بازگشت

مؤمن طاق و ابوحنيفه


روزي ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: شما شيعيان، اعتقاد به رجعت داريد؟ مؤمن طاق گفت: آري، ابوحنيفه گفت: پانصد [1] اشرفي به من قرضه بده، در رجعت كه به دنيا برگشتم، به تو پو را بر مي گردانم. مؤمن طاق گفت: مانعي ندارد، فقط ضامني بياور كه موقع رجعت كه به دنيا بر مي گردي، به صورت انسان برگردي؛ من پول ها را مي دهم، اما مي ترسم كه تو به صورت بوزينه يا خوك برگردي، و من نتوانم پولم را از تو دريافت كنم. [2] .



[ صفحه 306]



هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رحلت نمود، ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: يا اباجعفر! امام تو وفات كرد. مؤمن طاق گفت: «لكن امامك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم» [3] اگر امام من وفات نمود، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم نمي ميرد. [4] .

خليفه مهدي عباسي، از جواب مؤمن طاق بسيار خنديد و امر كرد ده هزار درهم به وي دادند. [5] .

روزي ابوحنيفه با اصحاب خويش مجلسي داشت، در آن حال مؤمن طاق واد شد، ابوحنيفه به يارانش گفت: شيطان به سوي شما آمد. مؤمن طاق در پاسخ وي بي درنگ اين آيه را از قرآن كريم تلاوت كرد: «الم تر انا ارسلنا الشياطين علي الكافرين توزهم ازا» [6] - آيا نديدي كه ما شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا سخت آن ها را آزار كنند - [7] .



[ صفحه 307]



همچنين نقل شده كه مؤمن طاق و ابوحنيفه، از يكي از كوچه هاي شهر كوفه مي گذشتند، مردي به ايشان رسيد و آن دو را از طفل گمشده خويش پرسيد، مؤمن طاق گفت: من طفل گمشده را نديده ام، و ليكن اگر پيرمرد گمراه مي خواهي، ابوحنيفه است. [8] .

و نيز در وقت ديگري ابوحنيفه با مومن طاق گفت: اگر علي بن ابيطالب (ع) خويش را خليفه بلافصل پيغمبر اكرم (ص) مي دانست، چرا پس از رحلت پيامبر (ص) در طلب حق خويش نكوشيد؟ مؤمن طاق اظهار كرد: علي (ع) بيم آن داشت كه جنيان او را نيز، مانند سعد بن عباده [9] .

، به هواخواهي ابوبكر و عمر، به تير مغيرة بن شعبه از ميان بردارند. [10] .



[ صفحه 308]



مرحوم كليني (ره)، در كافي، مي فرمايد: ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد: چه مي گويي در باب متعه آيا گمان مي كني كه متعه حلال است؟ مؤمن طاق گفت: آري، حلال است. ابوحنيفه گفت: پس چرا منع مي كني زنان متعلقه به خود را به كار متعه مشغول شوند، و از براي تو كسب درآمد كنند؟ مؤمن طاق گفت: اين طور نيست كه هر عملي و شغلي كه حلال شد مردم به آن راغب باشند، و براي هر كس مرتبه و مقامي است رفيع كه بزرگ تر از آن است كه هر كاري را انجام دهد؛ و ليكن تواي ابوحنيفه! چه مي گويي در آب انگور جوشيده (نبيذ)، آيا حلال است؟ ابوحنيفه گفت: آري. مؤمن طاق گفت: پس چرا زنان خود را منع مي كني از اينكه در ميخانه بنشينند و به شراب فروشي مشغول گردند و پولي به دست آورند. ابوحنيفه گفت: «واحد بواحد»، يكي به يكي، و جواب مرا گفتي، و ليكن تيري كه تو افكندي كارگرتر بود.

پس ابوحنيفه گفت: آيه اي كه در سوره «سئل سائل» (معارج) است [11] ناطق است به حرمت متعه، و روايتي از رسول خدا (ص) وارد شده به نسخ حكم متعه.

مؤمن طاق گفت: اي ابوحنيفه! سوره معارج مكي است و آيه متعه مدني، و روايت تو شاذ و مردود است. ابوحنيفه گفت: آيه ميراث نيز ناطق است به نسخ متعه. مؤمن طاق گفت: متعه نكاح بدون ارث است. ابوحنيفه گفت: در كجا نكاح بدون ارث مي باشد؟ مؤمن طاق گفت: اگر مسلماني با زني از اهل كتاب ازدواج كرد و سپس مرد مسلمان مرد، در حق آن زن چه مي گويي؟ ابوحنيفه گفت: زن از آن مرد ارث نمي برد. مؤمن طاق گفت: پس نكاح بدون ارث ثابت شد. [12] .

روزي ابوخالد كابلي، مؤمن طاق را در مسجد مدينه، در حال مناظره با معاندين طريقه شيعه، مشاهده كرد، به او نزديك شد و آهسته به وي گفت: امام صادق (ع) ما از مناظره با اين مردم نهي كرده است. مؤمن طاق پرسيد: آيا امام به تو فرمان داد كه مرا نيز از اين كار نهي كني؟ ابوخالد گفت: امام اين را نفرمود، ليكن مرا گفت كه از تكلم با ايشان بپرهيزم. مؤمن طاق گفت: پس آن چه را كه امام فرمان داده است، اطاعت كن.

ابوخالد، پس از اين گفتگو، به محضر امام صادق (ع) آمد و آن ماجرا باز گفت. امام،



[ صفحه 309]



در حالي كه تبسمي بر لب داشت، وي را گفت: اي ابوخالد! ابوجعفر چون مرغي است كه هر چند پر و بال وي را بچينند، باز تواند پريد، ليكن تو را اگر پر چيده شد، ديگر نتواني پرواز كند. [13] .


پاورقي

[1] در احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 و در بحارالانوار، ج 47، ص 339، يك هزار اشرفي ذكر شده است.

[2] رجال كشي، ص 228 - رجال نجاشي، ص 165 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

مرحوم پدرم، در تحفة الاحباب، مي فرمايد: گفتگوي مؤمن طاق با ابوحنيفه، شبيه است به گفتگوهاي شيخ كاظم ازري صاحب «قصيده هائيه»، با ناصبيان بغداد:

روزي از ري در حالي كه لباس فاخري پوشيده بوده، وارد مجلس پاشاي بغداد شد، ابن راوي ناصبي آن جا حاضر بود. همين كه چشمش به ازري افتاد، گفت: «فلو». ازري در جواب گفت:«لو». صورت ابن راوي متغير شد، پاشا سبب گرفتگي صورت او و معني كلمات را پرسيد. ارزي گفت: او چون مرا ديد، گفت: فلو، اشاره كرد به شعر شاعر:



فلو لبس الحمار ثياب خز

فما اسم الحمار الاحمار



من گفتم: لو، و اشاره كردم به اين شعر:



لو كل كلب عوي القمته حجرا

لصار قيمة قيراط بقنطار



و از اين جهت صورتش تغيير كرد.

نوادر حكايات ازري بسيار است، او در بغداد موي دماغ مخالفين بود، و قلوب ايشان از تيغ زبانش مجروح بود. و چون داراي لطافت و حسن محضر بود و حكام بغداد بدو مايل، پشت گرمي داشت و آن چه مي خواست مي گفت و به شوخي مي گذراند.قصيده هائيه ازري (ره)، رد بين عرب و عجم، شيعه و سني، معروف است.

مرحوم حاجي نوري از، علامه العلماء، شيخ عبدالحسين تهراني نقل فرموده كه روزي در مجلس مرحوم حاج احمد شوشتري، شخصي گفت: امروز شيخ الفقهاء و خاتم المجتهدين، شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام، مبالغه عجيبي در مورد قصيده ازري فرمود، و گفت: آرزو دارم قصيده هائيه ازري در نامه عمل من ثبت شود، و جواهر من در نامه عمل از ري! حاجي گفت: عجب مبالغه اي شيخ از جواهر خود فرموده، شيخ را در عوض، يك بيت كافي است!.

[3] اقتباسي از آيه 38 سوره «حجر» و آيه 81 سوره «ص».

[4] اختيار معرفة الرجال، ص 187 - احتجاج، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 400 و ص 405.

[5] الكشكول، شيخ بهائي، ج 1، ص 84 - تحفة الاحباب، ص 342.

[6] سوره مرم، آيه 83.

[7] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 354.

ابن قتيبه نمونه اي از حاضر جوابي و بديهه گويي او را اين گونه آورده است: روزي يك از خوارج او را ديد و گفت: از چنگ من خلاصي داشت مگر آن كه از علي بتري جويي. مؤمن طاق گفت: «انا من علي و من عقمان بري»، من از علي (ام) و از عثمان بري ام. كلامش در ظاهر اين است كه من از علي و عثمان بري ام.

[8] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[9] سعد بن عبادة بن دليم بن حارث، رئيس قبيله خزرج و يكي از بزرگان انصار بود. موقعي كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت، انصار گرد آمدند و سعد بن عباده را به سقيفه آوردند تا با او بيعت كنند، عمر آگاه شد و ابوبكر را خبر كرد. آن دو تن به اتفاق ابوعبيده جراح با عجله هر چه تمامتر خود را به سقيفه رساندند، و مشاهده كردند كه جمعيت بسيار گرد آمده و پيرامون خلافت گفتگو و مشاجره است. سعد بن عباده، در آن روز بيمار بود، ابوبكر گفت: اين جا، عمر و ابوعبيده، دو مرد بزرگ قريش هستند، با هر يك از اين دو كه خواستيد بيعت كنيد. عمر و ابوعبيده در جواب گفتند: تا شما باشيد، اين امر را به عهده نمي گيريم، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم، بشير بن سعد كه رئيس قبيله اوس بود گفت: من نيز سومي شما در بيعت با ابوبكر خواهم بود. آن گاه فاميل اوس با شتاب با ابوبكر بيعت كردند و به طوري عجله داشتند كه سعد بن عباده را پايمال كردند. سعد بن عباده گفت: كشتيد مرا، عمر گفت: بكشيد سعد را، خدا بكشد او را. قيس بن سعد برجست و ريش عمر را گرفت و گفت: والله،اي فرزند ضحاك حبشيه، ترسو در جنگ ها! اگر سر مويي از سعد بن عباده كم شود، تو به سلامت برنمي گردي، ابوبكر به عمر گفت: آرام باش كه در آرامش كارها بهتر انجام مي گيرد. پس از اين گفتگوها، سعد را به منزل بردند. چندي بعد ابوبكر برايش پيغام داد كه بايد بيعت كني، در جواب گفت كه بيعت نخواهم كرد و تا آخرين تير با شما خواهم جنگيد و نيزه خود را به خون شما رنگين خواهم نمود، و اگر جن و انس با شما باشند، من با شما بيعت نخواهم كرد تا بر پروردگارم وارد شوم. عمر گفت: او را وادار به بيعت كنيد. بشير بن سعد گفت: او لجاجت مي كند و بيعت نخواهد كرد تا كشته شود، و كشته نمي شود تا اهل بيت و فاميلش كشته شوند؛ بيعت نكردنش زياني نخواهد داشت، او يك نفر بيش نيست، او را واگذاريد.

ابوبكر كه مرد، و عمر به خلافت رسيد، سعد بن عباده مي ترسيد و به سوي شام رهسپار شد، و در حوران مرد؛ و علت مرگش آن بود كه شبي تاريك از محلي مي گذشت، تيري به سوي او رها شد، و او را كشت؛ گفتند: جن او را كشته و از زبان جن اين شعر را ساختند:



قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

فرميناه بسهمين فلم نخط فؤاده.

[10] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد اول، جزء 2، باب 1، فصل پرسش ها و پاسخ ها، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[11] منظور آيات 29، 30 و 31 سوره معارج است: «و الذينهم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين، فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادون» و آنان كه اندام خود از شهوتراني نگاه مي دارند، مگر بر همسران و يا كنيزان خويش كه در اين صورت بر آنان ملامتي نيست، و هر كه از اين حد در گذرد، به حقيقت تجاوزگر و ستمكار است.

[12] فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، ص 450.

[13] اختيار معرفة الرجال، ص 186 - 185.


نماذج من فقه الإمام الصادق


1 ـ عن ابن اُذينة، عن أبي عبدالله(عليه السلام)، قال: قال: «ما تروي هذه الناصبة؟ فقلت: جعلت فداك فيماذا؟ فقال: في أذانهم وركوعهم وسجودهم، فقلت: إنهم يقولون: إن اُبيّ بن كعب رآه في النوم، فقال: كذبوا، فإن دين الله اعزّ من أن يري في النوم» [1] .

2 ـ عن عيص بن القاسم، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «إذا خرج الرجل في شهر رمضان مسافراً أفطر، وقال: إن رسول الله(صلي الله عليه وآله) خرج من المدينة الي مكّة في شهر رمضان ومعه الناس وفيهم المشاة، فلما انتهي الي كراع الغميم [2] دعا بقدح من ماء فيما بين الظهر والعصر، فشربه وأفطر ثم أفطر الناس معه وتمّ ناس علي صومهم، فسمّاهم العصاة وإنّما يؤخذ بآخر أمر رسول الله(صلي الله عليه وآله)» [3] .



[ صفحه 245]



3 ـ قال الصادق(عليه السلام): «خلق الله الماء طهوراً لا ينجّسه شيء إلاّ ما غيّر لونه أو طعمه أو ريحه».

4 ـ قال الصادق(عليه السلام): «إذا كان الماء قدركرّ، لم ينجّسه شيء».

5 ـ قال(عليه السلام): «اغسل ثوبك من بول كلّ ما لا يؤكل لحمه».:

6 ـ قال الصادق(عليه السلام): «إذا نامت العين والاُذن والقلب وجب الوضوء»، قيل: فإن حرّك الي جنبه شيء ولم يعلم به، قال: «لا حتي يستيقن أنه قد نام حتي يجيء من ذلك أمربيّن، وإلاّ فإنّه علي يقين من وضوئه، ولا تنقض اليقين أبداً بالشك وإنّما تنقضه بيقين آخر».

7 ـ وقال(عليه السلام): «لا ينقض الوضوء إلاّ حدث والنوم حدث».

8 ـ قال أبو عبدالله(عليه السلام): «إن سمعت الأذان وأنت علي الخلا، فقل مثل ما يقول المؤذّن ولا تَدَع ذكر الله في تلك الحال، لأنّ ذكر الله حسن علي كلّ حال».

9 ـ وقال(عليه السلام): «إذا شككت في شيء من الوضوء وقد دخلت في غيره فليس شكك بشيء، إنّما الشك إذا كنت في شيء لم تجزه».

10 ـ وسُئل أبو عبدالله(عليه السلام) عن الجنب يجلس في المساجد؟ قال: «لا، ولكن يمرّ فيها كلّها، إلاّ المسجد الحرام ومسجد النبي(صلي الله عليه وآله)».

11 ـ قال الصادق(عليه السلام): «صلِّ علي من مات من أهل القبلة وحسابه علي الله».

12 ـ قال الصّادق(عليه السلام): «كلّ ما جعل علي القبر من غير تراب القبر [4] فهو ثقل علي الميّت».

13 ـ قال رجل للصادق(عليه السلام): إنّي اُعير الذمي ثوبي وأنا أعلم أنّه يشرب الخمر ويأكل لحم الخنزير، فيردّه عليّ فاغسله قبل أن اُصلّي فيه؟ فقال أبو



[ صفحه 246]



عبدالله(عليه السلام): صلّ فيه ولا تغسله، من أجل انّك اعرته إيّاه وهو طاهر ولم تستيقن أنّه قد نجّسه، فلا بأس أن تصلّي فيه حتي تستيقن أنّه نجّسه».

14 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «لكلّ صلاة وقتان وأوّل الوقت أفضلهما».

15 ـ قال الصادق(عليه السلام): «إنّما النافلة بمنزلة الهدية، متي ما أتا بها قبلت».

16 ـ قال(عليه السلام): «السجود لا يجوز إلاّ علي الأرض أو علي ما أنبتت الأرض إلاّ ما أكل أو لبس».

17 ـ وقال(عليه السلام): «من صلّي الصلوات الخمس جماعة، فظُنوا به كلّ خير» [5] .

18 ـ سئل الصادق(عليه السلام) عن القراءة خلف الإمام؟ فقال: «لا، إنّ الإمام ضامن للقراءة وليس يضمن الإمام صلاة الذين خلفه إنّما يضمن القراءة».

19 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «ما فرض الله علي هذه الاُمّة شيئاً أشدّ عليهم من الزكاة وفيها تهلك عامّتهم».

20 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «ما ضاع مال في برّ ولا بحر إلاّ بتضييع الزكاة ولا يصاد من الطير إلاّ ما ضيّع تسبيحه».

21 ـ وقال(عليه السلام): «إنّما فرض الله الصيام ليستوي به الغني والفقير».

22 ـ قال(عليه السلام): «لا صيام في السفر إلاّ الثلاثة أيام التي قال الله في الحجّ» [6] .

23 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «إذا جئت بصوم شهر رمضان لم تسئل عن صوم».

24 ـ وقال(عليه السلام): «إن صوم شهر رمضان لم يفرض الله صيامه علي أحد من الاُمم قبلنا».

25 ـ وسئل عن قوله تعالي: (كتب عليكم الصيام كما كُتب علي الذين من



[ صفحه 247]



قبلكم)؟ قال: «إنّما فرض الله صيام شهر رمضان علي الأنبياء دون الاُمم ففضّل به هذه الاُمّة فجعل صيامه فرضاً علي رسول الله(صلي الله عليه وآله) وعلي اُمّته».

26 ـ وقيل للصادق(عليه السلام): «ليلة القدر كانت أو تكون في كلّ عام؟ فقال: «لو رفعت ليلة القدر، لرفع القرآن».

27 ـ قال الصادق(عليه السلام): «لو ترك الناس الحجّ لما نوظروا العذاب».

28 ـ وقال(عليه السلام): «لا يزال الدين قائماً ما قامت الكعبة».

29 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «لو أن الناس تركوا الحج لكان علي الوالي أن يجبرهم علي ذلك وعلي المقام عنده، ولو تركوا زيارة النبي(صلي الله عليه وآله) كان علي الوالي أن يجبرهم علي ذلك وعلي المقام عنده، فإن لم يكن لهم مال أنفق عليهم من بيت مال المسلمين».

30 ـ وقال الصادق(عليه السلام): «المعتمر يعتمر في أيّ شهور السنة، وأفضل العمرة عمرة رجب».

31 ـ قال الصادق(عليه السلام): «كان رسول الله(صلي الله عليه وآله) يستلم الحجر في كلّ طواف فريضة، ونافلة».


پاورقي

[1] الكافي: 3 / 482، كتاب الصلاة، باب النوادر.

[2] وهي علي ثلاثة أميال من المدينة.

[3] الكافي: 4 / 127، كتاب الصيام، باب كراهية الصوم في السفر، ح 5.

[4] وسائل الشيعة: ج2 أبواب الدفن، الباب 36 «باب انّه يكره أن يوضع علي القبر من غير ترابه».

[5] وسائل الشيعة: ج5 كتاب الصلاة، أبواب صلاة الجماعة، الباب 1 (باب تأكّد استحبابها في الفرائض وعدم وجوبها فيما عدا الجمعة والعيدين».

[6] وسائل الشيعة: أبواب من يصح منه الصوم، الباب 11 (باب عدم جواز صوم شهر من الواجب في السفر إلاّ النذر المعيّن سفراً وحضراً وثلاثة أيام...».


الامام الصادق ينصح أحد القضاة


كان الامام الصادق (عليه السلام) ينتهز الفرص لفتح الحوار مع علماء المذاهب الاخري و قضاتهم، و ذلك محاولة منه لاستمالتهم نحو الحق و ارشادهم الي الصراط المستقيم.

و قد ذكرنا - في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام) - الكثير من المباحثات و المناقشات التي دارت بين الامام الصادق (عليه السلام) و قضاة العامة و علمائهم، حول الامامة و غيرها.

و فيما يلي نذكر هذا الحوار الذي تتجلي فيه قوة الحجة عند الامام (عليه السلام) و عدم الحجة عند الطرف الآخر:

عن سعيد بن أبي الخضيب [1] قال: دخلت أنا و ابن أبي ليلي المدينة، فبينما نحن في مسجد الرسول (صلي الله عليه و آله) اذ دخل جعفر بن محمد (عليه السلام)، فقمنا اليه فسألني عن نفسي و أهلي، ثم قال: من هذا معك؟



[ صفحه 279]



فقلت: ابن أبي ليلي قاضي المسلمين.

فقال (عليه السلام) له: أنت ابن أبي ليلي قاضي المسلمين؟

فقال: نعم.

ثم قال له: أتأخذ مال هذا فتعطيه هذا؟ و تفرق بين المرء و زوجه و لا تخاف في هذا أحدا؟

قال: نعم.

قال: فبأي شي ء تقضي؟

قال: بما بلغني عن رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال: أقضاكم علي بعدي؟

قال: نعم.

قال: فكيف تقضي بغير قضاء علي (عليه السلام) و قد بلغك هذا!؟

فما تقول اذا جيي ء بأرض من فضة و سماوات من فضة، ثم أخذ رسول الله بيدك فاوقفك بين يدي ربك و قال: يا رب ان هذا قضي بغير ما قضيت؟!!

قال: فاصفر وجه ابن أبي ليلي [حتي عاد مثل الزعفران].

ثم قال لي: التمس لنفسك زميلا، فوالله لا اكلمك من رأسي كلمة أبدا [2] .



[ صفحه 280]



أقول: حديث: «اقضاكم علي» رواه جمع كثير من المؤرخين و المحدثين، بالفاظ مختلفة، و اسانيد متعددة:

منها: قوله (صلي الله عليه و آله و سلم): «اقضاكم علي» [3] .

و منها قوله (صلي الله عليه و آله و سلم): «اقضي امتي علي» [4] .

و منها: قوله (صلي الله عليه و آله و سلم): «اقضي امتي علي بن أبي طالب» و غيرها [5] .



[ صفحه 281]




پاورقي

[1] في بحارالأنوار: سعيد بن أبي الخصيب [و هو تصحيف].

[2] لقد ذكرت هذه المناظرة في مصادر متعددة، مع اختلاف يسير، و قد جمعناها من مصادر متعددة، راجع التهذيب للشيخ الطوسي: ج 6 ص 220 ح 521، و الاحتجاج: ص 353. و بحارالأنوار: ج 47 ص 334.

[3] تاريخ ابن خلدون: ج 1 ص 246.

[4] سبل الهدي: ج 11 ص 241.

[5] المناقب للخوارزمي: ص 48.


عمرو بن ابي المقدام


عمرو بن ابي المقدام ثابت بن هرمز عجلي اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام سجاد



[ صفحه 477]



و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است و در زمره ي تابعين شمرده شده است. او - چنان كه گذشت - مي گويد: «در اولين ملاقاتي كه من با امام صادق عليه السلام داشتم ايشان به من فرمود: درس راستگويي را قبل از نقل روايت بياموزيد.»

عمرو بن ابي المقدام مي گويد: «هنگامي كه من به امام صادق عليه السلام مي نگرم [به حقيقت] مي دانم كه او از سلاله و فرزندان پيامبران عليهم السلام است.» اين سخن را شيعه و سني از او نقل كرده اند. او نزد شيعه و سني مقام و منزلت والايي داشت و از امام صادق عليه السلام نيز سخني درباره ي او نقل شده كه دلالت بر شايستگي و مقام والاي او نزد خداوند دارد، و آن سخن اين است كه روزي امام صادق عليه السلام كنار كعبه نشسته بود پس شخصي گفت: چقدر حاجي فراوان است. امام صادق عليه السلام فرمود: چقدر حاجي كم است و چون عمرو بن ابي المقدام بر آن حضرت عبور نمود، امام عليه السلام فرمود: اين از حجاج است. [1] .

وي كتابي دارد كه بسياري از راويان مورد اعتماد، آن را به او نسبت داده اند؛ نجاشي مي گويد: او داراي كتاب لطيفي است و سپس سند خود را به او بيان مي نمايد.


پاورقي

[1] همان، ص 248.


قيام ابراهيم بن عبدالله


ابراهيم برادر محمد با هم پيمان بسته بودند كه همزمان عليه عباسيان قيام كنند. محمد در مدينه، ابراهيم هم در بصره. ليكن محمد در آشكار نمودن قيام خويش اندكي عجله كرد و در نهايت به دست سپاه منصور به شهادت رسيد.

بعد از قيام محمد برادرش ابراهيم در بصره قيام مي كند. وي نيز در رمضان سال 145 قيام خود را آشكار مي سازد و با قيام خويش بصره را تسخير مي كند. مناطقي مانند اهواز، فارس، مدائن از وي حمايت مي كنند.



[ صفحه 216]



ابراهيم بعد از كسب حمايت اين مناطق از بصره به سوي كوفه (هاشميه) مركز خلافت عباسيان حركت مي كند كه منصور سخت در هراس افتاده و حتي تصميم به فرار نزد فرزندش مهدي در «ري» را مي گيرد.

منصور، حازم بن خزيمه را با 12000 نيرو براي نبرد با ابراهيم اعزام مي كند. آنگاه عيسي بن موسي برادرزاده اش با 4000 نيروي ديگر اعزام مي دارد. فرماندهي سپاه منصور به عهده عيسي بن موسي است كه در مرحله اول از سپاه ابراهيم شكست مي خورد. خبر شكست به كوفه و به منصور مي رسد. منصور درصدد فرار به ري نزد فرزندش مهدي بر مي آيد. ليكن در نهايت سپاه عيسي بن موسي در شانزده فرسخي كوفه در منطقه «با خمري» با ابراهيم درگير مي شود و ابراهيم كشته مي شود. سرش را براي منصور مي فرستند و منصور سر وي را در دروازه كوفه نصب مي كند. آنگاه براي پدرش در زندان هاشميه مي فرستد. [1] .

در قيام اين دو برادر تنها اين دو كشته نشدند، بلكه تعداد زيادي از علويان به همراه آنان كشته شدند. [2] كشتن شاخص هايي اين گونه (محمد و ابراهيم) از جنايات ماندگار منصور مي باشد.

منصور موسي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام كه جواني بيش نبود، دست گير كرده و بعد از زدن پانصد تازيانه، وي را زنداني نمود. وي نيز تا مرگ منصور در زندان بود! علي بن الحسن بن زيد بن علي همراه پدرش و نيز حمزه بن اسحاق بن علي بن عبدالله بن جعفر در زندان منصور در گذشتند. [3] .



[ صفحه 217]



داود بن علي عموي منصور والي مدينه مي باشد. هنگامي كه معلي بن خنيس را كه از ياران خاص امام صادق عليه السلام بود، در مدينه دستگير نمود، از وي خواست كه ياران امام صادق عليه السلام را معرفي كند؛ او را تهديد به قتل نمود. معلي گفت اگر ياران امام صادق عليه السلام زير پاي من هم باشند، من معرفي نخواهم نمود. معلي بن خنيس [4] كسي بود كه امام صادق عليه السلام در حق وي فرمود: به مقام درجات ما مي رسد، ينال درجاتنا. [5] وي را شهيد نموده و به دار آويختند. امام به داود فرمود من تو را نفرين خواهم كرد. داود كه به قدرت خويش مغرور بود، امام را تحقير كرد كه من از نفرين تو بيم ندارم! امام همان شب در حق وي نفرين نمود و وي به هلاكت رسيد. هنگامي كه خبر قتل وي به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت به سجده افتاد، فخر الامام ساجدا. [6] .

منصور آن گونه بر امام صادق عليه السلام حساس بود كه بعد از شهادت حضرت، جاسوس هاي خويش را در مدينه گماشته بود تا جانشين امام را شناسايي و به خيال خود به قتل رسانند.

امام به گونه اي وصيت نموده بود كه در وصيت نامه اش در ظاهر، يكي از افرادي كه وصي خود قرار داده بود منصور بود! در نتيجه منصور به اين اقدام موفق نشد. [7] .

اين موارد برخي از دهها نمونه قتل و ستم هاي منصور است كه بر ياران خود و عموم مردم به ويژه ياران اهل بيت (عليهم السلام) و علويان و نيز عترت آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روا مي دارد تا بر مسند حكومت برقرار باشد.



[ صفحه 218]



با اين روش چگونه برخي نويسندگان به قلم خويش اجازه مي دهند كه بنگارد خون ريزي نا به حق بر منصور ناپسند بود؟! [8] .


پاورقي

[1] طبري، ج 6، ص 567 و 570، مقاتل الطالبين، ص 272 تا 331، انساب الاشراف، ج 3، ص 341 تا 351.

[2] تاريخ الخلفاء ص 317.

[3] مقاتل الطالبين، ص 336.

[4] بحار، ج 47، ص 110.

[5] همان، ص 181.

[6] همان، ص 181.

[7] اصول كافي، باب النص الي ابي الحسن الموسي عليه السلام، ح 13.

[8] دولت عباسيان، ص 40.


نقشه ي منصور


منصور، امام صادق عليه السلام را احضار كرد و گفت: اي جعفر! مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدر شما علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود:

«اي علي! اگر بيم نداشتم كه گروهي از امت من درباره ي تو آن عقيده را پيدا كنند كه مسيحيان راجع به عيسي پيدا كردند چيزي مي گفتم كه تو از هيچ رهگذري نمي گذشتي مگر آنكه خاك زير پايت را به قصد تبرك و شفا برمي داشت.»

همچنين خود علي عليه السلام فرموده است:

«دو گروه به خاطر من هلاك و منحرف شده اند: دوستان زياده رو و دشمناني كه بي اندازه دشمني مي ورزند.»

اين سخن را بدان جهت گفت كه بيزاري خود را از عقيده ي غاليان و افراط گران ابراز و آشكار كند و به جانم سوگند اگر عيسي مسيح سكوت مي كرد و به آنچه مردم درباره ي او مي گفتند، خشنود مي شد، خدايش عذاب مي فرمود و تو مي داني كه درباره ي شما چه گفته مي شود و چه عقايد باطل و ناروا !!! راجع به تو اظهار مي شود. و امساك و خودداري تو از افشاگري و خشنودي تو بر اين وضع، سبب خشم خدا



[ صفحه 158]



مي گردد. مردم بي خرد حجاز گمان دارند كه تو اول شخص روزگار، آگاه از اسرار و رازها، حجت و زبان گوياي خدا، معدن علوم و دانشهاي پروردگار، ميزان عدل خداوند و چراغ پر نور او كه بدان وسيله هر جستجوگر، پهناي تاريكيها را به سوي نور طي مي كند، هستي. آنان مي پندارند كه خداوند عمل كسي را كه آشنا به مقام تو نباشد نمي پذيرد و روز قيامت به اعمال او ارجي نمي نهد. اينان درباره ي تو غلو كرده و تو را آنگونه كه نيستي قبول دارند و درباره ات چيزي مي گويند كه تو آن چنان نيستي. پس خود لب بگشا و آنان را راهنمائي كن كه نخستين كسي كه حق را به زبان آورده پدران تو، و اولين تصديق كننده ي آن، پدران تو بوده اند و شايسته است كه تو پا جاي پاي ايشان بگذاري و راه آنان را بروي. امام صادق عليه السلام در پاسخ منصور چنين فرمود:

انا فرع من فروع الزيتونة و قنديل من قناديل بيت النبوة و أديب السفرة و ربيب الكرام البررة و مصباح من مصابيح المشكاة التي فيها نور النور و صفوة الكلمة الباقية في عقيب المصطفين الي يوم الحشر.

من شاخه اي از درخت پربار رسالت و چلچراغي از چندين چلچراغ پر نور خاندان نبوتم. من تربيت يافته ي ملائك و پرورده شده در دامان فرشتگان بزرگوارم. من مشعلي فروزان و ستاره اي درخشان از مجموعه ي ستارگان روشنائي بخش هدايت و برگزيده اي از كلمه ي باقيه در صلب برگزيدگان هميشه ي تاريخم.

منصور پس از شنيدن اين بيان امام صادق عليه السلام رو به حاضران مجلس گفت: او مرا از درياي پرموج بيكران كه دانشمندان در آن حيرانند و شناوران در آن غرق و پهنه ي فضا براي پرندگان تنگ آيد، عبور داد. اين شخص كه همچون استخواني در گلوي خلفا و سلاطين گير كرده، نه تبعيدش رواست و نه قتلش. [1] .



[ صفحه 159]




پاورقي

[1] بحارالأنوار / ج 47 / ص 168.


سرانجام شوم ابومسلم


بد نيست از سرانجام شوم كسي كه در راه استقرار خلافت بني عباس جنايات زيادي مرتكب شد و بيش از يك ميليون نفر را كشت، آگاه شويم.

وقتي ابوجعفر به نام منصور در كوفه به خلافت نشست، عموي او عبدالله ابن علي در شام مدعي خلافت شد. منصور از ابومسلم خواست كه براي دفع وي آهنگ شام كند. چون ابومسلم عبدالله را شكست داد، اموال و جواهرات زيادي در اين جنگ به دست فاتحان افتاد. منصور كساني را به شام فرستاد تا حساب اموال و خزينه هايي را كه در جنگ به دست ابومسلم افتاده بود، نگه دارند. چون اين فرستادگان به نزد ابومسلم كه عباسيان از سال ها پيش او را «امين آل محمد» مي خواندند رسيدند و جريان را به وي گفتند، سردار سياه جامگان برآشفت و پرخاش كرد و گفت: آيا من در خون مسلمانان امينم و در مال آن ها امين نيستم؟

آنگاه به منصور نيز ناسزا گفت و فرمان امارت شام و مصر را كه خليفه براي او فرستاده بود، رد كرد و نپذيرفت و با خشم و ناخشنودي راه خراسان را پيش گرفت. همين كه منصور از اين جريان مطلع شد، بر خشم و كينه ي او افزوده شد و ترسيد كه اگر پاي سردار سياه جامگان با اين وضع به خراسان برسد، ديگر او را نمي توان به چنگ آورد؛ از اين رو كوشيد تا با پيك و پيام و وعد و وعيد او را نرم كند.

منصور ياران ابومسلم را واداشت تا به او نامه بنويسند و او را به دوستي منصور دلگرم كنند. ابومسلم از ساده دلي و خوش باوري كه داشت، فريب وعده هاي دروغين خليفه و همدستانش را خورد و از ري به عراق بازگشت. اما در عراق دام فريبي كه حيله ي منصور پيش پايش نهاده بود، انتظارش را مي كشيد. گويند خليفه نخست او را با گرمي و مهرباني پذيرفت و دلنوازي ها كرد و ايمني بخشيد، سپس نهاني چند نفر را كه مسلح بودند در قصر خويش در



[ صفحه 195]



جايي پنهان كرد و به آن ها گفت: موقعي كه من دست هايم را بر هم زنم شما بي درنگ درآييد و او را به هلاكت رسانيد.

روز ديگر ابومسلم را نزد خود خواست و به بهانه اي شمشير وي را گرفت و با او عتاب آغاز كرد و دشمنام داد و يك يك گناهان او را برشمرد. ابومسلم با ادب و فروتني كه مقتضي مقام بود، پوزش خواست و هر يك را عذري آورد. سرانجام برآشفت و گفت: با چون مني كه براي اين خاندان چندان جانفشاني كرده ام نبايد چنين سخن گفت.

خليفه خشمگين شد و گفت: آنچه تو كردي، به خدا سوگند اگر كنيزي سياه هم جاي تو بود، همين كارها را مي كرد. آيا جز براي خاطر ما و دولت ما بود كه بدين مقام نائل شدي؟

ابومسلم گفت: بس كن كه من جز از خدا از هيچ كس باك ندارم.

در اين هنگام منصور دست هاي خود را به يكديگر زد و كساني كه پشت پرده بودند، بيرون آمدند و شمشيرهاي خود را بر ابومسلم فرود آوردند. بدين گونه ابومسلم سردار سياه جامگان و پرچمدار دولت بزرگ عباسيان با خدعه و نيرنگ منصور هلاك شد [1] .



[ صفحه 196]




پاورقي

[1] الفخري، ص 169-168؛ تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 400-399؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 137؛ الكامل ابن اثير، ج 5، ص 476 با اندك اختلاف.


نكاتي درباره ي استفاده از نعمت هاي دنيا


درباره ي مسايلي كه مربوط به ارتباط انسان با نعمت هاي دنيا است - و غالبا در آيات و روايات به نوعي از آنها نكوهش و مذمت شده است - بحث هاي گوناگوني انجام مي گيرد كه در بسياري از موارد جنبه افراط و تفريط به خود مي گيرد. ما براي آن كه در اين زمينه به كج فهمي مبتلا نشويم، بايد چند حيثيت را از يكديگر تفكيك كنيم.

يك نكته اين است كه بدانيم آيا واقعا خود اين نعمت ها في حد نفسه خوب هستند يا بد؟ آيا غذاهاي لذيذ، لباس هاي خوب، عطرهاي خوش بو، گل هاي زيبا و مانند آنها في حد نفسه چيزهاي بدي هستند؟ كساني چنين مي پندارند كه نعمت هاي دنيا اصلا پليد و زشت اند و استفاده كنندگان از آنها اهل عذاب و جهنم! اين يك نوع اشتباه در فهم آيات و روايات است. درست است كه در برخي از روايات، دنيا به مار و چيزهاي مضر و خطرناك تشبيه شده است، اما اين گونه مطالب ناظر به جنبه ي ديگري است كه توضيح آن در ادامه خواهد آمد. قرآن كريم، نعمت هاي دنيا را «طيبات» مي نامد و مي فرمايد: أحل لكم الطيبات؛ [1] براي شما هر چه پاكيزه است حلال شده. در جاي ديگري مي فرمايد: قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق؛ [2] بگو اي پيغمبر چه كسي زينت هاي خدا را كه براي بندگان آفريده حرام كرده و از صرف رزق حلال و پاكيزه منع كرده است؟ قرآن كريم در بسياري از آيات خود از زينت ها به عنوان نعمت هاي خدا ياد مي كند. حتي آسمان و ستارگان را به عنوان زينتي براي مردم ذكر مي كند و مي فرمايد: و لقد جعلنا في السماء بروجا و زيناها للناظرين؛ [3] ما در آسمان كاخ هاي بلند برافراشتيم و بر چشم تماشاگران عالم، آن كاخ ها را به زينت و زيور بياراستيم؛ يعني يكي از فوايد خلقت آسمان ها اين است كه مردم از تماشاي آن لذت مي برند. قرآن حتي تا آن جا پيش مي رود كه در مورد به چرا رفتن حيوانات مي فرمايد: و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون؛ [4] و هنگامي كه شبانگاه برگردند يا صبحگاه به چرا بيرون روند زيب و جمال شما باشند. البته ما چون زندگي روستايي و كشاورزي نداريم، شايد به درستي اين زيبايي را درك نكنيم، ولي



[ صفحه 182]



آنهايي كه دامدار هستند و سروكارشان با گوسفند است، قطعا اين زيبايي را در گله هاي گوسفند مشاهده مي كنند. بنابراين از منظر قرآن كريم تمام نعمت هاي خدادادي «طيبات» و «زينت» هستند و هيچ گاه مورد انكار و مذمت قرار نگرفته اند.

نكته ي دوم اين است كه آيا بايد از اين نعمت ها استفاده كرد يا به طور كلي بايد از آنها كناره گرفت؟ اجمالا مي توان گفت: در اين كه از اين نعمت ها بايد استفاده كرد هيچ شكي نيست. در بعضي موارد حتي زينت كردن در خود قرآن امر شده است: خذوا زينتكم عند كل مسجد؛ [5] وقتي به عبادتگاه مي رويد خودتان را زينت كنيد. در روايات بسياري هم مسواك زدن، لباس تميز پوشيدن، عطر زدن و شانه كردن موها و محاسن هنگام رفتن به مسجد تأكيد شده است. به هر حال استفاده از زينت ها مورد امر قرآن و مطلوب اسلام است. البته در اين كه از بعضي زينت ها هم نهي شده است هيچ شكي نيست.

نكته ي مهم تري كه مورد تأكيد آيات و روايات است و عمدتا بحث هاي قرآني و روايي ناظر به آن هستند، مسأله ي ارتباط قلبي انسان با اين نعمت ها است؛ يعني اين كه چه اندازه به آنها دل ببنديم و چه بخشي از دل را - كه جايگاه محبت ها و عواطف است - به اين امور اختصاص دهيم؟ در اين جا انسان بايد چنان قدرتي داشته باشد كه به هيچ كدام از نعمت هايي كه در اختيارش هست دل نبندد؛ يعني بود و نبود آنها برايش مساوي باشد. تمام آيات و رواياتي كه درباره مذمت دنيا است، در واقع مذمت دنيازدگي ما است. اگر دنيا «دارالغرور» است، در واقع مذمت غرور و فريفته شدن ما در مقابل دنيا است. اگر زندگي دنيا «لهو»، «لعب»، «زينة» و «تفاخر» است، به اين دليل است كه لهو و لعب و زينت و تفاخر ما است. سرگرم شدن ما به دنيا مذموم است نه اين كه دنيا چيز بدي باشد.

بحث ديگري كه جنبه تربيتي هم دارد اين است كه انسان چگونه با كساني كه كمابيش تحت تأثير گفتار و رفتار او هستند رفتار كند تا آنها را به سوي قله ي وارستگي و بي اعتنايي به دنيا رهنمون گردد؟ يكي از اصول اساسي و شايد استثناناپذير در مسايل تربيتي، رعايت اعتدال است. هرچيزي كه به افراط و تفريط گرايش پيدا كند زيان آفرين خواهد شد. بنابراين يك نكته ي مهم در امر تربيت اين است كه شرايط را به گونه اي فراهم كنيم تا متربي به تدريج به سمت امور خير سوق داده شود، و گرنه اگر از همان روز اول بخواهيم



[ صفحه 183]



مراتب عاليه ي كمال را به او پيشنهاد كنيم، مشخص است كه طاقت نمي آورد. براي مثال، اگر مي خواهيم نوجواني را كه در آغاز تكليف است تربيت كنيم، بايد با او با آرامي و نرمي رفتار نماييم و شرايطي را فراهم آوريم كه نسبت به امور معنوي رغبت و تمايل پيدا كند. رغبت به امور مادي، طبيعي است و احتياج به تعليم و تربيت ندارد، مربي بايد سعي كند كه متربي به تدريج رغبت به امور معنوي را جايگزين رغبت به امور مادي نمايد.

اگر انسان شرايط را به گونه اي فراهم آورد كه ميزان بهره مندي افراد تحت تربيتش از نعمت هاي مادي، بسيار بيش تر از حد متوسط ساير افراد جامعه باشد، در واقع آنها را به دنيازدگي تشويق كرده است؛ زيرا ناخودآگاه اين گونه به آنها القا مي كند كه همين امور مادي هستند كه داراي ارزش اند. به ديگر سخن، هم غرايز حيواني به طور طبيعي آنها را به سمت امور مادي سوق مي دهد و هم ما زمينه را بيش تر برايشان فراهم مي كنيم.

سنجيدن ظرفيت متربي از مسايل بسيار مهم است؛ اگر ديديم ظرفيت دارد، تدريجا بايد سعي كنيم شرايط را به گونه اي فراهم آوريم تا او از لحاظ بهره مندي هاي مادي كم تر از ديگران باشد. در هر حال، انسان بايد سعي كند در تمام امور نه تنها از حد متعارف فراتر نرود، بلكه تا مي تواند از لذايذ مادي كم تر بهره مند شود تا آنها براي مردم جنبه ي ارزش پيدا نكند. گرايش به برتري جويي، در امور مادي حتي مي تواند انسان را تا پرتگاه كفر به پيش ببرد. قرآن چه زيبا سرنوشت كساني را كه به فكر برتري جويي نيستند بيان مي فرمايد: تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا؛ [6] ما اين دار - بهشت ابدي - آخرت را براي آنان كه در زمين اراده ي علو و فساد و سركشي ندارند مخصوص مي گردانيم. در روايتي آمده است كه اگر كسي دوست داشته باشد بند كفشش زيباتر از بند كفش رفيقش باشد، در واقع دچار مرتبه اي از برتري جويي شده است.

امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب مي فرمايد: اقنع بما قسمه الله لك؛ به آنچه خدا براي تو مقدر كرده و شرايطش را - از استعدادهاي ذاتي و شرايط اجتماعي - برايت فراهم نموده قانع باش. و لا تنظر الا الي ما عندك؛ نظرت به همان چيزهايي باشد كه داري. نگاه نكن كه ديگران چه دارند و تو آنها را نداري، ببين كه خدا چه نعمت هايي به تو داده است. مثل معروفي است كه مي گويد بعضي ها نيمه ي خالي ليوان را مي بينند و



[ صفحه 184]



بعضي نصفه ي پر آن را. خدا مي خواهد انسان را طوري تربيت كند كه هميشه نيمه پر ليوان را ببيند و قدردان نعمت هايي باشد كه دارد و شكر آنها را به جا بياورد. و لا تتمن ما لست تناله؛ چيزي را كه به آن نمي رسي آرزو مكن. چيزهايي هستند كه انسان در شرايط عادي اجتماعي اصلا به آنها نمي رسد؛ از اين رو، انسان نبايد تمام فكر و ذكرش رسيدن به آنها باشد و بيهوده وقت خود را صرف تصاحب چيزهاي دست نيافتني كند. فان من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع؛ كسي كه روحيه ي قناعت دارد سير مي شود، اما اگر كسي قناعت نداشته باشد هيچ وقت سير نمي شود و هميشه احساس گرسنگي و كمبود مي كند. آب دنيا آب شوري است كه هر چه از آن بخوري تشنه تر مي شوي. اگر اين روحيه در انسان پيدا شد كه به آنچه دارد قانع باشد، هميشه شاد خواهد بود و زندگي شيريني خواهد داشت. اما اگر انسان از روحيه ي قناعت برخوردار نباشد، هميشه غمگين است و هر اندازه هم كه ثروت داشته باشد، باز چشمش به دنبال ثروت ديگران است. و خذ حظك من آخرتك؛ از آنچه در اختيار تو است فقط براي تأمين نيازمندي هاي زندگي دنيا استفاده نكن، بلكه به فكر اين باش كه از اين اموال براي سعادت آخرتت هم بهره گيري تا ارزش آن بي نهايت شود.


پاورقي

[1] مائده (5)،10.

[2] اعراف (7)،32.

[3] حجر (15)،16.

[4] نحل (16)،6.

[5] اعراف، (7)،31.

[6] قصص (28)،83.


محراب و ضريح در بيت فاطمه


ابن نجار (متوفي 643 هـ. ق.) پس از اينكه از محمد بن ابراهيم؛ يكي از احفاد و نوادگان امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه قبر فاطمه (عليه السلام) در بيت خودش قرار دارد، مي گويد:

«قـلت و بيتها اليوم حوله مقصورة و فيه محراب و هو خلف حجرة النبي (صلي الله عليه وآله)» [1] .

«در زمان فعلي، خانه فاطمه در داخل مقصوره و محدوده واقع شده و داراي محرابي است كه در پشت حجره پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار گرفته است».

ظاهراً منظور ابن نجار از «مقصوره» ـ كه قبل از تاريخ نصب شبكه در اطراف بيت فاطمه (عليها السلام) بوده است ـ همان مثلث مرتفعي است كه در زمان عمر بن عبدالعزيز در قسمت شمالي مرقد شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) ايجاد شده بود كه با نصب شبكه، برداشته شده است.

متن گفتار ابن نجار را سمهودي نقل كرده و اضافه مي كند: «محرابي كه ابن نجار از آن ياد نموده كه در پشت حجره عايشه قرار دارد، در قسمت مقدم اين محراب، محلي هست كه مردم، آنجا را به عنوان «قبر فاطمه (عليها السلام)» مي شناسند و بر اين نقطه احترام زيادي قائلند و از قدم گذاشتن بر اين محوطه امتناع مي ورزند». [2] .

همانگونه كه سمهودي اشاره نموده در داخل بيت فاطمه، نقطه مشخصي به عنوان محل قبر آن حضرت شناخته مي شده و از گفتار علامه مجلسي (رحمه الله) معلوم مي شود كه در قرنهاي گذشته و در زمان آن مرحوم، علامت قبري نيز به عنوان قبر فاطمه در اين نقطه وجود



[ صفحه 158]



داشته است [3] و امروز هم در داخل بيت فاطمه ضريحي را مشاهده مي كنيم منتسب به آن حضرت، به ابعاد تقريبي يك متر و نيم در يك متر و نيم كه ظاهراً در همان نقطه اي كه معروف به محل قبر آن حضرت بوده نصب شده و با علامت قبري كه مرحوم مجلسي اشاره فرموده، قابل انطباق است. گرچه تاكنون كيفيت پيدايش اثر قبر و تاريخ نصب اين ضريح؛ همانند تاريخ احداث محراب قديمي ـ كه ابن نجار از آن ياد نموده ـ معلوم و مشخص نگرديده است.


پاورقي

[1] اخبار مدينة الرسول، ص 76.

[2] وفاء الوفا، ج 2، ص 469.

[3] بحار، ج 100، ص 193.


دعاؤه في طلب الستر


و كان من دعائه عليه السلام في طلب الستر و الوقاية:

«اللهم صل علي محمد و آله، و أفرشني مهاد كرامتك، و أوردني مشارع رحمتك، و أحللني بحبوحة [1] جنتك، و لا تسمني بالرد عنك، و لا تحرمني بالخيبة منك، و لا تقاضني بما اجترحت [2] و لا تناقشني [3] بما اكتسبت، و لا تبرز مكتومي و لا تكشف مستوري، و لا تحمل علي ميزان الانصاف عملي، و لا تعلن علي عيون الملأ خبري، أخف عنهم ما يكون



[ صفحه 187]



نشره علي عارا، و اطو عنهم ما يلحقني عندك شنارا [4] شرف درجتي برضوانك، و اكمل كرامتي بغفرانك، و انظمني [5] في أصحاب اليمين [6] و وجهني في مسالك الآمنين، و اجعلني في فوج [7] الفائزين، و اعمر بي مجالس الصالحين، آمين رب العالمين...» [8] .

هنا تضرع الامام الي الله تعالي خاشعا، و طالبا منه أن يحله مهاد كرامته، و يورده مشارع رحمته، و يمن عليه بالفردوس الأعلي، و لا يسمه بالرد، و لا يحرمه بالخيبة، كما طلب منه الستر و الوقاية في الدار الآخرة، و أن يشرف درجته برضوانه، و يكمل كرامته بغفرانه.

ان هذا الامام العظيم لا يحيط الوصف بحقيقته تقواه، و لا يلم اللفظ بورعه و كماله، و شدة انابته الي الله.


پاورقي

[1] البحبوحة: وسط الشي ء و السعة.

[2] اجترحت: أي عملت.

[3] لا تناقشني: أي لا تحاسبني.

[4] الشنار: العار.

[5] انظمني: أي اجعلني و أسلكني.

[6] اصحاب اليمين: هم الذين يؤخذ بهم الي الجنة، و يقابلهم أصحاب الشمال.

[7] الفوج: الجماعة.

[8] الصحيفة السجادية: الدعاء الثاني و الأربعون.


ابوزهرة


قال الشيخ أبوزهرة: «و كان محمد ابنه - أي ابن الامام زين



[ صفحه 111]



العابدين و ريثه في امامة العلم، و نيل الهداية، و لذا كان مقصد العلماء من كل البلاد الاسلامية، و ما زار أحد المدينة الا عرج علي بيت محمد الباقر يأخذ عنه...» [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق (ص 22).


عوامل پشيماني چيست؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز پشيماني در پي دارد: به خود باليدن، فخرفروشي و چيره جويي بر ديگران. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 320، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20110.


خشوع صالحان


تخشع از باب تفعل است و چنان كه مي دانيم يكي از معاني باب تفعل تصنع و ظاهر سازي و تحميل كاري بر خويش است. گاهي انسان صبر مي كند و گاهي تصبر؛ يعني تظاهر به صبر مي نمايد. تحلم نيز يعني تظاهر به حلم كه يكي از صفات حسنه است بر همين قياس تخشع نيز عبارت است از تظاهر به خشوع و تحميل كردن آن بر خويشتن. خشوع، يعني تذلل و حقير شمردن خويش. بايد در مقابل خداوند تذلل نمود، به اين صورت كه انسان خود را در برابر ذات اقدس الهي حقير پندارد و با خود بگويد: من موجود ضعيف و ناچيزي هستم. اين تلقين ها آهسته آهسته درخت خشوع را در وجود آدمي بارور مي سازد. خلاصه اين كه تحلم، راه به دست آوردن حلم، تصبر راه كسب صبر، و تخشع راه آراسته شدن به خشوع است. براي به دست آوردن هر صفت پسنديده اي بايد ابتدا



[ صفحه 198]



ظاهر خود را مانند كساني سازيم كه آن صفت را دارند.


وارستگان


بعضي از مردم علاقه به خودنمايي و شهرت طلبي ندارند، و شغل آنان ايجاب مي كند كه مشهور و زبانزد مردم نباشند. چون روش اين افراد، بر مبناي دستورات و حقايق مذهبي است، عمل اكثر مردم را برخلاف شرع مي دانند. از اين رو با آنكه در جامعه هستند و با مردم معاشرت دارند، رويه ي آنان را نمي پسندند و قلبا با رفتار و اعمال آنان مخالف اند. اين اشخاص به واسطه ي آنكه گمنام هستند و كسي به آنها اعتنا نمي كند، از تحميل و توقعات بيجاي بعضي از مردم محفوظ، مي باشند و بيشتر به تهذيب خود مي رسند.

طوبي لعبد نومة، عرف الناس فصاحبهم ببدنه، و لم يصاحبهم في اعمالهم بقلبه فعرفهم في، الظاهر و لم يعرفوه في الباطن. [1] .

خوشا به حال بنده ي بي نام و نشاني كه مردم را مي شناسد و با بدن خود،همنشيني با آنان دارد، ولي قلبا با آنان نيست. بنابراين، در ظاهر مردم را مي شناسد و با آنان است و مردم باطن او را نمي شناسند.


پاورقي

[1] خصال. ج1، ص 28.


بحث رؤيت حضرت باري


هشام ابن حكم مي گويد در مجلس حضرت امام جعفرصادق عليه السلام بودم ناگاه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين وارد شد. معاويه پرسيد يابن رسول الله در حديثي كه حضرت رسول خدا را ديده است چه مي گوييد و آيا به كدام صورتي ديده است؟ و شما در حديثي كه روايت كرده اند كه مؤمنين خداي خود را در بهشت مي بينند چه مي گوييد؟

حضرت تبسم كرد و سپس فرمود يا معاويه براي انسان چقدر زشت است كه هفتاد يا هشتاد سال در ملك خدا عمر مي كند و از نعمت هاي خدا مي خورد ولي حقيقتا خدا را نشناخته باشد بعد فرمود اي معاويه محمد صلي الله عليه و آله و سلم خداي خود را به چشم نديده زيرا كه ديدن بر دو قسم است: ديدن با قلب و ديدن با چشم.

اگر كسي قصد ديدن قلبي كند راست گفته است ولي اگر كسي قصد ديدن با چشم كند به خدا و آيات خدا كافر شده است زيرا كه رسول الله فرمود هر كس خدا را به مخلوق تشبيه كند همانا كافر شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود پدرم از پدرش و او از حسين بن علي عليه السلام نقل كرده كه از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كردند اي برادر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آيا خداي خود را ديده اي؟ حضرت فرمود: چگونه بندگي خدايي مي كنم كه او را نديده باشم. نمي بيند او را چشم ها با مشاهده بلكه قلب ها به حقيقت ايمان او را مي بيند. هر چيزي كه با چشم ديدن آن ممكن باشد آن چيز مخلوق است و هر مخلوقي را خالقي هست اگر خدا با چشم ديده شود



[ صفحه 182]



مخلوق خواهد بود و خدا مي فرمايد چشم ها نمي تواند مرا ببيند ولي خدا چشم ها را مي بيند و او لطيف و دانا است [1] (لا يدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير) [2] .

و در سوره 7، آيه 143 مي فرمايد: (قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني) حضرت موسي از قول آن هفتاد نفر گفت خودت را نشان بده تا به سوي تو بنگرم (خدا) گفت هرگز مرا نتواني ديد.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اولين مرحله از واجبات شناختن آفريدگار و اقرار به عبوديت او است و حد شناختن خدا عبارت است از اينكه به جز او خدايي را نبايد شناخت (لا اله الا الله) و عقيده اش بر اين باشد كه پروردگار يگانه است و قديم و ثابت و دائم و بي مانند و شنوا و بينا است و بعضي از كوته نظران كوركورانه داراي عقايد مختلفه شده اند عده اي از آنها گفته اند كه خدا در دنيا و آخرت ديده مي شود.



[ صفحه 183]



برخي گفته اند كه خدا در دنيا ديده نمي شود و اين گروه از روي عناد و سرسختي و غرور و دوري جستن از در خانه اهل بيت عصمت كه عدل قرآن هستند گرفتار اين همه گمراهي ها شده اند عقيده اهل بيت پيغمبر در مسئله رؤيت خدا همان است كه امام صادق عليه السلام فرموده است. زيرا ديدن چيزي در عالم ممكن نيست مگر به وسيله اشعه نوري كه از چشم خارج مي شود و به آن موجود مرئي برسد و يا آن چيز خارجي در عدسي (مردمك) چشم منعكس شود و حال آنكه هر دو نسبت به وجود باريتعالي از محالات است به دليل اينكه وجود خداي عزوجل محيط و وجود مخلوقات محاط است احاطه محاط بر محيط از محالات است و نيز از محضر حضرت صادق عليه السلام عقيده اهل باطل را سؤال كردند حضرت فرمود: نور خورشيد يك جزء از هفتاد جزء نور كرسي و نور كرسي يك جزء از هفتاد جزء نور عرشي و نور عرشي يك جزء از هفتاد جزء نور حجاب و نور حجاب يك جزء از هفتاد جزء نور سرادقات است. هر گاه اين مردمان كج انديش راستگويانند يك لحظه به كره خورشيد با نگاه آزاد نظر كنند آنگاه حقيقت مطلب را درمي يابند.


پاورقي

[1] دانشمندان گفته اند كه موجودات عالم بر دو قسم است: اجسام كثيف و اجسام لطيف. الف) اجسام كثيف: اجسامي را گويند كه با چشم درك شود ولي برخي از اينها را بايد با چشم مسلح يعني به وسيله ميكروسكوپ و تلسكوپ ديد و دانشمندان عالم تا به امروز با اين قدرت هاي علمي كه ادعاي تسخير فضا مي كنند هنوز از شمارش و گروه همين اجسام را نتوانسته اند صحيح و تكميل نشان دهند نه تنها از آمار حيواناتي كه در اقيانوسها كه در محدوده چهار ديواري قرار گرفته اند اطلاع صحيحي ندارند بلكه هنوز ندانسته اند كه در چارچوبه درياها عده طبقات حيوانات چه مقدار است.

ب) اجسام لطيف: اجسامي را گويند كه حتي با چشم مسلح ديدن آنها ممكن نيست. صاحبان اديان الهي وجود اين قسم مخلوق را قبول دارند و در مقابل آنها ماديين از روي لجاجت وجود اين قسم آفرينش را به كلي منكرند با آنكه نيروي برق و موج و صوت و نور را درك مي نمايند و اما صاحبان اديان الهي اين قسم از آفرينش را با برهانهاي قوي ثابت مي كنند و از جمله اينها روح و ملك و جن و غيره است.

[2] سوره 6، آيه 103.


در زهد


زهد اعراض از دنيا است كه قلبا آدمي دنيا را منفور دارد و به آخرت رغبت و ميل كند - زهد يكي از مراتب و منازل دين و از مناصب و مقامات عارفين است هر كس بخواهد به خود نزديك شود و خود را مهذب و مصفا نمايد اولين مرحله آن زهد و اعراض از دنيا و رغبت و ميل به آخرت است - زيرا اشتغال به دنيا آدمي را از آخرت بازمي دارد و مرد خدا كه مايل به آخرت باشد بايد از دنيا و ماديات اعراض كند تا به خدا نزديك شود و لذا فرمود.

جعل الخير كله في بيت و جعل مفتاحه الزهد في الدنيا فرمود همه نيكوئي ها در خانه اي است كه كليد آن زهد در دنيا است.

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود لا يجد الرجل حلاوة الايمان حتي لا يبالي من اكل الدنيا هيچ كس به شيريني ايمان نمي رسد مگر آنكه از دنيا كامي شيرين نكند و امام صادق عليه السلام در



[ صفحه 157]



پيرامون اين سخن فرموده حرام علي قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتي تزهد في الدنيا.

بر قلوب شما شيريني ايمان حرام است تا وقتي كه از دنيا انصراف حاصل نكنيد - مثل اينكه مي خواهد بفرمايد شيرين كامي ايمان وقتي حاصل مي گردد كه از دنيا به كلي اعراض حاصل شود - و البته در جاي ديگر گفتيم كه منظور دنيا براي دنيا است چنانچه دنيا را براي آخرت خواست يعني از راه مشروع مال به دست آورد و به راه مشروع صرف كرد آن دنيا نيست بلكه آخرت است - فرمود:

ما اعجب رسول الله (ص) شي ء من الدنيا الاان يكون فيها جائعا خائفا و فرمود اذا اراد الله بعبده خيرا زهده في الدنيا و فقهه في الدين و بصره عيوبها و من اوتيهن فقد اوتي خير الدنيا والاخره

فرمود آن حالتي كه از شكم گرسنه و دل خوفناك در دنيا پيدا مي شود بهترين صفاي دل است و چون خدا بخواهد براي بنده خود خيري پيش آورد او را زاهد در دنيا و فقيه در دين و بيناي عيوب خود مي نمايد و اين خير دنيا و آخرت است.

والحق چنين است كه خوبي ها را بايد در اين سه كلمه خلاصه و معني كرد راحت - طمأنينه - بصيرت كه خير مطلق است.

باز فرمود بهترين طلب در دنيا زهد است كه دوست و دشمن را خاضع مي سازد. فرمود آنچه كه بين مرد و حق حائل و مانع مي شود دوستي دنيا است اگر اين پرده برداشته شود بين انسان و خالق خود فاصله اي نخواهد بود و اين فاصله فقط دوستي دنيا است كه هر كس از آن اعراض كند به حق نزديك گردد و اين برنامه سالكين راه خدا است و صبر و كرم و سخاء و امانت و صداقت به وجود مي آورد فرمود زهد و رغبت بپرهيز از دنيا موجب نيل به مقاصد شرعيه مي شود - و زودتر به نتيجه عمل مي رسد و باز فرمود:

و من زهد في الدنيا اثبت الله الحكمه في قلبه و انطلق بها لسانه و بصره عيوب الدنيا دائها و دوائها و اخرجه الله سالما الي دار السلام. [1] .

هر كس از دنيا انصراف حاصل كند خداوند انوار حكمت و معرفت را در قلبش مي تابد و زبانش را روان مي سازد و ديدگان او را به عيوب و دردها و دواها بينا مي سازد و او را به سلامت به بهشت مي رساند.



[ صفحه 158]



يكي از اصحاب او كه در سير و سلوك تكامل نفس بود از حد زهد پرسيد.

فقال عليه السلام فقد حده الله في كتابه فقال عز من قائل لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم

فرمود حد زهد را در قرآن فرموده بر گذشته تأسف نخورد و به آينده خوشحال نگردد.

ثم قال - ان اعلم الناس اخوفهم لله و اخوفهم له اعلمهم به و اعلمهم به ازهدهم فيها. [2] .

فرمود داناترين مردم آنها هستند كه از خدا بيشتر مي ترسند و بيمناك ترين مردم آنها هستند كه خدا را بهتر شناخته اند و با معرفت ترين مردم كساني هستند كه داراي زهد بوده اعراض از ماديات نمايند.

امام صادق عليه السلام پس از بيان معني دنيا و زهد آن مي فرمايد زهد گدائي و فقر و نكبت و تن پروري و تنبلي نيست بلكه اين است كه از دنيا براي آخرت حد كامل استفاده بشود و انسان كل بر جامعه نگردد از بهترين لباس و بهترين نعم استفاده كند بدون اينكه آميخته به حرام گردد - آنگاه فرمود اورع الناس من وقف عند الشبهه و اعبد الناس من اقام الفرايض و ازهد الناس من ترك الحرام و اشد الناس اجتهادا من ترك الذنوب. [3] .

فرمود باورعترين مردم كسي است كه در شبهه متوقف گردد - يعني عمل شبهه ناك نكند عابدترين مردم كسي است كه واجبات را عمل كند و زاهدترين مردم كسي است كه حرام را ترك كند و مجتهدترين مردم آن است كه گناهان را مرتكب نشود - اين است حدود ورع و پارسائي.


پاورقي

[1] كافي باب ذم الدنيا و الزهد فيها.

[2] بحارالانوار ج 11 در احوال حضرت صادق (ع) مظفر ص 21.

[3] بحار به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 21.


حديث


در اسلام حديث بيش از هر چيز اهميت دارد زيرا مبين احكام و مفسر آيات احاديث است و حديث آن خبري است كه از پيغمبر خدا زبان وحي نقل شده است و ترديدي در اين نيست كه آنچه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است لسان وحي است ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي اما سخن در اين است كه چون سقيفه بني ساعده پيدا شد و مردم در فكر رياست افتادند قهرا محتاج بنصي شدند كه از پيغمبر سخني بر مصالح خود نقل كنند ناچار جعل حديث كردند و گفته هاي پيغمبر را به راست و دروغ آميخته تا كار خود را سامان دهند و بنابراين در راوي حديث بحث است.

در اين موارد هم فرقه اماميه مانند يك زنجير محكم متصل مرتبط ناگسستني رجال متقي عالم فاضل موثق معتمد را از عصر خود پيغمبر تا امروز يكي پس از ديگري در بيان روايت مورد بررسي كامل قرار داده خوب اشخاص شناخته شده اند و روايات جرح و تعديل شده است - صحيح از سقيم تفكيك گرديده و كساني كه در اين راه زحمتي متحمل شده اند شم حديث شناسي دارند با يك توجه خوب مي توانند بفهمند كه حديث درست از نادرست چگونه است.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود اذا جائكم عني حديث فاعرضوه علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فاقبلوا و ما خالفه فاضربوه عرضه الحائط.

يعني اگر حديثي و خبري از ما براي شما گفتند آن را با كتاب خدا قرآن عرضه كنيد و مقابله نمائيد تا اگر موافق با آيات احكام بود بپذيريد و اگر مخالف بود آنرا بر ديوار بزنيد و آن را ناديده انگاريد چه حديث صحيح و خبر درست آن است كه منطبق با قرآن باشد و گرنه جعل است.

امام صادق (ع) فرمود: لو ان رجلا دخل في الاسلام فاقربه ثم شرب و زني و اكل الربا و لم يتبين له شي ء من الحلال و الحرام لم اقم عليه الحد اذا كان جاهلا الا ان تقوم عليه البينه انه قرأ السورة التي فيها الزنا و الخمر و اكل الربا.



[ صفحه 187]



يعني اگر مردي مسلمان شود و اقرار نمايد بدين بعد شراب خورد و زنا كرد و ربا خورد و از حلال و حرام چيزي نفهمد و واقف با احكام نباشد بر او حد نمي زنيم زيرا جاهل است مگر بينه اي باشد كه مي دانسته و مرتكب نواهي شده است.

در اخبار اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همين روايت نقل شده كه در اول اسلام يا در اصل هر كس جاهل به حكم بوده او را حد نمي زنند ولي اين اخبار گويا براي همان عصر بود كه مردم تازه بدين اسلام مي آمدند چه اخبار معارض آن هم هست كه جهل به حكم موجب تبري و معافيت نيست اين فرق در موارد خاصي است؟!

در هر حال هر كجا خبر معارض با حكم قرآن باشد بايد آن را بي وقع نهاد - و حديث را به قرآن عرضه كرد تا احاديث مجعول معلوم گردد.

حديث در اسلام منبع كليه علوم است - و هر حديث كه از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم صادر شده بدون تغيير و تحريف نقل شده باشد ملاك عمل و حجت است بر مسلمان و چنين احاديث مورد نياز و احتياج مردم است.

اين احاديث از طرف دوازده هزار نفر اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه در حين وفات مدينه بودند نقل شده البته مقداري از آن به سياست آميخته شد ولي قرآن فرقان بين صحيح و سقيم آن است.

همچنين از اميرالمؤمنين - فاطمه زهرا - امام حسن مجتبي سبط اكبر - سيدالشهداء امام سجاد عليه السلام خبار بسياري در شئون مختلفه نقل شده كه احصاء نتوان كرد ولي پس از اميرالمؤمنين احاديث اصول و فروع دين در حال وقفه افتاد زيرا بني اميه فرصت نمي دادند تا زمينه حاضر شد امام محمد باقر عليه السلام بساط علم را گسترد و بيست سال در اين زمينه زحماتي كشيد و علم را شكافت و تجزيه و تحليل فرمود تا توانست بيش از هزار رجال محدث تربيت كند و هر كدام بيش از هزار حديث در علوم فقه و اصول عقايد نقل كرده اند چنانچه محمد بن مسلم شانزده هزار حديث از امام صادق و سي هزار حديث از امام محمد باقر و ابان بن تغلب به تنهائي سي هزار حديث نقل كرده و تعداد اين احاديث از سيصد هزار مي گذرد كه منشاء تأليف كتب اربعه گرديده: كافي - كتاب من لايحضره الفقيه - التهذيب - الاستبصار كه از اصول اربعمائه اتخاذ شده است.

ملامحسن فيض متوفي 1091 از متأخرين در قرن يازدهم كتاب وافي را از صد كتاب



[ صفحه 188]



متقدمين در فن حديث جمع آوري نمود و شيخ حر عاملي متوفي 1104 كتاب وسائل الشيعه را از هشتاد جلد كتاب حديث به وسيله هفتاد كتاب نقل شده موجود تأليف و تدوين نمود و سپس محدث نوري كتاب مستدك الوسائل را از كتب اربعه متقدمين تأليف نمود و مهم تر و جامع تر از همه كتاب بحارالانوار علامه مجلسي است كه در بحران سياسي جنگهاي خانمانسوز ملل غربي با مسلمين مخصوصا اختلاف شديد بين عثمانيان ترك و شيعه بزرگترين خدمت را نمود و تمام اخبار را در اين كتاب جمع آوري كرد تا از بين نرود و لذا مي بينيم بيش از صد تا هزار جلد از كتب زمان مجلسي تا كنون كه بيش از سيصد سال نگذشته به كلي از بين رفته و يا در دسترس كشورهاي مسلمان آسيائي نيست و پس از او علامه متبحر ارجمند معاصر ميرزا محمد طهراني مقيم سامرا مستدرك بحار را در 26 جلد نگاشت و به اين ترتيب احاديث صحيح اهل بيت از طريق اماميه محفوظ ماند.


به وجود آوردن آسمان ها و زمين


لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعملون.

سوره ي مؤمن آيه ي 60

خلقت آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر است از آفرينش انسان ولي اكثر مردم نمي دانند كه ماده اصلي ساختمان آسمان ها مهم تر و بزرگ تر است از لحاظ حجم و عنصر از ماده وجود انسان و شايان توجه و دقت است.


تذكر دادن به امور ملموس در زندگي


از هشام بن سالم روايت شده كه گفت: به امام صادق گفته شد: پروردگارت را به چه شناختي؟ حضرت فرمود: به فسخ تصميم ها و نقض



[ صفحه 236]



اراده ها؛ تصميم گرفتم آن را بر هم زد، اراده كردم آن را گسست. [1] .

امام صادق عليه السلام در اين پرسش و پاسخ با تذكر دادن به امور ملموس در زندگي انسان، بر ربوبيت «الله» و حضور تدبير الهي در حيات بشر استدلال كرده است.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 3، ص 49.


النفساء


قال الامام الصادق عليه السلام: النفساء تكف عن الصلاة أيامها التي كانت تمكث فيها - أي حين الحيض - ثم تغتسل، و تعمل عمل المستحاضة.

و قال عليه السلام: تقعد النفساء أيامها التي كانت تقعد في الحيض.

و سئل أبوه الباقر عليه السلام عن النفساء؟ قال: تقعد قدر حيضها.

و في معني هذه الرواية كثير غيرها.


النصاب


قدمنا ان الكلام في الخمس يقع في أربع جهات، الأولي في بيان الأموال التي يجب فيها الخمس و ذكرناها كاملة، و الجهة الثانية في النصاب، و هو معتبر في المعدن، و الكنز و الغوص فقط، و نصاب كل من المعدن و الكنز عشرون



[ صفحه 112]



دينارا، و يجب الخمس في الزائد عنها مطلقا، و لا خمس فيما دون العشرين.

و متي بلغ المعدن أو الكنز عشرين دينارا لم يؤخذ الخمس من المجموع، بل بعد وضع نفقات الاخراج و التصفية، لأن النفقات وسيلة الي تناوله، و الحصول عليه.

و نصاب الغوص دينار واحد، و لا شي ء فيما نقص عنه، و اذا كان النصاب في أكثر من دفعة واحدة، فان أتي بالأولي، ثم أعرض عن الغوص، و أهمل، ثم بدا له أن يسأنف فلا يضم الأولي الي الثانية، و الا وجب الضم، و اعتبر النصاب في المجموع.

و لا يشترط النصاب في غنائم دار الحرب، و لا فيما يفضل عن مؤنة السنة، و لا في المال الحلال المختلط بالحرام، و لا في الأرض التي اشتراها الذمي من المسلم.

و تنبغي الاشارة الي ان البلوغ ليس شرطا فيمن يخرج الكنز و المعدن، و لا في الغائص، و لا بمن اختلط الحلال من ماله بالحرام، و لا بالذمي الذي اشتري أرضا من مسلم، و لا في ارباح المكاسب الفاضلة عن مؤنة السنة، فيجب علي الولي أن يؤدي الخمس من ذلك كله، و علق السيد الحكيم في المستسمك علي هذا بقوله: «لاطلاق النصوص و الفتاوي، و معاقد الاجماعات».


الوصف


ان معرفة الشي ء بنوعه، أو صنفه فقط لا يرفع الغرر، فلا يصح أن يشتري فرسا، أو ثوبا في الذمة دون أن يذكر الوصف الذي تختلف بسببه القيمة و الرغبات، و كذا لا يصح أن تشتري فرس زيد الموجود في غير مجلس العقد دون أن تراه... و يصح أن تشتريه، و هو غائب عنك اعتمادا علي وصف صاحبه بصفات تتفاوت معها الرغبات، كالسن و الهزال و السمن، و أنه أصيل أو برذون، و ما الي ذاك مما ينتفي معه الغرر، فاذا وجدت المبيع علي الوصف حين القبض لزم البيع و الا فلك حق الخيار في الفسخ، لتخلف الوصف، أو الشرط الضمني - و يأتي التفصيل في فصل الخيارات -.

و اذا كنت قد شاهدت الفرس قبل البيع، ثم غبت عنه امدا لا تظن التغير فيه، لاقتضاء العادة بقاءه علي صفاته في هذا الامد، و اشتريته اعتمادا علي ذلك، فان رأيته عند القبض علي ما كان لزم البيع، و ان رأيته خلاف ما عهدت، و أنه قد تغير بما لا يتسامح به عادة فلك حق الخيار في الفسخ دفعا للضرر. و كذلك الحال بالقياس الي البائع فان هذا الخيار يثبت له ان كان قد باع ملكه الغائب اعتمادا علي ما وصف له، أو علي مشاهدة سابقة، ثم تبين أن المبيع قد زاد زيادة تستدعي ارتفاع الثمن ارتفاعا لا يتسامح به.



[ صفحه 130]




المؤن


جاء في كتاب الشرائع و الجواهر و المسالك و غيرها من كتب الفقه الرئيسية: «ان الشفيع لا يتحمل شيئا أكثر من الثمن الذي دفعه المشتري للبائع، فأجرة الدلال و الوكيل و غير ذلك من المؤن هي علي المشتري لا علي الشفيع» و لم يذكر أحد من الفقهاء خلافا في ذلك.. و السر أن الأحاديث و الروايات لم تشر الي



[ صفحه 133]



المؤن و التكاليف من قريب أو بعيد، و قواعد الشفعة تلزم بالثمن لا بالمؤن.

و يلاحظ بأن المؤن اذا لم تكن من قواعد الشفعة فانها من قواعد العدل الذي لا يجيز لأحد أن يكتسب شيئا علي حساب غيره، و عليه يكون الشفيع ملزما بالتكاليف الضرورية التي لابد منها لا تمام البيع.


شرعية الاقرار و حجيته


ليس من شك في شرعية الاقرار، و أنه حجة نافذة بحق المقر، قال صاحب الجواهر: «الأصل في شرعية الاقرار اجماع المسلمين، أو الضرورة - أي البديهة - بل الكتاب و السنة المقطوع بها».

فمن الكتاب قوله تعالي: (أأقررتم و أخذتم علي ذلك اصري قالوا



[ صفحه 115]



اقررنا).. [1] و قوله سبحانه: (و آخرون اعترفوا بذنوبهم). [2] .

و من السنة الحديث النبوي المتواتر: اقرار العقلاء علي أنفسهم جائز، أي نافذ.. وقال الامام الصادق عليه السلام: لا اجيز شهادة الفاسق الا علي نفسه.. و هناك روايات كثيرة منتشرة في أبواب الفقه حسب المناسبات، و قال الفقهاء: لو قامت البينة علي المدعي عليه، ثم اعترف بالحق حكم عليه باقراره لا بالبينة.

و يتقوم الاقرار بأربعة أركان: الصيغة، و المقر، و المقر له، و المقر به.. و التفصيل فيما يلي:


پاورقي

[1] آل عمران: 81.

[2] التوبة: 102.


الاستفاظة


الاستفاضة و الشياع و التسامع بمعني واحد، و هو أن تسمع من جماعة يستبعد اتفاقهم و تواطؤهم علي الكذب بحيث يحصل من قولهم الاطمئنان بالصدق. و قد تكلم صاحب الجواهر عن الاستفاضة في جهات ثلاث:


ليس ذاك حيث تذهب


عن أبي عبدالله عليه السلام قال قلت له: أصلحك الله من أحب لقاء الله أحب الله لقاءه؟ و من أبغض لقاءالله أبغض الله لقاءه؟

قال: نعم.

قلت: فوالله انا لنكره الموت!

فقال: ليس ذاك حيث تذهب، انما ذلك عند المعاينة، اذا رأي ما يحب فليس شي ء أحب اليه من أن يتقدم، و الله يحب لقاءه و هو يحب لقاء الله حينئذ، و اذا رأي ما يكره فليس شي ء أبغض اليه من لقاء الله عزوجل الله عزوجل يبغض لقاءه.



[ صفحه 184]




نامه ي امام جعفر صادق (به عامل اهواز: عبدالله نجاشي)


ترجمه ي م. ع، دزفول، كتابفروشي تدين، جيبي، 43 ص.


طيور الماء


هل رأيت يا مفضل هذا الطائر الطويل الساقين و عرفت ما له من المنفعة في طول ساقيه، فإنه أكثر ذلك في ضحضاح [1] من الماء فتراه بساقين طولين، كأنه ربيئة [2] فوق مرقب [3] و هو يتأمل ما يدب في الماء، فإذا رأي شيئا مما يتقوت به، خطا خطوات رقيقا حتي يتناوله، و لو كان قصير الساقين و كان يخطو نحو الصيد ليأخذه، يصيب بطنه الماء، فيثور و يذعر منه، فيفرق عنه، فخلق له ذلك العمودان ليدرك بهما حاجته و لا يفسد عليه مطلبه.

تأمل ضروب التدبير في خلق الطائر، فإنك تجد كل طائر طويل الساقين طويل العنق، و ذلك ليتمكن من تناول طعمه من الأرض و لو كان طويل الساقين قصير العنق، لما استطاع أن يتناول شيئا من الأرض و ربما أعين مع العنق بطول المناقير، ليزداد الأمر عليه سهولة و إمكانا، أفلا تري أنك لا تفتش شيئا من الخلقة إلا وجدته علي غاية الصواب و الحكمة.


پاورقي

[1] الضحضاح: الماء اليسير، أو القريب القعر.

[2] الربيئة: العين التي ترقب.

[3] المرقب: الموضع المرتفع يعلوه، جمعه مراقب.


الاقرار بالمهدي


كمال الدين 2 / 333، ب 33، ح 1، و أيضا 411، ب 39، ح 5: حدثنا الحسين بن أحمد بن ادريس قال: حدثنا أبي، عن أيوب بن نوح، عن محمد بن سنان، عن صفوان بن مهران، عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام أنه قال:...

من أقر بجميع الأئمة عليهم السلام و جحد المهدي كان كمن أقر بجميع الأنبياء و جحد محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و نبوته.



[ صفحه 79]



فقيل له: يا بن رسول الله ممن المهدي من ولدك؟

قال: الخامس من ولد السابع، يغيب عنكم شخصه و لا يحل لكم تسميته.


الكذابون


[ثواب الأعمال 291، ح 8: حدثني جعفر بن علي، عن أبيه علي، عن أبيه الحسن بن علي بن عبدالله بن المغيرة، عن عثمان بن عيسي، عن ابن مسكان، عمن رواه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان الله عزوجل جعل للشر أقفالا، و جعل مفاتيح تلك الأقفال الشراب، و أشر من الشراب الكذب.


اذا اتحدت القلوب


ثواب الأعمال 193-192: حدثني محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه، عن البرقي، عن محمد بن علي، عن يونس بن يعقوب، عن عبدالأعلي، عن أبي عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم قال:...

ما اجتمع أربعة قط علي أمر واحد فدعوا الا تفرقوا عن اجابة.


البلاغة و جمال السبك


كان الامام الصادق يمتلك ملكة أدبية مميزة تفي بالمعني و لا تخل بالقصد مع حرارة في الروح و اشراق في النفس و شفافية نفسية لدواعي الحياة و القرب فيها من الطبيعة المحيطة به فاعتمد بناء الصورة و شخص معانيه المستقاة من معطيات حواسه لتكون أوضح و أنفذ في النفس الانسانية.

و لا غرو فأدبه أدب المدرسة التي ينتمي اليها، مدرسة آل البيت، ابتداء من أدب أميرالمؤمنين ربيب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و صاحب و نهج البلاغة، و انتهاء بأدب الأئمة من رجال آل البيت جميعا.

جاء كلامه مطابقا علي الفكر الأدبي بما يستلزم من دقة في التعبير و وضوح في الأسلوب و اتزان في السرد.

كما جاء مطابقا أيضا علي الفكر العلمي في الفقه و التفسير، و السياسة و الاجتماع و العلوم الطبيعية و الكيميائية و الفلسفية و قد يجتمع ذلك لانسان أشبعث نفسه بالعقيدة و امتلأت روحه بحرارة الايمان، فبين مقاصد الشريعة الاسلامية من



[ صفحه 240]



قوة التركيز و نفي الفضول اللفظي فشخص الصورة و وضح التمثيل و قد حدد معني البلاغة و وصفها بصفات محكمة فقال:

«ثلاثة فيهن البلاغة: التقرب من معني البغية، و التبعد من حشو الكلام، و الدلالة بالقليل علي الكثير».

و قال: «من عرف شيئا قل كلامه فيه» و يقصد أن من عرف شيئا يصل اليه بأقل ما يمكن من الكلام. ثم عرف البليغ فقال: «و انما سمي البليغ بليغا لأنه يبلغ حاجته بأهون سعيه» ثم يقول «ليست البلاغة بحدة اللسان و لا بكثرة الهذيان ولكنها اصابة المعني و قصد الحجة».

من هنا نصل الي فهم خصائص حديثه و أقواله التي تتحق فيها صفات البلاغة التي حددها و نصب عليها. بقوله مثلا:

«كثرة النظر في الحكمة تلقح العقل» فياله من تعريف بليغ و اصابة المعني اصابة مباشرة. فلقد جمع ما يتمثل في النفس من صور اللقاح و معانيه و أثره في تنشيط حركة الحياة و توليد المعاني و اخصابها، في لفظ موجز يوجي بهذه الدلالات كلها و قد أعطانا أمثلة كثيرة لا تحصي كلها بلاغة: في حكمه، و في مواعظه و في وصاياه، و في مناظراته، و في أحاديثه، و في اجاباته...

من هذه الأقوال البليغة و الصائبة نذكر علي سبيل المثال قوله: «من تعلق قلبه بحب الدنيا، تعلق من ضرها بثلاث خصال: هم لا يغني، و أمل لا يدرك، ورجاء لا ينال».

فتأمل هذا التكثيف، معان كثيرة بكلمات موجزة. لقد جمع حب الدنيا كله و أذاها معا في لفظ واحد «التعلق» كأنهما و جهان لعملة واحدة لا تنفصل احداهما عن الأخري، و وسع في ألفاظ قليلة معاني الفشل كله. ثم يقول في المعني نفسه في وصف الدنيا:

«ما الدنيا؟ و ما فيها؟ هل هي الا سدة خورة [1] ، و سترة جوع!» و هنا لجأ في



[ صفحه 241]



تكثيف المعني و تشخيصه الي صورتين حسيتين، فجمع حياة الانسان المادية كلها في أربع كلمات!.

و يقول أيضا في هذا المعني: «ما فتح الله علي عبد بابا من الدنيا الا فتح عليه من الحرص مثليه».

فكم يحتاج مثل هذا الكلام الي شرح و تحليل، و كم توحي هذه الصورة في دلالات معانيها علي بيان ما طبعت عليه النفس البشرية من حب التملك و التمسك بأغراضها الفانية و مباهجها الزائلة.

و ما نزال في «درره المنثورة» من أدب الحكمة الي أدب الدعاء. يقتضي أدب الدعاء ما لا تقتضي الحكمة من الايجاز اذ نري النفس تفيض فيه برحائها و خوفها و تعطشها الي السكينة، و تطلعها الي الخلاص حتي تستريح القلوب المتعبة و تعترف بكل مخزوناتها أمام الله عزوجل.

و أدب الدعاء (الصادقي) من أكثر تراثه حرارة، و ان دلت علي شي ء فانها تدل علي خصوبة النفس وسعة الروح و طواعية اللغة العربية و غناها. فقد جمع الامام الصادق عليه السلام بين ما تقتضيه الحكمة و الموعظة و الخطابة الأدبية و الفقه الجعفري، و بين ما يقتضيه الدعاء من الاعتراف و الالحاح و التلوين في الرجاء الخالص و البث الروحي. و في الحالين قد يصعب الوصول الا علي من يملك الفكر الواسع و الخبرة العميقة بأسرار البلاغة و قوة البيان و استجابة اللغة لحاجات التعبير. و هذا كله نجده عند الامام الاصادق عليه السلام:

فكر رحب، و ايمان راسخ، و قلب حي، و لغة غنية مطواعة يمتلك بيسر ناصيتها، و قلم سيال لا يتعب.

و هذه بعض أدعيته المباركة نتلمس منها الألوان الأدبية و البلاغية من دعاء له عليه السلام في القنوت:

«يا مأمن الخائف و كهف اللاهف، و جنة العائذ، و غوث اللائذ، خاب من اعتمد سواك، و خسر من لجأ الي دونك، و ذل من اعتز بغيرك و افتقر من استغني عنك، اليك اللهم المهرب، و منك اللهم المطلب اللهم قد تعلم عقد ضميري عند



[ صفحه 242]



مناجاتك، و حقيقة سريرتي عند دعائك، و صدق خالصتي باللجوء اليك، فافزعني اذا فزعت اليك و لا تخذلني اذا اعتمدت عليك، و بادرني بكفايتك، و لا تسلبني رفق عنايتك، و خذ ظالمي الساعة الساعة أخذ عزيز مقتدر عليه مستأصل شافته، مجتث قائمته، حاط دعامته، مثبر له، مدمر عليه، اللهم بادره قبل أذيتي، و اسبقه بكفايتي كيده و شره و مكروهه و غمره و سوء عقده و قصده، اللهم اني اليك فوضت أمري، و بك تحصنت منه و من كل من يتعمدني بمكروهه، و يترصدني بأذيته و يرصد لي بطانته، و يسعي علي بمكائده. اللهم كد لي و لا تكد علي، و امكر لي و لا تمكر بي، و أرني الثأر من كل عدو أو مكار، و لا يضرني ضار و أنت وليي، و لا يغلبني مغالب و أنت عضدي، و لا تجري علي مساءة و أنت كنفي.

«اللهم بك استذرعت، و عليك توكلت، و لا حول و لا قوة الا بك» الدعاء منقبة أهل البيت لم يشاركوا فيها، و كرامة خصوا بها.

قال الاستاذ سيد الأهل: لم يكن أحد أقدر علي هذه الصناعة، صناعة الدعاء، من أهل البيت [2] .

و للامام الصادق عليه السلام أدعية كثيرة جمعها له الشيخ الحجة محمد الحسين المظفري - مؤلف كتاب الامام الصادق عليه السلام أدعية الامام الصادق في كتاب مستقل، و هو لا يزال مخطوطا شأن الكثير من تراثنا النفيس.

هذه الأدعية تمثل خصائص أدب الدعاء و فيها نلمس عمق الاحساس بمكان الله من القلب، و حرارة النفس في توجهها اليه. و قد يعجب القاري ء بتلون المعاني و الأحاسيس بهذا التلوين في مواقف متشابهة. و الحقيقة اذا تأملنا في بلاغة هذا الدعاء و تأملنا في الجانب الفني منه وجدنا الرحابة و الغني، و العمق و الجمال و الاستجابة و الصدق للطبع فهو مثال حي للأدب المطبوع البعيد كل البعد عن الزخرفة اللفظية و الأدب المصنع عصور الهزال الفكري و الترهل الروحي.



[ صفحه 243]



هو أدب مدرسة أهل البيت يجري علي نسق واحد من التأمل في الكون و كائناته و معرفة عميقة بالنفس الانسانية فيما تظهر و تبطن بأسلوب بعيد عن كل تعمل و تصنع، قريب من الطبيعة يفي بالقصد من غير تطويل و لا حشو و لا تكرار، و ان مثل هذا الغوص و السبك لا تكتمل عدته الا لمن جمع مع قوة الفكرة طول النظر، و توافرت له ثقافة انسانية عميقة بأحوال النفس الانسانية و أسرارها.



[ صفحه 244]




پاورقي

[1] سدة خورة: سكنة جوع.

[2] جعفر بن محمد لسيد الأهل ص 84.


استباق به ايمان


راوي مي گويد: عرض كردم: از آنچه خداوند مؤمنين را بر استباق بر ايمان خبر داده؛ آگاهم ساز.

حضرت فرمودند: خداوند فرموده: (سابقوا إلي مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله). [1] .

«به پيش تازيد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه ي آن مانند پهنه ي آسمان و زمين است، و براي كساني كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند؛ آماده شده است».

و فرمود: (السابقون السابقون - أولئك المقربون) [2] «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند، آنها مقربانند»!

و فرمود: (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه). [3] «و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيك از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند».

پس با مهاجران نخستين شروع كرد چرا كه درجه ي سبقت آنها مقدم بود سپس گروه دوم انصار را آورد و سپس گروه سوم تابعين با احسان ياد نمود، پس هر گروهي به اندازه ي درجات و منازلش پيش خودش قرار داد.

سپس خداي عزوجل آنچه بعضي از دوستان و اولياءاش نسبت به بعضي ديگر برتري داده ذكر كرده است.



[ صفحه 100]



پس فرمود: (و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض) [4] «بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد...» تا آخر آيه.

وفرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات) [5] «ما بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم.»

و فرمود: (أنظر كيف فضلنا بعضهم علي بعض و للآخرة أكبر درجات و أكبر تفضيلا) [6] «ببين چگونه بعضي را (در دنيا به خاطر تلاششان) بر بعضي ديگر برتري بخشيده ايم؛ و درجات آخرت و برتريهايش، از اين هم بيشتر است!»

و فرمود: (هم درجات عند الله) [7] «هر يك از آنان، درجه و مقامي در پيشگاه خدا دارند؛»

و فرمود: (و يؤت كل ذي فضل فضله) [8] «و به هر صاحب فضيلتي، به مقدار فضيلتش ببخشد!»

و فرمود: (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عند الله) [9] «آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است».

و فرمود: (و فضل الله المجاهدين علي القاعدين أجرا عظيما - درجات منه و مغفرة و رحمة). [10] «و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمي برتري بخشيده است. درجات (مهمي) از ناحيه ي خداوند، وآمرزش و رحمت (نصيب آنان مي گردد)»؛



[ صفحه 101]



و فرمود: (لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد و قاتلوا) [11] «كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها مقامشان بلندتر از كساني هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند؛»

و فرمود: (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات). [12] «خداوند كساني را كه ايمان آورده اند و كساني را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمي مي بخشد؛»

و فرمود: (ذلك بأنهم لا يصيبهم ظمأ و لا نصب... إلي قوله: ان الله لا يضيع أجر المحسنين). [13] «اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگي و خستگي، و... به آنها نمي رسد» تا آنجا كه مي فرمايد: «زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند»!

و فرمود: (و ما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله). [14] «و (بدانيد) آنچه را از كارهاي نيك براي خود از پيش مي فرستيد نزد خدا (در سراي ديگر) خواهيد يافت».

و فرمود: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره - و من يعمل مثقال ذرة شرا يره). [15] «پس هر كس هم وزن ذره اي كار خير انجام دهد آن را مي بيند! و هر كس هموزن ذره اي كار بد كرده آن را مي بيند!»

پس اين توضيح و بيان درجات و منازل ايمان در نزد خداي جليل و عزيز است. [16] .


پاورقي

[1] سوره ي حديد آيه ي 21.

[2] سوره ي واقعه آيه ي 10 و 11.

[3] سوره ي توبه آيه ي 100.

[4] سوره ي اسراء آيه ي 55.

[5] سوره ي بقره آيه ي 253.

[6] سوره ي اسراء آيه ي 21.

[7] سوره ي آل عمران آيه ي 163.

[8] سوره ي هود آيه ي 3.

[9] سوره ي توبه آيه ي 20.

[10] سوره ي نساء آيه ي 95 و 96.

[11] سوره ي حديد آيه ي 10.

[12] سوره ي مجادله آيه ي 11.

[13] سوره ي توبه آيه ي 120.

[14] سوره ي بقره آيه ي 110 و سوره ي مزمل آيه ي 20.

[15] سوره ي زلزال آيه ي 7 و 8.

[16] اصول كافي: ج 2 ص 40، بحارالأنوار: ج 22 ص 308 ح 9.


حديث 116


3 شنبه

الفقر مخزون عند الله.

پاداش فقر در گنجينه ي خدا نگهداري مي شود.

كافي، ج 2، ص 260


كلام الذئب


و عنه: عن الحسين قال: أخبرنا أحمد بن محمد عن محمد بن علي عن محمد بن عمرو بن ميثم، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه خرج الي ضيعة له مع بعض أصحابه فبينا هم يسيرون اذا ذئب قد أقبل اليه، فلما رأي غلمانه أقبلوا اليه قال: دعوه فان له حاجة. فدنا منه حتي وضع كفه علي دابته و تطاول بخطمه، و طأطأ رأسه أبو عبدالله عليه السلام فكلمه الذئب بكلام لا يعرف، فرد عليه أبو عبدالله عليه السلام مثل كلامه، فرجع يعدو، فقال له أصحابه: قد رأينا عجبا، فقال: انه أخبرني أنه خلف زوجته خلف هذا الجبل في كهف، و قد ضربها الطلق و خاف عليها فسألني الدعاء لها بالخلاص، و أن يرزقه الله ذكرا يكون لنا وليا و محبا، فضمنت له ذلك.



[ صفحه 139]



قال: فانطلق أبو عبدالله عليه السلام و انطلقنا معه الي ضيعته و قال: ان الذئب قد ولد له جرو ذكر. قال: فمكثنا في ضيعته معه شهرا ثم رجع مع أصحابه، فبينا هم راجعون اذا هم بالذئب و زوجته و جروه يعووا في وجه أبي عبدالله عليه السلام فأجابهم بمثله، و رأوا أصحاب أبي عبدالله عليه السلام الجرو و علموا أنه قد قال لهم الحق، و قال لهم أبو عبدالله عليه السلام: تدرون ما قالوا؟ قالوا: لا. قال: كانوا يدعون الله لي و لكم بحسن الصحابة، و دعوت لهم بمثله، و أمرتهم أن لا يؤذوا لي وليا و لا لأهل بيتي فضمنوا لي ذلك [1] .

و الذي رواه ابن شهرآشوب في المناقب: عن محمد بن مسلم قال: كنت مع أبي جعفر عليه السلام بين مكة و المدينة و أنا أسير علي حمار لي و هو علي بغلة له، اذ أقبل ذئب من رأس الجبل حتي انتهي الي أبي جعفر عليه السلام، فحبس عليه السلام البغلة و دنا الذئب منه حتي وضع يده علي قربوس السرج و مد عنقه الي أذنه، و دني أبوجعفر أذنه منه ساعة، ثم قال له: امض فقد فعلت، فخرج مهرولا، فقلت له: لقد رأيت عجبا، فقال: و ما تدري ما قال؟ قال قلت: الله و رسوله و ابن رسوله أعلم. قال: انه قال: يابن رسول الله زوجتي في ذلك الجبل و قد تعسر عليها ولادتها فادع الله يخلصها و أن لا يسلط شيئا من نسلي علي أحد من شيعتكم. فقلت: قد فعلت.

ثم قال ابن شهرآشوب: و قد روي الحسن بن علي بن أبي حمزة في كتاب الدلالات هذا الخبر عن الصادق عليه السلام و زاد فيه أنه عليه السلام مر و سكن في ضيعته شهرا، فلما رجع فاذا هو بالذئب و زوجته و جرو، عووا في وجه الصادق عليه السلام فأجابهم بمثل عوائهم بكلام يشبهه. ثم قال لنا عليه السلام: قد ولد له جرو ذكر، و كانوا يدعون الله لي و لكم بحسن الصحابة، و دعوت لهم بمثل ما دعوا لي، و أمرتهم أن لا يؤذوا لي وليا و لا لأهل بيتي، ففعلوا و ضمنوا لي ذلك [2] .



[ صفحه 140]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 119.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 189.


آن چه قوم ثمود گفتند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اهل خانه رفق و مدارا را ترك گفتند، خير و خوبي از آنها گرفته مي شود.

و از جعفر بن هارون نقل مي كند كه گفت:

در طواف خانه كعبه حضرت صادق عليه السلام را ديدم؛ با خود گفتم: اين است كه مردم از او پيروي مي كنند و امام است؛ و چنين و چنان است؟ و متوجه او نبودم كه ناگاه دست به شانه ي من زده، به من رو كرد و فرمود: (آن چه را قوم ثمود در مقام رد پيامبران گفتند):

«آيا ما از يك بشري از جنس خود پيروي كنيم؟! در اين صورت ما در گمراهي و آتشيم».



[ صفحه 204]




املاؤه لعمرو بن أبي المقدام في دعوات موجزات لجميع الحوائج للدنيا والآخرة


أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبيه، عن خلف بن حمّاد، عن عمرو بن أبي المقدام [1] قال: أملي عليّ هذا الدّعاء أبو عبد الله عليه السلام - وهو جامع للدنيا والآخرة - تقول بعد حمد الله والثناء عليه:

اللهُمَّ أنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الحليمُ الكريمُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ العزيزُ الحكيمُ وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الواحِدُ القَهَّارُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ المَلِكُ الجَبّارُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الرّحيمُ الغَفّارُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ شَديدُ المِحالِّ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الكَبيرُ المُتعالِ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ السّميعُ البَصيرُ وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ المَنيعُ القَديرُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الغَفورُ الشَّكورُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الحَميدُ المَجيدُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الغَفورُ الوَدودُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الحَنّانُ المَنّانُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الحَليمُ الدّيانُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الجَوادُ الماجِدُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الواحِدُ الأحَدُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ الغائِبُ الشّاهِدُ، وَأنتَ اللهُ لا إلَهَ إلّا أنتَ الظّاهِرُ الباطِنُ، وَأنتَ اللهُ لا إلهَ إلّا أنتَ بِكُلِّ شَي ءٍ عَليمٌ.

تَمَّ نورُكَ فَهَدَيتَ، وَبَسَطتَ يَدَكَ فَأعطَيتَ رَبَّنا، وَجهُكَ أكرَمُ الوُجوهُ وَجِهَتُكَ خَيرُ الجِهاتِ، وَعَطِيَّتُكَ أفضَلُ العَطايا وَأهنَؤها، تُطاعُ رَبَّنا فَتَشكُر، وَتُعصي رَبَّنا فَتَغفِر لِمَن شِئتَ، تُجيبُ المُضطَرّينَ، وَتَكشِفُ السُّوءَ وَتَقبَلُ التَّوبَةَ، وَتَعفو عَنِ الذُنوبِ، لا تُجازي أياديكَ، وَلا تُحصي نِعَمُكَ، وَلا يَبلُغُ مِدحَتَكَ قَولُ قائِلٍ:

اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، وَعَجِّل فَرَجَهُم وَرَوحَهُم وَراحَتَهُم وَسرورَهُم، وَأذِقني طَعمَ فَرَجَهُم، وَأهلِك أعداءَهُم مِنَ الجِنِّ وَالإنسِ، وَآتِنا في الدُّنيا حَسَنَةً وَفي الآخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا عَذابَ النّارِ وَاجعَلنا مِنَ الّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَلا هُم يَحزنونَ وَاجعَلني مِنَ الّذينَ صَبَروا وَعلي رَبِّهِم يَتَوكَّلونَ، وَثَبتِني بِالقَولِ الثّابِتِ في الحَياةِ الدُّنيا وَفِي الآخِرَةِ، بارِك لي في المَحيا وَالمَماتِ وَالمَوقِفِ وَالنّشورِ وَالحِسابِ وَالميزانِ وَأهوالِ يَومِ القِيامَةِ، وَسَلِّمني علي الصِّراطِ وَأجِزني عَلَيهِ، وَارزُقني عِلماً نافِعاً وَيَقيناً صادِقاً وَتُقيً وَبِرّاً وَوَرَعاً، وَخَوفاً مِنكَ وَفَرَقاً يُبَلِّغُني مِنكَ زُلفي وَلا يُباعِدُني عَنكَ، وَأحبِبني وَلا تُبغِضني، وَتَوَلَّني وَلا تَخذِلني وأعطِني مِن جَميعِ خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، ما عَلِمتُ مِنهُ وَما لَم أعلَم، وَأجِرني مِنَ السُّوءِ كُلِّهِ بِحَذافيرِهِ ما عَلِمتُ مِنهُ وَما لَم أعلَم. [2] .



[ صفحه 90]




پاورقي

[1] عمرو بن أبي المقدام

عمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز الحدّاد؛ مولي بني عجل روي عن عليّ بن الحسين وأبي جعفر وأبي عبد الله عليهم السلام. له كتاب. (راجع: رجال النّجاشي: ج2 ص136 الرّقم775، رجال الطّوسي: ص141 الرّقم1508 و3470 وفيه: «عمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز العجلي مولاهم كوفيّ تابعيّ»؛ والرّقم 3797 ورجال البرقي: ص11 و16، رجال ابن داوود: ص256 الرّقم1089).

وفي رجال الكشّي: حدّثني حمدويه بن نصير قال: حدّثني محمّد بن الحسين، عن أحمد بن الحسن الميثميّ، عن أبي العرندس الكنديّ، عن رجل من قريش قال كنّا بفناء الكعبة وأبو عبد الله عليه السلام قاعد فقيل له ما أكثر الحاجّ!

فقال عليه السلام: ما أقَلَّ الحاجَّ! فَمَرَّ عَمرو بنُ أبي المِقدامَ فقالَ: هذا مِنَ الحاجِّ. (ج2 ص690 ح738).

[2] الكافي: ج2 ص583 ح18.


درس هاي اين وصيت


1. هيچ گاه نبايد تحت تأثير گفتار افراد جاهل و نادان قرار گرفت، يا سرمست از تعريف و تمجيد آنان شد؛ نه مدح جاهل اعتبار دارد و نه ذم او.

2. يكي از عواملي كه باعث تباهي افراد بشر مي گردد، صفت



[ صفحه 226]



مذمومي به نام «عجب و خودخواهي» است، كه در روايات اسلامي و از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام از آن مذمت شده است. به اين حديث توجه نماييد:

قال مولانا الصادق عليه السلام: فمن أعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن منهج الرشاد [1] .

هر كسي به خود و اعمالش ببالد، از راه راست منحرف شده است.

و همچنين اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

لا وحدة أوحش من العجب [2] .

هيچ تنهايي وحشتناك تر از خودبيني نيست.

3. تواضع در برابر خدا، بهترين و والاترين اعمال است و آن هم عبادت و بندگي خداوند متعال مي باشد. به اين كلام زيبا و بليغ توجه كنيم و بدانيم كه قوام عبادت به خلوص نيت است:

قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: الاخلاص ملاك العبادة [3] .

و در كلامي ديگر فرمود: به درستي كه هيچ عملي از تو قبول نخواهد شد، مگر آنچه در انجامش اخلاص نموده اي: انك لن يتقبل من عملك الا ما أخلصت فيه [4] .

4. به مسأله ي صله ي ارحام توجه بيش تري داشته، با بستگان خويش رابطه داشته باشيم و آن را قطع نكنيم. در حديث



[ صفحه 227]



شريف آمده است:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: صلوا ارحامكم و لو بالسلام.

صله ي رحم كنيد (و از مزايا و بركات آن استفاده نماييد) ولو با يك سلام كردن.

5. از احسان و نيكي به مردم كوتاهي نكنيم؛ حتي به كساني كه ما را محروم نموده و به ما بدي كرده اند، و در مقابل افراد نادان و جاهل كه به ما ناسزا گفتند، سلام كنيم، قرآن كريم مي فرمايد:

(واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) [5] .

6. اسلام بدون انجام دستورات و مراعات برخي از مسايل و نكات، مانند موجودي برهنه است كه ظاهرش نازيباست. اگر بخواهيم اسلامي كامل داشته باشيم و هميشه پوشيده و محجوب باشيم و دين مبين اسلام را با عزت نگه داريم، بايد به اين مسايل توجه كامل داشته باشيم:

1. حيا و عفت؛

2. وقار و سنگيني؛

3. مردانگي و فداكاري؛

4. ورع و تقوا؛

5. حب و دوستي اهل بيت عليهم السلام، و بدانيم اين محبت در دنيا و همچنين در قبر و در قيامت، كنار ميزان اعمال و پل صراط و... براي ما سودآور است و عامل نجات ما خواهد بود.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي طوبي لمن أحبك و صدق فيك، و ويل



[ صفحه 228]



لمن أبغضك و كذب فيك [6] .

گوارا باد (بهشت) براي كسي كه علي را دوست بدارد و آنچه را در عظمت و بزرگي وي آمده، تصديق نمايد؛ و وادي (جهنم) براي كسي است كه علي را دشمن بدارد و آنچه را در مورد بزرگي وي آمده، دروغ و ناسزا بپندارد.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ألا و من مات علي حب آل محمد صلي الله عليه و آله مات شهيدا، ألا و من مات علي حب آل محمد مات مغفورا له.

ألا و من و مات علي حب آل محمد مات تائبا.

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر كس با دوستي و محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، شهيد مرده است. هر كس با دوستي آل محمد بميرد، رحمت ومغفرت خداوند شامل او مي شود. هر كس با دوستي آل محمد بميرد، با توبه از دنيا رفته است.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي ان الله غفر لك و لأهلك و لشيعتك و لمحبي شيعتك و محبي محبي شيعتك فأبشر... [7] .

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي علي! خدا آمرزيده است تو را و خاندانت و شيعيانت و دوستان شيعيانت و همچنين دوست دوستان شيعيانت را، پس بشارت بده.



[ صفحه 229]




پاورقي

[1] مصباح الشريعه، باب 40.

[2] مسند الشهاب، ج 2، ص 38، ح 836؛ محاسن برقي، ج 1، ص 17، ح 47.

[3] غرر الحكم، 859.

[4] همان. 3787.

[5] فرقان، 63.

[6] مناقب اميرالمؤمنين (تأليف محمد بن سليمان كوفي) ، ج 2، ص 482، ح 981؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 129، ح 91.

[7] فرائد السمطين، ج 1، ص 308، ح 207.


الريع في النبات و سببه


فكر يا مفضل في هذا الريع الذي جعل في الزرع، فصارت الحبة الواحدة تخلف مائة حبة و اكثر و أقل، و كان يجوز للحبة أن تأتي بمثلها فلم صارت تريع هذا ليكون في الغلة متسع، لما يرد في الأرض من البذر، و ما يتقوت الزراع الي ادراك زرعها المستقبل، ألا تري أن الملك لو أراد عمارة بلد من البلدان كان السبيل في ذلك أن يعطي أهله ما يبذرونه في أرضهم و ما يقوتهم الي ادراك زرعهم.

فانظر كيف تجد هذا المثال قد تقدم في تدبير الحكيم، فصار الزرع يريع هذا الريع ليفي بما يحتاج اليه للقوت و الزراعة، و كذلك الشجر و النبت و النخل يريع الريع الكثير، فانك تري الأصل الواحد حوله من فراخه أمرا عظيما، فلم كان كذلك الا ليكون فيه ما يقطعه الناس،



[ صفحه 134]



و يستعملونه في مآربهم، و ما برد فيغرس في الأرض، و لو كان الأصل منه يبقي منفردا لا يفرخ و لا يريع لما امكن أن يقطع منه شي ء لعمل و لا لغرس، ثم كان ان اصابته آفة انقطع أصله، فلم يكن منه خلف.


دين و حرفه ي پزشكي


هر چند طب پيشگيري، چنان كه توضيح داديم، در متن مقررات ديني مورد توجه بوده و پيشوايان ديني، از دانش پزشكي برخوردار بوده اند؛ اما فلسفه ي دين، ورود در حرفه ي پزشكي نبوده است و از اين رو، در روايات اسلامي، علم دين، قسيم علم طب است. [1] .

همچنين اهل بيت عليهم السلام به عنوان يك حرفه، وارد مسائل پزشكي نشده اند. جدا كردن فقه (دين شناسي) از طب (پزشكي) و حرفه ي فقيهان از كار طبيبان نيز شاهد ديگري براي جدا بودن حوزه ي دين و حوزه ي علم طب است. [2] .

بنابراين، ورود پيشوايان دين در مسائل پزشكي، مانند ورود آنان به ساير علوم، به صورت موردي و گاه به عنوان كرامت و اعجاز بوده، نه به صورت دائم و بدان نحو كه مردم به ديگر پزشكان، مراجعه مي كنند.



[ صفحه 164]



بديهي است كه اگر مردم، اهتمام مي ورزيدند و از دانش سرشار اهل بيت عليهم السلام بهره مي جستند و به صورت متقن، آثار علمي آنان را ثبت و ضبط مي كردند، امروز، ذخاير علمي و فرهنگي عظيمي در رشته هاي مختلف دانش، در اختيار بشر بود؛ اما متأسفانه، جايگاه علمي اهل بيت عليهم السلام شناخته نشد و آنچه از آنان به يادگار ماند، از نيرنگ سياست بازان و دروغ پردازان، مصون نماند، به گونه اي كه اكنون، دستيابي به ميراث علم آنان، نياز به تلاش هاي فراوان دارد.


پاورقي

[1] پزشكي از ديدگاه اسلام، ج 1، ص 33.

[2] همان.


انتشار المذهب الجعفري


انتشاره في الأقطار الإسلامية

و خلاصة القول أن المذهب الجعفري انتشر بقوته و مقوماته من دون استناد إلي سلطة او عوامل الترغيب في اعتناقه، و ان أول ظهور الشيعة كان في بلد الحجاز، و هو أول أرض بذرت فيه بذرة التشيع. و في المدينة المنورة في القرن الرابع انتشر بصورة ظاهرة، و قد عظم ذلك علي من يسوؤهم انتشار مذهب أهل البيت كابن حزم فقد وصف المدينة المنورة بما لا يليق بها لوجود الشيعة فيها. [1] .

كما انتشر التشيع في الشام و كان أبوذر الغفاري هو الذي نشر المذهب هناك، و لا يزال في قرية الصرفند بين صيدا و صور مقام معروف باسم أبي ذر اتخذ مسجدا معمورا.

و هم اليوم عدد كثير اشتركوا في ادارة البلاد و شغلوا مناصب مهمة في حكومة سوريا، و منهم التجار و الأطباء، و لهم مركز مهم هناك، و تقام عندهم مآتم عزاء الحسين عليه السلام علنا في عاصمة الأمويين، و يحضرها كثير من أهل السنة، و الخطيب يفصح بمخازي معاوية و يزيد و بني امية مستنبطا ذلك من التاريخ الصحيح.

و يقول ابن جبير في رحلته في وصف المذاهب المتغلبة علي الشام في القرن السادس: ان الشيعة أكثر من السنيين و قد عموا البلاد بمذهبهم.

و يقول كرد علي: و في دمشق يرجع عهدهم (أي الشيعة) إلي القرن الأول للهجرة، و في اكناف حوران و هم مهاجرة جبل عامل، و في شمال لبنان و المتن و البترون و هم مهاجرة بعلبك، و لا يقل عدد الشيعة في الشام من الامامية عن مئتي ألف نسمة. [2] .

اما جبل عامل و هو البلد الواقع بين صفد جنوبا و نهر الأولي شمالا، و غور الحولة و ما والاها إلي ارض البقاع شرقا، و البحر المتوسط غربا فقد كان بدء التشيع في جبل عامل بفضل الجهود التي بذلها المجاهد في الله أبوذر الغفاري رضي الله عنه و انتشر بسبب دعوته، و كانت حركة العلم واسعة حتي اليوم،



[ صفحه 242]



فالتشيع في لبنان منتشر بكثرة و يسير بكل نظام و هدوء، محفوظ الحقوق، مرعي الجانب، و لهم في جامعة النجف الأشرف جماعة، و تخرج منها عدد كثير من أبطال العلم، و حملة دعوة الاصلاح، و منهم المجتهدون المجاهدون في نصرة الدين و جمع كلمة المسلمين.

و يقول الأستاذ كرد علي ايضا: ان في حمص قري للشيعة خاصة، و في نفس المدينة جماعات ظاهرة و مستترة، و في أعمال ادلب قري الغوغة و نبل و غيرهما، و كلها شيعة و فيهما إلي اليوم السادة بنوزهرة نقباء الأشراف في مدينة حلب، و كل هؤلاء، من بقايا زمن الحمدانيين و من فلول شيعة حلب يوم تشتت شملهم.

يشير بذلك إلي الكارثة التي أصابت الشيعة عندما أفتي الشيخ نوح الحنفي بفكر التشيعة و استباحة دمائهم تابوا أو لم يتوبوا، فقتل بسبب هذه الفتوي أربعون ألفا من الشيعة، و انتهبت أموالهم و أخرج الباقون إلي القري.

و غلب مذهب التشيع في حلب بصورة ظاهرة و لهم قوة استطاعوا أن يمنعوا سليمان بن عبدالجبار صاحب حلب عن بناء المدرسة الزجاجية و ذلك في سنة 517 ه. و سري التشيع في افريقيا بانتشار عظيم، إلي أن قاومته السلطة، يوم كان امير افريقيا المعز بن باديس، فانه فتك بالشيعة فتكا ذريعا و ذلك في عام 407 ه فقد أوقع بهم وقيعة عظيمة، و نسبوا ذلك إلي سب الشيخين و هي المادة التي يطبقها الولاة علي من يريدون الفتك به من أي الفرق كان.

و ذلك ان المعز بن باديس مر علي جماعة من الشيعة في القيروان و قد سأل عنهم، فلما أحس الناس من المعز الميل عنهم انصرفت العامة من فورها إلي مجتمعات الشيعة، فقتلوا منهم خلقا كثيرا، و توجه العسكر للنهب، وشجعهم عامل القيروان فقتل منهم خلق كثير، و احرقوا بالنار، و نهبت دورهم، و تتبعوهم في جميع افريقيا، و اجتمع جماعة منهم إلي قصر المنصور قرب القيروان فتحصنوا به، فحصرهم العامة و ضيقوا عليهم، فاشتد عليهم الجوع فاقبلوا يخرجون و الناس يقتلونهم حتي قتلوا عن آخرهم، و لجأ منهم بالمدينة إلي الجامع فقتلوا كلهم. [3] .

و هذه إحدي النكبات الفظيعة التي لاقاها التشيع و ما اكثرها، و مع ذلك فان التشيع اليوم منتشر في افريقيا الوسطي و الجنوبية زهاء عشرة ملايين نسمة.

و في اندونيسيا عدد كثير من الشيعة يقدر بثمانية ملايين نسمة، و للعلويين



[ صفحه 243]



هناك اليد الطولي في نشر المذهب، و كان منهم العلامة السيد محمد السيد عقيل صاحب المؤلفات القيمة «كالنصائح الكافية» و «العتب الجميل» و «تقوية الايمان» و «القول الفصل». و كان يقيم في سنغافورا، و كانت لهم أندية ادبية تربط أواصر بعضهم مع بعض.

اما في مصر فقد انتشر التشيع عند انتشار الإسلام هناك و ذلك بواسطة أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الذين شهدوا فتح مصر، و هم المقداد بن الاسود الكندي و أبوذر الغفاري، و أبورافع، و ابوايوب الانصاري، فهؤلاء هم دعاة التشيع و انصاره.

و لما دخلها عمار بن ياسر أيام عثمان دعا إلي التشيع و نمت روحه حتي أصبحت البلاد كلها إلي جانب علي و اجمعوا علي مقاومة عثمان.

ثم دخلها بعد ذلك قيس بن سعد واليا فركز دعائم التشيع هناك، و خفق لواءه و كثرت جنوده، لكن بدخول عمرو بن العاص تأخر سير تلك الحركة إلي ان زال ملك الامويين، فاظهر المصريون ما انطوت عليه قلوبهم من الولاء لعلي عليه السلام، و لازال التشيع يظهر في مصر و يخفي حسب العوامل التي تدعو إلي خفائه و ظهوره، و هو اليوم منتشر هناك و فيه فئات كثيرة.

و في الهند ظهر التشيع هناك و انتشر بسبب الروابط المتصلة بين العرب و الهنود. و قد اعتنق مذهب التشيع جماعة كبيرة من الوثنيين بمساعي المرشدين الذين دخلوا بلاد الهند من الشيعة. و منهم جماعة كثيرة باقون إلي اليوم و لهم امارات في جميع الاقطار الهندية. و لا يخلو بلد منهم، و هناك بلد تختص بهم أخري يكونون الاكثرية بها و هي لكنهور و هي المركز الوحيد للشيعة في الهند و عاصمة مملكة اودة الفانية و منبع علمائها قديما و تعد اليوم من أكبر البلاد العلمية، و فيها مدارس عربية أهمها الجامعة السلطانية، و منها مدرسة الواعظين و هي تختص بالتبليغ. و المدرسة الناظمية و قد أسسها العلامة السيد أبوالحسن كما أسس الجامعة السلطانية، و في لكنهور الشي ء الكثير من آثار الشيعة كالمساجد و الحسينيات. و من البلدان جانبور، بنن آباد، مظفر آباد، لاهور، بنجاب [4] .

أما في تركيا فقد انتشر المذهب بصورة محسوسة و كثر اتباعه ولكن السلطان سليم المتوفي سنة 926 ه قاوم الشيعة و قتل منهم مقتلة عظيمة.



[ صفحه 244]



يقول إبراهيم الطبيب الاول للجيش التركي: و كان السلطان سليم شديد التعصب علي أهل الشيعة، و لا سيما أنه كان في تلك الأيام قد انتشرت بين رعاياه تعاليم شيعية تنافي مذهب أهل السنة، و كان قد تمسك بها جماعة من الأهالي، فامر السلطان سليم بقتل كل من يدخل في هذه الشيعة، فقتلوا نحو اربعين ألف رجل، و اخرج فتوي شيخ الإسلام بأنه يوجر علي قتل الشيعة و اشهار الحرب ضدهم. [5] .

و مع هذا فهم اليوم في تركيا عدد كثير منتشرون في اطراف البلاد.

و في السعودية فالقطيف و قراها شيعة خالصة. و أما الاحساء و قاعدتها هفوف فالشيعة فيها يشاطرون غيرهم، كما ان قطر يوجد كثير من الشيعة، و لا يزال من الاحساء و القطيف في النجف الاشرف مهاجرون لتحصيل علم أهل البيت، و منهم علماء مبرزون و ادباء لهم مكانتهم الادبية و العلمية، و في البحرين للتشيع مكانة، و لأهله قوة، و قد برز منه علماء خدموا الأمة الإسلامية، بمؤلفاتهم القيمة و آثارهم الجليلة، التي تعد في الواقع من اعظم التراث الشيعي، و لهم في النجف الأشرف الآن بعثات تتلقي العلوم الدينية، و منهم علماء مبرزون و ادباء مشهورون.

و في الافغان انتشر التشيع من زمن بعيد، و يقدر عددهم اليوم بعشر ملايين، و يوجد منهم في النجف زهاء ثلاثة آلاف نسمة منهم من يدرس الفقه الجعفري، و منهم من يلتمس الرزق، و قد برز منهم علماء لهم مكانتهم العلمية.

و هاجر كثير من الشيعة إلي اميركامن السوريين و جبل عامل للتجارة و الزارعة من قبل نصف قرن، و ينوف عددهم اليوم علي خمسين ألفا، و هم ذوو شأن و عزة هناك يقيمون شعائر الإسلام علنا، و قد بنوا مسجدا فخما في الولايات المتحدة و في اميركا من الشيعة قوم من الفرس و الهنود و قليل من العراقيين.

كما دخل مذهب التشيع إلي الصين منذ القرن الرابع و لهم عدد كثير هناك حتي اليوم.

و في روسيا كان للشيعة في البلاد الروسية حرية واسعة في اقامة الشعائر الدينية كبلاد بخاري و القوقاس، و كانوا قبل الحرب العالمية عام 1332 ه يتواردون بكثرة لزيارة المشاهد المقدسة، و يفدون مهاجرين لطلب العلم، و إلي اليوم منهم جماعة في النجف حالت دون و صولهم لأوطانهم و دون الصلات



[ صفحه 245]



لهم في بلادهم هذه السلطة الحاضرة.

اما العراق فقد انتشر فيه مذهب أهل البيت في الصدر الأول، و قام بذلك أصحاب الرسول صلي الله عليه وآله و سلم في الكوفة، و المدائن و البصرة، و عرفت الكوفة بانها علوية النزعة و قام رجال الدعوة في الدفاع عن أهل البيت، و تحملوا في عهد معاوية ما تحملوا كما مر بيان ذلك.

و في المدائن كان سلمان الفارسي و حذيفة بن اليمان قد نشرا دعوة التشيع هناك، و كذلك البصرة و غيرها من مدن العراق من الشمال إلي الجنوب، و انتشر التشيع فيها بصورة ظاهرة، و العراق اليوم معروف بتشيعه لأهل البيت و ولائهم للعترة الطاهرة. و الشيعة هم الاكثرية في العراق و قد قاوموا ظلم الاتراك بثورات سجلها التاريخ بكل فخر لهم في محاربة الاستبداد، و قاوموا الاستعمار الانكليزي، و اعلنوا ثورة العشرين التي شيدت صرح الاستقلال الوطني.

و كانت قم وحدها في القرن الاول شيعية، و كان سير التشيع في إيران ثقيل الخطا و هم شيعة بني العباس، و فيهم من يذهب إلي تقديس الامويين و مناصرتهم، كما أن في خراسان نواصب و غلاة في معاوية يدعون نبوته، ولكن مذهب أهل البيت انتشر في بلاد ايران بصورة تدريجية علي ممر الأدوار، حتي أصبحت ايران اليوم كلها شيعة حكومة و شعبا، و قامت بخدمتة المذهب و نشر مآثر أهل البيت و عمارة مراقدهم.

اما عدد الشيعة في اليمن فكثير جدا حسبما بلغنا ممن زاروا بلادهم هناك، و قد انتشر التشيع في بقاع اليمن منذ صدر الإسلام. و هذه اهم الاصقاع التي تنبسط فيها منابت الشيعة و لهم في جيع اصقاع العالم جاليات منتشرة. و سنتحدث عن بعض مآثر الشيعة و تراثهم القيم و خدماتهم الإسلامية، و مواقفهم في وجوه الظلمة بصراحة لا أثر فيها للخداع و الغش، و لا يشوهها الحرص علي الصلات و الجوائز و طلب المناصب.

كما سنتكلم عن آدابهم التي تأترت بآداب الإسلام و ثقافته، و أن ذهنيتهم صقلتها التجارب، فكانت أكثر ما تعني بالافكار العميقة، و المعاني الدقيقة، و انهم يمتازون بالعواطف الثورية الهائجة لاستنهاض الامة من كبوتها، و ايقاضها من غفلتها.

و الشي ء الذي يجب الالتفات إليه هو أن تاريخ الشيعة لم يدرس الدراسة الكافية التي ترفع الغموض الذي يكتنف مبادئهم و تطورهم، إذ المصادر التي



[ صفحه 246]



يستمد مها المعلومات عن الشيعة مضطربة لا توضح الطريق الموصل إلي الحقيقة، لانها مصادر لم تسلم من سيطرة التعصب الاعمي و غلبة الاهواء المردية و التحيز الممقوت.

كما أن كتاب الفرق قد سلكوا طريق الافتراء و التحامل، و لم يكتبوا للعلم بل كانت كتاباتهم مجردة عن كل ماله صلة بالحقيقة، و سنوضح ذلك ان شاءالله عسي أن نكشف جانبا مهما له تمام الصلة بحياتنا الاجماعية والله الموفق للسداد.



[ صفحه 249]




پاورقي

[1] النبذ في اصول الفقه الظاهري لابن حزم.

[2] خطط الشام لكرد علي ج 6 ص 252.

[3] الكامل لابن الأثير ج 9 ص 123 ط 1.

[4] تاريخ الشيعة ص 258.

[5] مصباح الساري و نزهة القاري ص 124 - 123.


الاختلاف في التفضيل


و الغرض أن الأمة اختلفت في مسألة علي ثلاثة أقوال:

1 - تفضيل الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام علي جميع الصحابة، و هو رأي أهل البيت و جميع الصحابة و التابعين - إلا القليل النادر - و جميع الهاشميين و أهل الحجاز و أهل الكوفة، و وافقهم كثر من المتأخرين من علماء السنة تصريحا أو تلميحا، نظرا للظروف التي قضت علي المفكرين من رجال الأمة بمجاراتها.



[ صفحه 567]



2 - إن علي بن أبي طالب أفضل الأمة بعد الشيخين.

3 - إنه أفضلهم بعد الثلاثة و عليه رأي الجمهور من السنة.

قال القرطبي: و المسألة اجتهادية و مستندها، ان هؤلاء الأربعة اختارهم الله لخلافة نبيه و إقامة دينه، فمنزلتهم عنده بحسب ترتيبهم بالخلافة.

و نحن هنا لا نريد أن نتعرض للأقوال و نقضها، و لا نريد أن نتساءل عن صحة الدليل، و لا نناقش رواية ابن عمر التي أصبحت هي دليل الإجماع و مستند التفضيل و هي قاصرة عن الدلالة، فلنترك ابن عمر ورأيه - أو روايته - و لننظر إلي رأي مالك بن أنس في جعل علي عليه السلام كسائر الناس، لا يمتاز عنهم بصفة و لا بفضيلة، و هو رأي انفرد به و لا يوافقه أحد من علماء الإسلام.

روي مصعب و هو تلميذ مالك أنه سأل مالكا: من أفضل الناس بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ فقال مالك: أبوبكر. قال: ثم من؟ قال: عمر. قال: ثم من؟ قال: عثمان. قال: ثم من؟ قال: هنا وقف الناس.

و دخل مالك علي المنصور فسأله المنصور: من أفضل الناس بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ فقال مالك: أبوبكر و عمر. فقال المنصور أصبت و هذا رأي أميرالمؤمنين - يعني نفسه.

و في رواية ابن وهب: أنه قال - أي مالك -: أفضل الناس أبوبكر و عمر، ثم أمسك. فقال له ابن وهب: ثم من؟ فأمسك فقال له: إني امري ء أقتدي بك في ديني فقال مالك: عثمان. فهو في هذا يتردد في ضم عثمان إلي الشيخين و لذلك أمسك و لم يذكر عليا عليه السلام بعدهم. و سأله أحد العلويين في مجلس درسه: من خير الناس بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ قال مالك: أبوبكر. قال: ثم من؟ قال: عمر. قال: ثم من؟ قال: عثمان. فقال العلوي: لا جالستك أبدا.

يقول الأستاذ محمد أبوزهرة: إن مالكا رضي الله عنه يخالف بذلك إمامين آخرين عاصراه: أحدهما أسن منه و مات قبله، و ثانيهما أصغر منه و هو تلميذه الشافعي، فإن أباحنيفة لا يعد عليا كسائر الناس بل يرفعه إلي مرتبة الراشدين من الخلفاء، و يقدمه في الترتيب علي عثمان رضي الله عنه، و الشافعي يعلن محبته لعلي و يحكم علي خصومه بأنهم بغاة، و يعتمد في استنباط أحكام البغاة علي ما كان يفعله علي رضي الله عنه مع الخارجين عليه و الذين بغوا علي حكمه، حتي لقد اتهم بأنه شيعي و حوسب علي ذلك و تعرض للتلف



[ صفحه 568]



ولكنه كان يذكر مناقب أبي بكر و يفضله علي علي، و لذلك لم يكن رافضيا. [1] .

و لماذا رأي مالك عدم ذكر علي في مقام المفضلين، بل كان يقف بعد عثمان و يقول: هنا يتساوي الناس. فما كان علي كسائر الناس، فهل جهل ذلك الإمام الجليل مناقبه و سابقته في الإسلام، و جهاده و حسن بلائه و مقامه من النبي صلي الله عليه و سلم؟.

لا نظنه أنه جهل شيئا من ذلك أو أنكره، إنما هو يعرف عليا رضي الله عنه و يعرف مقامه، ولكنه عندما يجيب عن المسألة كان يجيب فيما يتعلق بالخلافة و الخلفاء، و لعل لجوابه بعض المبررات و إن كنا لا نوافقه في جوابه (ثم يذكر المبررات لقول مالك) إلي أن يقول: و هو في هذا القول يضرب علي نغمة معاوية و الأمويين.

و مهما تكن المبررات التي تدفع إلي ذلك الحكم علي سيف الإسلام أخي رسول الله، و زوج ابنته، و من كانت منه الذرية الطيبة النبوية عليهاالسلام، فإن ذلك الحكم يدل علي نزعة أموية. [2] .


پاورقي

[1] هذه نقطة يجب الالتفات اليها و هي أن حب علي عليه السلام و الاعتماد علي قوله في استنباط الأحكام من علامات التشيع و يوجب الاتهام و إجراء الحساب، و قد افتخر الشافعي بهذه التهمة.

و قد بسطنا القول في ذلك بكتابنا (الشيعة في قفص الاتهام) و هناك نقطة أخري، و هي ان من يفضل عليا علي أبي بكر فهو رافضي، و ناهيك ما للرافضي من صفات أقلها الخروج عن الدين.

[2] مالك لابي زهرة ص 71 - 69.


بذخ الدولة العباسية


تدفقت الأموال علي الدولة العباسية من جميع الأقطار، و امتلأت خزائنها بما يجبيه العمال، بمختلف الطرق و شتي الوسائل، حتي أنهم كانوا يستولون علي أموال الناس و أملاكهم بدون حق، لأنهم لا يحاسبون علي ذلك من قبل الخليفة. كما حدث المسعودي: عن الرجل الهمداني الذي أراد والي همدان ان يغتصب ضيعته، التي تساوي ألف ألف درهما، فامتنع. فكبله بالحديد، و حمله الي المنصور، فأودع في السجن أربعة أعوام لا يسأل عنه،و لا ينظر في أمره [1] .

كما أن المنصور نفسه كان يأخذ أموال العمال الذين يعزلهم و يجعلها في بيت خاص، و أوصي بتسليمها اليهم بعد موته، و لا نعرف أسباب المنع لها في حياته!!

و قد جاء في وصيته لولده المهدي: و قد جمعت لك من الأموال ما ان انكسر عليك الخراج عشر سنين كفاك لأرزاق الجند و النفقات، و الذرية و مصلحة البعوث، فاحتفظ بها، فانك لا تزال عزيزا ما دام بيت مالك عامرا و ما أظنك تفعل. [2] .

و لا نعلم مقدار هذه التروة الطائلة، و الوفر الهائل الذي كنزه المنصور من أموال الأمة الاسلامية، و أبناؤها يعانون الحرمان، و يمنعون من حقهم في بيت مال المسلمين.

و لما ولي المهدي [3] و كان عكس أبيه في السماحة و الكرم، فان المنصور كان أنجلهم، و فرق المهدي من تلك الأموال التي جمعها المنصور في خزينة الدولة مائة ألف ألف، و ستين ألف درهما، و أعطي شاعرا - مدحه - خمسين ألف دينارا و أعطي لاعرابي - سقاه لبنا - خمسمائة ألف [4] .

و دخل عليه مروان بن حفص، فأنشده قصيدة يتعرض بها لآل علي (ع) منها:



[ صفحه 225]





هل تطمعون من السماء نجومها

بأكفكم أو تسترون هلالها



أو تدفعون مقالة عن ربكم

جبريل بلغها النبي فقالها



شهدت من الأنفال آخر آية

بتراثهم فأردتموا ابطالها



فلما سمعها المهدي تزاحف من صدر مصلاه، و أخذه الفرح، ثم قال له: كم هي؟ قال: مائة بيت، فأمر له بمائة ألف درهم [5] .

و اندفع الشعراء بدافع الطمع يمدحون العباسيين، و يضعون من العلويين طلبا للمادة و حبا للصلة، طالما كان صرف الأمال بغير حساب!!

و مضي عهد المهدي والهادي [6] و الأموال تتضخم، و جاء دور الرشيد فكان عهده عهد رخاء وسعة الي أبعد حد، و بالغ الرشيد في البذخ و الترف، و تفنن في حياته حتي بلغ مبلغ الاسراف، و بلغت مظاهر الحياة عنده الي غايتها، فكان في داره من الجواري و الخصايا و خدمهن، و خدم زوجته و اخواته، أربعة آلاف جارية. و حضرن عنده يوما فغنته المطربات منهن، فطرب جدا و أمر بمال فنثر عليهن، و كان مبلغ ما حصل لكل واحدة منهن ثلاثة آلاف درهم [7] .

و غناه مسكين المدني فأطربه، فأمر له بأربعة آلاف دينار [8] و أضحكه ابن مريم فاعطاه ألف دينار. و كان زوجته زبيدة لا تستطيع ان تقوم لكثرة ما عليها من المجوهرات و الحلل، و قد سلكت في صرف الأموال طريقة الرشيد، فكانت تستهين بالاموال و لا تحسب لها أي حساب.

خرج الرشيد منها يوما يضحك فسئل عن ذلك فقال دخلت اليوم علي هذه المرأة (يعني زبيدة) فأقلت عندها فما استيقظت الا علي صوت ذهب يصب، و قالوا هذه ثلثمائة ألف دينار قدمت من مصر، فقالت زبيدة هبها لي يا ابن عم، فقلت: هي لك، فما خرجت من عندها حتي عربدت علي و قالت: أي خير رأيته منك. [9] .

و أهدت لأبي يوسف القاضي لأجل فتوي أفتاها توافق مرادها فكان



[ صفحه 226]



فيها: حق فضة فيه حقان، في كل حق لون من الطيب، و جام ذهب فيه دراهم، و جام فضة فيه دنانير، و غلمان و تحوت من ثياب و حمار و بغل. [10] .

و اشتري الرشيد من مسلم بن عبدالله العراقي درة بسبعين ألف دينار و اشتري فص ياقوت أحمر بثمانين ألف دينار و كان وزنه مثقالا و نصفا و كانت بيده سبحة فيها مائة حبة كل حبة اشتريت بمائة ألف دينار.

و هكذا كانت الأموال تنفق في البذخ و الاسراف، و توزع بين طبقة خاصة من الناس، و يتنعم بها أفراد قلائل و قد استغل الولاة هذه الفرصة، فجمعوا الأموال الطائلة، و ادخروا العروض و بنوا الأملاك، و قد ترك سليمان ابن جعفر العباسي ستين ألف ألف دينار ما عدا المتاع و الدواب [11] و هكذا غيره من الولاة و الأمراء و من سار في ركاب الدولة من سائر الناس. علي حين أن هناك آلافا من المسلمين قد تلاطمت بهم أمواج العسرة، و لعبت بهم عوامل الفقر المدقع، لأن ثروة الأمة و أموال المسلمين أصبحت تحت تصرف الطبقة الحاكمة من نساء و رجال، يتصرفون بها في لذاتهم بغير مانع و لا رادع، و كانوا يتفننون في الملبس و المأكل، فيجلبون لحوم الطيور و لو بعد مكانها، فتأتيهم علي البريد و ينفقون علي ذلك الأموال الطائلة، ليتنعموا في المأكل [12] كما و قد جلبت لهم الفواكه من أقصي البلدان. و اتخذوا الأسرة الذهبية المرصعة بالجوهر و الحصر المنسوجة بالذهب المكللة بالدر و الياقوت [13] .

و كان شغف نسائهم بالتفنن في ألوان الزينة يبعث علي العجب و الاستغراب، كما و انهن اتخذن من الاملاك ما كانت وارداته أكثر من ألف ألف و ستمائة ألف دينار.

الي جانب ذلك اتخاذهم مجالس الشرب و الغناء، و اغداقهم في العطاء علي المغنين، حتي أن بعض المغنين الذي كان يغني لسيدة، أورث ابنا له اربعين ألف دينارا.

و قد جعل الرشيد للمغنين مراتب و طبقات. و كان الأمين لا ينقطع عن الشراب. و وجه الي جميع البلدان في طلب المغنين، و أجري لهم الأرزاق و غناه أحد المغنين فاعطاه أربعين ألف دينار.



[ صفحه 227]



كما و قد زاد نشاط الجواري لشغف الخلفاء بهن، فكان لهن نفوذ في المملكة و سلطة علي الأمر. و كان لهارون الرشيد جارية تسمي (هيلانه) لها منزلة عنده. فلما ماتت رثاها بابيات من الشعر، كما رثاها الشعراء تبعا لرغبته فأجاز بعضهم اربعين ألف دينار [14] .

هذا في الوقت الذي نجد رجال الأمة و صلحاءها و الأحرار من ابنائها يتجرعون غصص الحاجة، و كان نصيب أكثرهم الخوف و التشريد، و ظلمة السجون و التعذيب و القتل. كما نجد ألوان العذاب تصب علي رؤوس أهل الخراج من قبل عمال الدولة، و يعاملونهم أسوأ معاملة و أقساها.

و لا يسعنا المضي في الموضوع بأكثر من هذا. و الغرض الذي سقنا لأجله هذه الأمور، هو اعطاء صورة عن بذخ ذلك العصر، و الاسراف الذي بلغ الي أبعد حد و لم يقتصر ذلك علي عصر الرشيد بل اندفع احفاده و أولاده الي التبذير بصورة ربما تكون أوسع و أكبر.

فانا نجد الأمين قد اسرف الي ابعد حد. و كان المعتصم [15] لا يقل درجة عنه. فقد ترك ثروة طائلة كان منها ثمانية آلاف ألف دينارا من الذهب، و ثمانية عشر ألف ألف درهما، و من الخيل ثمانين ألف فرسا، و من الجمال و البغال مثل ذلك، و من المماليك ثمانية آلاف، و مثلها من الجواري [16] و كذلك المتوكل، و الواثق، و قد كان المتوكل ينفق الأموال خاصة في مجالس الشرب، و بناء القصور، و اتخاذ الجواري.


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 3 ص 115.

[2] الكامل ج 6 ص 6.

[3] المهدي هو محمد بن عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس، المتوفي سنة 169 ه و كان سبب موته انه خرج الي الصيد فتبع و حشا، فدخل الوحش خربة و تبعته الكلاب و تبعها المهدي، فدق ظهره في باب الخربة لشدة عدوه فمات لساعته، و قيل أنه أكل طعاما مسموما، و كانت مدة خلافته عشرة سنين و اشهر.

[4] شذرات الذهب ج 1 ص 267.

[5] الخطيب ج 13 ص 144.

[6] الهادي هو موسي بن محمد المهدي بن المنصور ابومحمد الهادي، المتوفي سنة 170 ه، كانت مدة خلافته سنة، و يقال في سبب موته: ان امه الخيرزان هي التي تولت قتله بوسادة وضعتها عليه، لأنه اراد قتل اخيه الرشيد و قيل غير ذلك. و كان موسي قاسي القلب جبارا ظالما.

[7] تاريخ ابن كثير ج 10 ص 220.

[8] مروج الذهب ج 3 ص 279.

[9] البداية و النهاية ج 10 ص 219.

[10] مروج الذهب ج 3 ص 260.

[11] تاريخ ابن خلدون ج 3 ص 463.

[12] ثمار القلوب ج 1 ص 428.

[13] ابن خلدون ج 5 ص 106.

[14] تاريخ ابن كثير ص 165.

[15] هو ابواسحاق محمد المتعصم بن هارون الرشيد، و هو ثامن الخلفاء، و كان أميا لايحسن القراءة، و هو الذي اكثر من استخدام الترك، و كان له من المماليك منهم عشرون ألفا، توفي في ربيع الأول سنة 227 ه.

[16] انظر شذرات الذهب ج 2 ص 63 و مرآة الجنان ج 3 ص 94.


الحنابلة


1 - استقبال القبلة.

2 - السواك.

3 - غسل اليدين لحدث النوم، و المبالغة في المضمضة و الاستنشاق.


خلف بن سالم


ابومحمد خلف بن سالم المخرمي المتوفي سنة 231.

خرج حديثه النسائي و وثقه، و روي عنه اسماعيل بن ابي الحارث و حاتم ابن الليث، و يعقوب بن شيبة، و احمد بن خيثمة، و جعفر الطيالسي و عباس



[ صفحه 531]



الدوري، و يعقوب بن يوسف المطوعي، و الحسن بن علي المعمري، و احمد ابن الحسن بن عبدالجبار الصوفي، و يحيي بن عبدك القزويني، و ابوحاتم و ابوزرعة. و احمد بن علي المروزي، و احمد بن علي الأبار، و ابوالقاسم البغوي و غيرهم. [1] .

قال علي بن سهل البزاز: سمعت احمد بن حنبل - و سئل عن خلف بن سالم - فقال: لا يشك في صدقه. و قال عبدالخالق بن منصور: سألت يحيي بن معين عن خلف المخرمي: فقال صدوق. فقلت له: يا ابازكريا انه يحدث بمساوي اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ فقال: قد كان يجمعها و أما أن يحدث بها فلا. [2] .

و قال ابن سعد: كان قد صنف المسند، و كان كثير الحديث. و قال حمزة الكناني: خلف بن سالم ثقة مامون. من نبلاء المحدثين.

و قال ابن حجر: ابن سالم ثقة حافظ صنف المسند. عابوا عليه التشيع. [3] .


پاورقي

[1] انظر تاريخ بغداد 328: 8 و تهذيب التهذيب 152: 3 و الجرح و التعديل 371: 1 ق 2.

[2] تاريخ بغداد 7: 8، 329.

[3] التقريب 226: 1.


رياح بن عثمان بن حيان المري


صعيليكا من صعاليك العرب، تولي المدينة من قبل المنصور في شهر رمضان 144 ه الي 145 ه [1] و وصل به الي المآرب.

نعم نسي رياح الرسول بل الرب، ليصل الي غايته في الدنيا، ولاية يثرب، فاشتدت عداوته لأهل البيت عليهم السلام، بل لم يدع محرما الا و ارتكبه.

و من دهاء و مكر المنصور أنه انتقاه فقيرا، من جفاة العرب، فمناه بالمال و العز و الشرف، فترك الدين و انحرف، فقال له المنصور بترف: ما وجدت لهم غيرك، و لا أعلم لهم سواك. و قد وجد المنصور فيه ضالته المنشودة، عندما قال: يا ليت لي مثل الحجاج [2] ... ولكن الله رد كيده، و لم ينل خيرا.



[ صفحه 392]



و لما ولاه صعد المنبر فخطب خطبة له مشهورة قال فيها: يا أهل المدينة! أنا الأفعي ابن الأفعي، ابن عثمان بن حيان، و ابن عم مسلم بن عقبة الذي أغار علي المدينة في واقعة الحرة - المبيد خضراكم، المفني رجالكم، و الله لأدعها بلقعا لا ينبح فيها كلب.

فوثب عليه قوم منهم، و أغلظوا له في الكلام، - لو قتلوه لأراحوا منه الكرام، ولكن الخوف اذا سيطر علي الأنام، ذلوا و لا يحل وئام فكتب الي المنصور فعالهم، فهددهم و توعدهم، فلما بلغ الي قوله يذكر غشكم صاحوا من كل جانب، كذبت يابن المجلود حدين، و رموه بالحصي.

و هو الذي أخذ آل الحسن أشد الأخذ فسجنهم و عذبهم، و دعا بالحدادين و القيود و الاغلال، فألقي كل رجل منهم في غل [3] .

و تجرأ رياح علي الامام الصادق عليه السلام اذ أرسل اليه ليأتي راغما مع العلويين، فأتي عليه السلام فقال رياح: «يا أهل المدينة ان أميرالمؤمنين يطلب محمدا في شرق الأرض و غربها، و هو بين أظهركم، و أقسم بالله، لئن خرج لاقتلنكم أجمعين».

لكن الله تعالي كف نزوعه، و أسف نخوعه، فانتصر محمد علي المدينة، و أخذ رياحا أسيرا [4] .


پاورقي

[1] هكذا وصفه المنصور / الطبري ج 531 - 7.

[2] انظر سيرة المنصور السابقة.

[3] تاريخ اليعقوبي ج 2 / 375 - الطبري ج 7 / 533 و ما بعد - الكامل لابن الأثير ج 3 / 558.

[4] الكامل لابن الأثير ج 3 / 564 - الطبري ج 7 / 557 حوادث سن 145.


الحشر و كيفيته


قال: فأخبرني عن الناس يحشرون يوم القيامة عراة؟

قال عليه السلام: بل يحشرون في أكفانهم.

قال: أني لهم بالأكفان و قد بليت؟

قال عليه السلام: ان الذي أحيا أبدانهم جدد أكفانهم.

قال: فمن مات بلا كفن؟

قال عليه السلام: يستر الله عورته بما يشاء من عنده.

قال: أفيعرضون صفوفا؟

قال عليه السلام: نعم، هم يومئذ عشرون و مائة ألف صف في عرض الأرض.


عمر بن اذينة


عمر بن اذينة، روي عن الصادق عليه السلام مكاتبة، و روي عن الكاظم عليه السلام سماعا، و كان شيخ أصحابنا البصريين و وجهم كما قال النجاشي، و كان قد هرب من المهدي و مات باليمن، و لذا لم يرو عن الكاظم عليه السلام كثيرا.

و قال الكشي ص 215: و يقال اسمه محمد بن عمر بن اذينة غلب عليه اسمه أبيه، غير أنه ذكر أنه كوفي و هو ينافي ما ذكره النجاشي الا أن يكون كوفي



[ صفحه 162]



الأصل سكن البصرة و له كتاب الفرائض رواه عنه جماعة من الثقات.


من هم الشيعة الامامية؟


الشيعة الامامية اليوم طائفة عظمي من المسلمين يؤمنون بالله العلي العظيم و لا يشركون به شيئا ، و يعتقدون بأن سيد الانبياء و أفضل الأصفياء محمد ابن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم خاتم النبين و لا نبي بعده ، و ان حلاله الي يوم القيامة و حرامه حرام الي يوم القيامة.

و يعتقدون بأن الله تعالي أمر نبيه بنصب علي بن أبي طالب عليه السلام ، و هم معتقدون بولاية أحد عشر اماما من ولد علي و فاطمة بعد الاعتقاد بولاية علي ابن أبي طالب و هم:الحسن بن علي المجتبي ، ثم أخوه الحسين الشهيد بكربلاء ، ثم علي بن الحسين سيد الساجدين ، ثم محمد بن علي الباقر ، ثم جعفر بن محمد الصادق ، ثم موسي بن جعفر الكاظم ، ثم علي بن موسي الرضا ، ثم محمد بن علي الجواد ، ثم علي بن محمد الهادي ، ثم الحسن بن علي العسكري ، ثم المنتظر المهدي صلوات الله عليهم أجمعين .

و هم معتقدون بأن الموت حق ، و مسائلة القبر حق ، و البعث حق ، و النشور حق ، و الصراط حق ، و الميزان حق ، و الحساب حق ، و الكتاب حق ، و الجنة حق ، و النار حق ، و ان الساعة آتية لا ريب فيها ، و ان الله يبعث من في القبور [1] .

و هذه هي الاصول الاعتقادية للشيعة و هي موافقة للكتاب و السنة القطعية و الأدلة العقلية كما ذكرها علماء الشيعة و أكابرهم في كتبهم الكلامية .



[ صفحه 517]




پاورقي

[1] كتاب «الشيعة» للعلامة الشيخ محمد حسين كاشف الغطاء.


خطاب بن مسلمة


قال النجاشي [1] خطاب بن مسلمة كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، «ثقة»، له كتاب يرويه عدة منهم محمد بن أبي عمير.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق قائلا: خطاب بن سلمة البجلي الجريري الكوفي.

و اخري بعنوان خطاب بن مسلمة الكوفي.

و قال الوحيد [3] خطاب بن سلمة يظهر من روايته في كتاب الطلاق من الكافي [4] أنه من أصحاب الكاظم عليه السلام أيضا و أنه من الشيعة بل ربما يومي ء الي حسن حاله في الجملة و يحتمل اتحاده مع «ابن مسلمة» الثقة فان وقوع اشتباه النساخ في أمثال هذا غير عزيز.

و ذكره العلامة في القسم الأول أيضا قائلا: خطاب بن سلمة من أصحاب الصادق عليه السلام كوفي ثقة.

و روي الكليني [5] عن محمد بن الحسن، عن ابراهيم بن اسحاق، عن عبدالله ابن حماد، عن خطاب بن سلمة، قال: كانت عندي امرأة تصف هذا الأمر



[ صفحه 359]



و كان أبوها كذلك و كانت سيئة الخلق و كنت أكره طلاقها لمعرفتي بايمانها و ايمان أبيها فلقيت أباالحسن موسي عليه السلام و أنا اريد أن أسأله عن طلاقها، الي أن قال: فابتدأني عليه السلام فقال: كان أبي زوجني ابنة عم لي و كانت سيئة الخلق، و كان أبي ربما يغلق علي و عليها الباب رجاء أن ألقاها، فأتسلق الحائط و أهرب منها، فلما مات أبي طلقتها، فقلت: الله أكبر أجابني و الله عن حاجتي من غير مسألة.

قال المامقاني: هذه الرواية تنص علي كونه اماميا.

و ذكره البرقي: من أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال الزنجاني: انه قد يضبط خطاب بن سلمة، و لكن الأكثر ابن مسلمة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 154، الرقم 407.

[2] رجال الطوسي: 188، الرقم 45 و 49.

[3] تعليقة الوحيد: 132.

[4] الكافي: 6 و 5، الرقم 3.

[5] الكافي6 : 55، الحديث 2.


دعاؤه الجامع في طلب الامن والسلامة


من أدعية الامام الصادق عليه السلام، الجامعة، لطلب الامن والسلامة، وغيرها، من معالي الامور، هذا الدعاء الجليل:

«اللهم، إني أسألك أمنا وإيمانا، وسلامة وإسلاما، ورزقا وغني، ومغفرة لا تغادر ذنبا، اللهم، إني أسألك الهدي والتقي، والعفة والغني، ياخير من نودي فأجاب، وياخير من دعي فاستجاب وياخير من عبد فأثاب، باجليس كل متوحد معك، ويا أنيس كل متقرب يخلو بك، يامن الكرم من صفة أفعاله، والكريم من أجل أسمائه، أعذني وأجرني يا كريم.

اللهم، أجرني من النار، وارزقني صحبة الاخيار، واجعلني يوم القيامة من الابرار، إنك واحد قهار، ملك جبار، عزيز غفار.

اللهم، إني مستجيرك فأجرني، ومستعيذك فأعذني، ومستغيثك فأغثني، ومستعينك فأعني، ومستنقذك فأنقذني، ومستنصرك فانصرني، ومسترزقك فارزقني، ومسترشدك فأرشدني، ومستعصمك فاعصمني، ومستهديك فاهدني، ومستكفيك فاكفني، ومسترحمك فارحمني، ومستتيبك فتب علي، ومستغفرك فاغفر لي ذنوبي، إنه لا يغفر الذنوب،



[ صفحه 243]



إلا أنت، يامن لا تضرك المعصية، ولا تنقصك المغفرة، اغفر لي ما لا يضرك، وهبني لي ما لا ينقصك.» [1] .

أرأيتم، هذا التذلل والتضرع أمام الله؟ أرأيتم كيف أناب إلي الله تعالي؟ وكيف سأله؟ لقد أناب سليل النبوة إلي الله بقلبه وعواطفه، وسأله خير ما في الدنيا والآخيرة.


پاورقي

[1] المصباح (ص 283) البلد الامين (ص 372).


في المواخاة


قال الصادق: ثلاثة أشياء في كل زمان عزيزة و هي: الاخاء في الله تعالي، و الزوجة الصالحة الاليفة تعينه في دين الله عزوجل، و الولد الرشيد.

و من وجد الثلاثة فقد أصاب خير الدارين و الحظ الأوفر من الدنيا و الآخرة. و احذر أن تواخي من ارادك لطمع أو خوف أو ميل أو مال أو أكل أو شرب. و اطلب مواخاة الأتقياء و لو في ظلمات الأرض، و ان أفنيت عمرك في طلبهم.

فان الله عزوجل لم يخلق علي وجه الأرض أفضل منهم بعد النبيين و ما أنعم الله علي العبد بمثل ما انعم به من التوفيق لصحبتهم.

قال الله تعالي: «الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين». [1] و أظن ان من طلب من زماننا هذا صديقا بلاعيب بقي بلاصديق ألا تري أن أول كرامة أكرم الله بها أنبياءه عند دعوتهم صديق أمين و ولي فكذلك من أجل ما أكرم الله به أولياءه و اصفياءه و أمناءه، صحبة انبيائه و ذلك دليل علي أن ما في الدارين بعد معرفة الله تعالي، نعمة أجل و أطيب و أزكي من الصحبة في الله عزوجل و المواخاة لوجه الله.



[ صفحه 240]



و قال النبي: يقول ابن آدم ملكي ملكي و مالي مالي يا مسكين، أين كنت حيث كان الملك و لم تكن. و هل لك الا ما أكلت فأفنيت، و لبست فأبليت، و تصدقت فأبقيت. اما مرحوم به أو معاقب عليه فاعقل أن لا يكون مال غيرك أحب اليك من مالك.

فقد قال أميرالمؤمنين: ما قدمت فهو للمالكين، و ما أخرت فهو للوارثين، و ما معك ليس لك عليه سبيل سوي الغرور به.

كم تسعي في طلب الدنيا و كم تدعي أفتريد أن تفقر نفسك و تغني غيرك.



[ صفحه 241]




پاورقي

[1] سورة الزخرف: الآية 67.


ابن قيس


محدث أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.



[ صفحه 74]



روي عنه إسحاق بن عمار.

المراجع:

معجم رجال الحديث 23: 18.


سفيان بن عمارة الطائي


سفيان بن عمارة الطائي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 39. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 157. نقد الرجال 154. جامع الرواة 1: 367. مجمع الرجال 3: 133. أعيان الشيعة 7: 266. منتهي المقال 148. منهج المقال 165.


محمد بن الحسن (العجلي)


محمد بن الحسن، وقيل الحسين بن العلاء، وقيل علان بن حارثة العجلي.

محدث إمامي. روي عنه أحمد بن محمد بن عيسي.

المراجع:

رجال الطوسي 284. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 104. خاتمة المستدرك 842. معجم رجال الحديث 15: 227. نقد الرجال 301. جامع الرواة 2: 95. مجمع الرجال 5: 191. منهج المقال 292.