بازگشت

چرا بعضي از اعضاء طاق و بعضي جفت خلق شده


فكر كن،اي مفضل، خداوند چگونه بعضي از اعضاء را مانند سر، طاق و بعضي را مانند دست و پا، جفت آفريده. اگر اسنان دو سر مي داشت، گذشته از اين كه بار گراني بر گردن او بود، چنانچه با يكي از آنها حرف مي زد، آن ديگري معطل و بيكاره بود؛ و اگر با هر دو حرف مي زد، براي شنونده مشكل بود كه هر دو را بشنود و بفهمد، و نمي دانست متوجه كداميك از آن ها بشود. ولي دست ها را خداوند جفت آفريد چون اگر انسان يك دست داشته باشد نمي تواند به كارهاي زندگي بپردازد؛ چنانكه اگر نجار يا بناء يك دستشان شل شود بكلي از كار مي مانند و عاجز مي شوند، و اگر هم به زحمت كاري را انجام دهند، كار آنان مثل كار كسي كه دو دست دارد نيست.


المعجزات تصدر باذن الله تعالي


و من الواضح أن المعاجز التي صدرت علي أيدي الأنبياء انما صدرت باذن الله تعالي كما قال (عزوجل): «و ما كان لرسول أن يأتي بآية الا باذن الله فاذا جاء أمر الله قضي بالحق و خسر هنالك المبطلون» [1] .

و هذه الآية المباركة تدل بكل وضوح علي أن الأنبياء ليس لهم أن يأتوا بالمعجزات من عند أنفسهم أو حسب طلبات الناس منهم، بل الأمر بيد الله تعالي يأتي بالمعجزات علي وجه المصلحة، و الأنبياء يستمدون من قدرة الله تعالي، و ليس لهم استقلال في هذه التصرفات، و لا يقدرون أن يأتوا بشي ء الا باذن الله.

و كلمة: «الا باذن الله» - في هذه الآية - تستدعي الانتباه، فان للاذن معان عديدة و قد يأتي الاذن بمعني التيسير و التكوين، كما في قوله تعالي: «تؤتي أكلها كل حين باذن ربها» [2] .

و من الممكن أن يكون معني الاذن في هذه الآية - و في كل آية فيها ذكر المعجزة باذن الله - هو التيسير و التكوين، أي أن الله تعالي هو الذي ييسر و يسهل وقوع المعجزة:

و خلاصة الكلام: أن الله الذي هو علي كل شي ء قدير، الكون



[ صفحه 344]



و جميع الكائنات كلها تابعة لارادته، و خاضعة لمشيئته، فاذا أراد شيئا فانما يقول له: كن فيكون.

فلا مانع بأن يجعل الله الكائنات مطيعة للنبي، و خاضعة له، يتصرف فيها باذن الله كما تقتضيه الحكمة و المصلحة.

و من الواضح أن المعجزة تعتبر خرقا للعادة و الطبيعة، والله تعالي هو خالق الطبيعة، لا يعجز عن تغييرها و تبديلها، و سلب خواصها.


پاورقي

[1] سورة غافر آية 78.

[2] سورة ابراهيم آية 25.


مصادف


مصادف نيز از غلامان امام صادق عليه السلام است كه علماي رجال او را از راويان و اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نيز شمرده اند. برخي از راويان مورد اعتماد و موثق مانند حسن بن محبوب و علي بن رئاب و... از او روايت نموده اند و اين شاهد بر امانتداري و معرفت او نسبت به احاديث و مقام امامت امام عليه السلام مي باشد.

در مورد وي قبلا نيز سخناني بيان شد، و برخورد امام عليه السلام در معامله ي پرسودي كه او انجام داده بود، بسيار مشهور است، و آن داستان چنين است كه امام صادق عليه السلام هزار دينار



[ صفحه 493]



به او داد و او را براي تجارت به مصر فرستاد و او در آن تجارت هزار دينار سود برد، ولي امام عليه السلام از چنين سودي تعجب نمود و آن را زياد دانست. پس مصادف گفت: ما متاعي را خريديم كه در شهر ديگر وجود نداشت [و يا كمياب بود] پس با تجار ديگر عهد و سوگند ياد نموديم كه آنها را به دو برابر قيمت بفروشيم. پس امام عليه السلام از اين كار مصادف ناراحت شد و سود معامله را حرام دانست و اصل مال خود را برداشت و سود را رها نمود و فرمود: «اي مصادف، مقابل شمشير قرار گرفتن آسان تر از به دست آوردن روزي حلال است».

همچنين داستان همراهي مصادف و ملازم با امام صادق عليه السلام به حيره - چنان كه گذشت - بسيار مشهور است. و در آن سفر آنها از حلم و بردباري امام عليه السلام درس بزرگي گرفتند.


تحقيق و پژوهش


ويژگي ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام تحقيق و پژوهش دانشوران دانشگاه است. در اين مراكز دانش در زمينه هاي گوناگون فقهي، اعتقادي، جبر، شيمي، و... تحقيقات وسيع شكل مي گيرد. هشام بن حكم موفق مي شود سي و يك يا بيست و نه جلد كتاب تحقيق نموده و بنگارد. [1] جابر بن حيان بيش از 200 جلد كتاب در رشته هاي طبيعي و اعتقادي و شيمي مي نگارد [2] و همين جابر پدر علم شيمي عنوان مي گيرد. جابر بن حيان هزار صفحه كه مشتمل بر 500 رساله است، مي نگارد. [3] .



[ صفحه 251]



مفضل بن عمر نه جلد كتاب در موضوعات گوناگون مي نگارد. [4] محمد بن مسلم سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام ضبط و نقل مي كند. [5] امام به تعميق افكار و تحقيق موضوعات اهتمام ويژه داشته است كه اين گونه افرادي در دانشگاه حضرت تربيت و رشد مي يابند.


پاورقي

[1] تنقيح المقال، شماره 12854، فهرست ابن نديم، ص 328.

[2] فهرست ابن نديم، ص 637 تا 639، اعيان شيعة، ج 4، ص 37.

[3] وفيات الاعيان، ج 1، ص 327.

[4] مقدمه توحيد مفضل، ص 5.

[5] رجال كشي، ص 163، ص 167.


جابر بن يزيد جعفي كوفي


جابر از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام احاديثي نقل كرده است. او در سال 128 يا 132 هجري در دوران امام صادق عليه السلام از دنيا رفت.

جابر تنها از امام صادق عليه السلام هفتاد هزار حديث روايت كرده است و اگر كسي احاديثي را كه از او نقل شده بررسي كند، در مي يابد كه وي حامل اسرار علوم اهل بيت بوده و كرامت هايي از آن ها براي مردم بازگو مي كرد كه عقول آنان تاب شنيدن آن كرامات را نداشت [1] .


پاورقي

[1] همان مأخذ ص 136.


تأثير بينش صحيح بر رفتار انسان


جهان بيني و نوع تلقي انسان از زندگي و هستي، به زندگي انسان جهت مي دهد و موجب مي شود انسان نوع خاصي از رفتار فردي و اجتماعي را برگزيند. اگر جهان بيني بر پايه ي بينشي صحيح استوار باشد، رفتارهاي انسان شكل و جهتي درست به خود مي گيرد. اما اگر انسان تلقي درستي از عالم هستي نداشته باشد و با شكل و ترديد به آن و آغاز و



[ صفحه 229]



انجامش بنگرد، خواه ناخواه، بر اعمال و رفتارش تأثيري نامطلوب خواهد گذاشت، كه حداقل اثر آن، سستي در انجام وظايف و تكاليف است. انسان براي فهم يك سلسله مفاهيم و حل مسايلي كه براي او سؤال برانگيز است دست كم بايد جهان هستي را درست بشناسد و نسبت به موقعيت خود در آن، و اين كه نهايتا به كجا خواهد رفت، بينش صحيح داشته باشد. اگر انسان نتواند اين مسايل را براي خود حل كند، تلاش وي براي انتخاب يك نظام ارزشي و اخلاقي صحيح بي فايده خواهد بود؛ زيرا اخلاق منهاي دين، و نظام ارزشي منهاي جهان بيني صحيح ره به جايي نمي برد.

در قرون اخير، به خصوص در كشورهاي غربي، به دليل سست شدن پايه هاي جهان بيني و اعتقادي مردم، پايه هاي اخلاقي آنان نيز رو به ضعف نهاده است. از آن جا كه مفاهيمي هم چون خدا، وحي و قيامت، اساس اعتقادات انسان را تشكيل مي دهند و با ابزارهاي حسي و تجربي قابل اثبات نيستند، طبعا انسان هايي كه مبناي كارشان را بر تجربه ي حسي گذاشته اند، اين مسايل را انكار مي كنند و دست كم با شك و ترديد به آنها مي نگرند.

اين نوع تلقي و بينش با دين سازگار نيست؛ چرا كه اساس دين بر يقين است: «... و بالآخرة هم يوقنون». [1] .

اما در مغرب زمين چون به فلسفه هاي مادي و ماترياليستي بها داده مي شود، از يك سو پايه هاي اعتقادي بسياري از مردم سست شده است و از سوي ديگر، از آن جا كه زندگي انسان بدون نظام اخلاقي امكان پذير نيست، يك نظام اخلاقي غير ديني و سكولار پايه ريزي كرده اند كه اعتقاد به خدا و قيامت و وحي در آن وجود ندارد. اين كار نه تنها نتيجه نداده، كه امروزه بسياري از فيلسوفان غربي تصريح مي كنند اخلاق منهاي دين مساوي است با بي اخلاقي. اگر دين از عرصه اجتماع كنار رود، جايي براي ارزش هاي اخلاقي و پاي بندي به آنها باقي نخواهد ماند؛ زيرا در اين صورت نظام ارزشي از پايه ي فكري و منطقي برخوردار نخواهد بود و براي خوب يا بد بودن يك كار نمي توان دليل عقلاني آورد.

بنابراين، در صورتي ما مي توانيم يك نظام ارزشي صحيح داشته باشيم كه مبتني بر



[ صفحه 230]



بينش هاي صحيحي باشد. اين بينش ها بر پايه هايي استوار است كه بايد براي ما ثابت و قابل درك گردند. اگر سه اصل توحيد، نبوت و معاد، كه جزو اصول دين است، به درستي براي انسان تبيين گردد، آن گاه مي توان يك نظام ارزشي صحيح را بر پايه ي اين اصول پي ريزي كرد.


پاورقي

[1] بقره (2)،4.


چگونگي حرم و ضريح جناب ابراهيم


وضعيت حرم جناب ابراهيم در كتب تاريخ و مدينه شناسي، از اوايل قرن هفتم مطرح و در مقاطع مختلف از آن سخن گفته شده است ولي قبل از تاريخ ياد شده، آيا اين بقعه به چه شكل بوده و اصلاً داراي ساختمان بوده است يا نه، در اين مورد مطلبي بدست نيامده اما آنچه مسلم است و با اهميتي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به هنگام دفن اين دو بزرگوار، براي حفظ و بقاي قبر آنان قائل بوده. اين دو قبر در ميان مسلمانان در طول تاريخ مشخص و داراي احترام و از قبوري بوده كه مسلمانان زيارت آنها را همانند قبور ساير شخصيتهاي مذهبي از اعمال مستحب و جزو وظايف مهم مي دانستند و طبعاً در حفظ اصل قبرها و در ايجاد سقف و سايه بان در روي آنها تلاش مي نمودند.



[ صفحه 188]



ابن جبير (متوفاي 614) در مورد اين بقعه مي گويد: «و أَمامَهُ قَبْر السلالة الطاهرة ابراهيم بن النبي (صلي الله عليه وآله) و عليه قبة بيضاء» [1] در مقابل قبر مالك بن انس قبر سلاله رسول خدا است و در روي اين قبر گنبدي است سفيد رنگ. مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد ديگر (756) ذكر نموده است. [2] .

ابن جبير در مورد ضريح جناب ابراهيم پس از آن كه زيبايي و استحكام ضريح ائمه بقيع را با اين بيان توصيف مي كند كه: اصل اين ضريح از چوب اما بديعترين و زيباترين نمونه اي است از نظر فن و ظرافت و نقوش برجسته از جنس مس بر آن ترسيم و ميخكوبي هايي به جالبترين شكل در آن تعبيه شده كه نماي آن را هرچه زيباتر و جالبتر نموده است. مي گويد: «و علي هذا الشكل قبر ابراهيم بن النبي». [3] .

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است.»

پس از ابن جبير، ابن نجار مدينه شناس (متوفاي 643) نيز از بقعه و ضريح جناب ابراهيم ياد نموده و چنين مي گويد:

«و قبر ابراهيم بن النبي و عليه قبة و ملبن ساج». [4] .

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر داراي گنبد و ضريحي از چوب ساج مي باشد.»

محمد بن احمد مطري (متوفاي 741 هـ) در كيفيت ساختمان اين بقعه مي گويد:

«وعليه قبة فيها شباك من جهة القبلة و هو مدفون عند جنب عثمان بن مظعون رضي الله عنه». [5] .

«در روي بقعه ابراهيم گنبدي است و در ديوار سمت جنوبي اين بقعه، شبكه هايي وجود دارد و او در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شده است.»



[ صفحه 189]



از گفتار سمهودي (متوفاي 911) معلوم مي شود كه اين بقعه و ضريح در زمان وي نيز به همان شكلي بوده كه مطري و ديگر مدينه شناسان قبل از وي ياد نموده اند؛ زيرا او مي گويد:

«وقبره علي نعت قبر الحسن و العباس و هو ملصق الي جدار المشهد القبلي و في هذا الجدار شباك». [6] .

(ضريح) ابراهيم همانند (ضريح) حسن (عليه السلام) و عباس است و اين ضريح چسبيده به ديوار جنوبي حرم و در اين ديوار شبكه هايي وجود دارد.

سيد اسماعيل مرندي كه در سال 1255 هجري مدينه را زيارت نموده در كتاب خود از اين بقعه چنين ياد مي كند: و ديگر قبه حضرت ابراهيم پسر حضرت رسول خدا است كه يك ضريح دارد. [7] .

نايب الصدر شيرازي هم كه در سال 1305 هـ. سفر حج نموده است، در شمار بقعه هاي موجود در بقيع مي گويد: و بقعه ابراهيم بن النبي (صلي الله عليه وآله) بر سر در آن چند شعر تركي است و يك مصرع آن كه فارسي است نقل مي شود: «شهزاده سلطان رسل ابراهيم». [8] .

ابراهيم رفعت پاشا كه براي آخرين بار در سال 1325 و تقريباً بيست سال قبل از تخريب آثار مذهبي در حجاز، بقيع را زيارت نموده، از اين بقعه چنين نام مي برد: «گنبد و بارگاه عباس و حسن بن علي (عليه السلام) از همه گنبد و بارگاههاي موجود در بقيع؛ مانند گنبد ابراهيم و... بزرگتر و مرتفع تر است.» [9] .

خلاصه: آنچه از گفتار اين مورخان و نويسندگان از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجري بدست آمد، اين است كه قبر شريف جناب ابراهيم سلاله پاك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و جناب عثمان بن مظعون يكي از باوفاترين صحابه ها و ياران آن حضرت؛ همانند ساير



[ صفحه 190]



قبور اقوام پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در بقيع داراي بقعه و گنبد و بارگاه بوده است و قبر جناب ابراهيم كه داراي زيباترين ضريح همانند ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) و در سمت جنوبي اين بقعه و متصل به ديوار قرار گرفته و در اين سمت از ديوار شبكه هايي نيز تعبيه شده بود كه ارتباط زايرين با داخل حرم بوسيله اين شبكه ها حفظ مي گرديد.

و بالأخره توجه زائرين و حجاج كه در طول تاريخ از نقاط مختلف جهان به مدينه منوره مشرف مي شدند، به اين بقعه شريف و قبر مبارك منعطف مي گشت و اگر در اثر كثرت و ازدحام زائرين، امكان وارد شدن به داخل اين حرم وجود نداشت، طبعاً از بيرون حرم و از مقابل شبكه، قبر فرزند رسول خدا را زيارت و در اين محل به دعا و راز و نياز با خداوند متعال مي پرداختند.

و اينك در مورد اين حرم شريف تذكر دو موضوع ضروري به نظر مي رسد: يكي معرفي ساير مدفونين در اين محل و دومي بيان تاريخ بناي اين بقعه و بارگاه.


پاورقي

[1] رحله ابن جبير، ص 144.

[2] رحله ابن بطوطه، ص 119.

[3] رحله، ابن جبير، ص 144.

[4] اخبار المدينه، ص 155.

[5] التعريف بما انسته الهجرة من معالم دار الهجره، چاپ قاهره، ص 46.

[6] وفاء الوفا، ج 3، ص 918.

[7] توصيف مدينه به نقل فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118.

[8] سفرنامه نايب الصدر شيرازي، ص 230.

[9] مرآت الحرمين، ج 1، ص 426.


المناجاة 15


و تعرف بمناجاة الزاهدين، و هي من غرر مناجاته:

«الهي: اسكنتنا دارا حفرت لنا حفر مكرها، و علقتنا بأيدي المنايا في حبائل غدرها، فاليك نلتجي ء من مكائد خدعها، و بك نعتصم من الاغترار بزخارف زينتها، فانها المهلكة لطلابها، المتلفة حلالها [1] ، المحشوة بالآفات، المشحونة بالنكبات.

الهي: فزهدنا فيها، و سلمنا فيها بتوفيقك و عصمتك، و أنزع عنا جلابيب مخالفتك، و تول أمورنا بحسن كفايتك، و أوفر مزيدنا من سعة رحمتك، و أجمل صلاتنا من فيض مواهبك، و اغرس في أفئدتنا أشجار محبتك، و اتمم لنا أنوار معرفتك، و أذقنا حلاوة عفوك، و لذة مغفرتك، و أقرر أعيننا يوم لقائك برؤيتك، و أخرج حب الدنيا من قلوبنا كما فعلت بالصالحين من صفوتك، و الأبرار من خاصتك، برحمتك يا أرحم الراحمين و يا أكرم الاكرمين...».

و بهذا ينتهي بنا المطاف في مناجيات الامام عليه السلام مع الخالق العظيم، و هي تمثل روحانية الامام و مدي اتصاله بالله، و انقطاعه اليه.

المناجاة المنظومة:

و نسب السيد حسين النوري في الصحيفة السجادية الرابعة الي الامام عليه السلام مقطوعتين من المناجاة المنظومة و ذكر أنه وجدهما بخط بعض العلماء.

الأولي:



ألم نسمع بفضلك يا منايا

دعاء من ضعيف مبتلاء [2] .





[ صفحه 218]





غريقا في بحار الغم حزنا

أسيرا بالذنوب و بالخطا



أنادي بالتضرع كل يوم

مجدا بالتبتل و الدعاء



لقد ضاقت علي الأرض طرا

و أهل الأرض ما عرفوا دوائي



فخذ بيدي اني مستجير

بعفوك يا عظيم، و يا رجائي



أتيتك باكيا فارحم بكائي

حيائي منك أكثر من خطائي



ولي هم و أنت لكشف همي

ولي داء و أنت دواء دائي



و أيقظني الرجاء فقلت ربي

رجائي أن تحقق لي رجائي



تفضل سيدي بالعفو عني

فاني في بلاء من بلاء



الثانية:



اليك يا رب قد وجهت حاجاتي

و جئت بابك يا ربي بحاجاتي



أنت العليم بما يحوي الضمير به

يا عالم السر علام الخفيات



أقض الحوائج لي ربي فلست أري

سواك يا رب من قاض لحاجاتي الخ



و هذه المقطوعة علي هذا المنوال - كسابقتها - من الركة و اختلال الوزن، و الذي أره بكل تأكيد أن كلا المقطوعتين من الموضوعات علي الامام عليه السلام، اذ كيف تنسب للامام هذه الابيات المفككة التي ليس فيها أية مسحة أدبية أو بلاغية، و هو صاحب الصحيفة السجادية التي لم يؤثر في الكلام العربي مثل بلاغتها و فصاحتها.



[ صفحه 219]




پاورقي

[1] حلالها: أي: من حل بها.

[2] هكذا وردت. و ركاكة النظم ظاهرة، فمن المستبعد نسبتها للامام زين العابدين عليه السلام.


ذكره لله


و يقول المؤرخون: انه كان دائم الذكر لله، و كان لسانه يلهج بذكر الله في اكثر أوقاته، فكان يمشي و يذكر الله، و يحدث القوم، و ما يشغله ذلك عن ذكره تعالي، و كان يجمع ولده و يأمرهم بذكر الله حتي تطلع الشمس كما كان يأمرهم بقراءة القرآن، و من لا يقرأ منهم أمره بذكر الله [1] .


پاورقي

[1] اعيان الشيعة 4 / ق 1 / 471.


حبيب خدا و دشمن خدا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند به بنده ي خود نعمتي عطا كند و آن نعمت در وجود او به چشم خورد، حبيب خدا و بازگو كننده ي نعمت او ناميده مي شود و هر گاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد و آن نعمت در وجود او نمايان نباشد، دشمن خدا و تكذيب كننده نعمت او خوانده مي شود. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 1 / 638 / 1 همان، همان، 20431.


كشاورزي


اسلام آنچه را كه موجب تقويت بنيه ي اقتصادي و مالي جامعه به شمار مي رود، شرح داده و بدان توصيه كرده است. يكي از آن طرحها، كشاورزي است. پيشوايان مذهبي ما به كشاورزي علاقه داشتند و براي پيشرفت آن زحمت فراوان مي كشيدند. اغلب از اين راه امرار معاش مي كردند و به فقرا و مستمندان نيز كمك بسيار مي كردند. در اين زمينه از آن بزرگواران بياناتي شنيدني به دست ما رسيده است. اينك نمونه اي از آنها كه جمله اي كوتاه ولي پرمغز است و مردم را به رغبت و شوق مي آورد، به نظر خوانندگان محترم مي رسد.

الكيميآء الاكبر الزراعة. [1] .

بزرگترين كيميا، كشاورزي است.


پاورقي

[1] وافي. ج 10، ص 23.


كلمات امام جعفرصادق درباره جابر


اي جابر بنده مؤمن ملك خدا حق ندارد مال خدا را جز در راه و رضاي



[ صفحه 257]



او صرف كند.

اي جابر ظلمت را بر نور نمي توان ترجيح داد؟

اي جابر برحذر باش كه كسي را بر برادر ديني ترجيح دهي اگر چنين كني از گمراهان خواهي بود.

نگارنده گويد اگر مكتب جعفر بن محمد و حوزه درس آن حضرت نبود و همچنين اگر چهار هزار نفر شاگردان مبرز آن حضرت وجود نداشت و فقط آثار وجودي باقيه او به كلمات و وصيت هاي خصوصي و عمومي و نصايح و پنديات خلاصه مي شد براي راهنمايي و سعادت بشر و مقبوليت آن حضرت در نظر عامه و خاصه تنها همين مطلب كافي بود.


درس معاشر و انتخاب همنشين خوب


يكي از آثار تحول عصر امام جعفرصادق عليه السلام اختلاف افكار و عقيده بود كه موجب تشتت آراء و انحراف اعمال مي شد - مخصوصا در جانب داري امويان و مروانيان و پيروي افكار ملل و نحل مجموعا اجتماع مسلمين را به مفاسد اخلاقي سوق مي داد وامام صادق عليه السلام از اين انحراف فكري جلوگيري كرد به تعليمات عاليه و پرورش مهذب و پاك خود شاگردان و اصحاب خود را به فضايل تربيت



[ صفحه 187]



كرد و انديشه آنها را به يك نهج مستقيم روشن و رضايتبخش ارشاد و هدايت كرد يكي از تعليمات امام در اين روش ارائه طريقه معاشرت و اختيار مصاحب و جليس بود كه فرمود ارزش آدمي به مصاحب و جليس او به دست مي آيد.

قال (ع) وطن نفسك علي حسن الصحابة لمن صحبت

يعني مقدار و ارزش شخصيت خود را در حسن مصاحبت تو مي شناسند و از همنشين تو به روحيه تو مي رسند.

ولما كان حسن الصحبه كثير المسالك و قد يجهل المرء افضلها سلوكا - علمنا كيف تحسن صحبة من تصحب.

قال (ع) حسن خلقك و كف لسانك و اكظم غيظك و اقل لغوك و تغرس عفوك و تسخو نفسك. [1] .

مي فرمايد اخلاق خود را نيكو سازيد و زبان خود را حفظ كنيد - غضب و خشم خود را فرونشانيد و كمتر سخن بيهوده گويند بذر عفو بنشانيد و نفوس خود را به گذشت سخاوتمند كنيد.

فرمود خوش بياني و شيرين زباني شما مستلزم اين است كه دوستاني اطراف شما جمع شوند و اين زبان خوش همنشين خوب بار مي آورد و تربيت مي كند و كم كم اين غريزه طبيعي عادت ثانوي مي گردد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد ممارست در حسن كلام و شيرين زباني و خوش بياني كم كم شعار دائمي مي گردد و صاحبش را به حسن خلق و طلاقت بيان و فصاحت و بلاغت شهرت مي دهد و ساده تر آنكه اگر انسان ممارست و مراقبت كند كه هم خوب حرف بزند و هم حرف خوب بزند فضيلت شهرت مي يابد و مردم براي حرفهاي خوب او و سخن گفتن او جمع مي شوند در نتيجه نصايح او را هم مي شوند و خود مشعل فروزاني براي اصلاح حال مردم مي گردد.

آنگاه دنباله اين سخن فرمود:

يا شيعة آل محمد ليس منا من لم يملك نفسه عند غضبه و من لم يحسن صحبة من صحبه [2] .



[ صفحه 188]



يعني از ما نيست كسي كه نتواند تملك نفس خود نمايد و خويشتن دار باشد و از ما نيست كسي نتواند به سخنان شيرين خود همنشينان خوبي جلب و جذب نمايد فرمود وقتي دوستان و همنشينان خود را شناختند آنها را به آزادي و فضيلت ياد كنيد حفظ غيب آنها را داشته باشيد و با عواطف و مكرمت با آنها رفتار كنيد.

مفضل بن عمر به سفر رفته بود وقتي برگشت امام صادق عليه السلام به ديدن او رفت فرمود من صحبك؟ رفيق تو كي بود - مفضل گفت رجل من اخواني يكي از برادران ديني من بود فرمود تو با او چه كردي؟ گفت اول او را نمي شناختم و مقام و مرتبه او را نمي دانستم فرمود اما علمت ان من صحب مؤمنا اربعين خطوة سأله الله عنه يوم القيامه.

آيا مي داني كسي كه با مؤمن چهل قدم راه برود خداوند روز قيامت از حق او سؤال مي كند؟!

در اين بيان امام عليه السلام درس معاشرت و طريق تحكيم مباني دوستي و برادري را مي دهد مي فرمايد دو مؤمن با هم بايد جوشش و كوشش داشته باشند يكديگر را بشناسند با هم در امور دين و دنيا كمك و يار و معين باشند - از هم قهر و بريده و دور و بي عاطفه نباشيد بلكه مأنوس - مألوف دوستي صميمي برادر - برابر - با گذشت در حق يكديگر باشيد - مؤمن بايد نسبت به مؤمن آينه اي باشد كه حسن و قبح خود را در آن بيند امتياز مسلمين عموما و مؤمنين خصوصا در ساير ملل مانند يهود و نصاري كه بسيار بي عاطفه و خونسرد و بيگانه و نجيب هستند - اين است كه عوامل و رفاقت و مصاحبت و دوستي و حمايت - معاضدت مساعدت با هم داشته به انعام و اكرام - اطعام - تحف و هدايا به مساوات مواسات - انفاق و ايثار و صلات و جوائز و غيره با هم جوشش و كوش دارند گرم و داراي عواطف متبادله باشند.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه ص 203 ج 2.

[2] نفس المصدور به نقل الامام الصادق عليه السلام علامه مظفر ص 71.


در كشاورزي و فلاحت


اطلاعات و دانش امام صادق عليه السلام نسبت به گياه شناسي و فلاحت و اشجار و نباتات از بيان احاديث مشهود است

ابن ابي عمير از امام صادق (ع) روايت مي كند كه امام ششم فرمود خداوند عالم وقتي آدم ابوالبشر را از بهشت بيرون كرد و به زمين فرستاد يكصد و بيست درخت ميوه 120 با او بيرون فرستاد.

چهل عدد آن درخت ميوه اي بود كه بيرون و درونش هر دو خوردني بود.

و چهل عدد آن بيرونش خوردني و اندرونش غير خوردني بود

چهل عدد آن بيرونش خورده مي شد و اندرونش بيرون انداخته مي شد

حضرت آدم اين ميوه ها را با خودش آورد و روي زمين غرس كرد و يك جوالي از تخم حبوبات آورد كه نباتات و علفيات و سبزيجات را در زمين كشت و از آن بهره برداري نمود

اين حديث نشان مي دهد كه همه ميوه ها و حبوبات و تخم نباتات را آدم ابوالبشر با خود آورده و آلات و ابزار كشت و زرع را با او فرستادند و آن چهل ميوه كه همه چيز آن خورده مي شد مانند انجير - انگور و غيره بود و آن چهل ميوه كه پوست آن را نمي خوردند



[ صفحه 254]



مانند پسته و فندق و بادام و غيره و آن چهل ميوه كه پوست و گوشت آن را مي خورند و مغز آن را مي انداختند مانند آلو و آلوچه و زردآلو و هلو و غيره بود و آدم نوعي يا شخصي اين روش را در كار فلاحت و زراعت خود به كار بردند.

در روايت ديگر وارد شده كه امام عليه السلام فرمود آدم سي نوع ميوه از بهشت آورد و در بحار از درالمنثور سي نام از ميوه ها را ذكر كرده است.

و طريق كشاورزي را به اصحاب و شاگردان خود با خواص و آثارش بيان فرمود و مخصوصا در تعليمات طبي خود بسياري از خواص ميوه جات را تعليم فرموده است.


غيم


در المنجد آسمان ابرآلود را غيم گويند و ابر بارنده را گويند.

غيم به معني عطش است و حالتي كه فضا به خود مي گيرد و تشنه باران مي باشد و در حديث ابرهاي روي هم متراكم و طبقه طبقه به هم پيوسته را غيم گويند و غيم ابري كه تمام فضاي آسمان را گرفته باشد گويند.

غيم ابر مطبق و فراز هم را گويند و گاهي به نام سبب ناميده مي شود.

چنانچه در فارسي گويند ناودان راه افتاده يعني آب ناودان جاري شده و غيم ابري جاري و سريع و قطور و سطبر است اين ابرها مي باشد كه حامل بارهاي سنگين باران است و مي تواند



[ صفحه 83]



احجام و مواد و اجناس سنگين وزن را حركت دهد و خلاصه غيم وسيله نقليه مواد فضائي است كه خداوند به وسيله آن هر چه را بخواهد از هر كجا به جاي ديگر با غيم منتقل مي فرمايد.


عدم الماء


1- عدم وجود الماء الكافي للوضوء أو الغسل في سفر أو حضر، اجماعا و نصا.

و تساءل: اذا لم يكن لديه ماء، لكنه يحتمل و لا يستبعد أن يصيب الماء اذا بحث عنه و سأل، فهل يجب عليه البحث و السؤال، بحيث اذا تيمم بدونه يبطل عمله؟

الجواب:

أجل، يجب - ان كان في الوقت سعة - لأن عدم الماء شرط في صحة التيمم، و بديهة أنه لابد من احراز الشرط و العلم به، و لا يحصل هذا العلم الا بعد البحث و الفحص الموجب لليأس، و بتعبير الفقهاء أن الشك في وجود الماء يستدعي الشك في مشروعية التيمم فلا يكون مجزءا في نظر العقل، هذا، بالاضافة الي قول الامام عليه السلام: اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب ما دام في الوقت.

و قالوا: يجب علي المسافر أن يبحث عن الماء في البرية مقدار رمية سهم اذا كانت الأرض و عرة، و مقدار رمية سهمين اذا كانت سهلة، علي أن يكون البحث الي الجهات الأربعة يمينا و شمالا و أماما و وراء، مع عدم اليأس من عدم وجود الماء، و الأمان علي النفس و المال، و استندوا لهذا الحكم برواية عن الامام



[ صفحه 125]



الصادق عليه السلام: «يطلب الماء في السفر ان كانت الحزونة - أي الأرض و عرة - فغلوة، و ان كانت سهولة فغلوتين».

و ليس من شك أن هذه الأحكام انما شرعت، حيث كان السفر علي الأقدام و الجمال، أما اليوم، حيث السيارات و الطائرات، و لا سبع لا ضبع فلا موضوع لها من الأساس.

و لكن ينبغي أن نعلم أن قولهم - هنا - يجب البحث و الفحص انما هو تفريغ و تطبيق لقاعدة عامة من صميم الحياة، و هي أن كل ما يتوقف عليه وجود الواجب بعد وجوبه فهو واجب، و أنه لا عذر أبدا للانسان عند الله و العقل و الناس أن يهمل أمرا يعلم علم اليقين أن اهماله سيؤدي حتما الي اهمال الواجب و تركه، و هذا الضابط لا يختص بباب دون باب من الفقه، و لا بجهة دون جهة من الحياة. [1] .

و من هذا الضابط يتبين معنا أن من كان لديه قليل من الماء يكفي لوضوئه أو غسله من الجنابة فقط تحتم عليه أن يحتفظ به لأجل الصلاة، و لا يجوز له التصرف فيه لغير ضرورة، و لو لم يدخل الوقت اذا علم أنه لن يجد الماء عند الصلاة بعد دخول وقتها.

أما القول بأن حفظ الماء مقدمة و وسيلة من أجل الصلاة، و المفروض أنها لا تجب قبل الوقت، و اذا لم تجب الغاية فكيف تجب الوسيلة؟ و هل يزيد الفرع علي الأصل، و التابع علي المتبوع؟ أما هذا القول فلعب بالألفاظ بعد العلم بأن



[ صفحه 126]



وقت الصلاة آت لا محالة، و انها لا تصح بالتيمم مع القدرة علي الوضوء، و ان هذا قادر عليه في نظر العقل و العرف، و لذا وجب السفر الي الحج، و الي كثير غيره قبل مجي ء زمانه، و وجب التعلم قبل أو ان العمل، و الغسل لصوم رمضان قبل الفجر، الي غير ذلك.


پاورقي

[1] و خرج جماعة من الفقهاء عن هذه القاعدة في صورة واحدة فقط، و هي أن للانسان ان يجنب مختارا و بارادته مع علمه بأنه لن يجد الماء اذا اجنب، و المسوغ لهذا الاستثناء وجود النص، قال الامام الصادق عليه السلام: ان أباذر قال: يا رسول الله هلكت جامعت أهلي علي غير ماء. فقال له النبي صلي الله عليه و آله و سلم: يا أباذر يكفيك الصعيد عشر سنين.. لأن قلو أبي ذر: هلكت يشعر بأنه جامع، و هو آيس من وجود الماء.


الفقهاء 02


أجمعوا علي أن غير المسلم لا تصح العبادة منه و لا عنه، حجا كانت، أو غير حج، و أيضا اجمعوا علي أن من استقر الحج في ذمته فعليه أن يؤديه و يباشره بنفسه، و لا يسقط عنه بفعل الغير ما دام قادرا علي المباشرة، كما هي الحال في جميع العبادات، لأن الأمر بطبعه ينصرف الي وجوب المباشرة. و أيضا أجمعوا علي أن من وجب الحج عليه، ثم أهمل حتي مات، وجب أن يستناب عنه، ان ترك مالا يفي بذلك، سواء أوصي به، أو لم يوص.


معناه


معني خيار الشرط ان يشترط أحد المتعاقدين، أو كلاهما الخيار في فسخ العقد أو امضائه أمدا معينا، و بتعبير الشيخ الانصاري أن يثبت الخيار بسبب اشتراطه في العقد، و من هنا كان التعبير بشرط الخيار اولي من التعبير بخيار الشرط.

و مبدأ هذا الخيار من حين العقد، لا حين افتراق المتبايعين، و يجوز تأخيره عن العقد، و لو بأيام. فلو قال أحدهما لصاحبه بعد البيع و لزومه: جعلتك بالخيار مدة كذا، و قال صاحبه: قبلت أو ما في معني ذلك يصح و يصير العقد جائزا بعد أن كان لازما أجل، لابد من تحديد مدة الخيار تحديدا يرفع الغرر، و يبعد الاشتباه المفضي الي التنازع و التشاجر.

و اطلق الفقهاء القول بأنه لا تحديد لمدة الخيار قلة و لا كثرة، فيجوز جعلها سنة و ساعة، و المهم هو الضبط و التعيين، فلو جعلها مدة العمر، أو الي قدوم المسافر فلا يصح، و يبطل البيع من الاساس.

و هذا بالقياس الي القلة صحيح، أما بالقياس الي الكثرة فينبغي تحديدها بما تتحمله طبيعة المبيعات، و لا يعد في نظر العرف لغوا، و عبثا، فالمدة التي



[ صفحه 160]



ينبغي أن تحدد في شراء الفاكهة و البيض و الخضار غير المدة التي تحدد في شراء الارض و الدار بالبداهة.


فساد المضاربة


اذا فسدت المضاربة لسبب من الأسباب كان الربح للمالك، لأنه تبع لماله، و عليه أجرة المثل للعامل، سواء أكان العامل جاهلا بفساد المضاربة، أو عالما لأن المفروض أنه عمل باذن المالك، لا وجه التبرع، و قد اتفق الفقهاء علي أن فساد العقد الجائز، كالوكالة، و الوديعة و العارية و المضاربة لا يستدعي فساد الاذن، و عبروا عن بقاء الاذن بعد فساد العقد الجائز بالاذن الضمني [1] و اتفقوا أيضا علي أن كل عمل غير متبرع به تجب له أجرة المثل، لقاعدة احترام مال الانسان و عمله.



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] من الفروق بين العقود اللازمة، و العقود الجائزة أن العقد اللازم كالبيع اذا فسد ارتفع الاذن، لأن الاذن منوط بسلامة العوض و صحة المبادلة، فاذا لم يسلم العوض و لم تصح المبادلة انتفي الاذن قهرا، أما العقد الجائز كالعاريه فان الاذن فيه غير منوط بعوض و مبادلة فاذا فسد العقد يبقي الاذن، لهذا سمي الفقهاء العقود الجائزة بالعقود الاذنية.


العلم


ان تكون الشهادة عن علم و يقين؛ فلا تقبل اذا كان سببها الظن، قال تعالي: (و لا تقف ما ليس له به علم). و قال الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «هل تري الشمس علي مثلها فاشهد أو دع». و قال الامام الصادق عليه السلام: «لا تشهد بشهادة، حتي



[ صفحه 141]



تعرفها كما تعرف كفك».

و المراد بالعلم - هنا - ما يشمل العلم الناشي ء من المشاهدة و العيان، مثل أن تري شخصا يضرب، أو يقتل، أو يسرق، أو يبيع، فتشهد بما تري.. و أيضا يشمل العلم الناشي ء من التواتر و الاستفاضة، مثل أن يستفيض و يشاع بين الناس أن هذه القطعة وقف، و هذه المرأة زوجة فلان، و هذا الولد ابنه، فيحصل لك العلم بذلك، فتشهد به. و أيضا يشمل العلم المتولد من علم آخر بحسب العادة، مثل أن تري رجلا يتصرف في دار بهدم و بناء و اجار دون معارض، فيحصل لك من العلم بذلك علم بأنها ملكه؛ فتشهد له بالملك. فقد روي عن الامام الصادق عليه السلام أن رجلا قال له: اذا رأيت شيئا في يد رجل، أيجوز لي أن أشهد أنه له؟ قال الامام: نعم. قال الرجل: أشهد أنه في يده، و لا أشهد أنه له، فلعله لغيره. قال الامام: أيحل الشراء منه؟ قال الرجل: نعم. قال الامام: فلعله لغيره من أين جاز لك أن تشتريه، و يصير ملكا لك، ثم تقول: بعد ذلك هو لي، و تحلف عليه، و لا يجوز أن تنسبه الي من صار ملكه من قبله اليك.. ثم قال الامام عليه السلام: لو لم يجز هذا ما قام للمسلمين سوق.

و قال صاحب الجواهر: المراد من العلم المعتبر في الشهادة العلم الحاصل من الرؤية و غيرها.. فنحن نشهد أن النبي نصب أميرالمؤمنين اماما يوم غدير خم، و لم نكن حاضرين في ذلك الوقت. ثم قال: و لا يضر احتمال تخلف العلم عن الواقع اذا كان ناشئا من غير الرؤية، كما أنه قد يتخلف عن الواقع العلم عن الرؤية و الحس.



[ صفحه 142]




يمين الاستظهار


لا تسمع الدعوي في وجه الورثة علي مورثهم في حق من الحقوق المالية الا اذا ترك الميت أموالا في أيدي الورثة. فلو لم يترك شيئا، أو ترك أموالا في غير أيدي الورثة لا تسمع الدعوي في وجوههم بحال، لأن الوارث -و الحال هذه - يكون تماما كالأجنبي.



[ صفحه 143]



و متي ترك الميت أموالا في أيدي الورثة تسمع الدعوي علي الميت، ولكنها لا تثبت الا بالبينة، و يمين المدعي معا. و هذه هي يمين الاستظهار، و القصد منها التثبت من بقاء الدين في ذمة الميت الي حين وفاته، و ان الدائن لم يبرئه منه، و لم يستوفه، أو يعاوضه عليه.

و أوجب الشافعي هذه اليمين في الدعوي عي الصبي و المجنون. و أوجبها مالك في الدعوي بعين علي الحي، و لم يوجبها في دعوي الدين. (الفروق ج 4).

و لم أهتد فيما لدي من كتب الفقه الي قائل باضافة هذه اليمين الي البينة في الدعوي علي الميت غير الامامية. و مهما يكن، فان هذه انما تجب في خصوص الدعوي علي الميت بدين لا بعين، علي أن يكون المدعي أصيلا، لا وكيلا، أو وصيا، أو وليا - بل ولا وارثا أيضا - و أن يكون جازما لا ظانا، أو مشككا، حيث لا تتجه اليمين علي واحد من هؤلاء. و لو لم تقبل من الولي و الوصي الدعوي بالبينة فقط لذهب حقهما هدرا. أجل، علي الحاكم أن يضاعف جهوده في التحقيق و التدقيق في الدعوي علي الميت و الصبي و المجنون، و يوليهما العناية و الاهتمام التام، سواء أكانت الدعوي بعين، أم بدين.

و اذا لم يكن لصاحب الدين علي الميت الا شاهد واحد حلف مرتين، احداهما اليمين المتممة للبينة، و الثانية، يمين الاستظهار. قال صاحب الجواهر في باب القضاء: «هذا هو الأولي، بل الأقوي». و قال صاحب ملحقات العروة: «انه الأظهر و الأحوط».

و ينبغي التنبيه الي أمور تتصل بهذا الموضوع:

«منها» ان هذه اليمين انما تصح بطلب الحاكم، لا بسؤال الوارث، و لا تبرعا من المدعي.



[ صفحه 144]



و «منها» ان الوارث اذا علم ببقاء الدين في ذمة الميت وجب عليه الوفاء و الاداء بدون حاجة الي الدعوي، و البينة و اليمين.

و «منها» اذا ادعي صاحب الحق علم الوارث بحقه، و طلب منه اليمين علي نفي العلم، و نكل عنها ثبت عليه الحق بمقدار سهمه.

و «منها» اذا قال الميت: كل من ادعي بحق فهو صادق كان هذا وصية يخرج من الثلث الا اذا ثبت حقه بالبينة الشرعية.

و «منها» اذا ادعي شخص علي آخرين بدين، و بعد رفع الدعوي لدي الحاكم، و قبل صدور الحكم مات المدعي عليه، فيكتفي بالبينة فقط، و لا داعي الي اليمين.


جزاء اعداء الامام الصادق


سيد هاشم موسوي جزايري.


لولا الهواء


و أنبئك عن الهواء بخلة أخري، فإن الصوت أثر يؤثره اصطكاك الأجسام في الهواء، و الهواء يؤديه إلي المسامع، و الناس يتكلمون في حوائجهم و معاملاتهم طول نهارهم و بعض ليلهم، فلو كان أثر هذا الكلام يبقي في الهواء، كما يبقي الكتاب في القرطاس، لا متلأ العالم منه، فكان يكربهم ويفدحهم، و كانوا يحتاجون في تجديده و الاستبدال به، إلي أكثر مما يحتاج إليه في تجديد القراطيس، لأن ما يلفظ من الكلام أكثر مما يكتب، فجعل الخلاق الحكيم جل قدسه هذا الهواء قرطاسا خفيا يحمل الكلام ريثما يبلغ العالم حاجتهم، ثم يمحي فيعود جديدا نقيا، و يحمل ما حمل أبدا بلا انقطاع، و حسبك بهذا النسيم المسمي هواء عبرة، و ما فيه من المصالح، فإنه حياة هذه الأبدان، و الممسك لها من داخل، بما يستنشق منه من خارج بما يباشر من روحه، و فيه تطرد هذه الأصوات فيؤدي البعد البعيد، و هو الحامل لهذه الأرواح ينقلها من موضع إلي



[ صفحه 135]



موضع، ألا تري كيف تأتيك الرائحة من حيث تهب الريح فكذلك الصوت، و هو القابل لهذا الحر و البرد، اللذين يتعاقبان علي العالم لصلاحه، و منه هذه الريح الهابة، فالريح تروح عن الأجسام و تزجي السحاب من موضع إلي موضع، ليعم نفعه، حتي يستكثف فيمطر، و تفضه حتي يستخف فيتفشي و تلقح الشجر، و تسير السفن، و ترخي الأطعمة، و تبرد الماء، و تشب النار، و تجفف الأشياء الندية، و بالجملة إنها تحيي كل ما في الأرض، فلولا الريح لذوي النبات، و لمات الحيوان، و حمت الأشياء و فسدت.


الايمان علي أسهم


أصول الكافي 2 / 42، الحديث 1: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن الحسن بن محبوب، عن عمار بن أبي الأحوص، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الله عزوجل وضع الايمان علي سبعة أسهم: علي البر و الصدق و اليقين، و الرضا، و الوفا، و العلم، و الحلم، ثم قسم ذلك بين الناس فمن جعل فيه هذه السبعة الأسهم، فهو كامل محتمل، و قسم لبعض الناس السهم و لبعض السهمين و لبعض الثلاثة حتي انتهوا الي السبعة.

ثم قال: لا تحملوا علي صاحب السهم سهمين، و لا علي صاحب السهمين ثلاثة، فتبهظوهم.

ثم قال: كذلك حتي ينتهي الي السبعة.


اجيدوا الأكفان


[أ: دعوات الراوندي 254 ح 718.

ب: فلاح السائل 69 الفصل 13.

ج: ثواب الأعمال 234 و علل الشرائع 1 / 301.

د: البحار 81 / 312 ح 4 و صفحة 330 ح 30: قال أبوعبدالله الصادق عليه السلام:...]

أجيدوا أكفان موتاكم فانها زينتهم.



[ صفحه 69]




اذا تزوج أحدكم


مكارم الأخلاق 205: روي أنه سأل الصادق عليه السلام أبابصير:...

اذا تزوج أحدكم كيف يصنع؟

فقال: ما أدري.

قال: اذا هم بذلك فليصل ركعتين و ليحمد الله عزوجل و ليقل: اللهم اني أريد أن أتزوج، اللهم فقدر لي من النساء أحسنهن خلقا و خلقا و أعفهن فرجا و أحفظهن لي في نفسها و مالي، و أوسعهن رزقا و أعظمهن بركة واقض لي منها ولدا طيبا تجعله لي خلفا صالحا في حياتي و بعد موتي.


غضب شده گان و گمراهان كيستند؟


معاويه پسر وهب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني (غير المغضوب عليهم و لا الضالين) [1] سؤال كردم.

حضرت فرمود: «غضب شده گان» يهود و «گمراهان» نصاري هستند. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي حمد آيه ي 7.

[2] تفسير العياشي: ج 1 ص 24، بحارالأنوار: ج 89 ¸ 240 ح 47.


حديث 139


5 شنبه

من دخله العجب هلك.

خودپسندي به هر كه راه يابد، نابود مي شود.

كافي، ج 2، ص 313


انه عنده ديوان الشيعة


و عنه: قال: أخبرنا محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه قال: حدثنا أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوي الموسوي قال: حدثنا عبيدالله بن أحمد بن نهيك أبوالعباس النخعي الشيخ الصالح قال: حدثنا محمد بن أبي عمير قال: حدثنا الحسن بن فضال قال: أخبرني علي بن أبي حمزة قال: خرجت بأبي بصير أقوده الي أبي عبدالله عليه السلام، قال: فقال لي: لا تكلم و لا تقل شيئا.

قال: فانتهيت به الي الباب، فتنحي أبوبصير، فسمعنا أبو عبدالله عليه السلام يقول: فلانة افتحي لأبي محمد، قال فدخلنا و السراج بين يديه، و اذا سفط بين يديه مفتوح، قال: فوقعت علي الرعدة، فجعلت أرتعد، قال: فرفع رأسه فقال: أبزاز أنت؟ قلت: نعم جعلني الله فداك، قال: فرمي الي بملاءة قوهية كانت علي المرفقة، قال: اطو هذه، قال فطويتها، قال: ثم قال: أبزاز أنت؟ و هو ينظر في الصحيفة قال: ما رأيت كما مر بي الليلة، اذ دخلنا و بين يدي أبي عبدالله عليه السلام سفط قد أخرج منه صحيفة ينظر فيها، و كلما نظر فيها أخذتني الرعدة. قال: فضرب أبوبصير يده علي جبينه ثم قال: ويحك ألا أخبرتني فتلك و الله الصحيفة التي فيها أسامي الشيعة، و لو أخبرتني لسألته أن يريك اسمك فيها [1] .



[ صفحه 155]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 140.


مي ترسم اموالم پراكنده شود


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوب نيست براي كساني كه در رأس كشور هستند كوتاهي كردن در نگهداري از مرزها و دلجوئي ستم رسيده و اختيار نمودن شايستگان در كارهاي مملكت.

و از اسحاق بن عمار نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: من اموالي دارم و با مردم معامله مي كنم و مي ترسم اگر اتفاقي رخ دهد و از دنيا بروم، اموالم پراكنده شود. حضرت فرمود: در هر ماه ربيعي مالت را جمع كن. علي بن اسماعيل گفت: اسحاق در ماه ربيع از دنيا رفت.



[ صفحه 229]




اصحاب الطبائع و مناقشة أقوالهم


فأما (أصحاب الطبائع) فقالوا: ان الطبيعة لا تفعل شيئا لغير معني و لا عما فيه تمام الشي ء في طبيعته، و زعموا أن الحكمة تشهد بذلك، فقيل لهم: فمن اعطي الطبيعة هذه الحكمة، و الوقوف علي حدود الأشياء بلا مجاوزة لها، و هذا قد تعجز عنه العقول بعد طول التجارب؟ فان اوجبوا للطبيعة الحكمة و القدرة علي مثل هذه الأفعال، فقد أقروا بما أنكروا، لأن هذه في صفات الخالق. و ان انكروا أن يكون هذا للطبيعة، فهذا وجه الخلق يهتف بأن الفعل للخالق الحكيم، و قد كان من القدماء طائفة أنكروا العمد و التدبير في الأشياء، و زعموا أن كونها بالعرض و الاتفاق و كان مما احتجوا به هذه الآيات التي تكون علي غير مجري العرف و العادة كانسان يولد ناقصا أو زائدا اصبعا، أو يكون



[ صفحه 167]



المولود مشوها مبدل الخلق فجعلوا هذا دليلا علي أن كون الأشياء ليس بعمد و تقدير بل بالعرض كيف ما أتفق أن يكون؟. و قد كان (ارسطاطاليس) رد عليهم فقال: ان الذي يكون بالعرض و الاتفاق انما هو شي ء يأتي في الفرط مرة لأعراض تعرض للطبيعة فتزيلها عن سبيلها، و ليس بمنزلة الأمور الطبيعية الجارية علي شكل واحد جريا دائما و متتابعا.

و أنت يا مفضل تري أصناف الحيوان أن يجري أكثر ذلك علي مثال و منهاج واحد، كالانسان يولد و له يدان و رجلان و خمس أصابع، كما عليه الجمهور من الناس، فاما ما يولد علي خلاف ذلك فانه لعلة تكون في الرحم، أو في المادة التي ينشأ منها الجنين، كما يعرض في الصناعات، حين يتعمد الصانع الصواب في صنعته، فيعوق دون ذلك عائق في الأداة، أو في الآلة التي يعمل فيها الشي ء، فقد يحدث مثل ذلك في أولاد الحيوان للأسباب التي وصفاها، فيأتي سويا لا علة فيه، فكما أن الذي يحدث في بعض اعمال الأعراض لعلة فيه لا يوجب عليها جميعا الاهمال و عدم الصانع، كذلك ما يحدث علي بعض الأفعال الطبيعية



[ صفحه 168]



لعائق يدخل عليها، لا يوجب أن يكون جميعها بالعرض و الاتفاق، فقول من قال في الأشياء أن كونها بالعرض و الاتفاق من قبيل أن شيئا منها يأتي علي خلاف الطبيعة بعرض يعرض له خطأ و خطل... فان قالوا: و لم صار مثل هذا يحدث في الأشياء؟ قيل لهم ليعلم أنه ليس كون الأشياء باضطرار من الطبيعة، و لا يمكن أن يكون سواه - كما قال القائلون - بل هو تقدير و عمد من خالق حكيم، اذ جعل الطبيعة تجري أكثر ذلك علي مجري و منهاج معروف، و تزول أحيانا عن ذلك، لأعراض تعرض لها، فيستدل بذلك علي أنها مصرفة مدبرة فقيرة الي ابداء الخالق و قدرته في بلوغ غايتها، و اتمام عملها، تبارك الله أحسن الخالقين.

يا مفضل خذ ما آتيتك، واحفظ ما منحتك، و كن لربك من الشاكرين، و لآلائه من الحامدين، و لأوليائه من المطيعين، فقد شرحت لك من الأدلة علي الخلق، و الشواهد علي صواب التدبير و العمد، و قليلا من كثير، و جزءا من كل، فتدبره و فكر فيه و اعتبر به.

فقلت: بمعونتك يا مولاي أقر علي ذلك، و ابلغه ان شاء الله... فوضع يده علي صدري فقال: احفظ بمشيئة



[ صفحه 169]



الله، و لا تنس ان شاء الله، فخررت مغشيا علي، فلما أفقت قال: كيف تري نفسك يا مفضل؟ فقلت: قد استغنيت بمعونة مولاي و تأييده عن الكتاب الذي كتبته و صار ذلك بين يدي كأنما اقرأه من كفي، فلمولاي الحمد و الشكر كما هو أهله و مستحقه.

فقال: يا مفضل فرغ قلبك، و اجمع اليك ذهنك و عقلك و طمأنينتك فسألقي اليك من علم ملكوت السماوات و الأرض، و ما خلق الله بينهما و فيهما من عجائب خلقه، و أصناف الملائكة و صفوفهم و مقاماتهم و مراتبهم الي سدرة المنتهي، و سائر الخلق من الجن و الانس، الي الأرض السابعة السفلي و ما تحت الثري، حتي يكون ما وعيته جزءا من اجزاء. انصرف اذا شئت مصاحبا مكلوءا، فأنت منا بالمكان الرفيع، و موضعك من قلوب المؤمنين موضع الماء من الصدي و لا تسألن عما وعدتك حتي احدث لك منه ذكرا.

قال المفضل: فانصرفت من عند مولاي بما لم ينصرف احد بمثله.


زيد


و زيد عموي او درباره ي وي گفته است: در هر زمان مردي از ما اهل بيت است كه خدا بدو بر خلق خود احتجاج مي كند و حجت زمان ما برادرزاده ام جعفر است؛ آن كه او را پيروي كند، گمراه نشود و آن كه مخالف وي بود، هدايت نشود. [1] .

اين چند گواهي را كه اندكي از بسيار است، براي آن نوشتم تا آنان كه تتبعي چنان كه در سيره ي معصومان ندارند و شرح زندگاني امامان شيعه را جز از گويندگان شيعي نشنيده و يا جز در مأخذهاي غير شيعي نخوانده اند، بدانند كه قدر و منزلت اين امام تنها در ديده ي شيعيانش بزرگ نيست، هر كه علمي و بصيرتي داشته در برابر او فروتن و بزرگش مي داشته



گرفته دين حق رونق ز نام حضرت صادق

بود پاينده و باقي پيام حضرت صادق



بغير از ذات حق آگه نباشد هيچ دياري

ز قرب و عزت و فضل و مقام حضرت صادق



بود آكنده از مهر و صفا و صلح و آزادي

براي مردم دانان كلام حضرت صادق



بقاي دين و قرآن و قوانين خدا باشد

ز كار و كوشش و رنج مدام حضرت صادق



دو صد دانشگه تقوا در اين عالم بود برپا

ز علم و دانش و فضل و مرام حضرت صادق





[ صفحه 199]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 277.


فتوي ابن البختري


و نسوق اليك قضية من قضايا قاضي القضاة أبي البختري لتعرف أهليته لهذه المنزلة: كان الرشيد قد أعطي ليحيي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن ابن علي بن أبي طالب كتاب الأمان، ثم أراد إبطاله فسأل محمد بن الحسن الشيباني صاحب أبي حنيفة... فقال: هذا أمان صحيح و دمه حرام، فدفع



[ صفحه 291]



الكتاب الي الحسن بن زياد فقال بصوت ضعيف: أمان، فدخل أبوالبختري وهب بن وهب القاضي، و أخرج من خفه سكينا فقطع الكتاب من غير أن يسأل عنه، و قال: هذا أمان مفسوخ، و كتاب فاسد و دمه في عنقي. [1] .

و بارتكابه لهذه الجريمة و إراقته دما طاهرا لحفيد من أحفاد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نال درجة الرقي في مناصب الدولة، و خطا خطوات واسعة إذ قال له الرشيد عند صدور هذه الفتيا: أنت قاضي القضاة و أنت أعلم بذلك. و أجازه الرشيد بالف الف و ستمائه الف درهم، فها هو قد أصبح بعد ان كان واحدا من القضاة رئيسهم الأول، و مرجعهم الأعلي تناط به أمورهم، و من سوء حظ الامة أن تكون سلطتها القضائية بيد قضاة لا يخافون الله و لا يرجون معادا، هذا هو ابوالبختري و هذه حاله فكيف يوثق بنقله و يعتمد علي قوله.

يقول سويد بن عمرو بن الزبير في أبيات له:



انا وجدنا ابن وهب حين حدثنا

عن النبي أضاع الدين و الورعا



يروي أحاديث من إفك مجمعة

اف لوهب و ما يروي و ما جمعا [2] .




پاورقي

[1] مفتاح السعادة لاحمد بن مصطفي المعروف بطاش كبري زاده ج 2 ص 110 و لسان الميزان ج 2 ص 234.

[2] ترجمة قاضي القضاة ابوالبختري في لسان الميزان ج 6 ص 332، و ميزان الاعتدال ج 3 ص 278 و تاريخ بغداد ج 13 ص 454 و غيرها.


الشيعة


قالوا بأن كيفية التيمم: أن يضرب بيديه علي الأرض دفعة واحدة، و أن يكون بباطنهما، ثم يمسح بهما جميعا تمام جبهته، و جبينه من قصاص الشعر الي الحاجبين، و الي طرف الانف الأعلي المتصل بالجبهة، ثم مسح تمام ظاهر الكف اليمني من الزند الي أطراف الأصابع، ثم مسح تمام ظاهر الكف اليسري كذلك بباطن الكف اليمني.



[ صفحه 246]




عبدالله بن عمر


ابو عبدالرحمن عبدالله بن عمر بن محمد بن أبان بن صالح بن عمير الاموي مولاهم المتوفي سنة 239 الكوفي و يقال له الجعفي نسبة الي خاله حسين الجعفي. و يعرف - بمشكدانه - و هو وعاء المسك.

خرج حديثه مسلم، و ابوداود، و النسائي في خصائص علي. و روي



[ صفحه 549]



عنه أحمد بن علي المروزي، و زكريا بن يحيي خياط السنة [1] و احمد بن بشير الطيالسي، و ابن ابي الدنيا، و محمد بن ابي اسحاق السراج، و البغوي و ابوحاتم، و ابوزرعة سماعا. [2] .

قال ابن حجر: عبدالله بن عمر بن محمد صدوق فيه تشيع من الطبقة العاشرة [3] و قال في التهذيب: و ذكره ابن حبان في الثقات. و قال صاحب حماه: كان غاليا في التشيع، فكان يمتحن كل من يجيئه من اهل الحديث، و حكي العقيلي عن بعض مشايخه أنه كانت فيه سلامة يروي عنه مسلم اثني عشرا حديثا.


پاورقي

[1] زكريا بن يحيي المتوفي سنة 289 المعروف بخياط السنة لانه كان يخيط اكفان الموتي من السنة.

[2] تهذيب التهذيب 333: 5.

[3] التقريب 425: 1.


الامام الصادق و الطب


لقد اعتني الامام جعفر الصادق عليه السلام عناية تامة بعلم الطب، و معرفة خصائص الجسم، و ناقش الأطباء في مسائل طبية عديدة، و تحدث عن الطبائع، و فوائد الأدوية، و تشريح الجسم، و معرفة وظائف الأعضاء (الفسيولوجيا)، و غير ذلك في روايات كثيرة، مثل ما ألقاه علي تلميذه المفضل بن عمر و غيره، و ستجد بعض ذلك في مطاوي هذا البحث كما يلي:


صباح


و منهم صباح، والظاهر أنه بتخفيف الباء الموحدة، و كان عداده في أصحاب الصادق عليه السلام، و هذا يدل أن له رواية عنه، و حظا للأخذ منه، و دلالة علي المعرفة بالامام و كفي بها توفيقا و سعادة، زيادة علي السعادة بخدمه



[ صفحه 177]



الامام عليه السلام، و القيام بحوائجه.


الواصلية


قال الشهرستاني [1] هم أصحاب أبي حذيفة واصل بن عطاء الغزال الألثغ ، كان تلميذا للحسن البصري ، و كان في أيام عبدالملك بن مروان و هشام بن عبدالملك . و بالمغرب الآن منهم شرذمة قليلة في بلد ادريس بن عبدالله الحسني الذي خرج بالمغرب في أيام أبي جعفر المنصور . و اعتزالهم يدور علي أربع قواعد:

1- القول بنفي صفات الباري تعالي ، من العلم و القدرة و الارادة و الحياة .

2- القول بالقدر ، و سلكوا مسلك معبد الجهني و غيلان الدمشقي .

3- القول بالمنزلة بين المنزلتين .

4- قوله في الفريقين من أصحاب الجمل وصفين أن أحدهما مخطي ء لا بعينه ، و كذلك قوله في عثمان و قاتليه ، قال:ان أحد الفريقين فاسق لا محالة ، و جوز أن يكون عثمان و علي علي خطأ .

و هو رئيس المعتزلة ، و توفي سنة 131 .



[ صفحه 547]




پاورقي

[1] الملل و النحل 50:1 ، و الفرق بين الفرق:133.


عبدالله بن بكير


قال النجاشي [1] عبدالله بن بكير بن أعين بن سنسن أبوعلي الشيباني، مولاهم، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب. [روي عن الباقر و الصادق عليهماالسلام]

و ذكره الشيخ رحمه الله [2] في الفهرست و قال: فطحي المذهب الا أنه ثقة، له كتاب.

و عده الشيخ [3] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال الكشي [4] قال محمد بن مسعود: عبدالله بن بكير و جماعة من الفطحية هم فقهاء أصحابنا.



[ صفحه 400]



و هو [5] من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم.

و قال الشيخ رحمه الله في العدة: ان الطائفة عملت بما رواه عبدالله ابن بكير.

و قال المامقاني [6] ان الحق و الانصاف كون حديث الرجل بحكم الصحيح لتوثيق الشيخ اياه، ورميه بالفطحية فان صح فلا يضر فساد عقيدته في وثاقته في روايته. [و علي أي حال فهو ثقة في الرواية من دون ريب]


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 222، الرقم 581.

[2] فهرست الطوسي: 106، الرقم 452.

[3] رجال الطوسي: 224، الرقم 27.

[4] رجال الكشي: 345، الرقم 639.

[5] رجال الكشي: 375، الرقم 705.

[6] تنقيح المقال2 : 171، الرقم 6768.


دعاؤه في مهام الامور


ومن أدعيته عليه السلام، هذا الدعاء الجليل، وقد حفل بمهام أمور الدنيا والآخرة.

«اللهم احرسني بعينك التي لا تنام، واكنفني بركنك الذي لا يرام، واغفر لي، بقدرتك حتي لا أهلك، وأنت رجائي، رب كم من نعمة أنعمت بها علي، قل عندها شكري، وكم من بلية ابتليتني بها، قل عندها صبري، فيامن قل عند نعمته شكري فلم يحرمني، ويامن رآني علي المعاصي فلم يفضحني، يا ذا المعروف الذي لا ينقضي معروفه أبدا، وياذا النعماء التي لا تحصي عددا، أسألك أن تصلي علي محمد وآل محمد، وبك أدرأ في نحور الاعداء والجبارين، اللهم، أعني علي ديني بالدنيا، وعلي آخرتي بالتقوي، واحفظني فيما غيبت عني، ولا تكلني إلي نفسي فيما حظرته علي، يامن لا تضره الذنوب، ولا تنقصه المغفرة اغفر لي ما لا يضرك، وأعطني ما لا ينقصك، إنك وهاب أسألك فرجا وصبر عاجلا وزرقا واسعا والعافية من جميع البلايا يا أرحم الراحمين.» [1] .



[ صفحه 271]




پاورقي

[1] المخلاة (ص 181 - 182.


في معرفة الجهل


قال الصادق: الجهل صورة ركبت في الدنيا اقبالها ظلمة و ادبارها نور، و العبد متقلب معها كتقلب الظل مع الشمس. ألا تري الي الانسان تجده جاهلا بخصال نفسه حامدا لها، عارفا بعيبها في غيره، ساخطا لها [1] ، و تارة تجده عالما بطباعه، ساخطا لها، حامدا لها في غيره و هو متقلب بين العصمة و الخذلان. فان قابلته العصمة أصاب، و ان قابله الخذلان أخطأ.

و مفتاح الجهل الرضا و الاعتقاد به. و مفتاح العلم الاستبدال مع اصابة مرافقة التوفيق. و أدني صفة الجاهل دعواه بالعلم بلااستحقاق و أوسطه جهله بالجهل، و أقصاه جحوده بالعلم، و ليس شي ء اثباته حقيقة نفيه الا الجهل، و الدنيا و الحرص. فالكل منهم كواحد أو الواحد منهم كالكل.



[ صفحه 287]




پاورقي

[1] له.


ابو جعفر المدائني


أبو جعفر المدائني.

محدث إمامي روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن شعيب.

المراجع:

رجال الطوسي 141. تنقيح المقال 3: قسم الكني 9. معجم رجال الحديث 21: 94. جامع الرواة 2: 373. مجمع الرجال 7: 19. منهج المقال 385.


سلامة بن عبد الله الهاشمي


سلام، وقيل سلامة بن عبد الله الهاشمي.

محدث إمامي له كتاب صغير. روي عنه علي بن أسباط، وأبو سمينة محمد بن علي الصيرفي، والحسن بن محبوب وغيرهم.



[ صفحه 62]



المراجع:

رجال النجاشي 135. أعيان الشيعة 7: 274. معجم رجال الحديث 8: 172. تنقيح المقال 2: 43. خاتمة المستدرك 808. هداية المحدثين 73. رجال ابن داود 105. جامع الرواة 1: 370. مجمع الرجال 3: 137 وفيه له كتاب. منهج المقال 166. نضد الايضاح 157.


محمد بن حميد المدني


أبو إسماعيل محمد بن حميد المدني الكوفي.

إمامي حسن الحال.



[ صفحه 64]



المراجع:

رجال الطوسي 286 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 111. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 48. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 203. منتهي المقال 272. منهج المقال 295. إتقان المقال 226. الوجيزة 47.