بازگشت

عمران بن عبدالله بن سعد اشرعي قمي


از اجلاء اهل قم، و از اصحاب و دوستان امام صادق (ع) [1] ، و از محبوبين آن حضرت بوده و حضرت او را بسيار دوست مي داشت، و هر وقت بر آن حضرت، در مدينه، وارد مي شد



[ صفحه 288]



از او تفقد مي فرمود، و احوال اهل بيت و خويشاوندان و بستگانش را جويا مي شد. [2] .

وقتي عمران بر حضرت صادق (ع) وارد شد، آن جناب از او احوالپرسي فرمود و با او نيكويي و بشاشت نمود؛ چون برخاست برود، حماد ناب از آن حضرت پرسيد: كيست اين شخص كه اين نحو او مهرباني كرديد؟ فرمود: اين از اهل بيت نجباء است يعني اهل قم، كه اراده نمي كند ايشان را جباري از جباره، مگر اين كه خدا در هم مي شكند او را. [3] .

روايت شده كه عمران بن عبدالله، در مني، خيمه هاي بزرگ زنانه و مردانه با خود داشت، و آنها را براي امام صادق (ع) نصب مي كرد. همين كه حضرت، با اهل بيت خود، وارد شد، پرسيد: اين خيمه چيست؟ گفتند: عمران بن عبدالله قمي، اين خيمه ها را براي شما درست كرده، حضرت در آن جا منزل كرد، و عمران را طلبيد. عمران به حضور رسيد و عرض كرد: اين خيمه ها همان هايي است كه امر كرده بوديد برايتان بسازم. حضرت فرمود: اين خيمه ها چند از كار در آمده؟ عمران عرض كرد: فدايت شوم، كرباسهاي آن را خودم بافته ام و ساخته ام، و براي شما درست كرده ام، و به رسم هديه تقديم داشته ام، و دوست دارم كه قبول فرماييد؛ و من آن پولي را كه براي اين كار فرستاده بوديد، رد كردم. آن گاه حضرت دست عمران را گرفت و فرمود: از خدا مي خواهم كه صلوات فرستد بر محمد و آل محمد، و آن كه تو و خاندانت را در سايه رحمت خود درآورد، روزي كه سايه اي نباشد، جز سايه رحمت او (روز قيامت). [4] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 256.

[2] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[3] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[4] اختصاص، شيخ مفيد، ص 68 - اختيار معرفة الرجال، ص 332 - بحارالانوار، ج 47، ص 335.


الإسلام والإيمان


1 ـ عن جميل بن صالح، قال: قلت لأبي عبدالله(عليه السلام) اخبرني عن



[ صفحه 235]



الإسلام والإيمان، أهما مختلفان؟ قال: «إنّ الإيمان يشارك الإسلام، والإسلام لا يشارك الإيمان، فقلت: فصفهما لي قال: «الإسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله والتصديق برسول الله(صلي الله عليه وآله)، به حقنت الدماء وعليه جرت المناكح والمواريث وعلي ظاهره جماعة الناس، والإيمان الهدي وما ثبت في القلوب من صفة الإسلام وما ظهر من العمل، والإيمان أرفع من الإسلام بدرجة» [1] .

2 ـ عن عبدالرحيم القصير، قال كتبت مع عبدالملك بن أعين الي أبي عبدالله(عليه السلام): أسأله عن الإيمان ماهو؟ فكتب(عليه السلام) إليّ مع عبدالملك بن أعين: «سألت يرحمك الله عن الإيمان، والإيمان هو الإقرار باللسان وعقد في القلب وعمل بالأركان والإيمان بعضه من بعض، وهو دار، وكذلك الإسلام دار، والكفر دار، فقد يكون العبد مسلماً قبل أن يكون مؤمناً، ولا يكون مؤمناً حتي يكون مسلماً، فالإسلام قبل الإيمان وهو يشارك الإسلام» [2] .

3 ـ عن عبدالله بن مسكان، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: قلت له: ما الإسلام؟ قال: «دين الله، اسمه الإسلام وهو دين الله قبل أن تكونوا حيث كنتم وبعد أن تكونوا، فمن أقرّبدين الله فهو مسلم، ومن عمل بما أمر الله عزّ وجل فهو مؤمن» [3] .



[ صفحه 236]




پاورقي

[1] الكافي: 2 / 25، كتاب الإيمان والكفر باب أن الإيمان يشارك الإسلام، ح 1.

[2] الكافي: 2 / 27،كتاب الإيمان والكفر، باب أن الإسلام قبل الإيمان، ح 1.

[3] الكافي: 2 / 38، كتاب الإيمان والكفر، باب 30، باب أن الإيمان مبثوث لجوارح البدن كلّها، ح 4.


الامام الصادق في مواجهة الظالمين


عن معاوية بن حكيم قال: حدثني عبدالله بن سلمان [1] التميمي قال: لما قتل محمد و ابراهيم ابنا عبدالله بن الحسن صار الي المدينة رجل يقال له: شيبة بن غفال، ولاه المنصور [الدوانيقي] علي أهلها.

فلما قدمها، و حضرت الجمعة، صار الي مسجد النبي (صلي الله عليه و آله) فرقي المنبر، و حمد الله و أثني عليه ثم قال:

«أما بعد: فان علي بن أبي طالب شق عصا المسلمين! و حارب المؤمنين! و أراد الأمر لنفسه! و منعه من أهله! فحرمه الله عليه امنيته! و أماته بغصته!

و هؤلاء ولده يتبعون أثره في الفساد! و طلب الأمر بغير استحقاق له! فهم في نواحي الأرض مقتولون! و بالدماء مضرجون!».

قال: فعظم هذا الكلام منه علي الناس، و لم يجسر أحد منهم أن ينطق بحرف، فقام اليه رجل، عليه ازار قومسي سحق [2] فقال:



[ صفحه 262]



«و نحن نحمد الله، و نصلي علي محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين، و علي رسل الله و أنبيائه أجمعين.

أما ما قلت من خير فنحن أهله، و ما قلت من سوء فأنت و صاحبك به أولي و أحري.

يا من ركب غير راحلته، و أكل غير زاده ارجع مأزورا».

ثم أقبل علي الناس فقال:

«ألا انبئكم بأخف [3] الناس يوم القيامة ميزانا، و أبينهم خسرانا؟ من باع آخرته بدنيا غيره. و هو هذا الفاسق». فأسكت الناس، و خرج الوالي من المسجد لم ينطق بحرف.

فسألت عن الرجل؟

فقيل لي: هذا جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (صلوات الله عليهم أجمعين) [4] .

أقول: و هذا الموقف - هو الآخر - تتجلي فيه الشجاعة بأجلي صورها... و التحدي بأروع مظاهره.

فكم هو عظيم أن يقف المؤمن في وجه الطاغية و يرميه بكلمات دامغة تكسر كبرياءه و تقصم خيلاءه و تسحق جبروته، فينقلب صاغرا ذليلا، و لا يتجرأ أن ينطق بحرف واحد؟!



[ صفحه 263]




پاورقي

[1] في بحارالأنوار: سليمان.

[2] في بحارالأنوار: سخين.

[3] في بحارالأنوار: بأخلي.

[4] أمالي الطوسي: ج 1 ص 49. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 165.


عبدالله كاهلي


عبدالله بن يحيي كاهلي اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام



[ صفحه 470]



است. وي به قدري مورد توجه و حمايت امام كاظم عليه السلام بود كه آن حضرت در مورد وي به علي بن يقطين فرمود: «تو براي من ضمانت رعايت كاهلي را بكن، تا من براي تو ضمانت بهشت را بكنم». و علي بن يقطين آنچه را امام براي كاهلي خواسته بود ضمانت نمود و به قدري به او احسان و بخشش نمود كه حتي خويشان كاهلي نيز از آن بهره مند شدند، و بعد از مرگ كاهلي نيز علي بن يقطين خويشان او را با بخشش ها و انفاق هاي خود بي نياز نمود.

امام كاظم عليه السلام به عبدالله كاهلي بشارت حسن عاقبت داد و روزي به او فرمود: «در اين سال مرگ تو خواهد رسيد، و هر چه مي تواني از كارهاي خير دريغ مكن». از اين رو كاهلي گريان شد و امام عليه السلام به او فرمود: «براي چه گريه مي كني؟» كاهلي گفت: فدايتان شوم، شما خبر از مرگ من مي دهيد! امام كاظم عليه السلام به او فرمود: «من تو را بشارت مي دهم كه از شيعيان ما هستي و عاقبت خيري خواهي داشت». پس چيزي نگذشت كه كاهلي از دنيا رفت. از اين سخنان و امثال آنها مي توان به كرامت و بزرگواري كاهلي نزد معصومين عليهم السلام پي برد. او داراي كتابي است كه بزرگان علما و بعضي از اهل اجماع از او نقل كرده اند.


مراحل دوران عباسيان


دوران امامت امام صادق عليه السلام هم زمان با دو خليفه عباسي يعني سفاح و منصور مي باشد. ليكن پيش از آشنايي با روش حكومت داري و رفتار اين دو خليفه و موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام، آشنايي با برخي محورهاي كلي دوران عباسيان و سياست هاي كلي آنان بايسته مي نمايد. در بسياري از نوشتارها، دوران عباسيان را با فراز و نشيبي كه داشته به چهار مرحله تقسيم مي نمايند.

1- دوره نخست از آغاز حكومت داري آنان يعني سال 132 تا سال 232



[ صفحه 202]



به مدت يك قرن. حاكمان اين دوره عبارتند از سفاح، منصور، مهدي، هادي، هارون، امين، مأمون، معتصم و واثق. اين دوران دو ويژگي دارد؛ يكي معاصر با حضور ائمه اطهار عليه السلام مي باشد. دوم اين كه اين دوران، دوران اقتدار سياسي عباسيان است كه از لحاظ مدت يك قرن تداوم يافته و از نظر وسعت هم حكومت آنان در تمام بلاد اسلامي از شرق و غرب و جنوب و شمال گستره يافت. در اين دوران حاكمان عباسي كاملا به اوضاع مسلط بودند؛ گرچه در چالش هاي فراوان دروني نيز گرفتار شده بودند.

2- مرحله دوم دوران عباسيان با نفوذ ديگران مانند تركان همراه بود. از سال 232 تا 334 به مدت يك قرن ادامه داشت. حاكمان اين دوره عبارتند از: متوكل، منتصر، مستعين، معتز، مهتدي، معتمد، معتضد، مكتفي، مقتدر، قاهر، راضي، متقي و مستكفي.

در اين دوران تركان در دربار عباسيان نفوذ كامل نمودند؛ به گونه اي كه خليفه را تبديل به يك مقام تشريفاتي نموده و در مديريت اوضاع چنگ اندازي كردند. حتي متوكل عباسي به دست درباريان ترك خود به هلاكت رسيد. بيست سال اين دوران نيز معاصر با حضور امامان معصوم (عليهم السلام) مي باشد.

3- دوران سوم عباسيان از سال 334 تا سال 447 نيز به مدت حدود يك قرن به طول انجاميد. اين دوران را مي توان دوران نفوذ و اقتدار آل بويه ناميد. چرا كه در بسياري مناطق مانند: فارس، اهواز، كرمان، اصفهان و همدان آل بويه سلطه يافتند و اين مناطق از حكومت مركزي عباسيان جدا شد. حاكمان اين دوران عبارتند از: مستكفي، مطيع، طائع، قادر و قائم.

4- دوران چهارم عباسيان كه بيش از دوره هاي ديگر تداوم يافت، از سال 447 تا سال 665 به مدت بيش از دو قرن تا سال سقوط عباسيان ادامه داشت.



[ صفحه 203]



حاكمان اين دوره عبارتند از: مقتدي، مستظهر، مسترشد، راشد، مكتفي، مستنجد، مستضي، ناصر، طاهر، مستنصر، مستعصم.

اين دوران هم زمان است با استقرار سلجوقيان كه در بلادي مانند خراسان، ماوراء النهر (بين دو رود جيحون و سيحون)، كرمان، اصفهان، آذربايجان و... سلطه يافتند. با اين ديدگاه بسياري از مناطق از زير سلطه عباسيان طي دوران سوم و چهارم بيرون رفته است.


سفارش امام صادق به مؤمن طاق


امام صادق عليه السلام به محمد بن نعمان معروف به احول فرمود:

كساني كه پيش از شماها بودند خاموشي مي آموختند و شماها سخن گفتن و كلام را مي آموزيد، شيوه اين چنين بود كه هر كس از آنان مي خواست خداپرست شود، ده سال تمرين خاموشي مي كرد و اگر آن را خوب انجام مي داد و بر آن كار مي توانست صبر كند به عبادت مي پرداخت و در غير اين صورت مي گفت: من اهل اين مقام نيستم، همانا نجات يابد كسي كه از بد گفتن بازايستد و در حكومت باطل بر آزار دشمنان صبر كند، اينان نجيبان برگزيده و اولياء الهي و به درستي مؤمن هستند.

همانا مبغوض ترين شماها نزد من آنهايند كه خبر پراكني كنند و سخن چيني كنند و آنانكه به برادران خود حسد ورزند، كه اينها از من نيستند و من از آنها نيستم. همانا دوستان ما كساني هستند كه تسليم امر ما هستند و پيرو دستورهاي ما هستند و در همه ي كارهايشان به ما اقتدا كنند.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا اگر يكي از شماها به اندازه ي همه ي زمين طلا به خدا تقديم كند و به مؤمني حسد ورزد با آن طلاها او را در دوزخ داغ كنند.

اي پسر نعمان! آن كس كه گفتگوهاي سري و محرمانه ي ما را فاش كند مانند كسي نيست كه با شمشير ما را به قتل برساند، بلكه گناهش بزرگتر است بلكه گناهش بزرگتر است بلكه گناهش بزرگتر است.

اي پسر نعمان: ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان شخصي را به صورت ما جا مي زند كه نه از ما مي باشد و نه به دين ما است. چون او را معروف كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او گويد: تا بر ما دروغ بندد و هرگاه يكي رفت يكي ديگر مي آيد.

اي پسر نعمان: عالم نمي تواند هر چه مي داند به تو بگويد زيرا آن سر خداست. كه به جبرئيل سپرده و جبرئيل آن را به محمد صلي الله عليه و آله و سلم سپرده و محمد صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام



[ صفحه 145]



سپرده و علي عليه السلام به حسن عليه السلام سپرد. و حسن عليه السلام به حسين عليه السلام سپرده و حسين عليه السلام به علي عليه السلام سپرده و علي عليه السلام به محمد عليه السلام سپرده و محمد عليه السلام آن را به هر كه خواسته سپرده، شتاب نكنيد به خدا سوگند، اين امر سه بار نزديك شده بود شما آن را فاش كرديد و خدا آن را عقب انداخت، به خدا براي شما ديگر نقشه و راز محرمانه اي نمانده است جز اينكه دشمن شما بدان داناتر است.

... هر كه كار ما را نهان دارد خدا در دنيا و آخرت او را زيبا گرداند و از سوز آهن و زندان تنگ او را نگهداري كند، بني اسرائيل در قحطي افتادند تا رمه ها و فرزندانشان هلاك شدند «موسي بن عمران» به درگاه خدا دعا كرد، خداوند فرمود: اي موسي، آنان آشكارا زنا كردند و ربا خوردند، و كنائس را آباد كردند ولي زكات را ندادند، موسي عرض كرد: پروردگارا! به رحمت خود بر آنها مهر ورز كه آنها بي خردند. خداوند به او وحي كرد: من پس از چهل روز باران مي فرستم و آنها را مي آزمايم، بني اسرائيل اين مناجات را پخش و فاش كردند. پس بر اثر اين كار، خداوند چهل سال باران را از آنها قطع كرد. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: كار شما (فرج) نزديك شده بود كه شما آن را در مجالس خود علني و فاش كرديد.

... اي پسر نعمان: خداوند محبت ما را از آسمان فرود آورد، از گنجينه هاي زير عرش، مانند گنجينه هاي طلا و نقره، و آن را به اندازه فرود آورد و آن را به همه كس ندهد جز به بهترين مردم، و به راستي كه براي آن ابري است همانند ابر باران، هرگاه خداوند بنده اي را دوست داشته باشد به آن ابر اجازه مي دهد تا ببارد همچنانكه ابر مي بارد حتي به آن جنيني كه در شكم مادر است محبت ما مي رسد. [1] .

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند مي فرمايد:

«ما كان لكم ان تنبتوا شجرها»

«شما را نرسد كه درخت آن را برويانيد.» [2] .



[ صفحه 146]



در اينجا امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند مي فرمايد شما حق نداريد از پيش خود امامي نصب كنيد، و او را به هواي دل و خواست خود بر حق بخوانيد.

آنگاه فرمود: سه دسته اند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نگويد و به آنها نظر نيندازد، و آنها را پاك نكند و عذاب دردناكي هم دارند هر كه درختي بروياند كه خداوند آن را نرويانيده است. يعني كسي كه امامي را نصب كند كه خداوند او را معين نكرده است، يا انكار كند امامي را كه خداوند او را معين كرده و منصوب نموده، و كسي كه پندارد اين دو كس در اسلام سهمي دارند با اينكه خدا فرموده است:

«و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة» [3] .

«پروردگار تو است كه خلق مي كند هر چه خواهد و اختيار دارد و براي آنان اختياري نيست.» [4] .

امام صادق عليه السلام فرمود: شما فضل و زهد سلمان و ابوذر را مي دانيد. اما سلمان هنگامي كه عطاي خود را مي گرفت خرج يك سال خود را از آن برمي داشت تا سر رسيد عطاي سال آينده اش، به او گفته شد: اي سلمان، تو با اين زهدي كه داري اين كار را مي كني، شايد امروز يا فردا از دار دنيا رفتي؟ سلمان به آنها گفت: شما چرا به همان اندازه كه براي مرگم نگرانيد اميد به ماندنم و زنده بودن من نداريد، اي مردم نادان! مگر شما نمي دانيد كه نفس انسان بر انسان تنگ گيرد وقتي زندگي او تأمين نباشد و چون زندگي خود را تأمين كرد آرام مي شود: و اما ابوذر چند ناقه و چند گوسفند داشت كه شير آنها را مي دوشيد و هرگاه خاندانش ميل شديد داشتند شتري يا گوسفندي را براي آنها مي كشت و آن را ميان آنها قسمت مي كرد. [5] .



[ صفحه 147]




پاورقي

[1] تحف العقول / ص 320.

[2] نمل / 60.

[3] قصص / 69.

[4] تحف العقول / ص 342.

[5] تحف العقول / ص 367.


وضع نيروهاي مبارز


البته اگر چه اين اعتراض ها با الهام از مكتب مبارز تشيع از جانب شيعيان شروع مي شد، اما پياده كردن نظامي بهتر پس از سقوط حكومت اموي و عباسي چندان تضمين شده به نظر نمي رسيد و اين بر اثر يكي از دو عامل بود: يا نيروهاي انقلابي از نظر ظرفيت رزمي و تعداد نفرات در حدي نبودند كه اميدي به پيروزي آن ها برود و يا نيروهاي انقلابي، صددرصد اصيل و مكتبي نبودند [1] ، و به همين جهت اطميناني وجود نداشت كه در صورت پيروزي، حكومت آنان كاملا بر اساس ضوابط اسلامي خواهد بود [2] .

اگر امامان شيعه در اين عصر نوعا انقلاب هاي خود را مورد تأييد قرار نمي دادند، دقيقا به همين علت بود. يكي از دانشمندان در اين زمينه چنين مي نويسد: «امامان خاندان رسالت به روشني مي دانستند كه نيروهايي كه علويان



[ صفحه 179]



به آن ها تكيه دارند، نيروهاي فرسوده اي هستند كه نمي توانند يك جنبش انقلابي را در يك قلمرو وسيع جغرافيايي تا پيروزي نهايي رهبري كنند و به همين جهت هر حركت انقلابي كه به اين نيروها تكيه نمايد، محكوم به شكست است؛ شكستي كه به آن ها محدود نمي شود بلكه عواقب آن دامنگير همه ي امت اسلامي مي گردد. از طرف ديگر مي دانستند عناصر تشكيل دهنده ي جنبش انقلابي اي كه بتواند در آن شرايط پيروز گردد، غالبا عناصر غيراسلامي هستند؛ از اين رو امامان شيعه روا نمي دانستند با آن ها همكاري كنند اگرچه در برابر آن ها نيز نمي ايستادند...» [3] .


پاورقي

[1] اگر كسي با نظر سطحي به مسئله بنگرد تصور مي كند كه بايد حضرت با آنان موافقت مي كرد، چرا كه انگيزه هاي مذهبي در اين نهضت اثري قوي داشته است. به عنوان مثال شعارهايي كه طرفداران ابومسلم براي خود انتخاب كرده بودند همه اسلامي بود، سخناني كه بر روي پرچم هايشان نوشته بودند آيات قرآن بود، از جمله اين آيه بود كه: «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» (حج/39) يعني به آن ها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه ي جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آن هاست.

آيه ي ديگري كه شعار خود قرار داده بودند اين بود: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم» (حجرات/13) كنايه از اينكه اموي ها برخلاف دستور اسلام عربيت را تأييد مي كنند و امتياز عرب بر عجم قائل مي شوند و اين برخلاف اصل مسلم اسلام است. در واقع عرب را به اسلام دعوت مي كردند (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، ص 121).

[2] بهترين گواه اين معني، روي كار آمدن حكومت ستمگر عباسي پس از سقوط حكومت امويان بود، زيرا با استفاده از نيروهاي مبارز شيعيان سرانجام حكومت فاسد اموي سقوط كرد، اما چون نيروهاي انقلابي عموما اصيل نبودند، نتيجه ي انقلاب را عباسيان بردند، رنج و زحمت آن براي شيعيان ماند! و عباسيان در ظلم و فساد روي امويان را سفيد كردند.

[3] انصارالحسين، محمد مهدي شمس الدين، ص 191.


ضرورت آگاهي افراد از انعكاس رفتار و گفتارشان در جامعه


ما براي رفع نيازهاي فردي و اجتماعي خود نيازمند برقراري ارتباط با ديگران و استفاده از تجربيات و امكانات آنها هستيم. بيش ترين عاملي كه در زندگي فردي، اجتماعي، دنيايي و اخروي ما مؤثر است چيزهايي است كه از ديگران آموخته ايم و اگر اين ارتباط به شكل صحيحي انجام گيرد، به گونه اي كه واقعيات را بر انسان مكشوف سازد، مي توانيم از آن براي اهداف دنيوي و اخروي خود بهره ببريم، اما اگر اين ارتباط سالم نباشد، مي تواند آفاتي به دنبال داشته باشد؛ مثلا بعضي از سخناني كه ديگران به ما مي گويند نه تنها واقعيات را بر ما روشن نمي سازد بلكه ممكن است ما را به اشتباه بيندازد. اين درست عكس هدفي است كه ما از «تعامل با ديگران» تعقيب مي كنيم. براي مثال دروغ گفتن ديگران مي تواند موجب تيرگي روابط و نيز فريب خوردن انسان گردد.

ما همان طور كه احتياج داريم واقعيت هاي خارجي را بشناسيم و از حوادثي كه پيرامون ما رخ مي دهد آگاه شويم، بايد از موقعيت خودمان در اجتماع نيز آگاه باشيم و بدانيم حركاتي كه انجام مي دهيم و سخناني كه مي گوييم چه تأثير و يا عكس العملي در جامعه دارد. اين كار موجب مي شود تا ما به اشتباه خود پي ببريم و آن را تصحيح كنيم و اگر لغزشي مرتكب شده ايم آن را جبران نماييم. اگر انسان نداند كه رفتار و گفتارش در ديگران چه تأثيري دارد، نمي تواند در آينده وظايف خود را به درستي انجام دهد.



[ صفحه 170]



مخصوصا اين مسأله براي كساني كه در جامعه از موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردارند اهميت بيش تري دارد؛ زيرا چشم ها به آنها دوخته شده و كوچك ترين رفتار و حركت آنها زير نظر است. بنابراين حتما بايد از بازتاب گفتار و رفتارشان در جامعه آگاه باشند؛ يعني اولا، بدانند برداشت مردم از اين گفتار و رفتار مثبت بوده يا منفي؛ ثانيا، آيا نفعي براي مردم به دنبال داشته است يا خير؛ ثالثا، آيا خودشان در اين زمينه مرتكب اشتباهي نشده اند؟

تنظيم صحيح روابط و تعامل با ديگران، در گرو شناخت و پاسخ صحيح به سؤالات مذكور است. توجه به اين نكات خصوصا براي مبلغان ديني بسيار مهم است. بزرگان سفارش مي كنند كه سخنرانان بايد نوار سخنراني خود را گوش كنند تا متوجه اشتباه خود شوند و در صدد رفع آن برآيند. به هر حال، در تعامل با ديگران، يكي از نكاتي كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه در تعريف و تمجيد ديگران از ما معلوم نيست هميشه قضاوت واقعي افراد درباره ما همان چيزي باشد كه به زبان و ظاهر بيان مي كنند. افراد ممكن است به انگيزه هاي مختلف، واقعيت آنچه را كه از ما در دل دارند بيان نكنند. يكي از شايع ترين انگيزه هايي كه ممكن است كساني در صدد برآيند رفتار ما را درست منعكس نكنند اين است كه مي خواهند به هر دليلي خودشان را نزد ما عزيز كنند؛ مثل شاگردي كه مي خواهد خود را نزد استاد عزيز كند، يا كارمندي كه مي خواهد نزد كارفرما خود شيريني كند. هر كسي خود را دوست دارد و اگر متوجه شود كار خوبي كرده لذت مي برد. آنهايي كه مؤمن هستند، مي گويند: «الحمدلله» خدا توفيق داد اين كار خوب را انجام داديم. در اين ميان كساني از اين غريزه ي خود دوستي سوء استفاده مي كنند و با پنهان كردن واقعيات، به گونه اي سخن مي گويند كه انسان خوشش بيايد. نمونه ي بارز آن، تملق گويي افراد نسبت به كساني است كه از موقعيت هاي اجتماعي بالايي برخوردارند. انگيزه ي افراد متملق اين است كه شخص داراي موقعيت ممتاز اجتماعي را تحت تأثير قرار دهند و از طريق وي به منافع و مطامعي كه در نظر دارند، برسند. اين يكي از راه هاي شيطاني است كه در ميان انسان ها وجود دارد. البته بعضي از انسان ها احتياج به راهنمايي شيطان ندارند بلكه خودشان شيطانند و گاهي حتي شيطان را هم درس مي دهند! اين افراد براي اين كه خودشان را عزيز كنند بي جهت از كسي تعريف مي كنند تا طرف مقابل



[ صفحه 171]



خوشش بيايد و نزد او موقعيتي پيدا كنند. اين تعريف و تمجيدها براي اشخاص ساده كه مسؤوليت هاي آن چنان مهم و بالايي ندارند چندان مهم نيست، اما براي كساني كه موقعيت هاي اجتماعي حساس دارند بسيار خطرناك است. مسؤولان جامعه بايد از انعكاس گفتار و رفتار خود در ميان مردم آگاه باشند. اگر آنها مرتكب اشتباهي شدند ولي اطرافيانشان چنين وانمود كردند كه كار شما هيچ ايرادي نداشته و مردم از شما راضي هستند، موجب مي شود كه آن مسؤول فريب بخورد. چنين فردي اگر دنياپرست است، دنيايش به خطر مي افتد؛ زيرا دير يا زود اقبال مردم نسبت به او كم مي شود و محبوبيت خود را از دست مي دهد؛ اگر هم براي خدا كار مي كند، نمي تواند اشتباهاتش را تصحيح كند.


آيا قبر فاطمه در روضه است؟


پس از روشن شدن اين مطلب كه «از نظر ائمه هدي (عليهم السلام) روضه داراي مفهوم وسيعتر و شامل بيت پيامبر و بيت فاطمه مي باشد.» اين موضوع نيز روشن مي شود كه مسأله دفن شدن آن بزرگوار در روضه، كه به صورت يكي از احتمالات از سوي بعضي از علما مطرح گرديده، حتي در صورت وجود دليلي بر اين موضوع، در واقع مكمل رواياتي خواهد بود كه با صراحت دلالت دارند بر اينكه پيكر آن بانو در داخل بيت خويش به خاك سپرده شده است.

اينك بعضي از رواياتي را كه در اين زمينه نقل شده است و قبلا آورديم مجدداً متذكر مي شويم و آنگاه به احتمال دفن شدن آن حضرت در روضه و علت پيدايش اين احتمال مي پردازيم:

1 ـ ابونصر بزنطي از حضرت رضا (عليه السلام) نقل مي كند كه: از آن حضرت درباره محل قبر فاطمه (عليها السلام) پرسيدم، فرمود:



[ صفحه 142]



«دُفِنَتْ في بيتِها فلما زادت بنو أُمية في المسجد صارت في المسجد». [1] .

2 ـ بزنطي همچنين مي گويد از امام رضا (عليه السلام) از محل دفن فاطمه زهرا سؤال كردم، فرمود: شخصي اين موضوع را از جعفر بن محمد (عليهما السلام) سؤال كرد كه عيسي بن موسي هم در آن مجلس حاضر بود عيسي پاسخ داد: فاطمه (عليها السلام) در بقيع دفن شده است. آن شخص بار ديگر از امام سؤال كرد كه شما چه مي فرماييد؟ حضرت فرمود: عيسي به سؤال شما پاسخ داد. بزنطي مي گويد عرض كردم: أصلحك الله، من با او چه كار دارم، شما نظر پدرانتان را به ما بگوييد، فرمود: «دُفِنَت في بيتها». [2] .

3 ـ سيد بن طاوس (رحمه الله) از امام هادي (عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت در جواب اين سؤال كه قبر مادرتان فاطمه زهرا (عليها السلام) در داخل مدينه است يا همانطور كه مردم مي گويند در بقيع؟ چنين نگاشت: «هيَ مَعَ جدي» [3] .

علما و محدثان بزرگ شيعه نيز با اينكه مضمون اين روايات صريح و صحيح را پذيرفته اند و دفن شدن آن حضرت در داخل بيت خويش را مورد تأكيد قرار داده اند ولي دفن شدن آن حضرت در «روضه» و يا در ميان بيت و منبر را نيز به صورت احتمال مطرح ساخته اند. چند نمونه از گفتار آنان را مي آوريم:

1 ـ محدث بزرگ، شيخ صدوق (رحمه الله) (م381) مي گويد: «اقوال در محل قبر فاطمه (عليها السلام) مختلف است؛ بعضي از مؤرخان مي گويند: در بقيع مدفون است و بعضي ديگر معتقدند در ميان قبر و منبر؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده است: ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنة و بعضي مي گويند در داخل خانه ي خودش دفن شده است. اما نزد من قول آخر صحيح است.» [4] .

2 ـ شيخ طوسي (م460) مي گويد: «الأصوب أنها مدفونة في دارها أوفي الروضة» [5] .



[ صفحه 143]



3 ـ مرحوم طبرسي (از اعلام قرن ششم) مي گويد: در محل قبر آن حضرت اختلاف است؛ زيرا بعضي از علما مي گويند در بقيع دفن شده است و اين قول بعيد است و بعضي ديگر داخل بيت را تأييد مي كنند و بعضي ديگر مي گويند: در ميان قبر و منبر دفن شده است. سپس مي گويد: فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: «بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنة» به اين معني اشارت دارد. [6] .

4 ـ سيد بن طاووس (م693) مي گويد: «والظاهر أن ضريحها المقدس في بيتها المكلل بالآيات والمعجزات». سپس مي گويد: زيرا آن حضرت وصيت كرده بود كه شبانه دفن شود و كساني كه آن بزرگوار، تا هنگام مرگش نسبت به آنان خشمگين بود در نمازش حاضر نشوند و اگر پيكر پاك آن بزرگوار به بقيع حمل مي شد و يا در داخل مسجد و در ميان بيت و منبر دفن مي گرديد، آثار حفر قبر، كساني را كه در فكر كشف آن بودند راهنمايي مي كرد و لذا مستور بودن قبر شريف دليل بر اين است كه پيكر پاك وي به بيرون از خانه اش و يا به بيرون از حجره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حمل نشده است. [7] .


پاورقي

[1] عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 311.

[2] قرب الاسناد، ص293، چاپ 1417، مؤسسه كوشانپور.

[3] اقبال الاعمال، ص623.

[4] من لا يحضره الفقيه، با تصحيح غفاري، ج2، ص572.

[5] به نقل از مناقب، ج3، ص365.

[6] اعلام الوري، ص159.

[7] اقبال الاعمال، ص624.


دعاؤه في المعونة علي قضاء الدين


و كان من دعائه عليه السلام في المعونة علي قضاء الدين.

«أللهم صل علي محمد و آله، وهب لي العافية من دين تخلق به وجهي [1] و يحار فيه ذهني، و يتشعب له فكري، و يطول بممارسته شغلي، و اعوذ بك يا رب من هم الدين و فكره، و شغل الدين [2] و سهره، فصل علي محمد و آله، و اعذني منه، و استجير بك يا رب من ذلته في الحياة، و من تبعته بعد الوفاة، فصل علي محمد و آله، و أجرني منه بوسع فاضل، و كفاف واصل، أللهم صل علي محمد و آله و احجبني عن السرف، و الازدياد، و قومني بالبذل [3] و الاقتصاد، و علمني حسن التقدير، و اقبضني بلطفك عن التبذير، و أجر من أسباب الحلال أرزاقي، و وجه في أبواب البر انفاقي، و ازو [4] عني من المال ما يحدث لي مخيلة أو تأديا الي بغي، أو ما أتعقب منه طغيانا، اللهم حبب ألي الفقراء، و اعني علي صحبتهم بحسن الصبر، و اجعل ما خولتني من حطامها، و عجلت لي من متاعها بلغة ألي جوارك، و وصلة الي قربك، و ذريعة الي جنتك، انك ذوالفضل العظيم، و أنت الجواد الكريم...» [5] .

و احتوي هذا الدعاء الشريف علي النقاط التالية:

أولا: ان الامام سأل من الله تعالي و تضرع اليه أن يعافيه من الدين، و ذلك لما ينجم عنه من الأضرار و الآلام، و التي منها.

(أ) انه يخلق الوجه، و يجعله باليا، و ذلك من كثرة الهموم التي تخالج المدين خصوصا اذا لم يتمكن من وفائه.



[ صفحه 174]



(ب) انه يسبب بلبلة الذهن، و اضطراب الفكر، و تشعبه، فان المدين يطيل التفكير في كيفية وفائه، و التخلص منه.

(ج) انه يوجب ممارسة الكثير من الأشغال و الأعمال من أجل وفائه و التخلص منه.

(د) انه مذلة في الحياة، فان المدين يشعر بالذل أمام من استدان منه.

(ه) ان ذمة المدين بعد وفاته تكون مشغولة للدائن لا يفكها الا وفاء الدين عنه، و نظرا لهذه الأمور المترتبة علي الدين، فقد طلب الامام عليه السلام من الله تعالي أن يوسع عليه و يجزل له المزيد من رزقه لينجو من آلام الدين و أضراره.

ثانيا: ان الامام طلب من الله تعالي أن يحجبه عن السرف، و زيادة البذل و الانفاق، فان ذلك مما يوجب تلف الأموال، و ضياعها.

ثالثا: انه عليه السلام سأل الله أن يعلمه و يهديه الي حسن التقدير في الأموال، و هو وضعها في محلها، فلا يسرف، و لا يقتصد، و انما يبتغي بين ذلك سبيلا.

رابعا: انه طلب من الله تعالي أن يجعل رزقه من الوسائل المشروعة التي لم يمنع عنها الشرع.

خامسا: انه سأل الله تعالي أن يجعل أنفاقه في وجوه البر و الخير، و ما يرضي الله تعالي.

سادسا: انه سأل الله تعالي ألا يبتليه بالثراء الذي يحدث له تكبرا علي الناس، و اعجابا بالنفس، أو ظلما للناس و طغيانا عليهم.

سابعا: و طلب الامام من الله أن يحبب له صحبة الفقراء و البؤساء و أن يعينه علي مزاملتهم، و تحمل ما يلاقيه منهم من أذي أو مكروه،... هذه بعض محتويات هذا الدعاء الجليل.



[ صفحه 175]




پاورقي

[1] تخلق به وجهي: أي تصيره كالخلق البالي.

[2] و شغل الدين: أي العمل لأجل الخلاص منه.

[3] و قومني بالبذل: أي قوم أموري بأن أبذل قدر ما يلزم.

[4] ازو عني: أي ابعد عني.

[5] الصحيفة السجادية الدعاء التاسع و الثلاثون.


الشيخاني


قال عبد القادر الشيخاني: «محمد الباقر كان اشهر أهل زمانه، و اكملهم فضلا، و اعظمهم نبلا، و لم يظهر في زمنه عند أحد من علم الدين و السنن، و علم القرآن و السير و فنون الآداب مثل ما ظهر منه.» [1] .


پاورقي

[1] الصراط السوي (ص 194) من مصورات مكتبة الامام أميرالمؤمنين (ع).


نگاه حضرت رسول خدا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نگاه هاي خود را ميان اصحابش تقسيم مي كرد و به اين و آن يكسان مي نگريست. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 8 / 268 / 393، همان، همان، 19933.


شيخ اعظم و ماجراي مرجعيت


نقل شده است پس از وفات مرحوم صاحب جواهر، و با اشاره و سفارش ايشان عده اي از بزرگان خدمت شيخ اعظم انصاري رسيدند و از ايشان تقاضا كردند امور مسلمانان را بر عهده بگيرد و مرجع تقليد شود، اما شيخ جواب منفي داد. از ايشان دليل اين امتناع را پرسيدند. فرمود روزهايي كه درس مي خوانديم، از بين هم شاگردي هايم، يكي بهتر از من



[ صفحه 191]



مطلب را مي فهميد. او از من اعلم است. او اكنون در شمال ايران زندگي مي كند و در آن جا به رتق و فتق امور مردم اشتغال دارد. به سراغ او برويد و اين وظيفه ي خطير را بر عهده ي او بگذاريد. بزرگان راهي شمال شدند و آن عالم را يافتند. وقتي ماجرا را برايش بازگو كردند، گفت: حق با شيخ است. من از ايشان بهتر درس خوانده ام، ولي اكنون مدتي است كه از فضاي درس و بحث كناره گيري كرده ام و قطعا حضور ذهن شيخ را ندارم. پس به شيخ بفرماييد اين لباس فقط زيبنده او است و با خيال آسوده اين مسئوليت را بپذيرد.

بارها و بارها پيش آمده است كه دو نفر هم زمان پاي در عرصه كسب علم نهاده اند،يكي از خانواده اي بزرگ و اهل علم و ديگري از خانواده ي معمولي، ولي پس از گذشت مدت زماني دومي بهتر رشد كرده و به مدارج بالاي علمي دست يافته است. چرا كه صبر را نصب العين قرار داده و نفس خود را به بردباري فراخوانده است.


زندگي و معاشرت


افراد يك جامعه، هنگامي سعادتمندانه با يكديگر زندگاني و معاشرت مي كنند كه با زيركي، امور خود را حل و فصل كرده و در هر جا كه لازم باشد، از بعضي چيزها خود را غافل وانمود كنند. با تيزهوشي به خوبي مي توان كارها را اداره كرد و با تغافل از بعضي امور، روابط عادي و معمولي را به جاي خود باقي نگاه داشت و در سايه ي همين روابط، زندگي اجتماعي برپايه ي صحيحي كار گذاشته شده و ادامه مي يابد. در غير اين صورت، هرج و مرج جاي نظم و ترتيب را مي گيرد.

صلاح حال التعايش و التعاشر ملأ مكيال ثلثاه فطنة، و ثلثه



[ صفحه 90]



تغافل. [1] .

زندگاني و معاشرت با اشخاص، هنگامي به صلاح و شايستگي برگزار خواهد شد، كه دو سوم پيمانه ي آن را زيركي، و يك سومش را ناديده گرفتن پر كرده باشد.


پاورقي

[1] تحف. ص 359.


سؤال ابوشاكر ديصاني


ابوشاكر ديصاني از حضرت سؤال كرد چه دليلي بر هستي آفريدگار داريد؟ حضرت در جواب فرمود: هستي خود را مي بينم كه خالي از دو جهت نيست يا من خودم آن را آفريده ام يا غير من. اگر من خودم را آفريده باشم يكي از اين دو حالت بيرون نيست: من خودم را آفريده ام در حالي كه هستي داشتم يا نداشتم. اگر هستي داشتم ديگر احتياج به آفريدن من ندارد و اگر هستي نداشتم چيزي كه نيست چگونه ممكن است وجود داشته باشد.

پس ثابت شد كه مرا غير من (آفريدگاري) آفريده است و آن پروردگار جهان است.

ديصاني گفت: چه جواب خيره كننده اي است كه بالاتر از اين حقيقتي وجود ندارد.



[ صفحه 169]




امام صادق و عواطف


عاطفه و نوع دوستي از خصال زمامداران آسماني و مشعلداران هدايت است. امام صادق (ع) عواطفش با احسان و نيكوئي ملازمه داشت و به مردم احسان و بر و نيكوئي مي فرمود - دور و نزديك - بدوي و حضري - عرب و عجم در قبال عواطف و احسان او يكسان بودند - همه در روز و شب در سر و علن از صلات و هبات و جوائز او بهره مند مي شدند. گاهي بسته هاي خرما درب خانه آنها مي برد و آن محصول مزرعه عين زياد بود كه موقوفه خاندان و فاميلي او بوده است.

يك روز يكي از غلامان در اولين برخورد دعا كرد امام صادق عليه السلام هزار دينار به او اكرام فرمود - مهياي سفر مصر شد گفت من عيالبارم بايد خرج سفر بسيار داشته باشم مخارج خاندان او را داد و با تجار روانه مصر كرد - چون نزديك آن شهر رسيدند مردم او را استقبال نمودند و اموال او را به قيمت خوبي خريدند به مدينه برگشت و وارد بر امام صادق عليه السلام شد در حالي كه با او دو كيسه هزار ديناري بود عرض كرد يابن رسول الله اين منافع سفر تجارت است حضرت از كيفيت مال التجاره و طريقه معامله آن پرسيد آنگاه همان كيسه هزار ديناري خود را برداشت فرمود من منافع معامله را نمي خواهم آن از تو باشد آن غلام صاحب هزار دينار از بركت دعاي امام شد.

امام صادق عليه السلام مي خواست كار و كوشش، تجارت و كسب را به كسان اطراف خود بياموزد و لذا به آنها سرمايه مي داد كه بروند كار كنند از منافع آنها استفاده نمايند و از بيكاري و تن پروري و تنبلي كه عرب بخصوص داشت آنها را به كار و كوشش وادار سازد و كسب حلال و تجارت و پيشه را به آنها بياموزد.


فتاوي مختلف در باب خراج


بلاذري مي نويسد: «كل ارض اخذت عنوه كالسواد و الشام و غيرهما»

«فان قسمها الامام بين من غلب عليها فهي ارض عشر و اهلها رقيق»

«و ان لم يقسمها الامام وردها للمسلمين عامه كما حدث في السواد»

«فعلي رقاب اهلها الجزيه و علي الارض الخراج و ليسوا برقيق و اذا سلم كافر من اهل العنوه»

«اقرت ارضه في يده يعمرها و يؤدي الخراج عنها و لا اختلاف في ذلك»

«و منهم من قال عن الرجل الذي يسلم من العنوة الخراج في الارض و الزكاة من»

«الزرع بعد الخراج غير ان اباحنيفه و اصحابه يقولون لايجتمع الخراج و الزكاة علي الرجل»

«و كذلك اذا زرع الرجل ارضه الخراجيه مرات في السنه لم يؤخذ منه الاخراج واحد.»

«و قال ابن ابي ليلي يؤخذ منه الخراج كلها ادركت له غلته و قال جماعة كثيره مه اذا عطل»

«رجل ارضه قيل له ازرعها واد خراجها و الا فادفعها الي غيرك يزرعها.»

«فاما ارض العشر فانه لايقال له فيها شيئي ان زرع اخذت منه الصدقه و ان ابي فهو اعلم»

«و قالوا اذا عطل رجل ارضه سنتين ثم عمرها ادي خراجا واحدا للسنتين و اذا اصابت»

«الغلات افة او غرق سقط الخراج عن صاحبها و اذا كانت ارض من اراضي الخراج لعبد او»

«مكاتب اوامراة فان اباحنيفه قال عليها الخراج فقط و قال غيره عليها الخراج و فيما بقي»

«من الغلة العشرو اذا بني مسلم او ذمي في الارض الخراج بناء من حوانيت او غيرها انه لاشئي»

«عليه فان جعلها بستانا الزم الخراج»

«و قال مالك و ابن ابي ذئب نري الزامه الخراج لان انتفاعه بالبناء كانتفاعه بالزرع»

«و اما ارض العشر فهو اعلم ما اتخذ فيها»

«و قال ابويوسف في ارض موات من ارض العنوه يحييها السلم انها له و هي ارض خراج»

«ان كانت تشرب من ماء الخراج فان استنبط لها عينا اوسقاها من ماء السماء فهي ارض عشر»

«و قال بشر بن غياث هي ارض عشر شربت من ماء الخراج او غيره و قالوا في ارض»

«الخراج التي لاتنسب الي احد يقعد المسلمون فيها فتبايعون و يجعلونها سوقا انه لاخراج»

«عليهم فيها» [1] .

هر زميني كه مفتوح العنوه باشد مانند عراق و شام اگر امام بين مردم مغلوب تقسيم كرده باشد آن زميني است كه بايد ماليات عشر بدهد «مانند عشور جنگها» و اهل آنجا هم



[ صفحه 175]



آزاد هستند و اگر امام تقسيم نكرده باشد مال همه مسلمين است و بايد مردمش جزيه بدهند و ماليات ارضي هم بپردازند و ساكنين آنجا بنده هستند.

و اگر كافري مسلمان شد و از اهل عنوه است اراضي آنجا در دستش باقي خواهد ماند كه عمران و آبادي كند و خراج و ماليات بپردازد كه اختلافاتي در اين موضوع نيست.

و اگر از آن مردم مسلمان شد و خراج زمين را هم داد بايد زكوة زراعتش را هم پس از خراج بپردازد ابوحنيفه و اصحابش در جمع اين دو اختلاف كرده گفته اند خراج و زكوة هر دو تعلق نمي گيرد اگر مردي چند بار در يك سال زمين را زراعت كرد خراج او يكبار بيشتر نيست.

ابن ابي ليلي گفته براي هر بار زراعت بايد يك بار خراج و ماليات بدهد.

و اگر مردي زمين خود را معطل و باير گذاشت بايد با او تكليف كرد كه زراعت كند و خراج آن را بپردازد و گرنه زمين را به غير واگذارد تا او زراعت كند.

اما زمين عشر زميني است كه در آن چيزي نباشد اگر در آن زمين زراعت كرد از آن زكوة گرفته مي شود و اگر ابا و امتناع نمود تا دو سال و بعد آباد و عمران به زراعت نمود باز بايد خراج دو ساله را بپردازد و اگر غلات آن آفت ديد يا سيل آمد محصول آن را برد خراج و ماليات از او ساقط است.

اگر زمين از اراضي خراج بود و دست بنده يا مكاتب «نيمه بنده» يا زني بود به عقيده اباحنيفه بايد خراج بدهد و آنچه از غله براي او مانده بايد عشر آن را بپردازد و اگر مسلمان يا ذمي در زمين خراج بنائي بسازد يا آسيائي بنا كند يا باغي تشكيل دهد بايد خراج بدهد.

مالك و ابن ابي ذئب مي گويد من به خراج معتقد نيستم زيرا بناء انتفاعي ندارد و مانند زرع و حرث نيست.

اما زمين عشر كه بايد عشر آن را بدهد به عقيده ابويوسف در ارض موات از ارض مفتوح العنوه كه مسلمان آن را احياء كرده باشد مال اوست و آن ارض خراج اگر از آب خراج سيراب شود يا داراي چشمه و قناتي باشد كه سيراب كند بايد زمين عشر شناخت و از محصول آن بايد ده يك بدهد.

بشر بن غياث مي گويد زمين عشر بايد از آب خراج سيراب شود و اين گونه زمين ها



[ صفحه 176]



به كسي تعلق نمي گيرد بلكه بايد ماليات زراعت آن را بپردازد.

در ماليات و انواع خراج كه بسياري از موارد با صدقات و زكوة و في ء و جزيه به هم اشتباه مي شود يا اصطكاك پيدا مي كند يا تصادم و تضادي منعفتي از طرفين زراع و خراجگير پيدا مي كند احكامي خاص دارد كه علماي درجه اول هم در آن متحير مانده و هر يك فتوائي داده اند.

مثلا صيد ماهي را در برخي جزو محصول و صدقات دانسته از آن زكوة مطالبه مي كنند و برخي جزو منابع و معادن برده از آن خمس مطالبه مي كنند و بعضي در صف خراج و في ء شناخته از آن عشور مي گيرند.

يا پلاطين و جواهر كه غير از «ذهب و فضه» طلا و نقره است كه مصرح در خمس و زكوة است با آنكه قيمتش چندين برابر طلاي زرد است يا برليان و الماس و ساير جواهر تصريح در حقوق شرعي آن نشده بلكه در فقه اماميه آخر هر سال جزو دارائي براي يكبار بايد خمس آن را بدهد.

عنبر و لؤلؤ و آنچه از درياها بدست مي آيد كه امروز زياد است انواع و اقسام مواد مختلفي دارد مانند ماهي است و در صف خيل و بغال و حمير يعني شتر و الاغ و گاو و غيره نيست.

و نيز سنگ زكوة ندارد مگر براي تجارت كه مانند معادن فيروزه و ياقوت و مرمر و ذغال سنگ و نفت و غيره است از صف طلا و نقره خارج ولي ماليات و خراج تجارتي دارد كه در فقه اماميه جزو اموال انفال است و بايد خمس آن را داد.

بعضي از فقها گويند معادن مس و آهن و رصاص - سرب و غيره از معادن است كه در صف طلا و نقره محسوب مي شود.

«اثمد» - زبرجد - فيروزه در خراج مانند سنگ و گل است مگر وقتي كه استخراج شود در عسل زكوة است و برخي عشر از آن مطالبه مي كنند در صورتي كه در اراضي عشر باشد و اگر در اراضي خراج باشد از آن خراج مي گيرند.

اما لفظ «زبيق» - جيوه - قير و موميا كه از مواد نفطي و نبات كوهستاني است آن هم مانند اراضي است مگر پس از استخراج كه عشر بايد بدهند به علاوه خمس مگر اراضي خراج كه همان ماليات است به اضافه خمس انفال.



[ صفحه 177]



درباره گنج كه مقداري مسكوك مانند سكه هاي عجم باشد حسن بن صالح مي پرسد مي فرمايد بايد خمس آن را بدهد و طلائي كه غير مسكوك باشد باز خمس دارد.

ابويوسف گفته اما ما يدخل علي اهل الخراج فيما بينهم فلا بدلها تين الطبقتين من مساحة او طرادة [2] .

مي گويد آن چه داخل بر خراج مي شود يا بايد ماليات ارضي بدهد يا ماليات مساحتي و مكاني - و نوعي ديگر از ماليات و خراج جبابه است كه آن ماليات و عشور و صدقات و جوالي است و آن مخصوص اهل ذمه است كه عمر آنها را از جريرةالعرب تبعيد و اخراج كرد و بعد جوالي به جزيه شهرت يافت يعني هر كس جلاء وطن نموده از اهل ذمه از او جوالي مي گرفتند و بعد بجزيه تبديل شد.

نخل و باغ - نخلستانها - باغها - گلستانها - مركبات - انگورستان همه را ثلث مي گيرند.

اما غله وصيفي را ربع و بقيه غير از اينها بسته به تراضي است كه به رياضت زارع تمام شود زيرا ضرري به سلطان نمي خورد و بايد سازش و تراضي شود [3] .

با اين بيان ابي يوسف ماليات اراضي دو نوع است يك نوع ماليات اراضي مزروعي گندم و حبوبات و نوع ديگر ماليات اراضي مستعد مزروع شدن.

حسن بن صالح مي گويد در ماليات اراضي بايد مساحت معين شود.

ابوحنيفه مي گويد هر زميني كه آبخور از خراج باشد مشمول ماليات مي گردد و از حديث نبوي استناد نموده كه فرمودند قال صلي الله عليه و آله و سلم انه قضي ان الخراج بالضمان [4] .

اما از تجار بابت منافع حاصله چيزي نبايد گرفت يعني ماليات بر كسب و منفعت نيست و شاهد از فرمان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام آورده مي گويد شنيدم عمر بن عبدالعزيز فرماني در دست داشت از آن حضرت كه مرقوم فرموده بود:

ان لاتأخذوا من ارباح التجار شيئا حتي يحول عليه الحول كه در آخر سال خودشان طبق قوانين جاريه شرعيه خمس و زكوة اموال خود را خواهند داد.



[ صفحه 178]




پاورقي

[1] فتوح البلدان بلاذري چاپ اروپا سال 1866 ص 447 تا 449 و ص 433 تا ص 435 چاپ مصر.

[2] طريده در قاموس اراضي كوچك را گويند.

[3] كتاب خراج ابي يوسف ص 50-49 به نقل اشعة من حيات الصادق ص 114.

[4] كتاب الاموال ابي عبيدة بن سلام ص 72.


علم فلاحت و كشاورزي


كه حاصل آن انواع مزرعات و غلات و حبوبات و فواكه و اثمار و اشجار و رياحين و گل ها و گرفتن عطرها و عرق هاي نباتات و روغن نباتي و غيره است.


شيوه ي مناظرات امام صادق


امام جعفر صادق عليه السلام آموزگار بزرگ بشريت بود كه با فضايل و سجاياي بي مانند مظهر اعلاي شرف و كمال انساني به شمار مي رفت. بر اين وجود عظيم و شگرف بشري، در آشفته ترين اعصار تاريخ اسلامي و در هنگامه بحران ها، انقلاب هاي سياسي، اختلاف ها، و آشفتگي هاي فكري و مذهبي وظيفه اي الهي محول بود و او در بحبوحه ي حوادث گوناگون و عليرغم مشكلات بي شمار، امر مقدسي را كه بر عهده داشت، چنان پيش برد كه در آن، عقل و انديشه در حيرت و شگفتي ماند. وي بر تاريخ حيات اجتماعي و علمي و معنوي اسلام، تأثيري جاودانه گذاشت و نفوذ تعليمات وي در سراسر اين شئون آشكار است.

افاضات فكري، علمي و اقتصادي وي، بر پايه احكام اسلام قرار دارد و مكتب او همان مكتبي است كه شالوده اش به دست نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پي ريزي شد و اميرالمؤمنين علي عليه السلام در آن به آموزگاري پرداخت، ليكن وسعت آموزشهاي جعفر بن محمد عليه السلام و كوشش وي در پيراستن حقيقت اسلام از آنچه به ناروا بر اين آيين آسماني بسته بودند، موجب شد كه مكتب اصيل افكار و عقايد اسلامي، به نام بلند او موسوم گردد و طريقه حقه اي كه شيعه اماميه، يعني معتقدان و پيروان آن مكتب اصيل در پيش



[ صفحه 218]



دارند، «طريقه جعفري» ناميده شود.

در عصري كه از يك سو دروازه هاي قلمرو اسلامي بر روي دانشهاي گوناگون گشوده شده و از سوي ديگر جنجال مكتبداران عقايد و مذهب سازان مختلف بلند بود، مكتب تشيع با ارشادات و راهنموني هاي «امام جعفر صادق» موجوديت و اعتباري بي مانند يافت.

رتبه ي علمي، مقام زهد و پارسايي، بزرگي، وقار و مكارم اخلاق اين پيشواي راستين در ميان هم عصرانش زبانزد خاص و عام بود و چنان كه گفته شد، پيوستگي به مكتب فضيلت وي تا آنجا مايه ي مباهات و افتخار به شمار مي رفت كه جمعي از بانيان مذاهب و صاحبان مكاتب ديگر نيز اعتبار خويش را به حساب شاگردي و نقل حديث از او مي نهادند.

امام صادق، جعفر بن محمد عليه السلام در هنگام بحث و استدلال، به مدعي مجال اقامه برهان و اثبات حجت مي داد و در اين ميان هر چند سخنان باطل و ناستوده مي شنيد، خشمگين نمي شد و كلام مدعي را قطع نمي كرد، بلكه پس از پايان گفتار وي، لب به سخن مي گشود و در رد گفتار او به استدلال مي پرداخت و وي را به حجت خويش ملزم مي كرد.

با بررسي و تحليل مناظرات امام صادق با ديگر انديشان، شيوه هاي مختلف آن حضرت در مناظراتشان استنباط شده كه در اين قسمت هر شيوه با ذكر نمونه اي از بحث ها، ارائه خواهد شد.


الحيض و الدم


سئل الامام الصادق عليه السلام عن الحبلي تري الدم، أتترك الصلاة؟ قال: نعم. ان الحبلي ربما قذفت بالدم.

و علي ذلك أكثر الفقهاء، أي أن الحيض يجتمع مع الحمل.


المعادن


2- المعادن، و هي كل ما خرج من الأرض مما خلق فيها، و ليس جزءا من كنهها و حقيقتها علي أن يكون له قيمة و ثمن، كالذهب و الفضة، و الرصاص و الحديد و النحاس، و الياقوت و الفيروزج، و الملح و الكحل، و النفط و الكبريت، و ما الي ذلك. و العبرة أن يصدق عليه اسم المعدن، و ما شك في صدق الاسم عليه فلا يلحق به. و سئل الامام الصادق عليه السلام عن معادن الذهب و الفضة و الصفر و الحديد و الرصاص؟ فقال: عليها الخمس جميعا. و عن الكنز و المعادن؟ قال: الخمس. و سئل ابوه الامام الباقر عليه السلام عن الملح و النفط و الكبريت؟ قال: هذا و اشباهه فيه الخمس.

و انما يجب الخمس في المعدن اذا بلغت قيمته عشرين دينارا فما فوق، و ليس فيما دون العشرين شي ء، و متي بلغها استثني منه نفقات الاخراج و التصفية، و أخرج خمس ما بقي، و لو كان دينارا. قال الامام عليه السلام: ليس في المعدن شي ء، حتي ما يكون في مثله الزكاة عشرين دينارا، و علي هذه الرواية تحمل بقية الروايات التي أوجبت الخمس في المعادن دون ان تقيدها و تحددها ببلوغ العشرين دينارا.

و اذا استخرج المعدن علي دفعات ضم بعضها الي بعض، و اعتبر النصاب في المجموع، و وجب فيه الخمس، حتي و لو اختلف الصنف كالذهب و الفضة، و النحاس و الحديد.

و اذا اشترك جماعة في الاخراج ينظر، فان بلغ نصيب كل واحد النصاب وجب فيه الخمس، و الا فلا.

و اذا اخرج المعدن من ارض مملوكة فهو لصاحب الارض، لأن ما في



[ صفحه 104]



الأرض يتبعها، و حكمه حكمها، و ان اخرجه من أرض مباحة فهو لمخرجه، حيث تملكه بالحيازة، و عليه الخمس، ان بلغ النصاب.


القدرة علي التسليم


الشرط الثالث ان يكون البائع قادرا علي تسليم المثمن للمشتري، و المشتري قادرا علي تسليم الثمن للبائع... و جاء في كتاب «المكاسب» خمسة أدلة علي هذا الشرط: الأول: أن البيع مع عدم الوثوق بوقوع مضمونه و مؤداه يكون بيعا غرريا، و قد نهي النبي صلي الله عليه و اله و سلم عن بيع الغرر، و النهي هنا يستدعي الفساد بالاجماع. الثاني: الحديث المشهور عن الرسول الاعظم صلي الله عليه و اله و سلم: «لا تبع ما ليس عندك». اذا فسرناه بما لا تقدر علي تسليمه، و قريبا يأتي الكلام حول هذا الحديث. الثالث: أن العقد بطبعه يستدعي وجوب تسليم كل من العوضين الي صاحبه، فيجب أن يكون التسليم مقدورا، و الا كان تكليفا بالمحال. الرابع: أن الغرض من البيع انتفاع البائع بالثمن، و المشتري بالمثمن، و لا يتم ذلك الا



[ صفحه 124]



بالتسليم، فاذا تعذر التسليم تعذر البيع. الخامس: أن بذل الثمن لقاء شي ء غير مقدور سفه، و أكل للمال الباطل.

و سواء أكان كل دليل من هذه الأدلة بمفرده صحيحا أو أنها بمجموعها تستدعي الركون و الاطمئنان فان الذي ليس فيه شك أن الفقهاء قد اجمعوا علي هذا الشرط، و ان العرف يري المعاملة، مع العجز عن التسليم و التسليم لغوا لا أثر لها، تماما كبيع السمك في الماء، و الطير في الهواء... و تتفرع علي هذا الشرط مسائل هامة نعرض طرفا منها فيما يلي:


الاشتراك في المرافق


اتفقوا علي أن الجار لا شفعة له، لأن النص خصصها بالشريك وحده الا اذا كان الجار خليطا، أي شريكا في المرافق، كالطريق و الشرب، و ذلك أن يكون لعقارين متجاورين ممر خاص، أو شرب مشترك بينهما، فان صاحب كل من العقارين يسمي خليطا للآخر، فاذا باع أحدهما عقاره منضما مع الطريق أو الشرب فلجاره الأخذ بالشفعة، علي شريطة أن يكون الشفيع واحدا.. و لا فرق بين أن يكون الطريق و الشرب قابلا للقسمة أو غير قابل.. أجل، اذا أريد بيع كل من الشرب و الطريق منفردا اعتبرت فيه القابلية للقسمة، و ليس للشفيع أن يختار الطريق أو الشرب دون العقار المبيع، بل يأخذ الجميع أو يترك الجميع.

وتجدر الاشارة الي أن النص الذي ثبت عن أهل البيت عليهم السلام انما جاء في الطريق فقط، ولكن الفقهاء ألحقوا به الشرب المشترك بشهادة صاحب الجواهر، و صاحب مفتاح الكرامة، فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن درب فيها دور، و طريقهم واحدة في عرصة، فباع بعضهم منزله من رجل، فهل لشركائه في الطريق أن يأخذوا بالشفعة؟ قال الامام: ان كان باع الدار، و حول بابه الي طريق غير ذلك فلا شفعة لهم، و ان باع الطريق مع الدار فلهم الشفعة.

و هذه الرواية كما تري تثبت الشفعة للشركاء، و ان زادوا عن اثنين، ولكن المشهور حملوها علي الاثنين فقط جمعا بينها و بين قول الامام عليه السلام: لا تكون الشفعة الا لشريكين ما لم يقتسما، فاذا صاروا ثلاثة فليس لواحد منهم شفعة.



[ صفحه 124]



و اذا كانت البئر المشتركة التي لا تقبل القسمة في أرض مشتركة أيضا بين صاحبي البئر، و أمكن التعديل بين الأرض و البئر، بحيث تسلم كل منهما لواحد، و ان لم ينتفع بها علي الوجه السابق، ولكن لها منفعة أخري، اذا كان كذلك، فانه يثبت للشريك الشفعة.. و الحكم كذلك في كل ما لا يقبل القسمة منفردا، و كان معه غيره، و أمكن التعادل بينهما، مع امكان الانتفاع بكل منهما في جهة من الجهات، كغرفة صغيرة مع حديقة أو حمام، و كدكان صغير مع ساحة، و ما الي ذلك.


معناه


تقدم الكلام عن المجنون و الصغير و السفيه و المريض، و بقي المفلس - بكسر اللام - و هو في اللغة من لا مال، و لا عمل له يسد حاجته. و عند الفقهاء من حجر الحاكم عليه لديون تستغرق جميع أمواله، فالمديون لا يمنع من التصرف في أمواله بالغة ما بلغت ديونه الا بعد أن يحجر عليه الحاكم، قال صاحب الجواهر:

«المفلس شرعا من حجر عليه لقصور ماله عن ديونه.. فقبل الحجر لا يسمي المديون مفلسا شرعا، و ان استغرقت ديونه أمواله، و زادت، و يشهد لذلك التأمل في كلمات الفقهاء».


دلالة اليد علي الملك


لا يختلف اثنان في أن وضع اليد يدل علي الملك، و السر هو طريقة العقلاء، و تباني الناس علي ذلك قبل الشرع و بعده. و قد اقر الشرع، و أمضي هذه الطريقة بأخبار كثيرة، نكتفي منها بخبر «حفص» الذي سأل الامام الصادق عليه السلام قائلا:

اذا رأيت شيئا في يد رجل أيجوز أن اشهد أنه له؟

قال الامام: نعم.

قال حفص: اشهد أنه في يده، و لا اشهد أنه له، فلعله لغيره.

قال الامام: ايحل الشراء منه؟

قال حفص: نعم.

قال الامام: لعلمه لغيره، فمن اين جاز لك أن تشتريه، و تصيره ملكا لك، ثم تقول بعد ذلك: هو لي، و تحلف عليه، و لا يجوز أن تنسبه لاي من صار ملكه قبلك؟ لو لم يجز هذا ما قام للمسلمين سوق. [1] .

فاليد تستمد قوتها من تباني العرف علي دلالتها علي الملك، و امضاء الشرع لهذا التباني، أما الحكمة لهذا التباني و هذا الامضاء فهو قيام الحياة الاجتماعية، و سيرها في طريقها الطبيعي، و عدم اختلال النظام.


پاورقي

[1] ذكر المسلمين، و أراد عموم الناس، و انما خص المسلمين بالذكر، لأنهم الأكثرية الغالبة في ذلك العهد.


اخف الناس ميزانا و أبينهم خسرانا


ذات يوم صعد الوالي المنبر و راح يذكر أميرالمؤمنين و أهل بيته بسوء، فنهض الامام و قال:

أما ما قلت من خير فنحن أهله، و ما قلت من سوء فأنت و صاحبك (أي المنصور) أولي به، و التفت الامام الي الناس و قال: ألا أنبئكم بأخف الناس



[ صفحه 177]



ميزانا و أبينهم خسرانا يوم القيامة و أسوأهم حالا: من باع آخرته بدنيا غيره، و هو هذا الفاسق.

فنزل الوالي من المنبر و هو يشعر بالخزي.


گوشه اي از چهره ي درخشان امام صادق


گروه نويسندگان، ترجمه ي محمدرضا انصاري، تهران، انتشارات محمدي، 1357، رقعي، 180 ص.


اسد الذباب


انظر إلي هذا الذي يقال له الليث [1] و تسميه العامة «أسد الذباب» و ما أعطي من الحيلة و الرفق في معاشه، فإنك تراه حين يحس بالذباب قد وقع قريبا منه، تركه مليا حتي كأنه موات لا حراك به، فإذا رأي الذباب قد اطمأن و غفل عنه، دب دبيبا دقيقا، حتي يكون منه بحيث تناله و ثبته، ثم يثب عليه فيأخذه، فإذا أخذه اشتمل عليه بجسمه كله، مخافة أن ينجو منه، فلا يزال قبضا عليه، حتي يحس بأنه قد ضعف و استرخي ثم يقبل عليه فيفترسه، و يحيي بذلك منه.


پاورقي

[1] الليث: ضرب من العناكب و الجمع: ليوث و مليثة.


علم الكتاب عند علي


الاحتجاج 2 / 140 - 139 - عن محمد بن أبي عمير:...

عن عبدالله بن الوليد السمان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:

ما يقول الناس في أولي العزم و صاحبكم أميرالمؤمنين عليه السلام؟

قال: قلت: ما يقدمون علي أولي العزم أحدا.



[ صفحه 73]



قال: فقال أبوعبدالله عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي قال لموسي: (و كتبنا له في الألواح من كل شي ء موعظة) [1] و لم يقل كل شي ء موعظة، و قال لعيسي: (و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه) [2] و لم يقل كل شي ء، و قال لصاحبكم أميرالمؤمنين عليه السلام: (قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب) [3] .

و قال الله عزوجل: (و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين) [4] و علم هذه الكتاب عنده.


پاورقي

[1] سورة الأعراف، الآية: 145.

[2] سورة الزخرف، الآية: 63.

[3] سورة الرعد، الآية: 43.

[4] سورة الأنعام، الآية: 59.


لا تخلف لهم


[بحارالأنوار 75 / 411، ح 59، عن كتاب الحسين بن سعيد:...]

عن أبي بكر الحضرمي قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: نحلف لصاحب العشار نجيز بذلك ما لنا؟ قال:

نعم، و في الرجل يحلف تقية.

قال: ان خشيت علي دمك و مالك فاحلف ترده عنك بيمينك، و ان رأيت أن يمينك لايرد عنك شيئا فلا تحلف لهم.


اربعة لا ترد لهم دعوة


أمالي الطوسي 1 / 149، ب 5، الحديث 61: ابن الشيخ الطوسي، عن والده، عن محمد بن محمد بن نعمان، عن أبي بكر محمد بن عمر، عن أحمد، عن علي بن الحسن بن فضال، عن الحسن بن علي بن يوسف، عن زكريا بن محمد، عن أبي عبدالله المؤمن، عن ابن مسكان، عن سليمان بن خالد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

أربعة لا ترد لهم دعوة: الامام العادل لرعيته، و الأخ لأخيه بظهر



[ صفحه 51]



الغيب، يوكل الله به ملكا يقول له: ولك مثل ما دعوت لأخيك، و الوالد لولده، والمظلوم يقول الرب عزوجل: و عزتي و جلالي لأنتقمن لك ولو بعد حين.


الأدلة علي عصمة أهل البيت


1- آية التطهير: وهي «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» [1] .

ما ورد في الآية الكريمة حصر ارادة ذهاب الرجس، أي الذنوب عنهم بكلمة: انما، و هي من أقوي أدوات الحصر و استحالة تخلف المراد عن الارادة بالنسبة له تعالي من البديهيات لمن آمن بالله عزوجل و قرأ في كتابه العزيز. و تقريب الاستدلال بها علي عصمة أهل البيت عليهم السلام.

2- و الآية الكريمة: «انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون» [2] .

و تخريجها علي أساس فلسفي من البديهيات أيضا لمن يدرك أن ارادته تعالي



[ صفحه 221]



هي العلة التامة أو آخر اجرائها بجميع مخلوقاته و استحالة تخلف المعلول عن علته من القضايا الأولية. و لا أقل من كونها من القضايا المسلمة لدي الطرفين و ليس معني العصمة الا استحالة صدور الذنب عن صاحبها عادة» [3] .

3- حديث رسول الله لجابر بن يزيد الجعفي في فضل علي و أولاده قال جابر: يا رسول الله و من الأئمة من ولد علي بن أبي طالب؟ فقال صلي الله عليه و آله و سلم: الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة، ثم سيد العابدين في زمانه علي بن الحسين، ثم الباقر محمد بن علي، ستدركه يا جابر فاقرأه مني السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم الكاظم موسي بن جعفر، ثم الرضا علي بن موسي، ثم التقي محمد بن علي، ثم النقي علي بن محمد، ثم الزكي الحسن بن علي، ثم ابنه القائم محمد بالحق، مهدي أمتي الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، هؤلاء يا جابر خلفائي و أوصيائي و أولادي و عترتي، من أطاعهم فقد أطاعني، و من عصاهم فقد عصاني و من أنكر واحدا منهم فقد أنكرني» [4] .

لقد ثبت بالنص القاطع الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من الحكيم العزيز، و من الرسول الكريم صلي الله عليه و آله و سلم أن هذه الأنوار الالهية و الأعلام القدسية شاءها الله عزوجل أن تكون نبراسا هاديا للأمة الاسلامية تمسح عنها الظلام و ترفع عن كاهلها الظلامة.

و الامام الصادق عليه السلام هو احدي هذه الحلقات المباركة من هذه السلسلة الكريمة و لا بد أن ينعكس علمه الغزير و خلقه الطيب و حديثه العطر علي الأمة كافة. ينصح المسلمين و يرشد المنحرفين و يجادل الكافرين و الملحدين.

و قد عكس علمه و طهارته و خلقه علي شيعته و جماعته فأدبهم بأدبه (أدب القرآن) و دفعهم الي التمسك بطاعة الله و ترك المعاصي، مراقبا سلوكهم و طرق معاملتهم، فكان يمنعهم أحيانا من ارتكاب المكروه و يحثهم كثيرا علي ما يقرب الناس لآل البيت الأطهار الذين هم ورثة النبي صلي الله عليه و آله و سلم حقا و مدرسة العصمة في قيادة حركة الأمة محاولين بكل طاقاتهم ايصالها الي الشاطي ء الأمين و منعها الورود في



[ صفحه 222]



متاهات المذلة و حياض المهانة. لأن القائد المعصوم دائما يصحح المسيرة و يحفظها من الانزلاق و يدفع عنها ظلم الحكام وعاديات الزمن.

من هنا وجدنا الامام الصادق يقوم بدورين هامين طوال حياته:

الدول الأول: حفظ المسيرة من الانحراف فكريا و سلوكيا.

و الدور الثاني: حمايتها من سهام الأعداء التي كانت توجه اليها فكريا و اجتماعيا لارغامها علي التراجع أو العمل علي تحجيمها. و قد كانت مواقفه عليه السلام النبيلة أكثر وضوحا و أشد ثباتا في حماية الشريعة الاسلامية و الدفاع عنها؛ في الوقت ذاته كان أهل الحكم و الحكومة مشغولين بالجواري الحسان و القصور الفخمة و الحدائق الغناء يسمعون عزف المطربين و رقص المطربات، و يجمعون في دورهم المغنين و المغنيات و المخنثين و القيان. و كأنك لا تري أي أثر من الخلافة الاسلامية و مقامها السامي النبيل في قصور أولئك الحكام الذين جذبتهم الدنيا الي مباهجها و ملذاتها.

أما الامام الصادق فكان القلب النابض الحنون و الروح التواقة و الخلاقة و الفارس الهمام المقدام في حماية أمة جده و رسالة الاسلام المباركة، و هكذا كانت مواقف آبائه و أجداده انصهارا كاملا في الاسلام و ذوبانا مطلقا في الله. كل ذلك حتي ينمو الاسلام القويم و يرتفع بناؤه العظيم و يتلي القرآن الكريم بصورت عال حتي يسمع نداؤه في جميع أقطار الدنيا.


پاورقي

[1] الأحزاب الآية 23 و راجع الامام الصادق محمد جواد فضل الله.

[2] الكافي ج 1 ص 74 و يس الآية 82.

[3] نفسه ج 1 ص 74 - 75.

[4] الزام الناصب ج 1 ص 185.


تمايل دلها به همديگر يا نفرت از يكديگر به چه دليل است؟


حنان بن سدير از پدرش نقل كرده است كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: گاهي مردي را ملاقات مي كنم كه نه او را قبل از اين مي شناختم، و نه او مرا مي شناخته است، ولي محبت او را به شدت در دلم احساس مي كنم، و هنگامي كه با او سخن مي گويم مي بينم او نيز مانند من است (يعني) او هم همان احساسات مرا دارد و اين معني را برايم متذكر مي شود، اين چيست؟

حضرت فرمودند: راست گفتي اي سدير؛ تمايل دلهاي ابرار و صالحان به همديگر به هنگام ملاقات با همديگر گر چه محبت مزبور را با زبان متذكر نشده اند مانند در هم آميختن قطرات آسمان با آب نهرها است.

و از هم فاصله گرفتن دلهاي فجار و فساق هنگامي كه با هم ملاقات مي كنند گر چه كلمات مودت و محبت را بر زبان جاري كنند، مانند از هم فاصله گرفتن چهارپايان از همديگر است گر چه مدتهاي طولاني از يك آخور چريده باشند. [1] .


پاورقي

[1] امالي الطوسي: ج 2 ص 25، بحارالأنوار: ج 71 ص 281 ح 1.


حديث 108


2 شنبه

ما من مؤمن الا و فيه دعابة.

هيچ مؤمني نيست مگر آن كه بهره اي از شوخي و مزاح دارد.

كافي، ج 2، ص 663


الهامه العلم


محمد بن الحسن الصفار: عن موسي بن عبدالله بن محمد، عن محمد بن ابراهيم، عن عمرو، قال: حدثني بشر بن ابراهيم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام اذ جاءه رجل فسأله عن مسألة. فقال: ما عندي فيها شي ء، فقال الرجل: انا لله و انا اليه راجعون، هذا الامام المفترض الطاعة سألته عن مسألة فزعم أنه ليس عنده فيها شي ء. فأصغي أبو عبدالله عليه السلام أذنه الي الحائط كأن انسانا يكلمه فقال: أين السائل عن مسألة كذا و كذا؟ و كان الرجل قد جاوز أسكفة الباب فقال: ها أنا ذا، فقال: القول فيها كذا و كذا، ثم التفت الي فقال: لولا أن نزاد لنفد ما عندنا [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 368، ج 8، باب 10، ح 8.


عاقبت تهمت و قسم دروغ


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: صاحب بخشش در دنيا پسنديده و در آخرت سعادتمند است.

و از ربيع در حديثي نقل مي كند كه:

منصور، حضرت صادق عليه السلام را طلب كرد و قسم خورد كه او را بكشد، هنگامي كه حضرت وارد شد، لبانش را حركت داد و دعايي خواند. منصور به حضرت احترام زيادي گذاشت و حاجتهايش را برآورد و گفت: تو نزد مردم ادعاي علم غيب مي كني؟ فرمود: چه كسي اين خبر را به تو داده؟ منصور به پيرمردي كه جلويش نشسته بود اشاره كرد. حضرت او را به اين نحو قسم داد كه بگو:

از حول و قوه ي خدا بيزار باشم اگر دروغ بگويم؛ و قسم او به آخر نرسيد كه زبانش مانند سگ از دهان بيرون آمد و همان لحظه مرد.



[ صفحه 194]




في التفتيش عن أحوال الناس


الإمام الصّادق عليه السلام قال لأبي بصير: يا أبا مُحَمّدٍ، لا تُفَتِّش النّاسَ عَن أديانِهِم فَتَبقي بِلا صَديقٍ. [1] .



[ صفحه 82]




پاورقي

[1] تحف العقول: ص369،بحار الأنوار: ج78 ص253 ح109 نقلاً عنه.


نگاهي سطحي به اين وصيت


نامه اي است از يك امام معصوم و مفترض الطاعة و حجت خدا روي زمين به يك زمامدار، به يك مسئوول و به يك قدرتمند. چقدر واضح و رسا راه خدا و صراط مستقيم را مقابل او مي گذارد. در چارچوبي به او تذكر مي دهد كه اين قدرت هاي مادي، تو را به جايي نمي رساند؛ مگر اين كه به واسطه ي اين قدرت ها رضاي خداوند متعال را جلب نمايي.

از اين رو در اول وصيت اشاره به تقوا و پرهيزكاري گرديده است، پايان وصيت هم اشاره به تقوا و پرهيزكاري دارد، و در وسط اشاره شده است كه كوشش كن به ريسمان خدا چنگ بزني و اهل نجات باشي و شبانه روز در فكر اين باش كه به واسطه ي عمل و گفتار و كردار، رضايت خدا را جلب نمايي؛ در اين صورت موفق خواهي بود.



[ صفحه 208]




فوائد الماء و السبب في كثرته


و من تدبير الحكيم جل و علا في خلقه الأرض أن مهب الشمال أرفع من مهب الجنوب فلم جعل الله عزوجل كذلك الا لتنحدر المياه علي وجه الأرض فتسقيها و ترويها، ثم تفيض آخر ذلك الي البحر، فكما يرفع أحد جانبي السطح، و يخفض الآخر لينحدر الماء عنه و لا يقوم عليه كذلك جعل مهب الشمال ارفع من مهب الجنوب لهذه العلة بعينها، و لولا ذلك لبقي الماء متحيرا علي وجه الأرض، فكان يمنع الناس من اعمالها، و يقطع الطرق و المسالك، ثم الماء لولا كثرته، و تدفقه في العيون و الأودية و الأنهار، لضاق عما يحتاج اليه الناس، لشربهم و شرب أنعامهم



[ صفحه 123]



و مواشيهم، و سقي زروعهم و أشجارهم و أصناف غلاتهم، و شرب ما يرده من الوحوش و الطير و السباع، و تتقلب فيه الحيتان و دواب الماء، و فيه منافع أخر أنت بها عارف و عن عظيم موقعها غافل فانه سوي الأمر الجليل المعروف من عظيم غنائه في احياء جميع ما علي الأرض من الحيوان و النبات يمزج الأشربة فتلذ و تطيب لشاربها، و به تنظف الأبدان و الأمتعة من الدرن الذي يغشاها، و به يبل التراب فيصلح للأعمال و به يكف عادية النار اذا اضطرمت، و أشرف الناس علي المكروه، و به يستحم المتعب الكال فيجد الراحة من أوصابه، الي أشباه هذا من المآرب التي تعرف عظم موقعها في وقت الحاجة اليها، فان شككت في منفعة هذا الماء الكثير المتراكم في البحار، و قلت: ما الأرب فيه؟ فعلم أنه مكتنف و مضطرب ما لا يحصي من أصناف السمك و دواب البحر و معدن اللؤلؤ و الياقوت و العنبر و أصناف شتي تستخرج من البحر، و في سواحله منابت العود اليلنجوج و ضروب من الطيب و العقاقير، ثم هو بعد مركب للناس، و محمل لهذه التجارات التي تجلب من البلدان البعيدة، كمثل ما يجلب من الصين الي العراق،



[ صفحه 124]



و من العراق الي الصين فان هذه التجارات، لو لم يكن لها محمل الا علي الظهر لبارت و بقيت في بلدانها و ايدي اهلها. لأن اجر حملها يجاوز أثمانها، فلا يتعرض احد لحملها و كان يجتمع في ذلك أمران: أحدهما فقد أشياء كثيرة تعظم الحاجة اليها و الآخر انقطاع معاش من يحملها و يتعيش بفضلها.


علم، فقه و حديث


علم فقه امام جعفرصادق عليه السلام كه به فقه جعفري مشهور است، همان فقه صحيح و اصيل اسلامي است كه از مبدأ وحي به وسيله ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم جهت هدايت بشر نازل شده و امام عليه السلام چيزي از خود به آن اضافه ننموده است؛ زيرا هيچ امامي حق اضافه و كسر و تغيير و تبديل حكمي در مسائل شرعي را ندارد و مقنن قوانين آسماني فقط ذات ذوالجلال پروردگار است و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز به وسيله ي ابلاغ قوانين



[ صفحه 152]



الهي بوده و جانشينان او هم مبين و مفسر احكام مزبور مي باشند.

پس در اين مورد نبايستي اين امر براي بعضي ها مشتبه شود كه امام صادق عليه السلام مانند رؤساي ساير فرقه ها مكتب مخصوصي ايجاد كرده است.

اگر چنين تصوري شود، از جهالت و ناداني است؛ چون مكتب امام صادق عليه السلام همان مكتب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است كه دست به دست، به وسيله ي جانشينان آن بزرگوار به دست او رسيده است. و به طوري كه در كتاب هاي تاريخي به آن اشاره شده است، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدعت ها و تحريف ها در احكام شرع مصطفوي به وسيله ي خلفاي غاصب و دست نشانده هاي آن ها به وجود آمد و اشخاص غير صلاحيت دار براي مطامع دنيوي به جعل حديث و تحريف حقايق پرداختند و هر صاحب نفوذي از عنوان دين و مذهب به نفع دنياي خود استفاده كرده و مردم عوام هم بيشتر پيرو چنين آراء سخيف و عقايد باطل شده بودند.

فرقه هاي مختلفه اسلامي به ذوق و سليقه ي خود در اصول و فروع دين عقايد و آراي مخصوصي به وجود مي آورند. اما امام صادق عليه السلام با استفاده از فرصتي كه به دست آمده بود، بدعت ها و خرافات وارده به دين را كه به تدريج تا آن زمان حاصل شده بود از ساحت مقدس شريعت مصطفوي دور ساخت و حقايق احكام را تشريح و آيات قرآن را چنان كه منظور و مقصود صاحب شريعت بود براي مسلمانان تفسير نموده و توضيح داد، و فقه اسلامي را كه مدت يك قرن دستخوش هوي و هوس زعماي سقيفه و حكام اموي شده بود از نو احياء و تدوين نمود و پر واضح است كه پي بردن به حقايق اين فقه كه منشأ آسماني دارد و از عهده ي بشر خارج است و هر قدر قواي عقلي و ذهني انسان توسعه يابد، باز از درك كليه ي حقايق آن عاجز خواهد بود و هر كسي درباره ي چنين قانوني هرگونه توصيفي كند توصيف و تمحيد او در حدود ادراك عقل و فهم خود او خواهد بود مثلا يكي مي نويسد: فقه اسلامي يك گنج گرانبهايي از شريعت است كه بر



[ صفحه 153]



ساير قوانين جهان برتري و تفوق و تقدم ذاتي دارد؛ زيرا دقت نظر و صحت استدلال از مزاياي اين قانون آسماني است.

كنگره هاي عالم اسلامي و مفتيان بزرگ اعتراف دارند كه فقه جعفري بر قوانين فقهي آن ها برتري دارد و نيز از اين فقه براي تكميل قوانين خود استفاده كرده اند. [1] .


پاورقي

[1] زندگاني حضرت صادق عليه السلام، فضل الله كمپاني، ص 143 و 144.


معارضة المنصور و الرشيد للمذهب


و كان المنصور يأمل بالامام أبي حنيفة عندما رعاه بعنايته و نصره و قدمه علي كثير من الفقهاء أن يوجد منه شخصية علمية تقف أمام انتشار مذهب



[ صفحه 224]



جعفر بن محمد عليه السلام ولكنه قد خاب أمله، فهذا الإمام أبوحنيفة يصرح للملأ بأنه ما رأي أعلم من جعفر بن محمد عليه السلام و أنه أعلم الامة. [1] .

و سأل رجل يوما عن رجل وقف ماله للامام فمن يكون المستحق؟ فأجاب أبوحنيفة: المستحق هو جعفر الصادق لأنه هو الإمام الحق. [2] .

و ذهبت تلك المحاولات فاشلة، و لم يزل المذهب الجعفري ينسع في الاقطار و ينتشر في العواصم، و كثر أتباعه رغم تلك المحاولات و الخطط التي خطها المنصور و من بعده المهدي و الهادي و الرشيد، و قد بذل الرشيد كل ما في وسعه من تحول أنظار الناس من آل محمد، و أظهر تعظيم مالك بن أنس، فكان يجلس بين يديه تأدبا يتعلم منه العلم، و يأمر أولاده و خواصه باحترامه.

و كان يقرب الفقهاء و ينظر الي الشافعي نظر عطف و حنان لأنه قرشي، و أرسله الي مصر صحبة الوالي، و أمره باحترامه و إكرامه، و تقريب أصحابه و أعطاه سهم ذي القربي.

و قد عامل أهل البيت بالشدة و القسوة، من تتبع أنصارهم، و القضاء علي من اتهمه في موالاتهم، حتي ثقل عليه أن يكون علي بن أبي طالب عليه السلام رابع الخلفاء، فحاول أن ينفي ذلك و يعاقب من يثبته.

قال أبومعاوية: دخلت علي هارون الرشيد فقال لي: يا أبامعاوية هممت بمن أثبت خلافة علي فعلت به و فعلت. قال أبومعاوية: فسكت فقال لي: تكلم. قلت: ان أذنت لي تكلمت. قال: تكلم.

فقلت: يا أميرالمؤمنين، قالت تيم: منا خليفة رسول الله. و قالت عدي: منا خليفة رسول الله. و قالت بنوأمية: منا خليفة الخلفاء، فأين حظكم يا بني هاشم نم الخلافة؟ والله ما حظكم إلا إبن أبي طالب [3] و بهذا استطاع أبومعاوية ان يصرف الرشيد عن رأيه.

و استعمل في معاملة أهل البيت ما لا يستعمله احد و فيه صبابة من الرحمة، لقد سجن الامام موسي بن جعفر عليه السلام و هو عالم عصره، و من له السلطة الروحية و ضيق عليه حتي قتله بالسم، و بذلك أنزل بالمسلمين خسارة فادحة اذ لم يتهيأ لهم الاتصال بالامام و الأخذ من علوم و آرائه إلا في مدة قليلة، و تتبع بقية أهل البيت و شيعتهم، و طلبهم تحت كل حجر و مدر، و كان بحكم



[ صفحه 225]



السياسة العمياء التي لا تعرف إلا غايتها، و لا تفرق بين الحق و الباطل، و لا تري سوي السيطرة علي الناس بأي طريق و بأي نوع كان، فانه قد حمل الناس علي العداء لآل محمد، و حاول قلع بذرة حبهم التي غرسها الرسول، و سقاها بماء غديره العذب، تلك البذرة الطيبة التي أينعت فأثمرت و جني ثمرها رجا العلم، و صلحاء الأمة، رغم تلك المحاولات و الجهود الجبارة التي بذلها العباسيون، و هم يطلبون من وراء ذلك استقرار ملكهم بالوراثة الشرعية، بادعائهم الخلافة دون آل علي بن أبي طالب عليه السلام.

دخل شريك القاضي علي المهدي. فقال له المهدي: ما ينبغي أن تقلد الحكم بين المسلمين، قال: و لم؟

قال: لخلافك علي الجماعة. و قولك بالامامة.

فقال شريك: أما قولك بخلافك علي الجماعة، فعن الجماعة أخذت ديني فكيف أخالفهم و هم أصلي في ديني؟ و أما قولك بالامامة، ما أعرف إلا كتاب الله و سنة رسوله. و اما قولك: مثلك ما يقلد في الحكم فهذا شي ء أنتم فعلتموه، فان كان خطأ فاستغفروا الله منه. و إن كان صوابا فامسكوا عليه.

قال الرشيد: ما تقول في علي بن أبي طالب؟

قال: ما قال فيه جدك العباس و عبدالله، قال: و ما قالا فيه؟

قال: فأما العباس فمات و علي عنده أفضل الصحابة، و كان يري كبراء المسلمين يسألونه عما ينزل من النوازل، و ما احتاج هو عليه السلام الي أحد حتي لحق بالله. و أما عبدالله فانه كان يضرب بين يديه بسيفين. و كان في حروبه سيفا منيعا و قائدا مطاعا، فلو كانت إمامته علي جور، كان أول من يقعد عنها أبوك لعلمه و فقهه في أحكام الله، فسكت المهدي و لم يمض بعد هذا المجلس إلا قليلا حتي عزل شريكا. [4] .


پاورقي

[1] جامع أساتيد ابي حنيفه ج 1 ص 222.

[2] تاريخ العلويين محمد امين غالب ص 140.

[3] تاريخ بغداد ج 5 ص 244.

[4] تاريخ بغداد ج 9 ص 292.


صحيح أبي داود


أبوداود هو: سليمان بن الأشعث بن اسحاق بن بشير الأزدي المتولد سنة 202 ه و المتوفي سنة 275 ه كان من الحفاظ، وعده الشيرازي في الطبقات من تلامذة أحمد و صحيحه المعروف بسنن أبي داود. قال فيه الخطابي: كتاب السنن لأبي داود كتاب شريف لم يصنف في علم الدين مثله، و قد رزق القبول من كافة الناس، فصار حكما بين فرق الناس، و عليه معول أهل العراق، و أهل مصر، و بلاد الشام و كثير من أقطار الأرض.


بين قديم و جديد


تختلف أقوال الشافعي و فتاواه في كثير من الموارد، و قد عرف عنه أنه عدل عن فتواه في العراق، و عرفت بالمذهب القديم، و هو الذي تحمله عنه تلامذته في العراق و أخذوا عنه، و حفظوا مسائله، و دونوا كتبه كالزعفراني و الكرابيسي و غيرهما. و من كتب المذهب القديم المنسوبة للشافعي: الامالي، و مجمع الكافي.

و لما دخل مصر رجع عما أفتاه في العراق، و ما دون عنه، حتي روي البويطي: ان الشافعي قال: لا اجعل في حل من روي عني كتابي البغدادي [1] هذا مع العلم بأن تلك الآراء و الأقوال قد انتشرت و أخذها من تتلمذ عليه في بغداد، و لا نعلم معني هذا النهي و مؤداه - ان صح عنه - فهل كان الرجوع عنها لعدم مطابقتها للحق؟ أم أن استعداده الاجتهادي كان قاصرا عن ادراك الواقع الذي أدركه في مصر؟!

و صفوة القول: أن ما تقدم يضع بين يدي الباحث حقيقة مذهبية طريفة هي تأثر ذهنية الفقيه بالمحيط الجغرافي؛ و هذا ما لم يصل اليه التصور او الادراك، فالشافعي صاحب المذهب المعروف هو الذي تفرد مذهبه بهذه الصبغة (صفة الجديد و صفة القديم) فمذهبه الجديد هو ما املاه في مصر، و أخذ عنه تلامذته هناك، و القديم هو مذهبه في بغداد؛ و قد عدل عنه و نهي عن نقله، ولكن تلامذته في بغداد لم يبلغهم نهيه و عدوله، فدونوها و تناقلوها و انتشرت بينهم، و لهذا تجد الأقوال عن الشافعي مختلفة. فيأتي في المسألة قولان او أكثر، و قد يثبت رجوعه عن أحدها أولا يثبت، فيبقي



[ صفحه 206]



القولان ثابتين في المذهب منسوبين اليه، كما جاء في كتاب الأم و غيره. و قد يعتبر هذا الاختلاف دليلا علي النقص في اجتهاد الشافعي لأن عدم الجزم دليل علي نقص العلم.

ذكر الفخر الرازي في المسألة الحادية عشرة: أنهم - أي العلماء القائلين بنقص اجتهاد الشافعي - قالوا: انه - أي الشافعي - ما كان كاملا في الاجتهاد لأنه توقف في أكثر مسائل الفقه. و تساوت عنده الأدلة، و ذلك يدل علي ضعف الرأي و قلة الفقه [2] .

و اعتذر الرازي: بأن هذا يوجد عند أبي حنيفة أيضا في مسألة الماء المستعمل في الوضوء، فقد نقلوا عن ابي حنيفة ثلاث روايات:

1- رواية محمد بن الحسن عن ابي حنيفة انه طاهر.

2- رواية أبي يوسف أنه نجس نجاسة خفيفة.

3- رواية الحسن انه نجس نجاسة غليظة، و لهم من هذا الباب مسائل كثيرة، فثبت أن هذا الاشكال مشترك من الجانبين (أي من الشافعي و أبي حنيفة في اختلاف الاقوال).

و سنوقف القاري ء الكريم علي كثير من ذلك. و قد جعلوا قول الشافعي الجديد ناسخا لقوله القديم، كما انهم قد اكثروا من الاعتذار عن وجود هذا الاختلاف الذي جعله بعض العلماء نقصا في اجتهاد الشافعي و ادراكه.

قال أبومنصور البغدادي: و ليس لشافعي أجل من رسول الله (ص) حين سئل عن قذف الرجل امرأته، حتي نزلت آية اللعان، و قد روي أن المؤمن و قاف و المنافق و ثاب.

و انت تري ان هذا النوع من الدفاع عن الشافعي لا موجب له، و هو تعصب محض و قياس مع الفارق، فليس من الصحيح أن تقاس حوادث الشافعي بالنبي (ص) الذي كان يستمد تعاليمه من السماء، و انه لا ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي. علي ان الشافعي قد أراحهم من هذا التكلف، فانه لم يدع العصمة و الكمال، و قد دلت أقواله علي خلاف ما يدعونه له، من صفة الانسان الكامل الذي لا يعتريه الخطأ و النسيان، كما تقدم بيانه.

و حدث البويطي الشافعي أنه قال: صنفت هذه الكتب فلم آل فيها الصواب، فلا بد و ان يوجد فيها ما يخالف كتاب الله و سنة رسوله، فما



[ صفحه 207]



وجدتم فيه ما يخالف كتاب الله و سنة رسوله فاني راجع عنه الي كتاب الله و سنة رسوله.

و قال المزني: قرأت كتاب الرسالة علي الشافعي ثمان مرات، فما من مرة الا و قد كان يقف علي خطأ، فقال لي الشافعي، أبي الله أن يكون كتابا صحيحا غير كتابه تعالي. فقول ابي منصور في نصرة الشافعي خطأ محض و جرأة علي مقام الرسالة، و ليس بغريب علي من انغمس في حبر التعصب للمذهب بأن تصدر منه أمثال هذه المخالفات، فقد ترك قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم لقول صاحب المذهب، و قد مر أن بعضهم يسأل عن مذهب النبي صلي الله عليه و آله و سلم هل كان حنفيا أم شافعيا.

و لسنا الآن بصدد البحث عن هذا، ولكن الغرض أن أقوال الشافعي قد اختلفت في كثير من المسائل، فهو قد أفتي في بغداد بمسائل، ثم أعرض عنها في مصر، فسميت تلك الأقوال بالمذهب القديم.

و ان أقواله القديمة منشورة في أبواب الفقه المختلفة، و أخذ العلماء يوازنون بينها، و اختلفت ترجيحاتهم و تصحيحاتهم فيها، بل تناولوا ما رجحه الشافعي نفسه بالدراسة و الفحص، فكانوا يرجحون القول الآخر اذا وجدوا حديثا صحيحا - سيرا علي قاعدة الشافعي التي سنها لنفسه: اذا صح الحديث فهو مذهبي.

قال البجرمي: الفتوي علي ما في الجديد دون القديم، و قد رجع الشافعي عنه، و هذا كله قديم لم يعضده حديث، فان اعتضد بحديث فهو مذهب الشافعي، فقد صح عنه انه قال: اذا صح الحديث فهو مذهبي، و اضربوا بقولي عرض الحائط.

و لكن بعض الشافعية تردد في الأخذ بالحديث ان عارض قول الشافعي، لأنه عساه يكون منسوخا في نظره او مؤولا، أو صح عند غيره بطريق أقوي من طريقه، و بعضهم اذا وجد حديثا يخالف رأيا مأثورا عن الشافعي يأخذ بالحديث الصحيح، و يترك رأي الشافعي.

و قد افتي المتقدمون من فقهاء الشافعية بعدة مسائل في القديم، و ترجيحها علي الجديد، و اختلفوا في عددها، و حاولوا حصرها في عدد قليل أو أكثر و قد منع بعضهم الحصر، و حصرها بعضهم في اثنين و عشرين، منها:

عدم وجوب التباعد عن النجاسة في الماء الراكد الكثير، و التثويب في



[ صفحه 208]



الأذان، و عدم انتقاض الوضوء بمس المحارم، و طهارة الماء الجاري ما لم يتغير، و عدم الاكتفاء في الاستنجاء بالحجر اذا انتشر البول، و تعجيل صلاة العشاء، و عدم مضي وقت المغرب بمضي خمس ركعات، و عدم قراءة السورة في الأخيرتين، و المنفرد اذا أحرم الصلاة ثم انشأ القدوة (أي جواز ذلك)، و كراهية تقليم اظافر الميت، و عدم أعتبار النصاب في الركاز، و شرط التحليل في الحج بعذر المرض، و تحريم جلد الميتة بعد الدباغ، و لزوم الحد بوطء المحرم بملك اليمين، و قبول شهادة فرعين علي كل من الاصلين. الي آخر ما ذكر.

و صفوة القول: ان اختلاف الشافعية في أقوال الشافعي المختلفة قد فتحت لهم أبواب الترجيح، و التخريج، و الموازنة بين أقواله و تطبيقها علي الأحاديث فما كان له شاهد من الحديث قدم علي ما لم يكن له شاهد، و اشترطوا لذلك شروطا يأتي بيانها.

و هاتان الناحيتان (القديم و الجديد) تظهران جليا في كتاب الأم، و في اختلاف الشافعية المتأخرين، اذ يذكرون للمسألة قولين، و يقصدون القديم و الجديد. و قد مر أن اتباع أئمة المذاهب يجعلون أقوالهم هي بمنزلة أقوال النبي صلي الله عليه و آله و سلم و ربما ترك قوله صلي الله عليه و آله و سلم لقولهم.

و قد قيل في أسباب تحول الشافعي عن أقواله في بغداد: أن انتقاله من بغداد الي مصر و تقلبه في عادات جديدة أثر ذلك في تبدل رأيه.

و غير بعيد أن الشافعي عندما كان في بغداد يري نفسه تلميذا لمالك بن أنس، و بعد ذهابه لمصر بقي مدة ينقل أقوال أستاذه، ثم تحول الي مرحلة النضوج الاجتهادي في تعمقه و دراسته، فهجر ما قاله اولا و انتقد أستاذه مالكا، و وضع الكتب في الرد عليه، و اعلن بحرمة العمل في قوله الأول، و منع من نقله عنه.

ولكن مدة بقائه بمصر لاتساعده علي اكتساب تلك الملكة الاجتهادية، و ذلك الافق الواسع من العلم كما ينقل عنه.



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] مناقب الشافعي للفخر الرازي ص 69.

[2] مناقب الشافعي للرازي ص 68.


نواقض الوضوء


النواقض جمع ناقض و هو مأخوذ من الازالة، و النقض ازالة الشي ء من أصله، و المراد بها هنا الاسباب الموجبة للوضوء.

و قد وقع الاختلاف فيها بين المسلمين، فمنها ما هو مجمع عليه كالنوم و خروج الريح و البول و الغائط مع خلاف بينهم في كيفية النوم الناقض.

و النواقض للوضوء عند الشيعة خمسة:

2 - 1 - البول و الغائط، من الموضع المعتاد بالأصل او بالعارض.

3 - الريح الخارج من مخرج الغائط.

4 - النوم الغالب علي العقل، و يعرف بغلبته علي السمع من غير فرق بين أن يكون قائما او قاعدا و مثله كلما غلب علي العقل، من جنون أو اغماء، أو سكر أو غير ذلك.

5 - الاستحاضة كما يأتي بيانها.


حبيب بن ابي ثابت


ابويحيي حبيب بن قيس ابوثابت بن دينار الكوفي المتوفي سنة 119.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الترمذي، و ابوداود، و النسائي و ابن ماجة.

و روي عنه: عطاء بن ابي رباح، و منصور، و الاعمش، و حصين و ابن عون، و مسعر، و الثوري، و شعبة، و العوام، و حوشب، و اسماعيل بن سالم، و ابوبكر بن عياش، و زيد بن ابي انيسة، و المسعودي و ابن جريح، و حكيم بن حزام، و مطرف بن طريف، و ابوالزبير و غيرهم [1] و هو من تلامذة الامام الباقر و ولده الامام الصادق عليهماالسلام و ثقه العجلي و النسائي و ابن معين.

نص الشهرستاني علي تشيعه [2] و كذلك ذكره ابن قتيبة في معارفه من رجال الشيعة.

و مما يثبت تشيع حبيب بن ابي ثابت ما ذكره ابن ابي حاتم علي شعبة ابن الحجاج لما ورد البصرة قالوا له: حدثنا عن ثقات اصحابك.

فقال: ان حدثتكم عن ثقات اصحابي فانما احدثكم عن نفر يسير من هذه الشيعة (و هم): الحكم بن عتيبة، و حبيب بن ابي ثابت و سلمة بن كهيل، و منصور بن المعتمر. [3] .

و ذكره الشيخ الطوسي من أصحاب الامام زين العابدين و الامام الباقر و الامام الصادق عليهم السلام.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 178: 2 و الجرح و التعديل 107: 1 ق 2.

[2] انظر الملل و النحل 325: 1.

[3] تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل - 139.


مروان بن محمد. (الملقب بالحمار)


تولي الخلافة سنة 127 ه في صفر.

و ما أن تولي الخلافة الا و بدأ بقتل أنصار ابراهيم بن الوليد، و كتب الي



[ صفحه 374]



البلاد بالبيعة له، فبايع له عمال البلدان و أهل الشام، و من أبي منهم أغار عليهم بجنده الي حمص و دمشق و العراق و... و قاتلهم [1] .

و هنا آل حكم أمية الي الانهيار، اذ ما بين نزاع داخلي بين أفراد العائلة علي الخلافة، و بين الحروب الخارجية الطاحنة من بني العباس، و مساندة العامة لهم، لما رأوا الخيانة و الفجور و الظلم الذي ساد منذ بداية عهدهم، حتي نسيت معالم القرآن، و درست السنة، و ساد الجهل، و عمت الفوضي و حتي لم يعد بالامكان ترقيع رث الدولة - لاهترائها، و لا طلي معالم اسودادها لافتضاحها.

و قد سئل بعض شيوخ بني أمية، ما كان سبب زوال ملككم؟

قال: انا شغلنا بلذاتنا عن تفقد ما كان يلزمنا تفقده، فظلمنا رعيتنا فيئسوا من انصافنا [2] .

نعم و انهمك الأمراء بجواري أسبانيا الحسناوات، حتي أن بنات الملوك، و أمراء المقاطعات في أسبانيا، كانت الجارية منهم تعرض في سوق النخاسين بدمشق، بعشرين درهما [3] .

و انهارت الدولة و خوت معالمها، و لم يطل لها اطلالة بعد ذلك منذ عام 132 ه.

أما مروان فانه بقي حيا، في دولة بني العباس، فهرب منهم، و بينما أدركه الطلب، اذ رأي قنطرة يعبر عليها بقالا، و عليها زقاق عسل، فلوي دابته فلحقه و قتلوه، فصار صالح بن علي - رسول السفاح - يقول: «ان لله جنودا من عسل».



[ صفحه 375]



و لما قطع رأس مروان، و نفض مخه، و قطع لسانه و ألقي مع لحم عنقه، جاء كلب فأخذ اللسان، فقال القائل:

«ان من عبر الدنيا، أن رأينا لسان مروان في فم كلب» [4] .

«و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون».



[ صفحه 376]




پاورقي

[1] المصادر السابقة.

[2] مروج الذهب ج 3 / 241.

[3] دراسات و أبحاث عن الامام الصادق عليه السلام ص 335.

[4] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج 7 / 161.


فضل الرسول علي الملك


قال: فالرسول أفضل أم الملك المرسل اليه؟

قال عليه السلام: بل الرسول أفضل.


عبيد بن زرارة


عبيد بن زرارة بن أعين الشيباني مولاهم، ممن أخذ عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، و له كتاب رواه عنه أجلة الرواة، و بعض أهل الاجماع، و هو من عيون الثقات الذين لا لبس فيهم و لا شك، و من الفقهاء البارزين، و الأعلام الرؤساء الذين اخذ عنهم الحلال و الحرام، و من أرباب الاصول المدونة، و المصنفات المشهورة.


من رسالة له الي أصحاب الرأي و القياس


ذلك ما أورده الشيخ الفقيه أبوجعفر أحمد بن أبي عبدالله محمد بن خالد البرقي في كتاب «المحاسن و الآداب» عن أبيه ، عمن ذكره ، عن أبي عبدالله عليه السلام من رسالته الي أصحاب الرأي و القياس:

«أما بعد ، فانه من دعا غيره الي دينه بالارتياء [1] و المقاييس لم ينصف و لم يصب حظه ، لأن المدعو الي ذلك لا يخلو أيضا من الارتياء و المقاييس، و متي ما لم يكن بالداعي قوة في دعائه علي المدعو لم يؤمن علي الداعي أن يحتاج الي المدعو بعد قليل ! لأنا قد رأينا المتعلم الطالب ربما كان فائقا لمعلم و لو بعد حين ، و رأينا المعلم الداعي ربما احتاج في رأيه الي رأي من يدعو ، و في ذلك تحير الجاهلون ، و شك المرتابون ]و ظن[ الظانون . و لو كان ذلك عند الله جائزا لم يبعث الله الرسل بما فيه الفصل . و لم ينه عن الهزل . و لم يعب الجهل ، ولكن الناس لما سفهوا الحق ، و غمطوا النعمة [2] ، و استغنوا بجهلهم و تدابيرهم عن علم الله ، و اكتفوا بذلك دون رسله و القوام بأمره ، و قالوا:لا شي ء الا ما أدركته عقولنا و عرفته ألبابنا ، فولاهم الله ما تولوا، و أهملهم و خذلهم حتي صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يعلمون ، و لو كان الله رضي منهم اجتهادهم و ارتياءهم في ما ادعوا من ذلك



[ صفحه 484]



لم يبعث الله اليهم فاصلا لما بينهم و لا زاجرا عن وصفهم ، و انما استدللنا أن رضي الله غير ذلك . يبعث [3] الرسل بالامور القيمة الصحيحة ، و التحذير عن الامور المشكلة المفسدة ، ثم جعلهم أبوابه و صراطه و الأدلاء عليه بامور محجوبة عن الرأي و القياس . فمن طلب ما عند الله بقياس و رأي لم يزدد من الله الا بعدا و لم يبعث رسولا قط و ان طال عمره قابلا من الناس خلاف ما جاء به ، حتي يكون متبوعا مرة و تابعا اخري ، و لم ير أيضا في ما جاء به استعمل رأيا و لا قياسا ، حتي يكون ذلك واضحا عنده كالوحي من الله ، و في ذلك دليل لكل ذي لب و حجي أن أصحاب الرأي و القياس مخطئون مدحضون ، و انما الاختلاف في ما دون الرسل لا في الرسل . فاياك أيها المستمع أن تجمع عليك خصلتين:احداهما القذف بما جاش به صدرك [4] ، و اتباعك لنفسك الي غير قصد و لا معرفة حد ؛ و الاخري استغناؤك عما فيه حاجتك ، و تكذيبك لمن اليه مردك . و اياك و ترك الحق سأمة و ملالة و انتجاعك الباطل [5] جهلا و ضلالة ، لأنا لم نجد تابعا لهواه جائزا عما ذكرنا قط رشيدا ، فانظر في ذلك» [6] .


پاورقي

[1] ارتأي ارتياء:نظر في الأمر و تدبره.

[2] غمط النعمة:لم يشكرها.

[3] في البحار:«يبعثه».

[4] جاش البحر:هاج و اضطرب ، و جاشت القدر:غلت . و في البحار:«جاش بصدرك».

[5] انتجع فلانا:أتاه طالبا معروفه.

[6] المحاسن:209 ، الطبعة الاولي.


حفص بن غياث


قال النجاشي: [1] حفص بن غياث بن طلق بن معاوية... أبوعمر القاضي كوفي، روي عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام، و ولي القضاء ببغداد الشرقية لهارون، ثم ولاه قضاء الكوفة، و مات بها سنة أربع و تسعين و مائة... له كتاب و هو سبعون و مائة حديث أو نحوها، و روي حفص عن أبي الحسن موسي عليه السلام.

و قال الشيخ رحمه الله: [2] عامي المذهب، له كتاب معتمد.

و هو علي الأشهر عامي المذهب ثقة في الرواية، و قد أجمعت الطائفة علي العمل برواية جماعة ليسوا من الشيعة، و حفص أحدهم و ليس التشيع السبب الوحيد لقبول الرواية، و انما المدار علي وثاقة الراوي مهما كان مذهبه.



[ صفحه 342]



و عده الشيخ رحمه الله [3] من أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: عامي.

و اخري [4] من أصحاب الصادق عليه السلام مضيفا: أسند عنه.

و عده ثالثة [5] فيمن لم يرو عنهم عليهم السلام.

و قال الكشي: [6] عامي.

و قال الصدوق رحمه الله: [7] و كان اذا حدث عن الامام الصادق عليه السلام يقول: «حدثني خير الجعافرة جعفر بن محمد». و لا يخفي عليك أن مثل هذا البيان من الراوي يرشدنا الي عدم تشيعه؟؟ الا أن يريد اخفاء تشيعه.

و قال المامقاني: [8] و يدل علي كونه شيعيا جملة من أخباره و رواياته مثل ما رواه في روضة الكافي [9] عنه عن الصادق عليه السلام، أنه قال: «ان قدرتم أن لا تعرفوا فافعلوا - الي أن قال - فو الله أن لو سجد حتي ينقطع عنقه ما قبل الله عزوجل منه عملا الا بولايتنا أهل البيت، ألا و من عرف حقنا و رجي الثواب بنا - الي أن قال - أتوا و الله بالطاعة مع المحبة و الولاية و هم في ذلك خائفون أن لا يقبل منهم و ليس و الله خوفهم خوف شك فيما هم فيه من اصابة الدين و لكن خافوا



[ صفحه 343]



أن يكونوا مقصرين في محبتنا و طاعتنا - الي أن قال - اني لأرجو النجاة لمن عرف حقنا من هذه الامة الا لأحد ثلاث: صاحب سلطان جائر، و صاحب هوي، و الفاسق المعلن - الي أن قال - يا حفص، كن ذنبا و لا تكن رأسا».

و قال المامقاني: [10] نحن متوقفون علي كونه عاميا.

و قال المجلسي [11] ضعيف أو موثق.

و قال الذهبي [12] حفص بن غياث بن طلق الامام أبوعمر النخعي القاضي أحمد الأعلام، مولده سنة سبعة عشر و مائة.

و قال العجلي [13] و غيره: ثقة مأمون، فقيه.

و قال داود بن رشيد [14] حفص كثير الغلط.

و قال ابن عمار: عصر في الحديث جدا.

و عن طلق بن غنام [15] ، قال: خرجت مع حفص بن غياث في زقاق فأتت امرأة حسناء فقالت: ايها القاضي زوجني فان اخوتي يضرون بي. فالتفت الي فقال: يا طلق اذهب فزوجها ان كان الذي يخطبها كفؤا، فان كان يسكر من النبيذ أو رافضيا فلا تزوجه فان الذي يسكر يطلق و هو لا يدري، و الرافضي فالطلاق عنده واحدة.



[ صفحه 344]



و قال أبوجعفر المسندي [16] كان من أسخي العرب، و كان يقول: من لم يأكل طعامي لا احدثه.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 134، الرقم 346.

[2] فهرست الطوسي: 61، الرقم 232.

[3] رجال الطوسي: 118، الرقم 50.

[4] رجال الطوسي: 175، الرقم 176.

[5] رجال الطوسي: 471، الرقم 57.

[6] رجال الكشي: 390، الرقم 733.

[7] بحارالأنوار7 : 29.

[8] تنقيح المقال1 : 355، الرقم 3193.

[9] روضة الكافي8 : 128.

[10] تنقيح المقال1 : 355، الرقم 3193.

[11] الوجيزة: 200، الرقم 607.

[12] تأريخ الاسلام: و فيات (191 - 200) : 152، الرقم 73.

[13] تأريخ العجلي: 125.

[14] تأريخ البغداد8 : 198.

[15] أخبار القضاء لوكيع3 : 185، و تأريخ بغداد8 : 193.

[16] تأريخ بغداد8 : 193.


دعاؤه لحفظ القرآن


من أدعية الامام الصادق عليه السلام، هذا الدعاء الجليل، وهو مما يساعد علي حفظ القرآن الكريم، وقد رواه عنه، العالم الجليل أبان بن تغلب، وهذا نصه:

«اللهم، إني أسألك ولم يسأل، العباد مثلك، أسألك بحق محمد نبيك ورسولك، وإبراهيم خليلك، وصفيك، وموسي كليمك، ونجيك، وعيسي كلمتك، وروحك، أسألك بصحف إبراهيم، وتوراة موسي، وزبور داوود، وإنجيل عيسي، وقرآن محمد صلي الله عليه وآله، وبكل وحي أوحيته، وقضاء أمضيته، وحق قضيته، وغني أغنيته، وضال هديته، وسائل أعطيته، وأسألك، باسمك الذي وضعته



[ صفحه 227]



علي الليل، فأظلم، ووضعته علي النهار فاستنار، وباسمك الذي وضعته علي الارض، فاستقرت، ودعمت به السماوات فاستعلت، ووضعته علي الجبال فرست، وباسمك الذي بثثت به الارزاق، وأسألك باسمك الذي تحيي به الموتي، وأسألك بمعاقد العز من عرشك، ومنتهي الرحمة من كتابك، أسألك أن تصلي علي محمد وآل محمد وأن ترزقني، حفظ القرآن، وأصناف العلم، وأن تثبتها في قلبي، وسمعي، وبصري، وأن تخالط بها لحمي، ودمي، وعظامي، وتستعمل بها ليلي، ونهاري، برحمتك وقدرتك، فإنه لا حول ولا قوة إلا بك يا حي يا قيوم.».

وأضافت بعض الروايات إلي ذلك:

وأسألك باسمك، الذي دعاك به عبادك، الذين استجبت لهم، وأنبياؤك فغفرت لهم ورحمتهم، وأسألك بكل اسم أنزلته في كتبك، وباسمك الذي استقر له عرشك، وباسمك الواحد، الاحد، الفرد، الوتر، الصمد، الذي يملا الاركان كلها، الطاهر، الطهر، المبارك، المقدس، الحي القوم، نور السموات والارض، الرحمن الرحيم، الكبير، المتعال، وكتابك المنزل بالحق، وكلماتك التامات، ونورك التام، وبعظمتك وأركانك..» [1] .

وهذا الدعاء الشريف، مما يعين علي حفظ القرآن الكريم، الذي هو رحمة للعالمين، وذخر للانسان المسلم، وقد أقسم سليل النبوة علي الله بجميع قدراته وأسمائه، علي الاعانة، لحفظ كتابه، ومن الطبيعي أن للدعاء أثرا في تحقيق ذلك.



[ صفحه 228]




پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 576 - 577.


في المدح و الذم


قال الصادق: لا يصير العبد عبدا خالصا لله تعالي حتي يصير المدح و الذم عنده سواء.

لأن الممدوح عند الله لا يصير مذموما بذمهم، و كذلك المذموم و لا تفرح بمدح أحد، فانه لا يزيد في منزلتك عند الله، و لا يغنيك عن المحكوم لك و المعدوم عليك. و لا تحزن أيضا بذم أحد فانه لا ينقص عنك به ذره، و لا يحط من درجة خيرك شيئا، و اكتف بشهادة الله لك و عليك.

قال عزوجل: «و كفي بالله شهيدا». [1] و من لا يقدر علي صرف الذم عن نفسه و لا يستطيع علي تحقيق المدح له، كيف يرجي مدحه أو يخشي ذمه، و اجعل وجه مدحك و ذمك واحدا وقف في مقام تغتنم به مدح الله عزوجل لك و رضاه، فان الخلق خلقوا من العجز من ماء مهين و ليس لهم الا ما سعوا.

و قال الله تعالي: «و أن ليس للانسان الا ما سعي». [2] و قال عزوجل: «ولا يملكون لأنفسهم نفعا و لا ضرا و لا يملكون موتا و لا حياة و لا نشورا». [3] .



[ صفحه 225]




پاورقي

[1] سورة الاسراء: الآية 96.

[2] سورة النجم: الآية 39.

[3] سورة الرعد: الآية 16.


ابن أبي الحمراء


ابن أبي الحمراء، وقيل ابن أبي الحراء.

روي عنه ابن فضال.



[ صفحه 72]



المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 96. تنقيح المقال 3: قسم الكني 40. خاتمة المستدرك 869. جامع الرواة 2: 428.


سفيان بن سعيد العبدي


سفيان بن سعيد العبدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 38. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 154. نقد الرجال 154. جامع الرواة 1: 366. مجمع الرجال 3: 129. أعيان الشيعة 7: 264. منتهي المقال 148. منهج المقال 165.


محمد بن حرب


محمد بن حرب الهمداني، وقيل الهلالي.

محدث إمامي حسن الحال، صدوق، فاضل. كان أميرا علي المدينة المنورة، وقيل علي مكة المكرمة.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. رجال ابن داود 168. معجم رجال الحديث 15: 186. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 88. مجمع الرجال 5: 180 وفيه الحرث بدل حرب. سفينة البحار 1: 318. منهج المقال 290.