بازگشت

آب دهان


آب دهان همواره در دهان جاري است تا كام و گلو را تر و تازه نگاه دارد و از فساد آن ها و بروز امراض جلوگيري كند، و غذا را به معده برساند.


الفاكهة في غير أوانها


3- روي أن داود بن كثير الرقي قال: دخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فدخل عليه ابنه موسي و هو ينتفض من البرد، فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): كيف أصبحت؟

قال: أصبحت في كنف [1] الله، متقلبا في نعم الله، أشتهي عنقود عنب حرشي و رمانة خضراء.

قال داود: قلت: سبحان الله هذا الشتاء!!

فقال: يا داود ان الله قادر علي كل شي ء، ادخل البستان، فدخلته فاذا شجرة عليها عنقود من عنب حرشي و رمانة خضراء، فقلت: آمنت



[ صفحه 351]



بسركم و علانيتكم. فقطعتها و اخرجتها الي موسي، فقعد يأكل.

فقال (عليه السلام): يا داود والله لهذا فضل من رزق قديم، خص الله به مريم بنت عمران من الافق الأعلي [2] .


پاورقي

[1] الكنف: الحرز (مجمع البحرين).

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 100.


فضيل


فضيل نيز از غلامان امام صادق عليه السلام و از اصحاب آن حضرت نيز شمرده شده است. نام او در اسناد صدوق در «باب نوادر وصايا» آمده است؛ ولي بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است.



[ صفحه 495]




موقعيت شيعه


هنگامي كه اين ويژگي ها در شيعه فراهم شد كه انديشه آنان با انديشه زلال معصومان و رفتار آنان با رفتار صادقانه رهبران خويش هماهنگ شد، به موقعيت و مقام برتر خويش نيز بايد توجه نمايد. همان گونه كه سلمان از بلاد مشرق از اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قرار مي گيرد، سلمان منا اهل البيت [1] سلمان فارسي شد سلمان محمدي. [2] شيعه امام صادق عليه السلام نيز از اهل بيت به شمار مي آيد. امام صادق عليه السلام به عمر بن يزيد فرمود شما از آل محمد هستيد؛ انتم و الله من آل محمد قلت من انفسهم جعلت فداك، قال نعم و الله من انفسهم قالها ثلاثا. [3] .

درمورد فضيل بن يسار مي فرمايد: رحم الله الفضيل بن يسار و هو منا اهل بيت. [4] و نيز مي فرمايد: ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون اموالهم و انفسهم فينا. [5] .

شيعه راهي شفاف و استوار برگزيده است كه به يقين وي را به مقصد مي رساند. ان شيعتنا علي السبيل الاقوم. [6] .

آنگاه شيعه امام صادق عليه السلام چون در انديشه زلال و در رفتار شفاف و صادقانه است، از آن مرحله اي از نورانيت بهره ور مي شود كه اگر نور يكي از آنان ميان مردم روي زمين تقسيم شود، همه را كفايت مي نمايد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: ان الكروبين قوم من شيعتنا من الخلق الاول جعلهم الله



[ صفحه 258]



خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم. [7] .

آنگاه شيعه به مرحله اي مي رسد كه امام صادق عليه السلام هنگامي كه بر جمع شيعيان در روضه نبوي صلي الله عليه و آله و سلم وارد مي شود، بر آنان ابلاغ سلام مي كند و مي فرمايد من روح شما و بوي شما را دوست دارم، اني والله احب ريحكم و ارواحكم فاعيوني بورع و اجتهاد. [8] .

شيعه همان است كه امام صادق عليه السلام فرمود شما ياران خدا هستيد. شما در برترين درجات بهشت قرار داريد. مردان و زنان شما از پاكان هستند و ما (اهل بيت (عليهم السلام)) بر اساس ضمانت خدا و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بهشت را براي شما ضمانت نموده ايم، قد ضمنا لكم الجنة بضمان الله و ضمان رسول الله. [9] .

آنگاه امام صادق عليه السلام سخن خويش را در مورد ويژگي هاي شيعه اين گونه ادامه مي دهد: شيعه عزت اسلام است. شيعه ستون اسلام است. شيعه قله هاي بلند اسلام است و شرف و عظمت اسلام شيعه است. حجاج و عمره گزاران شيعه از بندگان خاص خداوند هستند. [10] شيعه نزديكترين افراد به عرش الهي مي باشد، حبذا شيعتنا ما أقربهم من عرش الله عزوجل. [11] .


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 12، ص 18.

[2] همان، ص 18.

[3] تفسير قمي، ج 1، ص 13؛ القطرة، ج 1، ص 361.

[4] رجال كشي، ص 214.

[5] شجرة طوبي، ص 6.

[6] القطرة، ج 1، ص 361.

[7] بحار، ج 26، ص 342،: القطرة، ج 1، ص 353.

[8] كافي، ج 8 (روضة)، ص 212.

[9] همان.

[10] همان، ص 213.

[11] همان، ص 214.


معلي بن خنيس


از بررسي روايات استفاده مي شود كه او از اولياء و اهل بهشت است و مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام بوده است، زيرا هنگامي كه معلي كشته شد امام صادق عليه السلام در مكه بود، وقتي از مكه برگشت و وارد مدينه گرديد و از كشته شدن معلي اطلاع يافت، با ناراحتي از منزل بيرون آمد به گونه ي كه عباي آن حضرت به زمين كشيده مي شد و اسماعيل فرزند آن حضرت نيز پدر را همراهي مي كرد. هنگامي كه چشم مبارك امام ششم عليه السلام به داوود (والي مدينه از طرف منصور) افتاد، فرمود: چرا دوست و وكيل من را كشتي؟ مال مرا گرفتي؟ و حضرت آرام نگرفت تا قاتل معلي را قصاص كرد. وقتي خواستند قاتل معلي را قصاص كنند، فرياد مي زد: به من دستور مي دهيد معلي را به قتل رسانم، آنگاه خودم را مي كشيد؟ [1] .

داوود بن علي از طرف منصور والي مدينه بود. كسي را نزد معلي فرستاد كه شيعيان و پيروان امام صادق عليه السلام و اصحاب ايشان را به داوود معرفي كند، ولي معلي تسليم نشد و از معرفي آن ها خودداري كرد و گفت كه آن ها را نمي شناسد. او را تهديد به قتل كردند، ولي با اين همه نام آن ها را كتمان كرد و گفت: مرا از كشته شدن مي ترسانيد؟ به خدا قسم اگر شيعيان امام صادق عليه السلام در زير پاي من باشند، پاي خود را از روي آن ها برنخواهم داشت. اگر تو مرا به قتل برساني، من سعادتمند مي شوم ولي تو شقي و بدبخت خواهي شد.

آنگاه داوود دستور داد او را كشتند و اموال او را كه از آن امام صادق



[ صفحه 233]



عليه السلام بود، گرفتند [2] .

وقتي داوود، معلي را دستگير و زنداني كرد و تصميم گرفت او را بكشد، معلي گفت: چون بدهكاري زياد دارم، از طرفي مال و ثروت فراواني هم در اختيار دارم، مرا از زندان بيرون بياور تا در ميان مردم صحبت كنم.

داوود موافقت كرد و آنگاه كه مردم اجتماع كردند، گفت: اي مردم، من معلي بن خنيس هستم. هر كس مرا مي شناسد، مي شناسد. شما شهادت دهيد كه آنچه از خود به جاي مي گذارم از پول، خانه، غلام، كنيز و... تمام آن ها متعلق به جعفر بن محمد است.

سپس داوود دستور داد او را كشتند. پس از اينكه معلي را كشتند، حضرت صادق عليه السلام تا صبح در مسجد بود و در آخر شب داوود را نفرين كرد. به خدا سوگند هنوز سر از سجده برنداشته بود كه صداي صيحه و فرياد بلند شد، مردم گفتند داوود بن علي از دنيا رفته است. [3] .


پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 168.

[2] همان مأخذ، ص 122.

[3] تنقيح المقال، ج 3، ص 230.


نماز مقبول و آثار آن


يا ابن جندب قال الله جل و عز في بعض ما اوحي: انما اقبل الصلاة ممن يتواضع لعظمتي و يكف نفسه عن الشهوات من اجلي و يقطع نهاره بذكري و لا يتعظم علي خلقي و يطعم الجائع و يكسو العاري و يرحم المصاب و يؤوي الغريب فذلك يشرق نوره مثل الشمس اجعل له في الظلمة نورا و في الجهالة حلما اكلأه بعزتي و استحفظه ملائكتي يدعوني فالبيه و يسألني فاعطيه فمثل ذلك العبد عندي كمثل جنات الفردوس لايسبق اثمارها و لا تتغير عن حالها.


ضريح جناب ابراهيم


بطوري كه ملاحظه فرموديد، ابن جبير جهانگرد معروف و سمهودي مدينه شناس مشهور، در ضمن توصيف از ضريح ائمه بقيع و معرفي ضريح ابراهيم به مشابهت و قرين بودن آن دو، تكيه و تأكيد نموده اند و اين گفتار و تشبيه، كه نشانگر شباهت تام از نظر فني و مواد اوليه و استحكام و ظرافت و نقوش و خطوط موجود در اين دو ضريح است طبعاً گوياي اين حقيقت مي باشد كه آنها در يك زمان و در زير نظر يك صنعتكار و به دست يك استاد كار ساخته شده اند.

بطور خلاصه در ارتباط با ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم سه موضوع قابل توجه است:

1 ـ ايجاد گنبد و بارگاه و ساخته شدن ضريح ائمه بقيع به وسيله مجد الملك بوده كه در محل خود توضيح داده شد.

2 ـ قاضي نورالله شوشتري تصريح مي كند كه حرم جناب ابراهيم نيز به وسيله مجد الملك ساخته شده است.

3 ـ و بالأخره شباهت هايي كه در ميان دو ضريح وجود داشته است.

و از مجموع اين سه مطلب مي توان چنين نتيجه گيري نمود كه باني ضريح جناب ابراهيم، مانند حرم او و مانند حرم و ضريح ائمه بقيع، مجد الملك براوستاني است كه در اواخر قرن پنجم هجري ساخته شده است.


حق النفس


«و أما حق نفسك عليك فأن تستوفيها في طاعة الله، فتؤدي الي لسانك حقه، و الي سمعك حقه، و الي بصرك حقه، و الي يدك حقها، و الي رجلك حقها، و الي بطنك حقه، و الي فرجك حقه، و تستعين بالله علي ذلك...».

و عرض الامام عليه السلام الي حق النفس علي الانسان، و أن عليه حقوقا و أهمها أن يستوفيها في مرضاة الله و طاعته، و لا يجعل للشيطان عليها سبيلا، و بذلك ينقذها من المخاطر و المهالك، و ينجيها من شر عظيم، و ذكر الامام أن لكل جارحة في بدن الانسان حقا عليه، و لنستمع الي حديثه التالي مفصلا تلك الحقوق.


العلوم التي بحثها


و خاض الامام عدة علوم في بحوثه التي القاها علي العلماء في الجامع النبوي أو في بهو بيته، و كان من بينها.



[ صفحه 140]




كمال نعمت چيست؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نعمت دنيا، امنيت و تندرستي است و كمال نعمت آخرت وارد شدن به بهشت است و بنده اي كه به بهشت نرود هرگز نعمت بر او تمام نشده است. [1] .



[ صفحه 106]




پاورقي

[1] معاني الاخبار: 408 / 87 همان، همان، 20440.


دروغ بستن


كسي كه مي خواهد مطلبي را به خدا يا پيغمبر (ص) نسبت دهد و بگويد خدايا پيغمبر چنين فرموده است، بايد به يكي از سه طريق ذيل آن را بگويد يا بنويسد:

1. خود گوينده اهل تحقيق باشد و نزد او ثابت شده باشد كه آن سخن، سخن خدا يا پيامبر است؛

2. از اشخاص مورد اطمينان يا كتابهاي معتبر آن را نقل كند؛

3. براي رفع مسئوليت خود، مأخذ و مدرك آن را ذكر كند.

و اگر مي داند مسلما فلان سخن از خدا و رسول نيست و آن را به نام سخن خدا يا پيامبر بازگو كرد و يا نوشت دروغ بسته و گناه بزرگي مرتكب شده است.

الكذب علي الله و علي رسوله من الكبائر. [1] دروغ بستن به خدا و پيغمبر از گناهان كبيره است.


پاورقي

[1] اصول كافي ج 2، ص 339.


شهادت امام جعفرصادق وصاياي اخلاقي و عقيدتي وي


امام جعفر بن محمدصادق عليه السلام در روز بيست و پنجم ماه شوال يكصد و چهل هشت در سن شصت و پنج سالگي به شهادت رسيد. مورخين شيعه در اين كه حضرت را به فرمان منصور عباسي به وسيله انگور زهرآلود



[ صفحه 264]



شهيد كردند اتفاق نظر دارند و اكثر مورخين علماي اهل سنت نيز به همين منوال نقل كرده اند. چند روز قبل از شهادت وي از شدت زهر بدن مباركش چنان لاغر شده بود كه گويا جز از استخوان سر از بدن او چيزي باقي نمانده است و مي فرمود: شخص مؤمن هر چه از بلا و مصيبت به وي رسد خير و صلاح وي در آن است.

حضرت صادق عليه السلام در حال احتضار وصيت فرمود كه از مال من چقدر عطا كنيد به پسر اعمامم يك به يك اسم مي برد. راوي مي گويد عرض كردم يابن رسول الله بعضي از آن اشخاص درباره شما بي ادبي ها و اذيتها روا داشتند فرمود: مي خواهم از كساني باشم كه خدا در حق آنان مي فرمايد: (والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم؛ مؤمنين حقيقي كساني هستند كه به امر خداي تعالي صله ي رحم مي كنند.»

بوي عطر بهشت از دوري دو هزار سال استشمام مي شود ولي اين عطر را عاق والدين و قاطع رحم استشمام نخواهد كرد.


شعر در مدح و منقبت حضرت ابي عبدالله امام جعفرالصادق




تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر



ودنت بدين غير ما كنت داينا

به و نهاني سيد الناس جعفر



فقلت هب اني قد تهود برهبة

والا فديني دين من يتنصر



فاني الي الرحمن من ذاك تائب

و اني قد اسلمت و الله اكبر



ولست بغال ما حبيب و راجع

الي ما عليه كنت اخفي و اظهر



سيد حميري



ايا راكبا نحو المدينة حسرة

عذافره يطوري لها كل سبب



اذا ما هداك الله عاينت جعفرا

فقلت ولي الله و ابن المهذب



الا يا امين الله و ابن وليه

اتوب الي الرحمن ثم تأوب



اليك من الذنب الذي كنت مبطنا

اجاهد فيه دائبا كل معزب



و اشهد ربي ان قولك حجة

علي الناس طرا من مطيع و مذنب



بذاك ادين الله سرا و جهرة

ولست و ان عوتبت فيه بمعتب





[ صفحه 194]





امدح اباعبدالله

فتي البرية في احتماله



سبط النبي محمد صلي الله عليه و آله و سلم

حبل تفرع من حباله



تغشي العيون الناظرات

اذا سمعون الي جلاله



عذب الموارد بحره

يروي الخلايق من سجاله



بحر اطل علي البحور

بمدهن ندي بلاله



سقت العباد بيمنه

وسقي البلاد ندي شماله



يحكي السحاب يمينه

والودق يخرج من خلاله



الارض ميراث له

والناس طرا في عياله



يا حجة الله الجليل

و عينه و زعيم آله



و ابن الوصي المصطفي

و شبيه احمد في كماله



انت ابن بنت محمد

حذوا خلقت علي مثاله



فضياء نورك نوره

و ظلال روحك من ظلاله



فيك الخلاص عن الردي

وبك الهداية من ضلاله



اثني ولست ببالغ

عشر الفريدة من خصاله





[ صفحه 195]




ثوم يا سير


قال الامام عليه السلام تداووا بالثوم ولكن لا تخرجوا الي المسجد و قال النبي (ص) كلوا الثوم فانه شفاء من سبعين داء [1] .

فرمود مداوا كنيد به سير ولي در خوردن سير به مسجد نرويد كه مردم از بوي دهن شما متأذي نشوند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود سير بخوريد كه شفاي هفتاد درد است و امروز پس از سيزده قرن اطباي غربي فهميده اند كه در اين نبات چه آثار عجيب نهفته است و در 4500 سال قبل از ميلاد هم از اين ميوه نباتي براي تقويت ابدان استفاده مي كردند و علاج امراض مي دانستند [2] .



[ صفحه 260]



اطباي بزرگ امروز تحقيقاتي روي اين نبات دارند كه از بحث ما خارج است آنچه مسلم شده سير براي علاج امراض فساد خون - عسرت - حيض - بواسير - روماتيسم - ضيق النفس - سل ريوي مخصوصا سير با شير براي سل و همچنين آنفلوانزا - تب - امراض جلدي ضد عفوني امعاء - تيفوئيد - خناق - ديفتري و غيره مفيد است.


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 14 به نقل الطب الامام الصادق ص 61.

[2] مجله عربي دكتر ريم منتشره لبنان تحت عنوان هنيئا لمن يحب الثوم.


ظل و ظله


فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة انه كان عذاب يوم عظيم

آيه ي 189 سوره شعرا

قوم مدين و ايكه شعيب را تكذيب نمودند خداوند هم آنها را به روز ظله گرفت.

ظله در لغت عرب سايبان را گويند و در لسان مفسرين ابر سياهي است به شكل سايه كه بر سر آنها سايه افكند و همه از فرط گرمي هوا زير ظله جمع شدند تا فرمان صادر شد كه باد كوهي را بر سر آنها فروآورد همه را محو و نابود ساخت.

ظله ابر سايبان را گويند اين ابر خشك و بي باران و سياه رنگ است كه شبيه به غيم است يعني طبقه اي از غيم مي باشد چه غيم ابر مطبق را گويند مانند احجار مطبق و ظله يك طبقه ابر سايه افكن است.

اين ابر از يك طبقه مسطح پوششي تشكيل يافته كه از آن براي سايبان استفاده مي شود گاهي رنگ آن سفيد چنانچه بالاي سر پيغمبر خدا در سفر تجارت شام سايه افكنده بود و گاهي سياه بوده چنانچه بر قوم شعيب سايه افكند.


الفقهاء 02


قالوا: يجب التيمم بالصعيد، لقوله تعالي: (فتيمموا صعيدا طيبا).

و الصعيد وجه الأرض ترابا كان أو رملا أو حجرا، علي شريطة أن يكون مباحا غير مغصوب، و طاهرا غير نجس، و لا يجوز التيمم بشي ء من المعادن، أو النبات، أو الرماد.

و قالوا: اذا عجز عن التيمم بما يصدق عليه وجه الأرض، فان أمكن أن يجمع الغبار من الثيابت و ما اليها فعل، و تيمم به، و الا يتيمم بالغبار علي الثوب، أو عرف الدابة، و نحوه، و ان تعذر كل ذلك تيمم بالطين، حيث لا يقدر الا عليه.

و تسأل: اذا حبس، أو وجد في مكان لا ماء فيه، و لا ما يتيمم به، حتي الطين، بحيث يصدق عليه أنه فاقد الطهورين، فماذا يصنع؟ هل يصلي بلا وضوء و لا تيمم، أو لا تجب عليه الصلاة، و اذا لم تجب عليه فهل تجب عليه قضاء؟

الجواب:

ذهب أكثر الفقهاء الي عدم وجود الصلاة أداء، و وجوبها قضاء، أما الدليل علي عدم الاداء فهو الحديث المشهور: «لا صلاة الا بطهور» و قد تعذرت، و أما وجوب الاداء فقد استدل عليه صاحب المدارك بقول الامام: «متي ذكرت صلاة فاتتك فصلها» [1] ، ثم قال صاحب المدارك: و ما قيل من ان سقوط الاداء يوجب سقوط القضاء فدعوي مجردة عن الدليل، مع انتقاضها بوجوب القضاء علي الساهي و النائم، و وجوب قضاء الصوم علي الحائض.



[ صفحه 131]




پاورقي

[1] و قد يقال: ان هذا يصدق علي من فاتته صلاة واجبة، كان عليه أن يؤديها، و لا يشمل بحال من لم تجب عليه من الأساس كما نحن فيه، و عليه يكون الاستشهاد في غير محله.


الموت قبل الاتمام


سئل الامام الباقر أو الامام الصادق عليه السلام عن رجل خرج حاجا حجةالاسلام، فمات في الطريق؟

قال: ان مات في الحرم فقد أجزأت عن حجةالاسلام، و ان مات دون الحرم فليقض عنه وليه حجةالاسلام.



[ صفحه 142]




مسائل


1- اذا انقضت المدة المعينة للخيار، و لم يرد البائع الثمن يبطل الخيار، و يصير المبيع ملكا للمشتري.

2- ليس للمشتري اتلاف المبيع، و لا أن يتصرف فيه تصرفا يمنع من استرجاعه الي البائع، بل يجب عليه الاحتفاظ به، و الابقاء، ليفي بالتزامه من ارجاع المبيع للبائع عند رد الثمن.

3- اذا هلك المبيع في يد المشتري مدة الخيار يذهب من مال البائع، لأن التلف بعد القبض، في مدة الخيار يكون من مال من لا خيار له...و لا يسقط الخيار بتلف العين المبيعة، فاذا رد البائع الثمن، و الحال هذه، فعلي المشتري أن يرد بدل العين الهالكة من المثل أو القيمة.

4- اذا رد البائع بعض الثمن فلا يحق له الفسخ، و اذا كان قد اشترط أن يفسخ في كل رجز من العين برد ما يقابلها من الثمن جاز، كما يجوز أن يشترط الفسخ في جميع العين برد مقدار معين من الثمن، و ما تبقي منه يكون دينا في ذمة



[ صفحه 166]



البائع بعد الفسخ، و الدليل علي ذلك: «المؤمنون عند شروطهم».

5- اذا جعل المشتري لنفسه الخيار مشترطا رد الثمن اليه اذا رد المثمن في مدة معينة جاز، تماما كما يجوز ذلك للبائع، لاتحاد المدارك و المسوغ، و هو عموم:«المؤمنون عند شروطهم».

و اذا هلك المبيع في يد المشتري اثناء المدة ذهب من مال البائع لقاعدة، «التلف مدة الخيار من مال من لا خيار له»... قال صاحب مفتاح الكرامة، «ان كان الخيار للبائع فالتلف من المشتري، و ان كان للمشتري فالتلف من البائع، و لا أجد في ذلك خلافا، بل اطلاق اجماع». و سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يشتري الدابة، و يشترط الي يوم أو يومين، فتموت الدابة، علي من ضمان ذلك؟ قال: «علي البائع». مع العلم بأن البائع في هذه الحال لا خيار له.

و اذا كان للعين المبيعة بهذا الخيار نماء، فهل يكون النماء للمشتري، لأن العين انتقلت الي ملكه بالشراء، أو هو للبائع بالنظر الي أن العين لو تلفت تذهب من ماله؟

و الجواب:

اذا استوفي المشتري النماء ثم فسخ، رد العين دون بدل النماء، و لا منافاة بين أن يكون النماء لشخص، و ضمان العين علي غيره، كما هو الشأن في المغصوب فان نماءه لمالكه، و ضمانه علي غاصبه [1] و باقي التفصيل في احكام الخيارات فقرة «المبيع يملك بالعقد» و التي بعدها.



[ صفحه 167]



6- يصح أن يكون الخيار لكل من البائع و المشتري في عقد واحد، كان يشترط البائع ارتجاع المثمن له اذا رد الثمن في مدة الخيار، و في الوقت نفسه يشترط المشتري ارتجاع الثمن اذا رد المثمن في المدة المعينة. و اذا هلك الثمن أو المثمن أو كلاهما مع هذا الشرط يكون هلاك المثمن من مال المشتري، لأنه انتقل اليه بالبيع، و هلاك الثمن من مال البائع، لسبب نفسه، و يأتي التحقيق في فصل احكام الخيارات ان شاء الله.

7- يسقط هذا الخيار اذا تنازل عنه من هو له، بائعا كان، أو مشتريا، لأنه حق يسقط بالاسقاط.

8- تصرف البائع بالثمن لا يسقط خياره في رد الثمن، كما أن تصرف المشتري بالمثمن تصرفا غير متلف و لا ناقل لا يسقط خياره في رد الثمن، لأن هذا الخيار شرع لانتفاع البائع بالثمن، و المشتري بالمثمن، فلو سقط الخيار بالتصرف سقطت الفائدة من وضعه» كما قال صاحب الجواهر، و هذا واضح بالبداهة، و انما ذكرناه تبعا للشيخ الانصاري، و غيره من الفقهاء.



[ صفحه 169]




پاورقي

[1] الغرض من التمثيل بالغاصب هو مجرد الاشارة الي عدم التلازم بين ملك نماء العين و ضمانها من حيث الفكرة و المبدأ، مع العلم بأن الغاصب اجنبي عما نحن فيه، لأنه يضمن بسبب اليد، لا بسبب العقد.


التنازع


1 - اذا قال: اعطيتك مالي للمضاربة فأنكر، و قال: كلا لم آخذ منك شيئا، و بعد أن أثبت المدعي دعواه بالبينة اعترف العامل، و قال: أجل، أخذت المال مضاربة، ولكنه هلك فلا تسمع دعواه، بل يرد قوله بلا بينة، و لا يمين، و يحكم عليه بالمبلغ، لأن انكاره أولا يشكل اعترافا بأنه كاذب في دعوي التلف.. أما اذا لم ينكر، بل اعترف بالمال وادعي تلفه من غير تعد أو تفريط فالقول قوله بيمينه. و كذا اذا ادعي الخسارة، أو عدم الربح، لأنه أمين، و ليس علي الأمين الا اليمين.

و اذا ادعي العامل أنه ارجع المال، ورده الي صاحبه فلا يقبل منه الا بالبينة، قال صاحب الجواهر: لعموم الحديث: «البينة علي المدعي». و قبول قول العامل بالتلف لا يقتضي قبول قوله في الرد، و ليس في الأدلة ما يقتضي قبول قول الأمين في جميع ما يدعيه علي وجه يشمل ما نحن فيه، و القياس علي الودعي غير جائز عندنا خصوصا بعد الفرق بينهما، لأن القبض في الوديعة كان لمصلحة المالك فقط، أما القبض في المضاربة فهو لمصلحة المالك و العامل».

2 - اذا اختلفا في مقدار رأس المال، فقال المالك: هو ألفان، و قال العامل: هو ألف فالقول قول العامل بيمينه، مع عدم البينة، لأن الأصل عدم الزيادة.

و اذا اختلفا في شرط زائد علي اطلاق العقد، كما لو قال المالك: اشترطت عليك عدم شراء القطن - مثلا - و أنكر العامل، فعلي من يدعي الاشتراط البينة، و اليمين علي من أنكر، لأن الأصل عدم الاشتراط، حتي يثبت العكس.

و اذا اختلفا في مقدار حصة العامل من الربح، فقال المالك: هي الربع. و قال العامل: بل النصف فالقول قول المالك بيمينه مع عدم البينة، لأن الأصل أن



[ صفحه 167]



يكون الربح تبعا للمال، و ليس للعامل منه الا ما أقر له به المالك، أو ثبت بالبينة.

3 - اذا قال العامل للمالك بعد أن ظهر الربح: أخذت المال منك علي سبيل القرض، لا علي الضمان فلا شي ء لك من الربح. و قال المالك: بل اعطيتك المال علي المضاربة، فلي نصف الربح، اذا كان كذلك فكل منهما مدع و منكر معا، فالمالك يدعي أن المال مضاربة، وينكر الدين، والعامل يدعي أنه دين، و ينكر المضاربة.. فان كانت بينة تعين أحد الأمرين عمل بها، و الا فعلي كل منهما أن يحلف اليمين علي نفي دعوي الآخر، فان حلف أحدهما، و نكل الآخر أخذ بقول الحالف. و ان حلفا معا، أو نكلا معا سقط قول الاثنين، و عاد كل شي ء الي أصله، حتي كأن لم يكن دين و لا مضاربة. و نتيجة ذلك أن يكون المال و الربح للمالك، و عليه اجرة المثل للعامل الا اذا كانت اجرة المثل أكثر من مجموع الربح فان العامل يأخذ الربح فقط لاعترافه بأنه لا يستحق أكثر منه، و اذا كانت أجرة المثل أقل من نصف الربح فعلي المالك أن يدفع للعامل مقدار نصف الربح، لا أجرة المثل، لأنه يعترف أن العامل يستحق النصف بوصفه مضاربا.. و هذا هو معني قول الفقهاء: يأخذ العامل أكثر الأمرين من أجرة المثل و نصف الربح الا اذا زادت الاجرة عن تمام الربح.

4 - اذا اشتري العامل سلعة، و ادعي أنه اشتراها لنفسه، لا للمضاربة، و قال له المالك: بل اشتريتها للمضاربة، و انما ادعيتها لك بعد أن ظهر فيها الربح، اذا كان كذلك فالقول قول العامل، لأنه أبصر بنيته التي لا تعلم الا من قبله.. و كذا اذا قال: اشتريت للمضاربة، و قال المالك: بل اشتريت لنفسك، و انما ادعيت الشراء للمضاربة لما ظهرت الخسارة. و الدليل الدليل.



[ صفحه 171]




الضبط


لا تجوز شهادة من يكثر غلطه و سهوه، و لا شهادة المغفل الذي يغلب البله عليه، لعدم الوثوق بقولهما.. و علي الحاكم أن يتأكد من يقظة الشاهد قبل الاعتماد علي شهادته، تماما كما يتأكد من عدالته، قال الامام أميرالمؤمنين عليه السلام: «أشهدوا من ترضون دينه و أمانته و خلقه و صلاحه و عفته و تيقظه فيما يشهد به و تحصيله و تمييزه، فما كل صالح مميز، و ما كل مميز صالح». قال بعض العلماء: نرد شهادة أقوام نرجو شفاعتهم يوم القيامة. و قال صاحب الجواهر: شاهدت بعض الأولياء يدخل عليه الغلط و التزوير من حيث لا يشعر.



[ صفحه 148]




الرجوع عن الوصية


الوصية جائزة، و ليست بلازمة عقدا كانت أو ايقاعا، لأن المفروض أنها تمليك مضاف الي ما بعد الموت، و أنها لا يترتب عليها أي أثر حال حياة الموصي، و عليه فيجوز له أن يرجع عنها ما دام فيه الروح، حتي و لو كانت تمليكا لشخص خاص، و قبل هذا الشخص، قال الامام الصادق عليه السلام: لصاحب الوصية أن يرجع فيها، و يحدث في وصيته ما دام حيا.. و في رواية ثانية: للرجل أن يغير وصيته، فيعتق من كان أمر بملكه، و يملك من كان أمر بعتقه، و يعطي من كان حرمه، و يحرم من كان اعطاه ما لم يمت، أي الموصي.

أجل، لا يجوز لمن سمع الوصية أن يبدل شيئا منها، قال تعالي: (فمن



[ صفحه 150]



بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه ان الله سميع عليم). [1] .

و من موارد الرجوع عن الوصية أن يتصرف بالشي ء الموصي به تصرفا ناقلا له عن ملكه ببيع أو هبة، أو مغيرا لصورته كالحنطة يطحنها، أو الدقيق يخبزه أو الثواب يفصله.

و لما كانت الوصية جائزة صح تأخر القبول من الموصي له الخاص عن ايجاب الموصي، و ان طال الزمن و تقدم الكلام في ذلك مفصلا في الجزء الثالث فصل شروط العقد، فقرة «الموالاة».


پاورقي

[1] البقرة: 181.


الصحيفة الصادقيه


شيخ محمد حسين مظفر (1389-1312 ق).

ر.ك ماضي النجف و حاضرها، ج 3، ص 371 و نقباء البشر، ج 1، ص 647.


انتشار النسيم


و هكذا الهواء لولا كثرته وسعته لا ختنق هذا الأنام من الدخان و البخار الذي يتحير فيه، و يعجز عما يحول إلي السحاب و الضباب أولا أولا، فقد تقدم من صفته ما فيه كفاية.


الناس في التوحيد


تحف العقول 370: قال عليه السلام:...

الناس في التوحيد علي ثلاثة أوجه: مثبت و ناف و مشبه، فالنا في مبطل، و المثبت مؤمن، و المشبه مشرك.



[ صفحه 96]




حدود القبلة


[علل الشرائع 2 / 415 ب 156 ح 2: حدثنا أبي، عن محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن أحمد بن يحيي بن عمران الأشعري، عن الحسن بن الحسين اللؤلؤي، عن عبدالله بن محمد الحجال، عن بعض رجاله، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان الله تبارك و تعالي جعل الكعبة قبلة لأهل المسجد، و جعل المسجد قبلة لأهل الحرم، و جعل الحرم قبلة لأهل الدنيا.


قواصم الظهر


غوالي اللئالي 4 / 77، ح 64: روي عن الصادق عليه السلام أنه قال:...

قطع ظهري اثنان: عالم متهتك، و جاهل متنسك، هذا يصد الناس عن علمه بتهتكه، و هذا يصد الناس عن نسكه بجهله.


معني اين كلام خدا: «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي


معني اين كلام خدا: «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم»؛ چيست؟

اسباط بن سالم گويد: شخصي از اهل هيت - در حالي كه من هم حاضر بودم - از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كلام خدا كه مي فرمايد: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا) [1] «همانگونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم» پرسيد.

حضرت فرمودند: از زماني كه خداي عزوجل آن روح را بر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل كرد، به آسمان صعود نكرد، و او در وجود ما نيز هست. [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 18 ص 262 ح 16.

[2] الكافي: ج 1 ص 273، بحارالأنوار: ج 18 ص 265 ح 24.


حديث 144


3 شنبه

كم من نظرة اورثت حسرة طويلة.

چه بسيار نگاهي كه اندوهي طولاني برجاي نهد.

كافي، ج 5، ص 559


معرفته بالأنساب


محمد بن يعقوب: عن الحسين بن محمد، عن المعلي بن محمد، عن محمد بن علي قال: أخبرني سماعة بن مهران قال: أخبرني الكلبي النسابة قال: دخلت المدينة و لست أعرف شيئا من هذا الأمر، فأتيت المسجد فاذا جماعة من قريش، فقلت: أخبروني عن عالم أهل هذا البيت، فقالوا: عبدالله بن الحسن، فأتيت منزله فاستأذنت فخرج الي رجل ظننت أنه غلام له، فقلت له: استأذن لي علي مولاك، فدخل ثم خرج، فقال لي: أدخل فدخلت فاذا أنا بشيخ معتكف شديد الاجتهاد، فسلمت عليه فقال لي: من أنت؟ فقلت: أنا الكلبي النسابة. فقال: ما حاجتك؟ فقلت: جئت أسألك، فقال: أمررت بابني محمد؟ قلت: بدأت بك فقال: سل! فقلت: أخبرني عن رجل قال لامرأته. أنت طالق عدد نجوم السماء، فقال: تبين برأس الجوزاء و الباقي وزر عليه و عقوبة، فقلت في نفسي: واحدة، فقلت: ما يقول الشيخ في المسح علي الخفين؟ فقال: قد مسح قوم صالحون و نحن أهل البيت لا نمسح. فقلت في نفسي: ثنتان، فقلت: ما تقول في أكل الجري أحلال هو أم حرام؟ فقال: حلال، الا أنا أهل البيت نعافه، فقلت في نفسي: ثلاث، فقلت: و ما تقول في شرب النبيذ؟ قال: حلال الا أنا أهل البيت لا نشربه، فقمت فخرجت من عنده و أنا أقول: هذه العصابة تكذب علي أهل هذا البيت.

فدخلت المسجد فنظرت الي جماعة من قريش و غيرهم من الناس،



[ صفحه 158]



فسلمت عليهم ثم قلت لهم: من أعلم أهل هذا البيت؟ فقالوا: عبدالله بن الحسن، فقلت: قد أتيته فلم أجد عنده شيئا، فرفع رجل من القوم رأسه فقال: ائت جعفر بن محمد عليهماالسلام فهو عالم أهل هذا البيت، فلامه بعض من كان بالحضرة. فقلت: ان القوم انما منعهم من ارشادي اليه أول مرة الحسد، فقلت له: ويحك اياه أردت، فمضيت حتي صرت الي منزله فقرعت الباب، فخرج غلام له فقال: أدخل يا أخا كلب، فوالله لقد أدهشني، فدخلت و أنا مضطرب و نظرت فاذا شيخ علي مصلي بلا مرفقة [1] و لا بردعة، فابتدأني بعد أن سلمت عليه فقال لي: من أنت؟ فقلت في نفسي: يا سبحان الله غلامه يقول لي بالباب: ادخل يا أخا كلب و يسألني المولي: من أنت؟!

فقلت له: أنا الكلبي النسابة، فضرب بيده علي جبهته و قال: كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا، يا أخا كلب ان الله عزوجل يقول: (و عادا و ثمودا و أصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا) [2] أفتنسبها أنت؟ فقلت: لا جعلت فداك، فقال لي: أفتنسب نفسك؟ قلت: نعم أنا فلان ابن فلان حتي ارتفعت، فقال لي: قف ليس حيث تذهب، ويحك أتدري من فلان ابن فلان؟ قلت: نعم فلان ابن فلان قال: ان فلان ابن فلان ابن فلان الراعي الكردي انما كان فلان الراعي الكردي علي جبل آل فلان، فنزل الي فلانة امرأة فلان من جبله الذي كان يرعي غنمه عليه، فأطعمها شيئا و غشيها، فولدت فلانا و فلان ابن فلان من فلانة و فلان ابن فلان.

ثم قال: أتعرف هذه الأسامي؟ قلت: لا و الله جعلت فداك، فان رأيت أن تكف عن هذا فعلت. فقال: انما قلت فقلت، فقلت: اني لا أعود، قال: لا نعود اذا، و اسأل عما جئت له، فقلت له: أخبرني عن رجل قال لامرأته:



[ صفحه 159]



أنت طالق عدد النجوم، فقال: ويحك أما تقرأ سورة الطلاق؟! قلت: بلي: قال: فاقرأ فقرأت (فطلقوهن لعدتهن و أحصوا العدة) [3] قال: أتري ههنا نجوم السماء؟ قلت لا، قلت: فرجل قال لامرأته أنت طالق ثلاثا؟ قال: ترد الي كتاب الله و سنة نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم، ثم قال: لا طلاق الا علي طهر من غير جماع بشاهدين مقبولين، فقلت في نفسي: واحدة، ثم قال: سل، قلت: ما تقول في المسح علي الخفين؟ فتبسم ثم قال: اذا كان يوم القيامة، و رد الله كل شي ء الي شيئه، و رد الجلد الي الغنم، فتري أصحاب المسح أين يذهب و ضوؤهم؟! فقلت في نفسي: ثنتان.

ثم التفت الي فقال: سل فقلت: أخبرني عن أكل الجري؟ فقال: ان الله عزوجل مسخ طائفة من بني اسرائيل، فما أخذ منهم بحرا فهو الجري و الزمار و المارماهي و ما سوي ذلك، و ما أخذ منهم برا فالقردة و الخنازير و الوبر و الورل [4] و ما سوي ذلك، فقلت في نفسي: ثلاث، ثم التفت الي فقال: سل و قم، فقلت: ما تقول في النبيذ؟ فقال: حلال. فقلت: انا ننبذ فنطرح فيه العكر و ما سوي ذلك و نشربه، فقال: شه شه، تلك الخمرة المنتنة، فقلت: جعلت فداك فأي نبيذ تعني؟ فقال: ان أهل المدينة شكوا الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تغير الماء و فساد طبائعهم، فأمرهم أن ينبذوا، فكان الرجل يأمر خادمه أن ينبذ له، فيعمد الي كف من التمر فيقذف به في الشن، فمنه شربه و منه طهوره. فقلت: و كم كان عدد التمر الذي كان في الكف؟ فقال: ما حمل الكف فقلت: واحدة و ثنتان؟ فقال: ربما كانت واحدة، و ربما كانت ثنتين، فقلت: و كم كان يسع الشن؟ [5] فقال: ما بين الأربعين الي الثمانين الي ما فوق ذلك، فقلت: بالأرطال؟ فقال: نعم أرطال بمكيال



[ صفحه 160]



العراق. قال سماعة: قال الكلبي: ثم نهض عليه السلام و قمت فخرجت و أنا أضرب بيدي علي الأخري و أنا أقول: ان كان شي ء فهذا، فلم يزل الكلبي يدين الله بحب أهل هذا البيت حتي مات [6] .


پاورقي

[1] المرفقة أي المخدة.

[2] سورة الفرقان: الآية 38.

[3] سورة الطلاق: الآية 1.

[4] الورل: محركة دابة كالضب أو العظيم من أشكال الوزغ، طويل الذنب صغير الرأس.

[5] الشن: القربة من الجلد المدبوغ.

[6] الكافي: ج 1 ص 348 ح 6.


ميمون ده مرد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه خدا را بشناسد از خدا مي ترسد و حيا مي كند.

بزنطي نقل مي كند كه: مردي از اهل حربابل گفت:

در ده مردي بود كه مرا آزار مي داد و مي گفت: اي رافضي؛ و حرفهاي زشت مي زد و مرا سرزنش مي كرد. به زبان نبطي (نبط گروهي از عجم بودند كه ميان كوفه و بصره منزل كرده بودند و زبان خاص و طبيعت مخصوصي داشتند) به او ميمون ده مي گفتند. سالي به حج رفتم و حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم. از حال آن مرد پرسيد و بي مقدمه به زبان نبطي فرمود: ميمون ده مرد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: هم اكنون. پس از خدمت حضرت مرخص شده و روز و ساعت را يادداشت كردم. هنگامي كه به كوفه برگشتم، برادرم را ديدم و پرسيدم: چه كسي در ده ما مرده؟ از جمله كساني كه نام برد همان ميمون ده بود. گفتم: كي مرد؟ گفت: فلان روز، فلان ساعت، دقيقا همان تاريخ و ساعتي كه حضرت فرموده بود.



[ صفحه 234]




آثار مكتوب امام صادق


در مدت امامت امام صادق عليه السلام، آثار و كتاب هاي فراواني تدوين شده كه در كتاب هاي تاريخي به حضرت و شاگردانش نسبت داده شده است. اين آثار در مواردي با املاي آن حضرت بوده است؛ مانند:

1. التوحيد؛ كتاب توحيد، املاي حضرت صادق عليه السلام بر مفضل بن عمر



[ صفحه 208]



جعفي است كه اعتقادات اماميه در قلمرو توحيد را در بر گرفته است. مجلسي آن را به صورت كامل گزارش كرده [1] و به صورت مستقل نيز چاپ شده است. شيخ محمد خليلي نجفي آن را به نام امالي امام صادق عليه السلام منتشر نموده است. [2] .

2. رساله اهليلجه؛ اين رساله، مكتوبي پر محتوا است كه امام صادق عليه السلام آن را در مقام احتجاج و رد بر ملحدان و منكران ربوبيت، نگاشته و به مفضل بن عمر داده است. علامه مجلسي پس از كتاب التوحيد، آن را در جلد سوم بحارالأنوار، نقل مي كند. [3] .

3. رساله اهوازيه؛ رساله ي اهوازيه - همچنان كه از نامش معلوم است - نامه اي است كه امام عليه السلام به عبدالله نجاشي، والي اهواز نوشت كه مطالب مهمي در مباحث اخلاقي دارد. علامه مجلسي آن را در بحارالأنوار، [4] نقل مي كند و آقا بزرگ تهراني نيز، از آن ياد كرده است. [5] .

4. جعفريات؛ جعفريات نيز، از ديگر آثار مكتوب امام صادق عليه السلام است كه مجموعه اي از روايات حوزه احكام است. اين مجموعه براساس ابواب فقهي ترتيب يافته و امام كاظم عليه السلام آن را از امام صادق عليه السلام روايت كرده است. از مجموعه جعفريات با عنوان اشعثيات نيز ياد شده؛ زيرا راوي آن ابن اشعث بوده است. [6] قاضي نعمان مصري نيز كه از علماي اسماعيليه است، از آن ياد و نقل قول مي كند. [7] .

5. كتاب الحج؛ اين مجموعه، روايات آن حضرت درباره حج و احكام آن بوده كه ابان بن عبدالملك الثقفي آن را روايت كرده است. [8] .

6. مجموعه رساله و كتاب و نامه هاي امام صادق عليه السلام؛ از آن حضرت تعدادي نامه نقل شده كه براي برخي از اصحاب خود نوشته اند؛ مانند:



[ صفحه 209]



رساله اي در شرايع دين و سفارش هاي او به امام كاظم عليه السلام، رساله اي در غنايم و وجوب خمس، كتاب مصباح الشريعه، كتاب مفتاح الحقيقه، رساله به يارانش، رساله اي به پيروان اجتهاد و قياس، رساله اي به محمد بن نعمان، رساله اي به عبدالله بن جندب، رساله اي در انواع كسب، رساله اي در راه هاي درآمد، رساله اي در احتجاج او بر صوفيه كه او را از كسب روزي نهي مي كردند، رساله ي كوچكي از احكام، دو رساله ي اخير، دو عمل اساسي و بنيادي در اقتصاد و اجتماع هستند كه دلالت دارند شيوه ي امام در صلاح دنيا، عمل و عبادت با هم بوده است و برخي از رساله هاي علمي را كه براي جابر بن حيان نوشته از آن جمله مي توان نام برد. [9] .

علاوه بر آن، راويان فراواني از ايشان احاديث گوناگوني را نقل كرده اند. [10] .

ابن خلدون، درباره ي كتاب جفر كه منسوب به امام صادق عليه السلام است، مي گويد: بدان كه داستان اصل كتاب جفر چنين است: هارون بن سعيد بجلي - پيشواي زيديه - داراي كتابي بود كه آن را از امام جعفرصادق عليه السلام روايت كرده بود. در آن كتاب علم به آنچه كه براي اهل بيت عموما و براي بعضي از افراد آنان به خصوص پيش مي آمد، وجود داشت. اين قضيه براي امام صادق عليه السلام و ديگر شخصيت هاي نظير خودشان از طريق كرامت و كشف - كه براي اين قبيل افراد وجود دارد - واقع شده و پديد آمده است. اين كتاب نزد امام جعفرصادق عليه السلام بر پوست گوساله ي نري نوشته شده بود. جفر ناميد، جفر در لغت به معناي شي ء كوچك است و اين نام نزد آن ها براي اين كتاب وضع شد. اين كتاب نه روايتش رسيده و نه خودش ديده شده است. فقط آثاري از آن در گفته ها نمايان است كه دليلي بر آن وجود ندارد. اگر سند آن كتاب به امام صادق عليه السلام صحيح باشد،



[ صفحه 210]



بهترين سند از خود و يا از خاندان اوست، زيرا آنان اهل كرامت هستند و اين كه حضرت، برخي از خويشان خود را به وقايعي كه بر ايشان پيش مي آمد، خبر مي داد و همان گونه كه حضرت فرموده بود، اتفاق مي افتاد، مطلبي صحيح است. [11] .

روايات زيادي وجود دارد كه جفر، غير از «الجامعه» است؛ برخي مي گويند: جفر از تأليفات علي عليه السلام است كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را به او املاء فرمود و هر دو جفر بود، يكي ظرفي به رنگ سفيد از پوست كه تمام علوم پيامبران و اوصيا و علماي گذشته ي بني اسرائيل در آن بود و ديگري سرخ، كه در آن علم حوادث و پيش آمدها و جنگ ها وجود داشت.

شاگردان امام صادق عليه السلام تدوين گراني بزرگ بودند. آنان در عصر نهضت علمي بزرگي مي زيستند كه جهان را به شگفت آورده بود. در آن نهضت مهارت هاي نويسندگان با يكديگر به مسابقه پرداخته و چرخ هاي تدوين به سان ماشين هاي چاپ در عصر پيدايش چاپخانه به حركت در آمدند.

عمر بن عبدالعزيز دقيقا يك قرن بعد دستور به تدوين سنت داد و گردآوري آن را آغاز كرد و علماي اهل سنت نيز از او پيروي كردند.

پس از شهادت امام صادق عليه السلام در سال 147 هـ ق شاگردانش، تعداد چهار هزار روايت از او در كليه ي علوم، تدوين و جمع آوري نمودند؛ از جمله ي آن تدوينات «اصول أربعمأة»، (چهارصد رساله) است كه عبارت از چهارصد كتاب از فتاواي امام صادق عليه السلام تأليف چهارصد تن از شاگردان اوست و محور علم و عمل بعد از او بر همين كتب بود. بهترين چيزي كه از آن ها جمع آوري شد، كتب اربعه، (كتاب هاي چهارگانه اي) بود كه تا امروز به عنوان كتب مصدر و منبع شيعه در اصول و فروع و مسائل آن هاست. آن كتب عبارتند از: كافي، من لا يحضره الفقيه، تهذيب



[ صفحه 211]



و استبصار. [12] .


پاورقي

[1] تهذيب الأحكام، ج 6، ص 21.

[2] تدوين السنة الشريفه، ص 165.

[3] بحارالأنوار، ج 3، ص 196 - 152.

[4] بحارالأنوار، ج 75، ص 277 - 271.

[5] الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 2، ص 109.

[6] همان، ج 2، ص 109.

[7] تدوين السنة الشريفه، ص 166.

[8] رجال نجاشي، ص 14.

[9] تحف العقول، ص 339 - 331.

[10] تدوين السنة الشريفه، ص 172 - 167( شامل 21 كتاب و نسخه منسوب به ايشان است).

[11] تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 334.

[12] الامام جعفر الصادق عليه السلام، ص 254 - 237.


نشأته و نبوغه


ولد أبوحنيفة سنة 80 ه في خلافة عبدالملك بن مروان الأموي، و عاش إلي سنة 150 ه و قيل سنة 151 ه و قيل سنة 153 ه فقد أدرك من العصر الأموي اثنتين و خمسين سنة، و من العصر العباسي ثماني عشرة سنة.

و قد نشأ في الكوفة في عهد الحجاج بن يوسف، فرأي قسوة الحجاج و استبداده و سيرته السيئة، و حكمه القاسي، و معاملته للناس بما لا يمكن تحمله، و مات الحجاج و عمره خمسة عشر عاما، و شاهد ولاة الأمويين يسيرون بالأمة، و قد جاروا في الحكم، و خالفوا نظم الاسلام، اتباعا لملوكهم، و طبقا لرغباتهم، من غير رادع من دين، و لا مراعاة لحرمة، و لم تمنعهم حواجز عن إيقاع الأذي برجال المسلمين و أعيانهم، و مع هذا يري العصبية العنصرية فيهم تتجلي بدون خفاء و تكتم، و من المعلوم أن ذلك يثير في نفسه نزعة البغض و الكراهة لتلك السلطة، فلا غرابة حين نراه يساهم في حركة الانقلاب، و ينضم لجانب العباسيين في دعوتهم. و يناصر أهل البيت عليهم السلام.

و كان أبوحنيفة منصرفا للعمل فهو يتعاطي بيع الخز، و له محل لصنعه و صناع تحت يده، و بهذا كان يعيش برفاهية، و يصل اخوانه و أصحابه، و لا نعرف بالضبط مدة بقائه تحت رعاية أبيه فالتأريخ لم يتعرض لذلك.

و لقد كان عصر أبي حنيفة الذي أظله، و البيئة الفكرية التي عاش بها، و ترعرعت مواهبه تحت سلطانها أكبر عامل علي نبوغه و توجيهه، و قد كانت الكوفة إحدي مدن العراق العظيمة التي نشأت بها حلقات العلم، و كانت الأهواء المتضادة و الآراء المتضاربة في السياسة و العلم و أصول العقائد تدعو يومئذ إلي الدهشة و الامعان.

و يقال انه نبغ علم الكلام و الجدل و ناظر فيه، و اتسعت دائرة تفكيره. و إذا رجعنا إلي حديثه عن ذلك فيكون ملازمته لحلقة المتكلمين أكثر من حلقة الفقه التي انتقل إليها بعد هجر علم الكلام، فاختص بالفقه وحده، فان ذهابه للبصرة، و مناظرته الفرق هناك أكثر من عشرين مرة - كما يقولون - و في كل مرة يمكث سنة أو أكثر أو أقل، فلابد أنه قضي الشطر الأكبر



[ صفحه 304]



من عمره [1] في ذلك، و ان كانت تلك الرواية لا تخلو من مبالغة و لم تسلم من الخدشة في السند، فانها من وضع يد الغلو و وحي العاطفة.

و مهما يكن فانه نشأ في أول أمره رجلا يتعاطي التجارة و صنعة الخز و بيعه في الأسواق، و قضي شطرا من حياته في ذلك حتي أرشده الشعبي لطلب العلم فاتجه للكلام ثم اتصل بحلقة حماد بن أبي سليمان المتوفي سنة 120 ه و كان هو المبرز من بعده، و قد ساعدته الظروف علي هدم الحواجز التي تقف أمامه، كما أن العصر الذي هو فيه هيأ له أسباب الرقي، و مهد له طرق التقدم، فقد حدثت تطورات و سنحت فرص استغلها أبوحنيفة، لما كان يتصف به من ذكاء و فطنة و طموح في نفسه.


پاورقي

[1] مناقب ابي حنيفة للمكي ج 1 ص 59.


الاتفاق و الافتراق بين المذاهب


رأينا فيما سبق من عرض صور كيفية التيمم أن الأكثر يتفق مع مذهب الشيعة فيه، فالمالكية لهم قول في الاكتفاء بمسح الكفين، و كذلك الشافعية علي قول للشافعي، و أما الحنابلة فلا خلاف عندهم في وجوب مسح الكفين كما هو مذهب الشيعة.

نعم الحنفية يرون لزوم مسح اليدين الي المرفقين، و لهم قول بالاكتفاء بمسح أكثر الوجه و اليدين، و صحح هذا القول عندهم، و روي الحسن عن أبي حنيفة: أن مسح الكفين الي الرسغين، و روي الحسن أيضا عن أبي حنيفة:



[ صفحه 248]



أن الاستيعاب ليس بواجب، حتي لو ترك شيئا أقل من الربع من الوجه أو اليدين - الواجب مسحهما في التيمم - يجزيه [1] .

و قد احتج القائلون بمسح اليد الي المرفقين بالآية، و بالقياس علي الوضوء بأن المرفقين ممسوحين في التيمم فكان في الوضوء كغسله، و لأن الله تعالي أمر بمسح الأيدي فلا يجوز التقيد بالرسغ - و هو ما بين الساعد و الكف - الا بدليل، و قد قام دليل التقيد بالمرفق، و يعنون بالدليل المقيد بالمرفقين ما روي عن ابن عمر مرفوعا بلفظ: ضربة للوجه و ضربة لليدين اي المرفقين.

و قد تكلم الحفاظ فيه، و طعنوا في اسناده، لأن فيه علي بن ضبيان. و قال أبوزرعة: حديث باطل. و قال أحمد بن حنبل: ليس بصحيح عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم انما هو عن ابن عمر. و هو عندهم حديث منكر.

و قال الخطابي: (هذا الحديث) يرويه محمد بن ثابت، و هو ضعيف.

و قال ابن عبدالبر لم يروه غير محمد بن ثابت و به يعرف، و من أجله ضعف عندهم، و هو عندهم حديث منكر [2] .

و كل ما ورد عن ابن عمرو و غيره بتعين المسح الي المرفقين، فهو غير صحيح كما نص عليه كثير من الحفاظ، و قد ناقش ابن حزم جميع الأحاديث التي احتج بها القائلون بالمسح الي المرفقين [3] بما لا حاجة الي التعرض لذكرها.

و قال الحافظ بن حجر في الفتح: لم يصح في التيمم سوي حديث أبي جهم و حديث عمار، فحديث أبي جهم ورد مجملا، و حديث عمار يذكر الكفين في الصحيحين.

و قال الشافعي: و مما يقوي الاقتصار علي الوجه و الكفين أن عمارا ما كان يفتي بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم الا بالوجه و الكفين ضربة واحدة، و راوي الحديث أعرف بالمراد به من غيره، و لا سيما الصحابي المجتهد [4] .

و باختصار ان عمدة ما يستدل به القائلون بوجوب المسح الي المرافق، هو القياس علي الأمر بالوضوء، و حديث ابن عمر و حديث أبي امامة. و حديث الأسلع بأن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: في المسح الي المرفقين.

و كل هذا لا حجة فيه: أما حديث ابن عمر فقد مرت مناقشته، و أما



[ صفحه 249]



حديث أبي امامة الباهلي يرويه جعفر بن الزبير عن القاسم بن عبدالرحمن عن أبي امامة.

فان جعفر بن الزبير ضعيف الحديث، بل وضاع كما قال ابن حيان: انه يروي عن القاسم و غيره أشياء موضوعة، و روي عن القاسم عن أبي امامة نسخة موضوعة.

و قال شعبة: انه وضع علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أربعمائة حديث كذب. و كذلك أن بين الراوي جعفر بن الزبير و بين محمد بن عمر اليافعي رجل مجهول لم يسمه الراوي، بل قال: عن رجل عن جعفر بن الزبير.

و أما حديث الأسلع (أو الأشلع) كما في مبسوط السرخسي فهو حديث لا يصح الاحتجاج به، لأن سنده مظلم، و كلهم لا يعتمد عليهم، و لان اسلع شخصية يصعب اثباتها، اذ لم يعرفه حفاظ الحديث، و لم يرو عنه أحد الا هذا الحديث رواه البيهقي، و مثل هذا لا يصح أن يعتمد عليه، و لا تصلح هذه الأحاديث الواهية لمعارضة حديث عمار بن ياسر رضوان الله عليه، الذي نص الحفاظ علي أنه أصح حديث في هذا الباب، أخرجه أصحاب الصحاح، و فيه أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال له في صفة التيمم: انما يكفيك هكذا و ضرب النبي صلي الله عليه و آله و سلم بكفه الأرض، و نفخ فيهما، ثم مسح بهما وجهه و كفيه.

و في لفظ: انما يكفيك أن تضرب بكفيك في التراب، ثم تنفخ فيهما، ثم تمسح بهما وجهك و كفيك الي الرسغين. رواه الدارقطني بهذا اللفظ.

و قد أجاب الحنابلة علي تلك الأحاديث التي جاء فيها ذكر المسح الي المرفقين كما اشرنا لبعضه و قال الخلال: الأحاديث في ذلك ضعيفة جدا لم يرو منها أصحاب السنن الا حديث ابن عمر.

و أجاب ابن قدامة عن الاحتجاج بالقياس بقوله: و قياسهم ينتقض بالتيمم عن الغسل الواجب، فانه ينقص عن المبدل، و كذلك في الوضوء فان فيه أربعة أعضاء و التيمم في عضوين، و كذا نقول في الوجه فانه لا يجب مسح ما تحت الشعور الخفيفة، و لا المضمضة و الاستنشاق [5] .

و أما استيعاب الوجه في المسح كما ذهب اليه الشافعية، و الحنابلة، و المالكية فانهم و ان قالوا بوجوب مسح الوجه كله، الا أنهم لا يوجبون تتبع غضون الوجه، و الحنفية يجوزون الاخلال ببعض الوجه، و كل ذلك لا يتفق مع مذهب الشيعة، فانهم أوجبوا مسح الجبين و استدلوا بالآية الكريمة



[ صفحه 250]



(فامسحوا بوجوهكم) و ان الباء للتبعيض، و لو لم تكن للتبعيض لبطلت فائدتها، اذ لا وجه للزيادة اذ الزيادة لها لغو، و الغاؤها خلاف الأصل، و انها استعملت مع الفعل المتعدي للتبعيض، فيكون حقيقة فيه، دفعا للمجاز كما في قوله تعالي (و امسحوا برؤوسكم) في آية الوضوء، و الكل قائل بأن الواجب في المسح هو البعض، كما روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم و دلت الأخبار الواردة عن أهل البيت في ذلك؛ روي عن الامام الباقر و الصادق عليهماالسلام رواه الصدوق و غيره، في بيان كيفية التيمم، و فيه مسح الجبهة كما هو منصوص عليه مما يطول بيانه.

مع أن أخبار التيمم لا تعين كيفية مسح الوجه هل كله أو بعضه؟ و الآية دالة علي التبعيض، و انكار ورود الباء للتبعيض غير مسموع بشهادة أكثر اللغويين.

و قد قال الامام الباقر عليه السلام: ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم وصف التيمم لعمار بقوله: أفلا صنعت كذا ثم أهوي بيديه الي الأرض، فوضعهما علي الصعيد، ثم مسح جبينيه باصابعه، و كفيه احداهما بالأخري [6] .

و عن زرارة أنه سأل الامام الصادق عليه السلام عن التيمم؟ فضرب عليه السلام بيديه الأرض، ثم رفعهما، و مسح بهما جبهته مرة واحدة.

كما أن العرف يقضي بأن اطلاق الوجه علي الجبهة مستعمل كما يقال: سجد وجهي، و ضرب وجهه.

و قال بعض الصحابة لرجل رآه ساجدا و قد جعل بينه و بين التراب وقاية: ترب وجهك [7] و لا يريد منه الا وضع الجبهة علي الأرض.

و الخلاصة أن الخلاف في أن مطلق الوجه و اليدين هل يدل علي مجموع العضو فيلزم تعميمه بالمسح؟ و اذا كان كذلك لزوم مسح اليد الي الابط كما ذهب اليه الزهري، و يلزم مسح الوجه حتي مواضع التحذيف، و هم لم يلتزموا بذلك لأن اليد عند الاطلاق تحمل علي الكفين، كما في آية السرقة، و قيل ان اليد حقيقة في الكف، و فيما فوقها مجاز [8] و قياس التيمم باطل كما تقدم، و قد ذهب الظاهرية الي مسح الجبهة في التيمم، و ما روي عن علي أنه كان يري مسح الذراعين في التيمم فذلك غير صحيح.



[ صفحه 251]




پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 36 و المنية ص 32.

[2] المغني لابن قدامة ج 1 ص 245 و نيل الأوطار للشوكاني ج 1 ص 264.

[3] انظر المحلي ج 1 ص 152 - 146.

[4] تعليقة كتاب تيسير الوصول ج 3 ص 98 و نيل الأوطار ج 1 ص 265.

[5] المغني لابن قدامة ج 1 ص 246.

[6] ما لا يحضره الفقيه ج 1 ص 57.

[7] القياس في الشرع الاسلامي لابن تيمية ص 19.

[8] العدة لابن دقيق العيد ج 1 ص 439.


عبدالله بن عبدالقدوس


أبومحمد عبدالله بن عبدالقدوس التميمي السعدي.

خرج حديثه الترمذي، و البخاري تعليقا، و روي عنه عباد بن يعقوب، و محمد بن حميد الرازي، و محمد بن عيسي بن الطباع، و عبادة بن زياد الأسدي و الوليد بن صالح النخاس، و سعيد بن سليمان و ابوموسي الهروي و غيرهم.

قال البخاري في تأريخه: عبدالله بن عبدالقدوس صدوق. وثقه ابن



[ صفحه 552]



حبان. و قال ابن معين خبيث رافضي ليس بشي ء [1] .

و قال ابن حجر: صدوق رمي بالرفض [2] و قال ابوداود: ضعيف الحديث يرمي بالرفض. و قال ابن عدي: عامة ما يرويه في فضائل أهل البيت.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 303: 5 و الجرح و التعديل 104: 2 ق 2 و الخلاصة 174.

[2] التقريب 430: 1.


الريق و الرطوبة


و قال عليه السلام: تأمل الريق و ما فيه من المنفعة، فانه جعل يجري جريانا دائما الي الفم ليبل الحلق و اللهوات [1] فلا يجف، فان هذه المواضع لو جعلت كذلك كان فيه هلاك الانسان، ثم كان لا يستطيع أن يسيغ طعاما اذا لم يكن في الفم بلة تنفذه، تشهد بذلك المشاهدة، و اعلم أن الرطوبة مطية الغذاء، و قد تجري من هذه البلة الي موضع آخر من المرة، فيكون في ذلك صلاح تام للانسان، ولو يبست المرة [2] لهلك الانسان [3] .


پاورقي

[1] اللهوات: جمع لهات، و هي اللحمة في سقف أقصي الفم. البحار.

[2] المرة: احدي الطبائع الأربع. لسان العرب 168:5.

[3] توحيد المفضل 73؛ بحارالأنوار 76:3؛ و 328:58.


موسي


و منهم موسي، و عداده في أصحابه عليه السلام، و هذا كل ما يذكر فيه، و هذا كما عرفت حظ سعيد، و توفيق رفيع يسوقه ولي التوفيق جل شأنه.


المعمرية


الملل و النحل 65:1.

أصحاب معمر بن عباد السلمي ، و هو من أعظم القدرية فرية في تدقيق القول بنفي الصفات و نفي القدر خيره و شره من الله تعالي .

و قد تفرد عن شيوخ المعتزلة بامور منها أن الانسان ليس الصورة التي نشاهدها ، و انما هو شي ء في هذه الصورة ، عالم ، قادر ، مختار ، يدبر بلا حركة



[ صفحه 549]



و لا سكون .

و قال الاسفرائيني [1] و كان رأسا للملحدة و ذنبا للقدرية ، و فضائحه علي الأعداد كثيرة الأمداد .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق:166.


عبدالملك بن أعين


عده الشيخ في رجاله [1] تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: عبدالملك ابن أعين أخو زرارة والد ضريس.

و اخري [2] في أصحاب الصادق عليه السلام و قال: الشيباني، كوفي تابعي.

و ذكره العلامة [3] في القسم الأول المعد للمدوحين و قال: قال علي بن أحمد العقيقي: انه عارف.

و قال الكشي [4] قالت المشايخ: انه كان مستقيم، و مات في زمان أبي عبدالله عليه السلام.

و عنه [5] ، قال زرارة: قدم أبوعبدالله مكة، فسأل عن عبدالملك بن أعين؟ فقلت: مات، فقال: فانطلق بنا الي قبره، حتي نصلي عليه، و رفع عليه السلام يده و دعا له و اجتهد في الدعاء و ترحم عليه، و قال أيضا: اللهم ان أبا الضريس كنا عنده خيرتك من خلقك، فصيره في ثقل محمد صلي الله عليه و آله و سلم يوم القيامة.

و انه [6] من خلص الشيعة.



[ صفحه 408]



و هذا يرشدك الي علو قدره و رفيع محله، كما يرشدك الي معرفته بأئمته، و أما ضريس ابنه فكان من رواة الصادق أيضا و ثقاتهم، وري عنه الثقات.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 127، الرقم 1. و 128، الرقم 15.

[2] رجال الطوسي: 233، الرقم 164.

[3] رجال العلامة: 115، الرقم 5.

[4] رجال الكشي: 161، الرقم 270.

[5] رجال الكشي: 175، الرقم 300 و 301.

[6] تنقيح المقال2 : 228، الرقم 7490.


ادعية الامام الباقر


وروي الامام الصادق عليه السلام، مجموعة من أدعية أبيه الامام محمد الباقر عليه السلام، وفي ما يلي بعضها:

1 - قال عليه السلام: كان أبي إذا أصبح يقول:

«بسم الله وبالله والي الله، وفي سبيل الله، وعلي ملة رسول الله صلي الله عليه وآله، اللهم، إليك أسلمت نفسي، وإليك فوضت أمري، وعليك توكلت يا رب العالمين، اللهم، إحفظني بحفظ الايمان [1] من بين يدي، ومن خلفهي، وعن يميني وعن شمالي، ومن فوقي، ومن تحتي، ومن قبلي، لا إله إلا أنت، لا حول ولا قوة إلا بالله، نسألك العفو والعافية، من كل سوء، وشر الدنيا والآخرة.

اللهم: إني أعوذ بك من عذاب القبر، ومن ضغطة القبر، ومن



[ صفحه 282]



ضيق القبر، وأعوذ بك من سطوات الليل والنهار، اللهم، رب المشعر الحرام، ورب البلد الحرام، ورب الحل والحرم، أبلغ محمدا وآل محمد عني السلام.

اللهم، أني أعوذ بدرعك الحصينة، وأعوذ بجمعك أن لا تميتني غرقا أو حرقا، أو شرقا، أو قودا، أو صبرا، أو مسما، أو ترديا في بئر، أو أكيل سبع، أو موت الفجأة، أو بشئ من ميتات السوء، ولكن امتني علي فراشي في طاعتك، وطاعة رسولك صلي الله عليه وآله، مصيبا للحق غير مخطئ أو في الصف الذي نعتهم في كتابك (كأنهم بنيان مرصوص) أعيذ نفسي، وولدي، وما رزقني ربي، بقل أعوذ برب الناس - وكان يقرأ السورة - الحمد لله مداد كلماته، والحمد لله زنة عرشه، والحمد لله رضا نفسه، ولا إله إلا الله الحليم الكريم، ولا إله إلا الله العلي العظيم، سبحان الله رب السموات والارضين، وما بينهما ورب العرش العظيم.

اللهم، إني أعوذ بك من درك الشقاء، ومن شماتة الاعداء، وأعوذ بك من الفقر والوقر [2] وأعوذ بك من سوء المنظر، في الاهل والمال والولد.»

وكان أبو جعفر عليه السلام، يصلي علي النبي وآله عشر مرات بعد هذا الدعاء [3] .

ويلمس في هذا الدعاء الشريف، مدي اعتصام الامام أبي جعفر عليه



[ صفحه 283]



السلام بالله تعالي، وإلتجائه إليه، وقد سأل من الله عزوجل أن يميته ميتة كريمة في طاعة الله وطاعة رسوله مصيبا للحق غير مخطئ ولا منحرف عنه.

2 - قال عليه السلام: كان أبي يقول وهو ساجد:

«يا ثقتي ورجائي، في شدتي ورخائي: صل علي محمد وآل محمد، وألطف بي في جميع أحوالي، فإنك تلطف بمن تشاء، والحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد وأهل بيته الطاهرين، وسلم تسليما كثيرا.» [4] .

3 - قال عليه السلام: كان أبي يقول في دعائه:

«رب أصلح نفسي، فإنها أهم الانفس إلي، رب أصلح لي ذريتي فإنهم يدي وعضدي، رب أصلح لي أهل بيتي فإنهم لحمي ودمي، رب أصلح لي جماعة إخواني، وأخواتي، ومحبي فإن صلاحهم صلاحي.» [5] .

إن أدعية أئمة أهل البيت عليهم السلام، بلسم للقلوب، وضياء للنفوس، وهي من أهم الثروات الروحية، التي يملكها المسلمون.

4 - قال عليه السلام: كان من دعاء أبي في الامر الذي يحدث:

«اللهم صل علي محمد وآل محمد، واغفر لي، وارحمني، وزك عملي، ويسر منقلبي، واهد قلبي، وآمن خوفي، وعافني في عمري كله، وثبت حجتي، واغفر خطاياي، وبيض وجهي، واعصمني في ديني، وسهل مطلبي، ووسع علي في رزقي، فإني ضعيف، وتجاوز



[ صفحه 284]



عن سيئة ما عندي بحسن ما عندك، ولا تفجعني بنفسي، ولا تفجع لي حميما، وهب لي ياإلهي لحظة من لحظاتك، تكشف عني جميع ما به ابتليتني، وترد بها علي ما هو أحسن عادتك عندي، فقد ضعفت قوتي، وقلت حيلتي، وانقطع من خلقك رجائي، ولم يبق إلا رجاؤك وتوكلي عليك، وقدرتك علي، يا رب إن ترحمني وتعافني كقدرتك علي إن تعذبني، وتبتلني.

إلهي: ذكر عوائدك يؤنسني، والرجاء لا تمامها يقويني، ولم أخل من نعمك منذ خلقتني، وأنت ربي، وسيدي، ومفزعي وملجئي، والحافظ لي، والذاب عني، والرحيم بي، والمتكفل برزقي، وفي قضائك وقدرتك، كل ما أنا فيه، فليكن يا سيدي ومولاي في ما قضيت، وقدرت، وحتمت تعجيل خلاصي مما أنا فيه جميعه، والعافية لي، فإني لا أجد لدفع ذلك أحدا غيرك، ولا أعتمد فيه إلا عليك، فكن يا ذا الجلال عند أحسن ظني بك، ورجائي لك، وارحم تضرعي واستكانتي، وضعف ركني، وامنن بذلك علي، وعلي كل داع دعاك يا أرحم الراحمين، وصلي الله علي محمد وآله..» [6] .

5: - قال عليه السلام: كان أبي يقول:

«اللهم، ألبسني العافية حتي تهنئني المعشة، وارزقني من فضلك ما تغنيني به عن سائر خلقك، ولا أشتغل عن طاعتك لبشر سواك.» [7] .

وطلب الامام عليه السلام، في هذا الدعاء، من الله تعالي، أن يمنحه



[ صفحه 285]



العافية، وهي من أثمن ما يتطلبه الانسان في هذه الحياة، كما سأل فيه أن يفيض عليه، من رزقه، والسعة في عيشه، حتي يكون حرا فلا يشتغل عن طاعة الله عزوجل، بالخضوع لغيره من المخلوقين.

6 - قال عليه السلام: كان أبي يقول في سجوده:

«اللهم إن ظن الناس بي حسن، فاغفر لي ما لا يعلمون، ولا تؤاخذني بما يقولون، وأنت علام الغيوب.» [8] .

7 -: قال عليه السلام: كان أبي يصلي في جوف النهار، فيسجد السجدة، فيطيل حتي يقال: إنه راقد، فما يصحو فيها إلا وهو يقول:

«لا إله إلا الله حقا، حقا، سجدت لك يا ربي تعبدا ورقا، وإيمانا وتصديقا، وإخلاصا، يا عظيم، يا عظيم، إن عملي ضعيف فضاعفه لي فإنك جواد كريم، يا منان اغفر لي ذنوبي وجرمي، وتقبل مني عملي، يا جبار، يا كريم، اللهم، إني أعوذ بك أن أخيب أو أعمل ظلما..» [9] .

وبهذا ينتهي بنا المطاف، عما يرويه، من أدعية آبائه عليهم السلام، وهي نماذح يسيرة، عما يرويه عنهم، من هذا التراث الروحي، كما أن ما ذكرناه من أدعيته الشريفة، لا يلم بجميع ما أثر عنه فإن هناك طائفة أخري، من أدعيته، ذكرت في كتب الادعية، والحديث، وقبل أن أقفل هذا الكتاب،



[ صفحه 286]



الكتاب، وأبداء كثير من الملاحظات القيمة فيه، سائلا من الله تعالي أن يكتب له المزيد من الاجر، ويجزيه عني أفضل ما يجزي أخا عن أخيه.

مكتبة يعسوب الدين عليه السلام الإلكترونية


پاورقي

[1] بحفظ الايمان: علي حذف المضاف اي بحفظ أهل الايمان.

[2] الوقر: الثقل في السمع.

[3] اصول الكافي 2 / 525 - 526.

[4] قرب الاسناد (ص 7).

[5] قرب الاسناد (ص 7).

[6] اصول الكافي 2 / 558.

[7] قرب الاسناد (ص 7).

[8] قرب الاسناد (ص 6 - 7).

[9] قرب الاسناد (ص 4).


في التقوي


قال الصادق: التقوي علي ثلاثة أوجه: تقوي بالله، و هو ترك الحلال فضلا عن الشبهة، و هو تقوي خاص. و تقوي من الله تعالي، و هو ترك الشبهات فضلا عن الحرام، و هو تقوي الخاص، و تقوي من خوف النار و العقاب، و هو ترك الحرام، و هو تقوي عام.

و مثل التقوي كماء يجري في نهر، و مثل هذه الطبقات الثلاث في معني التقوي كأشجار مغروسة علي حافة ذلك النهر من كل لون و جنس. و كل شجرة منها يتمص. الماء من ذلك النهر علي قدر جوهره و طعمه و لطافته و كثافته. ثم منافع الخلق من ذلك الأشجار و الثمار علي قدرها و قيمتها...

قال الله تعالي: «صنوان و غير صنوان يسقي بماء واحد و نفضل بعضها علي بعض في الأكل» [1] فالتقوي للطاعات كالماء للأشجار. و مثل طبائع الأشجار و الثمار في لونها و طعمها مثل مقادير الايمان، فمن كان أعلي درجة في الايمان، و أصفي جوهرا بالروح كان أتقي. و من كان أتقي كانت عبادته أخلص و أطهر. و من كان كذلك كان



[ صفحه 296]



من الله اقرب. و كل عبادة مؤسسة علي غير التقوي فهي هباء منثور. قال الله تعالي: «أفمن أسس بنيان علي تقوي من الله و رضوان خير أم من أسس بنيانه علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم» [2] .

و تفسير التقوي ترك ما ليس آخذه بأس حذرا مما به البأس، و هو في الحقيقة طاعة بلاعصيان، و ذكر بلانسيان، و علم بلاجهل مقبول غير مردود...



[ صفحه 297]




پاورقي

[1] سورة الرعد: الآية 4.

[2] سورة التوبة: الآية 109.


ابو الحسن الحذاء


أبو الحسن الحذاء.

محدث. روي عنه أبو يحيي الواسطي، وابن أبي عمير.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 114. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 376.


سلام بن المسلم النحاس


سلام بن المسلم النحاس، وقيل النخاس، الكوفي.

إمامي لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

المراجع:

رجال الطوسي 210. معجم رجال الحديث 8: 174. مجمع الرجال 3: 137.


محمد بن حيان الهمداني


محمد بن حيان الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 112. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 51. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 204. منهج المقال 295.