بازگشت

سفارش و تاكيد ائمه اطهار به تلاش و كوشش و كسب و كار و زراعت


نويسنده گويد: در اخبار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين، راجع به كسب و تجارت و زراعت، و خلاصه به كوشش و كار، تأكيد و سفارش بسياري شده، و از تن پروري و بيكاري و سربار ديگران بودن، نهي شديدي گرديده. امام صادق (ع) مي فرمايد: «الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله»، كسي كه براي تأمين زندگي خود و عائله اش كوشش كند، همانند سربازي است كه در جبهه جنگ براي خدا بجنگد. [1] .



[ صفحه 320]



و لذا فقهاي شيعه، در كتب فقهيه، كتابي به عنوان «كتاب التجارة» ايراد كرده اند، و در آن كتاب علاوه بر احكام معاملات، رواياتي از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، راجع به تأكيد و تشويق به كار و كسب، و نهي از ترك تجارت و بي كار زيستن، ذكر نموده اند كه ما به چند روايت، از آن روايات، اشاره مي نماييم:

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: تجارت: عقل را زياد مي سازد، و ترك تجارت، عقل را زايل مي گرداند. [2] .

از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه من تجارت را ترك كرده ام. حضرت فرمود: اين كار را مكن. در مغازه را باز كن و بساطت را پهن نما، و از خداوند درخواست روزي كن. [3] .

از اسباط بن سالم بياع الزطي نقل شده كه گفت: روزي محضر حضرت صادق (ع) بودم، امام از معاذ، فروشنده كرباس، پرسيد؛ عرضه داشتند: تجارت را ترك كرده، حضرت فرمود: ترك تجارت، كار شيطان است. و هر كس كار و كسب را ترك كند، دو سوم عقلش زايل مي گردد.

آيا ندانستيد كه رسول خدا (ص) هنگامي كه كارواني از شام آمد، جنسي از آن كاروان خريد، و بفروخت، و به مقداري كه قرضش را بپردازد استفاده برد؟ [4] .

و نيز از اسباط بن سالم روايت شده كه گفت: به محضر حضرت صادق (ع) وارد شدم، از احوال عمر بن مسلم پرسيد، گفتم: مردي است صالح، و ليكن تجارت را ترك كرده. حضرت سه مرتبه فرمود: ترك تجارت كار شيطان است... [5] .

از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: نه دهم روزي در تجارت است و يك دهم آن در دامداري. [6] .

و از حضرت صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) به ايرانيان فرمود: تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد، چون شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: رزق ده جزء است كه نه جزءاش در تجارت و يك جزءاش در ساير كارهاست. [7] .



[ صفحه 321]



امام صادق (ع) فرمود: هر كس مشغول تجارت باشد از مردم بي نياز شود؛ گفته شود: و لو عائله دار باشد؟ فرمود: و لو عائله دار باشد، چون نه دهم روزي در تجارت است. [8] و امام صادق (ع) از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: به دنبال تجارت برويد كه در تجارت بي نيازي است براي شما از آن چه در دست مردم است، همانا خداي عزوجل صاحب حرفه درستكار را دوست مي دارد. [9] .

فضل بن ابي قره گويد: محضر حضرت صادق (ع) بودم، پرسيد، از مردي، كه چرا امسال به حج نيامده؛ عرض شد: تجارت را ترك كرده و دستش خالي شده. حضرت كه تكيه كرده بود، راست نشست، و فرمود: تجارت را ترك نكنيد تا بي ارزش نشويد، تجارت كنيد تا خدا براي شما مبارك گرداند. [10] .

از محمد بن فضيل، از ابي حمزه، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس كار و كوشش كند تا از مردم بي نياز گردد، و بر اهل خانه اش توسعه دهد، و به همسايگانش نيكي كند، روز قيامت خدا را ملاقات كند در حاليكه صورتش مثل ماه شب چهارده بدرخشد. [11] .

امام باقر (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: عبادت هفتاد جزء است، و افضل از تمام عبادات، به دست آوردن حلال است. [12] .

ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همان گونه كه ديگران را به تجارت و كار و كوشش وا مي داشتند، خود نيز كار مي كردند، و دست از تلاش و كوشش بر نمي داشتند:

در كافي، از عبدالاعلي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را، در روز بسيار گرمي، در يكي از راه هاي مدينه ديدم، عرض كردم: قربانت گردم، با آن مقام و منزلتي كه در پيشگاه خدا و نسبتي كه با رسول اكرم (ص) داري، در چنين روزي اين گونه كوشش و فعاليت و كار مي كني؟ فرمود: اي عبدالاعلي! به دنبال روزي بيرون آمدم تا از مثل تو بي نياز گردم. [13] .

و نيز از اسماعيل بن جابر روايت شده كه گفت: روزي بر حضرت، در باغ خرمايي كه



[ صفحه 322]



داشت، وارد شدم، ديدم بيلي به دست گرفته و درخت ها را آب مي داد، و پيراهني از كرباس به تن كرده كه بر تنش چسبيده بود. [14] .

همچنين، در كافي، از ابي عمر شيباني روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را ديدم كه بيلي به دست گرفته و لباس خشني بر تن كرده و در باغ خودش كار مي كرد و عرق از پشتش مي ريخت، گفتم: فدايت گردم، بيل را به من بدهيد تا من اين كار را انجام دهم، فرمود: دوست مي دارم آدمي، در راه طلب روزي، از حرارت آفتاب ناراحت شود. [15] .

داستان فرستادن حضرت صادق (ع) مصادف را به مصر، براي تجارت، با هزار دينار طلا كه به او مرحمت فرموده بود، معروف، و در كافي نيز نقل شده است. [16] .

از ابن عباس روايت شده كه رسول خدا (ص)، هنگامي كه به مردي نگريست و از اعمالش او را خوش مي آمد، سؤال مي فرمود: آيا اين مرد شغل و حرفه اي دارد؟ اگر مي گفتند بيكار است مي فرمود: از چشمم افتاد. عرض مي كردند: به چه جهت؟ مي فرمود: اگر شغلي نداشته باشد، با دينش زندگي و امرار معاش مي كند. [17] .

امام صادق (ع) فرمايد: سه دسته از مردم بدون حساب به بهشت وارد مي شوند: پيشواي عادل، بازرگان راستگو، و پيرمردي كه عمرش را در راه طاعت خدا صرف كرده باشد. [18] .

بايد دانست كه پيش نياز تجارت، فراگيري فقه و يادگيري احكام الهي و حلال و حرام است، تا تاجر را از ورطه حرام و گناه، و در نتيجه دوزخ، دور دارد.

اصبغ بن نبات گويد: «شنيدم كه اميرالمؤمنين (ع) روي منبر مي فرمود: اي گروه تجارت پيشه! «الفقه ثم المتجر»، اول دانش مذهبي، سپس كوشش اقتصادي.

و نيز مي فرمود: «التاجر فاجر، و الفاجر في النار الا من اخذ الحق و اعطي الحق» [19] ، تاجر، فاجر و تبهكار است، و فاجر در آتش، الا آن كه داد و ستدش بر اساس حق باشد». [20] .



[ صفحه 323]




پاورقي

[1] فروع كافي، ج 5، ص 88 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.

[2] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 2 - وسائل الشيعه، ج 12، كتاب التجاره، ص 8.

[3] وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[4] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[5] فروع كافي، ج 5، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 6.

[6] وسائل الشيعه، ج 12، ص 3.

[7] وسائل الشيعه، ج 12، ص 5.

[8] فروع كافي، ج 5، باب فضل التجارة، ص 148 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[9] وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[10] فروع كافي، ج 5، ص 149 - تهذيب الاحكام، ج 7، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 7.

[11] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[12] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[13] فروع كافي، ج 5، ص 74.

[14] فروع كافي، ج 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[15] فروع كافي، 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[16] فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسايل الشيعه، ج 12، ص 311.

[17] مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب التجارة، مقدمات، باب 2، ص 415.

[18] سفينة البحار، ج 1، ص 121.

[19] اين حديث از پيامبر نقل شده است (وسائل الشيعه، ج 12، ص 285، به نقل از «من لا يحضره الفقيه»).

[20] فروع كافي، ج 5، باب آداب التجارة، ص 150 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب التجارة و آدبها، ص 121 تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 6 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 282.


التوسل بالامام الصادق لرفع البلاء


روي أن الامام الصادق (عليه السلام) كان تحت الميزاب [1] و معه جماعة، اذ جاءه شيخ فسلم، ثم قال: يابن رسول الله! اني لأحبكم أهل البيت -، و أبرأ من عدوكم، و اني ابتليت ببلاء شديد، و قد أتيت البيت [الكعبة] متعوذا به مما أجد، و تعلقت بأستاره، ثم أقبلت اليك و أنا أرجو أن يكون سبب عافيتي مما أجد.

ثم بكي و أكب علي أبي عبدالله (عليه السلام) يقبل رأسه و رجليه و جعل أبوعبدالله (عليه السلام) يتنحي عنه [2] فرحمه و بكي.

ثم قال: هذا أخوكم، و قد أتاكم متعوذا بكم، فارفعوا أيديكم.

فرفع أبوعبدالله (عليه السلام) يديه، و رفعنا أيدينا، ثم قال (عليه السلام):

«أللهم! انك خلقت هذه النفس من طينة أخلصتها، و جعلت منها



[ صفحه 310]



أولياءك و أولياء أوليائك، و ان شئت أن تنحي عنها الأفات فعلت.

اللهم! و قد تعوذ [نا] ببيتك الحرام الذي يأمن به كل شي ء، اللهم و قد تعوذ بنا، و أنا أسألك: يا من احتجب بنوره عن خلقه، أسألك - بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين - يا غاية كل محزون و ملهوف و مكروب، و مضطر مبتلي - أن تؤمنه بأماننا مما يجد، و أن تمحو من طينته ما قدر عليها من البلاء، و أن تفرج كربته يا أرحم الراحمين».

فلما فرغ من الدعاء انطلق الرجل، فلما بلغ باب المسجد رجع و بكي، ثم قال:

«الله أعلم حيث يجعل رسالته» [3] ، والله ما بلغت باب المسجد و بي مما أجد قليل و لا كثير، ثم ولي [4] .


پاورقي

[1] أي ميزاب الكعبة.

[2] أي: تنحي حتي يمنعه من تقبيل رجليه.

[3] سورة الانعام آية 124.

[4] دعوات الراوندي: ص 204 ح 557. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 122.


ابوبصير


ابوبصير ليث بن بختري مرادي اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است. مقام ابوبصير بر همگان مشخص است و نيازي به بيان ندارد. او نه تنها از صحابه مورد تأييد و اطمينان امام بود؛ بلكه بر همه ي صحابه ي امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نيز مقدم بود. سخنان امام صادق عليه السلام درباره ي او بيانگر منزلت و مقام والاي اوست كه كمتر كسي از راويان و شاگردان امام عليه السلام توانسته به آن درجه و مقام برسد. برخي از سخنان آن حضرت درباره ي او، در شرح حال بريد عجلي بيان شد مانند اين كه امام عليه السلام فرمود: اركان زمين و اعلام دين چهار نفر هستند و يكي از آنان را ابوبصير نام برد و يا فرمود: «بشر المخبتين بالجنة» و يكي از آنان را ابوبصير نام برد و امثال اين تعبيرات درباره ي او زياد نقل شده است.

امام صادق عليه السلام در مورد ابوبصير كراماتي انجام داده كه يكي از آنها اين است كه امام عليه السلام دست مبارك خود را بر چشم او ماليد و او بينا شد و سپس او را به حال اولش برگرداند و ديگر اين كه ابوبصير مي خواست با حال جنابت بر امام عليه السلام وارد شود، ولي امام عليه السلام او را نهي فرمود.

خلاصه ي سخن اين كه ابوبصير يكي از فقها و محدثين بزرگ زمان خود بود و اگر كسي به كتب حديث مراجعه كند به راحتي در مي يابد كه او احاديث فراواني را نقل نموده است و



[ صفحه 481]



جزء آن شش نفر از اصحاب امام باقر عليه السلام است كه راويان حديث بر صحت احاديث و مقام فقاهت و بزرگواري آنان اتفاق نظر دارند. شأن ابوبصير بالاتر از بيان قاصر ما در بزرگواري و امانت داري اوست.


ستيز با ستم


فردي از ياران و مواليان امام سجاد عليه السلام مي گويد هنگامي كه امام صادق عليه السلام وارد حيره (شهري كنار كوفه) شد (در زمان عباسيان)، من از حضرت خواهش كردم كه وساطت كند با داود بن علي (والي منصور در كوفه) مذاكره كند، تا به من مسؤوليت اداري واگذار كنند. امام در پاسخ من فرمود: من چنين كاري نمي كنم، ما كنت لافعل. آنگاه من در انديشه شدم كه شايد امام احتمال مي دهد اگر من وارد نظام مديرتي عباسيان شوم بر ديگران ستم روا دارم. با خود عهد كردم كه دوباره به حضرت مراجعه كنم و تعهد بسپارم كه هيچگاه در دوران مديريت بر كسي ستم نكنم.

اين شخص و امثال وي بر اين گمانند كه دستگاه حكومتي عباسيان در نزد امام صادق عليه السلام با امويان تفاوت دارد. مي پندارند همكاري نمودن با



[ صفحه 229]



عباسيان از ديدگاه امام صادق عليه السلام بي اشكال است. اين طرز فكر اين شخص تنها نيست؛ عده زيادي از شيعيان موضوع بر آنان مشتبه شده و اين گونه گمانه زني داشتند!

اين شخص با مراجعه مجدد در حضور امام سوگند ياد نمود كه تمام زنان من مطلقه و تمام كنيزان من آزاد اگر به كسي ستم روا دارم. حضرت در پاسخ وي فرمود، دسترسي به آسمان در رسيدن به اين آرزو بر تو آسان تر است، تناول السماء أيسر عليك من ذلك. [1] يعني دستگاه مديريت عباسيان بر پايه ستم است. امكان ندارد كسي وارد شود و بر كسي ستم نكند. اين موضع گيري يعني عباسيان از ديدگاه امام صادق عليه السلام هيچگونه مشروعيت ندارند. اين موضع گيري يعني عباسيان با امويان تفاوتي ندارند؛ آنان شايسته حكومت داري نيستند؛ آنان حق ديگري را غصب نموده اند و پايه هاي حكومت آنان ستم است. آنگاه هنگامي كه حاكمان عباسي ستم پيشگان باشند نگر امام عليه السلام درمورد همراه شدن با ستم پيشگان اين گونه است.

عن الصادق عليه السلام العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء ثلاثهم. [2] «كارگزار ستمگر، ياور وي و آنان كه به رفتار وي راضي هستند، هر سه در جرم شريكند.» و قال عليه السلام: ان اعوان الظلمة يوم القيمة في سرادق من النار [3] ، «ياوران ستمگران در قيامت در خيمه اي از آتش خواهند بود».

امام به محمد بن عذافر فرمود: با خبر شدم كه از كارگزاران عمال عباسيان (ابو ايوب و ربيع) شده اي. چه حالي خواهي داشت آنگاه كه در قيامت ندا داده شود كه ياران ستمگران كجا هستند. [4] و نيز فرمود: هر كسي



[ صفحه 230]



به سوي ستمگري براي ياري وي رود، از اسلام خارج شده است، فقد خرج من الاسلام. [5] .

و مي فرمايد: در روز قيامت منادي ياوران ستمگران را ندا خواهد داد حتي كسي كه قلم و دوات براي آنان فراهم نموده است، حتي آنان كه خود را همانند ستمگران قرار داده اند (اشباه الظلمه)، همگان را جمع نموده در تابوتي از آتش نهاده به جهنم پرتاب مي نمايند. [6] در مورد قاضي حاكم جائر مي فرمايد: مراجعه به آنان مراجعه به طاغوت است، من تحاكم اليهم في حق او باطل فانما تحاكم الي الطاغوت. [7] و كارمزد قاضي آنان نيز روا و حلال نمي باشد، يأخذ من السلطان علي القضاء الرزق فقال ذلك سحت. [8] .

حتي امام صادق عليه السلام به طور شفاف عاقبت وارد شدن در مديريت عباسيان را بيان مي كند كه چنين شخصي در قيامت به صورت «خوك» محشور خواهد شد، عن ابي عبدالله عليه السلام من سود اسمه في ديوان ولد سابع (مقلوب عباس) حشره الله يوم القيمة خنزيرا. [9] .

همچنين هنگامي كه «شيبة بن غفال» استاندار منصور در مدينه در خطبه نماز جمعه در حضور امام صادق عليه السلام به امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام جسارت نمود، امام برخاست و بر وي فرياد كشيد آنچه از نيكي گفتي ما مصداق و شايسته آن هستيم، و آنچه از بدي سخن به زبان آوردي تو و رئيس تو (منصور) شايسته آن هستيد، اي كسي كه بر مركب ديگري سوار شده اي از رزق ديگري تناول مي نمايي....



[ صفحه 231]



آنگاه رو كرد به مردم و فرمود بدترين فرد در قيامت كسي مانند اين فاسق است كه آخرت خويش را به دنياي ديگري بفروشد. والي هنگامي كه برخورد امام صادق عليه السلام را مشاهده كرد سرافكنده شده و از مسجد خارج شد، و خرج الوالي من المسجد و لم ينطق. [10] .

مگر غير از اين است كه امام صادق عليه السلام به استاندار منصور مي گويد تو و مسؤول تو شايسته اين منصب نيستيد؛ مگر غير از اين است كه امام صادق عليه السلام در برابر حاكم عباسي اين گونه وي را رسوا مي سازد. اين موضع گيري در شرايطي بود كه منصور بارها امام صادق عليه السلام را به كوفه و مدينه احضار مي نمود و بارها امام صادق عليه السلام را تهديد به قتل مي نمود. [11] امام صادق عليه السلام هميشه تحت مراقبت حكومت بود، للسلطان علينا عيون. [12] امام صادق عليه السلام بي اعتنا به تهديدهاي وي هماره رفتاري پرخاشگر و جسورانه به رغم ستمگر عباسي داشت.

اين رفتار امام باعث شد كه منصور به حضرت نامه نگارد و از حضرت سؤال كند چرا تو به نزد ما نمي آيي و همانند سايرين از ما خوف و وحشت نداري و از ما نمي ترسي! امام در پاسخ وي فرمود، دليلي بر ترس مشاهده نمي كنم، نه چيزي از آخرت در پيش توست كه به آن اميدوار شوم، و نه تو از نعمتي بهره مند هستي كه به تو تبريك بگويم. گرفتار مصيبت هم نشده اي كه به تو تسليت بگويم؛ براي چه به تو مراجعه كنم! منصور گفت بيا نزد ما و ما را نصيحت كن. امام فرمود كسي كه دنيا طلب است، نصيحت بر وي بي ثمر است. و كسي كه آخرت نگر است با تو هم نشين نمي شود، من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصبحك. [13] .



[ صفحه 232]



آيا بيان ديدگاه از اين شفاف تر مي شود؟ از اين قبيل موضع گيري ها در گفتار و رفتار امام صادق عليه السلام فراوان وجود دارد كه امام صادق عليه السلام فريادي است رسا عليه ستمگران عباسي و هر ستمگر ديگر.

امام حتي اجازه نمي دهد در امور به ظاهر ديني با آنان همراه شوند، حتي اجازه نمي دهد در ساختن مسجد با آنان همراهي نمايند. مسجدي كه منصور بسازد پايگاه ديني نيست، پوشش است براي ستم و ستمگران. يونس بن يعقوب مي گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود در ساختن مسجد نيز اينان را ياري ننما، لا تعنهم علي بناء مسجد. [14] .

هشدار و هوشياري آن گونه عميق است كه ياران و پيروان را از همراه شدن با آنان حتي در اجتماعات ديني و بناء مسجد بر حذر مي دارد. اين فرياد هميشه رساي صادق آل محمد عليه السلام به رغم ستم پيشگان عباسي است؛ كدام سكوت؟ كدام بي تفاوتي؟ چگونه كسي به خود اجازه مي دهد كه بگويد امام صادق عليه السلام در برابر عباسيان بي تفاوت بود. امام صادق عليه السلام در برابر آنان سكوت كرده بود. فريادي از اين رساتر كجا و چگونه مي يابيد؟!

موضع گيري امام صادق عليه السلام در برابر عباسيان اين گونه است. از اين موضع گيري به خوبي آشكار است كه موضع امام همان موضع برابر امويان است. عباسيان با همه ترفندهايشان نتوانستند از موقعيت امام صادق عليه السلام به سود خويش بهره ببرند. امام توطئه هاي آنان را در مورد خود و پيروانش مهار نمود. امام با تدبير توانست فتنه هايي كه بر ضد علويان و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) پديدار مي شد، مهار كند و تشكل همسوي اهل بيت را از خطرها حفظ نمايد.

از جانب ديگر امام از فرصت پديد آمده در دوران پاياني امويان و اوايل



[ صفحه 233]



دوران عباسيان بهره برده به يك اقدام شايسته و مهم ديگر اهتمام نموده است. آن شكوفايي فرهنگ و انديشه ديني و توسعه و توان مند نمودن فقه و فرهنگ و حقوق مي باشد. امام صادق عليه السلام از اين فرصت در جهت استقرار انديشه هاي صحيح ديني و تشيع و بارور ساختن فرهنگ و فقه و زدودن انبوه شبهات و هاله هاي ابهام و رسوا ساختن بسياري از كج راهگي هاي اعتقادي و فقهي، بس گامي بلند برداشته اند. در بخش پاياني فصل چهارم به محورهايي از اين مهم مي پردازيم.


پاورقي

[1] كافي (فروع)، ج 5، ص 108.

[2] وسائل، ج 12، ص 128.

[3] همان، ص 129.

[4] همان، ص 128.

[5] همان، ص 131.

[6] همان.

[7] وسائل، ج 18، ص 4.

[8] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 4.

[9] همان، ج 12، ص 130.

[10] امالي طوسي، مجلس 2، ص 294؛ بحار، ج 47، ص 165.

[11] كشف الغمة، ج 2، ص 354؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 291.

[12] بحار، ج 47، ص 29.

[13] كشف الغمة، ج 2، ص 395.

[14] همان.


نهي از غلو در قرآن


قرآن كريم غلو در دين را نهي كرده و مي فرمايد: «اي اهل كتاب، در دين خود غلو و [زياده روي] نكنيد و درباره ي خدا غير از حق نگوييد...» [1] .



[ صفحه 202]




پاورقي

[1] «يا اهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله الا الحق...» (نساء/171 و مائده /77).


آثار سوء شتاب زدگي در كارها


ما انسان ها معمولا از محاسبه ي نفس خود و رسيدگي به انگيزه ها، نيت ها و حيله هايي كه در درونمان مي گذرد غافليم. انسان ها بر اساس يك سري عوامل طبيعي، رواني و اجتماعي، رفتارهاي خاصي را از خود بروز مي دهند؛ اين كه مثلا، چه بخورند، چه بگويند، چه عكس العملي از خود نشان بدهند و... بستگي به عوامل مزبور دارد. به همين دليل است كه ما در بسياري از موارد اشتباه مي كنيم؛ كاري نسنجيده و غير عاقلانه انجام مي دهيم و بعد هم از كارمان پشيمان مي شويم، سخني ناپخته را بر زبان جاري مي سازيم و موجب رنجش ديگري مي شويم و.... كسي كه مي خواهد رفتارش واقعا عاقلانه باشد، بايد اولا سود و زيان انجام هر كاري را محاسبه نمايد، ثانيا در مورد كيفيت



[ صفحه 196]



و چگونگي انجام آن كار، خوب بينديشيد و شكل مطلوب آن را بيابد. امام صادق عليه السلام به دوستان و اصحابشان سفارش مي فرمايند كه هيچ گاه به صورت شتابزده و با عجله دست به كاري نزنيد؛ مقداري تأمل كنيد تا هم مطمئن شويد كه نفع آن از ضررش بيش تر است، و هم ببينيد كه چگونه بايد آن كار را انجام دهيد تا به نتيجه ي مطلوب برسيد. اين يك سفارش كلي است كه هم در امور دنيا جاري است و هم در امور آخرت. انسان مؤمن فقط نفع و ضرر مادي و دنيوي را نمي سنجد، بلكه اهداف اخروي را هم در نظر مي گيرد.

از اين رو، هيچ وقت به سمت گناه نمي رود؛ زيرا مي داند كه براي يك لذت آني چه بسا بايد هزاران سال عذاب جهنم را تحمل نمايد. دست زدن به گناه در واقع به دليل اين است كه ما نفع و ضرر كار را درست نمي سنجيم؛ يعني برخورد عاقلانه اي با كارها نداريم. از اين گذشته، براي انجام هر كاري، راه ورود و خروج آن را به دقت محاسبه نمي كنيم. مثلا، براي انجام فريضه ي امر به معروف و نهي از منكر فكر مي كنيم همين كه به شخص گناه كاري بگوييم فلان معصيت را مرتكب نشو، ديگر تكليف از ما ساقط شده است، حال آن كه اگر از روي دل سوزي واقعي بخواهيم شخصي را كه در حال غرق شدن در منجلاب گناه است نجات دهيم، بايد به گونه اي با او سخن بگوييم كه از ما بپذيرد نه اين كه با لجاجت آن گناه را تكرار كند.

بنابراين شخص مؤمن بايد عاقل و دورانديش باشد، نفع و ضرر كارها و نيز راه ورود و خروج آنها را به خوبي بشناسد تا پس از انجام كاري نادم نگردد: قف عند كل امر حتي تعرف مدخله من مخرجه قبل ان تقع فيه فتندم.

چراغ عقل، عامل نجات انسان

در قرآن كريم سه مفهوم قلب، عقل و نفس به انسان نسبت داده شده است. معمولا وقتي به طور مطلق از «نفس» ياد مي شود بار منفي آن مدنظر مي باشد: ان النفس لأمارة بالسوء. [1] البته گاهي هم نفس اوصافي دارد كه آن را به صورت مطلوب درمي آورد و به او خطاب مي شود كه: يا أيتها النفس المطمئنة. [2] در هر حال، بايد توجه داشت كه اين مفاهيم



[ صفحه 197]



در اخلاق و فرهنگ اسلامي ما اولا از جايگاهي خاص برخوردارند و ثانيا در معاني مختلف به كار مي روند. امام صادق عليه السلام در اين روايت خطاب به عبدالله بن جندب و همه ي شيعيان خود مي فرمايند: قلبت را نزديك و خويشاوند خود قرار بده به گونه اي كه با آن مشاركت مي ورزي و عقلت را به منزله ي پدري قرار بده كه دستت را در دست او مي گذاري و دنبال او به راه مي افتي، اما نفس خود را به منزله ي دشمني بدان كه بايد با او درگير شوي و پيكار نمايي.

بسياري از انسان ها درست خلاف اين دستور عمل مي كنند؛ يعني به جاي عقل، نفس را پيشواي خود قرار مي دهند. آموزه هاي اسلامي به ما القا مي كند كه در زندگي از عقل پيروي نماييم نه از نفسي كه ما را به هوس ها، شهوت ها و تمايلات فرا مي خواند. از سوي ديگر، ما انسان ها معمولا به بيرون از خودمان توجه مي كنيم و از پرداختن به درونمان غفلت مي ورزيم. به ندرت اتفاق مي افتد كه به كاوش درون خود بپردازيم و دليل انجام و يا ترك برخي از كارها را بررسي كنيم. مثلا كسي كه به ظاهر براي نصيحت ديگري، سخني بر زبان جاري مي سازد، بايد ببيند از اين كار چه انگيزه اي داشته است؛ آيا واقعا به انگيزه ي خيرخواهي بوده است و يا به رخ كشيدن خود و بزرگ جلوه دادن عيوب طرف مقابل؟ گاهي انسان لحني خيرخواهانه دارد، اما انگيزه ي واقعي اش خيرخواهي طرف مقابل نيست، بلكه مي خواهد به او بگويد كه من مي دانم تو اين عيب ها را داري و من چون فاقد آن عيوب هستم، به خود حق مي دهم تو را نصيحت نمايم.

يكي از توصيه هايي كه علماي اخلاق به انسان ها مي كنند و بر اين مطلب نيز بسيار تأكيد مي ورزند اين است كه وقتي مي خواهيد كاري انجام دهيد، خوب دلتان را بكاويد تا ببينيد انگيزه و قصدتان از انجام اين كار چيست. اگر انسان اين مطلب را در نظر بگيرد از بسياري خطرها مصون خواهد ماند. انسان همان طور كه مراقب است - كه مثلا - شريكش سر او كلاه نگذارد، بايد مراقب باشد كه دلش نيز شيطاني نشود و وسوسه ها و انگيزه هاي شيطاني او را به راه خطا نكشاند.

بايد توجه داشت كه عقل و نفس در معارف و علوم انساني، از جمله فلسفه، معاني متعددي دارند. اين اشتراك لفظ موجب مي شود كه بسياري از افراد اشتباه كنند و يكي



[ صفحه 198]



را به جاي ديگري بگيرند. اصطلاحي كه در اين جا از «عقل» و «نفس» به كار مي رود، اصطلاحي اخلاقي است و بر اساس آن، عقل آن است كه انسان را به راه صحيح هدايت مي كند و نفس آن است كه او را به ورطه ي سقوط مي كشاند. البته تشخيص اين كه چه چيزي موجب صعود و تكامل است و چه چيزي موجب سقوط و انحطاط، هم با عقل است و هم با دستورات شرع و موازيني كه بايد رعايت شود.

انساني كه خير خودش را مي خواهد، طبيعي است بايد از كسي پيروي كند كه او را به راه خير دعوت مي نمايد. ما همواره بايد عقل خودمان را پيشوا قرار دهيم و به مانند فرزندي كه از پدر پيروي مي كند، دستمان را در دست او بگذاريم تا از خطرها رهايي يابيم. از آن طرف، نفس را كه مانع از رسيدن ما به ارزش هاي متعالي و كمالات انساني و الهي است، به مثابه ي دشمني تصور نماييم كه بايد با او پيكار كنيم: و اجعل عقلك والدا تتبعه و اجعل نفسك عدوا تجاهده.

تمايلات نفساني به هر حال موجب لذت هايي براي انسان است، اما انسان بايد توجه كند كه اين لذت ها بسيار زودگذر، بي دوام و بي ارزش هستند. ارزش لذت هاي دنيوي با خواب هاي شيرين و لذت بخش تفاوت چنداني ندارد؛ همان طور كه از خواب چيزي عايد انسان نمي شود، بهترين و عميق ترين لذت هاي دنيا نيز بسيار گذرا هستند و پس از مدتي اثري از آنها باقي نخواهد ماند. اما لذت هاي اخروي و معنوي اين گونه نيستند و براي هميشه ماندگارند؛ رابطه با خدا زوال ناپذير است: ما عندكم ينفد و ما عندالله باق؛ [3] آنچه نزد شما است نابود خواهد شد و آنچه نزد خدا است [تا ابد] باقي است.

اگر ما طوري رفتار نماييم كه دست آورد آن ارتباط بيش تر با خدا باشد، اين ارتباط فاني شدني نيست. انس با خدا، معرفت خدا و اولياي الهي چيزهايي است كه هميشه ماندني و لذت آفرين خواهد بود، اما آنچه مربوط به هوس هاي مادي و زودگذر دنيا است، هر چند ما آنها را واقعيت بپنداريم، روزي در عالمي ديگر - كه حقايق بر ما روشن مي شود - خواهيم ديد كه خواب و خيالي بيش نبوده است. قرآن كريم از زبان انسان هايي كه به فكر آخرت خود نبوده اند و در روز قيامت زبان به سخن مي گشايند، مي فرمايد:



[ صفحه 199]



يقول يا ليتني قدمت لحياتي؛ [4] و [با حسرت] گويد اي كاش در دنيا براي زندگاني [ابدي]ام [چيزي] پيش فرستاده بودم. آن جا است كه انسان مي فهمد آنچه را مرگ مي پنداشت، عين زندگي بوده است، و زندگي دنيا در واقع مرگ و بازيچه و سرگرمي: و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهي الحيوان؛ [5] اين زندگاني چند روزه دنيا فسوس و بازيچه اي بيش نيست و زندگاني اگر مردم بدانند به حقيقت دار آخرت است.

بنابراين، بايد بدانيم كه آنچه نفس ما را به آن دعوت مي كند چيزي عاريه اي است كه لحظاتي نزد ما است و بعد هم آن را پس مي دهيم: و عارية تردها. چيزي براي انسان باقي مي ماند كه در پرتو عقل و در سايه ي ارتباط قلبي با خدا به دست آمده باشد.

حضرت در ادامه مي فرمايند: تو مانند كسي هستي كه بايد خودت، طبيب خودت باشي، هم درد را به تو شناسانده اند و هم درمان را؛ اين تويي كه بايد يكي از آن دو را انتخاب كني. انسان عاقل هيچ گاه درد را انتخاب نمي كند، به دنبال نشانه هاي صحت و سلامتي كه در اختيار او گذاشته شده است، مي رود تا با تدبير خود آن را بيابد: فانك قد جعلت طبيب نفسك و عرفت آية الصحة و بين لك الداء و دللت علي الدواء فانظر قيامك علي نفسك.


پاورقي

[1] يوسف (12)،53.

[2] فجر (89)،27.

[3] نحل (16)،69.

[4] فجر (89)،24.

[5] عنكبوت (29)،64.


دومين خانه اميرمؤمنان


و براساس شواهد تاريخي، يكي از اين منازل نيز متعلق به امير مؤمنان (عليه السلام) بود كه در انتهاي ذقاق البقيع و نزديك به بقيع قرار گرفته بود. به عنوان تأييد اين موضوع، متن چند سند تاريخي را در اينجا نقل مي كنيم:

1 ـ ابن شبه قديمترين مدينه شناس در اين مورد مي گويد:

«واتخذ علي بن ابي طالب بالمدينة دارين احدايهما دخلت في مسجد رسول الله (صلي الله عليه وآله) و هي منزل فاطمة بنت رسول الله التي تسكن فيها و الأخري دار علي التي بالبقيع و هي بأيدي ولد علي علي حوزالصدقة»: [1] .



[ صفحه 162]



«علي بن ابي طالب براي خود در مدينه دو خانه اختيار كرده بود؛ يكي همان خانه اي است كه در داخل مسجد قرار گرفت و آن همان خانه فاطمه دختر رسول خداست كه در آن سكونت مي فرمود و ديگري خانه اي است كه در كنار بقيع واقع شده بود و اين خانه جزو موقوفات آن حضرت و در دست فرزندان او بود.»

2 ـ ابن نجار (متوفاي 643 هـ. ق.) از سعيد بن جبير نقل مي كند كه:

«رأيت قبر الحسن بن علي بن ابي طالب في فم الزقاق الذي بين دار نبيه و بين دار علي بن ابي طالب» [2] .

«قبر حسن بن علي را در اول كوچه اي كه در ميان خانه نبيه و خانه علي بن ابي طالب قرار دارد، مشاهده نمودم.»

3 ـ در مورد تخريب بيت فاطمه (عليها السلام) آمده است كه حسن بن حسن و همسرش فاطمه بنت الحسين چون مجبور به ترك حجره فاطمه شدند، اين حجره را ترك نموده و به خانه علي بن ابي طالب منتقل شدند. (فخرجوا منه حتي أتو دار علي نهاراً) [3] .

4 ـ سهيلي متوفاي 581هـ. در مورد عبيد الله بن عدي [4] مي گويد: «وله دار بالمدينة عند دار علي بن أبي طالب». [5] .

: او در مدينه خانه اي داشت كه در جوار خانه علي بن ابي طالب قرار گرفته بود.

و مي دانيم منظور هم جوار بودن با خانه اي كه در كنار مسجد به اميرمؤمنان (عليه السلام) تعلق داشت نمي باشد؛ زيرا همسايگان اين خانه فقط رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و همسران آن حضرت بود.



[ صفحه 163]



5 ـ سمهودي آنجا كه نظرات مدينه شناسان را درباره بيت الاحزان نقل مي كند مي گويد: «وأظنه في موضع دار علي بن أبي طالب الذي اتخذه بالبقيع» [6] «به گمان من بيت الاحزان در محل همان خانه متعلق به علي بن أبي طالب واقع است كه در كنار بقيع ساخته بود.»

گفتني است كه ما گرچه، نظريه سمهودي را درباره محل بيت الاحزان صحيح نمي دانيم بلكه همانگونه كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد فرمود بيت الاحزان از اول بناي مستقل بود نه بيت متعلق به امير مؤمنان (عليه السلام). ولي به هر حال از مجموع اين نظرات و از اين متون تاريخي و مشابه آنها معلوم مي شود كه امير مؤمنان (عليه السلام) در مدينه غير از خانه اي كه در كنار مسجد قرار داشت داراي خانه ديگر هم بود كه در نزديكي بقيع و در كنار منازل مهاجرين و به اصطلاح در محله مهاجر نشين مدينه قرار گرفته بود كه مانند چاه ها و باغات جزو موقوفات آن حضرت گرديد. [7] .


پاورقي

[1] به نقل سمهودي در وفاءالوفا، ج 2، ص 469. علي رغم دقت نظر و صداقت و امانت در نقل سمهودي، كه زبانزد مورخان است، اين مطلب راكه وي از ابن شبه نقل نموده است در نسخه چهار جلدي ـ كه از تاريخ ابن شبه در اختيار ماست ـ با بررسي مكرر به دست نيامد و دليل آن همان است كه مصحح اين كتاب در صفحات اول آن تذكر داده است كه نسخه موجود در اختيار وي از نظر خط غيرخوانا و در مطالب و صفحاتش سقط فراوان وجود داشته است.

[2] اخبار المدينه، ج 1، ص 54.

[3] وفاء الوفا، ج2، ص466.

[4] او خواهر زاده عثمان بن عفان است. در اواخر دوران حيات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) متولد و در سال 90هـ. وفات نموده است.

[5] الروض الأنف، ج3، ص162.

[6] وفاء الوفا، ج3، ص918.

[7] از جملات اين وقف نامه است: «وإنه يقوم علي ذلك حسن بن علي... وإن حدث بحسن حدث وحسين حي فإنه إلي حسين بن علي وإن حسين بن علي يفعل مثل الذي أمرت به حسناً...».


دعاؤه في التذلل لله


و كان من دعائه عليه السلام في التذلل لله عزوجل.

«رب أفحمتني ذنوبي، و انقطعت مقالتي، فلا حجة لي، فأنا الأسير ببليتي، المرتهن بعملي، المتردد في خطيئتي، المتحير عن قصدي، المنقطع بي، قد أوقفت نفسي موقف الأذلاء المذنبين، موقف الأشقياء، المتجرين عليك، المستخفين بوعدك، سبحانك أي جرأة اجترأت عليك، و أي تغرير غررت بنفسي!! مولاي ارحم كبوتي لحر وجهي و زلة قدمي، وعد بحلمك علي جهلي و باحسانك علي اساءتي، فأنا المقر بذنبي المعترف بخطيئتي، و هذه يدي و ناصيتي، استكين [1] بالقود من نفسي، ارحم شيبتي، و نفاد أيامي و اقتراب أجلي، و ضعفي و مسكنتي، و قلة حيلتي، مولاي: و ارحمني اذا انقطع من الدنيا أثري، و امحي من المخلوقين ذكري، و كنت من المنسيين كمن قد نسي، مولاي و ارحمني عند تغير صورتي، و حالي اذا بلي



[ صفحه 198]



جسمي و تفرقت أعضائي، و تقطعت أوصالي، يا غفلتي عما يراد بي، مولاي و ارحمني في حشري و نشري، و اجعل في ذلك اليوم مع أوليائك موقفي، و في أحبائك مصدري، و في جوارك مسكني يا رب العالمين...» [2] لقد اعلن الامام عليه السلام - في هذا الدعاء - عن انابته و انقطاعه الي الله، و اعتصامه به، فقد وقف أمامه موقف الأذلاء الخاشعين طالبا منه الرحمة و الغفران حينما ينتقل من هذه الدنيا الي دار القرار، و لنستمع الي الدعاء الأخير من أدعية الصحيفة.


پاورقي

[1] استكين: أي أخضع.

[2] الصحيفة السجادية: الدعاء الثالث و الخمسون.


تعريف العصمة


و عرف المتكلمون من الشيعة العصمة بتعاريف متعددة، كان من بينها تعريف الشيخ المفيد، فقد عرفها بأنها الامتناع بالاختيار عن فعل الذنوب و القبائح عند اللطف الذي يحصل من الله تعالي في حقه و هو لطف يمتنع من يختص به من فعل المعصية، و ترك الطاعة مع القدرة عليهما [1] و يقول العلامة الحلي: في تعريفها بأنها لطف من الله تعالي يفيضه علي المكلف



[ صفحه 117]



لا يكون له مع ذلك داع الي ترك الطاعة و ارتكاب المعصية مع قدرته علي ذلك [2] و عرفه شيخ الطائفة الشيخ الطوسي بأنها ما يمتنع المكلف من المعصية في حال تمكنه منها.

و العصمة علي ضوء هذه التعاريف عبارة من الكمال المطلق النفس، و تحررها التام من كل نزعة من نزعات الهوي و الغرور و الطيش، و الامتناع من اقتراف أية جريمة أو ذنب سواء أكان علي سبيل العمد أم السهو، و من الطبيعي أنه لا يتصف بذلك الا من اختاره الله لاداء رسالته و هداية عباده نبيا كان أم اماما.


پاورقي

[1] شرح عقائد الصدوق (ص 114).

[2] توفيق التطبيق (ص 16).


اثرات خيرخواهي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 94]



هيچ بنده ي مسلماني به خاطر خود خيرخواه نفس خود نشد و حق را از نفس خويش و براي آن نگرفت مگر اين كه دو نعمت به او داده شد: رزقي از جانب خداي عزوجل كه او را كفايت كند و خشنودي و رضايتي از خدا كه وي را نجات بخشد. [1] .



[ صفحه 96]




پاورقي

[1] خصال: 46 / 74 همان، همان، 20166.


طاعت و عبادت


كوشش در راه طاعت در صورتي مقبول است كه براي خدا باشد و انسان كارش به جايي نرسد كه كاسه داغ تر از آش شود. بايد ملاك، خواست خدا باشد نه خواست بنده، و اين خود نكته دقيقي است. روزي در ماه رمضان به همراه عده اي به ديدن مريضي رفتيم كه به علت بيماري نمي توانست روزه بگيرد. يكي از عيادت كنندگان گفت: ان شاء الله، تحمل اين سختي ها براي شما اجر داشته باشد. آن بيمار عصباني شد و گفت: من اجر نمي خواهم آجر مي خواهم! چرا من نبايد بتوانم روزه بگيرم؟! اين قبيل سخنان وجهي ندارد، چرا كه كوشش و طاعت بايد در چارچوب خواست و اراده ي خدا باشد. نمي شود شخصي كه در نماز ظهر حال خوشي پيدا كرده به جاي چهار ركعت، پنج ركعت نماز بخواند و بگويد ديدم اگر در ركعت چهارم نمازم را سلام دهم حال خوشم را از دست مي دهم. درست است كه اقبال در نماز شرط قبولي آن است، ولي بايد در چارچوب خواست خدا باشد. مرحوم والد ما مي فرمود: «شخصي ادعا مي كرد كه من در طول عمرم هيچ گاه با تيمم نماز نخوانده ام». بايد گفت عبادت و اخلاص خوب است، اما اين آقا اگر در طول عمرش هيچ وقت وضيعتي برايش پيش نيامده كه وظيفه اش تيمم باشد كه هنري نكرده و به وظيفه اش عمل كرده، اما اگر چنين حالتي برايش پيش آمده ولي تيمم نكرده باشد (مثل آن كه غسل برايش ضرر داشته باشد، ولي با اين حال تيمم نكند)، كار حرامي مرتكب شده است. ملاك در طاعت، خواست خدا است و اگر كسي پايش را فراتر از اين حد بگذارد، مخالفت كرده است. بايد كارها را «قربة الي الله» انجام داد. شخصي مي گفت: من ديگر فلان كار خير را انجام نمي دهم. پرسيدم: چرا؟ گفت: بعد از چهل سال كه با فلان آقا اين



[ صفحه 203]



كار را انجام مي دادم، چند روز پيش گفته بود مرا نمي شناسد. گفتم: شما كار خير را براي آن آقا انجام مي دادي يا براي رضاي خدا بوده؟ خدا كه نگفته من فلاني را نمي شناسم. حال كه از دست اين آقا ناراحتي از او دست بردار و با شخص ديگري همكاري كن. همكارت را عوض كن، ولي از كار خير دست برندار.

حضرت امام صادق عليه السلام در اين فقره شيعيان را به اقتداي صالحان فراخوانده و ويژگي هاي صالحان را نيز بر شمرده است. در پايان مي فرمايند: اگر در به جا آوردن اين اعمال به صالحان اقتدا نكنيد، به مقام و منزلتي كه صالحان قبل از شما در نزد خدا يافتند، دست نخواهيد يافت.



[ صفحه 205]




ظالم و شريك جرم او


انحراف از اصول وظيفه شناسي، ظلم است. ظالم با قوانين طبيعي و مذهبي مخالفت مي كند و وجدان خويش را لگدكوب خواسته هاي نامشروع خود مي كند. ستمكار در دنيا به سزاي اعمال خويش مي رسد و خواه ناخواه به انتقام كارهاي بد خود، گرفتار خواهد شد. البته بايد بدانيد كه فقط شخص منحرف و ستمگر، ظالم نيست، بلكه شخصي كه او را به نحوي از انحاء كمك مي كند و كسي كه با عمل ظالمانه ي او موافق است و آن را مي پسندد نيز ستمكار محسوب مي شود و با ستمگر اصلي در جهت واحدي قرار دارد و همه ي آنان به كيفر الهي، دچار خواهند شد.

العامل بالظلم و المعين له و الراضي به، شركاء ثلاثتهم. [1] .

كسي كه ظلم مي كند و كسي كه او را ياري مي كند و كسي كه راضي به آن ظلم باشد، هر سه در ظلم شريك مي باشند.



[ صفحه 100]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 333.


گفتار استاد كل شريعت و تقسيم بندي شيعيان به سه فرقه


از جمله گفتار استاد كل شريعت در مكه معظمه الشيخ علي غرابي نويسنده كتاب الفرق الاسلاميه در تاريخ عقيده و منشأ علم كلام مي گويد چون تاريخ اختلاف عقيده گذشتگان را مطالعه سطحي نموده درباره مذهب شيعه بدون بررسي گويد شيعه را شيعه گويند زيرا آنان از علي عليه السلام پيروي كرده اند و او را بر تمام اصحاب رسول الله مقدم داشته اند و آنها بر



[ صفحه 192]



سه قسم هستند:

الف) غاليه: سبب ناميدن آنان بدين اسم به اين دليل است كه اين طائفه در حق علي غلو كرده اند و راجع به علي عقيده مهمي دارند و اينها پانزده فرقه هستند و اسامي فرقه ها را مي شمارد كه اصلا وجود خارجي از اين فرقه ها در اين دنيا نيست.

ب) رافضيه: اينان ابوبكر و عمر را رفض كرده اند و بيست و چهار فرقه هستند و اماميه ناميده مي شوند چون قائلند به نص پيغمبر به امامت علي بن ابيطالب سپس نويسنده كتاب الفرق الاسلاميه بدون هيچ مدركي مي گويد طايفه اول را رافضيه (قطعيه) گويند چون اين طايفه به مرگ موسي بن محمد بن علي يقين كرده اند و آنها اكثر شيعه ها هستند و قائلند كه علي بن ابيطالب را به نص پيغمبر جانشين خود قرار داده و علي هم حسن و حسن هم حسين را تا همينطور امامت از فرزندان حسين منتقل شده به فرزند نهم وي و آن غايب منتظر و عقيده دارند كه ظهور خواهد كرد.

سپس اين نويسنده كيسانيه را ذكر مي كند و بدون هيچ مدركي آنان را به دوازده فرقه تقسيم مي كند.

ج) زيديه: سپس فرقه زيديه را ذكر كرده و بعضي از عقايد زيديه را بيان مي كند.

ما در مقام ايراد و سختگيري بر وي نيستيم زيرا كه اين نويسنده استاد يا مقلد است و دستور از جاي ديگر دارد كه اين مطالب بي اساس را بنويسد



[ صفحه 193]



يا متعصب است شايد هم مقلد است و هم متعصب كه اينقدر از حقيقت و واقعيت كناره جويي نموده است. اشكالات بر گفتار اين نويسنده بسيار است اما ما به حساب نمي آوريم ولي دوست داريم بعضي از خطاهاي آشكار و عمدي او را ذكر كنيم.

نويسنده مي گويد فرقه قطعيه گروهي هستند كه بر مرگ موسي بن محمد بن علي يقين دارند. از اين نوشته وي معلوم مي شود كه اين طفلك در تاريخ مذهب اماميه و شيعه اصلا مطالعه ندارد زيرا كه در ميان امامان شيعه كسي به نام موسي بن محمد بن علي وجود ندارد و اين اسم و اين عقيده را از كجا آورده و به شيعه نسبت داده باز هم معلوم نيست و اين عقيده چه ربطي به انتقال امامت به فرزندان حسين و با فرقه قطعيه كه او تصور كرده دارد نمي دانيم.

و از جمله نسبتهاي بي اساس كه به شيعه داده شده گفتار اين شخص است در كتاب الحديث و المحدثون. استاد در اين كتاب مي نويسد: عده اي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خليفه و جانشين بعد از رسول الله مخصوص علي بن ابيطالب مي دانند. وي پس از ذكر بعضي از فضيلتها و خصوصيات علي عليه السلام اضافه مي كند كه شيعيان بر علي بن ابيطالب عليه السلام لباس ديگري پوشانده و درباره ي وي غلو كردند و ماديون ديگر نيز براي فساد كردن در دين به آنان ملحق شدند. سپس شيعيان را به سه طايفه تقسيم مي كند:

الف) كيسانيه؛ ب) جعفريه؛ ج) زيديه.

سپس عقايد شيعه را برشمرده و اظهار مي دارد دوران شيعيان سپري



[ صفحه 194]



شده است بر دشمنان اسلام كه در پشت اين عقيده دشمنان زياد از فرس و يهود و روم و غير آنها مخفي شده است كه بر دين اسلام ضربه بزنند و نظام دولت اسلامي را از بين ببرند.

وي در همان كتاب ادامه مي دهد فارسها چون نقطه ضعف هاي مسلمانها را احساس كردند راه حيله آساني پيدا كردند و آن راه اين بود كه يهود جمعي از آنها اظهار مسلماني مي كردند و خود را به شيعه منضم مي نمودند و اظهار محبت اهل بيت پيغمبر كرده و بر كساني كه به علي بن ابيطالب ظلم كرده بودند اظهار دشمني كردند. اين نويسنده پس از بررسي هاي بي مأخذ و بي اصل مي گويد غير از شيعه خوارج است و اما بقيه جمهور مسلمين مهم است كه آلودگي به شيعه و خوارج را ندارند و آنان به سنت پيغمبر تمسك كرده اند.

نگارنده گويد اگر گفتار و كتاب اين شيخ استاد را در اختيار هر دانشمند بااطلاع و منصف بگذاريم تعجب بر تمامي قواي بشريت او غلبه كرده و بي اختيار مي گويد: «من عجيب روزگار چه منظره هاي تعجب آوري را نشان مي دهد.»

آيا دانشمندي كه استاد «الازهر» مصر است و تدريس اصول دين را به عهده دارد اگر تجاهل كند معذور است؟

آيا نص حديث الغدير را كه از مهمترين وقايع تاريخي است انكارش مشكل نيست و شيخ نامبرده را به كتاب صحيح مسلم و ترمذي و حاكم و غير آن از علماي مشهور حديث و تاريخ راهنمايي نبايد كرد و كتاب



[ صفحه 195]



احاديثي را كه خود شمرده بالغ بر ششصد جلد است ارائه دهيم ما بحث با اينگونه افراد را ترك مي كنيم چون خالي از عاطفه است و بحث خالي از عاطفه ثمري نمي بخشد.


اخبار از ضماير و تعليم اخلاقي


يكي ديگر از كرامات و خوارق عادات امام ششم اين بود كه گاهي از ضماير اصحاب خود خبر مي داد و آنها را از كيفيت افكار و انديشه خودشان مطلع مي ساخت و اين حقيقتي بود غير قابل انكار زيرا فكر و عمل سري ديگري را كسي بگويد مستلزم صفاي نفس و احاطه و سلطه و تصرف در نفوس ديگران است مربوط به اعمال مادي و آلات و اسباب مادي نيست و اين خاندان در مقام تهذيب نفوس زكيه بودند تا همه را به اين فضيلت بيارايند.

شكي نيست كه چون انسان از رذائل امساك و خودداري كرد و به معاصي اصراري نداشت و در راه تكامل نفساني و ارتقاء روحاني پيش رفت خاطرش چون آئينه صاف مي گردد و مي تواند تمام ادراكات مجرده را هم در آئينه خاطر خويش ببيند و بدان نور كمال جمال طبيعت را دريابد و با صفاي خود وفاي عالم را مشاهده كند و لذا پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده:

اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله و در جاي ديگر مي فرمايد ان الاولياء ينظرون بنور الله پس مؤمن كه سرحلقه آن ولي خدا و شاه ولايت و خاندان رسالت مي باشند همه جا و همه كس را به نور خدا مي بيند.

همان طور كه چشم ما در اين محيط بدون كمك نور خارجي ماه و خورشيد و برق و الكتريسيته و روشني چراغ و غيره نمي بيند - ديده دل هم محتاج نور خارجي است و آن نور الهي است كه مي توان اشياء و عناصر لطيفه و مجردات رقيقه را با آن ديد - زيرا در اين عالم ماده نوري كه به وسيله آن ديده شود نور مادي است تا صورت ماده را روشن سازد در عالم روحانيت و مجردات نيز بايد نوري باشد كه صورت نوعيه اشباح و مجردات را بنمايد و آن نور عالم ربوبي است و لذا مؤمن را در شرايط ايمان به نور آسماني هدايت مي فرمايد - تا عوالم ديگر ماوراء اين نشئه طبيعت را هم بيند.



[ صفحه 165]



اين همان نوري بود كه راهنماي انبياء و اولياء و تربيت شدگان مكتب ربوبي قرار داده و مانند ابراهيم و موسي و خضر و خاتم النبيين عليهم السلام به همه اسرار و رموز غير قابل اشاره حسيه واقف مي گرديدند.

حضرت امام جعفرصادق عليه السلام هم بدون شك از آن مردان عالم و متقي و از سرحلقه مؤمنين و پارسايان بود كه به نور الهي هدايت مي شد - و با همان نور از اسرار دروني مردم و افكار و انديشه اصحاب و شاگردانش خبر مي داد.

خلجان افكار و انديشه هاي قلوب در آئينه دل او هويدا و آشكار بود - هر موقع لازم مي شد براي تربيت و تنوير افكار از مافي الضمير خبر مي داد - و اين كرامت در نظر اهل بصيرت تجلي بسيار مؤثري داشت.

عمر بن يزيد كه از اصحاب ثقاة آن حضرت بود وارد شد پشتش درد مي كرد و بر خود مي پيچيد و ظاهر نمي ساخت - پيش خود مي گفت نمي دانم دواي اين درد چيست؟

در همان وقت مردي سؤال از امام پس از او كرد حضرت صادق عليه السلام فرمود از آن كس بپرس كه در فشار درد پشتش قرار گرفته و داروي خود را نمي داند. [1] .

حسن بن موسي حناط كه از شاگردان او بود جميل بن دراج و عائذ احمسي آمدند حضور امام ششم - عائذ گفت من حاجتي دارم از آن حضرت مي پرسم چون وارد اطاق شدند و نشستند امام صادق عليه السلام رو به او فرمود فقال عليه السلام من اتي الله بما افترض عليه لم يسأله عما سوي ذلك.

فرمود وقتي انسان بر اطاعت خود پرداخت از غير خدا چيزي نمي خواهد چون برخاستند بروند فرمود اكنون حاجت تو چيست؟ گفت از همان بيان اول درس خود را گرفتم زيرا من شبها طاقت بيداري ندارم و لذا از شما حاجت خود را خواستم - فرمود من حاجت تو را كه چنين است برآوردم.

شهاب بن عبدربه كوفي از اصحاب صادق عليه السلام بود آمد حضور آن حضرت كه بپرسد آيا در حال جنابت مي تواند از آب «حب» كوزه آب كنار منزل غسل كند كه آب بردارد بر سر بريزد وقتي شرفياب شد يادش رفت مسئله خود را بپرسد امام صادق فرمود يا شهاب لا بأس ان يغرف الجنب من الحب.



[ صفحه 166]



جعفر بن هارون زيات طواف كعبه مي كرد كه امام صادق عليه السلام هم در طواف بودند چون با او مواجه گرديد كه او در فكر اين بود مي گويد هذا حجة الله و هذا الذي لا يقبل الله شيئا الا بمعرفته در اين انديشه بود كه حضرت صادق عليه السلام دست به شانه او زد فرمود

ابشرا واحدا منانتبعه انا اذن لفي ضلال وسعر [2] اين بگفت و عبور فرمود.

حكايت قوم ثمود و صالح است كه با آنكه از او مكارم اخلاقي و صفات بارز آسماني ديدند گفتند آيا انساني كه از ما و مثل ما است و يك نفر است و بدون حشمت است ما متابعت كنيم او را ما در گمراهي و آتش سوزان مي باشيم.

مدلول اين آيه هارون زيات را تكاني داد و بر خود آمد و علم پيدا كرد كه راستي اطاعت و عبادت بدون معرفت اولياء خدا مقبول نيست!


پاورقي

[1] بصائر الدرجات به نقل الامام الصادق ص 294 ج 1.

[2] سوره قمر.


شانزده اصل


از اصول اربعمائة شانزده اصل آن كه به خط شيخ حر عاملي (قده) بوده و تمام متن آن در كتب اربعه مخصوصا كافي موجود است و به همت مرحوم حاجي حسين آقا شالچيلر تبريزي طبع و نشر يافت و در كتابخانه اينجانب موجود است و ما براي مزيد اطلاع خوانندگان نقل مي كنيم.

1- اصل زيد زراد كوفي از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

2- اصل ابي سعيد عباد العصفري كه سال 250 وفات يافته.

3- اصل عاصم بن حميد حناط كوفي از ثقات اصحاب امام است.

4- اصل زيد نرسي كوفي از موثقين مورد اعتماد اصحاب امام صادق و كاظم است.

5- اصل جعفر بن محمد بن شريح حضرمي از ثقات اصحاب ابي عبدالله عليه السلام است.

6- اصل محمد بن مثني بن قسم حضرمي كوفي از ثقات اصحاب امام صادق است.

7- اصل عبدالملك بن حكيم خثعمي كوفي كه راوي موثق امام صادق و كاظم بوده.

8- اصل اصل مثني بن وليد حناط غلام راوي امام صادق عليه السلام است.

9- اصل اصل خلاد سندي بزاز كوفي از اصحاب موثق امام صادق است.



[ صفحه 198]



10- اصل حسين بن عثمان بن شريك عامري وحيدي از اصحاب امام ششم بود.

11- اصل عبدالله بن يحيي كاهلي از ثقات روات امام صادق عليه السلام.

12- اصل اسلام بن ابي عمره خراساني كوفي از ثقات روات امام صادق عليه السلام.

13- اصل نوادر علي بن اسباط كوفي راوي موثق امام رضا عليه السلام.

14- اصل آيات ظريف بن ناصح كه از اصول مشهوره معتمده است.

15- اصل علاء بن رزين القلا كه از اصحاب جليل القدر بوده.

16- اصل درت بن ابي منصور واسطي كه راوي موثق بوده است.

كه اين اصول به خط شيخ قمي به دست علامه مجلسي بوده است و ما براي تيمن و تبرك چند حديث از او كه مستقيما از امام صادق عليه السلام نقل كرده مي آوريم تا مورد استفاده خوانندگان گردد [1] .

زيد زراد مي گويد سمعت اباعبدالله (ع) يقول قال رسول الله (ص) يقول الله تبارك و تعالي ليست بشرا الليالي ليله ارجف بها عبادي اهدمها عليهم بشهاده و رحمه لاوليائي و سخطه و نقمه علي اعدائي قال سمعت اباعبدالله (ع) يقول من استوت يوماه فمغبون و من كان يومه الذي فيه خير من امسه الذي ارتحل عنه فهو مغبوط.

اصل زراد تقريبا سي حديث است كه مستقيم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

1- اصل نحاس كوفي به نقل نجاشي و رجال شيخ كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده است.

2- اصل متوكل از اصحاب صادق كوفي ثقه بوده است.

3- اصل بكري ابان بن تغلب بن رباح بكري مولي بني جرير به نقل نجاشي مردي عظيم القدر بوده فقيه - قاري قرآن - لغوي و از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق (ع) بوده است امام به او دستور فرمود در مسجد مدينه بنشين و فتوي بده آبان در سال 141 درگذشت.

4- اصل بجلي ابان بن عثمان احمد بجلي كوفي بصري از اصحاب امام صادق است و از اصحاب سته وسطي و اصحاب اجماع مي باشد كه نجاشي و شيخ از آن نقل كرده اند.



[ صفحه 199]



5- اصل بزاز ابان بن محمد بجلي معروف به سندي بزاز خواهرزاده صفوان است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده وفاتش سال 210 و نسخه ي آن نزد سيد بن طاوس بوده است.

6- اصل ابي البلاد ابواسماعيل يحيي بن سليم مكني به ابوالبلاد قاري اديب محدث فاضل از اصحاب حضرت صادق عليه السلام و حضرت كاظم بوده است.

7- اصل صالح ابراهيم بن صالح انماطي كوفي ثقه از اصحاب ائمه بوده است.

8- اصل عبدالحميد ابراهيم بن عبدالحميد ثقة از اصحاب امام صادق است و امام رضا عليه السلام را درك كرده و ابي عمير و صفوان از او روايت كرده اند.

9- اصل خراز ابراهيم بن عثمان مكني به ابي ايوب خراز كوفي ثقه از اصحاب امام محمد باقر و امام صادق (ع) است.

10- اصل صنعاني ابراهيم بن عمر يماني صنعاني از اصحاب امام صادق است و ابن خلكان وفاتش را سال 211 نوشته.

11- اصل ضرير ابراهيم بن مسلم بن هلال ضرير كوفي ثقه به ذكر نجاشي از اصحاب اصول است كتابش را پس از رحلت امام صادق نوشت.

12- اصل اسدي ابراهيم بن مهزم اسدي كوفي معروف به ابن ابي برده ثقه كه عمر طولاني كرد و شيخ اصل او را ضبط كرده.

13- اصل عبدي ابراهيم بن نعيم عبدي مكني به ابوالصباح (ميزان) از اصحاب امامين صادقين است و مورد احترام امام باقر عليه السلام بود.

14- اصل ابراهيم بن يحيي به نقل شيخ در فهرست كه اصل او را بسياري از روات نقل كرده اند.

15- اصل انصاري ابي عبدالله بن حماد انصاري كه اصل آن نزد سيد رضي و سيد بن طاوس موجود بوده و اوست كه فضل زيارت سيدالشهدا را روايت كرده و در اقبال از او نقل شده.

16- اصل خزاز ابي محمد خزاز به نقل فهرست شيخ طوسي و معالم العلماء در اواخر عصر ائمه شهرتي داشته.

17- اصل صيقل احمد بن حسين بن عمر بن يزيد صيقل ثقه صاحب كتاب نوادر است.



[ صفحه 200]



18- اصل بياع الخل احمد بن عمر الخلال بياع الخل از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده است كوفي ثقه.

19- اصل عمار احمد بن محمد بن عمار ابي علي كوفي ثقه متوفي 346 داراي اصل است.

20- اصل جعفي احمد بن يوسف بن يعقوب جعفي كه ابن عقده از او نقل كرده است در سال 209 نوشته.

21- اصل اديم اديم بن حر جعفي به نقل نجاشي مكني به ابي الحر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام چهل و چند حديث از امام عليه السلام نقل كرده است.

22- اصل زطي اسباط بن سالم ابي علي كوفي بياع الزطي به نقل شيخ طوسي صاحب اصلي بوده.

23- اصل جرير اسحاق بن جرير بن يزيد بن جرير بن عبدالله بجلي كوفي از اصحاب صادق و كاظم است در سال 204 فوت كرده و مسجد او در كوفه از مساجد اربعه مذمومه است زيرا جدش جرير از علي عليه السلام برگشت و به معاويه پيوست.

24- اصل ساباطي اسحاق بن عمار بن موسي ساباطي از اصحاب امام صادق است.

25- اصل ابان اسماعيل بن ابان به نقل ابن شهرآشوب از حضرت امام صادق است.

26- اصل بكير اسماعيل بن بكير به نقل شيخ داراي اصلي است.

27- اصل جابر اسماعيل بن جابر به نقل ابن شهرآشوب داراي اصلي است.

28- اصل ابن دينار اسماعيل بن دينار به نقل معالم العلماء.

29- اصل ابان اسماعيل بن عثمان بن ابان به نقل فهرست شيخ كتابي هم در ملاحم و دلالت داشته.

30- اصل عمار اسماعيل بن عمار از اصحاب حضرت صادق است.

31- اصل اسماعيل اسماعيل بن محمد كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام بوده.

32- اصل سكوني اسماعيل بن مهران بن محمد بن ابي نصر سكوني كوفي از اصحاب صادق بوده و امام رضا عليه السلام را زيارت كرده است.

33- اصل اخي اديم ايوب بن حر جعفي معروف به اخي اديم از اصحاب صادق و كاظم بوده.

34- اصل عجلي بشار بن يسار عجلي كوفي از اصحاب امام صادق است و ابي عمير از او نقل كرده است.



[ صفحه 201]



35- اصل بشر بشر بن مسلمه كوفي ثقه و از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده.

36- اصل بعض القدماء كه از مصادر بحار است شايد اصل تلعكبري باشد.

37- اصل ازدي بكر بن محمد ازدي كوفي كه از اصحاب صادق و كاظم بوده.

38- اصل امامي بندار بن محمد بن عبدالله فقيه امامي به نقل ابن نديم از مشايخ كليني است.

39- اصل ثابت ثابت بن ابي صفيه دينار ابي حمزه ثمالي متوفي سال 150.

40- اصل جعفي جابر بن يزيد جعفي متوفي 128 از اصحاب باقر و صادق بوده.

41- اصل حضرمي جعفر بن محمد بن شريح حضرمي از اصول موجوده است.

42- اصل دراج جميل بن دراج ابي علي نخعي از اصحاب صادق عليه السلام متوفي 210.

43- اصل اسدي جميل بن صالح اسدي ثقه از اصحاب صادق و كاظم است متوفي 204.

44- اصل احول حارث بن احول ابوعلي حارث بن ابي جعفر مؤمن الطاق محمد بن علي بن نعمان احول بجلي كوفي.

45- اصل خثعمي حبيب بن معلل مدايني خثعمي ثقه راوي ابي عبدالله و ابي الحسن امام رضا بود.

46- اصل في الصلوة اين اصول از ابي محمد جرير بن عبدالله سجستاني ازدي كوفي ثقه.

47- اصل في الزكوة، 48- اصل في الصيام، 49- اصل في النوادر (از اصحاب امام صادق است كه اين اصول به نقل ابن ادريس اصل معتمدي بوده).

50- اصل حسن بن ايوب از اصحاب امام كاظم است.

51- اصل بجلي حسن بن رباط بجلي كوفي از اصحاب امام صادق است.

52- اصل عطار حسن بن زياد عطار كوفي ثقه و از اصحاب امام صادق است.

53- اصل سري حسن بن سري كاتب از اصحاب امام صادق است.

54- اصل صالح حسن بن صالح بن حي متولد 100 متوفي 168 از اصحاب امام صادق است».

55- اصل كوفي حسن بن موسي بن سالم حناط كوفي راوي امام صادق است.

56- اصل خفاف حسين بن ابي العلاء خفاف او و برادرش از امام صادق روايت كرده اند.



[ صفحه 202]



57- اصل ابي غندر حسين بن ابي غندر كوفي راوي امام صادق بوده است.

58- اصل عامري حسين بن عثمان بن شريك بن عدي عامري كوفي ثقه و راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده.

59- اصل بختري حفص بن بختري كوفي بغدادي از موثقين روات امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

60- اصل ابي ولاد حفص بن سالم ابي ولاد حناط از موثقين روات امام صادق عليه السلام بوده است.

61- اصل عمري حفص بن سوقه عمري او و برادرش موثق و از روات امام عليه السلام بوده اند.

62- اصل في الصلوه، 63- اصل في الزكاه، 64- اصل في الصيد، 65- اصل في النوادر (اين چهار اصل از حفص بن عبدالله سجستاني كوفي است كه از موثقين اصحاب امام صادق بوده).

66- اصل حناط حكم بن ايمن حناط كوفي راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده است.

67- اصل مسكين حكم بن مسكين ابي محمد كوفي مكفوف راوي و امام صادق عليه السلام بوده.

68- اصل دهقان حميد بن زياد بن حماد بن زياد دهقان كوفي مقيم نينوي كتب ديگري هم داشته است و عمر طولاني كرد.

69- اصل عجلي حميد بن مثني عجلي كوفي صيرفي از موثقين روات امام صادق و كاظم (ع) است.

70- اصل خالد خالد بن ابي اسماعيل كوفي معروف به خالد العاقول از اصحاب حضرت صادق است.

71- اصل صبيح خالد بن صبيح كوفي ثقه و از روات امام صادق بوده است.

72- اصل سدير خالد بن عبدالله بن سدير بن حكيم بن صهيب صيرفي راوي امام صادق عليه السلام.

73- اصل سدي خلاد سندي «السدي» بزاز كوفي راوي امام صادق بوده.

74- اصل خندقي داود بن زربي ابي سليمان خندقي بندار از اصحاب امام صادق و كاظم (ع) بوده.



[ صفحه 203]



75- اصل رقي داود بن كثير الرقي از اصحاب رجال بوده است.

76- اصل محاربي ذريح بن محمد بن يزيد محاربي از روات موثق دو امام بوده است.

77- اصل ربعي ربعي بن عبدالله بن جارود ابي نعيم بصري از روات موثق است.

78- اصل حسان ربيع بن محمد بن حسان اصم راوي امام صادق بوده.

79- اصل نخاس رفاعة بن موسي اسدي كوفي نخاس از روات موثق دو امام عليه السلام بود.

80- اصل حضرمي زرعة بن محمد حضرمي از روات موثق امام صادق است.

81- اصل واسطي زكار بن يحيي واسطي از اصحاب امام صادق (ع) و شيخ نسخه ي آن را داشته.

82- اصل قندي زياد بن مروان قندي ابي الفضل واقعي به نقل شيخ طوسي.

83- اصل ابي جارود زياد بن منذرابي جارود اعمي از اصحاب امام محمد باقر و امام صادق است.

84- اصل زراد زيد زراد راوي امام صادق بوده و اصل آن موجود است.

85- اصل نرسي زيد نرسي راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده.

86- اصل الزام سعد بن ابي خلف معروف به الزام كوفي از موثقين اصحاب امام صادق و كاظم عليه السلام است.

87- اصل عامري سعدان بن مسلم عامري كوفي به نام عبدالرحمن راوي معمري از اصحاب امام صادق و كاظم (ع) است.

88- اصل اعرج سعيد الاعرج سعيد بن عبدالرحمن اعرج سمان از ثقات اصحاب امام صادق است.

89- اصل اسدي سعيد بن غزوان اسدي كوفي از ثقات اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است.

90- اصل هشام سعيد بن مسلمة بن هشام بن عبدالملك بن مروان دمشقي از اصحاب امام صادق عليه السلام.

91- اصل ضبيعي سعيد بن يسار ضبيعي كوفي از ثقات روات امام صادق است.

92- اصل صالح سفيان بن صالح از اصحاب است به نقل شيخ در فهرست.

93- اصل عميره سلام بن ابي عمره يا عميره خراساني كوفي راوي امام صادق بوده.

94- اصل سليم سليم بن قيس هلالي الي صادق عامري كوفي تابعي كه اميرالمؤمنين.



[ صفحه 204]



را درك كرده در زمان امام باقر درگذشته و اصل سليم مشهورترين كتب موجود حديث است.

95- اصل حداد شعيب بن اعين حداد كوفي راوي موثق امام صادق است.

96- اصل شعيب شعيب بن يعقوب عقرقوفي از ثقات روات بوده است.

97- اصل صيرفي شهاب بن عبدربه اسدي صيرفي كوفي راوي امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام.

98- اصل زرين صالح بن رزين كوفي راوي امام صادق عليه السلام بوده.

99- اصل ناصح ظريف بن ناصح كوفي بغدادي به نقل نجاشي از ظرفاي اصحاب روات بوده.

100- اصل حناط عاصم بن حميد حناط كوفي از ثقات روات امام صادق است.

101- اصل عصفري عباد عصفري ابي سعيد كوفي از اصول موجوده است.

102- اصل عبسي عبدالله بن سليمان صيرفي عبسي كوفي راوي امام باقر و امام صادق عليه السلام.

103- اصل كاهلي عبدالله بن يحيي كاهلي راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.

104- اصل هيثمي عبدالله به كوفي به نقل نجاشي از اصحاب است.

105- اصل بطايني علي بن ابي حمزه سالم بطايني كوفي راوي امام صادق و كاظم عليه السلام است.

106- اصل علوي علي بن احمد بن ابي القاسم كوفي علوي از روات است.

107- اصل اسباط علي بن اسباط كوفي راوي امام رضا و امام جواد عليه السلام.

108- اصل ثقفي علاء رزين قلاء ثقفي راوي امام صادق است كه نسخه اي شهيد اول داشته و به خط محمد بن ادريس حلي بوده.

109- اصل ميثم علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيي كوفي نبيره ميثم تمار كه در حبس هارون بوده.

110- اصل رئاب علي رئاب ابي الحسن كوفي راوي امام صادق و امام كاظم عليه السلام بود.

111- اصل نهدي علي بن عبدالواحد نهدي از اصحاب امام صادق و كاظم (ع) است.

112- اصل قرشي قاسم بن اسماعيل قرشي ابي محمد منذر كه چند اصل نوشته.



[ صفحه 205]



113- اصل مثني مثني بن وليد حناط كوفي راوي امام صادق عليه السلام بوده كه نزد ابن عقده و تلعكري بوده.

114- اصل بزاز محمد بن جعفر بزاز قرشي از اصحاب روات بوده.

115- اصل قيس محمد بن قيس اسدي ابي نصر كوفي راوي ابوجعفر محمد باقر و امام صادق عليه السلام.

116- اصل بجلي محمد بن قيس بجلي از ثقات روات بوده.

117- اصل حضرمي حمد بن مثني و قاسم حضرمي از اصول موجوده است.

118- اصل سالم مروك بن عبيد بن سالم بر ابي حفصه كه نوادري هم دارد.

119- اصل ربعي مسعدة بن زياد ربعي كوفي راوي ثقه امام صادق است.

120- اصل ابن ميمون وهب بن عبدربه بن ابي ميمون ابن يسار اسدي.

121- اصل شيباني هشام بن حكم ابن محمد شيباني كوفي متوفي 179.

122- اصل جواليقي هشام بن سالم جواليقي راوي امام صادق و كاظم عليه السلام بوده.


پاورقي

[1] در كتابخانه آستان قدس رضوي هم چندين نسخه از اين اصول كه هر يك بيش از پنج يا شش اصل نيست موجود است كه به نام كتاب ضبط كرده اند و مدتي مورد استفاده اينجانب بوده.


موضوع جوشناسي


امروز گويند قشر گازي كه كره زمين را احاطه نموده است جو يا آتمسفر ناميده مي شود - و تقريبا 91 درصد اين آتمسفر هوائي است كه از اكسيژن و ازت تشكيل يافته و بقيه آن از گازهاي آرگون - گاز كربونيك - ئيدروژن - نئون - هليوم و اثراتي از گازهاي نادر ديگر تشكيل يافته است.

در هواي آتمسفر هميشه مقدار متغيري بخار آب وجود دارد جو كره زمين در تغييرات دائمي است - مطالعه اين تغييرات خواه از لحاظ فيزيكي (مثل تغييرات دما - فشار - نمناكي و غيره) و خواه از لحاظ مكانيكي (مثل حركت توده اي از هوا و بادها) موضوع علم جوشناسي است.

علم جوشناسي و تقسيمات آن براي شناختن آب و هواي فضا و تغييرات آتمسفر نقاط مختلف دور كره زمين است كه با اين تعريف جو و آب و هوا و اقليم شناسي روشن مي گردد.


خطابه


سپس از راه خطابه با اين جمله استدلال مي كند كه آيا مي داني زمين و آسمان زير و زبري دارند؟ تا آنجا كه مي فرمايد: آيا خردمند به خود اجازه مي دهد چيزي را كه نمي داند و نمي شناسد انكار نمايد. منظور از اين بيان آن است كه خصم را از مقام انكار خارج ساخت و به مرحله شك و ترديد آورد، تا آماده قبول حق گردد.

خلاصه ي استدلال اين است كه تو براي اين كه آفريننده جهان را نديده اي، او را انكار مي كني و اگر ديده بودي، انكار نمي كردي. مگر تو بر تمام جهان احاطه ي كامل داري و تمام عوالم را ديده اي؟ شايد خدا در مقام و موضعي كه تو نديده اي، وجود داشته باشد.

اين كه مي گويي گمان مي كنم در ماوراي آسمانها نباشد، دليل عجز توست. چون به نبود خداوند يقين نداري، و اگر قادر به تحصيل يقين بودي، اين طور تعبير نمي كردي، و عاقل چيزي را كه دليلي بر نفي آن ندارد، انكار نمي كند.

در نتيجه آن زنديق فهميد كه براي انسان خردمند زشت است كه بدون دليل قاطع چيزي را انكار كند. بنابراين اقرار نمود كه من در وجود خدا شك و ترديد دارم؛ ممكن است وجود داشته باشد و ممكن است وجود نداشته باشد.


الفقهاء 01


قالوا: كل من قتل دفاعا عن الاسلام فهو شهيد، و حكمه أن يدفن بثيابه، و دمائه بعد أن يصلي عليه، علي شريطة أن تخرج روحه في المعركة أو خارجها،



[ صفحه 111]



و الحرب قائمة لم تنته بعد، فاذا مات بعد انتهاء المعركة وجب تغسيله.

و من وجب قتله برجم أو قصاص يغتسل هو غسل الاموات، و يتحنط، و يلبس الكفن، ثم يرجم أو يقتل، ثم يصلي عليه، و يدفن.


الفقهاء 02


قالوا: الانفال كلها للامام منتقلة اليه من النبي صلي الله عليه و آله و سلم، لأنه خليفته، و وارثه، و هي علي أنواع:

1- الأرض التي تملك من غير المسلمين بدون قتال، سواء انجلي عنها أهلها و تركوها للمسلمين، أو مكنوهم منها طوعا مع بقائهم فيها.

2- الأرض الموات، سواء أملكت، ثم باد أهلها، أم لم تملك من الأساس، كالمفاوز و سواحل البحار.

3- رؤوس الجبال، و بطون الأودية، و الآجام - أي الاحراج -.

4- كل ما اختص به سلطان الحرب، منقولا، أو غير منقول، علي شريطة أن لا يكون مغتصبا من مسلم، أو معاهد.

5- ما يصطفيه لنفسه من غنائم الحرب قبل القسمة، فاذا اختار منها الفرس أو الثوب أو الجارية فهو له من الانفال.

6- ميراث من لا ميراث له.

و الأنفال بشتي أقسامها و أنواعها تعطي للامام، و لا يجوز التصرف بشي ء منها الا باذنه و رضاه في حال حضوره. أما في حال الغياب، كهذا العصر فقد أحلها للشيعة، و جعلها لهم، و لما يعود علي الاسلام بالخير و الصالح العام. و يدل علي ذلك قول الامام عليه السلام: «ما كان لنا فهو لشيعتنا». و قوله: «كل ما في أيدي شيعتنا من الأرض فهم فيه محللون، و محلل لهم ذلك الي أن يقوم قائمنا».

و قال الشهيد الثاني في آخر الخمس ما نصه بالحرف: «الأصح اباحة الأنفال



[ صفحه 122]



حالة الغيبة». و يأتي في باب احياء الموات قول الامام: «من أحيا أرضا ميتة فهي له». و قوله: «الأرض لله، و لمن عمرها». و يأتي أيضا ان ميراث من لا وارث له يعود لبيت مال المسلمين. قال صاحب الحدائق في آخر باب الخمس: «و ظاهر جملة من متأخري المتأخرين القول بالتحليل مطلقا، و هو الظاهر من أخبار أهل البيت عليهم السلام، و يدل عليه جملة من الروايات، كرواية يونس بن ظبيان، و معلي بن خنيس، و صحيحة أبي خالد الكابلي، و صحيحة عمر بن يزيد، و منها الأخبار الكثيرة الواردة في احياء الموات، و ميراث من لا وارث له، و نحو ذلك».

و قال السيد الحكيم في المستمسك: «لا يبعد استمرار السيرة علي التصرف فيما للامام من الأرض بأقسامها المتقدمة، بل عموم الابتلاء بها من غير نكير، بل لو لا الحل لوقع أكثر الناس في الحرام».

و غير بعيد أن يكون المراد من الروايات الدالة بظاهرها علي سقوط الخمس مطلقا هو سقوط الأنفال خاصة، دون الأصناف السبعة التي سبق الكلام عنها، و علي هذا يرتفع التعارض و التضاد بين الروايات المثبتة للخمس اطلاقا في زمن الغياب و الحضور، و الروايات النافية له كذلك، فنحمل روايات النفي علي تحليل الأنفال، و روايات الاثبات علي وجوب الخمس و بقائه في الأصناف السبعة، و متي اختلف الموضوع و تعدد زال التعارض حتما.



[ صفحه 123]




النهي عن المعاملات


اشتهر علي الألسن ان النهي عن العبادات يدل علي الفساد، دون المعاملات، و الحق أن النهي يدل بالمطابقة علي التحريم فقط، و لا يدل بنفسه علي الفساد، لا في العبادات، و لا في المعاملات، فاذا قال لك الشارع: لا تزل النجاسة بالماء المغصوب، و لا تذبح شاة الغير، و لا تقطع رأس الذبيحة حين الذبح، ثم خالفت، فغسلت النجاسة بالمغصوب، و ذبحت شاة الغير، و قطعت رأس الذبيحة عند الذبح، فان الثوب يطهر، و لحم الشاة لا يحرم، و ان كنت آثما بالعصيان، و تعرضت لغضب الله و عقابه، و اذا لم يدل النهي علي الفساد من غير قرينة في مورد واحد فلا يدل عليه في كل مورد بلا قرينة، عبادة كان أو غيرها.

أجل، ان تحريم الشي ء، أي شي ء يستدعي أن يكون مكروها و مرغوبا عنه، و لا يصح عقلا التعبد لله سبحانه بما يكره و يبغض، لأنه جل و عز لا يطاع من حيث يعصي و عليه فلا تكن العبادة المنهي عنها مقبولة لديه تعالي، و لا معني لفساد العبادة الا هذا. و منه يتضح ان دلالة النهي علي فساد العبادة جاءت بتوسط العقل، و حكمه بأن المبغوض لا يمكن التقرب به الي الله، أما النهي عن المعاملة فلا يدل علي الفساد لا بنفسه و لا بالواسطة، و لعل هذا مراد من قال: ان النهي عن العبادات يدل علي الفساد، دون المعاملات.



[ صفحه 139]



غير أن الشارع كثيرا ما ينهي عن المعاملة ارشادا الي أنها غير مشروعة من الأساس، كبيع الحصاة [1] أو الي أنها تفقد شرطا من الشروط، كبيع المجنون، و الصبي غير المميز، أو الي أن العين ليست أهلا للتمليك و التملك، كالخمر و الخنزير، و ما الي ذاك مما لا يترتب عليه الأثر، لعدم استيفاء الشروط و توافرها. و بتعبير ثان ان الشارع قد ينهي عن المعاملة الفاسدة التي نشأ فسادها من أمر آخر غير النهي، و لذا اتفق الفقهاء كلمة واحدة علي أن المعاملة التي تتوافر فيها جميع الشروط تؤثر أثرها، و لا يتخلف عنها حكم من احكامها، حتي و لو نهي عنها الشارع لسبب خارجي، كالنهي عن البيع حين النداء لصلاة الجمعة، أجل، يكون المباشر عاصيا مستحقا للوم و العقاب، لمخالفة النهي.

و بالاختصار ان صيغة النهي من حيث هي لا تدل الا علي التحريم و القبح و معصية من خالف، و لم يمتثل، و هذا شي ء، و سلب التأثير عن الفعل أو القول شي ء آخر، و لكن لما كان تحريم الشي ء يمنع من التقرب به الي الله سبحانه بطلت العبادة المنهي عنها لذلك، لالأن النهي عنها دل علي بطلانها بالذات، أما المعاملة فليس الغرض منها التقرب الي الله، و لذا تبقي سببا للتأثير و الافادة حين النهي، كما كانت قبله.


پاورقي

[1] و هو أن يقول المشتري: أي ثوب وقعت عليه الحصاة التي ارمي فهي لي، كما كان يفعل أهل الجاهلية.


نقص المبيع في يد المشتري


اذا طرأ علي المبيع هدم أو عيب، و هو في يد المشتري فالحكم عند الأكثر علي التفصيل التالي:

1 - أن يتلف المبيع، و لا يبقي له من أثر بآفة سماوية، فتبطل الشفعة لارتفاع موضوعها.

2 - أن ينقص المبيع، مثل الدار ينهدم بعضها أو كلها، و تبقي الأرض من غير ارادة المشتري و تصرفه، أو فعل أجنبي، و الحكم في ذلك أن يتخير الشفيع بين الأخذ بجميع الثمن، أو ترك لاشفعة، سواء أحصل النقص قبل مطالبة الشفيع، أو بعدها، اذا المفروض أن المشتري لم يقم بأي عمل يوجب الضمان فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل اشتري من رجل دارا غير



[ صفحه 138]



مقسومة، و كان الشريك الآخر غائبا، و لما قبضها المشتري جاء سيل جارف و هدمها، ثم جاء الشريك الغائب، و طلب الشفعة، فأعطاه الشفعة، علي أن يعطيه الثمن كاملا، فقال الشريك الشفيع: ضع من الثمن قيمة البناء، فما هو الواجب في ذلك؟ قال الامام عليه السلام: ليس له الا الشراء و البيع. أي يأخذ الثمن الذي وقع عليه العقد.

3 - أن يكون النقص بفعل المشتري، ولكن قبل مطالبة الشفيع بالشفعة، و الحكم فيه كالصورة الأولي، و هو التخيير بين الأخذ بجميع الثمن أو الترك، لأن المشتري تصرف في ملكه، و لو يعتد، فلا موجب للضمان.

4 - أن يكون النقص بسبب المشتري، ولكن بعد أن طالب الشفيع بالشفعة، و الحكم أن المشتري يضمن النقص، أي يسقط من الثمن ما يقابل النقص الذي احدثه المشتري، لأن الشفيع قد استحق أخذ المبيع كاملا بالمطالبة، فيكون تصرف المشتري بعدها تعديا منه، و المتعدي ضامن.


المقر به


يشترط في المقر به:

1- أن يكون في طبيعة الاستحقاق، كدين، أو عين، أو زوجية، أو حق شفعة، أو ما يوجب الحد، أو القصاص، أو الدية، و ما الي هذه. و لو اقر بما لا يصح تملكه، كاقرار المسلم لمثله بخمر أو خنزير يكون الاقرار لغوا، و لو اقر بهما لغيره فيصح.

2- أن يكون الشي ء المقر به في يد المقر و تصرفه، فلو قال: العين الموجودة في يد زيد هي لخالد يكون قوله هذا شهادة، و ليس اقرارا.. أجل، لو اتفق أن حصلت تلك العين في يد المقر بطريق من الطرق ألزم بتسليمها للمقر له، كما لو قال: ان العين التي في يد أبي قد اغتصبها من عمرو، ثم توفي أبوه و انتقلت اليه تركته، فيجب عليه أن يرد العين التي اعترف له بها، لأن الاعتراف تام



[ صفحه 124]



الاقتضاء، لصدوره عن عاقل بالغ مختار. و قد زال المانع من تنفيذه، فيجب أن يأخذ مجراه.

و لو أقر بأن الدين الذي باسمه علي زيد هو لفلان أخذ باقراره، اذ من الجائز أن يكون المقر له قد استودع المقر مالا، و اذن له ان يقرضه لمن يشاء باسمه، لا باسم صاحب المال، لأن مصلحته الخاصة تستدعي التستر و الكتمان، و كثيرا ما يقع ذلك.


القوانين الحديثة و أئمة المذاهب


و علي ما قدمنا يتجه هذا السؤال:

اذا كان القضاء بالعلم لا يحتاج الي دليل، و القضاء بغيره يفتقر الي الدليل فكيف اجمعت القوانين الحديثة، و فقهاء المذاهب الأربعة و عدد من فقهاء الامامية - أجمعوا علي أن القاضي لا يجوز له أن يقضي بعلمه، و لا أن يستند الي شي ء من معلوماته في حكمه؟



[ صفحه 126]



الجواب:

ان أرباب الشرائع الحديثة حين قالوا: «ليس للحاكم أن يحكم بعلمه». أرادوا أنه لا يحق له أن يتصدي للحكم و الفصل في الواقعة التي قد علمها من قبل، و ان عليه أن يدع النظر فيها الي قاض آخر، و يكون هو شاهدا لا حاكما، و لم يجيزوا بحال أن يتصدي للقضاء، ثم يحكم بخلاف ما علم.. و يمكن أن نحمل كلام الفقهاء الذين منعوا القاضي من الحكم بعلمه علي ذلك مع التمحل. و علي هذا فلا منافاة بين قول من قال: لا يصح للحاكم أن يقضي بعلمه، و بين ما يقتضيه الاصل من وجوب اتباع العلم في كل شي ء، حيث لا مانع من العقل و الشرع أن يكون طريق الحكم و الفصل بين الناس غير علم الحاكم في بعض الظروف و الأحوال.


زيارة الامام الصادق و أئمة البقيع


لا يخفي أن أئمة البقيع هم: الامام الحسن المجتبي عليه السلام، و الامام السجاد عليه السلام، و الامام الباقر عليه السلام، و الامام الصادق عليه السلام.

فاذا أردت زيارتهم فاعمل آداب الزيارة من الغسل، و الكون علي الطهارة، و لبس الثياب الطاهرة النظيفة، و التطيب و الاستئذان للدخول و نحو ذلك، و قل أيضا:

(يا موالي يا أبناء رسول الله، عبدكم و ابن أمتكم، الذليل بين أيديكم، و المضعف في علو قدركم، و المعترف بحقكم، جاءكم مستجيرا بكم، قاصدا الي حرمكم، متقربا الي مقامكم، متوسلا الي الله تعالي بكم، أأدخل يا موالي، أأدخل يا أولياء الله، أأدخل يا ملائكة الله المحدقين بهذا الحرم المقيمين بهذا المشهد).

و ادخل بعد الخشوع و الخضوع ورقة القلب، و قدم رجلك اليمني و قل:

(الله اكبر كبيرا، و الحمد لله كثيرا، و سبحان الله بكرة و أصيلا، و الحمد لله الفرد الصمد، الماجد الأحد، المتفضل المنان، المتطول الحنان، الذي من بطوله و سهل زيارة ساداتي باحسانه، و لم يجعلني عن زيارتهم ممنوعا، بل تطول و منح).

ثم اقترب من قبورهم المقدسة و استقبلها و استدبر القبلة و قل:



[ صفحه 209]



(السلام عليكم أئمة الهدي، السلام عليكم أهل التقوي، السلام عليكم أيها الحجج علي أهل الدنيا، السلام عليكم أيها القوامون في البرية بالقسط، السلام عليكم أهل الصفوة، السلام عليكم آل رسول الله، السلام عليكم أهل النجوي.

أشهد انكم قد بلغتم و نصحتم، و صبرتم في ذات الله، و كذبتم و أسي ء اليكم فغفرتم، و أشهد أنكم الأئمة الراشدون المهتدون، و أن طاعتكم مفروضة، و أن قولكم الصدق، و أنكم دعوتم فلم تجابوا، و أمرتم فلم تطاعوا، و أنكم دعائم الدين، و أركان الأرض.

لم تزالوا بعين الله ينسخكم من أصلاب كل مطهر، و ينقلكم من أرحام المطهرات، لم تدنسكم الجاهلية الجهلاء، و لم تشرك فيكم فتن الأهواء، طبتم و طاب منبتكم، من بكم علينا ديان الدين، فجعلكم في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه، و جعل صلاتنا عليكم رحمة لنا، و كفارة لذنوبنا، اذ اختاركم الله لنا، و طيب خلقنا بما من علينا من ولايتكم، و كنا عنده مسمين بعلمكم، معترفين بتصديقنا اياكم.

و هذا مقام من أسرف و أخطأ، و استكان و أقر بما جني، و رجا بمقامه الخلاص، و أن يستنقذه بكم مستنقذ الهلكي من الردي، فكونوا لي شفعاء، فقد وفدت اليكم اذ رغب عنكم أهل الدنيا، و اتخذوا آيات الله هزوا، و استكبروا عنها.

يا من هو قائم لا يسهو، و دائم لا يلهو، و محيط بكل شي ء، لك المن



[ صفحه 210]



بما وفقتني و عرفتني بما أقمتني عليه، اذ صد عنه عبادك و جهلوا معرفته، و استخفوا بحقه، و مالوا الي سواه، فكانت المنة منك علي مع أقوام خصصتهم بما خصصتني به، فلك الحمد اذ كنت عندك في مقامي هذا مذكورا مكتوبا، فلا تحرمني ما رجوت، و لا تخيبني فيما دعوت، بحرمة محمد و آله الطاهرين، و صلي الله علي محمد و آل محمد).

ثم ادع لنفسك بما تريد، و قال الشيخ الطوسي (رضوان الله عليه) في التهذيب: ثم صل صلاة الزيارة ثمان ركعات، أي صل لكل امام ركعتين.



[ صفحه 211]




اخلاق امام جعفر صادق كي نظرمين


شيخ محمد امين زين الدين، ترجمه ي شيخ روشن علي، تهران، روابط بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1368، رقعي، 135 ص.


الجراد و بلاؤه


انظر إلي هذا الجراد ما أضعفه و أقواه! فإنك إذا تأملت خلقه رأيته كأضعف الأشياء، و إن دلفت عساكره نحو بلد من البلدان لم يستطع أحد أن يحميه منه، ألا تري أن ملكا من ملوك الأرض لو جمع خيله و رجله ليحمي بلاده من الجراد لم يقدر علي ذلك، أفليس من الدلائل علي قدرة الخالق أن يبعث أضعف خلقه إلي أقوي خلقه، فلا يستطيع دفعه.

انظر إليه كيف ينساب علي وجه الأرض مثل السيل، فيغشي السهل و الجبل و البدو و الحضر، حتي يسر نور الشمس بكثرة، فلو كان هذا مما يصنع بالأيدي، متي كان تجتمع منه هذه الكثرة؟ و في كم سنة كان يرتفع؟ فاستدل بذلك علي القدرة التي لا يؤودها شي ء، و لا يكثر عليها.



[ صفحه 123]




من علامات الظهور


غيبةالنعماني 196 - 195: حدثنا علي بن الحسين عن محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن الحسن الرازي، عن محمد بن علي الكوفي، عن علي بن جبلة، عن علي بن أبي حمزة،...

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: جعلت فداك متي خروج القائم عليه السلام؟ فقال:

يا أبامحمد أنا أهل بيت لا نوقت، و قد قال محمد صلي الله عليه و آله و سلم: كذب الوقاتون، يا أبامحمد أن قدام هذا الأمر خمس علامات، أولها: النداء في شهر رمضان، و خروج السفياني، و خروج الخراساني، و قتل النفس الزكية، و خسف البيداء و ذهاب ملك بني العباس.



[ صفحه 87]



ثم قال: يا أبامحمد انه لا بد أن يكون قدام ذلك الطاعونان الطاعون الأبيض و الطاعون الأحمر.

فقال: جعلت فداك و أي شي ء هما؟

فقال: أما الطاعون الأبيض فالموت الجارف، و أما الطاعون الأحمر فالسيف، و لا يخرج القائم حتي ينادي باسمه في جوف السماء في ليلة ثلاث و عشرين في شهر رمضان ليلة جمعة.

قلت: بم ينادي؟

قال: باسمه و اسم أبيه، ألا ان فلان بن فلان قائم آل محمد، فاسمعوا له و أطيعوه، فلا يبقي شي ء من خلق الله فيه الروح الا سمع الصيحة فتوقظ النائم و يخرج الي صحن الدار، و تخرج العذراء من خدرها و يخرج القائم مما يسمع و هي صيحة جبرئيل عليه السلام.


لاتتخذ الشطرنج


[ثواب الأعمال 92، ح 10: أبي رحمه الله حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن محمد بن أبي عمير، عن محمد بن الحكم أخي هشام، عن عمر بن يزيد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان لله في كل ليلة من شهر رمضان عتقاء من النار الا من أفطر علي مسكر، أو مشاحنا أو صاحب شاهين. [1] .

قال: قلت: و أي شي ء صاحب الشاهين؟

قال: الشطرنج.


پاورقي

[1] انما سمي (شاهين) لأن في كل طرف من طرفي الشطرنج شاه ووزير.


دعاء الفرج


تفسير العياشي 2 / 178، الحديث 29: عن شعيب العقرقوفي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:..

ان يوسف آتاه جبرئيل فقال: يا يوسف ان رب العالمين يقرئك السلام و يقول لك: من جعلك أحسن خلقه؟

قال: فصاح و وضع خده علي الأرض ثم قال: أنت يا رب.

قال: ثم قال له: و يقول لك: من حببك الي أبيك دون اخوتك؟

قال: فصاح و وضع خده علي الأرض، ثم قال: أنت يا رب.

قال: و يقول لك: من أخرجك من الجب بعد أن طرحت فيها و أيقنت بالهلكة؟

قال: فصاح و وضع خده علي الأرض ثم قال: أنت يا رب.

قال: فان ربك قد جعل لك عقوبة في استغاثتك بغيره، فالبث في السجن بضع سنين.

قال: فلما انقضت المدة أذن له في دعاء الفرج، و وضع خده علي الأرض.

ثم قال: اللهم ان كانت ذنوبي قد أخلقت وجهي عندك، فاني أتوجه اليك بوجه آبائي الصالحين ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب. قال: ففرج الله عنه.

قال: فقلت له: جعلت فداك أندعو نحن بهذا الدعاء؟

فقال: ادع بمثله، اللهم ان كانت ذنوبي قد أخلقت وجهي عندك فاني



[ صفحه 56]



أتوجه اليك بوجه نبيك نبي الرحمة صلي الله عليه و آله و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمة عليهم السلام.


الحكم النفسية


و قال عليه السلام في وصف النفس البشرية المتلونة بألوان الحياة و المتغيرة بحسب الظروف الصافية حينا و المتعكرة أحيانا مما يؤثر في حياة الفرد فيعمد مرة الي التعويض و مرة أخري الي التصعيد.

من هذه الحكم النفسية الصادقة قال عليه السلام:

- «لا يطمعن ذو الكبر في الثناء الحسن، و لا الحب في كثرة الصديق، و لا السي ء الأدب في الشرف، و لا البخيل في صلة الرحم، و لا المستهزي ء بالناس في صدق المودة، و لا القليل الفقه بالقضاء. و لا المغتاب في السلامة، و لا الحسود في راحة القلب، و لا المعاقب علي الذنب الصغير في السؤود، و لا القليل التجربة المعجب برأيه في الرياسة».

في التشريع الاسلامي الرجل المناسب في المكان المناسب، و طالب الولاية لا يولي و يعطي كل ذي حق حقه و لا مجال للتدخلات السياسية أو القبلية من بعيد أو قريب. لذلك حذرنا الامام الصادق عليه السلام من الأخذ بالمظاهر و التأكيد علي الجوهر الخالص:

فالثناء الحسن لا يقدم و لا يؤخر في النفوس الكبيرة، و كثرة الأصدقاء لا تزيد



[ صفحه 276]



في ماهية الحب، و صدق المودة لا تؤثر في المستهزي ء بالناس و كذلك صلة الرحم بالبخيل، و القضاء بجاهل الفقه، و السلامة في المغتاب، و راحة القلب في الحسود، و لا السؤود علي المعاقب علي الذنب، و لا المعجب برأيه في التسلط و حب الرياسة.

و الأصل يبقي الأصل و الشجرة الطيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء، و لا تتأثر اذا رشقها المفسدون بالحجارة.

- «لا يصلح من لا يعقل، و لا يعقل من لا يعلم، و الصدق عز، و الجهل ذل، و الفهم مجد، و الجود نجح، و حسن الخلق مجلبة للمودة، و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس، و الحزم مشكاة الظن، و العاقل غفور و الجاهل ختور؛ و ان شئت أن تهان فاخشن، و من كرم أصله لان قلبه، و من خشن عنصره غلظ كبده، و من فط تورط و من خاف العاقبة تثبت».

العلم أساس العقل و العقل أساس كل صلاح، و لا عز للجاهل و لا مجد، و الكرم صفة نفسية ترفع من قدر صاحبها و تجلب له المودة.

و الأصل الكريم يلين الطبع أما الطبع يغلظ الطبع الخشن و يفسد القول و خير الأمور أوسطها فلا افراط و لا تفريط و من حاسب نفسه سلم.

- «لا تعتد بمودة أحد حتي تغضبه ثلاث مرات» الغضب نقيض الرضا رذيلة من الرذائل الخلقية التي نهي عنها الاسلام، لذلك جعل الحلم من صفات المتقين الذين يستحقون رضوان الله فلايستسلمون للغضب بل يكظمون الغيظ و يمسكون ما في النفس من الغضب بالصبر. و الغيظ هو أعلي درجات الغضب.

و الرسول الأعظم عد امتلاك الغضب من المجاهدة و من امارات البطولة قال صلي الله عليه و آله و سلم: «ليس الشديد بالصرعة انما الشديد من يمتلك نفسه عند الغضب» [1] .

و قال الامام علي بن أبي طالب عليه السلام: «اذا أردت امتحان انسان فعاينه عند غضبه لا عند رضاه» لأن الانسان في حالة الغضب حاكم جائر غير منصف فهو لا يري وقت غضبه صوابا لذلك تأتي أحكامه بعيدة عن الحق و قد جعل الاسلام العفو



[ صفحه 277]



من صفات المؤمنين، و خاصة عند الغضب قال تعالي: «و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و اذا ما غضبوا هم يغفرون» [الشوري: 37].

و قال لقمان الحكيم: «ثلاثة لا تعرفهم الي في ثلاثة: لا تعرف الحليم الا عند الغضب، و لا الشجاع الا عند الحرب، و لا تعرف أخاك الا اذا احتجت اليه». لذلك نبهنا الامام الصادق عليه السلام أن لا نعتد بمودة أحد من الناس حتي تغضبه، فعند ذلك نعرفه علي حقيقته. فيكون الغضب ميزان المعرفة الصحيح و محك الاخوان الدقيق.

- «ليس لك أن تأمن الخائن و قد جربته و ليس لك أن تتهم من ائتمنت». علي العاقل أن يتروي في اختيار الاخوان و التجربة لهم أكبر برهان لصدقهم في سلوكهم و معاملاتهم. و بعد التجربة يتبين الخائن من الأمين، فالأول لا مجال للتعامل معه و الثاني يتروي في اصدار الحكم عليه قبل اتهامه. من هنا كان قول الامام علي عليه السلام: «ترو في اختيار الصديق و ترو في تركه».

و الامام الصادق قد حذر من الخائن بعد تجربته في أكثر من موقع فقال في حديث آخر: «احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و النمام، و الظلوم ثم وضح لنا الأسباب: «لأن الخائن كما خان غيرك يخونك، و من نم اليك سينم عليك، و من ظلم لك سيظلمك».

لقد وضع الخيانة في الدرجة الأولي ثم النميمة ثم الظلم، ثلاث صفات من الرذائل نهي عنها الاسلام و عاقب عليها.

- «المغرور في الدنيا مسكين، و في الآخرة مغبون، لأنه باع الأفضل بالأدني، و لا تعجب من نفسك فربما اغتررت بمالك و صحة جسدك لعلك تبقي، و ربما اغتررت بطول عمرك و أولادك و أصحابك لعلك تنجو بهم، و ربما اغتررت بجمالك و اصابة مأمولك و هواك فظننت أنك صادق و مصيب و ربما اغتررت بما تري من الندم علي تقصيرك في العبادة، و لعل الله يعلم من قلبك بخلاف ذلك، و ربما أقمت نفسك علي العبادة متكلفا و الله يريد الاخلاص، و ربما توهمت أنك تدعو الله و أنت تدعو سواه، و ربما حسبت أنك ناصح للخلق و أنت تريدهم لنفسك، و ربما ذممت نفسك و أنت تمدحها علي الحقيقة».



[ صفحه 278]



من الصعب أن يغش الانسان الناس و الأدهي أن يغش نفسه، و هذه هي حال المغرور الذي لا يقدر وزنا صحيحا لنفسه و لا يضع نفسه في المكان الذي يستحق. فهو مسكين في الدنيا لكره الناس له، و مغبون في الآخرة لبعده عن الحق و الرشاد.

فبعض الناس يغترون بمالهم حيث يقدرون كل الأمور حتي المعنوية منها بالمال، فيتوهمون أنهم يستطيعون شراء الضمائر كما يشترون السلع من الأسواق. و البعض الآخر يغترون بصحتهم الجيدة و لا يفكرون أنها صائرة الي الهلاك و الفناء «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام» [الرحمن: 26].

و البعض يغتر بأولاده و كثرة أصحابه، ان كل ذلك لا يفيده شيئا كما يتوهم الملوك و أرباب العشائر و القبائل و نسوا أو تناسوا وعد الله للذين آمنوا و عملوا الصالحات أن لهم الجنة. قال تعالي: «و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات أن لهم جنات تجري من تحتها الأنهار» [البقرة: 25].

و قال تعالي أيضا: «و بشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات أن لهم أجرا كبيرا» [الاسراء: 9] و كثير من الآيات التي تركز علي الأعمال الصالحات.

و قد يغتر البعض أنهم يصيبون في كل ما يقولون و ما يحبون ولا يعيرون وزنا لنقد الناس لهم فتأتي أقوالهم مغالية و أعمالهم مبتورة.

و البعض يغتر بمظاهر العبادة فيتكلف و يتصنع و يتظاهر بخلاف ما يضمر في نفسه متناسيا أن الله تعالي يعلم ما تكن الصدور و أنه أقرب اليه من حبل الوريد.

و البعض يحسب نفسه مرشدا صالحا للناس و هو يريدهم لخدمته و مصالحه متوهما أنهم ضعفاء جاهلون فيبدو و كأنه يذم نفسه و هو يمدحها، لأسن من مدح نفسه ذمه الناس، و من جهل حدود نفسه وقع في النقصان و العمل الصالح هو الميزان الصحيح لتقدير الناس في الدنيا و الآخرة.

- «من وقف نفسه موقف التهمة فلا يلومن من أساء الظن به. و من كتم سره كانت الخيرة بيده، و كل حديث جاوز اثنين شاع، وضع أمر أخيك علي أحسنه، و لا تطلبن بكلمة خرجت عن أخيك سوءا و أنت تجد في الخير لها محملا، و عليك باخوان الصدق فانهم عدة عند الرخاء و جنة عند البلاء، و شاور في حديثك الذين



[ صفحه 279]



يخافون الله و أحب الاخوان علي قدر التقوي، و اتق خيار النساء و كن من شرارهن علي حذر، و ان أمرن بكم في المعروف فخالفوهن حتي لا يطمعن منكم في المنكر».

العاقل هو من ابتعد عن مكان التهم و صان نفسه من الرذائل، لأن الذي يعاشر الأشرار يكن منهم، و ان لم يكن منهم اتهم من قبل الأخيار.

و من كتم سره بقي أمره بيده و خلص من نقد الناس له، و عليه أن لا يطلب أخيه في كل أعماله بل يترك له مخرجا عله يعود عن غيه.

كما عليه أن يحسن اختيار الأصدقاء المخلصين لأنهم عدة له عند السراء و الضراء. و اذا أراد المشورة فليشاور أهل الدين لأنهم صادقون مخلصون لا يضمرون الا الخير للبعيد و القريب.

أما النساء فحذر الامام من خيارهن متخذا قول جده أميرالمؤمنين الامام علي بن أبي طالب قاعدة أساسية له، ثم أمر بمخالفتهن حتي لا يطمعن في المنكر.


پاورقي

[1] رواه مسلم و راجع المجازات النبوية للشريف الرضي.


آيا پيامبر افضل است يا فرشته ي وحي؟


زنديق گفت: آيا پيامبر (و فرستاده ي خدا) برتر و افضل است يا فرشته اي كه به سوي او فرستاده مي شود (و با وحي بر او نازل مي شود)؟

حضرت فرمودند: بلكه مقام پيامبر برتر و بالاتر است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 183.


حديث 122


2 شنبه

من اشبع مؤمناً وجبت له الجنة.

هر كه مؤمني را سير كند، بهشت بر او واجب است.

كافي، ج 2، ص 200


علمه بالغائب 08


عنه: قال: روي عمار الساباطي قال: كنت لا أعرف شيئا من هذا الأمر و كان من عرفه عندنا رافضيا، فخرجت حاجا، فاذا أنا بجماعة من الرافضة و قالوا: يا عمار أقبل الينا، فقلت: ما يريدون مني هؤلاء فما في اتيانهم خير و لا ثواب، و لكني أصير اليهم فأنظر ما يريدون، فأقبلت اليهم فقالوا: يا عمار خذ هذه الدنانير فادفعها الي أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام فقلت اني أخشي أن يقطع علي دنانيركم، فقالوا: خذها و لا تخش أن يقطع عليك، فقلت: لأجربن القوم، فقلت: هاتوها و أخذتها في يدي.

فلما صرت في بعض الطريق قطع علينا فما ترك معنا شي ء الا أخذ، فاستقبلنا غلام أبيض مشرب بالحمرة عليه ذؤابتان، فقال: عمار قطع عليك؟ قلت: نعم. قال: اتبعوني معشر القافلة فتبعناه حتي جاء الي حي من أحياء العرب، فصاح بهم ردوا علي القوم متاعهم، فلقد رأيتهم يبادرون من الخيم حتي ردوا جميع ما أخذ منا، و لم يدعوا منه شيئا، فقلت عند ذلك: لأسبق الناس الي المدينة حتي أستمكن من قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فسبقت الناس، فقمت أصلي عند قبر الرسول صلي الله عليه و آله و سلم فصليت ثماني ركعات و اذا المنادي ينادي يا عمار رددنا عليكم متاعكم فلم لا ترد دنانيرنا؟ فالتفت فلم أر أحدا،



[ صفحه 144]



فقلت: هذا عمل الشيطان، ثم قمت أصلي فصليت أربع ركعات، فاذا برجل قد و كزني و أمعض لقفائي ثم قال يا عمار رددنا عليكم متاعكم و لا ترد علينا دنانيرنا، فالتفت فاذا أنا بالغلام الأبيض المشرب الحمرة، فقادني كما يقاد البعير، و ما أقدر أن أمتنع عليه حتي أدخلني الي أبي عبدالله عليه السلام فقال: يا أباالحسن معه سبحة مائة دينار، فقلت في نفسي: هؤلاء محدثين، و الله ما سبقني رسول اليه و لا كتاب، فمن أين علم أن معي مائة دينار، فقال: لا تزيد حبة و لا تنقص حبة، فحسبتها فو الله ما زادت و لا نقصت، ثم قال: يا عمار سلم علينا. فقلت: السلام عليك و رحمة الله و بركاته، فقال: ليس هكذا يا عمار. فقلت: السلام عليك يابن عم رسول الله. فقال: ليس هكذا يا عمار، فقلت: السلام عليك يابن وصي رسول الله، قال: صدقت يا عمار، ثم وضع يده علي صدري و قال: ما حان لك أن تؤمن، فو الله ما خرجت من عنده حتي توليت وليه و تبرأت من عدوه [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 122.


با مادرت درشتي نكن


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وام هر شب بدهكار را غمناك مي دارد و هر روز بيچاره.

و نيز از مهزم نقل مي كند كه گفت:

شبي چون از خدمت حضرت صادق عليه السلام مرخص شدم، به منزلي كه در مدينه گرفته بودم، رفتم. مادرم همراه من بود. گفتگويي ميان من و او شد و من با مادرم درشتي كردم. چون فردا بعد از نماز صبح خدمت حضرت رسيدم بي مقدمه فرمود: اي مهزم! چرا ديشب در سخن گفتن با مادرت خالدة درشتي كردي؛ مگر نمي داني كه شكم او منزلي بود كه در آن مسكن داشتي و دامن او گهواره اي بود كه هميشه در آن جا بودي؛ و پستانش ظرفي بود كه از آن مي خوردي؟ گفتم: چرا؛ فرمود: پس با او درشتي نكن.



[ صفحه 210]




املاؤه لصفوان عند استدعاء المنصور له


لمّا استدعاه المنصور مرّة سادسة، وهي ثاني مرَّة إلي بغداد، بعد قتل محمّد وإبراهيم ابني عبد الله بن الحسن، وجدتها في الكتاب العتيق الّذي قدّمت ذكره بخطّ الحسين بن عليّ بن هند قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الرّزاز القرشيّ، قال: حدّثنا محمّد بن عيسي بن عبيد بن يقطين قال: حدّثنا بشير بن حمّاد، عن صفوان بن مهران الجمّال [1] ، قال: رفع رجل من قريش المدينة من بني مخزوم إلي أبي جعفر المنصور، وذلك بعد قتله لمحمّد وإبراهيم ابني عبد الله بن الحسن، أنّ جعفر بن محمّد بعث مولاه المعلّي بن خنيس لجباية الأموال من شيعته، وأنّه كان يمدّ بها محمّد بن عبد الله، فكاد المنصور أن يأكل كفّه علي جعفر غيظاً، وكتب إلي عمّه داوود بن عليّ، وداوود إذ ذاك أمير المدينة أن يسيّر إليه جعفر بن محمّد، ولا يرخص له في التّلوم والمقام.

فبعث إليه داوود بكتاب المنصور، وقال: اعمد علي المسير إلي أمير المؤمنين في غد ولا تتأخّر.

قال صفوان: وكنت بالمدينة يومئذ فأنفذ إليّ جعفرعليه السلام فصرت إليه، فقال لي: تعهد راحلتنا فإنّا غادون في غد هذا إن شاء الله العراق، ونهض من وقته وأنا معه، إلي مسجد النّبيّ صلي الله عليه وآله وكان ذلك بين الأُولي والعصر، فركع فيه ركعات ثمّ رفع يديه، فحفظت يومئذ ومن دعائه:

يا مَن لَيسَ لَهُ ابتِداءٌ وَلا انقِضاءٌ، يا مَن لَيسَ لَهُ أمَدٌ ولا نِهايَةٌ، وَلا ميقاتٌ ولا غايَةٌ، يا ذا العَرشِ المَجيدِ، وَالبَطش الشّديدِ، يا مَن هُوَ فَعّالٌ لِما يُريدُ، يا مَن لا يَخفي عَلَيهِ اللّغاتُ، وَلا تَشتَبِهُ عَلَيهِ الأصواتُ، يا مَن قامَت بِجَبروتِهِ الأرضُ وَالسَّماواتُ، يا حَسَنَ الصُّحبَةِ يا واسِعَ المَغفِرَةِ، يا كريمَ العَفوِ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ وَاحرِسني في سَفري وَمَقامي وَفي حَرَكَتي وَانتِقالي بِعَينِكَ الّتي لا تَنامُ، وَاكنِفني بِرُكنِكَ الّذي لا يُضامُ.

اللّهُمَّ إنّي أتوَجَّهُ في سَفري هذا بِلا ثِقَةٍ لِغَيرِكَ، وَلا رَجاءٍ يَأوي بي إلّا إلَيكَ وَلا قُوَّةَ لي أتَّكِلُ عَلَيها، وَلا حيلَةَ ألجَأ إلَيها إلّا ابتِغاءَ فَضلِكَ وَالتِماسَ عافِيَتِكَ، وَطَلَبَ فَضلِكَ وَإجرائِكَ لي علي أفضَلِ عَوائِدِكَ عِندي.

اللّهمَّ وَأنتَ أعلَمُ بِما سَبَق لي في سَفَري هذا مِمّا اُحِبُّ وَأكرَهُ فَمَهما أوقَعتَ عَلَيهِ قَدَرَكَ فَمَحمودٌ فيهِ بَلاؤكَ، مُنتَصِحٌ فيهِ قَضاؤكَ وَأنتَ تَمحو ما تَشاءُ وَتُثبِتُ وَعِندَكَ اُمُّ الكِتاب ِ.

اللّهمَّ فاصرِف عَنّي فيهِ مَقاديرَ كُلِّ بَلاءٍ، وَمقضِيَّ كُلِّ لَأواءٍ، وَابسِط عَلَيَّ كَنَفاً من رَحمَتِكَ، وَلُطفاً مِن عَفوِكَ، وَتَماماً مِن نِعمَتِكَ، حَتّي تَحفَظَني فيهِ بِأحسَنِ ما حَفِظتَ بهِ غائِباً مِنَ المُؤمِنينَ، وَخَلقتَهُ في سِترِ كُلِّ عَورَةٍ، وَكِفايَةِ كُلِّ مَضَرَّةٍ، وَصِرفِ كُلِّ مَحذورٍ، وَهَب لي فيهِ أمناً وَإيماناً وَعافِيَةً وَيُسراً وَصَبراً وَشُكراً، وَأرجِعني فيهِ سالِماً إلي سالِمينَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ.

قال صفوانُ: سَألتُ أبا عَبدِ الله الصّادِقَ عليه السلام بِأن يُعيدَ الدُّعاءَ عَلَيَّ فأعادَهُ، وَكَتَبتُهُ فَلَمّا أصبَحَ أبو عَبدالله عليه السلام رَحَلتُ لَهُ النّاقَةَ، وَسارَ مُتَوجِّهاً إلي العِراقِ. الحَديث [2] .



[ صفحه 96]




پاورقي

[1] صفوان بن مهران

صفوان بن مهران بن المغيرة الأسديّ، مولاهم ثمّ مولي بني كاهل منهم، كوفيّ ثقة يكنّي أبا محمّد. كان يسكن بني حرام بالكوفة وأخواه حسين ومسكين. روي عن أبي عبد الله عليه السلام وكان صفوان جمّالاً له كتاب يرويه جماعة. (رجال النّجاشي: ج 1 ص440 الرّقم523).

وفي الفهرست للطّوسي: صفوان بن مهران الجمّال له كتاب. أخبرنا ابن أبي جيّد عن ابن الوليد عن الصفّار عن السّندي بن محمّد عنه. (ص147 الرّقم357) وفي رجال الطّوسي: صفوان بن مهران الجمّال أبو محمّد الأسديّ الكاهليّ مولاهم كوفيّ. وَعُدَّ من أصحاب أبي عبد الله عليه السلام. (ص227 الرّقم3064 وراجع: رجال ابن داوود: ص188 الرّقم769).

وفي رجال الكشّي: الحسن بن عليّ بن فضّال قال: حدّثني صفوان بن مهران الجمّال قال: دخلت علي أبي الحسن الأوّل عليه السلام فقال لي: يا صفّوان كلّ شي ء منك حسن جميل ما خلا شيئاً واحداً قلت: جعلت فداك أيّ شي ء؟ قال: إكراؤك جمالك من هذا الرّجل يعني هارون قلت: والله ما أكريته أشراً ولا بطراً ولا لصيد ولا للّهو ولكنّي أكريه لهذا الطّريق يعني طريق مكّة ولا أتولّاه بنفسي ولكن أنصب غلماني فقال لي: يا صفّوان أيقع كراؤك عليهم؟ قلت: نعم جعلت فداك قال: فقال لي: أتحبّ بقاءهم حتّي يخرج كراؤك؟ قلت نعم قال: فمن أحبّ بقاءهم فهو منهم ومن كان منهم كان ورد النّار قال صفوان: فذهبت وبعت جمالي عن آخرها فبلغ ذلك إلي هارون فدعاني فقال لي: يا صفوان بلغني أنّك بعت جمالك؟ قلت: نعم فقال: لم؟ قلت: أنا شيخ كبير وأنّ الغلمان لا يفون بالأعمال فقال: هيهات هيهات إنّي لأعلم من أشار عليك بهذا، أشار عليك بهذا موسي بن جعفر قلت: ما لي ولموسي بن جعفر؟ فقال: دع هذا عنك فوالله لولا حسن صحبتك لقتلتك. (ج2 ص740 ح828).

[2] مهج الدّعوات: ص245، بحار الأنوار: ج 94 ص 294 ح 2.


خلق الرمانة و أثر العمد فيه


و اعتبر بخلق الرمانة و ما تري فيها من اثر العمد و التدبير، فانك تري فيها كأمثال التلال، من شحم مركوم في نواحيها، وحب مرصوف صفا كنحو ما ينضد بالأيدي، و تري الحب مقسوما أقساما، و كل قسم منها ملفوفا بلفائف من حجب منسوجة اعجب النسج و الطفه و قشره يضم ذلك كله.

فمن التدبير في هذه الصنعة أنه لم يكن يجوز أن يكون حشو الرمانة من الحب وحده، و ذلك أن الحب لا يمد بعضه بعضا، فجعل ذلك الشحم خلال الحب ليمده بالغذاء. ألا تري أن أصول الحب مركوزة في ذلك الشحم، ثم لف بتلك اللفائف لتضمه و تمسكه فلا يضطرب، و غشي



[ صفحه 140]



فوق ذلك بالقشرة المستحصفة لتصونه و تحصنه من الآفات، فهذا قليل من كثير من وصف الرمانة، و فيه أكثر من هذا لمن أراد الاطناب و التذرع في الكلام، ولكن فيما ذكرت لك كفاية في الدلالة و الاعتبار.


علم به افلاك


كليد علم با علي عليه السلام است، پس قيام كرد و مردم را به دخول در دار معرفت عالم تشويق و تحريك مي كرد كه با نظر دقت براي پي بردن به عظمت خدا به عالم آسمان ها بنگرند.

امام عليه السلام فرمود: اي مردم، از من بپرسيد قبل از اين كه مرا از دست بدهيد، زيرا من به راه آسمان ها عالم ترم تا به راه هاي زمين. [1] .

پس با عقل نوراني خود افق تفكر و كوشش را گشود تا اين كه شخص محقق و بصير حكمت باري تعالي را در كواكب و ستارگان درخشان ديده و عالم در برابر حكيم خبير خاشع شود و فرزندش جعفر بن محمدالصادق عليهماالسلام بر اين منوال حركت كرد. آن زمان كه نظريه علما را درباره ستارگان آسمان تغيير داد و نظريه گذشتگان را در دوران كودكي بودن زمين و حركت آن باطل كرد.

قرآن كريم درباره ي فلك اشاره اي دارد:

(و الأرض و ما طحها) [2] .

بعضي مفسرين نظرشان اين است كه آن اشاره گذرا بر حركت زمين است. زيرا معاني «طحو» ممكن است اشاره حركت انتقالي زمين به دور خورشيد يا حركت وضعي به دور خودش باشد يا هر دو حركت با هم. [3] .



[ صفحه 181]



همچنين خداي متعال فرموده است:

(الذي جعل لكم الأرض مهدا) [4] .

مهد مانند تخت است كه حركت ساده اي دارد و به آيه مباركه به حركت زمين اشاره دارد.

اما امام صادق عليه السلام اين حقيقت را روشن كرده است؛ به قول او كه زمين به دور خودش حركت مي كند آمدن شب و روز به دنبال هم دليل بر حركت خورشيد به اطراف زمين نيست، و اين كه مانند اين حركت محال است با گردش خورشيد در منطقه بروج، و اين كه شب و روز از حركت زمين به دور خورشيد ايجاد مي شود، پس نيمي از كره زمين در روز روشن و نيمي ديگر در شب تاريك است. [5] .

اين نظريه از عهد بطلميوس در قرن دوم ميلادي حاكم بوده است كه زمين مركز عالم است و خورشيد و ماه و ستارگان ديگر دور آن مي گردند و از قبل از او ارسطو بود كه مي گفت: زمين ثابت است و حركت نمي كند؛ بلكه خورشيد و ستارگان دور آن مي گردند.

در عصر نهضت قيام كرد، دانشمند پولوني كوپرنيك در قرن پانزدهم ميلادي به نظريه جديدي كه مي گفت: زمين دور خورشيد مي گردد و بعد از او گاليله آمد و اين نظريه را تأييد كرد.

اما امام جعفرصادق عليه السلام آن كسي كه راه را جلو محققين تا آخرالأمر باز كرد كه قائل به دوران زمين اطراف خودش و اطراف خورشيد بود. [6] .

امام عليه السلام به مفضل فرمود: به اين سپهر به خورشيدش و ماهش و ستارگانش و بروجش فكر كن كه دور مي زند بر عالم و اين دوران هميشگي است.

از نظريات امام عليه السلام بود كه توانستند از خلال آن علما دوربين نجومي



[ صفحه 182]



بسازند، امام عليه السلام مي فرمود: نور در اجسام به صفحه چشم بشر منعكس مي شود، اما اجسام دور منعكس نمي شود و از آن ها نوري مگر جزء كوچكي از نور و به اين خاطر از ديدن به وضوح كافي غير ممكن است.

نظريه اي مطابق با نظريه امام عليه السلام داده شد. در سال 1608 م ليبرشي فلامندي ذره بين را اختراع كرد. اگر نظريه نور نزد امام عليه السلام نبود، امكان نداشت براي ليبرشي و بعد او گاليله دوربين نجومي را بسازند براي ديدن انعكاس نور خورشيد بر ستارگان ديگر و تأكيد نظريه دوران زمين اطراف خورشيد و ستارگان ديگر، وقتي امام عليه السلام به مفضل فرمود: اگر نوري نباشد كه رنگ را براي چشم ظاهر كند، چشم نمي توانست رنگ را درك كند. [7] .

اين مطلب از نظريات امام عليه السلام و سخن ايشان است: بين ستارگان كه ما در شب آن ها را مي بينيم، ستاره اي است كه خيلي بزرگ تر از خورشيد است و خورشيد ما در مقايسه با آن كوچك تر و نورش كمتر است. [8] .

بعد از گذشت حدود دوازده قرن علم، نظريه ي امام صادق عليه السلام را ثابت كرده است، وقتي براي علما روشن شد مجموع ستارگان، ستارگان درخشاني هستند كه نور و حجم خورشيد در برابر آن ها ناچيز است. و بعضي از اين ستارگان به اندازه ي نه هزار ميليون سال نوري از زمين فاصله دارند و اين كهكشان را كه كوزرز مي نامند. [9] .

امام عليه السلام برتر از علماي گذشته بود و براي علماء آينده زمينه را جهت آزمايش و انديشه هر عالم بعد فراهم كرد. از هشام نقل شده كه گفت: ابوعبدالله عليه السلام به من فرمود: نظر تو به نجوم چيست؟ گفتم: در عراق كسي به نجوم بصيرتر از من نيست.

فرمود: گردش فلك نزد شما چگونه است؟

پس كلاه از سرم برداشتم و آن را گرداندم. فرمود: اگر كار آن گونه باشد،



[ صفحه 183]



پس حال بنات النعش و جدي و فرقدين چه مي شود؟ ديده نشده آن ها روزي از قبله بگردند. گفتم: والله اين يك چيزي است كه نمي شناسم آن را و از كسي از اهل حساب نشنيدم كه آن را بيان كند.

پس به من فرمود: چقدر از قرار زهره جزئي از نور او خواهد بود؟

گفتم: اين ستاره اي است كه چيزي از آن نشنيدم و كسي را نشنيدم كه از آن چيزي بگويد. فرمود: سبحان الله، پس يك ستاره را با تمام كمال بر آنچه كه شما حساب مي كنيد، ساقط كرده ايد؟ حال، نور زهره چند جزء از نور ماه است؟ گفتم: اين يك چيزي است جز خداي عزوجل نمي داند. فرمود: پس نور ماه چند جزء از نور خورشيد است؟ گفتم: من آن را نمي دانم.

فرمود: درست گفتي، سپس فرمود: وضع دو لشكري كه به يكديگر برخورد مي كنند، چگونه است؟ در اين لشكر يك حسابگري است و در آن نيز يك حسابگري است، پس اولي براي خودش حساب مي كند كه پيروز مي شوند و آن يكي هم حساب مي كند كه پيروز مي شوند، سپس با هم برخورد مي كنند، يكي از آن ها ديگري را شكست مي دهد، پس وضع ستارگان چيست؟ گفتم: به خدا چيزي نمي دانم.

امام عليه السلام فرمود: درست گفتي، در واقع اصل حساب حق است؛ و لكن آن را كسي نمي داند، مگر كسي كه علم مواليد خلق را كلا بداند. [10] .

سپس امام عليه السلام به هشام اشاره كرد كه اين را نمي داند، مگر كسي كه علم مواليد كل خلق را بداند، زيرا امام عليه السلام علمش به مواليد خلق احاطه داشت، پس اين علمي است كه خداي متعال به اهل بيت عليهم السلام عطا كرده، به جز غير آن ها و به آن احاطه كامل دارند.

همچنين تأكيد كرد او بر مواليد خلق بدون غير آن از علوم، خداي متعال براي هر ستاره اي از آن ها موكل و مدبري قرار داده مانند بندگان



[ صفحه 184]



مأمور مطيع، پس آن مدبر است به اختيار خداي عزوجل كه منبعث از دستور اوست، پس از طريق نجوم اهل بيت عليهم السلام به نصر يا پيروزي يا زندگي يا مرگ و غيره آگاهند.

و اين از آن چيزهايي است كه اماميه شكي در آن ندارند، زيرا امامان علمشان احاطه به علم نجوم دارد و اين كه تدبير آن به امر خداي متعال است. [11] اين علم در زمان امام صادق عليه السلام زياد شهرت داشت.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 189.

[2] سوره ي شمس، آيه ي 6.

[3] تفسير الأمثل، ج 20، ص 216.

[4] سوره ي طه، آيه ي 53.

[5] الامام الصادق عليه السلام في نظر علماء الغرب، ص 171.

[6] همان.

[7] توحيد مفضل، ص 22.

[8] الامام الصادق في نظر علماء الغرب، ص 317.

[9] همان، ص 324.

[10] الكافي، ج 8، ص 351؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 224.

[11] مكاسب محرمه، شيخ انصاري، ص 17.


احكام جائرة


و الغرض أن ولاة الجور اتخذوا هذه الامور كقانون يحكمون به علي المعارضين لاحكامهم، فكان من الخطر البالغ ان يجهر الانسان بأي رأي حر، أو يذهب الي خلاف ما تراه السلطة الحاكمة، و من سوء حظ الرجل ان يكون له خصوم يسعون به للسلطان، فتنطبق بحقه هذه المادة فيكون نصيبه القتل أو السجن.

لذلك نري أن الكثير من غير الشيعة حكم عليهم بهذه المادة و ليس لهم ذنب إلا التحرير عن الجمود الفكري، و الصراحة بشي ء يخالف غرض الدولة.

فهذا المولي ظهيرالدين الاردبيلي، حكم عليه بالاعدام و اتهم بالتشيع، و ذلك لأنه ذهب الي عدم وجوب مدح الصحابة علي المنبر و انه ليس بفرض، فقبض عليه و قدم للمحاكمة و حكم عليه القاضي بالاعدام، و نفذ الحكم في حقه فقطعوا رأسه، و علقوه علي باب زويلة بالقاهرة. [1] .

و امتنع أحد القضاة من المبايعة للخليفة المقتدر، و قال: هو صبي لا تصح مبايعته، فحكموا عليه بالقتل و ذبح أمام الملأ بدمشق.

و هذا سليمان بن عبد القوري المعروف بابي العباس الحنبلي المتولد سنة 657 ه و المتوفي سنة 716 ه، كان من علماء الحنابلة، و من المبرزين في عصره، و درس



[ صفحه 260]



في اكثر مدارس الحنابلة في مصر، فقد نسب الي الرفض، و قامت عليه الشهود في ذلك حتي تعجب هو من هذه النسبة و استغربها فقال:



حنبلي رافضي ظاهري

أشعري أنها احدي الكبر



و قد عزر في القاهرة لمدحه عليا بابيات منها:



كم بين من شك في خلافته

و بين من قيل انه الله



و نسب الي هجاء الشيخين، و الحط من مقام عمر بن الخطاب لقوله في شرح الأربعين: إن اسباب الخلاف الواقع بين العلماء تعارض الروايات و النصوص، و بعض الناس يزعم أن السبب في ذلك هو عمر بن الخطاب، لأن الصحابة استأذنوه في تدوين السنة فمنعهم مع علمه بقول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «اكتبوا لأبي شاه» و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: «قيدوا العلم بالكتابة» فلو ترك الصحابة يدون كل واحد منهم ما سمع من النبي صلي الله عليه و آله و سلم لانضبطت السنة، فلم يبق آخر الامة و بين النبي صلي الله عليه و آله و سلم إلا الصحابي الذي دونت روايته، لأن تلك الدواوين كانت تتواتر عنهم كما تواتر البخاري و مسلم. انتهي.

و بهذه الصراحة نسب هذا الحنبلي الي الرفض، و ناله الضرب و السجن و التبعيد عن وطنه، و فصل عن وظيفة التدريس. [2] .

و من أغرب الاشياء ما يحدثنا المقدسي عند دخوله الي اصفهان بقوله: و فيهم بله و غلو في معاوية، و وصف لي رجل بالزهد و التعبد، فقصدته و تركت القافلة خلفي، فبت عنده تلك الليلة، و جعلت اسأله الي ان قلت: ما قولك في الصاحب؟ فجعل يلعنه.

قلت: و لم؟ قال: انه اتي بمذهب لا نعرفه، قلت: و ما هو؟ قال: انه يقول ان معاوية لم يكن مرسلا.

قلت: و ما تقول انت؟ قال اقول كما قال الله عزوجل: و لا نفرق بين أحد من رسله، ابوبكر كان مرسلا، و عمر كان مرسلا، ثم عد الأربعة ثم قال: و معاوية كان مرسلا.

قلت لا تفعل، أما الاربعة فكانوا خلفاء، و معاوية كان ملكا، و قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «الخلافة بعدي الي ثلاثين سنة ثم تكون ملكا» فجعل يشنع علي، و اصبح يقول للناس: هذا رجل رافضي.

قال المقدسي: فلو لم اهرب و أدركت القافلة لبطشوا بي. [3] .



[ صفحه 261]



و علي هذا سار الناس علي غير هدي يزدحمون في دائرة ضيقة، و قد سلبوا حرية الرأي و حرية التفكير. فلذلك تراهم لا يعرفون معني الطعن، و لا يهتدون لطرق المؤاخذة، و لا يتورعون في أمر، و لا يقفون عند حد و انما هي فوضي الاتهام و التقول، فكان كل من يورد حديثا في فضل علي عليه السلام يتهم بالتشيع او الزندقة علي حد تعبيرهم.

و كذلك كل من يناقش اعمال السلف طبقا للموازين العلمية و الحوادث التاريخية يتهم بالتشيع.

لذلك نراهم يحكمون علي اناس بشي ء و هم لا يتصفون به.

فقد حكموا علي الحاكم أبي عبدالله النيسابوري صاحب المستدرك به انه شيعي، لذكره في كتابه حديث الطائر المشوي، و حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، و بالطبع ان ثبوت هذين الحديثين الصحيحين يخالفان سياسة الدولة، و هل يستطيع أحد أن يتفوه بشي ء منها؟ و قد عقدت الألسن و كمت الأفواه، فمن يستطيع الخروج علي نظام الدولة إذ لا قيمة لنظام الاسلام و مقاييس العقل. و من اغرب الأشياء ما ذهب اليه ابن كثير في تاريخه ج 10 ص 21 و هو أن شهاب الدين أحمد المعروف بابن عبد ربه مؤلف العقد الفريد كان من الشيعة، بل أن فيه تشيع شنيع، و ذلك لانه روي اخبار خالد القشري و ما هو عليه من سوء الحال.

يقول ابن كثير: و قد نسب اليه (أي لخالد) اشياء لا تصح، لأن صاحب العقد كان فيه تشيع شنيع و مغالاة في أهل البيت، و ربما لا يفهم احد كلامه ما فيه من التشيع، و قد اغتر به شيخنا الذهبي فمدحه بالحفظ و غيره، و نحن نكل امر هذه التهمة الي قراء عقد الفريد و ذوقهم السليم.

و مهما يكن من امر فالشي ء المهم الذي نريد التنبيه عليه هو ان تلك الخلافات التي وقعت بين المسلمين إنما هي من الأمور التي اتخذتها السلطة لاغراضها الخاصة.

و ان تلك الاتهامات التي اتهم بها رجال الامة فأريقت بها دماؤهم، انما كانت بسبب حرية الرأي و قوة التفكير المخالف للسياسة في ذلك العصر، فانهم يريدون أن يجعلوا رجال الفكر و حملة العلم من الأمة كقطيع غنم يوجهونهم الي اي جهة ارادوا بدون تفكير منهم أو اختيار في الأمر. و لذلك فقد اجتاز المسلمون دورا عصيبا من ادوار القهر و القمع و الضغط الاجتماعي السافر.

و مما تقدم نستنتج ما لتلك النظم الموضوعة رغبة و رهبة من التأثير العميق



[ صفحه 262]



في روح الجماعات، من تحمل العداء للشيعة، فلا نستغرب إذا تعبيرهم عن التشيع بكونه بدعة كما هو في كثير من عبارات أهل الحديث، فالبدعة هنا في مقابلة سنة السياسة لا سنة الشريعة المقدسة.

و اذا اردنا اجراء الحساب معهم عما ارتكبوه في حق الشيعة فلا يستطيعون الجواب بشي ء، لأنهم ساروا مع التقاليد، و الا فما هي بدعة التشيع و هم مجمعون علي ان الشيعة هم الذين شايعوا عليا و تابعوه، و من الغريب جدا أن تكون متابعة علي و الأخذ عنه و محبة أهل بيته بدعة؟ «ما جاءنا بهذا من سلطان».

اليس في ذلك مخالفة صريحة لاقوال النبي صلي الله عليه و آله و سلم في علي الدالة بوضوح علي وجوب حبه و لزوم اتباعه، كقوله صلي الله عليه و آله و سلم: «يا علي لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق».

و لما سئل الامام احمد بن حنبل عما يروي أن عليا عليه السلام قسيم الجنة و النار فقال احمد: و ما تنكرون من ذا؟ اليس قد روينا أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قد قال: «لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق» قالوا بلي. قال: فأين المؤمن؟ قالوا: في الجنة. قال: فأين المنافق؟ قالوا: في النار، قال احمد: فعلي قسيم الجنة و النار.

و علي أي حال فان خصوم الشيعة لم يظفروا يوما ما بالذي حاولوا تحقيقه من وراء اتخاذ تلك الوسائل في مقابلة الشيعة، و قد أحاط الفشل بتلك العوامل، و لم تنجح النجاح المأمول في عرقلة سير انتشار مذهب أهل البيت و لم تؤثر تلك الدعايات لأنها أسباب بعيدة عن الواقع، لذلك وقف تيارها و أخذ المذهب في الانتشار، فاصبح في أقطار العالم عدد من الإمامية لا يقل عن تسعين مليون. و بذلك يصبح لنا ان نحاسب الكتاب الذين تولعوا بذم الشيعة، و التهجم عليهم خضوعا لمؤثرات العاطفة، و استجابة لدواعي الفرقة بين طوائف المسلمين، و لا أدري بماذا استساغوا هذا النقد و تولعوا بالذم.

و اذا أردنا أن نحاسب الناقمين علي الشيعة طبقا للمنطق الصحيح، فان الأرقام تقف عن مسايرتنا، و ربما تقصر عن الاحصاء، و لا نريد منهم الا الاعتدال في الحكم و ترك المغالطات و التقولات، فان ذلك نقص بمن يدعي العلم و الثقافة، فقد مرت العصور الذي تقتضي اثارة الفتن، و ايقاد نار البغضاء بين المسلمين، فما لهم يضربون علي وتر الطائفية بين آونة و اخري، و لحساب من يكون هذا و من هو الرابح في تلك المعركة؟ نعم انما الربح في جانب اعداء الاسلام.



[ صفحه 263]



و الغرض أن تلك العوامل التي اتخذها خصوم آل البيت و حسبوا كل حساب لنجاحها قد باءت بالفشل و لم تنجح النجاح المطلوب. فقد انتشر مذهب أهل البيت رغم تلك العقبات و تخطاها بقوة.

و ان من يفسح لفكره المجال في البحث النزية و التحقيق العادل عما اتهم به الشيعة من امور تخالف الاسلام فانه يقف علي خلاف ما قيل عنهم.

ان كل ما احيط بالتشيع من امور تبتعد به عن دائرة الواقع انما هي امور مصطنعة لا تمت بالحقيقة الي شي ء، و لا يفوتنا أن ننبه عن أعمال الكذابين الذين اتخذتهم السياسة الجائرة لدعم كيانها.

ان هؤلاء باعوا ضمائرهم، و اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.

و من المستحسن أن نشير لبعضهم و قد عبرنا عنهم بلجنة الوضع و لا نريد أن نسهب في الموضوع فله محل آخر.



[ صفحه 264]




پاورقي

[1] شذرات الذهب ج 7 ص 173.

[2] تاريخ علماء بغداد للسلامي ص 59.

[3] احسن التقاسيم ج 2 ص 299.


تمهيد


إن موضوع الحديث عن عقيدة الشيعة في الصحابة هو أهم موضوع نريد أن نتحدث عنه، و كان بودنا التجنب عن ذلك ولكن من شرط هذا الكتاب هو التعرض لكل ما له علاقة بمذهب أهل البيت، و سائر المذاهب فإن هذه المسألة من أهم المسائل التي كانت ذريعة لمعارضة مذهب أهل البيت و انتشاره.

فقد نسبوا إلي الشيعة ما لا يتفق مع الواقع في اعتقادهم حول الصحابة.

و تقولوا عليهم بأنهم (أي الشيعة) يكفرون جميع الصحابة - و العياذ بالله - و إنهم لا يعتمدون علي أحاديثهم، و يطعنون فيهم إلي غير ذلك.

و جعلوا ذلك أساسا لقاعدة بنوا عليها الحكم بالزندقة و حلية إراقة الدماء فقالوا: من طعن في الصحابة فقد طعن علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و من طعن علي رسول الله فهو زنديق.

و قالوا: إذا رأيت الرجل ينتقص أحدا من أصحاب محمد فاعلم أنه زنديق، و جعلوا الخوض فيما جري بين الصحابة و حرية الرأي في مناقشتهم هو انتقاص لهم. فلندرس هذا الموضوع بدقة، و رجاؤنا معقود علي إيلاء هذه الدراسة جل عنايتها، و إعطائها وجهة النظر بصورة خاصة، لأن اتهام الشيعة بسب الصحابة، و تكفيرهم أمر عظيم، و معضلة شديدة اتخذها خصوم أهل البيت وسيلة للقضاء علي مبادئهم و انتشار مذهبهم، عندما بان عجزهم عن اللحوق بهم. و قد تدخل الدخلاء و أعداء الإسلام في اتساع شقة الخلاف بين صفوف الأمة ليجدوا طريقهم لبث آرائهم الفاسدة، حتي أصبح من المقرر في تلك العصور تكفير الشيعة و إبعادهم عن ذلك المجتمع، كل ذلك مبعثه آراء السلطة و أغراضها التي قضت علي الأمة بكبت الشعور، و كن الأفواه و سلب الأفراد حرية الرأي لأن الجمود الفكري هو الذي يخدم مصالحهم، عندما حاولوا ربط العقائد بالدولة و إناطة الآراء بما تراه السلطة لا غير، و فرضوا ربط التعليم بهم، و ضربوا سلطانهم علي بعض العلماء، و وجهوهم حيث شاءت إرادتهم، إلي غير ذلك من المحاولات التي كانوا يقصدون بها القضاء علي أهل البيت و معارضة مذهبهم ولكن شاء الله أن تذهب تلك المحاولات أدراج الرياح،



[ صفحه 590]



و يبقي ذكر أهل البيت علي ممر الدهور و الأعوام، و لم تقف تلك الدعايات الكاذبة و التهم المفتعلة أمام انتشاره، و إن اتهام الشيعة بسب الصحابة و تكفيرهم أمر عظيم حاول خصومهم فيه تشويه سمعتهم، لأنهم خصوم الدولة و أنصار أهل البيت و نحن لا نريد أن نرغم خصوم الشيعة علي الإعتراف بالأخطاء التي ارتكبوها في تعبيرهم عنهم بعبارات التهجم التي تشمئز منها النفوس، و تنفر منها الطباع.

و لا نريد منهم أن يغالطوا أنفسهم في مجاراتهم للأوضاع الحاضرة. و لا نريد منهم أن يتركوا الخطأ الذي وقفوا عليه في زاوية الإهمال، و لا إسدال الستر علي العيوب التي عثروا عليها في المجتمع الشيعي. و النقص الذي لمسوه. ولكنا نريد منهم أن لا يكذبوا أو يتقولوا. و نريد منهم أن يتحرروا من تقليد أقوام أعمتهم المادة و أخضعتهم السلطة، فحملتهم علي الإفتعال و الأكاذيب.

و نريد منهم أن يصرحوا لنا بلغة العلم و المنطق الصحيح عن الأمور التي استوجبت أن يرتكبوا من الشيعة ما ارتكبوه، و ليحاسبوا أنفسهم قبل يوم الحساب، إن أهملوا محاسبة الوجدان و الضمير الحر.

و نريد منهم أن يصرحوا لنا عن نقاط الضعيف التي وقفوا عليها فيما تدعيه الشيعة فأباحت لهم ذلك التهجم، و ليقولوا بكل صراحة فإنا نتقبل قول الحق، و لا يهم الشيعة أقوال أهل التهريج و الهوس، و لا يعبأون بأقلام المستأجرين من قبل أعداء الإسلام الذين عظم عليهم انتشاره و أخضعهم بقوة برهانه، و أعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون، فالتجأوا إلي لغة الدس و الخيانة.

و نريد منهم أن يتنبهوا رويدا إلي التباين بين ما يدعونه أو يفتعلونه علي الشيعة و بين الواقع. و نريد من الباحث أن يتحري ببحثه الدقة و التمحيص و أن يتثبت قبل الحكم، و أن يعرف الخطر الذي ينجم من وراء ذلك، فقد بلغ الأمر إلي أشد ما يكون من الخطورة.

و من المؤلم أن تروج هذه الدعايات المغرضة او الأكذوبة الكبري فتصبح من الأمور المسلمة بها لا تحتاج إلي نقاش، و الواقع أن اتهام الشيعة كان سياسيا قائما علي مخالفة الواقع و انكار الحقائق و الجهل الفاضح.


الخلاصة


و الخلاصة؛ أن العصر الذي نشأ فيه الشافعي كان ازهر العصور من جهة، و من جهة أخري كان عصر مشاكل للامة عندما استبد ولاة الأمر بأمور المسلمين، فاستأثروا بالاموال و تحكموا بالرقاب و خالفوا حدود الله مع ادعائهم - الاجوف - بالمحافظة عليها، و قد تجاوزوا الحد في تعدي حدود الله و مخالفة احكامه حتي لقد استعملوا في معاملة الرعية أشد أنواع التعسف و الجور، الأمر الذي دعا رجال الاصلاح و المحافظين علي نواميس الاسلام الي متابعة الانكار و رفع أصواتهم بالمؤاخذة، فكان نصيبهم القتل و التشريد و ظلمة السجون.

وقد أدي ذلك الظلم الي عواقب و خيمة، كان من ورائها عدم استقرار الأمر و ضياع الحق، و قد حاولنا ان نلمس موقف الشافعي وسط ذلك المعترك، و مواجهته تلك الاوضاع الشاذة، و هو ذلك الرجل الطموح الذي كان يتحسس الي النهوض في وجه الظلم، بانضمامه لجانب العلويين كما نقل عنه. فانا لم نجد للشافعي موقفا يدلنا بصراحة علي انكاره للاوضاع، و لعل قضية اتهامه بذلك حالت بينه و بين نشاطه و شعوره المتوقد، هذا ان كان لقصية الاتهام أصل، و الا فلا شي ء يدل علي أي أثر هناك، لأن القضية مكذوبة و لا أصل لها.

و لا تهمنا هذه الجهة، ولكن يهمنا معرفة تأثره بطابع ذلك العصر، من حيث النشاط العلمي، و التقدم بين أقرانه، لما اتصف به من ذكاء و فطنة. و نحن عندما ندرس تلك الجهة عن طريق المعجبين به نجد أن له نشاطا عظيما و تقدما فائقا يوم كان ببغداد. ولكن هناك أيضا من ينفي هذا و يصفه بالانسحاب عن ميدان المقابلة لعلماء عصره، و يجعل ذلك سببا لخروجه الي مصر.

يقول البزاز: كان الشافعي (رض) بالعراق يصنف الكتب، و أصحاب محمد (أي الشيباني) يكسرون عليه أقاويله بالحجج و يضعفون أقواله، و قد



[ صفحه 236]



ضيقوا عليه، و أصحاب الحديث أيضا لا يلتفتون الي قوله، و يرمونه بالاعتزال فلما لم يقم له بالعراق سوق خرج الي مصر، و لم يكن فقيه معلوم، فقام بها سوقه. [1] .

و يقول ايضا: عن علي بن حسين الرازي قال: اجتمع في عرس هو و سفيان بن سحبان، و فرقد، و عيسي بن أبان، و أخذوا في مسألة غامضة و فيهم الشافعي، فدخل في نكتة من المسألة غامضة، فظن الامام الشافعي انه فطن للمسألة. و لم يكن كذلك، فجره سفيان الي أغمض منها حتي تحير، و لم يتهيأ له الكلام، فحكي ذلك لمحمد فقال: ارفقوا به فانه جالسنا و صحبنا، و لا تفعلوا به هذا [2] .

أما الاولون، فقد وصفوه بانه قد احدث في بغداد تغيرا محسوسا، و قد ثقل مقامه علي أهل الرأي، لأنه كان ينتصر لمذهب استاذه مالك و يدفع عنه، و حول أكثر المبرزين منهم الي حلقته.

حدث الفضل الزجاج فقال: لما قدم الشافعي الي بغداد سنة 195 ه و كان في الجامع اما نيف و أربعون حلقة، أو خمسون حلقة. فلما دخل بغداد ما زال يقعد في حلقة حلقة و يقول لهم: قال الله و قال الرسول، و هم يقولون: قال اصحابنا. حتي ما بقي في المسجد حلقة غيره [3] .

و معني هذا ان الدراسة توحدت للشافعي، و لم يبق لأهل الرأي مجال لمقابلة ذلك النشاط الذي لقيه الشافعي. و هذا أمر موكول الي صحة أحد القولين، و لا مجال لنا في تأييد جانب دون آخر؛ علي أننا لا ننكر منزلة الشافعي العلمية، كما لا ننكر مقابلته لأهل الرأي، مع انا نعلم انه أخذ أكثر معلوماته عن محمد بن الحسن الشيباني.

و علي أي حال: فان أكثر الروايات حول الشافعي مضطربة - كما قدمت - ولكن مقتضي شرطنا في هذه الدراسة التعرض لكثير من ذلك، و لنا الحق في المناقشة، و قد رأينا ترك هذا الموضوع، و نريد ان نلتحق بركب صاحبنا لمعرفة أخباره، و أكثرها كانت في مصر، لنأخذ علي ضوئها صورة عن طابع شخصيته.



[ صفحه 237]




پاورقي

[1] المناقب للبزاز ج 2 ص 153.

[2] نفس المصدر ج 2 ص 150.

[3] تاريخ بغداد ج 2 ص 69 - 68.


الاحكام


يحرم عند الشيعة علي الجنب أمور:

1- الصلاة مطلقا عدا صلاة الجنائز لقوله تعالي: (و ان كنتم جنبا فاطهروا) و ذلك بعد قوله تعالي: (يا أيها الذين آمنوا اذا قمتم الي الصلاة) [1] و علي هذا اجماع المسلمين.



[ صفحه 221]



2- اللبث في المساجد، بل مطلق الدخول فيها، الا اجتيازا بحيث يدخل من باب، و يخرج من آخر، أو لأخذ شي ء منها بدون مكث، الا المسجدين الشريفين في مكة و المدينة، فانه لا يجوز الاجتياز بهما و لا المكث.

و ذهب الحنفية الي عدم الدخول الي المساجد، ولكنه اذا احتاج الي ذلك يتيمم سواء كان لقصد المكث او للاجتياز [2] .

و قال الشافعي يجوز له الدخول بدون تيمم اذا كان مجتازا. لقوله تعالي: (و لا جنبا الا عابري سبيل حتي تغتسلوا) و المراد من الصلاة في الآية مكانها، و هو المسجد كما روي عن ابن مسعود [3] .

و أجاز أحمد بن حنبل المكث للجنب في المسجد بشرط أن يتوضأ، و لو كان الغسل يمكنه بدون مشقة [4] و اذا احتاج الي اللبث جاز عندهم بدون تيمم [5] .

و ذهب مالك الي عدم جواز المرور في المسجد، ولكنه اذا اضطر اليه وجب عليه التيمم [6] .

3- يحرم مس كتابة القرآن، أو شي ء عليه اسم الله تعالي، تعظيما له و اجلالا حتي الدراهم التي عليها اسمه تعالي، قال الامام الصادق عليه السلام (لا يمس الجنب درهما و لا دينارا عليه اسم الله).

4- يحرم قراءة سور العزائم. و هي: الم السجدة، و حم السجدة، و النجم، و العلق حتي البسملة منها، و قيل انما يحرم قراءة آية السجدة فقط.

و يكره قراءة غيرها من القرآن.

و القول بالكراهة مروي عن جماعة من الصحابة و التابعين للاصل، و لقوله تعالي: (فاقرأوا ما تيسر منه). و كان ابن عباس لم ير في القراءة للجنب بأسا.

و في الباب أخبار تدل علي الحرمة مطلقا، ولكنها أخبار لم تسلم من خدشة و طعن في السند، كحديث ابن عمر عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: لا يقرأ الجنب و لا الحائض شيئا من القرآن [7] .



[ صفحه 222]



و قد تكلم العلماء في هذا الحديث لأن في رواته من ليس بثقة، و فيه اسماعيل بن عياش، رواياته عن الحجازيين ضعيفة.

و قال أبوحاتم: ان هذا ليس بحديث ولكنه من كلام ابن عمر.

و قال أحمد بن حنبل: هذا حديت باطل أنكره علي اسماعيل بن عياش و أما ما يروي عن علي عليه السلام أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان لا يحجزه عن القرآن شي ء ليس الجنابة [8] فقد قال الشافعي: أهل الحديث لا يثبتونه.

و قال الخطابي: كان أحمد يوهن هذا الحديث: و قال الشوكاني: ان هذا الحديث ليس فيه ما يدل علي التحريم، لأن غايته أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم ترك القراءة حال الجنابة، و مثله لا يصلح مستمسكا للكراهة فكيف يستدل به علي التحريم؟ [9] .

و كيف كان فان الشيعة يذهبون الي كراهة قراءة ما زاد علي سبع آيات و يحرمون قراءة سور العزائم، و غيرهم من المذاهب لم يفرقوا بين العزائم و غيرها.

و ذهب الحنفية الي منع الجنب من القراءة، و أجاز أبويوسف كتابة القرآن للجنب، و ذهب محمد بن الحسن الشيباني الي الكراهة، لأن الكتابة تجري مجري القراءة. و زاد بعضهم تحريم مس التوراة، و الانجيل، و سائر الكتب الشرعية [10] .

و منع الشافعي القراءة مطلقا، اذا كان بقصد التلاوة، أما اذا قصد الذكر لا التلاوة فيجوز له ذلك، و يظهر من الحنابلة موافقتهم له.

أما مالك فقد منع ذلك الا المتيمم، فيجوز له أن يقرأ حزبه من القرآن، و يتنفل ما لم يجد ماء [11] .

5- يحرم علي الجنب تعمد البقاء علي الجنابة لمن وجب عليه الصوم، كما يأتي تفصيل ذلك في محله، و كذلك الطواف الواجب ان شاءالله.

و أما ما يكره للجنب فهي أشياء منها الاكل و الشرب و النوم، ما لم يتوضأ، و تفصيل ذلك في الرسائل العملية لعلماء الشيعة و غيرها من كتبهم الاستدلالية ليس هذا محل ذكرها.

و أما السنن عند المذاهب الأخري لغسل الجنابة فهي كثيرة لا مجال لذكرها، اذ الخلاف في ذلك غير مهم والله الموفق للصواب.



[ صفحه 223]




پاورقي

[1] المائدة آية 6.

[2] الكاساني ج 1 ص 38.

[3] الكاساني ج 1 ص 38.

[4] حاشية نهاية المحتاج ج 1 ص 302.

[5] غاية المنتهي ص 46.

[6] المنتقي ج 1 ص 112.

[7] أخرجه أبوداود، و الترمذي، و ابن ماجة.

[8] أخرجه الخمسة.

[9] نيل الأوطار ج 1 ص 226.

[10] كتاب ضوء الشمس لأبي المدي ج 1 ص 148.

[11] المنتقي ج 1 ص 112.


سعيد بن خثيم


ابومعمر سعيد بن خثيم بن رشد الهلالي الكوفي المتوفي سنة 180.

خرج حديثه الترمذي و النسائي، و روي عنه احمد بن حنبل، و عبدالله بن ابي شيبة، و محمد بن عمران بن أبي ليلي، و خالد بن يزيد الاسدي و عمر بن محمد الناقد، و عثمان بن ابي شيبة، و ابوسعيد الاشج، و اسحاق ابن موسي، و اسماعيل بن موسي الفزاري؛ و محمد بن عبيد المحاربي، و ابن اخيه أحمد بن رشد بن خثيم و غيرهم. [1] .



[ صفحه 535]



و هو من تلامذه الامام الصادق عليه السلام وثقه ابن معين، و ابن حبان و العجلي.

و قال النسائي و ابوزرعة لا بأس به.

قال ابن حجر: سعيد بن خثيم بمعجمة و مثلثة - بن رشد - بفتح الراء الهلالي الكوفي صدوق رمي بالتشيع له اغاليط. [2] .

و قيل ليحيي بن معين: خثيم هو شيعي، فقال: و شيعي ثقة. [3] لأنهم أنكروا عليه توثيقه له فاجابه بأنه ثقة مع تشيعه.

اقول: أما قول ابن حجر له اغاليط فلم يثبت ذلك و لعلهم يعدون احاديثه عن أهل البيت و فضائلهم من الاغلاط نظرا للظروف القاسية التي عاش فيها، فان عصره كان يقضي علي كل مفكر أن يكون جامدا لا يتحرك الا في الدائرة التي تسير عليها سياسة الدولة، و من البين أنهم يقاومون اهل البيت بشتي الوسائل. فكان ذكر فضائلهم خرقا لأوامر الدولة، و انحرافا عن خطتها الموسومة.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 22: 4 و الجرح و التعديل.

[2] التقريب 294: 1.

[3] ميزان الاعتدال 378:1.


رؤيته في القتال لاسقاط بني العباس


بعدما أفل نجم بني أمية الذي اكتسب نوره من سراج الاسلام، و حل عليهم ليل كالح، و قبل أن يظهر نجم بني العباس المزيف، توالت العروض العسكرية علي الامام، و عرضت عليه الخلافة علي طبق من ذهب مموه، فرفضها الامام عليه السلام رفضا صارما.

و ليس معني ذلك أنه رفض الدخول و التدخل في السياسة، و الانضمام الي ركب المجاهدين، كيف لا!! و هو لم يترك السياسة بمعناها الأصيل، فهي محوره ضمنا و فعلا، ولكن لم يحن الوقت بعد!!.

فها هو الامام عليه السلام يري عمه زيد، و قد غدر به أهل الكوفة، ثم قيام ولده يحيي بن زيد بثورة أخري فغدروا به أيضا، و اخفقت ثورتهما وصلبا و...

و كذا عايش أزمة القتال الداخلي بين الأمويين و العباسيين علي السلطة، و تناسوا الحروب الخارجية التي تداهمهم في كل حين.

اضافة الي طفح كيل الملل عند الناس، فقد كرهت القتل و القتال، اذ لم تهدأ عاصفة الفتوحات الاسلامية تماما، الا و قد ترعرعت الحروب الداخلية علي السلطة.

اذن النفوس غير مهيأة فعلا، لفتح معركة جديدة، ضد أولاد عمه بني العباس، فسكت علي الضيم، كما سكت قبله جده أميرالمؤمنين عليه السلام، اذ أن بني العباس و ان انتصروا بشعار الرضا لآل محمد، لكنهم خاضوا اللجج بالمهج، ليستولوا علي الحكم، فلن يفرطوا بذرة تراب من أرض الاسلام، و يقدمونها طوعا للامام عليه السلام.



[ صفحه 413]



و اشرأبت الأعناق من بني الحسن كذلك علي الخلافة، فما بالك لو قام الامام عليه السلام أيضا، و رجعت جاهلية أولي، بل هناك سر مكمون اضطر الامام عليه السلام لأجله رفض العروض العسكرية، و هو احتمال تلاعب القياديين، من أبي سلمة الخلال و أبي مسلم الخرساني و غيرهم، بشل حركة آل البيت عليهم السلام لأنها كانت تمثل أقوي قوة وقتئذ، ضد الأمويين، ثم القيام بتفرقة بني هاشم، كل يريدها لنفسه بعد تحول الحالة الأموية، الي حالة هاشمية، فيقضوا في بدء الأمر علي العلويين بالاقتتال فيما بينهم علي السلطة، فيضعف الجانب العلوي، لأن الاستعدادات العباسية منذ زمن محمد بن الحنفية قائمة علي قدم و ساق - لتولي الخلافة، فلن يتنازلوا عما فدوا لأجله النفس و النفيس في سبيل الحصول عليه، و سيؤول الأمر الي التشتت و الضياع في البيت الهاشمي.

أما موقف الامام الصادق، جعلهم يفشلون في كل خططهم التي رسموها لغيرهم، ليحصلوا عزا و جاها و مركزا مرموقا في الدولة بدنيا العباسيين، و الا لما تفانوا في القتل الذي لا يرحم، اذ روي أن أبامسلم الخرساني قد قتل في حروبه 600 ألف انسانا صبرا [1] ، و أما أبوسلمه فانه لما قتل ابراهيم الامام (أخو السفاح) أضمر الرجوع الي آل أبي طالب، خوف انتقاض أمره.

فاذن رجوعه الي آل أبي طالب، كان بعد خوف الخسارة و الخيبة و الخذلان، من بني العباس، لأنه كان قد بايع ابراهيم من قبل، و هو يخشي السفاح و أخيه، و لم ير أنهم يوفون له بما ضحي من أجله.



[ صفحه 414]



علاوة علي ذلك أراد كسب ود آل الحسن، و الامام الصادق عليه السلام بحيث اذا خذل من قبل العباسيين فبالامكان الالتجاء اليهم، فالحيلة التي حاكها، لولا نظرة الامام عليه السلام المستقبلية، لكان الهاشميون أفنوا بعضهم بعضا.

اذ أنه في نفس الوقت الذي شاع فيه بين الخاصة بأن أباالعباس السفاح هو الخليفة، فأن أباسلمة أرسل رسالتين معا، الي الامام الصادق عليه السلام و الي عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، يدعو كل منهما الي الاسراع اليه، كيما يبايعه و يسلمه الخلافة، و كأنه يريد أن يسبر نياتهم هل يلهفون الخلافة و يسعون وراءها، ليكونوا لقمة سائغة بعد نصر العباسيين؟!.

و أين كان أبوالعباس حينذاك مع أهل بيته و المسودة من أصحابه؟!.

أنزلهم أبوسلمة جميعا في دار الوليد بن سعد، في بني أود (حي من اليمن) و بنو أود قد لا تري واحدا فيهم الا و ينصب العداوة لآل علي عليه السلام حتي قال المسعودي: درت الأرض مشرقها الي مغربها، فلم أجد منهم الا ناصبيا معاديا، متوليا لآل مروان و حزبهم.

فلو رضي الامام عليه السلام بتلك العروض، و دخل الحي للمبايعة، فما ظنك أنه سيحصل من سفك دماء، و تنفيس ضغائن، و أخذ رهائن؟!!

... و لما وصل رسول أبي سلمة الي الامام الصادق عليه السلام دخل عليه ليلا، و أعلمه أنه رسول أبي سلمة و دفع اليه الكتاب.

فأجابه الامام عليه السلام، و ما أنا و أبوسلمة و هو شيعة لغيري؟!

قال: اني رسول، فتقرأ كتابه و تجيبه بما رأيت.



[ صفحه 415]



فدعا الامام عليه السلام بسراج ثم أخذ كتاب أبي سلمة فوضعه علي السراج حتي احترق، و قال للرسول: عرف صاحبك بما رأيت، ثم أنشأ يقول متمثلا بقول الكميت بن زيد:



أيا موقدا نارا لغيرك ضوءها

و يا حاطبا في غير حبلك تحطب



ولكن الحيلة انطوت علي بني الحسن، مع أن الامام عليه السلام قد حذرهم، ولكن لا تعيها الا أذن واعية!.

و لما وصل الكتاب الي عبدالله بن الحسن ابتهج، و أسرع الي الامام الصادق عليه السلام يخبره بالأمر، فلما رآه عليه السلام قال له: يا أبامحمد أمر ما أتي بك؟ قال: نعم، و هو أجل من أن يوصف، فقال عليه السلام: و ما هو يا أبامحمد؟ قال: هذا كتاب أبي سلمة يدعوني الي ما أقبله، وقد قدمت عليه شيعتنا من أهل خراسان.

فقال له عليه السلام: يا أبامحمد، و متي كان أهل خراسان شيعة لك؟ و أنت بعثت أبامسلم الي خراسان؟ و أنت أمرته بلبس السواد؟ و هؤلاء الذين قدموا العراق أنت كنت سبب قدومهم أو وجهت اليهم؟ و هل تعرف منهم أحد؟.

فنازعه عبدالله الكلام، الي أن قال: انما يريد القوم ابني لأنه مهدي هذه الأمة.

فقال له أبوعبدالله عليه السلام و الله ما هو مهدي هذه الأمة، و لئن شهر سيفه ليقتلن.

فقال له عبدالله: و الله ما يمنعك من ذلك الا الحسد.

و لم ينصرف رسول أبي سلمة من عنده الا و قد بويع السفاح.

و فتك بعد ذلك بهم أشد الفتك، حتي كان يحبس و يقتل من لم يخط



[ صفحه 416]



شاربه بعد [2] بل في بعض الروايات أنه كتب ثلاثة كتب، و الثالث هو محمد بن علي بن الحسين - أو عمر بن علي بن الحسين - [3] .

أما أبومسلم الخرساني، فانه كذلك كتب الي الامام الصادق عليه السلام قائلا:

اني دعوت الناس الي موالاة أهل البيت، فان رغبت فيه فأنا أبايعك. فأجابه الامام عليه السلام: ما أنت من رجالي و لا الزمان زماني [4] .

فمن جواب الامام عليه السلام لأبي سلمة «و هو شيعة لغيري» و لأبي مسلم «ما أنت من رجالي»، نعلم أن خطهما كان معاكسا لخط الامام عليه السلام و هما يفكران بالوصول الي سدنة الحكم من خلال القوي، الذي يتلقف الكرة في ملعب الصراع، ولكن الامام عليه السلام سيسير بهم الي جادة الحق، و لن يداهن مهما كلفه الأمر، و سينقلبا عليه فيما بعد، و سيكون بعدها صراع دائم و مستمر بين العرب أنفسهم، و بين العرب و أهل خراسان، و النتيجة هي ازهاق أنفس، دون نتيجة مرجوة، باستمرار الصراع ذاته، و الخاسر الاسلام في الميدان.

و في بعض الروايات أن أبامسلم لما أرسل كتابا الي الامام عليه السلام يدعوه فيه، قال عليه السلام: «ليس لكتابك جواب أخرج عنا» [5] .

و طرد الامام عليه السلام لأبي مسلم الخراساني يوضح حقيقة، أن الامام كان



[ صفحه 417]



يبتعد عن مجاراتهم و مباحثتهم في المواضيع التي يطرحونها عليه، فكان عليه السلام يقطع أواصر البحث معهم بكل شدة، و لا يترك لهم أي مجال أو نقاش للدخول معه علي بساط المناقشة، كي لا يعد من أعوانهم أو المنتمين اليهم.

بل كان عليه السلام يتأفف و يتضجر جدا ممن يحثه علي مقاتلة العباسيين، لاستلام السلطة، قبل أن تؤول اليهم، أو يستفحل أمرهم.

فعن المعلي بن خنيس قال: ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم و سدير، و كتب غير واحد الي أبي عبدالله عليه السلام حين ظهرت المسودة - أي أهل خراسان لأنهم حملوا الرايات السوداء - قبل أن يظهر ولد العباس، بأنا قد قدرنا أن يؤول هذا الأمر اليك فما تري؟ قال: فضرب بالكتب الأرض، ثم قال: أف أف ما أنا لهؤلاء بامام [6] .

فالامام عليه السلام يرشد أصحابه، بأن هؤلاء لا يطيعونه، فهل خرجوا عن أمره، أو استشاروه في أمورهم، أو رخص لهم في القيام علي العباسيين أو... فكيف يتخذونه اماما اذن؟!! أو كيف يتخذهم عضدا و نصيرا، و هم يتخذونه غطاء و سترا، للوصول الي غايتهم القصوي؟!.



[ صفحه 418]




پاورقي

[1] اليعقوبي ج 2 / 367 - الطبري ج 7 / 491 - الكامل في التاريخ ج 3 / 532.

[2] اليعقوبي ج 2 / 349. مروج الذهب ج 3 / 268 - المناقب لابن شهرآشوب ج 4 / 229 أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف (السيد محمدباقر الصدر) 148.

تاريخ الطبري ج 7 / 423 - الكامل لابن الأثير ج 3 / 489.

[3] المناقب ج 4 / 229 - أعيان الشيعة ج 1 / 665.

[4] الامام جعفر الصادق عليه السلام دراسات و أبحاث ص 212 نقلا عن ينابيع المودة.

[5] الكافي ج 8 / 274 حديث 418 من الروضة.

[6] الكافي ج 8 / 331 - حديث 509 - بحارالأنوار ج 47 / 297 - 351.


الامام الصادق و علماء السلطة


لقد دأبت السلطات الحاكمة علي الاستعانة ببعض المتلبسين بلباس العلم و الدين، لمواجهة الامام عليه السلام، الذي يمثل جوهر الدين و الوجود الشرعي له، و السبب في ذلك راجع الي أمرين:

1. ايجاد الغطاء الشرعي الذي يبرر سلوك و تصرفات الحكام المستبدين.

2. ايجاد واجهات علمية مصطنعة لا تمثل حقيقة الاسلام، من أجل مواجهة الحق المتمثل بحجة الله في الأرض.

اما الهدف الأول، فربما نجحوا في تحقيقه، و في برهة من الزمن.

و أما الثاني فقد فشلوا فشلا تاما في تحقيقه عبر التاريخ، من زمن معاوية الي آخر من عاصرهم من الخلفاء العباسيين.

و اليك بعض من تلك المحاولات العلمية، و المباحثات الفقهية، و المسائل الدينية التي طرحت و عرضت علي الامام الصادق عليه السلام، و عالجها الامام، أو أن الامام عليه السلام طرحها في الساحة، و أتم الحجة عليهم:



[ صفحه 88]




محمد بن مسلم


محمد بن مسلم الثقفي الكوفي القصير، روي عن الصادقين عليهماالسلام و أدرك زمن الكاظم عليه السلام، و كان من الأفذاذ الذين لا يأتي بهم الدهر الا صدفة، و قد كان المثل الأعلي في الصلاح و الطاعة لأئمته، والامتثال لأوامرهم، و الاقتداء بسيرتهم، والأمين عند جماعة الناس، فكان فضله و صلاحه معروفين حتي عند من يخالفه في سيرته و سريرته، غير أنهم طعنوا فيه بالرفض، الذي كان يراه و أهل طريقته سمة جميلة، و مفخرة سامية، و لربما رجعوا اليه فيما أشكل عليهم أمره، و جهلوا الحكم فيه، و لولا الاطالة لأوردنا من ذلك أمثلة.

و قد عد فقيه عصره، الذي هو خيرة العصور في الفقه و الفقهاء حتي قال فيه عبدالرحمن بن الحجاج، و حماد بن عثمان، و هما من علمت:ما كان أحد من الشيعة أفقه من محمد بن مسلم، و أن فقهاء عصره هم الذين حفظوا شرع أحمد المختار صلي الله عليه و آله كما قال ذلك امامهم الصادق عليه السلام، و كيف لا يكون الفقيه الأوحد و قد سمع من أبي جعفر عليه السلام ثلاثين ألف حديث، و من أبي عبدالله عليه السلام ستة عشر ألف حديث، و من ألقي نظرة علي كتب الحديث عرف كيف بلغت روايته كثرة و وفرة.

و أما ثناء أئمته عليه فهو جم كثير، و قد سبق بعضه في بريد العجلي، و لو أردنا



[ صفحه 166]



استيفاء ما جاء فيه لخرجنا عن الصدد، و هو من الستة أصحاب أبي جعفر عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه.

و كانت وفاته عام 150، و له نحو من سبعين سنة، فيكون قد أدرك من عصر أبي الحسن عليه السلام سنتين، فرضوان الله عليه.


الرزامية


أتباع رزام بن رزم ، ساقوا الامامة من علي الي ابنه محمد ثم الي ابنه أبي هاشم ، ثم منه الي علي بن عبدالله بن عباس بالوصية ، ثم ساقوها الي محمد ابن علي ، و أوصي محمد الي ابنه ابراهيم الامام و هو صاحب أبي مسلم الذي دعا اليه و قال بامامته ، و هؤلاء ظهروا بخراسان في أيام أبي مسلم .

و المقنع الذي ادعي الالوهية لنفسه كان في الأول علي مذهب الرزامية و تابعه ( مبيضة ) ماوراء النهر ، و هؤلاء صنف من الخرمية دانوا بترك الفرائض ، و قالوا:الدين أمران:معرفة الامام ، و أداء الأمانة .

و قال الأشعري [1] قالت الكيسانية:يرجع الناس في أجسادهم و أبدانهم التي كانوا عليها ، و يرجع محمد صلي الله عليه و آله و سلم و جميع النبيين فيؤمنون بمحمد و ينصرونه ، و يرجع علي عليه السلام فيقتل معاوية و آل أبي سفيان و يهدم دمشق و يغرق البصرة



[ صفحه 522]



و يحرقها .

و قال المجلسي رحمه الله [2] مما يدل علي بطلان قول الكيسانية في امامة محمد رحمة الله عليه أنه لو كان علي ما زعموا اماما معصوما يجب علي الامة طاعته لوجب النص عليه أو ظهور العلم الدال علي صدقه ، اذ العصمة لا تعلم بالحس ، و انما تعلم بخبر علام الغيوب .

و أضاف المجلسي [3] و ان الكيسانية قد انقرضوا حتي لا يعرف منهم في هذا الزمان أحد الا ما يحكي و لا يعرف صحته .

و مجمل القول ان محمد بن الحنفية الذي تنتمي اليه هذه الفرقة لم يدع الامامة لنفسه ، و لم يحدث عنه التأريخ بأنه نازع أحدا فيها ، و كل ما في الأمر أنه لم يجاهر في عداء المختار و لم يتظاهر في خصومته لأسباب سياسية ، أما المختار فمن الجائز أن يكون قد انتحل لنفسه بعض الصفات لتدعيم مركزه في الكوفة .

ولكن ما ورد عن الامامين زين العابدين و ولده محمد الباقر عليهماالسلام من الثناء و الترحم عليه يبعد عنه تلك التهم الباطلة .


پاورقي

[1] المقالات و الفرق:50.

[2] بحارالأنوار 5:37.

[3] بحارالأنوار 3:37.


زرارة


قال النجاشي [1] زرارة بن أعين بن سنسن مولي لبني عبدالله بن عمرو، أبوالحسن، شيخ أصحابنا في زمانه و متقدمهم، و كان قارئا فقيها متكلما شاعرا أديبا، قد اجتمعت فيه خلال الفضل و الدين، صادقا فيما يرويه، له كتاب في الاستطاعة و الجبر، و مات زرارة سنة خمسين و مائة.

و قال الكشي [2] قال أبوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام: اذا كان يوم القيامة نادي مناد: أين حواري محمد بن علي و حواري جعفر بن محمد؟ فيقوم زرارة ابن أعين.



[ صفحه 368]



و عده الشيخ [3] في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام.

و اخري [4] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: زرارة بن أعين الشيباني مولاهم.

و ثالثة [5] في أصحاب الكاظم عليه السلام و قال: ثقة.

و ما كان زرارة فقيها فحسب بل كان يجمع عدة فضائل حتي قال ابن النديم في الفهرست [6] في شأنه: زرارة أكبر رجال الشيعة فقها و حديثا و معرفة بالكلام و التشيع.

و ماذا يقول القائل في زرارة؟ و هل يستطيع ذو براعة و يراعة أن يأتي بكلمة تجمع فضل زرارة؟ و كفي عن بيان مقامه، و رفيع شأنه، ما جاء فيه عن أئمة الهدي عليهم السلام، و كفي منه ما سبق ذكره في بريد العجلي، بيد أننا نذكرها هنا شيئا لم يسبق ذكره هناك، فان الصادق عليه السلام قال له مرة: «يا زرارة، ان اسمك في أسامي أهل الجنة بغير ألف»، قال: «نعم، جعلت فداك، اسمي عبد ربه و لكني لقبت زرارة». و قال: «لولا زرارة لظننت أن أحاديث أبي ستذهب». و قال للفيض ابن المختار [7] «فاذا أردت حديثنا فعليك بهذا الجالس - و أومأ بيده الي زرارة -».



[ صفحه 369]



و قال في حديث آخر: «رحم الله زرارة [8] ، لولا زرارة و نظراؤه لاندرست أحاديث أبي». و قال الرضا عليه السلام: «أتري أن أحدا أصدع بحق من زرارة»، الي أمثال هذه الأحاديث، و فيها ما يغنيك عن قول كل فصيح يريد أن يترجم لزرارة معربا عما له من فضل و علم و مقام لدي أهل البيت عليهم السلام.

و قال النجاشي: شيخ أصحابنا في زمانه و متقدمهم، و كان قارئا فقيها متكلما شاعرا أديبا، قد اجتمعت فيه خلال الفضل و الدين.

و قال أبوغالب الزراري كما حكي عنه: روي أن زرارة كان و سيما جسيما أبيضا، فكان يخرج الي الجمعة و علي رأسه برنس أسود و بين عينيه سجادة و في يده عصا فيقوم الناس سماطين ينظرون اليه لحسن هيئته فربما رجع من طريقه و كان خصما جدلا لا يقوم أحد بحجته صاحب الزام و حجة قاطعة الا أن العبادة أشغلته عن الكلام، و المتكلمون من الشيعة تلاميذه.

فزرارة قد جمع الفضل كله، و لكن شهرته في الفقه غلبت علي فضائله الاخر، و من غاص في بحر الفقه عرف ما لهذا الرجل من حديث، حتي لتكاد لا تجد بابا من أبواب الفقه الا و له فيه حديث أو أحاديث، و هو أحد الستة الاول أصحاب أبي جعفر عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم، و الاقرار لهم بالفقه، و لا غرو لو عد زرارة أفقههم.

و كان زرارة معروفا بالعلم و الفضيلة و القرب من أهل البيت، و هذا أكبر جرم عند أعدائهم، فما زال في خطر من جراء ذلك، فكان الامام ينال منه أحيانا ليدفع بذلك عنه الخطر، و من ثم جاءت أحاديث تطعن فيه، و قد كشف عن سبب



[ صفحه 370]



ذلك القدح الصادق نفسه، فقال في حديث طويل رواه الكشي [9] «اني انما أعيبك دفاعا مني عنك، فان الناس و العدو يسارعون الي من قربناه و حمدنا مكانه لادخال الأذي في من نحبه و نقربه - الي أن قال -: فأحببت أن أعيبك ليحمدوا أمرك في الدين بعيبك و نقصك و يكون بذلك منا دافع شرهم عنك... الخ.

فمن ها هنا نعرف مكانة زرارة لديهم و شأن تلك الأحاديث القادحة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 175، الرقم 463.

[2] رجال الكشي: 10.

[3] رجال الطوسي: 123، الرقم 16.

[4] رجال الطوسي: 201، الرقم 90.

[5] رجال الطوسي: 350، الرقم 1.

[6] فهرست ابن النديم: 276.

[7] الجعفي الكوفي، روي عن الباقر و الصادق و الكاظم عليهم السلام و هو من ثقات رواتهم.

[8] ظاهر هذا الحديث أن زرارة مات أيام الصادق عليه السلام، الا أن يكون الصادق ترحم عليه و هو حي.

[9] رجال الكشي: 138، الرقم 221.


ادعيته القصار


أما أدعية الامام عليه السلام القصار، فهي بالاضافة، إلي جمال ألفاظها، وبديع بلاغتها، فانها تمثل انقطاع، الامام إلي الله تعالي، وإلتجاءه إليه، في جميع شؤونه، وأحواله، وفي ما يلي كوكبة منها:


في حسن الخلق


قال الصادق: الخلق الحسن جمال في الدنيا، و نزهة في الآخرة و به كمال الدين، و القربة الي الله تعالي.

و لا يكون حسن الخلق الا في كل نبي و ولي و وصي [1] ، لأن الله تعالي أبي أن يترك ألطافه [2] و حسن الخلق الا في مطايا نوره الأعلي و جماله الأزكي. لأنها خصلة يختص بها العارفين به، و لا يعلم ما في حقيقة حسن الخلق الا الله عزوجل.

قال رسول الله: حاتم زماننا حسن الخلق، و الخلق الحسن ألطف شي ء في الدنيا، و اثقل شي ء في الميزان، و سوء الخلق يفسد العمل كما يفسد الخل العسل. و ان ارتقي في الدرجات فمصيره الي الهوان.

قال النبي: حسن الخلق شجرة في الجنة و صاحبه متعلق به بغصنها يجذبه اليها، و سوء الخلق شجرة في النار، و صاحبه متعلق بغصنها يجذبه اليها.



[ صفحه 253]




پاورقي

[1] وصفي.

[2] اللطافة.


ابراهيم البصري


أبو إبراهيم البصري.

المراجع:

رجال الطوسي 340. خاتمة المستدرك 864. معجم رجال الحديث 21: 8. تنقيح المقال 3: قسم الكني 1. جامع الرواة 2: 364. مجمع الرجال 7: 2. منهج المقال 381.


سكرة الجمال


سكرة الجمال، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 217. تنقيح المقال 2: 41. خاتمة المستدرك 808 وفيه اسمه سكن بدل سكرة. معجم رجال الحديث 8: 165. نقد الرجال 155. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 134. أعيان الشيعة 7: 273. منهج المقال 166.


محمد بن الحسين بن كثير الخزاز


محمد بن الحسين بن كثير الخزاز.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في تآليفهم. روي عنه أبان الأحمر، والحسن بن علي بن فضال.

المراجع:

جامع الرواة 2: 101. معجم رجال الحديث 16: 17 و 25. خاتمة المستدرك 842.