بازگشت

عجايب خلقت انسان


هنگامي كه بچه در رحم مادر است، سه پرده او را پوشانيده:

1 - شكم 2 - رحم 3 - بچه دان

در اين حال كه بچه نمي تواند نفعي به خود برساند، يا ضرري را از خود دور سازد، خداوند آن مقدار خوراك كه لازم دارد به او مي رساند، و چون خلقتش تمام شد و كامل گرديد، و پوست بدن وي توانست سرما وگرما را تحمل كند، و چشمش تاب ديدن روشنايي را پيدا كرد، از مادر متولد مي شود. در اين وقت چون محتاج به غذايي است كه متناسب با حال او باشد، خداوند به جاي خوني كه در رحم غذاي طفل بوده، شيري گوارا و شيرين كه براي نوزاد كاملترين غذاست در پستان مادر قرار مي دهد.

طفل، به الهام الهي، زبان بيرون مي آورد و لب ها را مي جنباند، و به زبان حال غذا طلب مي كند، و از شير مادر استفاده مي نمايد و تا وقتي كه براي طبع لطيف كودك جز شير غذاي ديگري مناسب نيست، همان شير را مصرف مي كند. ولي بعد از آن كه بدن او احتياج به غذاهاي مختلف پيدا كرد و روده ها و ديگر اعضاي او تا حدي رشد نمود و محكم گرديد. توانست كم كم به خوراك هاي ديگر بپردازد، دندان در مي آورد تا بتواند به وسيله آن غذاها را نرم كند و به آساني فرو برد. چون به حد بلوغ رسيد، اگر مرد باشد در صورتش مو مي رود، و ميان خلقت او خلقت زن اختلاف آشكار مي شود.

آيا ممكن است كه ترتيب خلقت انسان و حالت هاي مختلفي كه هر يك از روي كمال قدرت و مصلحت و بدون كم ترين نقصي در وضع او به وجود مي آيد، بدون خالق و مدبري باشد؟

اگر در رحم به كودك غذا نمي رسيد، مانند گياهي كه آب به آن نرسد خشك مي شد. اگر درد زايمان سبب بيرون آمدن بچه از رحم نمي شد، آن بچه مانند زنده به گور بود. اگر هنگام تولد شير مادر براي او آماده نبود، يا از گرسنگي مي مرد، يا غذايي مي خورد



[ صفحه 341]



كه مناسب بدن او نباشد.

اگر پس از احتياج به غذاهاي ديگر، دندان بيرون نمي آورد كه بتواند از آن غذاها استفاده كند، رشد نمي كرد و نمي توانست مانند يك فرد عادي به كارهاي زندگي بپردازد.


الامام الصادق و ضمان الجنة


قبل كل شي ء... نتساءل: هل يصح أن يضمن الانسان دخول الجنة لأحد؟

الجواب: نعم... و لكن بشرطين:

الأول: أن يعلم الضامن بأن المضمون له الجنة سوف لا يرتكب ذنبا يحرم عليه الجنة و يخلده في النار... و العلم بهذا الأمر خاص بالأنبياء و الأوصياء.

الثاني: أن يكون الضامن معصوما من الذنب، لأن غير المعصوم لا يعلم ما يكون مصيره؟ فاذا كانت حسناته مقبولة، و سيئاته مغفورة كان من أهل الجنة، و لعل شفاعته تقبل لغيره.

و أما اذا كانت حسناته غير مقبولة، و سيئاته غير مغفورة، فمن الواضح أنه من أهل النار، ان لم تتداركه رحمة من الله تعالي.

أما المعصومون - من الأنبياء و الأئمة (عليهم السلام) و الصديقة فاطمة الزهراء (عليهاالسلام) - فحيث أن حسناتهم مقبولة قطعا، و ليست لهم سيئات فهم من أهل الجنة بلا شك، و يسمح لهم بالشفاعة لغيرهم حسب



[ صفحه 324]



المقاييس المعلومة عندهم.

اذن: فلا مانع للمعصوم أن يضمن الجنة لمن يشاء، لأنه يعلم علم اليقين أنه من أهل الجنة، و أن شفاعته مقبولة عند الله تعالي.

و قد كان رسول الله (صلي الله عليه و آله) يضمن الجنة لبعض الناس، مثلا يقول، «من فعل كذا فانا اضمن له الجنة».

و هكذا الأئمة الطاهرون (عليهم السلام) أيضا كانوا يضمنون الجنة لبعض أصحابهم.

و هذا الضمان فرع من فروع الشفاعة المقبولة عند الله (عزوجل).

و من هذا المنطلق ضمن الامام الصادق (عليه السلام) الجنة لكثير من شيعته، و اليك بعض النماذج:

عن هشام بن الحكم قال: كان رجل من ملوك أهل الجبل يأتي الصادق (عليه السلام) في حجة كل سنة، فينزله أبوعبدالله (عليه السلام) في دار من دوره في المدينة، و طال حجة و نزوله، فأعطي أباعبدالله (عليه السلام) عشرة آلاف درهم ليشتري له دارا و خرج الي الحج.

فلما انصرف قال: جعلت فداك اشتريت لي الدار؟

قال: نعم، و أتي بصك فيه: «بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اشتري جعفر بن محمد لفلان بن فلان الجبلي: [اشتري] [1] له دارا في الفردوس، حدها الأول: رسول الله (صلي الله عليه و آله) و الحد الثاني: أميرالمؤمنين، و الحد الثالث: الحسن بن علي، و الحد الرابع: الحسين بن علي» فلما قرأ الرجل ذلك قال: قد رضيت، جعلني الله فداك.

قال: فقال أبوعبدالله (عليه السلام): اني أخذت ذلك المال ففرقته



[ صفحه 325]



في ولد الحسن و الحسين، و أرجو أن يتقبل الله ذلك، و يثيبك به الجنة.

قال: فانصرف الرجل الي منزله و كان الصك معه، ثم اعتل علة الموت، فلما حضرته الوفاة جمع أهله و حلفهم أن يجعلوا الصك معه، ففعلوا ذلك.

فلما أصبح القوم غدوا الي قبره، فوجدوا الصك علي ظهر القبر مكتوب عليه. و في ولي الله جعفر بن محمد [2] .

و عن أبي بصير قال: قدم الينا رجل من أهل الشام فعرضت عليه هذا الأمر فقبله، فدخلت عليه و هو في سكرات الموت فقال [لي] [3] : يا أبابصير قد قبلت ما قلت لي [فكيف لي] [4] بالجنة؟

فقلت: أنا ضامن لك علي أبي عبدالله (عليه السلام) بالجنة، فمات، فدخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فابتدأني فقال لي، قد وفي لصاحبك بالجنة [5] .

أقول: المقصود من قوله: (... هذا الامر) أي ولاية الأئمة الطاهرين (عليهم السلام) و امامتهم.



[ صفحه 326]




پاورقي

[1] ما بين المعقوفتين من بحارالأنوار.

[2] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 233. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 134 و فيه: و في لي - والله - جعفر بن محمد بما قال. و في الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 303 ح 7: و في لي ولي الله جعفر بن محمد بما وعدني.

[3] ما بين المعقوفتين من بحارالأنوار.

[4] ما بين المعقوفتين من بحارالأنوار.

[5] بصائر الدرجات: ص 271. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 76.


مفضل بن عمر


ابوعبدالله مفضل بن عمر جعفي اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم



[ صفحه 486]



است. در ميان فقهاي روات و بزرگان اصحاب امام عليه السلام كمتر كسي همچون او توانست به چنين درجه و مقامي برسد؛ زيرا او جامع كمالات و فضايل بود و علاوه بر علم و دانش و خصلت هاي نيك و شايستگي و تقوا نماينده ي امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام نيز بود و زكات اموال را از مردم مي گرفت و به امر آن دو بزرگوار، به وسيله ي آن اموال بين شيعيان را اصلاح و به درماندگان و بيچارگان نيز رسيدگي مي نمود. وي درانجام كارهاي خير بسيار كوشا و فعال بود و در اين زمينه كارهاي فراواني انجام داد. در بزرگواري و معرفت او همين بس كه آن دو امام بزرگوار، در اين گونه مسايل مهم كه نياز به شرح صدر و علو همت و ايمان كامل و جديت در انجام حوائج برادران مسلمان دارد، او را امين خود مي دانستند و به او اعتماد مي كردند، چنان كه اعمال او نيز شاهد صحت اعتماد آنان به او مي باشد.

چنان كه در احوالات عبدالله بن ابي يعفور گذشت امام صادق عليه السلام بعد از رحلت او، مفضل را وكيل خود قرار داد. البته كاملا مشخص است كه منصوب شدن مفضل به جاي شخصيتي مثل عبدالله بن ابي يعفور، دليل علم و فقاهت و اعتماد به او مي باشد. با وجودي كه اصحاب مورد اعتماد ديگري نيز در كوفه بودند، ولي او همواره اين وكالت را در دست داشت تا اين كه از دنيا رحلت نمود. از اين رو داراي سيره اي پسنديده و باطني پاك بوده است.

در مقام والاي او همين بس كه امام صادق عليه السلام درباره ي او بيش از سي مرتبه فرمود: «نعم العبد و الله الذي لا اله الا هو المفضل بن عمر الجعفي». امام كاظم عليه السلام نيز بعد از مرگ او فرمود: «ان المفضل كان أنسي و مستراحي» يعني: مفضل محل انس و آرامش من است. و يا بعد از شهادت او فرمود: «خدا رحمت كند مفضل را او از مصايب دنيا راحت شد». امثال اين سخنان درباره ي مفضل زياد بيان شده است.

خلاصه ي سخن اين كه شأن مفضل بالاتر از اين است كه كسي بخواهد امانتداري وي را اثبات كند و يا ثناي او را بگويد. مفضل داراي كتاب هايي است كه راويان حديث از او نقل كرده اند و يكي از آنها كتاب «توحيد» معروف به مفضل و كتاب «اهليلجه» است كه از امام صادق عليه السلام نقل نموده چنان كه در مباحث پيشين در مورد آنها توضيحاتي داده شد.



[ صفحه 487]




مذهب حنفي


نعمان بن ثابت معروف به «ابو حنيفه» كه طبق معروف در سال 80 به دنيا آمده و در سال 150 در بغداد وفات يافته است، بنيان گذار مذهب «حنفي» است. وي در كوفه به سر مي برد. مدت دو سال نيز در مدينه در محضر امام صادق عليه السلام بود كه خود اعتراف كرد اگر آن دو سال نبود، ابوحنيفه اي نبود، لو لا سنتان لهلك نعمان. [1] .

ابوحنيفه مذهب رأي و قياس را رواج داد و استدلال هاي فقهي، از



[ صفحه 242]



استدلال نقلي و حديث، به استدلال عقلي، قياس و استحسان گردش داد. وي فهم خويش را در فقه ملاك قرار داد.

ابوحنيفه از چالشگران سخت امام صادق عليه السلام بود، در مخالفت با ديدگاه هاي امام صادق عليه السلام زبان زد است. ابوحنيفه وقتي متوجه شد عصاي رسول الله عليه السلام در دست امام صادق عليه السلام است، از حضرت اجازه خواست آن را ببوسد. امام به وي فرمود: اين بدن (بدن امام صادق عليه السلام) پوست و گوشت و مويش از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. چگونه است كه اين بدن را نمي بوسي اما عصا را مي خواهي ببوسي! [2] .

ليكن آنچه حايز اهميت است، توجه حاكمان عباسي مانند منصور به وي است. منصور وي را از كوفه به بغداد فرا مي خواند. با اصرار تمام از وي مي خواهد سمت مهم «قاضي القضاة» را از جانب حاكم عباسي بپذيرد كه وي شخصا از اين كار طفره مي رود. علت طفره رفتن وي از اين سمت روشن نيست. شايد به منصور نمي توانست اعتماد كند! ليكن آنچه آشكار است رواج فقه وي در زمان منصور و بعد از وي در زمان حاكمان ديگر عباسي است.

دو تن از شاگردان بنام ابو حنيفه ابو يوسف و محمد بن الحسن الشيباني سمت قاضي القضاة را در دوران منصور پذيرفتند و فقه حنفي را در بلاد اسلامي رواج دادند.

همچنين زفر بن هذيل و حسن بن زياد دو تن ديگر از شاگردان ابوحنيفه هستند كه در ترويج مذهب حنفي نقش اصلي ايفا مي كنند. [3] عامل اصلي توسعه فقه حنفي دولت عباسيان مي باشد كه به خاطر چالشگري عليه اهل بيت (عليهم السلام) اين گونه رفتار را در پيش مي گيرند.



[ صفحه 243]




پاورقي

[1] مختصر التحفة الاثني عشرية، ص 8، الامام صادق عليه السلام، ج 1، ص 58، اعلام الهداية، ج 8، ص 23.

[2] مناقب، ج 4، ص 248.

[3] وفيات الاعيان، ج 5، ص 45 تا ص 415، شماره 765؛ الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 160 تا 163.


برخي از شاگردان امام صادق


از آنجا كه يادآوري اسامي و شرح حال تمام كساني كه از محضر امام صادق عليه السلام استفاده هاي علمي فراواني كردند و به نشر و گسترش اين تعاليم نفيس و ارزشمند پرداختند و خدمات شاياني به جهان اسلام نمودند، نياز به فرصتي ديگر و بحثي مستقل و جداگانه دارد (زيرا - چنانكه گذشت - مرحوم شيخ مفيد تعداد آنان را چهار هزار كه ثقه نيز بوده اند [1] ذكر كرده است)، از بحث پيرامون شرح حال همه ي آنان خودداري كرده براي نمونه به معرفي عده اي از آن ها اكتفا مي كنيم كه عبارتند از:


پاورقي

[1] ارشاد، ص 271.


آفات عيب جويي از ديگران


بسياري از مردم به جاي اين كه به دنبال رفع عيوب خود باشند، مدام در پي جست وجوي عيوب ديگران هستند. اين گونه افراد رفتار ديگران را زير ذره بين قرار مي دهند تا به محض مشاهده ي كوچك ترين لغزش و يا اشتباهي، شروع به عيب جويي نمايند. اين حالت از خودخواهي انسان سرچشمه مي گيرد؛ يعني چون انسان حب ذات دارد، نمي خواهد باور كند كه آلوده است و داراي عيوب بسياري است. با آن كه همه ي انسان ها بر نقص ها و ضعف هاي خود آگاهند (بل الانسان علي نفسه بصيرة) [1] ، اما برخي از آنان به دليل داشتن حس خودپرستي و خودخواهي، چنين وانمود مي كنند كه هيچ گونه عيب و ايرادي



[ صفحه 210]



ندارند. اين افراد براي سرپوش گذاشتن بر عيوب خود، خودشان را با افرادي كه داراي عيوب بدتري هستند مقايسه مي كنند تا از اين طريق هم خود را بهتر از ديگران جلوه دهند و هم دلشان را به اين خوش كنند كه آن قدرها هم آدم بدي نيستند!

ما اگر مي خواهيم اين انگيزه ي شيطاني را از خود دور كنيم، بايد به جاي عيب جويي از ديگران، در صدد يافتن عيوب خود و رفع آنها باشيم. اگر انسان واقعا براي رهايي از اين دام شيطان عزم خود را جزم نمايد، اصلا فرصت پرداختن به عيوب ديگران را پيدا نمي كند. كساني كه مغرورانه و متكبرانه به دنبال مطرح كردن عيوب ديگران هستند، گويي ارباب و صاحب اختيار مردم اند كه اين گونه از ديگران بدگويي مي كنند و رفتارشان را مورد سنجش و ارزيابي قرار مي دهند. حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: نه تنها انسان نبايد اين روحيه را داشته باشد، بلكه بايد هم چون برده، متواضع باشد و سعي كند براي در امان ماندن از مؤاخذه ي ارباب، كار خلافي انجام ندهد: لا تنظروا في عيوب الناس كالارباب و أنظروا في عيوبكم كهيئة العبيد.

تربيت ديني اقتضا مي كند كه انسان ابتدا عيوب خودش را بشناسد و آنها را رفع كند، سپس به سراغ نقص ها و ضعف هاي ديگران برود.

تقويت روحيه ي انتقادپذيري، از ديگر راه هاي برطرف كردن عيوب ظاهري و باطني است. ما نه تنها بايد از خودمان انتقاد كنيم، بلكه بايد اين اجازه را به ديگران بدهيم تا عيوبي را كه از چشممان مخفي است به ما گوشزد كنند. بسياري از بزرگان اخلاق اين گونه بودند؛ يعني حتي نزد استادان خود مي رفتند و التماس مي كردند كه عيبشان را بگويند تا در صدد رفع آنها برآيند. اما متأسفانه بسياري از مردم نه تنها اين گونه نيستند، بلكه حتي مي خواهند عيوبي را هم كه به آنها واقف اند، مخفي و انكار كنند. از اين رو به دنبال عيوب ديگران مي روند تا از آنها عيب جويي كنند.

يكي ديگر از آفات دقت و كنجكاوي در رفتار ديگران، اين است كه وقتي انسان نقصي را در ديگران مي بيند، احساس تكبر و عجب به او دست مي دهد، خصوصا اگر آن نقص، از عيوب ظاهري باشد و وي نيز آن را عيب در خود نداشته باشد. اين افراد غافل، ممكن است با مشاهده ي عيوب ديگران، آنان را مورد استهزا و تمسخر قرار دهند و يا اگر خيلي مؤدب باشند، در دلشان به آنان بخندند و با خود بگويند ما خيلي از ديگران بهتريم



[ صفحه 211]



كه اين عيب ها را نداريم! در اين زمينه بايد توجه داشت كه مردم به طور كلي دو دسته اند: يا داراي نقص و عيبي مي باشند و يا در عافيت و سلامت به سر مي برند. اين عيوب، هم شامل نقص هاي جسماني مي شود و هم عيوب غيرجسماني. در هر حال، وقتي انسان با كسي كه داراي نقصي است مواجه مي شود، بايد به جاي تحقير وي، خدا را شكر كند كه او را از اين عيب و نقص حفظ كرده است. حتي روايت داريم كه اگر شما به شخص كافري برخورد كرديد، بگوييد: الحمدلله الذي لم يجعلني يهوديا و لا نصرانيا... و جعلني حنيفا مسلما؛ حمد و سپاس خدا را كه مرا يهودي و نصراني قرار نداد، بلكه به من توفيق داد كه مسلماني مؤمن باشم. در امور ظاهري هم همين طور است؛ اگر به كسي كه در اندام هايش نقصي هست، برخورد كرديم، بايد خدا را شكر كنيم كه سالم هستيم. در امور علمي، اخلاقي و ديني نيز اين نكته مصداق دارد؛ اگر با كسي مواجه شديم كه از نظر قدرت فهم و استدلال ضعيف است و يا صفت اخلاقي ناپسندي دارد و يا به گناهي آلوده است و به طور كلي از نعمت هايي كه ما از آن برخورداريم بي بهره است، بايد اولا، خدا را شكر كنيم كه آن گونه نيستيم و ثانيا، براي او دعا كنيم كه خدا آن نعمت را به او نيز ارزاني دارد: انما الناس رجلان مبتلي و معافي فارحموا المبتلي و احمدوا الله علي العافية.



[ صفحه 213]




پاورقي

[1] قيامة (75)،14.


توجيه متناقض


و اما مطلب ديگري كه در ذيل اين گفتار آمده است كه: اقامت آن زن در ميان بيت الاحزان براي حفظ و مراقبت قبر حضرت زهرا (عليها السلام) بوده است، تحليلي است از سوي خودِ وي و توجيهي است متناقض و غير قابل قبول؛ زيرا: اولاً خودِ ابن شبه در اين كتاب، مانند عده ديگر از مورخان مي گويد كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) پيكر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) را شبانه و در داخل منزل خود دفن نمود؛ بنابراين، مراقبت از قبر آن حضرت در بقيع مفهومي ندارد.

و ثانياً اگر قبر آن حضرت در بقيع واقع بوده و كسي بجز «رقيه» آن را نمي شناخته، باز هم مراقبت از قبرِ مجهول، معنا و مفهومي ندارد.

بهرحال با توجه به شرايط خاص و حساس آن روز، ابهام در پاسداري از بيت الاحزان و توجيهات مختلف در اقامت يك زن در داخل آن، مستبعد نيست.


المناجاة 06


و تعرف بمناجاة الشاكرين، و قد سجل فيها شكره لله تعالي علي ما أولاه من جزيل الخير، و فضائل النعم، و قد جاء فيها بعد البسملة.

«الهي أذهلني عن اقامة شكرك تتابع طولك [1] و أعجزني عن احصاء ثنائك فيض فضلك، و اشغلني عن ذكر محامدك ترادف عوائدك، و أعياني عن نشر عوارفك توالي أياديك، و هذا مقام من اعترف بسبوغ النعماء، و قابلها بالتقصير، و شهد علي نفسه بالاهمال و التضييع، و أنت الرؤوف الرحيم، البر الكريم، الذي لا يخيب قاصديه، و لا يطرد عن فنائه آمليه، بساحتك تحط رحال الراحلين، و بعرصتك تقف آمال المسترفدين، فلا تقابل آمالنا بالتخييب و الأياس، و لا تلبسنا سربال القنوط و الابلاس [2] .

الهي: تصاغر عند تعاظم آلائك شكري، و تضاءل في جنب اكرامك اياي ثنائي، و نشري، جللتني نعمك من انوار الايمان حللا، و ضربت علي لطائف برك من العز كللا، و قلدتني مننك قلائد لا تحل، و طوقتني أطواقا لا تفل، فآلاؤك جمة، ضعف لساني عن احصائها، و نعماؤك كثيرة قصر فهمي عن ادراكها، فضلا عن استقصائها، فكيف لي بتحصيل الشكر، و شكري اياك يفتقر الي شكر، فكلما قلت: لك الحمد، وجب علي لذلك أن أقول: لك الحمد.

الهي: فكما غذيتنا بلطفك، و ربيتنا بصنيعك، فتمم علينا سوابغ النعم، و ادفع عنا مكاره النقم، و آتنا من حظوظ الدارين أرفعها، و اجلها عاجلا، و لك الحمد علي حسن بلائك، و سبوغ نعمائك حمدا يوافق رضاك، و يمتري العظيم من برك و نداك يا عظيم، يا كريم، برحمتك يا أرحم الراحمين..».

لقد علمنا الامام عليه السلام في هذه المناجاة كيف نشكر الله تعالي



[ صفحه 209]



علي ما أولانا من جزيل النعم، و ما اسداه علينا من عظيم الألطاف، و ان الانسان مهما بالغ في شكره فانه عاجز و قاصر عن أداء الشكر.


پاورقي

[1] الطول: الفضل و الغني.

[2] الابلاس: السكوت عند انقطاع الحجة.


صدقاته علي فقراء المدينة


و كان الامام (ع) كثير البر و المعروف علي فقراء يثرب، و قد أحصيت صدقاته عليهم فبلغت ثمانية الآف دينار [1] و كان يتصدق عليهم في كل يوم جمعة بدينار و يقول: «الصدقة يوم الجمعة تضاعف الفضل علي غيره من الايام» [2] .



[ صفحه 125]




پاورقي

[1] شرح شافية أبي فراس 2 / 176.

[2] اعيان الشيعة 4 / ق 1 / 471.


فروهشتن چشم از نامحرم


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 98]



هيچ كس با چيزي چون فروهشتن چشم (از نامحرم و گناه) خود را حفظ نكرد؛ زيرا چشم، خود را از نگاه به حرام هاي خدا باز نمي دارد مگر اين كه قبلا عظمت و جلال خداوند را در دل خويش مشاهده كند.

از اميرالمؤمنين علي عليه السلام سوال شد: براي فروهشتن چشم (از گناه) از چه وسيله اي مي توان كمك گرفت؟ حضرت فرمودند: با در نظر گرفتن قدرت خداوندي كه بر نهاني هاي تو آگاه است. [1] .



[ صفحه 100]




پاورقي

[1] بحار: 104 / 41 / 52. 2030.


پاكيزگي


دين اسلام به پاكيزگي و نظافت اهميت بسيار داده است و مطابق تحقيق و مطالعه اي كه در اين باره به عمل آمده ثابت شده است كه دستورات اسلام درباره ي پاكيزگي، مطابق موازين صحيح بهداشت است و هدف اسلام برخوردار شدن جامعه از مزاياي نظافت است. از خود پيغمبر اكرم (ص) گرفته تا ائمه ي طاهرين (ع) ، هر كدام به زباني كه مردم كاملا درك كنند، موضوع نظافت را تذكر داده اند و مردم را به رعايت اصول بهداشت تشويق كرده اند. گاهي نيز آثار و خواص نظافت را بيان فرموده اند تا مردم به خاطر آن آثار به نظافت و پاكيزگي عادت كنند.



[ صفحه 105]



غسل الاناء و كسح الفنآء مجلبة للرزق. [1] .

شستن ظرفها و جاروب كردن جلو در خانه، كشاننده ي روزي هستند.


پاورقي

[1] خصال. ج 1، ص 54.


گفتار امام صادق در خصوص اقتصاد اسلامي


شخصي درباره طريق كسب و معاملات و راه و مخارجات زندگي از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد. حضرت فرمود: طريق معاملات و مخارجات مردم بر چهار قسم است و از اين چهار قسم بعضي حلال و بعضي ديگر حرام است. قسم اول آن حكومت و رياست بعضي از مردم است بر عده ي ديگر. قسم دوم تجارت. قسم سوم صناعات. قسم چهارم اجارات (كارگري و كارفرمايي) است. تمامي اين چهار قسم از جهتي حلال و از جهت ديگر حرام است. اما حكومت و رياست حلال ولايت و رياست واليان عادل است كه از جانب خداي تعالي ولايت اين قبيل اشخاص حلال و اطاعت آنها واجب است. اما ولايت و رياست حرام آن ولايت و رياست واليان جور است كه با ظلم و تعدي بر مردم حكومت مي كنند و اين چنين افراد در عذاب



[ صفحه 209]



الهي گرفتارند زيرا كه به سبب حكومت آنها تعليمات حق و صلاح تعطيل و تعليمات باطل و فساد زنده مي شود. كتابهاي ديني باطل و مساجد خراب و احكام شرع تغيير پيدا مي كند. به همين جهت است كه اين عمل حرام و كمك كردن و داد و ستد كردن با آنان حرام است مگر اينكه از روي ناچاري باشد مانند انسان گرسنه اي كه ناچار است مرده و خون را بخورد.

قسم دوم تجارت است كه آن بر دو قسم است. تجارت حلال عبارت است از خريد و فروش اجناسي كه امور زندگي مردم بدون آن اجناس امكان پذير نيست و تجارت حرام عبارت است از خريد و فروش اجناسي كه به وسيله آنها زندگي صحيح بندگان خدا تباه و فاسد مي شود كه داد و ستد و خوردن و آشاميدن همه آنها و نگاه داشتن و بخشش آنها حرام است. سپس امام عليه السلام اقسام صنايع حلال و حرام و اقسام اجير شدن حلال و حرام و طريق صرف كردن مال در جايي كه حلال و در جايي كه حرام است همه آنها را مشروحا بيان فرمودند كه در محل خود در كتابهاي فقهي دانشمندان شيعه از حضرت نقل كرده اند.


آداب معاشرت


فرمود اي اصحاب من بر شما باد كه از معاشرت با ملوك و سلاطين پرهيز كنيد از مصاحبت فرزندان دنيا كه جز دنيا نظري ندارند دوري نمائيد اين گونه معاشرت ها دين را مي برد و نفاق مي آورد اين عشرت ها دردي است كه دواء ندارد مرض پستي مي آورد كه معالجه نمي شود - نتيجه اش قساوت قلب است از طرفي - محو كردن صفت خضوع و خشوع است از طرف ديگر.

فرمود بر تو باد از معاشرت با اعيان و اشراف مردم كه آنها توقع بيشتر دارند و كمك



[ صفحه 174]



كمتر مي كنند حتي از مردم متوسط هم دوري كن آن مردمي كه معادن جواهر دست آنها است بپرهيز از مصاحبت كساني كه كليد گنجهاي دنيا به دست آنها است چه تو را هم متهم مي سازند و دشمن مي دارند.

فرمود معاشرت با اين طوايف حزن و الم تو را مي افزايد و گرهي از كار تو نمي گشايد از غضب تو شفاء نمي دهد نعم الهي را در نظر تو كوچك مي نمايد شكر نعمت را كم مي كند - اما اگر به طبقه پائين تر از خود نگريستي بسيار شاكر مي گردي و بر خود واجب مي داني كه به آنها كمك كني بخشنده و مهربان گردي اين است نتيجه معاشرت با بزرگان و با زيردستان.

اين درسي كه امام ششم عليه السلام درباره آداب معاشرت فرمود سعادت دين و دنيا را دربر دارد زيرا رفتن به خانه اشراف و اعيان و متمكنين و ثروتمندان آدمي را غمگين مي سازد كه چرا مانند آنها خانه مجلل و اسباب تجمل و سلاح زندگي و رفاه و سيال ندارد و لذا غم بر غمش مي افزايد و موجب حقد و حسد و تهمت و افتراء و غم و غصه و ناراحتي ها مي شود.

اما اگر به خانه فقرا رفت روح فضيلت اخلاقي او قوت مي گيرد - جود و بخشش و مهرباني و عواطف او تشديد مي شود زيرا جامه آنها را بي ارزش تر از جامه خود مي بيند و خانه آنها را تنگ تر و محقرتر و بي تجمل تر از خانه خود لذا راضي مي شود و سجايايش قوت مي گيرد و هميشه شاكر و راضي و متنعم خواهد بود زيرا همين صله رحم يا حمايت از فقرا و مستمندان شكر نعمت است كه بر نعمت او مي افزايد ولي به عكس وقتي به خانه اشراف رفت خانه آنها و فرش و مركب و زندگي آنها را از زندگي خود بهتر و رنگين تر ديد ناراحتي هاي روزافزون او را احاطه مي كند و چه بسيار مي شود كه از حدود خود تجاوز كرده به قهر و غلبه قانون مجازات مي رسد.


مسئله اول فلسفي


ان حقيقة الشي بصورته لابمادته

امام صادق (ع)

فلاسفه عالم همه در هر دين و ملت بوده اند گفته اند حقيقت اشياء به ماده و سلولهاي ساختمان وجودي و اجزاء صغار صلبه اي است كه مصالح ساختماني آنها را تشكيل مي دهد.

و همه آنها حقيقت اشياء را در ماده آنها جستجو كرده به طوري كه امروز هم علوم طبيعي و فيزيك و شيمي و مكانيك و غيره از اين راه موفق به كشف اتم و شكستن آن و انكشافات ديگر در اختراع موشك هاي قاره پيما و غيره شده اند.

اين مسئله يعني تحقيق درباره كشف حقيقت اشياء از چند هزار سال پيش سابقه علمي داشته و عقايد مختلفي بوجود آمده و افكاري در حل و تجزيه آن مدتها صرف وقت نموده كه چون ما در اين كتاب نمي خواهيم وارد بحث فلسفه شويم و در كتاب سير حكمت در اسلام آنجا برخي از مسائل فلسفي را مورد بحث قرار داده اينجا فقط از جهت طريقيت موضوع و اينكه امام عليه السلام چگونه فلسفه اي در دنياي بشريت تعليم فرمود به اشاره قناعت مي كنيم.

حضرت صادق عليه السلام اين فكر را دگرگون كرده فرمود حقيقت به ماده نيست بلكه به صورت است و امروز با اين اكتشافات مي توان گفت كه حق با امام صادق است زيرا ثابت شده كه حقيقت تمام موجودات از نظر ماده يك چيز است و عقايد فلسفي امروز در شناختن 104 عنصر مردود شد و معتقدند عنصر فقط يكي است و آن هم در مواد ساختماني موجود است به صور مختلف شركت دارد چنانچه در پاسخ يكي از علماي يونان و روم كه پرسيد حقيقت اشياء چيست؟ فرمود حقيقت اشياء از يك عنصر است كه در وضع و تركيب با مواد ديگر تغيير صورت و نام داده اند.

اين جا هم مي فرمايد حقيقت به صورت است نه به ماده زيرا ماده صالح ساختماني تمام موجودات است به اختلاف تركيب ولي صورت معرف وجود است كه هر چيز و هر كس را ما به صورت مي شناسيم نه به ماده و با اين درس فلسفي مي توان فهميد كه حس و شهود صورت اشيا را



[ صفحه 247]



درك مي كند نه ماده آن را و تمام حقيقت شي ء در صورت نوعيه آن است كه در مكان و زمان متمكن مي گردد.

حقيقت مركبه - حقيقت نوعيه - نشو و نماي وجودي بنابر قاعده نظام امكان اشرف از صورت به دست مي آيد نه از ماده و اين صورت است كه باقي است در خواب و بيداري در برزخ و قيامت و حشر و نشر شما آن را مي شناسيد نه ماده كه هزاران بار تغيير شكل داده است و خلع و لبس نموده - صورت معرف وجود است نه ماده و اين صورت بدون حدود در ذهن باقي و معروف مي گردد - حتي معاد و معاد جسماني و اعاده بدن به صورت است نه به ماده كه اين مسئله ديني از امهات ضروريات و اصول عقايد مسلمين است كه بشر با همين جسم اما به صورت خود عود مي كند تا به حسابش رسيدگي شود.

با اين حديث شريف استفاده مي شود كه تمام حقيقت شي ء صورت آن است و بقاء صورت جنس و جسم و نوع و فصل را كه در معاد جسماني تصريح شده معرفي مي كند.

و شكي نيست كه معاد روز قيامت با صورت نوعي است نه صرف ماده و جسم كه متفرق مي شود و متلاشي مي گردد و بعد جمع و متمركز مي شود اما صورت نوعيه صورت باقي است كه در هر حال اتصال يا انفصال معرف شخصيت است.

ثقة الاسلام كليني مؤيد بر اين اصل فلسفي اسلامي از امام جعفر صادق عليه السلام روايتي نقل مي كند كه در جواب عبدالله ديصاني آن مرد حكيم و دانشمند زنديق كه بعد مسلمان شد فرمود بدين شرح

هشام بن حكم گفت عبدالله ديصاني از من پرسيد

هل يقدر الله ان يدخل الدنيا كلها في البيضه و لاتصغر الدنيا؟!

آيا خداوند اين قدرت را دارد كه تمام دنيا را در يك تخم مرغ جا دهد كه نه آن مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك گردد!؟

من نتوانستم جواب دهم گفتم فردا پاسخ آن را به تو مي گويم فوري شرفياب حضور امام صادق عليه السلام شدم موضوع را عرض كردم فرمود

فقال ابوعبدالله عليه السلام يا هشام كم حواسك؟!

چند حس داري گفتم پنج حس قال ايها اصغر؟!

فرمود كدام كوچكتر است گفتم چشم



[ صفحه 248]



فقال له يا هشام فانظر امامك و فوقك و اخبرني بما تري

فرمود بالاي سر و پيش روي خود را نگاه كن به من بگو چه ديدي؟

عرض كردم آسمانها و زمين را ديدم قصر و ابنيه صحراها و درياها و كوهها و نهرها مشاهده كردم.

فقال (ع) ان الذي قدران يدخل الذي تراه العدسه او اقل منها قادر ان يدخل الدنيا كلها البيضه لايصغر الدنيا و لايكبر البيضه؟!

فرمود آن خدائي كه قادر است در يك عدسي چشم تو يا كوچكتر از آن اين دنياي به اين پهناوري را با كوه و دشت و صحرا و بحار و جبال و غيره جا دهد قادر است كه در يك تخم مرغ هم جا دهد.

هشام مي گويد عرض كردم يابن رسول الله بس است فهميدم برگشتم صبح فردا عبدالله ديصاني آمد پاسخ مسئله را به او گفتم و او قبول كرد تسليم شد.

اين حديث مؤيد همان فرمايش امام است كه حقيقت شي ء به صورت است نه به ماده زيرا صورت آسمانها و زمين و افراد و عناصر و مواليد و غيره در چشم منعكس مي گردد و درست است همان است خودش است شكي در آن نيست و اين صورت معرف و مشخص حقيقت اشياء است.

به علاوه كه وجود طبيعي با تركيب طبيعي از حيطه سلطه انسان خارج است ولي صورت آن تمام حقيقت آن است كه درك مي شود و اين صورت غير از وجود ظلي وجود مثالي و ساير انحاء وجودات متصوره فلاسفه است.

اين بيان مورد توجه فلاسفه مشائي قرار گرفته كه همه معتقد شدند حقيقت شي ء به صورت اوست نه به ماده - فارابي و ابوعلي سينا محقق طوسي به شرحي كه در شرح تجريد نگاشته همين عقيده را تقويت نموده اند.


قرآن چه مي گويد


اين حاصل دروس دانشكده هاي فني هواشناسي جهان است اما از زبان قرآن و ائمه دين بشنويد.

با توجه به اين تحقيقات علماي جوشناسي امروز و عطف توجه به آيات قرآن مجيد و احاديثي كه از ائمه دين و اهل بيت سيد مرسلين (ع) رسيده ملاحظه مي شود كه آنان با نداشتن هيچ گونه سلاح و تجهيزات امروزي همين حقايق علمي را بهتر و روشن تر بيان كرده اند زيرا در فرضيه هاي امروزي و تحقيقات آن باز نقاط ضعف و مبهم باقي است به علاوه از نتيجه نهائي سخني به ميان نياورده اند.

ولي ائمه معصومين هدف اصلح آنها همان نتيجه بود كه تحكيم مباني توحيد است و خواص و آثار باران را در عنوان اسامي مختلفي كه هر يك از آن نماينده نوعي از ابر و باران است گفته اند و در عين حال از توحيد كه حاصل سخن است بحث نموده و همه را دليل خداشناسي آورده اند.

پس علم با دين انطباق و ملازم ذاتي دارد زيرا دين براي بهتر زيستن جسم و جان



[ صفحه 74]



و روح و روان است و علم هم براي همين مقصود است و به هم پيوسته و مبين و شارح و مؤيد يكديگر مي باشند.

علوم طبيعي جوشناسي قدرت خدا را نشان مي دهد - قرآن هم درباره ابرها و بادها و موجودات جوي طريقت توحيد را مي نمايد و اخبار و احاديث هم توضيح و تطبيق همين معني را تضمين نموده اند.


درباره ي نبوت


ديدگاه مكتب اهل بيت عليهم السلام درباره ي نبوت، قول به عصمت مطلق انبيا مي باشد؛ زيرا خداوند متعال فرموده است:

و ما كان لنبي أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة [1] .

هيچ پيامبري را شايسته نيست كه خيانت روا دارد و هر كس خيانت كند روز قيامت آنچه را كه در آن خيانت كرده با خود مي آورد.

قل اني أخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم [2] .

اي پيامبر بگو من نيز، اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ بيمناكم.

و لو تقول علينا بعض الأقاويل - لأخذنا منه باليمين - ثم لقطعنا منه الوتين [3] .

اگر او (پيامبر) سخني دروغ بر ما مي بست - ما او را با قدرت مي گرفتيم - سپس رگ قلبش را قطع مي كرديم.


پاورقي

[1] آل عمران / 161.

[2] انعام / 15.

[3] حاقه / 44-46.


الدفن


6- قال الله تعالي: (ألم نجعل الأرض كفاتا - أحياء و أمواتا) [1] ، و قال: (منها خلقناكم و فيها نعيدكم) [2] و قال الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليه السلام: انما أمر بدفن الميت لئلا يظهر الناس علي فساد جسده، و قبح منظره، و تغير رائحته، و لا يتأذي الأحياء بريحه، و بما يدخل عليه من الفساد، و ليكون مستورا عن الأولياء، و الأعداء، فلا يشمت عدوه، و لا يحزن صديقه.

و قال الامام الصادق عليه السلام: حد القبر الي الترقوة. و عنه رواية أخري أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم نهي أن يعمق القبر فوق ثلاثة أذرع.

و سئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليهماالسلام عن رجل يأكله السبع أو الطير، فتبقي عظامه بغير لحم، كيف يصنع به؟ قال: يغسل و يكفن، و يصلي عليه، و يدفن.

و في رواية عن الامام الصادق عليه السلام: اذا كان الميت نصفين صلي علي النصف الذي فيه القلب.


پاورقي

[1] المرسلات: 26 - 25.

[2] طه: 55.


الحج و الخمس


اذا كان عنده مبلغ من المال، و قد تعلق فيه الخمس، و كان بمجموعه كافيا لنفقات الحج فقط، و لا يزيد عنها شيئا، بحيث اذا أخرج الخمس تعذر عليه



[ صفحه 132]



الذهاب الي مكة و اداء الحج، اذا كان الأمر كذلك قدم الخمس و الزكاة، لأنهما دين، و لا استطاعة الا بعد وفائه من أي نوع كان، و اذا حج، و لم يكترث بقي الخمس في ذمته، و بطل حجه اذا انحصر أداء الخمس علي اخراجه من المال الذي حج به، اذ يكون، و الحال هذه، حاجا بمال الغير.

و اذا كان عليه حقوق مالية كالخمس و الزكاة، و عليه أيضا الحج، وجب أن يؤدي الخمس و الزكاة، و لا تجوز له المماطلة و التأخير بحال. و اذا تأخر عن الأداء فقد عصي الله، و استحق العقاب، سواء أكان عازما علي أداء الحج، أو لم يكن. و اذا حج، و الحال هذه، يصح منه الحج، و لا يبطل الا في صورة واحدة، و هي أن ينحصر أداء الخمس و الزكاة بنفس المال الذي حج به، بحيث يصدق عليه أنه حج بمال الغير، و قيل: اذا حج بهذا المال ناويا منذ البداية أن يؤدي الخمس من ماله الآخر، و أداه، أو أدي عنه، أمكن القول بصحة الحج.

و نقول في الجواب: ان الخمس متعلق بالعين، و عليه يكون التصرف في هذا المال تصرفا في مال الغير، و مهما كان الوجوب هاما فلا يستدعي تحليل هذا التصرف. و قد اتفق الجميع علي أن المزاحمة اذا وقعت بين وجوب و حرمة قدمت الحرمة.


الدليل


الأصل لهذا الخيار المشهور: «البيعان بالخيار ما لم يفترقا». قال الشهيد الثاني في المسالك: «هذا الحديث أوضح دلالة من عبارة الفقهاء».

و قال الامام الصادق عليه السلام: ايما رجل اشتري من رجل بيعا فهما بالخيار، ما لم يفترقا، فان افترقا فقد وجب البيع.

و قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك متحقق، و النصوص مستفيضة أو متواترة» [1] .


پاورقي

[1] النص المتواتر هو الذي ترويه جماعة يمتنع اتفاقهم علي الكذب عادة، أما النص المستفيض فهو الذي تكثر رواته، و لا يبلغ حد التواتر، بل يبقي من أقسام الخبر الواحد.


شرعية المضاربة


المضاربة مشروعة اجماعا و نصا، و منه أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن الرجل يقول لآخر: ابتاع لك متاعا، و الربح بيني و بينك؟ قال: لا بأس.

و قال صاحب الجواهر: «المشهور، بل المجمع عليه مشروعية المضاربة، المدلول عليها بقوله تعالي: (الا أن تكون تجارة عن تراض)، و بالمتواتر من السنة عند الشيعة و السنة فيما عن بعض الفقهاء أنها غير مشروعة معلوم البطلان، و واضح الفساد».


الاقرار بغير الولد


قسم جملة من الفقهاء الاقرار بالنسب الي قسمين: اقرار علي نفس المقر خاصة، و اقرار علي غيره، و قسمه آخرون الي اقرار بالولد، و اقرار بغير الولد، و المعني واحد في التقسيمين؛ و لا اختلاف الا في التعبير، لأن الاقرار علي النفس



[ صفحه 132]



يختص بالولد فقط، لأنه من فعله، و الاقرار علي الغير يشمل غير الولد أخا كان، أو ابن ابن، أو أبا، أو أما، فاذا قال: هذا أخي كان معناه أنه ابن أبي، أو ابن أمي، و هو اقرار بحق الغير و الحاق بغير المقر، و كذلك اذا قال: هذا ابن ابني فانه ادعاء علي ابنه بأنه أولد هذا، و أيضا اذا قال: هذا أبي، أو هذي أمي فانه ادعاء علي الرجل بأنه أولده، و علي المرأة بأنها أولدته.. كل هذا و ما اليه - غير الاقرار بالنبوة - يدخل في الاقرار بحق الغير، و الاقرار بغير الولد، قال صاحب مفتاح الكرامة: «لا فرق في غير الولد بين الاقرار بالأب أو الأم أو الأخ و غيرهم».

و اتفق الفقهاء علي أن الاقرار بغير الولد يشترط فيه:

أولا: تصادق الطرفين، و اذا كان الآخر صغيرا ينتظر به الي ما بعد البلوغ، ثم يسأل فان أنكر يكون الاقرار من الطرف المقابل لغوا بل قال صاحب الجواهر: «لو تصادق الكبيران علي نسب غير البنوة ثم رجعا يقبل منهما، أما لو رجع المتصادقان في البنوة فلا يقبل منهما، لأنه كالفراش، بل أشد». أي أن الاقرار بالبنوة يثبت به النسب، و متي ثبت فلا يرتفع، أما الاقرار بغير البنوة فلا يثبت به النسب، و انما أخذ المقر باقراره فيما يعود الي الحقوق المادية.

ثانيا: ان لا يكون لأحد المتصادقين المتوافقين علي الاخوة، و ما اليها وارث موجود حين الاقرار، لأنه اقرار بنسب الغير فلا يتعدي أثره الي غير المقر.

و متي تحقق الشرطان جاز التوارث بينهما، لأن هذا الاقرار و التصادق من باب الدعوي بلا معارض. و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجلين جي ء بهما من أرض الشرك. فقال أحدهما لصاحبه: أنت أخي، فعرفا بذلك، و مكثا و عرفا بالاخاء، ثم مات أحدهما: قال الامام عليه السلام: الميراث للأخ، يصدقان.. و تقدم في فقرة «الاقرار بالولد» قول الامام عليه السلام: و لم يزالا مقرين ورث بعضهم من بعض.



[ صفحه 133]



ولكن الميراث لا يتعدي الي أولاد الطرفين، بل يقف علي المتصادقين فقط، فاذا جاء لاحدهما أولاد بعد التعارف و التوافق يعامل أولاد أحدهما مع أولاد الآخر معاملة الأجانب.

و بهذا يتبين معنا أن الاقرار بالولد يفترق عن الاقرار بغيره من وجوه:

1- ان التصادق و التعارف بين الطرفين شرط في الاقرار بغير الولد، و بالولد اذا كان كبيرا وحيا. و ليس شرطا في الاقرار بالولد الصغير، و لا بالمجنون، و لا بالولد الميت كبيرا كان أو صغيرا.

2- ان الميراث و تحريم الزواج و غير ذلك من آثار النسب لا تتعدي الي الأقارب و الأرحام، مع الاقرار بغير الولد، و تتعدي اليهم من الاقرار بالولد، حتي و لو كان كبيرا. و بالاختصار أن النسب يثبت في الاقرار بالولد، و لا يثبت في الاقرار بغيره.

3- أن للمتصادقين في غير الولد أن يرجعا عن اقرارهما، لعدم ثبوت النسب، و ليس لهما ذلك في الاقرار بالولد، لثبوت النسب، و متي ثبت دام.


اليمين


اليمين من أهم الطرق التي يبتني عليها الحكم في باب القضاء. هذا مع العلم بأنها شرعت لفصل الخصومات، لا لاثبات الواقع، و الكشف عنه. و يقع الكلام فيها من جهات نعرضها فيما يلي:


آثار و بركات الامام الصادق في دار الدنيا


سيد هاشم ناجي موسوي جزايري.


الدورة الشمسية


فكر الآن في تنقل الشمس في البروج الإثني عشر لإقامة دور السنة و ما في ذلك من التدبير، فهو الدور الذي تصح به الأزمنة الأربعة من السنة: الشتاء و الربيع و الصيف و الخريف، تستوفيها علي التمام، و في هذا المقدار من دوران الشمس تدرك الغلات و الثمار، و تنتهي إلي غاياتهم ثم تعود فيستأنف النشو و النمو، ألا تري أن السنة مقدار مسير الشمس من الحمل إلي الحمل، فبالسنة و أخواتها يكال الزمان من لدن خلق الله تعالي العالم، إلي كل وقت و عصر من غابر الأيام، و بها يحسب الناس الأعمار و الأوقات المؤقتة للديون و الإجازات و المعاملات، و غير ذلك من أمورهم، و بمسير الشمس تكمل السنة، و يقوم حساب الزما علي الصحة.

انظر إلي شروقها علي العالم كيف دبر أن يكون؟ فإنها لو كانت تبزغ في موضع من السماء فتقف لا تعدوه لما وصل شعاعها و منفعتها إلي كثير من الجهات، لأن الجبال و الجدران كانت تحجبها عنها، فجعلت تطلع أول النهار من المشرق فتشرق علي ما قابلها من وجه المغرب، ثم لا تزال تدور و تغشي جهة بعد جهة، حتي تنتهي إلي المغرب، فتشرق علي ما استتر عنها في أول النهار، فلا يبقي موضع من المواضع إلا أخذ بقسطه من المنفعة منها، و الأرب التي قدرت له، و لو تخلفت مقدار عام أو بعض عام كيف كان يكون حالهم؟ بل كيف كان يكون لهم مع ذلك بقاء؟ أفلا تري كيف كان يكون للناس هذه الأمور الجليلة التي لم يكن عندهم فيها حيلة، فصارت تجري علي مجاريها لا تفتل و لا تتخلف عن مواقيتها لصلاح العالم و ما فيه بقاؤه.



[ صفحه 128]




فطرة الله


بصائرالدرجات 78، الجزء 2، النادر من ب 10، ح 7: حدثنا أحمد بن موسي، عن الحسن بن موسي الخشاب، عن علي بن حسان، عن عبدالرحمن بن كثير:...

عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله عزوجل: (فطرت الله التي فطر الناس عليها) [1] قال: فقال:

علي التوحيد و محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي أميرالمؤمنين عليه السلام.


پاورقي

[1] سورة الروم، الآية: 30.


الاستنجاء بالماء


[تفسير العياشي 2 / 112، ح 137:...]

عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن قول الله تعالي: «فيه رجال يحبون أن يتطهروا» [1] قال:

الذين يحبون أن يتطهروا نظف الوضوء، و هو الاستنجاء بالماء، و قال: نزلت هذه الآية في أهل قبا.


پاورقي

[1] سورة التوبة، الآية: 108.


الصلاة علي المؤمنين


بحارالأنوار 94 / 70: عن بيان التنزيل لابن شهر آشوب، عن سليمان بن خالد الأقطع قال:...

قلت للصادق عليه السلام: أيجوز أن يصلي علي المؤمنين؟

قال: اي والله، يصلي عليهم فقد صلي عليهم، أما سمعت قول الله (هو الذي يصلي عليكم) الآية [1] .


پاورقي

[1] سورة الأحزاب، الآية: 43.


قيمة الحكم الصادقية


تعد الحكم الصادقية من التعاليم الاسلامية الراقية التي تفيد رجل الدين في فقهه و الأديب في أدبه، و المحدث في أحاديثه، و المربي في تنشئة طلابه، و المشرع في تشريعاته، و المفكر في ميادين معارفه، و المثقف في توسيع ثقافته، و عالم الاجتماع في بناء مجتمعه بناء قويما، و اصلاح شؤون أمته اصلاحا سليما. لكن من المؤسف أن هذه الحكم ما تزال مبعثرة في بطون الكتب، هنا و هناك، و لم نجد حتي الآن من تصدي لجمعها و شرح غوامضها [1] .

و الحقيقة أن الحكم الصادقية غذاء روحي غزير، و رصيد كبير من الأخلاق و الثقافة و الآداب الانسانية. و لا بد لكل عاقل منصف أن يتعرف بأهمية ذلك، و سوف يأتي اليوم الذي تبرز فيه هذه الآثار، بالصورة المطلوبة لتكون منهجا تربويا أخلاقيا، يعتز به المسلمون، و تكون موضع اهتمام و تقدير.



[ صفحه 304]



و هذه الحكم التي ذكرتها غيض من فيض، و جزء من ذلك التراث العظيم، و هي علي سبيل الذكر لا الحصر تكشف لنا وجهة نظره عليه السلام في كثير من قضايا الانسان و المجتمع. و الامام الصادق كغيره من الأئمة المعصومين كان حريصا علي معالجة القضايا الاجتماعية التي عرضها و وصف لها العلاج المناسب لحلها. لقد تعلم من جده سيدالشهداء أبي عبدالله، كيف يصلح شؤون الأمة الاسلامية متذكرا قوله عليه السلام: «ما خرجت أشرا و لا بطرا و انما خرجت من أجل الاصلاح في أمة جدي صلي الله عليه و آله و سلم.»

و الامام الصادق حاول بأي طريقة اصلاح النفوس قبل اصلاح النصوص التي اعتمدها الحكام العباسيون، و حارب العادات الرذيلة و دعا الي اعتناق الفضائل الحميدة. لقد صور لنا عليه السلام النفس الانسانية في جميع حالاتها و كشف عن جميع عقدها و انفعالاتها، و جعل لها حدودا و مقاييس تطمئن اليها في حالة رضاها و غضبها و أمنها و خوفها، و اطمئنانها و قلقها. و عليها أن تلتزم بهذه التعاليم الناجحة و قد بينها في كثير من حكمه و تعاليمه و مواعظه و أجوبته و وصاياه.

و خلاصة القول أن هذه الحكم القويمة التي يقرها العقل، يعترف بها الوجدان و يرتاح لها الضمير الحي، و يشهد لها الواقع بصحتها و صوابها تعد: خلاصة تعاليم اسلامية تهدف الي سعادة الفرد في حياته، و بعد مماته، و الي اصلاح الأمة الاسلامية في سياستها و رعايتها وصونها الحرية التي نادي بها الاسلام.

و الامام الصادق أرسل هذه الدرر من النصائح و المواعظ لتكون بين يدي الآباء و الأجداد و ليضعوها بين أيدي الأبناء و الأحفاد. فكان عليه السلام رسول النصح يرسل مواعظه عبر العصور معلما راشدا و فيصلا بين الحق و الباطل لقد كان عليه السلام من أعظم الشخصيات الاسلامية التي أدت واجبها و قامت بدورها في الدعوة الي الله عزوجل، فظهرت في معترك الحياة ببطولة خارقة و جهاد رائع يبعثان في نفوس الأمة قوة الايمان، و صحة العقيدة، و مقاومة الهوي، و التسابق الي الخير، و الاخلاص و الوفاء و المحبة و الأخوة في الاسلام و تعظيم شعائر ابتغاء وجه الله



[ صفحه 305]



و أعدادا ليوم الحساب [2] .

لقد أراد أن يعالج المشاكل السياسية و الادارية و الاجتماعية التي كان يموج بها العالم الاسلامي في عصره [3] ، علي ضوء ما جاء به الاسلام في مبادئه القويمة و تعاليمه السمحة الانسانية، بعيدا عن المصالح الشخصية و الأهداف الخاصة، فكان عليه السلام يدعو الناس الي التسلح بالقوي المعنوية، و الشجاعة الفردية، التي لا تقف أمامها أي قوة، الا الايمان بالله و رسوله و اليوم الآخر.

و هذه القوة هي أعظم قوة تضمن للأمة الاسلامية النصر و الفلاح و السؤود. لأن المؤمن قوي القلب قوي الارادة، مجاهد صبور، واثق بنصرالله و تأييده، فهو عزوجل يذلل له كل الصعاب، و يهون عليه كل العقبات، و به وحده سبحانه و تعالي يتغلب علي ميوله و شهواته (الجهاد الأكبر) و ينشأ عن ذلك الايثار و المحبة، و التضحية، و نكران الذات، و التفاني من أجل صلاح المجتمع [4] و الشاهد الناطق لهذه المثل العليا الاسلامية ما يقدمه المقامون الاسلامية في جنوب لبنان و في البقاع الغربي و في فلسطين و في ايران و الايمان المطلق بالله تعالي يجعل في نفوس المسلمين و عيا مستنيرا و ادراكا واقعيا سليما يبعثهم علي التمسك بالفضائل التي دعا اليها الاسلام، و الابتعاد عن الرذائل التي نهي عنها. و بالوعي الاسلامي يدفع خطر العابثين بمقدرات الأمة الاسلامية، و لا يجعلها فريسة لكل طامع معتدي كما يدفع عنها أيضا أمواج الفتن و تيارات الآراء المدسوسة الباطلة.


پاورقي

[1] آمل أن أعطيها لبعض طلابي في قسم اللغة العربية الدراسات العليا لهذا العام الدراسي (1995 - 1996).

[2] راجع الروابط الاجتماعية في الاسلام للمؤلف ص 238 و ما بعدها - دارالمرتضي.

[3] نهاية الدولة الأموية و قيام الدولة العباسية.

[4] الروابط الاجتماعية للمؤلف.


كلماتي كه خدا ابراهيم را با آن آزمايش كرد چه بود؟


مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: مراد از كلمات در فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات) [1] «و به خاطر آوريد هنگامي كه خداوند، ابراهيم - عليه السلام - را با كلماتي آزمود» چيست؟

حضرت فرمود: همان كلماتي است كه حضرت آدم - عليه السلام - آن را از پروردگارش دريافت نمود، و خداوند توبه ي او را قبول نمود، و آن عبارت است از اينكه گفت:

«پروردگارا؛ از تومسألت مي نمايم به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين كه توبه مرا قبول كني».

و خداوند توبه او را قبول نمود، زيرا خدا توبه پذير و مهربان است.

سپس گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ مقصود خداوند از (فأتمهن) چيست؟

فرمود: يعني عدد دوازده امام را تا حضرت قائم (عج) كامل نمود كه نه نفر از آنان از فرزندان امام حسين - عليه السلام - مي باشند. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 124.

[2] بحارالأنوار: ج 12 ص 66 ح 12.


حديث 130


3 شنبه

فساد الجسد في كثرة الطعام.

تباهي تن در پرخوري است.

مستدرك، ج 16، ص 213


علمه بالآجال 03


و عنه: قال: روي الحسين بن أبي العلاء قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ جاءه مولي له يشكو زوجته و سوء خلقها. فقال له أبو عبدالله عليه السلام ائتني بها، فأتاه بها. فقال: ما لزوجك يشكوك؟ فقالت: فعل الله به و فعل. فقال لها أبو عبدالله عليه السلام أما انك ان بقيت علي هذا لم تعيشي الا ثلاثة أيام. قالت: و الله لا أبالي ألا أراه. فقال أبو عبدالله عليه السلام للزوج: خذ بيدها فليس بينك و بينها أكثر من ثلاثة أيام، فلما كان اليوم الثالث دخل علينا الرجل. فقال أبو عبدالله عليه السلام: ما فعلت زوجتك؟ قال: قد - و الله - دفنتها الساعة. قال: ما كان حالها؟ قال أبو عبدالله عليه السلام: كانت متعدية عليه، فبتر الله عمرها [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 129.


سرانجام هدايت شد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در كارهاي دين با كسي مشورت كن به حكم دين داراي پنج صفت باشد: عقل و بردباري و تجربه و خيرخواهي و تقوي داشته باشد.

و از ابوعمير دياري از كسي كه براي او نقل كرده روايت مي كند كه گفت:

مردي كه برادري جارودي مذهب داشت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد. (جاروديها پيرو ابوالجارود زياد بن منذر هستند و معتقد به امامت حضرت علي عليه السلام به نص پيامبر صلي الله عليه و آله و كفر آن سه نفرند، گرچه در تفسير عقيده ي آنها خلاف است) حضرت فرمود:

برادرت چگونه است؟ گفت: قربانت! وقتي كه مي خواستم بيايم حالش خوب بود، حضرت فرمود: چگونه است؟ گفت: همه ي حالاتش خوب است جز اين كه به امامت شما معتقد نيست. فرمود: چرا؟ گفت: به جهت پرهيزكاري (احتياط مي كند) حضرت فرمود: هنگامي كه برگشتي به او بگو: پرهيزكاري تو در آن شب در نهر بلخ كجا بود؟!

و در اين حديث است هنگامي كه پيغام را به برادرش داد و



[ صفحه 218]



قضيه را پرسيد، برادرش گفت: من رفيقي داشتم كه كنيز زيبايي داشت؛ من كنار نهر بلخ با او همبستر شدم و به خدا احدي از خلق خدا از آن خبر نداشت، جز من و همان كنيز.

سپس نقل مي كند كه: آن مرد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و به راه حق وارد شد.



[ صفحه 219]




كتابه إلي محمد وهارون ابني أبي سهل في علم النجوم


في فرج المهموم: ما وجدناه في كتاب التّجمل المقدم ذكره عن محمّد وهارون ابني أبي سهل [1] أنّهما كتبا إلي أبي عبد الله عليه السلام: أنّ أبانا وجدَّنا كانا ينظران في علم النّجوم فهل يحلّ النّظر فيه؟ فكتب: نعم. [2] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] لم نجد له ترجمة في كتب الرّجال بأيدينا. وفي أعيان الشيعة: قال صاحب كتاب خاندان نوبختي: إنّ أبا سهل بن نوبخت الذي تنتهي إليه سلسلة هذه الطّائفة كان له عشرة أولاد: إسماعيل، سليمان، داوود، إسحاق، عليّ، هارون، محمّد، فضل، عبد الله، سهل، واثنان منهم كانت لهم ذرّيّة كثيرة مشهورة، وهما إسحاق أبو عليّ بن إسحاق... وثانيهما أخوه إسماعيل بن أبي سهل بن نوبخت. (ج 2 ص 94).

[2] فرج المهموم: ص100، بحار الأنوار: ج 55 ص 250 ح 35 نقلاً عن النجوم.


لماذا تصيب الآفات جميع الناس و ما الحجة في ذلك


و قد يتعلق هؤلاء بالآفات التي تصيب الناس، فتعم البر و الفاجر أو يبتلي بها البر و يسلم الفاجر منها، فقالوا: كيف يجوز هذا في تدبير الحكيم و ما الحجة فيه؟ فيقال لهم: ان هذه الآفات و ان كانت تنال الصالح و الطالح جميعا. فان الله عزوجل جعل ذلك صلاحا للصنفين كليهما، أما الصالحون فان الذي يصيبهم من هذا يزدهم نعم ربهم عندهم في سالف أيامهم فيحدوهم ذلك علي الشكر و الصبر، و أما الطالحون فأن مثل هذا اذا نالهم كسر شرتهم



[ صفحه 153]



وردعهم عن المعاصي و الفواحش، و كذلك يجعل لمن سلم منهم من الصنفين صلاحا في ذلك، أما الأبرار فانهم يغتبطون بما هم عليه من البر و الصلاح و يزدادون فيه رغبة و بصيرة و أما الفجار فانهم يعرفون رأفة ربهم، و تطوله عليهم بالسلامة من غير استحقاق. فيحضهم ذلك علي الرأفة بالناس، و الصفح عمن أساء اليهم.. و لعل قائلا يقول: ان هذه الآفات التي تصيب الناس في أموالهم، فما قولك فيما يبتلون به في أبدانهم، فيكون فيه تلفهم كمثل الحرق و الغرق و السيل و الخسف؟ فيقال له: أن الله جعل في هذا أيضا صلاحا للصنفين جميعا، أما الأبرار فلما لهم في مفارقة هذه الدنيا من الراحة من تكاليفها، و النجاة من مكارهها، و أما الفجار فلما لهم في ذلك من تمحيص أوزارهم، و حبسهم عن الازدياد منها، و جملة القول أن الخالق تعالي ذكره بحكمته و قدرته قد يصرف هذه الأمور كلها الي الخير و المنفعة، فكما أنه اذا قطعت الريح شجرة أو قطعت نخلة، أخذها الصانع الرفيق و استعملها في ضروب من المنافع، فكذلك يفعل المدبر الحكيم في الآفات التي تنزل بالناس في أبدانهم و أموالهم، فيصيرها



[ صفحه 154]



جميعا الي الخير و المنفعة.. فان قال: و لم تحدث علي الناس؟ قيل له: لكيلا يركنوا الي المعاصي من طول السلامة، فيبالغ الفاجر في ركوب المعاصي، و يفتر الصالح عن الاجتهاد في البر فان هذين الأمرين جميعا يغلبان علي الناس في حال الخفض و الدعة و هذه الحوادث التي تحدث عليهم تردعهم و تنبههم علي ما فيه رشدهم، فلو خلوا منها لغلوا في الطغيان و المعصية، كما غلا الناس في أول الزمان. حتي وجب عليهم البوار بالطوفان و تطهير الأرض منهم.


شهرستاني


شهرستاني در ملل و نحل مي نويسد: جعفر بن محمدالصادق داراي علمي بسيار و ادبي كامل بود. زهد پارسايي داشت. نه گرد مهتري گرديد و نه بر سر خلافت با كسي به جنگ برخواست. آن كه در درياي معرفت شنا كند، در شط نمي افتد و آن كه به اوج حقيقت رسد، از فرود آمدن نمي ترسد. [1] .


پاورقي

[1] الملل و النحل، ج 1، ص 272.


الأذان و حي علي خير العمل


إن كلمة «حي علي خير العمل» كانت علي عهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم جزءا من الأذان و من الإقامة، ولكنهم ادعوا نسخها بعد ذلك، و الصحيح انها كانت علي عهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم و ابي بكر و شطرا من عهد عمر، ولكنه نهي عنها كما نهي عن متعة النساء [1] و لقد أبدلوا مكانها كلمة الصلاة خير من النوم، كما يروي مالك بن أنس في موطأه: أن المؤذن جاء الي عمر بن الخطاب يؤذنه بصلاة الصبح فوجده نائما فقال: الصلاة خير من النوم، فامره عمر أن يجعلها في نداء الصبح، قال الزرقاني في شرح الموطأ: هذا البلاغ أخرجه الدارقطني في السنن من طريق وكيع في مصنفه عن العمري عن نافع عن ابن عمر عن عمر أنه قال لمؤذنه: إذا بلغت حتي علي الفلاح في الفجر فقل: الصلاة خير من النوم، الصلاة خير من النوم.

و لا وزن لما جاء عن محمد بن خالد بن عبدالله الواسطي أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم استشار الناس لما ينبههم الي الصلاة، فذكروا البوق فكرهه من أجل اليهود، ثم ذكروا الناقوس فكرهه من أجل النصاري، فأري النداء تلك الليلة رجل من الأنصار يقال له عبدالله بن زيد و عمر بن الخطاب فطرق الأنصاري رسول الله ليلا. فأمر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بلالا فأذن به.

أما رجل هذه الرواية و هو محمد بن خالد بن عبدالله الواسطي كذاب لا يصح أخذ الأحاديث عنه، و قد نص علي ذلك يحيي بن معين، و ضعفه أبوزرعة، و أنكر عليه ابن عدي أحاديثه، و قال يحيي: هو رجل سوء فلا يلتفت الي ما يرويه في تشريع الأذان علي الرؤيا، و قد ذكر الناس رؤيا عبدالله بن زيد في تشريع الاذان فلما سمع الحسين بن علي عليه السلام غضب و قال:



[ صفحه 276]



الوحي ينزل علي الرسول و يزعمون أنه أخذ الأذان عن عبدالله بن زيد و الأذان وجه دينكم، و لقد سمعت أبي علي بن أبي طالب عليه السلام يقول: أهبط الله ملكا عرج برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم إلي السماء إلي أن قال: و بعث الله ملكا لم ير في السماء قبل ذلك الوقت فأذن و أقام و ذكر كيفية الأذان، ثم قال جبرئيل للنبي صلي الله عليه و آله و سلم: يا محمد هكذا أذن للصلاة.

و قد أجمعت الامامية علي كون الأذان من الأحكام التي نزل بها الوحي من الله لا يرجع ذلك الي رؤيا كما يقولون، و كلمة «حي علي خير العمل» جزء من الأذان، و قول: «الصلاة خير من النوم»، إنما هو من اجتهادات الخليفة عمر، و قد صح عن ابنه عبدالله أنه كان يقول في أذانه: «حي علي خير العمل» و كذلك امامة بن سهل بن حنيف كما ذكره ابن حزم في المحلي و كان أهل البيت يأتون بها لثبوتها و عدم دليل علي نسخها، و أذن بها الحسين بن علي صاحب فخ [2] و علي ذلك استمرت الشيعة في اتباع أهل البيت عليهم السلام و عدم الرجوع لغيرهم و كان ذلك شعارهم في جميع الأدوار.

و الغرض أن هذه الأمور التي يقول عنها المقدسي بعدول الناس فيها عن مذهب أهل البيت لم تكن من الأمور المبتدعة بل هي مقررة في الاسلام.

و سيأتي في مباحث الفقه مزيد بيان حول هذه المسائل و غيرها.

اما المسائل التي عدل عنها الناس - كما يقول المقدسي - عن المذاهب الأخري فلا يسع المجال للبحث عنها هنا.

و كيف كان فان مذهب أهل البيت يرتبط بكتاب الله و سنة رسوله ارتباطا وثيقا و لا دخل فيه للرأي و لا للقياس، كما أنه بعيد كل البعد عما أحيط به من تهم رماه بها خصومه كما أوضحنا ذلك في الأبحاث السابقة.

و هنا نقف عن مواصلة البحث عما حل بالمسلمين من عوامل الفرقة من



[ صفحه 277]



جراء الخلافات التي أوهنت الكثير من روابطهم و كدرت صفو مودتهم.

و كان التعصب هو العامل القوي في قطع تلك الروابط و المعول الهدام لصرح الأخوة الإسلامية.

و الآن نتحول للبحث عن حياة أئمة المذاهب بعد أن تعرضنا لبيان نشأة المذاهب وعوامل انتشارها.

و في هذا الجزء سنعرض لحياة الإمام أبي حنيفة من حيث نشأته و مقومات شخصيته، و في الجزء الثاني لحياة الإمام مالك بن أنس، و في الجزء الثالث لحياة الإمام الشافعي، و في الجزء الرابع لحياة الإمام أحمد بن حنبل.

أما البحث عن الإمام الصادق فلم نقتصر عليه في جزء واحد، بل التزمنا أن نذكر طرفا من أخباره في كل جزء إبتداء من الجزء الاول.

و لا أقول بأني قد استوفيت البحث في هذه الموسوعة عن حياة الإمام الصادق و ما له من آثار و مآثر، و مناقب و مفاخر فدراسة حياته لا تستوفي بسهولة، و ان ذلك أمر يشق علي الباحث مهما انفق من جهد في هذا السبيل و في أي ناحية يسلك في دراسة حياته عليه السلام ليفرغ منها فراغا تاما و يحيط بها احاطة تامة فانه يجد نفسه في البداية لا في النهاية.

و ليس ذلك لغموض يكتنف جوانب عظمته، أو وجود زوائد في دراسة حياته، أو اندفاع وراء العاطفة لرفع مكانته و علو مقامه، فهو أرفع من ذلك.

و إنما اتساع دائرة معارفه، و تعدد نواحي شخصيته، و عظيم أثره في بعث الفكر الاسلامي، و جهاده المتواصل في سبيل إسعاد الأمة، و رفع مستوي المجتمع الاسلامي، هو سبب في قصور الباحث عن إدراك الغاية المطلوبة في الدراسة عن شخصيته عليه السلام و النفوذ إلي معرفة كنهها. و إن العلم و الحق لكفيلان باظهار مآثر الامام، و للعلم حكمه، و للحق اتباعه، و نسأل الله التسديد و هو و ني التوفيق.



[ صفحه 281]




پاورقي

[1] الفصول المهمة للحجة شرف الدين.

[2] ظهر الحسين بن علي بن الحسين السبط بالمدينة المنورة، و كان معه جماعة من الطالبيين و حاربه عامل العباسيين فهزمه الحسين و بايعه الناس علي كتاب الله و سنة رسوله للمرتضي من آل محمد (ص) و أرسل له العباسيون جيشا فقتل يوم التروية بفخ و مما هو جدير بالذكر ان موسي بن عيسي العباسي أرسل رجلا إلي عسكر الحسين حتي يراه و يخبره عته، فمضي الرجل و رجع و قال له: ما أظن القوم إلا منصورون فقال: و كيف ذاك يابن الفاعلة؟ قال الرجل لاني ما رأيت فيهم الا مصليا أو مبتهلا أو ناظرا في مصحف أو معدا للسلاح، فضرب موسي يدا علي يد و بكي ثم قال: هم والله اكرم خلق الله، و أحق بما في ايدينا منا، ولكن الملك عقيم لو ان صاحب هذا القبر يعني النبي (ص) نازعنا الملك ضربنا خيشومه بالسيف.


سياسة عمر تجاه بعض الصحابة


و هذا عمر بن الخطاب لم يثبت العدالة لأبي هريرة عندما استعمله علي البحرين فقدم بعشرة آلاف فقال له عمر: استأثرت بهذه الأموال يا عدو الله و عدو كتابه، فقال أبو هريرة: لست بعدو الله و لا عدو كتابه ولكن عدو من عاداهما. فقال عمر: من أين هي لك؟ قال: خيل نتجت، و غلة و رقيق لي و أعطية تتابعت [1] .

و في لفظ ابن عبد ربه إن عمر دعا أبا هريرة فقال له: علمت أني استعملتك علي البحرين و أنت بلا نعلين، ثم بلغني أنك ابتعت أفراسا بألف دينار و ستمائة دينار. قال: كات لنا أفراس تناتجت و عطايا تلاحقت، قال عمر: قد حسبت لك رزقك و مؤونتك و هذا فضل فأده، قال أبو هريرة: ليس لك ذلك. قال: بلي و الله أوجع ظهرك، ثم قام إليه بالدرة فضربه حتي أدماه، ثم قال: إئت بها. قال: احتسبتها عندالله. قال: ذلك لو أخذتها من حلال و أديتها طائعا، أجئت من أقصي البحرين تجبي الناس لك لا لله و لا للمسلمين؟ ما رجعت بك أميمة إلا لرعية الحمر، و أميمة أم أبي هريرة. [2] .

هكذا رأينا عمر يقابل أباهريرة بشدة و يتهمه بخيانة أموال المسلمين



[ صفحه 606]



و ينسبه لعداء الله و عداء كتابه و لا يصدقه فيما يدعيه. و لو كان أبوهريرة عادلا في نظر عمر لصدق قوله. و لقال: أنت عادل أو مجتهد مخطي ء، و كذلك موقف عمر مع خالد بن الوليد في جنايته الكبري مع مالك بن نويرة.

و يحدثنا البلاذري أن أبا المختار يزيد بن قيس رفع إلي عمر بن الخطاب كلمة يشكو بها عمال الأهواز و غيرهم يقول فيها:



أبلغ أميرالمؤمنين رسالة

فأنت أمين الله في النهي و الأمر



و أنت أمين الله فينا و من يكن

أمينا لرب العرش يسلم له صدري



فأرسل إلي الحجاج فاعرف حسابه

و أرسل إلي جزء و أرسل إلي بشر



و لا تنسين النافعين كليهما

و لا ابن غلاب من سراة بني نصر [3] .



إلي آخر الرسالة و ذكر فيها جماعة من عماله الذين استأثروا بالأموال و جلهم من الصحابة فعاقبهم عمر و اتهمهم بالخيانة و الخيانة لا تجتمع مع العدالة.

و لا نطيل الحديث حول قاعدة إصالة العدالة لكل صحابي أو تأويل الأخطاء لهم علي وجه يلزم السكوت عليه.

ما ذلك إلا تحد لنواميس الدين و مقدسات الشريعة، و مجادلة بالباطل لحفظ كرامة معاوية و حزبه «ها أنتم جادلتم عنهم في الحياة الدنيا فمن يجادل الله عنهم يوم القيامة أم من يكون عليهم وكيلا». [4] .


پاورقي

[1] تاريخ ابن كثير ج 8 ص 113.

[2] العقد الفريد ج 1 ص 26.

[3] فتوح البلدان ص 377.

[4] سورة النساء الآية 109.


مذهبه و انتشاره


كانت مصر هي المكان الذي صدر عنه المذهب الشافعي و منه انتشر في الاقطار، و ذلك بفضل جهود تلامذته المخلصلين الذين شغلوا الناس عن دراسة المذهب المالكي والمذهب الحنفي. و كانا قد انتشرا هناك.



[ صفحه 253]



قال السبكي في الطبقات عن مصر و الشام بالنسبة للمذهب الشافعي: هذان الاقليمان مركز ملك الشافعية، منذ ظهر المذهب الشافعي، اليد العالية لأصحابه في هذه البلاد، لا يكون القضاء و الخطابة في غيرهم، اما الشام فقد كان مذهب الأوزاعي حتي ولي القضاء ابوزرعة محمد بن عثمان الدمشقي الشافعي. و يقول: كان (محمد بن عثمان) رجلا رئيسا، يقال انه هو الذي أدخل مذهب الشافعي الي دمشق، وانه كان يهب لمن يحفظ مختصر المزني منه مائة دينار.

و علي أي حال، فان المذهب الشافعي كانت بذرته الأولي في مصر، و منها انتشر بفضل جهود اصحاب الشافعي، و لولاهم لكان اثرا بعد عين، و لكان مصيره مصير مذهب الليث بن سعد، الذي لم يتهيأ له اصحاب مخلصون يقومون بنشره. و لعل أهم العوامل التي هيأت للشافعي أسباب النجاح في مصر هي كما يلي.

1- انه كان معروفا بأنه تلميذ مالك و خريج مدرسته، و كان لمالك هناك ذكر و لمذهبه انتشار فقوبل بالعناية، و ذلك قبل اظهاره المعارضة لمذهب مالك و الرد عليه:

2- نشاط الشافعي و علو همته و تفوقه بالأدب و معرفة اللغة، و احاطته بأقوال مالك و أهل العراق. و عرف عنه أنه كان ينتصر لأهل الحديث و يرد علي أهل الرأي.

3- اشتهار قرشيته و اعتصامه بالانتساب للنبي (ص) و هذا له اثره في قلوب المصريين.

4- صلته بحاكم مصر الجديد عبدالله بن العباس بن موسي، و معرفته به يوم كان بمصر، و انه سافر معه عند تعيينه، او أنه حمل له وصية من الخليفة في بغداد.

5- اختياره في النزول عند اقوي بيت في مصر و أعزهم جانبا، و هم بنو الحكم، و التف حوله أعيان أصحاب مالك، كأشهب و ابن القاسم و ابن المواز و غيرهم.

تغلب المذهب الشافعي علي المذهب المالكي بمصر بعد أن كان هو السائد و له السلطان هناك. و قد ذكرنا مقابلة انصار المذهب المالكي لأصحاب الشافعي: و تمت له الغلبة هناك أيام الدولة الأيوبية، لأنهم كلهم شوافع الا



[ صفحه 254]



عيسي بن العادل [1] سلطان الشام، انه كان حنفيا، و لم يكن في هذه الأسرة حنفي سواه، ثم تبعه أولاده و كان شديد التعصب لذلك المذهب، و يعده الحنفية من فقهائهم، و له شرح علي الجامع الكبير في عدة مجلدات.

و لما خلفت دولة المماليك البحرية دولة الأيوبيين لم تنقص حظوة المذهب الشافعي، فقد كان سلاطينها من الشافعية الا سيف الدين، الذي كان قبل بيبرس، فقد كان حنفيا، ولكن لم يكن له أثر في الدولة لقصر مدته.



[ صفحه 257]




پاورقي

[1] عيسي بن سيف الدين الملك العادل ابي بكر بن أيوب ولد في القاهرة سنة 576. و ملك دمشق ثمان سنين و أشهر و مات سنة 624 ه و كان متغاليا في التعصب لمذهب ابي حنيفة. قال له والده كيف اخترت مذهب ابي حنيفة واهلك كلهم شوافع؟ فقال: أما ترغبون ان يكون فيكم رجل واحد مسلم. و هو قد صنف كتبا كثيرة منها: السهم المصيب في الرد علي الخطيب.ترجمته في الفوائد البهية ص 151.


الاستحاضة


اختلف المسلمون في وجوب غسل الاستحاضة، فمنهم من أوجبه لكل صلاة، و منهم من لم يوجبه، و منهم من أوجب عليها طهرا واحدا في اليوم و الليلة، و منهم من أوجب عليها ثلاثة أطهار للصبح غسل، و لصلاة الظهر و العصر غسل، و لصلاة المغرب و العشاء غسل، و بهذا قال الشيعة و أو جبوه في الاستحاضة الكثيرة.

أما المتوسطة فعليها مع الوضوء غسل واحد لصلاة الصبح فقط، و القليلة منها ليس عليها شي ء الا الوضوء، لكل صلاة، فريضة كانت او نافلة، كما هو مذكور مفصل في محله من كتب الفقه.

و كيف كان فان الشيعة يذهبون لوجوب غسل الاستحاضة ان كانت متوسطة أو كثيرة مع الوضوء، و ان كانت قليلة فلا يجب الا الوضوء كما تقدم.

و فال بوجوب الغسل جماعة من السلف كابن الزبير و عطاء بن أبي رباح و عائشة، و هو المروي عن علي عليه السلام.

و قال سعيد بن المسيب و الحسن البصري: بوجوب الغسل من صلاة الظهر الي صلاة الظهر.

و في الباب أحاديث صحيحة تدل علي وجوب الغسل، ولكنهم حملوها علي الاستحباب، منها حديث عائشة أنها قالت: استحيضت زينب بنت جحش فقال لها النبي صلي الله عليه و آله و سلم: اغتسلي لكل صلاة [1] فكانت عائشة تذهب الي وجوب الاغتسال كما في بعض الروايات عنها.

و منها حديث أسماء بنت عميس: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أمر فاطمة بنت أبي حبيش أن تغتسل للظهر و للعصر غسلا واحدا، و تغتسل للمغرب و العشاء غسلا واحدا، و تغتسل للفجر غسلا واحدا [2] أخرجه أبوداود.

و منها حديث عائشة عن أم حبيبة بنت جحش أنها استحاضت فامرها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن تغتسل لكل صلاة [3] .

و منها حديث عائشة أيضا قالت: استحيضت امرأة علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فأمرت أن تعجل العصر، و تؤخر الظهر حتي تغتسل لهما غسلا،



[ صفحه 230]



و أن تؤخر المغرب و تعجل العشاء و تغتسل لهما غسلا، و تغتسل لصلاة الصبح غسلا [4] .

و مثله حديث سهلة بنت سهيل أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أمرها أن تجمع بين الظهر و العصر بغسل، و المغرب و العشاء بغسل، و تغتسل للصبح [5] .

فان هذه الأحاديث و غيرها تدل بمجموعها علي التفصيل الذي ذهبت اليه الشيعة، مضافا لما ورد عن أهل البيت عليهم السلام بالطرق الصحيحة، من حيث وجوب الغسل علي المستحاضة كما ذهب اليه كثير من علماء السلف.

قال ابن رشد القرطبي: فلما اختلفت ظواهر هذه الاحاديث ذهب الفقهاء في تأويلها أربعة مذاهب: مذهب النسخ، و مذهب الترجيح، و مذهب الجمع، و مذهب البناء، و الفرق بين الجمع و البناء: أن الباني ليس يري أن هناك تعارضا فيجمع بين الحديثين، و أما الجامع فهو يري أن هنالك تعارضا في الظاهر. الخ [6] .

و قال ابن دقيق العيد: و ذهب قوم الي أن المستحاضة تغتسل لكل صلاة، و قد ورد الأمر بالغسل لكل صلاة في رواية ابن اسحق خارج الصحيح، و الذين لم يوجبوا الغسل لكل صلاة حملوا ذلك (أي الأخبار الدالة علي الوجوب) علي مستحاضة ناسية للوقت و العدد، يجوز في مثلها أن ينقطع الدم عنها في وقت كل صلاة [7] .

و علي كل حال: فان التفصيل الذي ذهب اليه الشيعة في الاستحاضة، و وجوب الغسل عليها لم يذهب اليه أحد من أئمة المذاهب، و حملوا أخبار الوجوب علي الاستحباب، أو أنهم ذهبوا الي الترجيح، و أن الأصل عدم الوجوب.

قال النووي: و اعلم انه لا يجب علي الاستحاضة الغسل لشي ء من الصلاة، و لا في وقت من الاوقات، الا مرة واحدة في وقت انقطاع حيضها، و بهذا قال جمهور العلماء من السلف و الخلف، و هو مروي عن علي و ابن مسعود، و ابن عباس، و عائشة رضي الله عنهم، و هو قول عروة بن الزبير، و أبي سلمة و مالك و أبي حنيفة و احمد.



[ صفحه 231]



و روي عن ابن عمر، و ابن الزبير، و عطاء بن ابي رباح أنهم قالوا: يجب عليها أن تغتسل لكل صلاة، و روي هذا ايضا عن علي و ابن عباس.

و روي عن عائشة أنها قالت: تغتسل كل يوم غسلا واحدا، و عن المسيب و الحسن قالا: تغتسل من صلاة الظهر دائما.

و قال ابن حزم بعد أن أورد الأخبار الدالة علي وجوب الغسل: هذه آثار في غاية الصحة، رواها عن رسول الله أربع صواحب: عائشة أم المؤمنين، و زينب بنت أم سلمة، و أسماء بنت عميس و ام حبيبة بنت جحش، و رواها عن كل واحدة من عائشة و أم حبيبة: عروة، و أبوسلمة، و رواه أبوسلمة عن زينب بنت سلمة، و رواه عروة عن أسماء، و هذا نقل تواتر يوجب العلم.

و بعد أن ذكر الأخبار التي تدل علي ما أفتي به بعض الصحابة في وجوب الغسل، كعلي عليه السلام و ابن عباس، و أم حبيبة، و ابن الزبير، و ابن عمر.

ثم قال: فهؤلاء من الصحابة: أم حبيبة و علي بن أبي طالب و ابن عباس، و ابن عمر، لا مخالف لههم يعرف من الصحابة رضي الله عنهم، الا رواية عائشة أنها تغتسل كل يوم عند صلاة الظهر، و رويناه هكذا من طريق معمر عن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة مبينا: كل يوم عند صلاة الظهر. و من التابعين عطاء، و سعيد بن المسيب و النخعي و غيرهم، كل ذلك باسانيد في غاية الصحة.

ثم أخذ ابن حزم في الرد علي من يترك الأخذ بالسنة الصحيحة تقليدا لامامه، و توجيها لموافقة آرائه، و بين في رده فساد أدلتهم علي عدم الوجوب [8] .

و علي كل حال: فان مسألة وجوب غسل الاستحاضة قد وردت فيه نصوص صريحة تقول بالوجوب كما مر بيانه، و القول بأن الأصل عدم الوجوب لعدم ورود أمر من الشارع في ذلك مردود بالسنة الصحيحة، و المسألة تحتاج الي مزيد بيان لا يسمح به الوقت و لا يتسع له المجال.


پاورقي

[1] سنن ابي داود ج 1 ص 68.

[2] سبل السلام للأمير الصنعاني ج 1 ص 101.

[3] صحيح مسلم شرح النووي ج 4 ص 22.

[4] سند ابي داود ج 1 ص 70.

[5] المصدر السابق.

[6] بداية المجتهد ج 1 ص 29.

[7] العدة ج 1 ص 484.

[8] المحلي ج 2 ص 218 - 213.


سليمان بن قرم


ابوداود سليمان بن قرم بن معاذ التميمي و منهم من ينسبه الي جده.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و ابوداود و الترمذي و النسائي. و كان تخريج البخاري تعليقا.

روي عنه سفيان الثوري و هو من اقرانه. و ابوالجواب. و حسين بن محمد المروزي. و يعقوب بن اسحاق الحضرمي. و يونس بن محمد المؤدب و ابوالاحوص. و بكر بن عياش. و ابوداود الطيالسي. و يحيي بن آدم. و سلمة بن الفضل [1] و ذكره الشيخ الطوسي في رجاله من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.

قال ابن حجر: سليمان سيي ء الحفظ يتشيع. [2] .

قال عبدالله بن أحمد: كان ابي يتتبع حديث قطبة بن عبدالعزيز و سليمان بن قرم، و يزيد بن سياه و قال: هؤلاء قوم ثقات. و هم أتم حديثا من سفيان و شعبة و هم اصحاب كتب. و قال احمد أيضا: لا أري به بأسا لكنه كان يفرط في التشيع. [3] .



[ صفحه 540]



و قال الحاكم - في باب من عيب علي مسلم اخراج حديثهم -: سليمان غمزوه في الغلو و التشيع و سوء الحفظ جميعا [4] و قال ابن حبان كان رافضيا غاليا.

و لعل تحامل بعض الحفاظ عليه انه كان يروي عن الأعمش عن عمر بن مرة عن عبدالله بن الحارث عن زهير بن الاقمر عن عبدالله بن عمر قال: كان الحكم بن ابي العاص يجلس الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ينقل حديثه الي قريش، فلعنه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و ما يخرج من صلبه الي يوم القيمة. [5] .

اقول: لم ينفرد سليمان برواية هذا الحديث فقد ورد من طرق متعددة اشهرها ما رواه ابن أبي خيثمة عن عائشة بأنها قالت لمروان بن الحكم: الحكم: أما انت يا مروان فأشهد أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعن أباك و انت في صلبه. [6] .

و اخرج ابن عبدالبر بسند عن عبدالله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: (يدخل عليكم رجل لعين.)

قال عبدالله: و كنت قد تركت عمرا يلبس ثيابه ليقبل الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلم ازل مشفقا أن يكون أول من يدخل. فدخل الحكم ابن ابي العاص [7] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 213: 4 و الجرح و التعديل 136: 2 ق 1.

[2] التقريب 226: 1.

[3] تهذيب التهذيب 213: 4.

[4] نفس المصدر.

[5] و ميزان الاعتدال 421: 1.

[6] الاصابة 346: 1 و الاستيعاب 218: 1 بهامش الاصابة.

[7] الاستيعاب 219 - 217: 1.


الخاتمة


بعد المسيرة التي قادها الامام الصادق عليه السلام التي بقي صداها مدي الأزمان، مع ما واجهت في دربها أشد الطغيان، من بني سفيان و آل مروان، و بنوالعباس أشد جورا في الميزان، اذ أن جنود الجبار العنيد، تناسوا الوعد و الوعيد، فأحاطوا بالمسيرة و انقضوا عليهم حتي سمروا أعينهم بالحديد، و ما نقموا منهم الا أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد.

و اذ بالمسيرة المظفرة تتوج علي رؤوس الأنام، و يفوح أريج عطرها بقوة الايمان، و تلقن درسا لجبابرة الطغيان، أنه: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله، و الله مع الصابرين».

فيا حبذا لو اتخذ الدعاة و الرعاة، المسيرة التي خطها لنا الامام عليه السلام فطبعناها بقلوبنا قالبا من نور، لتوقد علي الأعداء جمر تنور، و رسمناها بكلمات من ذهب، لتسعر علي الأعداء لهب، و ألزمناها طائرا في أعناقنا، الي يوم حشرنا.

قال الله تعالي (و كل انسان ألزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا، اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم حسيبا) [1] .

صدق الله العلي العظيم

عائدة عبدالمنعم طالب

17 ربيع الأول 1421.


پاورقي

[1] الاسراء / 13.


ما المعروف؟


و عن المفيد قدس سره باسناده الي محمد بن السائب الكلبي قال: لما قدم الصادق عليه السلام العراق نزل الحيرة، فدخل عليه أبوحنيفة و سأله عن مسائل، و كان مما سأله أن قال له: جعلت فداك! ما الأمر بالمعروف؟

فقال عليه السلام: المعروف يا أباحنيفة المعروف في أهل السماء، المعروف في أهل الأرض،



[ صفحه 99]



و ذاك أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام.

قال: جعلت فداك، فما المنكر؟

قال: اللذان ظلماه حقه، و ابتزاه أمره، و حملا الناس علي كتفه.

قال: ألا ما هو أن تري الرجل علي معاصي الله فتنهاه عنها؟

فقال أبو عبدالله عليه السلام: ليس ذلك أمرا بمعروف، و لا نهيا عن منكر، انما ذاك خير قدمه.

قال أبوحنيفة: أخبرني جعلت فداك عن قول الله عزوجل: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم). [1] .

قال: فما هو عندك يا أباحنيفة؟

قال: الأمن في السرب [2] ، و صحة البدن، و القوت الحاضر.

فقال: يا أباحنيفة، لئن وقفك الله و أوقفك يوم القيامة حتي يسألك عن كل أكلة أكلتها، و شربة شربتها، ليطولن وقوفك.

قال: فما النعيم، جعلت فداك؟

قال: النعيم نحن الذين أنقذ الله الناس بنا من الضلالة، و بصرهم بنا من العمي، و علمهم بنا من الجهل.

قال: جعلت فداك، فكيف كان القرآن جديدا أبدا؟

قال: لأنه لم يجعل لزمان دون زمان فتخلقه الأيام، ولو كان كذلك لفني القرآن قبل فناء العالم. [3] .



[ صفحه 100]




پاورقي

[1] التكاثر: 8.

[2] «السرب: الطريق... النفس و ما رعي من المال». لسان العرب 462:1 - 464.

[3] تأويل الآيات 852:2 / 8؛ بحارالأنوار 208:10 / 10، و 58:24 / 34، البرهان 503:4 / 12؛ مستدرك الوسائل 249:16 / 19758.


هشام بن الحكم


توفقت بحمده تعالي الي تأليف رسالة مستقلة فيه.

أبومحمد هشام بن الحكم مولي كندة، و قد يكني بأبي الحكم، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و له كتب كثيرة ذكرها الرجاليون في ترجمته.

و كان سابقا في الكلام لا يشق غباره، و مجليا قد أمن فيه عثاره، و مناظراته في فنونه ترشدك الي تلك القوة في الحجة، و فله لحجج مناظريه، و كان الصادق عليه السلام يمنع أصحابه من المناظرة والخصام الا شاذا منهم، و كان هشام في طليعة من سمح له، و كان الصادق عليه السلام يحترمه و يقدمه و هو شاب علي



[ صفحه 171]



شيوخ أصحابه ذوي الرتب العلية و يقول فيه «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده» و يقول فيه أيضا «هشام بن الحكم رائد حقنا، وسائق قولنا، المؤيد لصدقنا، والدامغ لباطل أعدائنا، من تبعه و تبع أثره تبعنا، و من خالفه و ألحد فيه فقد عادانا و ألحد فينا» الي كثير سوي ذلك.

و قد اثني عليه غير الصادق عليه السلام من أئمة أهل البيت كالرضا عليه السلام في قوله «كان عبدا صالحا» و كالجواد عليه السلام في قوله: «رحمه الله ما كان اذبه عن هذه الناحية» الي كثير من أمثال هذا.

و ان أمثال هذه الكلمات من أئمة أهل البيت في شأنه لتغني الفطن اليقظ عن تنميق كل ثناء، و نسج كل مدح، و ان هذه الكلم الفارطة تريك موقف الرجل في الذب عن الحق، و محاربة الباطل، و ان صارم مقوله في الدفاع عن الامامة أمضي من مائة ألف سيف، كما يقول الرشيد، و هل هو الا الرجل الفرد الذي فتق الكلام في الامامة و هذب المذاهب بالنظر، و قد أسرع اليه الموت من جراء تلك المناظرات في الامامة، و ذلك حين علم بمكانه الرشيد و خافه علي نفسه، فهرب الي الكوفة فزع القلب، فمات بهذا الفزع ، و قيل ان موته كان عام 179.

و جاءت فيه بعض المطاعن، و مثله بتلك المنزلة في الذب عن أهل البيت ذلك الذب الذي ما زال أثره حيا حتي اليوم، كيف لا يحتال حساده و أعداؤه في انقاصه، و هدم ما بناه، علي أنه قد يطعن فيه الامام نفسه ليدفع بذلك عنه السوء.


الاسماعيلية


قال النوبختي [1] زعمت هذه الفرقة أن الامام بعد جعفر بن محمد ابنه اسماعيل ابن جعفر ، و أنكرت موت اسماعيل في حياة أبيه ، و قالوا:كان ذلك علي جهة التلبيس من أبيه علي الناس لأنه خاف فغيبه عنهم ، و زعموا أن اسماعيل لا يموت حتي يملك الأرض و يقوم بأمر الناس و أنه هو القائم ؛ لأن أباه أشار اليه بالامامة بعده .

و قال الاسفرائيني [2] وافترقت الاسماعيلية فرقتين:

1- فرقة منتظرة لاسماعيل بن جعفر ، مع اتفاق أصحاب التواريخ علي موت اسماعيل في حياة أبيه .

2- و فرقة قالت:كان الامام بعد جعفر سبطه محمد بن اسماعيل بن جعفر ، حيث ان جعفرا نصب ابنه اسماعيل للدلالة علي امامة ابنه محمد بن اسماعيل .

و قال الشهرستاني [3] يقال للفرقة الثانية من الاسماعيلية ( المباركية ) ،



[ صفحه 533]



و ثم منهم من وقف علي محمد بن اسماعيل ، السابع التام ، و قال برجعته بعد غيبته ، و انما تم دور السبعة به ، ثم ابتدي ء منه بالأئمة المستورين الذين كانوا يسيرون في البلاد سرا و يظهرون الدعاة جهرا ، و منهم من ساق الامامة في ( المستورين ) منهم ، ثم في ( الظاهرين القائمين ) من بعدهم ، و هم الباطنية .

قالوا:و لن تخلوا الأرض قط من ( امام ) حي قائم ، اما ظاهر مكشوف و اما باطن مستور ، فاذا كان الامام ظاهرا جاز أن يكون حجته مستورا ، و اذا كان الامام مستورا فلابد أن يكون حجته و دعاته ظاهرين .

ثم بعد الأئمة المستورين كان ظهور المهدي بالله ، و القائم بأمر الله و أولادهم نصا بعد نص علي امام بعد امام .

و من مذهبهم:أن من مات و لم يعرف ( امام زمانه ) مات ميتة جاهلية ، و كذلك من مات و لم يكن في عنقه ( بيعة امام ) مات ميتة جاهلية .

و أشهر ألقابهم:( الباطنية ) ، و انما لزمهم هذا اللقب لحكمهم بأن لكل ظاهر باطنا و لكل تنزيل تأويل .

و لهم ألقاب كثيرة:

فبالعراق يسمون:الباطنية ، و القرامطة ، و المزدكية .

و بخراسان:التعليمية ، و الملحدة .

و هم يقولون:نحن اسماعيلية ؛ لأنا تميزنا عن فرق الشيعة بهذا الاسم و هذا الشخص.

ثم ان الباطنية القديمة قد خلطوا كلامهم ببعض كلام الفلاسفة و صنفوا كتبهم علي هذا المنهاج .

أما أصحاب ( الدعوة الجديدة ) فقد تنكبوا هذه الطريقة حين أظهر ( الحسن



[ صفحه 534]



ابن محمد بن الصباح ) دعوته و استظهر بالرجال و تحصن بالقلاع ، و كان بدء صعوده علي ( قلعة الموت ) [4] في شهر شعبان سنة ثلاث و ثمانين و أربعمائة .

وعد الاسفرائيني [5] فرقة الباطنية من فرق الغلاة و قال:ان ضرر الباطنية علي فرق المسلمين أعظم من ضرر اليهود و النصاري و المجوس ، بل أعظم من مضرة الدهرية و سائر أصناف الكفرة عليهم ، بل أعظم من ضرر الدجال الذي يظهر في آخر الزمان .

و قد حكي أصحاب المقالات أن الذين أسسوا دعوة الباطنية جماعة ، منهم:ميمون بن ديصان ، المعروف بالقداح ، و كان مولي لجعفر بن محمد الصادق ، و كان من الأهواز . و منهم:محمد بن الحسين الملقب ب « دندان » ، اجتمعوا كلهم مع ميمون بن ديصان في سجن والي العراق ، فأسسوا في ذلك السجن مذاهب الباطنية ، ثم رحل ميمون بن ديصان الي ناحية المغرب ، و انتسب في تلك الناحية الي عقيل بن أبي طالب ، و زعم أنه من نسله ، فلما دخل في دعوته قوم من غلاة الرفض و الحلولية منهم ، ادعي أنه من ولد محمد بن اسماعيل بن جعفر .

ثم ظهر في دعوته الي دين الباطنية رجل يقال له حمدان قرمط ، ثم ظهر بعده في الدعوة الي البدعة أبوسعيد الجنابي و كان من مستجيبة حمدان ، و تغلب علي ناحية البحرين .

ثم لما تمادت الأيام بهم ظهر المعروف منهم بسعيد بن الحسين بن أحمد



[ صفحه 535]



ابن عبدالله بن ميمون بن ديصان القداح ، فغير اسم نفسه و نسبه و قال لأتباعه أنا عبيدالله [6] بن الحسين بن محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق ، ثم ظهرت فتنته بالمغرب و استولي علي أعمال مصر .

و قال الأشعري [7] الفرقة التي زعمت أن الامام بعد جعفر:محمد بن اسماعيل ابن جعفر ، و قالوا:ان الأمر كان لاسماعيل في حياة أبيه ، فلما توفي قبل أبيه جعل جعفر بن محمد الأمر لمحمد بن اسماعيل ، و كان الحق له و لا يجوز غير ذلك ، و أصحاب هذه المقالة يسمون ( المباركية ) [8] برئيس لهم كان يسمي ( المبارك مولي اسماعيل بن جعفر ) .

أما الاسماعيلية [9] الخالصة فقد:زعمت أن الامام بعد جعفر ابنه اسماعيل ابن جعفر ، و أنكرت موت اسماعيل في حياة أبيه ، و قالوا:كان ذلك يلتبس علي الناس لأنه خاف عليه نفسه عنهم ، و زعموا أن اسماعيل لا يموت حتي يملك الأرض و يقوم بامور الناس و انه هو القائم ، لأن أباه أشار اليه بالامامة بعده ، فلما أظهر موته علمنا أنه قد صدق و أنه القائم لم يمت .

و قال الأشعري [10] أما الاسماعيلية الخالصة فهم الخطابية ، و قد دخلت منهم



[ صفحه 536]



فرقة في فرقة محمد بن اسماعيل ، و أقروا بموت اسماعيل في حياة أبيه ، و كانت الخطابية الرؤساء منهم قتلوا مع أبي الخطاب .

أما القرامطة [11] هذه الفرقة انشعبت من فرقة المباركية التي انشعبت هي عن الخطابية ، و سميت القرامطة لرئيس لهم من أهل السواد من الأنباط كان يلقب ب ( قرمطويه ) ، و كانوا في الأصل علي مقالة المباركية ثم خالفوهم ، و قالوا:لا يكون بعد محمد غير سبعة أئمة:علي و هو امام رسول ، و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و محمد بن اسماعيل بن جعفر و هو الامام القائم المهدي و هو رسول ، و انه من اولي العزم .


پاورقي

[1] فرق الشيعة:67.

[2] الفرق بين الفرق:81 ، الرقم 60.

[3] الملل و النحل 149:1 و 171.

[4] أشهر قلعة حصينة من قلاع ( طالقان ) من نواحي قزوين ، بناها أحد ملوك الديلم و سماها ( اله موت ) أي تعليم العقاب.

[5] الفرق بين الفرق:305.

[6] هو عبيدالله الملقب بالمهدي ، والد الخلفاء العبيديين الفاطميين ، و قد افتري أنه من ولد جعفر الصادق ، و هلك سنة 322 و كان يظهر الرفض و يبطن الزندقة ( العبر 193:2 ).

[7] المقالات و الفرق:80 ، الرقم 157.

[8] الفرق بين الفرق:83 ، الرقم 62.

[9] المقالات و الفرق:80 ، الرقم 156.

[10] المقالات و الفرق:81 ، الرقم 158.

[11] المقالات و الفرق:83 ، الرقم 161.


سماعة


سماعة بن مهران الحضرمي الكوفي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، مات بالمدينة و له حديث كثير في الفقه، و روي كثيرا من زيارات الأئمة و دعاء الصادق عليه السلام.

و قال النجاشي [1] سماعة بن مهران بن عبدالرحمن الحضرمي، مولي عبد ابن وائل، يكني أبا ناشرة، و قيل: أبامحمد. كان يتجر في القز و يخرج به الي حران، نزل الكوفة في كندة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و مات بالمدينة، ثقة ثقة، و له بالكوفة مسجد و بحضرموت، له كتاب.

و عده الشيخ [2] في رجاله تارة في أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 385]



و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: له كتاب، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، واقفي.

و ذكر أحمد بن الحسين أنه وجد في بعض الكتب أنه مات سنة خمس و أربعين و مائة، في حياة أبي عبدالله الصادق عليه السلام، و الله أعلم.

و قال المامقاني [4] انه اثني عشري، و الحق الحقيق بالاتباع و ثاقة الرجل و عدم وقفه الذي لم يثبت.

و روي الديلمي في محكي ارشاده مرسلا، قال «سماعة»: دخلت علي الصادق عليه السلام فقال: يا سماعة، من شر الناس؟ قلت: نحن يابن رسول الله. فغضب حتي احمرت و جنتاه ثم استوي جالسا و كان متكئا فقال: يا سماعة، من شر الناس عند الناس؟ فقلت: ما كذبتك يابن رسول الله، نحن شر الناس عند الناس، سمونا كفارا و رافضة، فنظر الي ثم قال: كيف بكم اذا سيق بكم الي الجنة و سيق بهم الي النار فينظرون اليكم فيقولون: ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الأشرار، يا سماعة بن مهران، ان من أساء منكم اساءة مشينا الي الله بأقدامنا فنشفع فيه فنشفع، و الله لا يدخل النار منكم عشرة رجال، و الله لا يدخل النار منكم خمسة رجال، و الله لا يدخل النار منكم ثلاثة رجال، و الله لا يدخل النار منكم رجل واحد، فتنافسوا في الدرجات و اكمدوا أعدائكم بالورع.



[ صفحه 386]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 193، الرقم 517.

[2] رجال الطوسي: 214، الرقم 196.

[3] رجال الطوسي، 351، الرقم 4.

[4] تنقيح المقال2 : 68.

أقول: كيف يكون واقفيا، و قد ظهرت بدعة الواقفية بعد شهادة الامام الكاظم عليه السلام في سنة 183 ه.


دعاؤه في طلب العفو من الله


من أدعية الامام عليه السلام، هذا الدعاء، وكان يدعو به، لطلب العفو، من الله عزوجل، وهذا نصه:

«اللهم، إنك بما أنت أهل له من العفو، أولي بما أنا أهل له من



[ صفحه 260]



العقوبة.» [1] .

إن الله تعالي، الذي هو مصدر الفيض، والاحسان، علي عباده، الذي لا حول لهم ولا قوة، فهو تعالي أولي وأجدر بالعفو عن العقوبة والاساءة.


پاورقي

[1] البلد الامين (ص 155 - 156).


في معرفة الأئمة


قال الصادق: روي باسناد صحيح عن سلمان الفارسي رضي الله عنه قال: دخلت علي رسول الله صلي الله عليه و سلم، فلما نظر الي قال: يا سلمان ان الله عزوجل لم يبعث نبيا و لا رسولا الا و له اثناعشر نقيبا. قال قلت: يا رسول الله عرفت هذا من أهل الكتابين. قال يا سلمان: هل علمت نقبائي الاثني عشر، الذين اختارهم الله للامامة من بعدي. فقلت: الله و رسوله اعلم. فقال: يا سلمان خلقني الله تعالي من صفوة نوره و دعاني فأطعته، فخلق من نوري عليا و دعاه فأطاعه. فخلق من نوري و نور علي فاطمة و دعاها فأطاعته. و خلق مني و من علي و فاطمة: الحسن و الحسين فدعاهما فأطاعاه، فسمانا الله بخمسة أسماء من أسمائه: فالله تعالي المحمود و أنا محمد، والله العلي. و هذا علي والله الفاطر و هذه فاطمة والله ذو الاحسان و هذا الحسن والله المحسن و هذا الحسين و خلق من نور الحسين تسعة أئمة فدعاهم فأطاعوه من قبل أن يخلق الله تعالي سماء مبنية أو أرضا مدحية أو هواء أو ملكا أو بشرا، و كنا أنوارا نسبحه و نسمع له و نطيع. قال فقلت: يا رسول الله: بأبي أنت و أمي ما لمن عرف هؤلاء حق معرفتهم فقال يا سلمان: من عرفهم حق معرفتهم و اقتدي بهم فوالاهم و تبرأ من عدوهم كان والله منا يرد حيث نرد، و يسكن حيث نسكن. فقلت يا رسول الله: فهل ايمان بغير معرفتهم باسمائهم و أنسابهم: فقال: لا يا سلمان. قلت: يا رسول الله فأعلمني بهم.



[ صفحه 268]



فقال: قد عرفت الي الحسين. قلت: نعم. قال رسول الله: ثم سيدالعابدين علي بن الحسين، ثم ابنه محمد بن علي باقر علم الأولين و الآخرين من النبيين و المرسلين، ثم جعفر بن محمد لسان الله الصادق، ثم موسي بن جعفر الكاظم غيظه صبرا في الله، ثم علي بن موسي الرضا الراضي بسر الله، ثم محمد بن علي المختار من خلق الله، ثم علي بن محمد الهادي الي الله، ثم الحسن بن علي الصامت الأمين علي سر الله، ثم فلان سماه بابن الحسن الناطق القائم بحق الله.

قال سلمان: فبكيت. ثم قلت: يا رسول الله اني مؤجل الي عهدهم. قال: يا سلمان اقرأ. فاذا جاء وعد أولاهما بعثنا عليكم عبادا لنا أولي بأس شديد، فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا، ثم رددنا لكم الكرة عليهم، و أمددناكم بأموال و بنين و جعلناكم أكثر نفيرا.

قال: فاشتد بكائي و شوقي. و قلت: يا رسول أبعهد منك؟ فقال: أي و الذي أرسلني لبعهد مني و بعلي و فاطمة و الحسن و الحسين و تسعة أئمة من ولد الحسين عليهم السلام، و بك و من هو منا و مظلوم فينا، و كل من محض الايمان محضا، أي والله يا سلمان ثم ليحضرن ابليس و جنوده، و كل من محض الكفر محضا حتي يؤخذ بالقصاص و الاوتار و التراث، و لا يظلم ربك أحدا. و نحن تأويل هذه الآية: «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين... و نمكن لهم في الأرض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون.

قال سلمان: فقمت من بين يدي رسول الله. و ما يبالي سلمان كيف لقي الموت أو لقيه.



[ صفحه 269]




ابو بردة


أبو بردة ابن رجاء.

محدث أحواله كسابقيه. روي عنه صفوان بن يحيي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 42 و 43. خاتمة المستدرك 865. جامع الرواة 2: 368. منهج المقال 383.


سكين بن عمار النخعي


سكين بن عمار النخعي، الجمال.

محدث إمامي. روي عنه أحمد بن الحسن الميثمي، وأبو إسماعيل السراج.

المراجع:

رجال النجاشي 256 في ترجمة ابنه محمد بن سكين. أعيان الشيعة 7: 273. جامع الرواة 1: 368. معجم رجال الحديث 8: 167. منهج المقال 166.


محمد بن حماد بن عبد الرحمن الأنصاري


محمد بن حماد بن عبد الرحمن الأنصاري، الكوفي، مولي آل أبي ليلي.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 285 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 110. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 38. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 104. مجمع الرجال 5: 202. منتهي المقال 271. منهج المقال 294. إتقان المقال 226.