بازگشت

عضوهاي مربوط به صدا


حنجره مانند لوله اي است كه صدا از آن بيرون مي آيد. زبان و دندان ها و لب ها براي آن است كه انسان به وسيله آن ها از صدايي كه از حنجره بيرون مي آيد كلمه و جمله بسازد و



[ صفحه 345]



مقصد خود را به ديگران بفهماند. از همين جهت هر گاه نقصي در يكي از اين اعضاء پيدا شود انسان نمي تواند درست حرف بزند. مثلا كسي كه دندان ندارد «سين» را خوب تلفظ نمي كند و كسي كه در لبانش نقصي باشد حرف «ف» را درست نمي تواند بگويد.

فايده اين اعضاء منحصر به سخن گفتن نيست و فايده هايي بسيار مهم تر از اين در آن ها مي باشد، چنانكه به وسيله حنجره، هوا از خارج وارد شش مي شود كه اگر اندك زماني در اين امر توقف حاصل گردد، باعث مرگ خواهد شد. زبان وسيله تشخيص مزه هاست و نيز كمك مهمي است براي فروبردن غذا. دندان ها، خوراكي ها را خرد مي كنند تا بتواند به آساني آن ها را فروبرد. لبها، به منزله درهاي دهان است كه انسان هر وقت بخواهد دهان خود را با آن ها باز مي كند يا مي بندد؛ و همچنين به وسيله لبها، آب را مي مكد تا كم كم داخل دهان شود و گلو را نگيرد.


الأوصياء امتداد للأنبياء


ذكرنا هذا الشرح المتواضع - حول معاجز الأنبياء، و امكانها، و صدق وقوعها - مقدمة تمهيدية للبحث الآتي:

ان أوصياء الأنبياء لهم أيضا هذه المزية و القدرة لنفس الغرض.

فان الذي يدعي أنه وصي نبي، و أنه قائم مقامه لابد و أن يكون له سند و حجة واضحة، و دليل مقنع، حتي يصدقه الناس، فيطيعوا أوامره.

و ليست المعجزة خاصة بالأنبياء.

فهذا آصف بن برخيا - و هو وصي سليمان بن داود (عليه السلام) - أحضر عرض بلقيس الذي كان طوله ثلاثين ذراعا في ثلاثين ذراعا، و ارتفاعه ثلاثون ذراعا - من مدينة سبأ في اليمن الي الأردن في طرفة عين، و كان عنده علم من الكتاب، أي حرف واحد من الاسم الأعظم.

و أما أئمة أهل البيت الاثنا عشر(عليهم السلام) فقد كانوا أوصياء رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلفاءه - حسب الأدلة المذكورة في محلها - و كانوا يملكون أقوي الوثائق و الحجج و البراهين علي امامتهم و صدق كلامهم، و قد توفرت فيهم شروط الامامة بأكملها، و منها: المعجزات.



[ صفحه 345]



ان في مطاوي موسوعات الأحاديث كمية وافرة من المعاجز التي صدرت علي أيدي أئمة أهل البيت (عليهم السلام) و قد تجاوزت حد التواتر، بحيث لا يمكن التشكيك فيها لغزارتها، و لا شك أن تلك المعاجز انما كانت تصدر من الأئمة (عليهم السلام) حسب الظروف و كما تقتضيه الحكمة، ففي بعض الظروف كانت الحكمة تقتضي أن يستعين الامام بالمعجزة، و في ظروف اخري كانت الحكمة و المصالح تتطلب من الامام أن لا يستعين بالمعجزة، بل يتظاهر بأنه عاجز، لا يملك حولا و لا قوة، كل ذلك رعاية للمصالح التي يعلمها الامام و نجهلها نحن.

و انما ذكرنا هذا البحث ليكون القاري ء علي علم و بصيرة تجاه بعض الأحاديث المذكورة في هذا الكتاب، و غيره من الكتب التي تتحدث عن معاجز الأئمة الطاهرين (عليهم السلام).

و حتي لا ينسبنا أحد الي الغلو، و الاعتقاد بالخرافات، و يقول - فينا -: ان الشيعة تحمل عقائد خرافية في أئمتهم، ما أنزل الله بها من سلطان.

هذا... و ينبغي أن نضيف - هنا - كلمة أخري تتميما لذلك البحث... و هي:

ان الامام الصادق (عليه السلام) لو أراد - في ذلك الزمان - أن يظهر المعاجز بصورة علنية و يتحدي الطبيعة و العادة، اذن، لقامت عليه القيامة، و نسبوا اليه السحر كما نسبوا الي جده الرسول الأعظم (صلي الله عليه و آله) حينما شاهدوا منه المعاجز الخارقة للطبيعة و العادة، كما يحدثنا القرآن الكريم.

و المعروف ان عقاب ساحر المسلمين هو القتل، فان المناوئين كانوا ينتظرون و ينتهزون هكذا مناسبات حتي يبرروا قتل الامام علنا.



[ صفحه 346]



نعم، كان الامام ربما أظهر معجزة لبعض شيعته، بعد أن يأخذ منه الأيمان المغلظة، و العهود المؤكدة بأن لا يخبر بذلك أحدا، و بعض هؤلاء كان ينكث العهد، و يخبر الناس بذلك، و يجر الويلات علي نفسه، كما ينسب ذلك الي المعلي بن خنيس.

و بعضهم ما كان يخبر بذلك أحدا الا بعد وفاة الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 347]




سعيد رومي


يكي ديگر از غلامان امام صادق عليه السلام سعيد رومي است. شيخ طوسي در كتاب رجال خود او را از اصحاب آن حضرت [نيز] شمرده است. در ميان ياران امام صادق عليه السلام، شخصيت هايي مانند ابن مسكان، ابان و حماد كه از اصحاب اجماع هستند و همه ي صحابه روايات آنان را تصحيح نموده اند و به فقاهت آنان اقرار دارند، از او روايت نقل نموده اند و در احوالات آنان ثبت شده است. و اين خود دليل واضح و روشني است بر اطمينان و امانت داري او درنقل روايات و اعتماد اين شخصيت هاي معتبر نسبت به او. همچنين وي در حديث شناسي و فهم احكام الهي و معرفت و كسب فيض از امام عليه السلام بسيار مشهوراست.


توسعه


از ويژگي هاي ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام حضور زنان دانشمند در محضر حضرت مي باشد. دانش و فضيلت وقف هيچ انسان و طايفه و قشري نيست؛ بلكه همه انسان ها و زن و مرد مي توانند از اين فضيلت بهره مند شوند. بايد عرصه كسب دانش براي همگان هموار شود تا همگان در شرايط همگون از بهره وري مراكز علمي و تحقيقي قرار گيرند.

به همين خاطر مشاهده مي شود زنان نيز همانند مردان از دانش و فضيلت امام صادق عليه السلام بهره مي برند. زناني مانند ام الحسن، سالمة، ام سعيد، ام ولد مغيره، قنواء، غنيمه، جده، حماده، رباب، سعيده، و... از حضرت حديث نقل مي كنند. [1] اين يك بعد توسعه دانشگاه امام صادق عليه السلام مي باشد.

بعد ديگر توسعه از نظر تعدد مراكز مي باشد كه در مراكزي مانند كوفه، بصره، قم و مصر پايگاه تحقيقاتي داير مي گردد. [2] .



[ صفحه 252]




پاورقي

[1] رجال طوسي، ص 341.

[2] اعلام الهداية، ج 8، ص 127.


جابر و اظهار جنون


امام صادق عليه السلام به او فرمود كه اظهار جنون و ديوانگي كند و او نيز اين كار را كرد و در اطراف مسجد كوفه مي چرخيد. بچه ها اطراف او جمع مي شدند و او مي گفت: منصور بن جمهور را اميري غير مأمور مي يابم.

پس از چند روز از طرف هشام بن عبدالملك به والي كوفه دستور رسيد كه: شنيده ام شخصي به نام جابر در كوفه است، او را پيدا كن و سرش را از بدن جدا ساز و براي من بفرست.

حاكم كوفه از اطرافيان خود پرسيد: آيا كسي را به اين نام (جابر) مي شناسيد؟

گفتند: او مردي است عالم و فاضل و محدث، اما از وقتي كه از سفر حج



[ صفحه 229]



برگشته مبتلا به مرض جنون شده است. اكنون هم در ميدان مسجد سوار بر ني مي شود و با كودكان بازي مي كند.

خود والي از جا حركت كرد، آمد به طرف جابر و او را به همان حال مشاهده كرد، گفت: خداي را سپاسگزارم كه دست مرا به خون جابر آلوده نساخت.

و از اينجا معلوم مي شود كه چرا امام صادق عليه السلام به جابر دستور داد خود را مجنون وانمود كند. جابر وقتي اطمينان پيدا كرد او را نخواهند كشت، به حالت اول برگشت و چيزي نگذشت كه منصور بن جمهور به كوفه آمد و آنچه جابر خبر داده بود، واقع شد [1] .


پاورقي

[1] همان مأخذ و صفحه.


جهت دادن به زندگي در پرتو اعتقاد به معاد


يكي از اصول دين ما، اعتقاد به معاد و جهان آخرت است. اين اصل كه روح تعاليم انبيا را شكل مي دهد، به صورت هاي مختلف در قرآن و احاديث بيان شده است. بخشي از آيات قرآن در زمينه مقايسه ي بين زندگي دنيا و زندگي آخرت است.

در باب معاد و زندگي پس از مرگ، دو نوع جهان بيني وجود دارد؛ يك تلقي مي گويد، پس از مرگ همه چيز تمام مي شود؛ تلقي ديگر قايل است انسان پس از مرگ براي هميشه باقي خواهد ماند. در اين ميان، يكي از اركان «جهان بيني ديني» اعتقاد به معاد و جهان پس از مرگ است. حتي بعضي از ادياني كه قايل به نبوت نيستند، به معاد اعتقاد دارند. كاوش هاي باستان شناسي نشان مي دهد كه انسان هايي كه هزاران سال پيش مي زيسته اند نيز بعضا اعتقاد به معاد داشته اند؛ زيرا كشف اشيايي كه در كنار آنها در قبر دفن شده، نشان مي دهد كه آنان مي خواسته اند مردگانشان پس از زنده شدن، از اين ابزار استفاده نمايند.

فلسفه ي دين و ارسال رسل بر اين اصل استوار است كه انسان را متقاعد كند كه زندگي دنيا زندگي اصلي نيست، بلكه مقدمه اي است براي سراي ديگر. زندگي در دنيا، شبيه دوراني است كه انسان در رحم مادر به سر مي برد؛ يعني همان گونه كه انسان دوران جنيني را جزو عمر خود به حساب نمي آورد، نبايد زندگي دنيايي خود را نيز به حساب آورد، زندگي واقعي و ابدي هنگامي شروع مي شود كه انسان از اين دنيا به سراي ديگر قدم بگذارد.

قرآن به ما مي آموزد كه بايد برخي از مطالب را مرتب تكرار نماييم تا نسبت به آنها توجه بيش تري پيدا كنيم. خواندن نمازهاي يوميه، كه مرتب تكرار مي شود، نمونه اي از اين توجه و تذكار است. در مورد آخرت و جهان پس از مرگ نيز يكي از چيزهايي كه



[ صفحه 231]



قرآن زياد بر آن تأكيد ورزيده اين است كه زندگي واقعي پس از مرگ است؛ از جمله مي فرمايد: و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهي الحيوان؛ [1] اين زندگاني دنيا سرگرمي و بازيچه اي بيش نيست و زندگي حقيقي همانا سراي آخرت است. اين آيه بر اين مطلب تأكيد مي كند كه حيات منحصرا در زندگي آخرت است، و زندگي دنيا بازيچه اي بيش نيست. در جاي ديگر مي فرمايد: در روز قيامت وقتي كافر مي بيند چيزي ندارد كه به كارش بيايد، مي گويد كاش خاك بودم تا چنين به آتش كفر نمي سوختم. [2] .


پاورقي

[1] عنكبوت (29)،64.

[2] نبأ (78)،40.


ماريه قبطيه مادر جناب ابراهيم


وي در سال پانزده هجرت از دنيا رفت و عمر بن خطاب بر پيكرش نماز خواند و در بقيع در كنار قبر فرزندش ابراهيم به خاك سپرده شد. [1] .


پاورقي

[1] البداية والنهاية، كامل ابن اثير، شرح حال ماريه.


مؤلفاته: رسالة الحقوق


من المؤلفات المهمة في دنيا الاسلام «رسالة الحقوق» للامام الأعظم زين العابدين عليه السلام، فقد وضعت المناهج الحية لسلوك الانسان، و تطوير حياته، و بناء حضارته، علي أسس تتوفر فيها جميع عوامل الاستقرار النفسي، و وقايته من الاصابة بأي لون من ألوان القلق و الاضطراب، و غيرهما مما يوجب تعقيد الحياة. لقد نظر الامام الحكيم بعمق و شمول للانسان، و درس جميع أبعاد حياته و علاقاته مع خالقه، و نفسه و أسرته، و مجتمعه، و حكومته، و معلمه و غير ذلك، فوضع له هذه الحقوق، و الواجبات، و جعله مسؤولا عن رعايتها و صيانتها ليتم بذلك انشاء مجتمع اسلامي تسوده العدالة الاجتماعية و العلاقات الوثيقة بين ابنائه من الثقة و المحبة، و غيرهما من وسائل التطور و التقدم الاجتماعي.

و فيما اعتقد أنه لم يسبق نظير لمثل هذه الحقوق التي شرعها الامام العظيم، سواء في ذلك ما شرعه العلماء في عالم الفكر السياسي أم الاجتماعي و غيرهما مما قننوه لحقوق الانسان، و روابطه الاجتماعية، و أصوله الاخلاقية، و أسسه التربوية.

و علي أي حال فان الامام عليه السلام، قد كتب هذه الرسالة الذهبية



[ صفحه 220]



و اتحف بها بعض أصحابه [1] و قد رواها العالم الكبير ثقة الاسلام ثابت بن أبي صفية، المعروف بأبي حمزة الثمالي [2] تلميذ الامام عليه السلام، و قد رواها عنه بسنده المحدث الصدوق [3] و حجة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني [4] و الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحراني في «تحف العقول» و ننقلها عنه، و في ما يلي النص الكامل لها:


پاورقي

[1] الخصال.

[2] الكشي، الخصال.

[3] من لا يحضره الفقيه، الخصال.

[4] قلاح السائل للسيد علي بن طاووس.


زهده في الدنيا


و زهد الامام أبوجعفر (ع) في جميع مباهج الحياة و اعرض عن زينتها فلم يتخذ الرياش في داره، و انما كان يفرش في مجلسه حصيرا [1] .



[ صفحه 134]



لقد نظر الي الحياة بعمق و تبصر في جميع شئونها فزهد في ملاذها، و اتجه نحو الله تعالي بقلب منيب، يقول جابر بن يزيد الجعفي: قال لي محمد ابن علي:

«يا جابر اني لمحزون، و اني لمشتغل القلب...»

فأنبري اليه جابر قائلا:

«ما حزنك، و ما شغل قلبك؟»

فاجابه (ع) بما احزنه و زهده في هذه الحياة قائلا:

«يا جابر انه من دخل قلبه صافي دين الله عزوجل شغله عما سواه، يا جابر ما الدنيا؟ و ما عسي أن تكون، هل هي الا مركب ركبته أو ثوب لبسته أو امرأة أصبتها...» [2] .

و أثرت عنه كلمات كثيرة في الحث علي الزهد، و الاقبال علي الله، و التحذير عن غرور الدنيا، و آثامها يعرض لها هذا الكتاب، و بهذا ينتهي بنا الحديث عن بعض مظاهر شخصيته المشرقة.



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] دعائم الاسلام 2 / 158.

[2] البداية و النهاية 9 / 310.


اظهار نعمت خداوند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من خوش ندارم كه مرد نعمتي از خدا داشته باشد و آن را اظهار نكند. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 1 / 439 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20432.


اميد


اميد يعني، روح زندگي، سرچشمه ي نشاط، مايه ي موفقيت، محرك فعاليت و كوشش و خلاصه اميد يعني قوام موجوديت آدمي. چقدر درباره ي اميد سخن گفته و چه بسيار درباره ي آن قلمفرسايي كرده اند! اما تاكنون هيچ كس با اين بيان و تمثيلي كه امام صادق (ع) اميد را تشريح كرده و انظار را بدان جلب فرموده سخن نگفته است.



[ صفحه 111]



كن لما لا ترجو، ارجي منك لما ترجو، فان موسي ذهب ليقتبس لاهله نارا فانصرف اليهم و هو بني مرسل. [1] .

به آنچه اميدوار نيستي، بيش از چيزي كه به آن اميد داري، اميدوار باش، زيرا « موسي » رفت كه براي خانواده ي خود آتش بياورد، اما با مقام پيغمبري و رسالت (كه در آن لحظه اصلا اميد آن را نداشت ) به سوي آنان بازگشت.


پاورقي

[1] وافي. ج 10، ص 14.


خطاب حضرت به مؤمن طاق


اي پسر نعمان (مؤمن طاق) در كارهاي خود خوش ظاهر و رياكار نباش زيرا اين صفت پاداش عمل را از بين مي برد هرگز لجبازي مكن زيرا كه باعث رنجش تو مي شود و دشمن خود را زياد مكن كه باعث دوري از خدا است. مردماني جلوتر از شما حرف نزدن (يعني رهبانان نصاري) را شعار خود ساخته بودند ولي شما سخن گفتن را ياد بگيريد. كسي رستگار است كه از بدگويي بپرهيزد و در زمان دولت باطل بر شكنجه ها صبر داشته باشد. اين گروه نجيب و برگزيده و اوليا و مؤمن حقيقي هستند در نظر من دشمن ترين افراد كساني هستند كه چرب زبان و ظاهرسازند اما در باطن سخن چين و حسود باشند آنان از ما نيستند و ما نيز از آنان بيزاريم.



[ صفحه 258]



دوستان ما كساني هستند كه به فرمان ما بوده از آثار ما پيروي كنند.

اي پسر نعمان بعضي از افراد شيطان صفتي كه از ما خانواده به دورند با ما رفت و آمد مي كنند تا وقتي كه بين مردم محترم باشند زماني كه ظاهرا به اين مقام رسيدند شيطان او را فريب مي دهد كه بر ما اهل بيت نسبت هاي ناروا داده و از قول ما دروغهايي بين مردم نشر كند و هر زماني كه اين شخص از بين برود شيطان صفت ديگري به جاي او مي آيد.

اي پسر نعمان اگر دوست داري كه برادر ديني با تو دوست حقيقي باشد هيچگاه با او شوخي و يا كينه توزي نكن و به او نسبت بهتان مده و از اسرار پنهاني خود او را خبردار نكن كه اگر روزي با تو دشمن شود به تو ضرر برساند.

اي پسر نعمان بلاغت (سخن سرايي برجسته) به تندگويي و چرند باقي نيست بلكه سخن سراي ما هر كسي است كه معاني را با برهان به مخاطب خود برساند.

اي پسر نعمان فراگرفتن دانش تو به خاطر سه هدف نباشد: اول) براي خودنمايي. دوم) براي فخر و تكبر. سوم) براي جدل با مردم و هيچگاه دانش را به خاطر سه چيز ترك مكن اول) دوست داشتن به ناداني. دوم) به خاطر بيزاري از دانش سوم) به جهت خجالت كشيدن از مردم.


رفيق سفر


امام صادق عليه السلام به اين شاگردش كه عازم سفر بود فرمود بايد مرد مسافر اول رفيق و مصاحب تهيه بيند و بعد به سفر برود - كه الرفيق ثم الطريق و براي سفر آدابي است كه در حضر آن آداب نيست.

اول آنكه در سفر بايد مرد مسافر جوانمردي و شرافت نفس و همت بلند و گذشت از خود نشان دهد و مخصوصا همنشين در سفر مبتني بر وسعت نفقه و سفره گشاده است هر كس در سفر دستش باز و سفره اش گشاده باشد رفقايش بيشترند.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد كسي كه داراي اين صفات نيست نبايد سفر كند زيرا كل بر



[ صفحه 189]



ديگري مي شود و اين خلاف انصاف و مروت است ذلت را به دست خود مي خرد زيرا هر كس در سفر داراي اين صفات نباشد قهرا زيردست و ذليل و خوار و بي مقدار است و انسان نبايد به دست خود ذلت انگيزي كند شهاب بن عبدربه كه خواست به سفر برود فرمود لا تغفل يا شهاب ان بسطت و بسطوا اجحفت بهم و ان هم امسكوا اذللتهم فاصحب نظرءاك اصحب نظرءاك.

يعني تو چنين نباشي كه سربار ديگران در سفر شوي كه اگر آنها سفره رنگيني گشودند تو تعدي كني و اجحاف نمائي و اگر خودداري كردند آنها را تحقير نمائي بكوش در سفر با كسي رفاقت و مصاحبت كني كه نظير و مثل خودت باشد يعني اگر بذال و خراج باگذشت هستي همان گونه مردم را اختيار كن و اگر ممسك و مقتصد و صرفه جو مي باشي باز با همان دسته سفر كن كه اختلاف سليقه در سفر ذلت انگيز است - امام عليه السلام تأكيد مي فرمايد كه در سفر با هم قدر خود مسافرت كن - ابوبصير حكايت مردي را گفت كه با يك دسته به سفر رفته بود ولي نمي توانست مانند همسفريان خرج كند آنگاه امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود ما احب ان يذل نفسه ليخرج مع من هو مثله دوست ندارم با كسي سفر كنم كه در خرج كردن مثل من نيست چه نفس را ذليل مي كند - خواه بالاتر باشد يا پائين تر - وقتي هشام بن حكم از اين آداب پرسيد فرمود اصحب مثلك [1] فرمود رفيقي مثل خودت انتخاب كن كه نه تو او را ذليل و تحقير كرده باشي و نه خودت ذليل و تحقير او شده باشي.


پاورقي

[1] كتاب الوسايل ص 117 ج 2 باب انه يستحب للمسافران يصحب نظيره.


حضرت صادق و زراعت


يكي از مشكلاتي كه براي اسلام در آن عصر بود موضوع اختلاف عقايد و خلق قرآن و تجسم توحيد و غيره است كه وظيفه امام و معصوم بود كه اين توهمات باطل و اين آراء سخيف را برطرف سازد ولي در عين حال امام (ع) به اين وظيفه قيام كرد و يك نكته بسيار مهم تري را نشان داد و آن اين درس علمي و اخلاقي بود كه بايد عالم و دانشمند و فقيه و فيلسوف و غيره علاوه بر مشعلداري و شغل راهنمائي يك وسيله معيشت هم براي امرار معاش خود داشته باشد و لذا ديديم كه امام محمدباقر و امام جعفرصادق عليه السلام شخصا با بيل و سلاح زراعت و فلاحت مانند جدشان اميرالمؤمنين به كار توليد مي پرداختند و زارعت مي نمودند و از اين راه با آن همه صدقاتي كه از پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و ساير ائمه باقي بود معذلك به آنها قناعت نكرده به كار فلاحت و زراعت مي پرداختند تا همه فقها و علماء بدانند بايد كار و كوشش را در راه امرار معاش وجهه همت قرار داد و با سعي و عمل نان خورد و خدمت كرد و با كمال تأسف اين درس اخلاقي در ميان همه فقهاي اسلام معمول نشد و گرنه مشكلات امروز اجتماعي هم از نظر اين كه بر مردم مجهول است يقينا حل شده بود و ما نمي خواهيم اينجا القاء شبهه كنيم دين اسلام از هر جهت مبرا و منزه است.


صيب


او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق و يجعلون اصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموت

آيه ي 19 سوره بقره

صيب در لغت ابر بارنده است صيب و سحاب صيب ذوالصوب است و صوب نزول باران را گويند و غيث باران شديد را گويند.

و در اين آيه دل هاي مردم را به زمين مرده خشك تعبير نموده و دين اسلام ابر بارنده است كه اراضي دلها را سرسبز و خرم و ميوه دار مي سازد. [1] .

مي فرمايد يا مثل آنها مثل باران درشت و رگبار قطرات بزرگي است كه به هيبت تمام به زير مي ريزد و ابر غيث بسيار تاريك و مانند شب تيره است.

مي نويسند آواز رعد و روشني برق اين ابرها چنان شديد است كه مردم از هيبت آن انگشت بر گوش ها مي گذارند و از ترس مرگ بر خود مي لرزند.

صيب ابر بارنده ي دانه درشت است يا بگوئيم ابري است غربال صفت كه دانه هاي درشتي چون تگرگ فرومي ريزد چنانچه ديده شده به اندازه يك فندق بود.


پاورقي

[1] مجمع البحرين ص 119.


الضرر


2- ان يتضرر صحيا من استعمال الماء، و يكفي مجرد الظن بالضرر، سواء أحصل له تلقائيا، أم من قول الطبيب، و اذا قال له الطبيب: ان استعمال الماء مضر، و كان يعلم هو أنه غير مضر، و ان الطبيب مخطي ء في تشخيصه، فالمعول علي علمه، لا علي قول الطبيب. و ان كان لا يعلم بالضرر و لا بعدمه، فان حصل له العلم أو الظن أخذ بقول الطبيب، و بالأصح بعلمه أو ظنه الناشي ء من قول الطبيب. و ان لم يحصل له شي ء أبدا، و بقي علي شكه و تردده، أخذ بقول الطبيب بناء علي أن الخبر الواجب حجة في الموضوعات، و الا فلا يجوز له الاعتماد عليه.

و لو افترض أنه لا يتضرر صحيا من استعمال الماء، و لكنه يتألم من شدة البرد، و تصيبه مشقة فوق المعتاد و المألوف حين الغسل أو الوضوء، بحيث اذا انتهي منه عاد الي طبيعته، و دون أن ينكب بصحته، فهل تتعين في حقه الطهارة المائية، أو تجوز له الطهارة الترابية، أو هو مخير بينهما؟

الجواب:

انه مخير بين الطهارة المائية، و بين الطهارة الترابية، فان شاء اغتسل أو توضأ، و ان شاء تيمم، و في الحالين تصح عبادته. أما لو استعمل الماء مع وجود



[ صفحه 127]



الضرر الصحي فعبادته فاسدة. و الفرق أن الضرر منهي عنه لقوله تعالي: (و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة)، و النهي في العبادة يدل علي الفساد، أما تحمل الألم و المشقة و الحرج فغير منهي عنه اطلاقا، فاذا تطهر و صلي صحت طهارته و صلاته. و من هنا قيل: ان نفي الحرج في الشريعة من باب الرخصة، و نفي الضرر من باب العزيمة.

و تسأل: كما أن الطهارة مع الحرج و المشقة غير منهي عنها فهي أيضا غير مأمور بها، و مع عدم الأمر لا تكون صحيحة بحال، لأن صحتها تتوقف علي الاتيان بها بداعي امتثال الأمر، و المفروض عدم الأمر، فتكون النتيجة ان الغسل و الوضوء مع الحرج و المشقة تماما كالغسل و الوضوء مع الضر الصحي.

الجواب:

ان العبادة راجحة بذاتها، و محبوبة مرغوبة للشارع بطبيعتها، و يكفي للتقرب بها اليه عدم النهي عنها، لا وجود الأمر بها فعلا، و الشارع لم ينه عن التعبد له مع وجود الحرج و المشقة، بل رفع الامر و الالزام عن العبد في مثل هذه الحال من باب التسهيل و المنة و التفضل. فاذا اختار لنفسه المشقة و الحرج و ألزم نفسه به كان ذاك اليه، بل يعد مطيعا و منقادا. أما مع وجود الضرر فانه ملزم و مرغم علي الترك، و لا خيار له اطلاقا، لأن الضرر محرم في ذاته، و مكروه و مبغوض للشارع بطبيعته، سواء ألبس ثوب التعبد، أو التمرد.


النيابة عن الحي


أجمع الفقهاء علي جواز الحج و الطواف عن الحي استحبابا، فقد سئل الامام عليه السلام عن الرجل يحج، فيجعل حجته و عمرته، أو بعض طوافه لبعض أهله، و هو عنه غائب ببلد آخر: هل ينقص ذلك من أجره؟ قال: لا، هي له و لصاحبه، و له سوي ذلك بما وصل.

و روي أن الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليهماالسلام أنه أعطي بعض المؤمنين، و أمرهم أن يحجوا عنه.

و أيضا أجمع الفقهاء علي أن من استطاع، و ثبت الحج في ذمته، و لكنه أهمل، و لم يبادر، ثم طرأ عليه العجز عن الأداء و المباشرة بنفسه، و يئس من زوال العذر و الشفاء، اذا كان الأمر كذلك وجب عليه أن يستأجر من يحج عنه، و اذا



[ صفحه 139]



صادف زوال العذر، فعليه أن يحج و يؤدي بنفسه ثانية.

و تسأل: اذا لم يستقر عليه الحج، كما لو كان فقيرا، و بعد أن عجز صار غنيا، فهل يجب عليه أن يستأجر من يحج عنه؟

الجواب:

ذهب المشهور الي وجوب الاستنابة عنه، للرواية المتقدمة: أن أميرالمؤمنين عليه السلام أمر شيخا أن يجهز من يحج عنه، و لما روي أيضا من أن امرأة قالت لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان أبي أدركته فريضة الحج، و هو شيخ كبير لا يستطيع أن يلبث علي دابته، فقال لها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: حجي عن أبيك.


الدليل


و أصل هذا الخيار اجماع الفقهاء، و النص، قال الشيخ الانصاري:«لا خلاف في صحة هذا الشرط، و لا في أنه لا يتقدر بحد عندنا، و نقل الاجماع عليه مستفيض». و قال صاحب الجواهر: «خيار الشرط ثابت بالضرورة بين علماء المذهب، و بالكتاب و السنة عموما و خصوصا».

و من النصوص العامة الشاملة لجميع موارد الشرط قول الامام الصادق عليه السلام: «من اشترط شرطا مخالفا لكتاب الله عزوجل فلا يجوز علي الذي اشترط عليه، و المسلمون عند شروطهم فيما وافق كتاب الله».

و موارده موافقة كتاب الله عدم مخالفته، سواء أوافق، أو لم يخالف، و القرينة علي ارادة هذا المعني قوله عليه السلام في صدر الرواية:«من اشترط شرطا مخالفا فلا يجوز». و هذا معناه ان من اشترط شرطا غير مخالف يجوز.

و قال: المؤمنون عند شروطهم الا شرطا حرم حلالا، أو حلل حراما.

أما النصوص الخاصة فكثيرة، منها أن سائلا سأل الامام الصادق عليه السلام عن رجل احتاج الي بيع داره، فمشي الي أخيه، و قال له: ابيعك داري هذه، علي أن تشترط لي اذا جئتك بثمنها الي سنة تردها علي؟. قال الامام عليه السلام: لا بأس بهذا، ان جاء بثمنها ردها عليه. قال السائل: فان كان فيها غلة كثيرة، فلمن تكون الغلة؟ قال: للمشتري، ألا تري لو احترقت كانت من ماله؟.

و بالتالي، فان من تتبع مصادر الشريعة يؤمن ايمانا لا يشوبه ريب بأن كل ما



[ صفحه 161]



يوافق اهداف الانسان و اغراضه، و لا يتعارض مع مبادي ء الشريعة و مقاصدها فهو جائز عقدا كان أو شرطا، أو غيرهما. و هذي قاعدة شرعية عامة تصلح معيارا كليا لمعرفة الاحكام الشرعية، و حل المعضلات من ضوئها.


ضمان العامل


لا يضمن العامل شيئا مما يطرأ علي المال الا مع التعدي أو التفريط، قال الامام الباقر أبو الامام الصادق عليه السلام: «من اتجر بمال و اشترط نصف الربح فليس عليه ضمان» و لا فرق في ذلك بين أن يكون عقد المضاربة صحيحا أو فاسدا، لقاعدة ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده، و تكلمنا عنها مفصلا في الجزء الثالث.

و اذا ادعي المالك أن العامل تعدي أو فرط فعليه البينة، و لا شي ء علي العامل الا اليمين لأنه أمين.


العقل


قال الشهيد الثاني في المسالك: «لما كان الشاهد من شرطه أن يميز المشهود به، و المشهود عليه، و المشهود له، و ان يكون متصفا بالعدالة و مرضيا، لما كان الشاهد كذلك لم تجز شهادة المجنون، سواء أكان جنونه مطبقا، أو يقع ادوارا، و قد قال تعالي: (و أشهدوا ذوي عدل منكم)، و قال: (ممن ترضون من الشهداء)، و المجنون بنوعيه غير مرض، و هذا محل وفاق بين المسلمين، ولكن غير المطبق اذا أكمل عقله في غير دوره، و استحكمت فطنته قبلت شهادته لزوال المانع».

و علي هذا، فاذا شهد الادواري حال افاقته فعلي الحاكم أن يبحث و يدقق، حتي يستوثق من ادراكه التام قبل الأخذ بشهادته.


كذب الحالف


اذا تبين كذب الحالف، مدعيا كان، أو مدعي عليه، فما هو الحكم؟

الجواب:

ان كذب الحالف يعلم تارة من اقراره، كما لو أكذب نفسه، و قال صراحة: ان الحق لخصمه، و انه كان كاذبا في يمينه، و أخري من طريق آخر غير الاقرار، و الاعتراف علي نفسه بالكذب.. فان أكذب نفسه بنفسه انتقض الحكم الذي بني علي اليمين، و جاز لصاحب الحق مطالبة الحالف، و الاستيفاء منه بكل سبيل. و ان علم كذبه من أدلة و قرائن أخري غير الاقرار فليس لأحد مطالبته بشي ء الا اذا نقض الحاكم حكمه.

أجل، من علم بكذبه فعليه أن يرتب آثار علمه، كما لو حلف أن الدار التي في يده ملك له، و أنت تعلم بأنها ملك لزيد، فلا يسوغ لك أن تشتريها، أو



[ صفحه 145]



تستأجرها منه، و لا أن تتصرف فيها بأي نحو من أنحاء التصرف الا باذن المالك الأصيل، ولكن لا يجوز لأحد، حتي المالك أن يطالبه بشي ء.

و هذا الفرق الذي ذكرناه بين ما لو أكذب الحالف نفسه، و بين ما لو علمنا بكذبه من طريق آخر غير الاقرار، مع أن العلم بالكذب متحقق في الحالين. ان هذا الفرق لا مستند له الا النص و التعبد المحض بقول الشارع، كما قال صاحب الجواهر. و بكلمة ان قول الامام: «مضت اليمين بما فيها.. و بطل كل ما ادعاه» و ما الي ذلك... يستفاد منه أن المدعي المحق يذهب حقه بعد يمين المبطل، حتي كأنه لم يكن، الا اذا أكذب الحالف نفسه، و أقر بأن الحق ثابت عليه.



[ صفحه 146]




حياة الامام الصادق


حاج سيد محمد حسيني شيرازي.

ر.ك: العراق بين الماضي و الحاضر و المستقبل، ص 628.


استقرار الأرض وسعتها


فكر يا مفضل فيما خلق الله عزوجل عليه هذه الجواهر الأربعة [1] ليتسع ما يحتاج إليه منها، فمن ذلك سعة هذه الأرض و امتدادها، فلولا ذلك كيف كانت تتسع لمساكن الناس و مزارعهم و مراعيهم و منابت أخشابهم و أحطابهم و العقاقير العظيمة و المعادن الجسيم غناؤها، و لعل من ينكر هذه الفلوات [2] الخاوية و القفار الموحشة، فيقول: ما المنفعة فيها؟ فهي مأوي هذه الوحوش و محالها و مراعيها، ثم فيها بعد تنفس و مضطرب للناس إذا احتاجوا إلي الاستبدال بأوطانهم، فكم بيداء و كم فدفد [3] حالت قصورا و جنانا، بانتقال الناس إليها و حلولهم فيها، و لو لا سعة الأرض و فسحتها لكان الناس كمن هو في حصار ضيق لا يجد مندوحة عن وطنه إذا أحزنه أمر يضطره إلي الانتقال عنه.



[ صفحه 136]



ثم فكر في خلق هذه الأرض علي ما هي عليه حين خلقت راتبة راكنة، فتكون موطنا مستقرا للأشياء، فيتمكن الناس من السعي عليها في مآربهم، و الجلوس عليها لراحتهم و النوم لهدوئهم، و الإتقان لأعمالهم، فإنها لو كانت رجراجة منكفئة، لم يكونوا يستطيعون أن يتقنوا البناء و النجارة و الصناعة و ما أشبه ذلك، بل كانوا لا يتهنون بالعيش و الأرض ترتج من تحتهم، و اعتبر ذلك بما يصيب الناس حين الزلازل - علي قلة مكثها - حتي يصيروا إلي ترك منازلهم، و الهرب عنها.


پاورقي

[1] المراد بالجواهر الأربعة: هي التراب و الماء و الهواء و النار.

[2] الفلوات: جمع فلاة، و هي الصحراء الواسعة.

[3] الفدفد: الفلاة و الجمع فدافد.


الأئمة بعد الرسول


الاختصاص 233 عبدالعزيز القراطيسي؛ قال: قال أبوعبدالله عليه السلام...

الأئمة بعد نبينا صلي الله عليه و آله و سلم اثنا عشر نجباء مفهمون، من نقض منهم واحدا أو زاد فيهم واحدا خرج من دين الله، و لم يكن من ولايتنا علي شي ء.


الامام حيا و ميتا


[دعائم الاسلام 1 / 235 - 234:...]

روينا عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه ذكر وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال:

لما غسله علي عليه السلام و كفنه أتاه العباس بن عبدالمطلب فقال: يا علي ان الناس قد اجتمعوا ليصلوا علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رأوا أن يدفن في البقيع، و أن يؤمهم في الصلاة عليه رجل منهم.

فخرج علي عليه السلام عليهم فقال: أيها الناس ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان اماما حيا و ميتا و انه لم يقبض نبي الا دفن في البقعة التي مات فيها.

قالوا: اصنع ما رأيت، فقام علي عليه السلام علي باب البيت فصلي علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قدم الناس عشرة عشرة يصلون عليه و ينصرفون.


آداب الاستشفاء بالتربة


كامل الزيارات 284-283، ب 93، الحديث 12: حدثني محمد بن أحمد بن الحسين العسكري، عن الحسن بن علي بن مهزيار،عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن محمد بن مروان، عن أبي حمزة الثمالي قال: قال الصادق عليه السلام:...

اذا أردت حمل الطين من قبر الحسين عليه السلام فاقرأ فاتحة الكتاب و الموذتين و قل هو الله أحد و انا أنزلناه في ليلة القدر و يس و آيةالكرسي و تقول:

اللهم بحق محمد عبدك و رسولك و حبيبك و نبيك و أمينك، و بحق أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عبدك و أخي رسولك، و بحق فاطمة بنت نبيك و زوجة وليك، و بحق الحسن والحسين، و بحق الأئمة الراشدين،



[ صفحه 63]



و بحق هذه التربة، و بحق الملك الموكل بها، و بحق الوصي الذي حل فيها، و بحق الجسد الذي تضمنت و بحق السبط الذي ضمنت، و بحق جميع ملائكتك و أنبيائك و رسلك صل علي محمد و آل محمد، و اجعل لي هذا الطين شفاء من كل داء و لمن يستشفي به من كل داء و سقم و مرض و أمانا من كل خوف، اللهم بحق محمد و أهل بيته اجعله علما نافعا، و رزقا واسعا و شفاء من كل داء و سقم و آفة و عاهة و جميع الأوجاع كلها انك علي كل شي ء قدير.

و تقول: اللهم رب هذه التربة المباركة الميمونة و الملك الذي هبط بها و الوصي الذي هو فيها صل علي محمد و آل محمد و سلم و انفعني بها انك علي كل شي ء قدير.


داستان ماني چيست؟


زنديق گفت: قصه ي ماني چيست؟

حضرت فرمود: ماني جستجوگري بود كه مقداري از عقايد و احكام مجوسيت را گرفت و با نصرانيت مخلوط نمود، و در هر دو دين اشتباه كرد، و به هيچ يك از آن دو مذهب نرسيد، و مدعي شد كه جهان ناشي از تدبير دو خدا مي باشد نور و ظلمت، و نور در حصاري از ظلمت است - آن سان كه گفتيم - پس نصاري او را تكذيب كردند، و قوم مجوس او را تصديق نمودند. [1] .



[ صفحه 123]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 177.


حديث 140


جمعه

احب الأعمال الي الله عزوجل الصلاة.

دوست داشتني ترين كارها نزد خداوند، نماز است.

كافي، ج 3، ص 264



[ صفحه 28]




علمه بالغائب 11


و عنه: باسناده عن ابن أبي عمير، عن الحسن بن علي بن فضال، عن عبدالله الكناني، عن موسي بن بكر قال: حدثني بشير النبال قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ استأذن عليه رجل فدخل، فقال أبو عبدالله عليه السلام ما أنقي ثيابك، فقال: جعلت فداك هي لباس بلدنا، ثم قال: لقد جئتك بهدية، فقال له أبو عبدالله عليه السلام: هدية؟ قال: نعم. قال: فدخل غلام له معه جراب فيه ثياب فوضعه، ثم تحدث ساعة ثم قام، فقال أبو عبدالله عليه السلام: ان بلغ الوقت و صدق الوصف فهو صاحب الرايات السود من خراسان، يا قانع انطلق فسله ما اسمك؟ لوصيف قائم علي رأسه، قال: فلحقه فقال له: أبو عبدالله عليه السلام يقول لك: ما اسمك؟ قال: عبدالرحمن، قال: فرجع الغلام، فقال: أصلحك الله يقول: اسمي عبدالرحمن، فقال: أبو عبدالله عليه السلام - ثلاث مرات - هو و رب الكعبة. قال بشير: فلما قدم أبومسلم الكوفة جئت فنظرت اليه فاذا هو الرجل الذي دخل علينا [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 140.


معجزه اي شبيه معجزه ي ابراهيم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم همه از هر دين و مرام احتياج به امنيت و عدالت و فراواني نعمت دارند.

و از يونس بن ظنيان نقل شده كه گفت:

با عده اي خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ گفتم: مرغهايي كه خدا به حضرت ابراهيم فرمود:

«چهار مرغ بگير و نزد خويش پاره پاره كن، سوره ي بقره، آيه 260»

از چهار نوع مختلف بود يا از يك نوع؟ حضرت فرمود: مي خواهيد نظير آن را ببينيد؟ گفتيم: آري؛ حضرت صدا زد: اي طاووس؛ اي كلاغ؛ اي باز؛ اي كبوتر؛ يك يك پرندگان حاضر شدند. سپس حضرت دستور داد آنها را كشتند و قطعه قطعه كرده و پرهاي آنها را كندند و با يكديگر مخلوط كردند. سپس سر طاووس را گرفت و فرمود:

اي طاووس؛ ديديم كه گوشت و استخوان و پرهاي او جدا شد و به يكديگر پيوست و به سر متصل شد و زنده از مقابل حضرت پرواز كرد؛ آن گاه كلاغ و باز و كبوتر را يك يك صدا زد و همه در برابر او زنده شدند.



[ صفحه 230]




مكتب بزرگ


عده ي زيادي از بزرگان شيعه، فروع و اصول را از امام صادق عليه السلام گرفته و آن را براي كساني كه بعد از خودشان مي آمدند، به نحو تواتر قطعي، روايت مي كردند و اين دسته نيز آن روايات را براي افراد بعد از خود، قرني پس از قرن ديگر نقل مي كردند، امام صادق عليه السلام علم كسي را كه قبل از خود بود، نقل مي كرد و پيشوايان از فرزندانش نيز، علم او را روايت مي كردند، چنان كه شاگردانش به نقل آن مي پرداختند. آن حضرت در واقع حلقه ي ميانه ي زنجير و يا دستاويز ناگسستني بين كتب پدرانش و بين كتب كسان بعد از خودش «اماميه» بود.


بين المد و الجزر


لقد غالي بعض كتاب المناقب غلوا أخرجهم من الاعتدال في القول و التثبيت في النقل، فتقولوا و افتعلوا، و ذهبوا الي أبعد حد من المدح و الثناء، و جاءوا بأمور متنوعة في مناقبه و فضائله حتي وضع بعضهم كتابا موضوعا في مناقبه. و للبيان نعطي صورة مختصرة عن تلك الادعاءات الكاذبة و للتفصيل محل آخر.

فمن أظرف ما ينقل من كرامات أبي حنيفة قضية الدهري الذي ورد بغداد ليناظر علماء الاسلام أيام الدولة العباسية، و أنهم عجزوا عن جوابه و لم يبق إلا حماد بن أبي سليمان، و معه تلميذه أبوحنيفة، و لهذه الأسطورة صور في النقل:

منها: أن دهريا من الروم ناظر علماء الاسلام فأفحمهم إلا حمادا.



[ صفحه 292]



و لم يأت أحد بما فيه مقنع، و الامام إذ ذاك كان صبيا فخاف حماد لأنه لو ألزمه يهون أمر الاسلام. فرأي رؤيا لا حاجة لنا بنقلها. [1] .

فذهب أبوحنيفة مع أستاذه الي الجامع. و صعد الدهري المنبر. و طلب الخصم، فحضر أبوحنيفة و هو صبي، فاستحقره، فقال أبوحنيفة: دع هذا و هات كلامك، فتعجب الدهري من جرأته فسأله الدهري بأسئلة فأجاب عنها فقال أبوحنيفة: هذه الأسئلة و أنت علي المنبر و أنا أجبت عنها و الآن انزل الي الأرض و أنا أصعد المنبر، فنزل و صعد أبوحنيفة و قال: إذا كان علي المنبر مشبه مثلك أنزله، و إذا كان علي الأرض موحد مثلي رفعه، «كل يوم هو في شأن» فبهت الدهري و قتلوه.

هكذا دون بعض أصحاب المناقب هذه الأسطورة و لم يلتفتوا الي المؤاخذات فانهم ذكروا أن هذه القصة قد وقعت في بغداد، و لا يتأتي ذلك، فان بغداد مصرت في زمن المنصور سنة 145 ه فيكون عمر أبي حنيفة في هذه القصة 65 سنة فكيف كان عمره سبع سنين؟ و ان وفاة استاذه حماد بن ابي سليمان سنة 120 ه بالاتفاق، أي قبل تمصير بغداد بخمس و عشرين سنة. مع أن أباحنيفة تتلمذ علي يد حماد، بعد أن قضي شطرا من عمره في بيع الخز، و اشتغل مدة بعلم الكلام، و بعد ذلك التحق بحلقة حماد.

و قد ذكرت هذه الأسطورة في عدة كتب و علق بعضهم عليها بقوله: هذا حال الامام في صغره فكيف في كبره. [2] .

أما الصورة التي ينقلها الخوارزمي فهي:

إن ملك الروم بعث مالا عظيما بيد أمين الي بغداد، و قال: سلهم عن ثلاث مسائل، فان هم أجابوا فادفع اليهم المال، و إلا فارجع به، فلما قدم بغداد جمع العلماء و صعد الرومي المنبر و قال: إن أجبتم عن اسئلتي أعطيتكم المال، و إلا رجعت به، فسألهم و سكت القوم و فيهم أبوحنيفة، و هو يومئذ صبي، فقال لأبيه: يا أبتا أنا أجيبه، فأسكته أبوه، و قام أبوحنيفة و استأذن الخليفة في الجواب و صعد أبو حنيفة المنبر. الخ. هكذا أوردوا هذه الأسطورة و اختلفوا بطرق نقلها.

و من أظرف ما نقلوه ما يرويه صاحب مفتاح السعادة أن ثابتا توفي



[ صفحه 293]



و تزوج الامام الصادق عليه السلام أم الامام أبي حنيفة، و كان أبوحنيفة رحمه الله صغيرا و تربي في حجر الامام جعفر الصادق و أخذ علومه منه. قال مؤلفه: و هذه إن ثبتت فهي منقبة لأبي حنيفة، و قد أيد ذلك قاضي زاده شريف مخدوم فقال: و بعد وفاة الثابت، أي والد أبي حنيفة، تزوج أم الامام رحمه الله الامام جعفر الصادق و ربي أبوحنيفة في حجره. [3] .

و كيف يتأتي ذلك و يستقيم و إن أباحنيفة كان صغيرا و تربي في حجر الامام الصادق و قد كانت ولادة أبي حنيفة سنة 80 ه و ولادة الصادق سنة 83 ه؟ فلا يصح هذا و إن أبوا إلا تصحيح هذه المناقب فالله قادر علي كل شي ء، و لا يستبعد أن يكون المد و الجزر في الأعمار كما هو في البحار.

ولنكتف بما ذكرناه، و لا نتعرض لتلك الادعاءات الكاذبة فقد ادعوا أن التوراة بشرت به، و أن صفته مكتوبة فيها، و أن الله ناداه: يا أباحنيفة إني قد غرفت لك و لمن هو علي مذهبك الي يوم القيامة، و أن النبي غبط داود لأن في أمته لقمان فبشره جبرائيل بأبي حنيفة، و ان حكمته أعظم من حكمة لقمان، و ان الخضر درس عليه خمس سنين في حياته و أكمل دراسته عليه و هو في قبره، الي كثير من تلك السفاسف و هي من الأمور التي لا تحتاج الي مناقشة، و إنما هي وليدة عصر احتدام التعصب للمذاهب، فذهب كل الي تكوين شخصية إمامه طبقا لأهدافه، و قد ألفوا كتبا طافحة بالثناء الأجوف و المدح الكاذب.

و قد كان جماعة يضعون الأحاديث و المناقب لنصرة مذهب أبي حنيفة امثال أحمد الحماني المتوفي سنة 302 ه و أسد بن عمر البجلي القاضي. المتوفي سنة 190 ه، و اباء بن جعفر الكذاب المعروف، و قد حرفه بعضهم عند نقله عنه بابان ليخفي حاله، و قد خرجوا في أبي حنيفة أحاديث لا أصل لها [4] و قد وضع أباء عليه اكثر من ثلاثمائة حديث، و ذكر أكثرها الحارثي في مسند أبي حنيفة؛ و غير هؤلاء كثير لا يسع الوقت لذكرهم من دعتهم عصبيتهم الي تكوين شخصية أبي حنيفة طبقا لرغباتهم، و معاكسة للوجدان و مخالفة للحق، و بذلك صعب الوصول الي معرفة شخصية أبي حنيفة.

فلنترك مناقشة تلك المناقب فانا لا نتعرض إلا لما له أهمية في الموضوع. فمن ذلك قولهم: إن أباحنيفة سمع جماعة من الصحابة و دونوا له أحاديث ذكرت في مسانيده فلننظر لصحة هذه الدعوي.



[ صفحه 294]




پاورقي

[1] مفتاح السعادة ج 2 ص 201.

[2] مفتاح السعادة ج 2 ص 201، و شرح وصية ابي حنيفة المخطوط بمكتبة الامام كاشف الغطاء.

[3] جامع الرموز ج 1 ص 2.

[4] تهذيب التهذيب ج 1 ص 449.


الحنفية


و عند الحنفية: وضع اليدين علي الأرض ثم يرفعهما و ينفضهما، و يمسح بهما وجهه، ثم يضع يديه ثانية علي الأرض، ثم يرفعهما فينقضهما ثم يمسح بهما كفيه و ذراعيه من المرفقين [1] .


پاورقي

[1] المبسوط ج 1 ص 106.


عبدالله بن زرير


عبدالله بن زرير الغافقي المصري المتوفي سنة 83.

خرج حديثه ابوداود، و النسائي و ابن ماجة. و روي عنه ابوالخير البزني، و ابوافلح الهمداني، و ابوعلي الهمداني، و بكر بن سوادة الجذامي و عبدالله بن الحارث، و عبدالله بن هبيرة، و غيرهم.

قال العجلي: مصري تابعي ثقة. و قال ابن يونس: كان من شيعة علي عليه السلام و الوافدين اليه من مصر، و قال ابن سعد: شهد مع علي صفين. و قال البرقي نسب الي التشيع و لم يضعف. و ذكره ابن حبان في الثقات.

قال عبدالله: قال لي عبدالملك بن مروان: ما حملك علي حب ابي تراب الا أنك اعرابي جاف؟ قال: فقلت له والله لقد قرأت القرآن قبل أن يجتمع ابواك. في قصة ذكرها ابن سعد.

و عن يزيد بن ابي حبيب قال: بعث عبدالعزيز بن مروان الي عبدالله ابن زرير فسأله عن عثمان؟ فاعرض عنه، فقال له عبدالعزيز: والله اني لأراك جافيا لا تقرأ القرآن.

فقال: بلي والله اني لأقرأ القرآن، و اقرأ منه مالا تقرأ.

قال: و ما هو؟ قال: القنوت، اخبرني علي بن ابي طالب انه من القرآن [1] .



[ صفحه 550]




پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 217 - 216: 5 و الخلاصة 167.


الطبائع الأربع


قال ابن شهر آشوب قدس سره: و حدث أبوهفان - و ابن ماسويه حاضر - أن جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: «الطبائع أربع: الدم و هو عبد، و ربما قتل العبد سيده، و الريح و هو عدو، اذا سددت له بابا أتاك من آخر، و البلغم [1] و هو ملك يداري، و المرة [2] و هي



[ صفحه 122]



الأرض، اذا رجفت رجفت بمن عليها».

فقال: أعد علي، فوالله ما يحسن جالينوس أن يصف هذا الوصف. [3] .


پاورقي

[1] البلغم: خلط من أخلاط الجسد، و هو أحد الطبائع الأربع. لسان العرب 56:12؛ طبيعة من طبائع الانسان الأربع، و هو بارد و رطب. مجمع البحرين 18:6.

[2] المرة: من أخلاط البدن غير الدم، و الجمع مرار بالكسر. مجمع البحرين 481:3.

[3] المناقب 259:4؛ بحارالأنوار 219:47.


طاهر


و منهم طاهر، و لم يذكر في ترجمته غير أنه من أصحاب الصادق عليه السلام، و هذا كما ذكرناه في صباح كاشف عن أخذه عن سيده و روايته عنه و هو سعادة و حظوة، و دلالة علي المعرفة.

و الظاهر أن طاهرا الذي روي عتاب الصادق عليه السلام لابنه عبدالله الأفطح و توبيخه علي ما لا يرضاه الامام من فعله، هو طاهر هذا مولي الصادق عليه السلام.


الهذيلية


قال الاسفرائيني [1] هؤلاء أتباع أبي الهذيل محمد بن الهذيل المعروف بالعلاف . و قال الشهرستاني [2] هو حمدان بن الهذيل شيخ المعتزلة و مقدم الطائفة و مقرر الطريقة ، أخذ الاعتزال عن عثمان بن خالد الطويل عن واصل ابن عطاء .

ولد في البصرة سنة 135 ، و لم يرتحل عنها قبل سنة 204 بعد أن استدعاه المأمون لبغداد .

و قد ذهب الي أن الله سبحانه لا يقدر أن يعطي عباده القدرة علي الاحياء و الاماتة ، و من آرائه أن الله لا يقدر علي ما أقدر عليه عباده ، و لا يوصف بالقدرة علي الصلاة و الصيام .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق:138.

[2] الملل و النحل 53:1.


عبدالله بن زرارة


قال النجاشي [1] عبدالله بن زرارة بن أعين الشيباني، مولاهم، ممن أخذ عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، و له كتاب وراه عنه أجلة الرواة، و بعض أهل الاجماع، و هو من عيون الثقات الذين لا لبس فيهم و لا شك، و من الفقهاء البارزين و الأعلام و الرؤساء الذين اخذ عنهم الحلال و الحرام، و من أرباب الاصول المدونة و المصنفات المشهورة.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] في أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 401]



و ذكره العلامة [3] في القسم الأول المعد للمعتدين عنده في الرواية.

و قد وثقه الفاضل المجلسي [4] و الجزائري [5] و البحراني [6] و الكاظمي [7] و الطريحي [8] .

و قال المامقاني [9] و لا غمز فيه بوجه.

و ذكر الأردبيلي [10] أن له رواية في التهذيب.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 223، الرقم 583. رجال العلامة: 111، الرقم 46، و في الصفحة 127، الرقم 1؛ لأن زرارة عنده ولدان - عبدالله المترجم له - و عبيدالله ذكرناه ضمن 250 ترجمة.

[2] رجال الطوسي: 264، الرقم 686.

[3] رجال العلامة: 111، الرقم 46.

[4] الوجيزة: 243، الرقم 1062.

[5] حاوي الأقوال (مخطوط): 109، الرقم 398.

[6] بلغة المحدثين: 375.

[7] هداية المحدثين: 101.

[8] جامع المقال: 78.

[9] تنقيح المقال 2 : 183، الرقم 6858.

[10] جامع الرواة 1 : 484.


فيما يرويه من الادعية عن آبائه


ونقل الرواة كوكبة، من الادعية، التي رواها، الامام الصادق عليه السلام، عن آبائه العظام، عليهم السلام، دعاة الله في أرضه، وحججه علي عباده، وهي لوحات من النور، تجذب العقول، وتنمي الافكار، وتهدي الحائر، وترشد الضال، وتدفع الانسان لما يسمو به من المثل العليا، والصفات الكريمة، ونعرض لبعضها.


في تبجيل الاخوان


قال الصادق: مصافحة اخوان الدين أصلها من محبة الله لهم. قال رسول الله: ما تصافح اخوان في الله الا تناثرت ذنوبهما حتي يعودا كيوم ولدتهما أمهما، و لا كثر حبهما و تبجيلهما كل واحد لصاحبه الا كان له مزيد.

و الواجب علي اعلمهما بدين الله أن يريد [1] صاحبه في فنون الفرائد [2] أبدا التي أكرمه الله بها، و يرشده الي الاستقامة و الرضا و القناعة، و يبشره برحمة الله،. و يخوفه من عذابه. و علي الاخوان يتبارك باهتدائه و يمسك بما يدعوه اليه، و يعظه به و يستدل بما يدله اليه معتصما بالله و مستعينا به لتوفيقه علي ذلك.

قيل لعيسي بن مريم علي نبينا و آله و عليه السلام كيف اصبحت قال: لا أملك نفع ما أرجو، و لا أستطيع دفع ما أحذر، مأمورا بالطاعة و منهيا عن المعصية، فلا أري فقيرا أفقر مني

و قيل لأويس القرني كيف أصبحت؟ قال: كيف يصبح رجل اذا أصبح لا يدري، أيمسي، و اذا أمسي لا يدري أيصبح.

قال أبوذر رضي الله عنه: أصبحت أشكر ربي و أشكر نفسي. قال النبي عليه السلام: من أصبح و همته غير الله فقد أصبح من الخاسرين المعتدين.



[ صفحه 288]




پاورقي

[1] يزيد.

[2] الفوائد.


ابو حسان المدائني


أبو حسان المدائني.

أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يتعرضوا لذكره في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 107.



[ صفحه 82]




سلام بن أبي عمرة الخراساني


أبو علي سلام بن أبي عمرة، وقيل ابن عمرو، وقيل ابن عمرة، وقيل ابن أبي

عميرة الخراساني. محدث إمامي ثقة، وله كتاب، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا وكان خراسانيا سكن الكوفة. روي عنه عبد الله بن جبلة، ووكيع بن الجراح، ومحمد بن بشر العبدي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 210. رجال النجاشي 134. تنقيح المقال 2: 43. فهرست الطوسي 82. معالم العلماء 58. رجال ابن داود 105. رجال الحلي 85. معجم الثقات 60. معجم رجال الحديث 8: 170 و 172. نقد الرجال 156. توضيح الاشتباه 175. جامع الرواة 1: 369. هداية المحدثين 73. مجمع الرجال 3: 136 و 137. أعيان الشيعة 7: 274 و 275. بهجة الآمال 4: 401. منتهي المقال 149. منهج المقال 166. جامع المقال 71. نضد الايضاح 157. وسائل الشيعة 20: 208. روضة المتقين 14: 370. إتقان المقال 68 و 193. الوجيزة 36. لسان الميزان 7: 234. ميزان الاعتدال 2: 180. تهذيب التهذيب 4: 286. تقريب التهذيب 1: 342. التاريخ الكبير 4: 133. المجروحين 1: 341. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1155. خلاصة تذهيب الكمال 136. الجرح والتعديل 2: 1: 258. الضعفاء



[ صفحه 63]



والمتروكين لابن الجوزي 2: 7. المغني في الضعفاء 1: 271.


محمد بن حنظلة العبدي


أبو سلمة محمد بن حنظلة العبدي، الكوفي.

محدث إمامي. روي عنه أبو المستهل.

المراجع:

رجال الطوسي 284. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 111. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 48. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 203. منهج المقال 295.