بازگشت

گفتار روز اول


امام صادق (ع) پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود: نخستين دليل بر وجود خداوند، نظم و ترتيب جهان است كه هر چيزي بدون هيچ گونه نقص، به بهترين وجهي در جاي خود قرار گرفته و همچون سرايي منظم همه چيز در آن آماده مي باشد. زمين مانند فرش براي مخلوقات خدا گسترده شده و بر فراز آن ستارگان چون چراغ هاي پر نوري آويخته به نظر مي رسد. در دل كوه ها و تپه ها جواهرات گران بها اندوخته و در هر چيز مصلحتي نهان ساخته است. اين ها و مانند اين ها را در اختيار جنس بشر گذاشته و انواع گياه ها و حيوانات را



[ صفحه 340]



براي او آفريده تا بتواند آسوده زندگي كند.

اين نظم و ترتيب جهان كه هر چيز بدون ذره اي نقص در محل مخصوص خود قرار گرفته، بزرگ ترين دليل است بر اينكه اين عالم از روي حكمت خلق شده، و نيز بستگي كاملي كه ميان مخلوقات اين عالم وجود دارد، كه بعضي به بعضي مربوط و محتاج مي باشند، دليل است بر اين كه خالق همه يكي است كه ميان آنان الفت برقرار كرده و آنان را به يكديگر محتاج ساخته است.


دعاء الامام الصادق لأحد أصحابه بكثرة المال و الولد


عن بشر بن طرخان قال: لما قدم أبوعبدالله (عليه السلام) الحيرة أتيته فسألني عن صناعتي؟

فقلت: نخاس.

فقال: نخاس الدواب؟

فقلت: نعم، و كنت رث الحال [1] .

فقال: اطلب لي بغلة فضحاء، بيضاء الأعفاج [2] بيضاء البطن.

فقلت: ما رأيت هذه الصفة قط.

فقال: بلي.

فخرجت من عنده فلقيت غلاما تحته بغلة بهذه الصفة، فسألته عنها



[ صفحه 322]



فدلني علي مولاه، فأتيته فلم أبرح حتي اشتريتها، ثم أتيت أباعبدالله (عليه السلام) بها فقال: نعم، هذه الصفة طلبت، ثم دعا لي فقال: «أنمي الله ولدك، و كثر مالك» فرزقت من ذلك ببركة دعائه، و نشبت [3] من الأولاد ما قصرت عنه الأمنية [4] .

أيها القارئ الكريم: نكتفي بهذا المقدار، و هناك أحاديث اخري وردت في هذا المجال، ذكرناها في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 323]




پاورقي

[1] رثت هيئة الشخص و أرثت: ضعفت و هانت. (مجمع البحرين).

[2] الأفضح: الابيض و ليس شديد البياض. و الاعفاج: أي الامعاء (أقرب الموارد).

[3] في بحارالأنوار: و قنيت. و القني: الرضا، و اقناه الله: اغناه و ارضاه و اعطاه ما يقتني (أقرب الموارد).

[4] اختيار معرفة الرجال: ج 2 ص 599 ح 563. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 152.


معلي بن خنيس


معلي بن خنيس از موالي امام صادق عليه السلام بود كه با بررسي روايات و احاديث منقول از او مي توان دريافت كه او اهل فقه و معرفت به امام و از اصحاب معروف و مورد اعتماد آن حضرت بوده است و [چنانچه قبلا نيز در احوالات او اشاره شد] وي داراي شأن عظيم و مقامي والا بود، به گونه اي كه امام عليه السلام به خاطر كشته شدن او شديدا محزون گشت و با غضب و خشم در حالي كه ردايش روي زمين كشيده مي شد و اسماعيل به همراه او بود، از خانه خارج گرديد و در آن حال مي فرمود: «انسان بر هر مصيبت مي تواند صبر كند، اما در مقابل كسي كه به جنگ با او برخاسته نمي تواند صبر كند» تا اين كه به خانه ي قاتل او، داود بن علي، كه والي منصور بود وارد شد و به او فرمود: «اي داود، غلام مرا كشتي و مال مرا گرفتي.» پس آرام نگرفت تا قاتل معلي - به نام سيرافي، صاحب شرطه داود - قصاص شد و چون قاتل معلي را براي قصاص آوردند فرياد مي زد: «به من دستور مي دهند تا مردم را براي آنان بكشم و چون مي كشم مرا قصاص مي كنند.»

هنگامي كه معلي كشته شد امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند او وارد بهشت گرديد» و فرمود: «اف بر اين دنيا، كه خداوند در اين دنيا دشمن خود را بر دوست خود مسلط مي نمايد.»

اين سخنان و امثال آنها بر منزلت والاي معلي دلالت مي كند، زيرا معلي از ياران خاص آن حضرت بود. و به اين علت وي كشته شد كه والي از او مي خواست تا شيعيان امام صادق عليه السلام را معرفي كند و معلي از معرفي آنان امتناع ورزيد، تا اين كه والي او را به قتل تهديد نمود، ولي معلي باز هم بر كتمان خود اصرار ورزيد و سرانجام كشته شد. اين حادثه، خود نشانگر تقيد و پايبندي او به ديانت و گذشت از جان در راه دين و اهل بيت عليهم السلام مي باشد، رحمت و رضوان خدا بر او باد.


عباسيان و شكل گيري مذاهب اهل سنت


بزرگترين جريان اجتماعي و فرهنگي به رغم عباسيان، جريان اجتماعي تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) و فرهنگ عترت مي باشد. عباسيان بيشترين هراس را از ساماندهي تشكل همسوي اهل بيت و توسعه فرهنگ تشيع و امام صادق عليه السلام داشتند. يعني بزرگترين خطر بر حكومت داري آنان عترت به محوريت امام صادق عليه السلام به شمار مي رفت.

به همين خاطر حاكمان عباسي در تلاش بودند فرهنگ و مذاهب ديگر را عليه مذهب اهل بيت (عليهم السلام) ترويج و توسعه دهند. به همين دليل براي تأمين اين هدف زمان حاكمان عباسي به ويژه منصور فرصت شكوفايي مذهب هاي فقهي اهل سنت فراهم شد. بيشتر مذاهب مهم كه اكنون بيشترين نفوذ را در جمعيت اهل سنت دارند، در زمان آغازين حكومت عباسيان ترويج شده اند. حاكمان عباسي محور اصلي رواج اين مذاهب در مناطق گوناگون كشور اسلامي مي باشند. حاكمان عباسي فقهاي به نام اين مذاهب به ويژه ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد حنبل را ترويج نمودند. در مناطق مختلف فتواهاي آنان را رسميت داده، به طوري كه قضات دادگستري از فقهاي اين مذاهب برگزيده مي شدند و بر اساس فقه آنان داوري مي نمودند.

در هر منطقه اي به تناسب نفوذ و رواج هر مذهب، قاضي محكمه از فقهاي همان مذهب برگزيده مي شد و فقهاي درباري و با نفوذ عنوان «قاضي القضاة» را يدك مي كشيدند! در اين بخش نخست به شرح اين محورها پرداخته، آنگاه نقش امام صادق عليه السلام را در فرآيند فقه و فرهنگ مورد بررسي قرار خواهيم داد.

البته اين در حالي بود كه رواج مذاهب اعتقادي گمراه مانند مرجئه، قدريه، معتزله، خوارج، زيديه، جبريه، حروري، غلات و... در حال افزايش



[ صفحه 241]



بودند.اين گونه مذاهب كه برخي با اساس توحيد در تضاد بودند، رواج مي يافتند.

امام صادق عليه السلام در عين حال كه مرام هاي انحرافي اعتقادي را ساماندهي مي كند، در فروع و فقه نيز مذاهب معروف اهل سنت را نقد مي نمايد. اين در حالي بود كه شعار عباسيان «الرضا من آل محمد» بود، آنان با نام اهل بيت (عليهم السلام) به اهداف خويش دستيازيدند. بعد از حاكميت نيز چون فرد شاخص اهل بيت امام صادق عليه السلام است، بايد فقه وي رسمي مي شد. اگر عباسيان در ادعاي خويش صادق بودند، اگر نهاد سياسي را به امام صادق عليه السلام واگذار نمي كردند، حداقل نهاد قضايي را به فقه امام صادق عليه السلام مي سپردند. ليكن آنان به رغم فقه امام صادق عليه السلام به مذاهب ديگر روي مي آورند. با ترويج اين مذاهب مانند مذهب شعبي، اوزاعي، سفيان ثوري، داود ظاهري، حسن بصري، سفيان بن عيينه، اعمش، ربيعة الرأي و... با مذهب عترت به چالش مي خيزند. ليكن از بين همه اينها هم چهار مذهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي را بيش از ديگر مذاهب ترويج و مستقر مي سازند كه به بررسي اجمالي آن ها مي پردازيم.


تخصص در علوم


امام صادق عليه السلام هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه ي او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه هر كدام از آن ها در يك يا دو رشته از علوم مانند حديث، تفسير، علم كلام و امثال اين ها تخصص پيدا مي كردند. گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كند. به عنوان نمونه دو مورد را يادآور مي شويم:

1. هشام بن سالم مي گويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق عليه السلام در محضر آن حضرت نشسته بوديم، يك مرد شامي اجازه ي ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود بنشين. آنگاه فرمود: چه مي خواهي؟

مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ مي گوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره كنم.

امام فرمود: در چه موضوعي؟

شامي گفت: درباره ي كيفيت قرائت قرآن.

امام رو به حمران كرده فرمود: حمران، جواب اين شخص با تو است!

مرد شامي گفت: من مي خواهم با شما بحث كنم نه با حمران.

اگر حمران را محكوم كردي مرا محكوم كرده اي!

مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستوفي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه ي بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد.

امام فرمود: حمران را چگونه ديدي؟

راستي حمران خيلي زبردست است. هر چه پرسيدم، به نحو شايسته اي پاسخ داد!



[ صفحه 213]



شامي گفت: مي خواهم درباره ي لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.

امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن.

ابان راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت. شامي گفت: مي خواهم درباره ي فقه با شما مناظره كنم.

امام به زراره فرمود: با او مناظره كن.

زراره با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند. شامي گفت: مي خواهم درباره ي كلام با شما مناظره كنم.

امام به مؤمن الطاق دستور داد با او به مناظره پردازد. طولي نكشيد كه شامي از مؤمن الطاق نيز شكست خورد. به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره ي استطاعت، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه ي طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد تا با وي به مناظره بپردازند و هر سه با دلايل قاطع و منطق كوبنده شامي را محكوم ساختند [1] .

2. يونس بن يعقوب مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام شرفياب بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و به او عرض كرد: من داراي علم كلام و فقه و عالم به احكام دين هستم و آمده ام با اصحاب تو مناظره و بحث كنم! حضرت به او فرمود: اين سخن تو از گفته ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است يا از پيش خود تو است؟ گفت: برخي از سخن رسول خدا است و برخي از خود من. امام عليه السلام فرمود: پس تو در اين صورت شريك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي؟ گفت: نه. فرمود: آيا وحي الهي به تو رسيده؟ گفت: نه. فرمود: آيا همان گونه كه اطاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم واجب است، پيروي و اطاعت تو نيز واجب است؟ گفت: نه.

يونس مي گويد: پس آن حضرت به من نظر كرده فرمود: اي يونس بن



[ صفحه 214]



يعقوب، اين مرد پيش از اينكه سخن بگويد خود را محكوم كرد. سپس به من فرمود: اي يونس، اگر علم كلام را خوب مي داني، با او سخن بگوي. يونس گفت: اي افسوس [كه من خود علم كلام را نمي دانم] و آنگاه گفتم: قربانت گردم، شنيدم شما از علم كلام نهي كردي و مي فرمودي: واي به حال اصحاب كلام! مي گويند اين درست در مي آيد و آن درست در نمي آيد، اين گذراست و به نتيجه مي رسد و آن نمي رسد، اين را مي فهميم و آن ديگر را نمي فهميم. فرمود: من گفتم واي به حال مردمي كه گفتار مرا رها كردند و به دنبال آنچه خود مي خواهند، رفتند! سپس به من فرمود: بيرون برو و هر يك از متكلمين را ديدي، نزد من بياور.

گفت: من بيرون رفتم و حمران بن اعين را كه علم كلام را به خوبي مي دانست، با محمد بن نعمان احول كه مردي متكلم بود و هشام بن سالم و قيس ماصر كه آن دو نيز از متكلمين بودند، خدمت امام صادق عليه السلام آوردم و همگي در خيمه ي آن حضرت كه در اطراف حرم بود، نشستيم. در اين هنگام امام صادق عليه السلام سر مبارك خود را از خيمه بيرون آورد و چشمش افتاد به شتري كه مي دويد و [به سرعت مي آمد]. حضرت فرمود: به خداي كعبه اين هشام است.

يونس مي گويد: ما گمان كرديم او هشام نامي است از فرزندان عقيل كه امام صادق عليه السلام را بسيار دوست مي داشت. ناگاه ديدم هشام بن حكم [است كه] از راه رسيد و او در سني بود كه تازه از صورت او مو روييده بود و همه ي ما از او بزرگتر بوديم. امام صادق عليه السلام برايش جا باز كرد و فرمود: اين هشام به دل و زبان و دستش ما را ياري مي كند. سپس به حمران فرمود: با اين مرد شامي سخن بگو. حمران با مرد شامي وارد بحث شد و بر او غلبه كرد، سپس به [محمد بن نعمان كه معروف به] طاق [بود] فرمود: تو با او سخن بگو. او هم با آن مرد شامي بحث كرده بر او پيروز شد. آنگاه به هشام بن سالم فرمود: تو با او سخن بگو. هشام با او مساوي و برابر شد. آنگاه به قيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو. او نيز با مرد شامي بحث كرد و حضرت از سخن آن



[ صفحه 215]



دو تبسم مي فرمود، زيرا مرد شامي در تنگناي بحث قرار گرفته و در دست قيس گرفتار شده بود. سپس به شامي فرمود: با اين جوان نورس يعني هاشم ابن حكم گفتگو كن؟ گفت: حاضرم. شامي به هشام گفت: درباره ي امامت اين مرد (يعني حضرت صادق عليه السلام) با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بدنش به لرزه در آمد. آنگاه رو به شامي كرده گفت: آيا خداي تو براي بندگانش خيرانديش تر است يا خودشان براي خود؟ شامي گفت: بلكه پروردگار من خيرانديش تر است. هشام گفت: در مقام خيرانديشي براي بندگانش درباره ي دينشان چه كرده است؟ شامي گفت: آنان را تكليف فرموده و برايشان درباره ي آنچه تكليف كرده برهان و دليل برپا داشته و بدين وسيله شبهاتشان را برطرف ساخته. هشام گفت: آن دليل و برهاني كه براي بندگان برپا داشته چيست؟ شامي گفت: او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. هشام گفت: دليل و برهان پس از رسول خدا كيست؟ شامي گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آيا امروز كتاب و سنت درباره ي آنچه ما در آن اختلاف داريم، به ما سودي مي بخشد به طوري كه اختلاف را از ميان ما بردارد و اتفاق در ميان ما برقرار سازد؟ شامي گفت: آري. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كرده ايم و تو از شام به نزد ما آمده اي و گمان مي كني كه رأي (يعني به رأي خويش عمل كردن) راه دين است؟ و خود اقرار داري كه رأي نمي تواند دو نفر را كه با هم اختلاف دارند به يك حرف و [بر سر يك سخن] گرد آورد.

شامي خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق عليه السلام به او فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلاف نداريم، به دروغ سخن گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميان برمي دارد، بيهوده سخن گفته ام، زيرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم، توجيهاتي مختلف دارند [و آيه و حديث را گاهي چند جور مي شود معني كرد]. ولي من مانند همين پرسش ها را از او مي كنم. حضرت فرمود: از او بپرس تا ببيني كه پاسخ تو را به طور كامل مي دهد.

آن مرد شامي به هشام گفت: چه كسي خيرانديش تر از براي مردم است،



[ صفحه 216]



خداي ايشان يا خودشان؟ هشام گفت: خداي ايشان. شامي گفت: آيا خداوند براي مردم كسي را برپا داشته كه آنان را متحد گرداند و اختلاف را از ميانشان بردارد و حق را از باطل برايشان آشكار كند؟ هشام گفت: آري. شامي گفت: او كيست؟ هشام گفت: اما در آغاز شريعت آن كس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و اما پس از رسول خدا ديگري است. شامي گفت: آن كس ديگر جز پيغمبر كه حجت و جانشين پيغمبر است، كيست؟ هشام گفت: در اين زمان يا پيش از آن؟ مرد شامي گفت: در اين زمان؟ هشام گفت: اينكه نشسته است (يعني حضرت امام صادق عليه السلام)؛ كسي كه مردم از اطراف جهان به سوي او مي آيند و به خاطر علم و دانشي كه از پدر و جدش به او رسيده است، به خبرهاي آسمان ما را آگاه مي كند. شامي گفت: من از كجا مي توانم اين حقيقت را بدانم [كه تو راست مي گويي]؟ هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس. شامي گفت: جاي عذري براي من باقي نگذاشتي و بر من است كه از او بپرسم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي مرد شامي، من زحمت سؤال را براي تو آسان مي كنم [و بدون اينكه تو نيازي به پرسش داشته باشي من] به تو خبر مي دهم از جريان آمدنت و سفري كه كردي. تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي و از فلان راه آمدي و فلان كس به تو برخورد و تو به فلان شخص برخوردي. هرچه آن حضرت از جريان كارش تعريف مي كرد، مي گفت: به خدا راست گفتي (چنين بود). آنگاه مرد شامي به حضرت عرض كرد: هم اكنون به خدا اسلام آوردم. حضرت فرمود: بلكه اكنون به خدا ايمان داري [نه اسلام]، زيرا اسلام پيش از ايمان است و با اسلام آوردن مردم از يكديگر ارث مي برند و ازدواج مي كنند، ولي ثواب روي ايمان است. شامي گفت: راست گفتي و من اكنون گواهي مي دهم كه شايسته ي پرستش جز خداي يگانه نيست و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خدا است و تو وصي اوصياء هستي.

يونس مي گويد: حضرت رو به حمران كرده فرمود: [اما] تو اي حمران،



[ صفحه 217]



سخنت را به دنبال حديث مي بري و به حق مي رسي. آنگاه به هشام بن سالم متوجه شده فرمود: [اما] تو در پي حديث مي گردي ولي به خوبي آن را نمي شناسي. سپس به احول فرمود: تو با قياس سخن مي گويي و تردستي كرده باطل را به وسيله ي باطل درهم مي شكني جز اينكه باطل تو روشن تر است. آنگاه رو به قيس ماصر كرده فرمود: تو چنان سخن مي گويي كه هر چه بخواهي به حق و حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيده نزديكتر باشي، از آن دورتر مي شوي. حق را با باطل مي آميزي با اينكه اندكي از حق از انبوهي باطل [انسان را] بي نياز مي كند. تو و احول [هنگام بحث] از شاخه اي به شاخه اي مي پريد و در كار [بحث و مناظره]ماهريد.

يونس بن يعقوب مي گويد: به خدا من گمان كردم كه درباره ي هشام بن حكم نيز سخناني همانند سخناني كه به آن دو فرمود، خواهد گفت، [ولي برخلاف آنچه تصور مي كردم] به هشام فرمود: تو به هر دو پا به زمين نمي افتي [و چنان نيستي كه در پاسخ بماني] و چون خواهي به زمين افتي، پرواز مي كني. [اي هشام،] چون تويي بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگه دار، كه شفاعت به دنبال آن است ان شاء الله [2] .



[ صفحه 218]




پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي)، به تحقيق و تصحيح حسن مصطفوي، ص 275؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 416.

[2] ارشاد مفيد، ص 280-278.


لزوم اجتناب از قضاوت هاي عجولانه


برخي افراد، ظاهر بين و سريع القضاوه هستند؛ يعني به محض مشاهده ظاهر كسي يا چيزي، بلافاصله در مورد خوب يا بد بودن آن قضاوت مي كنند. اين حالت سطحي نگري نه تنها در شأن انسان مؤمن نيست، بلكه حتي در شأن يك فرد عاقل نيز نمي باشد.

قضاوت انسان عاقل بايد مبتني بر تحقيق و دور انديشي باشد. صرف داشتن ظاهر فريبنده و يا يك رفتار خوب يا بد نبايد مبناي قضاوت انسان قرار گيرد. اما متأسفانه بسياري از مردم اين گونه هستند؛ يعني منشأ قضاوت آنها را همين ادراكات سطحي و ابتدايي تشكيل مي دهد. از اين رو، در بسياري از موارد با قضاوت هاي نادرست، در دام هاي شيطان مي افتند.

حضرت عيسي عليه السلام ضمن دادن هشدار نسبت به اين آفت، مي فرمايد: خوشا به حال



[ صفحه 209]



آن كسي كه بينايي اش در دلش باشد نه در چشمش: طوبي لمن جعل بصره في قلبه و لم يجعل بصره في عينه. صرف ديدن با چشم، بينش نيست، يك رؤيت سطحي است كه حيوانات هم از آن برخوردارند. مصداق واژه ي «قلب» در اين تعبير، عقل مي باشد كه جامع ادراكات دروني و عميق است.

بنابراين ما بايد سعي كنيم از قضاوت هاي منفعلانه و سطحي در مورد اشيا و اشخاص كه منشأ آن، تنها ادراكات حسي ظاهري است، اجتناب ورزيم. اگر انسان از روي تحقيق و دقت قضاوت كند و عقل خود را به كار گيرد، ديگر فريب زرق و برق دنيا را نمي خورد. در دنيا چيزهايي وجود دارد كه ممكن است انسان با مشاهده ي آنها به قضاوت هاي عجولانه اي دست بزند و بر اين اساس، فريب بخورد. اگر انسان درست بينديشد، متوجه مي شود كه بسياري از چيزها كه ظاهري فريبنده دارند، باطن خوبي ندارند. چه بسا به دنبال يك نگاه، سال ها گرفتاري و بدبختي باشد. هم چنين با ديدن ظاهر اشخاص نمي توان در مورد شخصيت حقيقي آنها قضاوت كرد. ممكن است كساني ظاهري موجه و - به اصطلاح - حزب اللهي داشته باشند، اما در باطن افرادي دو رو و منافق باشند و به عكس، كساني ظاهر خوبي نداشته باشند، اما در باطن آنها بهتر از ظاهرشان باشد. از اين رو ما نبايد به ديدني هاي ظاهري اكتفا كنيم و بر آن اساس زود قضاوت نماييم، بلكه بايد به دنبال ادراكات حسي، عقل خود را نيز به كار بگيرم.


ابن شبه نميري


قديمي ترين تاريخ موجود [1] در باره مدينه منوره، تاريخ المدينه، تأليف ابوزيد عمر ابن شبه النميري [2] است. او كه يكي از شخصيتهاي علمي و از فقها و محدثان مورد وثوق و از مورخان مورد اعتماد، نزد علما و دانشمندان اهل سنت است، در كتاب خود، آنجا كه آثار و قبور بقيع ـ موجود در زمان خودش ـ را معرفي مي كند، چنين مي نويسد:



[ صفحه 174]



«شخص موثق و مورد اعتمادي بر من نقل نمود مسجدي كه در طرف شرقي آن به جنازه اطفال نماز خوانده مي شود، دراصل خيمه اي بوده براي زن سياهي بنام «رقيه» [3] كه به دستور حسين ابن علي (عليه السلام) در آنجا مي نشست تا از قبر فاطمه (عليه السلام) مراقبت كند زيرا قبر فاطمه را كسي بجز همان زن نمي شناخت. [4] .

از اين گفتارِ ابن شبه كه مشهود و مسموع خود را در مورد بيت الاحزان نقل نموده است، دو مطلب زير بوضوح به دست مي آيد:

1 ـ بيت الاحزان در دوران حسين بن علي (عليه السلام) يعني تا سال 61 هجري، مانند حال حيات حضرت زهرا (عليها السلام) بصورت خيمه و چادر و محلي بوده است مشخص و معين و حسين بن علي (عليه السلام) بر حفظ آن عنايت و اهتمام داشته؛ بطوري كه يكي از بانوان و ارادتمندان حضرت زهرا (عليها السلام) را مأموريت داده است، در اين بيت و خيمه كه يادآورِ دورانِ حساس زندگي مادر بزرگوارش بوده، اقامت نموده و از آنجا حراست و نگهباني كند و لابد براساس همين ديد و اهتمام و به پيروي از روش آن حضرت، افرادي از اهل بيتِ عصمت پس از آن حضرت نيز همين روش را ادامه داده و خيمه را به ساختمان مبدل نموده اند.

2 ـ بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، داراي ساختمان بوده كه ابن شبه را وادار نموده است كم و كيف و انگيزه بوجود آمدن اين ساختمان را از افراد خبير و مطلع جويا شود و يكي از افراد مطلع و مورد وثوق نيز تا آنجا كه در اين مورد اطلاع داشته با وي در ميان گذاشته است و سابقه آنجا را كه زماني بصورت خيمه بوده، بازگو نموده است و ليكن اين خيمه دقيقاً در چه تاريخي و به وسيله چه كسي به ساختمان تبديل شده، معلوم نيست.



[ صفحه 175]




پاورقي

[1] قديمي تر از اين كتاب، تاريخ المدينة ابن زباله است كه وي در سال 199 در قيد حيات بوده و در كتابهائي كه تا قرن دهم در تاريخ مدينه تأليف گرديده، از جمله در وفاءالوفا، از تاريخ ابن زباله مطالب فراوان نقل شده است ولي متأسفانه از اين كتاب در قرنهاي اخير خبري نيست.

[2] ابوزيد عمر بن شبه نميري فقيه و محدث و مورخ نامي در سال 173 متولد و در سال 262 وفات نموده است. در شرح حال ابن شبه چنين نوشته اند، او شخصي است اديب، فقيه، مورخ، صادق و دقيق، عالم به آثار، ناقل اخبار و صاحب تأليفات بسيار و... ـ ابن نديم از وي 18 كتاب معرفي مي كند. در شرح حال او به فهرست ابن نديم وفيات الاعيان، تاريخ بغداد، تهذيب الأسماء و اللغات، تذكرة الحفاظ و لسان الميزان مراجعه شود. تـاريخ ابـن شبه براي اولين بار در سال 1399 هـ. با تحقيق فهيم محمد شلتوت در چهار جزء و 1396 صفحه در عربستان سعودي چاپ و اخيراً در قم افست گرديد. قسمت مهم جلد سوم و چهارم اين كتاب به شرح زندگاني و حوادث دوران خلافت عثمان اختصاص يافته است كه دليل هواداري و علاقه شديد او نسبت به عثمان است.

[3] ابن حجر عسقلاني (در اصابة) ج 3، ص 305 با استناد به همين مطلب اين بانو را نيز در رديف ساير زنان، يكي از صحابه رسول خدا معرفي نموده است.

[4] واخبرني مخبر ثقة قال يقال ان المسجد الذي يصلي جنبه شرقياً علي جنائز الصبيان كان خيمة لامرئة سوداء يقال لها رقية كان جعلها هناك حسين بن علي (عليه السلام) تبصر قبر فاطمه (عليها السلام) و كان لايعرف قبر فاطمه رضي الله عنها غيرها. تاريـخ المدينه ج 1، ص 106.


المناجاة 05


و تعرف هذه المناجاة بمناجاة الراغبين، و قد رغب في ما عند الله، و زهد في ما عند غيره.

«الهي ان كان قل زادي في المسير اليك، فلقد حسن ظني بالتوكل



[ صفحه 207]



عليك، و ان كان جرمي قد أخافني من عقوبتك فان رجائي قد أشعرني بالأمن من نقمتك و ان كان ذنبي قد عرضني لعقابك، فقد آذنني حسن ثقتي بثوابك، و ان أنامتني الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد نبهتني المعرفة بكرمك و الآئك، و ان أوحش ما بيني و بينك فرط العصيان و الطغيان فقد آنستني بشري الغفران و الرضوان، اسألك بسبحات وجهك، و بأنوار قدسك، و ابتهل اليك بعواطف رحمتك، و لطائف برك، أن تحقق ظني بما أومله من جزيل اكرامك، و جميل انعامك، في القربي منك، و الزلفي لديك، و التمتع بالنظر اليك، و ها أنا متعرض لنفحات روحك و عطفك، و منتجع غيث جودك و لطفك، فار من سخطك الي رضاك، هارب منك اليك، راج أحسن ما لديك، معول علي مواهبك، مفتقر الي رعايتك.

الهي: ما بدأت به من فضلك فلا تمحه، و ما وهبت لي من كرمك فلا تسلبه، و ما سترته علي بحلمك فلا تهتكه، و ما علمته من قبيح فعلي فاغفره، الهي استشفعت بك، منك، أتيتك طامعا في احسانك، راغبا في امتنانك، مستسقيا وابل طولك [1] مستمطرا غمام فضلك، طالبا مرضاتك، قاصدا جنابك، واردا شريعة رفدك [2] ملتمسا سني [3] الخيرات من عندك، وافدا الي حضرة جمالك مريدا وجهك، طارقا بابك، مستكينا لعظمتك و جلالك، فافعل بي ما أنت أهله من المغفرة و الرحمة، و لا تفعل بي ما أنا أهله من العذاب و النقمة، برحمتك يا أرحم الراحمين...».

أدلي الامام عليه السلام في هذه المناجاة بحسن ظنه بعفو الله، و عظيم رجائه بكرمه، و ايمانه بجميل انعامه، و قد تمسك به، و انقطع اليه، راجيا عواطف رحمته و رأفته، و قد شفعت هذه المناجاة بالتضرع و التذلل و الخضوع أمام الله تعالي.



[ صفحه 208]




پاورقي

[1] الطول: الفضل و الغني و اليسر.

[2] الرفد: العطاء و الصلة.

[3] السني: الرفعة.


صلته لأصحابه


و كان أحب شي ء للأمام في هذه الدنيا صلته لأخوانه فكان لا يمل من صلتهم و صلة قاصديه و راجيه و مؤمليه [1] و قد عهد لابنه الامام الصادق ان ينفق من بعده علي اصحابه و تلاميذه ليتفرغوا الي نشر العلم و اذاته بين الناس.


پاورقي

[1] شرح شافية أبي فراس 2 / 176.


اثر نگاه بعد از نگاه


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه بعد از نگاه، بذر شهوت را در دل مي كارد و اين خود براي به فتنه و به گناه كشاندن صاحبش كافي است. [1] .


پاورقي

[1] همان، 4 / 18 / 4970، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20295.


خشم


خشم در نهاد هر انساني هست و بايد هم باشد. منتها تا مادامي كه انسان را براي احقاق حق و گرفتن آن برانگيزاند و او را به كارهاي غيرعقلايي وادار نكند، بجا و به مورد است. ولي هنگامي كه از اين



[ صفحه 104]



حد بگذرد و انسان را به اعمالي خلاف نزاكت و اخلاق تحريك كند، صفتي ناپسند و منشأ كارهاي زشت و عواقب نامطلوب خواهد بود.

از اين رو بايد انسان صبر و حوصله داشته باشد و حلم و بردباري را پيشه كند و نگذارد كه بي موقع، حالت خشم و عصبانيت به او دست دهد و با مقدمات و منطقي كه خاص خود اوست، از خشمگين شدن جلوگيري كند و عقل را مغلوب قوه ي غضب خود نكند تا بدين وسيله خويشتن را از پشيماني و شماتت دشمنان محفوظ بدارد.

الغضب مفتاح كل شر. [1] .

خشم، كليد هر بدي است.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 303.


مقاله اي از كتاب مرد نامتناهي


سؤال: چه امري باعث شد كه پس از رحلت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بين مسلمانان اختلاف ايجاد شود و حق از جانب كدام طرف بود؟

اين سؤال مهم از اين جهت لازم است كه نسل جديد و نوپاي امت اسلامي بتواند فرازهايي را كه در تاريخ اسلام مبهم و تاريك مانده آن را



[ صفحه 207]



برطرف و روشن كرده تا در روشنايي حكومت اعلاي انسانيت مانند علي بن ابيطالب و فرزندان او را چراغ راه زندگي خود قرار دهند. آري حقايق تلخي وجود دارد كه جوانان نسل نو بايد شجاعانه با آنها روبرو شوند.

نسل حاضر بايد بداند كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به وصايت و خلافت فرزند ابيطالب عليه السلام با منتهاي صراحت وصيت كرد و صحابه آن را فراموش كردند و پشت گوش انداختند اگر به فرمان مؤسس اعظم اسلامي گردن نهاده بودند سرنوشت جهان اسلامي جز آن بود كه شد و مسلمانان هرگز گرفتار بلاي نفاق و شقاق و اختلاف نمي شدند. اگر بر مسند خلافت كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تكيه مي زد نيروي جهانگشاي اسلام يكجا و يكجهت گردن به فرمان او مي نهاد فتح و ظفر و سياسي ديني رشاد و سداد اعلاي كلمه تصرف قلوب و ارواح عالميان چنان به اسلام و مسلمين روي مي آورد كه مي توانستند سرنوشت جهان آدميت را در اختيار بگيرند.

وليكن جاي تأسف است كه جز آنچه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خواست و فرمود انجام دادند. عرب تنها فرصت تاريخي را از دست داد و اسلام دچار چنان زياني شد كه از حد و وصف بيرون است اگر اين فساد نبود در نيم قرن اول تمام جهان را مي گشودند و همه تختها را واژگون مي ساختند و پرچم اسلام را بر فراز عالم مي افراشتند.

اكنون اين وظيفه دانشمندان و مورخان و نويسندگان اسلامي است كه پرده از روي حقايق برگيرند و شرح و تفسير و علتها و اسباب حوادث و وقايع و نتيجه گيري عقلي و عملي رفتار و گفتار و كردار مثل اعلاي



[ صفحه 208]



انسانيت و نمونه والاي تربيت انساني اسلامي علي بن ابيطالب عليه السلام را به مسلمانان غافل و جاهل نشان دهند و زندگاني و حكومت جانشين و پسرعم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را آنچنان كه بود منتشر سازند.

كدام داستان دلپذيرتر و چه حقيقتي براي بشريت شايسته تر از تاريخ زندگاني مردي است كه براي خدا و دين خدا زيست كرد و تمامي نيروي خود را در راه اصلاح و تربيت همنوعان خود صرف نمود و از راهنمايي مخلصانه ي اولياي امور مسلمين حتي از همان كساني كه حق زمامداري او را غصب كرده بودند مضايقه نفرمود.


معاشرت امام صادق


انسان را از انس مشتق دانسته و چون مدني بالطبع است ناگزير است با ابناء نوع معاشرت نمايد اما آيا با هر كس و به هر طريق عشرت صلاح يا جايز است اين بحث است كه تعليم و تربيت را به وجود آورده و روانشناسي را موجود ساخته است.

انسان غريزه معاشرت و الفت اجتماعي دارد بايد با نوع خود رفت و آمد كند جليس و اليف گردد - و به مصاحبت نوع زيست كند ولي واجب است اخياري را برگزيند و با آنها به عشرت پردازد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود هيچ بشري بي نياز از ديگري نمي تواند باشد وقتي امام محمدباقر عليه السلام شنيد يكي از شاگردانش دعا مي خواند مي گويد خدايا مرا از مردم بي نياز كن و حفظ فرما فرمود بشر هرگز از بشر ديگر بي نياز نمي باشد دعا كن خداوند تو را از شرور ناس حفظ كند.

امام جعفرصادق عليه السلام اين درس را عملا ترجمه فرمود كه خود با متكبرين و حكام و سلاطين الفت نمي گرفت مي فرمود از همنشيني با آنها پرهيز كنيد.

فقال (ع) اياكم و عشرة الملوك و ابناء الدنيا ففي ذلك ذهاب دينكم و يعقبكم نفاقا و ذلك داء ردي لا شفاء له و يورث قساوة القلب و يسلبكم الخشوع و عليكم بالاشكال من الناس و الاوساط من الناس فعندهم تجدون معادن الجواهر.

و اياكم ان تمدوا اطرافكم الي ما في ايدي ابناء الدنيا فمن مد طرفه الي ذلك طال حزنه و لم يشف غيظه و استصغر نعمة الله عنده فيقل شكره لله و انظر الي من هو دونك فتكون لا نعم الله شاكرا و لمزيده مستوجبا و لجوده ساكنا. [1] .


پاورقي

[1] كتاب زيدالنرسي كه از اصول معتبره اربعمأة مي باشد به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 67.


فلسفه امام صادق


لا تأتو الحكمة غير اهلها فتضلوها و لاتمنعوا اهلها فتظلموها

حديث نبوي

رشته حكمت را به غير اهل ندهيد كه گمراه مي شود و از اهل منع نكنيد كه ستم به آن مي شود.



تيغ دادن در كف زنگي مست

به كه افتد علم را نادان بدست



قبل از ورود در بحث بايد گفت كه بشر به شرط تزكيه و تصفيه شم علمي پيدا مي كند و هر كس داراي صفاي باطن و ضمير روشن شد و ارتباطي با خدا پيدا كرد عالم و حكيم مي گردد تاريخ را ورق بزنيد تمام حكماء و علماي بزرگ جهان موحد و عابد و زاهد و روشن ضمير بوده اند خداوند هم علم خود را به دلهاي باصفا مي تابد و اشراق مي كند و به همين جهت بود كه فرمود علم به زور و زر دست نمي دهد بلكه العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء بدل هر كس خود را مستعد طلب علم از راه اطاعت امر حق كرده باشد افاضه اشراقي مي نمايد اين جا پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد افكار بشر آزاد است و برخي شم علمي دارند و بعضي جمود و خمود و كندي دارند علم و حكمت را چون بايد بشر به يكديگر بياموزند خطاب به آن كس كه داراي دل روشن است و از وحي و الهام كسب علم كرده خطاب مي فرمايد علم را به دست غير اهل ندهيد كه گمراه مي گردد و از اهل علم هم دريغ نداريد كه ستم به او نشده باشد غريزه علميش محو و ناپديد و معطل بماند.

در تاريخ رجال حكمت و فلسفه مي بينيم كه اولا خود آنها بسيار محدود بوده اند و هر يك شاگرداني محدود و انگشت شمار داشته اند كه معضلات و رموز و اسرار را جز به آنها كه داراي حدت ذهن و شدت ذكاء و متانت و حزم و دين و عقل بوده اند نياموخته اند.

اينك اين حقيقت در مكتب جعفري هم جريان داشته و نهايت عبارات ائمه به قدري توسعه معنوي داشته كه هر كس از آن چيزي درك مي كرده ولي مفتاح سخن دست حكيم متقي روشن ضمير بوده و به همين جهت شاگردان مدرسه جعفري از دور و نزديك در مسجد بزرگ تاريخي كوفه كه با تمركز خلافت بني عباس در حيره و ساختن بغداد قرب جوار داشت



[ صفحه 246]



جمع مي شدند و امام جعفر صادق (ع) در مدتي كه بيش از چهار سال طول كشيد و در كوفه بودند مردم دانشمند از اطراف عالم شد رحال كرده براي طلب علم به حضرتش مي شتافتند و از دلايل و براهين علمي آن حضرت بهره مند مي گشتند و اينك چند مسئله فلسفي مهمي را كه اساس فلسفه دنيا را به هم زد و انقلابي در افكار بوجود آورد بيان مي كنيم.


ابرهاي كيهاني


كليه ابرهائي كه تا به حال ذكر شد در نتيجه تراكم و ميعان بخار آب و در لايه اول آتمسفر كه موسوم به Troposphore است تشكيل مي شود - ارتفاع ترپوسفر در استوا 18 كيلومتر در قطب 8 و در مناطق مقدمه 12 كيلومتر است به علت خواص فيزيكي لايه فوق ترپوسفر كه استراتوسفر ناميده مي شود بخار آب به آن لايه صعود نمي كند و در صورت صعود هيچ گاه باعث پيدايش ابر نمي شود پخش شدن سطح فوقاني ابرهاي جوششي از نوع كومولونيموس نيز رسيدن به اين لايه است كه از صعود بيشتر و رشد بعدي آن جلوگيري مي كند - با همه تفاصيل گاه در اين لايه يعني استراتوسفر ابرهائي از اجتماع ذرات كيهاني (Cosmic Dust) به وجود مي آيد كه البته مقدار آن بسيار كم است و در روز به علت ارتفاع زياد (تقريبا 80 كيلومتر) و نور خورشيد و سفيدي و ابهام رنگ آن كمتر ديده مي شود ولي در شب كه در ارتفاع 80 تا 100 كيلومتر نور خورشيد وجود دارد اين ابرها به صورت قطعات سفيد مايل به ارغواني مشاهده مي شود و از اين جهت آنها را Luminus يا نوراني و منور مي نمايد.

نوع ديگري از اين ابر كه موسوم به ابر صدفي شكل است از تركيب ذرات بخار آب و ذرات كيهاني در ارتفاع 20 تا 30 كيلومتري تشكيل مي شود و رنگ آن شبيه صدف يا گوش ماهي است. بديهي است دوام و مقدار ابرهاي كيهاني خيلي كم و ناچيز است.

نوع ديگري از اين ابر موسوم به ابر قيفي است، اين ابر پديدآورنده يك پديده خطرناك جوي است كه در اصطلاح هواشناسي Tornado ناميده مي شود و در زبان فارسي فقط مي توان به آن نام گردباد داد ولي البته اين گردباد از حيث قدرت و دوام و محيط فعاليت



[ صفحه 72]



و خطرات حاصله با گردبادهائي كه اغلب در فصل تابستان در كشور ما ديده مي شود قابل مقايسه نيست ولي روي هم رفته مكانيسم آن مشابه است.

علت پيدايش اين ابر ناپايداري فوق العاده شديد هوا است به اين معني كه هواي طبقات بالا خيلي سردتر از سطح زمين است و در نتيجه اين اختلاف فوق العاده شديد حرارتي هواي گرم سطح زمين راه فراري براي صعود مي خواهد و چون هواي سرد طبقات بالا با سرعت روي منطقه مورد بحث را بپوشاند هواي گرم براي صعود طبق اصول مكانيسم جو و نيروهاي وارده بر آن قادر به صعود آزاد و ناگهاني نيست لاجرم يك حركت دوراني فوق العاده شديد كه بر خلاف جهت حركت عقربه ساعت است پيدا مي شود قطر اين حركت دوراني به تفاوت از 500 تا 1000 متر است و سرعت باد و يا جريان هوا در محيط اطراف آن تا 1500 كيلومتر در ثانيه مي رسد بر اثر اين چرخش و صعود شديد ابري بزرگ، قطور و فوق العاده فعال به وجود مي آيد و قسمت تحتاني آن به صورت قيفي كه قاعده آن در سطح زيرين ابر قرار دارد و رأس آن بر روي زمين متكي است درمي آيد اين قيف همان چرخش شديد دوراني است كه در سر راه خود به هيچ چيز ابقاء نمي كند و حتي ساختمان هاي بتوني را در هم مي كوبد و اجسام فوق العاده سنگين را از جا كنده به مسافت دوري پرتاب مي نمايد.

قطر رأس اين قيف در حدود پانصد متر است و اختلاف فشار جو ميان مركز آن تا ميحط كه بيش از 250 متر نيست به حدود 8 تا 10 سانتيمتر جيوه مي رسد و اين اختلاف فشار كه تقريبا معادل يك دهم كليه فشار جو در سطح درياي آزاد است وقتي كه ناگهان روي ساختماني قرار گرفت سبب مي شود كه به بنا به خودي خود بر اثر فشار داخلي و رقت فشار بيرون چون بمب منفجر شود اين پديده اگر در روي دريا تشكيل شود ستوني از آب به ارتفاع 200 تا 1000 متر و به قطر 25 تا 40 متر به آسمان مي برد.

اين نوع ابر در جلگه ميسي سي پي آمريكا و صحراي مركزي استراليا بيشتر از ساير نقاط گيتي تشكيل مي شود در ايران تا به حال اين پديده به طور رسمي گزارش نشده ولي در سال 1337) بهمن ماه) نوع كوچكي از اين ابر در دامنه كوه توچال در حال تشكيل مشاهده شد كه خوشبختانه چون آفتاب در شرف غروب بود رشد نكرد. بسياري از مردم تهران ابر را ديدند و شكل عجيب آن سبب شگفتي بينندگان شده بود.

اين ابرهاي كوه پيكر به شكل سنداني به نظر مي آيد و پايه آنها به شكل ستوني



[ صفحه 73]



به نظر مي آيند و قسمت فوقاني آن پهن است از اين ابرها تگرگ مي بارد و نشانه هواي طوفاني است.

ابرهاي آلوده و مه كه در صد متر و كمتر موجود است طوفان خيز مي باشد كه در توده هاي مختلف هوا و جبهه هاي جوي اثري به جا مي گذارند و با شرايط زمان و مكان از بين مي رود.

تغييراتي كه در مناطق منجمده تا هواي قطبي رخ مي دهد با حركات زمين و اختلافات عناصر جوي و تركيبات آن متناسب بوده و جبهه هاي هواي گرم و سرد را به اطراف مي راند و خلاصه آن است كه باران بخار آب موجود در آتمسفر است كه ايجاد ابر مي نمايد و بعد تقطير مي شود و بر اثر سرعت تقطير قطرات كوچك مي شود و گاهي به زمين نمي رسد و هر چه سرعت آن كمتر باشد دانه هاي باران درشت تر است و باران هاي شديد در آنجائي مي بارد كه توده هاي عظيم ابر موجود بوده و عمل تقطير با شدت وجود داشته باشد و بهترين عامل تقطير بخار آب انبساط هوا در يك جريان صعودي است بنابراين مناطق باراني مناطقي است كه در آن جريان وسيع صعودي وجود دارد و ريزش آن بسته به نفوذ حرارت و گرمي و سردي هوا پائين است.


درباره ي عدل


مكتب اهل بيت عليهم السلام هرگونه ظلم و ستم را از خداي متعال نفي كرده و ذات اقدس باري تعالي را عدل مطلق مي داند. خداوند متعال مي فرمايد:

ان الله لا يظلم مثقال ذرة [1] .

همانا خداوند به اندازه ي ذره اي ستم نمي كند.

ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس أنفسهم يظلمون [2] .

خداوند بر مردم هيچ ستمي روا نمي دارد ولي اين مردم هستند كه به



[ صفحه 272]



خودشان ستم مي كنند.


پاورقي

[1] نساء / 40.

[2] يونس / 44.


صورة الصلاة


ان يوضع الميت مستلقيا علي ظهره، و يقف المصلي وراء الجنازة غير بعيد عنها، مستقبل القبلة، و رأس الميت علي يمينه، و ان لا يوجد حائل بينه و بين الميت، و ان يكون المصلي واقفا، الا لعذر مشروع، ثم ينوي و يكبر خمسا بعدد الفرائض اليومية، و يأتي بعد التكبيرة الأولي بالشهادتين، و بعد الثانية بالصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و بعد الثالثة بالدعاء للمؤمنين و المؤمنات، و بعد الرابعة بالدعاء للميت، و ان كان الميت دون البلوغ، دعا لابويه، ثم يكبر الخامسة و ينصرف.

و ليست الطهارة شرطا في هذه الصلاة، لأنها مجرد دعاء للميت بان يتغمده الله في رحمته، و الدعاء لا يشترط فيه الطهارة من الحدث و لا من الخبث، و لسنا نعرف صلاة لا ركوع فيها، و لا سجود.

و تجوز هذه الصلاة جماعة و فرادي، و لكن الامام لا يتحمل عن المأموم شيئا علي الاطلاق.

و من المعلوم بضرورة الدين أن الصلاة تكون قبل الدفن، فان دفن قبل أن يصلي عليه، فلا يجوز نبش القبر لأجل الصلاة، بل يصلي عليه في قبره.



[ صفحه 115]




البذل


اذا وهب رجل آخر مالا يكفيه للحج، و لكن لم يشترط عليه أن يحج بالمال فلا يجب أن يقبل الهبة، لأن تحصيل الاستطاعة ليس بواجب علي أحد، و بكلمة ان الحج يجب علي الانسان المستطيع، و لا يجب علي الانسان أن يحصل الاستطاعة.

و اذا بذل المال مشترطا عليه الحج به فيجب عليه القبول، و لا يجوز له الرفض، و يتحتم عليه الحج، لقول الامام الصادق عليه السلام: «من عرض عليه الحج، و لو علي حمار أجذع مقطوع الذنب، فأبي فهو مستطيع».

و ليس من شك أن الاستطاعة لن تتحقق الا اذا كانت النفقة ملائمة لوضع المبذول له و مكانته، و الا فلا يلزم القبول و الاجابة، و الحمار الأجذع المقطوع الذنب قد يناسب و يلائم أكثر من واحد في ذلك العصر.


اتحاد المجلس


يطلق اتحاد المجلس علي معنيين: احدهما أن يكون الايجاب و القبول في مجلس واحد، بحيث لا يكون الموجب في مكان، و القابل في مكان آخر. الثاني: أن المجلس الذي تم فيه التعاقد بين المتعاقدين لم ينفض بعد بمفارقة أحدهما للآخر، و هذا المعني هو المقصود بالبحث هنا، أما المعني الأول فلا شأن لفقهاء المذهب الجعفري به الا من حيث اتصال القبول بالايجاب، و وجوب الموالاة بينهما باعتبارهما شطري العقد تحفظا من عدم وجود احدهما عند وجود الآخر، و هذا يدخل في شروط العقد التي سبق الكلام عنها، و لا علاقة له بالخيارات.

و ليس المراد باتحاد المجلس حصول الايجاب و القبول في مكان واحد فقط، و ان كان هذا هو الغالب، بل المراد به ما يعم ذلك، و هو بقاء كل من الموجب و القابل في نفس المكان الذي جري فيه العقد، فلو افترض أن كلا منهما في مكان، و تفاهما تفاهما تاما بالهاتف أو بغيره كان اتحاد المجلس هنا بقاء كل



[ صفحه 150]



في مكانه، فان تركه الي غيره حصل التعدد، و لم يبق للخيار من موضوع.

و اذا اكرها، أو أحدهما علي التفريق يبقي الخيار، لانهما فرقا، و لم يفترقا أجل، اذا طال أمد الفرقة الجبرية، بحيث يعلم أنهما لا يمكثان عادة في مجلس العقد أكثر من الأمد المنصرم يبطل الاتحاد بعد هذا الأمد التقديري.


معناها


اذا اتفق اثنان علي أن يكون المال من أحدهما، و العمل بهذا المال في التجارة من الآخر، و علي أن يكون الربح بينهما سمي هذا الاتفاق مضاربة، و قراضا، و مقارضة.

و مصدر التسمية بالمضاربة قوله تعالي: (و آخرون يضربون في الأرض يبتغون من فضل الله) [1] و وجه التسمية بالقراض أن معني القرض القطع، تقول: قرضت الشي ء، أي قطعته، و صاحب المال هنا يقتطع قدرا من ماله، و يسلمه الي العامل، أما المقارضة فمعناها المساواة..

و يجوز أن يكون كل من المالك و العامل أكثر من واحد، فيعطي الرجل ماله لاثنين علي سبيل المضاربة، أو يعطي الرجلان مالهما لواحد كذلك.

و قد تكررت في كتب الفقه، باب المضاربة هذه العبارة: ان اتفقا علي أن يكون المال من أحدهما، و العمل من الآخر، و الربح بينهما فهو مضاربة، و ان اتفقا علي أن يكون الربح للعامل و الخسارة عليه، و لا شي ء للمالك الا رأس المال فهو قرض المعروف بالدين، و ان اتفقا علي أن يكون الربح للمالك، و الخسارة عليه، و لا شي ء للعامل الا اجرة المثل أو الأجرة المسماة فهو بضاعة.



[ صفحه 152]



و جاء في كتاب الجواهر: «ان المضاربة تلحقها بعض أحكام الوكالة، و الوديعة، و الشركة، و غيرها كالغصب، و أجرة المثل».


پاورقي

[1] المزمل: 20.


الاقرار بنسب الميت


اذا مات انسان مجهول النسب، فقال شخص: هذا ابني، و لم ينازعه في ذلك أحد، و كان تولده منه ممكنا، اذا كان كذلك يثبت نسبه و يرثه ان كان له مال، سواء أكان الميت صغيرا، أو كبيرا، لأن السبب لثبوت النسب في حياته هو الاقرار به، و الاقرار موجود بعد الموت فيثبت به النسب، تماما كما يثبت به في الحياة. قال الشهيد الثاني في شرح اللمعة: «لا يعتبر تصديق الصغير و المجنون و الميت، بل يثبت نسبهم بمجرد الاقرار، لأن التصديق انما يعتبر مع امكانه، و هو ممتنع منهم، ثم نسب هذه الفتوي الي الفقهاء، و نقل صاحب الجواهر عن كتاب جامع المقاصد و الرياض عدم الخلاف في ذلك.


الخلاصة


و كلمة الخلاصة ان أية قرينة تصل بالدعوي اثناء رؤيتها يجوز للحاكم أن يعتمدها، و يبني حكمه عليها، مع وجود العلم القاطع، سواء أكانت القرينة من نوع الطب الشرعي، أو اللزوم العقلي، أو غيره لأن العلم لا يفرق بين سبب و آخر من اسبابه. أما مع عدم العلم فيترك تقدير القرينة الي الحاكم، ان شاء طرحها بالمرة، و ان شاء رجح و عزز بها أحد الأدلة، حسب اقتناعه و اطمئنانه بينه و بين خالقه جل و عز.



[ صفحه 134]




مواعظ جعفري در اصول و فروع


سيدغلام حيدرخان هندي، هند.


الفصول الأربعة


ثم فكر بعد هذا في ارتفاع الشمس و انحطاطها لإقامة هذه الأزمنة الأربعة من السنة و ما في ذلك من التدبير و المصلحة، ففي الشتاء تعود الحرارة، في الشجر و النبات، فيتولد فيهما مواد الثمار، و يتكثف الهواء فينشأ منه السحاب و المطر، و تشتد أبدان الحيوان و تقوي، و في الربيع تتحرك و تظهر المواد المتولدة في الشتاء، فيطلع النبات، و تنور [1] الأشجار، و يهيج الحيوان للسفاد، و في الصيف يحتدم الهواء فتنضج الثمار، و تتحلل فضول الأبدان، و يجف وجه الأرض، فتهيأ للبناء و الأعمال، و في الخريف يصفو الهواء، و ترتفع الأمراض، و تصح الأبدان، و يمتد الليل، فيمكن فيه بعض الأعمال لطوله، و يطيب الهواء فيه إلي مصالح أخري لو تقصيت لذكرها لطال فيها الكلام.



[ صفحه 127]




پاورقي

[1] تنور الأشجار: أي تخرج نورها، بفتح فسكون، أي زهرها.


صبغة الله


أصول الكافي 2 / 14، ح 2: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن داود بن سرحان، عن عبدالله بن فرقد عن حمران:...

عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (صبغة الله و من أحسن من الله صبغة) [1] .

قال: الصبغة هي الاسلام.


پاورقي

[1] سورة البقرة، الآية: 138.


عليك بالماء


[تفسير العياشي 1 / 109، ح 326: عن جميل قال سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

كان الناس يستنجون بالحجارة و الكرسف [1] ثم أحدث الوضوء [2] و هو خلق حسن فأمر به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و صنعه و أنزله الله في كتابه «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين». [3] .



[ صفحه 66]




پاورقي

[1] الكرسف: القطن.

[2] أي: الاستنجاء بالماء.

[3] سورة البقرة، الآية: 222.


اهداء الصلاة


ثواب الأعمال 188: حدثني محمد بن الحسن، عن الصفار، عن البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن مرازم قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ان رجلا أتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال: يا رسول الله اني جعلت ثلث صلاتي لك.

فقال له: خيرا.

فقال: يا رسول الله اني جعلت نصف صلاتي لك.

فقال: ذلك أفضل.

قال: يا رسول الله اني قد جعلت كل صلاتي لك.

قال: اذا يكفيك الله ما أهمك من أمر دنياك و آخرتك.



[ صفحه 59]



فقال له رجل: أصلحك الله كيف يجعل صلاته له؟

قال أبو عبدالله عليه السلام: لا يسأل الله شيئا الا بدأ بالصلاة علي محمد و آل محمد.


فلسفة التنزيه


قال في احدي محاضراته لطلابه في تنزيه الله:

«من زعم أن الله في شي ء أو علي شي ء أو يحول من شي الي شي ء، أو يخلو منه شي ء، أو يشتغل به شي ء...

فقد وصفه بصفة المخلوقين، و الله خالق كل شي ء لا يقاس بالقياس و لا يشبه بالناس، لا يخلو منه مكان، و لا يشتغل به مكان، قريب في بعده، بعيد في قربه ذلك الله رب العالمين لا اله غيره».

و في نفي شبهة الجسم و الصورة قال: «ان الجسم محدود متناه، و الصورة محدودة متناهية، فاذا احتمل الحد احتمل الزيادة و النقصان و اذا احتمل الزيادة



[ صفحه 303]



و النقصان كان مخلوقا».

الحد احتمل الزيادة و النقصان، و اذا احتمل الزيادة و النقصان كان مخلوقا».

و يلتبس علي أحدهم قول الامام، فيسأله: ماذا أقول؟.

فيلطف به الامام، و يعلمه كيف ينزه الله عزوجل عن الجسم و الصورة فيقول له: لا جسم و لا صورة...

و هو مجسم الأجسام، و مصور الصور..

لم يتجزأ و لم يتناه، و لم يتزايد، و لم يتناقص، لو كان كما يقولون لم يكن بين المخلوق و الخالق فرق، و لا بين المنشي ء و المنشاء» [1] .


پاورقي

[1] أصول الكافي باب النهي عن الجسم و الصورة.


معني گفته ي حضرت ابراهيم به غير خدا: «اين پروردگار من است» چيست؟


از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ي غير خدا: (هذا ربي) [1] «اين پروردگار من است» سؤال شد كه آيا با اين كلام شرك ورزيد؟

حضرت فرمود: هر كس اين سخن را امروز بگويد مشرك است، ولي از ابراهيم شرك شمرده نمي شود، زيرا اين سخن در طريق رسيدن به پروردگارش بود، و شرك نيست.

- شايد مراد از اين كلام اين است كه در مسير بحث يا مباحثه با ديگران براي رسيدن به حقيقت، مطرح كردن چنين جمله اي بي اشكال است. [2] .



[ صفحه 110]




پاورقي

[1] سوره ي انعام آيه ي 76.

[2] بحارالأنوار: ج 11 ص 77 ح 5.


حديث 129


2 شنبه

من اعتدل يوماه فهو مغبون.

هر كه دو روزش، يكنواخت باشد زيان ديده است.

بحار، ج 75، ص 277


غزارة علمه


و عنه: عن أبي الحسين محمد بن هارون بن موسي قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن الحسين، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عمن ذكره، عن حذيفة بن منصور، عن يونس قال: سمعته يقول و قد مررنا بجبل فيه دود، فقال: أعرف من يعلم اناث هذا الدود من ذكرانه و كم عدده ثم قال: نعلم ذلك من كتاب الله، و في كتاب الله تبيان كل شي ء [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 128.


آيا بهشتي هستم؟


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با خردمند از مردم مشورت كن، به درستي كه او امر نمي كند مگر به خوبي.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مردي از اهل شام نزد ما آمد، مذهب شيعه را بر او عرضه داشتيم، پذيرفت. در حال جان دادن نزد او بودم. به من گفت: اي ابوبصير! من آن چه تو گفتي پذيرفتم، آيا بهشتي هستم؟ گفتم: من ضامن مي شوم كه حضرت صادق عليه السلام بهشت را براي تو شفاعت كند. آن مرد از دنيا رفت. من خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. حضرت بي مقدمه فرمود: اي ابامحمد! به آن وعده اي كه درباره ي بهشت به رفيقت دادي وفا شد.



[ صفحه 217]




كتابه إلي جابر بن حسان (حيان) في الطب


جعفر بن جابر الطّائيّ قال: حدّثنا موسي بن عمر بن يزيد الصّيقل قال: حدّثنا عمر بن يزيد [1] قال: كتب جابر بن حسّان [2] الصّوفيّ [3] إلي أبي عبد الله عليه السلام قال: يابن رسول الله منعتني ريح شابكة شبكت بين قرني إلي قدمي فادع الله لي. فدعا له وكتب إليه:

عَلَيكَ بِسُعوطٍ العَنبرِ وَالزَّيبَقِ علي الرِّيقِ، تُعافي منها إن شاءَ اللهُ تَعالي.

فَفَعَلَ ذلِكَ فَكَأنَّما نَشَطَ مِن عِقالٍ. [4] .



[ صفحه 103]




پاورقي

[1] راجع: في ذيل «كتابه عليه السلام إلي عذافر».

[2] في بعض النسخ: «جابر بن حيّان» بدل «جابر بن حسّان».

[3] جابر بن حيّان

جابر بن حيّان: الصّوفيّ الطرسوسيّ أبو موسي، من مشاهير أصحابنا القدماء، كان عالماً بالفنون الغريبة وله مؤلفات كثيرة أخذها من الصّادق عليه السلام، وقد تعجب غير واحد من عدم تعرض الشّيخ والنّجاشي لترجمته، وقد كتب في أحواله وذكر مؤلفاته كتب عديدة من أراد الاطّلاع عليها فليراجعها، قال: جرجي زيدان في مجلة الهلال علي ما حكي عنه: إنّه من تلامذة الصّادق عليه السلام، وإن أعجب شي ء عثرت عليه في أمر الرّجل أنّ الأوروبيّين اهتمّوا بأمره أكثر من المسلمين والعرب، وكتبوا فيه وفي مصنّفاته تفاصيل، وقالوا: إنّه أوّل من وضع أساس الكيمياء الجديدة، وكتبه في مكاتبهم كثيرة، وهو حجّة الشّرقيّ علي الغربيّ إلي أبد الدّهر. (راجع: معجم رجال الحديث: ج4 ص9 الرّقم2009).

[4] طبّ الأئمّة لابني بسطام: ص70، الفصول المهمّة في أصول الأئمّة: ج3 ص179 ح2819، بحار الأنوار: ج62 ص186 ح1 نقلاً عن طبّ الأئمةعليهم السلام.


الآفات و نظر الجهال اليها و الجواب علي ذلك


اتخذ أناس من الجهال هذه الآفات الحادثة في بعض



[ صفحه 149]



الأزمان - كمثل الوباء و اليرقان و البرد و الجراد - ذريعة الي حجود الخالق و التدبير و الخلق، فيقال في جواب ذلك: أنه ان لم يكن خالق و مدبر فلم لا يكون ما هو أكثر من هذا و أفظع؟ فمن ذلك أن تسقط السماء علي الأرض، و تهوي الأرض فتذهب سفلا، و تتخلف الشمس عن الطلوع اصلا، و تجف الأنهار و العيون حتي لا يوجد ماء للشفة، و تركد الريح، حتي تخم الأشياء و تفسد، و يفيض ماء البحر علي الأرض فيغرقها، ثم هذه الآفات التي ذكرناها من الوباء و الجراد و ما اشبه ذلك ما بالها لا تدوم و تمتد، حتي تجتاح كل ما في العالم، بل تحدث في الأحايين، ثم لا تلبث أن ترفع. أفلا تري أن العالم يصان و يحفظ من تلك الأحداث الجليلة التي لو حدث عليه شي ء منها كان فيه بواره ويلذع احيانا بهذه الآفات اليسيرة، لتأديب الناس و تقويمهم، ثم لا تدوم هذه الآفات، بل تكشف، عنهم عند القنوط منهم، فيكون وقوعها بهم موعظة و كشفها عنهم رحمة.

و قد أنكرت المنانية من المكاره و المصائب التي تصيب الناس فكلاهما يقول: ان كان للعالم خالق رؤوف رحيم، فلم تحدث فيه هذه الأمور المكروهة... و القائل



[ صفحه 150]



بهذا القول يذهب الي أنه ينبغي أن يكون عيش الانسان في هذه الدنيا صافيا من كل كدر، و لو كان هكذا كان الانسان يخرج من الأشر و العتو الي ما لا يصلح في دين و لا دنيا، كالذي تري كثيرا من المترفين و من نشأ في الجدة و الامن، يخرجون اليه حتي أن أحدهم ينسي أنه بشر، و أنه مربوب، أو أن ضررا يمسه، أو أن مكروها ينزل به، أو أنه يجب عليه أن يرحم ضعيفا، أو يواسي فقيرا، أو يرثي المبتلي، أو يتحنن علي ضعيف، أو يتعطف علي مكروب، فاذا عضته المكاره و وجد مضضها، اتعظ و ابصر كثيرا مما كان جهله و غفل عنه، و رجع الي كثير مما كان يجب عليه.

و المنكرون لهذه الأمور المؤدبة بمنزلة الصبيان الذين يذمون الأدوية المرة البشعة، و يتسخطون من المنع من الأطعمة الضارة، و يتكرهون الأدب و العمل، و يحبون أن يتفرغوا للهو و البطالة، و ينالوا كل مطعم و مشرب، و لا يعرفون ما تؤديهم اليه البطالة من سوء النشو و العادة، و ما تعقبهم الأطعمة اللذيذة الضارة من الأدواء و الاسقام، و ما لهم في الأدب من الصلاح، و في الأدوية من المنفعة، و ان شاب ذلك بعض الكراهة، فان قالوا: فلم لم يكن الانسان



[ صفحه 151]



معصوما من المساوي، حتي لا يحتاج الي أن تلذعه هذه المكاره، قيل: اذا يكون غير محمود علي حسنة يأتيها، و لا مستحقا للثواب عليها. فان قالوا: و ما كان يضره أن لا يكون محمودا علي الحسنات مستحقا للثواب، بعد أن يصير الي غاية النعيم و اللذات؟ قيل لهم: اعرضوا علي امري ء صحيح الجسم و العقل، أن يجلس منعما، و يكفي كلما يحتاج اليه بلا سعي و لا استحقاق، فانظروا هل تقبل نفسه ذلك، بل ستجدونه بالقليل مما يناله بالسعي و الحركة اشد اغتباطا و سرورا منه بالكثير مما يناله بغير سعي و لا استحقاق، و كذلك نعيم الآخرة أيضا يكمل لأهله بأن ينالوه بالسعي فيه و الاستحقاق له فالنعمة علي الانسان في هذا الباب مضاعفة، فان اعد له الثواب الجزيل علي سعيه في هذه الدنيا و جعل له السبيل الي أن ينال ذلك بسعي و استحقاق، فيكمل له السرور و الاغتباط بما يناله منه... فان قالوا: أوليس قد يكون من الناس من يركن الي ما نال من خير، و ان كان لا يستحقه، فما الحجة في منع من رضي أن ينال نعيم الآخرة علي هذه الجملة؟ قيل لهم: أن هذا باب لو صح للناس لخرجوا الي غاية الكلب و الضراوة علي



[ صفحه 152]



الفواحش، و انتهاك المحارم، فمن كان يكف نفسه عن فاحشة أو يتحمل المشقة في باب من ابواب البر لوثق بأنه صائر الي النعيم لا محالة، أو من كان يأمن علي نفسه و أهله و ماله من الناس لو لم يخاف الحساب و العقاب، فكان ضرر هذا الباب سينال الناس في هذه الدنيا قبل الآخرة. فيكون في ذلك تعطيل العدل و الحكمة معا، و موضع للطعن علي التدبير بخلاف الصواب و وضع الأمور في غير مواضعها.


خاقاني شرواني


خاقاني شرواني در منشآت نوشته است: جعفر صادق عالم مطلق بود. [1] .


پاورقي

[1] منشآت، ص 175.


المسح علي الرجلين


المسح علي الرجلين مشروع علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله كما رواه الجمهور عن معلي بن عطاء عن أبيه عن ادريس بن أبي اويس الثقفي: انه رأي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم توضأ و مسح علي قدميه. و أخرج مسلم في صحيحه عن عبدالله بن عمر أنه قال: تخلف عنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فادركنا و قد حضرت الصلاة، فجعلنا نمسح علي أرجلنا فنادي: «ويل للاعقاب من النار».

قال القرطبي: و هذا الأثر و إن كانت العادة قد جرت بالاحتجاج به في منع المسح فهو أدل علي جوازه منه في منعه، لأن الوعيد إنما تعلق فيه بترك التعميم لا بنوع الطهارة بل سكت عن نوعها، و ذلك دليل علي جوازه و وجوب المسح هو أيضا مروي عن بعض الصحابة و التابعين.

و الغرض أن أهل السنة اختلفوا في فرض الرجلين، فقام قوم: فرضهما المسح.

و قال آخرون: فرضهما الغسل و ذهب بعضهم الي التخيير بين المسح و الغسل، كما هو مذهب ابن جرير و داود الظاهري و غيرهما.

أما الشيعة فاتقفوا علي وجوب المسح لدلالة الآية الكريمة و هو قوله تعالي: «و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم» بالنصب عطفا علي موضع برؤوسكم كما هو المعروف باللغة العربية و هو كالعطف علي المحل، و قرأ غيرهم بالخفض علي المجاورة، و هو شاذ في اللغة ورد في مواضع لا يلحق بها غيرها و لا يقاس عليها سواها، و لا يجوز حمل كتاب الله علي الشذوذ الذي ليس بمعهود و لا



[ صفحه 275]



مألوف، و الإعراب بالمجاورة انما يكون عند من اجازه، عند فقدان حرف العطف.

و قد صح في صفة وضوء النبي صلي الله عليه و آله و سلم من طريق أهل البيت أنه غسل وجهه و ذراعيه ثم مسح رأسه و قدميه، و صح عن ابن عباس أنه قال: ما أجد في كتاب الله إلا غسلتين و مسحتين. و سنقف علي بيان ذلك في الجزء الخامس من هذا الكتاب إن شاءالله.


قدامة بن مضعون


قدامة بن مضعون بن حبيب المتوفي سنة 36 ه كان من السابقين الأولين و هاجر الهجرتين و استعمله عمر بن الخطاب علي البحرين، فقدم الجارود سيد عبد القيس علي عمر بن الخطاب من البحرين و شهد علي قدامة أنه شرب الخمر فسكر، فقال: من يشهد معك، فقال الجارود: أبو هريرة، فقال عمر لأبي هريرة: بم تشهد؟ قال: لم أره شرب ولكن رأيته سكران يقي ء. فقال عمر: لقد تنطعت في الشهادة، ثم كتب إلي قدامة أن يقدم عليه من البحرين فقدم، فقال الجارود: أقم علي هذا حد الله. فقال عمر: أخصم أنت أم شهيد؟ فقال: شهيد. فقال: قد أديت شهادتك.

ثم غدا الجارود علي عمر فقال: أقم علي هذا حد الله فقال عمر: ما أراك إلا خصما و ما شهد معك إلا رجل واحد، فقال الجارود: أنشدك الله. فقال عمر: لتمسكن لسانك أو لأسوأنك. فقال: يا عمر ما ذلك بالحق أن يشرب ابن عمك الخمر و تسوأني، فقال أبو هريرة: يا أميرالمؤمنين إن كنت تشك في شهادتنا فارسل إلي ابنة الوليد فاسألها - و هي امرأة قدامة - فأرسل عمر إلي هند بنت الوليد ينشدها، فأقامت الشهادة علي زوجها.

فقال عمر لقدامة: إني حادك، فقال قدامة: لو شربت كما تقول ما كان لكم أن تحدوني. فقال عمر: لم؟

قال قدامة: قال الله عزوجل: «ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا... الآية» فقال عمر: أخطأت التأويل أنت إذا اتقيت الله اجتنبت ما حرم الله، ثم أقبل عمر علي الناس فقال: ما ترون في جلد قدامة؟ فقالوا: لا نري أن تجلده ما دام مريضا. فسكت علي ذلك أياما ثم أصبح و قد عزم علي جلده، فقال: ما ترون في جلد قدامة؟ فقالوا: لا نري أن تجلده ما دام وجعا. فقال عمر: لأن يلقي الله تحت السياط أحب إلي من أن ألقاه و هو في عنقي، إئتوني بسوط تام. فأمر به فجلد. [1] .

هذه قصة قدامة و إقامة الحد عليه و تأويله فيما ارتكبه و لم نوردها لنحط



[ صفحه 605]



من كرامته أو نطعن عليه في دينه، فله شرف الهجرة و السبق، ولكنا ذكرناها ليتضح لنا عدم صحة ما يقولون بعدم مؤاخذة المتأول و إن خالف الإجماع و ما هو معلوم بالضرورة كقضية أبي الغادية و قتله لعمار بن ياسر مع اعترافه بأن ما ارتكبه جريمة توجب دخول النار.

و هناك جماعة من الصحابة تأولوا فأخطأوا فلم يدرأ تأويلهم الحد لوقوعهم في الخطأ. منهم: أبو جندل و ضرار بن الخطاب و أبو الأزور فقد وجدهم أبو عبيدة قد شربوا الخمر فأنكر عليهم فقال أبو جندل: «ليس علي الذين آمنوا جناح فيما طعموا... الآية» و لم ينفعهم ذلك و أقام عليهم الحد. فأين العدالة من إقامة الحد.

و كان عبدالرحمن بن عمر بن الخطاب قد شرب الخمر بمصر فأقام الحد عليه عمرو بن العاص إلي كثير من ذلك.


پاورقي

[1] الإصابة ج 3 ص 228.


دفاع الشافعية


قال الفخر الرازي: اما دعوي الرفض فباطلة، لأنه قد اشتهر عنه انه كان يقول بامامة الخلفاء الراشدين، و كان كثير الطعن في الروافض، قال يونس بن عبدالاعلي: سمعت الشافعي يقول: اجيز شهادة أهل الأهواء كلهم الا الرافضة فانهم يشهدون بعضهم لبعض. و قال يونس:كان الشافعي يعيب الروافض و يقول: هم شر عصابة.

و أما مدح علي و حبه و الميل اليه فذلك لايوجب القدح، بل يوجب أعظم أنواع المدح.

و أما طعن يحيي بن معين فالجواب عنه، ما روي البيهقي عن أبي داود السجستاني. انه قيل لأحمد بن حنبل: ان يحيي بن معين ينسب الشافعي الي الشيعة، فقال أحمد: كيف عرفت ذلك؟ فقال يحيي نظرت في قتال أهل البغي فرأيته قد احتج من اوله الي آخره بعلي بن أبي طالب.

فقال أحمد: يا عجبا لك!!! فيمن كان يحتج الشافعي في قتال أهل البغي، فان أول من ابتلي من هذه الأمة بقتال أهل البغي هو علي بن أبي طالب، قال: فخجل يحيي من كلامه. و ايضا فان يحيي بن معين كان شديد الحسد للشافعي و كان يلوم أحمد بن حنبل علي تعظيم الشافعي.

و لما سمع الشافعي ان بعض الناس رماه بالتشيع أنشد و قال:



اذا نحن فضلنا عليا فاننا

روافض بالتفضيل عند ذوي الجهل



و فضل ابي بكر اذا ما ذكرته

رميت بنصب عند ذكراي للفضل



فلا زلت ذا رفض و نصب كلاهما

أدين به حتي أوسد في الرمل [1] .




پاورقي

[1] مناقب الشافعي للرازي ص 52 - 51.


قبل الاغتسال


و اختلف الفقهاء في وطء الحائض في طهرها و قبل الاغتسال، فذهب أبوحنيفة و أصحابه الي أن ذلك جائز، اذا طهرت لاكثر أمد الحيض، و هو عنده عشرة أيام [1] و به قال الأوزاعي.

و ذهب مالك و الشافعي و أحمد الي عدم الجواز حتي تغتسل و سبب اختلافهم الاحتمال الذي في قوله تعالي: (فان تطهرن فآتوهن من حيث أمركم الله) فهل المراد به الطهر الذي هو انقطاع دم الحيض أم الطهر بالماء؟

ثم ان كان الطهر بالماء فهل المراد طهر جميع الجسد أم طهر الفرج. كما ذهب اليه الأوزاعي؟ لأن الطهر في كلام العرب و عرف الشرع اسم مشترك يقال علي هذه المعاني الثلاثة.

و قد رجح المانعون بأن صيغة التفعل انما تنطلق علي ما يكون من فعل المكلفين لا علي ما يكون من فعل غيرهم، فيكون قوله تعالي: (فاذا تطهرن) أظهر في معني الغسل بالماء منه في الطهر الذي هو انقطاع الدم، و الاظهر يجب المصير اليه حتي يدل الدليل علي خلافه [2] .

و غسل الحيض كغسل الجنابة في الكيفية من الارتماس و الترتيب، نعم المشهور عند الشيعة انه لا يجزي عن الوضوء.



[ صفحه 229]




پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 44 و ملتقي الأبحر ص 7.

[2] ابن رشد في البداية ج 1 ص 56.


سلمة بن الفضل


ابوعبدالله سلمة بن الفضل الأبرش الأنصاري المتوفي سنة 191.

خرج حديثه ابوداود، و الترمذي، و ابن ماجة في التفسير، و روي عنه كاتبه عبدالرحمن بن الرازي، و يحيي بن معين، و عبد بن محمد المسندي، و عثمان بن ابي شيبة، و محمد بن حميد الرازي، و محمد بن عمرو زنيج، و وثيمة بن موسي المصري، و يوسف بن موسي القطان و علي بن بحر و علي بن هاشم بن مرزوق، و مقاتل بن محمد و غيرهم. [1] .

قال ابن معين: كتبنا عنه و ليس به بأس و كان يتشيع و كان يحيي يقول: ليس من لدن بغداد الي ان يبلغ خراسان اثبت في ابن اسحاق من سلمة.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 153: 4 و الجرح و التعديل 139: 2 ق 1 و ميزان الاعتدال و غيرها.


ثورة عيسي بن زيد بن علي بن الحسين


و نهض عيسي بأعباء ثورة ابراهيم، اذ كان حامل رايته، و وصيه من بعده، و لما قتل ابراهيم الامام اختفي عيسي.

و قد بذل له المنصور الأمان بالأيمان، ولكن عيسي لم يأمن لأمانه، فخافه المنصور مخافة عظيمة لأنه لم يأمن وثوبه عليه، فقيل لعيسي في ذلك، فقال: و الله لئن يبيتن ليلة واحدة خائفا مني أحب الي مما طلعت عليه الشمس.

بل ذكر أنه قام علي المنصور بجيش عظيم مؤلف من 120 ألف جندي، ولكنه هزم و اختفي الي آخر عمره.

ولكن هذه الثورة أخفقها الزمن، و اضمحلت، اذ أنه في بداية أمرها و حبا لأبيه زيد، و بمدح الامام الصادق عليه السلام له، و سيرته الطيبة في الأمصار، اغرت الرعية بولده عيسي فانضموا تحت لوائه، ولكن بما أن هذه الثورة لم تكن مرتكزة علي دعامة دينية، و علي أساس التقوي، فان أتباع عيسي بدا عليهم الأفول والانهزام، بعد أن علموا أن قائدهم يريد أن يجعلهم معبرا و جسرا، ليفوز بدنياه و ان غرق الجميع.

فأصحاب النفوس الطيبة و الواعية وعوا هذه القضية، و خاصة عندما لم يروا سندا شرعيا يلجأون اليه، اذ أن الامام الصادق عليه السلام ليس بمعزل عن السياسة، و ان كان بمنظار السرية، فلم يمدح ثورته و لو لثقات أصحابه، كما كان الحال في جهاد عمه زيد رحمه الله، فتركوه و شأنه، فانهزم من مكان الي مكان و قد طال عمره الي زمن المهدي العباسي، فلم يعثر به.



[ صفحه 435]



و قد صدق قول الامام الصادق عليه السلام فيه «لكأني بك تطلب لنفسك جحرا تدخل فيه، و ما أنت في المذكورين عند اللقاء، و اني لأظنك اذا صفق خلفك طرت مثل الهيق [1] النافر».

و يظهر منه كلام خبيث للامام عليه السلام حتي أنه لم يتورع عن سجنه [2] .

بل كان عيسي مستعدا لأن يبؤ باثمه و اثم قاتله، فيكون من الخاسرين، مقابل حطام زائل.

فقال يوما لمحمد بن عبدالله بن الحسن (النفس الزكية). من خالف بيعتك من آل أبي طالب فأمكني أضرب عنقه [3] .

و هكذا اذا خلا الورع من القلوب، فسيضعف الطالب و المطلوب، و حب الجهاد لا شك أنه سيذوب، و لن يشيد لتلك الثورة قلاع، الا ما يفوح منه ما تنفر منه الطباع، و تستلذه السباع.

و من هنا ذم الامام الصادق عليه السلام الثورات التي تسعي الي التفرقة و الخيانة، و مدح الثورات العادلة التي تؤدي بالانسانية الي حياة ملؤها الود و العدالة، و هذا يرجع الي طبيعة الأجواء المحيطة بالثورة، مع الأخذ بعين النظر من قائدها و مديرها!! و هل أن قبطان سفينة المسيرة، تقيا ورعا حاذقا، يسير بهم بسفينة النجاة، أم بسفينة الولاة؟!!.



[ صفحه 437]




پاورقي

[1] الهيق: ذكر النعام.

[2] بحارالأنوار ج 47 / 284 - الكافي ج 1 / 362 باب ما يفعل به بين دعوي المحق و المبطل ح 17 - معجم رجال الحديث ج 13 / 187 - الامامة و السياسة ج 2 / 185 - الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة ص 71 - التنقيح ج 2 / 360 المعارف 509.

[3] التنقيح ج 2 / 360.


ثمن البغلة


و في الاختصاص عن سماعة قال: سأل رجل أباحنيفة عن الشي ء، و عن لا شي ء، و عن الذي لا يقبل الله غيره، فأخبر عن الشي ء، و عجز عن لا شي ء!

فقال: اذهب بهذه البغلة الي امام الرافضة! فبعها منه بلا شي ء، و اقبض الثمن.

فأخذ بعذارها [1] ، و أتي بها أبا عبدالله عليه السلام، فقال له أبو عبدالله عليه السلام: استأمر [2] أباحنيفة في بيع هذه البغلة.

قال: قد أمرني ببيعها.

قال: بكم؟

قال: بلا شي ء.

قال له: ما تقول؟

قال: الحق أقول.

فقال: قد اشتريتها منك بلا شي ء.

قال: و أمر غلامه أن يدخله المربط [3] ، قال: فبقي محمد بن الحسن ساعة ينتظر الثمن، فلما أبطأه الثمن قال: جعلت فداك، الثمن؟

قال: الميعاد اذا كان الغداة.

فرجع الي أبي حنيفة، فأخبره، فسر بذلك، فرضيه منه، فلما كان من الغد وافي أبو



[ صفحه 98]



حنيفة.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: جئت لتقبض ثمن البغلة لا شي ء؟

قال: نعم، و لا شي ء ثمنها!

قال: نعم.

فركب أبو عبدالله عليه السلام البغلة، و ركب أبوحنيفة بعض الدواب، فتصحرا جميعا، فلما ارتفع النهار نظر أبو عبدالله عليه السلام الي السراب [4] يجري قد ارتفع، كأنه الماء الجاري، فقال أبو عبدالله عليه السلام: يا أباحنيفة، ماذا عند الميل كأنه يجري؟

قال: ذاك الماء يا ابن رسول الله!

فلما وافيا الميل و جداه أمامهما فتباعد، فقال أبو عبدالله عليه السلام: اقبض ثمن البغلة، قال الله تعالي: (كسراب بقيعة يحسبه الظمآن مآء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده). [5] .

قال: فخرج أبوحنيفة الي أصحابه كئيبا [6] حزينا، فقالوا له: ما لك يا أباحنيفة؟

قال: ذهبت البغلة هدرا! و كان قد أعطي بالبغلة عشرة آلاف درهم. [7] .


پاورقي

[1] العذار من اللجام: ما سال علي خد الفرس. لسان العرب 549:4.

[2] استأمره: طلب منه الأمر.

[3] «مرابط الخيل: موضعها التي تربط فيها». مجمع البحرين 248:4.

[4] قال ابن السكيت: «السراب الذي يجري علي وجه الأرض كأنه الماء، و هو يكون نصف النهار». لسان العرب 465:1.

[5] النور: 39.

[6] «الكآبة: سوء الهيئة و الانكسار من الحزن في الوجه خاصة». كتاب العين 418:5.

[7] الاختصاص: 190؛ بحارالأنوار239:47 / 24؛ مستدرك الوسائل 323:13 / 15484.


ميسر بن عبدالعزيز


ميسر بن عبدالعزيز النخعي الكوفي المدائني، روي عن الصادقين عليهماالسلام، و روي عنه عدة من أعيان الثقات، و كثير منهم من أصحاب الاجماع، و عده ابن شهر اشوب في المناقب من خواص الصادق عليه السلام و قيل انه توفي أيام الصادق عام 136.

و الثناء عليه كثير كقول أبي جعفر عليه السلام «يا ميسر أما أنه قد حضر أجلك غير مرة و لا مرتين، كل ذلك يؤخر الله بصلتك لقرابتك» و جاء مفاد هذا الحديث مكررا، و كقوله أيضا له «اني لأحب ريحكم و أرواحكم، و انكم علي دين الله و دين ملائكته» الي ما سوي هذه الأحاديث الشاهدة له بالكرامة و الجلالة.


الناووسية


قال النوبختي [1] قالت الناووسية أن جعفر بن محمد حي لم يمت و لا يموت حتي يظهر و يلي أمر الناس و أنه هو المهدي ، و زعموا أنهم رووا عنه أنه قال:ان رأيتم رأسي قد أهوي عليكم من جبل فلا تصدقوه فاني أنا صاحبكم . و انه قال لهم:ان جاءكم من يخبركم عني أنه مرضني و غسلني و كفنني فلا تصدقوه فاني صاحبكم ، صاحب السيف .

و قال الشهرستاني [2] عن أبي حامد الزوزني:أن الناووسية زعمت أن عليا



[ صفحه 532]



باق ، وستنشق الأرض عنه قبل يوم القيامة فيملأ الأرض عدلا .

و قال الاسفرائيني [3] انضم الي هذه الفرقة قوم من السبئية ، فزعموا جميعا أن جعفرا كان عالما بجميع معالم الدين .

و هذه الفرقة تسمي الناووسية لأنهم لقبوا برئيس لهم يقال له:عجلان ابن ناووس من أهل البصرة .


پاورقي

[1] فرق الشيعة:67 ، و المقالات و الفرق:80 - 79.

[2] الملل و النحل 148:1.

[3] الفرق بين الفرق:80.


سليمان الأعمش


أبومحمد سليمان بن مهران الأعمش الأسدي الكوفي، اتفقت الخاصة و العامة علي و ثاقته و فضله و جلالته، و قد أثني العامة عليه الثناء الجميل، و اعترفوا له بالمزايا الحميدة مع اعترافهم بتشيعه، فهذا الذهبي في ميزان الاعتدال يقول:



[ صفحه 382]



«أبومحمد أحد الأئمة الثقات عداده في صغار التابعين». و يقول: «فالأعمش عدل صادق ثبت، صاحب سنة و قرآن»، الي غيره من مؤلفي الرجال و التراجم.

و كان راوية لفضائل أميرالمؤمنين عليه السلام، حتي أن الخاصة و العامة روت أن المنصور سأله: كم تحفظ من الحديث في فضائل علي عليه السلام؟ قال له: عشرة آلاف حديث، و في بعض الروايات علي بعض النسخ أو ألف حديث، و لعل هذا الترديد منه كان حذرا من المنصور لعلمه بما يحقده علي أولاد علي عليه السلام، و لما انتبه المنصور لقصد الأعمش من الترديد أراد أن يطمئنه عما اختلج في نفسه، فقال له: بل عشرة آلاف كما قلت أولا.

قيل: ان ولادته كانت سنة قتل الحسين عليه السلام و هي سنة 61، و وفاته في الخامس و العشرين من ربيع الأول عام 148 و هي سنة وفاة الامام الصادق عليه السلام.

عده الشيخ رحمه الله [1] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: سليمان بن مهران أبومحمد الأسدي مولاهم الأعمش الكوفي.

و ذكره ابن داود [2] في القسم الأول و قال: مهمل.

و قال سيد الحكماء الداماد قدس سره: معروف بالفضل و الثقة و الجلالة و التشيع و الاستقامة.

و قال الشيخ البهائي رحمه الله في محكي رسالته الموسومة بتوضيح المقاصد ما لفظه: في الخامس و العشرين من ربيع الأول سنة ثمان و أربعين و مائة توفي سليمان



[ صفحه 383]



ابن مهران الأعمش، و كان من الزهاد و الفقهاء، و الذي استفدته من تصفح التواريخ أنه من الشيعة الامامية.

و قال المجلسي [3] دخل علي الأعمش في علته التي قبض فيها ابن شبرمة و ابن أبي ليلي و أبوحنيفة، فسألوه عن حاله، فذكر ضعفا شديدا و ذكر ما يتخوف من خطيئاته، و أدركته رقة فبكي، فأقبل أبوحنيفه فقال: يا أبامحمد، اتق الله و انظر لنفسك، فانك في آخر يوم من الدنيا و أول يوم من أيام الآخرة و قد كنت تحدث في علي بن أبي طالب بأحاديث لو رجعت عنها خيرا لك، قال الأعمش: مثل ماذا يا نعمان؟ قال: مثل حديث عباية: أنا قسيم النار، قال: أو لمثلي تقول يا يهودي؟ أقعدوني، سندوني، حدثني - و الذي اليه مصيري - موسي بن طريف - و لم أر أسديا كان خيرا منه - قال: سمعت عباية بن ربعي أمام الحي قال: سمعت عليا أميرالمؤمنين عليه السلام يقول: أنا قسيم النار، أقول: هذا وليي دعيه و هذا عدوي خذيه.

و عنه، عن أبي سعيد الخدري (رض) قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اذا كان يوم القيامة يأمر الله عزوجل فأقعد أنا و علي علي الصراط، و يقال لنا: أدخلا الجنة من آمن بي و أحبكما، و أدخلا النار من كفر بي و أبغضكما، قال أبوسعيد: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما آمن بالله من لم يؤمن بي و من لم يتول - أو قال - لم يحب عليا.

و قال الذهبي [4] سليمان بن مهران الأعمش الامام أبومحمد الأسدي مولاهم



[ صفحه 384]



الكاهلي الكوفي الحافظ المقري ء أحد الأئمة الأعلام.

يقال ولد بقرية من عمل طبرستان، و ذلك سنة احدي و ستين.

و قال يحيي القطان: كان الأعمش من النساك، و كان محافظا علي الصف الأول، و هو علامة الاسلام.

و قال أحمد بن عبدالله العجلي: كان ثقة ثبتا، كان محدث الكوفة في زمانه، و كان الأعمش عسرا سي ء الخلق، قال: و كان فيه تشيع.

و توفي في ربيع الأول سنة ثمان و أربعين و مائة، و له سبع و ثمانون سنة.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 206، الرقم 72.

[2] رجال ابن داود: 106، الرقم 729.

[3] بحارالأنوار29 : 196.

[4] تأريخ الاسلام (و فيات 141 - 160) : 161.


دعاؤه في الحمد علي فضل الله


من أدعية الامام عليه السلام، هذا الدعاء، وكان يدعو به، علي فضل الله تعالي، علي أهل البيت عليهم السلام:

الحمد لله علي علمه، والحمد لله علي فضله علينا، وعلي جميع خلقه، وكان به أكرم الفضل في ذلك.» [1] .


پاورقي

[1] قرب الاسناد (ص 6 - 7).


في معرفة الأنبياء


قال الصادق: ان الله عزوجل مكن الانبياء من خزائن لطفه و كرمه و رحمته. و علمهم من مخزون علمه و أفردهم من جميع الخلائق اذ جعلهم لنفسه، فلا يشبه أحوالهم و أخلاقهم أحد من الخلائق أجمعين. اذ جعلهم وسائل سائر الخلق اليه، و جعل حبهم و طاعتهم سبب رضاه و خلافهم و انكارهم سبب سخطه. و أمر كل قوم و فئة، باتباع ملة رسولهم، ثم أبي أن يقبل طاعة [1] الا بطاعتهم و تمجيدهم و معرفة حبهم و تبجيلهم و حرمتهم و وقارهم و تعظيمهم، و جاههم عند الله تعالي، فعظم جميع أنبياء الله تعالي و لا تنزلهم منزلة أحد ممن دونهم، و لا تتصرف بعقلك في مقاماتهم و أحوالهم و اخلاقهم، الا ببيان محكم من عند الله، و اجتماع أهل البصائر بدلائل يتحقق بها فضائلهم و مراتبهم، بالوصول الي حقيقة مالهم عند الله تعالي، فان قابلت أقوالهم و أفعالهم بمن دونهم من الناس أجمعين، فقد أسأت صحبتهم، و أنكرت معرفتهم، و جهلت خصوصيتهم بالله، و سقطت عن درجة حقائق الايمان و المعرفة فاياك ثم اياك.



[ صفحه 267]




پاورقي

[1] أحد.


ايوب الخراساني


أبو أيوب الخراساني.

محدث أحواله كسابقه.



[ صفحه 78]



روي عنه عبد الله بن مسكان.

المراجع:

رجال البرقي 44. معجم رجال الحديث 21: 36.


سكين بن عبد العزيز


سكين بن عبد العزيز النصري، وقيل النضري، وقيل البصري.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 42. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 166. نقد الرجال 156. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 135. أعيان الشيعة 7: 273. منتهي المقال 149. منهج المقال 166.


محمد الحلبي


محمد الحلبي، وقيل ابن الحلبي.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم. روي عنه عبد الله بن مسكان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 16: 35.