بازگشت

فيض بن مختار جعفي كوفي


از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم السلام است. او ثقه و مورد اعتماد ائمه (ع) بوده [1] ، و شيخ مفيد (ره) او را از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام و خواص او شمرده، و از ثقات فقهاي صالحين مي داند. [2] .

او همان است كه روايت معروف، از امام صادق (ع)، كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) است را نقل كرده:

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از كتاب غيبت نعماني، از فيض بن مختار، روايت كرده كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق (ع)، راجع به مسئله اي، سؤال كردم. حضرت سؤال مرا جواب فرمود. اسماعيل، فرزند حضرت، از جواب امام، اظهار شگفتي نموده، عرض كرد: «يا ابتاه لم يحفظ»،اي پدر، هيچ گاه چنين سخني از شما نشنيده ام! حضرت فرمود: اي پسرك من! به همين جهت است كه پيوسته به تو سفارش مي كنم كه از من مفارقت نكني و غافل از خدمت و محضر من نشوي؛ و چون تو عالم به مسائل نيستي همواره به تو گفته ام كه با من باشي تا از علوم من بهره مند شوي.

اسماعيل برخاست و رفت. من خدمت حضرت عرض كردم: فدايت شوم، چه شده كه اسماعيل ملازم خدمت شما نمي شود، تا چون شما درگذري، امور (امامت) را مفوض به او فرمايي، چنان كه امور بعد از پدرت به شما مفوض شد. حضرت فرمود: اي فيض! اسماعيل نسبت به من، مانند من نسبت به پدرم نيست. عرض كردم: فدايت شوم، بي شك و شبهه،



[ صفحه 296]



چون شما درگذري، مردم بر او وارد شوند؛ و اگر واقع شود آن چه ما از آن مي ترسيم، و سؤال مي كنم از خدا عافيت را در آن، پس ما به جانب كه بايد برويم؟

حضرت سكوت فرمود. من برخاستم و زانوي آن بزرگوار را بوسيدم، و عرض كردم: رحم كن بر پيري من، «فانما هي النار»، اگر بعد از شما ندانيم كه بايد به چه كسي توسل جوييم، جاي ما در آتش خواهد بود (يا آنكه ندانستن ما، خليفه بعد از شما را، آتشي است سوزان) به درستي كه من، به خدا سوگند، اگر مي دانستم پيش از شما خواهم مرد هيچ باكي نداشتم، و ليكن مي ترسم از اينكه بعد از شما در دنيا زنده بمانم.

حضرت به من فرمود: به جاي خود بنشين. بعد از آن برخاست و پرده اي را كه در كنار اتاق آويخته بود بالا زد و پشت پرده رفت، و پس از چند لحظه مرا صدا زد و فرمود: داخل شو. چون من به آن محل وارد شدم، ديدم آن جا مسجد آن حضرت است. حضرت در آن جا نماز خواند، آن گاه منحرف از قبله نشست؛ من نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفتم كه ناگاه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد، و در آن وقت به سن پنج سالگي بود، و در دست خود تازيانه اي داشت. امام صادق (ع) او را بر روي زانوي خود نشانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: به برادرم علي گذشتم اين را به دست داشت، و بهيمه اي را مي زد، كه از دست او گرفتم.

آن گاه حضرت فرمود: اي فيض! همان صحف ابراهيم و موسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت آن را به علي (ع) سپرد و او را بر آن امين دانست، و بعد از آن، امين ساخت علي (ع) بر آن، حسن (ع) را، و بعد از آن حسن (ع)، ايمن قرار داد بر آن، حسين (ع) را، و سپس امين قرار داد حسين (ع)، بر آنها، علي بن الحسين (ع) را، و بعد از آن، امين گردانيد علي بن الحسين (ع) محمد بن علي (ع) را، و امين گردانيد مرا بر آن ها پدرم و آن ها اكنون در نزد من است، و من امين دانستم بر آن ها پسرم را، با كمي سنش، و اينك نزد اوست.

فيض گويد: مراد آن حضرت را دانستم، ليكن گفت: فدايت شوم، بياني زياده بر اين مي خواهم. فرمود: اي فيض! پدرم هر گاه مي خواست كه دعايش مستجاب شود، مرا در طرف راست خود مي نشانيد و دعا مي كرد و من آمين مي گفتم، پس دعاي او مستجاب مي گشت، و من نيز با اين پسر چنين هستم؛ و ديروز هم تو را در موقف به خير ياد كرديم. من از شوق گريستم و گفتم: سيد من! زيادتر كن بيان را. فرمود: هر گاه پدرم به سفر مي رفت من نيز با او بودم: موقعي كه بر روي راحله خود مي خواست بخوابد، من راحله خود را نزديك راحله او مي بردم و بازوي خود را بالش او قرار مي دادم، يك ميل و دو ميل راه، تا از خواب



[ صفحه 297]



برمي خاست، و اين پسر نيز با من چنين مي نمايد. عرض كردم: فدايت شوم، بيشتر بفرماييد، فرمود: من مي يابم از اين پسر آن چه را كه يعقوب از يوسف يافت. گفتم: اي سيد من! زياده بر اين بفرما. فرمود: اين همان است كه از آن سؤال نمودي، اقرار كن به حق او. من برخاستم و سرمباركش را بوسيدم و براي او دعا كردم.

سپس فيض اجازه خواست كه به بعضي، مطلب را اظهار كند، حضرت فرمود: با اهل و اولاد و رفقايت بگو. فيض در آن سفر با عايله رفته بود، چون به آنان اطلاع داد، همگي شكر و حمد خداي را به جا آوردند.

يكي از رفقاي فيض، يونس بن ظبيان بود. چون به يونس خبر داد، او گفت: بايد خودم از آن حضرت بلاواسطه بشنوم. و او مردي عجول بود. پس به سوي خانه حضرت روانه شد، فيض هم به دنبالش رفت. همين كه به در خانه آن جناب رسيد، صداي حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض به تو گفته، سكوت نما و قبول كن. يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم.

فيض گويد: بعد از آن، چون داخل شدم بر امام صادق (ع) به من فرمود: فيض! با يونس مدارا كن (يا مرافقت كن). عرض كردم: چنان مي كنم. [3] .



[ صفحه 299]




پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 220.

[2] ارشاد، مفيد، باب نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[3] بحارالانوار، ج 47، ص 261 - 259 - بحراللئالي، ص 291 - 288 - در كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 33، اين روايت با اختلافي آمده است.


المناهج المنحرفة


1 ـ قال الصادق(عليه السلام): «دع القياس والرأي وما قال قوم في دين الله ليس له برهان» [1] .

2 ـ عن أبي شيبة الخراساني قال: سمعت أبا عبدالله(عليه السلام)، يقول: «إن أصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس، فلم تزدهم المقاييس من الحق إلاّ بعداً، وان دين الله لا يصاب بالمقاييس» [2] .

3 ـ وجاء في رسالة له الي أصحاب الرأي والمقاييس: «وقالوا لا شيء إلاّ ما أدركته عقولنا وأدركته ألبابنا، فولاّهم الله ما تولّوا وأهملهم وخذلهم، حتي صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يعلمون، ولو كان الله رضي منهم ارتياءهم واجتهادهم في ذلك، لم يبعث الله إليهم رسولاً فاصلاً لما بينهم ولا زاجراً عن وصفهم...» [3] .

4 ـ وفي وصية المفضّل بن عمر، قال: سمعت أبا عبدالله(عليه السلام)، يقول: «من شكّ أو ظنّ فأقام علي أحدهما، فقد حبط عمله، انّ حجّة الله هي الحجّة الواضحة» [4] .



[ صفحه 239]



5 ـ عن مسعدة بن صدقة، عن جعفر بن محمد(عليه السلام)، عن آبائه(عليهم السلام)، قال: «قال رسول الله(صلي الله عليه وآله): إيّاكم والظنّ فإنّ الظنّ أكذب الكذب» [5] .


پاورقي

[1] علل الشرائع: 1 / 88، الباب 81، باب علّة المرارة في الاُذنين..، ح 4.

[2] الوسائل عن الكافي: 27 / 43، القضاء، باب 6، من أبواب صفات القاضي ح 18.

[3] المحاسن: 1 / 209، كتاب مصابيح الظلم، الباب 7، ح 76.

[4] الكافي: 2 / 400، كتاب الإيمان والكفر، باب الشّكّ، ح 8.

[5] قرب الأسناد: 29، الأحاديث المتفرقة، ح 94.


الامام الصادق و الحكمة في التصرف


الحكمة في التصرف - أو: التصرف الحكيم: من الامور التي تدل علي سمو عقل الانسان و نضجه و رشده.

و القرآن الكريم يدعو الي ذلك بقوله عزوجل: «ادفع بالتي هي أحسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم - و ما يلقاها الا الذين صبروا و ما يلقاها الا ذو حظ عظيم» [1] .

من هنا... فان استخدام الطرق السلمية الناجعة - لحل المشاكل أو الوصول الي الهدف - اولي و أولي من استخدام الطرق الخشنة و الحادة...

التي يتسرع الناس اليها عادة.

و في حياة الامام الصادق (عليه السلام) نقرأ عشرات القصص و الأحاديث التي تحكي تصرف الامام (عليه السلام) مع الناس بالحكمة و الموعظة الحسنة و بالتي هي أحسن.



[ صفحه 272]



و اليك هذا الحديث:

عن محمد بن مرازم، عن أبيه قال: خرجنا مع أبي عبدالله (عليه السلام) حيث خرج من عند أبي جعفر المنصور من الحيرة فخرج ساعة أذن له و انتهي الي السالحين في أول الليل فعرض له عاشر كان يكون في السالحين في أول الليل، فقال له: لا أدعك أن تجوز، فألح عليه و طلب اليه، فأبي اباءا - و أنا و مصادف معه - فقال له مصادف: جعلت فداك انما هذا كلب قد آذاك و أخاف أن يردك و ما أدري ما يكون من أمر أبي جعفر [2] و أنا و مرازم [3] أتأذن لنا أن نضرب عنقه، ثم نطرحه في النهر.

فقال: كف يا مصادف، فلم يزل يطلب اليه حتي ذهب من الليل أكثره فأذن له فمضي.

فقال: يا مرازم هذا خير أم الذي قلتماه؟

قلت: هذا جعلت فداك.

فقال: ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك في الذل الكبير [4] .

توضيح الحديث: الظاهر أن الامام الصادق (عليه السلام) خرج من عند المنصور الطاغية آخر النهار، و يبدو أن المنصور لم يأذن في الخروج قبل ذلك.

فوصل الامام (عليه السلام) في أول الليل الي موضع يسمي ب: السالحين: و كان بمثابة نقطة تفتيش - علي اصطلاح اليوم - فلم يأذن له



[ صفحه 273]



الجمركي أو الشرطي المسؤول هناك في مواصلة الطريق، و كلما الح عليه الامام... رفض ذلك الرجل.

فاقترح مصادف - غلام الامام - علي الامام أن يقوم هو و صاحبه مرازم بقتله، كي يتسني لهم السفر... فلم يأذن له الامام (عليه السلام).

حتي اذا ذهب من الليل اكثره... أذن لهم بالسفر، فخرجوا.

ثم قال الامام (عليه السلام) لمرازم: هذا خير ام الذي قلتماه؟!

أي: لقد اردتما قتل الرجل... و من الواضح ان المسألة سوف لا تتوقف عند هذا الحد، بل قد تتطور، و تبحث الحكومة عن خيوط هذه القضية.... و تقوم القيامة علي المنصور اذا عرف القاتل و من كان معه!!

ان المنصور كان يلحق الأذي بالامام و الامام لم يفعل شيئا، فكيف اذا اتهم بقتل احد افراد حكومته... تراه ماذا كان يصنع؟!

فهل اقتراح قتل الرجل كان افضل... أم التصرف الحكيم الذي حل القضية بلا مشاكل؟!!

و لذلك قال (عليه السلام): «ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك في الذل الكبير».

بالاضافة الي أن ذلك الرجل لم يفعل ما يستحق به القتل، فكيف يجوز قتله؟!!



[ صفحه 274]




پاورقي

[1] سورة فصلت آية 34 و 35.

[2] أي المنصور.

[3] أي نكون معك.

[4] الكافي: ج 8 ص 87 ح 49.


علاء بن رزين


علاء بن رزين القلا اهل كوفه و از موالي ثقيف و از شاگردان امام صادق عليه السلام است. او مردي بزرگوار و با تقوا و جليل القدر و داراي ضبط و دقت بود، به گونه اي كه هيچ كسي نتوانسته بر صحت گفتار او خدشه اي وارد كند؛ بلكه همه ي علماي اهل رجال به بزرگواري و امانتداري او اتفاق نظر دارند. او با محمد بن مسلم نيز مصاحبت داشته و فقه را از وي آموخته است. علاء بن رزين داراي چندين كتاب است كه بزرگان و علما كه برخي از آنان از اصحاب اجماع نيز هستند، كتابهاي او را تأييد نموده اند.


رفتار منصور


منصور دوانيقي [1] كه به وصيت سفاح بعد از وي زمام امور را به عهده مي گيرد، از هيچ خشونتي فرو گذار نكرد. با برخي از رفتار وي آشنا مي شويم.

بزرگ ترين جنايت وي در اين دوران 21 ساله مسموم نمودن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) امام صادق عليه السلام مي باشد. وي پيش از اين جرم جنايات بسياري را در نامه اعمال خويش به ثبت رسانده است كه برخي از آنها را مورد مطالعه قرار مي دهيم.

منصور مؤثرترين فرد در خلافت عباسيان (ابومسلم) را به خاطر اين كه از وي در هراس بود، در سال 137 به قتل رساند. وي را به دربار خويش فراخواند و بعد از گفتگوهاي تند با وي و بهانه جويي، دستور قتل وي را صادر كرد. هنگامي كه ابومسلم اظهار داشت مرا براي دشمنان خويش زنده نگه دار، گفت دشمن تر از تو كيست. [2] .

در سال 150 هنگامي كه در خراسان استاد «سيس» با عده اي زيادي از فرمان خليفه تمرد نمودند، در برخورد با سپاه منصور با آنان هفتاد هزار نفر به قتل مي رسد. تمام اسراي جنگي كه مي نويسند چهارده هزار نفر بودند، به



[ صفحه 211]



دستور فرمانده سپاه منصور (حازم بن خزيمه) گردن زده مي شوند. [3] اين ها نمونه هايي از رفتار منصور با همراهان و مخالفين خويش است. اما رفتار وي با علويان داستانش مفصل است كه در اين بخش به خلاصه اي از آن اشاره مي كنيم.


پاورقي

[1] سبب اين لقب - تاريخ الخلفاء، ص 319.

[2] وفيات الاعيان، ج 3، ص 154.

[3] تاريخ الخلفاء، ص 318.


ظلم بني عباس


عباسيان مي خواستند ريشه ي علويان را براندازند و محيط را براي خود چنان مساعد و بي مزاحم گردانند كه ديگر كسي نباشد تا قدرتشان را تهديد كند. انحصار طلبي در قدرت، به آنان اجازه نمي داد كه كسي شايسته تر از خود را در روي زمين ببينند. مردم با مشاهده ي جنايات عباسيان ديگر جنايات بني اميه را فراموش كرده بودند، يكي از شعرا مي گفت:



«سوگند به خدا كه بني اميه نكرد

حتي يك دهم آن چه را كه بني عباس كرد»



شاعر ديگري به نام ابوعطاء افلح بن يسار الندي، متوفا به سال 180 هجري، كه عصر اموي و عباسي هر دو را درك كرده بود، در زمان سفاح چنين سرود:



«اي كاش ظلم بني مروان به ما همچنان ادامه مي يافت

و اي كاش عدل بني عباس در آتش فرو مي سوخت»



منصور، «ريطه» عروس خود يعني زن پسرش مهدي را قسم داد كه درب فلان محل را باز نكنند مگر پس از فوت او، آن هم به اتفاق شوهرش به آن محل برود. اين بود كه پس از فوت منصور «ريطه» و شوهرش مهدي آن محل را باز كرده و ديدند عده ي زيادي از سادات از اولاد حضرت امير عليه السلام و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در آن محل كشته شده و رديف گذارده شده اند و در بين آنها عده اي از اطفال هم بودند و كاغذهائي به گوش آنها آويخته شده كه نسبت آنها را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معلوم مي نموده است. منصور نوشته بود اين حكومت با ريختن خون اينها به دست آمده است. مهدي دستور داد قبر بزرگي كندند و همه ي آنها را در آن قبر دفن نمودند.


شكست ابراهيم


پسر ديگر عبدالله محض، ابراهيم است كه او نيز توسط منصور به شهادت رسيد. البته قيام اين دو برادر قرار بود همزمان صورت گيرد، ولي به دلايلي، از جمله فشار اطرافيان محمد، او انقلاب را جلو انداخت. وقتي محمد بن عبدالله خروج كرد، برادران و فرزندان خود را به شهرها فرستاد تا براي او از مردم



[ صفحه 187]



بيعت بگيرند. ابراهيم را به بصره فرستاد. او در بصره خروج كرد و جمعيت زيادي با او بيعت كردند.

منصور در همين سال (145 هجري) شروع كرده بود به بناي شهر بغداد كه به او خبر رسيد ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج كرده و بر اهواز و فارس تسلط يافته است و جمعيت زيادي با او بيعت كرده اند و تنها هدف وي خونخواهي برادرش محمد و كشتن منصور است. منصور از شنيدن اين خبر سخت به وحشت افتاد و از بناي شهر بغداد دست كشيد و گفت: آرام نخواهم گرفت مگر اينكه سر ابراهيم را براي من بياورند يا سر مرا براي او ببرند.

ولي از آنجا كه صد هزار نفر همراه ابراهيم بودند و منصور دو هزار نفر بيش نداشت و لشكريانش در شام و نواحي ديگر متفرق شده بودند، اين خود سبب شد كه اضطراب و تشويش خاطر بيش از حد براي او ايجاد شود.

به هر حال منصور، عيسي بن موسي را براي رودررويي ابراهيم فرستاد. از آن طرف هم چون عده ي زيادي از مردم كوفه در بصره پيش ابراهيم آمدند و اظهار داشتند كه صد هزار نفر در كوفه جان بركف در انتظار تو هستند، ابراهيم عازم كوفه شد و هر چه مردم بصره او را از رفتن منع كردند، نتيجه اي نگرفتند تا اينكه ابراهيم رهسپار كوفه شد. به شانزده فرسخي كوفه در زمين «طف» معروف به «باخمري» كه رسيد، شبي در اطراف مقر لشكرش راه مي رفت كه صداي آواز و طنبور شنيد. گفت گمان نمي كنم لشكري كه سرگرم اين ها باشد، پيروز شود.

به هر حال لشكر منصور و ابراهيم با يكديگر روبرو شدند و هر كدام صف آرايي كردند و جنگ شروع شد. سپاه ابراهيم بر سپاه منصور پيروز شد و آن ها را متواري كرد به گونه اي كه جلوي لشكر هنگام فرار داخل كوفه شد، ولي عيسي بن موسي كه فرماندهي لشكر منصور را به عهده داشت، با صد تن از اهل بيت و خواص خويش مقاومت كردند. ابراهيم نزديك بود بر اين ها نيز پيروز شود ولي تيري به او رسيد كه از مركب بر زمين افتاد در حالي كه مي گفت: «فرمان خدا روي حساب و برنامه ي دقيقي است. ما چيزي خواستيم و



[ صفحه 188]



خدا غير آن را خواست» [1] و سرانجام به شهادت رسيد.

سپاه عيسي كه فرار كرده بودند برگشتند، سپس سر ابراهيم را بريدند و پيش عيسي بردند. عيسي سر به سجده نهاد و خدا را شكر كرد و سر را براي منصور فرستاد. منصور دستور داد سر را در كوفه آويختند تا مردم آن را ببينند. بعد به ربيع گفت سر ابراهيم را پيش پدرش عبدالله كه در زندان بود، ببرد. وقتي سر را آورد، عبدالله مشغول نماز بود. به او گفتند: با عجله نماز را تمام كن! پيش روي خود چه مي بيني؟

وقتي سلام نماز را داد، ديد سر فرزندش ابراهيم است. سر را گرفت و بر سينه چسباند و گفت: اي نور چشم من، خوش آمدي! خدا تو را رحمت كند! بي شك تو از كساني هستي كه به عهد و پيماني كه با خدا بسته اند وفا كردند و از كساني هستي كه خداوند درباره ي آنان فرموده است: «آن ها كه به عهد الهي وفا مي كنند و پيمان را نمي شكنند» [2] .

آنگاه عبدالله به ربيع گفت: به منصور بگو ايام سختي و شدت ما به آخر رسيد، ايام نعمت تو نيز سپري خواهد شد. وعده ي ديدار من و تو روز قيامت است و خدا بين ما و تو حاكم خواهد كرد [3] .


پاورقي

[1] «كان امر الله قدرا مقدورا اردنا امرا و اراد الله غيره.».

[2] «الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق» (رعد/20).

[3] تذكرة الخواص، ص 205-204؛ احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 122.


رابطه ي مؤمن با دنيا و ماديات


فلا تضيع مالك و تصلح مال غيرك ما خلفته وراء ظهرك و اقنع بما قسمه الله لك و لا تنظر الا الي ما عندك و لا تتمن ما لست تناله فان من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع و خذ حظك من آخرتك و لا تكن بطرا في الغني و لا جزعا في الفقر.


بررسي يك روايت مخدوش


از مطالب گذشته به طور خلاصه معلوم شد كه:

1 ـ اصل فضيلت روضه مطهر بر اساس حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ثابت و مسلم است ولي آيا محدوده روضه كجا است؟ جاي بحث و گفتگو است.

2 ـ باز معلوم شد كه خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خانه فاطمه (عليها السلام) از نظر فضيلت، نه مانند روضه،



[ صفحه 148]



بلكه افضل و برتر از روضه است و نيز ثواب عبادت و نماز در اين بيوت، بيشتر مي باشد.

3 ـ همچنين فهميديم كه براي دفن شدن پيكر پاك حضرت زهرا (عليها السلام) در روضه، به مفهوم فاصله قبر و منبر، دليلي جز يك برداشت ضعيف و اظهار نظر احتمالي وجود ندارد، ليكن اگر از «روضه» معناي وسيع آن را بگيريم، كه شامل بيت حضرت زهرا هم هست، دفن شدن آن حضرت در روضه درست است و مؤيد روايات صحيح ديگري است كه مي گويند: «دُفِنَت في بيتها»

در تكميل اين بحث، لازم است به نقد و بررسي تنها روايتي بپردازيم كه مرحوم صدوق در «معاني الأخبار» نقل كرده است و از ظاهر آن استفاده مي شود كه پيكر حضرت زهرا ميان قبر و منبر مدفون است. و مخدوش بودن متن و سند آن را توضيح دهيم؛ متن روايت اين است:

«حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل (رحمه الله) قال حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابنا عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): «مابين قبري ومنبري روضة من رياض الجنة ومنبري علي ترعة من تُرع الجنة، لأن قبر فاطمة ـ صلوات الله عليها ـ بين قبره و منبره و قبرها روضة من رياض الجنة وإليه ترعة من تُرع الجنة». [1] .

ظاهر اين روايت با توجه به ذيل آن (... لأن قبر فاطمة...) اين است كه آن حضرت در ميان قبر شريف و منبر منيف دفن شده است. ولي با يك توجه اجمالي مي توان به ضعف سند و تزلزل متن آن پي برد و مخدوش بودن آن را از هر دو جهت به دست آورد:

از نظر سند: به طوري كه ملاحظه مي كنيد اين روايت از نظر سند مرسل است و ابن ابي عمير آن را از بعض اصحاب نقل كرده است و آن بعض مشخص نيست كه چه كسي است! و مي دانيم كه روايت مرسل داراي حجيت نيست.



[ صفحه 149]



و از نظر متن: اين روايت از جهت متن مدرج است و در علم درايه و حديث شناسي مدرج را چنين تعريف كرده اند:

«أن يقول الراوي كلاماً يريد أن يستدل عليه بالحديث فيأتي به بلا فصل فيتوهم أن الكل حديث». [2] .

روايت مدرج آن است كه راوي براي تأييد متن روايتي كه نقل مي كند، در ذيل آن مطلبي بگويد كه خواننده و يا شنونده چنين تصور كند كه آن هم از متن روايت است كه از نظر حديث شناسان، اينگونه روايات هم مخدوش و غير قابل اعتماد است. و اين روايت هم دقيقاً از همين روايات مدرج است و ذيل و تعليل در آن، نه از كلام امام بلكه مانند تعليل هاي گذشته، از اضافاتي است كه به وسيله راويان و يا به هنگام كتابت روايت به عمل آمده است.

و دليل بر اين مدعا اين است كه حديث «بين قبري و منبري» همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، از احاديث عامي است و تنها در منابع اهل سنت آن هم به طور ضعيف؛ از جمله در مسند احمد نقل شده و در منابع معتبر مانند صحاح نيامده است.

واقعيت تاريخي هم مدرج بودن اين روايت را تأييد و مضمون حديث «بين قبري و منبري» را نفي مي كند؛ زيرا رسول الله (صلي الله عليه وآله) در حال حياتش محل قبر و جايگاه دفن پيكر مطهرش را معين نكرده بود؛ همانگونه كه كيفيت نماز خواندن بر بدن مباركش را بيان ننموده بود.

از اين رو پس از رحلتش در هر دو مسأله ميان اصحاب اختلاف نظر پديد آمد كه به آن حضرت چگونه نماز بخوانند و در كجا دفنش كنند، تا اينكه امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود:

«ان رسول الله امامُنا حياً وميتاً... فيصلون عليه بلا امام وان الله لم يقبض نبياً في مكان الا وقد ارتضاه لِرَمسه فيه و اني لدافنه في حجرته التي قبض فيها فسلم القوم لذلك ورضوا به». [3] .



[ صفحه 150]



و اين ضعف متن و سند موجب گرديده است كه صدوق (رحمه الله) با اينكه خودش اين روايت را نقل كرده، در بيان آن چنين بگويد:

«قال مصنف هذا الكتاب (رضي الله عنه) رُوي هذا الحديث هكذا وأوردته لما فيه من ذكر المعني، والصحيح عندي في موضع قبر فاطمة (عليها السلام) ما حدثنا به أبي (رحمه الله) قال: حدثني... عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي قال: قال: سألت أبا الحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) عن قبر فاطمة (عليها السلام) فقال: دفنت في بيتها فلما زادت بنوا فيه في المسجد صارت في المسجد». [4] .

اين گفتار صدوق قابل توجه است؛ زيرا او در اين نقل و در اين متن مردد است و مي گويد: «رُوي هذا الحديث هكذا» و توضيح مي دهد از آنجا كه اين روايت با ترديد و احتمال مدرج بودن كه در آن مشاهده مي شود، نياز آن به توجيه و بيان است و در نتيجه به جاي اين روايت مضمون روايت ديگر را صحيح مي داند و آن را تأييد مي كند كه: «دفنت في بيتها».

باز به همين جهتِ ضعف متن و سند است كه علامه مجلسي پس از نقل آن از معاني الاخبار، مضمون آن را مردود مي داند و دفن شدن فاطمه (عليها السلام) در داخل بيت خويش را تأييد مي كند سپس به توجيه روايت مي پردازد و روضه را به آن حدي كه از ظاهر اين روايت استفاده مي شود، محدود نمي داند بلكه شامل بيت فاطمه (عليها السلام) نيز مي داند؛ همانگونه كه ما از روايات استفاده كرديم.

او پس از نقل روايت مي گويد:

«الأظهر أنها (عليها السلام) مدفونة في بيتها وقد قدمنا الأخبار في ذلك. و لعل خبر ابن أبي عُمير محمول علي توسعة الروضة بحيث تشمل علي بيتها». [5] .



[ صفحه 151]




پاورقي

[1] معاني الأخبار، تصحيح: غفاري، ص267.

[2] مقباس الهدايه، مامقاني (رحمه الله)، ج1، ص221.

[3] ارشاد مفيد، چاپ بصيرتي، ص100.

[4] معاني الاخبار، ص268.

[5] بحار الانوار، ج 100، ص193.


دعاؤه في الرضا الي أصحاب الدنيا


و كان من دعائه عليه السلام في الرضا اذا نظر الي أصحاب الدنيا.

«الحمد لله رضي بحكم الله، شهدت أن الله قسم معايش عباده بالعدل، و أخذ علي جميع خلقه بالفضل [1] اللهم صل علي محمد و آله و لا



[ صفحه 181]



تفتني بما أعطيتهم و لا تفتنهم بما منعتني [2] فأحسد خلقك، و أغمط حكمك [3] اللهم صل علي محمد و آله، و طيب بقضائك نفسي، و وسع بمواقع حكمك صدري، وهب لي الثقة لأقر معها بأن قضائك لم يجر الا بالخيرة، و اجعل شكري لك علي ما زويت عني أوفر من شكري اياك، علي ما خولتني، و اعصمني من أن أظن بذي عدم خساسة [4] ، أو أظن بصاحب ثروة فضلا، فان الشريف من شرفته طاعتك، و العزيز من أعزته عبادتك، فصل علي محمد و آله، و متعنا بثروة لا تنفذ، و أيدنا بعز لا يفقد، و اسرحنا في ملك الأبد [5] انك الواحد الأحد [6] الصمد [7] الذي لم تلد، و لم تولد، و لم يكن لك كفوا أحد...» [8] و نعرض - بايجاز - الي بعض المحتويات الرائعة في هذا الدعاء الجليل.

أولا: ذكر الامام عليه السلام أن الله تعالي قسم معايش عباده بالعدل، و فضل بعضهم علي بعض في الرزق، و ذلك لحكمة لأنهم لو تساووا في أرزاقهم، لهلكوا جميعا كما في الحديث.

ثانيا: ان الامام عليه السلام سأل الله تعالي أن لا يفتنه بما تفضل به علي بعض عباده بالثراء و زيادة النعم، فيقيه من حسده لهم.

ثالثا: طلب الامام من الله تعالي أن يعصمه من أن يظن بالفقراء خساسة و أنهم انما منعوا من الرزق لنقص فيهم، كما طلب من الله أن يعصمه من أن يظن بصاحب الثراء فضلا و شرفا، فان الشريف هو الذي تشرف بطاعة الله و عبادته.



[ صفحه 182]




پاورقي

[1] بالفضل: أي بتفاضل بعضهم علي بعض في الرزق.

[2] و لا تفتنهم بما منعتني: أي لا تفتن الناس بما منعتني من الرزق بأن يقولوا: انما حجب الله عند الرزق لحقارته وضعته.

[3] اغمط حكمك: أي انتقص حكمك.

[4] أن أظن بذي عدم خساسة: أي أظن بالفقير الدناءة و الخساسة لفقره.

[5] ملك الأبد: هي الجنة التي لا زوال لها.

[6] الأحد: هو الذي لا جزء له.

[7] الصمد: السيد الشريف الذي يقصد اليه في الحوائج.

[8] الصحيفة السجادية: الدعاء الخامس و الثلاثون.


ابن عنبة


قال جمال الدين احمد بن علي بن الحسين بن المهنا بن عنبة: «كان محمد الباقر واسع العلم، وافر الحلم، و جلالة قدره أشهر من أن ينبه عليها.» [1] .



[ صفحه 110]




پاورقي

[1] عمدة الطالب 2 / 29.


از سه نفر دوري كنيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من براي كساني از اين امت كه حق (و مقام) ما را بشناسند اميد رستن دارم، مگر براي سه نفر: دولتمرد ستمگر، كسي كه از هواي نفس خود پيروي كند و كسي كه آشكارا دست به گناه بزند. [1] .


پاورقي

[1] خصال شيخ صدوق: 119 / 107 /، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20088.


جنگ با شيطان


محراب در فرهنگ اسلامي به جايي اطلاق مي شود كه در آن، نماز خوانده مي شود. اين كلمه اسم مكان و به معناي مكان جنگ است؛ چرا كه به هنگام نماز شيطان آماده مي شود و به مجرد اين كه مؤمن نماز خود را آغاز نمود، او نيز دست به كار شده، شروع به تيراندازي مي كند، به اين صورت كه انديشه هاي گوناگوني در ذهن نمازگزار تداعي مي كند و با اين كار مانع توجه قلبي او مي شود. از آن طرف مؤمن نيز با بي توجهي به القائات شيطان از خود دفاع مي كند و با شيطان مي جنگد.



[ صفحه 195]




خوشا به حال او


بعضي از مردم نه دنيا دارند نه آخرت. قرآن درباره ي آنان فرموده است:

خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين. [1] .

از دنيا و آخرت بي بهره مانده اند و اين خود زيان آشكاري است.

بعضي دنيا دارند، اما آخرت ندارند. بعضي برعكس، آخرت دارند و دنيا ندارند. ولي سعادتمند كسي است كه هم دنيا و هم آخرت را داشته باشد به اين معني كه با دين و ايمان باشد و به اندازه ي احتياج از مواهب اين جهان بهره مند شود، تا از يك سو با قلبي پاك، بدون هيچ گونه ريا و تظاهري، به خدا توجه كند و دستورات او را به جا آورد، و از سوي ديگر از لذات حلال و مشروع به حد كافي و بدون افراط استفاده كند از امام صادق (ع) نقل شده است كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

طوبي لمن اسلم و كان عيشه كفافا. [2] .

خوشا به حال كسي كه مسلمان باشد و به اندازه ي كافي براي مخارج خود، درآمد داشته باشد.



[ صفحه 93]




پاورقي

[1] سوره حج آيه 11.

[2] اصول كافي. ج 3، ص 140.


خلقت آسمان و پديده هاي جوي


مي فرمايد: اي مفضل در طلوع خورشيد و غروب آن تعمق كن و پيدايش شب و روز را ببين. اگر طلوع خورشيد نبود وضع عالم به هم مي خورد و انسان در ادامه زندگي خود عاجز مي شد و روي ساعات گوارا و خوشي را نمي ديد و زمين از حرارت خورشيد بركتهاي خود را ظاهر كرده و براي بهره برداري بشر آماده نموده است و نيز منفعت هاي غروب آفتاب را دقت كن اگر غروب آفتاب نبود مردم لحظه اي استراحت و آرامش نداشتند؛ زيرا همه اوقات نيروي حرص و طلب وادار مي كرد كه بشر همه عمر خود را در تلاش زندگي به سر ببرد با آنكه آسايش بدن و راحتي اعصاب احتياج مبرمي به استراحت دارد كه اعضا و جوارح به زودي از كار نيفتد و استراحت شب خواص بي شماري براي جهش قوه هاضمه كه در نتيجه آسايش شب طعام هضم شده به سوي اعضا نفوذ مي كند اما با اين وجود دست از تلاش و كوشش برنمي داشت.

اي مفضل بدان كه در بعضي اوقات ضررهايي كه صورت مي گيرد مانند رعد و صاعقه و برق و زلزله و سيل و غيره و ظهور اين بلاياي آسماني را



[ صفحه 176]



بعضي از ملحدين و ماديين بر منكر بودن وجود آفريدگار جهان بهانه و دستاويز قرار داده اند ولي بي خبران غافلند از اين كه همين حوادث ولو اين كه ظاهرا خطرات و لطمات و ترس بر بشر ايجاد مي كند ولي در حقيقت اين حوادث آسماني يا ساير ضررهاي حاصله براي نظام عالم آفرينش منافع بي شماري دربر دارد كه در كتابهاي معتبر همه را بيان كرده اند.


امام صادق و شكر نعمت


از سنن فطري خلقت شكر نعمت است و هر موجودي به نحوي شكر نعمت مي گذارد - انسان كه به مزاياي دين براي نيل به درجات انسانيت مزين گشته بايد بهتر و كاملتر از عهده شكر نعمت بي پايان خداوند برآيد.

سعدي گويد:

منت خداي را عزوجل كه طاعتش موجب قربت و به شكر اندرش مزيد نعمت.

هر نفسي كه فرومي رود ممد حيات است و چون برگردد مفرح ذات است پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب.



از دست و زبان كه برآيد

كز عهده شكرش بدر آيد



در قرآن فرموده اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادي الشكور

شكي نيست كه بندگان از عهده شكرش بدر نيايند و جز به تقصير سپاسگزاري راهي ندارند.



بنده همان به كه ز تقصير خويش

عذر به درگاه خداي آورد



ور نه سزاوار خداونديش

كس نتواند كه به جاي آورد



امام صادق عليه السلام در سخنانش بيشتر اصحاب را به اين حقيقت رهبري و در وصاياي خود شكر نعمت را براي حفظ نعم تأكيد فرموده است.



[ صفحه 149]



قال (ع) احسنوا جوار النعم و احذروا ان تنتقل عنكم الي غيركم اما انها لم تنتقل عن احد قط فكادت ترجع اليه و كان اميرالمؤمنين عليه السلام يقول «فلما اد بر شي ء فاقبل»

فرمود نيكوئي كنيد به همسايگان از نعم خود برسانيد بترسيد از روزي كه اين نعم را از شما به غير منتقل كنند هيچ كس نمي تواند نعمتي را به كسي برساند يا سلب كند مگر به خواست خداوند ولي نعمت خدا داد را با ديگران در ميان نهادن شكر نعمت و مزيد نعمت است - اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود اگر نعمت از تو برگردانيد تو آن را اقبال كن يعني از هر چه داري با ديگران در ميان نه كه استقبال نعمت و سبب مزيد آن است.

پرسيدند چگونه بايد نعمت را حفظ كرد - سدير كوفي بود سؤال كرد فرمود مال و مكنت به هر كس عنايت مي فرمايند نعمتي است كه حجت خدا بر خلق و وسيله آزمايش است اگر بتوانيد آن مال را از خود دور و دفع نمائيد بكنيد وگرنه با بخشش شكر آن را بنمائيد.

سدير گفت يابن رسول الله بماذا؟

قال عليه السلام به قضاء حوائج اخوانكم من اموالكم يعني حوائج برادران خود را كه هميشه بوده و هستند و حاجت و نياز داشته اند برآوريد - ثم قال تلقوا النعيم يا سدير بحسن مجاورتها يعني آنها را به ملاقات و حق همسايگي از نعم خود برخوردار كنيد و سپاسگزاري كنيد از نعمتي كه به شما ارزاني شده است و انعموا علي من شكركم و بر آنها كه شاكر هستند انعام كنيد و انفاق نمائيد.

فانكم اذا كنتم كذلك استوجبتم من الله الزياده و من اخوانكم المناصحة ثم تلاقوله تعالي و لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي الشديد

فرمود اگر نعمت الهي را در مال دنيا با همسايگان و اقرباء و خويشان ذي حقان در ميان نهاديد مستوجب زيادتي نعم مي شويد و در اين روش برادران خود را نيز نصيحت كنيد و يادآور شويد كه خداي تعالي فرموده



شكر نعمت نعمتت افزون كند

كفر نعمت از كفت بيرون كند



فرمود شكر انحاء و اقسام مختلفي دارد از طرق شكر تظاهر بنده به نعمت مولا است يعني هر چه به او عنايت شد نشان دهد و به ديگران بنمايد و امام صادق (ع) به همين منطق فرموده



[ صفحه 150]



ان الله يحب الجمال والتجمل خداوند جمال و تجمل يعني زيبائي و نظافت و پاكيزگي و طهارت را دوست دارد و دستور فرموده است كه هر نعمتي داريد براي ديگران بگوئيد و در ميان نهيد و اما بنعمة ربك فحدث كه نقل و شكر نعمت سبب غفران و تكثير آن مي گردد و مرد شكور قدر و مرتبه بيشتري پيدا مي كند از آدم ناسپاس و حق ناشناس.


اما جزيه


ابويوسف مي نويسد و الجزية واجبة علي جميع اهل الذمه ممن في السواد و غيرهم من اهل الحيره و ساير البلدان من اليهود و النصاري و المجوس و الصابئين و السامره ما خلا نصاري بني تغلب و اهل نجران خاصه و انما تجب الجزيه علي الرجال منهم دون النساء و الصبيان و قد اسلفنا ذلك



[ صفحه 180]



علي الموسر ثمانية و اربعون درهما و علي الوسط اربعة و عشرون و علي المحتاج الحراث العامل بيده اثناعشر درهما يؤخذ ذلك منهم في كل سنة و ان جاء و ابعرض قبل منهم مثل الدواب و المتاع و غير ذلك و يؤخذ منهم بالقيمه و لا يؤخذ منهم في الجزيه ميتة و لاخنزير و لاخمر فقد كان عمر بن الخطاب ينهي عن اخذ ذلك منهم في جزيتهم و قال ولوها اربابها فليبيعوها و خذوا منهم اثمانا

جزيه بر اهل ذمه واجب است خواه در سواد شهر باشند يا در بيابان و ساير بلدان و آن مبلغي است كه از يهود و نصاري و مجوس و صابئين و گوساله پرستان دريافت مي شود كه نصاراي نجران و بني تغلب در آن استثنا شده اند و اين جزيه را بايد از مردان گرفت زن و كودك معاف است آن هم از توانگران 48 درهم از متوسطين مردم 24 درهم از مستمندان بايد به اندازه 12 درهم كار زراعتي كنند و اين مبلغ جزيه ساليانه آنها در قرن دوم بوده و اگر صاحب مال و متاع و حيوانات اهلي بودند عين جنس هم معادل آن مبلغ قبول مي شد مگر شراب و خوك كه عمر دستور داد نگيرند بلكه معادي آن وجه نقد بگيرند.

اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام دستور فرموده بود جزيه را از في ء و خراج و سرشماري آنهم بدين ترتيب كه مساكين - مفلوجين - معلولين پيشه وران دوره گرد - بازنشستگان زمين گيران - رهبانان - صومعه داران - روحانيون نصاري اگر چه متمكن هم باشند معاف از پرداخت گرداند - از شيوخ - پيرزنان - كودكان - سفيهان و ديوانگان چيزي مطالبه نكنند و در تجارت آنها نيم عشر آنهم در حد نصاب دويست درهم يا بيست مثقال طلا مطالبه كنند.

جزيه يك مالياتي است از اهل ذمه وصول مي شد و اصحاب اديان غير مسلمان بايد اين ماليات را بپردازند - كه در قرن دوم 48 درهم در سال بوده

و از اهل حرفه و صنعت و پيشه ور معادل آن خدمت عمومي مي خواستند و از صنايع آنها مي گرفتند مثلا خياط بايد معادل اين مبلغ دوخت و دوز براي عمال وصول ماليات بنمايد و هكذا ساير پيشه ها و هر چه جمع مي شد بيت المال مسلمين مي بردند تا به نظر امام تقسيم شود.

اين وضع خراج و ماليات و في ء و خمس و صدقات در عصر امام صادق عليه السلام بوده كه در مكتب جعفري اصلاح گرديد و بر روش فرمان علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين عمل شد.



[ صفحه 181]




علوم شرعي


1 - علم كلام 4 علم است علم به ذات علم به صفات علم به افعال علم نبوت و امامت

2 - علم تفسير قرآن 12 علم است

3 - علم حديث پنج علم است

4 - علم اصول فقه كه به نهايت افكار وسعت دارد

5 - علم فقه قريب 64 باب اصلي دارد چنانچه در جلد دوم نوشتيم

6 - علم قرائت: خواندن قرآن

7 - علم خلاقت طرق مختلف تجويد

8 - علم شروط و شرايط استفاده از علوم قرآن

9 - علم دعوات و عوذات كه علوم مستقلي است



[ صفحه 57]




ايجاد صورتهاي مختلف براي مدعاي فرد مقابل (سبر و تقسيم)


عبدالقاهر جرجاني در كتاب التعريفات، ص 68 سبر و تقسيم را چنين تعريف كرده است:

سبر و تقسيم هر دو يكي است و عبارت از محدود كردن خصوصيات و اوصاف، در اصل و بي اعتبار نمودن بعضي از آنها به منظور متعين ساختن باقيمانده براي اينكه علت باشد.

امام صادق عليه السلام اگر با مسئله يا مطلبي كه از جنبه ها و ابعاد مختلف، احكام متعددي پيدا مي كرد مواجه مي شد، پس از شنيدن ادعاي خصم، در اولين سخنان خود ادعاي فرد مقابل را به صورت ها و احتمالات مختلف تقسيم مي نمود و با تجزيه و تحليل دقيق، آن را باطل مي كرد. از اين شيوه به



[ صفحه 229]



عنوان روش استدلالي «سبر و تقسيم» سخن به ميان مي آيد. در ادامه به عنوان نمونه به چند مناظره اشاره خواهد شد.

1. چرا تعدد صانع جهان جائز نمي باشد؟

حضرت مي فرمايد: اين سخن كه مي گويي خالق و صانع جهان چرا دو تا نباشد، يا هر دو قديم و قويند، يا هر دو ضعيفند، و يا يكي ضعيف و ديگري قوي مي باشد. اگر هر دو قوي باشند، چرا هر كدام با ديگري مبارزه نمي كند تا در الوهيت و ربوبيت يگانه شود، و اگر يكي قوي و ديگري ضعيف است، ثابت مي شود كه خداي منان همان صانع قوي و قادر است كه يكي است.

اگر دو خدا وجود داشته باشد، يا هر دو با هم متفقند و يا متفرقند، كه در هر صورت موجبات فساد نظام عالم و مخلوقات و موجودات آن را فراهم مي كند، ولي چون همه خلايق انتظام دارند و اختلاف ليل و نهار و شمس و قمر همه موافق مقدرات مي باشد، همه ي اينها دلالت بر بصير بودن مدير واحد دارد. [1] .

برهان تمانع

در پاسخ به اين سؤال كه چرا جايز نيست آفريننده جهان بيش از يكي باشد، دانشمندان علم كلام برهاني را به نام «برهان تمانع» بيان مي كنند. بر اساس اين برهان وجوب وجود، مستلزم توانايي كامل به ايجاد تمام ممكنات است، و البته توانايي بر ايجاد چيزي بدون توانايي بر رفع و دفع موانع و اضدادش ممكن نيست. چنانچه واجب الوجودي اين توانايي را نداشته باشد، ناقص خواهد بود و ناقص، شايسته مقام خدايي نيست.



[ صفحه 230]



بنابراين اگر در جهان هستي دو واجب الوجود باشد، بايد هر دو تواناي علي الاطلاق باشند و از فرض توانايي مطلق هر دو، عجز و ناتواني هر دو نيز لازم مي آيد؛ زيرا توانايي مطلق هر يك مستلزم، بلكه عين توانايي بر دفع ديگري است.

2. زنديق با استدلالي باطل، بيان مي كند كه اگر خدا در آسمان باشد، چگونه مي تواند در هم زمين باشد و اگر در زمين باشد، چگونه مي تواند در آسمان هم باشد؟

امام با منطق و برهاني قاطع مي گويد آنچه كه توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زيرا اين مخلوق است كه وقتي از مكاني به مكان ديگر منتقل مي شود، محل اول خالي از اوست و از جرياناتي كه در مكان اول اتفاق مي افتد، مطلع نيست. ولي خداوند متعال هيچ مكاني از او خالي نيست. [2] .

3. حدوث عالم به چه صورتي است؟

حضرت در پاسخ مي فرمايند: همه مخلوقات خداوند را اگر به مثل آن، خواه بزرگ و يا كوچك باشد ضميمه نماييم، آن شي ء بزرگتر از اولش مي شود. پس در اين حالت زوال و انتقال وجود دارد و اين تغيير يعني حدوث. ولي اگر قديم باشد، زوال بر آن محال است؛ زيرا هر چه زوال و تغييرپذير باشد، جائز است كه موجود گردد؛ پس هر چه از عدم موجود شود، حادث است و هر چه از ازل باشد، قديم است و هرگز صفت حدوث و قدم در يكي شي ء جمع نمي شود. [3] .

4. ابو شاكر ديصاني به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب مي شود و



[ صفحه 231]



مي گويد اجازه مي فرماييد از مطلبي سؤال كنم؟ امام مي فرمايد: هر چه مي خواهي سؤال كن.

«ديصاني» مي گويد: چه دليلي مي توانيد براي آفريننده و صانع اقامه كنيد؟

امام مي فرمايد: وجود خودم دليل وجود صانع است؛ زيرا بر حسب تصور از دو حال خارج نيست.

الف. خود، صانع خود باشم. بنابراين دو صورت محتمل است:

1. در حالي كه بوده ام، خود را آفريده باشم.

2. در حالي كه نبوده ام، خود را آفريده باشم.

صورت اول باطل است؛ چرا كه بديهي است آفريدن چيزي كه هست (موجود)، تحصيل حاصل و محال است. صورت دوم نيز باطل است؛ زيرا بديهي است چيزي كه نيست (معدوم)، نمي تواند چيزي را بيافريند.

ب. غير، مرا آفريده باشد. بنابر اين فرض، آن غير اگر مانند خودم باشد، همين اشكال بر او نيز وارد است. پس به ناچار بايد صانع من موجودي باشد كه مانند من نباشد؛ يعني واجب الوجود و قديم باشد و او رب العالمين است. [4] .


پاورقي

[1] هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، ص 163 و 164.

[2] الاحتجاج، ج 2، ص 336.

[3] همان.

[4] بحارالانوار، ج 2، باب اثبات صانع.


القضاء


قال الامام الصادق عليه السلام: الحائض تقضي الصوم، و لا تقضي الصلاة.

متفق عليه.


الزائد علي مؤنة السنة


5 - ما يفضل عن مؤنة السنة له و لعياله، مما يكتسبه من أرباح التجارة و الصناعة و الزراعة، أو أي عمل من الأعمال، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف معتد به، بل عن جماعة الاجماع عليه - ثم قال -: و هو الذي استقر عليه المذهب



[ صفحه 108]



و العمل في زماننا هذا، بل و غيره، من الأزمنة السابقة التي يمكن دعوي اتصالها بزمان أهل العصمة عليهم السلام».

و في ذلك روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام، منها ان رجلا كتب للامام الباقر عليه السلام: اخبرني عن الخمس، أهو علي جميع ما يستفيده الرجل من قليل و كثير من جميع الضروب، و علي الضياع؟ و كيف ذلك؟ فكتب بخطه: الخمس بعد المؤنة.

و سئل الامام الكاظم عليه السلام عن الخمس؟ فقال: في ما أفاد الناس من قليل أو كثير.

و اذن، علي من يفضل عن مؤنة سنته شي ء فعليه خمسه، حتي و لو كان درهما، أو كيلوا من حب، و ما اليه. و أول السنة يجب اخراج الخمس فيما يزيد انما يختلف باختلاف الأشخاص، فالتجارة من حين الشروع بالتجارة، و الزارع من حين حصول الناتج، و الموظف منذ اليوم الذي يقبض اجاره.

و المشهور بين الفقهاء بشهادة صاحب الحدائق و المدارك انه لا خمس في الميراث و المهر و الهبة، و ان زادت عن مؤنة السنة، و ألحق صاحب كاشف الغطاء و العروة الوثقي بهذه الثلاثة ما يؤخذ بالخمس أو الزكاة، للشك في صدق اسم الفائدة عليه.

أما نحن فنشك، حتي فيما ذهب اليه المشهور من نفي الخمس عن الثلاثة، اذا لا دليل عندهم الا رواية ابن مهزيار، و هي قاصرة الدلالة عما يدعون [1] ، فيبقي



[ صفحه 109]



قول الامام عليه السلام: «الخمس في كل ما أفاد الناس من قليل أو كثير». و قوله عليه السلام أيضا: «الخمس علي جميع ما يستفيد الرجل من قليل أو كثير من جميع الضروب» يبقي هذا علي اطلاقه، و يجب تعميمه لكل فائدة بدون استثناء.


پاورقي

[1] ارتاب في هذه الرواية أكثر من فقيه، و اوردوا عليها العديد من الاشكالات نقلها صاحب الحدائق، و جاء في شرح الارشاد ما نصه بالحرف: «فيها احكام كثيرة مخالفة للمذهب مع الاضطراب».


الضميمة لا تصحح البيع


اذا باع شيئين معا، و في صفقة واحدة، أحدهما يمكن تسليمه، و الآخر يتعذر، كما لو باع بعيرا شاردا مع الثوب بعشرة، فهل يصح البيع؟.

كلا، لأن ضم مقدور الي غير مقدور لا يجعل المجموع مقدورا، و لا يخرج ما لا يستطاع الي ما يستطاع.

و تقول: لقد ثبت عن أهل البيت عليهم السلام أن العبد الآبق يجوز بيعه مع الضميمة.

الجواب:

أجل، و لكن هذا البيع يخالف الأصول و القواعد، فيقتصر فيه علي مورد الرواية فقط، و هو بيع العبد الآبق، علي أنه لا مكان اليوم للعبيد و الاماء.

و بالتالي، فان كل ما لا يصح بيع منفردا لا يصح بيعه منظما الي ما يصح بيعه [1] .


پاورقي

[1] هذه الجملة، أو هذا الضابط العام جاء بالحرف في كتاب مفتاح الكرامة الجزء السادس متاجر ص 287.


الشفعة مع الشراء بالخيار


اذا اشتري من أحد الشريكين بالخيار، فهل تثبت الشفعة للشريك الثاني في زمن الخيار، أو ينتظر حتي ينتهي أمد الخيار، و يصير البيع لازما، و الجواب علي هذا التساؤل يستدعي التفصيل التالي:

1 - اتفق الفقهاء بشهادة صاحب المسالك و الحدائق علي أن الخيار اذا كان للمشتري دون البائع تثبت الشفعة للشريك بنفس العقد، و لا يتوقف ثبوتها علي مضي زمن الخيار، لأن المبيع خرج عن ملك البائع، و دخل في ملك المشتري بمجرد العقد، و ان كان الملك متزلزلا، أي في معرض الزوال.

و متي دفع الشفيع الثمن للمشتري، و أخذ منه المبيع يسقط خيار المشتري، لأن الغرض من خياره أن يفسخ العقد و يسترجع الثمن، و قد حصل عليه من الشفيع فلا جدوي من الفسخ - اذن - بل لا موضوع له اطلاقا.

2 - اختلفوا فيما اذا كان الخيار للبائع فقط، أو له و للمشتري معا، فذهب جمع من الفقهاء الي عدم ثبوت الشفعة، لأن المبيع لم يخرج عن ملك البائع بزعمهم.. و قال آخرون، و منهم صاحب الشرائع و الجواهر: ان الشفعة ثابتة مع هذا الخيار، لأن المقتضي لها موجود، و هو اطلاق أدلة الشفعة



[ صفحه 129]



الشامل لجميع أنواع البيع، حتي البيع بالخيار، و مجرد الخيار لا يصلح للمنع عن ملك المشتري، و انما يجعله متزلزلا في معرض الزوال، و موضوع الشفعة هو الملك بما هو بصرف النظر عن اللزوم و عدمه.

3 - اذا باع أحد الشريكين سهمه من زيد - مثلا - ثم باع الشريك الآخر الذي له الشفعة سهمه من عمرو قبل أن يأخذ بالشفعة، اذا كان كذلك انتقل حق الشفعة الي زيد، و صار شفيعا بعد أن كان مشفوعا منه، و أخذ بالشفعة من عمرو ان شاء، لأنه شريكه حقيقة، و لا يحق للذي باع عمرا أن يعارض زيدا بشي ء، لأنه صار أجنبيا بعد البيع.. و بكلمة ان الشفيع هو الذي يصدق عليه اسم الشريك حين الأخذ بالشفعة، سواء أصدقت عليه التسمية قبل حصول البيع من أحد الشريكين أو بعده.


المستثنيات


يستثني من الحجر علي أموال المفلس دار سكناه، و كل ما تدعو اليه الضرورة كثيابه، و قوت يوم له، لمن يعول، و الكتب التي لا يستغني عنها أمثاله، و أدوات الصناعة التي يكتسب منها قوته، و أثاث البيت الضروري، كالفرشة و اللحاف، و القدر و الابريق، و ما الي ذلك مما لا غني لأحد عنه في حالته الراهنة.

و الذي ثبت عن أهل البيت عليهم السلام استثناء الدار و الخادم، قال الامام الصادق عليه السلام: لا تباع الدار و لا الجارية في الدين، لأنه لا بد للرجل من ظل يسكنه، و خادم يخدمه.. و قال: أيضا لا يخرج الرجل من مسقط رأسه بالدين.

و قد استكشف الفقهاء من استثناء البيت و الخادم استثناء كل ما تدعو اليه الضرورة الماسة، بل ان استثناء البيت و الخادم يدل علي استثناء الثياب و ما في حكمها بطريق أولي، و هذه الأولية يعبر عنها الفقهاء بمفهوم الموافقة تارة، و بفحوي الخطاب أخري.. هذا، الي أنه قد ثبت بالنص استثناء الكفن و تقديمه



[ صفحه 110]



علي حقوق الغرماء، قال الامام الصادق عليه السلام: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: «أول ما يبدأ به من المال الكفن، ثم الدين، ثم الوصية، ثم الميراث».

قال صاحب الجواهر: و اذا استثني الكفن الذي هو كسوة الميت فان الحي أعظم حرمة منه.


العرف


لقد حددوا العرف بتعاريف شتي، أقربها الي الأذهان ما جرت عليه عادة الناس في بيعهم و شرائهم و اجارهم، و سائر معاملاتهم، بحيث يسوغ للمتكلم اذا أراد معني أن يطلق اللفظ، و يترك القيود اتكالا علي فهم العرف - مثلا - اذا قال اللبناني - اشتريت هذا بليرة فهم منها الليرة البنانية بدون الوصف. و اذا قال العراقي: اشتريته بدينار فهم منه الدينار العراقي كذلك.

و نوجز الكلام عن العرف من جهات ثلاث: الأولي، هل هو مصدر من مصادر التشريع؟ الثانية: هل هو سبيل لتشخيص الموضوع الذي تعلق به الحكم الشرعي؟ الثالثة: هل يقضي به؟



[ صفحه 117]




نكره أن نأكل جيدا و يأكل الناس رديئا


قال بعض أصحابه: أصاب أهل المدينة غلاء و قحط حتي أقبل الرجل الموسر يخلط الحنطة بالشعير و يأكله، و كان عند أبي عبدالله طعام جيد - فيه كفاية - قد اشتراه أول السنة فقال لبعض مواليه: اشتر لنا شعيرا و اخلط بهذا الطعام، أوبعه فانا نكره أن نأكل جيدا و ياكل الناس رديئا.



[ صفحه 180]




معصوم هشتم، حضرت امام جعفر صادق


سيد مهدي آيت اللهي (دادور)، نقاشي، علي مظاهري، تهران، انتشارات جهان آرا، 1368، وزيري، 34 ص (مصور، ويژه ي نوجوانان) (اين كتاب به عربي، اردو، تركي،انگليسي، فرانسه و تاجيكي ترجمه شده است).


من أسرار البيضة


إعتبر بخلق البيضة، و ما فيها من المح [1] و الأصفر الخاثر [2] و الماء الأبيض الرقيق، فبعضه بنشو منه الفرخ، و بعضه ليتغذي به، إلي أن تنقاب عنه البيضة، و ما في ذلك من التدبير، فإنه لو كان نشوء الفرخ في تلك القشرة المستحفظة التي لا مساغ لشي ء إليها، جعل معه في جوفها من الغذاء ما يكتفي به إلي وقت خروجه منها، كمن يحبس في حبس حصين لا يوصل إلي من فيه، فيجعل معه من القوت ما يكتفي به إلي وقت خروجه منه.


پاورقي

[1] المح: بالضم، صفر البيض، و في بعض النسخ الخاء المعجمة أي مخ.

[2] خثر اللبن: ثخن و اشتد فهو خاثر.


من علامات الامام


الخرائج و الجرائح 2 / 621، ح 20:...

روي أن عبدالرحمن بن الحجاج قال: كنت مع أبي عبدالله عليه السلام: بين مكة و المدينة، و هو علي بغلة و أنا علي حمار، و ليس معنا أحد فقلت: يا سيدي ما علامة الامام؟ قال:

يا عبدالرحمن لو قال لهذا الجبل «سر» لسار.

قال: فنظرت و الله الي الجبل يسير.

فنظر اليه فقال: اني لم أعنك.


الكبائر


[الخصال 2 / 610، ذيل ح 9: في خبر الأعمش، عن الصادق عليه السلام:...]

الكبائر محرمة و هي الشرك بالله عزوجل، و قتل النفس التي حرم الله، و عقوق الوالدين، و الفرار من الزحف، و أكل مال اليتيم ظلما، و أكل الربا بعد البينة، و قذف المحصنات، و بعد ذلك الزنا، و اللواط، و السرقة، و أكل الميتة، و الدم، و لحم الخنزير، و ما أهل لغير الله به من غير ضرورة، و أكل السحت، و البخس في المكيال و الميزان، و الميسر، و شهادة الزور، و اليأس من روح الله، و الأمن من مكر الله، و القنوط من رحمة الله، و ترك معاونة المظلومين، و الركون الي الظالمين، و اليمين الغموس (أي اليمين الكاذبة الفاجرة و سميت غموسا لأنها تغمس صاحبها في الاثم في النار) و حبس الحقوق من غير عسر، و استعمال الكبر و التجبر، و الكذب و الاسراف، و التبذير، و الخيانة، و الاستخفاف بالحج، و المحاربة لأولياء الله عزوجل، و الملاهي التي تصد عن ذكر الله تبارك و تعالي كالغناء و ضرب الأوتار، و الاصرار علي صغائر الذنوب.

ثم قال عليه السلام: «ان في هذا لبلاغا لقوم عابدين». [1] .



[ صفحه 59]




پاورقي

[1] سورة الأنبياء، الآية: 106.


اذا أحب الله عبدا


التمحيص 56-55، ب 7، الحديث 111: عن سفيان بن السمط، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الله اذا أحب عبدا ابتلاه و تعهده بالبلاء، كما يتعهد المريض أهله



[ صفحه 52]



بالطرف، و وكل به ملكين فقال لهما: أسقما بدنه، وضيقا معيشته، و عوقا عليه مطلبه، حتي يدعوني فاني أحب صوته، فاذا دعا قال: اكتبا لعبدي ثواب ما سألني وضاعفا له حتي يأتيني، و ما عندي خير له، و اذا أبغض عبدا و كل به ملكين، فقال: أصحا بدنه، و وسعا عليه في رزقه، و سهلا له مطلبه، و أنسياه ذكري، فاني أبغض صوته حتي يأتيني، و ما عندي شي ء له.


ادب المناظرات


و هذه نماذج من تراث هذا الامام العظيم الذي ملأ الأرض علما و نهل من معين مدرسته كبار العلماء و الأدباء، و أبرز فضائله عظام الشعراء في قصائد غراء باتت عنوانا متألقا علي صدر الزمان. و هذه أبرز خصائص أدبه المطبوع التي يمكن اختصارها بمايلي:



[ صفحه 235]




چرا خدا انسانها را آفريد؟


جعفر بن محمد بن عماره گويد: پدرم از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا خدا انسانها را آفريد؟

حضرت فرمودند: خداوند - تبارك و تعالي - انسانها را بيهوده و بي جهت نيافريد، و آنها را يله و رها قرار نداد، بلكه آنها را براي اظهار توانائي و قدرت خود آفريد، تا آنها را به اطاعت خود تكليف كند، و از اين طريق مستوجب و مستحق رضايت و خشنوديش بشوند.

و آنها را نيافريد كه از آنها سودي ببرد، يا به وسيله ي آنها از خود ضرري دفع نمايد، بلكه آنان را آفريد تا به آنها نفعي برساند، و آنان را به نعمت ابدي برساند. [1] .

شاعر فارسي گويد:



من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بر بندگان جودي كنم




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 5 ص 313 ح 2.


حديث 112


جمعه

قدموا الاستخارة.

(از خدا) طلب خير كنيد.

بحار، ج 100، ص 99



[ صفحه 24]




علمه بالآجال 02


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: عن الحسين قال: أخبرنا أحمد بن محمد، عن محمد بن علي، عن علي بن محمد، عن الحسن، عن أبيه، عن أبي بصير قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: ما فعل أبوحمزة الثمالي؟ قال: خلفته صالحا. قال: اذا رجعت فأقرئه السلام و أعلمه أنه يموت في شهر كذا و في يوم كذا. قال أبوبصير: جعلت فداك و الله لقد كان لكم فيه أنس و كان لكم شيعة، قال: صدقت ما عند الله خير له، قلت: شيعتكم معكم، قال: اذا هو خاف الله و راقب الله و توقي الذنوب، فاذا فعل ذلك كان له درجتنا. قال: فرجعت تلك السنة فما لبث أبوحمزة الا يسيرا حتي توفي [1] .



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 117.


امشب جوابت را نخواهم داد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك نوع ستم اين است كه سواره با پياده حرف بزند.

و از عمر بن يزيد نقل مي كند كه گفت: شبي تنها خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حضرت پاي مبارك در دامن من دراز كرد و فرمود: پاي مرا مالش بده، وقتي كه مشغول مالش پاي حضرت بودم، در عضله ي ساقهايش اضطراب و لرزشي احساس كردم؛ خواستم بپرسم: امام بعد از شما كيست؟ هنوز سؤال نكرده بودم كه فرمود: امشب چيزي از من نپرس كه جوابت را نخواهم داد.



[ صفحه 200]




كتابه لأم داوود في دعاء الاستفتاح والإجابة والنجاح


ذكر الشّيخ الصّدوق رحمه الله في فضائل الأشهر الثّلاثة، قصّة ابتلاء داوود بن الحسين، وساق السّند إلي أن قال:

حدّثنا الشّريف محمّد بن الحسن بن إسحاق بن الحسين بن إسحاق بن موسي بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهم السلام، قال: حدّثنا أبو جعفر محمّد بن حمزة بن الحسين بن سعيد المدينيّ، قال: حدّثني أبي قال: حدّثني أبو محمّد عبد الله بن محمّد البلويّ قال: حدّثني إبراهيم بن عبيد الله بن العلاء قال: حدّثتني فاطمة بنت عبد الله بن إبراهيم بن الحسين [1] قالت: لمّا قتل أبو الدّوانيق عبد الله بن الحسن بن الحسين بعد قتل ابنيه محمّد وإبراهيم حمل ابني داوود بن الحسين من المدينة مكبّلاً بالحديد مع بني عمّه الحسنيين إلي العراق، فغاب عنّي حيناً وكان هناك مسجوناً فانقطع خبره وأعمي أثره، وكنت أدعو الله وأتضرّع إليه وأسأله خلاصه، واستعين بإخواني من الزّهّاد والعبّاد وأهل الجدّ والاجتهاد، وأسألهم أن يدعوا الله لي أن يجمع بيني وبين ولدي قبل موتي، فكانوا يفعلون ولا يقصّرون في ذلك، وكان يصل إليّ أنّه قد قتل ويقول قوم: لا، قد بني عليه اُسطوانة مع بني عمّه فتعظم مصيبتي، واشتدّ حزني ولا أري لدعائي إجابة، ولا لمسألتي نجحاً، فضاق بذلك ذرعي وكبر سنّي ورق عظمي وصرت إلي حدّ اليأس من ولدي لضعفي وانقضاء عمري.

قالت: ثمّ إنّي دخلت علي أبي عبد الله جعفر بن محمّدعليه السلام - وكان عليلاً - فلمّا سألته عن حاله ودعوت له وهممت الانصراف. قال لي:

يا اُمّ داوود، ما الّذي بلغك عن داوود؟

وكنت قد أرضعت جعفر بن محمّد بلبنه فلمّا ذكره لي بكيت وقلت: جعلت فداك أين داوود؟ داوود محتبس في العراق وقد انقطع عنّي خبره، ويئست من الاجتماع معه، وإنّي لشديدة الشّوق إليه والتّلهف عليه، وأنا أسألك الدّعاء له فإنّه أخوك من الرّضاعة. قالت: فقال لي أبو عبد الله:

يا أُمّ داوود، فأين أنت عن دعاء الاستفتاح والإجابة والنّجاح؟ وهو الدّعاء الّذي يفتح الله عزوجل له أبواب السّماء، وتتلقي الملائكة وتبشر بالإجابَةِ وهو الدّعاء المستجاب الّذي لا يحجب عن الله عزوجل، ولا لصاحبه عند الله تبارك وتعالي ثواب دون الجنّة؟

قالت: قلت: وكيف لي يا بن الأطهار الصّادقين؟ قال:

يا أُمّ داوودَ فَقَد دني هذا الشّهرُ الحرامُ - يريدعليه السلام شهر رجب - وَهُوَ شهرٌ مبارَكٌ عَظيمُ الحُرمَةِ مَسموعٌ الدُّعاءُ فيه، فصومي منهُ ثلاثةَ أيّامٍ، الثّالثَ عشَرَ والرّابِعَ عَشَرَ والخامِسَ عَشَرَ، وَهِيَ الأيّامُ البيضُ، ثُمَّ اغتَسلي في يَومِ النّصفِ مِنهُ عِندَ زَوالِ الشَّمسِ، وصلّي الزّوالَ ثَمانِ رَكعاتٍ تُرسِلينَ فِيهِن وَتُحسِنينَ رُكوعَهُنَّ وَسُجودَهُنَّ وَقُنوتَهُنَّ، تَقَرأ في الرَّكعَةِ الأُولي بِفاتِحَةِ الكِتابِ وَقُل يا أيُّها الكافِرونَ، وَفي الثّانِيَةِ قل هوَ اللهُ أحَدٌ، وَفي السِّتِ البَواقي مِنَ السُّورِ القِصارِ ما أحبَبتِ، ثُمَّ تُصلّينَ الظُّهرَ ثُمَّ تَركَعينَ بَعدَ الظُّهرِ ثمانِ رَكَعاتٍ تُحسِنينَ رُكوعَهُنَّ وَسُجودَهُنّ وقنوتهُنَّ، وَلتَكُن صَلاتُكِ في أطهَرِ أثوابِكِ في بَيتٍ نَظيفٍ علي حَصيرٍ نَظيفٍ وَاستَعمِلي الطِّيبَ فإنَّهُ تُحِبُّهُ المَلائِكَةُ، وَاجتَهِدي أن لا يَدخُلَ عَلَيكِ أحَدٌ يُكَلِّمُكِ أو يَشغَلُكِ - الباقي ذكر في كتاب عمل السّنة ما كُتِبَ هاهنا، من أراد أن يكتب فليكتب من عمل السّنة - فإذا فَرَغتِ مِنَ الدُّعاءِ فاسجُدي علي الأرضِ، وَعَفِّري خَدَّيكِ علي الأرضِ وَقولي: لكَ سَجَدتُ وَبِكَ آمَنتُ فارحَم ذُلّي وَفاقَتي، وَكَبوَتيِ لِوَجهي، وَأجهَدي أن تَسيحَ عَيناكِ وَلَو مِقدارَ رَأسِ الذُّبابِ دُموعاً؛ فإنَّهُ آيَةُ إجابَةِ هذا الدُّعاءِ حُرقَةُ القَلبِ وانسِكابُ العَبرَةِ، فاحفَظي ما عَلّمتُكِ، ثُمَّ احذَري أن يَخرُج عَن يَدَيكِ إلي يَدِ غَيرِكِ مِمِّنَ يَدعو بهِ لِغَيرِ حَقٍّ، فإنَّهُ دُعاءٌ شَريفٌ، وَفيهِ اسمُ الله الأعظَمُ الّذي إذا دُعِيَ بهِ أجابَ وَأعطي، وَلَو أنّ السَّمواتِ وَالأرضَ كانَتا رِتقاً، وَالبِحارَ بِأجمَعِها مِن دونِها، وَكانَ ذلِكَ كُلُّه بَينَكِ وَبَينَ حاجَتِكِ يُسَهِّلُ اللهُ عزوجل الوصولَ إلي ما تُريدينَ، وَأعطاكِ طَلِبَتَكِ، وَقَضي لكِ حاجَتَكِ وَبَلَّغَكِ آمالَكِ، وَلِكُلِّ مَن دَعا بِهذا الدُّعاءِ الإجابَةُ مِنَ الله تَعالي، ذَكَراً كانَ أو أُنثي، وَلَو أنّ الجِنَّ والإنسَ أعداءٌ لِوَلَدِكِ لَكَفاكِ اللهُ مُؤنَتَهُم وَأخرَسَ عَنكِ ألسِنَتَهُم، وَذَلَلّ لَكِ رِقابَهُم إن شاءَ اللهُ.

قالت أُمّ داوود: فكتب لي هذا الدّعاء، وانصرفت منزلي. الحديث [2] .

ولكن لم يذكر لفظ الدّعاء، لذا يذكر نصّ الدّعاء من المصباح للشيخ الطّوسي رحمه الله في أعمال يوم النّصف من رجب قال:

ويستحبّ أن يدعو بدعاء أُمِّ داوود: وإذا أراد ذلك فليصمّ اليوم الثّالث عشر والرّابع عشر والخامس عشر، فإذا كان عند الزّوال اغتسل، فإذا زالت الشّمس صلّي الظّهر والعصر، يحسن ركوعهنّ وسجودهنّ، ويكون في موضع خال لا يشغله شاغل ولا يكلّمه إنسان، فإذا فرغ من الصّلاة استقبل القبلة وقرأ الحمد مئة مرّة، وسورة الإخلاص مئة مرّة، وآية الكرسي عشر مرّات، ثمّ يقرأ بعد ذلك سورة الأنعام، وبني إسرائيل، والكهف، ولقمان، ويس، والصّافّات، وحم السّجدة، وحم عسق، وحم الدّخان، والفتح، والواقعة، والملك، ون، وإذا السّمآء انشقّت وما بعدها إلي آخر القرآن.

فإذا فرغ من ذلك قال وهو مستقبل القبلة:

صَدَقَ اللهُ العَظيمُ الّذي لا إلهَ إلّا هُوَ الحَيُّ القَيّومُ، ذو الجَلالِ وَالإكرامِ، الرَّحمانُ الرّحيمُ، الحَليمُ الكَريمُ، الّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَي ءٌ وَهُوَ السَّميعُ العَليمُ، البَصيرُ الخَبير.

شَهِدَ اللهُ أنّهُ لا إلهَ إلّا هُوَ وَالمَلائِكَةُ وَأُولو العِلمِ قائِماً بِالقِسطِ، لا إلهَ إلّا هُوَ العَزيزُ الحَكيمُ، وَبَلّغَت رُسُلُهُ الكِرامُ، وَأنا علي ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ.

اللّهمَّ! لَكَ الحَمدُ وَلَكَ المَجدُ، وَلَكَ العِزُّ وَلَكَ الفَخرُ، وَلَكَ القَهرُ وَلَكَ النِّعمَةُ، وَلَكَ العَظَمَةُ وَلَكَ الرّحمَةُ، وَلكَ المَهابَةُ وَلَكَ السُّلطانُ، وَلَكَ البَهاءُ وَلَكَ الامتِنانُ، وَلَكَ التَّسبيحُ وَلَكَ التَّقديسُ، وَلَكَ التَّهليلُ وَلَكَ التَّكبيرُ، وَلَكَ ما يُري وَلَكَ ما لا يُري، وَلَكَ ما فَوقَ السّمواتِ العُلي وَلَكَ ما تَحتَ الثَّري، وَلَكَ الأرَضونَ السُّفلي وَلَكَ الآخِرَةُ والأُولي، وَلَكَ ما تَرضي بهِ مِنَ الثّناءِ وَالحَمدِ وَالشُّكرِ وَالنَّعماءِ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي جَبرئيلَ أمينِكَ علي وَحيِكَ، وَالقَوِيِّ علي أمرِكَ، وَالمُطاعِ في سَماواتِكَ وَمَحالِ كراماتِكَ، المُتَحَمِّلِ لِكَلماتِكَ، النّاصِرِ لِأنبيائِكَ، المُدَمّرِ لأعدائِكَ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مِيكائيلَ مَلَكِ رَحمَتِكَ، وَالمَخلوقِ لِرَأَفتِكَ، وَالمُستَغفِرِ المُعينِ لِأهلِ طاعَتِكَ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي إسرافيلَ حامِلِ عَرشِكَ، وصاحِبِ الصُّورِ المُنتَظِرِ لِأمرِكَ، الوَجِلِ المُشفِقِ مِن خيفَتِكَ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي حَمَلَةِ العَرشِ الطّاهرينَ، وَعلي السَّفَرَةِ الكِرامِ البَرَرَةِ الطَّيِّبينَ، وَعلي مَلائِكَتِكَ الكِرامِ الكاتِبينَ، وَعلي مَلائِكَةِ الجِنانِ وَخَزَنةِ النّيرانِ، وَمَلَكِ المَوتِ وَالأعوانِ، يا ذا الجَلالِ وَالإكرامِ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي أبينا أدمَ بَديعِ فِطرَتِكَ، الّذي كَرَّمتَهُ بِسُجودِ مَلائِكَتِكَ، وَأبَحتَهُ جَنَّتَكَ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي اُمِّنا حَوّاءَ المُطَهَّرَةِ مِنَ الرّجسِ، المُصفّاةِ مِنَ الدَّنَسِ، المُفَضَّلَةِ مِنَ الإنسِ، المُتَردِّدَةِ بَينَ مَحالِّ القُدسِ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي هابيلَ وَشِيثَ وإدريسَ وَنوحٍ وَهودٍ وَصالِحٍ وَإبراهيمَ وَإسماعيلَ وإسحاقَ وَيَعقوبَ وَيوسُفَ وَالأسباطِ وَلوطٍ وَشُعَيبَ وَأيّوبَ وَموسي وَهارونَ ويُوشَعَ وَمِيشا وَالخِضرِ وَذي القَرنَينِ وَيُونُسَ وَإلياسَ وَاليَسَعَ وَذي الكِفلِ وَطالوتَ وَداوودَ وَسُليمانَ وَزَكَرِيّا وشَعْيا وَيَحيي وَتُورَخَ وَمَتّي وإرميا وَحَيْقُوقَ وَدانيالَ وَعُزَيرٍ وَعيسي وَشَمعونَ وَجِرجيس وَالحَوارِيِّينَ وَالأتباعِ وَخالدٍ وحَنظَلَةَ وَلُقمانَ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، وَارحَم مُحَمّداً وَآلَ مُحَمّدٍ، وَبارِك علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، كما صَلَّيتَ وَرَحِمتَ وَبارَكتَ علي إبراهيمَ وَآلَ إبراهيمَ، إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.

اللّهمَّ! صَلِّ علي الأوصياءِ وَالسُّعداءِ وَالشُّهداءِ وَأئِمِّةِ الهُدي.

اللّهمّ! صَلِّ علي الأبدالِ وَالأوتادِ، وَالسُّيّاحِ وَالعُبّادِ وَالمُخلِصينَ وَالزُّهّادِ، وَأهلِ الجِدِّ وَالاجتِهادِ، وَاخصُص مُحَمّداً وَأهلَ بَيتِهِ بِأفضَلِ صَلواتِكَ وَأجزَلِ كراماتِكَ، وبَلِّغ روحَهُ وَجَسَدَهُ مِنّي تَحِيّةً وَسلاماً وَزِدهُ فَضلاً وَشَرَفاً وَكَرَماً حَتّي تُبَلِّغَهُ أعلي دَرجاتِ أهلِ الشّرَفِ مِنَ النّبيّينَ وَالمُرسَلينَ وَالأفاضِلِ المُقرَّبينَ.

اللّهمَّ! وَصَلِّ علي مَن سَمَّيتُ وَمَن لَم أُسَمِّ من مَلائِكَتِكَ وَأنبيائِكَ وَرُسُلِكَ وَأهلِ طاعَتِكَ، وَأوصِل صلواتي إلَيهِم وَإلي أرواحِهِم وَاجعَلهُم إخواني فيكَ، وَأعواني علي دُعائِكَ.

اللّهمَّ! إنّي أستَشفِعُ بِكَ إلَيكَ وَبِكَرَمِكَ إلي كَرِمِكَ، وَبِجودِكَ إلي جودِكَ، وَبِرَحمَتكَ إلي رَحمَتِكَ، وَبِأهلِ طاعَتِكَ إلَيكَ، وَأسألُكَ اللّهمَّ! بِكُلِّ ما سَألَكَ بِهِ أحَدٌ مِنهُم مِن مَسألَةٍ شَريفَةٍ غيرَ مَردودَةٍ، وَبِما دَعَوكَ بهِ مِن دَعوَةٍ مُجابَةٍ غيرَ مُخَيِّبَةٍ، يا اللهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ، يا حَليمُ يا كريمُ يا عظيمُ، يا جليلُ يا مُنيلُ يا جَميلُ يا كفيلُ يا وَكيلُ يا مُقيلُ، يا مُجيرُ يا خبيرُ يا مُنيرُ يا مُبيرُ، يا مَنيعُ يا مُديلُ يا مُحيلُ، يا كبيرُ يا قديرُ يا بَصيرُ يا شَكورُ، يا بَرُّ يا طُهرُ يا طاهِرُ يا قاهِرُ يا ظاهِرُ يا باطِنُ، يا ساتِرُ يا مُحيطُ يا مُقتَدِرُ، يا حَفيظُ يا مُتَجَبِّرُ يا قَريبُ، يا وَدودُ يا حَميدُ يا مَجيدُ، يا مُبدِئُ يا مُعيدُ يا شَهيدُ، يا مُحسِنُ يا مُجمِلُ، يا مُنعِمُ يا مُفضِلُ، يا قابِضُ يا باسِطُ، يا هادي يا مُرسِلُ، يا مُرشِدُ يا مُسَدِّدُ يا مُعطي، يا مانِعُ يا دافِعُ يا رافِعُ، يا باقي يا واقي، يا خَلّاقُ يا وَهّابُ يا تَوّابُ، يا فَتّاحُ يا نَفّاحُ يا مُرتاحُ، يا مَن بِيَدِهِ كُلُّ مِفتاحٍ، يا نَفَّاعُ يا رَؤوفُ يا عَطوفُ، يا كافي يا شافي، يا معافي يا مُكافي، يا وَفِيُّ يا مُهَيمِنُ، يا عَزيزُ يا جَبّارُ يا مُتَكَبِّرُ يا سَلامُ يا مُؤمِنُ، يا أحَدُ يا صَمَدُ، يا نورُ يا مُدَبِّرُ، يا فَردُ يا وِترُ، يا قُدّوسُ يا ناصِرُ، يا مُونِسُ يا باعِثُ يا وارِثُ، يا عالِمُ يا حاكِمُ، يا بادي يا مُتعالي، يا مُصَوِّرُ يا مُسَلِّمُ يا مُتَحَبِّبُ يا قائِمُ يا دائِمُ، يا عَليمُ يا حَكيمُ، يا جَوادُ يا بارِئُ، يا بارُّ يا سارُّ، يا عَدلُ يا فاصِلُ، يا دَيّانُ يا حَنّانُ يا مَنّانُ، يا سَميعُ يا بَديعُ، يا خَفيرُ يا مُغَيِّرُ، يا ناشِرُ يا غافِرُ يا قَديم، يا مُسَهِّلُ يا مُيَسِّرُ، يا مُميتُ يا مُحيي، يا نافِعُ يا رازِقُ يا مُقَدِّرُ، يا مُسَبِّبُ يا مُغيثُ، يا مُغني يا مُقني يا خالِقُ يا راصِدُ يا واحِدُ، يا حاضِرُ يا جابِرُ يا حافِظُ، يا شديدُ يا غِياثُ يا عائِدُ يا قابِضُ.

يا مَن علا فَاستَعلي فَكانَ بالمَنظرِ الأعلي، يا مَن قَرُبَ فَدَنا وَبَعُدَ فَنأي، وَعِلمَ السّرَّ وأخفي، يا مَن إلَيهِ التّدبيرُ وَلَهُ المَقاديرُ، وَيا مَن العَسيرُ عَلَيهِ يَسيرٌ، يا مَن هُوَ علي ما يشاءُ قديرٌ، يا مُرسِلَ الرِّياحِ، يا فالِقَ الإصباحِ، يا باعِثَ الأرواحِ، يا ذا الجودِ وَالسَّماحِ، يا رادَّ ما قَد فاتَ، يا ناشِرَ الأمواتِ، يا جامِعَ الشّتاتِ، يا رازِقَ مَن يَشاءُ وَفاعِلَ ما يَشاءُ كَيفَ يَشاءُ.

وَيا ذا الجلالِ وَالإكرامِ، يا حَيُّ يا قَيّومُ، يا حَيُّ حِينَ لا حَيٌّ، يا حَيُّ يا مُحيي المَوتي، يا حيُّ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا بديعَ السّمواتِ والأرضِ.

يا إلهي وَسَيِّدي، صَلِّ علي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، وَارحَم مُحَمّداً وَآلَ مُحَمّدٍ، وَبارِك علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، كما صَلّيتَ وَبارَكتَ وَرَحِمتَ وَتَرَحَّمتَ علي إبراهيمَ وَآلِ إبراهيمَ، إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَارحَم ذُلّي وَفاقَتي، وَفَقري وَانفِرادي، وَوَحدَتي، وَخُضوعي بَينَ يَدَيكَ، وَاعتِمادي عَلَيكَ وَتَضَرُّعي إلَيكَ، أدعوكَ دُعاءَ الخاضِعِ الذّليلِ، الخاشِعِ الخائِفِ المُشفِقِ البائِسِ المهينِ، الحَقيرِ الجائِعِ الفَقيرِ العائِذِ المُستَجيرِ، المُقِرِّ بِذنبِهِ المُستَغفِرِ مِنهُ المُستَكينِ لِرَبِّهِ، دُعاءَ مَن أسلَمَتهُ نَفسُهُ، وَرَفَضَتهُ أحِبَّتُهُ، وَعَظُمَت فَجيعَتُهُ، دُعاءَ حَرقٍ حَزينٍ ضَعيفٍ مَهينٍ بائِسٍ مُستَكينٍ بِكَ مُستَجيرٍ.

اللّهمَّ!وَأسألُكَ بِأَنَّكَ مَليكٌ،وَأنَّكَ ماتَشاءُ مِن أمرٍ يَكونُ،وَأنّكَ علي ماتَشاءُ قَديرٌ، وَأسألُكَ بِحُرمَةِ هذا الشَّهرِ الحَرامِ، وَالبَيتِ الحَرامِ وَالبَلَدِ الحَرامِ وَالرُّكنِ وَالمَقامِ، وَالمشاعِرِ العِظامِ،وبِحَقّ نَبيّك مُحَمّدٍ عَليهِ وَآلهِ السّلامُ،يامَن وَهَبَ لآدَمَ شِيثاً، وَلإبراهيمَ إسماعيلَ وَإسحاقَ، ويا مَن رَدّ يُوسُفَ علي يَعقوبَ، وَيا مَن كَشَفَ بَعدَ البَلاءِ ضُرَّ أيّوبٍ، يا رادَّ موسي علي أُمِّهِ، وَزائِدَ الخِضرِ في عِلمِهِ، وَيامَن وَهَبَ لِداوودَ سُليمانَ وَلِزَكَرِيّا يَحيي وَلِمَريمَ عيسي، يا حافِظَ بِنتَ شُعَيبٍ، وَيا كافِلَ وَلَدِ اُمِّ موسي، أسألُكَ أن تُصَلِّيَ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، وَأن تغفِرَ لي ذنوبي كُلَّها، وَتُجيرَني مِن عَذابِكَ، وَتُوجِبَ لي رِضوانَكَ وَأمانَكَ، وَإحسانَكَ وَغُفرانَكَ، وَجنانَكَ.

وَأسألُكَ أن تَفُكَّ عَنّي كُلَّ حَلَقَةٍ بَيني وَبَينَ مَن يُؤذيني، وَتَفتَح لي كُلَّ بابٍ وَتُلَيِّنُ لي كُلَّ صَعبٍ، وَتُسَهِّلَ لي كُلَّ عَسيرٍ وَتُخرِسَ عَنّي كُلَّ ناطِقٍ بِشَرٍّ، وَتَكُفّ عَنّي كُلَّ باغٍ، وَتَكبِتَ عَنّي كُلَّ عَدُوٍّ لي وَحاسِدٍ، وَتَمنَعَ مِنّي كُلَّ ظالِمٍ وَتَكفِيَني كُلَّ عائِقٍ يَحولُ بيني وَبَينَ حاجَتي وَيُحاوِلُ أن يُفَرِّقَ بَيني وَبَينَ طاعَتِكَ وَيُثَبِّطَني عَن عِبادَتِكَ، يا مَن ألجَمَ الجِنَّ المُتَمرِّدينَ، وَقَهَرَ عُتاةَ الشّياطينِ، وَأذَلَّ رِقابَ المُتَجَبّرينَ، وَرَدَّ كَيدَ المُتَسَلِّطينَ عَنِ المُستَضعَفينَ، أسألُكَ بِقُدرَتِكَ علي ما تَشاءُ وَتَسهيلُكَ لِما تَشاءُ كَيفَ تَشاءُ، أن تَجعَلَ قَضاء حاجَتي فيما تَشاءُ.

ثُمَّ اسجُد علي الأرضِ وَعَفِّر خَدَّيكَ، وَقُل:

اللّهمَّ! لَكَ سَجَدت، وَبِكَ آمَنتُ، فارحَم ذُلّي وَفاقَتي وَاجتِهادي وَتَضَرُّعي وَمَسكَنَتي وَفَقري إلَيكَ يا رَبّ!

وَاجتَهِد أن تَسُحَّ عَيناكَ وَلَو بِقَدرِ رَأسِ الذُّبابَةِ دُموعاً فإنَّ ذلِكَ عَلامَةُ الإجابَةِ. [3] .



[ صفحه 86]




پاورقي

[1] فاطمة بنت عبد الله

فاطمة بنت عبد الله بن ابراهيم بن الحسين، قيل هي اُمّ داوود اسمها جيبة تكنّي اُمّ خالد البربريّة، ويحتمل كون فاطمة اُمّ داوود وحبيبة مرضعته. (راجع: أعيان الشيعة: ج 3 ص 477) وقال السيّد بن طاووس: اُمّ داوود هي جدَّتنا الصّالحة المعروفة باُمّ خالد البربرية، اُمّ جدّنا داوود بن الحسن بن الحسن ابن مولانا عليّ بن أبي طالب أمير المؤمنين عليه السلام، وكان خليفة ذلك الوقت قد خافه علي خلافته، ثمّ ظهر له براءة ساحته فأطلقه من دون آل أبي طالب الّذين قبض (حبس) عليهم،... فأمّا حديث أنّها اُمُّ داوود جدّنا، وأنّ اسمها اُمّ خالد البربريّه كمل الله لها مراضيعه الالهيّة، فإنّه معلوم عند العلماء ومتواتر بين الفضلاء. منهم: أبو نصر سهل بن عبد الله البخاري النسّابة فقال في كتاب سهرّ أنساب العلويّين ما هذا لفظه: وأبو سليمان داوود بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام اُمُّه اُمُّ ولد تدعا اُمّ خالد البربريّة. أقول: وكتب الأنساب وغيرها من الطرق العليّة قد تضمّنت وصف ذلك علي الوجوه المرضيّة. وأمّا حديث أنّ جدَّتنا هذه اُمّ داوود، وهي صاحبة دعاء يوم النصف من رجب، فهو أيضاً من الأمور المعلومات عند العارفين بالأنساب والروايات، ولكنّا نذكر منه كلمات من أفضل علماء الأنساب في زمانه عليّ بن محمّد العمريّ تغمّده الله بغفرانه فقال في الكتاب المبسوط في الأنساب ما هذا لفظه: وولده داوود بن الحسن بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام اُمّه اُمّ ولد، وكانت امرأة صالحة، وإليها ينسب دعاء اُمّ داوود،... (راجع إقبال الأعمال: ج 3 ص 239).

[2] فضائل الأشهر الثلاثة: ص33 ح 14، بحار الأنوار: ج97 ص42 ح30 نقلاً عنه.

[3] مصباح المتهجد: ص807، الاقبال: ج 3 ص 242 نحوه، بحار الأنوار: ج 98 ص 400 ح 1.


درس هاي اين وصيت


1. راه و روشي كه ما را به خدا نزديك مي نمايد، عمل نمودن به اين وصيت است.

2. در دعاها از خداوند متعال بخواهيم به ما توفيق دهد به اين كلمات نوراني عمل كنيم.

3. خودسازي و تهذيب در غذا خوردن، به چند چيز است: اول، با اشتها و ميل غذا خوردن؛ دوم، حلال و طاهر بودن غذا؛ سوم، در وقت شروع بسم الله گفتن و در ختام شكر و حمد الهي كردن.

4. حلم و بردباري در مقابل افراد نادان و جاهل، امري لازم است.

5. آشنايي با علم و دانش و احترام به علما و دانشمندان و سؤال نمودن از آنان و استفاده كردن از محضر آن ها بسيار كار نيكويي است.

6. اگر كسي از ما سؤالي نمايد كه ما پاسخ آن را نمي دانيم، بگوييم نمي دانيم، و از فتوا دادن و راهنمايي بيهوده و بي اطلاع خودداري كنيم.


مصالح نزول المطر علي الأرض و أثر التدبير فيه


تأمل نزوله علي الأرض و التدبير في ذلك، فانه جعل ينحدر عليها من علو ليغشي ما غلظ و ارتفع منها فيرويه، و لو كان انما يأتيها من بعض نواحيها لما علا المواضع المشرفة منها، و يقل ما يزرع في الأرض.. ألا تري ان الذي يزرع سيحا [1] أقل من ذلك، فالأمطار هي التي تطبق الأرض، و ربما تزرع هذه البراري الواسعة و سفوح الجبال و ذراها فتغل الغلة الكثيرة. و بها يسقط عن الناس في كثير من البلدان مؤنة سياق الماء من موضع الي موضع، و ما يجري في ذلك بينهم من التشاجر و التظالم حتي يستأثر بالماء ذو العز و القوة، و يحرمه الضعفاء، ثم أنه حين قدر أن ينحدر علي الأرض انحدارا جعل ذلك قطرا شبيها بالرش، ليغور في قعر الأرض فيرويها، و لو كان يسكبه انسكابا كان ينزل علي وجه الأرض فلا يغور فيها، ثم كان يحطم الزروع القائمة اذا اندفق عليها، فصار ينزل نزولا رقيقا، فينبت الحب المزروع. و يحيي الأرض و الزرع القائم.



[ صفحه 129]



و في نزوله أيضا مصالح أخري، فانه يلين الابدان و يجلو كدر الهواء فيرتفع الوباء الحادث من ذلك، و يغسل ما يسقط علي الشجر و الزرع من الدماء المسمي باليرقان الي أشباه هذا من المنافع، فان قال قائل: أو ليس قد يكون منه في بعض السنين الضرر العظيم الكثير، لشدة ما يقع منه، أو برد يكون فيه تحطم الغلات، و بخورة يحدثها في الهواء، فيولد كثيرا من الأمراض في الابدان و الآفات في الغلات؟ قيل: بلي قد يكون ذلك الفرط، لما فيه من صلاح الانسان، و كفه عن ركوب العاصي و التمادي فيها: فيكون المنفعة فيما يصلح له من دينه، أرجح مما عسي أن يرزأ في ماله!.


پاورقي

[1] سيحا: زراعة اسيح هي الزراعة التي تحصل عن طريق الانهر و المياه الجارية.


جايگاه طب پيشگيري در اسلام


بررسي متون اسلامي به روشني نشان مي دهد كه يكي از اهداف اصلي و حكمت هاي مهم احكام و مقررات اسلامي، طب پيشگيرانه، از طريق پيشگيري از بيماري ها و تأمين سلامت انسان است. خداوند متعال، تصريح مي كند كه قرآن و برنامه هاي نوراني و حيات بخش آن، جامعه ي بشر را به راه هاي تأمين سلامت، رهنمون مي كند:

(يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام) [1] .

خداوند، هر كه را از خشنودي او پيروي كند، به وسيله ي آن (كتاب) به راه هاي سلامت، رهنمون مي شود.

بدين سان، انسان مي تواند با پيوند با خدا و برنامه هايي كه او براي زندگي بشر ارائه كرده، به بزرگ ترين نعمت هاي الهي دست يابد و نه تنها آخرت، بلكه سلامت و خوشبختي دنياي خود را نيز تأمين نمايد:

(من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الآخرة) [2] .



[ صفحه 160]



هر كس پاداش دنيا مي خواهد، (بداند كه) پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست.

بر اين پايه، در اسلام، آنچه براي سلامت جسم و يا جان انسان خطرناك و زيانبار است، حرام يا مكروه و آنچه لازم و مفيد است، واجب يا مستحب، و آنچه سود و يا زياني براي جسم و يا جان ندارد، مباح شناخته شده است. اين بدان معناست كه طب پيشگيري در متن مقررات و احكام پنجگانه ي اسلام، تنيده شده و اجراي كامل و دقيق قوانين الهي در زندگي، سلامت جسم و جان انسان را به همراه دارد.

امام رضا عليه السلام، درباره ي حكمت مقررات الهي كه بر انسان حلال و يا حرام شده است، مي فرمايد:

«انا وجدنا كل ما أحل الله - تبارك و تعالي - ففيه صلاح العباد و بقاؤهم، و لهم اليه الحاجة التي لا يستغنون عنها، و وجدنا المحرم من الأشياء لا حاجة بالعباد اليه و وجدناه مفسدا داعيا للفناء و الهلاك». [3] .

ما مي بينيم هر آنچه كه خداوند - تبارك و تعالي - حلال كرده، در آن، صلاح و بقاي بندگان است و بدان نيازي گريز ناپذير دارند، و مي بينيم همه ي آنچه كه حرام شده است، بندگان بدان نيازي ندارند و مي بينيم كه همه، موجب تباهي و زمينه نابودي اند.

در اين سخن، امام عليه السلام تصريح مي كند، آنچه در مقررات الهي در زمينه هاي مختلف (مانند: خوردن، آشاميدن، ازدواج و...)، حلال شمرده شده، اموري است كه مردم براي تأمين سلامت، رفاه و آسايش خود، بدان نياز دارند و مصالح زندگي و بقاي آن ها وابسته به آن است و به عكس، آنچه تحريم شده، اموري است كه نه تنها مورد نياز مردم نيست، بلكه به زيان سلامت و آسايش آنان و موجب هلاكت آن هاست.



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] سوره ي مائده، آيه ي 16.

[2] سوره ي نساء، آيه ي 134.

[3] علل الشرايع، ج 2، ص 592؛ بحارالأنوار، ج 65، ص 166.


احاديث النبي في أهل البيت


و قد صرح النبي صلي الله عليه و آله و سلم بوجوب اتباعهم و التمسك بهم في مواطن عديدة، و اشتهر حديث الثقلين كالشمس في رائعة النهار و حديث:«مثل أهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق و هوي» من الأحاديث الثابتة الي أيدها الرواة و تناقلتها كتب التاريخ.

أخرج أحمد في مسنده و الطبراني في مسنده بالاسناد إلي ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «من سره أن يحيي حياتي و يموت مماتي و يسكن جنة عدن غرسها ربي فليتول عليا من بعدي و ليوال وليه، و ليقتد بأهل بيتي من بعدي، فانهم عترتي، خلقوا من طينتي، و رزقوا فهمي و علمي، فويل للمكذبين بفضلهم من أمتي، القاطعين صلتي لا أنالهم الله شفاعتي».

و اخرج ابن حجر في صواعقه قال: قال صلي الله عليه و آله و سلم: «في كل خلف من أمتي غدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالين و انتحال المبطلين. و تأويل الجاهلين، ألا و ان أئمتكم و فدكم إلي الله فانظروا من توفدون».

و اخرج جماعة من الحفاظ عن ابي ذر الغفاري قال: قال صلي الله عليه و آله و سلم: «فلا تقدموهم فتهلكوا و لا تقصروا عنهم».

و قال صلي الله عليه و آله و سلم: «اجعلوا أهل بيتي منكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس و لا يهتدي الرأس إلا بالعينين».

و قال صلي الله عليه و آله و سلم: «أوصي من آمن بي و صدقني بولاية علي بن أبي طالب فمن تولاه فقد تولاني، و من تولاني فقد تولي الله، و من أحبه فقد أحبني و من أحبني فقد أحب الله، و من أبغضه فقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض الله».



[ صفحه 230]



و قال صلي الله عليه و آله و سلم: «اللهم من آمن بي و صدقني فليتول علي بن أبي طالب فان ولايته ولايتي و ولايتي ولاية الله».

و أخرج أبونعيم في الحلية عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما أنزل الله آية و فيها «يا أيها الذين آمنوا» إلا و علي رأسها و أميرها.

و أخرج عن حذيفة قال: قالوا: يا رسول الله ألا تستخلف عليا؟ قال: إن تولوا عليا تجدوه هاديا مهديا يسلك بكم الطريق المستقيم. [1] .

و أخرج بطرق آخر عنه صلي الله عليه و آله و سلم: إن تستخلفوا عليا و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يحملكم علي المحجة البيضاء.

و أخرج النسائي في الخصائص من طريق عمران بن حصين عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: ما تريدون من علي؟ إن عليا مني و أنا منه و هو ولي كل مؤمن من بعدي. [2] .

و أخرج أيضا من طريق أم سلمة قالت: سمعت رسول الله يقول: من سب عليا فقد سبني. [3] .

و أخرج عن حبشي بن جنادة السلولي قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: علي مني و أنا منه فلا يؤدي عني الا أنا أو علي.

و أخرج الحاكم من طريق أبي ذر عن النبي انه قال: «من أطاعني فقد أطاع الله و من عصاني فقد عصي الله و من أطاع عليا فقد أطاعني و من عصي عليا فقد عصاني».

و أخرج أيضا من طريق أبي ثابت مولي ابي ذر عن أم سلمة عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: «علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض». [4] .

و عن ابن عباس قال: كنا نتحدث أن أقضي أهل المدينة علي بن إبي طالب.

و عن ابي هريرة قال: قال عمر بن الخطاب: لقد أعطي علي بن أبي طالب ثلاث خصال لئن تكون لي خصلة منها أحب إلي من أن اعطي حمر النعم. قيل: و ما هن يا أميرالمؤمنين؟ قال: تزويجه فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سكناه المسجد مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يحل فيه ما يحل له.



[ صفحه 231]



و أخرج الحاكم أيضا قال: كنا مع رسول الله فانقطعت نعله فتخلف علي يخصفها فمشي قليلا ثم قال: إن منكم من يقاتل علي تأويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله فاستشرف لها القوم و فيهم ابوبكر و عمر.

قال أبوبكر: أنا هو؟ قال: لا، قال عمر: أنا هو؟ قال: لا ولكن خاصف النعل. يعني عليا فأتيناه و بشرناه فلم يرفع رأسه كأنه سمعه من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. [5] .

و قال أميرالمؤمنين عليه السلام: فاين تذهبون و أني تؤفكون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة، و المنار منصوبة، فأين يتاه بكم بل كيف تعمهون؟ و بينكم عترة نبيكم و هم أزمة الحق، و أعلام الدين و ألسنة الصدق، فانزلوهم منازل القرآن، و ردوهم ورد الهيم العطاشي.

أيها الناس خذوها من خاتم النبيين إنه يموت من مات منا و ليس بميت و يبلي من بلي منا و ليس ببال، فلا تقولوا بما لا تعرفون فان أكثر الحق فيما تنكرون، و اعذروا من لا حجة لكم عليه و انا هو، ألم أعمل فيكم بالثقل الأكبر و اترك فيكم الثقل الأصغر، و ركزت فيكم راية الايمان؟

و قال عليه السلام: انظروا أهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم، و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدي و لن يعيدوكم في ردي، فان لبدوا فالبدوا، و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلوا، و لا تتأخروا عنهم فتهلكوا.

و أخرج الحاكم عن الكناني قال: سمعت اباذر يقول و هو آخذ بباب الكعبة: من عرفني فقد عرفني و من انكرني فانا ابوذر. سمعت رسول الله يقول: «مثل اهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجي و من تأخر عنها غرق».

و أخرج الطبراني في الاوسط عن عمار بن ياسر قال: وقف علي علي سائل و هو راكع في تطوع فأعطاه خاتمه فنزلت «إنما وليكم الله و رسوله و المؤمنون» الآية. و أخرج السيوطي عن ابن عباس انها نزلت في علي، و اخرج ابن مردويه من وجه آخر عن ابن عباس مثله، و أخرج أيضا عن علي عليه السلام، و أخرج ابن جرير مثله، و لهذا شواهد كثيرة لا يمكن انكارها. و سيأتي مزيد بيان حول هذه الآية و غيرها في الاجزاء الآتية.

و علي كل حال فالأخذ عن أهل البيت بموجب هذه النصوص و غيرها التي لا يسعنا حصرها لازم شرعا، و الرجوع لغيرهم لا يحصل معه صحة العمل.



[ صفحه 232]



و نحن مع احترامنا للمذاهب الأربعة، لا نستطيع أن نتخطي أوامر الرسول في اتباع آله و وجوب الأخذ عنهم، و لنا بحديث الثقلين و حديث الغير و آية التطهير، و آية الموالاة كفاية لبراءة الذمة و صحة العمل بمذهبهم عليهم السلام، و لو سمحت لنا الأدلة بمخالفة الأئمة من أهل البيت، أو تهيأ لنا إيثار غيرهم عليهم أو تمكنا من تحصيل نية القربة في مقام العمل علي مذهب غيرهم لاتبعناه، علي انه لا دليل للجمهور في رجحان شي ء من مذاهبهم فضلا عن وجوبها.


پاورقي

[1] الحلية ج 1 ص 64.

[2] الخصائص ص 32.

[3] نفس المصدر ص 24.

[4] انظر المستدرك ج 2 ص 122.

[5] انظر المستدرك و لهذه الأحاديث طرق كثيرة ذكرها الحافظ يمكن مراجعتها.


الكتب الأربعة


و خلاصة القول: إن الشيعة احتفظت بآثار أهل البيت (ع) و سبقت جميع الأمة إلي تدوين علومهم، فكنت حركة التدوين عندهم قوية علي ممر العصور في جميع العلوم و الفنون.

أما ما يختص بالفقه و الحديث، فكانت أصولهم أربعمائة أصل، و هي التي سمعها تلامذة الأئمة منهم، و جمعت هذه الأصول في الكتب الأربعة و هي:

1 - الكافي:

للشيخ المجدد محمد بن يعقوب الكليني المتوفي سنة 329 ه و قد ألفه في



[ صفحه 563]



عشرين سنة، و قد دخل إلي الأقطار الإسلامية في طلب الحديث، و جمع فيه من الأحاديث ستة عشر ألفا و مائة و تسعين حديثا، و هو أكثر من مجموع ما في الصحاح الست. و ليس هذا محل التوسع في البحث عن الكافي و مكانته.


رأيه في الامامة


كان الشافعي يري أن الامامة في قريش، و لا يشترط البيعة. روي عنه تلميذه حرملة أنه قال: كل شي ء غلب علي الخلافة بالسيف، و اجتمع عليه الناس فهو خليفة. فالعبرة عنده في الخلافة بأمرين: كون المتصدي لها قرشيا، و اجتماع الناس عليه، سواء أكان الاجتماع سابقا علي اقامته خليفة، كما في حال الانتخاب و البيعة، أم لا حقا لتنصيبه نفسه خليفة، كحال التغلب، و هذا لا يسمي اجتماعا.

و لم يشترط العاشمية، بل القرشية كافية. و كان يري: أن علي بن أبي طالب هو الامام الحق في عصره، و أن معاوية و أصحابة كانوا الفئة الباغية، و لذلك اتخذ في كتاب السير سنة علي (ع) في معاملة البغاة، كما هو مدون ثابت في كتاب الأم و غيره من كتب الشافعية لذلك اتهم الشافعي بأنه رافضي. كما تقدم بيانه.

فهو لا يبالي بأن يظهر حب آل محمد. و ان اعترضت حواجز في طريق اظهار الحب، كما شاءت السياسة بأن يرمي محب أهل البيت بكل تهمة، و يكون عرضة للخطر. و قد أعلن الشافعي ذلك بقوله:



ان كان رفضا حب آل محمد

فليشهد الثقلان اني رافضي



و كان يذكر عليا بكل اعجاب و تقدير، و له أشعار في مدحه تأتي في محلها. و سئل يوما عن علي (ع) فقال: ما أقول في رجل اخفت أولياؤه فضائله خوفا، و اخفت أعداؤه حسدا، و شاع له من هذين ما ملأ الخافقين.

. أخذ هذا المعني السيد تاج الدين فقال:



[ صفحه 217]





لقد كتمت آثار آل محمد

محبوهمو خوفا و اعداؤهم بغضا



فشاع لهم بين الفريقين نبذة

بها ملأ الله السماوات و الارضا



و حكي البيهقي في مناقب الشافعي: أنه قيل ان اناسا لا يصبرون علي سماع منقبة لأهل البيت، فاذا أراد أحد أن يذكر شيئا من ذلك قالوا تجاوزوا عن هذا فهو رافضي، فأنشأ الشافعي يقول:



اذا في مجلس ذكروا عليا

و سبطيه و فاطمة الزكيه



يقال تجاوزوا يا قوم هذا

فهذا من حديث الرافضيه



برئت الي المهيمن من أناس

يرون الرفض حب الفاطميه



و سيأتي في باب اتهامه بالتشيع زيادة بيان لهذا. هذا موجز البيان في رأيه في الامامة. أما رأيه في الخلافة و الخلفاء، فكان يقول: الخلفاء خمسة: أبوبكر، و عمر، و عثمان، و علي، و عمر بن عبدالعزيز، اما الباقون في نظره فهم ملوك.


الشيعة


يستحب عندهم للوضوء أشياء منها:

1 - السواك و هو دلك الأسنان بعود، و أفضله الغصن الأخضر، و أكمله الاراك، و هو سنة مطلقا، و لكنه يتأكد في الوضوء.

2 - وضع الاناء الذي يغترف منه علي اليمين.

3 - التسمية و صورتها: بسم الله و بالله. و يستحب اتباعها بقوله:

اللهم اجعلني من التوابين، و اجعلني من المتطهرين.

4 - غسل اليدين من الزندين قبل ادخالهما الاناء الذي يغترف منه لحدث البول مرة، و للغائط مرتين.

5 - المضمضة و الاستنشاق و تثليثهما، و تقديم المضمضة.

6 - تثنية الغسلات.

7 - بدأة الرجل بظاهر ذراعيه، و المرأة تبدأ بالباطن [1] .


پاورقي

[1] اللمعة الدمشقية للشهيد الأول و شرحها للشهيد الثاني، و الشرائع، و البيان، و المختصر النافع للمحقق الحلي، و النهاية للشيخ الطوسي، و الغنية لعزالدين زهرة الحلي، و المقنع للشيخ الصدوق و غيرها من كتب الفقه عند الشيعة.


حكيم بن جبير


حكيم بن جبير الاسدي الكوفي و يقال مولي الحكم بن ابي العاص الثقفي الكوفي.

خرج حديثه الاربعة و روي عنه: الاعمش، و السفيانان، و زائدة و فطر بن خليفة، و شعبة، و شريك، و علي بن صالح، و اسرائيل. [1] .

قال عبدالرحمن: سألت أبازرعة عن حكيم بن جبير؟ فقال: في رأيه شي ء. قلت ما محله؟ قال: الصدق.

قال ابن ابي حاتم: قلت لابي: حكيم بن جبير احب اليك او ثوير؟ - يعني ابن ابي فاختة -

قال: ما فيهما الا ضعيف غال في التشيع، و هما متقاربان. [2] .

و قال ابوحاتم: حكيم بن جبير ضعيف الحديث، منكر الحديث له رأي غير محمود نسأل الله السلامة غال في التشيع. [3] الي آخر ما قال فيه و أن القصد من سؤال السلامة لم يكن سلامة الدين بل سلامة النفس، و الاهل و المال و الولد، فان من يعرف بالتشيع في ذلك العصر يكون عرضة للخطر.

و ان حكيم لم يكن من الغلاة و انما كان محبا لاهل البيت و نسبة الغلو اليه لاجل ما يرويه من الاحاديث في فضل علي عليه السلام.

منها: ما رواه حكيم عن ابراهيم عن علقمة عن علي عليه السلام أنه قال: امرت بقتال الناكثين و القاسطين، و المارقين.

و منها ما رواه محمد بن عبدالحميد، عن سلمة بن اسحاق، عن حكيم ابن جبير عن سفيان، عن عبدالعزيز بن هرون، عن ابي هريرة عن سلمان الفارسي قال: قلت يا رسول الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلي بعده فهل بين لك؟ قال صلي الله عليه و آله و سلم: نعم علي. [4] .

و قد طعنوا في هذا الحديث لا من جهة رجاله بل استبعدوا أن يكون احد رواته عبدالعزيز بن مروان، و هو منحرف عن علي عليه السلام، فكيف يروي مثل هذا؟


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 201: 1 ق 2 و تهذيب التهذيب 445: 2.

[2] نفس المصدر.

[3] تهذيب التهذيب.

[4] ميزان الاعتدال 274: 1.


ولاة المدينة في العهد العباسي


ولي العباسيون البلاد، لرجال قلوبهم كالحجارة أو أشد قسوة، لم يتذوقوا طعم الشفقة و الرحمة، بل كانت نفوسهم سوداء كالفحمة، تزلفا الي السلطان، و تسكعا لحب البلدان، و ان كان في ذلك غضب الرحمن، و ظلم النساء و الشيوخ و الولدان.

و اذا لاح علي الوالي حبا للعلويين خاصة، فقد وقعت عليه الطامة الكبري بالعذاب و التشريد و سلب الأموال و... فلذا اجتهد الولاة في رضا الحكام.

و لنذكرهم بالترتيب.


الشرك و الشك


قال: فما الشرك؟ و ما الشك؟



[ صفحه 79]



قال عليه السلام: الشرك هو أن يضم الي الواحد الذي ليس كمثله شي ء آخر، و الشك ما لم يعتقد قلبه شيئا.


عمار الدهني


أبومعاوية عمار بن خباب البجلي الدهني الكوفي، و دهن حي من بجيلة، كان من عيون أصحاب الصادق عليه السلام الثقات و بيته من بيوتات الشيعة المعروفة في الكوفة في يومهم، و قيل: ان أباه يسمي بمعاوية أيضا.

قيل للصادق عليه السلام: ان عمارا الدهني شهد اليوم عند ابن أبي ليلي [1] .



[ صفحه 159]



قاضي الكوفة شهادة فقال له القاضي: قم يا عمار فقد عرفناك، لا نقبل شهادتك لأنك رافضي، فقام عمار و قد ارتعدت فرائصه، و قد استغرقه البكاء، فقال له ابن أبي ليلي: أنت رجل من أهل العلم و الحديث ان كان ليسؤوك أن يقال لك رافضي فتبرأ من الرفض و أنت من اخواننا، فقال له عمار: ما ذهبت والله حيث ذهبت، ولكن بكيت عليك و علي، أما بكائي علي نفسي فنسبتني الي مرتبة شريفة لست من اهلها، زعمت أني رافضي، ويحك لقد حدثني الصادق عليه السلام ان أول من سمي السحرة الذين شهدوا أنه موسي في عصاه، ثم آمنوا به واتبعوه و رفضوا أمر فرعون و استسلموا لكل ما نزل بهم، فسماهم فرعون الرافضة لما رفضوا دينه، فالرافضي من رفض كلما كرهه الله، و فعل كلما أمره الله، و أين في الزمان هذا، فانما بكيت علي خشية أن يطبع علي قلبي و قد تقبلت هذا الاسم الشريف علي نفسي، فيعاتبني ربي و يقول: يا عمار كنت رافضا للأباطيل؟ عاملا للمطاعات كما قال لك؟ فيكون ذلك مقصرا لي في الدرجات أن يسامحني، موجبا لشديد العقاب علي أن ناقشني، الا أن يتداركه مولي بشفاعتهم، و أما بكائي عليك فلعظم كذبك في تسميتي بغير اسمي و شفقتي الشديدة عليك عذاب الله تعالي ان صرفت أشرف الأسماء الي أن جعلتها أرذلها، كيف تصبر بذلك علي عذاب كلمتك هذه، فقال الصادق عليه السلام «لو أن علي عمار من الذنوب ما هو أعظم من السموات و الأرضين لمحيت عنه بهذه الكلمات، و أنها لتزيد في حسناته عند ربه» الحديث.

و هذا كما تري كاشف عن صلابة ايمانه، و ثباته في عقيدته و أن العواصف لم تمل به، و له كتاب يرويه جماعة من الثقات.



[ صفحه 160]



و روي عن جماعة من أعلام السنة، كما روي عنه منهم جماعة و من ثم وثقوه مع اعترافهم بتشيعه، و ذكره ابن النديم في الفهرست و عده من فقهاء الشيعة، و ذكر في القاموس في - دهن - بني دهن و قال: بالضم حي منهم معاوية بن عمار، فقال في التاج: أبوه عمار يكني أبامعاوية روي عن مجاهد و أبي الفضل و عدة، و عن شعبة والسفيانان، و كان شيعيا ثقة مات سنة 133.


پاورقي

[1] هو محمد بن عبدالرحمن بن أبي ليلي الأنصاري الكوفي، تولي محمد هذا قضاء الكوفة ثلاثا و ثلاثين سنة، ولي أولا لبني امية ثم لبني العباس، كانت ولادته عام 74، و وفاته بالكوفة عام 148 و هو علي القضاء، و عده الشيخ رحمه الله من أصحاب الصادق عليه السلام الا أن الظاهر أنه ممن يحارب الصادق في أعماله.


من كتاب له 02


و من ذلك ما رواه الصدوق في كتاب «عيون أخبار الرضا» ، عن أبيه موسي ابن جعفر عليهماالسلام ، قال:كتب الصادق عليه السلام الي بعض الناس:

«ان اردت أن تختم بخير عملك حتي تقبض و أنت في أفضل الأعمال فعظم لله حقه أن تبذل [1] نعماءه في معاصيه ، و أن تغتر بحلمه عنك ، و أكرم كل من وجدته يذكرنا أو ينتحل مودتنا ، ثم ليس عليك ، صادقا كان أو كاذبا ، انما لك نيتك و عليه كذبه» [2] .

أقول:روي طاب ثراه في كتاب «ثواب الأعمال» [3] باسناده عن ميسر قال:كنت عند أبي جعفر عليه السلام و عنده في الفسطاط نحو من خمسين رجلا ، فجلس بعد سكوت منا طويلا ، فقال:ما لكم لا تنطقون:لعلكم ترون أني نبي الله ! و الله ما أنا كذلك ، ولكن لي قرابة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ولادة ، فمن وصلنا وصله الله ، و من أحبنا أحبه الله عزوجل ، و من حرمنا حرمه الله . أفتدرون أي البقاع



[ صفحه 495]



أفضل عند الله منزلة ؟ فلم يتكلم أحد منا. فكان هو الراد علي نفسه قال:ذلك مكة الحرام التي رضيها الله لنفسه حرما ، و جعل بيته فيها . ثم قال:أتدرون أي البقاع أفضل فيها عند الله حرمة ؟ فلم يتكلم أحد منا ، فكان هو الراد لنفسه ، فقال:ذلك المسجد الحرام . ثم قال:أتدرون أي بقعة في المسجد الحرام أفضل عند الله حرمة ؟ فلم يتكلم أحد منا ، فكان هو الراد علي نفسه ، فقال:ذلك بين الركن [4] و المقام و باب الكعبة ، و ذلك حطيم اسماعيل عليه السلام ذلك الذي كان يزود فيه غنيماته و يصلي فيه . و والله لو أن عبدا صف قدميه في ذلك المكان قام الليل مصليا حتي يجيئه النهار ، و صام النهار حتي يجيئه الليل ، و لم يعرف حقنا و حرمتنا أهل البيت لم يقبل الله منه شيئا أبدا .

و في رواية اخري: [5] قال:يا ميسر ، أي البقاع أعظم حرمة ؟ قال:



[ صفحه 496]



قلت:الله و رسوله و ابن رسوله أعلم . قال:يا ميسر ، ما بين الركن و المقام روضة من رياض الجنة . و الله لو أن عبدا عمره الله في ما بين الركن و المقام و في ما بين القبر و المنبر يعبده ألف عام ، ثم ذبح علي فراشه مظلوما كما يذبح الكبش الأملح ثم لقي الله عزوجل بغير ولايتنا لكان حقيقا علي الله عزوجل أن يكبه علي منخريه في نار جهنم [6] .

و في كتاب «المحاسن» للبرقي متصل الاسناد [7] الي ابن أبي ليلي ، عن الحسين ابن علي عليهماالسلام ، قال:قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم:ألزموا مودتنا أهل البيت ، فانه من لقي الله و هو يودنا أهل البيت دخل الجنة بشفاعتنا ، و الذي نفسي بيده لا ينتفع عبد بعمله الا بمعرفة حقنا [8] .



[ صفحه 497]




پاورقي

[1] في المصدر:«أن لا تبذل».

[2] عيون أخبار الرضا:180.

[3] بل رواه في كتاب «عقاب الأعمال»:3 ، قال:حدثني محمد بن الحسن ، قال:حدثني محمد بن الحسن الصفار ، عن أحمد بن محمد ، عن علي بن عقبة بن خالد ، عن ميسرة .

أقول:و ميسر هذا هو ابن عبدالعزيز النخعي المدائني بياع الزطي ، و هو ثقة .

و احتمل في جامع الرواة اتحاده مع ميسرة بياع الزطي ، و يؤيده اتحاد بعض الروايات عنهما ، لكن قال في تنقيح المقال:لم أقف له علي شاهد.

[4] في المصدر:«الركن الأسود».

[5] قال الصدوق في كتاب «عقاب الأعمال»:«حدثني محمد بن يحيي العطار ، عن محمد ابن أحمد ، قال:حدثني ابراهيم بن اسحاق ، عن محمد بن سليمان الديلمي ، عن قيس بياع الزطي ، قال:دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقلت له:جعلت فداك ، ان لي جارا لست أنتبه الا علي صوته اما تاليا كتاب يختمه ، أو يسبح لله عزوجل ، قال:الا أن يكون ناصبا . فسألت عنه في السر و العلانية فقيل لي:انه مجتنب لجميع المحارم . قال:فقال:يا ميسرة ، يعرف شيئا مما أنت عليه ؟ قلت:الله أعلم ، فحججت من قابل ، فسألت عن الرجل فوجدته لا يعرف شيئا من هذا الأمر ، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فأخبرته بخبر الرجل ، فقال لي مثل ما قال في العام الماضي:يعرف شيئا مما أنت عليه ؟ قلت:لا ، قال:يا ميسرة ، أي البقاع أعظم حرمة ... الحديث».

[6] عقاب الأعمال:5.

[7] فيه:«قال:حدثني خلاد المقري ، عن قيس بن الربيع ، عن ليث بن أبي سليمان ، عن ابن أبي ليلي».

[8] المحاسن:61.


حمزة بن الطيار


حمزة بن الطيار، ثقة عظيم الشأن، من رجال الفقه و الكلام، مات أيام الامام الصادق، و جاءت فيه أحاديث تعرب عن ايمان راسخ و ولاء ثابت لأهل البيت عليهم السلام.

عده الشيخ رحمه الله في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: حمزة الطيار.

و اخري [1] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: حمزة بن محمد الطيار الكوفي.

و قال الكشي: [2] استأذن رجل من أهل الشام علي أبي عبدالله عليه السلام فأذن له، فقال الشامي لأبي عبدالله عليه السلام: اريد أن اناظرك في الاستطاعة، فقال عليه السلام للطيار: كلمه فيها، فكلمه فما تركه يكشر، فقال أبي عبدالله عليه السلام للشامي: يا أخا الشام، الطيار كان أثناء مناظرته معك كالطير يقع و يقوم، و أنت كالطير المقصوص لا نهوض لك.



[ صفحه 352]



و عنه: [3] ما رواه هشام بن الحكم، «قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: ما فعل ابن الطيار؟ قال: قلت: مات، قال: رحمه الله و لقاه نظرة و سرورا، فقد كان شديد الخصومة عنا أهل البيت.

و عنه: [4] روي حمزة بن الطيار، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: أخذ أبوعبدالله عليه السلام بيدي ثم عد الأئمة عليهم السلام اماما اماما يحسبهم بيده حتي انتهي الي أبي جعفر عليه السلام فكف، فقلت: جعلني الله فداك لو فلقت رمانة فأحللت بعضها و حرمت بعضها لشهدت أن ما حرمت حرام و ما أحللت حلال، فقال: فحسبك أن تقول بقوله: و ما أنا الا مثلهم لي ما لهم و علي ما عليهم، فان أردت أن تجي ء يوم القيامة مع الذين قال الله تعالي «يوم ندعوا كل اناس بامامهم» فقل بقوله. قال المامقاني: [5] لا شبهة في كونه اماميا و رواية ابن أبي عمير عنه بواسطة جميل بن دراج مشعر بوثاقته، و الأخبار الناطقة بترحم الصادق عليه السلام عليه و دعائه له تفيد مدحا معتدا به.

و ذكره العلامة في القسم الأول قائلا: الأرجح عندي قبول روايته.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 117، الرقم 45. و 177، و الرقم 209.

[2] رجال الكشي: 277 - 276.

[3] رجال الكشي: 349، الرقم 651 و 652.

[4] رجال الكشي: 349، الرقم 653.

[5] تنقيح المقال1 : 374، الرقم 3365.


دعاؤه الجامع لمهام الامور


هذه أدعية الامام الصادق عليه السلام، الجامعة لمهام الامور.

هذا الدعاء الجليل، وقد علمه تلميذه نوحا أبا اليقظان وهذا نصه:

اللهم، إني أسألك برحمتك التي لا تنال منك إلا برضاك، الخروج من جميع معاصيك، والدخول في كل ما يرضيك، والنجاة من كل ورطة، والمخرج من كل كبيرة، أتي بها مني عمدا، وزل بها مني خطأ، وخطرت بها علي خطرات الشيطان، أسألك خوفا توقفني به علي حدودك، ورضاك، واشعب به عني كل شهوة خطر بها هواي، واستزل بها رأيي، ليجاوز حدود جلالك، أسألك اللهم الاخذ بأحسن ما تعلم، وترك سئ كل ما تعلم، من خطأي حيث لا أعلم، أو من حيث أعلم، أسألك السعة في الرزق، والزهد في الكفاف، والمخرج بالبيان من كل شبهة، والصواب في كل حجة، والصدق في جميع مواطن السخط والرضا، وترك قليل البغي، وكثيره، في القول مني والفعل، وتمام نعمتك في جميع الاشياء، والشكر لك عليها، لكي ترضيني وبعد الرضا، وأسألك الخيرة في كل ما يكون فيه الخيرة بميسور الامور



[ صفحه 235]



كلها، لا بمعسورها، يا كريم، يا كريم، يا كريم، وافتح لي باب الامر الذي فيه، العافية والفرج، وافتح لي بابه، ويسر لي مخرجه، ومن قدرت له علي مقدرة من خلقك، فخذ مني بسمعه وبصره ولسانه ويده، وخذه عن يمينه، وعن يساره، ومن خلفه، ومن قدامه، وامنعه أن يصل لي بسوء، عز جارك، وجل ثناء وجهك، ولا إله غيرك، أنت ربي وأنا عبدك.

اللهم، أنت رجائي في كل كربة، وأنت ثقتي في كل شدة، وأنت لي في كل أمر نزل بي ثقة وعدة، كم من كرب يضعف عنه الفؤاد، وتقل فيه الحيلة، ويشمت فيه العدو، وتعييني فيه الامور، أنزلته بك، وشكوته إليك، راغبا فيه إليك، عمن سواك، قد فرجته وكفيته، فأنت ولي كل نعمة وصاحب كل حاجة، ومنتهي كل رغبة، فلك الحمد كثيرا ولك المن فاضلا..» [1] .

سأل الامام عليه السلام، من الله تعالي في هذا الدعاء الشريف، أن يوفقه لكل ما يقربه، إليه زلفي، وأن يبعده، عن كل طريق منحرف، لا يوصله إلي الحق، ولا إلي طريق مستقيم.

لقد كان هذا الدعاء، جامعا لمهام أمور الدين والدنيا، وملما بجميع وسائل الخير.


پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 592 - 593.


في الحسد


قال الصادق: الحاسد يضر بنفسه قبل أن يضر بالمحسود كابليس أورث لنفسه [1] اللعنة، و لآدم الاجتباء و الهدي و الرفع الي محل حقائق العهد و الاصطفاء.

فكن محسودا و لا تكن حاسدا، فان ميزان الحاسد أبدا خفيف بثقل ميزان المحسود، و الرزق مقسوم، فماذا ينفع الحسد الحاسد، و ماذا يضر المحسود الحسد.

و الحسد أصل من عمي القلب و الجحود بفضل الله تعالي: و هما جناحان للكفر، و بالحسد وقع ابن آدم في حسرة الأبد، و هلك مهلكا لا ينجو منه أبدا، و لا توبة للحاسد، لأنه مستمر عليه، و معتقد به، مطبوع فيه يبدو بلامعارض و لا سبب..

و الطبع لا يتغير [2] من الأصل، و ان عولج.



[ صفحه 233]




پاورقي

[1] لجسده.

[2] عن الأصل.


ابن زرارة


محدث.

روي عنه عبد الله بن مسكان.



[ صفحه 73]



المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 182.


سفيان بن عبد الملك الجعفي


سفيان بن عبد الملك الجعفي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 39. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 156. نقد الرجال 154. جامع الرواة 1: 367. مجمع الرجال 3: 132. أعيان الشيعة 7: 266. منهج المقال 165.



[ صفحه 52]




محمد بن الحسن بن زياد العطار


محمد بن الحسن بن زياد العطار، الكوفي.



[ صفحه 52]



محدث إمامي ثقة، وله كتاب. روي عنه الحسن بن محمد بن سماعة، ومحمد ابن زياد، وصفوان بن يحيي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 287. وفيه: محمد بن زياد العطار. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 118. معجم رجال الحديث 15: 215 و 263. جامع الرواة 2: 91 و 114. رجال النجاشي 261. رجال ابن داود 169. معالم العلماء 106. فهرست الطوسي 149. رجال الحلي 160. فهرست النديم: 375. معجم الثقات 106. نقد الرجال: 300 و 307. هداية المحدثين 3: 223. مجمع الرجال 5: 185 و 212. منتهي المقال 269. منهج المقال 290. روضة المتقين 14: 433. وسائل الشيعة 20: 322. إتقان المقال 120 و 122. الوجيزة 46. رجال الأنصاري 156 و 161.