بازگشت

حالات طبيعي آدمي


حالت هاي مختلف انسان از قبيل ميل به طعام و خواب بسيار قابل دقت است. اگر



[ صفحه 347]



حالت گرسنگي نبود، انسان غذا نمي خورد؛ و نيز اگر خواب و استراحت نبود، به تدريج ضعف عارض مي شد و انسان از پا درمي آمد.

پس فكر كن چگونه ذات احديت در طبيعت آدمي قوه اي قرار داده كه او را وادار مي كند تا احتياجات زندگي خود را برطرف نمايد. ببين كه انسان چطور با اشتها غذا مي خورد و چگونه آن را مي بلعد و وارد معده مي كند.

سپس آن قدر غذا در معده مي ماند تا هضم شود، بعد از آن، قسمتي كه براي بدن فايده دارد به تمام بدن پخش مي گردد، و آن چه زيادي است از راه هاي مخصوص خارج مي شود. اگر درباه هر يك از اين امور دقت كافي كني متوجه مي شوي كه در هر يك حكمتي به كار رفته و هر گاه كوچك ترين خللي در آن وارد شود اساس زندگي انسان به هم مي خورد. اگر حالت گرسنگي در آدمي پيدا نمي شد و در انسان حالتي نبود او را ناچار به غذا خوردن نمايد در بسياري از اوقات در خوردن غذا مسامحه مي كرد تا بدنش تحليل مي رفت. چنانكه ديده مي شود گاهي انسان براي رفع مرض محتاج به دارويي مي شود و بقدري در خوردن آن مسامحه تا او را به هلاكت مي كشاند.

اگر قوه اي نبود كه غذا را به طرف معده بكشد، انسان به چه وسيله مي توانست غذا را وارد معده كند؟

اگر قوه اي نبود كه غذا را در خود نگاه دارد، چگونه هضم غذا، كه زندگي انسان بسته به آن است. ممكن مي شد؟

و نيز اگر قوه اي نبود كه غذا را هضم كند، خوردن غذا براي انسان چه فايده اي داشت؟

و هرگاه قوه اي نبود كه فضولات را از بدن خارج سازد، انسان چه حالي پيدا مي كرد؟ اگر در انسان حالتي نبود كه او را مجبور به خواب كند، ممكن بود از روي حرص بر كارهاي زندگي آن قدر بيدار بماند كه همه قواي او تحليل رود و او را به مرگ بكشاند! چه كسي اين تدبيرها را كه از روي منتهاي حكمت مي باشد در بدن آدمي به كار برده است؟

بطور مثال، بدن همانند خانه سلطنتي مي باشد كه هر يك از خدم و حشم وظيفه مخصوصي دارد و به انجام آن كمر بسته است. يكي احتياجات آن را رفع مي كند؛ ديگري آن چه از خارج وارد مي شود دريافت و نگهداري مي نمايد، تا در موقع لازم سهم هر كدام از بدهد؛ يكي ديگر براي نظافت و برطرف كردن كثافت مأمور است. سلطان اين خانه ذات خداوندي، و خدم و حشم او، اعضاء و جوارح مي باشد كه براي هر كي وظيفه اي مقرر نموده است.



[ صفحه 348]




تمييز الدراهم الخالصة من المغشوشة


4 - عن شعيب العقرقوني قال: بعث معي رجل بألف درهم فقال: اني احب أن أعرف فضل أبي عبدالله (عليه السلام) علي أهل بيته، ثم قال: خذ خمسة دراهم سوقية [1] فاجعلها في الدراهم، و خذ من الدراهم خمسة فصرها في لبة قميصك، فانك ستعرف فضله.

قال: فأتيت بها أباعبدالله (عليه السلام): فنشرها و أخذ الخمسة فقال: هاك خمستك، و هات خمستنا [2] .


پاورقي

[1] في بحارالأنوار: ستوقة. و الستوق. درهم زيف ملبس بالفضة (مجمع البحرين).

[2] بصائر الدرجات: ص 267 ح 9.


مغيره


او از غلامان امام صادق عليه السلام است كه علماي رجال او را از اصحاب آن حضرت نيز شمرده اند. از او تنها يك روايت نقل شده و بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است.


فرهنگ آفرينان


به رغم تنگناهايي كه بر ياران امام صادق عليه السلام تحميل مي شد و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) را از هر سو در فشار قرار مي داد، ياران سترگ امام با بهره وري از رهنمودهاي حضرت، نقش فرهنگي خود را ايفا



[ صفحه 259]



مي نمودند. به همين خاطر حوزه فقهي و فرهنگي امام صادق عليه السلام به صورت يك مجموعه دانشگاهي پديدار شده بود. افراد متفاوت در موضوعات گوناگون از دانش حضرت بهره مي گرفتند. هزاران نفر در حوزه امام صادق عليه السلام رفت و آمد مي نمودند.

اين هزاران نفر با انديشه هاي گوناگون و تفاوت هايي كه داشتند، هر كدام نقش به سزايي در نشر انديشه هاي امام صادق عليه السلام ايفا مي نمودند. در ميان اينان فرهيختگاني بودند كه امام صادق عليه السلام از آنان ستايش ويژه مي نمود و تلاش هاي آنان را موجب اعتلاي فرهنگ ديني و بقاي دين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قلم داد مي نمايد، لولا هولاء انقطعت آثار النبوة و اندرست. [1] «اگر آنان نبودند (محمد بن مسلم، زراره، ابوبصير و...) آثار نبوت از بين رفته و فراموش مي شد.» امام صادق عليه السلام از فرهيختگان همواره تجليل نمود و از تلاش هاي آنان ستايش كرد تا آنان توانستند فرهنگ و انديشه عترت را در جامعه شكوفا سازند.

اين تشويق ها باعث شد كه همانند محمد بن مسلم موفق شود ده ها هزار حديث از امامان ضبط و منتشر سازند. محمد بن مسلم مي گويد من سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام ضبط و نقل نمودم. [2] .

امام صادق عليه السلام فرهنگ آفرينان را محبوب ترين انسان ها در نزد خويش معرفي مي نمايد، هم احب الناس الي أحياء و أمواتا. [3] «آنان (بريد، زراره، محمد بن مسلم، احول) محبوب ترين در نزد من هستند چه در دوران زندگي شان و چه بعد از ارتحالشان».



[ صفحه 260]



امام صادق عليه السلام فرهنگ آفرينان را از اهل بهشت معرفي مي نمايد، انه رجل من اهل الجنة. [4] آنان را مصداق آياتي مانند قوامون بالقسط، بشر المخبتين بالجنة مي داند. [5] .

در مورد فضيل بن يسار مي فرمايد: فضيل از اهل بيت است، رحم الله الفضيل بن يسار و هو منا اهل البيت. [6] هنگامي كه ابان بن تغلب بر امام صادق عليه السلام وارد شد حضرت جلو پاي وي بلند شد به وي خوش آمد گفت. با وي دست داد و مصافحه و معانقه نمود. آنگاه در جايگاه ويژه وي را نشاند. لما بصر به امر بوسادة فالقيت له و صافحه و عانقه و سائله و رحب به. [7] امام صادق عليه السلام از سيد حميري شاعر اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان سيد الشعرا نام برد. [8] .

اين ها نمونه هايي از ستايش هاي امام صادق عليه السلام از فرهنگ آفرينان مي باشد.


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 170.

[2] همان، ص 163.

[3] همان، ص 135.

[4] همان، ص 176.

[5] همان، ص 170.

[6] همان، ص 214.

[7] جامع الرواة، ج 1، ص 9.

[8] ديوان حميري، ص 6.


محمد بن علي بن نعمان


محمد بن علي بن نعمان بجلي كوفي معروف به «مؤمن الطاق» از اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السلام است.

دشمنان وي لقب «شيطان الطاق» به او داده اند [1] .

او در محل معروفي از كوفه به نام «طاق المحامل» مغازه اي داشت. در آن



[ صفحه 234]



زمان پول هاي قلابي زياد پيدا شده بود و هر كسي آن ها را نمي شناخت چون از ظاهر پول متوجه نمي شد، اما به محض اينكه پول ها را به دست او مي دادند، مي فهميد و پول هاي تقلبي را جدا مي كرد. نجاشي مي گويد چون مغازه ي او در طاق المحامل بود وي را «مؤمن الطاق» ناميده اند.

علم و نبوغ و عظمت او از مباحثي كه درباره ي زراره گذشت، روشن مي شود. از نظر علوم و معارف اسلامي در رتبه ي بالايي بود و هنگام استدلال كردن بسيار قوي بود. در جهات متعددي از علوم داراي نبوغ و برجستگي خاصي بود. در معارضه و مناظره بسيار مهارت داشت و هنگام جواب دادن بسرعت جواب مي گفت. هنگامي كه استدلال مي كرد، دلايل بسيار روشن و متقن مي آورد و اين چيزي است كه تاريخ نويسان در اين باره اتفاق نظر دارند كه براي نمونه چند مورد را يادآور مي شويم:

1. هنگامي كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: اي اباجعفر، امام تو فوت كرد.

مؤمن گفت: اگر امام من وفات كرد، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم زنده است [2] .

2. ابوحنيفه به او گفت: شما شيعيان به رجعت معتقد هستيد؟

مؤمن: آري.

ابوحنيفه: پس پانصد دينار قرض به من بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس بدهم.

مؤمن: براي من ضامني بياور كه وقتي به دنيا برمي گردي به صورت انسان برگردي تا من پول را به تو بدهم، زيرا مي ترسم به صورت بوزينه برگردي و نتوانم پول خود را از تو بگيرم [3] .



[ صفحه 235]



تأليفات وي

مؤمن الطاق داراي تأليفاتي به شرح ذيل است:

1. كتاب الامامة

2. كتاب المعرفة

3. كتاب الرد علي المعتزلة في امامة المفضول

4. كتاب في امر طلحة و زبير و عايشة [4] .

5. كتاب اثبات الوصية

6. كتاب افعل، لا تفعل

7. المناظرة مع ابي حنيفة [5] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 228؛ الكني و الالقاب، ج 2، ص 438.

[2] رجال كشي، ص 187، الكني و الالقاب، ج 2، ص 438.

[3] رجال كشي، ص 228.

[4] الفهرست ابن نديم، چاپ مصر (مطبعة الرحمانيه)، ص 250.

[5] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 74؛ رجال نجاشي، ص 228؛ تأسيس الشيعة، ص 358.


شرط اول قبولي نماز


انسان براي پيمودن راه صحيح تكامل و سعادت بايد از يك سو رابطه ي خود را با خدا و از سوي ديگر با خلق خدا تقويت نمايد. بهترين راه تقويت رابطه با خدا، نماز است. البته مسأله ي عمل به تكاليف ديني و از جمله اقامه ي نماز و پرداخت زكات، بحثي است و رسيدن به مراتب عالي كمال بحثي ديگر. مرتبه اي از نماز و زكات كه همين نماز و زكات ظاهري و معمولي است، تنها موجب اسقاط تكليف مي شود؛ يعني انسان با آن از عذاب الهي نجات مي يابد. اما اين بدان معنا نيست كه لزوما موجب كمال وي و نزديكي اش به خداوند گردد. رسيدن به مقام قرب الهي از طريق گزاردن نماز، مستلزم رعايت نكات خاصي است كه با صرف عمل به تكليف، آن هم از روي عدم توجه به مفاهيم بلند آن، محقق نمي گردد.



[ صفحه 240]



امام صادق عليه السلام در اين بخش از سخنان خود با بيان حديثي قدسي، برخي از شرايط قبولي نماز را يادآور مي شوند. اولين شرط اين است كه نمازگزار در هنگام نماز، عظمت خدا را به ياد آورد. انسان هر چه بيش تر موفق به درك عظمت خدا گردد، تواضعش در مقابل ذات اقدس احديت بيش تر خواهد شد و به كوچكي و ناچيزي خود پي خواهد برد.

در اين جا براي درك بهتر عظمت خدا، روايتي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كنيم: در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زني زندگي مي كرد به نام زينب عطاره كه به شغل عطرفروشي اشتغال داشت. آن زن عطرهاي خوبي را كه تهيه مي كرد، ابتدا خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي آورد و حضرت نيز آنها را خريداري مي كردند. آن زن روزي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خواست تا عظمت خدا را برايش تشريح نمايند. حضرت فرمودند: تو نمي تواني عظمت خدا را درك كني، مگر اين كه ابتدا به عظمت مخلوقات خدا پي ببري. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي عظمت آفرينش آسمان و زمين فرمودند: اين زمين پهناور با تمام درياها و كوه ها و شهرهاي بزرگي كه دارد، نسبت به آسمان اول به مانند حلقه اي است كه در يك بيابان بي كران افتاده باشد. همين طور نسبت آسمان اول به آسمان دوم تا برسد به آسمان هفتم، و آسمان هفتم نيز نسبت به عرش خدا، هم چون حلقه اي است در يك بيابان بسيار وسيع.

امروزه كيهان شناسان، كهكشان هايي را كشف كرده اند كه ميلياردها سال نوري با كهكشان ما فاصله دارند؛ يعني كل منظومه ي شمسي با همه ي عظمتش در برابر كهكشان راه شيري و نيز اين كهكشان در برابر كهكشان هاي ديگر بسيار ناچيز هستند. حضرت به زينب عطاره فرمودند: وقتي به اين مسايل خوب بينديشي، متوجه مي شوي كه در برابر عظمت مخلوق خدا هيچ به حساب نمي آيي تا چه رسد به عظمت خدا. وقتي انسان به اين مسايل توجه كند، خودش را در برابر عظمت بي نهايت خداوند بسيار كوچك مي شمارد و حالت تواضع براي او پيش مي آيد.


سنت رسول الله در تدفين ابن مظعون و ابراهيم


اين بود آنچه در مورد تاريخ بقعه و بارگاه و قبر جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون بدست ما رسيده است و در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داديم.

ولي در مورد اين دو شخصيت، موضوع مهم و نكته حساس و جالبتر از جنبه تاريخ، توجه به سنت رسول خدا و توجه به روش آن حضرت در كيفيت تشييع و تدفين آنها و فراگرفتن احكام اسلامي در اجراي سنت عملي آن بزرگوار در مورد تدفين و مراسم پس از آن، نسبت به همه مسلمانان مخصوصاً آنان كه از قداست



[ صفحه 194]



و معنويت بيشتري برخوردارند و با رسول خدا پيوند خانوادگي و يا افتخار صحابگي آن حضرت را دارند و همچنين كساني كه داراي خدمات ارزنده به اسلام و قرآن مي باشند.

زيرا مسلم است كه مراسم تشييع و تدفين ابن مظعون و ابراهيم بدستور مستقيم و به مباشرت شخص رسول خدا انجام گرفته و در حقيقت آن حضرت اين بخش از دستورات آيين خويش را عملاً بعنوان درس و برنامه همگاني در اين دو مراسم تعليم فرموده است و تمام مسلمانان موظفند اين درس را همانند ساير برنامه هاي ديني فرا گيرند و از سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پيروي و دستور او را اجرا و عملي سازند كه (وَما آتاكُمُ الرَسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا).

بيان اين برنامه عملي و توضيح اين سنت جاوداني ايجاب مي كند كه مروري داشته باشيم به بيوگرافي ابن مظعون و جناب ابراهيم و نگاهي بر مراسم تشييع و تدفين پيكر پاك اين دو شخصيت بزرگوار؛ آنچنان كه در منابع حديثي و تاريخي نقل گرديده است.


حق اللسان


«و أما حق اللسان فاكرامه عن الخني، و تعويده علي الخير، و حمله علي الأدب، و اجمامه [1] الا لموضع الحجة و المنفعة للدين و الدنيا، و اعفاؤه عن الفضول الشنعة القليلة الفائدة، التي لا يؤمن ضررها مع قلة عائدتها و بعد



[ صفحه 223]



شاهد العقل و الدليل عليه، و تزين العاقل بعقله حسن سيرته في لسانه، و لا قوة الا بالله العلي العظيم...».

ان اللسان من أهم الجوارح في بدن الانسان، كما أنه من أخطرها علي حياته، فباقراره و اعترافه في حقوق الناس و أموالهم يدان، و قد قال الفقهاء: اقرار المرء علي نفسه جائز - أي نافذ - كما أن الانسان انما يعز أو يهان بمنطقة فان صدر منه خير احترم، و ان صدر منه شر حقر، و قد دعا الامام الحكيم الانسان ألي السيطرة علي لسانه، و الزامه بمراعاة الحقوق التالية:

(أ) اكرامه عن الخني - أي الفحشاء - لأنها مما توجب سقوط الانسان و مهانته.

(ب) تعويده علي مقالة الخير، و ما ينفع الناس و لا يضرهم.

(ج) حمله علي التلفظ بالأدب، و الكلم الطيب، الذي يرفع الي الله تعالي. (د) اجمامه و سكوته الا لموضع الحاجة من الأمور الدينية أو الدنيوية.

(ه) اعفاؤه و منعه من الخوض في فضول القول الذي لا يعود عليه و لا علي الناس بخير.

هذه بعض الأمور التي ينبغي للانسان المسلم أن يحمل لسانه عليها و من المؤكد أنها ترفع شأنه، و تعزز مكانته.


پاورقي

[1] اجمامه: أي امساكه.


الحديث


و أولي الامام أبوجعفر (ع) المزيد من اهتمامه في الحديث الوارد عن جده رسول الله (ص) و عن آبائه الأئمة الطيبين (ع) فهو المصدر الثاني للتشريع الاسلامي بعد القرآن الكريم و له الاهمية البالغة في الشريعة الاسلامية فهو يتولي تخصيص عمومات الكتاب، و تقييد مطلقاته، و بيان ناسخه من منسوخه، و مجمله من مبينه، كما يعرض لاحكام الفقه من العبادات و المعاملات، و اعطاء القواعد الكلية التي يتمسك بها الفقهاء في استنباطهم للحكم الشرعي، و بالاضافة الي ذلك كله فان فيه بنودا مشرقة لآداب السلوك، و قواعد الاجتماع، و تنظيم الأسرة، و صيانتها من التلوث بجرائم الآثام، الي غير ذلك مما يحتاج اليه الناس في حياتهم الفردية و الاجتماعية. فلذلك عني به الامام أبوجعفر (ع)، و تبناه بصورة ايجابية، و قد روي عنه جابر بن يزيد الجعفي سبعين الف حديث، و أبان بن تغلب مجموعة كبيرة، كما روي عنه غيرهما من أعلام أصحابه طائفة كبيرة من الاخبار.

و الشي ء المهم ان الامام أباجعفر (ع) قد اهتم بفهم الحديث، و الوقوف علي معطياته، و قد جعل المقياس في فضل الراوي هو فهمه للحديث و معرفة مضامينه،فقد روي يزيد الرزاز عن أبيه عن أبي عبدالله عن أبيه أنه قال له:

«اعرف منازل الشيعة علي قد رواياتهم، و معرفتهم، فان المعرفة هي الدراية للرواية، و بالدراية للرواية يعلو المؤمن الي أقصي درجات الايمان... اني نظرت في كتاب لعلي فوجدت في الكتاب أن قيمة كل امري ء و قدرء معرفته ان الله تعالي يحاسب الناس علي قدر ما أتاهم من



[ صفحه 141]



العقول في دار الدنيا...» [1] .

ان وعي الراوي للحديث و وقوفه علي معناه مما يستدل به علي سمو منزلته، و عظيم مكانته العلمية.

و لشدة اهتمام الامام و عنايته بالحديث فقد وضع بعض القواعد لتميز الصحيح من غيره عند تعارض الاخبار سنذكرها عند البحث عن علم الاصول الذي خاضه الامام.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 2 / 219.


دعاي بعد از نماز


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پس از آن كه نمازت را تمام كردي بگو: بار خدايا، ... از تو مي خواهم كه مرا از گناهانت حفظ كني و تا زنده ام هرگز كمتر و بيشتر از چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذاري؛ زيرا كه نفس همواره به بدي فرمان مي دهد مگر اين كه تو رحم كني اي مهربانترين مهربانان. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 3 / 345 / 26، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20476


تضييع حق


شخصي كه مسئوليت خانواده اي را به عهده دارد و آنان را تحت



[ صفحه 114]



كفالت و سرپرستي خود قرار داده است، وظيفه اش اين نيست كه فقط خوراك و پوشاك آنان را تهيه كند و از راهنمايي و ترقي آنها صرف نظر نمايد. بلكه موظف است كاملا به آنان برسد، وسايل زندگي آنان را فراهم نمايد و آن طور كه شايسته است از آنها مراقبت و نگهداري كند. فرزندان خود را تربيت كند و درصدد پيشرفت آنها باشد. اگر او در اين امور سستي كرد و حق آنان را ضايع نمود، مرتكب گناه شده است.

كفي بالمرء اثما ان يضيع من يعوك. [1] .

براي اينكه مرد گناه كند و گناهكار محسوب شود، كافي است كه عائله ي خود را تباه سازد (و حق آنان را رعايت ننمايد ) .


پاورقي

[1] فقيه. ج 3، ص 103.


وصاياي حضرت در حال احتضار


حضرت امام جعفرصادق عليه السلام در حال احتضار بود كه دستور داد تمام خويشاوندان و ارحام خود را حاضر كنند وقتي كه همه حاضر شدند حضرت با ضعف حال سر نازنين خود را بلند كرد و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة؛ به درستي كه به شفاعت ما نايل نخواهد شد كسي كه نماز را سبك شمارد.»



[ صفحه 265]



بعد از وفات حضرت فرزندش موسي بن جعفر عليه السلام او را غسل داده و كفن كرد. وي را در دو پارچه سفيد مصري كه در اعمال حج در آنها احرام مي بست و با عمامه حضرت سجاد عليه السلام و در برد يمني در بقيع دفن كرد.

در اتاقي كه حضرت صادق عليه السلام در آن وفات كرد فرزندش موسي هر شب چراغ روشن مي كرد.

چون جنازه حضرت را روي سرير گذاشته و براي دفن به طرف بقيع حركت دادند ابوحرير عجلي كه از شعراي بنام عصر خود محسوب مي شد اشعاري چند را در مرثيه وي سروده است.


زندگاني اجتماعي امام صادق


با توجه به مطالب گذشته ملاحظه شد كه زندگاني امام جعفرصادق عليه السلام در اجتماع به سه قسمت مي شود:

1- قسمت اول زندگاني امام عليه السلام در عصر امام محمدباقر عليه السلام مي باشد كه تقريبا نيمه عمر آن حضرت طي شده و در اين مدت هر مقدار از علم و تقوي و كمال و فضيلت بوده آموخت و از جدش زين العابدين عليه السلام و پدرش باقرالعلوم عليه السلام به حد كمال دانش و بينش فراگرفت.

2- قسمت دوم زندگاني امام صادق عليه السلام زماني است كه از سال 114 اواخر خلفاي مرواني تا سال 140 هجري اوايل عصر منصور دوانقي مي باشد كه امام صادق عليه السلام مكتب جعفري را در تحول سياسي انقلاب حكومت گشود و تقريبا بيست سال اين مكتب به شدت روزافزوني توسعه مي يافت و در همين مدت بود كه چهار هزار دانشمند تربيت شدند و در اين مدت علوم و فنون بسياري تعليم فرموده كه تاريخ نظير آن دانشگاه را نشان نمي دهد.

3- قسمت سوم آن چند سال اخير معاصر منصور بود كه سخت در فشار خصمانه آن مرد سفاك خونخوار قرار گرفت و در حقيقت تحت نظر بود و مكتب جعفري بسته شد مگر براي خواص اصحاب كه با چه زحماتي امام ششم نكات و دقايقي را به اصحاب مخصوص خود مي رسانيد و چه وسايلي براي تدريس و تعليم در پيش مي گرفت و اكنون به قسمت دوم زندگاني اجتماعي آن حضرت مي پردازيم و خوانندگان ارجمند را به يك سلسله حقايق تاريخي آشنا مي سازيم.


بصل - پياز


دوم پياز است كه امام عليه السلام دستور فرموده بخورند.

قال عليه السلام كل البصل فان له ثلاث خصال يطيب النكهة و يشد اللثه و يزيد في الماء و الجماع [1] .

فرمود پياز بخوريد كه بوي دهان را مي برد. ضدعفوني مي كند - تخمكي را مي زدايد لثه ها را محكم مي كند قوت جماع و آب را زياد مي كند.

قال عليه السلام البصل يطيب النكهة و يشد الظهر و يرق البشره

پياز بوي دهان را مي برد فرح مي آورد پشت را محكم مي كند بشره را شاد و با طراوت مي سازد.

قال عليه السلام البصل يذهب بالنصب و يشد العصب و يزيد في الخطاء و يزيد في الماء و يذهب بالحمي

فرمود پياز دردها را تسكين مي دهد اعصاب را تقويت مي كند و موها را زياد مي كند و آب بدن را مي افزايد و تب را مي برد [2] .

اين درس امام صادق بود كه امروز پس از دوازده قرن دكتر لالوفسكي فرانسوي روي آن زحمت كشيده تحقيق كرده و آن را دواي سرطان شناخته است.

دكتر دامر مي گويد پياز در حال واحد هم غذا است و هم دواء و براي امراض كليه و زيادي ادرار و مرض استسقاء و غيره مفيد است.

دكتري ديگر گفته پياز داراي ماده اي است كه آلام و دردها را تخفيف و تسكين مي دهد و مجاري تنفس را تقويت مي كند.



[ صفحه 261]




پاورقي

[1] فصول المهمه شيخ حر عاملي ص 137 از كتب مهمي است كه در طب و علوم مختلف امام صادق (ع) بحث مي كند و اخيرا چاپ دوم آن در دسترس گذاشده شده.

[2] كشف الاخطار.


رياح (بادها)


و هو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته حتي اذا اقلت سحابا ثقالا فسقناه لبلد ميت و انزلناه به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك تخرج الموتي لعلكم تذكرون

آيه ي 56 سوره 7

آن خداوند است كه بادهاي «چهارگانه» را مي فرستد تا مژده عنايت و رحمت پروردگار را به مخلوق برساند كه ابرهاي پرآب را بلند كنند و برانند تا آنجا كه مقدر شده باران فروريزند و زمين هاي مرده را زنده سازند.

ما هستيم كه فروريختيم باران را از ابرها بر زمين و از زمين نباتات بسيار رويانيديم و ميوه هاي رنگارنگ به وجود آورديم و از دل خاك مرده ميوه شيرين بيرون مي آوريم شايد متذكر خدا باشيد.



[ صفحه 86]



آياتي كه باد و باران را در قرآن وصف مي كند

15 - سوره نبأ

40 - سوره 24 (نور)

44 - سوره 52 (طور)

159 - سوره 2 (بقره)

95 - سوره نمل تمر السحاب

55 - سوره 7 (اعراف)

43 - سوره 24 (نور)

47 - سوره 30 (روم)

15 - سوره 35 (فاطر)

13 - سوره 13 (رعد)

آيه ي 56 سوره (7)


صورة التيمم


جاء في الآية الكريمة 43 من سورة النساء: (فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و أيديكم ان الله كان عفوا غفورا).

قال الامام الصادق عليه السلام: ان عمارا أصابته جنابة، فتمعك - أي تمرغ - كما تتمعك الدابة، فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: تمعكت كما تتمعك الدابة؟ فقال المستمعون: كيف التيمم؟ فوضع الامام عليه السلام يديه علي الأرض، ثم رفعها، فمسح وجهه و يديه فوق الكف قليلا.

و سئل الامام الصادق عليه السلام عن التيمم، فضرب بيديه علي الأرض، ثم رفعهما فنفضهما، ثم مسح بهما جبينه و كفيه مرة واحدة.


الفقهاء 03


قالوا: من استقر عليه الحج باستطاعة، أو نذر، أو نيابة، ثم مات قبل أن يتم الأفعال المطلوبة ينظر: فان كان قد مات بعد الاحرام و دخول الحرم، أجزأه ذلك و لا يجب القضاء عنه، و ان مات قبل دخول الحرم فلا يجزيه و يجب القضاء عنه، حتي و لو مات بعد الاحرام.

و تسأل: ان الرواية عن الامام مختصة فيمن حج عن نفسه، و لا تشمل النائب.

الجواب:

ان الفقهاء فهموا من هذه الرواية أن العبرة بنفس الحج بوصف الفعل من حيث هو لا بالحاج بوصف الفاعل. قال صاحب الجواهر: «من استؤجر، و مات في الطريق فان أحرم و دخل الحرم فقد أجزأت الحجة عمن حج عنه بلا خلاف اجده فيه، بل الاجماع بقسميه. و الرواية و ان كان موردها الحج عن نفسه الا أن الظاهر و لو بمعونة فهم الأصحاب كون ذلك كيفية خاصة في الحج نفسه، سواء أكان الحج عن نفسه، أو عن غيره، و سواء أكان واجبا بالنذر، أو بغيره».


خيار الاشتراط


ذكر الشهيد الأول في اللمعة الدمشقية مع الخيارات خيار الشرط، و خيار الاشتراط، و اراد بالاول أن يكون الخيار بعينه هو الشرط، كما لو قال: اشتريت، أو بعت علي أن يكون لي الخيار في فسخ البيع و امضائه مدة كذا، و اراد بالثاني، أي خيار الاشتراط أن يشترط المشتري، أو البائع أمرا معينا غير الخيار، و لكن تخلفه يؤدي الي ثبوت الخيار، كما لو اشترط البائع علي المشتري أن يفعل كذا، أو اشترط المشتري علي البائع أن يكون المبيع متصفا بكذا، فاذا تخلف ثبت للمشروط له حق الخيار في فسخ العقد.

أما الشيخ الانصاري و غيره كثير من الفقهاء فقد تكلموا في باب الخيارات عن الاول فقط، أي خيار الشرط، ثم عقدوا فصلا مستقلا للكلام عن الشروط التي ابتني عليها العقد بوجه عام، يشمل خيار الاشتراط الذي اراده الشهيد. و من الفقهاء من تكلم عن خيار الاشتراط ضمن خيار الشرط، حيث اراد بالشرط الشي ء الذي اشترط في العقد خيارا كان، أو غيره.

و قد اتبعنا نحن طريقة الشيخ الانصاري، لأن أكثر ما في كتابنا هذا، أو الكثير منه تلخيص و عرض لكتابه المعروف بالمكاسب، أجل، ان الشيخ ذكر هذا



[ صفحه 170]



الفصل بعد خيار العيب الذي ختم الكلام به عن الخيارات و ذكرناه نحن بعد خيارات الشرط مباشرة لمكان المناسبة.


معناها


المزارعة نوع من الشركة الزراعية لاستثمار الأرض، يتعاقد عليها المالك و العامل، علي أن تكون الأرض من الأول، و العمل من الثاني، و المحصول بينهما بنسبة يتفقان عليها، و الي هذا يرجع تعريف الفقهاء بأنها معاملة علي الأرض بحصة من نمائها.

فخرج «بالمعاملة علي الأرض» المساقاة، فانها معاملة علي الشجر، و خرج «بالحصة» اجازة الأرض للزراعة، اذا لا تصح بحصة من نمائها.

و يسمي العامل في الأرض مزارعا، و المالك رب الأرض.


العداوة


تقبل شهادة العدو لعدوه اذا كان عادلا بالاتفاق، و لا تقبل اذا كانت عليه. قال صاحب الجواهر: أما العداوة الدنيوية فانها تمنع من قبول الشهادة اجماعا و نصا، و منه قول الامام عليه السلام: لا تقبل شهادة ذي شحناء، و قوله: يرد من الشهود الظنين و المتهم و الخصم، و قوله: لا تجوز شهادة خائن و لا خائنة و لا ذي غمز علي أخيه.

و اذا كان جماعة في طريق، أو في فندق و ما اليه، فهل تقبل شهادة بعضهم لبعض علي أن فلانا قطع عليهم الطريق، أو هجم علي الفندق و سلب أموالهم؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي عدم القبول، لمكان العداوة، و لأن الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليهماالسلام سئل عن رفقة كانوا في طريق، فقطع عليهم الطريق، فأخذوا اللصوص، فشهد بعضهم لبعض؟ قال: لا تقبل شهادتهم الا باقرار اللصوص، أو بشهادة من غيرهم عليهم.

و ينبغي حمل الرواية، و قول الفقهاء علي أن الذي لا تقبل شهادته من هؤلاء اذا كان ممن قد اعتدي عليه بنهب أو اهانة، أما من لم يعتد عليه بشي ء فتقبل شهادته مع اجتماع الشروط، لعدم التهمة.


القبول و الرد من الموصي له


اذا أوصي لشخص معين بشي ء معين فلا يملك الموصي له الشي ء الموصي به بموت الموصي وحده، و لا بقبول الموصي له وحده، بل لا بد منهما معا، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور شهرة عظيمة كادت تكون اجماعا، بل هي اجماع علي الظاهر».

و ليس من شك أن الملك يتحقق بقبول الموصي له بعد موت الوصي، ولكن هل يكفي قبوله في حال حياة الموصي؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و مفتاح الكرامة الي الاكتفاء، و عدم وجوب تجديد القبول ثانية بعد موت الموصي، لصدق اسم الوصية و العقد.

و أيضا ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن الموصي له اذا رد في حياة الموصي فله أن يقبل الوصية بعد وفاته، لأنها تمليك بعد الوفاة، فردها



[ صفحه 151]



حال الحياة بمنزلة رد ملك الغير، فيقع لا غيا، علي حد تعبير صاحب المسالك.

و اذا رد بعد الموت ابتداء، و رفض من أول الأمر و قبل أن يقبل بطلت الوصية من الأساس، و لم يبق لايجابها من أثر، فاذا قبل بعد الرد و الرفض فلا يلتفت اليه، قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، و هو الحجة».

و اتفقوا قولا واحدا بشهادة صاحب الجواهر و المسالك علي أنه اذا رد بعد الموت و القبول و القبض فرده ليس بشي ء، لثبوت الملك و استقراره و كذا اذا قبل بعد الموت و القبول و قبل القبض، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور، بل كاد يكون اجماعا، كما أن النصوص كادت تكون متواترة في عدم اعتبار القبض».

و للموصي له الخاص أن يقبل بعض الشي ء الموصي به، و يرد بعضه، لأن الوصية تبرع محض، فلا يجب مطابقة القبول للايجاب.


الصحيفة الصادقية و الدعوات الجعفريه


شيخ احمد بن صالح بن طعان ستري بحراني (م 1315 ق) (نسخه ي خطي آن در كتابخانه ي آية الله حكيم به ش 72 در 206 ورقه موجود است).

ر.ك: الذريعه، ج 3، ص 412 و فهرس مخطوطات الشيخ محمد الرشتي،ص 101.


اختزان النار


و النار أيضا كذلك، فإنها لو كانت مبثوثة كالنسيم و الماء كانت تحرق العالم و ما فيه، و لما لم يكن بد من ظهورها في الأحايين، لغنائها في كثير من المصالح، جعلت كالمخزونة في الأجسام، فتلتمس عند الحاجة إليها، و تمسك بالمادة و الحطب ما احتيج إلي بقائها لئلا تخبو فلا هي تمسك بالمادة و الحطب، فتعظم المؤونة في ذلك، و لا هي تظهر مبثوثة، فتحرق كل ما هي فيه، بل هي علي تهيئة و تقدير، اجتمع افيها الاستمتاع بمنافعها و السلامة من ضررها.

ثم فيها خلة أخري و هي أنها مما خص بها الإنسان دون جميع الحيوان لما له فيها من المصلحة، فإنه لو فقد النار لعظم ما يدخل عليه



[ صفحه 139]



من الضرر في معاشه، فأما البهائم فلا تستعمل النار، و لا تستمتع بها، و لما قدر الله عزوجل أن يكون هذا هكذا خلق للإنسان كفا و أصابع مهيأة لقدح النار و استعمالها، و لم يعط البهائم مثل ذلك، لكنها أعينت بالصبر علي الجفاء و الخلل في المعاش لكيلا ينالها في فقد النار ما ينال الإنسان عند فقدها.


مزايا الايمان


تحف العقول 370: قال عليه السلام:...

الايمان اقرار و عمل و نية، و الاسلام اقرار و عمل.


التكفير في الصلاة


[دعائم الاسلام 1 / 159: عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...]

اذا كنت قائما في الصلاة فلاتضع يدك اليمني علي اليسري و لا اليسري علي اليمني، فان ذلك تكفير أهل الكتاب، ولكن أرسلهما ارسالا فانه أحري ألا تشغل نفسك عن الصلاة.



[ صفحه 71]




اعرف الكاذب


معاني الأخبار 399، ح 57: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابراهيم بن زياد، قال: قال الصادق عليه السلام:...

كذب من زعم أنه يعرفنا و هو متمسك بعروة غيرنا.


آيا هنگام فرود جبرئيل و نزول وحي پيامبر بيهوش مي شد؟


از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا به هنگام فرود جبرئيل بر پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - حضرت بيهوش مي شدند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: نه، بلكه جبرئيل هرگاه نزد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمد بر او وارد نمي شد مگر پس از اجازه گرفتن از او، هنگامي كه بر حضرتش وارد مي شد مانند غلام و برده در برابرش مي نشست.

و اما حالتي كه گفتي هنگامي بود كه خدا با او بدون واسطه و ترجمان سخن مي گفت.

اين حديث را ابن ادريس از پدرش از جعفر بن محمد بن حسين بن زيد از حسين بن علوان از عمرو بن ثابت از امام صادق - عليه السلام - روايت كرد. [1] .



[ صفحه 125]




پاورقي

[1] كمال الدين: 51، بحارالأنوار: ج 18 ص 260 ح 12.


حديث 145


4 شنبه

لا تمارين سفيهاً و لا حليماً.

با نادان و خردمند مجادله نكن.

بحار، ج 68، ص 288


طبعه في حصاة حبابة الوالبية


محمد بن يعقوب: عن علي بن محمد، عن أبي علي محمد بن اسماعيل ابن موسي بن جعفر، عن أحمد بن القاسم العجلي، عن أحمد بن يحيي المعروف بكرد، عن محمد بن خداهي، عن عبدالله بن أيوب، عن عبدالله بن هاشم، عن عبدالكريم بن عمرو الخثعمي، عن حبابة الوالبية قالت: رأيت أميرالمؤمنين عليه السلام في شرطة الخميس و معه درة لها سبابتان يضرب بها بياعي الجري و المارماهي و الزمار و يقول لهم: يا بياعي مسوخ بني اسرائيل و جند بني مروان، فقام اليه فرات بن أحنف فقال: يا أميرالمؤمنين و ما جند بني مروان؟ قالت: فقال له: أقوام حلقوا اللحي و فتلوا الشوارب، فمسخوا. فلم أر ناطقا أحسن نطقا منه، ثم اتبعته فلم أزل أقفو أثره حتي قعد في رحبة المسجد، فقلت له: يا أميرالمؤمنين ما دلالة الامامة يرحمك الله؟ قالت: فقال: ائتيني بتلك الحصاة - و أشار بيده الي حصاة - فأتيته بها فطبع لي فيها بخاتمه، ثم قال لي: يا حبابة اذا ادعي مدع الامامة، فقدر أن يطبع كما رأيت فاعلمي أنه امام مفترض الطاعة، و الامام لا يعزب عنه شي ء يريده.

قالت: ثم انصرفت حتي قبض أميرالمؤمنين عليه السلام فجئت الي الحسن عليه السلام و هو في مجلس أميرالمؤمنين عليه السلام و الناس يسألونه، فقال: يا حبابة الوالبية، فقلت: نعم يا مولاي، فقال: هاتي ما معك. قالت: فأعطيته فطبع فيها كما طبع أميرالمؤمنين عليه السلام. قالت: ثم أتيت



[ صفحه 161]



الحسين عليه السلام و هو في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقرب و رحب، ثم قال لي: ان في الدلالة دليلا علي ما تريدين، أفتريدين دلالة الامامة؟ فقلت: نعم يا سيدي، فقال: هات ما معك، فناولته الحصاة فطبع لي فيها. قالت: ثم أتيت علي بن الحسين عليه السلام و قد بلغ بي الكبر الي أن أرعشت و أنا أعد يومئذ مائة و ثلاث عشرة سنة، فرأيته راكعا و ساجدا و مشغولا بالعبادة، فيئست من الدلالة، فأومأ الي بالسبابة فعاد الي شبابي. قالت: فقلت: يا سيدي كم مضي من الدنيا؟ و كم بقي منها؟ فقال: أما ما مضي فنعم، و أما ما بقي فلا، قالت: ثم قال لي: هاتي ما معك. فأعطيته الحصاة، فطبع لي فيها. ثم أتيت أباجعفر عليه السلام فطبع لي فيها. ثم أتيت أبا عبدالله عليه السلام فطبع لي فيها. ثم أتيت أباالحسن موسي عليه السلام فطبع لي فيها. ثم أتيت الرضا عليه السلام فطبع لي فيها. و عاشت حبابة بعد ذلك تسعة أشهر علي ما ذكره عبدالله بن هشام [1] .


پاورقي

[1] الكافي: ج 1 ص 346 ح 3.


حضرت سه مشت شن به مرد سائل داد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه بدخلق است خود را به عذاب انداخته است.

نقل شده كه: روزي منصور با آن حضرت سوار شد و به اطراف مدينه رفت و بالاي تپه اي كه آن جا بود نشست و حضرت هم كنار او نشست. مردي آمد و خواست از منصور چيزي طلب كند ولي از او رو گرداند و از حضرت صادق عليه السلام چيزي مطالبه كرد؛ حضرت سه مشت پر از شنهاي تپه برداشت و در دامان او ريخت و فرمود: برو و گران بفروش؛ يكي از اطرافيان منصور به سائل گفت: تو پادشاه را گذاشتي و از مرد فقير و بي چيزي طلب كردي؟ سائل كه پيشانيش از عطاي آن حضرت عرق كرده بود، گفت: از كسي سؤال كردم كه به عطاي او مطمئن بودم (كه محرومم نمي كند) و شنها را به منزل برد. زنش گفت: چه كسي اينها را به تو داد؟ گفت: جعفر، زن گفت: و چه فرمود؟ گفت: فرمود: گران بفروش. زن گفت: او راستگو است، كمي از اينها را نزد اهل خبره ببر كه من بوي غنا و ثروتمندي از اينها مي شنوم؛ سائل مقدار كمي از شنها را برداشت و نزد يهوديان برد. آنها آن شنها را به ده هزار درهم خريدند و گفتند: بقيه را هم بياور، به همين قيمت مي خريم.



[ صفحه 235]




شعرهاي منسوب به امام


از امام صادق عليه السلام شعرهايي در كتاب ها آورده اند. شعرهايي كه مضمون آن اندرز و حكمت است و ارشاد مردمان به شناختن گوهر انسان و ارزان از دست ندادن آن. همچنين شكايت از مردي كه در سراسر تاريخ بوده و هستند، دورو و دو زبان. سفيان ثوري روزي او را گفت: پسر رسول خدا! از مردم كناره گرفته اي.

فرمود: سفيان زمانه تباه شده و برادران گوناگون گشته اند. ديدم تنها بودن دل را آرام بخش است. سپس فرمود:



ذهب الوفاء ذهاب أمس الذاهب

و الناس بين مخاتل و مؤارب



يفشون بينهم المودة و الصفا

و قلوبهم محشوة و بعقارب [1] .



وفا (از ميانه) رفت، چنان كه روزگار گذشته، رفت و مردم يا فريبكارند يا به يكديگر زيان رسان.

آشكارا ميان خود از دوستي و يكرنگي دم مي زنند، حالي كه دل هاشان پر است از كژدم ها (ي گزان).



تعصي الا لاه و انت تظهر حبه

هذا لعمرك في الفعال بديع



لو كان حبك صادقا لأطعته

ان المحب لمن يحب مطيع [2] .



خدا را نافرماني مي كني و دوستي او را مي نماياني! به جانت سوگند اين شگفت كاري است.

اگر دوستيت راست مي بود او را فرمان مي بردي، كه دوستدار فرمانبردار كسي است كه او را دوست مي دارد.



[ صفحه 212]





علم المحجد واضح لمريده

و اري القلوب عن المحجد يعمي



و لقد عجبت لها لك و نجاته

موجودة و لقد عجبت لمن نجي [3] .



كسي كه خواهان راه راست باشد، نشانه هاي آن برايش آشكار است و مي بينم دل ها در ديدن راه راست نابيناست.

و در شگفتم از تباه شنونده اي كه نجات او موجود است و در شگفتم از آن كه نجات يافت.

در مناقب به نقل از تفسير ثعلبي آمده است كه اصمعي اين اشعار را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:



أثامن بالنفس النفيسة ربها

فليس لها في الخلق كلهم ثمن



بها يشتري الجنات، ان انا بعتها

بشي ء سواها ان ذلكم غبن



اذا ذهبت نفسي بدنيا اصبتها

فقد ذهبت نفسي و قد ذهب الثمن [4] .



در فروختن جان گرامي با پروردگار آن گفتگو مي كنم، (چرا كه) در همه ي آفريدگان بهاي آن يافت نمي شود.

بدان بهشت ها را مي توان خريد، اگر آن را به چيزي ديگر بفروشم سودايي است زيان بار.

اگر خانم به بهاي دنيايي كه به دست آورم جانم و بهاي آن (هر دو) به هدر رفته است.

حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره گويد: ابراهيم بن مسعود گفت: مردي از بازرگانان به خانه ي جعفر بن محمد عليهماالسلام رفت و آمد داشت و با او دوست بود و امام او را به نيكويي حال مي شناخت. اما پس از مدتي وضعش دگرگون شد و از اين بابت به جعفر بن محمد عليهماالسلام شكايت برد. امام عليه السلام به او فرمود:



[ صفحه 213]





فلا تجزع و ان اعسرت يوما

فقد ايسرت في زمن طويل



و لا تيأس فان اليأس كفر

لعل يغني عن قليل



و لا تظنن بربك ظن سوء

فان الله أولي بالجميل [5] .



اگر روزي تنگدست شدي جزع مكن چرا كه زماني دراز با گشاده دستي به سر برده اي. و نوميد مباش كه نوميدي كفر است، شايد خدا در اندك مدت بي نيازي دهد.

به پروردگارت گمان بد مبر كه خدا به كار نيك سزاوارتر (از هر كس) است.

در مناقب آمده كه سائلي از آن حضرت درخواستي نمود، امام عليه السلام هم حاجت او را روا كرد. سائل زبان به شكر و سپاس باز كرد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود:



اذا ما طلبت خصال الندي

و قد عضك الدهر من جهده



فلا تطلبن الي كالح

أصاب اليسارة من كده



و لكن عليك أهل العلي

و من ورث المجد عن جده



فذاك اذا جئته طالبا

ستحبي اليسارة من جده [6] .



اگر روزگار با سخت گيري خود تو را به تنگدستي افكند و (كسي را خواستي) كه خصلت هاي بخشندگي در او بود.

از ترشرويي كه توانگري را با تحمل رنج خود به دست آورده مخواه.

اما تو بايد آن خصال را از بلند پايگان و كساني كه بزرگواري را از جد خويش به ارث برده اند، خواهان شوي.

پس چون نزد او به حاجت خواهي بروي، به زودي توانگري را از جد خويش هديه مي كند.

ابن شهر آشوب گويد: اين اشعار نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند:



[ صفحه 214]





اعمل علي مهل فانك ميت

واختر لنفسك ايها الانسانا



فكان ماقد كأن لم يك اذا مضي

و كان ما هو كائن قد كانا [7] .



اي آدمي كار به آهستگي كن (شتاب مكن) كه همانا خواهي مرد و آنچه به كارت مي آيد براي خود بگزين.

كه گويا آنچه بود چون گذشت، نبوده است، و گويا آنچه آمدني است (گذشته) است.



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] العدد القوية، ص 153؛ في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 76 و 77.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275؛ في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 75.

[3] مناقب، ج 4، ص 275؛ في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 75.

[4] مناقب، ج 4، ص 275؛ في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 76.

[5] في رحاب ائمة اهل البيت عليهم السلام، ج 4، ص 76.

[6] مناقب، ج 4، ص 274.

[7] مناقب، ج 4، ص 27.


الموالي و أوضاع عصره


و من حسن طالعه أن يقع في عصره الخلاف بين أهل الحديث و أهل الرأي، أو بين العرب و الموالي و تشتد الخصومة، و يكثر بينهم التهاجي، و هو يترأس حلقة أستاذه حماد و هي احدي حلقات العلم بالكوفة، و بالطبع ان الملتفين حوله و المجتمعين اليه أكثرهم من الموالي و أكثرهم يحقد علي العرب الذين نظروا اليهم نظر السيد الي المسود و الشريف الي الوضيع، حتي بعثوا فيهم روح النعرة و تلك نزعة غذتها بنوأمية و عاملوا الموالي معاملة سيئة، فلم يعدلوا معهم في الحكم، و قد كانت تلك النزعة تبعث في نفوس المفكرين من الموالي حقدا يأكل قلوبهم.

و تطورت الحركة الفكرية و اتجه الناس في آخر الدولة الاموية الي أمور لم يكن في وسعهم الاتجاه اليها في ابان عظمة الدولة و كانت في الكوفة حلقات العلم يجلس طلابه الي شيوخ عرفوا بذلك. فكانت حلقات للمتكلمين بجانب حلقات الفقه و حلقات الشعر و الأدب يتكلمون فيها بالقضاء و القدر، و الكفر و الايمان، و يستعرضون أعمال الصحابة في الحرب و غيرها، و قد اختار أبوحنيفة حلقة المتكلمين. [1] .

كما زخرت الكوفة برجال العلم، و اتسع نطاق الحركة الفكرية و اتجه الناس للبحث و وقع الخلاف بين أهل الرأي و أهل الحديث، و أخذت السلطة



[ صفحه 305]



في تشجيع أهل الرأي و اندفع الموالي [2] إلي التزاحم علي طلب الشهرة و النبوغ في الجمتمع، عندما أصبحوا و لهم قوة علي إيجاد كتلة متماسكة الأجزاء، فكثر عددهم في الكوفة و قوي جمعهم، و أصبح منهم رجال تبوأوا مناصب الدولة، فمنهم قواد جيش و أمراء بلدان، و علماء يشار إليهم بالأصابع، و منهم الأدباء و رواة حديث، و قد اجتازوا مراحل العنف و الشدة، و انتقلوا من عهد الاستبداد و القسوة و عدم المساواة في الحكم بينهم و بين العرب، و قد كان الأمويون يتعصبون لأنصارهم و عشيرتهم و يحتقرون الموالي ممها كانت ميزاتهم و كفاءتهم، و تابعهم بعض المتعصبين من العرب و نهجوا هذا المنهج، خلافا لما شرعه الله و سار عليه الرسل الأعظم فكانوا يضعون من قيمة الموالي و يحتقرونهم.

يقول الأصفهاني: كانت العرب إلي أن جاءت الدولة العباسية، إذا أقبل العربي من السوق و معه شي ء فرأي مولي دفعه إليه ليحمله عنه فلا يمتنع.

و تزوج رجل من الموالي بنتا من أعراب بني سليم، فركب محمد بن بشير الخارجي إلي المدينة، و واليها يومئذ إبراهيم بن هشام بن إسماعيل، فشكا إليه فارسل الوالي إلي المولي ففرق بينه و بين زوجته، و ضربه مائتي سوط، و حلق رأسه، و حاجبه و لحيته، فقال محمد بن بشير:



قضيت بسنة و حكمت عدلا

و لم ترث الحكومة من بعيد



و قد نفذ الأمويون هذه السياسة بشدة، و غذوا هذه النزعة بأعمالهم التي عاملوا بها الموالي، و قد شرعها لهم معاوية بن أبي سفيان، لأنه عرف عدل الامام علي بن أبي طالب و مساواته في الرعية، الأمر الذي أدي إلي تقاعد من تحكمت به هذه النزعة الشريرة عن نصرته، فأراد معاوية استمالتهم و تحويلهم إليه.

روي المدائني أن طائفة من أصحاب علي عليه السلام مشوا إليه فقالوا: يا أميرالمؤمنين اعط هذه الأموال، و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش علي الموالي و العجم، و استمل من تخاف خلافه من الناس - و انما قالوا له ذلك لما كان معاوية يصنع في المال - فقال لهم: أتأمرونني أن أطلب النصر بالجور؟! [3] .

و حوادث التاريخ مملوءة بالشواهد علي ذلك من الأمور التي بعثت المفكرين من الموالي إلي الحقد علي العرب.



[ صفحه 306]




پاورقي

[1] ضحي الاسلام ج 2 ص 178.

[2] شرح النهج.

[3] شرح النهج.


ما يصح التيمم به


اتفقت المذاهب الاسلامية علي أن التيمم لا يصح الا بالصعيد، للآية الكريمة، و الصعيد هو التراب أو وجه الأرض، لقوله صلي الله عليه و آله و سلم: جعلت لي الأرض مسجدا و طهورا.

و قد وقع الخلاف بينهم في مصداق اسم الأرض، هل هو التراب فقط؟ أم هو ما تصاعد عليها حتي الثلج و المعادن؟

أما الشيعة فقالوا: انه التراب أو ما يصدق عليه اسم الأرض سواء أكان ترابا، أم رملا أم جصا، مدرا أم صخرا أملس، و قيل منه أرض الجص و النورة قبل الاحراق. و لا يجوز التيمم بما لا يصدق عليه اسم الأرض، و ان كان منها كالرماد و النبات، و المعادن كالعقيق و الفيروزج و نحوهما. مما لا يسمي أرضا و يشترط فيما يتيمم به أن يكون طاهرا، و مباحا، اذ لا يصح بالنجس و لا بالمغصوب.

أما الحنفية فجوزوا التيمم بكل جنس الأرض: كالتراب و الرمل و الزرنيخ و النورة و المغرة - و هي الطين الأحمر - و الكحل و الكبريت، و الفيروزج و العقيق و سائر أحجار المعادن، و الملح الجبلي [1] علي خلاف من ابي يوسف، فانه لا يجوز الا بالتراب و الرمل. ثم رجع [2] الي قول الشافعي بانه لا يجوز الا بالتراب.

و أجاز أبوحنيفة التيمم علي حجر الجدران، و ان لم يكن فيها غبار، و لصاحبه محمد قولان، الجواز و عدمه.

أما المالكية: فيجوزونه علي التراب و الرمل و الحجارة، و كل ما تصاعد من الأرض من ثلج أو سبخة، أو خضخاض - و هو المكان المترب تبله الامطار - و بكل معدن غير نقد و جوهر، الا أن لا يجد غيرهما و أدركته الصلاة، و هو بارض ذهب و فضة أو جوهر فيتيمم عليها [3] .

و ذهب مالك الي أن العادم للماء و التراب كالمريض و المربوط لا تجب عليه الصلاة، لأنه محدث لا يقدر علي رفع الحدث، و لا استباحة الصلاة بالتيمم، فلم تكن عليه صلاة كالحائض [4] .



[ صفحه 252]



و الشافعية يجوزونه بكل تراب طاهر حتي ما يداوي به (كالارمي و السبخ الذي لا ينبت) و بالرمل ان كان فيه غبار و لا يصح عندهم بالمعدن، و لا بسحاقة الخزف، و لا المختلط بدقيق و نحوه، و قيل: ان قل الخليط جاز.

و الحنابلة يوافقون الشافعية في اشتراط التراب، و يجوزونه في الرمل علي رواية عن أحمد، و رواية أخري أنه جوز التيمم في السبخة و الرمل، و اذا اضطر يجوز له في النورة و الجص [5] .

و قال ابن قدامة: فان ضرب بيده علي لبد أو ثوب أو جوالق، أو برذعة، أو في شعير فعلق يده غبار فتيمم به جاز. نص علي ذلك أحمد [6] .

و انفرد أحمد بن حنبل بأن المكلف اذا كانت علي بدنه نجاسة و عجز عن غسلها لعدم الماء تيمم لها و صلي، اذ هو بمنزلة الجنب عنده.


پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 36 و المبسوط ج 1 ص 108.

[2] المبسوط ج 1 ص 108.

[3] المنتقي ج 1 ص 116 و العشماوية ص 97.

[4] المنتقي ج 1 ص 116.

[5] نهاية المحتاج ج 1 ص 273.

[6] المغني لابن قدامة.


عبدالله بن أبي عيسي


أبومحمد عبدالله بن أبي عيسي بن عبدالرحمن بن أبي ليلي الكوفي المتوفي سنة 136.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الترمذي، و النسائي، و أبوداود، و ابن ماجة.

و روي عنه اسماعيل بن أبي خالد، و السفيانان و شعبة، و شريك و عمار ابن زريق الضبي، و الحسن بن صالح، و زهير بن معاوية، و أبوفروة مسلم ابن سالم الجهني، و أبوجناب الكلبي و غيرهم و كان من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.

قال ابن حجر: عبدالله بن أبي عيسي ثقة فيه تشيع. [1] و قال النسائي: ثقة ثبت. و قال ابن خراش و الحكم: هو أوثق آل بيته. و قال العجلي و ابن معين: ثقة. و زاد ابن معين و كان يتشيع [2] و قال ابن أبي حاتم سألت أبي عنه فقال: صالح.


پاورقي

[1] التقريب 439: 1.

[2] هدي الساري 414.


الحرارة الغريزية في الجسم


و قال عليه السلام: ثم ان المعدة و الكبد و الفؤاد انما تفعل أفعالها بالحرارة الغريزية التي جعلها الله محتسبة في الجوف، فلو كان في البطن فرج ينفتح حتي يصل البصر الي رؤيته واليد الي علاجه لوصل برد الهواء الي الجوف فمازج الحرارة الغريزية و بطل عمل الأحشاء، فكان في ذلك هلاك الانسان، أفلا تري أن كل ما تذهب اليه الأوهام سوي ما جاءت به الخلقة خطأ و خطل [1] .


پاورقي

[1] توحيد المفضل: 73؛ بحارالأنوار 78:3؛ و 330:58.


نصر بن ساعد


و منهم نصر بن ساعد، و قد ذكروا فيه أن له رواية عن أبي عبدالله عليه السلام و هو كسوابقه ممن حظي بالكرامة و التوفيق.


المزدارية


الملل و النحل 67:1 ، و التبصير في الدين:71 ، و الفرق بني الفرق:178 ، و فيه:« المردارية » بالراء المهملة.

أصحاب عيسي بن صبيح المكني بأبي موسي الملقب بالمزدار ، و قد تتلمذ لبشر بن المعتمر و أخذ العلم منه و تزهد ، و يسمي راهب المعتزلة ، و كان من أعاظم معتزلة بغداد و زهادهم ، و قد ذهب الي أن الله يقدر علي الظلم و الكذب ، و ان الناس قادرون علي الاتيان بمثل القرآن و أحسن منه نظما ، و كفر من عاشر السلطان و حكم بعدم التوارث بينه و بين أقربائه .


عبيدالله الحلبي


قال النجاشي [1] عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الحلبي مولي بني تيم اللات بن ثعلبة أبوعلي، كوفي، يتجر هو و أبوه و اخوته الي حلب، فغلب عليهم الي حلب، و آل أبي شعبة بالكوفة بيت مذكور من أصحابنا، و روي جدهم أبو شعبة عن الحسن و الحسين عليهماالسلام، و كانوا جميعهم ثقات مرجوعا الي ما يقولون.

و كان عبيدالله كبيرهم و وجههم، و صنف الكتاب المعروف في «الفقه» المنسوب اليه و عرضه علي أبي عبدالله عليه السلام «فاستحسنه» [2] و صححه، و قال عند قرائته له: أتري لهؤلاء مثل هذا؟ «و قد روي هذا الكتاب عدة من أعلام الرواة و ثقاتهم».

و عده البرقي في رجاله [3] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: عبيدالله ابن علي الحلبي، مولي بني عجل، ثقة صحيح، له كتاب، و هو أول كتاب صنفه الشيعة.



[ صفحه 409]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 230، الرقم 612.

[2] قال الشيخ الطوسي في فهرسته: له كتاب مصنف معمول عليه عرض علي الصادق عليه السلام فما رآه استحسنه و قال ليس لهؤلاء - يعني المخالفين - مثله.

[3] رجال البرقي: 23. و رجال الطوسي: 234، الرقم 102.


في ذكر الموت


قال الصادق: ذكر الموت يميت الشهوات في النفس، و يقطع منابت الغفلة، و يقوي القلب بمواعد الله، و يرق الطبع، و يكسر أعلام الهوي، و يطفي ء نار الحرص، و يحقر الدنيا. و هو معني ما قال النبي: فكر ساعة خير من عبادة سنة و ذلك عندما يحل أطناب خيام الدنيا، و يشدها في الآخرة، و لا يسكن نزول الرحمة عند [1] ذكر الموت بهذه الصفة.

من لا يعتبر بالموت و قلة حيلته و كثرة عجزه و طول مقامه في القبر، و تحيره في القيامة، فلا خير فيه. قال النبي: اذكروا هادم اللذات قيل و ما هو يا رسول الله؟ فقال: الموت. فما ذكره عبد علي الحقيقة في ساعة الاضاقت عليه الدنيا، و لا في شدة الا اتسعت عليه.

و الموت أول منازل الآخرة، و آخر منزل من منازل الدنيا. فطوبي لمن أكرم عند النزول بأولها. و طوبي لمن أحسن متابعته في آخرها و الموت أقرب الاشياء من بني آدم،



[ صفحه 298]



و هو يعده أبعد فما أجري ء الانسان علي نفسه، و ما أضعفه من خلق، و في الموت نجاة المخلصين و هلاك المجرمين.

و لذلك اشتاق من اشتاق الموت، و كره من كره. قال النبي: من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه، و من كره لقاء الله كره الله لقاءه.



[ صفحه 299]




پاورقي

[1] علي ذكر الموت.


ابو الحسن الرسان


أبو الحسن الرسان.

محدث. روي عنه هارون بن الخطاب.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 115. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. جامع الرواة 2: 376.


سلام بن يسار الكوفي


سلام بن يسار الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 210. تنقيح المقال 2: 44. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 174. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 370. مجمع الرجال 3: 137. أعيان الشيعة 7: 275. منتهي المقال 149. منهج المقال 166.


محمد بن خالد الخزاعي


محمد بن خالد الخزاعي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 66]



المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 114. خاتمة المستدرك 42 8. معجم رجال الحديث 16: 71. نقد الرجال 305. جامع الرواة 2: 110. مجمع الرجال 5: 206. منهج المقال 295. منتهي المقال 266.