بازگشت

قواي نفساني


گذشته از آنچه گفته شد،خداوند در انسان عقل و قوه حافظه و قواي ديگر قرار داده است. فكر كن اگر يكي از اينها نبود چگونه ممكن بود انسان زندگي كند؟ ملاحظه كن! اگر انسان حافظه نمي داشت، و هيچ چيز در خاطرش نمي ماند، چگونه امور زندگي او مختل مي شد. اگر قوه حافظه نبود مردم يكديگر را نمي شناختند و داد و ستدها در خاطر نمي ماند و امكان نداشت كه انسان اين همه معلومات را فرا گيرد.


احياء الطيور الأربعة


5- روي عن يونس بن ظبيان قال: كنت عند الصادق (عليه السلام) مع جماعة فقلت: قول الله تعالي لابراهيم: «فخذ أربعة من الطير فصرهن» [1] أو كانت أربعة من أجناس مختلفة؟ أو من جنس واحد؟

قال: أتحبون أن اريكم مثله؟

قلنا: بلي.



[ صفحه 352]



قال: يا طاووس. فاذا طاووس طار الي حضرته، ثم قال: يا غراب.

فاذا غراب بين يديه، ثم قال: يا بازي. فاذا بازي بين يديه، ثم قال: يا حمامة. فاذا حمامة بين يديه، ثم أمر بذبحها كلها و تقطيعها و نتف ريشها، و أن يخلط ذلك كله بعضه ببعض، ثم أخذ برأس الطاووس فقال: يا طاووس، فرأينا لحمه و عظامه و ريشه، يتميز من غيره حتي ألتزق ذلك كله برأسه، و قام الطاووس بين يديه حيا، ثم صالح بالغراب كذلك، و بالبازي و الحمامة كذلك، فقامت كلها أحيآء بين يديه [2] .


پاورقي

[1] سورة البقرة آية 260.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 297 ح 4. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 111.


موسي


موسي از غلامان امام صادق عليه السلام و جزء اصحاب آن حضرت نيز شمرده شده است. درباره ي وي چيز ديگري گفته نشده و همان گونه كه بيان شد، همين اندازه نيز توفيق بزرگي است كه خداوند به او مرحمت نموده است.


نگاهي بر آنچه گذشت


در اين نوشتار افزون بر بررسي زندگي امام صادق عليه السلام برخي از انديشه هاي عرشي و موضع گيري هاي صادق آل محمد عليه السلام مورد تحقيق قرار گرفت. ابعاد زندگي انديشه و رفتار امام صادق عليه السلام نياز به تحقيق وسيع و فراگير دارد كه يك موسوعه چندين جلدي را شامل خواهد شد. اين نوع كار از اهداف، اين نوشتار نبود. زيرا هدف اين نوشتار بررسي فشرده اي است كه در سطح عموم جامعه به ويژه دانش آموزان و دانشجويان مخاطب داشته باشد. به نظر مي رسد اين مقدار تحقيق و بررسي اين هدف را تأمين مي نمايد.



[ صفحه 261]



در پايان درود مي فرستيم به روان پاك امام صادق عليه السلام كه اين گونه در باروري فقه و فرهنگ نقش ايفا نمود. اميد است با الهام گرفتن از انديشه و رفتار حضرتش پيروان نيكي براي وي باشيم و همان گونه كه خود فرمود سبب افتخار حضرت باشيم. با رفتار خويش باعث آسيب به شأن و منزلت فرزند فاطمه (سلام الله عليها) و مذهب جعفري و تشيع نباشيم.

با مرور به فرازي از زيارت نامه امام صادق عليه السلام سخن خويش را پايان مي بريم.


هشام بن حكم


يكي ديگر از چهره هاي معروف و شاگردان مبرز امام صادق عليه السلام هشام بن حكم كندي است. او در كوفه و واسط بزرگ شد و به عنوان تجارت به بغداد مي رفت و پس از مدتي در بغداد سكونت گزيد و براي تجارت به شهرها مي رفت و در همان زمان مردم را ارشاد مي كرد و از حريم اهل بيت دفاع مي نمود و با منكران خدا به مباحثه مي پرداخت به گونه اي كه قادر به جواب گفتن نبودند و از اين راه عده ي زيادي را به توحيد و يكتاپرستي كشانيد.



[ صفحه 236]



هنگامي كه هشام در كوفه زندگي مي كرد، كوفه پايگاهي شده بود براي اختلاف مذاهب. علم كلام در آنجا بشدت رواج داشت و از اطراف كوفه علما و متفكران و دانشمندان مي آمدند و در آنجا جلسات علمي تشكيل مي دادند و در حقيقت كوفه محل بحث و مناظره و درگيري بين اصحاب مذاهب مختلف بود.

عده اي براي اينكه در مباحثات خود بر خصم پيروز شوند، از علم كلام استفاده مي كردند و براي اينكه صحت عقيده و نظر خود را به طرف ثابت كنند و مسلك خويش را درست جلوه دهند، علم كلام را وسيله قرار مي دادند. هشام بن حكم نيز كه در علم كلام سابقه ي زيادي داشت، هنگام بحث و مناظره با نيرومندي و قدرت خاصي نظريات متكلمان ديگر فرق اسلامي را كه تحت تأثير فلسفه ي يوناني قرار گرفته بودند، رد مي كرد و در تمام مراحل با موفقيت از عهده ي بحث برمي آمد و به خاطر همين قدرت مناظره ي او بود كه امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اي هشام، تو با هر دو پا به زمين نمي خوري (به طوري كه هيچ گونه جوابي برايت نباشد). تا بخواهي به زمين بيفتي، پرواز مي كني (به محض اينكه متوجه شوي مغلوب مي شوي، خود را نجات مي دهي). افرادي مانند تو بايد با مردم سخن گويند. خود را از لغزش نگه دار، شفاعت ما دنبالش مي آيد ان شاء الله» [1] .

به هر حال تشكيل اين گونه مجالس سبب شد كه از طرف حكومت وقت جان وي به خطر بيفتد، چون از مناظرات قوي و مستدل او درباره ي امامت و طرفداري از علويان آگاه شده بودند، تا آنجا كه هارون الرشيد از فعاليت وسيع و گسترده ي او و برتري وي بر بيشتر انديشمندان و رجال زمان خود مطلع شد و تصميم به كشتن او گرفت، اما يحيي بن خالد برمكي از او دفاع كرد و محيط را براي او مساعد ساخت، به گونه اي كه نظر هارون را نسبت به هشام تغيير داد و



[ صفحه 237]



هارون از قتل وي صرف نظر كرد، گرچه هميشه كينه ي هشام را در دل داشت و برخي از اوقات بر اثر ناراحتي زياد، اين كينه را اظهار مي كرد. به عنوان نمونه در مجلسي كه يحيي برمكي براي مناظره در بغداد تشكيل داد و نتايج بسيار خوبي داشت و اثر زيادي در روشن شدن افكار گذاشت و رياست و نظارت آن مجلس را هشام عهده دار بود، بحثي درباره ي امامت مطرح شد. هارون كه خود را در گوشه اي مخفي كرده بود، به اين بحث گوش مي داد. مناظره شدت گرفت و هشام پيروز شد. هارون ناراحت شد وگفت: زبان هشام از هزار شمشير برنده تر است [2] .


پاورقي

[1] «يا هشام لا تكاد تقع تلوي رجليك اذا هممت بالارض طرت مثلك فليكم الناس فاتق الزلة و الشفاعة من ورائها ان شاء الله» (اصول كافي، ج 1، ص 132، حديث 4).

[2] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 81.


شرط دوم قبولي نماز


شرط دوم از شرايط قبولي نماز اين است كه نمازگزار به خاطر خدا از هوا و هوس هاي



[ صفحه 241]



باطل خود دست بردارد: و يكف نفسه عن الشهوات من اجلي. بگويد: خدايا! به خاطر اين كه تو را دوست دارم، دنبال شهوت راني و گناه نمي روم. همان طور كه انسان به خاطر دوستان خود از برخي خواسته هايش صرف نظر مي كند، به خاطر خدا هم، بايد از شهوات نامشروع خود چشم بپوشد. بين نماز خوب خواندن و دنبال شهوات نامشروع رفتن نسبت معكوس وجود دارد؛ به اين معنا كه انسان هر قدر نمازش را بهتر بخواند، به همان ميزان از شهوات نامشروع دور مي شود و به عكس، هر چه بيش تر شهوت راني كند، از نماز دور مي شود. قرآن كريم درباره برخي اقوام گذشته اين مطلب را به زيبايي بيان كرده است؛ پس از ذكر نام تعدادي از انبيا عليهم السلام مي فرمايد: اذا تتلي عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا؛ [1] هرگاه آيات [خداي] رحمان بر ايشان خوانده مي شد، سجده كنان و گريان به خاك مي افتادند. سپس در ادامه مي فرمايد: فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات؛ [2] آن گاه پس از آنان جانشيناني به جاي ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوس ها پيروي مي كردند. انسان اگر بخواهد بداند چرا آن طور كه بايد و شايد نمي تواند در نماز با خدا انس بگيرد، بايد ببيند چقدر به شهوات نامشروع و افكار باطل دل بسته است.


پاورقي

[1] مريم (19)،58.

[2] همان، 59.


عثمان بن مظعون در مكه


صحابه بزرگ؛ عثمان بن مظعون، كنيه اش ابوسائب از سابقين در اسلام و چهاردهمين فرد است كه در مكه به نداي توحيد پيامبر (صلي الله عليه وآله) لبيك گفته و اسلام را پذيرفته است و يكي از مسلمانان مجاهد و مبارز و از كساني بوده است كه دفاع از حريم اسلام و فداكاري در حمايت از شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را در رأس وظايف و برنامه هاي زندگي خويش قرار داده است.

بنا به گفته بعضي از مورخان، وي افتخار اخوت و برادري رضاعي با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را هم داشته است و او از آن عده از مسلمانها است كه (هاجر الهجرتين) در اثر فشار مشركين مكه، هم در هجرت به حبشه شركت نمود و هم جزو مهاجرين به مدينه بود. و طبق گفتار بعضي از مورخان سرپرستي مهاجرين حبشه از طرف رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر وي محول شده بود.



[ صفحه 195]




حق السمع


«و أما حق السمع فتنزيهه عن أن تجعله طريقا الي قلبك الا لفوهة كريمة تحدث في قلبك خيرا، أو تكسب خلقا كريما، فانه باب الكلام الي القلب، يؤدي اليه ضروب المعاني علي ما فيها من خير أو شر، و لا قوة الا بالله...».



[ صفحه 224]



ان جهاز السمع هو الأداة الفعالة في تكوين شخصية الانسان، و بناء سلوكه، و ذلك بما ينقله من المسموعات التي تنطبع في دخائل الذات و قرارة النفس، و من حقه علي الانسان أن يجعله بريدا لنقل الآداب الكريمة، و الفضائل الحسنة، و المزايا الحميدة ليتأثر بها، و تكون من صفاته و خصائصه.


روايات الأئمة


أما روايات الأئمة الطاهرين (ع) التي أثرت عنهم في عالم التشريع و الاحكام فهي لا تحكي آرائهم الخاصة و انما هي امتداد لقول الرسول (ص) و رأيه و لذا الحقت بالسنة - عند الشيعة - و قد ألمع الي ذلك الامام أبوجعفر (ع) في حديثين له مع جابر بن يزيد الجعفي.

1- قال (ع) لجابر: «انا لو كنا نحدثكم برأينا لكنا من الهالكين، ولكنا نحدثكم بأحاديث نكنزها عن رسول الله (ص) كما يكنز هؤلاء ذهبهم و فضتهم...» [1] .

2- قال (ع) لجابر: «و الله يا جابر لو كنا نحدث الناس أو حدثناهم برأينا لكنا من الهالكين، ولكنا نحدثهم بآثار عندنا من رسول الله (ص) يتوارثها كابر عن كابر نكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم و فضتهم...» [2] .

اذن فلم تستند احاديث أئمة اهل البيت (ع) لهم، و انما تستند الي



[ صفحه 142]



جدهم الرسول (ص)، و هم الذين حافظوا علي تراثه العلمي فكنزوه كما يكنز الناس الذهب و الفضة.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 2 / 217.

[2] ناسخ التواريخ 2 / 217.


تكليف خود را انجام دهيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خودت بار خودت را بر دوش كش كه اگر چنين نكني ديگري بار تو را بر نمي دارد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 454 / 5، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20493.


رنج براي خانواده


كسي كه خانواده ي خود را اداره مي كند و براي ترتيب و نظم زندگي آنان زحمت مي كشد و به منظور سر و صورت دادن به وضع آنان مشقت و ناملايمات را تحمل مي كند، به وظيفه ي خود عمل كرده و در برابر وجدان خويش سرافراز و در انظار مردم محترم مي باشد و مانند شخصي است كه براي امتثال امر پروردگار جهان، قدمهاي بزرگ برداشته و كار مهمي انجام داده و بدين مناسبت در نزد خداوند متعال پاداشي بزرگ خواهد داشت.

الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله. [1] .

كسي كه براي عائله خود كوشش و تلاش مي كند و روزي آنها را به



[ صفحه 115]



دست مي آورد، مانند كسي است كه در راه خدا جهاد مي كند.


پاورقي

[1] وسائل. ج 6، ص 43.


وصاياي امام جعفرصادق به ابوحمزه ثمالي


ابوحمزه ثمالي از جمله اصحاب خاص و شاگردان طراز اول حضرت امام زين العابدين عليه السلام و حضرت امام باقر عليه السلام و حضرت امام صادق عليه السلام است. وي ساكن كوفه بود و به نشر و تبليغ احكام اشتغال داشت. روزي با عده اي از دوستان خاص خود در كنار قبر امام علي بن ابيطالب عليه السلام كه در آن ايام كسي جز از افراد صاحب اسرار معدود از آن قبر شريف مطلع نبودند نشسته بود و مشغول بحث حديث بودند كه مردي خراساني وارد شد و گفت: من از مدينه مي آيم و جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرد. ابوحمزه از



[ صفحه 266]



شنيدن اين خبر ناگوار به سختي منقلب شد و فرياد دردناكي از ته دل كشيد و با تحسر شديد از آن خراساني پرسيد چه كسي را وصي خويش قرار داده است؟ گفت: پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي عليه السلام و سوم منصور خليفه را. ابوحمزه گفت الحمدلله كه ما را هدايت كرد. «دل علي الصغير و بين علي الكبير و وافشي ء الامر العظيم.» شرح اين كلمات را از ابوحمزه سؤال كردم. در جواب فرمود: امام صادق عليه السلام فرزندش موسي را جانشين خود قرار داد زيرا كه منصور را از روي تقيه و عبدالله از موسي بزرگتر است اگر عبدالله لياقت جانشيني داشت احتياج به وصي بودن برادر كوچك نداشت به علاوه بر آن زندگينامه عبدالله در پيش اكثر مردم روشن بود كه وي به احكام شريعت و دين جاهل و كردار شايسته اي نداشت و در تاريخ ديگر نقل شده كه امام صادق عليه السلام پنج نفر را وصي و جانشين معين كرده، منصور و سليمان استاندار مدينه و دو پسرش عبدالله و موسي و حميده مادر موسي. در نزد اهل يقين واضح است كه وصي بودن منصور و سليمان از جهت تقيه و وصي بودن همسرش براي كتمان قضيه و عبدالله پسرش هم حالش در پيش همه معلوم بود.


ششمين كرسي امامت




ولله افلاك البقيع فكم بها

كواكب من آل النبي غوارب



حوت منهم ما ليس تحويه بقعة

و نالت بهم مالم تنله الكواكب



دوازده كرسي در مكتب ربوبي به رياست و صدارت ختم نبوت گذاشته شده كه از لسان وحي و سرچشمه الهام علم و فضيلت فراگرفته و در مكتب ربوبي تربيت يافته اند.



[ صفحه 196]



اين دوازده امام مانند خورشيد درخشان و نير اعظم عالم وجود پرتوافكن هستند و زيب و زينت ساحت زمين مي باشند و دائما در ظهور و خفا در آزادي و زنداني - در تبعيد و تقريب در صلح و جنگ فروغ علم و فضيلت آنها تابناك است حيات و ممات آنها يكسان است يعني همانطور كه آن روز بايد جمعي از محضري استفاده كنند امروز هم آثارش زنده و باقي و برقرار و مكتب جعفري داير و در گردش است ايمان و عرفان از در و ديوار آن تراوش مي كند و اشعه حيات بخش او دلها را با حباب چراغها روشن نموده و تجلي مي بخشد او گنجور و گنجينه علم و قدرت حق است او نماينده مظاهر گوناگون صفات جلال و جمال الهي است او خزانه دار معارف و معلم و مربي نفوس زكيه بشري است يك كلمه او مانند يك كبريت كه چون افروخته شد محيطي را بنا بر استعداد قوه مواد روشني بخش خود روشن مي سازد يك كلمه از امام صادق عليه السلام دلهاي شيفته و نهاد پاك فريفته و استعدادهاي لايق را روشن و منور مي نمايد - مخزن نور علم امام ششم نور ازلي ابدي علم الهي است كه از ذات واجب الوجودش منفك نيست - و لذا تمام عوالم كون و فساد براي آنها چون كف دست معلوم و روشن بوده و چيزي مكتوم و مخفي نبوده - نقشه عالم هستي زير نظر آنها بوده - سينه آنها پايگاه علم الهي و سازمان حكومت آنها بر دلها جهت نشر همان معارف تشكيل شده بود و چون تربيت آنها در مكتب ربوبي به حد كمال فضيلت انسانيت رسيده بود زمام ارشاد و هدايت و كرسي امامت و مشعلداري نفوس به آنها اختصاص يافت و هرگز ترميم و تغيير و تعويضي نخواهد شد زيرا ساختمان وجودي آنها براي اين كرسي مشعل ارشاد و هدايت گذاشته شده است و كليد بهشت و دوزخ با لوح محو و اثبات زير نظر آنها است فرمان از خداي ازلي ابدي و اجرا از ائمه معصومين و حساب و كتاب و رهبري و راهنمائي مخلوق به آنها سپرده شده با اين مقدمه سعادت نصيب كسي است كه به رهبري آنها زانوي رضا و تسليم و محبت و اطاعت بر زمين زند و شقاوت بهره آن كسي است كه منحرف گردد و راه عناد و بغي و ضلالت بپيمايد به همين دليل پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه ما ينطق عن الهوي ان هو الاوحي يوحي لسان وحي آسماني بود دست به سرشانه علي بن ابيطالب عليه السلام سرحلقه دار ولايت مطلقه الهيه زد فرمود خوشا به حال كسي كه بميرد به محبت تو و بدا به حال كسي كه بميرد به كينه و بغض از تو - سعادتمند آن كس كه دوست تو باشد و شقي و بدبخت آنكه بدخواه تو باشد.

فرمود تو و يازده نفر اولادت كه نامشان بر ساق عرش الهي ثبت شده مشعلدار هدايت



[ صفحه 197]



خلق و محور گردش عالم وجود - علت مبقيه اين نشئه عالم طبع مي باشند خداوند امور زندگاني اين مخلوق را به دست تو و اولادت داده و علوم خود را با اسرار نبوت و ولايت به دست شماها سپرده است تا غبار و كدورات عالم طبيعت مادي را از چهره روحانيت و سيادت قلوب صافيه بزدائيد.

همين عوامل بود كه امام صادق (ع) را بارزترين مظاهر قدرت و علم الهي قرار داد و معجزات و خوارق عادات و كارهاي شگفت آميزي با منطق مستدل علم و فضيلت و برهان و حكمت از خود بروز داد تا بدانند همان پايگاه و مهبط نور علم الهي است.

خلفاي عباسي كه او را يك مرد روحاني ساده شناخته بودند مي خواستند مانع احتمالي ضد خلافت خود را بردارند ولي غافل بودند كه سطح فكر و دانش جعفر بن محمد عليه السلام بالاتر و برتر از اين افكار سخيف بود كه در قالب ماده بگنجد او مي خواست يك حركت فكري به وجود آورد كه هر دم اذهان و افكار را منقلب سازد و تا دامنه قيامت از آن بهره برداري كنند و لذا ديديم تمام عوامل خنثي كردن مكتب جعفري از بين رفت و پس از هزار سال مدرسه الازهر ناگزير سر تسليم در پيشگاه برهان منطقي فقاهت جعفر بن محمد عليه السلام خم كرد و با تعظيم و تجليل و تبجيل فراوان فقه جعفري را پذيرفت و استقبال كرد و چاپ نمود و به تدريس و بحث و تفهيم و تفهم و تفقه آن پرداخت و شايد تا هزار سال ديگر مي كشد كه اديان و مذاهب عالم سر تعظيم در پيشگاه مكتب جعفري خم كند و زانوي ادب در آستان كرياس اين مدرسه آسماني به زمين زند و از كلمات و تعليمات او كه هر كلمه اش روشن كننده دلهاي خلق است بهره مند گردند هنوز هزار سال نگذشته بود كه ملل غربي و اروپائي از نظر علوم طبيعي و رياضي در پيشگاهش سر تعظيم فرود آوردند و بعد خود سني هاي متعصب و پيروان مذاهب اربعه منطق جعفر بن محمد را قويترين منطق مستدل فقهي شناختند رسما فتوي دادند كه پيروي هر منطق قوي و مستدل براي مقلدين آزاد است.

كرسي فقه جعفري كه عميقترين و جامعترين فقه جهان است و قوانين آن براي اداره شئون اجتماعي بشر كافي و وافي است - مورد استقبال همه خردمندان علماء قرار گرفته و مي بينيم كه به زودي سيطره علمي مكتب جعفري بر تمام مذاهب و اديان چيره و غالب گردد.

پنجاه سال مكتب جعفري در نشر علم و فضيلت با كوشش طاقت فرسائي ادامه يافت و هزار و دويست سال است كه همچنان بر اكناف و اقطار عالم در سايه و روشن مي تابد و ميليونها بزرگاني چون ابوعلي سينا - و خواجه نصيرالدين طوسي - ابوريحان بيروني و ملاصدرا - و شيخ بهاءالدين عاملي و غيره به دنيا معرفي كرده است كه همه آنها مفتخرند از شاگردان مكتب چهار هزار نفري امام جعفرصادق (ع) بهره مند شده اند.



[ صفحه 198]




الفجل - ترب


يكي ديگر از موادي كه امام صادق توصيه استفاده آن را فرموده ترب است به انواع مختلف - سياه - سرخ - سفيد و غيره كه حضرت صادق عليه السلام فرموده كل الفجل فان فيه ثلاث خصال ورقه يطرد الرياح و لبه يسهل البول و يهضم و اصوله تقطع البلغم [1] .

فرموده ترب بخوريد كه 3 خاصيت دارد برگ آن بادها را زايل مي كند - مغز آن ادرار را آسان مي كند و غذا را هضم مي نمايد و اصل بلغم را مي زدايد.

امروز دكترها براي خواص اين گياه تحقيقاتي نموده و خواصي نوشته اند زيادي بول - نرمي معده - شيره كشي آن - آساني هضم - روماتيسم - سينه درد - اشتهاء به غذا - تقويت كبد و غيره.


پاورقي

[1] كافي كليني به نقل الطب الامام الصادق (ع) ص 65 الاخطار به نقل طب الامام الصادق (ع) ص 65.


مطر سوء


و لقد اتوا علي القرية التي امطرت مطر السوء افلم يكونوا يرونها بل كانوا لا يرجون نشورا

آيه ي 42 فرقان

يعني قافله تجار قريش در هنگام تجارت شام بر قريه اي گذشتند كه بر آن باران بدي باريده شده بود يعني سنگ باران از رمل شن ريزه بر آنها باريده شده بود و محو و متلاشي گشته بودند و شهر سدوم از كشور مؤتفكات كه حضرت لوط بر آنها رهبري داشت به انقلاب زير و زبر شده است آيا آنها يعني كفار قريش نبودند كه آن شهر ويران را ديدند آري بودند و ديدند بلكه به كفر خود باقي ماندند.

در اين آيه مطر بارندگي را گويند و مطر سوء بارش مهلك و كشنده را گويند و در اين حكايت تصريح شده كه شن باران بود نه آب باران و از اين حقيقت تاريخي استفاده مي شود كه با ابرها هر چه بخواهند مي بارند گاهي باران از آب گاهي از رمل و شن ريزه.


الفقهاء 03


قالوا: المراد من الوجه هنا بعضه، لاكله، لأن الباء في قوله تعالي: (فامسحوا بوجوهكم) تفيد التبعيض، تماما كقوله: (فامسحوا برؤوسكم) بالنسبة الي الوضوء، لأنها اذا لم تكن للتبعيض تكون زائدة، لأن امسحوا تتعدي بنفسها، و حددوا القدر الواجب من مسح الوجه ان يبدأ المتيمم من قصاص الشعر الي طرف الأنف الأعلي، و يدخل فيه الجبهة و الجبينان.

و قالوا: المراد باليدين الكفان فقط، فان الله تبارك و تعالي اطلق الأيدي في التيمم، و لم يقيدها بالحد الي المرفقين، كما فعل في الوضوء، و عليه يكون تيمم الامام و مسحه الكفين دون التعدي عنهما تفسيرا و بيانا للآية، و مقيدا لاطلاقها، و يؤيد ذلك أنك اذا قلت: هذي يدي، و فعلته بيدي لا يفهم من اليد الا الكف فقط.



[ صفحه 132]



و بالتالي، فان صورة التيمم عندهم هكذا: ان تضرب علي الأرض بباطن الكفين، و تسمح وجهك من قصاص الشعر الي طرف الأنف الأعلي، ثم تمسح تمام ظاهر الكف اليمني بباطن الكف اليسري، و تمام ظاهر اليسري بباطن اليمني.

و بعد ان اتفق الفقهاء علي ذلك اختلفوا فيما بينهم: هل يجب في التيمم ضربة واحدة علي الأرض سواء أكان بدلا عن الوضوء، أم بدلا عن غسل الجنابة و الحيض و النفاس، و مس الميت، أو يجب التفصيل بين التيمم الذي هو بدل عن الوضوء فتجب له ضربة واحدة، و بينما هو بدل عن الغسل، فتجب ضربتان، احداهما للوجه، و الأخري لليدين؟

ذهب المشهور الي التفصيل، و أنه تكفي الضربة الواحدة لما هو بدل عن الوضوء، و لابد من الضربتين لما هو بدل عن الغسل، أي غسل.

و قال كثير من المحققين: لا تجب الضربتان بحال، بل تكفي ضربة واحدة لكل تيمم، سواء أكان بدلا عن الوضوء، أم بدلا عن الغسل، و استدلوا بأن الامام عليه السلام حين تيمم ضرب ضربة واحدة، وقد أراد أن يبين حقيقة التيمم و ماهيته، و يعلم الناس الصورة الواجبة لما هو بدل الوضوء، و بدل الغسل، و لو كان هنالك من فرق لفصل و لم يسكت، فترك التفصيل دليل علي الشمول و العموم، بل أن تيممه عليه السلام أظهر فيما هو بدل عن غسل الجنابة، حيث أتي به، بعد أن حكي قصة عمار الذي كان جنبا.

و قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: ان الاكتفاء بالضربة الواحدة فيما هو بدل الغسل اظهر و أقوي، نظرا الي الاخبار الكثيرة الحاكية للضربة الواحدة، بحيث لا يبعد دعوي تواترها، و قد جاءت بكاملها جوابا عن السؤال عن كيفية



[ صفحه 133]



التيمم علي الاطلاق، و بهذا يتبين أن بعض الروايات الدالة علي الضربتين لا تصلح بحال لمعارضة الدالة علي الواحدة، فيتعين اما طرحها، و اما حملها علي الاستحباب، و حملها علي الاستحباب أشبه بالقواعد و أحوط.

و هنالك رواية أخري دلت علي أن الواجب ضربات ثلاث: واحدة للوجه، و ثانية للكف اليمني، و ثالثة، للكف اليسري، و لكنها رواية شاذة، و العمل بها متروك.


الأجرة


قال الفقهاء: اذا مات النائب بعد الاحرام و دخول الحرم، استحق تمام الأجرة، و اذا مات قبل ذلك أعطي من الأجرة بنسبة ما أتي به من عمل، كما تستدعيه قاعدة الاجارة من العمل الذي لم يقصد به التبرع.



[ صفحه 143]




اقسام الشروط


تنقسم الشروط بالنظر الي الصراحة و عدمها الي شروط ضمنية يقتضيها العقد مثل التسليم، و تعجيل الثمن، و سلامة المبيع من العيب، و رد العوض عند فساد العقد، و خيار المجلس و الحيوان، مع ملاحظة الدليل الشرعي عليهما.. و الي شروط صريحة، و هي التي ذكرت صراحة في متن العقد، أو قبله، مع ابتنائه عليها. و يعرف الشرط الصريح من هذا الفصل، و الذي قبله. أما الشرط الضمني فيعرف في الكثير من فصول هذا الكتاب، بخاصة الخيارات، و بصورة أخص خيار الغبن و العيب.

و أيضا تنقسم الشروط بالنظر الي الصحة و الفساد، الي شروط صحيحة، و فاسدة، و لكل منها احكامه الخاصة التي نتعرض لها في هذا الفصل.


شرعية المزارعة


المزارعة مشروعة اجماعا و نصا، و منه قول الامام الصادق عليه السلام: لا بأس بالمزارعة بالثلث و الربع و الخمس.. و قوله: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لما فتح خيبر تركها في أيديهم علي النصف. و الي ذلك كثير، قال صاحب الجواهر: «لا ريب في مشروعية المزارعة عند علماء الاسلام، و النصوص فيها و في المساقاة مستفيضة أو متواترة».



[ صفحه 172]




القرابة


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن النسب و ان كان قريبا لا يمنع من قبول الشهادة، فتقبل شهادة الوالد لولده و عليه و الولد لوالده، و الأخ لأخيه و عليه، و أحد الزوجين للآخر و عليه، قال الامام الصادق عليه السلام: تجوز شهادة الوالد لولده، و الولد لوالده، و الأخ لأخيه اذا كان مرضيا.. و قال: تجوز شهادة الرجل لامرأته،



[ صفحه 149]



و المرأة لزوجها اذا كان معها غيرها.

و قال صاحب الشرائع و الجواهر: «لا خلاف بيننا في قبول شهادة الصديق لصديقه، و ان تأكدت بينهما الصحبة و الملاطفة و المهاداة و غيرها من أنواع الموادة و التحاب».

و استثني المشهور بشهادة صاحب الجواهر و المسالك، استثنوا من شهادة القريب شهادة الولد علي والده، و قالوا بعدم قبولها، لأنها عقوق للوالد.. و قال جماعة من الفقهاء: انها تقبل عليه كما تقبل له، لقوله تعالي: (و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربي و بعهد الله أوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون). [1] و قوله سبحانه: (كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي أنفسكم أو الوالدين و الاقربين). [2] و قال الامام الصادق عليه السلام: اقيموا الشهادة علي الوالدين و الولد.


پاورقي

[1] الأنعام: 152.

[2] النساء: 134.


الموصي


يشترط في الموصي أن يكون أهلا للتصرفات المالية، فلا تصح الوصية من الصغير غير المميز، و لا من المجنون، اذ لا ارادة لهما، و لا معول علي عبارتهما.

و تسأل: اذا أوصي و هو عاقل، ثم عرض له الجنون فهل تبطل وصيته؟

قال صاحب الجواهر: «لا تنفسخ الوصية بعروض الجنون، كما لا تنفسخ بعروض الاغماء و نحوه مما لا عقل معه، و ان استمر الي الموت... و في كتاب المصابيح عدم البطلان بعروض الجنون و الاغماء، سواء استمر الي الموت أو انقطع».

و قال صاحب بلغة الفقه: «لا تبطل الوصية بعروض الجنون و الاغماء



[ صفحه 152]



للموصي اجماعا، كما حكاه جدنا في المصابيح، و ان بطلت سائر العقود الجائزة بالجنون و الاغماء كالوكالة و نحوها، لوضوح الفرق بين العقود الجائزة و الوصية، لأن الموت شرط في نفوذ الوصية بعدم بطلانها بالجنون و الاغماء أولي».

و أيضا لا تصح وصية المكره، لعدم الارادة، و لا وصية السفيه، لأنه ممنوع عن التصرفات المالية، و قيل: تصح اذا أوصي بالبر و الاحسان، و قال صاحب العروة الوثقي لا تصح وصيته اطلاقا، عملا بعموم الامام الصادق عليه السلام: اذا بلغ اشده كتبت عليه السيئات، و كتبت له الحسنات و جاز له كل شي ء الا أن يكون ضعيفا أو سفيها.. فان ترك التفصيل بين الوصية و غيرها دليل علي بقائها علي حكم المنع.

أما المحجر عليه لفلس فتصح وصيته اذا تعلقت في غير المال المحجوز لحساب الدائنين.

و أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن من جرح نفسه، أو تناول سما بقصد الانتحار، ثم أوصي فلا تصح منه الوصية، و اذا أوصي أو لا، و قبل أن ينتحر، ثم انتحر قبلت وصيته، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل أوصي بوصيته، ثم قتل نفسه، أتنفذ وصيته؟ قال: ان كان قد أوصي قبل أن يحدث حدثا في نفسه من جراحة أو فعل لعله يموت اجيزت وصيته في الثلث، و ان كان أوصي بوصيته بعد ما حدث في نفسه من جراحة، أو فعل لعله يموت لم تجز وصيته.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن الصبي اذا أتم العشرة من عمره جازت وصيته بالخير و المعروف، لروايات عن أهل البيت عليهم السلام أنهاها بعضهم الي 12 رواية، منها قول الامام أبي جعفر الصادق عليه السلام: اذا أتي علي الغلام



[ صفحه 153]



عشر سنين فانه يجوز له فيما اعتق أو تصدق أو أوصي علي حد معروف و حق فهو جائز.


كتاب عن ابي عبدالله


خالد بن صبيح.

ر.ك: رجال نجاشي، ج 1، ص 351.


سراج الليل و فاكهة الشتاء


و أنبئك من منافع النار علي خلقة صغيرة عظيم موقعها، و هي هذا المصباح الذي يتخذه الناس، فيقضون به حوائجهم ما شاؤوا في ليلهم، و لو لا هذه الخلة لكان الناس تصرف أعمارهم بمنزلة من في القبور، فمن كان يستطيع أن يكتب أو يحفظ أو ينسج في ظلمة الليل، و كيف كان حال من عرض له وجع في وقت من أوقات الليل، فاحتاج إلي أن يعالج ضمادا أو سفوفا أو شيئا يستشفي به، فأما منافعها في نضج الأطعمة و دفاء الأبدان و تجفيف أشياء و تحليل أشياء و أشباه ذلك، فأكثر من أن تحصي و أظهر من أن تخفي.


القدرة و الاختلاف فيها


تحف العقول 371: قال عليه السلام:...

الناس في القدرة علي ثلاثة أوجه: رجل يزعم أن الأمر مفوض اليه، فقد وهن الله في سلطانه فهو هالك، و رجل يزعم أن الله أجبر العباد علي المعاصي و كلفهم ما لا يطيقون، فقد ظلم الله في حكمه فهو هالك، و رجل يزعم أن الله أجبر العباد علي العماصي و كلفهم ما لا يطيقون، فقد ظلم الله في حكمه فهو هالك، و رجل يزعم أن الله كلف العباد ما يطيقونه و لم يكلفهم ما لا يطيقونه، فاذا أحسن حمد الله و اذا أساء استغفر الله فهذا مسلم بالغ.


ما يجوز السجود عليه


[علل الشرائع 2 / 341 ب 42 ح 1: حدثنا علي بن أحمد، عن محمد بن أبي عبدالله، عن محمد بن اسماعيل، عن علي بن العباس، عن عمر بن عبدالعزيز،...]

عن هشام بن الحكم قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أخبرني عما يجوز السجود عليه و عما لايجوز؟ قال:

السجود لايجوز الا علي الأرض أو ما أنبتت الأرض الا ما أكل أو لبس.

فقلت له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟

قال: لأن السجود هو الخضوع لله عزوجل، فلا ينبغي أن يكون علي ما يؤكل و يلبس، لأن أبناء الدنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون، و الساجد في سجوده في عبادة الله عزوجل، فلا ينبغي أن يضع جبهته في سجوده علي معبود أبناء الدنيا الذين اغتروا بغرورها، و السجود علي الأرض أفضل، لأنه أبلغ في التواضع و الخضوع لله عزوجل.


الراد علينا كافر


غوالي اللئالي 4 / 133، ح 231: روي محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن عيسي، عن صفوان، عن داود بن الحصين...

عن عمرو بن حنظلة، قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن رجلين من أصحابنا يكون بينهما منازعة في دين أو ميراث فيتحاكمان الي السلطان، أو الي القضاة، أيحل ذلك؟ فقال عليه السلام:



[ صفحه 68]



من تحاكم اليهم في حق أو باطل فانما تحاكم الي الطاغوت، و ما يحكم له فانما يأخذ سحتا و ان كان حقه ثابتا، لأنه أخذ بحكم الطاغوت و ما أمر الله عزوجل أن يكفر به، قال الله عزوجل: (يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به.).

فقال: كيف يصنعان؟

فقال: ينظران الي من كان منكم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما بحكم الله استخف و علينا رد، والراد علينا كراد علي الله فهو علي حد الشرك بالله.

فقلت: فان كان كل واحد منهما اختار رجلا وكلاهما اختلفا في حديثنا؟

قال: الحكم ما حكم به أعدلهما و أفقههما و أصدقهما في الحديث و أورعهما، ولا يلتفت الي ما يحكم به الآخر.

قال: قلت: فانهما عدلان مرضيان عند أصحابنا ليس يتفاضل كل واحد منهما علي صاحبه؟

قال: فقال: ينظر ما كان من روايتهما في ذلك الذي حكما به المجمع عليه أصحابك فيؤخذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذي ليس بمشهور عند أصحابك، فانما المجمع فيه لا ريب فيه، فانما الأمور ثلاثة:

أمر بين رشده فيتبع، و أمر بين غيه فيجتنب، و أمر مشكل يرد حكمه الي الله عزوجل و الي الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: حلال بين،



[ صفحه 69]



و حرام بين، و شبهات بين ذلك فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات، و من أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم.

قال: قلت: فان كان الخبران عنكم مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟

قال: ينظر فيما وافق حكمه حكم الكتاب و السنة و خالف العامة، فيؤخذ به ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب و السنة، و وافق العامة.

قلت: جعلت فداك أرأيت ان كان المفتيين غبي عليهما معرفة حكمه من كتاب و سنة ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامة و الآخر مخالفا لهم بأي الخبرين نأخذ؟

قال: بما خالف العامة فان فيه الرشاد.

قلت: جعلت فداك فان وافقهما الخبران جميعا؟

قال: ينظر الي ما هم عليه أميل حكامهم و قضاتهم فيترك و يؤخذ بالآخر.

قلت: فان وافق حكامهم الخبرين معا؟

قال: اذا كان ذلك فارجه حتي تلقي امامك فان الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات.


معني فرمايش خدا: «اين (پيامبر) بيم دهنده اي از بيم دهندگان پيشين...»! چيست؟


علي بن معمر از پدرش روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي تبارك و تعالي: (هذا نذير من النذر الأولي) [1] «اين (پيامبر) بيم دهنده اي از بيم دهندگان پيشين است»! سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - است، چون او بود كه در عالم ذر (عالم ألست) انسانها را به اقرار و اعتراف به خدا دعوت نمود. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نجم آيه ي 56.

[2] بحارالأنوار: ج 15 ص 3 ح 3.


حديث 146


5 شنبه

من لم يفهم لم يسلم.

هر كه نمي فهمد، سالم نمي ماند.

كافي، ج 1، ص 26


علمه بالرؤيا


الشيخ في أماليه: قال: أخبرنا محمد بن محمد - يعني المفيد - قال: أخبرني أبوجعفر محمد بن علي بن الحسين، بن بابويه - رحمه الله - قال: حدثني أبي قال: حدثنا محمد بن أبي القاسم، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه قال: حدثني من سمع حنان بن سدير يقول: سمعت أبي سدير الصيرفي يقول: رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيما يري النائم و بين يديه طبق مغطي بمنديل، فدنوت منه و سلمت عليه، فرد السلام ثم كشف المنديل عن الطبق، فاذا فيه رطب، فجعل يأكل منه، فدنوت منه فقلت: يا رسول الله ناولني رطبة، فناولني واحدة فأكلتها، ثم قلت: يا رسول الله ناولني أخري، فناولنيها فأكلتها، و جعلت كلما أكلت واحدة سألته أخري، حتي أعطاني ثماني رطبات، فأكلتها ثم طلبت منه أخري، فقال لي: حسبك.



[ صفحه 162]



قال: فانتبهت من منامي، فلما كان من الغد دخلت علي جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام و بين يديه طبق مغطي بمنديل كأنه الذي رأيته في المنام بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فسلمت عليه، فرد علي السلام ثم كشف عن الطبق فاذا فيه رطب فجعل يأكل منه، فعجبت لذلك و قلت: جعلت فداك، ناولني رطبة. فناولني فأكلتها، ثم طلبت أخري فناولني فأكلتها، و طلبت أخري حتي أكلت ثماني رطبات، ثم طلبت منه أخري فقال لي: لو زادك جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لزدناك، فأخبرته الخبر، فتبسم تبسم عارف بما كان [1] .


پاورقي

[1] الأمالي للطوسي: ص 114 مجلس 4 ح 174.


از خدا بترس و شتاب نكن


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان اگر دين داشته باشد حرامي را مرتكب نمي شود و از معصيت به دور است.

و از مرازم نقل شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: اراده ي عمره دارم، به من نصيحتي بفرما، فرمود: از خدا بترس و تعجيل نكن. گفتم: نصيحتي بفرما؛ ديگر چيزي نفرمود. من از مدينه خارج شدم، در راه با مردي شامي ملاقات كردم كه عزم مكه داشت؛ با من رفاقت كرد. سفره ي نانم را بيرون آوردم؛ او هم سفره اش را بيرون آورد و مشغول غذا خوردن شديم. شامي سخن از بصريان به ميان آورد و به آنها ناسزا گفت. سپس به اهل كوفه هم بدگويي كرد؛ آن گاه نام حضرت صادق عليه السلام را برد و حرفهاي ناشايسته زد. من خواستم دست بلند كنم و بيني او را خرد كنم و گاهي به فكر كشتن او مي افتادم، ولي سخن حضرت صادق عليه السلام را به ياد آوردم كه فرمود:

از خدا بترس و شتاب نكن. با اين كه ناملايماتي از او مي شنيدم، از دستور آن حضرت سرپيچي نكردم.



[ صفحه 236]




دانشگاه بزرگ جعفري


چنانچه در فصل پنجم گذشت، امام صادق عليه السلام با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود و با ملاحظه ي نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه ي اجتماعي، دنباله ي نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر عليه السلام را گرفت و حوزه ي وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته اي همچون هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم و... تربيت كرد. از آنجا كه عصر امام صادق عليه السلام عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود، بر اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامي با فلسفه و عقايد و آراي فلاسفه و دانشمندان يونان و روم، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود؛ از اين رو زمينه ي مساعدي به وجود آمد كه امام عليه السلام نهضت علمي و فكري و عقيدتي به وجود آورد؛ چرا كه نهضت و قيام مسلحانه براي ايشان امكان نداشت، همان گونه كه اين مطلب از بيان حضرت به طور صريح روشن مي شود.

توضيح:

سدير صيرفي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: چرا نشسته اي؟ به خدا خانه نشستن براي شما روا نيست.

فرمود: چرا، اي سدير؟

عرض كردم: براي بسياري دوستان و شيعيان و ياوراني كه داري. به



[ صفحه 218]



خدا سوگند، اگر اميرالمؤمنين به اندازه ي شما ياور و دوست مي داشت (تيم و عدي) در حكومت او طمع نمي ورزيدند (و حقش را غصب نمي كردند).

امام فرمود: فكر مي كني چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار. امام فرمود: صد هزار؟ گفتم: آري، بلكه دويست هزار. امام فرمود: دويست هزار؟ عرض كردم: آري، و شايد نيمي از جهان.

سدير مي گويد: حضرت از سخن گفتن با من خودداري كرد و فرمود: برايت آسان است كه تا ينبع همراه ما بيايي؟ گفتم: آري.

سپس دستور داد، الاغ و استري را زين كردند. من پيشي گرفتم كه الاغ را سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير، مي خواهي الاغ را به من دهي؟ گفتم: استر زيباتر و شريف تر است. فرمود: الاغ براي من رهوارتر است.

من پياده شدم، حضرت سوار الاغ شد و من سوار استر شدم و راه افتاديم تا وقت نماز شد. فرمود: پياده شويم نماز بخوانيم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن روا نيست.

سپس به راه افتاديم تا به زمين خاك سرخي رسيديم. حضرت به سوي جواني كه بزغاله مي چرانيد، نگريست و فرمود: اي سدير به خدا، اگر شيعيانم به شماره ي اين بزغاله ها مي بودند، خانه نشيني برايم روا نبود.

آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، به سوي بزغاله ها نگريستم و شمردم، هفده رأس بودند.


اتجاهه العلمي


و بين هذه الامور و في ذلك العصر كانت نشأة أبي حنيفة، و هو من أولئك القوم الذين نالهم الاذي في تلك المدة، و كان يشعر بما يشعر به أبناء جنسه، و يعظم عليه إهانتهم و تعذيبهم، و قد شاهد في الكوفة و غيرها تلك الاوضاع الشاذة، و السيرة المخالفة للاسلام، و بالطبع ان نفسه كانت تتأثر.

و بعد أن تحول الحكم من الأمويين إلي العباسيين، و الموالي هم الذين شاطروا في هذا الانقلاب، بل كان العباسيون يعدونهم من خلص أنصارهم، و رجال دعوتهم فاتجهوا إليهم و نصروهم، فكان النشاط الذي أحرزه الموالي يسترعي الأنظار، و يبعث علي العجب، خصوصا حينما نراهم يلتفون حول الإمام أبي حنيفة و يعتزون بشخصيته بعدما أصبح يترأس حلقة علمية خلفها له استاذه حماد، و هو من الموالي.

و أبوحنيفة هو ذلك الرجل الذي عرف بقوة النفس، و علو الهمة و كان ذا فطنة و لباقة، و له سيرة خاصة في معالجة مشاكل الحياة، فتراه يقتحم مواقع الخطر و يزج نفسه فيها، فتحدث الناس عنه و اشتهر اسمه و كان مع ذلك علي جانب عظيم من المداراة لخصومه، فقد كانوا يسمعونه السب و يقرعون سمعه بالنقد المر، و كان حسن المعاشرة لأصحابه يصلهم برفده، و يساعدهم بمعروفه، و له ثروة تساعده علي ذلك و تمهد له الطريق. و لما هجاه مساور بقوله:



كنا من الدين قبل اليوم في سعة

حتي بلينا بأصحاب المقاييس



قاموا من السوق إذ قامت مكاسبهم

فاستعملوا الرأي بعد الجهد و البؤس



فلقيه ابوحنيفة فقال: هجوتنا يا مساور، نحن نرضيك فوصله بدراهم فقال مساور:



إذا ما الناس يوما قايسونا

بآبدة من الفتيا طريفه



أتيناهم بمقياس صحيح

تلاد من طراز أبي حنيفه



إذا سمع الفقيه بها وعاها

و اثبتها بحبر من صحيفه



فأجابه أصحاب الحديث:



إذا ذو الرأي خاصم عن قياس

و جاء ببدعة هنة سخيفه



أتيناهم بقول الله فيها

و آثار مبرزة شريفه



[ صفحه 307]



إلي آخر الابيات التي ذكرها ابن قتيبة [1] و ابن عبد ربه [2] و لا يسع المجال لذكر ما نتج من وراء ذلك الخلاف بين أهل الحديث و أهل الرأي من هجاء و مناوشات، و كانت السلطة تشجع تلك الحركة، و تضاعف أسباب الخلاف من وراء الستار لغاية في نفوسهم.

و علي أي حال فقد اتجه أبوحنيفة إلي الفقه بعد أن قضي مدة من حياته التجارة ثم قرأ الكلام، و درس علي مشايخ عصره، و حضر علي عطاء بن رباح في مكة و هو من الموالي، و علي نافع مولي ابن عمر في المدينة، و أخذ عن عاصم بن أبي النجود و عطية العوفي، و عبدالرحمن بن هرمز مولي ربيعة ابن الحارث، و زياد بن علاقة، و هشام بن عروة و آخرين، ولكنه لزم واحدا منهم ملازمة تامة و تخرج عليه و هو حماد بن أبي سليمان الأشعري، و هو الذي اختص به أبوحنيفة و حضر درسه و تخرج عليه إلي أن مات سنة 120 ه و عمر أبي حنيفة أربعون سنة و قد أكثر ابوحنيفة الرواية عنه.

و يحدث أبوحنيفة عن صلته بشيخه حماد بقوله: قدمت البصرة فظننت اني لا أسأل عن شي ء إلا أجبت عنه فسألوني عن أشياء لم يكن عندي فيها جواب، فجعلت علي نفسي أن لا أفارق حمادا حتي يموت، فصحبته ثماني عشرة سنة.

و لم تكن ملازمته لحماد بحيث لم ينقطع عنه و لم يأخذ عن غيره لأنه كان كثير الرحلة إلي بيت الله الحرام حاجا، و التقي هناك بكثير من التابعين و سمع منهم و اجتمع بأئمة أهل البيت، و روي عنهم كزيد بن علي و الإمام محمد الباقر و ابنه الصادق و عبدالله بن حسن بن حسن.


پاورقي

[1] المعارف ص 216.

[2] العقد الفريد ص 408.


نواقضه


ينتقض التيمم بما ينتقض به الوضوء و الغسل من الأحداث، كما أنه ينتقض بوجدان الماء، أو زوال العذر.

هذا هو المشهور عند الشيعة وادعي عليه الاجماع، و قد اتفقت المذاهب علي ذلك، و اختلفوا في جواز الجمع بين صلاتين بتيمم واحد، فاجازه الحنفية و منعه المالكية، و قال الحنابلة: في جواز الجمع في القضاء لا في الاداء، و زاد بعض الحنابلة: أن التيمم ينتقض بظن وجود الماء، و قال بعضهم: انه لو نزع عمامة، أو خفا يجوز المسح عليه فانه يبطل تيممه. نص علي ذلك أحمد، لأنه مبطل للوضوء فأبطل التيمم كسائر المبطلات.

هذا ما يتعلق الكلام به حول التيمم، و ما وقع الاختلاف في بعض مسائله، و ما اتفقوا عليه، و قد تركنا كثيرا من ذلك، لضيق المجال و الاكتفاء بالبعض عن ذكر الجميع.



[ صفحه 253]




عبدالله بن لهيعة


أبوعبدالرحمن عبدالله بن لهيعة الحضرمي قاضي مصر و عالمها المتوفي سنة 170، 174.

خرج حديثه مسلم، و أبوداود، و الترمذي، و ابن ماجة، و روي عنه الثوري، و شعبة و الأوزاعي، و الليث بن سعد و هو من أقرانه و آخرون ذكر منهم ابن حجر أكثر من خمسة و عشرين من الحفاظ. وثقه أحمد بن صالح.



[ صفحه 553]



و كان ابن وهب يقول: حدثني الصادق البار عبدالله بن لهيعة. و قال سفيان: عند ابن لهيعة الاصول و عندنا الفروع [1] .

قال ابن عدي: انه مفرط في التشيع. و ذكره ابن قتيبة في رجال الشيعة و قال الجوزجاني: لا ينبغي أن يحتج به، و لا يغتر بروايته. و لعل الجوزجاني يشير الي ما رواه ابن لهيعة بسند عن ابن عمر: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال في مرضه: ادعوا لي أخي. فدعي له أبوبكر فأعرض عنه، ثم قال: ادعوا لي أخي. فدعي عثمان فأعرض عنه، ثم دعي له علي عليه السلام فستره بثوبه و أكب عليه، فما خرج عليه السلام قيل له: ما قال لك؟ قال علي عليه السلام: علمني ألف باب يفتح ألف باب [2] .

و قد روي له مالك في الموطأ و لم يذكر اسمه بل قال عن الثقة قال ابن عبدالبر هو ابن لهيعة و كذلك البخاري روي له و لم يصرح باسمه [3] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 376: 5 و شذرات الذهب 284: 1.

[2] ميزان الاعتدال 67: 2.

[3] تهذيب التهذيب 376: 5.


الحد في النمو


و قال عليه السلام: لم صارت أبدان الحيوان و هي تغتذي أبدا لا تنمي، بل تنتهي الي غاية من النمو، ثم تقف و لا تتجاوزها، لولا التدبير في ذلك، فان من تدبير الحكيم فيها أن يكون أبدان كل صنف منها علي مقدار معلوم غير متفاوت في الكبير و الصغير، و صارت تنمي حتي تصل الي غايتها، ثم يقف ثم لا يزيد، و الغذاء مع ذلك دائم لا



[ صفحه 126]



ينقطع، ولو كانت تنمي نموا دائما لعظمت أبدانها و اشتبهت مقاديرها، حتي لا يكون لشي ء منها حد يعرف. [1] .


پاورقي

[1] توحيد المفضل: 89؛ بحارالأنوار 88:3.


سالمة


و منهم سالمة، و قد عدها الشيخ طاب ثراه في رجاله من أصحاب الصادق عليه السلام، و هي التي روت أنها كانت عند أبي عبدالله عليه السلام حين حضرته الوفاة و قد اغمي عليه، و لما أفاق قال «اعطوا الحسن الأفطس سبعين دينارا، و اعطوا فلانا كذا، و فلانا كذا» فقلت: أتعطي رجلا حمل عليك بالشفرة يريد أن يقتلك، قال: أتريدين ألا اكون من الذين قال الله عزوجل فيهم: «والذين يصلون ما أمرالله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.» [1] و قد سبق ذلك في هباته السرية» 299:1 «و في حاله



[ صفحه 179]



عند الموت من هذا الجزء ص 104.

و هذه الرواية يستفاد أن سالمة كانت مقربة لدي الامام عليه السلام يصغي لكلامها، و يجيب عنه من دون زجر و ردع بل بالتعليم والوعظ.

هذا آخر ما توفقت له من التحبير عن شخصية الامام الصادق عليه السلام، راجيا منه جل شأنه أن يجعله خالصا لوجهه الكريم و أن يعفو عما زل به القلم، و يسمح لي ما خالط قصدي فيه ما لا يرتضيه.

كما أرجو من سيدي أبي عبدالله عليه السلام أن يغمرني بألطاف قبوله لهذه الهدية المزجاة التي أرفعها لمقامه الكريم، فان الهدايا علي مقدار مهديها.

و له الحمد كما بدأ يعود، و الصلاة و السلام علي خيرته من العباد، محمد المصطفي، و عترته الأطايب الأمجاد.



[ صفحه 180]




پاورقي

[1] الرعد: 21.


الثمامية


أصحاب ثمامة بن أشرس النميري ، كان جامعا بين سخافة الدين و خلاعة النفس ، و كان ثمامة في أيام المأمون ، و قد رآه المأمون سكران يتمرغ في الوحل .


العلاء بن رزين


قال النجاشي [1] العلاء بن رزين القلاء، ثقفي، مولي، كان يقلي السويق [2] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و صحب محمد بن مسلم و فقه عليه و كان ثقة وجها، له كتب.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [3] في أصحاب الصادق عليه السلام.

و ذكره أيضا في الفهرست [4] و قال: ثقة جليل القدر، له كتاب، و هو أربع نسخ [رواه عنه أعيان الثقات من الرواة، و بعضهم من أصحاب الاجماع].

و ذكره العلامة [5] في القسم الأول المعد للمعتدين.

و ذكره أيضا ابن داود [6] في القسم الأول و قال: معظم.

و قال المامقاني [7] لم يرد فيه غمز من أحد، فهو متفق الوثاقة و الجلالة.



[ صفحه 410]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 298، الرقم 811.

[2] دقيق من الحنطة و الشعير و أمثالهما، و كان غذائهم و يسمي بالقاووت.

[3] رجال الطوسي: 245، الرقم 255.

[4] فهرست الطوسي: 112، الرقم 488.

[5] رجال العلامة: 123، الرقم 2.

[6] رجال ابن داود: 134، الرقم 1002.

[7] تنقيح المقال2 : 256، الرقم 8037.


في الحساب


قال الصادق: لو لم يكن للحساب هولة الا حياء العرض علي الله تعالي، و فضيحة هتك السر علي المخفيات لحق للمرء أن لا يهبط من رؤوس الجبال،و لا يأوي الي عمران، و لا يأكل و لا يشرب و لا ينام، الا عن الضطرار متصل بالتلف...

و مثل ذلك يفعل من يري القيامة بأهوالها و شدائدها، قائمة في كل نفس، و يعاين بالقلب الوقوف بين يدي الجبار، حينئذ يأخذ نفسه بالمحاسبة، كأنه الي عرصاتها مدعو و في غمراتها مسؤول.

قال الله تعالي: «و ان كان مثقال حبة من خردل أتينا بها و كفي بنا حاسبين» [1] و قال بعض الائمة: حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا؛ وزنوا أعمالكم بميزان الحياء قبل أن توزنوا. و قال أبوذر رحمه الله. ذكر الجنة موت، و ذكر النار موت فواعجب النفس تحيا بين موتين. و روي عن يحي بن زكريا كان يفكر في طول الليل في امر الجنة و النار فيسهر ليلته، و لا يأخذه النوم. ثم يقول عند الصباح: اللهم اين المفر و اين المستقر [2] ، اللهم الا اليك.



[ صفحه 300]




پاورقي

[1] سورة الأنبياء: الآية 47.

[2] السفر.


ابو الحسن العطار


أبو الحسن العطار.

محدث. روي عنه أبو خالد القماط.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 118. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. جامع الرواة 2: 376.



[ صفحه 84]




سلامة القلانسي


محدث. روي عنه حماد بن عثمان.

المراجع:

تنقيح المقال 2: 44. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 177. جامع الرواة 1: 370.



[ صفحه 65]




محمد بن خالد بن زياد (القرشي)


أبو العلاء محمد بن خالد بن زياد، وقيل سلمة القرشي بالولاء، الكوفي.

محدث لم يذكر أصحابنا تفاصيل أحواله، وثقه بعض العامة. روي عنه عبد الله بن الأسود. توفي سنة 181 عن سبع وسبعين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 114. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 64. نقد الرجال 305. جامع الرواة 2: 110. مجمع الرجال 5: 206. منهج المقال 295. تقريب التهذيب 2: 158. تهذيب التهذيب 9: 146. التاريخ الكبير 1: 73. الجرح والتعديل 3: 2: 242. خلاصة تذهيب الكمال 285.