بازگشت

چشم و گوش و قلب


فكر كن، اگر انسان چشم نداشت چقدر زندگي بر او سخت مي گذشت، نمي توانست پيش پاي خود را ببيند و از دشمن دوري كند، و كار يا صنعتي را انجام دهد؛ و چون اين عضو در زندگي انسان داراي اهميت فراواني است، خداوند آن را در سر انسان قرار داده، تا



[ صفحه 344]



هم از خطر محفوظ بماند، و هم انسان بتواندهمه چيز را ببيند.

و نيز آن را به وسيله پلكها و مژگان از آسيبها و خطرات نگهداري نموده است. اگر چشمها در اعضاي پايين تر مثل دست ها و پاها بود، چه آفتهايي به آن مي رسيد؛ و اگر در شكم و پشت قرار داشت چقدر دشوار بود كه انسان با آن چيزها را ببيند.

در پلك چشم تأمل كن كه چگونه مانند پرده اي در برابر چشم آويخته شده و گوشه ي آن مثل حلقه ي كنار پرده طوري ترتيب داده شده كه انسان هر وقت بخواهد اين پرده را مي آويزد، و هر وقت بخواهد بالا مي كشد.

فكر كن كه خداوند چگونه ميان گوش را پيچيده قرار داده، تا صدا در آن بپيچد بعد به پرده گوش برسد؛ اگر صدا مستقيما وارد گوش مي شد، ممكن بود پرده آن آزرده شود.

اي مفضل! كسي كه كر است بسياري از كارهاي او مختل است، زيرا كه از شنيدن صداها محروم است؛ و بر مردم دشوار است كه با او معاشرت كنند، و از معاشرت با او دلتنگ مي گردند. حاضر است ولي مانند غايبان، زنده است ولي مانند مردگان.

اي مفضل! دقت كن كه خداوند قلب را كه از حساس ترين عضوهاست چطور در ميان پرده اي محفوظ داشته، و دنده ها را چون ديواري از استخوان اطراف اين عضو حساس قرار داده و آنها را با گوشت و استخوان پوشانيده تا قلب از آسيب و خطر نگهداري شود.


موقف الأنبياء من المستهزئين


و يأتي بعض المتفلسفين، و يقول: لا حاجة لنا الي ذكر المعجزات، لأن الجيل الجديد يصعب عليه قبول المعجزة و الايمان بها، و يستهزي ء بها، لأنها خرق للعادة، و لا يؤمن بها العلم الحديث.

و نحن نقول: ان الاستبعاد و الاستهزاء ليس دليلا علي نفي الشي ء، فهناك حقائق كثيرة ثابتة، يستهزي ء بها المستهزئون.

و استهزاء الجهال بالحقائق و العقائد الصحيحة، و المقدسات ليس بشي ء جديد، فلقد ابتلي أنبياء الله بالمستهزئين، كما يحدثنا القرآن الكريم عن ذلك في آيات كثيرة.

فهل نشطب بالقلم الأحمر علي آيات القرآن المشتملة علي ذكر معاجز الأنبياء؟!

أو نتنازل عن الحقائق رعاية للجيل الجديد؟.

أو ينبغي لنا أن نرفع مستوي أفكار الجيل الجديد المسلم حتي يؤمن



[ صفحه 343]



بالحقائق، و يتخلص فكره عن الخضوع للماديات و الطبيعيات، و حتي يعترف بما وراء الطبيعة، و يعتبر قدرة الله تعالي فوق كل طبيعة و مادة و عادة؟!


مسلم


يكي ديگر از غلامان آن حضرت مسلم است كه امام كاظم عليه السلام در مورد وي فرمود: «مسلم زنگي بوده است» امام صادق عليه السلام نيز به او فرمود: «من اميدوارم تو به اين اسم موفق گردي [يعني همانند اسمت مسلمان حقيقي شوي] همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «همانا قرآن را در شبي به مسلم آموختند و چون صبح شد به همه ي آن عالم بود.» اين روايت از حضرت رضا عليه السلام نيز نقل شده است. همچنين بعضي از روايات بر معرفت خاص او به امام صادق عليه السلام و اين كه او حافظ اسرار آن حضرت نيز بوده است دلالت دارد.


آزاد انديشي


از ويژگي هاي مهم ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام آزاد انديشي و تحمل ديگر انديش مي باشد. دانشگاه امام صادق عليه السلام يك مركز علمي مدار بسته نبود كه يك نوع انديشه و باور و فرهنگ در آنجا شكوفا شود؛ بلكه بسياري از ديگر انديشان كه با باورهاي امام همام در چالش بودند، در همين حوزه به سر مي بردند.

در حوزه درس امام صادق عليه السلام تنها پيروان امام صادق عليه السلام مانند محمد بن مسلم و زراره، و ابان بن تغلب شركت نمي كردند، بلكه دگر انديشان كه در برابر امام صادق عليه السلام موضع گرفته اند مانند نعمان بن ثابت (ابوحنيفه)، مالك بن انس، ابن ابي ليلا، ابن ابي العوجاء واصل بن عطاء، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، حفص بن سالم، يحيي بن سعيد، ابن جريح، شعبة بن الحجاج، ابو ايوب سجستاني، اوزاعي، اعمش، حسن بصري، داود ظاهري، ابو ثور، قطان، محمد بن اسحاق، و... شركت مي كنند. ابوحنيفه برخي از معلومات خويش را مرهون دانشگاه امام صادق عليه السلام مي داند كه اعتراف مي كند: لو لا سنتان لهلك نعمان.



[ صفحه 250]



اينان از افراد مذهب تراش و دگر انديش امام صادق عليه السلام مي باشند؛ ليكن امام صادق عليه السلام اجازه مي دهد در حوزه وي شركت كنند. امام حتي با افرادي مانند ابي العوجاء، ابوحنيفه، و ابوشاكر ديصاني مناظره و گفتگو مي كند.

اين روش از اين جهت اهتمام دارد كه مراكز حوزوي و دانشگاهي بايد مركز تبادل و تعامل و طرح ديدگاه ها باشند و ديدگاه هاي متفاوت و انديشه هاي متقابل در اين مراكز مورد نقد و بررسي قرار گيرند تا باورهاي حق از پندارها و خرافه ها متمايز و شفاف گردند. اين ويژگي سبب بالندگي و رشد فرهنگي و بارور شدن انديشه ها در عرصه هاي گوناگون مي شود. اين ويژگي باعث پويايي و جهش هاي علمي شده و از ايستايي و در جا زدن مراكز تحقيقي جلوگيري مي كند. اين روش برترين روش است كه در يك مركز علمي مستقر مي گردد. زيرا انديشه هاي مبرهن و حق محور هيچ گاه از طرح انديشه هاي متضاد در هراس نمي باشند، بلكه با طرح انديشه هاي گوناگون و متضاد زمينه رشد و بالندگي باورهاي حق آشكار مي گردد.


حمران بن اعين


حمران بن اعين شيباني برادر زراره است. او نيز از امام باقر و امام صادق



[ صفحه 227]



عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. درباره ي مقام و موقعيت وي همين بس كه امام باقر عليه السلام به او فرمود: تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.

و فرمود: بي شك حمران از مؤمناني است كه هيچگاه از دين خود برنخواهند گشت.

و امام صادق عليه السلام پس از وفات او فرمود: به خدا سوگند حمران با ايمان از دنيا رفت.

در جاي ديگر فرمود: حمران مؤمني است از اهل بهشت كه هيچگاه در دين خود دچار شك و ترديد نخواهد شد، نه به خدا هرگز، نه به خدا هرگز [1] .

به هر حال درباره ي شخصيت و عظمت وي از اين دو بزرگوار (امام باقر و امام صادق عليهماالسلام) مطالب فراواني نقل شده است كه جهت اختصار به دو مورد ديگر از فرموده هاي امام صادق عليه السلام درباره ي او بسنده مي كنيم.

فرمود: نيافتم كسي را كه سخن ما را بپذيرد و دستورهاي مرا اجرا كند و همان راهي را كه اصحاب پدران من رفته اند، بپيمايد جز دو نفر كه خداي آن ها را بيامرزد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين. اين دو از مؤمنان و شيعيان خاص ما هستند.

و فرمود: من و پدرم روز قيامت شفيع خوبي براي حمران هستيم، دست او را خواهيم گرفت و از وي جدا نخواهيم گشت تا با هم وارد بهشت شويم.

حمران علاوه بر اينكه فقيه بود از علماي كلام و از دانشمندان نحو و لغت نيز به شمار مي رفت. نام وي در رديف قاريان قرآن نيز بود [2] .



[ صفحه 228]




پاورقي

[1] همان مأخذ ص 141.

[2] همان مأخذ، ص 141.


ريا آفت انفاق


«انفاق» از جمله عبادت هايي است كه احتمال خودنمايي و ريا در آن بسيار است. در مسأله ي انفاق، انسان علاوه بر اين كه بايد ثواب عمل را در نظر داشته باشد، بايد به گونه اي عمل كند كه به آبروي شخصي كه قرار است به او انفاق شود لطمه اي وارد نگردد. انسان هاي داراي عزت نفس، از اين كه در جلوي چشم ديگران به آنها انفاق شود، ناراحت مي شوند. اگر انسان بتواند به گونه اي انفاق كند كه فرد نيازمند حتي الامكان او را نشناسد بسيار بهتر است. هر قدر انسان در اين كار مراقب حفظ آبروي افراد باشد، اجرش به مراتب بيش تر خواهد بود. گاهي يك عبادت بسيار كوچك، آن قدر ثواب پيدا مي كند كه انس و جن از شمردن آن عاجز مي مانند. اين به دليل رعايت آداب و جهات حسن عبادت و نيز اخلاصي است كه در آن به كار رفته است. يك عمل فيزيكي و يا حركت مادي به خودي خود نمي تواند ارزش بيافريند، بلكه غير از حسن فعلي، حسن فاعلي هم بايد در كار باشد؛ يعني نه تنها خود كار بايد خوب باشد، بلكه فاعل و كننده كار نيز بايد نيت خوبي براي انجام آن داشته باشد. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة؛ [1] مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق مي كنند، به مانند دانه اي است كه از يك دانه هفت خوشه برويد، در هر خوشه صد دانه باشد - كه يك دانه هفت صد شود. البته، اين ارزش و ثواب به



[ صفحه 227]



شرطي است كه انفاق فقط براي خدا، و به تعبير قرآن «يريدون وجه الله» [2] و «ابتغاء مرضات الله» [3] باشد.

انسان ممكن است عملي را به درستي انجام دهد، اما با انجام كار نادرستي، ارزش آن را از بين ببرد؛ مانند آتشي كه محصولي را بسوزاند: «اعصار فيه نار». [4] از جمله كارهايي كه موجب از بين رفتن اعمال خوب انسان مي گردد، منت گذاري است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الأذي؛ [5] صدقه هاي خود را با منت و آزار تباه نسازيد.

تأكيد قرآن نسبت به خلوص در انفاق، به مراتب بيش تر از تأكيد بر اخلاص در نماز است. البته ترديدي نيست كه ريا در نماز موجب بطلان آن خواهد شد، اما كم تر آيه اي در قرآن وجود دارد كه به اخلاص در نماز سفارش كرده باشد. اين بدان سبب است كه شائبه ي بروز ريا در انفاق بسيار بيش تر از نماز است.

امام صادق عليه السلام در اين فراز از سفارش هاي خود به عبدالله بن جندب مي فرمايند: جلوي چشم مردم انفاق مكن تا ايشان تو را ستايش كنند؛ اگر چنين كني، در واقع، اجر خودت را دريافت كرده اي (يعني ديگر اجري نزد خدا نخواهي داشت)، چنان باش كه وقتي با دست راستت انفاق مي كني دست چپت آگاه نشود. براي صدقه ي پنهاني (كه عدم اطلاع مردم از آن در دنيا هيچ ضرري به تو نمي رساند) بهترين پاداش را در روز قيامت پيش چشم همه ي خلايق به تو خواهند داد.

البته انسان نبايد به اين دليل كه شايد عملش آميخته با ريا باشد به طور كلي سراغ كارهاي خير و از جمله انفاق نرود. اين كار ممكن است از دسايس شيطان باشد تا ما را از انجام اعمال نيك باز دارد. به هر حال، انسان با بخشيدن چيزهاي مورد علاقه ي خود به ديگران مرتبه اي از مبارزه ي با نفس را، كه موجب پاك شدن از برخي آلودگي ها مي شود، پشت سر مي گذارد و شايد هيچ چيزي به اندازه ي بخل ورزيدن، براي مؤمن ناشايست



[ صفحه 228]



نباشد. خداوند در قرآن مي فرمايد: و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون؛ [6] و هر كس خود را از خوي بخل و حرص دنيا نگاه دارد، آنان به حقيقت رستگاران عالمند. سخاوت مندان، هر چند كه ثروت خود را در راه خدا مصرف نكرده باشند، نسبت به بخيلان به بهشت نزديك ترند.

نكته ي ديگر اين كه، گاهي انجام كار خير به شكل علني، البته در صورتي كه انسان بتواند بر نفس خود مسلط باشد، بركات و ثواب فراواني دارد. وقتي انسان كار خيري را به صورت علني انجام مي دهد، ديگران هم انگيزه و رغبت پيدا مي كنند كه مشابه آن را انجام دهند. اگر بنا باشد كه هيچ كار خيري در پيش چشم ديگران انجام نشود، مردم جامعه، به خصوص كودكان و نوجوان ها، به اهميت كار خير پي نمي برند. قرآن كريم مي فرمايد: الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم أجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ [7] كساني كه مال خود را انفاق كنند در شب و روز، نهان و آشكار، آنان را پاداش نيكو نزد پروردگارشان خواهد بود، هرگز [از حادثه آينده] بيمناك و [از امور گذشته] اندوهگين نخواهند گشت. در اين آيه و برخي آيات ديگر، هم انفاق پنهاني و هم انفاق علني تأييد و تأكيد شده است.

اثر ديگري كه انجام علني اعمال نيك خواهد داشت اين است كه جلوي بسياري از سوءظن ها را مي گيرد؛ مثلا اگر كسي مخفيانه خمس و زكات بپردازد، ممكن است موجب بدگماني مردم شود و فكر كنند كه آن شخص واجبات ديني اش را انجام نمي دهد.


پاورقي

[1] بقره (2)،261.

[2] روم (30)،38.

[3] بقره (2)،207.

[4] همان، 266.

[5] همان، 264.

[6] حشر (59)،9.

[7] بقره (2)،274.


حرم جناب ابراهيم


از جمله بقعه ها و گنبد و بارگاهها در داخل بقيع كه به وسيله وهابيان منهدم گرديده است، ساختمان بقعه وحرم متعلق به جناب ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي باشد. و از اين جهت كه پيكر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون صحابه جليل القدر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به خاك سپرده شده و هر دو قبر در كنار هم قرار گرفته اند، اين بقعه همانگونه كه به بقعه جناب ابراهيم مشهور شده است، گاهي به عثمان بن مظعون هم نسبت داده مي شود.


المناجاة 14


و تعرف بمناجاة المعتصمين، فقد أبدي فيها اعتصامه، و تمسكه بالله تعالي: «اللهم يا ملاذ اللائذين، و يا معاذ العائذين، و يا منجي الهالكين، و يا عاصم البائسين، و يا راحم المساكين، و يا مجيب المضطرين، و يا كنز المفتقرين، و يا جابر المنكسرين، و يا مأوي المنقطعين، و يا ناصر المستضعفين، و يا مجير الخائفين، و يا مغيث المكروبين، و يا حصن اللاجئين، ان لم أعذ بعزتك فبمن أعوذ؟ و ان لم ألذ بقدرتك فبمن ألوذ؟ و قد ألجأتني الذنوب الي التشبث بأذيال عفوك، و أحوجتني الخطايا الي استفتاح أبواب صفحك، ودعتني الاساءة الي الاناخة بفناء عزك، و حملتني المخافة من نقمتك، علي التمسك بعروة عطفك، و ما حق من اعتصم بحبلك أن يخذل، و لا يليق بمن استجار بعزك أن يسلم أو يهمل.

الهي فلا تخلنا من حمايتك، و لا تعرنا من رعايتك، و ذذنا عن موارد الهلكة، فانا بعينك، وفي كنفك، و لك اسألك بأهل خاصتك، من ملائكتك، و الصالحين من بريتك، أن تجعل علينا واقية تنجينا من الهلكات و تجنبنا من الآفات، و تكننا من دواهي المصيبات، و أن تنزل علينا من سكينتك، و أن تغشي وجوهنا بأنوار محبتك، و أن تؤوينا الي شديد ركنك، و أن تحوينا في أكناف عصمتك برأفتك و رحمتك يا أرحم الراحمين..».

لقد علمنا الامام عليه السلام - في مناجاته - كيف نلجأ الي الله تعالي في المهمات و الشدائد؟ و كيف نطلب منه قضاء الحوائج؟ فمن المؤكد أنه لا وسيلة لنا الا بالتضرع اليه باخلاص، و السؤال منه بأدب، و أن لا تري لأنفسنا أية قوة أو حول، و أنه ليس هناك أي أحد الا و هو مفتقر اليه تعالي.



[ صفحه 217]




مناجاته مع الله


كان الامام (ع) يناجي الله تعالي في غلس الليل البهيم، و كان مما قاله في مناجاته:

«أمرتني فلم أئتمر، و زجرتني فلم انزجر، ها أنذا عبدك بين يديك.» [1] .


پاورقي

[1] حلية الاولياء 3 / 182، صفة الصفوة 2 / 63، نور الابصار (ص 130).


عامل منع استغفار


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از معناي استدراج (سنستدرجهم من حيث لا يعملون، اعراف / 182) فرمودند:



[ صفحه 102]



معنايش اين است كه بنده گناه كند و خداوند به او مهلت دهد و با وجود گناه باز به او نعمت دهد تا اين نعمت او را از طلب آمرزش براي آن گناه باز دارد. چنين شخصي بي آن كه بفهمد تدريجا به خشم و عذاب خدا نزديك شده است. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 452 / 3 و ح 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20417 و 20418.


دور انديشي


آدم عاقل در هر كاري كه مي خواهد انجام دهد، كاملا دقت و تأمل مي كند و جنبه هاي مثبت و منفي آن را در نظر مي گيرد و ميان احتمال موفقيت و شكست، مقايسه ي عاقلانه مي كند و مي سنجد كه از چه راه بايد اقدام كرد و اگر در اوائل و مقدمات كار شكست خورد و خواست منصرف شود، چگونه بايد از آن كار دست بكشد و چنانچه در اين افكار و انديشه ها، خود را وامانده يافت، از نظريات و تجربيات ديگران نيز استفاده مي كند. بعد از همه ي اينها اگر صلاح بود، در آن كار اقدام مي كند و گرنه خودداري مي نمايد.

قف عند كل امر حتي تعرف مدخله من مخرجه، قبل ان تقع



[ صفحه 110]



فيه فتندم. [1] .

در هر كاري تأمل كن، تا راه ورود و خروج آن را بداني، پيش از آنكه در آن كار اقدام كني و پشيمان شوي.


پاورقي

[1] تحف. ص 304.


برخي از مناظرات هشام


يحيي برمكي در بغداد در عصر روزهاي جمعه مجلس بحث علمي تشكيل مي داد و مي گويند هشام رياست مجلس را عهده دار بود و بعضي از اوقات هارون پشت پرده مي نشست و بحث دانشمندان را مي شنيد. يكي از دانشمندان كه بر عظمت مقام هشام حسد مي ورزيد مي خواست در قلب هارون نسبت به او كينه ايجاد كند قضيه ارث پيغمبر و محاكمه عباس و علي را از هشام پرسيد ولي او نمي دانست كه هارون پشت پرده مي شنود. مرد پرسيد يا هشام آيا شنيده اي كه علي با عباس در باب ارث نزاع كرده و پيش ابي بكر به محاكمه رفتند؟ هشام جواب داد: آري. مرد پرسيد كداميك از آنان ظالم بودند؟ هشام حرفي نزد. سپس گفت هيچ كدام آنها



[ صفحه 243]



ظالم نبودند. مرد گفت: چطور ممكن است كه دو نفر با هم منازعه داشته باشند ولي حق با هر دو باشد؟ هشام جواب داد ممكن است مانند قضيه آن دو فرشته كه با هم منازعه داشتند. براي محاكمه پيش داوود پيغمبر رفتند. ولي هيچ كدام از آن دو فرشته ظالم نبودند لكن مي خواستند داوود را مطلع كنند مثل قضيه عباس و علي هم كه براي محاكمه پيش ابي بكر رفتند تا او را مطلع كنند كه در امر خلافت ظلم كرده است. مرد در جواب هشام عاجز ماند و بيان هشام در پيش هارون پسنديده افتاد و او را مورد لطف خود قرار داد.

زماني هشام گفتارهاي خود تكرار مي نمود و مي گفت در عالم شديدترين مخالفيني را سراغ نداريم به جز داشتند هشام از ابوهذيل پرسيد اگر مي پنداري كه حركت ديده مي شود چرا با دست لمس نمي شود. يعني چيزي كه قابل ديدن باشد قابل لمس هم هست يعني بايد با لمس كردن محسوس باشد. ابوهذيل گفت حركت جسم نيست كه با لمس كردن محسوس باشد زيرا كه لمس بر جسم واقع مي شود. هشام گفت اي ابوهذيل بگو حركت ديده نمي شود زيرا كه فقط جسم ديده مي شود. ابوهذيل پرسيد: اي هشام به كدام دليل مي گويي كه صفت عين موصوف نيست و غير موصوف هم نيست؟ هشام جواب داد از جهت اين كه فعل من خود بودن محال است و غير من هم بودن نيز محال است زيرا كه بين موجود قائم به نفس خود و قائم به غير خود تغاير دارد يعني فعل من قائم به نفس خود نيست و ممكن نيست هم فعل من خودم باشد پس لازم



[ صفحه 244]



است آن نه فعل من باشد و نه فعل غير من و جهت ديگري كه تو قائل هستي: كه حركت لمس نمي شود و مباين هم نيست به همين جهت گفتم كه صفت من عين من نيست و غير من نيز نيست كه هر دو عقيده با هم مطابق است.

هشام در بصره به مجلس درس عمرو بن عبيد وارد شد. عمرو بن عبيد عقيده داشت كه تعيين امام و جانشين پيغمبر به عهده مردم است و هشام عقيده داشت كه امام و جانشين پيغمبر با نص رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از جانب خدا است و پيغمبر علي بن ابيطالب را به جانشيني خود تعيين كرده است و بعد از او فرزندانش امام مسلمين اند. هشام بحث را با عمرو بن عبيد اينگونه شروع كرد:

پرسيد: آيا خدا دو چشم به تو داده است؟

عمرو جواب داد: بله.

هشام: چرا!

عمرو: براي اينكه مخلوقات آسمان و زمين را ببينم و عبرت بگيرم.

هشام: براي چه خدا به تو گوش داده است؟

عمرو: براي اينكه حلال و حرام و احكام را بشنوم.

هشام: چرا خدا به تو دهان داده است؟

عمرو: براي اينكه مزه غذاها را بفهمم و حرف بزنم سپس هشام تمام اعضا را يك به يك شمرد و عمرو جواب داد هشام پرسيد: چرا خدا به تو قلب داده است؟



[ صفحه 245]



عمرو گفت: براي اين كه حواس انساني گاهي در درك خود اشتباه مي كند و براي رفع اشتباه به قلب مراجعه مي كند زيرا تشخيص اشتباهات به وسيله قلب است.

هشام پرسيد آيا ممكن است خدا براي تو تمام حواس را خلق كند ولي قلب را خلق نكند؟ عمرو جواب داد: ممكن نيست. هشام گفت: اي عمرو خدايتعالي اعضا و جوارح تو را بي سرپرست خلق نكرده و بر آنها قلب و رهبر خلق كرده است آيا ممكن است اين مخلوق را بي سرپرست بگذارد؟

عمرو بن عبيد در جواب متحير ماند.

«قال جعفر بن محمد عليه السلام يا هشام لا زلت مؤيدا بروح القدس؛ اي هشام به مدد فرشته رحمت پاينده باشي.»

و نيز حضرت مي فرمود: هشام با قلب و زبان به ما كمك كرده است و از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و حضرت علي بن موسي عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام روايات زيادي در تمجيد هشام رسيده است.

محمد بن ابي عمير مي گويد مدت مديدي با هشام بن حكم مصاحب بودم و مطالب علمي زيادي از او فراگرفتم. از جمله مطالبي كه از او پرسيدم راجع به عصمت امام بود كه آيا از امام گناه بزرگ يا كوچك صادر مي شود يا خير. جواب داد امام بايد معصوم باشد. پرسيدم دليل بر عصمت امام چيست؟ جواب داد تمامي گناهان چهار قسم اند:

الف. حرص و طمع. ب. حسد. ج. غضب. د. شهوت.

امام از اين چهار صفت منزه است. اول امام بر اين دنيا حريص نيست؛ زيرا كه تمام ثروت دنيا تحت اختيار امام است و امام خزينه دار مسلمين



[ صفحه 246]



است پس براي چه چيز بايد حريص باشد؟ دوم امام حسود نيست زيرا كه انسان هميشه به بالادست خود حسد مي ورزد. سوم امام راجع به امر دنيا به كسي غضب نمي كند مگر اين كه غضب امام به خاطر خدا و براي اجراء حد الهي باشد (مانند بريدن دست دزد و تازيانه زدن بر زناكار و ساير گناهكاران) و براي انجام حكم الهي از كسي نينديشد. چهارم امام هيچ گاه از شهوات نفسيه پيروي نمي كند زيرا كه تمام لذتهاي آخرت را خدا نصيب امام كرده است و امام نظر به سوي لذت هاي دائمي آخرت مي كند و نظر به سوي لذت هاي زودگذر دنيا ندارد. آيا ممكن است شخص عاقلي صورت زيبا را گذاشته صورت نازيبا را اختيار كند. طعام لذيذ را در مقابل طعام غيرلذيذ ترك كند؟

يونس مي گويد حضرت به من اشاره كرد فرمود اي يونس اگر به علم كلام آشنا هستي با اين شامي تكلم كن. يونس جواب داد: «يالها من حسره» فدايت شوم شنيدم از حضرتت از تكلم منع مي فرمايي حضرت فرمود: بلي در حق اصحابي گفته ام كه طريقه ما را ترك كرده است. يونس مي گويد حضرت فرمود برو خارح ببين از اصحاب متكلم هر كس را ديدي حاضر كن. مي گويد بيرون رفتم. حمران بن اعين و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و قيس الماصر را كه همه از جمله متكلمين بودند در مجلس حضرت حاضر كردم. اين قضيه قبل از ايام حج بود و حضرت در خيمه اي كه در طرف كوهي مشرف به حرم بود نشسته بود. حضرت سر از خيمه بيرون كرد ناگاه ديديم شترسواري با عجله مي آيد حضرت فرمود: به



[ صفحه 247]



خداي كعبه اين هشام است. يونس مي گويد ما گمان كرديم كه هشام نامي از فرزندان عقيل است كه حضرت صادق عليه السلام او را بسيار دوست داشت. ديدم نه. هشام بن حكم است و آن جواني كه تازه محاسنش درآمده بود و سن همه ي ما از او بيشتر بود. هشام وارد شد. حضرت بر وي جاي باز كرد. فرمودند اين شخص (هشام) با قلب و دست و زبان ناصر ما اهل بيت است. حضرت به حمران فرمود: با شامي بحث كن. حمران وارد بحث و محكوم شد. سپس حضرت فرمود: اي طاقي با شامي بحث كن. او نيز مغلوب شد. سپس فرمود: اي قيس با شامي بحث كن. قيس با شامي بحث مي كرد و حضرت از گفتار آنان تبسم مي كرد شامي در بحث مخذول شد. سپس حضرت به مرد شامي گفت با اين جوان (هشام بن حكم) بحث مي كني؟ مرد شامي گفت: آري. شامي پرسيد: اي جوان راجع به امامت اين شخص (حضرت صادق عليه السلام) با من بحث مي كني؟ هشام غضبناك شد و گفت: اي شامي آيا خدا در حق مخلوقات بيناتر است يا خود مخلوقات در حق خود بيناترند؟ شامي گفت خدا در حق مخلوقات بيناتر است. هشام پرسيد: آيا خدا راجع به امر دين به اين مردم چكار كرده است؟ شامي گفت: خدا مردم را مكلف نموده و بر مردم بحث بيان كرده و بر هر مكلفي راهنمايي تعيين كرده و علتهاي هر تكليف را روشن نموده است. هشام پرسيد اين حجت و راهنما كيست؟ شامي گفت: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است. هشام پرسيد: بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راهنما كيست؟ شامي گفت بعد از رسول الله آن راهنما كتاب و سنت است. هشام پرسيد آيا كتاب و سنت در



[ صفحه 248]



حكمي كه ما امروز اختلاف داريم به ما فايده دارد كه اختلاف ما را از بين بردارد؟ شامي گفت: بلي. هشام گفت: پس چرا شما و ما با هم اختلاف داريم و از شام حركت كرده آمده اي با ما بحث كني و خود را هم صاحب علم پنداشته اي. شامي مانند آدم متحير ساكت ماند. حضرت صادق عليه السلام از شامي پرسيد چرا جواب هشام را نمي دهي. شامي گفت جوابي ندارم زيرا كه كتاب و سنت داراي احتمالات است. شامي از هشام پرسيد: خدا بيناتر از مردم است يا خود مردم؟ هشام جواب داد البته خدا بر حال مردم بيناتر است. شامي پرسيد آيا خدا كسي را بر مردم فرستاده است تا اينكه اختلافات ميان مردم را برطرف كرده و آنان را به اتحاد دعوت كند؟ هشام جواب داد بلي. شامي پرسيد آن شخص كيست؟ هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غير او است. شامي پرسيد آن غير كيست؟ هشام پرسيد در زمان ما يا جلوتر؟ شامي گفت: در زمان ما. هشام گفت آن حجت در زمان ما همين (اشاره به حضرت صادق) است كه علم را از جدش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است. شامي پرسيد: من از كجا بدانم كه اين حجت خدا است؟ هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس. شامي گفت: عذر مرا قطع كردي و من بايد از خود او پرسم. حضرت فرمود: اي مرد شامي من با يك گفتار تو را قانع مي كنم من تو را خبر مي دهم از جايي كه سفر كردي و در كدام روز خارج شدي و از كدام جايي عبور كردي و در سفر بر شما چنين و چنان گذشت. مرد شامي در مقابل هر بيان حضرت مي گفت راست گفتي به خدا سوگند چنين



[ صفحه 249]



بوده است. مرد شامي گفت حال به خدا قسم اسلام آوردم. حضرت فرمود: حال به خدا ايمان آوردي زيرا اسلام قبل از ايمان است. شامي گفت راست فرمودي من در همين ساعت مي گويم «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الاوصياء.»

چون قدري از ثروت علمي هشام بيان شد به همين مناسبت مقداري از مطالب علمي و اندرزهاي ارزنده اي را كه او از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل كرده است به نظر خوانندگان مي رساند.

حضرت فرمود: اي هشام هر آن كسي كه مي خواهد از مردم بي نياز و قلبش از حسد خالي و دينش سالم بماند بايد سه چيز را از خدايتعالي درخواست كند كه عقل وي سالم بماند. زيرا هر كس داراي عقل سالم باشد به قدر كفايت از مال دنيا قناعت مي كند و هر كس قناعت كند از مردم بي نياز خواهد بود و آدم طمعكار روي بي نيازي نخواهد ديد.

اي هشام هر آن كس كه زبانش راستگو باشد كردارش پاكيزه خواهد بود و هر كس داراي نيت نيكو باشد روزي اش فراوان خواهد بود.

هر كس به فاميل و خويشان خود احسان كند عمرش طولاني خواهد بود.

اي هشام دانش را بر افراد نالايق و جاهل ياد نده زيرا كه در چنين افرادي دانش ضايع خواهد شد و از اشخاص لايق دانش را مضايقه مكن.

اي هشام به طوري كه مال اندوزان از دانش اندوزي چشم پوشي كردند شما نيز از مال اندوزي چشم پوشي كنيد.



[ صفحه 250]



اي هشام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرموده فرازنشين مجالس بايد داراي سه صفت باشد:

الف. هر گاه مطلب علمي از او سؤال شد جواب بدهد.

ب. هر گاه مردم از سخنگويي عاجز ماندند او سزاوار سخن گفتن باشد.

ج. در مشاوره صاحب رأي وزين باشد.

اگر كسي از اين سه صفت عاري باشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است.

اي هشام شخص عاقل سخن نسنجيده نمي گويد كه مردم او را دروغگو پندارند و از كسي چيزي نمي خواهد كه از وي منع كنند و به چيزي كه پيشرفت ندارد وعده نمي دهد و اميدوار به كسي نمي شود كه او را نوميد كند و در كاري پيشرو نمي شود كه از اتمام آن عاجز بماند.

اي هشام خدا رحمت كند كسي را كه از خدا حيا كرده و اعضا و حواس خود را از محرمات حفظ كند و پيوسته در ياد مرگ و در ياد پوسيدن جسم باشد. بدان كسي سزاوار بهشت است كه به ناملايمات دنيا صبر كند و كسي سزاوار دوزخ است كه با شهوات دنيا آلوده باشد.

اي هشام اگر كسي خود را از تجاوز به ناموس ديگران نگهداري كند خدا در روز قيامت از لغزش هاي او مي گذرد. هر كس غضب خود را نگهدارد خدا از او غضبش را نگه مي دارد.

اي هشام آنچه نمي داني از دانشمندان ياد بگير و آنچه مي داني به نادانان ياد بده و دانشمندان را به خاطر دانش بزرگوار شمار و نادان را به



[ صفحه 251]



خاطر ناداني كوچك شمار. ولي او را از خود مرنجان بلكه او را به سوي خود جلب كرده تعليمش بده «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» زيرا كه اين كلمه كليد گشايش ها و خزينه اي از خزائن بهشتي است.

«قال الهياح بن بسطام كان جعفر بن محمد عليه السلام يطعم حتي لا يتقي لعياله شي ء و كان عليه السلام بقول لا يتم المعروف الا بثلاثة تعجيله و تصغيره و ستره؛ حضرت جعفر بن محمد صادق عليه السلام اطعام مي كرد به قدري كه به خانواده خود چيز نمي ماند و حضرت مي فرمود احسان كردن با سه چيز تكميل خواهد شد: اول) احسان را هر چه زودتر انجام دادن. دوم) احسان كننده در نظرش كوچك شمردن. سوم) آنكه احسان را در پنهان ادا كردن.»

از حضرت سؤال كردند چرا ربا را خدا حرام كرده است در جواب فرمود: براي اينكه مردم از احسان نمودن به همديگر خودداري نكنند با رواج پيدا كردن ربا احسان از بين مردم برداشته مي شود.

روزي در مجلس منصور عباسي حضرت صادق عليه السلام تشريف داشتند. اتفاقا پشه اي به صورت منصور نشست. منصور پشه را دفع كرد بار دوم نيز چنين شد تا مرتبه سوم منصور ناراحت شد از حضرت پرسيد يا اباعبدالله چرا خدا پشه را خلق كرده؟ حضرت فرمود: خدا پشه را براي خوار كردن جباران و متكبران خلق كرده است.

اي هشام با مردم نيكي و مدارا را ترك مكن زيرا كه اين دو صفت بسيار پربركت مي باشند و پرده دري شوم و ناپسند است. مدارا و نيكي به مردم و حسن خلق ممالك را آباد كرده و عمر را طولاني مي گرداند.



[ صفحه 252]



اي هشام بدان كه دنيا به مانند مار نرم تن و خوش رنگي است ولي در جوف آن زهر كشنده اي است مردمان عاقل از او ترسان ولي افراد بي تجربه به سوي او ميل مي كنند.

اي هشام زراعت در دل خاك نرم رشد مي كند نه در سنگلاخها و كلمات دانش نيز اينچنين است كه در قلبهاي متواضع اثر كند نه در قلبهاي متكبر و خودخواه. زيرا كه قلب متواضع وسيله عقل و قلب متكبر وسيله ناداني است. آيا نمي بيني كسي كه سر خود را به سقف طاق بكوبد سرش مي شكند؟ و كسي كه سر خود را فروآرد سقف از او سايباني مي كند.

اي هشام با هر كسي نشست و برخاست مكن مگر اين كه از آنان شخص عاقل تر و متين پيدا كني با او مأنوس باشد و از ديگران فرار كن مانند فرار از درندگان كشنده.

شخص عاقل را سزاوار است كه پيوسته از خدا ياد كند.

هنگام انجام دادن كاري كه خوبي و بدي آن بر تو مشخص نيست فكر كن ببين كدام طرف آن به هوي و هوس نزديك است آن را ترك كن زيرا كه بيشتر كارهاي نيك مخالفت با هوي و هوس است.

اي هشام اگر كسي حريص و دوستدار ثروت دنيا باشد ترس روز قيامت از دل او برود.

اي هشام از طمعكاري پرهيز كن. از مال مردم دنيا چشم پوشي كن. طمع را بكش زيرا كه طمع كليد درهاي ذلت و زايل كننده عقل و منسوخ كننده ي مروت و آلوده كننده آبرو و پامال كننده دانش است. هميشه



[ صفحه 253]



بر پروردگار خود اميدوار باش و بر او توكل كن و با نفس خود جهاد كرده و به او غالب باش اين جهاد با نفس مانند جهاد با دشمن دين بر تو واجب و لازم است. هشام پرسيد جهاد با كدام دشمن واجب تر است؟ حضرت فرمود جهاد با آن دشمني كه بر تو نزديكتر و سخت تر و پرخطرتر است و عداوت او شديدتر و وجود او بر تو پنهاني تر است.

اي هشام سه دسته از مردم را خدا با سه صفت نوازش كرده است. اول با عقلي كه با آن از مشقتهاي نفساني وي جلوگيري كند. دوم با علمي كه از مشقتهاي جهل جلوگيري كند. سوم با بي نيازي از مردم كه از ترس ناداري از او جلوگيري كند.

اي هشام از اين دنيا و مردم آن پرهيز كن زيرا كه مردم دنيا بر چهار قسم اند. اول متمردي كه با نفسانيت خود پيوسته است. دوم دانشجويي كه در خودخواهي و افزون طلبي به ديگران پيشروي دارد. سوم عابد ناداني كه دوست دارد ديگران او را بزرگوار شمرند. چهارم شخص صاحب بصيرتي كه قدرت ندارد بر حق قيام كند بدين سبب محزون و غمگين است. اين شخص چهارم بهترين اهل زمانه و عاقلترين آنان است.

وصيتهاي حضرت امام موسي بن جعفر بر هشام بن حكم مفصل تر از اين است كه ذكر شد.

17- جابر بن حيان ابوموسي طرطوسي از جمله شاگردان زبده امام جعفرصادق است كه از شيمي دانان معروف حوزه درس حضرت است. او كاشف داروها بود و بسياري از علوم تجزيه و تركيب را از حضرت آموخت.



[ صفحه 254]



در پيرامون احوالات جابر كتابهاي بسيار نوشته اند و درباره شخصيت علمي وي قلم فرسائيها كرده اند امام صادق عليه السلام از علوم مختلف و معارف حقه را به وي آموخت. از سيد هبته الدين شهرستاني نقل شده است كه مي گفت من پنجاه جلد از كتابهاي خطي جابر را در كتابخانه بزرگ دنيا ديده ام و ابن نديم در فهرست خود مي گويد من بيشتر از چهار هزار جلد از تأليفات جابر را ديده ام و هر گاه مي خواهد مطلب علمي را توضيح دهد قبلا متذكر مي شود كه من اين علم را از آقاي خود جعفر بن محمد عليه السلام آموختم. ناشر و مروج علم فيزيك و علم شيمي جابر بوده است چنانكه در همه جا او را پدر فيزيك و شيمي و مخترع اسلامي ناميده اند. جابر در علم طب نيز مهارت كامل داشت و در علم طب اختراعات چندي به وي نسبت داده شده است او علاوه بر اين دو علم بزرگ در علم اخلاق و فضايل و معارف نيز سرآمد زمان خود بود. جابر در علوم غريبه و اختراعات جديده قدرتي به سزا داشت كه مختصري از آنها را پس از چند صفحه قرائت خواهيد فرمود. مي گويند جابر با برمكيان و وزراء عباسي رابطه گرمي داشتند. بعد از سقوط كابينه برمكيان هارون عباسي كساني را كه با برمكيان ارتباطي داشتند تحت تعقيب قرار داد كه از جمله آنها جابر بود. بنابراين، او مجبور شد تا زمان مأمون در خفاء به سر برد. از دائره المعارف بريتانيا نقل شده است كه جابر علوم خفيه را از امام صادق عليه السلام اخذ كرده است. از كتابهاي جابر كه فعلا موجود و در كتابخانه هاي مختلف جهان ديده شده است چند جلد نامبرده مي شود كه بدين قرار است:



[ صفحه 255]



المنافع - الايضاح - مصححات افلاطون - الصمير - الموازين - الملك - الاحجار - الاسئئمام - الخواص - التركيب الثاني - الشمس - القمر - الارض - التركيب - الحيوان - الاسرار - التنويب - الشعر - الزنبق الشرقي - النور - البيان - الدوه المكنونه - اسطقس الاول - اسطقس الثاني - اسطقس الثالث - الواحد الاول - الواحد الثاني - الوكن - الوتيق الغربي - تفسير الاسطقس - عنصر - مجردات - الطبيعه - ما بعد الطبيعه - املاح - تليين - حجاره - اغراض الصنعه - زهره - زحل - مريخ - عطارد - مصححات فيثاغورث - مصححات سقراط - مصححات ارسطو - مصححات ارسنجانس - مصححات اركاعانس - مصححات اورس - مصححات ذي مقراطيس - مصححات حربي.

در عصر امام صادق عليه السلام دانشمندان اسلامي به كتب فلاسفه يوناني كه تازه به عربي ترجمه شده بود توجه بيشتري پيدا كردند. امام جعفرصادق عليه السلام براي جلوگيري از انتشار مطالب غلط و خلاف قانون آسماني و رد مطالب كفرآميز آن كتب حديث بسياري كردند. بنابراين، بعضي از شاگردان بااستعداد خود را براي اين امر مجهز نمودند كه از جمله آنان مي توان جابر را نام برد. جابر براي تأمين منظور حضرت صادق عليه السلام مطالب اين كتب را از حضرت اخذ نموده در رساله هاي مخصوصي جمع كرده است.

گوستاولويون مي نويسد نوشته هاي جابر مانند يك دائره المعارف علمي مشتمل بر خلاصه از مجموع مسائل جابر در تمام دنيا به پدر كيمياي عرب معروف است و هنوز در حدود صد جلد كتاب شيمي از او در



[ صفحه 256]



دست و نفوذ كتاب هاي او در تاريخ كيميا و شيمي اروپا آشكار مي باشد بعد از جابر در بين مسلمين چهره درخشان ديگري به نام محمد زكرياي رازي درخشيد. كتاب بزرگ صنعت كيمياي او در اين اواخر در كتابخانه يك شاهزاده هندي پيدا شده است. رازي در اين كتاب مواد مختلف را طبقه بندي كرده و خواص شيميايي هر يك را شرح داده به طوري كه جرجي زيدان مي نويسد «شكي نيست كه مسلمين با تجربيات و عمليات خويش علم جديد شيمي را پايه گذاري كردند و اكتشافات شيمي جديد بر اساس آن استوار گرديد.» و در تاريخي شيمي مي نويسد «در زمان خلفاي عباسي علم شيمي پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي كرد». ابن خلكان مي گويد «جابر بن حيان كتابي در هزار ورق از گفتار علمي جعفر بن محمد عليه السلام جمع آوري كرد. پانصد ورق آن پر از علوم اخلاقي و اجتماعي و ديني بود و بدين دليل مذهب شيعه را جعفري گويند كه مسلمانان به روش تعليمات آن حضرت تربيت شده اند. جرجي زيدان مي نويسد «تيزاب سلطان كه تيزاب سلطاني گويند كه از تركيب اسيد ازتيك با اسيد كلرئيدريك حاصل مي شود و نمك و ملح آمونياك و سنگ جهنم نيترات دارژان و بي كلرور مركور و اصول شيمي و علم جبر كه از لفظ جابر است از اختراعات او است.


گذشت درباره برادران


به قدري امام جعفرصادق عليه السلام در تشكل و تمركز افراد مسلمان و سازمان اداري مؤمنين دستورات مفيد و تعليمات عاليه داده كه شيخ صدوق رضوان الله عليه آن احاديث را جمع آوري كرده يك كتاب شده به نام مصادقة الاخوان - برادران دوست برادران راستگو برادران باوفا - و مهربان - نوع دوست - خدمتگذار - انيس - و جلينس و غيره كه بيش از پنجاه باب دارد و حقوق افراد را در حق برادري در آن كتاب تصريح و تشريح فرموده كه همه آموزش و پرورش امام صادق عليه السلام است و ما در كتاب مكتب اسلام همه آن مواد را درباره اخوت و برادري نقل كرده ايم.

اينك از هر قسمت يك دستور مي آوريم كه خوانندگان به عمق مكتب جعفري آشنا شوند و بدانند حضرت امام صادق عليه السلام با رأي دوربين و دقيق خود چه نكات حساسي را مورد توجه قرار داده است.

در اين جا مي فرمايد الاغضاء عن الاخوان چشم پوشي از معايب و تسامح و مجامله كاري در عيوب دوستان شكي نيست كه بشر معصوم نيست عصمت مخصوص چهارده معصوم



[ صفحه 186]



بوده لغزش - خطا - سهو - نسيان - اشتباه غفلت رخ مي دهد مخصوصا در ميان دوستان كه توقع بيشتري هست اين انتظار هم بيشتر است و چون همه ملاحظه ندارند و همه كثير الالتفات در كارها نيستند قهرا تسامح در وظايف دوستي مي شود.

امام ششم عليه السلام مي فرمايد دوست بايد درباره دوستش گذشت و صفح نشان دهد و عيوب يكديگر را در عين حال كه آئينه نمايش او مي باشد بپوشد و ناديده انگارد - و در لغزشهاي دوستانه خورده گيري نكند.



ديده ز عيب دگران كن فراز

صورت خودبين و در او عيب ساز



عيب كسان منگر و احسان خويش

ديده فرو بر به گريبان خويش



آينه آن روز كه گيري به دست

خود شكن آن روز مشو خودپرست



قال عليه السلام و اني لك باخيك كله الي الرجال المهذب [1] در دوستي مردان مهذبي را برگزين و خودت دوست مهذبي باش براي برادران ايماني.

قال عليه السلام من لم يواخ من لا عيب فيه قل صديقه [2] اگر كسي خواست برادر بي عيب بگيرد كم دوست مي شود كم رفيق مي گردد زيرا همه عيب دارند نهايت در شدت و ضعف است بايد عيبها را ناديده انگاشت.

قال عليه السلام لا تفتش الناس فتبتقي بلا صديق از مردم زياد عيب جوئي نكنيد وگرنه بدون دوست خواهيد ماند.

قال عليه السلام ليس من الانصاف مطالبة الاخوان بالانصاف و من لم يرض من صديقه الا بايثاره علي نفسه دام سخطه - نبايد از برادران انصاف تمام خواست هر كس راضي به دوستي نباشد و گذشت نكند هميشه در سخط است.


پاورقي

[1] وسائل ص 213 ج 2 - باب استحباب الاغضاء عن الاخوان.

[2] بحارالانوار مجلسي ص 12 در احوالات امام صادق عليه السلام.


نبات شناسي در مكتب جعفري


در مطالعه حديث هليله و توحيد مفضل و دقت در بيان امام (ع) به خوبي مي توان از روش نبات شناسي آن هم آخرين مراحل آن كه خواص و آثار وجودي نبات و طريقه استفاده از آن باشد استفاده نمود.

اقسام الياف و ياخته هاي گياهي و بافت هاي نگاه دارنده و ترشحي كه به الياف تغذيه كننده و ترشحي و ساقه و ريشه و ميوه و غده هاي افشان ساقه و ريشه و برگ و گل و ميوه همه از نظر نتيجه كلي تعليم فرموده و در اين زمينه در آن عصر بزرگترين خدمت به بشر بود كه هنوز هم در سايه آن آموزش استفاده مي گردد


الغمام


و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوي

54 سوره بقره

غمام ابر سايبان را گويند كه باران نداشته باشد.

و اين ابر خشك و شكافنده است به طوري كه در آيه 25 سوره 27 مي فرمايد منشق نموديم زمين را به كه ابرهاي خشك بي باران است.

حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در تفسير آن آيه فرمود خداوند بني اسرائيل را مخاطب ساخته فرمود به ياد داريد هنگامي كه در بيابان تيه پريشان خاطر بوديد و ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم تا در روزها از حرارت آفتاب و شب ها از سردي ماه شما را حفظ كند كه معلوم مي شود ابر بي باران خشك بود و از گرما و سرما آنها را حفظ مي كرد.

در تورات مي نويسد اهل موسي در ميان ابر نشستند و به سوي كوه كه موسي در پي آتش رفته بود بالا رفتند و به او رسيدند تفسير طنطاوي ص 73 ج 1


الفقهاء 01


قسموا الطهارة الي قسمين: اختيارية، و اضطرارية، و الأولي الطهارة المائية، و الثانية الطهارة الترابية، و هذه بدل عن تلك تسوغها الاسباب الموجبة للتيمم عقلا أو شرعا، و هذه الاسباب ما يلي:


المنوب عنه


قال الامام الصادق عليه السلام: ان عليا أميرالمؤمنين أمر شيخا كبيرا لم يحج قط، و لم يطق الحج لكبره، أن يجهز رجلا يحج عنه.



[ صفحه 138]



و سئل عن رجل يموت، و لم يحج حجةالاسلام، و لم يوص بها أيقضي عنه؟ قال: نعم.


مسائل


1- اذا استوفي المشتري نماء الحيوان مدة الخيار، ثم فسخ، فعليه أن يرجع معه بدل ما استوفاه من النماء، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل اشتري شاة، فامسكها ثلاثة أيام، ثم ردها؟. قال: ان كان في تلك الثلاثة أيام يشرب لبنها رد معها ثلاثة امداد، و ان لم يكن لها لبن فليس عليه شي ء.

2- ان خيار الحيوان يجري في البيع فقط، دون غيره، فلو كان الحيوان محلا لعقد المصالحة، أو بدلا عن الاجارة فلا خيار له، لأن الخيار علي خلاف القاعدة، فيختصر فيه علي مورد النص، و هو البيع فقط.

3- اذا باع ثوبا و حيوانا بثمن واحد يثبت الخيار بخصوص الحيوان، و اذا فسخ المشتري كان للبائع حق الخيار في الفسخ، لتبعيض الصفقة.

4- يثبت هذا الخيار في بيع الحيوان كله أو بعضه، كالنصف و الثلث، أو الأقل أو الأكثر، لأن الروايات مطلقة تشمل الكل و البعض.

و هذا المقدار كاف واف في الحديث عن الحيوانات و احكامها في عصرنا، عصر الآلة و الصناعة، حيث لم تبق من حاجة اليها الآن كما كانت في السابق، و عهد الفقهاء القدامي يوم كانت الحيوانات هي الوسيلة الي المواصلات، و حرث الأرض، و الطحن و الحصاد، و ما اليه.



[ صفحه 159]




النفقة


كل ما ينفقه العامل في ذهابه و ايابه، و ما الي ذاك مما يعود الي تدبير الشركة و اغراضها فهو من مالها: علي شريطة أن يكون الانفاق بالمعروف، و كل ما هو خارج عنها و عن مصلحتها فهو من ماله، قال الامام الصادق عليه السلام: «ما انفق المضارب في سفره فهو من جميع المال، و اذا قدم بلده فما انفق فمن نصيبه».. و تخصيص مورد الرواية بالسفر لا يجعلها خاصة به، و انما ذكر في باب المثال.


شهادة النفي


ان لا تكون الشهادة علي النفي المحض، لأن الشاهد يجب أن يكون عالما بما يشهد به. و بديهة أن النفي لا يعلم به الا الله سبحانه، فمن شهد أن زيدا لم يستدن من عمرو كانت شهادته رجما بالغيب اذا كانت استدانة مثله منه ممكنة بحسب العادة، فانه يجوز أن يستدين منه دون أن يعلم أحد بذلك. و استثني الفقهاء من ذلك الشهادة بالاعسار، علي شريطة أن يكون الشاهد مطلعا علي أحوال من شهد بفقره، و عارفا بأموره الخاصة لمعاشرته الأكيدة، و أشرنا الي ذلك في فصل المفلس من هذا الجزء، فقرة «حبس المديون» رقم 4. و استثنوا أيضا الشهادة بأن الميت لا وارث له، مع الشرط المذكور.

أجل، لو رجعت شهادة النفي الي الاثبات يؤخذ بها، كما لو ادعي شخص علي آخر أنه قتل أباه يوم كذا في مكان معين، فيقيم المدعي علي بينة أنه كان في ذلك اليوم غائبا بحيث لا يمكن صدور القتل منه بحال، أو ادعي رجل زوجية امرأة، و أنه عقد عليها سنة ستين فتقيم البينة علي كذبه، لأنه جري عقد زواجها الشرعي علي غيره سنة تسع و خمسين، و انها في عصمته حتي الآن.


اليمين المنضمة


و يصح تسميتها باليمين المتممة، و هي التي تضم الي شهادة شاهد واحد، أو الي شهادة امرأتين لاثبات الحقوق المالية، و تقدم الكلام عن ذلك في فصل «أقسام الحقوق» التابع لفصل الشهادة.


تلخيص بحارالانوار (ج 11)


علامه ملامحمد باقر مجلسي (1110 -1037 ق)، تلخيص: حاج شيخ عباس قمي (1359-1294 ق) (اين كتاب، شرح زندگاني امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام است).

ر.ك: فوائد الرضويه، ص 224.


حكمة تصريف الرياح


و أنبهك يا مفضل علي الريح و ما فيها، ألست تري ركودها إذا ركدت كيف يحدث الكرب، الكرب، الذي يكاد أن يأتي علي النفوس، و يمرض الأصحاء، و ينهك المرضي، و يفسد الثمار، و يعفن البقول، و يعقب الوباء في الأبدان، و الآفة في الغلات، ففي هذا بيان أن هبوب الريح من تدبير الحكيم في صلاح الخلق.


الشهادات الثلاث في القرآن


تفسيرالقمي 2 / 208: عن الصادق عليه السلام أنه قال:...

(الكلم الطيب) [1] قول المؤمن: لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله و خليفة رسول الله.



[ صفحه 94]



و قال (و العمل الصلح) الاعتقاد بالقلب أن هذا هو الحق من عند الله لا شك فيه من رب العالمين.


پاورقي

[1] سورة فاطر، الآية: 10.


تنوقوا في الأكفان


[فلاح السائل 69 الفصل 13: ذكر أبوجعفر بن بابويه في كتاب مدينة العلم باسناده الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

تنوقوا في الأكفان فانهم يبعثون بها.


لحرز المتاع


بحارالأنوار 103 / 103، الحديث 53: عن أبي عبدالله عليه السلام قال: اذا أحرزت متاعا فقل:...

اللهم اني استودعتكه يا من لا يضيع وديعته، و استحرستكه فاحفظه



[ صفحه 62]



علي و احرسه لي بعينك التي لا تنام، و بركنك الذي لا يرام، و بعزك الذي لا يذل، و بسلطانك القاهر الغالب لكل شي ء.


آيا قوم مجوس به درستي و حق در عصر خودشان نزديكتر بودند يا عرب (در جاهليت)؟


زنديق گفت: به من خبر ده آيا قوم مجوس در دوران خودشان به درستي نزديكتر بودند يا عربها (در دوران جاهليت)؟

حضرت فرمودند: عرب در دوران جاهليت به دين پاك (ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند، زيرا قوم مجوس به تمام پيامبران و كتابهايشان كفر ورزيدند، و براهين و دلايل آنان را رد كردند، و به هيچ سنتي از سنتها و آثار آنها أخذ نكردند.

و كيخسرو پادشاه مجوس - در دوران اول - سيصد پيامبر را كشت.

و قوم مجوس از جنابت غسل نمي كردند و عربها غسل مي كردند، وغسل نمودن يكي از شرايع دين حنيفي (دين ابراهيمي) است.

و قوم مجوس ختنه نمي كردند در حالي كه آن يكي از سنن پيامبران است، و نخستين كسي كه آن را انجام داد ابراهيم خليل است.

و قوم مجوس مردگان خود را نه غسل مي دادند و نه كفن مي كردند، در حالي كه عرب اين كار را مي كردند.

و قوم مجوس مرده هاي خود را در صحراها رها مي كردند ولي عربها اموات را در قبرها پنهان مي كردند، و براي آنها لحد مي ساختند و اين سنت پيامبران بود، و نخستين كسي كه گور برايش كنده و لحد براي او ساخته شد حضرت آدم ابوالبشر بود.

و قوم مجوس با مادران و دختران و خواهران خود نزديكي مي كردند، و عربها آن را تحريم مي كردند.

و قوم مجوس خانه ي كعبه را انكار مي كردند و آن را خانه ي شيطان مي ناميدند در حالي كه عربها حج مي كردند و دور آن طواف مي نمودند آن را بزرگ مي شمردند



[ صفحه 120]



و مي گفتند: خانه ي پروردگارمان، و به تورات و انجيل اعتراف مي كردند و از اهل كتاب سؤال مي كردند، و بسيار تعاليم خود را از آنها مي گرفتند.

بنابراين؛ عربها در تمامي اين زمينه ها به دين حنيفي (دين ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 179.


حديث 138


4 شنبه

لا تحتقر حسنةً.

هيچ كار نيكي را ناچيز مشمار.

مستدرك، ج 12، ص 157


علمه بالغائب 10


و عنه: قال: أخبرني محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه قال: حدثنا أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوي الموسوي قال: حدثنا عبيدالله بن أحمد بن نهيك أبوالعباس النخعي الشيخ الصالح قال: حدثنا محمد بن أبي عمير، عن علي بن أبي حمزة قال: كنت مع أبي بصير و معنا شعيب العقرقوفي. قال: فأخرج الي أبي عبدالله عليه السلام مالا فوضعه بين يديه، و قال له: جعلت فداك لك منه كذا و كذا من الزكاة، قال: فضرب أبو عبدالله عليه السلام



[ صفحه 154]



بيده اليه، و قال: هذا لي و هذا ليس لي، قال: فلما خرجنا قال أبوبصير لشعيب: يا عقرقوفي أعطيت الليلة آية عظيمة [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 140.


من او را نمي شناختم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه اعتماد به پنج چيز كند مغرور است: اول اگر باور شدني را قبول كند، به غير مورد اعتماد، اعتماد كند، به حرف غريب و كودك اعتماد كند و به آن چه مالش نيست دل ببندد و طمع بورزد.

و از شهاب بن عبدربه نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: هنگامي كه محمد بن سليمان خبر مرگ مرا به تو مي دهد چگونه اي؟ و به خدا! من نه محمد بن سليمان را مي شناختم و نه مي دانستم كه او كيست؟

سپس مالم زياد شد و به كوفه و بصره تجارت مي كردم. روزي در بصره نزد محمد بن سليمان حكومت آن جا بودم. نامه اي پيش من انداخت و گفت: اي شهاب! خدا اجر تو و ما را در مصيبت امامت جعفر بن محمد زياد كند.



[ صفحه 228]




الحق الذي تطلب معرفته من الأشياء أربعة أوجه و تفصيل ذلك


فان قالوا: كيف يعقل أن يكون مباينا لكل شي ء متعاليا عن كل شي ء؟ قيل لهم: الحق الذي تطلب معرفته من الأشياء هو أربعة اوجه، فأولها: أن ينظر أموجود هو أم ليس بموجود، و الثاني: أن يعرف ما هو في ذاته و جوهره؟ و الثالث: أن يعرف كيف هو و ما وصفته؟ و الرابع: أن يعلم لماذا هو ولأي علة؟ فليس من هذه الوجود شي ء يمكن للمخلوق أن يعرفه من الخالق حق معرفته، غير أنه موجود فقط. فاذا قلنا: و كيف و ما هو؟ فممتنع علم كنهه، و كمال المعرفة به. و أما لماذا هو؟ فساقط في صفة الخالق، لأنه جل ثناؤه علة كل شي ء. و ليس شي ء بعلة له، ثم ليس علم الانسان بأنه موجود، يوجب له أن يعلم: ما هو و كيف هو؟ كما أن علمه بوجود النفس لا يوجب أن يعلم: ما هي و كيف هي؟ و كذلك الأمور الروحانية اللطيفة... فان قالوا فأنتم الآن تصفون من قصور العلم عنه وصفا، حتي كأنه غير معلوم؟ قيل لهم: هو كذلك من جهة اذا رام العقل معرفة



[ صفحه 166]



كنهه و الاحاطة به، و هو من جهة اخري أقرب من كل قريب اذا استدل عليه بالدلائل الشافية. فهو من جهة كالواضح لا يخفي علي أحد و هو من جهة كالغامض لا يدركه احد، و كذلك العقل أيضا ظاهر بشواهده و مستور بذاته.


سيد اميرعلي


سيد اميرعلي با اشاره به فرقه هاي مذهبي و مكاتب فلسفي در دوران خلافت بني اميه مي نويسد: فتاوا و آراي ديني تنها نزد سادات و شخصيت هاي فاطمي رنگ فلسفي به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگيخته بود و بحث ها و گفتگوهاي فلسفي در همه ي اجتماعات رواج يافته بود. شايان ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را حوزه علمي اي كه در مدينه شكوفا شده بود، به عهده داشت. اين حوزه را نبيره ي علي بن ابي طالب به نام امام جعفر كه «صادق» لقب داشت، تأسيس كرده بود. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بود، و با علوم آن عصر به خوبي آشنايي داشت و نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي اصلي را در اسلام تأسيس كرد.

در مجالس درس او، تنها كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تأسيس كردند، شركت نمي كردند، بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دوردست در آن حاضر مي شدند. «حسن بصري»، مؤسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطاء» مؤسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه ي دانش او سيراب مي شدند. [1] .



[ صفحه 196]




پاورقي

[1] مختصر تاريخ العرب، ص 193.


ابوالبختري


هو وهب بن وهب بن وهب القرشي ابوالبختري قاضي بغداد، الذي يقول فيه المعافي:



ويل و عول لأبي البختري

اذا ثوي للناس في المحشر



من قوله الزور و اعلانه

بالكذب في الناس علي جعفر



و قال ابن العماد الحنبلي في الشذرات في حوادث 200 ه: و فيها مات وهب بن وهب أبوالبختري... إلي أن قال: روي عن هشام بن عروة و طائفة و اتهم بالكذب.

و قال ابن قتيبة في المعارف: كان ضعيفا في الحديث كذبه في المغني، و قال يحيي بن معين: أبوالبختري كان يأخذ فلسا فيذكر عامة ليله يضع الحديث و قال أيضا: أبوالبختري القاضي كان يكذب علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. و قال أيضا: أبوالبختري كذاب عدوالله خبيث.

و قال عثمان بن أبي شيبة: وهب بن وهب ذاك دجال أري أنه يبعث يوم القيامة دجالا، و لما بلغ عبدالرحمن بن مهدي موته قال: الحمدلله الذي أراح المسلمين منه، و قال إبن خلكان: أبوالبختري كان متروك الحديث، مشهورا بوضعه، و نص أحمد علي كذبه.

و روي الخطيب أن اباالبختري دخل علي الرشيد و هو قاض يوم ذاك و هرون يطير الحمام فقال: هل تحفظ في هذا شيئا؟ فقال: حدثني هشام عن عروة عن أبيه عن عائشة أن النبي كان يطير الحمام. [1] .

و ساق إبن عدي لأبي البختري أحاديثا موضوعة قال: و أبوالبختري من الكذابين الوضاعين، و كان يجمع في كل حديث يرويه بأسانيد من جسارته علي الكذب و وضعه علي الثقات. [2] .

هذا هو أبوالبختري راوي هذه المنقبة التي ذكرها الخوارزمي في مناقب أبي حنيفة.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 13 ص 453 و وفيات الاعيان ج 2 ص 182 و 181.

[2] لسان الميزان ج 6 ص 231.


كيفيته


اتفق المسلمون علي أن الواجب في التيمم هو مسح الوجه و اليدين، ولكنهم اختلفوا في كيفية المسح، هل يسمح الوجه كله أم بعضه؟ و هل تمسح اليدان كلها الي المرافق كما في الوضوء، أم يكفي مسح الكف؟ كما أنهم اختلفوا في عدد الضربات هل تكفي الواحدة أم الاثنتان أو ثلاث؟

و لابد لنا هنا من الوقوف علي كيفية التيمم عند المذاهب، لنعرف مدي الخلاف بينهم.


عباد بن يعقوب


ابوسعيد الكوفي عباد بن يعقوب الرواجيني المتوفي سنة 250.

خرج حديثه البخاري و الترمذي و ابن ماجة. و روي عنه ابوحاتم و ابوبكر بن البزاز و علي بن سعيد بن بشر الرازي، و محمد بن علي بن حكيم الترمذي و صالح بن محمد جزرة، و ابن خزيمة، و القاسم بن زكريا. [1] .

و قال ابن حجر: عباد بن يعقوب الرواجيني الكوفي ابوسعيد رافضي مشهور الا أنه كان صدوقا، و ثقة ابوحاتم. [2] .

و قال ابن العماد: عباد بن يعقوب الأسدي الرواجيني الكوفي الحافظ الحجة. قال ابن حبان: كان داعية للرفض. [3] .

و قال الذهبي في الميزان: عباد بن يعقوب من غلاة الشيعة و رؤوس البدع، و لكنه صادق في الحديث.



[ صفحه 548]



و قال ابن عدي: و عباد فيه غلو في التشيع، و روي احاديث انكرت عليه في الفضائل و المثالب، و قال صالح بن محمد: كان يشتم عثمان قال: و سمعته يقول: الله اعدل أن يدخل طلحة و الزبير الجنة لانهما بايعا عليا ثم قاتلاه. [4] .

و كان ابن خزيمة اذا حدث عنه يقول: حدثنا الثقة في روايته المتهم في رأيه. [5] .

و أيا كان فان عبادا كان من الثقات و اهل الصدق، الا انه شيعي او رافضي و التشيع محبة علي و تقديمه علي الصحابة، فان قدمه علي ابي بكر و عمر فهو غال في التشيع او رافضي. كما يقول ابن حجر. [6] .

و بدون شك أن عبادا كان يقدم عليا علي جميع الصحابة، فلهذا وسم بالرفض، و نسبه ابن حبان الي انه يروي المناكير عن المشاهير، و ليس له حجة في هذه الدعوي الا ما رواه عباد عن شريك، عن عاصم عن ذر عن عبدالله عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: اذا رأيتم معاوية علي منبري فاقتلوه. [7] .

و كل هؤلاء الرواة من أهل الصدق و الوثاقة، و لم ينفرد عباد بهذه الرواية، فقد رواها غيره، و بسبب هذه الرواية قالوا انه يستحق الترك، و ان كان ثقة صدوقا.

و قد وضعوا عليه حكايات لا تتناسب و مقامه و منزلته بين المحدثين لاجل أن يضعوا من مقامه عندما اعلن بصراحة البراءة من اعداء آل محمد و أن من لم يتبرأ يحشر مع اعداء آل محمد.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 109: 5.

[2] هدي الساري 140.

[3] شذرات الذهب 121: 2.

[4] تهذيب التهذيب 109: 5.

[5] هدي الساري 411.

[6] هدي الساري 460.

[7] تهذيب التهذيب 110: 5.


مع عمرو بن عبيد كبير المعتزلة


روي الشيخ الصدوق قدس سره عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني [1] ، عن أبي جعفر محمد بن علي الرضا عليهماالسلام، عن أبيه عليه السلام، قال سمعت أبي موسي بن جعفر عليهماالسلام يقول: دخل عمرو بن عبيد البصري علي أبي عبدالله عليه السلام فلما سلم و جلس تلا هذه الآية: (الذين يجتنبون كبائر الاثم) [2] ، ثم أمسك.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ما أسكتك؟

قال: أحب أن أعرف الكبائر من كتاب الله عزوجل.

فقال: نعم يا عمرو، أكبر الكبائر الشرك بالله، يقول الله تبارك و تعالي: (ان الله لا يغفر أن يشرك به) [3] ، و يقول الله عزوجل: (انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأواه النار و ما للظالمين من أنصار) [4] .

و بعده اليأس من روح الله، لأن الله عزوجل يقول: (انه لا يبأس من روح الله الا القوم الكافرون) [5] .

ثم الأمن من مكر الله، لأن الله تعالي يقول: (فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون) [6] .



[ صفحه 118]



و منها عقوق [7] الوالدين، لأن الله عزوجل جعل العاق جبارا شقيا في قوله تعالي: (و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا) [8] .

و قتل النفس التي حرم الله تعالي الا بالحق، لأن الله عزوجل يقول: (و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزآؤه جهنم خالدا فيها) [9] الي آخر الآية.

و قذف المحصنات، لأن الله عزوجل يقول: (ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم) [10] .

و أكل مال اليتيم ظلما، لقول الله عزوجل: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) [11] .

و الفرار من الزحف، لأن الله عزوجل يقول: (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال أو متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير) [12] .

و أكل الربا، لأن الله تعالي يقول: (الذين يأكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس) [13] ، و يقول الله عزوجل: (يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربوآ ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله). [14] .

و السحر، لأن الله عزوجل يقول: (و لقد علموا لمن اشتراه ما له في الآخرة من



[ صفحه 119]



خلاق) [15] .

و الزنا، لأن الله عزوجل يقول: (و من يفعل ذلك يلق أثاما يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا الا من تاب و ءامن) الآية [16] .

و اليمين الغموس [17] ، لأن الله عزوجل يقول: (ان الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا قليلا أولئك لا خلاق لهم في الآخرة) [18] .

و الغلول [19] ، قال الله تعالي: (و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة) [20] .

و منع الزكاة المفروضة، لأن الله عزوجل يقول: (يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون) [21] .

و شهادة الزور، و كتمان الشهادة، لأن الله عزوجل يقول: (و من يكتمها فانه ءاثم قلبه). [22] .

و شرب الخمر، لأن الله عزوجل عدل بها عبادة الأوثان. [23] .

و ترك الصلاة متعمدا أو شيئا مما فرض الله عزوجل، لأن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من ترك الصلاة متعمدا فقد بري ء من ذمة الله عزوجل و ذمة رسوله صلي الله عليه و آله و سلم.



[ صفحه 120]



و نقض العهد، و قطيعة الرحم، لأن الله عزوجل يقول: (أولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار). [24] .

قال: فخرج عمرو بن عبيد و له صراخ من بكاءه و هو يقول: هلك من قال برأيه، و نازعكم في الفضل و العلم. [25] .



[ صفحه 121]




پاورقي

[1] عده الشيخ في رجاله من أصحاب الهادي و العسكري صلوات الله عليهما، و هو ذو ورع و دين، عابد معروف بالأمانة و الوثاقة و الجلالة، و له كتاب خطب أميرالمؤمنين عليه السلام. ولد في الرابع من الربيع الثاني سنة 173، و توفي 15 شوال سنة 252 أو 255 أو 250. مستدركات علم الرجال 4: 449 / 7927.

[2] الشوري: 37.

[3] النساء: 48.

[4] المائدة: 72.

[5] يوسف: 87.

[6] الأعراف: 99.

[7] ضد البر، و أصله من العق بمعني الشق و القطع. لسان العرب 257:10.

[8] مريم: 32.

[9] النساء: 93.

[10] النور: 23.

[11] النساء: 10.

[12] الأنفال: 16.

[13] البقرة: 275.

[14] البقرة: 278 - 279.

[15] البقرة: 102.

[16] الفرقان:68 - 69.

[17] «قال ابن مسعود: هو أن يحلف الرجل و هو يعلم أنه كاذب، ليقتطع بها مال أخيه». لسان العرب 157:6.

[18] آل عمران: 77.

[19] قال ابن الأثير: قد تكرر ذكر الغلول في الحديث، و هو الخيانة في المغنم، و السرقة من الغنيمة، و كل من خان في شي ء خفية فقد غل. لسان العرب 501:11.

[20] آل عمران: 161.

[21] التوبة: 35.

[22] البقرة: 283.

[23] قال سبحانه و تعالي: (فاجتنبوا الرجس من الأوثان) الحج: 30.

[24] الرعد: 25، و تمام الآية: (و اللذين ينقضون عهد الله من بعد مثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض أولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار).

[25] من لا يحضره الفقيه 564:3 / 4932؛ الكافي 285:2 / 24؛ علل الشرائع 391:2؛ عيون أخبار الرضا 385:1؛ المناقب 251:4؛ ارشاد القلوب 176:1؛ وسائل الشيعة 318:15 / 20629؛ بحارالأنوار 216:47 / 4.


سعيد الرومي


و منهم سعيد الرومي، وعده الشيخ طاب ثراه في رجاله من أصحاب الصادق عليه السلام، و روي عنه ابن مسكان و أبان و حماد و هؤلاء ممن أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه، كما سبق في تراجمهم، و هذا دليل واضح علي وثاقته في الرواية، و اعتماد هؤلاء الأعيان الثقات عليه، و علي معرفته بالحديث و الأحكام، و أخذه عن الامام.


نشأة الاعتزال و اصوله


لما [1] قتل عثمان بن عفان ، بايع الناس عليا عليه السلام ، فسموا الجماعة ثم افترقوا بعد ذلك فصاروا ثلاث فرق:

فرقة أقامت علي ولاية علي بن أبي طالب عليه السلام .

و فرقة منهم اعتزلت مع سعد بن مالك ، و هو سعد بن أبي وقاص و عبدالله ابن عمر بن الخطاب و محمد بن مسلمة الأنصاري و اسامة بن زيد بن حارثة الكلبي مولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، فان هؤلاء اعتزلوا عن علي عليه السلام و امتنعوا من محاربته و المحاربة معه بعد دخولهم في بيعته و الرضا به ، فسموا المعتزلة ، و صاروا أسلاف المعتزلة الي آخر الأبد. و قالوا:لا يحل قتال علي و لا القتال معه . و ذكر بعض أهل العلم أن الأحنف بن قيس التميمي اعتزل بعد ذلك في خاصة قومه من بني تميم لا علي التدين بالاعتزال ، لكن علي طلب السلامة من القتل و ذهاب المال ، و قال لقومه:اعتزلوا الفتنة أصلح لكم .

و فرقة خالفت عليا عليه السلام ، و هم طلحة بن عبيدالله و الزبير بن العوام و عائشة بنت أبي بكر ، فصاروا الي البصرة ... و هم أصحاب الجمل .



[ صفحه 544]



و قالت [2] المعتزلة:ان الامامة يستحقها كل من كان قائما بالكتاب و السنة ، فاذا اجتمع قرشي و نبطي و هما قائما بالكتاب و السنة و لينا القرشي ، و الامامة لا تكون الا باجماع الامة و اختيار و نظر .

و قال الشيخ المفيد رحمه الله في أوائل المقالات في المذاهب و المختارات [3] اسم الاعتزال هو لقب حدث لها عند القول بالمنزلة بين المنزلتين ، و ما أحدثه واصل بن عطاء من المذهب في ذلك و نصب من الاحتجاج له ، فتابعه عمرو ابن عبيد ، و وافقه علي التدين بمن قال بها ، و من اتبعهما عليه الي اعتزال الحسن البصري و أصحابه و التحيز عن مجلسه ، فسماهم الناس:المعتزلة ؛ لاعتزالهم مجلس الحسن ، و لم يكن قبل ذلك يعرف الاعتزال ، و لا كان علما علي فريق من الناس ، فمن وافق المعتزلة فيما تذهب اليه من المنزلة بين المنزلتين كان معتزليا علي الحقيقة .

اتفق أهل الامامة علي أنه لابد في كل زمان من امام موجود يحتج الله عزوجل به علي عباده ، و اجتمعت المعتزلة علي خلاف ذلك و جواز خلو الأزمان الكثيرة من امام موجود . و أفكار المعتزلة لا تعدو واحدا من امور ثلاثة:

الأول:ان واصل بن عطاء الغزال كان يتبني رأي معبد الجهني و غيلان الدمشقي في أفعال الانسان ، و انه هو وحده الذي يصنع أفعاله بدون أن يكون لله أي أثر في ذلك ، و هما أول من أظهر القول بالقدر بمعني الاختيار المطلق .

و قد أضمر واصل هذه العقيدة و أخفاها عن رفقائه و استاذه الحسن البصري ، فيكون وصفه بالاعتزال لأنه اعتزل رأي الجمهور الأكبر القائل بالقدر



[ صفحه 545]



المرادف للجبر .

الثاني:ان وصف الاعتزال غلب عليهم لأنهم اعتزلوا قول الخوارج و المرجئة و الفقهاء في مرتكب الكبيرة ، حيث ان الخوارج يرونه كافرا ، و المرجئة يرونه مؤمنا مستحقا للنعيم ، و الفقهاء يرونه منافقا ، و أجاب واصل بأنهم بين المنزلتين:الايمان و الكفر ، و يستحقون الخلود في جهنم [4] .

الثالث:انهم انما وصفوا بالاعتزال لأنهم عزلوا مرتكب الكبيرة عن المؤمنين و الكافرين كما يظهر ذلك من المسعودي في « مروج الذهب » .

و يري بعض المؤرخين أن وصف الاعتزال كان أسبق من تأريخ واصل ابن عطاء ، و أنه وصف لجماعة من المسلمين قد لزموا منازلهم عندما صالح الحسن ابن علي عليه السلام معاوية و اعتزلوا الفريقين .

و يري بعض المستشرقين أن جماعة من المسلمين كانوا أتقياء للغاية أعرضوا عن ملاذ الحياة و زهدوا في الدنيا ، فسماهم الناس:معتزلة .

و وردت في كتاب قيس بن سعد بن عبادة ، و كان واليا لعلي عليه السلام علي مصر ، قال في كتابه الي علي عليه السلام:« ان قبلي قوما معتزلين ، و قد سألوني أن أكف عنهم » .

و جميع فرق المعتزلة متفقون علي خمسة مبادي ء:التوحيد ، العدل ، الوعيد و الوعد ، المنزلة بين المنزلتين ، و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر . و هذه الاصول الخمسة هي الأركان التي لابد منها في وصفهم بالاعتزال .

و قد بدأ المعتزلة نشاطهم في مطلع القرن الثاني ، بينما ظهر واصل بن عطاء بآرائه ، ثم بدأت تنشط و تنتشر مبادئها بمناصرة الحكام العباسيين الي أوائل



[ صفحه 546]



القرن الرابع الهجري سنة 331 ، و في السنة التي توفي فيها الجبائي ، الزعيم الأخير لتلك المدرسة ، و في خلال هذه المدة بلغ عدد المتزعمين من المعتزلة عشرين شيخا .

و لعب الأشاعرة دورا بارزا في الصراع الذي حدث بين المعتزلة و المحدثين ، أدي الي حرق كتبهم و تشريدهم في البلاد شرقا و غربا ، و أصبح المسلمون ينظرون الي مذهب المعتزلة بعين الريبة و الحذر .


پاورقي

[1] فرق الشيعة ؛ للنوبختي:5.

[2] فرق الشيعة ؛ للنوبختي:10.

[3] أوائل المقالات:45 - 43.

[4] التبصير في الدين:64 ، و فجر الاسلام:298.


عبدالله بن النجاشي


قال النجاشي [1] عبدالله بن النجاشي بن عثيم بن سمعان أو بجير الأسدي النصري، يروي عن أبي عبدالله عليه السلام رسالة منه اليه، و قد ولي الأهواز من قبل المنصور.

و قال الكشي [2] قال عمار السجستاني: زاملت أبابجير عبدالله بن النجاشي من سجستان الي مكة، و كان يري رأي الزيدية، فلما صرنا الي المدينة مضيت أنا الي أبي عبدالله عليه السلام و مضي هو الي عبدالله بن الحسن [3] ، فلما انصرف رأيته منكسرا يتقلب علي فراشه و يتأوه، قلت:ما لك أبا بجير؟ فقال: استأذن لي علي صاحبك اذا أصبحت ان شاء الله، فلما أصبحنا دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام أستأذن له، فقال عليه السلام: ائذن له! فلما دخل عليه قربه أبوعبدالله عليه السلام، فقال له أبو بجير: جعلت فداك، اني لم أزل مقرا بفضلكم أري الحق فيكم لا في غيركم،



[ صفحه 398]



و اني قتلت ثلاثة عشر رجلا من الخوارج كلهم سمعتهم يتبرأ من علي ابن أبي طالب عليه السلام، فقال له أبوعبدالله عليه السلام: سألت عن هذه المسألة أحدا غيري؟ فقال: نعم، سألت عنها عبدالله بن الحسن، فلم يكن عنده فيها جواب و عظم عليه، و قال لي: أنت مأخوذ في الدنيا و الآخرة، فقلت: أصلحك الله فعلي ماذا عادينا الناس في علي عليه السلام؟ فقال له أبوعبدالله عليه السلام: يا أبابجير، لو كنت قتلتهم بأمر الامام لم يكن عليك في قتلهم شي ء، ولكنك سبقت الامام، فعليك ثلاث عشرة شاة تذبحها بمني و تتصدق بلحمها لسبقك الامام، و ليس عليك غير ذلك.

فقال عمار: فلما خرجنا من عنده، قال لي أبوبجير: يا عمار، أشهد أن هذا عالم آل محمد، و أن الذي كنت عليه باطل، و ان هذا صاحب الأمر.

و ذكره العلامة [4] في القسم الأول المعد للذين يعتمد علي روايتهم.

و كذلك ابن داود [5] .

و قال المامقاني [6] ان الرجل من الحسان المعتمدين.

و عده الشيخ في التهذيب من الزهاد علي أنه عامل المنصور علي الأهواز.

و كان واليا علي الأهواز من قبل المنصور، و كتب الي الامام الصادق عليه السلام يسأله عن السيرة في العمل، و عما يصنعه في أمواله و عن غير ذلك من شؤون



[ صفحه 399]



ولايته، و أجابه الامام الصادق عليه السلام بكتاب طويل، و هي الرسالة المعروفة برسالة عبدالله النجاشي و قد اقتطفنا منها فقرات، ذكرناها في فصل وصاياه و رسائله عليه السلام.

كان محمود السيرة في ولايته مرضيا عند الامام عليه السلام، موثقا عند العلماء الأعلام، حتي أن شيخ الطائفة الطوسي طاب ثراه في التهذيب - كتاب المكاسب - منه عده من الزهاد علي أنه عامل المنصور الأهواز [7] .


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 214، الرقم 555.

[2] رجال الكشي: 342، الرقم 634.

[3] هو: «عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام الملقب بالمحض، أبومحمد الهاشمي».

[4] رجال العلامة: 108، الرقم 30.

[5] رجال ابن داود: 124، الرقم 911.

[6] تنقيح المقال 2 : 220، الرقم 7089.

[7] الامام الصادق عليه السلام؛ للمظفر: 154.


دعاؤه لتعجيل الدين


روي الوليد بن صبيح، قال: شكوت إلي الامام أبي عبدالله عليه



[ صفحه 267]



السلام، دينا لي علي أناس، فقال: قل:

«اللهم، لحظة من لحظاتك، تيسر علي غرمائي بها القضاء، وتيسر لي بها الاقتضاء إنك علي كل شئ قدير.» [1] .


پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 554.


في الاخلاص


قال الصادق: الاخلاص يجمع فواضل [1] الاعمال، و هو معني مفتاحه القبول، و توقيعه الرضا. فمن تقبل الله منه و رضي عنه فهو المخلص، و ان قل عمله.

و من لا يتقبل الله منه فليس بمخلص و ان كثر عمله اعتبارا بآدم و ابليس عليه اللعنة. و علامة القبول وجود الاستقامة ببذل كل محاب مع اصابة علم كل حركة و سكون. و المخلص ذائب روحه، باذل مهجته في تقويم ما به العلم و الأعمال، و العامل و المعمول بالعمل، لأنه اذا أدرك ذلك ففقد أدرك الكل، و اذا فاته ذلك فاته الكل. و هو تصفية معاني التنزيه في التوحيد كما قال: الا هلك العاملون الا العابدين، و هلك العابدون الا العالمين، و هلك المخلصون الا المتقين، و هلك المتقون الا الموقنين، و ان الموقنين لعلي خطر عظيم. قال الله تعالي: «و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين» [2] .

و أدني حد الاخلاص بذل العبد طاقته ثم لا يجعل لعمله عند الله قدرا، فيوجب به علي ربه مكافأة بعمله، انه لو طالبه بوفاء حق العبودية لعجز، و أدني مقام المخلص في الدنيا السلامة من جميع الآثام، و في الاخرة النجاة من النار و الفوز بالجنة...



[ صفحه 285]




پاورقي

[1] حواصل.

[2] سورة الحجر: الآية 99.


ابو جعفر الفزاري


أبو جعفر الفزاري.

محدث كسابقه. روي عنه أحمد بن النضر.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 94. جامع الرواة 2: 372.


سلام ابن سهم


سلام بن سهم، وقيل يسهم.

محدث إمامي متعبد، ممدوح، وقيل من المجهولين. روي عنه محمد بن إسماعيل.

المراجع:

نقد الرجال 156. خاتمة المستدرك 808. جامع الرواة 1: 370. معجم الثقات 291. تنقيح المقال 2: 43. أعيان الشيعة 7: 274. معجم رجال الحديث 8: 172. منتهي المقال 149. الوجيزة 36.


محمد بن حميد العبدي


محمد بن حميد العبدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 111. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 47. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 107. مجمع الرجال 5: 203. منتهي المقال 66. منهج المقال 295.