بازگشت

اهميت آب و نان


پايه زندگي انسان بر روي آب و نان است؛ ببين كه ذات احديت چگونه تهيه اين دو را آسان كرده است. آب در زندگي بشر به مراتب بيشتر از نان اهميت دارد؛ زيرا طاقت تشنگي خيلي كمتر از طاقت بر گرسنگي است. از اين گذشته انسان براي شستشوي خود، و شتسن جامه، و چيزهايي ديگر همچون: آب دادن به چهارپايان و باغ و زراعت به آب احتياج كامل و فراوان دارد. از اين جهت خداوند آن را به آساني و رايگان در اختيار انسان قرار داده تا هر قدر مي خواهد مصرف كند، ولي نان به اين آساني به دست نمي آيد، بلكه بايد در تهيه آن تلاش كرد و چاره جويي و حركت نمود تا بيكاري و تن پروري باعث فساد و طغيان نشود.

ببين! كساني كه در خوشي و رفاه و آسايش زندگي مي كنند چگونه طغيان و سركشي كرده و به خود و ديگران ضرر مي رساند.


نبع الماء العذب من البئر


13 - عن سليمان بن خالد أيضا، قال: كان معه (عليه السلام) أبوعبدالله البلخي في سفر فقال [الامام] له: انظر هل تري هاهنا جبا؟

فنظر البلخي يمنة و يسرة ثم انصرف، فقال: ما رأيت شيئا.

قال (عليه السلام): بلي انظر.

فعاد أيضا ثم رجع اليه.

ثم قال (عليه السلام) بأعلي صوته: «ألا يا أيها الجب الزاخر السامع



[ صفحه 357]



المطيع لربه اسقنا مما جعل الله فيك».

قال: فنبع منه أعذب ماء، و أطيبه و أرقه و أحلاه.

فقال له البلخي: جعلت فداك سنة فيكم كسنة موسي [1] .

أقول: لعل قوله: «سنة فيكم كسنة موسي» اشارة الي قوله تعالي: «فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا» [2] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: ص 532 ح 28. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 92.

[2] سورة البقرة آية 60.


مناظرات امام صادق


امام صادق عليه السلام در سال هاي آخر حكومت امويان و اوايل حكومت عباسيان با استفاده از درگيري بني اميه و بني عباس نهضت علمي خود را شروع كرد و آن را گسترش داد به گونه اي كه هزاران پژوهنده و دانشجو با اشتياق فراوان از راه هاي دور به مدينه مي آمدند و در حوزه ي درس حضرت شركت مي كردند و در رشته هاي گوناگون از محضر ايشان بهره مي گرفتند. حتي بسياري از متفكران غيراسلامي نيز براي مناظره و بحث علمي خدمت امام صادق عليه السلام مي رسيدند و حضرت با آنان مناظره مي كرد و از آنجا كه شرح مناظرات آن حضرت با فرقه هاي مختلف به حدي زياد است كه نياز به كتابي جداگانه دارد، از باب نمونه چند مورد را يادآور مي شويم:


مطلوب ترين حيا


سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه آيا فقط بايد از انسان ها خجالت كشيد يا حياي مطلوب از خدا هم داريم؟ در پاسخ بايد بگوييم، مرتبه ي حيا و ارزش آن بستگي به اين دارد كه اولا، آن كار زشتي كه انسان از آن خجالت مي كشد تا چه حد زشت است، ثانيا، انسان چه اندازه به زشتي آن توجه دارد، و ثالثا، در مقابل چه كسي اين كار زشت را انجام مي دهد؛ يعني آن شخصي كه اين كار زشت را مشاهده مي كند تا چه اندازه در نزد انسان از اهميت و اعتبار برخوردار است. كساني كه ايمانشان ضعيف است و از حضور خداي متعال در همه شؤون زندگي خود غافلند، از خدا خجالت نمي كشند. شرط



[ صفحه 255]



خجالت كشيدن اين است كه انسان بداند كسي كار زشت او را ديده است. لذا صرف اين كه انسان بداند خدا در همه جا حاضر است، اما آن گونه كه بايد و شايد به حضور خدا توجه نداشته باشد، باعث نمي شود كه اگر مرتكب گناهي شود، از خدا خجالت بكشد.

انسان هر قدر بيش تر به حضور خدا توجه داشته باشد و نيز عظمت خدا را بهتر درك كند، با انجام دادن كارهاي زشتي كه او نمي پسندد، بيش تر خجالت مي كشد. انسان معمولا براي كساني كه از مقام بالا و يا موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردارند، ارزش بيش تري قايل است. از اين رو، اگر در حضور آنها مرتكب رفتار زشتي شود، بيش تر خجالت مي كشد. اما در مقابل كودكان و كساني كه موقعيت اجتماعي بالايي ندارند و يا دوستاني كه انسان با آنها خودماني شده است، اين حالت كم تر وجود دارد. گاهي هم انسان حتي از اين كه كودكي از كار زشت او مطلع شود خجالت مي كشد، اما از اين كه خدا آن را ديده است خجالت نمي كشد! اين بدان جهت است كه ما عظمت خدا را درك نكرده ايم.

ما بايد از اين حالت خود استغفار كنيم؛ استغفاري كه در دعاها و روايات ما «استغفار حيا» ناميده شده است. در دعاي پس از زيارت امام رضا عليه السلام مي خوانيم: اني استغفرك استغفار حياء. اگر انسان گناه كار توجه كند به اين كه خدا به زشتي كار او آگاه است، و از اين رو خجالت بكشد و تصميم بگيرد كه ديگر آن گناه را تكرار نكند، يكي از بهترين استغفارها را انجام داده است. چگونه ممكن است انسان در حضور خدايي كه عظمتش بي نهايت است و احتياج انسان به او نيز بي نهايت، كاري انجام دهد كه خدا آن را نهي كرده و خجالت هم نكشد؟! پس بهترين حيا، حياي از خدا است و سپس حياي از فرشتگان خدا. همه ي ما معتقديم كه دو فرشته ناظر اعمال ما هستند و در خلوت و جلوت به ثبت اعمال ما مشغولند. حال چگونه ممكن است با علم به حضور آنها كاري انجام دهيم كه زشت و ناپسند است و شرم نكنيم؟

البته بايد توجه داشت كه برخي كارها در عرف، آن هم به دليل نوع روابطي كه بين انسان ها وجود دارد، زشت تلقي مي شوند، اما در واقع، زشت نيستند. براي مثال، اگر انسان با لباس زير در اجتماع حاضر شود؛ چون در عرف جامعه كار زشتي انجام داده است، بايد خجالت بكشد. اما لزومي ندارد در جايي كه ديگران نيستند - مثلا در خانه - انسان به اين دليل كه خدا ناظر اعمال وي است، خود را به زحمت بيندازد و از انجام



[ صفحه 256]



كارهايي نظير استحمام، كه لازمه ي آن برهنه شدن است، خجالت بكشد. اگر فرد ديگري انسان را در آن حالت ببيند زشت است، اما اگر خدا در آن حال انسان را ببيند، زشتي ندارد؛ چرا كه خدا مي تواند در همه ي حالات بدن انسان را ببيند، چه پوشيده باشد و چه برهنه. او بر همه چيز ما احاطه دارد؛ بر باطن ما، بر قلب ما و حتي بر خطورات ذهني ما. اين جا، خجالت كشيدن از خدا معنا ندارد. در جايي بايد از خدا خجالت كشيد كه خداوند كاري را نهي كرده و آن را زشت دانسته است. انجام دادن كاري كه خدا بدان امر فرموده است. خجالت ندارد. بسياري از امور هستند كه اگر در حضور ديگران انجام شوند زشت است، اما اگر خدا ببيند زشتي ندارد. در روايتي آمده است كه حضرت موسي عليه السلام به خدا عرض كرد: خدايا! من در بعضي از حالات خجالت مي كشم به تو توجه كنم و ياد تو را در دل خود زنده كنم، خداوند به وي فرمود: به ياد من بودن و توجه به من در هيچ حالي زشت نيست: يا موسي ان ذكري حسن علي كل حال. [1] .

در بعضي از حالات، كه شايد به گمان انسان از زشت ترين حالات باشند، مستحب است كه انسان با ياد خدا كار خود را انجام دهد. ياد خدا در هيچ كاري زشت نيست، خصوصا با توجه به اين كه ما نمي توانيم هيچ چيز را از خدا مخفي كنيم. ما زماني بايد از كسي خجالت بكشيم كه كاري را انجام دهيم كه از نظر آن فرد زشت تلقي مي شود. هم چنين ممكن است كاري نسبت به شخصي زشت باشد، اما نسبت به شخصي ديگر نه. مثلا، رابطه اي كه همسر با همسر خود دارد، زشت نيست، اما اگر اين رابطه را با ديگري داشته باشد زشت است. در روابط زناشويي حيا و خجالت كشيدن معنايي ندارد. اين نوع خجالت كشيدن مذموم است.

بنابراين حيا يكي از بهترين، ارزنده ترين و مؤثرترين خلق و خوهاي انسان به شمار مي آيد؛ زيرا مانع از اين مي شود كه انسان به كارهاي زشت مبتلا شود. بهترين چيزي كه مي تواند انسان را از آلودگي ها و گناهان حفظ كند، حيا است و در روايت نيز آمده است:

لا ايمان لمن لا حياء له؛ [2] كسي كه حيا ندارد ايمان ندارد! و: لا حياء لمن لا دين له؛ [3] ؛ كسي كه دين ندارد حيا ندارد.



[ صفحه 257]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 13، باب 11، روايت 21.

[2] اصول كافي، ج 2، ص 106، روايت 5.

[3] بحارالانوار، ج 78، باب 19، روايت 6.


ابراهيم از تولد تا وفات


اين بود اجمالي از تاريخ زندگي عثمان بن مظعون و نكات برجسته اي از زهد و عبادت و مبارزه و استقامت او در برابر كفر و شرك و همچنين نكاتي درباره مرگ و مراسم تدفين و احترام و تجليل رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از اين صحابه جليل و گريه آن بزرگوار در كنار پيكر او.

واينك اجمالي از بيوگرافي جناب ابراهيم فرزند رسول خدا و نكاتي از تولد و عاطفه و محبت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت به اين فرزند عزيزش و چگونگي انتقال و تدفين اين طفل شانزده ماهه و گريه رسول خدا و سايرين در كنار پيكر و بهنگام دفن اين دُردانه پيامبر (صلي الله عليه وآله).


حق الصوم


«و أما حق الصوم فأن تعلم أنه حجاب ضربه الله علي لسانك، و سمعك و بصرك و فرجك و بطنك، ليسترك به من النار، و هكذا جاء في الحديث «الصوم جنة [1] من النار» فان سكنت أطرافك في حجبها رجوت أن تكون محجوبا، و ان أنت تركتها تضطرب في حجابها، و ترفع جنبات الحجاب، فتطلع علي ما ليس لها بالنظرة الداعية للشهوة و القوة الخارجة عن حد التقية لله، لم تأمن أن تخرق الحجاب، و تخرج منه، و لا قوة الا بالله...».

و أما الصوم فهو من العبادات المهمة في الاسلام، و في الحديث أنه جنة من النار، و تترتب عليه كثير من الفوائد الصحية و الاجتماعية و الاقتصادية، و الأخلاقية و النفسية، و التي منها تقوية فعالية الارادة، و تنشيطها و التي بها يحقق الانسان أهم ما يصبو اليه في هذه الحياة... و قد ذكر المعنيون في البحوث الاسلامية فوائد كثيرة للصوم، كما ألفت بعض الكتب في فوائده.

و علي أي حال فقد تناول الامام في حديثه ما ينبغي للصائم أن يقوم به في اثناء صومه، فقد ذكر أنه ينبغي له أن لا يقتصر في صومه علي الامساك عن الطعام و الشراب، و انما عليه أن يمسك لسانه عن الكذب و قول الباطل،



[ صفحه 228]



و يمسك سمعه عن سماع الغيبة، و فرجه مما لا يحل له، و بطنه عن تناول الحرام ليكون بذلك بمنجي من عذاب الله و عقابه.


پاورقي

[1] أي: وقاية و حصن.


روايته عن ابن عباس


و روي (ع) بسنده عن عبدالله بن عباس انه قال: نظر علي في وجوه الناس فقال: «اني لأخو رسول الله (ص) و وزيره، و قد علمتم أني اولكم ايمانا بالله و رسوله، ثم دخلتم بعدي في الاسلام رسلا، و اني لابن عم رسول الله (ص) و اخوه و شريكه في نسبه، و أبو ولده، و زوج ابنته سيدة ولده و سيدة نساء أهل الجنة، و لقد عرفتم أنا ما خرجنا مع رسول الله (ص) مخرجا قط الا رجعنا و أنا احبكم اليه، و أوثقكم في نفسه، و اشدكم نكاية للعدو، و أثر في العدد، و لقد رأيتم بعثته اياي ببراءة، و لقد آخي بين المسلمين فما اختار احدا غيري، و لقد قال لي: انت أخي و انا أخوك في الدنيا و الآخرة، و لقد اخرج الناس من المسجد و تركني، و لقد قال لي أنت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لاني بعدي...» [1] .


پاورقي

[1] المناقب للمغازلي (ص 111 - 112) المناقب للخوارزمي (ص 226).


ملعون چه كسي است؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند خوش راه و رسمي و دين فهمي و خوش رويي را هرگز در وجود منافق و فاسق جمع نمي كند. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20612.


جمع مال


گذشته از آنكه اشكالي ندارد بسيار خوب است كه انسان زحمت بكشد و از راه مشروع درآمد داشته باشد. مالي به دست بياورد و از آن مال خود و خانواده اش را آبرومندانه اداره كند و به خويشان خود نيز برسد. لذت زندگي دنيا در همين است. اگر اين نباشد چه هست و چه خواهد بود.

لا خير فيمن لا يحب جمع المال من حلال يكف به وجهه و يقضي به دينه و يصل به رحمه. [1] .



[ صفحه 120]



هيچ خيري نيست در كسي كه دوست ندارد از راه حلال، مال جمع كند تا به وسيله ي آن مال به كسي رو نيندازد، قرض خود را ادا نمايد و به خويشان خود رسيدگي كند.


پاورقي

[1] وسائل. ج 6، ص 19.


در مجلس منصور


«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة يا اله جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و اله ابراهيم و اسحق و محمد (ص) تول في هذه الفدة عافيتي و لا تسلط علي احدا من خلقك بشي ء لا طاقة لي به؛ اي خداي فرشتگان رحمت جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و اي خداي پيمبران گرامي ابراهيم و اسحق و محمد صلي الله عليه و آله و سلم در اين روز نعمت سلامتي مرا حفظ فرما مردمان موذي را در امري كه من طاقت آن را ندارم بر من مسلط نكن.»



[ صفحه 275]



«اللهم احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركتك الذي لا يرام و اغفرلي بقدرتك و لا تهلكني و انت رجائي اللهم انت اكبر و اجمل مما اخاف و احذر اللهم بك ادفع في نحره و استعيذبك من شره؛ الهي با قدرت بينايي خود مرا حفظ كن و در پناهگاه پاينده خود پناهم ده و با توانايي خود مرا بيامرز و هلاكم نكن و حال آن كه در همه حال اميدم توئي الهي تو بزرگتر از آني كه توصيف شوي و زيباتر از آني كه من ترس و وحشت داشته باشم الهي با قدرت تو براي از بين بردن دشمن دفاع مي كنم و از شران فقط پناهنده درگاه توام.»

و دعاي ديگر

اللهم لا تجعلني ممن تقدم فمرق و لا ممن تخلف فمحق و اجعلني من النمط الاولي؛ الهي مرا از جمله كساني كه از حق تجاوز نموده و هلاك مي شوند قرار مده و نيز آناني كه از حق تخلف ورزيده و فاسد مي شوند.» [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمه، ص 371.


توصيف شهرستاني از امام صادق


و هو ذو علم غزير في الدين و ادب كامل في الحكمة و زهد بالغ في الدنيا و ورع تام عن الشهوات و قد اقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه و يغيض علي الموالين له اسرار العلوم ثم دخل العراق و اقام بها مدة ما تعرض للامامه قط و لا نازع احدا في الخلافه و من غرق في بحر المعرفه لم يطمع في شط و من يعلي الي ذروة الحقيقه لم يخف من حط و قيل.

من انس بالله توحش عن الناس و من استانس بغير الله نهبه الوسواس و هومن جانب الاب ينتسب الي شجرة النبوه و من جانب الام الي ابي بكر رضي الله عنه [1] .

مي گويد: جعفر بن محمدالصادق يك شم و غريزه علمي داشت كه در دين و ادب به حد كمال رسيده بود در حكمت و پارسائي و زهد و ورع و تقوي به كلي از شهوات دور بود - او در مدينه مدتها بساط علم را گسترد و دوستانش اطرافش را داشتند علم و معرفت اندوختند - اسرار علوم را مي دانست و دقايقي از علوم كلي داشت پس از آن به عراق آمد و مدتي بدون معارضه بساط علم و دانش و تدريس و تعليم را گسترد و كسي معارض او در پيشوائي و سيادت و روحانيت نبود و با احدي در اين مدت درباره خلافت نزاع نكرد. مستغرق درياي معارف و فرهنگ بوده و به قدرت علمي خود با گروهي از شاگردانش راه كمال را مي پيمود و از او است كه مي گفت:

كسي كه با خدا مأنوس باشد از مردم مي گريزد و كسي با خلق مأنوش شود از خدا دور مي گردد امام صادق عليه السلام از طرف پدر به شجره نبوت مي رسيد و از طرف مادر به ابوبكر ره مي پيوندد.

اين كلام عبدالكريم شهرستاني است و از اين سخن معلوم مي شود كه در مدت چهار سال خلافت سفاح امام صادق عليه السلام در كوفه بساط علم و دانش را گسترد و ابدا توجهي به مقام خلافت و نظري به منصب نداشت و در كار خود و روش پرورش نفوس زكيه بود - در كوفه نه تنها او معارض خلافت سفاح نبود كسي هم نبود كه قدرت معارضه با امامت و سيادت و روحانيت او داشته باشد سفاح هم چون يقين داشت كه جعفر بن محمد رقيب خلافت او نيست كمال احترام را نمود و با توقير و تعظيم او را به مدينه برگردانيد و خودش هم درگذشت.



[ صفحه 209]



اما منصور كه روي كار آمد بر حسب فطرت پليد و ناپسند خود شروع به سخت گيري و مشكلتراشي كرد و از ترس و بيم جان و مقام خود دست به كشتارهاي شگفت آميز دلخراش زد بسياري از سادات را كشت و بارها در مقام كشتن امام صادق عليه السلام برآمد در حالي كه او مكرر امتحان كار خود را داده بود كه در خور مقام اين رياست و خلافت نيست معذلك باز منصور از ترس خود مزاحمت مي كرد و نگذاشت اين بساط گشوده باشد مردم را از اطراف امام صادق عليه السلام پاشيد و او را تحت نظر گرفت و چند بار به عراق احضار نمود و دشنام داد - و اين ده سال اخير زندگاني امام صادق عليه السلام را به انواع عذاب و شكنجه زجر و ضجرت اذيت كرد.

امام صادق (ع) با همه آن سختي ها و عذاب ها باز به كار خود ادامه داد چون نمي گذاشت در خانه بنشيند به تدريس معارف بپردازد مي آمد درب خانه مي نشست باز هم جاسوسان سليمان حاكم مدينه او را راحت نمي گذاشتند و اشخاص به عنوان پيشه ور دوره گرد مانند خيارفروش و غيره براي فروش مي آمدند و در خفا و آهسته مسائلي مي پرسيدند و مي رفتند.

امام صادق (ع) نشر فرهنگ و ابلاغ معارف دين را بر هر مقام و منصبي ترجيح مي داد و منظورش بالا بردن سطح افق فكر و معارف بشر بود و در اين منظور از هيچ گونه فداكاري دريغ نداشت تا با يك مصائبي مواجه گرديد و از جهان درگذشت.

پس از او امام ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) شروع به نشر علم نمود و آن مشكلات تشديد يافت معذلك لقب عمومي «عالم» گرفت و به هر نحو ميسر بود نشر علم كرد تا از جهان درگذشت بعد از او هم امام رضا مأمور نشر دين بود و با آنكه مأمون او را انتخاب كرد معذلك انتخاب او را براي همين بود كه اشتغالات سياسي مانع تماس با مردم و نشر معارف و گستردن بساط علم و فضل شود.

فقط دو سال يا بيشتر اين فرصت دست داد كه امام در حضور مأمون به احتجاجات ورد شبهات بپردازد - به شرحي كه در كتب مربوطه در شرح زندگاني امام رضا عليه السلام مفصل نوشتيم.

بنابراين علوم و فنون حضرت صادق عليه السلام هم آنطور كه بايد توضيح داده شود نشد و به اجمال ماند و پس از امام رضا عليه السلام سه امام ديگر كه عمرشان چون گل كوتاه بود فرصتي براي ادامه آن علوم نيافتند و لذا پس از زمان غيبت علماء و بزرگان با توجه به سابقه لسان صدق و عظمت علمي او مراجعه به اخبار و علوم و فنون تعليمي امام صادق عليه السلام شد و روش پرورش آن حضرت



[ صفحه 210]



كه عميق ترين و صحيح ترين و كاملترين مكتب هاي جامع علم و تربيت بود سرمشق قرار گرفت و مذهب اسلام به نام جعفري شهرت يافت.


پاورقي

[1] كتاب الملل و النحل چاپ لايپزيك.


سفرجل: به


قال (ع) السفرجل يحسن الوجه و يجم الفواد [1] .

به فراوان بخوريد كه صورت را نيكو و آب دهن را فراوان مي كند

و قال (ع) من اكل سفرجلة علي الريق طلب ماؤه و حسن ولده

يعني كسي كه يك عدد به بخورد يا به با آب كم شيريني «كمپوت به» آب بدنش زياد و فرزندش خوش صورت مي گردد.

قال (ع) اكل السفرجل قوة للقلب و ذكاء للفؤاد [2] .

خوردن يك سفرجل (به) سبب نيروي قلب و قوت دل مي گردد و تجارب و بررسي اطباء هم پس از مدتي به اين حقيقت رسيده كه به قوت قلب است و مرباي به نيروي بدن است و آب به در بسياري از شربتهاي داروئي استعمال دارد براي معده - مغز - روح - جواني - تقويت اعصاب مثانه - لينت معده - تخفيف از آلام بسيار مفيد است.


پاورقي

[1] وسايل الشيعه ص 301.

[2] وسايل ص 301.


باد عاصف


و لسليمان الريح عاصفة تجري بأمره الي الارض التي باركنا فيها و كنا بكل شي ء عالمين

آيه ي 80 سوره ي انبياء

ما باد سخت تندوزشي را مسخر سليمان نموديم و به فرمان او گذاشتيم تا به امر او بوزد و بر زميني كه آن را با بركت نموديم يعني شامات بوزد و ما به هر چيزي عالم و دانائيم.

باد عاصف تندباد راننده را گويند كه علي التوالي بوزد - و در تفسير است كه سليمان حشمت الله بساطي داشت چهار فرسخ كه هرگاه جنگي پيش مي آمد يا سفري مي خواست برود ساز و برگ لشكر را بر آن بساط مي نشاند و به باد صرصر كه به نام عاصف است امر مي كرد تا آن بساط را حركت داده به هوا ببرد يا به هر نقطه كه امر مي فرمايد براند و گاهي يك ماه راه را به يك ساعت مي پيموده و شبانگاه به محل خود برمي گشت.

يكي از مورخين لوحي در بغداد يافته بود كه ترجمه آن بدين مضمون بر آن نوشته: بامداد از اصطخر پارس بدين جا آمديم و قيلوله كرديم و نماز شام به شام باشيم انشاءالله

بادي كه در هر ثانيه هفت قدم مي رود نسيم است.

بادي كه در هر ثانيه ده قدم مي رود تند است و سد راه انسان مي شود.

بادي كه در هر ثانيه 13 قدم ميرود ويران كننده عمارات و شكننده درختها است.

در سابق فهميدند كه: (به وسيله آنامومتر ميزان باد تشخيص داده شده)

نسيم باد در ثانيه نيم متر مي رود

باد 2 متر

تندباد 10 متر

شديد باد 20 متر

اشد 30 متر

طوفان 130 متر

باد رغان ويران كننده

تنوره غرق كننده كشتي هاي بزرگ



[ صفحه 90]




الفقهاء 01


اجمعوا كلمة واحدة علي أن لكل من الظهر و العصر وقتا مختصا بها، و آخر مشتركا مع اختها، فاذا زالت الشمس عن كبد السماء اختصت الظهر بمقدار أربع ركعات لا تشاركها فيه العصر، و اذا قربت الشمس من المغيب اختصت العصر من آخر الوقت بمقدار أربع ركعات لا تشاركها فيه الظهر، و ما بين هذين الوقتين المختصين مشترك بين الظهرين.

و أيضا اجمعوا علي أن لكل صلاة وقتين: أحدهما أفضل من الآخر، و أن الأفضل هو التعجيل، و لكنهم اختلفوا في تحديد الوقت لكل من الظهر و العصر تبعا لاختلاف الروايات عن أهل البيت عليهم السلام، و المشهور في المذاهب هو العمل بالرواية المتقدمة، و مؤداها أن وقت الفضيلة أولا فضيلة للظهر أن يصير ظل كل شي ء مثله، و وقت الفضل للعصر أن يصير ظل كل شي ء مثليه.

و يجدر التنبيه الي أن الفقهاء ابتدأوا في كتبهم بصلاة الظهر، لأنها أول صلاة فرضت في الاسلام، ثم فرضت بعدها العصر، ثم المغرب، ثم العشاء، ثم الصبح.


نوعان


و العمرة علي نوعين: مفردة مستقلة عن الحج، و متمتع بها الي الحج، أي أن الحج يتألف منها، و من غيرها، و تعرف حقيقة هذه العمرة عند الكلام علي حج التمتع.

و تفترق عمرة التمتع عن العمرة المفردة من جهات:

1- ان طواف النساء - يأتي معناه - واجب في العمرة المفردة، و لا يجب في عمرة التمتع. و قال البعض لا يشرع فيها اطلاقا.

2- ان وقت عمرة التمتع يبتدي ء من أول شوال الي اليوم التاسع من ذي الحجة، أما العمرة المفردة فوقتها طوال أيام السنة.

3- ان المعتبر بعمرة التمتع يحل بالتقصير فقط، أما المعتمر بعمرة مفردة فهو مخير بين التقصير و الحلق. و يأتي التوضيح.



[ صفحه 148]




تقدم الشرط


7- اتفق الفقهاء بشهادة صاحب الرياض و الشيخ النائيني علي أن أي شرط لم يكن التزاما في ضمن التزام، و لم يتعقبه التزام، و انما يشترطه الانسان علي نفسه ابتداء دون أن يكون هناك طرف مقابل، اتفقوا علي أن مثل هذا الشرط لا



[ صفحه 177]



يجب الوفاء به الا مع العهد و الندر و اليمين، [1] .

و أيضا اتفقوا علي أن الشرط المذكور صراحة في متن العقد يجب الوفاء به، تماما كما يجب الوفاء بالعقد، و اختلفوا في الشرط الذي يذكر قبل العقد، و يتواطأ عليه المتعاقدان، دون التصريح به ثانية في متن العقد، و قد ذهب المشهور بشهادة الشيخ الانصاري الي عدم وجوب الوفاء به.

و الحق وفاقا لجماعة، منهم صاحب الجواهر، و السيد اليزدي أن كل شرط أنيط به العقد يجب الوفاء به، و ان تخلفه يوجب الخيار، سواء أكان مقترنا بالعقد، أو ذكر أولا، ثم بني عليه العقد، لأن هذا العقد، و ان جاء لفظه مطلقا، دون شرط الا أنه ينصرف بشهادة الحال الي ما تباني عليه المتعاقدان، و لأن العرف لا يفرق بين الشرط المتقدم و المقارن ما دام العقد منوطا به، و لأن التراضي مقيد بالشرط، فان أوجبنا العقد دون الشرط فقد اوجبنا التجارة من غير تراض، و أكل المال بالباطل. قال صاحب الجواهر في كتاب المتاجر عند كلامه عن الشرط الفاسد:«لا أثر للشرط المذكور بعد العقد، و لا الذي قبله اذا لم يكن بناء العقد عليه و الا فان الصحة فيه قوية جدا».


پاورقي

[1] العهد أن يقول الانسان: عهد علي لله أن أفعل كذا، و النذر أن يقول: نذر علي لله أن أفعل كذا، و اليمين هو القسم بالله جل و عز، فالتعهد في هذه العناوين وقع لله و مع الله سبحانه فلا يكون من نوع الالتزام الابتدائي، و يأتي الكلام عن كل واحد في بابه ان شاء الله.


مسائل


1 - اذا حددت المزارعة بأمد معين، و انتهي الأمد، و الزرع باق لم يبلغ بعد، فما هو الحكم؟

قال جماعة من الفقهاء: يحق لصاحب الأرض أن يزيل الزرع من أرضه، سواء أكان التأخير بتقصير من الزرع، أو لحادث سماوي، كتأخير المياه أو تغير الهواء،، لأن حق الزارع قد انتهي بانتهاء الأمد.

و قال صاحب مفتاح الكرامة: ان المحقق الثاني في جامع المقاصد قال: ان كان التأخير بتقصير الزارع فللمالك ازالة الزرع، لأنه عند الانتهاء يكون الزارع كالغاصب، و ان كان بغير تقصير منه يجب ابقاء الزرع الي بلوغه و ادراكه.. ثم قال صاحب مفتاح الكرامة، و بهذا أفتي الشيخ الطوسي في كتاب المبسوط، و هو الحق.

و الذي نراه أن المالك لا يحق له أن يزيل الزرع اطلاقا، حتي ولو كان التأخير بتقصير الزرع، لأنه قد تصرف أول ما تصرف بحق و بسبب مشروع.. أجل، عليه أجرة الأرض للمدة الباقية.. أما قياس هذا الزارع علي الغاصب فقياس



[ صفحه 182]



مع الفارق، لأن الغاصب قد أقدم منذ البداية علي هدر حقه، و عدم احترام ماله، و لذا تهدم الدار التي يبنيها في أرض الغير بالاجماع، أما الزارع فلم يقدم علي شي ء من ذلك. و بكلمة ان الغاصب يصدق عليه حديث: لا حق لعرق ظالم، و لا يصدق علي الزارع المذكور.

2 - اذا كانت لك ارض خربة فيجوز أن تعطيها لآخر علي أن يصلحها، و يكون له ناتجها سنة أو أكثر، و بعدها يكون الناتج بينكما، لكل حصة معلومة.

3 - اذا بلغ الزرع، أو ظهر الثمر علي الشجر جاز أن يتقبل الزرع و الثمر رجل بمقدار معين منهما، فان جرت الصيغة بين المالك و المتقبل - أي الضامن بلسان العرف - لزمت المعاملة، و لا يجوز العدول عنها الا باتفاق الطرفين، و الا فحكمها حكم المعاطاة تلزم بالأخذ و الاعطاء، أو بالتصرف علي ما سبق في الجزء الثالث.. و اذا تبينت الزيادة فهي للمتقبل، و ان ظهر النقصان فعليه، علي شريطة أن لا يصاب الزرع و الثمر بآفة تهلكهما قبل الحصاد و القطف، و الا كان حكمها حكم تلف المبيع قبل قبضه من أنه من مال البائع، كما أن التلف و الهلاك لو حصل بعد الحصاد و القطف فمن مال المتقبل، لأنه بحكم المشتري.

4 - اذا انتهي أمد الزراعة، و بعده نبت حب أو أفرخت جذور من متخلفات الزراعة المشتركة فان كان البذر من صاحب الأرض فهو له، و ان كان من العامل فهو له، لأن النماء يتبع البذر، و عليه أجرة الأرض الا اذا كان قد أعرض عما تخلف و بقي، كما هو الغالب.



[ صفحه 183]




اقسام الحقوق و الحوادث


ان الحادثة التي تثبت بشهادة الشهود تنقسم باعتبار تعدد الشاهد، و كونه ذكرا أو أنثي أقسام:


الواجب البدني فقط


أن يكون الموصي به واجبا بدنيا، فقط، كالصوم و الصلاة، و ذهب المشهور بشهادة صاحب البلغة، و السيد اليزدي في رسالة: منجزات المريض، المطبوعة في آخر حاشيته علي «المكاسب»، ذهبوا الي أنها تخرج من الثلث ان أوصي بها، و لا يجب اخراجها، حتي مع العلم بها ان لم يوص بها... أجل، اذا كان للميت ولد أكبر قضي عنه ما فاته من صلاة وصوم علي الوجه الذي ذكرناه في:



[ صفحه 160]



الجزء الأول - فصل قضاء الصلاة، فقرة «الولد الأكبر يقضي عن والديه» و في: الجزء الثاني - فصل الصوم و القضاء، فقرة «قضاء الولي عن الميت».

و تسأل: لماذا وجب اخراج الواجب المالي من الأصل، حتي مع الوصية به، و لم يخرج الواجب البدني اطلاقا مع عدم الوصية، و اخراجه من الثلث معها.

و أجاب بعضهم بما يتلخص في أن الواجب المالي تعلق بذمة المديون، و الميت لاذمة له، فينتقل الحق من الذمة الي التركة، و هذا الانتقال طبيعي علي الأصول، لأنه مطلوب بمال، و الذي تركه مال، أما اذا اشتغلت ذمته بعمل فاذا مات ارتفع الموضوع و لم ينتقل الي التركة، لأنه ترك مالا، و لم يترك فعلا و عملا.

و قد يلاحظ بأن هذا مجرد استحسان... و الأفضل أن يقال: ان استئجار علي الصوم و الصوم من الأصل أو الثلث يحتاج الي دليل، و لا أثر لهذا الدليل في النقل و لا العقل.


كتاب الرجال: من روي عن ابي عبدالله جعفر بن محمد


احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن كوفي زيدي جارودي (م 333 ق) (معروف به حافظ بن عقده).

ر.ك: رجال نجاشي، ج 1، ص 240.


من أسرار النبات


فكر يا مفضل في هذا النبات و ما فيه من ضروب المآرب، فالثمار للغذاء، و الأتبان للعلق، و الحطب للوقود، و الخشب لكل شي ء من أنواع



[ صفحه 144]



التجارة و غيرها، و اللحاء [1] و الورق و الأصول و العروق و الصموغ لضروب من المنافع، أرأيت لو كنا نجد الثمار التي نغتذي بها مجموعة علي وجه الأرض، و لم تكن تنبت علي هذه الأغصان الحاملة لها، كم كان يدخل علينا من الخلل في معاشنا، و إن كان الغذاء موجودا فإن المنافع بالخشب و الحطب و الأتبان و سائر ما عددناه كثيرة عظيم قدرها، جليل موقعها، هذا مع ما في النبات من التلذذ بحسن منظره، و نضارته التي لا يعدلها شي ء من مناظر العالم و ملاهيه.


پاورقي

[1] اللحاء: قشر العود أو الشجر.


جنود العقل


الخصال 2 / 591 - 588، ح 13: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، و عبدالله بن جعفر الحميري، قالا: حدثنا أحمد بن محمد بن خالد البرقي: عن علي بن حديد،...

عن سماعة بن مهران، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام، و عنده جماعة من مواليه فجري ذكر العقل و الجهل، فقال أبوعبدالله عليه السلام: اعرفوا العقل و جنده، و الجهل و جنده تهتدوا، قال سماعة: فقلت: جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا، فقال أبوعبدالله عليه السلام:

ان الله جل ثناؤه خلق العقل و هو أول خلق خلقه من الروحانيين عن يمين العرش من نوره، فقال له: أقبل، فأقبل، ثم قال له: أدبره، فأدبر.



[ صفحه 107]



فقال الله تبارك و تعالي: خلقتك خلقا عظيما، و كرمتك علي جميع خلقي، قال:

ثم خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانيا، فقال له: أدبر، فأدبر، ثم قال له: أقبل، فلم يقبل، فقال له: استكبرت، فلعنه.

ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا، فلما رأي الجهل ما أكرم الله به العقل و ما أعطاه، أضمر له العداوة.

فقال الجهل: يا رب هذا خلق مثلي خلقته و كرمته و قويته، و أنا ضده و لا قوة لي به، فأعطني من الجند مثل ما أعطيته.

فقال: نعم، فان عصيت بعد ذلك أخرجتك و جندك من رحمتي.

قال: قد رضيت، فأعطاه خمسة و سبعين جندا.

فكان مما أعطي العقل من الخمسة و السبعين الجند:

الخير، و هو وزير العقل.

و جعل ضده الشر و هو وزير الجهل.

و الايمان و ضده الكفر.

و التصديق و ضده الجحود.

و الرجاء و ضده القنوط.

و العدل و ضده الجور.

و الرضاء و ضده السخط.

و الشكر و ضده الكفر.

و الطمع و ضده اليأس.



[ صفحه 108]



و التوكل و ضده الحرص.

و الرأفة و ضدها الغرة.

و الرحمة و ضدها الغضب.

و العلم و ضده الجهل.

و الفهم و ضده الحمق.

و العفة و ضدها التهتك.

و الزهد و ضده الرغبة.

و الرفق و ضده الخرق.

و الرهبة و ضدها الجرأة.

و التواضع و ضده التكبر.

و التؤدة و ضدها التسرع.

و الحلم و ضده السفه.

و الصمت و ضده الهذر.

و الاستسلام و ضده الاستكبار.

و التسليم و ضده التجبر.

و العفو و ضده الحقد.

و الرقة و ضدها القسوة.

و اليقين و ضدها الشك.



[ صفحه 109]



و الصبر و ضده الجزع.

و الصفح و ضده الانتقام.

و الغني و ضده الفقر.

و التفكر و ضده السهو.

و الحفظ و ضده النسيان.

و التعطف و ضده القطيعة.

و القنوع و ضده الحرص.

و المواساة و ضدها المنع.

و المودة و ضدها العداوة.

و الوفاء و ضده الغدر.

و الطاعة و ضدها المعصية.

و الخضوع و ضده التطاول.

و السلامكة و ضدها البلاء.

و الحب و ضده البغض.

و الصدق و ضده الكذب.

و الحق و ضده الباطل.

و الأمانة و ضدها الخيانة.

و الاخلاص و ضده الشوب.



[ صفحه 110]



و الشهامة و ضدها البلادة.

و الفهم و ضده الغباوة.

و المعرفة و ضدها الانكار.

والمداراة و ضدها المكاشفة.

و سلامة الغيب و ضدها المماكرة.

و الكتمان و ضده الافشاء.

و الصلاة و ضد الاضاعة.

و الصوم و ضده الافطار.

و الجهاد و ضده النكول.

و الحج و ضده نبذ الميثاق.

و صدق الحديث و ضده النميمة.

و بر الوالدين و ضده العقوق.

و الحقيقة و ضدها الرياء.

و المعروف و ضده المنكر.

و الستر و ضده التبرج.

و التقية و ضدها الاذاعة.

و الانصاف و ضده الحمية.

و التهيئة و ضدها البغي.



[ صفحه 111]



و النظافة و ضدها القذر.

و الحياء و ضده الخلع.

و القصد و ضده العدوان.

و الراحة و ضدها التعب.

و السهولة و ضدها الصعوبة.

و البركة و ضدها المحق.

و العافية و ضدها البلاء.

و القوام و ضده المكاثرة.

و الحكمة و ضدها الهوي.

و الوقار و ضده الخفة.

و السعادة و شدها الشقاء.

و التوبة و ضدها الاصرار.

و الاستغفار و ضده الاغترار.

و المحافظة و ضدها التهاون.

و الدعاء و ضده الاستنكاف.

و النشاط و ضده الكسل.

و الفرح و ضده الحزن.

و الألفة و ضدها الفرقة.



[ صفحه 112]



و السخاء و ضده البخل.

فلا تجتمع هذه الخصال كلها من أجناد العقل الا في نبي أو وصي نبي أو مؤمن امتحن الله قلبه للايمان.

و أما سائر ذلك من موالينا فان أحدهم لا يخلو من أن يكون فيه بعض هذه الجنود حتي يستكمل و يتقي من جنود الجهل فعند ذلك يكون في الدرجة العليا مع الأنبياء و الأوصياء عليهم السلام، و انما يدرك الفوز بمعرفة العقل و جنوده و مجانبة الجهل و جنوده، وفقنا الله و اياكم لطاعة و مرضاته.


تارك الزكاة


[ثواب الأعمال 280 ح 5: و المحاسن 87: ذكر أحمد بن أبي عبدالله أن في رواية أبي بصير قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...].

من منع الزكاة سأل الرجعة عند الموت، و هو قول الله عزوجل «حتي اذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون». [1] .


پاورقي

[1] سورة المؤمنون، الآيتان: 110 - 99.


مسخوا وزغا


الخرائج و الجرائح 1 / 283 و 284، ح 17:...

روي عن عبدالله بن طلحة قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن الوزغ؟ قال:

هو الرجس، و هو مسخ، فاذا قتلته فاغتسل - يعني شكرا - و قال: ان أبي كان قاعدا في الحجر و معه رجل يحدثه فاذا هو بوزغ يولول بلسانه، فقال أبي عليه السلام للرجل: تدري ما يقول هذا الوزغ؟

قال الرجل: لا أعلم بما يقول.

قال: فانه يقول: لئن ذكرت عثمان لأسبن عليا.

و قال: انه ليس يموت من بني أمية ميت الا مسخ وزغا.

و قال أبي عليه السلام: ان عبدالملك لما نزل به الموت مسخ وزغا فكان عنده ولده و لم يدروا كيف يصنعون، و ذهب ثم فقدوه، فأجمعوا علي أن يأخذوا جذعا فيصنعوه كهيئة الرجل ففعلوا ذلك، و ألبسوا الجذع [والبسوا الجذع درع حديد - خ]، ثم لفوه في الأكفان و لم يطلع عليه أحد من الناس الا ولده و أنا.


چگونه رسول الله با زنان بيعت كردند؟


مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت كردند؟

حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - ظرف بزرگي را كه در آن وضوء مي گرفت، خواست و آب در آن ريختند سپس دست خود را در آن فرو بردند، و هنگامي كه هر كدام از زنها مي خواستند بيعت كنند به او مي فرمود: دست خود را در آن آب فرو ببر، آنسان كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - انجام داد، و بدين طريق پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت نمود. [1] .



[ صفحه 135]




پاورقي

[1] الكافي: ج 5 ص 526، بحارالأنوار: ج 64 ص 187 ح 9.


حديث 154


جمعه

عليكم بحسن الجوار.

همواره با همسايه نيكو رفتار كنيد.

بحار، ج 66، ص 370



[ صفحه 30]




شفاؤه العليل


محمد بن يعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد؛ و محمد بن يحيي، عن موسي بن الحسن، عن عمر بن علي بن عمر بن يزيد، عن محمد بن عمر، عن أخيه الحسين، عن أبيه عمر بن يزيد، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام و عنده رجل فقال له: جعلت فداك، اني أحب الصبيان. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: فتصنع ماذا؟ قال: أحملهم علي ظهري. فوضع أبو عبدالله عليه السلام يده علي جبهته و ولي وجهه عنه، فبكي الرجل، فنظر اليه أبو عبدالله عليه السلام كأنه رحمه، فقال له: اذا أتيت بلدك فاشتر جزورا [1] سمينا، و اعقله عقالا شديدا، و خذ السيف فاضرب السنام ضربة تقشر عنه الجلدة، و اجلس عليه بحرارته. فقال عمر: فقال الرجل: فأتيت بلدي فاشتريت جزورا، فعقلته عقالا شديدا، و أخذت السيف، و ضربت به السنام ضربة، و قشرت عنه الجلد، و جلست عليه بحرارته، فسقط مني علي ظهر البعير شبه الوزغ [2] أصغر من الوزغ، فسكن ما بي [3] .



[ صفحه 168]




پاورقي

[1] الجزور: الواحد من الابل يقع علي الأنثي و الذكر.

[2] الوزغ: دويبة صغيرة من جنس سام أبرص.

[3] الكافي: ج 5 ص 550 ح 6.


آزادي پدرم با دعاي حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه نسبت به هم سركشي كنيد، زيرا شايستگان اهل اين خصلت مذمومه و ناپسند نبودند.

و از بكر بن ابي بكر حضرمي نقل شده كه گفت:

منصور پدرم را زنداني كرد. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفته و شرح حال گفتم؛ فرمود: اكنون به كار فرزندم اسماعيل مشغولم ولي به زودي براي او دعا مي كنم. چند روزي در مدينه ماندم، حضرت براي من پيغام داد: حركت كن كه خدا كار پدرت را كفايت كرد؛ ولي خدا نخواست كه اسماعيل زنده بماند. حركت كردم و نزد ابن هبيره رفتم و سواره با منصور روبرو شدم. فرياد زدم: ابوبكر حضرمي پيرمردي فرتوت است. گفت: پسرش زبان خود را نگاه نمي دارد، او را آزاد كنيد.



[ صفحه 244]




ديدگاه علماي شيعه


1. علامه مامقاني مي نويسد: وثاقت و منزلت رفيع ابان بن تغلب، نزد هر دو گروه - اماميه و اهل سنت - مورد اتفاق نظر است تا آنجا كه نيازي به ترسيم چهره ي علمي و معنوي او احساس نمي شود.

گروهي از عالمان اهل سنت چونان احمد، يحيي، ابوحاتم، نسائي، ابن عدي، ابن عجلان، حاكم، عقيلي، ابن سعد، ابن حجر، ابن حيان، ابن ميمونه، ذهبي، ازدي و گروهي ديگر با وجود اعتراف به امامي بودن او، وي را امين و رواياتش را قابل اعتماد شمرده اند. [1] .

2. شيخ طوسي در الفهرست مي نويسد: ابان بن تغلب شخصيتي مورد اطمينان، جليل القدر و داراي جايگاهي بزرگ در ميان اصحاب ماست، او علي بن الحسين، محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام را ملاقات كرده و از ايشان بهره ي علمي برده است و از اين بزرگواران روايت مي كنند. [2] .

3. مرحوم شيخ احمد بن علي نجاشي در كتاب رجال خود، بعد از ذكر نام و نسب ابان بن تغلب مي نويسد: او از منزلتي عظيم در ميان اصحاب



[ صفحه 227]



ما برخوردار است. وي علي بن الحسين، ابوجعفر و أباعبدالله عليهم السلام را ملاقات كرد و از ايشان روايت نقل كرده. وي نزد آن بزرگواران جايگاهي والا داشت. [3] .

4. حسن بن علي بن داوود حلي در كتاب رجال خود بعد از ذكر نام و نسب ابان مي نويسد: او فردي موثق و بلند مرتبه بود. وي بزرگ عصر خويش و فقيه دوران شمرده مي شد و از استوانه هاي علمي ائمه عليهم السلام بود. [4] .

ديگر بزرگان شيعه نيز در كتاب هاي رجالي خود با ذكر و ويژگي هاي آن صحابي پاك به ستايش وي پرداخته اند. [5] .


پاورقي

[1] تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[2] الفهرست، طوسي، ص 57.

[3] رجال نجاشي، ص 10.

[4] رجال ابي داوود، ص 29.

[5] خلاصة الأقوال، ص 73؛ جامع الرواة، ج 1، ص 9؛ أعيان الشيعه، ج 2، ص 96؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 143؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 3.


مناظرته في القياس


و كان عليه السلام ينهي أباحنيفة عن القياس و يشدد الانكار عليه و يقول: بلغني انك تقيس الدين برأيك، لا تفعل فان أول من قاس ابليس. [1] .

و قال له يا أباحنيفة: ما تقول في محرم كسر رباعية ظبي؟ قال: يابن رسول الله ما أعلم فيه، فقال: أنت تتداهي و لا تعلم أن ظبي لا يكون له رباعية و هو ثني ابدا. [2] .

و يحدثنا أبونعيم: ان أباحنيفة و عبدالله بن أبي شبرمة و ابن أبي ليلي دخلوا علي جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، فقال لابن أبي ليلي: من هذا الذي معك؟ قال: هذا رجل له بصر و نفاذ في الدين. قال: لعله يقيس أمر الدين برأيه؟ قال: نعم! فقال جعفر لأبي حنيفة: ما اسمك؟ قال نعمان: قال: قال: ما أراك تحسن شيئا، ثم جعل يوجه إليه اسئلة فكان جواب أبي حنيفة عدم الجواب عنها فأجابه الامام عنها.

ثم قال: يا نعمان حدثني أبي عن جدي، ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: «أول من قاس أمرالدين برأيه ابليس» قال الله تعالي له: اسجد لآدم فقال: «أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين» فمن قاس الدين برأيه قرنه الله يوم القيامة بابليس لأنه اتبعه بالقياس.

قال ابن شبرمة: ثم قال جعفر أيهما أعظم قتل النفس أو الزنا؟ قال أبوحنيفة: قتل النفس. قال الصادق: فان الله عزوجل قبل في قتل النفس شاهدين و لم يقبل في الزنا إلا أربعة. ثم قال: أيهما أعظم الصلاة ام الصوم؟ قال أبوحنيفة: الصلاة، قال الصادق: فما بال الحائض تقضي الصوم



[ صفحه 317]



ولا تقضي الصلاة. فكيف ويحك يوم لك قياسك! اتق الله و لا تقس الدين برأيك. [3] .

و قد احتفظ لنا التاريخ بكثير من تلك المواقف، التي كان فيها لأبي حنيفة موقف تسليم، لأنه أمام أمر واقع لا مجال للجدل و المناقشة، و هو يعرف الامام الصادق و خطته في مناظراته التي لا يريد بها إلا توجيه المسلمين توجيها صحيحا، و كان بيته يختلط فيه اشتات الناس علي اختلاف آرائهم و مبادئهم و نحلهم، و كان ميدان المعترك الفكري واسعا في جميع الأنحاء، فكان عليه السلام في ذلك العصر مرجعا لكل مشكلة و مهمة، يقصده طلاب الحقيقة من الأنحاء القاصية و يختلف إليه أهل الجدل و النظر فيكون جوابه هو القول الفصل و الحكم العدل.

و كان اذا ورد الكوفة اختلف إليه علماؤها و أحاط و فقهاؤها يسألون عما يهمهم و يستقون من فيض علمه، و هو محل تقديرهم و اكبارهم.


پاورقي

[1] الطبقات الكبري للشعراني ج 1 ص 28، و الحلية ج 3 ص 193.

[2] وفيات الاعيان ج 1 ص 212. و مرآة الجنان ج 1 ص 305، و شذرات الذهب ج 1 ص 220.

[3] حيلة الأولياء ج 3 ص 197.


الدم


قال الشيعة: ان الدم من كل نفس سائلة نجس. انسانا أو غيره، كبيرا أو صغيرا، قليلا كان الدم أو كثيرا.

و أما دم ما لا نفس له كالسمك و البق و البرغوث، فطاهر، و يستثني من الحيوان الدم المتخلف في الذبيحة بعد خروج المتعارف، سواء أكان في العروق أم اللحم أو في القلب أو الكبد.

و وافقهم الحنفية في ذلك، الا ما يروي عن ابي يوسف بأنه قال: بنجاسة دم السمك و به أخذ الشافعي، اعتبارا بسائر الدماء و عند أبي حنيفة، و محمد انه طاهر لاجماع الأمة علي اباحة تناوله مع دمه، و كذلك الدم الذي يبقي في العروق، و اللحم بعد الذبح طاهر عندهما، لأنه ليس بمسفوح.

و قال أبويوسف انه معفو عنه في الأكل دون الثياب، لتعذر الاحتراز منه في الأكل، و امكانه في الثوب [1] .

و اختلفت الروايات عن مالك بن أنس فمنها أنه قال: ما قل من الدم أو كثر يغسل. و محصلها أن الدماء علي ثلاثة أضرب: ضرب يسير جدا لا يجب غسله، و لا يمنع الصلاة، كقدر الانملة و الدرهم، و ضرب ثالث كثير جدا يجب غسله، و يمنع الصلاة [2] .

و عن الشافعي القول بنجاسة الدم مطلقا، و في دم السمك و جهان: الطهارة لأنه ليس أكثر من الميتة، و ميتة السمك طاهرة، و القول الثاني انه نجس كغيره [3] .

و أما الدم الباقي علي اللحم و عظامه من المذكاة فنجس. معفو عنه كما قال الحليمي. و معلوم أن العفو لا ينافي النجاسة [4] و كذلك الكبد، و الطحال طاهران، لأنهما ليسا بدم مسفوح.



[ صفحه 260]



و الحنابلة يقولون: بنجاسة جميع الدم الا الكبد و الطحال و دم السمك.

و أما دم البق و البراغيث و الذباب ففيها روايتان؛ و الدم المتخلف في اللحم معفو عنه، و ان علت حمرته القدر [5] .

و علي كل حال: فانهم اتفقوا علي نجاسة دم الحيوان و اختلفوا في دم السمك، فمن قائل بطهارته، لأنه دم غير مسفوح، و لا مبتة داخلة تحت عموم التحريم، جعل دمه كذلك، فاخرجه عن النجاسة كما أخرج الميتة قياسا عليها.

و منهم من قال بنجاسته علي أصل الدماء، و هو قول مالك في المدونة. و كذلك اختلفوا في العفو عن قليل الدماء، فمن قائل بالعفو عن القليل، و من قائل بأن الدماء حكمها واحد، لورود تحريم الدم مطلقا، و لم يفرق بين المسفوح و هو الكثير، و غير المسفوح و هو القليل، و لكل حجته و دليله، مما لا حاجة الي التعرض لها.

الخمر: و هو نجس باجماع المسلمين، و ان الشيعة زادوا قيدا فقالوا: بنجاسة الخمر بل نجاسة كل مسكر مائع بالاصالة، و ان صار جامدا بالعرض فانه يبقي علي النجاسة، أما الجامد كالبنج و ان غلي و صار مائعا بالعارض، فهو طاهر و ان كان حراما. و بهذا قالت الشافعية؛ و أن البنج و الأفيون و الحشيشة و ان أسكرت فانها طاهرة عندهم.

قال شهاب الدين المعروف بالشافعي الصغير: و ما وقع في بعض شروح الحاوي من نجاسة الحشيشة غلط، و قد صرح في المجموع: بأن البنج و الحشيش طاهران مسكران...... [6] .

هذا ما دعت الحاجة الي عرضه من مسائل الاعيان النجسة باختصار دون استقصاء. اما المطهرات فهي:



[ صفحه 261]




پاورقي

[1] بدائع الصنائع ج 1 ص 61 و مراقي الفلاح ص 46.

[2] المنتقي ج 1 ص 43.

[3] المهذب ج 1 ص 47.

[4] نهاية المحتاج ج 1 ص 222.

[5] زوائد الكافي و المحرر علي المقنع ص 13.

[6] نهاية المحتاج للرملي ج 1 ص 218.


عبدالملك


عبدالملك بن أعين الكوفي الشيباني.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الأربعة، و روي عنه ابن اسحاق و عبدالرحمن بن المهدي، و اسماعيل بن سميع، و عبدالملك بن سليمان، و سفيان الثوري و ابن عيينة و غيرهم و هو من تلامذة الامام الباقر و ولده الامام الصادق عليه السلام و توفي في عهده و دعا له و ترحم عليه.

قال ابن أبي حاتم سمعت أبي يقول: عبدالملك بن أعين من عتق الشيعة محله الصدق و قال ابن حجر في التقريب: عبدالملك بن أعين صدوق شيعي [1] و قال في هدي الساري: عبدالملك بن أعين الكوفي وثقه العجلي. و قال أبوحاتم: شيعي محله الصدق [2] و ذكره ابن حبان في الثقات و قال و كان يتشيع. و قال الساجي: كان يتشيع و يحمل في الحديث.


پاورقي

[1] انظر التقريب 626: 2 و 638.

[2] هدي الساري - 420.


المخ


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل لم صار المخ [1] الرقيق محصنا في أنابيب العظام، هل ذلك الا ليحفظه و يصونه؟ [2] .


پاورقي

[1] الذي يكون في العظم، و ربما سمو الدماغ مخا. مجمع البحرين 442:2، و المقصود هنا الأول.

[2] توحيد المفضل: 67.


الجعفرية


الفرق بين الفرق:180.

أتباع جعفر بن بشير المتوفي سنة 234 ، و جعفر بن حرب المتوفي سنة 236 ، وقد ذهبا الي أن الله لا يقدر علي ظلم الأطفال و المجانين .



[ صفحه 552]




عمر بن علي بن الحسين


عمر بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام، مات و له 65 سنة و قيل: 70 سنة.

و عن الباقر عليه السلام أنه قال: عمر بصري الذي ابصر به، و هو جد الشريفين المرتضي و الرضي من قبل الام، و لقبه: الأشرف؛ فانه كان فخم السيادة، جليل القدر و المنزلة في الدولتين معا الاموية و العباسية، و كان ذا علم و قدر، روي عنه الحديث، الي غير ذلك مما جاء في تقريظه و اطرائه.

عده الشيخ رحمه الله في رجاله [1] تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: عمر بن علي ابن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام، أبو حفص الأشرف.

و اخري [2] في الصادق عليه السلام قائلا: مدني تابعي، مات و له خمس و ستون سنة و قيل ابن سبعين سنة.

و قال الشيخ المفيد رحمه الله [3] كان فاضلا جليلا، ولي صدقات النبي صلي الله عليه و آله و صدقات أميرالمؤمنين عليه السلام، و كان ورعا سخيا.

و قال الزنجاني [4] اعده من أصحاب الكاظم عليه السلام.

و قال ابن حجر [5] عمر بن علي بن الحسين بن علي الهاشمي المدني،



[ صفحه 423]



صدوق فاضل من السابعة.

و قال ابن حبان [6] ثقة يخطي ء، روي عن ابن أخيه جعفر بن محمد ابن علي.

و قال الذهبي [7] هو عمر الأصغر، كان سيدا، كثير العبادة و الاجتهاد، له فضل و علم.

و قال المزي [8] كان أبوجعفر محمد بن علي يكرمه و يرفع من منزلته، روي له البخاري في «الأدب»، و مسلم، و أبوداود في «المراسيل»، و الترمذي.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 127، الرقم 2.

[2] رجال الطوسي: 251، الرقم 449.

[3] ارشاد المفيد: 267.

[4] الجامع في الرجال.

[5] تقريب التهذيب2 : 61، الرقم 489.

[6] ثقات ابن حبان7 : 180.

[7] تأريخ الاسلام (و فيات 101 - 120) : 423.

[8] تهذيب الكمال21 : 460، الرقم 4285.


في الحزن


قال الصادق: الحزن من شعار العارفين لكثرة واردات الغيب علي سرائرهم، و طول مباهاتهم تحت ستر الكبرياء. و المحزون ظاهره قبض، و باطنه بسط يعيش مع الخلق عيش المرضي و مع الله عيش القربي.

و المحزون غير المتفكر، لأن المتفكر متكلف. و المحزون مطبوع. و الحزن يبدو من الباطن. و التفكر يبدو من تسوية المحدثات، و بينهما فرق. قال الله تعالي في قصة يعقوب: «انما أشكو بثي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لا تعلمون» [1] .

فبسبب ما تحت الحزن علم خص به من الله دون العالمين، قيل للربيع بن خيثم: مالك محزون. قال: لأني مطلوب. و يميز الحزن الانكسار و اشتماله الصمت، و الحزن يختص به العارفون لله. و التفكر يشترك فيه الخاص و العام. و لو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعة لاستغاثوا، و لو وضع في قلوب غيرهم لاستنكروه. فالحزن أول ثانية الأمن و البشارة، و التفكر ثان أوله تصحيح الايمان بالله، و الافتقار الي الله عزوجل بطلب النجاة و الخير من متفكر

و المتفكر معتبر و كل منهما حال و علم و طريق و حلم و شرف...



[ صفحه 317]




پاورقي

[1] سورة يوسف: الآية 86.


ابو داود النجار


أبو داود النجار.

كسابقيه.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 151.


سلمان بن حياة (الكلابي)


سلمان بن حياة، وقيل حوا، وقيل جيوة، وقيل حبوة الكلابي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 209. خاتمة المستدرك 808. تنقيح المقال 2: 45. معجم رجال الحديث 8: 181. جامع الرواة 1: 371. نقد الرجال 157. مجمع الرجال 3: 139. أعيان الشيعة 7: 279. منتهي المقال 150. منهج المقال 167.


محمد بن داود الهمداني


محمد بن داود الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 115. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 77. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 266. منهج المقال 296.