بازگشت

فوايد فراموشي


به همان گونه كه حافظه از بزرگترين نعمت هاي خداوندي است، فراموشي نيز يكي از تفضلات حضرت باري تعالي بر بندگان خود مي باشد، بلكه بالاتر از نعمت حافظه است؛ زيرا كه اگر فراموشي در بين نبود و تمام خاطرات حزن انگيز و مصيبت ها و ناملايمات همواره به ياد آدمي مي ماند و مقابل چشمش قرار داشت، آيا ممكن بود آب خوش از گلوي او پايين رود؟ فراموشي است كه حسدها را از بين مي برد، مصائب را كوچك و قابل تحمل مي سازد؛ و انسان را به آينده اميدوار مي نمايد.

ببين چگونه خداوند حافظه و فراموشي را كه ضد يكديگرند در انسان قرار داده كه چنانچه هر يك از آنها نبود زندگي انسان مختل مي شد.


احياء الأخ الميت


6- عن محمد بن راشد، عن جده قال: قصدت الي جعفر بن محمد (عليه السلام) أسأله عن مسألة فقالوا: مات السيد الحميري الشاعر، و هو في جنازته [1] فمضيت الي المقابر فاستفتيته، فأفتاني، فلما أن قمت أخذ بثوبي فجذبه اليه ثم قال: انكم معاشر الأحداث تركتم العلم.

فقلت: أنت امام هذا الزمان؟

قال: نعم.

قلت: فدليل أو علامة؟

قال: سلني عما شئت اخبرك به ان شاء الله.

قلت: اني اصبت بأخ لي و دفنته في هذه المقابر، فأحيه لي باذن الله.

قال: ما أنت بأهل لذلك، و لكن اخاك كان مؤمنا و اسمه كان عندنا أحمد.



[ صفحه 353]



و دنا من القبر و دعا، قال فانشق عنه قبره، و خرج الي - والله - و هو يقول: يا أخي اتبعه و لا تفارقه، ثم عاد الي قبره، و استحلفني (عليه السلام) علي أن اخبر به أحدا [2] .


پاورقي

[1] أي: كان الامام قد خرج لتشييع جنازة السيد الحميري.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 742 ح 60. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 118.


نصر بن ساعد


نصر بن ساعد از غلامان امام صادق عليه السلام است و تنها يك روايت از آن حضرت نقل نموده است. او نيز مانند فضيل و مغيره و موسي از كساني است كه توفيق مصاحبت و كرامت امام صادق عليه السلام را پيدا نموده است.


زيارت نامه امام صادق


در منابع زيارت نامه هاي گوناگون در مورد ائمه اطهار (عليهم السلام) و امام صادق عليه السلام وارد شده است كه در اين فرصت فرازي از زيارت نامه مشترك حضرت به نقل صدوق (ره) اكتفا مي كنيم:

صل علي الصادق عن الله، السلام عليكم يا ائمة الهدي السلام عليكم يا اهل التقوي السلام عليكم يا حجج الله علي اهل الدنيا، السلام عليكم يا اهل الصفوة، السلام عليكم اهل النجوي اشهد انكم أئمة الراشدون و ان طاعتكم مفروضة و ان قولكم الصدق، طبتم و طاب منبتكم، انتم الذين من بكم علينا ديان الدين فجعلكم في بيوت اذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم رحمة لنا و كفارة لذنوبنا... [1] .

«سلام بر تو كه صادقانه از خدا سخن مي گويي، سلام بر شما راهنمايان هدايت، سلام بر شما صاحبان تقوي و پاكي، سلام بر شما كه حجت هاي خدا بر مردم زمين مي باشيد، سلام بر شما كه برگزيدگان خدا هستيد، سلام بر شما كه خداي سبحان با شما نجوا مي نمايد.

من گواهي مي دهم كه شما راهنماهاي رشد و بالندگي مي باشيد، پيروي



[ صفحه 262]



از شما بر همه لازم است. سخنان شما راست و استوار است. شما پاكان هستيد؛ جايگاه رشد از شما و تبار شما از پاكان مي باشد. شما آنان هستيد كه پاداش دهنده روز پاداش، بر ما منت نهاده و شما را در خانه هاي بلند آوازه قرار داده است كه نام خدا همواره ياد مي شود. خداي سبحان سلام هاي ما بر شما را سبب رحمت و بخشش گناهان ما قرار داده است».


پاورقي

[1] الفقيه، ج 2، ص 342 و 344.


بحث امامت


از مسائلي كه در دوران هشام بن حكم زياد مورد بحث و گفتگو قرار مي گرفت، مسئله ي امامت بود و اهميت آن از اين جهت بود كه امامت تنها اصلي بود كه مي توانست راهي براي خليفه باز كند تا بتواند به نام شريعت بر بندگان خدا حكومت كند و ولي امري باشد كه اطاعت او بر مردم واجب باشد و اگر مسئله ي امامت نبود، نمي توانست در سرنوشت مردم دخالت كند و به عنوان حجت خدا بين خلق و خالق بر آن ها مسلط شود. به همين دليل (اهميت مسئله ي امامت) خلفاي اموي و عباسي به خاطر كاستن از گسترش بحث درباره ي امامت، كوشيدند موانعي ايجاد كنند تا نظر شيعه درباره ي امامت براي مردم روشن نشود؛ از اين رو مهر بر دهان ها زدند و جلوي درك و رشد مردم را گرفتند و آزادي بيان و سخن را از آن ها سلب كردند و روش تهديد و ارعاب را پيش گرفتند.

با اين همه هشام بن حكم در هر اصلي از اصول اسلامي بحث مي كرد، اگر بحث وي به امامت منتهي مي شد، در صورتي كه از مجازات و كيفر و شكنجه ي



[ صفحه 238]



دشمن در امان بود، به صراحت دليل خود را بيان مي كرد و اگر خطري براي او در پيش بود، به طور اشاره استدلال مي كرد، زيرا اثبات ائمه ي اثني عشر در آن زمان به معناي نابود كردن و فروريختن پايه هاي حكومت خلفا بود.

خلاصه درباره ي هشام بايد گفت او بي شك از مفاخر اسلام بود كه تمام نيروي خود را در راه خدمت به حق و نشر مسائل اسلام به كار گرفت و به مخالفت با دشمنان دين و برطرف كردن پرده هاي ابهامي كه بيش از حد روي بعضي افكار نشسته بود، پرداخت و در مجالسي كه براي مناظره تشكيل مي شد، با مخالفان بحث مي كرد كه به نقل يك مورد از مناظره هاي معروف وي درباره ي نياز به امام و ضرورت وجود رهبر بسنده مي كنيم.


شرط سوم قبولي نماز


شرط سوم اين است كه نمازگزار، روز خود را با ياد خدا سپري كند. هستند كساني كه هميشه و در همه حال به ياد خدا هستند و هرگز از ياد خدا غافل نمي شوند: رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله؛ [1] پاك مرداني كه هيچ كسب و تجارت آنان را از ياد خدا غافل نگرداند. خداوند چنين مرداني دارد كه حتي اشتغالات مادي دنيا، آنان را از ياد خدا بازنمي دارد. مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله در اين باره كه چگونه انسان هم مي تواند به ياد خدا باشد و هم به امور زندگي خود بپردازد، مي فرمودند: مثل اين است كه هيچ گاه از دست دادن عزيزي و يا محبت داشتن به دوستي، مانع از كار و فعاليت روزانه نمي شود و



[ صفحه 242]



انسان علي رغم اين كه به امور دنيوي خود مشغول است، به ياد عزيز از دست رفته و يا دوست خود نيز هست. مردان الهي نيز به همين صورت همواره و در تمام حالات به ياد خدا هستند: و يقطع نهاره بذكري.


پاورقي

[1] نور (24)،37.


ابن مظعون و رد پناهندگي مشركان


عثمان بن مظعون در مراجعت از حبشه با اين كه در جوار و پناه وليد بن مغيره يكي از سرشناسان مشركان مكه قرار گرفت و از ايذاء و اذيت مشركان در امان بود اما براي هماهنگي با ساير مسلمانان و اعلان استقلال و عظمت اسلام و تحقير شرك و بت پرستي جوار او را مردود اعلان نمود و تمام عواقب و آثار خطرناك آن را جانانه پذيرا گرديد و به وليد چنين گفت: «من اينك از جوار تو خارج مي گردم؛ زيرا دوست دارم همانند پيامبر و مسلمانان ديگر، بجز خدا، در پناه كسي نباشم و از وليد خواست كه اين موضوع در ميان مردم مكه اعلان شود، از اين رو به همراه وي وارد مسجد الحرام گرديد و در ميان سران قريش خارج شدن خويش را از پناه وليد اعلان نمود. [1] .


پاورقي

[1] طبقات ابن سعد 3ق، ج 1، ص 286؛ اصابه، ج 2، ص 464؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ تاريخ الإسلام ذهبي، حوادث سال دوم هجرت.


حق البصر


«و أما حق بصرك فغضه عما لا يحل لك، و ترك ابتذاله الا لموضع عبرة تستقبل بها بصرا أو تستفيد بها علما فان البصر باب الاعتبار» ان للبصر حقا علي الانسان، و هو حجبه عن النظر الي ما حرمه الله الذي هو مفتاح الولوج في اقتراف الآثام، فينبغي للمسلم أن يغض بصره عما لا يحل له، و أن ينظر الي مواضع العبر ليستفيد منها في بناء شخصيته، كما أنه ينبغي له أن يستفيد ببصره علما يهذب به نفسه، و ينفع به مجتمعه.


احاديث الامام الباقر


أما احاديث الامام أبي جعفر (ع) عن جديه رسول الله (ص) و الامام أميرالمؤمنين (ع) فهي علي قسمين:

الأولي: مرسلة و هي التي لم يذكر فيها رجال السند، و ينسب الامام الحديث رأسا الي النبي (ص) أو للأمام أميرالمؤمنين (ع) و قد سئل عليه السلام عن سنده في ذلك فقال: «اذا حدثت بالحديث فلم اسنده فسندي فيه أبي زين العابدين عن أبيه الحسين الشهيد عن أبيه علي بن أبي طالب عن رسول الله (ص) عن جبرائيل عن الله عزوجل...» [1] .

الثانية: - المسندة، و هي التي يذكر فيها سنده عن آبائه الطاهرين عن رسول الله (ص).

و سواء أكانت روايته مرسلة أم مسندة فهي حجة بلا خلاف عند الشيعة ان صح طريق سندها اليه و الا فتعامل معاملة بقية الاخبار التي فيها الضعيف و الموثق و الحسن.


پاورقي

[1] اعلام الوري (ص 270).


هوس مايه ي درد و دروغ است


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نفس را با هوس هايت رها مكن كه هواي نفس موجب هلاكت آن مي گردد و واگذاشتن نفس با هوسش مايه ي درد و رنج آن است و باز داشتن نفس از هوا و هوسش باعث درمان آن مي باشد. [1] .



[ صفحه 108]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 336 / 4، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20549.


عقل كامل


هر چيزي علامتي دارد. شخصي كه عقلش كامل است نيز علايمي دارد كه مي توان از روي آن علايم به كامل بودن عقل او پي برد كه عبارتند از:

1. در برابر آفريدگار جهان خاضع و فروتن است؛

2. به معتقدات مذهبي خويش يقين كامل دارد؛

3. سكوت اختيار مي كند، مگر در جايي كه مورد سخن گفتن باشد و بتواند سخن نيكي بگويد.

كمال العقل في ثلاث: التواضع لله، و حسن اليقين، و الصمت الا من خير. [1] .

كمال عقل در سه چيز است: تواضع براي خدا، يقين نيكو و خاموشي جز از سخن خوب


پاورقي

[1] بحار. ج 1، ص 131.


آرامگاه امام جعفرصادق


آرامگاه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام در مدينه طيبه در قبرستان بقيع



[ صفحه 267]



كه مشهور است به بقيع غرقد قرار گرفته است و حضرت چهارمين امامي است كه در آن محل دفن است با اين كه آن قطعه زمين بنابر قولي مدفن دخت گرامي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده است و با مدفن شدن حضرت امام حسن عليه السلام سبط اكبر و حضرت سيد الساجدين امام چهارم و حضرت امام باقر امام پنجم منور بود ولي با دفن حضرت امام صادق عليه السلام بر نورانيتش افزوده شد و جناب عباس عموي پيغمبر نيز در همين قطعه زمين مدفون است.

اولين كسي كه از بزرگان اصحاب پيغمبر در آن سرزمين مدفون شد اسعد بن زراره [1] است و وي از نقباء ليلة العقبه [2] بوده و برخي مي گويند



[ صفحه 268]



عثمان بن مظعون نيز از جمله نقباء ليلة العقبه بوده است.

آن قطعه زميني كه مزار ائمه اربعه است و فعلا وضع دلخراشي دارد در زمان سابق داراي قبه و بارگاهي بوده و اكنون هم از آثار حكايت مي كند وضع ساختمان و عظمت آن بقعه را تاريخ به خوبي ثبت كرده است؛ بقعه ائمه بقيع داراي عظمت و مخزن اشياء نفيس و ذي قيمتي بوده كه مسلمين جهان به رسم هدايا به آن مقام مقدس تقديم كرده بودند لكن دولت سعودي با تحريك استعمارگران جهان در سال يكهزار و سيصد و چهل هجري بود بقعه مطهره را منهدم كرده آن چه از اشياء نفيس و جواهرات و فرش ها و اثاث پرقيمت بود به غارت برده و بين خود تقسيم كردند و با چنين امر شنيع قلوب شيعيان عراق و ايران و هندوستان و ساير ممالك اسلامي را جريحه دار شد و از همه مسلمين جهان اعتراضات و تنفرات حاد به سوي آن دولت سيل آسا سرازير شد ولي همه اعتراضات بي نتيجه ماند.

استعمارگران بي عاطفه با اين نقشه بين مسلمين جهان اختلاف عميقي ايجاد كرده اتحاد مسلمين را با ايجاد مذهب وهابي گري منهدم كرده و از همين نفاق مسلمين نفع شاياني نصيب جلادان جهان گرديد گذشته ها هر چه بود گذشت ولي نسل آينده را لازم است كه هشيار باشند فريب اين دايه ها را با شير نخورند با بينش حقيقت دريابند كه اين سنگهاي تفرقه با كدام دستها و از كدام سمت بين مسلمين مخصوصا بين



[ صفحه 269]



شيعه مذهب پرتاب مي شود با سنگ اسلام و قرآن را بر سينه زدن و با لفظ فاطمه فاطمه شنيدن با نعره علي علي با ناله هاي اباذر شنيدن بازي نخورند آناني كه با فريادهاي دادخواهي مظلومين دهان هاي پر از كف دارند در اندرون شان زهرهايي از افعي كشنده تر دارند.

اينك روشنفكران جهان امروز مخصوصا جوانان كشورهاي اسلامي در نتيجه بينش حق گرايي و كنجكاوي حقيقت حال را درك كرده اند و در آينده نزديك است كه عقده ها منفجر شده و پرده از روي واقعيت ها برداشته خواهد شد و پيش بيني كرده اند كه مدتي نخواهد گذشت كه در آينده نزديك بقاع متبركه بقيع و جنة المعلي (قبرستان ابوطالب) و قيه هاي قبرستان احد و ساير بقعه هاي مقدسه كه با تحريك اجانب به دست حجازيها ويران شده مجددا با دست خود حجازي ها جبران شود.


پاورقي

[1] اولين كسي است كه در مدينه به پيغمبر اسلام ايمان آورد و اهل مدينه را به پيروي از حضرت رسول تشويق نمود كه داستان گرويدن او بسيار شنيدني است.

[2] گردنه ي بسيار خطرناكي است كه مشرف به دره بسيار عميق بين راه مدينه و تبوك. شبي كه در آن عده اي از منافقين همپيمان شدند كه در همان گردنه كوه مركب حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را رم بدهند. جبرئيل قضيه را به حضرت خبر داد چند نفر اصحاب خاص مراقب حضرت بودند وقتي كه مركب حضرت به آن موضع رسيد از آسمان برقي زد به طوري كه آن مكان را روشن كرد همه مراقبين حضرت از وجود منافقين مطلع شدند و از سوءقصد آنان آگاهي يافتند. بعضي از اصحاب خاص بعدها تمامي اصحاب سر حضرت آنها را سرزنش مي كردند و سعد بن زراره از همان اصحابي بود كه همه ي آن منافقين را مي شناخت و از جمله اصحابي كه منافقين ليله عقبه را در آن شب ديد و شناخت حذيفه يماني است كه قبرش در مدائن نزد سليمان فارسي است همين حذيفه پس از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فوق العاده مورد احترام خليفه اول قرار گرفته بود و خليفه در حق حذيفه الطاف و نوازشهاي بي مورد مي كرد به مرتبه اي رسيد كه اين عمل براي بعضي ها شگفت انگيز و بسيار حيرت آور شد وقتي يكي از افراد هوشيار قضيه اعمال خليفه را با حذيفه از علي بن ابيطالب سؤال كرد حضرت در جواب سرا فرمود كه حذيفه يماني از اصحاب ليلة العقبه است و اين نوازشهاي بي مورد رشوتهائي است از طرف خليفه كه حذيفه اسرار را فاش نكند و همچنين خليفه دوم و سوم نيز در حق حذيفه همين الطاف را داشتند.


اولين دانشگاه اسلامي در قرن دوم


از اوايل قرن دوم هجري در مدينه طيبه يك مكتبي گشايش يافت كه تعليم و تربيت به هم مقرون و چون داراي فنون مختلفه و به سبك كلاسيكي بود بايد آن را اولين دانشگاه اسلامي ناميد.

ما در جاي خود گفته ايم كه در اسلام مدرسه و مسجد از هم تفكيك نبوده و علم و دين به هم آميخته و تلفيق يافته غير قابل انفكاك و تجزيه بود و لذا امام محمدباقر عليه السلام پس از تعليمات جدش كه در انقلاب سياسي و جنگهاي احزابي به هر نحو ميسر مي شد اعلان سلوني قبل ان تفقدوني داد و منادي لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا بود آن تعليمات عاليه را با يك فرصت مناسبي به يك صورت برنامه منظمي در يك فترت تاريخي و سياسي بين غروب و طلوع دو سلسله از خلفا مدون و منظم نموده به شاگردانش آموخت و اين مقدمه اي براي تشكيل دانشگاه اسلامي و تدريس فنون مختلفه گرديد تا امام جعفرصادق عليه السلام دنباله كار پدر را گرفت و در تعاقب بيست سال مكتب باقري سي و پنج سال مكتب جعفري را گشود و اولين مدرسه اسلامي يا دانشگاه بزرگ مسلمين را گشود و چهار هزار نفر از مردان با ذوق و داراي شم علمي را در مسند افاضات خود به خضوع و خشيت انداخته به نحوي كه ديديم نهصد نفر آنها در يك مدت در مسجد كوفه درس مي دادند و همه مي گفتند حدثني جعفر بن محمدالصادق و افتخار به شاگردي اين استاد مي كردند كه در روي زمين نظير و شبيه نداشته است.

مدرسه جعفري يك مخزن و منبع علمي و يك كانون ثروت و مكنت دانش و بينش بود كه افراد بزرگ و دانشمندان سترك و كثيري را به سوي خود جلب كرد به طوري كه مانند ابوحنيفه گفت اگر من دو سال جعفر بن محمد را درك نكرده بودم هلاك مي شدم يعني هم به لغزش و اشتباه علمي درمانده و هم ديگران در فضيلت علمي از من پيش قدم مي شدند و من مستهلك در صف علماي معاصر مي گشتم.

كساني كه قلم دست گرفته و شرح حال امام جعفرصادق عليه السلام را نوشته اند و آنها كه از محضرش استفاده نموده همه متفق و متحد هستند كه شاگردان مكتب جعفري يا دانشجويان دانشگاه اسلامي در مدينه بالغ بر چهار هزار نفر مانند - يحيي و مالك - و ابوحنيفه و سفيان مي شدند.


الجزر يا گزر هويج - زردك


فرمود هويج از نباتات بسيار مفيد براي مزاج است.

قال (ع) لجزر امان من القولنج و مفيد للبواسير و معين علي الجماع - اكل الجزر يسخن الكليتين و يقيم الذكر [1] .

فرموده هويج امان براي قولنج است يعني هر كس هويج بخورد قولنج نمي گيرد و بواسير نمي آورد و تقويت براي اجماع پيدا مي كند - خوردن هويج كليه ها را گرم مي كند و آلت جماع را قوت مي بخشد.

هويج مقداري كافي شكر دارد و سريع الهضم است در معده اطفال شيره اي ايجاد مي كند كه دافع يرقان است با عسل براي قوه باه بسيار مقوي است درد كبد را شفاء مي دهد رفع تنگي سينه و مرض اعصاب مي نمايد - اطفال را زود رشد مي دهد - نپخته آن خون را زياد مي كند و نشاط مي آورد و طب امروز بيشتر علاج را روي تقويت از آب هويج برده است.


پاورقي

[1] فصول المهمه شيخ حر عاملي - كشف.


غيث


باران را گويند در حال باريدن و طراوت هواي باراني را گويند فرق غيث با سحاب اين است كه سحاب ابر بارنده را گويند و غيث خود باران را كه با سرعت مي بارد گويند غيث طراوتي است كه از شدت باران به وجود مي آورد



[ صفحه 87]




شروط التيمم و أحكامه


1- لا يصح التيمم الا بالنية اجماعا، لأنه من العبادات، و يكفي بها قصد التقرب الي الله سبحانه، و لا يجب أن ينوي استباحة الدخول في الصلاة الواجبة أو المستحبة، و لا رفع الحدث، و لا البدل عن الوضوء أو الصلاة.

2- يجب أن يباشر التيمم بنفسه، لأن الأمر ظاهر بذلك، فاذا قيل: افعل. أي افعل أنت دون سواك، هذا، الي أن الأصل عدم جواز النيابة في العبادات، أجل، له أن يستعين بالغير عند العجز و الضرورة.

3- تجب الفورية و الموالاة بحيث يمسح ظاهر الكف اليمني بعد مسح الوجه، و ظاهر الكف اليسري بعد اليمني بلا فاصل، حتي و لو كان التيمم بدلا عن الغسل الذي يجوز فيه الفصل و التراخي، و الدليل هو الاجماع.

4- أن لا يوجد حائل مع الاختيار لا علي باطن الكف الماسحة، و لا علي الوجه و ظاهر الكفين، اذ مع وجود الحاجب و الحائل لا يتحقق معني المسح الذي أمر الله به في قوله تعالي: (و امسحوا بوجوهكم و أيديكم)، و اذا كانت جبيرة علي بعض أعضاء التيمم كفي المسح بها، و عليها.



[ صفحه 134]



5- يجب طهارة اعضاء التيمم، مع الاختيار.

6- أجمعوا علي أن التيمم قبل دخول وقت الصلاة لا يصح، و أنه واجب اذا ضاق، بحيث لا يتسع الا للتيمم و الصلاة فقط، و اختلفوا فيما اذا دخل وقت الصلاة، و كان فيه سعة، بحيث اذا تيمم و صلي يبقي جزء منه: فهل له أن يبادر في مثل هذه الحال، أو لا؟ أجل له ذلك، فلقد جاء عن الامام الصادق عليه السلام في رجل تيمم و صلي، ثم أصاب الماء، و هو في الوقت، قال: قد مضت صلاته. و ليس من شك أن صحة الصلاة، و عدم وجوب اعادتها في الوقت، بخاصة مع وجود الماء، دليل واضح علي جواز المبادرة الي التيمم مع السعة، و عدم وجوب الانتظار الي آخر الوقت، حتي لو احتمل زوال العذر و ارتفاعه، و لا يجب الصبر الي اللحظة الأخيرة الا مع العلم بزوال السبب الموجب للتيمم. [1] .

7- يجوز للمتيمم أن يصلي بتيمم واحد صلوات عديدة، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل بصلي بتيمم واحد صلاة الليل و النهار كلها؟ قال: نعم.

و صرح الفقهاء بأن المتيمم يكون علي الطهارة بعد التيمم، و يسوغ له أن يفعل جميع ما يفعله المتطهر من الصلاة و الطواف و قراءة العزائم و مس كتابة المصحف، و غير ذلك مما يستبيحه المتطهر بالماء، لقول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: يكفيك الصعيد عشر سنين، و قول الامام الصادق عليه السلام: التراب أحد الطهورين، و هو بمنزلة الماء، و ما الي ذاك مما يدل علي الشمول و عموم المنزلة.

و لم يستثن الفقهاء من هذا التعميم الا من تيمم لضيق الوقت عن الطهارة المائية، و تعين عليه التيمم لأداء هذه الفريضة الخاصة التي لم يتسع الوقت لها،



[ صفحه 135]



و للغسل أو الوضوء، و متي اداها يرتفع الموضوع من الأساس، و يكون تماما كمن فقد الماء، ثم وجده.

8- ان يتمم لعدم الماء، ثم يجده، و لذلك حالات:

الأولي: ان يجده بعد ان تيمم، و قبل أن يدخل الصلاة، فيبطل تيممه بالبديهة، لا لارتفاع العذر فقط، بل لأن التيمم كان وسيلة لغاية لم يؤدها بعد. و لو افترض أنه فقد الماء بعد التمكن منه، و قبل الصلاة، أعاد التيمم بالاتفاق.

الثانية: ان يجده بعد الفراغ من الصلاة، و لا تجب الاعادة، و ان اتسع الوقت، لقول الامام عليه السلام: مضت صلاته، بل لا تجب الاعادة اذا رأي الماء بعد أن يركع، فبالأولي بعد الفراغ.

الثالثة: ان يجده، و هو في أثناء الصلاة، و قد فصل الفقهاء في هذه الحال بين أن يري الماء قبل أن يركع، فيرجع عن الصلاة، و يتوضأ و يصلي، و بين أن يراه بعد الركوع، فيمضي في صلاته، و لا شي ء عليه، فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل الذي لا يجد الماء، فيتيمم و يقوم في الصلاة، فجاء الغلام، و قال: هو ذا الماء. قال الامام عليه السلام: ان كان لم يركع فلينصرف، و ليتوضأ، و ان كان قد ركع فليمض في صلاته.

و تجدر الاشارة الي أن هذا الحكم مختص بالصلاة فقط، و لا يشمل غيرها من العبادات التي يشترط فيها الطهارة المائية، فلو تيمم و طاف لعدم الماء، ثم وجده في الأثناء و لو في الشوط الأخير بطل الطواف، و وجبت الاعادة بالطهارة المائية، و كذلك اذا يتيمم الميت لعدم الماء، و صلي عليه، ثم وجد الماء قبل الدفن وجب تغسيله و تحنيطه و للصلاة عليه من جديد، و السر أن النص الذي دل علي عدم الاعادة مختص بالصلاة فقط، و لا يجوز قياس غيرها عليها من



[ صفحه 136]



العبادات، لأن القياس باطل بالاتفاق.

9- سئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليه السلام: عن ثلاثة أنفار كانوا في سفر، أحدهم جنب، و الثاني ميت، و الثالث علي غير وضوء، و حضرت الصلاة، و معهم من الماء ما يكفي أحدهم، من يأخذ الماء؟ و كيف يصنعون؟ قال: يغتسل الجنب، و يدفن الميت بتيمم، و يتيمم الذي هو علي غير وضوء.

و عمل المشهور بهذه الرواية، و اعرضوا عن الرواية الأخري التي قدمت الميت لارسالها و ضعف سندها، فلا تصلح لمعارضة النص الذي قدم الجنب كما قال صاحب المدارك -.



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] لفاقد الماء ثلاث حالات: 1- أن يعلم أنه يقدر علي الماء آخر الوقت. 2- أن يعلم أنه لا يقدر عليه. 3- أن يشك؛ و لا يجب الانتظار الا في الحالة الأولي.


النيابة عن اثنين


من أجر نفسه للحج عن شخص وجب عليه أن يباشر ذلك، و لا يجوز له أن يستنيب سواه الا مع اذن المؤجر صراحة، لأن الاطلاق يستدعي المباشرة بالذات. و علي هذا، فلا يجوز لأحد ان يؤجر نفسه للحج عن اثنين في سنة واحدة، فاذا فعل صحت الأولي، و بطلت الثانية، لعدم القدرة علي العمل بها، و لو افترض اقتران عقدي الاجارة، كأن يؤجر هو نفسه لزيد، و يؤجره وكيله لعمرو في آن واحد، بطل العقدان معا.


الشرط الصحيح


ذكر الشيخ الانصاري ثمانية شروط لصحة الشرط، ولكنها في الحقيقة ترجع الي سبعة، و هي علي وجه العموم و الاجمال:

1- أن يكون الشرط مقدورا.

2- أن يكون سائغا شرعا.

3- أن يكون معقولا.

4- أن لا يتنافي مع مقتضي العقد.



[ صفحه 171]



5- أن لا يكون مجهولا.

6- أن لا يكون محالا أو مستلزما للمحال.

7- أن يذكر في متن العقد كما قيل، و البيان علي وجه فيما يلي:


المزارعة لازمة


قال صاحب الجواهر: عقد المزارعة لازم بالاجماع، لقاعدة اللزوم المستفادة من آية: (أوفوا بالعقود)، و لا ينفسخ عقدها الا بالتقايل، أو باشتراط الخيار، أو بخروج الأرض عن الانتفاع، و لا يبطل بموت أحد المتعاقدين، كما هو الشأن في العقود اللازمة، فاذا مات رب الأرض، أو العامل قام وارثه مقامه.


جلب النفع، و دفع الضر


لا تقبل أية شهادة تجر نفعا للشاهد، أو تدفع عنه ضرا، كشهادة الشريك لشريكه فيما هو شريك فيه، أو شهد لشريكه في بيع سهمه، لأن شهادته تتضمن اثبات الشفعة لنفسه، فان لم يكن فيه شفعة قبلت شهادته. قال الامام عليه السلام: لا تجوز شهادة الشريك لشريكه فيما هو بينهما، و تجوز في غير ذلك مما ليس فيه شركة.

و لا تقبل شهادة الغريم بمال لمديونه المفلس المحجر عليه، لأن حقه يتعلق بالمال الثابت، و تقبل شهادة الغريم لمديونه الموسر، و المعسر قبل



[ صفحه 150]



الحجر، لأن الحق، و الحال هذي، متعلق بذمة المديون لا بعين ماله.. و لا تقبل شهادة الوكيل للموكل فيما هو وكيل فيه، و لا شهادة الولي و الوصي في محل تصرفهما.. و تقبل شهادة الوكيل علي الموكل، و الولي علي المولي، و الوصي كذلك.

و كذا لا تقبل الشهادة اذا دفعت ضررا عن الشاهد، و مثال ذلك أن تشهد البينة بأن فلانا قتل زيدا خطأ لا عمدا، فيشهد أحد أقرباء القاتل الذين يتحملون عنه دية الخطأ، يشهد بجرح البينة، و أنها غير عادلة، فان هذه الشهادة لا تقبل منه، لأنها تدفع عنه الغرم، اذ المفروض أن دية قتل الخطأ علي العاقلة، لا علي القاتل.

و بهذا يتبين معنا أن التهمة من حيث هي ليست مانعا من قبول الشهادة، و انما تمنع من قبولها اذا جرت نفعا للشاهد، أو دفعت عنه ضررا.


الموصي له


يشترط في الموصي له أن يكون موجودا حين انشاء الوصية، فلا تصح الوصية لمعدوم، لأن الوصية تمليك، و لا يتصور قيام التمليك فيما لا وجود له، كما لا يتصور قيام الموجود في اللاوجود.. و انما صح الوقف علي البطن اللاحق غير الموجود تبعا للبطن السابق الموجود، و من هنا صحت الوصية للنوع كالفقراء و العلماء بالنظر لوجود بعض الأفراد.. هذا، الي أن النوع لا يشترط القبول منه علي العكس من الموصي له الخاص الذي لا بد من قبوله، كما قدمنا.

و تصح الوصية للحمل علي شريطة أن نعلم بوجوده حين انشاء الوصية، أما الوصية لحمل سيوجد فانها من باب الوصية لمعدوم... و العلم بوجود الحمل حين الوصية ينحصر في طريقين: الأول أن تلده حيا لأقل من مدة الحمل، و هي ستة أشهر من تاريخ صدور الوصية، حيث لا يمكن أن يلد حيا لأقل من هذه المدة.

الطريق الثاني أن تلده لدون أقصي مدة الحمل، و هي سنة علي الأصح بشرط أن تكون خالية من الزوج، كما لو أوصي للحمل، ثم مات، و لم تتزوج بعده، أما اذا أوصي و بقي معها امدا، ثم مات، و بعد ستة أشهر أو أكثر أتت بولد فلا تصح الوصية، أي لا يعطي الحمل الشي ء الموصي له به، لاحتمال أن يكون قد تجدد بعد الوصية، و انها ولدته لستة أشهر... و ليس معني هذا أن الولد لا يلحق بالميت و أنه لا يرث، بل يلحق به و يرث، لأن الوصية شي ء، و الارث شي ء آخر..



[ صفحه 154]



أجل، اذا أتت به بعد موته بسنة ينفي عنه قطعا، و يأتي التفصيل في باب الارث ان شاء الله تعالي. و اذا أوصي للحمل فولدت ذكرا أو انثي قسم الموصي به بينهما بالسوية لأن الوصية عطية لا ميراث.

و تجوز الوصية للأجنبي و للوارث، قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك مضافا الي اطلاق أدلة الوصية في الكتاب و السنة».

و اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن الوصية تصح للذمي. و هو الذي يدفع الجزية للمسلمين، تصح الوصية له للآية 9 من سورة الممتحنة: (لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين».

و اختلفوا في صحة الوصية لغير الذمي، فذهب جماعة منهم صاحب المسالك و الجواهر الي جوازها و صحتها، لأن الهبة تصح للحربي و غيره فكذلك الوصية التي هي في معناها مع فارق غير جوهري، و هو أن الهبة تمليك حال الحياة، و الوصية تمليك بعد الموت.. و لذا صرح صاحب المسالك بأن الوصية تجوز للحربي من غير أهل الكتاب أيضا، و مما استدلوا به علي جواز الوصية للحربي قول الامام الصادق عليه السلام: «أعط الوصية لمن أوصي له، و ان كان يهوديا أو نصرانيا، ان الله يقول فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه». و لفظ اليهودي و النصراني شامل للذمي و للحربي. ورد صاحب الجواهر علي من زعم بأن الحربي غير أهل للملك، رده بقوله: «و دعوي عدم قابلية الحربي للملك واضحة المنع.. فالأقوي الجواز مطلقا من غير فرق بين الحربي و غيره».. هذا، الي أن الحربي قد يكون محسنا لانسان، فيوصي مله مكافأة علي احسانه، تماما كما يهدي اليه، و قد أجمعوا علي جواز الهدية اليه.



[ صفحه 155]



ملحوظة: صغيرة جاشت النفس بها، و هي ان الخونة الذين يؤازرون أعداء الدين و الوطن، و يتسترون بالاسم الاسم هم أشر و أضر علي الاسلام و المسلمين ممن ينصب الحرب و العداء علانية.


كتاب عن الصادق


زياد بن ابي الحلال كوفي.

ر.ك: معالم العلماء، ص 52.


الصحو و المطر


فكر يا مفضل في الصحو و المطر كيف يتعاقبان علي هذا العالم لما فيه صلاحه، و لو دام واحد منهما عليه كان في ذلك فساده، ألا تري أن الأمطار إذا توالت عفنت البقول و الخضر، و استرخت أبدان الحيوان و حصر الهواء فأحدث ضروبا من الأمراض، و فسدت الطرق و المسالك، و أن الصحو إذا دام جفت الأرض، و احترق النبات، و غيض ماء العيون و الأودية، فأضر ذلك بالناس و غلب اليبس علي الهواء فأحدث ضروبا



[ صفحه 140]



أخري من الأمراض، فإذا تعاقبا علي العالم هذا التعاقب اعتدل الهواء و دفع كل واحد منهما عادية الآخر، فصلحت الأشياء و استقامت.


مقياس الايمان


تحف العقول 375:...

قال أبوبصير: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الايمان؟ فقال عليه السلام:

الايمان بالله أن لايعصي.

قلت: فما الاسلام؟

فقال عليه السلام: من نسك نسكنا و ذبح ذبيحتنا.


السجود علي تربة الحسين


[دعوات الراوندي 188 ح 520 - 519:...]

كان لأبي عبدالله عليه السلام خريطة ديباج صفراء فيها تربة أبي عبدالله عليه السلام فاذا حضرت الصلاة صبه علي سجادته و سجد عليه و قال عليه السلام: السجود علي تربة أبي عبدالله الحسين عليه السلام يخرق الحجب السبع.


هل تحسن قياس رأسك؟


الاحتجاج 2 / 115-110: عن بشير بن يحيي العامري...

عن أبي ليلي، قال: دخلت أنا و النعمان أبوحنيفة علي جعفر بن محمد عليهم السلام فرحب بنا فقال:



[ صفحه 70]



يابن أبي ليلي من هذا الرجل؟

فقلت: جعلت فداك من أهل الكوفة، له رأي و بصيرة و نفاذ.

قال: فلعله الذي يقيس الأشياء برأيه، ثم قال: يا نعمان هل تحسن أن تقيس رأسك؟

قال: لا.

قال: ما أراك تحسن أن تقيس شيئا، فهل عرفت الملوحة في العينين، و المرارة في الأذنين، و البرودة في المنخرين، و العذوبة في الفم؟

قال: لا.

قال: فهل عرفت كلمة أولها كفر و آخرها ايمان؟

قال: لا.

قال ابن أبي ليلي: قلت: جعلت فداك لا تدعنا في عمياء مما و صفت.

قال: نعم، حدثني أبي، عن آبائه عليهم السلام: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ان الله خلق عيني ابن آدم شحمتين فجعل فيها الملوحة، فلولا ذلك لذابتا و لم يقع فيهما شي ء من القذي الا أذابه، و الملوحة تلفظ ما يقع في العين من القذي، و جعل المرارة في الأذنين حجابا للدماغ، و ليس من دابة تقع في الأذن الا التمست الخروج، ولولا ذلك لوصلت الي الدماغ فأفسدته، و جعل الله البرودة في المنخرين حجابا للدماغ، و لولا ذلك لسال الدماغ، و جعل العذوبة في الفم منا من الله تعالي علي ابن آدم، ليجد لذة الطعام و الشراب.



[ صفحه 71]



و أما كلمة أولها كفر و آخرها ايمان فقول: «لا اله الا الله».

ثم قال: يا نعمان اياك و القياس، فان أبي حدثني عن آبائه عليهم السلام: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من قاس شيئا من الدين برأيه قرنه الله تبارك و تعالي مع ابليس، فانه أول من قاس حيث قال: خلقتني من نار و خلقته من طين، فدعوا الرأي والقياس فان دين الله لم يوضع علي القياس.


چه معجزه اي بر نبوت محمد دلالت مي كند؟


روايت شده است كه قومي از يهود نزد امام صادق - عليه السلام - آمده و سؤال كردند: چه معجزه اي بر نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - دلالت مي كند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: كتاب او كه بر كتابهاي ديگر آسماني هيمنه و تسلط دارد (و تحريفها و تغييرات در آنها را رسوا مي كند) آن كتابي كه عقل هر بيننده اي را مبهوت مي سازد، به اضافه آنچه در اختيار او قرار داده شده است از حلال و حرام و غيره كه اگر بخواهيم به بيان همه ي آنها بپردازيم سخن طولاني مي شود.

يهوديها گفتند: از كجا بدانيم آنچه كه مي گوئي درست است (و اين كتاب و اين حلالها و حرامها از ناحيه خدا بر پيامبر نازل شده است)؟

حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - كه در آن مجلس حضور داشتند و كودك بودند - فرمود: چگونه ما بدانيم آنچه كه از آيات موسي روايت مي كنيد، واقعا مستند به حضرت موسي - عليه السلام - است؟

يهوديها پاسخ دادند: چون انسانهاي صادق و راستگو آن را نقل كردند، و ما از آنها گرفتيم.



[ صفحه 126]



حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - فرمودند: شما نيز صحت آنچه شما را از آن با خبر كردم، به واسطه ي خبر كودكي است كه خداوند بدون فراگيري از معلمي و بدون گرفتن از ناقلان، او را آگاه كرده است.

يهوديها (چون اين ديدند و شنيدند) گفتند: شهادت مي دهيم كه خدائي نيست جز خداوند واحد، و اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر و فرستاده ي اوست، و شهادت مي دهيم كه شما امامان هدايت كننده و حجج من عند الله بر بندگانش هستيد.

اينجا بود كه حضرت صادق- عليه السلام - با شتاب برخاست، و پيشاني فرزندش موسي بن جعفر - عليه السلام - را بوسيد سپس فرمود: تو قائم به امر پس از من هستي.

پس بدين جهت بود كه واقفيه گفتند: موسي بن جعفر زنده است، و او است قائم.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - به يهوديهاي مسلمان شده خلعتهائي دادند، و پولها و هدايائي دادند آنها در حالي كه مسلمان شده بودند از نزد حضرتش مرخص شدند.

البته شبهه اي در اين مطلب (يعني اينكه حضرت موسي بن جعفر موصوف به قائم است) نيست، زيرا هر امامي پس از پدر خود قائم به امر است، و اما قائمي كه تمام زمين را پر از عدل و داد مي كند حضرت مهدي فرزند امام حسن عسكري - عليهماالسلام - است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 244 ح 3.


حديث 147


جمعه

أنفق و ايقن بالخلف.

انفاق كن و به جايگزين آن يقين داشته باش.

الفقيه، ج 4، ص 412



[ صفحه 29]




الابراء من الوضح


الشيخ في أماليه: باسناده عن ابراهيم الأحمر، عن محمد بن أبي عمير، عن سدير الصيرفي قال: جاءت امرأة الي أبي عبدالله عليه السلام فقالت له: جعلت فداك اني و أبي و أمي و أهل بيتي نتولاكم، فقال لها أبو عبدالله عليه السلام: صدقت فما الذي تريدين؟ قالت له المرأة: جعلت فداك يابن رسول الله أصابني وضح [1] في عضدي، فادع الله أن يذهب عني. قال أبو عبدالله عليه السلام: اللهم انك تبري ء الأكمه و الأبرص و تحيي العظام و هي رميم، ألبسها من عفوك و عافيتك ما تري أثر اجابة دعائي. فقالت المرأة: و الله لقد قمت، و ما بي منه قليل و لا كثير [2] .



[ صفحه 163]




پاورقي

[1] الوضح: البرص.

[2] الأمالي للطوسي: ص 406 مجلس 14 ح 912.


او امام است


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه حقوق برادرانش را در دين بزرگ بشمارد و ارج نهد، دين خدا را بزرگ شمرده است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مي خواستم از حضرت صادق عليه السلام تقاضا كنم كه دليل امامت و معجزه اي به من نشان دهد چنان كه حضرت باقر عليه السلام نشان مي داد. به حالت جنابت به حضور حضرت رفتم. حضرت فرمود: اي ابامحمد! آيا براي آن حالتي كه داشتي، كاري نداشتي؟ جنب نزد من مي آيي؟ گفتم: عمدا چنين كردم. فرمود: مگر به ما معتقد نيستي؟ گفتم: چرا، ولي مي خواهم قلبم آرام و مطمئن شود. فرمود: آري اي ابامحمد! برخيز و غسل كن. برخاستم، غسل كرده و برگشتم. آن گاه با خودم گفتم: او امام است.



[ صفحه 237]




وسعت دانشگاه امام صادق


امام صادق عليه السلام با تمام جريان هاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و وضع اسلام و تشيع را در برابر آن ها روشن ساخته برتري بينش اسلامي را ثابت نمود.

شاگردان دانشگاه امام صادق عليه السلام منحصر به شيعيان نبود، بلكه از



[ صفحه 219]



پيروان سنت و جماعت نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي شدند. پيشوايان مشهور اهل سنت، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بوده اند.

در رأس اين پيشوايان، ابوحنيفه قرار دارد كه دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را پايه ي علوم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد: «لو لا السنتان لهلك نعمان» [1] ؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مي شد.

شاگردان امام از نقاط مختلف همچون كوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اينها و نيز از قبائل گوناگون مانند: بني اسد، مخارق، طي، سليم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بني ضبه، قريش به ويژه بني حارث بن عبدالمطلب و بني الحسن بودند كه به مكتب آن حضرت مي پيوستند. [2] .

در وسعت دانشگاه امام همين قدر بس كه حسن بن علي بن زياد وشاء كه از شاگردان امام رضا عليه السلام و از محدثان بزرگ بوده (و طبعا سال ها پس از امام صادق عليه السلام زندگي مي كرده)، مي گفت: در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي كردند. [3] .

به گفته ي ابن حجر عسقلاني، فقها و محدثاني همچون: شعبه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، مالك، انس، ابن جريح، ابوحنيفه، پسر وي موسي، وهيب بن خالد، قطان، ابوعاصم، و گروه انبوه ديگر، از آن حضرت حديث نقل كرده اند. [4] .

يافعي مي نويسد: او سخنان نفيسي در علم توحيد و رشته هاي ديگر دارد. شاگرد ايشان، جابر بن حيان، كتابي شامل هزار ورق كه پانصد رساله را در بر داشت، تأليف كرد. [5] .

امام صادق عليه السلام هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و



[ صفحه 220]



قريحه ي او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه، هر كدام از آن ها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، علم كلام، و امثال اينها تخصص پيدا مي كردند.

گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كنند.

هشام بن سالم مي گويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق عليه السلام در محضر آن حضرت نشسته بوديم. شخصي مرد از شام اجازه ي ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشين. آن گاه پرسيد: چه مي خواهي؟

مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ مي گوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره بكنم! امام فرمود: در چه موضوعي؟ شامي گفت: درباره ي كيفيت قرائت قرآن.

امام رو به حمران كرده فرمود: حمران، جواب اين شخص با تو است! مرد شامي گفت: من مي خواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محكوم كردي، مرا محكوم كرده اي!

مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي مي پرسيد: پاسخ قاطع و مستدلي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه ي بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد! امام فرمود: (حمران را) چگونه ديدي؟ گفت: راستي حمران خيلي زبردست است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته اي پاسخ داد! شامي گفت: مي خواهم درباره ي لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.

امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نيز راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت. شامي گفت: مي خواهم درباره ي فقه با شما مناظره كنم! امام به زراره فرمود: با او مناظره



[ صفحه 221]



كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند! شامي گفت: مي خواهم درباره ي كلام با شما مناظره كنم. امام به مؤمن طاق دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مؤمن طاق نيز شكست خورد.

به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره ي استطاعت (قدرت و توانايي انسان بر انجام يا ترك خير و شر)، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه ي طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه، با دلايل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده ي اين صحنه ي هيجان انگيز، از خوشحالي خنده اي شيرين بر لبان امام نقش بست. [6] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 1، ص 70؛ اسم ابوحنيفه نعمان بن ثابت بوده است.

[2] همان، ج 1، ص 38.

[3] رجال نجاشي، ص 39 و 40.

[4] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 88.

[5] مرآة الجنان، ج 2، ص 304.

[6] اختيار معرفة الرجال، ص 275؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 416.


فقهه و تلامذته


لم يعرف فقه أبي حنيفة إلا من طريق أصحابه الذين اختصوا به، فهو لم يكتب فقهه بنفسه و لم يدون شيئا من آرائه، ولكن التدوين إنما أخذ من قبل أصحابه؛ و كان لأبي حنيفة تلاميذ، منهم من كان يرحل إليه و يستمع منه، و منهم من لازمه ملازمة تامة، و فيهم يقول: هؤلاء ستة و ثلاثون رجلا منهم ثمانية و عشرون يصلحون للقضاء، و ستة يصلحون للفتوي،



[ صفحه 308]



و اثنان أبويوسف و زفر يصلحون لتأديب القضاة و أرباب الفتوي! ولكن الذين خدموا مذهب أبي حنيفة و نشروه هم أبويوسف، و زفر، و محمد بن الحسن الشيباني، و الحسن بن زياد اللؤلؤي.


النجاسات


النجاسة في اللغة اسم لكل مستفذر. و في الشرع: قذارة خاصة، اقتضت وجوب هجرها في موارد مخصوصة، فكل جسم خلي عن تلك القذارة فهو طاهر. و قيل هي الخبث. و هو كل عين مستقذرة شرعا، الي غير ذلك من التعريفات.

و الفقهاء يقسمون النجاسة الي قسمين: نجاسة حكمية، و نجاسة حقيقية. و كذلك قسموا الطهارة الي قسمين: طهارة حكمية، و هي الطهارة عن الحدث و قد مر الكلام حولها. و القسم الثاني هي الطهارة، و هي الطهارة عن الخبث.

و الحنفية قسموا النجاسة الي قسمين: غليظة باعتبار قلة المعفو عنها كالخمر، و الدم المسفوح، و لحم الميتة و اهابها قبل دبغه. و خفيفة: باعتبار كثرة المعفو عنه منها بما ليس في المغلظة: كبول الفرس، و بول ما يؤكل لحمه من النعم الأهلية، و الوحشية كالغنم، و الغزال... الخ.

و علي كل حال: فان الخلاف بين المذاهب في تعداد النجاسة، و كيفية تطهيرها، و ما يتعلق بذلك أمر يطول البحث باستقصائه، و ليس من غرضنا ذلك، ولكننا نستعرض المهم في الموضوع من بيان الخلاف بين المذاهب أجمع، بعد أن نعطي صورة موجزة عما ذهب اليه الشيعة في تعداد الاعيان النجسة، ثم نستعرض ما اتفقوا عليه و ما اختلفوا فيه لنعرف مدي الخلاف في ذلك، بدون اطالة و استقصاء.

-الشيعة:

قالوا بأن عدد الأعيان النجسة اثنا عشر:

2 -1: البول و الغائط من كل حيوان له نفس سائلة محرم الأكل، بالأصل أو بالعارض كالجلال، و الموطوء، أما ما لا نفس له سائلة، أو كان محلل الأكل فليس كذلك.

3- المني من كل حيوان له نفس سائلة، و ان حل أكل لحمه.

4- الميتة من الحيوان ذي النفس السائلة انسانا كان أو غيره، حل أكله أو حرم، بريا أم بحريا، و كذا أجزاؤها المبانة منها.



[ صفحه 254]



5- الدم من ذي النفس ، أما ما لا نفس له سائلة كدم السمك و نحوه فدمه طاهر.

6-7: الكلب ، و الخنزير البريان ، بجميع أجزائهما، و فضلاتهما ، و رطوباتهما.

8- الخمر بل كل مسكر مائع بالاصالة بجميع أقسامه.

9- الفقاع و هو شراب مخصوص متخذ من الشعير.

10- الكافر بجميع أقسامه : أصليا أو مرتدا، فطريا أو مليا، حربيا أو ذميا، كتابيا أو غير كتابي، جاحدا لله تعالي أو لوحدانيته أو لرسالة محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

11-12- عرق الجنب من الحرام ، و عرق الابل الحلالة.

هذه هي الاعيان النجسة التي يجب الاجتناب عنها، و ازالة ما يتعلق منها في بدن المصلي أو ثيابه أو مكانه ، كما يأتي بيانه ان شاء الله تعالي ، و عن الأواني لاستعمالها، فيما يتوقف علي طهارتها، و عن المساجد و الأماكن المقدسة و المصاحف المشرفة.

كما أنه عفي عما دون الدرهم البغلي ، من غير الدماء الثلاثة ، كما عفي عن دم الجرح و القرح مع السيلان، دائما أو في وقت لا يسع زمن فواته الصلاة ، كما سيأتي بيانه.


عبيدالله


أبومحمد عبيدالله بن موسي بن أبي المختار العبسي المتوفي سنة 213.

خرج حديثه البخاري و مسلم في الصحيح و الأربعة و روي عنه البخاري و هو من كبار شيوخه و اسحاق الحنظلي، و ابن أبي شيبة و غيرهم ذكر منهم في تهذيب التهذيب أكثر من أربعين من الحفاظ.

قال الذهبي: عبيدالله بن موسي الحافظ الثبت المقري العابد من كبار علماء الشيعة [1] و قال اليافعي عبيدالله بن موسي كان اماما في الفقه و القرآن، موصوفا بالعبادة و الصلاح لكنه من رؤوس الشيعة [2] و قال أبوداود: عبيدالله كان شيعيا محترقا. و قال أحمد بن يوسف كتبت عن عبيدالله ثلاثين ألف حديث [3] و قال ابن حجر: عبيدالله بن موسي من كبار شيوخ البخاري وثقه ابن معين، و أبوحاتم، و العجلي و ابن أبي شيبة و آخرون. [4] .



[ صفحه 554]




پاورقي

[1] تذكرة الحفاظ 322: 1.

[2] مرآة الجنان.

[3] تذكرة الحفاظ 322: 1.

[4] هدي الساري 423.


العطسة من أين؟


روي الشيخ الكليني قدس سره عن رجل من العامة قال: كنت أجالس أبا عبدالله عليه السلام، فلا والله ما رأيت مجلسا أنبل [1] من مجالسه.

قال: فقال لي ذات يوم: من أين تخرج العطسة؟

فقلت: من الأنف.

فقال لي: أصبت الخطأ!

فقلت: جعلت فداك، من أين تخرج؟

فقال: من جميع البدن، كما أن النطفة تخرج من جميع البدن و مخرجها من الاحليل. ثم قال: أما رأيت الانسان اذا عطس نفض أعضاؤه، و صاحب العطسة يأمن الموت سبعة أيام. [2] .


پاورقي

[1] نبل النبل: في الفضل و الفضيلة. كتاب العين 328:8.

[2] الكافي 481:2 كتاب العشرة، باب العطاس و التسميت / 23.


الي القاري ء الكريم


لعلك تجد - كما أجد - هذه الصحائف غير كافلة بالابانة عن تلك الشخصية الفذة الكريمة - الامام الصادق - و لا بدع فان المرتقي ليس بسهل فالقصور عذري الذي سجلته و اسجله علي نفسي أبدا، و لا أدفع التقصير.

و أرجو أن تتحفني - بعد أن تجيل الطرف فيها - بما يحضرك من ملاحظات، فان أحب اخواني من أهدي الي عيوبي، لنتدارك ذلك في طبعة اخري.

محمد الحسين المظفر

الهشامية


أصحاب هشام بن عمرو الفوطي ، و مبالغته في القدر أشد و أكثر من مبالغة أصحابه ، و هو من معتزلة القرن الثاني المعاصرين للمأمون العباسي ، و كان لا يجيز لأحد من المسلمين أن يقول « حسبنا الله و نعم الوكيل » .



[ صفحه 550]




علي بن جعفر بن محمد الصادق


قال النجاشي: علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين أبوالحسن، سكن العريض من نواحي المدينة فنسب ولده اليها.

له كتاب في الحلال و الحرام.

قال الشيخ [1] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: علي بن جعفر ابن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام المدني، و آخر من أصحاب الكاظم عليه السلام و روي عن أبيه عليه السلام.

و روي الكشي [2] حمدويه بن نصير، قال: حدثنا الحسين بن موسي الخشاب، عن علي بن أسباط و غيره، عن علي بن جعفر بن محمد عليه السلام، قال لي رجل أحسبه من الواقفية: ما فعل أخوك أبوالحسن؟ قلت: قد مات. قال: و ما يدريك بذاك؟ قلت: اقتسمت أمواله و أنكحت نسائه و نطق الناطق من بعده. قال: و من الناطق من بعده؟ قلت: ابنه علي. قال: فما فعل؟ قلت له: مات، قال: و ما يدريك أنه قد مات؟ قلت: قسمت أمواله و نكحت نسائه و نطق الناطق من بعده، قال: و من الناطق من بعده؟ قلت: أبوجعفر ابنه. قال: فقال له: أنت في سنك و قدرك و ابن جعفر بن محمد تقول هذا القول من هذا الغلام؟ قال: قلت: ما أراك الا شيطانا، قال: ثم أخذ بلحيته فرفعها الي السماء ثم قال: فما حيلتي ان كان الله رآه أهلا لهذا و لم ير هذه الشيبة لهذا أهلا.



[ صفحه 411]



قال الشيخ المفيد رحمه الله [3] في الارشاد: كان علي بن جعفر، راوية للحديث سديد الطريق، شديد الورع، كثير الفضل، لزم أخاه موسي عليه السلام و روي عنه الشي ء الكثير.

و قال الوحيد البهبهاني رحمه الله [4] قال جدي رحمه الله جلالة قدره [أي علي ابن جعفر] أجل من أن يذكر، و قبره بقم مشهور، و سمعت أن أهل الكوفة التمسوا منه مجيئه من المدينة اليهم، و كان في الكوفة مدة و أخذ أهل الكوفة الأخبار عنه، و أخذ منهم أيضا.

ثم استدعي القميون نزوله اليهم فنزلها و كان بها حتي مات بها رضي الله عنه و أرضاه.

و روي الكشي عنه ما يشهد بصحة عقيدته و تأدبه مع أبي جعفر الثاني [الجواد] عليه السلام و حاله أجل من ذلك.

و ذكره ابن داود [5] في القسم الأول قائلا: علي بن جعفر، أبوالحسن العريض، ولد الصادق عليه السلام من أصحاب [أبيه] الصادق، [و أخيه] الكاظم عليهماالسلام سكن العريض من نواحي المدينة فنسب ولده اليها. له كتاب في الحلال و الحرام عن أبيه و أخيه عليهماالسلام.

و قال المامقاني [6] ان الظاهر اتفاق الفقهاء و المحدثين علي ثقته و جلالته



[ صفحه 412]



و الاعتماد علي أخباره، و قد وثقه الفاضل المجلسي، و المحقق البحراني، و الشيخان الطريحي، و الكاظمي.

علي بن جعفر عند العامة:

ذكره الذهبي [7] في تأريخه قائلا: علي بن جعفر الصادق العلوي الحسيني، أخوموسي، و اسماعيل، و اسحاق، و محمد، و عبدالله، و عباس، و فاطمة، و أسماء، و ام فروة، و فاطمة الصغري، رحمهم الله، و امه ام ولد.

روي عن أبيه شيئا يسيرا و عن أخيه موسي الكاظم و غيرهم.

روي له الترمذي [8] حديثا في حب آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، توفي سنة عشر و مائتين.

و قال المزي [9] ذكر علي بن جعفر حديثا عن أخيه موسي عن آبائه [معنعن] عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم، قال: أخذ صلي الله عليه و آله و سلم بيد الحسن و الحسين عليهماالسلام فقال: من أحبني و أحب هذين و أباهما و امهما كان معي في درجتي يوم القيامة.

أقول: خلاصة القول: ان علي بن جعفر، جليل القدر عظيم المنزلة، ثقة، ثقة، عاصر أربعة من الأئمة الأطهار و أخذ منهم و روي عنهم، و هم: أبوه الامام جعفر الصادق، و أخوه موسي الكاظم، و ابن أخيه علي الرضا، و حفيد أخيه محمد الجواد عليهم السلام.

مات في قم سنة مائتين و عشر و دفن فيها و له ضريح و مزار عظيم شاهد.

أقول: و قد زرت مرقده الشريف عدة مرات.



[ صفحه 413]




پاورقي

[1] رجال الطوسي: 241، الرقم 112.

[2] رجال الكشي: 429، الرقم 803.

[3] الارشاد: 287.

[4] تعليقة الوحيد: 227.

[5] رجال ابن داود: 136، الرقم 1026.

[6] تنقيح المقال: 2، الرقم 273.

[7] تأريخ الاسلام، و فيات«201 - 210» : 263، الرقم 278.

[8] المناقب: 3874.

[9] تهذيب الكمال20 : 352، الرقم 4035.


في حسن الظن


قال الصادق: حسن الظن أصله من حسن ايمان المرء و سلامة صدره. و علامته أن يري كلما نظر اليه بعين الطهارة. و الفضل من حيث ركب فيه، و قل من في قلبه الحياء و الأمانة و الصيانة و الصدق...

قال النبي: أحسنوا ظنونكم باخوانكم تغتنموا بها صفاء القلب و نقاء الطبع و قال الي ابن كعب. اذا رأيتم أحد اخوانكم في خصلة تستنكرونها منه فتأولوها سبعين تأويلا، فان اطمأنت قلوبكم علي أحدها، و الا فلوموا أنفسكم و ان تقدروا [1] في خصلة يسرها [2] عليه سبعين تأويلا، فأنتم أولي بالأفكار علي أنفسكم منه.

أوحي الله تبارك و تعالي الي داود ذكر عبادي بآلائي و نعمائي، فانهم لم يروا مني الا الحسن الجميل، لئلا يظنوا في الباقي الا مثل الذي سلف مني اليهم. و حسن الظن يدعو الي حسن العبادة، و المغرور يتمادي في المعصية و يتمني المغفرة، و لا يكون محسن [3] الظن في خلق الله الا المطيع له، يرجو ثوابه و يخاف عقابه.



[ صفحه 302]



قال رسول الله: يحكي عن ربه أنا عند حسن ظن عبدي بي يا محمد فمن زاغ عن وفاء حقيقة موجبات ظنه بربه، فقد أعظم الحجة علي نفسه و كان من المخدوعين في أسر هواه.



[ صفحه 303]




پاورقي

[1] حيث لم تقدروه.

[2] يشير عليها سبعون.

[3] أحسن.


ابو الحسن الموصلي


أبو الحسن الموصلي.

محدث. روي عنه أحمد بن محمد بن أبي نصر.

المراجع:

جامع الرواة 2: 377. خاتمة المستدرك 866. معجم رجال الحديث 21: 121. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. منتهي المقال 342. منهج المقال 385.


سلمة الجواز


سلم، وقيل سلمة الجواز، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 211 وفيه سلام. تنقيح المقال 2: 44. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 179. جامع الرواة 1: 371. مجمع الرجال 3: 139 و 152. أعيان الشيعة 7: 277. منهج المقال 167.


محمد بن خالد


محمد بن خالد السري، وقيل ابن السري، الأزدي، وقيل الأودي، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحال. روي عنه عبد الرحمن بن الحجاج.

المراجع:

رجال الطوسي 284 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 114. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 71. نقد الرجال 305. جامع الرواة 2: 110. مجمع الرجال 5: 207. منتهي المقال 272. منهج المقال 295. إتقان المقال 227. الوجيزة 47.



[ صفحه 67]