بازگشت

فايده آبي كه از دهان كودك مي آيد چيست


آبي كه از دهان كودك جاري مي شود براي آن است كه در بدن طفل رطوبت هايي جمع مي گردد كه اگر به وسيله آب دهان بيرون نيايد، او را دچار امراضي چون: لقوه، فلج، و ديوانگي مي سازد. پس به لطف خداوند دانا، در كودكي، اين آب از دهان طفل خارج مي شود تا در بزرگي گرفتار آن امراض نشود.


الملائكة في خدمة الامام الصادق


عن سليمان بن خالد أبي عبدالله (عليه السلام) في قوله: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التي كنتم توعدون» [1] .

قال أبوعبدالله (عليه السلام): أما - والله - لربما و سدنا لهم الوسائد في منازلنا [2] .

أقول: الآية الكريمة تحكي نزول الملائكة علي المؤمن بعد الموت و أنها تبشرة بالجنة.

و لكن الامام الصادق (عليه السلام) صرح بأن الملائكة تنزل عليه في داره، و تجلس اليه و ربما طرح لهم الوسادة.

و قد جاء في أحاديث كثيرة أن الملائكة تخدم أهل البيت (عليهم السلام) و تتقرب الي الله تعالي بولايتهم و البراءة من أعدائهم.

و عن عبدالله بن النجاشي قال: كنت في حلقة عبدالله بن الحسن



[ صفحه 334]



فقال: يابن النجاشي: اتقوا الله، ما عندنا الا ما عند الناس.

قال: فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فأخبرته بقوله، فقال: والله ان فينا من ينكت في قلبه، و ينقر في اذنه و تصافحه الملائكة.

فقلت: اليوم، أو كان قبل اليوم؟

فقال: اليوم - والله - يابن النجاشي [3] .

و عن الحسين بن العلاء القلانسي: قال أبوعبدالله (عليه السلام): يا حسين - و ضرب بيده الي مساور في البيت - مساور طالما - والله - اتكأت عليها الملائكة، و ربما التقطنا من رغبها [4] .



[ صفحه 335]




پاورقي

[1] سورة فصلت آية 30.

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 33.

[3] بحارالأنوار: ج 47 ص 34. و المساور: جمع المسور، و هي متكأ من جلد. و الزغب: صغار الشعر و الريش (أقرب الموارد).

[4] بحارالأنوار: ج 47 ص 34. و المساور: جمع المسور، و هي متكأ من جلد. و الزغب: صغار الشعر و الريش (أقرب الموارد).


هشام بن سالم


هشام بن سالم جواليقي جعفي علاف از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام است او [نيز همانند هشام بن حكم] از بزرگان اهل كلام و مناظره بود كه با سخنان متين خود دشمنان اسلام و اهل بيت عليهم السلام را سركوب كرد و حجت را بر آنان تمام نمود و راه حق را به مردم معرفي نمود.

در زماني كه علم به اوج خود رسيده بود و قدرت حاكمه، دشمن اهل بيت عليهم السلام و ياور دشمنان آنان بود، و به كسي اجازه ي سخن گفتن در مورد مسايل امامت و علوم ديگر داده نمي شد، او از كساني بود كه اجازه ي مناظره داشت و قدرت علمي او به قدري بود كه



[ صفحه 489]



امامان عليهم السلام ترسي از لغزش و سقوط او نداشتند.

او تنها در علم كلام و مسايل اعتقادي تخصص نداشت، بلكه از بزرگان فقها نيز بود. از معصومين عليهم السلام درباره ي او ستايش هايي نقل شده كه دلالت بر علو مقام و جلالت قدر او دارد.

او نيز همانند بزرگان ديگر مورد شماتت و مذمت هايي قرار مي گرفت كه پاسخ آنها كاملا مشخص است. او نسبت به توهين هر كدام از دشمنان نيز پاسخي قاطع و مستدل مي داد. البته معلوم است كه هيچ گونه طعن و اشكالي به چنين شخصيت ها وارد نيست. زيرا دين حق و حقانيت اهل بيت عليهم السلام با شمشير بيان قاطع اين گونه افراد پابرجا مانده است. در حقيقت آنان مجاهديني هستند كه لشكرهاي دشمن نمي تواند در مقابل بيان گويا و مستدل آنان كار از پيش ببرد و قدرت و سلطه ي دشمنان در مقابل آنان ناتوان است.


حنبلي


احمد بن حنبل در بغداد در سال 164 متولد شده است و در سال 241 در همان بغداد رحلت نموده است. [1] احمد بن حنبل از شاگردان شافعي است و در زمان معتصم تازيانه خورده و زنداني شده است. ليكن در زمان متوكل مورد عنايت حاكم عباسي قرار مي گيرد و از مقربين درگاه حكومت قلمداد مي شود.

وي يكي از بزرگان اهل حديث و راوي حديث است كه كتاب «مسند» وي در حديث، يكي از شش كتاب [2] معتبر روايي اهل سنت به شمار مي رود. در شرح حال وي مي نويسند يك ميليون حديث حفظ بوده است.



[ صفحه 245]



وي در سال 241 در بغداد در گذشت و در قبرستان «باب حرب» به خاك سپرده شد. احمد از آنگونه موقعيت بهره مند شده بود كه مي نويسند در تشييع جنازه وي هشتصد هزار مرد و شصت هزار زن شركت نموده بود. [3] .

اين گونه است كه مي توان گفت تنها دليل مهم رواج و رسمي شدن اين چهار مذهب اهل سنت، حمايت حكومت از آنان مي باشد؛ نه ويژگي هاي ديگر مانند مستند و مبرهن بودن پايگاه فقهي آنان! اين مذاهب نسبت به مذاهب ديگر اهل سنت هيچ گونه امتياز علمي ندارند تا كسي بگويد به خاطر ويژگي علمي و يا اتصال آنان به زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جمعيت انبوهي را به دنبال خود دارند. بلكه به لحاظ الناس علي دين ملوكهم - «مردم به مرام حكومت خويش همراهند»- رواج يافته اند.

اين مذاهب بدين جهت كه حاكمان عباسي از آنان حمايت نمودند و دستگاه قضايي را به آنان سپردند و قضات دادگستري بر طبق فقه آنان داوري نمودند، اين گونه رواج يافتند. حاكمان عباسي براي چالش با فقه جعفري، بايد به يك فرهنگ و فقه روي مي آوردند؛ بايد در جامعه اسلامي براي آموزش مردم مكتبي را مطرح مي ساختند؛ آنان براي رسيدن به اين هدف اين مذاهب را بر گزيده اند.

با توجه به روش سياست مداري منصور آن مقدار بر ابو حنيفه اصرار مي كند كه منصب قاضي القضاة را بپذيرد كه حتي وي را تهديد به زندان مي كند. براي منصور آنچه مورد اهتمام است اين كه به رغم فقه جعفري و فقه و فرهنگ اهل بيت بپا خيزد.

از اين رو اهميت تلاش هاي فقهي و فرهنگي و داير نمودن دانشگاه جعفري عليه السلام شفاف مي گردد كه امام صادق عليه السلام چه تحول عميقي در راستاي



[ صفحه 246]



فقه و فرهنگ پديدار ساخته است. چگونه توانسته است با همه محدوديت ها و با همه هجمه هاي فرهنگي به رغم فرهنگ عترت و هجمه هاي سياسي و اجتماعي عليه تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام)، فرهنگ عترت را بارور ساخته و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) را از اين تنگناها و بحران ها حراست نمايد و عبور دهد.


پاورقي

[1] وفيات الاعيان، ج 1، ص 64 و ص 65، ش 20.

[2] صحاح ست عبارتند از: صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ابي داود، سنن ترمزي، مسند احمد.

[3] وفيات الاعيان، ج 1، ص 65.


مناظرات ابان


از مسائلي كه خود دليل بر تسلط ابان بن تغلب در حديث مي باشد اين است كه در مسجد النبي مي نشست، مردم مي آمدند و مسائل خود را از وي مي پرسيدند و با اينكه هر كدام عقيده و مذهب خاصي داشتند، اما به علت احاطه اي كه بر علوم داشت، جواب هر يك را طبق عقيده و مذهب خود او مي داد، آنگاه نظر ائمه ي عليهم السلام را بيان مي كرد و پس از نقل ادله و مناقشات خود حقانيت مذهب اهل بيت را ثابت مي كرد كه براي نمونه يك مورد از نظرتان مي گذرد:

شخصي به نام عبدالله بن حجاج مي گويد: در مجلسي كه ابان شركت داشت، نشسته بودم. جواني آمد و از او پرسيد: چند نفر از صحابه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از علي عليه السلام متابعت كردند؟ ابان گفت: مقصود تو اين است كه مي خواهي فضيلت و بزرگي حضرت علي عليه السلام را به كساني بشناسي كه از آن بزرگوار پيروي كردند؟ گفت: آري. ابان گفت: به خدا سوگند براي صحابه فضيلتي نمي شناسم تا در مقام مقايسه با علي عليه السلام برآيم، بلكه فضيلت صحابه را در پيروي كردن از حضرت علي عليه السلام مي دانم [1] .

وي شاگردان زيادي داشت كه رواياتي از او نقل كرده اند. از جمله ي آنان مي توان موسي بن عقبه ي اسدي (متوفاي سال 141 هجري و از رجال صحاح سته)، ثقة بن معين، احمد، ابوحاتم، شعبة بن حجاج و حماد بن زيد را نام برد [2] .

ابان داراي تأليفاتي است كه برخي از آن ها از نظرتان مي گذرد:

1. معاني القرآن

2. كتاب القراءات



[ صفحه 222]



3. كتاب من الاصول في الرواية علي مذهب الشيعه [3] .

ثقه بودن وي مورد اعتراف شيعه و سني است تا آنجا كه گروهي از دانشمندان برجسته ي اهل سنت با اينكه مي دانستند شيعه است اما به وي اعتماد مي كردند كه از جمله ي آنان است احمد حنبل در مسند و نسائي در سنن [4] .

خلاصه ابان بن تغلب از كساني است كه مورد اعتماد بوده و چنانكه گذشت، امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام به او عنايت خاصي داشتند و آنگاه كه امام صادق عليه السلام خبر مرگ او را شنيد، فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد» [5] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 9.

[2] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 2، ص 57.

[3] همان مأخذ، ص 69.

[4] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 132.

[5] «اما و الله لقد اوجع قلبي موت ابان» (جامع الرواة، ج 1، ص 10؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 7).


يك نكته تربيتي: توجه به رابطه معرفت و انگيزش


انسان به يك باره نمي تواند مراتب بالاي تكامل را كسب كند؛ زيرا اين مهم با تربيت نفس و به تدريج امكان پذير مي شود. تربيت انسان ها نيز در دستگاه تربيتي اسلام، متناسب با ميزان معرفت و درك و فهم آنها مي باشد. در واقع تفاوت مراتب ارزش كارها به تفاوت معرفت و تربيت افراد باز مي گردد، و بسته به معرفت آنها تربيت افراد هم متفاوت مي باشد. مثلا همه ي ما مي دانيم كه شرط صحت نماز اين است كه به نيت قربت انجام شود و اگر نماز براي اغراض مادي و يا ريا خوانده شود، اشكال دارد. اما آيا همه ي مسلمان ها مي توانند واقعا با خلوص كامل نماز را به جا بياورند؟ واقعيت اين است كه انسان ها نمي توانند در همه ي مراحل و شرايط زندگي، آن خلوص كامل را در اعمالشان داشته باشند؛ زيرا مردم از نظر معرفت و شناخت در يك سطح قرار ندارند. مثلا، از دختر بچه ي نه ساله اي كه تازه به سن تكليف رسيده است نمي توان توقع داشت كه نمازها و ساير عباداتش را با خلوص كامل به جا آورد. انسان بايد براي تشويق كودك به خواندن نماز، حتي جلوي ديگران از او تعريف و تمجيد نمايد. درست است كه اين گونه انگيزه ها در نيت كودك اثر مي گذارد و از خلوص آن مي كاهد، اما براي نمازخوان كردن او چاره اي جز اين نيست. شناخت كودك در حدي نيست كه اين گونه مسايل را درك كند؛ همين كه نمازش را به موقع بخواند كافي است. ولي به تدريج با بيش تر شدن عقل و معرفتش مي تواند نيت خود را خالص تر كند تا به مراحل بالاي تكامل نايل گردد.

اگر ما بخواهيم اعمالمان را طبق دستگاه اخلاقي كانت (كه مي گويد فعل اخلاقي تنها در صورتي است كه به انگيزه تبعيت از حكم عقل يا وجدان انجام شده باشد) انجام دهيم، شايد در بين ميليون ها انسان و افعال آنها يك مصداق هم نيابيم كه صرفا به انگيزه



[ صفحه 216]



تبعيت از حكم عقل انجام گرفته باشد. اما همان طور كه اشاره كرديم، دستگاه تربيتي اسلام با توجه به انگيزه هاي مختلف افراد به تربيت انسان ها مبادرت مي ورزد. براي مثال، يكي از وظايف مسلمان ها جهاد است و چون يك عبادت به حساب مي آيد، بايد قربة الي الله انجام شود. اما از آن جا كه همه ي مردم از نظر اخلاص در مرتبه ي بالايي قرار ندارند، اسلام براي جهاد، به انگيزه هاي مختلف افراد توجه مي كند. انگيزه برخي افراد براي شركت در جهاد، بيش تر مادي است. براي انگيزش چنين افرادي قرآن مي فرمايد: وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها؛ [1] خدا به شما وعده گرفتن غنيمت هاي بسيار داده است. اين كار، نوعي ايجاد انگيزه كردن است؛ درست مانند اين كه ما از فرزندمان بخواهيم نماز بخواند تا فلان اسباب بازي را برايش تهيه كنيم. در جامعه هم افرادي زندگي مي كنند كه حكم كودك را دارند؛ يعني بايد با دادن وعده و وعيد، آنها را به سمت كارهاي خوب سوق داد. البته اسلام به اين حد اكتفا نمي كند و مثلا براي انجام جهاد، ارزش هاي بالاتري را نيز معرفي مي نمايد؛ از جمله، ارزش پيروزي بر دشمني كه بر مسلمان ها ظلم و ستم روا داشته، يا ارزش نيل به بهشت و نعمت هاي جاويدان الهي، و يا ارزش كسب رضايت خداوند.

البته قرآن در ادامه، كساني را كه به دليل انگيزه هاي مادي در جهاد شركت جسته اند، مورد سرزنش قرار داده و مي فرمايد: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الآخرة؛ [2] شما متاع فاني ناچيز دنيا را مي خواهيد و خدا براي شما آخرت را. به فكر آخرت بودن، انگيزه ي بالاتري است كه خود نيز داراي مراتب فراواني هم چون: نجات از عذاب، اجر و پاداش دايمي، مراتب عاليه بهشت و جنات عدن مي باشد. انگيزه و همت برخي افراد از اين هم بالاتر است؛ چرا كه فقط خشنودي خدا را مي خواهند. اگر چه تعداد اين گونه افراد كم است، اما اسلام مي خواهد ساير انسان ها را هم به تدريج به سمت اين انگيزه رهنمون سازد. در هر صورت، اينها انگيزه هايي است كه اسلام به واسطه ي آنها مي خواهد توجه انسان ها را از اهداف مادي و دنيوي به اهداف معنوي و اخروي جلب نمايد.



[ صفحه 217]



بنابراين روش تربيتي اسلام در تحقق بخشيدن به ارزش ها، متناسب با مراتب معرفت انسان ها است. خداوند تربيتش را منحصر به امثال سلمان و ابوذر نكرده است، ديگران هم بايد متناسب با فهم و معرفتشان تحت تأثير تربيت اسلام و قرآن قرار گيرند. اما چون همت افراد متفاوت است، برخي را كه داراي همت پايين مي باشند، ابتدا با ايجاد انگيزه هاي مادي تربيت مي كند و آن گاه كه همتشان بلندتر شد، با معارف ديگر آشنا مي سازد. در اين مرحله است كه انسان محبت خدا پيدا مي كند و وقتي محبت خدا آمد، بسياري از مشكلات انسان حل مي شود.


پاورقي

[1] فتح (48)،20.

[2] انفال (8)،67.


سمهودي


[علما و دانشمندان سمهودي را چنين معرفي نموده اند: «الشيخ نورالدين علي بن احمد سمهوديِ مصريِ شافعي، شخصيت دانشمند و مفتي مدينه، مدرس و مورخ اين شهر، پيشوا و مقتداي مورخان. سلسله نسبش به حسن مثني فرزند امام مجتبي (عليه السلام) منتهي مي شود. او به سال 844 در سمهود مصر متولد و پس از تحصيلات و حفظ نمودن قرآن و نيل به مدارج علمي، در فنون مختلف از سال 873 در مدينه منوره متوطن و از اساتيد بزرگ حرم شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) گرديد. وي در تاريخ مدينه منوره سه كتاب نوشته است كه يكي مفصل و جامع الأطراف بنام «اقتفاء الوفا باخبار دارالمصطفي» است كه در حادثه آتش سوزي مسجد نبوي در ماه رمضان سال 886هـ. از بين رفته است. دومي «وفاءالوفا باخبار دارالمصطفي» كتابي است كه به قول خودِ سمهودي به درخواست كسي كه «طاعته غنم و مخالفته غرم» مطالب كتاب قبلي را در اين كتاب تلخيص نموده است، ولي در عين حال داراي گسترده ترين و دقيقترين مطالب در تاريخ مدينه مي باشد كه در هيچ يك از منابع ديگر نمي توان به دست آورد. اين كتاب در دو جلد و در 1435 صفحه چاپ شده است. و سومي «خلاصة الوفا» است و مطالب «وفاءالوفا» را در اين كتاب تلخيص نموده و اين كتاب نيز چاپ شده است. سمهودي داراي تأليفات متعدد ديگري نيز مي باشد. وفات وي در سال 911هـ. در مدينه واقع گرديد. در شرح حال او به شذرات الذهب، اعلام زركلي، والكني و الالقاب مراجعه شود.]

چهارمين شخصيت و مورخي كه وجود بيت الأحزان را تأييد و تثبيت نموده است؛



[ صفحه 177]



مقتدا و پيشواي مدينه شناسان، نورالدين علي بن احمد سمهودي مصري است؛ شخصيتي كه پس از وي هيچ مورخ و نويسنده اي در باره مدينه كتابي ننوشته و هيچ گوينده و خطيبي، از تاريخ مدينه سخن نگفته، مگر اينكه به گفته او استناد جسته و از كتاب او «وفاءالوفا» استمداد نموده است. او مي گويد:

«والمشهور ببيت الحزن انما هو الموضع المعروف بمسجد فاطمة في قبلة مشهد الحسن و العباس».

«مشهور در بيت الاحزان، همان محلي است كه به مسجد فاطمه معروف و در طرف قبله حرم (امام) حسن و (جناب) عباس واقع گرديده است.»

آنگاه مي گويد: «واظنه في موضع بيت علي بن ابي طالب الَذي كان اتخذه بالبقيع و فيه اليوم هيأة قبور». [1] .

«و به عقيده من، اين بيت الأحزان در محل همان بيت و مسكني است كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) آن را در بقيع آماده ساخته بود». و اضافه مي كند كه فعلاً در ميان آن، شكل چند قبر نيز موجود است.


پاورقي

[1] وفاءالوفا، ج 3، ص 918.


المناجاة 09


و تعرف بمناجاة المحبين، و قد جاء فيها.



[ صفحه 211]



«الهي: من ذا الذي ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا؟ و من ذا الذي أنس بقربك فابتغي فابتغي عنك حولا؟ الهي فاجعلنا ممن اصطفيته لقربك و ولايتك، و اخلصته لودك و محبتك، و شوقته الي لقائك، و رضيته بقضائك، و منحته [1] بالنظر الي وجهك، و حبوته برضاك، و أعذته من هجرك و قلاك [2] و بوأته مقعد الصدق في جوارك، و خصصته بمعرفتك، و أهلته لعبادتك و هيمت قلبه لارادتك، و اجتبيته لمشاهدتك، و أخليت وجهه لك، و فرغت فؤاده لحبك، و رغبته في ما عندك، و ألهمته ذكرك، و أوزعته شكرك، و شغلته بطاعتك، و صيرته من صالح بريتك، و اخترته لمناجاتك، و قطعت عنه كل شي ء يقطعه عنك.

اللهم اجعلنا ممن دأبهم الارتياح اليك، و الحنين، و دهرهم الزفرة و الأنين، و جباهم ساجدة لعظمتك، و عيونهم ساهرة في خدمتك، دموعهم سائلة من خشيتك، و قلوبهم متعلقة بمحبتك، و أفئدتهم منخلعة من مهابتك، يا من أنوار قدسه لابصار محبيه رائقة، و سبحات وجهه لقلوب عارفية شائقة، يأمن قلوب المشتاقين، و يا غاية آمال العارفين، اسألك حبك و حب من يحبك، و حب كل عمل يوصلني الي قربك، و أن تجعلك احب الي مما سواك، و أن تجعل حبي اياك قائدا الي رضوانك، و شوقي اليك ذائدا عن عصيانك، و أمنن بالنظر اليك علي، و انظر بعين الود و العطف الي، و لا تصرف عني وجهك، و اجعلني من أهل الاسعاد و الحظوة عندك، يا مجيب يا أرحم الراحمين...».

أعرب الامام عليه السلام - في هذه المناجاة - عن خالص حبه، و عميق وده الي الله تعالي سائلا منه أن يصطفيه لقربه، و يشوقه للقائه و يفرغ فؤاده لحبه، و يجعل أنسه في طاعته، و يحبب اليه كل عمل يقربه اليه زلفي.



[ صفحه 212]




پاورقي

[1] لعلها، و متعته.

[2] القلا: البغض.


خشوعه في صلاته


و روي المؤرخون أنه اذا اقبل علي الصلاة اصفر لونه [1] خوفا من الله و خشية منه، فقد عرف عظمة الله تعالي، خالق الكون و واهب الحياة فعبده عبادة المتقين و المنيبين.


پاورقي

[1] تاريخ ابن عساكر 51 / 44.


نعمت ها مانند همسايه اند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق همسايگي نعمت ها را نيكو به جا آوريد و مواظب باشيد كه از شما به ديگري منتقل نشود. بدانيد كه اگر نعمت از جوار كسي رخت بربندد كمتر پيش مي آيد كه دوباره به سوي او باز گردد. [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي: 246 / 431 همان، همان، 20374.


فقر


شخص بي ايمان به چه كسي پناه ببرد و با چه مبدئي خود را تسلي بخشد؟ آن هنگام كه اين جهان پهناور او را در تنگناي گرفتاري بفشرد و عالمي كه از نور جمال خورشيد منور است، چون شب ظلماني در نظر او تيره و تار شود روزنه ي اميد بخش او چيست چنين شخصي با آنكه زنده و ثروتمند است، مرگ او را دريافته و ناداري معنوي او را فرا گرفته است. ولي آدم مؤمن هميشه مسير زندگيش روشن و آينده اش اميدوار كننده است. از اين رو اگر چه از لحاظ مال و ثروت تهيدست باشد، اما ايمان، او را غني و بي نياز نگاه مي دارد.

الفقر الموت الأحمر. فقلت لأبي عبدالله عليه السلام: الفقر من الدينار و الدرهم فقال لا ولكن من الدين. [1] .

فقر مرگ سرخ است. به حضرتش عرضه داشتم: منظور شما از فقر و ناداري نداشتن دينار و درهم و مال است؟ فرمود: نه، مقصودم از فقر، نداشتن دين است.



[ صفحه 107]




پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2 ص 266.


دليل نص بر امامت جعفر بن محمد


«عن ابي الصباح الكناني قال نظر ابوجعفر الي ابنه ابي عبدالله عليه السلام قال اتري هذا من الذين قال الله تعالي و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين؛ راوي مي گويد حضرت امام باقر عليه السلام نگاهي به روي فرزندش ابي عبدالله كرد و فرمود اين فرزند من از جمله كساني است كه خدايتعالي درباره آنان فرمود بر كساني كه در روي زمين بين مخالفين ضعيف شدند خواستيم منت و نعمت بر آنان نصيب گردانيم تا آنكه آنان را پيشواي مردم كرده و وارث پيشوايان گذشته گردانيم.»

«جابر بن يزيد جعفي قال سئل ابوجعفر باقر عليه السلام عن العالم بعده فضرب يده علي ابي عبدالله عليه السلام قال هذا و الله بعدي قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم»

از حضرت باقر در خصوص امامت بعد از خود سؤال شد حضرت دست بر فرزند خود ابي عبدالله گذاشت و فرمود به خدا سوگند امام بعد از من همين است.

«عن طاهر صاحب ابوجعفر قال كنت عنده فاقبل جعفر عليه السلام فقال



[ صفحه 213]



ابوجعفر هذا خير البريه.»

و نيز در حديث ديگر راوي مي گويد در خدمت امام باقر بودم جعفر بن محمد وارد شد حضرت باقر فرمود بهترين مردم همين است عمر بن ابان گويد از حضرت صادق پرسيدم از صحيفه سربسته كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به ائمه داد. حضرت در جواب فرمود بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام علم و اسلحه و چيزهاي ديگري را از حضرت رسول وارث شد بعد از آن حضرت امام حسن و پس از وي حضرت حسين و علي بن الحسين عليه السلام به دست گرفت بعد از او به فرزندش. سؤال شد و بعد از او به حضرت شما رسيده است حضرت فرمود: بلي.

حضرت جعفر بن محمد باز مي فرمايد: زماني كه وفات پدرم نزديك شد فرمود چندين نفر از بزرگان مشهور مدينه را حاضر كن تا من وصيت كنم گويد من چهار نفر از آن افراد با شخصيت مدينه را حاضر كردم كنار بستر پدرم نشستند پدرم فرمود بنويس اين وصيت مانند وصيت حضرت يعقوب پيغمبر به فرزندان خويش:

(يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون؛ آفريدگار جهان شما را با همين دين اسلام امتياز خاصي داده است و تا زنده هستيد شما در اسلام ثابت قدم باشيد.»

و به فرزندش جعفر بن محمد وصيت كرد وقتي كه مردم مرا در بردي (ملافه مخصوص) كه با آن نماز جمعه مي خواندم كفن كرده و عمامه بر سرم بگذار و قبرم را چهار گوشه به ارتفاع چهار انگشت از زمين بلندتر كن و در قبر بند كفن مرا باز كن. سپس به گواهان فرمود مرخص هستيد



[ صفحه 214]



برگرديد خدا همه شماها را رحمت كند حضرت گويد به پدرم عرض كردم پدرجان اين همه امري بود كه انجام داديد و شاهد گرفتيد فرمود دوست نداشتم كه مردم بگويند كه وصيت نكرده و اراده كردم كه بعد از من بر امامت تو برهان باشد. نظير اين حديث در خبر لوح از جانب خدا نص بر امامت آن حضرت رسيده است.


حقوق اخوان


اساس تحكيم مباني اجتماع تقويت روح نوع دوستي به حفظ حقوق برادري است كه در هيچ يك از ملل زنده جهان به اين اندازه مورد توجه قرار نگرفته است - اين روزها كه مواجه با نهضت فكري و توسعه و ترقي نيروي تفكر بشر مي باشيم و هر روز در جرايد جهان يك ماجراي فكري را مطالعه مي كنيم و ارتباط كامل جهان فردي را با جهان اجتماعي مشاهده مي نمائيم مي بينيم اكثر متفكرين دنيا براي پاس احترام همسايه چه همسايه فرد چه همسايه جمع يعني چه آن كس كه مجاور خانه مسكوني است يا آن كس كه مجاور كشور و موطن مألوف است احترامي قائل هستند و مقالاتي مبني بر حفظ حقوق همسايگان مي نويسند و از تقويت روح الاجتماع يك محيط كوچك به يك محيط پهناور بزرگي توسعه مي يابند.

اين نكته اي كه امروز سرلوحه افكار متفكرين قرار گرفته است در سيزده قرن پيش مورد عنايت مخصوص پيغمبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در مكتب جعفري براي اخوت و برادري حقوق ثابتي مقرر نموده اند تا مباني دوستي و الفت تحكيم گردد و اجتماع به هم مشيد و پيوسته و پشتيبان يكديگر قرار گيرند.

در مكتب اسلام براي حقوق برادري هنوز استقصائي نشده اولين كتابي كه در اين باره نوشته شده احاديث مرويه ملت جعفري است كه از شاگردان امام جعفرصادق عليه السلام به نام مصادقة الاخوان شيخ صدوق (ره) جمع آوري كرده و نمونه اي از حقوق برادري است زيرا خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از قرآن مجيد آياتي كه براي تشكيل و سازمان حزب مؤمنين نازل شده و روي آن مباني عقد اخوت و برادري و بين اصحاب فداكار خود بست و مساوات و مواسات را به سبك بي نظيري در جهان بشريت به عمل درآورد كه نتيجه اش اين است كه امروز بيش از هشتصد ميليون مسلمان در دنيا هستند و ما در كتاب جهان اسلام وضع حاضر ممالك اسلامي و مسلمين جهان را با شرايط حاضر تشريح كرده ايم و پس از او اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام باب مدينه علم مصاديق آن مفاهيم كلي را بين اصحاب از جان گذشته خود نشان داد و در عصر امام حسن مجتبي عليه السلام نيز جمعي بودند و بارزترين مصاديق برادري در اصحاب بي نظير سيدالشهداء



[ صفحه 179]



تجلي داشت كه عالما عامدا رو به مرگ مي رفتند و مباهات و افتخار مي كردند و لذا فرمود در دنيا ياراني چون ياران خود نديدم الحق هم تاريخ روزگار مردان از خود گذاشته اي نظير آنها نشان نداد تا حضرت امام زين العابدين عليه السلام تعريف و توصيف اين برادري را فرموده و امام محمدباقر عليه السلام شرايط آن را نشان داد كه هر كس داراي اين شرايط باشد مي تواند برادر و صديق و دوست باشد.

امام جعفرصادق عليه السلام حقوق برادري را توصيف و طبقه بندي و مراتب و مدارج آن را تشريح فرموده تا مردم دنيا بدانند معني و مفهوم برادري چيست؟ و مصداق واقعي آن كجا است؟!

امام ششم به معلي بن خنيس فرمود: اي پسر خنيس هر مردي مسلمان بر برادرش هفت حق دارد كه در صورت اعمال آن حقوق به مصداق بارز برادري رسيده و حق دوستي را اداء كرده است آسان ترين حق برادر مؤمن بر برادرش اين است كه آنچه خود دوست دارد براي او بخواهد.

1- ايسر حق منها ان تحب له ما تحب لنفسك و تكره له ما تكره لنفسك.

هر چه بر خود مي پسندي براي برادر ايماني خود بخواه و هر چه خود از آن متنفري براي برادرت مخواه.

1- حق الثاني ان تجتنب سخطه و تتبع مرضاته و تطيع امره

شرط دوم اين است كه از خشم و غضب و سخط او اجتناب كني و او را به حال خشم درنياوري و موجبات رضايت او را فراهم كني و امر او را به پاس ايمان و اسلاميت اطاعت و پيروي نمائي.

3- حق الثالث ان تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك.

برادران ايماني خود را به جان و مال و زبان و دست و پا كمك و معاونت و معاضدت نمائي.



تا تواني به جهان حاجت محتاجان ده

به دمي يا قدمي يا درمي يا كرمي



4- حق الرابع ان تكون عينه و دليله و مرآته

حق چهارم اين است كه تو درباره برادرت مانند عين او نفس او جان او دليل و راهنماي او آينه سرتا پا نماي او باشي با اين حق تمام صفات فاضله و ممدوحه و مستحسنه كه



[ صفحه 180]



تو مي خواهي براي او هم به وجود مي آيد و اگر بشر اين طور مصفي شد ديگر نقطه ابهام و تاريكي از رذيلت باقي نخواهد ماند.

5- حق الخامس - ان لا تشبع و يجوع و لا تروي و يظمأ و لا تلبس و يعري

پنجمين حق برادري اين است كه تو سير نباشي او گرسنه تو پوشيده به چندين جامه الوان و مجلل نباشي او برهنه و عريان تو سيراب نباشي او تشنه با اين حق عدالت اجتماعي كاملا تأمين مي گردد و اختلاف طبقاتي به كلي از بين مي رود بنيه اقتصادي تعديل و تقويت مي گردد عالي و داني در صورت ظاهر اجتماع يكسان مي شوند.

6- والحق السادس ان يكون لك خادم و ليس لاخيك خادم فوجب ان تبعث خادمك فتغسل ثيابه و تصنع طعامه و تمهد فراشه

فرمود حق ششم اين است اگر تو تمكن داري و خادم و نوكر و كلفتي داري او را بفرست به خانه برادرت و دوست همسايه صديقت كه لباس او را بشويد و غذاي او را طبخ كند فراش او را نظيف نمايد خدمت لازم او را انجام دهد و اين بزرگترين خدمت اجتماع است كه براي تحكيم مباني ملي مي توان نمود و چه قدر بر قوت دوستي و شدت محبت و عواطف متبادله بين مردم مي افزايد.

7- والحق السابع ان تبر قسمه و تجيب دعوته و تعود مريضه و تشهد جنازته و اذا علمت ان له حاجة تبادر الي قضائها و لا تلجئه الي ان يسالكها ولكن تبادره مبادرة فاذا فعلت ذلك وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك. [1] .

هفتمين حق برادري اين است كه از سوگند دادن او تبري جوئي دعوتش را اجابت كني - در مرض و كسالت عيادتش كني و جنازه اش را تشييع نمائي و اگر دانستي كه او حاجتي دارد در قضاء حوائجش بكوشي و او را ملجأ و مجبور نكني كه از تو مسئلت كمك نمايد يا به در ارباب حوائج رود قبل از آنكه بيان كند تو در اداء حاجتش بكوش و مبادرت به انجام آن كن اگر با برادران مسلمان چنين عمل كردي دوستي تو به دوستي او پيوند ناگسستني مي يابد و دوستي او به دوستي تو چنان محكم مي گردد كه غير قابل انفكاك مي شود.

اكنون نگارنده از خود مي پرسد آيا مي تواني با اين شرايط عمل كني و آيا عمل كرده اي و قدرت بر انجام حوائج و انجاح مقاصد برادران ايماني خود داري و عملا برادري



[ صفحه 181]



و دوستي خود را نشان داده اي در پاسخ شرمنده هستم كه سر انفعال بايد به زير افكنم - چه شرايط زندگي فردي و زندگي اجتماعي و محيط فاسد و خراب و عوامل و علل امور معيشت اين بنده را به انجام اين مقاصد عالي موفق نكرده از خداوند مسئلت مي كنم كه همه خوانندگان را به اين اصول اخلاقي و مباني تحكيم دوستي و برادري موفق دارد - بدون شك مفاسد اجتماع كنوني ناشي از عدم اجراي اين اصول اخلاقي و برادري است - اين اختلاف طبقاتي اين حس بدبيني اين روح تنفر و عسرت و معيشت ضنك و بدبختي و بد اخلاقيها مولود اين است كه افراد اجتماع در صورت ظاهر در يك شهر تهران دو ميليون جمع هستند ولي در باطن با هم تفرقه و اختلاف دارند و علت عقب افتادگي همين است.


پاورقي

[1] وسايل الشيعه ص 237 ج 2 - باب وجوب اداء الحق المؤمن.


امام صادق و علوم طبيعي


منظور از علوم طبيعي در قاموس اسلام آن دسته علومي است كه در نهاد آنها دست قدرت طبيعي به وديعت سپرده كه در اثر آن طبايع آثار و مآثري به جا مي گذارند مانند طبيعت آتش و طبيعت آب و طبيعت نبات و جماد و حيوان و طبابع افلاك و اجرام و غيره كه خواص و آثاري در ساير مواليد و عناصر به جا مي گذارند - چون علم طب و مكانيك و فيزيك و شيمي و زمين شناسي و نبات و جماد و حيوان انسان شناسي كه هر يك صدها شعبه دارد.


درس قرآن ابر و كشتي


ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون

سوره بقره 158

در اين آيه كريمه وجه مشاركتي بين ابر و كشتي قرار داده كه حركت ابر را به وسيله باد و حركت كشتي را به وسيله امواج و حرارت معرفي فرموده.

ابر و كشتي هر دو روي دريا حركت مي كنند و مابه الاشتراك و مابه الافتراقي دارند بدين ترتيب كه حركت ابر به وسيله باد است و حركت كشتي هم به وسيله باد است اما بادي كه ابر را حركت مي دهد غير از بادي است كه كشتي را حركت مي دهد - ابرها به بادهاي مسخر كه بين آسمان و زمين يعني در جو است حركت مي كند ولي كشتي به بخار منبعث از آب و باد حركت مي نمايد كه از آن تعبير به قوه كهربائيه شده است. «برق»

اين باد كه هواي موجود در زير زمين و زير آب است موجب نشو و نمو نباتات و



[ صفحه 77]



حيوانات مي شود و قدري پائين تر در دل كوه ها حرارت بيشتر است كه مواد فلزي به طور مذاب موجود است.

در درجات مختلفه آنجا كه آتش افروز است شبيه به ديگ بخار حمام است و تون حمام كه آتش زا است و آنجا كه زمهرير است شبيه به داخل حمام است كه نقطه دورتر از حرارت است و بخار متصاعد از حمام موجود در جو موجب حركت كشتي ها مي گردد كه حامل آن باد است و كوه هاي بلند در زمين مانع انبساط اين گازها و بخار متصاعد است كه از قله كوه ها به هوا حركت كند و در زمين گسترده نگردد تا موجب اتلاف نبات و حيوان شود.

اين منافع قلل كوه كه ديده مي شود و به صورت رود يا ابر يا بخار خارج مي گردد به منزله دودكش ابخره متمركز در شكم زمين است كه از زير در حركات سريع گردش زمين آتش افروزي مي كند و هر طبقه بالا مي آيد از حرارتش كاسته مي شود تا به سطح زمين برسد و لوله هاي تحت الارضي دود ابخره متمركز نقاط مركزي زمين را كه از مواد مذاب و در حال مذاب و اختلاط و امتزاج است از منافذ كوه ها بالا مي برد و به دست باد مي سپارد قسمتي از آن موجب حركت كشتي ها مي شود و قسمتي محمول بادها براي تلقيح و تحريك مواد نباتي مي گردد. و چنانچه اين منافذ گرفته شود و ابخره بخارهاي تحت الارضي نتواند متصاعد گردد موجب زلزله و گاهي آتش افشاني مي شود چنانچه نقاط زلزله انگيز براي مسدود بودن راه ابخره زميني و شدت آن آتش افشاني است كه گفته اند:



زلزلة الارض لحبس الابخره

و العين من يكشفها منفجره



و البئر و القناة من هذا النمط

و اشتيدنا مما من السماء هبط



به همين نظر علماء شكم كوهها را زندان يا خزائن ابخره و معادن شناخته اند كه دود آن به وسيله بادها تشكيل ابر مي دهد و باران كه از ابخره متصاعد است در سطح ابرها قرار مي گيرد پس ابرها حامل باران است و بادها محرك و راننده ابرها است.

برخي گفته اند ابر همان حالت ثلجي و برفي است كه باران در شكم آن قرار گرفته كه در حركت چون با نور و حرارت آفتاب مواجه شود و وضع و محاذات پيدا كند لباس ابري را بيرون مي نمايد و به صورت آب جاري مي شود و منابع چشمه ها را تأمين مي نمايد.

بعضي گفته اند كه ابرها در بالاي كوه هاي بلند گاهي تا بيست ميل مربع گسترش مي يابند و پهن مي شوند و گاهي ابرهاي متصاعد از حضيض زمين به بالا رفته از بيست قيراط



[ صفحه 78]



سنگين تر نمي شود در هر حال باشد ابرها داراي يك قوه مغناطيسي هستند كه در مسير حركت باد درمي آيد - چنانچه مشاهده شده كه ابرها در حال سكون با باد متقابل مي گردد كه باد آن قوه مغناطيسي آن را مي گيرد و از آن سلب مي كند و گاهي بر قوه مغناطيسي آن مي افزايد كه از سرعت حركت ابر و كشتي مشهود مي باشد.

با اين مقدمه خداوند عالم خالق اين نيروهاي مرئي و غيرمرئي جاذبه اي در ابر و باد قرار داده كه موجب حركت مي گردد و از اين جهت فرموده كشتي ها مانند ابرها با باد حركت مي كند و كليد اين ابداع و اختراع را به فكر بشر سپرده.

در تفسير طنطاوي مي نويسد بادها هستند كه كشتي ها را حركت مي دهند همانطور كه ابرها را حركت مي دهند و همان طور كه كشتي در مسير معين ملاح و ناخدا حركت مي كند ابرها نيز در مسير جاذبه خود به ناموس طبيعي كه خداوند معين فرموده حركت مي كند و آنجا كه مأمور باريدن است مي بارد و آنچه كه وظيفه سايباني دارد سايباني مي كند و آنجا كه وظيفه مركب دارد مركب سواري مي شود - و كليه اين علوم مربوط به سلسله دانش آسماني است و عوامل جوي كه مأمور نقل و انتقال آنها هستند همانطور كه كشتي ها طبق قوانين بحريه مستخرجه از علم افلاك و مراقبت طول و عرض نجومي و جغرافيائي از مدار آفتاب در حركت مي افتد.

ابرها نيز مانند كشتي ها روي موازين فرماندهي بادهاي ثابت مدار مخصوص فواصل كره زمين در مدار فلكي خود حركت مي نمايند و در سواحل نقاط هوائي كه بايد ببارند متوقف مي گردند و مي بارند عينا مانند كشتي ها كه در سواحل پهلو مي گيرند و هر دو تحت تأثير بخار جوي قرار دارند.

طنطاوي مي گويد فلك به دو وسيله حركت مي كند يكي به حوادت و ديگر طبق قوانين جاذبه ي عمومي الهي و باد وسيله حركت ابر و كشتي است و آب وسيله تكون و بقاء نبات و حيوان و انسان است كه طبق قوانين فلكي كشتي و ابر هر دو در حركت مي باشند.

نكته ديگري كه از اين آيه استنباط مي شود اين است كه باد در روي آب كشتي را سير مي دهد و در هواي آب آلود ابرها را حركت مي دهد و آن هوا در مدار فلكي گاهي حامل باران و گاهي وظيفه ديگري به عهده مي گيرد.

طنطاوي گويد: كشتي گاهي با باد حركت مي كند چنانچه قرن ها چنين بوده است



[ صفحه 79]



و سعدي گفته:



خدا كشتي آنجا كه خواهد برد

اگر ناخدا جامه بر تن درد



و فردوسي گفته:



برد كشتي آنجا كه خواهد خداي

اگر جامه بر تن درد ناخداي



و گاهي با بخار حركت مي كرده كه امروز به صورت برق و موتور درآمده و با نيروي اتم حركت مي دهند.

در هر حال حركت اگر با باد باشد يا با بخار مولود آب يا به وسيله باد از آب و ساير مواد مذابي حركت صورت مي گيرد و ساير فنون تكامل حركت كشتي هم از همين مواد سرچشمه گرفته است.

به اضافه آن روزي كه با باد حركت مي كرد يا با بخار در هر دو حال راهنماي كشتي ستاره هاي آسماني بودند كه ملاح و كشتي را هدايت مي نمودند چنانچه قرآن فرموده (و علامات بالنجم هم يهتدون.)

اين ستارگان ثوابت و سيار نشانه هاي بارز حركات تكاملي مواليد و موجودات مي باشند.


الفقهاء 06


قالوا: لابد ان يكون تغسيل الميت و الصلاة عليه باذن الولي، فاذا غسل أو كفن دون الاستئذان منه، وقع العمل باطلا.

و تسأل: أي معني لاذن الولي، مع العلم بان التكاليف الشرعية لا تناط بارادة أحد؟

الجواب:

أجل، و لكن الولي هنا ليس شرطا لوجوب الغسل و الصلاة، بل لصحتهما و ايجادهما في الخارج علي النحو المطلوب، تماما كالوضوء بالقياس الي الصلاة التي تجب، و ان لم يكن المكلف متوضئا، و انما عليه أن يتوضأ حين الاطاعة و الامتثال.

و لأولياء الميت مراتب يتقدم بعضهم علي بعض علي الوصف التالي:

1- الزوج، يقدم حتي علي الآباء و الأبناء.

2- الأب، يقدم علي الأم و الأولاد.

3- الأم، تقدم مع عدم وجود الأب، علي الأولاد و الذكور.

4- الذكور مقدمون علي الاناث من طبقتهم و مرتبتهم، و كذا يقدم البالغ



[ صفحه 118]



علي غير البالغ.

5- البنات، يتقدمن علي أولاد الأولاد و الأجداد و الأخوة.

6- أولاد الأولاد يقدمون علي الجد.

7- الجد يقدم علي الأخ

8- الأخ يقدم علي الأخت.

9- الأخت تقدم علي أولاد الأخ.

10- الأعمام يتقدمون علي الأخوال.

11- الأخوال يقدمون علي الحاكم الشرعي.

12- الحاكم يقدم علي عدول المسلمين.

و وجود الصبي و المجنون و الغائب بحكم العدم، و من انتسب الي الميت بالأب و الأم معا أولي ممن انتسب اليه بأحدهما، و من انتسب اليه بالأب أولي ممن انتسب بالأم، و اذا كان أهل المرتبة الواحدة متعددين كالأولاد و الأخوة و الأعمام و الأخوال تكون الولاية مشتركة بين الجميع علي السواء، لأن نسبة الدليل الي الكل واحدة دون تفاوت، فما هو المعروف من استئذان الولد الأكبر فقط لا مستند له في الشريعة.

و اذا أوصي الميت الي رجل بتجهيزه، لا يسقط اذن الولي، حيث لا مانع من الجمع، فيأذن الولي، و يجهز الموصي اليه، و به نجمع بين أمر الشرع، و ارادة الميت.


الدين


الدين تارة يكون للانسان، و أخري يكون عليه، فان كان عليه، و استغرق جميع ما يفضل عن حاجته و حاجة عياله، بحيث اذا أداه لا يزيد شيئا عن حاجته، قدم الدين علي الحج، و ان لم يستغرقه بكامله، بحيث يستطيع وفاء الدين و الحج دون أن ينقصه شي ء أو يضر بحاله، وجب عليه أن يفي بهما معا، لعدم التضاد و و المعارضة.

و اذا كان الدين له، لا عليه، و كان في غني عنه، غير محتاج الي صرفه في مؤنته و مؤنة عياله، فهل يجب عليه الحج، و الحال هذه، أو لا؟

الجواب:

اذا كان الدين مؤجلا لم يأت زمن وفائه بعد فلا يجب الحج، لعدم الاستطاعة، و اذا كان حالا فقيل: يجب الحج، حتي و لو كان المديون مماطلا، و احتاج تحصيله الي الخصومات و المرافعات، و قيل لا يجب، و الحق ان هذا الدين اذا أمكن الحصول عليه بسهولة، بحيث لا يحتاج الا لمجرد المطالبة، وجب الحج، لأن صاحب الدين يعد مستطيعا بالفعل، و اذا احتاج التحصيل الي



[ صفحه 135]



العناء و الخصومات فلا يجب، حتي و لو أمكن الحصول علي الدين و لكن بعد لأي، حيث لا يعد من المستطيعين بالفعل.. بداهة أن الاستطاعة لا يجب تحصيلها، و انما يجب الحج بعد الاستطاعة و بكلمة، ان العبرة بوجود الاستطاعة بالفعل، لا بالقوة. و من هنا يعلم أنه لا يجب الاستدانة للحج، حتي و لو كان قادرا علي الوفاء بعد عودته بيسر و سهولة.


موجبات السقوط


و يسقط هذا الخيار بالموجبات التالية:



[ صفحه 152]



1- افتراق أحد المتبايعين عن صاحبه، و لو بخطوة واحدة، بحيث ينتفي معها اتحاد المجلس... بداهة أن الاحكام تتبع الاسماء، و الاسماء تتبع معانيها المعروفة بين الناس، و قد روي عن الامام الباقر أبي جعفر الصادق عليهماالسلام انه قال: بايعت رجلا، فلما بعته قمت، و مشيت خطي، ثم رجعت الي المجلس، ليجب البيع حيث افترقنا.

2- اشتراط سقوطه في ضمن العقد نحو أن يقول البائع للمشتري: بعتك علي أن لا يكون لك خيار المجلس، أو يقوله المشتري للبائع، أو ما يجري مجري هذا القول، مما يدل علي الاشتراط بصراحة و وضوح، و حينئذ يسقط هذا الخيار، لأنه من الحقوق التي تسقط بالاسقاط، و الاجماع علي ذلك، و النص، و هو حديث: «المؤمنون عند شروطهم».

و قال قائل: ان هذا الشرط باطل، لأنه يتنافي مع طبيعة العقد المقتضية للخيار، و مع السنة الموجبة له، و هي حديث «البيعان». و معلوم أن كل شرط خالف طبيعة العقد، أو كتاب الله، و سنة نبيه فهو لغو.

و نجيب بأن اشتراط سقوط هذا الخيار لا يتنافي مع طبيعة العقد، كما أنه علي وفق السنة؛ و ذلك أن العقد من حيث هو لا يستدعي خيار المجلس، و لا غيره من الخيارات، لأن الخيار حكم شرعي يستخرج من الأدلة الشرعية، و قد استخرجنا خيار المجلس من حديث «البيعان» و اذا عطفنا عليه حديث «المؤمنون عند شروطهم» و جمعناهما في كلام واحد كان المعني هكذا:«البيعان بالخيار الا اذا تراضيا علي عدم الخيار» تماما كما لو قال الشارع: صم، ثم قال: لا ضرر و لا اضرار، فان معني الجملتين معا يجب عليك الصوم حيث لا يضر بك، و بهذا نجد تفسير قول الفقهاء: ادلة الشروط حاكمة و مقدمة علي أدلة الأحكام.



[ صفحه 153]



و بتعبير غامض الا عند أهل الفن أن هذا الشرط يتنافي مع العقد المطلق، لا مع المطلق العقد [1] .

و اتفقوا قولا واحدا بشهادة صاحب الجواهر و المكاسب علي أن المتبايعين اذا انشأ العقد مطلقا من غير قيد، و بعد انعقاده و تمامه تراضيا علي اسقاط خيار المجلس، صح، وسقط الخيار، لأنه حق لهما، ولكل ذي حق اسقاط حقه، و لو اسقطه احدهما دون الآخر سقط حق من اسقط، و بقي حق من لم يسقط، لعدم ارتباط أحد الحقين بالآخر.

و اختلف الفقهاء فيما اذا أسقط كل منهما أو أحدهما حقه في هذا الخيار عند المفاوضة، و قبل انشاء العقد ثم انشأه مجردا عن الشرط.

فذهب المشهور بشهادة الشيخ الانصاري الي أن هذا الاتفاق لا يجب العمل به «لأنه وعد بالتزام، و التزام تبرعي لا يجب الوفاء به».

و ذهب جماعة، منهم الشيخ الطوسي، و القاضي - علي ما نقل عنهما - و السيد اليزدي الي وجوب الوفاء، تماما كما لو كان في ضمن العقد، قال هذا السيد في حاشيته علي المكاسب: «أما كونه وعدا فممنوع، لأن المتعاقدين لم يقصدا الوعد، كما هو الفرض، و انما قصدا انشاء سقوط هذا الخيار، و أما كونه الزاما تبرعيا فممنوع كذلك، و نحن نقول: يجب الوفاء، لعموم المؤمنون عند شروطهم».



[ صفحه 154]



و هو الحق، لأن العبرة بانشاء القصد، أي قصد عدم الخيار هنا، و قد عبرا عن ذلك بصراحة، أما أن يكون هذا التعبير مقارنا للعقد فليس بشرط، بل يؤثر أثره مع التقديم، كما يؤثر مع التأخير و المقارنة، و يأتي مزيد من التوضيح عند الكلام عن الشروط و احكامها، و بناء العقد عليها.

3- اذا تصرف البائع بالثمن، أو المشتري بالمثمن تصرفا يدل في نظر العرف علي الرضا فلا يحق للمتصرف أن يفسخ، و ان لم يفترقا، لأن معني الخيار ان يختار امضاء العقد، أو فسخه - كما قدمنا - و لا فرق بين أن يختار ذلك بالقول، أو يختاره بالفعل، قال الامام الصادق عليه السلام: خيار الحيوان ثلاثة أيام للمشتري، اشترط ذلك، أو لم يشترط، فان أحدث المشتري فيما اشتري حدثا قبل ثلاثة أيام فذلك رضا منه.

فقوله: «فذلك رضا منه» دليل عام، و قاعدة كلية ان كل تصرف يدل علي الرضا بالعقد فهو مسقط للخيار، سواء أكان خيار الحيوان، أو المجلس أو غيرهما، و للحديث عن التصرف بقية، تأتي في أثناء الكلام عن سائر الخيارات.



[ صفحه 155]




پاورقي

[1] مطلق العقد هو القاسم المشترك الشامل لجميع انواع العقود و اقسامها، و منها العقد المجرد عن كل قيد - العقد المطلق - و منها العقد المقيد، فالمقيد قسيم للمطلق، و كل منهما قسم و فرد لمطلق العقد، و من هنا صح أن نقول: العقد المقيد لا يتنافي مع مطلق المقيد، لأنه من اقسامه و افراده، و يتنافي مع العقد المطلق، لأنه قسيم له.


ما يشترطه المالك و العامل


الشروط التي ذكرناها في الفقرة السابقة شروط شرعية من اعتبار الشارع بالذات، بحيث لا تتحقق المضاربة الا بوجودها كاملة، و تنتفي المضاربة بانتفاء أحدهما.. و للمالك و العامل أن يضيفا شروطا أخري يتفقان عليها، علي شريطة أن لا تتنافي مع مقتضي العقد و طبيعته، أو تحلل حراما، أو تحرم حلالا شأنها في ذلك شأن سائر العقود.

و علي هذا، فاذا اشترط المالك علي العامل أن لا يسافر بالمال، أو يسافر به لجهة معينة دون غيرها، أو لا يتاجر الا بنوع خاص من السلع و ما الي ذاك صح الشرط و وجب الوفاء به. و اذا خالف، و طرأ علي المال شي ء فضمانه علي العامل، لأنه وكيل أو بمنزلة الوكيل علي المال، و علي الوكيل أن ينفذ أوامر الموكل. و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل يعمل بالمال مضاربة؟ قال: له الربح، و ليس عليه من الوضيعة شي ء الا أن يخالف ما أمر صاحب المال.. و أيضا



[ صفحه 157]



سئل عن رجل يعطي المال مضاربة، و ينهي أن يخرج به، فخرج؟ قال: يضمن المال، و الربح بينهما.

و تسأل: ان الضمان مع تعدي اذن المالك علي وفق القاعدة، أما مشاركة المعتدي مع المالك في الربح فلا وجه له.. و هل يستحق شيئا علي عمل لم يكن مأذونا به؟

الجواب: ان عدم الاستحقاق مع التعدي هو مقتضي الأصل و الاجتهاد.. و بديهة أنه لا أصل و لا اجتهاد مع وجود النص.. هذا، الي أنه بعد حصول الربح قد تبين أن العامل يتعد، لأن المالك عندما ضاربه فانما ضاربه و ضاركه علي أساس المصلحة، فكأنه قال له: افعل جميع ما فيه مصلحة المضاربة، حتي ولو منعتك عنه.


بين الشهادة و الرواية


ان الفرق بين الشهادة و الرواية في اصطلاح المتشرعة - أي الفقهاء - هو الفرق بين الحكم و الفتوي، حيث يريدون من الرواية في أبواب الفقه ما يثبت به الأحكام الشرعية العامة، و يريدون بالشهادة ما يفصل بين المتخاصمين في حوادث خاصة، و يشترطون العدد في الشهادة، و الذكورية في أكثر مواردها، و لا يشترطون ذلك في الرواية.


موضوع اليمين


موضوع اليمين هو الحق الملحوف من أجله، و يشترط صحة الحكم به



[ صفحه 136]



اثباتا أو نفيا، بحيث لو حلف المنكر حكم ببراءته، أو حلف المدعي حكم بثبوت حقه. و يشمل هذا الحق العين و الدين، و العقود و الموجبات، و الجنايات و الأحوال الشخصية، و ما اليها، ما عدا حقوق الله، و هي الحدود. أما اليمين العقيمة التي يصح بناء الحكم عليها فلا تتجه علي أحد مدعيا أو مدعي عليه.

و من أمثلتها أن يبيع شخص داره من زيد، ثم يأتي ثالث، و يدعي شراءها من قبل، فاذا أنكر البائع لا تتجه عليه اليمين، اذ لو أقر بسبق البيع لايؤخذ باقراره، لأنه في حق الغير. و اذا لم يكن للاقرار من أثر لم يبق لليمين من موضوع.

و كذلك لو قال شخص لآخر: لي عندك شهادة، و أطلبك الي تأديتها أمام الحاكم. فأنكر، و قال: لا شهادة لك عندي، فلا تتجه اليمين علي المنكر، لأنه لو أقر لا يحكم عليه بشي ء، لأن منكر الشهادة مسؤول أمام الله فقط.


اخبار الصادق مع المنصور


ابوعبدالله دبيلي.

ر.ك: رجال نجاشي، ج 2، ص 323.



[ صفحه 231]




الاهتداء بالنجم


فكر في هذه النجوم التي تظهر في بعض السنة و تحتجب في بعضها كمثل الثريا و الجوزاء و الشعريين و سهيل، فإنها لو كانت بأسرها تظهر في وقت واحد لم يكن لواحد فيها علي حياله دلالات يعرفها الناس، و يهتدون بها لبعض أمورهم، كمعرفتهم الآن بما يكون من طلوع الثور و الجوزاء إذا طلعت، و احتجابها إذا احتجبت، فصار ظهور كل واحد و احتجابه في وقت غير الوقت الآخر، لينتفع الناس بما يدل عليه كل واحد منها علي حدته، و ما جعلت الثريا و أشباهها تظهر حينا و تحتجب حينا إلا لضرب من المصلحة، و كذلك جعلت بنات نعش ظاهرة لا تغيب لضرب آخر من المصلحة، فإنها بمنزلة الأعلام التي يهتدي بها الناس في البر و البحر للطرق المجهولة، و كذلك أنها لا تغيب و لا تتواري فهم ينظرون إليها متي أرادوا أن يهتدوا بها إلي حيث شاؤوا، و صار الأمران جميعا علي اختلافهما موجهين نحو الأرب و المصلحة، و فيهما مآرب أخري علامات و دلالات علي أوقات كثيرة من الأعمال، كالزراعة والغراس والسفر في البر و البحر، و أشياء مما يحدث في الأزمنة من الأمطار و الرياح و الحر و البرد، و بها يهتدي السائرون في ظلمة الليل، لقطع القفار الموحشة و اللجج الهائلة، مع ما في ترددها في كبد السماء مقبلة و مدبرة و مشرقة و مغربة من العبر، فإنها تسير أسرع السير و أحثه.


الاسلام غير الايمان


الخصال 2 / 609 - 608، ضمن ح 9: في خبر الأعمش عن الصادق عليه السلام قال:...

الاسلام غير الايمان، و كل مؤمن مسلم، و ليس كل مسلم مؤمن، و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن، و لايزني الزاني حين يزني و هو مؤمن، و أصحاب الحدود مسلمون لا مؤمنون و لا كافرون، فان الله تبارك و تعالي لا يدخل النار مؤمنا و قد وعده الجنة، و لا يخرج من النار كافرا و قد أوعده النار و الخلود فيها، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء، فأصحاب الحدود فساق، لا مؤمنون و لا كافرون، و لا يخلدون في النار، و يخرجون منها يوما [ما]، و الشفاعة جائزة لهم، و للمستضعفين اذا ارتضي الله عزوجل دينهم.


تارك الحج


[ثواب الأعمال 282 - 281 و المحاسن 88 ب 13 ح 31: حدثني محمد بن علي الكوفي عن موسي بن سعدان، عن الحسين بن أبي العلاء، عن ذريح، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول:...]

من مات و لم يحج حجة الاسلام و لم تمنعه من ذلك حاجة تجحف



[ صفحه 67]



به، أو مرض لايطيق الحج من أجله، أو سلطان يمنعه، فليمت ان شاء يهوديا و ان شاء نصرانيا.


كيف تسأل ربك؟


أمالي الصدوق 292، المجلس 57، الحديث 2: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر قال: كان الصادق عليه السلام يدعو بهذا الدعاء:...

الهي كيف أدعوك و قد عصيتك، و كيف لا أدعوك و قد عرفت حبك في قلبي، و ان كنت عاصيا مددت اليك يدا بالذنوب مملوءة وعينا بالرجاء ممدودة، مولاي أنت عظيم العظماء و أنا أسير الأسراء، أنا أسير بذنبي مرتهن بجرمي، الهي لئن طالبتني بذنبي لأطالبنك بكرمك، و لئن طالبتني بجريرتي لأطالبنك بعفوك، و لئن أمرت بي الي النار لأخبرن أهلها أني كنت أقول لا اله الا الله محمد رسول الله، اللهم ان الطاعة تسرك، و المعصية لا تضرك، فهب لي ما يسرك و اغفر لي ما لا يضرك يا أرحم الراحمين.


حثه علي مساعدة المحتاجين


كان هو عليه السلام المثل الأعلي في مساعدة الضعفاء و أبناء السبيل.

دخل عليه عمار السباطي، فقال له: يا عمار انك رب مال كثير فتؤدي ما افترض الله عليك من الزكاة؟.

قال: نعم. قال الامام عليه السلام: فتخرج الحق المعلوم من مالك.

قال: نعم. قال عليه السلام: فتصل قرابتك؟ و تصل اخوانك؟.

قال: نعم.

قال عليه السلام: يا عمار المال يفني، و البدن يبلي، و العمل يبقي و الديان حي لا يموت. يا عمار، ما قدمت فلم يسبقك، و ما أخرت فلن يلحقك. و لشدة اهتمامه بمساعدة الضعفاء، و قضاء حوائج المؤمنين، كان يري أن الاعراض عن



[ صفحه 312]



المؤمن المحتاج للمساعدة استخاف به، والاستخاف بالمؤمن استخفاف به عليه السلام. و جاء ذلك موضحا في قوله قد كان عنده جماعة من أصحابه: ما لكم تستخفون بنا؟ فقام اليه رجل من أهل خراسان فقال:.

معاذ الله أن نستخف بكم أو بشي ء من أمركم!.

فقال عليه السلام: انك أحد من استخف بي.

فقال الرجل: معاذ الله أن أستخف بك!! فقال عليه السلام:

و يحك ألم تسمع فلانا و نحن بقرب الجحفة، و هو يقول لك: احملني قدر ميل فقد و الله أعييت. فوالله ما رفعت له رأسا، لقد استخففت به، و من استخف بمؤمن فينا استخف، وضيع حرمة الله عزوجل.

و قال له رجل من أصحابه: جعلت فداك: بلغني أنك تفعل في عين زاد (اسم ضيعة) شيئا أحب أن أسمعه منك.

فقال عليه السلام: نعم كنت آمر اذا أدركت الثمرة أن يثلم في حيطانها الثلم، ليدخل الناس و يأكلوا، و كنت آمر أن يوضع عشر بنيات يقعد علي كل بنية عشرة، كلما أكل عشرة جاء عشرة أخري، يلقي لكل نفس منهم مد من رطب، و كنت أمر لجيران الضيعة كلهم: الشيخ و العجوز و المريض، و الصبي، و المرأة، و من لا يقدر، أن يجي ء فيكون لكل انسان مدا، فاذا أوفيت القوام و الوكلاء أجرتهم أحمل الباقي الي المدينة، ففرقت في أهل البيوت و المستحقين علي قدر استحقاقهم، و حصل لي بعد ذلك أربعمائة دينارا و كانت غلتها أربعة آلاف.

و قال مصادف: كنت عند أبي عبدالله الصادق فدخل رجل فسلم عليه فسأله عليه السلام كيف خلفت من اخوانك؟ فأجاب الرجل و أحسن الثناء و أطراهم.

فسأله الامام: كيف عيادة أغنيائهم لفقرائهم؟.

فقال الرجل: قليلة. قال الامام: كيف صلة أغنيائهم لفقرائهم في ذات أيديهم؟ فقال الرجل: انك تذكر أخلاقا قل ما هي فيمن عندنا.

قال الامام: فكيف يزعم هؤلاء أنهم شيعتنا؟!.

و قال اسحاق بن عمار: دخلت علي أبي عبدالله الصادق. فنظر الي بوجه



[ صفحه 313]



قاطب فقلت: ما الذي غيرك لي؟.

قال عليه السلام: الذي غيرك لاخوانك، بلغني يا اسحاق أنك أقعدت ببابك بوابا يرد عنك الفقراء.

فقلت: جعلت فداك اني خفت الشهرة.

فقال الامام: ألا خفت البلية!.

كان عليه السلام يبذل جهده في توجيه الناس و تقويم أخلاقهم و اصلاح شؤونهم ما استطاع، و يدعو ذوي اليسر الي الانفاق علي ذوي العسرة، و أن يوسعوا علي المضيق منهم حتي يمنعوهم من ذل السؤال. و كان ينفق حتي لا يبقي شيئا لعياله [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمة للأربيلي ج 1 ص 223.


اندوه حضرت يعقوب بر يوسف چه اندازه بود؟


هشام بن سالم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اندوه حضرت يعقوب بر حضرت يوسف چه اندازه بود؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: به اندازه ي اندوه هفتاد مادر بچه مرده.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: هنگامي كه حضرت يوسف - عليه السلام - در زندان به سر مي برد جبرئيل بر او وارد شد و گفت: خداوند تو و پدرت را مبتلا كرد (گرفتار بلا كرد) و خدا تو را از اين زندان نجات خواهد داد پس خدا را به حق محمد و اهل بيت گراميش - عليهم السلام - بخوان و مسألت كن تا تو را از آنچه در آن هستي نجات دهد.

حضرت يوسف فرمود: بارالها! تو را به حق محمد و اهل بيت گراميش مي خوانم و مسألت مي نمايم كه فرجم را زودتر برساني، و مرا از آنچه در آن هستم راحت كن.

جبرئيل - عليه السلام - گفت: پس بشارت باد تو را اي صديق (بسيار تصديق كننده)؛ كه خداي متعال مرا به سوي تو فرستاد تا بشارتت دهم كه از اين زندان



[ صفحه 112]



نجات خواهي يافت، و اينكه تو را پس از آن پادشاه مصر قرار خواهد داد، و تمامي اعيان و اشراف آن سرزمين را در خدمت تو در خواهد آورد، و بين تو و پدر و برادرانت جمع خواهد نمود، پس بشارت باد تو را اي صديق، كه تو برگزيده ي خدا و فرزند برگزيده ي او هستي.

جز همان شب نگذشت كه پادشاه مصر خوابي ديد كه (آن خواب) او را ترسانيد و به وحشت انداخت، و به اعوان و اطرافيان خود خبر داد، و تعبير آن را از آنها خواست، تعبير آن را ندانستند.

اينجا بود كه آن غلامي كه از زندان نجات يافته بود يوسف را نام برد و گفت: اي پادشاه، مرا به زندان بفرست چون در زندان مردي هست كه نظيري براي او از نظر دانش و بردباري و تعبير خواب نيافتم، و شما پيش از اين بر من و فلاني خشم نموده بودي، و ما را در زندان حبس نموده بودي، ما در زندان خوابي ديديم كه يوسف براي ما تعبير نمود و همان طور شد كه تعبير نمود، رفيق من فلاني دار زده شد، و من نجات يافتم.

پادشاه به او گفت: زود برو و خواب مرا بر او تعريف كن.

آن غلام بر يوسف وارد شد، و گفت: يوسفا؛ خبر ده مرا از تعبير خواب كسي كه در خواب: هفت گاو چاق را ديد، حضرت يوسف، تعبير آن خواب را بيان كرد.

هنگامي كه پيام و تعبير يوسف به پادشاه رسيده پادشاه گفت: پس او را پيش من آوريد تا او را مخصوص خود گردانم و گرامي بدارم.

پس هنگامي كه پيام پادشاه به حضرت يوسف رسيد گفت: چگونه اميدوار به گرامي داشت و احترام او باشم در حالي كه مرا هفت سال زنداني كرد، در حالي كه بي گناهي مرا مي دانست.

هنگامي كه اين سخن به گوش پادشاه رسيد زنان را خواست، سپس به آنها گفت: چرا چنين كرديد؟ گفتند: حاشا سوگند به خدا، ما از او بدي نديديم.

اينجا بود كه پادشاه كسي را به نزد حضرت يوسف - عليه السلام - گسيل داشت



[ صفحه 113]



و او را از زندان خارج ساخت.

هنگامي كه حضرت يوسف - عليه السلام - (در دربار پادشاه قرار گرفت) و پادشاه با او گفتگو كرد از كمال و عقلش خوشش آمد، به او گفت: اي يوسف، آنچه را من در خواب ديدم تو خود برايم تعريف نما، زيرا دوست دارم از زبان تو بشنوم.

يوسف خواب پادشاه را همان طور كه ديده بود نه كم نه زياد، تعريف نمود.

پادشاه مصر گفت: راست گفتي، پس چه كسي جمع كند آن (گندم) را براي من و حفظش كند.

يوسف گفت: خدا به من وحي نموده است كه من اين كار را تدبير مي كنم، و من در آن سالها به آن قيام مي كنم.

پادشاه مصر گفت: راست گفتي، پس بگير مهر و سرير و تاج مرا.

حضرت يوسف شروع نمود به جمع آوري گندم در هفت سال آبادي، و آنها را در خوشه ي خود در انبارها حفظ نمود، چون سالهاي قحطي و خشكسالي فرا رسيد حضرت يوسف - عليه السلام - اقدام بر فروختن طعام نمود.

در سال اول؛ گندم را در ازاي دينار درهم (سيم و زر) به آنها فروخت تا اينكه دينار و درهم در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملكيت جناب يوسف - عليه السلام - درآمد.

و در سال دوم؛ گندم را در ازاي زيورآلات به آنها فروخت تا اينكه زيورآلاتي در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه جزء اموال يوسف - عليه السلام - در آمد.

و در سال سوم؛ طعام را در ازاي چهارپايان به آنها فروخت تا جايي كه گاو و گوسفند و ديگر چهارپاياني در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه به ملكيت حضرت يوسف در آمد.

در سال چهارم؛ طعام را در ازاي بردگان و كنيزان به آنها فروخت تا جايي كه برده و كنيزي در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملك يوسف در آمد.

و در سال پنجم؛ طعام را در ازاي خانه ها و املاك به آنها فروخت تا جايي كه



[ صفحه 114]



در مصر خانه و ملكي نماند مگر اينكه وارد ملك حضرت يوسف - عليه السلام - شد.

و در سال ششم؛ طعام را در ازاي باغ و بستان به آنها فروخت تا جايي كه باغ و بستاني در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه به ملكيت جناب يوسف - عليه السلام - درآمد.

و در سال هفتم؛ طعام را در ازاي بردگي خودشان به آنها فروخت تا اينكه نماند كسي در مصر و اطراف و اكناف آن مگر اينكه در ملكيت جناب يوسف در آمد، و همه بردگان يوسف شدند.

در اين هنگام حضرت يوسف - عليه السلام - به پادشاه گفت: حال مي گوئي چه كنم در اينكه خداوند اختيارش را به دست من داده است؟

پادشاه گفت: نظر؛ نظر خودت است.

حضرت يوسف فرمود: من خدا را شاهد مي گيرم و شما را اي پادشاه شاهد مي گيرم كه من تمام اهل مصر را آزاد كردم، و املاك و بردگان آنها را به آنها برگرداندم و مهر و تخت و تاجت را به تو برگرداندم به شرط اينكه به سيره و روش من عمل كني، و جز به حكم من حكم نكني، زيرا خدا آنها را به دست من نجات داد.

پادشاه گفت: آن دين من و افتخار من است و من اقرار مي كنم كه نيست خدائي مگر خداي يكتا بدون شريك و اينكه تو پيامبر خدا هستي.

سپس براي برادران يوسف و پدرش همان پيش آمد كه برايت گفتم. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 12 ص 291 ح 76.


حديث 133


جمعه

لا عدو اضر من الجهل.

هيچ دشمني، زيان بارتر از ناداني نيست.

حلية، ج 3، ص 196



[ صفحه 27]




طاعة الجن له


و عنه: قال: روي محمد بن عبدالله العطار، عن محمد بن الحسن يرفعه الي معتب مولي أبي عبدالله عليه السلام قال: اني لواقف يوما خارجا من المدينة - و كان يوم التروية -، فدنا مني رجل فناولني كتابا طينه رطب، و الكتاب من أبي عبدالله عليه السلام و هو بمكة حاج، فغضضته فقرأته فاذا فيه: اذا كان غدا افعل كذا و كذا، و نظرت الي الرجل لأسأله متي عهدك به؟ فلم أر شيئا، فلما قدم أبو عبدالله عليه السلام سألته عن ذلك، فقال: ذلك من شيعتنا من مؤمني الجن، اذا كانت لنا الحاجة المهمة أرسلناهم فيها [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 132.


سنتي مانند سنت حضرت موسي


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آنكه در انجام حاجت برادر مسلمانش گام بر مي دارد مانند كسي است كه در سعي صفا و مروه است.

و از سليمان بن خالد نقل مي كند:

عبدالله بلخي با حضرت صادق عليه السلام همسفر بود. در جايي بين راه آن حضرت فرمود: ببين اينجا چاهي مي بيني؛ بلخي از چپ و راست نگاه كرد و برگشت و گفت: چيزي نيافتم. حضرت فرمود: چرا، باز هم نگاه كن. بلخي دوباره رفت و اطراف را نگاه كرد و برگشت ولي چيزي نديد. پس آن حضرت با صداي بلند فرمود:

اي چاه پر آب مطيع پروردگار! از آن چه خدا در تو نهاده ما را سيراب كن؛ پس آبي از همه ي آبها گواراتر و پاكيزه تر و زلال تر و شيرين تر از چاهي جوشيد. بلخي گفت: قربانت شوم، اين سنتي است در شما مانند سنت حضرت موسي عليه السلام كه چشمه ها براي او منفجر مي شد.



[ صفحه 222]




في التداوي بالتفاح


في دعائم الإسلام: عن جعفر بن محمّدعليه السلام أنّ رجلاً كتب إليه من أرضٍ وَبيئَة يخبره بوَبَئِها. فكتب إليه:

عَلَيكَ بِالتُّفاحِ فَكُلْهُ.

فَفَعَلَ ذلِكَ فَعُوفيَ [1] .


پاورقي

[1] دعائم الإسلام: ج 2 ص 148 ح 525.


اسم هذا العالم بلسان اليونانية


و اعلم يا مفضل أن اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم «قوسموس» و تفسيره الزينة،



[ صفحه 160]



و كذلك سمته الفلاسفة و من ادعي الحكمة، أفكانوا يسمونه بهذا الأسم الا لما رأوا فيه من التقدير و النظام فلم يرضوا أن يسموه تقديرا و نظاما حتي سموه زينة، ليخبروا أنه مع ما هو عليه من الصواب و الاتقان، علي غاية الحسن و البهاء.


ابن حجر هيتمي


ابن حجر هيتمي مي نويسد: به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه ي آن، همه جا پخش شده است و بزرگ ترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند، يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابوحنيفه، شعبه و ايوب سجستاني از او نقل روايت كرده اند. [1] .


پاورقي

[1] الصواعق المحرقة، ص 201.


مع الأستاذ عفيفي في روايته


و قد وافانا استاذ السيد عفيفي المحامي الشرعي بمصر، و محرر مجلة المحاماة الشرعية، بقصة من دون سند و هي تتكفل تعيين أم الامام و شخصيتها و إليك نصها:يقول الاستاذ السيد عفيفي عند ذكره لوالد أبي حنيفة: هو ثابت بن النعمان بن المرزبان، و كان ثابت هذا يرجع الي دين و عقل و مروءة، تصدر عن جد، فقد روي أنه كان في شبابه ورعا زاهدا، و كان يوما يتوضأ من جدول فجاءت تفاحة في الماء فأمسكها و أكلها بعد الفراغ من الوضوء، ثم بصق فرأي بصاقه دما فقال في نفسه: لعل ما أكلته حرام، و إلا لما تغير بصاقي



[ صفحه 283]



فتبع رأس الجدول، فوجد شجرة تفاحها مثل ما أكل، فطلب صاحبها وقص عليه القصة و أعطاه درهما و قال: إجعلها في حل، فلما رأي صاحب التفاحة ورعه و صلابته في دينه أحبه، و قال لا أرضي بدرهم و لا بألف درهم و لا بأكثر.

فقال ثابت: فبم ترضي؟ قال إن لي ابنة لا تري و لا تنطق، و لا تسمع و لا تمشي، فان تزوجتها أجعلها في حل، و إلا اخاصمك يوم السؤال و الحساب. فلبث ثابت في التفكر ساعة، ثم قال في نفسه: عذاب الدنيا أسهل و ينقضي، و عذاب الآخرة أشد و أبقي، و تزوج بها فلما دخل عليها تقبلته بقبول حسن، فاشتبه علي ثابت الأمر، لأنه وجدها حسناء سميعة بصيرة ناطقة، فقالت له: أنا زوجتك بنت فلان. قال: وجدتك علي خلاف ما وصفك أبوك، قالت: نعم فاني كنت من سنين لم أطأ خارج البيت، و لم أنظر الأجانب و لم أسمع كلامهم و لم يسمعوا كلامي، فعرف ثابت الحال و قال: (الحمدلله الذي أذهب عنا الحزن إن ربنا لغفور شكور).

يقص علينا الاستاذ المحامي هذه القصة غير ملتفت الي المؤاخذات التي يؤاخذ بها بصفته مثقفا من أبناء القرن العشرين و يتولي مهنة المحاماة الشرعية.

فيعلق عليها بقوله: هيهات لا يأتي الزمان بمثل ثابت، و لا بمثل صاحبته فلا عجب أن يتولد منهما ولد في صورة الانسان و سيرة الملك، و يحيي الله به دينه القويم، و يشيع مذهبه في الأقطار، و علمه في الأمصار و يقول:

من هذا الوالد الورع الزاهد، و هذه الأم الطاهرة، ولد الامام الأعظم أبوحنيفة النعمان في مدينة الكوفة في سنة 80 من الهجرة النبوية في عصر الدولة الأموية في خلافة عبدالملك بن مروان.

و يقول بعد ذلك أن إسمه النعمان و هو منقول من إسم جنس و قيل انه الدم و قيل انه الروح، فيكون اتفاقا حسنا لأن اباحنيفة روح الفقه و قوامه و منه منشأه و نظامه.

و نحن نسائل الاستاذ المحامي عن الأسباب التي دعته لنقل هذه الاسطورة في مقدمة كتابه «حياة الامام ابي حنيفة» أكان انتصارا للامام ليعلن بفضله و فضل أبيه و أمه؟ و هل ضاقت عليه المسالك فيمناقب أبي حنيفة فالتجأ الي أساطير العجائز في ليالي الشتاء؟ وليته ترك هذه الاسطورة، و هو المثقف الذي يحمل شهادة المحاماة، و المفروض بالمحامي أن يحمل عقلية قوية و فكرا واسعا يستطيع به أن يتوغل الي اعماق معقولات القوانين.



[ صفحه 284]



و نسائله أيضا لو قدر للشيخ عفيفي حضور تشاجر الفلاح مع ثابت و طلب كل منهما حكمه في الأمر، أكان يحكم علي ثابت بأنه مذنب و يلزمه بارضاء الفلاح بكل صورة؟ و هل في وسع الشيخ أن يحكم بصحة ما ذهب اليه ثابت من أن التفاحة كانت حراما لذلك تحولت الي دم؟ و كيف يكون ذلك من الوجهة الطبية و البيولوجية.

أنا لا أدري و لعل الاستاذ محب الدين الخطيب يدري، لأنه قدم الكتاب و عرفه للقراء.


حديث ابو هريرة


فهؤلاء كانوا يشاركون أباهريرة فيما ادعاه من تلك الخصوصية التي امتاز بها علي جميع أصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و قد ضرب الرقم القياسي في الكثرة و هو في الدرجة الأولي من الصحابة في ذلك، مع أنه كان أميا لا يقرأ و لا يكتب، و قد اعتذر عن ذلك بقوله ما أخرجه أحمد في مسنده: حضرت يوما من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مجلسا فقال: من بسط رداءه حتي أقضي مقالتي ثم يقبضه إليه فلن ينسي شيئا سمعه مني، فبسطت بردة علي حتي قضي مقالته ثم قبضتها إلي فوالذي نفسي بيده ما نسيت شيئا سمعته منه. [1] .

و لنا أن نسائله عن إعراض من كان في المجلس عن هذه المكرمة، و لأي شي ء لم يتسابقوا لهذه الفضيلة؟ أكانوا يشكون بما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، حاشا و كلا، أم أنهم لم يملكوا رداء يبسطونه كما بسط أبوهريرة رداءه! فهل يصح لنا أن نتساءل عن ذلك، أم لا يسوغ و نرجع إلي العصور الماضية فنسكت خوفا من الوقوع في الزندقة و ليس وراءها إلا السيف و النطع؟

كما حدث الخطيب البغدادي: ذكر عند الرشيد حديث أبي هريرة: أن موسي لقي آدم فقال: أنت آدم الذي أخرجتنا من الجنة؟ فقال رجل من قريش: أين لقي آدم موسي؟ فغضب الرشيد و قال: النطع و السيف زنديق يطعن في حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. [2] .

و من هذا نعرف شدة الأمر و خطر الموقف، فهذا رجل يسأل عن المكان الذي لقي موسي آدم ليتضح له أمر لعله كان يجهله فلقي ما لقي و طبقت عليه مادة الفناء و هي الإتهام بالزندقة، لأنه يستفسر عن غموض حصل له في حديث أبي هريرة، فأدت الحالة أن اتهم بالطعن علي حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

فكيف إذا أراد الاستفسار عن حديث أبي هريرة الذي أخرجه مسلم و البخاري: إن جهنم لا تمتلي ء يضع الله رجله فتقول قط قط. الحديث. [3] .

إذا لا يصح للمسلم الذي ينزه الله تعالي عن تلك الصفة أن يسأل لأن في السؤال و تنزيه الله طعن علي أبي هريرة، و الطعن علي أبي هريرة طعن علي النبي.

و كيف إذا أراد أن يستفسر عن المحل الذي ينزل إليه الله جل و علا في سماء الدنيا حين يبقي الثلث الأخير من الليل، فقد روي ذلك أبوهريرة كما



[ صفحه 611]



أخرجه الشيخان [4] إلي غير ذلك من أحاديثه التي يطول الحديث بالتحدث عنها. [5] .

و غرضنا من هذا العرض أن أحاديث أبي هريرة تحوط بها أشواك من التشكيك لحصول تلك الكثرة الهائلة، و لأنه كان أميا لا يقرأ و لا يكتب، و هو حديث عهد في الإسلام، و أقل الصحابة صحبة لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فهو يحدث عن وقائع لم يحضرها، و مشاهد لم يشهدها إجماعا.

فمن ذلك ما حدث به عن سهو النبي صلي الله عليه و آله و سلم في الصلاة (و هو منزه عن ذلك).

قال أبوهريرة: صلي بنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الظهر أو العصر فسلم في ركعتين، فقال له ذو اليدين: أنقصت الصلاة أم نسيت؟!.

و في لفظ كما أخرجه مسلم: بينا أنا أصلي مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الحديث.

مما يدل علي حضوره الواقعة، و مما لا شك فيه أن إسلام أبي هريرة كان بعد خيبر سنة 7 ه و وفاة ذواليدين في بدر في السنة الثانية. و قد حاولوا التوجيه لذلك و لم يتوجه جواب شاف كما يقول ابن عابدين. [6] .

و يحدث عن رقية بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أنه دخل عليها و سألها عن فضيلة لعثمان.

و رقية ماتت قبل إسلام أبي هريرة في السنة الثالثة من الهجرة.

كما أنه لم يكن حاضرا في المدينة و يحدث عن أشياء يدعي أنه اشترك بها كقوله: كنت مع علي عليه السلام حينما بعثه النبي صلي الله عليه و آله و سلم ببراءة. [7] .

و مرة يقول: كنت مع أبي بكر، مع أن التاريخ يشهد بأنه لم يكن حاضرا في المدينة، لأنه كان مؤذنا في البحرين.

نسوق هذا من باب المثال للتناقض الذي حصل في روايات أبي هريرة. و نحن إذ نتثبت و نرد الرواية التي ليس لها نصيب من الصحة فإن ذلك مما يوجبه الإسلام و يقره العقل.

و علي أي حال فأبو هريرة هو في الدرجة الأولي من المكثرين.



[ صفحه 612]



فالوقوف عند تلك الكثرة للتثبت لا يوجب طعنا في حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ذلك لا يستوجب أن يقال إن الشيعة لا يعتمدون علي أحاديث الصحابة.

و لا نريد هنا أن نتحدث عن حديث عبدالله بن عمر و اختصاصه بما لا يكون لأحد من الصحابة، فهو في الدرجة الثانية بعد أبي هريرة، فقد روي 2630 حديثا و هذا لم يكن عند من هو أكبر منه سنا و أشد منه ملازمة، فقد كان حدث السن لأن عمره يوم توفي النبي صلي الله عليه و آله و سلم لم يتجاوز العشرين سنة، فهذه الكثرة تبعث علي الإستغراب، كما أن هناك أمورا لا تسيغ لنا قبول كثير من رواياته. و التوقف في ذلك لا يدعو إلي الطعن في الصحابة. و لا نريد أن نعتذر عن رد أحاديثه عند التثبت لمعرفة حاله فإضبارة عمله كافية لكشف الحقيقة. فلنطو صحيفة البحث عن ذلك طلبا للإختصار هنا و نتركه لمحل آخر.

أما أم المؤمنين عائشة فلا نريد أن نساير موكب حياتها من البداية إلي النهاية، فاستقصاء البحث يقصينا عن الموضوع. [8] .

ولكنا نريد أن نتحدث عن حديثها بصورة موجزة، فإن لشخصيتها مكانة في المجتمع و أثر في التشريع الإسلامي، و قد اختصت دون سائر أزواج النبي صلي الله عليه و آله و سلم بكثرة الرواية عنه صلي الله عليه و آله و سلم بما لا نسبة له بين مجموع رواياتهن و رواياتها، و إليك مايلي:


پاورقي

[1] تاريخ ابن كثير ج 8 ص 105.

[2] تاريخ بغداد ج 14 ص 7.

[3] و أخرجه أحمد في ج 3 ص 314.

[4] أخرجه البخاري في باب الدعاء و مسلم في باب الترغيب في الدعاء.

[5] و قد جمع قسما منها سيدنا الحجة شرف الدين في كتابه (أبوهريرة) و أعطي صورة صادقة عنه ببحث علمي يتركز علي حرية الفكر فكان موضع عناية المفكرين و نال القبول لما فيه من إظهار للحقائق الضائعة.

[6] حاشية ابن عابدين علي الدر المختار 643 - 1.

[7] أخرجه النسائي في الحج.

[8] ذكرنا أطوار حياتها و منزلتها في التشريع الإسلامي في كتابنا (عائشة و التشريع الإسلامي) مخطوط.


مذهبه الفقهي


اذ أردنا أن نقف علي مدي نشاط الشافعي في فقهه فلا نستطيع تحديد ذلك بعد أن وقفنا علي نشاط أصحابه و تلامذته الذين نما المذهب بجهودهم و اجتهادهم بكثرة التخريج. و لهم آراء كثيرة و أقوال متعددة اجتهدوا فيها، و لم يؤثر عن الشافعي نص فيها، و نسبوا الجميع اليه و عدت من مذهبه، و هم و ان كانوا لا يقولون انها اقوال الشافعي، لكنهم يقولون انها اوجه بمذهبه.

و بفضل جهود اصحابه قد (اكتسب المذهب من البيئات المختلفة و الاحوال الاجتماعية المتباينة و الشؤون الاقتصادية المتخالفة الشي ء الكثير، مما كان يتأثر به المجتهدون عند تخريجهم للمسائل، اذ كانوا بلا ريب متأثرين ببيئاتهم الجغرافية و الاجتماعية و الاقتصادية، و انك لو درست ذلكالمذهب علي ضوء هذا، و فحصت الآراء بين المختلفين علي ذلك النور لعلمت أثر البيئات في أقوال المختلفين و آراء المتنازعين، و ان الذين يدرسون فروع ذلك المذهب بل فروع المذاهب المختلفة، درسوها منسوبة لأصحابها، و عرفوا البيئات المختلفة؛ فانهم حينئذ يرون تلك الآراء صورا صادقة لعصورها، حاملة ألوانها و منازعها الاجتماعية و الاقتصادية و اعراف الناس فيها [1] .

و قد نشأ في عصور الاجتهاد و حرية الفكر رجال لهم الاثر العظيم في التخريج وسعة دائرة المذهب كالاسفرائيني الذي قالوا في حقه: انه أنظر و أفقه من الشافعي؛ و مثل القفال و ابوالعباس و غيرهم ممن اشتهر بالاجتهاد المطلق



[ صفحه 261]



و نسب الي الشافعي، و لهم الفضل في التخريج للمسائل.

و لما اغلق باب الاجتهاد اصبح المذهب مقصورا علي دراسة اقوال المتقدمين، و المحافظة علي ما ورثوه عنهم، و استخراج الفتاوي و الأحكام من بين الأقوال المختلفة و الآراء المتنازعة.و بمجموعها قد تكون المذهب الشافعي.

و علي أي حال؛ فانا لا نستطيع تحديد فقه الشافعي من اقواله و آرائه بعد ما اصبح المذهب المنسوب اليه، مجموعة اقوال أئمة مختلفين متباعدة اوطانهم مختلفة آراؤهم، و ضمنتلك الأقوال انضمت أقوال الشافعي و آراؤه، و لا سيما أكثر المؤلفين قد نسبوا ما ألفوه للشافعي طلبا للقبول و دعاة للرواج.


پاورقي

[1] الشافعي لمحمد ابوزهرة 264.


كيفية الغسل


أما كيفية الغسل ففيه واجب و مستحب: أما الواجب عند الشيعة فهو ازالة النجاسة عن جميع بدن الميت قبل الشروع، كما يجب فيه طهارة الماء و اباحته، و اباحة السدر و الكافو. بل الفضاء الذي يشغله الغسل.

و أن يغسل ثلاث مرات: الأولي بماء السدر، و الثانية بماء الكافور و يعتبر في كل من السدر و الكافور ألا يكون كثيرا بمقدار يوجب خروج الماء عن الاطلاق الي الاضافة، و لا قليلا بحيث لا يصدق أنه مخلوط بالسدر و الكافور.

و الثالثة بماء القراح، و يشترط فيه الترتيب: بأن يغسل في كل مرة رأسه ثم الجانب الأيمن، ثم الجانب الأيسر، و لابد فيه من النية.

و يستحب أن يغسل رأسه برغوة السدر و أن يبدأ بغسل يديه الي نصف الذراع، و ان يقف الغاسل علي الجانب الأيمن من الميت، و غير ذلك مما ذكره العلماء.

و يكره اقعاده حال الغسل و ترجيل شعره، و قص أظافره، و حلق عانته، و قص شاربه، و غسله بالماء الساخن، و جعله بين رجلي الغاسل.

أما المذاهب الأخري فلم يوجبوا شيئا من ذلك، و انما هي أمور مستحبة لأن الاكثر منهم لا يرون وجوب كيفية خاصة لغسل الميت، بل المطلوب هو تطهيرة بالماء [1] .

و ما ذهبوا اليه من الغسل بالسدر و الكافور، فهو عل جهة الاستحباب و الحنفية يوجبون النية لاسقاط الفرض عن الجميع لأنه واجب كفائي، و اذا



[ صفحه 236]



وجد غريق فانه يجزي في غسله عندهم أن يحرك في الماء بنية الغسل [2] .

و قال في مراقي الفلاح: و النية في تغسيله لاسقاط الفرض عنا، حتي اذا وجد غريقا يحرك في الماء بنية غسله.

و علي قول أبي يوسف أنه يحرك ثلاثا كما في الفتح، و عن محمد الشيباني أنه ان نوي الغسل عند الاخراج من الماء يغسل مرة علي وجه السنة، و الفرض قد سقط بالنية عند الاخراج [3] .

و قال الكاساني: الواجب هو الغسل مرة واحدة، و التكرار سنة، و ليس بواجب حتي لو اكتفي بغسلة واحدة، أو غسلة واحدة في ماء حار، لأن الغسل ان وجب لازالة الحدث - كما ذهب اليه بعضهم - فقد حصل بالمرة الواحدة كما في غسل الجنابة، و ان وجب لازالة النجاسة المتشربة كرامة له علي ما ذهب اليه العامة، فالحكم بالزول بالغسل مرة واحدة أقرب الي معني الكرامة، و لو أصابه المطر لايجزي عن الغسل، لأن الواجب فعل الغسل، و لم يوجد و لو غرق في الماء فاخرج ان كان المخرج حركه كما يحرك الشي ء بقصد التطهير سقط الغسل، و الا فلا... [4] .

و الشافعية لا يوجبون النية في غسل الميت في قول، لأن القصد منه التنظيف فلم تجب فيه النية كازالة النجاسة. و قول: بانها تجب، لأنه تطهير لا يتعلق بازالة عين، فوجبت فيه النية كغسل الجنابة [5] .

و لهذا اختلفوا في الغريق فقول: بأنه لا يغسل، و غرقه يكفي عن غسله، اذ النية ليست بشرط. و قول آخر أنه يجب غسل الغريق [6] .

و الغسل الاكمل عندهم أن يغسل بسدر و كافور بماء بارد، خلافا للحنفية اذ قالوا باستحبابه و استحباب الترتيب في الغسل، و تنظيف أسنانه و منخريه الي آخر ما ذكروه من المستحبات.



[ صفحه 237]



المالكية

قال مالك: ليس لغسل الميت عندنا شي ء موصوف، و لا لذلك صفة معلومة ولكن يغسل و يطهر.

قال القاضي أبوالوليد الباجي: هذا كما قال (مالك): انه ليس لغسل الميت صفة لا يجوز أن تتعدي فتكون شرطا في صحة غسله، لكن الغرض من ذلك تطهيره، و يستحب أن يبدأ في المرة الأولي من غسله فيصب عليه الماء، و يبدأ بغسل رأسه و لحيته، ثم بجسده يبدأ بشقه الايمن ثم الأيسر.

و علي هذا فالغسل عند المالكية هو تطهير جسد الميت بالماء كيف اتفق، و ليس له صفة مخصوصة.

و الحنابلة يشترطون النية في الغسل كبقية المذاهب في الاكتفاء بمجرد الغسل بالماء، و لا يجب فيه فعل مخصوص، فلو ترك الميت تحت ميزاب و نحوه و حضر من يصلح لغسله، و نوي و مضي زمن يمكن غسله فيه صح [7] .

و علي هذا فان كل ما يجرونه في غسل الميت هو علي طريق الاستحباب لا الوجوب، كغسله بماء السدر و الكافور عند الجميع، و الترتيب فيه، أما بقية الأمور من تقليم الأظفار و تسخين الماء عند الحنابلة و الحنفية، فقد كرهها المالكية و الشافعية الي غير ذلك من الأمور الاستحسانية في زيادة تطهيره.

فتبين مما ذكرناه أن الشيعة لا تتفق مع جميع المذاهب في حكم غسل الميت، في أن المطلوب هو تطهيره بدون صفة خاصة، كما تطهر الأشياء النجسة بأي كيفية اتفق مع اشتراط النية من المطهر عند بعضهم، بل الواجب عند الشيعة تطهير الميت بصفة خاصة، بينها الشارع المقدس فوجب اتباعه.

أخرج مسلم في صحيحه بسند عن أم عطية الانصارية قالت: دخل علينا النبي صلي الله عليه و آله و سلم و نحن نغسل ابنته (زينب) فقال صلي الله عليه و آله و سلم: اغسلنها ثلاثا أو خمسا أو أكثر - ان رأيتن ذلك - بماء و سدر، و اجعلن في الأخيرة كافورا أو شيئا من كافور... الحديث [8] .

و مثله عن يحيي بن يحيي، عن حفصة بنت سيرين، و بهذا اللفظ أخرجه مسلم أيضا عن أيوب، عن محمد، عن أم عطية، و به في حديث ابن علية [9] .

و أخرجه الجماعة بهذا اللفظ، و في رواية لم ابدأن بميامنها و مواضع الوضوء الوضوء منها.

و بهذا استدل جماعة علي وجوب غسل الميت بالسدر و الكافور، كما هو ظاهر الأمر علي ذلك.



[ صفحه 238]



قال ابن دقيق العيد: و الاستدلال بصيغة هذا الأمر علي الوجوب عندي يتوقف علي مقدمة أصولية، و هي جواز ارادة المعنيين المختلفين بلفظة واحدة من حيث أن قوله صلي الله عليه و آله و سلم ثلاثا غير مستقل بنفسه، فلابد أن يكون داخلا تحت صيغة الأمر، فتكون محمولة فيه علي الاستحباب، و في أصل الغسل علي الوجوب، فيراد بلفظ الأمر علي الوجوب بالنسبة الي أصل الغسل، و الندب بالنسبة الي الايثار [10] .

و قال الأمير الصنعاني في تعليقته: أنه صلي الله عليه و آله و سلم قيد بقوله اغسلنها فهو داخل تحت الأمر، أي مأمور به [11] .

و قال الزين بن المنير في هذا الحديث: ظاهره أن السدر يخلط في كل مرة من مرات الغسل، لأن قوله بماء و سدر يتعلق بقوله اغسلنها. قال و هو مشعر بأن غسل الميت للتنظيف لا للتطهير، لأن الماء المضاف لا يتطهر به.

و تعقبه الحافظ بمنع لزوم مصير الماء بذلك، لاحتمال أن لا يغير السدر وصف الماء بأن يمعك بالسدر ثم يغسل بالماء في كل مرة، فان لفظ الخبر لا يأباه [12] .

و أخرج أحمد عن ابن عباس قال: بينما رجل واقف بعرفة اذ وقع عن راحلته فوقصته - أي صرعته فكسرت عنقه - فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اغسلوه بماء و سدر، و كفنوه في ثوبيه و لا تحنطوه.

و في هذا دليل لعي وجوب الغسل بالماء و السدر، و ان المحرم لا يحنط كما هو مذهب الشيعة، و وافقهم الشافعي لأن عنده المحرم اذا مات يبقي في حقه حكم الاحرام، و خالف في ذلك مالك، و أبوحنيفة، و هو مقتضي القياس عندهم لانقطاع العبادة بزوال محل التكليف، و هو الحياة، ولكن الشافعي اتبع الحديث، و هو مقدم علي القياس عنده. و بذلك قالت الحنابلة [13] .

و الخلاصة أن الأثر الموارد عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم بالأمر في غسل الميت، هو بالكيفية التي عليها مذهب الشيعة مضافا الي ما استفاض عن أهل بيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم في ذلك.

قال الامام الصادق عليه السلام في كيفية غسل الميت: اغسله بماء و سدر،



[ صفحه 239]



ثم اغسله علي أثر ذلك مرة أخري بماء و كافور، و ذريرة ان كانت، و اغسله الثالثة بماء قراح ثلاث غسلات لجسده.

و قال عليه السلام: يغسل الميت ثلاث غسلات، مرة بالسدر و مرة بالماء يطرح فيه الكافور و مرة أخري بالماء القراح.

هذا ما يتعلق بالأمر الأول مما اختلف فيه، ذكرناه بصورة موجزة، أما الأمر الثاني فهو غسل المس.


پاورقي

[1] ملتقي الأبحر ص 24 و القدوري ص 24 طبع الهند و الاختيار لتعليل المختار ج 1 ص 92 و الهداية ج 1 ص 23 و غنية المتملي ص 352 و غيرها من كتب الفقه الحنفي.

[2] حلية الناجي ص 531.

[3] حاشية الطخاوي علي مراقي الفلاح ص 312.

[4] بدائع الصنائع ج 1 ص 300.

[5] المهذب للشيرازي ج 1 ص 128.

[6] منهاج الطالبين للنووي ص 21 و السراج الوهاج للغمراوي.

[7] التنقيح المشبع ص 70.

[8] صحيح مسلم شرح النووي ج 7 ص 2.

[9] صحيح مسلم ج 7 ص 3 و 4.

[10] انظر العدة ج 1 ص 239.

[11] المصدر السابق.

[12] نيل الأوطار للشوكاني ج 4 ص 31.

[13] عمدة الفقه لابن قدامة ص 31.


سليمان بن طرخان


ابوالمعتمر سليمان بن طرخان التيمي البصري المتوفي سنة 143.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الترمذي، و ابوداود، و النسائي و ابن ماجة.

و روي عنه: ابنه معتمر، و شعبة، و السفيانان. و زائدة، و زهير و حماد بن سلمة، و ابن علية، و ابن المبارك، و عبدالوارث بن سعيد، و ابراهيم بن سعد... و غيرهم. [1] .



[ صفحه 543]



قال الربيع بن يحيي عن سعيد: ما رأيت احدا أصدق من سليمان التيمي. و وثقه احمد، و العجلي، و ابن معين، و النسائي.

و قال ابن سعد: كان ثقة كثير الحديث و كان من العباد المجتهدين و كان يصلي الليل كله بوضوء العشاء، و كان مائلا الي علي بن ابي طالب. [2] و نص ابن قتيبة علي تشيعه. و ذكره سيدنا شرف الدين من رواة الشيعة. [3] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 201: 4.

[2] المصدر السابق.

[3] المراجعات - 63.


ان هذا من شعر رسول الله و من بشره


قال القاضي أبوحنيفة، النعمان بن محمد التميمي المغربي: و روينا عن بعض الأئمة



[ صفحه 107]



الطاهرين أنه قال: أتي أبوحنيفة الي أبي عبدالله، جعفر بن محمد، عليه أفضل الصلوة و السلام، فخرج اليه يتوكأ علي عصا.

فقال له أبوحنيفة: ما هذه العصا، يا أبا عبدالله؟ ما بلغ بك من السن ما كنت تحتاج به اليها!

قال: أجل، ولكنها عصا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فأردت أن أتبرك بها.

قال: أما اني لو علمت أن ذلك، و أنها عصا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لقمت و قبلتها.

فقال أبو عبدالله: سبحان الله! و حسر عن ذراعه و قال: والله يا نعمان، لقد علمت أن هذا من شعر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و من بشره فما قبلته.

فتطاول أبوحنيفة ليقبل يده، فأسبل عليه السلام كمه [1] ، و جذب يده، و دخل منزله. [2] .

و روي نحوه ابن شهر آشوب. [3] .


پاورقي

[1] الكم من الثوب: مدخل اليد و مخرجها، و الجمع أكمام، لسان العرب 536:12.

[2] دعائم الاسلام 95:1؛ بحارالأنوار 222:10 / 23.

[3] المناقب 248:4.


مواليه


كان لأبي عبدالله عليه السلام موال كثيرة، ولكن الذي جاء في ترجمة معتب الآتي ذكره أنهم عشرة و قال عليه السلام «و فيهم خائن فاحذروه و هو صغير» و لم يضبط أنه بالفاء، أو بالعين المهملة فيكون اسما، أو بالغين المعجمة فيكون وصفا، علي أنه يحتمل أن يكون اسما أيضا، و علي أي حال فان الذي وجدته منهم يتجاوز العشرة، و لعلهم كانوا عشرة في وقت من الأوقات، و نحن نستطرد ذكر من عثرنا عليه منهم:


الكاملية


الفرق بين الفرق:73 ، الرقم 54.

ذكرها الاسفرائيني ضمن فرق الامامية و قال:

هؤلاء أتباع رجل من الرافضة كان يعرف بأبي كامل ، و كان يزعم أن



[ صفحه 542]



الصحابة كفروا بتركهم بيعة علي ، و كفر علي بتركه قتالهم ، و كان يلزمه قتالهم كما لزمه قتال أصحاب صفين .


عبدالرحمن بن الحجاج


قال النجاشي [1] عبدالرحمن بن الحجاج البجلي مولاهم، الكوفي بياع السابري، سكن بغداد، و رمي بالكيسانية، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام، و بقي بعد أبي الحسن عليه السلام، و رجع الي الحق و لقي الرضا عليه السلام، و كان ثقة ثقة، ثبتا، وجها - و كان من العباد -.

له كتب يرويها عنه الثقات الأعلام، و بعضهم من أهل الاجماع، و كان من الرجال الكلام البارزين ذوي الحجة اللازمة، و القوة في العارضة.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله تارة في أصحاب الصادق عليه السلام.

و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام.

و قال الكشي [4] شهد له أبوالحسن عليه السلام بالجنة، و كان أبوعبدالله عليه السلام يقول لعبد الرحمن: يا عبدالرحمن، كلم أهل المدينة فاني احب أن يري في رجال الشيعة مثلك. و كناه الكشي بأبي علي. و كان الصادق عليه السلام لا يسمح لأصحابه



[ صفحه 391]



بالكلام الا لقليل منهم أمثال أبان بن تغلب و الطيار و نفر سواهما، حذرا من العثار و الخروج من ربقة التقية، فلا يسمح لأحد الا لمن يعتمد علي حجته و حسن أدبه في المناظرة.

و ذكره العلامة [5] في القسم الأول و كناه بأبي عبدالله و قال: مات في عصر الرضا عليه السلام علي ولايته.

و قال المفيد رحمه الله: كان من شيوخ أصحاب أبي عبدالله عليه السلام و خاصته و بطانته و ثقاته الفقهاء الصالحين رحمهم الله.

و قال الكليني [6] قال عبدالرحمن بن الحجاج: أكلنا مع أبي عبدالله عليه السلام فاتينا بقصعة من أرز فجعلنا نعذر، فقال: ما صنعتم شيئا ان أشدكم حبا لنا أحسنكم أكلا عندنا. قال عبدالرحمن: فرفعت كشحة المائدة فأكلت، فقال: نعم الآن.

و قال الشيخ [7] في كتاب الغيبة: كان وكيلا لأبي عبدالله عليه السلام و مات في عصر الرضا عليه السلام علي ولايته.

و في الارشاد للشيخ المفيد رحمه الله: من شيوخ أصحاب أبي عبدالله عليه السلام و خاصته و بطانته و ثقاته الفقها الصالحين رحمهم الله.

و قد وثقه المجلسي و البحراني و الطريحي و الكاظمي و الجزائري.



[ صفحه 392]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 237، الرقم 630.

[2] رجال الطوسي: 130، الرقم 126.

[3] رجال الطوسي: 353، الرقم 2.

[4] رجال الكشي: 442، الرقم 830.

[5] رجال العلامة: 13، الرقم 5. و بحارالأنوار47 : 343.

[6] الكافي6 : 278، الرقم 2.

[7] غيبة الطوسي: 7.


دعاؤه عند المصيبة


وكان الامام الصادق عليه السلام، إذا ألمت به مصيبة، أو خطب، دعا بهذا الدعاء:

«الحمد لله، الذي لم يجعل مصيبتي في ديني، والحمد لله الذي لو شاء أن تكون مصيبتي أعظم مما كانت لكانت، والحمد لله علي الامر الذي شاء أن يكون.» [1] .

لقد فوض الامام عليه السلام، جميع أموره، وشؤونه، إلي الله تعالي، فهو في الضراء، والسراء يشكره، ويرفع له آيات الحمد، والرضا بما قسم وقدر.


پاورقي

[1] اعيان الشيعة 4 / ق 2 / 217 - 220.


في بر الوالدين


قال الصادق: بر الوالدين من حسن معرفة العبد بالله. اذ لا عبادة أسرع بلوغا لصاحبها الي رضا الله، من بر الوالدين المؤمنين لوجه الله تعالي.

لأن حق الوالدين مشتق من حق الله تعالي، اذا كانا علي منهاج الدين و السنة. و لا يكونان يمنعان الولد من طاعة الله الي طاعتهما [1] و من اليقين الي الشك، و من الزهد الي الدنيا، و لا يدعوانه الي خلاف ذلك. فاذا كانا كذلك، فمعصيتهما طاعة. و طاعتهما معصية.

قال الله تعالي: «و ان جاهداك علي لتشرك بي ما ليس لك به علم، فلا تطعهما الي مرجعكم فأنبئكم بما كنتم تعملون» [2] و أما في باب المصاحبة [3] فقاربهما و ارفق بهما، فيما قد وسع الله عليك من المأمول و الملبوس و لا تحول وجهك [4] عنهما، و لا ترفع صوتك فوق صوتهما.



[ صفحه 274]



فان تعظيمهما من أمر الله، و قل لهما بأحسن القول و الطف بهما فان الله لا يضيع أجر المحسنين...



[ صفحه 275]




پاورقي

[1] معصية.

[2] سورة العنكبوت: الآية 8.

[3] المعاشرة.

[4] بوجهك.


ابو بكر بن عياش


أبو بكر بن عياش بن سالم الأسدي، وقيل الكاهلي بالولاء، الكوفي، الخياط، وقيل الحناط، وقيل اسمه كنيته، وهناك أقوال عديدة في اسمه تربو علي العشرة. من علماء ومحدثي العامة الذين يثقون بهم، وكانت له محبة وميل إلي أهل بيت الرسول صلي الله عليه وآله، وكان زاهدا، عابدا، قاضيا، مقرئا وشيخ قراء الكوفة في وقته، وله كتاب. روي عنه هاشم الصيداني، وسفيان الثوري، وأحمد بن حنبل وغيرهم. توفي بالكوفة سنة 194، وقيل سنة 193، وقيل سنة 192 وقد قارب التسعين، وقيل توفي في جمادي الأولي سنة 173 عن سبع وتسعين سنة.

المراجع:

رجال البرقي 43. تنقيح المقال 3: قسم الكني 5. معجم رجال الحديث 21: 67. منهج المقال 384. هدية الأحباب (فارسي) 7. ريحانة الأدب (فارسي) 7: 42 وفيه أبو بكر عياش بن سالم. سفينة البحار 1: 93 و 2: 301. الكني والألقاب 1: 24. المغني في الضعفاء 2: 774. موضح أوهام الجمع والتفريق 2: 560. هدي الساري 456. الاكمال 3: 276. نور القبس 282. النجوم الزاهرة 2: 144. طبقات القراء للذهبي 1: 110. طبقات ابن سعد 6: 269. خلاصة تذهيب الكمال 383. تذكرة الحفاظ 1: 265. طبقات الحفاظ 119. مرآة الجنان 1: 444. العبر 1: 311. شذرات الذهب 1: 334. تهذيب التهذيب 12: 34. التاريخ الكبير 9: 14. البداية والنهاية 10: 224. طبقات ابن الجزري 1: 325. وفيات الأعيان 1: 353. الكامل للمبرد 1: 88.



[ صفحه 80]



الكامل في التاريخ 6: 226. تقريب التهذيب 2: 399. ميزان الاعتدال 4: 499. الثقات لابن حبان 7: 668. المعارف 222.


سكين بن فضالة الأزدي


سكين بن فضالة الأزدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 42. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 167. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 369. مجمع الرجال 3: 136. منتهي المقال 149. أعيان الشيعة 7: 273. منهج المقال 166.


محمد بن حمران بن أعين بن سنسن الشيباني


محمد بن حمران بن أعين بن سنسن الشيباني بالولاء، الكوفي.

محدث إمامي ثقة، وقيل حسن الحال، وقيل من المهملين، وله كتاب، وقيل بان الكتاب ليس له بل لمحمد بن حمران النهدي. روي عنه محمد بن أبي عمير، وعبد الرحمن بن أبي نجران، والحسن بن علي الوشاء وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 322. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 110. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 41. فهرست الطوسي 148. معالم العلماء 105. رجال ابن داود 171. أمالي الصدوق 6. معجم الثقات 348. رسالة في آل أعين 5. رجال البرقي 20. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 105. هداية المحدثين 236. مجمع الرجال 5: 202. تاريخ آل زرارة 171. منتهي المقال 271. منهج المقال 294. ايضاح الاشتباه 75. نضد الايضاح 290. إتقان المقال 226. الوجيزة 47. شرح مشيخة الفقيه 17.