بازگشت

دندانها


مي بيني كه دندان ها بعضي نوك تيز و بعضي ديگر پهن است تا با اولي غذا قطعه قطعه و با دومي نرم گردد؛ و چون غذا را كه در دهان مي گذارند ابتدا بايد بريده سپس نرم شود، دندانهاي برنده جلوي دهان و دندانهاي نرم كننده در عقب قرار گرفته است.


الامام الصادق و المعجزات


أيها القارئ الكريم: بعد أن أثبتنا أن المعجزة تصدر من الامام كما تصدر من النبي، نذكر - في هذا الفصل - بعض المعجزات التي صدرت من سيدنا و مولانا الامام الصادق (عليه السلام)... و تجد التفصيل في الموسوعة:


صباح


صباح نيز از غلامان امام صادق عليه السلام است و جزء اصحاب آن حضرت نيز محسوب مي شود و اين دلالت بر توفيق و قابليت و فهم و روايات و معرفت او نسبت به امام عليه السلام دارد. بنابراين وي علاوه بر اين كه سعادت خدمت به امام و انجام امور آن حضرت را داشت،



[ صفحه 494]



جزء ياران او نيز محسوب مي شد و چه افتخار و سعادتي بالاتر از اين كه او هم خدمت گذار امام صادق عليه السلام و هم يار و ياور آن حضرت بوده باشد؟!


معرفي عترت


عترت كه عدل و همتاي قرآن در زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معرفي شد، هماره مورد عناد افراد نادان به ويژه معاند مي باشد. به همين خاطر هماره دست هايي تلاش مي كردند كه چهره تابناك عترت را واژگون جلوه دهند و آنان را در جامعه منزوي سازند.

در برابر اين تلاش ها شاخص هاي عترت مانند باقر العلوم عليه السلام و فرزند برومندش صادق آل محمد عليه السلام در تلاش هستند كه چهره عترت را نمايان سازند، شؤون عترت را به مردم بيان كنند. مردم را از فضايل و برتري هاي عترت آگاه سازند.

امام صادق عليه السلام در معرفي عترت مي فرمايد: يا ابا بصير نحن شجرة العلم و نحن اهل بيت النبي و في دارنا مهبط جبرئيل عليه السلام و نحن خزائن علم الله و نحن معادن وحي الله من تبعنا نجا و من تخلف عنا هلك حقا علي الله عز و جل. [1] «ما درخت دانش هستيم؛ ما اهل بيت پيامبر مي باشيم، خانه ما محل فرود جبرئيل است. ما خزائن دانش خدا و معاون وحي خدا مي باشيم. به يقين آن كسي كه از ما پيروي نمود، نجات يافت و آن كسي كه با ما مخالفت نمود، نابود شد».

و مي فرمايد: ان لله حرمات ثلاث ليس مثلهن شيء كتابه و هو نوره و حكمته و بيته الذي جعل الناس قبلة لا يقبل من احد توجها الي غيره و عترة نبيكم محمد صلي الله عليه و آله و سلم. [2] «براي خدا سه قرقگاه داراي احترام كه مانند ندارند، وجود دارد؛ يكي كتاب خدا كه نور و حكمت خداست، ديگري خانه خدا كه قبله گاه است و كسي نبايد به سمت ديگري رو كند، سومي عترت پيامبر است».

و مي فرمايد: نحن تراجمة وحي الله و نحن خزان علم الله. [3] «ما زبان گوياي



[ صفحه 253]



وحي الهي هستيم، ما خزينه هاي دانش خدا مي باشيم».

الناس ثلاثة عالم و متعلم و غثاء نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء [4] «مردم سه گروه اند، دانشمند، دانش پژوه، و گروه سر گردان؛ دانشمندان ما، دانش پژوهان پيروان ما، و گروه سوم ديگرانند».

الواح موسي عليه السلام عندنا و عصا موسي عندنا و نحن ورثة النبيين. [5] «الواح وحي موسي و عصاي موسي نزد ماست، ما وارثان پيامبرانيم».

ان الصراط الينا، و ان الميزان الينا. [6] «صراط (كه مردم بايد از آن عبور كنند) ما هستيم، ميزان حق و باطل ما هستيم.» و مي فرمايد: قولوا فينا ما شئتم و اجعلونا مخلوقين. [7] «ما را مخلوق قرار دهيد (غلو نكنيد) هر فضيلتي درباره ما بگويد صحيح است».

امام صادق عليه السلام خطاب به منصور: انا فرع من فروع الزيتونية... و مصباح من مصابيح المشكوة... [8] «شاخه اي از زيتونيه (شايد منظور شجره طوبي باشد) و مشعلي از مشعل هاي رهنمون، ما هستيم.» و انا اعلم كتاب الله و فيه... ما كان و ما هو كائن. [9] «ما به كتاب خدا آگاه تر از هر كس ديگر هستيم و ما بر آنچه گذشت و در آينده پديدار مي شود، آگاهيم».

علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا عليه السلام الف باب، يفتح منها الف باب عندنا الجامعة، عندي مصحف فاطمة. [10] «خداي سبحان به علي هزار در و راه دانش گشود كه از هر



[ صفحه 254]



كدام هزار در ديگر گشوده مي شود (منظور كثرت است). جامعي كه همه چيز در آن نهاده شده و مصحف فاطمه (سلام الله عليها) در نزد ماست».

شيعتنا منا، بنا يعبد الله و بنا عصي الله، نحن باب الله و امناءه علي خلقه. [11] «شيعيان ما از ما هستند ما ملاك و معيار اطاعت و عصيان خدا هستيم، ما راه و درهاي به سوي خدا هستيم و ما امين خدا بر خلق هستيم».


پاورقي

[1] روضة الواعظين، ص 273.

[2] همان، ص 271.

[3] اعلام الوري، ص 287.

[4] همان.

[5] همان، ص 288.

[6] كشف الغمة، ج 2، ص 376.

[7] همان، ص 383.

[8] امالي صدوق، ص 612.

[9] اعلام، ج 8، ص 237.

[10] همان، ص 237 و ص 238، روضة الواعظين، ص 210.

[11] دعائم الاسلام، ج 1، ص 96.


جابر، حامل اسرار علوم اهل بيت


يعقوبي در اين باره كه جابر از اسرار علوم اهل بيت باخبر بود مي نويسد: حميد بن قحطبه گفت: پدرم قحطبه به من خبر داد كه در دوران حكومت بني اميه وارد مسجد كوفه شدم و جامه اي از پوست خز كه درشت بود، پوشيده بودم. پيرمرد سالخورده اي را ديدم كه مردم در اطرافش نشسته بودند و او درباره ي بني اميه صحبت مي كرد و مي گفت در آينده چه كارهايي انجام خواهد شد. گفت: در آن زمان مردي خروج خواهد كرد كه معروف به قحطبه است و فكر مي كنم او همين اعرابي است (به سوي به اشاره كرد). قحطبه گفت: من به وحشت افتادم و از جاي خود بلند شده به گوشه اي رفتم. هنگامي كه صحبت او تمام شد، گفت: اگر بخواهم بگويم آن شخص تو هستي، مي گويم. سپس سؤال كردم نام اين شخص چيست؟ گفتند جابر بن يزيد جعفي [1] .



[ صفحه 230]




پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 81؛ الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 136.


آخرت، محل سعادت و شقاوت واقعي انسان


آموزه ي ديگري كه قرآن در اين زمينه مطرح مي كند اين است كه مي فرمايد: جاي خير و سعادت و متقابلا جاي شر و شقاوت، هر دو، در آخرت است: فأما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق؛ [1] و أما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و الأرض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ. [2] .

هر كسي از هر قوم و مليتي، به گونه اي، دركي نسبت به مفهوم خوشبختي و بدبختي دارد. همه فيلسوفان از گذشته هاي دور تاكنون در اين باره بحث كرده اند. اكثر قريب به اتفاق انديشمنداني كه در مورد سعادت و شقاوت بحث كرده اند، صرفا به اين مسأله پرداخته اند كه انسان براي خوشبختي در اين دنيا چه كارهايي را بايد انجام دهد. اما قرآن مي گويد: سعادت مختص كساني است كه در بهشت اند و شقاوت از آن كساني است كه در جهنم اند.

قرآن ناراحتي ها و گرفتاري ها و نيز خوشي ها و راحتي هاي مردم در اين دنيا را انكار نمي كند، ولي از آنها به عنوان وسيله و ابزار آزمايش ياد مي كند: انما أموالكم و أولادكم فتنة؛ [3] اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش هستند. «و نبلوكم بالشر و الخير فتنة؛ [4] و شما را به بد و خوب خواهيم آزمود.



[ صفحه 232]



برخي از مردم چنين مي پندارند كه خوش بودن در دنيا به معناي عزيز بودن نزد خدا است و به عكس، محروميت از نعمت هاي دنيا نشانه ي غضب خداوند است. قرآن مي فرمايد هر دوي اينها براي آزمايش انسان است: فأما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فأكرمه و نعمه فيقول ربي أكرمن و أما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربي أهانن؛ [5] اما انسان، هنگامي كه پروردگارش وي را مي آزمايد و عزيزش مي دارد و نعمت فراوان به او مي دهد، مي گويد: «پروردگارم مرا گرامي داشته است.» و اما چون وي را مي آزمايد و روزي اش را بر او تنگ مي گرداند، مي گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است.»

انسان بايد نه از خوشي هاي دنيا سرمست و مغرور شود و نه از ناخوشي هاي آن چندان غمگين و ناراحت. قرآن مي فرمايد: لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم؛ [6] هرگز بر آن چه از دست شما رود دلتنگ نشويد و به آنچه به شما رسد دلشاد نگرديد.

يكي از تعاليم اصلي همه ي انبياء، كه در كتاب هاي آسماني و به ويژه در قرآن آمده، اين است كه زندگي واقعي در سراي ديگر است و حتي عمرهاي طولاني انسان در اين دنيا، در مقايسه با آخرت، به اندازه ي يك چشم بر هم زدن هم نيست.

قرآن مي فرمايد: قد أفلح من تزكي و ذكر اسم ربه فصلي بل تؤثرون الحياة الدنيا و الآخرة خير و أبقي؛ [7] حقا كه فلاح و رستگاري يافت آن كس كه تزكيه نفس كرد و با ذكر نام خدا به نماز پرداخت. [اما مردم از جهل به سوي سعادت نروند] بلكه زندگاني دنيا را بگزينند و عزيز دارند. در صورتي كه منزل آخرت بسي بهتر و پاينده تر است. آخرت در مقابل دنيا اساسا قابل مقايسه نيست؛ آن بقاي حتمي دارد و اين فناي حتمي. اگر انسان بخواهد جهان بيني صحيحي داشته باشد، بايد اين پايه ي فكري اش را محكم كند كه دنيا محل عبور و گذر و مقدمه اي است براي جهان باقي.

خوشي ها و ناخوشي هاي دنيا، خير و شر مطلق و واقعي نيستند و هر چند قرآن نسبت به برخي از امور مربوط به دنيا عنوان «خير» اطلاق مي كند، اما اين خير، نسبي است. از



[ صفحه 233]



جمله اين كه مي فرمايد: و انه لحب الخير لشديد؛ [8] و راستي او [انسان] سخت شيفته مال است؛ و يا ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الأقربين؛ [9] اگر مالي بر جاي گذارد، براي پدر و مادر و خويشاوندان وصيت كند. اين كه چرا قرآن در مورد مال تعبير خير به كار برده، نكته هاي تفصيلي فراواني دارد كه فعلا مجال طرح آنها نيست. اجمالا اين كه مال بايد حلال باشد تا انسان آن را براي فرزندان خود باقي گذارد.

انسان مادامي كه جهان آخرت را نديده، مي پندارد كه زندگي اين دنيا حيات است و پس از آن فنا و نيستي است، اما وقتي جهان آخرت را ديد، مي بيند كه حيات واقعي آن جا است. همان طور كه اشاره شد، قرآن در موارد متعدد بر اين مسأله تأكيد كرده است. تأكيد فراواني كه به خواندن سوره ي اعلي در نماز شده است به دليل وجود معاني و تعابير بلندي است كه در آن به كار رفته است. اگر انسان با توجه كامل آن را بخواند، قطعا تأثير شگرفي بر او خواهد گذاشت. صرف تركيب حروف عربي تأثيري در روح ما ندارد، بلكه دقت در معاني واژه ها و توجه به مفاهيم آن اثربخش است. اين را كه «و الآخرة خير و أبقي؛ [10] آخرت نيكوتر و پايدارتر است» همواره بايد در ذهن خود تكرار كنيم تا زمينه اي براي همه ي كارهاي خير فراهم شود؛ زيرا در نظام ارزشي اسلام همه چيز بر اين اساس است.

امام صادق عليه السلام نيز به عبدالله بن جندب مي فرمايند: الخير كله امامك و ان الشر كله امامك و لن تري الخير و الشر الا بعد الاخرة؛ همه ي خوبي ها پيش روي تو است و همه ي بدي ها در آينده است، هرگز خوبي و بدي نخواهي ديد جز در آخرت. اين فراز از سخن حضرت به اين معنا است كه خير و شري كه انسان در اين دنيا دارد، خير و شر نسبي است، خير و شر حقيقي در آخرت است. خوبي ها و بدي هاي اين دنيا آن قدر ضعيف اند كه اصلا قابل توجه نيستند. البته درك اين واقعيت براي بسياري از مردم مشكل است. انساني كه 70،60 سال زحمت مي كشد تا زندگي راحتي را براي سال هاي آخر عمر خود فراهم سازد، ممكن است به آساني نتواند از آن چشم پوشي نمايد. انسان بر اساس فطرت خود به دنبال چيزي است كه دوام داشته باشد. دلبستگي ما به بعضي از ظواهر دنيا به اين دليل



[ صفحه 234]



است كه آنها دوام نسبي دارند. اما آيا واقعا اينها فناناپذير و دايمي اند؟ وقتي در قرآن داستان فريب خوردن حضرت آدم و حوا را مي خوانيم، متوجه مي شويم كه ابليس از همين نكته، يعني ميل انسان به ابدي بودن، استفاده كرد و به نتيجه رسيد: هل أدلك علي شجرة الخلد و ملك لا يبلي؛ [11] آيا [ميل داري] تو را بر درخت ابديت و ملك جاوداني دلالت كنم؟ امام صادق عليه السلام در ادامه مي فرمايند: لان الله جل و عز جعل الخير كله في الجنة و الشر كله في النار لانهما الباقيان؛ يعني خير و شر واقعي در بهشت و جهنم خواهد بود كه دايمي و هميشگي هستند.

بنابراين از خير دنيا بايد براي آبادي آخرتمان استفاده كنيم و از شر آن دور شويم تا مانع تكامل ما و سعادت ابدي مان نشود.


پاورقي

[1] هود (11)،106.

[2] همان، 108.

[3] انفال (8)،28.

[4] انبيا (21)،35.

[5] فجر (89)،15 - 16.

[6] حديد (57)،23.

[7] اعلي (87)،14 - 18.

[8] عاديات (100)،8.

[9] بقره (2)،180.

[10] اعلي (87)،17.

[11] طه (20)،120.


عبدالرحمان بن عوف


بطوري كه در گفتار بعضي از مورخان و مدينه شناسان ملاحظه فرموديد و در آينده نيز به آن خواهيم رسيد، قبر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون و هر دو زير يك گنبد قرار داشتند. ولي بعضي از مورخان علاوه بر قبر عثمان بن مظعون وجود قبر تعدادي ديگر از صحابه را نيز در اين بقعه گزارش كرده اند؛ از جمله قبر عبدالرحمان ابن عوف.

ابن نجار در ضمن روايتي مي گويد: «عايشه در آخرين روزهاي زندگي



[ صفحه 191]



عبدالرحمان بن عوف، بر وي پيام داد كه در صورت تمايل مي تواند وصيت كند در داخل حرم پيامبر دفن شود، ابن عوف در پاسخ اين پيام گفت: «گذشته از اين كه نمي خواهم خانه رسول خدا و محل زندگي عايشه را بوسيله دفن شدن، در مضيقه قرار دهم من با عثمان بن مظعون پيماني دارم كه هر يك از ما جلوتر از دنيا رود، دومي هم در جوار او به خاك سپرده شود.

ابن نجار پس از نقل اين روايت مي گويد: «بنابر اين، قبر ابن عوف هم مانند ابن مظعون در كنار قبر ابراهيم در داخل بقعه او قرار دارد». [1] .


پاورقي

[1] اخبار مدينة الرسول، ص 156.


عرض موجز للحقوق


و قبل أن يدلي الامام عليه السلام ببيان هذه الحقوق قدم عرضا موجزا لها قال:

«اعلم رحمك الله، ان الله عليك حقوقا محيطة بك، في كل حركة تحركتها أو سكنة سكنتها، أو منزلة نزلتها، أو جارحة قلبتها، و آلة تصرفت بها، بعضها أكبر من بعض.

و أكبر حقوق الله عليك، ما أوجبه لنفسه تبارك و تعالي من حقه الذي هو أصل الحقوق، و منه تفرع، ثم أوجبه عليك لنفسك من قرنك الي قدمك، علي اختلاف جوارحك، فجعل لبصرك عليك حقا، و لسمعك عليك حقا، و للسانك عليك حقا، وليدك عليك حقا، و لرجلك عليك حقا، و لبطنك عليك حقا، و لفرجك عليك حقا، فهذه الجوارح السبع التي بها تكون الأفعال، ثم جعل عزوجل لافعالك عليك حقوقا، فجعل لصلاتك عليك حقا، و لصومك عليك حقا، و لصدقتك عليك حقا، و لهديك عليك حقا، و لأفعالك عليك حقا، ثم تخرج الحقوق منك، الي غير ذلك من ذوي [1] الحقوق الواجبة عليك، و أوجبها عليك حقا أئمتك، ثم حقوق رعيتك، ثم حقوق رحمك، فهذه حقوق يتشعب منها حقوق، فحقوق أئمتك ثلاثة



[ صفحه 221]



أوجبها عليك: حق سائسك [2] بالسلطان ثم سائسك بالعلم، ثم حق سائسك بالملك، و كل سائس أمام، و حقوق رعيتك ثلاثة: أوجبها عليك حق رعيتك بالسلطان، ثم حق رعيتك بالعلم، فان الجاهل رعية العالم، و حق رعيتك بالملك من الأزواج، و ما ملكت من الايمان، و حقوق رحمك متصلة بقدر اتصال الرحم في القرابة، فأوجبها عليك حق أمك، ثم حق أبيك، ثم حق ولدك، ثم حق أخيك ثم الأقرب فالأقرب، و الأول فالأول، ثم حق مولاك، المنعم عليك، ثم حق مولاك الجاري نعمته عليك، ثم حق ذوي المعروف لديك، ثم حق مؤذنك بالصلاة، ثم حق امامك في صلاتك، ثم حق جليسك ثم حق جارك، ثم حق صاحبك، ثم حق شريكك، ثم حق مالك، ثم حق غريمك الذي تطالبه، ثم حق غريمك الذي يطالبك، ثم حق خليطك، ثم حق خصمك، المدعي عليك، ثم حق خصمك الذي تدعي عليه، ثم حق مستشيرك، ثم حق المشير عليك، ثم حق مستنصحك ثم حق الناصح لك، ثم حق من هو أكبر منك، ثم حق من هو أصغر منك، ثم حق سائلك، ثم حق من سألته، ثم حق من جري لك علي يديه مساءة بقول أو فعل أو مسرة بذلك بقول أو فعل، عن تعمد منه أو غير تعمد منه، ثم حق أهل ملتك عامة، ثم حق أهل الذمة، ثم الحقوق الجارية بقدر علل الأحوال، و تصرف الاسباب فطوبي لمن أعانه الله علي قضاء ما أوجب عليه من حقوقه، و وفقه و سدده...».

لقد احتوت هذه الفقرات المشرقة من كلام الامام عليه السلام علي عرض موجز للحقوق الأصيلة التي قننها عليه السلام للانسان المسلم.


پاورقي

[1] ذي: تحف العقول: 184.

[2] السائس: القائم بالأمر و المدبر له.


مواهبه و عبقرياته


و تفجرت مواهب الامام أبي جعفر (ع) و عبقرياته بطاقات هائلة من العلم شملت جميع أنواع العلوم و المعارف من الحديث و الفلسفة و علم الكلام و الفقه و الحكم العالية و الآداب السامية مضافا الي الملاحم و هي الاحداث التي اخبر عنها قبل وقوعها، ثم تحققت بعد ذلك علي مسرح الحياة... و الذي يدلل علي مدي سعة علومه أنه مع كثرة ما أنتهل العلماء من نمير علومه فانه كان يجد في نفسه ضيقا و حرجا لكثرة ما عنده من العلوم التي لم يجد لبثها و نشرها سبيلا فكان - فيما يقول الرواة - يصعد آهانه، و يقول بحسرات:

«لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل. لنشرت التوحيد و الاسلام و الدين و الشرايع... و كيف لي بذلك، و لم يجد جدي أميرالمؤمنين (ع) حملة لعلمه حتي كان يتنفس الصعداء، و يقول علي المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني فان بين الجوانح علما جما...» [1] .

و اجمع المؤرخون و الرواة علي أنه كان من أثري رجال الفكر و العلم في عصره في مواهبه و قدراته العلمية، و انه ممن رفع منار العلم، و أبرز حقائقه و اظهر كنوزه حسبما أدلي به المترجمون له، كما المعنا الي ذلك في البحوث السابقة.... و قبل البحث عن العلوم التي خاضها نتعرض الي بعض النقاط التي ترتبط بالموضوع:


پاورقي

[1] سفينة البحار 2 /.


خداوند زيباست


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيباست و زيبايي را دوست مي دارد و دوست دارد اثر نعمت را در بنده ي خود ببيند. [1] .



[ صفحه 103]




پاورقي

[1] كافي: 1 / 438 / 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20430.


انديشه و پند گرفتن


ابوذر غفاري، يكي از پيروان مبارز، صديق و جدي پيغمبر اكرم (ص) بود. وي گذشته از آنكه عبادات مقرره را به جا مي آورد، هر چه از پيمبر (ص) مي شنيد به خوبي درك مي كرد و درباره ي آن انديشه مي كرد و آن را به كار مي بست.

عظمت آفريدگار، چگونگي جهان آفرينش و رويدادهاي شخصي و اجتماعي آن روز، همه و همه براي او مايه ي عبرت به شمار مي رفتند. به اين دليل هميشه در درون خويش مشغول بود و براي خود عالمي مي ساخت كه در آن عالم با خداي خود ارتباط ناگسستني داشت.

كان اكثر عبادة ابي ذر خصلتين: التفكر و الاعتبار. [1] .

بيشترين عبادت ابوذر، فكركردن و پندگرفتن بود.



[ صفحه 112]




پاورقي

[1] خصال. ج 1، ص 42.


خطاب حضرت به سفيان ثوري


امام جعفرصادق عليه السلام به سفيان ثوري فرمود اي سفيان هر نعمتي را كه



[ صفحه 259]



خدا بر تو عطا كرد اگر دوست داري كه آن نعمت پايدار باشد سپاسگزاري آن نعمت را به جاي آور زيرا كه خداي عزوجل فرموده هر گاه شكرگزاري كنيد حتما آن نعمت را بر شما افزون تر خواهيم كرد. هر گاه در امر معاش به تنگدستي افتادي بيشتر استغفار (از گناهان خود توبه) كن زيرا كه خداي عزوجل فرموده از گناهان توبه و خواهان آمرزش باشيد زيرا كه خدا مهربان و آمرزنده است. خداي مهربان از روي رحمت باران پربركت بر شما مي فرستد. (و در دنيا) با مال و فرزند بر شما مدد مي دهد (و در آخرت) وعده بهشت داده است.

اي سفيان امري از جانب سلطان تو را به وحشت انداخته و محزون كند بيشتر اين كلمه را بگو «لا حول و لا قوة الا بالله»

مردي از اهل سواد (نژاد سياه) ملازم خدمت و مجلس آن حضرت بود چند روزي بود كه به مجلس حضرت نمي شد آن حضرت پرسيد فلان شخص كجا است؟ شخصي به قصد تحقير گفت آن نبطي (سياه) را مي گويي؟ حضرت فرمود نسب مرد عقل او و دينداري ريشه ي او و تقوي كرامت او است همه افراد بشر از حيث نسل با هم برابر و همه اولاد حضرت آدم هستند. آن مرد از گفتار خويش شرمنده شد.

«قال عليه السلام اتقو الله و كونوا مع الصادقين قال محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام؛ از خدا بترسيد و هميشه با راست گفتاران و راست كرداران باشيد و حضرت فرمود: صادقين محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام است.

روزي در مجلس فرمود:

اي فرزند من اگر اين نصايح مرا حفظ كرده و مطابق آن عمل كني در



[ صفحه 260]



زندگي دنيا سعادتمند و در وقت مردن با نيك نامي از دنيا خواهي رفت و اين نصايح مشتمل بر چند فراز است كه بيشتر آن بيان شد.


انتخاب همسايه خوب


امام صادق عليه السلام در محافل خود به شاگردانش درس ادب و اخلاق مي داد آنها را به زندگي آشنا مي كرد تنها علم و اصول و فروع نبود بلكه سيره مهذب كه هدف اصلي دين اسلام است آموخته مي شد.

فرمود از ادب مرد اين است كوشش كند خودش همسايه خوبي براي ديگران باشد و همسايه خوبي نيز برگزيند كه حسن جوار و فضيلت نفساني رشد عقلي و كمال مي آورد.

اعراب به همسايگان خود مفاخرت بر ديگران مي كردند والحق جاي مباهات و مفاخره را هم دارد چه نعمت بزرگي است همسايه خوب و چه مصيبتي است همسايه بد - كه هيچ كاري نمي توان با او كرد مگر تحمل رنج و تعب همسايگي او را.

همسايه در اسلام ارزش دارد به اصلاح امروز سرقفلي دارد و اسلام براي همسايه



[ صفحه 190]



حقي قائل شده پيغمبر بسيار سفارش همسايه را نموده تا آنجا كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده.

ما زال رسول الله (ص) وصينا بالجار حتي ظننا انه سيورثه فرمود پيغمبر اكرم آن قدر سفارش همسايه را به من كرد كه گمان كردم وارث مي شود.

امام صادق عليه السلام اين دستور آسماني را زير نظر داشت و در وصاياي خود فرمود:

عليكم بتقوي الله تا آنجا كه فرموده و حسن الخلق و حسن الجوار [1] .

بر شما باد به تقوي و پرهيزكاري و به حسن خلق و حسن جوار كه همسايه خوبي براي ديگران باشيد و همسايه خوبي انتخاب كنيد و حق همسايگان را ادا كنيد.

قال (ع) و ليس منا من لم يحسن مجاورة من جاوره

از ما نيست كسي كه به همسايه اش نيكي نكند چه نيكي قهرا متبادل مي شود به نيكي كه هل جزاء الاحسان الا الاحسان و به علاوه چون بشر در فطرت خود بنده احسان و نيكوكاري است كه الانسان عبيد الاحسان از يك دود تلخ تا يك كام شيرين همه موجب بندگي و تواضع مي گردد و با محبت و احسان به همسايه دوست فراهم مي شود كه گفته اند هزار دوست كم و يك دشمن بسيار است و جز با احسان و نيكوئي دوست نمي توان به دست آورد - و اين درس بهترين راه دوست يابي است كه هر همسايه همسايه نيكوكار خود را به دوستان خود معرفي مي كند و روزافزون دوست اضافه مي گردد.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه ص 203 ج 2 باب وجوب عشرة الناس.


كشاورزي و توزيع محصول


از خلال اخباري كه در اطراف قرن دوم ديده مي شود اين طور مي نمايد كه امور مالي امام صادق خوب بوده است و سببش اين است كه در زمان اين حجت خدا به حكمت و مصلحت حق پس از يك قحطي و غلائي كه عصر امام محمدباقر (ع) در حجاز و شامات و عراق رخ داد در اين زمان محصول تدارك و جبران گذشته را نمود و دولت اسلامي هم در تحول تغيير حكومت و توسعه روز



[ صفحه 255]



افزون غني و بي نياز بودند محصول كشاورزي و ميوه سر درختي مخصوصا خرما و گندم خوب شده بود و درآمد محصول رضايت بخش بود امام صادق مانند پدرش در آن مضيقه نبود و لذا بذل و بخشش و داد و ستد امام صادق (ع) قابل مقايسه با زمان پدرش نيست مثلا بزرگترين ارقامي كه در جود و بخشش امام باقر ديده مي شود ششصد و هفتصد درهم بوده ولي در عطاياي امام ششم دو هزار و چهار هزار و كيسه هاي بدره زر و فضه ديده مي شود.

باري امام صادق از آنجا كه در هر فن و رشته وارد بود و در هر كار سرآمد و استاد آن كار بود در جود و بخشش هم همان فضيلت را داشت در امر كشاورزي و فلاحت و باغباني هم سرآمد همه فلاحان بود چنانچه نخلستان او و اراضي مزروعي و مزرعه هاي غلات و صيفي آن حضرت در مدينه از همه بهتر و پر محصول تر بوده است.

خبر زير ما را به حقايقي از تاريخ و شئون زراعت و فلاحت و جود و سخاوت و حراست شخص امام ششم آشنا سازد.

در كافي مروي است كه مردي آمد حضور امام صادق عليه السلام سلام كرد و گفت اي پسر پيغمبر شنيده ام كارهاي عجيبي در مزرعه و نخلستان خود كرده اي ميل دارم آنچه كرده اي از خودت بشنوم.

امام صادق (ع) فرمود آري من فلان مزرعه را كه در حفر قناتش بذل سعي كرده ام و به حرس اشجارش پرداخته ام و زمين آن را صاف و مهياي زراعت و بهره برداري ساخته ام دستور دادم چون اشجارش به ميوه رسيد در ديوارها رخنه هائي بسازند كه مردم داخل شوند و از آن ميوه ها بخورند امر كردم هر روز ده قدح از محصولات آن بر سر چشمه گذارند تا بر هر قدحي ده كس بتواند بنشيند و از آن ميوه ها بخورند چون آن ده نفر سير شوند بروند باز ده نفر ديگر بتوانند تناول كنند و هر بار آن قدح را پر از ميوه نمايند.

دستور دادم براي هر كس از آنجا عبور كند يك مد رطب بياورند و امر كردم همسايگان آن باغ را از پير و جوان و زن و مرد كوچك و بزرگ سالم و مريض مفلوج و معلول به هر يك يك مد رطب بدهند و چون موقع چيدن رطب برسد هر كس از كاركنان آن باغ اجرت و سهمي كه بايد بردارد مي دادم و آنچه باقي مي ماند به مدينه مي آورند در خانه هاي مستحقين و مستمندان دو ظرف و سه ظرف به قدر كفاف و جمعيت آنها مي فرستادم و آنچه باقي مي ماند مي فروختند چهارصد دينار به من مي رسيد و غله آن چهار هزار دينار بود.



[ صفحه 256]



نگارنده گويد اين نخلستان گويا همان نخلستاني بود كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام شخصا ايجاد كرد يعني قنات آن را حفر نموده و نخلهاي آن را غرس نموده و رسيدگي مي كرد و زمين آن را محصول غله مي گشت و از آن دو محصول بر مي داشت.

اكثر اراضي متناسب حجاز و عراق و شامات با زحمت زارعين در سال سه محصول دارد.

اول - خرما كه درختان بلندي دارد.

دوم - مركبات كه زير درخت خرما مي نشانند تا آفتاب سوزان آن را خشك نسازد.

سوم - محصول زميني از سبزيجات و حبوبات و غيره كه از زمين آب برمي دارند و ائمه ما هر يك از آنها در اين كار نهايت مراقبت را شخصا داشتند و حضرت صادق با بدن فربه خود تا آخر عمر شخصا مي رفت كار مي كرد و با بيل و زراعت آبياري مي نمود و علفهاي هرزه و خشك كننده را مي كند و نخل ها را تربيت مي نمود. محصول خوب و فراوان بر مي داشت و به اين ترتيب كه فرمود بين مردم و بني هاشم و علويين و اقارب و ارحام و دوستان و اصحاب خود تقسيم مي كرد.

از امام صادق مروي است كه فرمود پدرم امام محمدباقر بر من گذشت و من در اوايل عمر بودم و طواف حرم مي كردم عرق مي ريختم فرمود اي فرزند عزيز اگر خدا بخواهد بنده ي را به بهشت برد از او به چيز كمي راضي مي شود نه به بساري عبادت بلكه بر كيفيت او بيفزايد نه بر كميت كه مراد اين بود توجه و خلوص نيت و اخلاص و ارادات را قوت بخش كه سوره طه دليل اين امر است كه بر پيغمبر خدا نازل شد.

... طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي

در كافي از عبدالاعلي مولاي آل سام روايت شده كه گفت روزي از روزهاي تابستان كه هوا بسيار گرم بود در بعضي راههاي مدينه به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم فداي تو شوم با وجود مراتب جلالت در نزد خداي تعالي و قرابت با رسول خدا چرا تو خود را چنين به مشقت انداخته و روزي به اين گرمي از منزل بيرون آمده اي.

فرمود اي عبدالاعلي من بيرون آمده ام در طلب رزق تا مستغني شوم از مثل تو و ابناء زمان.

در روايت ديگر است كه در همان گرماي تابستان وسط روز در داخل مزرعه خويش مشغول به جمع كردن موانع رشد محصول بود و آب ياري مي كرد و علفه هاي خودرو



[ صفحه 257]



را مي كند و عرق از سر و صورتش مي ريخت و مي فرمود خوشوقتم كه در اين حال خداي خود را ملاقات كنم.

يك روز غلام خود را براي انجام كاري فرستاد غلام خسته بود وسط راه گرفت خوابيد امام عليه السلام پشت سر او بيرون آمد تا بالين سر او رسيد ديد خواب است و عرق كرده حضرت بالاي سرش نشست و او را باد مي زد تا از خواب بيدار شد چون بيدار شد فرمود اي غلام قسم به خدا شايسته نيست كه تو هم روز بخوابي هم شب. شب را بخواب و روز را كار كن كه خداوند شب را براي آسايش تن و روز را براي كار و فعاليت زندگاني اجتماعي آفريده است چنانچه فرمود:

و جعلنا الليل لباسا و النهار معاشا.

باز در كافي از اسماعيل بن جابر روايت است كه گفت وقتي در باغي از باغ هاي مدينه امام صادق عليه السلام را ديدم كه بيلي در دست دارد و با آن راه آب را مي گشود و پيراهني در برداشت از كرباس كه از بس تنگ بود مثل اينكه چسبيده بود به بدن آن حضرت و عرق مي ريخت و به كار زراعت خود ادامه مي داد.

محمد بن غزافر از پدرش روايت كرده كه گفت امام جعفر صادق هزار و هفتصد دينار به من داد فرمود برو تجارت كن براي من كار كن فرمود من رغبت به ربح آن ندارم ولي ميل دارم تو مشغول كار شوي او رفت و برگشت صد دينار ربح كرد حضور امام آورد فرمود آن صد دينار مال تو باشد اضافه سرمايه ات كن و پدرم كه فوت شد آن سرمايه دست من افتاد تا نامه اي از امام صادق عليه السلام به من رسيد كه مرقوم فرموده بودند خداوند ما و شما را از بليات حفظ كند من به پدرت 1700 دينار براي سرمايه تجارت دادم آن را به عمرو بن يزيد بده من به دفتر پدرم مراجعه كردم ديدم نوشته بدهي به ابوموسي يعني امام جعفر صادق (ع) هزار و هفتصد دينار است كه من تجارت كردم و صد دينار سود كرد بر آن اضافه مي شود و عبدالله بن سنان و عمر بن يزيد بر آن مطلعند - آن را چنانچه امر فرموده بود به عمر بن يزيد دادم.

ابي عمر و شيباني نقل مي كند كه ديدم ابوعبدالله جعفر بن محمد را بيلي در دست داشت و پيراهني كلفت كرباس پوشيده بود و در باغي از باغهاي خود كار مي كرد و عرق از پشت او مي ريخت پيش رفتم عرض كردم فداي تو شوم بيل را به من بده و هر كاري داري دستور فرما



[ صفحه 258]



تا انجام دهم فرمود دوست دارم به گرمي آفتاب اذيت يابم و در راه معيشت و كديمين و عرق جبين بگذرانم تا خداي خود را ملاقات كنم.


معصرات


و انزلنا من المعصرات ماءا ثجاجا

15 سوره نبأ

و ما از ابرهاي فشارنده باران هاي ريزريز و برف و يخ فرستاديم

معصر در لغت فشارنده و شيره كشنده را گويند عصاره شيره نبات و عصاري محل شيره كشي و روغن كشي است و در اصطلاح معصرات ابرهاي فشرده شده و فشارنده باران است كه از آن برف مي ريزد.

ثجاج به معني متدافق و سيال است و ثج سيل باران را گويند.

پس معصرات ابر باران سيل آور را گويند.

معصر در مقابل صيب است كه اولي دانه هاي ريز ابر را فرومي ريزد و دومي دانه هاي درشت را مي فشارد چنين استنباط مي شود كه معصر چون غربال سوراخ ريز است



[ صفحه 84]



صيب چون غربال سوراخ درشت و ابرهائي در هم فشرده مي گردند و مانند آب ميوه گيري با فشار از آن باران فرومي ريزد و آن سوراخ ها به اشكال مختلفي هستند كه آب به صورت جمود و برف به اشكال گوناگون درمي آيد.


قلة الماء


3- من مسوغات التيمم ان يكون معه قليل من الماء يحتاجه حالا أو مآلا لغاية أهم من الوضوء و الغسل، كشربه أو شرب غيره كائنا من كان، و ما كان اذا



[ صفحه 128]



اضطر اليه، ما دام لكبده الحري أجر، و في صرفه خير و نفع، و دفع للضرر و الفساد. و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل يكون معه الماء في السفر، و يخاف قتله؟ قال: يتيمم بالصعيد، و يستبقي الماء، فاذا احتفظ بالماء خوفا من العطش، و تيمم صح تيممه و صلاته و اذا خالف و توضأ أو اغتسل فقد عصي قطعا، و لكن وضوءه و غسله صحيحان، لأن الأمر بالتيمم لا يستدعي النهي عن الوضوء أو الغسل، اذا المفروض أنه لا يتضرر، و لا يتمرض من استعمال الماء، و انما يخاف العطش فقط. و الخوف من العطش شي ء، و الضرر الصحي الحاصل من استعمال الماء شي ء آخر، و عليه يكون الوضوء و الغسل مع الخوف من العطش تماما كالصلاة مع عدم انقاذ الغريق فانها تصح، و لكن يأثم المصلي و يعاقب علي ترك الأهم.


الصبي و المجنون


هل تجوز النيابة عن الصبي المميز و المجنون؟

الجواب:

ان النائب يمتثل و يطيع، و ينوي التقرب بالأمر الذي توجه الي الأصيل المنوب عنه بالذات، فاذا افترض عدم توجه الأمر الي الأصيل ينتفي موضوع النيابة من الأساس، و كل مجنون و الصبي المميز غير مكلف بشي ء، لا وجوبا و لا استحبابا، بناء علي أن عبادة المميز تمرينية لا شرعية، كما نختار.

أجل، اذا استقر الحج في ذمة البالغ العاقل، و أهمل، ثم طرأ عليه الجنون وجب الاستئجار عنه، تماما كما لو مات.

و الخلاصة ان المنوب عنه يشترط فيه الاسلام، و البلوغ و العقل الا اذا عرض عليه الجنون بعد أن استقر الحج في ذمته، و أيضا يشترط فيه عدم الحياة الا في الحج المندوب، و الواجب اذا عجز عن مباشرته بنفسه.



[ صفحه 140]




صاحب الخيار


صاحب الخيار هو من اشترط هذا الخيار بائعا كان أو مشتريا، أو اجنبيا عن العقد، لأن المؤمنون عند شروطهم تعم الجميع. و خير ما قرأته في هذا الباب من أقوال العلماء ما جاء في كتاب مفتاح الكرامة:«ان الخيار شرع للارفاق بالطرفين، فكل ما تراضيا به جاز».

و اذا جعل الخيار لاثنين اجنبيين فاجاز أحدهما، و فسخ الآخر، قال الشيخ الأنصاري، و صاحب الجواهر، و صاحب مفتاح الكرامة: يقدم الفاسخ، لأن المجيز، أي مجيز كان، بعد أن اختار اللزوم فقد اسقط حقه في الخيار، حتي كأن العقد وقع مجردا عن الشرط، فيبقي حق الطرف الآخر، و قد فسخ، فيؤخذ بقوله، لأنه بلا معارض في الحقيقة، و هذا ما اراده صاحب الجواهر بقوله:«لعدم معارضة اختيار احدهما اللزوم».

و اولي من هذا التكليف و التعقيد أن نقول: حيث أراد أحدهما الامضاء، و اراد الآخر الفسخ فقد تعذر العمل بالارادتين معا، و بديهة أنه اذا استحال تنفيذ العقد و العمل بموجبه ينفسخ حتما، و علي هذا يكون انحلال العقد من باب الانفساخ، لا من باب الفسخ.

و مهما يكن، فعلي الأجنبي الذي جعل الامضاء و الفسخ بيده أن يراعي مصلحة من انتخبه لذلك، فان تبين عدم المصلحة فيما اختار كان لغوا لا تأثير له،



[ صفحه 162]



قال الشيخ الانصاري:«ذكر غير واحد أن الأجنبي يراعي مصلحة الجاعل». و قال صاحب الجواهر:«الظاهر وجوب اعتماد المصلحة، لأنه أمين».


مسائل


1 - اذا كان في مرض الموت، و أعطي مالا لآخر ليتجر به علي سبيل المضاربة، ولكن اشترط له من الربح أكثر من المعتاد كثلاثة أرباع، أو أربعة أخماس، اذا كان كذلك مضي الشرط، و لسي للورثة حق الاعتراض، سواء قلنا بأن تبرعات المريض تخرج من الأصل أو من الثلث، لأنه لم يفوت شيئا علي الورثة، اذا الربح الذي يحصل ليس مالا للمريض، و انما حدث بفعل العامل، و لم يستند حصول الربح الي مال المريض مباشرة، كالثمرة علي الشجرة، و ما اليها.

2 - اذا جري عقد لازم بين اثنين كالبيع، و اشترط أحد المتبايعين علي الآخر أن يعطيه مالا ليتجر به علي سبيل المضاربة لزم الشرط، و يكون من باب الالتزام في التزام، و علي من اشترط عليه ذلك أن يفي، فان خالف كان للآخر خيار الشرط بالقياس الي العقد اللازم.. ولكن اذا دفع له المال لا



[ صفحه 162]



تصير المضاربة لازمة بذلك، بل يجوز لكل منهما فسخها و العدول عنها.. أجل، اذا اشترط أن تكون المضاربة الي أمد معين فلا يجوز الفسخ قبل مضي الأمد، لوجوب الوفاء بالشرط الذي أصبح لازما لأنه في ضمن عقد لازم.

3 - اذا أهمل العامل و تكاسل عن التجارة، بحيث مرت به فرص كثيرة، و لم يكترث، و فوت عليه و علي المالك الكثير من الأرباح فلا يستحق المالك عليه شي ء غير راس المال، و ان كان ملاما، بل و آثما في تعطيل مال الغير. و السر أن العامل لم يتصرف في مال المالك تصرفا يوجب الاضرار به، و انما جمده، و وقف منه موقفا سلبيا، ففوت عليه المنفعة، و تفويت المنفعة شي ء، و ادخال الضرر الذي يوجب التغريم شي ء آخر.. و اذا اشتبهت عليك الحال فقارن بين من أتلف مال غيره، و بين من منع غيره من شراء سلعة تعود عليه بالربح، فان الأول آثم و ضامن، و الثاني غير ضامن، و مسألتنا من النوع الثاني.

4 - اذا اشتري العامل بضاعة بالدين، حيث يجوز له ذلك، ثم هلك مال المضاربة، و لم يبق منه ما يفي بالدين فهل يرجع الدائم علي العامل، أو علي المالك؟

الجواب: يخير الدائن صاحب البضاعة بين الرجوع علي العامل لأنه هو الذي أجري معه المعاملة و استدان منه، و بين الرجوع علي المالك لأن الدين يثبت في ذمته، اذا المفروض أن الخسارة عليه وحده، و اذا رجع الدائن علي العامل رجع هذه بدوره علي المالك.

5 - ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي أن العامل يملك حصته من



[ صفحه 163]



الربح بمجرد ظهورها، و لا تتوقف ملكيته علي القسمة، و لا علي الانقاص، أي تحويل البضاعة الي نقود، لأن سبب ملكيته للربح هو نفس الشرط الواقع في ضمن العقد، و بموجب الشرط يملك الربح متي وجد، و تترتب علي ملكيته للربح جميع الآثار من كون العامل شريكا مع المالك، و جواز بيع حصته من الربح، و انتقالها الي الورثة، و من تعلق الخمس و الزكاة و حق الغرماء، و غير ذلك.

و علي هذا فان اتفق الطرفان علي قسمة الربح مع بقاء المضاربة علي رأس المال فلهما ذلك، و اذا طلب أحدهما قسمة الربح فقط، و امتنع الآخر قال العلامة الحلي في القواعد لا يجبر عليها الممتنع. و الذي نراه هو الرجوع الي الأحكام المقررة في باب الشكرة لا متناع الشريك عن القسمة اذا طلبها شريكه.


البلوغ


اتفقوا قولا واحدا بشهادة صاحب الجواهر و المسالك علي أن شهادة



[ صفحه 143]



الصبي غير المميز لا تقبل في شي ء علي الاطلاق، و اختلفوا في قبول شهادة المميز، فذهب جماعة من الفقهاء الي أنها لا تقبل اطلاقا، تماما كغير المميز، لأن الصبي لا يقبل اقراره علي نفسه فبالأولي علي غيره، و لأن الشهادة يشترط فيها العدالة، و لا عدالة للصبي، و لقوله تعالي: (و استشهدوا شاهدين من رجالكم) فان لفظ رجال لا تقع علي الصبيان.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و المسالك الي أن شهادة المميز تقبل في القتل و الجرح فقط بشروط ثلاثة: الأول أن يبلغ الصبي العاشرة من العمر، الثاني أن يكون الصبيان قد اجتمعوا علي أمر مباح، الثالث أن يشهد الصبي قبل أن يغيب عن الحادثة التي يشهد بها، بحيث لا يحتمل أن يلقن و يوعز اليه.

و استدلوا بهذه الروايات: «شهادة الصبيان جائزة بينهم ما لم يتفرقوا أو يرجعوا الي أهلهم»، الرواية الثانية: «تجوز شهادة الغلام اذا بلغ عشر سنين»، الثالثة: «لا تجوز شهادة الصبي الا في القتل، يؤخذ بأول كلامه، و لا يؤخذ بالثاني». و اذا جمعنا هذه الروايات في كلام واحد، و عطفنا بعضها علي بعض كانت النتيجة أن الصبي تقبل شهادته في القتل اذا بلغ عشرا علي أن يشهد قبل أن يرجع الي أهله، و اذا جازت في القتل جازت في الجرح بطريق أولي.. أجل، يبقي شرط اجتماع الصبيان علي مباح فقد اعترف صاحب الجواهر و صاحب المسالك بأنه لا دليل علي هذا الشرط.

و لو لا قول صاحب الجواهر: «بأن المقطوع به من النصوص و الفتاوي قبول شهادة الصبيان في الجناية في الجملة» لكنا من القائل بعدم شهادة الصبيان مطلقا في القتل و غيره للادلة الناطقة صراحة باشتراط البلوغ و العدالة في الشاهد.. هذا، الي أنه اذا لم تجز شهادة الصبي في التافة فبأولي أن لا تجوز في الدماء.



[ صفحه 144]




معناها


الوصايا جمع وصية، و تستعمل بمعني الوصول، تقول: و صيت الشي ء بالشي ء اذا وصلته به، و أيضا تستعمل بالتقدم الي الغير بما يطلب منه أن يفعله، و منه قوله تعالي: (و أوصاني بالصلاة و الزكاة) و أيضا تستعمل في تفويض الانسان بتصرف خاص بعد موته، و هذا المعني هو المقصود بالبحث. و كثير من الفقهاء عرفوا الوصية بأنها تمليك عين أو منفعة مضاف الي ما بعد الموت، و لا بد من هذا القيد الأخير، لاخراج التصرفات المنجزة التي ينفذها الانسان في حياته، فانها ليست من الوصية في شي ء.


رائق الحقايق في حياة الامام الصادق


شيخ حسن بن مطر جويبراوي.



[ صفحه 232]



ر.ك: الذريعه، ج 10، ص 52.


الكوارث الكونية


فإن قال قائل: فلم صارت هذه الأرض تزلزل؟ قيل له إن الزلزلة و ما أشبهها موعظة و ترهيب يرهب لها الناس ليرعوا، و ينتزعوا من المعاصي، و كذلك ما ينزل بهم من البلاء في أبدانهم و أموالهم، يجري في التدبير علي ما فيه صلاحهم و استقامتهم، و يدخر لهم إن صلحوا من الثواب و العوض في الآخرة ما لا يعد له شي ء من أمور الدنيا، و ربما عجل ذلك في الدنيا إذا كان ذلك في الدنيا صلاحا للعامة و الخاصة. ثم ان الأرض في طباعها الذي طبعها الله عليه باردة يابسة، و كذلك الحجارة، و إنما الفرق بينهما و بين الحجارة فضل يبس في الحجارة أفرأيت لو أن اليبس أفرط علي الأرض قليلا، حتي تكون حجرا صلدا، أكانت تنبت هذا النبات الذي به حياة الحيوان، و كان يمكن بها حرث أو بناء؟ أفلا تري كيف نقصت من يبس الحجارة و جعلت علي ما هي عليه من اللين و الرخاوة للتتهيأ للاعتماد.


الكتاب الخاتم


بحارالأنوار 3 / 93، قال أبوعبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر النعماني رضي الله عنه في كتابه في تفسير القرآن: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة قال: حدثنا أحمد بن يوسف بن يعقوب الجعفي، عن اسماعيل بن مهران، عن الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه، عن اسماعيل بن جابر قال: سمعت أباعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام يقول:..

ان الله تبارك و تعالي بعث محمدا فختم به الأنبياء، فلا نبي بعده



[ صفحه 95]



و أنزل عليه كتاب فختم به الكتب، فلا كتاب بعده، أحل فيه حلالا، و حرم حراما، فحلاله حلال الي يوم القيامة، و حرامه حرام الي يوم القيامة، فيه شرعكم، و خبر من قبلكم، و بعدكم، و جعلني النبي صلي الله عليه و آله و سلم علما باقيا في أوصيائه، فتركهم الناس، و هم الشهداء علي أهل كل زمان، و عدلوا عنهم، ثم قتلوهم و اتبعوا غيرهم، و أخلصوا لهم الطاعة حتي عاندوا من أظهر ولاية ولاة الأمر، و طلب علومهم، قال الله سبحانه: (و نسوا حظا مما ذكروا به و لا تزال تطلع علي خآئنة منهم) [1] .


پاورقي

[1] سورة المائدة، الآية: 13.


شهادة المؤمنين


[الخصال 2 / 538 ح 4 و البحار 81 / 376 ح 27: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن عبدالله بن مسكان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

اذا مات المؤمن فحضر جنازته أربعون رجلا من المؤمنين فقالوا: (اللهم انا لا نعلم منه الا خيرا و أنت أعلم به منا) قال الله تبارك و تعالي اني قد أجزت شهادتكم، و غفرت له ما علمت مما لا تعلمون.


اذا كانت لك حاجة


بحارالأنوار 102 / 236-235، و مصباح الكفعمي 403: عن الصادق عليه السلام:...

اذا كانت لك حاجة الي الله تعالي أو خفت شيئا فاكتب في بياض بعد البسملة: اللهم اني أتوجه اليك بأحب الأسماء اليك، و أعظمها لديك، و أتقرب و أتوسل اليك، بمن أوجبت حقه عليك، بمحمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و الحسن و محمد المهدي صلوات الله عليهم أجمعين اكفني شر كذا و كذا، ثم تطوي الرقعة و تجعلها في بندقة طين و تطرحها في ماء جار أو في بئر فانه سبحانه يفرج عنك.



[ صفحه 64]




آيا رسول خدا سرور فرزندان آدم است؟


حسين بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - سرور (و بهترين) فرزندان اولاد آدم بود؟

حضرت فرمود: به خدا ايشان سرور (و بهترين) آنچه خدا آفريد بود، و خداوند مخلوقي بهتر از محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نيافريد. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 16 ص 368 ح 76.


حديث 141


شنبه

من دخل مداخل السوء اتهم.

هر كه به جاهاي بد وارد شود، مورد تهمت قرار مي گيرد.

بحار، ج 75، ص 202


اخباره بالغائب 22


و عنه: قال: حدثنا أبوالمفضل محمد بن عبدالله قال: حدثني أبوالنجم نجم بن عمار الطبرستاني قال: حدثني أبوجعفر محمد بن علي بن سليمان قال: روي رفاعة بن موسي قال: كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام فأقبل أبوالحسن و هو صغير السن، فأخذه و وضعه في حجره، فقبل رأسه ثم قال: يا رفاعة أما انه سيصير في أيدي بني مرداس و يتخلص منهم، ثم يأخذونه ثانية فيعطب في أيديهم [1] .



[ صفحه 156]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 142.


خواهش انگور و انار در زمستان


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن اسير هواهاي نفس نمي شود و شكمش هم او را رسوا نمي كند.

از جمله اين كه داوود رقي نقل مي كند كه:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، فرزندش موسي وارد شد و مي لرزيد؛ حضرت به او فرمود: چگونه صبح كردي؟ عرض كرد: در حالي كه در حفظ و حمايت خدا هستم و در نعمتهاي او مي گردم و اكنون خوشه اي انگور جرشي (جرش به وزن عمر دهي است در يمن و شايد انگور جرشي قسمي از انگور بوده كه در آن جا فراوان بوده است) و دانه اي انار مي خواهم. من گفتم: سبحان الله در اين فصل زمستان!! فرمود:

اي داوود خدا بر همه چيزي توانا است، وارد باغ شو. هنگامي كه به باغ رفتم، در آن جا يك خوشه انگور جرشي به درختي، و دانه اي انار به درخت ديگري ديدم.



[ صفحه 231]




مصحف ويژه يا كتاب اصول


اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از مراسم كفن و دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله سوگند ياد كرد كه جز براي نماز و يا جمع آوري قرآن، عبا نپوشد. [1] .

ايشان، قرآن را به ترتيب نزول آن جمع آوري فرمود و به عام و خاص، مطلق و مقيد، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عزائم و رخصت و سنت و آداب و رسوم آن اشاره كرد و علل و اسباب نزول در آن را، روشن ساخت.

در شأن و منزلت اين كتاب آمده است كه محمد بن سيرين مي گويد:



[ صفحه 200]



اگر اين كتاب را دريابم، در آن علم وجود دارد. اين كتاب - همان گونه كه از محتوياتش پيداست - مصحفي ويژه و كتاب اصولي است كه علي عليه السلام آن را جمع آوري كرده است. [2] .

الجامعه، كتابي با طول هفتاد ذراع به املاي پيامبر و خط علي عليه السلام است. آنچه از حلال و حرام و غير آن كه مردم بدان نياز دارند، در آن كتاب وجود دارد، حتي ديه ي خراش هاي كوچك، در آن آمده است. [3] و گواهاني از بزرگان اصحابشان از جمله ابوبصير نزدشان حضور داشته اند.

گفته اند: اين كتاب، الجامعه، صحيفه، كتاب علي و صحيفه ي عتيقه ناميده شده است، اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنان خود خطاب به مردم چنين اظهار مي داشت: به خدا سوگند! نزد ما كتابي جز كتاب خدا و اين صحيفه نيست كه برايتان بخوانيم - آن صحيفه به شمشير حضرت آويزان بود - من آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله گرفته ام. [4] .

ابوجعفر منصور، خليفه، همين كتاب علي را درخواست كرد. امام صادق عليه السلام آن را آورد و در آن خواند، زن هايي كه شوهرانشان از دنيا مي رود، از اموال غير منقول وي هيچ گونه حقي ندارند، ابوجعفر گفت: به خدا سوگند، اين خط علي عليه السلام و املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. [5] .

به قول مالك پيشواي مدينه، ابوجعفر، خود از دانشمندان بود، همان گونه كه جاحظ، انتقادگر معروف نيز به اين معنا اذعان دارد. علت اين كه ابوجعفر سوگند مي خورد، اين بوده كه او قبلا نوشتاري را از علي عليه السلام خوانده بود و يا از دانشي برخوردار بود كه مي توانسته تشخيص بدهد كه آن كلمات املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله است.



[ صفحه 201]



كتاب ديات كه در فقه معاصر، «مسئوليت مدني» ناميده مي شود، و علي كسي را - كه بر جسم، ضرر و خسارت وارد مي آورد - جبران مي كند.

محتويات آن را ابن سعد در «جامع»، كتاب معروفش آورده است و احمد بن حنبل در «مسند» بزرگ، آن را از او نقل كرده است و بخاري و مسلم، آن را ذكر كرده و هر دو آن را از او روايت كرده اند. [6] .


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 16؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 205.

[2] الصواعق المحرقة، ص 126؛ الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 2، ص 101.

[3] الكافي، ج 1، ص 239؛ بصائر الدرجات، ص 143.

[4] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 100 و ص 126.

[5] بصائر الدرجات، ص 165؛ وسائل الشيعه، ج 26، ص 212؛ بحارالأنوار، ج 26، ص 51 و ج 101، ص 353؛ المراجعات، ص 412.

[6] الامام جعفر الصادق عليه السلام، ص 241.


سماعه من الصحابة


حاول البعض أن يجعل أباحنيفة من التابعين بل قال بعضهم إنه سيدهم، و التابعي هو الذي عاصر الصحابة و سمع منهم، و قالوا: ان أباحنيفة عاصر جماعة من الصحابة و روي عنهم و مجموع ما رواه خمسون حديثا.

و هذه الدعوي يختص بها الحنفية، و قد نفاها علماء الحديث و التاريخ، كما أن أصحابه الذين دونوا مذهبه لم يثبتوا ذلك، و لم يعرفوا من روايته عن الصحابة معرفة قطعية لا تقبل الشك. و إنما هو من إيحاءات العصبية و نزعة الغلو، و للبيان نذكر أولئك الصحابة رضي الله عنهم و تاريخ وفاتهم، فيتضح بطلان هذه الدعوي، و اليك البيان:

1- عبدالله بن أنيس أبويحيي الجهني حليف الأنصار، شهد العقبة الثانية و أحد، و رحل الي مصر و توفي في الشام سنة 80 ه أي سنة ولادة أبي حنيفة، و قال بعضهم: توفي في خلافة معاوية سنة 54 ه فما يروي عن أبي حنيفة أنه قال: ولدت سنة ثمانين، و قدم عبدالله بن أنيس الجهني صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سنة 94 ه و رأيته و سمعت منه عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «حبك الشي ء يعمي و يصم» لا أصل له.

و يقول ملا علي القاري - بعد ذكره لهذا الحديث -: في ملاقاة عبدالله ابن انيس به (أي بأبي حنيفة) اشكال لأن أهل السير و التواريخ مجمعون علي انه مات بالمدينة سنة 54 ه. [1] .

2- عبدالله بن الحرث بن جزء الزبيدي أبوالحرث شهد فتح مصر و اختط بها دارا و مات سنة 86 ه و هو آخر من مات بها من الصحابة، فما روي عن أبي حنيفة أنه قال: حججت مع أبي سنة 96 ه، و رأيت عبدالله ابن الحرث يدرس في المسجد الحرام، و سمعت منه أنه يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من تفقه في دين الله كفاه الله ما أهمه، و رزقه من حيث لا يحتسب؛ فهذا لا يصح، لأن وفاة هذا الصحابي كانت في سنة 86 ه و ولاة أبي حنيفة في سنة 80 ه و أول حج حجه أبوحنيفة سنة 96 هجرية فكيف يصح ملاقاته و سماعه منه؟

قال الشيخ قاسم الحنفي و هو من مشايخ الحنفية: إن سند ذلك الحديث فيه قلب و تحريف، و فيه كذاب اتفاقا، و بان عبدالله مات بمصر و لأبي حنيفة



[ صفحه 295]



ست سنين و عبدالله لم يدخل الكوفة في تلك المدة.

3- جابر بن عبدالله الأنصاري صحابي جليل شهد العقبة، و غزا تسع عشرة غزوة مات بالمدينة 78 ه أي قبل ولادة أبي حنيفة بسنتين، فما يروي عن أبي حنيفة عن جابر بن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه أمر من لم يرزق ولدا بكثرة الاستغفار و الصدقة، فولد لجابر تسعة ذكور، فهذا حديث موضوع لا أصل له. [2] .

4- عبدالله بن أبي أوفي الأسلمي، صحابي إبن صحابي شهد بيعة الرضوان، مات سنة 85 ه و سماع ابي حنيفة منه حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «من نبي لله مسجدا كمفحص قطاة بني الله له بيتا في الجنة» فسماعه غير صحيح لأنه طفل صغير ليس له أهليه السماع، مع أن أباحنيفة لم يشتغل بطلب العلم إلا بعد مدة من الزمن.

5- معقل بن يسار المزني بايع بيعة الشجرة، و توفي في خلافة معاوية سنة 60 ه فرواية أبي حنيفة عنه حيث يقول: سمعت معقلا يقول: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «علامات المنافق ثلاث إذا قال كذب، و إذا وعد أخلف، و إذا ائتمن خان»، غير صحيح لتقدم وفاة معقل علي ولادة ابي حنيفة بعشرين سنة.

6- واثلة بن الاسقف بن كعب بن عامر من بني ليث بن عبد مناف، ويكني أباالأسقع أسلم قبل تبوك، و شهدها مع النبي صلي الله عليه وآله و سلم نزل الشام و مات في خلافة عبدالملك سنة 83 ه و كان آخر من مات بدمشق من الصحابة، روي عنه أبوحنيفة حديثين: (الأول) «لا تظهر الشماتة بأخيك فيعافيه الله ويبتليك» (و الثاني) «دع ما يريبك ما لا يريبك». و الحديثان رواهما الترمذي من وجه آخر عن جمع من الصحابة، و رواية أبي حنيفة لهما عن واثلة لا تصح لأنه مات بالشام و عمر أبي حنيفة ثلاث سنين.

7- عائشة بنت عجرد مجهولة لا تكاد تعرف، قال الذهبي و ابن حجر: أن عائشة لا صحبة لها و أنها لا تكاد تعرف، و بذلك رد ما روي أن أباحنيفة روي هذا الحديث الصحيح «أكثر جندالله الجراد لا آكله و لا أحرمه».

8- سهل بن سعد الساعدي كان اسمه حزن فسماه رسول الله سهلا توفي سنة 88 ه و هو آخر من مات من الصحابة بالمدينة و لم يخرج منها الي الكوفة فلا يصح سماع أبي حنيفة منه و روايته عنه لأن أباحنيفة لم يحج إلا في سنة 96 ه



[ صفحه 296]



أي بعد وفاة سهل بثمان سنوات. ذكر ذلك البزاز في مناقب أبي حنيفة.

9- أنس بن مالك بن النضر بن ضمضم بن زيد بن حرام الأنصاري شهد بدرا مات سنة 90 ه و قد جاوز المائة و هو آخر من مات بالبصرة من الصحابة. [3] .

و علي كل حال فان رواية أبي حنيفة عن الصحابة قد نفاها جماعة من المحدثين و علماء الرجال: كالولي العراقي، و إبن حجر، و السخاوي و غيرهم. [4] .

قال محمد بن شهاب البزاز: ان جماعة من المحدثين أنكروا ملاقاة أبي حنيفة للصحابة، و أصحابه اثبتوها.

و قبل أن نتحول عن موضوع المناقب نحب أن نشير إلي منزلة أبي حنيفة في الحديث، و هل خرج له أصحاب الصحاح أم لا؟

و لا نحب أن نطيل الحديث و نكتفي ببعض الموضوع، لنأخذ صورة عن ذلك في مجال المقارنة و الموازنة فيما بعد.


پاورقي

[1] شرح مسند ابي حنيفة 286.

[2] انظر الخيرات الحسان ص 24.

[3] الخيرات الحسان و خلاصة تهذيب الكمال.

[4] شرح مسند ابي حنيفة للقاري 284.


المالكية


و عند المالكية: أن التيمم ضربة للوجه، و ضربة لليدين، يمسحهما الي المرفقين، و في رواية ان فرض اليدين مسحهما الي الكوعين [1] و هما طرف الزندين مما يلي الابهام، و فسره في العشماوية: بأنه مفصل الكف من الساعد.


پاورقي

[1] المنتقي ج 1 ص 114.


عبدالله بن شداد


ابوالوليد عبدالله بن شداد بن الهاد الليثي المدني المتوفي سنة 81 قتل بدجيل.

خرج حديثه اصحاب الصحاح و روي عنه: سعد بن ابراهيم و معبد ابن خالد و الحكم بن عتيبة، و ذر بن عبدالله المرهبي، و ربعي بن خراش و طاووس، و محمد بن كعب القرضي، و ابوجعفر الفراء، و محمد بن عبدالله بن ابي يعقوب الضبي و الشعبي و عبدالله بن شبرمة، و ابوعون الثقفي و غيرهم. [1] .

قال الواقدي: خرج مع القراء أيام ابن الأشعث علي الحجاج فقتل يوم دجيل، و كان ثقة فقيها كثير الحديث متشيعا، و قال يعقوب ابن ابي شيبة في مسند عمر: كان عبدالله بن شداد يتشيع.

و قال ابن سعد: كان ثقة فقيها كثير الحديث متشيعا [2] و قد وقع من الغلط أنه عثماني كما جاء في خلاصة الخزرجي ص 170 نقلا عن ابن سعد أنه قال: و كان عبدالله عثمانيا. قال عبارة ابن سعد: و كان شيعيا كما نقلناها و كذلك وقع الخطأ في تهذيب الكمال و لهذا قال ابن حجر: و ما في الأصل عن ابن سعد كان عثمانيا فيه نظر. و نقل ابن حجر اقوال القائلين في تشيعه.

و قد ذكره الشيخ الطوسي في اصحاب الامام علي عليه السلام. [3] .

و قال الخطيب و كان عبدالله ممن نزل الكوفة و ورد المدائن في صحبة الامام علي لما خرج الي الخوارج.

و علي كل فان ما ذكره صفي الدين الخزرجي بأنه كان عثمانيا خطأ و لهذا تعرضنا لذكره هنا لأنا لم نلتزم بذكر التابعين من الشيعة و لا الصحابة لأن ذلك شي ء يدعو الي التوسع في الموضوع لكثرتهم.



[ صفحه 551]




پاورقي

[1] تاريخ بغداد 473: 9 و تهذيب التهذيب 252: 5.

[2] طبقات ابن سعد 126: 6 ط 2.

[3] رجال الشيخ الطوسي 47.


القوي الأربعة في الانسان


روي المفضل بن عمر [1] عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: «واعلم أن في الانسان قوي أربعا: قوة جاذبة تقبل الغذاء و تورده علي المعدة، و قوة ممسكة تحبس الطعام حتي تفعل فيه الطبيعة فعلها، و قوة هاضمة و هي التي تطبخه و تستخرج صفوه، و تبثه في البدن، و قوة دافعة تدفعه و تحدر الثفل الفاضل بعد أخذ الهاضمة حاجتها. تفكر في تقدير هذه القوي الأربعة التي في البدن و أفعالها، و تقديرها للحاجة اليها، و الارب فيها، و ما في ذلك من التدبير و الحكمة، و لولا الجاذبة كيف يتحرك الانسان لطلب الغذاء التي بها قوام البدن، و لولا الماسكة كيف كان يلبث الطعام في الجوف حتي تهضمه المعدة، و لولا الهاضمة كيف كان ينطبخ حتي يخلص منه الصفو الذي يغذو البدن و يسد خلله، و لولا الدافعة كيف كان الثفل الذي تخلفه الهاضمة يندفع و يخرج أولا فأولا، أفلا تري كيف و كل الله سبحانه بلطيف صنعه و حسن تقديره هذه القوي بالبدن و القيام بما فيه صلاحه؟» [2] .



[ صفحه 123]




پاورقي

[1] هو راوي الخبر المشتهر بتوحيد المفضل بن عمر، قال العلامة الطباطبائي قدس سره في هامش كتاب بحارالأنوار 56:3: «أما متن الخبر الأول المشتهر بتوحيد المفضل فهو مطابق لجل الأخبار المروية عن أهل البيت عليهم السلام، المطابقة لمعارف الكتاب العزيز، و ما يشتمل عليه من الأدلة براهين تامة لا غبار عليها»، و قد اقتطفنا منه بعض ما يتعلق بالباب.

[2] توحيد المفضل: 75؛ بحارالأنوار 97:3 و 255:58.


عباس بن زيد


و منهم عباس بن زيد و هو مدني، و عداده في أصحاب الصادق عليه السلام، و أن له أحاديث، و لم يذكر فيه اكثر من هذا.

و ان خدمة الامام حظوة كبري، والنظر الي وجهه الكريم كل حين من أسعد الطوالع، والأخذ عنه والانتهال من نميره من أفضل الباقيات الصالحات، لو كان يفعله المرء عن بصيرة و معرفة و قصد و ارادة، منتهبا الي هذه الكرامة العظمي، شاكرا الله علي بلوغ هذه النعمة السابغة.


النظامية


الملل و النحل 56:1 ، و الفرق بين الفرق:147.

أتباع ابراهيم بن سيار بن هاني ء النظام المتوفي سنة 221 و له من العمر خمس و ثلاثون سنة ، و كان من مشاهير العلماء البارعين في علم الكلام و الفلسفة ، و قد طالع كثيرا من كتب الفلاسفة و خلط كلامهم بكلام المعتزلة ، و قد نسب اليه أنه كان يقول:ان القرآن لا اعجاز في نظمه ، و ينكر جميع المعجزات التي رواها المحدثون عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم ، و كان يتأول صفات الله سبحانه تأويلا سلبيا .



[ صفحه 548]




عبدالله بن سنان


عبدالله بن سنان، من شيعة أهل البيت عليهم السلام و الفقهاء الصلحاء و الثقات الأجلاء الذين لا يطعن عليهم في شي ء، و لقد قال فيه الصادق عليه السلام: «أما انه يزيد في السن خيرا».

روي النجاشي [1] عبدالله بن سنان بن ظريف، مولي بني هاشم، يقال: مولي بني أبي طالب، و يقال: مولي بني العباس، كان خازنا للمنصور، و المهدي،



[ صفحه 402]



و الهادي، و الرشيد، كوفي، ثقة، من أصحابنا، جليل، لا يطعن عليه في شي ء، روي عن أبي عبدالله عليه السلام و قيل: روي عن أبي الحسن موسي عليه السلام، و ليس بثبت.

له كتاب الصلاة الذي يعرف بعمل يوم و ليلة، و كتاب الصلاة الكبير، و كتاب في سائر الأبواب من الحلال و الحرام.

روي عنده الكتب عنه جماعات من أصحابنا لعظه في الطائفة، و ثقته و جلالته.

و ذكره الشيخ رحمه الله [2] تارة في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام.

و ذكره أيضا في الفهرست [4] و قال: ثقة.

و ذكره البرقي [5] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام، و اخري [6] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: عبدالله بن سنان، واسطي.

و قال الكشي [7] كان رحمه الله من ثقات رجال أبي عبدالله عليه السلام.

و عنه [8] ، قال: روي عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام فقال:



[ صفحه 403]



قال عليه السلام: خطب سلمان فقال: «أيها الناس اسمعوا من حديثي ثم اعقلوه عني، قد اتيت العلم كثيرا، و لو أخبرتكم بكل ما أعلم لقالت طائفة: مجنون، و قالت اخري: اللهم اغفر لقاتل سلمان، ألا ان لكم منايا تتبعها بلايا، فان عند علي عليه السلام علم المنايا و علم الوصايا، و فصل الخطاب علي منهاج هارون بن عمران، قال له رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: أنت وصيي و خليفتي في أهلي بمنزلة هارون من موسي، و لكنكم أصبتم سنة الأولين و أخطأتم سبيلكم. و الذي نفس سلمان بيده لتركبن طبقا عن طبق، سنة بني اسرائيل، القذة بالقذة.

أما و الله لو و ليتموها عليا لأكلتم من فوقكم و من تحت أرجلكم، فابشروا بالبلاء و اقنطوا من الرجاء، و نابذتكم علي سواء و انقطعت العصمة فيما بيني و بينكم من الولاء.

ألا ان لبني امية في بني هاشم نطحات، و ان لبني امية من آل هاشم نطحات، ألا ان بني امية كالناقة الضروس تعض بفيها و تخبط بيدها و تضرب برجلها و تمنع درها.

ألا انه حق علي الله أن يذل ناديها و أن يظهر عليها عدوها مع قذف من السماء و خسف و مسخ و سوء الخلق حتي أن الرجل ليخرج من جانب حجلته الي صلاة فيمسخه الله قردا، ألا و فئتان تلتقيان بتهامة كلتاهما كافرتان، ألا و خسف بكلب [9] ، و الله لولا ما: لأريتكم مصارعهم، ألا و هو البيداء ثم يجي ء ما تعرفون.

فاذا رأيتم أيها الناس الفتن كقطع الليل المظلم يهلك فيها الراكب الموضع و الخطيب المصقع و الرأس المتبوع، فعليكم بآل محمد فانهم القادة الي الجنة و الدعاة



[ صفحه 404]



اليها يوم القيامة، و عليكم بعلي، فو الله لقد سلمنا عليه بالولاء مع نبينا، فما بال القوم أحد قد حسد قابيل هابيل، أو كفر فقد ارتد قوم موسي عن الأسباط، و السبعين الذين اتهموا موسي علي قتل هارون فأخذتهم الرجفة.

و يحكم و الله ما أدري أتجهلون أم تتجاهلون، أم نسيتم أم تتناسون! أنزلوا آل محمد منكم منزلة الرأس من الجسد، بل منزلة العينين من الرأس، و الله لترجعن كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض بالسيف، يشهد الشاهد علي الناجي بالهلكة و يشهد الناجي علي الكافر بالنجاة.

و قد شاهد عبدالله بن سنان من الصادق عليه السلام كرامة باهرة دلت علي كريم مقامه عند أبي عبدالله عليه السلام و انه من حملة أسراره.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 214، الحديث 588.

[2] رجال الطوسي: 225، الرقم 42.

[3] رجال الطوسي: 354، الرقم 14.

[4] فهرست الطوسي: 101، الرقم 423.

[5] رجال البرقي: 22.

[6] رجال البرقي: 48.

[7] رجال الكشي: 410، الرقم 770.

[8] رجال الكشي: 20، الرقم 47.

[9] لعل المراد: بنوكلب.


ادعية النبي


وروي الامام الصادق عليه السلام، مجموعة من الادعية، كان يدعو بها جده الرسول الاعظم صلي الله عليه وآله، مفجر العلم، والنور في الارض، وهذه بعضها:

1 - قال عليه السلام: كان من دعاء النبي صلي الله عليه وآله هذا الدعاء:

«اللهم، ارحمني بترك معاصيك أبدا ما أبقيتني، وارزقني حسن النظر فيما يرضيك عني، وألزم قلبي حفظ كتابك علمتني، واجعلني أتلوه علي النحو الذي يرضيك عني، اللهم، نور بكتابك بصري،



[ صفحه 272]



واشرح به صدري، وافرح به قلبي، وأطلق به لساني، واستعمل به بدني، وقوني علي ذلك، فإنه لا حول ولا قوة إلا بك.» [1] .

نظر هذا الدعاء الشريف إلي كتاب الله العظيم، الذي هو من بركات الله، علي عباده، ومن ألطافه عليهم، وقد سأل النبي صلي الله عليه وآله من الله تعالي، أن يمن عليه بحفظه، والتأمل في آياته، وأن يشرح به صدره، ويفرح به قلبه، ويطلق به لسانه، ومن الطبيعي أن في ذلك إرشاد للامة، ليهتموا بالقرآن العظيم، ويطبقوا أحكامه وتعاليمه علي واقع حياتهم.

2 - قال عليه السلام: ما من نبي إلا وخلف في أهل بيته دعوة مجابة، وقد خلف فينا رسول الله صلي الله عليه وآله، دعوتين مجابتين: أما الواحدة فلشدائدنا، وأما الاخري فلحوائجنا.

أما التي لشدائدنا:

«يا كائن دائما لم يزل، ياإلهي، يا إله آبائي، يا حي يا قيوم، إجعلني لك مخلصا.» وأما التي لحوائجنا: «يامن يكفي من كل شئ، ولا يكفي منه شئ: يا لله يا رب محمد صلي الله عليه وآله.» [2] .

3 - روي الامام عليه السلام، عن جده، رسول الله صلي الله عليه وآله هذا الدعاء:



[ صفحه 273]



«يا رازق المقلين [3] يا راحم المساكين، ياولي المؤمنين، يا ذا القوة المتين، صل علي محمد وأهل بيته، وارزقني، وعافني، واكفني ما أهمني.» [4] .

4 - قال الامام الصادق عليه السلام: أتي النبي صلي الله عليه وآله رجل، فقال: يا نبي الله: الغالب علي الدين ووسوسة الصدر، فقال له النبي صلي الله عليه وآله: قل:

«توكلت علي الحي الذي لا يموت، الحمد لله الذي لم يتخذ صاحبة ولا ولدا، ولم يكن له شريك في الملك، ولم يكن له ولي من الذل، وكبره تكبيرا».

فصبر الرجل مدة ثم مر علي النبي صلي الله عليه وآله فقال له: ما صنعت؟ فقال: يا رسول الله قضي الله ديني وأذهب وسوسة صدري [5] .

5 -: قال عليه السلام: جاء رجل إلي النبي صلي الله عليه وآله، فقال: يارسول الله: قد لقيت شدة من وسوسة الصدر، وأنت رجل مدين معيل، محوج، فقال له: كرر هذه الكلمات:

«توكلت علي الحي الذي لا يموت، الحمد لله الذي لم يتخذ صاحبة ولا ولدا، ولم يكن له شريك في الملك، ولم يكن له ولي من الذل، وكبره تكبيرا».

فلم يلبث أن جاءه فقال: أذهب الله عني وسوسة صدري، وقضي عني



[ صفحه 274]



ديني، ووسع علي رزقي [6] .

إن وسوسة الصدر، من الامراض النفسية، التي تشيع في النفس، القلق والاضطراب، وخير وصفة لدفعها، أدعية أئمة أهل البيت عليهم السلام، وذكر الله تعالي والاستعاذة به من الشيطان الرجيم.


پاورقي

[1] قرب الاسناد (ص 5).

[2] مفتاح السعادة، ومصباح السيادة 3 / 138 طبع دار الكتب الحديثة.

[3] المقلن: جمع مقل، وهو الفقير البائس.

[4] اصول الكافي 2 / 552.

[5] اصول الكافي 2 / 554.

[6] اصول الكافي 2 / 555.


في التوبة


قال الصادق: التوبة حبل الله و مدد عنايته، و لابد للعبد من مداومة التوبة علي كل حال.

و كل فرقة من العباد لهم توبة. فتوبة الأنبياء من اضطراب السر، و توبة الأولياء من تلوين اللخطرات، و توبة الاصفياء من التنفيس، و توبة الخاص من الاشتغال بغير الله، و توبة العام من الذنوب و لكل واحد منهم معرفة و علم في أصل توبته، و منتهي أمره. و ذلك يطول شرحه هاهنا. و فأما توبة العام فان يغسل باطنه من الذنوب بماء الحسرة و الاعتراف بجنايته دائما. و اعتقاد الندم علي ما مضي، و الخوف علي ما بقي من عمره. و لا يستصغر ذنوبه فيحمله ذلك الي الكسل، و يديم البكاء و الأسف علي ما فاته من طاعة الله. و يحبس نفسه من الشهوات و يستغيث الي الله تعالي لحفظه علي وفاء توبته، و يعصمه عن العود الي ما أسلف [1] ، و يرفض نفسه في ميدان الجهد و العبادة، و يقضي عن الفوائت من الفرائض، و يرد المظالم، و يعتزل قرناء السوء، و يسهر ليله و يظمأ نهاره، و يتفكر دائما في عاقبته و يستعين بالله سائلا منه الاستقامة في سرائه و ضرائه. و يثبت [2] عند المحن و البلاء، وكيلا يسقط عن درجة التوابين، فان في ذلك طهارة من ذنوبه و زيادة في عمله، و رفعة في درجاته.



[ صفحه 290]



قال عزوجل: «فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين» [3] .



[ صفحه 291]




پاورقي

[1] سلف.

[2] و يثبت.

[3] سورة العنكبوت: الآية 3.


ابو الحسن الأحمسي


أبو الحسن الأحمسي.

محدث. روي عنه عبد الله بن سنان، وجعفر بن بشير، وعلي بن الحكم وغيرهم.

المراجع:

تنقيح المقال 3: قسم الكني 10. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 375. معجم رجال الحديث 21: 109.


سالم بن غانم الحناط


سلام، وقيل سالم بن غانم الحناط، الكوفي.

إمامي مجهول الحال، وقيل لا بأس به.

المراجع:

رجال الطوسي 210. تنقيح المقال 2: 43. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 173 و 175. رجال الكشي 338. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 370. مجمع الرجال 3: 94. أعيان الشيعة 7: 275. بهجة الآمال 4: 401. منتهي المقال 149. منهج المقال 166. التحرير الطاووسي 148. الوجيزة 36.


محمد بن حنظلة القيسي


محمد بن حنظلة القيسي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 284. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 111. معجم رجال الحديث 16: 48. مجمع الرجال 5: 203. نقد الرجال 304. منتهي المقال 266. منهج المقال 295.