بازگشت

مرزبان بن عمران


فرزند عمران، مرزبان بن عمران از روايان اصحاب حضرت ابوالحسن الرضا صلوات الله عليه، و صاحب كتاب است. [1] .

وقتي خدمت حضرت رضا (ع) عرض كرد: سؤال مي كنم از شما، از اهم امور نزد من، آيا من از شيعيان شمايم؟ فرمود: آري. عرض كرد: اسم من مكتوب است نزد شما؟ فرمود: آري. [2] .


پاورقي

[1] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.

[2] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.


التفقه في الدين


1 ـ عن عبدالرحمن بن زيد عن أبيه عن أبي عبدالله(عليه السلام)، قال: «قال رسول الله(صلي الله عليه وآله): طلب العلم فريضة علي كل مسلم، ألا وأن الله يحب بغاة العلم» [1] .

2 ـ عن أبي جعفر الأحول عن أبي عبدالله(عليه السلام)، قال: «لا يسع الناس حتّي يسألوا ويتفقهوا ويعرفوا إمامهم. ويسعهم أن يأخذوا بما يقول وإن كان تقيّة» [2] .

3 ـ عن جميل، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: سمعته يقول: «يغدو الناس علي ثلاثة أصناف: عالم ومتعلم وغثاء، فنحن العلماء وشيعتنا المتعلمون وسائر الناس غثاء» [3] .

4 ـ عن أبي البختري، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «إن العلماء ورثة الأنبياء، وذاك أن الأنبياء لم يورثوا درهماً ولا ديناراً، وإنّما ورثوا أحاديث من أحاديثهم، فمن أخذ بشيء منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظروا علمكم هذا عمّن تأخذونه فإنّ فينا أهل البيت في كل خلف عدولاً، ينفون عنه تحريف الغالين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين» [4] .


پاورقي

[1] الكافي: 1 / 30، كتاب فضل العلم الباب 1، باب فرض العلم، ح 1.

[2] الكافي: 1 / 40، كتاب فضل العلم، الباب 9 باب سؤال العالم وتذاكره، ح 4.

[3] الكافي: 1 / 34، كتاب فضل العلم، الباب 3، باب أصناف الناس، الحديث 4.

[4] الكافي: 1 / 32، كتاب فضل العلم، الباب 2، باب فضل العلماء، الحديث 2.


الامام الصادق و الشعر و الشعراء


لم يكن من عادة ائمة أهل البيت (عليهم السلام) الدخول في حقل الشعر الا يسيرا نادرا، و ذلك لمسؤولياتهم الكثيرة التي هي أهم من الشعر...، فكان الشعر علي الهامش، فربما قالوا شعرا: و ربما تمثلوا بما قاله بعض الشعراء... و غير ذلك.

و قد رويت عن الامام الصادق (عليه السلام) ابيات متفرقة، تتضمن الحكمة و الموعظة و غيرها.

فمنها: قوله (عليه السلام):



تعصي الاله و أنت تظهر حبه

هذا لعمرك في الفعال بديع



لو كان حبك صادقا لأطعته

ان المحب لمن يحب مطيع [1]



و له (عليه السلام):



علم المحجة واضح لمريده

و أري القلوب عن المحجة في عمي



و لقد عجبت لهالك و نجاته

موجودة و لقد عجبت لمن نجا [2]



[ صفحه 264]



و روي الأصمعي له (عليه السلام):



اثامن [3] بالنفس النفيسة ربها

فليس لها في الخلق كلهم ثمن



بها يشتري الجنات ان أنا بعتها

بشي ء سواها ان ذلكم غبن



اذا ذهبت نفسي بدنيا أصبتها

فقد ذهبت نفسي و قد ذهب الثمن [4]



و قال سفيان الثوري للامام الصادق (عليه السلام): يابن رسول الله اعتزلت الناس؟

فقال: يا سفيان: فسد الزمان و تغير الاخوان، فرأيت الانفراد اسكن للفؤاد. ثم قال:



ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب

و الناس بين مخاتل و موارب



يفشون بينهم المودة و الصفا

و قلوبهم محشوة بعقارب [5]

و روي سفيان الثوري له (عليه السلام):



لا اليسر يطرقنا [6] يوما فيبطرنا

و لا لأزمة دهر نظهر الجزعا



ان سرنا الدهر لم نبهج لصحته

أو ساءنا الدهر لم نظهر له الهلعا



مثل النجوم علي مضمار أولنا

اذا تغيب نجم آخر طلعا [7]



و يروي له (عليه السلام):



اعمل علي مهل فانك ميت

و اختر لنفسك أيها الانسانا



فكأن ما قد كان لم يك اذ مضي

و كأن ما هو كائن قد كانا [8]



[ صفحه 265]



و يروي له (عليه السلام):



في الأصل كنا نجوما يستضاء بنا

و للبرية نحن اليوم برهان



نحن البحور التي فيها لغائصكم

در ثمين و ياقوت و مرجان



مساكن القدس و الفردوس نملكها

و نحن للقدس و الفردوس خزان



من شذ عنا فبرهوت مساكنه

و من أتانا فجنات و ولدان [9]



و ذكروا ان سائلا سأله حاجة فأسعفه (عليه السلام) فجعل السائل يشكره فقال (عليه السلام):



اذا ما طلبت خصال الندي

و قد عضك الدهر من جهده



فلا تطلبن الي كالح

أصاب اليسارة من كده



و لكن عليك بأهل العلي

و من ورث المجد عن جده



فذاك اذا جئته طالبا

تحب اليسارة من جده [10]




پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 275. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 24 و 25.

[2] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 275. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 24 و 25.

[3] المثامنة: المقاولة في الثمن عند المبايعة. (النهاية).

[4] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 275. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 25.

[5] بحارالأنوار: ج 47 ص 60.

[6] في بحارالأنوار: يطرؤنا.

[7] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 276. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 25.

[8] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 276. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 25.

[9] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 276. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 26.

[10] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 274. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 24.


عبدالملك بن اعين


ابوضريس عبدالملك بن اعين شيباني از موالي اهل بيت عليهم السلام و برادر زراره و حمران و از شاگردان و راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است. او در زمان امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، و چون خبر وفات در مكه به آن حضرت رسيد، ايشان دست هاي مبارك خود را بالا نمود و در حق او بسيار دعا كرد و از خداوند براي او طلب رحمت نمود، و چون امام عليه السلام به مدينه بازگشت به همراه اصحاب خود قبر او را زيارت نمود.

زراره مي گويد: امام صادق عليه السلام بعد از مرگ عبدالملك گفت: «خدايا! عبدالملك، ما را بهترين خلق تو مي دانست، پس تو او را در قيامت در كنار محمد صلي الله عليه و آله قرار ده». اين گونه سخنان و امثال آنها درباره ي عبدالملك بن اعين بيانگر معرفت و مقام والا و منزلت عالي او [نزد خاندان نبوت عليهم السلام] است. همچنين فرزند او ضريس نيز كه صاحب كنيه ي پدر است از



[ صفحه 471]



راويان امام صادق عليه السلام و مورد اعتماد آن حضرت بود و با دختر حمران بن اعين، عموي خود، ازدواج نمود.


ساختار حكومت عباسيان


محور كلي دوم كه مي توان به عنوان ويژگي دوران عباسيان با حزب عثمانيه جستجو نمود، اين كه امويان از تعصب و قوميت عربي خويش كاملا حراست نمودند. امويان از نفوذ بيگانه به درون قدرت سياسي، سخت جلوگيري نمودند. بني اميه به ويژه معاويه گر چه از تشريفات و اشرافي گري روم متأثر شدند و يك حكومت اشرافي و درباري به تمام معنا شكل دادند، ليكن از نفوذ و دست يابي بيگانگان نه تنها غير عرب، بلكه غير بني اميه در اهرم هاي قدرت به شدت ممانعت نمودند. معاويه اقتدار سياسي را به طور كامل در حزب عثمانيه حفظ نمود.

ليكن عباسيان از آداب و رسوم عجم ها به ويژه ايرانيان سخت متأثر شدند و بسياري از آداب ايرانيان را در مديريت ها و وزارت خانه ها اجرا نمودند. ايرانيان با فرهنگ خاص خويش آنگونه در دربار عباسيان نفوذ يافتند كه در دوران اولين خليفه عباسيان (سفاح) سمت وزرات به خالد بن برمك پيشنهاد شد كه نفوذ وزراي برمكيان را در دربار عباسيان در پي داشت. اين در حالي بود كه در دوران حزب عثمانيه به راحتي پست هاي كليدي را به غير اموي واگذار نمي كردند.

اين دوران نفوذ بني سهل، بني طاهر، بني خراب و بني خانقان را در دربار



[ صفحه 204]



عباسيان به دنبال داشت. در اين دوران وزارت خانه ها ساختار جديدي به خود گرفتند و از وزارت خانه هاي تنفيذي (زير ديد و اشراف خليفه بودن) به وزارت خانه تفويضي (واگذاري اختيارات به وزير) تبديل شد.

مراكز قدرت و پايتخت ها نيز از شام در مرحله نخست به كوفه منتقل شد. سفاح اولين خليفه عباسي در كوفه مستقر شد. ليكن چون مردم كوفه شيعه علوي بودند، عباسيان را بر نتابيدند، سفاح مجبور شد در كنار كوفه شهري به نام «هاشميه» بنا نمايد و مركز حكومت قرار دهد. آنگاه منصور مجبور شد فاصله پايتخت را از كوفه بيشتر نموده و بغداد را بسازد. عباسيان آن گونه از فرهنگ آداب ايرانيان متأثر شدند كه مركز حكومت را به طوس و مرو خراسان منتقل نمودند. گرچه معتصم دوباره مركز خلافت را با ساختن شهر «سامرا» به عراق منتقل ساخت.

شكل حكومت عباسيان در ظاهر با امويان متفاوت بود. آنان خود را وارث پيامبر اسلام مي پنداشتند و اين گمان را در ذهن ها پديدار مي ساختند كه پيامبر اسلام از حكومت آنان پيشاپيش سخن گفته است. حكومت خود را در سخن و گفتار عدالت جو و مبارزه با ستمگران و استقرار ارزش هاي ديني قلمداد مي نمودند. اين ويژگي ها از خطبه هاي نخستين خلفاي عباسي مانند سفاح و منصور به خوبي آشكار است. [1] .

ليكن از نظر برخورد با چالشگران و مخالفين خود و برخورد با اهل بيت (عليهم السلام) از هيچ ستمي فرو گذار ننمودند. همان گونه كه در پيدايش حكومت با امواج خون بر مركب مراد خويش سوار شدند، در ادامه پانصد سال حكومت خويش نيز كشتي خود را در امواج خون شناور ساختند. به قول عبدالرحمن بن زياد افريقي كه هم كلاس منصور بوده در زمان اقتدار



[ صفحه 205]



منصور از وي مي پرسد حكومت ما با امويان را چگونه مقايسه مي كني. وي مي گويد: هر ظلم و ستمي كه در دوران بني اميه ديدم در زمان شما نيز مشاهده كردم. [2] عباسيان مانند امويان با خشونت تمام با چالشگران برخورد نمودند و خيانت بزرگي را مرتكب شدند كه با هيچ آبي دامن آنان را نمي توان تطهير نمود.

در دوران عباسيان شش امام معصوم يعني از امام صادق عليه السلام تا امام عسگري عليه السلام به دست تبهكاران عباسي به شهادت رسيدند. در همين دوران بدترين رفتار را با علويان در پيش گرفتند. بسياري از علويان را در زندان ها محبوس ساختند و زير شكنجه به شهادت رساندند. در زمان عباسيان حسين شهيد فخ با بيش از صد نفر از يارانش در منطقه فخ مكه به شهادت رسيد.

عباسيان حتي مزار سيد و سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام را بر نتابيدند. مزار حسين عليه السلام كه هماره پايگاه خيزش ايثارگران و ستم ستيزان مي باشد، خطر جدي براي حاكمان ستم بود. متوكل عباسي بارگاه شهيد كربلا را تخريب نمود و به دستور وي حرم سرا را ويران ساخته و كشت و كار نمودند. [3] .

با اين نيم نگاهي كلي به ساختار حكومت عباسيان اينك به شرح رفتار دو خليفه عباسي يعني سفاح و منصور مي پردازيم تا به دنبال آن موضع گيري هاي صادق آل محمد عليه السلام را بتوان توضيح داده و شفاف سازيم.



[ صفحه 206]




پاورقي

[1] البداية و النهاية ابن اثير، ج 10، ص 122، طبري، ج 6، ص 372 و 373.

[2] تاريخ الخلفاء، ص 324.

[3] طبري، ج 8، ص 162، الكامل، ج 6، ص 130.


بررسي وضعيت زمان


امواج ناشناخته و فاسد كه اوضاع سياسي زمان امويان و عباسيان آن را به وجود آورده بود، از طرفي معلول كشمكشهاي مذهبي و قبيله اي بود كه از طرف عباسيان به وسيله ي ترجمه ي كتابهاي يوناني و فارسي و هندي مورد تشويق قرار مي گرفت.

عباسيان جهت پديد آمدن گروههاي خطرناك «غلات» و «زنديقان» و «جاعلان حديث» و «اهل رأي و متصوفه» زمينه هاي مساعد را فراهم نمودند.

حاكمان ستمگر بني اميه و بني عباس كه مي خواستند مردم را از اهل بيت عليهم السلام دور سازند شروع به توسعه و گسترش مدارسي كردند كه گاهي به «رأي» تكيه مي كردند و گاهي به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاي پيش آمده كه ظهور آنها با خط مرجعيت اهل بيت عليهم السلام اختلاف داشت.

عباسيان با تزوير و از طريق جعل حديث و فتاوي به رأي، مردم را در گمراهي و تباهي فروبرده بودند. آنان در قوانين اسلامي عناصر بيگانه از مصادر تشريعي مانند قياس و استحسان... را داخل كرده و بدين طريق اصالت اسلامي تشريع را از ميان برده بودند. كوششهاي عباسيان، غاليان و صوفيان را دلير كرده بود.

عباسيان در داخل ملت كشمكشهاي سياسي و مذهبي را شديدا رواج مي دادند



[ صفحه 148]



به طوري كه ملت فرصت نمي يافت تا واقعيت اسلام را دريابد.

بني عباس زنديقان را پيرامون خود گرد آورده بودند و بسياري از دعوتهاي كفرآميز به نام مانوي و مزدكي و خرمي و زردشتي به سرعت صورت مي گرفت.

حكام عباسي براي شكار مردمان ساده لوح و بي خبر بر سر هر راهي دامي مي گستردند آنها براي اغفال مردم بدعتگزاران و مذهب سازان را آزاد گذاردند تا عقايد و افكار مردم را بدزدند و براي تضعيف اهل بيت و به هدف پراكندن مردم از اطراف پيشوايان برحق، عمدا از مذهب بازان دين ساز حمايت مي كردند و به اختلافات فكري و اعتقادي دامن مي زدند.


پيشنهاد ابوسلمه ي خلال


يگ گواه اين معني، رد پيشنهاد ابوسلمه ي خلال از جانب امام ششم است، زيرا ابوسلمه وزير مشاور و مورد اعتماد ابوالعباس سفاح نخستين خليفه ي عباسي بود و عباسيان براي جلب توجه مردم، او را «وزير آل محمد» لقب داده بودند [1] .

ابوسلمه پس از كوشش هاي فراوان در جهت پيروزي و پيشرفت كار عباسيان، ناگهان تغيير موضع داد و تصميم گرفت خلافت را به خاندان علي عليه السلام منتقل سازد؛ از اين رو نامه هايي با يك مضمون به نا امام صادق عليه السلام و عبدالله محض (پدر محمد نفس زكيه) و عمر اشرف (فرزند پيشواي چهارم) نوشت و طي آن هر كدام از آنان را دعوت كرد كه نزد او برود تا به نفع وي فعاليت كند و براي گرفتن بيعت از مردم خراسان جهت خلافت او كوشش نمايد. آنگاه نامه ها را به يكي از افراد نزديك خود سپرد و به او دستور داد به سوي حجاز حركت كند و ابتدا نامه ي امام صادق عليه السلام را تحويل



[ صفحه 180]



بدهد و اگر او اين پيشنهاد را پذيرفت، دو نامه ي ديگر را پاره كند، وگرنه نامه ي عبدالله محض را بدهد و در صورت پذيرش او، نامه ي سوم را پاره كند و اگر او هم نپذيرفت، نامه ي «عمر اشرف» را به وي تحويل بدهد.

پيك ابوسلمه وارد مدينه شد و ابتدا به حضور پيشواي ششم رفت و نامه را تسليم كرد. امام فرمود: مرا با ابوسلمه چه كار؟ ابوسلمه پيرو شخص ديگري است. آنگاه نامه را روي چراغ گرفت و آن را سوزاند و به فرستاده ي ابوسلمه گفت: آنچه را ديدي عينا به او بگو. سپس يكي از اشعار كميت را زمزمه كرد كه مضمون آن چنين است: اي آتش افروزي كه روشنايي آن نصيب ديگري مي گردد و اي هيزم كشي كه هيزم خود را با طناب ديگران مي بندي! [2] .



پيك كه از ناحيه ي امام صادق عليه السلام نااميد شده بود، راه خانه ي عبدالله محض را در پيش گرفت و نامه اش را به او داد. عبدالله محض از محتواي نامه اظهار خوشحالي كرد و صبح زود بي درنگ به حضور پيشواي ششم شتافت. حضرت صادق عليه السلام هم خيلي او را احترام كرد، مي دانست قضيه از چه قرار است، فرمود: گويا خبر تازه اي است.

گفت: آري، تازه اي كه به وصف نمي گنجد. اين نامه ي ابوسلمه است كه براي من آمده. نوشته است همه ي شيعيان ما در خراسان آماده هستند براي اينكه امر خلافت و ولايت به ما برگردد و از من خواسته است كه اين امر را از او بپذيرم.

حضرت پاسخ داد: اهل خراسان كي شيعه ي تو بوده اند؟ آيا ابومسلم را تو به خراسان فرستاده اي؟ آيا تو به او دستور داده اي كه به عنوان شعار لباس مشكي بپوشد؟ آيا كساني كه مي گويي از خراسان وارد عراق شده و نزد ابوسلمه رفته اند، تو به دنبال آنان فرستاده بودي و يا مقدمات آمدنشان را فراهم كرده بودي؟ و آيا اصولا يك نفر از آنان را مي شناسي؟

عبدالله با سخنان امام كه از شناخت كامل از شناخت كامل وضع اجتماع و بازي هاي سياسي



[ صفحه 181]



جناح هايي قدرت حكايت مي كرد، قانع نشد و گفت: مردم مي خواهند از پسرم محمد پيروي كنند، زيرا او «مهدي موعود» اين امت است.

امام فرمود: به خدا سوگند او مهدي اين امت نيست و اگر قيام كند، كشته خواهد شد.

عبدالله سخت ناراحت شد و پاسخ جسارت آميزي داد. حضرت فرمود: اين سخنان را از باب خيرخواهي و نصيحت گفتم و نامه اي كه ابوسلمه به تو نوشته براي من هم نوشته است و پيك او قبلا نزد من آمد. ولي وعده ي او مرا مانند تو شيفته نساخت و من نامه ي او را پيش از آنكه بخوانم، سوزاندم.

به دنبال اين گفتگو كه از موضع امام ششم در برابر پيشنهاد ابوسلمه پرده برمي داشت، عبدالله با ناراحتي منزل امام را ترك گفت [3] .


پاورقي

[1] الفخري، ص 153؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 352.

[2]

ايا موقدا نارا لغيرك ضوءها

و يا حاطبا في غير حبلك تحطب.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 269-268؛ الفخري، ص 155-154؛ جهاد الشيعه، ص 104 با اندك تفاوت.


لزوم هوشياري و مقاومت در برابر سخنان تملق آميز


وظيفه ي انسان در مقابل اين خطرها چيست؟ به ديگر سخن، انسان چه كند تا از اين خطرها مصون باشد؟ چه بايد كرد تا كساني مجال تملق گويي پيدا نكنند؟ از سوي ديگر، چه كنيم كه فريب تملق گويي ها را نخوريم؟ اين كار مشكلي است؛ زيرا انسان حب ذات دارد و طبعا خوشش نمي آيد از اين كه كسي از او انتقاد نمايد و مذمتش كند. همه افراد، در ابتدا و ذاتا اين گونه هستند، مگر كساني كه در صدد خودسازي باشند؛ يعني توجه داشته باشند به اين كه چنين روشي ممكن است آنها را به خطرهايي مبتلا كند. وقتي انسان متوجه باشد كه برخوردهاي متملقانه، چاپلوسانه و ستايش گرانه ممكن است آفات زيان باري براي وي داشته باشد، قطعا تصميم مي گيرد كه در مقابل اين گونه رفتارهاي نابهنجار مقاومت كند؛ يعني نسبت به تعريف و تمجيدي كه ديگران مي كنند سوء ظن پيدا كند. البته لازم نيست به خود آن شخص سوءظن پيدا كند، بلكه بايد نسبت به سخنان وي ترديد كند. چون ممكن است آن فرد دچار اشتباه يا مبالغه شده باشد. انسان بايد با ديده ي شك به آنچه در جهت نفع، مدح، تعريف، تمجيد و توجيه كارهاي او گفته مي شود نگاه كند، سپس با تحقيق درستي يا نادرستي آن را كشف كند.

نكته ي ديگر اين كه با فرد متملق بايد به گونه اي برخورد كرد كه ديگر انگيزه پيدا نكند روش خود را ادامه دهد. روايتي است از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه مي فرمايند: احثوا في وجوه



[ صفحه 172]



المداحين التراب؛ [1] به صورت كساني كه مدح و ستايش شما را مي كنند خاك بپاشيد. مجال به آنها ندهيد كه شما را مدح و ستايش كنند. آن چنان با آنها با تندي برخورد كنيد كه جرأت مدح شما را نداشته باشند.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 73، باب 134، روايت 1.


مبناي دفن شدن در روضه چيست؟


دليل و منشأ اين احتمال چيست؟ آيا دليل مسلم تاريخي آن را تأييد مي كند يا روايت مورد اعتماد از پيشوايان معصوم در اين زمينه وارد شده است؟!

و يا به قول شيخ طوسي (رحمه الله) در تهذيب، يك اختلاف نظري است كه در ميان علما، بدون ارائه دليل متقن به وجود آمده است؛ «ونُسبت هذا الاختلاف الي الأصحاب». [1] .

پاسخ اين پرسش اين است: همانگونه كه مرحوم شيخ طوسي اشاره كرده اند، از گفتار علما و محدثان ظاهر مي شود كه در اين مورد نه مستند تاريخي وجود دارد و نه روايت مورد اعتماد آن را تأييد مي كند بلكه اين موضوع در مقابل روايات صريح و صحيح كه در مورد بيت شريف وارد شده است، يك استظهار ضعيف و يك اصطياد احتمالي است از حديث



[ صفحه 144]



شريف «ما بَيْنَ بَيتي و قبْري رَوْضَة مِنْ رياضِ الجنة» بدين معني كه علما و مورخان اين حديث شريف را كه از پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) در مورد روضه شريفه نقل گرديده است، چنين توجيه مي كنند و اين فضيلت و شرافت را چنين تعليل مي كنند كه: شايد به جهت دفن شدن پيكر پاك دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در روضه مطهره است كه اين كرامت و فضيلت به اين مكان مقدس اختصاص و تعلق يافته و موجب تفضيل و ترجيح روضه بر ساير نقاط مسجد گرديده است.

آنچه پيشتر از شيخ صدوق و طبرسي نقل كرديم، گواه صريح بر اين مطلب است و گواه سوم سخن ابن شهراشوب است كه پس از نقل نظريه شيخ طوسي؛ (والأصوب أنها مدفونة في دارها أو في الروضة) مي گويد: «و يؤيد قَولَهُ قولُ النبي (صلي الله عليه وآله): «بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنة». [2] .

و بالاخره گواه ديگر، گفتار شيخ ابوالفتوح رازي در رساله «حسنيه» است كه از زبان اين بانو در حضور هارون الرشيد چنين مي گويد:... و در ميانه قبر و منبر دفن كردند به حكم حديث «ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنة». [3] .

و نمونه هاي ديگر از گفتار علما و دانشمندان كه نقل همه آنها موجب اطاله خواهد شد.

نتيجه اينكه احتمال دفن شدن حضرت زهرا (عليها السلام) در روضه دليل روشني ندارد بجز برداشت ضعيف از حديث ياد شده. بطوري كه در آخر بحث اشاره خواهيم كرد، اين در حالي است كه دفن شدن در مسجد، كه براي عبادت وقف شده است، از نظر شرعي مجوزي ندارد.


پاورقي

[1] به نقل وافي، ج8، ص1370.

[2] مناقب، ج3، ص365.

[3] رساله حسنيه، چاپ سنگي بدون مشخصات.


دعاؤه في ذكر التوبة و طلبها


و كان من دعائه عليه السلام في ذكر التوبة، و طلبها:

«اللهم يا من لا يصفه نعت الواصفين، و يا من لا يجاوزه رجاء الراجين، و يا من لا يضيع لديه أجر المحسنين، و يا من هو منتهي خوف العابدين، و يا من هو غاية خشية المتقين، هذا مقام من تداولته أيدي الذنوب، و قادته أزمة الخطايا، و استحوذ عليه الشيطان، فقصر عما أمرت به تفريطا، و تعاطي ما نهيت عنه تغريرا، كالجاهل بقدرتك عليه، أو كالمنكر فضل احسانك اليه، حتي اذا انفتح له بصر الهدي، و تقشعت عنه سحائب العمي، أحصي ما ظلم به نفسه، و فكر في ما خالف به ربه، فرأي كبير عصيانه كبيرا، و جليل مخالفته جليلة، فاقبل نحوك مؤملا لك مستحييا منك، و وجه رغبته اليك، ثقة بك، فأمك [1] بطمعه يقينا، و قصدك بخوفه اخلاصا قد خلا طمعه من كل مطموع فيه غيرك، و افرخ [2] روعه من كل محذور منه سواك فمثل بين يديك متضرعا، و غمض بصره الي الأرض متخشعا، و طأطأ رأسه لعزتك متذللا، و ابثك من سره ما أنت اعلم به منه خضوعا، و عدد من ذنوبه ما أنت احصي لها خشوعا، و استغاث بك من عظيم ما وقع به في علمك، و قبيح ما فضحه في حكمك، من ذنوب أدبرت لذاتها فذهبت و أقامت تبعاتها فلزمت، لا ينكر يا الهي عدلك ان عاقبته، و لا يستعظم عفوك ان عفوت عنه و رحمته لأنك الرب الكريم الذي لا يتعاظمه غفران الذنب العظيم...».

أما هذا المقطع فقد احتوي علي توحيد الله و الثناء عليه، و أنه لا يحيط بوصفه نعت الناعتين، و لا وصف الواصفين، اذ كيف يحيط الممكن المحدود في وجوده و مداركه و علمه و قدرته، و في جميع فعالياته، بواجب الوجود الذي لا انتهاء لعلمه، و سائر قدراته؟



[ صفحه 176]



و ألقي الامام عليه السلام نظرة علي المذنبين من عباد الله و قد عد نفسه تواضعا منهم و اذ أزمة الخطايا و الشهوات هي التي دفعتهم الي مخالفة آوامر الله تعالي، و أنهم حينما يستيقظون تراودهم أفكار مريرة و تأنيب حاد من الضمير لمخالفتهم أوامر الله و الجرأة عليه، و أنهم يفزعون اليه طالبين منه العفو و المغفرة و الرضوان، و لنستمع الي مقطع آخر من هذا الدعاء الجليل.

«اللهم فها أنا ذا قد جئتك مطيعا لأمرك في ما أمرت به من الدعاء، متنجزا وعدك في ما وعدت به من الاجابة اذ تقول: «أدعوني استجب لكم» أللهم فصل علي محمد و آله و القني بمغفرتك، كما لقيتك باقراري، و ارفعني عن مصارع الذنوب، كما وضعت لك نفسي، و استرني بسترك كما تأنيتني [3] عن الانتقام مني، اللهم وثبت في طاعتك نيتي، و أحكم في عبادتك بصيرتي، و وفقني من الأعمال لما تغسل به دنس الخطايا عني، و توفني علي ملتك، و ملة نبيك محمد عليه السلام أذا توفيتني.

أللهم اني أتوب اليك في مقامي هذا من كبائر ذنوبي و صغائرها، و بواطن سيئاتي و ظواهرها، و سوالف زلاتي و حوادثها، توبة من لا يحدث نفسه بمعصية، و لا يضمران يعود في خطيئة، و قد قلت، يا الهي في محكم كتابك: انك تقبل التوبة عن عبادك، و تعفو عن السيئات، و تحب التوابين، فاقبل توبتي كما وعدت، و اعف عن سيئاتي كما ضمنت، و أوجب لي محبتك كما شرطت، و لك يا رب شرطي ألا أعود في مكروهك، و ضماني أن لا أرجع في مذمومك، و عهدي أن أهجر جميع معاصيك.

اللهم انك أعلم بما علمت، فاغفر لي ما علمته، و اصرفني بقدرتك الي ما أحببت اللهم و علي تبعات قد حفظتهن، و تبعات قد نسيتهن، و كلهن بعينك التي لا تنام، و علمك الذي لا ينسي، فعوض منها أهلها، و احطط عني وزرها، و خفف عني ثقلها، و اعصمني من أن اقارف مثلها.

أللهم ونه لا وفاء لي بالتوبة الا بعصمتك، و لا استمساك بي عن الخطايا



[ صفحه 177]



الا عن قوتك، فقوني بقوة كافية، و تولني بعصمة مانعة، اللهم ايما عبد تاب اليك، و هو في علم الغيب عندك فاسخ لتوبته، و عائد في ذنبه و خطيئته، فاني أعوذ بك أن أكون كذلك، فاجعل توبتي هذه توبة لا أحتاج بعدها الي توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، و السلامة في ما بقي...».

و في هذا المقطع، وقف الامام خاضعا ذليلا منكسرا أمام الخالق العظيم، و كله رجاء و أمل في أن يستجيب دعاءه، و يمنحه المغفرة و الرضوان، و يرفعه عن مصارع الذنوب، و يستر عليه بستره الجميل، فقد تاب اليه توبة نصوحا، و أناب اليه، و أخلص في طاعته، علي أن لا يعود الي مكروه، و لا يرجع الي مذموم، و يسلك كل طريق فيه رضاه، و يلح الامام علي الله في قبول توبته، طالبا منه أن يعصمه من كل ذنب، و يمحو عنه كل خطيئة، و لنستمع الي بقية هذا الدعاء الجليل.

«أللهم اني اعتذر اليك من جهلي، و استوهبك سوء فعلي... فاضممني الي كنف [4] رحمتك تطولا، و استرني بستر عافيتك تفضلا، اللهم و اني أتوب اليك من كل ما خالف ارادتك أو زال عن محبتك من خطرات قلبي، و لحظات عيني، و حكايات لساني، توبة تسلم بها كل جارحة علي حيالها [5] من تبعاتك، و تأمن مما يخاف المعتدون من أليم سطواتك، اللهم فارحم وحدتي بين يديك، و وجيب قلبي من خشيتك، و اضطراب أركاني من هيبتك، فقد أقامتني يا رب ذنوبي مقام الخزي، بفنائك، فان سكت لم ينطق عني أحد، و ان شفعت فلست بأهل الشفاعة.

أللهم صل علي محمد و آله، و شفع في خطاياي كرمك، وعد علي سيآتي بعفوك، و لا تجزني جزائي من عقوبتك، و ابسط علي طولك [6] و جللني بسترك، و افعل بي فعل عزيز تضرع اليه عبد ذليل، فرحمه أو غني



[ صفحه 178]



تعرض له عبد فقير فنعشه، اللهم لا خفير [7] لي منك فليخفرني عزك، و لا شفيع لي فليشفع لي فضلك، و قد أوجلتني خطاياي، فليؤمني عفوك في كل ما نطقت به عن جهل مني بسوء أثري [8] و لا نسيان لما سبق من ذميم فعلي، ولكن لتسمع سماؤك و من فيها، و أرضك و من عليها ما أظهرت لك من الندم، و لجأت اليك فيه من التوبة، فلعل بعضهم برحمتك يرحمني لسوء موقفي أو تدركه الرأفة علي لسوء حالي فينالني منه بدعوة هي أسمع لديك من دعائي، أو شفاعة أو كد عندك من شفاعتي تكون بها نجاتي، من غضبك، و فوزتي برضاك.

اللهم أن يكن الندم توبة فأنا أندم النادمين، و ان يكن الترك لمعصيتك انابة فأنا أول المنيبين، و أن يكن الاستغفار حطة للذنوب فاني لك من المستغفرين، اللهم فكما أمرت بالتوبة، و ضمنت القبول، و حثثت علي الدعاء، و وعدت الاجابة، فصل علي محمد و آله، و اقبل توبتي، و لا ترجعني مرجع الخيبة من رحمتك انك أنت التواب علي المذنبين، و الرحيم للخاطئين المنيبين.

اللهم صل علي محمد و آله كما هديتنا به، و صل علي محمد و آله كما استنقذتنا به و صل علي محمد و آله صلاة تشفع يوم القيامة، و يوم الفاقة، أنك علي كل شي ء قدير، و هو عليك يسير...» [9] .

أرأيتم هذا التبتل و الانقطاع الي الله؟ لقد ذاب الامام وجلا و خوفا و وجيبا من الله، هذا - هو سيد المتقين، و امام المنيبين و زعيم الموحدين.

من المقطوع به أن الامام عليه السلام لم يقترف في جميع فترات حياته ذنبا و لا خطيئة فقد كانت حياته تشع بنور التقوي و الايمان، و تتدفق بروح الهداية و التقوي، لقد أراد الامام بذلك أن يعطي للأمة دروسا مشرقة عن



[ صفحه 179]



المبادي ء الاصيلة في الاسلام، التي تدعو الناس الي الله، فقد فتحت لهم باب التوبة، و ليس لمن شذ في سلوكه، و ابتعد عن الطريق القويم أن ييأس من روح الله، فالطريق مفتوح له اذا تاب، و أناب الي الله، و اقتلع من نفسه نزعة الاثم و العصيان.


پاورقي

[1] أمك: أي قصدك.

[2] افرخ: ذهب.

[3] تأنيتني: أي تمهلت علي.

[4] الكنف: الجانب.

[5] علي حيالها: أي علي انفرادها.

[6] طولك: أي احسانك.

[7] لا خفير لي: أي لا مجير لي.

[8] بسوء أثري: أي بسوء ذنبي، الذي يبقي أثرا علي الانسان.

[9] الصحيفة السجادية: الدعاء الحادي و الثلاثون.


المجلسي


قال الشيخ المجلسي: لم يظهر عن أحد من أولاد الحسن و الحسين من العلوم ما ظهر منه «أي الباقر» من التفسير و الكلام و الفتيا، و الحلال و الحرام... و قد روي عنه معالم الدين بقايا الصحابة و وجوه التابعين، و رؤوساء فقهاء المسلمين، فمن الصحابة جابر بن عبدالله الانصاري، و من التابعين نحو جابر بن يزيد الجعفي، و كيسان السختياني صاحب الصوفية، و من الفقهاء نحو ابن المبارك، والزهري، و الأوزاعي، و أبي حنيفة، و مالك، و الشافعي، و زياد بن المنذر، و النهدي، و من المصنفين نحو الطبري، و البلاذري، و الخطيب في تواريخهم، و في الموطأ، و شرف



[ صفحه 109]



المصطفي، و الابانة و حلية الأولياء، و سنن أبي داود، و مسند أبي حنيفة، و ترغيب الاصفهاني و بسيط الواحدي، و تفسير العياشي، و الزمخشري، و معرفة اصول السمعاني و كانوا يقولون: محمد بن علي، و ربما قالوا: محمد الباقر...» [1] .

و ألم كلام المجلسي بالناحية العلمية من شخصية الامام العظيم التي استوعبت جميع المعارف، و قد انتهل من نمير علمه علماء المسلمين فأخذوا عنه الفقه و التأريخ و التفسير و علم الكلام، و فنون الحكم و الآداب، مما يعتبر عاملا جوهريا في نشأة التطور و الابداع في الفكر الاسلامي.


پاورقي

[1] بحارالانوار 11 / 84.


ترس و گرسنگي رسول خدا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ چيز دنيا براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خوشايند نبود مگر اين كه در راه خدا گرسنه و ترسان باشد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 129 / 7، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19986.


استخفاف، مايه ي عقب افتادگي


نداشتن پشتكار و سبك شمردن كارها هم در امور دنيوي زيانبار است و هم در امر دين. ابوبصير از حميده بربريه [1] نقل مي كند: امام صادق عليه السلام لحظاتي قبل از شهادت دستور دادند تمام خويشاوندانشان حاضر شوند تا آن حضرت وصيت نمايند. حميده مي گويد: همه ي بستگان آن حضرت را فرا خوانديم. وقتي همه جمع شدند حضرت چشم خود را باز كردند. نگاهي به افراد حاضر در مجلس نمودند و فرمودند: «لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة [2] ؛ كسي كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما نمي رسد» اين جمله آخرين سخني بود كه از دهان مبارك آن امام خارج شد، و پس از آن، جان به جان آفرين تسليم نمودند. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اقوام امام صادق عليه السلام نوعا انسان هاي خوبي بودند و بسياري از آنها از بزرگان دين به شمار مي آيند. بنابراين مخاطب اين سخن فقط حاضران نبودند، بلكه حضرت مي خواستند اين جمله را به گوش تمام پيروان اين



[ صفحه 192]



مكتب و مسلمانان رسانده باشند. غرض از ذكر اين روايت اين بود كه سبك شمردن هر كاري هميشه با ناكامي انسان همراه است و داشتن پشتكار و دقت و تلاش و به قول معروف كار امروز را به فردا نينداختن، باعث پيشرفت در كارها و كاميابي انسان ها است.


پاورقي

[1] حميده بربريه كنيز و در عين حال از زنان دانشمند خاندان اهل بيت عليهم السلام بود. او مادر امام موسي بن جعفر عليه السلام است.

[2] كافي، ج 3، ص 270.


اقتصاد


منظور از اقتصاد در علم اخلاق و كلمات بزرگان، اغلب آن است كه انسان به درآمد خود توجه داشته باشد و آن را ملاك مخارج خود قرار دهد. به عبارت ديگر، اقتصاد يعني راه صحيح خرج كردن درآمد. همين كلمه ي «اقتصاد» در سرنوشت و مسير يك شخص يا يك مملكت و ساكنين آن تأثير به سزايي دارد و مي تواند آتيه ي آن شخص يا آن كشور و جماعت را به خوبي مشخص كند. زيرا رعايت اقتصاد و ميانه روي، موضوعي است كه براي هر فرد و هر خانواده و هر ملتي لازم است تا هميشه سرافراز و بي نياز باشند. به تجربه ثابت شده است كه بيشتر از هم پاشيدگيها، شكستها، و سقوطها به علت توجه نكردن به اين موضوع است.

ضمنت لمن اقتصد ان لا يفتقر. [1] .

من ضامن مي شوم كه اگر كسي ميانه روي كند، فقير نشود.


پاورقي

[1] وافي. ج 6، ص 70.


مفضل و مقالات ماديون


امام صادق عليه السلام درسهايي به مفضل بن عمر درباره آفريدگار و آفرينش جهان آموخت.

گويند روزي مفضل مطالبي راجع به طبيعت و دهر از ابن العوجا شنيد سپس به خدمت امام ششم آمد و جريان صحبت هاي مرد ماديگرا را به حضور حضرت بيان كرد. حضرت امام صادق عليه السلام بحث مفصلي در خصوص رد مقالات صاحبان اين عقيده براي مفضل ابن عمر بيان فرمود و مفضل تمامي فرمايشان حضرت را در رساله اي جمع آوري كرده و امروزه متن عربي و ترجمه ي فارسي آن را از مدارك صحيح و كتابهاي معتبر شيعه نقل و در دسترس همگان گذاشته اند. در اين مجموعه بخش مختصري از آن ذكر مي شود و علاقمندان مشروح آن مي توانند به كتاب نامبرده رجوع كنند.


امام صادق و استعمال عطر


خاندان آل محمد همه به بوي خوش علاقه داشتند خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين بود كه فرمود زن و نماز و بوي خوش را از دنيا انتخاب كردم - امام حسين عليه السلام در سفر كربلا يك شتر عطريات همراه داشت - امام صادق عليه السلام هم بسيار به عطر و بوي خوش علاقه داشت ثقة الاسلام كليني مي نويسد چون امام صادق عليه السلام روزه مي گرفت و بوي خوش استعمال مي كرد و مي فرمود الطيب تحفة الصائم عطر و بوي خوش تحفه روزه دار است.


ماليات و خراج در عهد امام صادق


زندگاني امام جعفر صادق فرزند امام محمد باقر كه از ائمه اثني عشر شيعه اماميه و از سادات و بزرگان اهلبيت عترت و طهارت مي باشد در يك تحول تاريخي بين دو سياست مختلف مقتدر اموي و عباسي تصادف كرد يعني از سال 80 تولد آن حضرت تا سال رحلت او كه قريب هشتاد سال مي شود عصر انقلاب سياسي بوده يك دولت خونخوار مقتدري عياش و با عصبيت در حال ضعف و فتور رو به سقوط رفت و يك دولت تازه كاري به دستياري ايرانيان آزموده روي كار آمد يكي از مسائل مهمي كه در اين عصر مورد توجه و در عين حال از معضلات شئون اجتماعي به شمار مي رفت مسئله خراج بود كه در حقيقت سياسي خارجي و داخلي و شئون زندگاني اجتماعي اسلام را مي توان از مسئله خراج بدست آورد.

خراج يا ماليات كه از جزيه و حقوق ديواني اين روز يا حقوق شرعي صدر اسلام مانند زكوة وصول مي شد و به صندوق بيت المال مسلمين ريخته مي شد در اين عصر به حد كمال ارتقاء رسيد و در خور بحث مفصلي است [1] .

مادر كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان از اين موضوع تحت عنوان ثروت در اسلام شمه اي گفتيم و متذكر شديم كه صندوق بيت المال مسلمين در عهد شيخين يك وضع خاصي داشت كه با حكومت ديني آنها متناسب بود و در عهد امويان تا عبدالملك مروان نيز وضعي خاص داشت و در حكومت بني عباس رنگي ديگر به خود گرفت زيرا ضرب سكه در زمان امام محمد باقر (ع) به تعليم آن حضرت شد و معاملات كالائي روي مباني داد و ستد نقدي رفت و غنائم خريد و فروش مي شد و قصاص بديات مبدل مي گرديد و جزيه و خراج و عنوة و في ء كه هر يك فصلي خاص داشت به صورت وجهي نقد در آمد و خمس كه سهم ذوي القربي و يتامي مساكين - ابناء السبيل بود به آنها داده مي شد و قسمتي هم به نام سهم امام به صندوق بيت المال ريخته مي شد تا بين مسلمين بالسويه تقسيم گردد.


پاورقي

[1] اين مقاله با تصرف از نوشته استاد يوسف يعقوب سكوني در كتاب اشعة من حيات الصادق ترجمه و نقل شد ص 100 ج 2.


علم بيطاري


كه دام پزشكي است كه در علاج امراض دواب چرنده و پرنده و درنده بحث مي كند در اصطلاح قدما علم زروقه و علم بذوره گفته اند.


دعوت به توحيد و اثبات وجود خدا


همه انبيا و اولياي الهي به بيان توحيد اهتمام داشتند. ساده ترين طريق درس توحيد همان است كه خداوند متعال در قرآن بيان فرموده و آن، پي بردن به مؤثر از راه آثار، از مصنوع به صانع، و از مخلوق به خالق است.



[ صفحه 219]



آنجا كه مي فرمايد:

سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق أو لم يكف بربك أنه علي كل شي ء شهيد [1] .

به زودي آيات خود را در بيرون و درونشان به ايشان مي نمايانيم تا آن كه بر آنان آشكار شود كه آن حق است، آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز گواه است.

امام صادق عليه السلام نيز به دليل توسعه دولت اسلامي به ويژه در علوم طبيعي، توحيد را از همين راه به مردم تعليم نمود بنابراين سبك دعوت به توحيد در مكتب امام جعفر صادق همان روش تعليم قرآن است كه اكثريت آن را درك مي نمايند.

امام صادق در تعليمات توحيدي خود فرمودند: اگر مردم اهميت و ارزش خداشناسي را مي شناختند، چشم از آثار او بر نمي داشتند. اگر مردم فضيلت توحيد را در مي يافتند، از اين زندگي دنيا چشم مي پوشيدند و دنيا با تمام متاع خود در نظر آنها كوچك مي نمود، آنقدر كه براي آن قدمي بر نمي داشتند و تمام نعمت هاي دنيا را با يك لحظه معرفت خدا مقابله نمي كردند، و هر گاه به آثار الهي و آيات حق در اين دنيا مي نگريستند لذتي مي بردند كه در هيچ مرتبه اي وجود نداشت مگر در روضات بهشت؛ آن هم با اولياي خدا.

امام صادق عليه السلام در ادامه چنين مي فرمايند:

ان معرفة الله عزوجل أنس من كل وحشة و صاحب من كل وحدة و نور من كل ظلمة و قوة من كل ضعف و شفاء من كل سقم.

معرفت خدا و شناختن او، جل و علا، انيس هر وحشتي، دوست و



[ صفحه 220]



همنشين هر تنهايي، و نور هر ظلمت و تاريكي، قوت و نيروي هر ضعف و ناتواني، و شفاي هر گونه مرض است.

امام صادق عليه السلام در تعليماتش به مفضل بن عمر در حضور زنادقه، از راه شناخت، آگاهي، تفكر، و تدبر در نباتات، جمادات، حيوانات، و انسان و علم به تكامل وي و آثار نفساني او، با توجه به اين كه اين همه آثار را نمي توان بدون مؤثر و اين نظم را بدون مدبر و حكيم خالق دانا شناخت، توحيد را تعليم مي نمايد.

امام در پاسخ به ابن ابي العوجاء كه گفت خداوند غائب است، فرمود:

كيف يكون يا ويلك غائبا من هو مع خلقه شاهد واليهم أقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يعلم أسرارهم لا يخلو منه مكان و لا يشغل به مكان و لا يكون الي مكان أقرب من مكان تشهد له بذلك آثاره و تدل عليه أفعاله والذي بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة محمد رسول الله الذي جاءنا بهذه العبادة فان تشككت في شي ء من أمره فاسأل عنه أوضحه لك.

چگونه ممكن است خداوند خالق رازق عالم، غائب باشد؟ كيست كه با مخلوق همراه است و شاهد حال آن هاست و به آنها از رگ گردنشان نزديكتر است، اوست كه اصوات والحان خلق را مي شنود و پاسخ مي دهد و اسرار آنها را مي داند، اوست كه هيچ مكاني خالي از وجود او نيست و هيچ مكاني شاغل وجود او نيست و به جايي نزديكتر از جايي نيست، تمام آثار و آيات الهي شاهد وجود او و نماينده قدرت اوست. به حق آن كس كه محمد را برگزيد و مبعوث كرد، آيات محكمي به او داد و با براهين روشني به رسالت فرستاد و ما را به اين عبادت و ستايش رهبري كرد، هيچ جاي ترديد و شكي نيست. اگر تو باز هم در شكي بپرس تا توضيح بيشتري بدهم.



[ صفحه 221]



بنياد مكتب جعفري بر پايه توحيد، ايمان به مبدأ و معاد و مباني علمي بود. لذا استدلال ها و براهين عقلي بسياري را به كار برد و براي احتجاج در مورد مباني توحيد از طب و نجوم و... كه پايه هاي خداشناسي است، سخن به ميان كشيد. درباره بسياري از آيات قرآن كريم نيز تفسيرهايي را بيان نمودند. با توجه به اين كه از سرچشمه وحي و الهام سيراب مي شد و ارشاد و هدايت افراد بشر را به عهده داشت، آيات قرآن كريم را نيز تفسير مي نمود.


پاورقي

[1] فصلت / 53.


هن مصدقات


قال الامام الصادق عليه السلام: العدة و الحيض للنساء اذا ادعت صدقت. و لا خلاف فيه بين الفقهاء.


الكنز


3- الكنز، و يسمي ركازا، من ركز اذا خفي، و منه قوله تعالي، (أو تسمع لهم ركزا) [1] أي صوتا خفيا، و المراد به هنا المال المدفون في الأرض نقدا كان أو جوهرا، علي اثر الاسلام، أو الجاهلية، وجد في أرض أهل الحرب، أو السلم، فان كل من وجد شيئا من ذلك فهو ملك له، و عليه خسمه اذا بلغ النصاب، و هو عشرون دينارا، و لا شي ء فيما دون ذلك. سئل الامام الرضا حفيد الامام الصادق عليهماالسلام عن مقدار الكنز الذي يجب فيه الخمس؟ فقال: ما تجب فيه الزكاة من ذلك بعينه ففيه الخمس، و ما لم يبلغ حد ما تجب فيه الزكاة فلا خمس فيه - أي ما قيمته عشرون دينارا، أو مائتا درهم -.

و لو افترض ضعف هذه الرواية سندا فعمل المشهور بها يقوية و يجبره، هذا بالاضافة الي ان الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه وصف رواية البزنطي بالصحة، و هي تلتقي مع الرواية التي ذكرناها، و هذا لفظ رواية البزنطي بالحرف: «قال: سألته عما يجب فيه الخمس من الكنز؟ فقال: ما يجب في مثله الزكاة ففيه الخمس».


پاورقي

[1] مريم: 98.


القدرة عن الاستحقاق


تعتبر القدرة علي التسليم و التسليم حين نفاذ العقد و الاستحقاق، و لا تجدي القدرة شيئا عند العقد، مع العجز عن التسليم حين الاستحقاق، كما لا يضر العجز حين العقد، مع القدرة حين الاستحقاق، و علي هذا يجوز بيع الدقيق في الحنطة، و الزيت و الزيتون، و التبن في الزرع قبل حصاده، و اللحم في الشاة قبل ذبحها، لأنه موجود مآلا، و ان لم يوجد حالا، فلا يكون الاقدام عليه غررا، و لا سفها، و لا تكليفا بالمحال.


شراكة الوقف


اذا كان بعض العقار وقفا علي الاشاعة، و البعض الآخر ملكا لشخص، و باع المالك حصته، فهل تثبت الشفعة لولي الوقف و أهله؟.

ذهب جماعة من الفقهاء، منهم صاحب الشرائع و الجواهر، ذهبوا الي عدم ثبوت الشفعة، حتي ولو كان الموقوف عليه واحدا، لأن الوقف لا مالك له، و انما تملك المنفعة فقط، فأرباب الوقف أشبه بالمستأجر الذي لا شفعة له.

و الخلاصة ان الشفعة عند المشهور تثبت في الدار و البستان و الأرض، و ما اليها من الثوابت التي تقبل القسمة، علي أن لا يكون الشريك وقفا.. و لا تثبت في المنقولات اطلاقا، و لا في الثابت الذي لا يقبل القسمة، أو يقبلها مع عدم الانتفاع بالمقسوم، الا اذا كان الذي لا يقبل القسمة طريقا أو شربا، و بيع منضما الي غيره.


الشروط


لا يحجر الحاكم علي المديون الا بعد توافر الشروط التالية:

1- ان تثبت الديون عند الحاكم. بداهة، أن الحجر يقع من الحاكم، فلابد من ثبوت الديون عنده باقرار المديون، أو البينة، و ما اليها من طرق الاثبات.

2- ان تكون أمواله قاصرة عن وفاء الديون التي عليه، فاذا كانت زائدة علي الديون أو مساوية لها فلا يحجر عليه بالاجماع، قال صاحب المسالك: «هذا



[ صفحه 107]



هو الحكم عند علمائنا أجمع، و الدائن - في مثل هذه الحال - يطالب المديون فان لم يسدد ما عليه يرفع الدائن الأمر الي الحاكم، و الحاكم بدوره مخير بين حبس المديون الي أن يقضي ما عليه، و بين أن يبيع متاع المديون، و يقضي به الدين».

3- أن يكون الدين حالا غير مؤجل، لعدم الاستحقاق مع التأجيل.. هذا، الي أن الله سبحانه قد يسهل الوفاء عند حلول الأجل، و اذا كان بعض الدين حالا، و بعضه مؤجلا نظر: فان وفت أموال المديون بالدين الحال فلا حجر، و ان قصرت يحجر. و اذا حجر بالديون المعجلة تبقي المؤجلة الي حينها. قال صاحب الجواهر: «لو كان بعضها حالا حجر عليه مع القصور و سؤال اربابها، فيقسم ماله حينئذ بينهم، و لا يدخر للمؤجلة شي ء».

4- أن يكون الحجر بطلب الدائنين كلهم، أو بعضهم، لأن الحق للغرماء، فلا يتبرع الحاكم من تلقائه بالحجر لأجلهم، الا أن تكون الديون لمن للحاكم الولاية عليه، كاليتيم و المجنون و السفيه.


الأموال و الأعراض و الأنساب


ليس من شك أن وضع اليد علي الأموال دليل علي الملك، سواء أكانت



[ صفحه 113]



الأعيان منقولة أم غير منقولة. و كما يدل وضع اليد علي ملكية الأعيان يدل أيضا علي ملكية المنافع، فلو سكن شخص في دار زيد بحجة أنه استأجرها منه، ثم جاء آخر؛ و قال له: أنا السمتأجر، لا أنت كان مدعيا، و عليه البينة، أما الساكن فلا يكلف بالاثبات، لأن يده تشهد له.

أجل، لو وقع التخاصم بين المالك و الساكن، و قال الأول للثاني: أنت تسكن ملكي ظلما و عدوانا. و قال له الساكن: بل استأجرت الدار منك يكون الساكن مدعيا، و عليه الاثبات، و يكون المالك منكرا، لا يكلف الا باليمين، لأن اليد انما تدل علي ملكية المنافع مع عدم معارضة المالك، أما مع هذه المعارضة فلا، لأن المنفعة تابعة للعين، و لا تنتقل عن صاحب العين الا بمسوغ شرعي، كالاجارة، و العارية، و قد ادعي الساكن وجود هذا المسوغ فعليه الاثبات.

هذا فيما يعود الي الأعيان و المنافع، أما في الأعراض و الأموال، كما لو تنازع اثنان زوجية امرأة هي تحت احدهما، أو بنوة صبي هو في بيت أحد المتنازعين، و من جملة عياله، فهل تدل اليد علي أن المرأة هي زوجة الذي تحته، و الصبي هو ابن الذي عنده، بحيث يكون صاحب اليد منكرا، و الطرف الثاني مدعيا، يطلب منه الاثبات؟

الجواب:

ان اليد لا تدل علي الاختصاص الا في الأموال، أما في الاعراض و الأنساب فلا أثر لها ابدا. هذا مع العلم بأن المرأة في هذه المسألة هي للذي تحته، حتي يثبت العكس، ولكن لا لليد، بل عملا بظاهر حال المسلم، و حمل افعاله علي الصحيح.

و أما بالنسبة الي الصبي، فان كان الذي هو عنده قد أقر و اعترف أنه ولده



[ صفحه 114]



قبل أن ينازعه فيه منازع فهو أولي به، و ان لم يكن قد أقر به فالمتنازعان فيه سواء، فان كان لاحدهما بينة حكم له، و ان أقاما معا البينة أقرع بينهما، و بالتالي، لا يكون لليد أي أثر. (الجواهر و المسالك و البلغة).


شي ء خرج من يدي لا يعود الي


نام رجل من الحاج في المدينة فتوهم أن هميانه سرق فخرج فرأي جعفر الصادق عليه السلام مصليا و لم يعرفه فتعلق به و قال له: أنت أخذت همياني قال: ما كان فيه؟ قال: ألف دينار، فحمله الي داره و وزن له ألف دينار، و عاد الي منزله و وجد هميانه فعاد الي جعفر معتذرا بالمال فأبي قبوله و قال: شي ء خرج من يدي لا يعود الي، قال: فسأل الرجل عنه فقيل: هذا جعفر الصادق، قال: لا جرم هذا فعال مثله. [1] .



[ صفحه 178]




پاورقي

[1] المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 274.


مردان پاك از نظر امام جعفر صادق


شيخ محمد جواد مغنيه (م 1400 ق) ترجمه ي مصطفي زماني (1410-1356 ق)، قم، انتشارات پيام اسلام، 1358، جيبي، 168 ص.



[ صفحه 228]




العناكب و شراكها


فأما العنكبوت فإنه ينسج ذلك النسج، فيتخذه شركا و مصيدة



[ صفحه 115]



للذباب، ثم يكمن في جوفه، فإذا نشب فيه الذباب أحال [1] عليه يلدغه ساعة بعد ساعة، فيعيش بذلك منه.

فذلك [2] يحكي صيد الكلاب و الفهود، و هذا [3] يحكي صيد الأشراك و الحبائل، فانظر إلي هذه الدويبة الضعيفة، كيف جعل في طبعها ما لا يبلغه الإنسان إلا بالحيلة و استعمال الآلات فيها، فلا تزدري بالشي ء إذا كانت العبرة فيه واضحة كالذرة و النملة و ما أشبه ذلك فإن المعني النفيس قد يمثل بالشي ء الحقير، فلا يضع منه ذلك [4] كما لا يضع من الدينار و هو من ذهب أن يوزن بمثقال من حديد.


پاورقي

[1] أحال: أقبل و وثب.

[2] يعني به: أسد الذباب.

[3] يعني به: العنكبوت.

[4] أي لا ينقص من قدر المعني النفيس تمثيله بالشي ء الحقير.


الزهراء لماذا؟


مناقب ابن شهرآشوب 3 / 230.

الحسن بن يزيد قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: لم سميت فاطمة، الزهراء؟ قال:

لأن لها في الجنة قبة من ياقوتة حمراء ارتفاعها في الهواء مسيرة سنة معلقة بقدرة الجبار لاعلاقة لها من فوقها فتمسكها، و لا دعامة لها من تحتها فتلزمها، لها مائة ألف باب و علي كل باب ألف من الملائكة يراها أهل الجنة كما يري أحدكم الكوكب الدري الزاهر في أفق السماء فيقولون: هذه الزهراء لفاطمة عليه السلام.



[ صفحه 74]




ثلاثة لا تسلم عليهم


[الخصال 1 / 91، ح 31: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل، عن عبدالله بن جعفر الحميري، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، باسناده يرفعه الي الصادق عليه السلام قال:...]

ثلاثة لا يسلمون: الماشي مع جنازة، و الماشي الي الجمعة، و في بيت الحمام.


ثلاثة دعوتهم مستجابة


مكارم الأخلاق 275: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ثلاثة دعوتهم مستجابة: الحاج فانظروا بما تخلفونه، والغازي في سبيل الله فانظروا كيف تخلفونه، والمريض فلا تعرضوه و لا تضجروه.


الثورة الصامتة


للثورة أسلوبان:

الأول: اسلوب عاصف يقلب الأوضاع بسرعة أو ينتحر.

و الثاني: أسلوب هادي ء كحرارة الشمس التي تنفث بحرارتها و دفئها الي الأعماق فتغلب و تنتصر بالوعي و الحكمة.

و قد ذكروا لكل أسلوب محاسنه و مساوئه و ايجابياته و سلبياته فالثائر يظهر علنا للناس، و الهادي ء يستتر أحيانا و يظهر حينا آخر مراعيا الظروف المحيطة به؛



[ صفحه 223]



و قد يضطر الي مسايرة السلطة الحاكمة أو اظهار نفسه معها يتربص بها الدوائر حتي تأتي الساعة المحددة فينقض علي الظالمين كالنسر الصاعق و يجهز علي خصمه. يعمل بعقله و وعيه ليحقق هدفه.

الثورة العاصفة تبدأ بمهاجمة خصومها من بعيد، أما الهادئة فانها من الداخل. وكلاهما يعمل ولكن أسلوب العمل يختلف، الثورة العاصفة تدمر بقوة و الثورة الهادئة تفتت بقوة ولكن ببطء. الزمن و توقيته هما الرهانان العاملان.

والبعض من المفكرين ذكروا أن للثورة الهادئة قوتها و تأثيرها بل أفضليتها علي الثورة العاصفة التي سرعان ما تنتهي و تترمد. و مثلوا: «بالشمس و الريح».

قالوا ان الشمس و الريح رأيا شخصا متأبطا معطفا صوفيا فقالت الشمس للريح: أتستطيعين أن تنتزعي منه هذا المعطف قالت الريح: نعم و بدأت بارسال نفحاتها الباردة و كان الرجل كلما جاءته البرودة و أحسن بقوة الريح تمسك بالمعطف أكثر فأكثر حتي عجزت الريح عن انتزاع معطفه و عندئذ تدخلت الشمس فأرسلت شيئا من حرارتها مما جعل صاحب المعطف يتركه رويدا رويدا و كلما قويت الحرارة ينزع منه شيئا حتي ألقاه جانبا، و أحيانا لا يعرف الناس قيمة الثورة الهادئة، بل ربما كانوا ينحون باللأئمة علي أصحابها، و أنهم متقاعسون، بينما يكون أصحاب الرؤية الثاقبة و الفكر الناضج أكثر ثورة الا أنهم بحسب رؤيتهم أن التحضير لها لم يحن بعد وقته المناسب و من طريف الأمر أن بعض العلويين لم يكن يلتفت الي هذه القاعدة.

و كان يري أن طريقة الثورة العاصفة هي الأصح، و أن الثوري الحقيقي هو الذي يحمل السيف و يخوض المعركة و يثير الناس في مواجهة الظالم و اذا راجعنا مقدمة الصحيفة السجادية نجد حديثا من هذا النوع عن يحيي بن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام الذي كان ثائرا علي طريقة أبيه زيد الذي فشل في ثورته لعدم وجود مقومات كافية و قتله الأمويون. و نختصر من الحديث الطويل ما نحتاجه هنا:

حدثني أبي المتوكل قال: لقيت يحيي بن زيد بن علي بن الحسين بعد قتل أبيه و هو متوجه الي خراسان فسلمت عليه. فقال: من أين أقبلت. فقلت: من الحج. فسألني عن أهله و بني عمه فأخبرته بخبرهم و حزنهم علي أبيه. فقال: كان



[ صفحه 224]



عمي (أباجعفر) أشار علي أبي بترك الخروج و عرفه ما صار اليه أمره فهل لقيت ابن عمي جعفرا. قلت: نعم. قال: فهل سمعته يذكر شيئا من أمري، قلت: جعلت فداك، ما أحب أن أستقبلك بما سمعت منه، فتبسم ثم قال: أبالموت تخوفني؟ هات ما سمعته يقول. فقلت له: سمعته يقول (أنك تقتل قتلة أبيك) فقال: «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب» [1] .

يا متوكل ان الله أيد هذا الدين بنا و جعل لنا العلم و السيف و جعل لبني عمنا العلم وحده، فقلت: جعلت فداك: اني رأيت الناس الي ابن عمك أميل منهم اليك و الي أبيك. فقال: ان ابن عمي و أباه دعوهم الي الحياة و نحن دعوناهم الي الموت. فقلت: فهم أعلم أم أنتم؟ فأطرق رأسه فقال:

«كلنا له علم غير أنهم يعلمون كل ما نعلم و لا نعلم كل ما يعلمون» [2] مما يبدو أن هذا الفهم سري حتي عند هؤلاء الثوار الكبار دون أن يدرسوا طبيعة المعركة و الظروف المؤاتية لها. و رأوا أن الثورة هي الخروج بالسيف فقط دون الالتفات الي الاعداد و الجهوزية اللازمة. فقد يزينون للثائر الخروج فيخرج في عملية انتحارية دون أن تؤثر ثورتهم في الجماهير شيئا.

و من المعلوم أن الثورة بهذا المستوي لا تغير في الواقع الظالم شيئا و ان كانت تهز وجدان بعض نفوس الناس العاديين.

و ما يراه الثوار الحقيقيون، فهي الثورة الواعية التي تمهد بتوعية الجماهير حتي تصبح القاعدة صلبة قوية، فاذا ما انتصرت تتمكن تماما من الامساك بالارادة و السياسة و المجتمع.

و لقد كان الامام الصادق يعمل علي هذا المستوي من التحضير فيهي ء الرجال الاداريين (و الكوادر) الصالحة التي تستلم هذه المؤسسات في المستقبل. فتحضير الهيئة العلمائية يصب بلا ريب في خدمة الثورة الناجحة.

لكن لما كانت الثورة الهادئة لا تعطي ثمارها سريعا و تتربص الدوائر



[ صفحه 225]



للانقضاض علي الخصوم كان الكثير يغفل عن نتائجها و ربما يجهلون أهدافها و استراتيجيتها. و مع أن الامام الصادق عليه السلام كان يتعاطف الي حد بعيد مع الثوار الأحرار و يدافع عنهم و يدعو لهم و يبارك مسيرتهم و يأمر شيعته باعانتهم لأنه كان يأمل أن مثل هذه الثورات هي التي تحدث هزة كبيرة في وجدان الجماهير الشعبية التي تهيي ء لاحداث الثورة الشعبية المظفرة.

بعض الثورات العاصفة لم يكن لها طابع عام و شمولي كثورة زيد بن علي كان لها طابعها الخاص: الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر كما ذكر ابن الأثير عن زيد قوله: «ندعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و الي السنن أن تحيا و الي البدع أن تطفأ فان أجبتمونا سعدتم و ان أبيتم فلست عليكم بوكيل» [3] .

و قال الطبري أيضا «و كانت بيعته التي يبايع الناس عليها اننا ندعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و جهاد الظالمين و الدفاع عن المستضعفين و اعطاء المحرومين و قسم هذا الفي ء بين أهله بالسواء ورد الظالمين و اقفال المجمر، و نصرنا أهل البيت علي من نصب لنا و جهل حقنا» [4] .

و الامام الصادق عليه السلام احتضن هذه الثورات لأنه يعتبرها مقدمة تمهيدية للثورة الكبري، و لذلك أيد عمه زيدا سرا لأن وضعه لم يكن ليسمح له بالتأييد العلني، و قد أثني علي عمه ورعي أسر الشهداء الذين استشهدوا معه. و هذا يعني احتضان الثورة الاسلامية.

و هذه بعض أقواله و مواقفه: عن فضيل الرسان قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام بعدما قتل زيد بن علي، فأدخلت بيتا جوف بيت فقال لي: يا فضيل قتل عمي زيد؟ قلت: نعم جعلت فداك.

قال: انه كان مؤمنا و كان عارفا و كان عالما و كان صدوقا أما أنه لو ظفر لوفي، أما أنه لو ملك لعرف كيف يضعها « [5] .



[ صفحه 226]



و مع كثرة الثورات العلوية لم نجد الامام الصادق يولي مزيد عناية لثورة كثورة عمه زيد. فقدكان يدفع لكل عائلة من عياله ألف دينار.

و الحقيقة أن زيدا كان معروفا في نهجه و صلاحه، و كان لا يدعو لنفسه و انما يدعو لخط الامامة المتمثل يومها في الامام الصادق عليه السلام و لذلك وقف الامام الصادق منه هذا الموقف مع علمه أنه سيلاقي حتفه في تلك الثورة. لكن الغاية أن مثل هذه الثورات تحرك شعور الجماهير و يبقي الانسان من خلالها يشعر في الجو الظالم الجائر الذي كان يرزخ علي صدور العباد بكل ثقله...


پاورقي

[1] الرعد الآية 38.

[2] الصحيفة السجادية ص 226.

[3] الكامل لابن الأثير ج 5 ص 243.

[4] تاريخ الطبري ج 7 ص 172.

[5] الامام الصادق محمد جواد فضل الله ص 242.


علامت نجات يافتگان چيست؟


مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اهل نجات به چه



[ صفحه 94]



علامت شناخته مي شوند؟

فرمود: آنكه كردارش موافق گفتارش باشد گواهي به نجاتش حتمي است، (و يا گواهي به نجاتش را منتشر كن) و كسي كه كردارش موافق گفتارش نباشد دينش متزلزل، و ايمان ثابت ندارد. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1 ص 36 ح 5.


حديث 109


3 شنبه

اياك و النميمة.

از سخن چيني دوري كنيد.

بحار، ج 75، ص 201


اخراجه الحوض


محمد بن الحسن الصفار: عن الحسن بن أحمد، عن سلمة، عن الحسن بن علي بن بقاح، عن ابن جبلة، عن عبدالله بن سنان قال: سألت



[ صفحه 133]



أبا عبدالله عليه السلام عن الحوض فقال لي: حوض ما بين بصري الي صنعاء أتحب أن تراه؟ قلت له: نعم جعلت فداك. قال: فأخذ بيدي فأخرجني الي ظهر المدينة، ثم ضرب برجله فنظرت الي نهر يجري لا تدرك حافتاه الا الموضع الذي أنا فيه قائم، و انه شبيه بالجزيرة، فكنت أنا و هو وقوفا، فنظرت الي نهر يجري من جانبه ماء أبيض من الثلج، و من جانبه هذا لبن أبيض من الثلج، و في وسطه خمر أحسن من الياقوت، فما رأيت شيئا أحسن من تلك الخمر بين اللبن و الماء، فقلت له: جعلت فداك من أين يخرج هذا؟ و من أين مجراه؟ قال: هذه العيون التي ذكرها الله في كتابه: أنهار في الجنة، عين من ماء و عين من لبن و عين من خمر تجري في هذا النهر؛ و رأيت حافتيه عليهما شجر فيهن حور معلقات برؤوسهن شعر ما رأيت شيئا أحسن منهن، و بأيديهن آنية ما رأيت آنية أحسن منها، ليست من آنية الدنيا، فدنا من احداهن فأومأ بيده لتسقيه، فنظرت اليها و قد مالت لتغرف من النهر، فمال الشجر معها فاغترفت.

ثم ناولته فشرب، ثم ناولها فأومأ اليها، فمالت لتغرف فمالت الشجرة معها، ثم ناولته فناولني فشربت فما رأيت شرابا كان ألين منه و لا ألذ منه، و كانت رائحته رائحة المسك، و نظرت في الكأس فاذا فيه ثلاثة ألوان من الشراب، فقلت له: جعلت فداك ما رأيت كاليوم قط، و لا كنت أري أن هذا الأمر هكذا. فقال لي: هذا أقل ما أعده الله لشيعتنا، ان المؤمن اذا توفي صارت روحه الي هذا النهر، ورعت في رياضه و شربت من شرابه، و ان عدونا اذا توفي صارت روحه الي وادي برهوت فأخلدت في عذابه و أطعمت من زقومه و أسقيت من حميمه، فاستعيذوا بالله من ذلك الوادي [1] .

و رواه في الاختصاص: عن الحسين بن أحمد بن سلمة اللؤلؤي، عن الحسن بن علي بن بقاح عن عبدالله بن جبلة، عن عبدالله بن سنان قال:



[ صفحه 134]



سألت أبا عبدالله عليه السلام عن الحوض فقال لي: هو حوض ما بين بصري الي صنعاء، أتحب أن تراه؟ فقلت له: نعم. قال: فأخذ بيدي و أخرجني الي ظهر المدينة، ثم ضرب برجله فنظرت الي نهر يجري من جانبه هذا ماء أبيض من الثلج، و من جانبه هذا لبن أبيض من الثلج، و في وسطه خمر أحسن من الياقوت، فما رأيت شيئا أحسن من تلك الخمر بين اللبن و الماء. فقلت له: جعلت فداك من أين يخرج هذا؟ و من أين مجراه؟ فقال: هذه العيون التي ذكرها الله في كتابه أنهار في الجنة عين من ماء و عين من لبن و عين من خمر يجري في هذا النهر، و رأيت حافتيه عليهما شجر فيهن جوار معلقات برؤوسهن ما رأيت شيئا أحسن منهن، و بأيديهن آنية ما رأيت أحسن منها، ليست من آنية الدنيا، فدنا من احداهن فأوما اليها بيده لتسقيه، فنظرت اليها، و قد مالت لتغرف من النهر، فمال الشجر فاغترفت، ثم ناولته فشرب، ثم ناولها و أومأ اليها فمالت الشجرة معها فاغترفت، ثم ناولته فناولني فشربت، فما رأيت شرابا كان ألين منه و لا ألذ و كانت رائحته رائحة المسك، و نظرت في الكأس فاذا فيه ثلاثة ألوان من الشراب، فقلت له: جعلت فداك ما رأيت كاليوم قط و ما كنت أري الأمر هكذا. فقال: هذا من أقل ما أعده الله تعالي لشيعتنا، ان المؤمن اذا توفي صارت روحه الي هذا النهر، ورعت في رياضه و شربت من شرابه، و ان عدونا اذا توفي صارت روحه الي وادي برهوت، فأخلدت في عذابه و أطعمت من زقومه و سقيت من حميمه، فاستعيذوا بالله من ذلك الوادي [2] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 374، ج 8، باب 13، ح 3.

[2] الاختصاص: ص 321.


امانت مرد رازي


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه خشمي را براي رضاي خدا فرو برد، خداي متعال روز قيامت قلب او را از رضاي خود پر مي نمايد.

محمد بن حسن صفار در كتاب بصائر الدرجات از مفضل بن عمر روايت مي كند كه:

دو نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام مالي از خراسان براي آن حضرت آوردند؛ و در راه هميشه به اموال رسيدگي مي كردند، تا هنگامي كه به ري رسيدند؛ يكي از رفقاي آنها كيسه اي كه هزار درهم در آن بود، به آنها داد تا خدمت حضرت ببرند. هر روز جوياي اموال مي شدند تا مطمئن شوند تا اين كه نزديك مدينه رسيدند، يكي از آنها گفت: بيا به پولها سري بزنيم؛ هنگامي كه نگاه كردند؛ ديدند كه همه در جاي خود است جز كيسه ي پول آن مرد رازي (اهل ري). يكي از آنها به ديگري گفت: خدا به داد برسد، اكنون به حضرت صادق عليه السلام چه بگوئيم؟ رفيقش گفت: او مرد كريمي است و گمان دارم كه از اصل قضيه باخبر باشد. وقتي كه وارد مدينه شدند، خدمت حضرت رسيده و مال را به ايشان تحويل دادند، فرمود: كيسه ي مرد رازي چه شد؟ قصه را بيان كردند. فرمود: اگر كيسه را ببينيد مي شناسيد؟



[ صفحه 195]



گفتند: آري، فرمود: اي كنيز فلان كيسه را بياور؛ كنيز كيسه را آورد. حضرت كيسه را به آنها داد و فرمود: مي شناسيد؟ گفتند: آري همان است. فرمود:

من در دل شب محتاج مالي شدم، يكي از شيعيان جني خود را فرستادم، اين كيسه را از اثاث شما آورد.



[ صفحه 196]




كتاب له إلي محمد بن الأشعث في الدعاء والصلاة علي النبي


يقول السّيّد الإمام العالم العامل، الفقيه الكامل العلّامة الفاضل، الورع البارع، رضي الدّين ركن الإسلام جمال العارفين، أبو القاسم عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن محمّد الطّاووس الحسينيّ، كبّت الله أعداه: ورويت هذه الصّلاة بإسنادي إلي أبي العبّاس أحمد بن عقدة، من كتابه الّذي صنّفه في مشايخ الشّيعة فقال: أنبأنا محمّد بن عبد الله بن مهران، قال: حدّثني أبي، عن أبيه أنّ أبا عبد الله جعفر بن محمّدعليهما السلام دفع إلي محمّد بن الأشعث كتاباً، فيه دعاء والصّلاة علي النّبيّ صلي الله عليه وآله، دفعه جعفر بن محمّد بن الأشعث [1] إلي إبنه مهران، وكانت الصّلوة علي النّبيّ صلي الله عليه وآله الّتي فيه:

اللّهُمَّ إنّ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله كما وَصَفتَهُ في كتابِكَ، حَيثُ تَقولُ: «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ» [2] ، فَأشهَدُ أنَّهُ كذلِكَ وَأنَّكَ لَم تأمرُ بِالصَّلوةِ عَلَيهِ إلّا بَعدَ أن صَلَّيتَ عَلَيهِ أنتَ وَمَلآئِكَتُكَ، وَأنزَلتَ في مُحكَمِ قُرآنِكَ: «إِنَّ اللهَ وَ مَلائكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» [3] ، لا لِحاجَةٍ إلي صَلوةِ أحَدٍ مِنَ المَخلوقينَ بَعدَ صلوتِكَ عَلَيهِ، وَلا إلي تَزكِيَتِهِم إيّاهُ بَعدَ تَزكِيَتِكَ، بَل الخَلقُ جميعاً هُمُ المُحتاجونَ إلي ذلِكَ، لِأنَّكَ جَعَلتَهُ بابَكَ الّذي لا تَقبَلُ مِمَّن أتاكَ إلّا مِنهُ، وَجَعَلتَ الصَّلوةَ عَلَيهِ قُربَةً مِنكَ وَوَسيلَةً إلَيكَ وَزُلفَةً عِندَكَ، وَدَلَلتَ المُؤمِنينَ عَلَيهِ وَأمَرتَهُم بِالصّلوةِ عَلَيهِ لِيَزدادوا بِها أثَرَةً لَديكَ وَكَرامَةً عَلَيكَ، وَوَكّلتَ بِالمُصلّينَ عَلَيهِ مَلائِكَتَكَ يُصلّونَ عَلَيهِ وَيُبلّغونَهُ صَلوتَهُم وَتَسليمَهُم.

اللّهُمَّ رَبَّ مُحمَّدٍصلي الله عليه وآله فإنّي أسأَلُكَ بِما عَظّمتَ (بِهِ) مِن أمرِ مُحَمَّدٍ وَأوجَبتَ مِن حَقِّهِ أن تُطلِقَ لِساني مِنَ الصَّلوةِ عَلَيهِ بِما تُحِبُّ وَتَرضي، وَبِما لَم تُطلِق بِهِ لِسانَ أحَدٍ مِن خَلقِكَ وَلَم تُعطِهِ إيّاهُ، ثُمّ تُؤتَيِني علي ذلِكَ مُرافَقَتَهُ، حَيثُ أحلَلتَهُ علي قُدسِكَ وَجَنّاتِ فِردَوسِكَ، ثُمَّ لا تُفَرِّق بَيني وَبَينَهُ.

اللّهُمَّ إنّي أبدَأُ بِالشَّهادَةِ لَهُ ثُمَّ بِالصَّلوةِ عَلَيهِ، وَإن كُنتُ لا أبلُغُ مِن ذلِكَ رِضي نَفسي، وَلا يُعَبِّرهُ لِساني عَن ضَميري، وَلا اُلامُ عَلي التَّقصيرِ مِنّي لِعَجز قُدرَتي عَن بُلوغِ الواجِبِ عَلَيَّ مِنهُ، لأنَّهُ حَظٌّ لي وَحَقٌّ عَلَيَّ وَأداءٌ لِما أوجَبتَ لَهُ في عُنُقي، أن قَد بَلَّغَ رِسالاتِكَ غَيرَ مُفرِّطٍ فيما أمَرتَ، وَلا مُجاوِزٍ لِما نَهَيتَ، وَلا مُقَصِّرٍ فيما أرَدتَ، وَلا مُتَعَدٍّ لِما أوصَيتَ، وتلا آياتِكَ علي ما أنزَلتَ إلَيهِ وَحيَكَ، وَجاهَدَ في سَبيلِكَ مُقبِلاً غَيرَ مُدبِرٍ، وَوَفي بِعَهدِكَ وَصَدَّقَ وَعدَكَ وَصَدَعَ بِأمرِكَ، لا يَخافُ فيكَ لَومَةَ لائِمٍ، وَباعَدَ فيكَ الأقرَبينَ وَقَرَّبَ فيكَ الأبعَدينَ، وَأمَرَ بِطاعَتِكَ وَائتَمَرَ بِها سِرّاً وَعَلانِيةً، وَنَهي عَن مَعصِيَتِكَ وَانتَهي عَنها [4] ، وَأشهَدُ أنّهُ تَوَلّي مِنَ الدُّنيا راضِياً عَنكَ مَرضِيّاً عِندَكَ مَحموداً في المُقَرَّبينَ وأنبيائِكَ المُرسَلينَ وَعِبادِكَ الصّالِحينَ المُصطَفَينَ، وَأنَّهُ غَيرُ مُليمٍ ولا ذَميمٍ وَأنَّهُ لَم يَكُن مِنَ المُتَكَلِّفينَ، وَأَنّهُ لَم يَكُن ساحِراً وَلا سُحِرَ لَهُ، وَلا كاهِناً ولا تُكُهِّنَ لَهُ، ولا شاعِراً ولا شُعِرَ لَهُ، وَلا كَذّاباً، وَأنَّهُ (كانَ) رَسولَكَ وَخاتَمَ النَّبِيّينَ، جاءَ بالحَقِّ مِن عِندِ الحَقِّ، وَصَدَّقَ المُرسَلينَ، وَأشهَدُ أنّ الّذينَ كَذّبوهُ ذائِقوا العَذابِ الأليمِ، وَأشهَدُ أنّ ما أتانا بِهِ مِن عِندِكَ وَأخبَرَنا بِهِ عَنكَ أنَّهُ الحَقُّ اليَقينُ لا شَكَّ فيهِ مِن رَبِّ العالَمينَ.

اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمّدٍ عَبدِكَ وَرَسولِكَ، وَنَبِيِّكَ، وَوَلِيِّكَ، وَنَجِيِّكَ وَصَفِيِّكَ، وَصَفوَتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِن خَلقِكَ، الّذي انتَجَبتَهُ لِرِسالاتِكَ، واستَخلَصتَهُ لِدينِكَ، وَاستَرعَيتَهُ عِبادَكَ، وائتَمَنتَهُ علي وَحيِكَ، عَلَمُ الهُدي وَبابُ النُّهي وَالعُروَةُ الوُثقي، فيما بَينَكَ وَبَينَ خَلقِكَ، الشّاهِدُ لَهُم وَالمُهَيمِنَ عَلَيهِم، أشرَفَ وَأفضَلَ وَأزكي وَأطهَرَ وأنمَي وَأطيَبَ ما صَلَّيتَ عَلي أحدٍ مِن خَلقِكَ وَأنبِيائِكَ وَرُسلِكَ وأصفِيائِكَ وَالمُخلِصينَ مِن عِبادِكَ.

اللّهمَّ وَاجعَل صَلواتِكَ وَغُفرانَكَ وَرِضوانَكَ وَمعافاتَكَ وَكَرامَتَكَ وَرَحمَتَكَ وَمَنَّكَ وَفَضَلَكَ وَسلامَكَ وَشرَفَكَ وَإعظامَكَ وَتَبجيلَكَ، وَصلواتِ مَلائِكَتِكَ وَرُسلِكَ وَالأوصياءِ وَالشُّهداءِ وَالصِّديقينَ وَعِبادِكَ الصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً، وَأهلَ السّماواتِ وَالأرضينَ وما بَينَهُما وما فَوقَهُما وَما تَحتَهُما وَما بَينَ الخافِقَينِ وَما بَينَ الهَواءِ وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ والنُّجومِ وَالجِبالِ وَالشَجَرِ وَالدَّوابِّ، وما سَبَّحَ لَكَ في البَرِّ وَالبَحرِ، وَفي الظُّلمَةِ وَالضِّياءِ، بِالغُدُوِّ وَالآصالِ، وَفي آناءِ اللّيلِ وَأطرافِ النّهارِ وَساعاتِهِ، علي مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الله، سَيّدِ المُرسَلينَ وَخاتَمِ النَّبِيّينَ وَإمامِ المُتَّقينَ وَمَولي المُؤمِنينَ وَوَلِيِّ المُسلِمينَ وَقائِدِ الغُرِّ المُحَجَّلينَ وَرَسولِ رَبِّ العالَمينَ إلي الجِنِّ وَالإنسِ وَالأعجَمينَ، وَالشّاهِدِ البَشيرِ، وَالأمينِ النَّذيرِ، الدّاعي إلَيكَ بإذنِكَ السِّراجِ المُنيرِ.

اللّهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّدٍ وَآل مُحَمَّدٍ في الأوّلينَ.

اللّهمّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ (وَآلِ مُحَمّدٍ) في الآخِرينَ، وَصَلِّ علي مُحَمّدٍ (وَآلِ مُحمّد) يَومَ الدّينِ، يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ كما هَدَيتَنا بِه.

اللّهمّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ كما أنعَشتَنا بهِ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ كما استَنقَذتنا بهِ [5] .

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمَّدٍ كَما أحيَيتَنا بهِ.

اللّهمّ صَلِّ علي مُحَمَّدٍ كما شَرَّفتَنا بهِ.

اللّهمّ صَلّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما أعزَزتَنا بهِ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ كما فَضَّلتَنا بهِ. [6] .

اللّهمَّ اجزِ نَبِيَّنا مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله أفضَلَ ما أنتَ جازٍ يَومَ القِيامَةِ نَبِيّاً عَن أُمَّتِهِ وَرَسولاً عَمَّن أرسَلتَهُ إلَيهِ.

اللّهمَّ اخصُصهُ بأفضَلِ قِسَمِ الفَضائِلِ، وَبَلِّغهُ أعلي شَرَف المُكَرّمينَ، مِنَ الدّرَجاتِ العُلي في أعلي عِلّيّينَ في جَنّاتٍ وَنَهَرٍ في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَليكٍ مُقتَدِرٍ.

اللّهمَّ أعطِ مُحَمّداًصلي الله عليه وآله حَتّي يَرضي، وَزِدهُ بَعدَ الرِّضا، وَاجعَلهُ أكرَمَ خَلقِكَ مِنكَ مَجلِساً، وَأعظَمَهُم عِندَكَ جاهاً، وَأوفَرَهُم عِندَك حَظّاً، في كُلِّ خَيرٍ أنتَ قاسِمُهُ بَينَهُم.

اللّهمَّ أورِد عَلَيهِ مِن ذُرِّيّتِهِ وَأزواجِهِ وأهلِ بَيتِهِ وَذَوي قَرابَتِهِ وَأُمّتِهِ مَن تُقِرُّ بهِ عَينَهُ، وَأقرِر عُيونَنا بِرُؤيَتِهِ وَلا تُفَرِّق بيننا وَبَينَهُ.

اللّهمّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحمَّدٍ، وَاعطِهِ مِنَ الوَسيلَةِ وَالفَضيلَةِ وَالشَّرَفِ وَالكَرامَةِ ما يَغبِطُهُ بهِ المَلائِكَةُ المُقرّبونَ وَالنَّبِيّونَ وَالمُرسَلونَ وَالخَلقُ أجمَعونَ.

اللّهمَّ بَيّض وَجهَهُ وأعلِ كَعْبَهُ، وَأفلِج حُجَّتَهُ وَأجِب دَعوَتَهُ، وَابعَثهُ المَقامَ المُحمودَ الّذي وَعَدتَهُ، وَأكرِم زُلفَتَهُ وَأجزِل عَطِيَّتَهُ، وَتَقَبَّل شَفاعَتَهُ وَأعطِهِ سُؤلَهُ، وَشَرِّف بُنيانَهُ وَعَظِّم بُرهانَهُ، وَنَوِّر نورَهُ وَأورِدنا حَوضَهُ، واسقِنا بِكأسِهِ وَتَقَبَّل صَلاةَ أُمّتِهِ عَلَيهِ، وَاقصُص بِنا أثرَهُ وَاسلُك بِنا سَبيلَهُ وَتَوَفَّنا علي مِلَّتِهِ وَاستَعمِلنا بِسُنَنِهِ، وَابعَثنا علي مِنهاجِهِ، وَاجعَلنا نَدينُ بِدينِهِ وَنهتَدي بِهُداهُ وَنَقتَدي بِسُنَّتِهِ، وَنَكونُ شيعَتَهُ وَمواليهِ وأولياءَهُ وأحبّاءَهُ وَخِيارَ أُمّتِهِ وَمُقَدَّمَ زُمرَتِهِ وَتَحتَ لِوائِهِ، نُعادي عَدُوَّهُ وَنُوالي وَلِّيَهُ حَتّي تُورِدَنا عَلَيهِ بَعدَ المَماتِ مَورِدَهُ، غَيرَ خَزايا وَلا نادمينَ ولا مُبَدِّلينَ وَلا ناكِثينَ.

اللّهمَّ وَأعطِ مُحَمَّداًصلي الله عليه وآله مَعَ كُلِّ زُلفَةٍ زُلفَةً، وَمَعَ كُلِّ قُربَةٍ قُربَةً، وَمَعَ كُلِّ وَسيلَةٍ وَسيلَةً، وَمَعَ كُلِّ فَضيلَةٍ فَضيلَةً، وَمَعَ كُلِّ شَفاعَةٍ شَفاعَةً، وَمَعَ كُلِّ كرامَةً كرامَةً، وَمَعَ كُلِّ خَيرٍ خَيراً، وَمَعَ كُلِّ شَرَفٍ شَرَفاً، وَشَفِّعهُ في كُلِّ مَن يَشفَعُ لَهُ مِن أُمّتِهِ وَغَيرِهِم مِنَ الأُمَمِ، حَتّي لا يُعطي مَلَكٌ مُقَرّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرسَلٌ وَلا عَبدٌ مُصطَفي، إلّا دونَ ما أنتَ مُعطيهِ مُحَمّداًصلي الله عليه وآله يَومَ القِيامَةِ.

اللّهُمَّ وَاجعَلهُ المُقَدَّمَ في الدَّعوَةِ وَالمُؤثَرَ بِهِ في الأثَرَةِ، وَالمُنوَّهَ باسمِهِ في الشَّفاعَةِ، تَجَلّيتَ بِنورِكَ وَجي [7] بالنَّبيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهداءِ وَالصّالِحينَ وَقَضي بَينَهُم بِالحَقِّ وَقيلَ الحَمدُ للَّهِِ رَبِّ العالَمينَ، ذلِكَ يَومُ التَّغابُنِ، ذلِكَ يَومُ الحَسرَةِ، ذلِكَ يَومُ الأزِفَةِ، ذلِكَ يَومٌ لا تُستَقال فيهِ العَثَراتُ، ولا تُبسَط فيهِ التَّوباتُ وَلا يُستَدرَك فيهِ ما فاتَ.

اللّهمّ فَصَلِّ علي مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَارحَم مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، كَأفضَلَ ما صَلَّيتَ وَرَحِمتَ وَبارَكتَ علي إبراهيمَ وآلِ إبراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.

اللّهمَّ وامنُن علي مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمّدٍ كما مَنَنتَ علي موسي وَهارونَ.

اللّهمَّ وَسَلِّم علي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كأفضَلَ ما سَلَّمتَ علي نُوحٍ فِي العالَمينَ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَعلي أئِمَّةِ المُسلِمينَ الأوّلينَ مِنهُم وَالآخِرينَ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحمَّدٍ وعلي إمامِ المُسلمينَ. وَاحفَظهُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَمِن خلفِهِ وَعَن يَمينِهِ وَعَن شِمالِهِ وَمِن فَوقِهِ وَمِن تَحتِهِ، وَافتَح لَهُ فَتحاً يَسيراً وَانصُره نَصراً عَزيزاً وَاجعَل لَهُ مِن لَدُنكَ سُلطاناً نَصيراً.

اللّهمّ عَجِّلّ فَرَجَ آلِ مُحَمّدٍ وَأهلِك أعداءَهُم مِنَ الجِنَّ وَالإنسِ.

اللّهمّ صلِّ عَلي مُحَمّدٍ وأهلِ بَيتِهِ وَذُرِّيَتِهِ وَأزواجِهِ الطّيّبينَ الأخيارِ الطّاهرينَ المُطَهّرينَ الهُداة المُهتَدينَ، غَيرَ الضّالّينَ وَلا المُضلّينَ، الّذين أذهَبتَ عَنهُمُ الرِّجسَ وَطَهَّرتَهُم تطهيراً.

اللّهمّ صَلِّ عَلي مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمّدٍ في الأوّلينَ، وَصَلّ عَلَيهِم في الآخِرينَ وَصَلِّ عَلَيهِم في المَلأ الأعلي، وَصَلِّ عَلَيهِم أبَدَ الآبِدينَ، صَلوةً لا مُنتَهي لها وَلا أمَدَ دونَ رِضاكَ، آمينَ آمينَ رَبَّ العالَمينَ.

اللّهمَّ العَنِ الّذينَ بَدَّلوا دينَكَ وَكتابَكَ، وَغَيّروا سُنَّةَ نَبِيِّكَ عَلَيهِ سلامُك، وَأزالوا الحَقَّ عَن مَوضِعِهِ ألفَي ألفَ لَعنَةٍ مُختَلِفَةٍ غيرَ مُؤتَلِفَةٍ والعَنهُم ألفَي ألفَ لَعنَةٍ مُؤتَلِفَةٍ غيرَ مُختَلِفَةٍ، وَالعَن أشياعَهُم وَأتباعَهُم وَمَن رَضِيَ بِفِعالِهِم مِنَ الأوَّلينَ وَالآخِرينَ.

اللّهمَّ يا بارِئَ المَسموكاتِ وَداحِيَ المَدحُوّات وَقاصِمَ الجَبابِرَةِ وَرَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَرَحيمَهُما، تُعطي مِنهُما ما تَشاءُ وَتَمنَعُ مِنهُما ما تَشاءُ، أسألُكَ بِنورِ وَجهِكَ وَبِحَقِّ مُحَمّدٍصلي الله عليه وآله أعطِ مُحَمّداً حَتّي يَرضي وَبَلّغهُ الوسيلَةَ العُظمي.

اللّهمَّ اجعَل مُحَمّداً في السّابقينَ غايَتُهُ وَفي المُنتَجبينَ كرامَتُهُ، وَفي العالَمينَ ذِكرُهُ، وَأسكِنهُ أعلي غُرَفَ الفِردَوسِ في الجَنَّةِ الّتي لا تَفوقُها دَرَجَةٌ وَلا يَفضُلُها شَي ءٌ.

اللّهمَّ بَيِّض وَجهَهُ وَأضِئ نورَهُ وَكُن أنتَ الحافِظَ لَهُ.

اللّهمَّ اجعَل مُحَمّداً أوّلَ قارِعٍ لِبابِ الجَنَّةِ، وَأَوّلَ داخِلٍ وَأوَّلَ شافِعٍ وَأَوّلَ مُشَفَّعٍ.

اللّهمَّ صَلِّ علي مُحَمّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ، الوُلاة السّادَةِ الكُفاةِ الكُهول الكِرامِ القادَةِ القُماقِمِ الضِّخام اللُّيوثِ الأبطالِ، عِصمَةٌ لِمَنِ اعتَصَمَ بِهِم وَإجارَةٌ لِمَن استَجارَ بِهِم وَالكَهفُ الحَصينُ، وَالفُلكُ الجارِيَةِ في اللُّجَجِ الغامِرَةِ فالرّاغِبُ عَنهُم مارِقٌ وَالمُتأخِّرُ عَنهُم زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُم لاحِقٌ، وَرِماحُكَ في أرضِكَ، وَصَلِّ علي عِبادِكَ في أرضِكَ الّذينَ أنقَذتَ بِهِم مِنَ الهَلَكَةِ، وَأنَرتَ بِهِم مِنَ الظُّلمَةِ، شَجَرَةُ النُّبوَّةِ وَمَوضِعُ الرِّسالَةِ وَمُختَلَفُ المَلائِكَةِ وَمَعدِنُ العِلمِ، صَلّي اللهُ علَيهِ وَعَلَيهِم أجمَعينَ، آمينَ آمينَ رَبَّ العالَمينَ.

اللّهمّ إنّي أسألُكَ مَسألَةَ المِسكينِ المُستَكينِ، وَأبتَغي إلَيكَ ابتِغاءَ البائِسِ الفَقيرِ وَأتضَرَّعُ إلَيكَ تَضَرُّعَ الضّعيفِ الضّريرِ، وابتَهِلُ إلَيكَ ابتهالَ المُذنِبِ الخاطِئِ، مَسألَةَ مَن خَضَعَت لكَ نَفسُهُ، وَرَغِمَ لَكَ أنفُهُ، وَسَقَطَت لَكَ ناصِيَتُهُ، وانهمَلَت لَكَ دُموعُهُ، وفاضَت لَكَ عَبرَتُهُ، واعتَرَفَ بِخَطيئتِهِ، وَقَلَّت حِيلَتُهُ، وَأسلَمَتهُ ذنوبُهُ أسألُكَ الصّلوةَ علي مُحَمّدٍ وَآلِهِ أوَّلاً وآخِراً، وَأسألُكَ حُسنَ المَعيشَةِ ما أبقَيتَني، مَعيشَةً أقوي بِها في جَميعِ حالاتي، وَأتوسَّلُ بِها في الحَياةِ الدُّنيا إلي آخِرَتي عَفواً، لا تُترِفني فَأطغي، وَلا تُقَتِّر عليّ فَأشقي، أعطِني من ذلِكَ غِنيً مِن جَميعِ خَلقِكَ وَبُلغةً إلي رِضاكَ وَلا تَجعَل الدُّنيا عَلَيَّ سِجناً، ولا تَجعَل فِراقَها عَلَيَّ حُزناً أخرِجني مِنها وَمِن فِتنَتِها مَرضِيّاً عَنّي، مَقبولاً فيها عَمَلي إلي دارِ الحَيَوانِ وَمَساكِنِ الأخيارِ.

اللّهمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن أزلِها وَزِلزالِها وَسَطواتِ سُلطانِها وَسَلاطينِها وَشَرِّ شَيطانِها وَبَغي مَن بَغي علَيَّ فيها.

اللّهمّ مَن أرادني فَأرِدهُ، وَمَن كادَني فَكِدهُ، وَافقَأ عنّي عُيونَ الكَفَرَةِ وَاعصِمني مِن ذلِكَ بِالسَّكينَةِ، وَألبِسني دِرعَكَ الحصينَةَ، وَاجعَلني في سِترِك الواقي، وَأصلِح لي حالي وَبارِك لي في أهلي وَمالي وَوَلَدي وَحُزانَتي، وَمَن أحبَبتُ فيكَ وَأحَبَّني.

اللّهُمَّ اغفِر لي ما قَدَّمتُ وَما أخَّرتُ وَما أعلَنتُ وَما أسرَرتُ وَما نَسيتُ وَما تَعَمَّدتُ.

اللّهُمَّ إنَّكَ خَلَقتَني كَما أرَدتَ، فاجعَلني كَما تُحِبُّ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ. [8] .

في بحار الأنوار: قال ووجدت هذا الدّعاء في نسخة قديمة من مؤلّفات قدماء أصحابنا، تاريخ كتابتها سنة إحدي وثلاثين وخمسمئة، مرويّاً عن ابن عقدة، عن محمّد بن المفضّل بن إبراهيم الأشعريّ، عن محمّد بن عبد الله بن مهران، عن أبيه، عن أبيه، أنّ أبا عبد الله عليه السلام دفع إلي جعفر بن محمّد الأشعث كتاباً فيه دعاء والصّلاة علي النّبيّ صلي الله عليه وآله، فدفعه جعفر بن محمّد الأشعث إلي ابنه مهران، ثمّ ساق الدّعاء إلي قوله: صلاةً لا مُنتَهي لَهُ وَلا أمَدَ آمينَ رَبَّ العالَمينَ، وكانت فيه اختلافات وزيادات ألحقنا بعضها، منها قوله: «وَدَلَّ علي مَحاسِنِ الأخلاقِ» إلي قَولِهِ «وَأشهَدُ أنّه قَد تَوَلّي مِنَ الدُّنيا راضِياً عَنكَ» فإنّ هذهِ الزّيادة لم تكن في ساير الكتب ووجودها أولي، وأوردناها بهذا السّياق والسّند في كتاب الدّعاء. [9] .

ونقل في مكان آخر، قال: من أصل قديم من مؤلّفات قدماء الأصحاب: أخبرنا أحمد بن محمّد بن سعيد، عن محمّد بن المفضّل بن إبراهيم الأشعريّ، عن محمّد بن عبدالله بن مهران، عن أبيه، عن جدّه، أنّ أبا عبد الله جعفر بن محمّدعليهما السلام دفع إلي جعفر بن محمّد بن الأشعث كتاباً فيه دعاء والصلاة علي النّبيّ صلي الله عليه وآله، فدفعه جعفر بن محمّد بن الأشعث إلي ابنه مهران، فكانت الصلاة علي النبي الّذي صلي الله عليه وآله فيه: اللّهمّ إنّ محمّداً صلّي الله عليه وآله كما وصفته في كتابك... الخ [10] .



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] محمّد بن الأشعث: هو الّذي أمره المنصور الدّوانيقّي بإرسال جاسوس إلي المدينة فأرسله، فلمّا رجع أخبره بقضايا ومعجزة الصّادق عليه السلام فاهتدي إلي الحقّ هو وابنه جعفر. (راجع: قاموس الرجال: ج 9 ص 124 الرقم 6469، معجم رجال الحديث: ج 16 ص 121 الرقم 10301).

[2] التوبة: 128.

[3] الأحزاب: 56.

[4] وفي نسخة «انتهي عنها سرّاً وعلانيّة». أضاف في بحار الأنوار بعد هذه الجملة عبارة الذّيل من نسخة قديمة من مؤلفات الأصحاب وقال: (فإنّ هذه الزّيادة لم تكن في ساير الكتب ووجودها أولي): «ودلّ علي محاسن الأخلاق وأخذ بها، ونهي عن مساوي الأخلاق ورغب عنها، ووالي أولياءكَ الّذين تحبّ أن يوالي به قولاً وعملاً، ودعا إلي سبيلك بالحكمة والموعظة الحسنة، وعبدك مخلصاً حتّي أتاه اليقين، فقبضته إليك تقيّاً نقيّاً زكيّاً، قد أكملت به الدّين وأتممت به النّعيم، وظاهرت به الحجج، وشرعت به شرايع الإسلام، وفصّلت به الحلال عن الحرام، ونهجت به لخلقك صراطك المستقيم، وبيّنت به العلامات والنّجوم الّذي به يهتدون، ولم تدعهم بعده في عمياء يهيمون ولا في شبهة يتيهون، ولم تكلهم إلي النّظر لأنفسهم في دينهم بآرائهم ولا التّخير منهم بأهوائهم، فيتشبّعون في مدلهمّات البدع، ويتحيّرون في مطبقات الظّلم، وتتفرّق بهم السّبل في ما يعلمون وفيما لا يعلمون».

[5] في بحار الأنوار زيادة: «اللّهمّ صلّ علي محمّد كما كرّمتنا به، اللّهمّ صلّ علي محمّد كما كثّرتنا به، اللّهمّ صلّ علي محمّد كما ثبّتنابه».

[6] في بحار الأنوار زيادة: «اللّهمّ صلّ علي محمّد كما رحمتنا به».

[7] وفي نسخة: زاد «بالكتاب و».

[8] جمال الاُسبوع: ص288، مصباح المتهجّد: ص 387، البلد الأمين: ص72، بحار الأنوار: ج90 ص82 ح3.

[9] بحار الأنوار: ج90 ص89.

[10] بحار الأنوار: ج94 ص26.


درس هاي اين وصيت


1. برخي از عمال و كاگزاران بني عباس، افرادي مؤمن بودند كه براي خدمت به مردم وارد حكومت شده بودند، و امامان معصوم نيز از نصيحت آن ها دريغ نداشتند. نجاشي - والي اهواز - يكي از آن هاست كه شخصي مانند امام صادق عليه السلام - حجت خداوند متعال روي زمين - براي او نامه مي نويسد و او را راهنمايي مي كند و تذكراتي چند به او مي دهد، كه اگر به آن ها عمل نمايد، سعادت دنيا و آخرت را به دست مي آورد. بنابراين، در حكومت هاي ظالم هم مي توان خدمتگزار مردم بود.

2. اول نامه و پايان آن اشاره به تقوا و پرهيزكاري است، چون اگر اعمال و گفتار و رفتار انسان در مسير تقوا و درستي نباشد، هيچ فايده ي مادي و معنوي نخواهد داشت، و هيچ عملي در پيشگاه خداوند متعال قبول نخواهد شد. اين مسأله را قرآن كريم صريحا در سوره ي مائده بيان فرموده است:

(انما يتقبل الله من المتقين) [1] .

3. انجام فرايض الهي بايد در رأس برنامه هاي شبانه روزي همه ي ما باشد؛ يعني اول اطاعت از پروردگار يكتا و عمل نمودن به وظيفه ي شرعي، سپس توجه به كارهاي نيك ديگر.

حضرت امام صادق عليه السلام از پدرانش از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت نموده كه مي فرمايد:



[ صفحه 209]



أعبد الناس من أقام الفرائض [2] .

عابدترين مردم كسي است كه برپاكننده ي واجبات باشد.

4. متمسك شدن و چنگ زدن به ريسمان الهي، همان صراط مستقيم و در مسير هدايت قرار گرفتن است. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) [3] .

به ريسمان الهي چنگ بزنيد و با هم باشيد و هيچ گاه تفرقه و جدايي بين شما نيفتد.

معني ريسمان الهي كه در اين آيه ذكر شده، اشاره به پيروي از ولايت آل محمد عليهم السلام است. امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه مي فرمايد: «نحن حبل الله...» ؛ ما ريسمان خدا هستيم [4] .

آري؛ چنين است. اين ها هستند كه ما را به واسطه ي اعمال و گفتارشان به سوي حق و حقيقت سوق مي دهند و هدايت مي نمايند. امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

بنا عرف الله، بنا عبدالله [5] .

به واسطه ي ما خداوند متعال شناخته مي شود و مردم به او معرفت پيدا مي كنند، و به واسطه ي ما او را



[ صفحه 210]



عبادت مي نمايند.

5. هيچ گاه نبايد رضاي مردم را بر رضاي خداوند متعال مقدم بداريم، بلكه بايد همواره سعي و كوشش كنيم تا در هر حال و در هر كار، رضاي خداوند متعال را به دست آوريم.

6. خداوند متعال چيزي از بندگان خود نمي خواهد، جز تقوا، و اين موضوع سفارش و وصيت اكيد اهل بيت عليهم السلام است كه هميشه به شيعيان و پيروانشان يادآور مي شوند كه اين راه نجات شما در دنيا و آخرت است.

مردي از شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام جهت اداي مناسك حج عازم مكه بود. در آستانه ي مسافرت، جهت دست بوسي و تجديد عهد و پيمان، شرفياب محضر مبارك رييس مذهب حضرت امام صادق عليه السلام شده، تقاضاي پند و راهنمايي نمود. حضرت فرمود:

و استعد استعداد من لا يرجو الرجوع، و أحسن الصحبه، وراع أوقات فرائض الله و سنن نبيه [6] .

(در اين مسافرت) خودت را آماده كن كه شايد برنگردي. كوشش نما با همراهانت حسن خلق داشته باشي، و در وقت انجام فرايض الهي، سست نباش و آن را اول وقت و در پيشاپيش همه انجام بده، و در تمام مراحل اين مسافرت مراعات سنت پيامبر صلي الله عليه و آله را بنمايي. (يعني حلال پيامبر صلي الله عليه و آله را حلال و حرامش را حرام بداني و به آن عمل نمايي و اين معناي تقواي الهي است) .



[ صفحه 211]



چقدر زيبا و لطيف و رسا و مختصر و مفيد او را راهنمايي مي نمايد و سرمشقي براي وي ترسيم مي نمايد كه هميشه عزيز و سربلند باشد.


پاورقي

[1] مائده، 27.

[2] خصال شيخ صدوق، ص 16، ح 56؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 394، ح 5840؛ امالي شيخ صدوق، ص 72، ح 41؛ مجلس 6، ح 4؛ معاني الأخبار، ص 195، باب 1، معني الغايات، ح 1.

[3] آل عمران، 103.

[4] شواهد التنزيل (للحسكاني) ج 1، ص 169، ح 178.

[5] كتاب التوحيد شيخ صدوق، ص 153، ح 9.

[6] مصباح الشريعة، ص 47، باب 21؛ بحارالانوار، ج 96، ص 24.


فوائد الهواء و السبب في كثرته


و هكذا الهواء لولا كثرته و سعته لاختنق هذا الانام من الدخان و البخار الذي يتحير فيه، و يعجز عما يحول الي السحاب و الضباب أولا أولا، فقد تقدم من صفته ما فيه كفاية.


علت نامگذاري مكتب تشيع به نام امام صادق


يكي از سؤالاتي كه مطرح مي شود، اين است كه چرا مكتب تشيع به نام امام صادق عليه السلام ناميده شد و به «مذهب جعفري» مشهور شد، با اين كه شيعه معتقد است كه بايد به گفتار تمامي ائمه معصومين عليهم السلام از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا امام غائب - عجل الله تعالي فرجه الشريف - عمل كنيم؛ زيرا آنان علم و دانش را به طور يكسان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده اند و دانش آنان به گونه اي زنجيره وار است كه پسر از پدر ارث مي برد، بدون اين كه در آن اعمال نظر نمايد و در فرا گرفتن و نقل آن ها تحريف كند. ولي با اين همه چرا شيعه را «جعفري» ناميده و اين مذهب را فقط به ايشان نسبت داده اند؟

در پاسخ مي توان گفت فرصتي كه براي امام صادق عليه السلام در آشكار ساختن آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد آن ها به امانت گذاشته بود پيدا كرد، براي هيچ يك از ائمه ي ديگر پيدا نشد و موقعيت هايي پيش آمد كه زمينه ساز پخش معارف و احكام الهي از طريق آن بزرگوار شد كه چند مورد را يادآور مي شويم:

1. دوران امامت امام صادق عليه السلام متجاوز از سي سال به طول انجاميد، گرچه دوران امامت جدش امام زين العابدين و فرزندش امام كاظم و نواده اش امام علي النقي عليهم السلام هم طولاني بود و در مجموع بيش از سي



[ صفحه 154]



سال طول كشيد اما موقعيتي كه براي امام صادق عليه السلام فراهم آمد، براي آنان پيش نيامد.

2. عصر امام صادق عليه السلام عصر شكوفايي دانش، فقه، كلام، مناظره، حديث و روايت و عصر بدعت ها، گمراهي ها، آراء و عقيده ها و مذهب هاي مختلف بود و اين خود فرصت خوب و مناسبي بود كه انسان عالم علم خود را ظاهر كند و ريشه ي گرايش ها و مذهب هاي باطل را بخشكاند و حق را آشكار و حقيقت را منتشر كند.

3. در زمان امامت امام صادق عليه السلام بني هاشم تا حدودي در آسايش و رفاه بسر مي بردند، اما در دوران ائمه ي ديگر اين گونه نبود، بلكه آنان در دوران زندگي خود تحت فشار حكومت هاي وقت بودند و حكام ستمگر مردم را از ملاقات با آن ها باز مي داشتند. هيچ يك از ائمه ي معصومين عليهم السلام جز اميرالمؤمنين عليه السلام قدرت و حكومت ظاهري را به دست نگرفتند. آن حضرت هم در آن مدت كوتاه حكومت خويش درگير جنگ هاي داخلي و مبارزه با بدعت ها و گمراهي ها شد كه راهي جز آن براي حكومت وجود نداشت. گذشته از اين در زمان آن حضرت علم و دانش مانند زمان امام صادق عليه السلام انتشار نيافته بود، و درگيري بين آراء و مذاهب و مكاتيب مختلف به وجود نيامده بود، اما امام صادق عليه السلام در عصر دو دولت مرواني و عباسي زندگي مي كرد و برهه اي پيش آمد كه از اواخر حكومت مروانيان شروع شد و تا اوايل حكومت عباسيان ادامه داشت. چون امويان و شاميان بر وليد بن يزيد شوريدند و او را كشتند، در گوشه و كنار شهرهاي اسلامي مردم به پا خواستند و سرانجام اركان حكومت مروانيان فرو پاشيد و منقرض شدند.

از سويي ديگر مردم را در اطراف كشورهاي اسلامي دعوت به حكومت بني هاشم مي كردند و همه ي اين كارها سبب شد كه فكر بني مروان را از اين كه امام صادق عليه السلام به پرورش شاگردان و نشر معارف اسلامي



[ صفحه 155]



مشغول است، باز دارد و پس از سقوط بني مروان، بني عباس حكومت را به دست گرفتند و تا آنجا كه توانستند، زمين را از بني اميه پاك كردند و آنان را از بين بردند و به تأسيس دولت و حكومت جديد خود پرداختند. البته شكي نيست كه پايه گذاري يك سلطنت و استقرار آن نيازمند زماني نسبتا طولاني است، از اين رو مشغول شدن بني عباس به تأسيس يك چنين حكومتي به آن ها فرصت نمي داد كه تا مدتي به اين فكر بيفتند كه متعرض امام صادق عليه السلام شوند و براي حضرت ايجاد مزاحمت كنند. امام هم از اين فرصت مناسب حداكثر استفاده را برد و به نشر علوم و معارف پرداخت. گرچه سفاح امام صادق عليه السلام را فراموش نكرده بود؛ اما از آن حضرت چندان هراسي نداشت، بلكه بيشتر از بني اميه و بني مروان مي ترسيد تا اين كه دوران منصور فرا رسيد و سلطنت عباسيان مستقر شد و او گاهي بر امام سخت مي گرفت و گاهي حضرت را به حال خود مي گذاشت. [1] .

ابن شهر آشوب در احوال امام صادق عليه السلام مي نويسد: مفضل بن عمر گفت: منصور چندين بار تصميم گرفت، امام صادق عليه السلام را به قتل برساند، اما هرگاه كسي دنبال حضرت مي فرستاد كه ايشان را بياورد، به محض اين كه به امام نگاه مي كرد، وحشت او را فرا مي گرفت و از قتل امام صرف نظر مي كرد، ولي از رفت و آمد مردم خدمت امام منع مي كرد، امام را هم نمي گذاشت بنشيند و مردم بيايند مسائل خود را سؤال كنند. او هر چه مي توانست، بر حضرت سخت مي گرفت به گونه اي كه موارد زيادي براي بعضي از شيعيان مسأله اي درباره ي نكاح يا طلاق و... پيش مي آمد كه حكم مسأله ي آن را نمي دانستند از طرفي به امام هم نمي توانستند دسترسي پيدا كنند و در نتيجه مرد از زن خود فاصله مي گرفت و اين گونه مسائل كه پيش مي آمد، زندگي براي شيعيان خيلي سخت و دشوار بود و به زحمت و مشقت مي افتادند تا اين كه خداوند در دل منصور انداخت كه از امام



[ صفحه 156]



صادق عليه السلام چيزي بخواهد كه به هيچ كس تا آن وقت چنين هديه اي نداده بود. امام صادق عليه السلام چوبي را كه مانند عصا از پيامبر به يادگار مانده بود و يك ذرع طول داشت، براي وي فرستاد. منصور خيلي خوشحال شد و دستور داد آن را چهار قسمت كردند و آن ها را در چهار جا گذاشت، سپس به امام گفت: در برابر اين هديه ي تو پاداشي ندارم، جز اين كه آزادت بگذارم تا علم و دانش خود را براي پيروانت افشا و ظاهر كني و متعرض تو و شيعيانت نشوم. از اين پس بدون ترس و وحشت در مجلس درس بنشين و براي مردم فتوا بده، ولي با اين شرط كه در شهري كه من هستم، نباشي.

امام هم علوم و معارف را در همه جا پخش و منتشر كرد. [2] .

اين ها عواملي بودند كه سبب شدند، علوم امام صادق عليه السلام منتشر شود؛ در حالي كه براي ديگر ائمه عليهم السلام اين موقعيت ها پيش نيامد و شاهد اين مطلب، كتب حديث و فقه و اخلاق و مناظره و از كتب معارف و علومي است كه از امام به جا مانده است.

گذشته از اين، كثرت راويان و رواياتي كه از آن حضرت نقل شده، دليلي ديگر بر اين ادعاست. بعضي از نويسندگان تعداد راويان را چهار هزار و يا متجاوز از چهار هزار نفر نوشته اند كه براي نمونه مي توان ابن عقده را نام برد. پس وقتي كه چهار هزار نفر از ايشان روايت نقل كرده اند، تعداد روايات چقدر خواهد بود و اگر يك راوي سي هزار حديث از امام نقل كند، رواياتي كه ديگران نقل كرده اند، چه اندازه خواهد بود و علوم و معارفي كه به آن بزرگوار نسبت داده شده است، چه مقدار خواهد شد؟

بنابراين، علت نامگذاري مكتب شيعه به «مذهب جعفري» اين است كه هم علوم و دانش هاي فراواني از ايشان نقل شده و هم بيشتر احاديث و رواياتي كه در كتب شيعه آمده، از ايشان روايت شده است. علاوه بر



[ صفحه 157]



علماي شيعه، بزرگان معاصر حضرت از اهل تسنن نيز از محضر امام كسب علم كرده و احاديث زيادي شنيده اند كه مي توان مالك، ابوحنيفه و... را نام برد.

گذشته از اين، منتسب شدن شيعه به امام در زمان خود حضرت صورت گرفته و خود ايشان در ضمن وصاياي خويش به اصحاب خود فرموده است: هر يك از شما كه در دين خود تقوا را رعايت كند و در گفتارش راستگو باشد و اداي امانت كند و با مردم نيك رفتار باشد، مردم مي گويند او جعفري است و من خوشحال مي شوم و اگر رفتارتان اين گونه نباشد، مايه ي ننگ و عار من خواهد بود و مردم مي گويند اين تربيت جعفر است. [3] .

انتساب شيعه ي اماميه به امام صادق عليه السلام در عصر خود آن حضرت نيز معروف بود كه به عنوان شاهد به يك مورد اشاره مي كنيم:

زراره مي گويد: ابوكدينه ي ازدي و محمد بن مسلم ثقفي براي شهادت دادن پيش قاضي اي به نام شريك حاضر شدند. قاضي پس از اين كه مدتي به چهره ي آنها نگاه كرد، گفت: شما دو نفر جعفري، فاطمي هستيد.

آن دو گريه كردند. قاضي علت گريه ي آن ها را سؤال كرد، گفتند: تو ما را به گروهي نسبت دادي كه راضي نيستند افرادي مانند ما به خاطر كمي تقوا و ورع از آن ها باشيم و به كسي ما را نسبت دادي كه راضي نيست كساني مانند ما شيعه ي او باشند. اگر تفضل كند و ما را به عنوان شيعه ي خود بپذيرد، بر ما منت نهاده است....

بنابراين شيعه در زمان خود امام صادق عليه السلام به اين اسم معروف بوده است. [4] .



[ صفحه 158]




پاورقي

[1] الامام الصادق عليه السلام، مظفر، ج 1، ص 184.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.

[3] الامام الصادق عليه السلام، مظفر، ج 1، ص 187.

[4] بحارالأنوار، ج 47، ص 393؛ پرتوي از زندگي امام صادق عليه السلام، ص 310.


تغلب المذهب الجعفري


و علي أي حال فقد تغلب المذهب الجعفري علي سائر الأقطار الإسلامية فكانت له في بغداد من القوة و النشاط ما استطاع أن يقاوم الدولة التي ما برحت تطارد الشيعة و تناصر خصومهم، ولكنهم ثبتوا في وجه الطغيان بكل ثبات، و أقاموا شعائرهم الدينية بدون خفاء و تكتم، و كانت الدولة تعد هذا التظاهر



[ صفحه 226]



تهديدا لها و خطرا عليها.

و في أيام المأمون كانت الغلبة للمذهب الجعفري في جميع الأقطار بل امتدت دعوة التشيع الي رجال الدولة أنفسهم، فكان منهم الوزراء و الأمراء و قواد الجيش و الكتاب، و رؤساء الدواوين، الأمر الذي دعا المأمون الي التظاهر بالتشيع، و الميل الي العلويين، لأنه خشي علي زوال ملكه فدعا الامام علي بن موسي الرضا عليه السلام الي البيعة، و التنازل عن العرش، ولكن الامام رد هذه الدعوة علما منه بأنها مفتعلة، ولكنه تفادي إيقاع نفسه في التهلكة بقبول ولاية العهد قبولا شكليا لا أكثر و لا أقل.

و قبل ولاية العهد بعد أخذ ورد، و أكثر المأمون عقد المجالس للمناظرة في الإمامة، و قد نجح بما دبره في سياسته و دهائه، إذ استمال قلوب الشيعة و أمن ثورة العلويين المتوقعة، و فاخر علماء الاديان الاخري بالرضي و علوم الرضا عليه السلام.

و في أيام المعتصم التجأ الشيعة الي التكتم نوعا ما، و نراهم يخرجون علي الدولة بعدة كاملة، و قوة لم تستطع الدولة معارضتها، و ذلك عندما استخرجوا جنازة الامام الجواد عليه السلام في سنة 220 ه عندما حاول دفنه سرا، و لا يسمح لأحد في تشييعه، ولكن الشيعة خرجوا بذلك الموكب المهيب الذي يربو عددهم علي اثني عشر الف و السيوف علي عواتقهم، فشيعوا جنازة الامام رغم معارضة السلطة.


صحيح النسائي


النسائي هو: أحمد بن شعيب بن علي أبوعبدالرحمن النسائي المتولد سنة 215 ه و المتوفي 303 ه، كان من أئمة الحديث، و قد برع في علم الحديث و تفرد بالمعرفة و علو الإسناد، و كان أحفظ من مسلم بن الحجاج، و سننه أقل السنن ضعفا. قاله: الذهبي.

و لما دخل دمشق فسئل عن معاويه و فضائله، فقال: أما يرضي معاوية أن يخرج رأسا برأس، حتي يفضل. و في رواية: ما أعرف له فضيلة إلا «لا أشبع الله بطنك» - و هو دعاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم عليه فصار يأكل و لا يشبع - فما زالوا يدافعونه في خصيتيه، و داسوه، ثم حمل إلي مكة فتوفي بها، و هو مدفون بين الصفا و المروة. و قال الحافظ أبونعيم: لما داسوه بدمشق، مات بسبب ذلك الدوس فهو مقتول. [1] .

و كان قد صنف كتاب الخصائص في فضل علي بن أبي طالب و أهل



[ صفحه 561]



البيت (ع)، و أكثر روايته فيه عن الإمام أحمد بن حنبل، و كذلك صنف كتاب مسند الإمام علي عليه السلام، و يرمزون له في التخريج ب (عس) و لخصائص علي عليه السلام ب (ص).


پاورقي

[1] الشذرات ج 2 ص 240.


آراؤه في القرآن


قيل أن الشافعي كان يري أن القرآن كلاما لله غير مخلوق و يقول: ان الله سبحانه و تعالي يقول: (و كلم الله موسي تكليما)

و مسألة خلق القرآن هي من أهم المشاكل التي حلت بالجامعة الاسلامية. فقد أدت الي أمور هامة في تاريخ الاسلام، و نجم من ورائها تباعد و عداء، و اتهام بالكفر، و رمي بالزندقة و الالحاد. و اثارة الفتن، و ايقاد نار البغضاء، حتي عد من لم يقل بخلق القرآن خارجا عن الدين و يقتل.

و قد تطورت هذه المسألة بعد وفاة الشافعي، و ظهر الامتحان بها في سنة 218 ه ففيها دعا المأمون المحدثين و القضاة الي القول بخلق القرآن، محتجا علي انه محدث، و كل محدث مخلوق، و هذا الرأي السائد عند كثير من علماء عصره. و كان معارضو هذا الرأي يقولون: ان القرآن كلام الله تعالي: القائم بذاته المقدسة، و ما كان قائما بذاته لا يكون مخلوقا.

و أخذ المأمون جماعة من الفقهاء فحبسهم و ماتوا في السجن [1] .

و أجاب كثير منهم تقية. طمعا في الوظائف، و ابقاء علي النفس. و يتجاوز عدد الذين أجابوا أكثر من ستين عالما كلهم من كبار المحدثين، كيحيي بن معين المتوفي سنة 233 ه. و محمد بن سعد صاحب الطبقات المتوفي سنة 230 ه و قتيبة بن سعيد المتوفي سنة 240 ه و غير هؤلاء يأتي الكلام عليهم ان شاء الله تعالي.

و لقد تجاوز أكثر الفقهاء الحد في هذه المسألة، فذهبوا الي كفر من قال بخلق القرآن، و بطلان نكاحه، و أن امرأته قد بانت منه. فان تاب و الا ضربت عنقه، و لا يدفن في مقابر المسلمين.

و قال: ان من وقف و قال: لا أقول ان القرآن مخلوق أو غير مخلوق فقد ضاهي الكفر، و من زعم أن لفظي بالقرآن مخلوق فهو مبتدع، لا يجالس و لا يكلم.

و كان أحمد بن حنبل لم يقبل توبة أحد ممن يقول بخلق القرآن، بل كان



[ صفحه 212]



يرتب عليهم آثار الكفر و أحكامه، فلم يشيع جنائزهم، و لم يصل علي واحد منهم، و حرم الكلام معهم.

و لقد أخذت هذه المسألة دورها في ذلك العصر، حتي أن امرأة جاءت الي القاضي فقالت: طلقني فان زوجي يقول بخلق القرآن.

ثم اتسعت الحالة فخرجت عن اعتقاد البشر الي الجن، و انهم يقولون بذلك الي آخر ما فيها من تطور و تأزم كما سيأتي في الجزء الرابع ان شاء الله.

و الغرض، اني أري أن ما ينقل عن الشافعي من التشدد في هذه المسألة لا يخلو بعضه عن مبالغة، فهو لا يخلو من زيادة - نسبة للظروف المتأخرة - اذ المسألة في عصر الشافعي لم تأخذ أثرها في المجتمع بذلك الشكل الذي يجعلنا نثق بصحة كل ما جاء عن الشافعي فيه، مع انا لا نريد ان ندفع عن الشافعي ما كاني يراه، أو نقول بعدم صحة النقل عنه، ولكنا نشك في تشدده في أمر من يقول بخلق القرآن!

قال الربيع بن سليمان: سمعت الشافعي يقول: من حلف باسم من أسماء الله فحنث فعليه الكفارة، لأن اسم الله غير مخلوق، و من حلف بالكعبة أو بالصفا و المروة فليس عليه كفارة. لأنه مخلوق و ذاك غير مخلوق [2] .

و قال الربيع بن سليمان: حدثني من أثق به قال: كنت حاضرا في المجلس فقال حفص الفرد: القرآن المخلوق، فقال الشافعي: كفرت بالله العظيم.

و قال الربيع أيضا: حضر عبدالله بن عبدالحكم، و يوسف بن عمر، و حفص الفرد، و كان الشافعي يسميه حفص المنفرد، فسأل حفص عبدالله بن عبدالحكم و قال: ما تقول في القرآن؟ فأبي ان يجيبه، ثم سأل يوسف بن عمر فلم يجبه، و كلاهما أشار للشافعي، فسأل الشافعي فاحتج عليه الشافعي، و أقام الحجة عليه بأن القرآن كلام الله غير مخلوق، و كفر الشافعي حفصا. قال الربيع: فلقيت حفصا في المجلس فيما بعد فقال: أراد الشافعي قتلي [3] .


پاورقي

[1] منهم يوسف بن يحيي البويطي خليفة الشافعي في مصر، مات في سجن بغداد سنة 206 ه، و نعيم بن حماد الخزاعي، مات في السجن سنة 228 ه، و عبدالاعلي بن مسهر الغساني، مات في سجن المأمون سنة 208 ه و غيرهم يأتي بانهم في الجزء الرابع ان شاء الله.

[2] آداب الشافعي ص 195.

[3] آداب الشافعي، ص 195.


النوم


اتفق المسلمون علي أن النوم ناقض للوضوء في الجملة الا أنهم اختلفوا في الكيفية الموجبة لنقض الوضوء فيه، و هناك قول شاذ بعدم ناقضيته مطلقا.

و مذهب الشيعة أن النوم ناقض مطلقا، من غير فرق بين الاضطجاع و غيره اجماعا.

قال الامام الصادق عليه السلام: من نام و هو راكع، أو ساجد، أو ماش أو علي أي الحالات فعليه الوضوء.



[ صفحه 205]



و عن زيد الشحام قال: سألت أباعبدالله الصادق عليه السلام عن الحققة و الخفقتين.

فقال عليه السلام: ما أدري ما الخفقة و الخفقتين، ان الله تعالي يقول: (بل الانسان علي نفسه بصيرة) فان عليا كان يقول من وجد طعم النوم قائما، أو قاعدا فقد وجب عليه الوضوء [1] .

و قد اختلف العلماء في مسألة ناقضية النوم علي مذاهب ثمانية ذكرها النووي في شرح صحيح مسلم:

1 - ان النوم لا ينقض الوضوء علي أي حال كان، و هذا محكي عن أبي موسي الأشعري، و سعيد بن المسيب، و أبي مجلز، و حميد الأعرج، و شعبة.

2 - ان النوم ينقض الوضوء بكل حال، و هو مذهب الحسن البصري و المزني و القاسم بن سلام، و اسحاق بن راهويه، و هو قول غريب للشافعي قال ابن المنذر و به أقول، و روي معناه عن ابن عباس و ابي هريرة.

3 - ان كثير النوم ينقض بكل حال و قليله لا ينقض بحال، و هذا مذهب الزهري، و ربيعة، و الأوزاعي، و مالك، و أحمد في احدي الروايتين.

4 - انه اذا نام علي هيئة من هيئآت المصلين، كالراكع، و الساجد، و القائم، و القاعد، لا ينتقض و ضوؤه، سواء كان في الصلاة أو لم يكن، و ان نام مضطجعا، أو مستلقيا علي قفاه انتقض و هذا مذهب أبي حنيفة، و داود، و هو قول للشافعي غريب.

5 - انه لا ينقض الا نوم الراكع و الساجد، روي هذا عن أحمد بن حنبل.

6 - انه لا ينقض الا نوم الساجد، و روي أيضا عن أحمد.

7 - انه لا ينقض النوم في الصلاة بكل حال، و ينقض خارج الصلاة، و هو قول ضعيف للشافعي.

8 - اذا نام جالسا ممكنا مقعدته من الأرض لم ينتقض و الا انتقض، سواء قل أو كثر، و سواء كان في الصلاة أو خارجها، و هذا مذهب الشافعي، و عنده أن النوم ليس حدثا في نفسه، و انما هو دليل علي خروج الريح، فاذا نام غير ممكن المقعدة غلب علي الظن خروج الريح فجعل الشرع هذا الغالب كالمحقق، و أما اذا كان ممكنا فلا يغلب علي الظن الخروج و الأصل بقاء الطهارة.

و قال النووي: و اتفقوا علي أن زوال العقل بالجنون و الاغماء،



[ صفحه 206]



و السكر، بالخمر او بالبنج، أو الدواء ينقض الوضوء، سواء قل أو كثر، سواء كان ممكنا المقعدة أو غير ممكنها [2] .

هذا ما ذكره النووي عن مذاهب العلماء في ناقضية الوضوء أوردناه بطوله، لننبه علي أمرين:

الأول - اختلاف أقوال العلماء و موافقة أكثرهم لما تقول به الشيعة، و أن في هذه المسألة للشافعي أربعة أقوال و لأحمد قولين.

الثاني - ان بعضهم نسب الي الشيعة القول بعدم ناقضية الوضوء مطلقا، و هو علي العكس، فان الشيعة أجمعوا علي ناقضية الوضوء كما تقدم.

و منشأ هذا هو الاشتباه الحاصل مما ذكره النووي في بين المذهب الأول، و هو قوله: ان النوم لا ينقض الوضوء علي أي حال كان، و هذا محكي عن أبي موسي الأشعري، و سعيد الأعرج و أبي مجلز و شعبة.

فاشتبه الأمر علي الشوكاني، و جعل اسم شعبة شيعة، فذكر ذلك في كتابه نيل الأوطار، و اليك نص قوله في بحث ناقضية النوم للوضوء: (و قد اختلف الناس في ذلك علي ثمانية مذاهب ذكرها النووي في شرح مسلم) الأول: أن النوم لا ينقض الوضوء علي أي حال كان، و هو محكي عن أبي موسي الأشعري، و سعيد بن المسيب، و ابي مجلز و الشيعة يعني الامامية، و زاد في البحر عمر بن دينار و استدلوا بحديث أنس [3] .

فصاحب نيل الأوطار قد اشتبه عليه الأمر بين كلمة الشيعة و كلمة شعبة بن الحجاج العتكي المتوفي سنة 160 ه و هو أحد الأعلام المشهورين، فظن أن هذا القول هو للشيعة و أضاف منه بأنهم الامامية.

كما اشتبه الأمر علي صاحب كتاب البحر الزخار يحيي بن أحمد الزيدي المتوفي سنة 957 ه فانه بعد أن ذكر نسبة القول بعدم ناقضية النوم للوضوء الي أبي موسي، و حميد الاعرج - كما ذكره النووي - قال: و الامامية [4] و لم يذكر اسم شعبة بل ذكر مكانه الشيعة الامامية اشتباها منه.

و علي كل حال: فان العلماء قد اختلفوا في ناقضية النوم علي أقوال كثيرة، فمنهم من يري ناقضيته بمجرد حصوله، اذ هو حدث برأسه، كما هو أحد قولي الشافعي، و اذا نام علي الأرض فله فيه قولان.



[ صفحه 207]



و الذي يظهر من الشافعية أن النوم لم يكن حدثا برأسه، بل هو مظنة لخروج الريح من غير شعور به، فاذا نام ممكنا مقعده من الأرض فلا ينتقض و ضوؤه [5] و لهذا ذهب الحنفية بان من نام مضطجعا انتقض و ضوؤه، لان الاضطجاع سبب لارتخاء المفاصل [6] و منه ذهبوا الي ناقضية ما يزيل العقل بانه ناقض في جميع الحالات، لأنه في استرخاء المفاصل فوق النوم [7] .

و ذهب أبويوسف الي أن الانسان اذا نام ساجدا غير متعمد فوضوؤه باق، و ان تعمد ذلك فوضوؤه غير باق.

و عن أحمد بن حنبل روايات، المختار منها: أنه اذا طال نوم القائم، او القاعد، و الراكع و الساجد فعليه الوضوء.

قال الخطابي هذا أصح الروايات [8] و قال الدمشقي في الزوائد: اذا تغير النائم عن هيئته انتقض و ضوؤه. [9] و في غاية المنتهي: أن النوم اليسير من جالس لا ينقض، و ينقض اليسير منه وضوء الراكع، و الساجد، أو المضطجع، أو المتكي [10] .

أما الخارج من السبيلين: فقد أجمع الفقهاء علي ناقضيته، الا المني فانه عند الشافعي غير ناقض، و ان أوجب الغسل.

أما الودي و الوذي فهما غير ناقضين عند الشيعة، و وافقهم مالك في غير المعتاد.

و اختلف العلماء في انتقاض الوضوء مما يخرج من النجس من غير السبيلين علي ثلاثة مذاهب: فاعتبر قوم في ذلك وحده من أي موضع، و علي أي جهة خرج، و هو مذهب أبي حنيفة و أصحابه، فانهم يوجبون الوضوء من كل نجاسة تسيل من الجسد، و تخرج منه، كالدم، عو الرعاف الكثير و الفصد، و الحجامة، و خالفهم زفر بن الهذيل، فانه ذهب الي نقض الوضوء بهذه الأشياء سواء سالت أو لم تسل، و كذلك القي ء ناقض بمجرد حصوله، و عند أصحابه الثلاثة لا يكون ناقضا الا اذا ملأ الفم [11] .



[ صفحه 208]



و ذهب الشافعي و أصحابه الي عدم اعتبار ما يخرج من غير السبيلين من النجاسة، و غيرها، و كل شي ء يخرج منهما من دم، أو حصاة، أو بلغم، و علي أي وجه خرج علي سبيل الصحة أو علي سبيل المرض فهو ناقض [12] .

و ذهب مالك و أصحابه الي عدم ناقضية الوضوء بالقي ء و غيره، و لا ينقضه خروج نجاسة من غير السبيلين، و قالوا باستحباب المضمضة من القي ء [13] .

و اعتبر الحنابلة خروج النجاسة من غير السبيلين كما ذهب اليه الحنفية و لم يعتبروا القي ء ناقضا [14] .

و ذهب أبوحنيفة الي ناقضية الوضوء بالقهقهة في الصلاة استحبابا و الأثر الوارد في ذلك صحيح، كما ذكر في محله، و قد انفرد بهذا كما انفرد من بين المذاهب بجواز الوضوء بنبيذ التمر، و خالفه أبويوسف و قال: لا يجوز التوضؤ به، و ذكر في الجامع الصغير: أن المسافر اذا لم يجد الماء و وجد نبيذ التمر توضأ به.

كما أجاز أبويوسف أن يتوضأ الانسان بماء العنب الذي يخرج من دون علاج، و كذلك يجوز عندهم الوضوء بماء خالطة شي ء طاهر فغير أحد اوصافه، كاللبن، أو الزعفران، أو الصابون، أو الاشنان.

و علي هذا فلا ينتقل حكم من لم يجد ماء الي التيمم مع وجود ماء العنب او نبيذ التمر، أو الماء مع اللبن و الزعفران و الصابون و الأشنان، فانه يجوز التوضؤ بهذه الأشياء، و يأتي حكم التيمم بعد ذلك، و هو خلاف ما أمر الله به لقوله تعالي: فان (لم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا) فانه تعالي نقل الحكم من الماء المطلق الي التراب، و لا يجوز أن ينقل الحكم من النبيذ أو ماء العنب أو غيرها الي التراب. و سيأتي بيان ذلك ان شاء الله.


پاورقي

[1] الوسائل ج 1 ص 242.

[2] شرح صحيح مسلم ج 4 ص 73.

[3] نيل الأوطار للشوكاني ج 1 ص 190.

[4] البحر الزخار ج 1 ص 88.

[5] مغني المحتاج للنووي ج 1 ص 34.

[6] شرح الهداية ج 1 ص 6.

[7] بدائع الصنائع للكاساني ج 1 ص 30.

[8] رحمة الأمة ص 14.

[9] زوائد الكافي لعبدالرحمن الحنبلي ص 8.

[10] غاية المنتهي ص 37.

[11] بدائع الصنائع للكاساني ج 1 ص 26، و الاختيار لتعليل المختار ج 1 ص 9.

[12] المذهب للشيرازي ج 1 ص 24.

[13] الجواهر الزكية في حل الفاظ العشماوية ص 26.

[14] العمدة لابن قدامة ص 11 و التنقيح ص 26.


الحسن بن صالح


ابوعبدالله الحسن بن صالح بن حيي الكوفي الفقيه العابد المتوفي سنة 167.

خرج حديثه مسلم، و ابوداود، و الترمذي و النسائي و ابن ماجة.



[ صفحه 526]



و روي عنه: وكيع بن الجراح، و يحيي بن آدم، و يحيي بن فضيل و عبيدالله بن موسي، و قبيصة، و احمد بن يونس، و علي بن الجعد و ابن المبارك، و عبدالله ابن داود الحريبيي، و ابواحمد الزبيري، و طلق بن غنام، و حميد ابن عبدالرحمن الرواسي، و الاسود بن عامر و غيرهم. [1] .

قال العجلي: كان الحسن حسن الفقه من اسنان الثوري او افقه من الثوري، ثقة ثبتا متعبدا و كان يتشيع الا أن ابن المبارك كان يحمل عليه لمحل التشيع. [2] .

و قال ابن حبان: كان الحسن بن صالح فقيها، ورعا من المتقشفة الخشن، و ممن تجرد للعبادة و رفض الرياسة علي تشيع فيه. [3] .

و قال ابن سعد: كان الحسن ثقة صحيح الحديث كثيرة، و كان متشيعا. [4] .

و قال ابونعيم: ما كان (الحسن) بدون الثوري في الورع و القوة ما رأيت الا من غلط في شي ء الا الحسن بن صالح. [5] .

و قال ابوزرعة: اجتمع في الحسن بن حيي اتقان، و فقه، و عبادة. [6] .

و قال ابن قتيبة: الحسن بن صالح يكني اباعبدالله، و كان يتشيع و زوج عيسي بن زيد ابنته و استخفني معه حتي مات عيسي، و كان المهدي قد طلبهما فلم يقدر عليهما، و مات الحسن بعد عيسي بستة اشهر. [7] .


پاورقي

[1] انظر تذكرة الحفاظ 201: 1 و تهذيب التهذيب 284 - 2.

[2] تهذيب التهذيب 288: 2.

[3] نفس المصدر.

[4] طبقات ابن سعد 375: 6.

[5] تذكرة الحفاظ 201: 1.

[6] المصدر السابق.

[7] المعارف 222 ط 1.


بنوالعباس


... و تشيد صرح بني العباس في سنة 132 ه. علي شعار «الرضا من آل محمد».

و كان من الطبيعي أن تلتف حولهم الألوية المناصرة، و أن ينضوي تحت شعارهم أغلبية الشعب.

و ذلك لأن عامة الناس كانوا قد وهنوا من القسوة التي انقضت ظهورهم من حكام بني أمية، فكانوا يتطلعون الي رفع مظلمتهم، و الي التغيير الجذري في أمور هذه الأمة.

اضافة الي أن القائم بهذه الدعوة الجديدة، يفوح منه عطر الخيال، لأن الذي سيديرها حسب ظنهم هم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم الذين عليهم المعول، و لم تكن سيرتهم علي مر التاريخ الا عطرا للأجيال، ولكنهم عليهم السلام طووا صفحتهم عن طلب الخلافة، و أسدلوا الستار عنها، لتحين الفرصة.

ثم ان اهل البيت عليهم السلام كانوا يعلمون بأنها ستؤول الي ولد العباس، و ذلك مكتوب عندهم في صحيفة، بل صرح الامام الصادق عليه السلام بهذا الي عبدالله بن الحسن [1] .

اذ لما توفي الامام علي عليه السلام طلب محمد بن الحنفية من أخويه الحسن و الحسين عليهم السلام ميراثه من العلم، فدفعا اليه صحيفة، لو أطلعاه علي غيرها لهلك، و كان فيها ذكر لدولة بني العباس، فصرح محمد بذلك لعبد الله بن العباس و فصل له الأمر [2] .



[ صفحه 377]



و مما ينبغي الاشارة اليه، أن بني العباس قد اعتمدوا كثيرا في نجاح دولتهم، و الاستمرار في تثبيت دعائمها علي الفرس، اذ كان الفرس حينها من الشعب المنبوذ و المضطهد، فانه سرعان ما يثور لتخفيف المعاناة التي حلت عليه من جراء الحكومات التي خالفت قول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم لا فرق بين عربي و أعجمي الا بالتقوي. «لكن الحجاج يأمر بأن لا يؤم في الكوفة الا عربي، و لا يصلح للقضاء الا عربي» بل كان يمنع بأن يتزوج الأعجمي من عربية، و كأنه من الكفار [3] .

اضافة الي أن العرب كان بينهم حروب طاحنة، و انقسامات، و كل يتمني الخلافة لنفسه، و ان الثورات المتوالية التي حصلت في أيام بني أمية، كلها قد أخفقت، فانتهجوا منهجا جديدا بعيدا عن تمنيات أنصارهم بالخلافة، لعدم تطلعهم أو قدرتهم علي القيام بها.

بل استطاع السفاح تثبيت ملكه علي أيدي الفرس لأنه لا يأمن من وثبة العرب، - و خاصة أهل المدينة عندما علموا بأنهم قد خدعوا علي يد بني العباس، و أن الدعوة انما كانت لهم لا لآل علي عليه السلام -، فلذا كان من سياسته في بدء الدعوة قتل كل من يتكلم بالعربية من بلاد فارس» [4] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب ج 4 / 228 الطبري ج 7 / 421 - الكامل في التاريخ ج 3 / 487.

[2] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج 7 / 149.

[3] الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام ص 16 عن عدة مصادر.

[4] الامام الصادق و المذاهب الأربعة ج 1 / 151.


الملائكة الموكلون الكاتبون


قال: فما علة الملائكة الموكلين بعباده يكتبون ما عليهم و لهم، و الله تعالي عالم السر و ما هو أخفي؟

قال عليه السلام: استعبدهم بذلك، و جعلهم شهودا علي خلقه، ليكون العباد لملازمتهم اياهم أشد علي طاعة الله مواظبة، و عن معصيته أشد انقباضا، و كم من عبديهم



[ صفحه 78]



بمعصية فذكر مكانهما فارعوي [1] و كف، فيقول: ربي يراني، و حفظتي علي بذلك تشهد، و ان الله برأفته و لطفه أيضا و كلهم بعباده، يذبون عنهم مردة الشيطان و هوام الأرض، و آفات كثيرة من حيث لا يرون باذن الله الي أن يجي ء أمر الله عزوجل.


پاورقي

[1] «ارعوي من القبيح: ارتدع». مجمع البحرين 191:1.


عبيدالله الحلبي


عبيدالله بن علي بن أبي شعبة الكوفي الحلبي، و آل أبي شعبة بيت معروف



[ صفحه 156]



من الشيعة بالكوفة كان متجرهم الي حلب فنسبوا اليها، و قد روي جدهم أبوشعبة عن الحسن و الحسين عليهماالسلام و كانوا جميعهم ثقات، و كان عبيدالله هذا كبيرهم و وجههم، و اذا اطلق الحلبي فعلي الغالب يراد به عبيدالله هذا، و ان كان قد يراد به أحيانا أخوه محمد، و هو أول من صنف من أصحاب أبي عبدالله عليه السلام، و لما صنف كتابه المعروف في الفقة عرضه علي أبي عبدالله عليه السلام فاستحسنه و صححه، و قال عند قراءته له: أتري لهؤلاء مثل هذا؟ و قد رواه عنه عدة من أعلام الرواة و ثقاتهم جزاهم الله عن الدين و أهله خير جزاء المحسنين.


من رسالة له


و من ذلك ما في ذلك الكتاب باسناده [1] الي المعلي بن خنيس ، قال:قال



[ صفحه 485]



أبوعبدالله صلي الله عليه و آله في رسالته:

«و أما ما سألت من القرآن فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة ، لأن القرآن ليس علي ما ذكرت ، و كل ما سمعت فمعناه غير ما ذهبت اليه ، و انما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم ، و لقوم يتلونه حق تلاوته . و هم الذين يؤمنون به و يعرفونه . فأما غيرهم فما أشد اشكاله عليهم ، و أبعده من مذاهب قلوبهم ، و لذلك قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:(انه ليس شي ء بأبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن) و في ذلك تحير الخلائق أجمعون الا من شاء الله ، و انما أراد الله بتعميته في ذلك أن ينتهوا الي بابه و صراطه ، و أن يعبدوه و ينتهوا في قوله الي طاعة القوام بكتابه و الناطقين عن أمره ، و أن يستنبطوا ما احتاجوا اليه من ذلك عنهم لا عن أنفسهم . ثم قال (و لو ردوه الي الرسول و الي اولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم) [2] فأما من غيرهم فليس يعلم ذلك أبدا و لا يوجد ، و قد علمت أنه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الأمر اذ لا يجدون من يأتمرون عليه ، و لا من يبلغونه أمر الله و نهيه ، فجعل الله الولاة خواص ليقتدي بهم من لم يخصصهم لذلك [3] فافهم ذلك ان شاء الله ، و اياك و اياك و تلاوة القرآن برأيك ! فان الناس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم في ما سواه من الامور ، و لا قادرين علي تأويله الا من حده و بابه الذي جعله الله له ! فافهم ان شاء الله ، و اطلب الأمر عن مكانه تجده ان شاء الله [4] .



[ صفحه 486]



أقول:و في ذلك الكتاب عن الباقر عليه السلام:ان القرآن شاهد الحق ، و محمد صلي الله عليه و آله و سلم لذلك مستقر ، فمن اتخذ سببا الي سبب الله لم يقطع به الأسباب ، و من اتخذ غير ذلك سببا مع كل كذاب ، فاتقوا الله فان الله قد أوضح لكم أعلام دينكم ، و منار هداكم ، فلا تأخذوا أمركم بالوهن ، و لا أديانكم هزوا . فقد [5] خص أعمالكم ، و تخطوا سبيلكم ، و لا تكونوا أطعتم الله ربكم ، اثبتوا علي القرآن الثابت ، و كونوا في حزب الله تهتدوا ، و لا تكونوا في حزب الشيطان فتصغوا [6] يهلك من هلك ، و يحيي من حي ، و علي الله البيان ، بين لكم فاهتدوا ، و يقول العلماء فانتفعوا ، السبيل في ذلك الي الله ، (فمن يهد الله فهو المهتد [7] و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا) [8] .

و عنه [9] عليه السلام:اذا حدثتكم بشي ء فاسألوني عنه من كتاب الله . ثم قال في بعض حديثه:ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نهي عن القيل و القال و فساد المال ، و فساد الأرض ، و كثرة السؤال . قالوا:يا ابن رسول الله ، أين هذا من كتاب الله ؟ قال:ان الله يقول في كتابه:(لا خير في كثير من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف



[ صفحه 487]



أو اصلاح بين الناس ) [10] ، و قال:(و لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما) [11] و (لا تسألوا عن أشياء ان تبد لكم تسؤكم) [12] .


پاورقي

[1] في المصدر:«عن أبيه عمن ذكره».

[2] النساء:83.

[3] فيه:«بذلك» ، و هو أظهر.

[4] المحاسن ، كتاب مصابيح الظلم:267.

[5] كذا في النسخة المصححة أيضا . و في المصدر «فتدحض أعمالكم و تخبطوا سبيلكم» ، و هو الصواب.

[6] في المصدر:«فتضلوا».

[7] فيه:«فهو المهتدي».

[8] الآية في سورة الكهف:17، و الخبر في المصدر:268.

[9] فيه:«عن أحمد بن محمد ، عن أبيه ، عن يونس بن عبدالرحمن ، عن عبدالله بن سنان ، عن أبي الجارود ، قال:قال أبوجعفر عليه السلام ».

[10] النساء:114.

[11] النساء:5.

[12] المائدة:101.


حماد بن عثمان


ذكره الشيخ رحمه الله [1] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: حماد بن عثمان ذوالناب مولي غني كوفي.

و اخري [2] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: له كتاب يرويه عنه عدة من الثقات.

و ثالثة [3] في أصحاب الرضا عليه السلام.

و قال رحمه الله في فهرسته [4] ثقة جليل القدر، له كتاب.

و قال الكشي [5] حماد بن عثمان بن زياد الرواسي يلقب بالناب، فاضل خير ثقة.

و قال أيضا [6] أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنه و تصديقه لما يقول، و الاقرار له بالفقه.



[ صفحه 345]



و ذكره العلامة [7] في القسم الأول قائلا: ثقة جليل القدر من أصحاب الرضا و الكاظم عليهماالسلام.

و ذكره ابن داود [8] في القسم الأول قائلا: من أصحاب الصادق و الكاظم و الرضا و الجواد عليهم السلام، مات سنة تسعين و مائة بالكوفة.

و قد وثق الرجل المجلسي [9] و عبد النبي الجزائري [10] .

و في التحرير الطاوسي [11] حماد الناب و الحسين أخوه ولدا عثمان بن زياد الرواسي فاضلان خيران ثقتان.


پاورقي

[1] رجال الطوسي: 173، الرقم 139.

[2] رجال الطوسي: 346، الرقم 2.

[3] رجال الطوسي: 371، الرقم 1.

[4] فهرست الطوسي: 60، الرقم 230.

[5] رجال الكشي: 372، الرقم 694.

[6] رجال الكشي: 375، الرقم 705.

[7] رجال العلامة: 56، الرقم 3.

[8] رجال ابن داود: 84، الرقم 521. أقول: كيف يكون ذلك و الامام الجواد عليه السلام ولد سنة 195 ه.

[9] الوجيزة، 201، الرقم 620.

[10] حاوي الأقوال (مخطوط): 60، الرقم 219.

[11] التحرير الطاوسي: 154، الرقم 116.


ادعيته الجامعة


وأثرت عن الامام الصادق عليه السلام، كوكبة من الادعية الجامعة، وقد حفلت بكل ما يسعد به الانسان المسلم في أمر آخرته، ودنياه، وفي ما يلي ذلك:


في المراء


قال الصادق: المراء داء ردي ء، و ليس في الانسان خصلة أشر منه، و هو خلق ابليس و نسبه، فلا يماري في أي حال كان الا من كان جاهلا بنفسه و بغيره، محروما من حقائق الدين.

روي أن رجلا قال للحسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام، اجلس نتناظر في الدين. فقال يا هذا أنا بصير بديني مكشوف علي هداي، فان كنت جاهلا بدينك فاذهب فاطلبه مالي و للمماراة. و ان الشيطان ليوسوس للرجل و يناجيه و يقول: ناظر الناس في الدين لئلا يظنوا بك العجز و الجهل. ثم المرء لا يخلو من أربعة أوجه:

اما أن تتماري أنت و صاحبك فيما تعلمان، فقد تركتما بذلك النصيحة و طلبتما الفضيحة، و اضعتما بذلك العلم، أو تجهلانه فاظهرتما جهلا و خاصمتما جهلا. و اما تعلمه أنت فظلمت صاحبك بطلب عشرته، أو يعلمه صاحبك فتركت حرمته، و لم تنزله منزلته، هذا كله محال.

فمن انصف و قبل الحق و ترك المماراة، فقد أوثق ايمانه و احسن صحبة دينه، و صان عقله..



[ صفحه 227]




ابن بنت الكاهلي


ابن بنت الوليد بن صبيح الكاهلي.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم. روي عنه يعقوب بن يزيد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 169.


سفيان الثوري


أبو عبد الله سفيان بن سعيد بن مسروق بن حبيب بن رافع بن عبد الله الثوري،

الكوفي. من مشاهير علماء وفقهاء ومحدثي وحفاظ ومتصوفة وقراء العامة. ولد في الكوفة سنة 97 ونشأ بها، انخرط في شرطة هشام بن عبد الملك الأموي، وكان ممن شهد أو باشر أو أعان علي قتل الشهيد زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام وفي عهد المنصور الدوانيقي العباسي طلب إليه بأن يلي الحكم فأبي وخرج من الكوفة سنة 144 إلي مكة المكرمة والمدينة المنورة، ثم طلبه المهدي العباسي أيام حكمه فهرب إلي البصرة وتواري بها، ولم يزل مختفيا حتي توفي بها سنة 161، وقيل سنة 162. له من الكتب (الجامع الكبير)، و (الجامع الصغير) و (الفرائض). روي عنه أبو العلاء الشامي، ومالك بن أنس، ويحيي القطان وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 212 وفيه أسند عنه. منتهي المقال 148. هدية الأحباب (فارسي) 114. فهرست النديم 226 و 227. رجال الكشي 392. سفينة البحار 1: 138 و 631. تنقيح المقال 2: 36. تكملة الرجال 1: 443. تذكرة الأولياء (فارسي) 123.



[ صفحه 50]



فرق الشيعة 7. مجمع الرجال 3: 129 - 132. طبقات الصوفية للهروي (فارسي) 540. جامع الرواة 1: 366. المقالات والفرق 6 و 134. روضات الجنات 4: 60. الكني والألقاب 2: 119. التحرير الطاووسي 145. روضة المتقين 14: 369. ريحانة الأدب (فارسي) 1: 373. منهج المقال 165. تتمة المنتهي (فارسي) 211. الموسوعة الإسلامية 5: 233. حلية الأولياء 6: 356 و 7: 3. نقد الرجال 154. أعيان الشيعة 7: 264. توضيح الاشتباه 174. رجال الحلي 228. معجم رجال الحديث 8: 151 و 161. رجال ابن داود 104 و 248. بهجة الآمال 4: 377. إتقان المقال 191. الأعلام في كتاب معجم البلدان 256. مروج الذهب 3: 332 و 333. ميزان الاعتدال 2: 149. تاريخ الثقات 190. الكني والأسماء 2: 56. تاريخ الثقات 190. الاكمال 1: 586. الثقات 6: 401. الأعلام 3: 104. العبر 1: 234. الأنساب 117. صيد الخاطر 175. ذيل المذيل 105. لسان الميزان 7: 233. اللباب 1: 244. تاريخ گزيده (فارسي) 627 و 790. الكامل في التاريخ 6: 56. البيان والتبيين 2: 87. لسان العرب 4: 112. تهذيب التهذيب 4: 111. التاريخ الكبير 4: 92. تقريب التهذيب 1: 311. شذرات الذهب 1: 250. المشتبه 1: 98. تهذيب الأسماء واللغات 1: 222. وفيات الأعيان 2: 386. خلاصة تذهيب الكمال 123. معجم المؤلفين 4: 234. الجواهر المضية 1: 250. تاريخ بغداد 9: 151. المعارف 217. الطبقات الكبري 6: 257. هدية العارفين 1: 387. دول الاسلام 1: 84. دائرة معارف البستاني 9: 631. مرآة الجنان 1: 345. البداية والنهاية 10: 134. طبقات الحفاظ 95. الطبقات لابن خياط 168. النجوم الزاهرة 2: 39. تاريخ أبي الفداء 2: 9 تذكرة الحفاظ 1: 203. الرسالة المستطرفة 41. طبقات الفقهاء 84. غاية النهاية 1: 308. طبقات المفسرين 1: 193. دائرة معارف فريد وجدي 5: 178. الجرح والتعديل 2: 1: 222. تاريخ آداب اللغة العربية 1: 451. تاريخ الخلفاء 279. معجم البلدان 1: 216. التحبير 1: حاشية 182. جمهرة الأولياء 2: 115.



[ صفحه 51]




محمد بن حسان البكري


محمد بن حسان البكري، الأنماطي، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحال، ممدوح.



[ صفحه 51]



المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 189. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 88. مجمع الرجال 5: 180. منهج المقال 290.