بازگشت

معاوية بن وهب بجلي


شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] ، و در فهرست گفته: او كتابي دارد كه بزرگان از او نقل كرده اند. [2] .

نجاشي گويد: معاوية بن وهب، ابوالحسن، عربي خالص، ثقه و بر طريق مستقيم بوده. او از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام روايت كرده، و كتابي به نام «فضائل الحج» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت مي كند. [3] .

در كافي، نقل شده كه معاوية بن وهب به امام صادق (ع) عرض كرد: چگونه شايسته است براي ما كه با شيعيان، و مردماني كه با آميزش دارند و شيعه نيستند، رفتار كنيم؟ حضرت فرمود: نگاه كنيد به پيشوايان خود، از آنان كه پيروي مي كنيد، هر طور آنان رفتار كنند، شما نيز همان گونه رفتار كنيد؛ به خدا سوگند، آنان بيمارنشان را عيادت مي كنند، و بر سر جنازه هايشان حاضر گردند، و براي آنان گواهي و شهادت دهند و امانت هاي آنان را به آنان رد كنند. [4] .

معاوية بن وهب گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار و تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوالمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علمآء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم»، دانش بياموزيد و دانش خود را با خويشتن داري و وقار زينت بخشيد، نسبت به شاگردان خود متواضع و نسبت به استادان خود فروتن باشيد، و از علماي جبار نباشيد كه رفتا باطلتان، حق شما را نيز از بين ببرد. [5] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي ص 310.

[2] فهرست طوسي، ص 334.

[3] رجال نجاشي، ص 293.

[4] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

[5] اصول كافي، ج 1، باب صفت علماء، ص 28 - امالي صدوق، مجلس 57، ح 9، ص 294.


الامام الصادق يدعو علي الناصبي بالهلاك


قال الميثمي [1] : ان رجلا حدثه قال: كنا نتغدي مع أبي عبدالله (عليه السلام) فقال - لغلامه -: انطلق و ائتنا بماء زمزم [2] ، فانطلق الغلام، فما لبث أن جاء و ليس معه ماء، فقال [الغلام] ان غلاما من غلمان زمزم منعني الماء، و قال: تريد لإله العراق؟!

فتغير لون أبي عبدالله (عليه السلام) و رفع يده عن الطعام، و تحركت شفتاه، ثم قال - للغلام - ارجع، فجئنا بالماء.



[ صفحه 311]



ثم أكل، فلم يلبث أن جاء الغلام بالماء، و هو متغير اللون، فقال [الامام]: ما وراك؟

قال: سقط ذلك الغلام في بئر زمزم، فتقطع، و هم يخرجونه.

فحمد الله عليه [3] .


پاورقي

[1] الميثمي: هو علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيي التمار.

[2] زمزم: اسم بئر بمكة (مجمع البحرين).

[3] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 613 ح 9. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 98.


مؤمن طاق


ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول صيرفي اهل كوفه بود و نزد شيعيان معروف به مؤمن طاق و نزد اهل تسنن معروف به شيطان طاق بود. البته كسي كه مناظرات او را در زمينه ي امامت با بزرگان اهل سنت ملاحظه كند، به خوبي در مي يابد كه دليل بغض آنان نسبت به او و لقب شيطان طاق گفتن به او چيست، آري پذيرفتن سخن حق براي اهل باطل، كار سختي است.

مؤمن طاق از شاگردان و راويان امام صادق و امام باقر عليهما السلام است و امام صادق عليه السلام از او بسيار تعريف و تمجيد نموده است، مانند اين كه فرمود: «زرارة بن اعين، محمد بن مسلم، يزيد بن معاويه عجلي و مؤمن طاق [احول] در دنيا و آخرت نزد ما از همه ي مردم محبوب ترند.» در سخنان ديگري نيز از او تعريف و تمجيد شده كه به علت رعايت اختصار از بيان آنها خودداري مي كنيم.

سخنان مؤمن طاق در احاديث بسيار معروف است و اگر كسي مناظرات او را مطالعه كند به قدرت كلامي و علمي و بيان زيبا و سرعت پاسخگويي و انتقال و پاكي نيت و قلب او پي خواهد بود. او در صدر متكلمين اماميه و فقهاي نامدار آنان قرار گرفته است و شأن او والاتر از آن است كه بتوان شخصيت او را توصيف كرد، از اين رو ما به همين اندازه اكتفا كرديم.


تشكل همسوي اهل بيت


در نوشتارهاي امامان پيشين بر اين محور تأكيد شده است كه يك تشكل و يك جريان بزرگ اجتماعي هماره همراه امامان معصوم عليه السلام شكل گرفته بود. اين تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پديدار و در زمان ائمه اطهار نيز يكي پس از ديگري تداوم يافته است. اين تشكل همراه اهل بيت (عليهم السلام) گر چه در برخي موارد آسيب هاي جدي متحمل شده است و فراز و نشيب داشته، ليكن هيچگاه به خموشي نگراييده است.

يكي از مسؤوليت هاي مهم امام معصوم عليه السلام در هر زمان حراست از هويت اين تشكل بوده است كه تلاش مي شده است با مهار كردن انواع فتنه ها اين تشكل را كه همان «تشيع» است حفظ و حراست نمايند. جلوه هايي از اين تشكل و پايگاه اصلي آن كشور عراق و به ويژه كوفه مي باشد كه عاصمه اميرالمؤمنين عليه السلام است. در واقع تداوم تشكل همسوي اهل بيت از بركات نفس هاي رحماني علي عليه السلام است كه در عراق و كوفه تجلي يافت و فروغ آن به ساير نقاط بلاد اسلامي حتي مرو و خراسان پرتو افكني مي نمود.

اينك زمان امام صادق عليه السلام است و بيش از يك قرن از پديدار شدن اين تشكل گرفته است. شواهدي كه همسويي اين جريان اجتماعي را در زمان



[ صفحه 234]



امام صادق عليه السلام به سمت و سوي اهل بيت گواهي مي دهد، مرور مي كنيم. امام صادق عليه السلام تلاش نمود اين تشكل را حراست نموده و از بحران ها عبور دهد.


نهي از غلو در احاديث


از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: «اي علي، مثل تو در امت من مانند مسيح بن مريم است كه قوم او به سه فرقه تقسيم شدند: مؤمن كه حواريون باشند، دشمنانش كه يهود باشند، و فرقه اي كه درباره ي او غلو كردند و آنان از ايمان بيرون رفتند. همانا امت من درباره ي تو به سه دسته تقسيم شوند: شيعه و پيروان تو كه همان مؤمنان باشند، دشمنانت كه بدگمانان درباره ي تو باشند، و گروهي كه درباره ي تو غلو كنند و ايشان منكرات حق اند، و تو و شيعيانت و دوستداران شيعيانت در بهشت ايد و دشمن و غلو كننده ي درباره ي تو در دوزخ است» [1] .

امام صادق عليه السلام درباره ي آنان فرمود: «برحذر داريد جوانان خود را از غلات و گزافه گويان تا ايشان را فاسد نكنند، زيرا غلات بدترين آفريدگان خدايند، بزرگي خدا را كوچك شمارند و براي بندگان خدا دعوي خدايي كنند. به خداي سوگند كه غلات بدتر از يهود و نصاري و مجوس و مشركان اند» [2] .

همچنين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون من از غلات بيزار است. خدا و پيغمبرش نيز از ايشان بيزارند. غلات بر دين من و دين پدران من نيستند» [3] .



[ صفحه 203]



حضرت رضا عليه السلام فرمود: «غلات كافرند و مفوضه مشركند. هر كه با ايشان بنشيند و بياميزد و بخورد و بياشامد و بپيوندد و ازدواج كند و... از ولايت خداوند و ولايت ما اهل بيت بيرون است» [4] .


پاورقي

[1] «يا علي مثلك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنوه و هم الحواريون و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتي ستفترق فيك ثلاث فرق ففرقة شيعتك و هم مؤمنون و فرقة عدوك و هم الشاكون و فرقة تغلوا فيك و هم الجاحدون و انت في الجنة يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك و الغالي في النار» (آراء ائمة الشيعة الامامية في الغلاة، ص 194-193 به نقل از تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، ص 153).

[2] «احذروا علي شبابكم الغلاة لا يفسدوهم فان الغلاة شر خلق الله يصغرون عظمة الله يدعون الربوبية لعبادالله و الله ان الغلاة لشر من اليهود و النصاري و المجوس و الذين اشركوا» (همان مأخذ، ص 56-55).

[3] «سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي من هؤلاء براء بري الله منهم و رسوله ما هؤلاء علي ديني و دين آبائي» (همان مأخذ، ص 77).

[4] «الغلاة كفار و المفوضه مشركون من جالسهم او خالطهم او آكلهم او شاربهم او واصلهم، او زوجهم او... خرج من ولاية الله عزوجل و ولايتنا اله البيت» (همان مأخذ، ص 143).


منت گذاردن؛ زايل كننده ي ثواب ها


در اعمالي كه ما انجام مي دهيم - چه واجب و چه مستحب - برخي شرايط مربوط به صحت عملند و برخي شرايط مربوط به مقبوليت آن؛ مثلا، نمازي كه مي خوانيم و روزه اي كه مي گيريم، شرايط صحتي دارد كه اگر واجد اين شرايط نباشد باطل است و بايد مجددا آن را به جا بياوريم، شرايطي هم دارد كه در قبول عمل مؤثر است؛ به اين معنا كه انجام يك عمل به فرض صحت آن، الزاما موجب ثواب اخروي نخواهد شد، بلكه براي قبول شدن به شرايطي بيش از شرايط صحت نياز دارد.

حال اگر عباداتمان را آن گونه كه در روايات بيان شده، با تمامي شرايط صحت و قبول انجام دهيم آيا ديگر بايد خيالمان راحت باشد كه هم از نظر فقهي تكليفمان را انجام



[ صفحه 200]



داده ايم و هم از نظر معنوي عبادتمان داراي شرايط قبولي بوده و ثواب اخروي براي ما منظور شده است و لذا هيچ مشكلي در قيامت نخواهيم داشت؟ مطلب مهم همين جا است؛ چرا كه حتي اگر عملي با شرايط صحت و مقبوليت هم انجام گرفته باشد، از خطر مصون نيست. چه بسا ممكن است پس از انجام عمل باز هم اموري اتفاق بيفتد كه آثار معنوي عمل قبلي را از بين ببرد. اعمال بد آينده مي تواند اعمال خوب گذشته را از بين ببرد، همان طور كه كارهاي خير و يا توبه مي تواند برخي از گناهان را جبران نمايد. انساني كه با زحمت فراوان سعي مي كند اعمال خود را مطابق شرايط فقهي انجام دهد، و شرايط قبولي آن را هم رعايت مي كند كه مثلا با اخلاص باشد، توأم با ريا و غرور نباشد و... پس از مدتي ممكن است عملي انجام دهد كه كارهاي نيك گذشته را از بين ببرد. حتي گاهي برخي از مسايل، مانند ارتداد، كليه اعمال گذشته انسان را از بين مي برد. در هر حال بايد توجه داشت كه ممكن است كارهايي از انسان سربزند كه عمل يا اعمال گذشته او را فاسد كند. قرآن در سوره حجرات مي فرمايد: لا تقدموا بين يدي الله و رسوله؛ [1] در [هيچ كار] بر خدا و رسول او پيشي مجوييد؛ لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي؛ [2] صداهايتان را فوق صوت پيغمبر بلند مكنيد. اين بي احترامي ها موجب مي شود كه اعمال گذشته انسان - كه با شرايط صحت و قبولي هم انجام شده است - از بين برود.

ممكن است كسي براي انجام وظيفه و از روي اخلاص، به انسان نيازمندي كمك مالي نمايد، اما پس از مدتي اين عمل خود را به رخ او بكشد و با اين كار عمل نيك گذشته اش را زايل گرداند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: يا أيها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الأذي؛ [3] اي اهل ايمان صدقات خود را به سبب منت و آزار تباه نسازيد. در جاي ديگر مي فرمايد: قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها أذي؛ [4] رد كردن فقير با زبان خوش و دعا كردن در حق او بهتر است از صدقه اي كه در پي آن آزار دهند. اگر انسان با زبان خوش، فرد نيازمندي را كه به او مراجعه كرده است، رد نمايد بهتر از آن است كه به او كمك كند، اما بعد بر او منت بگذارد. اين منت گذاشتن، اصل عمل را باطل مي كند.



[ صفحه 201]



امام صادق عليه السلام در اين روايت شريف به همين موضوع اشاره كرده و مي فرمايند: ان كانت لك يد عند انسان فلا تفسدها بكثرة المنن و الذكر لها و لكن اتبعها بأفضل منها فان ذلك اجمل بك في أخلاقك و اوجب للثواب في آخرتك؛ اگر دستي پيش كسي داري (كنايه از اين كه اگر خدمت و احساني به كسي كرده اي)، با منت گذاشتن بر او، آن را از بين نبر، بلكه سعي كن خدمت بهتري را براي او انجام دهي، كه اين كار هم اخلاقت را زيباتر مي سازد و هم ثواب اخرويت را بيش تر مي كند.


پاورقي

[1] حجرات (49)،1.

[2] همان، 2.

[3] بقره (2)،264.

[4] بقره (2)،263.


حوادثي كه در اين خانه واقع شد


به عقيده نگارنده، حوادث مهم تاريخي كه بلافاصله پس از رحلت جانگداز رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يكي پس از ديگري به وقوع پيوسته است همه آنها در اين منزل بوده نه در بيتي كه در كنار مسجد بود.

اجتماع عده اي از مهاجرين و انصار در مخالفت با بيعت ابوبكر، هجوم به خانه اميرمؤمنان [1] و سوق دادن آن حضرت و همچنين حركت حضرت زهرا (عليها السلام) به سوي مسجد، دوران نقاهت آن حضرت، ملاقات ها و حوادثي كه در اين دوران اتفاق افتاده و



[ صفحه 164]



همچنين مراسم تجهيز و تشييع آن بانوي مخدره مربوط به اين منزل بوده و در اين خانه واقع شده است كه علاوه بر اعتبار عقلي، شواهد و قرائن تاريخي و چگونگي وقوع اين حوادث اين نظريه را تأييد مي كند. و براي اهميت اين موضوع به نقل بعضي از اين شواهد تاريخي مي پردازيم.

شاهد و قرينه اول: متن تعبيرات عده اي از مورخان درباره اجتماع گروهي از مخالفين جريان سقيفه در منزل اميرمؤمنان مي باشد از جمله طبري مي گويد: «أتي عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحه والزبير ورجال من المهاجرين». [2] .

ابن قتيبه مي گويد: «ان أبابكر تفقد قوماً تخلفوا عن بيعة أبي بكر عند علي كرم الله وجهه». [3] .

علامه حلي مي گويد «طلب عمر احراق بيت اميرالمؤمنين وفيه اميرالمؤمنين وفاطمه وابناهما وجماعة من بني هاشم». [4] .

يعقوبي مي گويد: «وبلغ أبابكر وعمر ان جملةً من المهاجرين والأنصار قد اجتمعوا مع علي بن ابي طالب في منزل فاطمة بنت رسول الله». [5] .

ابن ابي الحديد مي گويد: «ان قيس بن شماس... كان مع الجماعة الذين دخلوا بيت فاطمة... وكان في البيت ناسٌ كثير». [6] .

اين تعبيرات مختلف و اجتماع قوم، ناس كثير، جماعة و جملةٌ من المهاجرين و الانصار دليل بر اين است كه آنان در فضايي بزرگتر از فضاي حجره فاطمه (عليها السلام) اجتماع كرده بودند فضائي كه حضرت زهرا و فضه و حسنين نيز در آنجا حضور داشتند.

قرينه دوم: تعبيراتي است كه در سوق دادن اميرمؤمنان بسوي مسجد بكار رفته است از جمله: واجتمع الناس ينظرون اليه وامتلأت شوارع المدينة بالرجال [7] بهنگام



[ صفحه 165]



جلب اميرمؤمنان بسوي مسجد كوچه هاي مدينه مملو از مردم بود كه به آن صحنه تماشا مي كردند.

قرينه سوم: در تعبيراتي در مورد حركت حضرت زهرا بسوي مسجد چنين آمده است «لما بَلَغ فاطمة إجماع أبي بكر علي منعها فدك لاثت خمارها علي رأسها واشتملت بجلبابها و أقبلت في لُمَة من حفدتها ونساء قومها...». [8] .

و در تعبير ديگر آمده است: «واجتمع معها نساء كثير من غيرهن شميات اليها» [9] و باز در تعبير ديگر آمده است «ولم تبق من بني هاشم أمرئة الا خرجت معها [10] اين حركت و حضور ـ لمة ـ تعدادي از بانوان بهمراه حضرت زهرا كه در واقع يك حركت سياسي و راه پيمائي آرام بر ضد شرائط موجود بود بدون وجود فاصله از منزل آن بانو تا مسجد متصور نيست و ترسيم اين حركت دسته جمعي در فاصله چند قدمي در ميان حجره آن حضرت و مسجد بعيد بنظر مي رسد.

قرينه سوم: چگونگي اطلاع يافتن اميرمؤمنان (عليه السلام): در يك روايت مفصل كه دوران عارضه و وفات و تجهيز حضرت زهرا نقل شده است چنين آمده است: پس از آنكه آن مخدره از دنيا رفت حسنين وارد منزل شدند و چون از ارتحال مادرشان مطلع گرديدند اسماء عرض كرد اي نور ديدگان رسول خدا هرچه سريعتر خبر فوت مادرتان را در مسجد به اطلاع پدرتان برسانيد.

آن دوبزرگوار حركت كردند و چون به نزديكي مسجد رسيدند و صدايشان به گريه بلند شد صحابه از مسجد بيرون آمدند و علت گريه آن دو را جويا شدند آنان پاسخ دادند مگر نمي دانيد كه مادر ما از دنيا رفته است در اينجا بود كه اميرمؤمنان بي اختيار به روي زمين افتاد... «فقالا لا أو ليس قد ماتت أمنا فاطمة قال: فوقع عليٌ علي وجهه...». [11] .

اگر وفات آن مخدره در بيت و حجره اولي و در كنار مسجد اتفاق مي افتاد نيازي به



[ صفحه 166]



حركت حسنين و طي فاصله نبود بلكه اميرمؤمنان با كوچكترين گريه در ميان حجره از وقوع حادثه مطلع مي گرديد.

قرينه چهارم: مراسم تشييع پيكر حضرت زهرا (عليها السلام): در اين مراسم دو موضوع قابل توجه است يكي اظهار نگراني آن حضرت از وضع تابوت هاي مكشوف و متعارف آن روز و در نهايت آماده سازي تابوتي داراي پوشش همانند هودج [12] و استفاده نمودن از آن و تشييع و انتقال پيكر آن حضرت از محلي به محل ديگر و موضوع دوم دفن شدن آن حضرت در حجره خويش بطوري كه در صفحات گذشته ملاحظه فرموديد مضمون روايات شش تن از ائمه و گفتار علما و دانشمندان شيعه و دلائل ديگر قوياً مؤيد آن است كه پيكر مطهر دختر رسول خدا در جوار قبر آن حضرت دفن شده است با در نظر گرفتن اين دو جهت طبعاً اين سؤال پيش مي آيد كه اگر آن حضرت در حجره خويش و در كنار مسجد از دنيا رفته است و در همان حجره هم دفن شده است آماده سازي تابوت براي چه بوده و تشييع پيكر آن بانو چگونه انجام گرفته است و اين قرينه و شاهد ديگري است بر اينكه ارتحال آن بزرگوار مانند حوادث ديگر در خانه اي دورتر از خانه اولي واقع شده است.


پاورقي

[1] حادثه هجوم به خانه فاطمه زهرا و دستور احراق باب آن حضرت در كتب تاريخي اهل سنت از جمله در منابع زير آمده است:

تاريخ طبري، حوادث سال 11هجري؛ الإمامة والسياسه، ج1، ص11؛ عقد الفريد، چاپ مصر، ج3، ص64؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص126؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص45 و46 و56 و57.

[2] طبري 2 / 68.

[3] الإمامة والسياسة 1 / 12.

[4] نهج الحق 271.

[5] تاريخ يعقوبي 2 / 127.

[6] شرح نهج البلاغه 6 / 48.

[7] همان، 49.

[8] شرح نهج البلاغه 16 / 211 احتجاج طبرسي 1 / 131 بلاغات النساء / 12.

[9] شرح نهج البلاغه 6 / 49.

[10] مأساة الزهرا 2 / 177.

[11] كشف الغمه 2 / 127 بحار الانوار 43 / 187.

[12] ابن شبه تاريخ المدينة 1 / 108 ابن اثير اسد الغابة 7 / 226 سمهودي وفاء الوفاء 3 / 904.


دعاؤه في استكشاف الهموم


و كان من دعائه عليه السلام في استكشاف الهموم هذا الدعاء الجليل: «يا فارج الهم، و كاشف الغم، يا رحمن الدنيا و الآخرة و رحيمهما صل علي محمد و آل محمد، و افرج همي، و اكشف غمي، يا واحد، يا أحد، يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، اعصمني و طهرني، و اذهب ببليتي، (ثم يقرأ آية الكرسي و المعوذتين، و قل هو الله أحد ثم يقول بعد ذلك): اللهم اني أسألك سؤال من اشتدت فاقته، و ضعفت قوته، و كثرت ذنوبه، سؤال من لا يجد لفاقته مغيثا، و لا لضعفه مقويا، و لا لذنبه غافرا غيرك، يا ذاالجلال و الاكرام، اسألك عملا تحب به من عمل به، و يقينا تنفع به من استيقن به حق اليقين في نفاذ أمرك.

اللهم صل علي محمد و آل محمد، و اقبض علي الصدق نفسي، و اقطع من الدنيا حاجتي، و اجعل في ما عندك رغبتي شوقا الي لقائك، وهب لي صدق التوكل عليك، أسألك من خير كتاب قد خلا، و أعوذ بك من شر كتاب قد خلا، أسألك خوف العابدين لك، و عبادة الخاشعين لك، و يقين المتوكلين عليك، و توكل المؤمنين عليك، اللهم اجعل رغبتي في مسألتي مثل رغبة أوليائك في مسائلهم، و رهبتي مثل رهبة اوليائك و استعملني في



[ صفحه 199]



مرضاتك عملا لا أترك معه شيئا من دينك مخافة أحد من خلقك.

اللهم هذه حاجتي فأعظم فيها رغبتي، و أظهر فيها عذري، و لقني فيها حجتي، و عاف فيها جسدي، اللهم من أصبح و له ثقة أو رجاء غيرك فقد أصبحت و أنت ثقتي و رجائي في الأمور كلها فاقض لي بخيرها عاقبة و نجني من مضلات الفتن برحمتك يا أرحم الراحمين، و صلي الله علي سيدنا محمد رسول الله المصطفي و علي آله الطاهرين..» [1] .

و بهذا ينتهي بنا الحديث عن الجولة في رياض الصحيفة السجادية التي هي من أروع تراث الفكر الاسلامي.



[ صفحه 201]




پاورقي

[1] الصحيفة السجادية: الدعاء الرابع و الخمسون.


الاستدلال عليها


و استدلت الشيعة علي ما ذهبوا اليه من اعتبار العصمة في الامام بأدلة كثيرة مقنعة لا مجال للشك فيها، و لعل من أروع من استدل عليها من متكلميهم هشام بن الحكم قال: ان جميع الذنوب لها أربعة أوجه لا خامس لها: الحرص، الحسد، الغضب، الشهوة، و هذه الصفات كلها منفية عن الامام، فلا يجوز أن يكون حريصا علي هذه الدنيا، و هي تحت خاتمه، فهو خازن أموال المسلمين فعلي ماذا يحرص؟ و لا يجوز أن يكون حسودا لأن الانسان انما يحسد من فوقه، و ليس فوقه أحد فكيف يحسد من دونه، و لا يجوز أن يغضب لشي ء من أور الدنيا الا أن يكون غضبه لله عزوجل، قد فرض عليه اقامة حدوده، و لا يجوز أن يتبع الشهوات، و يؤثر الدنيا علي الآخرة لأن الله حبب اليه الآخرة كما حبب الينا الدنيا، فهو ينظر الي الآخرة كما ننظر الي الدنيا، فهل رأيت ترك وجها



[ صفحه 118]



حسنا لوجه قبيح، و طعاما طيبا لطعام مر، و ثيابا لينة لثوب خشن، و نعمة دانية باقية لدينا زائلة فانية [1] .

و اقامت الشيعة علي ضرورة العصمة للأئمة مجموعة كبير من الادلة الوثيقة العقلية و النقلية حفلت بها كتبهم الكلامية [2] و يري «دونا لدسن» ان فكرة العصمة عند الشيعة قد أدت الي تطور علم الكلام و ازدهاره في الاسلام... كما ان لهم الفضل في بحث هذا الموضوع لا في الاسلام فحسب بل في جميع الديانات الاخري [3] فقد كانوا أول من فتق باب الجدل و الحوار العلمي المبني علي الادلة العقلية المثبتة لشؤؤن مبادئهم الاساسية في الامامة.


پاورقي

[1] عقيدة الشيعة (ص 317).

[2] يراجع الالفين للعلامة الحلي، و أوائل المقالات في المذاهب المختارة للشيخ المفيد، و منهاج الكرامة للعلامة الحلي.

[3] نظرية الامامة لدي الشيعة الاثني عشرية (ص 134).


نگاه بذر شهوت است


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي پسر جندب! عيسي بن مريم عليه السلام به ياران خود گفت: از نگاه كردن بپرهيزيد؛ زيرا كه آن بذر شهوت در دل مي كارد و اين خود براي به فتنه و گناه انداختن صاحب آن نگاه كافي است. خوشا به حال كسي كه ديده اش را در دل خويش قرار داد و آن را در چشم خود قرار نداد. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 305، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20249.


دنيا و ارزش آن


و اذا لم يرد الله بعبد خيرا و كله الي نفسه و كان صدره ضيقا حرجا، فان جري علي لسانه حق لم يعقد قلبه عليه و اذا لم يعقد قلبه عليه لم يعطه الله العمل به، فاذا اجتمع ذلك عليه حتي يموت و هو علي تلك الحال كان عندالله من المنافقين، و صار ما جري علي لسانه من الحق الذي لم يعطه الله أن يعقد قلبه عليه و لم يعطه العمل به حجة عليه [1] ؛ هر گاه خدا خير بنده اي را نخواهد او را به خودش واگذار مي كند و سينه اش گرفته و پريشان مي شود. در اين حال اگر سخن حقي بر زبانش جاري شود دل بدان نمي بندد و چون بدان دل نمي بندد خدا توفيق عمل كردن به آن سخن را به او نمي دهد. چون اين وضع در او ايجاد شود و بر همان حال بميرد در پيشگاه خدا از منافقان خواهد بود و آن سخن حقي كه بر زبانش جاري شده ولي خدا توفيق به او نداده كه بر دلش بنشيند و آن را به كار بندد، عليه او حجتي مي گردد.


پاورقي

[1] متن نامه.


اصلاح دارايي


اسلام مردم را از اشتغال به كارهاي توليدي و زياد كردن درآمد مشروع منع نكرده است، بلكه برعكس به منظور سر و سامان دادن به وضع زندگي و محتاج نبودن به ديگران تلاش در اين راه را، عملي پسنديده دانسته است.

عليك باصلاح المال، فان فيه منبهة للكريم و استغناء عن اللئيم [1] .

وضع دارايي خود را اصلاح كن (كاري كن كه زياد شود) چه اصلاح كردن دارايي، شخص بزرگوار و ارجمند را بالا مي برد (زيرا وقتي كه مال او بسيار شد، مي تواند بخشش داشته باشد و با بخشيدن و كرم، بلندمرتبه مي شود) و انسان را از مردم پست، بي نياز مي گرداند.


پاورقي

[1] وافي، ج 10، ص 16.


امام صادق در عصر خود


در كتاب الامام جعفرصادق و مذاهب اربعه آمده است: عذر گذشتگان مخالفين را مي پذيريم خدا آنها را بيامرزد ولي عذر معاصرين از مخالفين شيعه به هيچ عنوان پذيرفته نيست. زيرا كه خطاها و اتهاماتي كه گذشتگان به شيعه نسبت داده بودند بر همه دانشمندان معاصر از اهل سنت آشكار شده است و معاصرين فعلا آگاهند كه گذشتگان در تحت قدرت سياست يا زير تعصب بي جا مرتكب اين خطاها شده بودند و تجاهل اين حقيقت آشكار از مخالفين شيعه مخصوصا از دانشمندان معاصر مانند استادان ذكر شده و ديگران هيچ گونه قابل قبول نيست. هر خواننده محترم اگر مختصر عنايت كند مي بيند كه در روحيه اين گونه افراد به قول خودشان اين گونه دانشمندان متعصب نيروي عاطفه و وجدان چگونه كشته شده كه بعد از رسول خدا تا امروز مقام عظمت و فضل و كراماتي را كه خدا به اهل بيت پيغمبر عنايت فرموده همه را فراموش كردند و احترام اهل بيتي كه همه در رديف قرآن و قرآني كه هم رديف قرآن و قرآني كه هم رديف اهل بيت است تا روز قيامت همه را منكر شوند.

امام صادق عليه السلام در عصر خود مختصر فرصتي كه به دست آورد روشنگر



[ صفحه 196]



اين حقيقت بود كه مردم از هر بلاد به سوي مكتب وي روي مي آوردند و حضرت يگانه آموزگار و يگانه رهبر ناصح و يگانه محدث صادق بود.


امام صادق و عدالت بين زنان


حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بيش از همه ائمه ما عمر كرد كه تا هفتاد هم نوشته اند و زنان او هم از عقدي 3 و كنيزان تا يازده نفر نوشته اند كه مجموعا چهارده زن بوده مانند جدش رسول خدا و اميرالمؤمنين عليهم السلام و نكته اي كه جالب توجه است اين است كه در زندگي اين خاندان نبوت و رسالت با آنكه اكثر آنها بيش از يك زن داشته اند و علل و عوامل محيط و زمان و مكان و آداب و رسوم ملي عربي مقتضي بود كه بيش از يك زن بگيرند بين زنان آنها آن اختلافاتي كه بين زنان سايرين خلق روي مي داده رخ نداده است و عدالت خانوادگي بين زنان مجري بود تمام زنان ائمه راضي و خوشنود بودند و حتي آن دو امام مسموم كه به دست زنان خود مسموم شدند تحت تأثير سياست دشمن قرار گرفتند نه از لحاظ اختلاف زناشوئي و مناقشات داخلي و اين هم از كرامتها و اعجاز ائمه معصومين (ع) بوده است.

امام صادق عليه السلام بين زنان خود بسيار رعايت عدالت را مي فرمود و زنان او راضي بودند و آن حقيقت عدالت تا آنجا كه در خور قدرت ولايت بود بهتر و نيكوتر از ساير خلق كه نيروي اجراي اين عدالت را نداشتند اجرا مي شده است.

و از اين تفسير قرآن چنين استفاده مي شود كه غريزه عدل بين زنان آنها تا سر حد امكان اجرا مي شد.

سائلي از زنادقه آمد نزد اباجعفر احول كه به نام مؤمن الطاق مشهور است و در رديف



[ صفحه 167]



موثقين روات است - گفت بگو بدانم اين دو آيه كه با هم تضاد دارد چگونه است در يك آيه مي گويد فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده (سوره نساء) يعني از زنان به شرط قدرت و استطاعت دو تا سه تا و چهار زن مي تواني بگيري مشروط بر اينكه عدالت بين آنها اجرا كني - و با مساوات رفتار نمائي.

در آيه ديگر مي فرمايد ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل.

يعني استطاعت و توانائي عدالت مجري داشتن بين نساء نداريد پس تمايل زياد به تعدد زوجات نداشته باشيد.

آن زنديق گفت اين دو آيه با هم فرق دارد شما كه مي گوئيد در قرآن تضاد نيست اين تضاد؟!

مؤمن الطاق گفت من پاسخ تو را اكنون نمي دانم بايد بروم از امام خود بپرسم - اين بگفت و مصمم حركت مدينه شد تا رسيد حضور امام ششم جريان را به عرض آن حضرت رسانيد.

امام صادق (ع) فرمود اما قوله فان خفتم الا تعدلوا فواحدة: فانما عني في النفقه يعني منظور از شرط تعدد زوجات عدالت است در اين آيه تعديل نفقه است يعني نفقه و زندگاني داخلي و معيشت زنان خود را به طور مساوي قرار دهد هر چه خريد از خوراكي و لباس و مسكن براي همه باشد كه تبعيض موجب نگراني و اوقات تلخي مي گردد.

و اما قوله ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فانما عني في المودة فانه لا يقدر احد ان يعدل بين امرأتين في المودة.

يعني مراد از اينكه هرگز بشر نمي تواند عدالت را بين زنان خود مجري سازد اين است عدالت دوستي و قلبي را بين همه يكسان داشته باشد زيرا قلب ها دست خداوند است لا مؤثر في القلوب الا الله و ممكن نيست انسان دو نفر را هر چند در يك شرايط باشند يكسان دوست داشته باشد.



رسم عاشق نيست با يكدل دو دلبر داشتن

يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن



قهرا آن كس كه چند زن داشته باشد هر يك را به جهاتي دوست دارد و مسلما دوستي



[ صفحه 168]



همه آن ها يكسان نيست شدت و ضعف دارد و عدت و مدت پيدا مي كند - با اين بيان يك درس علمي و روانشناسي و علم النفس و درس اقتصاد تعليم فرمود و ثابت كرد كه تناقض در عدالت نيست نفس عدل در هر دو مساوي ولي در متعلق آن كه يكي مادي و ديگر معنوي است يعني در انفاق بر اهل و عيال بايد مساوي باشد و در دوستي و عواطف كه امر قلبي است هرگز تساوي درجه و مرتبه مودت و محبت حاصل نمي گردد مؤمن الطاق برگشت به كوفه و به آن مرد زنديق پاسخ كافي داد.


كتب حديث


در اينجا از كتب احاديث كه بدين نام معروف است و مخصوص علم حديث تدوين و تنظيم گرديده نقل مي كنيم.

1- كتاب الحديث آدم بن اسحق اشعري قمي الثقة مدفون در مقبره شيخان قم از نجاشي به چهار واسطه روايت مي كند - و برقي صاحب محاسن مي نويسد نسخه آن موجود است يعني در سال 247 تا 280 بوده است.

2- كتاب الحديث ابان بن عمر اسدي ختن آل ميثم بن يحيي تمار كه عبيس بن هاشم ماشري متوفي 220 از او روايت كرده و نجاشي به پنج واسطه از او نقل كرده.

3- كتاب الحديث ابي يحيي ابراهيم بن ابي البلاد كه ثقة - قاري - اديب - معمر بوده و نجاشي از او نقل كرده.

4- كتاب الحديث ابراهيم بن ابي الكرام جعفري از روات امام رضا عليه السلام است كه نجاشي به پنج واسطه از او نقل كرده.

5- كتاب الحديث ابراهيم بن ابي محمود خراساني از روات موثق امام رضا عليه السلام بوده.



[ صفحه 206]



6- كتاب الحديث ابراهيم اعجمي نهاوندي كه احمد برقي از او نقل كرده به نقل شيخ در الفهرست.

7- كتاب الحديث ابراهيم بن حماد كوفي كه شيخ و نجاشي به چهار واسطه نقل كرده اند.

8- كتاب الحديث ابراهيم خالد عطار عبدي راوي امام صادق عليه السلام كه بسياري از او نقل نموده اند.

9- كتاب الحديث ابراهيم بن رجا معروف به ابن هراشه شيباني - كه به چهار واسطه از امام نقل كرده.

10- كتاب الحديث ابراهيم بن صالح انماطي اسدي از موثقين روات امام موسي بن جعفر الكاظم است.

11- كتاب الحديث ابراهيم بن عبدالحميد اسدي كوفي كه از اصحاب امام صادق است و كتاب اصلي و نوادر هم نوشته.

12- كتاب الحديث ابراهيم بن عمر يماني صنعاني كه نجاشي با پنج واسطه از او نقل مي كند و اصلي هم نوشته.

13- كتاب الحديث ابراهيم بن قتيبه اصفهاني شيخ محمد بن خالد برقي متوفي 280 است.

14- كتاب الحديث ابرهيم بن مبارك كه نجاشي نقل كرده.

15- كتاب الحديث ابراهيم بن محمد اشعري قمي و حسن بن علي بن فضال متوفي 224 از او نقل كرده و از اصحاب امام كاظم و امام رضا عليه السلام بوده.

16- كتاب الحديث ابراهيم بن مهزم اسدي از اصحاب امام صادق و امام كاظم است.

17- كتاب الحديث ابراهيم بن نصر ابن قعقاع جعفي كوفي كه از اصحاب امام صادق و كاظم است.

18- كتاب الحديث ابراهيم بن نصير كه از روات كثيرالروايه بوده و شيخ به چهار واسطه از او نقل كرده.

19- كتاب الحديث ابراهيم بن نعيم عبدي معروف به ابي الصباح كناني كه امام صادق لقب ميزان براي توثيق به او داده.

20- كتاب الحديث ابراهيم بن يزيد مكفوف كه نجاشي نام برده.

21- كتاب الحديث ابراهيم بن يوسف بن ابراهيم بن كندي طحان از موثقين اصحاب امام كاظم بوده و كتاب نوادر هم دارد.



[ صفحه 207]



22- كتاب الحديث ابن ابي اويس به نقل شيخ طوسي به پنج واسطه

23- كتاب الحديث ابي احمد بصري به نقل شيخ به چهار واسطه

24- كتاب الحديث ابي اسماعيل بصري به نقل شيخ به شش واسطه

25- كتاب الحديث ابي اسماعيل فراحذا كه شيخ به چهار واسطه از او نقل كرده

26- كتاب الحديث ابي ايوب انباري كه نجاشي به چهار واسطه نقل كرده است.

27- كتاب الحديث ابي ايوب مدني كه نجاشي نقل كرده.

28- كتاب الحديث ابي بدر كه ابن سنان به پنج واسطه از او نقل كرده.

29- كتاب الحديث ابي بلال اشعري كه شيخ طوسي - نجاشي به چهار واسطه نقل كرده اند.

30- كتاب الحديث ابي جعفر شاه الطلاق شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

31- كتاب الحديث ابي جناده اعمي نجاشي و بسياري از او نقل كرده اند.

32- كتاب الحديث ابي الجوز تميمي كه نجاشي به سه واسطه نقل كرده.

33- كتاب الحديث ابي الحبيب بناجي كه نجاشي شش واسطه نقل كرده.

34- كتاب الحديث ابي الحسن الليثي شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

35- كتاب الحديث ابي الحسن نهدي كه شيخ و نجاشي به چهار واسطه نقل كرده اند.

36- كتاب الحديث ابي الحصين اسدي كه شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

37- كتاب الحديث ابي الحفص الرماني شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

38- كتاب الحديث ابي حمزه غنوي شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

39- كتاب الحديث ابي حنيفه سائق الحاج شيخ طوسي به پنچ واسطه نقل كرده.

40- كتاب الحديث ابي خالد قماط شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

41- كتاب الحديث ابي داود مستشرق شيخ به چهار واسطه

42- كتاب الحديث ابي الربيع الشامي شيخ به هفت واسطه نقل كرده.

43- كتاب الحديث ابي زيد رطاب كه به نام الدلايل نگاشته.

44- كتاب الحديث ابي ساسان كوفي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

45- كتاب الحديث ابي سلمة بصري كه ابن نديم و ابن شهرآشوب هم نقل كرده اند.

46- كتاب الحديث ابي سليمان حماد به نقل معالم العلماء



[ صفحه 208]



47- كتاب الحديث ابي سليمان ختلي جبلي كه شيخ و نجاشي هر دو نقل كرده اند.

48- كتاب الحديث ابي شبل اسدي بياع الوشي لباس فروش كه شيخ و نجاشي به چهار واسطه نقل كرده اند.

49- كتاب الحديث ابي شعيب محاملي كوفي از اصحاب حضرت كاظم است.

50- كتاب الحديث ابي الصباح غلام آل بسام كه شيخ به چهار واسطه از او نقل كرده.

51- كتاب الحديث ابيطالب ازدي بصري كه شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

52- كتاب الحديث ابي العباس صاحب عمر ابن عمار كه شيخ و نجاشي به پنج واسطه نقل كرده اند.

53- كتاب الحديث ابي عبدالرحمن الاعرج كه شيخ در فهرست به چهار واسطه نقل كرده.

54- كتاب الحديث ابي عبدالرحمن امرزمي برقي از او نقل كرده.

55- كتاب الحديث ابي عبدالرحمن مسعودي شيخ طوسي به چهار واسطه نقل كرده.

56- كتاب الحديث ابي عبدالله اعرج كه مسعودي هم از او نقل كرده.

57- كتاب الحديث ابي عبدالله جاموراني رازي - برقي - نجاشي - شيخ طوسي از او نقل كرده اند.

58- كتاب الحديث ابي عبدالله فراء كه ابن عمر متوفي 217 از او نقل كرده.

59- كتاب الحديث ابي عبدالله بن محمد كه شيخ نقل كرده.

60- كتاب الحديث ابي عثمان احول كه نجاشي به پنج و شيخ طوسي به شش واسطه نقل كرده.

61- كتاب الحديث ابي علي حراني - كه برقي از او نقل كرده.

62- كتاب الحديث ابي غسان - كه ابن همام متوفي 336 از او نقل كرده.

63- كتاب الحديث ابي غسان نهدي كه شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

64- كتاب الحديث ابي الفرج سندي كه شيخ به پنج واسطه نقل كرده.

65- كتاب الحديث قاضي ابوالقاسم بستي زيدي به نقل ابن شهرآشوب در معالم العلماء.

66- كتاب الحديث ابي كهمش شيباني كه شيخ به چهار واسطه از او نقل كرده.

67- كتاب الحديث ابي مالك الجهني كه ابن ابي عمر متوفي 217 از او نقل كرده.



[ صفحه 209]



68- كتاب الحديث ابي محمد اسود اسدي آمدي دوست ابن مريم بوده و برقي از او روايت كرده.

69- كتاب الحديث ابي محمد جحال كه شيخ و ابن شهرآشوب از او نقل كرده اند.

70- كتاب الحديث ابي محمد فزاري كه ابن ابي عمير هم از او نقل كرده.

71- كتاب الحديث ابي محمد واسطي كه حسن بن محبوب هم متوفي 224 از او روايت كرده.

72- كتاب الحديث ابي مخلد سراج - كه شيخ و نجاشي از او روايت كرده اند.

73- كتاب الحديث ابي مريم انصاري كه ابن شهرآشوب نقل كرده.

74- كتاب الحديث ابي هارون سنجي كه شيخ و نجاشي روايت كرده اند.

75- كتاب الحديث ابي يحيي حناط كه شيخ و نجاشي روايت كرده اند.

76- كتاب الحديث ابي يحيي مكفوف كه حميد نينوائي متوفي 310 از او نقل كرده.

77- كتاب الحديث ابي يحيي واسطي كه برقي و شيخ و نجاشي از او روايت كرده اند.

78- كتاب الحديث ابي يعقوب جعفي كه نجاشي از او روايت كرده اند.

79- كتاب الحديث احمد بن حرث انماطي واقفي متوفي 5 ج 1 سال 263 كه نجاشي نقل كرده.

80- كتاب الحديث احمد بن رياح بن ابن نصر سكوني كه حسن طاهري استاد ابن سماعه روايت كرده.

81- كتاب الحديث احمد بن زرق غمشاني ثقة بجلي كه قصباني اشعري متوفي 301 روايت كرده.

82- كتاب الحديث احمد بن سليمان جمال شتر فروش استاد برقي كه شيخ و نجاشي هر دو نقل كرده اند.

83- كتاب الحديث احمد بن عائذ بن حبيب احمسي بجلي شيخ روايتي برقي بوده.

84- كتاب الحديث احمد بن عبيد ازدي كوفي بغدادي شيخ روايتي برقي است.

85- كتاب الحديث احمد بن عمر بن ابي شعبه حلبي ثقة از اصحاب امام كاظم است.

86- كتاب الحديث احمد بن عمر ثقه كوفي خلال «بياع السرج» شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

87- كتاب الحديث احمد بن مبارك كه شيخ در فهرست مي نويسد كتاب نوادرهم دارد.

88- كتاب الحديث احمد بن محمد بن ابي نصر زيد بزنطي متوفي 221 از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.



[ صفحه 210]



89- كتاب الحديث احمد بن معروف قمي كه شيخ به سه واسطه از او نقل كرده.

90- كتاب الحديث احمد بن نصر خزاز جعفي كوفي ثقة بوده كه به چند طريق از او نقل كرده.

91- كتاب الحديث ادريس بن عبدالله بن سعد اشعري از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.

92- كتاب الحديث ارطاة بن حبيب اسدي كوفي موثق بوده و نجاشي از او نقل كرده است.

93- كتاب الحديث ابي علي اسباط بن سالم بياع الزطي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

94- كتاب الحديث اسحق بن آدم بن عبدالله اشعري قمي از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.

95- كتاب الحديث اسحق بن بشر ابي حذيفه كاهلي خراساني موثق و از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

96- كتاب الحديث اسحق بن جرير بن يزيد بجلي كوفي ثقة بوده استاد ابن ابي عمير است.

97- كتاب الحديث اسحق بن جندب ابي اسماعيل فرائضي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

98- كتاب الحديث اسحق بن عبدالله سعد اشعري قمي از موثقين بوده است.

99- كتاب الحديث اسحق بن عمار كوفي صيرفي فطحي ثقه و از اصحاب امام كاظم بوده.

100- كتاب الحديث اسحق بن غالب اسدي ثقه بوده كه صفوان بن يحيي متوفي 210 از او نقل مي كند.

101- كتاب الحديث اسماعيل بن آدم اشعري قمي كه نجاشي با چهار واسطه از او نقل كرده.

103- كتاب الحديث اسماعيل بن ابان حناط استاد برقي در روايت بوده.

104- كتاب الحديث اسماعيل القصير ابن ابراهيم بن بزه كوفي ثقه بوده و نجاشي به پنج واسطه نقل كرده.

105- كتاب الحديث اسماعيل بن ابي زياد سكوني شعيري ثقه بوده و نجاشي به پنج واسطه نقل كرده.

106- كتاب الحديث اسماعيل بن بكر كه داراي كتاب اصلي هم مي باشد.

107- كتاب الحديث اسماعيل بن جابر جعفي كوفي ثقة بوده و صفوان متوفي 210 از او نقل كرده.

108- كتاب الحديث اسماعيل بن حكم رافعي از اولاد ابي رافع غلام حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده.

109- كتاب الحديث اسماعيل بن دينار موثق بوده و نجاشي از او روايت كرده.

110- كتاب الحديث اسماعيل بن سهل دهقان به نقل نجاشي.



[ صفحه 211]



111- كتاب الحديث اسماعيل بن عبدالخالق بن عبدربه كه خاندان او همه اماميه بوده اند.

112- كتاب الحديث اسماعيل بن محمد بن اسحق بن امام جعفر صادق عليه السلام كه از جدش روايت كرده.

113- كتاب الحديث ابي همام اسماعيل بن همام ميمون بصري راوي امام رضا عليه السلام بوده.

114- كتاب الحديث اسماعيل بن يسار هاشمي - كه نجاشي از او نقل كرده.

115- كتاب الحديث اصرم بن حوشب بجلي موثق بوده شيخ در الفهرست و نجاشي از او نقل كرده اند.

116- كتاب الحديث الياس بن عمرو بن الياس بجلي به نقل نجاشي به چهار واسطه

117- كتاب الحديث امية بن عمر و شعيري كوفي به روايت نجاشي و برقي

118- كتاب الحديث انس بن عياض الليثي مدني به واسطه به نجاشي رسيده.

119- كتاب الحديث ايوب بن حثفه جعفي كوفي - برقي و نجاشي و شيخ روايت كرده اند.

120- كتاب الحديث ايوب بن عطيه حذاء ثقه راوي امام جعفر صادق عليه السلام

121- كتاب الحديث براء بن محمد كوفي به نقل نجاشي موثق است و با چهار واسطه از او روايت شده.

122- كتاب الحديث بر داسكاف ازدي كوفي راوي امام محمد باقر و امام صادق عليه السلام

123- كتاب الحديث بريه عبادي كه جماعتي از او نقل حديث نموده اند.

124- كتاب الحديث بريه نصراني كه نجاشي نقل كرده است.

125- كتاب الحديث بسام بن عبدالله صيرفي راوي امام باقر و امام صادق عليه السلام.

126- كتاب الحديث بسطام بن حصين جعفي كوفي به نقل نجاشي با چهار واسطه

127- كتاب الحديث بسطام بن شاه پور زيات واسطي ثقه بود.

128- كتاب الحديث بسطام بن مرة با چهار واسطه بنجاشي رسيده.

129- كتاب الحديث بشار بن يسار ضبيعي كه خودش و برادرش از اصحاب امامين صادقين بوده اند.

130- كتاب الحديث بشر بن سليمان بجلي كوفي كه نجاشي به چهار واسطه نقل كرده.

131- كتاب الحديث بشر بن مسلمه كوفي كه ابن ابي عمر و نجاشي نقل كرده.

132- كتاب الحديث بكر بن اشعث كوفي ثقه راوي امام موسي بن جعفر



[ صفحه 212]



133- كتاب الحديث بكر بن جناح كوفي موثق بوده به نقل نجاشي.

134- كتاب الحديث بكر بن محمد بن عبدالرحمن بن نعيم كوفي مرد معمر موثقي بوده.

135- كتاب الحديث بنان يا بيان جزري كوفي به نقل نجاشي.

136- كتاب الحديث تلميذ بن سليمان ابي ادريس محاربي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

137- كتاب الحديث ثابت بن جرير از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

138- كتاب الحديث ابي حمزه ثمالي ثابت بن دينار متوفي 150 از بزرگان اصحاب است.

139- كتاب الحديث ثابت بن شريح ابي اسماعيل صائغ موثق است به نقل شيخ و نجاشي.

140- كتاب الحديث ثابت ضرير به نقل شيخ طوسي و ابن نديم و ابن حجر موثق بوده.

141- كتاب الحديث ثعلبة بن ميمون قاري فقيه نحوي لغوي زاهد عابد و راوي امام صادق و كاظم بوده.

142- كتاب الحديث جارود بن منذر كندي نحاس كوفي به نقل نجاشي ثقه بود از اصحاب امام صادق است.

143- كتاب الحديث جحدرة بن مغيره طائي كوفي راوي امام صادق كه ابن عقده متوفي 333 به دو واسطه نقل كرده.

144- كتاب الحديث جراح مدايني راوي امام صادق و نجاشي نقل كرده.

145- كتاب الحديث جعفر ازدي كوفي استاد روايتي ابي عمير بوده.

146- كتاب الحديث جعفر بن بشير وشا بجلي ثقه جليل القدر بوده و از اصحاب امام صادق بود.

147- كتاب الحديث جعفر بن عثمان بن شريك بن عدي كلابي وحيدي

148- كتاب الحديث جعفر بن محمد كه شيخ به چهار واسطه از او نقل كرده.

149- كتاب الحديث جعفر بن محمد بن حكيم كشي از او نقل كرده.

150- كتاب الحديث جعفر بن محمد بن شريح حضرمي و نسخه از اين كتاب را محدث نوري داشته [1] .

151- كتاب الحديث جعفر بن محمد بن عبيدالله كه برقي و شيخ و غيره نقل كرده اند.

152- كتاب الحديث جعفر بن محمد بن يونس كتاب نوادري هم دارد در الفهرست نقل شده.

153- كتاب الحديث جعفر بن يحيي بن علا الرازي كه به چهار واسطه نقل شده.



[ صفحه 213]



154- كتاب الحديث جعفر بن حكم ابي منذر عبدي ثقه و شيخ نجاشي به چهار واسطه است.

155- كتاب الحديث جبلة بن عياض ليثي برادر ابي حمزه ثقه و كم حديث بوده.

156- كتاب الحديث جميل بن دراج كه از اصحاب اجماع است و راوي امام صادق و كاظم (ع) بوده و اصلي هم دارد.

157- كتاب الحديث جميل بن صالح اسدي ثقه او هم صاحب كتاب اصلي است.

158- كتاب الحديث جهم بن حكيم كوفي موثق بوده كه برقي نقل كرده.

159- كتاب الحديث جهم بن حكم مدايني به نقل شيخ در الفهرست.

160- كتاب الحديث حاتم بن اسماعيل مدني متوفي 186 كه نجاشي از واقدي نقل كرده.

161- كتاب الحديث حارث بن عبدالله تغلبي كوفي كه نجاشي با سه واسطه نقل كرده.

162- كتاب الحديث حارث بن ابي جعفر محمد بن نعمان احول به نقل نجاشي.

163- كتاب الحديث حارث بن مغيره نضري از اصحاب امام باقر و صادق و كاظم بوده.

164- كتاب الحديث حبشي بن جناده به نقل الفهرست شيخ طوسي.

165- كتاب الحديث حبيب بن معلل خثعمي مدني موثق بوده به نقل نجاشي.

166- كتاب الحديث حبيب بن نعمان اعرابي اسدي از اصحاب امام صادق است.

167- كتاب الحديث حجاج بن دينار واسطي شيخ به چهار واسطه نقل كرده.

168- كتاب الحديث حجاج بن رفاعه كوفي خشاب به نقل نجاشي - شيخ طوسي.

169- كتاب الحديث حجر بن زائده حضرمي ثقه از اصحاب امامين باقر و صادق عليه السلام.

170- كتاب الحديث حذيفة بن منصور خزاعي از اصحاب امام باقر و صادق (ع) بوده.

171- كتاب الحديث حديد بن حكيم ازدي مدائني ثقه متكلم كه برقي از او نقل كرده.

172- كتاب الحديث حرب بن حسن طحان كوفي كه به چهار واسطه نجاشي روايت كرده.

173- كتاب الحديث حريز بن عبدالله ازدي سجستاني به نقل ابن نديم.

174- كتاب الحديث حسان بن مهران برادر جمال كوفي از موثقين اصحاب امام صادق و كاظم (ع) است.

175- كتاب الحديث حسن بن ايوب از اصحاب امام كاظم عليه السلام بوده.

176- كتاب الحديث حسن بن حسن مثني مديني راوي ثقه بوده.

177- كتاب الحديث حسن بن جهم بن بكير شيباني از اصحاب موثق امام كاظم بوده.



[ صفحه 214]



178- كتاب الحديث حسن بن حسين بن حسن جحدري كندي عربي از اصحاب موثق امام صادق است.

179- كتاب الحديث حسن بن حسين سكوني عربي كوفي كه نجاشي به سه واسطه نقل مي كند.

180- كتاب الحديث حسن بن حسين عربي مدني نجار از روات امام صادق است.

181- كتاب الحديث حسن بن راشد طفاري از روات امام صادق و كاظم است.

182- كتاب الحديث زبرقان ابوالخزرج قمي كه برقي و شيخ و نجاشي از او نقل كرده اند.

183- كتاب الحديث حسن بن رباط بجلي كوفي از اصحاب امام صادق است.

184- كتاب الحديث حسن بن زياد راوي كه شيخ با سه واسطه از او نقل مي كند.

185- كتاب الحديث حسن بن زياد عطار ضبي كوفي ثقه جليل القدر است.

186- كتاب الحديث حسن بن سر عبدي انباري كاتب كه ابن محبوب و نجاشي و شيخ از او نقل مي كنند.

187- كتاب الحديث حسن بن صالح احول كه نجاشي با چهار واسطه نقل مي كند.

188- كتاب الحديث عباس حريشي - برقي و شيخ از او نقل مي كنند.

189- كتاب الحديث عطيه حناط كوفي كه شيخ با چهار واسطه نقل مي كنند.

190- كتاب الحديث علي بن ابي حمزه بطايني از وجوه واقفه است.

191- كتاب الحديث حسن بن علي بن ابي مغيره زبيدي كوفي مردي موثق و خود و خاندانش راوي حديث بوده اند.

192- كتاب الحديث حسن بن علي حضرمي به سه فاصله در الفهرست.

193- كتاب الحديث حسن بن علي بن سبرة برقي و نجاشي نقل كرده اند.

194- كتاب الحديث حسن بن علي بن فضال متوفي 224 كه از پدرش از امام رضا عليه السلام نقل كرده.

195- كتاب الحديث حسن بن علي اللؤلؤي شيخ با چهار واسطه از او نقل كرده.

196- كتاب الحديث سيد حسن بن كبش حيسني به نقل تفسير امام حسن عسكري عليه السلام.

197- كتاب الحديث حسن بن محبوب سراد به نقل ابن نديم

198- كتاب الحديث حسن بن محمد حضرمي مردي موثق بوده و به نقل نجاشي كثرالرواية.



[ صفحه 215]



199- كتاب الحديث حسن بن محمد بن فضل بن يعقوب بن سعيد بن نوفل راوي جليل امام رضا عليه السلام بوده.

200- كتاب الحديث حسن بن موسي بن سالم خياط غلام بني اسد از روات موثق است.

201- كتاب الحديث حسين بن ابي العلاء خفاف غلام بني اسد ابي بشر از او نقل كرده.

202- كتاب الحديث حسين بن ابي غندر - صفوان و نجاشي از او روايت كرده اند.

203- كتاب الحديث حسين بن احمد بن ظبيان به نقل شيخ در فهرست.

204- كتاب الحديث حسين بن احمد منقري كه ابن هشام متوفي 220 نقل كرده.

205- كتاب الحديث حسين بن ابوب كه ابن سماعه از او نقل كرده.

206- كتاب الحديث حسين بن حسن فارس قمي به نقل برقي و نجاشي.

207- كتاب الحديث حسين بن حماد بن ميمون عبدي از اصحاب حضرت صادق است.

208- كتاب الحديث حسين بن حمزه كوفي الليثي نوه ابي حمزه ثمالي بوده.

209- كتاب الحديث حسين بن زيد شهيد ملقب بذي الدمعه متوفي 135.

210- كتاب الحديث حسين بن سيف بن عميره به نقل نجاشي.

211- كتاب الحديث حسين بن شادويه صفار به نقل شيخ و نجاشي.

212- كتاب الحديث حسين بن عثمان احمس بجلي كوفي موثق بوده.

213- كتاب الحديث حسين بن عثمان بن زياد رواسي راوي موثق بوده.

214- كتاب الحديث حسين بن عثمان علوي عامري وحيدي.

215- كتاب الحديث حسين بن علوان كلبي كوفي.

216- كتاب الحديث حسين مبارك كه برقي از او نقل كرده اند.

217- كتاب الحديث حسين بن محمد بن سليمان برقي و از او نقل كرده اند.

218- كتاب الحديث حسين بن مختار قلاني كوفي از اصحاب امام صادق است.

219- كتاب الحديث حسين بن مخلد بن الياس كه برقي از او نقل كرده است.

220- كتاب الحديث حسين بن مصعب بن مسلم بجلي كوفي كه شيخ طوسي نقل كرده.

221- كتاب الحديث حسين بن مهران محمد بن ابي نصر سكوني كه حميد متوفي 310 نقل كرده.

222- كتاب الحديث حسين بن نعيم صحاف كوفي اسدي راوي موثق بوده.



[ صفحه 216]



223- كتاب الحديث حسين بن يزيد بن محمد نوفلي نخعي ساكن ري به نقل شيخ طوسي.

224- كتاب الحديث حفص بن سالم ابي ولاد حناط كوفي كه بسياري از او نقل كرده اند.

225- كتاب الحديث حفص البختري بغدادي كوفي كه بسياري از او نقل كرده اند.

226- كتاب الحديث حفص بن سوقه عمروي غلام عمرو بن حريث مخزوني كه خاندانش همه ثقه بودند.

227- كتاب الحديث حفص بن عاصم سلمي مدني ثقه بوده به چهار واسطه نقل شده.

228- كتاب الحديث حفص بن علاء كوفي ثقه كه نجاشي نقل كرده.

229- كتاب الحديث حفص بن غياث بن طلق متوفي 194.

230- كتاب الحديث حكم بن ايمن حناط كوفي غلام قريش راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده.

231- كتاب الحديث حكم بن حكيم ابي خلاد صيرفي كوفي بسياري از او نقل كرده اند.

232- كتاب الحديث حكم فتات كوفي راوي ثقه بوده.

233- كتاب الحديث حماد بن ابي طلحه بياع السابري «خرماي سابري»

234- كتاب الحديث حماد بن عثمان خالد فزاري كوفي و برادرش عبدالله هر دو ثقه بودند وفاتش 190.

235- كتاب الحديث حماد بن ناب رواسي از اصحاب اجماع ثقه جليل القدر بوده.

236- كتاب الحديث حمدان بن سليمان بن عمرة نيشابوري تاجر ثقه بوده.

237- كتاب الحديث حمدان بن مهلب قمي كه ابن ابي عمير و نجاشي نقل كرده اند.

238- كتاب الحديث حمزة بن حمران بن اعين شيباني كوفي.

239- كتاب الحديث حمزة بن يعلي اشعري قمي ثقه بوده.

240- كتاب الحديث حميد بن راشد ذهلي كوفي.

241- كتاب الحديث حميد بن شعيب سبيعي همداني كه ابن جبله به چهار واسطه نقل كرده اند.

242- كتاب الحديث حميد بن مسعود نينوائي به نقل نجاشي.

243- كتاب الحديث حنان بن سدير صيرفي مردي ثقه بوده.

244- كتاب الحديث حيدر بن شعيب كه تلعكبري متوفي 326 از او نقل كرده.

245- كتاب الحديث خالد بن ابي اسماعيل كوفي ثقه بوده است.



[ صفحه 217]



246- كتاب الحديث خالد بن جرير بن عبدالله بجلي نجاشي از او نقل كرده.

247- كتاب الحديث خالد بن عبدالله سدير به نقل فهرست شيخ

248- كتاب الحديث خالد بن سعيد قماط كوفي ثقه بوده

249- كتاب الحديث خالد بن صبيح الكوفي ثقه بوده.

250- كتاب الحديث خالد بن ماد قلانسي كوفي موثق بوده.

251- كتاب الحديث خالد بن يزيد بن جبل كوفي ثقه به نقل نجاشي.

252- كتاب الحديث خطاب بن مسلمه كوفي ثقه بوده.

253- كتاب الحديث خلاد بن خالد منقري به نقل ابي عمير و صفوان.

254- كتاب الحديث خلاد السندي البزاز كوفي راوي ابي عبدالله الصادق عليه السلام

255- كتاب الحديث خلف بن حماد بن ناشر بن مسيب كوفي ثقه بوده.

256- كتاب الحديث خلف بن عيسي سليمان بن جعفر جعفري راوي امام صادق عليه السلام بوده.

257- كتاب الحديث خليد بن اوفي ابي الربيع شامي غزي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

258- كتاب الحديث خليل عبدي كوفي ثقه و راوي امام صادق عليه السلام بوده.

259- كتاب الحديث خيبري بن علي طحان كوفي رفيق يونس بن ظبيان راوي امام صادق عليه السلام.

260- كتاب الحديث خثيمه كه نجاشي از آن نقل مي كند.

261- كتاب الحديث خيران خادم غلام امام رضا عليه السلام بوده.

262- كتاب الحديث داود بن ابي يزيد كوفي عطار ثقه و راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

263- كتاب الحديث خالد بن حصين اسدي كوفي ثقه و راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

264- كتاب الحديث خالد بن زربي كوفي راوي ابي عبدالله الصادق عليه السلام بوده.

265- كتاب الحديث خالد بن سرحان عطار كوفي ثقه و راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بود.

266- كتاب الحديث خالد بن سليمان - حماد كوفي راوي امام صادق بوده.

267- كتاب الحديث خالد بن سليمان بن جعفر ابي احمد قزويني راوي امام رضا عليه السلام بوده.

268- كتاب الحديث خالد بن سليمان قريشي نجاشي به پنج واسطه نقل كرده.

269- كتاب الحديث خالد بن علي يعقوبي هاشمي راوي امام جعفر صادق و امام رضا عليه السلام بوده.

270- كتاب الحديث خالد بن فرقد اسدي كوفي.



[ صفحه 218]



271- كتاب الحديث داود بن محمد نهدي كوفي از موثقين بوده.

272- كتاب الحديث داود بن نعمان برادر علي بن نعمان به نقل نجاشي.

273- كتاب الحديث داود بن يحي بن بشير دهقان كوفي ثقه بوده.

274- كتاب الحديث درست بن ابي منصور محمد واسطي راوي امام امام صادق و امام كاظم عليه السلام [2] .

275- كتاب الحديث ذريح بن محمد يزيد بن وليد محاربي راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام.

276- كتاب الحديث رافع بن سلمة بن زياد اشجعي از اصحاب امام باقر و صادق بوده.

277- كتاب الحديث ربعي بن عبدالله بن جارود بن ابي سبرة هذلي بصري ثقه و راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

278- كتاب الحديث ربيع بن ابي مدرك كوفي مصلوب در كوفه به جرم تشيع از ثقات روات بوده.

279- كتاب الحديث ربيع بن زكريا وراق كوفي مطعون بالغلو بوده.

280- كتاب الحديث ربيع بن سليمان بن عمرو كوفي رفيق اسماعيل بن ابي زياد موثق بوده.

281- كتاب الحديث ربيع بن محمد بن عمر بن حسام اصم مسلي نجاشي به چهار واسطه از او نقل مي كند.

282- كتاب الحديث رزيق بن زبير خلقاني راوي امام صادق عليه السلام بوده است.

283- كتاب الحديث رزيق بن مرزوق كوفي ثقه بوده است.

284- كتاب الحديث رشيد بن زيد جعفر كوفي موثق و از مشايخ شيخ و نجاشي است.

285- كتاب الحديث رفاعة بن موسي اسدي نخاس موثق بوده.

286- كتاب الحديث رقيم بن الياس بن عمرو بجلي كوفي موثق بوده.

287- كتاب الحديث روح بن عبدالرحيم كوفي ثقه به نقل نجاشي.

288- كتاب الحديث رومي بن زرارة بن اعين شيباني ثقه راوي امام صادق عليه السلام بوده.

289- كتاب الحديث ريان بن صلت اشعري قمي راوي امام رضا عليه السلام بوده.



[ صفحه 219]



290- كتاب الحديث ريان بن صلت بغدادي خراساني ثقه بوده و نجاشي از او نقل كرده.

291- كتاب الحديث زحر بن عبدالله ابي الحصين اسدي راوي امام باقر و صادق عليه السلام.

292- كتاب الحديث زرعه محمد حضرمي به نقل نجاشي با چهار واسطه.

293- كتاب الحديث زكار بن يحيي واسطي به ذكر ابن نديم در فهرست.

294- كتاب الحديث زكريا بن آدم اشعري قمي موثق و از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.

295- كتاب الحديث زكريا بن ادريس بن عبدالله بن سعد اشعري قمي معروف به ابي حرير راوي.

296- كتاب الحديث زكريا بن حر جعفي راوي امام صادق عليه السلام.

297- كتاب الحديث زكريا بن عبدالله فاضل راوي امام محمد باقر و امام صادق (ع).

298- كتاب الحديث زكريا بن محمد ابي محمد مؤمن راوي امام صادق و كاظم عليه السلام.

299- كتاب الحديث زكريا بن يحيي تميمي كوفي به نقل نجاشي.

300- كتاب الحديث زكريا بن يحيي واسطي راوي امام صادق عليه السلام.

301- كتاب الحديث زيادين بن ابي الحلال كوفي راوي امام صادق عليه السلام.

302- كتاب الحديث زيادين عيسي حذاء كوفي راوي امام محمد باقر و امام صادق عليه السلام.

303- كتاب الحديث زيادين مروان انباري قندي راوي امام موسي كاظم (ع).

304- كتاب الحديث زياد بن ابي غياث مسلم راوي امام صادق بوده.

305- كتاب الحديث زيد زراد كوفي راوي امام صادق بوده.

306- كتاب الحديث زيد شحام ابي اسامه موثق بوده.

307- كتاب الحديث زيد نرسي كه نجاشي از او نقل كرده.

308- كتاب الحديث زيد بن يونس شحام كوفي از اصحاب امام صادق و كاظم بوده.

309- كتاب الحديث سالم بن ابي حفصه ملعون متوفي 127 به نقل نجاشي.

310- كتاب الحديث سالم بن ابي سلمه كندي سجستاني به نقل نجاشي.

311- كتاب الحديث سالم حناط كوفي راوي امام.

312- كتاب الحديث سالم بن مكرم بن عبدالله كناسي به نقل نجاشي جليلي بوده.

313- كتاب الحديث سري بن سلامه اصفهاني به نقل برقي شيخ و نجاشي.

314- كتاب الحديث سري بن عبدالله يعقوب سلمي كوفي اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.



[ صفحه 220]



315- كتاب الحديث سعد بن ابي خلف كوفي راوي ابي عبدالله الصادق (ع).

316- كتاب الحديث سعد بن سعد بن احرض اشعري قمي راوي امام رضا و امام جواد عليه السلام كتابي مبوبي نوشته.

317- كتاب الحديث سعد بن سعد بن احرض كتاب حديثي هم غير مبوب جمع كرده است.

318- كتاب الحديث سعدان بن مسلم عامري راوي امام صادق بوده و معمر گرديده.

319- كتاب الحديث سعيد بن بيان ابي حنيفه سائق الحاج همداني از موثقين بوده.

320- كتاب الحديث سعيد بن جناح ازدي بغدادي موثق و راوي امام رضا بوده.

321- كتاب الحديث سعيد بن عبدالرحمن تميمي كوفي راوي امام صادق بوده.

322- كتاب الحديث سعيد بن غزوان اسدي راوي امام صادق بوده.

323- كتاب الحديث سعيد بن مسلمه كوفي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

324- كتاب الحديث سعيد بن بسار ضبيعي كوفي راوي امام صادق بوده.

325- كتاب الحديث سلام بن ابي عمره خراساني موثق و از اصحاب امام باقر و صادق است.

326- كتاب الحديث سلام بن عبدالله هاشمي به نقل نجاشي.

327- كتاب الحديث سلام بن عمر و به نقل شيخ.

328- كتاب الحديث سلمة بن محمد كوفي راوي امام كاظم عليه السلام.

329- كتاب الحديث سليم فراء كوفي راوي امام صادق (ع).

330- كتاب الحديث سليم بن قيس هلالي كه داراي اصلي هم هست.

331- كتاب الحديث سليمان جعفر جعفري از اولاد جعفر طيار و راوي امام رضا است.

332- كتاب الحديث سليمان بن خالد قاري فقيه راوي امام محمد باقر و صادق (ع).

333- كتاب الحديث سليمان بن داود منقري موثق و از اصحاب امام صادق است.

334- كتاب الحديث سليمان بن زكريا ديلمي به نقل شيخ در فهرست.

335- كتاب الحديث سليمان بن سفيان ابي داود كوفي عمر طوني نمود تا سال 231.

336- كتاب الحديث سليمان بن سماعه ضبعي كوفي از رجال اصحاب است.

337- كتاب الحديث سليمان بن صالح جصاص كوفي به نقل نجاشي موثق بوده.

338- كتاب الحديث سماعة بن مهران حضرمي كه در كوفه مسجدي ساخت از اصحاب امام صادق عليه السلام است.



[ صفحه 221]



339- كتاب الحديث سندي بن ربيع بغدادي از اصحاب امام كاظم است.

340- كتاب الحديث سندي بن عيسي همداني متوفي 250 به نقل نجاشي.

341- كتاب الحديث سويد بن مسلم القلا راوي امام صادق (ع).

342- كتاب الحديث سويد غلام محمد بن مسلم به نقل نجاشي و شيخ.

343- كتاب الحديث سهل بن حسن صفار قمي متوفي 290.

344- كتاب الحديث سهل بن يسع بن عبدالله اشعري قمي موثق بوده.

345- كتاب الحديث سبابة بن ناجيه مدني به نقل نجاشي.

346- كتاب الحديث سيف بن سليمان تمار كوفي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

347- كتاب الحديث سيف بن عمير نخعي كوفي از اصحاب حديث بوده.

348- كتاب الحديث شريف بن سابق كوفي تفليسي كه جماعتي از او نقل كرده اند.

349- كتاب الحديث شعيب بن اعين حداد كوفي كه جماعتي از او نقل كرده اند.

350- كتاب الحديث شعيب بن عقر قوفي راوي امام صادق بوده.

351- كتاب الحديث شهاب بن عبدربه از اصحاب امام صادق و كاظم بوده.

352- كتاب الحديث صابر غلام بسام بن عبدالله صيرفي راوي امام صادق بوده.

353- كتاب الحديث صالح بن ابي الاسود به نقل نجاشي و شيخ.

354- كتاب الحديث صالح حذاء به نقل فهرست شيخ.

355- كتاب الحديث صالح بن حكم نيلي از اصحاب امام صادق بوده.

356- كتاب الحديث صالح بن خالد ابي شعيب محاملي كوفي از اصحاب امام كاظم بوده.

357- كتاب الحديث صالح بن رزين كوفي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

358- كتاب الحديث صالح بن سعيد قماط از اصحاب حديث بوده.

359- كتاب الحديث صالح بن سندي به نقل برقي و نجاشي.

360- كتاب الحديث صالح بن عقبة بن خالدي اسدي به نقل نجاشي.

361- كتاب الحديث صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان كه خاندانش اهل حديث بوده اند.

362- كتاب الحديث صباح حذاء ابن صبيح امام مسجد داراللؤلؤ كوفه راوي امام صادق.

363- كتاب الحديث صباح بن يحيي مزني كوفي ثقه راوي امام محمد باقر و امام صادق.

364- كتاب الحديث صبيح بن ابي الصباح صيرفي كه بسياري از او نقل حديث كرده اند.



[ صفحه 222]



365- كتاب الحديث صبيح صائغ ابي علي كوفي موثق است.

366- كتاب الحديث صفوان بن مهران جمال كوفي به نقل شيخ در فهرست.

367- كتاب الحديث صلت بن حر جعفي به سه واسطه.

368- كتاب الحديث ضحاك بن سعد الواسطي نجاشي به چهار واسطه نقل كرده.

369- كتاب الحديث ضحاك بن محمد شيباني راوي امام جعفر صادق عليه السلام.

370- كتاب الحديث طاهر بن حاتم قزويني به نقل نجاشي.

371- كتاب الحديث طلاب بن حوشب شيباني كوفي راوي جعفر بن محمد الصادق.

372- كتاب الحديث طلحة بن زيد ابي الخزرج نهدي شامي به نقل فهرست شيخ.

373- كتاب الحديث عاصم بن حميد حناط كوفي راوي امام صادق عليه السلام.

374- كتاب الحديث عاصم بن سليمان بصري از اصحاب امام صادق عليه السلام.

375- كتاب الحديث عامر بن عبدالله جداعه ازدي راوي امام صادق عليه السلام.

376- كتاب الحديث عامر بن كثير سراج زيدي كوفي به نقل نجاشي.

377- كتاب الحديث عباد عصفري كوفي از اصحاب حديث بوده.

378- كتاب الحديث عباد بن سليمان نجاشي به پنج واسطه از او نقل كرده.

379- كتاب الحديث عباد بن صهيب بصري راوي امام صادق عليه السلام بوده.

380- كتاب الحديث عبادة بن زياد اسدي كوفي زيدي به نقل نجاشي.

381- كتاب الحديث عباس بن عامر بن رباح ثقفي صدوق و ثقه بود.

382- كتاب الحديث عباس بن علي بن ابي ساره ي كوفي به نقل نجاشي.

383- كتاب الحديث عباس بن عيسي غاضري به نقل نجاشي.

384- كتاب الحديث عباس بن وليد بن صبيح كوفي از اصحاب امام صادق است.

385- كتاب الحديث عباس بن يزيد جزري كوفي به نقل نجاشي.

386- كتاب الحديث عبدالجبار بن مبارك نهاوندي آزاد كرده ي امام جواد الائمه (ع).

387- كتاب الحديث عبدالحميد ابي العلاء بن عبدالملك ازدي راوي امام صادق (ع).

388- كتاب الحديث عبدالحميد بن سعد بجلي كوفي از اصحاب موسي بن جعفر (ع).

389- كتاب الحديث عبدالرحمن بن ابي حماد كوفي صيرفي ساكن قم.

390- كتاب الحديث عبدالرحمن بن حجاج بجلي بياع سابري از اصحاب حديث امام صادق و كاظم و رضا است.



[ صفحه 223]



391- كتاب الحديث عبدالرحمن بن حماد به نقل شيخ درالفهرست.

392- كتاب الحديث عبدالرحمن بن سالم بن عبدالرحمن اشل كوفي عطار به نقل نجاشي.

393- كتاب الحديث عبدالرحمن بن عمرو عائذي مدحجي كوفي.

394- كتاب الحديث عبدالرحمن بن عمران كوفي به نقل نجاشي.

395- كتاب الحديث عبدالرحمن بن محمد بن عبيدالله فرازي از اصحاب امام صادق (ع).

396- كتاب الحديث عسدالسلام بن سالم بجلي كوفي موثق بوده.

397- كتاب الحديث عبدالصمد بن بشير العرامي كوفي نجاشي گفته ثقه ثقه راوي امام صادق عليه السلام بود.

398- كتاب الحديث عبدالعزيز عبدي كوفي راوي امام صادق بوده.

399- كتاب الحديث عبدالعزيز بن مهتدي بن محمد بن عبدالعزيز اشعري قمي راوي امام رضا عليه السلام.

400- كتاب الحديث عبدالغفار بن حبيب الطائي جازمي راوي امام صادق است.

401- كتاب الحديث عبدالغفار بن قاسم بن قيس بن فهد انصاري راوي امام باقر و صادق.

402- كتاب الحديث عبدالكريم بن عمرو بن صالح خثعمي كوفي راوي امام صادق و كاظم است.

403- كتاب الحديث عبدالكريم بن هلال جعفي راوي امام صادق است.

404- كتاب الحديث عبدالله مكني به اباعتبه به نقل شيخ طوسي در فهرست.

405- كتاب الحديث عبدالله حلبي سيد بن طاوس از او نقل كرده.

406- كتاب الحديث عبدالله بن ابراهيم غفاري انصاري از اصحاب حديث است.

407- كتاب الحديث عبدالله بن ابي يعفور راوي موثق و معروف و از اصحاب محترم امام صادق عليه السلام.

408- كتاب الحديث عبدالله بن ادريس از اصحاب حديث است.

409- كتاب الحديث عبدالله بن بكير بن اعين سنسين شيباني از اصحاب امام صادق است.

410- كتاب الحديث عبدالله بن حجاج بجلي به نقل نجاشي و غيره.

411- كتاب الحديث عبدالله بن حكم ارمني كه نجاشي به پنج واسطه از او نقل كرده.

412- كتاب الحديث عبدالله بن حماد انصاري قمي از اصحاب روات است.



[ صفحه 224]



413- كتاب الحديث عبدالله بن ابي خداش مهدي بصري.

414- كتاب الحديث عبدالله بن زاهر بن يحيي احمري راوي امام صادق عليه السلام است.

415- كتاب الحديث عبدالله بن زرارة ابن اعين شيباني از اصحاب امام صادق است.

416- كتاب الحديث عبدالله بن سعيد ابي شبل - ثقه و راوي امام صادق است.

417- كتاب الحديث عبدالله بن سنان كوفي خازن منصور - مهدي - هادي - رشيد بوده.

418- كتاب الحديث عبدالله بن الصلت قمي مفسر به نقل شيخ در فهرست.

419- كتاب الحديث عبدالله بن عطا كوفي كم حديث بوده.

420- كتاب الحديث عبدالله بن علي بن الحسين بن زيد الشهيد راوي امام رضا عليه السلام بوده و ابن عقده از او نقل كرده.

421- كتاب الحديث عبدالله بن عمرو بن اشعث به نقل شيخ در فهرست.

422- كتاب الحديث عبدالله بن عمرو بن بكار حناط كوفي از موثقين روات بوده.

423- كتاب الحديث عبدالله بن غالب اسدي شاعر فقيه راوي امام باقر و صادق و كاظم (ع).

424- كتاب الحديث عبدالله بن فضل بن عبدالله هاشمي نوفلي راوي امام صادق بوده.

425- كتاب الحديث عبدالله بن قاسم حضرمي طبل از روات امام كاظم است.

426- كتاب الحديث عبدالله بن قاسم حارثي به نقل شيخ و نجاشي.

427- كتاب الحديث عبدالله بن محمد اسدي كوفي حجال مزخرف به نقل نجاشي.

428- كتاب الحديث عبدالله بن محمد بن حصين خصيبي اهوازي راوي موثق امام رضا عليه السلام است.

429- كتاب الحديث عبدالله بن محمد بن قيس به نقل شيخ در فهرست.

430- كتاب الحديث عبدالله بن ميمون بن اسود قداح به نقل ابن نديم.

431- كتاب الحديث عبدالله بن وليد سمان كوفي ثقه راوي امام صادق عليه السلام.

432- كتاب الحديث عبدالله بن وليد منقري و صافي عجلي كوفي به نقل شيخ در فهرست.

433- كتاب الحديث عبدالله بن هليل كه علي بن اسباط از او نقل كرده.

434- كتاب الحديث عبدالله بن يحيي كاهلي تميمي راوي امام صادق و كاظم و امام رضا (ع) بوده.

435- كتاب الحديث عبدالملك بن حكيم خثعمي راوي امام صادق و كاظم و امام رضا (ع) بوده.

436- كتاب الحديث عبدالملك بن عتبه نخعي صيرفي كوفي راوي امام صادق و كاظم و امام رضا (ع) بوده.



[ صفحه 225]



437- كتاب الحديث عبدالملك بن عنتره شيباني به نقل فهرست.

438- كتاب الحديث عبدالملك بن منذر عمي بصري به نقل نجاشي.

439- كتاب الحديث عبدالملك بن وليد كوفي از موثقين كم حديث است.

440- كتاب الحديث عبدالملك بن هارون بن عنتره شيباني كوفي از موثقين است.

441- كتاب الحديث عبدالمؤمن بن قاسم بن قيس بن فهد انصاري كوفي متوفي 147.

442- كتاب الحديث عبدوس بن ابراهيم بغدادي به نقل شيخ و نجاشي.

443- كتاب الحديث عبيد بن حسن كوفي موثق كم حديث است.

444- كتاب الحديث عبيد بن زرارة بن اعين شيباني راوي امام صادق.

445- كتاب الحديث عبيد بن وليد رصافي راوي امام محمد باقر و امام صادق.

446- كتاب الحديث عتيبة بن ميمون بياع القصب از روات موثق امام صادق.

447- كتاب الحديث عثمان بن جعفر محاربي به نقل نجاشي.

448- كتاب الحديث عقبة بن خالد اسدي كوفي راوي امام صادق.

449- كتاب الحديث عقبة بن محرز جعفي كوفي به نقل نجاشي.

450- كتاب الحديث علاء بن رزين القلا موثق و موجه بوده.

451- كتاب الحديث علاء بن فضيل بن بسار نهدي بصري به نقل نجاشي.

452- كتاب الحديث علاء بن يحي مكفوف كوفي از موثقين است.

453- كتاب الحديث علاء بن مقعد كوفي از موثقين است.

454- كتاب الحديث علي بن ابراهيم بن يعلي به نقل شيخ در فهرست.

455- كتاب الحديث علي بن ابراهيم بن جهمه كوفي از موثقين است.

456- كتاب الحديث علي بن ابي راشد به نقل نجاشي.

457- كتاب الحديث علي بن ابي رافع كاتب اميرالمؤمنين به تصريح نجاشي.

458- كتاب الحديث علي بن ابي شعيب مدايني به نقل نجاشي.

459- كتاب الحديث علي بن اسحاق بن عبدالله بن سعد اشعري قمي از موثقين است.

460- كتاب الحديث علي بن بلال بغدادي به نقل نجاشي.

461- كتاب الحديث علي بن حسان واسطي قيصر معروف به مغمس معمر بوده چند امام را درك كرده.



[ صفحه 226]



462- كتاب الحديث علي بن حسن بصري به نقل شيخ در فهرست.

463- كتاب الحديث علي بن حسن صيرفي به نقل نجاشي.

464- كتاب الحديث علي بن حكم بن زبير به نقل نجاشي و برقي.

465- كتاب الحديث علي بن رباب به نقل ابن نديم.

466- كتاب الحديث علي بن ريدويه نهاوندي به نقل احمد برقي.

467- كتاب الحديث علي بن سويد سائي (سايه دهي نزديك مدينه است) راوي امام رضا بوده.

468- كتاب الحديث علي بن سويد صنعاني به نقل شيخ در فهرست.

469- كتاب الحديث علي بن سيف بن عميره نخعي كوفي موثق است.

470- كتاب الحديث علي بن شجرة بن ميمون به نقل نجاشي راوي امام رضا است.

471- كتاب الحديث علي بن صلت به نقل ابن بطه و برقي و نجاشي.

472- كتاب الحديث علي بن عبدالعزيز كوفي به نقل نجاشي و ابن بطه.

473- كتاب الحديث علي بن عبدالله بن صالح دهان به نقل نجاشي.

474- كتاب الحديث علي بن عبدالله بن غالب مسكان كه نجاشي به چهار واسطه از او نقل مي كند.

475- كتاب الحديث علي بن عبدالله بن غالب قيس كوفي به نقل نجاشي موثق بوده.

476- كتاب الحديث علي بن عطيه كوفي موثق و با برادرش هر دو راوي امام صادق بوده اند.

477- كتاب الحديث علي بن عقبة بن خالد اسدي كوفي از موثقين امام صادق است.

478- كتاب الحديث علي بن علي بن رزين برادر دعبل بن علي بن رزين خزاعي راوي امام رضا عليه السلام بوده.

479- كتاب الحديث علي بن عمران خراز كوفي معروف به شفاء موثق بوده.

480- كتاب الحديث علي بن عيسي را مشكي به نقل ابن بطه و برقي و نجاشي.

481- كتاب الحديث علي بن غراب به نقل ابن نديم.

482- كتاب الحديث علي بن كردين به نقل شيخ در الفهرست.

483- كتاب الحديث علي بن محمد بن حفص اشعري قمي راوي امام صادق.

484- كتاب الحديث علي بن معبد بغدادي به نقل نجاشي.

485- كتاب الحديث علي بن معمر كوفي.

486- كتاب الحديث علي بن مهدي بن صدقه رقي انصاري راوي امام رضا عليه السلام.



[ صفحه 227]



487- كتاب الحديث علي بن مهرويه قزويني به نقل ابن نديم.

488- كتاب الحديث علي بن ميسره بصري به نقل شيخ و غيره.

489- كتاب الحديث علي بن ميمون ابي الاكراد صانع راوي امام صادق و كاظم (ع).

490- كتاب الحديث علي بن نعمان اعلم از موثقين و موجهين اصحاب حديث بوده.

491- كتاب الحديث علي بن دهبان از اصحاب امام كاظم عليه السلام بوده.

492- كتاب الحديث علية بن علي بن الحسين متوفي 95 كه زرارة از او نقل كرده.

493- كتاب الحديث عمار بن ابي اليقظان اسدي كه ابن هشام متوفي 220 از او نقل كرده.

494- كتاب الحديث عمار بن مروان يشكري راوي امام صادق عليه السلام.

495- كتاب الحديث عمار بن معاويه دهني عبدي كوفي به نقل شيخ در فهرست.

496- كتاب الحديث عمار بن موسي ساباطي راوي امام صادق.

497- كتاب الحديث عمارة بن زياد كه حميد بن زياد متوفي 301 از او نقل كرده.

498- كتاب الحديث عمرو بن ابراهيم ازدي كوفي از موثقين روات امام صادق است.

499- كتاب الحديث عمرو بن ابي المقدام ثابت عجلي راوي امام باقر و صادق عليه السلام بوده.

500- كتاب الحديث عمرو بن ابي نصر زيد راوي موثق امام صادق بوده.

501- كتاب الحديث عمرو بن الياس بن عمرو بن الياس بجلي راوي امام صادق عليه السلام.

502- كتاب الحديث عمرو بن الياس بجلي راوي امام محمد باقر و صادق (ع) بود.

503- كتاب الحديث عمرو بن جميع قاضي ري به نقل شيخ در فهرست.

504- كتاب الحديث عمرو بن حريث صيرفي اسدي كوفي از اصحاب امام صادق است.

505- كتاب الحديث عمرو بن خالد افرق خياط راوي موثق امام صادق بوده.

506- كتاب الحديث عمرو بن خالد واسطي كه نصر بن مزاحم از او نقل كرده.

507- كتاب الحديث عمرو بن عمرو بن سالم كه حميد قرشي از او نقل كرده.

508- كتاب الحديث عمرو بن سعيد مدايني راوي امام رضا عليه السلام بوده.

509- كتاب الحديث عمرو بن شمر جعفي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

510- كتاب الحديث عمرو بن عبيدالله ازرق راوي امام صادق بود.

511- كتاب الحديث عمرو بن منهال بن مقلاص قيس راوي امام صادق عليه السلام و كاظم بوده.

512- كتاب الحديث عمرو بن يسع كوفي به نقل نجاشي و شيخ.



[ صفحه 228]



513- كتاب الحديث عمر بن ابان كليني كوفي از موثقين اصحاب امام صادق بوده.

514- كتاب الحديث عمر بن حفص رماني كوفي از موثقين اصحاب امام صادق بوده.

515- كتاب الحديث عمر بن ابي زياد ابزاري كوفي راوي امام صادق بوده.

516- كتاب الحديث عمر بن اذينه كه دو كتاب حديث نوشته.

517- كتاب الحديث عمر بن اسماعيل جعفي كوفي كه برقي از او نقل كرده.

518- كتاب الحديث عمر بن ربيع ابي احمد بصري راوي موثق امام صادق بوده.

519- كتاب الحديث عمر بن سالم سابري كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

520- كتاب الحديث عمر بن عاصم ازدي بصري به نقل شيخ طوسي.

521- كتاب الحديث عمر بن عبدالعزيز معروف بزحل بصري از اصحاب امام كاظم است.

522- كتاب الحديث عمر بن علي بن عمر به نقل شيخ و نجاشي.

523- كتاب الحديث عمر بن محمد بن سليم معروف به ابن جعابي كه از مشايخ مفيد است.

524- كتاب الحديث عمر بن منهال به نقل شيخ در فهرست.

525- كتاب الحديث عمر بن يزيد بياع السابري راوي امام صادق و كاظم (ع) بوده.

526- كتاب الحديث عمر بن يزيد ذيبان صيقل نهدي راوي امام صادق بوده.

527- كتاب الحديث عمران بن اسماعيل به نقل نجاشي و برقي.

528- كتاب الحديث عمران بن حمران ازرعي راوي امام صادق عليه السلام.

529- كتاب الحديث عمران بن قطن راوي امام صادق عليه السلام.

530- كتاب الحديث عمران بن محمد بن سعد اشعري قمي به نقل نجاشي.

531- كتاب الحديث عنبسة بن بجاد عابد قاضي راوي امام صادق عليه السلام.

532- كتاب الحديث عوام بن حوشب بن يزيد بن رديم شيباني راوي امام صادق عليه السلام.

533- كتاب الحديث عون بن جرير رفيق عمرو بن هارون ثقفي.

534- كتاب الحديث عون بن سالم به نقل نجاشي دو كتاب حديث نوشته.

535- كتاب الحديث عيسي بن اعين حريري اسدي كوفي راوي موثق ابي عبدالله صادق (ع).

536- كتاب الحديث عيسي بن حمزه مدايني ثقفي راوي امام صادق عليه السلام.

537- كتاب الحديث عيسي بن راشد معروف به ابن گازر كوفي از موثقين روات امام صادق عليه السلام است.



[ صفحه 229]



538- كتاب الحديث عيسي بن سري ابي اليسع كرخي از موثقين روات امام صادق است.

539- كتاب الحديث عيسي بن صبيح عرزمي از موثقين اصحاب امام صادق است.

540- كتاب الحديث عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي عليه السلام از بزرگان اصحاب است.

541- كتاب الحديث عيسي بن وليد همداني كوفي موثق صحابه بوده.

542- كتاب الحديث عيسي بن هشام به نقل نجاشي.

543- كتاب الحديث عيص بن قاسم بن ثابت بجلي كوفي از اصحاب امام صادق عليه السلام است.

544- كتاب الحديث غالب بن عثمان منقري راوي موثق امام صادق عليه السلام است.

545- كتاب الحديث غفاري به نقل شيخ در باب الالقاب.

546- كتاب الحديث غياث بن كلوب بن فيهس بجلي به نقل نجاشي.

547- كتاب الحديث فايد حناط كوفي راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده.

548- كتاب الحديث فتح بن يزيد جرجاني به نقل شيخ در فهرست.

549- كتاب الحديث فرج بن سندي راوي امام كاظم عليه السلام.

550- كتاب الحديث فضل بن ابي قرة تميمي سمندي آذربايجاني راوي امام صادق عليه السلام.

551- كتاب الحديث فضل بن عبدالملك بقباق كوفي راوي امام صادق عليه السلام.

552- كتاب الحديث فضل بن عثمان مرادي كوفي صائغ اعور راوي موثق امام صادق عليه السلام.

553- كتاب الحديث فضل بن محمد اشعري كه نجاشي با شش واسطه از او نقل حديث كرده.

554- كتاب الحديث فضل بن يونس كاتب بغدادي راوي امام كاظم عليه السلام بوده.

555- كتاب الحديث فضيل بن عثمان صيرفي اعور مرادي به نقل نجاشي.

556- كتاب الحديث فضيل بن محمد بن راشد ابي العباس كوفي از موثقين روات بوده.

557- كتاب الحديث فضيل بن يسارنهدي از موثقين امام باقر و صادق عليه السلام بود.

558- كتاب الحديث فيض بن مختار جعفي كوفي به نقل نجاشي از موثقين اصحاب است.

559- كتاب الحديث قاسم برسي ابن ابراهيم طباطبائي راوي امام موسي بن جعفر است.

560- كتاب الحديث قاسم بن يزيد عجلي از موثقين اصحاب امام صادق عليه السلام بود.

561- كتاب الحديث قاسم بن خليفه كوفي ثقه و كم حديث بوده.

562- كتاب الحديث قاسم بن ربيع صحاف كوفي به نقل نجاشي.

563- كتاب الحديث قاسم بن سليمان بغدادي به نقل نجاشي و شيخ.



[ صفحه 230]



564- كتاب الحديث قاسم بن عروة فوزي بغدادي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

565- كتاب الحديث قاسم بن فضيل بن يسارنهدي بصري از موثقين اصحاب امام صادق است.

566- كتاب الحديث قاسم بن محمد اصفهاني قمي به نقل نجاشي و شيخ.

567- كتاب الحديث قاسم بن محمد جوهري كوفي بغدادي از اصحاب امام كاظم است.

568- كتاب الحديث قاسم بن وليد قرشي عماري كوفي به نقل نجاشي.

569- كتاب الحديث قاسم بن يحيي بن حسن بن راشد از اصحاب امام رضا است.

570- كتاب الحديث قتيبة بن محمد اعشي مؤدب مقري از ثقات اصحاب صادق عليه السلام.

571- كتاب الحديث كثير بن طارق پسر قنبر غلام اميرالمؤمنين كه از زيد شهيد روايت كرده.

572- كتاب الحديث كرد بن مسمع بن عبدالملك به نقل شيخ به شش واسطه.

573- كتاب الحديث كعيب بن عبدالله غلام بني طرفه از ثقات روات امام صادق است.

574- كتاب الحديث كلثم بنت سليم راوي امام رضا عليه السلام.

575- كتاب الحديث كليب بن معاوية جبله صيداوي اسدي راوي امام باقر و صادق عليه السلام.

576- كتاب الحديث ليث بن بختري مرادي راوي امام محمد باقر و امام صادق عليه السلام.

577- كتاب الحديث مالك بن انس كه از رجال اصحاب امام صادق بوده.

578- كتاب الحديث مالك بن عطيه احمسي كوفي بجلي از ثقات اصحاب امام صادق است.

579- كتاب الحديث مثني بن حضرمي به نقل نجاشي.

580- كتاب الحديث مثني بن راشد به نقل نجاشي و شيخ.

581- كتاب الحديث مثني بن عبدالسلام حناط كوفي.

582- كتاب الحديث مثني بن وليد حناط كوفي راوي امام صادق عليه السلام است كه ادعيه ي هم نقل كرده.

583- كتاب الحديث محسن بن احمد بجلي راوي امام صادق بوده.

584- كتاب الحديث محفوظ بن نصر همداني كوفي از ثقات اصحاب روات بوده.

585- كتاب الحديث محمد بن ابي حمزه ثمالي از ثقات اصحاب روات بوده.

586- كتاب الحديث محمد بن ابي عبدالله به نقل شيخ در فهرست.

587- كتاب الحديث محمد بن احمد ابي روح الطوسي به نقل نجاشي.

588- كتاب الحديث محمد بن احمد ابي قيس غيلان كوفي از ثقات اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.



[ صفحه 231]



589- كتاب الحديث محمد بن احمد بن محمد جريري معروف

590- كتاب الحديث محمد بن ادريس حنظلي متوفي 277.

591- كتاب الحديث محمد بن اسحق بن عمار تقلبي صيرفي كثيرالروايه و موثق بوده.

592- كتاب الحديث محمد بن اسلم طبري بجلي از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده.

593- كتاب الحديث محمد بن اسماعيل بن جعفر علوي جعفري از احفاد امام صادق عليه السلام است.

594- كتاب الحديث محمد بن اسماعيل خثيم به نقل نجاشي.

595- كتاب الحديث محمد بن بكرازدي به نقل شيخ در فهرست.

596- كتاب الحديث محمد بن تميم نهشلي بصري راوي امام كاظم عليه السلام.

597- كتاب الحديث محمد ملقب بثوابا كوفي ثقه و كم حديث بوده.

598- كتاب الحديث محمد بن جزئيل اهوازي به نقل نجاشي.

599- كتاب الحديث محمد بن جميل بن صالح اسدي موثق بوده است.

600- كتاب الحديث محمد بن حداد كوفي به نقل نجاشي.

601- كتاب الحديث محمد بن حسن بن زياد عطار كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

602- كتاب الحديث محمد بن حسن بن زياد ميثمي اسدي راوي موثق امام رضا عليه السلام بوده.

603- كتاب الحديث محمد بن حكيم خثعمي كوفي راوي امام صادق و امام كاظم بوده.

604- كتاب الحديث محمد بن حماد بن زيد حارثي از موثقين اصحاب امام صادق عليه السلام است.

605- كتاب الحديث محمد بن حمران بن اعين شيباني به نقل شيخ.

606- كتاب الحديث محمد بن حمران نهدي كوفي از ثقات اصحاب امام صادق است.

607- كتاب الحديث محمد بن خالد احمسي بجلي كوفي از ثقات است.

608- كتاب الحديث محمد بن خالد اشعري قمي به نقل نجاشي و برقي.

609- كتاب الحديث محمد بن خالد بن عمر طيالسي متوفي 259 در سن 97 سالگي.

610- كتاب الحديث محمد بن زائد خزاز به نقل شيخ طوسي.

611- كتاب الحديث محمد بن زكريا بن دينار غلابي متوفي 298.

612- كتاب الحديث محمد بن سالم بن ابي سلمه كندي سجستاني راوي ثقه بوده.

613- كتاب الحديث محمد بن سعيد بن غزوان اسدي به نقل نجاشي.

614- كتاب الحديث محمد بن سكين بن عمار نخعي جمال راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.



[ صفحه 232]



615- كتاب الحديث محمد بن سليمان بن عبدالله اصفهاني از ثقات روات امام صادق است.

616- كتاب الحديث محمد بن سليمان ديلمي بصري به نقل برقي و نجاشي.

617- كتاب الحديث محمد بن سهل بن يسع اشعري راوي امام صادق عليه السلام.

618- كتاب الحديث محمد بن شريح حضرمي از ثقات روات امام صادق است.

619- كتاب الحديث محمد بن صباح كوفي ثقه به نقل نجاشي و خراز.

620- كتاب الحديث محمد بن صدقه غبري بصري راوي امام موسي بن جعفر.

621- كتاب الحديث محمد بن عبدالله هاشمي كه نجاشي با چهار واسطه نقل حديث كرده.

622- كتاب الحديث محمد بن عذافر بن عيسي صيرفي مدايني از ثقات اصحاب امام صادق و كاظم و رضا بوده.

623- كتاب الحديث محمد بن عصام انماطي كوفي به نقل نجاشي و شيخ طوسي.

624- كتاب الحديث محمد بن عطية حناط كوفي راوي امام صادق عليه السلام.

625- كتاب الحديث محمد بن علي همداني به نقل شيخ در الفهرست.

626- كتاب الحديث محمد بن عمرو بن سعيد زيات مدايني از ثقات روات امام رضا عليه السلام بوده.

627- كتاب الحديث محمد بن عمرو بن محمد بن يزيد بياع السابري از اصحاب امام كاظم است.

628- كتاب الحديث محمد بن غورك به نقل نجاشي.

629- كتاب الحديث محمد بن فرات جعفي كوفي به نقل نجاشي.

630- كتاب الحديث محمد بن فضيل بن كثير ازدي ازرق راوي امام كاظم و امام رضا عليه السلام.

631- كتاب الحديث محمد بن قاسم بن بشار به نقل حميري و شيخ در فهرست.

632- كتاب الحديث محمد بن قاسم بن فضيل به نقل شيخ در فهرست.

633- كتاب الحديث محمد بن قاسم بن مثني به نقل شيخ در فهرست.

634- كتاب الحديث محمد بن قيس بجلي كوفي متوفي / 151.

635- كتاب الحديث محمد بن مارد تميمي راوي موثق امام صادق بوده.

636- كتاب الحديث محمد بن مبشر به نقل شيخ در فهرست.

637- كتاب الحديث محمد بن مثني بن قاسم حضرمي كوفي كه احاديث مهمي نقل كرده است.

638- كتاب الحديث محمد بن مرازم ساباطي از ثقات اصحاب امام باقر و صادق است.

639- كتاب الحديث محمد بن مروان ابي عيسي وراق است.



[ صفحه 233]



640- كتاب الحديث محمد بن مروان جلاب از ثقات اصحاب هادي است.

641- كتاب الحديث محمد بن مروان حناط مدني كم حديث و موثق است.

642- كتاب الحديث محمد بن مروان ذهلي كوفي متوفي 161.

643- كتاب الحديث محمد بن مسعود طائي كوفي از ثقات روات امام صادق است.

644- كتاب الحديث محمد بن مصبح بن صياح كوفي از ثقات امام كاظم است.

645- كتاب الحديث محمد بن معروف خزاز هلالي معمر شده از اصحاب امام صادق است.

646- كتاب الحديث محمد بن منصور بن يونس بزرج (بزرگ) كوفي موثق بوده.

647- كتاب الحديث محمد بن ميسر بن عبدالعزيز نخعي بياع انوطي كوفي موثق و از اصحاب امام صادق بوده.

648- كتاب الحديث محمد بن هشام خثعمي راوي ثقه بوده.

649- كتاب الحديث محمد بن هيثيم بن عروه تميمي كوفي از اصحاب موثق امام صادق است.

650- كتاب الحديث محمد بن يحيي بن سليمان خثعمي از ثقات روات بوده است.

651- كتاب الحديث محمد بن يحيي صيرفي به نقل برقي و شيخ.

652- كتاب الحديث محمد بن يحيي معيشي يا معيني يا مغبثي از طبقات الشيعه.

653- كتاب الحديث محمد بن يوسف صنعاني راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

654- كتاب الحديث مرازم بن حكيم ازدي مدايني از ثقات اصحاب امام صادق تا امام رضا عليه السلام بوده.

655- كتاب الحديث مرزبان بن عمران بن عبدالله ابن سعد اشعري قمي راوي امام رضا عليه السلام.

656- كتاب الحديث مروان بن قيس دينوري قرشي به نقل نجاشي.

657- كتاب الحديث مروان بن مسلم كوفي ثقه بوده.

658- كتاب الحديث مسعدة بن صدقه عبدي بصري به نقل شيخ طوسي و نجاشي.

659- كتاب الحديث مسعدة بن فرج ربعي به نقل شيخ طوسي و نجاشي.

660- كتاب الحديث مسعدة بن يسع بصري به نقل شيخ طوسي و نجاشي.

661- كتاب الحديث مسعودي به نقل شيخ در باب القاب.

662- كتاب الحديث مصعب بن سلام يا سالم كوفي كه شيخ به چهار واسطه از او نقل مي كند.



[ صفحه 234]



663- كتاب الحديث مصعب بن يزيد انصاري به نقل شيخ و نجاشي.

664- كتاب الحديث مطلب بن زياد زهري قرشي مدني از ثقات اصحاب امام صادق است.

665- كتاب الحديث معاوية بن عثمان كه بسياري از او نقل كرده اند.

666- كتاب الحديث معاوية بن عمار دهني كوفي متوفي 175.

667- كتاب الحديث معاوية بن ميسرة بن شريح بن حرث قاضي كندي كوفي راوي امام صادق عليه السلام.

668- كتاب الحديث معاوية بن فضال به نقل شيخ در الفهرست.

669- كتاب الحديث معاوية بن وهب بن جبله به نقل شيخ در الفهرست.

670- كتاب الحديث معاوية بن وهب ميثمي به نقل شيخ در الفهرست.

671- كتاب الحديث معلي بن خنيس غلام امام صادق عليه السلام.

672- كتاب الحديث معلي بن عثمان احول كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام.

673- كتاب الحديث معلي بن موسي كندي كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام.

674- كتاب الحديث معمر بن يحيي بن بسام يا مسافر به نقل نجاشي و شيخ راوي موثق امام صادق عليه السلام.

675- كتاب الحديث مفضل بن صالح ابي جميله اسدي نخاس راوي امام صادق و كاظم عليه السلام.

676- كتاب الحديث مقاتل بن مقاتل بلخي از اصحاب امام رضا عليه السلام.

677- كتاب الحديث مندل بن علي عزي متوفي 297 كه خودش و برادرش از اصحاب امام ثقات بوده اند.

678- كتاب الحديث منذر بن حفير بن حكيم عبدي راوي امام صادق عليه السلام.

679- كتاب الحديث منصور بن ابي الاسود ليثي كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

680- كتاب الحديث منصور بن يونس بن بزرگ كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

681- كتاب الحديث موسي بن ابراهيم مروزي معلم پسر سندي بن شاهك راوي امام كاظم عليه السلام.

682- كتاب الحديث موسي بن ابي حبيب كوفي به نقل نجاشي.

683- كتاب الحديث موسي بن اكيل نميري كوفي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

684- كتاب الحديث موسي بن يزيد بن معاويه بجلي كوفي از ثقات اصحاب است.



[ صفحه 235]



685- كتاب الحديث موسي بن بكر واسطي راوي امام صادق و كاظم (ع) و از رجال حديث است.

686- كتاب الحديث موسي بن جعفر بن وهب بغدادي به نقل شيخ در فهرست.

687- كتاب الحديث موسي بن رنجويه ارمني ضعيف الحديث بوده.

688- كتاب الحديث موسي بن سابق كوفي به نقل نجاشي و شيخ به چهار واسطه.

689- كتاب الحديث موسي بن سعدان حناط كوفي

690- كتاب الحديث موسي بن سلمة كوفي راوي امام كاظم و امام رضا عليه السلام.

691- كتاب الحديث موسي بن عمر بن بزيع غلام منصور موثق بوده.

692- كتاب الحديث موسي بن عمر بن يزيد صيقل به نقل شيخ در فهرست.

693- كتاب الحديث موسي بن عمر هذلي راوي امام صادق و از معاريف رجال.

694- كتاب الحديث مهران بن محمد ابي نصر سكوني به نقل نجاشي.

695- كتاب الحديث ناصح بقال كوفي راي موثق بوده.

696- كتاب الحديث نشيط بن صالح بن لفافه از اصحاب كاظم عليه السلام بوده.

697- كتاب الحديث نصر بن قابوس لخمي از اصحاب بيست ساله امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

698- كتاب الحديث نوح بن حكم ابي اليقظان كوفي راوي موثق و امام صادق عليه السلام.

699- كتاب الحديث وزيرة بن محمد غساني راوي امام رضا عليه السلام بوده.

700- كتاب الحديث وليد بن صبيح بن ابي العباس كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام.

701- كتاب الحديث وهب بن عبد ربه اسدي كوفي راوي موثق امام صادق عليه السلام.

702- كتاب الحديث وهب بن وهب بن عبدالله راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

703- كتاب الحديث وهيب بن حفص نحاس راوي موثق امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

704- كتاب الحديث وهيب خالد بصري راوي موثق امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

705- كتاب الحديث هارون بن جهم كوفي راوي موثق امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

706- كتاب الحديث هارون بن خارجه كوفي راوي موثق امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

707- كتاب الحديث هارون بن عيسي به نقل ابن بطه راوي امام صادق عليه السلام بوده.

708- كتاب الحديث هاشم بن ابراهيم عباس مشرقي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

709- كتاب الحديث هاشم بن حيان ابي سعيد مكاري راوي امام صادق بوده.



[ صفحه 236]



710- كتاب الحديث هاشم بن مثني كوفي از روات موثق امام صادق عليه السلام بوه.

711- كتاب الحديث هشام بن سالم جواليقي از روات موثق امام صادق عليه السلام بوده.

712- كتاب الحديث هيثم بن ابي مسروق عبدالله نهدي كوفي به نقل شيخ در فهرست.

713- كتاب الحديث هيثم بن عبدالله ابي كهمش كوفي به نقل نجاشي.

714- كتاب الحديث هيثم بن عبدالله رماني كوفي راوي امام كاظم عليه السلام بوده.

715- كتاب الحديث هيثم بن عروه تميمي كوفي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

716- كتاب الحديث هيثم بن محمد ثمالي از موثقين روات بوده.

717- كتاب الحديث هيثم بن واقد جزري راوي ثقه امام صادق عليه السلام بوده.

718- كتاب الحديث ياسين بن ضرير زيات بصري راوي امام كاظم بوده.

719- كتاب الحديث يحيي بن ابراهيم بن ابي البلاد از ثقات روات است.

720- كتاب الحديث يحيي بن ابي العلاء رازي به نقل شيخ در فهرست.

721- كتاب الحديث يحيي بن حجاج كرخي بغدادي از ثقات روات امام صادق عليه السلام است.

722- كتاب الحديث يحيي بن خلف وابشي همداني از رجال ثقات حديث است.

723- كتاب الحديث يحيي بن زكريا به نقل شيخ در فهرست.

724- كتاب الحديث يحيي بن سالم فراء كوفي زيدي از ثقات روات است.

725- كتاب الحديث يحيي بن عبدالحميد حماني به نقل نجاشي.

726- كتاب الحديث يحيي بن عبدالرحمن ازرق كوفي از اصحاب موثق امام صادق عليه السلام.

727- كتاب الحديث يحيي بن علاء بجلي رازي كوفي از ثقات است.

728- كتاب الحديث يحيي بن عمران بن علي بن ابي شعبه حلبي از اصحاب صادق عليه السلام است.

729- كتاب الحديث يحيي بن لحام كوفي از اصحاب امام صادق عليه السلام است.

730- كتاب الحديث يحيي بن محمد بن عليم از ثقات اصحاب امام صادق است.

731- كتاب الحديث يحيي بن هاشم به نقل نجاشي كم حديث است.

732- كتاب الحديث يحيي بن يحيي بن يحيي حنضي به نقل نجاشي.

733- كتاب الحديث يزيد ابي خالد قماط عجلي غلام بني عجل راوي ثقه امام صادق عليه السلام است.

734- كتاب الحديث يزيد بن اسحق بن ابي السنخف غنوي به نقل نجاشي.



[ صفحه 237]



735- كتاب الحديث يزيد بن خليفه حارثي راوي امام صادق عليه السلام.

736- كتاب الحديث يعقوب سراج كوفي از ثقات است.

737- كتاب الحديث يعقوب بن شعيب بن ميثم بن يحيي تمار غلام بني اسد راوي موثق امام صادق عليه السلام بوده.

738- كتاب الحديث يوسف بن ثابت ابي سعده كوفي از ثقات اصحاب امام صادق است.

739- كتاب الحديث يوسف بن حماد قيراط كوفي به نقل نجاشي.

740- كتاب الحديث يوسف بن عقيل بجلي كوفي به نقل نجاشي.

741- كتاب الحديث يوسف بن يعقوب جعفري كوفي راوي ابي عبدالله الصادق است [3] .


پاورقي

[1] الذريعه الي تصانيف الشيعه به نقل المستدرك ص 296.

[2] درست در فارسي قديم اطلاق بر طبيب مي شده است.

[3] از مجموع اين 741 كتاب و 132 اصل و 16 اصل چاپ شده و رسائل ديگر كه حساب كرديم درست چهارصد اصل از چهارصد مصنف فقه كه با اصول اربعمائه شهرت يافته حاصل گرديد و بسيار مشعوف هستم كه اسامي آنها اقلا بدست آمد و ظن قوي مي رود كه اكثر اين رسائل در كشورهاي اسلامي هنوز موجود باشد نهايت در كتابخانه هاي مختلف و به صورت كتب خطي كه اميد است به همت ارباب علم و فضيلت مبوب و چاپ گردد.


عوامل جوي


خواص مختلفه و يا آتمسفر از قبيل دما - فشار - نمناكي - مقدار رطوبت هوا - تركيب هوا - پديده هاي نوري جو - وجود اشعه هاي مختلف و ذرات الكتريكي - مقدرا راديو اكتيويته - مشخصات ابرها همچنين توده هائي كه از هواهاي دور در حركت مي افتند و خواص مشخصي و نشانه هاي معيني دارند همه اين ها عوامل جوي ناميده شده اند.

كميت و كيفيت اين عوامل علاوه بر آنكه در نقاط مختلف زمين يكسان نيستند بلكه در يك نقطه به خصوص هم بر حسب زمان و ارتفاع همان نقطه و شرايط تركيبي تغيير مي نمايند.

لذا بايد تغييرات عوامل جوي را علاوه بر آنكه در قشرهاي هواي مجاور زمين مورد مطالعه قرار داد ارتفاعات مختلف را نيز مطالعه و بررسي نمود زيرا اين فشار هوا و تركيبات و ارتفاعات آن از نظر قشر مجاور زمين مؤثر مي باشد.


برهان


تقرير برهان نيز به اين صورت است كه حركت يكنواخت آفتاب و ماه، و آمد و شد يكنواخت شب و روز، دليل اضطرار آنها و مسخر بودنشان توسط نيروي ديگري است؛ زيرا اگر به اختيار خود حركت مي كردند.



[ صفحه 243]



حركت شان يكنواخت و به يك جهت نبود.

بديهي است چنانكه حركت از مشرق به مغرب ممكن است، عكس آن يعني حركت از مغرب به مشرق هم ممكن است، و انتخاب اين جهت يعني حركت از مشرق به مغرب، اگر با رعايت مصلحت باشد، معلوم مي شود كه محرك آنها نيروي با ادراك و اراده اي است كه ما آن را خدا مي ناميم و اگر شما او را دهر بناميد، واقعيت و حقيقت منقلب نمي شود. اگر انتخاب اين جهت بدون رعايت مصلحت باشد، ترجيح بلا مرجح لازم مي آيد و ترجيح بلامرجح محال و استحاله ي آن اساس و پايه قانون عليت است.

بيان كامل اين برهان به اين نحو است كه هر چيزي كه ذاتا ممكن باشد، يعني وقوع و عدم وقوع آن روا باشد، وقوعش نيازمند عامل مرجح مي باشد. چون ترجيح بلا مرجح محال است و اگر فاعل امري بدون شعور و اراده باشد، وقوع امر ممكن از آن فاعل بر مجبور بودن او در آن امر دلالت مي نمايد؛ مگر اين كه فاعل داراي حكمت و ادراك باشد و حكمت هم عين ذاتش باشد و اگر طرف مقابل اين فرض را قبول كند، خدا را قبول كرده است. [1] .


پاورقي

[1] هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، ص 152-148.


الكفن


3- قال الامام الصادق عليه السلام: يكفن الميت بثلاثة أثواب، و انما كفن رسول الله بثلاثة: ثوبين صحاريين، و ثوب حبرة. و الصحارية نسبة الي بلد باليمامة.

و قال أيضا: الميت يكفن في ثلاثة، سوي العمامة و الخرقة، يشد بها وركه، لكيلا يبدو منه شي ء، و الخرقة و العمامة لابد منهما، و ليستا من الكفن.

و قوله عليه السلام: لابد منهما، مع قوله: ليستا من الكفن، مبالغة في تأكيد استحباب العمامة و الخرقة.


الحج


لا يفهم الحج علي حقيقته بالدرس و المطالعة الا بعد اداء فريضته، لأنه عملي لا نظري، و في القديم قال عالم كبير بعد أن حج: الآن فهمنا الحج، و لا نفهم مسائل الحيض، حتي نحيض، و في سنة 1383 ه، ألفت كتاب الحج علي المذاهب الخمسة، ثم اديت الفريضة في السنة ذاتها، و ألفت كتابي هذا سنة 1384 ه، فجاء بعد دراستي الحج نظريا، و تطبيقه عمليا، و الحمد لله وحده، و هو المسؤول ان يوفقني و اياك أيها القاري ء للعلم و العمل.

للحج في اللغة معان، منها القصد، و التردد في المكان، و في الشريعة قصد بيت الله الحرام، لأداء المناسك المخصوصة عنده و يأتي بيانها مفصلا.


النجش


النجس لغة الزيادة، و المراد به هنا أن يتواطأ صاحب السلعة مع آخر علي أن يزيد أمام الناس، و يدفع ثمنا كثيرا يوهم الناظر أنه يريد الشراء، ليرغب



[ صفحه 140]



و يزيد، و اتفق الفقهاء علي تحريم ذلك، و قال صاحب الجواهر: انها غش و خديعة و تدليس، و اغراء بالجهل؛ و اضرار، و جاء في الحديث لعن الناخش و المنخوش، أي الكذوب و المفتعل.

و قال الفقهاء: لو اشتري الناظر صح البيع، لأن النهي تعلق بأمر خارج عن حقيقة المعاملة، ولكن له الخيار مع الغبن، و قال ابن الجنيد: المعاملة باطلة من رأس.



[ صفحه 141]




زيادة المبيع


اذا اشترك عقاران في الموافق، كالطريق و الشرب، و بيع أحدهما، و أقام المشتري فيه بناء، أو غرس فيه غرسا، أو أخذه الشفيع بالشفعة، فهل عليه أن يدفع للمشتري عوض البناء و الغرس، أو يجوز له أن يهدم البناء، و يقلع الغرس، و يرمي به الي المشتري؟

و ليس من شك أن للشفيع و المشتري أن يتفقا و يتراضيا علي أن يتملك الشفيع البناء و الغرس لقاء عوض يدفعه للمشتري، أو يبقي البناء و الغرس علي ملك المشتري لقاء عوض يدفعه المشتري للشفيع، كما أن للشريك أن يقلع



[ صفحه 139]



الغرس، و يهدم البناء، و يزيلهما من أرض الشفيع دون أن يستأذنه، لأنه مالك لهما، و للمالك أن يتصرف في ملكه كيف شاء، و لا يحق للشفيع أن يعارضه في شي ء من ذلك، و لا أن يمنعه من الدخول و المرور في أرضه للقلع و الهدم، و نقل الأنقاض، لأن ذلك ضروري للتصرف في ملكه، كما أنه ليس للمشتري أن يطالب الشفيع بشي ء مما يتضرر به من الهدم و القلع، لأنه هو الذي أصر عليهما.

لا شك في شي ء من ذلك، و انما الشك و الاختلاف فيما اذا أصر الشفيع علي هدم البناء و قلع الغرس، و ازالتهما من أرضه، و أصر المشتري بدوره علي الامتناع عنها، و لم يمكن التوفيق بين الشفيع و المشتري، و نقل صاحب الجواهر أقوال الفقهاء في ذلك: منها أن الشفيع مخير بين أمرين: اما أن يسقط الشفعة، و اما أن يأخذ البناء و الغرس بقيمتهما مستحقين للهدم و القلع لأن المشتري يملكها كذلك. [1] .

و منها أن الشفيع مخير بين أمور ثلاثة: أن يترك الشفعة، أو يأخذ البناء و الغرس بقيمتها، أو يجبر المشتري علي القلع مجانا و دون تعويض، فان أبي قلع الشفيع و هدم.

و منها التخيير بين هذه الأمور الثلاثة علي أن يتحمل الشفيع الضرر الذي ينال المشتري بسبب الهدم و القلع، و ذلك بأن يدفع له الشفيع التفاوت بين قيمة الشجر مغروسا، و قيمته مقلوعا، و التفاوت بين قيمة البناء قائما، و قيمة أدواته بعد الهدم، و بهذا قال الشيخ الطوسي المعروف بشيخ الطائفة و كثيرون من كبار



[ صفحه 140]



الفقهاء، و هو أرجح الأقوال، لأنه يجمع بين الحقين.


پاورقي

[1] عبارة صاحب الجواهر هنا مجملة، و هذا نصها بالحرف: «أن يعطي قيمة ما أخذ من المشتري» و فسرناها نحن بأن الشفيع يأخذ الغرس و البناء مستحقين للهدم و القلع.. لأن المعني لا يستقيم الا بهذا التفسير.


الاقرار بالمجهول


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أنه يصح الاقرار بالمجهول، كما لو قال له: لك علي شي ء، من غير فرق بين أن يقع الاقرار في مجلس القضاء، و مع الخصومة، و بين أن يقع ابتداء. قال صاحب المسالك: «ربما كان في ذمة الانسان شي ء لا يعلم قدره فلابد من الاخبار عنه، ليتواطأ هو و صاحبه علي الصلح بما يتفقان عليه، فدعت الحاجة، و اقتضت الحكمة سماع الاقرار المجمل، كما سمع المفصل».

و يطالب المقر بالبيان و التفسير، فان فسر بتفسير صحيح كالدرهم و الرغيف قبل منه، و ان كان يسيرا، و ان فسره بما لا يصح كقشرة الجوز التي لا قيمة لها، أو كالخمر و الخنزير اذا كان الاقرار لمسلم فلا يقبل منه.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أنه ان امتنع عن التفسير مع قدرته عليه يحبس، حتي يفسر، لأن البيان واجب عليه، و قد امتنع عنه فتحل عقوبته، تماما كما تحل عقوبة الممتنع عن اداء الدين.. أجل، اذا قال: نسيت فلا يتجه الحبس، بل يرجع الي الصلح، أو يصبر عليه حتي يتذكر.



[ صفحه 125]




القضاء علي خلاف العلم


قدمنا أن الأصل الأول يقتضي القضاء بالعلم، حتي يثبت العكس، و قد ثبت جواز القضاء بالبينة و ما اليها، و ان لم يحصل العلم. و أيضا قد تحتم الضرورة في بعض الحالات الخروج عن هذا الأصل، لا بالعمل بالظن فقط الذي قد يجتمع مع الواقع، بل بالعمل علي خلاف العلم، و الحكم بغير الواقع.

مثال ذلك رجل استودع آخر درهمين، ثم استودعه ثان درهما واحدا، فوضعه مع الدرهمين، و صادف أن تلف درهم من الثلاثة، بدون تفريط أو تعد من المستودع، و ذهب الجميع الي الحاكم ليقضي بالحق، فعليه أن يقضي بدرهم و نصف للأول، و هو صاحب الدرهمين، و بنصف درهم للثاني، و هو صاحب الدرهم، مع علمه و يقينه بأن هذا القضاء خلاف الواقع، لأن الدرهم التالف، اما



[ صفحه 127]



أن يكون لصاحب الدرهمين، و عليه يبقي له درهم واحد، مع أنه أخذ درهما و نصف درهم.. و اما أن يكون التالف لصاحب الدرهم، و عليه فلا شي ء له، مع أنه أخذ نصف درهم.

و حيث انسدت السبل لمعرفة الواقع حصلت الشركة الحكمية بين الاثنين - لمكان الخلط - في درهم فقط، لأن أحد الدرهمين الباقيين هو للأول، سواء أكان التالف منه، أم من الآخر، بعد أن كان المفروض أن له درهمين، و ان التالف واحد، فأحد الدرهمين باق لا محالة، فيعطي له باليقين، و يبقي درهم واحد يقسم بينهما نصفين، و تكون النتيجة أن يأخذ صاحب الاثنين واحدا و نصفا، و صاحب الواحد نصف الواحد. و بهذا وردت الرواية عن الامام الصادق عليه السلام.

و أيضا يقضي الحاكم علي خلاف علمه فيما لو تداعي اثنان في شي ء لا يد لأحدهما عليه، و لا بينة له، وزعم كل منهما أنه له وحده، فانهما يحلفان معا، ثم يقتسمان بالسوية، مع العلم بأن احدي اليمينين كاذبة، و الأخري صادقة، و ان المتنازع فيه لصاحب اليمين الصادقة.. ولكن بعد أن انسد الطريق الي معرفة الواقع تعين هذا التقسيم، لفصل الخصومة. و علي مذهب أبي حنيفة قد يتكشف الواقع جليا، و يمكن العمل به بدون أي محذور، و مع ذلك يقضي الحاكم بخلافه، مع علمه و يقينه بالمخالفة، و مع امكان الأخذ بالواقع.. فقد جاء في كتاب «اختلاف أبي حنيفة و ابن أبي ليلي» لأبي يوسف تلميذ أبي حنيفة ص 183 طبعة 1358 ه و كتاب «ميزان الشعراني» باب اللعان أن أباحنيفة قال:

«لو تزوجت امرأة، و غاب عنها الزوج، فأتاها خبر وفاته، فاعتدت ثم تزوجت، و أتت بأولاد من الثاني، ثم قدم الأول، فان الأولاد الذين ولدوا من الثاني يلحقون بالأول، و ينتقون عن الثاني».



[ صفحه 128]



و علي هذا، اذا تنازع الأول و الثاني علي الأولاد المذكورين، و ترافعا لدي الحاكم، فيجب عليه أن يقضي للغائب، و ينفيهم عن الأب الحقيقي بدون بينة و يمين، مع علمه و يقينه بمخالفة قضائه للواقع، و مع امكان العمل بهذا الواقع.

و بعد هذا التمهيد الذي عرفنا من خلاله أن الحاكم ممنوع -عند أكثر الفقهاء و أرباب القوانين - من القضاء بعلمه الذي حصل له قبل التنازع و الترافع نذكر الأسباب التي يكون منها علم القاضي اثناء سيره في الدعوي.


مناظرت مؤمن الطاق


عن شريك بن عبدالله، عن الاعمش قال: اجتمعت الشيعة و المحكمة عند أبي نعيم النخعي بالكوفة، و أبوجعفر محمد بن النعمان مؤمن الطاق حاضر، فقال ابن أبي خدرة: أنا اقرر معكم أيتها الشيعة أن أبابكر أفضل من علي و جميع أصحاب النبي صلي الله عليه و آله بأربع خصال لا يقدر علي دفعها أحد من الناس، هو ثان مع رسول الله صلي الله عليه و آله في بيته مدفون، و هو ثاني اثنين معه في الغار، و هو ثاني اثنين صلي بالناس آخر صلاة قبض بعده رسول الله صلي الله عليه و آله، و هو ثاني اثنين الصديق من الامة.

قال أبوجعفر مؤمن الطاق رحمة الله عليه: يا ابن أبي خدرة و أنا اقرر معك أن عليا عليه السلام أفضل من أبي بكر و جميع أصحاب النبي صلي الله عليه و آله بهذه الخصال التي وصفتها، و أنها مثلبة لصاحبك و الزمك طاعة علي صلي الله عليه من ثلاث جهات من القرآن وصفا، و من خبر رسول الله صلي الله عليه و آله نصا، و من حجة العقل اعتبارا، و وقع الاتفاق علي ابراهيم النخعي، و علي أبي اسحاق السبيعي، و علي سليمان بن مهران الاعمش.

فقال أبوجعفر مؤمن الطاق:

أخبرني يا أبن أبي خدرة عن النبي صلي الله عليه و آله أترك بيوته التي أضافها الله اليه، و نهي الناس عن دخولها الا باذنه ميراثا لاهله و ولده؟ أو تركها صدقة علي جميع المسلمين؟



[ صفحه 212]



قل: ما شئت.

فانقطع ابن أبي خدرة لما أورد عليه ذلك، و عرف خطأ ما فيه.

فقال أبوجعفر مؤمن الطاق:

ان تركها ميراثا لولده و أزواجه فانه قبض عن تسع نسوة، و انما لعائشة بنت أبي بكر تسع ثمن هذا البيت الذي دفن فيه صاحبك و لم يصبها من البيت ذراع، و ان كان صدقة فالبلية أطم و أعظم فانه لم يصب له من البيت الا ما لادني رجل من المسلمين، فدخول بيت النبي صلي الله عليه و آله بغير اذنه في حياته و بعد وفاته معصية الا لعلي بن أبي طالب عليه السلام و ولده، فان الله أحل لهم ما أحل للنبي صلي الله عليه و آله.

ثم قال: انكم تعلمون أن النبي صلي الله عليه و آله أمر بسد أبواب جميع الناس التي كانت مشرعة الي المسجد ما خلا باب علي عليه السلام فسأله أبوبكر أن يترك له كوة لينظر منها الي رسول الله صلي الله عليه و آله فأبي عليه، و غضب عمه العباس من ذلك فخطب النبي صلي الله عليه و آله خطبة و قال: ان الله تبارك و تعالي أمر لموسي و هارون أن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا، و أمرهما أن لا يبيت في مسجدهما جنب و لا يقرب فيه النساء الا موسي و هارون و ذريتهما، و ان عليا مني هو بمنزلة هارون من موسي، و ذريته كذرية هارون، و لا يحل لاحد أن يقرب النساء في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و لا يبيت فيه جنبا الا علي و ذريته عليهم السلام.

فقالوا بأجمعهم: كذلك كان.

قال أبوجعفر: ذهب ربع دينك يا ابن أبي خدرة و هذه منقبة لصاحبي



[ صفحه 213]



ليس لاحد مثلها و مثلبة لصاحبك، و أما قولك ثاني اثنين اذ هما في الغار أخبرني هل أنزل الله سكينته علي رسول الله صلي الله عليه و آله و علي المؤمنين في غير الغار؟

قال: ابن أبي خدرة: نعم.

قال أبوجعفر: يا ابن خدرة ذهب نصف دينك، و أما قولك ثاني اثنين الصديق من الأمة أوجب الله علي صاحبك الاستغفار لعلي بن أبي طالب عليه السلام في قوله عزوجل: (و الذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان) [1] الي آخر، والذي ادعيت انما هو شي ء سماه الناس، و من سماه القرآن و شهد له بالصدق و التصديق أولي به ممن سماه الناس، و قد قال علي عليه السلام علي منبر البصرة: أنا الصديق الاكبر آمنت قبل أن آمن أبوبكر و صدقت قبله.

قال الناس: صدقت.

قال أبوجعفر مؤمن الطاق: يا ابن أبي خدرة ذهب ثلاث أرباع دينك.

و أما قولك في الصلاة بالناس كنت ادعيت لصاحبك فضيلة لم تقم له، و انها الي التهمة أقرب منها الي الفضيلة، فلو كان ذلك بأمر رسول الله صلي الله عليه و آله لما عزله عن تلك الصلاة بعينها، أما علمت أنه لما تقدم أبوبكر ليصلي بالناس خرج رسول الله صلي الله عليه و آله فتقدم و صلي بالناس و عزله عنها، و لا تخلو هذه



[ صفحه 214]



الصلاة من أحد وجهين، اما أن تكون حيلة وقعت منه فلما حس النبي صلي الله عليه و آله و سلم بذلك خرج مبادرا مع علته فنحاه عنها لكي لا يحتج بعده علي امته فيكونوا في ذلك معذورين، و اما أن يكون هو الذي أمره بذلك و كان ذلك مفوضا اليه كما في قصة تبليغ براءة فنزل جبرئيل عليه السلام و قال: لا يؤديها الا أنت أو رجل منك فبعث عليا عليه السلام في طلبه و أخذها منه و عزله عنها و عن تبليغا، فكذلك كانت قصة الصلاة، و في الحالتين هو مذموم لانه كشف عنه ما كان مستورا عليه، و ذلك دليل واضح لانه لا يصلح للاستخلاف بعده، و لا هو مأمون علي شي ء من أمر الدين فقال الناس: صدقت.

قال أبوجعفر مؤمن الطاق: يا ابن أبي خدرة ذهب دينك كله و فضحت حيث مدحت.

فقال الناس لأبي جعفر: هات حجتك فيما ادعيت من طاعة علي عليه السلام.

فقال أبوجعفر مؤمن الطاق: أما من القرآن وصفا فقوله عزوجل: (يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين) [2] فوجدنا عليا عليه السلام بهذه الصفة في القرآن في قوله عزوجل (و الصابرين في البأساء و الضراء و حين البأس) [3] يعني في الحرب و التعب (أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون) فوقع الاجماع من الامة بأن عليا عليه السلام أولي بهذا الامر من غيره لانه لم يفر عن زحف قط كما فر غيره في غير موضع.



[ صفحه 215]



فقال الناس: صدقت و أما الخبر عن رسول الله صلي الله عليه و آله نصا فقال:أني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي كتاب الله و عترتي أهل بيتي فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، و قوله صلي الله عليه و آله مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق، و من تقدمها مرق، و من لزمها لحق، فالمتمسك بأهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله هاد مهتد بشهادة من الرسول صلي الله عليه و آله، و المتمسك بغيرهم ضال مضل.

قال الناس: صدقت يا أباجعفر.

و أما من حجة العقل فان الناس كلهم يستعبدون بطاعة العالم و وجدنا الاجماع قد وقع علي علي عليه السلام انه كان أعلم أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله، و كان جميع الناس يسألونه و يحتاجون اليه، و كان علي عليه السلام مستغينا عنهم هذا من الشاهد و الدليل عليه من القرآن قوله عزوجل (أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدي الا أن يهدي فما لكم كيف تحكمون) [4] فما اتفق يوم أحسن منه و دخل في هذا الامر عالم كثير.

و قد كان لابي جعفر مؤمن الطاق مقامات مع أبي حنيفة فمن ذلك ما روي أنه قال يوما من الايام لمؤمن الطاق: انكم تقولون بالرجعة؟

قال: نعم.

قال: أبوحنيفة: فأعطني الآن ألف درهم حتي اعطيك ألف دينارا اذا



[ صفحه 216]



رجعنا، قال الطاقي لابي حنيفة: فأعطني كفيلا بأنك ترجع انسانا و لا ترجع خنزيرا.

و قال له يوما آخر: لم لم يطالب علي بن أبي طالب بحقه بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله ان كان له حق؟

فأجابه مؤمن الطاق فقال: خاف أن تقتله الجن كما قتلوا سعد بن عبادة بسهم المغيرة بن شعبة.

و كان أبوحنيفة يوما آخر يتماشي مع مؤمن الطاق، في سكة من سكك الكوفة اذا بمناد ينادي من بدلني علي صبي ضال، فقال مؤمن الطاق: أما الصبي الضال فلم نره، و ان أردت شيخا ضالا فخذ هذا - عني به أباحنيفة.

و لمات مات الصادق عليه السلام روي أبوحنيفة مؤمن الطاق فقال له: مات امامك.

قال: نعم، أما أمامك فمن المنظرين الي يوم الوقت المعلوم. [5] .



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] الحشر: 11.

[2] براءة: 119.

[3] البقرة: 177.

[4] يونس: 35.

[5] الاحتجاج ص 205.


اعجاز جعفري (نظم معجزات امام صادق)


[؟] هند.

ر.ك: الذريعه، ج 2، ص 231.


من أسرار السمك


تأمل خلق السمك و مشاكلته للأمر الذي قدر أن يكون عليه، فإنه خلق غير ذي قوائم، لأنه لا يحتاج إلي المشي، إذ كان مسكنه الماء، و خلق غير ذي رية، لأنه لا يستطيع أن يتنفس و هو منغمس في اللجة، و جعلت له مكان القوائم أجنحة شداد يضرب بها في جانبيه، كما يضرب الملاح بالمجاذيف من جانبي السفينة، و كسا جسمه قشورا متانا متداخلة كتداخل الدور و الجواشن [1] لتقيه من الآفات، فأعين بفضل حس في الشم، لأن بصره ضعيف، و الماء يحجبه، فصار يشم الطعم من البعد البعيد، فينتجعه [2] فيتبعه، و إلا فكيف يعلم به و بموضعه؟ و اعلم أن من فيه إلي صماخه منافذ، فهو يعب الماء بفيه، و يرسله من صماخيه فيتروح إلي ذلك، كما يتروح غيره من الحيوان إلي تنسم هذا النسيم.


پاورقي

[1] الجواشن: جمع جوشن، و هو الدرع أو الصدر.

[2] ينتجع: يطلب الكلأ في موضعه.


شرائط صحبة المهدي


غيبةالنعماني 134 - 133: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة قال: حدثنا أحمد بن يوسف بن يعقوب قال: حدثنا اسماعيل بن مهران عن الحسن بن علي بن أبي حمزة عن أبيه و وهب بن حفص...

عن أبي بصير عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال ذات يوم:

ألا أخبركم بما لا يقبل الله عزوجل من العباد عملا الا به؟

فقلت: بلي.

فقال: شهادة أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله و الاقرار بما أمر الله و الولاية لنا، و البراءة من أعدائنا، يعني الأئمة خاصة و التسليم لهم، و الورع و الاجتهاد، و الطمأنينة و الانتظار للقائم عليه السلام: ثم قال:



[ صفحه 88]



ان لنا دولة يجي ء الله بها اذا شاء.

ثم قال: من سره أن يكون من أصحاب القائم فلينتظر و ليعمل بالورع و محاسن الأخلاق، و هو منتظر، فان مات و قام القائم بعده كان له من الأجر مثل أجر من أدركه، فجدوا و انتظروا هنيئا لكم أيتها العصابة المرحومة.


الشطرنج و أحكامها


[بحارالأنوار 79 / 235 - 234، ح 13، عن السرائر من جامع البزنطي، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

بيع الشطرنج حرام، و أكل ثمنه سحت، و اتخاذها كفر، و اللعب بها



[ صفحه 63]



شرك، و السلام علي اللاهي بها معصية و كبيرة موبقة، و الخائض يده فيها كالخائض يده في لحم الخنزير، لا صلاة له حتي يغسل يده كما يغسلها من مس لحم الخنزير، و الناظر اليها كالناظر في فرج أمة، و اللاهي بها و الناظر اليها في حال ما يلهي بها، و السلام علي اللاهي بها في حالته تلك في الاثم سواء.

و من جلس علي اللعب بها فقد تبوء مقعده في النار، و كان عيشه ذلك حسرة عليه في القيامة، و اياك و مجالسة اللاهي المغرور بلعبها، فانه من المجالس التي باء أهلها بسخط من الله، يتوقعونه في كل ساعة فيعمك معهم.


الصلاة علي النبي و آله


معاني الأخبار 368: حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور، عن الحسين بن محمد بن عامر، عن المعلي بن محمد البصري، عن محمد بن جمهور، عن أحمد بن حفص البزاز، عن أبيه، قال:...

عن ابن أبي حمزة، عن أبيه سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: (ان الله و ملئكته يصلون علي النبي يأيها الذين ءامنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) [1] فقال:

الصلاة من الله عزوجل رحمة، و من الملائكة تزكية، و من الناس دعاء، و أما قوله عزوجل: (و سلموا تسليما) فانه يعني التسليم له فيما ورد عنه.

قال: فقلت له: فكيف نصلي علي محمد و آله؟

قال: تقولون: (صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمد و آل محمد، والسلام عليه و عليهم و رحمة الله و بركاته).

قال: فقلت: فما ثواب من صلي علي النبي و آله بهذه الصلاة؟

قال: الخروج من الذنوب والله كهيئته يوم ولدته أمه.


پاورقي

[1] سورة الأحزاب، الاية: 56.


الحكم الاقتصادية


و في العلوم الاقتصادية كان للامام عليه السلام جولات موفقة نذكر بعضها علي سبيل الذكر لا الحصر. فقال:

- «ان السرف يورث الفقر و ان القصد يورث الغني». الا أن بين الاسراف و البخل رتبة اذا زاد أحدهما علي الآخر وقع في النقصان فمن صرف دون أن يحسب وقع في الفقر دون أن يدري، و من يبخل علي نفسه و علي عياله خوفا من الفقر فقد فعل الفقر و عاش عيشة الفقراء و أفضل حل في هذا المجال هو الاقتصاد ننفق علي أنفسنا ما نحتاجه و نقتصد الباقي لحين الحاجة اليه، و كما يقول المثل: القرش الأبيض لليوم الأسود.

و الانفاق في الاسلام يجب أن يكون في سبيل الله و علي مصالح الطبقة المحتاجة و قد رغب القرآن في هذا الانفاق لأنه فضيلة سامية يقضي علي الفوارق الاجتماعية في الدنيا و يكسب مرضاة الله في الآخرة. قال تعالي:



[ صفحه 280]



«مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم» [البقرة: 226].

كما وصف الله الانفاق في سبيل الله تجارة رابحة تنفع صاحبها في الدنيا و الآخرة. قال تعالي: «يا أيها الذين آمنوا هل أدلكم علي تجارة تنجيكم من عذاب أليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله بأموالكم و أنفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون» [الصف: 11 - 10].

فهذه التجارة العظيمة لا تبور و هي التي تعاطاها المجاهدون المؤمنون أيام النبي صلي الله عليه و آله و سلم في حروبه ضد المشركين و الكفار و التي يخوضها اليوم المجاهدون في جنوب لبنان و في البقاع الغربي حيث يجاهدون بأنفسهم من أجل كرامة المسلمين و الحفاظ علي الأرض الاسلامية من اليهود المعتدين الآثمين فبوركت سواعدهم و بورك نضالهم.

و لنوجه أموالنا حيث يجب الله أن يوجه قال الامام الصادق عليه السلام:

- «انما أعطاكم الله هذه الفضول من الأموال لتوجهوها حيث و جهها الله عزوجل لم يعطكموها لتكنزوها».

ان من يكنز المال و لا ينفقه حيث أمر الله سبحانه و تعالي يقع في اثم كبير يجازي عليه جزاء عسيرا. قال تعالي: «و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم» [التوبة: 34].

- «الدين غم في الليل و ذل في النهار».

غم في الليل لأن صاحبه لا ينام و اذا نام لم يهنأ في نومه يبقي قلقا مهموما و ذل في النهار: من مطالبة الناس له و طرق أبوابه مما يجعله خجلا ذليلا و لا يخفي أن الحياء من الدين كما قال الامام الصادق: «مقرونان معا فاذا ذهب أحدهما اتبعه الآخر».

فالذي يعمل حساباته بدقة و يحسن التوفيق بين المصروف و المدخول لا يقع في هم الدين و لا يغتم في الليل و يذل في النهار بل (يمد رجليه قدر بساطه) و لهذا قال الامام الصادق للذين يخافون الفقر:



[ صفحه 281]



- «ضمنت لمن اقتصد أن لا يفتقر» و عملية الاقتصاد عملية واسعة الجوانب عميقة الأبعاد لها قواعدها و أصولها العلمية يتقنها أصحاب الاختصاص الذين يعرفون طرق زيادة الانتاج في الزراعة و الصناعة و التجارة، و طرق توزيع الانتاج في الأمكنة المناسبة و المقادير المناسبة، و تصدير الفائض و حماية المحصول حتي يحافظ علي سعره في السوق المحلي و الأسعار الخارجية.

فالدولة التي تدرس اقتصادها دراسة علمية صحيحة فتعمل علي زيادة انتاجها و تساعد العاملين في هذا المجال و تحمي أسواقها من الغزو الخارجي لايمكن أن تقع في حبال الفقر و تعيش سعيدة موفورة الكرامة.

- «كسب الحرام يبين في الذرية» وضع الاسلام نظاما اقتصاديا عادلا فمنع الغش و عين مقادير الكسب و بين التجارة الحلال و نهي عن التجارة الحرام. كالربا مثلا الذي اعتبره منكرا اقتصاديا غليظ الاثم لأنه يتنافي مع تعاليم الاسلام الانسانية. و مال الربا هالك ممحقوق لا يعطي و لا يثمر و هو كسب حرام ان لم يبين في المرابي عاجلا يبين في ذريته آجلا. قال تعالي: «يمحق الله الربا و يربي الصدقات» [البقرة: 276] [1] .

و قد حرم الاسلام الربا تحريما قاطعا. قال تعالي: «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربا ان كنتم مؤمنين، فان لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله، و ان تبتم فلكم رؤوس أموالكم لا تظلمون و لا تظلمون. و ان كان ذو عسرة فنظرة الي ميسرة و أن تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون» [البقرة: 278 - 280] و الرسول الأعظم لعن آكل الربا و موكله و كاتبه و شاهديه و قال: هم فيه سواء [2] .

و سبب تحريم الاسلام للربا لأنه يوهن العلاقات الاجتماعية و يسبب العداوة و البغضاء بين الأفراد، فيفقد التعاون بينهم، و تنضب المحبة من قلوبهم، و يولي الاخلاص الي غير رجعة، و يندب الوفاء حظه علي هذه الحالة المزرية، و تصرخ المروءة صرختها المدوية لتحمل عصاها و ترحل الي مكان آخر يقدرونها الناس حق



[ صفحه 282]



قدرها. و هذا ما يحصل في عصرنا الحاضر عصر التكالب علي المادة و جمع المال، بعيدا عن الشفقة و الشعور الانساني الذي أودعه الله في قلوب المؤمنين: «و ان كان ذو عسرة فنظرة الي ميسرة».

في هذا الزمن التعيس عندما قال: العفاف غطوني بورق التين، و قالت النذالة زينوني بالوسامات، و قال الشر: ألبسوني ملابس الصلاح، و قال الخداع: ضعوا رداء الاخلاص علي كتفي، و قالت الخيانة، ضعوا تاج الأمانة علي رأسي. و قال الغش: ألبسوني رداء التواضع. قال الحق عندها: اتركوني عريانا فاني لا أخجل! [3] و الدين الاسلامي دين يسر و ليس دين عسر، و هو يحث علي التصدق بالعفو عن المعسر، و كل انسان يمر بحالات مختلفة فيها اليسر و فيها العسر، و هكذا هي الحياة بشتي ألوانها.

- «كل ذي صناعة مضطر الي ثلاث خلال يجتلب بها الكسب: أن يكون حاذقا بعمله، مؤديا للأمانة فيه، مستميلا لمن استعمله» بعد أن حرم الاسلام الكسب الحرام عين الكسب الحلال و شجع عليه. ثم وضع شروطا له. فعلي الصانع: «أن يكون حاذقا بعمله» اتقان العمل واجب في التشريع الاسلامي، و هذه نظرة حضارية متطورة ترفع من شأن الأوضاع الاجتماعية و تساعد علي نموها. قال الرسول الأكرم صلي الله عليه و آله و سلم: «من أراد منكم عملا فليتقنه» و الاتقان هو أعلي درجات الحذق في العمل.

و الشرط الثاني للصانع المسلم: أن يؤدي الأمانة في عمله. الغش في العمل حرام، و الصانع الذي يغش ليس بمسلم. قال الرسول الأعظم «من غشنا ليس منا» فبعد الاتقان، الأمانة في العمل ليحافظ علي شرف العمل و معاملة الناس معاملة حسنة و صريحة لا لبس فيها و لا خداع.

و من يعمل بهذه الشروط، يتقن عمله بحذق و يؤديه بأمانة، يستميل الناس اليه يحببهم فيه. و بذلك يكسب مالا حلالا في هذه الدنيا، و يكسب رضوان الله عليه في الآخرة.



[ صفحه 283]



- «ان من بقاء المسلمين و الاسلام أن تصير الأموال عند من يعرف حقها، و يصنع فيها المعروف، و ان من فناء الاسلام و المسلمين أن تصير الأموال في أيدي من لا يعرف فيها الحق، و لا يصنع فيها المعروف» فيا سبحان الله! الامام الصادق امام كل زمان، فلو كان بيننا اليوم و رأي كيف يتصرف المسلمون العرب بأموالهم فماذا يقول!! المال سلاح خطير جدا في بناء المجتمعات المتحررة، فهو ذو حدين: فاذا كان في أيدي المسلمين المخلصين الذين يحصلون المال الحلال و ينفقونه بالطرق الحلال، ففي ذلك بقاؤهم و بقاء الاسلام.

أما اذا حصلوه بطرق غير شرعية كالقمار و تجارة المخدرات و غير ذلك من الطرق التي حرمها الاسلام، ثم وضعوه في أيدي أعداء الاسلام الذين يكيدون المكائد للمسلمين، فبعمله هذا يكون قد ساهم في فناء الاسلام و المسلمين. كما هو حاصل اليوم حيث نري أصحاب الأموال المقنطرة من العرب يضعون أموالهم في المصارف الأمريكية و الأوروبية فيفيدون بها أعداء الاسلام و يحرمون من نفعها اخوانهم في الدين و المصير!! فكان الأولي بهم أن يقيموا بأموالهم المكنوزة هذه مشاريع انمائية في البلاد الاسلامية فيفيدون و يستفيدون.

- «انما أعطاكم الله هذه الفضول من الأموال لتوجهوها حيث وجهها الله و لم يعطكموها لتكنزوها».

أنعم الله علي عباده بنعم لا تحصي منها المال، و هو وسيلة هامة من وسائل العيش و الانماء. و المال في الاسلام هو مال الله و صاحب المال يحوله كيفما شاء لكن بشروط، أهمها: مرضاةالله عزوجل.

فاذا وجه هذه النعمة وجهها الصحيح و المشروع في العمل الحلال و الربح الحلال كسب رضي الله و بالتالي رضي عبادالله المحتاجين فقد يقوم بمشاريع انتاجية مفيدة للمسلمين، في الزراعة أو الصناعة أو الزراعة فيستفيد العامل المسلم و رب العمل في الوقت نفسه ربحا حلالا زلالا لا مشوبة فيه.

أما اذا اكتنز المال في خزائنه خوفا من الفقر فكأنه يحرم نفسه و يحرم غيره من اخوانه العمال المسلمين الذين تنتظر سواعدهم القوية وهممهم العالية هذه النعمة الهامة. و قد نبه الله عزوجل المسلمين الأغنياء من اكتناز المال و عاقب عليه



[ صفحه 284]



فقال تعالي:

«.. الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم يوم تحمي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون» [التوبة، 34 و 35] لذلك وضع الاسلام الحل المناسب فشرع الزكاة اختبارا للأغنياء و مساعدة للفقراء. فقال الامام الصادق عليه السلام:

- انما وضعت الزكاة اختبارا للأغنياء، و معونة للفقراء، و لو أن الناس أدوا زكاة أموالهم ما بقي مسلم فقيرا محتاجا، و لا مستغن بما فرض الله عزوجل عليه.

و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا الا بذنوب الأغنياء، و حقيق علي الله عزوجل أن يمنع رحمته ممن منع حق الله في ماله، و أقسم بالله الذي خلق الخلق و بسط الرزق، أنه ما ضاع مال في بر و لا في بحر الا بترك الزكاة، و أن أحب الناس الي الله عزوجل أسخاهم كفا، و أسخي الناس من أدي زكاة ماله، و لم يبخل علي المؤمن بما افترض الله عزوجل لهم في ماله.»

الزكاة في التشريع السلامي صدقة، و في اللغة تعني: الطهارة و سمي الله الصدقة المفروضة زكاة لأنها تطهر النفس. قال تعالي: «خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها» [التوبة: الآية 103] تطهر نفوسهم من أرجاس البخل و الأثرة و الطمع و الزكاة حق معلوم للمحرومين عند الأغنياء، قال تعالي: «و الذين في أموالهم حق معلوم للسائل و المحروم» [المعارج: 24 - 25].

و قد شدد الاسلام علي الزكاة فجعلها مع التوبة من الشرك. قال تعالي: «فان تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فاخوانكم في الدين» [التوبة: 11] فقد اقترنت الزكاة بالصلاة دائما، لأن الصلاة عمود الدين و الزكاة قنطرته، ن عبر عليها نجا.

و للزكاة أثر جليل علي المجتمع، فمن مظاهرها التكافل الاجتماعي و الأخوة الانسانية، فعدم استئثار الفرد علي أخيه بما يكون أحوج اليه منه، يشيع عدالة اجتماعية رفيعة المستوي، عدالة تنبع من داخل الفرد و لا تفرض عليه، فهو يشعر أن ما في يده يجب أن يسخره بدافع شخصي لقضاء حاجة أخيه، لأن الأخوة هي الرباط الوثيق الذي يجمع أفراد المجتمع و يجعل منهم جسما واحدا، اذا أصيب



[ صفحه 285]



أحد أعضائه تداعت له سائر الأعضاء بالحمي و السهر.

و الأخوة بلا ريب أرفع شأنا من المال، و ما جعل المال الا صونا لها و عندما يشعر الطرف الآخر الذي يعطي أن في يد أخيه لقضاء حوائجه يكون بلا ريب أدعي في نفسه للحفاظ عليه و يحب الازدياد بين يديه بلا طمع أو غيرة أو حسد. و عندما يكون المال للجميع دون مفاضلة أو منة، يتحقق عندها التوازن الاجتماعي، و تزول الفوارق بين الأفراد فيذهب الفقر و يختفي الفقراء علي الأرض الاسلامية.

فالزكاة بمفهوم الامام الصادق و الشرع الاسلامي تقوم بأداء دور السماواة و تحقيق العدالة الاجتماعية، حتي يكون الناس طبقة واحدة لا يفضل أحدهم علي الآخر الا بصفاته الشخصية الموهوبة له تكوينيا لا تشريعيا.

أما روح الزكاة فهي عدم الاستئثار علي الأخ بما هو أحوج اليه، فتقوم الفريضة بتأدية هذا الدور في الحدود الممكنة، لأن المال مال الله جعل خواتيمه في الأرض لصالح عباده، فلا فضل لمجتنيه الا في ايصال ما ائتمن عليه. و الزكاة حق مفروض في المال غير متروك لوجدانيات الأفراد و لا لمدي احسانهم، حق تأخذه الدولة و تقاتل عليه، و ليس احسانا فرديا من يد الي يد، و من متفضل عليه.

فالمطلوب من المسلمين العرب الأغنياء أن يتقيدوا بأحكام الله و يؤدوا الزكاة ابتغاء وجه الله و ليس من غرض خاص قال تعالي: «و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و أنتم لا تظلمون» [البقرة: 272].


پاورقي

[1] يمحق يهلك المال الذي يدخل فيه. و يربي: يزيد فائدتها في الدنيا و أجرها في الآخرة.

[2] رواه مسلم.

[3] راجع الروابط الاجتماعية في الاسلام للمؤلف ص 395.


پيامبران اولوالعزم كيانند؟ و چگونه به اين مقام نائل آمدند؟


سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - معني فرمايش خدا: (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل) [1] «پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند»، پرسيدم.

حضرت فرمودند: (پيامبران اولوا العزم عبارتند از): نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد كه صلوات خدا بر آنها و بر همه ي انبياء الهي باد.

گفتم: چگونه اولواالعزم شدند؟

حضرت فرمودند: چون نوح با كتاب و شريعتي فرستاده شد و هر پيامبري كه پس از نوح - عليه السلام - آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي نوح عمل مي كرد، تا اينكه ابراهيم - عليه السلام - با صحف فرستاده شد و وجوبا كتاب نوح كنار گذاشته شد اما نه از باب كفر به آن كنار گذاشته شد.



[ صفحه 105]



و هر پيامبري پس از ابراهيم آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي ابراهيم عمل نمود، تا اينكه حضرت موسي با تورات فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) صحف ابراهيم كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري كه پس از موسي آمد طبق تورات و شريعت و برنامه ي موسي عمل نمود تا اينكه حضرت مسيح با انجيل فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) شريعت موسي و برنامه ي او كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري پس از مسيح آمد طبق شريعت و برنامه ي مسيح عمل نمود تا اينكه رسول خدا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - فرستاده شد و بر قرآن و شريعت و برنامه خود آمد.

بنابراين؛ حلال او حلال است تا روز قيامت، و حرام او حرام است تا روز قيامت، اينها اولواالعزم از پيامبران هستند. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي احقاف آيه ي 35.

[2] بحارالأنوار: ج 10 ص 56 ح 55.


حديث 123


3 شنبه

لا كبيرة مع الاستغفار.

هيچ گناهي با استغفار و توبه، گناه كبيره نمي ماند.

كافي، ج 2، ص 288


اخباره بالغائب 19


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: حدثنا أبوالمفضل محمد بن عبدالله الشيباني قال: حدثنا محمد بن جعفر الزيات، عن محمد بن الحسين ابن أبي الخطاب، عن الحسن بن محبوب، عن مالك بن عطية، عن أبي بصير قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و أنا أريد أن يعطيني دلالة مثل ما أعطاني أبوجعفر عليه السلام فلما دخلت عليه قال: يا أبامحمد ما كان لك فيما كنت فيه شغل تدخل علي امامك و أنت جنب؟ قال: قلت: جعلت فداك ما فعلت الا علي عمد. قال: أولم تؤمن؟ قال قلت: بلي، و لكن ليطمئن قلبي. قال: قم يا أبامحمد فاغتسل، فاغتسلت و عدت الي مجلسي فعلمت عند ذلك أنه الامام [1] .



[ صفحه 145]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 123.


مردي از اهل كوفه


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر حاجت از دست برود بهتر است از اين كه در خانه ي فرومايه اي بروي و به او بگويي حاجتم را روا كن.

و از حارث بن حصيره ي ازدي نقل مي كند كه:

مردي به خراسان آمد و مردم را به ولايت و دوستي حضرت صادق عليه السلام دعوت كرد، عده اي پذيرفتند و جمعي منكر شدند، و گروهي به مقتضاي ورع و پرهيزگاري، نه قبول كردند و نه رد، و از هر عده اي يك نفر خدمت حضرت صادق عليه السلام رفت و آن كه در مجلس سخن مي گفت از دسته ي سوم بود؛ و يكي از آنها كنيزي داشت و همين مرد سخنگو با او خلوت كرد و همبستر شد؛هنگامي كه به مجلس حضرت رفتند و مشغول سخن گفتن شد؛ گفت: خدا تو را شايسته دارد! مردي از اهل كوفه نزد ما آمده و مردم را به اطاعت و دوستي تو مي خواند، دسته اي پذيرفته اند و جماعتي رد كرده اند و طائفه اي پرهيزكاري كرده و سكوت كرده اند. فرمود: تو از كدام دسته اي؟ گفت: از پرهيزكارانم، فرمود: پس پرهيزكاري تو فلان روز با آن كنيزك كجا بود؟ آن مرد به شك افتاد و متزلزل شد.



[ صفحه 211]




كتابه إلي عبد الله بن الحسن وبني هاشم في التعزية


قال السيّد ابن طاووس رحمهم الله: وسأذكر تعزية لمولانا جعفر بن محمّد الصّادق عليه السلام، كتبها إلي بني عمّه رضوان الله عليهم لمّا حبسوا، ليكون مضمونها تعزية عن الحسين عليه السلام وعترته وأصحابه رضوان الله عليهم.

رويناها بإسنادنا الّذي ذكرنا من عدّة طرق إلي جدّي أبي جعفر الطّوسي، عن المفيد محمّد بن محمّد بن النّعمان والحسين بن عبيد الله، عن أبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه، عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصّفار، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن محمّد بن أبي عمير، عن إسحاق بن عمّار.

ورويناها أيضاً بإسنادنا إلي جدّي أبي جعفر الطّوسي، عن أبي الحسين أحمد بن محمّد بن سعيد بن موسي الأهوازيّ، عن أبي العبّاس أحمد بن محمّد بن سعيد،: قال: حدّثنا محمّد بن الحسن القطراني، قال: حدّثنا حسين بن أيوب الخثعمي، قال: حدّثنا صالح بن أبي الأسود، عن عطيّة بن نجيح بن المطهر الرّازي وإسحاق بن عمّار الصّيرفيّ، قالا معاً: إنّ أبا عبد الله جعفر بن محمّدعليه السلام كتب إلي عبد الله بن الحسن رضي الله عنه [1] حين حمل هو وأهل بيته يعزيّه عمّا صار إليه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

إلي الخَلَفِ الصّالِحِ وَالذُّرِيَةِ الطَيِّبَةِ مِن وُلد أخيهِ وَابنِ عَمِّهِ، أمّا بَعدُ فَلَئِن كُنتَ تَفَرَّدتَ أنتَ وَأهلُ بَيتِكَ مِمّن حَمَلَ مَعَكَ بِما أصابَكُم، ما انفَردتَ بِالحُزنِ وَالغِبطَةِ وَالكآبَةِ وَأليمِ وَجَعِ القَلبِ دوني، فَلَقَد نالَني مِن ذلِكَ مِنَ الجَزَعِ وَالقَلَقِ وَحَرِّ المُصيبَةِ مِثلُ ما نالَكَ، وَلكِن رَجَعتُ إلي ما أمَرَ اللهُ جَلَّ جَلالُهُ بِهِ المُتّقينَ مِنَ الصَّبرِ وَحُسنِ العَزاءِ حينَ يَقولُ لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه وآله: «وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا» [2] .

وحين يقولُ: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ» [3] .

وحين يقول لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه وآله حينَ مُثِّلَ بِحَمزَةَ: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ» [4] وَصَبَرَصلي الله عليه وآله وَلَمَ يَتَعاقَب [5] .

وَحينَ يَقولُ:«وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْئَلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي» [6] .

وَحينَ يَقولُ: «الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ - أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ اتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» [7] .

وَحينَ يَقولُ: «إِنَّمَا يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ» [8] .

وَحينَ يَقولُ لُقمانُ لابنِهِ: «وَاصْبِرْ عَلَي مَآ أَصَابَكَ إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» [9] .

وَحينَ يَقولُ عَن موسي: «قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِالله وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» [10] .

وَحينَ يَقولُ: «إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» [11] .

وَحينَ يَقولُ: «ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» [12] .

وَحينَ يَقولُ: «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَ الِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَ اتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» [13] .

وَحينَ يَقولُ: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَآ أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ الله وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ» [14] .

وَحينَ يَقولُ: «وَ الصَّبِرِينَ وَالصَّبِرَ تِ» [15] .

وَحينَ يَقولُ: «وَ اصْبِرْ حَتَّي يَحْكُمَ اللهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ» [16] ، وَأمثالُ ذلِكَ مِنَ القُرآنِ كثيرٌ.

وَاعلَم أيّ عَمّ وابن عمّ، إنّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ لَم يُبال بِضُرِّ الدُّنيا لِوَلِيّهِ ساعَةً قَطُّ، وَلا شَي ءَ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ الضُّرِ وَالجَهدِ وَالأذاءِ مَعَ الصَّبرِ، وَإنَّهُ تَبارَكَ وَتَعالي لَم يُبالِ بِنَعيمِ الدُّنيا لِعَدُوّهِ ساعَةً قَطّ، وَلَولا ذلِكَ ما كانَ أعداؤهُ يَقتُلونَ أولياءَهُ وَيُخيفونَهُم وَيَمنَعونَهُم، وَأعداؤهُ آمِنونَ مُطمَئِنونَ عالونَ ظاهِرونَ.

وَلَولا ذلِكَ ما قُتِل زَكَرِيّا، واحتَجَبَ يَحيي ظُلماً وَعُدواناً في بَغيٍّ مِنَ البَغايا.

وَلَولا ذلِكَ ما قُتِلَ جَدُّكَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ صلي الله عليه وآله، لمّا قامَ بِأمرِ الله جَلَّ وَعَزَّ ظُلماً، وَعَمُّكَ الحُسينُ بنُ فاطِمَةَ صَلّي اللهُ عَلَيهِما اضطِهاداً وَعُدواناً.

وَلَولا ذلِكَ ما قالَ اللهُ عزوجل في كِتابِهِ: «وَ لَوْلَآ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَ احِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَانِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ» [17] .

وَلَولا ذلِكَ لَما قالَ في كتابِهِ: «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ - نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَ اتِ بَل لَّا يَشْعُرُونَ» [18] .

وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ في الحَديثِ: لَولا أن يَحزَنَ المُؤمِنُ لَجَعَلتُ لِلكافِرِ عصابَةً مِن حَديدٍ لا يُصدَعُ رَأسُهُ أَبداً.

وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ في الحَديثِ: إنّ الدّنيا لا تُساوي عِندَ الله جَناحَ بَعوضَةٍ.

وَلَولا ذلِكَ ما سَقي كافِراً مِنها شُربَةً مِن ماءٍ.

وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ في الحَديثِ: لَو أنّ مُؤمِناً عَلي قُلَّةِ جَبَلٍ لَبَعَثَ اللهُ لَهُ كافِراً أو مُنافِقاً يُؤذيهِ.

وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ في الحَديثِ أنّه: إذا أحَبَّ اللهُ قَوماً أو أحَبَّ عَبداً صَبَّ عَلَيهِ البَلاءَ صَبّاً، فَلا يَخرُجُ مِن غَمٍّ إلّا وَقَعَ في غَمٍّ.

وَلَولا ذلِكَ لَما جاءَ في الحَديثِ: ما مِن جُرعَتَينِ أحَبَّ إلي الله عزوجل أن يَجرَعَهُما عَبدُهُ المُؤمِنُ في الدُّنيا، مِن جُرعَةِ غَيظٍ كَظَمَ عَلَيها، وَجُرعَةِ حُزنِ عِندَ مُصيبَةٍ صَبَرَ عَلَيها بِحُسن عَزاءٍ وَاحتِساب.

وَلَولا ذلِكَ لَما كانَ أصحابُ رَسولِ الله صلي الله عليه وآله يَدعونَ علي مَن ظَلَمَهُم بِطولِ العُمرِ وَصِحَّةِ البَدَنِ وَكَثرَةِ المالِ وَالوَلَدِ. وَلَولا ذلِكَ لما بَلَغَنا أنَّ رَسولَ الله صلي الله عليه وآله كانَ إذا خصَّ رَجُلاً بِالتَّرَحُّمِ عَلَيهِ وَالاستِغفارِ استُشهِدَ.

فَعَلَيكُم يا عَمِّ وابنَ عَمِّ وَبَني عُمومَتي وَإخوَتي بِالصَّبرِ وَالرِّضا، وَالتَّسليمِ وَالتَّفويضِ إلي الله جَلَّ وَعَزَّ، وَالرِّضا وَالصَّبرِ علي قَضائِهِ وَالتَّمَسُّكِ بِطاعَتِهِ وَالنُّزولِ عِندَ أمرِهِ.

أفرَغَ اللهُ عَلَينا وَعَلَيكُمُ الصَّبرَ، وَخَتَمَ لَنا وَلكُم بِالأجرِ وَالسَّعادَةِ، وَأنقَذَكُم وَإيّانا مِن كُلِّ هَلَكَةٍ، بِحَولِهِ وَقُوَّتِهِ إنّهُ سَميعٌ قَريبٌ، وَصَلَّي اللهُ علي صَفوَتِهِ مِن خَلقِهِ مُحَمّدٍ النَّبِيِّ وَأهلِ بَيتِهِ.

أقول: وهذا آخر التّعزية بلفظها من أصل صحيح بخطّ محمّد بن عليّ بن مهجناب البزّاز، تاريخه في صفر سنة ثمان وأربعين وأربعمئة. [19] .



[ صفحه 97]




پاورقي

[1] عبد الله بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليهما السلام، أبو محمّد، هاشميّ، مدنيّ، تابعيّ، شيخ الطالبين، من أصحاب الصادق عليه السلام، اُمّ فاطمه بنت الحسن عليه السلام وكان يشبه الرسول صلي الله عليه وآله، (راجع: رجال الطوسي: ص 139 الرقم 1468 وص 228 الرقم 3092، رجال ابن داوود: ص 118).

[2] الطور: 48.

[3] القلم: 48.

[4] النحل: 126.

[5] هكذا في المصدر، والظاهر أنّها: «ولم يُعاقب».

[6] طه: 132.

[7] البقرة: 156 و157.

[8] الزمر: 10.

[9] لقمان:17.

[10] الأعراف: 128.

[11] العصر: 3.

[12] البلد: 17.

[13] البقرة:155.

[14] آل عمران:146.

[15] الأحزاب: 35.

[16] يونس: 109.

[17] الزخرف:33.

[18] المؤمنون: 55 و56.

[19] الإقبال: ج3 ص82، مسكّن الفؤاد: ص126، بحار الأنوار: ج47 ص298 ح25.


حمل اليقطين و ما فيه من التدبير و الحكمة


فكر يا مفضل في حمل اليقطين الضعيف مثل هذه الثمار الثقيلة من الدباء و القثاء و البطيخ و ما في ذلك من التدبير و الحكمة، فانه حين قدر أن يحمل مثل هذه الثمار جعل نباته منبسطا علي الأرض، و لو كان ينتصب قائما كما ينتصب الزرع و الشجر، لما استطاع أن يحمل مثل هذه الثمار جعل نباته منبسطا علي الأرض، و لو كان ينتصب قائما كما ينتصب الزرع و الشجر، لما استطاع أن يحمل مثل هذه الثمار الثقيلة، و لتقصف قبل ادراكها و انتهائها الي غاياتها.. فانظر كيف صار يمتد علي وجه الأرض ليلقي عليها ثماره فتحملها عنه فتري الأصل من القرع و البطيخ مفترشا للأرض، و ثماره مبثوثة عليها و حواليه كأنه هرة ممتدة، و قد



[ صفحه 141]



اكتنفتها جراؤها لترضع منها.


علم شيمي


علم شيمي از مهم ترين علومي است كه قدما به آن مي پرداختند و اكنون در صدر علوم تازه قرار دارد، زيرا ادويه و صنايع رنگرزي و معادن و كودها ، تمام آن ها به علم شيمي مرتبط است، پس موضوع آن در واقع بحث از مظاهر طبيعت و تركيب بعضي از آن به بعضي ديگر براي رسيدن به چيز ديگر است، به عبارت ديگر علمي است كه بحث درباره ي طبايع و خواص اجسام زميني مي كند و دانستن چگونگي تحليل و تركيب است، و اشتقاق اين كلمه (كيميا) به كلمه مصري قديم (سيميا) مي دانند كه معني آن سواد (سياهي) مي باشد كه شايد به سرزمين سوداء برگردد، اشاره به فراواني و بركت است و از جمله كساني كه سواد را رمزي براي سر و خفا مي دانند و دليل آن ها بر آن اشارات پيچيده در آن است و دانسته نشده است. اول كسي كه اين كار و اين صنعت را انجام داده است، و لكن به آشور و بابل و هند و چين و اسكندريه نسبت مي دهند و در كشور رافدين بوده است، دجله و فرات مركز مهم شيشه سازي بوده و محل آماده كردن آهك و استخراج معادن از فلزات بوده است و همين طور آشوريان رنگ سفال و شيشه را شناختند. [1] .

بيشتر علماي قديم (به خصوص نزد افلاطونيه جديد در اسكندريه) از



[ صفحه 185]



گروه مؤمنه متدينه بود، براي اين كه علم از نظر گذشتگان آن عبادت بود و غايت آن غايت روحيت بود و آن اطلاع از سر خلقت است و براي اين كه انسان به علم برسد، ناچار بايد روحش را از پليدي ها پاك كند و اين ممكن نيست مگر به پيروي از امام عليه السلام.

اما چه كسي واضع علم شيمي است به آن طوري كه آن علم منظم است تحقيق مي كند و عمل مي كند بر طبق آن نه مجرد وضع بعض مفاهيم از شيمي؟

بيشتر علما در بين آن ها غربي ها نيز هستند، اين علم را به جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام نسبت مي دهند كه او پانصد رساله از حضرت صادق عليه السلام در هزار صفحه تأليف كرد و آن متضمن رسائل امام عليه السلام بود.

و لكن چون بيشتر مستشرقين غربي اين حقيقت را ديدند، يقين كردند كه اين مبالغه بزرگي است، زيرا آن ها بر امام صادق عليه السلام محال دانستند كه چنين احاطه بزرگي بر علوم و فنوني داشته باشد كه جابر بن حيان در مخطوطات خودش ذكر كرده است، و چون آن ها ديدند كه رسيدن به تحليل هاي طبي از تقطير و تصعيد و به صناعات زياد از ورق و شيشه و ادويه و طلا و مواد رنگي و عطريات و كودها، بسته به شيمي است، در اين كه جابر اين علم را از امام صادق عليه السلام گرفته باشد، شك كردند و براي آن ها دليلي بر آن نيست مگر تقبيح آن ها به اين فكري كه نشناختند و نمي شناسند و هرگز نخواهند شناخت به طور حتم، نظيري مانند آن.

پس آيا اين مخترع و نابغه اي كه بشريت در نظريات طبي و فلسفي به او مديون است، از اين علم عاجز است؟

آري، اين اولين افترا و تشكيك نيست كه بر ائمه و حجت خدا در آخرت و دنيا وارد مي كنند، ولكن اين نقد اخير بناي محكمي را كه علماء پيشين از گذشته تا زمان حاضر ما بر آن متكي بودند، خللي وارد نمي آورد.

و از جمله شكوكي كه آن ها اظهار مي كنند:



[ صفحه 186]



1. در تاريخ دليلي نداريم كه جعفر از مدينه خارج شده باشد تا جابر اين علم را از او گرفته باشد؛

پاسخ: امام بخشي از نشر علومش در مدينه بوده است و چندين بار به كوفه سفر كرده و ساكن شده و در مسجد كوفه تدريس مي كرده است، در گوشه اي كه تاكنون موسوم به مقام صادق است. اگر فرض كنيم، امام صادق عليه السلام به كوفه نرفته است، آيا طلاب به دانشگاه بزرگ او وارد نمي شدند. در حديث مشهور است از حسن بن علي وشاد يكي از اصحاب امام رضا عليه السلام كه مي گفت: در اين مسجد (مسجد كوفه) نهصد شيخ ديدم كه همه مي گفتند: جعفر بن محمد ما را حديث كرد. [2] .

سال هايي كه مواجه بوده است جابر با امام صادق عليه السلام اين علوم را از او فرا گرفته است، كفايت مي كند همان گونه كه ابوحنيفه مي گفت: اگر آن دو سال نبود، هر آينه نعمان هلاك مي شد.

2. معروف نيست كه مدينه مركز تحقيقات شيمي بوده است؛

پاسخ: بر فرض صحت، ضروري نيست امام عليه السلام تعاليم شيميايي در دروس عمومي بگويد، و گر چه براي آن علما شيمي زياد باشند و در آن ماهر باشند، كما اين كه در فقه و حديث و غيره مهارت بسيار داشتند ولكن ممكن است امام عليه السلام چون از جابر استعدادي در اين علم ديده است، دروس خاصي را براي او تعليم داده باشند. همان گونه كه براي مفضل بن عمر كتاب توحيد و علل خلقت را بيان كرده است و رساله اي براي طبيب هندي معروف به اهليلجه نوشته است.

3. علم شيمي به دست فارسيان رونق گرفت و آن ها بودند كه آن را منظم كرده و به آن مشغول بودند؛

پاسخ: اگرچه پارسيان يا يونانيون يا هندي ها يا چيني ها و اهل اسكندريه و گرچه براي هر يك از آن ها در بعضي علوم شيمي تخصصي



[ صفحه 187]



داشته اند، مانند صنعت رنگرزي و شيشه گري و تزئينات و فخاري يعني اين امور ساده، نه در شيمي مذكور به آنچه آن يك علم منظم گسترده است، همه مسلمانان متفق القولند، در نسبت شيمي به جابر مگر يك عده ي كمي؛ و از شاگردان امام صادق عليه السلام نيز در شيمي هشام بن حكم بوده است [3] ، او كسي است كه جسميت اعراض را مانند رنگ و بو و طعم ثابت كرد. [4] .

و اين نظريه در علوم جديد ثابت شده است كه نور مركب از جزئيات بسيار ريز تأليف شده است كه از اجسام شفاف خارج مي شود و اين كه بو نيز از اجزاي بخار شده از اجسام است كه غدد بيني از آن متأثر مي شود و بذاق جزئيات كوچكي است كه از رسوبات زبان متأثر مي شود. [5] .

اما جابر توانست اسيد سولفوريك را به تقطير سنگ برنج (شبيه سنگ زاج است) تهيه كند و اسيد نيتريك و آب طلا و قلياي سوزنده، بلكه معادن پست را به معادن ارزنده از طلا و نقره تبديل كرد و نظريه تحويل معادن به طلا و نقره كه نظريه يونانيان قديم بود قواعد اصول آن را جابر بن حيان تشريح كرد.

و جابر نيز توانست عنصري را به عنصر ديگر تبديل كند.

غير اين كه آنچه در سال 1919 از شكستن ذرات نيتروژن و تحويل آن به ذرات اكسيژن و هيدروژن رخ داد، تبديل اين فكر بود و امكان شكفتن اتم و تحويل عددي از عناصر به عناصر ديگر از اين تفكر بود.

اما آنچه كه امام صادق عليه السلام درباره نظريه ارسطو در اصل كون گفته است كه آن عناصر چهارگانه كه آب و هوا و خاك و آتش است آن را باطل كرده است و گفته است اينها عناصر غير ساده اند، بلكه قابل تجزيه مي باشند.

بعد از قرن هجدهم لاوازيه، عالم فرانسوي، تجزيه، تحليل كرد هوا را



[ صفحه 188]



و از آن اكسيژن استخراج كرد و اثر فعال آن را در تنفس و در سوزاندن ثابت كرد. عالم بوميه مدت زيادي گمان مي كرد كه هوا هيدروژن است و عدم امكان احتراق در آن را به مواد روغني معلق در هوا مي دانست، اما لاوازيه در واقع پرسيد: آيا آنجا انواعي از هواست؟

اخيرا كشف شد كه آن تركيبي از اكسيژن و هيدروژن است، سپس وظيفه هر يك از آن ها را بيان مي كنند، اما علماي بعد از او، پس گفتند: اين كه اكسيژن به تنهايي آن ماده فعاله است، اما غير آن از اجزاي ديگر، پس آن يا بدون نفع است و يا مضر است، و در قرن نوزدهم آشكار شد كه موجود زنده به هوا نياز دارد، اگر هوا فقط اكسيژن بود، هر آينه سلول هاي دستگاه تنفس خورده مي شد و اكسيده مي گرديد و به برخوردش با اكسيژن خالص، زيرا آن به حد ذاته قابل احتراق نيست، ولكن مساعد براي احتراق هست و وقتي جسمي با آن برخورد كرد يا ماده قابل احتراقي آتش مي گيرد و به اين خاطر اكسيژن در هوا مختلط با گازهاي ديگر است تا ضامن به منع اثر بد آن باشد، گذشته از آن گاز ازن نقش مهمي در نفس ندارد، مگر اين كه در تثبت اكسيژن هنگام ورود به گردش خون مؤثر است.

تجربه علمي ثابت كرده است كه گاز اكسيژن سنگين ترين گاز و جسميات موجود در هواست و اگر اكسيژن مختلط با گازها و جسميات ديگري در هوا نبود براي سنگيني وزنش و رسوب به طبقه پايين و اگر اين امر رخ مي داد اكسيژن روي زمين را تا ارتفاع معيني پر مي كرد و گازهاي ديگر جاي او را مي گرفت بالاي اكسيژن هر گازي بر حسب وزنش و زندگي بعد از آن در عالم محال مي شد.

پيشرو در اين ميدان مكتشف اين نظريه امام جعفرصادق بود؛ كسي كه به هوا اشاره كرد و گفت: آن از عناصر مختلف تشكيل شده كه بعضي از آن



[ صفحه 189]



براي تنفس موجودات زنده مساعد است و بعضي براي سوختن. [6] .

به همين مناسبت امام باقر عليه السلام استدلال كرد به نظريه تولد برق از آب، پس فرمود: آبي كه آتش را خاموش مي كند مي تواند به فضل علم برافروخته شود. [7] .

اگر چه از هر امامي هزاران احاديث اجمالا از آن ها وارد شده است. ولكن او آن كسي است كه اسلام را به طور عموم و شيعه را به طور خاص فعال ساخت و با ده ها هزار از در و گوهرهاي علومش كلا در ميادين مختلف چه علوم متداوله يا غريبه روح تازه به اسلام بخشيد.

در كتاب حديثي، از احاديثي كه ثقلين از جن و انس همه از آن عاجزند، جمع آوري كرده اند و لذا فكر ضعيف از آن عاجز است و قدرتمند قاصر است. از احصاء (شمارش) علم امام عليه السلام در اخلاق و تفسير و تاريخ و رياضيات و... و چگونه ممكن است شمارش قطرات آسمان و ذرات آب.

پس ايشان دريايي است كه تمام نمي شود و ژرفايي است ناشناخته و نابغه اي است كه به وصف نگنجد.



اي چراغ دانشت گيتي فروز

تا قيامت پيشتاز علم روز



آفرينش را كتاب ناطقي

اهل بينش را امام صادقي



نور دانش از چراغ علم تو

لاله مي رويد ز باغ حلم تو



روشني بخشيده بر اهل جهان

همچو قرص آفتاب از آسمان



اهل دانش سائل كوي توأند

تشنه كامان لب جوي توأند



خضر در اين آستان هويي شنيد

بوعلي زين بوستان بويي شنيد



نيست تنها شيعه مرهون دمت

اي گداي علم و عرفان عالمت





[ صفحه 190]





قلب هستي شد منير از اين چراغ

بوبصير آمد بصير از اين چراغ



مكتب فضلت مفضل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته



شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد



آسمان معرفت خاك درت

سائل درس زراره پرورت



آفتاب از ظل استقلال توست

علم همچون سايه در دنبال توست



اي وجود عالمي در دست تو

اي چراغ عقل ها در دست تو



اي فروغت تافته در سينه ها

روشن از تصوير تو آئينه ها



تا تو هستي پيشواي مذهبم

ذكر حق آني نيفتد از لبم



زره اي از نور خورشيد توأم

هرچه ام در معرض ديد توأم



مذهبم را بر مذاهب برتري است

ايده و مشي و مرامم جعفري است



از تو دل درياي نور داور است

چون بهار مجلسي پر گوهر است



شيعه باشد تا قيامت رو سفيد

كز تواس پيريست چون شيخ مفيد



مشعل تقوا و دين داري ز توست

شيخ طوسي، شيخ انصاري ز توست



گوهر بحرالعلوم از بحر توست

ابن شهر آشوب ها از شهر توست



مكتب شيخ بها مي پرورد

سيد طاووس ها مي پرورد



اين شعار ما به هر بام و دريست

اهل عالم مذهب ما جعفريست




پاورقي

[1] اعيان الشيعه، ج 4، ص 30.

[2] مظفر، الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 128.

[3] الامام الصادق في نظر علماء الغرب، ص 38.

[4] توحيد مفضل، ص 89.

[5] الامام الصادق في نظر علماء الغرب، ص 42.

[6] الامام الصادق في نظر علماء الغرب، ص 122.

[7] سيري در زندگاني امام جعفرصادق عليه السلام، ص 51 - 46.


حركة الوضع


اتسع نطاق الكذب علي الله و علي رسوله، و تلاطمت امواج الافتراء و تصدر قوم لا أمانة لهم، و لا دين يردعهم، و لا عهد لهم بالصدق، فحدثوا الناس بالأكاذيب، و نمقوا و زوروا، و وضعوا من الاحاديث كيفما شاءت رغباتهم، ارضاء لسلطان لا يرعي للصدق حرمة، ولا يري للدين قيمة، فدرج الناس علي ذلك و تلقنوا تلك الاحاديث بلا تمحيص و لا تتبع.

و لا اريد أن أتعرض لعهد الصحابة و ما حدث فيه من أحاديث، فان يد الوضاعين انتحلت سلسلة تتصل بهم في الحديث، لان اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم أجل قدرا و أعلي منزلة من تعمد الكذب عليه، إلا من صارعته الدنيا فصرعته و باع آخرته بدنياه فكان نصيبه الخسران، و ما هو من مصداق الصحبة في شي ء كسمرة بن جندب و غيره، الذي كان يساومه معاوية في وضع الاحاديث أو تحريف ما انزل الله بمئات من الآلاف من الدنانير كما هو مشهور عنه.

ولكن نريد ان نتعرض لعصر اشتداد الفوضي و الخروج علي حدود الأمانة في النقل، يوم دار الزمان دورته، و دب داء الحسد و التنافس علي حب الرئاسة و التقرب الي السلطان، عندما اشتدت حاجته الي مرتزقة يجعلهم قنطرة الي غايته، ليبرر مواقفه المخالفة لاحكام الدين، فكان ما كان من تشجيع للكذابين و الوضاعين، فكانت هناك سلسلة أحاديث موضوعة رغبة في نواله، و طلبا لاستصفاء وده، و قد فتحت باب التقرب الي السلطان بمفاتيح الاكاذيب، فدخل الكثير منهم.

فهذا غياث بن ابراهيم يدخل علي المهدي، و كان المهدي يحب الحمام، فطلب منه المهدي ان يحدثه، فيأتي بحديث عن ابي هريرة لا سبق إلا في حافر أو نصل، و أضاف اليه أو جناح، فامر له المهدي بعشرة آلاف درهم، فلما قام غياث قال المهدي: أشهد انه قفا كذاب علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما قال



[ صفحه 265]



رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جناح ولكنه أراد أن يتقرب الي. [1] .

ژو يدخل ابوالبختري وهب بن وهب قاضي بغداد علي هارون الرشيد، و هارون يطير في الحمام فقال هل تحفظ في هذا شي ء؟

فقال: نعم، حدثني هشام عن عروة عن أبيه عن عائشة ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان يطير الحمام، فنري القاضي هنا سريع الارتجال بوضع الاحاديث رغبة لنوال السلطان و تحببا اليه، بدون التفات الي مؤاخذة أو خوف من الله تعالي.

و كان شاه بن بشر بن ماميان معروفا بالوضع في الدولة العباسية. و من أحاديثه عن جابر بن عبدالله مرفوعا: اتاني جبرئيل و عليه قباء أسود و منطقة و خنجر، فقلت ما هذا؟ فقال: يأتي زمان يكون لباسهم كهذا قلت: يا جبرئيل من يكون رئيسهم؟ قال: من ولد العباس.

و استجلب الرشيد اسحق المعروف بابي حذيفة المتوفي سنة 200 ه، و هو معروف بالكذب و مشهور بالوضع، فامره الرشيد أن يجلس في مسجد ابن رغبان و يحدث الناس، فاخذ اسحق يحدث بالاكاذيب، و يروي عن خلق من الثقات اكثرهم ماتوا قبل أن يولد. [2] .

و استقدم المهدي ابامعشر السندي، و اشخصه الي بغداد، و قال: تكون بحضرتنا تفقه من حولنا. و كان ابومعشر ماهرا بوضع الاحاديث و القصص. قال ابن جزرة: ابومعشر اكذب من تحت السماء [3] و صنف كتاب المغازي. و روي عنه الواقدي و ابن سعد، و قد نعم في بغداد برضا كثير من رجال البلاط العباسي، و قد استمد منه الطبري معلومات عن التاريخ الانجيلي و من تاريخ النبي صلي الله عليه و آله و سلم، كما استمد منه بنوع خاص معلومات تاريخية تنتهي الي عام وفاته.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 13 ص 193.

[2] تاريخ بغداد ج 6 ص 346.

[3] تاريخ بغداد ج 4 ص 431.


الشيعة و الصحابة


نحن أمام مشلكة كبري، وقف التاريخ أمامها ملجما و اختفت الحقيقة فيها وراء ركام من الادعاءات الكاذبة، و الأقوال الفارغة فالتوت الطرق



[ صفحه 591]



الموصلة اليها. كما أثيرت حولها زوابع من المشاكل و الملابسات. و لم تعالج القضية بدراسة علمية ليبدو جوهر المسألة واضحا و تظهر الحقيقة كما هي.

و علي أي حال فقد تولع كثير من المؤرخين بذم الشيعة، و نسبت أشياء إليهم بدون تثبت، فهم يكتبون بدون قيد و شرط. و يتقولون بدون و ازع ديني أو حاجز وجداني، و قد اتسعت صدور الشيعة لتحمل أقوالهم، بل تقولاتهم كما اتسعت سلة المهملات لقبر شخصياتهم، و ترفعوا عن المقابلة بالمثل، و إن أهم تلك التهم هي مسألة الصحابة و تكفيرهم (و العياذ بالله) مما أوجب أن يحكم عليهم بالكفر و الخروج عن الإسلام كما يأتي بيانه.

قال السيد شرف الدين: «إن من وقف علي رأينا في الصحابة علم أنه أوسط الآراء إذ لم نفرط فيه تفريط الغلاة الذين كفروهم جميعا، و لا أفرطنا إفراط الجمهور الذين وثقوهم جميعا، فإن الكاملية و من كان في الغلو علي شاكلتهم قالوا: بكفر الصحابة كافة. و قال أهل السنة بعدالة كل فرد ممن سمع النبي أو رآه من المسلمين مطلقا، و احتجوا بحديث (كل من دب أو درج منهم أجمعين أكتعين).

أما نحن فإن الصحبة بمجردها و إن كانت عندنا فضيلة جليلة لكنها بما هي من حيث هي غير عاصمة، فالصحابة كغيرهم من الرجال، فيهم العدول و هم عظماؤهم و علماؤهم، و فيهم البغاة و فيهم أهل الجرائم من المنافقين، و فيهم مجهول الحال، فنحن نحتج بعدولهم و نتولاهم في الدنيا و الآخرة. أما البغاة علي الوصي و أخي النبي صلي الله عليه و آله و سلم و سائر أهل الجرائم كابن هند، و ابن النابغة، و ابن الزرقاء، و ابن عقبة، و ابن ارطاة، و أمثالهم فلا كرامة لهم و لا وزن لحديثهم، و مجهول الحال نتوقف فيه حتي نتبين أمره.

هذا رأينا في حملة الحديث من الصحابة و الكتاب و السنة بنينا علي هذا الرأي كما هو مفصل في مظانه من أصول الفقه. لكن الجمهور بالغوا في تقديس كل من يسمونه صحابيا حتي خرجوا عن الإعتدال، فاحتجوا بالغث منهم و السمين، و اقتدوا بكل مسلم سمع من النبي صلي الله عليه و آله و سلم أو رآه اقتداء أعمي، و أنكروا علي من يخالفهم في هذا الغلو، و خرجوا في الإنكار علي كل حد من الحدود. و ما أشد إنكارهم علينا حين يروننا نرد حديث كثير من الصحابة مصرحين بجرحهم أو بكونهم مجهولي الحال عملا بالواجب الشرعي في تمحيص الحقائق الدينية و البحث عن الصحيح من الآثار النبوية.



[ صفحه 592]



و بهذا ظنوا بنا الظنون فاتهمونا بما اتهمونا رجما بالغيب و تهافتا علي الجهل. و لو ثابت إليهم أحلامهم و رجعوا إلي قواعد العلم لعلموا أن أصالة العدالة في الصحابة مما لا دليل عليها، و لو تدبروا القرآن الحكيم لوجدوه مشحونا بذكر المنافقين منهم. و حسبك منه سورة التوبة و الأحزاب...


اخباره


نشأ الشافعي يتيما في حجر أمه و قدمت به مكة خوفا عليه من الضيعة، و ليتلقي دراسته، فاستقبل عهد دراسته علي خالد الزنجي و مالك، و كان بطبيعة الحال شديد الحاجة الي ما يساعده علي مواصلة دراسته، لأنه كان فقيرا لايجد ثمن القرطاس الذي يكتب عليه دروسه، فكان يتعوض عنه باكتاف الغنم. و قد ساعده مالك بن انس لسعة حاله، و بعد وفاة مالك التجأ الي الوساطة لأن يلي عملا للدولة، ليستعين به علي زمانه فعين في اليمن، و حمل منها أو من مكة الي بغداد بتهمة التشيع أو غير ذلك. و كانت بغداد في عنفوان نهضتها العلمية و حركتها الثقافية، و اتجاهها الفكري الي مختلف العلوم.

و كان الفقهاء في ذلك العصر قد انقسموا الي أهل رأي يعتمدون في نهضتهم علي سرعة افهامهم، و نفاذ عقولهم و قوتهم في الجدل، و اهل حديث يعتمدون علي السنن و الآثار، و لا يأخذون من الرأي الا ما تدعو اليه الضرورة.

و كان الشافعي قد تفقه علي أهل الحديث من علماء مكة، و علي مالك من علماء المدينة. و كان يعترف لمالك بالفضل و المنة فكان يقول: اذا ذكر العلماء فمالك النجم، ما أحد أمن علي من مالك بن أنس.

و لما ذهب الي العراق استرعي نظره تحامل أهل الرأي علي استاذه و المنعم عليه مالك بن أنس و علي مذهبه. و كان أهل الرأي أقوي سندا و أعظم جاها بمالهم من المكانة عند الخلفاء، و بتوليتهم شؤؤن القضاء، ذلك لأنهم اوسع حيلة في الجدل من أهل الحديث و انفذ بيانا [1] و قد وقعت لكثير من الخلفاء و غيرهم مشاكل، فكان لها مخرج عند أهل الرأي، لذا كانت منزلتهم في الدولة أعظم من غيرهم.

و كان الشافعي قد لازم محمد بن الحسن عند قدومه العراق، و درس كتبه و أخذ عنه الشي ء الكثير، و اطلع علي كتب فقهاء العراق، فأضاف ذلك الي ما عنده من طريقة أهل الحديث.

و عاد الشافعي من العراق الي الحجاز، و استمر بمكة يواصل استفادته من الوافدين الي مكة من علماء الامصار، و اختلط بهم ثم عاد الي العراق مرة ثانية سنة 195 ه في خلافة الأمين، و هناك أملي علي من التف حوله كتبه التي



[ صفحه 238]



كتبها في مذهبه في العراق - و هو المعروف بمذهبه القديم - و قد رجع عن ذلك عندما نزل في مصر و حرم الرواية لذلك عنه، و كان نزوله في هذه القدمة علي محمد بن ابي الحسن الزيادي، و مقامه هناك سنتان.

و قد توفي محمد بن الحسن، و قام مقامه - من أصحاب ابي حنيفة - الحسن بن زياد اللؤلؤي، ثم عاد الي الحجاز. و في سنة 198 ه قدم العراق قدمته الثالثة فأقام هناك أشهرا، و من العراق سافر الي مصر فنزل في الفسطاط ضيفا كريما علي عبدالله بن عبدالحكم.

كانت الأسباب التي حملت الشافعي للرحيل الي مصر كثيرة مختلفة، فبعض يقول: أنه كان يتشوق الي مصر دائما، و رووا له في ذلك شعرا:



أري النفس قد اضحت تتوق الي مصر

و من دونها قطع المهامه و القفر



فوالله ما أدري أللفوز و الغني

أساق اليها أم أساق الي القبر؟ [2] .



و هذه الابيات تنسب الي الحسن بن هاني و هو المعروف بابي نواس، و ان الشافعي تمثل بها، ذكر ذلك أبوبكر أحمد بن محمد الهمداني المعروف بابن الفقيه في كتاب البلدان.

و قيل: انه قدم مصر رغبة منه في معارضة انتشار أقوال ابي حنيفة و مالك، كما حدث الربيع قال: سألني الشافعي عن أهل مصر فقلت: هو فرقتان: فرقة مالت الي قول مالك و ناضلت عليه، و فرقة مالت الي قول ابي حنيفة و ناضلت عليه. فقال: ارجو ان اقدم مصر ان شاء الله، فآتيهم بشي ء أشغلهم به عن القولين.

فهو اذا ذالك سلك طريقا وسطا، فلم يكن علي رأي مالك في الحديث و تشدده، و لا كاصحاب الرأي يتساهلون في الحديث و يكتفون بشهرته، و يقدمون القياس علي خبر الآحاد و ان صح سنده.

فانتقد مالكا لأنه ترك احيانا حديثا صحيحا، لقول واحد من الصحابة أو التابعين، أو لرأي نفسه. و كان أشد نقد لمالك قد وجهه الشافعي، أنه ترك قول ابن عباس الي قول عكرمة في مسألة، مع أن مالكا كان يسي ء القول في عكرمة.



[ صفحه 239]




پاورقي

[1] تمهيد لتاريخ الفلسفة الاسلامية ص 221.

[2] معجم الادباء ج 17 ص 319.


غسل الحيض


و هو واجب عند الجميع و كيفيته كغسل الجنابة، و هو في اللغة السيل تقول العرب: حاضت الشجرة اذا سالت رطوبتها، و حاض الوادي اذا سال، و في الشرع هو الدم الذي له تعلق بانقضاء العدة، اما بظهوره أو انقطاعه، و قيل انه اسم لدم مخصوص من موضع مخصوص. كما عرفه السرخسي. و له تعاريف أخري لا حاجة لبيانها.

و الكلام هنا يقع بما وقع الخلاف فيه، و هو تحديد مدته و زمانه و الأحكام المتعلقة به علي وجه الاجمال:


سعيد بن عمرو


سعيد بن عمرو بن أشوع الهمداني الكوفي المتوفي سنة 120.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الترمذي، و روي عنه: سعيد بن مسروق الثوري و ولده سفيان، و خالد الحذاء، و زكريا بن ابي زائدة و ليث بن ابي سليم، و حبيب بن أبي ثابت، و سلمة بن كهيل، و ابواسحاق الهمداني و أشعث بن سوار و غيرهم. [1] .

و حدث عنه ابواسحاق السبعي، و عبدالملك بن عمير، و هما اكبر منه.

قال البخاري في التاريخ الأوسط: رأيت اسحاق بن راهويه يحتج بحديثه.

و قال ابن حجر: سعيد بن عمرو بن اشوع الهمداني الكوفي قاضيها ثقة رمي بالتشيع. [2] .

و قال الحاكم: سعيد بن عمرو هو شيخ من ثقات الكوفيين يجمع حديثه.



[ صفحه 536]



و ذكره ابن حبان في الثقات و قال النسائي ليس به بأس و لكن الجوزجاني يصفه بقوله: سعيد بن عمرو: غال زائغ زائد التشيع. [3] .

قال ابن حجر: سعيد بن عمرو بن اشوع الكوفي من الفقهاء و ثقه ابن معين و النسائي و العجلي، و اسحاق بن راهويه، و أما ابواسحاق الجوزجاني فقال: كان زائغا غاليا يعني في التشيع. و الجوزجاني غال في النصب، و احتج به - اي بسعيد - - الشيخان و الترمذي. [4] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 67: 4 و الجرح و التعديل.

[2] التقريب 302: 1.

[3] ميزان الاعتدال 375: 1.

[4] هدي الساري 404.


الخوارج


قاتل أميرالمؤمنين الخوارج في معركة النهروان، و كان كما أخبر عليه السلام أنه لم يفلت منهم عشرة دون جراح، و ترك من به رمق من الحياة، و هم أربعمائة، فدفعهم الي عشائرهم، و لم يجهز عليهم.

ثم أوصي عليه السلام قائلا: لا تقاتلوا الخوارج بعدي، لأنه ليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأخطأه.

ثم انه ذكر عنده عليه السلام الحرورية - طائفة من الخوارج - فقال: ان خرجوا علي امام عادل أو جماعة فقاتلوهم، و ان خرجوا علي امام جائر فلا تقاتلوهم، فان لهم في ذلك مقالا.

و كان كما أخبر عليه السلام فانهم استبسلوا في قتال بني أمية، و اجتمع معهم خلق كثير حتي روي أن أنصارهم كانوا 120 ألف مقاتل.

و مما ساعد علي ظهور أمرهم، أنهم كانوا في أعين الناس من العباد و الزهاد، و ان خالفوا الكثير من الأحكام الشرعية، فان الأزارقة منهم كانوا يكفرون كل من عداهم، و لا يجوزون الصلاة خلف أحد من المسلمين غيرهم، و لا أكل ذبائحهم أو الزواج منهم، أو توريثهم فهم كغيرهم من كفار العرب، و عبدة الأوثان.

و قد خافهم بنوأمية كثيرا، فقد دعا معاوية الامام الحسن عليه السلام الي مقاتلتهم فأبي ذلك، و حاول الأمويون زج أهل البيت عليهم السلام في الحرب معهم فأبوا ذلك. لأن الخوارج كانت تقض مضاجع الأمويين، و تخفف علي أهل البيت عليهم السلام مؤنة الصراع معهم.



[ صفحه 419]



اضافة الي أن الخير في ابادة كل ظالم و طاغ، و مخالف للشريعة الحقة، و ها هم يقاتلون بعضهم بعضا، كما في دعاء الامام زين العابدين «اللهم اشغل المشركين بالمشركين عن تناول أطراف المسلمين»! و دعاء أميرالمؤمنين عليه السلام «اللهم من كان موته فرج لنا و لجميع المؤمنين فأرحنا منه».

فلم الوقوف معهم أو ضدهم اذن؟!.

و في أواخر حكم بني أمية، في عهد مروان الحمار، ثار الخوارج بحملة عليه، و انتصروا علي صنعاء و استولوا علي اليمن و علي خزائن الأموال بها، و دخلوا مكة للقتال، فخلاها عاملها لهم خوفا للقتال بها، و قد ضعف أمر مروان، لأنه كان يقاتل الخوارج علي جبهة، و يقاتل الأمويين علي جبهة أخري، و كان من ذلك هزيمته، و هذا ما أراده الأئمة عليهم السلام.

أما في زمن العباسيين، فان بهجتهم قد خفت في القلوب، و ان بقيت لهم قائمة.

فان السفاح لما أطمأن علي دولته، بعد أن وطد دعائمها بقتل بني أمية، أرسل جندا الي اليمن، فوصلوا الي صحراء عمان فقاتلوهم، حتي قتل من الخوارج تسعمائة، و أحرق نحو من تسعين رجلا، ثم التقوا بعد سبعة أيام، فاحتال جنود السفاح، و جعلوا علي أطراف أسنتهم النفط، و أضرموا في بيوت الخوارج - الأباضية - فأحرقوا النساء و الأطفال، فبلغ عدد القتلي عشرة آلاف، و بعثوا برؤوسهم الي السفاح [1] .



[ صفحه 420]



«أما في زمن أبي جعفر المنصور، فانه لما رأي أن الخوارج قد قويت سواعدهم و سعدهم، بعث اليهم عمرو بن حفص مع آلاف الجنود فقتل.

ثم بعث يزيد بن حاتم في ستين ألف مقاتل فاقتتلوا اشد قتال، و جعلوا يقتلون الخوارج و هم يقولون يالثارات عمر بن حفص، و أقاموا شهرا يقتلون الخوارج [2] .

و كفي الله المؤمنين القتال.

و في كل هذه المواجهات السياسية و العقائدية، لم نظفر و لو برواية واحدة، أن الامام الصادق عليه السلام قد حرض علي قتال الخوارج سواء كان للراعي أو الرعية، أو الحاكم و المحكومين، و لو كان هجوما كلاميا، لأنه رأي أنه تحصيل للحاصل، و لم ينه عن قتالهم كذلك و لو سرا لبعض أصحابه، و كيف ينهي عن قتالهم، و هم قد كفروا جميع المسلمين قاطبة، بل كان قتلهم لشيعة علي عليه السلام و غيره، يتخذ طابعا شرعيا، يموه به علي الرعية، اذا أرادوا قتله.

و من طريف أخبارهم أنهم أصابوا نصرانيا و مسلما فقتلوا المسلم و تركوا النصراني، و قالوا: احفظوا وصية نبيكم بهم، و قتلوا عبدالله بن خباب و في عنقه مصحف و بقروا بطن امرأته، و قالوا ان الذي في عنقك يأمرنا بقتلك، و ساموا نصرانيا نخله، فقال: هي لكم، فقالوا: و الله ما كنا لنأخذها الا بثمنها، فقال لهم النصراني: ما أعجب هذا؟ أتقتلون مثل عبدالله بن خباب، و لا تقبلوا منا ثمن نخلة؟! [3] .



[ صفحه 421]



و كان لسكوت الامام عليه السلام في هذه المواجهات الأثر الكبير في رجوع طائفة كبيرة منهم الي التشيع - و هم البربر - اذ صاروا دعامة عظيمة للمملكة الفاطمية، اذ كان الكثير منهم مغفلين و مضللين، فقد ضل سعيهم في الحياة الدنيا، و هم يحسبون أنهم يحسبون صنعا.

و كذا كان له أثر كبير في وقوفهم مع زيد بن علي في ثورته علي الأمويين، و مع أبي مسلم الخرساني في قتاله للأمويين [4] .


پاورقي

[1] دراسات و بحوث في التاريخ و الاسلام ج 3 / 155 - الامام الصادق للمظفر ج 1 / 59 - شرح نهج البلاغة ج 2 / 265 - الكامل في التاريخ ج 3 / 449 - 516.

[2] الكامل في التاريخ ج 3 / 610.

[3] الامام الصادق و المذاهب الأربعة ج 2 / 114.

[4] دراسات و بحوث في التاريخ و الاسلام ج 3 / 171 ج 1 / 35 الملل و النحل ج 1 / 105.


ابوحنيفة


ان أباحنيفة، هو النعمان بن ثابت بن زوطي، امام الحنفية، احدي المذاهب الأربعة لدي العامة [1] ، و قد أجري الامام عليه السلام معه، أو بالعكس عدة نقاشات، و اليك بعضها:


پاورقي

[1] قال الخطيب البغدادي: «النعمان بن ثابت، أبوحنيفة التيمي، امام أصحاب الرأي، و فقيه أهل العراق، هو من أهل الكوفة، نقله أبوجعفر المنصور الي بغداد، فأقام بها حتي مات، و دفن بالجانب الشرقي منها في مقبرة خيزران، ثم حكي بطريقه عن عمر بن حماد بن أبي حنيفة، أنه قال: أبوحنيفة، النعمان بن ثابت بن زوطي، فأما زوطي فانه من أهل كابل، و ولد ثابت علي الاسلام، و كان زوطي مملوكا لبني تيم الله بن ثعلبة فأعتق، فولاؤه لبني تيم الله ثم لبني قفل، و كان أبوحنيفة خزازا، و دكانه معروف في دار عمرو بن حريث، و حكي بطريقه عن أبي جعفر أنه قال: كان أبوحنيفة اسمه عتيك بن زوطرة، فسمي نفسه نعمان و أباه ثابتا...» انظر: تاريخ بغداد 323:13.


مرازم


مرازم بن حكيم الأزدي المدائني، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام، و قتل أيام الرضا عليه السلام، و كان مرازم هذا مع الصادق هو و مصادف مولي الصادق لما بعث عليه المنصور الي الحيرة، و لما سمح له بالعودة سار من الحيرة في أول الليل فعارضه عاشر، و حال بينه و بين المسير فطلب مصادف من الامام أن يستعين هو و مرازم هذا علي قتله، فأبي عليه الامام، و ما زال الامام بالعاشر حتي رضي بعد أن ذهب اكثر الليل، و هذا يدلنا علي اختصاصه بالامام و شدة حبه و ولائه له، و امتثاله لأمره.

و قال النجاشي و غيره: انه ممن بلي باستدعاء الرشيد له و أخوه [1] أحضرهما الرشيد مع عبدالحميد بن غواص [2] فقتله و سلما، فرحمة الله عليه و ألحقه الله



[ صفحه 167]



بالرفيق الأعلي مع أئمته الأطهار.


پاورقي

[1] ان لمرازم أخوين هما محمد و جرير، و قيل ان جريرا مصحف و انما هو حديد، علي أي حال فهما معا ثقتان و من أرباب الكلام، و ان الكاظم عليه السلام كان يرتضي كلام محمد و يأمره أن يناظر، و لا أدري أي الاخوين المعني ههنا.

[2] قيل: ان في غواص ثلاث لغات اعجام العين والصاد، و اعجام الاولي و اهمال الثانية، و بالعكس، و هو من أصحاب الكاظم عليه السلام و قيل: و من أصحاب الصادقين عليهماالسلام أيضا و هو من ثقات الرواة.


الزيدية


قال هاشم معروف الحسني [1] الفرقة الثانية من فرق الشيعة:الزيدية .



[ صفحه 523]



و قال النوبختي [2] الزيدية الذين يدعون ( الحسينية ) [3] فانهم يقولون من دعا الي الله عزوجل من آل محمد فهو مفترض الطاعة ، و كان علي بن أبي طالب اماما في وقت ما دعا الناس و أظهر أمره ، ثم كان بعده الحسين اماما عند خروجه و قبل ذلك اذ كان مجانبا لمعاوية و يزيد بن معاوية حتي قتل ، ثم زيد ابن علي بن الحسين المقتول بالكوفة ، امه ام ولد ، ثم يحيي بن زيد بن علي المقتول بخراسان و امه ريطة بنت أبي هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفية ، ثم ابنه الآخر عيسي بن زيد بن علي ، ثم محمد بن عبدالله بن الحسن ، و امه هند بنت أبي عبيدة ابن عبدالله ، ثم من دعا الي طاعة الله من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم فهو امام .

و قال الشهرستاني [4] ( الزيدية ) أتباع زيد بن علي بن الحسين بن علي ابن أبي طالب رضي الله عنهم ، ساقوا الامامة في أولاد فاطمة رضي الله عنها ، و لم يجوزوا ثبوت الامامة في غيرهم ، الا أنهم جوزوا أن يكون كل فاطمي عالم زاهد شجاع سخي خرج بالامامة ، أن يكون اماما واجب الطاعة ، سواء كان من أولاد الحسن أؤ من أولاد الحسين رضي الله عنهما ، و عن هذا جوز قوم منهم امامة محمد و ابراهيم الامامين ابني عبدالله بن الحسن بن الحسن الذين خرجا في أيام المنصور و قتلا علي ذلك ، و جوزوا خروج امامين في قطرين يستجمعان هذه الخصال ، و يكون كل واحد منهما واجب الطاعة .

و زيد بن علي لما كان مذهبه هذا المذهب ، أراد أن يحصل الاصول و الفروع



[ صفحه 524]



حتي يتحلي بالعلم ، فتتلمذ في الاصول لواصل بن عطاء الغزال رأس المعتزلة و رئيسهم ، فاقتبس منه الاعتزال و صارت أصحابه كلهم معتزلة . و قال:كان علي ابن أبي طالب رضي الله عنه أفضل الصحابة ، الا أن الخلافة فوضت الي أبي بكر لمصلحة رأوها و قاعدة دينية راعوها ، من تسكين ثائرة الفتنة و تطييب قلوب العامة ، و كان من مذهبه جواز امامة المفضول مع قيام الأفضل .

و لما سمعت شيعة الكوفة هذه المقالة و عرفوا أنه لا يتبرأ من الشيخين رفضوه .

و بعد قتل زيد بن علي و بعده يحيي بن زيد و بعده محمد و ابراهيم ، لم ينتظم أمر الزيدية بعد ذلك حتي ظهر بخراسان صاحبهم ، ناصر الأطروش [5] ، فطلب ليقتل فاختفي و اعتزل الأمر ، و صار الي بلاد الديلم و الجبل ، و لم يتحلوا بدين الاسلام بعد ، فدعا الناس دعوة الي الاسلام علي مذهب زيد بن علي فدانوا بذلك ، و بقيت الزيدية في تلك البلاد ظاهرين ، و كان يخرج واحد بعد واحد من الأئمة ويلي أمرهم ، و خالفوا بني أعمامهم من الموسوية في مسائل الاصول ، و مالت أكثر الزيدية بعد ذلك عن القول بامامة المفضول ، و طعنت في الصحابة طعن الامامية ، و هم أصناف ثلاثة:

جارودية ، و سليمانية ، و بترية ، و الصالحية منهم و البترية علي مذهب واحد .

و قال هاشم معروف الحسني [6] ان جماعة من الشيعة و الفقهاء قالوا بامامة زيد بن علي ، و كانوا يرون رأيه في الثورة علي الامويين ، أما انه ادعي الامامة و ثار



[ صفحه 525]



من أجلها فليس فيما بأيدينا من الأدلة ما يؤكد ذلك .

ان بعض الكتاب قد ذهبوا الي أن زيدا تتلمذ علي واصل بن عطاء ، و انه كان معتزليا في اصول الاسلام ، و ذلك نتيجة تأثره باستاذه و اصل بن عطاء .

و قد تعرض لهذه المسألة الشيخ أبوزهرة في كتابه الامام زيد ، و رجح بأن زيدا من حيث تقارب سنه مع واصل بن عطاء ، و من حيث كفاءاته التي عرف بها ، يتعين أن يكون لقاؤه مع واصل بن عطاء لقاء مذاكرة لالقاء تلمذة كما يدعون ، و ان آراء زيد في الامامة لا تلتقي مع رأي المعتزلة ، و لا يمكن أن يكون تلميذا لواصل ، و هو يري فسق أحد الشخصين لا بعينه ، علي و معاوية ، و لا يجيز شهادة علي عليه السلام علي باقة بقل كما جاء عنه .

و علي أي الأحوال ، فقد قال بامامة زيد بن علي جماعة من الشيعة بعد وفاته .


پاورقي

[1] الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة:64.

[2] فرق الشيعة:58.

[3] قال الأشعري في المقالات و الفرق:74:( الحصينية ).

[4] الملل و النحل 137:1.

[5] ناصر الأطروش:هو الحسن بن علي بن الحسن بن الحسن بن عمر بن علي بن الحسين و كان يلقب بالناصر.

[6] الشيعة بن الأشاعرة و المعتزلة:74.


زكريا بن سابور


ذكر النجاشي [1] في ترجمة أخيه «بسطام بن سابور» و قال: بسطام بن سابور الزيات أبوالحسين الواسطي، مولي، ثقة، و أخوته زكريا، و زياد، و حفص، ثقات كلهم رووا عن أبي عبدالله، و أبي الحسن عليهماالسلام، و ذكرهم أبوالعباس و غيره في رجاله.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و قال: زكريا ابن سابور الأزدي مولاهم الواسطي.

و قال الكشي [3] ، بعد حذف السند: عن سعيد بن يسار، أنه حضر أحد ابني سابور، و كان لهما ورع و اخبات، فمرض أحدهما و لا أحسبه الا زكريا ابن سابور، فحضرته عند موته، قال: فبسط يده ثم قال: ابيضت يدي يا علي



[ صفحه 371]



[المراد هو علي بن أبي طالب عليه السلام]، قال: فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و عنده محمد بن مسلم، فقال عليه السلام: أخبرني خبر الرجل الذي حضرته عند الموت، أي شي ء يقول؟ قلت: بسط يده فقال: ابيضت يدي يا علي، فقال أبوعبدالله عليه السلام: رآه و الله، رآه و الله رآه.

و قد ذكره كل من العلامة و ابن داود في القسم الأول من كتابيهما.

و نقل الميرزا [4] عن رجال العلامة: زكريا بن سابور ثقة، و عليهما بخط الشهيد الثاني لم يوثقه من الجماعة غير «العلامة» فينبغي تحقيق الحال فيه.

و قد وثقه المجلسي، و البحراني، و عده الجزائري في قسم الثقات.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 110، الرقم 280.

[2] رجال الطوسي: 199، الرقم 68.

[3] رجال الكشي: 335، الرقم 614.

[4] منهج المقال: 150.


دعاؤه في حمد الله


من أدعية الامام الصادق عليه السلام، في حمد الله تعالي هذا الدعاء: «الحمد لله بمحامده كلها، علي نعمه كلها، حتي ينتهي إلي ما يحب ربي، ويرضي، الحمد لله علي علمه، والحمد لله علي فضله علينا، وعلي جميع خلقه.» [1] .


پاورقي

[1] قرب الاسناد ص 4.


في العلم


قال الصادق: العلم أصل كل سني حال، و منتهي كل منزلة رفيعة، و لذلك قال النبي: طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة، أي علم التقوي و اليقين. و قال عليه السلام: اطلبوا العلم و لو بالصين. و هو علم معرفة النفس، و فيه معرفة الرب عزوجل.

قال النبي: من عرف نفسه فقد عرف ربه، ثم عليك من العلم بما لا يصح العمل الا به، و هو الاخلاص، و قال النبي: نعوذ بالله من علم لا ينفع، و هو العلم الذي يضاد العمل بالاخلاص.

و اعلم ان قليل العلم يحتاج الي كثير العمل، لأن علم الساعة يلزم صاحبه استعمال طول دهره. قال عيسي بن مريم عليه السلام: رأيت حجرا عليه مكتوب اقلبني، فقلبته، فاذا علي باطنه مكتوب. من لا يعمل بما يعلم مشوم عليه طلب ما لا يعلم و مردود عليه ما علم.

أوصي الله الي داود: ان أهون ما أنا صانع بعالم غير عامل بعلمه أشد من سبعين عقوبة باطنية، أن اخرج من قلبه حلاوة ذكري، و ليس الي الله سبحانه طريق يسلك الا بعلم، و العلم زين المرء في الدنيا و سائقه الي الجنة و به يصل الي رضوان الله تعالي.

و العالم حقا هو الذي ينطق فيه اعماله الصالحة و اوراده الزاكية و صدقه و تقواه، لا لسانه



[ صفحه 254]



و مناظرته و مجادلته و تصاوله و دعواه، و لقد كان يطلب هذا العلم في غير هذا الزمان. من كان فيه عقل و نسك و حكمة و حياء و خشية. و انا نري طالب اليوم من ليس فيه من ذلك شي ء و العالم يحتاج الي عقل و رفق و شفقة و نصح و حلم و صبر و قناعة و بذل. و المتعلم يحتاج الي رغبة و ارادة و فراغ و نسك و خشية و حفظ و حزم...



[ صفحه 255]




ابراهيم العجلي


أبو إبراهيم العجلي.



[ صفحه 76]



المراجع:

رجال الطوسي 339. تنقيح المقال 3: قسم الكني 1. خاتمة المستدرك 865. معجم رجال الحديث 21: 8. جامع الرواة 2: 364. مجمع الرجال 7: 2. منهج المقال 381.


سكن الجمال


سكن الجمال، وقيل الحمال، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 41. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 165. نقد الرجال 155. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 134. أعيان الشيعة 7: 273. منهج المقال 166.


محمد بن الحصين بن عبد الرحمن الجعفي


محمد بن الحصين بن عبد الرحمن الجعفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 108. خاتمة المستدرك 842 وفيه اسم أبيه الحسين بدل الحصين. معجم رجال الحديث 16: 28. نقد الرجال 303. جامع الرواة 2: 101. مجمع الرجال 5: 199. منتهي المقال 260. منهج المقال 294.