بازگشت

غذا چگونه هضم مي شود


در هضم غذا انديشه كن و ببين چه قدرتي خداوند مي تواند چنين كارخانه دقيق و مهمي بسازد و به كار اندازد تا به وسيله آن موجودات زنده بتوانند به زندگي خود ادامه دهند. غذا از دهان وارد معده مي شود بعد از تغييراتي كه در آن پيدا شد، از رگهاي باريكي به جگر برسانند تا مبادا در آن سنگيني يا زبري باشد و به جگر كه بسيار لطيف و نازك است آسيبي وارد آورد. چون صاف شده غذا به ترتيبي كه گفته شد به جگر رسيد، به قدرت خداوند متعال مواد غذايي از مواد سمي جدا مي شود، و مواد غذايي به وسيله رگهاي بسياري به تمام نقاط بدن مي رسد. و نيز رطوبت هايي كه بايد دفع شود در مثانه جمع و به صورت بول خارج مي گردد.

در حكمت خداوندي انديشه كن، و ببين، كه چگونه هر عضوي را در جاي خود مرتب ساخته، و براي بول و صفراء و سوداء ظرفهاي مخصوصي در بدن قرار داده تا داخل خون نشوند، و بدن را فاسد نكنند.



[ صفحه 343]



و نيز قوه اي در بدن قرار داده كه هر وقت انسان بخواهد فضولات را دفع كند، و هر وقت بخواهد از بيرون آمدن آن ها جلوگيري نمايد. اگر فضولات در بدن مي ماند انسان هلاك مي شد و اگر هميشه جاري بود، چقدر زندگي بر انسان سخت مي گذشت. خداوند اين خلقت عجيب را در رحم مادر كه نه دستي به او مي رسد و نه چشمي او را مي بيند، كامل نموده كه وقتي به اين دنيا مي آيد، تمام آن چه را در زندگي به آن محتاج است، دارا باشد.


ما هي المعجزة؟


لأهل اللغلة تعاريف متعددة للمعجزة و كلها تشير الي معني واحد - مع الاختلاف في التعبير - و هو أن المعجزة فعل خارق للعادة، مقترن بالتحدي، يؤيد الله تعالي به اولياءه - من الأنبياء و الأوصياء - ليكون دليلا علي صدق دعواهم.


غلامان و موالي امام صادق


امام صادق عليه السلام در طول زندگي خود، غلامان فراواني داشتند، كه در تعداد آنها اختلاف نظر وجود دارد. به گفته ي عده اي آنها ده نفر بودند كه بهترين آنها «معتب» بوده است. امام صادق عليه السلام درباره ي آنان فرمود: «در بين آنها يك نفر خائن مي باشد از او حذر كنيد و او صغير [يا صفير و يا صعير] است.» اين كلمه هم مي تواند وصف باشد و هم مي تواند اسم باشد، به هر حال آنچه ما در مورد تعداد غلامان آن حضرت يافتيم، بيش از ده نفر مي باشند و شايد اين تعداد مربوط به يكي از زمان ها بوده است. از اين رو تنها به ذكر تعداد مختصري كه يافتيم اكتفا مي كنيم.


دانشگاه امام صادق


امام صادق عليه السلام از فرصت فراهم شده به گونه اي بهره وري نمود و دانشگاه علم و فضيلت پايه گذاري نمود كه ثمره آن تا ابد جهان بشريت را بهره مي دهد. دانشگاه امام صادق عليه السلام پايگاه تحليل باورهاي بنيادين ديني و ستيز با راهزنان اعتقادي كه هماره در كمين دستبرد فضيلت انسان نشسته اند، شكل مي گيرد. دانشگاه امام صادق عليه السلام به صورت ريشه اي بنيادهاي اعتقادي و باورهاي عقيدتي را بنيان نهاده و شفاف مي سازد و از شبه افكني هاي گمراهان در آن زمان و هر زمان مشابه پاسخ مي دهد. دانشگاه امام صادق عليه السلام فقه تشيع را كه فقه اسلام خالص و ناب محمدي است، تحليل و شكوفا مي سازد. از لحاظ نظام حقوقي نظامي الگو در زمينه هاي متفاوت حقوق مدني، جزايي و كيفري پايه نهاد. امروزه اين نظام حقوقي به عنوان برترين نظام حقوقي در جهان حقوق مي درخشد. فقه شيعه كه اكنون پربارترين و برترين نظام حقوقي به شمار مي رود، از چشمه سار حوزه فقهي امام صادق عليه السلام سيراب مي شود.


وعده ي امام صادق به بريد بن معاويه


وي در شمار كساني است كه امام صادق عليه السلام به آن ها مژده ي بهشت داد و فرمود: بشارت دهيد مخبتين (متواضعان و خاشعان) را به بهشت. آنگاه فرمود: اينان بريد بن معاويه، محمد بن مسلم، ابوبصير ليث مرادي و زرارة بن اعين هستند [1] .

سپس فرمود: چهار نفر جزء نجبا و كساني هستند كه درخور تمجيد و ستايش اند. اين ها امناي الهي در حلال و حرام خدايند. اگر اينان نبودند آثار و نشانه هاي نبوت از هم مي گسست و از بين مي رفت [2] .



[ صفحه 224]



و نيز حضرت صادق عليه السلام درباره ي او فرمود: اوتاد زمين و اعلام دين چهار نفرند: محمد بن مسلم؛ بريد بن معاويه، ليث مرادي و زرارة بن اعين [3] .


پاورقي

[1] همان مأخذ؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 61.

[2] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 134.

[3] همان مأخذ، ص 134.


ارزش اخلاقي عفو


يكي از بزرگ ترين فضايل اخلاقي كه در قرآن كريم و روايات مورد تأكيد فراوان قرار گرفته، مسأله ي عفو و گذشت است. قرآن كريم در يكي از آيات درباره ي عفو مي فرمايد: الذين ينفقون في السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس؛ [1] كساني كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستي انفاق مي كنند و خشم و غضب فرو مي نشانند و از بدي مردم در مي گذرند. ما اگر بخواهيم خداوند از گناهانمان درگذرد، بايد نسبت به ديگران



[ صفحه 219]



عفو و گذشت داشته باشيم: و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لكم؛ [2] و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟

سؤالي كه ممكن است در اين جا مطرح شود، اين است كه آيا اين فضيلت اخلاقي ارزش مطلق دارد يا نسبي؟ به ديگر سخن، آيا انسان در همه جا و تحت هر شرايطي بايد از ديگران عفو كند يا خير؟

گذشته از بحث نسبيت كه در فلسفه ي اخلاق مطرح است و بر اساس آن ارزش ها كلا تابع موضوعاتشان قلمداد مي شوند، بايد گفت، گاهي يك كار، مصداق چند عنوان واقع مي شود. براي مثال، اگر در زمان طاغوت، از ما در مورد شخص مظلومي كه از دست مأموران ساواك گريخته و به ما پناه آورده سوال مي شد كه آيا او را ديده ايم يا نه، بايد چه مي گفتيم؟ آيا مي بايست از آن جهت كه دروغ گفتن خوب نيست، مخفي گاه آن شخص را نشان مي داديم، يا اين كه براي نجات جان آن فرد مظلوم مي بايد اظهار بي اطلاعي مي كرديم و در پاسخ مي گفتيم: «نمي دانم»؟ اگر مي گفتيم «نمي دانم»، گرچه اين پاسخ ما عنوان دروغ گويي داشت، اما عنوان ديگري هم داشت و آن، «نجات يك شخص بي گناه» است. در اين جا، بايد ديد ارزش كدام يك بيش تر است؛ ارزش راست گفتن يا ارزش نجات دادن يك انسان بي گناه از دست فردي ظالم؟

مسأله ي عفو از ديگران نيز داراي چنين حكمي است؛ يعني ممكن است با مطرح شدن چند عنوان ديگر، ارزش آن تغيير كند. اگر عفو از كسي، موجب تضييع حقوق فرد يا افراد ديگري شود، حكم متفاوتي پيدا مي كند. مثلا، اگر فردي با ديگري در مالي شريك است و شخصي در آن مال خيانت كرده، در اين جا اگر بخواهد او را مورد عفو و بخشش قرار دهد، به شريك خود ظلم كرده است؛ چرا كه ممكن است وي از اين اقدام راضي نباشد. در اين جا، گذشتن از حق خود، موجب تضييع حق ديگري مي شود كه از نظر شرع و اخلاق پسنديده نيست.

هم چنين گاهي عفو يك گناه كار، موجب گستاخي وي مي گردد؛ يعني موجب مي شود كه آن شخص، كار زشت و ناپسند خود را تكرار نمايد. فلسفه ي عفو و گذشت اين است كه انسان خاطي متنبه شده، خود را اصلاح نمايد و دشمني او به دوستي تبديل گردد: فاذا



[ صفحه 220]



الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم. [3] بنابراين اگر عفو موجب جري تر شدن فرد گناه كار گردد، نبايد از او گذشت نمود.

به طور كلي، انسان در اين كار بايد همواره مصالح خود و جامعه را در نظر داشته باشد. بر اين اساس، هميشه معلوم نيست كه عفو بهترين راه باشد؛ مثلا ممكن است تنبيه و مجازات فردي كه حقوق ديگران را پايمال نموده است، موجب جلوگيري از تكرار آن كار بد شود. اصولا يكي از فلسفه هاي احكام مجازات در اسلام، همين نكته است كه فرد و جامعه - هر دو - اصلاح شوند. اين كه اسلام در برخي از موارد دستور داده حد فرد گناه كار در ملأ عام جاري شود، براي اين است كه ديگران هم عبرت بگيرند و مرتكب چنين كاري نشوند.

در اوايل انقلاب، وقتي جنايت كاران را مجازات مي كردند، برخي مي گفتند: اين كار با عفو و رأفت اسلامي منافات دارد. در روايت هم داريم وقتي حضرت مهدي عليه السلام ظهور مي كنند، شمار گناه كاران و ستم گراني كه مجازات مي كنند آن قدر زياد است كه عده اي مي گويند: اگر اين شخص از اولاد فاطمه عليهاالسلام بود، اين چنين خون مردم را نمي ريخت؛ يعني اين كار را خلاف رحمت و عطوفت اسلامي مي بينند. حال آن كه بايد ديد اگر چنين كساني مجازات نشوند، نتيجه اش چه خواهد شد؟ قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: و لكم في القصاص حياة يا أولي الألباب؛ [4] و قصاص براي حفظ حيات شما است اي خردمندان.

اجراي حدود الهي موجب رحمت و حيات جامعه مي شود. قرآن هم بر اين مسأله تأكيد مي نمايد: و من يتعد حدود الله فأولئك هم الظالمون؛ [5] آنان كه از احكام خدا سرپيچي مي كنند، آنها به حقيقت ستم كارانند. البته در مواردي كه مصالح اسلام و جامعه ي اسلامي اقتضا كند، حاكم شرع (ولي فقيه) حق دارد حدود را ببخشد.

بنابراين فلسفه ي اجراي حدود، ديات و قصاص اين است كه از شيوع فساد در جامعه جلوگيري گردد. در روايات آمده است كه بركت اجراي يك حد از حدود الهي در



[ صفحه 221]



جامعه، از باران وسيعي كه بر زمين ببارد و همه جا را سرسبز و خرم نمايد، بيش تر است. مسؤولان نظام اسلامي بايد اين نكته را در نظر داشته باشند كه عفو و گذشت از كساني كه به بيت المال خيانت كرده اند، چه بسا در برخي موارد، خود خيانتي بزرگ به جامعه و مردم مي باشد. قرآن كريم در مورد كساني كه مرتكب عمل منافي عفت شده اند و چهار نفر شاهد عادل هم درباره كار زشت آنها شهادت داده اند، مي فرمايد: آنها را جلوي مردم تازيانه بزنيد، مبادا تحت تأثير عواطف خود قرار بگيريد و از اجراي حد چشم پوشي نماييد: و لا تأخذكم بهما رأفة في دين الله؛ [6] و در دين خدا نسبت به آن دو دل سوزي مكنيد.

رعايت مصالح جامعه از حفظ آبروي دو نفر كه اعمال منافي عفت انجام داده اند، بسيار مهم تر است؛ چه بسا فوايد اجراي حدود الهي از عفو و بخشش برخي گناه كاران بسيار بيش تر باشد.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در اين فراز از سخنان خود مي فرمايند: و اعف عمن ظلمك كما انك تحب ان يعفي عنك؛ از كسي كه به شما ستم كرده است گذشت كنيد، همان طور كه دوست داريد ديگران از شما گذشت كنند. البته همان گونه كه پيش تر اشاره شد، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه ما حق نداريم كساني را كه در بيت المال خيانت كرده اند مورد عفو و بخشش قرار دهيم؛ ما فقط مي توانيم از حق خود بگذريم.

نكته ي ديگر، مسأله ي «حق الله» و «حق الناس» است. اگر كسي نسبت به ديگري مرتكب جنايتي شده و حتي مورد بخشش آن شخص هم قرار گرفته باشد، الزاما مورد بخشش خداوند قرار نمي گيرد. به ديگر سخن، با گذشت صاحب حق، حق خدا بخشيده نمي شود. حق خدا با توبه و پذيرش آن از سوي پروردگار، بخشيده مي شود. بنابراين، در اين موارد علاوه بر اين كه بايد رضايت مردم را جلب نماييم، بايد از درگاه خداوند نيز طلب عفو و بخشش نماييم تا خالق هستي هم از گناه ما در گذرد.

حضرت در ادامه به درس گرفتن از عفو و كرم الهي توصيه كرده، مي فرمايند: فاعتبر بعفو الله.... يكي از صفات خداي متعال اين است كه بد و خوب - هر دو - را مورد رحمت خود قرار مي دهد. ما انسان ها هم بايد سعي كنيم مظهر صفات خدا باشيم؛ يعني در مواردي كه حكمت و مصلحت اقتضا مي كند، با همه ي مردم، اعم از انسان هاي خوب و



[ صفحه 222]



بد، رفتاري توأم با مهر و عطوفت داشته باشيم. اين هم انگيزه ي بالاتري است كه انسان ها كوشش نمايند صفت رحمانيت الهي را در خود تقويت كنند؛ زيرا خداوند كه كمال مطلق است، گناه كاران را از رحمت خود محروم نمي سازد: الا تري ان شمسه اشرقت علي الأبرار و الفجار و ان مطره ينزل علي الصالحين و الخاطئين؛ آيا نمي بيني كه خورشيد خدا بر خوبان و بدان يكسان مي تابد و باران خدا هم بر نيكوكاران و خطاكارن - هردو - مي بارد؟



[ صفحه 223]




پاورقي

[1] آل عمران (3)،134.

[2] فصلت (41)،34.

[3] فصلت (41)،34.

[4] بقره (2)،179.

[5] همان، 229.

[6] نور (24)،2.


فرهاد ميرزا


[فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه متوفاي 1305 هـ در ميان شاهزادگان قاجار، از نظر علمي داراي شخصيت بارزي است كه از وي شش جلد كتاب، در فنون مختلف به جاي مانده از جمله آنها «قمقام ذخار» در مقتل و «هداية السبيل» كه سفرنامه حجِ اوست و هر دو كتاب در موضوع خود در زبان فارسي از بهترين كتابها به شمار مي رود.]

فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه كه در 18 ذيقعده 1292 هـ به زيارت بقيع نائل گرديده، پس از بيان زيارت حرم، ائمه بقيع و نثار فاتحه بر قبور علما كه در كنار اين حرم مطهر واقع بودند، مي گويد: «از آنجا به بيت الأحزان رفتم و از آنجا به زيارت حليمه سعديه...» [1] .


پاورقي

[1] هداية السبيل چاپ مطبوعاتي علمي تهران، ص 141.


المناجاة 11


و تعرف بمناجاة المفتقرين، و قد أبدي فيها الامام فقره و فاقته الي الله «الهي: كسري لا يجبره الا لطفك و حنانك، و فقري لا يغنيه الا عطفك و احسانك، و روعتي لا يسكنها الا أمانك، و ذلتي لا يعزها الا سلطانك، و أمنيتي لا يبلغنها الا فضلك، و خلتي لا يسدها الا طولك، و حاجتي لا يقضيها غيرك، و كربي لا يفرجه سوي رحمتك، و ضري لا يكشفه غير رأفتك، و علتي لا يبردها الا وصلك، و لوعتي لا يطفئها الا لقاؤك، و شوقي اليك لا يبله الا النظر الي وجهك، و قراري لا يقر دون دنوي منك، و لهفتي لا يردها الا



[ صفحه 213]



روحك، و سقمي لا يشفيه الا طبك، و غمي لا يزيله الا قربك، و جرحي لا يبرئه الا صفحك، و رين قلبي لا يجلوه الا عفوك، و وسواس صدري لا يريحه الا أمرك، فيا منتهي أمل الآملين، و يا غاية سؤل السائلين، و يا أقصي طلبة الطالبين، و يا أعلي رغبة الراغبين، و يا ولي الصالحين، و يا أمان الخائفين، و يا مجيب دعوة المضطرين، و يا ذخر المعدمين، و يا كنز البائسين، و يا غياث المستغيثين، و يا قاضي حوائج الفقراء و المساكين، و يا أكرم الأكرمين، و يا أرحم الراحمين لك تخضعي و سؤالي، و اليك تضرعي و ابتهالي، اسألك أن تنلني من روح رضوانك، و تديم علي نعم امتنانك، و ها أنا بباب كرمك واقف، و لنفحات برك متعرض، و بحبلك الشديد معتصم، و بعروتك الوثقي متمسك.

الهي ارحم عبدك الذليل ذا اللسان الكليل، و العمل القليل، و امنن عليه بطولك الجزيل، و اكنفه تحت ظلك الظليل يا كريم، يا جميل، يا أرحم الراحمين..».

لقد هام الامام عليه السلام بحب سيده و مولاه خالق الكون و واهب الحياة، فعقد جميع آماله عليه، و رجاه في قضاء جميع أموره كأعظم ما يكون الرجاء.


دعاؤه في سجوده


جاء في الحديث أقرب ما يكون العبد الي ربه و هو ساجد، فكان الامام (ع) في سجوده يتجه بقلبه و عواطفه نحو الله و يناجيه بانقطاع و اخلاص، و قد أثرت عنه بعض الادعية و هذه بعضها.

1- ما رواه اسحاق بن عمار عن أبي عبدالله الصادق (ع) قال: كنت أمهد لأبي فراشه فانتظره حتي يأتي، فاذا آوي الي فراشه و نام قمت الي فراشي، و قد ابطأ علي ذات ليلة فأتيت المسجد في طلبه و ذلك بعدما هدأ الناس، فاذا هو في المسجد ساجد، و ليس في المسجد غيره فسمعت حنينه و هو يقول:

«سبحانك اللهم، أنت ربي حقا حقا، سجدت لك يا ربي تعبدا ورقا، اللهم ان عملي ضعيف فضاعفه لي... اللهم قني عذابك يوم تبعث عبادك، و تب علي انك أنت التواب الرحيم...» [1] .

2- ما رواه أبوعبيدة الحذاء قال: سمعت أباجعفر يقول: و هو ساجد.

«اسألك بحق حبيبك محمد (ص) الا بدلت سيآتي حسنات، و حاسبني حسابا يسيرا.»

ثم قال: في السجدة الثانية.

«اسألك بحق حبيبك محمد (ص) الا ما كفيتني مؤونة الدنيا، و كل



[ صفحه 129]



هول دون الجنة».

ثم قال في الثالثة:

«أسألك بحق حبيبك محمد لما غفرت الكثير من ذنوبي و القليل، و قبلت مني العمل اليسير».

ثم قال في الرابعة:

«اسألك بحق حبيبك محمد (ص) لما ادخلتني الجنة، و جعلتني من سكانها، و لما نجيتني من سفعات النار» [2] برحمتك، و صلي الله علي محمد و آله...» [3] .

و كشفت هذه الادعية عن شدة تعلقه بالله، و عظيم انابته اليه، و تمسكه بطاعته.


پاورقي

[1] فروع الكافي 3 / 323.

[2] سفعات النار: هي لفحات السعير التي تغير بشرة الانسان لشدة حرارتها.

[3] فروع الكافي 3 / 322.


اثر داشتن نعمت


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نعمت خدا به او زياد شود، بار زحمت و هزينه ي مردم بر دوش او سنگين تر شود؛ بنابراين،با به دوش كشيدن بار زحمت و هزينه ي مردم نعمت (خود) را پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد؛ زيرا به ندرت پيش مي آيد كه نعمتي از كسي زوال آيد و دوباره به او برگردد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 4 / 37 / 1 همان، همان، 20391.


قرض


پاداش قرض دادن از پاداش صدقه بيشتر است به دو علت:

1. ممكن است صدقه به غير مستحق برسد، ولي قرض حتما به آدم محتاج مي رسد و گره از كار او مي گشايد،

2. صدقه بر فرض هم كه به مورد داده شود كار يك نفر را انجام مي دهد، ولي چيزي كه به عنوان قرض به كسي داده شد، بعدا از او



[ صفحه 108]



گرفته مي شود و ممكن است به اشخاص ديگري قرض داده شود.

اشخاص متمكن مي توانند بدون انتظار منفعتي، به مردم محتاج قرض دهند تا از اين راه به نيازمندان خدمت كنند و ثوابي عايد خود سازند ولي به شرط آنكه قرض گيرنده در موعد مقرر، بدهي خود را بپردازد و قرض دهنده را از عمل خود پشيمان نكند.

القرض عندنا بثمانية عشر، و الصدقة بعشرة. [1] .

ثواب قرض به نظر ما، هيجده برابر و ثواب صدقه ده برابر است.


پاورقي

[1] وافي. ج 6، ص 65.


الواح حضرت موسي و عصاي وي در نزد وارثان پيامبر


ابوحمزه ثمالي از حضرت نقل كرده است كه فرمود: الواح موسي عليه السلام و عصاي حضرت در نزد ما است و ما ورثه پيغمبرانيم.

سليمان بن ابراهيم القندوزي حنفي نقل مي كند از كتاب درالمكنون راجع به علم جفر مطالبي را ذكر كرده كه در اينجا خلاصه آن بيان مي شود. مي گويد علي بن ابيطالب عليه السلام علم حروف را از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ياد گرفت و علي داراي علم اولين و آخرين است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق او گفته است: «من شهر علمم و علي دروازه آن است.» و علم حروف شامل اسم اعظم و تاج حضرت آدم و خاتم سليمان و حجاب اصف عليه السلام است و اماماني كه فرزندان علي بودند همين علم را مي دانستند و امام جعفرصادق عليه السلام از اين علم بهره مند بود و اسرار آن را حل مي نمودند و در رمزهاي علم حروف صحبت هايي مي كرد در حالي كه هفت سال بيشتر نداشت و گويند علم جفر را در آخرالزمان حضرت مهدي عليه السلام ظاهر خواهد كرد و حقيقت اين



[ صفحه 218]



علم را جز او كسي نمي داند و علي بن ابيطالب مي گفت بپرسيد از من از همه گونه دانش ها پيش از آنكه من از دست شما بروم؛ زيرا در سينه من دانش هايي مانند درياي پهناور موجود است.

مورخين گفته اند كه وقتي كه مأمون عباسي مي خواست علي بن موسي عليه السلام را وليعهد قرار دهد حضرت فرمود: جفر و جامعه بر خلاف واقعه دلالت دارد. ابوبصير مي گويد به شهر مدينه سفر كردم كنيزي همراه داشتم براي غسل جنابت از منزل خارح شدم ديدم در خانه حضرت صادق عليه السلام باز است و مردم زيادي به خدمت حضرت رفت و آمد دارند من هم فرصت را غنيمت شمرده و به داخل منزل حضرت شدم وقتي كه من حضورش رسيدم حضرت به من نگاهي كرد گفت اي ابابصير آيا نمي داني به منزل پيغمبران و پيغمبرزادگان شخص جنب نبايد داخل شود؟ عرض كردم ديديم رفقايم به زيارت شما مشرف مي شوند من نيز غنيمت شمردم ولي بعد از اين چنين كاري نخواهم كرد.

حضرت امام جعفرصادق عليه السلام هر گاه محمد بن عبدالدين حسن شهيد را مي ديد چشم هاي حضرت پر از اشك مي شد. مي فرمود: اين (محمد بن عبدالله) كسي است كه مردم در خصوص امامت وي گفتگو دارند و حال آنكه او كشته مي شود و اسم او در كتاب علي عليه السلام در بين خلفاي امت ذكر نشده است.

از حضرت جعفر صادق عليه السلام از نفسير آيه شريفه:

«ان الذين قالوا ربنا الله استقاموا تنزل عليهم الملائكه و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون) سؤال شد



[ صفحه 219]



حضرت فرمود: به خدا سوگند بسيار وقت ها از براي ملائكه ها در منزل متكاها گذاشته ايم حضرت دست به متكايي گذاشت به حسين به علا كه يكي از اصحاب آن حضرت است فرمود: اي حسين اين وساده اي است كه بسيار اوقات ملائكه ها به اين وساده تكيه داده اند و از پرهاي ريز ملائكه ها گرفته ايم.

جرير بن مرازم گويد عازم حج عمره بودم به خدمت حضرت صادق مشرف شدم و گفتم مرا وصيتي فرما. فرمود: «واتقو الله و لا تعجل؛ از خدا بترس و عجله نكن.»

دوباره عرض كردم وصيتي فرما. حضرت زيادتر از آن كلامي نفرمود. از مدينه خارج شدم در راه مرد شامي را ديدم و همسفر شديم تا اين كه در يكي از منزلگاه هاي ميان راه مشغول غذا خوردن بوديم. مرد شامي در حق اهل بصره و كوفه ناسزا گفت. سپس درباره امام جعفرصادق عليه السلام بدگويي كرد. من از شنيدن اين كلمات بسيار ناراحت شدم خواستم دست بلند كنم و او را به قتل برسانم. در اين اثنا وصيت حضرت صادق به ياد آوردم كه مي فرمود: «واتقوا الله و لا تعجل» با اين وجود، من تمامي آن ناسزاگويي مرد شامي را شنيدم ولي صبر كردم و از تصميم خود برگشتم.

شعيب مي گويد من با علي بن ابي حمزه و ابوبصير خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم. سيصد دينار همراه داشتم به پيش حضرت ريختم حضرت مقداري را برداشت و باقي را به من بازگرداند و فرمود: اين صد دينار را به محل خود برسان كه از آنجا گرفته اي. شعيب مي گويد از خدمت حضرت برگشتيم ابوبصير پرسيد اين پولهايي را كه حضرت برگرداند



[ صفحه 220]



حالش چگونه بود؟ شعيب مي گويد اين پولها را از كيسه برادرم پنهاني برداشته بودم. ابوبصير گفت حضرت علامت امامت را به تو نشان داد و من دينارها را شمردم از صد دينار كمتر و بيشتر نبود.

سماعه بن مهران مي گويد به محضر حضرت صادق عليه السلام رسيدم. حضرت نخست فرمودند: اي سماعه اين چه كاري بود كه در راه با شتربان كردي تو نبايد شخص ناسزاگو و لعن كننده باشي عرض كردم آقا قضيه اينطور بود ولي شتربان به من ظلم مي كرد. فرمود ولو اين كه به تو ظلم كرده بود اين چنين كار را من مرتكب نمي شوم و شيعيانم را نيز به چنين كاري امر نمي كنم سپس حضرت فرمود اي سماعه به سوي خدا توبه كن و بعد از اين ديگر چنين اعمالي را انجام مده. عرض كردم يابن رسول الله توبه كردم و بعد از اين همچون كاري نخواهم كرد.


نيكوئي در حق برادران


يكي ديگر از نكات حساسي كه امام ششم انگشت روي آن نهاده و سفارش خصوصي كرده است بر و نيكوئي به اخوان و برادران است اين خير و نيكوئي از متفرعات مواساة است كه دستور فرموده ولي براي آنكه خوب تشريح شده باشد حدود آن را دستور فرموده.

فقال (ع) في وصيته لجميل بن دراج و من خالص الايمان البر بالاخوان والسعي في حوائجهم و ان البار بالاخوان ليحبه الرحمن الي ان يقول - يا جميل اخبر بهذا غرر اصحابك فقال قلت جعلت فداك و من غرر اصحابي؟ قال (ع) هم البارون بالاخوان في العسر واليسر [1] .

در وصاياي خود به جميل دراج فرموده از شرايط خلوص ايمان نيكي در حق برادران است و سعي در برآوردن حوائج و نياز آنها است و نيكوئي و خوبي به دوستان براي دوستي خداوند است تا آنجا كه فرمود اي جميل خبر بده اين مطلب را به برازنده هاي دوستانت. عرض كردم منظور از دوستان شايسته و شاخص كدام است؟ فرمود آنها كه در خوبي و نيكوئي كردن در حق برادران در سختي و آساني در عسرت و يسرت در تنگدستي و گشاده روزي



[ صفحه 183]



روزي در هر حال نيكوئي و خوبي كنند به طوري كه ملكه و سجاياي اخلاقي آنها شود آنها را برادران برازنده و شاخص گويند.

به قدري امام صادق عليه السلام درباره اصحابش در دوستي و تحكيم مباني اخلاقي آنها تأكيد فرموده و تعليمات عاليه پرورشي داده كه حد و حصر ندارد.

در وصيت خود به عبدالله بن جندب مي فرمايد: اما انه ما يعبد الله بمثل نقل الاقدام الي بر الاخوان.

يعني هيچ عبادتي مانند قيام و اقدام در برآوردن حاجات برادران ايماني و نيكوئي در حق آنها نيست.

فرمود اي پسر جندب شيطان گاهي جدي دارد كه سدي سر راه اشخاص بسازد و يكي از آن موارد اين است كه در نيكوئي در حق برادران مكايد و اوهامي به وجود مي آورد تا مانع نيكوكاري گردد و شماها بكوشيد فريب شيطان را در اين راه نخوريد تا بتوانيد در دوستيابي و نگاهداري برادران از راه نيكي كردن دريغ نداريد.


پاورقي

[1] وسايل الشيعه باب استحباب البر بالاخوان به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 80.


علوم طبيعي


علوم طبيعي كه امام صادق عليه السلام در برنامه مكتب جعفري نقل و تدريس فرموده شامل تمام رشته هاي علوم طبي و طبيعي است از



[ صفحه 251]



جمادشناسي كه «علم الارض» زمين شناسي جواهر و معادن شناسي - احجار و امدار و خواص آنها و منابع و معادني كه در دل هر قسمت از كره خاك است و نبات شناسي - و حيوان شناسي - انسان شناسي كه هر قسمت آن رو به تصاعد شعبي مختلف پيدا مي كند مثلا نبات شناسي به چندين رشته تقسيم مي شود و حيوان شناسي چند برابر آن منشعب مي گردد و آدم شناسي چندين برابر حيوان شناسي رشته هاي مختلف دارد تا برسد به علم النفس و روانشناسي و معرفت الروح و روابط بين روح و جسم و جان و جسد و آثار مترتب بر آن كه درياي وسيع بلكه اقيانوس پهناوري است و امام صادق به شهادت احاديث مرويه تمام اين نكات را مورد توجه داشته و تعليم به شاگردان خود داده در حالي كه امروز هزاران نفر متخصص و هزاران رشته علمي مي باشند امام ششم عليه السلام به تنهائي معادل تمام آنچه همه مي دانستند و در همه دانشگاههاي بشري تعليم مي شده در دانشگاه جعفري در بيست سال به چهار هزار دانشجوي مبتدي و منتهي آموخته است كه آثار آن تعليم و تربيت زنده و پابرجا است.


سحاب


و هو الذي يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشي ء السحاب الثقال

آيه 13 سوره 13

آن خداوند است كه به شما برق را نشان مي دهد تا بيمناك سازد و در عين حال طمع به تسخير آن پيدا كنيد و به وجود مي آورد ابرهاي بارنده را كه سنگين و باردار از آب است.

خداوند براي غسل دادن و شستن ظاهر مواد موجوده عالم باد را مأمور حركت سحاب مي فرمايد تا از سواحل درياها آب بردارند و به صورت غربال آب را فروريزند و ملائكه را دستور مي فرمايد تازيانه هاي سخت بر پيكر ابرها بزنند تا برق بجهد و ابرها را به وسيله برق بالا مي برد تا بر همه جا استيلا يابد.

در مجمع البحرين گويد:

سحاب به فتح (س) ابر آبدار را گويند كه باران ببارد روز ابري يعني روز باراني و سحاب ابر حامل باران را گويند و برق ها موجب حركت باران مي گردد.

سحاب به فتح غيم است ابر بارنده است.

سحاب ابر پوشنده را و چيز طولاني را گويند.

و هو الذي يرسل الرياح بشرا بين يدي رحمته حتي اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتي لعلكم تذكرون.

آيه 55 سوره 7

آن خداوند است كه بادها را براي بشارت خلق در پيشگاه خود چشم بر حكم و گوش بر فرمان نگاه داشته تا مژده رحمت خود را به هر كجا بخواهد برسانند و چون فرمان دهد بادها ابرها را به آب گراني - باردار بلند كنند و به سوي شهري كه مأموريت دارند پيش برانند پس ما هستيم كه به آب باران به وسيله باد و ابر از زمين هاي مرده انواع ميوجات رنگارنگ و گلها و حبوبات مي رويانيم و به همين روش مرده ها را زنده مي كنيم كه به حساب آنها رسيدگي شود.



[ صفحه 81]



و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب صنع الله الذي اتقن كل شي ء انه خبير بما تفعلون.

كوه ها را مي بيني تو مي پنداري آنها ساكن و آرام و ساكت و بي حركت مي باشند ولي آنها مانند ابر در حركت هستند.

اين قدرت پروردگار است كه كار و صنعت خود را چه سان محكم و استوار ساخته كه عقل ها حيران مي گردد و او به همه كارهاي خلق خود خبير و مطلع است.

او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض

صور آيه 40 سوره 24

يا مثل تاريكي هاي درياي عميق و ژرفي كه به موجي پوشيده شده و از بالاي آن موج موج ديگر است و بالاي آن ابر تاريكي است كه برخي بالاي برخي و تاريكي بالاي تاريكي است بيان اين طبقات جوي را تشبيه به اعمال كفر فرموده كه در آيه قبل كار آن ها چون سراب مي نمايد.

در اين آيه مراد از ابر تاريكي سحاب است كه سحاب ابرهاي تاريك را مي گويند.

والله الذي ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الي بلد ميت فاحييناه به الارض بعد موتها كذلك النشور

آيه 10 فاطر

آن خداوند است كه بادها را مأمور برانگيختن ابرها نموده پس ما ابر باردار را به سوي زمين هاي مرده سوق داديم و زنده نموديم زمين را پس از مردنش و همچنين حشر مردم بدين روش خواهد بود.


الفقهاء 07


قالوا: من مس ميتا بعد أن يبرد جسده، و قبل أن يغسل، فعليه أن يغتسل من مس الميت.

و اذا مسه بعد موته بلا فاصل، و قبل أن يبرد جسده، فلا شي ء عليه، و كذلك اذا مسه بعد ان تم غسله الشرعي.

و لا فرق بين أن يكون الميت مسلما أو غير مسلم، كبيرا أو صغيرا، حتي السقط. و اذا مس قطعة مبانة من انسان حي أو ميت، و فيها عظم، وجب عليه الغسل من المس، و ان لم يكن فيها عظم، فلا شي ء عليه.

و صورة الغسل من الميت تماما كصورة الغسل من الجنابة و الحيض و الاستحاضة و النفاس.



[ صفحه 121]




الشك في الاستطاعة


اذا شك في أنه مستطيع ماديا، أو لا؟ فهل يجب عليه أن يجري حسابا علي أمواله، ليتأكد من الحقيقة؟



[ صفحه 136]



الجواب:

ان القواعد العامة لا تستدعي هذا الحساب، و لا توجبه، ذلك ان البحث و الفحص انما يجب اذا كان الشك في حكم الشي ء لا في موضوعه، لأن قاعدة قبح العقاب بلا بيان لا تصدق الا بعد البحث عن الحكم في مظانه، و اليأس من العثور عليه حيث يكون خفاء الحكم الشرعي و عدم وصوله الي المكلف - علي فرض وجوده - خارجا عن قدرة المكلف و ارادته، أما اذا لم يبحث و يسأل اطلاقا فيصح عقابه، و الحال هذه، لأن عدم وصول الحكم اليه ناشي ء عن اهماله و تقصيره.

و هنا الحكم معلوم، و هو أن الاستطاعة شرط في وجوب الحج ما في ذلك ريب، و الشك انما حصل في الاستطاعة نفسها، لا في حكمها، و عليه فلا يجب البحث عنها.



[ صفحه 137]




الدليل


اتفقوا كلمة واحدة علي أن خيار الحيوان ثلاثة أيام، و لا خيار بعدها، و ذهب المشهور بشهادة صاحب المقاييس الي أن زمن الخيار يبتدي ء من حين العقد، لا من افتراق المتبايعين، و علي هذا يجتمع في بيع الحيوان سببان: أحدهما خيار الحيوان، و الثاني خيار المجلس، و لا محذور فيه.

و اذا مات الحيوان اثناء مدة الخيار فمن مال البائع، حتي و لو كان في يد المشتري، لقاعدة «تلف المبيع في مدة الخيار من مال من لا خيار له».

أما الأصل لهذا الخيار فروايات كثر من أهل البيت عليهم السلام:



[ صفحه 156]



منها: في الحيوان كله شرط ثلاثة أيام للمشتري، و هو فيها بالخيار، اشترط، أو لم يشترط.

و منها: صاحب الحيوان بالخيار ثلاثة أيام.

و منها: أن رجلا سأل الامام عليه السلام عمن يشتري الدابة، فتموت، أو يحدث فيها حدث... علي من ضمان ذلك؟ قال: علي البائع، حتي تنقضي ثلاثة أيام.

و منها: المتبايعان بالخيار ثلاثة أيام في الحيوان.

و منها: أن رجلا سأله عمن اشتري جارية لمن الخيار، للمشتري، أو للبائع، أو لهما؟. قال: الخيار لمن اشتري، ثلاثة أيام نظرة، فاذا مضت فقد وجب البيع. قال السائل: أرأيت ان قبلها المشتري، أو لامس، أو نظر فيها الي ما يحرم علي غيره؟. قال الامام عليه السلام: اذا قبل أو لا مس فقد انقضي الشرط و لزمه.


توقيت المضاربة


اذا حددت المضاربة بوقت معين، كما لو قال: ضاربتك بهذا المال الي سنة، و قبل العامل فه يصح العقد و الشرط، أو يبطلان معا، أو يصح العقد دون الشرط؟

و للفقهاء في ذلك أقوال ثلاثة... و نحن علي رأي صاحب الجواهر، حيث قال: ان أريد من اشتراط الأجل أن تكون المضاربة لازمة قبل مضيه، بحيث لا يجوز للمالك و لا للعامل الرجوع و الفسخ الا بعد الأجل بطل العقد و الشرط، لأنه مناف لمقتضاه و طبيعته، أي الجواز.. و ان أريد به أن أي تصرف يصدر من العامل بعد الأجل فهو غير جائز، و ليس من المضاربة المتفق عليها صح الشرط و العقد، لأنه لا يستدعي أي محذور.

و اذا اطلق العقد، و لم يقيد العامل بعمل أو زمان أو مكان خاص تصرف العامل حسبما تقتضيه مصلحة الشركة.


الشهادة و شروطها


قال الامام الصادق عليه السلام: اذا أردت أن تقيم الشهادة فغيرها كيف شئت، و رتبها و صححها، بما استطعت، حتي يصح الشي ء لصاحب الحق، بعد أن لا تكون تشهد الا بحقه، و لا تزيد في نفس الحق ما ليس بحق، فانما الشاهد يبطل غير الحق، و يحق الحق، و بالشاهدين يوجب الحق، و بالشاهد يعطي، و ان للشاهد في اقامة الشهادة بتصحيحها بكل ما يجد اليه السبيل من زيادة الألفاظ و المعاني، و التفسير في الشهادة ما به يثبت الحق، و لا يؤخذ به زيادة علي الحق، و ان له بذلك مثل أجر الصائم المجاهد بسيفه في سبيل الله.

أما شروط الشهادة فهي:


اقسام اليمين


قسم أرباب الشرائع الحديثة اليمين الي نوعين: قضائية، و هي التي تؤدي في مجلس القضاء، و غير قضائية، و هي التي تؤدي في غيره، تماما كما هي الحال في الاقرار عندهم.

ثم قسموا اليمين القضائية الي نوعين: حاسمة، و هي التي يوجهها الخصم الي خصمه عند عجزه عن اثبات حقه، حسما للنزاع. و متممة: و هي التي يوجهها القاضي من تلقائه، لأحد الخصمين تتميما لما بين يديه من الأدلة.

و لا أثر عند الامامية لأية يمين يؤديها الحالف بدون اذن الحاكم، سواء أكان في مجلس الحكم، أم في خارجه، فما جرت عليه العادة من قول أحد المتخاصمين للآخر: احلف و أسامحك، أو احلف و أدفع لك، فيحلف، ان هذا الحلف لا يلزم القائل بشي ء، و تبقي الدعوي قائمة بينهما كما كانت.

أجل، اذا تعذر حضور الأصيل الي مجلس القضاء، لمرض و نحوه و اتجهت عليه اليمين يسوغ للحاكم أن يستنيب من يحلفه اياها، و يكون حكمها كما لو كانت في مجلس القضاء. و المهم أن تقع باذن الحاكم المجتهد، فاذا حصلت بغير اذنه تكون لغوا، حتي و لو كانت في مجلس القضاء، و تكون شرعية يقضي بها الحاكم اذا حصلت باذنه، حتي ولو كانت في غير مجلس القضاء.

و من تتبع أقوال الفقهاء، و قارنها بكلمات المشرعين الجدد يجد أن كلام



[ صفحه 138]



الطرفين في النتيجة يرجع الي تقسيم اليمين الي حاسمة، و غير حاسمة، و الاختلاف بينهما انما هو في المصداق و التطبيق، فان كلا منهما يري أن اليمين الحاسمة هي التي ينسد معها باب الدعوي، ولكن الجدد جعلوا منها، أو حصروها باليمين التي يوجهها الخصم الي خصمه. و ينتقض هذا فيما اذا ادعي شخص علي وارث في يده تركة مورثه، ادعي عليه بأنه يعلم أن له دينا علي المورث، فأنكر الوارث العلم بالدين، و حلف علي نفي العلم، فان هذه اليمين تسقط دعوي العلم بالدين، و لا تسقط الدعوي بالدين، اذ يسوغ للمدعي بعد هذه اليمين أن يقيم البينة علي ما ادعاه، و عليه فلا تكون حاسمة رغم أنها موجهة من الخصم، لا من الحاكم.. اللهم الا أن يقال بأنها حاسمة بالنسبة الي دعوي العلم بالدين.

و قد تكون اليمين المتممة حاسمة، كالتي تضم الي الشاهد في الحقوق المالية، مع أن الجدد يعتبرونها غير حاسمة. و مهما يكن، فان اليمين الحاسمة - كما نفهم - هي التي ينسد معها باب النزاع و التخاصم، و غير الحاسمة، هي التي يبقي معها هذا الباب مفتوحا علي مصراعيه، و هذا انسب و اقرب الي دلالة اللفظ من اصطلاح المشرعين الجدد.

و قسم فقهاء الامامية اليمين الحاسمة الي نوعين: يمين الانكار و يمين الاثبات - كما جاء في قضاء ملا علي - و تندرج في الثانية اليمين المردودة، و المنضمة، و يمين الاستظهار.


اضواء علي حياة الامام الصادق


شهيد سيد عزالدين قپانچي (1394-1370 ق).

ر.ك: معجم ما كتب عن النبي و اهل بيته، ج 8، ص 285.


حركة الأفلاك


فكر في هذا الفلك بشمسه و قمره و نجومه و بروجه تدور علي العالم هذا الدوران الدائم، بهذا التقدير و الوزن لما في اختلاف الليل و النهار و هذه الأزمان الأربعة المتوالية من التنبيه علي الأرض و ما عليها من أصناف الحيوان و النبات من ضروب المصلحة، كالذي بينت و شخصت لك آنفا و هل يخفي علي ذي لب أن هذا تقدير مقدر و صواب و حكمة من مقدر حكيم، فان قال قائل: إن هذا شي ء اتفق أن يكون هكذا؟ فما منعه أن يقول مثل هذا في دولاب يراه يدور و يسقي حديقة فيها شجر و نبات فيري كل شي ء من آلاته مقدرا بعضه يلقي بعضا علي ما فيه صلاح تلك الحديقة و ما فيها، و بم كان يثبت هذا القول له قاله، و ما تري الناس كانوا قائلين له لو سمعوه منه؟ أفينكر أن يقول في دولاب خشب مصنوع بحيلة



[ صفحه 132]



قصيرة لمصلحة قطعة من الأرض، أنه كان بلا صانع و مقدر، و يقدر أن يقول في هذا الدولاب الأعظم، المخلوق بحكمة تقصر عنها أذهان البشر، لصلاح جميع الأرض و ما عليها إنه شي ء اتفق أن يكون بلا صنعة و لا تقدير لو اعتل هذا الفلك كما تعتل الآلات التي تتخذ للصناعات و غيرها، أي شي ء كان عند الناس من الحيلة في إصلاحه.


الدعائم الخمس


أمالي الصدوق 221، المجلس 45، ح 14: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل قال: حدثنا علي بن الحسين السعد آبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال:...

بني الاسلام علي خمس دعائم: علي الصلاة، و الزكاة، و الصوم،



[ صفحه 93]



و الحج و ولاية أميرالمؤمنين و الأئمة من ولده عليهم السلام.


البيت الحرام


[علل الشرائع 2 / 399 - 398 ح 1: أخبرني علي بن حاتم، عن القاسم بن محمد، عن حمدان بن الحسين، عن الحسين بن الوليد، عن حنان قال:...]

قلت لأبي عبدالله عليه السلام: لم سمي بيت الله الحرام؟ قال: لأنه حرم علي المشركين أن يدخلوه.


عفو الله


كشف الغمة 2 / 444: كان عليه السلام يقول:..

اللهم انك بما أنت له أهل من العفو أولي مني بما أنا له أهل من العقوبة.


حثه علي صلة الرحم


كان من حسن سيرته و مكارم أخلاقه يصل من قطعه، و يعفو عمن أساء اليه، و يحاول أن يزيل من القلوب الضغائن و الأحقاد التي تبعث علي الكراهة و الفرقة و قد ورد أنه وقع بينه و بين عبدالله بن الحسن كلام، فأغلظ عبدالله في القول ثم افترقا و ذهبا الي المسجد، فالتقيا علي الباب. فقال الصادق لعبدالله بن الحسن: كيف أمسيت يا أبامحمد؟ فقال عبدالله بخير - يقول المغضب.

قال الصادق: يا أبامحمد أما عملت أن صلة الرحم تخفف الحساب؟.

ثم تلي قوله تعالي: «و الذين يصلون ما أمرالله به أن يوصل و يشخون ربهم و يخافون سوء العذاب» [الرعد: 21].

فقال عبدالله: فلا تراني بعدها قاطعا رحما.

ان كل هذه الفضائل التي تساهم في بناء مجتمع اسلامي سليم قويم و النشاط في تحقيقها تعد في عداد الجهاد الأكبر الذي دعا اليه الاسلام من أجل سعادة الانسان في الدارين الدنيا و الآخرة.



[ صفحه 315]




آيا آنچه سائر مردم از دردها به آن مبتلا مي شدند حضرت عيسي نيز مبتلا مي شد؟


عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: آيا حضرت عيسي - عليه السلام - نيز همچون مردم ديگر مبتلا به دردهائي مي شد؟ (يعني مانند سائر مردم حالات بشري داشت يا خير؟).

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: بله، در دوران كودكي (احيانا) مبتلا به دردهاي بزرگها مي شد، و در دوران بزرگي مبتلا به دردهاي كودكان مي شد، و بيمار مي شد.

گاهي در دوران كودكيش درد پهلو مي گرفت و اين بيماري مربوط به بزرگسالان است، به مادرش مي فرمود: عسل و شونيز و روغن را با هم مخلوط بنما و معجوني درست كن به من بده.



[ صفحه 116]



هنگامي كه مادرش آن معجون را فراهم نمود و براي عيسي آورد، از خود بي ميلي نشان داد، مادرش گفت: چرا اين دوا را دوست نمي داري در حالي كه تو خود آن را طلبيدي؟

حضرت عيسي - عليه السلام - فرمود: آن را بياور، من اين دوا را با علم نبوت توصيف نمودم، و به سبب طبيعت كودكي آن را كراهت داشتم. و دوا را مي بوئيد (مانند كودكان) سپس مي نوشيد.

- اين حديث براي توضيح اين حقيقت است كه حضرت عيسي - عليه السلام - گر چه از نظر ولادت با سائر بشر فرق داشتند، ولي از نظر طبيعت بشري با سائر مردم در اين خصوصيات فرقي نداشتند، و نحوه ي مخصوص و جنبه ي اعجازي آن نبايد سبب شود تا به آن شخصيت والا مقام به ديد ديگري نگاه كرد، و جنبه ي خدائي به او داد. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 14 ص 253 ح 46.


حديث 135


1 شنبه

المؤمن يداري و لا يماري.

مؤمن، مدارا مي كند و نمي ستيزد.

بحار، ج 75، ص 277


اخباره بالغائب 21


و عنه: قال: أخبرني أبوالحسين محمد بن هارون بن موسي، عن أبيه قال: حدثنا أبوالقاسم جعفر بن محمد العلوي الموسوي قال: حدثنا عبيد الله بن أحمد بن نهيك أبوالعباس النخعي الشيخ الصدوق قال: حدثنا محمد بن أبي عمير، عن هشام بن الحكم قال: دخل أبوموسي البناء علي أبي عبدالله عليه السلام في نفر من أصحابنا، فقال لهم أبو عبدالله عليه السلام: احتفظوا بهذا الشيخ قال: فذهب علي وجهه في طريق مكة فلم ير بعد [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 139.


قصد داشتند قرآن را نقض كنند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اسلام عريان است و لباسش حيا و شرم است و زيورش وقار و مردانگي، آن كار خوب است و ستونش ورع و اساس اسلام دوستي ما اهل بيت است.

احمد بن علي بن ابيطالب طبرسي در كتاب احتجاج از هشام بن حكم نقل مي كند كه: ابن ابوالعوجا و ابوشاكر ديصاني و عبدالملك بصري و ابن مقفع نزد خانه ي خدا جمع شده و حاجيان را مسخره مي كردند و به قرآن طعنه مي زدند، ابن ابي العوجا گفت: بيائيد هر كدام از ما ربع قرآن را نقض كنيم (يعني مثل آن را بياوريم) و وعده ي ما سال آينده همين جا؛ كه همه ي قرآن را نقض و اينجا گرد آئيم.

سال آينده همه همان جا جمع شدند ولي نتوانسته بودند چيزي از قرآن را نقض كنند و به عجز و ناتواني خويش اقرار كردند. هشام گفت: در اين ميان حضرت صادق عليه السلام به آنها رسيد و اين آيه را خواند:

«بگو اگر جن و انس متفق شوند كه مثل اين قرآن بياورند، نتوانند آورد، هر چند به پشتيباني يكديگر برخيزند. سوره



[ صفحه 224]



اسري؛ آيه: 88»

آنها به يكديگر نگاه كرده گفتند: اگر اسلام حقيقتي داشته باشد وصيت محمد صلي الله عليه و آله به غير جعفر بن محمد نرسيده است. به خدا! ما هيچ وقت او را نديديم جز اين كه از او ترسيديم و از هيبت او بدنمان لرزيد؛ سپس با اقرار به ناتواني خويش متفرق شدند.



[ صفحه 225]




انتقاد المعطلة فيما راموا أن يدركوا بالحس ما لا يدرك بالعقل


و أعجب منهم جميعا (المعطلة) الذين راموا أن يدركوا بالحس ما لا يدرك بالعقل، فلما أعوزهم ذلك، خرجوا الي الجحود و التكذيب، فقالوا: و لم لا يدرك بالعقل؟ قيل: لأنه فوق مرتبة العقل، كما لا يدرك البصر ما هو فوق مرتبته... فانك لو رأيت حجرا يرتفع في الهواء علمت أن راميا رمي به، فليس هذا العلم من قبل البصر، بل من قبل العقل، لأن العقل هو الذي يميزه، فيعلم ان الحجر لا يذهب علوا من تلقاء نفسه... أفلا تري كيف وقف البصر علي حده، فلم يتجاوزه، فكذلك يقف العقل علي حده من معرفة الخالق فلا يعدوه، ولكن يعقله بعقل اقر أن فيه نفسا و لم يعاينها، و لم يدركها بحاسة من الحواس.


عمرو بن ابي المقدام


عمرو بن ابي المقدام گفته است: هرگاه جعفر بن محمد را مي ديدم مي دانستم او سلاله ي پيمبران است [1] و ابوجعفر منصور او را از كساني دانسته است كه از خدا به آنان الهام مي شود (محدث). [2] .


پاورقي

[1] حلية الأولياء، ج 2، ص 193؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.

[2] الكافي، ج 1، ص 475.


البشائر في أبي حنيفة


أورد الحنفية في كتبهم أحاديث عن صاحب الرسالة صلي الله عليه و آله و سلم تنص علي البشارة بأبي حنيفة و تصرح باسمه، و كنيته، منها:

1- يكون في أمتي رجل يقال له ابوحنيفة هو سراج أمتي.

2- يكون في أمتي رجل اسمه النعمان و كنيته ابوحنيفة.

3- يكون في أمتي رجل يقال له النعمان بن ثابت يكني بأبي حنيفة يحيي الله به سنتي.

بهذا اللسان و التعبير أوردوا هذه الأحاديث عن صاحب الرسالة و نحن



[ صفحه 286]



نقف هنا موقف الحيرة. أنترك هذه الأحاديث بدون فحص و نسدل عليها ستار الإعراض، فالعقل السليم أجل من ان يحتاج الي ايضاح مثل هذه الأمور التي تدل بنفسها علي بعدها عن الواقع، أم نبحث عنها فنصرف زمنا في البحث لطلب الحقيقة فقط؟

نعم، البحث عنها أولي، لأنا وجدناها في كتب الحنفية المعتبرة عندهم، و يستدل بها أكثر علمائهم في صحة اتباع مذهب أبي حنيفة دون غيره، علي أن المبرزين منهم يكذبون ذلك و ينصون علي كذبها كما سيأتي بيانه، إذا لابد لنا من البحث بايجاز عن مصدر هذه الأحاديث و النظر في سلسلة الرواة.


تهمة سب الصحابة


إن تهمة سب الصحابة قد استأصل داؤها فعز علاجه، و نفذ حكمها فعظم نقضه، و سرت تلك الدعاية في مجتمع تسوده عاطفة عمياء و عصبية هوجاء، و قد وقفت الحقيقة أمام ذلك الوضع المؤلم مكتوفة اليد، و أسدلت دونها أبراد التمويه، و أحيطت بأنواع الحواجز و أقيمت في طريق الوصول إليها آلاف من العقبات و سلاح القوة فوق ذلك، إذ السلطة قررت نظام انطباق الكفر و الزندقة علي المعارضين لسياستها، و لم يمكنهم تحقيقه إلا باتهام سب الصحابة أو أبي بكر و عمر بصورة خاصة.

و إذا حاول المفكرون أن يقفوا علي حقيقة الأمر و الواقع أخذوا بتلك التهمة و شملهم ذلك النظام الجائر.

فكانت الحكومة إذا أرادت أن تعاقب شيعيا لمذهبه لم تذكر اسم علي



[ صفحه 615]



بل يجعل سبب العقوبة أنه شتم أبابكر و عمر. قاله في المنتظم، و قال ابن الأثير في حوادث سنة 407: و في هذه السنة قتلت الشيعة في جميع بلاد إفريقيا و جعل سبب ذلك اتهامهم بسب الشيخين. [1] .

و ما أكثر تلك الفظائع السود و الأعمال الوحشية التي وقعت طبقا لنظام السياسة و لا علاقة لها بنظام الإسلام الذي يقضي علي مرتكبها بالخروج منه.

وإن المسألة مكشوفة لا تحتاج إلي مزيد بيان لشرح الاسباب التي أدت إلي حدوث تلك الحوادث المؤلمة، و ارتكاب تلك الجرائم الفادحة، و معاملة شيعة أهل البيت بتلك المعاملة القاسية.

و ليس هناك من شك بأن استقلال الشيعة الروحي و عدم اعترافهم بشرعية سلطان لا يحترم نواميس الدين و لا يلتزم بأوامر الشرع جعلهم خصوما للسلطة.

فكانت مشكلة التشيع من أعظم المشاكل التي تواجهها الدولة.

فلقيت الشيعة بسبب خصومتها للدولة و معارضتها لحكام الجور انتكاسات في سبيل نشر الدعوة، كما لقيت انتصارات إذ لم تكن تلك الإنتكاسات لتعود بهم القهقري، أو تلقي بهم في نطاق الفشل الضيق، و اليأس من المضي في سبيل إظهار عقيدتهم، فقد كان لهم من الحيوية و رسوخ العقيدة ما ساعدهم علي المضي في استرجاع مكانتهم في التاريخ، لحمل رسالة يلزمهم أداءها و يجب عليهم مواصلة الكفاح لتحقيقها تلك هي رسالة الإسلام، تحت ظلال دعوة أهل البيت عليهم السلام.

فكان لهم الأثر العظيم في نشر الوعي الإسلامي و إطلاق الفكر من عقال الجمود.

و علي أي حال فإن أعداءهم لم يجدوا حلا لهذه المشكلة إلا بأن يلصقوا بهم تهما يتلقاها المجتمع بالقبول، فتوسعوا في التهم و اتخذوا مرتزقة لتحقيق ذلك الغرض، فقالوا: إن الشيعة تكفر جميع أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم و يطعنون عليهم، و بذل يتوجه الطعن علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أنهم يرمون أمهات المؤمنين و غير ذلك.

و وضعوا قاعدة قررها علماء السوء و هي: إذا رأيت الرجل ينتقض أحدا من أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فاعلم أنه زنديق. و ذلك أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حق و القرآن حق، و إنما أدي إلينا هذا القرآن و السنن أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم



[ صفحه 616]



و إنما يريدون أن يجرحوا شهودنا ليبطلوا الكتاب و السنة و الجرح بهم أولي و هم زنادقة. [2] .

و حكموا علي من اتهم بسبب الشيخين بالكفر، فلا يغسل و لا يصلي عليه، و لا تنفعه شهادة أن لا إله إلا الله، و يدفع بالخشب حتي يواري في حفرته. [3] .

و إنه إذا تاب لا تقبل توبته بل يجب قتله. [4] و قال بعضهم بحرمة ذبيحته و حرمة تزويجه. و من هذا و ذاك سرت فكرة كفر الشيعة، لأن الدولة قضت بنظامها القضاء عليهم، و أن يسندوا ذلك إلي الشرع - و حاشاه من ذلك - ولكن السياسة عمياء، و الحق لا قيمة له عند علماء السوء الذين اندفعوا لمؤازرة السلطة و إغواء العامة.

و من الغريب أن بعض أولئك المرتزقة احتاط لدينه و استشكل في تنفيذ ذلك النظام المخالف للشرع، فجاء يحكم جديد فأفتي بوجوب قتل من سب الصحابة سياسيا لدفع فسادهم و شرهم، و إن كانوا لا يجوزونه شرعا للحديث الشريف: لا يحل دم امري ء مسلم يشهد أن لا إله إلا الله محمد رسول الله إلا بإحدي ثلاث: الثيب الزاني، و النفس بالنفس، و التارك لدينه [5] خرجه جميع الحفاظ و صححوه... هكذا أفتي هذا المأجور.

و كم حكمت السياسة علي نصوص الشريعة و نسخت أحكامها المقررة لأن السياسة اقتضت ذلك، و علماء السوء قد فتحوا باب الإرتزاق بالدين و أعمتهم المادة و استغواهم شيطان اللذة و حب التمتع بالحياة، فلم يقفوا عند حدود الله، و حكموا بغير ما أنزل الله.

و طغي طوفان الإفتعالات و تلاطمت أمواج الأكاذيب علي الله و رسوله من أولئك القوم الذين ساروا علي غير هدي، و لم يستمعوا لمرشد و لم يقفوا عند حد، بل الأمر منوط لرأي السلطة كيف شاءت.

و نود هنا أن نشير لنبذة من بحث للإمام كاشف الغطاء حول ذكر الفروق الجوهرية بين الطائفتين. [6] .

قال رحمه الله - بعد ذكر الإختلاف في الخلافة -: نعم و نريد أن



[ صفحه 617]



نكون أشد صراحة من ذلك، و لا نبقي ما لعله يعتلج أو يختلج في نفس القراء فنقول: لعل قائلا يقول: إن سبب العداء بين الطائفتين أن الشيعة تري جواز المس من كرامة الخلفاء أو الطعن فيهم، و قد يتجاوز البعض إلي السب و القدح مما يسي ء الفريق الآخر طبعا و يهيج عواطفهم فيشتد العداء و الخصومة بينهم.

و الجواب أن هذا لو تبصرنا به قليلا و رجعنا إلي حكم العقل بل و الشرع أيضا لم نجده مقتضيا للعداء أيضا.

أما أولا: فليس هذا من رأي جميع الشيعة و إنما هو رأي فردي من بعضهم، و ربما لا يوافق عليه الأكثر، كيف و في أخبار أئمة الشيعة النهي عن ذلك. فلا يصح معاداة الشيعة أجمع لإساءات بعض المتطرفين منهم.

و ثانيا: طن هذا علي فرضه لا يكون موجبا للكفر و الخروج عن الإسلام، بل أقصي ما هناك أن يكون معصية و ما أكثر العصاة في الطائفتين. و معصية المسلمين لا تستوجب قطع رابطة الإخوة الإسلامية معه قطعا.

و ثالثا: قد لا يدخل هذا في المعصية أيضا و لا يوجب فسقا إذا كان ناشئا عن اجتهاد و اعتقاد و إن كان خطأ، فإن من المتسالم عليه عند الجميع في باب الإجتهاد أن للمخطي ء أجرا و للمصيب أجرين. و قد صحح علماء السنة الحروب التي وقعت بين الصحابة في الصدر الأول، كحرب الجمل و صفين و غيرهما، بأن طلحة و الزبير و معاوية اجتهدوا و إن أخطأوا في اجتهادهم، ولكن لا يقدح ذلك في عدالتهم و عظيم مكانتهم. و إذا كان الإجتهاد يبرر و لا يستنكر قتل آلاف النفوس و إراقة دمائهم فبالأولي أن يبرر و لا يستنكر معه (أي مع الإجتهاد) تجاوز بعض المتطرفين علي تلك المقامات المحترمة، إلي آخر البحث.

و ليس في وسعنا نقل كلمات علماء الشيعة حول هذه النقطة المهمة التي لها أثرها العظيم في تكدير صفو الأخوة الإسلامية، فأصبحت طريقا لأعداء الدين يدخلون فيه لأغراضهم.


پاورقي

[1] الكامل ج 9 ص 110.

[2] الكفاية للخطيب البغدادي ص 49.

[3] الصارم المسلول ص 575.

[4] رسائل ابن عابدين ج 1 ص 364.

[5] رسائل ابن عابدين ج 1 ص 367.

[6] انظر هذا البحث القيم الذي نشرته مجلة رسالة الاسلام تحت عنوان (بيان للمسلمين) ص 228 - 227 السنة الثانية العدد الثالث.


الخصومة المذهبية


لقد اصبح الخلاف في المذاهب ميدانا للنزاع و محورا للتخاصم و مثارا للفتن، و قد تعرضنا لكثير من ذلك، مما يوضح للقاري ء النبيه ان الكثير منهم قد استساغ الوقيعة بمن يخالفه في المذهب، و كانت المعركة الجدلية بين الحنفية و الشافعية أكثر منها بين سائر المذاهب، حتي خرج الأمر عن حدود الجدل الي الحروب الدموية، مما أدي الي خراب البلد من جراء هذا الخلاف. يقول ياقوت عند الكلام علي (اصفهان) بعد أن ذكر مجدها القديم: و قد فشا فيها الخراب في هذا الوقت و قبله. و في نواحيها، لكثرة الفتن و التعصب بين الشافعية و الحنفية، و الحروب المتصلة بين الحزبين. فكلما ظهرت طائفة نهبت محلة الأخري، و احرقتها و خربتها، لا يأخذهم في ذلك ال و لا ذمة. و مع ذلك فقل ان تدوم بها دولة سلطان، او يقيم بها فيصلح فاسدها و كذلك الامر في رساتيقها و قراها التي كل واحدة منها كالمدينة.

و يقول عند وصفه للري و وقوع العصبية بين الحنفية و الشافعية: و وقعت بينهم حروب كان الظفر في جميعها للشافعية: هذا مع قلة عدد الشافعية، الا ان الله نصرهم عليهم. و كان اهل الرستاق - و هم حنفية - يجيؤون الي البلد بالسلاح الشاك و يساعدون اهل نحلتهم، يغنهم ذلك شيئا حتي افنوهم [1] .

و لشدة الخلاف و الجدل بينهم ألفت الكتب في بيان الخلاف بين ابي حنيفة و الشافعي، و نشأ من ذلك علم يسمي (آداب البحث و المناظرة) يقصدون منه الشروط التي يتبعها المجادل في جدله، اذ اصبح الأمر فوضي و قد ذكر الغزالي شروطا ثمانية لا يسع المجال ذكرها.

و علي أي حال، فان ذلك التعصب كان من نتائجه ذلك الاندفاع و الاغراق في المدح، بحث و بغير حق، اذ لم يضعوا الامور في نصابها بالتجرد عن الاهواء و العاطفة، مما شوه وجه الحقيقة، فأوجد صعوبة كبيرة في تمحيص الاخبار التي اشتملت عليها المناقب، و بالأخص كتب الشافعية و الحنفية للاسباب المتقدمة، لأنها غير متناسقة و لا متماسكة، لذلك اقتصرنا في دراسة حياة الشافعي علي العرض التأريخي. و نقف عند هذا الحد من البيان عن تاريخ حياته، و سنعود ان شاء الله تعالي الي استعراض آرائه.



[ صفحه 263]




پاورقي

[1] معجم البلدان ج 4 ص 356.


الصلاة


أما الصلاة علي الميت فقد وقع الخلاف بين الشيعة و غيرهم من المذاهب في عدد التكبيرات، اذ الشيعة يوجبون خمس تكبيرات. و غيرهم يراها اربعا، كما اختلفت المذاهب فيما بينها في قراءة الفاتحة في الأولي، كما ذهب الشافعي لذلك، و به قالت الحنابلة.

أما المالكية و الحنفية فهم يتفقون مع الشيعة في عدم وجوب قراءة الفاتحة، اذ لم يثبت ذلك بأثر صحيح.

أما التكبيرات فان الشيعة يخالفون جميع المذاهب في وجوب الخمس، لأن ذلك هو الثابت من فعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و أهل بيته، و كثير من اصحابه، كابن عباس، و أبي ذر، و زيد بن أرقم، و حذيفة اليماني و غيرهم.

و كبر زيد بن أرقم علي جنازة خمس تكبيرات، فسألوه فقال: كان رسول الله يكبرها، رواه مسلم و الترمذي و أبوداود و النسائي.

و صلي حذيفة علي جنازة فكبر خمسا، ثم التفت فقال: ما نسيت، و لا وهمت، ولكن كبرت كما كبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، صلي علي جنازة فكبر خمسا. رواه أحمد.

و روي ابن المنذر عن ابن مسعود: أنه صلي علي جنازة رجل من بسي أسد، فكبر خمسا.

و غير ذلك من الآثار الدالة علي تعين الخمس، مضافا لما روي عن أهل البيت عليهم السلام في ذلك.

و أما ما يروي من أن عمر بن الخطاب هو الذي جمع الناس علي أربع تكبيرات، لاختلاف الناس في ذلك، كما رواه الطحاوي في معاني الآثار [1] ، فهذا شي ء لا يمكن الركون اليه، لعدم الثقة بالراوي و جهله اولا، و بتنزيه عمر عن احداث فريضة لم تكن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، اذ



[ صفحه 242]



ليس له حق التشريع، و لو فعل فلا يجب اتباعه، لأنه ذلك من وظيفة النبي صلي الله عليه و آله و سلم فنحن نتبع ما ورد عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، دون سواه. و لم يرد عنه صلي الله عليه و آله و سلم ذلك و سيأتي تفصيل صلاة الميت في كتاب الصلاة و نلفت أنظار القراء الكرام الي ما افتراه بعض الكتاب علي الشيعة، بان صلاة الميت عندهم تختلف عدد ركعاتها عليه، تبعا لمكانته، و هذا شي ء لم يقل به أحد منهم، و اجماعهم علي وجوب خمس تكبيرات، كما ذكرنا و ما يأتي تفصيله.

و انما اختلاف عدد الركعات عند غيرهم، ولكن أولئك الكتاب لم يراعوا الصدق، و لم يحتفظوا بامانة التاريخ، فويل لهم مما كسبت أيديهم من افتراء في القول، و كذب في النقل، و ويل لهم مما يكتبون، و بدون تثبت و عن غير دراية، و قد اشرنا لهذا القول من قبل.

أما الصلاة علي الغائب فذهب الشيعة الي عدم جوازها، و وافقهم الحنفية و المالكية، و ستأتي الاشارة لذلك ان شاءالله تعالي. هذا ما يتعلق به الكلام في هذا الباب، و قد أعرضنا عن كثير من المسائل خشية الاطالة اذ الاستقصاء ليس من شرط هذا الكتاب.



[ صفحه 243]




پاورقي

[1] معاني الآثار ج 1 ص 288.


شعبة بن الحجاج


ابوبسطام شعبة بن الحجاج بن الورد العتكي الواسطي ثم البصري المتوفي سنة 160.

خرج حديثة البخاري، و مسلم، و الترمذي، و النسائي، و ابوداود، و ابن ماجة.

و روي عنه خلق كثير منهم أيوب السختياني، و الاعمش، و محمد ابن اسحاق، و ابراهيم بن سعد، و سفيان الثوري، و سفيان بن عيينة و عبدالله بن المبارك، و ابن علية، و وكيع، و خالد بن الحارث و يزيد بن هارون و غيرهم.



[ صفحه 546]



ذكر منهم الخطيب اكثر من عشرين [1] و ذكر ابن حجر جماعة آخرين لا يمكن ذكرهم لكثرتهم [2] .

قال أحمد بن حنبل: كان شعبة أمة وحده، و قال الشافعي: لولا شعبة لما عرف الحديث بالعراق، و قال سفيان الثوري: شعبة اميرالمؤمنين في الحديث. و قال حماد بن سلمة: اذا اردت الحديث فالزم شعبة. و قال حماد بن يزيد: ما أبالي بمن خالفني اذا وافقني شعبة فاذا خالفني شعبة في شي ء تركته [3] الي غير ذلك من اقوال العلماء فيه.

و كان شعبة من تلامذة الامام الصادق عليه السلام و ذكره ابن قتيبة في معارفه من رجال الشيعة [4] و كذلك الشهرستاني [5] و يقول يزيد بن زريع قدم علينا شعبة و رأيه رأي سوء خبيث يعني الرفض [6] و معني ذلك أنه كان يفضل عليا علي جميع الصحابة و هذا عندهم رفض جريا علي ما سنته السياسة و ابتدعه علماء السوء.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد 255: 9.

[2] تهذيب التهذيب 343 - 340: 4.

[3] نفس المصدر.

[4] المعارف 268.

[5] الملل و النحل 324.

[6] تاريخ بغداد 260: 9.


ابن أبي ليلي


كان محمد بن عبدالرحمن بن أبي ليلي مفتي الكوفة وقاضيها من قبل السلطة، و أول من استقضاه علي الكوفة يوسف بن عمر الثقفي، عامل بني أمية، فكان يرزقه في



[ صفحه 108]



كل شهر مائة درهم [1] ، و لقد ذكروا في شأنه ما تضحك له الثكلي. [2] .

و اليك بعض ما جري بينه و بين الامام الصادق عليه السلام:


پاورقي

[1] سير أعلام النبلاء 478:6 / رقم 964.

[2] قال الذهبي: «ابن أبي ليلي، محمد بن عبدالرحمن بن أبي ليلي، العلامة، الامام، مفتي الكوفة وقاضيها، أبو عبدالرحمن الأنصاري، الكوفي، ولد سنة نيف و سبعون... و كان نظيرا للامام أبي حنيفة في الفقه... و قال القاضي أبويوسف: ما ولي القضاء أحد أفقه في دين الله و لا أقرأ لكتاب الله و لا أقول حقا بالله و لا أعف عن أموال الله من أبي ليلي!... و قال أحمد بن يونس: كان ابن أبي ليلي أفقه أهل الدنيا! و قال الثوري: فقهاؤنا ابن أبي ليلي و ابن شبرمة... مات في رمضان سنة ثمان و أربعون و مائة». سير أعلام النبلاء 6: 476-479.


معتب


بضم الميم و فتح العين المهملة و تشديد التاء المثناة الفوقانية المكسورة و باء موحدة كما في الخلاصة للعلامة الحلي طاب ثراه.

و منهم معتب، و قد عده الرجاليون في أصحاب الصادق والكاظم



[ صفحه 175]



عليهماالسلام، و عن الصادق أن مواليه عشرة، و أن خيرهم و أفضلهم معتب و قال: و فيهم خائن فاحذروه، و هو صغير، و في آخر قال عليه السلام: موالي عشرة خيرهم معتب، و ما يظن معتب الا أني أحق الناس.

و روي عنه من مشاهير الثقات و أعيانهم أمثال يونس بن يعقوب و المعلي بن خنيس، و اسحاق بن عمار، و غيرهم، و من هذا و مثله تعرف أنه من أهل المعرفة والفضيلة، والوثاقة في الحديث، و قد وثقه العلامة في الخلاصة من دون ريب و توقف.


الباقرية


الفرق بين الفرق:78 ، الرقم 56.

هؤلاء قوم ساقوا الامامة من علي بن أبي طالب عليه السلام في أولاده الي محمد ابن علي المعروف بالباقر عليه السلام .


عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعيم الأزدي


عده ابن شهر آشوب [1] في المناقب من خواص الصادق عليه السلام.

و قال الكشي [2] قال زيد الشحام: اني لأطوف حول الكعبة و كفي في كف أبي عبدالله عليه السلام فقال، و دموعه تجري علي خديه، فقال: يا شحام، اني طلبت



[ صفحه 393]



الي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن، و كانا في السجن فوهبهما لي و خلي سبيلهما.

و عده الشيخ رحمه الله في أصحاب الصادق عليه السلام.

و ذكره العلامة [3] في القسم الأول و ذكر أن السند الذي ذكره الكشي معتبر، و الحديث حول عبدالسلام بن عبدالرحمن يدل علي شرفه.

و قال المامقاني [4] فالحق انه من الحسان لكونه اماميا صدوقا، و الله العالم.


پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب4 : 181.

[2] رجال الكشي: 210، الرقم 372.

[3] رجال العلامة: 117، الرقم 1.

[4] تنقيح المقال2 : 152، الرقم 6589.


دعاؤه للتوسعة عليه


وكان عليه السلام، يدعو بهذا الدعاء، للتوسعة عليه في الرزق، وهذا



[ صفحه 266]



نصه:

«اللهم، أوسع علي من رزقك الحلال، ما أكفي به وجهي، واؤدي به عني أمانتي، وأصل به رحمي، ويكون عونا لي في الحج والعمرة.»


في الوصية


قال الصادق: أفضل الوصايا و ألزمها، ان لا تنسي ربك، و ان تذكره دائما، و لا تعصيه و تعبده قاعدا و قائما. و لا تغتر بنعمته و اشكره أبدا، و لا تخرج من تحت استار رحمته و عظمته و جلاله، فتضل و تقع في ميدان الهلاك. و ان مسك البلاء و الضراء، و أحرقتك نيران المحن، و اعلم أن بلاياه محشوة بكراماته الأبدية و محنه مورثة رضاه و قربه و لو بعد حين. فيا لها من انعم لمن علم، و وفق لذلك.

روي أن رجلا استوصي رسول الله: فقال لا تغضب قط، فان فيه منازعة ربك. فقال: زدني. فقال: اياك و ما تعتذر منه، فان فيه الشرك الخفي. فقال: زدني. فقال صلوات الله عليه صل صلوات مودع فان فيه الوصلة و القربي. فقال: زدني.

فقال استح من الله استحياءك من صالحي جيرانك. فان فيها زيادة اليقين. و قد جمع الله ما يتواصي به المتواصون من الأولين و الآخرين في خصلة واحدة. و هي التقوي.

قال الله عزوجل: «و لقد وصينا الذين أوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله» [1] و فيه جماع كل عبادة صالحة، و به وصل من وصل الي الدرجات العلي،



[ صفحه 278]



و الرتبة القصوي، و به عاش من عاش الحياة الطيبة، و الأنس الدايم. قال الله عزوجل:

«ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر» [2] .



[ صفحه 279]




پاورقي

[1] سورة النساء: الآية 131.

[2] سورة القمر: الآيتان 54 - 55.


ابو بكر المرادي


أبو بكر المرادي.

أحواله كسابقه.

المراجع:

رجال البرقي 43. معجم رجال الحديث 21: 72.


سلام الحجام


إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 210 وفي نسخة خطية منه الحجاج بدل الحجام. تنقيح المقال 2: 43. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 175. جامع الرواة 1: 369. مجمع الرجال 3: 137. أعيان الشيعة 7: 274. منهج المقال 166.


محمد بن حمران النهدي


أبو جعفر محمد بن حمران النهدي، البزاز، الكوفي.

محدث إمامي ثقة، وله كتاب. كان كوفي الأصل، نزل جرجرايا وهي بلدة من أعمال النهروان بين واسط وبغداد. روي عنه علي بن أسباط بن سالم، ومحمد بن أبي عمير، وصفوان بن يحيي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 110. رجال النجاشي 255. رجال ابن داود 171. رجال الحلي 158. معجم الثقات 107. معجم رجال الحديث 16: 43. نقد الرجال 304. رجال البرقي 19. توضيح الاشتباه 268. جامع الرواة 2: 105. هداية المحدثين 236. مجمع الرجال 5: 202. منتهي المقال 271. منهج المقال 294. نضد الايضاح 290. وسائل الشيعة 20: 326. إتقان المقال 122. الوجيزة 47. رجال الأنصاري 159.