بازگشت

منفعت گريه كودك


در بدن كودك رطوبتهايي است كه اگر خارج نشود او را دچار خطرهايي، از قبيل كوري، مي سازد. گريه اين رطوبت را خارج مي كند و سبب صحت بدن و سلامتي چشمان طفل مي شود. پس همان طور كه گريه براي طفل لازم است، ولي چون پدر و مادر از فايده آن اطلاع ندارند مي خواهند هر طور هست او را از گريه آرام كنند، همين طور ممكن است در بسياري از چيزها منفعت هايي باشد كه مردم نداند و از روي ناداني به دستگاه خلقت اعتراض كنند، در صورتي كه اگر بدانند و بفهمند زبان به اعتراض نمي گشايند. اينان مانند دسته اي كوران هستند كه وارد خانه اي آراسته شوند، خانه اي كه در آن هر چه مورد احتياج آنان است در جاي خود قرار داده شده، ولي آن نابينايان چون هنگام راه رفتن اشياء مزبور را نمي بينند، آن ها را پايمال مي كنند و مزاحم خود تشخيص مي دهند، و زبان به بدگويي صاحبخانه مي گشايند، غافل از اين كه نقص هر چه هست از طرف خود آنان است كه نمي بينند و منافع هر چيز را نمي فهمند. كساني هم كه به دستگاه خلقت اعتراض مي نمايند، بايد نقص را در خود جستجو كنند، و گرنه، از نظر كساني كه چشم باطن بين دارند، در دستگاه خلقت هر چه هست كمال است و ذره اي نقص وجود ندارد.



[ صفحه 342]




الامام الصادق و الجن


لا أراني بحاجة الي التحدث عن وجود الجن، فهذه حقيقة ثابته لا مجال للشك فيها، و لكن العجب من بعض المسلمين الذين ينكرون وجود الجن، بل و يستهزئون بهذه الحقيقة مع توفر الآيات القرآنية التي بلغت أو تجاوزت تسعا و عشرين آية، تارة باسم الجان كقوله تعالي: «و الجان خلقناه من قبل من نار السموم» [1] أو الجن كقوله تعالي: «يا معشر الجن و الانس» [2] أو الجنة كقوله (عز من قائل): «من الجنة و الناس» [3] .

بل و في القرآن سورة تسمي سورة الجن، و آيات عديدة تتحدث عن الجن، كما في سورة الأحقاف: «و اذا صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن...» [4] .

أضف الي ذلك الأحاديث الكثيرة التي تصرح بوجود الجن.



[ صفحه 330]



و انني أظن أن سبب انكار وجود الجن هو عدم امكان رؤية الجن لكل أحد و في كل وقت.

نعم، قد يظهر الجن البعض الناس في بعض الأوقات و في ظروف خاصة.

و الماديون ينكرون وجود كل ما لا يدركونه بالحواس الخمس، و منه: الجن.

و العجب أنهم يؤمنون بالقوة الجاذبية، و الأثير و هم لا يرونهما، و لا يؤمنون بالملائكة و الجن و الروح لأنهم لا يرونها.

و المقصود من ذكر هذه المقدمة هو أنك تجد أحاديث تذكر بعض الأحراز و الأدعية للأمن من الجن و دفع شرهم، و قد ذكرناها في كتاب الدعاء من موسوعة الامام الصادق (عليه السلام) كما أنك تجد بعض الأحاديث التي تصرح باستخدام الامام الصادق و الأئمة الطاهرين (عليهم السلام) الجن في بعض امورهم و شؤونهم.

و قد تسأل: كيف يستطيع الامام الصادق (عليه السلام) أن يستخدم الجن؟ و كيف تطيعه و تنقاد له؟

الجواب: ان الامام الصادق (عليه السلام) هو حجة الله علي الجن و الانس و الخلق أجمعين، فمن الطبيعي أن تطيعه الجن و تنقاد لأوامره. كما أن الملائكة تخدمه أيضا، و كل ذلك يكون باذن الله سبحانه.

اننا نجد بعض الناس - من غير المعصومين - يستخدمون الجن لأمورهم، فما تقول في الامام الصادق المؤيد من عند الله سبحانه؟!!

هذا... و للبحث مجال آخر، و نحن نكتفي هنا بذكر بعض الأحاديث المرتبطة بالموضع:



[ صفحه 331]



عن المفضل بن عمر قال: حمل الي أبي عبدالله (عليه السلام) مال من خراسان مع رجلين من أصحابه، لم يزالا يتفقدان المال حتي مرا بالري، فرفع اليهما رجل من أصحابهما كيسا فيه ألفا درهم، فجعلا يتفقدان في كل يوم الكيس حتي دنيا من المدينة، فقال أحدهما لصاحبه: تعال حتي ننظر ما حال المال؟ فنظرا فاذا المال علي حاله ما خلا كيس الرازي.

فقال أحدهما لصاحبه: الله المستعان، ما نقول الساعة لأبي عبدالله (عليه السلام)؟.

فقال أحدهما: انه (عليه السلام) كريم، و أنا أرجو أن يكون علم ما نقول عنده، فلما دخلا المدينة قصدا اليه، فسلما اليه المال فقال لهما: أين كيس الرازي؟ فأخبراه بالقصة، فقال لهما: ان رأيتما الكيس تعرفانه؟

قالا: نعم.

قال: يا جارية علي بكيس كذا و كذا، فأخرجت الكيس فرفعه أبوعبدالله (عليه السلام) اليهما فقال: تعرفانه [5]

قالا: هو ذاك.

قال: اني احتجت في جوف الليل الي مال، فوجهت رجلا من الجن من شيعتنا فأتاني بهذا الكيس من متاعكما [6] .

و روي عنه (عليه السلام) أنه قال - في حديث له: ان لنا أتباعا من الجن [7] كما أن لنا أتباعا من الانس، فاذا أردنا أمرا بعثناهم [8] .



[ صفحه 332]



عن عمار السجستاني، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: كنت أجي ء فأستأذن عليه فجئت ذات ليلة فجلست في فسطاطه بمني فاستؤذن لشباب كأنهم رجال زط [9] و خرج علي عيسي شلقان فذكرني له فأذن لي فقال: يا عمار متي جئت؟

قلت: قبل اولئك الشباب الذين دخلوا عليك و ما رأيتهم خرجوا.

قال: اولئك قوم من الجن سألوا عن مسائل ثم ذهبوا [10] .

هذا... و قد افرد العلامة المجلسي (طاب ثراه) - في كتابه القيم: بحارالأنوار ج 27 - بابا بعنوان: ان الجن خدامهم يظهرون لهم و يسألونهم عن معالم دينهم.

و جاء فيه عن سعد الاسكاف انه جاء الي الامام الباقر (عليه السلام) يريد الدخول عليه... فخرج قوم معتمون بالعمائم يشبهون الزط فلما سأل الامام عنهم قال (عليه السلام) له: اولئك اخوانك من الجن يأتوننا يسألوننا عن حلالهم و حرامهم و معالم دينهم [11] .



[ صفحه 333]




پاورقي

[1] سورة الحجر آية 27.

[2] سورة الانعام آية 130.

[3] سورة الناس آية 6.

[4] سورة الاحقاف آية 29.

[5] في بحارالأنوار: أتعرفانه.

[6] بصائر الدرجات: ص 119 ح 9.

[7] الاتباع - جمع تابع - و هو - هنا -: الخادم (أقرب الموارد).

[8] بحارالأنوار: ج 27 ص 21.

[9] الزط: جيل من الهند، جنس من السودان (مجمع البحرين).

[10] كشف الغمة: ج 2 ص 199. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 149.

[11] بحارالأنوار: ج 27 ص 20.


هشام بن حكم


ابومحمد هشام بن حكم كه به ابوالحكم نيز مشهور است، از قبيله ي كنده و از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است. اهل رجال كتاب هاي فراواني را به وي نسبت داده اند. او در علم كلام و مسايل اعتقادي گوي سبقت را ربوده، به گونه اي كه احدي به او نمي رسد. در سخنان او هيچ گونه لغزشي وجود ندارد و مناظرات او در فنون مختلف، اين معنا را اثبات مي كند.

امام صادق عليه السلام همواره اصحاب خود را از مناظره و مجادله نهي مي فرمود، مگر عده ي اندكي از ياران خود كه هشام درصدر آنان قرار داشت. امام صادق عليه السلام همواره در سنين جواني به هشام احترام مي نمود و او را بر اصحاب پير و كهنسال خود كه هر كدام داراي مراتبي از كمال بودند، مقدم مي نمود و درباره ي او مي فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و



[ صفحه 488]



يده» و يا مي فرمود: «هشام بن الحكم رائد حقنا و سائق قولنا، المؤيد لصدقنا، و الدامغ لباطل أعدائنا، من تبعه و تبع أثره تبعنا، و من خالفه و ألحد فيه فقد عادانا و ألحد فينا». امثال اين سخنان از ائمه معصومين عليهم السلام فراوان درباره ي او نقل شده است.

حضرت رضا عليه السلام نيز درباره ي او مي فرمايد: «كان عبدا صالحا» و حضرت جواد عليه السلام مي فرمايد: «رحمه الله ما كان أذبه عن هذه الناحية» البته وجود چنين سخناني از ائمه اهل بيت عليهم السلام در شأن او هر انسان زيرك و بيداري را از سخن گفتن درباره ي او بي نياز مي كند؛ زيرا اين سخنان نشان مي دهد كه او در دفاع از حق و مبارزه با باطل قدرت عجيبي داشته است و شمشير بيان او در دفاع از اسلام و تشيع، برنده تر از هزاران شمشير آهنين بوده است. چنان كه هارون الرشيد هنگامي كه او را شناخت و از ناحيه ي او احساس خطر نمود، در مورد او گفت او مردي است كه سخن را در مسأله امامت شكافته و با برهان قاطع همه ي مذاهب ديگر را دگرگون نموده است و به سبب همين مناظرات مرگ به سرعت به سوي او شتافته است. پس هشام از ترس او به كوفه فرار نمود و در همان جا از دنيا رفت. به گفته ي عده اي مرگ او در سال 179 (ه ق) واقع شده است.

در مورد او سرزنش و مذمت هايي نيز بيان شده كه برخي از طرف دشمنان و سخن چينان او و برخي ديگر از طرف امام عليه السلام براي حفظ جان او انجام گرفته است.


شافعي


محمد بن ادريس شافعي از فقهاي ديگر اهل سنت است كه مذهب فقهي وي مورد توجه عباسيان قرار مي گيرد. مذهب وي در بلاد مصر و نيز بغداد و خراسان و اندلس رواج يافت. شافعي در شهر غزه فلسطين و يا در يمن در سال 150 متولد شده است. وي به مناطقي چون مكه و بغداد و... سفر كرده و اقامت نموده است. سرانجام به مصر بازگشته و در سال 198 يا 204 در مصر در گذشته است. [1] دوران وي همزمان با منصور و امام صادق عليه السلام نمي باشد. ليكن عامل اصلي رواج فقه وي نيز ديگر حاكمان عباسي معاصر وي مي باشند. هنگام ورود به مصر با نامه رشيد حاكم عباسي، به مصر وارد مي شود. عده اي از سران قبايل مصر همراه وي مي شوند و در ترويج مذهب وي نقش ايفا مي كنند. [2] كتاب مهم فقهي شافعي «ام» است.


پاورقي

[1] وفيات الاعيان، ج 4، ص 165، شماره 558.

[2] همان، الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 168.


موقعيت علمي ابان


ابان بن تغلب از شخصيت هاي ممتاز اسلامي است كه در بررسي مسائل و تخصص در علوم قرآن مشهور بود. از جهت فقهي نيز فقيهي بود كه مردم براي مسائل فقهي خود به او مراجعه مي كردند و هر وقت وارد مدينه مي شد، براي شنيدن احاديث و استفاده از مطالب وي به سويش هجوم مي آوردند و هنگامي كه وارد مسجد مي شد، اطراف او را مي گرفتند و جمعيت بقدري زياد بود كه غير از ستون مسجد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن تكيه مي داد، ديگر جايي باقي نمي ماند. ابان به آن ستون تكيه مي داد و براي مردم سخن مي گفت [1] .

اگر ابان از جهت علمي قوي نبود و از عهده ي پاسخگويي به سؤالات مردم برنمي آمد، هيچگاه امام باقر و امام صادق عليه السلام به او دستور نمي دادند كه در مسجد بنشيند و فتوا دهد و با مردم به مناظره و مباحثه بپردازد، زيرا اگر



[ صفحه 220]



از پاسخ به سؤالات مردم عاجز مي ماند، به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ضربه مي زد و شكست او در مباحثه و مغلوب شدن وي در مناظره به شكست موقعيت آن دو بزرگوار منتهي مي شد و چون ابان بن تغلب مدت زيادي در خدمت اهل بيت عليهم السلام بسر مي برد و علومي را از آنان فرا گرفت، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام مردم را براي يادگرفتن احكام و بيان احاديث به سوي او راهنمايي مي كردند، چنانكه شخصي مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم، هنگامي كه خواستم از خدمت آن حضرت، مرخص شوم، عرض كردم: دوست دارم بيش از اين از محضر شما استفاده كنم و احاديثي بياموزم. فرمود: نزد ابان بن تغلب برو و هر چه خواستي، از او سؤال كن، زيرا احاديث زيادي از من شنيده است و آنچه او براي تو نقل مي كند، از قول ما نقل كن [2] .

همچنين امام صادق عليه السلام به يكي از شاگردان خود (ابان بن عثمان) فرمود: «ابان بن تغلب احاديث زيادي از من نقل كرده است، هر حديثي كه از قول من براي تو نقل كند، مي تواني آن را به من نسبت دهي و براي مردم بازگو كني» [3] .

و نيز به او فرمود ابان بن تغلب سي هزار حديث از من روايت كرده است، آن ها را از قول من بيان كن [4] .

و به خاطر موقعيت علمي او بود كه هرگاه خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب مي شد، آن حضرت دستور مي داد براي او متكايي مي آوردند تا تكيه كند و با او دست مي داد و وي را در آغوش مي گرفت و حال او را مي پرسيد و خوشامد مي گفت و او را احترام مي كرد [5] .



[ صفحه 221]




پاورقي

[1] جامع الرواة، ج 1، ص 9.

[2] تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 10.

[3] «ان ابان بن تغلب قد روي عني رواية كثيرة فما رواه لك عني فاروه عني» (جامع الرواة، ج 1، ص 10).

[4] تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[5] جامع الرواة، ج 1، ص 9؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 8.


تفاوت مراتب ارزش اعمال


عكس العمل انسان در مقابل رفتار ناشايست ديگران، از چند حالت خارج نيست: يا رفتاري بدتر نسبت به آنها انجام مي دهد؛ يا مشابه خود آنها رفتار مي كند؛ يا چشم پوشي مي كند؛ يا نه تنها آن رفتار بد را ناديده مي گيرد، بلكه حتي كار بهتري هم در رابطه با آنها انجام مي دهد.

بديهي است در نظام اخلاقي و ارزشي اسلام، حالت اول ارزش منفي دارد؛ يعني ظلم به ديگران به طور قطع و يقين مذموم است. رفتار دوم، يعني مقابله به مثل، در مواردي مجاز شمرده شده است. و اما چشم پوشي از رفتار ناشايست ديگران و يا انجام رفتاري بهتر نسبت به آنها از ارزش بسيار بالايي برخوردار است. در قرآن نيز دستوري كلي در ارتباط با كساني كه رفتار نامناسب دارند، بيان شده است: ادفع بالتي هي أحسن السيئة؛ [1] رفتار بد ديگران را به وسيله ي كار بهتر دفع كن. اين آيه در دو جاي قرآن آمده



[ صفحه 214]



است، كه در يك جا در ادامه ي آن مي فرمايد: فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم؛ [2] تا همان كسي كه با تو بر سر دشمني است، گويي دوست و خويش تو گردد.

خوش رفتاري در مقابل رفتار بد ديگران، علاوه بر اين كه اوج ارزش اخلاقي است، انگيزه اي را هم در طرف مقابل براي كسب اين ارزش اخلاقي ايجاد مي كند. در دستگاه ارزشي اسلام، رفتارهاي انسان از نظر ارزشي داراي مراتب و درجات مختلفي است. اين ارزش، گاهي در حد خنثي است و گاهي در حد مثبت، آن هم با درجات متفاوت. مثلا، در مورد رفتار بد ديگران، گاهي اگر انسان مشابه همان كار را نسبت به آنها انجام دهد، از نظر ارزش گذاري خنثي و در حد صفر است؛ يعني نه ارزش منفي دارد و نه ارزش مثبت. اما عمل كسي كه در مقابل رفتار بد ديگران نه تنها مقابله به مثل نمي كند، بلكه رفتار بهتري هم نسبت به آنها انجام مي دهد، داراي ارزش مثبت است.

در بحث فلسفه ي اخلاق، عده اي اعتقاد دارند كه به طور كلي، يك رفتار يا خوب است و يا بد؛ اگر عملي به شكل خاصي انجام شود خوب است، در غير اين صورت بد. كانت، فيلسوف اخلاقي معروف، در اين باره مي گويد: كار خوب شرايطي دارد كه در صورت تحقق آنها مي توان آن كار را خوب دانست، از جمله ي اين شرايط اين است كه انسان كار را به دليل اطاعت از حكم عقل يا وجدان انجام دهد نه از روي عواطف و يا انگيزه ي ديگري.

بر اساس ديدگاه كانت، عمل مادري كه نيمه هاي شب از خواب شيرين برمي خيزد و از طفلش پرستاري مي كند، فاقد ارزش اخلاقي است؛ چرا كه مادر براي ارضاي عاطفه ي خود دست به اين كار زده است!

اما در دستگاه ارزشي اسلام، ارزش هاي مثبت داراي مراتب اند؛ يعني امر آنها بين نفي و اثبات نيست. ممكن است عملي از يك درجه تا بي نهايت ارزش داشته باشد.

مراتب عبوديت و خلوص، همگي داراي ارزش اند، منتها با درجات متفاوت. آن خلوص كاملي كه مد نظر اسلام است، خلوصي است كه حضرت علي عليه السلام داشتند. آن حضرت مي فرمايند: ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا في جنتك لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك. [3] .



[ صفحه 215]



بنابراين، دستگاه ارزشي اسلام، ارزش ها را در شكل «همه يا هيچ» در نظر نمي گيرد، بلكه اعمال خوب مراتب و درجات فراواني دارند. البته ارزش بسياري از كارها به نيت انسان بستگي دارد؛ هر قدر اخلاص انسان در كاري بيش تر باشد، به همان ميزان ارزش آن كار بالاتر است. اخلاص هم تنها با گفتن لفظ «قربة الي الله» به دست نمي آيد؛ كار بايد واقعا و از صميم دل براي خدا باشد.


پاورقي

[1] مؤمنون (23)،96.

[2] فصلت (41)،34.

[3] بحارالانوار، ج 70، باب 52، روايت 1.


ابن جبير، جهانگرد و دانشمند معروف اسلامي


سومين كسي كه بيت الأحزان را از نزديك زيارت و درباره آن سخن گفته است،



[ صفحه 176]



جهانگرد معروف اسلامي ابوالحسين احمد بن جبير اندلسي [1] است. او كه در ماه محرم سال 580 هـ. ق. وارد مدينه شده و بقيع را زيارت نموده است، مي گويد: «و در كنار قبه عباسيه، خانه اي قرار گرفته است كه به فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) منتسب مي باشد، مي گويند اين همان خانه ايست كه فاطمه زهرا به آنجا مي آمد و در آنجا اقامت و حزن و اندوه خود را در مرگ پدر بزرگوارش ابراز مي نمود». [2] .


پاورقي

[1] ابن جبير از علماي اندلس و در علم فقه و شعر و نويسندگي از بارزترين دانشمندان دوران خويش و از معروفترين و قديمي ترين جهانگردان اسلامي است، او رحله و سياحتنامه خود را چنين ناميده است: «تذكرة بالاخبار عن اتفاقات الأسفار» اين كتاب قبلاً در ليدن و اخيراً در بيروت چاپ شده است.

در شرح حال ابن جبير، رجوع شود به دائرة المعارف اسلامي، ج 3، ص 204 ـ 207 و مقدمه رحله، چاپ لبنان والكني و الألقاب، ج 1، ص 232.

[2] ويلي هذه القبة العباسية بيت ينسب لفاطمه بنت الرسول (صلي الله عليه وآله) يقال انه الذي آوَتْ اليه والتزمت فيه الحزن علي موت ابيها المصطفي (صلي الله عليه وآله) رحله ابن جبير چاپ ليدن، صفحه 196 وچاپ دارالكتب اللبناني ص144.


المناجاة 08


و تعرف بمناجاة المريدين، و هي من غرر مناجياته، و هذا نصها «سبحانك ما أضيق الطرق علي من لم تكن دليله، و ما أوضح الحق عند من هديته سبيله.



[ صفحه 210]



الهي فاسلك بنا سبل الوصول اليك، و سيرنا في أقرب الطرق للوفود عليك، قرب علينا البعيد، و سهل علينا العسير الشديد و ألحقنا بعبادك الذين هم بالبدار اليك يسارعون، و بابك علي الدوام يطرقون، و اياك في الليل و النهار يعبدون، و هم من هيبتك مشفقون، الذين صفيت لهم المشارب، و بلغتهم الرغائب، و انجحت لهم المطالب، و قضيت لهم من فضلك المآرب، و ملأت ضمائرهم من حبك، و رويتهم من صافي شربك، فبك الي لذيذ مناجاتك و صلوا، و منك أقصي مقاصدهم حصلوا، فيا من هو علي المقبلين عليه مقبل، و بالعطف عليهم عائد مفضل، و بالغافلين عن ذكره رحيم رؤوف، و بجذبهم الي بابه ودود عطوف، أسألك أن تجعلني من أوفرهم عندك منزلا، و أجزلهم من ودك قسما، و أفضلهم في معرفتك نصيبا، فقد انقطعت اليك همتي، و انصرفت نحوك رغبتي، فأنت لا غيرك مرادي، و لك لا لسواك سهري و سهادي، و لقاؤك قرة عيني، و وصلك مني نفسي، و اليك شوقي، و في محبتك ولهي، و الي هواك صبابتي، و رضاك بغيتي، و رؤيتك حاجتي و جوارك طلبي، و قربك غاية سؤلي، و في مناجاتك روحي و راحتي، و عندك دواء علتي و شفاء غلتي، و برد لوعتي، و كشف كربتي، فكن أنيس وحشتي، و مقيل عثرتي، و غافر زلتي، و قابل توبتي، و مجيب دعوتي، و ولي عصمتي، و مغني فاقتي، و لا تقطعني عنك يا نعيمي و جنتي، و يا دنياي و آخرتي يا أرحم الراحمين...».

لقد انقطع الامام عليه السلام - في هذه المناجاة - الي الله تعالي، و تعلقت به روحه و عواطفه و جميع مشاعره، فلم يبصر غيره، و قد طلب منه باخلاص، أن يسلك به سبل الوصول اليه، و يسيره في أقرب الطرق للوفود عليه، و يلحقه بعباده الصالحين، الذين لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.


عبادته


كان الامام ابوجعفر (ع) من أئمة المتقين في الاسلام، فقد عرف الله معرفة استوعبت دخائل نفسه، فاقبل علي ربه بقلب منيب، و اخلص في طاعته كاعظم ما يكون الاخلاص، اما مظاهر عبادته.


به ياد نعمت هاي خداوند باشيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسا كسي كه نعمتي به او ارزاني شده است و خودش هم نمي داند. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 223 / 51، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20370.


جنس خوب و جنس بد


صنعتگران و پيشه وران، اگر فرآورده ي سالم و محكم و جنس خوب به مردم عرضه كنند به جامعه خدمت كرده اند و مردم از آنان راضي اند و به آنان دعا مي كنند، در غير اين صورت آنان را نفرين مي نمايند.

في الجيد دعوتان و في الردي ء دعوتان يقال لصاحب الجيد:



[ صفحه 106]



بارك الله فيك و فيمن باعك و يقال لصاحب الردي ء: لا بارك الله فيك و لا فيمن باعك. [1] .

در جنس خوب دو دعا و در جنس بد دو نفرين است. به صاحب جنس خوب گفته مي شود: خداوند به تو و به آن كس كه جنس را به تو فروخته خير و بركت دهاد. و به صاحب جنس بد گفته مي شود: خداوند به تو و به كسي كه جنس را به تو فروخته خير و بركت ندهاد.


پاورقي

[1] خصال، ج 1، ص 46.


دليل عقلي


در هر زماني نياز به وجود رهبر عادل و معصوم است و جعفر بن محمد در عصر خود همه اوصاف امامت را دارا بود. و حضرت در علم و زهد و عمل



[ صفحه 212]



افضل ترين برادران و عموزادگان خود بود و مردماني كه در آن زمان به امامت ديگران قائل شده اند در اشتباه يا در خطا و گمراهي عمدي قرار گرفته بودند. از جمله امري كه به امامت حضرت دلالت دارد صدور معجزات و كراماتي است كه از حضرت زياده از حد و حصر نقل كرده اند. در اين كتاب نيز فصل جداگانه اي در اين باب ذكر خواهد شد.


حس رقابت


آن مرد متفكر غربي گويد مسئله رقابت در اجتماع بشر از مسائلي است كه بوده و خواهد بود زيرا احساسات ما با وسايل و تجهيزاتي كه در دست ما است تعادل و هم آهنگي ندارد - يعني احساسات بشر هنوز نتوانسته است با سرعتي كه استعداد علمي و فني او پرورش يافته پيشرفت نمايد - و پيشرفت احساسات و عواطف بشري وقتي ثمربخش است كه با علم و فن همدوش باشد تا به هدف عالي خود برسد.

اين حقيقت كه بايد حس رقابت با علم و فن هم آهنگي داشته باشد تا به نتيجه مطلوب برسد در كلمه ايمان تعليم شده است كه مي فرمايد ايمان حس عقيده قلبي و عمل به اركان است كه با علم و معرفت عقيده به دست آورد و با عمل و كار و كوشش هم آهنگي تام داشته باشد موضوع هم آهنگي يك امر طبيعي است كه در نهاد موجودات گذاشته شده كه هيچ موجود ذره بيني حتي اسنفج هاي دريائي با آنكه هر يك سلول آنها مستقل است ولي در نشو و نما طفيلي هستند و با هم آهنگي ساير حيوانات و مواد بزرگ مي شوند و اين نكته مورد توجه بوده كه گفته اند تناسب اجزاء شرط بقاء موجوديت است اگر يك عضو بدن از انجام وظيفه مشترك خودداري كند آن موجود عنصري در خطر مي افتد - مثلا بدن سالم و صحيح وقتي به كمال صحت مي رسد كه بين اعضاء آن هم آهنگي وجود داشته باشد و اين دايره را بزرگ كنيد تا برسيد به هيئت اجتماع بشري كه حيات و زندگي يك عضو اجتماع بستگي به حيات و سلامت همه اعضاء اجتماع دارد به عبارت ديگر همين طور كه يك فرد داراي اعضاء و اجزائي است مجموعا در شرايط بهداشت و سلامت مؤثر هستند. اجتماع بشر هم از ملت ها تشكيل يافته كه هر يك از آنها در هر نقطه اي از عالم زمانا و مكانا قرار گرفته باشند حيات فردي آنها بسته به حيات اجتماعي ديگران است - زيرا اشتراك منافع و مقاصد در زمينه احساسات مشترك و هم آهنگي حاصل مي گردد اگر منافع شخصي مورد توجه قرار گرفت با مصالح عمومي تضادي پيدا مي كند.

مثلا اگر يكي از كشورهاي نيم كره جنوبي براي مسكون ساختن منطقه قطب جنوب دست به كار فعاليت هائي بزند كه از آن جمله آب كردن يخ هاي آن منطقه است و اين مسئله اي است كه بشر در آينده نزديكي به حل آن موفق خواهد شد ولي ذوب يخ هاي قطب



[ صفحه 177]



جنوب بدون شك باعث مي شود كه سطح آب اقيانوس ها بالا آيد و در نتيجه قسمت عمده اي از كشور هلند و لويزيانا و بسياري از كشورهائي كه از سطح دريا ارتفاع زيادي ندارند به زير آب فروخواهند رفت و بديهي است ساكنين اين سرزمين ها با انجام چنين عملي كه موجب نابودي آنها مي شود مخالفت خواهند كرد.

در اين مثال ملاحظه مي شود كه اگر نفع فردي يا قومي بر مصلحت عمومي غلبه يابد قهرا يك قسمت از هيئت اجتماع مريض و ناتوان خواهد گرديد - بنابراين به يك هدف مشترك مي رسيم كه نيروي تفكر شرقي و غربي در آن مشاركت دارد و آن اين نكته است كه حق همسايه را حفظ كنيد و آن را دوست داريد و با هم به ترقي و تكامل اجتماعي بپردازيد.

اين هم از اثر ماجراي فكر است كه خوشبختانه ما در دوازده قرن پيش در يك سلسله تعليمات عاليه فراگرفته ايم و شيخ صدوق عليه الرحمه كه از مفاخر عالم علم و دانش است از آموزش و پرورش حضرت امام جعفرصادق عليه السلام در باب اكثار الاخوان كتاب مصادقة الاخوان خود را پرداخته و به قدري امام ششم مسلمانان را در حفظ حقوق همسايگي و رأفت و رحمت و عطوفت و مهرباني و مقدم داشتن مصلحت نوعي آنها بر منافع شخصي خود اصرار و تأكيد فرموده است كه با آن مي توان يك مدينه فاضله بزرگي به صورت اجتماع بشري به وجود آورد و بدبختانه مردم دنياي امروز به اين اصول ديني و تربيتي توجهي معطوف نداشته و مانند مردم بي عاطفه غربي فضايل نفساني خود را از دست داده اند - حرص و آز - ولع - زياده طلبي - حب جاه و مال و مقام پرده اي روي چشم و گوش آنها كشيده كه ديگر همسايه را نمي شناسند و نه تنها تربيت ديني خود را هم از دست داده اند، اين اصل ثابت را كه در همه مذاهب سرلوحه تربيت قرار گرفته از نظر محو و فراموش كرده اند و همانطور كه يك فرد متجاسر و متعدي نسبت به همسايه خود تعدي مي كند يك ملت متجاسر و متعدي هم اجحاف و بي انصافي نسبت به ملت ديگري مي نمايد در حالي كه در حقيقت بقاء و حيات اجتماعي آنها به هم مرتبط و مبتني است و نمي توانند از هم تفكيك نمايند اين فكر خام است كه برخي گمان مي نمايند خودشان مستقلا مي توانند باشند و ديگران را فداي تمايلات و شهوات و سيادت خود كنند راست است كه امكان مدتي مي رود ولي براي هميشه دوام و بقاء نخواهد داشت و به همين جهت حكماء و علماء و شعراء و نويسندگان در تحريك احساسات



[ صفحه 178]



نوع دوستي و همسايه داري اثر فراوان گذاشته اند كه احساسات ديگران جريحه دار نشود و اميد است همه مردم خردمند از اين اصول رعايت حقوق همسايه موجبات تحكيم مباني دوستي اجتماعي را فراهم سازند.


مسئله سوم فلسفي


امام جعفر صادق در بيان خير و شر و نسبت به آن خداي تعالي فرمود اين موضوع و مشيت و اراده قضا و قدر در عالم تضاد و تزاحم و شر قليل و خير كثير و شرور اعتباي و غيره همه در ذيل موضوع لا جبر و لا تفويض حل شده است و اگر كسي به حقيقت امر بين الامرين اقرار و اعتراف كرد به اين حقيقت خواهد رسيد و وقتي اراده و مشيت خدا را شناخت اراده و مشيت انسان را هم خواهد شناخت.

موضوع ديگر درك حقيقت علت العلل است كه نفس انساني استطاعت فهم و درك آن را ندارد زيرا در حيطه علم و دانش و كشف آن نيست و لذا بايد به صرف علم به معلول علم به علت پيدا كند و به وجود علت سر تعظيم خم نمايد و لذا در فلسفه ماهيت و وجود و علت ذاتي و علت خاصه فصلي دارد كه از بحث كنوني خارج است و امام عليه السلام انسان را در مقابل معلول كه نماينده علت است به تسليم امر مي فرمايد.

در سلسله علل و معلول همين كه علم و يقين حاصل شد كه هيچ معلولي بي علت نيست آنگاه همه جهان را معلول علت العلل اوليه دانسته و او را خدا و خالق مي ناميم و شرع و دين به ما چنين امر مي كند كه به رهبري عمل و علم وجود علت العلل را بشناسيم و تسليم امر او گرديم.

از اين بيان فلسفه تشريع روشن مي شود كه تمام مسائل فلسفي از وجود و ماهيت و قضا و قدر و جبر و تفويض و خير و شر حقيقت و مجاز سلسله علت و معلول همه در امر دين كه رهبر به تكامل است معلوم و مشهود مي گردد زيرا راهي است ساده صاف مستقيم روشن كوتاه كه آدمي را به سر حد كمال مطلوب مي رساند و در سايه عقيده به اصول و فروع دين در اين صراط مستقيم و راه هموار به سعادت لايقه مي رسد و مطلوب هم همين است و نتيجه شناختن حقيقت اشياء هم جز اين نيست.

امام جعفر صادق (ع) در پاسخ مفضل در اطراف عقيده معطله مي فرمايد معطله آنها هستند كه مي خواهند به حس درك حقايق كنند بدون آنكه از عقل رهبري گيرند و اينها بي جهت معطل هستند به هيچ كجا هم نمي رسند بايد عقل و علم و دين بشر را به سعادت و كمال خود برساند نه حس و ماده.



[ صفحه 250]




ابرهاي عجيب


اين ابرها به شرحي كه داده مي شود در جو مجاور زمين از شانزده هزار ذراع كه هشت هزار متر مي باشد قرار مي گيرد برخي اوقات در



[ صفحه 75]



بعضي از شهرها و بلاد مماس با زمين مي گردد ولي ضرر اين ابرها براي حيوانات آن منطقه زيان آور نيست چنانچه حيوانات سواحل درياها مانند بصره - انطاكيه - بحر خزر از جهت قرب دريا عادت نموده اند مردم غيربومي در آنجا مبتلا به تنگي نفس و ناراحتي اعضاء تنفس مي گردند و پيوسته لباس آنها مرطوب است.

نگارنده كنار درياي مازندران بسيار شده كه ديده هوا حامل رطوبت آب است و معلوم است كه هوا غير از باد است و باد غير از ابر است.

علماي طبيعي گويند اگر ابرها مماس سطح زمين باشند ضررش از رعد و برق بيشتر است و چشم و گوش حيوانات را از كار مي اندازد - و گاهي كه برف و باران ناگهان و بي سابقه ببارد ضرر و زيان غيرقابل جبراني به عموم نباتات و حيوانات مي رسد، لذا اين نعم الهي در موقع لزوم به قدر معين و معلوم نازل مي شود چنانچه قرآن تصريح فرموده است.

و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء فاسقيناكموه و ما انتم له بخازنين.

هيچ چيزي از مواد موجود عالم وجود نيست كه خزائن و گنج هاي بي منتهاي آن در اختيار و فرمان ما مي باشد، هر وقت حكمت و مصلحت ايجاب كند به قدر نياز و احتياج مخلوق و مردم عصر با شرايط زمان و مكان آنجا نازل و وارد مي نمائيم و بادهاي تلقيح كننده كه مواد تلقيح نباتات است مي فرستيم كه گياهان را آبستن كند و باردار نمايد و آب باران از آسمان مي فرستيم تا آنها را سيراب نمايد و هيچ كس جز ما خازن و گنجور اين خزائن مواد اوليه حيات موجودات نيست.

گاهي مردم تعجب مي كنند كه چگونه ابرهاي حامل باران در موقع حاجت و نياز مي بارد و غافل از خالق و مدبر عالم هستند و توجهي ندارند كه از ما دور نيست در موقع احتياج در حساس ترين نقطه مورد نياز مي رسد و به ما نزديك نيست به طوري كه به ما زيان و ضرر برساند پس قرب و بعد باران با ساير مواد نياز حياتي ما به حساب بقاء و دوام و مصلحت و حكمت است كه خود بشر نسبت بدان بي اطلاع و غافل مي باشد.

از نظر جغرافيائي اماكن اگر امعان نظر شود ملاحظه مي فرمائيد بعضي نقاط است كه در سال هم باران يك بار يا اصلا نمي بارد مانند بيابان قفر عربستان و آفريقا ولي برخي اماكن مرتب مي بارد و سرسبز و خرم است مانند سواحل درياي مازندران در آنجاها كه باران كم



[ صفحه 76]



مي بارد روي مصالح عدم احتياج عبور و مرور بشري است و اينكه فواصل بسيار بين مناطق مسكوني است و آنجا كه بسيار مي بارد مسكن انبوه مردم و حيوانات بسياري مي باشد كه ارزاق عمومي قاطبه بشر را تشكيل مي دهد و اين عجائب در نظر خردمندان و عقلا آياتي از قدرت پروردگار است كه خود فرموده است ان في خلق السموات و الارض لايات لقوم يعقلون.

محققا در آفرينش آسمان ها و زمين و عناصر جوي آيات و نشانه هاي بزرگي از آفرينش براي خردمندان متفكر موجود است كه آنها را به حقايق عالم و سر و رمز خلقت آگاه مي سازد.

علم به موجودات جوي از نظر مصالح ساختمان گيتي مورد توجه است و از جنبه نتيجه نهائي كه عقيده و ايمان به مبداء و معاد است قابل آموزش و پرورش اسلامي است.

هر قدر بشر به مصالح ساختمان عالم بيشتر مطالعه و تفكر نمايد و اطلاعات وسيعي پيدا كند بيشتر مباني خداشناسي او محكم تر مي گردد و هدف اسلام از نظر دروس طبيعي و رياضي و فلكي فقط همين است.


بررسي شيوه هاي امام صادق


از تحليل و بررسي مناظرات امام صادق عليه السلام با گروههاي مختلف كه درباره ي عقايد اسلامي صورت گرفته بود، استنباط مي شود كه راه امام صادق همان راه قرآن است و روش امام صادق در مناظرات كلامي مانند اهل بيت عليهم السلام راهي ميانه است، همان طور كه قبلا نيز بيان شد، حضرت با پيروي از كتاب خدا جدال را دو گونه مي دانند:

1. جدال احسن و نيكو

2. جدال غير احسن

امام صادق عليه السلام اساس مناظرات خود را نيز بر همين پايه نهادند. وي علاوه بر نشر علوم در مدينه بارها حلقه ي درس خود را به كوفه نيز منتقل مي كرد كه به مانند قلعه و دژي مستحكم براي ظهور و انتشار تشيع بود، حضرت درسها را در مسجد كوفه، در زاويه اي كه هم اكنون مقام امام صادق ناميده مي شود، القاء مي كردند و از احوال روات هم معلوم مي شود كه بيشتر آنها اهل كوفه بودند. [1] .

اسد حيدر در كتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعة چنين مي گويد: [2] .

امام صادق، عليه اهل باطل قيام كرد و با فلاسفه، دهريون و نيز اهل كلام و جدل، كه سعي در ايجاد فساد و انحراف در اعتقادات مردم را داشتند،



[ صفحه 274]



مباحثه و مناظره نمود و با نور حكمتش سخنان و سفسطه هاي باطل و فاسد آنها را باطل نمود.

امام صادق ديدگان و گوشهايش را بر وقايع و قضايايي كه در آن عصر و زمان اتفاق مي افتاد نبست، بلكه آنها را كاملا شناخت تا با آنها برخورد نمايد. در غير اين صورت اگر امام در مقابل اين مسائل سكوت مي كردند، چگونه نحوه ي مواجهه با گروههاي مختلف دشمنان را متوجه مي شديم.

امام صادق نسبت به فلسفه و راه و روش فلاسفه علم كامل داشت. وي در رد شبهات، مرجع زمانش بود و در اين مسئله هم شايسته ترين فرد بود. اين امر نيز به دليل احاطه كامل ايشان به علم بود، چرا كه او افق وسيعي در معرفت و شناخت داشت و هيچ يك از علماي عصرش چنين ويژگي را نداشتند.

بنابراين با مسائلي كه در آن زمان عليه اسلام مطرح مي كردند، چنين مقابله نمودند كه:

1. امام صادق عليه السلام به رد دشمني و نيز پاسخ گويي به احتجاجات گروههاي مختلف اكتفا نكرد، بلكه سعي نمود تعداد افرادي را در مقابله با آنها، در زمانها و مكانهاي ديگر، تربيت و تعليم نمايند.

2. امام صادق به غلات اجازه نمي داد در مورد او و اهل بيت عليهم السلام چيزي بگويند كه در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جديت مي ايستاد، آنها را لعن و تكفير مي نمود و از آنها تبري مي جست.

3. امام صادق اصحاب و راويان خود را از انفصام بين قول و عمل و عقيده و سلوك بر حذر مي داشت و آنها را نصيحت مي كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات.

بنابراين آنچه از سيره امام صادق نتيجه گرفته مي شود به قرار زير



[ صفحه 275]



است.

1. ضرورت اطلاع از مشكلات عصر و ضرورت رجوع به قرآن و سنت در مواجهه با آن مشكلات و نيز ايجاد راه حل هايي كه در ضمن آن شريعت و نيز مردم حفظ شوند.

2. تكيه بر تربيت اسلامي و مواجهه با انحرافات و شبهات جديد كه در اثر تفكرات انحرافي غلط روي مي دهد.

3. سعي و تلاش در تربيت مبلغين عليه اين افكار و در مرحله بعد، نقد اين تفكرات.

4. پالايش نقطه نظرات و افكار خود از تمام مظاهر غلو. اين موارد تنها زماني امكان پذير است كه مسلمان و به ويژه رهبران آنها، از علما و انديشمندان، نسبت به مسئوليت و وظيفه ي عميقي كه در مقابل آينده امت دارند، احساس مسئوليت نمايند.

5. امام صادق عليه السلام در مناظرات و بحث هايش، براي اثبات وجود خدا از طرق مختلف افراد را به توحيد دعوت مي نمود. به اين صورت كه فطرت هاي توحيدي آنها را بيدار مي كرد و به آيات و نشانه هاي پروردگار، استدلال مي نمود.

6. امام صادق نيز همانند قرآن با استدلال هاي ساده عملي و محسوس و به دور از پيچيدگي هاي كلامي و فلسفي، انسانها را به تفكر وا مي داشتند و در اين راستا از نزديك ترين امور محسوس، براي پيمودن كوتاه ترين راه رسيدن به مقصود بهره مي جست. به همين جهت پاسخهاي امام صادق حيرت آور و غير قابل مناقشه بود.

7. امام صادق براي اين كه مطلب را به ذهن نزديك تر كند، مثال مي زدند و يا با طرح سؤال، مخاطب را به اعتراف مي كشاندند و گاهي نيز



[ صفحه 276]



به آثار و عواقب منفي آن اعتقاد باطل اشاره مي كردند تا اگر مخاطب قابل هدايت است در قلب او اثر گذارد و اگر اهل عناد و لجاج است، او را به سكوت وادار نمايد.

بنابراين مي توان از روش قرآن و معصومين عليهم السلام به عنوان شيوه واحدي نام برد. با بررسي هاي انجام شده درباره روش هاي مناظرات انبيا و امام صادق، مي توان به ويژگي هاي زير اشاره نمود:

1. احتجاجات برگزيدگان الهي از آدم تا خاتم صلي الله عليه و آله و سلم در قرآن نمودار گشته و بارها تكرار مي گردد تا حجت بر همگان در تمام اعصار به اتمام برسد.

2. چون به كلام امام صادق در مناظراتش نگاه مي شود، وحدت شيوه و روش در ساده گويي و كاربرد محسوسات و بهره جستن از ساير شيوه ها، در خلال بحث و گفت وگوها براي هدايت انسان ها درك مي شود.

3. به گواهي تاريخ، دعوت انبيا و اولياي الهي از دير زمان عميقترين آثار را در شخصيت، رفتار و زندگي انسانها و جوامع بشري بر جاي نهاده است.

4. پاسخ هاي انبيا و امام صادق عليهم السلام در مناظراتشان، براي همگان قابل فهم است؛ زيرا آنان از استدلال هاي پيچيده فلسفي و كلامي استفاده نمي كردند.

5. با وجدان مخاطب سخن مي گفتند و وجدانهاي خفته آنها را بيدار مي كردند. به طوري كه با يادآوري دانسته ها و معلومات، موجب بيداري از غفلت آنها مي شدند؛ يعني هدف آنها اين نبود كه به اقناع كردن طرف مقابل بسنده كنند، بلكه در صدد اثر گذاشتن در قلب مخاطب بودند. به طوري كه آنها را وادار به انديشيدن و تفكر كرده تا هدايت شوند. در



[ صفحه 277]



بسياري از موارد نيز طرف مقابل اگر عنادي نداشت، هدايت مي شد.

در پايان يادآوري مي شود كه دين قيم اسلام مبتني بر كتاب و سنت است كه منشأ علوم و معارف اسلامي، عقايد و اخلاقيات، عرفان و تفسير و كلام و... مي باشند. بنابراين، اين دو ثقل گرانمايه، تا قيامت توأم، تفرق ناپذير، عروة الوثقاي ايمان و هدايت و ايمني بخش از كفر و ضلالتند؛ زيرا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا أبدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.

از اين رو پس از قرآن كريم، هيچ چيز در ميان مسلمانان همچون سنت نبوي و سيره ي اهل بيت نبوت مورد اهتمام و عنايت نبوده است؛ چرا كه اخبار و احاديث صادر شده از اين معادن علم وهبي و حكمت وحياني، ملاك و مرجع عقيده و عمل مسلمانان است.

لذا راه سعادت و كامروايي معنوي در پيروي از قرآن و عترت منحصر بوده و گان زدن در راههاي ديگر، گمراهي و يا به بيراهه رفتن است و تمسك به اين دو منبع بيكران، وظيفه هر مسلمان است و نخستين گام براي اين تمسك، آگاهي از محتواي اين دو گنجينه ي گرانبها مي باشد.

الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي أن هدنا الله [3] .

ستايش خدايي را سزاست كه ما را بر اين طريق ره نمود و اگر خدا ما را ره نمي نمود، هرگز ره نمي يافتيم.


پاورقي

[1] الامام جعفر الصادق عليه السلام دراسات و أبحاث، ص 259.

[2] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ص 361.

[3] اعراف / 43.


الأولياء


قال الامام الصادق عليه السلام: يغسل الميت أولي الناس به.

و قال: يصلي علي الجنازة أولي الناس بها، أو يأمر من يحب.

و قال: الزوج أحق بامرأته، حتي يضعها في قبرها. فقيل له: الزوج أحق من الأب و الولد؟. قال: نعم.


الزوجة


اذا استطاعت الزوجة وجب عليها أن تحج، سواء أذن لها الزوج، أم لم يأذن، تماما كما هي الحال بالقياس الي الصوم و الصلاة و الزكاة، فلقد سئل الامام عليه السلام عن امرأة، و هي صرورة - أي لم تحج بعد - و لا يأذن لها زوجها بالحج؟ قال: تحج، و ان لم يأذن لها، و قال الامام عليه السلام في رواية أخري عنه: لا طاعة له عليها في حجةالاسلام. و كفي بقول علي أميرالمؤمنين عليه السلام: لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق شاهدا و دليلا. أجل، له أن يمنعها من الحج المندوب، لأن الامام عليه السلام سئل عن امرأة موسرة حجت حجةالاسلام، تقول لزوجها: حجني مرة أخري، أله أن يمنعها؟ قال: نعم. مضافا الي العمومات الثابتة الناطقة بأنه لا يحق للزوجة أن تخرج من بيت الزوج الا باذنه.

و كل امرأة مأمونة لها أن تسافر الي الحج و غير الحج دون أن يكون معها



[ صفحه 134]



أحد من أقاربها و محارمها، فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن امرأة تريد الحج، و ليس معها محرم، هل يصلح لها الحج؟ قال: «نعم، اذا كانت مأمونة». و قال قائل: بل يجب أن يسافر معها محرم، فان لم يوجد حرم عليها السفر، حتي الي الحج الواجب..

و ربما كان لهذا القول وجه يوم كان السفر طويلا، و الطريق مخوفا، أما اليوم حيث الأمن و الأمان، و التيسير و التسهيل في المواصلات فلا وجه له.


بقية العقود


قال الشيخ الانصاري:«لا يثبت خيار المجلس في شي ء من العقود سوي البيع عند علمائنا، كما في كتاب التذكرة».

أما العقود الجائزة فلا معني الخيار المجلس فيها، و لا لغيره، ما دام لكل من المتعاقدين عدم الالتزام بحكم العقد، فالخيار - اذن - لا يزيدها شيئا عن أصلها، و بكلمة ان محل الخيار هو العقد الذي من شأنه اللزوم لولا الخيار.

و أما العقود اللازمة - غير البيع - فلأن خيار المجلس خلاف الأصل، و قد خرجنا عن هذا الأصل لوجود الدليل، و حديث «البيعان» يقتصر علي البيع، لأنه المتيقن، أجل، انه يعم جميع اقسام البيع من الصرف و السلم، و المرابحة و التولية و المواضعة، و النسيئة، و يأتي الكلام عن كل هذه العناوين في محلها.


الشروط


لابد في المضاربة من الأمور التالية

1 - الايجاب من المالك، و القبول من العامل، و يتحققان بكل مادل عليهما من



[ صفحه 153]



قول أو فعل.

2 - العقل و البلوغ و الاختيار في المالك و العامل وفقا للقواعد العامة المقررة في شروط المتعاقدين، و قد مر بيانها مفصلا في الجزء الثالث.. و أيضا يعتبر فيهما عدم الحجر لسفه، لأن السفيه لا يجوز بيعه، و لا شراؤه، و لا ايجار نفسه، أما التحجير للافلاس فانه يخرج المفلس عن أهلية التصرف في ماله، و لا يخرجه عن أهلية التصرف في مال الغير بالنيابة بخاصة اذا عاد عليه بالنفع، فان كان ما يتجدد له من مال فهو في صالحه، و صالح الدائنين.

3 - أن لا يكون مال المضاربة دينا، قال الامام الصادق عليه السلام: قال الامام علي أميرالمؤمنين عليه السلام: في رجل له علي رجل مال، فتقاضاه - اي طالبه بقضاء الدين - و لا يكون عنده، فيقول صاحب المال: هو عندك مضاربة؟ قال: لا يصح، حتي يقضيه.

4 - أن يكون مال المضاربة من الذهب و الفضة المسكوكين، كالدرهم و الدنانير.. هكذا قال الفقهاء، مع اعترافهم بأنه لا نص علي حصر مال المضاربة بالنقدين.

و الوجه الذي ذكروه لهذا الاجماع يتلخص بأن المضاربة علي خلاف الأصل، لأن الأصل في الربح أن يكون تابعا لرأس المال، و كل ما خالف الأصل يقتصر فيه علي موضع اليقين، و هو هنا الذهب و الفضة.. فقد جاء في الجزء السابع من كتاب مفتاح الكرامة باب القراض صفحة 439: «لا ريب في مخالفة المضاربة للاصل من وجوه، فيقتصر فيما خالفه علي المتيقن المجمع عليه - ثم قال صاحب الكتاب المذكور - فما ظنك باطباق الفقهاء، و اكثر السنة علي اشتراط كون مال المضاربة من النقدين».



[ صفحه 154]



و نجيب عن هذا:

أولا: ان المضاربة علي وفق القاعدة التي دل عليها قوله تعالي: (الا أن تكون تجارة عن تراض).. و عليه تصح كل مضاربة تقع علي نقد رائج مهما كان نوعه.

ثانيا: نحن لا نعتبر الاجماع الذي علمنا، بل ظننا، بل احتملنا أن مستنده هذه الاصل، أو تلك الآية أو الرواية، بل ندعه جانبا، و ننظر الي مستنده بالذات، و الاجماع الذي نعتمده هو الاجماع الذي نعلم أنه كاشف عن رأي المعصوم عليه السلام. و بديهة أن الاحتمال لا يجتمع مع العلم.. أما القول بأن الاجماع يكشف عن وجود دليل معتبر عند المجمعين، اطلعوا عليه، و خفي علينا فهو كلام لا منشأ له الا حدس قائله.. و لو صح لصح قول من قال: ان فتوي الصحابي حجة، لأنه سمع حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و خفي علينا نحن.

ثالثا: ان ما جاء عن الامام الصادق عليه السلام غير مقيد بالنقدين باعتراف الفقهاء الذين خصصوا المضاربة و حصروها فيهما.. من ذلك قوله عليه السلام: «الذي يعمل به مضاربة له من الربح و ليس عليه من الوضيعة شي ء الا أن يخالف أمر صاحب المال». فهذه الرواية تشمل كل ما يعمل به مضاربة، سواء أكان من النقدين، أو من غيرهما، و مثلها كثير. و من هنا قال صاحب الحدائق: «من لا يلتفت الي دعوي مثل هذه الاجماعات، لعدم ثبوت كونها دليلا شرعيا فانه لا مانع عنده من الحكم بالجواز في غير النقدين نظرا الي عموم الأدلة الدالة علي جوازه، و تخصيصها يحتاج الي دليل شرعي و هو غير موجود».

رابعا: لو افترض أن المعاملة في غير النقدين لا تسمي أو لا تصح مضاربة



[ صفحه 155]



فانها تصح جعالة، و النتيجة واحدة، قال صاحب العروة الوثقي ما نصه بالحرف: «يجوز ايقاع المضاربة بعنوان الجعالة، كأن يقول: اذا اتجرت بهذا المال، و حصل ربح فلك نصفه، فيكون جعالة تفيد فائدة المضاربة، و لا يلزم أن يكون جامعا لشروط المضاربة، فيجوز مع كون رأس المال من غير النقدين، أو دينا، أو مجهولا جهالة لا توجب الغرر».

خامسا: ان الذهب و الفضة يذكران في الغالب تعبيرا عن النقد الرائج في ذلك العصر مثل قول الامام الصادق عليه السلام: «لا تؤجر الأرض بالحنطة، و لا بالشعير، و لا بالتمر.. ولكن بالذهب و الفضة». و لا نعرف فقيها يقول بأن ايجار الأرض لا يصح بالنقد غير الذهب و الفضة، نقول هذا مع العلم بأن الذهب و الفضة لم يردا اطلاقا في روايات المضاربة.

5 - أن يكون رأس المال معلوما، لأن الجهل به يستدعي الجهل بالربح، فيتعذر تمييز الربح عن رأس المال، و تقع المنازعة التي يجب التجنب عنها ما أمكن.

6 - أن يكون الربح مشاعا بين المالك و العامل، فلا يصح اشتراط مقدار معين لأحدهما، كعشرين درهما - مثلا - و البقية للآخر، لأنه يؤدي الي قطع الشركة، و انتفاء المضاربة من رأس، و يدل علي أن الربح لابد أن يكون مشاعا قول الامام الصادق عليه السلام: «الربح بينهما، و الوضيعة علي المال».

و ليس من الضروري أن يكون نصيب كل منهما معادلا لنصيب الآخر، بل يجوز التفاوت علي نحو الربع و الخمس، و ما الي هذا مما يتم عليه الاتفاق.. أجل، مع الاطلاق، و عدم بيان الحصة يقسمان الربح مناصفة بينهما، لأنه المعروف بين الناس.



[ صفحه 156]



7 - هل يجب أن يكون رأس المال في يد العامل، بحيث لا يصح اشتراط أن يساوم و يبيع و يشتري العامل لحساب المضاربة، و يحيل علي المالك، تماما كما هو الشأن في أمين الصندوق؟

قال جماعة من الفقهاء: يجب أن يكون المال في يد العامل، ليتمكن من العمل. و قال آخرون: لا يجب، لأن العمل كذلك ممكن و يسير. و أكثر الفقهاء سكتوا عن هذا الشرط، و لم يتعرضوا له سلبا و لا ايجابا قال صاحب مفتاح الكرامة: «الذي يظهر من أكثر الفقهاء أنهم لا يعتبرون هذا الشرط، حيث يذكرون سائر الشروط و يتركونه». و هو الحق.


معني الشهادات


تأتي الشهادة بمعني الحضور، و منه قوله تعالي: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه). [1] و تأتي بمعني الاخبار عن يقين كقوله سبحانه: (و الله علي كل شي ء شهيد).. و ليس للشارع حقيقة خاصة في معني الشهادة، قال صاحب الجواهر: «الأصواب ايكال معرفة الشهادة الي العرف للقطع بعدم معني شرعي مخصوص لها».. أجل، ان الشارع لم يقبلها الا بشروط نذكرها فيما يأتي:

و تعرض الكتاب و السنة للشهادة في كثير من الآيات و الروايات، فمن الكتاب قوله جل و علا: (و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امرأتان ممن ترضون من الشهداء). [2] و قوله تعالي: (و اشهدوا ذوي عدل منكم).. [3] و من السنة ما روي عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم أنه سئل عن الشهادة؟ فقال للسائل: هل تري الشمس؟ قال: نعم. فقال: علي مثلها فاشهد، أو دع.



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] البقرة: 185.

[2] البقرة: 282.

[3] الطلاق: 2.


شروط الحالف


يشترط في الحالف ما يشترط في مجري العقود و الموجبات من العقل



[ صفحه 135]



و البلوغ و الاختيار، و يزيد عليه أن يكون له حق الاسقاط، و التبرع، فلا تصح اليمين من الوكيل و الوصي و الولي، و لا من السفيه فيما لا ينفذ تصرفه فيه.

أجل، اذا كان للقاصر دين علي آخر، و ادعي المديون أنه سلم المبلغ الي الوصي، و أنكر.. اتجهت اليمين عليه، ولكن هذه دعوي شخصية بالنسبة الي الوصي.. و اذا حلف الوصي كم ببقاء الدين في ذمة المدعي، و ان نكل أورد اليمين، و حلف المدعي حكم بالمبلغ علي الوصي، لأن النكول أو الرد بمنزلة تصديق المدعي، أو قل: هو الذي حكم علي نفسه بنفسه ما دام له مخرج و ندحة عن الحكم. و الضابط في صحة اليمين أن يكون المحلوف من أجله فعلا للحالف بالذات، أو علما بفعل الغير، و كلاهما من شؤونه.

أما الضابط لصورة اليمين من الحالف و كيفيتها فقال الفقهاء: ان كانت الدعوي متعلقة بفعل الحالف حلف علي البت واقعا، و ان كانت متعلقة بفعل الغير حلف علي نفي العلم، و الحق أن هذا مبني علي الغالب. و الضابط الصحيح ان يمين الحالف تأتي علي حسب جوابه، فان أجاب بنفي الواقع اطلاقا حلف علي البت واقعا، و ان أجاب بنفي العلم حلف علي نفي العلم من دون فرق في الحالين بين أن يكون المحلوف لأجله من فعل بنفسه، أو من فعل غيره.

فاذا ادعي المدعي في وجه الوارث بأن مورثه اقترض أو اغتصب، و أجاب بأن مورثه لم يقترض و لم يغتصب حلف علي البت، و ان أجاب بأنه لا يعلم حلف علي نفي العلم.


اخبار الصادق مع ابي حنيفه


ابوعبدالله دبيلي محمد بن وهبان بن محمد بن حماد بن بشر.

ر.ك: رجال نجاشي، ج 2، ص 323.


السيارات و الثوابت


فكر يا مفضل في النجوم و اختلاف مسيرها، فبعضها لا تفارق



[ صفحه 129]



مراكزها من الفلك، و لا تسير إلا مجتمعة، و بعضها مطلقة تنتقل في البروج و تفترق في مسيرها، فكل واحد منها يسير سيرين مختلفين، أحدهما عام مع الفلك نحو المغرب، و الآخر خاص لنفسه نحو المشرق كالنملة التي تدور علي الرحي، فالرحي تدور ذات اليمين، و النملة تدور ذات الشمال، و النملة في ذلك تتحرك حركتين مختلفتين:

إحداهما: بنفسها فتتوجه أمامها، و الأخري: مستكرهة مع الرحي تجذبها إلي خلفها، فاسأل الزاعمين أن النجوم صارت علي ما هي عليه بالإهمال، من غير عمد و لا صانع لها ما منعها أن تكون كلها راتبة أو تكون كلها منتقلة، فإن الإهمال معني واحد فكيف صار يأتي بحركتين مختلفتين علي وزن و تقدير؟ ففي هذا بيان أن مسير الفريقين علي ما يسيران عليه بعمد و تدبير و حكمة و تقدير، و ليس بإهمال كما يزعم المعطلة، فإن قال قائل: و لم صار بعض النجوم راتبا و بعضها منتقلا؟ قلنا: إنها لو كانت كلها راتبة لبطلت الدلالات التي يستدل بها من تنقل المنتقلة، و مسيرها في كل برج من البروج، كما يستدل بها علي أشياء مما يحدث في العالم، بتنقل الشمس و النجوم في منازلها، و لو كانت كلها منتقلة، لم يكن لمسيرها منازل تعرف، و لا رسم يوقف عليه، لأنه إنما يوقف عليه بمسير المنتقلة منها بتنقلها في البروج الراتبة كما يستدل علي سير السائر علي الأرض بالمنازل التي يجتاز عليها أو لو كان تنقلها بحال واحد لاختلاط نظامها، و بطلت المآرب فيها، و لساغ القائل أن يقول ان كينونتها علي حلا واحدة توجب عليها الإهمال من الجهة التي و صفنا، ففي اختلاف سيرها و تصرفها و ما في ذلك من المآرب و المصلحة، أبين دليل علي العمد و التدبير فيها.



[ صفحه 130]




ما هو الاسلام


أصول الكافي 2 / 38، ح 4: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد البرقي، عن عثمان بن عيسي، عن عبدالله بن مسكان، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

فقال له: ما الاسلام؟



[ صفحه 92]



فقال: دين الله اسمه الاسلام، و هو دين الله قبل أن تكونوا حيث كنتم، و بعد أن تكونوا، فمن أقر بدين الله فهو مسلم، و من عمل بما أمر الله عزوجل به فهو مؤمن.


لاتتركوا الحج


[علل الشرائع 2 / 522 ب 298 ح 4: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الهمداني، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

أما أن الناس لو تركوا حج هذا البيت لنزل بهم العذاب و ما أنظروا.


اهداء السرور


بحارالأنوار 94 / 85، عن جنة الأمان: عن الصادق عليه السلام قال:...

من أراد أن يسر محمدا و آله في الصلاة عليهم، فليقل: اللهم يا أجود من أعطي و يا خير من سئل، و يا أرحم من استرحم، اللهم صل علي محمد و آله في الأولين، و صل علي محمد و آله في الآخرين، و صل علي محمد و آله في الملأ الأعلي، و صل علي محمد و آله في المرسلين، اللهم اعط محمدا و آله الوسيلة و الفضيلة، و الشرف و الرفعة، و الدرجة



[ صفحه 60]



الكبيرة، اللهم اني آمنت بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و لم أره، فلا تحرمني يوم القيامة رؤيته، و ارزقني صحبته، و توفني علي ملته، و اسقني من حوضه مشربا رويا سائغا هنئيا لا أظمأ بعده أبدا انك علي كل شي ء قدير.

اللهم اني آمنت بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و لم أره فعرفني في الجنان وجهه، اللهم بلغ محمدا صلي الله عليه و آله و سلم مني تحية كثيرة و سلاما.


موقف الامام من الظالمين


كان موقفه في تلك الفترة موقف المصلح و المرشد و الواعظ يراقب الحوادث عن كثب و يشارك المسلمين في مآسيهم، و يتألم لتلك الفضائح و الجرائم لكن أعوانه قلة و يده شلاء، فما العمل؟ لم يترك الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر



[ صفحه 309]



و ارشاد الناس الي الحق و الخير، مع شدة المراقبة عليه من الحكام و نصب الحبائل له و المكايد ليلحقوه كما ألحقوا أباه وجده بشهداء آل محمد. لكن العناية الالهية تدفع شرهم عنه في كل مكيدة.

كان يحذر الأمة من مخالطة أهل الجور و يبث تعاليمه في معارضتهم و هذا ما كان يقلقهم لكنهم لا يستطيعون الحاق الأذي به لمحبة الجماهير له.

و من مواعظة لأمته و تحذيراته لهم قوله: «اياكم أن يخاصم بعضكم بعضا الي أهل الجور، أيما مؤمن قدم مؤمنا في خصومة الي قاضي أو سلطان جائر فقضي عليه بغير حكم الله فقد شركه في الاثم.

أيما رجل كان بينه و بين أخ له مماراة في حق فدعاه الي رجل من اخوانكم ليحكم بينه و بينه فأبي الا أن يرافعه الي هؤلاء، كان بمنزلة الذين قال الله عزوجل فيهم: «ألم تر الي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به و يريد الشيطان أن يضلهم ضلالا بعيدا» [النساء: 60].

و مما حذر به أيضا قوله:

«اتقوا الحكومة فان الحكومة للامام العالم بالقضاء، العادل بالمسلمين كنبي أو وصي نبي». و سأله رجل عن قاض بين فرقتين يأخذ من السلطان علي القضاء الرزق؟ فأجابه عليه السلام: «ان ذلك سحت.» و قال: العامل بالظلم، و المعين له، و الراضي به كلهم شركاء ثلاثتهم».

و كان عليه السلام يحث الناس و يدعوهم الي مقاطعتهم و عدم الركون اليهم، و يدعو الأمة الي الاتحاد ضد أولئك الظالمين امتثالا لقول الله تعالي «و لا تركنوا الي الذي ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من أولياء ثم لا تنصرون» [هود: 113] و هو بصفته امام زمانه يبث النصيحة بين طبقات ذلك المجتمع و يواصل جهاده في سبيل الدعوة الاصلاحية، ليفك أسر الأمة من يد من أفسدوا ذلك المجتمع الصالح. و قد عاصر كثيرا من ملوك عصره و ما ر كن لهم، و ما استطاعوا أن يستميلوه. من الذين عاصرهم: عشرة ملوك من بني أمية و هم:



[ صفحه 310]



عبدالملك بن مروان تولي بعد عهد أبيه مروان سنة 65 ه و بقي الي سنة 86 ه الوليد بن عبدالملك تولي سنة 86 ه و توفي سنة 95 ه و مدة ولايته 9 سنوات؛ سليمان بن عبدالملك تولي سنة 96 بعهد من أبيه عبدالملك و استمر حتي سنة 99 ه؛ عمر بن عبدالعزيز تولي الحكم سنة 99 و بقي الي سنة 101 ه؛ يزيد بن عبدالملك تولي سنة 101 و بقي حتي سنة 105 ه؛ 4 هشام بن عبدالملك ولي الأمر بعهد من أخيه يزيد سنة 105 و بقي الي سنة 125 ه الوليد بن يزيد بن عبدالملك ولي بعهد من يزيد سنة 125 ه و بقي في الحكم سنة و شهرين ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك تولي سنة 126 ه كانت مدة ولايته ثلاثة أشهر و مروان بن محمد الملقب بالحمار تولي سنة 127 و بقي حتي سنة 132 ه و به انتهي الحكم الأموي. و عاصر من ملوك العباسيين:

عبدالله بن علي بن عبدالله بن العباس المعروف بالسفاح، و أخيه المنصور الدوانيقي و قد حاول المنصور أن يستميل الامام الصادق ليوهم الناس أن ولايته علي حق فأرسل اليه: لم لا تغشانا كما يغشانا سائر الناس؟..

و كان المنصور يظن أن ينال من الامام جوابا ايجابيا اذ أنه كان سلطان العصر و مهاب الجانب! فكان جواب الامام عليه السلام:

«ما عندنا من الدنيا ما نخافك عليه و لا عندك من الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نغمة فنهنيك عليها، و لا تعدها نقمة نعزيك عليها، فلم نغشاك؟» قال له المنصور: «تغشانا لتنصحنا».

فأجابه الامام عليه السلام: «من أراد الدنيا فلا ينصحك، و من أراد الآخرة فلا يصحبك» انه الجواب السديد و الجري ء الذي يتناسب مع كبار الطغاة!.

و عظم هذا الجواب علي المنصور ولكنه يعرف منزلة الامام الصادق في مجتمعه فأضمر له الشر منتظرا الوقت المناسب و من جهاده صلي الله عليه و آله و سلم تجاه مجتمعه:

نهيه عن فض الخصومة لدي الحكام الظالمين:

لقد منع المرافعة عند حكام الجور، و أمر بمقاطعتهم، و قد أقام جماعة من



[ صفحه 311]



كبار أصحابه حكاما من قبله، ينظرون في الخصومات، و يحكمون بكتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و قد أمر عليه السلام بالرجوع اليهم، و المرافعة عندهم و قال:

أيما رجل كانت بينه و بين أخ له ممارة في حق، فدعاه الي رجل من اخوانكم ليحكم بينه و بينه، فأبي الا أن يرفعه الي هؤلاء، كان بمنزلة الذين قال الله عزوجل فيهم: «ألم تر الي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به» [النساء: 60] و كان يعلن عليه السلام بأن المرافعة الي أولئك الحكام اثم، و أن حكمهم غير نافذ، لأن الحكومة للامام العادل بالحكم، العالم بالقضاء، كنبي أو وصي نبي، و هو صلي الله عليه و آله و سلم أحق بالحكم، و أمر بالرجوع لمن جعله من قبله للحكم بين المتنازعين.

و قد نبه جماعته: «اياكم أن يخاصم بعضكم بعضا الي أهل الجور، و أيما مؤمن قدم مؤمنا في خصومة الي قاض أو سلطان جائر فقضي عليه بغير حكم الله فقد شركه في الاثم». و قال في جواب من سأله عن ذلك:

«ما أحب أن أعقد لهم عقدة، أو وكيت لهم وكاء، ان الظلمة في سرداق من نار، حتي يحكم الله بين العباد».


معني (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب...) چيست؟


سوره ي نساء آيه ي 54

حمران بن اعين گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا: «همانا آل ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك عظيمي داديم» پرسيدم؟

فرمود: مقصود «از كتاب» نبوت و پيامبري است.

گفتم: حكمت چيست؟

فرمود: فهميدن و قضاوت است.

گفتم: و به آنان ملك بزرگ داديم چيست؟

فرمود:اطاعت و بندگي است. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1 ص 290 ح 3.


حديث 132


5 شنبه

لا صلاة لمن لا زكاة له.

نماز كسي كه زكات نمي پردازد، قبول نيست.

بحار، ج 81، ص 252


انزال المائدة عليه


و عنه: قال: حدثنا القاضي أبوالفرج المعافي قال: حدثنا علي بن محمد ابن أحمد المصري قال: حدثنا محمد بن أحمد بن عياض بن أبي شيبة قال: حدثني جدي عياض بن أبي شيبة قال: حدثنا عبدالله بن وهب قال: سمعت الليث بن سعد يقول: حججت في سنة ثلاثة عشر و مائة، فأتيت مكة، فلما أن صليت العصر رقيت أباقبيس، فاذا أنا برجل جالس و هو يدعو، فقال: يا رب يا رب حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا رباه يا رباه حتي انطفي نفسه، ثم قال: يا الله يا الله يا الله حتي انطفي نفسه، ثم قال: يا حي يا حي يا حي حتي انطفي نفسه، ثم قال: يا رحيم يا رحيم يا رحيم حتي انطفي نفسه، ثم قال: يا رحمان يا رحمان يا رحمان سبع مرات، ثم قال: اللهم اني أشتهي من هذا العنب فأطعمنيه، اللهم ان بردي قد خلقا فاكسني.

قال الليث بن سعد: و الله ما استتم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوءة عنبا و ليس علي الأرض عنب يومئذ و بردين مصبوغين، فأراد أن يأكل فقلت: أنا شريكك، فقال: و لم؟ فقلت: انك تدعو و أنا أؤمن فقال: تقدم و كل و لا تخبأ منه شيئا، فأكلت شيئا لم آكل مثله قط، فاذا هو عنب لا عجم له، فأكلت و أكل حتي انصرفنا عن ري و السلة لم ينقص منها شي ء. ثم قال لي: خذ أحد البردين اليك فقلت: أما البردان فأنا غني عنهما، فقال لي: توار عني حتي ألبسهما، فتواريت عنه، فاتزر بأحدهما و ارتدي بالأخري، ثم أخذ البردين اللذين كانا عليه، فحملهما علي يده و نزل و اتبعته حتي اذا كان بالمسعي لقيه رجل فقال: اكسني كساك الله يابن رسول الله، فدفعهما اليه، فلحقت الرجل فقلت: من هذا؟ قال: جعفر بن محمد. قال الليث بن سعد: فطلبت لأسمعه منه فلم أجده [1] .



[ صفحه 151]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 131.


احدي مرا نديد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كه تكيه بر كردار دارد و آن كه بر گناهان گستاخ است، هيچ كدام اهل نجات نيستند.

و از معاوية بن وهب در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام سوار بود؛ نزديك بازار پياده شد؛ سجده اي طولاني كرد و سر برداشت. گفتم: نزديك بازار و در برابر مردم سجده مي كنيد؟! فرمود: احدي مرا نديد.



[ صفحه 221]




املاؤه باللغة العبرية


حدّثنا الحسن بن محمّد،عن أبيه محمّد بن عليّ بن شريف، عن عليّ بن أسباط، عن إسماعيل بن عباد، عن عامر بن عليّ الجامعيّ [1] ، قال: قلت لأبي عبد للَّه عليه السلام: جُعِلتُ فِداكَ، نأكُلُ ذَبايِحَ أهلِ الكِتابِ وَلا نَدري يُسَمّونَ عَلَيها أم لا؟ فَقالَ:

إذا سَمِعتَهُم قَد سَمَّوا فَكُلوا، أتَدري ما يَقولونَ علي ذَبايِحِهِم؟

فقلتُ: لا. فَقَرأ كَأنَّهُ يُشبِهُ يَهودياً قَد هَذّها [2] ثُمَّ قال: بِهذا اُمِروا.

فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إن رَأيتَ أن نَكتُبَها. فقال اكتب:

نوح ايوا ادينوا يلهيز مالحوا عالم اشرسوا أو رضوا بنو يوسعه موسق دغال اسطحوا. [3] .



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] لم نجد له ترجمة في المصادر التي بأيدينا.

[2] الهذّ: سرعة القراءة.

[3] بصائر الدرجات: ص353، بحار الأنوار: ج47 ص81 ح68 نقلاً عنه.


الطعن علي التدبير من جهة اخري و الجواب عليه


و لعل طاعنا يطعن علي التدبير من جهة اخري فيقول كيف يكون ها هنا تدبير، و نحن نري الناس في هذه الدنيا من عزيز، فالقوي يظلم و يغصب، و الضعيف يظلم و يسالم الخسف، و الصالح فقير مبتلي، و الفاسق معافي موسع عليه، و من ركب فاحشة أو انتهك محرما لم يعاجل بالعقوبة. فلو كان في العالم تدبير لجرت الأمور علي القياس القائم، فكان الصالح هو المرزوق، و الطالح هو المحروم، و كان القوي يمنع من ظلم الضعيف. و المنتهك للمحارم يعاجل بالعقوبة.. فيقال في جواب ذلك: أن هذا لو كان هكذا لذهب موضع الاحسان الذي فضل به الانسان



[ صفحه 157]



علي غيره من الخلق، و حمل النفس علي البر و العمل الصالح احتسابا للثواب، وثقة بما وعد الله عنه، و لصار الناس بمنزلة الدواب التي تساس بالعصا و العلف، و يلمع لها بكل واحد منهما ساعة فساعة فتستقيم علي ذلك، و لم يكن احد يعمل علي يقين بثواب أو عقاب، حتي كان هذا يخرجهم عن حد الانسية الي حد البهائم، ثم لا يعرف ما غاب، و لا يعمل الا علي الحاضر من نعيم الدنيا، و كان يحدث من هذا أيضا أن يكون الصالح انما يعمل للرزق و السعة في هذه الدنيا، و يكون الممتنع من الظلم و الفواحش انما يكف عن ذلك لترقب عقوبة تنزل به من ساعته، حتي يكون أفعال الناس كلها تجري علي الحاضر لا يشوبه شي ء من اليقين بما عندالله، و لا يستحقون ثواب الآخرة و النعيم الدائم فيها، مع أن هذه الأمور التي ذكرها الطاعن من الغني و الفقر و العافية و البلاء ليست بجارية علي خلاف قياسه، بل قد تجري علي ذلك احيانا و الأمر المفهوم.

فقد تري كثيرا من الصالحين، يرزقون المال لضروب من التدبير وكيلا يسبق الي قلوب الناس أن الكفار هم المرزوقون، و الابرار هم المحرومون، فيؤثرون الفسق علي



[ صفحه 158]



الصلاح، و تري كثيرا من الفساق يعاجلون بالعقوبة اذا تفاقم طغيانهم و عظم ضررهم علي الناس و علي انفسهم كما عوجل فرعون بالغرق و بخت نصر [1] بالتيه وبلبيس بالقتل و ان أمهل بعض الاشرار بالعقوبة، و أخر بعض الاخيار بالثواب الي الدار الآخرة، لأسباب تخفي علي العباد لم يكن هذا مما يبطل التدبير، فان مثل هذا قد يكون من ملوك الأرض و لا يبطل تدبيرهم، بل يكون تأخيرهم ما أخروه، و تعجيلهم ما عجلوه داخلا في صواب الرأي و التدبير و اذا كانت الشواهد تشهد، و قياسهم يوجب أن للاشياء خالقا حكيما قادرا فما يمنعه أن يدبر خلقه، فانه لا يصلح في قياسهم أن يكون الصانع يهمل صنعته الا باحدي ثلاث خلال: اما عجز و اما جهل و اما شرارة، و كل هذا محال في صنعته عزوجل، و تعالي ذكره، و ذلك أن العاجز لا يستطيع أن يأتي بهذه الخلائق الجليلة العجيبة، و الجاهل لا يهتدي لما فيها من الصواب و الحكمة و الشرير لا يتطاول لخلقها و انشائها، و اذا كان هذا هكذا وجب أن يكون الخالق يدبرها لا محالة، و ان كان لا يدرك كنه ذلك التدبير و مخارجه، فان



[ صفحه 159]



كثيرا من تدبير الملوك لا تفهمه العامة و لا تعرف أسبابه، لأنها لا تعرف دخيلة أمر الملوك و أسرارهم فاذا عرف سببه وجد قائما علي الصواب و الشاهد المحنة. و لو شككت في بعض الأدوية و الأطعمة فيتبين لك من جهتين أو ثلاث أنه حار أو بارد، ألم تكن ستقضي عليه بذلك و تنفي الشك فيه عن نفسك؟ فما بال هؤلاء الجهلة لا يقضون علي العالم بالخلق و التدبير مع هذه الشواهد الكثيرة و اكثر منها ما لا يحصي كثرة و لو كان نصف العالم و ما فيه مشكلا صوابه، لما كان من حزم الرأي و سمت الأدب أن يقضي علي العالم بالاهمال لأنه كان في النصف الآخر و ما يظهر فيه من الصواب، و اتقان ما يردع الوهم عن التسرع الي هذه القضية، فكيف و كلما فيه اذا فتش وجد علي غاية الصواب حتي لا يخطر بالبال شي ء الا وجد ما عليه الخلقة أصح و أصوب منه.


پاورقي

[1] أبو نبوخذ نصر كان أعظم ملوك الكلدانيين، و قد عرف بالشدة و البطش.


مالك بن أنص


مالك پيشواي فرقه ي مالكي مي گفت: مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي كردم، او را همواره در يكي از سه حالت ديدم: يا نماز مي خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند. [1] در علم و عبادت و پرهيزكاري، برتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است. [2] بسيار حديث، نيكو محضر و پر فايدت بود، چون قال رسول الله مي گفت رنگش دگرگون مي گشت. [3] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 88.

[2] الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 4، ص 335.

[3] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275.


الإمام أبوحنيفة


هو النعمان بن ثابت بن زوطي بن ماه ولد سنة 80 ه و توفي ببغداد سنة 150 ه - 767 م.

و كان جده زوطي (بضم الزاء و سكون الواو و فتح الطاء) من أهل كابل



[ صفحه 282]



و قيل من مدينة نسا، أو من أهل بابل، و قد أسر عند فتح العرب لتلك البلاد و استرق لبعض بني تيم بن ثعلبة، ثم أعتق، فكان ولاؤه لهذه القبيلة.

و قد وقع الاختلاف في نسب أبي حنيفة، فالمتعصبون له ينفون عنه الرق، و يدعون له نسبا عربيا مرة و فارسيا لم يقع عليه الرق أخري، و الصحيح أن اباحنيفة فارسي النسب، تيمي الولاء، كوفي النشأة.

و كذلك وقع الخلاف في محل ولادته، من جهة مقام أبيه فقيل: ترمذ. و قيل نسا. و قيل الأنبار او الكوفة، كما أننا لم نقف علي تاريخ حياة أبيه ثابت، و سنة وفاته و مدة معاشرة أبي حنيفة له.

نعم يروي عن أبي حنيفة أنه قال: حججت سنة 96 ه، او 99 ه مع والدي و انا ابن تسع عشرة سنة، فلما دخلت المسجد الحرام رأيت حلقة فقلت لأبي: حلقة من هذه؟ فقال: حلقة عبدالله بن الحارث الخ.

و هذا شي ء بعيد عن الصحة: لأن وفاة عبدالله بن الحارث كانت في سنة 85 ه بمصر كما سنوضح ذلك في بحثنا حول سماع أبي حنيفة من الصحابة.

و مهما يكن من أمر فإنا لم نقف علي أخبار والده، و تاريخ حياته، و هل ولد علي الاسلام، أم أنه أسلم بعد فتح العرب لبلاده، و استرقاق أبيه؟

و يقولون أن زوطي جده أهدي للامام علي عليه السلام فالوذجا يوم النوروز، و كان ثابت صغيرا فدعي له الامام علي عليه السلام بالبركة. أما أمه فلم يتعرض التاريخ لذكرها بالتفصيل، و قد ذكر لها أخبارا معه من حيث طاعته و معاشرته لها.


حديث أهل الصفة


حجاج بن عمر المازني الأنصاري شهد صفين مع علي عليه السلام له في الصحاح حديث واحد.

حازم بن حرملة الأسلمي له حديث واحد رواه ابن ماجة عن مولاه أبي زينب.

زيد بن الخطاب العدوي قتل يوم اليمامة له حديث واحد يرويه عنه ابن عمر.

سفينة مولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم له أربعة عشر حديثا انفرد له مسلم



[ صفحه 609]



بحديث واحد.

شقران مولي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، له عند الترمذي حديث واحد.

طنخفة - بكسر أوله و إسكان المعجمة - ابن قيس الغفاري مختلف في اسمه، له حديث واحد أخرجه أصحاب الصحاح.

عبدالله بن أنيس أبويحيي المتوفي سنة 80 ه بالشام له أربع و عشرون حديثا انفرد له مسلم بحديث واحد.

عبدالله بن الحرث بن جزع - بفتح الجيم - الزبيدي المتوفي سنة 80 ه بمصر، و هو آخر من مات بها من الصحابة، له أحاديث قليلة خرجها أبوداود و الترمذي و ابن ماجة.

عبدالله بن قرط الثمالي المتوفي سنة 56 ه له عند أبي داود و النسائي حديث واحد، و لعله حديث المعراج.

عقبة بن امر الجهني المتوفي سنة 58 ه له خمس و خمسون حديثا، انفرد البخاري بواحد و مسلم بتسعة، و هو ممن حضر صفين مع معاوية.

عمر بن تغلب العبدي له حديثان رواهما عنه البخاري.

عمر بن عنبسة السلمي له ثمانية و أربعون حديثا انفرد مسلم بحديث واحد.

عتبة بن عبد السلمي المتوفي سنة 87 ه له ثمانية و عشرون حديثا.

عتبة بن الندر - بضم النون و فتح الدال المشددة - له حديثان عند ابن ماجة.

عياض بن حماد المجاشعي البصري له ثلاثون حديثا انفرد له مسلم بحديث واحد.

فضالة بن عبيد الأنصاري المتوفي سنة 53 ه شهد أحدا و بيعة الرضوان، له خمسون حديثا انفرد له مسلم بحديثين.

فرات بن حيان العجلي له عند أبي داود حديث واحد، و هو الذي كان عينا لأبي سفيان و حليفه، فأمر النبي صلي الله عليه و آله و سلم بقتله فمر علي حلقة من الأنصار و قال: إني مسلم. فقال رجل منهم: يا رسول الله يقول: إني مسلم، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «إن منكم رجالا نكلهم إلي إيمانهم منهم الفرات بن حيان»

السائب بن خلاد بن سويد بن ثعلبة بن عمر الخزرجي المتوفي سنة 71 ه، له خمسة أحاديث، و غير هؤلاء من أهل الصفة.



[ صفحه 610]




التناقض في التصوير


و هناك اقوال لابد لنا من عرض بعضها و اعطائها نظرة دقة و تمحيص: جاء عن احمد بن حنبل انه كان يقول: ان هذا الذي ترون (أي العلم) كله او عامته من الشافعي. و يقول الميموني: قال لي احمد بن حنبل: مالك لا تنظر في كتب الشافعي؟ ما من أحد وضع الكتب منذ ظهرت أتبع للسنة من الشافعي.

و روي ابونعيم في مناقب الشافعي: أن أحمد قال ليحيي بن معين: ان أردت الفقه فالزم ذنب البغلة (أي بغلة الشافعي) [1] .

هذا و امثاله ترويه كتب الشافعية. و حينما نطمئن الي هذا النقل مدة قصيرة فلا نلبث حتي نواجه ما يخالفه و يناقضه من الجانب الآخر.

قال أحمد بن الحسن الترمذي: سألت ابا عبدالله أحمد بن حنبل أأكتب كتب الشافعي؟ فقال: ما أقل ما يحتاج صاحب حديث اليها [2] .

و قال أبوبكر المروزي: قلت لاحمد بن حنبل: أتري الرجل يكتب كتب الشافعي؟ قال: لا. قلت: اتري ان يكتب الرسالة؟ قال: لا تسألني عن شي ء محدث. لا تكتب كلام مالك، و لا سفيان، و لا الشافعي [3] .



[ صفحه 259]



و نحن لا يدهشنا هذا التناقض بعد وقوفنا علي الاصل الذي أثر علي الآراء و الحقائق، و بعد ما سمعنا في مدح الشافعي و غيره بما هو أكثر من هذا، و في انتقاصه بما هو اعظم كالحديث الذي يرويه أحمد بن عبدالله الجويباري عن عبد بن معدان عن أنس عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: يكون في امتي رجل يقال له محمد بن ادريس أضر علي امتي من ابليس و يكون في امتي رجل يقال له ابوحنيفة هو سراج أمتي [4] .

و احمد بن عبدالله الجويباري امره مشهور و حاله معروف في وضع الاحاديث. و قد استخدموه لصالح التعصب و التنافس.

فهذه التيارات من الجانبين تستدعي الوقوف و التريث. و بهذا لا نصغي لاقوال المندفعين وراء العاطفة كقول أحمد بن يسار: لولا الشافعي لدرس الاسلام [5] .

و قول البرذعي: سمعت ابازرعة يقول: ما اعلم احدا اعظم منة علي أهل الاسلام من الشافعي.

و يقول أحمد بن سنان: لولا الشافعي لاندرس العلم. [6] و لو اردنا ان نبحث بدقة عن هذه الاقوال و غيرها لمعرفة نصيبها من الصحة فالأمر لا يحتاج الي تكلف. بعد أن وقفنا علي المبادي ء الأساسية التي دعت الي وضع هذه الأقوال، و أهمها ثورة العواطف و تيار التعصب.

و ما لنا نستغرب او نستكثر علي اصحاب الشافعي هذه المغالاة في مؤسس فقههم و رئيس مذهبهم و نحن نري أصحاب أبي حنيفة لم يقصروا عن هذه الخدمة في حق امامهم؟! و بهذا استوت كفة الميزان في كل ما ورد من مبالغات معتنقي المذاهب، كالحنفية في حديث: ابوحنيفة محيي السنة، و المالكية في حديث: عالم المدينة، و الشافعية أيضا في حديث: عالم قريش.

فجعلوا العلم وقفا علي شخصية الشافعي دون غيره من قريش و حصروه عليه بمعناه الكامل - ان صح الحديث - والا فهو موضوع من قبل المتعصبين كغيره من الاحاديث و المناقب التي كثيرا ما تبدو في مظهر جد براق خلاب، و مما يؤيد ذلك أن ذوي الاستقامة من علماء المذاهب لم يجعلوا لأكثرها وزنا كبيرا من الاعتماد و الاحتجاج.



[ صفحه 260]



اما الحنابلة لم يستطيعوا خلق حديث في امامهم فانهم اعتمدوا علي الاطياف فوضعوا عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم كثيرا من ذلك و سيأتي بيانها، و هي أمور كان مبعثها احتدام النزاع الطائفي الذي اصبح ميدانا للخلاف و محورا للتخاصم آنذاك.

نقول هذا بدون طعن علي اولئك الرجال، و لا حطا من كرامتهم، لأن الواقع الذي نلمسه من سيرتهم و ما طبعوا عليه يقضي علينا ببراءتهم من ذلك الادعاء الاجوف. و قد دلت آثارهم علي خلاف ما يذهب اليه المتعصبون لهم.


پاورقي

[1] توالي التأسيس ص 57.

[2] طبقات الحنابلة ج 1 ص 38.

[3] طبقات الحنابلة ج 1 ص 57.

[4] اللآلي ء المصنوعة للسيوطي ج 1 ص 217.

[5] توالي التأسيس ص 71.

[6] توالي التأسيس ص 61.


غسل الاموات


اتفق الجميع علي وجوب غسل الميت المسلم، ما عذا الشهيد المقتول في المعركة في حفظ بيضة الاسلام، واتفقوا علي أن غير المسلم لا يجوز تغسيله، و أجاز الشافعية ذلك [1] .

و اختلفوا في نزع قميص الميت هل ينزع اذا غسل، أم يغسل في قميصه؟ فقال الشيعة: ينزع قميصه من طرف رجليه، و ان استلزم فتقه، بشرط اذن الوارث، و تستر عورته.



[ صفحه 235]



و قال مالك: تنزع ثيابه و تستر عورته، و به قال أبوحنيفة. أما الشافعي فقال: يغسل الميت في قميصه.

و قال الحنابلة: باستحباب تجريده من ثيابه، و ستر ما بين سرته و ركبته، و ستره عن العيون تحت ستر أو سقف.

و كيف كان فالكلام هنا يقع في أمرين وقع الاختلاف فيها بين الشيعة و غيرهم من المذاهب و هما: كيفية غسل الميت، و وجوب الغسل علي من مس ميتا.


پاورقي

[1] المهذب لابي اسحق ج 1 ص 128.


سوار


ابوادريس سوار المرهبي الكوفي و قيل اسمه مساور.

خرج حديثه الترمذي، و ابن ماجة، و روي عنه سلمة بن كهيل و الأجلح، و حكيم بن جبير، و غيرهم.

قال ابن ابي حاتم: سئل ابي عن ابي ادريس المرهبي فقال: هو من عتق الشيعة. [1] .

و قال ابن حجر: ابوادريس المرهبي - بضم اوله و كسر الهاء بعدها موحدة - الكوفي اسمه سوار او مساور صدوق يتشيع. [2] .

و قال الذهبي: سوار ابوادريس المرهبي الكوفي شيعي جلد يكتب حديثه. [3] .


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 170: 2 ق 1.

[2] التقريب 389: 2.

[3] ميزان الاعتدال 433: 1.


ان حب الرئاسة غير تاركك


روي الطبرسي قدس سره أن الصادق عليه السلام قال لأبي حنيفة - لما دخل عليه -: من أنت؟

قال: أبوحنيفة.

قال عليه السلام: مفتي أهل العراق؟!



[ صفحه 101]



قال: نعم.

قال: بما تفتيهم؟

قال: بكتاب الله.

قال عليه السلام: و انك لعالم بكتاب الله، ناسخه و منسوخه، و محكمه و متشابهه؟

قال: نعم.

قال: فأخبرني عن قول الله عزوجل: (و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و أياما ءامنين) [1] ، أي موضع هو؟

قال أبوحنيفة: هو ما بين مكة و المدينة!

فالتفت أبو عبدالله الي جلسائه و قال: نشدتكم بالله، هل تسيرون بين مكة و المدينة و لا تأمنون علي دمائكم من القتل، و علي أموالكم من السرق؟

فقالوا: اللهم نعم.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ويحك يا أباحنيفة! ان الله لا يقول الا حقا؛ أخبرني عن قول الله: (و من دخله كان ءامنا) [2] ، أي موضع هو؟

قال: ذلك بيت الله الحرام.

فالتفت أبو عبدالله عليه السلام الي جلسائه و قال لهم: نشدتكم بالله هل تعلمون أن عبدالله بن الزبير [3] ، و سعيد بن جبير [4] دخلاه، فلم يأمنا القتل؟



[ صفحه 102]



قالوا: اللهم نعم.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ويحك يا أباحنيفة! ان الله لا يقول الا حقا.

فقال أبوحنيفة: ليس لي علم بكتاب الله، انما أنا صاحب قياس.

قال أبو عبدالله عليه السلام: فانظر في قياسك ان كنت مقيسا، أيما أعظم عندالله، القتل أو الزنا؟

قال: بل القتل.

قال: فكيف رضي الله تعالي في القتل بشاهدين، و لم يرض في الزنا الا بأربعة؟

ثم قال له: الصلاة أفضل، أم الصيام؟

قال: بل الصلاة أفضل.

قال عليه السلام: فيجب علي قياس قولك علي الحائض قضاء ما فاتها من الصلاة في حال حيضها، دون الصيام، و قد أوجب الله تعالي عليها قضاء الصوم دون الصلاة.

قال له عليه السلام: البول أقذر، أم المني؟

قال: البول أقذر.

قال عليه السلام: يجب علي قياسك أن يجب الغسل من البول دون المني، و قد أوجب الله تعالي الغسل من المني دون البول.

قال: انما أنا صاحب رأي!

قال عليه السلام: فما تري في رجل كان له عبد، فتزوج و زوج عبده في ليلة واحدة، فدخلا بامرأتيهما في ليلة واجدة، ثم سافرا و جعلا امرأتيهما في بيت واحد، فولدتا غلامين، فسقط البيت عليهم، فقتل المرأتين، و بقي الغلامان، أيهما في رأيك المالك، و أيهما المملوك؟ و أيهما الوارث، و أيهما الموروث؟

قال: انما أنا صاحب حدود!

قال: فما تري في رجل أعمي فقأ [5] عين صحيح، و أقطع قطع يد رجل، كيف يقام عليهما الحد؟



[ صفحه 103]



قال: انما أنا رجل عالم بمباعث الأنبياء!

قال: فأخبرني عن قول الله تعالي لموسي و هارون حين بعثهما الي فرعون: (لعله يتذكر أو يخشي) [6] ، و لعل منك شك؟

قال: نعم.

قال: و كذلك من الله شك، اذ قال: (لعله)؟

قال أبوحنيفة: لا علم لي!

قال عليه السلام: تزعم أنك تفتي بكتاب الله و لست ممن ورثه، و تزعم أنك صاحب قياس و أول من قاس ابليس لعنه الله، و لم يبن دين الاسلام علي القياس، و تزعم أنك صاحب رأي و كان الرأي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صوابا، و من دونه خطأ، لأن الله تعالي قال: فاحكم بينهم بما أراك الله [7] ، و لم يقل ذلك لغيره، و تزعم أنك صاحب حدود، و من أنزلت عليه أولي بعلمها منك، و تزعم أنك عالم بمباعث الأنبياء و لخاتم الأنبياء أعلم بمباعثهم منك، و لولا أن يقال: دخل علي ابن رسول الله فلم يسأله عن شي ء ما سألتك عن شي ء، فقس ان كنت مقيسا.

قال أبوحنيفة: لا أتكلم بالرأي و القياس في دين الله بعد هذا المجلس.

قال الامام عليه السلام: كلا، ان حب الرئاسة غير تاركك، كما لم يترك من كان قبلك. [8] .

و رواه الشيخ الصدوق قدس سره عن بعض أصحاب الامام عليه السلام بتفاوت، مع زيادة في أوله و آخره، و هي: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه غلام من كندة، فاستفتاه في مسألة، فأفتاه فيها، فعرفت الغلام و المسألة، فقدمت الكوفة، فدخلت علي أبي حنيفة، فاذا ذاك الغلام بعينه يستفتيه في تلك المسألة بعينها، فأفتاه فيها بخلاف ما أفتاه أبو عبدالله عليه السلام.



[ صفحه 104]



فقمت اليه فقلت: ويلك يا أباحنيفة، اني كنت العام حاجا، فأتيت أباعبدالله عليه السلام مسلما عليه، فوجدت هذا الغلام يستفتيه في هذه المسألة بعينها، فأفتاه بخلاف ما أفتيته.

فقال: و ما يعلم جعفر بن محمد؟! أنا أعلم منه! أنا لقيت الرجال، و سمعت من أفواههم، و جعفر بن محمد صحفي! أخذ العلم من الكتب!

فقلت في نفسي: والله لأحجن ولو حبوا. [9] .

قال: فكنت في طلب حجة فجاءتني حجة فحججت، فأتيت أبا عبدالله عليه السلام، فحكيت له الكلام فضحك.

ثم قال: أما في قوله: اني رجل صحفي فقد صدق، قرأت صحف آبائي ابراهيم و موسي. [10] .

فقلت: و من له بمثل تلك الصحف؟

قال: فما لبثت أن طرق [11] الباب طارق، و كان عنده جماعة من أصحابه، فقال الغلام [12] : انظر من ذا.

فرجع الغلام فقال: أبوحنيفة.

قال: أدخله.

فدخل، فسلم علي أبي عبدالله عليه السلام، فرد عليه، ثم قال: أصلحك الله، أتأذن لي في القعود؟

فأقبل علي أصحابه يحدثهم و لم يلتفت اليه.

ثم قال الثانية و الثالثة، فلم يلتفت اليه، فجلس أبوحنيفة من غير اذنه.



[ صفحه 105]



فلما علم أنه قد جلس، التفت اليه فقال: أين أبوحنيفة؟

فقيل: هو ذا! أصلحك الله.

فقال: أنت فقيه العراق؟

قال: نعم.

قال: فبما تفتيهم؟

قال: بكتاب الله، و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم.

قال: يا أباحنيفة، تعرف كتاب الله حق معرفته؟ و تعرف الناسخ و المنسوخ؟

قال: نعم.

قال: يا أباحنيفة، لقد ادعيت علما، ويلك ما جعل الله ذلك الا عندالله أهل الكتاب الذين أنزل عليهم، ويلك! و لا هو الا عند الخاص من ذرية نبينا صلي الله عليه و آله و سلم، ما ورثك الله من كتابه حرفا.

ثم جري الكلام بنحو ما أوردناه عن الاحتجاج، بتفاوت يسير، الي أن قال:

فقال: يا أباحنيفة، أخبرني عن رجل كانت له أم ولد، و له منها ابنة، و كانت له حرة لا تلد، فزارت الصبية بنت أم الولد أباها، فقام الرجل بعد فراغه من صلاة الفجر، فواقع أهله التي لا تلد، و خرج الي الحمام، فأرادت الحرة أن تكيد أم الولد و ابنتها عند الرجل، فقامت اليها بحرارة ذلك الماء، فوقعت عليها و هي نائمة، فعالجتها كما يعالج الرجل المرأة، فعلقت [13] ، أي شي ء عندك فيها؟

قال: لا والله ما عندي فيها شي ء؟...

الي أن قال: فقال أبوحنيفة: أصلحك الله، ان عندنا قوما بالكوفة يزعمون أنك تأمرهم بالبراءة من فلان و فلان و فلان.

فقال: ويلك يا أباحنيفة لم يكن هذا، معاذ الله.

فقال: أصلحك الله، انهم يعظمون الأمر فيهما!

قال: فما تأمرني؟



[ صفحه 106]



قال: تكتب اليهم.

قال: بماذا؟

قال: تسألهم الكف عنهما.

قال: لا يطيعوني.

قال: بلي أصلحك الله، اذا كنت أنت الكاتب، و أنا الرسول أطاعوني!

قال: يا أباحنيفة، أبيت الا جهلا، كم بيني و بين الكوفة من الفراسخ؟

قال: أصلحك الله، ما لا يحصي؟

فقال: كم بيني و بينك؟

قال: لا شي ء.

قال: أنت دخلت علي في منزلي، فاستأذنت في الجلوس ثلاث مرات، فلم آذن لك، فجلست بغير اذني خلافا علي، كيف يطيعوني أولئك و هم هناك و أنا هاهنا؟!

قال: فقبل رأسه و خرج و هو يقول: أعلم الناس، و لم نره عند عالم.

فقال أبكر الحضرمي:جعلت فداك، الجواب في المسألتين الأوليين؟ [14] .

فقال: يا أبابكر، (سيروا فيها ليالي و أياما ءامنين) [15] فقال: مع قائمنا أهل البيت، و أما قوله: (و من دخله كان ءامنا) [16] فمن بايعه و دخل معه، و مسح علي يده، و دخل في عقد أصحابه، كان آمنا. [17] .


پاورقي

[1] سبأ: 18.

[2] آل عمران: 97.

[3] كان من المبغضين لأميرالمؤمنين عليه السلام، و كان يبغض بني هاشم و يلعن و يسب عليا، و كان علي عليه السلام يقول: ما زال الزبير منا حتي نشأ ابنه المشوم عبدالله، قتله الحجاج سنة 73. سفينة البحار 133:2؛ مستدركات علم الرجال 5: 18 / 8312.

[4] من خيار أصحاب الامام زين العابدين علي بن الحسين عليهماالسلام، و كان من الفقهاء الأتقياء، و كان مستقيما، و له روايات تدل علي حسنه و كماله و قوته و ولائه و تبريه، قتل سنة 95-94، و من أحفاده الشيخ المفيد. راجع: مستدركات علم الرجال 57:4 / 6217.

[5] الفق ء: الشق. لسان العرب 123:1.

[6] طه: 44.

[7] اشارة الي قوله تعالي: (انا أنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله) النساء: 105.

[8] الاحتجاج 267:2 / 237؛ الصراط المستقيم 211:3.

[9] أي ولو زحفا علي الركب، حبا الصبي يحبو حبوا: اذا مشي علي أربع. مجمع البحرين 94:1.

[10] اشارة الي قوله تعالي (ان هذا لفي الصحف الأولي صحف ابراهيم و موسي). الأعلي: 18 - 19.

[11] أصل الطرق الضرب. لسان العرب 215:10.

[12] للغلام. البحار.

[13] أي حبلت.

[14] يقصد عن المراد من هاتين الآيتين الشريفتين: (سيروا فيها ليالي و أياما ءامنين) و (و من دخله كان ءامنا).

[15] سبأ: 18.

[16] آل عمران: 97.

[17] علل الشرائع 89:1 / 5؛ و بعضه في: وسائل الشيعة 47:27 / 33177؛ بحارالأنوار 292:2 / 12.


يونس بن يعقوب


يونس بن يعقوب البجلي الدهني الكوفي، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام، و مات في عهد الرضا عليه السلام بالمدينة، فبعث اليه بحنوطه و كفنه و جميع ما يحتاج اليه، و أمر مواليه و موالي أبيه و جده أن يحضروا جنازته، و أمر بدفنه بالبقيع، و أي كرامة أعظم من هذه.

و كان من أعلام الفقهاء و رؤسائهم الذين يؤخذ عنهم الحلال و الحرام و كان وكيلا لأبي الحسن موسي عليه السلام و ذا حظوة عند الأئمة عليهم السلام، و وردت فيه عنهم عدة أحاديث تدل علي جليل منزلته عندهم، و كبير عنايتهم



[ صفحه 173]



به، مثل قول الكاظم عليه السلام «فنحن لك حافظون» وقول الصادق أو الكاظم عليهماالسلام «انما أنت منا أهل البيت فجعلك الله مع رسوله و أهل بيته، والله فاعل ذلك ان شاءالله» الي ما سوي هذه، فبهذا و مثله تتجلي حاله من الجلالة و عظم المقام، فضلا عن الوثاقة في الرواية.

و بهذا نختم الكلام عن المشاهير من ثقات الرواة لأبي عبدالله عليه السلام، الذين أخذوا عنه معالم الدين و مكارم الأخلاق و سائر العلوم، و من ذلك تعرف قدر الرواة و الرواية عنه، و مبلغ العلوم و الفنون المروية عنه، و المأخوذة منه.



[ صفحه 174]




الفطحية


قال النوبختي [1] قالت هذه الفرقة ان الامامة بعد جعفر في ابنه عبدالله ابن جعفر الأفطح ، و ذلك أنه كان عند مضي جعفر أكبر ولده سنا و جلس مجلس أبيه و ادعي الامامة و وصية أبيه ، و اعتلوا بحديث يروونه عن أبي عبدالله جعفر ابن محمد أنه قال:الامامة في الأكبر من ولد الامام ، فمال الي عبدالله و القول بامامته جل من قال بامامة أبيه جعفر بن محمد غير نفر يسير عرفوا الحق فامتحنوا عبدالله ، بمسائل في الحلال و الحرام من الصلاة و غير ذلك فلم يجدوا عنده علما .

و سميت الفطحية بهذا الاسم لأن عبدالله كان أفطح الرأس ، و قال بعضهم:كان أفطح الرجلين ، و قال بعض الرواة:نسبوا الي رئيس لهم من أهل الكوفة يقال له عبدالله بن فطيح . و مال الي هذه الفرقة جل مشايخ الشيعة و فقهائها ، و لم يشكوا في أن الامامة في عبدالله بن جعفر و في ولده من بعده ، فمات عبدالله و لم يخلف ذكرا ، فرجع عامة الفطحية عن القول بامامته سوي قليل منهم الي القول بامامة موسي بن جعفر ، و قد كان رجع جماعة منهم في حياة عبدالله الي موسي ابن جعفر عليهماالسلام ، ثم رجع عامتهم بعد وفاته عن القول به ، و بقي بعضهم علي القول بامامته ثم امامة موسي بن جعفر من بعده ، وعاش عبدالله بن جعفر بعد أبيه



[ صفحه 538]



سبعين يوما .

و قال الأشعري [2] روي أن ( جعفر الصادق عليه السلام ) قال لموسي عليه السلام:يا بني ان أخاك سيجلس مجلسي ، و يدعي الامامة بعدي ، فلا تنازعه و لا تتكلمن ، فانه أول أهلي لحاقا بي .

و قال الأشعري [3] و قالت فرقة من أصحاب عبدالله بعد وفاته:ان الامامة انقطعت بعد موته فلا امام بعده .

و شذت منهم فرقة بعد وفاة موسي بن جعفر ، فادعت أن لعبدالله بن جعفر ابنا ولد له من جارية و أنه كان وجهه الي اليمن فنشأ هنالك ، يقال له محمد ، و أنه تحول بعد موت أبيه الي خراسان فهو مقيم بها ، و أنه حي الي اليوم ، و أنه الامام بعد أبيه ، و هو القائم المنتظر .

و هذه الفرقة قليلة ، منهم قوم بناحية العراق ، و ناحية اليمن ، و أكثرهم بخراسان .

و ذكرها الاسفرائيني [4] باسم العمارية ، و قال:و هم ( أي الفطحية ) ينسبون الي زعيم منهم يسمي عمارا ، و هم يسوقون الامامة الي جعفر الصادق ، ثم زعموا أن الامام بعده ولده عبدالله .

و قد أبطل الشيخ المفيد رحمه الله [5] مزاعم هذه الفرق التي جاءت بعد وفاة الامام



[ صفحه 539]



جعفر بن محمد الصادق عليه السلام و قال:

فأما الناووسية ، فقد ارتكبت في انكارها وفاة أبي عبدالله عليه السلام ضربا من دفع الضرورة و انكار المشاهدة ؛ لأن العلم بوفاته كالعلم بوفاة أبيه من قبله ، و لا فرق بين هذه الفرقة و بين الغلاة الدافعين لوفاة أميرالمؤمنين عليه السلام و بين من أنكر مقتل الحسين عليه السلام ، و دفع ذلك مراد عن أنه كان مشبها للقوم ، و أما الخبر الذي تعلقوا به فهو خبر واحد لا يوجب علما و لا عملا ، و لو رواه ألف انسان و ألف ألف لما جاز أن يجعل ظاهره حجة في دفع الضرورات و ارتكاب الجهالات بدفع المشاهدات ، علي أنه يقال لهم:ما أنكرتم أن يكون هذا القول انما صدر من أبي عبدالله عليه السلام عند توجهه الي العراق ، ليؤمنهم من موته في تلك الأحوال ، و يعرفهم رجوعه اليهم من العراق ، و يحذرهم من قبول أقوال المرجفين [6] به ، و المؤدية الي الفساد ، و لا يجب أن يكون ذلك مستغرقا لجميع الأزمان ، و يحتمل أن يكون أشار الي جماعة علم أنهم لا يبقون بعده و أنه يتأخر عنهم فقال:« من جاءكم من هؤلاء » فقد جاء في بعض الأسانيد:« من جاء منكم » ، و في بعضها:« من جاءكم من أصحابي » ، و هذا يتقضي الخصوص .

و له وجه آخر و هو أنه عني بذلك كل الخلق ما سوي الامام القائم من بعده لأنه ليس يجوز أن يتولي غسل الامام و تكفينه و دفنه الا الامام القائم مقامه عليه السلام الا أن تدعو ضرورة الي غير ذلك ، فكأنه أنبأهم بأنه لا ضرورة تمنع القائم من بعده عن تولي أمره بنفسه .

و أضاف الشيخ المفيد رحمه الله:مع أنه لا بقية للناووسية ، و لم تكن في الأصل



[ صفحه 540]



أيضا كثرة ، و لا أعرف منهم رجل مشهور بالعلم ، و لا قري ء لهم كتاب ، و انما هي حكاية ان صحت ، فعن عدد يسير لم يبرز قولهم حتي اضمحل و انتقض .

و أما ما اعتلت به الاسماعيلية [7] من أن اسماعيل رحمه الله كان الأكبر و أن النص يجب أن يكون علي الأكبر ، فلعمري ان ذلك يجب اذا كان الأكبر باقيا بعد الوالد ، فأما اذا كان المعلوم من حاله أنه يموت في حياته و لا يبقي بعده ، فليس يجب ما ادعوه .

و أما ما ادعوه من تسليم الجماعة لهم حصول النص عليه ، فانهم ادعوا في ذلك باطلا و توهموا فاسدا من قبل أنه ليس أحد من أصحابنا يعترف بأن أباعبدالله عليه السلام نص علي ابنه اسماعيل ، و لا روي راو ذلك في شاذ من الأخبار و لا في معروف منها ، و انما كان الناس في حياة اسماعيل يظنون أن أباعبدالله ينص عليه لأنه أكبر أولاده ، و بما كانوا يرونه من تعظيمه ، فلما مات اسماعيل زالت ظنونهم و علموا أن الامامة في غيره ، فتعلق هؤلاء المبطلون بذلك الظن و جعلوه أصلا ، و ادعوا أنه قد وقع النص ، و ليس معهم في ذلك خبر ، و لا أثر يعرفه أحد من نقلة الشيعة .

فأما الرواية عن أبي عبدالله عليه السلام من قوله:« ما بدا لله في شي ء كما بدا له في اسماعيل » ، فانها علي غير ما توهموه أيضا من البداء في الامامة ، و انما معناها ما روي عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:« ان الله عزوجل كتب القتل علي ابني اسماعيل مرتين ، فسألته فيه فرقا ، فما بدا له في شي ء كما بدا له في اسماعيل » يعني به ما ذكره من القتل الذي كان مكتوبا فصرفه عنه بمسألة أبي عبدالله عليه السلام ،



[ صفحه 541]



فأما الامامة فانه لا يوصف الله عزوجل بالبداء فيها ، و علي ذلك اجماع فقهاء الامامية .

فأما [8] من ذهب الي امامة محمد بن اسماعيل بنص أبيه عليه ، فانه منتقض القول فاسد الرأي ، من قبل أنه اذا لم يثبت لاسماعيل امامة في حياة أبي عبدالله عليه السلام - لاستحالة وجود امامين بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم في زمان واحد - لم يجز أن يثبت امامة محمد ، لأنها تكون حينئذ ثابتة بنص غير امام ، و ذلك فاسد في النظر الصحيح . و أما من زعم بأن أباعبدالله عليه السلام نص علي محمد بن اسماعيل بعد وفاة أبيه ، فانهم لم يتعلقوا في ذلك بأثر ، و انما قالوه قياسا علي أصل فاسد .

و أما [9] من ادعي امامة محمد بن جعفر عليه السلام بعد أبيه فانهم شذاذ جدا ، قالوا بذلك زمانا مع قلة عددهم و انكار الجماعة عليهم ، ثم انقرضوا حتي لم يبق منهم أحد يذهب الي هذا المذهب .

و أما الفطحية ، فان أمرها أيضا واضح و فساد قولها غير خاف و لا مستور ، و ذلك أنهم لم يدعوا نصا من أبي عبدالله عليه السلام علي عبدالله ، و انما عملوا علي ما رووه من أن الامامة تكون في الأكبر .


پاورقي

[1] فرق الشيعة:77 ، و المقالات و الفرق:87 ، الرقم 163.

[2] المقالات و الفرق:87 ، الرقم 164.

[3] المقالات و الفرق:88 ، الرقم 165.

[4] الفرق بين الفرق:81 ، الرقم 59.

[5] الفصول المختارة:249.

[6] أرجف:خاض في الأخبار السيئة و الفتن قصد أن يهيج الناس.

[7] الفصول المختارة:250.

[8] الفصول المختارة:251.

[9] الفصول المختارة:252.


صفوان بن مهران


قال النجاشي [1] صفوان بن مهران بن المغيرة الأسدي مولاهم، ثم مولي



[ صفحه 388]



بني كاهل، كوفي، ثقة، يكني أبامحمد، كان يسكن بني حمرام بالكوفة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و كان صفوان جمالا.

له كتاب يرويه جماعة.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و في الفهرست أيضا [3] .

قال الكشي [4] جبريل بن أحمد، قال: حدثني محمد بن عيسي، عن ابن أبي نجران، عن صفوان بن مهران الجمال، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله تعالي أمرني بحب أربعة، قالوا: و من هم يا رسول الله؟ قال: علي بن أبي طالب، ثم سكت، ثم قال: ان الله أمرني بحب أربعة، قالوا: و من هم يا رسول الله؟ قال: علي بن أبي طالب، و المقداد بن الأسود، و أبو ذر الغفاري، و سلمان الفارسي.

و قال الكشي [5] حمدويه، قال: حدثني محمد بن اسماعيل الرازي، قال: حدثني الحسن بن علي بن فضال، قال: حدثني صفوان بن مهران الجمال، قال: دخلت علي أبي الحسن الأول عليه السلام، فقال لي: يا صفوان، كل شي ء منك حسن ما خلا شيئا واحدا، قلت: جعلت فداك أي شي ء؟ قال: اكراؤك جمالك من هذا الرجل، يعني هارون، قلت: و الله ما أكريته أشرا و لا بطرا و لا لصيد أو لهو، و لكني أكريه لهذا الطريق، يعني طريق مكة، و لا أتولاه بنفسي و لكن أنصب معه



[ صفحه 389]



غلماني، قال لي عليه السلام: يا صفوان، أيقع كراؤك عليهم؟ قلت: نعم، جعلت فداك، قال: فقال لي عليه السلام: أتحب بقائهم حتي يخرج كراؤك؟ قلت: نعم، قال: فمن أحب بقائهم فهو منهم، و من كان منهم كان ورد النار، قال صفوان: فذهبت و بعت جمالي عن آخرها. فبلغ ذلك الي هارون، فدعاني فقال لي: يا صفوان، بلغني أنك بعت جمالك؟ قلت: نعم، فقال: لم؟ قلت: أنا شيخ كبير و ان الغلمان لا يفون بالأعمال. فقال: هيهات هيهات، اني لأعلم من أشار عليك بهذا، أشار عليك بهذا موسي ابن جعفر، قلت: ما لي و لموسي بن جعفر؟ فقال: دع هذا عنك فوالله لولا حسن الصحبة لقتلتك.

و ذكره العلامة [6] في القسم الأول مع توثيقه له.

و ذكره ابن داود [7] في القسم الأول، و ذكر شطرا من كلام النجاشي و زاده: و كان صفوان جمالا فباع جماله امتثالا لأمر الامام الكاظم عليه السلام.

كما ذكره البرقي [8] ، و وثقه الفاضل المجلسي [9] ، و البحراني [10] ، و الكاظمي [11] ، و الطريحي [12] ، و عبد النبي الجزائري [13] .



[ صفحه 390]



و في التحرير الطاووسي: صفوان بن مهران الجمال، روي عنه ما يدل علي شدة قبوله من أبي الحسن عليه السلام و صلاح دينه.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 198، الرقم 525.

[2] رجال الطوسي: 220، الرقم 41.

[3] فهرست الطوسي: 84، الرقم 347.

[4] رجال الكشي: 10، الرقم 21.

[5] رجال الكشي: 440، الرقم 828.

[6] رجال العلامة: 89، الرقم 2.

[7] رجال ابن داود: 111، الرقم 781.

[8] رجال البرقي: 45.

[9] الوجيزة: 228، الرقم 925.

[10] بلغة المحدثين: 82.

[11] هداية المحدثين: 82.

[12] جامع المقال: 74.

[13] حاوي الأقوال (مخطوط): 89، الرقم 328.


ادعيته في دفع الامراض


ونقل الرواة، مجموعة من الادعية، عن الامام الصادق عليه السلام،



[ صفحه 261]



كان يتسلح بها، في دفع العلل والامراض عنه، وكان يعلمها لاصحابه، ويرشدهم لقراءتها، وهذه بعضها:

إ - كان الامام الصادق عليه السلام، إذا ألم به المرض، دعا بهذا الدعاء الجليل:

اللهم، إنك عيرت أقواما، فقلت: (قلت ادعوا الذين زعمتم، من دونه، فلا يملكون كشف الضر عنكم ولا تحويلا.» [1] فيامن لا يملك كشف ضري، ولا تحويله عني غيره، صل محمد وآل محمد، واكشف ضري، وحوله إلي من يدعو معك الهآ آخر، لا إله غيرك..» [2] .

ب - روي داوود بن رزين قال: مرضت بالمدينة، مرضا شديدا فبلغ ذلك، أبا عبدالله عليه السلام، فكتب إلي: قد بلغني علتك فاشتر صاعا من بر، ثم استلق علي قفاك، وانثره علي صدرك كيفما انتثر وقل:

اللهم، إني أسألك باسمك، الذي إذا سألك به المضطر، كشفت ما به من ضر، ومكنت له في الارض، وجعلته علي خليفتك علي خلقك، أن تصلي علي محمد وآل محمد، وأن تعافيني من علتي.»

ثم إستو جالسا، واجمع البر من حولك، وأقسمه مدا مدا لكل مسكين، قال داوود: فعلت ذلك فكأنما نشطت من عقال، وقد فعله غير واحد فانتفع به [3] .



[ صفحه 262]



ج: - روي يونس بن عمار، قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام، جعلت فداك، هذا الذي، ظهر بوجهي، يزعم الناس، أن الله عزوجل، لم يبتل به عبدا له فيه حاجة، فقال لي: لقد كان مؤمن آل فرعون مكنع الاصابع [4] فكان يقول: هكذا ويمد يده - ويقول: «يا قوم اتبعوا المرسلين» ثم قال: إذا كان الثلث الاخير من الليل، ففي أوله توضأ، وقم إلي صلاتك التي تصليها، فإذا كنت في السجدة الاخيرة من الركعتين الاوليين، فقل وأنت ساجد:

«يا علي، يا عظيم، يا رحمن، يا رحيم، يا سامع الدعوات، ويا معطي الخيرات، صل علي محمد وآل محمد، واعطني من خير الدنيا والآخرة، ما أنت أهله، واصرف عني من شر الدنيا والآخرة، ما أنت أهله، وأذهب عني هذا الوجع - وتذكر اسمه، فإنه قد غاظني وأحزنني.»

وامره بالاكثار من الدعاء، قال يونس: فما وصلت إلي الكوفة، حتي أذهب الله به عني كله [5] .

د: شكا بعض أصحاب الامام الصادق عليه السلام إليه، وجعا ألم به، فقال عليه السلام له قل: بسم الله، ثم امسح يدك عليه، وقل

«أعوذ بعزة الله، وأعوذ بقدرة الله، وأعوذ بجلال الله، وأعوذ بعظمة الله، وأعوذ بجمع الله، وأعوذ برسول الله صلي الله عليه وآله وأعوذ بأسماء الله من شر ما أحذر، ومن شر ما أخاف علي نفسي»



[ صفحه 263]



وأمره بأن يقرأ هذا الدعاء سبع مرات، ففعل، فذهب عنه ما كان يجد من ألم [6] .

ه‍ -: روي عبدالله بن سنان: عن الامام الصادق عليه السلام، أنه قال: إذا أصابك وجع، فضع يدك عليه، وقل:

«بسم الله، وبالله، محمد رسول الله صلي الله عليه وآله لا حول ولا قوة إلا بالله، اللهم، إمسح عني ما أجده، وتمسح موضع الوجع ثلاث مرات [7] .

و: - روي حسين الخباز الخراساني، قال: شكوت إلي الامام أبي عبد الله عليه السلام، وجعا بي، فقال عليه السلام: إذا صليت فضع يدك موضع سجودك، ثم قل

«بسم الله، محمد رسول الله صلي الله عليه وآله، إشفني يا شافي، شفاؤك شفاء لا يغادر سقما، شفاء من كل داء وسقم [8] .

ز - روي معاوية بن عمار، عن الامام أبي عبدالله عليه السلام، قال: تضع يدك علي موضع الوجع، وتقول:

«اللهم، إني أسألك بحق القرآن العظيم، الذي نزل به الروح الامين، وهو عندك في أم الكتاب علي حكيم، أن تشفيني بشفائك، وتداويني بدوائك، وتعافيني من بلائك.»



[ صفحه 264]



تقول ذلك: ثلاث مرات، وتصلي علي محمد وآله [9] .

ح - روي الحسين بن نعيم، عن الامام الصادق عليه السلام، أن بعض أولاده، اشتكي علة، فقال عليه السلام له: يا بني قل:

«اللهم، إشفني بشفائك، وداوني بدوائك، وعافني من بلائك، فإني عبدك وأبن عبدك [10] .

ط: - روي داوود بن رزين، عن الامام الصادق عليه السلام، أنه قال: تضع يدك علي الوجع، وتقول: ثلاث مرات:

الله، الله ربي حقا، لا أشرك به شيئا، اللهم، أنت لها ولكل عظيمة ففرجها عني [11] .

ي: - وكان الامام الصادق عليه السلام، إذا دهمته بعض الامراض، قال:

«اللهم، إجعله أدبا لا غضبا» [12] .

إن هذه الادعية، التي وصفها سليل النبوة، لمعالجة بعض الامراض من الوصفات الروحية، التي أثبتت الفحوص الطبية، أنها من أنجع الوسائل، لمعالجة بعض الامراض المستعصية، كما أنها في نفس الوقت، تشيع في آفاق النقس، روح الطمأنينة بالله الذي بيده جميع مجريات الاحداث.



[ صفحه 265]




پاورقي

[1] سورة الاسراء) آية 56.

[2] اصول الكافي 2 / 564.

[3] اصول الكافي 2 / 564.

[4] مكنع الاصابع: هو من رجعت اصابعه إلي كفه، وظهرت دواجيه وهي مفاصل اصول الاصابع جاء ذلك في مجمع البحرين.

[5] اصول الكافي 2 / 565.

[6] اصول الكافي 2 / 566.

[7] اصول الكافي 2 / 553.

[8] اصول الكافي 2.

[9] اصول الكافي 2.

[10] اصول الكافي 2.

[11] اصول الكافي 2.

[12] اعيان الشيعة 4 / ق / 217 - 220.


في حرمة المؤمنين


قال الصادق: لا يعظم حرمة المؤمنين [1] الا من قد عظم الله حرمته علي المؤمنين.

و من كان أبلغ حرمة لله و رسوله كان أشد تعظيما لحرمة المؤمنين و من استهان لحرمة [2] المؤمنين، فقد هتك ستر ايمانه.

قال النبي: ان من اجلال الله اعظام ذوي القربي في الايمان و قال رسول الله: من لم يرحم صغيرا، و لم يوفر كبيرا فليس منا.

و لا تكفر مسلما بذنب تكفره التوبة، الا من ذكره الله، في كتابه قال الله تعالي: «ان المنافقين في الدرك الأسفل من النار» [3] .

و اشتغل بشأنك الذي أنت به مطالب.



[ صفحه 273]




پاورقي

[1] المسلمين.

[2] بحرمة.

[3] سورة النساء: الآية 145.


الأشعري


أبو بكر بن عبد الله بن سعد الأشعري، القمي.

محدث.



[ صفحه 79]



روي عنه المطلب بن زياد.

المراجع:

رجال البرقي 43. جامع الرواة 2: 370. تاريخ قم (فارسي) 241 و 263. معجم رجال الحديث 21: 66.


سكن بن أبي فاطمة (الجعفي)


سكين، وقيل سكن بن أبي فاطمة، وقيل ابن أبي رباط الجعفي بالولاء.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 41. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 165. نقد الرجال 155. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 134 و 135. أعيان الشيعة 7: 273. منتهي المقال 149. منهج المقال 166.


محمد بن حماد الهمداني


محمد بن حماد الهمداني، الفائشي، وقيل الفاشي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 110. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 38. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 104. مجمع الرجال 5: 202. وفيه: محمد بن الهمداني. منتهي المقال 260. منهج المقال 294.