بازگشت

موسي بن قاسم بن معاويه بجلي


فرزندزاده معاوية بن وهب. موسي بن قاسم بن معاويه است كه شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت رضا (ع) شمرده و ثقه دانسته [1] ، و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. [2] .

و در فهرست مي فرمايد: موسي بن قاسم، سي كتاب، همچون كتاب هاي حسين بن سعيد



[ صفحه 324]



اهوازي، تصنيف كرده است. [3] .

نجاشي فرموده: موسي بن قاسم بجلي، ثقه، و جليل القدر است؛ و كتابهايي دارد كه از آن جمله:

كتاب الوضوء، كتاب الصلواة، كتاب الزكوة، كتاب الصيام، كتاب الحج، كتاب النكاح، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الشهادات، كتاب الايمان، كتاب النذور، كتاب اخلاق المؤمنين، كتاب الجامع، و كتاب الادب است.

و نيز كتابي به نام «مسائل الرجال» دارد كه مشتمل بر سؤالات هجده نفر است. [4] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 389.

[2] رجال الطوسي، ص 405.

[3] فهرست طوسي، ص 344 - 343.

[4] رجال نجاشي، ص 289.


الامام الصادق يدعو علي الوالي بالهلاك


عن ابن سنان قال: كنا بالمدينة حين بعث داود بن علي [والي المدينة] الي المعلي بن خنيس فقتله. فجلس أبوعبدالله (عليه السلام) فلم يأته شهرا.

قال: فبعث [الوالي] اليه أن ائتني، فأبي أن يأتيه.

فبعث اليه خمس نفر من الحرس فقال: ائتوني به، فان ابي فائتوني به أو برأسه!!

فدخلوا عليه و هو يصلي و نحن نصلي معه الزوال فقالوا: أحب داود بن علي.

قال (عليه السلام): فان لم اجب؟

قالوا: أمرنا أن نأتيه برأسك؟

فقال: و ما اظنكم تقتلون ابن رسول الله.

قالوا: ما ندري ما تقول، و ما نعرف الا الطاعة.

قال (عليه السلام): انصرفوا فانه خير لكم في دنياكم و آخرتكم.

قالوا: والله لا ننصرف حتي نذهب بك معنا أو نذهب برأسك.

قال [الراوي]: فلما علم أن القوم لا يذهبون الا بذهاب رأسه و خاف علي نفسه، قالوا: رأيناه قد رفع يديه فوضعهما علي منكبيه ثم بسطهما،



[ صفحه 312]



ثم دعا بسبابته فسمعناه يقول: الساعة الساعة.

فسمعنا صراخا عاليا، فقالوا له: قم.

فقال لهم: أما ان صاحبكم قد مات، و هذا الصراخ عليه، فابعثوا رجلا منكم، فان لم يكن هذا الصراخ عليه قمت معكم.

قال: فبعثوا رجلا منهم، فما لبث أن اقبل فقال: يا هؤلاء قد مات صاحبكم، و هذا الصراخ عليه.

فانصرفوا.

فقلت له: جعلنا الله فداك، ما كان حاله؟

قال: قتل مولاي المعلي بن خنيس، فلم آته منذ شهر، فبعث الي أن آتيه، فلما ان كان الساعة لم آته، فبعث الي ليضرب عنقي، فدعوت الله باسمه الأعظم، فبعث الله اليه ملكا بحربة، فطعنه في مذاكيره فقتله.

فقلت له: فرفع اليدين ما هو؟

قال: الابتهال.

فقلت: فوضع يديك و جمعهما؟

فقال: التضرع.

قلت: و رفع الاصبع؟

قال: البصبصة [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 66.


محمد بن مسلم


محمد بن مسلم ثقفي قصير اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است و مدتي از دوران امامت حضرت كاظم عليه السلام را نيز درك نموده و از جمله



[ صفحه 482]



شخصيت هاي بلند مرتبه اي است كه چشم روزگار كمتر كسي همانند او را به خود ديده است. او نمونه ي عالي ايمان و صلاح و اطاعت از امام خود بود. وي در پيروي و اطاعت از سيره ي ائمه ي عليهم السلام و امانتداري، نزد همه ي صحابه نمونه بود، از اين رو فضيلت و شايستگي او را مخالفين نيز تأييد نموده اند؛ جز اين كه عده اي او را رافضي دانسته اند در حالي كه او و ديگر صحابه ي ائمه عليهم السلام، چنين لقبي را براي خود نشاني زيبا و افتخاري بزرگ مي دانستند.

محمد بن مسلم در علم و فقاهت و كلام داراي مقامي والا و شأني عظيم بود، به گونه اي كه صحابه ي ديگر امام عليه السلام براي حل مشكلات خود به او مراجعه مي كردند.

در زمان امام صادق و امام باقر عليهماالسلام كه بهترين دوران شكوفايي فقهاي شيعه بود، محمد بن مسلم جزء فقهاي نامدار زمان خود محسوب مي شد تا جايي كه عبدالرحمان بن حجاج و حماد بن عثمان در مورد وي گفته اند: «احدي از علماي شيعه آگاه تر از محمد بن مسلم نيست». اين در حالي است كه طبق فرموده ي امام صادق عليه السلام فقهاي زمان ايشان همان كساني هستند كه شريعت و دين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را حفظ نمودند. آري چگونه او فقيه يگانه ي زمان خود نباشد، در حالي كه از امام باقر عليه السلام سي هزار حديث و از امام صادق عليه السلام شانزده هزار حديث را شنيده و از آنها نامگذاري نموده است. از اين رو اگر كسي به كتب حديث مراجعه كند آنها را مملو از احاديث محمد بن مسلم مي يابد.

اما سخنان ائمه عليهم السلام درباره ي شخصيت والاي او - همان گونه كه برخي از آنها را در احوالات بريد عجلي بيان كرديم - بسيار فراوان است كه بيان همه ي آنها در اين مختصر نمي گنجد. محمد بن مسلم يكي از آن شش نفر از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه همه ي صحابه بر صحت روايات و فقاهت آنان اتفاق نظر دارند. سرانجام محمد بن مسلم در حدود سن هفتاد سالگي در سال 150 (ه ق) رحلت نمود؛ از اين رو دو سال از دوران امامت امام كاظم عليه السلام را نيز درك نموده است.


قيام سادات حسيني


شواهدي كه مي توان در اين راستا يادآوري نمود يكي حمايت وسيع از نهضت زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و نيز يحيي بن زيد مي باشد. چون قيام زيد به رغم ستمگران اموي و با مشاوره امام صادق عليه السلام و تشكل همسوي اهل بيت شكل گرفت، تشكل همسو در عراق به طور جدي از زيد حمايت نمودند. زيد گرچه در مدينه بود، ليكن مناسب ترين منطقه براي آغاز قيام خود را عراق، بخصوص شهر كوفه تشخيص داد. به همين خاطر به بهانه هايي خود زيد به مدت مديدي در كوفه تردد و اقامت نمود تا توانست نهضت و قيام خود را ساماندهي كند.

زيد در كوفه آن گونه نهضت خويش را ساماندهي نمود كه بيش از چهل هزار نفر هوادار به دور وي گرد آمدند و از وي حمايت نمودند. بعد از سركوبي و مهار نهضت زيد از سوي هشام بن عبدالملك يحيي بن زيد نيز راه پدر را ادامه داد. وي خراسان را براي قيام عليه امويان برگزيد. در نهايت در همان جا نيز شهيد شد.

قيام شهيد فخ در زمان امام كاظم عليه السلام و حمايت عترت از اين جريان كه در واقع جرياني پيوسته و در سطح وسيعي بوده و شرح آن در همين نوشتار آمده است؛ يكي ديگر از بهترين گواه بر تداوم تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) به سمت و سوي اهل بيت (عليهم السلام) مي باشد. امام صادق عليه السلام نيز اين پيش بيني را در مورد زيد اظهار نمود كه اگر زيد موفق مي شد به عهد خود - فراخواني مردم به سوي عترت - وفادار بود. حمايت پر شور از اين دو حركت اجتماعي و دو نهضت سادات حسيني عليه السلام (قيام زيد و قيام شهيد فخ) عليه امويان و عباسيان، گواه صادق به وجود چنين تشكلي مي باشد.



[ صفحه 235]




غلات در زمان امام صادق


در دوران امام باقر و امام صادق سلام الله عليهما جمعيت غلات رو به فزوني رفت و افرادي مانند بيان بن سمعان نهدي و مغيرة بن سعيد و ابوالخطاب پيدا شدند كمه اين دو امام بزرگوار آنان را از گزافه گويي برحذر مي داشتند و مكرر از آنان بيزاري جستند و در احاديث خويش آنان را لعنت كردند.

امام صادق عليه السلام بنان و سري و بزيع را كه از غلات بودند لعنت كرد آنجا كه هشام بن حكم مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم بنان آيه ي «او كسي است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود» [1] را تأويل مي كرد و مي گفت: بنابراين خداي آسمان غير از خداي زمين است و خداي آسمان بزرگتر از خداي زمين مي باشد و مردم زمين برتري خداي آسمان را مي دانند و او را بزرگ مي شمارند. حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند خدايي جز خداي يگانه نيست و او را در زمين و آسمان انبازي نباشد. بنان عليه اللعنه دروغ مي گويد. خداوند را خرد شمرده و بزرگي او را كوچك دانسته است [2] .



[ صفحه 204]



از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه در تفسير آيه ي «آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسي نازل مي شوند؟ بر هر دروغگوي گنهكار نازل مي شوند» [3] فرمود: آن ها هفت نفرند: مغيرة بن سعيد و بيان (بنان) و صائد نهدي و حارث شامي و عبدالله بن حارث و حمزة بن عماره ي بربري و ابوالخطاب [4] .

از همه ي غلات معروفتر و گزافه گوتر ابوالخطاب محمد بن مقلاص ابوزينب برار (براد) اجدع اسدي كوفي بود كه ادعاي نبوت مي كرد. وقتي دخترش درگذشت و او را به خاك سپردند، يونس بن ظبيان يكي از پيروان وي بر سر قبرش آمد و خطاب به صاحب قبر كرده گفت: السلام عليك يا بنت رسول الله (اي دخت پيغمبر خدا، سلام بر تو باد) [5] .

كشي در مورد ديگري نقل مي كند كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: خداي لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند كساني را كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني را كه از ايشان باقي ماندند و لعنت كند كساني را كه دلشان به حال ايشان بسوزد [6] .

حنان بن سدير مي گويد: در سال 138 هجري خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم، شخصي به نام ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت شوم! در عجبم از مردمي كه با ما در اينجا بودند و سپس آثارشان از بين رفت و نابود شدند.

حضرت فرمود: آن ها چه كساني بودند؟

گفت: ابوالخطاب و يارانش.

امام صادق عليه السلام در حالي كه تكيه داده بود، نشست و انگشتان خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: خدا و فرشتگانش و همه ي مردم



[ صفحه 205]



ابوالخطاب را لعنت كنند. من پيش خدا شهادت مي دهم كه او كافر و فاسق و مشرك بود، و وي با فرعون در عذاب دوزخ محشور خواهد شد و از بام تا شام شكنجه خواهد ديد [7] .

از غلات ديگري كه در زمان امام صادق عليه السلام بودند، عمرو نبطي بود كه با بعضي ديگر عقيده داشتند كه معرفت امام از نماز و روزه كفايت مي كند و علي عليه السلام در ابرها جاي دارد و با باد پرواز مي كند و پس از مرگ سخن مي گفت و در مرده شويخانه حركت كرد و او خداوند زمين و آسمان است، و وي را شريك خداوند دانند [8] .

يكي ديگر از غلات زمان امام صادق عليه السلام بشار شعيري (جو فروش) است. او در گفتار با علياويه همداستان بود و مي گفت كه علي عليه السلام از خدايي گريخت و در خاندان علوي هاشمي جاي گرفت و بنده و رسول او محمد بود، و چهار شخص را كه علي و فاطمه و حسن و حسين باشند مظهر خدا مي دانست، ولي مي گفت حسن و حسين ساختگي هستند و در حقيقت علي است، زيرا او نخستين اين اشخاص بود.

بشاريه منكر پيغمبري محمد صلي الله عليه و آله بودند و مي گفتند كه محمد بنده ي علي بود، و علي پروردگار است و...

حضرت امام صادق عليه السلام درباره ي بشار فرمود: بشار شعيري شيطان پسر شيطاني است كه از دريا بيرون آمده تا ياران مرا بفريبد [9] .


پاورقي

[1] «و هو الذي في السماء اله و في الارض اله» (زخرف /84).

[2] رجال كشي، ص 304، شماره ي 547.

[3] «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» (شعراء/222-221).

[4] رجال كشي، ص 290، شماره ي 511.

[5] همان مأخذ، ص 364، شماره ي 673.

[6] همان مأخذ، ص 295، شماره ي 521.

[7] همان مأخذ، ص 296، شماره ي 524.

[8] همام مأخذ، ص 325-324، شماره ي 588.

[9] همان مأخذ، ص 400-398؛ الشيعة في التاريخ، ص 179.


آفات زبان


امام صادق عليه السلام در ادامه ي وصاياي خود به عبدالله بن جندب مي فرمايند: و عليك بالصمت تعد حليما جاهلا كنت او عالما فان الصمت زين لك عند العلماء و الستر لك عند الجهال.

يكي از انگيزه هايي كه به طور طبيعي در انسان ها وجود دارد اين است كه مي خواهند خودشان را مطرح كنند. اين حالت در بچه ها بيش تر به چشم مي خورد؛ مثلا، وقتي كودكي چيزي را مي داند دلش مي خواهد آن را اظهار نمايد تا به ديگران بگويد كه از اين چيزها سر درمي آورد. اين حالت در حد يك خردسال و يا يك انسان بزرگ سال كه هنوز تربيت معنوي پيدا نكرده كاملا طبيعي است و عيبي هم ندارد. اما كسي كه به تكليف رسيده و مي خواهد متخلق به اخلاق اسلامي گردد، بايد به تدريج سعي كند اين انگيزه هاي غير الهي را تضعيف نمايد و به جاي آن انگيزه هاي الهي را در خود تقويت كند. البته در مورد بچه ها بايد توجه داشت كه اگر انسان از همان ابتدا بخواهد فرزندش را با اخلاص كامل بار بياورد به گونه اي كه هيچ ريا و خودنمايي در اعمال او وجود نداشته باشد، آن كودك هيچ گاه فرد مؤمن و نمازخواني نخواهد شد؛ چرا كه بچه براي انجام دادن كارهاي خير نياز به تشويق دارد كه يكي از راه هاي آن، تعريف و تمجيد او نزد ديگران است و اين مستلزم اظهار آموخته ها توسط كودك مي باشد.

بنابراين، اين عوامل طبيعي را مادامي كه هنوز پاي تكليف به ميان نيامده، بايد رعايت كرد، ولي از ابتداي تكليف بايد احكام شرعي و واجب و حرام را به او شناساند و مثلا، به او فهماند كه اگر نماز براي غير خدا و به منظور خودنمايي باشد باطل است. برخي افراد شايد تا سن شصت، هفتاد سالگي هم هنوز از نظر عقلاني رشد نكرده و



[ صفحه 202]



حالت هاي قبل از بلوغ را داشته باشند؛ يعني دلشان بخواهد چيزي را كه مي دانند نزد ديگران مطرح كنند و بدين وسيله خودشان را نشان بدهند. يكي از راه هاي رهايي از اين آفت، اين است كه انسان خودش را به كم حرف زدن عادت دهد. كساني كه زبانشان آزاد است و در اختيار خودشان نيست، در مقام سخن گفتن انگيزه ها و نيات خالص شرعي را در نظر نمي گيرند. بزرگان ما همواره سعي مي كردند براي محفوظ ماندن از اين آفت كم تر حرف بزنند. گاهي عالمي مدت ها در يك شهري زندگي مي كرده است، اما حتي بعضي نزديكانش ميزان علم او را نمي دانسته اند، حال آن كه عالمي برجسته، مجتهدي بزرگ و صاحب تأليفاتي متعدد بوده است.

كم حرف زدن آثار مطلوب ديگري هم دارد؛ از جمله اين كه جلوي سوء استفاده جاهلان و نيز استهزاي معاندان را مي گيرد. كسي كه كم حرف مي زند، هم از شر جهال مصون است و هم نزد علما محترم و موقر.

هم چنين يكي از آفت هاي زبان، تندگويي و سخن نا به جا گفتن است. انسان كم حرف اگر سخن نا به جايي از كسي بشنود، چون زود در مقام پاسخ برنمي آيد، مي تواند خشم خود را فرو ببرد و عكس العملي نشان ندهد. بسياري از سخنان ناروا و كلمات زشت، هنگام عصبانيت بر زبان جاري مي شوند، اما اگر انسان - چه عالم و چه جاهل - بردبار باشد، مي تواند از بسياري آسيب هاي زبان در امان بماند.

از اين رو است كه امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب مي فرمايند: و عليك بالصمت تعد حليما جاهلا كنت او عالما فان الصمت زين لك عند العلماء و الستر لك عند الجهال؛ و بر تو باد به رعايت خاموشي، كه باعث مي شود بردبار شمرده شوي؛ حال چه در واقع سبب سكوتت جهل باشد و چه با آن كه عالم هستي سكوت كرده اي. همانا خاموشي مايه زينت تو در نزد دانايان و پوشش تو نزد نادانان است.



[ صفحه 203]




پاسخ به شبهات


در اينجا تذكر اين نكته را لازم مي دانيم كه وجود خانه دوم و وقوع اين حوادث در آن گرچه بنا به دلائل گذشته از نظر شخص نويسنده يك مطلب مسلم و مورد قبول است همانگونه كه اصل تهاجم از مسلمات تاريخ شيعه و مورد تأييد عده اي از مورخان اهل سنت مي باشد ولي نظريه اين ناچيز و رد و قبول و اثبات و انكار آن مي تواند به صورت يك بحث تاريخي مورد بررسي قرار بگيرد كه در صورت تقويت اين احتمال افزون بر تأييد اصل حادثه به پاره اي از سؤالات در اين زمينه پاسخگو بوده و بعضي از شبهات و ابهامات را برطرف مي نمايد.



[ صفحه 167]




مؤلفاته: المناجيات الخمس عشرة


من المؤلفات القيمة للامام زين العابدين عليه السلام «المناجيات الخمس عشرة» و هي من الارصدة الروحية في دنيا الاسلام، فقد عالج بها الامام الكثير من القضايا النفسية، كما فتح بها آفاقا مشرقة للاتصال بالله تعالي، فقد ناجاه بقلب مفعم بالأمل و الرجاء، و تضرع اليه بتذلل و خشوع، و ذاب أمام عظمته؛ و رجاه رجاء المخلصين و المنيبين، و اتجه بقلبه و مشاعره، فلم يبصر غيره، فوقف يناجيه صاغرا، ذليلا، منكسرا، يرجو العفو، و يطلب منه الغفران، و قد غمرت مناجاته قلوب المتقين و الصالحين من شيعة أهل البيت عليهم السلام فراحوا يناجون بها الله في غلس الليل البهيم، و في الأماكن المقدسة راجين منه تعالي أن تشملهم عنايته و الطافه.

لقد شاعت نسبة هذه المناجيات للامام زين العابدين عليه السلام، و قد دونها المحقق المجلسي في بحاره، وعدها العلماء الذين ألفوا في ملحقات الصحيفة السجادية من بنودها، كما ذكرها المحقق الشيخ عباس القمي في مفاتيح الجنان، و قد نظر اليها العلماء باهتمام بالغ، فقد ترجمت الي بعض اللغات منها اللغة الفارسية، ترجمها سرتيب رشدية، و طبعت في طهران، و قد خطت بخطوط أثرية مذهبة و مزخرفة، تعد من ذخائر الخط العربي و قد حفلت بها خزائن المخطوطات في مكتبات العالم الاسلامي، و توجد منها



[ صفحه 202]



نسخة أثرية بخط رائع في مكتبة الامام أميرالمؤمنين عليه السلام، تسلسل (8) (2098) و في ما يلي تلك المناجاة.


شكوك و أوهام


و أثير حول العصمة كثير من الشكوك و الأوهام، و أتهمت الشيعة بالجمود و الغلو، و قال الناقدون لهم: ان الأئمة كبقية الناس يطيعون الله، و يعصونه، و تصدر المعصية عنهم عمدا أو سهوا من دون أن يكون هناك أي فرق بينهم، و بين سائر الناس.

و أكبر الظن ان الحملات المسعورة التي و اجهتها الشيعة في التزامهم بعصمة أئمتهم انما كانت لتبرير ملوك بني أمية و بني العباس الذين أضفوا عليهم النعوت العظيمة و الالقاب الكريمة فادعوا أنهم سدنة الشريعة،



[ صفحه 119]



و خلفاء الله في أرضه، و لا مانع مع ذلك أن تصدر عنهم المعاصي و الذنوب، فليست العصمة اذن شرطا فيمن يتولي شؤون المسلمين، و قد انكرت الشيعة ذلك أشد الانكار، و ذهبت الي أن خلافة اولئك الملوك لا تحمل أي طابع من الشرعية، و ذلك لما أثر عنهم من الاعمال التي لا تتفق مع ابسط قواعد الدين الاسلامي، فقد أسرفوا الي حد بعيد في الدعارة و اللهو و المجون، و تحولت قصورهم الي مسارح للهو و الرقص و الفساد، و في ذلك يقول الشاعر في المهدي العباسي:



بنو أمية هبوا طال نومكم

ان الخليفة يعقوب بن داود



ضاعت خلافتكم يا قوم

فالتمسوا خليفة الله بين الناي و العود



و اذا كان الخليفة قد صرعه الهوي فصار حليفا للناي و العود، كيف يكون اماما للمسلمين، و خليفة لله في أرضه؟

لقد احتاط الاسلام كأشد ما يكون الاحتياط في شأن الخلافة الاسلامية باعتبارها المركز الحساس لسعادة المسلمين، و تقدمهم و تطور حياتهم فليس من المنطق في شي ء أن يضفي علي اولئك الملوك خلفاء الله في ارضه، و امنائه علي عباده، و ان يقال بشرعية خلافتهم.

لقد قالت الشيعة: بعصمة أئمتهم لأنهم الا نموذج الاعلي للتكامل الانساني، و لم يؤثر عن احد منهم، فيما اجمع عليه المؤرخون - انه قد شذ في سلوكه عن الطريق القويم أو خالف الله فيما أوجب أو نهي، ألم يقل الامام أميرالمؤمنين (ع): «و الله لو اعطيت الاقاليم السبع بما تحت افلاكها علي أن اعصي الله في جلب شعيرة اسلبها من فم جرادة ما فعلت» و هذه هي العصمة التي تدعيها الشيعة لأئمتهم (ع) فليس فيها غلو و لا جمود، و انما



[ صفحه 120]



كانت مطابقة للواقع المحكي عن سيرة أئمة اهل البيت (ع) الذين تحرجوا كأشد ما يكون التحرج في أمور دينهم، و آثروا طاعة الله علي كل شي ء، و قد اعلن الكتاب الكريم عصمتهم و طهارتهم من الزيغ و الأثم قال تعالي: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» و قرنهم الرسول الاعظم بمحكم التنزيل قال (ص) خلفت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي أبدا» فكما ان الكتاب العزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه كذلك العترة الطاهرة و الا لما صحت المقارنة بينهما.


اثر نگاه


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي بسا نگاهي كه حسرتي طولاني به بار آورده است. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 5 / 559 / 12 همان، همان، 20257.


ارزش دنيا از نگاه امام علي


اميرمؤمنان عليه السلام درباره دنيا تشبيهي به كار برده اند كه تا جايي كه در كتاب ها مطالعه



[ صفحه 206]



كرده ام قبل از ايشان كسي اين نوع تشبيه را به كار نبرده است. البته اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام مطالب ابتكاري بسياري دارند. حضرت مي فرمايند: «و الله لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم [1] ؛ به خدا سوگند كه دنياي شما در چشم من بي ارج تر از پاره ي استخوان خوكي است كه در دست شخص جذامي باشد.» در نهج البلاغه كلمه عراق با كسر عين ثبت شده است، و علامه مجلسي در بحار دو وجه (عراق و عراق) را ذكر كرده اند كه هر كدام معناي خاصي دارد و به قول مرحوم مجلسي هر دو در منتهاي پليدي است. عراق به استخوان بي گوشت و عراق به روده شكم خوك مي گويند. حضرت مي فرمايند: «دنياكم» چون دنيا براي حضرت نيست. ممكن است كسي از دنيا بدش بيايد اما طلاقش ندهد؛ مانند كسي كه زن بدي دارد ولي طلاقش نمي دهد. حضرت از دنيا جدا شدند و آن را سه طلاقه كرده اند و زن سه طلاقه قابل رجوع نيست. البته، دنيا فقط محرمات نيست، بلكه حلال هم در اين دنيا وجود دارد، اما دلبستگي مسئله اي است و بهرمندي از نعمت ها بدون دلبستگي مسئله اي ديگر. عراق استخوان خوكي است كه حيوانات گوشت آن را خورده اند. اگر عراق باشد، يعني روده. آن هم روده درون شكم خوك كه انسان از تصور آن نيز حالش به هم مي خورد. انسان ها از ديدن شكمبه حيوانات حلال گوشت دوري مي كنند چه رسد به شكمبه خوك، آن هم در دست انسان جذامي. اگر يك سيني غذا در جلو شخص جذامي گذاشته شده است مردم از آن مي گريزند، چه رسد به اين كه غذا در دست جذامي باشد. در اسلام سفارش شده است همان طور كه از شير فرار مي كنيد از شخص جذامي فرار كنيد آن وقت با اين اوصاف حضرت فرمودند: دنياي شما از اين هم پست تر است.

اين دنيا فقط پول، جواني، رياست، خوش اندامي و غيره نيست. قرآن كريم جزئي از دنيا را اولاد و تفاخر و غيره ذكر كرده است. پول فقط يكي از مظاهر دنيا است. در منتهي الآمال آمده است حضرت امام باقر عليه السلام مي فرمايند: اگر انسان از خودش واعظ نداشته باشد وعظ ديگران فايده اي به حالش ندارد. انسان اگر پا نداشته باشد با صد تا عصا هم



[ صفحه 207]



نمي تواند راه برود، بايد پا داشته باشد تا بتواند به كمك عصا راه برود. بايد انسان خودش اقدام به اصلاح نفس كند تا موعظه هاي ديگران برايش سودمند باشد. وقتي كه انسان «و كله الله الي نفسه» شد، يعني خدا او را به خويش واگذار كرد براي پول و مانند آن آدم هم مي كشد. يكي از كارهايي كه ابن زياد نسبت به حضرت مسلم انجام داد اين بود كه با حيله هاي مختلف از جمله پول وضعيت دشوار و غريبي را بر آن حضرت تحميل كرد. او به كساني پول داد و گفت پرچمي را برداريد و اعلام كنيد هر كس زير پرچم قرار گيرد جان و مال او در امام خواهد بود. او هم چنين عده اي را با رياست و عده ديگري را با پول تطميع كرد و كوفه را به چندين قسمت تقسيم كرد تا نقشه خود را پياده كند. در نهايت وضع چنان شد كه دوستان حضرت مسلم بن عقيل هم از اطراف او پراكنده شدند. اين همان دنيايي است كه امام ما درباره آن مي فرمايند از استخوان خوك در دهان شخص مبتلا به خوره بي ارزش تر است.

خيلي از امثال من بعضي از محرمات و واجبات را نمي دانند. اسحاق بن عمار [2] به حضرت عرض كرد: «يابن رسول الله، بچه اي دارم كه اذيت مي كند. چقدر حق دارم كه او را بزنم؟» خيلي ها ممكن است اهل نماز و روزه باشند، اما نمي دانند كه پدر تا چه حدي حق دارد بچه اش را تنبيه كند؟ حضرت فرمودند: چقدر او را مي زني؟ گفت: خيلي شيطان است شايد روزي صد مرتبه او را بزنم. حضرت فرمودند: نه، جايز نيست. عرض كرد: يابن رسول الله، چقدر بزنم؟ گفت: يك مرتبه. عرض كرد: فايده ندارد. فرمودند: دو مرتبه. عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم، اگر بداند او را بيش از دو بار نمي زنم زندگي ام را تباه خواهد كرد. حضرت فرمودند: سه مرتبه بزن. گفت: يابن رسول الله، فايده ندارد. نقل مي كنند كه حضرت صورتشان سرخ شد و غضب در صورت مباركشان ظاهر شد و فرمودند: «اگر حكم خدا را بلدي برو و خودت عمل كن».

انسان اگر «و كله الله الي نفسه» شد تمام فكر و ذكرش معطوف خوراك و لباسش مي گردد و از امور معنوي و ديني باز مي ماند. از سوي ديگر اگر بخواهد بداند كه واجبات



[ صفحه 208]



و محرمات چيست خيلي وقت پيدا نمي كند كه به دنيا برسد، فقها مي فرمايند: ظلم مطلقا حرام است. اما قبل از آن بايد بدانيم ظلم چيست؟ هر چيزي كه عرفا ظلم بر آن صدق كند، ظلم است مثلا اگر پدري بچه كوچكش را بترساند تا به اين طرق موجبات تفريح پدر فراهم شود، اين هم ظلم است اگر عرف مي گويد ظلم است اين حرام است. البته، شايد از محبت اين كار را انجام بدهد، اما اگر محبت مصداق ظلم باشد حرام است. اين بچه مي ترسد و اشكش جاري مي شود اين ظلم نيست؟ انسان بچه اش را به هوا پرتاب مي كند و او مي ترسد اين ظلم نيست؟ ظلم تنها مال مردم خوردن و شهوات نيست، اينها هم مصاديق ظلم است. آن وقت اين خود انسان است كه زمينه «لم يرد الله بعبد خيرا» را فراهم مي كند. «ان الله لا يظلم مثقال ذرة [3] ؛ خدا به اندازه ذره اي به كسي ستم نمي كند». من در جايي غير از قرآن نديدم كه از ذره به مثقال تعبير شده باشد. ذره چه مقدار است كه وزن آن را هم بخواهيم حساب كنيم؟ اين طور نيست كه خداوند خودش اراده كند بنده اي را به نفس خود واگذارد، بلكه جزاي اين انسان و نتيجه اعمال او همين است و زمينه ساز آن خود ما هستيم و كليد آن در دست ما است.



[ صفحه 209]




پاورقي

[1] نهج البلاغه، كلام 236.

[2] از جمله ثقات است.

[3] نساء، آيه 40.


ملاقات مريض


احوالپرسي و عيادت مريض، نشانه اي از نوع دوستي است و هركس با هر مرام و مذهبي آن را يك وظيفه ي انساني مي داند. اسلام همان طور كه در اصل عيادت تأكيد كرده، خصوصيات آن را نيز بيان داشته است.

العيادة قدر فواق ناقة او حلب ناقة [1] .

زمان عيادت مريض، به اندازه فاصله ي ميان دو دوشيدن شتر، يا به اندازه ي دوشيدن شتر است (زيرا نوبت اول كه شتر را مي دوشند،



[ صفحه 101]



اندكي صبر مي كنند تا بچه اش پستان او را بمكد و مجددا رگ كرده شير بيابد. آن گاه دومرتبه فورا شتر را مي دوشند ) . منظور اين است كه عيادت كننده نبايد زياد نزد مريض توقف كند.


پاورقي

[1] وافي، ج 13، ص 32.


مناظرات جاحظ معتزلي


الامام جعفرالصادق، ج 2

مناظرات جاحظ دانشمند مشهور اسلامي معتزلي را در اين قسمت كتاب با موضوعات مورد بحث به نظر خوانندگان محترم مي رساند.

نام او عمر بن بحر بن محبوب الكناني البصري است از رؤساي مذهب معتزله مي باشد. وي در سال 255 هجري وفات يافت و كتابهاي ذيقيمتي در فنون مختلف گردآوري نمود. وي از شاگردان نظام معروف بوده است. جاحظ در علم كلام داراي شهرت عظيم و در فن ادبيات مهارت كامل داشت. مي گويند جاحظ عقيده مستقيم و طبع اعتدالي نداشته متقلب الراي و مختلف العقيدة بوده است. دانشمندان تاريخ درباره وي سخنان بسياري گفته اند و در مقام تمجيد از استعداد طبع و جودت فكري او مقالات مفصلي نوشته اند. گاهي در فضيلت خليفه سوم و مدح معاويه و امامت بني مروان و نجابت بني اميه هر چه خواسته نوشته است (نان به نرخ روز). گاهي حالش مستقيم و به رشد عقلي عود نموده و در مذمت بني اميه رساله جمع آوري كرده و معاويه را ظالمترين و خونريزترين مردم و او را مخالف تمام احكام اسلام معرفي كرده است و گاهي رساله در فضيلت علي بن ابيطالب عليه السلام جمع آوري كرده و ثابت كرده كه علي عليه السلام از پيروان



[ صفحه 197]



امت پيغمبر افضل ترين مردم بوده است.


روش معاشرت امام صادق با مردم


يك دسته از مربيان جهان معتقدند كه هيچ درسي مؤثرتر و بهتر از معاشرت و مبادرت به كار و زندگي در تلقين و تعليم عبادات و آداب نيست با عمل و روش عملي بهتر مي توان افكار و انديشه و خوي و عادات خود را به ديگران تلقين نموده و به آنها تحميل كرد و ديگران را شريك در احساسات خود كرد - اين عقيده تا حدي مورد قبول مكتبهاي تربيتي است زيرا عمل ترجمان افكار است و رفتار دليل گفتار و گفتار مولود انديشه است.

خاندان هاشم از قبل از طلوع اسلام به سجاياي بارزي مزين بودند و برخي از صفات كه در عرب بيش از هر ملتي بروز داشته در بعضي از خاندان ها و فاميلها شدت ظهورش آشكارتر بوده است مثلا در هاشم جد پيغمبر (ص) سماحت و شجاعت و بشاشت و بلاغت و براعت و صفات خاصه او بود.

و اين صفات به وراثت به اولادش رسيد بالاخص كه حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم خاتم النبيين تربيت شده مكتب ربوبي بود و علاوه بر خصال ميراثي سجاياي ذاتي نفساني هم داشت كه اين فضايل جزء غرائز طبيعي فطري آنها محسوب مي گرديد و كليه فضايل نفساني در او جمع بود و به اوصياء منصوب و منصوص آسماني او همه به وراثت رسيد و بهترين دليل روشن اين حقيقت اسامي و القاب و كني پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين است كه نماينده اين غرائز طبيعي است - و مجموعه آنها را مي توان به اخلاق فاضله تعبير كرد.

اما حضرت امام جعفرصادق عليه السلام مثال بارز و نمونه كامل آن همه فضايل بوده است و آئينه سر تا پا نماي جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد - و همان طور كه جدش خود را به عمل مخصوصا صداقت و امانت به جامعه عرب و جاهليت معرفي كرد كه او را محمدامين و محمدصادق گفتند جعفر بن محمد را نيز همه صادق و امين و عالم و مربي لقب دادند و بديهي است



[ صفحه 169]



هر بشري به عمل خودش معرفي مي شود كه عمل ترجمان ذات و صفات است - لذا علماي عالم همه در تعريف شخصيت امام صادق عليه السلام گفته اند.

امام صادق عليه السلام داراي يك حيات علمي آميخته به اخلاق و فضيلت بوده است كه با نيروي همان علم و اخلاق توانست اين همه شاگردان مختلف السيره را جلب كند و همه آنها را به جاذبه مكارم اخلاق خويش به خضوع و خشوع درآورد و به آنها علم و دانش بياموزد.

و به عقيده نگارنده بزرگترين معجزه امام صادق (ع) همين جلب و جذب روحيه مردم و تربيت و تعليم نفوس است.

تا كسي در رشته آموزش و پرورش وارد نباشد نمي تواند اين حقيقت را دريابد كه افتتاح يك مدرسه و جلب افراد و تعليم آنها در يك محيطي مانند قرن دوم كه سابقه علم و فضيلت نداشته چقدر مشكل و طاقت فرسا است اين اهميت تربيتي او را بايد در روش معاشرت خود جستجو كرد.

امام صادق عليه السلام داراي يك عزت و حشمت امامت بود كه سطوت او همه افراد بااستعداد و بالياقت را جلب كرده و به كرنش آورد.


امام صادق و فلسفه


فلسفه در اسلام به دو قسمت تقسيم شده فلسفه طبيعي - فلسفه الهي - در فلسفه طبيعي دانشمندان بزرگي فراوان در جهان بوده اند كه در نشئه عالم طبع بررسي ها كرده از راه تجزيه و تحليل مواد و عناصر مركبه تحقيقاتي نموده اند و كشفيات عميقي كرده اند كه امروز مظاهر آن در تمدن جهان كاملا مشهور است - راديو - تلويزيون - شكستن اتم - موشك قاره پيما - دست اندازي بر اقمار و ستارگان و مطالعه در امور فلكي نمونه اي از فلسفه طبيعي است.

ولي در فلسفه ماوراء يا فلسفه الهي كمتر به آن مقام رسيده اند زيرا وصول به اين مقام مبتني بر تقوي و فضيلت نفساني است در فلسفه طبيعي رموزي از فلسفه الهي باقي است ولي روحانيت و معنويتي وجود ندارد زيرا سر و كار همه با ماده و مواد عنصري است و همين نكته گروهي را در ماده نگاهداشته و نگذاشته از مرز ماده حركت كنند و لذا بيشتر فلاسفه مادي در همان حد مانده و استعداد درك لطايف معنوي را نداشتند.

اين توقف در ماديات نتيجه چنين داده كه از روحانيت انسانيت محروم ماندند چه علوم طبيعي انسان را به مراحل يقين نمي رساند و هدف انسان نيل به مقام يقين است. همانطور كه



[ صفحه 238]



تجزيه و تحليل عناصر تركيبي نتيجه مفيد كشف مواد ديگري را مي دهد در تجزيه و تحليل عقايد معنوي و لطايف روحي هم نتيجه يقين و كشف ماوراء حاصل مي گردد و از همين راه بود كه باب مدينه علم ندا نمود لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا اگر همه پرده ها را بالا بزنند بر يقين علي بن ابيطالب عليه السلام چيزي افزوده نمي گردد.

اين احراز مقام آسماني براي تحقيق و تبحر در علوم روحاني و احاطه به ماوراء عالم ماده بوده.

ماده نيروي نشئه عالم طبع است و روحانيت نيروي غيرقابل اشاره حسيه عالم ماوراء است كه به همه جا مي توان دست يابد.

سعادت انسان در اين است كه از مسير ماده رو به كمال راه يابد تا به كمال معنويت برسد اين سير طبيعي از ماده به معني بين نواميس عالم طبع عوامل تكامل مراتب انسانيت است اين معنويات كه در لسان شرع از آن به عقايد تعبير مي شود - غايت و هدف نهائي است كه همه انبياء براي نيل به آن سعي بليغ مصروف داشتند.

دسته اي از بشر گمان كرده اند به معنويات مي توانند برسند بدون آن كه به شرع و احكام اديان آسماني متوسل گردند در حالي كه علم و معاني هر قدر نيرومند باشد به حقايق راه ندارند مگر به رهبري تقوي و لذا فرموده العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء و آن كس كه لايق افاضه اشراقي نور علم است كسي است كه بحليه فضيلت تقوي خورد را آراسته باشد و اين تقوي هم جز از راه دين ميسر نيست.

و لذا همواره رموز حقايق را دين رهبري مي كند و عقل درمي يابد نه آنكه عقل خود دريابد رهبري از دين است و ادراكات علل و عوامل عقلي آن از علم است و لذا اعيان ثابته را دين معرفي مي كند و عقل تصديق مي نمايد به همين جهت بسياري از علماء كه در دين نقصي داشته در علوم متحير و مبهوت و متفكر و حيران و سرگردان و بالاخره ديوانه شده اند در حالي كه مرد ديندار و متدين انحرافي نيافته است به حكم شرع قبول كرده و به حكم علم به يقين رسيده است.

همين نكته اعتراف و اذعان به عوالم غيب را تأييد مي كند كه علم در بدايت امر به عوامل غيبي دست نيافته بلكه مذهب و دين غيب و شهود را تعليم كرده و پس از آن علم فلسفه آن را دريافته است.



[ صفحه 239]



اما بايد اين نكته را هم گفت كه عقل براي قوه قضائيه علمي و فكري است كه از راه دين احكام و قوانين را قبول كند و از راه عقل قضاوت نمايد و صلاح و فساد آن را مشخص كند و البته اين امتياز با تجزيه و تحليل عقلي از راه علم و استدلال و برهان انجام مي يابد تا در آغوش موفقيت و حقيقت برسد - و اين روش علمي را ما در مكتب امام جعفر صادق (ع) مشاهده مي كنيم كه نيل به حقايق را از راه ادراك احكام شرع دانسته و جز از اين راه كسي به حقيقت نمي رسد - و اكنون به اين روش پرورش مي رسيم [1] .

فلاسفه اسلام براي وقوف به موجودات عالم و معرفت در حقيقت وجود آنها موجودات را دو قسم تشخيص داده اند.

اول - موجوداتي كه ماده ندارند و محسوس نيستند بلكه فقط به حس عقل دريافته مي شوند مانند:

نفس - عقل يا به عبارت جامع كلي مجردات و معقولات.

دوم - آن قسم موجودي كه ماده دارند و به حس ظاهري درمي آيند كه آنها اجسام هستند در جسم هم دو اصل ملاحظه مي شود يكي شكل - و مقدار ديگر تغييرات و تبدلات زيرا مشاهده مي شود كه كليه اجسام همواره در حال تغيير و تبديل و تبدلند و كنكاش فلاسفه براي علم به احوال متغير اجسام است - يعني مي خواهند مراتب مختلف تجزيه و تحليل اجسام را در تركيبات مختلفه دريابند - چنانچه امروز به اين نتيجه رسيده اند كه عناصر همه يك عنصر هستند در تركيبات مختلف اسامي مختلف گرفته اند بنابراين حكمت نظري سه شعبه مي گردد.

1- علم به معقولات و مجردات كه آنرا به اسامي فلسفه اولي و الهيات و ما بعدالطبيعه يا ماوراء ماده گويند.

2- علم به احوال جسم است از حيث شكل و مقدار كه آنرا رياضيات يا علوم تعليمي گفته اند.

3- علم به احوال جسم از حيث تغييرات و تبدلات و آنرا طبيعيات ناميده اند و چون براي علم به احوال جسم به سبب اينكه علت فهم تغييرات و تبدلات جسم منتسب به قوه اي است كه در جسم است و آن را طبيعت مي گويند و براي فلسفه منطق را مقدمه قرار داده و از طبيعيات شروع كرده به الهيات خاتمه مي دهند.



[ صفحه 240]




پاورقي

[1] اين قسمت از كتاب فلسفه الامام الصادق (ع) تأليف شيخ محمد جواد جزائري اقتباس و ترجمه شده است.


ضخامت هوا


ضخامت هوا همان حجم آتمسفر يا ارتفاع هواي مركب مجاور زمين است كه به قشر هواي زمين نيز تعبير شده.

ثابت شده هر قدر از سطح زمين بيشتر بالا برويم هوا رقيق تر مي شود يعني تعداد مولكول هاي واجد حجم هوا كمتر مي گردد - به عبارت ديگر قشر هوا ضخامتي است كه هنوز عوامل جوي از قبيل فشار - دما و رطوبت داراي كميت هاي قابل توجهي در آن موجود



[ صفحه 66]



هستند و به تجربه ثابت شده كه در هر پنج كيلومتري كه از سطح دريا بالا رويم تعداد مولكول هاي واجد حجم هوا نصف مي شود و بدين ترتيب خلائي را كه بهترين ماشين هاي «پنوماتيك» تخليه هوا مي تواند در لابراتوار براي ما ايجاد كند در ارتفاع 150 كيلومتري زمين وجود دارد.

با وسايل امروزي موشك هاي آزمايشي شوروي و آمريكا تركيب آتمسفر و غلظت آن را در ارتفاعات مختلف و نسبتا زياد دقيقا معلوم نموده.

مثلا قبل از طلوع آفتاب يا پس از غروب كه هوا مدتي روشن است روشني هوا بدين جهت است كه نور آفتاب به طبقات فوقاني آتمسفر زمين مي رسد و در آن پخش مي گردد يا از روي محاسبه معلوم مي شود كه وقتي آفتاب 18 درجه زير افق باشد شب كامل وجود پيدا مي كند.

كپلر ضخامت آتمسفر را تا هفتاد كيلومتر بالاي زمين تعيين نموده و پس از او تا 120 كيلومتر و امروز تا 500 كيلومتري هم تشخيص آتمسفر داده و قشرهاي الكتريكي و انعكاس امواج راديو الكتريكي مسلم گرديده است.

تركيب آتمسفر و ارتفاعات آن - تركيب جو از 12 عناصر - تأثير گرما و سرما در آتمسفر - تشعشع انوار و امواج در جو - رابطه تغييرات جوي با هم - فشار هوا - تغييرات فشار هوا با ارتفاع و عرض جغرافيائي و هواي مرطوب با تغييرات منظم فشار و آب در آتمسفر همه از عوامل جوي مورد مطالعه و محاسبه و تأثير در زندگاني مواليد ثلاث است.


نمونه هايي از مناظرات


مناظره ي يكم (مناظره امام با زنديق مصري)

امام: تو مي داني كه زمين زير و زبري دارد؟

گفت: آري.

امام: زير زمين رفته اي؟



[ صفحه 244]



گفت: نه.

امام: پس چه مي داني زير زمين چيست؟

گفت: نمي دانم، ولي به گمانم كه زير زمين چيزي نيست.

امام: ظن و گمان، اظهار درماندگي است، نسبت به چيزي كه نتواني يقين كني.

امام: به آسمان بالا رفته اي؟

زنديق: نه.

امام: مي داني در آن چيست؟

زنديق: نمي دانم.

امام: از تو عجب است كه نه به مشرق رسيده اي و نه به مغرب، نه به زير زمين فرو شده اي و نه به آسمان بالا رفته اي و نه به آنجا گذر كرده اي تا بفهمي چه آفريده اي دارند در حالي كه منكر هر چه در آن هاست، هستي. آيا خردمند چيزي را كه نداند، منكر آن مي شود؟

زنديق: هيچ كس جز تو با من اين سخن را نگفته است.

امام: پس تو در اين شك داري، شايد كه آن همان باشد و شايد هم نباشد.

زنديق: شايد همين طور است.

امام: اي مرد، كسي كه نمي داند، بر كسي كه مي داند، دليلي ندارد؛ اي برادر مصري، نادان كه دليلي ندارد. از طرف من اين نكته را خوب بفهم كه ما هرگز درباره خدا ترديدي نداريم، مگر نمي بيني خورشيد و ماه و شب و روز غروب مي كنند و بي اشتباه و كم و بيش بر مي گردند؟ ناچار و مسخرند، جز مدار خود مكاني ندارند، اگر مي توانستند مي رفتند و



[ صفحه 245]



بر نمي گشتند. اگر ناچار نبودند، چرا شب، روز نمي شد و روز، شب نمي شد.

اي برادر اهل مصر، به خدا قسم آن دو مسخر و ناچارند كه به وضع خود ادامه دهند و آنكه آنها را مسخر و ناچار كرده است، از آنها محكم تر و حكيم تر و بزرگتر است.

زنديق: درست مي فرمايد:

امام: اي برادر مصري، به راستي آنچه را شما به آن گرويده ايد و گمان مي كنيد كه دهر است، اگر دهر است، آن گاه كه مردم را از بين مي برد، چرا آنها را بر نمي گرداند؟ اگر آنها را بر مي گرداند، چرا نمي برد؟ (يعني چون دهر شعور و حكمت ندارد، اگر مؤثر باشد بايد افعال صادره از او مختل باشد و به جاي ايجاد، از بين ببرد و به جاي از بين بردن، ايجاد كند؛ زيرا ترجيح بين آنها را نمي فهمد).

اي برادر مصري، همه ناچارند. راستي چرا خداوند آسمان افراشته است و زمين را هموار و زير پا نهاده است و چرا آسمان بر زمين نمي افتد و زمين بالاي طبقات آسمان فرو نمي رود و به هم نمي چسبند و كساني كه در آنها هستند، به هم نمي چسبند؟

زنديق: خداوند پرورنده و سيد و سرورشان، آنها را نگه داشته است.

در پايان اين مناظره آن زنديق به دست امام صادق عليه السلام مؤمن شد. آن تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به شاگردي خود بپذير. امام به هشام بن حكم فرمود: او را با خود ببر و به او تعليم ده. هشام او را تعليم داد. [1] .



[ صفحه 246]



علامه مجلسي در توضيح اين مناظره چنين مي نويسد:

در اين حديث امام صادق به طرز استادانه اي با اين زنديق برخورد مي كند و به آساني او را درمان مي كند. اين زنديق دچار خودبيني و جهل مركب بود و به اين دليل دريچه عقل خداشناسي او بسته شده بود، پايه خودبيني او تا آنجا بود كه شهرت علمي امام صادق از مدينه او را ناراحت كرده بود و به راه افتاده كه با طي مسافتهاي دور و دراز، در برخورد و بحث علمي با امام صادق، پيروز گردد. وي وقتي در طواف به امام صادق مي رسد، به آن حضرت شانه اي مي زند! حضرت از عمل وي به دردش پي برد، هر چند امام خود حقايق نهفته را مي داند. به اين خاطر براي شكستن سد خودبيني و دريدن پرده ي سياه و ستبر خودخواهي كه دريچه تعقل او را بسته است، امام يك نيشتر عميق به دل او مي زند و بي درنگ از او مي پرسد نام و كنيه ات چيست.

عبدالملك نام دارد، «بنده پادشاه»؛ امام او را به اين نكته متوجه مي كند كه شعور بي زبان خداشناسي، پدرت را به اين اعتراف رهبري كرده كه تو بنده هستي و خودت را هم مسخر كرده كه تاكنون آن را پذيرفته و درصدد عوض كردن نامت برنيامده اي، پس تو از ته دل معترفي كه بنده ي ملكي هستي؛ اين پادشاه زميني است يا آسماني؟

البته يك مغز مغرور به دانش، هرگز حاضر نيست بگويد من بنده فلان پادشاهم. اينجاست كه دلش چنان مي لرزد كه پرده سياه آن دريده مي شود. وي براي اين كه عذر و بهانه بياورد مي گويد: اين نام را پدرم گذارده و بخاطر احترام به او آن را عوض نكرده ام.

به علاوه امام او را يادآور كنيه اش مي كند كه دلالت دارد بر اين كه



[ صفحه 247]



پسرش به نام عبدالله است. امام از نامي كه او خود بر پسرش نهاده او را متوجه شعور بي زبان خودش مي كند و پرده مانع تعقل او را مي شكافد؛ اين خود در حقيقت يك عمل جراحي روحي بسيار ماهرانه بود كه امام انجام داد.

در جلسه گفت و گوي بعدي، امام در آغاز سخن پرده غفلت و جهل او را كنار زد و فكر او را به زير زمين و فراز آسمان برد، و به مشرق و مغرب كشانيد تا از سستي و خمودي ساليان دراز درآيد، و دل او به زيور شك و ترديد كه مبدأ كاوش و جستجو است، متوجه گردد.

بزرگترين آفت روح انساني، غفلت عميق و عدم توجه است كه گاهي با جهل مركب و اعتقاد به باطل، توأم مي شود و در اين صورت بيماري روحي خطرناكي در شخص به وجود مي آيد. امام به خاطر اين كه روح اين زنديق را به طور كامل معالجه نمايد وارد تعليمات اساسي شد و در درجه اول مقام استادي و دانش خود را به او تلقين كرد و فرمود: «ما درست مي دانيم و درباره خدا هرگز شك و ترديد نداريم».

يكي از شرايط تأثير تعليمات، اين است كه استاد به گفته خود معتقد باشد و با قاطعيت و تصميم، مطلب خود را به شاگردان بياموزد تا به دل آنها بنشيند. استادي كه خود نسبت به گفتارش ترديد دارد و يا بدان عقيده ندارد، نمي تواند در روح و دل شاگرد تأثير كند و او را معتقد سازد، و شايد عيب بزرگ تعليمات عصر ما همين است كه غالبا مبلغاني مي خواهند به مردم عقيده و ايمان بياموزند كه خود از نظر وجدان دروني فاقد آن هستند.

امام اين شاگرد آماده را، سر كلاس برد و كتاب خلقت را براي او ورق



[ صفحه 248]



زد و فرمود: به چشم خود ببين و اين سطور را مطالعه كن:

1. گردش مرتب خورشيد و ماه.

2. پيدايش منظم و متعاقب شب و روز.

در اينجا هم نظم كامل وجود دارد، هم نيروي قدرت و تسخير و به خاطر اين كه نظم كامل درك مي شود، نمي توان گفت به طور تصادفي انجام مي پذيرد. زيرا طبيعت ماده، سكون و آرامش است پس ذات و ماهيت خود آفتاب، ماه، شب و روز هم نمي تواند علت اين انتظام و گردش و رفت و آمد منظم باشد بلكه علتي دارد كه اينها به ناچار اين مسير را طي مي كنند و آن همان خداوند است. با همين درس ساده و مختصر، آن زنديق حق را باور كرد و تصديق نمود. [2] .

مناظره دوم

احمد بن محسن ميثمي گويد: پيش منصور. طبيب بودم و او به من گزارش داد كه يكي از رفقاي من گفت: من و ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجدالحرام بوديم. ابن مقفع گفت: اين خلق را مي بيني، هيچ يك شايسته ي نام انسان نيستند، بلكه در شمار فرومايگان و چهارپايانند مگر آن شيخ كه در يك سو نشسته است.

ابن ابي العوجاء در حالي كه به اشارت دست عبدالله بن مقفع، امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام را كه در گوشه اي نشسته بود مي نگريست، گفت: از چه روي در ميان جمع، تنها اين شيخ را شايسته نام انسان مي داني؟

عبدالله بن مقفع پاسخ داد: زيرا آنچه از وي در دانش و فضيلت



[ صفحه 249]



ديده ام، در نزد ديگران نيست.

عبدالكريم بن ابي العوجاء گفت: به ناچار، او را در آنچه گفتي بايد بيازمايم.

ابن مقفع گفت: زنهار، اين كار را مكن؛ زيرا بيم آن دارم كه اگر با وي گفتگو آغاز كني، انديشه خويش تباه گرداني.

«ابن ابي العوجاء» گفت: از تباهي انديشه من بيم نداري، بلكه مي ترسي در سخن بر وي چيره گردم و سستي رأي تو، از آن توصيف كه درباره او كردي بر من آشكار شود.

عبدالله بن مقفع به او گفت: حال كه چنين گمان مي كني، برخيز و به نزد او برو، ليكن تا مي تواني از لغزش خودداري كن و زبان خود را نگه دار و مهار از دست مده كه تو را در بند كند.

ابن ابي العوجاء به سوي امام صادق عليه السلام رفت و اندكي بعد نزد دوست خود ابن مقفع باز آمد و به او گفت: واي بر تو، اي پسر مقفع! او نه مردي از ابناي بشر است، بلكه اگر در اين جهان موجودي روحاني باشد كه هر گاه بخواهد، تجسم يابد و هر گاه مايل باشد چون روح مستور گردد، جز او نيست!

به او گفت: چطور؟

گفت: من پيش او نشستم و چون حاضران همه رفتند، بي پرسش من سخن آغاز كرد و فرمود:

اگر حقيقت همان است كه اينان گويند و بي ترديد حقيقت همان است كه آنها مي گويند (يعني طواف كنندگان) آنها نجات يافته و شما هلاك مي شويد و اگر حق اين است كه شما مي گوييد و مسلما چنين نيست، در



[ صفحه 250]



اين صورت شما و آن ها يكسانيد.

من گفتم: خدايت رحمت كناد، ما چه مي گوييم و آنها چه مي گويند؟ گفته ما و آنها يكي است.

فرمود: چگونه گفته تو و گفته آن ها يكي است با اينكه آن ها معتقدند معادي دارند و ثواب و عقابي، و عقيده دارند كه در آسمان ها معبودي است و آسمان ها آباد، و به وجود ساكنان خود معمورند. شما معتقديد كه آسمان ها ويرانند و كسي در آن ها نيست.

گويد: من اين فرصت را غنيمت دانستم و به او عرض كردم: اگر راست گويند كه آسمان خدايي دارد، چه مانعي دارد كه خود را بر خلق عيان كند و آن ها را به پرستش خود بخواند تا دو شخص از آنها هم اختلافي نكنند؟ چرا خود در پرده شده است و رسولان را براي دعوت خلقش گسيل داشته؟ اگر به شخص خود قيام به دعوت مي كرد، براي ايمان مردم به او مؤثرتر بود.

فرمود: واي بر تو چطور موجودي نسبت به تو در پرده است با اينكه قدرت خود را در وجود شخص خودت به تو نشان داده است؟ پيدا شدي در حالي كه چيزي نبودي، بزرگت كرده با اينكه كوچك و خرد بودي، توانايت نموده پس از اينكه ناتوان بودي، بيمارت كرده پس از تندرستي و تندرستت كرده پس از بيماري، خشنودت كند پس از خشم و به خشمت آرد پس از خشنودي، و ناراحتيت دهد پس از شادي و شاديت دهد پس از اندوه، مهرت دهد بعد از دشمني و دشمني پس از مهر، به تصميمت آرد پس از سستي و به سستي اندازدت پس از تصميم، به تو رغبت بخشد پس از هراس و هراس پس از رغبت، اميدت دهد پس از نوميدي و نوميدي



[ صفحه 251]



پس از اميدواري، آنچه در وهم و خيالت نيست به خاطرت آرد و آنچه در خاطر داري محو كند.

وي گويد: قدرت نمايي هاي خدا را كه در وجود خود من بود پي در پي برشمرد و من نتوانستم جوابي بدهم تا آنجا كه معتقد شدم در اين گفتگويي كه ميان ما جاري است محققا او پيروز است و حق با اوست.

گويد: ابن ابي العوجاء روز ديگر به حضور امام صادق عليه السلام رفت و خاموش نشست و سخني نگفت. امام به او فرمود: گويا آمده اي كه قسمتي از گفتگويي كه داشتيم را اعاده كني؟ عرض كرد: يابن رسول الله مقصودم همين است.

امام فرمود: چه بسيار شگفت آور است كه تو خدا را منكري و مرا پسر رسول خدا مي خواني؟

وي گفت: اين طبق عادت بود نه عقيده.

امام فرمود: چه چيز مانع سخن گفتن توست؟

عرض كرد: از جلال و هيبت شما زبانم ياراي سخن گفتن ندارد. من همه دانشمندان را ديده ام، با همه متكلمان بحث كرده ام، هرگز هيبتي چنين در دلم نيفتاده است!

امام فرمود: آري چنين است من در پرستش را به روي تو مي گشايم؛ توجه كن. سپس به او فرمود: آيا تو را ساخته اند يا موجودي غير مصنوع هستي؟

گفت: من ساخته شده نيستم.

امام فرمود: براي من شرح بده اگر ساخته و مصنوع آفريننده اي بودي، چه وصفي داشتي؟



[ صفحه 252]



عبدالكريم مدتي ساكت شد و پاسخي نداشت و با چوبي كه پيشش بود بازي كرده و مي گفت: دراز و پهن و عميق و كوتاه و متحرك و ساكن است، همه اينها صفت آفريده هاست!

امام فرمود: در صورتي كه تو صفت مصنوعات را جز اينها نداني، بايد خود را ساخته شده و مصنوع بداني؛ زيرا در خودت اين امور را درك مي كني.

عبدالكريم گفت: از من سؤالي كردي كه هيچ كس پيش از تو از من نپرسيده است و بعد از تو هم مانند آن را از من نمي پرسند.

امام فرمود: فرض كن مي داني كسي پيش از اين از تو نپرسيده است. از كجا مي داني كه بعد از اين هم نخواهند پرسيد؟ به علاوه، اي عبدالكريم تو گفتار خود را نقض كردي؛ زيرا تو معتقدي كه همه چيز از نخست با هم برابرند، چطور در اشيا تقديم و تأخير قائل شدي؟

سپس امام فرمود: اي عبدالكريم، توضيح بيشتري به تو بدهم. بگو اگر يك كيسه جواهر داري و كسي به تو گويد در اين كيسه سكه طلا هم هست و تو جواب بدهي كه نيست و بگويد آن دينار غير موجود را برايم توصيف كن و تو وصف آن را نداني، آيا درست است كه تو ندانسته بگويي در ميان كيسه اشرفي نيست؟ گفت: نه.

امام فرمود: سراسر جهان، بزرگ تر و درازتر و پهن تر از يك كيسه است. شايد در اين جهان مصنوعي باشد كه ساخته خداست، چون تو نمي تواني مصنوع را از غير مصنوع تشخيص بدهي.

ابن ابي العوجا در دادن پاسخ عاجز ماند و بعضي از يارانش به اسلام گرويدند و بعضي با او ماندند.



[ صفحه 253]



روز سوم خدمت امام آمد و عرض كرد: مي خواهم سؤالي از شما بپرسم.

امام فرمود: از هر چه مي خواهي بپرس.

گفت: دليل حدوث اجسام چيست؟

فرمود: من هيچ جسم كوچك و بزرگي را در اين جهان درك نمي كنم جز اينكه در صورتي كه مانند آن، به آن بپيوندند، بزرگتر مي شود و حقيقت شخصيت خود را تغيير مي دهد. اين موضوع زوال و انتقال حالت اولي است و اگر جسم قديم بود، زوال و تحولي نمي پذيرفت؛ زيرا چيزي كه زوال پذيرد و دگرگون شود، شايسته است كه پيدا شود و نابود گردد. وجودش پس از نبود عين حدوث است، بودنش در ازل عين نيستي اوست (زيرا فرض تحول شده و صورت جديد در ازل نبوده است) و هرگز صفت ازليت و عدم حدوث و قدم، در يك چيز جمع نگردد.

ابن ابي العوجا گفت: فرض كن از نظر جريان دو حالت كوچكي و بزرگي و فرض دو زمان چنانكه فرمودي و استدلال كردي حدوث اجسام را دانستي ولي اگر همه چيز به همان حال كوچكي مي ماند، از چه راهي شما دليل بر حدوث آن داشتي؟ امام فرمود:

1. ما روي همين عالم موجود كه خردها درشت مي شوند، بحث و گفت و گو داريم و اگر آن را از ميان برداريم و عالم ديگري كه تو مي گويي به جاي آن بگذاريم، دليل روشن تري است براي حدوث؛ زيرا بر حدوث عالم دليلي بهتر و روشن تر از اين نيست كه ما آن را از ريشه برداريم و عالم ديگري به جاي آن بگذاريم، ولي باز بر اساس فرض خودت به تو جواب مي دهم.



[ صفحه 254]



2. اگر همه چيز اين عالم جسماني به حال كوچكي بماند، اين فرض صحيح است كه اگر بر هر خردي مثل و مانند آن افزوده شود، بزرگ تر خواهد شد. همين صحت امكان تغيير وضع، آن را از قدم بيرون مي آورد. چنانكه تغيير و تحول آن را در حدوث داخل مي كند. دنبال اين سخن چيزي نداري اي عبدالكريم حرفت تمام شد. سپس عبدالكريم درماند و رسوا شد. [3] .

در سال بعد ابن ابي العوجاء در حرم مكه به امام عليه السلام برخورد و يكي از شيعيان آن حضرت به وي عرض كرد: راستي آيا ابن ابي العوجاء راه مسلماني در پيش گرفته است؟

امام عليه السلام فرمود: او كور دل تر از اين است كه مسلمان شود و چون چشمش به امام افتاد گفت: اي آقا و مولاي من.

امام به او فرمود: براي چه به اينجا آمدي؟

وي پاسخ داد: از روي عادت و همراهي روش و سنت كشور و براي تماشاي جنون و ديوانگي اين مردم كه سرهايشان را مي تراشند و سنگ مي پرانند.

امام فرمود: اي عبدالكريم، تو هنوز به سركشي و گمراهي خود هستي؟

وي خواست شروع به سخن گفتن كند كه امام فرمود:

در حال حج جدال روا نيست و فرمود: اگر حقيقت آن است كه تو مي گويي ما و تو هر دو نجات مي يابيم و اگر آنچه كه ما به آن معتقديم درست باشد، پس ما نجات يافته و تو هلاك مي شوي.



[ صفحه 255]



عبدالكريم به همراهان خود رو كرد و گفت: قلبم سوزشي و دردي گرفت، مرا برگردانيد. [4] .

مناظره سوم

عبدالله ديصاني از هشام بن حكم پرسيد: آيا تو را پروردگاري است؟

هشام گفت: آري.

ديصاني: تواناست؟

هشام: آري، قادر است و قاهر.

ديصاني: مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به گونه اي كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك گردد؟

هشام: به من مهلت جواب بده.

ديصاني: من تا يك سال به تو مهلت دادم.

هشام به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، عبدالله ديصاني مسئله اي را برايم طرح كرده كه در آن به جز به شما و خدا؛ پناهي نيست.

امام فرمود: از تو چه پرسيده؟ هشام سؤال ديصاني را بازگو كرد.

امام: اي هشام حواس تو چند تا است؟

هشام: پنج تا.

امام: كدام يك از آن ها از همه كوچك تر است؟

هشام: ديده ي من كه همه چيز را مي بيند.

امام: اندازه مركز ديد چشم تو چه قدر است؟

هشام: به اندازه يك عدس يا كمتر از آن.



[ صفحه 256]



امام: به پيش روي و بالاي سرت بنگر و به من بگو چه مي بيني.

هشام: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها را مي بينم.

امام: آنكه قادر است آنچه را كه تو مي بيني در يك عدس يا كمتر از آن در آورد، قادر است همه دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به طوري كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ گردد.

هشام به زمين افتاد و دست و سر و پاي امام را بوسيد و عرض كرد: مرا بس است يابن رسول الله. سپس به منزل خود بازگشت و فرداي آن روز ديصاني به نزد او رفت و گفت: اي هشام آمدم سلامي بدهم، نيامده ام كه پاسخ پرسش خود را بگيرم.

هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ خود هم آمده اي اين جواب توست (و بيانات امام را به او گفت).

ديصاني از منزل هشام بيرون آمد و به خانه امام صادق عليه السلام رفت و چون در محضر امام نشست عرض كرد: اي جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمايي كن.

امام فرمود: نامت چيست؟ تا اين جمله را شنيد برخاست و بيرون رفت.

يارانش به او گفتند: چرا نام خود را نگفتي؟

گفت: اگر به او مي گفتم نامم عبدالله است، مي گفت: اين كيست كه تو بنده او هستي؟

گفتند: به حضور او برگرد و بگو از پرسيدن نامت صرف نظر كند و تو را به معبودت راهنمايي كند.



[ صفحه 257]



وي خدمت حضرت برگشت و گفت: اي جعفر بن محمد، از نامم مپرس و مرا به معبودم راهنمايي كن. امام به او فرمود: بنشين، در اين ميان پسر بچه اي تخم مرغي در دست داشت با آن بازي مي كرد، امام به آن پسرك گفت: اين تخم مرغ را به من بده، پسرك نيز آن را به امام داد.

امام فرمود: اي ديصاني، اين تخم مرغ قلعه اي است در بسته، پوست ضخيمي دارد و زير آن، پوست بسيار نازكي است و زير آن پوست نازك، مايع طلايي است كه روان است و ماده نقره اي رنگ ذوب شده. نه طلاي روان به نقره آب شده مي آميزد و نه نقره آب شده به طلاي روان، نه مصلحي از درون آن برآيد و از نيكي آن گزارش دهد و نه مفسدي درونش رود و از تباهي آن خبر دهد، نمي توان دانست براي توليد نر آفريده شده است يا ماده. با اين حال شكافته مي شود و مانند طاووس هاي زيبا و رنگارنگ از آن بيرون مي آيد، آيا اين را درك مي كني؟

راوي گويد: ديصاني مدتي سر به زير افكند و سپس سر برداشت و گفت: أشهد أن لا اله الا الله، گواهي مي دهم كه جز خدا شايسته پرستشي نيست، يكتاست و شريك ندارد، گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست و تو به راستي امام و حجت بر خلقش هستي و من از راهي كه مي رفتم بازگشتم. [5] .

مناظره چهارم

هشام بن حكم در ضمن حديث زنديقي كه خدمت امام صادق رسيده است نقل كرده است كه: امام صادق عليه السلام در ضمن بياناتش فرمود: اينكه تو مي گويي دو مبدأ وجود دارد، از اين بيرون نيست كه يا هر دو قديمند و



[ صفحه 258]



توانا، و يا هر دو قديمند و ضعيف، يا يكي تواناست و ديگري ناتوان. اگر هر دو توانايند، چرا هر كدام به دفع ديگري نپردازند و خود را در تدبير جهان بي همتا نسازند؟ اگر بگويي يكي تواناست و ديگري ناتوان، ثابت شود كه همان توانا خداست و آن ناتوان درمانده خدا نيست.

اگر تو بگويي كه آنها دو تا هستند، يا از هر جهت يگانه اند يا از هر جهت جدايند و بر هم امتياز دارند. وقتي ملاحظه مي كني مي بيني خلقت رشته منظمي دارد و گردون گردش يكنواختي و تدبير يكسان است و شب و روز و خورشيد و ماه را هم مي بيني. درستي كار و تدبير همان هم آهنگي جريان هستي دلالت دارند كه مدبر يكي است. [6] .

باز هم اگر تو مدعي دو مبدأ آفرينش گردي، بر تو لازم شود كه ميان آنها رخنه اي را معتقد شوي تا دو تا باشند. اين رخنه خود مبدأ قديم سومي گردد، و بايد به سه مبدأ قديم معتقد شوي و اگر به سه مبدأ معتقد شدي، لازم است دو رخنه ميان اين سه باشد و سه قديم، پنج تا مي شود و به همين تقرير شماره بالا مي گيرد و تا از كثرت به لانهايت رسد.

هشام گويد: آن زنديق به پرسش خود ادامه داد و گفت: چه دليلي بر وجود خداي يگانه است؟ امام عليه السلام فرمود: وجود افعال دليل است كه سازنده اي آنها را ساخته. تو چون به ساختمان محكمي كه مصنوع است نگاه كني مي داني كه بنايي داشته اگرچه خود بنا را نديده اي.

زنديق: حقيقت آن خداي يگانه چيست؟

امام: چيزي است بر خلاف هر چيز ديگر كه ديده اي و درك كرده اي.



[ صفحه 259]



گفته مرا به اين برگردان كه يك معنايي اثبات مي كند و مي فهماند كه او چيزي است واجد حقيقت هستي جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، محسوس نيست، قابل ستايش نيست، در حواس خمسه نيايد، اوهام دركش نكنند، گذشت روزگارها از او نكاهد و گذشت زمانها او را دگرگون نسازد. [7] .

مرحوم مجلسي در كتاب مرآت العقول در شرح اين خبر مي گويد: حكما در اثبات نبوت برهاني دارند كه مبتني بر مقدماتي به اين شرح است:

الف. ما را آفريدگاري است توانا.

ب. آفريدگار جسماني و مادي نيست و برتر از اين است كه با چشم سر، يا يكي ديگر از حواس ظاهري ادراك و احساس شود.

ج. آفريدگار حكيم است؛ يعني به خير و منفعت نظام جهان، دانا و به طرق صلاح مردم در زندگي و ادامه حيات آگاه است.

د. مردم در معاش و معاد خود به مدير و مدبري كه كارهاي آنان را اداره نموده و طريق زندگي دنيا و نجات از عذاب آخرت را به ايشان بياموزد، نيازمند مي باشند.

به حكم ضرورت مقنن بايد از نوع بشر باشد و ملك براي اين معني صلاحيت ندارد؛ چرا كه قواي اكثر مردم قادر بر ديدن ملك نيست، مگر آنكه به صورت بشر متشكل شوند و فقط عده ي مخصوصي كه انبيا هستند، به نيروي قدسي و روحاني مي توانند ملك را ببينند، و بر فرض اينكه ملك به صورت بشر ظاهر شود و همه او را مشاهده كنند، امر بر مردم مشتبه



[ صفحه 260]



مي شود.

از مقدمات بالا نتيجه گرفته مي شود كه:

1. وجود پيغمبر و سفير لازم است.

2. سفير بايد انسان باشد.

3. سفير بايد داراي مزيت و خصوصيتي باشد كه ديگران فاقد آن باشند و آن مزيت همان معجزات و خارق عادات است.

4. لازم است كه سفير، قوانيني را براي مردم به اذن و وحي خداوند تشريح كنند.

مناظره پنجم

از عيسي بن يونس روايت شده كه ابن ابي العوجاء به خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يا اباعبدالله آيا به من اجازه سؤال كردن مي دهي؟ حضرت فرمود: هر سؤالي كه مي خواهي بيان نما.

ابن ابي العوجاء گفت: چقدر شما در اين آستانه را مي كوبيد و به اين سنگ پناه مي بريد و اين خانه اي كه از خاك و سنگ ساخته شده را عبادت مي كنيد و در ميان صفا و مروه به مانند شتر گريزان هروله مي كنيد! هر كس در اين باره عاقلانه تفكر و تدبر نمايد، متوجه مي شود كه بنيان گذار اين افعال، حكيم مدبر و صاحب نظر نمي باشد. اي اباعبدالله تو كه بزرگ اين گروه هستي و پدرت مؤسس آن، علت اين كار را بيان نما؟

حضرت فرمودند: هر كس را كه خداوند عزوجل گمراه گرداند و دلش را تاريك و از رحمت دور نمايد، امر حق با نظرش موافق نيست و اصلا آمادگي اطاعت از امر خداوند را ندارد و شيطان ولي او مي شود و او را هلاك مي گرداند.



[ صفحه 261]



حضرت باري تعالي از تمامي بندگان خواسته كه اين خانه را عبادت كنند و آنها را در انجام اين كار مختار نموده است. خداوند اين خانه را محل انبيا و قبله نمازگزاران و... قرار داده است؛ زيرا اين خانه، عظمت و جلال خداوند متعال است و خداوند اين خانه را قبل از گسترانيدن زمين، ايجاد نمود.

ابن ابي العوجاء گفت: از الله ياد كردي، در حالي كه او غايب است.

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي واي بر تو! چگونه خداوند تبارك و تعالي غايب باشد در حالي كه همواره با مخلوقات خود حاضر است و شاهد آنهاست و از رگ گردن هم به آنها نزديك تر و به اسرار آشكار و نهان آنها، آگاه است.

ابن ابي العوجاء گفت: پس خداوند در همه ي مكان هاست. اي اباعبدالله هرگاه خداوند در آسمان باشد، چگونه مي تواند در زمين باشد و اگر در زمين باشد، چگونه مي تواند در آسمان هم باشد؟

حضرت فرمود: آنچه تو توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زيرا وقتي مخلوق از يك مكان به مكان ديگري منتقل مي شود، مكان اول از او خالي مي گردد و از امور و حوادث مكان اول بي خبر مي شود. اما هيچ مكاني از خداي عظيم الشأن خالي نيست و به هيچ مكاني نزديك تر از مكان ديگر نمي باشد. [8] .



[ صفحه 265]




پاورقي

[1] اصول كافي، مترجم: آية الله محمد باقر كمره اي، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372.

[2] اصول كافي، ج 1، صص 538-535.

[3] همان، ص 543.

[4] همان، صص 228-216.

[5] همان، صص 235-231؛ الاحتجاج، ج 2، ص 335.

[6] اين يك استدلال اني است كه از معلول به علت پي مي برند. به اين صورت كه يكنواختي و جريان منظم هستي و گردش منظم شب و روز و خورشيد و ماه، دليل يگانگي خالق و مدبر است.

[7] همان، صص 239-235.

[8] الاحتجاج، ج 2، ص 336.


الفقهاء 02


قالوا: يجب تكفين الميت رجلا كان او امرأة بثلاث قطع: الأولي المئزر يلفه من السرة الي الركبة، و الافضل من الصدر الي القدم. الثانية القميص من المنكبين الي نصف الساق، و الأفضل الي القدم. الثالثة الازار يغطي تمام البدن.

و تستحب العمامة للرجل تدار علي رأسه، و يجعل طرفاها تحت حنكه، و أيضا يستحب أن يشد وسطه بخرقة، و لا يزاد علي ذلك شيئا.

أما المرأة فتستحب لها المقنعة بدلا عن العمامة، و خرقة علي وسطها، و ثانية للفخذين.

و يشترط في الكفن ما يشترط في الساتر الواجب حين الصلاة من كونه



[ صفحه 112]



طاهرا و مباحا، لا حريرا و لا ذهبا، حتي للنساء، و لا من حيوان لا يؤكل لحمه، و ما الي ذلك مما يأتي الكلام عنه في باب الصلاة ان شاء الله.

و حكم السقط كحكم الكبير اذا تم له اربعة اشهر في بطن أمه، و الا يلف بخرقة و يدفن.

و كفن الزوجة علي زوجها، و كفن غيرها يخرج من التركة مقدما علي الدين و الميراث.


الوجوب


الحج ركن من أركان الاسلام، تماما كالصلاة و الصوم و الزكاة، و من أنكره فقد خرج عن الاسلام بالكتاب، و السنة، و الاجماع، و اذن، وجوب الحج ليس محلا للاجتهاد، أو التقليد، لأنه من البديهات، و مع ذلك نذكر طرفا من الآيات و الروايات التي حثت عليه و ألزمت به، نذكرها في حلقة الدرس حين يستدل بآية أو رواية علي مثل ما نحن فيه من الوضوح. فمن الآيات:

(و طهر بيتي للطائفين و القائمين و الركع السجود) [1] .



[ صفحه 124]



(و أذن في الناس بالحج يأتوك رجالا و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق). [2] .

(و اتموا الحج و العمرة لله) [3] .

(و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غني من العالمين) [4] .

و سأل رجل الامام الصادق عليه السلام عن قوله تعالي: «و من كفر» مستفهما: من لم يحج منا فقد كفر؟ قال له الامام: لا، و لكن من قال: ليس هذا كهذا فقد كفر أي من أنكر وجوب الحج من الأساس فهو كافر - و قال كثير من الفقهاء و المفسرين: ان معني الكفر من ترك، لأن الكفر في اللغة يأتي بمعني الترك.

ثم قال السائل للامام عليه السلام: ما معني قوله تعالي: (و اتموا الحج و العمرة لله)؟

قال الامام عليه السلام: يعني بتمامهما اداءهما، و اتقاء ما يتقي المحرم فيهما.

ثم قال السائل: ما معني الحج الأكبر في قوله تعالي: (و أذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر) - أول سورة التوبة -.

قال الامام عليه السلام: الحج الأكبر الوقوف بعرفة، و رمي الحمار، و الحج الأصغر.


پاورقي

[1] الحج: 26.

[2] الحج: 27.

[3] البقرة: 196.

[4] آل عمران: 97.


تحريمه عقلا و شرعا


اتفق المسلمون كافة علي تحريم الاحتكار، كفكرة للنص، و «القبح العقلي المستفاد من ترتب الضرر علي المسلمين، و كون الحرص مذموما عقلا، و منافاته للمروءة، ورقة القلب المأمور بهما» كما قال صاحب الجواهر.

لقد فرع شيخ الطائفة في عصره مبادي ء دينية، و احكاما شرعية، علي المروءة ورقة القلب كتحريم الاحتكار، و توفي هذا الشيخ العظيم سنة 1266 ه، حيث لا قنبلة ذرية و لا هيدروجينية، و لا اسلحة جهنمية... و وددت لو يعيش في هذا العصر ليري «المروءة ورقة القلب» عند الغرب المستعمر...

و بغض النظر عن المروءة ورقة القلب فان لدينا اكثر من قاعدة شرعية توجب تحريم الاحتكار، منها: «لا ضرر و لا ضرار، و دفع المفسدة أولي من جلب المصلحة، بخاصة اذا كانت المفسدة عامة، و المصلحة فردية، و الأهم مقدم علي المهم، ان كان هناك مهم، و وجوب الاحتفاظ بالنفس المحترمة، قال صاحب المسالك المعروف بالشهيد الثاني، باب الاطعمة و الأشربة:«ان كان المضطر الي الطعام قادرا علي المحتكر قاتله، فان قتل المضطر كان مظلوما، و ان قتل صاحب الطعام فدمه هدر»... و منها كل ما كان سببا تاما للحرام فهو حرام، و قد اثبتت



[ صفحه 142]



التجارب و الأيام ان الاحتكار سبب تام للاستعمار و الحروب، و استعباد الشعوب، و ازهاق الارواح بالملايين، و اشاعة الرعب و الخوف في النفوس [1] و اختلال الأمن و النظام، و للكذب و التزوير، و الافتراء علي الأبرياء، و ايقاظ الفتن، و بث النعرات الطائفية، و التفرقة العنصرية، و لسيطرة السفلة و الخونة، و تحكمهم، بالبلاد و العباد، و لتحريف الشرعية، و ادخال البدع في الدين، و اظهار الاسلام و المسلمين بأقبح الصور عن طريق المستأجرين و الانتهازيين الذين اندسوا بين المعممين. و ايضا الاحتكار سبب لانفاق المقدرات و الأقوات علي آلات الخراب و الدمار، و حرمان المعوزين من اشياء الحياة و اسبابها، الي غير ذلك كثير مما شاهدنا و قاسينا من عنائه و ويلاته.

أما النصوص الشرعية فقد تجاوزت حد التواتر من طريق السنة و الشيعة، منها ما روي عن النبي صلي الله عليه و اله و سلم أنه نهي عن أن يحتكر الطعام... و أن من احتكر لم يمت حتي يضربه الله بالجذام، أو الافلاس... و ان في جهنم واد خاص بالمحتكرين، و مدمني الخمر، و القوادين... و منها قول الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم: ان جالب الطعام مرزوق، و المحتكر ملعون... و في هذا الحديث دلالة واضحة علي أن من يستورد ما تحتاجه الناس، للتيسير عليهم فهو الغني عندالله حقا، و أما المحتكر فهو الخسيس اللئيم.

و منها قول الامام الباقر أبي الامام الصادق عليهماالسلام: ان رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم قال: ايما رجل اشتري طعاما، فحبسه أربعين صباحا، يريد الغلاء، ثم باعه، و تصدق



[ صفحه 143]



بثمنه لم يكن كفارة لما صنع... و بهذا يتضح أن حكم المحتكرين الذين يغطون سوءاتهم بالبذل علي الجهات العامة، ان حكم هؤلاء عندالله، تماما كحكم مربية الايتام... وجاء في نهج البلاغة ان الامام قال في عهده للاشتر: فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فنكل به في غير اسراف... الي غير ذلك مما لا يبلغه الاحصاء.


پاورقي

[1] قرأت اليوم في جريدة الاخبار المصرية تاريخ: 9 / 6 / 1965 ان رصيد المخزون النووي يكفي لتدمير كوكبنا، و ان المخصص من هذا المخزون لكل انسان علي وجه الارض اكثر من 80 طنا من المواد المتفجرة... مع العلم بأن ثلثي البشرية الآن فريسة الجوع و المرض و التخلف.


النماء


النماء علي نوعين: نماء متصل: كضخامة الشجرة، و تزايد فروعها و أغصانها، و نماء منفصل، كالثمرة علي الشجرة، أو سكني الدار، فاذا تجدد الأول بعد البيع فهو للشفيع، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف و لا اشكال ضرورة تبعية ذلك للعين التي تعلق بها حق الشفعة». أما الثاني فهو ما يتجدد منه بعد البيع و قبل الأخذ بالشفعة فهو للمشتري، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف و لا اشكال ضرورة أنه نماء حدث في ملك المشتري، و أنه كان متزلزلا.. هذا بالاضافة الي أن النماء الحادث ليس من متعلق البيع الذي ثبت فيه حق الشفعة».



[ صفحه 141]




تعقيب الاقرار بما ينافيه


اذا أقر بشي ء و عقبه بما ينافيه، مثل ان يقول: له علي ألف و قد قضيته، أو هو دين من قمار، أو ثمن خمر أو خنزير، فهل يلغي الاقرار جملة، أو يكون مقرا من جهة، و مدعيا من جهة فيؤخذ باقراره، و عليه البينة لاثبات ما يدعيه؟

اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أنه مقر و مدع، فيلزم بالمال عملا باقراره، و عليه اثبات دعواه، بل لو قال: اشتريت هذا منك بالخيار يؤخذ باقراره، و عليه اثبات دعواه، بل لو قال: اشتريت هذا منك بالخيار يؤخذ باقراره بالشراء، دون الخيار.. أجل، لو قال. له علي دراهم ناقصة سمع منه، لأنه كقوله: له علي ألف جنيه مصري أو ليرة سورية.

و قال الفقهاء: اذا كانت في يده عين، و اعترف لشخص، ثم لآخر، كما لو قال: هذي لزيد، بل لعمرو حكم عليه باعطائها لزيد، و غرم قيمتها لعمرو، بل قالوا: لو استمر الاضراب الي الألف، و قال: بل لخالد، بل لسعيد الخ وجب أن يغرم البدل كاملا لكل واحدا ما عدا الأول الذي يجب أن تسلم اليه العين.. و استدلوا بأن اقراره للأسبق قد حال بين العين، و بين الثاني، فيكون كالمتلف، قال صاحب الجواهر: «بلاخلاف معتمد به، لعموم اقرار العقلاء، و للحيلولة».

و يلاحظ بأن الاقرار انما يكون حجة علي المقر ما لم نعلم كذبه و مخالفته للواقع.

و اذا اعترف شخص بالبيع و القبض و وقع السند، ثم قال: لم أقبض الثمن، و انما اعترفت بالقبض ثقة مني بأن المشتري سيدفع لي بعد الاعتراف، و قد جرت العادة علي ذلك - اذا ادعي المقر مثل هذه الدعوي تسمع منه، و له اليمين علي خصمه بأنه أقبضه الثمن كاملا.



[ صفحه 126]



و لا مجال هنا للبينة بأنه لم يقبض، لأنها علي النفي المحض.. و قال صاحب الجواهر: «تقبل دعواه بعدم قبض الثمن بعد اعترافه به، لأنه ادعي ما هو معتاد.. و ليس لقائل أن يقول: لا تقبل دعواه، لأنه مكذب لنفسه فيكون انكارا بعد اقرار، لأنا نقول: انه لم يكذب نفسه، بل هو مدع لشي ء آخر مع الاقرار، فتتجه اليمين علي المشتري». ثم قال صاحب الجواهر: و هذا أشبه بأصول المذهب و قواعده.. أجل، لو شهدت البينة بمشاهدة القبض لا بالاعتراف بالقبض ترد الدعوي رأسا، و لا تتجه اليمين علي المشتري.

و اتفقوا كلمة واحدة علي أن من أقر بما يوجب الرجم كالزنا، ثم انكر يسمع منه الانكار، و يسقط عنه الحد، لأن الحدود تدرأ بالشبهات، و للنص الخاص كما يأتي في باب الحدود.

اذن، فالانكار لا يرد في جميع أنواعه، و شتي صوره، بل يقبل الانكار اذا جاء بعد الاقرار الموجب للرجم، و فيما اذا لم يزاحم حق الغير، و يقبل اذا اقترن بدعوي ممكنة و معقولة كانكار القبض بعد الاعتراف به، و للمقر علي المقر له اليمين.. و لا يقبل الانكار بحال بعد الاقرار بالولد، و لو ذكر المقر لانكاره بعد الاقرار ألف سبب و سبب، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا أقر الرجل بالولد ساعة لم ينتف عنه أبدا.


المعاينة


ليس من شك أن للقاضي أن يكشف و يشاهد بنفسه اثناء سيره في الدعوي الواقعة المادية المتنازع عليها، و يكون علمه الحاصل من المعاينة و المشاهدة أصلا من أصول الاثبات بدون حاجة الي أي شي ء آخر.

مثال ذلك أن يستأجر شخص شخصا آخر علي بناء بيت بصورة اتفقا عليها، و بعد انتهاء الأجير من العمل قال له المستأجر: لم تؤد العلم بشروطه، و قال الأجير: بل أديته علي الوجه المطلوب، فللحاكم أن يعاين و يحكم بدون حاجة الي بينة و يمين.

و كذلك اذا ادعت امرأة علي زوجها بأن البيت الذي أعده لسكنها غير صالح، فللحاكم أن يذهب بنفسه بطلب منها، أو من تلقائه، ثم يحكم بما رأي.

و ان لم يذهب بنفسه، و اتفق الطرفان علي تعيين خبير.. انتدبه الحاكم و أخذ بقوله علي أن للحاكم ان يجتهد، و يرفض قول الخبير برغم هذا الاتفاق. و ان لم يتفقا عليه، و انتدبه الحاكم من تلقائه فان حصل له العلم من قوله حكم به، و الا توقف، لأن الظن لا يغني عن الحق الا اذا دل الدليل علي اتباعه. أجل، اذا



[ صفحه 129]



وجدت قرائن أخري بحيث اذا ضمت الي قول الخبير حصل الاطمئنان و الاقتناع.. أمكن و جاز، و الا أهمله كلية.


شذرات من وصايا و حكم و أعمال الامام الصادق


وصايا و حكم الامام الصادق عليه السلام كثيرة و كثيرة جدا في كل المجالات و الاتجاهات الحياتية نذكر هنا طرفا منيرا منها لعلها تكون لنا عونا في حياتنا و علاقتنا مع الله سبحانه و تعالي و مع الآخرين من حولنا و مع انفسنا.

1- قال عليه السلام: من أعطي ثلاثا لم يمنع ثلاثا، من أعطي الدعاء أعطي الاجابة، و من أعطي الشكر أعطي الزيادة، و من أعطي التوكل أعطي الكفاية.

ثم قال عليه السلام: أتلوت كتاب الله عزوجل: ادعوني استجب لكم، و قال: و لئن شكرتم لأزيدنكم، و قال: و من يتوكل علي الله فهو حسبه.

2- قال عليه السلام: اذا أراد أحدكم ألا يسأل الله شيئا الا أعطاه فلييأس من الناس كلهم، و لا يكون له رجاء الا عند الله، فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسأل الله شيئا الا أعطاه.

3- قال عليه السلام: اسمعوا مني كلاما هو خير من الدهم الموقفة، لا يتكلم أحدكم بما لا يعنيه، وليدع كثيرا من الكلام فيما يعنيه، حتي يجد له موضعا، فرب متكلم في غير موضعه جني علي نفسه بكلامه، و لا يمارين أحدكم سفيها و لا حليما، فان من ماري حليما أقصاه، و من ماري سفيها أرداه، و اذكروا أخاكم اذا غاب عنكم بأحسن ما تحبون أن تذكروا به اذا



[ صفحه 218]



غبتم، و اعملوا عمل من يعلم أنه مجازي بالاحسان.

4- قال عليه السلام: اذا خالطت الناس فان استطعت ألا تخالط أحدا منهم الا كانت يدك العليا عليه فافعل، فان العبد يكون فيه بعض التقصير من العبادة، و يكون له حسن الخلق، فيبلغه الله بخلقه درجة الصائم القائم.

5- قال عليه السلام: للمفضل بن عمر الجعفي: أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي.

قال: و ما هي يا سيدي؟

فقال عليه السلام: أداء الأمانة الي من ائتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، و اعلم أن للأمور أواخر، فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات، فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل سهل اذا كان المنحدر وعرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس في يدك وفاؤه.

6- قال عليه السلام: لا تمزح فيذهب نورك، و لا تكذب فيذهب بهاؤك، و اياك و خصلتين: الضجر، و الكسل، فانك ان ضجرت لا تصبر علي حق، و ان كسلت لم تؤد حقا.

7- قال عليه السلام: و كان المسيح عليه السلام يقول: من كثر همه سقم بدنه، و من ساء خلقه عذب نفسه، و من كثر كلامه كثر سقطه، و من كثر كذبه ذهب بهاؤه، و من لا حي الرجال ذهبت مروته.

8- قال عليه السلام: تزاوروا، فان في زيارتكم احياء لقلوبكم، و ذكرا لأحاديثنا،



[ صفحه 219]



و أحاديثنا تعطف بعضكم علي بعض، فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموها ظللتم و هلكتم، فخذوا بها و أنا بنجاتكم زعيم.

9- قال عليه السلام: اجعلوا أمركم هذا لله و لا تجعلوه للناس، فانه ما كان لله فهو لله، و ما كان للناس فلا يصعد الي السماء، و لا تخاصموا بدينكم، فان المخاصمة ممرضة للقلب، ان الله عزوجل قال لنبيه صلي الله عليه و آله: انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء، و قال: أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين.

ذروا الناس فان الناس قد أخذوا عن الناس، و انكم أخذتم عن رسول الله صلي الله عليه و آله و عن علي عليه السلام و لا سواء، و أني سمعت أبي يقول: اذا كتب الله علي عبد أن يدخله في هذا الأمر كان أسرع اليه من الطير الي وكره.

10- قال عليه السلام: اصبروا علي الدنيا فانما هي ساعة، فما مضي منها فلا تجد له ألما و لا سرورا، و ما لم يجي ء فلا تدري ما هو، و انما هي ساعتك التي أنت فيها، فاصبر فيها علي طاعة الله، و اصبر فيها عن معصية الله.

11- قال عليه السلام: اجعل قلبك قريبا برا، و ولدا مواصلا، و اجعل عملك والدا تتبعه، و اجعل نفسك عدوا تجاهده، و اجعل مالك عارية تردها.

12- قال عليه السلام: ان قدرت ألا تعرف فافعل، ما عليك ألا يثني عليك الناس، و ما عليك أن تكون مذموما عند الناس اذا كنت محمودا عند الله.

13- قال عليه السلام: الدعاء يرد القضاء ما أبرم ابراما، فأكثر من الدعاء فانه



[ صفحه 220]



مفتاح كل رحمة، و نجاح كل حاجة، و لا ينال ما عند الله عزوجل الا بالدعاء، و أنه ليس بابا يكثر قرعه الا و يوشك أن يفتح لصاحبه.

14- قال عليه السلام: لا تطعنوا في عيوب من أقبل اليكم بمودته، و لا توقفوه علي سيئة يخضع لها، فانها ليست من أخلاق رسول الله صلي الله عليه و آله و لا من أخلاق أوليائه.

15- قال عليه السلام: أحسنوا النظر فيما لا يسعكم جهله، و انصحوا لأنفسكم، و جاهدوا في طلب ما لا عذر لكم في جهله، فان لدين الله أركانا لا تنفع من جهلها شدة اجتهاده في طلب ظاهر عبادته، و لا يضر من عرفها فدان بها حسن اقتصاده، و لا سبيل الي أحد الي ذلك الا بعون من الله عزوجل.

16- قال عليه السلام: اياكم و عشرة الملوك و أبناء الدنيا، ففي ذلك ذهاب دينكم، و يعقبكم نفاقا، و ذلك داء ردي لا شفاء له، و يورث قساوة القلب، و يسلبكم الخشوع.

و عليكم بالاشكال من الناس و الأوساط من الناس، فعندهم تجدون معادن الجواهر، و اياكم أن تمدوا أطرافكم الي ما في أيدي أبناء الدنيا، فمن مد طرفه الي ذلك طال حزنه، و لم يشف غيظه، و استصغر نعمة الله عنده، فيقل شكره لله، و انظر الي من هو دونك فتكون لأنعم الله شاكرا، و لمزيده مستوجبا، و لجوده ساكنا.

17- قال عليه السلام: اذا هممت بشي ء من الخبر فلا تؤخره، فان الله عزوجل ربما اطلع علي العبد و هو علي شي ء من الطاعة فيقول: و عزتي و جلالي لا



[ صفحه 221]



أعذبك بعدها أبدا.

و قال عليه السلام أيضا: و اذا هممت بسيئة فلا تعملها فانه ربما أطلع علي العبد و هو علي شي ء من المعصية، فيقول: و عزتي و جلالي لا أغفر لك بعدها أبدا.

18- قال عليه السلام: لابنه الامام الكاظم عليه السلام: يا بني اقبل وصيتي، و احفظ مقالتي، فانك ان حفظتها تعش سعيدا، و تمت حميدا، يا بني ان من قنع استغني، و من مد عينيه الي ما في يد غيره مات فقيرا، و من لم يرض بما قسمه الله له اتهم الله في قضائه، و من استصغر زلة نفسه استكبر زلة غيره.

يا بني من كشف حجاب غيره انكشف عورته، و من سل سيف البغي قتل به، و من احتفر لأخيه بئرا سقط فيها، و من داخل السفهاء حقر، و من خالط العلماء وقر، و من دخل مداخل السوء اتهم، يا بني قل الحق لك أو عليك، و اياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال.

يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه، فان للجود معادن، و للمعادن أصولا، و للأصول فروعا، و للفروع ثمرا، و لا يطيب ثمر الا بفرع، و لا أصل ثابت الا بمعدن طيب، يا بني اذا زرت فزر الأخيار، و لا تزر الأشرار، فانهم صخرة صماء لا ينفجر ماؤها، و شجرة لا يخضر ورقها، و أرض لا يظهر عشبها.

19- قال عليه السلام: ان كان الله قد تكفل بالرزق فاهتمامك لماذا؟ و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لماذا؟ و ان كان الحساب حقا فالجمع لماذا؟ و ان



[ صفحه 222]



كان الثواب عند الله حقا فالكسل لماذا؟ و ان كان الخلف من الله عزوجل حقا فالبخل لماذا؟ و ان كان العقوبة من الله عزوجل النار فالمعصية لماذا؟

و ان كان الموت حقا فالفرح لماذا؟ و ان كان العرض علي الله حقا فالمكر لماذا؟ و ان كان الشيطان عدوا فالغفلة لماذا؟ و ان كان الممر علي الصراط حقا فالعجب لماذا؟ و ان كان كل شي ء بقضاء و قدر فالحزن لماذا؟ و ان كانت الدنيا فانية فالطمأنينة اليها لماذا؟

20- قال عليه السلام: انكم في آجال مقبوضة، و أيام معدودة، و الموت يأتي بغتة، من يزرع خيرا يحصد غبطة، و من يزرع شرا يحصد ندامة، و لكل زارع زرع، لا يسبق البطي ء منكم حظه، و لا يدرك حريص ما لم يقدر له، من أعطي خيرا فالله أعطاه، و من وقي شرا فالله وقاه.

21- قال عليه السلام: تأخير التوبة اغترار، و طول التسويف حيرة، و الاعتلال علي الله هلكة، و الاصرار علي الذنب أمن لمكر الله، و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون.

22- قال عليه السلام: من اتقي الله وقاه، و من شكره زاده، و من أقرضه جزاه.

23- قال عليه السلام: لأبي بصير: أما تحزن؟ أما تهتم؟ أما تتألم؟ قال: بلي.

قال عليه السلام: اذا كان ذلك منك، فاذكر الموت و وحدتك في قبرك، و سيلان عينيك علي خديك، و تقطع أوصالك، و أكل الدود من لحمك، و بلاك و انقطاعك عن الدنيا، فان ذلك يحثك علي العمل، و يردعك عن كثير من الحرص علي الدنيا.



[ صفحه 223]



24- قال عليه السلام: ليس من أحد و ان ساعدته الأمور بمستخلص غضارة عيش الا من خلال مكروه، و من انتظر بمعاجلة الفرصة مؤاجلة الاستقصاء سلبته الأيام فرصته، لأن من شأن الأيام السلب، و سبيل الزمن الفوت.

25- قال عليه السلام: ان المنافق لا يرغب فيما سعد به المؤمنون، فالسعيد يتعظ بموعظة التقوي، و ان كان يراد بالموعظة غيره.

26- قال عليه السلام: ليس منا و لا كرامة من كان في مصر فيه مائة ألف أو يزيدون، و فيهم من هو أورع منه.

27- قال عليه السلام: أيما أهل بيت أعطوا حظهم من الرفق، فقد وسع الله عليهم في الرزق، و الرفق في تقدير المعيشة خير من السعة في المال، و الرفق لا يعجز عنه شي ء، و التبذير لا يبقي معه شي ء، ان الله عزوجل رفيق يحب الرفق.

28- قال عليه السلام: لرجل: أوصيك اذا أنت هممت بأمر فتدبر عاقبته، فان يك رشدا فأمضه، و ان يك غيا فانته عنه.

29- قال عليه السلام: ليس من عرق يضرب و لا نكبة و لا صداع و لا مرض الا بذنب، و ما يعفو الله أكثر.

30- قال عليه السلام: الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر واجبان علي من أمكنه ذلك، و لم يخف علي نفسه و لا علي أصحابه.

31- قال عليه السلام: من شهد أمرا فكرهه، كان كمن غاب عنه، و من غاب عن



[ صفحه 224]



أمر فرضيه، كان كمن شهده.

32- قال عليه السلام: لا ينبغي للمؤمن أن يذل نفسه، قيل: كيف يذل نفسه؟ قال: يتعرض لما لا يطيق.

33- قال عليه السلام: لا يتكلم الرجل بكلمة حق فيؤخذ بها الا كان له مثل أجر من أخذ بها، و لا يتكلم بكلمة ضلال يؤخذ بها الا كان عليه مثل وزر من أخذ بها.

34- قال عليه السلام: كونوا دعاة الي أنفسكم بغير ألسنتكم، و كونوا زينا و لا تكونوا شينا.

35- قال عليه السلام: ان الله ارتضي لكم الاسلام دينا، فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق.

36- قال الامام الصادق عليه السلام لرجل سأله أن يعظه -:

ان كان الله تبارك و تعالي قد تكفل بالرزق فاهتمامك لماذا؟ و ان كان الرزق مقسوما فالحرص لماذا؟ و ان كان الحساب حقا فالجمع لماذا؟.

37- عنه عليه السلام: اسمعوا مني كلاما هو خير لكم من الدهم الموقفة: لا يتكلم أحدكم بما لا يعنيه، وليدع كثيرا من الكلام فيما يعنيه.

38- عنه عليه السلام - لجابر، لما سأله أن يعظه -: يا جابر! اجعل الدنيا مالا أصبته في منامك ثم انتبهت و ليس معك منه شي ء، هل هو الا ثوب تلبسه فتبليه أو طعام يعود بعد الي ما تعلم، فالعجب لقوم حبس أولهم عن آخرهم، ثم



[ صفحه 225]



نودي فيهم بالرحيل و هم في غفلة يلعبون.

39- حجة الله علي العباد النبي (صلي الله عليه و آله)، و الحجة فيما بين العباد و بين الله العقل.

40- ان الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر خلقان من خلق الله، فمن نصرهما نصره الله و من خذلهما خذله الله.

41- لا تسخطوا الله برضي احد من خلقه، و لا تتقربوا الي الناس بتباعد من الله.

42- أحب أخواني الي من أهدي الي عيوبي.

43- انما يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال:

44- عالم بما يأمر عالم بما ينهي، عادل فيما يأمر عادل فيما ينهي، رفيق بما يأمر رفيق بما ينهي.

45- الرغبة في الدنيا تورث الغم و الحزن، و الزهد في الدنيا راحة القلب و البدن.

46- طلب الحوائج الي الناس استلاب العز و مذهبة للحياء.

47- من لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم.

48- من أنصف الناس من نفسه رضي به حكما لغيره.

49- ان روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.



[ صفحه 226]



50- حسن الخلق من الدين و هو يزيد في الرزق.

51- من عمل لغير الله و كله الله الي من عمل له.

52- يابن آدم كن كيف شئت، كما تدين تدان.

53- ثلاث علامات مؤمن: علمه بالله و من يحب و من يبغض.

54- الدنيا سجن المؤمن فأي سجن جاء منه خير.

55- المؤمنة أعز من المؤمن، و المؤمن اعز من الكبريت الأحمر.

56- من سرته حسنته و ساءته سيئته فهو المؤمن.

57- من طلب الرئاسة هلك.

58- ان الذنب يحرم العبد الرزق.

59- الجهاد أفضل الأشياء بعد الفرائض.

60- هل الايمان الا الحب و البغض؟

61- الغضب مفتاح كل شر.

62- عن الصادق عليه السلام قال: ما من عبد يقول كل يوم سبع مرات (أسئل الله الجنة و أعوذ بالله من النار) الا قالت النار: يا رب أعذه.

63- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما من مؤمن يقترف في يوم أو ليلة أربعين كبيرة يقول و هو نادم (أستغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم بديع



[ صفحه 227]



السموات و الأرض ذا الجلال و الاكرام و أسئله أن يتوب علي) الا غفرها الله له.

ثم قال: و لا خير فيمن يقارف في كل يوم أو ليلة أربعين كبيرة.

بيان: في الكافي (أكثر من أربعين) أي انما خصصنا بالاربعين لان من أتي بأكثر منها لا ينفعه هذا الدعاء، أولا يوافقه لتلاوته، و علي ما في الخصال لعل الغرض عدم جرءة الناس علي الكبائر اتكالا علي هذا الاستغفار، فلعله لا يوفق لذلك و ما في الكافي أظهر، و فيه بعد هشام بن سالم (عمن ذكره) و في الدعاء (و أن يصلي علي محمد و آل محمد، و أن يتوب علي).

64- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قال في كل يوم سبع مرات (الحمد لله علي كل نعمة كانت أو هي كائنة) فقد أدي شكر ما مضي و شكر ما بقي.

65- عن الصادق عليه السلام أنه قال: من قرء سورة يوسف في كل يوم أو في كل ليلة بعثه الله يوم القيامة و جماله علي جمال يوسف و لا يصيبه فزع يوم القيامة، و كان من خيار عباد الله.

66- عنه عليه السلام قال: من أدمن قراءة سورة النور في كل يوم أو في كل ليلة لم يزن أحد من أهل بيته أبدا حتي يموت، فاذا هو مات شيعه الي قبره سبعون ألف ملك كلهم يدعون و يستغفرون الله له، حتي يدخل في قبره.

67- عن الصادق عليه السلام قال: من قرء سورة الحجرات في كل ليلة أو في كل يوم كان من زوار محمد صلي الله عليه و آله.



[ صفحه 228]



68- و عنه عليه السلام قال: من كان يدمن قراءة و النجم في كل يوم أو في كل ليلة، عاش محمودا بين الناس، و كان مغفورا له، و محببا بين الناس.

69- عن أبي عبدالله عليه السلام: قال من قال كل يوم خمسا و عشرين مرة (اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات) كتب الله له بعدد كل مؤمن مضي و كل مؤمن بقي الي يوم القيامة حسنة، و محي عنه سيئة، و رفع له درجة.

70- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قال في كل يوم مائة مرة لا حول و لا قوة الا بالله، دفع الله بها عنه سبعين نوعا من البلاء أيسرها الهم.

71- عن الصادق عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله يستغفر الله كل يوم سبعين مرة.

قيل: و كيف كان يقول؟

قال كان يقول أستغفر الله، سبعين مرة.

72- عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام قال: من قال في كل يوم ثلاثين مرة: (لا اله الا الله الملك الحق المبين) استقبل الغني، و استدبر الفقر، و قرع باب الجنة.

73- عن الصادق عليه السلام قال: من قال كل يوم أربع مائة مرة شهرين متتابعين رزق كثيرا من علم أو كثيرا من مال: أستغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم الرحمن الرحيم بديع السموات و الارض من جميع ظلم و جرمي



[ صفحه 229]



و اسرافي علي نفسي و أتوب اليه.

74- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: من قال في يومه: «أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا أحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا «كتب الله له خمسا و أربعين ألف ألف حسنة، و محي عنه خمسا و أربعين ألف ألف سيئة و رفع له في الجنة خمسا و أربعين ألف ألف درجة، و كان كمن قرأ القرآن اثني عشر مرة، و بني الله له بيتا في الجنة.

75- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قال «لا حول و لا قوة الا بالله» مائة مرة في كل يوم لم يصبه فقر أبدا.

76- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله يحمد الله في كل يوم ثلاث مائة مرة و ستين مرة، عدد عروق الجسد، يقول: الحمد لله رب العالمين كثيرا علي كل حال.

77- عن ابي عبدالله عليه السلام قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله يستغفر الله عزوجل كل يوم سبعين مرة، و يتوب الي الله عزوجل سبعين مرة، قال: قلت: كان يقول: أستغفر الله و أتوب اليه؟ قال: كان يقول: أستغفر الله، سبعين مرة، و يقول: أتوب الي الله أتوب الي الله سبعين مرة.

78- عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام، قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: لا يصلي الرجل نافلة في وقت فريضة، الا من عذر، و لكن يقضي بعد ذلك اذا أمكنه القضاء، قال الله تبارك و تعالي (الذين هم علي صلاتهم دائمون) يعني الذين يقضون ما فاتهم من الليل بالنهار، و ما فاتهم من النهار بالليل لا تقضي



[ صفحه 230]



النافلة في وقت فريضة ابدء بالفريضة ثم صل ما بدا لك.

79- عن عبدالله بن بكير قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الصلاة قاعدا أو يتوكأ علي عصا أو علي حائط فقال: ما شأن أبيك و شأن هذا؟ ما بلغ أبوك هذا بعد، ان رسول الله صلي الله عليه و آله بعدما عظم أو بعدما ثقل كان يصلي و هو قائم، و رفع أحد رجليه حتي أنزل الله تبارك و تعالي (طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي).

ثم قال أبوعبدالله عليه السلام لا باس بالصلاة و هو قاعد و هو علي نصف صلاة القائم، و لا بأس بالتوكي ء علي عصا و الاتكاء علي الحائط، قال: و لكن يقرء و هو قاعد، فاذا بقيت آيات قام فقرأهن ثم ركع.

بيان: يدل علي أنه علم بنور الامامة أن السؤال كان لوالده، فلذا تعرض له، و لعله كان تحمل ما هو أشق في الصلاة مطلوبا، و القيام علي احدي الرجلين فيها جائزا فنسخا، و أما القراءة جالسا و ابقاء شي ء من القراءة ليقرأها قائما ثم يركع عن قراءة، فمما ذكر الاصحاب استحبابه و دلت عليه الاخبار.

80- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: خرج رسول الله صلي الله عليه و آله الي تبوك و كان يصلي علي راحلته صلاة الليل حيثما توجهت به و يؤمي ء ايماء.

81- عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي عليهم أن رسول الله صلي الله عليه و آله أوتر علي راحلته في غزوة تبوك.

قال: و كان علي عليه السلام يوتر علي راحلته اذا جد به السير.



[ صفحه 231]



82- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن الرجل يقرء السجدة و هو علي ظهر دابته، قال: يسجد حيث توجهت به، فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يصلي علي ناقته و هو مستقبل المدينة، يقول الله عزوجل: (فأينما تولوا فثم وجه الله).

83- قال الصادق عليه السلام: ان القلب يحيي و يموت، فاذا حي فأدبه بالتطوع، و اذا مات فاقصره علي الفرائض.

84- عن الصادق عليه السلام قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: اذا زالت الشمس فتحت أبواب السماء و أبواب الجنان، و قضيت الحوائج العظام، فقلت من اي وقت الي أي وقت؟ فقال: مقدار ما يصلي الرجل أربع ركعات مترسلا.

85- عن الصادق عليه السلام ما من مؤمن الا و له مثال في العرش، فاذا اشتغل بالركوع و السجود و نحوها فعل مثاله مثل فعله، فعند ذلك تراه الملائكة فيصلون و يستغفرون له، و اذا اشتغل العبد بمعصية أرخي الله علي مثاله سترا لئلا تطلع الملائكة عليها، فهذا تأويل (يا من اظهر الجميل و ستر القبيح).

(يا من لم يؤاخذ بالجريرة) أي لم يجعل عقوبة المعصية في الدنيا حلما و كرما، لعل العاصي يتوب منها فيسلم من عقابها، و الصفح التجاوز عن الذنوب، و النجوي الكلام الخفي (أن لا تشوه خلقي) اي لا تقبح خلقي بالنار.

86- عن الصادق عليه السلام قال: من صلي المغرب ثم عقب و لم يتكلم حتي يصلي ركعتين كتبتا له في عليين، فان صلي اربعا كتبت له حجة مبرورة.



[ صفحه 232]



87- عن الصادق عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله تنفلوا في ساعة الغفلة، و لو بركعتين خفيفتين، فانهما يورثان دار الكرامة، قيل: يا رسول الله و ما ساعة الغفلة؟ قال: ما بين المغرب و العشاء.

88- عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام قال: من صلي بين العشائين ركعتين قرء في الاولي الحمد و قوله تعالي: (وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن أن لن نقدر عليه فنادي في الظلمات أن لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين) و في الثانية الحمد و قوله تعالي: (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين.)

فاذا فرغ من القراءة رفع يديه و قال: (اللهم اني أسألك بمفاتح الغيب التي لا يعلمها الا أنت، أن تصلي علي محمد و آله، و أن تفعل بي كذا و كذا).

ثم يقول: (اللهم أنت ولي نعمتي، و القادر علي طلبتي، و تعلم حاجتي، فأسألك بحق محمد و آل محمد عليه و عليهم السلام لما قضيتها لي) و يسأل الله جل جلاله حاجته أعطاه الله ما سأل، فان النبي صلي الله عليه و آله قال: لا تتركوا ركعتي الغفلة و هما بين العشائين.

89- عن الصادق، عن ابيه، عن جده عن أبيه عن أميرالمؤمنين عليهم السلام قال: قلت لرسول الله صلي الله عليه و آله عند وفاته: يا رسول الله أوصنا فقال: أوصيكم بركعتين بين المغرب و العشاء الآخرة، تقرء في الاولي الحمد و اذا زلزلت الارض



[ صفحه 233]



زلزالها ثلاث عشرة مرة، و في الثانية الحمد و قل هو الله أحد خمس مرة فانه من فعل ذلك في كل شهر كان من المتقين، فان فعل ذلك في كل سنة كتب من المحسنين، فان فعل ذلك في كل جمعة مرة كتب من المصلين، فان فعل ذلك في كل ليلة زاحمني في الجنة، و لم يحص ثوابه الا الله رب العالمين جل و تعالي.

90- عن الصادق عليه السلام قال: من قرأ مائة آية بعد العشاء لم يكن من الغافلين.

91- و عن الحسين بن زياد قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: اني لامقت الرجل يكون قد قرأ القرآن ثم ينام حتي يصبح لا يسمع الله منه شيئا.

92- عن الصادق عليه السلام في قوله تعالي (تتجافي جنوبهم عن المضاجع) قال: كانوا لا ينامون حتي يصلوا العتمة.

93- عن المفضل قال: سمعت مولاي الصادق عليه السلام يقول: كان فيما ناجي الله عزوجل به موسي بن عمران عليه السلام أن قال له: يا ابن عمران كذب من زعم أنه يحبني فاذا جنه الليل نام عني، أليس كل محب يحب خلوة حبيبه؟ ها أنا ذا يا ابن عمران مطلع علي أحبائي اذا جنهم الليل حولت أبصارهم في قلوبهم، و مثلثت عقوبتي بين أعينهم، يخاطبوني عن المشاهدة، و يكلموني عن الحضور، يا ابن عمران هب لي من قلبك الخشوع، و من بدنك الخضوع، و من عينيك الدموع في ظلم الليل، و ادعني فانك تجدني قريبا مجيبا.

94- عن عبدالله بن سنان قال: سمعت الصادق عليه السلام يقول: ثلاثة هن فخر



[ صفحه 234]



المؤمن و زينة في الدنيا و الآخرة: الصلاة في آخر الليل، و يأسه مما في أيدي الناس، و ولاية الامام من آل محمد صلي الله عليه و آله.

95- عن الصادق عليهم السلام في قوله تعالي: (ان الحسنات يذهبن السيئات) قال: صلاة الليل تذهب بذنوب النهار.

96- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: قال الله تعالي: ما تحبب الي عبدي بشي ء أحب الي مما افترضته عليه، و انه ليتحبب الي بالنافلة حتي أحبه، فاذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، و يده التي يبطش بها، و رجله التي يمشي بها، اذا دعاني أجبته، و اذا سألني أعطيته، و ما ترددت في شي ء أنا فاعله كترددي في موت المؤمن: يكره الموت و أنا أكره مساءته.

تحقيق: هذا الخبر يحتمل وجوها: الأول أنه لكثرة تخلقه بأخلاق ربه و وفور حبه لجناب قدسه، تخلي عن شهوته و ارادته، و لا ينظر الي ما يحبه سبحانه و لا يبطش الا الي ما يوصله الي قربه تعالي و هكذا.

الثاني أن يكون المراد أنه تعالي أحب اليه من سمعه و بصره و لسانه و يده و يبذل هذه الاعضاء الشريفة فيما يوجب رضاه، فالمراد بكونه سمعه أنه في حبه و اكرامه بمنزلة سمعه بل أعز منه، لانه يبذل سمعه في رضاه و كذا البواقي.

الثالث: أن يكون المعني: كنت نور سمعه و بصره، و قوة يده و رجله و لسانه.



[ صفحه 235]



و الحاصل أنه لما استعمل نور بصره فيما يرضي ربه، أعطاه بمقتضي وعده سبحانه (لئن شكرتم لازيدنكم) نورا من أنواره به يميز بين الحق و الباطل و به يعرف المؤمن و المنافق، كما قال الله تعالي: (ان في ذلك لآيات للمتوسمين) و قال صلي الله عليه و آله: المؤمن ينظر بنور الله.

و كذا لما بذل قوته في طاعته، أعطاه قوة فوق طاقة البشر، كما قال مولانا الاطهر (ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانية) و هكذا.

الرابع أنه لما خرج عن سلطان الهوي، و آثر علي جميع مراداته و شهواته رضي المولي، صار الرب تبارك و تعالي متصرفا في نفسه و بدنه، مدبرا لقلبه و عقله و جوارحه، فيه يسمع و به يبصر و به ينطق و به يمشي و به يبطش، كما ورد في تأويل قوله تعالي: (و ما تشاءون الا أن يشاء الله) و هذا معني دقيق لا يفهمه الا العارفون، و ليس المراد به المعني الذي باح به المبتدعون، فانه الكفر الصريح و الشرك القبيح...

97- عن أبي عبدالله عليه السلام عن أبيه عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ما من رجل من فقراء شيعتنا الا و عليه تبعة.

قلت: جعلت فداك و ما التبعة؟

قال: من الاحدي و الخمسين ركعة، و من صوم ثلاثة أيام من الشهر، فاذا كان يوم القيامة، خرجوا من قبورهم و وجوههم مثل القمر ليلة البدر الي آخر ما مر في كتاب الامامة.

98- عن الصادق عليه السلام في خبر طويل ذكر فيه الائمة و علامة الامامة،



[ صفحه 236]



فقال: و دينهم الورع و العفة و الصدق و الصلاح و الاجتهاد، و أداء الامانة الي البر و الفاجر و طول السجود، و قيام الليل، و اجتناب المحارم، و انتظار الفرج بالصبر و حسن الصحبة و حسن الجوار.

99- عن الصادق عليه السلام عن آبائه قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: قيام الليل مصحة للبدن، و مرضاة للرب عزوجل، و تعرض للرحمة، و تمسك بأخلاق النبيين.

100- عن جعفر بن محمد عليه السلام قال: (المال و البنون زينة الحياة الدنيا) و ثمان ركعات من آخر الليل و الوتر زينة الآخرة، و قد يجمعهما الله لاقوام.

101- عن الصادق عليه السلام قال: لا تعطوا العين حظها فانها أقل شي ء شكرا.

102- و قال الصادق عليه السلام: كذب من زعم أنه يصلي الليل و يجوع بالنهار.

103- عن الصادق عليه السلام قال: ان الله تبارك و تعالي أوحي الي نبي من أنبياء بني اسرائيل: ان أحببت أن تلقاني في حظيرة القدس فكن في الدنيا وحيدا غريبا مهموما محزونا مستوحشا من الناس، بمنزلة الطير الذي يطير في الارض القفار، و يأكل من رؤس الاشجار، و يشرب من ماء العيون، فاذا كان الليل أو كر وحده، و استأنس بربه، و استوحش من الطيور.

104- و قال الصادق عليه السلام: ليس من شيعتنا من لم يصل صلاة الليل.

105- عن الصادق عليه السلام قال: يا فضل ان أفضل ما دعوتم الله بالاسحار، قال الله تعالي: (و بالأسحار هم يستغفرون).



[ صفحه 237]



106- قال الصادق عليه السلام: يقوم الناس عن فرشهم علي ثلاثة أصناف: فصنف له و لا عليه و صنف عليه و لا له، و صنف لا عليه و لا له، فأما الصنف الذي له و لا عليه: فهو الذي يقوم من مقامه و يتوضؤ و يصلي و يذكر الله عزوجل، و الصنف الذي عليه و لا له، فهو الذي لم يزل في معصية الله حتي نام، فذاك الذي عليه لا له، و الصنف الذي لا له و لا عليه، فهو الذي لا يزال نائما حتي يصبح فذلك لا له و لا عليه.

107- عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام قال: ما من عبد الا و هو يتيقظ مرة أو مرتين في الليل أو مرارا، فان قام و الا فحج الشيطان فبال في اذنه، ألا يري أحدكم اذا كان منه ذاك قام ثقيلا أو كسلان.

بيان: قال في النهاية: فيه بال قائما فحج رجليه اي فرقهما و باعد ما بينهما و الفحج تباعد ما بين الفخذين، و قال فيه من نام حتي أصبح فقد بال الشيطان في أذنه قيل: معناه سخر منه و ظهر عليه حتي نام عن طاعة الله، قال الشاعر: (بال سهيل في الفضيخ ففسد) أي لما كان الفضيخ يفسد بطلوع سهيل كان ظهوره مفسدا له و في حديث آخر عن الحسن مرسلا أن النبي صلي الله عليه و آله قال: (فاذا نام شغر الشيطان برجله فبال في أذنه) و حديث ابن مسعود (كفي بالرجل شرا أن يبول الشيطان في أذنه) و كل هذا علي سبيل المجاز و التمثيل انتهي.

و قيل: تميثل لتثاقل نومه و عدم تنبهه بصوت المؤذن بحال من بيل في أذنه و فسد حسه، و قال القاضي عياض لا يبعد كونه علي ظاهره و خص



[ صفحه 238]



الاذن لانه حاسة الانتباه انتهي.

108- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قال في آخر سجدة من النافلة بعد المغرب ليلة الجمعة و ان قاله كل ليلة فهو أفضل «اللهم اني أسئلك بوجهك الكريم، و اسمك العظيم أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تغفر لي ذنبي العظيم «سبع مرات، انصرف و قد غفر الله له».

109- عن الصادق عليه السلام أن رجلا سأل علي بن أبي طالب عليه السلام عن قيام الليل للقرآن فقال له: أبشر من صلي من الليل عشر ليلة لله مخلصا ابتغاء مرضات الله، قال الله عزوجل لملائكته: اكتبوا لعبدي هذا من الحسنات عدد ما أنبت في الليل منحبة و ورقة و شجرة، و عدد كل قصبة و خوط و مرعي، و من صلي تسع ليلة أعطاه الله عشر دعوات مستجابات، و أعطاه كتابه بيمينه يوم القيامة، و من صلي ثمن ليلة خرج من قبره يوم يبعث و وجهه كالقمر ليلة البدر حتي يمر علي الصراط مع الآمنين، و من صلي سدس ليلة كتب من الاوابين و غفر له ما تقدم من ذنبه.

و من صلي خمس ليلة زاحم ابراهيم خليل الرحمن في قبته، و من صلي ربع ليلة كان في أول الفائزين حتي يمر علي الصراط كالريح العاصف و يدخل الجنة بغير حساب، و من صلي ثلث ليلة لم يبق ملك الا غبطه بمنزلته من الله عزوجل، و قيل: ادخل من أي ابواب الجنة الثمانية شئت، و من صلي نصف ليلة فلو أعطي مل ء الأرض ذهبا سبعين ألف مرة لم يعدل جزاءه، و كان له ذلك أفضل من سبعين رقبة يعتقها من ولد اسماعيل، و من صلي



[ صفحه 239]



ثلثي ليلة كان له من الحسنات قدر رمل عالج، أدناها حسنة أثقل من جبل أحد مرات.

و من صلي ليلة تامة تاليا لكتاب الله عزوجل راكعا و ساجدا و ذاكرا أعطي من الثواب ما أدناه يخرج من الذنوب كما ولدته أمه، و يكتب له عدد ما خلق الله من الحسنات، و مثلها درجات، و يثبت النور في قبره، و ينزع الاثم و الحسد من قلبه، و يجار من عذاب القبر، و يعطي براءة من النار، و يبعث من الآمنين، و يقول الرب تبارك و تعالي لملائكته: ملائكتي انظروا الي عبدي أحيا ليلة ابتغاء مرضاتي، أسكنوه الفردوس، و له مأة ألف مدينة، في كل مدينة جميع ما تشتهي الانفس و تلذ الاعين و ما لا يخطر علي بال، سوي ما أعددت له من الكرامة و المزيد و القربة.

ايضاح: قال في القاموس: الخوط بالضم الغصن الناعم لسنة أو كل قضيب، و في الفقيه و خوص و هو بالضم ورق النخل، قوله عليه السلام: صابر أي في الجهاد حتي يقتل أو الاعم، و في النهاية الاوابين جمع أواب و هو كثير الرجوع الي الله تعالي بالتوبة، و قيل: هو المطيع و قيل المسبح، انتهي، و العاصف الشديد، و قال الجوهري: الغبطة أن تتمني مثل حال المغبوط من غير أن تريد زوالها عنه، و ليس بحسد، و قال: العالج موضع بالبادية لها رمل انتهي.

و اعلم أنه يمكن أن يكون كل مرتبة لاحقة منضمة مع السابقة و يحتمل العدم و الله العالم.

110- قال الصادق عليه السلام: اذا سمعت صراخ الديك فقل: (سبوح قدوس رب



[ صفحه 240]



الملائكة و الروح، سبقت رحمتك غضبك لا اله الا أنت سبحانك و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسي فاغفر لي انه لا يغفر الذنوب الا أنت).

111- عن عبدالرحمان ابن كثير قال: شكوت الي أبي عبدالله عليه السلام كربا اصابني قال: يا عبدالرحمان اذا صليت العشاء الآخرة فصل ركعتين، ثم ضع خدك الايمن علي الارض، ثم قل: (يا مذل كل جبار، و معز كل ذليل، قد وحقك بلغ مجهودي).

قال: فما قلته الا ثلاث ليال حتي جاء لي الفرج.

112- عن الصادق عليه السلام قال: كان أبي يصلي في جوف الليل فيسجد السجدة فيطيل حتي نقول انه راقد، فما نفجأ منه الا و هو يقول: (لا اله الا الله حقا حقا، سجدت لك يا رب تعبدا و رقا، و ايمانا و تصديقا و اخلاصا يا عظيم يا عظيم ان عملي ضعيف فضاعفه فانك جواد كريم، يا حنان اغفر لي ذنوبي و جرمي، و تقبل عملي يا حنان يا كريم، اللهم اني أعوذ بك أن أخيب أو أعمل ظلما).

بيان: (حقا) مصدر مؤكد لمضمون الجملة و (تعبدا) مفعول له، و كذا أخواتها.

113- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: لا تتركوا ركعتين بعد العشاء الآخرة، فانها مجلبة للرزق، و تقرء في الاولي الحمد و آية الكرسي و قل يا أيها الكافرون، و في الثانية الحمد و ثلاث عشرة مرة قل هو الله أحد، فاذا سلمت فارفع يديك و قل: اللهم اني اسئلك يا من لا تراه العيون، و لا تخالطه الظنون،



[ صفحه 241]



و لا يصفه الواصفون، يا من لا تغيره الدهور، و لا تبليه الازمنة، و لا تحيله الامور، يا من لا يذوق الموت، و لا يخاف الفوت، يا من لا تضره الذنوب، و لا تنقصه المغفرة، صلي علي محمد و آله، و هب لي ما لا ينقصك، و اغفر لي ما لا يضرك، و افعل بي كذا و كذا. و تسئل حاجتك.

و قال عليه السلام: من صلاها بني الله له بيتا في الجنة.

114- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان يصلي أبي بعد عشاء الآخرة ركعتين، و هو جالس يقرء فيهما مائة آية، و كان يقول: من صلاهما و قرء بمائة آية لم يكتب من الغافلين.

115- عن علي بن أسباط أنه سأل أباعبدالله عليه السلام عن الرجل يقوم في آخر الليل يرفع صوته بالقراءة، قال: ينبغي للرجل اذا صلي بالليل أن يسمع أهله لكي يقوم النائم و يتحرك المتحرك.

116- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كان علي قد اتخذ بيتا في داره ليس بالكبير و لا بالصغير، و كان اذا أراد أن يصلي في آخر الليل أخذ معه صبيا لا يحتشم منه حتي يذهب معه الي ذلك البيت فيصلي.

بيان: يدل علي استحباب ايقاع صلاة الليل في البيت، و علي استحباب تعيين موضع مخصوص لذلك، و أن يكون معه غيره، و يكون ذلك الغير ممن لا يحتشم منه.

117- عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال: من قال في وتره اذا أوتر أستغفر الله و أتوب اليه سبعين مرة و واظب علي ذلك حتي تمضي سنة كتبه الله عنده



[ صفحه 242]



من المستغفرين بالاسحار، و وجبت له المغفرة من الله عزوجل.

118- عن الصادق عليه السلام انه سئل عن رجل من صلحاء مواليه شكا ما يلقي من النوم و قال: اني اريد القيام لصلاة الليل فيغلبني النوم، حتي أصبح فربما قضيت صلاة الليل في الشهر المتتابع و الشهرين، فقال أبوعبدالله عليه السلام قرة عين له والله، و لم يرخص له في الوتر اول الليل، و قال: الوتر قبل الفجر.

119- و عنه عليه السلام في قول الله عزوجل: (و الشفع و الوتر) قال: الشفع الركعتان و الوتر الواحدة التي يقنت فيها.

و قال: يسلم من الركعتين و يأمر ان شاء و ينهي و يتكلم بحاجته و يتصرف فيها ثم يوتر بعد ذلك بركعة واحدة يقنت بعد الركوع، و يجلس و يتشهد و يسلم ثم يصلي ركعتين جالسا و لا يصلي بعد ذلك صلاة حتي يطلع الفجر، فيصلي ركعتي الفجر.

120- قال الصادق عليه السلام: من استغفر الله في الوتر سبعين مرة كتبه الله عنده من المستغفرين بالاسحار.

121- عن الصادق عليه السلام قال: من قال في وتره (أستغفر الله و أتوب اليه) سبعين مرة و هو قائم و واظب علي ذلك حتي يمضي له سنة كتب عنده تعالي من المستغفرين بالاسحار و وجبت له الجنة.

122- عنه عليه السلام من قال آخر قنوته في الوتر: (أستغفر الله و أتوب اليه) مائة مرة أربعين ليلة كتبه الله من المستغفرين بالاسحار.



[ صفحه 243]



123- عن ابن سنان قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: صلاة الليل ثلاث عشر ركعة: منها ركعتا الغداة الركعتان اللتان عند الفجر، و كان رسول الله صلي الله عليه و آله يصلي قبل طلوع الفجر.

عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام:

قول الله تبارك و تعالي: (و المستغفرين بالاسحار).

قال: استغفر رسول الله صلي الله عليه و آله في وتره سبعين مرة.

124- عن مفضل بن عمر قال: قلت لابي عبدالله عليه السلام: جعلت فداك تفوتني صلاة الليل فأصلي الفجر فلي أن أصلي بعد صلاة الفجر ما فاتني من الصلاة و أنا في صلاة قبل طلوع الشمس؟

قال: نعم، و لكن لا تعلم به أهلك فيتخذونه سنة فيبطل قول الله عزوجل (والمستغفرين بالاسحار).

بيان: يدل علي جواز ايقاع قضاء النوافل بعد صلاة الفجر، و هو المشهور لانها ذات سبب، و عدم لعلام الاهل لعدم جرأتهم علي ترك صلاة الليل في وقتها، و يدل علي جواز اخفاء بعض الاحكام اذا تضمن اظهارها مفسدة.

عن ابن سنان قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الوتر ما يقرء فيهن جميعا قال: بقل هو الله أحد قلت: في ثلاثتهن؟

قال: نعم.

125- عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن القراءة



[ صفحه 244]



في الوتر قال: كان بيني و بين أبي باب فكان اذا صلي يقرء في الوتر بقل (هو الله أحد) في ثلاثتهن، و كان يقرء قل هو الله أحد فاذا فرغ منها قال: كذلك الله ربي.

126- عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله يقوم من الليل مرارا، و ذلك أشد القيام، كان اذا صلي العشاء الآخرة أمر بوضوئه و سواكه فوضع عند رأسه مخمرا ثم يرقد ما شاء الله، ثم يقوم فيستاك و يتوضؤ و يصلي أربع ركعات، ثم يرقد ما شاء الله ثم يقوم فيتوضؤ و يستاك و يصلي أربع ركعات يفعل ذلك مرارا حتي اذا قرب الصبح أوتر بثلاث ثم صلي ركعتين جالسا.

و كان كلما قام قلب بصره في السماء ثم قرء الآيات من سورة آل عمران (ان في خلق السموات و الارض) الي قوله: (لا تخلف الميعاد) ثم يقوم اذا طلع الفجر فيتطهر و يستاك و يخرج الي المسجد فيصلي ركعتي الفجر و يجلس الي أن يصلي الفجر.

127- عن جعفر بن محمد أنه قال: كان أبي رضوان الله عليه اذا قام من الليل أطال القيام، و اذا ركع أو سجد أطال حتي يقال: انه قدم نام، فما يفجأنا منه الا و هو يقول: (لا اله الا الله حقا حقا، سجدت لك يا رب تعبدا و رقا يا عظيم ان عملي ضعيف فضاعفه، يا كريم يا جبار، اغفر لي ذنوبي و جرمي، و تقبل عملي، يا جبار يا كريم اني أعوذ بك أن أخيب أو أحمل جرما).

توضيح: اعلم أن الاصحاب ذهبوا الي أن صلاة الليل كلما كانت أقرب



[ صفحه 245]



من الفجر فهو افضل و نقل في المعتبر و المنتهي اجماع الاصحاب، و يدل عليه بعض الاخبار، و قد دلت أخبار كثيرة علي أن النبي صلي الله عليه و آله و الائمة عليهم السلام كانوا يشرعون في صلاة الليل بعد نصف الليل بلا فصل كثير، و يؤكدها كثير من الروايات الدالة علي فضيلة ذلك الوقت، و أنها ساعة الاستجابة.

128- روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: من كانت له الي الله تعالي حاجة فليقم جوف الليل، و يغتسل و ليلبس اطهر ثيابه، وليأخذ قلة جديدة ملاي من ماء و يقرء عليها انا أنزلناه في ليلة القدر عشر مرات، ثم يرش حول مسجده و موضع سجوده، ثم يصلي ركعتين يقرء فيهما الحمد و انا أنزلناه في ليلة القدر في الركعتين جميعا ثم يسال حاجته فانه حري أن تقضي انشاء الله تعالي.

129- قال الصادق عليه السلام: اذا أردت أن تقوم الي صلاة الليل فقل: اللهم اني أتوجه اليك بنبيك نبي الرحمة، و آله، و اقدمهم بين يدي حوائجي، فاجعلني بهم وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين، اللهم ارحمني بهم، و لا تعذبني بهم، و لا تضلني بهم، و ارزقني بهم، و لا تحرمني بهم، واقض لي حوائجي للدنيا و الآخرة انك علي كل شي ء قدير و بكل شي ء عليم.

بيان: (بنبيك) أي مستشفعا به (و لا تعذبني بهم) اي بمخالفتهم و عداوتهم، و يحتمل القسم في الجميع و ان كان بعيدا.

130- قال الصادق عليه السلام: من طلب العافية فليقل في السجدة الثانية من الركعتين الاوليين من صلاة الليل و ذكر نحوه.



[ صفحه 246]



131- عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي بن الحسين عليه السلام قال: كان من دعائه بعد صلاة الليل: الهي و سيدي هدأت العيون، و غارت النجوم، و سكنت الحركات من الطير في الوكور، و الحيتان في البحور، و أنت العدل الذي لا يجور، و القسط الذي لا تميل، و الدائم الذي لا يزول، أغلقت الملوك أبوابها، و دارت عليه حراسها، و بابك مفتوح لمن دعاك، يا سيدي، و خلا كل حبيب بحبيبه، و أنت المحبوب الي.

الهي اني و ان كنت عصيتك في أشياء أمرتني بها، و أشياء نهيتني عنها، فقد أطعتك في أحب الأشياء اليك، آمنت بك لا اله الا انت وحدك لا شريك لك منك علي لا مني عليك.

الهي عصيتك في اشياء امرتني بها و أشياء نهيتني عنها لاحد مكابرة و لا معاندة، و لا استكبار و لا جحود لربوبيتك، و لكن استفزني الشيطان بعد الحجة، و المعرفة و البيان، لا عذر لي فاعتذر، فان عذبتني فبذنوبي، و بما أنا أهله، و ان غفرت لي فبرحمتك، و بما أنت أهله، أنت أهل التقوي و أهل المغفرة و أنا من أهل الذنوب و الخطايا، فاغفر لي، فانه لا يغفر الذنوب الا أنت، يا أرحم الراحمين، و صلي الله علي محمد و آله أجمعين.

132- عن أبي عبدالله عليه السلام أنه سئل عن قول الله عزوجل: (و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا).

قال: هو الركعتان قبل صلاة الفجر.

133- عن سليمان بن خالد قال: سألته عما أقول اذا اضطجعت علي يميني



[ صفحه 247]



بعد ركعتي الفجر، فقال أبوعبدالله عليه السلام: اقرء الخمس آيات من آل عمران الي انك لا تخلف الميعاد، و قل: استمسكت بعروة الله الوثقي التي لا انفصام لها، و اعتصمت بحبل الله المتين، و أعوذ بالله من شر فسقة العرب و العجم.

آمنت بالله، و توكلت علي الله، ألجأت ظهري الي الله، فوضت أمري الي الله، و من يتوكل علي الله فهو حسبه ان الله بالغ أمره قد جعل الله لكل شي ء قدرا، حسبي الله و نعم الوكيل، اللهم من أصبحت حاجته الي مخلوق فان حاجتي و رغبتي اليك، الحمد لرب الصباح الحمد لفالق الاصباح ثلاثا.

134- عن الصادق عليه السلام: من قرء التوحيد احدي و عشرين مرة في دبر ركعتي الفجر، بني الله تعالي له بيتا في الجنة، و من قرأها مائة بني الله تعالي له مسكنا في الجنة ثم قل: سبحان ربي العظيم و بحمده استغفر الله ربي و أتوب اليه و أسأله من فضله ثم صل علي النبي صلي الله عليه و آله مائة مرة، ذكر ذلك السيد بن طاوس رحمة الله عليه قال: و اسجد عقيبهما سجدتي الشكر و تدعو فيها لاخوانك، فتقول: اللهم رب الفجر الي آخر ما مر برواية الشيخ.

135- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: مروة الحضر قراءة القرآن، و مجالسة العلماء، و النظر في الفقه، و المحافظة علي الصلاة في الجماعات الخبر.

136- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: انما جعل الجماعة و الاجتماع الي الصلاة لكي يعرف من يصلي ممن لا يصلي، و من يحفظ مواقيت الصلاة ممن يضيع و لولا ذلك لم يمكن أحدا أن يشهد علي أحد بصلاح، لان من لم



[ صفحه 248]



يصل في جماعة فلا صلاة له بين المسلمين، لان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: لا صلاة لمن لم يصل في المسجد مع المسلمين الا من علة.

بيان: (ولولا ذلك) أي لو لم يحضروا الآن الجماعة بعد تأكده، لا أنه لو لم يفرد أولا كان كذلك.

137- عن عبدالله بن سنان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: الصلاة في الجماعة تفضل علي صلاة المفرد بثلاث و عشرين درجة، تكون خمسا و عشرين صلاة.

138- عن السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من صلي الغداة و العشاء الآخرة في جماعة فهو في ذمة الله فمن ظلمه فانما ظلم الله، و من حقره فانما يحقر الله.

بيان: في أكثر نسخ الحديث «و من حقر» بالحاء المهملة و القاف من التحقير، و في بعضها بالخاء المعجمة و الفاء من الخفر و هو نقض العهد، يعني لما كان في أمان الله فنقض عهده نقض عهد الله تعالي.

139- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من خلع جماعة المسلمين قدر شبر خلع ربقة الايمان من عنقه.

بيان: الظاهر أن المراد هنا ترك امام الحق، و ان أمكن شموله لترك الجماعة أيضا.

140- عن زريق الخلقاني قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: رفع الي



[ صفحه 249]



أميرالمؤمنين عليه السلام بالكوفة أن قوما من جيران المسجد لا يشهدون الصلاة جماعة في المسجد فقال عليه السلام ليحضرن معنا صلاتنا جماعة، أو ليتحولن عنا، و لا يجاورونا و لا نجاورهم.

141- عن زريق قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: صلاة الرجل في منزله جماعة تعدل أربعا و عشرين صلاة، و صلاة الرجل جماعة في المسجد تعد ثمانيا و أربعين صلاة مضاعفة في المسجد، و ان الركعة في المسجد الحرام ألف ركعة في سواه من المساجد، و ان الصلاة في المسجد فردا بأربع و عشرين صلاة، و الصلاة في منزلك فردا هباء منثور، لا يصعد منه الي الله تعالي شي ء، و من صلي في بيته جماعة رغبة عن المساجد فلا صلاة له و لا لمن صلي معه الا من علة تمنع من المسجد.

142- عن أبي عبدالله عليه السلام، عن أميرالمؤمنين عليه السلام بلغه أن قوما لا يحضرون الصلاة في المسجد فخطب فقال: ان قوما لا يحضرون الصلاة معنا في مساجدنا، فلا يؤكلوا و لا يشاربونا و لا يشاورونا و لا يناكحونا، و لا يأخذوا من فيئنا شيئا أو يحضروا معنا صلاتنا جماعة، و اني لاوشك أن آمر لهم بنار تشعل في دورهم، فاحرقها عليهم، أو ينتهون.

قال: فامتنع المسلمون عن مؤاكلتهم و مشاربتهم و مناكحتهم حتي حضروا الجماعة مع المسلمين.

143- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ان قوما جلسوا عن حضور الجماعة فهم



[ صفحه 250]



رسول الله صلي الله عليه و آله أن يشعل النار في دورهم حتي خرجوا و حضروا الجماعة مع المسلمين.

بيان: ظاهر هذا الخبر و أمثاله وجوب الجماعة في اليومية، و لم ينقل عن أحد من علمائنا به.

و خالف فيه أكثر العامة فقال بعضهم: فرض علي الكفاية في الصلوات الخمس، و قال آخرون: انها فرض علي الاعيان، و قال بعضهم: انها شرط في الصلاة تبطل بفواتها، و لذا أول أصحابنا هذه الاخبار فحملوها تارة علي الجماعة الواجبة كالجمعة، و اخري علي ما اذا تركها استخفافا، و ربما يقال العقوبة الدنيوية لا تنافي الاستحباب، كالقتل علي ترك الاذان، و لا يخفي ضعفه، اذا لا معني للعقوبة علي ما لا يلزم فعله، و لا يستحق تاركه الذم و اللؤم كما فسر أكثرهم الواجب به، و القول بأنه كان واجبا في صدر الاسلام فنسخ أو كان الحضور مع امام الاصل واجبا - فمع أن أكثر الاخبار لا يساعدهما - لم أر قائلا بهما أيضا، و بالجملة الاحتياط يقتضي عدم الترك الا لعذر، و ان كان بعض الاخبار يدل علي الاستحباب، و كفي بفضلها أن الشيطان لا يمنع من شي ء من الطاعات منعها و طرق لهم في ذلك شبهات من جهة العدالة و نحوها، اذ لا يمكنهم انكارها و نفيها رأسا، لان فضلها من ضروريات الدين، أعاذنا الله و اخواننا المؤمنين من وساوس الشياطين.

144- عن جعفر بن محمد عليهماالسلام أنه قال: أتموا الصفوف و لا يضر أحدكم أن يتأخر اذا وجد ضيقا في الصف الاول، فيتم الصف الذي خلفه، و ان



[ صفحه 251]



رأي خللا أمامه فلا يضره أن يمشي منحرفا - ان تحرف عنه - حتي سده يعني و هو في الصلاة.

بيان: أكثر هذه الاخبار مذكورة في الكتب المشهورة، و قال في النهاية فيه: لو يعلمون ما في العشاء و الفجر لاتوهما ولو حبوا: الحبو أن يمشي علي يديه و ركبتيه أواسته، و حبا الصبي اذا زحف علي استه، و في القاموس: الغلام: الطار الشارب و الجمع أغلمة و غلمة انتهي قوله صلي الله عليه و آله: المؤمن وحده جماعة قال الصدوق (ره): لانه متي أذن و أقام صلي خلفه صفان من الملائكة، و متي أقام و لم يؤذن صلي خلفه صف واحد انتهي.

و قال الوالد قدس سره: لما كان صلاة المؤمن الكامل غالبا مع حضور القلب، فيكون قلبه بمنزلة الامام، و حواسه الباطنة و الظاهرة و قواه و جوارحه بمنزلة المقتدين كما قال صلي الله عليه و آله: لو خشع قلبه لخشعت جوارحه.

و قال الشهيد (ره): المراد به ادراك فضيلة الجماعة عند تعذرها، و يؤيد الاول ما سيأتي في خبر ابن مسعود.

قوله: (الا باستهام) أي الا بأن نازعه الناس فأقرعوا فخرج القرعة باسمه، قال في النهاية فيه: اذهبا فتوخيا ثم استهما أي اقترعا ليظهر سهم كل واحد منكما.

145- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: الرجل يقرء القرآن أيجب علي من سمعه الانصات له و الاستماع؟

قال: نعم اذا قري ء عندك القرآن وجب عليك الانصات و الاستماع.



[ صفحه 252]



146- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من صلي خمس صلوات في اليوم و الليلة في جماعة، فظنوا به خيرا و أجيزوا شهادته.

147- قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام: أول جماعة كانت أن رسول الله صلي الله عليه و آله كان يصلي و أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام معه اذ مر به أبوطالب و جعفر معه فقال: يا بني صل جناح ابن عمك فلما أحس رسول الله تقدمهما و انصرف أبوطالب مسرورا الي أن قال: فكانت أول جماعة جمعت ذلك اليوم.

بيان: صل جناح ابن عمك أي تمم جناحه، فان عليا عليه السلام بمنزلة أحد الجناحين، فكن جناحه الآخر، و القراءة بالتشديد بعيدة، و الخبر يدل علي أنه يستحب للامام أن يتقدم اذا تعدد المأموم، و قال العلامة في المنتهي: لو أم اثنين فوقف الي جنبه أخرهما الامام، و قال أبوحنيفة: بل يتقدم هو، لنا أن النبي صلي الله عليه و آله أخرج جابر و جبارا عن جنبيه، و جعلهما خلفه، و لانه الاصل في الصلاة فكره له الاشتغال بما ليس من الصلاة بخلاف المأموم انتهي، و هذه الرواية أقوي و رواية جابر عامية، و يمكن الجمع بحملها علي قبل الصلاة، و هذا علي ما اذا حدث في أثنائهما.

148- عن الصادق عليه السلام: الصلاة خلف العالم بألف ركعة، و خلف القرشي بمائة، و خلف العربي خمسون، و خلف المولي خمس و عشرون.

149- عن الصادق عليه السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: لا صلاة لمن لا يصلي في المسجد مع المسلمين الا لعلة، و لا غيبة لمن صلي في بيته و رغب عن



[ صفحه 253]



جماعتنا، و من رغب عن جماعة المسلمين سقط عدالته و وجب هجرانه، و ان رفع الي امام المسلمين أنذره و حذره، و من لزم جماعة المسلمين حرمت عليهم غيبته و ثبتت عدالته.

150- عن الصادق عليه السلام، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ان في الجنة غرفا يري ظاهرها من باطنها، و باطنها من ظاهرها، يسكنها من امتي من أطاب الكلام، و أطعم الطعام، و أفشا السلام، و صلي بالليل و الناس نيام.

فقال علي عليه السلام: يا رسول الله و من يطيق هذا من امتك؟

فقال: يا علي أو ما تدري ما اطابة الكلام؟ من قال: اذا أصبح و أمسي «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر» عشر مرات، و اطعام الطعام نفقة الرجل علي عياله، و أما الصلاة بالليل و الناس نيام فمن صلي المغرب و العشاء و الآخرة و صلاة الغداة في المسجد في جماعة فكأنما أحيا الليل كله، و افشاء السلام أن لا يبخل بالسلام علي أحد من المسلمين.

151- عن الصادق عليه السلام قال: صلي رسول الله الفجر فلما انصرف أقبل بوجهه علي أصحابه فسأل عن اناس هل حضروا؟

فقالوا: لا يا رسول الله.

فقال أغيب هم؟

قالوا: لا.



[ صفحه 254]



فقال: أما انه ليس من صلاة أشد علي المنافقين من هذه الصلاة و العشاء.

152- عن الصادق، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من سمع النداء في المسجد فخرج منه من غير علة فهو منافق الا أن يريد الرجوع اليه.

153- عن الصادق عليه السلام، عن آبائه قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ان ائمتكم وفدكم الي الله، فانظروا من توفدون في دينكم و صلاتكم.

بيان: الوافد القادم الوارد رسولا و قاصد الامير للزيارة و الاسترفاد و نحوهما، و الابل السابق للقطار، فعل الاولي و هو الاظهر المعني أنه رسول الي الله تعالي ليسأل و يطلب لهم الحاجة و المغفرة منه تعالي، و لا محالة يكون مثل هذا أفضل القوم و أعلمهم و أشرفهم، و قيل: المراد أنه وافد من الله سبحانه اليهم ليقرأ كلام الله عليهم، و لا يخفي بعده و توجيهه علي الاخيرين ظاهر.

154- عن الصادق عليه السلام أن التي تغير النعم البغي، و التي تورث الندم القتل، و التي تنزل النقم الظلم، و التي تهتك الستور شرب الخمر، و التي تحبس الرزق الزنا، و التي تعجل الفناء قطيعة الرحم، و التي ترد الدعاء و تظلم الهواء عقوق الوالدين.

قوله عليه السلام: (التي تهتك العصم) المراد به اما رفع حفظ الله و عصمته عن الذنوب التخلية بينه و بين الشيطان و النفس، و اما برفع ستره الذي ستره به



[ صفحه 255]



عن الملائكة و الثقلين كما في الاخبار أن الله تعالي يستر عبده بستر حتي اذا تمادي في المعاصي يقول الله تعالي ارفعوا الستر عنه فيفضحه ولو في جوف بيته، و يلعنه ملائكة السماء و الارض، و الحمل علي الاول أولي ليكون كشف الغطاء تأسيسا.

و الادلة الغلبة، و تغيير النعم ازالتها كما قال سبحانه: (ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم) و اظلام الهواء اما محمول علي الحقيقة، بأن تحدث منها الآيات السماوية التي توجبه.

أو علي المجاز فانه قد يعبر بذلك عن الشدائد العظيمة، فان الهواء قد اظلم في عينه لشدة ما لحقه من الهم و الحزن، و العثرة المرة من العثار في المشي، فاستعير للذنوب و الخطايا، و اقالة النادم هو أن يجيب المشتري المغبون المستدعي لفسخ البيع الي الفسخ فاستعمل في المغفرة لان العبد كأنه اشتري من الله العقوبة بذنبه، فصار مغبونا فيطلب الاقالة منه تعالي.

و الزلفي القرب، مفعول مطلق من غير لفظ الفعل، و في النهاية الجفاء البعد عن الشي ء يقال جفاه اذا بعد عنه و أجفاه اذا أبعده، و الجفا أيضا ترك الصلة و البر انتهي، فيمكن أن يقرء هنا علي بناء الافعال أيضا و بناء المجرد أظهر.

155- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما من مؤمن يقترف في يوم أو ليلة أربعين كبيرة يقول و هو نادم «أستغفر الله الذي لا اله الا هو الحي القيوم



[ صفحه 256]



بديع السموات و الارض ذا الجلال و الاكرام و أسئله أن يتوب علي «الا غفرها الله له، ثم قال: و لا خير فيمن يقارف في كل يوم أو ليلة أربعين كبيرة ليلة أربعين كبيرة.

بيان: في الكافي (أكثر من أربعين) أي انما خصصنا بالاربعين لان من أتي بأكثر منها لا ينفعه هذا الدعاء، أو لا يوفقه لتلاوته، و علي ما في الخصال لعل الغرض عدم جرءة الناس علي الكبائر اتكالا علي هذا الاستغفار، فلعله لا يوفق لذلك و ما في الكافي أظهر، و فيه بعد هشام بن سالم (عمن ذكره) و في الدعاء (و أن يصلي علي محمد و آل محمد، و أن يتوب علي).

156- عن محمد بن مسلم عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت جعلت فداك: مالنا نشهد علي من خالفنا بالكفر و بالنار و لا نشهد علي أنفسنا و لا علي أصحابنا أنهم في الجنة؟

فقال: من ضعفكم، اذا لم يكن فيكم شي ء من الكبائر، فاشهدوا أنكم في الجنة، قلت: أي شي ء الكبائر؟

فقال: أكبر الكبائر الشرك، و عقوق الوالدين، و التعرب بعد الهجرة، و قذف المحصنة، و الفرار من الزحف، و أكل مال اليتيم ظلما، و الربا بعد البينة، و قتل المؤمن...

و قد وقع في الاخبار في خصوص بعض، أنها كبائر كالغناء و الحيف في الوصية و الكذب علي الله و رسوله و الائمة عليهم السلام، و معونة الظالمين، و غيرها.

و اختلف أيضا في معني الاصرار علي الصغائر فقيل: هو الاكثار منها



[ صفحه 257]



سواء كان من نوع واحد أو من أنواع مختلفة، و قيل: المداومة علي نوع واحد منها، و نقل بعضهم قولا بأن المراد به عدم التوبة و هو ضعيف.

و قسم بعض علمائنا الاصرار الي فعلي و حكمي فالفعلي هو الدوام علي نوع واحد منها بلا توبة أو الاكثار من جنسها بلا توبة، والحكمي هو العزم علي فعل تلك الصغيرة بعد الفراغ منها.

و هذا مما ارتضاه جماعة من المتأخرين، والنص خال عن بيان ذلك، لكن الانسب بالمعني اللغوي المداومة علي نوع واحد منها و العزم علي المعاودة اليها، قال الجوهري: أصررت علي الشي ء أي أقمت و دمت، و قال في النهاية: أصر علي الشي ء يصر اصرارا اذا لزمه و داومه و ثبت عليه، و في القاموس أصر علي الامر لزم، و أما الاكثار من الذنوب و ان لم يكن من نوع واحد بحيث يكون ارتكابه للذنب أكثر من اجتنابه عنه، اذا عن له من غير توبة، فالظاهر أنه قادح في العدالة بلا خلاف في ذلك بينهم.

و في كون العزم علي الفعل بعد الفراغ منه قادحا فيه محل اشكال، لكن روي الكليني عن جابر، عن أبي جعفر عليه السلام في قول الله عزوجل (و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون) قال: الاصرار أن يذنب الذنب و لا يستغفر، و لا يحدث نفسه بتوبة، فذلك الاصرار.

و الحديث المشهور «لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار» يومي الي أن الاصرار يحصل بعدم الاستغفار، بقرينة المقابلة، و في العرف يقال: فلان مصر علي هذا الامر اذا كان عازما علي العود اليه، فالقول بكون العزم



[ صفحه 258]



داخلا في الاصرار لا يخلو من قوة.

و المشهور لا سيما بين المتأخرين اعتبار المروة في الامامة و الشهادة، و لا شاهد له من جهة النصوص، و في ضبط معناها عبارات لهم متقاربة المعني، و حاصلها مجانبة ما يؤذن بخسة النفس، و دناءة الهمة من المباحات و المكروهات، و صغائر المحرمات التي لا تبلغ حد الاصرار كالاكل في الاسواق و المجامع، في أكثر البلاد، و البول في الشوارع المسلوكة، و كشف الرأس في المجامع، و تقبيل أمته و زوجته في المحاضر و لبس الفقيه لباس الجندي، و الاكثار من المضحكات، و المضايقة في اليسير التي لا تناسب حاله، و يختلف ذلك بحسب اختلاف الاشخاص و الاعصار و الامصار والعادات المختلفة.

و الحق أن ما لم يخالف ذلك الشرع و لم يرد فيه نهي لا يقدح في العدالة، و لا دليل عليه، و ليس في الاخبار منه أثر، بل ورد خلافه في أخبار كثيرة، و من كان أشرف من رسول الله صلي الله عليه و آله و كان يركب الحمار العاري و يردف خلفه، و يأكل ماشيا الي الصلاة، كما روي، و كأنهم اقتفوا في ذلك أثر العامة فانها مذكورة في كتبهم، و لذا لم يذكر المحقق - ره - ذلك في معناها، و أعرض منه كثير من القدماء و المتأخرين.

و لا يعتبر في العدالة الاتيان بالمندوبات الا أن يبلغ تركها حدا يؤذن بقلة المبالات بالدين، كترك المندوبات أجمع، قال الشهيد الثاني: ولو اعتاد ترك صنف منها كالجماعة و النوافل و نحو ذلك، فكترك الجميع لاشتراكها في



[ صفحه 259]



العلة المقتضية لذلك نعم لو تركها أحيانا لم يضر.

و اذا زالت العدالة بارتكاب ما يقدح فيها فتعود بالتوبة بغير خلاف ظاهرا، و كذلك من حد في معصية ثم تاب رجعت عدالته و قبلت شهادته، و نقل بعض الاصحاب اجماع الفرقة علي ذلك، و لعل الاشهر أنه لا يكفي في ذلك مجرد اظهار التوبة، بل لابد من الاختبار مدة يغلب معه الظن بأنه صادق في توبته.

و من الاصحاب من اعتبر اصلاح العمل، و أنه يكفي في ذلك عمل صالح و لو تسبيح أو ذكر، و منهم من اكتفي في ذلك بتكرر اظهار التوبة و الندم.

157- عن الصادق عليه السلام قال: اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له و لا غيبة.

158- عن الصادق، عن أبيه عليهماالسلام قال: ثلاثة ليس لهم حرمة، وعد منهم الفاسق المعلن الفسق.

159- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: من أذنب ذنبا فعلم أن الله مطلع عليه ان شاء عذبه و ان شاء غفر له و ان لم يستغفر.

160- و عن أبان بن تغلب قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: ما من عبد أذنب ذنبا فندم عليه الا غفر الله له قبل أن يستغفر.

161- عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ان الله يحب المفتن التواب.

162- و عن عمرو بن جميع قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: من جاءنا يلتمس



[ صفحه 260]



الفقه و القرآن و تفسيره فدعوه، و من جاءنا يبدي عورة قد سترها الله تعالي فنحوه.

فقال رجل من القوم: جعلت فداك والله اني لمقيم علي ذنب منذ دهر اريد أن أتحول عنه الي غيره، فما أقدر عليه.

فقال له: ان كنت صادقا فان الله يحبك، و ما يمنعه أن ينقلك عنه الي غيره الا لكي تخافه.

163- عن أبي جعفر الثاني، عن أبيه، عن جده موسي عليهم السلام أن الصادق عليه السلام قال لعمرو بن عبيد: أكبر الكبائر الاشراك بالله، ثم اليأس من روح الله، ثم الامان من مكر الله، و عقوق الوالدين، و قتل النفس التي حرم الله الا بالحق، و قذف المحصنة، و أكل مال اليتيم، والفرار من الزحف، و أكل الربوا، و السحر، و الزنا، و اليمين الغموس، و الغلول، و منع الزكاة المفروضة، و شهادة الزور، و كتمان الشهادة، و ترك الصلاة متعمدا أو شي ء مما فرض الله و نقض العهد، و قطيعة الرحم.

164- عن علقمة بن محمد قال: قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام و قد قلت له: يا ابن رسول الله أخبرني عمن تقبل شهادته و من لا تقبل، فقال: يا علقمة كل من كان علي فطرة الاسلام جازت شهادته.

قال: فقلت له: تقبل شهادة مقترف بالذنوب؟

فقال: يا علقمة لو لم تقبل شهادة المقترفين للذنوب، لما قبلت الا شهادات الانبياء و الاوصياء عليهم السلام لانهم هم المعصومون دون ساير الخلق، فمن لم تره



[ صفحه 261]



بعينك يرتكب، أو لم يشهد عليه بذلك شاهدان فهو من أهل العدالة و الستر، و شهادته مقبولة، و ان كان في نفسه مذنبا و من اغتابه بما فيه فهو خارج عن ولاية الله عزوجل، داخل في ولاية الشيطان - و لقد حدثني أبي، عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من اغتاب مؤمنا بما فيه لم يجمع الله بينهما في الجنة أبدا، و من اغتاب مؤمنا بما ليس فيه انقطعت العصمة بينهما، و كان المغتاب في النار خالدا فيها و بئس المصير الي آخر ما مر في كتاب الايمان و الكفر.

165- عن الصادق عليه السلام قال: اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له و لا غيبة.

166- روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: صم يوم الاربعا و الخميس و الجمعة فاذا كان يوم الجمعة اغتسل و البس ثوبا جديدا ثم اصعد الي أعلا موضع في دارك أو ابرز مصلاك في زاوية من دارك و صل ركعتين تقرأ في الاولي الحمد و قل هو الله أحد، و في الثانية الحمد و قل يا أيها الكافرون، ثم ارفع يديك الي السماء وليكن ذلك قبل الزوال بنصف ساعة و قل: اللهم اني ذخرت توحيدي اياك، و معرفتي بك و اخلاصي لك و اقراري بربوبيتك، و ذخرت ولاية من أنعمت علي بمعرفتهم من بريتك محمد و آله صلي الله عليه و آله ليوم فزعي اليك عاجلا و آجلا، و قد فزعت اليك و اليهم يا مولاي في هذا اليوم و في موقفي هذا، و سألتك مادتي من نعمتك و ازاحة ما أخشاه من نقمتك، و البركة لي في جميع ما رزقتنيه، و تحصين صدري من كل هم وجائحة،



[ صفحه 262]



و مصيبته في ديني و دنياي يا أرحم الراحمين.

ثم تصلي ركعتين تقرء في الاولي الحمد مرة و خمسين مرة قل هو الله أحد و في الثانية الحمد مرة و ستين مرة انا انزلناه في ليلة القدر، ثم تمد يديك و تقول: اللهم اني حللت بساحتك لمعرفتي بوحدانيتك و صمدانيتك، و أنه لا يقدر علي قضاء حوائحي غيرك و قد علمت يا رب أنه كلما تظاهرت نعمتك علي اشتدت فاقتي اليك، و قد طرقني هم كذا و كذا و أنت تكشفه، و أنت عالم غير معلم و واسع غير متكلف، فأسئلك باسمك الذي وضعته علي الجبال فاستقرت، و وضعته علي السماء فارتفعت، و اسئلك بالحق الذي جعلته عند محمد و آل محمد، و عند الائمة علي و الحسن و الحسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و الحسن و الحجة أن تصلي علي محمد و أهل بيته، و أن تقضي حاجتي و تيسر عسيرها و أن تكفيني مهماتها، فان فعلت فلك الحمد و المنة، و ان لم تفعل فلك الحمد غير جائر في حكمك و غير متهم في قضائك، و لا حائف في عدلك.

و تلصق خدك الايمن بالارض و تخرج ركبتيك حتي تلصقهما بالمصلي الذي صليت عليه، و تقول: اللهم ان يونس بن متي عبدك و نبيك دعاك في بطن الحوت و هو عبدك فاستجبت له، و أنا عبدك فاستجب لي كما استجبت له يا كريم يا حي يا قيوم يا لا اله الا انت برحمتك أستغيث فأعني الساعة الساعة الساعة يا كريم.

ثم تجعل خدك الايسر علي الارض و تفعل مثل ذلك ثم ترد جبهتك



[ صفحه 263]



و تدعو بما شئت ثم اجلس من سجودك وادع بهذا الدعاء.

اللهم سدد فقري بفضلك، و تغمد ظلمي بعفوك، و فرغ قلبي لذكرك، اللهم رب السموات السبع و ما بينهن و رب الارضين السبع و ما فيهن و رب السبع المثاني و القرآن العظيم، و رب جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، و رب الملائكة أجمعين و رب محمد خاتم النبيين و المرسلين و رب الخلق أجمعين أسئلك باسمك الذي به تقوم السموات و الارضون و به ترزق الانبياء و به أحصيت عدد الجبال و كيل البحار، و به ترسل الرياح و به ترزق العباد و به أحصيت عدد الرمال، و به تفعل ما تشاء و به تقول لكل شي ء كن فيكون أن تستجيب لي دعائي و أن تعطيني سؤلي و أن تعجل لي الفرج من عندك برحمتك في عافية و أن تؤمن خوفي في أتم نعمة و أعظم عافية، و أفضل الرزق و السعة و الدعة ما لم تزل تعودنيها يا الهي و ترزقني الشكر علي ما أبليتني و تجعل ذلك تاما أبدا ما أبقيتني حتي تصل ذلك بنعيم الاخرة.

اللهم بيدك مقادير الدنيا و الاخرة، و بيدك مقادير الموت و الحياة، و بيدك مقادير الليل و النهار، و بيدك مقادير الخذلان و النصر، و بيدك مقادير الغني و الفقر و بيدك مقادير الخير و الشر، فبارك لي في ديني و دنياي، و بارك لي في جميع أموري.

اللهم لا اله الا أنت وعدك حق و لقاؤك حق والساعة حق و الجنة حق و أعوذ بك من نار جهنم، و أعوذ بك من عذاب القبر و أعوذ بك من شر المحيا و شر الممات، و أعوذ بك من فتنة الدجال، و أعوذ بك من الكسل و العجز،



[ صفحه 264]



و أعوذ بك من البخل و الهرم، و أعوذ بك من مكاره الدنيا والاخرة.

اللهم قد سبق مني ما قد سبق من زلل قديم، و ما قد جنيت علي نفسي و أنت يا رب تملك مني ما لا أملك لنفسي و خلقتني يا رب و تفردت بخلقي و لم أك شيئا الا بك، و لست أرجو الخير الا من عندك، و لم أصرف عن نفسي سوءا قط الا ما صرفته عني، أنت علمتني يا رب ما لم أعلم، و رزقتني يا رب ما لم أملك و لم أحتسب و بلغت بي يا رب ما لم أكن أرجو، و أعطيتني يا رب ما قصر عنه أملي، فلك الحمد كثيرا، يا غافر الذنب اغفرلي و أعطني في قلبي من الرضا ما يهون علي بوائق الدنيا.

اللهم افتح لي اليوم يا رب الباب الذي فيه الفرج و العافية و الخير كله، اللهم افتح لي بابه و هيي ء لي سبيله و لين لي مخرجه، اللهم و كل من قدرت له علي مقدرة من خلقك، فخذ عني بقلوبهم و ألسنتهم و أسماعهم و أبصارهم و من فوقهم و من تحتهم و من بين أيديهم و من خلفهم و عن أيمانهم و عن شمائلهم، و من حيث شئت و كيف شئت و أني شئت حتي لا يصل الي واحد منهم بسوء، اللهم و اجعلني في حفظك و سترك و جوارك، عز جارك، و جل ثناؤك، و لا اله غيرك.

اللهم أنت السلام و منك السلام أسألك يا ذا الجلال و الاكرام فكاك رقبتي من النار، و أن تسكنني دار السلام، اللهم اني أسئلك من الخير كله عاجله و آجله ما علمت منه و ما لم أعلم، اللهم اني أسئلك خير ما أرجو و أعوذ بك من شر ما أحذر و أسألك أن ترزقني من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب.



[ صفحه 265]



اللهم اني عبدك ابن عبدك ابن أمتك و في قبضتك، ناصيتي بيدك، ماض في حكمك عدل في قضاؤك، أسئلك بكل اسم هو لك سميت به نفسك أو أنزلته في شي ء من كتبك، أو علمته أحدا من خلقك أو استأثرت به في علم الغيب عندك، أن تصلي علي محمد النبي الامي عبدك و رسولك و خيرتك من خلقك، و علي آل محمد، و أن تبارك علي محمد و آل محمد كما صليت و ترحمت و باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

و أن تجعل القرآن نور صدري و ربيع قلبي، و جلاء حزني، و ذهاب غمي و اشرح لي به صدري و يسر به أمري، و اجعله نورا في بصري و نورا في مخي و نورا في عظامي و نورا في عصبي و نورا في قصبي و نورا في شعري و نورا في بشري و نورا من فوقي و نورا من تحتي و نورا عن يميني و نورا عن شمالي و نورا في مطعمي و نورا في مشربي و نورا في محشري و نورا في قبري و نورا في حياتي و نورا في مماتي و نورا في كل شي ء مني حتي، تبلغني به الي الجنة.

يا نور يا نور السموات و الارض أنت كما وصفت نفسك في كتابك، و علي لسان نبيك و قولك الحق، تباركت و تعاليت، و قلت و قولك الحق «الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيي ء و لو لم تمسسه نار، و نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شي ء عليم «اللهم فاهدني



[ صفحه 266]



لنورك، و اهدني بنورك، و اجعل لي في القيمة نورا من بين يدي و من خلفي و عن يميني و عن شمالي تهديني به الي دار السلام يا ذا الجلال و الاكرام.

اللهم اني أسألك العفو و العافية في نفسي و أهلي و مالي و ولدي و كل ما أحب أن تلبسني فيه العفو و العافية، اللهم أقل عثرتي و آمن روعتي و احفظني من بين يدي و من خلفي و عن يميني و عن شمالي و من فوقي و من تحتي، و أعوذ بك أن اغتال من تحتي، اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شي ء قدير و رحمان الدنيا و الاخرة و رحيمهما، ارحمني و اغفر لي ذنبي، و اقض لي جميع حوائجي، و أسئلك بأنك ملك و أنك علي كل شي ء قدير، و أنك ما تشاء من أمر يكون، اللهم اني أسئلك ايمانا صادقا و يقينا ليس بعده كفر و رحمة أنال بها شرف الدنيا و الاخرة.

167- عن الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: من عرضت له حاجة الي الله تعالي صام الاربعاء و الخميس و الجمعة، و لم يفطر علي شي ء فيه روح، و دعا بهذا الدعاء قضي الله حاجته.

اللهم اني أسئلك باسمك الذي به ابتدعت عجائب الخلق في غامض العلم بجود جمال وجهك في عظيم عجيب خلق أصناف غريب أجناس الجواهر، فخرت الملائكة سجدا لهيبتك من مخافتك، فلا اله الا أنت، و أسألك باسمك الذي تجليت به للكليم علي الجبل العظيم، فلما بدا شعاع نور الحجب العظيمة أثبت معرفتك في قلوب العارفين بمعرفة توحيدك



[ صفحه 267]



فلا اله الا أنت و أسألك باسمك الذي تعلم به خواطر رجم الظنون بحقايق الايمان، و غيب عزيمات اليقين و كسر الحواجب و اغماض الجفون و ما استقلت به الاعطاف و ادارة لحظ العيون و الحركات و السكون فكونته مما شئت أن يكون مما اذا لم تكونه فكيف يكون فلا اله الا أنت، و أسألك باسمك الذي فتقت به رتق عقيم غواشي جفون حدق عيون قلوب الناظرين فلا اله الا أنت، و أسألك باسمك الذي خلقت به في الهواء بحرا معلقا عجاجا مغطمطا فحبسته في الهواء علي صميم تيار اليم الزاخر في مستفحلات عظيم تيار أمواجه علي ضحضاح صفاء الماء، فعزلج الموج فسبح ما فيه لعظمتك فلا اله الا أنت، و أسئلك باسمك الذي تجليت به للجبل فتحرك و تزعزع و استقزل و درج الليل الحلك و دار بلطفه الفلك فهمك فتعالي ربنا فلا اله الا أنت و أسئلك باسمك يا نور النور يا من بري ء الحور كدر منثور بقدر مقدور لعرض النشور لنقرة الناقور، فلا اله الا أنت، و أسألك باسمك يا واحد يا مولي كل أحد يا من هو علي العرش واحد أسئلك باسمك يا من لا ينام و لا يرام و لا يضام، و يا من به تواصلت الارحام أن تصلي علي محمد و أهل بيته.

ثم تسأل حاجتك فانها تقضي انشاء الله.

168- عن الشيخ جعفر بن سليمان القمي فيما رواه في كتابه كتاب ثواب الاعمال باسناده الي الصادق عليه السلام قال: من قرأ يوم الجمعة بعد فراغه من صلاة الجمعة و قبل أن يثني رجليه الحمد سبع مرات و قل أعوذ برب الفلق



[ صفحه 268]



سبع مرات و قل أعوذ برب الناس سبع مرات لم ينزل به بلية، و لم تصبه فتنة الي يوم الجمعة الاخري، فان قال: (اللهم اجعلني من أهل الجنة التي حشوها بركة، و عمارها الملائكة، مع نبينا محمد صلي الله عليه و آله و أبينا ابراهيم) جمع الله عزوجل بينه و بين ابراهيم في دار السلام، صلي الله علي محمد و ابراهيم و علي آلهما الطاهرين.

و من ذلك رواية اخري من أصل الشيخ المتفق علي علمه و ورعه و صلاحه محمد ابن أبي عمير رضي الله عنه فقال: ما هذا لفظه: عبدالله بن المغيرة عمن رواه عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قرأ يوم الجمعة حين يسلم و قبل أن يتربع الحمد سبع مرات و قل هو الله أحد سبع مرات و قل أعوذ برب الفلق سبع مرات و قل أعوذ برب الناس سبع مرات و آية الكرسي مرة، و آية السحرة التي في الاعراف مرة، و آخر براءة و آخر الحشر كفي ما بين الجمعة الي الجمعة.

169- عنه عليه السلام من قرأ يوم الجمعة بعد تسليمه من الظهر الحمد سبعا و القلاقل سبعا و آخر براءة لقد جاءكم رسول من أنفسكم السورة و خمس آيات من آل عمران ان في خلق السماوات و الارض الي قوله: لا تخلف الميعاد.

170- روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: من دهمه أمر من سلطان أو من عدو حاسد فليصم يوم الاربعا و الخميس و الجمعة، وليدع عشية الجمعة ليلة السبت و ليقل في دعائه: أي رباه أي سيداه أي سيداه أي أملاه أي رجاياه أي



[ صفحه 269]



عماداه أي كهفاه أي حصناه أي حرزاه أي فخراه، بك آمنت و لك أسلمت و عليك توكلت، و بابك قرعت و بفنائك نزلت و بحبلك اعتصمت و بك استغثت، و بك أعوذ و بك ألوذ و عليك أتوكل و اليك ألجأ و أعتصم، و بك أستجير في جميع أموري، و أنت غياثي و عمادي و أنت عصمتي و رجائي.

و أنت الله ربي لا اله الا أنت سبحانك و بحمدك عملت سوءا و ظلمت نفسي فصل علي محمد و آله و اغفر لي و ارحمني، و خذ بيدي و أنقذني و وفقني و اكفني و أكلاني و ارعني في ليلي و نهاري، و امسائي و اصباحي، و مقامي و سفري، يا أجود الاجودين و يا أكرم الأكرمين و يا أعدل الفاضلين و يا اله الاولين و الاخرين، و يا مالك يوم الدين، و يا أرحم الراحمين.

يا حي يا قيوم، يا حيا لا يموت، يا حي لا اله الا أنت بمحمد يا الله، بعلي يا الله، يا الله، بالحسن يا الله، بالحسين يا الله، بعلي يا الله، بمحمد يا الله.

قال الحسن بن محبوب فعرضته علي أبي الحسن عليه السلام فزادني فيه: بجعفر يا الله، بموسي يا الله، بعلي يا الله، بمحمد يا الله، بعلي يا الله، بالحسن يا الله، بحجتك و خليفتك في بلادك يا الله، صل علي محمد و آل محمد و خذ بناصيته من أخافه - و يسميه باسمه - و ذلل لي صعبه، و سهل لي قياده، ورد عني نافرة قلبه، و ارزقني خيره و اصرف عني شره، فاني بك اللهم أعوذ و ألوذ، و بك أثق و عليك أعتمد و أتوكل فصل علي محمد و آل محمد، و اصرفه عني فانك غياث المستغيثين و جار المستجيرين، و لجاء اللاجئين و أرحم الراحمين.



[ صفحه 270]



171- عن الصادق عليه السلام عوذة يوم الجمعة:

بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله، العلي العظيم، الله رب الملائكة و الروح و النبيين و المرسلين، و قاهر من في السماوات و الارضين، و خالق كل شي ء و مالكه، كف بأسهم و أعم أبصارهم و قلوبهم، و اجعل بيننا و بينهم حرسا و حجابا و مدفعا انك ربنا لا حول و لا قوة الا بك، عليك توكلنا و اليك أنبنا و أنت العزيز الحكيم، عاف فلان بن فلانة من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها و من شر ما سكن في الليل و النهار، و من شر كل سوء آمين يا رب العالمين، و صلي الله علي محمد نبي الرحمة و آله الطاهرين.

172- عن المفضل بن عمر قال: كنت و اسحاق ابن عمار و داود بن كثير الرقي و جماعة عند سيدنا أبي عبدالله عليه السلام فدخل اسماعيل ابن قيس فشكا الغم و الهم و كثرة الدين، فقال له عليه السلام: اذا كان يوم الخميس بعد الضحي فاغتسل و أت مصلاك و صل أربع ركعات تقرأ في كل ركعة فاتحة الكتاب و عشر مرات انا أنزلناه في ليلة القدر، فاذا سلمت تقول مائة مرة اللهم صل علي محمد و آل محمد، ثم ترفع يديك نحو السماء و تقول: يا الله يا الله يا الله، عشر مرات؛ ثم تحرك سبابتيك و تقول: يا رب يا رب حتي تنقطع النفس، ثم تبسط يديك تلقاء وجهك و تقول: يا الله يا الله عشر مرات، و تقول: يا أفضل من رجي و يا خير من دعي، و يا أجود من أعطي، و يا أكرم من سئل، و يا من لا يعز عليه ما يفعله، يا من حيث ما دعي أجاب، اللهم اني أسئلك بموجبات رحمتك، و أسمائك العظام، و بكل اسم لك عظيم، و أسئلك بوجهك الكريم،



[ صفحه 271]



و بفضلك القديم، و أسئلك باسمك الذي اذا دعيت به أجبت و اذا سئلت به أعطيت، و أسألك باسمك العظيم العظيم، ديان يوم الدين، محيي العظام و هي رميم، و أسئلك بأنك أنت الله لا اله الا أنت أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تيسر لي أمري و لا تعسر علي و تسهل لي مطلب رزقي من فضلك الواسع يا قاضي الحاجات يا قديرا علي ما لا يقدر عليه أحد غيرك، يا أرحم الراحمين و أكرم الاكرمين.

قال السيد: أقول: و زاد فيه أبوالفرج محمد بن أبي قرة رحمهما الله: اللهم اني أسئلك بقوتك و قدرتك و بعزتك و ما أحاط به علمك، أن تيسر لي من فضلك و حلال رزقك أوسعه و أعمه فضلا، و خيره عاقبة، يا رب.

روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: من كان له الي الله تعالي حاجة فليصل يوم الخميس أربع ركعات بعد الضحي بعد أن يغتسل، يقرأ في كل ركعة فاتحة الكتاب مرة و عشرين مرة انا أنزلناه و ساق الحديث نحو ما مر الي قوله و أكرم الاكرمين.


حضرت امام جعفر صادق


گروه نويسندگان مؤسسه ي در راه حق، ترجمه ي سيد احمد علي عابدي، فيض آباد، نوراسلام، 1405 ق / 1985 م، رقعي، 77 ص.


السمك غذاء الجميع


فكر الآن في كثرة نسله و ما خص به من ذلك، فإنك تري في جوف السمكة الواحدة من البيض ما لا يحصي كثرة، و العلة في ذلك أن يتسع لما يغتذي به من أصناف الحيوان، فإن أكثرها يأكل السمك، حتي أن السباع أيضا في حافات الآجام [1] عاكفة علي الماء أيضا كي ترصد السمك، فإذا مر بها خطفته، فلما كانت السباع تأكل السمك، و الطير يأكل السمك، و الناس يأكلون السمك، و السمك يأكل السمك كان من التدبير فيه أن يكون علي ما هو عليه من الكثرة.



[ صفحه 124]




پاورقي

[1] الآجام: جمع الجمع للأجمة، الشجر الكثير الملتف.


الدعاء يقرب البعيد


تفسيرالعياشي 2 / 154، ح 49: عن فضل بن أبي قرة قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

أوحي الله الي ابراهيم أنه سيولد لك.

فقال لسارة، فقالت: (ءألد و أنا عجوز) فأوحي الله اليه أنها ستلد و يعذب أولادها أربعمائة سنة بردها الكلام علي.

قال: فلما طال علي بني اسرائيل العذاب ضجوا و بكوا الي الله أربعين صباحا فأوحي الله الي موسي و هارون أن يخلصهم من فرعون، فحط عنهم سبعين و مائة سنة.

قال: فقال أبوعبدالله عليه السلام: هكذا أنتم لو فعلتم لفرج الله عنا فأما اذ لم تكونوا فان الأمر ينتهي الي منتهاه.


الغناء و تبعاته


[الخصال 1 / 24، ح 84: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير، عن مهران بن محمد، عن الحسن بن هارون قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

الغناء يورث النفاق و يعقب الفقر.


ثواب الصلوات


ثواب الأعمال 185، و جمال الأسبوع 236، فصل 26، و مكارم الأخلاق 312، ب 10، الفصل 3: أبي «ره» عن سعد بن عبدالله، عن سلمة بن الخطاب، عن اسماعيل بن جعفر، عن الحسن بن علي، عن أبيه، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اذا ذكر النبي صلي الله عليه و آله و سلم فأكثروا الصلاة عليه، فانه من صلي علي النبي



[ صفحه 57]



صلاة واحدة، صلي الله عليه ألف صلاة في ألف صف من الملائكة، و لم يسبق شي ء مما خلق الله الا صلي علي ذلك العبد لصلاة الله عليه و صلاة ملائكته، و لا يرغب عن هذا الا جاهل مغرور قد بري ء الله منه و رسوله.


الحكم العلمية


- «أطلبوا العلم و لو بخوض اللجج، و شق المهج».

قالوا: العلم نور يهتدي به أهل البصائر الي سواء السبيل، و العلم غذاء الروح يحييها و يمتعها و يرقي في مدارج الحياة السعيدة. و بالعلم تخلص الانسان من خشونة الحياة الجاهلية و عرف حدوده و نظم حياته و وسع أفقه، و أدرك مسؤوليته، و كسب حريته، و علم حقوقه في الحياة الكريمة. و بالعلم عرف الانسان ربه و اهتدي الي الدين الحنيف: قال تعالي: «انما يخشي الله من عباده العلماء» [فاطر: 28].



[ صفحه 286]



لأن العلماء قد اهتدوا الي سواء السبيل بنور علومهم فخافوا الله و كأنه يراهم في حركاتهم و سكناتهم، فكسبوا رضاه و اطمأنوا في حياتهم. و العلماء ورثة الأنبياء فبعد أن كسبوا رضوان الله كسبوا أيضا محبة الناس و احترامهم و تقديرهم، فكانوا مميزين في مجتمعهم جباههم عالية و أياديهم بيضاء و روائح أعمالهم عطرة جملها العطاء و جللها الثناء.

قال تعالي: «قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» [الزمر: 9] و قال الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة» و قال الامام علي عليه السلام: «اطلب العلم من المهد الي اللحد».

و هذا ما دفع بحفيده الي القول: اطلبوا العلم و لو بخبوض الجج و شق المهج. و بعد أن حرض الامام الصادق عليه السلام علي طلب العلم و بذل الجهود في تحصيله أكد علي كيفية تحصيله فقال:

- «ان هذا العلم عليه قفل و مفتاحه السؤال».

العلوم مسجونة في خزائن أصحابها و لا يمكن الحصول عليها الا بسؤال طلابها. فمن أراد المعرفة عليه بالسؤال، ولكن عليه أن يعرف كيف يسأل و من يسأل و ماذا يسأل؟ فطلاب العلم يأخذون علومهم من أصحابها المعروفين، و من مكامنها الصالحة. و علي العلماء أن يعلموا طلابهم لوجه الله ليفيدوا اخوانهم و يسعدوا مجتمعهم.

أما العالم الذي يعلم و يخبي ء مفاتيح علومه فكأنه لا يعلم و يصبح كالغني البخيل يكنز أمواله فلا يستفيد و لا يفيد.

و علينا أن نكون كما يريدنا الامام الصادق أنهارا فياضة تجري باستمرار لينهل منها كل المتعطشين لكسب العلوم بشتي أنواعها. فلا نبخل بسؤال ما نعلم، و لا نتذمر من أسئله الطالبين. نجيبهم برحابة صدر و نهتم بجميع أسئلتهم الكبيرة و الصغيرة حبا بهم و عطفا عليهم.

- «طلبة العلم علي ثلاثة أصناف: فاعرفهم بأعيانهم و صفاتهم:

1- صنف يطلبه للجهل و المراء.



[ صفحه 287]



2- و صنف يطلبه للاستطالة و الختل.

3- و صنف يطلبه للفقه و العقل.

فصاحب الجهل، و المراء متعرض للمقال في أندية الرجال يتذاكر العلم، وصفة الحلم، قد تسربل بالخشوع، و تخلي عن الورع فدق الله من هذه خيشومه. و صاحب الاستطالة و الختل: ذو خب و ملق، يستطيل علي مثله من أشباهه و يتواضع للأغنياء من دونه.

و صاحب الفقه و العقل ذو كآبة و حزن يعمل و يخشي، وجلا داعيا مشفقا علي شأنه، عارفا بأهل زمانه، مستوحشا من أوثق اخوانه».

التاريخ يعيد نفسه و ما كان في عصر الامام الصادق نجده اليوم في مجتمعنا نجد الناس مختلفين في نشأتهم و مواهبهم و أهدافهم. فمنهم من يطلب العلم ليتفاخر به و يقال عنه أنه من المتعلمين.

و صنف آخر يطلبه ليتميز به عن أقرانه و يظهر أمام أفراد مجتمعة متعاليا. و صنف ثالث يطلب العلم ليكتسب معرفة و ينور قلبه بالايمان، و يغذي فكره بالمعرفة العلمية يصلح بها نفسه و يفيد غيره من اخوانه مشفقا عليهم عارفا بأحوالهم، مستوحشا من أوثق العناصر فيهم.

- «العادة علي كل شي ء سلطان».

يقول علماء النفس العادة طبيعة ثانية، لأن من اعتاد علي شي ء ألفه و أحبه، و من أحب شيئا تعلق به و أصبح جزءا من كيانه لا يقدر علي تركه أو البعد عنه و بذلك تتسلط العادة علي نفسه و يصبح أسيرها.

و لا يخفي أن بعض العادات سيئة تؤذي صاحبها بعد أن تجرفه في تيارها و عندها قد يحاول الرجوع الي الشاطي ء فلا يقدر علي العبور.

و بعض العادات حسنة تفيد الانسان و ترفع من شأنه و تجعله محبوبا بين أفراد مجتمعه لا ينغص له عيش و لا يرفض له طلب و كأنه يفيدهم باحسان علي حد قول أبي الطيب المتنبي:



و قيدت نفسي في ذراك محبة

و من وجد الاحسان قيدا تقيدا



[ صفحه 288]



لكن صاحب الارادة القوية يحد من سلطان العادة عليه و يتحرر الي حد من السيطرة عليه. و مقاومة هوي النفس خلق من أخلاق الاسلام العظيم و قد عظم الله تعالي و نوه بشأن من يفلح في مقاومة هواه: «و أما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي، فان الجنة هي المأوي» [النازعات: 40 - 41].

- «لو يعلم السائل ما عليه من وزر ما سأل أحدا أحدا، و لو يعلم المسؤول اذا منع، ما منع أحد أحدا».

يذكر الامام الصادق عليه السلام السائل و المسؤول بما عليهم من واجبات تجاه أنفسهم فيقول للسائل: ان عليه وزرا كبيرا اذا سأل من غير حاجة، و كذلك علي المسؤول اذا امتنع عن العطاء و هو قادر عليه... و يقول عليه السلام للمسؤول أن يفتح باب خزائنه علي مصراعيها فلا يمتنع عن اجابة أي سائل بل يجيب بكل ما يعلم برحابة صدر و بشاشة وجه حبا بالعطاء. و بهذا تتكامل الحياة و يسعد الانسان.

-«من سأل من غير حاجة فكأنما يأكل الجمر».

- لأنه يتعود علي الكسل، و يكون عضوا عاطلا في المجتمع، و أكثر من هذا فهو بسؤاله يحرم المستحقين الذين يجب ان يتفقدهم الأغنياء. و قد أعطانا جميع الحالات للسائل و المسؤول و طريقة طرح السؤال، و أفاد بها جميع الخلق.

- ان الله يحب معالي الأمور و يكره سفاسفها».

فمن منا أراد العطاء عليه أن يعطي أفضل ما عنده من عطاء و أجود ما يعلم من المعارف. و لا يمكنه ذلك الا أن يتقن عمله اتقانا كاملا حتي يكون عطاؤه محمودا. و بذلك يكون الامام قد نبه المسلمين علي الجودة في صناعاتهم و اتقان أعمالهم و كأنه يذكرنا بحديث جده الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «من عمل منكم عملا فليتقنه» و لا ريب أن الاتقان هو أعلي درجات الأمور التي أحبها الله لعباده الصالحين.



[ صفحه 289]



- «القضاة أربعة: قاض قضي بالحق و هو لا يعلم أنه الحق فهو في النار.

و قاض قضي بالباطل و هو لا يعلم أنه باطل فهو في النار.

و قاض قضي بالباطل و هو يعلم أنه باطل فهو في النار.

و قاض قضي بالحق و هو يعلم أنه الحق فهو في الجنة.

المعرفة أمر ضروري لجميع القضاة و الأمر الضروري أيضا اقتران المعرفة مع الضمير الحي. فمن علم و لم يعلم أنه عالم فهو جاهل.

و من لا يعلم و لا يعلم أنه لا يعلم فهو في قمة الجهل، أما الذي يعلم و يعلم أنه يعلم فهو في قمة المعرفة و بذلك يكسب رضي الله و رضي الناس معا.


روحي كه در آدم دميده شد چه روحي بود؟ و چگونه دميده شد؟


1- احول گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي روحي كه در آدم دميده شد پرسيدم كه خدا مي فرمايد: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي) [1] «هنگامي كه كار آن (عنصر) را معتدل ساختم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم».

حضرت فرمود: آن روح مخلوق و آفريده است، و روحي كه در عيسي مي باشد نيز همان روح مخلوق است. [2] .

2- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (و نفخت فيه من روحي) «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟

فرمود: روح مانند باد متحرك است و براي آن روح ناميده شد كه نامش از



[ صفحه 106]



ريح (باد) مشتق است، و چون ارواح همجنس باد هستند روح را از لفظ ريح بيرون آورد.

و علت اينكه آن را به خود نسبت داد، زيرا كه آن را بر سائر ارواح برگزيد، چنانكه نسبت به يك خانه از ميان خانه ها فرموده: خانه ي من (و آن كعبه است) و نسبت به يك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظائر اينها و همه ي اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي حجر آيه ي 29.

[2] اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 1.

[3] اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 3.


حديث 124


4 شنبه

العلم حياة القلوب و مصابيح الابصار.

دانش، زندگي دل ها و چراغ هاي ديدگان است.

ورام، ج 2، ص 245


اخباره بالغائب 20


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: حدثني أبوالمفضل محمد ابن عبدالله قال: حدثنا محمد بن جعفر الزيات، عن محمد بن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير قال: قدم علينا رجل من أهل الشام، فعرضت عليه هذا الأمر فقبله، فدخلت عليه و هو في سكرات الموت فقال: يا أبابصير قد قلت ما قلت لي، فكيف لي بالجنة؟ فمات، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فابتدأني فقال: يا أبامحمد قد و الله و في لصاحبك بالجنة [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 124.


آزمايش براي شناخت فضيلت حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه عقل ندارد، اصلاح نمي شود و آدم بي عقل بي علم است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

مردي هزار درهم به وسيله ي من براي حضرت صادق عليه السلام فرستاد و گفت: مي خواهم امتياز و برتري آن حضرت را بر خاندانش بفهمم. تو پنج درهم پست و ناچيز در اين درهمها بگذار و پنج درهم صحيح از آنها بردار و در يقه ي پيراهنت بگذار تا فضيلت او را بشناسي؟ من خدمت آن حضرت رفتم و درهمها را تقديم كردم. آنها را باز كرد و آن پنج درهم را برداشت و فرمود: اين پنج درهم تو؛ پنج درهم ما را بده.



[ صفحه 212]




كتابه إلي المفضل إن الله ينصر دينه بمن يشاء


قال نصر بن الصّباح، رفعه، عن محمّد بن سنان [1] ، أن عدّة من أهل الكوفة كتبوا إلي الصّادق عليه السلام فقالوا: إنّ المفضّل يجالس الشّطار وأصحاب الحمام وقوماً يشربون الشّراب، فينبغي أن تكتب إليه وتأمره ألّا يجالسهم، فكتب إلي المفضّل كتاباً وختم ودفع إليهم، وأمرهم أن يدفعوا الكتاب من أيديهم إلي يد المفضّل.

فجاؤوا بالكتاب إلي المفضّل، منهم زرارة، وعبد الله بن بكير، ومحمّد بن مسلم. وأبو بصير، وحجر بن زائدة، ودفعوا الكتاب، إلي المفضّل ففكّه وقرأه، فإذا فيه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم، اشتر كذا وكذا واشتر كذا.

ولم يذكر قليلاً ولا كثيراً ممّا قالوا فيه. فلمّا قرأ الكتاب دفعه إلي زرارة، ودفع زرارة إلي محمّد بن مسلم حتّي أري الكتاب إلي الكلّ، فقال المفضّل: ما تقولون؟

قالوا: هذا مال عظيم حتّي ننظر ونجمع ونحمل إليك، لم ندرك إلّا نراك بعد ننظر في ذلك. وأرادوا الانصراف.

فقال المفضّل: حتّي تغدوا عندي، فحبسهم لغدائه، ووجه المفضّل إلي أصحابه الّذين سعوا بهم، فجاؤوا فقرأ عليهم كتاب أبي عبد الله عليه السلام، فرجعوا من عنده وحبس المفضّل هؤلاء ليتغدّوا عنده، فرجع الفتيان وحمل كلّ واحد منهم علي قدر قوته ألفاً وألفين وأقلّ وأكثر، فحضروا أو أحضروا ألفي دينار، وعشرة آلاف درهمٍ، قبل أن يفرغ هؤلاء من الغداء.

فقال لهم المفضّل: تأمروني أن أطرد هؤلاء من عندي، تظنّون إنّ الله تعالي يحتاج إلي صلاتكم وصومكم. [2] .



[ صفحه 98]




پاورقي

[1] راجع الكتاب: السّابع والسّتين.

[2] رجال الكشّي: ج2 ص619 ح592.


موافاة أصناف النبات في الوقت المشاكل لها


و انظر كيف صارت الأصناف توافي في الوقت المشاكل لها، من حمارة الصيف و وقدة الحر فتلقاها النفوس بانشراح و تشوق اليها، و لو كانت توافي الشتاء لوافقت من الناس كراهة لها و اقشعرارا منها مع ما يكون فيها من المضرة للأبدان. ألا تري أنه ربما ادرك شي ء من الخيار في الشتاء، فيمتنع الناس من أكله الا الشره الذي لا يمتنع من أكل ما يضره و يسقم معدته.


عظمت علمي و عملي امام صادق از زبان انديشمندان و علماء شيعه و اهل سنت


در باب عظمت علمي و عملي امام صادق عليه السلام شواهد فراواني وجود دارد و اين معنا مورد قبول دانشمندان تشيع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمي و اخلاقي آن حضرت سر تعظيم فرود مي آورند و برتري علمي او را مي ستودند.



[ صفحه 191]




السلطة و وضع الحديث


و ناهيك ما ابتدعه هؤلاء من الأحاديث حبا للدنيا بما يقربهم عند السلطان زلفي، لمخالفتهم الشرع و خروجهم عن سلطان العقل.

و هناك عناصر في الوضع من طراز آخر، و هم الذين قاموا بنصر مبادئهم في وضع الاحاديث علي لسان صاحب الرسالة بدون مبالاة.



[ صفحه 266]



فهذا نعيم بن حماد بن معاوية المتوفي سنة 227 ه كان ماهرا في وضع الحديث، متجرئا علي مقام صاحب الرسالة. قال الذهبي: و كان يضع الحديث في تقوية السنة، و حكايات في ثلب ابي حنيفة و كان صلبا في السنة.

و منهم أحمد بن عمرو بن مصعب بن بشر، كان من الوضاعين و من أهل السنة المجودين، و وضع بذلك كتبا في تقوية السنة كلها موضوعة منتشرة عند الخراسانيين في عصره، و كان معروفا في نصرة السنة بوضع الأحاديث الكاذبة عن الثقاة. [1] .

و منهم علي بن أحمد بن محمد بن عمر و كان شديد العصبية في السنة يضع الاحاديث في نصرتها. [2] .

و منهم أحمد بن عبدالله الانصاري كان من الوضاعين لنصرة السنة، و هو واضع الحديث عن ابن عمر مرفوعا في قوله تعالي: «يوم تبيض وجوه و تسود وجوه» قال: فاما الذين ابيضت وجوههم: أهل السنة و اما الذين اسودت وجوههم: أهل البدعة و غيرهم [3] و سيأتي الحديث عنهم في الاجزاء الآتية.

لقد كان خطر اولئك الدجالين عظيما جدا، فانهم تزلفوا لولاة الأمر بوضع الاحاديث، فاتخذوا منهم اعوانا علي حل مشاكل يعجزهم حلها بالقوة، ولكنهم جعلوا ما يضعونه وسيلة لتعزيز مركزهم أولا، و مقابلة خصومهم ثانيا، و اشغال الرأي العام ثالثا، و كان الأمر الذي يهمهم قبل كل شي ء هو أمر الشيعة الذين آثروا تضحية النفس علي الاذعان للخصم، و لم تربطهم معهم رابطة، ولم يعترفوا بصحة تلك الولاية الجائرة، فلا يصح لهم السكوت عن معارضتها و هم ظالمون لهذا المنصب، لذلك اتخذت السلطة معهم طرق المكر و الخداع و التمويه علي الناس، حتي بلغ بهم الأمر الي وضع الأحاديث بخروج الشيعة عن الاسلام كما مر بيانه، و هي تدل بمنطوقها علي تحليل دمائهم و معاملتهم معاملة الكفرة، و هيهات ان ينطبق لك علي الواقع، و رجال الامة لم يكونوا بتلك الدرجة من الانحاط و عدم المعرفة بحيث يجهلون الشيعة و ما لهم من الاثر في المجتمع الاسلامي، فقبول مثل تلك المنكرات أمر شاق يعصب تحقيقه و يبعد نجاحه، ولكن السلطة بذرت تلك البذرة في اذهان السواد و جعلت تتعهدها و تحسن رعايتها بيد علماء السوء، الذين اتخذوهم أعوانا في ساعة هم أحوج اليهم من السيف و الجند، فقوة فتكهم اثمرت الشحناء بين



[ صفحه 267]



أفراد المجتمع الاسلامي، و تركوها قرحة دامية في جسم الامة عجز رجال الاصلاح من علاجها حتي ايامنا هذه.

و قد كان اولئك الدجالون علي انواع في الوضع، و اختلاف في الغاية. فمنهم من يضع الحديث طمعا في الدنيا و تزلفا لولاة الأمر و هم الذين نعبر عنهم بلجنة الوضع، و اول من اتخذ ذلك معاوية بن ابي سفيان. [4] .

و منهم من كان يتعصب لمبدئه فيضع الحديث تقوية له، و مخالفة لخمصه و يعدون ذلك تدينا، و سينالون الجزاء عليه يوم الجزاء.

و منهم من يضع الحديث في نصرة مذهبه، و هؤلاء يرون الانتصار لمذهبهم انتصارا للحق و مقاومة للباطل، و زين لهم الشيطان أعمالهم فراحوا يضربون الأحاديث بمهارة في الضرب، و يخلقون الحكايات و القصص.

و يطول بنا الحديث اذا أردنا التوسع في البحث عن الوضاعين و الكذابين، و لعل لنا في الوقف متسعا فننشر اسماءهم، و قد أحصي شيخنا الأميني منهم عددا بلغ ستمائة و عشرين، و مجموع ما وضعوه من الاحاديث و ما قلبوا أسانيده علي اختلاف الاهواء و النزعات فكان 408324 حديثا. [5] .

و قد أخرجنا من تلك الموضوعات ما يقارب الاربعمائة في الفضائل و المناقب و في بعضها أساطير لا أحاديث، و حكايات يصنعها القصاصون بمهارة و يبثونها بين الناس.

و من اعظم تلك الافتعالات هي اسطورة ابن سبأ التي لا زالت تحتل مكانتها فوق صفحات التاريخ و تأخذ وقتا من كتاب عصرنا الحاضر.

و لعمري إنها محنة ولكن كيف المخرج؟ و هل يتسني لنا تصفية الحساب لنعالج هذا المشاكل؟ كيف و قد سري داؤها في المجتمع، و أخذها المهرجون مأخذ القبول و جعلوها بمحل الاعتبار، و راحوا يؤيدون تلك الموضوعات اذ وافقت أغراضهم، و جعلوها في منهاج الاحتجاج، و لم يلتفتوا لحالها و حال رواتها ممن أعماه التعصب، فضعفت مواهب إدراكه، و لم يستطع تمييز الحق من الباطل، و قد خانه الاتزان و التعقل، فهوس و هرج و موه و افتري، و حاول اخفاء حقيقة لا يمكن اخفاءها.



[ صفحه 268]




پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 5 ص 73.

[2] تاريخ بغداد ج 5 ص 73.

[3] شذرات الذهب ج 3 ص 226.

[4] شرح النهج ج 1 ص 258.

[5] الغدير ج 5 ص 245.


مسألة الصحابة


و علي أي حال فإن فروض المسألة ثلاثة:

الأول: إن الصحابة كلهم عدول أجمعين، و ما صدر منهم يحتمل لهم، و هم مجتهدون. و هذا هو رأي الجمهور من السنة.

الثاني: إن الصحابة كغيرهم من الرجال و فيهم العدول، و فيهم الفساق، فهم يوزنون بأعمالهم، فالمحسن يجازي لإحسانه، و المسي ء يؤخذ بإساءته. و هذا رأي الشيعة.

الثالث: إن جميع الصحابة كفار - و العياذ بالله - و هذا رأي الخارجين عن الإسلام و لا يقوله إلا كافر، و ليس من الإسلام في شي ء.

هذه ثلاثة فروض للمسألة و هنا لابد أن نقف مليا لنفحص هذه الأقوال: أما القول الثالث فباطل بالإجماع و لم يقل به إلا أعداء الإسلام أو الدخلاء فيه. و أما القول الأول و هو أشبه شي ء بادعاء العصمة للصحابة، أو سقوط التكاليف عنهم، و هذا شي ء لا يقره الإسلام، و لا تشمله تعاليمه.

بقي القول الوسط و هو ما تذهب إليه الشيعة، من اعتبار منازل الصحابة حسب الأعمال، و درجة الإيمان و ذلك:

إن الصحبة شاملة لكل من صحب النبي صلي الله عليه و آله و سلم أو رآه أو سمع حديثه، فهي تشمل المؤمن و المنافق، و العادل و الفاسق، و البر و الفاجر، كما يدل عليه قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم في غزوة تبوك عندما أخبره جبرئيل بما قاله المنافقون: إن محمدا يخبر بأخبار السماء و لا يعلم الطريق إلي الماء، فشكا ذلك إلي سعد بن عبادة فقال له سعد: إن شئت ضربت أعناقهم. قال صلي الله عليه و آله و سلم: «لا يتحدث الناس أن محمدا يقتل أصحابه ولكن نحسن صحبتهم ما أقاموا معنا».

فالصحبة إذن لم تكن بمجردها عاصمة تلبس صاحبها ابراد العدالة، و إنما تختلف منازلهم و تتفاوت درجاتهم بالأعمال.

و لنا في كتاب الله و أحاديث رسوله صلي الله عليه و آله و سلم كفاية عن التمحل في الاستدلال



[ صفحه 593]



علي ما نقوله، و الآثار شاهدة علي ما نذهب إليه، من شمول الصحبة و إن فيهم العدول من الذين صدقوا ما عاهدوا الله عليه، و رسخت أقدامهم في العقيدة، و جري الإيمان في عروقهم، و أخلصوا لله فكانوا بأعلا درجة من الكمال، و قد وصفهم الله تعالي بقوله: «أشداء علي الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من أثر السجود مثلهم في التوراة و مثلهم في الإنجيل كزرع أخرج شطأه فأزره فاستغلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و أجرا عظيما». [1] .

و هم المؤمنون «الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل الله أولئك هم الصادقون». [2] .

و قد أمر الله تعالي باتباعهم و الإقتداء بهم بقوله تعالي: «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين»، «و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين رضي الله عنهم و رضوا عنهم و أعد لهم جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها أبدا ذلك الفوز العظيم» [3] هؤلاء هم أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم و من يستطع أن يقول فيهم ما لا يرضي الله تعالي و يخالف قوله.


پاورقي

[1] سورة الفتح آية 29.

[2] سورة الحجرات آية 15.

[3] سورة التوبة آية 100 - 119.


الامام الشافعي في مصر


و كان قدوم الشافعي لمصر، و قد انتشر مذهب مالك و تركزت دعائمه علي أيدي تلامذته، الذين كان لهم في مصر مكانة عظيمة، فاصبح اعتقاد الناس في مالك عظيما، و يقدمون قوله علي السنة اذ يقال لهم: قال رسول الله، فيقولون: قال مالك. و كانت له قلنسوة يستسقون بها، و قد غلوا بكتابه غلوا عظيما حتي قالوا: ما علي ظهر الأرض كتاب بعد كتاب الله أصح من كتاب مالك. و في لفظ آخر: ما علي الأرض كتاب أقرب الي القرآن من كتاب مالك.

و نزل الشافعي ضيفا كريما علي محمد بن عبدالله بن عبدالحكم، و كان من أكبر أنصار مذهب مالك، و كانت له مكانة و رياسة، و كان أهل مصر لا يعدلون به أحدا، فأكرم مثوي الشافعي و وازره، و تأكدت بينهما مودة و اخاء. و قد عرف الشافعي بانه تلميذ مالك و ناصر مذهبه و المدافع عنه، و كان هذا أحد الأسباب التي هيأت النجاح للشافعي.

يضاف الي ذلك أنه قدم مصر مزودا بتوصية من خليفة العصر الي أمير مصر، أو انه جاء بصحبته علي ما في القضية من اختلاف الأسباب. يقول ابن حجر: ان الرشيد سأل الشافعي أن يوليه القضاء فامتنع، فقال سل حاجتك، قال: حاجتي ان أعطي من سهم ذوي القربي بمصر و اخرج اليها، ففعل ذلك و كتب له الي أميرها. [1] .

و قيل: انه خرج الي مصر مع أميرها العباس بن عبدالله بن العباس بن موسي العباسي، و كان العباس هذا خليفة أبيه علي مصر، و قد صحبه جماعة من أعيان أهل مصر، كبني عبدالحكم، و الربيع بن سليمان، و ذلك بعد وفاة الرشيد سنة 199 ه.

فكان الشافعي موضع عناية أصحاب مالك، لأنه من أشهر تلاميذه و المناصرين له فوازروه، و أخذ الشافعي في نشر مذهبه الجديد. و وضع الكتب في الرد علي مالك و معارضة أقواله.

قال الربيع: سمعت الشافعي يقول: قدمت مصر و لا أعرف أن مالكا يخالف من احاديثه الا ستة عشر حديثا، فنظرته فاذا هو يقول بالأصل و يدع الفرع، و يقول بالفرع و يدع الأصل. ثم ذكر الشافعي في رده علي مالك،



[ صفحه 240]



المسائل التي ترك الأخبار الصحيحة فيها بقول واحد من الصحابة، او بقول واحد من التابعين أو لرأي نفسه.

و ذكر الساجي: أن الشافعي انما وضع الكتب علي مالك بسبب أنه بلغه أن قلنسوة لمالك يستسقي بها، و كان يقال هم: قال رسول الله فيقولون: قال مالك فقال الشافعي: انما مالك بشر يخطي ء فدعاه ذلك الي تصنيف الكتاب في اختلافه معه، و كان يقول: استخرت الله في ذلك مدة سنة.

و قال أبوعمر: و تكلم في مالك ايضا فيما ذكره الساجي في كتاب العلل، عبدالعزيز بن ابي سلمة، و عبدالرحمن بن زيد، و عابوا أشياء من مذهبه. الي أن يقول: و تحامل عليه الشافعي و بعض أصحاب أبي حنيفة في شي ء من رأيه حسدا لموضع امامته [2] .

فهو قد جعل رد الشافعي علي مالك تحاملا عليه و حسدا له، و لما وضع الكتاب علي مالك تعصب المالكية عليه وسعوا به عند السلطان و قالوا له: أخرجه و الا افتتن به البلد، فأتاه الشافعي فكلمه فامتنع الوالي و قال: ان هؤلاء كرهوك و أخشي الفتنة، فقال له الشافعي: أجلني ثلاثة أيام فمات الوالي فيها [3] .

و قال ياقوت: كان بمصر من أصحاب مالك رجل يقال له فتيان، فيه حدة و طيش، و كان يناظر الشافعي كثيرا و يجتمع الناس عليهما، فتناظرا في مسألة بيع الحر - و هو العبد المرهون - اذا اعتقه الراهن و لا مال له غيره، فأجاب الشافعي بجواز بيعه علي أحد أقواله و منع فتيان منه... فضاق فتيان بذلك ذرعا فشتم الشافعي شتما قبيحا. فلم يرد عليه الشافعي فرفع ذلك رافع الي السري (الوالي) فدعا الشافعي و سأله عن ذلك و عزم عليه، فأخبره بما جري و شهد الشهود علي فتيان بذلك، فقال السري: لو شهد آخر مثل الشافعي علي فتيان لضربت عنقه، و أمر بفتيان فضرب بالسياط و طيف به علي جمل، و بين يديه مناد ينادي: هذا جزاء من سب آل رسول الله صلي الله عليه و سلم.

ثم ان قوما تعصبوا لفتيان، من سفهاء الناس، و قصدوا حلقة الشافعي حتي خلت من اصحابه و بقي وحده، فهجموا فهجموا عليه و ضربوه فحمل الي منزله، فلم يزل فيه عليلا حتي مات [4] .



[ صفحه 241]



ان هذه الرواية تدل علي ان سبب موت الشافعي هو ذلك الضرب المنبعث عن التعصب، و قد نص ابن حجر علي انهم ضربوه بمفتاح حديد فمات [5] بعد ذلك الضرب بقليل، كما جاء في رثاء الشافعي:

قال ابن حجر عند ذكره لهذا الحادث: وقد ضمن ذلك شيخ شيوخنا ابوحيان في قصيدته التي مدح بها الشافعي. ثم ذكر القصيدة. و نحن نذكر منها محل الشاهد:



و لما أتي مصر انبري لأذائه

أناس طووا كشحا علي بغضه طيا



اتي ناقدا ما حصلوه و هادما

لما اصلوا اذ كان بينانهم و هيا



فدسوا عليه عندما انفردوا به

شقيا لهم شل الاله له اليديا



فشج بمفتاح الحديد جبينه

فراح قتيلا لا بواك و لا نعيا



نعم قد نعاه الدين و العلم و الحجا

و ترداد صوت في الدجا يسرد الوحيا [6] .



فالشافعي اذا ذهب ضحية التعصب من المالكية، لأنه كان يعارض اقوال مالك و يرد عليه و قد وضع كتابا في ذلك كما وضع كتابا في الرد علي ابي حنيفة. [7] .


پاورقي

[1] توالي التأسيس ص 77.

[2] جامع بيان العلم و فضله.

[3] توالي التأسيس ص 84.

[4] معجم الادباء ج 17 ص 223.

[5] توالي التأسيس ص 86.

[6] توالي التأسيس ص 87.

[7] انكر بعضهم علي الخزرجي قوله في الخلاصة ص 279 -: ان الشافعي مات شهيدا سنة 204 ه. لعدم وقوفه علي المصادر التي تنص علي ذلك.


مدته


اختلف العلماء في مدة الحيض، فقال الامامية: بأن أقل مدة الحيض ثلاثة أيام و أكثره عشرة. و ما نقص عن الثلاثة أو زاد عن العشرة فليس بحيض اجماعا، و وافقهم الحنفية في ذلك.

و كان أبوحنيفة يقول: ان أقل الحيض يوم و ليلة، و أكثره خمسة عشر ثم رجع [1] الي ما قلناه من موافقة ما يقوله الشيعة، بأن أقله ثلاثة أيام، و أكثره عشرة.

و قال الشافعي: أن أقله يوم و ليلة و أكثره خمسة عشر يوما، و قيل يوما واحدا و قال أصحابه: هما قولان له و منهم من قال: هو قول واحد لدخول الليلة في اليوم [2] .

و قال مالك: انه بقدر ما يوجد و لو ساعة، لأنه حدث لا يتقدر أقله بسائر الاحداث [3] و يروي عنه أنه قال: لا وقت لقليل الحيض و لا لكثيره.

و حكي عبدالرحمن بن المهدي عنه بأنه كان يري أن أكثر الحيض خمسة عشر يوما [4] .

و قال أحمد بن حنبل: أن اقل الحيض يوم و ليلة، و اكثره خمسة عشر يوما، و قال الخلال: ان مذهب أحمد لا اختلاف فيه، أن اقل الحيض يوم و أكثره خمسة عشر يوما.



[ صفحه 224]



و قيل عنه: أن أكثره سبعة عشر يوما [5] و بهذا القول يخالف ما ذهب اليه الشافعي.


پاورقي

[1] احكام القرآن للجصاص ج 1 ص 400.

[2] المهذب ج 1 ص 38.

[3] المبسوط للسرخسي ج 3 ص 147.

[4] الجصاص ج 1 ص 400.

[5] المغني لابن قدامة ج 1 ص 308.


سعيد بن فيروز


ابوالبختري سعيد بن فيروز بن ابي عمران الكوفي المقتول بدير الجماجم بدجيل سنة 83 هج.

اخرج له البخاري، و احتج به الباقون. و روي عنه عمرو بن مرة و عبدالأعلي بن عامر، و عطاء بن السائب، و سلمة بن كهيل، و يونس ابن خباب، و حبيب بن ابي ثابت، و يزيد بن ابي ذياب، و مسلم البطين. [1] .

و ثقة ابوزرعة و ابوحاتم و ابن معين قال العجلي: تابعي ثقة فيه تشيع، و نقل ابن خلفون توثيقه عن ابن نمير.

و قال ابن حجر: سعيد بن فيروز ابوالبختري - بفتح الموحدة - ثقة ثبت فيه تشيع قليل. [2] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 72: 4.

[2] التقريب 303: 1.


جهاد زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب


أعظم الثورات التي أربكت بني أمية، و صدعت بنيانهم ثورة زيد بن علي، اذ كان لها الأثر الكبير في زوال ملكهم، و توالي الثورات عليهم الواحدة تلو الأخري، حتي أخمدت أصواتهم، و خوت شجرة كبريائهم، و لم تبك عليهم أرضهم و لا سمائهم.

كان خروج زيد و مضة نورانية الهية، كسرت عنفوان بني أمية، بعد تعنتهم و تجبرهم اذ رأوا أنهم القوة الوحيدة في الميدان، و لن يجرؤ أحد علي مبارزتها.

لكن زيد بن علي القبس من نور علي عليه السلام خرج قائلا: «من أحب الحياة ذل [1] و قد أكبر الأمامان الصادقان عليه السلام ثورته، و رأوها الفرج و المخرج للشيعة مما تعانيه و تقاسيه من الويلات من بني أمية.

فقال الامام الباقر عليه السلام: «ان أخي زيد بن علي خارج و مقتول، و هو



[ صفحه 422]



علي الحق، فالويل لمن خذله، و الويل لمن حاربه، و الويل لمن يقتله» [2] .

و قال سدير الصيرفي: كنت عند أبي جعفر الباقر عليه السلام، فدخل زيد بن علي فضرب أبوجعفر علي كتفه، و قال: «هذا سيد بني هاشم، اذا دعاكم فأجيبوه، و اذا استنصركم فأنصروه» [3] .

أما الامام الصادق عليه السلام فانه مدح جهاده و قال: «لا تقولوا خرج زيد، فان زيدا كان عالما»، و كان صدوقا، و لم يدعكم الي نفسه، انما دعاكم الي الرضا من آل محمد عليهم السلام، «و لو ظهر لوفي بما دعاكم اليه، انما خرج الي سلطان مجتمع لينقضه» [4] فاذن هو يدعو الي آل البيت عليهم السلام يدعو الي الحق و الي صراط مستقيم.

و لم يخرج زيد الا بعد أن استشار الامام الصادق عليه السلام، ليكون خروجا خالصا لوجه الله و رضا لآل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بائعا نفسه لله، مفارقا هواه.

قال الصادق عليه السلام: «رحم الله عمي زيدا انه دعا الي الرضا من آل محمد، ولو ظفر لوفي بما دعا اليه، و لقد استشارني في خروجه، فقلت: يا عمي! ان رضيت أن تكون المصلوب بالكناسة فشأنك».

فلما ولي قال عليه السلام: «ويل لمن سمع داعيته فلم يجبه» [5] .

و كان الامام عليه السلام يقتفي أخبار عمه، و يسأل عنه الركبان، فقد دخل سبعة أنفار المدينة فدخلوا علي الصادق عليه السلام فقال: أعندكم خبر من عمي



[ صفحه 423]



زيد؟ فقلنا خرج أو هو خارج، فقال: ان أتاكم خبر فاخبروني، فلما وصلهم كتاب يخبرهم حاله. أخبروا الامام فبكي، ثم قال: انا لله و انا اليه راجعون، عند الله احتسب عمي، انه كان نعم العم، ان عمي كان رجلا لدنيانا و آخرتنا، مضي و الله عمي شهيدا، كشهداء استشهدوا مع النبي و علي و الحسن و الحسين عليهم السلام [6] .

و لما عرف بعض الأصحاب شهادة زيد، تورعوا عن اخبار الامام عليه السلام و كتموا ذلك لأنهم علموا مبلغ حب الامام عليه السلام لزيد و جهاده، الي أن بادر الامام بالسؤال عنه، فكان ما لا مناص من اخباره.

قال الفضيل بن يسار دخلت علي الامام عليه السلام: فقال لي: ما فعل عمي زيد؟ قال: فحنقتني العبرة! فقال عليه السلام: قتلوه؟! قلت: أي و الله! قال عليه السلام: صلبوه؟! فقلت: أي و الله صلبوه! فأقبل يبكي و دموعه تنحدر علي ديباجتي خده، كأنها الجمان. ثم قال عليه السلام: يا فضيل شهدت مع عمي زيد قتال أهل الشام؟... الي أن قال مضي و الله عمي زيد و أصحابه شهداء مثل ما مضي عليه علي بن أبي طالب و أصحابه [7] .

فلو لم يكن الامام عليه السلام مؤيدا لثورته و قيامه و جهاده لما تأثر كل هذا التأثر و البكاء و لام أصحابه علي التقاعس عن نصرته، و سأل عمن قاتل معه و...

ثم تتبع الامام عليه السلام أخبار من استشهد مع زيد، و أمر باحصائهم، و أن يدفع لهم أموالا، ليسدوا بها حاجتهم، و ليشعر عيالهم بأنه عليه السلام معهم قالبا و قلبا، و ليعلمهم بأنه راض عن استشهادهم و أنهم مضوا علي حق، فليستمروا علي ما هم عليه.



[ صفحه 424]



قال عبدالرحمن بن سيابه: دفع الي أبوعبدالله الصادق جعفر بن محمد عليه السلام ألف دينار، و أمرني أن أقسمها في عيال من أصيب مع زيد بن علي عليه السلام، فقسمتها فأصاب عيال عبدالله بن الزبير أخا الفضيل الرسان أربعة دنانير [8] .

و من هنا نعلم أن الذين استشهدوا معه لا يقلوا عن 250 شهيدا و هو عدد لا يستهان به.

و السؤال عن زيد من الامام، و توزيعه الأموال كلها كانت سرا، حتي و ان كان ذلك في العهد الأموي الذي كان أخف وطأة من الحكم العباسي.

لأن فضيل يقول عندما سألني الامام الصادق عليه السلام عن عمه زيد، يقول: أدخلت بيتا جوف بيت ثم قام عليه السلام: يا فضيل قتل عمي زيد؟ قلت: نعم جعلت فداك قال عليه السلام: انه كان مؤمنا و كان عارفا و كان عالما، و كان صدوقا، أما أنه لو ظفر لوفي، أما أنه لو ملك لعرف كيف يضعها [9] .

و لما قتل زيد شمخ بنوأمية و عتو عتوا كبيرا، و أبقوه مصلوبا أربع سنوات، و قام و غد بني أمية، الحكيم بن عياش قائلا:



صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب



و قستم بعثمان عليا سفاهة

و عثمان خير من علي و أطيب



و لما بلغ الامام الصادق عليه السلام قوله رفع يديه بالدعاء قائلا:

اللهم ان كان عبدك كاذبا فسلط عليه كلبك. و استجاب الله دعاءه فافترسه أسد، فسجد الامام شاكرا و هو يقول: «الحمد لله الذي أنجزنا وعده» [10] .



[ صفحه 425]



فجهاد زيد و أصحابه أضحي مسمارا في تابوت بني أمية، فثلم عرشهم، و خرق ستارهم، حتي بانت عيوبهم لأعمي البصيرة، فضلا عن ثاقب البصيرة.

انتصروا في الظاهر فاحتفلوا، و كان احتفالهم حتفا لهم، لتوالي الثورات بعده، حتي أمسوا في خبر كان.


پاورقي

[1] دراسات و بحوث في التاريخ و الاسلام ج 3 / 274.

[2] سيرة الامام الباقر للقرشي ج 1 / 71 - الروايات متضافرة في مدحه، و أنه خرج للأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، و أن الامامين عليهم السلام رضيا بل مدحا جهاده و استشهاده. (معجم رجال الحديث).

[3] المصدر السابق.

[4] المصدر السابق.

[5] أعيان الشيعة ج 7 / 109 - الصدوق في الأمالي مجلس 59. الحديث الأول.

[6] المصدر السابق.

[7] المصدر السابق.

[8] معجم رجال الحديث ج 2 / 346 - أعيان الشيعة ج 6 / 110 - التنقيح.

[9] المصدر السابق.

[10] حياة الامام الباقر للقرشي.


ابوحنيفة يهيي ء المسائل الصعاب بأمر المنصور


روي حسن بن زياد قال: سمعت أباحنيفة و سئل: من أفقه من رأيت؟

فقال: ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد، لما أقدمه المنصور الحيرة [1] ، بعث الي فقال: يا أبا حنيفة، ان الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهي ء له من مسائلك الصعاب، فقال: فهيأت له أربعين مسألة.

ثم بعث الي أبوجعفر، فأتيته بالحيرة، فدخلت عليه و جعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت بهما دخلني لجعفر من الهيبة ما لم يدخل لأبي جعفر، فسلمت، و أذن لي، فجلست.

ثم التفت الي جعفر فقال: يا أبا عبدالله. تعرف هذا؟

قال: نعم، هذا أبوحنيفة، ثم أتبعها: قد أتانا.



[ صفحه 89]



ثم قال: يا أباحنيفة، هات من مسائلك، نسأل أبا عبدالله!

و ابتدأت أسأله، و كان يقول في المسألة: أنتم تقولون فيها كذا و كذا، و أهل المدينة يقولون كذا و كذا، و نحن نقول كذا و كذا، فربما تابعنا، و ربما تابع أهل المدينة، و ربما خالفنا جميعا، حتي أتيت علي أربعين مسألة ما أخرم منها مسألة، ثم قال أبوحنيفة: أليس قد روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس؟! [2] .


پاورقي

[1] مدينة كانت علي ثلاثة أميال من الكوفة، علي موضع يقال له النجف. معجم البلدان 376:2 / 4039.

[2] تهذيب الكمال 79:5؛ سير أعلام النبلاء 258:6؛ تاريخ الاسلام (حوادث 141-160): 89؛ وانظر: المناقب 255:4؛ العدد القوية: 153.


مسمع كردين


مسمع كردين أبوسيار بن عبدالملك، عربي صميم من بكر بن وائل و مسمع اسمه و كردين لقبه، قال النجاشي ص 298: شيخ بكر بن وائل بالبصرة و وجهها و سيد المسامعة، روي عن أبي جعفر عليه السلام رواية يسيرة و روي عن أبي عبدالله عليه السلام و اكثر واختص به، و قال له أبوعبدالله عليه السلام: اين لأعدك لأمر عظيم يا أباسيار، و روي عن أبي الحسن موسي عليه السلام و له نوادر كثيرة، انتهي.

و له اخبار كثيرة تشهد بتمسكه الشديد بأهل البيت عليهم السلام و اطاعته لامامه، و اخراجه لحقوق أمواله علي كثرتها، بل أراد أن يجمع كل ماله و يحمله الي الامام ولكن الامام أبي عليه ذلك، بل سمع له بحق ماله الذي حمله اليه.


الجارودية


الملل و النحل 140:1.

قال الشهرستاني:أصحاب أبي الجارود زياد بن أبي زياد ، زعموا أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم نص علي « علي » رضي الله عنه بالوصف دون التسمية ، و هو الامام بعده ، و الناس قصروا حيث لم يتعرفوا الوصف و لم يطلبوا الموصوف ، و انما نصبوا أبابكر باختيارهم فكفروا بذلك ، و قد خالف أبوالجارود في هذه المقالة امامة زيد بن علي ، و اختلفت الجارودية في التوقف و السوق .

فساق بعضهم الامامة من علي الي الحسن ، ثم الي الحسين ، ثم الي علي بن الحسين زين العابدين ، ثم الي ابنه زيد بن علي ، ثم الي محمد ] ذي النفس الزكية [



[ صفحه 526]



ابن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب ، و قالوا بامامته ، و كان أبوحنيفة علي بيعته و من جملة شيعته ، و محمد بن عبدالله مات بحبس المنصور .

و الذين قالوا بامامة محمد بن عبدالله الامام اختلفوا ، فمنهم من قال:انه لم يقتل و هو بعد حي و سيخرج فيملأ الأرض عدلا ، و منهم من أقر بموته و ساق الامامة الي محمد بن القاسم بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي صاحب الطالقان ، و حبسه المعتصم في داره حتي مات ، و منهم من قال بامامة يحيي بن عمر صاحب الكوفة ، قتل في أيام المستعين .

و أما أبوالجارود فكان يسمي سرحوب ، سماه بذلك أبوجعفر محمد بن علي الباقر ، و سرحوب:شيطان أعمي يسكن البحر .

و قال الاسفرائيني [1] قالت احدي الفرق الجارودية:ان الامامة صارت بعد الحسن و الحسين في ولد الحسن و الحسين ، فمن خرج منهم شاهرا سيفه داعيا الي دينه ، و كان عالما و عارفا فهو الامام .

ثم افترقت الجارودية بعد هذا في الامام المنتظر فرقا ، منهم من لم يعين واحدا بالانتظار ، و قال:كل من شهر سيفه و دعا الي دينه من ولدي الحسن و الحسين فهو الامام .

و منهم من ينتظر محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب .

و منهم من ينتظر محمد بن القاسم صاحب الطالقان .



[ صفحه 527]



و منهم من ينتظر محمد بن عمر [2] الذي خرج بالكوفة .

و زعمت الجارودية أن الصحابة كفروا بتركهم بيعة علي عليه السلام .

و قال النوبختي [3] السرحوبية نسبة الي زياد بن المنذر أبا الجارود ، و لقبه سرحوبا ، فقالت هذه الفرقة:الحلال حلال آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، و الحرام حرامهم ، و الأحكام أحكامهم .

و قال النوبختي [4] و أما الأقوياء من الزيدية ، أصحاب أبي الجارود ، و أصحاب أبي خالد الواسطي ، و أصحاب فضيل الرسان و منصور بن أبي الأسود .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق:52.

[2] في بحارالأنوار ( 30:37 ):« يحيي بن عمر » ، من أحفاد زيد بن علي ، و قتل سنة 288 في عهد المستعين بالله.

[3] فرق الشيعة:56 - 55.

[4] فرق الشيعة:58.


زيد الشحام


قال النجاشي [1] زيد بن يونس، و قيل: ابن موسي أبواسامة الشحام، مولي شديد بن عبدالرحمن، كوفي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

و عده الشيخ [2] في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: زيد بن محمد ابن يونس أبواسامة الشحام الكوفي.

و اخري [3] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: زيد بن يونس أبواسامة الأزدي مولاهم الشحام الكوفي.



[ صفحه 372]



و ذكره [4] أيضا في الفهرست و قال: زيد الشحام يكني أبااسامة ثقة، له كتاب.

و ذكره العلامة [5] في القسم الأول و قال: ثقة عين.

و وثقه ابن شهر آشوب في المعالم [6] ، و المجلسي في الوجيزة [7] .

و عده الشيخ المفيد رحمه الله من فقهاء الصادقين عليهماالسلام الأعلام و الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام الذين لا مطعن عليهم و لا طريق الي ذم واحد منهم.

و جاءت في أحاديث تشهد له بعلو الدرجة، منها ما رواه الكشي [8] عن زيد نفسه: «قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اسمي في تلك الأسامي؟ - يعني في كتاب أصحاب اليمين - قال: نعم».

و ما رواه أيضا عنه [9] «قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي: يا زيد، جدد التوبة و أحدث عبادة، قال: قلت: نعيت الي نفسي، قال: فقال: يا زيد، ما عندنا لك خير و أنت من شيعتنا - الي أن قال -: يا زيد، كأني أنظر اليك في درجتك في الجنة.

الي غير هذا مما يرشدنا الي علو مقامه و رفيع درجته.



[ صفحه 373]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 175، الرقم 462.

[2] رجال الطوسي: 122، الرقم 2.

[3] رجال الطوسي: 195، الرقم 2.

[4] فهرست الطوسي: 71، الرقم 288.

[5] رجال العلامة: 73، الرقم 3.

[6] معالم العلماء: 51، الرقم 337.

[7] الوجيزة: 216، الرقم 787.

[8] رجال الكشي: 337، الرقم 618.

[9] رجال الكشي: 337، الرقم 619.


دعاؤه بالوحدانية لله


ومن أدعيته الجليلة، دعاؤه بالوحدانية، لله تعالي، وهذا نصه:

«اللهم، إني أشهدك كما تقول: وفوق ما يقول القائلون: وأشهد أنك كما شهدت لنفسك، وشهدت لك ملائكتك، وأولو العلم بأنك قائم بالقسط، لا إله إلا أنت، وكما أثنيت علي نفسك سبحانك، وبحمدك.»



[ صفحه 256]




في الفتيا


قال الصادق: لا يحل الفتيا لمن لا يستفتي من الله عزوجل تستفا سره و اخلاص عمله علانية و برهان من ربه في كل حال لأن من أفتي فقد حكم. و الحكم لا يصح الا باذن من الله و برهانه و من حكم بالخبر بلامعاينة فهو جاهل مأخوذ بجهله.، و مأثوم بحكمه.

قال النبي: أجرأكم علي الفتيا أجرأكم علي الله عزوجل. أو لا يعلم المفتي أنه هو الذي يدخل بين الله تعالي و بين عباده و هو الجائز [1] بين الجنة والنار.

و قال سفيان بن عيينة: كيف ينتفع بعلمي غيري و أنا قد حرمت نفسي نفعها. و لا تحل الفتيا في الحلال و الحرام بين الخلق الا لمن اتبع الحق من أهل زمانه و ناحيته و بلده بالنبي. و عرف ما يصلح من فتياه [2] لأن الفتيا عظيمة. قال أميرالمؤمنين لقاض: هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا. قال: فهل أشرفت علي مراد الله عزوجل في أمثال القران، و حقائق السنن و مواطن الاشارات و الآداب و الاجماع. و الاختلاف علي أصول ما اجتمعوا عليه، و ما اختلفوا فيه. ثم الي حسن الاختيار، ثم الي العمل الصالح، ثم الحكمة، ثم التقوي، ثم حينئذ أن قدر.



[ صفحه 257]




پاورقي

[1] الجائر.

[2] قال النبي: و ذلك لربما و لعل و لعسي.


اسحاق الجرجاني


أبو إسحاق الجرجاني.

محدث. روي عنه عثمان بن عيسي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 15. خاتمة المستدرك 865. جامع الرواة 2: 364. تنقيح المقال 3: قسم الكني 2.


سكن الخزاز


محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

روي عنه علي بن مطر.

المراجع:

رجال البرقي 42. جامع الرواة 1: 368. معجم رجال الحديث 8: 166.



[ صفحه 57]




محمد بن حفص


محمد بن حفص بن خارجة.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في مصنفاتهم. روي عنه الأشعث بن محمد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 16: 29. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 108. جامع الرواة 2: 102.



[ صفحه 58]