بازگشت

مركز دستگاه فهم و ادراك (مغز سر)


امتياز انسان بر ساير حيوانات به واسطه فهم و ادراك است و كسي كه عقل ندارد مانند چهارپايان است، بلكه ديوانگان از چهارپايان پست ترند؛ چون بسياري از چيزها را كه حيوانات تشخيص مي دهند، آنان نمي فهمند. از اين جهت خداوند مغز را كه سرچشمه احساس و ادراك است در جاي بلندي از بدن قرار داده تا از خطرها براي محافظت آن، چه پرده ها و ديوارهاي محكمي قرار داده است، تا كمترين صدمه و اضطراب به آن راه نيايد.

كاسه سر به مانند كلاه خود بر روي مغز نهاده شده تا هر ضربه و آسيبي كه از خارج وارد مي شود، به آساني در مغز او اثر نكند. بر روي پوست سر، مو رويانيده تا آن را از سرما و گرما نگهداري كند؛ آيا چه كسي مغز سر را كه مهم ترين عضوها و مركز فهم و ادراك است اين گونه با دقت نگاهداري مي نمايد؟


العقل و المعجزة


قد يقول بعض الناس: ان العقل لا يؤمن بقانون المعجزات!!.

و نحن نسأل: أي عقل هذا؟ هل هو العقل الطبيعي المادي الذي لا يؤمن بالكتب السماوية، و لا يؤمن بالله و قدرته؟ و لا يؤمن الا بالمادة فقط و فقط؟.

ان هذا العقل ليس عقلا، بل هو جهل، و ليس معيارا و مقياسا حتي تقاس عليه القضايا، و تدرك به الحقائق.


معتب


از غلامان معروف آن حضرت معتب است كه علماي رجال او را از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نيز شمرده اند از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «غلامان من ده



[ صفحه 492]



نفر هستند و بهترين آنان معتب است». و فرمود: «در بين آنان يك نفر خائن است و او صغير مي باشد.» در روايت ديگر نيز فرمود: «غلامان من ده نفر هستند و بهترين آنها معتب است و معتب به يقين، مرا سزاوارتر از همه ي مردم [به امامت] مي داند».

و بزرگان حديث مانند يونس به يعقوب، معلي بن خنيس، اسحاق بن عمار و... از معتب رواياتي نقل نموده اند كه نشان دهنده ي معرفت و فضيلت وي و اطمينان و امانت داري وي در نقل حديث است. چنان كه مرحوم علامه حلي در كتاب «خلاصه» بدون هيچ گونه شك و ترديدي وي را از راويان موثق و مورد اعتماد شمرده است.


تخصصي بودن


تخصصي بودن رشته ها و تربيت افراد متخصص در رشته هاي گوناگون،



[ صفحه 249]



ديگر ويژگي دانشگاه صادق آل محمد عليه السلام مي باشد. امام صادق عليه السلام در طول داير نمودن حوزه بزرگ فقهي و فرهنگي كه بيش از چهار هزار نفر (به صورت تدريجي) از خرمن با بركت حضرت بهره مي بردند، گر چه عمومي و فراگير است، ليكن به افراد شايسته كه از استعداد و ظرفيتي ويژه بهره مند بودند، توجه خاص مي نمود. آنان را به تناسب استعداد و علاقه اي كه به رشته هاي گوناگون داشتند، در آن رشته عالم و متخصص پرورش مي داد. چنانچه مشاهده مي شود هشام بن حكم و مفضل بن عمر را در رشته اعتقادات، جابر بن حيان را در رشته شيمي، و امثال زراره و محمد بن مسلم و أبان بن تغلب را در رشته فقه و حقوق پرورش مي دهد.


زرارة بن اعين


يكي ديگر از شاگردان برجسته ي امام ششم عليه السلام زرارة بن اعين است. گرچه عظمت مقام او از مطالبي كه درباره ي بريد بن معاويه ي عجلي گفته شد، معلوم مي گردد اما براي اينكه بيشتر به مقام علمي و عظمت او پي ببريم، به طور اختصار درباره ي وي به بحث مي پردازيم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: نام تو در ميان اسامي اهل بهشت بدون الف مي باشد. عرض كرد: آري، نام من «عبد ربه» است ولي ملقب به زراره شدم.

و نيز امام ششم فرمود: اگر زراره نبود، احاديث پدرم به زودي از بين



[ صفحه 226]



مي رفت [1] .

همچنين به شخصي به نام فيض مختار فرمود: درباره ي احاديث ما به اين كسي كه نشسته است، مراجعه كن. و با دست خود به زراره اشاره كرد. آنگاه فرمود: خداي بيامرزد زراره را، اگر زراره و افرادي مانند او نبودند، احاديث پدرم از ميان مي رفت [2] .

از امتيازات زراره اين است كه تنها فقيه نبود بلكه فضايل زيادي در او جمع شده بود. ابن نديم مي نويسد: زراره از بزرگترين رجال شيعه است از نظر فقه، حديث، كلام و... [3] .

نجاشي درباره ي او مي گويد: زراره از بزرگان اصحاب در زمان خود و از پيشينيان آنان بود. او قاري قرآن، فقيه، متكلم، شاعر و اديب بود [4] .

زراره از جهت جدل و مناظره نيز قوي بود و هيچ كس قادر نبود او را مغلوب كند. وي گرچه از جهات مختلف داراي فضايل و امتيازاتي بود اما در فقه شهرت بسزايي داشت و جنبه ي فقهي او بر ديگر جنبه هايش غلبه مي كرد. اگر كسي در درياي عميق فقه تحقيق و بررسي كند، مي فهمد چقدر حديث از زراره نقل شده است، تا آنجا كه هيچ بابي از ابواب فقه را نمي توان پيدا كرد جز آنكه در آن باب از زراره حديث يا احاديثي مشاهده مي شود [5] .


پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 144؛ رجال كشي، ص 133.

[2] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 144.

[3] همان مأخذ ص 145.

[4] همان مأخذ ص 145.

[5] همان مأخذ ص 145.


نقش نيت در عبادات


در فرهنگ اسلامي، نيت نقشي تعيين كننده در ارزش اعمال انسان ايفا مي كند. اما اين كه سر اين مطلب چيست، بخشي به فلسفه ي اخلاق و بخشي به حوزه هاي ديگر مربوط مي شود. از آن جا كه طرح بحث هاي گسترده و فني در اين مقال نمي گنجد، به اجمال به برخي آثار نيت اشاره مي شود.

شيعه و سني حديث شريفي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند: انما الاعمال بالنيات و لكل امري ء ما نوي؛ [1] ارزش كارها به نيت است و هر كس متناسب با نيت خود بهره خواهد برد. البته، منظور از نيت اين نيست كه انسان انگيزه خود را از انجام اعمال به زبان يا ذهن بياورد و مثلا بگويد: من اين كار را براي خدا انجام مي دهم، بلكه منظور اين است كه انگيزه ي واقعي انسان از انجام عمل، رضاي خدا و يا رسيدن به پاداش هاي اخروي و يا دست كم، نجات از عذاب الهي باشد. بر اساس اين حديث اگر انسان كاري را به نيتي غير الهي انجام دهد پاداشش همان خواهد بود و نزد خدا مزدي نخواهد داشت. مثلا شخص ميلياردري كه تمام ثروتش و يا بخش عمده اي از آن را صرف امور عام المنفعه از قبيل: ساختن مدرسه، بيمارستان، پل و مانند آن كرده است، اگر نيتش از انجام اين كارها صرفا اين باشد كه مورد تشويق و تمجيد مردم قرار گيرد، طبق حديث شريفي كه بيان شد، مزدش را دريافت كرده است و در نزد خدا پاداشي ندارد.

بر اساس فلسفه ي اخلاق اسلامي، ارزش عملي كه در آن نيت خدايي وجود نداشته باشد، در حد صفر است و اگر چنان چه عبادتي واجب با انگيزه ي خودنمايي انجام شود، ارزش آن زير صفر است؛ زيرا علاوه بر اين كه اصل عبادت باطل است، عذاب اخروي



[ صفحه 225]



هم به دنبال دارد. اين مسأله با فرهنگ عمومي مردم دنيا، به ويژه غير مسلمانان، تناسب و سازگاري ندارد. آنها نمي توانند اين مطلب را بپذيرند كه خدمات فراوان يك شخص به مردم و جامعه، به صورت اين انگيزه ي الهي در كار نبوده است، هيچ و پوچ انگاشته شود. اما از نظر آموزه هاي ديني اگر فردي براي كسب محبوبيت در اجتماع، خدمتي انجام دهد؛ مثلا براي پيروزي در انتخابات و كسب رأي بيش تر، مبالغ هنگفتي را صرف امور عام المنفعه نمايد و مردم نيز به اين واسطه به او رأي بدهند، در واقع، پاداش خود را دريافت نموده و طلبي از خدا نخواهد داشت.

در نظام ارزشي اسلام، چيزي داراي ارزش است كه اثر خوبي در روح انسان بر جاي بگذارد. ظهور اين حالت در آخرت به صورت نعمت هاي بهشتي و يا ساير نعمت هاي اخروي خواهد بود. به عبارت ديگر، رابطه ي بين انسان و خدا و يا رابطه ي انسان با نعمت هاي بهشتي، همان اثري است كه در روح انسان باقي مي ماند. بهشت و نعمت هاي آن، در حقيقت نتيجه ي اعمالي است كه انسان در دنيا انجام داده است. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: وقتي شما جمله ي «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر» را بر زبان جاري مي سازيد، در واقع، با اين كار درختي را براي خود در بهشت مي كاريد [2] و با كساني كه مبادرت به خوردن مال يتيم مي كنند، در واقع آتش تناول مي كنند: ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا. [3] .

بنابراين آنچه به عمل ما ارزش مي بخشد و آن را به خدا و عالم آخرت مرتبط مي سازد، نيت قلبي ما است. كوچكي، بزرگي و ظاهر اعمال، نشان دهنده ي بي ارزشي و يا ارزش آنها نيست؛ به بيان ديگر، ارزش كارها به كميت آنها نيست. در ظاهر قضيه، هيچ تفاوتي، مثلا، بين خرج كردن پول در راه حلال و مصرف آن در راه حرام وجود ندارد، آنچه كه موجب جدايي آنها از يكديگر مي شود، نيت انسان است. انگيزه و نيت است كه ارزش اعمال انسان را مشخص مي كند.

نكته ي ديگر اين كه، عبادات از لحاظ ميزان نفوذ و تأثير انگيزه هاي غير الهي در آنها در يك حد نيستند و ميان آنها تفاوت وجود دارد. براي مثال، شخصي كه براي خودنمايي



[ صفحه 226]



نماز مي خواند، فقط ممكن است مورد تشويق افراد مؤمن و نمازخوان قرار گيرد و كساني كه به نماز اهميت نمي دهند به كار او توجهي نمي كنند. اما در امور عام المنفعه مثل، ساختن مدرسه و بيمارستان و مانند آنها، هم مسلمان و هم غير مسلمان، هم نمازخوان و هم غير نمازخوان از آن استقبال مي كند. بنابراين زمينه ي خودنمايي و ريا در پول خرج كردن بيش تر است تا در نماز خواندن. كم تر كسي است كه براي نماز خواندن به شخصي رأي بدهد، اما اگر كسي پول خرج كند، احتمال اين كه افراد بيش تري به او رأي بدهند وجود دارد. از اين رو، انگيزه افراد در عبادات فردي با عبادت هايي كه نفعي براي مردم دارد، متفاوت است.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 70، باب 53، روايت 35.

[2] ر.ك: بحارالانوار، ج 22، باب 37، روايت 90.

[3] نساء (4)،10.


خلاصه و نتيجه


اين بود اجمالي از تاريخ بيت الأحزان و طبعاً كساني كه داراي فراغت كافي و دسترسي به منابع بيشتري دارند، مي توانند مطالب ارزنده و نكات جالب تري در اختيار علاقه مندان قرار دهند. و اينك مطالب گذشته را به صورت چند نكته خلاصه و نتيجه گيري مي كنيم:

1 ـ بيت الأحزان، از دوران حيات حضرت زهرا (عليها السلام) تا سال 1344 هـ، محلي بوده است مشخص و معين كه شيعيان با پيروي از روش حسين بن علي (عليه السلام) در طول تاريخ به اين بيت اهميت خاصي قائل بوده و آنجا را همانند ساير مشاهد و حرمها زيارت و در آنجا به نماز و عبادت مي پرداختند و حتي امام غزالي از علماي اهل سنت نيز به نماز خواندن در اين محل توصيه نموده است.

2 ـ بيت الأحزان در زمان حسين بن علي (عليه السلام) داراي چادر و خيمه بوده و سپس به ساختمان مبدل گرديده است كه هنگام تخريب داراي گنبد بوده است.

3 ـ بيت الأحزان در اصطلاح عامه، گاهي به «مسجد فاطمه» و گاهي با هر دو نام و گاهي نيز به «قبة الحزن» ناميده شده و طبعاً نويسندگان نيز از هر سه نام مصطلح، استفاده نموده اند، ولي آنچه مسلم است بيت الأحزان هيچگاه بعنوان يك مسجد واقعي شناخته نشده است و وجود چند قبر در داخل آن كه سمهودي اشاره نموده، دليل و مؤيد اين معنا است. مؤيد ديگر اينكه: در تأليفات مدينه شناسان، مانند «اخبار مدينه» ابن نجار، متوفاي643هـ، و «وفاءالوفا»ي سمهودي متوفاي 911 هـ، و «عمدة الاخبار» احمد بن عبدالحميد عباسي، متوفاي قرن دهم هجري كه همه مساجد موجود در داخل و خارج مدينه را معرفي نموده اند، در داخل بقيع از مسجدي به نام مسجد فاطمه ذكري به ميان



[ صفحه 182]



نيامده است.

4 ـ نكته مهم اينكه: بنابر مضمون روايات، بيت الأحزان، در داخل بقيع بوده و همه مورخان بدون استثنا بر همين معنا تصريح و اضافه مي كنند كه در سمت جنوب غربي در مجاورت حرم ائمه اهل بيت (عليهم السلام) قرار داشته است. بنابراين محلي كه در سالهاي اخير در خارجِ بقيع، به نام بيت الأحزان معروف گرديده، با واقعيات تطبيق نمي كند و منابع حديثي و تاريخي آن را تأييد نمي نمايد. بطوري كه قبلاً اشاره نموديم در ملاقاتهاي مكرري كه با آقاي عمراوي شيخ العلماي حجاز از سال 50 شمسي در مقاطع و سالهاي مختلف در مدينه منوره داشتم، به همين معنا تأكيد و محل فعلي در خارج بقيع را موضوعي بي اساس و عملي عوامانه معرفي مي نمودند.



[ صفحه 187]




المناجاة 13


و تعرف بمناجاة الذاكرين، و قد أبدي فيها الامام كمال الخضوع لله تعالي.

«الهي: لولا الواجب من قبول أمرك لنزهتك من ذكري اياك، علي أن ذكري لك بقدري، لا بقدرك، و ما عسي أن يبلغ مقداري حتي أجعل محلا



[ صفحه 215]



لتقديسك، و من أعظم النعم علينا جريان ذكرك علي ألسنتنا، و اذنك لنا بدعائك، و تنزيهك و تسبيحك.

الهي: فألهمنا ذكرك في الخلاء و الملاء و الليل و النهار، و الاعلان و الاسرار، و في السراء و الضراء، و آنسنا بالذكر الخفي، و استعملنا بالعمل الزكي، و السعي المرضي، و جازنا بالميزان الوفي.

الهي بك هامت القلوب الوالهة، و علي معرفتك جمعت العقول المتباينة، فلا تطمئن القلوب الا بذكراك، و لا تسكن النفوس الا عند رؤياك، أنت المسبح في كل مكان، و المعبود في كل زمان، و الموجود في كل أوان، و المدعو بكل لسان، و المعظم في كل جنان، و استغفرك من كل لذة بغير ذكرك، و من كل راحة بغير أنسك، و من كل سرور بغير قربك، و من كل شغل بغير طاعتك.

الهي: أنت قلت، و قولك الحق: (يا أيها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و أصيلا.» [1] و قلت، و قولك الحق: (فاذكروني أذكركم) [2] فأمرتنا بذكرك، و وعدتنا عليه أن تذكرنا تشريفا لنا، و تفخيما و اعظاما، و ها نحن ذاكروك كما أمرتنا فانجز لنا ما عدتنا يا ذاكر الذاكرين، و يا أرحم الراحمين.».

و تملكنا الرعشة، و يأخذنا الذهول حينما نقرأ مناجاة الامام عليه السلام، فقد أعطي فيها صورة واضحة متميزة عن تضرعه، و تذلله أمام الله تعالي الذي لا تخفي عليه خافية في الأرض و لا في السماء... فلم ير هذا الامام العظيم لطاعته المذهلة لله أية أهمية، و هو يلتمس من الله بكل خشوع أن يتكرم عليه بقبول عبادته.



[ صفحه 216]




پاورقي

[1] سورة الأحزاب: آية 42.

[2] سورة البقرة: آية 151.


حجه


و كان الامام أبوجعفر (ع) اذا حج البيت الحرام انقطع الي الله و اناب اليه و تظهر عليه آثار الخشوع و الطاعة، و قد روي مولاه أفلح قال: حججت مع أبي جعفر محمد الباقر فلما دخل الي المسجد رفع صوته بالبكاء فقلت له:

«بأبي أنت و أمي ان الناس ينتظرونك فلو خفضت صوتك قليلا.»

فلم يعن به الامام و راح يقول له:

«ويحك يا أفلح اني ارفع صوتي بالبكاء لعل الله ينظر الي برحمة فافوز بها غدا...»

ثم انه طاف بالبيت، و جاء حتي ركع خلف المقام، فلما فرغ و اذا بموضع سجوده قد ابتل من دموع عينيه [1] و حج (ع) مرة و قد احتف به الحجاج، و ازدحموا عليه و هم يستفتونه عن مناسكهم و يسألونه عن أمور دينهم، و الامام يجيبهم، و بهر الناس من سعة علومه، و أخذ بعضهم يسأل بعضا عنه فأنبري اليهم شخص من اصحابه فعرفه لهم قائلا:

«الا ان هذا باقر علم الرسل، و هذا مبين السبل، و هذا خير من رسخ في أصلاب أصحاب السفينة، هذا ابن فاطمة الغراء العذراء الزهراء، هذا بقية الله في أرضه، هذا ناموس الدهر، هذا ابن محمد و خديجة



[ صفحه 133]



و علي و فاطمة، هذا منار الدين القائمة...» [2] .

و لم تذكر المصادر التي بأيدينا عدد حجه الي بيت الله الحرام، فقد اهملت ذلك.


پاورقي

[1] صفة الصفوة 2 / 63. تأريخ ابن عساكر 51 / 44، مرآة الزمان 5 / 79 نور الابصار (ص 130).

[2] مناقب ابن شهرآشوب 4 / 183.


انذارهاي خداوند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شب و روز از انذارهاي خدا بر حذر باشيد. زيد شحام مي گويد: عرض كردم انذارهاي خدا چيست؟ حضرت فرمودند: كيفر دادن بر گناهان. [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ مفيد: 184 / 8 همان، همان، 20414.


ناتوان


كسي كه مي خواهد با نشاط زندگي كند واعصابي سالم داشته



[ صفحه 109]



باشد، هميشه بايد سه اصل مهم را رعايت كند:

1. در گرفتاريها شكيبا باشد؛

2. در برابر هر نعمتي كه خدا به او داده است شكرگزار باشد؛

3. در سختيها اميد به نجات و پيروزي داشته باشد.

چنين آدمي را مي توان با استقامت و توانا دانست.

قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا ولكل عسر يسرا. [1] .

محققا ناتوان است كسي كه براي هر گرفتاري صبر و براي هر نعمتي شكر و براي هر نعمتي شكر و براي هر پيشامد سختي گشايشي (از جانب خدا) در نظر نگرفته باشد.


پاورقي

[1] تحف. ص 361.


شاگردان امام صادق


1- ابان بن ثعلب اهل كوفه و شخص جليل القدري بود كه در علم قرائت و تفسير و علم فقه و حديث و لغت و نحو استادترين كسان زمان خود بود. كتاب تفسير غرائب القرآن و كتاب فضايل و كتاب احوالات صفين و كتابهاي ديگر را نيز تأليف كرده است. به خدمت حضرت امام زين العابدين و حضرت امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام رسيده است و سي هزار حديث از حضرت صادق عليه السلام حفظ داشت. از جمله سخنان وي اين بود كه مي گفت مقام فضلي هر شخص با پيروي اميرالمؤمنين شناخته مي شود.

2- اسحاق بن عمار صيرفي كوفي و برادرانش يونس و يوسف و قيس و اسماعيل از خاندان شريف و مفاخر شيعه محسوب مي شوند و برادرزادگان او نيز از بزرگان اهل حديث مي باشند حضرت صادق عليه السلام وقتي اسحاق را مي ديد مي گفت خداي تعالي گاهي دنيا و آخرت را در بعضي از مردم جمع مي فرمايد.

3- بريد بن معاوية العجلي از بزرگان فقهاي اصحاب حضرت صادق است. حضرت فرمود اوتاد روي زمين چهار نفرند محمد بن مسلم و بريد



[ صفحه 232]



بن معاويه و ليث البختري المرادي و زراره ابن اعين اين چهار شخص نجبا و امينان حلال و حرام الهي هستند. اگر اين چهار نفر نبودند آثار نبوت قطع مي شد. پسر بريد به نام قاسم بن بريد نيز از اصحاب حديث و از شاگردان امام صادق عليه السلام مي باشد.

4- ابوحمزه ثمالي نام شريفش ثابت بن دينار مي باشد. از بزرگان جليل القدر و از زهاد و مشايخ كوفه كه حضرت رضا عليه السلام در حق او گفت ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان فارسي است. خدمت امام چهارم رسيد و امام زين العابدين و حضرت امام باقر و حضرت جعفر بن محمد و زماني از حضرت موسي بن جعفر را درك كرده است. ابوحمزه گاهي به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي رسيد در كنار قبر حضرت مي نشست فقهاي شيعه خدمتش مي رسيدند و اخذ حديث مي كردند.

5- حريز بن عبدالله سجستاني از شاگردان معروف حضرت صادق عليه السلام است كه كتابهاي بي شماري را تأليف كرده است از آن جمله كتاب صلوة.

6- حمران بن اعين از اصحاب خاص حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است كه حمران پيوسته با اصحاب از علوم آل محمد بحث مي كرد. پسران حمران حمزه و محمد و عقبه آنها نيز از اهل علم بوده اند.

7- زراره بن اعين است كه شكوه قدرت علمي وي بيش از آن مي باشد كه قابل ذكر باشد. خاندان اعين از شريف ترين خاندانهاي اهل علم بوده چنانكه اغلب آنها اهل حديث و فقه و كلام بوده اند.

8- صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي از اصحاب خاص حضرت



[ صفحه 233]



صادق عليه السلام كه عقيده خود را در باب امامت حضرت عرض نموده است.

9- عبدالله بن ابي يعفور شخصيت برجسته علمي و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است.

10- عمران بن عبدالله سعد اشعري قمي.

11- عيسي بن عبدالله سعد اشعري قمي هر دو از رجال قم و اصحاب خاص حضرت صادق عليه السلام هستند. حضرت فرمود آنها از نجبا (اهل قم)اند و اگر ظالمي قصد اذيت آنها را نمايد خدا آن ظالم را درهم مي شكند.

12- فضيل بن يسار البصري مرد بزرگوار و از راويان حديث و از دانشمندان اصحاب حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است و حضرت هر وقت فضيل بن يسار را مي ديد مي فرمود: «و بشر المحبين» هر كس دوست دارد اهل بهشت را ببيند به روي اين مرد يعني فضيل بن يسار نظر كند.

13- فيض بن المختار الكوفي كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام و حضرت موسي كاظم عليه السلام است.

14- ليث بن بختري مشهور به ابوبصير مرادي از اصحاب امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام است كه داراي فقه و عظمت علمي بي شماري مي باشد.

15- محمد بن مسلم بن رياح الطحان كوفي ثقفي از بزرگان اصحاب امام جعفرصادق عليه السلام و از دانشمندترين و پرهيزگارترين افراد آن زمان بود. چهار سال در خدمت امام باقر عليه السلام كه سي هزار حديث از خدمت امام باقر و



[ صفحه 234]



شانزده هزار حديث از خدمت امام جعفرصادق عليه السلام اخذ كرده است.

16- معاذ بن كثير الكسائي الكوفي از شيوخ اصحاب حضرت صادق عليه السلام و از كساني است كه روايت نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را نقل كرده و شغل كرباس فروشي داشت.

17- معلي بن خنيس از اولياء الله بوده و از اهل بهشت مي باشد وكيل و قيم حضرت صادق عليه السلام است و بدين سبب داود ابن علي كه از طرف خلفاي عباسي حاكم شهر بود وي را كشت. مي گويند به جهت اين قضيه حضرت صادق عليه السلام بسيار دلتنگ شد و به داوود ابن علي گفت چرا كشتي دوست و وكيل مال مرا آگاه باش به خدا سوگند كه او داخل بهشت گرديد و نيز گفته اند كه حضرت آن شب داوود را نفرين كرد و هنوز سر از سجده برنداشته بود كه صداي ناله و شيون از خانه داوود بلند شد گفتند كه داوود بن علي مرد. حضرت فرمود من دعا كردم خدا فرشته اي را مأمور كرد كه عمودي بر سر او زد و وي را كشت.

18- هشام بن محمد بن سائب الكلبي عالم مشهور به فضل عارف نساب و از علماي شيعه مذهب است. مي گويند به بيماري شديدي مبتلا گرديد به حدي كه تمام دانش خود را فراموش كرد به خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شده پس حضرت كاسه بر وي نوشاند. وقتي كه كاسه را نوشيدم و از بركت دعاي امام عليه السلام تمام دانش خود را بازيافتم. حضرت صادق عليه السلام بر وي عنايت خاصي داشتند و او كتابهاي بسيار در فنون مختلف جمع آوري كرده است پدرش محمد كلبي صاحب تفسير و از



[ صفحه 235]



اصحاب بزرگوار حضرت باقر عليه السلام است.

19- يونس بن ظبيان از بزرگان اصحاب حضرت است. مي گويند حضرت صادق عليه السلام در حق وي دعا كرده و گفته است: «رحمة الله» خدا در بهشت براي او خانه ي مخصوصي بنا نموده و قسم به پروردگار كه او در نقل اخبار مورد اطمينان است. نقل كرده اند حضرت صادق عليه السلام زيارت حضرت حسين عليه السلام به وي تعليم داد و همچنين دعاي معروفي كه در نجف خوانده مي شود و دعاي دفع درد چشم را نيز از حضرت تعليم يافت. اخباري در مذمت وي نقل شده كه همه آنها قابل تأويل است.

20- محمد بن علي نعمان كوفي معروف به مؤمن طاق و يكي از متكلمين و دانشمندان بزرگوار مي باشد كه چند كتاب در فنون مختلف جمع آوري كرده است. مناظرات متعددي با علماي مذاهب مختلف انجام داده مخصوصا چندين بار با ابوحنيفه مناظره كرده و او را مغلوب نموده است. در معارف الهي به بحر مواج و در فقه و كلام و حديث و شعر ماهر بود و در حاضر جوابي نظيري نداشت. از سواركاران پيشرو علم كلام و از جمله رزمندگاني است كه در ترويج مذهب شيعه بي نظير بود و در نشر حقيقت اهل سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ساير اهداف مقدس به قدري قوي دل بود كه بر حكومت جابر زمان هرگز خاضع نشد و در مقابل آن اذيت ها و شكنجه هاي بسيار متحمل گشت. در تشديد مباني شيعه روز و شب مبارزه مي كرد و مناظرات او مخصوصا در امامت در كتابهاي معتبر جمع آوري شده است. در اين مختصر چند مناظره اين مرد را قرائت



[ صفحه 236]



مي فرماييد.

در كوفه پيش ابي نعيم نخعي از خوارج و عده اي از شيعيان جمع شده بودند. ابوحدره خارجي گفت خليفه اول با داشتن چهار فضيلت از علي بن ابيطالب و از تمامي اصحاب پيغمبر افضل است. اول ابي بكر دومين شخصي است كه در خانه پيغمبر دفن شد. دوم دومين شخصي بود كه در غار حرا همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. سوم سومين شخصي است كه بر پيغمبر نماز خواند. چهار دومين صديق امت است.

مؤمن طاق پرسيد يا اباحدره پيغمبر خانه ي خود را نسبت به خدا داده است و نهي كرد كه ديگران داخل نشوند. آيا خانه ي پيغمبر ميراث فرزندان بود يا صدقه ي تمام مسلمين اگر ارث اولاد بود پيغمبر نه همسر داشت و به عايشه همسر پيغمبر يك نهم آن مي رسيد و به عايشه به قدر مدفن ابي بكر هم نمي رسيد و اگر ميراث پيغمبر صدقه بر تمام مسلمين بود باز به ابي بكر هم نمي رسيد و اگر ميراث پيغمبر صدقه بر تمام مسلمين بود باز به ابي بكر سهمي نمي رسيد مگر آنكه تمام مسلمين در آن شريك بودند. اما فضيلت دوم كه گفتي دومين شخص در غار بود فضيلت علي در آن شبي كه در رختخواب پيغمبر خوابيد و جان خود را فداي جان پيغمبر كرد افضل تر از بودن ابوبكر در غار است. اما فضيلت سوم گفتي آن روز جلوتر رفت و نماز خواند بلي اما رسول اكرم تشريف آوردند و ابي بكر را كنار كشيده خود حضرت بر مردم نماز خواندند. اما فضيلت چهارم گفتي صديق بود و آن اسمي است كه مردم بر وي گذاشتند.

در شهر كوفه مردي از خوارج به نام ضحاك شادي خود را



[ صفحه 237]



اميرالمؤمنين خوانده و مردم را به سوي خود دعوت مي كرد. عده زيادي به او گرويدند. مؤمن طاق پيش وي رفت و گفت من مرد بااستعداد هستم و دوست دارم كه در گروه شما داخل شوم. ضحاك پيش خود گفت اگر اين مرد داخل بر عده ما شود ترويج ما اهميت بيشتري پيدا مي كند. بعد از چند روزي بين ضحاك و مؤمن طاق بحث گفتگويي شد و آن اين بود كه چرا از علي بن ابيطالب بيزاريد و جنگ با دوستداران وي و كشتن آن را جايز مي دانيد؟ ضحاك گفت علي در دين خدا حكم قرار داده است. مؤمن طاق پرسيد آيا هر كس در دين خدا حكم قرار بدهد جنگ با وي و كشتن وي را حلال مي دانيد؟ ضحاك گفت: بله. مؤمن طاق پرسيد كه اگر من در مسئله ديني با شما مناظره مي كنم و شما بر من غلبه كنيد يا من بر شما غلبه كنم كيست كه در اين بين خطاكار را بر اشتباهش آگاه كند و راستگو را تصديق نمايد؟ آيا لابد كسي نيست كه بين ما حكم كند؟ ضحاك اشاره به مردي كه از دوستان خود بوده كرد و گفت اين مرد دانشمند حكم بين من و شما است. مؤمن طاق گفت همين شخص را در مسئله اختلاف ديني حكم قرار مي دهي؟ ضحاك گفت: بله. مؤمن طاق بين اصحاب ضحاك گفت كه اين رييس شما در دين خدا حكم قرار داده است. پس شما دانيد و اين رييس تان با اين بحث خود بين ضحاك و اصحاب او اختلاف انداخت و از مجلس خارج شد.

روزي بين مؤمن طاق و ابوحنيفه درباره فضيلت علي بن ابيطالب گفتگويي شد. ابوحنيفه از روي حقارت و استهزا پرسيد حديث را از كدام



[ صفحه 238]



شخص نقل مي كني؟ مؤمن طاق جواب از تو يا سادية الجبل از بزرگان گفته اند اين جمله اشاره است به فرار كردن ابوبكر و عمر به طرف جبل ايت و در اين وقت علي با شمشير به آن دو حمله كرده و برگردانيد و در جنگ بدر تنها علي بن ابيطالب بود كه از پيغمبر دفاع مي كرد.

روزي ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد در حكم متعه (ازدواج موقت) چه مي گويي؟ مؤمن گفت: حلال است. ابوحنيفه گفت: آيا دوست داري كسي دختران و خواهران تو را متعه كند؟ مؤمن گفت آن چيزي است كه خدا آن را حلال نموده است. مؤمن طاق گفت: اي ابوحنيفه در حكم نبيذ (شراب خرما) چه مي گويي؟ ابوحنيفه گفت حلال است. مؤمن طاق گفت آيا دوست داري دختران و خواهرانت شراب فروشي (ساقي ميخانه) كنند؟

مؤمن طاق كتابهاي زي قيمتي تأليف نموده كه از جمله كتابهاي او كه شيخ طوسي و ديگران نقل كرده اند به قرار ذيل است: كتاب الامامه - كتاب المفرقه

16- هشام بن الحكم الكندري اهل بغداد و ساكن كوفه كه از شاگردان برجسته امام جعفرصادق و از اصحاب خاص امام موسي كاظم است. هشام از دانشمندان مبرز و در فنون مختلف علمي مهارت داشته است. مقام علمي و صداقت هشام را همه ستوده اند و زماني كه كوفه مركز اختلاف مذاهب گوناگون بود او در آنجا اقامت مي كرد و علم كلام از همين محل قوت گرفت و منتشر شد. هشام در حاضر جوابي يگانه ي روزگار بود. هشام خيلي از گفتار متكلمين را كه تحت تأثير فلسفه يونان قرار گرفته بودند



[ صفحه 239]



اصلاح كرد و بر هر كسي كه وارد بحث مي شد هميشه غالب بود. روزي از هشام سؤال كردند آيا معاويه در جنگ بدر حاضر بود؟ گفت بله ليكن در صف مشركين. هشام از طرف دولت بني عباس هميشه در تحت تعقيب بود و هارون الرشيد از شدت رشد هشام و از آزادگويي او بسيار وحشت داشت و از محاكمه اي كه بين هشام و هارون واقع شد هشام را محكوم كردند و هارون الرشيد اراده سوءقصد به او نمود اما يحيي ابن برمكي از هشام دفاع كرد و هارون را از قصد خود نسبت به او منصرف گردانيد. وقتي در مجلس مخصوصي هارون از پشت پرده بحث هشام را راجع به امامت شنيد وي با حالت غضب آلود گفت جدا تأثير زبان هشام در قلوب مردم از هزار مرد شمشيرزن برنده تر است.

دوره زندگي هشام عصر طلايي علم كلام و اصول بود و زيربناي اين دو رشته فن منطق است و به همين اصل علماي آن زمان در فن جدل آمادگي تمام داشتند و براي انجام بحث علمي مردم مسافرتهاي طولاني مي كردند و در آن زمان در اغلب مدارس علمي و مجالس مذهبي بحث امامت تشريح مي شد و دانشمندان شيعه طريق صحت منصب خلافت را توضيح مي دادند و شاهان بني اميه و بني عباس با منصب خلافت شرعي به گردن مسلمين سوار شده و فرمان خود را در قالب اولوالامريت كه منصب الهي است به مردم تحميل مي كردند و سرنوشت ملت و مملكت را با اين منصب غاصبانه تصرف كرده بودند و هشام بن حكم در اين ميدان با بيانات روشن خود بحث امامت كساني كه منصب خلافتي را كه پيغمبر



[ صفحه 240]



تعيين كرده بود غصب نمودند و شخصي را كه خدا از آسمان او را به عنوان خليفه نصب كرده عزل نمودند هشام ثابت كرد.

گاهي هشام قضيه رساندن سوره برائت را بر اهل مكه نقل مي كرد كه جبرييل گفت يا رسول الله نمي رساند اين سوره را بر اهل مكه مگر خودت يا مردي كه از خودت باشد پيغمبر ابي بكر را رد كرد و علي را فرستاد.

مردي از ثنويين پيش هشام آمد و گفت اي هشام من در خلقت عالم به دو مبدأ عقيده دارم. هشام جواب داد آيا يكي از آن دو به تنهايي مي تواند چيزي را بيافريند كه از آن ديگري كمك نطلبد؟ مرد گفت: بله. هشام گفت در حالتي كه يكي توانايي دارد به آفريدن چيزها چه احتياجي به دومي دارد؟ آن مرد گفت پيش از تو كسي با من اينچنين سخن نگفته بود. مرد گفت هر دو در توانايي مساوي هستند. هشام پرسيد آيا جوهر آن دو يكي است؟ مرد با خود گفت اگر بگويم جوهر آن دو يكي است هر دو برمي گردند بر يك صفت و اگر بگويم جوهر آن دو مختلف است در قدرت و اراده و آفرينش مختلف خواهند بود چون در جواب عاجز ماند هشام گفت چرا اسلام را قبول نمي كني؟ مرد در جواب گفت هيهات يعني محال است من اسلام را قبول كنم.

هشام روزي با ابوالهذيل درباره حركت و سكون بحث هاي دامنه دار مؤثر خود با بيانات روشن بحث امامت را علنا تشريح مي كرد و شاهان بني عباس در مقابل مناظرات سيل آساي شاگردان مكتب امامت مانند سد محكم ايستادگي مي كردند و براي جلوگيري از تبليغات صحيح مردم را



[ صفحه 241]



اغفال كرده و عده اي را با منصب و پستهاي حساس و بعضي را با پول خريداري مي كردند و برخي را با جلوگيري از آزادي فكر و عقيدتي با شكنجه هاي فراوان تهديد مي نمودند. هشام بن حكم از جمله افرادي بود كه در مجالس بحث با اثبات شرايط يك رهبر صحيح اسلامي پايه هاي خلافت بني اميه را مي كوبيد و اركان خلافت خلفاي فعلي را نيز مي لرزاند. در بغداد يحيي برمكي هميشه مجلس بحث علمي برپا مي كرد و زماني كه هشام در اين مجلس حاضر مي شد در تنوير افكار جمعيت نقش مهمي داشت. هشان بن حكم تأليفات ارزشمندي را در علوم مختلف از خود به يادگار گذاشته است. فهرست كتابهاي وي عبارتند از: الامامه - ادلات علي حدوث العالم - الرد علي الزادقه - الرد علي اصحاب الاثنومين - الرد علي هشام الجواليقي - الرد علي اصحاب الطبايع - الشيخ و الغلام - الغدير - الميزان - اختلاف الناس في الامامه - الوصيه و الرد علي من انكر - الجبر و القدر - الحكمين - الرد علي المعتزلة في طلحه و الزبير - القدر - الفاظ.

فهرست مناظرات هشام بن حكم به قرار زير است:

1- مناظرات با اباضيه

2- مناظره با يكي از براهمه

3- احتياج مردم به حجت

4- با جماعتي از اهل شام

5- مناظرات در بيان لياقت علي به خلافت بر ديگران

6- مناظرات در بيان افضليت علي بر تمام مردم



[ صفحه 242]



7- در بيان واجب بودن موالات علي عليه السلام

8- در بيان لازم بودن اطاعت امام بر حق

9- مناظره با ابي شاكر ديصاني

10- مناظره با جاثليق

11- مناظره در نفي جهة

12- مناظره با ابن ابي العوجا

13- مناظره با ابي حنيفه

14- مناظره با ابراهيم يسار معتزلي

15- مناظره با ابوهذيل علدف


دوستيابي


يكي از نكاتي كه مورد توجه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بوده موضوع تحكيم مباني اجتماعي به پيوستگي افراد است كه برادران مؤمن با هم نزديك، متحد و پشتيبان هم باشند و اساس آن كه پيدا كردن دوست و نگاهداري آن باشد بيش از هر چيز مورد توجه بوده و لذا به همه شاگردانش كه از ده هزار بيشتر بوده اند آئين دوست يابي را آموخته و فرموده استكثروا من الاخوان برادر بگيريد، در تكثير برادران خود بكوشيد.

و بايد ناگفته نگذشت - دوست يابي با تكثير برادري يك عموم و خصوص من وجه است يعني هر برادري دوست است ولي هر دوستي برادر نيست اسلام حد اعلاي اين معني را در نظر داشته كه فرمود در اكثار و تكثير برادران ايماني خود كوشش كنيد - زيرا مرد زنده بيش از همه چيز نيازمند برادر مؤمن خود مي باشد تا در مصائب - متاعب - نوائب - مشكلات زندگي - حوادث الم انگيز - وحشت و تنهائي - غربت بي كسي - حيرت و نگراني - ضعف و افتادگي - كسالت و ناتواني يار و انيس او باشد و چنانچه گفته اند همنشين گلستان و همخوابه خارستان باشد.

به ديدار او تشفي دل دهد و به مصاحبت او غم از غمش بزدايد و از معاضدت و حمايت او گره از كارش بگشايد و با توجه به اين حقايق فرمود:

فقال (ع) اكثر من الاصدقاء في الدنيا فانهم ينعقون في الدنيا و الاخرة اما



[ صفحه 185]



الدنيا فحوائج يقومون بها و اما الاخرة اهل جهنم قالوا فمالنا من شافعين و لا صديق حميم [1] .

دوستان خود را زياد كنيد در تهيه دوست و نگاهداري آن بكوشيد كه دوستان بسيار هم در دنيا منفعت دارند و هم در آخرت اما در دنيا براي رفع نيازهاي زندگي كه به وسيله آنها مي توان قيام كرد و اما آخرت اهل جهنم مي گويند ما شفيع نداريم و دوست نداريم ولي در بهشت همه با هم دوست و صميمي هستند.

برادر دوست و عاقل و رشيد براي اصلاح امور دنيا مشعلداري است كه مشكلات زندگي را حل مي كند و دين و دنيا را حفظ مي نمايد در معضلات زندگي چنانچه امام عليه السلام مي فرمايد دعا مي كند و دعايش مستجاب مي گردد - شفاعت مي نمايد و شفاعتش پذيرفته مي شود و لذا به هر يك از شاگردانش اين معني را به عبارات مختلف تعليم فرموده كه استكثروا من الاخوان و لكل مؤمن شفاعة - اكثروا من مواخاة المؤمنين فان لهم عندالله يدا يكافيهم بها يوم القيمة تا بتوانيد در تعداد دوستان بيفزائيد كه هزار دوست كم و يك دشمن زياد است.


پاورقي

[1] الوسايل الشيعه ص 204 ج 2 باب استفاده الاخوان والاصدقاء.


نبات شناسي


درباره نبات شناسي امام جعفر صادق (ع) طبق اخباري كه در دست است به علم امامت مهارت كامل داشته و هر كس از خويشان و بني هاشم در شگفت بودند كه اين همه علم و دانش را از كجا يافته آنها كه مي دانستند از زبان وحي و الهام و صحيفه فاطميه و علويه فرا گرفته ايمان و اقرار و اعتراف به مقام امامت او داشته درباره اين علوم يقين داشتند كه هر چه بفرمايد و هر تعليمي دهد محقق و مسلم و آسماني است و ترديدي در آن نيست امروز هم علم و اين همه تحقيقات اكتشافي علماي بزرگ كه نبات شناسي با داشتن وسايل مجهز و مسلح دارالتجزيه ها و مكروسكوپها بيش از آنچه امام صادق فرموده كشف



[ صفحه 253]



نكرده اند و اين معجزه خالده كافي است كه بيان امام عليه السلام درباره نباتات زميني و درختي و اثمار اشجار و حبوبات و شتوي و صيفي و بقولات و دانه هاي روغن دار و غيره يك يك تحت عنوان طبابت و استشفا بيان فرموده كه ما شمه اي از آن را نگاشتيم و بقيه را حواله به كتاب نفيس فصول المهمه في اصول الائمه شيخ حر عاملي صاحب كتاب وسائل الشيعه مي نمائيم كه بهترين كتاب براي معرفي منظور ما مي باشد و اكنون مختصري براي تشحيذ افكار خوانندگان عزيز در نبات شناسي نقل مي كنيم.


مزن


أانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون

69 واقعه

آيا شما هستيد كه از ابر باران مي باريد يا ما هستيم نازل مي كنيم محققا ما نازل نموديم و فروريختيم

مزن در لغت ابر سفيد بارنده را گويند.

پس سحاب ابر سياه بارنده است و مزن ابر سفيد بارنده است.


التيمم


قال تعالي: (و ان كنتم مرضي أو علي سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا). [1] .

و قال الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: خلقت لي الأرض مسجدا و طهورا.

و قال الامام الصادق عليه السلام: اذا لم يجد المسافر الماء فليطلب ما دام في الوقت فاذا خاف أن يفوته الوقت فليتيمم و يصل.

و سئل عن رجل لا يكون معه ماء، و الماء عن يمين الطريق و يساره غلوتين، أو نحو ذلك؟ قال: لا آمره أن يغرر بنفسه، فيعرض له لص أو سبع.

و أيضا سئل عن رجل يمر بالركية - أي البئر - و ليس معه دلو؟ قال: ليس عليه أن يدخل الركية، لأن رب الماء هو رب الأرض، فليتيمم. و في رواية أخري أن رب الماء رب الصعيد.. ان الله جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا.

و أيضا سئل عن رجل تكون به القروح و الجراحات فيجنب؟ قال: لا بأس بأن يتيمم و لا يغتسل. الي غير ذلك كثير.



[ صفحه 124]




پاورقي

[1] النساء: 43.


الفقهاء 01


أجمعوا قولا واحدا لهذه الرواية و غيرها ان الحج يقبل النيابة، و تقع صحيحة اذا توافرت الشروط في النائب و المنوب عنه.

و بالمناسبة نشير الي ان الواجب، منه ما هو بدني محض كالصوم و الصلاة، و منه ما هو مالي محض كالخمس و الزكاة، و منه ما يجمع بين الوصفين كالحج، فهو مالي لأن الاستطاعة المالية شرط في الوجوب، و هو بدني لاشتماله علي الأفعال، كالاحرام و الطواف و السعي و الرمي، و ما الي ذاك. و كل هذه تقبل النيابة.


موجبات السقوط


يسقط هذا الخيار بالموجبات التالية:

1- اشتراط سقوطه في العقد، لعموم:«المؤمنون عند شروطهم».

2- اذا أسقط كل منهما أو أحدهما هذا الخيار بعد العقد، لأنه حق لصاحبه، فمتي اسقطه سقط.

3- التصرف الدال علي الرضا بالعقد و امضائه، حسبما تقدم في خيار المجلس، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل اشتري من آخر دابة، فأحدث فيها حدثا من أخذ الحافر، أو نقلها، أو ركبها فراسخ، فهل له أن يردها في الثلاثة أيام التي فيها الخيار بعد الحدث الذي يحدث فيها، أو الركوب الذي ركبها؟. قال الامام: اذا احدث فيها حدثا فقد وجب الشراء. و تقدم معنا أنه قال:«اذا لمس الجارية أو نظر فقد انقضي الشرط»...«و ذلك رضا منه»... و كل ما خالف هذا النص فهو شاذ متروك.



[ صفحه 158]




تصرفات العامل


قال الفقهاء: اذا كان عقد المضاربة مطلقا فلا يجوز للعامل أن يسافر بالمال، أو يستأجر أحدا في عمل المضاربة، و لا أن يبيع أو يشتري نسيئة، و لا أن يبيع بأقل من ثمن المثل، أو يشتري بأكثر منه الا باذن المالك، فاذا فعل العامل شيئا من ذلك بلا اذن بطل عمله الا اذا أجاز المالك.

و الحق أن المالك اذا قيد التصرف بشي ء خاص وجب التقيد به، و ليس للعامل أن يبدل أو يعدل الا بعد مراجعة المالك، لأن المال له، و الناس مسلطون علي أموالهم، و ان خالف انقفلبت يده الي يد الي يد ضمان. أما اذا أطلق المالك، و لم يقيد العامل بشي ء فللعامل أن يتصرف علي أساس المصلحة التي يراها العقلاء،



[ صفحه 160]



و يهدفون اليها من تصرفاتهم كما عليه أن يمتنع عن كل تصرف يراه ضررا علي الشركة.


المطابقة


ان تطابق شهادة كل من الشاهدين مع شهادة الآخر في المعني، فاذا اختلفا فيها ردت شهادتهما، كما لو شهد احدهما بالبيع، و الآخر بالاجارة. أو شهدا بالبيع، ولكن قال أحدهما: انه حصل يوم الجمعة، و قال الآخر: يوم السبت، أو شهد أنه حصل في السوق، و الآخر بأنه حصل في البيت.

و اذا شهد أحدهما بوقوع الشي ء كالبيع، و الآخر بالاقرار فلا يثبت شي ء، لعدم توارد الشاهدين علي الشي ء الواحد.

هذا ما قاله صاحب الشرائع و الجواهر و المسالك و غيرهم من الفقهاء، و كنت لا ارتضيه من قبل، و أري أن يوكل الأمر الي نظر الحاكم و اجتهاده، ثم عدلت، و رأيت الحق بجانب الفقهاء، و ان الحاكم لا يمكنه بحال أن يعتبر مثل هذه الشهادة بينة كاملة، اذا لا ملازمة بين الاقرار بالشي ء، و بين وجوده واقعا، فمن الجائز ان يقر الانسان بغير الواقع لمصلحة تستدعيها ظروفه الخاصة. و اذا لم يكن الاقرار بالشي ء هو عين الشي ء بالذات صح ما قاله الفقهاء من عدم توارد الشاهدين علي شي ء واحد، و لا علي شيئين متلازمين في الواقع.. أجل، للمشهود له أن يحلف اليمين مع أحد الشاهدين فيثبت ما شهد به اذا كان من الحقوق التي تثبت بشاهد و يمين.

و قال صاحب الجواهر: اذا شهد واحد بالاقرار بألف، و شهد الآخر بالاقرار بألفين يثبت الألف بالشهادة التامة. أما الألف الثانية فلا تثبت الا بضم اليمين الي شهادة من شهد بألفين، أما اذا شهد أحدهما بالبيع بألف، و شهد الآخر بالبيع



[ صفحه 140]



بألفين فلا يثبت شي ء، لأن العقد بألف غير العقد بألفين.


اليمين المردودة


قد عرفت أن المدعي عليه اذا حلف سقطت دعوي المدعي من الأساس سقوطا نهائيا. و ان لم يحلف فاما أن يرد اليمين علي المدعي، و اما أن ينكل، و يمتنع عن الحلف و الرد معا.

و قبل كل شي ء تنبغي الاشارة الي أنه لا يجوز رد اليمين المنكر الي



[ صفحه 141]



المدعي عليه الا بشرطين: الأول أن يكون المدعي جازما بدعواه، فان كان ظانا أو مشككا، فلا يجوز رد اليمين عليه، الثاني أن يكون الحق المدعي به لنفس المدعي لا لغيره، فلو كان وكيلا، أو وليا، أو وصيا لم تصح من اليمين، لأن حق الغير، لا يثبت بيمين الغير، فاذا انتفي أحد هذين الشرطين انتفي الرد، لعدم امكانه. و متي تحققا معا صح الرد.

و عليه، فاذا كان المدعي جازما و أصيلا، ورد المنكر عليه اليمين فان حلف.. ثبتت دعواه، و حكم بحقه علي المدعي عليه. و ان نكل المدعي و امتنع عن حلف اليمين المردودة سقطت دعواه نهائيا عن المنكر.

و اذ نكل المنكر، و امتنع عن الحلف و الرد معا، فهل يقضي عليه الحاكم بمجرد النكول، أو أن الحاكم يرد اليمين علي المدعي؟

قال الحنفية و الحنابلة: يقضي عليه بمجرد النكول، و لا موجب لرد اليمين علي المدعي اذا كانت الدعوي مالا، أو المقصود منها مال.

و قال المالكية: لابد من الرد الدعاوي المالية.

و قال الشافعية: الرد لازم في جميع الدعاوي. (المغني ج 9 باب الأقضية).

و اختلف الامامية فيما بينهم، و أكثرهم علي أن الحاكم لا يقضي بالنكول، و ان عليه أن يرد اليمين من تلقائه علي المدعي. و بعد أن ذكر صاحب الجواهر أدلة الطرفين بطولها، و ناقشها بالمنطق قال: «و بذلك ظهر لك أن أدلة الطرفين محل نظر، و أنه ليس في النص بيان لوظيفة الحاكم في هذا الغرض».

و مادام النص لم يفرض علي الحاكم الرد فنحن مع صاحب الشرائع الذي اختار القضاء بمجرد النكول. و دليلنا أولا: ان الحاكم لا ولاية له هنا، لأن الحق للمتنع، و هو الرد، لا عليه، و الحاكم ولي الممتنع عن الحق الذي عليه فقط، كما



[ صفحه 142]



ذكرنا قبل أسطر. ثانيا: ان للناكل ندحة و مخرجا عن الحكم عليه، اذ بامكانه أن يحلف بدون حرج ما دام علي علم ببراءته و فراغ ذمته. اذن، امتناعه عن الحلف يشكل اعترافا بثبوت الحق عليه، ولذا قبل: «من امتنع عن الاختيار فقد اختار». و بالنتيجة يكون الناكل هو الذي حكم علي نفسه بنفسه. و كلمة التلخيص ان الصور أربع:

1- اذا حلف المنكر سقطت دعوي المدعي.

2- اذا رد المنكر اليمين علي المدعي، و نكل هذا خسر دعواه أيضا.

3- اذا حلف المدعي بعد الرد حكم له بما يدعيه.

4- اذا نكل المنكر، و امتنع عن الحلف و الرد معا حكم عليه بمجرد النكول.


انارة الناسق باشراق وجه الصادق


حاج آقا رضا همداني تهراني (م 1318 ق).

ر.ك: الذريعه، ج 2، ص 354.


من أسرار الحر والقر


اعتبر بهذا الحر و البرد كيف يتعاوران [1] العالم، و يتصرفان هذا التصرف في الزيادة و النقصان و الاعتدال لإقامة هذه الأزمنة الأربعة من



[ صفحه 133]



السنة و ما فيهما من المصالح، ثم هما بعد دباغ الأبدان التي عليها بقاؤها و فيهما صلاحها، فإنه لولا الحر و البرد و تداولهما الأبدان لفسدت و اخوت و انتكثت.

فكر في دخول أحدهما علي الآخر بهذا التدريج و الترسل، فإنك تري أحدهما ينقص شيئا بعد شي ء، و الآخر يزيد مثل ذلك، حتي ينتهي كل واحد منهما منتهاه في الزيادة و النقصان، و لو كان دخول أحدهما علي الآخر مفاجأة، لأضر ذلك بالأبدان و أسقمها، كما أن أحدكم لو خرج من حمام حار إلي موضع البرودة، لضره ذلك و أسقم بدنه فلم يجعل الله عزوجل هذا الترسل في الحر و البرد، إلا للسلامة من ضرر المفاجأة و لم جري الأمر علي ما فيه السلامة من ضرر المفاجأة لو لا التدبير في ذلك؟ فإن زعم زاعم: إن هذا الترسل في دخول الحر و البرد إنما يكون لإبطاء مسير الشمس في ارتفاعها و انحطاطها، سئل عن العلة في ابطاء مسير الشمس في ارتفاعها و انحطاطها، فإن اعتل في الإبطاء ببعد ما بين المشرقين سئل عن العلة في ذلك، فلا تزال هذه المسألة ترقي معه إلي حيث رقي من هذا القول، حتي استقر عن العمد و التدبير، لولا الحر لما كانت الثمار الجاسية [2] المرة تنضج فتلين و تعذب، حتي يتفكه بها رطبة و يابسة و لولا البرد لما كان الزرع يفرخ [3] هكذا، و يريع الريع [4] الكثير الذي يتسع للقوت، و ما يرد في الأرض للبذر، أفلا تري ما في الحر و البرد، من عظيم الغناء و المنفعة، و كلهما مع غنائه و المنفعة فيه يؤلم



[ صفحه 134]



الأبدان و يمضها و في ذلك عبرة لمن فكر، و دلالة علي أنه من تدبير الحكيم، في مصلحة العالم و ما فيه.


پاورقي

[1] يتعاوران: يتداولان.

[2] الجاسية: أي الصلبة.

[3] يفرخ الزرع: أي تنبت أفراخه و هي ما يخرج في أصوله من صغاره.

[4] يريع الريع: أي تنمو الغلة و تزداد.


ادني الايمان


معاني الأخبار 393: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان...

عن حفص الكناسي قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ما أدني ما يكون به العبد مؤمنا؟ قال:

يشهد أن لا اله الا الله و أن محمد عبده و رسوله و يقر بالطاعة و يعرف امام زمانه، فاذا فعل ذلك فهو مؤمن.


من شروط الاحلال


[بحارالأنوار 99 / 213 ح 1 عن السرائر: من كتاب البزنطي، عن الحلبي قال:...]

عن الحلبي قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن رجل أخر الزيارة الي يوم النفر. قال:

لا بأس، و لا تحل له النساء حتي يزور البيت و يطوف طواف النساء.


اذا اغتسلت للزيارة


التهذيب 6 / 54، ب 17، الحديث 7: محمد بن أحمد بن داود، عن أبي بشير بن ابراهيم القمي، عن أبي محمد الحسن بن علي الزعفراني، عن ابراهيم بن محمد الثقفي قال: كان أبو عبدالله عليه السلام يقول في غسل الزيارة اذا فرغ من الغسل...

«اللهم اجعله لي نورا و طهورا و حرزا و كافيا من كل داء و سقم، و من كل آفة و عاهة، و طهر به قلبي و جوارحي و عظامي و لحمي و دمي و شعري و بشري و مخي و عصبي و ما أقلت الأرض مني، و اجعله لي شاهدا يوم القيامة يوم حاجتي و فقري وفاقتي».


آيا مجوس پيامبر داشتند؟


يكي از اصحاب ما گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مجوس سؤال شد: آيا پيامبر داشتند يا نه؟

حضرت فرمود: آري، مگر داستان نامه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به اهل مكه را نشنيدي كه براي آنها نوشت: اسلام بياوريد و اگر نه با شما مي جنگم،



[ صفحه 118]



آنها براي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نوشتند: از ما جزيه بگير، و ما را بگذار به عبادت بتها ادامه دهيم.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در پاسخ آنها نوشتند: من جزيه نگرفتم مگر از اهل كتاب.

آنان در حالي كه قصد داشتند او را تكذيب كنند براي او نوشتند: شما مدعي شدي كه جزيه از غير اهل كتاب نمي گيري، در حالي كه از مجوس منطقه «هجر» (كه يكي از قصبه هاي بحرين است) جزيه گرفتي.

پيامبر در جواب آنها نوشتند كه: براي مجوس پيامبري بود كه او را كشتند، و كتابي داشتند كه آن را سوزانيدند كه پيامبرشان كتابشان را برايشان آورد. [1] .

2- زنديق گفت: به من خبر ده كه آيا خدا براي مجوس پيامبر فرستاد؟ زيرا من نزد آنها كتابهائي محكم و استوار، و موعظه ها و پندهائي بليغ، و مثالهائي مفيد و شافي يافتم و ديدم آنها به ثواب و عقاب اقرار مي كنند، و شرائع و برنامه هائي مذهبي دارند كه به آن عمل مي كنند.

امام - عليه السلام - فرمودند: امتي نيست كه خدا براي آنها بيم دهنده اي نفرستاده باشد، و خدا براي آنها پيامبري با كتاب فرستاد، ولي آنان نبوت آن پيامبر را انكار كردند، و كتابش را رد كردند.

سؤال كننده گفت: آن پيامبر كيست؟ زيرا مردم مي گويند: آن خالد بن سنان است.

حضرت فرمودند: خالد يك مرد عرب بياباني بود. و پيامبر نبود، و اين چيزي است كه مردم مي گويند و با حقيقت مطابقت ندارد.

گفت: آيا زردشت است؟

گفت: زردشت براي آنان زمزمه اي (وردهائي) آورد، و ادعاي پيامبري كرد، گروهي به او ايمان آوردند، و گروهي انكار كردند و او را از شهر خارج كردند، و



[ صفحه 119]



حيوانات درنده او را در بيابان خوردند. [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 14 ص 463 ح 28.

[2] بحارالأنوار: ج 10 ص 176 - 179.


حديث 137


3 شنبه

تواضعوا لمن تعلمونه العلم.

براي آن كس كه به او دانش مي آموزيد، فروتني نماييد.

كافي، ج 1، ص 36


علمه بالغائب 09


وعنه: قال: أخبرني محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه قال: حدثنا



[ صفحه 153]



أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوي الموسوي قال: حدثنا عبيدالله بن أحمد بن نهيك أبوالعباس النخعي الشيخ الصدوق قال: حدثنا محمد بن أبي عمير، عن الحسن بن أبي حران، عن يونس ابن يعقوب، عن عثمان قال: أقبلت من مكة حتي انتهيت الي الحفرة دون المدينة نحو من بريد، فسرقت زاملتي، و أخذ ما فيها، و كان لأبي عبدالله عليه السلام فيها سبعمائة درهم، فلحقنا صاحب المدينة فقال: سرقت زاملتك و أخذ ما فيها؟ قلت: نعم.

قال: فاذا قدمت المدينة فائتنا؟ قلت: نعم. فقدمت فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: يا محمد سرقت زاملتك و أخذ ما فيها؟ فقلت: نعم، فقال: ما آتاك الله خير مما أخذ منك، فقال لك صاحب المدينة: ائتنا؟ قلت: نعم، قال: فائته فانه الذي دعاك الي ذا و لم تطلب ذلك أنت، ثم قال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ذهبت ناقته، فقال الناس: يأتينا بخبر السماء و لا يدري أين موضع ناقته، فنزل جبرائيل فأخبره أنها في موضع كذا و كذا ملفوف زمامها بشجرة كذا و كذا، فخطب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال: ما آتاني الله خير من ناقتي و ان ناقتي في موضع كذا و كذا ملفوف خطامها بشجرة كذا و كذا، فذهب المسلمون فوجدوها كذلك [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 139.


عذاب هشام در قبر


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دعا را ترك نكنيد، خدا در ميان بندگانش خواننده ي خود را دوست دارد.

و از عروة بن موسي نقل مي كند كه:

روزي ما صحبت مي كرديم، آن حضرت فرمود: اين ساعت چشم هشام در قبر از حدقه بيرون آمد. گفتيم: هشام كي مرده؟ فرمود: امروز سه روز است كه او مرده.

وقتي كه از زمان مرگ هشام پرسيديم و حساب كرديم، مطابق فرمايش حضرت در آمد.



[ صفحه 227]




الشمس و اختلاف الفلاسفة في وضعها و شكلها و مقدارها


فمن ذلك هذه الشمس التي تراها تطلع علي العالم و لا يوقف علي حقيقة أمرها.. و لذلك كثرت الأقاويل فيها، و اختلفت الفلاسفة المذكورون في وصفها، فقال بعضهم: هو فلك أجوف مملوء نارا، له فم يجيش بهذا الوهج و الشعاع.. و قال آخرون: هو سحابة... و قال آخرون: هو جسم زجاجي، يقل نارية في العالم، و يرسل عليه شعاعها.. و قال آخرون: هو صفو لطيف ينعقد ماء البحر.. و قال آخرون هو أجزاء كثيرة مجتمعة من النار.. و قال آخرون: هو من جوهر خامس سوي الجواهر الأربعة. ثم اختلفوا في شكلها.. فقال بعضهم: هي بمنزلة صفيحة عريضة... و قال آخرون هي كالكرة المدحرجة.. و كذلك



[ صفحه 164]



اختلفوا في مقدارها... فزعم بعضهم أنها مثل الأرض سواء... و قال آخرون بل هي أقل من ذلك. و قال آخرون بل هي أعظم من الجزيرة العظيمة. و قال أصحاب الهندسة هي أضعاف الأرض مائة و سبعين مرة... ففي اختلاف هذه الأقاويل منهم في الشمس، دليل علي أنهم لم يقفوا علي الحقيقة من أمرها، فاذا كانت هذه الشمس التي يقع عليها البصر، و يدركها الحس، قد عجزت العقول عن الوقوف علي حقيقتها، فكيف ما لطف عن الحس و استتر عن الوهم؟.. فان قالوا: و لم استتر؟ قيل لهم: لم يستتر بحيلة يخلص اليها، كمن يحجب من الناس بالأبواب و الستور. و انما معني قولنا استتر أنه لطف عن مدي ما تبلغه الأوهام، كما لطفت النفس. و هي خلق من خلقه. و ارتفعت عن ادراكها بالنظر.. فان قالوا و لم لطف تعالي عن ذلك علوا كبيرا؟ كان ذلك خطأ من القول، لأنه لا يليق بالذي هو خالق كل شي ء الا أن يكون مباينا لكل شي ء، متعاليا عن كل شي ء سبحانه و تعالي.



[ صفحه 165]




ابوبحر جاحظ


ابوبحر جاحظ يكي از دانشمندان مشهور قرن سوم، مي گويد: جعفر بن محمد كسي است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مي شود كه ابوحنيفه و همچنين سفيان ثوري از شاگردان اوست و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است. [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 1، ص 55) به نقل از رسائل جاحظ).


حديث غياث لكل مهموم


روي الموفق بسنده عن محمد الحارثي باسناده الي أبي البختري قال: دخل أبوحنيفة علي جعفر بن محمد الصادق عليه السلام فلما نظر اليه قال: كأني أنظر اليك و أنت تحيي سنة جدي بعدما اندرست، و تكون مفزعا لكل ملهوف، و غياثا لكل مهموم.

هكذا نقل الموفق بهذا السند يوصله الي أبي البختري، و نحن في سعة عن مناقشة رجال السند أجمع، بل يلزمنا أن نتعرف علي شخصية أبي البختري الذي يدعي سماع هذه الكلمات من الامام الصادق عليه السلام فاذا كان محل الصدق و الثقة فنحن نأخذ هذه الرواية بعين الاعتبار، إذ ليس لنا عداء مع الحق.



[ صفحه 290]




التثبت قبل الحكم


لم نسهب في بيان الموضوع عبثا و استطرادا، و لم نقصد به خوض بحث لا علاقة له بموضوع الكتاب، بل الواقع أن هذا الموضوع من أهل المواضيع التي يجب أن نتطرق إليها في هذا الكتاب الذي أقدمنا عليه لبيان مذهب أهل البيت عليهم السلام.

و إن أهم مشكلة تقف أمام الباحث هي مسألة اتهام الشيعة بسب الصحابة أو تكفيرهم. و قد بينا مرارا أن ذلك يعود إلي عوامل سياسية لا صلة لها بالواقع، لأن اسم الشيعة ارتبط بآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و هم أنصارهم و آل محمد هم الشجي المعترض في حلق أولئك الحكام الذين استبدوا بالحكم و جاروا علي الأمة، فان من دواعي السياسة أن تطبع في قلوب الناس طابع البغض للجانب الذي ينافسهم و يعارضهم، أو من لا يؤازرهم، و هو يقف موقف المعارضة لأعمالهم.

و هل من شك في معارضة الشيعة و عدم مؤازرتهم الدولة، و إنهم لا يعترفون بشرعيتها في تلك العصور، لأنهم لا يتنازلون عن الإعتقاد بأحقية أهل البيت للخلافة، لما طبعوا عليه من صفاء النفس و التضحية في سبيل المصلحة العامة، و هم أولي الناس بالأمر و أعدلهم بالحكم. لذلك نري أن تشريع نظام الحكم علي من اتهم بسب الصحابة يهدف إلي عقاب الشيعة فقط. أما غيرهم فلا يشمله هذا الحكم و لو كان ملحدا كما مر بيانه.

و قد تسرع المخدوعون بالظواهر إلي الإعتراف به، و قاموا بتنفيذه، فحكموا علي الشيعة بالفسق مرة و بالكفر أخري، وليتهم حددوا لذلك حدا حتي يعرف الناس كيفية المؤاخذة، ولكنهم وسعوا الدائرة و اختلفت الصور، كما و أنهم قرروا عدم قبول توبة المتهم بسب الصحابة أو الشيخين بصورة خاصة، و قرروا انطباق الآراء الفردية علي مجموع الأمة. من دون تثبت في الحكم و تورع في الموضوع.

و لهذا فإن المرتزقة - من العلماء الذين أصبحوا مصدرا للفتوي و حكاما السلطة التشريعية - قد أخذوا علي عاتقهم مسؤولية إغواء العامة و حملهم علي



[ صفحه 620]



خلاف الحق، فكانوا دعاة فرقة و أئمة ضلال، فحكموا علي الشيعة بالأخص - من دون بيان لمستند الحكم و دليل للفتوي - بأن قتالهم (أي الشيعة) جهاد أكبر، و من قتل في حربهم فهو شهيد. و يقول في خاتمة الفتوي: و من شك في كفرهم - أي الشيعة - كان كافرا. و آخر يقول كما في الخلاصة: الرافضي إذا كان يسب الشيخين و يلعنهما، فهو كافر، و إن كان يفضل عليا عليهما، فهو مبتدع. [1] .

و هكذا زينوا للناس حب الوقيعة بعضهم ببعض، و أباحوا قتل المسلم بيد أخيه المسلم بدون تثبت في الحكم و وقوف أمام حرمة ذلك، و ليس غرضهم إلا إرضاء السلطة و إن غضب الله عليهم.

و لا حاجة بنا إلي نقل عبارات تعبر عن عقلية قائليها و مقدار إدراكهم للواقع فلا نطيل الوقوف لعي تلك الخرافات و الأباطيل، فلنسدل الستار عنها و لابد لنا أن نلحظ نقطتين:

الأولي: هل الطعن علي مجموع الصحابة موجب لهذه الأحكام القاسية، أم أن هناك فرقا و تمييزا؟ فإن كان هذا الحكم علي كل من طعن صحابيا أو و صفه بصفة لا تليق به، فلماذا لم يحكموا علي من طعن علي عدد كثير من الصحابة و وصفهم بما لا يليق بهم؟ و هم من كبار الصحابة و أعيانهم، لأنهم أنكروا علي عثمان أوضاع بني أبيه الشاذة و مسايرته لهم، أو خالفوا معاوية ابن أبي سفيان.

أليس من الطعن و التنقيص وصفهم للصحابة: بأنهم أجلاف أخلاط من الناس، لا شك أنهم مفسدون في الأرض بغاة علي الإمام. [2] .

و يقول ابن تيمية: بأنهم خوارج مفسدون في الأرض إلي أن يقول: و لم يقتله - أي عثمان - إلا طائفة قليلة باغية ظالمة. و أما الساعون في قتله فكلهم مخطئون بل ظالمون باغون معتدون. [3] و يقول ابن حجر في وصف المعترضين عليه: إن المجتهد لا يعترض عليه في الأمور الإجتهادية، لكن أولئك الملاعين المعترضون لا فهم لهم و لا عقل. [4] .

و قد قرروا في بحث العدالة أن الصحابة عدول إلي وقوع الفتن. أما بعد



[ صفحه 621]



ذلك فلا بد من البحث عمن ليس ظاهر العدالة. هذا هو أحد الأقوال. [5] .

و لا نريد التعرض لجميع الأقوال التي وصفوا بها الصحابة الذين اشتركوا في معارضة عثمان، و حرصوا الناس عليه.

الثانية - إن الشيعة لا تتكتم في بغض من عادي عليا، فإن مبغض علي منافق بنص الحديث الشريف: «يا علي لا يحبك إلا مؤمن و لا يبغضك إلا منافق» و إن المنافقين لفي الدرك الأسفل من النار، و قد ثبت أن بعض من و سموا بالصحبة كانوا يبغضون عليا عليه السلام و يسبونه. و قد اشتهر ذلك عنهم:



فالله يشهد إنا لا نحبهم

لله لا نختشي في ذاك من غضبا



و بدون شك أن معاوية و حزبه كانت تتجلي بهم صفة البغض لعلي و أهل البيت أجمع، و قد قابلوه بالعداء و أعلنوا الحرب عليه.

كما أعلن معاوية شتم علي و جعله سنة، و تتبع أنصاره من الصحابة و التابعين، فأذاقهم أنواع الأذي و المحن، و جرعهم الغصص و قتلهم تحت كل حجر و مدر بما لا حاجة إلي بيانه.

علي أن أعماله لا يمكن السكوت عنها، و لا طريق إل حملها علي وجه صحيح. و ليس من الإنصاف أن يقال: إن معاوية مجتهد متأول، و قد عطل الحدود، و أبطل الشهود، و قتل النفس المحرمة. و سبي نساء المسلمين، و عرضهن في الأسواق، فيكشف عن سوقهن، فأيتهن كانت أعظم ساقا اشتريت علي عظم ساقها [6] إلي كثير من تلك الفظائع و الفجائع.

و هذا أبو الغادية الجهني، كان من الصحابة، و ممن سمع النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و روي عنه، و هو أحد رواة حديث «يا عمر تقتلك الفئة الباغية».

و هو الذي قتل عمار بن ياسر رضوان الله عليه، و قد أنكر الناس عليه ارتكابه لهذه الجريمة، و اعترف هو علي نفسه بأنه من أهل النار، و كان يقول: و الله لو أن عمارا قتله أهل الأرض لدخلوا النار. [7] .

فكيف يتهم بالخروج عن الدين من تبرأ من هذا المجرم الذي اعترف علي نفسه بأنه عدو الله، ولكن بعض المحدثين تأولوا له ذلك، و أنه مجتهد أخطأ و يلزم حسن الظن بالصحابة. [8] .



[ صفحه 622]



و نحن لا نعرف هذا المنطق الذي يقضي بطرح الأحكام، و هجر الكتاب في جانب حسن الظن بالصحابة و السكوت عما ارتكبوه.

و هل يسوغ لنا السكوت عن أعمال بسر و موبقاته؟ إذ وسم بالصحبة أيضا، و هو قائد جيش معاوية. و قد ارتكب جرائم لم يشهد التاريخ مثلها فظاعة، حتي أنكرت النساء عليه عندما دخل اليمن، و قتل الشيوخ و الأطفال و سبي النساء، فقالت له امرأة من كندة: يا ابن ارطاة إن سلطانا لا يقوم إلا بقتل الصبي الصغير و الشيخ الكبير و نزع الرحمة و عقوق الأرحام إنه لسطلان سوء. [9] .

فكيف يسوغ لنا السكوت عن أعمال بسر، و نصم أسماعنا عن صوت ثكلي تردد نغماتها موجات الحق، و ترفع ظلامتها إلي رجال العدل، و تدعو هائمة مذهولة؟؟:



يامن أحس بإبني اللذين هما

كالدرتين تشظي عنهما الصدف



يا من أحس بإبني اللذين هما

سمعي و عقلي فعقلي اليوم مختطف



من دل والدة حيري مدلهة

علي صبيين ذلا إذ غدا السلف



نبئت بسرا و ما صدقت ماز عموا

من إفكهم و من الإثم الذي اقترفوا



أحني علي و دجي ابني مرهفة

مشحوذة و كذلك الإثم يقترف



فهذا صوت يبعث في القلب شجي، و في العين قذي، يصدر من أم و الهة - و هي زوجة عبيد الله بن العباس - فقدت ولديها و هما قثم و عبدالرحمن. أخذهما بسر بن أرطاة و هما صغيرين، فذبحهما بين يدي أمهما، فهامت علي وجهها مذهولة، فكانت تأتي الموسم و تنشد هذا الشعر و تهيم علي وجهها. [10] .

إذا فليس من أنصاف الحق أن يؤاخذ المسلم عندما يغضب لسماع صوتها و ينسب الظلم لمن قتل ولديها فيرمي بالزندقة و الإلحاد لأنه طعن علي معاوية، إذ القتل بأمره و هو صحابي، و له في ذلك اجتهاد مقبول أو تأويل صحيح، إذا ليجري معاوية في ميدان الحياة و ليفعل ما شاءت له نفسه، فقد ضربت الصحبة عليه حصانة لا يمكن مؤاخذته فليأمن من كل خطر و ليسفك الدماء، و ليقتل علي الظنة و التهمة، فقد انهارت الحواجز كلها في وجهه و اندكت العقبات أمامه، فلا تشمله تلك النظم و الأحكام التي قررها الشارع المقدس، و فيها سعادة البشر و نظام الحياة، لأنه صحابي و له حرية التصرف في الأحكام.



[ صفحه 623]



و لو كان له ذلك لما أنكر الصحابة عمله، و في طليعتهم الصحابي الجليل أبوذر الغفاري، فقد أعلن للملأ انحراف سيرة معاوية و مخالفته لنظم الدين.

و قد أنكرت عائشة علي معاوية قتله لحجر و أصحابه و غضبت عليه و منعته من الدخول عليها و لم تقبل بأعذاره إذ قال: إن في قتلهم صلاحا للأمة، و في مقامهم فسادا للأمة فقالت: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: سيقتل بعذراء أناس يغضب الله لهم و أهل السماء. [11] .

و كثر الإنكار علي معاوية لما ارتكبه من الأعمال و لا يتسع المجال للإسهاب في هذا الموضوع.

و سنعود إن شاء الله تعالي للبحث عنه مرة أخري في الأجزاء القادمة.

و ها نحن أولاء نعيد تأكيد الطلب من الكتاب الذين يهمهم خدمة الحق و إظهار الحقيقة، أن يتثبتوا قبل الحكم حول تلك الإتهامات الموجهة إلي الشيعة [12] و أن يستعملوا لغة المنطق و لا يخضعوا للتقاليد و استعمال الأقيسة المعكوسة و مؤاخذة الأمة بالفرد.

نقول هذا و لنا كبير أمل فيما نلمسه من وعي في المجتمع الإسلامي لنبذ الحزازات، و قبر تلك الآراء التي أوجدت الخلافات. و من الله نسأل تحقيق الآمال فهو الموفق و عليه الإتكال. و نسأله تعالي أن ينصر المسلمين و يوحد كلمتهم «و لو كره الكافرون».

و الحمد لله «الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون».

و الصلاة علي محمد و آله الطيبين و أصحابه المنتجبين

«تم الجزء الثاني»

ويليه الجزء الثالث إن شاء الله تعالي


پاورقي

[1] رسائل ابن عابدين ج 2 ص 169.

[2] تاريخ ابن كثير ج 1 ص 176.

[3] منهاج السنة ج 3 ص 206 - 191.

[4] الصواعق المحرقة لابن حجر ص 68.

[5] شرح ألفية العراقي ج 4 ص 36.

[6] الاستيعاب ج 1 ص 157.

[7] أسد الغابة 267 - 5.

[8] الإصابة 151 - 4.

[9] الكامل لابن الأثير ج 3 ص 195.

[10] الإستيعاب ج 1 ص 156 و الكامل لابن الأثير ج 3 ص 195.

[11] تاريخ ابن كثير 55 - 8.

[12] استقصينا البحث عن التهم الموجهة إلي الشيعة في كتابنا (الشيعة في قفص الإتهام) و قد حالت الظروف بيننا و بين طبعه.


مسوغاته


اتفقت المذاهب الاسلامية علي أن عدم وجدان الماء، أو عدم التمكن من الوصول اليه، أو حصول الضرر في تحصيله أو استعماله مسوغ للتيمم.

و اختلفوا في وجوب الطلب لفاقد الماء فمنهم من لم يحدد مقداره، فذهب مالك أنه لا يحد بحد. و قال: انه كل ما يشق علي المسافر طلبه، و الخروج اليه و ان خرج فاته أصحابه، و المشهور من مذهبه أن طلب الماء شرط في صحة التيمم، و به قال أبوحنيفة [1] .

و قال الشافعي: يجب الطلب للماء بعد دخول الوقت، سواء في رحله أو مع رفقته، فيسأل رفيقه عن الماء فان بذله لزمه قبوله فانه لا منة عليه، و كيفية



[ صفحه 244]



الطلب أن ينظر عن يمينه، و شماله، و أمامه، و وراءه، فان كان بين يديه حائل من جبل أو غيره صعده [2] .

و قال الحنفية: بوجوب الطلب علي فاقد الماء في المصر مطلقا، ظن قربه أو لم يظن، أما اذا كان مسافرا فان ظن قربه منه بمسافة أقل من ميل وجب عليه.

و قال الكاساني: و الأصح أنه قدر ما لا يضر بنفسه و رفقته بالانتظار.

و نقل عن أبي يوسف أنه قال: ان كان الماء بحيث لو ذهب اليه لا تنقطع عنه جلبة العير، و يحس باصواتهم و أصواب الدواب، الي آخر ما هنالك من الاختلاف عند الحنفية في تحديد الطلب [3] .

و الحنابلة يذهبون: الي وجوب مطلق الطلب، و هو شرط في جواز التيمم، فلا يجوز التيمم حتي يطلب الماء في رحله، و رفقته، و ما قرب منه، فان بذل له أو بيع بزيادة يسيرة علي مثله لا يجحف بماله لزمه قبوله، و ان علم بماء لزمه قصده، ما لم يخف علي نفسه و ماله، و لم يفت الوقت [4] و خالفهم الشافعي فقال: لا يلزمه شراؤه بزيادة يسيرة و لا كثيرة لذلك [5] .

و بهذا يظهر ان المذاهب تتفق مع الشيعة في وجوب الطلب، و هو الفحص عن الماء اي اليأس أو ضيق الوقت، و اذا كان في مفازة فيكفي الطلب عندهم مقدار غلوة سهم في الأرض الحزنة، و غلوة سهمين في الأرض السهلة. في الجوانب الأربع، بشرط وجود الماء في الجميع، و الا اختص الطلب بما يحصل الرجاء به، و بشرط عدم الخوف في الطلب، علي النفس، او العرض، أو المال.

و ذهب الشيعة أيضا الي أن وجدان المقدار من الماء غير الكافي للغسل أو الوضوء كعدمه، فيجب التيمم، و وافقهم الحنفية و المالكية في ذلك.

و ذهبت الشافعية و الحنابلة الي وجوب استعمال ما تيسر له منه، في بعض أعضاء طهارته، ثم يتيمم عن الباقي.

و الحنابلة و الشافعية يتفقون مع الشيعة بأن حصول المنة و الهوان في استيهاب الماء مسوغ للتيمم [6] .



[ صفحه 245]



و اتفقوا علي أن خوف الضرر من استعمال الماء مسوغ للتيمم كمن يخاف حدوث المرض أو بطء البرء من استعماله.

و كيف كان فان مسوغات التيمم عند الشيعة سبعة، و هي عدم ما يكفيه من الماء لوضوئه أو غسله، و عدم التمكن من الوصول الي الماء لعجز أو خوف علي نفسه أو ماله أو عرضه، و منه ما لو كان الماء في اناء مغصوب، و أن يكون هناك واجب يتعين صرف الماء فيه علي نحو لا يقوم غير الماء مقامه، مثل ازالة الخبث، و ضيق الوقت عن تحصيل الماء او عن استعماله بحيث يلزم من الوضوء وقوع الصلاة أو بعضها خارج الوقت، و تحصيل الماء علي الاستيهاب الموجب للذلة و الهوان، أو شرائه بثمن يضر بحاله؛ و خوف الضرر من استعمال الماء بحدوث مرض أو زيادته أو بطئه، و خوف العطش علي نفسه أو علي نفس محترمة.

و اذا لخصنا موارد الخلاف فانا نجد أن المذاهب تتفق كلها في بعض المسوغات و تختلف في البعض الآخر، و كذلك خلافهم مع الشيعة مرة و اتفاقهم أخري، لاختلاف الآثار الواردة و المباني العامة.


پاورقي

[1] المنتقي ج 1 ص 110.

[2] المهذب للشيرازي ج 1 ص 34.

[3] بدائع الصنائع للكاساني ج 1 ص 46.

[4] الهادي او عمدة الحازم ص 13.

[5] المغني لابن قدامة ج 1 ص 241.

[6] انظر المهذب ج 1 ص 34 و المغني لابن قدامة ج 1 ص 240.


عباد بن العوام


ابوسهل عباد بن العوام بن عمر بن عبدالله بن المنذر الكلابي المتوفي سنة 185.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الباقون، و احتجوا به و روي الحديث عنه احمد بن حنبل، و ابنا ابي شيبة، و سعيد بن سليمان الواسطي و ابوالربيع الزهراني، و علي بن مسلم، و عمران بن ميسرة، و محمد بن عيسي الطباع، و محمود بن خداش، و محمد بن الصباح الدولابي، و احمد ابن منيع، و غيرهم.

و حدث عنه ابن علية، و هو من اقرانه، و وثقه ابن معين و العجلي و ابوداود، و النسائي، و ابوحاتم، و قال ابن خراش عباد صدوق.

و قال ابن سعد: كان عباد يتشيع فاخذه هارون فحبسه و كان ثقة و ذكره ابن حبان في الثقات. [1] .


پاورقي

[1] انظر تهذيب التهذيب 100 - 99: 5 و تاريخ بغداد 106: 11 و تذكرة الحفاظ 241: 1.


اجتماع رؤساء المعتزلة عند الامام الصادق


روي الشيخ الكليني عليه السلام عن عبدالكريم بن عتبة الهاشمي قال: كنت قاعدا عند أبي عبدالله عليه السلام بمكة، اذ دخل عليه أناس من المعتزلة، فيهم عمرو بن عبيد [1] ، و واصل بن عطاء [2] ، و حفص بن سالم [3] مولي ابن هبيرة، و ناس من رؤسائهم و ذلك حدثان



[ صفحه 112]



قتل الوليد و اختلاف أهل الشام بينهم، فتكلموا و أكثروا، و خطبوا فأطالوا.

فقال لهم أبو عبدالله عليه السلام: انكم قد أكثرتم علي، فأسندوا أمركم الي رجل منكم، وليتكلم بحججكم، و يوجز.

فأسندوا أمرهم الي عمرو بن عبيد؛ فتكلم فأبلغ و أطال، فكان فيما قال أن قال: قد قتل أهل الشام خليفتهم، و ضرب الله عزوجل بعضهم ببعض، و شتت الله أمرهم، فنظرنا فوجدنا رجلا له دين و عقل و مروة و موضع و معدن للخلافة، و هو محمد بن عبدالله بن الحسن [4] ، فأردنا أن نجتمع عليه فنبايعه، ثم نظهر معه، فمن كان بايعنا فهو منا و كنا منه، و من اعتزلنا كففنا عنه، و من نصب لنا جاهدناه، و نصبنا له علي بغيه ورده الي الحق و أهله، و قد أحببنا أن نعرض ذلك عليك، فتدخل معنا، فانه لا غني بنا عن مثلك، لموضعك، و كثرة شيعتك!

فلما فرغ قال أبو عبدالله عليه السلام: أكلكم علي مثل ما قال عمرو؟

قالوا: نعم.

فحمد الله و أثني عليه، و صلي علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، ثم قال: انما نسخط اذا عصي الله، فأما اذا أطيع رضينا، أخبرني يا عمرو لو أن الأمة قلدتك أمرها، و ولتك بغير قتال و لا مؤونة، و قيل لك: ولها من شئت، من كنت توليها؟

قال: كنت أجعلها شوري بين المسلمين.

قال: بين المسلمين كلهم؟

قال: نعم.

قال: بين فقهائهم و خيارهم؟



[ صفحه 113]



قال: نعم.

قال: قريش و غيرهم؟

قال: نعم.

قال: والعرب و العجم؟

قال: نعم.

قال: أخبرني يا عمرو، أتتولي أبابكر و عمر، أو تتبرأ منهما؟

قال: أتولاهما.

فقال: فقد خالفتهما، ما تقولون أنتم، تتولونهما أو تتبرءون منهما؟

قالوا: نتولاهما.

قال: يا عمرو، ان كنت رجلا تتبرأ منهما فانه يجوز لك الخلاف عليهما، و ان كنت تتولاهما فقد خالفتهما، قد عهد عمر الي أبي بكر فبايعه، و لم يشاور فيه أحدا، ثم ردها أبوبكر عليه و لم يشاور فيه أحدا، ثم جعلها عمر شوري بين ستة، و أخرج منها جميع المهاجرين و الأنصار غير أولئك الستة من قريش، و أوصي فيهم شيئا لا أراك ترضي به أنت و لا أصحابك، اذ جعلتها شوري بين جميع المسلمين!

قال: و ما صنع؟

قال: أمر صهيبا [5] أن يصلي بالناس ثلاثة أيام، و أن يشاور أولئك الستة ليس معهم الا ابن عمر [6] يشاورونه، و ليس له من الأمر شي ء، و أوصي من بحضرته من



[ صفحه 114]



المهاجرين و الأنصار ان مضت ثلاثة أيام قبل أن يفرغوا أو يبايعوا رجلا أن يضربوا أعناق أولئك الستة جميعا [7] ، فان اجتمع أربعة قبل أن تمضي ثلاثة أيام و خالف اثنان أن يضربوا أعناق الاثنين، أفترضون بهذا أنتم فيما تجعلون من الشوري في جماعة من المسلمين؟

قالوا: لا.

ثم قال: يا عمرو، دع ذا، أرأيت لو بايعت صاحبك الذي تدعوني الي بيعته، ثم اجتمعت لكم الأمة، فلم يختلف عليكم رجلان فيها، فأفضتم الي المشركين الذين لا يسلمون، و لا يؤدون الجزية، أكان عندكم و عند صاحبكم من العلم ما تسيرون بسيرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المشركين في حروبه؟

قال: نعم.

قال: فتصنع ماذا؟

قال: ندعوهم الي الاسلام، فان أبوا دعوناهم الي الجزية.

قال: و ان كانوا مجوسا ليسوا بأهل الكتاب؟

قال: سواء.

قال: أخبرني عن القرآن تقرؤه؟

قال: نعم.

قال: اقرأ: (قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين أوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون) [8] ، فاستثناء الله عزوجل، و اشتراطه من الذين أوتوا الكتاب، فهم و الذين لم يؤتوا الكتاب سواء؟

قال: نعم.



[ صفحه 115]



قال: عمن أخذت ذا؟

قال: سمعت الناس يقولون!

قال: فدع ذا، فان هم أبوا الجزية فقاتلتهم فظهرت عليهم، كيف تصنع بالغنيمة؟

قال: أخرج الخمس، و أقسم أربعة أخماس بين من قاتل عليه.

قال: أخبرني عن الخمس من تعطيه؟

قال: حيثما سمي الله، قال: فقرأ (و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فأن لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل) [9] .

قال: الذي للرسول من تعطيه؟ و من ذوالقربي؟

قال: قد اختلف فيه الفقهاء، فقال بعضهم: قرابة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته، و قال بعضهم: الخليفة، و قال بعضهم: قرابة الذين قاتلوا عليه من المسلمين؟

قال: فأي ذلك تقول أنت؟

قال: لا أدري!

قال: فأراك لا تدري، فدع ذا.

ثم قال: أرأيت الأربعة أخماس، تقسمها بين جميع من قاتل عليها؟

قال: نعم.

قال: فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في سيرته، بيني و بينك فقهاء أهل المدينة و مشيختهم، فاسألهم فانهم لا يختلفون و لا يتنازعون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انما صالح الأعراب علي أن يدعهم في ديارهم و لا يهاجروا، علي ان دهمه [10] من عدوه دهم أن يستنفرهم، فيقاتل بهم و ليس لهم في الغنيمة نصيب، و أنت تقول بين جميعهم، فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في كل ما قلت في سيرته في المشركين، و مع هذا ما تقول في الصدقة؟



[ صفحه 116]



فقرأ عليه الآية: (انما الصدقات للفقرآء و المساكين و العاملين عليها) [11] الي آخر الآية.

قال: نعم، فكيف تقسمها؟

قال: أقسمها علي ثمانية أجزاء، فأعطي كل جزء من الثمانية جزءا.

قال: و ان كان صنف منهم عشرة آلاف، و صنف منهم رجلا واحدا، أو رجلين، أو ثلاثة، جعلت لهذا الواحد مثل ما جعلت للعشرة آلاف؟

قال: نعم.

قال: و تجمع صدقات أهل الحضر و أهل البوادي، فتجعلهم فيها سواء؟

قال: نعم.

قال: فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في كل ما قلت في سيرته، كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقسم صدقة أهل البوادي في أهل البوادي، و صدقة أهل الحضر في أهل الحضر، و لا يقسمه بينهم بالسوية، و انما يقسمه علي قدر ما يحضره منهم و ما يري، و ليس عليه في ذلك شي ء مؤقت موظف، و انما يصنع ذلك بما يري علي قدر من يحضره منهم، فان كان في نفسك مما قلت شي ء فالق فقهاء أهل المدينة، فانهم لا يختلفون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كذا كان يصنع.

ثم أقبل علي عمرو بن عبيد فقال له: اتق الله و أنتم أيها الرهط [12] فاتقوا الله، فان أبي حدثني و كان خير أهل الأرض و أعلمهم بكتاب الله عزوجل و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من ضرب الناس بسيفه، و دعاهم الي نفسه، و في المسلمين من هو أعلم منه، فهو ضال متكلف. [13] .



[ صفحه 117]




پاورقي

[1] عمرو بن عبيد الزاهد العابد القدري كبير المعتزلة، و أولهم، أبوعثمان البصري... قيل: ان عمروا و واصل بن عطاء ولدا جميعا في سنة ثمانين، و قال ابن حبان: كان من أهل الورع و العبادة الي أن أحدث ما أحدث! و اعتزل مجلس الحسن (البصري) هو و جماعة معه، فسموا المعتزلة، قال ابن علية: أول من تكلم في الاعتزال واصل الغزال، فدخل معه عمرو بن عبيد، فأعجب به و زوجه أخته!، و قال المزي: كان عمرو يسكن البصرة، و جالس الحسن البصري، و حفظ عنه، و اشتهر بصحبته، ثم أزاله واصل به عطاء عن مذهب أهل السنة فقال بالقدر و دعا اليه، و اعتزل أصحاب الحسن، و كان له سمت و اظهار زهده، و من أقواله: لو أن عليا و عثمان و طلحة و الزبير شهدوا عندي علي شراك نعل ما أجزته! مات بطريق مكة سنة ثلاث و قيل: أربع و أربعين و مائة، و دفن بمران. انظر سير أعلام النبلاء 6: 330 / 858؛ ميزان الاعتدال 277:3؛ تهذيب الكمال 131:22.

[2] واصل بن عطاء البليغ الأفوه، أبوحذيفة المخزومي... مولده سنة ثمانين بالمدينة... هو و عمرو بن عبيد رأسا الاعتزال، طرده الحسن عن مجلسه... مات سنة احدي و ثلاثين و مائة. سير أعلام النبلاء 242:6 / 825.

[3] قال النمازي: «ربما يدعي ظهورها - الرواية - في أنه من المعتزلة، لكن لا يدري أهو من الثلاثة أم من غيرهم، و يمكن أن يقال: كان فيهم و لم يكن منهم». راجع: مستدركات علم الرجال 224:3 / 4816.

[4] هو محمد بن عبدالله بن الحسن بن أميرالمؤمنين، أبو عبدالله المدني، من أصحاب الصادق عليه السلام، الملقب بالنفس الزكية، قتل سنة 145 بالمدينة. انظر: مستدركات علم الرجال 171:7 / 13703.

[5] هو صهيب بن سنان الصحابي، كان من المعذبين بمكة مثل بلال و عمار و خباب، الا أنه انحرف فيما بعد، روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: كان بلال عبدا صالحا، و كان صهيب عبد سوء.. توفي سنة 38، و دفن بالبقيع؛ انظر: سفينة البحار 68:2.

[6] عبدالله بن عمر مات سنة 74 و دفن بفخ و له 84 أو 87 سنة، امتنع عن بيعة أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، و بادر الي بيعة الحجاج لكي يبايع لعبد الملك، محتجا بقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»! انظر سفينة البحار 136:2؛ مستدركات علم الرجال 62:5.

[7] فيالها من ديمقراطية ابتدعت، أو اجتهد صاحبها و لا ندري أصاب أم أخطأ!.

[8] التوبة: 29.

[9] الأنفال: 41.

[10] أي فجأه منهم أمر عظيم. مجمع البحرين 65:6.

[11] التوبة: 60.

[12] «الرهط: ما دون العشرة من الرجال». مجمع البحرين 249:4.

[13] الكافي 23:5 / 1؛ تهذيب الاحكام 148:6 / 7؛ الاحتجاج 272:2 / 240؛ وسائل الشيعة 41:15 / 19950؛ بحارالأنوار 213:47 / 2 و 97: 18 / 6؛ مستدرك الوسائل 115:7؛ و تجد آخر الخبر في تفسير العياشي 85:2؛ مشكاة الأنوار: 333.


مصادف


و منهم مصادف، و عده أرباب الرجال في أصحاب الصادق والكاظم عليهماالسلام، و روي عنه من أعلام الثقات أمثال الحسن بن محبوب، و علي بن رئاب و غيرهما، و هذا الشاهد علي وثاقته و عرفانه بالحديث و مقام الامامة.

و هو الذي أرسله الصادق عليه السلام الي مصر ببضاعة قدرها ألف دينار، و عاد و ربحها ألف دينار، فاستكثر الصادق الربح، فأعلمه مصادف أن المتاع الذي معهم ليس منه شي ء في مصر، فحلفوا ألا يبيعوه لا بربح دينار دينارا،



[ صفحه 176]



فأنكر الصادق عليه السلام هذا الحلف و هذا الربح و عده حراما، فأخذ الأصل و ترك الربح، و قال له: يا مصادف مجالدة السيوف أهون من طلب الحلال، و قد ذكرنا هذا في عطفه «1 : 233».

و هو الذي كان مع الامام عليه السلام و مرازم معهما لما استدعاه المنصور الي الحيرة، و لما سمح له المنصور بالرجوع الي المدينة خرج ليلا فمنعه عاشر هناك عن الذهاب فحاول مصادف و مرازم أن يقتلاه فأبي عليهما الامام، و ما زال الامام بالعاشر حتي اقتنع فخلا عن السبيل، و قد مضي اكثر الليل فقال الصادق: يا مرازم هذا خير أم الذي قلتماه، و قد ذكرنا ذلك في حلمه «1 : 232» و في مرازم من هذا الجزء.


القطعية


الفرق بين الفرق:83 ، الرقم 63.

هؤلاء ساقوا الامامة من جعفر الصادق الي ابنه موسي ، و قطعوا بموت



[ صفحه 543]



موسي ، و زعموا أن الامام بعده سبط محمد بن الحسن الذي هو سبط علي بن موسي الرضا ، و يقال لهم:الاثنا عشرية .


عبدالله بن أبي يعفور


عبدالله بن أبي يعفور العبدي الكوفي، كان من أصحاب الصادقين عليهماالسلام، مات زمن الامام أبي عبدالله عليه السلام، قال عليه السلام كلمة تعبر عن علو مقامه، و تفصح عن جلالة قدره، و ما كان عليه من صلابة الايمان و قوة اليقين، و الاستقامة في العقيدة، كما تجد ذلك في آخر ترجمته.

قال النجاشي [1] عبدالله بن أبي يعفور العبدي، و اسم أبي يعفور: واقد، يكني أبامحمد، ثقة ثقة، جليل في أصحابنا، كريم علي أبي عبدالله عليه السلام، و مات في أيامه، و كان قارئا يقري ء في مسجد الكوفة، له كتاب.



[ صفحه 395]



و عده الشيخ رحمه الله [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام و قال: كوفي.

و قال الكشي [3] قال أبوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام: اذا كان يوم القيامة نادي مناد: أين حواري محمد بن علي و حواري جعفر بن محمد؟ فيقوم عبدالله ابن أبي يعفور.

و قال أيضا [4] ان ابن أبي يعفور ثقة مات في حياة أبي عبدالله عليه السلام سنة الطاعون.

و قال ابن المقعد [5] - الذي صنف الفرق صنفا صنفا و فرق حتي قال -: و فرقة يقال لها اليعفورية.

و قال الكشي [6] قال ابن أبي يعفور: كنت عند الصادق عليه السلام اذ دخل موسي عليه السلام، فقال أبوعبدالله عليه السلام: يابن يعفور، هذا خير ولدي و أحبهم الي.

و ذكره العلامة [7] في القسم الأول و قال: روي ابن عقدة أن الصادق عليه السلام ترحم عليه و قال: انه كان يصدق علينا.

و كذلك ذكره ابن داود [8] في القسم الأول.



[ صفحه 396]



و قال الكشي [9] ان الصادق عليه السلام قال: ما وجدت أحدا يقبل وصيتي و يطيع أمري الا عبدالله بن أبي يعفور.

و قد وثقه المجلسي في الوجيزة [10] ، و كذلك عبد النبي الجزائري في الحاوي [11] .

و قال التفريشي [12] ذكر الكشي روايات كثيرة تدل علي علو رتبة و جلالة قدره (رض).

و قال الكشي [13] كتب الصادق عليه السلام الي المفضل بن عمر الجعفي حين مضي عبدالله بن أبي يعفور: «يا مفضل، عهدت اليك عهدي، كان الي عبدالله ابن أبي يعفور صلوات الله عليه، فمضي موفيا لله عزوجل و لرسوله و لامامه بالعهد المعهود لله، و قبض صلوات الله علي روحه محمود الأثر مشكور السعي مغفورا له مرحوما برضا الله و رسوله و امامه عنه، فولادتي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما كان في عصرنا أحد أطوع لله و لرسوله و لامامه منه، فما زال كذلك حتي قبضه الله اليه برحمته و صيره الي جنته، مساكنا فيها مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أميرالمؤمنين عليه السلام، أنزله الله بين المسكنين، مسكن محمد صلي الله عليه و آله و سلم و مسكن أميرالمؤمنين عليه السلام، و ان كانت المساكن واحدة، الدرجات واحدة فزاده الله رضي من عنده و مغفرة من فضله برضاي عنه». انتهي.



[ صفحه 397]



لولا أن الامام الصادق عليه السلام هو المخبر عن عبدالله بن أبي يعفور عما كان عليه من تقوي و طاعة لما كنا نعتقد بأن أحدا من البشر يبلغ تلك المرتبة و ذلك الرضا.

و هذا التسليم و التفويض و الطاعة هو الذي صيره بتلك الرتبة الرفيعة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 213، الرقم 556.

[2] رجال الطوسي: 223، الرقم 15.

[3] رجال الكشي: 10، الرقم 20.

[4] رجال الكشي: 246، الرقم 454.

[5] رجال الكشي: 266.

[6] رجال الكشي: 462، الرقم 881.

[7] رجال العلامة: 107، الرقم 25.

[8] رجال ابن داود: 116، الرقم 829.

[9] رجال الكشي: 180، الرقم 313.

[10] الوجيزة: 240، الرقم 1040.

[11] حاوي الأقوال (مخطوط): 106، الرقم 389.

[12] نقد الرجال: 193.

[13] رجال الكشي: 248، الرقم 461.


دعاؤه في طلب المغفرة


ومن أدعية الامام الصادق عليه السلام، في طلب المغفرة، من الله تعالي، هذا الدعاء:

«سائل ببابك، مضت أيامه، وبقيت آثامه، وانقضت شهوته، وبقيت تبعته، فارض عنه، وإن لم ترض عنه فاعف عنه، فقد يعفو السيد عن عبده، وهو غير راض عنه» [1] .


پاورقي

[1] المخلاة (ص 186).


في التوكل


قال الصادق: التوكل كأس مختوم بختام الله عزوجل، فلا يشرب بها و لا يفض ختامها الا المتوكلون. كما قال الله تعالي: «و علي الله فليتوكل المتوكلون» [1] و قال عزوجل: «و علي الله فتوكلوا كنتم مؤمنين» [2] .

جعل الله التوكل مفتاح الايمان و الايمان قفل التوكل، و حقيقة التوكل الايثار. و أصل الايثار تقديم الشي ء بحقه. و لا ينفك المتوكل في توكله من اثبات احد الايثارين، فان أثر المعلول و هو الكون حجب به، و ان اثر المعلل علة التوكل و هو الباري سبحانه و تعالي معه و ان اردت أن تكون متوكلا لا متعللا فكبر علي روحك خمس تكبيرات، ودع أمانيك كلها توديع الموت للحياة. و أدني جد التوكل ألا تسابق مقدومك [3] بالهمة، و لا تطالع مقسومك، و لا تستشرف معدومك فتنتقض باحدهما عقد ايمانك و انت لا تشعر، و ان عزمت أن تقف علي بعض شعار المتوكلين [4] في توكلهم من اثبات احد



[ صفحه 282]



الايثارين حقا، فاعتصم بعروة هذه الحكاية. و هي أنه روي، أن بعض المتوكلين قدم علي بعض الائمة عليهم السلام فقال له: اعطف علي بجواب مسألة في التوكل و الامام كان يعرف الرجل بحسن التوكل و نفيس الورع، و اشرف علي صديقه فيما سأل عنه من قبل ابدائه اياه. فقال له: قف أوط مكانك و انظرني ساعة. فبينا هو مطرق لجوابه اذا اجتاز بهما فقير. فأدخل الامام يده في جيبه و أخرج شيئا فناوله الفقير، ثم أقبل علي السائل. فقال له: هات و سل عما بدالك. فقال السائل: ايها الامام كنت أعرفك قادرا متمكنا من جواب مسألة قبل أن استنظرتني، فما شأنك في ابطائك عني الجواب.

فقال الامام: لتعتبر المعني [5] قبل كلامي اذا لم أكن اراني ساهيا بسري و ربي، مطلع عليه أن أتكلم بعلم التوكل و في جيبي دانق [6] ثم لم يحل لي ذلك الا بعد ايثاره. فافهم فشهق السائل شهقة و حلف الا يأوي عمرانا و لا يأنس ببشر ما عاش.



[ صفحه 283]




پاورقي

[1] سورة ابراهيم: الآية 12.

[2] سورة المائدة: الآية 23.

[3] مقدورك.

[4] المتوكل في توكله.

[5] مني.

[6] جزء من الدرهم المغربي.


الأنصاري


أبو ثابت الأنصاري، الأسدي.



[ صفحه 81]



أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 43. معجم رجال الحديث 21: 76.


سلام بن سلم (الطويل)


أبو سليمان، وقيل أبو أيوب، وقيل أبو عبد الله سلام بن سلم، وقيل سليم،

وقيل سالم، وقيل سليمان، وقيل سلمان السلمي، السعدي، التميمي، الخراساني، المدائني، المعروف بالطويل.



[ صفحه 61]



من محدثي العامة، ضعفوه وتركوه وأنكروا حديثه. كان من أهل خراسان، نزل المدائن وسكنها. روي عنه علي بن الجعد، وعبد الرحمن بن محمد المحاربي، وعبد الرحمن بن ثابت بن ثوبان وغيرهم. توفي سنة 177، وقيل حدودها.

المراجع:

موضح أوهام الجمع والتفريق 2: 146. التاريخ الكبير 2: 2: 133. الضعفاء الكبير 2: 158. المجروحين 1: 339. ميزان الاعتدال 2: 175. تقريب التهذيب 1: 342. تهذيب التهذيب 4: 281. لسان الميزان 3: 93. ميزان الاعتدال 2: 175. أحوال الرجال 196. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 100. المغني في الضعفاء 1: 270. خلاصة تذهيب الكمال 135. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1146. تاريخ بغداد 5: 195. الجرح والتعديل 2: 1: 260. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 6.


محمد بن أبي حمزة التيملي


محمد بن أبي حمزة التيملي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 306. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 59. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 237. نقد الرجال 283. جامع الرواة 2: 46. مجمع الرجال 5: 105. منهج المقال 275. روضة المتقين 14: 424.