بازگشت

حلق، ريه و اعضاي ديگر


در حلق دو راه قرار دارد: يكي متصل به ريه كه حلقوم ناميده مي شود و صدا از آن بيرون مي آيد، و ديگري مري كه غذا را به معده مي رساند؛ و براي اين كه در موقع خوردن غذا چيزي از راه حلقوم وارد ريه نشود، خداوند حكيم سرپوشي براي حلقوم قرار داده تا هنگام غذا خوردن مثل دريچه محكمي روي حلقوم قرار گيرد و نگذارد چيزي به ريه برسد و آن را مجروح كند. كيست كه شش را آن چنان آفريده كه بدون كمترين سستي، پيوسته هواي خارج را بگيرد و به بدن برساند كه اگر مختصري از حركت بايستد و هواي صاف را به بدن نرساند، آدمي تلف مي شود؟

چه كسي معده را عضلاني خلق كرده و ديوارهاي آن را محكم و زبر قرار داده كه بتواند هر نوع غذايي را هضم كند، و جگر را نرم و لطيف قرار داده تا خلاصه چيزي كه از هضم معده به دست آمده در آن جا به ترتيب ديگري لطيف تر از هضمي كه قبلا شده است هضم شود و به مصرف بدن برسد؟ آيا ممكن است اين امور كه هر يك داراي حكمت ها و مصلحت هاست، خود به خود بدون خالقي حكيم به اين نظم و ترتيب صحيح موجود شود؟



[ صفحه 346]



فكر كن،اي مفضل، چگونه مغز استخوان را كه نازك و لطيف است در ميان لوله هاي محكمي نگهداري كرده تا ضايع نگردد. و خون را در رگ ها حفظ فرموده تا از بدن بيرون نرود، و به جاهاي لازم جاري گردد. ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده، براي آن كه در كارها كمك انگشتان باشد، و گوشت را بر رانها و نشستگاه قرار داده، براي آن كه انسان راحت بنشيند. ملاحظه مي كني كسي كه بدنش لاغر است اگر بالش يا فرش نرمي ميان او و زمين نباشد در موقع نشستن چگونه ناراحت مي شود.


يتكلم بالعربية و الحاضرون يسمعونه بلغاتهم


1- روي أن أبان بن تغلب قال: غدوت من منزلي بالمدينة و أنا اريد أباعبدالله (عليه السلام) فلما صرت بالباب خرج علي قوم من عنده لم أعرفهم و لم أر قوما أحسن زيا منهم و لا احسن سيماء منهم، كأن الطير علي رؤوسهم [1] .

ثم دخلنا علي أبي عبدالله (عليه السلام) فجعل يحدثنا بحديث، فخرجنا من عنده و قد فهم خمسة عشر نفرا منا متفرقوا الألسن: منها



[ صفحه 348]



اللسان العربي و الفارسي و النبطي و الحبشي و السقلبي [2] .

قال بعض: ما هذا الحديث الذي حدثنا به؟

قال له آخر - من لسانه عربي -: حدثني بكذا بالعربية.

و قال له الفارسي: ما فهمت، انما حدثني كذا و كذا بالفارسية.

و قال الحبشي: ما حدثني الا بالحبشية.

و قال السقلبي: ما حدثني الا بالسقلبية.

فرجعوا اليه (عليه السلام) فأخبروه.

فقال (عليه السلام): الحديث واحد، و لكنه فسر لكم بألسنتكم [3] .

أيها القارئ الكريم: لقد قرأت - في هذا الحديث الشريف - أن رجالا من قوميات مختلفة و لغات متعددة دخلوا علي الامام الصادق (عليه السلام) و حدثهم الامام، و سمع كل واحد منهم حديث الامام بلغته الخاصة به.

و من الواضح أن ذلك تحقق عن طريق المعجزة و من خلال قدرة الامامة... تلك القدرة التي زود الله تعالي بها حججه و أولياءه الطاهرين.

قد يقول قائل: ان هذا الأمر قد صار من الظواهر المألوفة في عصرنا الحاضر، ففي المؤتمرات التي تعقد في شرق الأرض و غربها و يجتمع فيها الرؤساء و الشخصيات من البلاد المختلفة... تراهم يستمعون الي الخطابات و المقالات بلغاتهم، عبر الجهاز الذي يترجم الكلام الي تلك اللغة...

فهل هذا معجزة... أم أنه من التقدم العلمي؟

الجواب: ما نراه اليوم انما هو من التقدم العلمي الذي يزهر به عصرنا



[ صفحه 349]



الحاضر، و لكن هناك فرق بين هذا و بين معجزة الامام الصادق (عليه السلام) و هو أن أصحاب الامام سمعوا حديث الامام بلغاتهم بصورة مباشرة و من فهم الامام (عليه السلام) لا عبر جهاز خاص..

و هنا بيت القصيد.


پاورقي

[1] كناية عن الوقار و السكينة التي كانت عليهم.

[2] السقلبي: نسبة الي السقلب و هو جيل من الناس (القاموس).

[3] بحارالأنوار: ج 47 ص 99.


طاهر


يكي ديگر از غلامان آن حضرت طاهر است كه درباره ي او چيز زيادي گفته نشده است، جز اين كه او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده اند. همان گونه كه درباره ي صباح نيز گفته شد، اين افتخار بيانگر توفيق و سعادت وي در شنيدن و نقل سخنان و احاديث امام عليه السلام است كه خود بر معرفت و شناخت او نسبت به امام و مولاي خود دلالت دارد. گويا وي همان كسي است كه نقل كرده: امام صادق عليه السلام به فرزند خود عبدالله، به سبب عمل خلافي كه انجام داده بود عتاب و تندي نمود.


امام صادق و شيعه


شيعه به معناي پيرو است. در ميان مسلمانان به يك جريان و تشكل مهم اجتماعي اطلاق مي شود كه بر اساس رهنمون وحي در مورد جانشينان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معتقد به امامت دوازده نفر مي باشد. اين تشكل كه از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شكل گرفت و بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز به صورت يك تشكل نيرومند در عرصه هاي اجتماعي نقش ايفا نمود، دو ويژگي مهم در انديشه و رفتار دارد.

ويژگي نخست اين كه شيعه همانند رهبران معصوم خويش انديشه و باور عرشي و الهي در مورد ساختار مديريت و رهبري جامعه دارد. در رهبري جامعه تعيين رهبران به عهده خداي سبحان است و نقش مردم پذيرش و برگزيدن برترين گزينه در اين راستا است. يعني همان گزينه اي كه خداي سبحان انتخاب مي نمايد.

ويژگي مهم ديگر شيعه اين است كه پيرو رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم بودن تنها با عنوان شيعه بودن و يا در گفتار و زبان نمي تواند باشد؛ بلكه شيعه در رفتار بايد همگون و هماهنگ با رفتار رهبران خويش يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم باشد. شيعه بايد در انديشه ها همانند رهبران خويش زلال و شفاف بيانديشد. در رفتار نيز بايد همگون با باورهاي عرشي خويش باشد. بر



[ صفحه 255]



اين اساس «شيعه» كه به پيروان دوازده امام كاربرد دارد بايد اين دو ويژگي را در خود فراهم نمايد و تنها به عنوان شيعه خوشنود نباشد. امام صادق عليه السلام خود در اين راستا برخي رهنمون هاي عرشي دارد كه در اين فرصت برخي ديدگاه هاي امام صادق عليه السلام را در مورد ويژگي هاي شيعه بررسي مي نماييم.


صفوان جمال


از شاگردان ديگر امام صادق عليه السلام صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي است. كنيه ي او ابومحمد است و مورد اعتماد مي باشد. وي از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. زيارت اربعين امام حسين عليه السلام و زيارت وارث و دعاي معروف علقمه را كه پس از زيارت عاشورا خوانده مي شود، همين صفوان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است. او بارها امام صادق عليه السلام را از مدينه به كوفه آورد و با آن حضرت به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين نائل گشت و از محل دفن اميرمؤمنان بخوبي آگاه بود [1] و پس از اطلاع يافتن از موضع قبر آن حضرت، مدت دو سال به زيارت آن تربت مي رفت و نماز خود را نزد آن حضرت به جا مي آورد [2] و آنگاه كه قبر اميرمؤمنان عليه السلام به وسيله ي سيل از بين رفت، امام صادق عليه السلام پولي به صفوان داد و به او دستور داد كه آن را تجديد بنا و نوسازي كند [3] .

صفوان علاقه ي شديدي به اهل بيت پيامبر داشت و اوامر آنان را اجرا مي كرد گرچه به زيان او تمام مي شد و جان وي به خطر مي افتاد.



[ صفحه 231]




پاورقي

[1] مرحوم علامه مجلسي رواياتي درباره ي موضع قبر حضرت علي عليه السلام از او نقل كرده كه جهت اطلاع بيشتر به بحارالانوار (چاپ بيروت، ج 97، ص 235 و 351، احاديث 43،41،33،28،23،12،11،7،1) مراجعه شود. همچنين ابن طاووس در اين باره كتابي به نام فرحة الغري في تعيين قبر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام في النجف تأليف كرده كه به آنجا رجوع شود.

[2] كامل الزيارات، ص 37؛ الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 128.

[3] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 129.


تفكر پيرامون نعمت هاي الهي


انسان بيش تر اوقات به ارزش و اهميت بسياري از فضايل اخلاقي واقف است، اما براي رسيدن به آنها انگيزه و همت لازم را ندارد. به بيان ديگر، انسان مي خواهد به مواعظ اخلاقي انبيا و اولياي الهي عليهم السلام عمل كند، اما چون از انگيزه و همت قوي در اين زمينه برخوردار نيست، امور مربوط به زندگي دنيا را بر آنها مقدم مي دارد. اين جا است كه اين سؤال مطرح مي شود كه چگونه مي توان به مقامات عاليه نايل شد و نسبت به اين مهم تصميمي جدي اتخاذ نمود؟

براي پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد بدانيم كه هر تصميمي نياز به زمينه ها و مقدماتي دارد؛ يعني يك سلسله شناخت هايي كه انسان بايد آنها را مدنظر قرار دهد تا زمينه ساز ايجاد اراده و تصميم قوي در او باشد. يكي از مسايلي كه انسان بايد نسبت به آن شناخت داشته باشد، نعمت هاي خدا است؛ يعني اين كه بداند خداوند چه نعمت هاي فراواني به او عطا كرده است. اين امر منوط به اين است كه انسان درباره ي نعمت هايي كه خداوند به او ارزاني داشته تفكر كند و آنها را در نظر آورد.

براي نمونه، برخورداري از ايمان و مذهب صحيح، از نعمت هاي بسيار بزرگي است كه خدا به ما ارزاني داشته است. به علاوه، نعمت هاي خداوند محدود به دوران حيات ما



[ صفحه 235]



نيست بلكه دوران پيش از تولد ما را نيز شامل مي شود؛ مثلا، اگر زندگي پدر و مادر ما براساس مسايل معقول و مشروع نبود، قطعا ما اين گونه نمي شديم و چه بسا از نظر عقلي و جسمي نيز در سلامت كامل نبوديم.

علاوه بر دو نوع نعمت قبل و بعد از آفرينش انسان در اين دنيا، خداوند وعده ي نعمت هاي ديگري را هم داده است كه در آخرت به ما عطا خواهد فرمود. اين نعمت ها قابل وصف و احصا نيستند و ما نمي توانيم به درستي عظمت و ارزش آنها را درك كنيم.

شرط رسيدن به نعمت هاي آخرت، عمل به تكاليفي است كه خداوند براي ما در دنيا مقرر فرموده است. البته خداوند انجام تكاليف سخت و طاقت فرسا را شرط رسيدن به نعمت هاي ابدي قرار نداده است: يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر؛ [1] خدا براي شما آسان مي خواهد و براي شما دشواري نمي خواهد. سهل و آسان قرار دادن تكاليف نيز خود نعمتي بزرگ براي ما است؛ زيرا اگر بنا بود براي رسيدن به نعمت هاي اخروي تكاليف شاق و طاقت فرسايي انجام دهيم، چه بسا از عهده ي آنها بر نمي آمديم و از آن نعمت ها محروم مي شديم. حتي در مورد انجام همين تكاليف آسان هم خداوند فرموده اگر از من كمك بخواهيد شما را ياري خواهم كرد.


پاورقي

[1] بقره (2)،185.


اسعد بن زراره و...


عباسي از علماي قرن يازدهم پس از اشاره به بقعه جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون مي گويد: «و نقل مي كنند در اين بقعه غير از قبر اين دو شخصيت، قبر چند تن ديگر از صحابه واقع شده است. يكي از آنها اسعد بن زراره و ديگري سعد بن ابي وقاص است كه در عقيق بدرود حيات گفت و جنازه اش به مدينه منتقل و در اين محل بخاك سپرده شد و همچنين قبر عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و خنيس بن حذافه ي سهمي در داخل حرم جناب ابراهيم واقع شده است». [1] .

علي حافظ [2] از مؤلفان قرن اخير پس از ذكر افراد پنجگانه ياد شده، مي گويد: «و بنا بر تأييد بعضي از مورخان، قبر فاطمه بنت اسد نيز در اين محل و در داخل حرم ابراهيم قرار گرفته است». [3] .

سمهودي مدينه شناس معروف كه يك قرن قبل از عباسي مي زيسته است مي گويد: «در طرف شمال قبر جناب ابراهيم و در داخل حرم او، شكل دو قبر جديد به چشم مي خورد كه نه ابن نجار و نه هيچيك از مدينه شناسان بعد از وي از اين دو قبر ياد ننموده اند».



[ صفحه 192]



سمهودي اضافه مي كند: «همانگونه كه قبلاً اشاره نموديم، مورخان مي گويند: قبر ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته و عبدالرحمان بن عوف هم طبق وصيت خود در اين مكان بخاك سپرده شده است و لذا مناسب است اين دو صحابه نيز مانند ابراهيم در اين محل زيارت شوند». [4] .

از گفتار سمهودي ظاهر مي شود كه به عقيده وي، بجز ابن مظعون و ابن عوف، از صحابه كسي در داخل بقعه ابراهيم دفن نشده است و چند تن از صحابه كه بعضي از مورخان از آنها ياد نموده اند، كه در مجاورت ابراهيم و در داخل بقعه او به خاك سپرده شده اند، قبر آنان در مجاورت او ولي در خارج بقعه، و نه در داخل آن، قرار دارد».


پاورقي

[1] عمدة الاخبار في مدينة المختار، ص 152.

[2] فصول من تاريخ المدينة المنوره، ص 169.

[3] در بحث تاريخ حرم ائمه بقيع، مردود بودن اين احتمال را توضيح داده ايم مراجعه شود.

[4] وفاء الوفا، ج 3، ص 919.


تفاصيلها


أما تفاصيل هذه الحقوق الرائعة فلنستمع الي الامام عليه السلام يحدثنا عنها.


الحياة العلمية في عصره


و منيت الحركة العلمية - في عصر الامام - بكثير من الجمود و الخمول فلم يعد لها أي ظل علي واقع الحياة، فقد جرفت الناس التيارات السياسية، و تهالكت البيوتات الرفيعة علي الظفر بالحكم، فزجت بطاقاتها البشرية



[ صفحه 138]



و المالية في حروب طاحنة مريعة و مذهلة منيت الأمة فيها بأفدح الخسائر و افظع النتبات.

لقد اتجهت الأمة اتجاها عسكريا مدمرا فيما بينها، و لم يكن فيها أي بصيص لنور العلم و الفكر، فقد خبأ ذلك النور الذي فجره الاسلام في العالم، و أراد البشرية أن تسير علي ضوئه لتحقق أهدافها من الأمن و الرخاء و التطور....


مراد از خودآرايي چيست؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيبايي و خودآرايي را دوست دارد و از بينوايي و بينوانمايي نفرت دارد؛ زيرا خداوند عزوجل هر گاه به بنده اي نعمتي عطا كند دوست دارد اثر آن را در او ببيند. عرض شد: از چه طريقي؟ حضرت فرمودند:

جامه ي تميز بپوشد، بوي خوش به كار برد، خانه اش را گچ كاري كند، جلو در منزلش را بروبد و حتي روشن كردن چراغ پيش از غروب آفتاب فقر را مي برد و روزي را زياد مي كند. [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي: 275 / 526 همان، همان، 20433.


ريا و شرك


شرك بر دو قسم است:

1. شرك جلي (آشكار) ، يعني براي خداوند شريك قرار دادن؛

2. شرك خفي (پنهان) ، يعني تظاهر و ريا كردن در عبادات و اعمال خير. زيرا متظاهر، عبادت و كارنيكي را كه بايد فقط محض رضاي خداوند انجام دهد، به خاطر مردم به جا مي آورد و در نتيجه، ديگران را در عبادت الهي شريك مي كنند. [1] .

كل رياء شرك، انه من عمل للناس كان ثوابه علي الناس، و من عمل لله كان ثوابه علي الله. [2] .

هر نوع ريايي شرك است. كسي كه به خاطر مردم عملي انجام داد، پاداش او با مردم است و كسي كه براي خدا كاري به جا آورد، پاداش او با خداست.


پاورقي

[1] جامع السعادات. ج 3، ص 348.

[2] اصول كافي، ج 2، ص 293.


نقش خاتم انگشتر امام صادق


در دين اسلام انگشتر به دست كردن مستحب مي باشد و براي آن پاداشهايي با شرايط خاص متذكر شده اند و جواهراتي را كه به نگين آن مي گذارند داراي خصايصي است.

و معمول است كه بر روي نگين ها كلماتي كنده شود كه در اين مورد روايات زيادي از پيشوايان اسلام درباره ي اثرات آن نقل شده است. بالاخص در نگين عقيق خواص بي شماري را يادآور شده اند و مي توان گفت كه انگشتر هر شخصي نمايانگر شخصيت او است. بدين منظور به دست كردن انگشتر و طلا و ساير زينت آلاتي كه از طلا درست شده اند دين مقدس اسلام براي مردان حرام نموده.

و همچنين لباس ابريشم نيز براي مردان حرام است عده اي از جوانان تحصيلكرده امروزي از دانشمندان اسلامي علت اينگونه احكام را مي پرسند در مقابل آنها برخي ديگر از روشنفكران تازه رس جوابهايي را طبق عقل و منش خود داده اند. نظير مراعات كردن اقتصاد و غيره. غافل از اينكه دلايل بعضي از احكام اسلام را به عقول ناقصه نمي توان درك كرد و قياس استحسانات عقلي در استنباط برخي از احكام عاجز مي باشد چنان كه امام جعفر بن محمدصادق عليه السلام در اين باره فرموده اند:



[ صفحه 261]



«ان دين الله لا يصاب بالعقول؛ دين اسلام را با نيروي اين عقلها نمي توان درك نمود.»

و يا در جايي ديگر كه فرموده اند:

«السنه اذا قيست محق الذين؛ هر گاه احكام اسلام با قياس به دست آيد دين اسلام از بين خواهد رفت.»

انگشتر در دست راست كردن يكي ديگر از نشانه هاي مؤمن حقيقي مي باشد كه اين روش مخصوص از جمله علامت هاي مذهب شيعه به شمار آمده است.

معاويه بن ابوسفيان مخالفت هاي بسياري با روش هاي اسلام نمود منجمله با اين طريقه مخصوص كه بدين ترتيب عمل مي نمود و براي بروز اختلاف خود انگشتر را به دست چپ مي كرد كه امروزه در بين جوانان ما آن را از آثار تمدن مي دانند!! اما غافل از آنكه اين عمل مخالف با روش پاكان است و اين مخالفت نيز خطرناك مي باشد.

هر يك از چهارده معصوم عليه السلام انگشتر مخصوصي داشتند كه داراي نگين خاصي بود و بر روي نگينهاي آنها نيز نوشته هاي مخصوصي كنده شده بود چنانكه مورخين اسلامي در ثبت اين طريقه اهميت به سزايي قائلند و در ذكر تاريخ زندگاني هر امامي يادآور شده اند.

عده اي نوشته ي نگين انگشتر امام صادق عليه السلام را: «انت ثقتي فاعصمتي من خلقك؛ اي پروردگار من تنها تو پناهگاه مني و مرا از شر مخلوقات شرير حفظ كن.» نقل كرده اند.



[ صفحه 262]



در روايات ديگر نوشته نگين امام را:

«الله ولي عصمتي من خلقه؛ خداي عزوجل صاحب اختيار و نگهدارنده من از شر مخلوقات مي باشد.» نقل كرده اند.

و نيز گفته اند كه نقش نگين امام صادق عليه السلام

«يا ثقتي قني من شر خلقك؛ اي خدايي كه پناهگاه محكم و اميد مني مرا از شر مخلوقات شرير حفظ كن.» بوده است.

در جاي ديگر نوشته اند كه نقش خاتم آن حضرت: «الله خالق كلشي؛ خداي عزوجل آفريدگار تمامي موجودات است.» مي باشد.

در مورد نقش خاتم حضرت اختلاف نظر بسياري است. چنانكه گفته اند كه ايشان انگشترهاي متعددي را به همراه داشت كه نگين هر انگشتر داراي نقش و نگارهاي خاصي بود و هر نقشي از آنها نشانگر قداست روحي ايشان به حساب مي آيد.


پند نيوشيدن (قبول النصح)


از شرايط عقل و كمال اين است كه آدمي گوش استماع فرادارد و سخن نصيحت گويان را بشنود كه اندرز و پند نيوشيدن نردبان ترقي و تكامل است جاهل از قبول نصيحت خودداري مي كند و تكبر و تجاهل مي ورزد ولي عاقل پندشنو و نصيحت پذير است - چه ناصح كاشف عيوب است - و عاقل ميل دارد عيبش برطرف شود.

اما جاهل شعور سلب عيب در او نيست و لذا راضي است به جهل باقي بماند و عيبش برطرف نشود در اين خصلت امام صادق عليه السلام مي فرمايد دوستي رفع نقص مي دهد و مانند خودش كه از عيب و نقص مبرا و معصوم و منزه است مي فرمايد:

احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي [1] .

دوست ترين برادران من كسي است كه مرا به عيوب خود واقف سازد.



[ صفحه 191]



ارزش چنين دوستي براي آن است كه عيب را رفع مي كند و فضيلت ايجاد مي نمايد - و اين خدمت ذي قيمت است - و هيچ مؤمني از چنين برادر ايماني كه چنين خدماتي را بنمايد بي نياز نيست و لذا امام صادق عليه السلام فرموده لا يستغني المؤمن عن خصلة به والحاجة الي ثلاث خصال توفيق من الله عزوجل - و واعظ من نفسه - و قبول من ينصحه [2] .

يعني مؤمن از يك خصلت بي نياز نمي شود و همواره به سه چيز حاجت دارد:

اول توفيق از خداي تعالي

دوم وعظ از نفس خود بگيرد

سوم قبول نصيحت از دوستان نمايد



هر آن كس كه پند پدر نشنود

به ناچار روزي پشيمان شود




پاورقي

[1] وسايل ص 205 ج.

[2] باب استحباب قبول النصح - نفس المصدور.


تفكيك اراضي و املاك


سطور اوراق زندگاني امام صادق شگفت انگيز است تا كسي به همه آنها واقف نگردد اهميت و عظمت آن را نمي يابد.

يكي از كارهاي تعجب آور امام صادق رفتار آسماني او است با مردم كه به ترتيب ربوبي بوده و با شركاء و اقران و همسايگان مزروعي و فلاحتي و كشاورزي مانند پدر مهربان بلكه عالي ترين مراتب نوع دوستي عمل مي كرد.

در كافي روايت شده كه فرمود بين من و مردي زميني مشترك بود مي خواستم تفكيك كنم آن مرد داراي علم نجوم بوده و منتظر بود ساعتي سعد پيدا كند و آن زمين را تفكيك نمايد و هر ساعتي كه مشخص مي كرد براي او مسعود و براي من منحوس بود تا روزي به همين منوال پيش آمد رفتم براي تفكيك همان ساعتي كه براي او مسعود براي من منحوس بود ملك را تقسيم كرديم از حسن اتفاق آن قطعه مرغوب نصيب من شد و آن قسمت نامرغوب به او رسيد چون از قرعه فارغ شديم آن مرد دست راست بر دست چپ زد گفت هرگز چنين نديده بودم كه طالع ببينم و سعد باشد و براي من خلافش ظاهر گردد.

به او گفتم گوش كن تا حديثي براي تو از جدم نقل كنم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود خداوند هر كس را بخواهد مسرور سازد از او بدي را دفع مي كند و هر كه بخواهد بد او دفع شود بايد آن روز را به صدقه افتتاح كند تا خداوند نحوست را از او برطرف و زائل سازد و هر كس دوست دارد خداوند شري را از او بگرداند در آغاز شب صدقه بدهد تا بدي در آن شب از او دور گردد من چون خواستم به اينجا بيايم افتتاح كردم خروج خود را به صدقه و از خدا خواستم بدي را از من برطرف سازد و اين كار بهتر از علم نجوت تو بود - چه علم نجوم بايد با توجه به حق باشد نه متكي بر عدد كه بسيار افتد كه اشتباه رخ دهد.

در پرورش خود و خاندانش هميشه شكر مي كرد و شكر او صدقه دادن بود مي فرمود نعمت الهي را بدين گونه شكر جلب مي كنم.


ودق


الم تر ان الله يزجي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتر الودق يخرج من خلاله و ينزل من السماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالابصار

آيه ي 44 سوره نور

آيا نمي بينيد پروردگار عالم چگونه ابرها را مي راند و برمي انگيزاند و قطعه قطعه در فضا پهن مي كند و پراكنده مي سازد و بعد آنها را پهلوي هم و منضم به هم مي نمايد و بعضي را متراكم و بالاي هم قرار مي دهد به هم پيوسته و متصل و انبوه كه باران از فشردگي آنها خارج مي شود و قطعات كوه پيكر ابرها را از تگرگ پر و انبوه ساخته يعني كوه هاي يخ و برف در فلك به وجود آورده و ضخامت و وزن و حجم اين ابرها چون كوه سنگين و دامنه دار است و باران سيال يا برف و يخ ريزان از آن فرومي ريزد و به هر كجا بخواهد مي فرستد و از هر كجا بخواهد برمي گرداند

و يخ و برف چنان آن ابرهاي كوه پيكر را سفيد مي نمايد كه از غايت درخشندگي چشم ها را تيره مي سازد و چون نور آفتاب بر آن برف هاي سفيد بوزد برق مي زند.


ضيق الوقت


4- ان يتسع الوقت للوضوء و الصلاة معا، بحيث اذا توضأ وقعت الصلاة بكاملها في وقتها المحدد. و لو افترض أنه اذا توضأ وقعت الصلاة أو ركعة منها خارج الوقت، و اذا تيمم وقعت بتمامها داخل الوقت، لو افترض ذلك وجب التيمم، و اذا توضأ بطل عمله، و عليه ان يقضي الصلاة، لأن المحافظة علي الوقت أهم في نظر الشرع من المحافظة علي الطهارة المائية، و ليس من شك أن المهم يسقط بالأهم، و ان الموقت يذهب بذهاب وقته، و يتفرع علي هذا ما يلي:

الأول: ان الوضوء لا يصح منه في هذه الصورة اذا اراد به هذه الصلاة بعينها، اذا المفروض ان هذه الصورة تجب مع التيمم لا مع الوضوء، أما اذا قصد غاية أخري و لو الكون علي الطهارة صح وضوءه لان الوضوء راجح بنفسه، و ان



[ صفحه 129]



الأمر بالشي ء لا يقتضي النهي عن ضده، فيكون حال الوضوء تماما كحال الصلاة قبل زوال النجاسة عن المسجد.

الثاني: اذا اغتسل أو توضأ جاهلا بأن الوقت لا يتسع للطهارة و الصلاة معا، ثم تبين له الضيق و عدم السعة صح عمله ان قصد غاية أخري غير هذه الصلاة، و بطل ان قصدها بالذات:

الثالث: ان التيمم لضيق الوقت عن استعمال الماء انما يخول الدخول بهذه الصلاة فقط، أما الصلوات الأخري، و ما اليها من الغايات فلا، لأنه واجد للماء بالنسبة اليها.


النائب


يشترط في النائب شروط:

1 و 2- البلوغ و العقل بالاجماع.

3- الاسلام و الايمان، أي ولاية آل الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، حيث سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يكون عليه صلاة أو صوم: هل يجوز أن يقضي عنه غير عارف؟ - أي غير عارف بالولاية - قال: لا يقضيه الا مسلم عارف. و تخصيص المورد، و هو الصوم و الصلاة لا يخصص الحكم فيهم بعد العلم بأن كلا من الصوم و الصلاة و الحج عبادة.

4- الوثوق بدين النائب و أمانته. ذكر هذا الشرط أكثر من فقيه، بل اشترط الكثيرون العدالة، و ليس من شك ان العدالة أو الثقة ليست شرطا لصحة عمل النائب و عبادته، و انما الغاية منها حصول الاطمئنان بأنه قد أدي ما استؤجر عليه، و علي هذا تكون العدالة أو الثقة وسيلة لا غاية.

و قال السيد الحكيم في المستمسك: «هذا الشرط غير ظاهر، فان اصالة الصحة جارية مع عدم الوثوق.. نظير اخبار ذي اليد عما في يده، و نظير قاعدة من ملك شيئا ملك الاقرار به.. فان الجميع من باب واحد».

و يلاحظ بأن اخبار ذي اليد، و من ملك «لشي ء»، و جواز استئجار من لا نثق بدينه و امانته شي ء آخر، اذ المفروض في مسألتنا هذه: هل يجوز لنا أن نستأجر من لا نثق به و نجعله نحن صاحب يد، أو لا؟ فالكلام - اذن - في جعله صاحب يد، لا في الأخذ بقول صاحب اليد.. و الفرق بعيد جدا. و لذا قال السيد صاحب العروة ما نصه بالحرف: «و هذا الشرط انما يعتبر في جواز الاستنابة لا في صحة عمله». و عليه يكون تعليق السيد الحكيم بما نقلناه غير ظاهر.



[ صفحه 141]



5- المعرفة بأفعال الحج و احكامه، و لو بمعونة مرشد، و هذا الشرط عام لجميع المكلفين و يجب مقدمة للطاعة و امتثال الاحكام الشرعية بكاملها.

6- ان لا تكون ذمة النائب مشغولة بحج واجب عليه اداؤه علي الفور، و في نفس عام الاجارة، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل صرورة مات و لم يحج حجةالاسلام، و له مال؟ قال: يحج عنه صرورة لا مال له.


الفسخ برد الثمن


اتفقوا علي أن البائع اذا اشترط لنفسه ارتجاع الثمن في مدة معينة، و قبل المشتري صح البيع و الشرط، و يسمي هذا النوع عند الفقهاء ببيع الخيار تارة، و بيع الشرط أخري.

و الأصل في جوازه و صحته الاجماع و النص، و منه عموم «المؤمنون عند شروطهم» و الرواية المتقدمة في فقرة «الدليل» التي تضمنت السؤال عمن باع داره، و اشترط ارتجاعها، ان رد الثمن الي سنة، و في رواية أخري أن رجلا سأل الامام الصادق عليه السلام عن ذلك؟ فقال: أري أن المبيع لك، ان لم يرد المال، و ان جاء به للوقت فرد عليه.

و اذا رد الثمن في المدة المعينة فهل ينفسخ البيع تلقائيا، أو أن رد الثمن بمجرده لا يوجب انفساخ العقد، بل لا بد أن يتعقبه الفسخ من البائع، بحيث اذا لم يفسخ بعد رد الثمن يكون البيع لازما بانقضاء المدة، و يكون الثمن امانة في يد المشتري؟.

ذهب المشهور الي الثاني و أنه لابد من الفسخ مع رد الثمن، و لا تأثير لأحدهما دون الآخر، لأن المبيع انتقل الي المشتري بسبب شرعي، و هو البيع، فلا ينتقل عنه الا بسبب شرعي، و هو هنا الفسخ، و الرد من حيث هو ليس بفسخ، بل مقدمة للفسخ.

و الحق أن ارجاع الثمن بقصد الفسخ انشاء فعلي للفسخ، و الا فبأي شي ء



[ صفحه 163]



نفسر رد الثمن ضمن المدة؟ و أي فقيه اذا قال له: ان زيدا باع داره من عمرو، و قال له عند البيع: اذا أرجعت المال كاملا الي سنة كان هذا فسخا مني للبيع، حتي و لو لم اتلفظ بالفسخ، أي فقيه يزعم بأن هذا ليس بفسخ، و لا معني لشرط الخيار الذي نتحدث عنه الا ذلك.


انتهاء المضاربة


تنتهي المضاربة بأحد الأسباب التالية:

1 - أن يفسخ المالك أو العامل، لأن عقد المضاربة جائز من الجانبين.

2 - أن يتلف مال المضاربة قبل أن يباشر العامل بالعمل و يشتري شيئا لحساب المضاربة، لانتفاء موضوعها، أما اذا اشتري بضاعة باذن خاص أو عام من المالك، و قبل أن ينقد ثمنها هلك مال المضاربة فعلي المالك أن يدفع ثمنها، و تبقي المضاربة علي ما هي، كما قدمنا في الفقرة السابقة المسألة 4.. و أيضا تبقي المضاربة اذا اتلف المال أجنبي، و تنتقل الي العوض الذي يغرمه المتلف.



[ صفحه 164]



3 - ان يموت العامل أو المالك، لأن الأول بمنزلة الوكيل المأذون، فاذا مات بطل الاذن و الوكالة، و بموت الثاني ينتقل المال الي ورثته فيحتاج التصرف فيه الي اذنهم، قال صاحب الجواهر:

«تبطل المضاربة بموت كل منهما، لأنها في معني الوكالة التي هي كغيرها من العقود الجائزة، نحو العارية و الوديعة، تنفسخ بالموت و الجنون و الاغماء، و نحو ذلك مما يقتضي بطلان الاذن من المالك الذي هو بمنزلة الروح لهذا العقد و شبهه، بل ظاهر الفقهاء في المقام و غيره عدم تأثير اجازة الوارث، أو ولي المالك في حال الجنون و الاغماء، لتصريحهم بالفساد بعروض العوارض».

و اذا كان في مال المضاربة سلعة باعها العامل، بعد موت المالك و حولها الي نقود، حتي يظهر بذلك ربحه، و لا يجوز أن يشتري بالنقود سلعة أخري، لأن المفروض انتهاء المضاربة، و بعد أن يأخذ حصته من الربح يدفع الباقي الي ورثة المالك.

4 - أن يعرض الجنون لاحدهما، لأنه يسلب الانسان عن أهلية التصرف في ماله و مال غيره.. و مثله اذا عرض السفه للمالك و العامل، للسبب نفسه.. أما المحجر عليه لفلس فلا يجوز أن يكون مالكا أي أن يضارب بماله، و يجوز أن يكون عاملا، لأن التحجير للافلاس يخرجه عن أهلية التصرف في أمواله، و لا يخرجه عن أهلية التصرف في مال الغير بالنيابة.


الاسلام


نقل صاحب الجواهر و صاحب المسالك عن الشيخ الطوسي الكبير و المعروف بشيخ الطائفة أنه قال: تقبل شهادة أهل كل ملة علي ملتهم مستندا الي أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن شهادة أهل الذمة؟ فقال: لا تجوز الا علي ملتهم.. ثم نقل صاحب الجواهر عن صاحب كتاب كشف اللثام أنه قال معلقا علي قول الشيخ: «هو قوي الزاما لأهل كل ملة بما تعتقد».

و اتفقوا علي أنه اذا أوصي رجل مسلم في السفر، و لم يكن عنده أحد من المسلمين فله أن يشهد اثنين من أهل الكتاب علي ان يستحلف بعد الصلاة بحضور جمع من الناس أنهما ما خانا، و لا كتما، و لا اشتريا به ثمنا قليلا، لقوله تعالي: (يا أيها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضر أحدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم أو آخران من غيركم ان ضربتم في الأرض فأصابتكم مصيبة الموت تحبسونهما من بعد الصلاة فيقسمان بالله ان ارتبتم لا نشتري به ثمنا قليلا ولو كان ذا قربي). [1] .

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و المسالك الي أنه لا يشترط أن يكون ذلك في الغربة، بل تجوز شهادة غير المسلمين من أهل الكتاب في الوصية اذا لم يجد الموصي شاهدين مسلمين يشهدان علي وصيته، و حملوا قيد السفر في الآية الكريمة علي الغالب، فقد سئل الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن شهادة أهل الملل: هل تجوز علي رجل من غير أهل ملتهم؟ فقال: لا، الا أن لايوجد في تلك الحال غيرهم، فان لم يوجد غيرهم جازت شهادتهم في الوصية، لأنه لا يصلح ذهاب حق امري ء مسلم، و لا تبطل وصته.



[ صفحه 145]




پاورقي

[1] المائده: 109.


شرعيتها


الوصية مشروعة كتابا و سنة و اجماعا، بل ان شرعيتها ثابتة بضرورة الدين، و نشير الي بعض الآيات و الروايات للتيمن، و كفي، قال تعالي: (كتب عليكم اذا حضر أحدكم الموت أن ترك خير الوصية للوالدين و الأقربين بالمعروف). [1] .

و قال الامام الصادق عليه السلام: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من لم يحسن وصيته عند



[ صفحه 147]



الموت كان نقصا في مروءته و عقله.

و أجمع الفقهاء قولا واحدا علي استحباب الوصية، و عليه يحمل قوله تعالي: «كتب» في الآية المذكورة، و قال بعض الفقهاء بوجوبها مطلقا، و ذهب الأكثرون الي أنها تجب اذا كان عليه حقوق لله أو للناس، و ظن الموت، و خاف ضياعها من بعده، و هو الحق، و عليه يحمل هذا الخبر: «من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية».


پاورقي

[1] البقرة: 180.


كتاب زهد ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق


شيخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي (381-1306 ق)

ر.ك: رجال نجاشي، ج 2، ص 314.


العيون الأنهار


و من تدبير الحكيم جل و علا في خلقه الأرض أن مهب الشمال أرفع



[ صفحه 137]



من مهب الجنوب فلم جعل الله عزوجل كذلك إلا لتنحدر المياه علي وجه الأرض فتسقيها و ترويها، ثم تفي آخر ذلك إلي البحر، فكما يرفع أحد جانبي السطح، و يخفض الآخر لينحدر الماء عنه و لا يقوم عليه كذلك جعل مهب الشمال أرفع من مهب الجنوب لهذه العلة بعينها، و لولا ذلك لبقي الماء متحيرا علي وجه الأرض، فكان يمنع الناس من أعمالها، و يقطع الطرق والمسالك، ثم الماء لولا كثرته، و تدفقه في العيون و الأودية و الأنهار، لضاق عما يحتاج إليه الناس، لشربهم و شرب أنعامهم و مواشيهم، و سقي زروعهم و أشجارهم و أصناف غلاتهم، و شرب ما يرده من الوحوش و الطير و السباع، و تتقلب فيه الحيتان و دواب الماء، و فيه منافع أخر أنت بها عارف و عن عظيم موقعها غافل، فإنه سوي الأمر الجليل المعروف من عظيم غنائه في إحياء جميع ما علي الأرض من الحيوان و النبات يمزج الأشربة فتلذ و تطيب لشاربها، وبه تنظف الأبدان و الأمتعة من الدرن الذي يغشاها، و به يبل التراب فيصلح للأعمال، و به يكف عادية النار إذا اضطرمت، و أشرف الناس علي المكروه، و به يستحم المتعب الكال، فيجد الراحة من أوصابه، إلي أشباه هذا من المآرب التي تعرف عظم موقعها في وقت الحاجة إليها.


الايمان و اليقين


تحف العقول 258: قال عليه السلام:...

الايمان في القلب و اليقين خطرات.


اوصيك في نفسي


[بحارالأنوار 81 / 391 - 390 ح 56 عن مصباح الأنوار: عن أبي جعفر عليه السلام قال:...]

قالت فاطمة عليهاالسلام لعلي عليه السلام: اني أوصيك في نفسي و هي أحب الأنفس الي بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا أنا مت فغسلني بيدك و حنطني و كفني



[ صفحه 70]



و ادفني ليلا و لايشهدني فلان و فلان، و استودعتك الله تعالي حتي ألقاك، جمع الله بيني و بينك في داره و قرب جواره.


قياس أو تحد؟


الاختصاص 189 و 190: محمد بن عبيد، عن حماد،...

عن محمد بن مسلم قال: دخل أبوحنيفة علي أبي عبدالله عليه السلام فقال له: اني رأيت ابنك موسي يصلي و الناس يمرون بين يديه فلا ينهاهم و فيه ما فيه. فقال أبوعبدالله عليه السلام:

ادع لي موسي، فلما جاءه قال: يا بني ان أباحنيفة يذكر أنك تصلي و الناس يمرون بين يديك فلا تنهاهم؟

قال: نعم يا أبه، ان الذي كنت أصلي له كان أقرب الي منهم، يقول الله تعالي: (و نحن أقرب اليه من حبل الوريد).

قال: فضمه أبو عبدالله عليه السلام الي نفسه و قال: يا بني بأبي أنت و أمي يا مودع الأسرار.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: يا أباحنيفة القتل عندكم أشد أم الزني؟

فقال: بل القتل.

قال: فكيف أمر الله تعالي في القتل بشاهدين و في الزني بأربعة؟! و كيف يدرك هذا بالقياس؟ يا أباحنيفة ترك الصلاة أشد أم ترك الصيام؟



[ صفحه 65]



قال: بل ترك الصلاة.

قال: فكيف تقضي المرأة صيامها و لا تقضي صلاتها؟ كيف يدرك هذا بالقياس؟ ويحك يا أباحنيفة، النساء أضعف علي المكاسب أم الرجال؟

قال: بل النساء.

قال: فكيف جعل الله تعالي للمرأة سهما و للرجل سهمين؟ كيف يدرك هذا بالقياس؟ يا أباحنيفة الغائط أقذر أم المني؟

قال: بل الغائط.

قال: فكيف يستنجي من الغائط و يغتسل من المني؟ كيف يدرك هذا بالقياس؟ ويحك يا أباحنيفة تقول: سأنزل مثل ما أنزل الله؟

قال: أعوذ بالله أن أقوله.

قال: بلي تقوله أنت و أصحابك من حيث لا تعلمون.

قال أبوحنيفة: جعلت فداك حدثني بحديث نحدث به عنك.

قال: حدثني أبي محمد بن علي، عن أبيه، عن علي بن الحسين عليهم السلام، عن أبيه الحسين بن علي عليه السلام، عن أبيه علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم أجمعين، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله أخذ ميثاق أهل البيت من أعلي عليين، و أخذ طينة شيعتنا منا، و لو جهد أهل السماء و أهل الأرض أن يغيروا من ذلك شيئا ما استطاعوه.

قال: فبكي أبوحنيفة بكاء شديدا وبكي أصحابه ثم خرج و خرجوا.



[ صفحه 66]




آيا رسول خدا غير از حجة الوداع حج ديگري نيز انجام داد؟


عمر بن زيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - حج ديگري غير از حجة الوداع (كه در سال آخر عمر شريفشان صورت گرفت) انجام داد؟

حضرت فرمود: بله؛ بيست بار ايشان حج انجام دادند. [1] .


پاورقي

[1] فروع الكافي: ج 1 ص 235، بحارالأنوار: ج 21 ص 400 ح 30.


حديث 142


1 شنبه

حسن الخلق مجلبة للمودة.

خوش اخلاقي، جلب كننده ي دوستي است.

كافي، ج 1، ص 27


اخراج الماء و الرطب من الجذع


و عنه: قال: أخبرني أبوالحسن محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه، عن أبي جعفر محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، عن محمد بن علي، عن ادريس، عن عبدالرحمن، عن داود بن كثير الرقي قال: خرجت مع أبي عبدالله عليه السلام الي الحج، فلما كان أوان الظهر قال لي في أرض قفر: يا داود قد كانت الظهر فاعدل بنا عن الطريق حتي نأخذ أهبة الظهر، فعدلنا عن الطريق، فنزل في أرض قفر لا ماء فيها، فركضها برجله فنبعت لنا عين ماء كأنه قطع الثلج، فتوضأ و توضأت و صلينا، فلما هممنا بالمسير التفت فاذا بجذع نخلة، فقال: يا داود أتحب أن أطعمك منه رطبا؟ فقلت: نعم، فضرب بيده اليه، ثم هزه، فاخضر من أسفله الي أعلاه، ثم جذبه الثانية، فأطعمني منه اثنين و ثلاثين نوعا من أنواع الرطب، ثم مسح بيده عليه فقال: عد جذعا باذن الله تعالي، فعاد كسيرته الأولي [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 143.


فضيلت حضرت بر ديگران


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي كه امر دنيايت خوب شد به شكر اين نعمت به دينت بپرداز و در اين امر دين اهتمام به خرج بده.

و محمد بن مسلم گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، معلي بن خنيس گريان وارد شد. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ گفت: جمعي بر در خانه هستند و گمان مي كنند كه شما فضيلتي بر آنها نداريد و شما و آنها برابريد، حضرت ساكت شد. سپس طبق خرمايي خواست و دانه اي از آن برداشت، دو نيمه كرد، خرما را خورد و هسته اش را كاشت. خدا آن هسته ي خرما را روياند و همان دم خرمايي نيم رس داد؛ دانه اي از آن را چيد و دو نصف كرد و خورد و ورقه اي از آن بيرون آورد و به معلي داد و فرمود: بخوان. معلي ديد در آن نوشته: معبودي جز خدا نيست. محمد پيامبر خدا است. علي مرتضي؛ حسن؛ حسين؛ و علي بن الحسين؛ و يك يك ائمه را شمرد تا به حضرت عسكري و فرزندش رسيد.



[ صفحه 232]




مصحف فاطمه


از ميراث هاي علمي شيعه، كتابي است كه «مصحف فاطمه» [1] ناميده مي شود. وقتي در اين باره از امام صادق عليه السلام سؤال شد، نقل كرده اند كه فرمود: فاطمه پس از رحلت پدرش، هفتاد و پنج روز زنده بود و در فقدان پدر اندوهگين بود، جبرئيل مي آمد و او را دلداري مي داد و از آنچه كه، پس از او در دودمانش اتفاق خواهد افتاد، او را با خبر مي ساخت و علي عليه السلام آن را مي نوشت و اين كتاب، مصحف فاطمه است. [2] .

اين مصحف به معناي خاص، كتاب خدا نيست، بلكه يكي از كتاب هاي مدون است.


پاورقي

[1] بصائر الدرجات، ص 172؛ الامامة و التبصرة، ص 12؛ الكافي ج 1، ص 240 - 239؛ خاتمه مستدرك، ج 5، ص 315؛ الايضاح، ابن شاذان، ص 461؛ الاحتجاج، ج 2، ص 134؛ دلائل الامامة، ص 29؛ الارشاد، ج 2، ص 186.

[2] بصائر الدرجات، ص 174؛ شرح اصول الكافي، ج 5، ص 338؛ الايضاح، ص 461.


حديثه و عنايته بالرواية


قالوا: ان أباحنيفة لم يكن صاحب حديث ولكن كان قياسا سلك في القياس مسلكا استوجب شدة الإنكار عليه و علي أصحابه.

قال مالك بن مغول: قال لي الشعبي - و نظر الي أصحاب الرأي -: ما حدثك هؤلاء عن أصحاب محمد صلي الله عليه وآله و سلم فاقبله، و ما خبروك به عن رأيهم فارم به في الحش. و قال: اياكم و القياس فانكم إن أخذتم به حرمتم الحلال و أحللتم الحرام. [1] .

يقول ابن خلدون: بلغت رواية أبي حنيفة الي سبعة عشر حديثا. و يعلل ذلك بقوله: إنما قلت رواية أبي حنيفة لما شدد في شروط الرواية و التحمل، و ضعف رواية و التحمل، و ضعف رواية الحديث اليقين اذا عارضها الفعل النفسي. [2] .

قال الدكتور أحمد أمين - بعد نقل هذه العبارة-: و هي ان كانت موجزة، و غامضة بعض إلا أنها تدلنا علي هذا الاتجاه، و هو عدم



[ صفحه 297]



الاكتفاء بالرواية، بل عرضها علي الطبائع النفسية و البيئة الاجتماعية. [3] .

و نحن نستبعد صحة هذا القول و إن أباحنيفة لم يرو إلا سبعة عشر حديثا أو لم يصح عنده إلا ذلك العدد.

فان الرجل حضر عند علماء الأمة، و سمع من الثقاة و سافر إلي مكة و المدينة، و سمع من أئمة أهل البيت عليهم السلام الامام الباقر عليه السلام، و ولده الإمام الصادق عليه السلام، و زيد بن علي عليه السلام، و عبدالله بن الحسن.

و نحن لا ننكر انه كان قياسا و كان يتشدد في الرواية، و لا يقبل الخبر إلا إذا رواه جماعة عن جماعة أو كما يقول أصحابه: إذا كان خبر عام عن عامة، أو اتفق علماء الأمصار علي العمل به، و مهما كان تشدده و اشتراطه فلا يصح أن يقال إنه لم يصح عنده الا سبعة عشر حديثا.

أما أصحابه فلم يتشددوا في قبول الرواية، فقد أدخل أبويوسف في فقه أبي حنيفة أحاديث كثيرة، و من بعده محمد بن الحسن الشيباني، فانه لقي مالكا، و قرأ الموطأ عليه، ثم رجع إلي بلده، و طبق مذهب أصحابه علي الموطأ مسألة مسألة. [4] .

و كيف كان فقد اختلف المحدثون في قبول رواية أبي حنيفة فمنهم من قبله، و منهم من لينه لكثرة غلطه في الحديث ليس إلا، قال علي بن المديني ليحيي بن سعيد: كيف كان حديث أبي حنيفة؟ قال: لم يكن صاحب حديث. [5] .

و قال ابن عدي في ترجمة اسماعيل بن حماد بن أبي حنيفة: ثلاثتهم ضعفاء. و قد عده البخاري من الضعفاء و المتروكين.

أما أصحاب الصحاح فلم يخرجوا له حديثا، نعم في رواية أبي علي الأسيوطي و المغاربة عن النسائي قال: حدثنا علي بن حجر، حدثنا عيسي هو ابن يونس، عن النعمان عن عاصم عن ابن عباس: من أتي بهيمة لا حد عليه.

و هو لم ينسب النعمان فهل هو أبوحنيفة أم غيره.

و خرج له الترمذي من رواية عبدالحميد الحماني أنه قال: ما رأيت أكذب من جابر الجعفي، و لا أفضل من عطاء.

و هذا ليس بحديث و إنما هو قول لأبي حنيفة و إذا رجعنا إلي الواقع ففي



[ صفحه 298]



إمكاننا تكذيب هذا القول و لا يصح نسبته لأبي حنيفة لأن جابر من كبار التابعين و وثقه سفيان الثوري، و زهير، و شعبة، و وكيع و غيرهم.

جاء في جامع أسانيد أبي حنيفة عن زهير أنه قال: إذا قال جابر بن يزيد: حدثني او سمعت فهو من أصدق الناس. [6] .

و روي عن جابر كبار العلماء و اعيان الامة و هو من شيوخ ابي حنيفة، و قد روي عنه عدة أحاديث أوردها أصحابه في كتبهم، و هي منتشرة في أسانيد أبي حنيفة.

و كان أبوحنيفة يمدح جابر بالحفظ و يقول: ما سألت جابر الجعفي عن مسألة قط إلا أورد فيها حديثا، و لقد سألته عن ورد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال حدثني نافع عن إبن عمر ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يجعل و تره آخر صلاته. [7] .

و لا يستبعد ان هذا القول وضع أيام نشاط الخلافات و تحامل الموالي علي العرب، فان جابر عربي و عطاء من الموالي.

و ستأتي ترجمة جابر في الأجزاء القادمة إن شاءالله.


پاورقي

[1] تأويل مختلف الحديث لابن قتيبة ص 70.

[2] المقدمة ص 372.

[3] ضحي الاسلام ج 2 ص 131.

[4] رسالة الانصاف ص 8.

[5] الذهبي في مناقب ابي حنيفة ص 28.

[6] جامع اساتيد ابي حنيفة ج 1 ص 305.

[7] جامع اسانيد ابي حنيفة ج 1 ص 305.


الشافعية


و عند الشافعية: التيمم مسح الوجه و اليدين مع المرفقين بضربتين أو بأكثر. قال الشيرازي: و الدليل عليه حديث أبوأمامة و ابن عمر رضي الله تعالي عنهما: أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: التيمم ضربتان للوجه، و ضربة لليدين.

و حكي بعض أصحابنا عن الشافعي رحمه الله قال في القديم: التيمم ضربتان: ضربة للوجه، و ضربة للكفين [1] .

و في المنهاج أن الضرب مستحب، بل يكفي عندهم نقل التراب مع النية [2] .

و قال النووي عن الشافعي: انه يكفي مسح اليدين الي الكوعين، و هما طرف الزندين، و رجحه في شرح المهذب، و التنقيح، و قال في الكفاية: انه الذي يتعين ترجيحه [3] .


پاورقي

[1] المهذب ج 1 ص 32.

[2] مغني المحتاج للنووي ج 1 ص 99.

[3] مغني المحتاج للنووي ج 1 ص 99.


عبدالله بن شريك


عبدالله بن شريك العامري الكوفي.

خرج حديثه النسائي، و روي عنه: اسرائيل، و فطر بن خليفة، و شريك و اجلح بن عبدالله الكندي، و جابر النخعي، و أبوالأحوص، و السفيانان.

وثقه أحمد بن حنبل و ابن معين و أبوزرعة، و قال البرقاني عن الدارقطني: لا بأس به. و ذكره ابن حبان في الثقات، و قال العقيلي، أسدي كوفي كان يغلو؛ و قال أيضا: كان غاليا في التشيع. و قال يعقوب بن سفيان: عبدالله بن شريك ثقة من كبراء أهل الكوفة يميل الي التشيع.

أما الجوزجاني فيقول: مختاري كذاب. و معني قوله مختاري أنه كان مع الجيش الذي سار لمحمد بن الحنفية لخلاصه من ابن الزبير، و بهذا استحق أن يوصف بالكذب، و يتوقف عنه بعض المحدثين.


تفاصيل الجسم


روي ابن شهر آشوب قدس سره، عن سالم الضرير، أن نصرانيا سأل الصادق عليه السلام تفصيل الجسم.

فقال عليه السلام: ان الله تعالي خلق الانسان علي اثني عشر وصلا [1] ، و علي مائتين و ستة [2] و أربعين عظما، و علي ثلاث مائة و ستين عرقا، فالعروق هي التي تسقي الجسد كله، و العظام تمسكها، و اللحم يمسك العظام، و العصب يمسك اللحم، و جعل في يديه اثنين و ثمانين عظما، في كل يد أحد و أربعون عظما، منها في كفه خمسة و ثلاثون عظما، و في ساعده اثنان، و في عضده واحد، و في كتفه ثلاثة، و كذلك في الأخري، و في رجله ثلاثة و أربعون عظما، منها في قدمه خمسة و ثلاثون عظما، و في ساقه اثنان، و في ركبته ثلاثة، و في فخذه واحد، و في وركه اثنان، و كذلك في الأخري، و في صلبه ثماني عشرة فقارة، و في كل واحد من جنبيه تسعة أضلاع، و في عنقه ثمانية، و في رأسه ستة و ثلاثون عظما، و في فيه [3] ثمانية و عشرون و اثنان و ثلاثون. [4] .


پاورقي

[1] يمكن أن يكون المراد وصل الأعضاء العظيمة بعضها ببعض، كما في بحارالأنوار 58 / 317.

[2] ثمانية. كذا في البحار.

[3] أي في بدو الانبات، ثم تنبت في قريب العشرين أربعة أخري، فلذا قال عليه السلام بعده: و اثنان و ثلاثون، و يحتمل أن يكون باعتبار اختلافها في الأشخاص. البحار 219:47.

[4] المناقب 256:4؛ بحارالأنوار 218:47.


الفضيل


و منهم الفضيل، و عداده أيضا في أصحاب الصادق، و قد وقع في طريق الصدوق في باب نوادر الوصايا، و لم يذكر بشي ء اكثر من هذا.



[ صفحه 178]




الخابطية و الحدثية


الملل و النحل 61:1.

أصحاب أحمد بن خابط [1] و هو من تلامذة النظام ، و قد قال بالتناسخ ، و نسب الي الخابطية القول بأن للعالم الهين:أحدهما قديم و هو الله ، و الثاني محدث و هو السيد المسيح .

و قيل:ان الذي ادعي بالتناسخ هم ( الحدثية ) من المعتزلة ، و هم أتباع الفضل بن الحدثي أحد تلامذة النظام .


پاورقي

[1] و قيل:أحمد بن حائط ، و فرقته الحائطية.


عبدالله بن شريك


قال النجاشي [1] عبدالله بن شريك بن عدي، يكني أبا المحجل، روي عن علي بن الحسين و أبي جعفر عليهماالسلام و كان عندهما وجيها مقدما، و هو جد جد عبيد بن كثير.

و قال الكشي [2] انه من حواري الصادق و الباقر عليهماالسلام.

و عده الشيخ رحمه الله [3] في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: عبدالله ابن شريك العامري.



[ صفحه 405]



و اخري [4] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: روي عنهما عليهماالسلام.

و قال المامقاني [5] فالحق أن الرجل من الثقات و خبره من الصحاح، و عده الفاضل المجلسي رحمه الله [6] ممدوحا.

و روي عن الصادق عليه السلام أنه يخرج لنصرة القائم المهدي عجل الله فرجه.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 234، الرقم 620) ترجمة عبيد بن كثير».

[2] رجال الكشي: 10، الرقم 20.

[3] رجال الطوسي: 127، الرقم 4.

[4] رجال الطوسي: 265، الرقم 704.

[5] تنقيح المقال2 : 189، الرقم 6902.

[6] الوجيزة: 244، الرقم 1070.


ادعية الامام أمير المؤمنين


روي الامام الصادق عليه، مجموعة من الادعية الجليلة، عن جده الامام أمير المؤمنين، عليه السلام، باب مدينة علم النبي صلي الله عليه وآله ومن كان منه بمنزلة هارون من موسي وهذا بعض ما رواه عنه:

1 - قال عليه السلام: إن عليا صلوات الله عليه وآله كان يقول: إذا أصبح: «سبحان الله الملك القدوس - كان يقول ذلك ثلاثا. اللهم، إني أعوذ بك من زوال نعمتك، ومن تحويل عافيتك، ومن فجأة نقمتك، ومن درك الشقاء، ومن شر ما سبق في الليل، اللهم، إني أسألك بعزة ملكك، وشدة قوتك، وتعظيم سلطانك، وبقدرتك علي خلقك.» [1] .

لقد استعاذ الامام أمير المؤمنين، بالله العظيم، من زوال النعمة، وتحويل العافية، وفجأة النقمة، فبانعدام هذه الامور تعود الحياة قاسية، ولا تطاق.

2 - قال عليه السلام، كان الامام أمير المؤمنين عليه السلام يقول: من قال هذا القول كان مع محمد وآل محمد، إذا قام قبل أن يستفتح الصلاة:



[ صفحه 275]



«اللهم، إني أتوجه إليك بمحمد وآل محمد، وأقدمهم بين يدي صلاتي، وأتقرب بهم إليك، فاجعلني بهم وجيها، في الدنيا والآخرة، ومن المقربين، اللهم، إنك مننت علي بمعرفتهم، فاختم لي بطاعتهم، ومعرفتهم، وولايتهم فإنها السعادة واختم لي بها فإنك علي كل شئ قدير.»

ثم تصلي، فإذا إنصرفت قلت:

«اللهم، إجعلني مع محمد وآل محمد في كل عافية وبلاء، واجعلني مع محمد وآل محمد في كل مثوي، ومتقلب اللهم، إجعل محياي محياهم، ومماتي مماتهم، واجعلني معهم في المواطن كلها، ولا تفرق بيني وبينهم إنك علي كل شئ قدير.» [2] .

وعرض هذا الدعاء الشريف، بجميع بنوده، إلي أهمية آل النبي صلي الله عليه وآله، دعاة العدل الاجتماعي في الارض، وحملة مشعل التوحيد، الذين ناضلوا كأشد ما يكون النضال، في محاربة الظلم والاستبداد وتوطيد أركان العدل بين الناس.

3 - قال عليه السلام: كان الامام أمير المؤمنين، صلوات الله عليه، يقول إذا فرغ من الزوال،

«اللهم، إني أتقرب إليك بجودك، وكرمك، وأتقرب إليك بمحمد عبدك ورسولك، وأتقرب إليك بملائكتك المقربين، وأنبيائك المرسلين، وبك.

اللهم، أنت الغني عني، وبي الفاقة إليك، وأنت الغني، وأنا



[ صفحه 276]



الفقير إليك أقلتني من عثرتي، وسترتي علي ذنوبي، فاقض اليوم حاجتي، ولا تعذبني بقبيح ما تعلم مني، بل عفوك وجودك يسعني.»

ثم يخر ساجدا ويقول:

«يا أهل التقوي، ويا أهل المغفرة، يابر يا رحيم، أنت أبر بي من أبي، وأمي، ومن جميع الخلائق، إقبلني بقضاء حاجتي، مجابا دعائي، مرحوما صوتي، قد كشفت أنواع البلاء عني.» [3] .

ويلمس في هذا الدعاء، مدي إنابة سيد المتقين، والموحدين إلي الله تعالي، فمن المقطوع به إنه ما عرف الله حق معرفته، وآمن به كاشد ما يكون الايمان، سوي الامام أمير المؤمنين، وأبنائه الائمة الطاهرين عليهم السلام.

4 - روي معاوية بن عمار قال: قال لي أبو عبد الله عليه السلام، أبتداء منه: يا معاوية أما علمت أن رجلا أتي الامام أمير المؤمنين عليه السلام فشكا الابطاء عليه في الجواب في دعائه، فقال له:

- «أين أنت عن الدعاء السريع الاجابة؟.»

- «فقال الرجل: ما هو؟.

- قال قل:

«اللهم، إني أسألك باسمك العظيم الاعظم، الاجل الاكرم، المخزون، المكنون، النور الحق، البرهان المبين، الذي هو نور مع نور، نور من نور، ونور في نور، ونور علي نور، ونور فوق كل نور، ونور يضيئ به كل ظلمة، ويكسر به كل شدة، وكل شيطان مريد، وكل جبار عنيد، ولا تقر به أرض، ولا تقوم به سماء، ويامن يأمن به كل



[ صفحه 277]



خائف، ويبطل به سحر كل ساحر، وبغي كل باغ، وحسد كل حاسد، ويتصدع لعظمته البر والبحر، وتستقل به الفلك حين يتكلم به الملك، فلا يكون للموج عليه سبيل، وهو إسمك الاعظم، الاعظم، الاجل، الاجل، النور الاكبر، الذي سميت به نفسك، واستويت به علي عرشك، واتوجه إليك بمحمد، وأهل بيته، أسألك بك وبهم، أن تصلي علي محمد وآل محمد.»

ثم تذكر حاجتك التي تريد قضاءها [4] .

5 - روي الامام الصادق، عليه السلام، أن رجلا، أتي الامام أمير المؤمنين عليه السلام، فقال له: يا أمير المؤمنين كان لي مال ورثته، ولم أنفق منه درهما في طاعة الله، ثم أكتسبت منه مالا فلم أنفق منه درهما في طاعة الله، فعلمني داء يخلف علي ما مضي، ويغفر لي ما عملت: أو عملا أعمله، قال عليه السلام:

قل. »

«وأي شئ أقول؟.»

قل:

«يا نوري في كل ظلمة، ويا أنسي في كل وحشة، ويارجائي في كل كربة، ويا ثقتي في كل شدة، ويادليلي في الضلالة، أنت دليلي إذا انقطعت دلالة الادلاء،: فإن دلالتك لا تنقطع، ولا يضل من هديت، أنعمت علي فأسبغت، ورزقتني فوفرت، وغذيتني فأحسنت غذائي، وأعطيتني فأجزلت، بلا استحقاق لذلك بفضل مني، ولكن إبتداء منك



[ صفحه 278]



لكرمك، وجودك، فتقويت بكرمك علي معاصيك، وتقويت برزقك علي سخطك، وأفنيت عمري فيما لا تحب، فلم تمنعك جرأتي عليك، وركوبي لما نهيتني عنه، ودخولي فيما حرمت علي، أن عدت علي بفضلك، ولم يمنعني حلمك عني، وعودك علي بفضلك، ان عدت في معاصيك، فأنت العواد بالفضل، وأنا العواد بالمعاصي، فيا أكرم من أقر له بذنب، وأعز من خضع له بذل، لكرمك أقررت بذنبي، ولعزك خضعت بذلي، فما أنت صانع بي في كرمك وإقراري بذنبي، وعزك وخضوعي بذلي إفعل بي ما أنت أهله، ولا تفعل بي ما أنا أهله.» [5] .

وحكي هذا الدعاء النعم التي أنعمها الله علي عباده، والالطاف التي أسداها عليهم، ولجهلهم قابلوها بالتمرد والعصيان له، وهو مع ذلك يفيض عليهم بعطائه وإحسانه.

6 - قال عليه السلام: يقول في دعائه، وهو ساجد:

«اللهم إني أعوذ بك أن تبتليني ببلية، تدعوني ضرورتها علي أن أتعرض لشئ من معاصيك.

اللهم، لا تجعل بي حاجة إلي أحد من شرار خلقك ولئامهم، فإن جعلت لي حاجة إلي أحد من خلقك، فاجعلها إلي أحسنهم وجها وخلقا، وخلقا، وأسخاهم بها نفسا، وأطلقهم بها لسانا، وأسمحهم بها كفا، وأقلهم بها علي امتنانا.» [6] .



[ صفحه 279]




پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 527.

[2] اصول الكافي 2 / 544.

[3] اصول الكافي 2 / 545.

[4] اصول الكافي 2 / 582 - 583.

[5] اصول الكافي 2 / 595.

[6] قرب الاسناد (ص 1).


في الجهاد و الرياضة


قال الصادق: طوبي لعبد جاهد لله نفسه و هواه. و من هزم حينئذ هواه ظفر برضي الله. و من جاوز عقله نفسه الامارة بالسوء بالجهد و الاستكانة و الخضوع علي بساط خدمة الله تعالي، فقد فاز فوزا عظيما. و لا حجاب أظلم و أوحش بين العبد و بين الله تعالي من النفس و الهوي، و ليس لقتلهما و قطعهما سلاح و اله، مثل الافتقار الي الله سبحانه.

و الخشوع و الجوع و الظمأ بالنهار، و السهر بالليل، فان مات صاحبه مات شهيدا، و ان عاش و استقام اداه عاقبته الي الرضوان الأكبر.

قال الله عزوجل: «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين». و اذا رأيت مجتهدا أبلغ منك في الاجتهاد فوبخ نفسك و لمها و عيرها تحثيثا علي الازدياد عيه. و اجعل لها زمانا من الأمر و عنانا من النهي و سقها كالرايض [1] الفاره [2] الذي لا يذهب عليه خطوة من خطواتها، الا و قد صحح أولها و آخرها. و كان



[ صفحه 292]



رسول الله يصلي حتي تتورم قدماه و يقول: أفلا أكون عبدا شاكرا. اراد أن تعتبر به أمته، فلا تغفلوا عن الاجتهاد و التعبد و الرياضة بحال.

الا و انك لو وجدت حلاوة عبادة الله و رأيت بركاتها و استضأت بنورها لم تصبر عنها ساعة واحدة، و لو قطعت اربا اربا. فما أعرض من أعرض عنها الا بحرمان فوايد السلف من العصمة و التوفيق. قيل لربيع بن خيثم، مالك لا تنام بالليل: قال: لأني أخاف البيات [3] .



[ صفحه 293]




پاورقي

[1] الرايض: السائق.

[2] الفاره: الحاذق.

[3] بيت العدو اذا أوقع بهم ليلا، و الاسم: البيات.


ابو الحسن الأصبهاني


أبو الحسن الأصبهاني.

محدث. روي عنه يونس بن عبد الرحمن، والقاسم بن محمد الجوهري.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 110. تنقيح المقال 3: قسم الكني 11. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 375.


سلام بن المستنير الجعفي


سلام بن المستنير الجعفي بالولاء، الكوفي.

من خواص محدثي الشيعة، روي كذلك عن الامامين السجاد عليه السلام والباقر عليه السلام. روي عنه أبو جعفر محمد بن النعمان الأحول، ويونس بن عبد الرحمن.

المراجع:

رجال الطوسي 93 و 125 و 210. تنقيح المقال 2: 43. خاتمة المستدرك 808. معجم الثقات 291. معجم رجال الحديث 8: 173 و 174. رجال البرقي 8 و 9. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 370. مجمع الرجال 3: 137. أعيان الشيعة 7: 275. منتهي المقال 150. منهج المقال 166. روضة المتقين 14: 370.


محمد بن حيان البكري (الأنماطي)


محمد بن حيان البكري، الأنماطي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 65]



المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 112. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 51. نقد الرجال 305. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 204. منهج المقال 295. منتهي المقال 266.