بازگشت

معاذ بن كثير كسائي كوفي


از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) [1] ، و از ثقات ايشان، و از كساني است كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر را از پدرش صلوات الله عليهما روايت كرده است. [2] .

و در روايت «تهذيب» است كه معاذ كرباس فروش بود، وقتي ترك كسب كرد، حضرت صادق (ع) احوال او را پرسدند، گفتند: تجارت را ترك كرده، فرمود: ترك كسب، كار شيطان است... [3] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 314.

[2] ارشاد، مفيد، فصل نص بر موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[3] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4.


التوسل بالامام الصادق للشفاء


عن سدير الصيرفي قال: جاءت الي أبي عبدالله (عليه السلام) فقالت له: جعلت فداك، أبي و امي و اهل بيتي نتولاكم.

فقال لها أبوعبدالله (عليه السلام): صدقت، فما الذي تريدين؟

قالت له المرأة: جعلت فداك يابن رسول الله، اصابني وضح في عضدي [1] ، فادع الله ان يذهب به عني.

قال أبوعبدالله (عليه السلام): اللهم انك تبرئ الأكمه و الأبرص و تحيي



[ صفحه 306]



العظام و هي رميم، ألبسها من عفوك و عافيتك ما تري أثر اجابة دعائي.

فقالت المرأة: والله لقد قمت و ما بي منه قليل و لا كثير [2] .

أيها القارئ الكريم: ان هذه المرأة كانت تؤمن بأن الشفاء بيد الله تعالي، و لكنها في نفس الوقت ادركت - بفطرتها السليمة - أن التوسل الي الله تعالي بالامام الصادق الطاهر المعصوم (عليه السلام) هو خير ضمان لشفائها من المرض الذي اصابها.

و لهذا فقد جاءت اليه تسأله الدعاء و الشفاعة الي الله سبحانه لشفائها.

و لم يخيب الامام الصادق (عليه السلام) ظنها و رجاءها و لم يرفض طلبها، و لم يقل لها: هذا شرك، هذا كفر، هذا حرام - كما تزعم الفرقة الضالة - بل استجاب لها و لبي طلبها فورا، و استجاب الله دعاء الامام فورا و قبل ان تقوم المرأة من مقامها.

و هذا المعني هو المستفاد من القرآن الكريم، حيث قال عز من قائل:

«و لو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما» [3] .فجعل التوسل بالرسول و دعاء الرسول لهم سببا للمغفرة و الاستجابة.

و من الواضح أن أهل بيت رسول الله (عليهم السلام) لهم نفس المنزلة و الوجاهة عند الله سبحانه، و التوسل بهم الي الله ضمان وثيق للاستجابة.

و روي عن اسحاق و اسماعيل، و يونس بني عمار: انه استحال وجه



[ صفحه 307]



يونس الي البياض [4] فنظر الصادق (عليه السلام) الي جبهته، فصلي ركعتين، ثم حمد الله و أثني عليه، و صلي علي النبي (صلي الله عليه و آله) ثم قال: «يا الله يا الله يا الله، يا رحمن يا رحمن يا رحمن، يا رحيم يا رحيم يا رحيم، يا ارحم الراحمين، يا سميع الدعوات، يا معطي الخيرات، صل علي محمد و علي أهل بيته الطاهرين الطيبين، و اصرف عني شر الدنيا و شر الآخرة، [و أذهب عني شر الدنيا و شر الآخرة] و أذهب عني ما بي فقد غاظني ذلك و أحزنني».

قال: فوالله، ما خرجنا من المدينة حتي تناثر [البياض] عن وجهه مثل النخالة و ذهب.

قال الحكم بن مسكين: و رأيت البياض بوجهه، ثم انصرف و ليس في وجهه شي ء [5] .

أقول: هكذا وجدنا في المصدر، و لعل الأصح: ان الامام أمره أن يصلي ركعتين و يدعو بذلك الدعاء.

أو كانت العبارة: «و اصرف عنه» و هكذا بقية الفقرات.

و عن بكر بن محمد الأزدي قال:

عرض لقرابة لي [6] و نحن في طريق مكة - و أحسبه قال: بالربذة [7] - فلما صرنا الي أبي عبدالله (عليه السلام) ذكرنا ذلك له، و سألناه الدعاء



[ صفحه 308]



له، ففعل.

قال بكر: فرأيت الرجل حيث عرض له، و رأيته حيث أفاق [8] .

و عن اسماعيل بن الأرقط - و امه و ام سلمة أخت أبي عبدالله (عليه السلام) - قال: مرضت في شهر رمضان مرضا شديدا حتي ثقلت، و اجتمعت بنوهاشم ليلا للجنازة و هم يرون أني ميت، فجزعت امي علي، فقال لها أبوعبدالله (عليه السلام) خالي: اصعدي الي فوق البيت فابرزي الي السماء و صلي ركعتين فاذا سلمت فقولي: «اللهم انك وهبته لي و لم يك شيئا اللهم و اني أستوهبكه مبتدئا فأعرنيه».

قال: ففعلت فأفقت و قعدت، و دعوا بسحور لهم هريسة فتسحروا بها و تسحرت معهم [9] .

و عن معاوية بن وهب: صدع ابن لرجل من أهل مرو فشكا ذلك الي أبي عبدالله (عليه السلام) فقال: ادنه مني، قال: فمسح علي رأسه ثم قال: «ان الله يمسك السماوات و الأرض أن تزولا و لئن زالتا ان أمسكهما من أحد من بعده» [10] فبرأ باذن الله [11] .

و عن جميل قال: كنت عند أبي عبدالله (عليه السلام) فدخلت عليه امرأة و ذكرت أنها تركت ابنها و قد قالت بالملحفة علي وجهه ميتا [12] فقال



[ صفحه 309]



لها: لعله لم يمت فقومي فاذهبي الي بيتك فاغتسلي و صلي ركعتين و ادعي و قولي: «يا من وهبه لي و لم يك شيئا جدد هبته لي». ثم حركيه و لا تخبري بذلك أحدا.

قالت: ففعلت، فحركته فاذا هو قد بكي [13] .


پاورقي

[1] الوضح: البرص (مجمع البحرين).

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 64.

[3] سورة النساء آية 64.

[4] البياض: البرص.

[5] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 232. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 133.

[6] عرض الرجل: جن (أقرب الموارد).

[7] الربذة: قرية معروف قرب المدينة (مجمع البحرين). و فيها مرقد الصحابي الجليل أبي ذر الغفاري (رضوان الله عليه) الذي شهد له رسول الله بالجنة و أنه أصدق الصحابة لهجة، و من المؤسف أن السلطات الحاكمة قد غيرت اسم الربذة الي: الواسطة.

[8] قرب الاسناد: ص 9. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 63.

[9] الكافي: ج 3 ص 478 ح 6.

[10] سورة فاطر آية 41.

[11] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 232. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 134.

[12] أي أشارت الي وجهه بالملحفة أو ألقتها، فان في معني القول توسعا يطلق علي معان كثيرة: في النهاية: العرب تجعل القول عبارة عن جميع الافعال، فتقول: قال بيده أي أخذ، و قال برجله أي مشي، و كل ذلك علي المجاز توسعا... هذا و لعل الصحيح: و قد مالت بالملحفة.

[13] الكافي: ج 3 ص 479 ح 11.


فضيل بن يسار


فضيل بن يسار نهدي عربي و اهل بصره و از شاگردان و راويان امام باقر و امام صادق عليهما السلام است. او در زمان امام صادق عليه السلام وفات نمود و از جمله كساني است كه اصحاب اماميه بر صحت روايات آنان اتفاق نظر دارند.

امام صادق عليه السلام هنگامي كه مي ديد فضيل از در وارد مي شود مي فرمود: «بشر المخبتين»



[ صفحه 480]



يعني: بر بندگان مطيع و خاضع خداوند بشارت باد و مي فرمود: «فضيل از اصحاب پدرم بوده است و من دوست مي دارم كه انسان اصحاب پدر خود را دوست بدارد».

احاديث درباره ي فضيلت و كمال و صلاحيت فضيل زياد است تا جايي كه نقل شده به امام صادق عليه السلام خبر دادند كه چون بدن فضيل را غسل مي دادند، دست او بر روي عورتش مانده بود. امام عليه السلام با شنيدن اين خبر فرمود: «خداوند فضيل را رحمت كند، او از خاندان ماست». اسراري نيز نزد فضيل به امانت سپرده شده بود. و بيش از اين براي كرامت و جلالت و امانتداري فضيل (رضوان الله تعالي عليه) نبايد به دنبال سند گرديد.


موضع امام صادق


از اين رو مي توان گفت موضع امام صادق عليه السلام گزينه سوم است. امام با هوشياري كامل فتنه هاي عباسيان را عليه فقه و فرهنگ و بر ضد تشيع مهار مي كند. شيعيان را از آتش فتنه هاي دور مي سازد. امام از گرد آمدن شيعه به دور پرچم مسوده (پرچم سياهان) [1] كه با تزوير از نام و موقعيت اهل بيت (عليهم السلام) سوء استفاده مي كنند، دور نگه مي دارد. در عين حال با عزمي راسخ از فرصت پديد آمده در شكوفاسازي فقه و فرهنگ و پديدار ساختن يك جريان بزرگ فرهنگي و اجتماعي به سوي استقرار ارزش هاي ديني و تبيين و شفاف سازي ديدگاه قرآن و عترت به رغم ستمگران بهره مي برد.

امام صادق عليه السلام ستم و ستمگر را رسوا مي سازد. خود و پيروان هوشمند را نيز از آتش فتنه ها به دور مي دارد. از اين رو نمي توان گفت امام صادق در برابر عباسيان سكوت نموده و يا آنان را مورد تأييد قرار داده است. و نمي توان رواياتي مانند يا سدير الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه واسكن ما سكن الليل و النهار [2] ، - «سدير، در خانه خويش بنشين و همانند شب و روز ساكت و آرام باش.»- را دليل بي تفاوتي عنوان نمود.

اين گونه روايات را كه متعدد هم به چشم مي خورند، نمي توان گواه بر اين موضع گرفت كه امام سكوت كرده و بي تفاوت در برابر عباسيان مي باشد! زيرا اين سخنان امام صادق عليه السلام درمورد سدير و امثال سدير مي باشد



[ صفحه 228]



كه زمان شناس نبودند و به امام صادق عليه السلام پيشنهاد قيام مسلحانه به رغم اوضاع حاكم مي دادند. سدير اظهار مي كرد دويست هزار يا نصف جمعيت دنيا هوادار امام صادق عليه السلام است! امام در برابر اين گونه اظهارات بي مطالعه، مي گويد: الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه.

امام صادق عليه السلام زمان شناس است. فتنه ها نمي توانند امام صادق عليه السلام را فريب دهند. خود فرمود: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. [3] «آگاه به زمان خويش امور پيچيده و مشتبه بر وي تهاجم نخواهند نمود.» و خود فرمود: نحن اعلم بالوقت. [4] «ما زمان و موقعيت ها را از هر كسي بهتر مي شناسيم.» امام صادق عليه السلام ديدگاه خود را درمورد حاكميت عباسيان در فرصت هاي مناسب ابراز نموده است كه نمونه هايي از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.


پاورقي

[1] پرچم سياهان، سياه جامگان يا «مسوده» به عباسيان گفته مي شود كه پرچم سياه برافراشته و لباس سياه به تن مي نمودند. اولين كسي كه از عباسيان لباس سياه به تن كرد، حسن بن زيد والي مدينه بود. در مقابل سپاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را «مبيضه» يعني سفيد جامگان مي ناميدند؛ بحار، ج 47، ص 275 و ص 295.

[2] كافي، ج 8، (روضه) ص 264.

[3] كافي، كتاب العقل و الجهل حديث 29.

[4] القطرة، ج 2، ص 386.


غلات شيعه


مسئله ي «غلو» درباره ي پيشوايان يكي از مهمترين سرچشمه هاي انحراف در اديان آسماني بوده است. از آنجا كه انسان علاقه به خود دارد مايل است رهبران و پيشوايان خويش را هم بيش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد.

گاهي نيز اين تصور كه غلو درباره ي پيشوايان نشانه ي ايمان و عشق و علاقه ي به آن ها است، سبب گام نهادن در اين ورطه ي هولناك مي شود.

غلو همواره يك عيب بزرگ را همراه دارد و آن اينكه ريشه ي اصلي مذهب يعني خداپرستي و توحيد را خراب مي كند. به همين جهت اسلام درباره ي غلات سختيگري شديدي كرده و در كتب عقايد و فقه، غلات از بدترين كفار معرفي شده اند. در زمان امام صادق عليه السلام هم از اين گونه افراد زياد بودند كه درباره ي ائمه غلو مي كردند و امام صادق عليه السلام آن ها را از خود طرد فرمود.

غلات جمع غالي است كه در پارسي به معني گزافه گويان است. آنان فرقه هايي از شيعه هستند كه در تشيع راه افراط پيش گرفته درباره ي ائمه ي خود گزافه گويي كردند و ايشان را به خدايي رساندند و گفتند جوهر نوراني الهي در آن ها حلول كرده است و يا به تناسخ قائل گشتند.

غالب ايشان در عقيده مشتركند و در حقيقت يك فرقه بيش نيستند كه به نام هاي مختلف در كتب تواريخ و فرق ذكر شده اند.

تقريبا تمام فرق شيعه بجز اثني عشريه و زيديه و بعضي از اسماعيليه از



[ صفحه 201]



غلات به شمار مي روند. نسبت هايي كه فرق غلات به ائمه و پيشوايان خود مي دهند از طرف ديگر مسلمانان و حتي فرق شيعه ي ميانه رو رد شده است، تا حدي كه اكثر فرق اسلام غلات را به سبب سخنان كفرآميزشان از دين اسلام بيرون مي دانند.

به قول شهرستاني غالبا غلات يكي از ائمه را به خدا تشبيه كرده خدا را حال در ابدان آدميان دانند و مانند تناسخيان و يهود و نصاري قائل به تجسيم خداوند شده اند.

اصول عقايد مبتدعه ي غلات شيعه چهار است: تشبيه، بداء، رجعت و تناسخ.

پيروان اين عقايد در هر سرزميني نامي بر خود نهاده اند. در اصفهان خرميه و كوذيه، در ري مزدكيه و سنباديه، در آذربايجان دقوليه و در بعضي از نقاط محمره يا سرخ جامگان و در ماوراءالنهر مبيضه يا سپيد جامگان ناميده مي شوند [1] .

در آغاز، غلات شيعه تنها به غلو درباره ي ائمه و پيشوايان خود مي پرداختند، ولي از قرن دوم هجري بعضي از فرق ايشان مطالب غلوآميز خود را با سياست آميختند و با دولت هاي عباسي و اموي به مخالفت برخاستند.

غلات را نمي توان از فرق شيعه ي ميانه رو به شمار آورد، زيرا سخنان ايشان نه با موازين شرع اسلام مطابق است و نه با معيار عقل و منطق، و چون آنان خود را به شيعه بسته و به اين طايفه منتسب دانسته اند، ما نيز ايشان را در عداد فرق شيعه مي آوريم.


پاورقي

[1] الملل و النحل، ج 1، ص 173-172.


پندهايي براي خردورزان


قف عند كل امر حتي تعرف مدخله من مخرجه قبل ان تقع فيه فتندم و اجعل قلبك قريبا تشاركه و اجعل علمك والدا تتبعه و اجعل نفسك عدوا تجاهده و عارية تردها فانك قد جعلت طبيب نفسك و عرفت آية الصحة و بين لك الداء و دللت علي الدواء فانظر قيامك علي نفسك و ان كانت لك يد عند انسان فلا تفسدها بكثرة المنن و الذكر لها و لكن اتبعها بافضل منها فان ذلك اجمل بك في أخلاقك و اوجب للثواب في آخرتك و عليك بالصمت تعد حليما جاهلا كنت او عالما فان الصمت زين لك عند العلماء و الستر لك عند الجهال.


خانه عثمان و ابوبكر


از جمله خانه هايي كه در اين منطقه واقع شده بود خانه ابوبكر و عثمان بود. عثمان بن عفان در سمت شرقي مسجد داراي دو خانه متصل بهم بود يكي را دار كبري و ديگري را دار صغري مي ناميدند رسول خدا زمين خانه عثمان را به دو قطعه كرد و او هم قطعه ديگر را خودش خريداري و به دار كبري ضميمه نمود بنا به نقل سمهودي عثمان در همان دار كبري محاصره و در همان منزل كشته شد. [1] .

خانه ابوبكر: بنا بگفته ابن شبه م ـ 262 خانه ابوبكر در همان منطقه شرق مسجد در



[ صفحه 161]



كنار كوچه بقيع و در مقابل دار الصغراي عثمان قرار داشت. [2] .

عباسي مي گويد فاصله خانه ابوبكر و عثمان پنج زراع بيشتر نبود (2 متر و نيم). [3] .

ابن سعد از عايشه نقل مي كند پدرم ابوبكر در همان خانه كه زمين آن را رسول خدا به وي داده بود مريض شد و در همان خانه از دنيا رفت. [4] .

و منازل ديگري نيز احداث شده بود كه به ساير صحابه تعلق داشت و در گذشته اشاره نموديم كه محل دفن ائمه بقيع، خانه اي بود متعلق به عقيل؛ و همانگونه كه در آينده خواهيم گفت، صفيه عمه رسول خدا در محلي كه متصل به خانه مغيرة بن شعبه بود، دفن گرديده است و ظاهراً جمله معروف در معرفي بقيع كه در ميان مدينه شناسان اشتهار دارد «شرقيها نخل و غربيها بيوت» [5] اشاره به همين بيوت است.


پاورقي

[1] وفاء الوفا 2 / 731.

[2] تاريخ المدينة 1 / 242.

[3] عمدة الاخبار 116.

[4] طبقات 3 / 150 وفاء الوفاء 2 / 731.

[5] تاريخ ابن نجار، ص 152؛ عمدة الاخبار، ص 151؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 889.


دعاؤه في الالحاح علي الله


و كان من دعائه عليه السلام في الالحاح علي الله تعالي:

«يا الله الذي لا يخفي عليه شي ء في الأرض و لا في السماء و كيف يخفي عليك يا الهي، ما أنت خلقته، و كيف لا تحصي ما أنت صنعته؟ أو كيف يغيب عنك ما أنت تدبره؟ أو كيف يستطيع منك من لا حياة له الا برزقك؟ أو كيف ينجو منك من لا مذهب له في غير ملكك؟ سبحانك أخشي خلقك لك أعلمهم بك، و أخضعهم لك أعملهم بطاعتك، و أهونهم عليك من أنت ترزقه، و هو يعبد غيرك، سبحانك لا ينقص سلطانك من أشرك بك، و كذب رسلك، و ليس يستطيع من كره قضاءك أن يرد أمرك، و لا يمتنع منك من كذب بقدرتك، و لا يفوتك من عبد غيرك، و لا يعمر في الدنيا من كره لقاءك، سبحانك ما أعظم شأنك، و أقهر سلطانك، و أشد قوتك، و أنفذ أمرك! سبحانك قضيت علي جميع خلقك الموت، من وحدك، و من كفر بك، و كل ذائق الموت، و كل صائر اليك! فتباركت و تعاليت لا اله الا أنت وحدك ش لا شريك لك، آمنت بك و صدقت رسلك، و قبلت كتابك،



[ صفحه 196]



و كفرت بكل معبود غيرك، و برئت ممن عبد سواك.

اللهم اني أصبح و أمسي مستقلا لعملي، معترفا بذنبي، مقرا بخطاياي أنا باسرافي علي نفسي ذليل، عملي اهلكني، و هواي ارداني، و شهواتي هدمتني فاسألك يا مولاي سؤال من نفسه لاهية لطول أمله، و بدنه غافل لسكون عروقه، و قلبه مفتون بكثرة النعم عليه، و فكره قليل لما هو صائر اليه سؤال من قد غلب عليه الأمل، و فتنه الهوي، و استمكنت منه الدنيا و أظله الأجل، سؤال من استكثر ذنوبه، و اعترف بخطيئته، سؤال من لا رب له غيرك، و لا ولي له دونك، و لا منقذ له منك، و لا ملجأ له منك الا اليك.

الهي اسألك بحقك الواجب علي جميع خلقك، و باسمك العظيم الذي أمرت رسولك أن يسبحك به، و بجلال وجهك الكريم الذي لا يبلي، و لا يتغير، و لا يحول و لا يفني أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تغنيني عن كل شي ء بعبادتك، و أن تسلي نفسي عن الدنيا بمخافتك، و أن تثنيني [1] بالكثير من كرامتك برحمتك، فاليك أفر، و منك أخاف، و بك استغيث، و اياك أرجو، و لك أدعو، و اليك الجأ، و بك أثق، و اياك استعين، و بك أو أؤمن، و عليك أتوكل، و علي جودك و كرمك أتكل...» [2] و حكي هذا الدعاء عن كمال معرفة الامام عليه السلام، و عظيم ايمانه بالله، و هذه بعض معطياته.

1 - علم الله تعالي لا حد له، فقد أحاط بكل شي ء علما، و لا يغيب عنه مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء.

2 - ان جميع الموجودات تفتقر الي فيضه تعالي، و لا تستغني عنه لحظة واحدة لأنها في ملكه، و تحت قبضته و سلطانه.

3 - أن أخشي خلق الله تعالي، و أكثرهم طاعة و عبادة له هم العارفون



[ صفحه 197]



به و في طليعتهم السادة العلماء قال تعالي: «انما يخشي الله من عباده العلماء».

4 - ان أهون العباد، و أكثرهم خسرانا، و أقلهم ادراكا و وعيا هم الذين يعبدون غير الله، و يشركون به، و يكذبون رسله.

5 - ان الله تعالي بسط الموت علي جميع خلقه، فكلهم صائرون اليه ليجزي الذين أحسنوا بالحسني، و يجزي الكافرين بما كسبت أيديهم.

6 - و اعلن الامام - في هذا الدعاء - عن ايمانه المطلق بالله، و تصديقه لرسله و أنبيائه، و براءته من كل معبود غير الله تعالي.

7 - و اعرب الامام عن خضوعه المطلق لله تعالي، و تذلله أمامه، طالبا منه أن يمنحه الكرامة و العفو... هذه بعض محتويات هذا الدعاء الجليل.


پاورقي

[1] تثنيني: أي ترجعني اليك.

[2] الصحيفة السجادية: الدعاء الثاني و الخمسون.


العصمة


و من اسمي مظاهر ذاتيات الامام أبي جعفر (ع) العصمة من الذنوب و الآثام، و طهارته من الزيغ و الرجس.

ان العصمة لطف من الله تعالي يهبها لمن يشاء من عباده ممن امتحن قلوبهم بالايمان، و زكاهم، و اختارهم لاداء رسالته و اصلاح عباده، و هي من أهم العقائد الراسخة عند الشيعة، و احدي المبادي. الاساسية للامامة عندهم، و نتحدث - بايجاز - عنها.


خيرخواهي شخص حسود


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيرخواهي و (ارشاد) از حسود محال است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 194 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20175.


حكايت


نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي مي فرمودند: بسياري از اوقات اول شب كه مشغول مطالعه مي شدم تا اذان صبح نمي خوابيدم. تا صبح نخوابيدن و به مغز خود فشار آوردن و بعد با فكري خسته لحظاتي استراحت كردن كار آساني نيست. اين چنين عمل مي كرد كه بروجردي شد، يك مسئله را كه ديگران در حل آن عاجز بودند با پنج راه حل، ذكر مي كرد كه هيچ كدام از آنها در كتاب هاي قديمي وجود نداشت.

يكي از علما وارد مجلس عقدي شد و همه به احترام او برخاستند. اهل مجلس از علما و مراجع بودند و او نيز در بين بزرگان فرد شناخته شده اي بود. حاضران از ايشان خواستند كه بالاي مجلس بنشيند، اما ايشان نپذيرفتند و دم در نشستند. لحظاتي بعد صاحبخانه از ايشان خواست به بالاي مجلس بروند. ايشان پذيرفتند و جاي خود را عوض كردند.



[ صفحه 202]



حاضران پرسيدند: چرا بار اول كه اهل مجلس از ايشان خواستند اين كار را نكردند؟ صاحبخانه خواب داد: ايشان بسيار فرد متعبدي است. بار اول كه آن جا نشست به دليل استحباب اين كار بود. بار دوم كه من از او خواستم، از باب امتثال امر صاحبخانه كه كاري مستحب است جايش را عوض كرد. آري، چنين انسان هايي طاعت در تار و پودشان رسوخ كرده است.


خيرخواهي


آدمي بايد ناصح و خيرخواه مردم باشد و در مواقع لزوم آنان را نصيحت كند. آري بايد از خيرخواهي و راهنمايي همنوعان ازهيچ كوششي دريغ نورزيد. البته اگر اين صفت به منظورخشنودي خداوند در شخص پديد آمد و كاملا از تظاهر و اغراض - مانند محبوب كردن خود و يا تلافي و جبران - بركنار باشد، انسانيت آن شخص را ثابت مي كند. در روز واپسين كه نامه ي عمل را به دست آدمي مي دهند و كارهاي خوب و بد هر شخصي به خود او نشان داده مي شود و خوبيها



[ صفحه 99]



از يكديگر متمايز و ارزش آنها معلوم مي شود، مشاهده خواهد كرد كه خيرخواهي براي مردم و راهنمايي آنان با ارزشترين اعمال بوده است.

عليك بالنصح لله في خلقه، فلن تلقاه بعمل افضل منه [1] .

براي خدا خيرخواه مردم باش، زيرا هيچ عملي را در روز قيامت بهتر از آن نخواهي ديد.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 164.


ابوالخطاب و ادعاي دروغين


در شهر كوفه مردي مشهور به نام ابوالخطاب ظاهر شد و عده اي از افراد نادان را دور خود جمع كرد و مردم را به عقيده باطل دعوت نمود و تمام شيعه او را لعنت كرده مي گفتند: او غالي و ملعون و عقيده او مخالف روح اسلام است.

امام جعفرصادق عليه السلام از عنيبة منصور پرسيد از ابوالخطاب چه ادعايي شنيده. در جواب گفت ابوالخطاب مي گويد كه حضرت صادق عليه السلام دست بر



[ صفحه 191]



سينه وي گذاشته و گفته كه از علم پر باش و فراموش مكن و از آن زمان ابوالخطاب ظرف علم امام صادق عليه السلام و محل سر و امين او هم در حال زندگي و هم بعد از حضرت است وقتي كه حضرت صادق عليه السلام از فتنه هاي ابوالخطاب مطلع شد غايت همت خود را براي دفع و رد فتنه هاي او گماشت. حضرت به اصحاب خود دستور داد كه با شاگردان ابوالخطاب همنشيني نكنيد و هم غذا نباشيد و با آنان مصامحه نكنيد و نيز حضرت مي فرمود به گروه غالي بگوييد به سوي خدا برگردند والا فاسق و مشرك از دنيا خواهند رفت.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچ زماني نبوده كه دروغگويان بر ما دروغ هاي زياد نسبت نداده باشند آنها خواسته اند كه به اين وسيله راستي ما را از چشم مردم دور كنند و اين فرمايش حضرت تا امروز نيز ادامه دارد. چقدر نسبت هاي ناروا و بي اساس از گروه فرق مسلمين به مذهب شيعه داده اند كه روح مذهب شيعه از اين گونه نسبتهاي دروغي بيزار است.


نمايندگان خراسان نزد امام صادق


به شرحي كه در سابق گفتيم مردمي كه از دست مظالم بني اميه و وقاحت و بي شرمي آل مروان به ستوه آمده بودند در مقام اسقاط حكومت آنها برآمدند و بسيار كوشش كردند كه به هر نحوي ميسر است بني اميه را ساقط كنند و زمام را به دست زمامداري صالح بسپارند و لذا اول كه امامين صادقين را براي اين مقام صالح تشخيص دادند بنابر عقايد عمومي دعوت خود را مبني بر صدارت و خلافت آنها آغاز كردند.

در كتاب بصائر الدرجات مي نويسد: مردي از اهل كوفه از بدخواهان اموي به طرف خراسان رفت و مردم را دعوت به دوستي امام صادق عليه السلام نمود و انقلاب فكري به وجود آورد و در اين دعوت افكار از آل مروان برگشت ولي در انتخاب خليفه اختلاف نظر پديدار گرديد.

يك دسته مطيع و مجيب و مجاهد و فداكار در راه روي كار آوردن علويين بودند - يك دسته در انتخاب شخصيتي از آل محمد و علويين اعمال نظر مي كردند.

يك دسته هم براي بني عباس جانبداري مي كردند.

در بين دو دسته مثبت و منفي و دسته متوقف و بي رأي اختلاف بالا گرفت و از هر طبقه يك نفر انتخاب شدند و به مدينه خدمت امام صادق عليه السلام رفتند تا جريان كار را از نزديك خود از امام ششم بپرسند - در اين دسته يك كنيزكي بود يكي از مردان مسافر نزد آن كنيزك رفت و با او خلوت كرد چون به مدينه رسيدند امام صادق عليه السلام پرسيد از آن مرد كه تو از كدام دسته اي مخالفي يا موافقي يا متوقفي گفت من از دسته بي طرفان هستم متورع و پارسا تعبير مي شد حضرت صادق عليه السلام فرمود - ورع تو كجا رفت آن وقت كه با كنيزك خلوت كرده بودي عرق



[ صفحه 164]



شرمندگي و انفعال بر صورت او نشست و پاسخي نداد.

باري اين خبر كه از اسرار آن مرد و زن بود، دليل بر علم امامت آن حضرت است و به واردين عدم قبول خود را اعلام فرموده به خراسان برگشتند بني عباس هم فهميدند امام صادق (ع) داعيه خلافت ندارد قيام براي احراز آن مقام نمودند. [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات محمدحسن صفار قمي متوفي 290 كه از اصحاب امام عسكري عليه السلام است.


درخواست راهنمائي از علماي اعلام


براي اين منظور نامه هائي به علماي اعلام و مشايخ روايتي خود و غيره نگاشته تقاضا كردم ارائه طريق نمايند و براي آنكه ميزان و مقدار تحقيق و تتبع مؤلف را هم بدانند كتبي كه مأخذ و در دسترس و در كتابخانه شخصي بود نام بردم تا معلوم شود نويسنده مبتدي نيست بلكه سالها تحقيق و تتبع داشته ارائه طريق به آنچه نمي داند مي خواهد و البته از مفاد نامه ها چنين معلوم گرديد كه اطلاع در اين رشته همان است كه علماي اعلام گذشته تدوين و تنظيم نموده و در دسترس مؤلف هست و شايد با دقت بيشتر اطلاعات وسيعتري بدست آيد و براي نمونه نامه حضرت آيت الله آقاي حاجي آقا حسين بروجردي دامت بركاته را به نظر خوانندگان مي رسانم.



[ صفحه 197]



چون در اين قصد از ديگران مأيوس شدم در غور و غواصي در متون كتب كه درياي بي پاياني است پرداخته و بالنتيجه به منطوق ما لايدرك كله لايترك كله



آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد



از تتبع و تحقيق كتب رجال و حديث و فهرست ها و اعلام كتب اماميه توانستم بيش از 132 اصل كه در كتب قدما تصريح شده و 135 كتاب حديث كه بيشتر از خود امام ششم نقل شده و 16 اصل كه چاپ و نشر يافته با حسابي كه نمودم درست مؤلفين چهارصد اصل منبع و سرچشمه كتب اربعه متقدمين و متأخرين به دست آمد بدين ترتيب:

از كتاب حديث 270 نفر از اصحاب ثقات روات امام صادق عليه السلام بوده اند.

از مصنفين 130 نفر اصول آنها در دسترس فرق اسلامي مي باشد.

و از اصول اربعمائة 16 اصل آن به تشويق و ترغيب نويسنده طبع و نشر يافت.

در نتيجه چهارصد اصل اصول اربعمائة كه اصحاب موثق امام صادق عليه السلام با اجازه و اذن ايشان احاديث را مبوب و منظم يا غير مبوب و غير منظم نقل كرده اند در اين كتاب به نام تصريح شد تا مفتاح تحقيقات آينده گان قرار گيرد.


جوشناسي يا متؤرولوژي


ما در اين كتاب نمي خواهيم وارد مباحثي علمي و درسي شويم بلكه از نظر تطابق علم و دين كه در اسلام از هم غيرقابل انفكاك بوده مي خواهيم بگوئيم آنچه امروز در دانشكده هاي خصوصي و فني تدريس مي شود اسلام به اشاره و كنايه و تلويح و تصريح و برخي موارد تشريح توضيح داده است و اين طور نيست كه اروپائيان و آمريكائيان مسيحي و فرهنگي مآبان كاسه از آش گرم تر تصور نموده اند كه دين اسلام يك سلسله وظايف رهبانيت خشك ساده اي است كه از علم دور است اين اشتباه را مي خواهيم براي نسل آينده ملغي و رفع كنيم و وظيفه خود را در اين موهبت الهي براي نسل آينده ارائه كرده باشيم و لذا به اجمال كلياتي از جوشناسي كه امروز در دانشكده فني تدريس مي شود و با قرآن و احاديث ما درباره ي علوم جوي كه 14 قرن پيش تدريس شده انطباق دارد به نظر خوانندگان مي رسانيم و فقط غرض ما اين است اين حقيقت را ثابت كنيم كه همه علوم مورد توجه و عنايت ائمه معصومين بوده نهايت آنچه بهتر و بيشتر مي توانسته سبب روشني دل مردم و تحكيم مباني عقيده و ايمان شود آن را مقدم داشته و به مردم مي آموختند و آنچه دورتر بوده به صورت كلمات علمي اشاره و كنايه و استعاره بيان فرموده اند.



[ صفحه 65]




جدال احسن


امام صادق عليه السلام اول از راه مجادله به وجه احسن فرمود: نامت چيست؟ كنيه ات چيست؟ وجه مجادله در اين گفت و گو اين است كه اسم بايد با مسمي مطابقت داشته باشد.



[ صفحه 242]




الشهيد و المرجوم


قال الامام الصادق عليه السلام: ان الرجل الذي يقتل في سبيل الله، يدفن كما هو في ثيابه الا أن يكون شهيدا، فانه يغسل و يكفن و يصلي عليه.

و قال المرجوم و المرجومة، يغسلان و يحنطان و يلبسان الكفن، ثم يرجمان، و يصلي عليهما، و المقتص منه بمنزلة ذلك.. ثم يقاد و يصلي عليه.


الانفال


الجهة الرابعة من مباحث الخمس الانفال، جمع نفل، و له في اللغة معان شتي، منها الغنيمة، و الهبة، و الزيادة. يقال هذا نفل علي ذاك، أي زيادة عليه، و في الشرع ما يختص بالامام منتقلا اليه من الرسول الاعظم صلي الله عليه و آله و سلم.

قال الله جل و علا: (يسألونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم). [1] .

و قال الامام عليه السلام: الانفال كل أرض خربة باد أهلها، و كل أرض لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب، و لكن صالحوا صلحا، و اعطوا بأيديهم علي غير قتال، و له - أي للامام - رؤوس الجبال، و بطون الأدوية، و الآجام، و كل أرض ميتة لا رب لها، و له صوافي الملوك، ما كان في أيديهم من غير غصب، لأن الغصب كله مردود.

و قال: الانفال لله، و للرسول، فما كان لله فهو للرسول، يضعه حيث يشاء،



[ صفحه 121]



و ما كان للرسول فهو الامام.


پاورقي

[1] الانفال: 1.


شروط الانعقاد و شروط اللزوم


يتحصل مما قدمنا أن الصيغة لابد أن تكون واضحة الدلالة، و ان يتوافق الايجاب و القبول علي محل واحد، و ان المتعاقدين يعتبر فيهما العقل و البلوغ، و القصد مع الاختيار، و الخلو من السفه و مرض الموت لو تصرف المريض فيما زاد عن الثلث، و ان العوضين يشترط فيهما المالية و الملك المطلق، و القدرة عليهما، و العلم بهما.

و نشير الآن الي أن الاختيار و الرشد و الصحة في المتعاقد ليست شروطا لانعقاد العقد، واصل وجوده، و انما هي شروط للزوم العقد و نفاذه، فان المكره يتم منه العقد، ولكنه لا يصير لازما الا اذا رضي بعد الاكراه. و كذا السفيه يصح منه العقد، و لا يلزم الا باجازة الولي. و مثله عقد المريض مرض الموت فان نفاذه يتوقف علي اجازة الورثة لو تصرف فيما زاد عن الثلث... و أيضا الملك المطلق في الثمن و المثمن شرط للزوم العقد، لا نعقاده - بي بعض الحالات - فالفضولي يصح منه العقد، و لا يلزم الا باجازة المالك. و كذا الراهن يصح عقده و ينفذ باجازة المرتهن، أما بيع الوقف، مع عدم المسوغ فانه باطل من الأساس.

و ما عدا الارادة و الرشد و الصحة و الملك المطلق من الشروط فهو شرط



[ صفحه 138]



لانعقاد العقد، سواء أكان من شروط الصيغة، أو المتعاقدين، أو العوضين، فاذا انتفي واحد منها بطل العقد من الأساس، و تخلفت عنه جميع الأحكام... و اذا تمت الشروط بكاملها كان عقد البيع لازما الا اذا اقترن باحد الخيارات التي سنتكلم عنها في الفصل التالي.


تصرف المشتري بالبيع أو الوقف أو الهبة


اذا باع المشتري السهم الذي اشتراه من الشريك فللشفيع فسخ البيع، و يتخير بين أن يأخذ من المشتري الأول، أو المشتري الثاني، لأن حق الشفيع يثبت و يتعدد بتعدد البيع، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في شي ء من ذلك».. و اذا أخذ الشفيع من المشتري الأول دفع له الثمن الذي وقع عليه العقد، و بطل البيع الثاني، و اذا أخذ من المشتري الثاني دفع له الثمن الذي اشتراه به بالغا ما بلغ.

و اذا تعددت العقود و تتابعت، حتي تجاوزت الاثنين، فأي عقد أخذ به الشفيع يكون ما قبله صحيحا، و ما بعده باطلا، أما صحة السابق فلأن الرضا بالعقد المتأخر يستدعي الرضا بما تقدم عليه، و أما بطلان المتأخر فلان الذي قبله قد زال بالفسخ، فيبطل المتأخر، لأنه متفرع منه.

و اذا اشترك عقاران في الموافق، كالطريق و الشرب، و بيع أحدهما، و بني المشتري فيه مسجدا، ثم أخذه الشفيع من المشتري يبطل الوقف، و له أن يهدم



[ صفحه 137]



المسجد، و كذا اذا كان عقار مشاعا بين اثنين، و باع أحد الشريكين سهمه المشاع، و أخفي المشتري البيع عن الشفيع، و قال له: استوهبت السهم من شريكك، و طلب منه القسمة، و بعد أن تقاسما بني المشتري مسجدا في سهمه، ثم تبين الواقع للشفيع، فله أن يأخذ المبيع من المشتري، و يهدم المسجد، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده فيه بيننا - أي بين فقهاء المذهب - و لا اشكال، لسبق حق الشفيع، بل عن كتاب المبسوط الاجماع علي أن له نقض المسجد ان كان قد بناه».

و اذا وهب المشتري المبيع فللشفيع أخذه، و متي أخذه بطلت الهبة، و يأخذ الشفيع العين اين وجدها، و يدفع الثمن الي المشتري الواهب، لا الي الموهوب له، لأن المفروض بطلان الهبة، و ارجاع الأمر الي ما كان قبلها.


عدم تكذيب المقر له


هل يشترط في صحة الاقرار عدم تكذيب المقر له للمقر؟

قال صاحب الجواهر: ان تكذيب المقر له للمقر لا يبطل الاقرار، لأن قبول



[ صفحه 123]



المقر له ليس شرطا في صحة الاقرار، بل في تنفيذه بحق المقر.

و عليه، فاذا أقر انسان لآخر بدين أو عين، و نفي المقر له ذلك كان الشي ء المقر به بحكم مجهول المالك ان بقي المقر علي اصراره و اقراره، و ان رجع عنه ذاكرا وجها معقولا كالاشتباه و النسيان المحتملين في حقه قبل منه، و ان كان انكارا بعد اقرار، لأن المفروض أنه لا يزاحم حق الغير. [1] و كذا يقبل من المقر له ان رجع عن انكاره، و قال: أجل، انه لي. و قد كنت مشتبها أو ناسيا.


پاورقي

[1] لا يجوز الانكار بعد الاقرار اذا كان مزاحما لحق الغير، و الا فلا آية و لا رواية علي عدم جوازه من حيث هو.


الأصل في القضاء


و قبل أن نتكلم عن علم الحاكم بشتي ظروفه و أقسامه نقدم هذا التمهيد:

ان الأصل في القضاء و في جميع التكاليف أن تؤدي و تمتثل علي وجهها بطريق العلم و القطع، و لا يجوز تأديتها و امتثالها بطريق غير طريق العلم و اليقين الا اذا نص الشارع علي الاكتفاء بطريق خاص. و حينئذ يتبع هذا الطريق حين التأدية و العمل، و ان لم يفد العلم. أما السر في أن الأصل يقتضي أن تكون التأدية بالعم لا بغيره فهو أن التكليف قد تحقق بالعلم و اليقين، و اليقين لا يرفع الا بيقين مثله، و لا يرفع بالشك و لا بالظن، بأن الأقوي لا يزال بالأضعف.. اللهم الا أن يقوم الدليل من اليقين بالذات علي الاكتفاء بالظن في بعض الحالات، و هذا في حقيقته عمل بما ينتهي الي اليقين، و لو بالواسطة.

و قد قام الدليل القطعي من الشرع نفسه علي جواز القضاء بأصول لا تفيد العلم و الجزم، كالاقرار و البينة و اليد، والاستفاضة. و السر في ذلك هو التيسير و التسهيل، اذ لو انحصر طريق القضاء بالعلم لا نسد بابه، و ذهبت الحقوق هدرا، و عمت الفوضي.

و قد ذهب البعض الي أن الواقع بما هو واقع غير مطلوب في القضاء، و انما



[ صفحه 125]



المطلوب الحكم بما تؤدي اليه البينات و الايمان، لحديث: «انما أقضي بينكم بالبينات و الايمان». و يرده ان المطلوب في جميع التكاليف، لا في القضاء فقط هو الواقع بحقيقته. فاذا قال: أشهد، و أقضي فمعناه أشهد بالواقع، و اقضي بالواقع، الا أن يقوم الدليل علي أنه ليس للقاضي أن يحكم بالواقع، بل بشهادة الشهود، و ما اليها فقط لا غير. و ليس لهذا الدليل عين و لا أثر في الشريعة، لأنه يصادم المنطق، و البرهان العقلي، بل قام الدليل من الكتاب و السنة أن واجب القاضي أن يحكم بالواقع أولا و قبل كل شي ء. أما حديث: «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان» فهو منزل علي الغالب من عدم العلم بالواقع، و ان الحكم بهما يكون حيث لا طريق سواهما، و الا جاز الحكم بالبينة و اليمين مع العلم بكذبهما، و لا قائل بذلك.

و مهما يكن، فان المهم أن نتذكر، و لا ننسي أن القضاء بالعلم لا يحتاج الي دليل، لأنه علي مقتضي الأصل، و لأنه ليس وراء العلم شي ء. أما القضاء بغير العلم فيحتاج الي دليل قاطع.


وفاة الامام الصادق


أراد الخليفة و قرر أن يغتال الامام الصادق و حكي ذلك لصديقه و صاحب سره محمد بن عبدالله الاسكندري.

يقول محمد: دخلت علي المنصور فرأيته مغتما، فقلت له: ما هذه الفكرة؟

فقال: يا محمد لقد هلك من أولاد فاطمة عليهاالسلام مقدار مائة و يزيدون و هؤلاء كلهم كانوا قد قتلهم المنصور، و بقي سيدهم و امامهم.

فقلت: من ذلك؟

فقال: جعفر بن محمد الصادق عليه السلام.

و حاول محمد أن يصرفه عنه فقال له: انه رجل أنحلته العبادة، و اشتغل بالله عن طلب الملاك و الخلافة.

و لم يرتض المنصور مقالته فرد عليه: يا محمد قد علمت أنك تقول به و بامامته، و لكن الملك عقيم.

و جاء في أخذ الطاغية يضيق علي الامام عليه السلام، و احاط داره بالعيون و هم يسجلون كل بادرة تصدر من الامام عليه السلام و يرفعونها له.

و قد حكي الامام عليه السلام ما كان يعانيه من الضيق حتي قال: (عزت السلامة، حتي لقد خفي مطلبها، فان تكن في شي ء فيوشك أن تكون في الخمول،



[ صفحه 205]



فان طلبت في الخمول فلم توجد فيوشك أن تكون في الصمت، و السعيد من وجد في نفسه خلوة يشتغل بها).

لقد صمم علي اغتياله غير حافل بالعار و النار، فدس اليه سما فاتكا علي يد عامله فسقاه به، و لما تناوله الامام عليه السلام تقطعت أمعاؤه، و أخذ يعاني الآلام القاسية، و أيقن بأن النهاية الأخيرة من حياته قد دنت منه.

و لما شعر الامام عليه السلام بدنو الأجل المحتوم منه أوصي بعدة وصايا، كان من بينها ما يلي:

الأولي: أوصي للحسن بن علي المعروف بالأفطس بسبعين دينارا، فقال له شخص: أتعطي رجلا حمل عليك بالشفرة؟

فقال عليه السلام له: (ويحك!! ما تقرأ القرآن؟! (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب).

لقد أخلص الامام عليه السلام كأعظم ما يكون الاخلاص للدين العظيم، و آمن بجميع قيمه و أهدافه، و ابتعد عن العواطف و الأهواء، فقد أوصي بالبر لهذا الرجل الذي رام قتله لأن في الاحسان اليه صلة للرحم التي أوصي الله بها.

الثانية: انه أوصي بوصاياه الخاصة و عهد بأمره أمام الناس الي خمسة أشخاص: و هم المنصور الدوانيقي، و محمد بن سليمان، و عبدالله، و ولده الامام موسي عليه السلام، و حميدة زوجته.

و انما أوصي بذلك خوفا علي ولده الامام الكاظم عليه السلام من السلطة الجائرة،



[ صفحه 206]



و قد تبين ذلك بوضوح بعد وفاته، فقد كتب المنصور الي عامله علي يثرب بقتل وصي الامام عليه السلام، فكتب اليه: انه أوصي الي خمسة و هو - المنصور - أحدهم، فأجابه المنصور: ليس الي قتل هؤلاء من سبيل.

الثالثة: انه أوصي بجميع وصاياه الي ولده الامام الكاظم عليه السلام، و أوصاه بتجهيزه و غسله و تكفينه و الصلاة عليه، كما نصبه اماما من بعده، و وجه خواص شيعته اليه و أمرهم بلزوم طاعته.

الرابعة: انه عليه السلام دعا السيدة حميدة زوجته، و أمرها باحضار جماعة من جيرانه و مواليه، فلما حضروا عنده قال عليه السلام لهم: (ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة).

و أخذ الموت يدنو سريعا من سليل النبوة، و رائد النهضة الفكرية في الاسلام.

و في اللحظات الأخيرة من حياته أخذ يوصي أهل بيته بمكارم الأخلاق و محاسن الصفات، و يحذرهم من مخالفة أوامر الله و أحكامه، كما أخذ يقرأ سورا و آيات من القرآن الكريم.

ثم ألقي النظرة الأخيرة علي ولده الامام موسي الكاظم عليه السلام وفاضت روحه الزكية الي بارئها.

لقد كان استشهاد الامام من الأحداث الخطيرة التي مني بها العالم الاسلامي في ذلك العصر، فقد اهتزت لهوله جميع أرجائه، و ارتفعت الصيحة من بيوت الهاشميين و غيرهم و هرعت الناس نحو دار الامام عليه السلام



[ صفحه 207]



و هم ما بين واجم و نائح علي فقد الراحل العظيم الذي كان ملاذا و مفزعا لجميع المسلمين.

و قام الامام موسي الكاظم عليه السلام و هو مكلوم القلب، فأخذ في تجهيز جثمان أبيه، فغسل الجسد الطاهر، و كفنه بثوبين شطويين كان يحرم فيهما، و في قميص و عمامة كانت لجده الامام زين العابدين عليه السلام، و لفه ببرد اشتراه الامام موسي عليه السلام بأربعين دينارا.

و بعد الفراغ من تجهيزه صلي عليه الامام موسي الكاظم عليه السلام و قد ائتم به مئات المسلمين، ثم حمل الجثمان المقدس علي أطراف الأنامل تحت هالة من التكبير، و قد غرق الناس بالبكاء و هم يذكرون فضل الامام عليه السلام و عائدته علي هذه الأمة بما بثه من الطاقات العلمية التي شملت جميع أنواع العلم.

وجي ء بالجثمان العظيم الي البقيع المقدس، فدفن في مقره الأخير بجوار جده الامام زين العابدين و أبيه الامام محمد الباقر عليهماالسلام، و قد واروا معه العلم و الحلم و كل ما يسمو به هذا الكائن الحي من بني الانسان [1] .



[ صفحه 208]




پاورقي

[1] استشهاد الامام الصادق.


الآثار الجعفريه (في سوانح الامام جعفر الصادق)


سيد اولاد حيدر بلگرامي هندي (م 1361 ق)، چاپ هند،

ر.ك: الذريعه، ج 1، ص 7.


النحل: عسله و بيوته


انظر إلي النحل و احتشاده في صنعة العسل، و تهيئة البيوت المسدسة و ما تري في ذلك من دقائق الفطنة، فإنك إذا تأملت العمل رأيته عجيبا لطيفا، و إذا رأيت المعمول وجدته عظيما شريفا موقعه من الناس، و إذا رجعت إلي الفاعل ألفيته غبيا جاهلا بنفسه فضلا عما سوي ذلك، ففي هذا أوضح الدلالة علي أن الصواب و الحكمة في هذه الصنعة ليس للنحل بل هي للذي طبعه عليها، و سخره فيها لمصلحة الناس.


الأرض و الحجة


أمالي الصدوق 157، المجلس 34، ضمن ح 15: حدثنا محمد بن أحمد السنائي قال: حدثنا أحمد بن يحيي بن زكريا القطان قال: حدثنا بكر بن عبدالله بن حبيب قال: حدثنا الفضل بن الصقر العبدي قال: حدثنا أبومعاوية، عن سليمان بن مهران الأعمش، عن الصادق عليه السلام قال:...

لم تخل الأرض منذ خلق الله آدم من حجة الله فيها ظاهر مشهور، أو غائب مستور، و لا تخلو الي أن تقوم الساعة من حجة الله فيها، و لو لا ذلك لم يعبد الله.

قال سليمان: فقلت للصادق عليه السلام: فكيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟

قال: كما ينتفعون بالشمس اذا سترها السحاب.


سنن ثلاث


[الخصال 1 / 193، ح 268: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

جرت في صفوان بن أمية الجمحي ثلاث من السنن: استعار منه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سبعين درعا حطمية [1] فقال: أغصبا يا محمد؟

قال: بل عارية مؤداة.

فقال: يا رسول الله اقبل هجرتي؟

فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: لا هجرة بعد الفتح، و كان راقدا في مسجد



[ صفحه 62]



رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و تحت رأسه رداؤه فخرج يبول فجاء و قد سرق رداؤه، فقال:

من ذهب بردائي؟ و خرج في طلبه فوجده في يد رجل فرفعه الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال:

اقطعوا يده.

فقال: أتقطع يده من أجل ردائي يا رسول الله؟ فأنا أهبه له.

فقال صلي الله عليه و آله و سلم: ألا كان هذا قبل أن تأتيني به؟

فقطعت يده.


پاورقي

[1] تنسب الي حطمة بن محارب كان يعمل الدروع، أو هي التي تكسر السيوف، أو الثقيلة العريضة.


في صبحك و مسائك


بحارالأنوار 86 / 298، ذيل الحديث 59، عن البلد الأمين: عن الصادق عليه السلام:...

من قال في صبيحة يومه ثلاثا: «بسم الله الذي لا يضر مع اسمه شي ء في الأرض و لا في السماء و هو السميع العليم» لم يصبه بلاء حتي يمسي، و كذا من قالها مساء ثلاثا.



[ صفحه 55]




الحكم السياسية


- «ثلاثة تجب علي السلطان للخاصة و العامة: مكافأة المحسن بالاحسان ليزدادوا رغبة فيه، و تغمد ذنوب المسيئين ليتوبوا و يرجعوا عن غيهم، و تألفهم جميعا بالاحسان و الانصاف».

الثواب و العقاب مبدأ تربوي أساسي في حياة الناس عامة و طلاب العلم خاصة. فمن أحسن في عمله علي المسؤول أن يكرمه و يشجعه علي الاستمرار في العطاء.

أما المسي ء فيكون عبئا ثقيلا علي نفسه و علي مجتمعه ولكي يتراجع عن غيه و ضلاله علي الحاكم أن ينبهه و يحذره و يتغمد اساءته عله يتوب و يعود الي الطريق المستقيم، و قد يتحول من المسي ء الي المحسن بعد تأثير النصيحة في نفسه. و بذلك يكون الحاكم قد عالج الاثنين معا بالاحسان و الانصاف، لأنه بحكم موقعه يعتبر الأب الحنون الذي يفرح بالمجتهدين الناجحين و يحزن الفشل المسيئين الراسبين فجميع الرعية له الخاصة و العامة و عليه أن يكون لهم جميعا فلا يفرق بين



[ صفحه 269]



قريب أو بعيد أو بين غني أو فقير، و لا يحقد علي أحد فالمحسن يشجعه و يكافئه و المسي ء ينبهه و يرشده. فالموعظة الحسنة تؤثر في النفس أكثر من الزجر و التهديد.

و هنا يلفتنا قول الامام علي عليه السلام [1] في وصية لمالك الأشتر علي مصر: و أشعر قلبك الرحمة للرعية، و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تكونن سبعا ضاريا تغتنم أكلهم؛ فانهم صنفان: اما أخ في الدين أو نظير لك في الخلق! تفرط منهم الزلل، و تعرض لهم العلل، و يؤتي علي أيديهم في العمد و الخطأ، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل ما الذي تحب و ترضي أن يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم، و ولي الأمر عليك فوقك، و الله فوق من ولاك!.

فما أحرانا نحن اليوم و في كل يوم الي تمثل حكامنا بهذه الصفات الحكيمة التي يجب أن يتحلي بها الحاكم من العدالة النفسية، و الثقافة الحقوقية حتي يتمكن من اقامة العدل بين جميع أفراد الرعية. و عليه أن يتملك هواه و يشح بنفسه و يجعل العدالة هدفه و غايته ليعطي كل ذي حق حقه بلا أي امتيازات عرقية أو اجتماعية أو مذهبية.

- «صدقة يحبها الله: اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب اذا تباعدوا» علي الحاكم أن يسهر علي شؤون رعيته في جميع أحوالها فيصلح بين القوم اذا ما وقع بينهم خلاف و يطفي ء النار قبل أن يستفحل أمرها فيقاصص المعتدي و يرضي المعتدي عليه. أما اذا تباعدوا في الرأي فيسعي بكل جهده ليقرب بين وجهات النظر بعد أن يستمع الي أقوال كل طرف منهم. و بذلك يكون قد حفظ شؤون رعيته وصانها من الزلل فيتماسك أفرادها و يتعاون كبيرهم مع صغيرهم و تعم السعادة بينهم.

- «ان المشورة لا تكون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها و الا كانت مضرتها علي المستشير أكبر من نفعها:



[ صفحه 270]



فأولها أن يكون الذي تشاور عاقلا.

و الثانية: أن يكون حرا متدينا.

و الثالثة: أن يكون صديقا مواخيا.

و الرابعة: أن تطلعه علي سرك، فيكون علمه به كعلمك بنفسك، ثم يسر لك و يكتمه، فانه اذا كان عاقلا انتفعت بمشاورته و ان كان حرا متدينا أجهد في النصيحة لك، و اذا كان صديقا مواخيا كتم سرك اذا أطلعته عليه، و اذا أطلعته علي سرك فكان علمه كعلمك به، فهناك تمت المشورة و كملت النصيحة».

الله تعالي أمر بالشوري بين المسلمين فقال سبحانه: «و الذين استجابوا لربهم و أقاموا الصلاة و أمرهم شوري بينهم..» [الشوري: 38] و المشورة أمر ضروري و منطقي في اصابة الحق و تصويب الحقائق لكن لمن تكون المشورة؟.

للمشورة حدود نبهنا لها الامام الصادق عليه السلام لتكون صائبة في محلها فعلي الذين نشاورهم أن يكونوا: عقلاء، أصحاب دين، أصدقاء يحفظون السر لك و يبيحونك أسرارهم. هكذا تكون المشورة الصحيحة التي أرادها لنا الله في كتابه العزيز أما اذا كانت المشورة لمصالح شخصية و لغايات سياسية فانها باطلة و لا تثمر ثمار خيرة. و التاريخ ملي ء بالشواهد نذكر منها: المشورة التي حصلت في السقيفة أثناء انتقال الرسول الأعظم الي الرفيق الأعلي لم تحصل كما أمر سبحانه و تعالي ثم مشورة عمر بن الخطاب في تعيين عثمان بن عفان خليفة علي المسلمين بعد استشارته ستة أشخاص أربعة منهم له؟!.

- «العدل أحلي من الماء يصيبه الظمآن».

من المثل العليا في الاسلام تكليف متبعيه القيام بالعدل بين الناس دون تمييز أو تفريق من ناحية العرق و الدم و الجنسية و الطائفية و ما الي ذلك من فروق. قال تعالي في كتابه المجيد: «يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي أنفسكم أو الوالدين و الأقربين ان يكن غنيا أو فقيرا فالله أولي بهما فلا تتبعوا الهوي أن تعدلوا ان تلووا أو تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا» [النساء: 135].



[ صفحه 271]



فهذا أمر الهي أمر به الله تعالي المؤمنين ليكونوا قائمين بالعدل بين الناس، و أن يكونوا مبالغين في تحري العدل الخالص لوجه الله بعيدا عن كل غرض دنيوي أو هدف شخصي، حتي ولو كانت هذه الشهادة علي أنفسهم، أو علي والديهم أو أقرب الناس اليهم.

و لم يكتف الاسلام بهذا الحد بل أمر المسلمين بمراعاة قواعد العدل حتي مع أعدائهم قال تعالي: «و لا يجرمنكم شنآن قوم علي ألا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوي» [المائدة: 8].

و العدل أساس الملك، هدفه صيانة حقوق الانسان ليعيش حياة كريمة عزيزة هانئة تدعو الي العمران و عدم الفساد في الأرض التي لا يرثها الا عبادالله الصالحون. قال تعالي: «و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون» [الأنبياء: 105] أي الصالحون لكل خير و منه الحكم القائم علي أساس العدل و سياسة الشعوب سياسة حكيمة سليمة تهدف رضوان الله العزيز الحكيم. لذلك شبه الامام الصادق طالب العدل كطالب الماء في حالة الظمأ فكم يكون العطشان مشتاق للماء كذلك المظلوم يطلب الحق و يتعشقه. و تحقيق العدالة بين سائر خلق الله يتطلب علي الحاكم أن يذل للحق اذا لزمه. من هنا كان قول الامام الصادق عليه السلام:

- «العز أن تذل للحق اذا لزمك»، حدث في عهد عمر بن الخطاب أن جاء أحدهم و قدم شكوي للخليفة بحق علي بن أبي طالب. و لما حضر الطرفان الي المحاكمة قال عمر لعلي: تفضل و اجلس يا أباالحسن، و ترك الطرف الآخر. فقال له علي:

لا يجوز أن أجلس و خصمي واقف، و لا يجوز كنيتي دون الآخر فوافقه الخليفة و حكم بين الطرفين متماثلين متعادلين حتي أعطي الحق لصاحبه و كان لصالح علي. هذه هي العدالة في الاسلام. فهل يعمل بها حكامنا اليوم؟ نأمل ذلك، و ذكر ان نفعت الذكري!.

- «لا تكن أول مشير، و اياك و الرأي الفطير، و تجنب ارتجال الكلام، و لا تشر علي مستبد برأيه، و لا علي وغد، و لا علي متلون، و لا علي لجوج» الرأي



[ صفحه 272]



الفطير كالخبز الفطير غير ناضج و غير مخمر فهذا لا يستلذه الطاعمون و ذاك لا يستطيبه السامعون. و كذلك الكلام المرتجل يقذف به صاحبه من لسانه دون أن يشحن بشحنات عقله و عندها يحصل الخطأ و تضام الحقيقة في مهدها. أما الكلام المدروس الصادر عن حكمة و تعقل و وعي و تفكير يصيب به صاحبه القصد و يبلغ الهدف الذي يريد. و لهذا سميت البلاغة لأن بها يبلغ صاحبها هدفه المقصود.

و المشورة تقال لأصحابها الذين يستحقونها حتي لا تكون رخيصة و بلا فائدة فلا تقال لانسان مستبد برأيه لا يثبت علي حال واحد و لا يقف موقفا ثابتا يميل مع الريح و يلبس كل يوم بذلة حسب الظروف التي تناسب مصالحه. و لا تقال المشورة لانسان ملحاح لجوج يستعجلك رأيك و لا يستوعب النتائج فتذهب مشورتك باطلا.

- «ثلاثة يحتاج اليها الناس طرا: الأمن، و العدل، و الخصب». اني أعتقد أن هذه العناصر الأساسية الثلاثة التي تحتاج اليها الناس طرا متعلقة ببعضها و لا غني لواحد منها عن الآخرة. بالخصب متعلق بالعدل و هذا متعلق بالأمن. فالبلاد الآمنة المستقرة يسود فيها العدل بين جميع الناس، و من سيادة العدل يأتي الخصب المبارك و الخير العميم. و لا يخلو مجتمع من المجتمعات يرغب في الحياة الهادئة المطمئنة الا و يحتاج الي هذه العناصر الهامة سوية.

- «اذا أراد الله برعية خيرا جعل لهم سلطانا رحيما و وزيرا عادلا» علي السلطان أن يشعر قلبه الرحمة تجاه رعيته فيساعد الضعيف و يحن علي المحزون، و يشارك المهموم في همومه ليخفف عنه منها حتي تشعر الرعية و كأنه أب لها يخفق قلبه بالمحبة و الرحمة و العاطفة النبيلة.

و من واجب السلطان أن يختار وزيرا عادلا ينصف عادلا القوم دون أي مراعاة بين غني أو فقير، أو قوي أو ضعيف، أو وجيه أو مواطن عادي فالكل أمام الحق سواء. هكذا يجب أن يكون الوزير ساعد السطان في صيانة شؤون الرعية و مصالحها الخاصة و العامة. فالوزير يحمل مسؤوليات كبري أمام الناس و أمام الله، و من لم يجد في نفسه هذه القوة للقيام بمهام الوزارة فليتركها الي غيره من العاملين



[ صفحه 273]



الناشطين لأن الوزارة وزر علي عاتق حامليها. و قد طلب نبي الله موسي من ربه عزوجل: «واجعل لي وزيرا من أهلي، هارون أخي، أشدد به أرزي» [طه: 29].

- «العامل بالظلم و المعين له و الراضي به كلهم شركاء». لما قرر الاسلام العدل يعني أنه رفض الظلم و شدد علي الظالمين. قال تعالي: «و أخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون» [الأعراف: 165] و المعين علي الظلم و الراضي به كلهم شركاء.

و هذا ما حصل في الماضي في عصر النبي صلي الله عليه و آله و سلم و بعد عصر النبي و في عصرنا الحاضر حيث بعض الرؤساء و الحكام العرب يتسابقون الي الظالمين ليعينوهم علي ظلمهم بعد أن تفنن هؤلاء في اجرامهم و ظلمهم الشعوب المستضعفة. لقد نسوا قول الله تبارك و تعالي في عقاب الظالمين و ما سيلقون من نار جهنم. قال تعالي: «و اعتدنا للظالمين عذابا أليما» [الفرقان: 37] و قال تعالي أيضا: «فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزي الظالمين» [الأنبياء: 29].

- «ان الامامة لا تصلح الا لرجل فيه ثلاث خصال: «ورع يحجزه عن المحارم، و حلم يملك به غضبه، و حسند الخلافة علي من ولي حتي يكون له كالوالد الرحيم».

علي الامام في الاسلام أن يكون تقيا ورعا يحاسب نفسه قبل أن يحاسبه الآخرون فورعه في دينه يمنعه من تجاوز حدود الله المرسومة في التشريع الاسلامي المنزل من عندالله و ليس من صناعة الأشخاص.

و عليه أن يكون حليما يدرس أمور رعيته بحكمة و روية، يتقبل قضاياهم و يحل مشاكلهم برحابة صدر فيكظم غيظه عند الغضب، و يكلمهم علي قدر عقولهم و يعاملهم معاملة الأب الرحيم العطوف. و بذلك يحسن رعايتهم و يمتلك قلوبهم و اطاعتهم.

- «وجدنا بطانة السلطان ثلاث طبقات: طبقة موافقة للخير و هي بركة عليها و علي الرعية.

و طبقة غايتها المحاماة علي ما أيديها فتلك لا محمودة و لا مذمومة، بل هي الي الذم أقرب.



[ صفحه 274]



و طبقة موافقة للشر و هي مشؤومة مذمومة عليها و علي السلطان». لا بد لأي شعب من الشعوب أن يتألف من طبقات ان في الماضي أو الحاضر الا أن نوع الطبقات يختلف و كذلك مستوي فهمها للحياة الانسانية المتطورة. فوجدنا طبقة عاقلة كريمة مدركة معني وجودها و مدي تطلعها للحياة الحرة الكريمة. و هذه كلها خير لأفرادها و لمجتمعها.

و طبقة ثانية همها مصالحها الشخصية تدافع عنها و لا هم لها سوي ذلك فخيرها محدود لا يزيد عن مصالحها.

و طبقة شريرة معادية مشئومة مؤذية لنفسها و لمجتمعها.

و قد حذرنا الامام الصادق عليه السلام من الطبقة الشريرة المشؤومة، و بين لنا صفات الطبقة الثانية التي لا تفيد الا نفسها و خيرها لا يتجاوز حدودها. و طبقة يفيض خيرها علي أفراد مجتمعها.

و دعانا لنكون من عدادها نفيد أفراد رعيتنا و نفيد الناس جميعا بكل ما عندنا من طاقات.

هذا الحديث الصادقي ذكرني بحديث نبوي شريف يقول: الناس ثلاثة أصناف و هم كالأرض:

1- منها أرض رملية تشرب الماء كله لنفسها فلا تفيد غيرها من الناس و خيرها محصور بها دون سواها.

2- و منها أرض قيعان صلبة تحجز الماء و لا تشربه بل يبقي محصورا مدة من الزمن حتي يتبخر و ينتهي فهي بذلك لا تفيد و لا تستفيد.

3- و منها أرض خصبة تشرب الماء فتحيي به الزرع و يستفيد منها كل الناس فتستفيد و تفيد، و كذلك هم الناس في شتي المجتعمات. و ما نلفت اليه أن الطبقة الموافقة للخير، و هي بركة عليها و علي الرعية و موافقة للسلطان في الوقت نفسه، فمن هو السلطان و ما هي صفاته لكي تطيعه و تكون بركة علي الرعية؟ بلا ريب و لا شك هو السلطان الذي وصفه الامام الصادق عليه السلام في أكثر من موقع. فقال عليه السلام:



[ صفحه 275]



«هو من كان الحزم حارسه و الصدق جليسه...» و قال عليه السلام أيضا: السلطان الذي يهتم بأمور المسلمين: «من لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم» و هذا انطلاقا من قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «من أصبح لا يهتم بأمور المسلمين فليس منهم و من سمع رجلا ينادي للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم» و قال عليه السلام في صفات السلطان أو الحاكم:

«ورع يحجزه عن المحارم، و حلم يملك به غضبه، و حسن الخلافة علي من ولي حتي يكون له كالوالد الرحيم».

هذه هي صفات الحاكم الذي يجب علي الطبقة الخيرة أن تطيعه و تتعاون معه.


پاورقي

[1] من حسن المصادفة أننا في هذه الأيام المباركة نحتفل بمولده عليه السلام المصادف في 13 رجب.


پيغمبران پيغمبري خود را چگونه مي فهمند؟


مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه پيامبران مي دانند كه پيامبرند؟

حضرت فرمودند: پرده از برابرشان كنار مي رود. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار ج 2 ص 201 ح 69.


حديث 121


1 شنبه

المصائب منح من الله.

مصيبت ها، هديه هاي الهي اند.

كافي، ج 2، ص 260


علمه بالغائب 07


عنه: عن الحسين قال: أخبرنا أحمد بن محمد، عن محمد بن علي، عن علي بن محمد، عن الحسن، عن أبيه، عن أبي بصير قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ قال: يا أبامحمد هل تعرف امامك؟ قلت: اي و الله الذي لا اله الا هو و انك هو، و وضعت يدي علي ركبتيه، فقال: يا أبامحمد صدقت قد عرفت فاستمسك به، قلت: جعلت فداك أعطني علامة الامامة.



[ صفحه 143]



قال: ليس بعد المعرفة علامة، قلت: أزداد يقينا و أمنا و يطمئن قلبي. قال: يا أبامحمد ترجع الي الكوفة و يولد لك عيسي، و بعد عيسي محمد و بعدهما ابنين، و اعلم أن اسمك مثبت عندنا في الصحيفة الجامعة مع أسماء الشيعة و أسماء آبائهم و أجدادهم و أبنائهم و ما يلدون الي يوم القيامة. قال: و انما هي صحيفة صفراء متوجة [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 121.


از كار خود توبه كن


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انتقام گرفتن از كساني كه در زندگي تنگ و سخت هستند خيلي بد است.

و از ابوكهمس نقل مي كند كه گفت:

در مدينه در خانه اي منزل كرده بودم كه كنيزكي در آن خانه بود و من از او خوشم مي آمد. شبي چون به خانه برگشتم؛ در زدم، كنيزك در را باز كرد. دست دراز كرده و پستان او را گرفتم. فردا هنگامي كه به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت فرمود:

اي ابوكهمس! از آن كاري كه ديشب كردي توبه كن.



[ صفحه 209]




املاؤه لمحمد بن عبيد الله الإسكندري حرزه الجليل ودعاؤه العظيم


################

پاورقي

[1] في الثّاقب في المناقب: محمّد بن الأسقنطوري (وفي نسخة: الأسقبطوري) وكان وزيراً للدّوانيقيّ، وأنّه كان يقول بإمامة الصّادق صلوات الله عليه، قال: دخلت يوماً علي الخليفة وهو يفكّر، فقلت: يا أمير المؤمنين، ما هذه الفكرة؟ قال: قتلت من ذرّية فاطمة ألف سيّد أو يزيدون، وتركت سيّدهم ومولاهم وإمامهم. فقلت: ومن ذاك يا أمير المؤمنين؟ قال: جعفر بن محمّد، وقد علمت أنّك تقول بإمامته، وأنّه إمامي وإمامك وإمام هذا الخلق جميعاً، ولكن الآن أفرغ منه. قال ابن الأسقنطوري: لقد أظلمت الدّنيا عليّ من الغمّ، ثمّ دعا بالموائد، فأكل وشرب وأمر الحاجب أن يخرج النّاس من مجلسه، فبقيت أنا وهو، ثمّ دعا سيّافاً له، فقال: يا سيّاف. قال: لبيك يا أمير المؤمنين، قال: السّاعة احضر جعفر بن محمّد وأشغله بالكلام، فإذا رفعت عمّامتي عن رأسي فاضرب عنقه. قال السّيّاف: نعم يا سيّدي.

قال: فلحقت السّيّاف، وقلت: ويلك يا سيّاف، تقتل ابن رسول الله صلي الله عليه وآله! فقال: لا والله، ولا أفعل ذلك. فقلت: وما الّذي تفعل! قال: إذا حضر جعفر بن محمّد، وشغله بالكلام، وقلع قلنسوته من رأسه ضربت عنق الدّوانيقي، ولا أبالي إلي ما صرت إليه. قلت: الرّأي الّذي أصبت. قال: فأحضر جعفر بن محمّدعليهما السلام علي حمار مصري، وكان ينزل موضع الخلفاء، فلحقته في السّتر وهو يقول: يا كافي موسي فرعون، اكفني شرّه. ثمّ لحقته في السّتر الّذي بيني وبين الدّوانيقيّ، وهو يقول: يا دائم يا دائم. ثمّ أطبق شفتيه، ولم أدر ما قال، فرأيت القصر يموج كأنّه سفينة في لجّة البحر، ورأيت الدّوانيقيّ يسعي بين يديه، حافي القدم، مكشوف الرّأس، وقد اصطكّت أسنانه، وارتعدت فرائصه، وأخذ بعضده، وأجلسه علي سريره، وجثا بين يديه كما يجثو العبد بين يدي مولاه، وقال: يا مولاي، ما الّذي جاء بك قال: قد دعوتني فجئتك قال: مرني بأمرك. قال: أسألك أن لا تعود تدعوني حتّي أجيئك. قال: سمعا وطاعة لأمرك. ثمّ قام وخرج صلوات الله عليه وآله، ودعا أبو جعفر الدّوانيقي بالدّواويج والسّمور والحواصل، ونام، ولبس الثّياب عليه، وارتعدت فرائصه، وما انتبه إلّا نصف اللّيل، فلمّا انتبه، قال لي: أنت جالس يا هذا، قلت: نعم، يا أمير المؤمنين قال: أرأيت هذا العجب قلت: نعم، يا أمير المؤمنين. قال: لا والله، لمّا أن دخل جعفر بن محمّد عليّ رأيت قصري يموج كأنّه سفينة في لجج البحر، ورأيت تنينا قد فغر فاه، ووضع شفته السّفلي في أسفل قبتي هذه، وشفته العليا في أعلاها، وهو يقول لي بلسان عربي مبين: يا منصور، إنّ الله تعالي قد أمرني أن أبتلعك مع أهل قصرك ومن حضرك جميعاً إن أحدثت حدثاً. فلمّا سمعت منه ذلك طاش عقلي وارتعشت يدي ورجلي، فقلت: أ سحر هذا يا أميرالمؤمنين! قال: أسكت، أما تعلم أن جعفر بن محمّد خليفة الله في أرضه!(ص208 ح184).

في الثّاقب ذكر «الأسقنطوري أو الأسقبطوري» بدل «محمّد بن عبيد الله الإسكندريّ» ولكن علي أيّ تقدير لم نجد له أو لهما ترجمة في كتبنا الرّجالية.

[2] هكذا في المصدر، والظاهر أنّها: «يكون».

[3] مهج الدعوات: ص32، بحار الأنوار: ج86 ص299 ح62 نقلاً عنه.

[4] النمل: 30 و31.

[5] المجادلة: 21.

[6] آل عمران:120.

[7] النساء: 75.

[8] المائدة:11.

[9] المائدة:67.

[10] المائدة:64.

[11] الأنبياء:69.

[12] الأعراف: 69.

[13] الرعد: 11.

[14] الإسراء:80.

[15] مريم:52.

[16] مريم:57.

[17] مريم: 96.

[18] طه: 39 و40.

[19] القصص:25.

[20] القصص:31.

[21] طه:68.

[22] طه:77.

[23] طه:46.

[24] لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ»(العنكبوت:33).

[25] الفتح:3.

[26] الطلاق:3.

[27] الإنسان:11.

[28] الإنشقاق:9.

[29] الإنشراح:4.

[30] البقرة:165.

[31] البقرة:250.

[32] آل عمران: 173 و174.

[33] الأعراف:23.

[34] الفرقان:65 و66.

[35] آل عمران: 194 - 191.

[36] الإسراء:111.

[37] إبراهيم:12.

[38] يس:81 و83.

[39] الأنعام:122.

[40] الأنفال:62 و63.

[41] القصص:35.

[42] الأعراف:89.

[43] هود:56.

[44] غافر:44.

[45] التوبة:129.

[46] رَبَّه أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّ احِمِينَ»(الأنبياء:83).

[47] الأنبياء:87.

[48] آل عمران: 1 و2.

[49] البقرة: 1 و2.

[50] البقرة: 255 و256.

[51] آل عمران: 18.

[52] آل عمران:19.

[53] آل عمران: 26 و27.

[54] آل عمران:8.

[55] التوبة:128.

[56] التوبة:129.

[57] المؤمنون:28.

[58] فاطر:34 و35.

[59] الأعراف:43.

[60] النمل:15.

[61] الأنعام:45.

[62] الجاثية:36 و37.

[63] الروم:19 - 17.

[64] يس: 83.

[65] الأعراف:56 - 54.

[66] الشعراء:89 - 78.

[67] الأنعام: 1.

[68] الصافات: 10 - 1.

[69] الرحمن: 35 - 33.

[70] فاطر: 1 و2.

[71] آل عمران: 73 و74.

[72] الإسراء: 82.

[73] الإسراء:46 و47.

[74] الجاثية:23.

[75] النحل: 108.

[76] يس: 9.

[77] هود: 88.

[78] النمل:70.

[79] النحل:128.

[80] يوسف: 54.

[81] طه:108.

[82] البقرة:137.

[83] هود:56.

[84] البقرة:163.

[85] الأنعام:102.

[86] الرعد:30.

[87] فاطر:3.

[88] غافر: 45 و65.

[89] المزمل:9.

[90] البقرة:250.

[91] الحشر: 24 - 21.

[92] الإخلاص: 4 - 1.

[93] الفلق: 5 - 1.

[94] الناس: 6 - 1.

[95] مهج الدعوات: ص247، بحار الأنوار: ج94 ص298 ح 2 وراجع: المصباح للكفعمي: ص240.


ختامه مسك


و من كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام الي عثمان بن حنيف الانصاري و كان عامله علي البصره: ألا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه، ألا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و بطعمه بقرصيه، ألا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد، فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا، بلي كانت في أيدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين، و نعم الحكم الله و ما أصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها في غد



[ صفحه 239]



جدث، الي آخره -

آري؛ براي هر مأمومي امامي است كه آن امام مقتدا و پيشواي اوست و به واسطه ي نور علمش راه را روشن مي سازد. بدانيد به درستي كه امام شما اكتفا نموده از دنياي شما به دو لباس، و غذا (شبانه روز) به دو قرص نان. به درستي كه شما نمي توانيد مثل من اين چنين زندگاني كنيد، ولي كمكم كنيد به ورع و تقوا و عفت و حيا. به خدا قسم از دنياي شما چيزي براي روز مبادا ذخيره نكرده ام و از غنايم جنگي چيزي براي خودم كنار نگذاشته ام. از آنچه زير اين آسمان است، تنها فدك در دست ما بود كه عده اي نسبت به آن بخل ورزيدند و عده اي نسبت به آن سخاوت كردند، و خدا خوب حاكمي است، و من با فدك و غير فدك چه كاري دارم؛ در حالي كه فردا جايگاه ما در گور خواهد بود.


موت الشجر و تجدد حياته و ما في ذلك من ضروب التدبير


فكر في ضروب من التدبير في الشجر، فانك تراه يموت في كل سنة موتة، فتحتبس الحرارة الغريزية في عوده، و يتولد فيه مواد الثمار ثم يحيي و ينتشر، فيأتيك بهذه الفواكه نوعا بعد نوع، كما تقدم اليك أنواع الأطبخة التي تعالج بالأيدي واحدا بعد واحد، فتري الأغصان في الشجر



[ صفحه 139]



تتلقاك بثمارها حتي كأنها تناولكها عن يد، و تري الرياحين تتلقاك في أفنائها كأنها تجئك بأنفسها، فلمن هذا التقدير الا لمقدر حكيم و ما العلة فيه الا تفكيه الانسان بهذه الثمار و الأنوار؟... و العجب من أناس جعلوا مكان الشكر علي النعمة جحود المنعم بها.


علم رؤيا


از علومي كه از قديم شهرت داشته و تا آينده ادامه دارد، علم رؤيا است؛ چقدر از انبيا كه به آنان اين علم عطا شد و عالم مبارز در آن پيامبر خدا، يوسف عليه السلام بود و در زمان او اين علم شهرت زيادي داشت تا به پادشاهان و مردم رسيد.

چون داستان خوابش را يوسف بر پدر گفت: يعقوب عليه السلام به او فرمود: اي فرزند، داستان خوابت را براي برادرانت نگو كه بر تو مكر ورزند. [1] .

در اين موقع علم رؤيا به جايگاه بلندي از تصديق رسيد تا اين كه مي رفت تا براساس زندگي و بناي سرنوشت و لو كم با قاطعيت به آن



[ صفحه 177]



اعتماد شود، چه بسا اين كه براي يوسف (طفل صغير) وقتي به درون چاه افتاد، تحقق يافت، و همين طور زندانيان و ملك، همه آن ها تعبير خواب خود را از يوسف عليه السلام مي خواستند و همين طور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كه خداوند متعال در رؤيا او را براي ثبات قيام و به نشر اسلام ترغيب مي نمود.

بنابراين، علم رؤيا علمي مستقل است. از علومي نيست كه بعضي آن را نادر مي دانند؛ زيرا نفس انسان در عالم خيال راحت تر و آزادتر است در بيداري و خواب و گاهي انسان در خوابش، آرامش روحش شفاف تر است؛ پس در آن هنگام از حوادث مشكلي كه در آينده رخ خواهد داد، آگاه مي شود. پس وقتي به بعضي امور در آينده مطلع شد، احتياط مي كند و از آن خود حفظ مي نمايد يا بر حسب اقتضا به آن مبادرت مي نمايد.

اين منت و رحمتي از جانب خداوند متعال بر بندگانش است كه به آن ها از اين طريق الهام مي كند تا به آنچه كه به مصلحت آن هاست، اقدام نمايند؛ زيرا ارتباط با عالم غيب يك نيروي معنوي است كه عطا شده است.

اضافه بر اين كه تذكري به عالم اخروي است، پس آن دلالتي بر برانگيخته شدن انسان در روز محشر است؛ در حديث از حضرت صادق عليه السلام روايت است: وقتي بنده اي بر معصيت خداي عزوجل باشد و خدا خير او را بخواهد در خواب رؤياي وحشتناكي را مي بيند و از آن معصيت باز مي ايستد. [2] .

اما خواب، بعضي اوقات تأويل مي شود و بعضي اوقات آشفته، تا اين كه انسان تمام انتظاراتش را از آن نداشته باشد و براساس كامل عمل كند و به اين وسيله عقل و تدبير و مشورت و تقديرش را باطل كند.

امام عليه السلام به آن اشاره مي كند و مي فرمايد: اگر همه ي رؤياها راست بود، همه ي مردم پيامبر بودند و اگر همه دروغ بودند، بهره و سودي در آن يافت



[ صفحه 178]



نمي شد؛ بلكه فضيلتي بي معنا بود. بدين سان، گاهي راست بودند و مردم را به مصلحتي كه در آن ها بود، رهنمون مي شدند و يا از زياني كه در آن بود، پرهيز مي دادند و چه بسا دروغ در مي آمد تا اعتماد كامل بر آن ها نداشته باشد.

اما مقدار صحت خواب بيشتر مربوط به پاكي باطن است، براي اين كه روح در اين هنگام سخت ترين اطمينان و سكون و آرامش را اعتماد را دارد، وارد در عالم غيب مي شود و از ملكوت پاك مي پرسد.

از امام صادق عليه السلام وارد شده كه فرموده: مشاهده مؤمن و خواب او در آخر زماني جزئي از هفتاد جزء از نبوت است.

قول امام عليه السلام اين گونه است كه فرمود: مشاهده مؤمن و خواب او جزئي از هفتاد جزء از اجزاء نبوت است، و بعضي از آن ها كسي است كه يك سوم عطاء شده است. [3] .

همچنين از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مانند آن وارد شده است كه فرمود: رؤياي صالحه بشارت داده مي شود به آن مؤمن جزئي از چهل و شش جزء از نبوت. [4] .

اين اختلاف به درجه ايمان يا برحسب اطمينان روحي بر مي گردد و ايمان شرط اساسي در درستي خواب نيست؛ زيرا كافر هم خواب مي بيند، و تأويل مي شود و اين از آن مواردي است كه اشكالي در آن نيست؛ و لكن خواب او صحتش از خواب مؤمن كمتر است. براي اضطراب و آشفتگي كه به كافر احاطه دارد و آن بشارت يا انذاز است.

كما اين كه خواب با حوادث روزمره كه انسان با آن سر و كار دارد، مرتبط است و همين طور اول شب تا آخرش اختلاف دارد. پس هر چه شخص قبل از خواب كمتر خورده باشد، ذهن او پاك تر و خوابش



[ صفحه 179]



صحيح تر خواهد بود؛ لذا خواب صبح صحتش از خواب اول شب بيشتر است و خواب هنگام قيلوله صحيح تر است.

از حضرت صادق عليه السلام وارد شده كه فرموده است: صادق ترين آن قيلوله است؛ يعني خواب قبل از ظهر. [5] .

امام صادق عليه السلام وارث يوسف عليه السلام در تأويل خواب است، و از تأويلات امام عليه السلام براي رؤيا.

موسي زوار عطا به نزد ابي عبدالله عليه السلام آمد و به ايشان گفت: اي پسر رسول خدا! خوابي ديدم كه مرا ترسانده است، خواب ديدم دامادي دارم كه مرده است و با من معانقه نمود و مرا در آغوش گرفت، امام توقع مرگ صبح و شب هست، آن ما را ملاقات مي كند، و معانقه اموات براي زندگان طول عمرشان است، اسم دامادت چه بود؟ گفت: حسين، پس فرمود: خواب تو دلالت بر بقاي تو و زيارت قبر اباعبدالله عليه السلام است؛ چون هر كسي كه با حسين معانقه كند، او را ان شاءالله زيارت مي كند. [6] .

پس امام عليه السلام از خلال اين رؤيا ولايت اهل بيت عليهم السلام را ذكر مي كند و اين كه اساس در زندگي از يكديگر پشتيباني كردن و كمك كردن بين شيعه است، واجب است كه فورا قيام كني، پس چگونه اين كار جائز است؟

علاوه بر آن، ناچار شيعه اهل بيت عليهم السلام بايد مخزن امانات باشد تا مردم در هر حالت به او رجوع كنند، حتي براي اهل كفر و ناصبي خيانت جائز نيست و شايد به اين خاطر روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده است: داستان خوابت را نگو مگر بر عالم يا ناصح؛ [7] داستان خواب گفته نمي شود؛ مگر بر مؤمني كه خالي از حسد و ظلم باشد [8] و داستان خواب را نگو مگر بر دوست يا صاحب رأي. [9] .

زيرا خواب از اسرار الهي است، پس سزاوار است براي مؤمن كه كسي



[ صفحه 180]



را كه غير مؤمن است، از اسرار خود مطلع نكند تا اين كه به آن شماتت نشود و يا طوري تأويل شود كه به ضرر او بوده و به مصلحت او نباشد و خواب او در اين هنگام وسيله اي براي دشمن باشد، براي داخل كردن فكر مرگ يا رأي دروغ تا اين كه داستان را خطا سير دهد كه در اين موقع از آن سوء استفاده شود. [10] .


پاورقي

[1] سوره ي يوسف، آيه ي5، (يا بني لا تقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا).

[2] بحارالأنوار، ج 91، ص 167.

[3] توحيد مفضل، ص 44؛ فصول المهمة، ج1، ص 690؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 85 و ج 58، ص 193؛ الامام جعفرصادق عليه السلام، ص 207.

[4] ميزان الحكمة، ج 4، ص 15.

[5] الأنوار الحسنية في تفسير الرؤيا المنامية، ص 17.

[6] الكافي، ج 8، ص 293.

[7] ميزان الحكمة، ج 4، ص 18.

[8] همان.

[9] همان.

[10] سيري در زندگاني امام صادق عليه السلام، ص 63.


تحريف الأحاديث


و هنا تأتي يد الوضع فتعمل عملها بالتحريف او بالحاق زيادة لهذه الأحاديث، ولكنها زيادة تدل بنفسها علي نفسها، و اليك انموذجا من تلك

الموضوعات علي صاحب الرسالة، فالنبي صلي الله عليه و آله و سلم يقول: يا علي أنت و اصحابك في الجنة، أنت و شيعتك في الجنة، فيأتي الفضل بن غانم بوضع زيادة و الحاقها بهذا الحديث، و هي ألا ان ممن يحبك قوما يضفزون الاسلام بالسنتهم يقرأون القرآن لا يتجاوز تراقيهم، لهم نبز يسمون الرافضة فاذا لقيتهم فجاهدهم فانهم مشركون. [1] .

و يأتي أبويحيي الحماني بزيادة عن علي عليه السلام أنه قال: قلت: يا رسول الله ما العلامة فيهم؟ قال: يقرضونك بما ليس فيك و يطعنون علي اصحابي و يشتمونهم.

و بصورة أخري: يا علي ينتحلون حبك يقرأون القرآن لا يجاوز تراقيهم و علامتهم أنهم يسبون أبابكر و عمر.

و بصورة أخري: و سيأتي قوم لهم نبز يقال لهم الرافضة فاذا لقيتموهم فاقتلوهم فانهم مشركون [2] و كتحريف حديث الثقلين بوضع سنتي مكان عترتي.

و هكذا تجرأ أولئك المتقربون لا سيادهم بالكذب علي الله و رسوله بوضع تلك الزيادة في الاحاديث الواردة عن صاحب الرسالة بمدح شيعة أهل البيت، فاصبحت تلك الا كذوبة مقررة بصورة رسمية كقانون تسير عليه السلطة التنفيذية، و تلقاها السذج بكل قبول، و أخذت مكانتها من ذوي العقول القاصرة.

أما العلماء فقابلوها بالانكار، و صرحوا بوضعها بكل صراحة، و ان رواتها كذابون.

(منهم) الفضل بن غانم المروزي القاضي، و قد كان مشهورا بفساد الأخلاق و متهما في دينه، و كان غير مقبول الرواية، و قد ترك الحفاظ أحاديثه و طعنوا فيه.

قال الدارقطني: الفضل بن غانم ليس بالقوي، و قال يحيي بن معين: ضعيف ليس بشي ء.

و غير ذلك من أقوال رجال العلم، و كيف يؤتمن علي حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من عرف عنه حب الغلمان و فساد الأخلاق كما جاء ذلك في ترجمته [3] .

و منهم سوار بن مصعب الهمداني الكوفي الأعمي، قال فيه يحيي بن معين: سوار بن مصعب ليس بشي ء، و قال البخاري: منكر الحديث، و قال النسائي و غيره: متروك، و قال ابوداود: ليس بثقة، و قال احمد و ابو



[ صفحه 259]



حاتم: متروك الحديث، و قال النسائي: ليس بثقة، و لا يكتب حديثه، و قال الحاكم: روي عن الأعمش و ابن خالد المناكير. [4] .

و لا نطيل الكلام بذكر الآخرين من رجال هذه الزياده كأبي جناب الكلبي، و سويد بن سعيد، فقد نص الحفاظ علي كذبهم و عدم قبول روايتهم، كما انهم نصوا علي هذه الزيادة بالوضع، و صرح بذلك علي بن محمد الشوكاني و ابن حجر و ابن تيمية و الخطيب البغدادي و السيوطي و غيرهم.

و الغريب ان هذه الحقيقة يقررها الكثير من العلماء و ينصون علي كذب هذه الزيادة، ولكن هناك حثالة من المتعصبين الذين لا يروق لهم الا إيقاع الفرقة بين صفوف المسلمين، جعلوا هذه الا كذوبة وسيلة للوقيعة بشيعة أهل البيت، و تقربوا الي ولاة الجور بنشرها و ادخالها في قالب الاعتبار، ولكنها محاولة فاشلة «فجولة الباطل ساعة، و جولة الحق الي قيام الساعة».


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 12 ص 358.

[2] الاشاعة في اشتراط الساعة ص 112.

[3] لسان الميزان ج 4 ص 445 و تاريخ بغداد ج 12 ص 357.

[4] لسان الميزان ج 3 ص 128.


خلاصة البحث في مسألة التفضيل


هذا ما تعلق الغرض ببيانه حول مسألة التفضيل. بعد أو وقفنا علي رأي مالك بن أنس و انفراده برأي يبعث علي الاستغراب، فلا حاجة لنا في الاستمرار برده و مناقشته بعد معرفة الأسباب التي دعت لذلك، و إلا كيف يتساوي علي مع سائر الناس؟ بعد اختصاصه بمزيد فضل و علو منزلة لا يدانيه أحد. فقد رباه النبي صلي الله عليه و آله و سلم في حجره و نشأ في ظله، و تغذي تعاليمه منه، و نمت مواهبه في تربيته، فتأدب بآدابه، و تخلق بأخلاقه، و اهتدي بهداه، و لازمه طول حياته،



[ صفحه 585]



و سبق إلي تصديقه في الرسالة قبل كل أحد، و لبي دعوته في مؤازرته يوم نزلت: «و انذر عشيرتك الأقربين» و فداه بنفسه يوم أزمع كفار قريش علي قتله و أمره الله بالهجرة [1] و اختص النبي بمؤاخاته من بين أصحابه يوم آخي بينهم، فأخذ بيد علي و قال: هذا أخي [2] و ذلك علي سبيل المشالكة و المجانسة. و علي نفس محمد بنص القرآن الكريم، و هو منه منزلة رأسه من بدنه. و هو أعلم الامة و أقضاهم و أقربهم و أشدهم جهادا.

قال أبان بن عياش: سألت الحسن البصري عن علي عليه السلام فقال ما أقول فيه؟ كانت له السابقة و الفضل و العمل، و الحكمة و الفقه، و الرأي و الصحبة و النجدة و البلاء و الزهد و القضاء و القربة إلي أن قال: و قد قال رسول الله صلي الله عليه و سلم لفاطمة عليهاالسلام: زوجتك خير أمتي، فلو كان في أمته خيرا منه لاستثناه، و لقد آخي رسول الله بين أصحابه، فآخي بين علي و نفسه فرسول الله خير الناس نفسا و خيرهم أخا. [3] .

و سأله رجل عن علي أيضا، و كان يظن بالإنحراف عنه، فقال: ما أقول في من جمع الخصال الأربع؟ إئتمانه علي براءة، و ما قاله له في غزوة تبوك، فلو كان غير النبوة شي ء يفوته لاستثناه، و قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: الثقلان كتاب الله و عترتي، و أنه لم يؤمر عليه أمير قط. و قد أمرت الأمراء علي غيره.

و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل: اجتمعت جماعة عند أبي، فخاضوا في الخلافة، فرفع أبي رأسه، و قال: يا هؤلاء قد أكثرتم القول في علي و الخلافة. إن الخلافة لم تزين عليا، بل علي زانها.

و عن عبدالله أيضا، قال: سمعت أبي يقول: ما ورد لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانيد الصحاح مثل ما ورد لعلي عليه السلام. [4] .

و لسنا نحاجة إلي ذكر أقوال التابعين و غيرهم من العلماء في مدح علي و فضله. و نكتفي بهذه النظرة الخاطفة و لا يمكن التوسع في ذلك.

و قصاري القول في مسألة التفضيل: أنها أهم مسألة و أعظم مشكلة. و قد اتخذها - خصوم الشيعة في عصر احتدام النزاع بين الطوائف - ذريعة للوقوع فيهم، و الطعن في عقائدهم، و أصبحوا بتقديمهم عليا عليه السلام مبتدعة



[ صفحه 586]



لا تحل الرواية عنهم، و هم - في نظر طائفة من السلف - كفار لا يجوز الأخذ عنهم. [5] .

و قالوا: إن من يقدم عليا علي عثمان فهو من أهل البدع.

هذا ما أردنا بيانه حول مسألة التفضيل التي هي من أهم المشاكل - كما قدمنا - و بيان رأي مالك بن أنس، و بهذا تنتهي دراستنا لحياة مالك، و بيان آرائه، و لنا عودة للبحث عنه إن شاء الله في الأجزاء القادمة.

و حيث كنا علي موعد مع القراء - في آخر الجزء الأول - بأن نتعرض للبحث عن اتهام الشيعة في الطعن علي جميع الصحابة، أو تكفيرهم أجمع (و العياذ بالله).

و هنا لمناسبة الموضوع نتحول لموضع الشيعة و الصحابة و سنتعرض لما أثير حول الشيعة من زوابع التهم و ما لفقه خصومهم من ادعاءات كاذبة و أقوال فارغة، و من الله نطلب التسديد، و هو ولي التوفيق.



[ صفحه 589]




پاورقي

[1] سيرة ابن هشام ج 2 ص 95.

[2] كنز العمال و الرياض النضرة و تذكرة الخواص و غيرها.

[3] ابن أبي الحديد ج 1 ص 369.

[4] مناقب أحمد لابن الجوزي ص 163.

[5] الكفاية للخطيب البغدادي ص 48.


نشاط العلماء و تأييد الدولة


و كان من أهم مظاهر ذلك العصر انصراف علماء الاسلام الي دراسه العلوم المختلفة، كما اتسعت حركة التأليف، و زاد نشاط العلماء في تدوين علوم الاسلام، و رتبوا أبواب الفقه و أنواع الحديث. و كان الخلفاء مع انغماسهم في الشهوات و الترف و ارتكابهم المحرمات، يتظاهرون بخدمة العلماء و يتحلون بالنزعة الدينية، و بهذا تمكنوا من استخدام رجال منهم وسيلة لتوطيد استبدادهم، و ذريعة لاخضاع العامة لهم، و انهم ملزمون باطاعة السلطان اطاعة عمياء، و ان تصرفه لا يجوز الاعتراض عليه و ان انحرف عن حدود طاعة الله؛ و بهذا وقع تطور أوجد مشاكل خطيرة، فكانت في ذلك العصر للفقهاء و المحدثين درجات عالية عند الخلفاء، و قد كثر الجدل و النقاش في أهم المسائل الفقهية، كما كثر في العقائد و المسائل الكلامية. كما و قد اشتدت قضية أهل الرأي و أهل الحديث، و اصبح لكل جانب انصار، و هم يقيمون الحجج و البراهين علي ما يذهبون اليه. الي غيرذلك من مميزات ذلك العصر الذي نشأ فيه الشافعي.

كما و قد اثيرت هناك مسائل كثيرة تتعلق بالتوحيد و بالصفات. و رؤية



[ صفحه 235]



الله بالابصار، و غيرها من المسائل ذات الأهمية في ذلك العصر. كالبحث حول الحديث و صحته، و الاجتماع و كيفية الاستدلال به. و لقد جاء عن الشافعي في كتاب الأم انه ناظر في كثير من هذه المسائل، و قد كانت طريقة الشافعي في النقل عن كثير من المناظرات، نقل الحجة عن لسان واحد بدون تعيين، و لعل ذلك طريقة علمية للتوصل الي ايضاح الأمر و بيانه.


الغسل


اتفق الجميع علي وجوب النية في الغسل الا الحنفية، فلم يوجبوا النية كما تقدم في الوضوء، و قال بعضهم: لو احتاج الي نية لاحتاجت النية الي نية و هكذا. و هذا القول مردود بالتزامهم وجوب النية للتيمم، و للصلاة، فما هو الفارق؟

و جميع المذاهب يوافقون الشيعة في وجوب النية لغسل الجنابة، و انها شرط في صحة الغسل كما هو مفصل في محله.

اما الترتيب: فقد أوجبه الشيعة و هو الابتداء بغسل الرأس، ثم الجانب الأيمن، ثم الجانب الأيسر، لأنه الثابت من فعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم، كما تدل عليه الأخبار الصحيحة، و قد خالف الحنفية فذهبوا الي عدم الوجوب، مع أن الثابت عندهم أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان يفعل ذلك [1] و قد جعلوه من السنن لا من الفروض.

و اختلفت أقوالهم في الابتداء، و انه بالجانب الأيمن مرة، و بالرأس مرة أخري، و هو الأصح عندهم [2] .

و قسم الحنابلة الغسل الي قسمين: كامل و مجزي، فالكامل: هو ما يحصل به الترتيب كما ذهب اليه الشيعة.

و المجزي: هو أن ينوي، و يسمي، و يعم بالماء بدنه [3] و قالوا ان الغسل الكامل: هو أن يأتي بالنية و التسمية، و غسل يديه ثلاثا، و غسل ما به من



[ صفحه 220]



أذي و يحثي علي رأسه ثلاثا، و يفيض الماء علي سائر جسده، و يبدأ بشقه الأيمن... و هذا هو الغسل الأكمل و الأفضل.

أما اذا غسل مرة، و عم بالماء رأسه و جسده، و لم يتوضأ اجزأه بعد أن يتمضمض و يستنشق و ينوي به الغسل، و كان تاركا للاختيار [4] .

و قال المالكية: باستحباب الترتيب، للاخبار الواردة عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم في غسله بتقديم الرأس و بدأه بالميامن، و مع ثبوت ذلك فالترتيب عندهم غير واجب [5] .

و قال الشافعية: باستحباب الترتيب، و تقديم الشق الايمن علي الأيسر [6] و ان ذلك هو الغسل الكامل كما قال النووي في شرح صحيح مسلم.

أما وجوب الدلك فلم يقل به الا مالك بن أنس و المزني من أصحاب الشافعي، و ذهب الجميع الي استحبابه، و كذلك الوضوء في غسل الجنابة، فلم يوجبه أحد من أئمة المذاهب الا داود الظاهري، فانه أوجبه، و من سواه يقولون هو سنة، فلو أفاض الماء علي جميع بدنه من غير وضوء صح غسله.

و استباح به الصلاة، و غيرها، ولكن الأفضل عندهم أن يتوضأ، و تحصل الفضيلة بالوضوء قبل الغسل أو بعده [7] .

و علي هذا فان غسل الجنابة لا يحتاج معه الي وضوء للصلاة، و هو مذهب الشيعة.

هذا في الغسل الترتيبي، و أما الارتماس فالظاهر أنه لا خلاف بين الجميع بالاكتفاء به اذا استوعب جميع البدن و نوي الغسل.


پاورقي

[1] حاشية الطحاوي علي مراقي الفلاح.

[2] حاشية ابن عابدين ج 1 ص 164.

[3] الروض الندي ص 45.

[4] المغني لابن قدامة ج 1 ص 218 - 217.

[5] المنتفي ج 1 ص 96.

[6] ابن القاسم علي غاية الاختصار ص 8 خط.

[7] شرح النووي لمسلم ج 3 ص 229.


سالم العجلي


ابويونس سالم بن ابي حفصة العجلي المتوفي سنة 140.

خرج حديثه البخاري في الادب المفرد، و الترمذي في صحيحه، و روي عنه اسرائيل، و سفيان الثوري، و سفيان بن عيينة، و عبدالواحد ابن زياد، و محمد بن فضيل. [1] .

قال احمد بن حنبل: سالم بن ابي حفصة ابويونس كان شيعيا، ما أظن به بأسا في الحديث. و قال أبوحاتم: سالم بن ابي حفصة من عتق الشيعة صدوق.

و قال ابن عدي: انما عيب عليه الغلو و أما حديثه فارجو أنه لا بأس به [2] .

و معني الغلو الذي يقصده ابن عدي هو كثرة رواياته عن اهل البيت عليهم السلام كما نقل ابن حجر عن ابن عدي أنه قال: سالم له احاديث و عامة ما يرويه في فضائل اهل البيت. و قال الجوزجاني زائغ و بالغ فيه كعادته في امثاله. [3] .

و قد نسبوا له أنه كان من رؤوس من ينتقص أبابكر و عمر، و أنه كان كان احمق طويل اللحية الي غير ذلك. و مع هذا فقد روي له الترمذي و البخاري في الادب المفرد.


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 180: 2 ق 1 و تهذيب التهذيب 433: 4.

[2] الخلاصة لصفي الدين - 111.

[3] تهذيب التهذيب 434: 3.


رؤيته في القتال لاسقاط بني أمية


المذهب الشيعي هو حركة نضالية، يرفض الظلم و يقف بالمرصاد في وجه الظالمين و المتمردين، حتي و ان كان الظلم يحيط بفرد واحد، و يوجب علي المسلمين قاطبة نشله من أيدي المتمردين الأكاسرة، و نصره بكل ما وهبهم الله تعالي من امكانيات، لأن الذي يتعدي حدود الله لا بد أن يوقف عند حده، و الا فالعاقبة وخيمة، فكيف حال ظلم الأمة جمعاء؟!!

و بما أن الامام الصادق عليه السلام كان خطا سياسيا قائما بذاته، و لم يكن متسرعا في الأمور، دون تدبر الخطة لازاحة الجور، فصمم تهيئة قادة أمناء أتقياء، ليكونوا ولاة قديرين علي تدبير أمور الرعية، مع قلوب شعبية شيعية تمتثل أوامر القيادة.

و علي هذا فالامام عليه السلام كان يؤيد الحركات الثورية المخلصة، لتحصن الأمة الاسلامية من عملية التنازل و الانزلاق و الانهيار، أمام الحكام المنحرفين.

ولكن حركته أبقاها سرية، يتبناها غيره، و يؤيدها و يحث عليها، ولكن وراء الستار، و لم يكن مع ذلك يرضي بأن تنسب اليه، كي لا يكون انهيار الثورة أو فشلها، محسوبا علي خط الامام.

و تفرغ عليه السلام للاصلاح الداخلي، ليكون بذلك قد سار علي خطين في آن واحد، دون أن يهز الكيان الداخلي، و يزعزع أساسه، و الا لانهار البنيانان في عرض واحد.



[ صفحه 408]



أما عدم احتوائه عليه السلام للثورة الخارجية علنا، فلأنه عاش التجربة من خلال ثورة آبائه عليهم السلام من قبل - علي - و الحسن - و الحسين - و رأي أن القلوب لم تسعر بعد بلهيب الايمان، و لم توقد بنور اليقين، فلا بد من الايقاد، ثم الانقياد، ثم تفجير الثورة، و الا فهي غير مضمونة النجاح.

و مما قال عليه السلام في تأييد الثورات القائمة و قتذاك: «لا أزال أنا و شيعتي بخير ما خرج من آل محمد، و لوددت أن الخارجي من آل محمد خرج، و علي نفقة عياله» [1] .

و مجد الامام ثورة زيد بن علي، لأنها كانت ثورة اصلاحية، و اثني عليها ثناء عطرا، و قال: «لا تقولوا خرج زيد، فان زيدا كان عالما، و كان صدوقا، و لم يدعكم الي نفسه انما دعاكم الي الرضا من آل محمد» [2] .

و قد بكي الامام عليه السلام عند مقتله، و قال: «أما الباكي علي زيد فمعه في الجنة، و أما الشامت فشريك في دمه» [3] .

فلولا رضاه عليه السلام بثورته، لم يكن قد بكي عليه، و وعد الجنة لكل من كان يراه علي الحق و يبكي علي قتله و اخفاق ثورته.

و شارك العالم المجاهد حفص بن سالم في ثورة زيد، فصوب رأيه الامام الصادق عليه السلام [4] .

و ليس تصويبه بمستغرب، و انما كان يدفع أمر زيد لئلا ينسب اليه، فيكون و أصحابه هدفا لبني أمية.



[ صفحه 409]



و صرح الامام عليه السلام يوما بالخروج مع الثوار، لأحد أصحابه الأتقياء، عبدالملك بن عمر قائلا له: لم لا تخرج الي هذه الديار التي يخرج اليها أهل بلادك؟ - أي تجاهد مع الولاة - قال عبدالملك: أنتظر أمركم و الاقتداء بكم.

قال الامام عليه السلام: أي و الله لو كان خيرا ما سبقونا اليه.

قال عبدالملك: ان الزيدية يقولون، ليس بيننا و بين جعفر خلاف الا أنه لا يري الجهاد.

قال الامام عليه السلام: أنا لا أري الجهاد؟!! بلي و الله اني أراه، لكني أكره أن أدع حلمي الي جهلهم [5] ، و ذلك لأن ولاة بني أمية لم يكونوا ذا عقيدة يدافعون عن الاسلام و المسلمين، و انما طلبا للرياسة.

و أما الزيدية فلم يتفوه الامام عليه السلام بقوله لا أرضي لهم الجهاد، ولكنه أشار الي أن حلمه و رأيه و تصويبه يقضي عليه، بأن يتأني في الأمور كيما تنجلي غيمة العبث و الفوضي و القتال التي حلت في البلاد في أواخر عهد بني أمية، و خاصة أن العباسيين قد شمروا عن سواعدهم، مطالبين بدماء آل أبي طالب، و أخذ حقوقهم، و الرضا من آل محمد، و أن بني الحسين عليه السلام متمثلة بزيد بن علي عليه السلام و كذا قيام بني الحسن عليه السلام...

فلو أمر الامام عليه السلام بالجهاد يومها لعد قائدا من القادة، أو أحد طالبي السلطة و الاقتتال سيؤول و لو في نظر العوام الي اقتتال علي السلطة و الحكم.

اضافة الي التجربة التي عاشها الامام الصادق عليه السلام مع عمه زيد، مع



[ صفحه 410]



خيانة أهل الكوفة له، اذ بايعه أربعون الف رجل، و قيل ثمانون ألفا، ثم أسلموه عند الوثبة.

و لما خذله أصحابه و لم يبق معه الا قليل قال: «فعلوها حسينية» [6] .

و من هذه التجربة سبر أغوار نيات الناس المتمثلة بمجاهدة الأمويين، فوجد قلوبا مهترئة باليه، والدين لم يزل لعقا علي ألسنتهم، يدورونه ما درت معايشهم، و لما محصوا بالبلاء قل الديانون.

و في الواقع أن الامام عليه السلام كان يقاتل بشخص زيد، و بسيف زيد، مغربلا بذلك الشيعة بل و المسلمين جميعا، فلم يجد فيهم الا من نخره السوس و اهترئ، فلم يظهر وجهه علي الساحة اذن؟!.

و تؤكد الكثير من الروايات الصادرة أن زيدا رحمه الله، قاتل في ظاهر الأمر الأمويين ولكنه لو ظفر لعرف أين يضعها، و لوفي لله تعالي [7] .

فهو اذن يد الامام الصادق عليه السلام السرية، و قلبه المضمور، و جناحه المكسور، و عينه الثاقبة، و أذنه الواعية، فالامام عليه السلام اتخذه غطاء له، لأنه لو أخفقت ثورة الامام، لاضمحل التشيع، و لما قام له قائمة تذكر و لاختفت آثاره و درست معالمه.

و حث سدير الصيرفي الامام الصادق عليه السلام علي الجهاد بل لامه علي جلوسه و انصاره حوله فقال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقلت له: و الله ما يسعك القعود! قال عليه السلام و لم يا سدير؟



[ صفحه 411]



قلت: لكثرة مواليك و شيعتك و أنصارك، و الله لو كان لأميرالمؤمنين مالك من الشيعة و الأنصار و الموالي، ما طمع فيه تيم و لا عدي، فقال: يا سدير و كم عسي أن تكونوا؟.

قلت: مائة ألف. قال: مائة ألف؟! قلت: نعم. و مائتي ألف..

قال: و مائتي الف؟!. قلت: نعم. و نصف الدنيا. قال: فسكت عني ثم قال: يخف عليك أن تبلغ معنا الي ينبع؟ قلت: نعم.

فأمر بحمار و بغل أن يسرجا، فبادرت فركبت الحمار، فقال: يا سدير تري أن تؤثرني بالحمار؟ قلت: البغل أزين و أنبل. قال: الحمار أرفق بي، فنزل فركب الحمار، و ركبت البغل، فمضينا فحانت الصلاة، فقال: يا سدير أنزل بنا نصلي.

ثم قال: هذه أرض سبخة لا يجوز الصلاة فيها، فسرنا حتي صرنا الي أرض حمراء، فنظر الي غلام يرعي جداء، فقال: و الله يا سدير لو كان لي شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعني القعود.

و نزلنا و صلينا، فلما فرغنا من الصلاة عطفت علي الجداء فعددتها فاذا هي سبعة عشر [8] .

فسدير الصيرفي كان في زمن الامامين زين العابدين و الباقر عليهماالسلام و أدرك أوائل أيام الصادق، فلما رأي انهزام الأمويين، ظن أن الوقت قد حان للقيام، بما أن الناس قد ذاقت الويل من جور بني أمية.

ولكن الامام عليه السلام قال له نريد قلوبا لا قالبا، و جنانا لا جارحة، و كيفية لا كمية، و ان الانتصار انما هو بعقيدة الرجال، لا بعقد الرجال.



[ صفحه 412]




پاورقي

[1] الأئمة الاثني عشر ص 179 نقلا عن السرائر بحث الولاية.

[2] الغدير ج 3 / 70.

[3] نفس المصدر.

[4] تنقيح المقال ج 1 / 353.

[5] الامام جعفر الصادق للمستشار عبدالحليم الجندي ص 329 / وسائل الشيعة باب 12 من أبواب جهاد العدو ح 2.

[6] الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة ص 66.

[7] الغدير ج 3 / 69 - الشيعة بين الأشاعرة و المعتزلة 64 - عيون أخبار الرضا ص / 250 معجم رجال الحديث ج 3 / 178 - الامام الباقر للقرشي ج 1 / 61 - الأئمة الاثنا عشر لعادل الأديب 179 - التاريخ و الاسلام ج 3 / 169.

[8] بحارالأنوار ج 47 / 372.


اسئلة قرآنية


ان بعض الزنادقة كانوا يناقشون في مداليل بعض الآيات القرآنية الشريفة، و يلقون الشبهات في المجتمع، و كان ذلك يصل الي مسمع الامام عليه السلام، و يقوم بالاجابة، و اليك بعضها:

1. في تفسير القمي: روي أنه سأل رجل من الزنادقة أباجعفر الأحول [1] ، فقال: أخبرني عن قوله: (فانكحوا ما طاب لكم من النسآء مثني و ثلث و ربع فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) [2] ، و قال آخر السورة: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النسآء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) [3] ، فبين القولين فرق.

فقال أبوجعفر الأحول: فلم يكن في ذلك عندي جواب، فقدمت المدينة، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام، فسألته عن الآيتين.

فقال: أما قوله: (فان خفتم ألا تعدلوا فواحدة) فانما عني به النفقة، و قوله: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء) فانما عني به المودة، فانه لا يقدر أحد أن يعدل بين



[ صفحه 84]



امرأتين في المودة.

فرجع أبوجعفر الأحول الي الرجل فأخبره.

فقال: هذا حملته الابل من الحجاز! [4] .

2. روي الشيخ الصدوق قدس سره عن رحمة بن صدقة قال: أتي رجل من بني أمية - و كان زنديقا - جعفر بن محمد عليهماالسلام، فقال: قول الله عزوجل في كتابه: (المص) [5] أي شي ء أراد بهذا؟ و أي شي ء فيه من الحلال و الحرام؟ و أي شي ء فيه مما ينتفع به الناس؟

قال: فاغتاظ من ذلك جعفر بن محمد عليهماالسلام فقال: أمسك! ويحك «الألف» واحد، و «اللام»، ثلاثون، و «الميم» أربعون، و «الصاد» تسعون، كم معك؟

فقال الرجل: احدي و ثلاثون و مائة.

فقال له جعفر بن محمد عليهماالسلام: اذا انقضت سنة احدي و ثلاثين و مائة انقضي ملك أصحابك!

قال: فنظرنا، فلما انقضت سنة احدي و ثلاثين و مائة يوم عاشوراء دخل المسودة [6] الكوفة، و ذهب ملكهم. [7] .

و مجموع الحروف بناء علي حساب الجمل المتداول يكون أحد و ستون و مائة، و هو يوافق ما نقله العياشي، اذ روي في تفسيره: «... فقال الرجل احدي و ستون و مائة. فقال له جعفر بن محمد عليهماالسلام: اذا انقضت سنة احدي و ستين و مائة انقضي ملك



[ صفحه 85]



أصحابك» [8] ، الا أنه لا يوافق الحدث التاريخي، اذ قال الطبري الامامي: ثم سارت المسودة من خراسان مع أبي مسلم سنة ثلاثين و مائة، و ملك أبي العباس السفاح سنة اثنين و ثلاثين [9] ، و ذكر نحوه الفقيه رضي الدين علي بن يوسف بن المطهر الحلي. [10] . فظهر أن الحساب العددي يوافق ما رواه العياشي، ولكن يخالفه الحدث التاريخي، و الواقع التاريخي يوافق ما نقله الصدوق، ولكن يخالفه الحساب العددي، فيقع الخلاف في الخبر مفادا و واقعا.

يتجه القول بحصول تصحيف في النقل، و تبديل بعض النساخ كلمة ستين الي تسعين، و هو ما وصل اليه العلامة المجلسي قدس سره بقوله: «و قد أشكل علي حل هذا الخبر زمانا، حتي عثرت علي اختلاف ترتيب الأباجد في كتاب عيون الحساب، فوجدت فيه أن ترتيب أبجد عند المغاربة هكذا: أبجد، هوز، حطي، كلمن، صعفض، قرست، ثخذ، ظغش، فالصاد المهملة عندهم ستون، و الضاد المعجمة تسعمائة، و السين المهملة ثلاثمائة، و الظاء المعجمة ثمانمائة، و الغين المعجمة تسعمائة، و الشين المعجمة ألف، فحينئذ يستقيم ما في أكثر النسخ من عدد المجموع، و لعل الاشتباه في قوله: و الصاد تسعون من النساخ، لظنهم أنه مبني علي المشهور». [11] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] أبوجعفر الأحول هو محمد بن النعمان مؤمن الطاق... كان من متكلمي الشيعة مدحه الامام الصادق عليه السلام علي ذلك، انظر: رجال النجاشي: 192؛ الاختصاص: 204.

[2] النساء: 3.

[3] النساء: 129.

[4] تفسير القمي 155:1؛ البحار 202:10 / 6؛ و 51:101 / 1.

[5] الأعراف:1.

[6] المسودة هم أصحاب الدعوة العباسية، سمي بها للبسهم الثياب السود، قال العلامة المجلسي قدس سره: «المسودة» بكسر الواو: جند بني العباس لتسويدهم ثيابهم، كالمبيضة لأصحاب محمد لتبييضهم ثيابهم»، انظر بحارالأنوار 294:47.

[7] معاني الأخبار: 28 / 5؛ بحارالأنوار 163:10 / 1؛ و 376:89 / 7.

[8] تفسير العياشي 2:2 / 2.

[9] دلائل الامامة: 111؛ و قريب منه في المناقب 279:4؛ اعلام الوري: 271.

[10] العدد القوية: 148 / 63.

[11] البحار 164:10.


مؤمن الطاق


و قد توفقت بلطفه سبحانه لافراد رسالة فيه غير مطبوعة.

محمد بن علي بن النعمان أبوجعفر و الأحول الصيرفي الكوفي، الملقب بمؤمن الطاق عند الخاصة، و بشيطان الطاق عند العامة، و من عرف مواقفه في مناظرات أعلامهم في الامامة اتضح له المنشأ في تلقيبهم اياه بهذا اللقب، و بعضهم له، فان الحق ثقيل علي النفس.

و هو يروي عن الصادقين عليهماالسلام، و جاء فيه ثناء جميل و تقريظ و مدح من امامه و مثقفه الصادق عليه السلام، منها قوله: زرارة بن أعين، و محمد بن مسلم، و بريد بن معاوية العجلي، و الأحوال أحب الناس الي أحياء و أمواتا، الي ما سوي ذلك.



[ صفحه 165]



و حديثه شائع في كتب الحديث، و من نظر في مناظراته عرف كيف كان قوي الحجة، شديد العارضة، سريع الجواب، نبيه الخاطر، ذكي القلب، و كان في طليعة متكلمي الامامية، علي أن له القدح المعلي في الفقاهة.

و شأنه أرفع من أن يطنب في اطرائه، و أعرف من أن يكثر الكلام في تعريفه.


البيانية


ذكرها الاسفرائيني في الفرق بين الفرق ضمن فرق الغلاة:251 ، و يأتي ذكرها تحت رقم 13 من فرق الغلاة ، فراجع . و الملل و النحل 136:1.

أتباع بيان بن سمعان التميمي ، قالوا بانتقال الامامة من أبي هاشم اليه ، و هو من الغلاة القائلين بالوهية أميرالمؤمنين علي رضي الله عنه .


الرباب


ذكرها الشيخ [1] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: الرباب امرأة داود بن كثير الرقي.

و عن ثواب الأعمال، «بعد حذف السند»، عن داود الرقي، عن الرباب



[ صفحه 367]



امرأته، قالت: اتخذت خبيصا فأدخلته علي أبي عبدالله عليه السلام و هو يأكل، فوضعت الخبيص بين يديه و كان يلقم أصحابه فسمعته يقول: من لقم مؤمنا لقمة حلاوة صرف الله عنه بها مرارة يوم القيامة.

و قال المامقاني [2] الظاهر أنها امامية الا أني لم أقف علي ما يدرجها في الحسان.

و ذكرها البرقي [3] في من روي عن أبي عبدالله عليه السلام من النساء قائلا: امرأة داود الرقي.

و من الروايات يستفاد أن الرباب كانت مقربة من الامام عليه السلام.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 342، الرقم 11.

[2] تنقيح المقال3 : 78.

[3] رجال البرقي: 62.


مناجاته


ولم أعثر من مناجيات الامام الصادق عليه السلام، سوي هذه المناجاة التي تلقي الاضواء علي عميق اتصاله بالله، وتمسكه به، وهذا نصها:

«يا ودود، يا ودود، يا مبدئ، يا معيد، يا فعال لما يريد، يا ذا العرش المجيد.

اللهم إني أسألك بنور وجهك، الذي ملا أركان عرشك، وأسألك بقدرتك التي اقتدرت بها علي خلقك، وبرحمتك التي وسعت كل شئ، لا إله إلا أنت يا مغيث أغثني.

الحمد لله، الذي صدق وعده، ونصر عبده، وهزم الاحزاب وحده، اللهم، إني أصبحت وامسيت، أستودعك، وأسلم إليك



[ صفحه 254]



نفسي، ومالي، وأهلي، وولدي، وما خولتني، اللهم، وأسترعيك، وأستحفظك نفسي.

اللهم، كن لي ومعي في قاطن داري، وحلي، وارتحالي، وليلي، ونهاري، وإقبالي، وإدباري، وسكوني، وحركتي، ونومي ويقظتي، وذهني، وعقلي، واجعل اللهم، عافيتك لي شعارا، واسمك وذكرك لي جنة ودثارا، وارزقني خير القدر، وخير السفر وخير الحضر، وخير الغياب، وخير الاياب، وخير ما نطقت به أم الكتاب.

اللهم، من أرادني بسوء، في ليل، أو نهار، فأرده، ومن كادني فكده، ومن بغي علي فأهلكه واجعل اللهم، عزه ذليلا، وملكه ضئيلا، وحده فليلا، وكثرته قليلا، وقوته كليلة، ويده غليلة وجسمه عليلا، اللهم، فل عني من نصب لي حده، واطف عني نار من شب لي وقده، واكفني، اللهم، هم من أدخل علي همه، واجعلني اللهم، في درعك الحصينة، وأنزل علي وقايتك والسكينة، وكن لي اللهم، دون عدوي بالمرصاد، اللهم، واجعلني، ممن هرب إليك فآويته، وتشفع إليك فشفعته، وفزع إلي نصرتك فضمنته، وفي عياذك، وحماك، وكنفك، وأمنك، وجوارك، كنفته، واجعلني اللهم، في ذمتك التي لا تخفر، وخصني بدلاصك التي لا تفقر، واحمني بحماك الذي لا يستباح، واكنفني بمعاقلك التي إليها يراح، وأعني بنصرك الذي لا يغلب، فإنك معتمدي وعليك معولي يا ذا الجلال والاكرام.» [1] .



[ صفحه 255]



لقد كان الامام عليه السلام، يناجي ربه، في غلس الليل البهيم، ويدعوه بإخلاص أن يقربه إليه زلفي، ويمنحه أعلي درجات المقربين والمنيبين.


پاورقي

[1] الحكم الجعفرية (ص 12) نقلا عن الرسالة الرمضانية رقم 33 جمع وتحقيق سيف الدين.


في العفو


قال الصادق: العفو عند القدرة من سنن المرسلين و أسرار المتقين. و تفسير العفو: ألا تلزم صاحبك فيما أجرم ظاهرا، و تنسي من الأصل ما أصبت منه باطنا، و تزيد علي الاختيارات احسانا و لن يجد الي ذلك سبيلا الا من قد عفي الله عنه و غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و زينه بكرامته و ألبسه من نور بهائه، لأن العفو و الغفران صفتان من صفات الله تعالي أودعهما في أسرار أصفيائه ليتخلقوا مع الخلق بأخلاق خالقهم و جاعلهم.

لذلك قال الله عزوجل: «و اعفوا و اصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لكم والله غفور رحيم». و من لا يعفو عن بشر مثله، كيف يرجو عفو ملك جبار... عن ربه يأمره بهذه الخصال قال: صل قطعك و اعف عمن ظلمك، و اعط من حرمك. و احسن الي من أساء اليك. و قد أمرنا بمتابعته لقول الله عزوجل: «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» [1] فالعفو سر الله في القلوب، قلوب خواصه. فمن يسر له سره و كان رسول الله يقول: أيعجز أحدكم أن يكون كأبي ضمضم قبل: يا رسول الله! ما أبوضمضم؟ قال: رجل ممن قبلكم كان اذا أصبح يقول: اللهم أني قد تصدقت بعرضي علي الناس عامة.



[ صفحه 251]




پاورقي

[1] سورة الحشر: الآية 7.


ابن اليسع


محدث كسابقه.

روي عنه مسعدة بن صدقة.

المراجع:

معجم رجال الحديث 23: 51.


سفيان بن وردان المعني (الأسدي)


سفيان بن وردان المعني، الأسدي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 56]



المراجع:

رجال الطوسي 213 وفي نسخة خطية منه لا ذكر لكلمة المعني فيها. تنقيح المقال 2: 40. خاتمة المستدرك 807 وفيه اسم أبيه مروان بدل وردان. معجم رجال الحديث 8: 161. نقد الرجال 155. جامع الرواة 1: 368. مجمع الرجال 3: 134. أعيان الشيعة 7: 272. منتهي المقال 148. منهج المقال 165.


محمد بن الحسين بن علي (الهاشمي)


أبو عبد الله محمد بن الحسين بن علي السجاد ابن الحسين الشهيد ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الهاشمي، العلوي، المدني. من حسان محدثي الامامية، وقيل من الثقات. كان مدنيا نزل الكوفة. روي عنه عبيد بن يحيي الثوري. توفي سنة 181 عن سبع وستين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 280 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 108. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 16: 15. نقد الرجال 303. جامع الرواة 2: 100. مجمع الرجال 5: 198. منتهي المقال 271. منهج المقال 294. إتقان المقال 225. الوجيزة 47. المجدي في أنساب الطالبيين 194.



[ صفحه 57]