بازگشت

معروف بن خربوذ مكي


شيخي جليل القدر و عابدي بلند پايه و يكي از اصحاب اجماع است كه حديث منقول از او در شمار صحاح آورده مي شود [1] او بين عامه و خاصه معروف بوده است. [2] .

معروف بن خربوذاز اعاظم صحابه ائمه بزرگوار، حضرات علي بن الحسين [3] و محمد بن علي [4] و جعفر بن محمد الصادق [5] عليهم السلام بوده، و امتياز مخصوص وي به كثرت عبادت اوست.

همان گونه كه در شرح حال جميل بن دراج گذشت، وقتي كه فضل بن شاذان از سجده طولاني ابن ابي عمير در شگفت شد، ابن ابي عمير داستان شگفتي خود را از سجدهاي جميل بن دراج ذكر كرد و گفت كه جميل بن دراج به او گفته بود كه سجده طولاني اش در مقايسه با سجده هاي طولاني معروف بن خربوذ، بس ناچيز بوده است. [6] .

معروف بن خربوذ، به كثرت عبادت و طول سجده كه غايت خضوع و منتهاي عبادت است، و اقرب حالات بنده به نزد پرودگار، و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و محل



[ صفحه 325]



توجه بوده است. او اين نشانه از شيعه راستين علي (ع) بودن را، كه - به فرموده امام صادق (ع) - معروف بودن به عبادت است [7] ، به خوبي دارا بود.

مرحوم كليني، در كافي، باب علامات و صفات مؤمن، از معروف بن خربوذ، از امام باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را، در عراق، به جماعت گزارد؛ چون رو برگردانيد، مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گريست و آنان را نيز گرياند، سپس فرمود: هان به خدا، در زمان دوست و رفيقم پيغمبر (ص)، مردمي را مي شناختم كه در بامداد و شام ژوليده و گرد آلود و گرسنه بودند، پيشاني آنان (در اثر سجده) مانند زانوي بز بود، شب را براي پروردگار خود با سجود و قيام مي گذرانيدند، گاهي روي پا ايستاده و گاهي پيشاني به زمين مي گذاشتند،با پروردگار خود مناجات نموده، و آزادي خويش را از آتش دوزخ طلب مي كردند. به خدا كه آنان را، با اين حال، ديدم كه ترسان و نگران بودند. [8] .

ابن اثير، در اسد الغابه، در ذيل حالات بشير بن تيم صحابي، نقل كرده كه معروف بن خربوذ از بشير بن تيم روايت مي كند كه در شب ولادت نبي اكرم (ص)، موبد كسري [9] در خواب ديد كه شتران و گروه اسبان از دجله گذشتند و درياچه ساوه خشك شد، و آتشكده فارس خاموش گرديد... [10] .

نويسنده گويد: بنابراين روايت، معروف بايد از تابعين به شمار آيد.

علي بن ابراهيم تيمي از محمد اصبهاني نقل كرده كه گفت: در مكه معظمه، با معروف بن خربوذ نشسته بوديم، و عده اي نيز حضور داشتند؛ ناگاه جمعي از اهالي مدينه كه بر چهارپايان سوار بودند بر ما گذشتند. معروف گفت از ايشان بپرسيد كه در مدينه چه خبر تازه اي است. ما پرسيديم، گفتند؛ عبدالله بن حسن [11] وفات كرده است. ما به معروف خبر داديم. طولي نكشيد، عده ديگري آمدند، معروف گفت: از ايشان هم از خبر تازه مدينه بپرسيد. آنان گفتند: عبدالله بن حسن غش كرده بود و به هوش آمد. معروف گفت: نمي دانم ايشان چه مي گويند، الا آن كه ابن المكرمة (حضرت صادق عليه السلام) به من خبر داد كه قبر



[ صفحه 326]



عبدالله و اهل بيتش در كنار فرات است. و چنان شد كه او شنيده و خبر داده بود؛ منصور ايشان را به كوفه برد و در حبس افكند، و تمامي بر كنار فرات شهيد گشتند. [12] .

از محمد بن مروان روايت شده كه گفت: من با معروف نزد حضرت صادق (ع) نشسته بوديم، پس او براي من شعر مي خواند و من براي او شعر مي خواندم، او از من سؤال مي كرد و من از او سؤال مي نمودم، و امام صادق (ع) مي شنيد، پس فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: دل آدمي از چرك پر شود، از براي او بهتر است كه از شعر پر شود. «فقال معروف: و انما يعني بذلك الذي يقول الشعر. فقال (ع): ويحك او ويلك، قد قال ذلك رسول الله (ص)» - معروف گفت: شايد مراد رسول خدا (ص)، گوينده شعر باشد، نه خواننده شعر، حضرت فرمود: واي بر تو! رسول خدا (ص) اين طور فرموده است - [13] .

نويسنده گويد: جمله «قد قال» يعني فرمايش رسول خدا (ص)، آن طور كه تو خيال كردي و گفتي، نيست؛ بلكه فرمايش ايشان شامل گوينده، و حفظ كننده و خواننده شعر است. خدا و رسولش آگاه ترند. [14] .



[ صفحه 327]



مرحوم پدرم فرموده: سيد بن طاووس (ره)، در طريق اين روايت قدح فرموده. [15] .

از جابر جعفي روايت شده كه گفت: وارد شدم بر امام باقر (ع) و زيد، برادر آن حضرت، نيز حاضر بود؛ ناگاه معروف بن خربوذ به مجلس وارد شد، حضرت فرمود: اي معروف! از اشعار شيرين و لطيفت، براي ما انشاد كن. معروف اين شعر را خواند:



لعمرك ما ان ابومالك

بواه و لا بضعيف قواه



و لا بالالدي قوله

يعادي الحكيم اذا مانهاه



و لكنه سيد بارع

كريم الطبائع حلو ثناه



اذا سدته سدت مطواعة

و مهما و كلت اليه كفاه [16] .



حضرت دست بر شانه زيد گذاشت، و فرمود: اين ها صفات تو است. [17] .


پاورقي

[1] الرواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45.

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 178.

[3] رجال الطوسي، ص 101.

[4] رجال الطوسي، ص 135.

[5] رجال الطوسي، ص 320.

[6] رجال كشي، ص 184.

[7] اصول كافي، ج 2، باب علامات مؤمن، ص 183.

[8] اصول كافي، ج 2، ص 185.

[9] داناترين عالم زرتشتي.

[10] اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 192.

[11] عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع)، معروف به عبدالله محض، و شخ بني هاشم.

[12] رجال كشي، ص 185.

[13] رجال كشي، 185 - 184.

[14] در زمينه شعر، و انواع آن مي توان اين گونه توضيح داد كه:

شعر همچون وسيله اي است كه هرگاه در جهت ناصواب به كار گرفته شود و بر اساس تخيل شكل گيرد و با تزيينات خيالي وتصويرهاي واهي عرضه شود، جلوگير راه حق مي شود و به جاي رشد، غي را به بار مي آورد، و طبيعي است كه پردازندگان به اين نوع شعر، يا پرداختن به شعر از اين ديدگاه، سرانجامي جز گمراهي نخواهد داشت. سرودن اين دسته اشعار و سرخوش بودن به اين نوع شعر، انحراف از حق به غير حق است، و اين است معني قول خداي تعالي: «الشعراء يتبعهم الغاون»؛ و در همين زمينه است كه پيغمبر (ص) فرموده است كه اگر جوف يكي از شما پر از چرك شود، بهتر از آن است كه پر از شعر گردد. از چنين اشعاري در اخبار و روايات نهي شده است.

بر عكس هرگاه كه شعر در طريق صواب قرار گيرد و بر پايه شناخت صحيح و ايمان سروده شود، و تعهدآور و آگاهي از و انتقام گيرنده از ظالمين و ياري بخش مظلومين باشد، عمل صالح محسوب مي گردد، و از اين رو است كه خداوند تعالي اين دسته از شعرا را استثناء فرموده، مي فرمايد: «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا» (سوره شعراء، آيه 227) مگر آن شاعران كه اهل ايمان و عمل صالح بوده و ياد خدا بسيار كرده، و براي انتقام از ستمي كه در حق آنها و ساير مؤمنان شده، از حق ياري جستند (و به شمشير زبان با دشمنان دين جهاد كردند).

مسعودي، در مروج الذهب (ج 3، ص 246 - 242)، منشاء اختلافات داخلي را كه يكي از موجبات سقوط رژيم بني اميه بوده، به شعر كميت نسبت مي دهد.

[15] تحفة الاحباب، ص 369.

[16] به جان تو سوگند، كه ابومالك سهل انگار و سست ضعيف نيست - او آن چنان نيست كه اگر حكيمي او را نهي كند، با او به ستيز برخيزد - بلكه او سروري است برتر از همه كه سرشتي بخشنده دارد و نيك منش است - اگر بر او فخر كني تنها بر فرمانبردارنش فخر نموده اي، ولي اگر كار را بدو واگذار كني او تمامي امور تو را كفايت خواهد نمود.

[17] امالي صدوق، مجلس 10، ح 12، ص 43.


الامام الصادق يسأل الله طعاما و لباسا


و عن الليث بن سعد قال: حججت سنة ثلاث عشرة و مائة، فأتيت مكة، فلما صليت العصر رقيت أباقبيس [1] و اذا أنا برجل جالس، و هو



[ صفحه 313]



يدعو فقال: «يا رب يا رب» حتي انقطع نفسه، ثم قال: «رب رب» حتي انقطع نفسه، ثم قال: «يا الله يا الله» حتي انقطع نفسه، ثم قال: «يا حي يا حي» حتي انقطع نفسه، ثم قال: «يا رحيم يا رحيم» حتي انقطع نفسه، ثم قال: «يا ارحم الراحمين» حتي انقطع نفسه سبع مرات، ثم قال:

«اللهم! اني أشتهي من هذا العنب فأطعمنيه، اللهم! و ان بردي قد أخلقا».

قال الليث: فوالله ما استتم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوءة عنبا، و ليس علي الأرض - يومئذ - عنب، و بردين جديدين موضوعين، فأراد أن يأكل فقلت له: أنا شريكك!

فقال لي: و لم؟

فقلت: لأنك كنت تدعو و أنا أومن [2] .

فقال لي: تقدم فكل، و لا تخبي ء شيئا.

فتقدمت فأكلت شيئا لم آكل مثله قط، و اذا عنب لا عجم [3] له، فأكلت حتي شبعت و السلة لم تنقص. ثم قال لي: خذ أحد البردين اليك. فقلت: أما البردان فاني غني عنهما.

فقال لي: توار عني حتي ألبسهما [4] فتواريت عنه، فاتزر بالواحد، و ارتدي بالآخر ثم أخذ البردين اللذين كانا عليه [قبل ذلك] فجعلهما علي يده و نزل، فاتبعته، حتي اذا كان بالمسعي لقيه رجل فقال: اكسني، كساك



[ صفحه 314]



الله. فدفعهما اليه، فلحقت الرجل [السائل] فقلت: من هذا؟

قال: هذا جعفر بن محمد (عليهماالسلام).

قال الليث: فطلبته لأسمع منه فلم أجده، فيا لهذه الكرامة ما أسناها!

و يا لهذه المنقبة ما أعظم صورتها و معناها!! [5] .

قال مؤلف كتاب (كشف الغمة): «حديث الليث مشهور، و قد ذكره جماعة من الرواة و نقلة الحديث.

و قد أورد هذا الحديث جماعة من الأعيان، و ذكره الشيخ الحافظ أبوالفرج ابن الجوزي في كتابه (صفة الصفوة) و كلهم يرويه عن الليث، و كان ثقة معتبرا».


پاورقي

[1] اسم جبل في مكة يقرب من الكعبة (مجمع البحرين).

[2] أي كنت أقول: آمين.

[3] العجم: النوي نوي التمر و النبق و كل ما كان في جوف مأكول كالزبيب و ما أشبهه (لسان العرب).

[4] أي ابتعد عني حتي انزع ثيابي و البس هذين البردين.

[5] كشف الغمة: ج 2 ص 160. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 141.


مرازم


مرازم بن حكيم ازدي اهل مداين و از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام



[ صفحه 483]



است، او در دوران امامت حضرت رضا عليه السلام كشته شد. هنگامي كه منصور دوانيقي، امام صادق عليه السلام را به حيره احضار نمود، مرازم و مصادف دو غلامي بودند كه با آن حضرت همراه شدند و چون منصور امام عليه السلام را مرخص نمود، آن حضرت در ابتداي شب از حيره حركت نمود؛ ولي يكي از نگهبانان مرزي مانع حركت آن حضرت شد. پس مصادف و مرازم از آن حضرت خواستند كه اجازه ي كشتن نگهبان را بدهد؛ ولي امام عليه السلام اجازه نداد و همواره با او صحبت نمود تا اين كه پس از گذشت بيش از نيمي از شب راضي شد كه امام عليه السلام را آزاد كند تا به راه خود ادامه دهد. اين جريان كاملا مشخص مي كند كه مرازم از خواص امام و مورد علاقه ي آن حضرت بوده و امر امام عليه السلام را امتثال مي كرده است.

نجاشي و عده اي از رجاليون در مورد وي گفته اند: مرازم از كساني است كه گرفتار ظلم خليفه ي عباسي شد و هارون الرشيد او و برادرش را با عبدالحميد بن غواص احضار نمود، پس مرازم به دست هارون كشته شد؛ ولي آن دو نجات يافتند.» خداوند آنان و همه ي دوستداران اهل بيت عليهم السلام را رحمت كند و از بركت وجود آنان به ما نيز رستگاري و حسن عاقبت عطا فرمايد.


قيام سادات حسني


علويان به ويژه سادات حسني به رغم عباسيان چالشگري نموده و برخي قيام و نهضت پديدار ساختند. از ابتداي حكومت عباسيان زندان هاي كوفه و هاشميه، آنگاه بغداد مملو از سادات حسني مانند عبدالرحمن بن حسن، حسن بن الحسن، ابراهيم بن الحسن شد. بسياري از اينان با خانواده شان زنداني بودند و در زندان هاي عباسيان درگذشتند و برخي نيز به قتل رسيدند.

اين چالشگري علويان در برخي موارد به نهضت با شكوه عليه عباسيان تبديل مي شد. مانند قيام محمد بن عبدالله (نفس زكيه) در مدينه كه موفق شد مدينه و اطراف آن را تسخير كند. قيام برادرش ابراهيم بن عبدالله در بصره كه موفق شده بصره، فارس، اهواز، مدائن از وي حمايت نموده و با حمايت اين مناطق به سمت كوفه مركز خلافت عباسيان حركت نمايد كه منصور از وحشت تصميم به فرار گرفت. در واقع عرصه را بر منصور تنگ كرد. در نهايت سپاه منصور بر آنان چيره شد و تعداد زيادي از علويان از جمله خود ابراهيم را كشت. منصور خود بر كشتن علويان افتخار مي كند و مي گويد: بيش از هزار نفر از ذريه فاطمه (سلام الله عليها) را به قتل رساندم و سيد و بزرگ آنان را (امام صادق عليه السلام) زنده نگه داشتم. [1] .

اين حركت علويان كه مورد حمايت مردم قرار مي گرفت، به خاطر اهل بيت (عليهم السلام) بود. در واقع پيروان اهل بيت (عليهم السلام) همان جريان تشيع كه خود علوي بودند و يا از آنان حمايت مي كردند اين حركت ها را پديد آوردند.

اين جريان ها به طور غير مستقيم مورد توجه امام صادق عليه السلام نيز بود. چنان كه در نامه امام صادق عليه السلام به عبدالله بن الحسن كه فرزندانش به دست



[ صفحه 236]



سپاه منصور كشته شدند امام صميمانه مصايب را به وي تعزيت مي گويد و خود را در غم و مصيبت وي شريك مي داند. از وي به عنوان ذريه پاك ياد مي كند. امام عليه السلام در اين نامه مفصل موارد زيادي از آيات قرآن را استشهاد مي كند و عبدالله بن حسن را به صبر و پايداري فرا مي خواند. [2] .

در هر صورت قيام علويان و هواداري انبوه جمعيت از آنان، گواه صادق بر اين است كه هنگامي كه نقاب از چهره عباسيان كنار رفت و رفتار آنان بر همگان آشكار شد، علويان به رغم آنان شوريدند. حتي به گونه اي تشيع از عباسيان بيزار شدند كه عباسيان نتوانستند مركز حكومت خود را در كوفه مستقر سازند. بلكه در زمان سفاح «هاشميه» را كنار كوفه بنا كردند، آنگاه در زمان منصور «بغداد» را ساختند و پايتخت قرار دادند. اين بدان خاطر است كه تشيع و تشكل همسوي اهل بيت در زمان عباسيان نيز به سمت و سوي امام صادق عليه السلام بود. امام همام تلاش بر انسجام و حراست اين تشكل مي نمود.


پاورقي

[1] اعلام الهداية، ج 8، ص 211.

[2] اقبال الاعمال، ص 54؛ بحار، ج 47، ص 298.


صائديه


اين فرقه از غلات شيعه و ياران صائد نهدي هستند كه معاصر امام جعفر صادق عليه السلام بود.



[ صفحه 206]



اين شخص و بيان (بنان) نهدي از فرقه ي «كربيه» بودند و اعتقاد داشتند كه محمد بن حنفيه مهدي منتظر است.

كشي از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آيه ي «كل افاك اثيم» [1] درباره ي هفت تن از كذابين نازل شده و نام آن هفت كس از اين قرار است: مغيرة ابن سعيد، بزيع، سري، ابوالخطاب، بشار شعيري، حمزة بن عمار بربري و صائد نهدي.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آنان فرمود: خدا آهن داغ را نصيبشان كند [2] .



[ صفحه 207]




پاورقي

[1] شعراء /222.

[2] فرهنگ فرق اسلامي، ص 300.


سفارش هاي عيسي بن مريم به حواريون


يا ابن جندب ان عيسي بن مريم عليه السلام قال لاصحابه ارأيتم لو ان احدكم مر بأخيه فرأي ثوبه قد انكشف عن بعض عورته أكان كاشفا عنها كلها ام يرد عليها ما انكشف منها قالوا بل نرد عليها قال كلا بل تكشفون عنها كلها فعرفوا ان هذا مثل ضربه لهم فقيل يا روح الله و كيف ذلك؟ قال: الرجل منكم يطلع علي العورة من أخيه فلا يسترها. بحق اقول لكم انكم لا تصيبون ما تريدون الا بترك ما تشتهون و لا تنالون ما تأملون الا بالصبر علي ما تكرهون. اياكم و النظرة فانها تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة. طوبي لمن جعل بصره في قلبه و لم يجعل بصره في عينه. لا تنظروا في عيوب الناس كالارباب و انظروا في عيوبكم كهيئة العبيد انما الناس رجلان مبتلي و معافي فارحموا المبتلي و احمدوا الله علي العافية.


اشكال ابن روزبهان و پاسخ او


[فضل بن روزبهان از بزرگان علماي شافعيه در عصر خود حكيم عارف، محدث شاعر و اديب داراي تأليفات متعدد مشهورترين آنها رد بر نهج الحق علامه حلي است به نام ابطال نهج الباطل كه در سال 909 آن را تأليف نموده و مرحوم قاضي نور الله شوشتري شهيد در سال 1019 احقاق الحق را در پاسخ آن نگاشته و در قرن اخير مرحوم آية الله شيخ محمد حسن مظفر پاسخ ديگري بر آن نگاشته به نام دلائل الصدق و در سه جلد چاپ شده است.]

به عنوان مثال فضل بن روزبهان آنجا كه مي خواهد حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را انكار و يا توجيه كند آن عده از مورخان اهل سنت را كه موضوع تهاجم و دستور احراق را نقل نموده اند مورد حمله قرار داده و پس از آنكه شيعيان را شديداً نكوهش مي كند مي گويد چگونه مي توان گفت كه عمر بن خطاب چنين تصميمي اتخاذ و دستور احراق بيت دختر رسول خدا را صادر نموده است. در صورتي كه از طرفي اين بيت متصل به مسجد و قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حجرات همسران آن حضرت بود و از طرف ديگر سقف آنها را شاخه هاي خشك و قابل اشتعال و احتراق تشكيل مي داد و آتش زدن به يكي از اين حجرات به مفهوم آتش زدن به همه آنها و سوزاندن خانه فاطمه سوزاندن مسجد و قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود و قابل تصور نيست عمر بن خطاب چنين تصميمي بگيرد و خود را در معرض اعتراض و مورد نكوهش مردم قرار بدهد و اين با كياست و سياست او و هر شخص ديگر سازگار نمي باشد. [1] .

كه اگر ابن روزبهان اين حقيقت تاريخي را نه آنچنان كه تصور نموده بلكه همانگونه كه ما مطرح نموديم و وقوع اين حوادث را به بيت دوم اميرمؤمنان (عليه السلام) نه به بيتي كه در كنار مسجد قرار داشت منتسب ساختيم درمي يافت براي اثبات ادعاي خود بدين اشكال تمسك نمي جست و طبعاً نيازي هم بر پاسخ نه چندان مستحكم مرحوم دانشمند كلامي شيخ محمد حسن مظفر نبود.



[ صفحه 171]




پاورقي

[1] دلائل الصدق، ج 3، ص 46.


المناجاة 01


و تعرف هذه المناجاة بمناجاة التائبين، فقد أناب فيها الامام الي الله تعالي، طالبا منه الرحمة و الغفران، و هذا نصها:

«الهي ألبستني الخطايا ثوب مذلتي، و جللني التباعد منك لباس مسكنتي، و أمات قلبي عظيم جنايتي، فاحيه بتوبة منك يا أملي و بغيتي، و يا رجائي و منيتي، فوعزتك و جلالك ما أجد لذنوبي سواك غافرا، و لا أري لكسري غيرك جابرا، و قد خضعت بالانابة أليك، و عفوت بالاستكانة لديك فان طردتني من بابك فبمن الوذ؟ و ان رددتني عن جنابك فبمن اعوذ؟ فوا اسفاه من خجلتي و افتضاحي، و وا لهفاه من سوء عملي، و اجتراحي [1] اسألك يا غافر الذنب الكبير، و يا جابر العظم الكسير أن تهب لي موبقات الجرائر، و تستر علي فاضحات السرائر، و لا تخلني في مشهد القيامة، من برد عفوك و مغفرتك، و لا تعرني من جميل صفحك و سترك، الهي ظلل علي ذنوبي غمام رحمتك، و ارسل علي عيوبي سحاب رأفتك، الهي: هل يرجع العبد الآبق الا مولاه؟ أم هل يجيره من سخطه أحد سواه؟ الهي: ان كان الندم علي الذنب توبة فاني و عزتك من النادمين، و ان كان الاستغفار من الخطيئة حطة فاني لك من المستغفرين، لك العقبي حتي ترضي الهي: بقدرتك علي تب علي، بحلمك عني أعف عني، و بعلمك بي أرفق بي، الهي أنت فتحت لعبادك بابا سميته التوبة، فقلت: «توبوا الي الله توبة نصوحا» فما عذر من أغفل دخول الباب بعد فتحه؟ الهي ان كان قبح الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك الهي ما أنا بأول من عصاك، فتبت عليه، و تعرض لمعروفك فجدت عليه، يا مجيب المضطر، يا كاشف الضر، يا عظيم البر، يا عليما بما في السر، يا جميل الستر استشفعت يجودك و كرمك



[ صفحه 203]



اليك، و توسلت بجنابك و ترحمك لديك، فاستجب دعائي، و لا تخيب فيك رجائي و تقبل توبتي، و كفر خطيئتي بمنك و رأفتك يا أرحم الراحمين..».

و من المقطوع به الذي ليس فيه أدني شك أن الامام زين العابدين عليه السلام لم يخالف الله تعالي طرفة عين طيلة حياته، و لم يقترف أي ذنب، و انما كان في الرعيل الأول من هذه الأمة في هديه و ورعه و تقواه، و انما كان يناجي الله تعالي بهذه المناجاة و أمثالها ليعلم الأمة و يرشدها الي طريق الخير و الصواب و يدعوها الي التوبة لأنها تطهر الانسان مما اقترفه في حياته من آثام و ذنوب، و تمحو عنه سيآته و خطاياه، و ينال من الله المغفرة و الرضوان.


پاورقي

[1] الاجتراح: يقال اجترح الشي ء اكتسبه، و يستعمل هذا التعبير لسيئات الأعمال.


حلمه


أما الحلم فقد كان من ابرز صفات الامام أبي جعفر (ع) فقد اجمع المؤرخون علي أنه لم يسي ء الي من ظلمه و اعتدي عليه، و انما كان يغدق عليه بالبر و المعروف، و يقابله بالصفح و الاحسان، و قد روي المؤرخون صورا كثيرة من عظيم حلمه، كان منها:

1- ان رجلا كتابيا هاجم الامام، و اعتدي عليه، و خاطبه بمر القول: «أنت بقر.»

فلطف به الامام، و قابله ببسمات فياضة بالبشر قائلا:

«لا... أنا باقر..»

و راح الكتابي يهاجم الامام قائلا:

«أنت ابن الطباخة.»

فتبسم الامام، و لم يثره هذا الاعتداء و قال له:

«ذاك حرفتها...»

و لم ينته الكتابي عن غيه، و انما راح يهاجم الامام قائلا: «أنت ابن السوداء الزغنة الندية...»



[ صفحه 121]



و لم يغضب الامام، و انما قابله باللطف قائلا:

«ان كنت صدفت غفر الله لك، و ان كنت كذبت غفر الله لك...»

و بهت الكتابي، و بهر من معالي اخلاق الامام التي تضارع اخلاق الأنبياء، فاعلن اسلامه [1] و رجع الي حظيرة الحق.

2- و من تلك الصور الرائعة المدهشة من حلمه أن شاميا كان يختلف الي مجلسه، و يستمع الي محاضراته، و قد أعجب بها، فأقبل يشتد نحو الامام و قال له:

«يا محمد انما أخشي مجلسك لاحبا مني اليك، و لا أقول: ان أحدا أبغض الي منكم أهل البيت، و أعلم أن طاعة الله، و طاعة أميرالمؤمنين في بغضكم، و لكني أراك رجلا فصيحا لك أدب و حسن لفظ، فانما أختلف اليك لحسن أدبك!!»

و نظر اليه الامام بعطف و حنان، و اخذ يغدق عليه ببره و معروفه حتي استقام الرجل و تبين له الحق، فتبدلت حالته من البغض الي الولاء للأمام، و ظل ملازما له حتي حضرته الوفاة فأوصي ان يصلي عليه [2] .

و حاكي الامام بهذه الاخلاق الرفيعة جدة الرسول (ص) الذي استطاع بسمو اخلاقه أن يؤلف ما بين القلوب، و يوحد ما بين المشاعر و العواطف و يجمع الناس علي كلمة التوحيد بعد ما كانوا فرقا و احزابا «كل حزب بما لديهم فرحون»


پاورقي

[1] أعيان الشيعة 4 / ق 1 / 504.

[2] بحارالانوار 46 / 233. ح 1.


نگاه هاي دزدانه


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از آيه ي (بعلم خائنة الاعين) فرمودند: ديده اي كه گاه انسان به چيزي طوري مي نگرد كه انگار به آن نگاه نمي كند! اين است معناي نگاه هاي دزدانه. [1] .


پاورقي

[1] معاني الاخبار: 147، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20276.


دوستي خدا


و من سره ان يعلم ان الله يحبه فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) [1] [2] ؛ هر كه دوست دارد كه بداند خدا او را دوست دارد يا نه، بايد در طاعت خدا بكوشد و از ما پيروي كند. آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد.

حضرت در آخرين بخش نامه ي خود مي فرمايند: كسي كه مي خواهد بداند خدا او را دوست دارد، يا نه، بايد از فرمان خدا اطاعت كند و از اهل بيت عليهم السلام پيروي نمايد. علامت دوستي خدا اين دو چيز است.

كسي كه اين دو كار را انجام دهد. بنابر فرمايش حضرت صادق عليه السلام خدا او را دوست مي دارد. سپس حضرت به آيه ي شريفه استشهاد مي كنند و مي فرمايند: آيا اين آيه به گوش شما نخورده است؟

در زبان عربي يك «استماع» و يك «سماع» هست. گاهي كسي قرآن مي خواند و شما با توجه، به آن گوش جان مي سپاريد اين كار شما را «استماع» مي گويند، اما وقتي انسان مشغول كاري است و مثلا دارد مي نويسد يا مطالعه مي كند، و همزمان اين صدا به



[ صفحه 210]



گوشش مي خورد اين را «سماع» مي گويند. بين فقها اختلاف هست كه اگر كسي آيه ي سجده ي واجب را خواند و ديگري سماع كرد نه استماع، آيا سجده بر شنونده واجب است. اگر استماع مي كرد، يعني گوش فرا مي داد فقها اجماع دارند كه سجده واجب است. و در اين فرع، اختلافي نيست، اما آيا در سماع هم سجده است يا نه؟ فتواي عده اي از علما بر وجوب و نظر عده ي ديگر بر عدم وجوب است. در نامه امام صادق عليه السلام، تعبير سماع آمده، نه استماع. نفرمودند: «ألم يستمع»، بلكه فرمودند: «ألم يسمع»؛ يعني آيا اين آيه به گوشش نخورده است؟ لازم نيست به اين آيه گوش جان سپرده باشد، بلكه همين قدر كه به گوشش خورده باشد براي درك رابطه حب الهي با آن دو كار كافي است. «ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد».



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] متن نامه.

[2] آل عمران، آيه 31.


خرد


پاينده باد دين مقدس اسلام كه گذشته از آنكه همه ي دستوراتش مطابق با عقل است، همواره اين نيروي عظيم باطني را براي جلوگيري از هلاكت و بدبختي، چراغ راه قرار داده و پيروي از آن را لازم شمرده است. كساني كه به اتكاي اين قوه ي خدادادي براي زندگي خود برنامه اي درست كنند و هميشه از نيروي عقل استمداد كنند و خود را از آن بي نياز ندانند، بدون شك در كارهاي خويش موفق مي شوند و هيچ گاه دچار پشيماني نگشته افسوس نمي خورند. شخص مؤمن با داشتن ايمان، راه و رسم مشخصي دارد و از بيراهه دوري مي كند. با وجود اين، اسلام خرد را براي وي نيز راهنما و راهبر دانسته است.

العقل دليل المؤمن [1] .

عقل راهنماي آدم باايمان است.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 25.


مقالات منصف از جاحظ


در جلد دوم كتاب الامام جعفرصادق نوشته ي اسد حيدر مقالات منصفي از جاحظ نقل شده است. خلاصه آن مقالات را ترجمه نموده اميد است مورد استفاده عموم قرار گيرد. آن مقاله شامل سه بحث علمي و استدلالي است كه برهانهاي آن چنان مستقيم و محكم مي باشد كه حقايق را بر هر خواننده خالي از تعصب روشن مي كند.


امام و كفش


يك روز امام صادق عليه السلام از منزل بيرون رفت براي خريد احتياجاتي جمعي اصحاب با او بودند در اين حركت بند نعلين امام پاره شد و حضرت صادق عليه السلام پا برهنه حركت كرد.

ابن ابي يعفور متوجه شد كفش خود را بيرون آورد و برد پيش پاي ابوعبدالله گذاشت كه پا برهنه نباشد حضرت بر او اعتراض غضب آميزي كرد و قبول نفرمود با آنكه اين مرد از مشاهير ثقات روات است فرمود صبر بر اين مصيبت اولي تر است كه من ديگري را برهنه پا سازم و خود كفش بپوشم و همچنان رفت تا به كفاشي رسيد فرمود اين كفش مرا بدوز. [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق علامه مظفر ص 247 ج 1.


تنظيم علوم طبيعي


اگر در عالم هيچ تغيير و تبدلي ديده نمي شد كسي به تحصيل علم نيازمند نمي گرديد زيرا موضوعي براي دانستن و علم نبود علت اينكه مردم دنبال تحصيل علم رفته اند همين بوده است كه جهان را همواره در تغيير و تبديل ديده اند تغيير و تبديل در جسم هم دو نوع است يا دفعي است يا تدريجي.

تغييرات دفعي را كون و فساد مي گويند و تبدلات تدريجي را حركت مي نامند و گاهي هم مطلق تغيير را حركت مي گويند در هر حال تغيير و تبدل يا حركت عوارضي هستند كه به جسم عارض مي شوند.

موجودات عالم و احوال و اعراض آنها بسيار درهم و برهم و پيچيده و تودرتو و بهم آميخته است حكماء و فلاسفه براي جستجو در احوال موجودات رنج بسيار كشيده اند تا از اين امور بهم پيچيده و كلاف گره خورده سر درآورده و سر رشته را به دست آورند قرنها براي تنظيم مطالب فلسفي و تفكيك آنها از هم خون دل خورده و روغن چراغ مغز سوزانيده اند تا بدين تقسيم كنوني كه خوانندگان ملاحظه مي كنند رسيده اند.

كليه امور عقلاني و نفساني و فلسفه نظري به طور كلي منتهي به مبادي و علل و اسبابي است كه تا بر آن مبادي و علل و اسباب دست نيابي علم و معرفت بوجود و خواص و آثار آن موجود نمي توان يافت اين مبادي علمي هم دو دسته است مبادي عام - مبادي خاص يعني بعضي علوم به همه امور و همه تغييرات و تبديلات تعلق مي گيرد و برخي به بعضي از امور اختصاص دارد و لذا به نام مبادي عام يا امور عامه و مبادي خاص يا فلسفه خاص ناميده اند.

بنابراين وقتي يك نفر بخواهد يك دوره فلسفه را بخواند بايد منطق را خوانده سپس به مبادي عام و امور طبيعي آغاز كند و چون مبادي عام و علل را شناخت به عوارض عام كه موجب تغيير و تبديل و حركت مي باشند بپردازد.

و پس از شناختن مبادي و علل و طبيعت به تحقيق حركت و سكون مشغول مي شود و چون حركت و سكون با مكان و زمان مناسبت تام دارد ناچار بايد در تحقيق و جستجوي آنها پرداخت و در اين رشته پيوستگي و عدم پيوستگي جسم و زمان و مكان متناهي و يا نامتناهي بودن آنها و متشكل بودن يا نبودن آنها از اجزاء و تقسيم پذير بودن يا نبودن



[ صفحه 241]



آنها مورد توجه قرار مي گيرد و در حركت انواع حركت و مناسبات حركت و جهات حركات و متحرك و محرك و كيفيت حركت در نظر جلب توجه مي كند تا به تحقيقات عميق فلسفي برسد [1] .

اين تحقيقات كه راجع به مبادي و علل و عوارض تمام امور طبيعي است شيخ الرئيس به نام سماع طبيعي خوانده و در كتاب شفاء مجموع علوم طبيعي را در هشت فن آورده است.


پاورقي

[1] نقل از شفاء سماع طبيعي ص 430.


ابر و باران


از مجموع اين عناصر جوي به اين نتيجه مي رسيم كه ابر و باران حاصل اين عوامل است.

ابرها به طوري كه معلوم شده از حجم بخار آب در هوا به دست مي آيد و بخار آب اشباع شده تبديل به مايع مي گردد و عمل تقطير را انجام مي دهد.

البته تقطير و انجماد يك مرتبه در تمام جرم هواي مرطوب انجام نمي گيرد بلكه در حول هسته هاي الكتريكي بسيار زيادي كه دائما در آتمسفر وجود دارد و به نام «اپون» مي خوانند صورت مي پذيرد.

بنابراين ابرها از توده ذرات آب و يا گريستال هاي يخ تشكيل شده است قطر اين قطرات كوچك بسيار كم در حدود 10 ميليمتر سرعت و سقوط آنها بسيار كم مي باشد و كمترين



[ صفحه 67]



جريان صعودي مي تواند آنها را به حالت معلق در آسمان نگاه دارد.

وقتي مقداري از قطرات باران در حول يك اپون مجتمع شدند ايجاد قطره باران مي نمايد كه سرعت سقوط آنها زياد مي شود.

با وجودي كه تعداد قطرات كوچك آب كه ابر را تشكيل مي دهند بسيار زياد است معذلك به علت كوچكي بي اندازه آنها مقدار ايشان در چند گرم در متر مكعب تجاوز نمي كند.

رطوبت نسبي در داخل ابرها هميشه كمي از صد كمتر است 98% - 99% و در ارتفاع معيني شروع به تنزل مي نمايد مثلا در ده كيلومتري زمين رطوبت نسبي همان رطوبت نسبي در صحراي آفريقا است به علاوه در ارتفاعات بالا كه دما هيمشه از صفر درجه پائين تر است فقط ابرهاي يخي وجود دارد.

در فيزيك ثابت نموده اند كه علت عمده سرد شدن هواي مرطوب انبساط آن بر اثر صعود اين توده هواي مرطوب است همان طور كه اگر توده اي از هواي مرطوب نزول نمايد منقبض و بالنتيجه گرم مي گردد.


نتيجه گيري


عقايد اسلامي، هميشه مورد بحث و بررسي مسلمانان و پژوهشگران اسلام بوده و هست و با آنكه همه مسلمانان بر اين كه مرجع عقايد اسلام، قرآن و حديث است اتفاق نظر دارند، در طول ساليان و قرون گذشته، ديدگاهها و آراي متفاوتي درباره ي عقايد اسلامي پديدار گشته است كه يكي از دلايل آن اختلاف در راه و روش بحث و بررسي و استنباط مي باشد.

راه مكتب اهل بيت عليهم السلام چنان كه از تعليمات و آموزشهاي آنها استنباط مي شود، راه فطرت است. آنها براي مردم بيان داشته اند كه فهم صحيح عقايد اسلام، بدون تطبيق و هماهنگي با فطرت انسان ممكن نيست. اين بياني است كه ريشه در كتاب و سنت دارد. زيرا در قرآن كريم آمده است:

فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون [1] .

با سرشتي پاك به دين روي بياور، اين فطرت الهي است كه مردمان را بر اساس آن آفريده است؟ در آفرينش الهي تغييري راه ندارد. اين دين استوار است ولي اكثر مردم نمي دانند.



[ صفحه 266]



خداوند در اين آيه اشاره نموده كه بهترين راه رسيدن به معارف ديني، راه فطرت سليم انساني است، فطرتي كه در جوامع فاسد و تربيت هاي بد هم دگرگون نمي شود و هوسها و درگيريها آن را محو و نابود نمي كند. علت اين كه بيشتر مردم نمي توانند حق و حقيقت را به درستي دريابند آن است كه خودخواهي و عصبيت، نور فطرتشان را خاموش كرده و طغيان و سركشي، ميان آنان و راهيابي فطريشان به حقايق و علوم واقعي الهي، فاصله ايجاد كرده است.

اين معني در سنت پاك احمدي نيز مورد تأكيد واقع شده و در روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده است:

كل مولود يولد علي الفطرة فأبواه اللذان يهودانه و ينصرانه و يمجسانه [2] .

هر نوزادي بر فطرت پاك الهي به دنيا مي آيد و اين پدر و مادر هستند كه او را (با تربيت خود) يهودي و يا نصراني و يا مجوس مي كنند.

راه فطرت به هيچ وجه با بهره گيري از عقل، نقل، شهود، اشراق، و روش علمي - تجربي مخالفتي ندارد. مهم آن است كه اين راه به هيچ يك از ابزارهاي شناخت منحصر و محدود نيست، بلكه از هر يك از اين ابزارها در جاي خود براي هدايت استفاده مي نمايد.

پيروان اين مكتب قياس و استحسان در عقيده را بي ارزش مي دانند و نيز از ظن و گمان و اجتهادات شخصي در عقايد پرهيز كرده و از به كارگيري تعابيري كه «بدعت» به شمار آمده اند، دوري مي نمايند. از نظر آنها مناظره و مناقشه در عقايد اگر براي فهميدن و فهماندن و همراه با



[ صفحه 267]



رعايت ادب و تقوا باشد، پسنديده است. بحث و مناظره هر گاه به مرز لجاجت و خودنمايي با سخنان زشت و خلقيات سوء رسيد، امري قبيح و ناپسند بوده و اجتناب از آن براي حفظ عقيده واجب است. [3] .


پاورقي

[1] روم / 30.

[2] بحارالأنوار، ج 3، ص 281.

[3] عقايد اسلام در قرآن، عسكري، علامه سيد مرتضي، ج 2، تلخيصي از صفحات 557-539، مترجم: محمد جواد كرمي، چاپ اول، مجمع علمي اسلامي.


الحنوط


4- سئل الامام الصادق عليه السلام عن الحنوط؟ قال: اجعله في مساجده.


الفور


ليس من شك أن الحج يجب في العمر مرة واحدة، و لكن هل يجب علي



[ صفحه 125]



الفور، أو علي التراخي؟ بمعني أنه اذا تحققت شروط الحج، و وجدت الاستطاعة، فهل علي المستطيع ان يبادر الي الحج في نفس السنة التي استطاع فيها، و لا يجوز له أن يؤخر و يماطل الي السنة القادمة، بحيث اذا أخر عصي و أثم، و وجب عليه أن يبادر الي الأداء و الوفاء في السنة القادمة، فاذا أهمل الي الثالثة عصي و أثم، و بادر أيضا الي العمل في الرابعة، و هكذا، أو لا عصيان بالتأخير و التأجيل ما دام يظن البقاء و السلامة، بل هو مخير بين الاداء في السنة الأولي، و ما يليها، تماما كالصلاة يؤديها في أول الوقت و آخره؟

الجواب:

اجمع العلماء علي أن حجةالاسلام تجب علي الفور لا علي التراخي، حتي أن كثيرا منهم قالوا: ان التأخير كبيرة موبقة و مهلكة، و ليس لنا، و لا لأحد غيرنا ان يناقش في انعقاد هذا الاجماع، و قيامه في كل عصر، و لكن مع اعترافنا به نقول: انه ليس بحجة يركن اليها، لأن المعروف من أصول المذهب أن الاجماع انما يكون دليلا يركن اليه اذا علم بأنه يكشف عن رأي المعصوم، فاذا علم أو احتمل أنه استند الي آية أو رواية، أو أصل أو احتياط، سقط عن الدلالة و الاعتبار، بداهة ان العلم لا يناقض العلم، و الاحتمال لا يجتمع مع العلم بحال.

و نحن نعلم أن الفقهاء قد استدلوا و اعتمدوا لوجوب الفور بروايات لا تدل علي وجوبه، و اظهر هذه الروايات قول الامام الصادق عليه السلام: «اذا قدر الرجل علي ما يحج به: ثم دفع ذلك، و ليس له شغل يعذر به فقد ترك شريعة من شرائع الاسلام».

و هذا القول من الامام عليه السلام اجنبي عن الفور، لأن المفهوم منه أن سوف، حتي أدي به التسويف الي ترك الحج كلية فقد ترك شريعة من شرائع الاسلام، لا



[ صفحه 126]



أن من أخر الي السنة الثانية أو الثالثة، مع ظن السلامة. و تدل علي ما قلناه لفظة «ترك» و لو أراد التراخي لقال «أخر أو تراخي»، و لا أقل من احتمال ارادة أحد المعنيين؛ الفور أو التراخي، و لا ترجيح لاحدهما، بعد البناء علي أن الأمر لا يدل علي الفور، و لا علي التراخي، بل علي مجرد وجود الفعل، و كفي. هذا، الي أن أكثر الناس، حتي العلماء و قادة الذين يؤخرون الحج الي الخامسة و السادسة، لا الي الثانية فقط، و لا يرون أنفسهم، أو يراهم أحد أنهم تاركون لشريعة من شرائع الاسلام.

و مهما يكن، فان المبادرة في السنة الأولي أفضل، و أحفظ للدين، لقوله تعالي: (فاستبقوا الخيرات) [1] ، و لأن التأخير عرضة للفوات، و حوادث الزمان.


پاورقي

[1] البقرة، 148.


كل ما تحتاجه الناس


هل يحرم احتكار جميع ما تحتاجه الناس من مأكل و ملبس و مشرب و أدوات، أو يختص التحريم بالطعام فقط، أو بنوع خاص منه، كالحنطة و الشعير و التمر و الزبيب - كما قيل -؟

و الذي يظهر من صاحب الجواهر في كتاب التجارة: ان الفقهاء متفقون علي تحريم احتكار كل شي ء يضطر اليه الناس، مهما كان نوعه، دون استثناء، و انهم اختلفوا فيما لم تبلغ الحاجة اليه حد الاضطرار، و هذه عبارته بالحرف: «الاحتكار محرم في كل جنس لكل ما تحتاجه النفوس المحترمة، و يضطرون اليه، و لا مندوحة لهم عنه من مأكول، أو مشروب، أو ملبوس أو غيره، من غير تقييد بزمان دون زمان، و لا أعيان دون أعيان، و لا انتقال بعقد، و لا تحديد بحد بعد فرض حصول الاضطرار، بل الظاهر تسعيره حينئذ بما يكون مقدورا للطالبين - يرد المستهلكين - اذا تجاوز المحتكر الحد في الثمن، بل لا يبعد حرمة قصد الاضرار بحصول الغلاء، و لو مع عدم حاجة الناس، و وفور الأشياء، بل قد يقال بالتحريم بمجرد قصد الغلاء، و حبه و ان لم يقصد الاضرار - انتبه لقوله بمجرد قصد الغلاء و حبه الذي يقتضي أن كل من لديه شي ء، و أحب ارتفاع ثمنه فقد ارتكب محرما. ثم قال صاحب الجواهر - و انما الكلام، أي الاختلاف بين



[ صفحه 144]



الفقهاء، في حبس الطعام انتظارا به غلو السعر من أجناس التجارة، مع حاجة الناس، و عدم وصولهم الي حد الاضطرار».

و معني هذا أنه متي بلغت الحاجة حد الاضطرار الي الشي ء حرم احتكاره، مهما كان نوع ذلك الشي ء، أما اذا لم تبلغ الحاجة حد الاضرار فقد اختلف الفقهاء في أنه هل يحرم احتكار كل شي ء تحتاجه الناس، أو أن المحرم هو احتكار الطعام فقط، أو نوع خاص منه كالحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، كما قيل بأن هذه يحرم احتكارها اطلاقا، حتي مع عدم الاضطرار اليها، أما غيرها فيحرم احتكاره مع الاضطرار...

و الحق أن الاحتكار حرام من حيث هو، كمبدأ عام، و قاعدة كلية، تماما كالربا، لا لشي ء الا لمجرد حاجة الناس الي الشي ء المحتكر، سواء أبلغت الحاجة حد الضرورة، أم لم تبلغ هذا الحد، أما ذكر الحنطة و الشعير، و التمر و الزبيب، و الزيت في بعض روايات أهل البيت عليهم السلام فانه منزل علي الغالب، و شدة الحاجة الي هذه في ذلك العصر، و لا يصلح ذكرها أبدا لتقييد القاعدة العامة التي ثبتت بالأدلة القطعية المشار الي طرف منها آنفا... بل ان بعض الروايات صريحة في ذلك، فقد روي الحلبي عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: ان كان في المصر طعام غيره فلا بأس... و في رواية صحيحة أخري أنه قال: انه كان الطعام كثيرا يسع الناس فلا بأس... و معني هذا أنه اذا تضايق الناس ففي الاحتكار بأس. و جاء في كتاب المكاسب أن الشيخ الطوسي المعروف بشيخ الطائفة، و القاضي و صاحب الوسيلة، و صاحب الدروس قالوا: ان الأظهر أن تحريم الاحتكار، مع حاجة الناس، أي أن علة التحريم هي حاجة الناس من حيث هي، ثم قال صاحب المكاسب معلقا علي ذلك:«فهو جيد».



[ صفحه 145]



و نقول نحن للفقهاء الذين خصصوا تحريم الاحتكار بالحنطة و الشعير، و التمر و الزبيب، نقول لهم: يلزمكم علي هذا أن احتكار النفط و الكهرباء غير محرم، مع العلم بأن الحياة اليوم تستحيل بدونهما... و أيضا يلزمكم أن يكون احتكار السلاح و منعه عمن يريد الدفاع عن نفسه حلال لا بأس به... ثم أي ضرر اليوم في احتكار التمر و الزبيب؟... و اعتقد ان المستعمر لو اطلع علي هذه الفتوي لركع و سجد، و كتبها بأحرف من نور، و اشاعها و اذاعها في كل قطر، ما دامت تحرم عليه احتكار التمر و الزبيب، و تبيح له احتكار الحديد و الفولاذ، و الذهب الاسود و الاصفر... و بالتالي، فان الجمود علي حرفية النص في مثل هذه الموارد هو طعن في الدين، و شريعة سيد المرسلين.


المسقطات


تسقط الشفعة بأحد الأسباب التالية

1 - أن يتلف المبيع بتمامه قبل الأخذ بالشفعة، فتسقط لارتفاع موضوعها، و اذا تلف بعضه بآفة سماوية تخير الشفيع بين ترك الشفعة، أو أخذ الباقي بتمام الثمن الذي وقع عليه العقد، و تقدم الكلام في ذلك في الفصل السابق فقرة: «نقص المبيع في يد المشتري».

2 - أن يتنازل الشفيع عن الشفعة بعد البيع، لأنها حق له، و لكل ذي حق أن يتنازل عن حقه.

3 - أن يتنازل عن الشفعة قبل البيع.. و قيل: لا أثر لهذا التنازل، لأنه اسقاط للحق قبل ثبوته.

و نحن مع صاحب الجواهر الذي أسقط الشفعة بهذا التنازل، فقد جاء في الحديث الشريف عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «لا يحل أن يبيع، حتي يستأذن شريكه، فان باع، و لم يأذن فهو أحق به» و معني هذا أن الشريك اذا أذن بالبيع فلا شفعة له، لأن الاذن بالبيع يشعر بالاعراض عن الشفعة، فالرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم



[ صفحه 142]



أعطي للشريك الحق بالاذن بالبيع و المنع عنه قبل صدوره، و اذا كان له الحق قبل البيع فله اسقاطه قبل البيع أيضا، قال صاحب الجواهر: «لا ينبغي الاشكال في عدم الشفعة مع صدور البيع مبنيا علي أنه لا شفعة للشريك باذنه - ثم قال - و يكفي لصحة الاذن تعلق الحق علي الوجه الذي سمعته من النص».. يريد بالنص الحديث النبوي المذكور. هذا، الي أن الشفعة انما شرعت للارفاق بالشريك، و دفع ما يتوقع من ضرر الدخيل، أي الشريك الجديد، و لا ضرر مع الرضا بترك الشفعة، سواء تقدم علي البيع، أو تأخر عنه.

4 - جاء في كتاب مفتاح الكرامة نقلا عن كتاب المقنعة، و النهاية، و الوسيلة، و جامع الشرائع: «ان البائع اذا عرض علي الشفيع البيع بثمن معين فرفض الشراء، و باع الشريك بذلك الثمن، أو زائدا عليه لم يكن لصاحب الشفعة المطالبة بها، أما اذا باع بأقل من الثمن الذي عرضه علي الشفيع كان له المطالبة بها».

5 - اذا علم بالشفعة، و لم يبادر الي الأخذ بها من غير عذر يوجب التأخير،بحيث يعد مقصرا و متوانيا سقط حقه في الشفعة.

6 - اذا وقع البيع علي ثمن معين، ثم ظهر انه مستحق للغير بطلت الشفعة لبطلان عقد البيع الذي هو موضوع الشفعة، و كذلك اذا تلف قبل قبضه.

7 - اذا أخرج الشفيع سهمه عن ملكه بالبيع أو الهبة، و ما اليها بعد أن باع الشريك سقط حقه في الشفعة، سواء أكان عالما بالبيع أو جاهلا به، لأن ضابط الأخذ بالشفعة أن يكون شريكا حين الأخذ بها، لا قبلها، و لذا لا تثبت الشفعة بعد القسمة، كما تقدم.

8 - قال جماعة من الفقهاء: تسقط الشفعة اذا وجدت القرائن التي تدل علي



[ صفحه 143]



رضا الشفيع بالبيع، مثل أن يشهد البيع، و يسكت، أو يبارك للبائع أو المشتري، أو يكون وكيلا عن الأول في البيع، أو عن الثاني في الشراء، أو يضمن للمشتري درك المبيع اذا ظهر مستحقا للغير، أو يضمن للبائع درك الثمن كذلك.

و يلاحظ بأن الرضا بالبيع شي ء، و الرضا بترك الشفعة و الاعراض عنها شي ء آخر، و الذي تسقط معه الشفعة هو الرضا الثاني، دون الأول، اذ من الجائز أن يكون غرض الشفيع ايجاد السبب الذي يستحق به الشفعة، كما قال صاحب الجواهر.. أجل، اذا دلت القرائن علي أنه أراد من الرضا بالبيع الرضا بترك الشفعة سقطت، و الا فلا أثر للرضا بالبيع من حيث هو.

9 - اذا تصالح المشتري و الشفيع علي ترك الشفعة لقاء عوض يدفعه الأول للثاني صح اللصلح، و سقطت الشفعة، لأنها حق مالي كالخيار، فينفذ فيها الصلح، لأن دليله، و هو قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «الصلح جائز» عام للشفعة و لغيرها اذا لم يحلل حراما، أو يحرم حلالا، و اذا اصطلحا علي أن يكون عوض الشفعة بعض المبيع صح، لأنه من الصلح الجائز.


تعقيب الانكار بالاقرار


اذا انعكس الأمر، فأقر بعد أن أنكر قبل منه، لأن الاقرار بعد الانكار لا يزاحم حق المدعي. بل يتفق معه كل الاتفاق بعكس الانكار بعد الاقرار فانه يزاحمه و يضاده. بل قال صاحب العروة الوثقي في باب الزواج: لو ادعت امرأة



[ صفحه 127]



علي رجل بأنه زوجها فأنكر، و حلف اليمين الشرعية، ثم رجع عن انكاره الي الاقرار يسمع منه، و يحكم بالزوجية بينهما اذا أظهر عذرا لانكاره.



[ صفحه 128]




المحاكم الشرعية


بهذا يتبين معنا أن ما جرت عليه المحاكم الشرعية بلبنان من الأخذ بقول الخبير الذي يكشف علي بيت الطاعة في دعاوي نفقة الزوجة، و الاعتماد علي تقريره، حتي و لو لم يحصل منه العلم - يتبين أن هذا الاعتماد لا يبتني علي أساس من الشرع.


در جعفري


مولا غلامعلي بهاونگري هندي (1283- ح 1367 ق)، هند.

ر.ك: الذريعه، ج 8، ص 67.



[ صفحه 230]




عجائب البحار


فإذا أردت أن تعرف سعة حكمة الخالق، و قصر علم المخلوقين، فانظر إلي ما في البحار من ضروب السمك و دواب الماء و الأصداف و الأصناف التي لا تحصي، و لا تعرف منافعها إلا الشي ء بعد الشي ء يدركه الناس بأسباب تحدث، مثل القرمز [1] فإنه لما [إنما - خ] عرف الناس صبغه، بأن كلبة تجول علي شاطي ء البحر فوجدت شيئا من الصنف الذي يسمي الحلزون [2] فأكلته فاختضب خطمها بدمه فنظر الناس إلي حسنه فاتخذوه صبغا، و أشباه هذه مما يقف الناس عليه حالا بعد حال و زمانا بعد زمان.


پاورقي

[1] القرمز: صبغ أحمر.

[2] الحلزون: دويبة تكون في صدف، و هي المعروفة بالبزاق.


نداء السماء


كمال الدين 2 / 651 - 650، ب 57، ح 8: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن جعفر بن بشير، عن هشام بن سالم، عن زرارة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ينادي مناد باسم القائم عليه السلام.



[ صفحه 89]



قلت: خاص أو عام؟

قال: عام يسمع كل قوم بلسانهم.

قلت: فمن يخالف القائم عليه السلام و قد نودي باسمه؟

قال: لا يدعهم ابليس حتي ينادي في آخر الليل فيشكك الناس.


الشطرنج و الغناء


[معاني الأخبار 349: حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي، عن جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه، عن الحسين بن اشكيب، عن محمد بن السري، عن الحسين بن سعيد، عن محمد بن أبي عمير، عن علي بن أبي حمزة البطائني،...]

عن عبدالأعلي قال: سألت جعفر بن محمد عليه السلام عن قول الله عزوجل «فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور». [1] .

قال: الرجس من الأوثان الشطرنج، و قول الزور الغناء.



[ صفحه 64]



قلت: قوله عزوجل «و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين». [2] .

قال: منه الغناء.


پاورقي

[1] سورة الحج، الآية: 30.

[2] سورة لقمان، الآية: 6.


افضل الأدعية


ثواب الأعمال 186، الحديث 2: أبي «ره» عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن محسن بن أحمد، عن أبان الأحمر، عن عبدالسلام بن نعيم قال:...

قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اني دخلت البيت فلم يحضرني شي ء من الدعاء الا الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

فقال عليه السلام: و لم يخرج أحد بأفضل مما خرجت.


الحكم الفلسفية


- «دراسة العلم لقاح المعرفة و طول التجارب زيادة في العقل، و الشرف و التقوي و القنوع راحة الأبدان».

عن طريق العلم يتكسب الانسان معارفه، و كما تتلقح الأزهار لتثمر و تنتج كذلك الأفكار كل فكرة منها تسرع لتقترن بالفكرة التي تناسبها و تنسجم معها، و كل معرفة تتحلق مع جماعتها التي تعشقها. و الذي يزيد في هذا التلاحم و يقوي الصلات بينها طول التجارب فالتجربة محطة علمية كبري في تاريخ التقدم الحضاري، و عملية ناجحة في تصنيف العلوم و المعارف، و من هذا التصنيف المعرفي ترقي الانسان في مدارج حياته السعيدة.

و كما قالوا: العقل بحيرة تصب فيها الأنهر أو السواقي المتحدرة من الحواس الخمس عند الانسان: فكلما كانت هذه الحواس قوية و سليمة كلما أتت بمعلومات دقيقة و غزيرة تغذي العقل و تعطيه دفعا جديدا يفجر فيه مواهب عظيمة و قوي خلاقة مبدعة.

و عندما يتغذي العقل عطاء مباركا يتحرك في اتجاهات شريفة و نبيلة تدفعه في طريق التقوي و القناعة.



[ صفحه 290]



و هل أرقي من التقوي التي تحكم ما بين الانسان و الله تبارك و تعالي و ما بين الانسان و اخوانه من عباد الله الصالحين؟ و التقوي تصب في أكثر آيات القرآن الأخلاقية و الاجتماعية، و المراد بها أن يتقي العبد ما يغضب الله و ما فيه ضرر لنفسه أو ضرار لغيره، فتكون النفس و الحالة هذه في وقاية و خوف من الله عزوجل و الخوف من الله يستدعي العلم بالمخوف، من هنا كان الذي يعلم الله أكثر يخشاه أكثر، و بطبيعة الحال الذي يخشاه هو الذي يتقيه (انما يخشي الله من عباده العلماء) [فاطر: 28]

و هل أفضل من القناعة؟ قالوا عنها أنها كنز لا يفني. تبعد صاحبها عن الأنانية البشعة و الطمع القاتل الذي يفرق بين الاخوان و يجعلهم في قلق و حيرة و بهتان.

و عندما تقترن القناعة بالتقوي يعملان بصدق علي راحة الأبدان و سعادة الانسان في كل زمان و مكان.

كل هذه المكتسبات تأتي بنتيجة دراسة العلم الذي هو لقاح المعرفة علي حد قول الامام الصادق الذي كان نفسه طبيب اللقاح البشري و الله سبحانه و تعالي فتح للانسان نوافذ عبر حوسه الخمس ليتواصل مع العالم الخارجي، و ليتواصل العالم الخارجي معه فينتج عن ذلك التواصل المعرفة التي ملأت الكيان الانساني بألوانها الحقيقة حينا و المزيفة حينا آخر و لتبيان ذلك يطرح الامام الصادق عليه السلام الطريقة و المنهج الذي يهدي العقل الي سواء السبيل فينجيه من التفكير الخاطي ء و يحدد له التفكير الصحيح. فهل نسبح وراء كل موجة معرفية و نحط عند أي جزيرة فكرية نصل اليها و تحت أي شجرة نعمر تحتها؟.

شجرة المعرفة تنبت فينا بالفطرة و تنمو في داخلنا مع سواقي الحواس و النوافذ، تجلب الماء الذي يجعل منه كل شي ء حي. هذه الشجرة الطيبة تحتاج الي لقاح لتنتج الثمر الطيب و اللقاح الصحيح حتي لا تطرح ثمرا خبيثا.

و الامام عليه السلام يرشدنا الي طريقة تلقيحها بالدراسة العلمية أي الأخذ بالطريق و الأسلوب و المنهج العلمي في التفكير بكل تفاصيله و قواعده المتميزة عن المنهج البدائي العشوائي.



[ صفحه 291]



ينادي الامام عليه السلام بنداء واضح جلي لا لبس فيه: أن المعرفة لقاحها العلم، العلم بما يتضمن من مختلف الأصول و الفروع، و من مجاهل مختلفة و متعددة، لا كما يتهمون الدين الاسلامي بالمثالية المطلقة أحيانا و لما يثبته الامام عليه السلام من حقائق معرفية، يطلب منا الأخذ بالمعرفة العلمية ثم يزيدها تأكيدا حين يقول: ان طول التجارب بحد ذاته يزيد في العقل و ينميه سواء أعطي حقائق ثابتة أو لم يعط.

و هنا يظهر موضوع ادعاء الجاهليين علي الاسلام من أصحاب المنهج التجريبي. بأن الاسلام لا يأخذ به. لكن أي دعوة أصدق و أوضح من دعوة الامام الصادق في هذا الحديث، الي الأخذ بالتجارب و التي يعطيها ميزة الزيادة في العقل الذي به يعاقب جل و علا، و به يثيب؟! هذا في الجانب الروحي أو العقلي للانسان، أما في الجانب المادي يتوجه الامام عليه السلام الي انسانية الانسان فيعطيه الطريقة الصحيحة للمحافظة عليه من النقص و العيب و المرض. و يعطيه ثلاثة أدوية للمعالجة الدائمة نتيجة تعبه من بحث العقل في دراسة العلم ليلقح المعرفة بطول التجارب مما يزيد في غني العقل. فيطلب له: الشرف أي السمو و العلو و الترفع بحيث يذكرنا بأجواء الآية الكريمة (و كلوا من طيبات ما رزقناكم) [البقرة: 172] كما يذكرنا بالتعالي عن الماديات الدنيئة التي تطمع الأبدان بها لشهواتها و لذاتها الرخيصة الزائلة و التي تتعامي عن اللذات الحلال. فان كان الانسان شريفا نظيفا يأخذ منها ليريح بدنه المتعب، بينما يلاقي العكس لو أخذ بالدناءة المتعبة للأبدان. و التي تأخذ منها أكثر مما تعطيها من لذة و سعادة وراحة.

أما الأسلوب الشريف فيجده الانسان بتقوي الله التي حددها الشرع الاسلامي ليعلم المسلم الحلال و الحرام فيأخذ بالحلال ليريح نفسه و يترك الحرام الذي و ان أعطي اللذات المؤقتة فانه سوف يشعر بالندم الذي يفسد راحة البدن و يجعل النفس في حالة قلق و تعب دائمين.

و كي يكون الامام عليه السلام أكثر تحديدا لهذه التقوي أعطي عنوانا عاما لمبادئه ألا و هي القناعة. التي قالوا عنها: أنها كنز لا يفني.

فالانسان العاقل يقتنع بالاعتدال فلا اسراف و لا تقتير، بل خير الأمور



[ صفحه 292]



أوسطها. هذا الحد الذي يلجم رغبات البدن و ملذاته المتطلع دائما الي المزيد. و هنا يبدأ العقل بنشاطاته الفكرية التي تساعده علي متابعة الحركة في خدمة الجوهر فيأخذ بمعدل وسط كل ما يحتاجه في حياته السعيدة المتطورة من أجل انطلاقة جديدة في اتجاه الرقي و الصعود نحو المعرفة الصحيحة التي توصل صاحبها الي الخالق العليم العظيم سبحانه و تعالي.

- «اذا كان الله قد تكفل بالرزق فاهتمامك لماذا؟ و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لماذا؟ و اذا كان الحساب حقا فالجمع لماذا؟ و اذا كان الخلف من الله فالبخل لماذا؟ و اذا كانت العقوبة من الله عزوجل النار فالمعصية لماذا؟ و ان كان الموت حقا فالفرح لماذا؟ و ان كان العرض علي الله حقا فالمكر لماذا؟ و ان كان الشيطان عدوا فالغفلة لماذا؟ و ان كان كل شي ء بقضاء و قدر فالحزن لماذا؟ و ان كانت الدنيا فانية فالطمأنينة لماذا؟».

ينفذ الامام الصادق عليه السلام بكلماته المتسائلة كالماء بين طيات النفس الانسانية بهدوء و قوة ليشعل في الفكر و القلب شوق البحث عن الحقية أو حب المعرفة المفيدة.

سؤال كبير يتفرع منه أسئلة عدة، يتناول مفهوم الرزق الذي يتواجه به الانسان مع عدة وجوه له في أغلب لحظات حياته بجسده و روحه مما يجعله حاجة ملحة أو مسألة ترتبط بالوجود مباشرة علي طول طريق الحياة الدنيا و كأنها المركبة التي بها تصل الي الجنة ان سارت في الطريق الصواب، أو النار ان سارت في الطريق الخطأ... فيتدرج في سؤاله المجيب و يصعد بنا مراحل فكرية تصل في نهايتها الي أن نفتح أعيننا لنطرد الغفلة و نعود لنسأل كل هذه الأسئلة مرة جديدة و جديدة حتي نؤمن بهذا الحديث و بعقيدته الراسخة. في البدء اذا كان الله جل و علا قد تكفل بالرزق فاهتمامك لماذا؟ يصيب الامام بسهمه الأول الحالة النفسية التي يعيش فيها أغلب الناس و التي تسبب قلقا في التفكير و في تدبير المقومات الأساسية للعيش و أسباب الرزق، فلا بد للانسان أن يهتم بهذه المسألة و يبقي عندها ملوما محسورا يفكر و يتساءل من أين و كيف و بما أحصل الرزق لنفسي الراغبة، و هل من أوجدني قد تكفل بذلك؟ أم أنني: رب رزقي الأوحد؟؟.

يهتم الانسان بذلك حتي يشرد أو يسرح في آلام هذا الاهتمام ناسيا أو



[ صفحه 293]



متناسيا أن ربه المؤمن به قد تكفل له بهذا الرزق و ما عليه هو الا أن يسعي ليؤمن الأسباب و ليس أن يقعد مهتما في معرفة تحصيل الرزق، أو يهاجر تاركا دينه وراء ظهره من جراء اهتمامه أيضا فلماذا - يقول الامام الصادق - تذهب في اهتمامك بعيدا و أنت مؤمن بقلبك ان الله ربك و رب العالمين قد تكفل برزقك أفلا تفعل ما تؤمن به؟!.

ثم يصعد الامام عليه السلام درجة ثانية فيسأل و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لماذا؟.

و كأنه يرجع بهذا السؤال وجه الذي يسأله لينظر في عيني الامام الصادق بعدما مال بوجهه عنه حين سأله السؤال الأول و كأنه يقول للامام لماذا غيري عنده الرزق و أنا محروم منه؟ فيجيبه الامام بأن الله ربك قد قسم الرزق لعباده جميعا، فعبد أن تؤمن بأن ربك قد تكفل برزقك!... و قد قسم لك حسب أيامك في الدنيا من الرزق ما يكفيك حتي مماتك؟.

فأين القناعة!.

ثم يصعد الامام درجة أخري ليسأل عن افادة (الجمع) و يؤمن الانسان بيوم الحساب، و يعلم أن هذا اليوم سينشر فيه ما كان يجب عليه دفعه؟! و قد يكون هناك انسان قد جمع ثم دفع. أما الذي جمع فبخل يسأله الامام: ان الرزق الذي معك هو من الله ربك و قد يسره بين يديك لتعمل به فلماذا تحفظه في طمعك و أنانيتك مع علمك أن الذي أعطاك اياه قد يأخذه منك ساعة يشاء أو يزيد عليه ساعة يشاء، فلماذا تبخل و ربك الكريم قد أعطاك و ربك الكريم قد أمرك بالدفع أم أن لست مؤمنا بكرم ربك؟؟.

ثم يأخذ بنا الامام الصادق في صعوده المتسائل ليرعبنا ان نحن أصرينا و شددنا علي الرزق الذي بين يدينا حين أننا وضعناه مكان قلوبنا فيصرخ بنا الامام عليه السلام ألم تعلموا أن النار جزاء - من عصي ربه فلماذا هذه الاستهانة و هذه اللامبالاة؟.

فربما يجيب الامام أحدنا بقوله ان جمع الرزق يسبب الفرح للانسان يجيب الامام قائلا: أو لم تؤمن بالموت فما قيمة هذه الفرحة ان قربت ساعتك و أنت عاص؟؟.



[ صفحه 294]



بل أكثر من ذلك ما بعد الموت و القبر و الحساب ألم تؤمن بهذا اليوم العظيم يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من أتي الله بقلب سلم؟ و الحساب سيكون أمام ربك الخالق الرازق القوي الجبار الذي تعرض عليه كل أعمالك و كل ما جمعت أم أنك تمكر و الله خير الماكرين؟ انك تمكر علي نفسك ليس الا، أما الله فسيفضح مكرك أمامك، يوم الحساب العظيم.

ثم ينبه الامام الصادق الانسان الي العدو الذي يدفع الانسان للاهتمام برزقه أو حرصه أو جمعه أو بخله أو معصيته أو فرجه أو مكره و يقول له: ان الشيطان هو من يدفعك للابتعاد عن ايمانك بأن الله هو المتكفل بالرزق و مقسمه و رب الحساب و الخلق و العقوبة و الموت و العرض فانتبه أيها الانسان و لا تغفل عن ذلك طرفة عين و كن صاحيا دائما مع نداء ربك المؤذن لك...

و قد يخلص البعض الي الوقوع بالحزن من جراء الخسارة أو من عدم ما جمع و يجمع فيبلسم الامام جراحه و حزنه و يقول له ناصحا: أن لا يفرح دائما فيبطر أو أن يحزن دائما فييأس و يقنط، بل أن يعيش دائما بين الرجاء و الخوف، و أن لا يطمئن في هذه الحياة الدنيا أبدا، أو أن يعيش حالة الاستسلام، فهذه الدنيا فانية فانية، و أما الايمان الصحيح و الأعمال الصالحة فباقية باقية.

هذه الفلسفة الصادقية أو الحكمة المحمدية تأخذ الانسان في طريق الشك و التساؤل، و تواجهه مع فطرته السليمة التي فطره الله جل و علا عليها، و الايمان الصادق الذي لم يتلوث بمصائب الدنيا لتوقظ الانسان الغافل الي يقظته و لتحرك في قلبه الميت و فكره الخامل التساؤل و حب التفكير، و ذلك ليصعد الانسان بعلمه الراسخ الي درجة ايمانية أعلي في دربه للوصول الي لقاء ربه الرازق الأوحد.

- «نجوي العارفين تدور علي ثلاثة:

الخوف، و الرجاء، و الحب. فالخوف فرع العلم، و الرجاء فرع اليقين، و الحب فرع المعرفة، فدليل الخوف الهرب، و دليل الرجاء الطلب، و دليل الحب ايثار المحبوب علي ما سواه فاذا تحقق العلم بالصدر خاف، و اذا صح الخوف هرب، و اذا هرب نجا».

لا تتوقف خيول العلم عند الامام الصادق عليه السلام بل هي في سعي دائم



[ صفحه 295]



متواصل في كل أنحاء الأرض البكر و السماء البكر، فهي العاديات في الصبح اذا تنفس و هي الكواكب المشرقة في الليل اذا عسعس. تجلب الخير العميم لأبناء الانسان المتعطش لمعرفة الطريق الصحيح، الطريق المستقيم و خصوصا العارفين الذين اتخذوا العرفان سبيلا للقاء ربهم و محبوبهم.

و هنا يوجه امام العارفين، الامام الصادق، أبناء هذا الطريق فيحدد فهم معالمه من البداية و حتي النهاية، و يري نجواهم تدور علي ثلاثة عناصر أساسية: الخوف و الرجاء و الحب.

و لا ننسي هنا في أجواء هذا الحديث العرفاني أن الامام الصادق عليه السلام يتكلم الي جميع الطبقات الاجتماعية علي حد سواء، أعني للبادئين في هذا الطريق و سالكيه، أو لمن ارتقي فيه الي آخر درجاته؛ فيحدد الزاد اللازم للسالك: الخوف و الرجاء و الحب. ثم يعطي مصادرها بوضوح حتي لا يضيع السالك فيمن يخاف أو يرجو أو يحب.

فالخوف أولا مصدره العلم، فالذي يخاف الله أكثر يعطيعه أكثر و الذي يطيعه أكثر علمه أكثر، علم الصراط المستقيم، و علم القرآن الكريم و علم آل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم: المفسرين و الميسرين والدالين الي ما هو خطأ و ما هو صواب حتي لا تكون من المغضوب عليهم و لا الضالين. قال تعالي: (انما يخشي الله من عباده العلماء).

و كيف يخاف الانسان ملكا ان لم يعلم بقوته و عظمته و جبروته و جلاله و عدله و حكمته؟! و كيف يخاف الانسان ملكا ان لم يعلم بعرشه و حضرته و الساجدين بين يديه و وسع كرسيه؟؟.

و الرجاء مصدره اليقين، فبعد أن يعلم الانسان بعظمة ربه و ما يعلمه و ما يخفيه عليه أن يلقن قلبه ما فتح به عقله فيزيل الحجب الصيقة عن قلبه الغافل الراقد ليمطر شتاء علمه ببرقه و رعده المخيف و الخاطف للأبصار علي صدر قلبه الذي رانت علي اقفاله غفلته و معصيته؛ عندها يزيل الحجب العازلة ليدخل العلم الذي تعلمه الي مجسد البدن و يؤدي عبادته الأقرب و الأفلح لربه العليم. عند ذلك يري بعين اليقين ما يعلم ليحصل منه الرجاء. و الحب الذي تولده المعرفة.



[ صفحه 296]



فحين يحول الانسان بصره التائه الي نفسه الي داخل أعماقه و ينظر بقوة علمه و يقين رجائه تحصل له المعرفة بنفسه، المعرفة الحقيقة التي تعرفه بخالقه العظيم القدير.

و لا يحصل الحب بدون المعرفة، فمعرفة جمال خلق الله، جمال الأرض و السماء و الكون، و مال النفس البشرية و ما فيها من بلاد يهاجر فيها الانسان ليشاهد ما تستلذه النفس من روائع و عجائب و خيال يتولد علي جزر التأمل بركان عظيم يتفجر أمام دهشة الناظرين العارفين!!.

و هل هناك حب من دون دهشة؟ و حين العودة من تلك الرحلة الي بر الواقع لا نري الانسان الا كالطائر المذبوح يرتعش من الشوق الي رحلة ثانية و ثالثة و أبدية من سكرة الحب التي غمرت روحه المهاجرة.

تلك هي النظرة المتولدة من المعرفة، النظرة الأولي تولد الميل و منه الرغبة و منها الحب.

ثم يعود بنا الامام في رحلته النجوي ليعطينا الدليل علي نجاح و فلاح ما مررنا به من خوف و رجاء و حب فيشير الي من هرب بأنه خائف، و الي من طلب بأنه الراجي، و الي من آثر المحبوب علي سواه بأنه عاشق. فكما قال الامام السجاد في دعاء أبي حمزة الثمالي عند السحر «هذا مقام الهارب اليك من النار «أو «هذا مقام الهارب منك اليك» نري درجة الخوف التي تمتلك الانسان أن العالم الهارب الي ربه بكل جوارحه تاركا وراءه كل ما يشغله، يرجو النجاة بنفسه، و لا يفضح هذا الرجاء الا الطلب، الطلب من الله عزوجل التوفيق في المسير و السبيل الي النجاة خوفا من قطاع الطرق و المستكبرين الذين قد يظهرون في أي وقت ليسرقوا كل الزاد و يقتلوا المسافر الذي جهل أن كل ما أراد من خوف و رجاء و حب لن يحصل له بدون الطلب من الرب المهيمن رب العالمين.

أما دليل الحب فهو ايثار ما تطمع به النفس أو الجسد من لذة علي ما يطلبه المحبوب من طاعة و عبادة تؤلم النفس و تؤلم الجسد ألما لا بد منه للتخلص من الأورام الخبيثة بالخوف و الرجاء و هما يدا الطبيب الجراح المسبب للألم و واهب الحياة و السعادة.



[ صفحه 297]



و هكذا يخاف الانسان فيرتعش قلبه في صدره خافقا دائما بأسماء الله الحسني فيهرب مترقبا متخفيا من القوم الظالمين في ليله المدلهم نحو النار التي يأنس بها في الوادي المقدس طوي، فهو لا يعلم بما فعل و قد تأكد بما عمل باليقين بأنه مقتول لا محالة، فيهرب و يهرب الي عند حبيبه نحو عرشه العظيم لينجو بنفسه و يلتقي المحب بحبيبه.

و هنا يبين لنا الامام الصادق عليه السلام ترابط الجواهر الثلاثة للوصول الي جنة الملتقي بدؤا بالخوف ثم الرخاء و أخيرا الحب الذي أكثر من عرفه و أكبر من عرفه هو حبيب الله النبي الأكرم صلي الله عليه و آله و سلم فهذا هو الطريق و هذا هو الزاد و هذه هي السوق، فهل نخاف الموت من الجوع فنشتري الزاد و نمضي الي الحبيب، أم نبقي في الزوايا الحالكة و الروائح النتنة؟!.



[ صفحه 298]




معني فرمايش خدا: «خداوند تمام اسماء را به آدم تعليم نمود» چيست؟


ابوالعباس گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و علم آدم الأسماء كلها) [1] «خداوند تمام علم اسماء را به آدم آموخت» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: يعني نامهاي صحراها و نباتات، و درختان و كوههاي زمين. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 31.

[2] بحارالأنوار: ج 11 ص 147 ح 19.


حديث 125


5 شنبه

من كان عاقلاً كان له دين.

هر كه خردمند باشد، دين دار است.

كافي، ج 1، ص 11


شمول علمه 01


عنه: قال: أخبرني أبوالحسين محمد بن هارون بن موسي قال: حدثنا أبي - رضي الله عنه - قال: حدثنا أبوعلي محمد بن همام قال: حدثني أحمد بن الحسين المعروف بابن أبي القاسم، عن أبيه، عن بعض رجاله، عن الحسن بن شعيب، عن علي بن هاشم، عن المفضل بن عمر قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام جعلت فداك ما لابليس من السلطان؟ قال: ما يوسوس في قلوب الناس. قلت: فما لملك الموت؟ قال: يقبض أرواح الناس. قلت: و هما مسلطان علي من في المشرق و من في المغرب؟ قال: نعم. قلت: فما لك أنت جعلت فداك من السلطان؟ قال: أعلم ما في المشرق و ما في المغرب و ما في السموات و الأرض و ما في البر و البحر و عدد ما فيهن، و ليس ذلك لابليس و لا لملك الموت [1] .



[ صفحه 146]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 125.


از درخت خرما باريد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران، چشم از نظر كردن و همسر خوب از همسر شايسته و دانشمند از تحصيل دانش.

و از سليمان بن خالد در حديثي نقل مي كند كه:

ابوعبدالله بلخي همراه حضرت صادق عليه السلام بود؛ آن حضرت به درخت خرماي بي ثمري رسيد؛ فرمود: اي نخل مطيع خدا از آن چه خدا در تو قرار داده به ما اطعام كن؛ پس انواعي از خرما براي ما ريخت و خورديم تا كاملا سير شديم. بلخي گفت: اين سنت و روشي در شما است مانند سنت حضرت مريم كه درخت بر او خرما باريد.



[ صفحه 213]




كتابه إلي بعض أصحابه إن الله ينصر دينه بمن يشاء


عليّ بن الحسن، عن عبّاس بن عامر، عن يونس بن يعقوب [1] ، قال: كتبت إلي أبي عبد الله عليه السلام أسأله أن يدعو الله لي أن يجعلني ممّن ينتصر به لدينه فلم يجبني، فاغتممت لذلك، قال يونس فأخبرني بعض أصحابنا، أنّه كتب إليه بمثل ما كتبت، فأجابه وكتب في أسفل كتابه:

يَرحَمُكَ اللهُ، إنّما يَنتَصِرُ اللهُ لِدينِهِ بِشَرِّ خَلقِهِ. [2] .



[ صفحه 99]




پاورقي

[1] يونس بن يعقوب بن قيس، أبو عليّ الجلاب البجليّ الدّهنيّ، اُمّه (منيّة) بنت عمّار بن أبي معاوية الدّهني، اُخت معاوية بن عمّار، اختصّ بأبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام، ومات بالمدينة في أيّام الرضاعليه السلام، فتولّي أمره، وكان عظيماً عندهم، موثّقاً، وكان قد قال بعبد الله ورجع، وله كتاب الحجّ. (راجع: رجال النجاشي: ج 2 ص 419 الرقم 1208، رجال الطوسي: ص 323 الرقم 4827 وص368 الرقم 5477).

[2] رجال الكشيّ: ج2 ص686 ح726.


في النخل و خلقة الجذع و الخشب و فوائد ذلك


فكر يا مفضل في النخل، فانه لما صار فيه اناث تحتاج الي التلقيح جعلت فيه ذكورة اللقاح من غير غراس، فصار الذكر من النخل بمنزلة الذكر من الحيوان الذي يلقح الاناث لتحمل و هو لا يحمل. تأمل خلقة الجذع كيف هو؟



[ صفحه 142]



فانك تراه كالمنسوج نسجا من خيوط ممدوة كالسدي و أخري معه معترضة كاللحمة كنحو ما ينسج بالأيدي، و ذلك ليشتد و يصلب و لا يتقصف من حمل القنوات الثقيلة وهز الرياح العواصف اذا صار نخلة و ليتهيأ للسقوف و الجسور و غير ذلك مما يتخذ منه اذا صار جذعا.

و كذلك تري الخشب مثل النسج فانك تري بعضه مداخلا بعضه بعضا طولا و عرضا كتداخل اجزاء اللحم، و فيه مع ذلك متانة ليصلح لما يتخذ منه من الآلات فانه لو كان مستحصفا كالحجارة لم يكن أن يستعمل في السقوف و غير ذلك مما يستعمل فيه الخشبة كالأبواب و الأسرة و التوابيت و ما أشبه ذلك... و من جسيم المصالح في الخشب أنه يطفو علي الماء، فكل الناس يعرف هذا منه، و ليس كلهم يعرف جلالة الأمر فيه، فلولا هذه الخلة كيف كانت هذه السفن و الأظراف تحمل أمثال الجبال من الحمولة، و أني كان ينال الناس هذا الرفق و خفة المؤنة في حمل التجارات من بلد الي بلد، و كانت تعظم المؤنة عليهم في حملهم حتي يلقي كثير مما يحتاج اليه في بعض البلدان مفقودا أصلا أو عسر وجوده.



[ صفحه 143]




شيخ صدوق


شيخ صدوق به اسناد خود از فقيه مدينه، مالك بن انس روايت مي كند: بر جعفر بن محمد عليهماالسلام در مي آمدم، براي من بالش مي نهاد و مرا حرمت مي داشت و مي گفت: مالك تو را دوست مي دارم، و من از گفته ي او خشنود مي شدم و خدا را سپاس مي گفتم. او هميشه در يكي از سه حالت بود: روزه دار، برپا ايستاده به نماز، ذكر گوينده. او از بزرگان عابدان و زاهداني بود كه خدا مي ترسند. بسيار حديث، خوش محضر و بسيار فائدت بود. سالي با او به حج رفتم. چون هنگام گفتن لبيك رسيد، سخن در گلوي او بريد و نزديك بود از شتر بيفتد. گفتم: پسر رسول خدا مي بايست، لبيك بگويي! فرمود: پسر ابي عامر ! چگونه جرأت كنم و بگويم لبيك،، اللهم لبيك، در حالي كه مي ترسم خدايم بگويد نه لبيك و نه سعديك. [1] .


پاورقي

[1] الخصال،ج 1، ص 184؛ علل الشرايع، ج 1، ص 235؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275.


القصاصون و أثرهم في المجتمع


و لابد لنا من الاشارة الي بعض أعمال القصاص و ما لهم من الاثر في توجيه الرأي العام لقبول تلك المنكرات عند العامة. فانهم قاموا في المساجد و الجوامع و الطرقات و الاندية يبثون تلك المنكرات نصرة للسلطة، و تأييدا للمبادي ء المبتدعة، و لقد اتخذت السياسة منهم سلاحا فاتكا. فكانوا ينشرون القصاصين في ساحات الحرب يشجعون الجند علي التضحية حتي تطورت الحالة الي اختراع الاحاديث و القصص لايقاع الفتن بني طوائف المسلمين. و لقد خضعت العامة لتصديقهم و قبول مفتعلاتهم، حتي اصبح من العسير الانكار عليهم.

يحدثنا الشعبي: انه انكر علي قاص حدث عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أن الله خلق صورين، له في كل صور نفختان.

فقال الشعبي: اتق الله يا شيخ و لا تحدث بالخطأ ان الله لم يخلق الا صورا واحدا. فقال القصاص: يا فاجر انما حدثني فلان عن فلان و ترد علي؟ ثم رفع نعله فضربه، و تتابع القوم عليه بالضرب فما خلص نفسه حتي حلف ان الله خلق ثلاثين صورا في كل صور نفخة. [1] .

و حدث أحدهم بحديث عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أن من بلغ لسانه أرنبة أنفه لم يدخل النار. فلم يبق أحد منهم الا و اخرج لسانه يومي ء به الي ارنبة أنفه. [2] .

و انكر الطبري علي قاص ببغداد ما يحدث به من الاكاذيب فرمي العامة باب دار الطبري بالحجارة حتي سدوه، و صعب الخروج منه.

و نزل القصاص الي غمار العامة يقصمون لهم القصص الدينية، و الاساطير و النوادر في المساجد و الطرق، و ينالون بها مالا كثيرا، و كان يجتمع اليهم الرجال و النساء.

قال ابن الجوزي في المنتظم: و كان القصاص في أواخر القرن الرابع اكبر مثيري الفتن بين السنة و الشيعة.

و علي اي حال فلو حاولت ان أصف هنا عظيم الأثر الذي تركته تلك الاوهام و الاكاذيب التي وضعها الدجالون و القصاصون الذين يلقنون العوام اياها و بالاخص بغض الشيعة و عداء أهل البيت لطال بنا الحديث، و عظمت قائمة الحساب، ولكنا نقتصر علي هذا القدر و لا نلم بجميع العوامل التي دفعت الناس



[ صفحه 269]



الي التهجم علي الشيعة، فذلك يحتاج الي وقت طويل، و صفحات تزيد علي صفحات هذا الكتاب.

و لهذا نقتصر علي نتيجة واحدة في تصفية الحساب، و هي لفت نظر أبناء العصر الحاضر الي رعاية حقوق الامة، و ان يستعرضوا تاريخ الشيعة بدون تعصب و تحيز، و ان يلحظوا تطور المذهب الجعفري و سيره في طريق التقدم بما لديه من القوي الحيوية، و القدرة علي مقاومة الطواري ء، و تخطي تلك الحواجز التي وقفت في طريقه، ما لو وقف بعضها في طريق غيره من المذاهب لما استطاع ان يخطو خطوة واحدة، لأنها عوامل جبارة.

علي ان المذهب الجعفري ليس باستطاعة أي أحد مؤاخذته بشي ء في ذاته، فهو موافق للشعور المتطور و الوجدان، ولكتاب الله العزيز، و السنة المستقيمة، و قد وجد العقل السيلم فيه بغيته، كما أن باب الاجتهاد مفتوح علي مصراعيه و قد برهن بغزارة مادته، و مرونة أحكامه، و دقة بحوثه، و سلامة قواعده، و نقاوة اصوله و فروعه علي انه أقوي مصدر للتشريع الاسلامي، و يتطور مع الزمن و مع كثرة الحوادث.

ولكن المؤسف ان نري الكثير ممن كتبوا عن التشريع الاسلامي قد اقتصروا علي ذكر المذاهب الأربعة فحسب، و اذا انجر الحديث الي ذكر اختلاف الآراء و تعدد الأقوال في مسألة فقهيه ذكروا آراء رؤساء المذاهب البائدة و لم يذكروا أقوال أهل البيت و آراءهم.

عذرنا اولئك القوم الذين دونوا الفقه في العصور الغابرة لأن الخشية من ذكر مذهب أهل البيت قد ارغمتهم علي الاعراض عن ذكره، فان التعرض لذلك انما هو تعرض للخطر، ولكنا نعجب من المتأخرين الذين ساروا تلك السيرة الملتوية، و لم يعطوا مذهب أهل البيت حقه من العناية في البحث.

و لا يستبعد أن التقليد من حيث هو قد دعاهم لمخالفة الواقع، و الا فما المانع من التعرض لذكر مذهب أهل البيت عندما يكتبون عن التشريع الاسلامي؟ و قد انتشر في اقطار الارض، و عبر الي ماوراء البحار، و اصبح مؤيدوه يتجاوز عددهم التسعين مليونا، ولكن هناك عوامل حالت بينهم و بين الاحتكاك بمذهب أهل البيت، و ليس عليهم كلفة في معرفته إلا أن يقرأوا الكتب المدونة في ذلك ليقفوا علي الحقيقة و عليهم ان يتقبلوا الحق و ان كان مرا، أو يرفضوه إن وجدوا لديهم ادلة عقلية.

و لعل تلك الدعايات المارة الذكر قد خامرت الادمغة، و توارثتها الاجيال



[ صفحه 270]



و هي التي أدت الي ابتعادهم عن الحقيقة. و لذلك عجز المصلحون عن مسألة التوفيق بين المسلمين، و رفع سوء التفاهم، و مع ما بذلوه من النصح و اجهدوا أنفسهم لتحقيق هذه الغاية، و هذا أمر غريب جدا فإنه لم يكن هناك شي ء من الامور المتضادة التي لا يمكن بحثها، و الوقوف علي حقيقتها، حتي اصبح من الصعب التوفيق بين المسلمين، و نبذ تلك الخلافات، فالشيعة لم يكن لهم مذهب يخالف باحكامه كتاب الله و سنة رسوله.

و أري من الخير أن أتعرض هنا لما ذكره المقدسي في كتابه «احسن التقاسيم» عن عدول الناس عن مذهب الشيعة - بالاخص - في أربعة مسائل، و نجيب عن ذلك باختصار من القول، و موجز من البيان.


پاورقي

[1] تحذير الخواص للسيوطي.

[2] الاغاني ج 12 ج 5.


شمول الصحبة و مميزاتها


كما أن الصحبة تشمل من مردوا علي النفاق، و الذين ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لرسول الله الأمور، و أظهروا الغدر، حتي جاء الحق و ظهر أمر الله و هم كارهون.

و فيهم من كان يؤذي رسول الله و قد وصفهم الله بقوله:

«و منهم الذين يؤذون النبي و يقولون هو أذن»، [1] «و إن الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا»، «و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم».

و فيهم المخادعون و الذين يظهرون الإيمان و قد وصفهم الله تعالي بقوله: «و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين، يخادعون الله



[ صفحه 594]



و الذين آمنوا و ما يخدعون إلا أنفسهم و ما يشعرون»، [2] «و إذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و إذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إن معكم إنما نحن مستهزئون». [3] .

«و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون، فأعقبهم نفاقا في قلوبهم إلي يوم يلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون». [4] .

و الحاصل أن الصحبة منزلة عظيمة، و فضيلة جليلة، و هي بعمومها تشمل من امتحن الله قلبه للإيمان، و أخلص لله، و جاهد و ناصر، و من رقي درجة الكمال النفساني. فكان مثالا لمكارم الأخلاق، و هم يخشون الله و يمتثلون أوامره، كما وصفهم تعالي بقوله: «إنما المؤمنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آية زادتهم إيمانا و علي ربهم يتوكلون، و الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون، أولئك هم المؤمنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم». [5] .

كما أنها لم تشمل من لم يدخل الإيمان قلبه «يقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم». [6] .

ليت شعري ما هذه العصمة، أكانت في حياة النبي صلي الله عليه و آله و سلم أم بعده؟! فإن كانت في حياته فما أكثر الشواهد علي نفي ذلك:

أخرج البيهقي بسنده عن أبي عبدالله الأشعري عن أبي الدرداء قال: قلت: يا رسول الله بلغني أنك تقول: ليرتدن أقوام بعد إيمانهم. قال صلي الله عليه و آله و سلم أجل و لست منهم. [7] .

و من الغريب أن البعض علل ذلك بأن المراد من هؤلاء المرتدين، هم الذين قتلوا عثمان، و أن أبا الدرداء مات قبل قتل عثمان، و بهذا التوجيه يتوجه الطعن علي أكثر الصحابة، فإنهم اشتركوا بقتل عثمان، و المتخلفون عن ذلك عدد لا يتجاوز أصابع الكف. و بمقتضي هذا التأويل يدخل في قائمة الحساب عدد كثير هو أضعاف ما في قائمة الشيعة من المؤاخذات. و من الشواهد علي نفي العدالة في زمان النبي صلي الله عليه و آله و سلم:



[ صفحه 595]



1 - كان رجل يكتب للنبي صلي الله عليه و آله و سلم، و قد قرأ البقرة و آل عمران، فكان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يملي عليه غفورا رحيما، فيكتب عليما حكيما فيقول له النبي: أكتب كذا و كذا. فيقول: أكتب كيف شئت، و يملي عليه عليما حكيما فيكتب سميعا بصيرا و قال: أنا أعلمكم بمحمد. فمات ذلك الرجل فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: الأرض لا تقبله. قال أنس: فحدثني أبو طلحة، أنه أتي الأرض الذي مات فيها الرجل، فوجده منبوذا فقال أبو طلحة: ما شأن هذا الرجل؟ قالوا: دفناه مرارا فلم تقبله الأرض. قال ابن كثير: و هذا علي شرط الشيخين و لم يخرجاه. [8] .

2 - و هذا الوليد بن عقبة بن أبي معيط الذي سماه الله فاسقا حينما أرسله النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي صدقات بني المصطلق فعاد و أخبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنهم خرجوا لقتاله فأراد أن يجهز لهم جيشا فأنزل الله فيه: «يا أيها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة... الآية». فقد كان في عداد الصحابة فأين العدالة من الفاسق؟!. [9] .

3 - و هذا الجد بن قيس أحد بني سلمة نزلت فيه: «و منهم من يقول إئذن لي و لا تفتني ألا في الفتنة سقطوا و إن جهنم لمحيطة بالكافرين». [10] .

4 - و هذا مسجد ضرار و ما أدراك ما مسجد ضرار قد بناه قوم، و سموا بالصحبة، يتظاهرون فيه بأداء الصلاة في أوقات لا يسعهم الوصول إلي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، ولكن فضح الله سرهم و أبان أمرهم فهم منافقون.

و أنزل الله فيهم: «و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و إرصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن إن أردنا إلا الحسني و الله يشهد أنهم لكاذبون» [11] و كانوا اثني عشر رجلا من المنافقين منهم خذام بن خالد بن عبيد، و من داره أخرج المسجد، و معتب بن قشير، و أبوحبيبة بن أبي الأزعر و غيرهم. [12] .

6 - و هذا ثعلبة بن حاطب بن عمر بن أمية ممن شهد بدرا و أحدا، فقد منع زكاة ماله، فأنزل الله فيه: «و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله



[ صفحه 596]



لنصدقن و لنكونن من الصالحين فلما آتاهم الله من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون». [13] .

و كان ثعلبة من الصحابة ملازما لأداء الصلاة في أوقاتها، و كان فقيرا معدما، فقال لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ادع الله لي أن يرزقني مالا فقال صلي الله عليه و آله و سلم: و يحك يا ثعلبة قليل تشكره خير من كثير لا تطيقه فقال ثعلبة: و الذي بعثك في الحق نبيا لأن دعوت الله فرزقني مالا لأعطين كل ذي حق حقه. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اللهم ارزق ثعلبة مالا، فزاد و فره و كثر ماله و امتنع من أداء زكاته فأعقبه نفاقا إلي يوم يلقاه بما أخلف وعده و كان من الكاذبين.

7 - و هذا ذو الثدية كان في عداد الصحابة متنسكا عابدا، و كان يعجبهم تعبده و اجتهاده فأمر النبي بقتله و كان صلي الله عليه و آله و سلم يقول: إنه لرجل في وجهه لسفعة من الشيطان، و أرسل أبابكر ليقتله فلما رآه يصلي رجع و أرسل عمرا فلم يقتله ثم أرسل عليا عليه السلام فلم يدركه [14] و هو الذي ترأس الخوارج و قتله علي عليه السلام يوم النهروان.

8 - و هؤلاء قوم و سموا بالصحبة كانوا يجتمعون في بيت سويلم يثبطون الناس عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فأمر من أحرق عليهم بيت سويلم. [15] .

9 - و هذا قزمان بن الحرث شهد أحدا و قاتل مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم قتالا شديدا، فقال أصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم ما أجزأ عنا أحد كما أجزأ عنا فلان فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: أما إنه من أهل النار، و لما أصابته الجراحة و سقط فقيل له: هنيئا لك بالجنة يا أبا الغيداق. قال: جنة من حرمل و الله ما قاتلنا إلا علي الأحساب. [16] .

10 - و هذا الحكم بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس طريد رسول الله و لعينه و هو والد مروان و عم عثمان.

حدث الفاكهي بسند عن الزهري و عطاء الخراساني أن أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم دخلوا عليه و هو يلعن الحكم فقالوا: يا رسول الله ما باله؟ فقال: دخل علي شق الجدار و أنا مع زوجتي فلانة.

و مر النبي بالحكم فجعل الحكم يغمز النبي بإصبعه فالتفت فرآه فقال:



[ صفحه 597]



اللهم اجعله و زغا فزحف مكانه [17] و كان يسمي خيط الباطل و قال صلي الله عليه و آله و سلم فيه: ويل لأمتي مما في صلب هذا.

و من حديث عائشة أنها قالت لمروان بن الحكم: أشهد أن رسول الله لعن أباك و أنت في صلبه.

11 - و هذه أم المؤمنين عائشة لم يثبت لها صلي الله عليه و آله و سلم الإيمان كما حدث كثير ابن مرة عنها: إن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: أطعمينا يا عائشة قالت: ما عندنا شي ء، فقال أبوبكر: إن المرأة المؤمنة لا تحلف أنه ليس عندها شي ء و هو عندها. فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ما يدريك أنها مؤمنة؟ ان المرأة المؤمنة في النساء كالغراب الأبقع في الغربان. [18] .

و هذا إنكار من النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي القطع بالعدالة و الإيمان، و لو كان كما يدعي لقال مؤيدا لقول أبي بكر. نعم إنها مؤمنة و زوجة نبي و من أهل الجنة ولكنه صلي الله عليه و آله و سلم لم يرض بذلك الإعتقاد و إنما الأمور منوطة بالعمل و حسن الخاتمة.

و يدل علي ذلك أنه صلي الله عليه و آله و سلم عاد كعبا في مرضه فقالت أم كعب: هنيئا لك الجنة يا كعب، فقال صلي الله عليه و آله و سلم: من هذه المتالية علي الله عزوجل. قال كعب: هي أمي يا رسول الله. فقال صلي الله عليه و آله و سلم: و ما يدريك يا أم كعب؟ لعل كعبا قال ما لا يعنيه و منع ما لا يغنيه. [19] .

12 - و أخرج النسائي في صحيحه عن ابن عباس في نزول قوله تعالي: «و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستأخرين» أنه قال: كانت امرأة تصلي خلف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حسناء من أحسن الناس، و كان بعض القوم يتقدم لئلا يراها و يستأخر بعضهم حتي يكون في الصف المؤخر، فإذا ركع نظر من تحت إبطه ليراها. فأنزل الله فيهم ذلك.

13 - و أخرج ابن حنبل من طريق ابن عباس و ابن عمر أنهما سمعا النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي منبره يقول: لينتهين أقوام عن ودعهم الجماعات أو ليختمن الله علي قلوبهم ثم ليكتبن من الغافلين. [20] .

14 - و أخرج أحمد في مسنده: عن عبدالله بن مسعود عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال لأصحابه: أنا فرطكم علي الحوض و لأنازعن أقواما ثم لأغلبن عليهم



[ صفحه 598]



فأقول: يا ربي أصحابي، فيقول: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك. [21] .

و أخرج عن ابن مسعود أيضا بلفظ: و إني ممسك بحجورك إن تهافتوا في النار كتهافت الفراش. [22] .

و أخرج الترمذي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: يؤخذ من أصحابي برجال ذات اليمين و ذات الشمال فأقول: يا ربي أصحابي فيقال: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك، فإنهم لن يزالوا مرتدين علي أعقابهم منذ فارقتهم، فأقول كما قال العبد الصالح: إن تعذبهم فإنهم عبادك. [23] و أخرج مسلم من طريق عائشة بلفظ: إني علي الحوض أنتظر من يرد علي منكم فوالله لينقطعن رجال فلأقولن أي ربي... الحديث. و أخرج مثله من طريق أم سلمة. [24] .

و لعل الإستمرار بذكر الشواهد - و ما أكثرها - يوجب الإطالة، و الإطالة توجب الملل، فلهذا نكتفي بالقليل من البيان حول الشواهد علي نفي العدالة المزعومة: «لكل من دب و درج».

و الحق أن الصحبة بما هي فضيلة جليلة لكنها غير عاصمة، فان فيهم العدول و الأولياء و الصديقون، و هم علماء الأمة و حملة الحديث، و فيهم مجهول الحال و فيهم المنافقون و أهل الجرائم، كما أخبر تعالي بقوله: «و ممن حولكم من الأعراب منافقون و من أهل المدينة مردوا علي النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إلي عذاب عظيم» [25] و فيهم من كان يؤذي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم «و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم» [26] فإلي الله نبرأ من هؤلاء و ممن «اتخذوا إيمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله فلهم عذاب مهين» [27] و الذين «يخادعون الله و هو خادعهم و إذا قاموا إلي الصلاة قاموا كسالي يراؤون الناس و لا يذكرون الله إلا قليلا مذبذبين بين ذلك لا إلي هؤلاء و لا إلي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا». [28] .



[ صفحه 599]



و الكتاب العزيز يعلن بصراحة عن وجود طائفة تستمع إلي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، ولكن طبع الله علي قلوبهم لأنهم اتبعوا الهوي فقال تعالي: «و منهم من يستمع إليك حتي إذا خرجوا من عندك قالوا للذين أوتوا العلم ماذا قال آنفا أولئك الذين طبع الله علي قلوبهم و اتبعوا أهواءهم». [29] كما أعلن تعالي لعن طائفة منهم و هم الذين في قلوبهم مرض و الذين يفسدون في الأرض و يقطعون أرحامهم «أولئك الذين لعنهم الله فأصمهم و أعمي أبصارهم أفلا يتدبرون القرآن أم علي قلوب أقفالها». [30] .

أجل أين ذهب أولئك بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ و قد جرعوه الغصص في حياته، و دحرجوا الدباب، فهل انقلبت حالهم بعد موته صلي الله عليه و آله و سلم من النفاق إلي الإيمان؟ و من الفساد إلي الصلاح، و من الشك إلي اليقين، فأصبحوا في عداد ذوي العدالة من الصحابة الذين طبعت نفوسهم علي التقي و الورع و عفة النفس و العلم و الحلم و التضحية في سبيل الله و هم الذين وصفهم الله تعالي بقوله: «إنما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل الله أولئك هم الصادقون». [31] .

فنحن لا نرتاب في ديننا و لا نخالف قول الحق في تمييز منازل الصحابة و درجاتهم فنتبع الصادقين منهم، و نوالي من اتصف بتلك الصفات التي ذكرها الله و رسوله، كما إنا لا نأتمن أهل الخيانة لله و رسوله، ففي ذلك جناية علي الدين و خيانة لأمانة الإسلام و لا نركن لمن ظلم منهم، و لا نود من حاد الله و رسوله. هذا هو قول الحق. و الحق أحق أن يتبع.

و قد اختلفوا في تعريف الصحابة و من هو الصحابي الذي يطلق عليه هذا الإسم و إليك بيان ذلك:


پاورقي

[1] سورة التوبة آية 61.

[2] سورة البقرة آية 9 - 8.

[3] سورة البقرة آية 14.

[4] سورة التوبة آية 77 - 76 - 75.

[5] سورة الانفال آية 4 - 3 - 2.

[6] سورة الفتح آية 11.

[7] تاريخ ابن كثير ج 6 ص 170.

[8] تاريخ ابن كثير ج 6 ص 170.

[9] تفسير ابن كثير ج 4 ص 212.

[10] سيرة ابن هشام ج 2 ص 332.

[11] سورة التوبة آية 107.

[12] سيرة ابن هشام ج 1 ص 341 و تفسير ابن كثير ج 2 ص 388.

[13] الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 201.

[14] الاصابة ج 1 ص 429.

[15] سيرة ابن هشام ج 1 ص 332.

[16] الإصابة ج 3 ص 235.

[17] الإصابة ج 1 ص 346.

[18] علل الحديث لابن أبي حاتم ج 1 ص 439.

[19] تاريخ بغداد ج 4 ص 273.

[20] مسند أحمد ج 5 ص 40.

[21] مسند أحمد ج 5 ص 231.

[22] مسند أحمد ج 6 ص 51.

[23] صحيح الترمذي ج 2 ص 67.

[24] صحيح مسلم ج 4 ص 67 - 65.

[25] سورة التوبة الآية 101.

[26] سورة التوبة الآية 61.

[27] سورة المجادلة آية 16.

[28] سورة النساء آية 143 - 142.

[29] سورة محمد (ص) الآية 16.

[30] سورة محمد (ص) الآية 23 و 24.

[31] سورة الحجرات الآية 15.


مذهبه الجديد


و كيف كان فقد جاء الشافعي بمذهبه الجديد، و كان قد درس المذهبين: مذهب أهل الرأي و مذهب أهل الحديث، و قد لاحظ ما فيهما من نقص، فبدا له ان يكمل ذلك النقص، و أخذ ينقض بعض التعريفات من ناحية خروجها من متابعة نظام متحد في طريقة الاستنباط، و ذلك يشعر باتجاهه في الفقه اتجاها جديدا، الذي لا يكاد يعني بالجزئيات و الفروع.

و لعل خير ما يلخص مسلكه في منحاه الاجتهادي هو انه قال: الاصل قرآن و سنة، فان لم يكن فقياس عليهما، و اذا اتصل الحديث عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و صح الاسناد عنه فهو سنة، و الاجماع أكبر من الخبر المفرد، و الحديث علي ظاهره، و ما احتمل معاني فما اشتبه منها ظاهر اولادها به و اذا تكافأت الاحاديث فأصحها اسنادا اولادها، و ليس المنقطع بشي ء ما عدا منقطع



[ صفحه 242]



ابن المسيب، و لا يقاس أصل علي أصل، و لا يقال للاصل لم و كيف. و انما يقال للفرع لم، فاذا صح قياسه صح و قامت به الحجة.

فهو بهذه الخطة الجديدة قد هاجم مالكا، لتركه الاحاديث الصحيحة لقول واحد من الصحابة أو التابعين أو لرأي نفسه.

و هاجم أباحنيفة و أصحابه، لأنهم يشترطون في الحديث أن يكون مشهورا، و يقدمون القياس علي خبر الأحاد و ان صح سنده، و انكر عليهم تركهم لبعض السنن لأنها غير مشهورة، و عملهم بأحاديث لم تصح عند علماء الحديث، بدعوي انها مشهورة، و وقف في القياس موقفا وسطا فلم يتشدد فيه تشدد مالك، و لم يتوسع فيه توسع أبي حنيفة. [1] .

و قال امام الحرمين: فمالك أفرط في مراعاة المصالح المطلقة المرسلة، غير المستندة الي شواهد الشرع، و أبوحنيفة قصر نظره علي الجزئيات و الفروع و التفاصيل من غير مراعاة القواعد و الاصول، و الشافعي (رض) جمع بين القواعد و الفروع، فكان مذهبه اقصد المذاهب و مطلبه أسد المطالب كما يقول امام الحرمين.

هذا عرض موجز لما يتعلق بحياة الشافعي و أخباره من حيث اتجاهه الفقهي، و مخالفته لاهل الرأي و أهل الحديث.

و تدلنا الحوادث بوضوح انه لقي أذي كثيرا في اظهار مخالفته لمالك و رده عليه، كما انه لم يلق في مصر ذلك الاقبال المطلوب الذي كان يأمله رجل مثله، فقد جفاه الناس و لم يجلس اليه أحد، فقال له بعض من قدم معه: لو قلت شيئا يجتمع اليك الناس، فقال: اليك عني و أنشأ:



أأنثرا درا بين سارحة النعم

و انظم منثورا لراعية الغنم.! [2] .



و كان يهر التذمر و التألم، و يدلنا علي ذلك قوله:



و انزلني طول النوي دار غربة

اذا شئت لاقيت امرءا لا أشاكله



أحامقه حتي تقال سجية

و و كان ذا عقل لكنت أعاقله [3] .



و يقول



لعمري لئن ضيعت في شر بلدة

فلست مضيعا فيهم غرر الكلم





[ صفحه 243]





لئن سهل الله العظيم بلطفه

و صادفت اهلا للعلوم و للحكم



بثثت مفيدا و استفدت و دادهم

و الا فمكنون لدي و مكتتم



و من منح الجهال علما اضاعه

و من منح المستوجبين فقد ظلم [4] .



و قال الكندي: لما دخل الشافعي مصر كان ابن المنكدر يصيح خلفه: يا كذا،... دخلت هذه البلدة و امرنا واحد، و رأينا واحد، ففرقت بيننا، و ألقيت بيننا الشر، فرق الله بين روحك و جسمك [5] .

و كان اشهب يدعو علي الشافعي و يقول في سجوده: اللهم أمت الشافعي و الا ذهب علم مالك بن أنس، فسمع الشافعي بذلك و أنشأ يقول:



تمني رجال أن أموت و ان أمت

فتلك سبيل لست فيها بأوحد



و مما قال:



كل العداوات قد ترجي مودتها

الا عداوة من عاداك عن حسد [6] .




پاورقي

[1] تمهيد لتأريخ الفلسفة الاسلامية للاستاذ مصطفي عبدالرزاق ص 225 و ضحي الاسلام ج 2 ص 224.

[2] معجم الادباء ج 17 ص 319 و تمام الابيات ص 307.

[3] المعجم ج 17 ص 310.

[4] معجم الادباء ج 7 ص 207.

[5] القضاة للكندي ص 428.

[6] مناقب الفخر ص 115.


ايام الطهر


قال الشيعة بأن أقل الطهر عشرة أيام، فاذا رأت دم الحيض و انقطع مدة عشرة أيام، فالثاني حيض مستقل، و ليس لأكثره حد، و قال أبوحنيفة: أقل الطهر خمسة عشر يوما. و به قال الشافعي.

و قال مالك بن أنس: بعدم التوقيت. و في روايه عبدالملك بن حبيب عنه أن الطهر لا يكون أقل من خمسة عشر يوما.

و عند الحنابلة: أن أقل الطهر بين الحيضتين ثلاثة عشر يوما، لأن كلام أحمد لا يختلف أن العدة تصح أن تنقضي في شهر واحد اذا قامت به البينة [1] و قال اسحاق بن راهويه: و توقيت هؤلاء بالخمسة عشر باطل.


پاورقي

[1] المغني لابن قدامة ج 1 ص 310.


سعيد بن محمد


ابومحمد سعيد بن محمد بن سعيد الجرمي الكوفي.

حدث عنه البخاري، و مسلم، و خرج له ابوداود، و ابن ماجة بواسطة الذهلي.

و روي عنه ابوزرعة، و عبدالله بن احمد، و عبدالاعلي بن واصل و ابن ابي الدنيا، و عباس الدوري. [1] .



[ صفحه 537]



قال ابن حجر: سعيد بن محمد بن سعيد الجرمي صدوق رمي بالتشيع من كبار الحادية عشرة. [2] .

و قال ابن ابي حاتم: سئل احمد بن حنبل عنه؟ فقال: ثقة. و اثني عليه ابن نمير، و ابن ابي شيبة، و قال ابوحاتم: سعيد بن محمد الجرمي شيخ [3] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 76: 4.

[2] التقريب 304: 1.

[3] الجرح و التعديل 59: 2 ق 1.


ثورة يحيي بن زيد بن علي


و بما أن يحيي كان ابن زيد الشهيد، فقد ظن أن الرأي سينقلب معه، فثار علي بني أمية، فهزمهم في بادئ أمره، مع أنه كان في سبعين رجلا، و جيش بني أمية كانوا عشرة آلاف، ثم مد الأمويون نصر بن سيار قائد جيشهم بالجنود، فأحاطوا بيحيي و أصحابه، و قتلوهم عن آخرهم، و أخذ رأسه، و صلب جسده من سنة 125 ه - الي أن ظهر أبومسلم الخرساني، و استولي علي خرسان، فأنزله و صلي عليه و دفنه، و أمر بالنياحة عليه [1] .

و لم نعثر علي رواية عن الامام الصادق عليه السلام في مدحه، أو ذمه، و لم يعلم موقفه عليه السلام منه، و هل أن خروجه كان خوفا علي نفسه أو اقامة لدين الله، فغير معلوم الا أنه يكفي أنه أشغل بني أمية دوما بالحروب الداخلية، مما يشده صورتها للرأي العام.

و الذي يظهر منه أنه كان مواليا لآل البيت عليهم السلام اذ قال: ان أبي أعقل من أن يدعي ما ليس له بحق، انما قال: أدعوكم الي الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم عني بذلك ابن عمي جعفرا عليه السلام [2] .



[ صفحه 426]



و لعل سكوت الامام المطلق، نظرا الي قلة أنصاره، لقرب عهد بالهزيمة التي مني بها أبوه الشهيد، مع خوف قيامه عصبية ثأرا لأبيه و لو في أعين الغفلة، و ليس ثأرا للدين، و دحرا للمعتدين.


پاورقي

[1] الكامل لابن الأثير ج 3 / 125. اليعقوبي ج 2 / 332 التنقيح ج 3 / 316.

[2] الامام الصادق للمظفر ج 1 / 50.


كلمة أولها كفر و آخرها ايمان


و عن بشير بن يحيي العامري، عن ابن أبي ليلي، قال: دخلت أنا، و النعمان أبوحنيفة، علي جعفر بن محمد عليهماالسلام فرحب بنا و قال: يابن أبي ليلي! من هذا الرجل؟

فقلت: جعلت فداك! من أهل الكوفة، له رأي و بصيرة و نفاذ!.

قال: فلعله الذي يقيس الأشياء برأيه؟!

ثم قال: يا نعمان! هل تحسن أن تقيس رأسك؟

قال: لا.

قال: ما أراك تحسن أن تقيس شيئا، فهل عرفت الملوحة في العينين، و المرارة [1] في الأذنين، و البرودة في المنخرين، و العذوبة في الفم؟

قال: لا.

قال: فهل عرفت كلمة أولها كفر، و آخرها ايمان؟

قال: لا.

قال ابن أبي ليلي: فقلت: جعلت فداك! لا تدعنا في عمياء مما وصفت.

قال: نعم، حدثني أبي عن آبائه عليهم السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ان الله تعالي خلق



[ صفحه 90]



عيني ابن آدم شحمتين [2] ، فجعل فيهما الملوحة، فلو لا ذلك لذابتا، و لم يقع فيهما شي ء من القذي [3] الا أذابه، و الملوحة تلفظ [4] ما يقع في العينين من القذي، و جعل المرارة في الأذنين حجابا للدماغ [5] ، و ليس من دابة تقع في الأذن الا التمست الخروج، و لولا ذلك لوصلت الي الدماغ فأفسدته، و جعل الله البرودة في المنخرين حجابا للدماغ، و لولا ذلك لسان الدماغ، و جعل العذوبة في الفم منا من الله تعالي علي ابن آدم ليجد لذة الطعام و الشراب، و أما كلمة أولها كفر و آخرها ايمان فقول لا اله الا الله.

ثم قال: يا نعمان! اياك و القياس، فان أبي حدثني عن آبائه عليهم السلام، أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من قاس شيئا من الدين برأيه قرنه الله تبارك و تعالي مع ابليس، فانه أول من قاس حيث قال: (خلقتني من نار و خلقته من طين) [6] ، فدعوا الرأي و القياس، فان دين الله لم يوضع علي القياس. [7] .


پاورقي

[1] ضد الحلاوة.

[2] شحمة العين: مقلتها، و عن الأزهري حدقتها، و يقال: هي الشحمة التي تحت الحدقة. لسان العرب 319:12.

[3] القذي: ما يقع في العين، و ما ترمي به. لسان العرب 172:15.

[4] أي ترمي.

[5] قال ابن منظور: الدماغ: حشو الرأس، و قال الطريحي: و الدماغ بالكسر واحد الأدمغة، كسلاح و أسلحة، و فيه علي ما حكاه جالينوس ثلاث مساكن: التخيل في مقدمه، و التفكر في وسطه، و الذكر في الحافظة. أنظر لسان العرب 424:8؛ مجمع البحرين 8:5.

[6] الأعراف: 12؛ ص:76.

[7] الاحتجاج 266:2 / 236؛ علل الشرائع 88:1 / 4؛ و 91:1 / 6؛ بحارالأنوار 286:2 / 3 و 295 / 13؛ و 312:57 / 19؛ و رواه أبونعيم في حلية الأولياء 197:2 عن عبدالله بن شبرمة.


معاوية بن عمار


معاوية بن عمار بن خباب البجلي الدهني الكوفي، و قد سبق ذكر أبيه عمار، و كان معاوية وجها من أصحابنا مقدما كبير الشأن، فوق عظم المحل و الوثاقة، و في الوسائل كتاب النكاح باب نظر المملوك الي مالكه قول الصادق عليه السلام له: «يا بني» و هذا مما يرشدك الي عطفه عليه و حبه له و عنايته به، و هل اكبر مقاما من احلاله له هذا المحل.

و قد سبق في عمار ذكر صاحب القاموس له في - دهن - و صاحب التاج لأبيه عمار، و هذا مما يدل علي معروفية معاوية و أبيه عمار، و شهرتهم بالتشيع.



[ صفحه 168]




السليمانية


قال الشهرستاني [1] أصحاب سليمان بن جرير ، و كان يقول:ان الامامة شوري فيما بين الخلق ، و يصح أن تنعقد بعقد رجلين من خيار المسلمين ، و انما تصح في المفضول مع وجود الأفضل ، و أثبتت امامة أبي بكر و عمر حقا باختيار الامة حقا اجتهاديا ، و ربما كان يقول:ان الامة أخطأت في البيعة لهما مع وجود علي رضي الله عنه خطأ لا يبلغ درجة الفسق ، غير أنه طعن في عثمان للأحداث التي أحدثها و أكفره بذلك ، و أكفر عائشة و الزبير و طلحة باقدامهم علي قتال علي رضي الله عنه .

و قال الاسفرائيني [2] السليمانية أو الجريرية:هؤلاء أتباع سليمان بن جرير



[ صفحه 528]



الزيدي ، و قال:ان أهل السنة يكفرون سليمان بن جرير من أجل أنه كفر عثمان .

و قال الأشعري:و من الزيدية فرقة تسمي الصباحية ، و هم أصحاب الصباح المزني ، و أمرهم أن يعلنوا البراءة من أبي بكر و عمر ، و أن يقروا بالرجعة .


پاورقي

[1] الملل و النحل 141:1 ، و بحارالأنوار 30:37.

[2] الفرق بين الفرق:53 ، الرقم 50.


زيد الشهيد


زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، روي عن أبيه الامام السجاد عليه السلام، و روي عن أخيه الامام الباقر عليه السلام، و كان يري امامة الصادق و يدعو له في السر، و ما ادعي الامامة لنفسه أيام حياته و جهاده قط. و قد استشهد بالكوفة حين قام بثورته سنة 121، فبكاه الامام الصادق و ترحم عليه.

عده الشيخ [1] في رجاله تارة في أصحاب السجاد عليه السلام قائلا: زيد بن علي ابن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام.

و اخري [2] في أصحاب الباقر عليه السلام و كناه بأبي الحسين.

و ثالثة [3] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: زيد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب أبوالحسين، مدني، تابعي، قتل سنة احدي و عشرين و مائة، و له اثنتان و أربعون سنة.

و قال الشيخ المفيد رحمه الله [4] كان زيد بن علي عين اخوته بعد أبي جعفر عليه السلام و أفضلهم و كان ورعا عابدا فقيها سخيا و شجاعا و ظهر بالسيف يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر و يطلب بثارات الحسين عليه السلام - الي أن قال - فقتل و صلب أربع سنين و كان مقتله يوم الاثنين لليلتين خلتا من صفر سنة مائة و عشرين.



[ صفحه 374]



و قال الكشي [5] عن عمرو بن خالد - و كان من رؤساء الزيدية، عن أبي الجارود - و كان رأس الزيدية -، قال: كنت عند أبي جعفر عليه السلام جالسا اذ أقبل زيد بن علي عليه السلام فلما نظر اليه أبوجعفر عليه السلام قال: هذا سيد أهل بيتي و الطالب بأوتارهم، و قال ابن فضال: انه ثقة -.

و عنه [6] ، عن سدير، قال: دخلت علي أبي جعفر عليه السلام و معي سلمة بن سهيل و أبو المقدام ثابت الحداد و سالم بن أبي حفصة و كثير النواء، و عند أبي جعفر عليه السلام أخوه زيد بن علي عليه السلام فقالوا لأبي جعفر عليه السلام: نتولي عليا و حسنا و حسينا و نتبرأ من أعدائهم! قال: نعم. قالوا: نتولي أبابكر و عمر و نتبرأ من أعدائهم! قال: فالتفت اليهم زيد بن علي و قال لهم: أتتبرؤون من فاطمة؟ بترتم أمرنا بتركم الله.

و عنه [7] ، عن فضيل الرسان، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام بعد ما قتل زيد بن علي رحمه الله، فادخلت بيتا جوف بيت فقال لي: يا فضيل، قتل عمي زيد؟ قلت: نعم، جعلت فداك، قال: رحمه الله، أما انه كان مؤمنا و كان عارفا و كان عالما و كان صدوقا، أما انه لو ظفر لوفي، أما انه لو ملك لعرف كيف يضعها.

و عنه [8] عن عبدالرحمن بن سيابة، قال: دفع الي أبوعبدالله عليه السلام دنانير و أمرني أن أقسمها في عيالات من اصيب مع عمه زيد.



[ صفحه 375]



و قال المامقاني [9] ملخص المقال أني أعتبر زيدا ثقة و أخباره صحاحا بعد كون خروجه باذن الصادق عليه السلام لمقصد عقلائي عظيم و هو مطالبة حق الامامة اتماما للحجة علي الناس.

و روي الصدوق رحمه الله في الأمالي، بسنده عن عمرو بن خالد، قال: قال زيد ابن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام: في كل زمان رجل منا أهل البيت يحتج الله به علي خلقه، و حجة زماننا ابن أخي جعفر بن محمد عليه السلام لا يضل من تبعه و لا يهتدي من خالفه.

و روي عن أبيه السجاد عليه السلام و كفي من روايته للصحيفة السجادية التي جمعت فنونا من العلم و الأدب و الفصاحة و البلاغة، و التي تعرفك كيف الخضوع للمولي في دعائه و مسألته و التي هي وحدها دلالة واضحة علي امامة الأئمة من أهل البيت. و هي زبور آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 89، الرقم 1.

[2] رجال الطوسي: 122، الرقم 1.

[3] رجال الطوسي: 195، الرقم 1.

[4] ارشاد المفيد: 268.

[5] رجال الكشي: 231، الرقم 419.

[6] رجال الكشي: 236، الرقم 429.

[7] رجال الكشي: 285، الرقم 505.

[8] رجال الكشي: 338، الرقم 621.

[9] تنقيح المقال1 : 470 - 469.


دعاؤه في التوحيد


ومن أدعيته عليه السلام، في التوحيد، هذا الدعاء: وكان يدعو به قبل أن يسأل الله حاجته:

«يا واحد، يا ماجد، يا أحد، يا صمد، يامن لم يلد، ولم يولد، ولم يكن له كفوا أحد، يا عزيز، يا كريم، يا حنان، يا سامع الدعوات، يا أجود من سئل، وياخير من أعطي، يا الله، يا الله، يا الله، ولقد نادانا نوح، فلنعم المجيبون، نعم المجيب أنت، ونعم المدعو، أسألك بملكوتك ودرعك الحصينة، وبجمعك، وأركانك كلها، وبحق محمد، وبحق الاوصياء بعد محمد، أن تصلي علي محمد وآله.» [1] .


پاورقي

[1] قرب الاسناد. (ص 4).


في الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر


قال الصادق: من لم ينسلخ عن هواجسه و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها، و لم يهزم الشيطان، و لم يدخل في كنف الله [1] و أمان عصمته. لا يصلح له الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.

لأنه اذا لم يكن بهذه الصفة. فكلما أظهر أمرا يكون حجة عليه و لا ينتفع الناس به. و قال الله تعالي: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون أنفسكم» [2] ، و يقال له: يا خائن أتطالب خلقي بما ضنت به نفسك و أرخيت عنه عنانك. روي أن ثعلبة الأسدي سأل رسول الله عن هذه الآية: يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم».

فقال الرسول: و امر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر علي ما أصابك حتي اذا رأيت شحا مطاعا، و هوي متبعا، و اعجاب كل ذي رأي برأيه، فعليك بنفسك ودع عنك أمر العامة و صاحب الأمر بالمعروف يحتاج الي أن يكون عالما بالحلال و الحرام فارغا من خاصة نفسه مما يأمرهم به، و ينتهي مما نهي عنه ناصحا للخلق، رحيما لهم، رفيقا



[ صفحه 258]



بهم داعيا لهم باللطف و حسن البيان، عارفا بتفاوت أخلاقهم، لينزل كلا منزلته بصيرا بمكر النفس و مكايد الشيطان، و صابرا علي ما يلحقه، لا يكافئهم بها، و لا يشكو منهم، و لا يستعمل الحمية و لا يفتك لنفسه مجردا نيته لله مستعينا به و مبتغيا وجهه. فان خالفوه صبر، و ان وافقوه و قبلوا منه شكر مفوضا أمره الي الله ناظرا الي عيبه...



[ صفحه 259]




پاورقي

[1] و توحيده.

[2] سورة البقرة: الآية 44.


اسحاق الخراساني


أبو إسحاق الخراساني.

محدث إمامي، روي كذلك عن الامامين الكاظم عليه السلام والرضا عليه السلام. روي عنه محمد بن الحسن بن علان، وعلي بن أسباط. كان حيا قبل سنة 203.

المراجع:

رجال الطوسي 396. رجال البرقي 43 و 52 و 53. معجم رجال الحديث 21: 15. تنقيح المقال 3: قسم الكني 2. جامع الرواة 2: 365. مجمع الرجال 7: 5. منهج المقال 383.


سكن بن عمارة الجعفي


سكن بن عمارة الجعفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 41. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 165. نقد الرجال 155. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 134. أعيان الشيعة 7: 273. منهج المقال 166.


محمد بن الحكم (البكري)


محمد بن الحكم، وقيل الحكيم البكري، الكوفي.

إمامي صحب الإمام الكاظم عليه السلام أيضا. كان حيا قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 109. معجم رجال الحديث 16: 31. نقد الرجال 304. جامع الرواة 2: 102. مجمع الرجال 5: 200. منتهي المقال 260. منهج المقال 294.