بازگشت

حكمت مخفي بودن عمر


اگر آدمي مدت عمر خود را بداند، چنانچه كوتاه باشد زندگي بر او گوارا نخواهد بود؛ زيرا چون مرگ خود را نزديك مي داند همواره در اضطراب و نااميدي است؛ و اگر عمرش دراز باشد به خيال اينكه در آخر عمر توبه خواهد كرد در معصيت خداوند و لذات دنيا فرومي رود و خداوند چنين روش را از بنده خود نمي پسندد. اكنون كه مردم احتمال مي دهند در هر ساعتي ممكن است مرگ آنان فرارسد، اين مقدار طغيان و سركشي مي كنند، اگر عمر خود را طولاني مي دانستند معلوم نبود تا چه اندازه در معصيت و نافرماني غوطه ور مي شدند. خداوند مرگ را از مردم پنهان داشته به واسطه آن كه چون در هر ساعت احتمال مرگ مي دهند، گرد معاصي و بديها نگردند؛ اگر با اين حال مرتكب بديها شوند از تيره بختي خود ايشان است.


تمييز دنانير الهدية من دنانير الزكاة


11- عن أبي بصير قال: دخل شعيب العقرقوفي علي أبي عبدالله (عليه السلام) و معه صرة فيها دنانير فوضعها بين يديه فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): أزكاة أم صلة؟

فسكت ثم قال: زكاة و صلة.



[ صفحه 356]



قال: فلا حاجة لنا في الزكاة [قال:] فقبض أبوعبدالله (عليه السلام) قبضة فدفعها اليه.

فلما خرج قال أبوبصير: قلت له:كم كانت الزكاة [من هذه]؟

قال: بقدر ما أعطاني، والله لم يزد حبة و لم ينقص حبة [1] .


پاورقي

[1] اعلام الوري: ص 275.


رساله ي توحيد مفضل


«توحيد مفضل» حاوي مطالب سودمندي در مورد خلقت انسان و جهان و اثبات وجود خداي متعال و علم و قدرت و حكمت او است كه امام صادق عليه السلام در چهار جلسه براي مفضل بيان فرمودند.

محمد بن سنان مي گويد: مفضل بن عمر گفت: روزي هنگام غروب در روضه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بين قبر و منبر نشسته بودم و در عظمت پيامبر و آنچه خداوند از شرف و فضيلت به آن بزرگوار عطا كرده است، مي انديشيدم. ناگاه ابن ابي العوجاء كه يكي از زنديقان آن زمان بود، آمد و در جايي نشست كه من سخن او را مي شنيدم. پس از آن مردي از دوستانش وارد شد و نزديك او نشست. ابن ابي العوجاء و دوستش درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مطالبي بيان كردند. آنگاه ابن ابي العوجاء گفت: نام محمد را كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلي كه محمد آورده است، سخن بگو.

در اين هنگام سخن از آفريدگار جهان به ميان آوردند و حرف را بدانجا رساندند كه جهان خالق و مدبري ندارد و همه چيز خود بخود از طبيعت پديد آمده است و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.

مفضل گويد: وقتي كه اين سخنان واهي و بي اساس را از آن به دور مانده



[ صفحه 246]



از رحمت حق شنيدم، از شدت خشم و ناراحتي نتوانستم خودداري كنم و گفتم: اي دشمن خدا، زنديق و بي دين شدي و پروردگاري را كه تو را به بهترين تركيب و صورت آفريده و از حالات گوناگوني گذرانده تا به اين حد رسانده است، انكار كردي؟ اگر در خود بينديشي و به درك خويش رجوع كني، بي ترديد دلايل پروردگار و آثار آفرينش خداي متعال را در وجود خود خواهي يافت و خواهي ديد كه شواهد وجود خدا و حكمتش در تو آشكار و روشن است.

ابن ابي العوجاء گفت: اي مرد، اگر تو از متكلماني (كساني كه از بحث عقايد آگاهي دارند و در بحث و جدل ورزيده اند)، با تو به روش آنان سخن بگويم و در آن صورت اگر ما را محكوم كردي، ما از تو پيروي كنيم؛ و اگر از آنان نيستي، سخن گفتن با تو سودي ندارد؛ و اگر از ياران جعفر بن محمد صادق هستي، او خود با ما چنين سخن نمي گويد و به اين طريق با ما مجادله نمي كند. او سخنان ما را بيش از آنچه تو شنيدي، بارها شنيده ولي به ما دشنام نداده و در پاسخ ما از حد و ادب بيرون نرفته است. او آرام و بردبار و خردمند و متين است و هرگز خشم و سفاهت بر او چيره نمي شود و از جاي به در نمي رود... سخنان و دلايل ما را مي شنود، تا آنكه هر چه در دل داريم بر زبان مي آوريم و گمان مي كنيم بر او پيروز شده ايم، آنگاه با كمترين سخن، دلايل ما را باطل مي سازد و با كوتاه ترين كلام، حجت را بر ما تمام مي كند چنانكه نمي توانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستي، چنانكه شايسته ي او است با ما سخن بگو.

من اندوهناك از مسجد بيرون آمدم و در حالي كه در باب ابتلاي اسلام و مسلمانان به كفر اين ملحدان و شبهات آنان در انكار آفريدگار فكر مي كردم، به حضور سرورم امام صادق عليه السلام رسيدم. امام چون مرا افسرده و اندوهگين يافت، پرسيد، تو را چه شده است؟

من سخنان آن دهريان (كساني كه قائل اند عالم از اول بوده و خالقي ندارد) و آنچه را بين من و آنان واقع شده بود، به عرض رساندم. فرمود: براي



[ صفحه 247]



تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهارپايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غيرخوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و بر معرفت مؤمنان افزوده شود و ملحدان و كافران در آن حيران بمانند. بامداد فردا نيز نزد ما بيا.

مفضل گويد: از اين توفيق بسيار خوشحال شدم و به خانه آمدم و در انتظار آن وعده ي جان بخش شبي طولاني را پشت سر گذاشتم [1] .

بامداد به خدمت امام شتافتم، اجازه خواستم وارد شدم و در مقابل امام ايستادم. به من دستور نشستن داد. نشستم. آنگاه به حجره ي ديگر رفت كه خلوت بود. به من فرمود دنبال من بيا. من نيز رفتم. داخل حجره شدم. نشست، من نيز روبروي او نشستم. فرمود: اي مفضل، گويا به انتظار وعده اي كه به تو دادم، شبي طولاني را پشت سر گذاشتي؟

عرض كردم: آري، سرور من.

از اينجا امام بحث را آغاز كرد و اولين جلسه اين گونه شروع شد. فرمود: اي مفضل، بي ترديد خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود. او باقي است و بقايش را نهايتي نيست. حمد و ستايش سزاوار او است كه به ما الهام فرمود و شكر و سپاس مخصوص او است كه برترين مراتب علوم و رفيع ترين قله هاي سرافرازي را به ما عطا كرد و ما را بر همه ي آفريدگان به علم خويش برگزيد و به حكمت خود ما را بر آنان گواه ساخت.

مفضل مي گويد: عرض كردم: اي سرور من، اجازه مي فرماييد آنچه را شرح مي دهيد، بنويسم؟

موافقت كرد، سپس فرمود:

اي مفضل، كساني كه در وجود آفريدگار جهان ترديد مي كنند، به عجايب خلقت جهان جاهل اند و فهمشان از درك حكمت هاي خداي



[ صفحه 248]



متعال در مخلوقات دريا و كوه و دشت كوتاه و قاصر است. بنابراين به سبب كوتاهي فكر و دانششان به راه انكار رفته اند و به جهت ناتواني بصيرتشان به لجاجت و تكذيب پرداخته اند تا آنجا كه خلقت اشياء را منكر شده و مي گويند موجودات را خالقي نيست و ادعا مي كنند كه جهان مدبري ندارد و آنچه واقع مي شود بنابر حساب و اندازه و حكمت و تدبير نيست! خداي متعال برتر از آن است كه وصف مي كنند و خدا ايشان را بكشد كه از حق روشن و آشكار به كدام سوي مي روند؟ آنان در گمراهي و كوري و حيرت خود چون گروهي نابينايند كه در عمارتي استوار و آراسته درآيند و در آن فاخرترين فرش گسترده باشد و انواع خوردني و نوشيدني و پوشيدني و آنچه آدمي بدان نيازمند است، آماده باشد و هرچيز با تدبير و اندازه اي درست در جاي خود قرار گرفته باشد. پس آن كوران به هر سوي عمارت رفت و آمد كنند و در اطاق ها وارد شوند در حالي كه نه بنا را مي بينند و نه آنچه در آن مهيا شده است، و گاه باشد كه پايشان به ظرفي يا اثاثي كه درست در جاي خود قرار دارد، برخورد و آنان نيازي به آن نبينند و نيز ندانند كه آن را چرا و براي چه كار در آنجا نهاده اند و از ناداني خشمگين شوند و بر بنا و بناكننده ناسزا گويند. به طور دقيق حال گروهي كه حسن تقدير معبود جهان و كمال تدبير در عالم هستي را انكار مي كنند، چون آن كوران است، زيرا اذهان اين منكران اسباب و علل و فوايد اشياء را در نيافته است و در اين جهان حيران و نادان پرسه مي زنند و آنچه از درستي نظام و استحكام آفرينش و زيبايي ساخت در اين سرا به كار رفته نمي فهمند و چون چيزي ببينند كه سببش را ندانند و عقلشان به حكمت آن نرسد، به بدگويي و انكار مي پردازند و آن را به خطا و بي تدبيري نسبت مي دهند. اي مفضل، در تدبير خداي حكيم و توانا بينديش، در خلقت حيوانات درنده و شكاري كه چگونه براي آن ها دندان هاي تيز و برنده و چنگال هاي سخت و محكم و دهان هاي بزرگ آفريده است تا با عالم ايشان مناسبت داشته باشد و... همچنين مرغان شكاري گوشتخوار منقارها و چنگال هايي موافق با كارشان دارند. اگر خداوند به حيوانات علفخوار چنگال مي داد، چيزي را كه محتاجش نيستند به آن ها داده بود زيرا شكار نمي كنند و گوشت نمي خورند، و اگر به درندگان سم مي داد، چيزي



[ صفحه 249]



را كه نيازمندش نبودند به آن ها بخشيده و چيزي را كه به آن نيازمندند يعني حربه و اسلحه اي كه با آن غذاي خود را شكار كنند، از آن ها دريغ كرده بود. آيا نمي بيني كه خداي متعال به هر يك از اين دو صنف حيوان آنچه را مناسب آن ها است و براي بقا و صلاح كار آن ها لازم است عطا كرده است؟ اكنون بچه ي چهارپايان را بنگر كه پس از تولد چگونه از پي درمان خود مي روند و به برداشتن و پرورشي كه فرزند آدمي نيازمند آن است نيازي ندارند، چرا كه آنچه مادران آدمي از مدارا و آگاهي به پرورش طفل و توانايي بر اين كارها كه با كف هاي گشاده و انگشتان كشيده ممكن است دارا باشند، مادران چهارپايان ندارند. به همين جهت خداي متعال مقارن با ولادت به بچه ي چهارپا بدون مربي و پرستار توانايي آن داده كه بر پاي خويش بايستد و راه برود تا تلف نشود و بدون پرورش مربي طريق رشد و صلاح خويش را بپيمايد و به كمال خود برسد و نيز جوجه ي بسياري از پرندگان چون ماكيان (مرغ خانگي) و تيهو و دراج و كبك در همان ساعتي كه از تخم بيرون مي آيند، راه مي روند و دانه بر مي چينند و خداي متعال براي جوجه ي كبوتر و پرندگان ديگر از اين قبيل در مادران آن ها مهرباني بيشتري قرار داده كه دانه را در چينه دان خود انباشته و در دهان جوجه مي ريزند تا آنگاه كه جوجه به پرواز درآيد و به همين جهت به اين پرندگان مانند غيرشان از ماكيان و نظاير آن جوجه بسيار نداده تا مادر بتواند به جوجه ها رسيدگي نمايد و آن ها تلف نشوند. پس مي بيني كه هر يك بهره اي مناسب خويش از تدبير خداي حكيم آگاه يافته اند.

... اي مفضل، اينك براي تو از آفت ها و بلاها سخن مي گويم كه گاهي پديد مي آيد و گروهي از جاهلان آن را وسيله ساخته اند كه خداي متعال و آفرينش او و تدبير و تقديرش را انكار نمايند و وقوع آن ها را در جهان برخلاف حكمت مي پندارند... مانند وبا و طاعون و انواع بيماري ها و تگرگ و ملخ كه كشتزارها و ميوه ها را ضايع مي سازد... در پاسخ ايشان مي گوييم اگر خالق و مدبري در جهان نمي بود، مي بايست بيش از اين فتنه و فساد و آفت و بلا در دنيا پديد آيد و مثلا نظام آسمان و زمين گسسته شود و كواكب بر زمين فروافتند يا زمين به آب فرو رود يا



[ صفحه 250]



آفتاب ديگر طلوع نكند يا رودها و چشمه ها خشك شوند، چنانكه آب ناياب گردد يا هوا از حركت باز بماند و هيچ باد نوزد يا همه ي چيزها فاسد شوند يا آب دريا بر خشكي طغيان كند و همه ي جانداران را غرق سازد! و همين آفت ها از قبيل طاعون و ملخ همه چرا دير نمي پايد و دائمي نيست تا همه را بيچاره و نابود سازد، و فقط گاهي بروز مي كند و زود برطرف مي شود؟ نمي بيني كه جهان از آن بلاهاي بزرگ كه مي تواند همه ي اهل جهان را نابود سازد، محفوظ است و فقط گاهي مردمان را با آفت ها و بلاهاي كوچك مي گزد و مي ترساند تا ادب شوند و باز به زودي آن بلا را زايل مي سازد تا وقوع آفت و بلا پندي براي آنان باشد و برطرف كردنش رحمت و نعمتي بر آنان؟

بي دينان درباره ي مصيبت ها و ناخوشايندهايي كه براي مردم رخ مي دهد مي گويند اگر جهان آفريدگار مهرباني دارد چرا اين گرفتاري ها پيدا مي شود؟ گوينده ي چنين سخني گمان مي كند كه عيش و زندگي آدمي در جهان بايد از هر رنج و كدورتي صاف و خالي باشد. اگر چنين مي بود، آن قدر شر و فساد و طغيان در مردم پديدار مي شد كه نه به صلاح دنياشان بود و نه به كار آخرتشان مي آمد. چنانكه مي بيني برخي را كه به ناز و نعمت برآمده اند و به امنيت و رفاه توانگري پرورش يافته اند، در طغيان و كفران بدانجا مي رسند كه گويي فراموش كرده اند از جنس بشر و مخلوق پروردگارند و فراموش كرده اند كه ممكن است به آنان هم زياني برسد و يا به گرفتاري و رنجي مبتلا شوند، و به ذهنشان هم خطور نمي كند كه بر ناتواني ترحم كنند يا از مستمندي دستگيري نمايند يا بر مبتلايي رقت آورند و يا بر بيچاره اي مهرباني نمايند يا بر بلا ديده اي عاطفه نشان دهند!

اما اگر رنجي انسان ها را بگزد و سختي مصيبتي يا دردي ايشان را فراگيرد، بسياري از آنان كه جاهل و غافل اند، در مي يابند و از فساد و گناهان بسيار كه مرتكب مي شدند تائب و منزجر مي شوند. آنان كه اين رنج ها و آزارها را در جهان نمي پسندند، در واقع به كودكان شبيه اند كه از دواهاي تلخ ناگوار بدگويي مي كنند و ممنوع شدن از خوردني هاي لذيذي كه برايشان زيانمند است، موجب خشمشان مي شود و آموختن و تحصيل علوم بر آنان ناگوار است و دوست دارند كه پيوسته به بازي و



[ صفحه 251]



بطالت بگذرانند و هر خوردني و نوشيدني كه مايل هستند، بخورند و بياشامند و درك نمي كنند كه به بازي و بطالت گذراندن چه زيان هايي براي دين و دنياشان دارند و غذاهاي لذيذ زيانمند آن ها را به چه بيماريهايي مبتلا مي سازد و نمي فهمند كه تحصيل علم و ادب نتايج نيكويي برايشان در پي دارد و خوردن داروهاي تلخ موجب بهبود آن ها است. بسا رنجها كه آسودگي ها در پي دارد و بسا تلخي ها كه شيريني ها به بار مي آورد [2] .


پاورقي

[1] پيشواي ششم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، مؤسسه ي در راه حق، ص 58-47.

[2] بحار الانوار، ج 3، ص 57 به نقل از پيشواي ششم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام.


حياي مطلوب و مصاديق آن


نكته ي مهمي كه ضرورت دارد در اين جا به آن اشاره كنيم، اين است كه شايد در عرف، مردم چيزي را بسيار بد بدانند، در حالي كه به واقع، عيب نبوده و انسان نبايد به سبب داشتن آن خجالت بكشد، يا اگر هم عيب و نقص است، نبايد اصراري بر پوشاندن آن داشته باشد، زيرا افراط در اين كار موجب انزوا و محروم ماندن از بركات جامعه مي شود. مثلا، كسي كه چشمش معيوب است و قابل اصلاح شدن هم نيست، نبايد از اين كه مبادا ديگران متوجه عيب او بشوند، از حضور در اجتماع خودداري كند؛ چرا كه در اين صورت از بسياري فضايل و كمالات محروم مي گردد. به طور كلي، انسان بايد از افراط و تفريط در تمام زمينه ها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عيوبي مانند نقص عضو، نيز نوعي افراط به حساب مي آيد و مذموم است.

صفات خوب معمولا بين دو صفت بد در طرف افراط و تفريط قرار مي گيرند. براي



[ صفحه 249]



مثال، ارضاي غريزه ي جنسي از طريق اختيار نمودن همسري مشروع و قانوني، عملي پسنديده است،ليكن شهوت راني و يا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصاديق افراط و تفريط در خصوص شهوت جنسي به شمار مي آيند. حياي مطلوب نيز حيايي است كه از افراط و تفريط به دور باشد. يكي از مصاديق حياي افراطي اين است كه انسان به سبب داشتن نقصي در اعضاي بدنش، از حضور در اجتماع خودداري كند تا مبادا ديگران متوجه نقص اندام وي بشوند. اين گونه افراط در ستر عيوب انسان را از فعاليت هاي اجتماعي باز مي دارد. از اين رو، خجالت كشيدن به سبب چنين عيوبي خوب نيست و حيا محسوب نمي شود. از سوي ديگر، اگر انسان ابايي نداشته باشد كه ديگران متوجه كارهاي زشتش بشوند، به حسب روايتي كه بيان گرديد، از انسانيت به دور مي افتد؛ زيرا از آن خصلتي كه خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتي ها آلوده نشود، به درستي استفاده نكرده است. حيا، كه عرض خاص انسانيت است، موجب مي شود تا انسان به رذايل اخلاقي مبتلا نگردد. از اين رو، بي باكي نسبت به انجام كارهاي زشت و ابا نداشتن از اين كه ديگران متوجه آنها بشوند نيز مذموم است. اگر انسان توانايي اين را دارد كه عيوب خود را رفع كند، حتما بايد به چنين كاري اقدام نمايد. براي مثال، جاهل بودن عيب است و انسان براي رفع آن بايد تحصيل علم كند، اما برخي افراد به جاي اين كه با تحصيل علم، به رفع جهلشان مبادرت ورزند، سعي در پنهان نمودن آن مي نمايند؛ مانند دانش آموز و يا دانشجويي كه هيچ وقت از معلم و يا استاد خود سؤال نمي كند تا معلوم نشود كه او مسأله اي را نمي داند! اين كار عاقلانه اي نيست؛ چرا كه موجب مي شود تا انسان از بسياري علوم و فضايل محروم گردد. در مورد مسايل شرعي نيز همين طور است. بسياري از نوجواناني كه تازه به سن تكليف رسيده اند، درباره ي وظايف و تكاليف دينيشان سؤالاتي دارند، اما از اين كه آنها را مطرح كنند خجالت مي كشند.

بنابراين افراط و تفريط در خجالت كشيدن مذموم است. حياي مطلوب آن است كه انسان را از ارتكاب كار زشت باز دارد و در واقع حالتي متوسط و معتدل بين كم رويي، و دريدگي و بي شرمي است.

اما اين كه چه كاري زشت است، معمولا تحت تأثير نظام ارزشي يك جامعه است. ما



[ صفحه 250]



مسلمان ها بايد ببينيم آموزه هاي ديني و اسلامي چه چيزهايي را زشت دانسته و انجام آنها را گناه تلقي كرده تا مرتكب آنها نشويم. اگر مرتكب گناه شديم، بايد خجالت بكشيم. ما نبايد از انجام كاري كه به ظاهر خلاف عرف است، اما خدا آن را مي پسندد خجالت بكشيم. متأسفانه بسياري از مردم كه از حضور خدا غافلند، عكس اين حالت را دارند؛ يعني از كاري كه نزد خداوند زشت و گناه است - نعوذ بالله - ابايي ندارند، ولي از انجام كاري كه مردم آن را نمي پسندند در حالي كه خدا آن را دوست دارد، خجالت مي كشند! آنان بسياري از اوقات فراموش مي كنند كه خدا ناظر اعمالشان است، و لذا گناهاني را مرتكب مي شوند كه اگر همان ها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مي شود. البته همين كه گناه كردن جلوي ديگران، موجب خجالت آدمي مي شود، سرمايه ي خوبي است كه نبايد آن را از دست داد؛ چرا كه اگر خداي ناكرده انسان از اين كه ديگران متوجه گناه او بشوند شرمي نداشته باشد، ممكن است به ورطه ي هولناكي سقوط كند كه سر از كفر در بياورد. هر قدر از اين كه ديگران گناهش را بفهمند بيش تر خجالت بكشد، اميد نجاتش بيش تر است.

مسأله ديگر اين است كه گاهي دو خواسته ي متضاد در انسان شكل مي گيرد كه توجه به هر يك از آنها مي تواند به حيا يا بي حيايي بينجامد. مثلا، انسان از يك طرف مي خواهد در نزد مردم عزيز و محترم باشد و از طرف ديگر، نيازي دارد كه لازمه ي ارضاي آن، انجام عملي خلاف شرع است. در اين جا ممكن است انسان براي مرتبه اول كه آن كار زشت را انجام مي دهد، از اين كه ديگران متوجه گناه او بشوند خجالت بكشد؛ اما چون نمي تواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفي مي خواهد نيازش را برطرف نمايد، كم كم به خودش تلقين مي كند كه آن كار آن قدرها هم زشت نيست. از اين رو، براي اين كه آزادانه آن كار را انجام دهد، دنبال كسي مي گردد كه با او هم درد باشد تا پيش او خجالت نكشد. همين حالت موجب مي شود كه به تدريج، چيزي كه در جامعه ي ديني مذموم شناخته مي شد، در اثر تكرار گناه، در نزد مردم، كاري عادي جلوه كند و قبح و زشتي آن برداشته شود. اين كه تأكيد شده، نبايد در جامعه ي اسلامي تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از اين رو است كه ديگران جرأت ارتكاب گناه پيدا نكنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتي مردم فعل گناهي را علني و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه



[ صفحه 251]



در نظر آنها مي ريزد و كم كم كار به اين جا مي كشد كه اصلا در حرمت آن تشكيك مي كنند و مي گويند: از كجا معلوم كه اين كار حرام باشد؟! شايد حديث آن درست نباشد! اصلا - العياذ بالله - شايد امام عليه السلام هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم بشر است و معرفت بشري خطاپذير! از كجا معلوم كه - العياذ بالله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وحي خدا را درست فهميده است؟! العياذ بالله كار به جايي مي كشد كه فرد، حتي ابايي ندارد از اين كه بگويد خدا هم درست نگفته است! قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السواي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن؛ [1] سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب كرده، آنها را مورد استهزا قرار مي دادند.


پاورقي

[1] روم (30)،10.


نصب سنگ بر قبر ابن مظعون


پس از اين كه پيكر عثمان بن مظعون دفن گرديد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با دست مباركش قطعه سنگي را بعنوان نشانه و علامت بر قبر وي نصب و با اين عمل خويش نيز همانند گفتارش ياد او را زنده و قبر او را براي هميشه مشخص فرمود.

ابن عبدالبر مي گويد: «و اعلم النبي (صلي الله عليه وآله) قبره بحجر و كان يزوره». [1] رسول خدا قبر عثمان را با قطعه سنگي مشخص فرمود و هميشه اين قبر را زيارت مي نمود. و هم او از عبيدالله بن رافع چنين نقل مي كند: «فوضع رسول الله حجراً عند رأسه و قال هذا فرطنا». [2] همين جمله را ابن سعد هم در طبقات نقل نموده است. [3] .

در دعائم الإسلام از اميرالمؤمنين نقل مي كند: «ان رسول الله (صلي الله عليه وآله) لما دفن عثمان ابن مظعون دعا بحجر فوضعه عند رأس قبره و قال يكون عَلَماً ليدفن اليه قرابتي». [4] رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چون ابن مظعون را دفن نمود دستور داد قطعه سنگي را در طرف بالاي قبر او نصب كنند و فرمود اين سنگ علامت است تا قوم و خويش مرا در كنار آن دفن كنند.

در تاريخ الكامل مي گويد: «وجعل رسول الله (صلي الله عليه وآله) علي رأس قبره حجراً



[ صفحه 199]



علامةً لقبره». [5] .

سمهودي در ضمن نقل اصل موضوع و اين كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قطعه سنگي را بر روي قبر ابن مظعون نصب نمود به كيفيت اين سنگ قبر نيز اشاره مي كند و مي گويد: «اين قطعه سنگ نه قطعه سنگ معمولي بلكه قسمت پايين يك هاون سنگي بود كه پس از شكسته شدن و غير قابل استفاده بودن، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آن را بر قبر عثمان بن مظعون نصب نمود «فجعل رسول الله (صلي الله عليه وآله) اسفل مهراس علامة علي قبره» آنگاه فرمود: «وَاجْعَلْني لِلْمُتَقِينَ إِماماً». [6] .


پاورقي

[1] استيعاب، ج 3، ص 85.

[2] همان.

[3] طبقات، ج 3، ق 1، ص 289.

[4] بحار الانوار، ج 82، ص 22.

[5] الكامل، ج 2، ص 97 و 98.

[6] وفاء الوفا، ج 3، ص 914.


حقوق الافعال


و بعد ما تحدث الامام عليه السلام عن حقوق الجوارح علي الانسان أخذ في بيان حقوق الأفعال، و هي:


روايته عن جابر الأنصاري


و روي (ع) عن جابر بن عبدالله مجموعة من الأخبار و الأحداث من بينها.

1- روي (ع) عن جابر ان رسول الله (ص) كان اذا وقف علي الصفا يكبر ثلاثا، و يقول: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد و هو علي كل شي ء قدير، يصنع ذلك ثلاث مرات، و يصنع مثل ذلك علي المروة [1] .

2- روي (ع) عن جابر ان النبي (ص) كان يتختم بيمينه [2] .

4- سأل (ع) جابرا عما جري بين علي و عائشة، فقال جابر: ذهبت يوما الي عائشة و سألتها ما تقولين في حق علي؟ فأطرقت برأسها ثم رفعته و انشدت:



اذا ما التبر حك علي محك

تبين غشه من غير شك



و فينا الغش و الذهب المصفي

علي بيننا شبه المحك [3] .


پاورقي

[1] تأريخ دمشق 51 / 37 - 38.

[2] علل الشرايع (ص 158).

[3] الصراط السوي (ص 119) نور الابصار (ص 131) الفصول المهمة لابن الصباغ.


دو خصلت منافق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو خصلت است كه در منافق فراهم نمي آيند راه و رسم، و فهم در سنت. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 367، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20611.


گول مخوريد


بعضي از مردم دو رو، زيربار حق مرو و دور از خدا هستند. ممكن است اينها نماز خوان و روزه گير هم باشند، ولي شما گول عباداتشان را مخوريد چه، اگر آنها را امتحان كنيد، خواهيد ديد راستي و درستي در كارشان نيست.

لا تغتروا بصلاتهم و لا بصيامهم فان الرجل ربما لهج بالصلوة و الصوم، حتي لو تركه استوحش، ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة. [1] .

فريب نماز و روزه ي بعضي از مردم را مخوريد، چه بسا مرد، مقيد و مواظب نماز و روزه باشد، به طوري كه اگر آنها را ترك كند وحشت زده و نگران مي شود. ولي آنان را به راستي گفتار و اداي امانت، آزمايش كنيد.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 104.


نماز امام صادق


نماز حضرت دو ركعت است در هر ركعت بعد از حمد آيه شريفه

(شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولو العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الدين اوتو الكتاب الا من ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب

(صد مرتبه بخواند) خداي عزوجل تمامي فرشتگان و همه ي دانشمندان دادگر الهي گواهي داده اند كه موجودي سزاوار پرستش نيست جز خداي بي مثل و دانا كه در پيشگاه خدا ديني كه سزاوار پيروي باشد فقط دين اسلام است و اهل كتاب و دانش در اين حقيقت هيچ گونه اختلاف نكرده اند مگر از راه ستم وجودي كه



[ صفحه 274]



در بين خودشان ايجاد نموده اند و هر كس منكر آيات الهي باشد خدا به زودي كيفر آنان را خواهد داد.»


چرا به مذهب جعفري شهرت گرفت؟


دين و مذهب اسلام يكي است و ائمه معصومين هم يك راه رفته اند و براي يك هدف تلاش نموده اند با اين حال چرا اختصاص به مذهب جعفري شد؟! با يك مقدمه كوتاه بيان مي شود:

ابونعيم اصفهاني كه در قرن پنجم مي زيسته درباره امام صادق عليه السلام مي نويسد:

الامام الناطق ذوالزمام السابق

ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق اين لقبي كه اين مرد دانشمند داده نماينده يك سلسله معاني است قابل توجه كه مي توان از آن استفاده كرد امام صادق عليه السلام به نام مؤسس مذهبي شناخته شده در حالي كه مذهب اماميه همان مذهب اسلام است كه همه ائمه دوازده گانه در راه اعلاء كلمه آن سعي بليغ نموده اند - اول و آخر آنها همه در نشر دين بذل همت كرده و جانفشاني و فداكاري نشان داده اند.



[ صفحه 205]



ابن حافظ مي گويد: امام صادق عليه السلام در سه صفت مبرز بود و سه خصوصيت كامل داشت كه ديگري فاقد آن است.

1- الصادق اين يكي از القابي است كه شهرت امام ششم بدان است و اسم نماينده مسمي است و در آن ترديدي نيست.

2- الناطق كه اين صفت از مختصات امام است و كمتر كسي مي تواند نطاق و ناطق به معني اخص باشد - اين صفت بين همه ائمه به امام ششم اختصاص يافته زيرا مكتب جعفري مبتني بر اين پايه است و اسباب نطق و خطابه براي او فراهم شد - اين ميراثي بوده از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام كه به او رسيد و از بارزترين صفات انساني است كه خداوند به اين حجت خود عنايت فرموده.

اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در علوم سرآمد دانشمندان بشري است در افق علم و دانش كسي را نمي توان برتر و بالاتر از علي عليه السلام شناخت او بود كه منادي سلوني قبل ان تفقدوني بود و در حق او بود كه اولي گفت اقيلوني فلست بخيركم و علي فيكم و دومي گفت لا ابقاني الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن علي و برتر و بالاتر از همه پيغمبر خاتم النبيين كه زبان وحي بود فرمود اقضاكم علي و شكي نيست كه قضاوت بدون علم ميسور نيست و علي اعلم از همه بود و فرمود انا مدينة العلم و علي بابها.



منم شهر علم و عليم در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است



سينه ي علي مخزن علم الهي بود و از او به سبطين رسيد از او دست به دست با امام جعفرصادق عليه السلام منتقل شد و از علم او بود كه دنيا به دانش و بينش رسيد و امام صادق عليه السلام با اشاره به سينه خود فرمود ان هيهنا لعلما جما لواصبت له حملة

امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود علمني رسول الله الف باب من العلم ينفتح لي من كل باب الف باب پيغمبر خدا هزار باب علم به سوي من گشود كه از هر يك آن هزار باب ديگر مفتوح شد.

اين ابواب علم و معرفت به جهالت و ناداني و پيكارهاي جاهلانه و تعصب عربيت مارقين قاسطين - ناكثين بسته شد و دشمن نگذاشت اشعه تابناك علم و فضيلت اين ابواب تابناك دانش و بينش پرتوافكن شود.



[ صفحه 206]




تفاح: سيب


بايد گفت كه خوانندگان توجه داشته باشند كه فراواني سيب امروز در اثر ترغيب و تشويق ائمه دين در آن روز بود كه در غرس اين اشجار و حفر قنوات براي پرورش آن اولا به حكم ضرورت و ثانيا به سبب نياز اجتماعي از جهت مواد غذائي و دوائي به گفته ائمه دين كه صادق و مصدق بوده اند به اين حد وفور رسيده است.



[ صفحه 265]



قال الامام الصادق (ع) كل التفاح فانه يطفي الحراره و يبرد الجوف و يذهب الحمي [1] .

فرمود سيب بخوريد تا حرارت دروني شما را خاموش كند و درون را سرد نمايد و تب را بزدايد.

و قال (ع) لو علم الناس ما في التفاح ماداو وا امراضهم الا به الا انه اسرع شيئي متقنة للفؤاد خاصة فانه يفرحه [2] .

فرمود اگر مردم مي دانستند در سيب چه فوايدي نهفته است تمام امراض خود را بدان معالجه مي كردند مگر نمي دانيد سريعترين منافع اين ميوه اين است كه تا به دهن رسد نشاط مي آورد و غم را مي زدايد.

و قال (ع) اطعموا محوميكم التفاح فما شيي ء انفع من التفاح [3] .

فرمود تب دارها را به سيب معالجه كنيد و غذاي آنها را سيب قرار دهيد كه هيچ چيزي در عالم نافع تر از سيب نيست و آن دواء و غذاي مفيد و مفرح است.

اطباي امروز تأييد كرده اند كه سيب مفرح - مقوي قلب و دماغ و كبد و مؤيد شهوت و مشتهي غذا و مانع سرفه و مسرع دوران دم و مفيد براي تخمكي و ترشي معده و نافع براي كبد و كليه و دواي تب و مفيد براي خفقان و مخفف امراض جلدي و سستي و كم خوابي است.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه ص 30 ج 3 - طب الامام الصادق ص 68.

[2] كشف الاخطار.

[3] كافي كليني.


غمام


ابرهاي سفيدي است كه تمام فضاي آسمان را پوشانيده باشد و غمام ابر محزون كننده را هم گويند و غمام بارنده تندي را گويند كه به ريزش خود همه جا را غسل دهد و سيراب نمايد - و مانند آبي كه براي غسل از سر بريزند تمام بدن را بپوشاند غمام تمام مواد را از باران غسل مي دهد.


حدود الأوقات


قال الله تبارك و تعالي: في الآية 115 من سورة هود: (و أقم الصلاة طرفي النهار و زلفا من الليل). فالطرف الأول من النهار لصلاة الصبح، و الطرف الثاني منه لصلاة الظهر و العصر، و زلفا من الليل لصلاة المغرب و العشاء.

و في الآية 130 من سورة طه: (و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضي).

و في الآية 78 من الاسراء: (أقم الصلاة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا). و دلوك الشمس زوالها، و هو وقت صلاة الظهر و العصر، و غسق الليل ظلمته، و هي وقت صلاة المغرب و العشاء، و قرآن الفجر يعني صلاة الصبح يشهدها الناس، و في كلام أهل البيت عليهم السلام ان غسق الليل نصفه.

و معلوم أن هذا مجمل لم يحدد الأوقات تحديدا واضحا، لا يقع اللبس فيه و الاشتباه، فلابد من الرجوع الي السنة الكريمة، لأنها تفسير و بيان لما أجمل الله في كتابه.

و قال الامام الصادق عليه السلام: من صلي في غير الوقت فلا صلاة له.

و قال عليه السلام: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من صلي الصلاة لغير وقتها رفعت له



[ صفحه 142]



سوداء مظلمة، تقول: ضيعتني ضيعك الله، و أول ما يسأل العبد اذا وقف بين يدي الله تعالي عن الصلاة، فان زكت صلاته زكا سائر عمله، و ان لم تزك صلاته لم يزك عمله.

و قال: لا يزال الشيطان ذعرا من المؤمن ما حافظ علي مواقيت الصلوات الخمس، فاذا ضيعهن اجترأ عليه، و أدخله في العظائم.

و قال: امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاة كيف محافظتهم عليها.

و قال: اذا دخل وقت الصلاة فتحت أبواب السماء لصعود الأعمال، فما أحب أن يصعد عمل أول من عملي، و لا يكتب في الصحيفة أحد أول مني.

و قال حفيده الامام الرضا عليه السلام: اذا دخل الوقت عليك فصلها، فانك لا تدري ما يكون. الي غير ذلك كثير.


الفقهاء 05


قالوا: من أوصي بمبلغ معين من المال للحج عنه نظر: فان كان الحج واجبا للاستطاعة أو النذر، و المال الذي عينه بمقدار اجرة المثل، أخرجت الوصية بكاملها من أصل التركة، و ان كان المبلغ أكثر من اجرة المثل، أخرج الزائد من الثلث، و ان كان الحج ندبا لا واجبا، فالجميع من الثلث.



[ صفحه 147]




غير مجهول


5- أن لا يكون الشرط مجهولا جهالة توجب الغرر، كاشتراط تأجيل الثمن، أو تسليم المثمن امدا غير معلوم، و قد تقدم الكلام في ذلك في فصل شروط العوضين، فقرة «العلم بالعوضين».

و كل شرط مجهول فهو فاسد، و لكن لا يكون مفسدا للعقد الا اذا رجعت الجهالة الي أحد العوضين.


البذر


تقوم المزارعة علي أن الأرض من أحدهما، و العمل من الآخر، و يدل علي ذلك تعريفها، و عقدها الذي يتكون من الايجاب من المالك و القبول من العامل.



[ صفحه 180]



أما البذر فيجوز أن يكون من المالك وحده، و من العامل كذلك، و منهما بالتساوي أو التفاوت، سواء اتفقت حصة كل من النماء، أو اختلفت، و لا يتعين البذر علي أحدهما أو عليهما الا بالنص عليه منهما حين الاتفاق، أو تكون هناك عادة مستقرة فيجب حمل الاطلاق عليها.

و اذا لم يبينا علي من يكون البذر، و لا عادة تغني عن البيان فالذي نراه هو بطلان المزارعة لمكان الجهالة.

و قيل: بل يكون البذر علي العامل في هذه الحال، لأن الامام الصادق عليه السلام لما سئل عن المزارعة قال: «النفقة منك، و الأرض لصاحبها» بزعم أن النفقة تشمل البذر.

و يرد هذا الزعم بأن المزارعة تصح لو كان البذر من صاحب الأرض تماما كما تصح لو كان من العامل، و بديهة أن العام لا يدل علي الخاص الا مع القرينة، و حيث لا قرينة كما هو الفرض فتبطل المزارعة للجهالة، و المفهوم من لفظ النفقة الحرث و الحصاد، و ما اليهما. هذا، الي أن الامام عليه السلام قال:و الأرض لصاحبها، و لم يقل و من المالك الأرض.


اجرة الشهود


سبق أن أداء الشهادة واجب كفاية اذا لم يكن في ادائها ضرر علي الشاهد، أو أحد المؤمنين، و فرع علي ذلك صاحب المسالك أنه اذا كان أداء الشهادة لا يحتاج الي النفقة، و لا يكلف الشاهد شيئا فلا أجرة له، و اما مع الحاجة الي النفقة في السفر من المركوب و غيره فلا يجب علي الشاهد أن يتحمل شيئا من ذلك، فان قام بها المشهود له فذاك، و الا سقط وجوب الاداء، لأن هذا الوجوب مقيد



[ صفحه 153]



بعدم توجه ضرر مستحق [1] علي الشاهد.


پاورقي

[1] الضرر علي نوعين: ضرر مستحق يجب عليك تحمله، كما لو كان عليك دين للمشهود عليه، فاذا شهدت عليه طالبك بحقه و ضايقك به، و في مثل هذه الحال عليك أن تشهد و تتحمل الضرر، لأنه مستحق عليك، و ضرر غير مستحق كما لو اديت الشهادة لآذاك المشهود عليه ظلما و عدوانا، و هنا لا يجب عليك أداء الشهادة.


الواجب المالي فقط


أن يكون الموصي به واجبا ماليا فقط غير مشوب بالواجب البدني، كالوصية بديون الناس، أو بديون الله سبحانه كالخمس و الزكاة، ورد المظالم و الكفارات، و اتفقوا علي أنها تخرج من الأصل اذا لم يعين اخراجها من الثلث، لقوله تعالي في الآية 11 من سورة النساء: (من بعد وصية توصون بها أو دين).. و سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل فرط في اخراج زكاته في حياته، فلما حضرته الوفاة حسب جميع ما فرط فيه مما لزمه من الزكاة، و أوصي أن يخرج ذلك، و يدفع الي من يجب له؟ قال جائز، يخرج ذلك من جميع المال، انما هو بمنزلة الدين لو كان عليه، ليس للورثة شي ء، حتي يؤدي ما أوصي من الزكاة.

فان قول الامام، «انما هو بمنزلة الدين لو كان عليه» ظاهر في كل دين، سواء أكان دينا لله، أو للناس.



[ صفحه 159]




مكاتيب الامام الصادق


حاج شيخ علي احمدي ميانجي.


الذخائر و الكنوز


فكر يا مفضل: في هذه المعادن و ما يخرج منها من الجواهر المختلفة مثل الجص و الكلس و الجبسين [1] و الزرنيخ و المرتك [2] و التوتيا [3] و الزئبق و النحاس و الرصاص و الفضة و الذهب و الزبرجد و الياقوت و الزمرد و ضروب الحجارة.

و كذلك ما يخرج منها من القار و الموميا و الكبريت و النفط و غير ذلك مما يستعمله الناس في مآربهم فهل يخفي علي ذي عقل أن هذه كلها ذخائر ذخرت للإنسان في هذه الأرض، ليستخرجها فيستعملها عند الحاجة إليها.

ثم قصرت حيلة الناس عما حاولوا من صنعتها علي حرصهم و اجتهادهم في ذلك فإنهم لو ظفروا بما حاولوا من هذا العلم كان لا محالة سيظهر، و يستفيض في العالم، حتي تكثر الفضة و الذهب، و يسقطا



[ صفحه 143]



عند الناس، فلا تكون لهما قيمته، و يبطل الانتفاع بهما في الشراء و البيع و المعاملات، و لا كان يجبي السلطان الأموال و لا يدخرهما أحد للأعقاب، و قد أعطي الناس - مع هذا - صنعة الشبه [4] من النحاس، و الزجاج من الرمل، و الفضة من الرصاص، و الذهب من الفضة، و أشباه ذلك مما لا مضرة فيه.

فانظر كيف أعطوا إرادتهم في ما لا ضرر فيه، و منعوا ذلك فيما كان ضارا لهم لو نالوه، و من أوغل في المعادن انتهي إلي واد عظيم يجري منصلتا بماء غزير، لا يدرك غوره، و لا حيلة في عبوره، و من ورائه أمثال الجبال من الفضة.


پاورقي

[1] الجبسين: الظاهر أنه الجيس و هو الجص.

[2] المرتك: هو أوكسيد الرصاص.

[3] التوتيا: هي أوكسيد الزنك غير النقي مخلوطا مع الزرنيخ.

[4] الشبه: بكسر ففتح، هو النحاس الأصفر.


العلم و الجهل


مصباح الشريعة 75: قال الصادق عليه السلام:...

الجهل صورة ركبت في الدنيا، اقبالها ظلمة، و ادبارها نور، و العبد متقلب معها [معهما: خ ل] كتقلب الظل مع الشمس، ألا تري الي الانسان؟ تارة تجده جاهلا بخصال نفسه، حامدا لها، عارفا بعيبها، في غيره ساخطا لها، و تارة تجده عالما بطباعه، ساخطا لها، حامدا لها في غيره، و هو متقلب بين العصمة و الخذلان، فان قابلته العصمة أصاب، و ان قابله الخذلان أخطأ، و مفتاح الجهل: الرضا و الاعتقاد به، و مفتاح العلم: الاستبدال مع اصابة مرافقة التوفيق.

و أدني صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق، و أوسطه جهله بالجهل، و أقصاه جحوده بالعلم، و ليس شي ء اثباته حقيقة نفيه الا الجهل في الدنيا و الحرص، فالكل منهم كواحد، و الواحد منهم كالكل.


مانع الزكاة


[تفسير القمي 2 / 88: قال الصادق عليه السلام:...].

من منع قيراطا من الزكاة فليس هو بمؤمن و لا مسلم و لا كرامة له.


المنافق في القيامة


الزهد 93، ب 17، ح 249: القاسم،عن علي، عن أبي بصير، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ان الناس يقسم بينهم النور يوم القيامة علي قدر ايمانهم، و يقسم للمنافق فيكون نوره علي قدر ابهام رجله اليسري فيطفأ نوره، فيقول: مكانكم حتي أقتبس من نوركم، قبل: (ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا) - يعني حيث قسم النور - قال: فيرجعون فيضرب بينهم السور، قال: فينادونهم من وراء السور: (ألم نكن معكم قالوا بلي ولكنكم فتنتم أنفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الأماني حتي جاء أمر الله و غركم بالله الغرور (14) فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا مأواكم النار هي مولاكم و بئس المصير).

ثم قال: يا أبامحمد أما والله ما قال الله لليهود و النصاري، ولكنه عني أهل القبلة.


معني: «اين عطاي ما است به هر كس مي خواهي ببخش» چيست؟


زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي تعالي: (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب) [1] «اين عطاء ما است به هر كس مي خواهي ببخش و از هر كس مي خواهي امساك كن و حسابي بر تو نيست» پرسيدم.

حضرت فرمود: خدا به سليمان سلطنت بزرگي داد (و اين آيه درباره ي او است) سپس اين آيه درباره ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - جاري گشت. پس براي او روا بود كه هر چه خواهد به هر كه خواهد ببخشد، و از هر كه خواهد بازگيرد.

و خدا به او بهتر از آنچه به سليمان داد عطا فرمود، زيرا فرموده است: (و ما



[ صفحه 130]



أتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [2] «آنچه را رسول براي شما آورده بگيريد، و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد» پس اختيارات سليمان نسبت به مال دنيا بود و اختيارات رسول خدا نسبت به امر و نهي بندگان در امور ديني است). [3] .


پاورقي

[1] سوره ي ص آيه ي 39.

[2] سوره ي حشر آيه ي 7.

[3] اصول كافي، ج 2 ص 9 ح 10.


حديث 152


4 شنبه

التبذير لا يبقي معه شي ء.

با ريخت و پاش چيزي باقي نمي ماند.

كافي، ج 2، ص 119


شفاؤه العليل


الحسين بن بسطام في طب الأئمة عليهم السلام: عن أحمد بن المنذر، قال: حدثنا عمر بن عبدالعزيز، عن داود الرقي، قال: كنت عند أبي عبدالله الصادق عليه السلام فدخلت عليه حبابة الوالبية، و كانت خيرة، فسألته عن مسائل في الحلال و الحرام، فتعجبنا من حسن تلك المسائل، اذ قال لنا: ما رأيت سائلا أحسن من حبابة الوالبية فقلنا: جعلنا فداك، لقد وقرت ذلك في عيوننا و قلوبنا. قال: فسالت دموعها، فقال لها الصادق عليه السلام: ما لي أري عينيك قد سالتا؟ قالت: يابن رسول الله، داء قد ظهر بي من الأدواء الخبيثة التي كانت تصيب الأنبياء عليهم السلام و الأولياء، و ان قرابتي و أهل بيتي يقولون قد أصابتها الخبيثة، و لو كان صاحبها كما قالت مفروض الطاعة لدعا لها، و كان الله تعالي يذهب عنها، و أنا و الله سررت بذلك و علمت أنه تمحيص و كفارات، و أنه داء الصالحين. فقال لها الصادق عليه السلام: و قد قالوا أصابتك الخبيثة؟ قالت: نعم، يابن رسول الله. فحرك الصادق عليه السلام شفتيه بشي ء ما أدري أي دعاء كان، فقال: ادخلي دار النساء حتي تنظري الي جسدك. قال: فدخلت فكشفت عن ثيابها، ثم قامت فلم يبق في صدرها و لا في جسدها شي ء. فقال عليه السلام: اذهبي الآن اليهم و قولي لهم: هذا الذي يتقرب الي الله تعالي بامامته [1] .



[ صفحه 167]




پاورقي

[1] طب الأئمة: ص 505.


به زودي او...


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي نادان يكي اين است بدون اين كه بشنود چي پرسيدند، جواب مي دهد و بدون دقت درصدد مقابله بر مي آيد و نادانسته قضاوت مي كند.

و از رفاعة بن موسي نقل شده كه گفت:

در حضور حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم، حضرت كاظم عليه السلام وارد شد؛ او را در دامن گذاشته و سر مباركش را بوسيده و در آغوشش كشيدم. پدرش فرمود: اي رفاعه! به زودي او در دست بني عباس گرفتار شود و از آنها نجات يابد، دوباره او را بگيرند و در دست آنها جان دهد.



[ صفحه 242]




شاگردان و تأليفات


وي شاگردان زيادي داشت كه رواياتي از او نقل كرده اند. از جمله ي آنان مي توان موسي بن عقبه ي اسدي (متوفاي سال 141 هجري و از رجال صحاح سته)، ثقة بن معين، احمد، ابوحاتم، شعبة بن حجاج و حماد بن زيد را نام برد. [1] .

ابان داراي تأليفاتي است كه برخي از آن ها عبارتند از:

1. معاني القرآن؛



[ صفحه 226]



2. كتاب القراءات؛

3. كتاب من الاصول في الرواية علي مذهب الشيعه؛ [2] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 2، ص 57.

[2] همان، ج 2، ص 69.


علماء الحنفية و نشر المذهب


1- ابراهيم بن رستم المروزي المتوفي سنة 211 ه، تفقه علي محمد بن الحسن و سمع مالك بن أنس، و قدم بغداد؛ له كتاب النوادر عن محمد استاذه، و هو ينسب إلي مرو بفتح الميم و سكون الراء المهلمة في آخرها واو، بلدة يقال لها مرو، و إلحاق الراء المعجمة بعد الواو في النسبة، للفرق بينه و بني المروي، و هي ثياب مشهورة بالعراق منسوبة إلي قرية بالكوفة. [1] .

2- أحمد بن حفص الكبير البخاري، أخذ الفقه عن محمد بن الحسن، و روي عنه كتبه، و كتب المبسوط بيده، و له اختيارات يخالف بها جمهور أصحابه. [2] .



[ صفحه 312]



3- بشر بن غياث المويسي المتوفي سنة 218 ه ابن أبي كريمة مولي زيد ابن الخطاب أدرك مجلس أبي حنيفة و أخذ نبذا منه، ثم لازم ابايوسف، و أخذ الفقه عنه حتي صار من أخص أصحابه، و له تصانيف و روايات كثيرة عن أبي يوسف، و له في المذهب أقوال غريبة، و كان أبويوسف يذمه و يعرض عنه، و كان غير مرض عند أهل الحديث قال الذهبي: بشر بن غياث لا ينبغي أن يروي عنه. [3] .

4- بشر بن الوليد بن خالد الكندي القاضي المتوفي سنة 238 ه أحد أصحاب أبي يوسف، روي عنه كتبه و أماليه، ولي قضاء بغداد في زمان المعتصم، و كان متحاملا علي محمد بن الحسن الشيباني، و كان الحسن بن مالك ينهاه، و ثقه الدارقطني، و قال صالح بن محمد هوي صدوق ولكنه لا يعقل.

5- محمد بن شجاع الثلجي المتوفي سنة 267 ه، تفقه بالحسن بن زياد و الحسن بن أبي مالك، له كتاب تصحيح الآثار، و كتاب النوادر، و كتاب المضاربة، و كتاب الرد علي المشبهة. و هو ضعيف الرواية عند أهل الحديث. [4] .

6- أبوسليمان موسي بن سليمان الجوزجاني المتوفي بعد المائتين، أخذ العلم عن محمد و كتب مسائل الأصول و الأمالي، عرض عليه المأمون القضاء فلم يقبل، و له كتاب السير الصغير، و النوادر، و غير ذلك.

7- محمد بن سماعة التميمي، حدث عن الليث، و أبي يوسف، و محمد، و أخذ الفقه عنهما، و عن الحسن بن زياد، و كتب النوادر عن أبي يوسف، و محمد ولد سنة 130 ه و مات سنة 133 ه، و ولي القضاء بعد موت يوسف ابن الامام أبي يوسف سنة 192 ه، له كتاب أدب القاضي، و كتاب المحاضرات، و السجلات، و النوادر.

8- هلال بن يحيي بن مسلم، تفقه بأبي يوسف و زفر، و له مصنف في الشروط و أحكام الوقف، توفي سنة 245 ه.

9- احمد بن عمر بن مهير الخصاف المتوفي سنة 261 ه أخذ عن أبيه عن الحسن بن زياد عن أبي حنيفة، كان عارفا بالمذهب، صنف للمتهدي كتاب الخراج، و له كتاب الوصايا، و كتاب الشروط الكبير و الصغير،



[ صفحه 313]



و كتاب الرضاع، و كتاب أدب القاضي، و كتاب الحيل الشرعية. [5] .

10- أبوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة الأزدي الطحاوي المتوفي سنة 321 ه.

قال المولي عبدالعزيز الدهلوي: أنه كان مجتهدا و لم يكن مقلدا للمذهب تقليدا محضا، فانه اختار فيه أشياء تخالف مذهب أبي حنيفة. لما لاح له من الأدلة القوية، و قال محمد بن عبد الحي: هو في طبقة أبي يوسف و محمد، لا ينحط عن درجتهما، و ان له درجة عالية و رتبة شامخة قد خالف بها صاحب المذهب كثيرا. و أنه من المجتهدين المنتسبين إلي إمام معين من المجتهدين، لكن لا يقلدونه لا في الفروع و لا في الأصول، لكونهم متصفين بالاجتهاد و انما انتسبوا إليه لسلوكهم طريقه في الاجتهاد. [6] .

و بهذه الصورة انتشر مذهب أبي حنيفة. فهو في عصره لم يدون آراءه و أقواله و إنما دونه أصحابه، و لم يكتفوا بأخذهم عنه، فأبو يوسف لزم أهل الحديث و أخذ عنهم أحاديث كثيرة لعل أباحنيفة لم يطلع علي كثير منها.

و محمد لم يلازم أباحنيفة إلا مدة قليلة في صدر حياته، ثم اتصل بمالك و روي عنه و روايته له تعد من أصح الروايات اسنادا. إذا فعدهم من المجتهدين في المذهب كما ذهب إليه ابن عابدين خطأ بين، يقول ابن عابدين:

إن الامام لما أمر أصحابه بأن يأخذوا من أقواله بما يتجه لهم من الدليل عليه صار ما قالوه قولا له، لابتنائه علي قواعده التي أسسها لهم؛ و نظير هذا ما نقله العلامة البيري في أول شرحه علي الاشباه علي شرح الهداية لابن الشحنة الكبير و هذا نصه: «إذا صح الحديث و كان علي خلاف المذهب عمل بالحديث و يكون ذلك مذهبه - أبي حنيفة - فقد صح عن أبي حنيفة أنه قال: إذا صح الحديث فهو مذهبي... فاذا نظر أهل المذهب في الدليل و عملوا به صحت نسبته إلي المذهب لكونه صادرا باذن صاحب المذهب. إذ لا شك أنه لو علم بضعف دليله لرجع عنه و اتبع الدليل الأقوي». [7] .



[ صفحه 314]



و هذا قول لا محل له، و إلا لو كان كذلك فان كل فتوي تصدر عن صحة الحديث من أي عالم كان و من أي مذهب هو. فاللازم نسبة ذلك إلي مذهب أبي حنيفة. و لعلهم يرون ذلك فجعلوه أعلم الأمة علي الاطلاق، بل أفضل التابعين و أعلمهم من هذا الباب، و الغرض أن الوصول إلي معرفة قول أبي حنيفة و مذهبه الخاص متعسر جدا. و انما هو مجموع الأقوال منه و من أصحابه و تلامذتهم الذين أخذوا عنهم، فلا يمكن استخلاص أقواله منفردة و تكون وحدة فكرية خالصة له من كل الوجوه من غير اقتران اقوال أصحابه باقواله؛ فان محمد بن الحسن جمع أقوال فقهاء العراق و لم يجمع أقوال أبي حنيفة وحده، و لم يفصل آراءه غيره من أصحابه و معاصريه، بل القي بالفروع و الحلول ما بين متفق عليه و مختلف فيه، فجاءت الأجيال و توارثت تلك المجموعة الفقهية التي تجمع أقوال فقهاء العراق في الجملة، و أقوال أبي حنيفة و أصحابه و تلاميذه خاصة. و قد نهج ذلك المنهج غير محمد روي فقه أبي حنيفة.

و هكذا نجد الرواية لآراء أبي حنيفة تذكر مخلوطة بالرواية عن غيره و ممزوجة بها. و علي ذلك النهج تدارس من العلماء تلك الآراء و سموها المذهب الحنفي، و اختاروا للنسبة اسم كبير اولئك الأئمة وشيخهم - و هو ابوحنيفة - و من التهجم علي الحقائق سلبهم شخصيتهم لتفني في شخصية الامام. [8] .

و الخلاصة ان المذهب الحنفي اتسع بجهود أصحابه و نشرهم له اذ وسعوا دائرته بالبحث و التأليف، و ان علم أبي حنيفة لا يكاد يعرف لعدم انفراده عن أصحابه، فالموازنة بينه و بين غيره لا تحصل إلا اذا اتجهنا إلي الموازنة بين علماء المذاهب و بين مجموع مؤسسي المذهب الحنفي، الذين كونوا مجموعة فقهية مزيجة بأقوال فقهاء العراق و أقوالهم، و هذا أمر لا يمكن، و محاولة الحنفية بارجاع الجميع إليه أمر غير وجيه، و سيتضح الأمر عند البحث عن آراء أبي حنيفة و أقواله، و ما ذهب إليه أصحابه في خلافه.


پاورقي

[1] الفوائد البهية ص 9.

[2] نفس المصدر ص 18.

[3] لسان الميزان ج 2 ص 29.

[4] الفوائد البهية في تراجم الحنيفة ص 171.

[5] للحنيفة كتابان في استعمال الحيل الشرعية، أحدهما لمحمد بن الحسن الشيباني، و الثاني للخصاف، و يقال أن لأبي حنيفة كتابا في الحيل، و كان يفتي به الناس للتحلل من الاحكام الشرعية و القيود الفقهية، روي أن عبدالله بن المبارك قال: من كان عنده كتاب الحيل لأبي حنيفة يستعمله أو يتفي به، فقد بطل حجه، و بانت منه امرأته. انظر كتاب أبوحنيفة، محمد ابوزهرة ص 417 و كتاب تاريخ التشريع الاسلامي ص 280 و سيأتي ذكر ذلك و تحقيقه.

[6] الفوائد البهية ص 31.

[7] ابوحنيفة لمحمد ابوزهرة ص 451 - 441.

[8] ابوحنيفة لمحمد ابوزهرة ص 435.


اجزاء الميتة


اختلفوا في أجزاء الميتة مما تحله الحياة و ما لا تحله، و من حيث الطهارة و النجاسة.

ذهب الشافعية الي نجاسة جميع أجزاء الميتة من لحم و عظم و شعر و وبر و غير ذلك، لأنها تحلها الحياة عندهم.

و خالفهم بقية المذاهب، ولكنهم اختلفوا في تحديد ما لا تحله الحياة.

قال الحنفية: ان لحم الميتة و جلدها مما تحله الحياة فهما بحسان، بخلاف نحو العظم و الظفر و المنقار و المخلب. و الحافر و القرن و الظلف و الشعر.

الا شعر الخنزير، فانها طاهرة لانها لا تحلها الحياة، و استدلوا بقوله صلي الله عليه و آله و سلم في شاة ميمونة: (انما حرم اكلها) و في رواية «لحمها».

و المالكية قالوا: ان أجزاء الميتة التي تحلها الحياة هي اللحم و الجلد و العظم و العصب و نحوها، بخلاف الشعر و الصوف و الوبر و زغب الريش، فانها لا تحلها الحياة فليست بنجسة.

و الحنابلة قالوا: ان جميع أجزاء الميتة تحلها الحياة، فهي نجسة الا الصوف و الشعر و الوبر، فانها طاهرة، و استدلوا علي طهارتها بعموم قوله تعالي: (و من أصوافها و أوبارها و اشعارها أثاثا و متاعا الي حين) لأن ظاهرها يعم حالتي الحياة و الموت، و قيس الريش علي هذه الثلاثة.


عبدالسلام


أبوالصلت عبدالسلام بن سليمان الهروي نزيل نيسابور المتوفي سنة 236.

خرج حديثه ابن ماجة، و روي عنه ابنه محمد، و محمد بن اسماعيل الاحمسي، و سهل بن زنجلة، و محمد بن رافع النيسابوري، و الدوري، و ابن أبي داود، و أحمد بن منصور الرمادي، و أحمد بن سيار المروزي و علي بن حرب الموصلي و عمار بن رجاء، و محمد بن عبدالله الحضرمي و آخرون [1] .

قال يحيي بن معين و قد سئل عن أبي الصلت؟ فقال: صدوق الا أنه يتشيع. و قال الحاكم: وثقه امام أهل الحديث يحيي بن معين [2] .

و قال الحاكم: أبوالصلت ثقة مأمون و سئل صالح بن حبيب الحافظ عن أبي الصلت الهروي؟ فقال: دخل يحيي بن معين و نحن معه علي أبي الصلت فسلم عليه فلما خرج تبعته فقلت له: ما تقول رحمك الله في أبي الصلت؟

فقال: هو صدوق. فقلت انه روي حديث أنا مدينة العلم و علي بابها. فقال ابن معين: قد روي هذا الحديث ذاك الفيدي عن ابي معاوية عن الاعمش كما رواه أبوالصلت.

و روي الخطيب عن العباس بن محمد الدوري قال: سمعت يحيي بن معين يوثق أباالصلت عبدالسلام بن صالح فقلت له: انه يحدث عن أبي معاوية بحديث أنا مدينة العلم و علي بابها.

فقال ابن معين: ما تريدون من هذا المسكين اليس قد حدث به محمد ابن جعفر الفيدي عن أبي معاوية هذا و نحوه.



[ صفحه 558]



اقول:

و هذا الحديث الشريف قد رواه أبوالصلت الهروي عن أبي معاوية عن مجاهد عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد المدينة فليأت الباب».

أخرجه الحاكم في المستدرك و قال هذا صحيح الاسناد و لم يخرجاه (أي البخاري و مسلم) لأنه علي شرطهما.

و أخرجه الطبراني بسند عن أبي الصلت عن أبي معاوية عن الأعمش عن مجاهد عن ابن عباس.

و رواه عمر بن اسماعيل بن مجالد عن أبي معاوية عن مجالد عن ابن عباس أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: (أنا مدينة العلم و علي بابها) الحديث. [3] .

و رواه الذهبي عن اسحاق بن يحيي بسند عن أبي الصلت عن أبي معاوية عن الأعمش عن مجاهد عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: (أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد بابها فليأت عليا). قال الذهبي هذا الحديث صحيح [4] .

و سئل يحيي بن معين عن هذا الحديث (أنا مدينة العلم و علي بابها) الحديث؟ فقال يحيي بن معين هو صحيح [5] .

و قد اشتهر هذا الحديث شهرة عظيمة و رواه جماعة من الحفاظ من طرق متعددة منها ما اخرجه الحاكم عن عبدالرحمن بن بهمان التميمي سمعت جابر بن عبدالله يقول: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يوم الحديبية و هو آخذ بيد علي يقول: هذا أمير البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله - يمد بها صوته - أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت الباب.

كما أن هذا الحديث ورد متابعة عن أبي معاوية من غير طريق أبي الصلت من طرق متعددة و قد أرسله ابن عبدالبر في الاستيعاب ارسال المسلمات.

و قال ابن حجر في شرح الهمزية في تعداد فضائل الامام علي عليه السلام: منها العلوم التي أشار اليها النبي صلي الله عليه و آله و سلم بقوله (أنا مدينة العلم و علي بابها) و في رواية: فمن أراد العلم فليأت الباب.



[ صفحه 559]



و في أخري عند الترمذي: (أنا دار الحكمة و علي بابها). و قال ابن حجر أيضا: تنبيه - مما يدل علي أن الله سبحانه و تعالي اختص عليا من العلوم ما تقصر عنه العبارة قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: (أقضاكم علي) و هو حديث لا نزاع فيه و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: (أنا مدينة العلم و علي بابها) [6] .

و علي أي حال فان هذا الحديث الشريف قد ورد من طرق متعددة و اشتهر شهرة عظيمة و قد ألف فيه جماعة رسائل خاصة منها: (فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي) لاحمد بن محمد بن صديق المغربي نزيل القاهرة [7] .

و لا مجال هنا الي التوسع في ذكر طرق هذا الحديث و بيان شهرته حتي أن بعض الحنفية جعل الأخذ بمذهب أبي حنيفة أولي لأن أباحنيفة كان يعتمد علي قول علي عليه السلام و قد قال صلي الله عليه و آله و سلم (أنا مدينة العلم و علي بابها) [8] .

و لم يكن هذا الحديث منحصرا في طريق أبي الصلت فطرقه متعددة.

و قد كان أبوالصلت يناظر أهل الاهواء في مجلس المأمون قال الخطيب: و كان عبدالسلام يرد علي أهل الأهواء من المرجئة و الجهمية و الزنادقة و القدرية و كلم بشر المريسي غير مرة بين يدي المأمون مع غيره من أهل الكلام كل ذلك كان الظفر له و كان يعرف بكلام الشيعة [9] .

و لهذا حمل عليه أهل الأهواء المنحرفة كالجوزجاني و غيره فوصفوه بما لا يليق به، و كان أبوالصلت من تلامذة الامام الرضا عليه السلام و من أهل الصدق.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 329: 6.

[2] نفس المصدر.

[3] الجرح و التعديل 3: ق 99 - 1.

[4] تذكرة الحفاظ 28: 4.

[5] تهذيب التهذيب 320: 6.

[6] انظر شرح همزية البوصيري لابن حجر 303 - 302.

[7] طبع الكتاب في القاهرة 102 صفحة سنة 1354.

[8] احسن التقاسيم المقدسي.

[9] تاريخ بغداد 47: 11.


للدماغ و الجمجمة


و قال عليه السلام: ولو رأيت الدماغ اذا كشف عنه لرأيته قد لف بحجب بعضها فوق بعض لتصونه من الأعراض و تمسكه فلا يضطرب، و لرأيت عليه الجمجمة بمنزلة البيضة كيما تقيه [1] هد الصدمة و الصكة [2] التي ربما وقعت في الرأس، ثم قد جللت الجمجمة بالشعر حتي صارت بمنزلة الفرو للرأس، يستره من شدة الحر و البرد، فمن حصن الدماغ هذا التحصين الا الذي خلقه و جعله ينبوع الحس و المستحق للحيطة و الصيانة بعلو منزلته من البدن و ارتفاع درجته و خطير مرتبته؟ [3] .


پاورقي

[1] و في البحار: كيما يفته، و الفت بمعني الدق.

[2] الصكة: شدة الهاجرة. لسان العرب 457:10، و الهاجرة: نصف النهار عند الزوال، و قيل: شدة الحر. لسان العرب 254:5.

[3] توحيد المفضل: 65.


الكعبية


الفرق بين الفرق:192 ، و الملل و النحل 73:1.

هؤلاء أتباع أبي القاسم عبدالله بن أحمد بن محمود البلخي ، المعروف بالكعبي ، و كان حاطب ليل يدعي في أنواع العلوم ، خالف البصريين من المعتزلة في أقوال كثيرة .

و قد أضاف الاسفرائيني فرق اخري للمعتزلة هي:


عمر بن اذينة


قال ابن داود [1] عمر بن اذينة كوفي، و ذكره في القسم الأول المعد



[ صفحه 420]



للممدوحين.

و قال الكشي [2] ابن اذينة، كوفي، و كان هرب من المهدي و مات باليمن فلذلك لم يرو عنه كثير، و يقال: اسمه محمد بن عمر بن اذينة، غلب عليه اسم أبيه، و هو كوفي، مولي لعبد القيس.

و قال النجاشي [3] عمر بن محمد بن عبدالرحمن بن اذينة بن سلمة شيخ أصحابنا البصريين و وجههم، روي عن أبي عبدالله عليه السلام بمكاتبة، و روي عن الكاظم سماعا.

و قال المامقاني [4] عمر بن اذينة و عمر بن محمد بن عبدالرحمن بن اذينة واحد، و اسناد عمر الي اذينة اسناد الي جد أبيه من حيث أن له شرفا و قدرا بين الأصحاب، و يؤيد الاتحاد النجاشي.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [5] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: عمر ابن اذينة. و اخري [6] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: عمر بن اذينة [7] ، ثقة، له كتاب الفرائض رواه عنه جماعة من الثقات.



[ صفحه 421]




پاورقي

[1] رجال ابن داود: 144، الرقم 1111.

[2] رجال الكشي: 334، الرقم 612.

[3] رجال النجاشي: 283، الرقم 752.

[4] تنقيح المقال2 : 340، الرقم 8968.

[5] رجال الطوسي: 253، الرقم 482.

[6] رجال الطوسي: 353، الرقم 8.

[7] فهرست الطوسي: 113، الرقم 492.


في البلاء


قال الصادق: البلاء زين المؤمن و كرامة لمن عقل، لأن في مباشرته و الصبر عليه، و الثبات عنده تصحيح نسبة الايمان. قال النبي: نحن معاشر الانبياء أشد الناس بلاء، و المؤمنون الأمثل فالأمثل، و من ذاق طعم البلاء تحت سر حفظ الله له تلذد به أكثر من تلذده بالنعمة، و اشتاق اليه اذا فقده. لأن تحت ميزان البلاء و المحنة أنوار النعمة، و تحت انوار النعمة نيران البلاء و المحنة، و قد ينجو من البلاء، و يهلك في النعمة كثير. و ما أثني الله علي عبد من عباده من لدن آدم الي محمد صلي الله عليه و سلم الا بعد ابتلائه و وفاء حق العبودية فيه.

فكرامات الله في الحقيقة نهايات بداياتها البلاء، و بدايات نهاياتها البلاء. و من خرج من سكة البلوي جعل سراج المؤمنين و مونس المقربين و دليل القاصدين. و لا خير في عبد شكي من محنة تقدمها الاف نعمة، و اتبعها آلاف راحة. و من لا يقضي حق الصبر في البلاء، حرم قضاء الشكر في النعماء، كل من لا يؤدي حق الشكر في النعماء يحرم من قضاء الصبر في البلاء. و من حرمها فهو من المطرودين.

و قال ايوب في دعائه: اللهم قد أتي علي سبعون في الرخاء حتي تأتي علي سبعون في البلاء. و قال وهب: البلاء للمؤمن كالشكال للدابة، و العقال للابل، و قال أميرالمؤمنين: الصبر من الايمان كالرأس من الجسد.

رأس الصبر البلاء، و ما يعقلها الا العالمون...



[ صفحه 313]




ابو خالد العكي


أبو خالد العكي.

أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 32. معجم رجال الحديث 21: 140.



[ صفحه 86]




سلم بن عبد الرحمن العجلي


سلم بن عبد الرحمن العجلي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 44. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 179. نقد الرجال 157. جامع الرواة 1: 371. مجمع الرجال 3: 139. أعيان الشيعة 7: 277. منتهي المقال 150. منهج المقال 167.


محمد بن داود الأنصاري


محمد بن داود الأنصاري، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 115. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 76. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 266. منهج المقال 295.



[ صفحه 69]