بازگشت

فايده حياء


ببين چگونه خداوند در انسان صفت حيا را قرار داده. اگر حيا نبود هيچ كس مهمانداري نمي كرد؛ به وعده خود وفا نمي نمود؛ حاجت هاي مردم را بر نمي آورد؛ خوبي را انجام نمي داد و از بدي اجتناب نمي كرد حتي بسياري از امور واجب را مردم از روي حيا به جا مي آورند؛ زيرا بعضي از مردم هستند كه اگر شرم نمي كردند مراعات حق پدر و مادر را نمي نمودند و به خويشان احسان نمي كردند و امانتهاي مردم را پس نمي دادند.


اعادة البردة المسروقة


7 - عن ابراهيم بن عبدالحميد قال: اشتريت من مكة بردة و آليت علي نفسي أن لا تخرج عن ملكي حتي تكون كفني، فخرجت فيها الي عرفة، فوقفت فيها الموقف، ثم انصرفت الي جمع [1] ، فقمت اليها في وقت الصلاة، فرفعتها و طويتها - شفقة مني عليها - و قمت لأتوضأ، ثم عدت فلم أرها فاغتممت لذلك غما شديدا، فلما أصبحت و قمت لأتوضأ، أفضت مع الناس الي مني، فاني والله لفي مسجد الخيف اذ أتاني رسول أبي عبدالله (عليه السلام) فقال لي: يقول لك أبوعبدالله: أقبل الينا الساعة، فقمت مسرعا حتي دخلت اليه و هو في فسطاط، فسلمت و جلست، فالتفت الي - أو رفع رأسه الي - فقال: يا ابراهيم أتحب أني نعطيك بردة تكون كفنك؟

قال: قلت: و الذي يحلف به ابراهيم [2] لقد ضاعت بردتي.

قال: فنادي غلامه فأتي ببردة، فاذا هي - والله - بردتي بعينها، وطيي بيدي والله.

قال: فقال: خذها يا ابراهيم و احمد الله [3] .



[ صفحه 354]



أقول: حينما سرقت البردة من هذا الرجل استنقذها الامام الصادق (عليه السلام) من السارق بطريق المعجزة، ثم ردها الي صاحبها كما كانت مطوية بيده.


پاورقي

[1] جمع: المزدلفة، و هي المشعر.

[2] يقصد من «ابراهيم» نفسه.

[3] كشف الغمة: ج 2 ص 192. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 147.


سالمه


سالمه از كنيزان امام صادق عليه السلام است، شيخ طوسي رحمه الله در كتاب «رجال» خود او را از اصحاب آن حضرت نيز شمرده است. وي همان كسي است كه مي گويد: من در هنگام رحلت امام صادق عليه السلام بر بالين او بودم و او در حال اغماء بود و چون به هوش آمد فرمود: «به حسن افطس هفتاد دينار و به فلاني و فلاني چنان مقدار و چنان مقدار بدهيد.» پس من به امام عليه السلام گفتم: آيا به مردي [يعني افطس] كه به شما حمله نمود و مي خواست با شمشير خود شما را بكشد پولي مي دهيد؟ پس امام عليه السلام به من فرمود: «آيا تو مي خواهي من مصداق آيه ي: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) [1] نباشم؟»



[ صفحه 496]



اين ماجرا به طور كامل در بحث بخشش هاي امام صادق عليه السلام و در احوالات آن حضرت در هنگام رحلتشان از دنيا بيان شد.

از اين روايت مشخص مي شود كه سالمه مورد عنايت آن حضرت بوده است و امام عليه السلام، هر چند با سخن او مخالف بود، ولي به سخن او گوش داد و نه تنها با او تندي نكرد، بلكه با موعظه و تعليم، پاسخ او را بيان نمود.

نگارنده گويد: اين پايان احوالات امام صادق عليه السلام و ياران و دوستداران ايشان بود كه خداوند توفيق انجام آن را نصيب ما كرد.

به اميد آن كه خالص وجه كريم خود قرار دهد و از لغزش ها و نارسايي هاي قلم بنده ي خود درگذرد و اگر چيزي برخلاف رضاي او در آن قرار گرفته باشد، با كرم و بزرگواري خود اين بنده را عفو نمايد.

چنان كه از مولاي خود امام صادق عليه السلام نيز اميد عنايت و لطف و پذيرفتن اين هديه ي ناچيز را داريم، زيرا ارزش هدايا همواره به اندازه ي شأن اهدا كننده خواهد بود.

[مترجم گويد: اين حقير نيز از مولاي خود اميد قبولي و عنايت دارم، و لله الحمد أولا و آخرا]

و له الحمد كما بدأ يعود

و الصلاة و السلام علي خيرته من العباد

محمد المصطفي وعترته الأطياب الأمجاد


پاورقي

[1] رعد / 21.


مناظره ي هشام و عمرو بن عبيد معتزلي


امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم كه تازه جواني بود و در محضر آن بزرگوار نشسته بود، فرمود: اي هشام، مباحثه ي خود با عمرو بن عبيد را براي من نقل كن.

هشام: ابهت و عظمت شما مانع اين مي شود كه بتوانم در حضور شما سخن بگويم و شرم دارم از اينكه آن را بازگو كنم.

امام: هرگاه به شما امر كردم، انجام دهيد.

هشام: از مجلسي كه عمرو بن عبيد معتزلي در مسجد بصره تشكيل مي داد باخبر شدم و بسيار بر من گران آمد كه چرا بايد اين گونه مجالس تشكيل شود. به همين جهت روانه ي بصره شدم. روز جمعه به مسجد رفتم، ديدم گروه زيادي اجتماع كرده اند و عمرو بن عبيد در حالي كه جامه ي پشمينه ي سياهي به كمر بسته و عبايي بر دوش انداخته، در ميان آنان نشسته است و به سؤال هايشان پاسخ مي گويد. من رفتم و در گوشه اي نشستم، سپس گفتم: اجازه مي دهي سؤالي مطرح كنم؟

- آري



[ صفحه 239]



- تو چشم داري؟

- فرزند، اين چه سؤالي است؟ چيزي را كه مي بيني چرا سؤال مي كني؟

- سؤال من اين گونه است.

- بپرس گرچه سؤالت احمقانه است.

- بنابراين جواب همان سؤال را بفرماييد.

- ديگر بار سؤال كن!

- چشم داري؟

- آري.

- با چشم چه كار مي كني؟

- رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

- بيني داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- بوييدني ها را مي بويم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- مزه ها را مي چشم.

- گوش داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- صداها را مي شنوم.

- دل داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- آنچه را بر اعضا و حواس من در آيد، تشخيص مي دهم.



[ صفحه 240]



- مگر با وجود اين همه اعضا انسان از دل بي نياز نمي شود؟

- نه.

- چگونه از دل بي نياز نيستي با اينكه اعضا صحيح و سالم اند؟

- فرزندم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كنند، آن را به دل ارجاع مي دهند تا ترديد وي برطرف گردد و يقين حاصل كند.

- پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است.

- آري.

- بنابراين دل لازم است و اگر نباشد، براي اعضاي بدن يقين پيدا نخواهد شد؟

- آري.

اي ابامروان (كنيه ي عمرو است)، خداي تبارك و تعالي كه اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به صورت يقين درآورد، وانگذاشته است، آيا مي شود اين همه مخلوق را در سرگرداني و اختلاف واگذارد و براي آنان امامي كه هنگام تحير و بلاتكليفي خود به او رجوع كنند، قرار ندهد؟ در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده است كه ترديد خود را به او ارجاع مي دهي تا آن را برطرف كند.

عمرو ساكت شد و به من جوابي نداد. سپس متوجه من شد و گفت: تو هشام بن حكم هستي؟

- نه.

- از همنشينان او هستي؟

- نه.

- اهل كجايي؟

- اهل كوفه.

- تو همان هشام هستي.

سپس مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشانيد و خودش از آنجا



[ صفحه 241]



برخاست و تا موقعي كه آنجا بودم، سخن نگفت.

پس از اينكه سخن هشام تمام شد، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين روش بحث را چه كسي به تو آموخت؟

عرض كرد: آنچه را از شما شنيده بودم، تنظيم كردم و گفتم.

فرمود: به خدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است [1] .

خلاصه هشام بن حكم، فقيه متكلم و اهل مناظره و از بزرگان اماميه است [2] و در علم كلام و حكمت الهي و ساير علوم عقلي و نقلي، اعلم اهل قرن دوم هجري بود [3] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1 ص 171-169.

[2] الاعلام زركلي، ج 8، ص 85.

[3] المراجعات، ص 300.


شرايط ديگر


انسان همان گونه كه در پيشگاه الهي متواضع است، بايد به بندگان خدا هم بزرگي نفروشد و به آنها خدمت كند؛ مثلا اگر گرسنه اي را ديد كه توان سير كردن شكم خود را ندارد، او را اطعام كند. اين خود يكي از مصاديق زكات است. زكات در اصطلاح قرآن، فقط آن زكات واجبي كه به اموال خاصي تعلق مي گيرد نيست، بلكه مفهوم زكات در قرآن، انفاق در راه خدا است. در اسلام، هم زكات واجب داريم و هم زكات مستحب؛ زكات واجب، فقط به برخي اموال تعلق مي گيرد، اما زكات مستحب، شامل صدقات، انفاق ها و مواردي نظير آن مي شود. زكات و نماز هيچ گاه از يكديگر جدا نمي شوند؛ نماز كه هست، زكات هم بايد باشد. قرآن از زبان حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا؛ [1] و تا زنده ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است. بنابراين، پرهيز از فخرفروشي به خلق خدا و نيز انفاق به نيازمندان، از ديگر شروط قبولي نماز است: و لا يتعظم علي خلقي و يطعم الجائع.

شرط ديگر قبولي نماز اين است كه انسان اگر برهنه اي را ديد كه توان پوشاندن خود را ندارد، او را بپوشاند. البته اين سخن بدين معنا نيست كه فرد حتما بايد برهنه باشد، يعني ساتر عورت هم نداشته باشد، تا ما به او لباس بدهيم، بلكه منظور اين است كه اگر كسي احتياج به لباس داشت، براي او لباس تهيه كنيم و نيز اگر كسي به مصيبتي دچار شده است، به كمك او بشتابيم و اگر سرپناهي ندارد، تا آن جا كه برايمان مقدور است، براي وي مسكن تهيه كنيم: و يكسو العاري و يرحم المصاب و يؤوي الغريب.


پاورقي

[1] مريم (19)،31.


عثمان بن مظعون در مدينه


ابن مظعون پس از هجرت به مدينه، گذشته از اين كه يكي از ياران عابد و زاهد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بحساب مي آمد يكي از چند نفر از صحابه بود كه از ديگر ياران آن حضرت نسبت به احكام آشناتر و از اين لحاظ در ميان سايرين معروفتر بودند.

ابن مظعون در زهد و دوري از لذائذ زندگي، به اينجا رسيد كه تصميم گرفت حتي بعضي از مباحات را نيز ترك كند، از اين رو از معاشرت با همسرش نيز خودداري ورزيد. همسر او شكايت به نزد رسول خدا برد، آن حضرت او را از اين عمل منع و به انجام وظايف نسبت به زن و فرزند تشويق فرمود.

ابن مظعون جزو كساني بود كه در دوران جاهلي نيز لب به شراب نمي زد و شعارش اين بود: «شخص عاقل هيچگاه به چيزي كه عقل را زايل و موجب تمسخر ديگران مي گردد نزديك نمي شود».



[ صفحه 196]



و او جزو چند تن از صحابه است كه تصميم گرفتند براي مبارزه با گناه و دوري از معصيت، خود را «اخصاء» و غريزه جنسي خود را بطور كلي از بين ببرند و در اين مورد نيز با مخالفت رسول خدا مواجه گرديدند و رسول خدا فرمود: «يا ابن مظعون عليك بالصوم فانها مجفرة»؛ «بر تو باد روزه گرفتن كه شكننده غريزه جنسي است».

ابن مظعون جزو بدريون و از يكصد و سيزده نفر صحابه است كه در جنگ بدر شركت جسته و اين افتخار و از خودگذشتگي را بر افتخارات ديگرش افزوده است.

بهرحال، وي معيار و الگوي فضيلت و زهد و تقوا و از خودگذشتگي معرفي شده است و لذا در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عثمان بن اميرالمؤمنين سمي عثمان ابن مظعون». [1] .


پاورقي

[1] تلخيص از اسدالغابه، ج 3، ص 386؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استيعاب، ج 3، ص 87؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249؛ فروع كافي، ج 2، ص 56، 57.


حق الرجلين


«و أما حق رجليك فأن لا تمشي بهما الي ما لا يحل لك، و لا تجعلهما مطيتك في الطريق المستخفة بأهلها، فيها، فانها حاملتك، و سالكة بك مسلك الدين [1] ، و السبق لك، و لا قوة الا بالله...».

خلق الله الرجلين ليمشي بهما الانسان الي مواطن الرزق، فيكد و يعمل ليعيش هو و أفراد اسرته، و من حقهما عليه أن يسعي بهما الي طريق الخير و الصلاح، و ليس له أن يسعي بهما الي الحرام كالوشاية بمؤمن، أو سرقة انسان، و غير ذلك مما حرمه الله.


پاورقي

[1] الصحيح: فانهما حاملتاك و سالكتان بك...


رواياته عن النبي


################

پاورقي

[1] الخصال: (ص 4).

[2] الخصال (ص 5).

[3] الخصال (ص 10).

[4] الخصال: (ص 11).

[5] الخصال: (ص 14).

[6] الخصال (ص 14).

[7] الخصال (ص 15).

[8] الخصال: (ص 17).

[9] أصول الكافي 2 / 616.

[10] الخصال (ص 31).

[11] مناقب علي بن أبي طالب لأبن المغازلي(ص 40).

[12] كفاية الطالب (ص 185) مناقب علي بن أبي طالب (ص 42).

[13] مناقب علي بن أبي طالب (ص 44).

[14] مناقب علي بن أبي طالب (ص 64) مقتل الخوارزمي (ص 52).

[15] ينابيع المودة (ص 266) مجمع الزوائد 9 / 272.

[16] مناقب علي بن أبي طالب (ص 40).

[17] الخصال (ص 34).

[18] الخصال (ص 35).

[19] الخصال (ص 36).

[20] الخصال (ص 37).

[21] الخصال (ص 41).

[22] الخصال (ص 47).

[23] الخصال (ص 58).

[24] الخصال (ص 60).

[25] الخصال (ص 71).

[26] العقد الفريد 5 / 227.

[27] سفينة البحار 2 / 409، و ذكر الشيخ ابوزهرة من المذاهب الاسلامية (ص 185) ان القدرية هم الذين غالوا في قدرة الانسان، و قالوا: ان كل فعل للانسان يستند الي ارادته المستقلة عن ارادة الله.

[28] الخصال (ص 78).

[29] الخصال (ص 84).

[30] الخصال (ص 94).

[31] الخصال (ص 106).

[32] الخصال (ص 108).

[33] الخصال (ص 138).

[34] الخصال (ص 147).

[35] الخصال (ص 164).

[36] الخصال (ص 167).

[37] الخصال (ص 180).

[38] الخصال (ص 188).

[39] الخصال (ص 203).

[40] الخصال (ص 205).

[41] الخصال (ص 208).

[42] الخصال (ص 217).

[43] الخصال (ص 221).

[44] الخصال (ص 228).

[45] الخصال (ص 231).

[46] الخصال (ص 236).

[47] الخصال (ص 240).

[48] الحضيض: القرار من الارض عند اسفل الجبل.

[49] المؤكف: وضع البرذعة أو غيرها علي الحمار.

[50] الخصال (247).

[51] الخصال (ص 260).

[52] الخصال (262).

[53] الخصال (267).

[54] الخصال (ص 288).

[55] الخصال (ص 292).

[56] الخصال (ص 300).

[57] الخصال (ص 300).

[58] الخصال (ص 308).

[59] الخصال (ص 310).

[60] الخصال (ص 311).

[61] الخصال (ص 403).

[62] الخصال (ص 414).

[63] الخصال (ص 415).

[64] الخصال (ص 416).

[65] البيان و التبيين 2 / 263.

[66] البيان و التبيين 2 / 262.

[67] أمال الصدوق (ص 257).

[68] أمالي الصدوق (ص 9).

[69] أمال الصدوق (ص 11).

[70] أمالي الصدوق (ص 18).

[71] أمالي الصدوق (ص 54).

[72] أصول الكافي.

[73] وسيلة المآل في عد مناقب الآل (ص 61) من مصورات مكتبة الامام أميرالمؤمنين.

[74] المناقب لابن المغازلي (ص 85).

[75] سير اعلام النبلاء 2 / 242 من مصورات مكتبة الحكيم العامة.

[76] الصراط السوي (ص 194) من مصورات مكتبة الامام أميرالمؤمنين.

[77] الاستنصار في النص علي الأئمة الاطهار (ص 8) للكراجكي.

[78] الاستنصار في النص علي الأئمة الاطهار (ص 8).


نشانه ي نفاق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار چيز از نشانه هاي نفاق است: سختدلي، خشكيدگي چشم، مداومت بر گناه و آزمندي به دنيا. [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: 228، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20573.


انواع سخن


زبان به حركت در مي آيد و آدمي سخن مي گويد، اما آن سخن زيان آور است يا سودمند، بستگي به نوع سخن دارد كه انسان چه گفته است و از گفته ي خود چه منظوري دارد. بنابراين خوشا به حال كسي كه از زبان خود به نحو شايسته اي استفاده كند و خود كه بهره مند مي شود هيچ، ديگران نيز منتفع شوند. راست بگويد، اختلاف و كدورتي را كه ميان دو يا چند نفر است، مرتفع سازد، نه



[ صفحه 116]



اينكه دروغ بگويد و خودش و ديگران را در مهلكه اندازد.

الكلام ثلاثة: صدق و كذب، و اصلاح بين الناس. [1] .

سخن بر سه قسم است: راست، دروغ و اصلاح ميان مردم.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 341.


وضع قبور ائمه بقيع


در طي مسافرتهاي هشتگانه جهت تشرف به زيارت مكه معظمه و مدينه منوره اين پيش بيني مرا حاصل شده است كه در مدت اقامت همه ساله با دانشمندان مذهبي و دانشجويان و جوانان متفرقه آن كشور مجالس خصوصي و ارتباط برادرانه برقرار بوده و بحثهاي عميق و سؤالات و پاسخ هائي در مسايل متفرقه ي مذهبي گفتگو شده و همه ي آنها را در اوراقي جمع آوري كرده ام به طوري كه خود كتاب مفيد و مستقلي مي باشد. اميد است كه در آينده نزديك توفيق چاپ آنها حاصل شود و اكنون وضع زيارت



[ صفحه 270]



ائمه بقيع از طرف زمامداران حجاز براي حجاج محترم خيلي ناراحت كننده است. اولا اصلا بانوان را راه نمي دهند فلذا شبانه روز بانوان پشت ديوار بقيع زير آفتاب شيونها و ناله هاي جگرخراش شان دلها را جريحه دار و ثانيا مردان هم روزها در وقت خيلي محدود كه مأموران دولتي مانند جلادان بالا سر زوار ايستاده اند و اين گونه اعمال است كه عواطف بشريت را جريحه دار مي كند افراد انسان دوست با كنجكاوي خود حقيقت را دريافته خوب روشن مي شوند اينچنين پيش بيني شده كه اين خود قرينه اي است كه روزي مي آيد كه اين همه عواطف قهرا انفجار خواهد شد.

حضرت امام صادق عليه السلام در حال احتضار بود كه دستور داد تمام خويشاوندان و ارحام خود را حاضر كنيد وقتي كه همه حاضر شدند آن حضرت با ضعف حال سر نازنين خود را بلند كرد فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستحفا بالصلوة؛ همانا به شفاعت ما خانواده كسي كه نماز را سبك شمارد نايل نخواهد شد.»

بعد از وفات آن حضرت فرزندش موسي بن جعفر عليه السلام او را غسل داد و كفن كرد او را در دو پارچه سفيد مصري كه در اعمال حج در آنها احرام مي بست و با عمامه حضرت سجاد عليه السلام و در برد يمني كفن كرد و در بقيع دفن نمود و خصوصيات دفن در فصل خود ذكر خواهد شد.

در اطاقي كه حضرت صادق عليه السلام در آن اطاق وفات كرده فرزندش موسي عليه السلام هر شب چراغ روشن مي كرد.



[ صفحه 271]




تعداد دانشجويان مدرسه جعفري


چنانچه اجمالا اشاره شد از ميان چهار هزار شاگرد مدرسه جعفري در مدينه چهارصد نفر به اجازه استاد و رهبر خود شروع به تأليف كتاب درباره فني كه آموخته بودند نمودند كه از آنها به اصول



[ صفحه 199]



اربعمائه تعبير شده يعني چهارصد اصل در علوم و فنون تأليف كردند و همه نوشته اند كه عده شاگردان امام جعفرصادق (ع) بالغ بر چهار هزار نفر مي شدند - و اول كسي كه در اين رشته كتاب تدوين نموده حافظ ابوالعباس بن عقده مي باشد كه در كتاب خود اسامي شاگردان و روات حديث امام جعفرصادق (ع) را جمع آوري نموده و آنها بالغ بر چهار هزار نفر مي شدند.

متأسفانه اين كتاب در دسترس نيست و از جمله كتبي است كه مانند ساير ذخاير ما به غرب برده اند ولي تا قبل از نهضت علمي ملل غربي مورد استفاده بوده و از آن نقل كرده اند و اكنون ما بيش از 160 كتاب اصل از آن كتب اربعمائه را در شماره مي شناسيم و كساني كه اين خبر را نقل كرده اند مي نگاريم.

شيخ مفيد در ارشاد: ان اصحاب الحديث قد جمعوا الرواة عن الصادق علي اختلافهم في الآراء والمقالات فكانوا اربعة آلاف. [1] .

اصحاب حديث روات امام صادق عليه السلام را با اختلاف عقايد علمي و آراء مختلف جمع نموده اند بالغ بر چهار هزار نفر مي شده اند.

شيخ محمد بن علي الفتال: قد جمع اصحاب الحديث اسماء الروات عنه من الثقات علي اختلافهم في الآراء و المقالات فكانوا اربعة آلاف. [2] .

ارباب حديث اسماء روات ثقه را جمع آوري كرده اند چهار هزار نفر بوده اند.

سيد علي بن عبدالحميد النيلي: و مما اشتهر بين العامه والخاصه ان اصحاب الحديث جمعوا اسماء الروات عنه فكانوا اربعة آلاف [3] .

آنچه كه بين عامه و خاصه مشهور است اين است كه اصحاب حديث اسامي روات امام صادق را جمع آوري كرده اند چهار هزار نفر مي شدند.

شيخ طبرسي: ولم ينقل عن احد من سائر العلوم ما نقل عنه فان اصحاب الحديث قد جمعوا اسماء الروات عنه من الثقات فكانوا اربعة آلاف رجل.

و قال في القسم الثالث و روي عن الصادق من اهل العلم اربعة آلاف انسان. [4] .

تاكنون گفته نشد احدي اين اندازه علم و دانش نقل نمايد كه امام جعفرصادق آموخته است



[ صفحه 200]



اصحاب حديث اسامي روات مورد اطمينان او را شمرده اند و ضبط كرده اند بالغ بر چهار هزار دانشمند بوده.

و در روايت ديگر مي گويد از روات حضرت صادق عليه السلام از اهل علم چهار هزار انسان كه به علم و عقل به كمال مطلوب رسيده اند وجود داشته - كه معلوم مي شود اين چهار هزار نفر از علماي مشهور و معروف قابل اشاره پيشوائي بوده اند و غير از كساني هستند كه نيروي زمامداري علمي نداشته اند و لذا نگارنده به دلايلي كه بعد خواهد گفت معتقد است شاگردان امام جعفرصادق عليه السلام در طول 35 سال از دوازده هزار تجاوز كرده اند.

ابن شهرآشوب: نقل عن الصادق من العلوم مالا ينقل من احد و قد جمع اصحاب الحديث اسماء الرواة من الثقات علي اختلافهم في الآراء فكانوا اربعه آلاف. [5] .

ابن شهرآشوب مي نويسد: آن قدر كه از امام صادق عليه السلام علوم و فنون نقل شده و در مكتب جعفري علم و دانش آموخته شده از هيچ كس در هيچ مكتبي نظير نداشته و اصحاب حديث اسامي روات موثق و مورد اطمينان را با اختلاف آراء علمي آنها شمرده و ضبط كرده اند چهار هزار نفر مي شدند.

محقق كركي: فانه انتشر عنه من العلوم الجمه ما بهر به العقول و روي عنه جماعة من الرجال ما يقارب اربعة آلاف رجل [6] .

از افاضات امام جعفرصادق عليه السلام علوم بسياري است كه براي رشد عقلي بشر نعمتي گرانبها بوده و بسياري از رجال علم كه بر چهار هزار نفر بالغ مي شدند از آن نقل كرده اند.

شهيد اول: ان اباعبدالله جعفر بن محمدالصادق كتب من اجوبة مسائله اربعمائه مصنف لاربعمائه مصنف و دون من رجاله المعروفين اربعة آلاف رجل من اهل العراق والشام والحجاز [7] .

اباعبدالله جعفر بن محمدالصادق پاسخ چهارصد مسئله از چهارصد مصنف را نوشت و چهارصد نفر آن مسائل را مدون و منظم نمودند كه به اصول اربعمائه مشهور گرديد و اين چهارصد فقيه از رجال معروف چهار هزار مردم دانشمند عراق و شام و حجاز بودند كه از محضرش استفاده كرده بودند.



[ صفحه 201]



شيخ حسين پدر علامه بهبهاني: و دون العامه و الخاصه ممن تبرز بتعلمه من العلماء والفقهاء اربعة آلاف

عامه و خاصه نوشته اند مبرزين علماي به درس امام صادق عليه السلام كه شايستگي در علم و فقه داشته اند چهار هزار نفر بوده اند و هزارها فقيه و رجالي و محدث و مؤلف و مصنف ديگر كه در ترجمه حال امام ششم اين حقيقت را تأييد نموده اند.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد.

[2] حديث ابن فتال.

[3] كتاب الانوار سيد علي به نقل الامام الصادق و المذاهب الاربعه ص 58.

[4] اعلام الوري و غيره.

[5] مناقب ابن شهرآشوب ص ج 2.

[6] معتبر محقق در بيان كلام صادق.

[7] شهيد در ذكري به نقل الامام الصادق و المذاهب اربعه ص 59.


بادنجان


بادنجان غذاي مطبوع ملايم براي عموم امراض است و آنچه در نظرم هست شيخ در قانون براي اين نبات چندين خواص و چندين مفسده مي نويسد.

اطباء عموما مي گويند بادنجان براي معده مقوي است و ملين است و با سركه مدر است اما پخته آن نفخ طحال مي آورد و تلخي ايجاد مي كند.



[ صفحه 262]



قال امام ابوعبدالله عليه السلام كلوا البادنجان فانه جيد للمرة السوداء و لا يضر الصفراء - كلوا البادنجان فانه يذهب الداء و لاداء له [1] .

فرمود بادنجان بخوريد كه تلخي سوداي مزاج را مي برد و به صفرا ضرري نمي رساند خوردن بادنجان دردها را دفع مي كند و دردي نمي آورد.

نگارنده گويد صرفنظر از خواص طبي برخي دوست دارند و بعضي دوست ندارند. روي عادت تربيتي يا غريزه طبيعي مثلا نگارنده پياز خام و سير را دوست ندارد و از بوي آن هم متأذي است يا چند فرزند از يك پسر سر يك سفره برخي به غريزه طبيعي بعضي از غذاها را دوست ندارند يكي مايل به ترشي است ديگري مايل به شيريني در حالي كه ده تا بيست سال سر يك سفره نشسته و با روش پرورش يافته معذلك غريزه عملي مؤثرتر از غريزه تربيتي و علمي شده و مي باشد.


پاورقي

[1] كشف الاخطار به نقل طب الامام الصادق (ع) ص 66.


آياتي كه وصف و نشانه ابر غيث را مي نمايد


سوره 57 - آيه 19

سوره 31 - آيه 34

سوره 27 - آيه 42

و گاه به نام سبب ناميده مي شود چنانچه نبات را غيث گويند يعني گياه باراني يا آنكه مي گوئيم ناودان راه افتاد يعني آب ناودان

غيث با سحاب وجه مشتركي دارند كه آن نفع آن است


معني الصلاة


أصل الصلاة في اللغة الدعاء، قال تعالي: (و من الأعراب من يؤمن بالله و اليوم الآخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول) [1] أي دعاء الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. و قال تعالي: (ان صلاتك سكن لهم) [2] أي دعاءك سكن لهم، الي غير ذلك من الآيات، و منه الصلاة علي الميت أي الدعاء له.

و هي في الدين و الشريعة هذه الصلاة المعهودة التي يشترط فيها الطهور، و تتضمن أقوالا و افعالا خاصة، و تفتتح بالتكبير، و تختتم بالتسليم، و هي التي ذكرها الله جل و عز في العديد من آيات كتابه، و أمر بالمحافظة عليها، و توعد علي تركها، من ذلك قوله تباركت أسماؤه: (ما سلككم في سقر قالوا لم نك من المصلين) [3] (اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا) [4] و قال



[ صفحه 138]



سبحانه: (أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة) [5] (قد أفلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون) [6] (ان الصلاة كانت علي المؤمنين كتابا موقوتا) [7] .


پاورقي

[1] التوبة: 100.

[2] التوبة: 104.

[3] المدثر: 43 - 42.

[4] مريم: 59.

[5] البقرة: 43؛ و النساء: 77.

[6] المؤمنون: 1 و 2.

[7] النساء: 103.


الميقاتية و البلدية


تنقسم الحجة الي بلدية، و هي التي تكون من بلد الميت، و ميقاتية، و هي من الميقات، فاذا عين الموصي، أو المستأجر أحدهما تعينت، و اذا اطلق و لم يبين، فان كان هناك انصراف الي أحدهما بسبب العرف أو قرينة أخري، وجب العمل بها، و الا تكون الحجة ميقاتية، لأن السفر من البلد ليس جزءا من الحج، و لا شرطا له، و انما هو مقدمة و وسيلة. و لذا لو سار المستطيع من بلده الي أحد المواقيت لا بنية الحج، ثم عزم و احرم من الميقات صح و كفي.

و علي هذا، فمع عدم ما يدل علي ارادة الحج من البلد يحج النائب عن المنوب عنه من أقرب ميقات الي مكة عند المشهور بشهادة صاحب العروة الوثقي.

و لابد من الاشارة الي أن اجرة الميقاتية من أصل التركة، لأن بها يحصل الابتداء بمناسك الحج، و ما زاد عن الميقاتية فمن الثلث.



[ صفحه 144]




القدرة


1- كل شرط تعلق بصفة يمكن أو يكون المعقود عليه متصفا بها بالفعل فهو شرط صحيح، فان وجد الوصف لزم العقد، و ان تخلف ثبت الخيار بين الرد و الامساك مجانا، و مثال ذلك أن يشتري فرسا بشرط أن يكون اصيلا، و الثوب صوفا، و الدابة حاملا.

و تقول: ان هذا الوصف غير مقدور للمتعاقد، فكيف يصح جعله شرطا، مع العلم بأن الشرط يجب أن يكون مقدورا؟.

و نجيب بأن هذا الوصف ليس فعلا من أفعال المتعاقد، و انما هو وصف للمعقود عليه، و ما من شك أن المتعاقد يملك العين التي وقعت محلا للعقد، فيملك أيضا أوصافها بالتبع، تماما كما يملك منافعها، و بكلمة ان المتعاقد قد تعهد بتسليم العين الموصوفة بكذا، و لم يتعهد بخلق الصفة و ايجادها في العين، و الفرق بين التعهدين واضح.

و كل شرط تعلق بفعل غير مقدور فهو باطل، لأن الوفاء بالمحال محال، و مثال ذلك أن يشتري دابة، و يشترط أن تحمل في المستقبل، أو بستانا علي أن يحمل عشرة أطنان في العام المقبل، أو زرعا بشرط أن يسلم من الامراض و العاهات، قال صاحب الجواهر:«لا يجوز اشتراط ما لا يدخل في المقدور، كبيع الزرع علي أن يجعله الله سنبلا». و قال الشيخ النائيني في تقريرات



[ صفحه 172]



الخوانساري: «لابد أن يكون الوصف حاليا، بحيث يقدر المتعاقد علي تسليمه تبعا للعين، فان لم يكن حاليا، مثل الاوصاف التي يمكن أن تتحقق، و ان لا تتحقق ككون الزرع سنبلا فلا يجوز اشتراطه».


الشروط


يشترط في المزارعة:

1 - الايجاب من صاحب الأرض، و القبول من العامل، و يتحققان بكل ما دل عليهما من قول أو فعل.

2 - أهلية المتعاقدين لمباشرة العقود العوضية.

3 - أن تكون حصة كل منهما من النماء معلومة و مشاعا بينهما بالتساوي أو بالتفاوت حسب الاتفاق، قال الامام الصادق عليه السلام: لا تتقبل الأرض بحصة مسماة - أي كعشرين أو ثلاثين - ولكن بالنصف أو الثلث أو الربع أو الخمس. و عنه عليه السلام في رواية أخري: لا بأس بالمزارعة بالثلث و الربع و الخمس.

و يتفرع علي هذا الشرط أنه لو جعل النماء بكامله لاحدهما، أو شيئا معينا له، كقنطار - مثلا - و الباقي للآخر، أو يختص سهمه بما تنتجه الأرض أولا، أو بجانب خاص منها، أو بالذي يحصل من احدي القطعتين لو وقعت المزارعة علي أكثر من واحدة - كل هذه الشروط و ما اليها تفسد المزارعة، و تخرج العقد عن وضعها، لمنافاتها، لا شاعة الحصة التي هي شرط فيها.



[ صفحه 173]



و قد اختلف الفقهاء في مسألتين تتصلان بهذا الشرط: الأولي اذا اشترطا اخراج مقدار معين من النماء، كالبذر، أو ضريبة السلطان، أو ما يصرف في اصلاح الأرض، أو غير ذلك، و ما زاد فهو بينهما.

و قد ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي عدم الجواز، اذ من الممكن أن لا تنتج الأرض الا المقدار المستثني، فيبقي الآخر بلا شي ء، و هو مناف لما ثبت من وضع المزارعة و قيامها علي اشتراك المتعاقدين في النماء علي الاشاعة.

و قال جماعة، منهم الشيخ الطوسي من القدامي، و صاحب الجواهر من الجدد، قالوا بالجواز.

و قال السيد أبوالحسن الاصفهاني في وسيلة النجاة، و السيد الحكيم في منهاج الصالحين: «يجوز هذا الشرط اذا علما أو اطمأنا ببقاء شي ء بعد اخراج المقدار، و الا يكون الشرط باطلا». أي أن جواز الشرط و صحته يتوقف علي أن يبقي شي ء يقتسمانه بعد اخراج المقدار المستثني.

و يرجع قول هذين السيدين في حقيقته الي ما ذهب اليه المشهور من المنع خشية أن لا يبقي شي ء للآخر، و السيدان اجازا الشرط، مع العلم ببقاء شي ء.

المسألة الثانية: اذا اتفقا علي أن يعطي أحدهما للآخر مالا، أو يعمل له عملا بالاضافة الي حصته.

و قد ذهب المشهور الي صحة الشرط، و وجوب الوفاء به، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور، بل عليه عامة المتأخرين.. بل لم يعلم القائل بعدم الجواز». لحديث: «المؤمنون عند شروطهم». و لقول الامام الصادق عليه السلام: ليس لك أن تأخذ منهم شيئا، حتي تشارطهم.



[ صفحه 174]



4 - تعيين الأرض، فلا تصح المزارعة علي احدي القطعتين علي الترديد..

أجل، تصح علي دونمات معلومات من قطعة معينة، كما لو قال: زارعتك علي عشر دونمات من هذه القطعة، و يكون تعيين مكان الدونمات لصاحب الأرض.

5 - صلاحية الأرض و أهليتها للزراعة، و لو بالعمل و العلاج.. و هذا الشرط بديهي لا يحتاج الي دليل بعد أن كانت الزراعة هي الموضوع المقصود من الاتفاق.. و يجب اعتبار هذا الشرط ابتداء و استدامة، فاذا حدث ما يمنع من الانتفاع بزراعة الارض كشف ذلك عن بطلان المزارعة من الأساس، لفوات الشرط في المدة الباقية.. و لا شي ء علي المزارع للمالك و لا علي المالك للمزارع، لأن حصتهما انما هي في النماء، و قد تعذر.

و قال صاحب الجواهر: «ان أخذت الزراعة موردا و قيدا للعقد، ثم انكشف عدم صلاحية الأرض يبطل عقد المزارعة، و ان كانت الأرض هي محل العقد و مورده، والزراعة داعيا لا قيدا يصح العقد، و يكون المزارع بالخيار، لا مكان الانتفاع بالأرض في جهة أخري».

و يلاحظ:

أولا: ان الزراعة هي نفس الموضوع لعقد المزارعة، فاذا انتفت انتفي العقد، و لا وجه للتفصيل.

ثانيا: اذا كانت الزراعة داعيا لا قيدا فالواجب لزوم العقد، و الخيار لا وجه له.

ثالثا: ان الفرق بين القيد و الداعي، و ان كان صحيحا من الوجهة النظرية و الدقة العقلية، لكنه بعيد عن افهام عامة الناس، و لا يفرق بينهما الا الخاصة.. و بديهة أن الأحكام الشرعية منزلة علي الافهام العرفية، لا الدقة العقلية.



[ صفحه 175]



6 - تعيين المدة بالأيام أو الأشهر أو السنين، و يجب أن تتسع لبلوغ الزرع و ادركه، قال الامام الصادق عليه السلام: «يتقبل الأرض بشي ء معلوم الي سنين مسماة».

و اذا اطلق، و لم يعين المدة يحمل الاطلاق علي ما عهد و عرف، فان لم يكن عرف بطلت المزارعة.

و تجوز المزارعة علي أكثر من عام علي شريطة الضبط، قال الامام الصادق عليه السلام: لا بأس بقبالة الأرض من أهلها عشر سنين، و أقل من ذلك، و أكثر.


شهادة المتسول


قال صاحب المسالك ما نصه بالحرف: «المشهور بين الفقهاء عدم قبول شهادة السائل في كفه، لصحيحة علي بن جعفر عن أخيه الامام الكاظم عليه السلام عن أبيه الصادق عليه السلام أنه كان لا يقبل شهادة من يسأل في كفه، و روي عن الامام الباقر عليه السلام أنه قال: رد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شهادة السائل الذي يسأل بكفه، و ذلك أنه اذا أعطي رضي، و اذا منع سخط و في التعليل ايماء الي تهمته.. و في حكم السائل بكفه الطفيلي».


موت الموصي له قبل الموصي


اذا مات الموصي له قبل الموصي فهل تبطل الوصية، أو يقوم ورثة الموصي له مقامه؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي صحة الوصية اذا بقي الموصي مصرا علي الوصية، و لم يرجع عنها، و يقوم ورثة الموصي له مقامه، يمثلون دوره في الرد و القبول، فاذا لم يردوا كان الموصي به ملكا خاصا بهم يقتسمونه بينهم قسمة ميراث: للذكر مثل حظ الانثيين، لا قسمة الوصية التي هي بين الجميع علي السواء. قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليه السلام: من أوصي لأحد شاهدا كان أو غائبا فتوفي الموصي له قبل الموصي فالوصية لورثة الذي أوصي له الا أن يرجع في وصيته.

سؤال ثان: هل الموصي به، و الحال هذي، ينتقل من الموصي الي الميت، و من الميت الي ورثته، بحيث يكون حكم المال الموصي به حكم سائر التركة من تعلق الدين به، و تنفيذ الوصية منه، أو ينتقل من الموصي ابتداء و بلا واسطة الي ورثة الميت الموصي له، و عليه فلا يتعلق الدين به، و لا تنفذ وصية الموصي له منه؟

الجواب:

ان الورثة يتلقون المال الموصي به من الموصي ابتداء و بلا واسطة، و لا



[ صفحه 156]



يدخل في ملك مورثهم اطلاقا، لأنه مات في حياة الموصي، و بديهة أنه لا ملك في حياته.

أجل، ان الورثة يرثون من الموصي له حق الرد و القبول، كما هو الشأن في حق الخيار، فان ردوا فلا شي ء، و ان قبلوا انتقل الملك اليهم من الموصي، لأن قبولهم بالذات جزء من السبب المملك.

هذا، الا أن قول الامام عليه السلام: «فالوصية لورثة الذي أوصي» ظاهر في ملكية الورثة و انتقال هذه الملكية اليهم ابتداء، و عليه فلا يستوفي من المال الموصي به دين الموصي له، و لا وصيته.


كلمة الامام الصادق


شهيد سيد حسن حسيني شيرازي (1400-1354 ق).



[ صفحه 233]



ر.ك: العراق بين الماضي و الحاضر و المستقبل، ص 677.


في مصلحة الإنسان


فإن قال قائل: و لم لا يكون في شي ء من ذلك مضرة البتة؟ قيل له ليمض ذلك الإنسان و يؤلمه بعض الألم، فيرعوي عن المعاصي، فكما أن الإنسان إذا سقم بدنه احتاج إلي الأدوية المرة البشعة ليقوم طباعه، و يصلح ما فسد منه، كذلك إذا طغي و اشتد، احتاج إلي ما يمضه و يؤلمه، ليرعوي و يقصر عن مساويه، و يثبته علي ما فيه حظه و رشده. و لو أن ملكا من الملوك قسم في أهل مملكته قناطير من ذهب و فضة، ألم يكن سيعظم عندهم و يذهب له به الصوت، فأين هذا من مطرة رواء يعم به البلاد، و يزيد في الغلات أكثر من قناطير الذهب و الفضة في أقاليم الأرض كلها، أفلا تري المطرة الواحدة ما أكبر قدرها، و أعظم النعمة علي الناس فيها و هم عنها ساهون، و ربما عاقت عن أحدهم حاجة لا قدر لها، فيتذمر و يسخط إيثارا للخسيس قدره علي العظيم نفعه، جميلا محمودا لعاقبته و قلة معرفته لعظيم الغناء و المنفعة فيها.


الاعتقاد بالامامة


عدةالداعي 94، ب 2: قال الصادق عليه السلام:...

... و أعظم من هذا حسرة رجل جمع مالا عظيما بكد شديد و مباشرة الأهوال و تعرض الأخطار ثم أفني ماله بصدقات و مبرات،



[ صفحه 97]



و أفني شبابه وقوته في عبادات و صلوات، و هو مع ذلك لا يري لعلي بن أبي طالب عليه السلام حقه، و لا يعرف له من الاسلام محله، و يري أن من لا يعشره، و لا يعشر عشر معشاره أفضل منه، يواقف علي الحجج فلا يتأملها، و يحتج عليه بالآيات و الأخبار فيأبي الا تماديا في غيه، فذاك أعظم من كل حسرة و يأتي يوم القيامة و صدقاته ممثلة له في مثال الأفاعي تنهشه، و صلواته و عباداته ممثلة له في مثال الزبانية تدفعه، حتي تدعه الي جهنم دعا.

يقول: يا ويلتا ألم أك من المصلين، ألم أك من المزكين، ألم أك عن أموال الناس و نسائهم من المتعففين، فلماذا دهيت بما دهيت؟

فيقال له: يا شقي ما ينفعك ما عملت و قد ضيعت أعظم الفروض بعد توحيد الله و الايمان بنبوة محمد صلي الله عليه و آله و سلم وضيعت ما لزمك من معرفة حق علي ولي الله، و التزمت ما حرم الله عليك من الائتمام بعدو الله فلو كان لك بدل أعمالك هذه عبادة الدهر من أوله الي آخره، و بدل صدقاتك الصدقة بكل أموال الدنيا بل يملأ الأرض ذهبا لما زادك ذلك من الله الا بعدا و من سخطه الا قربا.



[ صفحه 98]




السجود الواجب في القرآن


[بحارالأنوار 85 / 169 ح 6 عن مجمع البيان: روي عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

العزائم: «الم تنزيل، و حم السجدة، و النجم اذا هوي، و اقرأ باسم ربك». و ما عداها في جميع القرآن مسنون، و ليس بمفروض.



[ صفحه 72]




بماذا تفتي الناس؟


الاحتجاج 2 / 117-115: في رواية أخري...

ان الصادق عليه السلام قال لأبي حنيفة - لما دخل عليه - من أنت؟

قال: أبوحنيفة.

قال عليه السلام: مفتي أهل العراق؟

قال: نعم.

قال: بما تفتيهم؟

قال: بكتاب الله.

قال عليه السلام: و انك لعالم بكتاب الله ناسخه و منسوخه و محكمه و متشابهه؟

قال: نعم.

قال: فأخبرني عن قول الله عزوجل: (و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و أياما ءامنين) [1] أي موضع هو؟



[ صفحه 72]



قال أبوحنيفة: هو ما بين مكة و المدينة.

فالتفت أبو عبدالله عليه السلام الي جلسائه و قال: نشدتكم بالله هل تسيرون بين مكة و المدينة و لا تأمنون علي دمائكم من القتل و علي أموالكم من السرق؟

فقالوا: اللهم نعم.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ويحك يا أباحنيفة ان الله لا يقول الا حقا، أخبرني عن قول الله عزوجل: (و من دخله كان ءامنا) [2] أي موضع هو؟

قال: ذلك بيت الله الحرام.

فالتفت أبو عبدالله عليه السلام الي جلسائه و قال: نشدتكم بالله هل تعلمون أن عبدالله بن الزبير و سعيد بن جبير دخلاه فلم يأمنا القتل؟

قالوا: اللهم نعم.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ويحك يا أباحنيفة ان الله لا يقول الا حقا.

فقال أبوحنيفة: ليس لي علم بكتاب الله انما أنا صاحب قياس.

قال أبو عبدالله عليه السلام: فانظر في قياسك ان كنت مقيسا أيما أعظم عندالله القتل أو الزني؟

قال: بل القتل.

قال: فكيف رضي في القتل بشاهدين ولم يرض في الزني الا بأربعة؟

ثم قال له: الصلاة أفضل أم الصيام؟



[ صفحه 73]



قال: بل الصلاة أفضل.

قال عليه السلام: فيجب علي قياس قولك علي الحائض قضاء ما فاتها من الصلاة في حال حيضها دون الصيام، و قد أوجب الله تعالي عليها قضاء الصوم من دون الصلاة.

قال له: البول أقذر أم المني؟

قال: البول أقذر.

قال عليه السلام: يجب علي قياسك أن يجب الغسل من البول دون المني، و قد أوجب الله تعالي الغسل من المني دون البول.

قال: انما أنا صاحب رأي.

قال عليه السلام: فما تري في رجل كان له عبد فتزوج و زوج عبده في ليلة واحدة فدخلا بامرأتيهما في ليلة واحدة، ثم سافرا و جعلا امرأتيهما في بيت واحد فولدتا غلامين فسقط البيت عليهم فقتل المرأتين و بقي الغلامان أيهما في رأيك المالك و أيهما المملوك؟ و أيهما الوارث و أيهما الموروث!

قال: انما أنا صاحب حدود!

قال: فما تري في رجل أعمي فقأ عين صحيح، و أقطع قطع يد رجل، كيف يقام عليهما الحد؟

قال: انما أنا رجل عالم بمباعث الأنبياء!

قال: فأخبرني عن قول الله تعالي لموسي و هارون حين بعثهما الي فرعون: (لعله يتذكر أو يخشي) [3] و لعل منك شك؟



[ صفحه 74]



قال: نعم.

قال: فكذلك من الله شك اذ قال: لعله؟

قال أبوحنيفة: لا علم لي!

قال عليه السلام: تزعم أنك تفتي بكتاب الله، ولست ممن ورثه.

و تزعم أنك صاحب قياس، و أول من قاس ابليس - لعنه الله - ولم بين دين الاسلام علي القياس.

و تزعم أنك صاحب رأي، و كان الرأي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صوابا، و من دونه خطأ، لأن الله تعالي قال: فاحكم بينهما (بما أراك الله) و لم يقل ذلك لغيره.

و تزعم أنك صاحب حدود، و من أنزلت عليه أولي بعلمها منك.

و تزعم أنك عالم بمباعث الأنبياء و لخاتم الأنبياء أعلم بمباعثهم منك لولا أن يقال دخل علي ابن رسول الله فلم يسأله عن شي ء ما سألتك عن شي ء، فقس ان كنت مقيسا.


پاورقي

[1] سورة سبأ، الآية: 18.

[2] سوة آل عمران، الآية: 97.

[3] سورة طه، الآية: 44.


آيا پيامبر اكرم اسلام در حال غذا خوردن تكيه مي دادند؟


ابو خديجه گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - حضور داشتم بشير دهّان از حضرتش سؤال نمود: آيا پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه به طرف



[ صفحه 127]



راست يا چپ تكيه داده بود غذا مي خورد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: پيامبر در حالي كه به طرف راست يا چپ تكيه داده بودند غذا نمي خوردند، بلكه مانند يك برده مي نشستند (و غذا مي خوردند).

پرسيدم: چرا چنين مي نشستند؟

حضرت فرمود: به خاطر تواضع در برابر خداي متعال. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 16 ص 262 ح 53.


حديث 148


شنبه

من فرط تورط.

هر كه كوتاهي كند، در پرتگاه افتد.

كافي، ج 1، ص 26


عرض الأعمال عليه


الشيخ في أماليه: عن محمد بن محمد يعني المفيد قال: أخبرنا أبوالحسن علي بن بلال المهلبي قال: حدثنا علي بن سليمان قال: حدثنا أحمد ابن القاسم الهمداني قال: حدثنا أحمد بن محمد السياري قال: حدثنا محمد ابن خالد البرقي قال حدثنا سعدان بن مسلم، عن داود بن كثير الرقي قال: كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام اذ قال لي مبتدئا من قبل نفسه: يا داود لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس، فرأيت فيما عرض علي من عملك صلتك لابن عمك فلان، فسرني ذلك، اني علمت أن صلتك له أسرع لفناء عمره و قطع أجله. قال داود: و كان لي ابن عم معاند ناصبي خبيث بلغني عنه و عن عياله سوء حال فصككت له نفقة قبل خروجي الي مكة، فلما صرت في المدينة أخبرني أبو عبدالله عليه السلام بذلك. [1] .

و رواه الشيخ المفيد باسناده عن داود بن كثير الرقي قال: كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام الحديث.

و رواه الشيخ أيضا في مجالسه بالسند و المتن.


پاورقي

[1] الأمالي للطوسي ص 413 مجلس 14 ح 929.


پول برادرم را برداشتم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خودپسندي نشانه سبكسري است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

من، و علي بن ابي حمزه و ابوبصير به حضور حضرت صادق عليه السلام رسيديم. من سيصد دينار همراهم بود، جلو آن حضرت گذاشتم، يك مشت از آنها را برداشت و بقيه را رد كرد و فرمود:

اين صد دينار را از هر جايي كه برداشته اي، همان جا بگذار.شعيب گفت: كارهاي خود را انجام داديم و ابوبصير به من گفت: قصه ي اين دينارهايي كه حضرت رد كرد چه بود؟ گفتم: من آنها را از جيب برادرم بدون اطلاع او برداشتم. ابوبصير گفت: اي شعيب به خدا! علامت امامت را به تو نشان داد. سپس ابوبصير و علي بن ابي حمزه گفتند: پولها را بشمار؛ چون شمردم، ديدم صد دينار تمام بدون كم و زياد است.



[ صفحه 238]




تربيت يافتگان امام صادق


چنان كه نوشته شده، شاگردان امام صادق عليه السلام را تا چهار هزار تن نوشته اند و مقصود كساني است كه در مدت افاضه ي امام به تناوب و تفريق از او علم فرا گرفته اند نه آن كه اين چهار هزار تن همه روز در محضر او حاضر بوده اند. و عده ي معدودي از آن ها از شاگردان و صحابه ي خاص حضرت صادق عليه السلام بودند كه اسامي آنان عبارتند از:

1. ابان بن تغلب؛

2. فضيل بن يسار بصري؛

3. بريد بن معاويه ي عجلي؛

4. زرارة بن أعين شيباني؛

5. محمد بن مسلم بن رياح؛

6. ابوحمزه ي ثمالي؛

7. اسحاق بن عمار صيرفي كوفي؛



[ صفحه 222]



8. حمران بن أعين شيباني؛

9. حريز بن عبدالله سجستاني؛

10. صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي

11. عبدالله بن أبي يعفور؛

12. عمران بن عبدالله بن سعد اشعري قمي؛

13. ليث بن بختري؛

14. محمد بن علي بن نعمان كوفي (معروف به مؤمن طاق)؛

15. معلي بن خنيس؛

16. معاذ بن كثير كسائي كوفي؛

17. هشام بن محمد بن سائب كلبي؛

18. يونس بن ظبيان كوفي؛

19. هشام بن حكم كندي؛

20. مفضل بن عمر؛

21. جميل بن دراج؛

22. حماد بن عثمان؛

23. حماد بن عيسي؛

24. ابوبصير اسدي؛

25. يونس بن يعقوب...؛ [1] .


پاورقي

[1] رجال شيخ طوسي، ص 142 و 342؛ رجال برقي، ص 113 - 63.


ابويوسف


1- اما أبويوسف و هو يعقوب بن إبراهيم الأنصاري نسبا و الكوفي منشأ، فهو عربي و ليس من الموالي ولد سنة 113 ه و قد نشأ فقيرا و اتصل بأبي حنيفة بعد ان جلس إلي ابن أبي ليلي، ثم انقطع لابي حنيفة و اتصل به، و قد قام أبوحنيفة بنفقته و نفقة عياله عشر سنين، و بعد وفاة ابي حنيفة و زفر ابن الهذيل استقل ابويوسف برآسة أصحاب ابي حنيفة، و ساعدته الظروف السياسة، و اقليت الدنيا عليه، و وقع موقع القبول عند خلفاء بني العباس، و ولي القضاء لثلاثة منهم للمهدي و الهادي و الرشيد، و قد نال عند الرشيد حظا مكينا و قربه، و هو الذي نشر مذهب ابي حنيفة في الأقطار علي أيدي القضاة الذين كان يعينهم ابويوسف من أصحابه، فكان نفوذ المذهب يستمد من نفوذ سلطته، و لابي يوسف كتب كثيرة دون فيها آراءه و آراء شيخه، ذكرها ابن النديم منها:

كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصيام، كتاب الفرائض، كتاب البيوع، كتاب الخراج، كتاب الوكالة، كتاب الوصايا، كتاب اختلاف الأنصار، كتاب الرد علي مالك، و غيرها؛ و له املاء رواه بشر بن الوليد القاضي يحتوي علي ستة و ثلاثين كتابا، و أبويوسف هو أول فقهاء أهل الرأي الذين دعموا آراءهم بالحديث، و بذلك جمع بين طريقة أهل الرأي و أهل الحديث.


البول و الغائط


اتفق الجميع علي نجاستهما من الآدمي ، و اختلفوا فيما عداه من الحيوانات، فقال أبوحنفية بنجاسة بول الفرس ، و بول ما يؤكل لحمه من النعم الاهلية و الوحشية كالغنم و الغزال نجاسة مخففة.

أما روث الخيل ، و البغال ، و الحمير، و خثي البقر ، و بعر الغنم، فان نجاسته مغلظة عنده، و قد ذهب صاحبه محمد بن الحسن الشيباني الي خلافه فقال بطهارتها. [1]

و قال زفر: ما يؤكل لحمه طاهر. و هو قول مالك ، و قال : انه وقود أهل المدينة ، يستعملونه استعمال الحطب.

و كيف كان فقد اختلفوا في تطهير الثوب و البدن من البول علي مذاهب:



[ صفحه 255]



1- وجوب غسله عن الثوب و البدن، الا اذا كان بول رضيع ذكرا، أما الأنثي فلا، فان الأول يكتفي بالنضح عليه، و به قال عطاء و الزهري، و أحمد و اسحق بن راهويه.

2- يكفي النضح فيهما، و هو مذهب الاوزاعي، و حكي ذلك عن مالك و الشافعي.

3- هما سواء في وجوب الغسل، و لا فرق بين الصبي و الجارية، و هو مذهب الحنفية و المالكية.


پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 47، و بدائع الصنائع ج1، ص 62.


عبدالجبار


عبدالجبار بن العباس الشامي الكوفي.

خرج حديثه الترمذي في صحيحه، و البخاري في الأدب المفرد و روي عنه: الحسن بن صالح، و أبوأحمد الزبيري، و عبيدالله بن موسي، و أبونعيم، و ابن المبارك و سلمة بن قتيبة و غيرهم.

و قال عبدالله بن أحمد سألت أبي عن عبدالجبار بن العباس فقال هو رجل من أهل الكوفة لا يكون به بأس حدثنا عنه وكيع و أبونعيم لكنه كان يتشيع و قال ابن معين: عبدالجبار ليس به بأس و وثقه ابوحاتم [1] .

و قال الجوزجاني: كان غاليا في سوء مذهبه يعني التشيع [2] و قال ابن حجر صدوق يتشيع من الطبقة السابعة.


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 31: 3 ق 1.

[2] ميزان الاعتدال 91: 2.


علاج الدمل


روي الشيخ الكليني قدس سره باسناده عن هشام بن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «ان خرج بالرجل منكم الخراج [1] أو الدمل [2] فليربطه، وليتداو بزيت أو سمن». [3] .



[ صفحه 127]




پاورقي

[1] الخراج: ما يخرج في البدن من القروح. لسان العرب 251:2 عن الصحاح.

[2] واحد دماميل: القروح. لسان العرب 250:11.

[3] الكافي 459:4 / 6؛ تهذيب الأحكام 304:5 / 34؛ وسائل الشيعة 462:12 / 16784 و 530 / 16994.


الجاحظية


أصحاب عمرو بن بحر أبي عثمان الجاحظ ، قال الشهرستاني:كان من فضلاء المعتزلة و المصنفين لهم ، و كان في أيام المعتصم و المتوكل ، توفي سنة 256 ، و من مؤلفاته طبائع الحيوان .


علي بن يقطين


قال النجاشي [1] علي بن يقطين بن موسي البغدادي، سكنها و هو كوفي الأصل، مولي بني أسد، أبوالحسن، و ولده علي بالكوفة سنة أربع و عشرين و مائة، و مات سنة اثنتين و ثمانين و مائة في أيام موسي بن جعفر عليهماالسلام ببغداد و هو محبوس في سجن هارون: بقي فيه أربع سنين.

قال أصحابنا: روي علي بن يقطين عن أبي عبدالله عليه السلام حديثا واحدا، روي عن موسي عليه السلام فأكثر، له كتاب.

و ذكره الشيخ رحمه الله في الفهرست [2] قائلا: علي بن يقطين رضي الله عنه، ثقة جليل القدر، له منزلة عظيمة عند أبي الحسن موسي عليه السلام، عظيم المكان في الطائفة، و كان سنه عند موته سبعا و خمسين سنة.

و قال الكشي [3] ان أباالحسن عليه السلام قد ضمن له الجنة.

و عنه [4] ، أن أباالحسن عليه السلام قال: ضمنت لعلي بن يقطين الجنة و ألا تمسه النار أبدا.

و عنه [5] ، قال أبوالحسن عليه السلام الي أصحابه و قد أقبل علي بن يقطين: من سره



[ صفحه 414]



أن يري رجلا من أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلينظر الي هذا المقبل، فقال له رجل من القوم: هو اذن من أهل الجنة؟ فقال أبوالحسن عليه السلام: أما أنا فأشهد أنه من أهل الجنة.

و عنه [6] ، أنه احصي لعلي بن يقطين بعض السنين ثلاث مائة ملب أو مئتين و خمسين ملبيا، و كان يعطي بعضهم عشرين ألفا، و بعضهم عشرة آلاف في كل سنة للحج، مثل الكاهلي و عبدالرحمن بن الحجاج و غيرهما، و يعطي أدناهم ألف درهم.

و عنه [7] أن أباالحسن الأول (موسي) عليه السلام قال: اني استوهبت علي ابن يقطين من ربي عزوجل البارحة فوهبه لي، ان علي بن يقطين ربما حمل مائة ألف الي ثلاثمائة ألف درهم، و ان أباالحسن عليه السلام زوج ثلاثة بنين أو أربعة، منهم أبوالحسن الثاني، فكتب له علي بن يقطين: اني قد صيرت مهورهن اليك، و زاد عليه ثلاثة آلاف دينار للوليمة، فبلغ ثلاثة عشر ألف دينارا دفعة واحدة.

و عنه [8] ، لما أقدم أبوابراهيم موسي بن جعفر عليهماالسلام العراق، قال له علي ابن يقطين: أما تري حالي و ما أنا فيه! فقال: يا علي، ان لله تعالي أولياء مع أولياء الظلمة ليدفع بهم عن أوليائه، و أنت منهم يا علي.

و أعماله الصالحة، و خدماته لأهل البيت، و قضاؤه لحوائج أوليائهم لا تحصر بحساب، منها قيامه بنفقات عبدالله الكاهلي و عياله و قراباته و قيامه بقضاء حوائج كل من يأتيه من اولئك الأولياء و دفع الغائلة عنهم.



[ صفحه 415]



و جملة القول: ان علي بن يقطين كان عينا لله و ملجأ لأولياء الله بين أعدائه، يقوم بأداء حقوقهم، و يدفع عادية السوء عنهم، هذا سوي صلاحه في أعماله الاخر، و روايته لأحكام الدين، و ان مثله ليعجز القلم عن استيفاء محاسنه و جميل خصاله.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 273، الرقم 715.

[2] فهرست الطوسي: 90، الرقم 378.

[3] رجال الكشي: 430، الرقم 806.

[4] رجال الكشي: 431، الرقم 807.

[5] رجال الكشي: 431، الرقم 810.

[6] رجال الكشي: 434، الرقم 820.

[7] رجال الكشي: 433، الرقم 819.

[8] رجال الكشي: 433، الرقم 817.


في التفويض


قال الصادق: المفوض أمره الي الله تعالي في راحة الأبد و العيش الدائم الرغد. و المفوض حقا هو العالي [1] عن كل همة دون الله تعالي...

كما قال أميرالمؤمنين: رضيت بما قسم الله لي، و فوضت امري الي خالقي، كما أحسن الله فيما مضي. و كذلك يحسن فيما بقي. و قال الله عزوجل في مؤمن آل فرعون: «و أفوض امري الي الله ان الله بصيرا بالعباد فوقاه الله سيئات ما مكروا و حاق بآل فرعون سوء العذاب» [2] .

و التفويض خمسة أحرف لكل حرف منها حكم فمن أتي باحكامه فقد أتي به التاء من تركه التدبير في الدنيا، و الفاء من فناء كل همة غير الله. و الواو من وفاء العهد و تصديق الوعد، و الياء: اليأس من نفسك و اليقين بربك، و الضاد من الضمير الصافي لله، و الضرورة اليه، و المفوض لا يصبح الا سالما من جميع الآفات، و لا يمسي الا معافي بدينه [3] .



[ صفحه 305]




پاورقي

[1] الغاني.

[2] سورة غافر: الآيتين 44 - 45.

[3] بدنه.


ابو الحسن النهدي


أبو الحسن النهدي.

محدث إمامي له كتاب. روي عنه الحسن بن علي الوشاء، وموسي بن الحسن، ومحمد بن علي بن محبوب.

المراجع:

رجال النجاشي 316. تنقيح المقال 3: قسم الكني 12. فهرست الطوسي 189. خاتمة المستدرك 866. معجم رجال الحديث 21: 122. معالم العلماء 136. هداية المحدثين 278. مجمع الرجال 7: 29. جامع الرواة 2: 377. منهج المقال 385.


سالم الحناط


أبو الفضيل، وقيل أبو الفضل سلم، وقيل سالم الحناط، وقيل الخياط، الكوفي،

مولي. من ثقات محدثي الإمامية، وله كتاب، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه عاصم بن حميد، وصفوان بن يحيي، وإسحاق بن عمار وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 44. رجال ابن داود 105. معجم رجال الحديث 8: 10 و 29 و 178. نقد الرجال 145 و 157. جامع الرواة 1: 348 و 370. رجال النجاشي 135. رجال البرقي 33. معجم الثقات 57. رجال الحلي 86. هداية المحدثين 69 و 73. توضيح الاشتباه 167. مجمع الرجال 3: 92 و 138. منتهي المقال 150. منهج المقال 167. جامع المقال 71. ايضاح الاشتباه 44. نضد الايضاح 149. وسائل الشيعة 20: 203 و 208. روضة المتقين 14: 367 و 370. إتقان المقال 65 و 68.


سؤر الأسد


أبو ختنة، وقيل أبو خبينة، وقيل أبو خالد، وقيل أبو يحيي، وقيل أبو خيبة، وقيل أبو خبنة، وقيل أبو حيي محمد بن خالد الضبي، الكوفي، الملقب بسؤر الأسد. محدث لم يذكر أصحابنا تفاصيل أحواله، ويقول عنه بعض العامة بأنه كان صدوقا. روي عنه فضيل بن مرزوق، وسفيان الثوري، وعبد الحميد الحماني وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 112. خاتمة المستدرك 842 وفيه أبو الضيبة. معجم رجال الحديث 16: 60. نقد الرجال 305. توضيح الاشتباه 268. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 204. منهج المقال 295. تهذيب التهذيب 9: 145. تقريب التهذيب 2: 158. التاريخ الكبير 1: 72. خلاصة تذهيب الكمال 285. الجرح والتعديل 3: 2: 241. الثقات 7: 370.