بازگشت

فايده دردها و بيماري ها


بعضي گمان مي كنند دردها و بيماري ها فايده اي ندارد، ولي نمي دانند كه به واسطه آن ها انسان به ياد خدا مي افتد و معاصي را ترك مي كند، چنانكه ديده مي شود كه كساني كه گرفتار مرض يا مصيبتي مي شوند به در خانه خدا مي روند و از او طلب عافيت مي كنند، و اظهار خشوع و شكستگي كرده، به فقرا و بينوايان احسان مي نمايند.

نويسنده گويد: آن چه تا به حال ذكر شد مقداري از گفتار و فرمايشات امام در روز اول بود كه مفصل و تمامي آن در جلد توحيد بحار موجود است، و طالبين مي توانند به آن كتا رجوع نمايند. و اينك مختصري از گفتار روز دوم را ذكر مي نماييم:


اخراج الورقة من التمرة


14- روي أن محمد بن مسلم قال: كنت عند أبي عبدالله (عليه السلام) اذ دخل عليه المعلي بن خنيس باكيا فقال: و ما يبكيك؟

قال: بالباب قوم يزعمون أن ليس لكم عليهم فضل، و أنكم و هم شي ء واحد، فسكت ثم دعا بطبق من تمر فأخذ منه تمرة فشقها نصفين و أكل التمر و غرس النوي في الأرض فنبتت فحملت بسرا، فأخذ منها واحدة فشقها [نصفين] و أكل و أخرج منها و رقا و دفعه الي المعلي و قال [له]: اقرأ [ه]! فاذا فيه: بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي المرتضي، [و] الحسن و الحسين و علي بن الحسين [و عدهم] واحدا واحدا الي الحسن بن علي و ابنه [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 624 ح 25. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 102.


مناظره با ابن ابي العوجاء


ابومنصور مي گويد: يكي از دوستانم برايم نقل كرد كه با ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع (كه هر دو دهري مذهب بودند) در مكه در مسجدالحرام نشسته بوديم. ابن مقفع با دست به سوي جايي كه حاجيان طواف مي كردند اشاره كرد و گفت: اين مردم را مي بينيد؟ هيچ يك از آنان شايسته ي نام انسان نيستند مگر آن پيرمردي كه آنجا نشسته است (يعني امام صادق عليه السلام)، اما ديگران



[ صفحه 254]



همگي چهارپايان پست و بي عقل هستند.

ابن ابي العوجاء گفت: چرا از همه ي جمعيت فقط آن مرد را انسان مي داني؟

ابن مقفع: زيرا در او چيزهايي از دانش و فضل و بزرگي ديده ام كه در غير او نديده ام.

ابن ابي العوجاء: بايد وي را امتحان كنم و آنچه را تو درباره اش ادعا مي كني، خود دريابم.

ابن مقفع: از اين كار صرف نظر كن، چرا كه بيمناكم اگر با او سخن بگويي، آنچه را در دست داري تباه سازد (يعني تو را از اين عقيده كه به خدا و دين قائل نيستي، برگرداند و مغلوب شوي).

ابن ابي العوجاء: نظر تو اين نيست، بلكه مي خواهي من او را نبينم. چون اگر با او ديدار كنم، مي ترسي شناخت و قضاوت تو درباره ي او اشتباه در بيايد و نادرستي آنچه درباره اش گفتي، آشكار نشود و گفتار تو دروغ درنيايد.

ابن مقفع: حال كه درباره ي من اين گونه مي انديشي، نزد او برو و هر چه مي تواني، دقت كن تا دچار لغزش نشوي و رشته ي سخن را از دست ندهي. و زمام اختيار را از دست مده، كه دست بسته تسليم خواهي شد و آنچه را مي خواهي بگويي، حساب كن كدام به سود و كدام به زيان تو است و آن ها را نشانه و علامتگذاري كن تا در موقع گفتگو به اشتباه نيفتي.

ابن ابي العوجاء براي ديدار امام رفت و با حضرت بحث كرد. وقتي برگشت، گفت: اي پسر مقفع، واي بر تو! تو گفتي او انساني است، اما من ديدم او از جنس بشر نيست. اگر در دنيا يك نفر باشد كه هر وقت بخواهد، در بدن جسماني ديده مي شود و هر زمان كه اراده كند، به صورت روح از نظرها پنهان مي شود، او همين مرد است.

ابن مقفع: مگر چه شده است؟

ابن ابي العوجاء: خدمت او رسيدم و نشستم. وقتي ديگران رفتند و جز من و او كسي نماند، بدون مقدمه آغاز سخن كرد و فرمود: اگر جريان از اين قرار باشد كه اين ها مي گويند (اشاره به مسلماناني كه طواف مي كردند) و مسلم چنان



[ صفحه 255]



است كه آنان مي گويند (يعني خدا و دين و آخرت بر حق است)، در اين صورت آنان به راه سلامت رفته اند و شما از سعادت به دور مانده ايد و در هلاكت خواهيد بود، و اگر مطلب چنان باشد كه شما مي گوييد (يعني خدا و آخرتي در كار نباشد) و به طور قطع چنان نيست كه شما مي گوييد، در اين صورت با مسلمانان برابر هستيد.

گفتم: خدا تو را رحمت كند! ما چه مي گوييم و آنان چه مي گويند؟ حرف ما و آنان يكي است.

فرمود: چگونه سخن تو و آن ها يكي است در حالي كه آنان به معاد و پاداش اخروي و كيفر الهي عقيده دارند و به خداي آسمان معتقدند و آسمان را به وجود خدا آباد مي دانند در حالي كه شما آسمان را ويرانه اي مي پنداريد كه كسي در آن نيست؟

ابن ابي العوجاء گفت: وقتي امام سخن از خدا به ميان آورد، من فرصت را غنيمت شمرده گفتم: حال كه آنچه آن ها مي گويند درست است، پس چرا خدا خود را بر آفريدگان خويش آشكار نمي سازد و خود شخصا آنان را به پرستش خويش دعوت نمي كند تا حتي دو نفر هم در اين باره اختلاف پيدا نكنند؟ چرا خود را از بندگانش پنهان مي دارد و پيامبران را مي فرستد در صورتي كه اگر خودش مي آمد مردم زودتر ايمان مي آوردند؟

امام فرمود: واي بر تو! چگونه كسي كه قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده، بر تو پوشيده مانده است؟ تو نبودي و او به تو هستي و وجود بخشيد؛ كوچك بودي، تو را بزرگ كرد؛ ضعيف و ناتوان بودي، به تو توان و نيرو بخشيد و دوباره به حالت ضعف و ناتوانيت برگرداند؛ سالم بودي، بيمار و رنجورت كرد؛ مريض بودي، بهبودت داد. به ياد آر خشمت را پس از رضا و خشنودي، رضايت را بعد از خشم و تندي، حزن و اندوهت را بعد از شادماني، خرسندي خاطرت را بعد از غم و اندوه، بغض و دشمني ات را پس از دوستي، محبت و دوستي ات را پس از عداوت و دشمني، تصميم و اراده ات را بعد از تزلزل، ترديد و دودلي ات را بعد از عزم و تصميم، ميل و خواهش نفست را



[ صفحه 256]



پس از بي ميلي و كراهت، بي ميلي ات را بعد از تمايل و رغبت، علاقه ات را پس از بي رغبتي، بي علاقگي ات را بعد از رغبت و علاقه، اميدت را پس از يأس و نوميدي، و حرمان نوميدي را پس از اميدواري. به ياد آر آگاه شدن و به ذهن آوردنت چيزي را كه در ذهنت نبود، و رها كردن و فراموش نمودنت چيزي را كه در ذهن داشتي.

و همچنين آثار قدرت و خلقت خدا را كه در وجود من است و نمي توانم انكار كنم، آن قدر براي من برشمرد كه گمان كردم هم اكنون خدا ميان من و او آشكار مي گردد [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 194.


محبت اهل بيت، پايه محكم اسلام


و لكل شي ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت يا ابن جندب ان لله تبارك و تعالي سورا من نور محفوفا بالزبرجد و الحرير منجدا بالسندس و الديباج يضرب هذا السور بين اوليائنا و بين اعدائنا فاذا غلي الدماغ و بلغت القلوب الحناجر و نضجت الاكباد من طول الموقف ادخل في هذا السور اولياء الله فكانوا في امن الله و حرزه لهم فيها ما تشتهي الانفس و تلذ الاعين و اعداء الله قد الجمهم العرق و قطعهم الفرق و هم ينظرون الي ما اعد الله لهم فيقولون «ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الاشرار» [1] فينظر اليهم اولياء الله فيضحكون منهم فذلك قوله عزوجل «اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار» [2] و قوله «فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون علي الارائك ينظرون» [3] فلا يبقي احد ممن اعان مؤمنا من اوليائنا بكلمة الا ادخله الله الجنة بغير حساب.


پاورقي

[1] ص (38)،62.

[2] مطففين (83)،34.

[3] همان، 63.


مراسم تولد


رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در ذيقعده سال ششم هجرت كه از جنگ حديبيه مراجعت فرمود، نامه اي به وسيله يكي از اصحابش به نام حاطب بن ابي بلتعه به مقوقس پادشاه اسكندريه ارسال داشت كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. مقوقس گرچه اسلام را نپذيرفت ولي احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا و پيك آن حضرت مراعات نمود و هنگام دريافت نامه گفت از اين پيام عطر خير و نيكي استشمام مي شود و دستور داد نامه رسول خدا در ميان صندوقي از عاج محفوظ بماند و



[ صفحه 201]



به همراه پاسخ اين نامه دو كنيز به نام ماريه و سيرين كه هر دو خواهر و از زيبايي برخوردار بودند با هداياي ديگر به محضر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص رسول خدا به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزو زنان مؤمنه و بافضيلت شناخته مي شوند. رسول خدا ماريه را براي خود نگهداشت و سيرين را به حسان بن ثابت شاعر معروف و مخصوص خود اهدا نمود. حسان از سيرين داراي فرزندي شد به نام عبدالرحمان كه با ابراهيم فرزند پيامبر پسرخاله مي باشند. [1] .


پاورقي

[1] طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86؛ اسد الغابه، ج 1، ص 38؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 307.


حق الصدقة


«و أما حق الصدقة فأن تعلم أنها ذخرك عند ربك، و وديعتك التي لا تحتاج الي الاشهاد، فاذا علمت ذلك كنت بما استودعته سرا، أوثق بما استودعته علانية، و كنت جديرا أن تكون اسررت اليه أمرا أعلنته، و كان الأمر بينك و بينه فيها سرا علي كل حال، و لم يستظهر عليه في ما استودعته منها باشهاد الاسماع و الابصار عليه بها، كأنها أوثق في نفسك لا كأنك لا تثق به في تأدية وديعتك اليك، ثم لم تمتن بها علي أحد لأنها لك، فاذا أمتننت لم تأمن أن تكون بها علي تهجين [1] حالك منها الي من مننت بها عليه، لأن في ذلك دليلا علي أنك لم ترد نفسك بها، ولو أردت نفسك بها لم تمتن بها علي أحد، و لا قوة الا بالله...» أكد الامام عليه السلام علي الصدقة، و اعتبرها ذخرا عند الله للمتصدق و هو انما يقدمها لنفسه، فانه يجدها عنده حاضرة في يوم لا ينفع فيه مال و لا بنون، كما أكد عليه السلام علي ضرورة الصدقة في السر، و أن تكون خالية من المن، لأنها في الحقيقة له فكيف يمن بها علي المتصدق؟ و نظرا لأهمية الصدقة في السر، فقد كان الامام يعول مائة بيت في يثرب، و هم لا يعلمون من هو الذي يعيلهم، و قد ذكرنا تفصيل ذلك في البحوث السابقة.


پاورقي

[1] التهجين: التقبيح و التحقير.


روايته عن زيد بن أرقم


و روي (ع) عن زيد بن أرقم قال: كنا جلوسا بين يدي النبي (ص) فقال (ص): الا أدلكم علي من اذا استرشدتموه لن تصلوا، و لن تهلكوا قالوا: بلي يا رسول الله، قال: هذا - و اشار الي علي بن أبي طالب - ثم قال: و اخوه، و وازروه، و صدقوه، و انصحوه، فان جبرائيل



[ صفحه 174]



اخبرني بما قلت لكم [1] .


پاورقي

[1] المناقب للمغازلي (ص 245).


اثر انفاق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انفاق كن و به عوض يقين داشته باش. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 96 / 130 / 57، همان، همان، 20635.


دنيا و آخرت


يكي از مزاياي دين اسلام آن است كه تعادلي بين دنيا و آخرت قرار داده است و معنويات و ماديات را در نظر دارد. زيرا ماديات را مقدمه ي معنويات و دنيا را وسيله اي براي آخرت مي داند. به اين دليل است كه با رهبانيت و ترك دنيا مخالف است و تنها به دنيا چسبيدن و فراموش كردن خدا را نيز صحيح نمي داند. پيشوايان ما نيز همين طور بوده اند؛ از يك سو كسب و كار داشته وضع مادي خود را درست مي كرده اند و از طرف ديگر به عبادات خود مي رسيده اند.

ليس منا من ترك دنياه لاخرته و لا اخرته لدنياه. [1] كسي كه دنيايش را براي آخرت خويش، يا آخرتش را براي دنياي خود، ترك كند از (پيروان) ما نيست.


پاورقي

[1] فقيه. ج 3، ص 94.


اوقات مخصوص


حضرت هنگام وقت ورود به مجلس منصور اين دعاها را مي خواند:

«بسم الله الرحمن الرحيم حسبي الرب من المربوبين و حسبي الخالق من المخلوقين و حسبي الرازق من المرزوقين و حسبي الله رب العالمين حسبي من هو حسبي حسبي من لم يزل حسبي حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم؛ حمايت رب العالمين مرا از تمامي قدرتمندان و از تمامي مخلوقات



[ صفحه 276]



كافي است و عنايت روزي دهنده حقيقي مرا از تمامي روزي خوارها كفايت مي كند و مرحمت عنايت خداي عزوجل مرا كافي است كفيل تمامي مشكلات من كفيل كسي است كه فقط آنها كفايت كننده است كفيل من كسي است كه در كفايت هميشگي است كفيل من خدايي است كه سزاوار پرستش جز او نيست پشتيباني من فقط بر او است و آن خدا با قدرت و بسيار بزرگوار است.»

دعاهاي ديگر

يا عدتي عند شدتي و يا عوني عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا يرام؛ اي خدايي كه در تمام شدايد مايه ي اميدواري و در تمام غصه ها پناهگاه مني با آن نظر بي غفلت خود و با آن قدرت پاينده ات نگهدارم باش.»


قيام بني عباس و سياست عمومي


محمد امام فرزند علي پسران عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب داعيه خلافت داشتند و ديديم كه وقتي ابومسلم خراساني از امام محمدباقر و امام جعفرصادق عليه السلام مأيوس شد و محمد امام را هم آل مروان زنداني كردند در لباس يك بازرگاني رفت اجازه گرفت به نام آنكه امانتي دارم مي ترسم در زندان بميرد و امانت من از بين برود اجازه ملاقات خواست و رفت محمد امام را ديد و او گفت از پسر (حارثيه) بگير دانست كه مراد او سفاح منصور هستند و از دو مادر بودند و آنكه پسر (حارثيه) است امانت دار است يعني مراد خليفه و جانشين مي باشد برگشت به عراق رفت نزد سفاح و با او سلام بيعت به خلافت داده و سفاح بر سرير خلافت نشست!!.

دولت اموي به دستياري ابومسلم و ايرانيان غيور سقوط كرد و سفاح به جاي او نشست و چون آغاز دولت عباسي بود سفاح با آن كه سفاك و از امويان كشتار فراوان كرد ولي تحول اجتماعي و انقلابات داخلي همچنان بود تا به مرور زمان آرام گرديد و در اين مدت هم امام جعفرصادق عليه السلام همچنان بر كار انتشار معارف دين و توسعه عمليات فرهنگي ادامه مي داد بدون آن كه معارضي داشته باشد.


تين: انجير


يكي از ميوه هاي بسيار نيكو و مفيد انجير است كه براي دهان و معده و قوت استخوان و روئيدن مو و دفع دردها بسيار مفيد است و كسي كه انجير بخورد محتاج به دواء نمي شود.

قال الامام الصادق (ع) ان التين يذهب بالنجر و يشد العظم و ينبت الشعر و يذهب بالداء و لا يحتاج الي دواء [1] .

اطباي امروز همان حقيقت را درك كردند كه انجير ميوه اي مشحون بر مواد غذائي همه عناصر است مواد شكري دارد كه جسم را قوت مي بخشد - عضلات را محكم مي كند - حركات امعاء را منظم مي كند جسم را نيرومند مي سازد - صورت را نشاط مي دهد - هم غذا و هم دواء لذت بخش است براي درد كبد و فساد خون و سل و سرطان مفيد است.


پاورقي

[1] كافي كليني طب الامام الصادق (ع) ص 71.


ريح عقيم


و في عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم

سوره ي والذاريات آيه 42

درباره قوم عاد زماني باد عقيم فرستاديم - باد بي نفع يا باد خشك كننده نسل - بادها چندين قسم است كه در فضا موجود و محيط به آسمان و زمين است و در حديث اميرالمؤمنين عليه السلام است كه بادها مانند حيوانات پر و بال دارند و مي فرمايد رياح اگر جمع بادها باشد حامل ابرها مي گردد و باران مي بارد و خير و بركت در زراعت و ميوه ها به وجود مي آورد و اگر تنها يك باد باشد عقيم است يا باد صرصر كه عكس باد لواقح است.

صبا بادي است كه از شرق به غرب مي وزد و در چهار جانب و چهار نوع باد است و همه انواع متفقا حامل و راننده ابرها مي باشند و به نظم گفته اند:



مهب الصبا من مطلع الشمس واصل

الي الجدي و الشمال حتي معتبيها



و بين سهيل و الغروب تفردت

دبور و مطلعها اليه جنوبها




وقت العشاءين


قال الامام الصادق عليه السلام: «وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق.. ذلك أن المشرق مطل علي المغرب هكذا، و رفع يمنه فوق يساره، - ثم قال - فاذا غابت ههنا ذهبت الحمرة من ههنا». [1] .



[ صفحه 144]



و قال: أول وقت المغرب ذهاب الحمرة، و آخر وقتها الي غسق الليل، أي نصفه.

و قال: اذا غابت الشمس فقد دخل وقت المغرب، حتي يمضي مقدار ما يصلي المصلي ثلاث ركعات، فاذ ما مضي ذلك فقد دخل وقت المغرب و العشاء الآخرة، حتي يبقي من انتصاف الليل مقدار ما يصلي المصلي أربع ركعات، و اذا بقي مقدار ذلك فقد خرج وقت المغرب، و بقي وقت العشاء الي انتصاف الليل.

و قال: ان نام رجل، أو نسي أن يصلي المغرب و العشاء الآخرة، فان استيقظ قبل الفجر قدر ما يصليهما كلتيهما، فليصلهما، و ان خاف أن تفوته احداهما فليبدأ بالعشاء، و ان استيقظ بعد الفجر، فليصل الصبح، ثم المغرب و العشاء.


پاورقي

[1] يتحقق الغروب بمجرد مغيب الشمس، و لكن هذا المغيب لا يعرف بمواراة القرص عن العيان، بل بارتفاع الحمرة من المشرق، لأن المشرق مطل علي الغرب، و عليه تكون الحمرة المشرقية انعكاسا لنور الشمس، و كلما أو غلت الشمس في المغيب كلما تقلص هذا الانعكاس. أما ما نسب الي الشيعة من أنهم يؤخرون المغرب حتي تشتبك النجوم فكذب و افتراء فقد قيل للامام الصادق عليه السلام: ان أهل العراق يؤخرون المغرب، حتي تشتبك النجوم. قال: هذا من عمل عدو الله أبي الخطاب.


حكم المفردة


قال تعالي: (و اتموا الحج و العمرة لله) [1] .

و قال الامام الصادق عليه السلام في تفسير هذه الآية: الحج و العمرة مفروضان.

و قيل له: فمن تمتع بالعمرة الي الحج، أيجزي عنه؟ قال: نعم، أي أن عمرة التمتع تجزي عن العمرة المفردة علي فرض وجوبها.

و قال أبوه الامام الباقر عليهماالسلام: العمرة واجبة علي الخلق بمنزلة الحج، لأن الله تعالي يقول: (و اتموا الحج و العمرة لله). و انما نزلت العمرة بالمدينة.


پاورقي

[1] البقرة: 196.


حكم الشرط الصحيح


اذا تمت هذه الشروط صح الشرط، و وجب الوفاء به، و حرم علي من التزم به، و اشترطه علي نفسه أن يخالف، و ان خالف و امتنع عن الوفاء من غير



[ صفحه 178]



عذر فان للحاكم أن يجبره عليه، لأنه ولي الممتنع، تماما كما يلزمه بالعقد، لأن الشرط كالجزء من أحد العوضين علي حد تعبير الفقهاء... و اذا تخلف الشرط لعذر أو غير عذر كان للطرف الآخر، و هو المشروط له أن يختار فسخ العقد، أو امضاءه مجانا، و لا يحق له الامضاء مع المطالبة بالارش، لأن الارش علي خلاف الاصل، و لا يجوز القول به في مورد الا بدليل خاص، و لا دليل علي الارش الا في خيار العيب، و يأتي البيان ان شاء الله تعالي.

و يثبت خيار الشرط في جميع العقود، لا في عقد البيع فقط، سواء أكان الشرط من الأفعال، أو من صفات المعقود عليه، لأن الفائدة من ذكره ثبوت الخيار عند تخلفه، و الا كان ذكره لغوا... أجل، للزوج خصائص و مميزات يختلف بها عن سائر العقود، منها أن الشرط اذا كان من نوع الافعال فتخلفه لا يوجب الخيار في الزواج، و يوجبه في سائر العقود، و اذا كان الشرط من صفات المعقود عليه فتخلفه يستدعي الخيار في الزواج و غيره، فاذا اشترطت الزوجة علي الزوج أن يبني لها قصرا، أو يسكنها في المدن؛ لا في الارياف، و لم يفعل فليس لها خيار الفسخ، و ان اشترطت أن يكون تاجرا، لا مزارعا، أو من قبيلة معينة، ثم تبين العكس فلها خيار الفسخ.. فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل تزوج امرأة، و قال: أنا من بني فلان، و لا يكون كذلك؟. قال الامام عليه السلام: يفسخ النكاح... و كذا اذا اشترط هو أن تلبس نوعا خاصا من الثياب، و لم تفعل فلا خيار له في الفسخ، أما اذا اشترط أن تكون بكرا فله الخيار، ان تبين العكس.

قال صاحب الجواهر في باب الزواج آخر فصل التدليس:«يمكن دعوي الاجماع هنا علي أن شرطية الصفات توجب الخيار اذا بان الخلاف، حتي مع اشتراط الناقص فبان الكمال - كما لو اشترط ان تكون ثيبا فبانت بكرا - لاختلاف



[ صفحه 179]



الاغراض، و لا نحصار فائدة الشرط بذلك، نعم لو كان الشرط من الأفعال أمكن القول بعدم الخيار للفرق بين النكاح و البيع». و مثله تماما في حاشية السيد كاظم اليزدي علي مكاسب الشيخ الانصاري: ص 316 طبعة 1324 ه.

و تجدر الاشارة الي أن الخيار المتولد من تخلف الشرط يقبل الاسقاط كغيره من الخيارات، لأنه حق، و لكل ذي حق أن يتنازل عنه، كما أن هذا الخيار مؤقت بزمن يتمكن فيه من الفسخ، فاذا تخلف الشرط و كان عالما بأن له الخيار، و تمكن من الفسخ، و لم يبادر اليه بطل الخيار، لأنه شرع لرفع الضرر، و يرتفع الضرر بالفور، و سرعة المبادرة، فيقتصر عليها؛ و التفصيل في فقرة «الخيار مضيق لا موسع». من فصل خيار العيب.


التنازع


1 - اذا اختلفا في المدة، فقال أحدهما: وقعت المزارعة لسنة واحدة.

و قال الآخر: بل لسنتين فالقول قول منكر الزيادة مع يمينه، سواء أكان المالك أو العامل، لأن الأصل عدم استحقاق الزيادة لمن يدعيها.

و اذا اختلفا في مقدار الحصة فالقول قول صاحب البذر مع يمينه، حتي و لو ادعي الزيادة لنفسه، لأن النماء تابع للبذر في الملكية، و الأصل بقاؤه علي ملكه، حتي يثبت انتقاله عنه بالاقرار أو البينة، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في شي ء من الحكمين».

2 - اذا قال الزارع للمالك بعد أن زرع أرضه: لقد أعرتنيها، فلا تستحق علي شيئا، و قال المالك: بل أجرتكها بكذا، أو قال: زارعتك عليها بحصة معلومة، و لا بينة تعين أحد الأمرين، فما هو الحكم؟

ذهب المشهور الي أن صاحب الأرض يحلف علي عدم العارية، لأنه منكر لها، ولكن لا تثبت دعواه الاجارة أو المزارعة الا بالبينة.. و أيضا يحلف الزارع علي نفي المزارعة. و الاجارة، لأنه منكر لهما، ولكن لا تثبت دعواه العارية الا بالبينة.. و متي تحالفا سقطت كل من الدعويين، حتي كأنهما لم تكون من الأساس.. و الواجب في مثل هذه الحال أن يختص الزارع بالزرع كله، لأن البذر له و منه، و عليه أن يدفع للمالك أجرة المثل، لأن الاذن له بالتصرف لم يكن علي وجه التبرع.. أجل، اذا زادت أجرة المثل علي الحصة أو الأجرة التي ذكرها المالك استحق خصوص المقدار الذي ادعاه، لاعترافه بأنه لا يستحق أكثر منه.

و قال صاحب مفتاح الكرامة: بل للمالك أجرة المثل علي كل حال سواء أزادت عما يدعيه، أو نقصت، لأن التحالف أسقط أثر دعوي المالك.



[ صفحه 184]



3 - اذا قال الزارع: أعرتنيها. و قال المالك: بل اغتصبتها مني. حلف المالك وحده علي نفي العارية، لأن الأصل بقاء منافع أرضه علي ملكه و عدم خروجها عنه بعارية أو بغيرها، و علي مدعي العارية البينة، و لا تقبل منه اليمين لأنه مدع، و متي حلف المالك طولب الزارع باجرة المثل طوال المدة التي كانت الأرض في يده، و أيضا عليه أن يزيل الزرع، و ان امتنع فللمالك أن يزيله قهرا عنه، و يحمله التكاليف، و عوض الأضرار.

و الفرق بين هذه المسألة و التي قبلها أن الزارع في تلك كان مأذونا بالتصرف باتفاق الطرفين فلا تترتب عليه أحكام الغاصب، أما في هذه المسألة فلم يكن الزارع مأذونا، فيؤخذ بأحكام الغاصب لعدم ثبوت الاذن له بالتصرف. قال صاحب الجواهر: «الزارع هنا كالغاصب الذي تترتب عليه أحكامه، و ليس ثمة اقرار من المالك يلزم به، و عليه فيكفي لترتب أحكام الغاصب عدم تحقق الاذن من المالك الحاصل بيمينه علي نفي العارية التي يدعيها الزارع، كما هو واضح».



[ صفحه 187]




الزنا


لا يثبت الزنا بشهادة النساء منفردات بالاجماع، و يثبت بشهادة أربعة رجال، قال تعالي: (و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة). [1] و قال: (لولا جاءوا عليه بأربعة شهداء). [2] .

قال صاحب الجواهر و المسالك و غيرهما: ليس في الآية الكريمة ما يدل علي الحصر بأربعة رجال، بحيث لا تقبل النساء اطلاقا، حتي ولو منضمات الي الرجال، و عليه فاذا ثبت الانضمام بدليل آخر عمل به. و قد جاء عن أهل البيت عليهم السلام ان الزنا الموجب للرجم كما يثبت بأربعة رجال أيضا يثبت بثلاثة رجال، و امرأتين، و لا يثبت برجلين و ثماني نساء، و أيضا جاء عنهم أن الزنا



[ صفحه 156]



الموجب للجلد [3] يثبت بأربعة رجال، و بثلاثة و امرأتين، و برجل و أربع نسوة. قال الامام الصادق عليه السلام: لا تجوز شهادة النساء في رؤية الهلال، و لا يجوز في الرجم شهادة رجلين و أربع نسوة، و يجوز في ذلك ثلاثة رجال، و امرأتان.

قال صاحب الجواهر: و قد يشعر التقييد بالرجم القبول في الجلد المصرح به في رواية ثانية عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: يجب الرجم بشهادة ثلاثة رجال و امرأتين، و ان شهد رجلان و أربع نسوة فلا تجوز شهادتهم، و لا يرجم، ولكن يضرب حد الزاني.


پاورقي

[1] النور: 4.

[2] النور: 13.

[3] حد الزنا الرجم ان كان الزاني متزوجا و متمكنا من زوجته ساعة يشاء، و يحد بمئة جلدة ان كان أعزب، أو غير متمكن من زوجته، و كذلك المرأة و التفصيل في باب الحدود.


غير الواجب


أن يكون الموصي به غير واجب مالي و لا بدني، و انما تعلقت الوصية به علي وجه التبرع، و اتفقوا علي أن هذه الوصية تنفذ بمقدار الثلث فقط، مع وجود الوارث، سواء أصدرت في حال المرض، أو في حال الصحة، فان وسعها الثلث نفذت بكاملها، و ان زادت عنه افتقر نفاذ ما زاد عن الثلث الي اجازة الورثة، فان أجازوا جميعا نفذت الوصية بكاملها، و ان رفضوا نفذت بمقدار الثلث، و ان أجاز البعض دون البعض نفذ في حق المجيز ما زاد عن الثلث، و لا أثر لاجازة الوارث الا اذا كانت من العاقل البالغ الراشد.



[ صفحه 161]



قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، و النصوص مستفيضة أو متواترة».. من هذه النصوص ان رجلا قال للرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: أنا ذو مال، و لا يرثني الا ابنة لي، أفا تصدق بثلثي مالي؟ قال الرسول: لا. قال الرجل: فالشطر؛ أي النصف؟ قال الرسول: لا. قال الرجل: فالثلث؟ قال الرسول: الثلث، و الثلث كثير. انك أن تذر ورثتك اغنياء خير من أن تدعهم عالة، يتكففون الناس.

فقول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: «أن تذر ورثتك اغنياء» يشعر بأنه اذا لم يكن له وارث جازت الوصية بأكثر من الثلث، حيث لا ظلم و لا اجحاف، و في هذا المعني روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام.. منها قول الامام الصادق عليه السلام: للرجل عند موته ثلث ماله، و ان لم يوص فليس علي الورثة امضاؤه.. و في رواية ثانية: الثلث و الثلث كثير.

و سئل عن رجل مات، و لا وارث له و لا عصبة؟ قال: يوصي بماله حيث شاء في المسلمين و المساكين و ابن السبيل، و ما خالف ذلك من النصوص و الاقوال فشاذ متروك.

و اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن الوارث اذا أجاز الوصية فيما زاد عن الثلث بعد وفاة الموصي لزمه الوفاء، و لا يجوز له العدول، و اختلفوا فيما اذا أجاز قبل الوفاة: هل تلزم الوارث، أو لا؟ فذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أنها تلزمه، تماما كما لو أجاز بعد الوفاة، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل أوصي بوصية، و ورثته شهود، فأجازوا ذلك، فلما مات الرجل نقضوا الوصية، هل لهم أن يردوا ما أقروا به؟ قال: ليس لهم ذلك، الوصية جائزة عليهم.

و تجدر الاشارة الي أن الاجازة متي حصلت من الوارث لما زاد عن الثلث كان ذلك امضاء لفعل الموصي، و تنفيذا له، و ليس هبة من الوارث الي الموصي



[ صفحه 162]



له، و عليه فلا يفتقر الي القبض، و لا تجري علي الوصية أحكام الهبة، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده بيننا».


من روي عن ابي عبدالله


ابوالعباس سيرافي احمد بن محمد بن نوح.

ر.ك: معالم العلماء، ص 22.


حياة الحبة وريعها


فكر يا مفضل في هذا الريع الذي جعل في الزرع، فصارت الحبة الواحدة تخلف مائة حبة و أكثر و أقل، و كان يجوز للحبة أن تأتي بمثلها، فلم صارت تريع هذا الريع إلا ليكون في الغلة متسع، لما يرد في الأرض من البذر، و ما يتقوت الزراع إلي إدراك زرعها المستقبل، ألا تري أن الملك لو أراد عمارة بلد من البلدان كان السبيل في ذلك أن يعطي أهله ما يبذرونه في أرضهم و ما يقوتهم إلي إدراك زرعهم.

فانظر كيف تجد هذا المثال قد تقدم في تدبير الحكيم، فصار الزرع يريع هذا الريع ليفي بما يحتاج إليه للقوت و الزراعة، و كذلك الشجر و النبت و النخل يريع الريع الكثير، فإنك تري الأصل الواحد حوله من فراخه أمرا عظيما، فلم كان كذلك إلا ليكون فيه ما يقطعه الناس، و يستعملونه في مآربهم، و ما برد فيغرس في الأرض، و لو كان الأصل منه يبقي منفردا و لا يفرخ و لا يريع لما أمكن أن يقطع منه شي ء لعمل و لا لغرس، ثم كان أن أصابته آفة انقطع أصله، فلم يكن منه خلف.



[ صفحه 145]




العقل و الشيطنة


معاني الأخبار 239: أبي رحمه الله، قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن أحمد بن يحيي،...

عن محمد بن عبدالجبار، عن بعض أصحابنا، رفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال:

ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان.

قال: قلت: فالذي كان في معاوية؟

قال: تلك النكراء و تلك الشيطنة، و هي شبيهة بالعقل، و ليست بعقل.


الزكاة علي تسعة أشياء


[أ: الخصال 2 / 422 - 421 ح 19.

ب: معاني الأخبار 154: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، عن محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن أحمد بن يحيي بن عمران الأشعري، عن موسي بن عمر، عن محمد بن سنان، عن أبي سعيد القماط، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

وضع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الزكاة علي تسعة أشياء و عفا عما سوي ذلك: الحنطة، و الشعير، و التمر، و الزبيب، و الذهب، و الفضة، و البقر، و الغنم، و الابل.

فقال السائل: فالذرة؟

فغضب ثم قال: كان و الله علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم السماسم و الذرة و الدخن و جميع ذلك.

فقيل انهم يقولون: لم يكن ذلك علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و انما



[ صفحه 74]



وضع علي التسعة، لما لم يكن بحضرته غير ذلك، فغضب و قال:

كذبوا، فهل يكون العفو الا عن شي ء قد كان، و لا و الله ما أعرف شيئا عليه الزكاة غير هذا، فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر.


جبل الكمد


بحارالأنوار 6 / 228، ح 10، عن كامل الزيارة: محمد الحميري، عن أبيه، عن علي بن محمد بن سليمان، عن محمد بن خالد، عن عبدالله بن حماد، عن عبدالله الأصم...

عن عبدالله بن بكر الأرجاني قال: صحبت أبا عبدالله عليه السلام في طريق مكة من المدينة فنزلنا منزلا يقال له عسفان، ثم مررنا بجبل أسود عن



[ صفحه 78]



يسار الطريق موحش. فقلت له: يابن رسول الله ما أوحش هذا الجبل! ما رأيت في الطريق مثل هذا. فقال لي: يابن بكر تدري أي جبل هذا؟ قلت: لا، قال:

هذا جبل يقال له: الكمد و هو علي واد من أودية جهنم، و فيه قتلة أبي الحسين عليه السلام، استودعهم فيه، تجري من تحتهم مياه جهنم من الغسلين و الصديد و الحميم، و ما يخرج من جب الحوي، و ما يخرج من الفلق من آثام، و ما يخرج من طينة الخبال، و ما يخرج من جهنم، و ما يخرج من لظي من الحطمة، و ما يخرج من سقر، و ما يخرج من الجحيم، و ما يخرج من الهاوية، و ما يخرج من السعير.

و ما مررت بهذا الجبل في سفري فوقفت به الا رأيتهما يستغيثان الي، و اني لأنظر الي قتلة أبي فأقول لهما: هؤلاء انما فعلوا ما أسستما لم ترحمونا اذ وليتم، و قتلتمونا و حرمتمونا، و وثبتم علي حقنا، و استبددتم بالأمر دوننا، فلا رحم الله من يرحمكما، ذوقا وبال ما قدمتما، وما الله بظلام للعبيد.

فقلت له: جعلت فداك أين منتهي هذا الجبل؟

قال: الي الأرض السادسة و فيها جهنم علي واد من أوديته، عليه حفظة أكثر من نجوم السماء و قطر المطر و عدد ما في البحار و عدد الثري، قد وكل كل ملك منهم بشي ء و هو مقيم عليه لا يفارقه.


چرا قرآن كهنه نمي شود؟


ابراهيم بن العباس از امام رضا - عليه السلام - از پدرانش نقل نمود كه: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: به چه علت قرآن كريم هر چه تكرار و خوانده مي شود روز به روز تازه تر جلوه مي كند؟

حضرت فرمود: زيرا خداوند آن را براي زماني دون زماني و مردمي دون مردمي (يعني زمان و مردم خاصي) قرار نداده است، و لهذا همواره و در هر زمان تازه و نزد هر قومي تا روز قيامت جديد است. [1] .


پاورقي

[1] عيون أخبار الرضا - عليه السلام -: 239، بحارالأنوار: ج 17 ص 213 ح 18.


حديث 155


شنبه

احمل نفسك لنفسك.

خودت بار خودت را بر دوش كش.

كافي، ج 2، ص 454


استجابة دعائه 04


محمد بن يعقوب: عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الوشاء، عن طرخان النخاس [1] ، قال: مررت بأبي عبدالله عليه السلام و قد نزل الحيرة [2] ، فقال لي: ما علاجك؟ قلت: نخاس قال: أصب لي بغلة فضحاء. قلت: جعلت فداك، و ما الفضحاء؟ قال: دهماء [3] ، بيضاء البطن، بيضاء الأفخاذ، بيضاء الجحفلة [4] .

قال: فقلت: و الله ما رأيت مثل هذه الصفة، فرجعت من عنده، فساعة دخلت الخندق اذا أنا بغلام قد أشفي علي بغلة علي هذه الصفة، فسألت الغلام: لمن هذه البغلة؟ قال: لمولاي. قلت: يبيعها؟ قال: لا أدري. فتبعته حتي أتيت مولاه، فاشتريتها منه و أتيته بها، فقال: هذه الصفة التي أردتها. قلت: جعلت فداك، ادع الله لي. فقال: أكثر الله مالك و ولدك. قال: فصرت أكثر أهل الكوفة مالا و ولدا [5] .


پاورقي

[1] النخاس: بياع الدواب و الرقيق.

[2] الحيرة: مدينة كانت علي ثلاثة أميال من الكوفة، علي النجف.

[3] الدهمة: السواد، و الأدهم، الأسود، يكون في الخيل و الابل و غيرهما.

[4] جحافل الخيل: أفواهها، و جحفلة الدابة: ما تناول به العلف، و قيل: الجحفلة من الخيل و الحمر و البغال و الحافر بمنزلة الشفة من الانسان و المشفر للبعير.

[5] الكافي: ج 6 ص 537 ح 3.


كاغذي براي تبرك


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از حسد بپرهيزيد، زيرا ريشه ي كفر حسد ورزيدن است.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام كاغذي نوشت كه چيزهايي براي او بخرم. هميشه كاغذ را پاره مي كردم ولي اين بار اجناس را كه خريدم، كاغذ را براي تبرك نگهداشته و در كيفم گذاشتم. هنگامي كه خدمت حضرت رسيدم فرمود: هشام! لوازم را خريدي؟ گفتم: آري، فرمود: كاغذ را پاره كردي؟ گفتم: به جهت تبرك آن را در كيف گذاشته و در آن را قفل كردم و اين كليد آن است. حضرت كنار جانمازش را بلند كرد و كاغذ را به من داد و فرمود: آن را پاره كن؛ كاغذ را پاره كردم و برگشتم. هر چه كيف را جستجو كردم چيزي نيافتم.

(شايد دستور پاره كردن كاغذ به جهت تقيه بوده كه دست دشمنان نيفتد).



[ صفحه 245]




ديدگاه علماي اهل تسنن


1. ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبري»، كه از اولين كتاب هاي رجالي اهل سنت محسوب مي شود، درباره ي ابان مي نويسد: او ربعي است: در كوفه در زمان خلافت ابوجعفر منصور داونقي وفات كرد. در آن زمان عيسي بن موسي والي كوفه بود. او فردي موثق - در روايت - است و شعبه از او روايت كرده است. [1] .

2. محدث و فقيه مشهور اهل سنت، اسماعيل بن ابراهيم جعفي بخاري معروف به «امام بخاري» در كتاب «التاريخ الكبير» از ابان ياد كرده، مي نويسد: ابان بن تغلب كوفي از حكم، فضيل بن عمرو و ابواسحاق همداني روايت شنيد و شعبه، عيينه و حماد بن زيد از او روايت كرده اند. [2] .

3. ابوحاتم رازي، كه از محدثان برجسته ي اهل سنت است، در كتاب



[ صفحه 228]



«الجرح و التعديل» از طرق مختلف به وثاقت و صالح بودن ابان اعتراف مي كند و مي نويسد: عبدالرحمان از محمد بن سعد مقرئي نقل مي كند كه گفت: عبدالرحمان بن حكم بن بشير بن سلمان از صحيح بودن روايات ابان و ادب و عقل او ياد مي كرد.

سپس مؤلف كتاب مي نويسد: از پدرم نيز شنيدم كه مي گفت: ابان فردي صالح بود. [3] .

4. ياقوت حموي، دانشمند مشهور اهل سنت، در كتاب «معجم الأدباء» [4] نام و نسب ابان را ذكر كرده، سپس كلام شيخ طوسي در شرح حال آن بزرگوار را بازگو مي كند. [5] .

5. صلاح الدين خليل بن ايبك صفدي در كتاب «الوافي بالوفيات» پس از نقل كلام ياقوت حموي درباره ي ابان بن تغلب مي نويسد: مسلم در كتاب مسند خود و چهار تن ديگر از او روايت نقل كرده اند و شمس الدين گفته است كه: او راست گفتار و مورد اطمينان است. [6] .

6. شمس الدين محمد بن محمد جزري در كتاب «غاية النهاية في طبقات القراء» مي نويسد: ابان بن تغلب ربعي ابوسعيد، كه كنيه ي ديگرش ابوميمه بود، اهل كوفه، عالم در نحو و فردي بزرگ است.

جزري سپس به ذكر استادان و شاگردان ابان در فن قرائت مي پردازد. [7] .

ابان بن تغلب در زمان حيات امام صادق عليه السلام چشم از جهان فرو بست و خبر وفات او، امام صادق عليه السلام را در غم و اندوه فرو برد، به گونه اي كه پس از شنيدن خبر وفاتش فرمود:

«رحمة الله، رحمة الله لقد اوجع چقلبي موت أبان». [8] .



[ صفحه 229]



خداوند او را رحمت كند، به خدا قسم، مرگ ابان قلبم را به درد آورده است.


پاورقي

[1] الطبقات الكبري، ج 6، ص 360.

[2] التاريخ الكبير، ج 1، ص 453.

[3] الجرح و التعديل، ج 2، ص 296 و 297.

[4] كتابي مفصل در تاريخ و شرح حال اديبان است.

[5] معجم الأدباء، ج 1، ص 107 و 108.

[6] الوافي بالوفيات، ج 5، ص 300.

[7] غاية النهاية في طبقات القراء، ج 1، ص 4.

[8] اختيار معرفة الرجال، ص 330؛ رجال نجاشي، ص 10؛ روضات الجنات، ج 3، ص 737؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ من لا يحضره الفقيه (شرح مشيخة الفقيه)، ج 4، ص 23.


رواياته عن الامام الصادق و ميله لأهل البيت


و كان أبوحنيفة ممن يختلف إلي الامام الصادق عليه السلام و يسأله عن كثير من لمسائل مع أدب و احترام و لا يخاطبه إلا بقوله: جعلت فداك يابن رسول الله.

و قد روي أبوحنيفة عن الامام الصادق عليه السلام و حدث عنه و اتصل به في المدينة مدة من الزمن، و رواياته عنه اثبتها رواة مسانيده و ورد منها في كتاب الآثار لأبي يوسف.

و علي أي حال فان لأبي حنيفة صلة مع أهل البيت عليهم السلام و كان ينتصر لهم و يؤازرهم في جميع مواقفهم.

لقد ناصر زيد بن علي وساهم في الدعوة إلي الخروج معه و كان يقول: ضاها خروج زيد خروج رسول الله يوم بدر. فقيل له: لم تخلفت عنه؟

قال: حبسني عنه و دائع الناس عرضتها علي إبن أبي ليلي فلم يقبل. [1] .

كما انه آزر محمد بن عبدالله بن الحسن و أخاه إبراهيم، و كان يحث الناس و يأمرهم باتباعه، و جاءت إليه امرأة ايام ابراهيم فقالت: ان ابني يريد هذا الرجل و أنا أمنعه، فقال: لا تمنعيه. [2] .



[ صفحه 318]



و قال أبواسحاق الفزاري: جئت إلي أبي حنيفة فقلت له: اما اتقيت الله أفتيت أخي بالخروج مع ابراهيم بن عبدالله بن الحسن حتي قتل.

فقال: قتل أخيك حيث قتل يعدل قتله لو قتل يوم بدر و شهادته مع ابراهيم خير له من الحياة [3] فكان اسحاق يبغض أباحنيفة بعد ذلك.

و وجه أبوحنيفة إلي ابراهيم كتابا يشير عليه أن يقصد الكوفة سرا ليعينه الزيدية و قال: ان فيها من شيعتكم يبيتون أباجعفر فيقتلونه أو يأخذون برقبته فيأتونك به، و كانت المرجئة تنكر ذلك علي أبي حنيفة و تعبيه به. [4] .

و كان ابوحنيفة عندما يذكر محمد بن عبدالله بن الحسن بعد قتله تذرف عيناه بالدموع. [5] .

و في الجملة أن ميل ابي حنيفة لأهل البيت لا خفاء عليه حتي عد من الشيعة الزيدية.

و يقول ابوزهرة - بعد البحث عن ميله و تشيعه -: و ننتهي من الكلام السابق أن أباحنيفة شيعي في ميوله و آرائه في حكام عصره، أي أنه يري الخلافة في أولاد علي من فاطمة، و ان الخلفاء الذين عاصروه قد اغتصبوا الأمر منهم، و كانوا لهم ظالمين. [6] .

و كان ابوحنيفة يري ان علي بن أبي طالب علي الحق في قتاله لأهل الجمل و غيرهم و يتضح ذلك من أقواله في عدة مواطن منها:

انه سئل عن يوم الجمل؟ فقال: سار علي فيه بالعدل و هو أعمل المسلمين في قتال أهل البغي.

و قوله: ما قاتل أحد عليا إلا و علي أولي بالحق منه... الخ.

و قوله: ان أميرالمؤمنين عليا إنما قاتل طلحة و الزبير بعد أن بايعاه و خالفا. [7] .

و قال يوما لأصحابه: أتدرون لم يبغضنا أهل الشام؟ قالوا: لا.

قال: لأنا لو شهدنا عسكر علي بن ابي طالب و معاوية لكنا مع علي رضي الله عنه.

أتدرون لم يبغضنا أهل الحديث؟ قالوا: لا.



[ صفحه 319]



قال: لأنا نحب أهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و نقر بفضائلهم. و في رواية أنه قال: أتدرون لم يبغضنا أصحاب الحديث؟ قالوا لا.

قال: لأنا نثبت خلافة علي رضي الله عنه و هم لا يثبتونها.

و لا نريد هنا أن نستقصي أخبار أبي حنيفة الدالة علي صلته بأهل البيت عليهم السلام، كما لا نريد أن نقيم الأدلة علي ميوله الشيعية أو نفيها فان ذلك لا يعنينا في البحث.


پاورقي

[1] أبوحنيفة لمحمد ابوزهرة ص 71 نقلا عن مناقب ابي حنيفة للبزازي ج 1 ص 55.

[2] مناقب ابي حنيفة للمكي ج 2 ص 84.

[3] مقاتل الطالبيين ص 246.

[4] مقاتل الطالبيين ص 247.

[5] المناقب للكردي ج 2 ص 72.

[6] ابوحنيفة ص 165.

[7] مناقب المكي ج 2 ص 24.


المطهرات


اتفق المسلمون علي وجوب ازالة النجاسة عن الابدان و الثياب و المساجد، كما اتفقوا علي أن الماء الطاهر يزيل النجاسة، و اختلفوا فيما سوي ذلك، كما اختلفوا في كيفية التطهير. أما غير الماء من المائعات فاتفقت الشيعة، و المالكية، و الشافعية، و الحنابلة، بأنها لا تزيل حدثا و لا خبثا.

و أما الحنفية فقال أبوحنيفة: ان المائعات الطاهرة تحصل بها الطهارة الحقيقة. و هي الطهارة من الخبث. و وافقه أبويوسف، ولكنه فرق بين الثوب و البدن، فقال: بأنها تطهر الثوب دون البدن. و خالف في ذلك محمد ابن الحسن و زفر.

و روي عن أبي يوسف: أنه لو غسل الدم عن الثوب بدهن أو سمن أو زيت، حتي ذهب أثره جاز.

فعلي قول أبي حنيفة و هو القول الاصح عندهم أن ازلة النجاسة تحصل بكل مزيل من المائع الطاهر، كالخل، و ماء الورد، و المستخرج من البقول. كما عدوا من المطهرات بغير الماء أن الثدي اذا تنجس بالقي ء فطهارته رضاع الولد له ثلاث مرات، و فم شارب الخمر يطهر بترديد ريقه و بلعه، و لحس الاصبع ثلاثا اذا تنجس.

و الخلاصة أنه لا خلاف في تطهير الماء المطلق للنجاسة، أما المائع فالخلاف فيه من الحنفية، و هم كما تري في الخلاف حوله. أما بقية المطهرات فقد وقع الخلاف بين المذاهب كما و كيفا، فلنستعرض لذكر بعضها بموجز من البيان.


عبدالملك بن مسلم


أبوسلام عبدالملك بن مسلم بن سلام الحنفي الكوفي.

خرج حديثه الترمذي و النسائي و روي عنه الثوري و هو من أقرانه و عبدالرحمن بن المحاربي، و وكيع، و أبوقتيبة، و علي بن نصر الجهضمي و زيد بن هارون و عبدالله بن موسي و أبونعيم و غيرهم [1] .

قال ابن أبي حاتم سمعت أبي يقول: لا بأس به. و كذلك قال أبوداود و قال ابن معين ثقة و قال ابن خراش: ليس به بأس كان من الشيعة و ذكره



[ صفحه 561]



ابن حبان في الثقات و قال روي عنه ابن المبارك [2] .


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 368: 2 ق 2 و تهذيب التهذيب 424: 7.

[2] تهذيب التهذيب 425: 7.


العروق


و قال عليه السلام: لم صار الدم السائل محصورا في العروق، بمنزلة الماء في الظروف، الا لتضبطه فلا يفيض؟ [1] .


پاورقي

[1] نفس المصدر.


الاسكافية


الفرق بين الفرق:182.

هؤلاء أتباع محمد بن عبدالله الاسكافي ، و كان خياطا ، و كان قد أخذ ضلالته في القدر من جعفر بن حرب ، ثم خالفه في بعض فروعه و مات سنة 140 .


عمرو بن أبي المقدام


قال النجاشي [1] عمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز الحداد مولي بني عجل، روي عن علي بن الحسين و أبي جعفر و أبي عبدالله عليهم السلام، له كتاب لطيف يرويه عنه الثقات.

وعده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: عمرو ابن ثابت، و اخري [3] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: كوفي تابعي.



[ صفحه 424]



و ذكره العلامة [4] في القسم الأول المعد للمعتمدين في الرواية.

روي الكشي [5] باسناده متصل الي أبي العرندس عن رجل من قريش قال: كنا بفناء الكعبة و أبوعبدالله عليه السلام قاعد، فقيل له ما أكثر الحاج! فقال عليه السلام: ما أقل الحاج! فمر عمرو بن أبي المقدام فقال: هذا من الحاج.

و في كشف الغمة عنه، قال: كنت اذا نظرت الي أبي عبدالله عليه السلام علمت انه من سلالة النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و قد روي الفريقان عنه هذه الكلمة.

و قال المامقاني [6] لا شبهة في كونه شيعيا اماميا كما يظهر من عدم غمز النجاشي و الشيخ رحمه الله في مذهبه.

و قال الذهبي [7] و كان شيعيا متغاليا.

و قال ابن معين [8] ليس بثقة.

و قال ابن حبان [9] لا يحل ذكره في الكتب الا علي سبيل الاعتبار.

و قال ابن المبارك [10] لا تحدثوا عنه فانه كان يسب السلف.

و قال أبوحاتم [11] و أبوزرعة: ضعيف.



[ صفحه 425]



و في سؤالات الآجري [12] أخبرنا داود عنه، قال: رافضي خبيث.

و قال ابن حبان [13] مات سنة اثنتين و سبعين و مائة.

قال لي أبوعبدالله في أول دخلة دخلت عليه: «تعلموا الصدق قبل الحديث».


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 290، الرقم 777.

[2] رجال الطوسي: 130، الرقم 43.

[3] رجال الطوسي: 247، الرقم 380.

[4] رجال العلامة: 120، الرقم 2.

[5] رجال الكشي: 392، الرقم 738.

[6] تنقيح المقال2 : 324.

[7] تأريخ الاسلام (و فيات 171 - 180) : 279.

[8] تأريخ ابن معين2 : 440.

[9] المجروحين لابن حبان2 : 76.

[10] الضعفاء الكبير للعقيلي3 : 261.

[11] الجرح و التعديل6 : 223.

[12] ميزان الاعتدال3 : 249.

[13] المجروحين لابن حبان2 : 76.


في الحياء


قال الصادق: الحياء نور جوهره رصد الايمان، و تفسيره التثبت [1] عند كل شي ء. و ينكره التوحيد و المعرفة. قال النبي: الحياء من الايمان. فقيل [2] الحياء بالايمان، و الايمان بالحياء و صاحب الحياء خير كله.

و من حرم الحياء فهو شر كله، و ان تعبد و تورع. و ان خطوة يتخطاها في ساحات هيبة الله بالحياء منه اليه خير له من عبادة سبعين سنة. و الوقاحة صدر النفاق و الشقاق و الكفر. و قال رسول الله: اذا لم تستح فاعمل ما شئت. و اذا فارقت الحياء فكل ما عملت من خير و شر فأنت به معاقب. و قوة الحياء من الحزن.

و الخوف و الحياء مسكن الخشية، و الحياء أوله الهيبة [3] و صاحب الحياء مشتغل بشأنه، معتزل من الناس، مزدجر عما هم فيه، و لو تركوا صاحب الحياء ما جالس احدا. قال رسول الله: اذا أراد الله بعبد خيرا ألهاه عن محاسنه، و جعل مساويه بين عينيه، و كرهه مجالسة المعرضين عن ذكر الله.

و الحياء خمسة أنواع: حياء ذنب، و حياء تقصير، و حياء كرامة، و حياء حب، و حياء هيبة، لكل واحد من ذلك أهل، و لأهله مرتبة علي حدة



[ صفحه 319]




پاورقي

[1] التدريب.

[2] فقيد.

[3] و آخره رؤية.


ابو الديلم


محدث.

روي عنه إسحاق بن عمار.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 152. تنقيح المقال 3: قسم الكني 16. جامع الرواة 2: 384.


سلمان بن عبيد الحناط


سلمان بن عبيد الحناط، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 209. تنقيح المقال 2: 45. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 183. جامع الرواة 1: 371. نقد الرجال 157. مجمع الرجال 3: 141. أعيان الشيعة 7: 279. منهج المقال 167.



[ صفحه 69]




محمد بن ديسم البكري


محمد بن ديسم البكري، الكوفي.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 286 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 115. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 77. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2:



[ صفحه 70]



112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 273. منهج المقال 296. إتقان المقال 227.