بازگشت

مو و ناخن


فكر كن،اي مفضل، در آفريدن مو و ناخن ها كه چون نمو مي كنند و دراز مي شوند، خداوند آن ها را با بي حس گردانيده تا انسان از بريدن و كوتاه كردن آنها ناراحت نشود؛ اگر ناحن و مو حس مي داشت، و هنگام بريدن درد مي گرفت، چنانچه انسان آن را كم و كوتاه مي كرد از درد ناراحت مي شد، و اگر كم و كوتاه نمي كرد زندگي بر او دشوار بود.

مفضل گفت: چرا حق تعالي انسان را چنان نيافريد كه مو و ناخن او بلند نشود؟حضرت فرمود:به واسطه نمو مو و ناخن، و كوتاه كردن آنها، مرضها از بدن خارج مي شد؛ و بدين سبب امر كرده اند كه انسان در هر هفته ناخن بگيرد و موهاي بدن را كم كند. مو در جاهايي كه صلاح نيست روييده نشده، مثلا، اگر در چشم مي روييد، انسان كور مي شد؛ و اگر در دهان مي روييد، خوردن و آشاميدن ناگوار بود؛ و اگر در كف دست مي روييد، لمس كردن چيزها براي انسان ممكن نبود. نه تنها در انسان اين طور است، بلكه حيواناتي كه تمام بدنشان را مو گرفته در جاهايي كه صلاح آن ها نبوده خداوند مو خلق ننموده.

در دستگاه خلقت تأمل كن كه چگونه هر چيز مطابق حكمت و مصلحت خلق شده، و ذره اي خطا و غلط در آن ديده نمي شود.


يعلم رجلا كيف ينجو من السبع


2 - روي عن عبدالله بن يحيي الكاهلي قال: قال أبوعبدالله (عليه السلام): اذا لقيت السبع ما تقول له؟

قلت: لا ادري.

قال: اذا لقيته فاقرأ في وجهه آية الكرسي و قل: «عزمت عليك بعزيمة الله، و عزيمة محمد رسول الله (صلي الله عليه و آله) و عزيمة سليمان بن داود و عزيمة علي أميرالمؤمنين و الأئمة من بعده».

فانه ينصرف عنك.

قال عبدالله الكاهلي: فقدمت الكوفة، فخرجت مع ابن عم لي الي قرية فاذا سبع قد اعترض لنا الطريق، فقرأت في وجهه آية الكرسي و قلت: عزمت عليك بعزيمة الله و عزيمة محمد رسول الله و عزيمة سليمان بن داود و عزيمة علي أميرالمؤمنين و الأئمة من بعده الا تنحيت عن طريقنا و لم تؤدنا، فانا لا نؤذيك.

قال: فنظرت اليه و قد طأطأ رأسه و أدخل ذنبه بين رجليه و ركب الطريق راجعا من حيث جاء.

فقال ابن عمي: ما سمعت كلاما احسن من كلامك هذا الذي سمعته منك.!!

فقلت: أي شي ء سمعت؟ هذا كلام جعفر بن محمد.



[ صفحه 350]



فقال: أنا أشهد أنه امام فرض الله طاعته.

و ما كان ابن عمي يعرف قليلا و لا كثيرا.

قال: فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) من قابل فأخبرته الخبر، فقال: تري أني لم أشهدكما؟!! بئسما رأيت.

ثم قال: ان لي مع كل ولي اذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا.

ثم قال: يا عبدالله أنا - والله - صرفته عنكما، و علامة ذلك انكما كنتما في البرية علي شاطئ النهر، و اسم ابن عمك مثبت عندنا، و ما كان الله ليميته حتي يعرف هذا الأمر.

قال: فرجعت الي الكوفة فأخبرت ابن عمي بمقالة أبي عبدالله (عليه السلام) ففرح فرحا شديدا، و سر به، و ما زال مستبصرا بذلك الي أن مات [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 95.


عباس بن زيد


عباس بن زيد يكي ديگر از غلامان امام صادق عليه السلام است، او اهل مدينه و از اصحاب امام عليه السلام شمرده شده است. احاديثي نيز از او نقل شده، ولي بيش از اين چيزي درباره ي او گفته نشده است. به هر حال خدمت به برگزيده و حجت خداوند و قرار گرفتن در سايه لطف و عنايت آن امام بزرگوار، سعادت بزرگي است كه نصيب هر كسي نمي شود؛ همچنين شنيدن سخنان سلاله ي پيامبر و انجام بي چون و چراي دستورات ايشان، اگر از روي بصيرت و معرفت و توجه باشد خود از بهترين باقيات و صالحات است كه بايد براي چنين توفيق و رسيدن به چنين نعمت بزرگي خدا را شاكر بود.


ويژگي هاي شيعه


امام صادق عليه السلام به يكي از شيعيان فرمود با سكوت خويش مردم را به سمت ما فرا خوانيد. پرسيد چگونه! فرمود، با رفتار خويش. به دستورهاي خدا توجه كنيد و از رفتارهاي حرام بپرهيزيد، با مردم با انصاف رفتار كنيد، راستگو باشيد. امانت دار باشيد و مردم را به كارهاي خير فرا خوانيد و از كارهاي زشت بازداريد. به گونه اي باشيد كه هر كس شما را ديد بگويد وي از پيروان امام صادق عليه السلام است. محبت مردم را به جانب ما جلب نماييد. مردم را به دشمني با ما وادار نسازيد، حببونا الي الناس و لا تبغضونا اليهم. [1] .

در گفتاري ديگر ويژگي هاي شيعه را اين گونه بر مي شمارد: مردم را با رفتار خويش به سوي ما جلب كنيد. پيرو امام صادق عليه السلام زبان خويش را كنترل مي كند. تنها براي رضاي خدا كار انجام مي دهد. آن مقدار نماز مي خواند كه خميده شود. از ترس خدا آن مقدار گريه مي كند كه چشمانش آسيب ببيند. آن مقدار روزه مي گيرد كه لاغر اندام شود. همواره ساكت است. شبها را زنده دار و روزها را روزه دار مي باشد. با بيگانگان و دشمنان ما با خصومت رفتار نمي كند. [2] .

شيعيان ما محرم اسرار هستند. اسرار ما را فاش نمي كنند. در برابر بيگانگان تقيه مي كنند. خطر فردي كه تاكتيك به كار نمي برد و تقيه نمي كند و يا



[ صفحه 256]



اسرار ما را فاش مي كند از دشمنان ما كمتر نيست. [3] .

همچنين مي فرمايد: شما شيعيان، ما را با تقوا پيشه نمودن كمك كنيد، نمازهاي خويش را در مساجد به جاي آوريد. بيماران يكديگر را عيادت نماييد. روش ما را زنده كنيد. فضايل ما را بازگو نماييد. آن كسي كه زبان خود را حفظ نكند، خواهش هاي نفساني خويش را كنترل نكند، از مال حرام خويشتن داري نكند، اين چنين فردي در ميان انسان هاي مؤمن خود را رسوا ساخته است. [4] .

در سخن ديگر نسبت به رفتار با ديگران مي فرمايد: با آنان به اخلاق نيك برخورد نماييد. در مساجد آنان نماز بخوانيد. بيماران آنان را عيادت كنيد و در تشييع جنازه هاي آنان شركت كنيد. [5] .

شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، بدانيد كسي كه نتواند غضب خود را كنترل كند، كسي كه رفتار پسنديده با همراهان خويش ندارد، كسي كه با همسايگان خويش خوش رفتار نباشد؛ از ما نيست. [6] و مي فرمايد: آنچه بر خود روا مي داريد بر ديگران روا داريد. [7] .

كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا [8] ، «زينت ما باشيد ، ننگ ما نباشيد.» كونوا دعاة الناس بغير السنتكم. [9] «مردم را با رفتار خويش، به سوي خدا و فضايل فراخوانيد».



[ صفحه 257]




پاورقي

[1] دعائم الاسلام، ج 1، ص 96؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 506، تا ص 510.

[2] دعائم الاسلام، ج 1، ص 98.

[3] همان، ص 100.

[4] همان، ص 102.

[5] همان، ص 105.

[6] اصول كافي، كتاب العشرة، باب حسن المعاشرة، ح 2؛ وسائل، ج 8، ص 402.

[7] كافي، كتاب العشرة، ح 3.

[8] وسائل الشيعه، ج 8، ص 400، باب وجوب العشرة الناس حتي العامة، ح 8.

[9] بحار، ج 67، ص 309.


عبدالله بن ابي يعفور


عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي از حواريين امام باقر و امام صادق عليهما السلام به شمار مي رفت و بسيار مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام قرار داشت، زيرا در امتثال اوامر آن بزرگوار و اطاعت از دستورهاي وي ثابت قدم بود، تا آنجا كه به امام ششم عليه السلام عرض كرد: به خدا سوگند اگر اناري را نصف كني و بگويي نصف اين انار حلال و نصف ديگر آن حرام است، شهادت مي دهم كه آنچه گفتي حلال است، حلال و آنچه فرمودي حرام است، حرام مي باشد.

حضرت دو بار فرمود: خدا تو را رحمت كند.

هنگامي كه عبدالله از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر نامه اي نوشت كه حاكي از مقام و جلالت شأن وي بود. در قسمتي از نامه چنين آمده است:

«عبدالله بن ابي يعفور از دنيا رفت در حالي كه خدا از او راضي بود و به عهدي كه با خدا و پيامبر و امام خويش بسته بود وفا كرد و وظيفه اش را بخوبي انجام داد.» تا آنجا كه فرمود: «در زمان ما كسي مطيع تر نسبت به خدا و رسول و امام خود از او نبود و تا هنگامي كه مرد، به همان حال باقي بود و در بهشت همنشين رسول خدا و اميرالمؤمنين عليهماالسلام گرديد.» [1] .



[ صفحه 232]




پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 151.


وظيفه انسان در قبال نعمت هاي الهي


وظيفه ي ما در قبال نعمت هاي خدادادي چيست؟ انسان هايي كه از فطرت پاك برخوردارند، حتي خدمت بسيار كوچك ديگران را هرگز فراموش نمي كنند و هميشه خود را شرمنده ي آنان مي دانند. حال فطرت انسان چگونه قبول مي كند كه در برابر نعمت هاي بي شمار خداوندي در مقام شكر و حق شناسي برنيايد؟ اگر انسان همواره به نعمت هايي كه خداوند به او عطا كرده است توجه داشته باشد، هيچ گاه از ياد خدا غافل نمي شود. انسان اگر بداند كه حتي انجام همين تكاليف آسان نيز براي به كمال رسيدن و سعادت ابدي او است، همواره شكرگزار و مطيع اوامر و دستورات الهي خواهد بود. هر قدر انسان نسبت به اين مسايل بيش تر بينديشد، انگيزه ي بيش تري براي عمل به دستورات اخلاقي پيدا مي كند.



[ صفحه 236]



بياناتي كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در اين قسمت از اين روايت شريف خطاب به عبدالله بن جندب مي فرمايند، ناظر به همين مسايل است. آن حضرت در اين فراز از سخنان خود با اشاره به اين مطلب مي فرمايند، كسي كه خداوند دين حق را به او شناسانده و او را هدايت كرده و به رشد رسانيده و عقلي به او داده كه بتواند به وسيله ي آن نعمت هاي خدا را بشناسد و او را از علم و حكمت بهره مند ساخته تا بتواند كارهايش را با تدبير انجام دهد؛ بايد شكرگزار خدا باشد و درباره ي نعمت هاي خدا بينديشد و كفران نعمت ننمايد و همواره روح اطاعت از خدا و ترك گناه و معصيت در او وجود داشته باشد: و الواجب علي من وهب الله له الهدي و اكرمه بالايمان و الهمه رشده و ركب فيه عقلا يتعرف به نعمه و آتاه علما و حكما يدبر به امر دينه و دنياه ان يوجب علي نفسه ان يشكر الله و لا يكفره و ان يذكر الله و لا ينساه و ان يطيع الله و لا يعصيه.

امام صادق عليه السلام در اين بيان، به سه فضيلت اخلاقي اشاره مي كنند كه براي نيل به كمالات انساني جنبه ي كليدي دارند؛ يعني با انجام دادن آنها، انسان به فضايل اخلاقي ديگر نيز دست مي يابد. اول، تقويت روحيه ي شكرگزاري و حق شناسي است. كسي كه نسبت به خدمت كوچك انسان هاي عادي حق شناسي مي كند، چگونه حاضر است از كنار نعمت هاي بي نهايت الهي بي تفاوت بگذرد؟! دوم اين است كه انسان هميشه و در همه حال ياد خدا باشد. خلق سوم نيز اين است كه انسان نسبت به ولي نعمت خود فرمان بردار و مطيع بوده، مرتكب عصيان و گناه نشود.

حضرت در ادامه به بيان چگونگي متخلق شدن انسان به اين سه خلق كليدي مي پردازند و مي فرمايند: للقديم الذي تفرد له بحسن النظر و للحديث الذي انعم عليه بعد اذ انشأه مخلوقا و للجزيل الذي وعده و الفضل الذي لم يكلفه من طاعته فوق طاعته و ما يعجز عن القيام به و ضمن له العون علي تيسير ما حمله من ذلك و ندبه الي الاستعانة علي قليل ما كلفه و هو معرض عما امره و عاجز عنه قد لبس ثوب الاستهانة فيما بينه و بين ربه متقلدا لهواه ماضيا في شهواته مؤثرا لدنياه علي آخرته و هو في ذلك يتمني جنان الفردوس... مضمون سخنان حضرت امام صادق عليه السلام در اين قسمت از حديث شريف اين است كه انسان بايد درباره ي نعمت هايي كه خداوند به او عطا كرده است بينديشد. نعمت هاي خداوند سه دسته اند: يك دسته، نعمت هايي است كه مربوط به پيش از تولد انسان



[ صفحه 237]



مي شود. دسته ي دوم، نعمت هايي است كه خداوند در اين دنيا به بندگان خود مرحمت مي كند و دسته ي سوم، نعمت هايي است كه خداوند وعده ي آنها را در روز قيامت داده است. شرط رسيدن به نعمت هاي اخروي، اطاعت از دستورات الهي است. البته اين تكاليف، فوق طاعت و توان انسان نيست و تكاليفي كه دين اسلام بر عهده ي مسلمانان گذاشته، دستورات و اعمال ساده اي است كه همه مي توانند آنها را انجام دهند. علاوه بر اين كه در صورت پيش آمدن عسر و حرج، همان تكليف آسان نيز از گردن انسان ساقط مي شود: و ما جعل عليكم في الدين من حرج. [1] .

خداوند حتي در انجام دادن همين تكاليف آسان نيز انسان را تنها نگذاشته و ضمانت فرموده كه در صورت كمك خواستن انسان، او را ياري رساند: و ندبه الي الاستعانة علي قليل ما كلفه اما انسان با اين كه غرق در نعمت هاي الهي است ناسپاسي مي كند: ان الانسان لظلوم كفار. [2] انسان از امر و نهي هاي الهي غافل است و آنچه را كه مربوط به ارتباط او با خدا است سبك مي شمارد و آن قدر تابع هوا و هوس و نفس خود است كه از نعمت هاي خداوند و تكاليفي كه بر عهده ي او گذاشته شده غافل است. او مي خواهد به كمالات عاليه و مقام قرب الهي برسد، اما حاضر نيست به شرايط آن تن دهد و در پي آن است كه نعمت هاي اخروي را آسان و رايگان به دست بياورد!



[ صفحه 239]




پاورقي

[1] حج (22)،78.

[2] ابراهيم (14)،34.


تاريخ بناي اين بقعه


همانگونه كه قبلاً آورديم، ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم از اوايل قرن هفتم و به وسيله ابن جبير مطرح شده است و او هم از وضع موجود اين حرم و ضريح و از آنچه خود شاهد آن بوده ياد نموده است اما آيا همان بقعه و ضريح در چه تاريخ و به وسيله چه كسي ساخته شده و همچنين اين حرم قبل از اين بنا و در طول قرنهاي اول به چه شكل بوده، در گفتار نويسندگان و مورخان در اين مورد مطلب صريحي وجود ندارد و ليكن از شواهد و قرائن موجود در گفتار آنان و تصريح بعضي از بزرگان شيعه مي توان در مورد تاريخ تقريبي و نسبت به باني اين بقعه و ضريح اظهار نظر نمود.

قاضي نور الله شوشتري (رضي الله عنه) پس از آنكه مجد الملك را باني ساختمان حرم ائمه بقيع معرفي مي كند، مي گويد: «و چهار طاق عثمان بن مظعون را... او بنا كرده است و مشهد امام موسي كاظم و امام محمد تقي در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسني در ري و غير آن از مشاهير سادات علوي و اشراف فاطمي (عليهم السلام) از آثار او است». [1] .



[ صفحه 193]




پاورقي

[1] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 458.


حق الله


«فأما حق الله الأكبر فانك تعبده، لا تشرك به شيئا، فاذا فعلت ذلك



[ صفحه 222]



باخلاص جعل لك علي نفسه أن يكفيك أمر الدنيا و الآخرة، و يحفظ لك ما تحب منهما...» ان من أعظم حقوق الله تعالي علي عباده، أن يعبدوه باخلاص، و لا يشركوا بعبادته أحدا، فان في ذلك تطهيرا لقلوبهم من الزيغ، و تحريرا لعقولهم و أفكارهم من الرق و التبعية، أما عبادة غير الله من الأصنام و الأوثان فانها ذل و عبودية، و قضاء علي كرامة الانسان، و عزته، و القاء له في حضيض من الانحطاط ما له من قرار.

و قد ضمن الله تعالي لمن عبده بحق أن يكفيه أمور آخرته و دنياه.


الدور المشرق للامام


أطل الامام أبوجعفر (ع) علي عالم ملي ء بالفتن و الاضطراب و الاحداث، و رأي الأمة الاسلامية قد فقدت جميع مقوماتها، و لم تعد كما يريدها الله في وحدتها و تكاملها، و تطورها في ميادين العلم و الانتاج... و وجه الامام بحكم قيادته الروحية جهده لأعادة مجد الأمة، و بناء كيانها الحضاري، فرفع منار العلم، و اقام صروح الفكر، و قد انصرف عن كل تحرك سياسي، و اتجه صوب العلم وحده متفرغا له يقول المستشرق «روايت م. رونلدس» «و عاش مكرما متفرغا للعلم في عزلته بالمدينة، و كان الناس يأتونه فيسألونه عن الامامة» [1] .

و قد خف اليه زمرة من اعيان الأمة لتلقي العلوم منه، و كان ممن و فد عليه العالم الكبير جابر بن يزيد الجعفي فقد قال له الامام في أول التقائه به:

- من أين أنت؟

- من أهل الكوفة.

- ممن؟



[ صفحه 139]



- من جعف.

- ما أقدمك هنا؟

- ممن؟

- منك [2] .

و قد أخذت الوفود العلمية تتري اليه لتأخذ عنه العلوم و المعارف، يقول الشيخ ابوزهرة: «و ما قصد أحد من العلماء مدينة النبي (ص) الا عرج عليه ليأخذ عنه معالم الدين» [3] و قد أخذ عنه أهل الفقه ظاهر الحلال و الحرام [4] .

و علي أي حال فقد استمد العالم الاسلامي من الامام جميع مقومات نهوضه و ارتقائه، و لم يقتصر المد الثقافي الذي يستند اليه علي عصره و انما امتد الي سائر العصور التي تلت بعده، فقد تبلورت الحياة العلمية، و تطورت العلوم تطورا هائلا مما ازدهرت به الحياة العلمية في الاسلام.

ان الحياة الثقافية في الاسلام مدينة لهذا الامام العظيم فهو الباعث و القائد لها علي امتداد التأريخ.


پاورقي

[1] عقيدة الشيعة (ص 123).

[2] المناقب 3 / 331.

[3] الامام زيد (ص 22).

[4] عيون الاخبار و فنون الآثار (213).


نعمت هاي خداوند را بازگو كن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي معناي آيه (و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن) فرمودند:

معناي آن اين است كه نعمت خدا را ياد كن و آن را آشكار ساز و براي مردم بازگو نما. و در حديث آمده است: (كسي كه از مردم تشكر نكند از خدا تشكر نكرده است و كسي كه از كم تشكر نكند از زياد هم تشكر نمي كند و بازگو كردن نعمت خدا خود تشكر است و بازگو نكردن آن ناسپاسي است)

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

معناي اين آيه اين است كه آنچه را خداوند به تو عطا فرموده و برتريي كه به تو بخشيده و آنچه را به تو روزي كرده و احساني كه به تو نموده و حديثي را كه ارزانيت داشته است (براي مردم) بازگو كن. [1] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] مجمع البيان: 10 / 768، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20435.


بزرگي


آنچه به آدم مي زيبد و او را مي آرايد، تواضع است. و آنچه او را منفور مي كند، تكبر و اظهار نخوت است. چه بزرگي، ويژه ي ذات لايزال خداوندي است و همه چيز و همه كس در مقابل كبرياي او كوچك و ناچيز است. از اين نظر امام صادق (ع) فرمود: «الله اكبر» يعني خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود نه خدا بزرگتر از هر چيزي است، به اين معني كه بزرگي هست و خدا بزرگتر است.

الكبر ردآء، الله، فمن نازع الله شيئا من ذلك اكبه الله في



[ صفحه 113]



النار. [1] .

بزرگي، خاص پروردگار است و هر كس كه از آن صفت به خود گيرد، با خدا نزاع كرده و خداوند او را در آتش بيفكند.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 310.


وصيت حضرت صادق و انتشار خبر شهادت


ابوحمزه ثمالي از جمله اصحاب خاص و شاگردان طراز اول حضرت امام زين العابدين و حضرت امام باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است. ساكن كوفه و بيشتر ايام ذكر احكام اشتغال داشت روزي با عده اي از دوستان خاص خود در كنار قبر امام علي بن ابيطالب كه در آن ايام كسي جز از افراد صاحب اسرار معدود از آن قبر شريف مطلع نبودند نشسته مشغول بحث حديث بودند كه مرد خراساني اي وارد شد و گفت من از مدينه مي آيم و



[ صفحه 263]



جعفر بن محمد وفات كرد. ابوحمزه از شنيدن اين خبر ناگوار شديدا منقلب و فرياد وحشتناكي زد و با تحسر شديد از آن خراساني پرسيد كي را وصي خويش قرار داد گفت وصي خود پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي و سوم منصور خليفه را ابوحمزه گفت الحمدلله كه ما را هدايت كرد دل علي الصغير و بين علي الكبير و ستر الامر العظيم شرح اين كلمات را از ابوحمزه سؤال كردم در جواب گفت: امام صادق فرزندش موسي را جانشين خود كرده زيرا كه منصور را از روي تقيه و عبدالله از موسي بزرگتر است اگر عبدالله لياقت جانشيني داشت، احتياج به وصي بودن برادر كوچك نداشت به علاوه زندگي نامه عبدالله در پيش اكثر مردم روشن بود كه وي به احكام شريعت و دين جاهل و كردار شايسته اي نداشته و در تاريخ ديگر نقل شده امام صادق عليه السلام پنج نفر را وصي و جانشين معين كرده منصور و سليمان استاندار مدينه و دو پسرش عبدالله و موسي و حميده مادر موسي در نزد اهل يقين واضح است كه وصي بودن منصور و سليمان از جهت تقيه و وصي بودن همسرش براي كتمان قضيه و عبدالله پسرش هم حالش در پيش همه معلوم بود.


مشاورت


بشر در زندگي نيازمند به راهنما است و چاره اي جز اين نيست كه در راه كمال خود مشورت كند و راهنمائي و رهبري بخواهد - و شرط عقل اين است كه هرگاه انسان در كار خود درمانده و متحير شد مشورت كند و بديهي است از كساني كه در آن راه وقوف و اطلاعي دارند و رموز آن را بپرسد - و براي آنكه چگونه بايد مشورت كرد و در چه موارد و با چه اشخاصي حضرت امام جعفرصادق عليه السلام اين درس را مي آموزد.

فقال (ع) لن يهلك امرؤ عن مشورة

هيچ كس از مشورت هلاك نمي گردد كه مفهوم مخالف آن اين است كه در مشورت نكردن خطر هلاكت هست.

و ارشاد بمستشار مي فرمايد:

فقال عليه السلام ما يمنع احدكم اذا ورد عليه مالا قبل له به و ان يستشير رجلا عاقلا له دين و ورع

فرمود كسي منع نكرده شما را كه در كارهاي خود قبلا مشورت كنيد ولي بايد با مردي مشورت كنيد كه عاقل و خردمند و متدين و پرهيزكار باشد.

آنگاه شرايط مستشار را با نشانيهاي آن بيان مي فرمايد تا در مشورت مردم گمراه نشوند.



[ صفحه 192]



فقال (ع) ان المشورة لا تكون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها و الا كانت مضرتها علي المستشير اكثر من منفعتها فاولها ان يكون الذي تشاوره عاقلا والثانية ان يكون حرأ متدينا و الثالثة ان يكون صديقا مواخيا و الرابعه ان تطلعه علي سرك فيكون علمه به كعلمك بنفسك ثم يسرلك و يكتمه فانه اذا كان عاقلا انتفعت بمشورته و اذا كان حرا متدينا اجهد في النصيحة لك و اذا كان صديقا مواخيا كتم سرك اذا اطلعته عليه و اذا اطلعته علي سرك فكان علمه به كعلمك به و تمت المشورة و كملت النصيحة [1] .

فرمود مشورت ثمربخش نيست مگر به شناختن حدود آن وگرنه ضرر و زياش بيش از نفع آن براي صاحبش مي باشد.

1- بايد مستشار عاقل و خردمند و باهوش و مطيع باشد.

2- بايد آزاد و متدين باشد كه رعايت حق و حقوق مستشير را در كارها بكند و راهنمائي نمايد.

3- بايد راستگو درست گفتار برادر مؤمن و مراقب حق ايمان و برادري باشد.

4- چنان بر اسرار و مقاصد تو واقف گردد كه علم او در كار تو مانند علم خودت به اطراف و جوانب كار باشد كه اگر مكتوم نمود يا آشكار ساخت روي مصلحت كار باشد.

مرد عاقل در مشورت نفع مي بخشد و نادان ضرر مي رساند - مرد دانا و آزاد و متدين جد و جهد مي كند در نصيحت به تو در مصلحت كار مرد راستگو كه حق برادري را بداند سر تو را نگاه مي دارد و او كتمان مي كند و در وقوف به اسرار تو هم علمش چون خود تو به اسرار تو مي باشد و روي مباني علمي حركت مي كند و راهنمائي مي نمايد - و چنانچه مشورت بدين صورت حاصل شد مفيد است.

فرمود اگر مستشار به اين شروط نيافتي پرهيز كن از مردم و مشورت مكن مگر از مرد عاقلي كه پرهيزكار باشد او تو را جز به خير رهبري نمي نمايد چه عاقل بدون ورع و پارسائي فسادش در دين و دنيا بيش از جاهل است.

فرمود نصايح مستشار را بشنو و بر خود واجب گردان كه مشعل فروزان است.

قال (ع) من استشار اخاه فلم ينصحه محض الراي سلبه الله عزوجل رأيه



[ صفحه 193]



هر كس از مستشار به شرط برادري نصيحت نپذيرد ولو به نظريه صرف باشد خداوند رأي او را سلب مي كند و متحير مي سازد.

بديهي است انسان در كار خود با مقدار عقل و علم و اطلاع خويش به كاري مبادرت مي كند و اگر مشورت كرد بايد همان رأي مستشار را عمل كند اگر از چند نفر مشورت نمود و به هيچ يك از نصايح آنها گوش فرانداد و عمل نكرد سرگردان بين اين آراء و افكار مي شود و آن رأي اوليه ناقص خودش هم متزلزل مي گردد و لذا فرمود نصايح مستشار را بشنويد و به كار بنديد تا رستگار شويد و احاديث وارده در اين باب زياد است كه فقط براي نمونه اين چند حديث نقل شد.


پاورقي

[1] نفس المصدور باب استحباب لامشاورة التقي العامل الورع به نقل الامام الصادق عليه السلام ص 75.


امام صادق و درس خواص نباتات در طب


طب امروز به اين نتيجه رسيده است كه بايد علاج امراض دردهاي وارده را از راه نباتات نموده و از ريشه - ساق - برگ - ميوه - شيره نباتات براي معالجه استفاده كرد و يك نهضتي براساس اين فكر پديد آيد و اين راهي است كه انبياء و اولياء هدايت و ارشاد



[ صفحه 259]



نموده و نباتات را براي تقويت بنيه مزاجي معرفي كرده اند.

شكي نيست كه اين همه نباتاتي كه بشر امروز مورد استفاده و استعمال قرار داده از تجارب بشري نبوده بلكه از مواهب علمي و افاضه اشراقي الهي به وسيله ي انبياء و اولياء ارائه شده است زيرا به همان دليلي كه امام صادق عليه السلام براي طبيب هندي اقامه فرمود مدت طولاني كاوش و جستجوي بسيار دامنه داري مي خواهد كه گروهي با تمام وسايل و تجهيزات طبي دنيا را بگردند و آنچه براي بشر لازم است پيشنهاد كنند و اينها كه امروز مورد استفاده است از طريق تعليم انبياء آموخته شده است و البته نياز عمومي هم به اين حقيقت كمك كرده و اكتشافات بسيار در كيفيت آن پديد آمده است مثلا اول كسي نمي دانست كاهو يا تره چيست و كجا بود بلكه به رهبري دانشمندان آسماني به موهبت الهي به اين موضوع رسيده اند و طب النبي - طب الائمه - طب الرضا - طب الصادق اين حقيقت را نشان داده است.

بسياري از نباتات هست كه بشر نمي دانسته و امام صادق عليه السلام مردم را به آنها رهبري فرموده و براي معالجه امراض تعليم داد و كليد كشف آن را به نمونه هائي كه خود آموخت به دست مردم مسلمان داد و عقول سليم بشري را در راه اكتشاف بيشتري به سعي و عمل سوق داد و خود ائمه هدي در طول سه قرن اين راه را پيموده و افكار با به كشف نباتات مفيده راهنمائي فرموده اند و ما براي اختصار شمه ي از آن نباتاتي كه امام صادق عليه السلام دستور استفاده آن را براي تقويت بنيه مزاجي داده نقل مي كنيم تا معلوم شود طب اسلام افاضه اشراقي آسماني دارد و خواسته بشر را از راه تصفيه روحاني به كمال خود برساند.


ودق


الله الذي يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه في السماء كيف يشاء و يجعله كسفا فتري الودق يخرج من خلاله فاذا اصاب به من يشاء من عباده اذا هم يستبشرون

آيه ي 46 سوره روم

ودق مصدر است و به معني باران سرخ رنگ است.

آن خداوند است كه بادها را مي فرستد تا ابرها را برانگيزاند و آنها را در آسمان پهن مي كند و مي گستراند به هر نحوي كه مي خواهد و ابرها را پاره پاره مي گرداند تا باران از آن بيرون ريزد ودق به معني باراني است كه از خلال ابرها ريزش مي كند و به هر كس و هر كجا بريزد مردم و ساكنين آنجا شادي مي نمايند. يا معذب مي سازد و تهديد مي كند.



[ صفحه 85]



ودق باراني است كه از ظروف ابرها لبريز شود و فروريزد. اين باران ودق را سيل آسا گويند كه در فضاي بالا سرد و منجمد مي گردد و در فضاي مجاور زمين گرم شده ريزش مي كند.


ما يصح به التيمم


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل دخل الأجمة - أي الغابة - ليس فيها ماء، و فيها طين، ماذا يصنع؟ قال يتيم فانه - أي الطين - الصعيد. قال السائل: انه راكب، و لا يمكنه النزول من خوف، و ليس هو علي وضوء؟ قال: ان خاف علي نفسه من سبع أو غيره، و خاف فوات الوقت: فليتيمم، يضرب بيده علي اللبد، أو البرذعة، و يتيمم و يصلي.

و قال: اذا كنت في حال لا تقدر الا علي الطين فتيمم به، فان الله أولي بالعذر، اذا لم يكن معك ثوب جاف، أو لبد تقدر ان تنفضه، و يتيمم به.

و قال: اذا كانت الأرض مبتلة ليس فيها تراب، و لا ماء فانظر أجف موضع تجده فتيمم به.



[ صفحه 130]




المماثلة


لا تشترط المماثلة بين النائب و المنوب عنه في الذكورة و الأنوثة، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يحج عن المرأة، و المرأة تحج عن الرجل؟ قال: لا بأس.

و بموجب اطلاق هذه الرواية يجوز أن يحج الصرورة عن الصرورة رجلا كان النائب أو امرأة، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور بين الأصحاب شهرة عظيمة، لاطلاق دليل النيابة». و سبق أن معني الصرورة هو الذي لم يكن قد حج من قبل.


شرط الخيار في غير البيع


هل يصح شرط الخيار في غير البيع من العقود و الايقاعات؟

الجواب:

أما الايقاعات، كالطلاق و العتق و الابراء فقد اجمعوا - الا من شذ - علي عدم صحة الشرط فيها و الشيخ الانصاري يتفق في النتيجة مع الفقهاء، و يقول بعدم صحة الشرط في الايقاعات، ولكنه يخالفهم في المقدمات، و الطريق المؤدية الي هذه النتيجة. و يتلخص دليل الفقهاء بأن الشرط لا بد له من اثنين: أحدهما من له الشرط، و الثاني من عليه الشرط، أما الايقاعات فلا يحتاج الي طرفين، بل يتم بشخص واحد فقط، فالايقاعات - اذن - بطبعها لا تقبل الشرط.

و يتلخص دليل الشيخ الانصاري بأن الشرط و الفسخ ممكنان بذاتهما الايقاعات، تماما كما هو الشأن في العقود، فان للانسان ان يقطع العهود علي نفسه، و ان يفسخ ما كان صدر منه عقدا كان أو ايقاعا، و لكن العبرة بالدليل الشرعي علي جواز ذلك... و معلوم أن حق الخيار في الفسخ علي خلاف الأصل في العقود و الايقاعات، و لا يثبت الا بدليل، و قد ثبت في الشريعة جواز الفسخ في العقد، كالاقالة، و خيار المجلس و الحيوان، و لم يثبت في الايقاع، و عليه يكون القول بجواز الفسخ قولا بلا دليل، و هذه عبارة الانصاري، «ان مشروعية



[ صفحه 164]



الفسخ لا بد لها من دليل، و قد وجد في العقود من جهة مشروعية الاقالة، و ثبوت خيار المجلس و الحيوان و غيرهما، بخلاف الايقاعات، فانه لم يعهد من الشرع تجويز نقض اثرها بعد وقوعها، حتي يصح اشتراط ذلك فيها».

ثم قسم الانصاري العقود من حيث قبولها للخيار، و عدم قبولها له عند الفقهاء الي ثلاثة أقسام:

الأول: لا يقبل الخيار بالاتفاق، و هو عقد الزواج، فانه لا ينتهي الا بالموت أو الطلاق، و لا ينحل الا بالفسخ بسبب العيوب المنصوص عليها شرعا.

الثاني: يقبل الخيار بالاتفاق، كالاجارة، و المزارعة، و المساقاة، و الكفالة، و البيع ما عدا الصرف، فان فيه خلافا.

الثالث: اختلف فيه الفقهاء، و منه الوقف، فقد ذهب المشهور الي عدم قبول الخيار، و قال أكثر من واحد من المحققين: انه يقبله، و يأتي الدليل في باب الوقف، و تكلمنا عنه مفصلا في كتاب «الأحوال الشخصية علي المذاهب الخمسة». و مما اختلف فيه الصلح، قال أكثر الفقهاء: انه يقبل الخيار، و قال بعضهم: لا يقبله فيما يفيد الابراء، و منه ضمان الدين الثابت في ذمة المدين للدائن، و منه بيع الصرف، فان كثيرا من الفقهاء قالوا: انه لا يقبل الخيار، حيث يشترط فيه القبض، و لا يجتمع شرط القبض مع شرط الخيار، لأنه بالقبض و افتراق المتبايعين تنقطع الصلة و العلاقة بينهما كلية، و الخيار معناه بقاء الصلة... و هو التناقض بعينه.

ثم أعطي الانصاري معيارا كليا لما يقبل الخيار من العقود، و ما لا يقبلها، فقال: ان كل عقد يقبل التقايل فهو يقبل الخيار، و كل عقد لا يقبل التقايل فهو لا يقبل الخيار.



[ صفحه 165]



هذا ملخص الكلام عن العقود اللازمة، و حكمها مع شرط الخيار، أما العقود الجائزة فقد سبقت الاشارة الي أنه لا معني للخيار فيها ما دام الخيار قائما دون شرط، فان عقد الوكالة و العارية و الوديعة يفسخ و ينحل بارادة أحد الطرفين منفردا، دون حاجة الي اتفاق حين العقد أو بعده، أجل، ربما صح شرط الخيار في العقد الذي هو جائز من طرف، و لازم من طرف، فيشترط الخيار لنفسه من كان العقد لازما بالقياس اليه، كعقد الرهن، فانه جائز بالنظر الي المرتهن، لازم بالنظر الي الراهن، فان اشترط هذا الخيار لنفسه يصير العقد جائزا من الطرفين.


القسمة بعد انتهاء المضاربة


اذا انتهت المضاربة بأحد الأسباب يجري العمل علي التفصيل التالي:

1 - ان تنتهي المضاربة قبل أن يشرع العامل بالعمل أو بمقدماته، و الحكم أن



[ صفحه 165]



يعود المال الي صاحبه، و لا شي ء للعامل، و لا عليه، حتي كأن لم يكن شي ء.

2 - أن تنتهي المضاربة في أثناء العمل، ولكن قبل حصول الربح و الحكم تماما كالصورة الأولي: يعود المال الي صاحبه، و لا شي ء للعامل و لا عليه، و قال صاحب الشرائع: «يجب علي المالك في مثل هذه الحال أن يدفع للعامل أجرة المثل» ورده صاحب الجواهر: «بأن هذا مناف للمعلوم من شرع المضاربة المبنية علي استحقاق العامل من الربح ان حصل، و الا فلا شي ء».

3 - أن تنتهي المضاربة بعد العمل، و بعد تحويل مال المضاربة كله الي نقود، بحيث لا يوجد فيه شي ء من البضاعة فاذا كان في المال ربح أخذ العامل حصته حسب الشرط المتفق عليه، و الباقي للمالك، و ان لم يكن ربح يأخذ المالك المال كله، و لا شي ء للعامل و لا عليه.

4 - اذا انتهت المضاربة، و في المال سلعة ينظر: فان لم يكن فيها ربح فلا يجوز للعامل أن يتصرف في السلعة الا باذن المالك، كما أنه ليس للمالك أن يجبره علي بيع السلعة.

و ان كان فيها ربح يكون المالك و العامل شريكين في العين، و علي هذا فان اتفقا علي قسمتها أو بيعها، أو الانتظار الي الوقت المناسب فذاك، و ان طلب أحدهما بيعها، و امتنع الآخر فهل يجبر الممتنع علي البيع، أو لا؟

للفقهاء في ذلك ثلاثة أقوال: الأول يجبر. الثاني: لا يجبر. الثالث: يجبر العامل دون المالك. و الحق أن نطبق الأحكام المقررة في باب الشركة لامتناع الشريك عن القسمة اذا طلبها شريكه.



[ صفحه 166]




العدالة


يشترط في قبول شهادة الشاهد العدالة اجماعا و كتابا و سنة، فمن الكتاب: (و اشهدوا ذوي عدل منكم). و من السنة ما روي عن الامام الصادق عليه السلام «لا أقبل شهادة الفاسق الا علي نفسه». و نشير هنا الي أمرين: الي معني العدالة، و الي طريق ثبوتها و المعرفة بها.

و قد اختلف الفقهاء في معني العدالة، و أطالوا الكلام، فمنهم من قال: انها الاسلام مع عدم ظهور الفسق، و قال آخر: هي ملكة راسخة في النفس تبعث علي التقوي، و قال ثالث: انها الستر و العفاف، و ذهب رابع الي أن العدالة تتحقق بترك الكبائر، مع عدم الاصرار علي الصغائر. و نحن في النتيجة علي هذا الرأي، و الدليل عليه في الكلمات التالية.

و اذا دل اختلاف الفقهاء في معني العدالة علي شي ء فانما يدل علي أن الشارع حين اعتبر العدالة شرطا في الشاهد و غيره قد أوكل معرفتها الي فهم العرف، حيث لم يثبت عنه أنه حددها بتحديد خاص، و ان ذهب جماعة الي ذلك.. أجل، لقد وردت الاشارة الي معناها في بعض الأخبار، ولكنها اشارة الي المعني العرفي، و ليست تحديدا للحقيقة الشرعية فيما نعتقد.. و لا أدل علي ذلك من أن الفقهاء قد بحثوا و نقبوا عن معني العدالة في كتب اللغة، و فيما يتبادر منها الي افهام العرف، تماما كما يبحثون عنها في كتب الحديث، بل ان بعضهم قد استشهد بأقوال افلاطون.. و بديهة أن كل ما يرجع الفقهاء في معرفته الي اللغة و العرف، أو أي مصدر غير الشرع فليس من الحقيقة الشرعية في شي ء.

و الذي حصل لنا بعد التأمل و التتبع لسيرة العرف و الآيات و الروايات و أقوال الفقهاء أن العادل هو الأمين الملتزم بأحكام دينه عمليا لا نظريا، و لا يؤثر



[ صفحه 146]



دنياه علي دينه من أجل قريب أو صديق أو اية غاية من الغايات، من غير فرق بين أن يكون ذلك عن ملكة أو عن غير ملكة، فالمهم أن يكون مصداقا لقوله تعالي: (و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا انما عند الله هو خير لكم).

و يستأنس لذلك بما جاء في بعض الأخبار أو الآثار أن المؤمن المتدين هو الذي لا يرتكب كبيرة، و لا يداوم علي صغيرة، و بقول الامام أميرالمؤمنين عليه السلام: اشهدوا من ترضونه دينه و أمانته و صلاحه و عفته، و أيضا يستأنس له بقوله تعالي: (الذين يجتنبوه كبائر الاثم الا اللمم).. و الكبائر هي ترك الأركان، و ارتكاب الجنايات، كالقتل و السرقة، و أكل المال بالباطل، و ما اليه مما توعد الله عليه في كتابه العزيز.. أما اللمم فهي صغائر الذنوب التي يتعذر الاجتناب عنها - في الغالب - و التي أشار اليها النبي صلي الله عليه و آله و سلم بقوله:



ان تغفر اللهم تغفر جما

و أي عبد لك ما الما



و لصاحب الجواهر في باب الشهادات كلام عن العدالة يدل علي صفاء فطرته، و اعتدال ذوقه، نقطف منه ما يلي:

«لا شك ان الصغائر لا ينفك عنها انسان.. و ان فعل الطاعات، و اجتناب الكبائر تكفير لارتكاب الصغائر.. اذن لا حاجة الي التوبة منها، نعم لا ينبغي ترك العزم علي الاصرار، لحديث: «لا صغيرة مع اصرار، و لا كبيرة مع استغفار». و هذا الحديث يشعر بأنه لا حاجة الي الاستغفار من الصغيرة مع عدم الاصرار، كما هو واضح».

و من صغار الذنوب لبس الحرير، و خاتم الذهب، و الشرب من آنية الذهب و الفضة، و تناول لقمة أو جرعة متنجسة، و الجلوس علي مائدة فيها مأكول أو مشروب محرم، و منها أيضا اشارة الطرف بصورة محرمة، و سقطات اللسان،



[ صفحه 147]



و الزهو و الغرور اذا لم يكن وسيلة الي الاساءة و الاضرار بالغير.

أما المروءة فقد ذهب جماعة، منهم الشيخ و المفيد و الحلبي و القاضي و الاردبيلي و المجلسي و النراقي و صاحب الشرائع و المدارك و الجواهر و غيرهم ذهبوا الي أن المروءة ليست ركنا من أركان العدالة، و لا شرطا من شروطها.. و أجاد صاحب الجواهر بقوله في باب الشهادات: «لا اشكال في رد الشهادة بما يتنافي معها من فعل محرم، أو عمل ينبي ء بالخبل، لأن الأول ضد التقوي، و الثاني لا يتفق مع كمال العقل، أما ما لا يرجع الي ذلك فيشكل اعتباره في الشهادة أو العدالة» و اذا لم تكن المروءة ركنا و لا شرطا في العدالة، و لا في الشهادة فالحديث عنها - اذن - أجنبي عن مباحث الفقه و أبوابه.

أما طريق ثبوت العدالة، و معرفتها فهو التجربة و المخالطة، أو شهادة عدلين، أو الشياع المفيد للعلم.


الصيغة


من تتبع موارد الوصية يري أنها ليست علي نسق واحد، فان الوصية في بعضها تتم بمجرد الايجاب، و لا تحتاج الي قبول، كمن أوصي لآخر أن يفي ديونه، و يرعي اطفاله، و تسمي هذه بالوصية العهدية.

و أيضا لا يشترط القبول اذا كانت الوصية لعنوان عام، كالفقراء و المساجد، حيث تتم الوصيد بايجابها و موت الموصي، و يجب تنفيذها دون الرجوع الي الحاكم الشرعي بدليل سيرة الفقهاء و عملهم قديمها و حديثا. قال صاحب المسالك: «لو كانت الوصية لجهة عامة انتقلت اليها بلا خلاف».

و بعضها يحتاج الي قبول، و لا تتم الوصية الا به، كمن أوصي بشي ء من ماله لشخص معين، و تسمي هذه الوصية تمليكية.. اذن لا مناص من القول بأن الوصية تكون عقد اذا تعلقت بتمليك شخص معين، و تكون ايقاعا فيما عدا ذلك، و لامانع من الشرع و لا من العقل ان يكون الشي ء الواحد عقدا في مورد، و ايقاعا في مورد آخر تبعا للموضوع الذي تدور الأسماء مداره وجودا و عدما.

و يتحقق الايجاب من الموصي مطلقا، و القبول من الموصي له الخاص



[ صفحه 148]



المعين، يتحققان بكل ما دل عليهما من قول أو فعل أو كتابة، فالمعيار أن نعلم أو نطمئن بوجود الارادة عن وسيلة من وسائل التعبير أيا كان نوعها، فلا أثر لوجود الارادة واقعا، و من حيث هي اذا لم يعبر المريد عنها بوسيلة من الوسائل المألوفة عند أهل العرف، و لا للأداة اذا كان مدلولها غير مراد.

و تسأل: اذا وجدت الاداة المعبرة بظاهرها عن الارادة، و شككنا: هل هي حجة يجب الأخذ بها أو لا؟ فماذا نصنع؟

الجواب: اذا شككنا في أصل التعبير، و ان هذه الاداة معبرة أو غير معبرة فلا يجوز الاعتماد عليها بحال، لعدم جواز الاعتماد علي الظن مع عدم الدليل عليه، فكيف بالشك، و اذا كانت قطعية الدلالة علي المراد وجب الاعتماد عليها، لفظا كانت أو فعلا أو اشارة، اذ ليس وراء العلم شي ء.

و اذا كانت الاداة ظنية الدلالة ينظر: فان دل علي الأخذ بها دليل من الشرع كشهادة العدلين، أو من طريقة العقلاء و عاداتهم، فهي، و الا يكون لغوا.

و ليس من ريب أو ظواهر الألفاظ حجة عند العرف، و انهم لا يعتنون بالاحتمالات المخالفة لظواهرها الا مع القرائن الدالة عليها.

أما الكتابة فهي مثل اللفظ عند أهل العرف، سواء أسجلها صاحبها في دائرة رسمية أو لا، أشهد علي نفسه أو لم يشهد، قادرا علي التلفظ أو عاجزا عنه، غائبا كان أو حاضرا علي شريطة أن نعلم بأن الكتابة بخط يده، و ان ظاهرها دال علي التزامه بها، و ابرامه لها... و كذا الأفعال الدالة علي القصد فانها بحكم اللفظ و الكتابة، قال صاحب الجواهر: «يجوز أن يكون القبول فعلا دالا علي الرضا بالايجاب بلا خلاف أجده»... و اذا جاز ان يكون القبول فعلا جاز أيضا أن يكون الايجاب كذلك ما دام كل منهما جزءا من العقد. و بكلمة ان الوصية تنعقد



[ صفحه 149]



بالمعاطاة، كما تنعقد بغيرها.

أما الاشارة المعبرة عن القصد فانها حجة مع العجز عن النطق، اذ لا وسيلة للتعبير الا بها، أما مع القدرة علي التلفظ أو الكتابة فليس الاشارة بشي ء حيث لم يعهد من العقلاء و عاداتهم أنهم يعتمدون علي الاشارة مع القدرة علي النطق في الامور الهامة، كالوصية و ما اليها.. و لو افترض وجود بلد يعتمد أهله علي الاشارة مع القدرة علي اللفظ لكانت اشارتهم حجة متبعة.

و بالجملة أنا نعلم علم اليقين بأن الشارع لم يقيد الناس بطريق من طرق الافصاح و البيان عن مقاصدهم الا في موارد خاصة كالزواج و الطلاق، و انما أوجب عليهم الوفاء بعقودهم، و ألزمهم بشروطهم، و كفي، و عليه فكل ما دل عندهم علي القصد و عبر عنه فهو حجة يعتمد عليها.


سفن النجاة (ج 8)


شيخ غلامحسين نجفي نجف آبادي (1349-1300ق) (هشتمين جلد اين كتاب به شرح زندگاني امام صادق اختصاص دارد).

ر.ك: الذريعه، ج 12، ص 192 و نقباء البشر، ج 4، ص 1423.


البحار و المحيطات


فإن شككت في منفعة هذا الماء الكثير المتراكم في البحار، و قلت: ما الأرب فيه؟ فعلم أنه مكتنف و مضطرب ما لا يحصي من أصناف السمك و دواب البحر و معدن اللؤلؤ و الياقوت و العنبر و أصناف شتي تستخرج من البحر، و في سواحله منابت العود اليلنجوج [1] و ضروب من



[ صفحه 138]



الطيب و العقاقير، ثم هو بعد مركب للناس، و محمل لهذه التجارات التي تجلب من البلدان البعيدة، كمثل ما يجلب من الصين إلي العراق، و من العراق إلي الصين، فان هذه التجارات لو لم يكن لها محمل إلا علي الظهر لبارت و بقيت في بلدانها و أيدي أهلها، لأن أجر حملها يجاوز أثمانها، فلا يتعرض أحد لحملها و كان يجتمع في ذلك أمران: أحدهما فقد أشياء كثيرة تعظم الحاجة إليها، و الآخر انقطاع معاش من يحملها و يتعيش بفضلها.


پاورقي

[1] اليلنجوج: العود الطيب الرائحة.


هذا هو الايمان


تحف العقول 369: قال عليه السلام:...

ليس الايمان بالتحلي و لا بالتمني و لكن الايمان ما خلص في القلوب و صدقته الأعمال.


التجارة أو الصلاة؟


[مشكاة الأنوار 131 ب 3 الفصل 7: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان رجلا أتي أباجعفر عليه السلام فقال له: أصلحك الله انا نتجر الي هذه الجبال فنأتي منها علي أمكنة لا نستطيع أن نصلي الا علي الثلج.

قال: ألا تكون مثل فلان - يعني رجلا عنده - يرضي بالدون و لا يطلب التجارة في أرض لايستطيع أن يصلي الا علي الثلج.


المعروف و المنكر


تأويل الآيات الظاهرة 816...

روح الشيخ المفيد - قدس الله روحه - باسناده الي محمد بن السائب الكلبي قال: لما قدم الصادق عليه السلام العراق نزل الحيرة، فدخل عليه أبوحنيفة و سأله عن مسائل و كان مما سأله أن قال له: جعلت فداك ما الأمر بالمعروف؟ فقال عليه السلام:

المعروف يا أباحنيفة المعروف في أهل السماء المعروف في أهل الأرض و ذاك أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام.

قال: جعلت فداك فما المنكر؟

قال: اللذان ظلماه حقه و ابتزاه أمره، و حملا الناس علي كتفه.

قال: ألا ما هو أن تري الرجل علي معاصي الله فتنهاه عنها؟

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ليس ذلك أمر بمعروف ولا نهي عن منكر، انما ذاك خير قدمه.

قال أبوحنيفة: أخبرني جعلت فداك عن قول الله عزوجل: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم).

قال: فما هو عندك يا أباحنيفة؟

قال: الأمن في السرب، و صحة البدن، و القوت الحاضر.

فقال: يا أباحنيفة لئن وقفك الله و أوقفك يوم القيامة حتي يسألك عن كل أكلة أكلتها و شربة شربتها ليطولن وقوفك.



[ صفحه 67]



قال: فما النعيم جعلت فداك؟

قال: النعيم نحن، الذين أنقذ الله الناس بنا من الضلالة، و بصرهم بنا من العمي، و علمهم بنا من الجهل.

قال: جعلت فداك فكيف كان القرآن جديدا أبدا؟

قال: لأنه لم يجعل لزمان دون زمان فتخلقه الأيام، ولو كان كذلك لفني القرآن قبل فناء العالم.


چگونه پيامبر اسلام مطمئن شد كه اين وحي است؟


زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نترسيد كه چيزي كه براي او مي آيد از ناحيه ي شيطان است، بلكه مطمئن بود كه از ناحيه ي خدا است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه خدا شخصي را براي بندگي و پيامبري برمي گزيند اطمينان و قرار و متانت بر او نازل مي كند، و لذا آنچه براي او از ناحيه ي خدا



[ صفحه 124]



فرود مي آيد مثل اين است كه به چشم مي بيند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 18 ص 262 ح 16.


حديث 143


2 شنبه

من زين الحلم الرفق.

از زيور بردباري، مدارا كردن است.

بحار، ج 75، ص 251


استكفاؤه


و عنه: قال: حدثنا أبوالمفضل محمد بن عبدالله، عن محمد بن جعفر الزيات، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن الحسن بن محبوب، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر قال: كنت مع أبي عبدالله عليه السلام و هو راكب و أنا أمشي معه، فمررنا بعبدالله بن الحسن و هو راكب، فلما بصر بنا شال المقرعة ليضرب بها فخذ أبي عبدالله عليه السلام، فأومأ اليها الصادق عليه السلام فجفت يمينه و المقرعة فيها، فقال له: يا أبا عبدالله بالرحم الا عفوت عني، فأومأ اليه بيده فرجعت يده، ثم أقبل علي و قال: يا مفضل - و قد مرت عظاءة من العظاء - ما يقول الناس في هذه؟ قلت:



[ صفحه 157]



يقولون: انها حملت الماء فأطفأت نار ابراهيم، فتبسم عليه السلام ثم قال لي: يا مفضل و لكن هذا عبدالله و ولده، و انما يرق الناس عليهم لما مسهم من الولادة و الرحم [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 144.


او را به دار مي آويزد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مصافحه كنيد و با هم دست بدهيد كه كينه را از بين مي برد.

از جمله اين كه ابوبصير گفت:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آن چه درباره ي معلي بن خنيس به تو مي گويم به كسي نگو. گفتم: چشم. فرمود: معلي به درجه اي نرسد جز به آن شكنجه اي كه از داوود بن علي به او مي رسد. گفتم: چه مصيبتي از داوود بن علي به او مي رسد. فرمود: او را مي طلبد و گردنش را مي زند و به دارش مي آويزد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: سال آينده، چون سال بعد شد، داوود بن علي حاكم مدينه شد و به فكر معلي افتاده و احضارش كرد و از او خواست كه اصحاب حضرت صادق عليه السلام را معرفي كند و نام آنها را بنويسد. گفت: من احدي از اصحاب حضرت صادق عليه السلام را نمي شناسم. من مردي هستم كه براي بعضي كارهاي آن حضرت نزد ايشان رفت و آمد مي كنم. گفت: از من مخفي مي كني؟ اگر از من كتمان كني و حرف نزني تو را مي كشم. معلي گفت: مرا به مرگ تهديد مي كني؟ به خدا! اگر آنها زير قدم من باشند، قدم بر نمي دارم كه تو به آنها دست يابي. داوود، معلي را كشت و به دار آويخت. چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرموده بود.



[ صفحه 233]




گردآوري حديث


شيخ صدوق در امالي روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «المؤمن من اذا مات ترك ورقة واحدة عليها علم، تكون تلك الورقة يوم القيامة سترا بينه و بين النار». [1] .



[ صفحه 202]



مؤمن كسي است كه وقتي از دنيا رفت، اگر يك ورقه از خود باقي بگذارد كه بر آن علم نوشته شده باشد، روز قيامت آن ورقه، پوشش بين او و بين آتش دوزخ خواهد بود.

در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله يا حيات علي عليه السلام، شيعيانش در تدوين از او پيروي كردند، يا (بهتر بگوييم) به اجراي دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله رهنمون شدند.

ابن شهر آشوب مي گويد: نخستين كسي كه در اسلام كتاب نوشت، علي بن ابي طالب، سپس سلمان فارسي و ابوذر بودند. [2] اين دو بزرگوار از شيعيان علي عليه السلام به شمار مي آمدند.

سيوطي روايت مي كند: علي عليه السلام و فرزندش، حسن، از كساني بودند كه تدوين و نوشتن علم را بين صحابه جايز دانستند و آن ها نيز (اين كار را) انجام دادند. [3] .

ابورافع، غلام آزاد شده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسئول بيت المال علي در كوفه، كتاب هاي سنن و احكام و مسائل را تأليف كرد. [4] .

موسي بن عبدالله بن حسن مي گويد: مردي از پدرم درباره ي تشهد سؤال كرد، پدرم گفت: كتاب ابورافع را بياور، آن را بيرون آورد و براي ما املاء نمود. [5] .

علي بن ابورافع، كتابي در فنون فقه، طبق مذهب اهل بيت يعني نظرات علي بن ابي طالب عليه السلام نوشت، اين كتاب را ارج مي نهند و شيعيان خود را به پيروي از آن، وادار مي كردند. [6] .

زيد جهني از شيعيان است، ولي همراه با علي عليه السلام جنگيد و كتابي را كه



[ صفحه 203]



حاوي خطبه هاي حضرت بود، تأليف كرد. از جمله (ديگر نويسندگان شيعه) ربيعة بن سميع است كه كتابي در زكات گوسفند دارد. [7] و عبدالله بن حر فارسي، كه مجموعه اي از روايات را در دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله جمع آوري كرد، يكي ديگر از اين افراد است. [8] .

اصبغ بن نباته يار و همدم علي عليه السلام نيز از آن جمله است، [9] وي فرمان حضرت به مالك اشتر نخعي و سفارش او به پسرش محمد حنفيه را از او روايت كرده [10] و سليم بن قيس هلالي از ياران علي عليه السلام است كه داراي كتابي پيرامون امامت است و از جمله ي اصول، داراي مقام برجسته اي در مذهب جعفري است. [11] .

روزي حكم بن عيينه نزد امام باقر عليه السلام بود و از او پرسش هايي داشت، حضرت فرمود: فرزندم! بلند شو و كتاب علي را بياور. او كتاب بزرگ و تا شده اي را آورد. آن را گشود و نگاه كرد تا مسأله ي مورد نظر را استخراج نمود و فرمود: تو و سلمه و مقداد هر كجا كه خواستيد، چپ و راست برويد. به خدا سوگند! علم و دانشي را استوارتر از آن، نزد كساني كه جبرئيل بر آن ها نازل مي شد، نخواهيد يافت. [12] .

پيش از امام باقر عليه السلام نزد امام زين العابدين عليه السلام صحيفه اي به نام صحيفه ي كامله و رساله هاي زيادي از جمله رساله ي حقوق از امام زين العابدين به شيعيانش و رساله به ابن شهاب زهري وجود داشت. [13] همچنين عمرو بن ابوالمقدام، مجموعه اي را در فقه تأليف كرد كه آن را از امام زين العابدين



[ صفحه 204]



عليه السلام روايت كرده بود. [14] آن گاه كه امام صادق عليه السلام به امامت رسيد بر تدوين علم در هر موضوعي اعم از، ديني و دنيايي، فقه عبادات يا معاملات يا علوم عملي، تشويق مي كرد و مي فرمود: دل، متكي بر نوشتار و كتابت است. [15] .

او بر شاگرداني املاء مي كرد و دوات و كاغذ بر ايشان مي آورد و مي فرمود: بنويسيد، زيرا تا ننويسيد، نمي توانيد حفظ كنيد. [16] .

روزي سفيان ثوري از او خواست حديث و خطبه ي رسول خدا در مسجد خيف را برايش روايت كند و از او تقاضا كرد، دستور دهد براي او دوات و كاغذي بياورند تا آن را يادداشت كند، حضرت دستور داد، چنين كردند و سپس آن را به او املاء كرد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، خطبه ي رسول خدا در مسجد خيف: خداوند خشنود گرداند بنده را كه گفته ي مرا بشنود و آن را نگاه دارد و به كساني كه آن را نشنيده اند، برساند، اي مردم! بايد حاضرين شما آن را به غائبين برسانند، چه بسا كساني كه فقه را به همراه دارد، اما فقيه نيست و چه بسا كسي كه فقه را به همراه دارد و براي كسي كه از او فقيه تر است، مي برد». [17] .

عبدالله حلبي كتابي نوشت و آن را بر امام صادق عليه السلام عرضه داشت، حضرت آن را تصحيح كرد و پسنديد. همچنين وقتي يونس بن عبدالرحمان كتاب «يوم و ليلة» را بر نواده ي امام صادق، حضرت عسكري عليهماالسلام عرضه مي كند، حضرت آن را تصحيح مي كند و دستور



[ صفحه 205]



مي دهد، بدان عمل كند. [18] .

هنگامي كه حضرت مهدي عليه السلام در نيمه ي دوم قرن سوم از نظرها پنهان شد در زمان غيبت آن حضرت، نياز شديد به مراجعه كتب تدوين شده اي كه كتابخانه هاي شيعه از آن پر بود، پديد آمد، زيرا در آن زمان امام ظاهري نداشتند كه از او مسائل را بپرسند. و در قرن چهارم نوشتارهاي آنان افزايش يافت. [19] .

نخستين افرادي كه از تدوين بكر و دست نخورده بهره مند شدند، كساني بودند كه به پيشوايان اهل بيت عليهم السلام روي آورده بودند و شفاها و كتبا يعني دهان به دهان و با به وسيله ي نوشتن، از آنان علم مي آموختند.

رواياتي را كه كتب شيعه نقل كرده، در حقيقت، ميراث نبوي است كه به آساني، شيعيان را در پيشرفت علومشان ياري كرد، در حالي كه اهل سنت اين ميراث را گرد نياوردند؛ مگر بعد از آن كه دانشمندان آنان طي يك و نيم قرن بدان روي آوردند تا اين كه بر پايين تر از نخستين مدونات آن ها دست يافتند و سپس قرن هاي ديگري را سپري كردند. و در همه ي شهرها در پي آن بر آمدند. سنت، نزد آنان و اينها در كل، جز در مواردي - كه ارتباطي با اصل دين نداشت و اختلافاتي كه در فروع وجود داشت و ميان امت، بدعت به شمار نمي آمد - مطابقت داشت.

مي توان گفت، اختلاف مذاهب اهل سنت، بين خودشان در برخي از مسائل، بيشتر پديدار است تا اختلاف آن ها در اين مسائل با فقهاي شيعه، وقتي برخي از راويان، ده ها هزار روايت از امام نقل كرده اند، روشن مي شود كه ميراث مورد اعتماد در نزد شيعه، براي رفع نيازهاي امت كافي است.

هنگامي كه شافعي، مالك، ابوحنيفه، يحيي بن معين، ابوحاتم و ذهبي،



[ صفحه 206]



امام صادق عليه السلام را مورد اعتماد مي دانند [20] - در صورتي كه خود اين افراد شروط محدثان و قواعد قبول كردن روايت و صحت سند را وضع كرده اند - جا دارد، اذعان كنيم، كه درباره ي امام صادق عليه السلام اكتفاي به گفته ي راويان اهل سنت نسبت به آن حضرت ما را بسنده است. [21] .

براي شيعيان كافي است كه سلسله سند حديث را به امام صادق عليه السلام برسانند و قبل از امام صادق بلكه قبل از ديگر امامان در پي سند روايت بر نمي آيند؛ زيرا امام از دو حال خارج نيست، يا از امامي كه براي او نقل كرده روايت مي كند و يا خودش روايت را در كتب پدرانش خوانده است. آنچه را كه امام مي گويد، نزد شيعه به منزله ي سنت است و از همه ي جوانب پيراسته است. روايت امام، صرفا شهادت و گواه به آن نيست، بلكه اعلان صحت آن روايت مي باشد.

امام صادق عليه السلام آنچه را كه روايت مي كند، از امام باقر عليه السلام است و روايت امام سجاد عليه السلام از حسين و حسن عليهماالسلام و از علي عليه السلام و از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، اين شيوه، روايت را از هر جانبي تصحيح مي كند. سه نفر اخير از صحابه ي پيشين اند كه از شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كنند، زيرا امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از علي عليه السلام و ايشان از پيامبر نقل مي كند.

امام صادق عليه السلام به اين مطلب تصريح مي كند و مي فرمايد:

«حديثي حديث أبي، و حديث أبي حديث جدي، و حديث جدي حديث الحسين، و حديث الحسين عليه السلام حديث الحسن عليه السلام، و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين عليه السلام، و حديث أميرالمؤمنين عليه السلام حديث رسول الله صلي الله عليه و آله، و حديث رسول الله قول الله عزوجل». [22] .

حديث من حديث پدرم، و حديث پدرم حديث جدم، و حديث جدم حديث حسين، و حديث حسين حديث حسن، و حديث حسن حديث



[ صفحه 207]



اميرمؤمنان، و حديث اميرمؤمنان حديث پيامبر خدا، و حديث پيامبر خدا سخن خداست.

ترديدي نيست كه در شيوه ي تدوين علي عليه السلام و پيروانش، براي مسلمانان خير بسياري وجود دارد. ايشان از عيب جويي هايي كه نسبت به برخي از روايات مي شد، جلوگيري فرمود و راه را بر دروغ و افتراهاي بي دينان و جعل كنندگان، بست، پيشي گرفتن در تدوين، از فضائل شيعه به شمار مي آمد، وقتي كه علما و دانشمندان پس از زماني طولاني يكپارچه دست به دامان او شدند، به اجماع، اين فضيلت را حق علي و فرزندانش دانستند.

سنت، شارح و مفسر «قرآن» است و به املاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله نوشته شده و حقانيت آن نيز مانند قرآن با نوشته، حفظ شده است.

سخن آخر اين كه از امام صادق عليه السلام روايات فراواني درباره ي اهميت نشر و تدوين حديث نقل شده كه در آن ها از نوشتن و جمع آوري دانش و حفاظت از آن با عبارات «اكتب»، «احتفظوا»، «فاكتبوه» و... ياد شده و بر ضرورت تدوين و نوشتن حديث معصومان عليهم السلام تأكيد فراوان دارد. نمونه هايي از اين احاديث در كتاب اصول كافي، باب رواية الكتب و الحديث از كتاب فضل العلم و روايت توحيد مفضل از بحارالأنوار و... آمده. كه نشان مي دهد كه امام عليه السلام چقدر به نوشتن روايات و احاديث تأكيد مي كرده است.


پاورقي

[1] امالي، ص 91؛ عدة الداعي، ص 68؛ روضة الواعظين، ص 8؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 144؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 198.

[2] معالم العلماء، ص 2؛ تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 280 و 281.

[3] أعيان الشيعه، ج 1، ص 274؛ الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 7، ص 197؛ المراجعات، ص 412.

[4] رجال نجاشي، ص 4؛ تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 280؛ المراجعات، ص 412؛ ايضاح الاشتباه، ص 80.

[5] معجم رجال الحديث، ج 1، ص 162؛ رجال نجاشي، ص 7 تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 289؛ المراجعات، ص 413.

[6] رجال نجاشي، ص 5.

[7] وسائل الشيعه، ج 9، ص 111؛ ج 1، ص 9؛ رجال نجاشي، ص 6؛ أعيان الشيعه، ج 1، ص 122؛ ايضاح الاشتباه، ص 184؛ تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 282.

[8] رجال نجاشي، ص 6؛ المراجعات، ص 413.

[9] خلاصة الأقوال، ص 77؛ منتهي الآمال، ج 1، ص 313.

[10] منتهي الآمال، ج 1، ص 313؛ الاختصاص، ص 81.

[11] الأعلام زركلي، ج 3، ص 119، تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، ص 282.

[12] رجال نجاشي، ص 360؛ الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 2، ص 306؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 62.

[13] تحف العقول، ص 277 - 274؛ بحارالأنوار، ج 75 ، ص 135 - 131.

[14] نقد الرجال، ج 3، ص 323؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 82.

[15] الكافي، ج 1، ص 52؛ وسائل الشيعه، ج 27؛ ص 81؛ مشكاة الأنوار، ص 250؛ منية المريد، ص 340؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 152.

[16] الكافي، ج 1، ص 52؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 81 و 323؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 285 و 413؛ منية المريد، ص 340.

[17] الكافي، ج 1، ص 403؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 90؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 365.

[18] الامام جعفر الصادق عليه السلام، ص 246.

[19] همان.

[20] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166؛ سير أعلام النبلاء، ج 6، ص 260.

[21] الامام الصادق عليه السلام، ص 247.

[22] الكافي، ج 1، ص 53؛ منية المريد، ص 373؛ الارشاد، ج 2، ص 186؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 179.


ابوحنيفة بين انصاره و خصومه


ليس للباحث عن حياة أبي حنيفة بد من الوقوف علي أخباره العامة، و أن يستعرض الأقوال فيه و آراء الناس حوله، و بهذا لا يجد سهولة في الوصول إلي الغاية، إذ الطريق غير معبد لوجود ركام من الأخبار المختلفة، و الآراء المتناقضة، و الأقوال التي لا يمكن تصديقها.

فهناك تعصب و غلو في شخصيته، و إعجاب مفرط في مواهبه، و هناك نقد مر لأعماله، و تحامل شديد عليه، و وصف بما يليق بشخصية رئيس مذهب و إمام طائفة.و الكاتب هنا يقف بين طائفتين: متعصبون له و مغالون فيه و هم أنصاره، و ناقدون له و متحاملون عليه و هم خصومه.

اما الطائفة الأولي فقد رفعوه إلي منازل النبيين، و زعموا أن التوراة بشرت باسمه، و أن النبي أخبر به قبل ولادته، و انه سراج الأمة و محيي السنة، و أنه معجزة النبي بعد القرآن، و لولاه لما اهتدي الناس.



[ صفحه 299]



و الشي ء الغريب أنهم رفعوه فوق منزلة الأنبياء، لأن عيسي إذا رجع يقلده و يحكم بمذهبه، و ان الخضر تعلم أحكام الشريعة منه.

يقول قاضي زادة: إعلم ان المذهب لا يقلده من الصحابة و التابعين إلا أبوحنيفة فان عيسي لما ينزل يحكم بمذهبه!! [1] .

و قالوا: ان الله خص أباحنيفة بالشريعة و الكرامة.

و من كراماته: ان الخضر عليه السلام كان يجي ء إليه كل يوم وقت الصبح، و يتعلم منه أحكام الشريعة إلي خمس سنين.

فلما مات ابوحنيفة ناجي الخضر ربه و قال: إلهي ان كان لي عندك منزلة فأذن لأبي حنيفة حتي يعلمني من القبر علي حسب عادته حتي أتعلم شرع محمد صلي الله عليه و آله و سلم علي الكمال، فأحياه الله و تعلم منه العلم إلي خمس و عشرين سنة.

و بعد أن أكمل الخضر دراسته، أمره الله أن يذهب إلي القشيري، و يعلمه ما تعلم من أبي حنيفة، و صنف القشيري الف كتاب، و هي لا تزال وديعة في نهر جيحون، إلي رجوع المسيح، فيحكم بتلك الكتب، لأنه يأتي في زمان ليس فيه من كتب شرع محمد صلي الله عليه و آله و سلم فيتسلم المسيح أمانة نهر جيحون. و هي كتب القشيري. [2] .

هذا ما قالوه حول انتساب المسيح لمذهب أبي حنيفة و لعمري أنهم اساؤا لامامهم بهذه السفاسف و خرجوا عن حدود التبجيل و الإكرام له.

كما وصفوه بصفات فوق الطبيعة البشرية، كقراءة القرآن سبعين ألف مرة، في محل واحد، و صلاته في كل ليلة ركعتين يختم القرآن في كل ركعة، و صلاته الفجر بوضوء العشاء أربعين سنة، و امتناعه من أكل اللحم عشر سنين لأن شاة ضاعت فسئل كم تعيش فقيل عشر سنين، إلي غير ذلك من الأمور التي أساء المغالون لأبي حنيفة فيها.

هذا هو أبوحنيفة في نظر المعجبين به و أنصاره المغالين في تكوين شخصيته.

اما الطرف الآخر من معاصريه و غيرهم، فقد رموه بالزندقة، و الخروج عن الجادة، و وصفوه بفساد العقيدة، و الخروج علي نظام الدين، و مخالفة الكتاب و السنة، و طعنوا في دينه و جردوه من الأيمان. [3] .

و قالوا اجتمع سفيان الثوري و شريك و حسن بن صالح و ابن أبي ليلي،



[ صفحه 300]



فبعثوا إلي أبي حنيفة، فقالوا: ما تقول في رجل قتل أباه و نكح أمه و شرب الخمر في رأس أبيه؟ فقال: مؤمن. فقال ابن أبي ليلي: لا قبلت لك شهادة أبدا. و قال له سفيان الثوري: لا كلمتك أبدا. [4] .

و حكي عن أبي يوسف قيل له: أكان أب حنيفة مرجئا؟ قال: نعم قيل: كان جهميا؟ قال: نعم [5] قيل: أين أنت منه؟ قال: إنما كان ابوحنيفة مدرسا، فما كان من قوله حسنا قبلناه، و ما كان قبيحا تركناه عليه. [6] .

و حدث إبراهيم بن بشار عن سفيان بن عيينة أنه قال: ما رأيت أحدا أجرأ علي الله من أبي حنيفة، و عنه أيضا: كان أبوحنيفة يضرب لحديث رسول الله الأمثال فيبرره بعلمه. [7] .

و عن الوليد بن مسلم قال: قال لي مالك بن أنس: أيذكر أبوحنيفة في بلادكم؟ قلت: نعم قال: لا ينبغي لبلادكم ان تسكن. [8] .

و عن الأوزاعي يقول: اننا ننقم علي أبي حنيفة انه رأي كلنا يري، ولكنا ننقم عليه إنه يجيئه الحديث عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم فيخالفه إلي غيره. [9] .

قال ابن عبدالبر: و ممن طعن عليه و جرحه محمد بن اسماعيل البخاري، فقال في كتابه «الضعفاء و المتروكين»: أبوحنيفة النعمان بن ثابت الكوفي، قال نعيم بن حماد: حدثنا يحيي بن سعيد و معاذ بن معاذ سمعنا سفيان الثوري يقول: استتيب ابوحنيفة من الكفر مرتين. و قال نعيم الفزاري: كنت عند سفيان بن عيينة، فجاء نعي أبي حنيفة، فقال:... كان يهدم الاسلام عروة عروة، و ما ولد في الاسلام مولود أشر منه. هذا ما ذكره البخاري. [10] .

و قال ابن الجارود في كتابه «الضعفاء و المتروكين»: النعمان بن ثابت جل حديثه و هم.

و قد روي عن مالك رحمه الله أنه قال في أبي حنيفة نحو ما ذكره سفيان: أنه شر مولود ولد في الاسلام، و أنه لو خرج علي هذه الأمة بالسيف كان أهون. و روي عنه أنه سئل عن قول عمر بن الخطاب: بالعراق الداء العضال



[ صفحه 301]



فقال مالك: أبوحنيفة، و روي ذلك كله أهل الحديث.

و عن وكيع بن الجراح أنه قال: وجدت أبا حنيفة خالف مائتي حديث عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. و قيل لابن المبارك: كان الناس يقولون إنك تذهب إلي قول أبي حنيفة، قال: ليس كل ما يقول الناس يصيبون فيه، كنا نأتيه زمانا، و نحن لا نعرفه، فلما عرفناه. [11] .

و أورد ابن عبدالبر في الانتقاء بعضا من أقوال المادحين له و الطاعنين عليه. [12] .

يقول الدكتور علي حسن عبدالقادر: و يدعي خصوم أبي حنيفة أنه لم يكن يعطي للحديث أهمية كبيرة، و أنه يجعل للرأي الطليق مكانه الأول بالنسبة للاستنتاج الفقهي، و أنه رد كثيرا من الأحاديث في سبيل الرأي.

حدث أبوصالح الفراء قال: سمعت يوسف بن أسباط يقول: رد أبوحنيفة علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أربعمائة حديث أو أكثر.

قلت له: يا أبامحمد تعرفها؟ قال: نعم. قلت: اخبرني بشي ء منها قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: (للفرس سهمان و للرجل سهم) قال ابوحنيفة: أن لا أجعل سهم بهيمة أكثر من سهم المؤمن. و اشعر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أصحابه البدن و قال أبوحنيفة: الاشعار مثله. و قال صلي الله عليه و آله و سلم «البيعان بالخيار ما لم يتفرقا». و قال أبوحنيفة: إذا وجب البيع فلا خيار. و كان النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقرع بين نسائه إذا أراد أن يخرج في سفر، و أقوع أصحابه. قال أبوحنيفة: القرعة قمار. قالوا: أنه كان في عصره أربعة من الصحابة، ولكن لم يهتم للقائهم. و قد ذكر ابن أبي شيبة في مصنفه في باب خاص الاحاديث التي خالفها ابوحنيفة و ابلغها 150 حديثا... الخ. [13] .

و قد استعرض الخطيب البغدادي أخبار أبي حنيفة، و ذكر أقوالا عن الفريقين من معدلين و مضعفين، و مادحين و طاعنين و نسب لأبي حنيفة أشياء لا نحب التعرض لها.

و قد طعن علماء الحنفية في الخطيب و نسبوه إلي التعصب الأعمي، و أجابوا عن الطعون التي أوردها الخطيب علي أبي حنيفة. [14] .



[ صفحه 302]



و صفوة القول أن دراسة حياة أئمة المذاهب تلفت نظر الكاتب إلي دقة البحث و صعوبته، لوجود الأقوال المختلفة التي تدل علي اندفاع الاتباع لإعلاء تلك الشخصيات فوق منزلتهم الواقعية، و سنوضح ذلك فيما بعد.

و ان دراسة حياة أبي حنيفة تتصف - بصورة خاصة - بصعوبة تقف أمام الباحث.

يقول الاستاد أبوزهرة: لقد تعصب له (أي لأبي حنيفة) ناس حتي قاربوا به منازل النبيين المرسلين، فزعموا أن التوراة بشرت به، و ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم ذكره باسمه، و بين أنه سراج أمته، و نحلوه من الصفات و المناقب ما عدوا به رتبته، و تجاوزوا معه درجته، و تعصب ناس عليه فرموه بالزندقة، و الخروج عن الجادة و إفساد الدين، و هجر السنة، بل مناقضتها ثم الفتوي في الدين بغير حجة و لا سلطان مبين.

و يقول: ان كتب المناقب كثيرة و كثرتها لا تهدي السبيل، و لا تنير الطريق إذ انها طوائف من الأخبار يسودها المبالغة، و لا يكاد يخلو خبر منها من الاغراق، فتمييز صحيحها من سقيمها يحتاج إلي مقاييس النقد المستقيمة، فأخبارها لا ترفض جملة و لا تؤخذ جملة، إذ هي بلا شك فيها الحق و الباطل و أخذ الحق من بينها يحتاج إلي نظر فاحص. [15] .

و نحن هنا لا يمكن أخذ صورة واقعية عن شخصية أبي حنيفة، فان هذه الأقوال المتراكمة أمامنا لا نستطيع أن نتميز بواسطتها تلك الشخصية و لا نبدي رأينا في الموضوع إلا بعد أن نطل من زاوية التاريخ.



[ صفحه 303]




پاورقي

[1] جامع الرموز ج 1 ص 2.

[2] الاشاعة في اشراط الساعة ص 120 و الياقوتة لابن الجوزي ص 45.

[3] انظر ابوحنيفة محمد ابوزهرة ص 5.

[4] الخطيب ج 13 ص 374.

[5] نفس المصدر.

[6] الخطيب ج 3 ص 374.

[7] الانتقاء ص 148.

[8] ميزان الشعراني ج 1 ص 59.

[9] تأويل مختلف الحديث لان قتيبة ص 63.

[10] الانتقاء لابن عمر ص 150.

[11] الانتقاء لابن عبدالبر ص 150 و الخيرات الحسان ص 76.

[12] الانتقاء ص 152 - 124.

[13] نظرة عامة في تاريخ الفقه الإسلامي للدكتور علي حسن عبدالقادر ص 225.

[14] تاريخ بغداد ج 13 ص 423 - 133.

[15] أبوحنيفة لابي زهرة ص 7 - 5.


الحنابلة


و عند الحنابلة: التيمم مسح الوجه و اللحية، حتي مسترسلها، لا ما تحت الشعر و مسح يديه الي كوعيه [1] .



[ صفحه 247]



و قال الخرقي: و التيمم ضربة واحدة، يضرب بيديه علي الصعيد الطيب و هو التراب، فيمسح بهما وجهه و كفيه.

و قال ابن قدامة: و يجب مسح اليدين الي الموضع الذي يقطع منه السارق. أومأ أحمد الي هذا لما سئل عن التيمم فأومأ الي كفه، و لم يجاوزه، و قال: قال الله تعالي: (و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما) من اين تقطع يد السارق أليس من ههنا؟ و أشار الي الرسغ [2] .

و الجميع يشترطون فيه النية، حتي الحنفية الذين لم يقولوا بوجوبها للوضوء و الغسل، و لم يخالف منهم الا زفر، فانه ذهب الي أن النية ليست بشرط، و الشيعة يشترطون الترتيب و الموالاة و وافقهم المالكية، فانهم يشترطونهما [3] .

و الشافعية يقولون بالموالاة للضرورة فتجب علي صاحب الضرورة، و تندب لغيره، و في قول للشافعي: انها تجب، أما الترتيب فيوجبونه بين الوجه و اليدين، فيلزم تقديم الوجه، و أما اليدان فيستحب أن يقدم اليمني علي اليسري [4] .

و الحنابلة يشترطون الترتيب و الموالاة [5] أما الحنفية فان الترتيب و الموالاة عندهم من السنن لا الواجبات [6] .


پاورقي

[1] غاية المنتهي ج 1 ص 62.

[2] المغني ج 1 ص 255.

[3] الجوهرة ص 99.

[4] السراج الوهاج ص 28 و المهذب ج 1 ص 35.

[5] الروض الندي ص 63.

[6] مراقي الفلاح ص 37.


عبدالله بن الجهم


أبوعبدالرحمن عبدالله بن الجهم الرازي.

خرج حديثه الترمذي في صحيحه، و روي عنه أحمد بن أبي شريح، و يوسف بن موسي القطان، و نوح بن أنس، و أبوهارون الخزاز، و علي ابن شهاب و محمد بن بكير الحضرمي و جماعة.

قال أبوزرعة: رأيته و لم أكتب عنه، و كان صدوقا. و قال أبوحاتم: رأيته و لم أكتب عنه، و كان يتشيع.

قال ابن حجر: عبدالله بن الجهم الرازي صدوق فيه تشيع [1] .


پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل 27: 2 ق - 2 و تهذيب التهذيب 177: 5 و التقريب 407: 1.


كيفية وصول الغذاء الي البدن


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل في وصول الغذاء الي البدن و ما فيه من التدبير، فان الطعام يصير الي المعدة، فتطبخه و تبعث بصفوة الي الكبد في عروق رقاق واشجة [1] .



[ صفحه 124]



بينها قد جعلت كالمصفي للغذاء لكيلا يصل الي الكبد منه شي ء فينكأها [2] ، و ذلك أن الكبد رقيقة لا تحتمل العنف، ثم ان الكبد تقبله فيستحيل بلطف التدبير دما و ينفذ الي البدن كله في مجاري مهيئة لذلك بمنزلة المجاري التي تهيأ للماء حتي يطرد في الأرض كلها، و ينفذ ما يخرج منه من الخبث و الفضول الي مفائض [3] قد أعدت لذلك فما كان منه من جنس المرة الصفراء جري الي المرارة [4] ، و ما كان من جنس السوداء جري الي الطحال، [5] ، و ما كان من البلة [6] و الرطوبة جري الي المثانة [7] ، فتأمل حكمة التدبير في تركيب البدن و وضع هذه الأعضاء منه مواضعها، و اعداد هذه الأوعية فيه لتحمل تلك الفضول، لئلا تنتشر في البدن فتسقمه و تنهكه [8] ، فتبارك من أحسن التقدير، و أحكم التدبير، و له الحمد كما هو أهله و مستحقه. [9] .



[ صفحه 125]




پاورقي

[1] أي مشتبكة متصلة. لسان العرب 399:2.

[2] «نكأت القرحة: أي قرفتها و قشرتها بعد ما كادت تبرأ» كتاب العين 412:5.

[3] مجاري.

[4] المرارة: التي تجمع المرة الصفراء معلقة مع الكبد كالكيس فيها ماء أخضر، و هي لكل حيوان الا البعير.. كذا في مجمع البحرين 481:3؛ و جاء في موسوعة المورد الحديثة: 12252: «المرارة، الحويصلة الصفراوية (Gallbladder): كيس عضلي صغير اجاصي الشكل واقع تحت الفص الأيمن من الكبد، تخزن فيه المرة أو الصفراء التي يفرزها الكبد، و التهاب المرارة مألوف عند النساء في خريف العمر، و كثيرا ما تتشكل الحصوات الصفراوية في المرارة، و في هذه الحال يتعين ازالة المرارة كلها بالجراحة، و الواقع أن بعض الأفراد يولدون - في أحوال نادرة - من غير مرارة».

[5] «لحمة سوداء في بطن الانسان و غيره عن اليسار لازقة بالجنب». لسان العرب 399:11.

[6] البلة: ابتلال الرطب. لسان العرب 65:11.

[7] «المثانة: موضع البول من الانسان و الحيوان، و موضعها من الرجل فوق المعاء المستقيم، و من المرأة فوق الرحم، و الرحم فوق المعاء المستقيم». مجمع البحرين 314:6.

[8] نكهته: شممت ريحه. لسان العرب 550:13.

[9] توحيد المفضل: 56؛ بحارالأنوار 67:3 و 320:58.


المغيرة


و منهم المغيرة، و عدوه في أصحابه عليه السلام و أن له رواية و هذا كل ما يذكر فيه.


البشرية


أتباع بشر بن المعتمر . و قال الشهرستاني [1] كان من أفضل علماء المعتزلة ، و قد ذهب الي أن الانسان يخلق اللون و الطعم و الرائحة و السمع و البصر علي سبيل التولد . و قال الاسفرائيني [2] قال أعوانه من القدرية بتكفيره .


پاورقي

[1] الملل و النحل 63:1.

[2] الفرق بين الفرق:170.


عبدالله بن مسكان


قال النجاشي [1] عبدالله بن مسكان، أبومحمد، مولي عنزة، ثقة، عين، روي عن أبي الحسن موسي عليه السلام و قيل: انه روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و ليس بثبت، له كتب.

مات في أيام أبي الحسن موسي عليه السلام قبل الحادثة. [2] .

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [3] في أصحاب الصادق عليه السلام.

و ذكره البرقي في رجاله [4] في أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال الكشي [5] و هو من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت



[ صفحه 406]



العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه.

[و يعد من أجلة الفقهاء و العظماء و الرؤساء و الأعلام، المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام، الذين لا طريق للطعن عليهم بشي ء، و له كتب عديدة يرويها عنه أجلة الثقات و أعلام الرواة].

و عن تحرير الوسائل [6] ان رواية عبدالله بن مسكان عن أبي عبدالله عليه السلام كثيرة بغير واسطة.

و عنه، زعم أبوالنصر محمد بن مسعود، أن ابن مسكان كان لا يدخل علي أبي عبدالله عليه السلام شفقة ألا يوفيه حق اجلاله، و كان رجلا موسرا و كان يلتقي أصحابه اذا قدموا فيأخذ ما عندهم و يسمع منهم، و يأبي أن يدخل عليه اجلالا و اعظاما له عليه السلام.

و عده الشيخ المفيد رحمه الله [7] من فقهاء أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام، الذين لا يطعن عليهم و لا طريق الي ذم واحد منهم.

و ذكره ابن داود [8] في القسم الأول و قال: فقيه معظم.

و قال المولي الوحيد رحمه الله [9] عن جده المجلسي الأول في شرح الفقيه أن له عن أبي عبدالله عليه السلام قريبا من ثلاثين حديثا من الكتب الأربعة و غيرها.



[ صفحه 407]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 214، الرقم 559.

[2] أراد بالحادثة: حادثة حمله من الحجاز علي طريق البصرة و حبسه عليه السلام.

[3] رجال الطوسي: 264، الرقم 686.

[4] رجال البرقي: 22.

[5] رجال الكشي: 375، الرقم 705.

[6] حاوي الأقوال1 : 217.

[7] تنقيح المقال 2 : 216، الرقم 7073.

[8] رجال ابن داود: 124، الرقم 907.

[9] تعليقة الوحيد البهبهاني: 212.


ادعية الام زين العابدين


الادعية التي يرويها عن الامام زين العابدين وروي الامام الصادق عليه السلام، بعض الادعية، عن جده الامام زين العابدين، وسيد الساجدين عليه السلام، وهي تكشف عن جانب من روحانية، هذا الامام العظيم، الذي عطر الدنيا بأدعيته، التي تمثل صفاء النفس، وسمو الذات، وفي ما يلي بعض تلك الادعية:

1 - قال عليه السلام: كان علي بن الحسين عليه السلام، يدعو بهذا الدعاء:

«اللهم، إني أسألك حسن المعيشة، معيشة أتقوي بها علي جميع حوائجي وأتوصل بها في الحياة إلي آخرتي، من غير أن تترفني فيها فأطغي، أو تقتر بها علي فأشقي، أوسع علي من حلال رزقك، وأفضل علي من سيب فضلك، نعمة منك سابغة، وعطاءا غير ممنون، ثم لا تشغلني عن شكر نعمتك، بإكثار منها تلهيني بهجته، وتفتني زهرات زهوته، ولا بإقلال علي منها يقصر بعملي كده، ويملا صدري همه، أعطني من ذلك ياإلهي غني عن شرار خلقك، وبلاغا أنال به رضوانك وأعوذ بك ياإلهي من شر الدنيا، وشر ما فيها، ولا تجعل علي الدنيا سجنا، ولا فراقها علي حزنا، أخرجني من فتنتها مرضيا عني، مقبولا فيها عملي إلي دار الحيوان، ومساكن الاخيار، وأبدلني بالدنيا الفانية نعيم الدار الباقية.

اللهم، إني أعوذ بك من أزلها [1] وزلزالها، وسطوات شياطينها، وسلاطينها، ونكالها، ومن بغي من بغي علي فيها، اللهم، من كادني



[ صفحه 280]



فكده، ومن أرادني فأرده، وفل عني حد من نصب لي حده، وأطف عني نار من شب لي وقده، واكفني مكر المكرة، وافقا عني عيون الكفرة، واكفني هم من أدخل علي همه، وادفع عني شر الحسدة، واعصمني من ذلك بالسكينة وألبسني درعك الحصينة، وأخبئني في سترك الواقي، وأصلح لي حالي، وصدق قولي بفعالي، وبارك لي في أهلي ومالي.» [2] .

إن في أدعية الامام، زين العابدين عليه السلام، منهجا كاملا، للحياة الرفيعة، ودستورا شاملا، لكل ما يسمو به الانسان من شرف وكرامة.

لقد حفل هذا الدعاء الشريف، بجميع متطلبات الحياة الكريمة، التي لا ضيق فيها ولا عسر، ولا ترف موجب للطغيان، وأن يجعله الله دوما يلهج بذكره وشكر نعمته، ويكفيه شرار خلقه الذين جبلوا علي الاعتداء والاساءة إلي الناس.

2 -: قال عليه السلام: كان علي بن الحسين عليه السلام يقول: ما أبالي إذا قلت هذه الكلمات لو اجتمع علي الانس والجن،

وهي: «بسم الله، وبالله، ومن الله، والي الله، وفي سبيل الله، وعلي ملة رسول الله صلي الله عليه وآله، اللهم إليك أسلمت نفسي، وإليك وجهت وجهي، وإليك الجأت ظهري، وإليك فوضت أمري، اللهم إحفظني، بحفظ الايمان من بين يدي، ومن خلفي، وعن يميني، وشمالي، ومن فوقي، ومن تحتي، ومن قبلي، وادفع عني بحولك وقوتك، فإنه لا حول، ولا قوة إلا بك.» [3] .



[ صفحه 281]



إن في قراءة هذه الادعية صيانة للانسان، ووقاية له من طوارق الزمن وحوادث الايام، فإن الله تعالي، يصرف عمن دعاه بها، جميع شرور الدنيا وفجائعها.

3 -: قال عليه السلام: إن علي بن الحسين، صلوات الله عليه، كان إذا أصبح قال: أبتدئ يومي بين يدي نسياني وعجلتي، بسم الله وما شاء الله [4] .

هذه بعض الادعية، التي رواها الامام الصادق عليه السلام عن جده الامام زين العابدين عليه السلام.


پاورقي

[1] الازل: الشدة والضيق.

[2] اصول الكافي 2 / 553 - 554.

[3] اصول الكافي 2 / 559 قرب الاسناد.

[4] اصول الكافي 2 / 523.


في الفساد


قال الصادق: فساد الظاهر من فساد الباطن. و من أصلح سريرته، أصلح الله علانيته. و من خاف الله في السر لم يهتك الله علانيته. و من خاف الله في السر هتك الله ستره في العلانية. و اعظم الفساد أن يرضي العبد بالغفلة عن الله تعالي. و هذا الفساد يتولد من طول الأمل و الحرص و الكبر، كما أخبر الله في قصة قارون في قوله: و لا تبغ الفساد في الأرض ان الله لا يحب المفسدين...

و كانت هذه الخصال من صنع قارون و اعتقاده. و أصلها من حب الدنيا و جمعها و متابعة النفس و هواها و اقامة شهواتها و حب المحمدية و موافقة الشيطان، و اتباع خطواته. و كل ذلك يجتمع [1] بحسب الغفلة عن الله و نسيان مننه، و علاج ذلك الفرار من الناس، و رفض الدنيا و طلاق الراحة، و الانقطاع عن العادات، و قطع عروق منابت الشهوات بدوام الذكر لله عزوجل، و لزوم الطاعة له، و احتمال جفاء الخلق و ملامة القرين و شماتة العدو من الأهل و القرابة، فاذا فعلت ذلك فقد فتحت عليك باب عطف الله و حسن نظره اليك بالمغفرة و الرحمة، و خرجت من جملة الغافلين و فككت قلبك من أسر الشيطان، و قدمت باب الله في معشر الواردين اليه، و سلكت مسلكا رجوت الاذن بالدخول علي الملك الكريم الجواد الرحيم، و استيطاء بساطه علي شرط الاذن لا يحرم سلامته و كرامته، لأنه الملك الجواد الرحيم...



[ صفحه 295]




پاورقي

[1] تحث.


ابو الحسن الأنباري


أبو الحسن الأنباري.

محدث. روي عنه ابن أبي عمير.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 110. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 376.



[ صفحه 83]




سلام بن مسلم (الخثعمي)


سلام بن مسلم، وقيل سلمة الخثعمي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 64]



المراجع:

رجال الطوسي 210. تنقيح المقال 2: 43. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 172 و 174. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 370. مجمع الرجال 3: 137. أعيان الشيعة 7: 274 و 275. منهج المقال 166. منتهي المقال 150.


محمد بن حيان الكندي


أبو إسماعيل محمد بن حيان الكندي بالولاء، الكوفي.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 285 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 112. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 51. نقد الرجال 305. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 204. منتهي المقال 272. منهج المقال 295. إتقان المقال 226. الوجيزة 47.