بازگشت

عمر بن حريث (عدوالله)


نويسنده گويد: معروف به نام و اسم «عمرو بن حريث» چند نفرند، ليكن مشهور از ايشان دو نفرند: يكي همين كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده است.

و ديگري كه به ظاهر در سلك اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بود، ليكن از دشمنان خدا و منافقين و مستحق لعن [1] او داراي خباثت ذاتي بود و تخلف از لشكر اميرالمؤمنين نمود. [2] اين شخص همان است كه در كوفه سكونت اختيار كرد، و خانه اي براي خود بنا نمود، و ميثم تمار به وي فرمود: من زماني همسايه تو خواهم شد. و او گمان مي كرد كه مراد ميثم آن است كه مي خواهد خانه يا بستاني در همسايگي او بخرد. او پيوسته در اين انديشه بود تا وقتي كه ميثم را بر در خانه او به دار آويختند، آن گاه، معني فرمايش ميثم را فهيمد. [3] .

و اين عمرو بن حريث همان است كه در هنگام ورود اهل بيت سيدالشهداء صلوات الله عليه در مجلس ابن زياد حاضر بود، و هنگامي كه ابن زياد بر حضرت زينب سلام الله عليها عضب كرد. گفت: اي امير! اين زن است، و زن به خاطر گفتارش مؤاخذه نمي شود. [4] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 52 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 60.

[2] اختصاص، شيخ مفيد، ص 283.

[3] سفينة البحار، ج 2، ص 523.

[4] ارشاد، مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225.


الأنبياء والأئمة


1 ـ عن أبي حمزة الثمالي، قال أبو عبدالله(عليه السلام): «إياك والرياسة وإياك أن تطأ أعقاب الرجال ـ الي أن قال ـ: إيّاك أن تنصب رجلاً دون الحجّة، فتصدقه في كل ما قال» [1] .

2 ـ عن الفضيل، قال: سألت أبا عبدالله(عليه السلام) عن قول الله عزّ وجل: (إنّما أنت منذر ولكل قوم هاد)؟ فقال: «كل إمام هاد للقرن الذي هو فيهم» [2] .

3 ـ عن عمّار الساباطي، قال: سألت أبا عبدالله(عليه السلام) عن الإمام، يعلم الغيب؟ قال: «لا ولكن إذا أراد أن يعلم الشيء، أعلمه الله ذلك» [3] .

4 ـ وعن بريدة بن معاوية، عن أحدهما(عليهما السلام)، في قول الله عزّ وجل (وما يعلم تأويله إلاّ الله والراسخون في العلم)، «فرسول الله أفضل الراسخين في العلم قد علّمه الله جميع ما أنزل عليه من التنزيل والتأويل، وما كان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلّمه تأويله، وأوصياؤه من بعده يعلمونه كلّه، الي أن قال: والقرآن خاص وعام ومحكم ومتشابه وناسخ ومنسوخ، فالراسخون في العلم يعلمونه» [4] .


پاورقي

[1] معاني الأخبار: 1 / 164، باب معني وطء أعقاب الرجال.

[2] الكافي: 1 / 191، كتاب الحجّة، باب أن الأئمة(عليهم السلام) هم الهداة، ح 1.

[3] الكافي: 1 / 257، كتاب الحجّة، باب نادر فيه ذكر الغيب، ح 4.

[4] الكافي: 1 / 213، كتاب الحجّة باب أن الراسخين في العلم هم الأئمة(عليهم السلام)، ح 2.


الامام الصادق يرفض الجلوس علي مائدة فيها الخمر


عن هارون بن الجهم قال: كنا مع أبي عبدالله (عليه السلام) بالحيرة حين قدم علي أبي جعفر المنصور، فختن بعض القواد ابنا له، و صنع طعاما و دعا الناس، و كان أبوعبدالله (عليه السلام) فيمن دعي، فبينا هو علي المائدة يأكل و معه عدة علي المائدة، فاستسقي رجل منهم ماء، فاتي بقدح فيه شراب [خمر] لهم، فلما أن صار القدح في يد الرجل قام أبوعبدالله (عليه السلام) عن المائدة، فسئل عن قيامه؟ فقال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): «ملعون من جلس علي مائدة يشرب عليها الخمر».

و في رواية اخري: «ملعون ملعون من جلس طائعا علي مائدة يشرب عليها الخمر» [1] .

ان هذا الموقف من الامام الصادق (عليه السلام) تتجلي فيه الصلابة و الروح الأبية و النفسية الجرئية التي ترفض مداهنة العصاة و مجاملة الطغاة الذين لا يهمهم سوي الفسق و الفجور و الرذيلة.



[ صفحه 261]




پاورقي

[1] الكافي: ج 6 ص 268 ح 1.


عبدالله بن نجاشي


ابوبحير عبدالله نجاشي اسدي مدتي زيدي بود، ولي باكرامت و معجزه اي كه از امام صادق عليه السلام مشاهده نمود، به امامت ائمه معصومين عليهم السلام معتقد گرديد. او از طرف منصور دوانيقي والي و استاندار اهواز بود و چنان كه گذشت نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت و در مورد روش زندگي و وظايف مالي و احكام ولايت و حاكميت خود سؤال نمود و امام صادق عليه السلام نيز نامه مفصلي در پاسخ به او نوشت كه به رساله ي عبدالله نجاشي معروف است، و ما قبلا بخش هايي از آن نامه را در وصاياي امام عليه السلام ذكر نموديم.

عبدالله نجاشي روش نيكويي در ولايت و حكومت خود برگزيده بود كه مورد پسند و رضايت امام صادق عليه السلام بود. او همچنين نزد علماي اعلام مورد قبول و ستايش بود، تا جايي كه شيخ طوسي در كتاب «تهذيب» در بخش مكاسب، او را از جمله افراد زاهد دانسته گرچه او والي منصور در اهواز بوده است.


استقرار حكومت بني عباس


فراخواني بني عباس و اقدام نظامي فراگير باعث به حاكميت رسيدن بني عباس شد و سفاح اولين حاكم عباسي به مسند مديريت سياسي امت اسلامي نشست.

اين پديده به صورت يك جريان بزرگ اجتماعي كه در سال 132 استقرار يافت در طول سال هاي متمادي بيش از پنج قرن تداوم يافت. عباسيان پنج قرن بر بخش عظيمي از كشور بسيار پهناور اسلامي حاكميت يافتند. همان گونه كه حاكميت آنان به امداد خراسانيان و ابومسلم بود، سقوط آنان نيز بعد از پانصد و اندي سال به دست خراسانيان يعني «مغول» شكل گرفت كه در برخي آثار ديني اين پيش گويي نيز آمده است. امام صادق عليه السلام: ويل لكم يا اهل العراق اذا جاء تكم الرايات من خراسان... و ويل لهم من الثط... قوم آذانهم كآذان الفأره صغرا... صغار الحدق، مرد جرد... و يكونون سببا لامرنا. [1] «واي بر اهل عراق هنگامي كه صاحبان پرچم هايي از خراسان بر آنان بتازند. واي بر آنان هنگامي كه صاحبان پرچم هايي از خراسان بر آنان بتازند. واي بر آنان هنگامي كه افرادي كوسه (مردان بدون ريش) بر آنان بتازند. آنان كه كوچكي گوششان مانند گوش موش و حدقه چشمان كوچك است و صورت آنان بدون مو است، آنان باعث تقويت موضع ما (عترت) مي گردند».

قسمت اول اين روايت با حمله ابومسلم مي تواند منطبق شود. قسمت بعدي با حمله مغول ها كه در زمان آنان در اثر سياست مداري علماي شيعه مانند خواجه نصير طوسي تشيع تقويت شد، هماهنگ است.

و نيز امام صادق عليه السلام در روايت به مفضل بن يزيد فرمود: اين ها را رها كن. نابودي اينان از همان جا كه شكل گيريشان آغاز شد، شروع خواهد شد، دع ذا عنك انما يحبيء فساد امرهم من حيث بدأ صلاحهم. [2] .



[ صفحه 200]



البته پيش گويي حكومت داري بني عباس به نوعي ديگر نيز در آثار ديني مطرح است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عمويش عباس فرمود هنگامي كه فرزندان تو سياه پوشيدند و پيروان آنان اهل خراسان بودند، به حكومت مي رسند، و كان شيعتهم اهل خراسان لم يزل الامر فيهم. [3] اين نكته در فرزندان عباس توقع ايجاد نموده و هماره در آرزوي تحقق آن بودند و به قول طبري در ميان فرزندان عباس هماره مورد گفتگو بود، [4] و به همين خاطر آنها لباس سياه پوشيدند.

امام صادق عليه السلام در جلسه مشاوره به عبدالله بن حسن - كه علوي بود - فرمود: حكومت نه به دست تو نه به دست فرزندان تو (محمد و ابراهيم) مي رسد. حكومت به سفاح و برادرش منصور، آنگاه در ميان فرزندان وي تداوم مي يابد، ان هذا لهذا (سفاح) ثم لهذا (منصور) ثم لولده من بعده. [5] امام صادق عليه السلام به عبدالله بن حسن كه به وعده هايي مثل ابوسلمه خلال دل خوش نموده بودند كه اينان ما را به رهبري برگزيده اند، مي فرمايد: آيا ابومسلم را تو به خراسان گسيل نموده اي، آيا تو دستور دادي كه لباس سياه به تن كنند؛ آيا اينان كه در عراق به سود عباسيان تلاش مي كنند، تو آنان را سازمان دهي نموده اي و آيا كسي از آنان را مي شناسي، و هل تعرف منهم احدا. [6] تعداد اين گونه روايات بيش از اين مقدار است. البته اين پيش گويي ها از يك واقعيت و پديده حتمي در آينده خبر مي دهند؛ تأييد و يا تكذيب بني عباس به شمار نمي آيند.

حكومت بني عباس با حكومت ابوالعباس (سفاح) در سال 132 آغاز و تا



[ صفحه 201]



سال 656 (نيمه قرن هفتم) تداوم يافته است. در اين سال بغداد به دست هلاكوخان نوه چنگيز خان مغول فتح شد. و آخرين خليفه عباسي معروف به «السمتعصم بالله [7] «به دست مغول ها كشته شد و حكومت عباسيان بعد از 524 سال سقوط كرد.

آنچه از اهداف اين نوشتار است، بررسي موضع گيري امام صادق عليه السلام در اين راستا مي باشد كه امام صادق عليه السلام در برابر اين جريان اجتماعي و حاكميت بني عباس چه موضعي داشت. براي رسيدن به اين مهم نخست بايد رفتار حاكمان بني عباس در حكومت داري مورد بررسي قرار گيرد. بايد اين نكته بررسي شود كه آنان در مورد عترت چگونه رفتاري داشتند. آنگاه موضع گيري امام صادق عليه السلام مورد توجه قرار گيرد. زيرا موضع گيري حضرت با توجه به رفتار آنان مي باشد. بدون آگاهي از رفتار حاكمان بني عباس نمي توان موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام را تحليل نمود.


پاورقي

[1] امالي مفيد، ص 65.

[2] كافي، ج 8 (روضه)، ص 212.

[3] تاريخ الخلفاء، ص 20.

[4] طبري، ج 6، ص 368.

[5] مقاتل الطالبين، ص 226.

[6] مروج الذهب، ج 3، ص 254.

[7] تاريخ الخلفاء، ص 530.


مؤمنين بايد از نعمتها استفاده كنند


سفيان ثوري بر امام صادق عليه السلام وارد شد در حالي كه بر تن آن حضرت جامه هاي سپيدي ديد كه گويا پرده روي زرده ي تخم مرغ هستند.

سفيان به آن حضرت عرض كرد: اين جامه ها سزاوار شما نيست.

حضرت صادق عليه السلام به او فرمود: از من گوش دار و خوب حفظ كن آنچه را به تو مي گويم كه براي دنيا و آخرتت خير است اگر چنانچه بر سنت و حق بميري، و بر عقيده بدعت و ناحق از دنيا نروي، من به تو مي گويم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در دوران تنگي و سختي بود، و هرگاه دنيا رو آورد و وضع اقتصادي جهان بهبودي يافت سزاوارترين كساني كه بايد از آن نعمتها استفاده كنند نيكان آنهايند نه بدكاران، و مؤمنان بايد استفاده كنند نه منافقان، و مسلمانان بايد بهره ببرند نه كفار. [1] .



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] تحف العقول / 263.


خودداري امام صادق از قبول پيشنهاد سران بني عباس


در زمان امام صادق عليه السلام كه آخر دوره ي بني اميه و اول دوره ي بني عباس بود، يك فرصت مناسب سياسي به وجود آمد كه بني عباس از آن استفاده كردند ولي امام صادق عليه السلام از اين موقعيت بهره برداري نكرد [1] و



[ صفحه 176]



با اينكه از ناحيه ي شيعيان انقلاب هايي به وقوع پيوست و سران انقلاب عباسيان به امام صادق عليه السلام نامه نوشتند كه با ايشان بيعت كنند، ولي پيشنهاد آنان مورد قبول حضرت واقع نشد. آيا بهتر نبود امام با اين پيشنهاد موافقت



[ صفحه 177]



مي كرد؟ به تعبير ديگر اين سؤال پيش مي آيد كه موضع پيشواي ششم شيعيان كه در آن عصر زندگي مي كرد در برابر اين انقلاب ها چه بود؟ آيا آن ها را تأييد مي كرد؟ و اگر تأييد نمي كرد، علت آن چه بود؟ در پاسخ اين پرسش بايد يادآوري نمود كه اصولا هر انقلابي دو هدف عمده را تعقيب مي كند: نخست از بين بردن نظام موجود كه مورد نفرت و انزجار انقلابيون است؛ دوم برپا ساختن نظام نوين ايده آل به جاي نظام قبلي.

با مطالعه ي انقلاب هاي شيعيان از اواخر حكومت امويان تا دوران حكومت عباسيان چنين به نظر مي رسد كه اين انقلاب ها غالبا تنها جنبه ي عصيان بر ضد نظام موجود داشت؛ يعني ستمگري هاي بي حد زمامداران اموي و عباسي جان مردم را به لب رسانده بود، به طوري كه هر چند وقت يك بار، انفجارهاي اجتماعي رخ مي داد و مردم كه از فساد و اختناق و ظلم و تبعيض حكومت هاي جبار اموي يا عباسي به جان آمده بودند، به دنبال فرياد اعتراضي مي گشتند و به محض آنكه پرچم مخالفتي برافراشته مي شد، در اطراف آن گرد مي آمدند.



[ صفحه 178]




پاورقي

[1] فرصت از اين راه پيدا شده بود كه بني اميه تدريجا مخالفانشان زياد مي شدند، چه در ميان اعراب و چه در ميان ايراني ها، و چه به علل ديني و چه به علل دنيايي. علل ديني همان فسق و فجورهاي زيادي بود كه خلفا علنا مرتكب مي شدند. مردم متدين شناخته بودند كه اين ها فاسق و فاجر و نالايق اند، بعلاوه ي جناياتي كه نسبت به بزرگان اسلام و مردان باتقواي اسلام مرتكب شدند. مخصوصا از زمان شهادت امام حسين عليه السلام اين حس تنفر نسبت به بني اميه در ميان مردم بالا گرفت و بعد هم كه قيام هايي به پا شد- مثل قيام زيد بن علي بن الحسين و قيام يحيي بن زيد بن علي بن الحسين - وجهه ي مذهبي اين ها به كلي از ميان رفت. كار فسق و فجور آن ها نيز براي همه معلوم بود كه شرابخواري و عياشي و بي پرده اين كارها را انجام دادن، وجهه ي اين ها را خيلي ساقط كرد. بنابراين از وجهه ي ديني، مردم نسبت به اين ها تنفر پيدا كرده بودند. از وجهه ي دنيايي هم حكامشان ظلم مي كردند و مخصوصا بعضي از آن ها مثل حجاج بن يوسف در عراق و چند نفر ديگر در خراسان ظلم هاي بسيار زيادي مرتكب شدند. بخصوص ايراني ها، و در ميان ايراني ها بخصوص خراساني ها (آن هم خراسان به مفهوم وسيع قديمش)، جنب و جوشي عليه خلفاي بني اميه پيدا كردند. يك تفكيكي ميان مسئله ي اسلام و مسئله ي دستگاه خلافت به وجود آمد. مخصوصا برخي از قيام هاي علويان فوق العاده در خراسان اثر گذاشت، با اينكه خود قيام كنندگان از ميان رفتند ولي از نظر تبليغاتي فوق العاده اثر گذاشت.

زيد پسر امام زين العابدين عليه السلام در حدود كوفه قيام كرد. باز مردم كوفه با او عهد و پيمان بستند و بيعت كردند و بعد وفادار نماندند جز عده ي قليلي، و اين مرد به وضع فجيعي در نزديكي كوفه كشته شد و به شكل بسيار جنايتكارانه اي با او رفتار كردند. با آنكه دوستانش شبانه نهر آبي را قطع كردند و در بستر آن قبري كندند و بدن او را دفن كردند و دو مرتبه نهر را در مسيرش جاري ساختند كه كسي نفهمد قبر او كجاست، ولي در عين حال همان حفار گزارش كرد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بيرون آوردند و به دار آويختند و مدت ها بر دار بود تا روي دار خشكيد، و مي گويند چهار سال بدنش روي دار ماند.

زيد پسر جواني داشت به نام يحيي. او هم قيامي كرد و شكست خورد و رفت به خراسان. رفتن يحيي به خراسان اثر زيادي در آنجا گذاشت. با اينكه خودش در جنگ با بني اميه كشته شد ولي محبوبيت عجيبي پيدا كرد. ظاهرا براي اولين بار براي مردم خراسان قضيه روشن شد كه فرزندان پيغمبر در مقابل دستگاه خلافت اينچنين قيام كرده اند. آن زمان ها اخبار حوادث و وقايع به سرعت امروز كه نمي رسيد، در واقع يحيي بود كه توانست قضيه ي امام حسين عليه السلام و پدرش زيد و ساير قضايا را تبليغ كند، به طوري كه وقتي خراساني ها عليه بني اميه قيام كردند، نوشته اند كه مردم خراسان هفتاد روز عزاي يحيي بن زيد را به پا نمودند. به هر حال خراسان زمينه ي يك انقلاب فراهم شده بود، البته نه يك انقلاب صد درصد رهبري شده، بلكه اجمالا همين مقدار كه يك نارضايتي بسيار شديدي وجود داشت.

بني عباس از اين جريان حداكثر استفاده را مي بردند. سه برادرند به نام هاي ابراهيم امام، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور. اين سه برادر از نژاد عباس بن عبدالمطلب عموي پيغمبر هستند، به اين معنا كه اين ها پسر عبدالله بودند، عبدالله پسر علي و علي پسر عبدالله بن عباس معروف بود. به عبارت ديگر آن عبدالله بن عباس معروف كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است، پسري دارد به نام علي و او پسري دارد به نام عبدالله و عبدالله سه پسر دارد به نام هاي ابراهيم و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر كه هر سه هم انصافا نابغه بوده اند. اين ها در اواخر عهد بني اميه از اين جريان ها استفاده كردند و راه استفاده شان هم اين بود كه مخفيانه دعاة و مبلغاني تربيت مي كردند، تشكيلات محرمانه اي به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفي بودند و اين تشكيلات را رهبري مي كردند و نمايندگان آن ها در اطراف و اكناف - و بيش از همه در خراسان - مردم را دعوت به انقلاب و شورش عليه دستگاه اموي مي كردند، ولي از جنبه ي مثبت شخص معيني را پيشنهاد نمي كردند، مردم را تحت عنوان «الرضي من آل محمد» يا «الرضا من آل محمد» - يعني يكي از اهل بيت پيغمبر كه مورد پسند باشد - دعوت مي كردند. از همين جا معلوم مي شود كه اساسا زمينه ي مردم، زمينه ي اهل بيت پيغمبر و زمينه ي اسلامي بوده است و اين هايي كه امروز مي خواهند به اين قيام هاي خراسان مثل قيام ابومسلم رنگ ايراني بدهند كه مردم روي تعصبات ملي و ايراني اين كار را كردند، صدها شاهد و دليل وجود دارد كه چنين چيزي نيست. البته مردم از اين ها ناراضي بودند ولي آن چيزي كه مردم براي نجات خودشان فكر كرده بودند، پناه بردن از بني اميه به اسلام بود نه چيز ديگري (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، مرتضي مطهري، ص 120-117).


عاقل، برحذر از تملق جاهل


و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتكبر و تجبر و تعجب بعملك فان افضل العمل العبادة و التواضع.


نحوه ي تكاپوي تشكيلاتي شيعيان


اين سه عنوان (باب، وكيل، صاحب سر) كه مصداق هر يك را در چهره هاي مشخص و مبرزي از رجال شيعه مي توان يافت، طرح تاريك و روشني از واقعيت شيعه و روابط آن با امام و مجموعا نحوه ي تكاپوي تشكيلاتي شيعيان به دست مي دهد.

شيعه در اين طرح، مجموعه اي از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محوري عظيم و مركزي الهام بخش و مقدس جمع شده است؛ از او مي آموزد و فرمان مي گيرد؛ براي او خبر و گزارش مي آورد؛ اميدش به او و چشمش به اشاره ي او است؛ حتي جوشش بي تاب كننده ي احساسات خود را نيز - كه براي يك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه، گاه بر اثر فشار نارواييها و بي عدالتيها طبيعي است - به توصيه ي حكيمانه ي او مهار مي كند؛ و شيوه هاي كار پنهان، مانند رازداري، كم گويي، بي نشان زيستن، تعاون درون جمعي، زهد و پارسايي انقلابي و مانند اينها را هم به تعليم او و به عنوان كاري مقدس و خدايي مي آموزد و به كار مي بندد.

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته


حدود روضه از ديدگاه شيعه


نظريه شيعه در محدوده روضه، هم از جهت طول و هم از جهت عرض، با اقوال اهل سنت متفاوت است. و طبق رواياتي كه از ائمه هدي (عليهم السلام) نقل شده، روضه نه همه فضاي مسجد است و نه تنها آن بخش از مسجد كه در دو قول گذشته از اهل سنت نقل كرديم، بلكه محدوده روضه از ديوار محراب در جنوب، كه امروزه با نرده هاي فلزي مشخص است، آغاز و در شمال، به چهارمين ستون منتهي مي گردد؛ يعني يك ستون بيشتر از آنچه اهل سنت مي گويند و حد دوم آن در شرق، داخل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و بيت فاطمه زهرا (عليها السلام) است و در سمت غرب محاذي منبر شريف مي باشد.

دليل حد اول (از جنوب تا شمال) رواياتي است كه از ائمه (عليهم السلام) نقل شده، از جمله:

كليني (رحمه الله) با اسناد از مرازم و او از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند:

«قالَ: سألتُ أبا عبدِالله (عليه السلام) عما يقول الناس في الروضة، فقال: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله) فيما بين بيتي ومنبري روضة من رياض الجنة ومنبري علي تُرعَة من ترع الجنة فَقُلْتُ لَهُ جُعِلتُ فِداك فما حد الروضة، فقال بعدُ أربع



[ صفحه 139]



اساتين من المنبر الي الظلال. فقلت: جعلت فداك منَ الصَحْنِ فيها شيء؟ قال: لا» [1] .

مرازم مي گويد: «از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم از آنچه مردم (اهل سنت) در روضه مي گويند، فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرموده است فاصله بيت و منبر من باغي از باغهاي بهشت است و منبر من بر دري از درهاي بهشت قرار گرفته است. عرض كردم فدايت شوم! حد روضه كدام است؟ فرمود: فاصله چهار ستون، از منبر تا سايه بانها. عرض كردم فدايت شوم! از صحن مسجد هم چيزي جزو روضه هست؟ فرمود: نه»

بر اساس مضمون اين روايت و امثال آنست كه ابن شهراشوب نظر علماي شيعه را چنين نقل مي كند:

«وقالوا حد الروضة ما بين القبر والمنبر الي الأساطين التي تلي صحن المسجد». [2] .

همچنين از مضمون اين روايت و روايات ديگر و نقل مدينه شناسان استفاده مي شود كه مدتي طولاني و در زمان ائمه (عليهم السلام) بخشي از مسجد (بيرون از مسجد اصلي) در سمت شمال و در نزديكي صحن، داراي سايه باني بوده كه از آن به «ظلال» و «مظله» تعبير شده است.

اين بود حد روضه از جنوب به سمت شمال.

و اما در سمت شرق مسجد، همانگونه كه گفتيم حد روضه عبارت است از فضاي داخلي بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و همچنين داخل بيت فاطمه زهرا (عليها السلام) و در غرب عبارت است از محاذي اين بيوت تا موازات منبر شريف.

و در اين زمينه نيز رواياتي در منابع حديثي نقل گرديده است كه متن بعضي از آنها را در اينجا مي آوريم:



[ صفحه 140]



1 ـ كليني با اسناد از جميل بن دراج نقل مي كند كه:

«سَمِعتُ أبا عبدالله (عليه السلام) يقول: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله) ما بين مِنبري وبيوتي روضةٌ من رياض الجنة ومِنبَري علي تُرعة من تُرَعِ الجنة وصلاة في مسجدي تعدل ألف صلاة فيما سواه من المساجد الا المسجد الحرام. قال جميل قلت له بيوت النبي وبيت علي منها؟ قال: نعم و أفضل». [3] .

جميل مي گويد: «از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: فاصله منبر و خانه هاي من باغي است از باغ هاي بهشت و منبر من در بالاي دري از درهاي بهشت قرار دارد و يك نماز در مسجد من معادل هزار نماز در ساير مساجد، بجز مسجد الحرام است. جميل مي گويد: پرسيدم آيا خانه هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خانه علي (عليه السلام) هم از روضه است؟! فرمود: آري، بلكه افضل اند.»

به طوري كه ملاحظه مي كنيد در متن اين روايت، مانند حديث ششم كه از منابع اهل سنت آورديم، به جاي «بيت»، «بيوت» به صورت جمع آمده است و در اين روايت همه خانه هاي پيامبر و خانه امير مؤمنان (عليه السلام) كه در واقع آن هم از بيوت النبي (صلي الله عليه وآله) است، جزو روضه معرفي گرديده اند.

2 ـ همچنين جميل بن دراج نقل مي كند كه:

«قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): الصلاة في بيت فاطمة مثل الصلاة في الروضة؟ قال: وأفضل». [4] .

3 ـ از يونس بن يعقوب آمده است:

«قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): الصلاة في بيتِ فاطمة أفضل أو في الروضة؟ قال: في بيت فاطمة» [5] .



[ صفحه 141]



«يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا نماز در خانه فاطمه برتر است و فضيلت بيشتري دارد يا در روضه؟ فرمود: در خانه فاطمه.»

توضيح اين كه در سال هشتاد و هشت هجري خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) و به فاصله كمي، ديگر خانه هاي متعلق به پيامبر اسلام، كه در كنار مسجد قرار داشتند، به دستور وليد ابن عبدالملك و به مباشرت عمر بن عبدالعزيز تخريب گشته، به فضاي مسجد ضميمه گرديدند و در زمان امام صادق (عليه السلام) تا سال 668 به همان صورت باقي بودند و مانند ساير نقاط مسجد، به هنگام عبادت و نماز مورد استفاده قرار مي گرفتند تا اينكه در اين سال به دستور ملك ظاهر بيبرس بندقداري پادشاه مقتدر مصر، دور خانه پيامبر و فاطمه زهرا (عليها السلام) نرده كشيدند و بار ديگر از مسجد جدا كردند و اين سؤالها كه از نماز خواندن در داخل خانه پيامبر و فاطمه (عليهما السلام) به عمل آمده ناظر به وضعيت آن زمان است.


پاورقي

[1] فروع كافي، ج4، ص555.

[2] مناقب، ج3، ص365.

[3] فروع كافي، ج4، ص556.

[4] همان.

[5] همان.


دعاؤه اذا قتر عليه رزقه


و كان من دعائه عليه السلام اذا قتر عليه رزقه، و ضاقت عليه وسائل معاشه.

«أللهم انك ابتليتنا في أرزاقنا بسوء الظن، و في آجالنا بطول الأمل، حتي ألتمسنا أرزاقك من عند المرزوقين، و طمعنا بآمالنا في اعمار المعمرين، فصل علي محمد و آله، وهب لنا يقينا صادقا تكفينا به من مؤونة الطلب، و ألهمنا ثقة خالصة، تعفينا بها من شدة النصب [1] و اجعل ما صرحت به من عدتك [2] في وحيك، و أتبعته من قسمك في كتابك قاطعا لاهتمامنا بالرزق الذي تكفلت به، و حسما للاشتغال بما ضمنت الكفاية له، فقلت، و قولك الحق الأصدق، و أقسمت، و قسمك الأبر الأوفي، «و في السماء رزقكم و ما توعدون» ثم قلت: «فو رب السماء انه لحق مثل ما أنكم تنطقون» [3] و تحدث الامام عليه السلام في هذا الدعاء عن ظاهرتين من الظواهر النفسية و هما.

1 - ان الانسان اذا قتر عليه رزقه، و ضاقت عليه سبل معيشته، فأنه يتهم الله بذلك، و يعزوه اليه، فيكيل له اللوم و العتاب.

2 - ان الانسان قد ابتلي يطول الأمل و البقاء في هذه الدنيا فانه ينظر نظرة حمقاء الي المعمرين فيها، فيحسب أنه سيعمر مثل ما عمروا، و كان لذلك من المضاعفات السيئة التي منها أن الانسان اذا أيقن بذلك، فانه يهمل شؤون آخرته، و يصرف همه، و جميع قواه للظفر بالدنيا، و الحصول علي خيراتها... ثم سأل الامام عليه السلام من الله تعالي أن يهب له اليقين بأن الأرزاق مقسومة بيده تعالي ليسلم بذلك من مؤونة الطلب و شدة التعب.



[ صفحه 173]




پاورقي

[1] النصب: التعب.

[2] عدتك: أي وعدك.

[3] الصحيفة السجادية الدعاء الثامن و العشرون.


ابن تيمية


قال ابن تيمية: «كان محمد الباقر أعظم الناس زهدا و عبادة بقر السجود جبهته، و كان اعلم أهل وقته، سماه رسول الله (ص) الباقر، و ذكر حديث جابر» [1] الا انه بعد ذلك عدل عما قاله: و انكر تسمية النبي (ص) للامام الباقر بهذا الاسم و قال: «لا اصل له عند



[ صفحه 108]



أهل العلم بل هو من الاحاديث الموضوعة» [2] لقد عرف ابن تيمية بالبغض لأهل البيت (ع) و الحقد علي شيعتهم فقد الصق بهم - بدون تورع - كل احدوثة و خرافة، و حسابه في ذلك علي الله و علي العلم و التأريخ، و لعل اعظم عقاب ناله فقدان الثقة بما كتبه فلا ينظر اليه المؤرخون الا نظرة ريبة و شك في جميع ما كتبه.


پاورقي

[1] منهاج السنة 2 / 114 - 115.

[2] منهاج السنة 2 / 123.


غذا خوردن پادشاهانه


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از زماني كه خداوند عزوجل او را برانگيخت، در حال تكيه دادن غذا نخورد و خوش نداشت كه مانند پادشاهان باشد. اما ما نمي توانيم اين كار را بكنيم. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 6 / 272 / 8، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19912.


تصميم، رمز موفقيت


امام صادق عليه السلام در ادامه مي فرمايند: «و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها» يعني دنيا روزي تمام مي شود، هر چند زندگي و عيش و نوش آن طول بكشد. پس بايد دل در گرو كسب نعمت هاي آخرت نهاد، و اين كار هم چنان كه مي دانيم تصميم و عزم جزم مي طلبد چه در امور دنيوي و چه در امور اخروي، هميشه تصميم كليد موفقيت بوده و هست. بارها ديده ايم كه كسي با اندكي درآمد توانسته است خانه دار شود، اما ديگري با درآمدي چند برابر او نتوانسته خانه خريداري كند. چرا چنين اتفاقي مي افتد؟ روشن است: آن كه در ماه درآمد كمي دارد، عزم خود را جزم كرده كه خانه بخرد. از اين رو هزينه هاي جانبي زندگي اش را كاهش داده، مسافرت نرفته و سعي كرده است خرج خوراك و پوشاكش كم تر شود. با اين تدابير توانسته است مقداري پول پس انداز كند و كم كم با اين پس انداز و البته با مقداري قرض، خانه خريداري كند. ولي آن كه نسبتا از درآمد خوبي برخوردار است ولي خانه دار نيست، در حقيقت، تصميم نداشته خانه بخرد. در نتيجه اصلا به فكر پس انداز و كاستن مخارج نيست و هر چه در مي آورد، خرج مي كند. روشن است كه چنين فردي، در دراز مدت قدرت خريد مسكن ندارد و تا وقتي اين شيوه در زندگي او ادامه داشته باشد، خريد خانه ممكن نيست.


راز


اگر انسان مطلبي در دل دارد و مصلحت ايجاب مي كند كه آن را به عنوان «راز» پنهان بدارد نبايد به كسي اظهار كند، بلكه بايد خود، رازدار خود باشد. زيرا هيچ كس مانند خود انسان رعايت احتياط نمي كند. اگر سينه ي آدمي تنگي كرد و نتوانست سر خود را نگهداري كند و نزد ديگران ولو يك نفر باشد، آن را فاش كرد، از اختيارش خارج ساخته است و ديگر معقول نيست كه انتظار حفظ آن را داشته باشد.

صدرك اوسع لسرك. [1] .

سينه ي تو، براي راز تو،جادارتر است.


پاورقي

[1] بحار. ج 75، ص 278.


تاريخ شهادت


به نظر اهل تاريخ اجماع است بر اينكه شهادت امام سجاد عليه السلام در ماه محرم اتفاق افتاده است، اما در مورد روز آن اختلاف دارند كه مجموعا به پنج قول مي رسد:

1. دوازدهم محرم: اين قول را شهيد اول در مزار دروس، و شبلنجي در نور الابصار (ص 129) و ابوفراس در جدول شرح ميميه (ص 16) نقل كرده اند.

2. هيجدهم محرم: اين قول مطالب السؤول (ص 79) و ظاهر عبارت طبرسي در اعلام الوري و فتال در روضة الواعظين است. چون اين دو بزرگوار نوشته اند كه دوازده شب به آخر محرم مانده شهيد شد. همچنين سيد عبدالله شبر در جدول احسن التقويم اين قول را برگزيده است.

3. بيست و دوم محرم: اين قول را مرحوم كفعمي در جدول مصباح اختيار كرده است.

4. بيست و پنجم محرم: اين قول را مرحوم شيخ مفيد در مسار الشيعه و شيخ طوسي در مصباح المتهجد (ص 551) و كفعمي در مصباح (ص 269، ط هند) و فيض در تقويم المحسنين برگزيده اند.

5. بيست و نهم محرم: اين قول را مرحوم سيد محمد علي



[ صفحه 527]



شاه عبدالعظيمي در جدول الايقاد نوشته است.

اين بود فشرده اي از آنچه توانستيم در رابطه با زندگي امام امت، امام زين العابدين عليه السلام، جمع آوري كنيم. خدا را بر اين توفيق سپاسگزاريم و عاجزانه درخواست مي كنيم توفيق عنايت فرمايد در خدمت امامان معصوم عليهم السلام باشيم تا بتوانيم بقيه ي مطالبي را كه در فضايل و مناقب آن بزرگوار تهيه كرده و احاديثي را كه از آن حضرت كنار گذاشته ايم، منتشر كنيم.

در تاريخ 24 شعبان المعظم 1414 قمري برابر با 17 بهمن 1372 شمسي ترجمه ي كتاب حاضر به وسيله ي اين جانب فقير درگاه الهي مرتضي فهيم كرماني در شهر مقدس قم پايان پذيرفت، و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.


سخن با ادله عقليه


اولين كسي كه با ادله عقليه در اثبات آفريدگار سخن گفته حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام است كه دروازه شهر علم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در خطبات خود به طور مفصل پيدايش جهان و آفريننده را بر مردم تشريح كرده سپس مجال مختصري به امام چهارم عليه السلام رسيد كه در صحيفه سجاديه



[ صفحه 168]



بخشي از آن بيان شده است. پس از حضرت سجاد امام محمدباقر عليه السلام و حضرت امام صادق عليه السلام در اين فن بحث مفصلي كرده اند. از آنجايي كه در اين علم اهل غرض خلط و جدل و مغالطه كرده اند. از اين رو، امام صادق عليه السلام اين علم را با بيان ساده و الفاظ روان به شاگردان خود آموختند كه از جمله آنها هشام بن حكم است.


امام صادق و حلم


حلم و بردباري و شكيبائي براي مرد مولود علم و ايمان است امام علم چون مردي دانا بود كه طريق عمل خود و علم اليقين نتيجه كار پيدا كرد و بردباري در سير خود نشان مي دهد زيرا مطمئن است مقدمات صحيح نتيجه صحيح دربر دارد - اما ايمان موجب حسن ظن به خدا مي گردد و از طرف ديگر يقين دارد كه خداوند اجر هيچ عملي را ضايع نمي گذارد و هر چه مقدر است مي رسد بنابراين در هر كار و عمل حوصله و شكيبائي نشان مي دهد و عاقبت كار را به خدا وامي گذارد با ايمان كامل كه خداوند بهترين كفيل امور است كه حسبي الله و كفي و سمع الله لمن دعا بالاخص كه خلوص نيت و پاكي انديشه هم در كار باشد هر قدمي و هر قلمي براي رضاي خدا برداشته شود.



[ صفحه 144]



ترديدي نيست كه امام در مرحله علم و ايمان بر همه مردم تقدم دارد و تفوق داشته و لذا حلم و حزم و بردباري از صفات خاصه آنها است چنانچه اميرالمؤمنين در غصب حقي كه موجب انحراف هزاران سال مردم گرديد بردباري نشان داد و حقايق را به عناوين مختلف بيان كرد ولي حلم نمود و به كار ارائه طريق خود پرداخت.

اين حلم مظاهرش در امام حسن مجتبي عليه السلام به شدت ظهور و بروز داشت كه در كتاب او شرح داده شد و در سيدالشهداء به صورت ديگر تجلي نمود كه عقول مات و متحير گرديد.

حلم در اشخاص تا آنجا ممدوح و مطلوب است كه از حدود فضيلت و شرع تجاوز نكند حلم معاويه هم زياد بود اما در حد شرعي و اخلاقي نبود او براي اعمال اغراض پليد خود هزاران فحش و دشنام به او مي دادند اثري در او نمي كرد و اگر به ناموس و دين او هم تجاوز مي كردند باز حلم مي ورزيد كه آنجا تعبير به عدم غيرت و حميت مي شود و لذا بايد فرق حلم را با غيرت تشخيص داد كه تجاوز به حدود اخلاقي و ناموسي و ديني نكنند.

حلمي كه ائمه معصومين داشتند در قبال فريب ها و تجاوزها و تعديات دشمن يا لغزشها و خطاياي خدمه و زيردستان بود كه بسيار مي شد در قبال آن لغزشها مي بخشيدند و نه تنها مي بخشيدند بلكه به آزادي و سرمايه دادن آنها را آزاد و رها مي ساختند و به احسان و نيكوئي تلافي مي نمودند تا كرايم اخلاق خود را نشان دهند.

چنانچه در كتب تراجم ائمه گذشته ديديم چگونه از خطاياي خدمه يا دشنام و شماتت ظلمه و جهله مي گذشتند و آنها را به مال و عواطف و احسان و انعام شرمنده مي ساختند.

گاهي مي شد امام صادق عليه السلام مشغول نماز بودند دشمنان گدايان بي معرفت را تحريك مي كردند بروند در خانه او دشنام بدهند و چيزي طلب كنند امام ششم از نماز فارغ مي شد و او را با عواطف ولايت خود مورد اكرام قرار مي داد به او لباس و خوراك و درهم و دينار مي داد و راضي و خشنود و شرمنده برمي گردانيد.

حلم و بردباري در حوادث و انقلابات مانند ساير صفات رقيقه ظهور و آشكار مي گردد و سرانجام و وقايع فوق العاده اجتماعي محك براي آدمي است تا چگونه آشكار گردد معلوم شود در حوادث تا چه در حد مقاومت مي تواند نمايد و چگونه امتحان مي دهد امام صادق عليه السلام در اين حوادث مي فرمود:



[ صفحه 145]



اني لاحب ان يعلم الله اني اذللت رقبتي في رحمي و اني لا ابادر اهل بيتي اصلهم قبل ان يستغنوا عني. [1] .

قريب بدين مضمون كه من دوست مي دارم خدا هم مي داند كه در رحمت او ذليل و حقير باشم و هيچ وقت اهل بيت خود را به نماز وانمي دارم مگر آن كه آنها را از خود بي نياز كرده باشم - زيرا تا سير نباشند تقوي نخواهند داشت - در حوادث مقدار نيروي روحي مرد آشكار مي گردد در اين حوادث معلوم مي شد كه فرق بين ابوعبدالله الصادق با ساير اولاد علويين چيست؟ هر يك مي آمدند خود را طلبكار مي دانستند و تندي و خشونتي مي كردند امام با آنها به مهر و محبت رفتار مي نمود - يا از روي حرص و آز و خصومت در مقام قتل او برمي آمدند يا سعايت در حق او مي كردند چه مقام و رياست اگر چه روحاني و آسماني بود محسود ديگران قرار مي گرفت و بدانديشان يا حسودان با مخالفان تماس مي گرفتند و بدگوئي و سعايت مي كردند. امام ششم همه آنها را حلم و حزم مي كرد و به همه با ارفاق و عطوفت و مهرباني رفتار مي نمودند و هر بدي را كه از آنها صادر مي شد به نيكوئي و احسان تلافي مي كرد تا موجب انفعال و شرمندگي آنها شود - هر كس با او قطع رابطه مي كرد او خود به ديدن و صله ي رحم او مي رفت و عوض بي مهري او به لطف و كرامت عمل مي كرد. هر كس جفا مي نمود به بر و احسان پاسخ مي داد و هر كس قساوت و بدزباني نشان مي داد عاطفت - احسان مي ديد مخصوصا همين حسن اخلاق منصور را خيلي ناراحت كرده بود.

در تحولات سياسي كه براي محمد بني الحسن در بيعت با مردم كوفه رخ داد و شيوخ بني الحسن با رجال و اعيان مدينه به كوفه رفتند، امام صادق عليه السلام با اين عمل مخالف بود و معذلك با احترام آنها پسران خود را به كمك بني اعمام فرستاد نرفتن امام صادق عليه السلام شخصا سبب دشنام و شماتت بدانديشان شد و در حق او سعايت مي كردند ولي او با حلم و بردباري پاسخ مي داد و به عواطف و اكرام و انفاق و انعام آنها را ساكت نمود و اشتباه آنها را به خودشان ثابت كرد.

يك روز غلامش را براي انجام كاري فرستاد او درك مطلب نمي كرد و نمي توانست اين وظيفه را انجام دهد و بگويد چه كرده ام يا چرا نمي توانم انجام دهم يا نمي خواست آنچه شنيده بود بازگو نمايد. [2] .



[ صفحه 146]



فقال عليه السلام ان الحيا و العفاف و العي - عي اللسان لاعي القلب من الايمان و الفحش و البذاءة والسلاطة من النفاق.


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 967 ج 18.

[2] بحارالانوار ج 11.


امام صادق و خراج


امام صادق عليه السلام در خراج و جزيه و ماليات و في ء و غيره

سقيفه بني ساعده كه پديدار شد موجب اختلاف آراء در فروع احكام هم گرديد زيرا احراز خلافت با فقدان لياقت موجب تضييع حقوق افراد مي شد و به حدود حقوق مسلمان و غيرمسلمان تعدي و اجحاف مي گرديد.

يكي از مسائل مختلفي كه اختلاف آن از سقيفه سرچشمه گرفته ماليات و خراج و في ء و جزيه است كه عمل ابوبكر و عمر و عثمان و اميرالمؤمنين علي عليه السلام و امام حسن تا رسيد به معاويه و بعد بني عباس به صورت اعمال يك سياستي خاص بود زيرا هر يك اين ماليات را طوري وصول مي كردند كه مشابه ديگري نبود و اكنون نمي توان وارد بحث طريق عمل و سبك وصول و طريق مصرف آن بشويم مي خواهيم بگوئيم به سبب سياست تحكيم مباني قدرت خود اين امر حياتي را كه با حكومت خلفا ارتباط كامل داشت هر يك با اختلاف نظر وصول و صرف مي كردند در حد نصاب و اينكه عين يا قيمت گرفته شده و از چه كساني و به چه مقدار و چگونه مصرف گردد و مستحق مصرف كدام طبقه هستند به نظر خلفا اختلاف داشت آنان وصول - طريق وصول - مقدار وصول با هم يا منفك از هم مشتركا يا منفردا هر يك بحثي جداگانه دارد (كه در نظر اماميه عمل حضرت علي عليه السلام حق و عمل ديگران باطل بوده).

نامه ها و فرامين و دستورهاي مختلفي كه از زمان ابوبكر تا زمان عبدالملك مروان صادر شده بهترين نمونه بارز اختلاف نظر آن ها درباره وصول ماليات و خرج آن است. طريق عمل و روش برخورد عمال وصول ماليات با مردم به شرحي كه در سابق گفته شد رقت آور است مخصوصا زمان بني اميه كه دست تعدي و اجحاف و بيدادگري عمال اموي به نهايت رسيده بود.

از مسائل مشكل اين كار تشخيص اراضي مفتوح العنوه و غيره مفتوح العنوه بود و تشخيص افرادي در آن اراضي به كار مشغول بودند از مسلمان كه خراج گرفته مي شد و از اهل ذمه كه جزيه وصول مي شد و مقدار و مدت آن در نظر عمال كار بسيار مشكلي بود.



[ صفحه 174]




علم صنايع و حرف


كه بي شمار است مربوط به اختراعات و ابداعات و صنايع مستظرفه و غيره است.


تفسير آيات


1. از حفص بن غياث روايت شده كه روزي به مسجدالحرام وارد شدم، در آن اثنا ديدم كه ابن ابي العوجاء از امام صادق عليه السلام در مورد قول خداوند تعالي كه فرمود: «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب» [1] سؤال مي كرد كه اي حضرت آن پوست ديگر چه گناهي دارد كه خداوند آن را عذاب مي نمايد؟

حضرت در پاسخ به او مي گويد: واي بر تو! اين پوست همان پوست اول است كه چون پوست اول سوزانده شد، خداوند لايه ي دوم پوست را بر او مي پوشاند.

در ادامه خود ابن ابي العوجاء از حضرت مي خواهد كه با مثال از محسوسات براي او توضيح بيشتر بدهد. حضرت براي اين كه به او توضيح بيشتري بدهد، مي فرمايد: اگر كسي خشتي را بردارد و آنرا بشكند و بعد آن خشت شكسته را به همانجا كه برداشته بيندازد، اين همان خشت اول است كه برداشته و نيز اين غير خشت اول است؛ زيرا خشت اول غير مكسور و صحيح بود. [2] .

2. از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه «قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون» [3] و عصمت حضرت ابراهيم سؤال نمودند. حضرت ضمن پاسخ به سؤال زنديق، عصمت انبيا عليهم السلام را چنين ثابت مي كند كه كبير آنها اين كار را نكرده و خليل الرحمن عليه السلام هم دروغ نگفت، بلكه حضرت به قوم گفت كه از بت ها سؤال كنيد. اگر آنها قدرت نطق و بيان دارند، اين كار را



[ صفحه 212]



بت بزرگ انجام داده و اگر قادر به سخن گفتن نباشند، كار بزرگ آنها هم نبوده است و چون بت ها ناطق نگشتند، پس حضرت ابراهيم هم دروغ نگفت. [4] .

3. از حضرت درباره ي تفسير آيه «أيتها العير انكم لسارقون» [5] و سرقت برادران يوسف سؤال شد. حضرت امام صادق در پاسخ فرمودند: سرقت برادران يوسف آن بود كه حضرت را از پدرش دزديدند. چون وقتي كه وكلاي حضرت گفتند: «أيتها العير انكم لسارقون»، برادران در جواب گفتند كه: «ماذا تفقدون قالوا نفقد صواع الملك» [6] و نگفتند كه شما صواع (جام) پادشاه را دزديده ايد.

4. ميزان در «فأما من ثقلت موازينه» [7] ، يعني چه؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: ثقل ميزان، عبارت از رجحان عمل است. [8] .

5. درباره ي آيه «لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار» [9] از امام سؤال نمودند كه آيا بندگان خداوند را در هنگام عبادت و بندگي با چشم خود مي بينند؟ آيا خداوند با چشم سر ديده مي شود؟ آيا خداوند قادر نيست كه خود را بر مخلوقات ظاهر كند تا بندگان او را از روي صدق و يقين عبادت كنند؟

حضرت در پاسخ به اين سؤالات فرمودند: خداوند فرموده است كه: «قد جائكم بصائر من ربكم» و اين به معناي بصائر عيون نيست. همچنين در آيه ي «فمن أبصر فلنفسه»، تفسير كلام خداوند عبارت از احاطه ي وهم و



[ صفحه 213]



علم به ذات قادر عالم است؛ يعني هر كس به ذات حضرت حق بصيرت پيدا كند، مي تواند او را ببيند. «و من عمي فعليها» [10] ، نيز به معني نابينايي چشم ها نيست، بلكه عبارت از عدم احاطه وهم و علم است؛ زيرا بصيرت عبارت از وقوف و دانايي است و خداوند عالم، بزرگتر از آن است كه با چشم اهل جهان مرئي گردد.

حضرت در پاسخ به سؤال زنديق كه پرسيد، در صورتي كه بندگان او را نمي بينند، چگونه عبادتش مي كنند؟ فرمود: دلهاي مخلوقات به نور ايمان، او را مي بينند و به عقول و فطانت او را اثبات مي نمايند؛ چرا كه اثبات ظاهر و عيان هستي خداوند سبحان از روي عقل و عرفان است و او با حسن تركيب و نظم جهان ديده مي شود.

6. «الرحمن علي العرش استوي» [11] يعني چه؟

حضرت مي فرمايد: عرش به معني محل و مكان ملك تعالي نيست تا اين كه حامل حضرت حق باشد؛ چرا كه ما مي گوييم خداوند غني كامل است. [12] .

حضرت در پاسخ به اين سؤال تفسير آيه «وسع كرسيه السماوات والأرض» [13] را نيز بيان مي كند، كه كرسي و عرش حامل قادر سبحان و حاوي او نمي باشد؛ چرا كه خداوند محتاج مكان و مخلوقات خود نيست، بلكه اين مخلوقات هستند كه مفتقر به او مي باشند.



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] نساء / 56 (هر چه پوست هايشان پخته و فرسوده شود، به جاي آنها پوست هاي ديگري مي آوريم تا عذاب را بچشند).

[2] الاحتجاج، ج 2، ص 351.

[3] انبياء / 63 (بلكه اين بزرگشان انجام داده است. پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند).

[4] الاحتجاج، ج 2، ص 330.

[5] يوسف / 71 (اي كاروانيان شما دزديد).

[6] همان / 72 (چه چيزي گم كرده ايد؟ گفتند: جام پادشاه را گم كرده ايم).

[7] قارعه / 6.

[8] همان، 319.

[9] انعام / 103 (ديدگان او را در نمي يابند و او ديدگان را در مييا بد).

[10] همان / 104.

[11] طه / 5.

[12] الاحتجاج، ج 2، ص 332.

[13] بقره / 255.


تجاوز العادة


اذا كانت ذات عادة عددية، ثم صادف في احدي الحيضات ان استمر الدم أكثر من عادتها المألوفة، فان لم يتجاوز العشرة، كما لو كانت خمسة، و استمرت الي السبعة، أو العشرة فقط، كان المجموع حيضا، و ان تجاوز العشرة، فالحيض أيام العادة فقط، و ما زاد عنها فاستحاضة بما في ذلك الأيام التي في ضمن العشرة - مثلا - اذا استمر أحد عشر يوما، و العادة خمسة فقط، فالحيض الخمسة الأولي، و الستة الأخيرة استحاضة.


غنائم دار الحرب


1- ما يؤخذ من دار الحرب، سواء أحواه العسكر، أم لم يحوه، و سواء أكان منقولا كالدواب و الاثاث، و النقود، أم غير منقول، كالاراضي و الأشجار و البناء: قليلا كان أم غير قليل، علي شريطة ان يصح تملكه للمسلمين، كغير الخمر و الخنزير، و ان يكون غير مغتصب من مسلم، أو ذمي أو معاهد، قال الامام الباقر عليه السلام: كل شي ء قوتل عليه علي شهادة أن لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فان لنا خمسه، و لا يحل لاحد ان يشتري من الخمس شيئا، حتي يصل الينا حقنا.

و تنبغي الاشارة الي أن المراد بالحرب هنا التي يملك المسلمون غنائمها، و هي الحرب مع غير المسلمين من أجل الاسلام، بحيث يصدق عليها اسم الجهاد من أجل الدين، لاكل حرب بين المسلمين و غيرهم، حتي و لو كانت للدنيا لا للدين، و يدل علي ذلك صراحة قول الامام، «قوتل علي شهادة أن لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله». و بكلمة، أن مال غير المسلم انما يحل للمسلم في صورة واحدة فقط، و هي ان يصدق علي غير المسلم انه حرب علي الله و رسوله، و يصدق علي حرب المسلم انه انتصار لله و رسوله، و من أجل هذا حل دم الأول، و استبيحت امواله، فهو بنفسه و بسوء اختياره قد أهدر دمه و ماله، حيث كان بامكانه ان يدع هذه الحرب، و يبقي لدمه و ماله احترامهما، و ليس هذا المعني الذي ذكرنا مجرد تأويل و تبرير، بل هو المفهوم الواضح للآيات القرآنية، و الاحاديث النبوية، و أقوال المذاهب الاسلامية كافة من غير استثناء.



[ صفحه 103]




الشراء بالمال المغصوب


و الحقيقة ان هذا الشرط تفرضه البديهة، فالتبسط فيه تبسط بالواضحات... أجل، هنا مسألة تتصل بهذا الشرط تجدر الاشارة اليها، و هي أن من اغتصب مال الغير، و اشتري به شيئا، فهل يملك المبيع، ويحل له، غاية الأمر أن المشتري يكون آثما، و ضامنا للمال المغصوب، و الا فالبيع صحيح أو أن البيع يقع باطلا من رأس، و يحرم علي المشتري التصرف في المبيع، أو أن الشراء يقع فضالة عن صاحب المال، و يصير لازما بالاجازة؟.

الجواب:

ان وقع الشراء علي عين المغصوب بالذات، كما لو قال الغاصب: اشتريت



[ صفحه 123]



كذا بهذا المال، فان أجاز صح البيع للغاصب، و الا بطل البيع من الاساس.

و علي هذا المعني تحمل هذه الرواية عن الامام الصادق عليه السلام، فلقد سئل عن رجل اشتري ضيعة أو خادما بمال أخذه من قطع الطريق، أو السرقة: هل يحل له ما يدخل عليه من ثمر الضيعة و الخادم؟. فأجاب الامام عليه السلام: لا خير في شي ء أصله الحرام، و لا يحل له استعماله.

و ان وقع الشراء علي أن يكون الثمن كليا في الذمة، لا علي العين المغصوبة، و عند الوفاء سدد المشتري من مال الغير، ان كان كذلك صح البيع، و حل المبيع، و علي المشتري الاثم و الضمان... و علي هذا المعني يحمل قول الامام عليه السلام: لو أن رجلا سرق الف درهم، فاشتري بها جارية، و اصدقها المهر كان الفرج له حلالا، و عليه تبعة المال - أي ضمانه.


المحل


و هو المشفوع به، أي الشي ء الذي تثبت فيه الشفعة، و اتفقوا علي أن الشفعة تثبت بالعقارات التي تقبل القسمة، كالأراضي و الدور و البساتين.. و اختلفوا فيما عدا ذلك، فذهب جمع من الفقهاء الي ثبوتها في كل مبيع منقولا كان أو غير منقول، قابلا للقسمة، أو غير قابل لها، و استدلوا علي ذلك بروايات عن أهل البيت عليهم السلام أعرض عنها و أهملها المشهور، و خصصوا الشفعة بالثوابت التي تقبل القسمة، و نفوها عن المنقولات، و الثوابت التي لا تقبلها، أو لا ينتفع بها بعد القسمة.

و استدلوا علي ذلك بدليلين: «الأول قول الامام الصادق عليه السلام: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: لا شفعة في سفينة، و لا نهر، و لا طريق، و لا رحي، و لا حمام».. و في رواية ثانية أنه قال: ليس في الحيوان شفعة. و في ثالثة أن الشفعة لا تكون الا في الأرضين و الدور.. قال صاحب الجواهر: «المشهور بين المتأخرين العمل بهذه الروايات، بل اطباقهم علي ذلك».

الدليل الثاني: أن الشفعة علي خلاف الأصل، لأن من تملك شيئا بالبيع لا ينتزع منه الا برضاه، و القاعدة هي وجوب الاقتصار علي موضع اليقين فيما خالف الأصل، و موضوع اليقين من الشفعة هو الثوابت التي لا تقبل القسمة، قال صاحب مفتاح الكرامة: «علي هذا استمرت طريقة الناس في معاملاتهم، فانهم ينكرون ثبوت الشفعة في الثوب و القدر و الابريق و الفرس و البعير و الحنطة و الشعير و التمر و الملح و الزبيب، فلو ان احدا اليوم ادعي الشفعة في أمثال ذلك لبادروه بالنكير، أخذوا ذلك يدا عن يد، و هذا يدل علي طريقة مستقيمة، و سيرة مستمرة».



[ صفحه 123]



أما الشجرة و الأبنية فان بيعا تبعا للأرض ثبتت فيهما الشفعة بالاجماع، و ان أفرادا بالبيع دون الأرض فلا شفعة فيهما الا عند من أثبت الشفعة في كل شي ء.


شروط الولي


يشترط في الولي و الوصي البلوغ و الرشد، و الاتحاد في الدين، أما العدالة فهي شرط في الحاكم الشرعي، لأن الولاية العامة نيابة عن المعصوم. و لا تكون هذه، ولن تكون الا لمن اتقي الله، أما غير الحاكم فقد ذهب المشهور بشهادة الشيخ الانصاري في المكاسب الي أنها ليست شرطا للأصل، و لاطلاق أدلة الولاية، فانها لم تقيد بالعدالة.. و بديهة أن العدالة هنا وسيلة للحفظ و الغبطة، و ليست غاية في نفسها، فالمهم أن يكون التصرف في مال القاصر علي أساس المصلحة، سواء أصدر من عادل، أو من فاسق.

و اتفقوا علي أن تصرفات الولي التي تكون خيرا و نفعا للمولي عليه تنفذ، و ان الضارة منها لا تنفذ، لمنافاتها مع الغرض الذي شرعت الولاية من أجله، و اختلفوا فيما لا نفع فيه و لا ضرر من التصرفات.

فقال جماعة: تنفذ اذا كانت من الأب و الجد فقط، لأن الشرط في تصرفهما عدم المفسدة، لا وجود المصلحة، و يشعر به قول الامام الباقر أبوالامام الصادق عليهماالسلام: «ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: أنت و مالك لابيك، ثم قال - أي رسول الله - لا نحب أن يأخذ الاب من مال ابنه الا ما يحتاج اليه مما لابد منه، ان الله لا يحب المفسدين».

و المفهوم من هذا أن التصرف في مال الطفل مع الفساد لا يجوز اطلاقا، حتي من الاب.. هذا بالقياس الي الاب و الجد، أما الحاكم و الوصي فان تصرفهما لا ينفذ الا مع المصلحة.

و قال آخرون: لا فرق بين الأب و الجد و الوصي من أن تصرف الجميع لا ينفذ الا فيما فيه المصلحة و الغبطة، بدليل قوله تعالي: (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي أحسن) فان اطلاقه يشمل الجميع.



[ صفحه 103]



أما الشيخ الانصاري في المكاسب فقد اختار التفصيل، و قال: ان تصرف الأب و الجد يكفي في صحته عدم المفسدة، أما تصرف غيرهما فلابد فيه من المصلحة، و قال: «وفاقا لغير واحد من الأساطين الذين عاصرناهم» و استدل باطلاق الأدلة التي أثبتت الولاية للأب و الجد اطلاقا يشمل التصرف الذي فيه المصلحة، و الذي لا مصلحة و لا مفسدة فيه، و الذي فيه المفسدة، خرج الأخير بالدليل فبقي الأولان علي دلالة الاطلاق، أما الآية الكريمة، و هي لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي أحسن فأجاب بانها مخصصة بما دل علي أن للجد سلطة التصرف بمال الطفل فيما ليس فيه مفسدة.

و مهما يكن، فان للولي والقيم أن يتجر بمال القاصر، أو يعطيه لمن يتجر به، و ان يشتري له عقارا، أو يبيع من ماله، أو يرهنه بشرط المصلحة و النصيحة، أما اقراض ماله فلا يجوز الا مع الخوف عليه من الضياع.

و قال جماعة من الفقهاء: ليس لولي الصبي القصاص المستحق له، لأن الصبي ربما رغب في العفو عند البلوغ، كما أنه ليس للولي أن يعفو، لأن الصبي قد يرغب في القصاص تشفيا بعد كبره.

و ذهب جماعة آخرون، منهم العلامة الحلي الي أن للولي القصاص و العفو و الصلح ببعض مال الطفل مع المصلحة، و هو الحق.

و للأب و الجد يزوجا الطفل و المجنون، و ليس للوصي ذلك، أما الحاكم فيزوج المجنون فقط مع المصلحة. و يجوز للأب و الجد أن يطلقا عن المجنون لوجود النص، و ليس لهما و لا للحاكم و لا لأحد أن يطلق عن الصبي، لعموم: الطلاق بيد من أخذ بالساق، و قد سئل الامام عليه السلام: هل يجوز طلاق الأب؟ قال: «لا».. و اذا لم يجز أن يطلق الأب فبالأولي غيره.



[ صفحه 104]



و للولي أن يأخذ للقاصر بالشفعة أو يدع حسبما تقتضيه المصلحة، قال صاحب مفتاح الكرامة: «ان للولي أن يرشي الظالم من مال القاصر لتخليصه و اطلاقه، بل لو طمع الظالم في ماله وجب عليه أن يعطيه مالا يقدر علي دفعه الا به».

و يجب علي الولي أن يخرج من مال المولي عليه الحقوق الواجبة، كالديون و عوض الجنايات و ان لم تطلب من الولي، أما نفقة الأقارب الواجبة علي الطفل فلا يدفعها الولي لمستحق الا مع المطالبة.

و علي الولي و القيم الانفاق علي المولي عليه بالمعروف، و لا يجوز التقتير و لا الاسراف.

و له، ان كان فقيرا، أن يأكل من مال القاصر بالمعروف، و ليس له ذلك ان كان غنيا، لقوله تعالي: «و من كان غنيا فليستعفف، و من كان فقيرا فليأكل بالمعروف). [1] .

و كل من الولي و القيم أمين لا يضمن الا بثبوت التعدي أو التفريط، و يقبل قوله في الانفاق بالمعروف، و في البيع و الشراء و القرض و غيره لمصلحة، كما يقبل قوله في التلف من غير تفريط، فاذا بلغ الصبي و ادعي علي الولي التعدي أو التفريط و عدم المصلحة فعليه البينة، و علي الولي و القيم اليمين، لأنه أمين.

و يجوز للولي أن يشتري من مال المولي عليه لنفسه، و ان يبيعه من ماله، كل ذلك مع المصلحة، أو عدم المفسدة في البيع و الشراء علي الخلاف الذي أشرنا اليه. و قد سئل الامام عليه السلام: هل للوصي أن يشتري من مال الميت اذا بيع، فمن زاد يزيد، و يأخذ لنفسه؟ قال الامام: يجوز اذا اشتري صحيحا. و اذا جاز



[ صفحه 105]



ذلك للوصي فبالأولي للولي.. بل قال صاحب الجواهر في باب الوصايا: «يجوز للأب أن يشتري من مال ولده الصغير بالاجماع».

و سنعود للحديث عن الولي و الحاكم الشرعي في باب الطلاق و الزواج، و عن الوصي و تصرفاته في باب الوصايا ان شاء الله تعالي.



[ صفحه 106]




پاورقي

[1] النساء: 6.


معني اليد


معين وضع اليد علي الشي ء أن يستطيع صاحبها التصرف فيه تصرف المالك في ملكه بلا معارض، كالزرع و الغرس في الأرض، و السكن و البناء و الهدم في الدار، و الركوب للدابة، و اللبس للثوب، و بيع هذه الأعيان و اجارها، و هبتها و اعارتها. و بالاختصار، ليس للفقهاء اصطلاح خاص في وضع اليد. و انما العبرة عندهم في الصدق العرفي. و اذا اختلفوا فيما بينهم في مورد أنه من وضع اليد، أو غيره تحاكموا الي العرف.



[ صفحه 112]




و من أراد الآخرة لا يصحبك


استدعي المنصور الامام مرة و قال له: لماذا لا تزورنا كما يزورنا الناس؟

أجابه الامام:

ليس لنا من أمر الدنيا ما نخافك عليه، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوه منك، و لا أنت في نعمة فنهنئك بها، و لا في نقمة فنعزيك.

فقال المنصور بخبث: تصحبنا لتنصحنا.

فأجابه الامام: من أراد الدنيا لا ينصحك، و من أراد الآخرة لا يصحبك.


گنج حقايق (پانصد سخن از امام صادق)


سيد ابوالفضل رضوي قمي، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1378 ق، جيبي، 288ص.


امة النمل


انظر إلي النمل و احتشاده في جمع القوت و إعداده، فإنك تري الجماعة منها إذا نقلت الحب إلي زبيتها [1] بمنزلة جماعة من الناس ينقلون الطعام أو غيره، بل للنمل في ذلك من الجد التشمير ما ليس للناس مثله، أما تراهم يتعاونون علي النقل كما يتعاون الناس علي العمل، ثم يعمدون إلي الحب فيضمونه قطعا، لكيلا ينبت فيفسد عليهم، فإن أصابه ندي أخرجوه فنشروه حتي يجف، ثم لا يتخذ النمل الزبية إلا في نشز من الأرض كيلا يفيض السيل فيغرقها، و كل هذا منه بلا عقل و لا روية، بل خلقة خلق عليها لمصلحة من الله جل و عز.


پاورقي

[1] الزبية: بضم فسكون، الرابية لا يعلوها ماء، جمعها زبي.


النور و البرهان


تفسير العياشي 1 / 285، ح 308.

عن عبدالله بن سليمان قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: قوله: (قد جآءكم برهان من ربكم و أنزلنآ اليكم نورا مبينا) [1] قال:

البرهان محمد عليه و آله السلام، و النور علي عليه السلام.

قال: قلت له: صراطا مستقيما؟

قال: الصراط المستقيم علي عليه السلام.


پاورقي

[1] سورة النساء، الآية: 174.


من أهل الذمة


[قرب الاسناد 78: أحمد و عبدالله ابنا محمد بن عيسي، عن الحسين بن محبوب، عن علي بن رئاب قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

لا ينبغي للرجل المؤمن منكم أن يشارك الذمي و لا يبضعه بضاعة و لا يودعه وديعة، و لا يصافيه المودة.


الدعاء اذا رق القلب


مكارم الأخلاق 271: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اذا رق أحدكم فليدع، فان القلب لا يرق حتي يخلص.


مدرسة العصمة:تعريف العصمة


العصمة هي التنزه عن الذنوب صغائرها و كبائرها و عن الخطأ و النسيان، و العصمة ملكة الهية تمنع من فعل المعصية و الميل اليها مع القدرة عليه [1] .

الدليل علي وجوب العصمة: أنه لو جاز أن يفعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم أو الامام المعصية أو الخطأ و النسيان و صدر منه شي ء من هذا القبيل: فأما أن يجب اتباعه في فعله الصادر منه عصيانا أو خطأ أو لا يجب فان وجب اتباعه فقد جوزنا فعل المعصية برخصة من الله تعالي بل أوجبنا ذلك و هذا باطل بضرورة الدين و العقل و ان لم يجب اتباعه فذلك ينافي فكرة النبوة و الامامة التي لابد أن تقترن بوجوب الطاعة أبدا.

علي أن كل شي ء يقع من النبي أو الامام من قول أو فعل تحتمل فيه المعصية أو الخطأ فلا يجب اتباعه في شي ء من الأشياء فتذهب فائدة البعثة [2] .

و عقيدتنا في آل البيت عليهم السلام انهم معصومون مطهرون من الرجس تطهيرا و انهم السلسلة الطاهرة شهد لم القاصي و الداني بفضلهم و علمهم و ورعهم



[ صفحه 220]



و تقاهم، و كانوا الأعلام الهادية و الكواكب المنيرة تهدي الضالين و تنير دروب السالكين.

و رغم اقصائهم عن مناصبهم و محاربتهم بلا هوادة و من جميع الوجوه ما استطاع مخالفوهم أن يذكروا لهم نقيصة أو عيبا، بل كانوا موضع احترام و تقدير حتي عند أشد الناس خصومة و عداء. و ذلك بفضل علومهم و حاجة طلاب العلم اليهم.

و أما الامام الصادق عليه السلام فكان النجم الساطع و العلم الطالع في القرن الثاني للهجرة، فهو الامام المعصوم المعروف بعلمه و عدالته، و زهده و تقاه، و ورعه و خلوصه لربه يرتفع عن كل شين و يتجمل بكل زين، و بقي طوال حياته المثل الأعلي و القدوة الحسنة لجميع الناس.

قال مالك بن أنس «ما رأت عين، و لا سمعت أذن، و لا خطر علي قلب بشر، أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا» [3] .


پاورقي

[1] المعجم الوسيط ج 2 (عصم).

[2] عقائد الامامية ص 35.

[3] المناقب ج 2 ص 365 و المذاهب الأربعة ج 4 ص 9.


آيا مؤمن دروغگو يا خيانتكار مي شود؟


حسن بن محبوب گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا مؤمن بخيل هم مي شود؟



[ صفحه 93]



حضرت فرمود: آري.

گفتم: آيا ترسو هم مي شود؟

حضرت فرمود: آري.

گفتم: آيا دروغگو هم مي شود؟

حضرت فرمود: نه، و نه خائن (يعني مؤمن خائن هم نمي شود.)

سپس فرمود: مؤمن ممكن است هر طبيعتي را داشته باشد مگر خيانت و دروغگوئي [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 231، بحارالأنوار: ج 72 ص 172 ح 11.


حديث 107


1 شنبه

اذكر الله كثيراً.

خدا را زياد ياد كنيد.

بحار، ج 66، ص 397


احياء ميت 07


ثاقب المناقب: عن محمد بن راشد، عن أبيه قال: أتيت بعض آل محمد لأستفتيه عن مسألة، فسألت عن أعلمهم، فهديت الي محمد بن عبدالله بن الحسن، فاستفتيته في ذلك، فقال: اني لست أدري ما هذا؟ فقال: أوليس قد جاء عنكم أنكم تقولون في أنفسكم أنكم تدرون بالعلوم كلها؟ قال: ان ذلك لا يعلمه الا الامام، و لست بذلك، قلت له: فمن أين لي بذلك؟ قال: ائت جعفر بن محمد عليهماالسلام فانه عنده لا شك فيه فأتيته، فقيل لي: مات السيد ابن محمد فهو في الجنازة، فأتيته و استفتيته فأفتاني في مسألتي، فلما أن قمت أخذ بثوبي فجذبني الي نفسه فقال: انكم معاشر أهل الحديث تركتم العلم. فقلت له: يرحمك الله أنت امام هذا الزمان؟ فقال:



[ صفحه 132]



نعم و الله، اني امام هذا الزمان فقلت: علامة و دليل، فقال: سلني عما شئت أخبرك به ان شاء الله، فقلت: ان أخا لي مات في هذه المقبرة فأمر أن يحيا، فقال لي: ما أنت أهل لذلك و لكن أخوك ما كان اسمه قلت: أحمد. فقال: يا أحمد قم باذن الله تعالي و باذن جعفر بن محمد، فقام و الله و هو يقول: يا أخي اتبعه. و حلفني بالطلاق و العتاق ألا أخبر أحدا [1] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 397 ح 4.


شفاي زن پيس به دعاي حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي خدا يكديگر را نصيحت كنيد هرگز عملي را بهتر از اين نمي بينيد.

و نيز از سدير صيرفي نقل مي كند كه گفت:

زني خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: قربانت شوم من و كسانم اهل ولايت و دوستي شما هستيم؛ حضرت فرمود: راست مي گويي، اكنون چه مي خواهي؟ زن گفت:

قربانت يابن رسول الله! در بازويم پيسي به وجود آمده، دعا كنيد تا خداوند آن را دفع كند. آن حضرت عرض كرد: خدايا! تو كور و پيس را شفا مي دهي و استخوانهاي پوسيده را زنده مي كني؛ اين زن را از عفو و تندرستي خود بهره مند بفرما؛ به نحوي كه اجابت دعاي مرا بنمايي. زن گفت: به خدا! برخاستم در صورتي كه اثري از آن پيسي در من نبود، نه كم و نه زياد.



[ صفحه 193]




في البذاء


معلّي بن محمّد، عن أحمد بن غسّان، عن سَماعة [1] قال: دخلت علي أبي عبد الله عليه السلام فقال لي مبتدئاً:

يا سُماعَةُ، ما هذا الّذي كان بَينَكَ وَبَينَ جَمّالِكَ، إيّاكَ أن تَكونَ فَحَّاشاً أو سَخّاباً أو لَعّاناً.

فقلتُ: وَالله لَقَد كانَ ذلِكَ، إنَّهُ ظَلَمَني. فقال:

إن كانَ ظَلَمَكَ لَقَد اُوتيتَ عَلَيهِ، إن هذا لَيسَ مِن فِعالي وَلا آمُرُ بهِ شيَعتي، استَغفِر

رَبَّكَ وَلا تَعُد.

قلت: استَغفِرُ اللهَ وَلا أعودُ. [2] .


پاورقي

[1] سماعة بن مهران بن عبد الرّحمان الحضرمي، مولي: عبد بن وائل بن حجر الحضرميّ، يكنّي: أبا ناشرة، وقيل: أبا محمّد، كان يتّجر في القز، ويخرج به إلي حران، ونزل من الكوفة كندة، روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام، رمات بالمدينة، ثقة، ثقة، وله بالكوفة مسجد بحضرموت، وهو مسجد زرعة بن محمّد الحضرمي بعده، ومات سنة خمس وأربعين ومئة. (راجع: رجال النجاشي: ج 1 ص 431 الرقم 515، رجال الطوسي: ص 221 الرقم 2958، خلاصة الأقوال: ص 356).

[2] الكافي:ج 2 ص326 ح14، كشف الغمّة: ج2 ص406.


وصيت 11


رسالة الامام الصادق عليه السلام الي النجاشي و الي الأهواز:

ثم اني أوصيك بتقوي الله و ايثار طاعته و الاعتصام بحبله، فانه من اعتصم بحبل الله فقد هدي الي صراط مستقيم، فاتق الله و لا تؤثر أحدا علي رضاه و هواه، فانه وصية الله عزوجل الي خلقه لا يقبل منهم غيرها و لا يعظم سواها، و اعلم أن الخلائق لم يوكلوا بشي ء من التقوي، فانه وصيتنا اهل البيت [1] .

امام صادق عليه السلام در نامه اش به حاكم اهواز چنين نوشته است:

تو را وصيت مي كنم به تقواي الهي، و ايثار طاعت خدا



[ صفحه 207]



و چنگ زدن به ريسمان الهي؛ چرا كه اگر كسي به ريسمان الهي چنگ بزند، به راه راست هدايت شده است. پس تقوا را پيشه نما و هيچ كس را بر رضا و خواست خدا مقدم مدار. تقوا، وصيت خدا به مردم است كه غير از آن را از آن ها نمي پذيرد و غير آن را بزرگ نمي شمارد، و بدان كه مردم در هيچ مرحله اي از تقوا واگذار نشده اند؛ وصيت ما اهل بيت نيز به آن مي باشد.


پاورقي

[1] كشف الريية، ص 122، ح 1؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 155، باب 49، ح 1.


هيئة الأرض


فكر يا مفضل فيما خلق الله عزوجل عليه هذه الجواهر الأربعة ليتسع ما يحتاج اليه منها... فمن ذلك سعة هذه الأرض و امتدادها، فلولا ذلك كيف كانت تتسع لمساكن الناس و مزارعهم و مراعيهم و منابت اخشابهم و أحطابهم و العقاقير العظيمة و المعادن الجسيم غناؤها.

و لعل من ينكر هذه الفلوات الخاوية و القفار الموحشة. فيقول: ما المنفعة فيها؟ فهي مأوي هذه الوحوش و محالها و مراعيها، ثم فيها بعد تنفس، و مضطرب للناس اذا احتاجوا الي الاستبدال بأوطانهم، فكم بيداء و كم فدفد حالت قصورا وجنانا، بانتقال الناس اليها و حلولهم فيها، و لولا سعة الأرض و فسحتها لكان الناس كمن هو في حصار ضيق لا يجد مندوحة عن وطنه اذا أحزنه أمر يضطره الي الانتقال عنه.



[ صفحه 121]



ثم فكر في خلق هذه الأرض علي ما هي عليه حين خلقت راتبة راكنة، فتكون موطنا مستقرا للأشياء، فيتمكن الناس من السعي عليها في مآربهم، و الجلوس عليها لراحتهم، و النوم لهدوئهم، و الاتقان لأعمالهم فانها لو كانت رجراجة منكفئة، لم يكونوا يستطيعون أن يتقنوا البناء و النجارة و الصناعة و ما أشبه ذلك، بل كانوا لا يتهنون بالعيش و الأرض ترتج من تحتهم، و اعتبر ذلك بما يصيب الناس حين الزلازل - علي قلة مكثها - حتي يصبروا الي ترك منازلهم، و الهرب عنها... فان قال قائل: فلم صارت هذه الأرض تزلزل؟ قيل له: ان الزلزلة و ما أشبهها موعظة و ترهيب يرهب لها الناس ليرعووا، و ينتزعوا عن المعاصي، و كذلك ما ينزل بهم من البلاء في ابدانهم و أموالهم، يجري في التدبير علي ما فيه صلاحهم و استقامتهم، و يدخر لهم ان صلحوا من الثواب و العوض في الآخرة ما لا يعد له شي ء من أمور الدنيا، و ربما عجل ذلك في الدنيا اذا كان ذلك في الدنيا صلاحا للعامة و الخاصة... ثم ان الأرض في طباعها الذي طبعها الله عليه باردة يابسة، و كذلك الحجارة، و انما الفرق بينها و بين الحجارة فضل يبس في الحجارة، أفرأيت



[ صفحه 122]



لو أن اليبس أفرط علي الأرض قليلا، حتي تكون حجرا صلدا، أكانت تنبت هذا النبات الذي به حياة الحيوان، و كان يمكن بها حرث أو بناء؟؟ أفلا تري كيف نقصت من يبس الحجارة و جعلت علي ما هي عليه من اللين و الرخاوة لتتهيأ للاعتماد.


نمونه هايي از تفسير قرآن


امام صادق عليه السلام در حالي كه در بلنداي قله ي بلاغت عربي قرار داشت و بي نياز از لغت بود، هر گاه مي خواست دليلي اقامه كند، براي تأويل آيات جز به تفسير به چيز ديگري روي نمي آورد. او در درك آيات با بصيرت ترين افراد بود. در تفسير او شنيده نشده كه نقصي وارد شده باشد. كسي جز بلغاء [1] بر تفسير، با استخراج مجازهاي موجود در قرآن نيست.

فقه امام صادق عليه السلام در هر بابي، از قرآن سرچشمه مي گرفت.

1. شخصي از امام عليه السلام درباره ي اين گفته ي خداي سبحان پرسيد:

(من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنما قتل الناس



[ صفحه 144]



جميعا و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا) [2] .

كسي كه فردي را بكشد، بي آن كه او (مقتول) كسي را كشته باشد و يا فسادي در زمين انجام داده باشد، گويي همه ي مردم را كشته است و كسي كه آن را حيات بخشد، گويي همه را زنده ساخته است.

امام پاسخ داد: كسي كه فردي را از هدايت خارج كند و به گمراهي بكشد، به خدا سوگند! او را كشته است. [3] .

2. كافري از ايشان درباره ي تفسير اين گفته ي خداي متعال سؤال كرد:

(فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة) [4] .

آنچه را كه از زنان خويش داريد، دو و سه و چهار تا از آنان را به ازدواج خود در آوريد، مگر اين كه از عدم عدالت بين آنان بيم داشته باشيد كه در اين صورت يك زن كافي است.

و گفته ي خداوند در آخر سوره:

(و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) [5] .

هر چند خواسته باشيد، هرگز نتوانيد بين زنان با عدالت رفتار كنيد.

امام، شخص كافر را ناتوان ساخت و فرمود: اما اين كه خداوند فرمود: (فان خفتم الا تعدلوا فواحدة) منظورش هزينه ي زندگي و آنجا كه فرمود: (و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم) تنها مقصودش محبت و دوستي بوده است، چون هيچ كس نمي تواند بين دو همسر، مهر و محبت يكسان داشته باشد. [6] .



[ صفحه 145]



3. درباره ي رزقي كه خداوند بر انفاق آن تشويق فرموده است:

(و مما رزقناهم ينفقون) [7] .

سخن مي گويد و آن را تفسير مي كند به:

«و مما علمناهم يبثون».

از آنچه كه به آنان آموخته ايم، منتشر مي سازند.

علم و دانش، رزق است و انتشار آن، انفاق واجب است. [8] .

4. آنجا كه از حجيت قرآن سخن مي گويد، شخص سؤال كننده ابتدا مي پرسد:

اگر شعر و سخنراني تكرار شود، چرا ملال آور است، ولي قرآن ملال آور نيست؟

پاسخ مي دهد: چون قرآن همان گونه كه بر دوران اول حجت بود، بر دوران هاي بعد نيز حجت است و هر كس در درون خود، آن گاه كه آن را دوباره بخواند و در آن بيانديشد در هر زماني علومي تازه و جديد از آن دريافت مي كند و اين ويژگي در شعر و سخنراني نيست. [9] .

5. مفضل مي گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا خبر بده از گفته ي خداي عزوجل كه مي فرمايد:

(و جعلها كلمة باقية في عقبه) [10] .

خداوند، كلمه ي توحيد را در نسل او پاينده گردانيد.

فرمودند: منظورش از اين موضوع (امامت است) كه آن را تا روز



[ صفحه 146]



قيامت در نسل حسين عليه السلام قرار داده است.

گفتم: چگونه امامت در نسل و اولاد حسين عليه السلام است و در فرزندان حسن عليه السلام قرار نگرفته است، حال آن كه هر دو فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشند؟

فرمود: موسي و هارون دو پيامبر مرسل و دو برادر بودند و خداوند، نبوت را در ذريه ي هارون قرار داد، نه در دودمان موسي و كسي حق ندارد بگويد كه خدا چرا اين كار را كرده است، زيرا امامت، جانشيني خداي متعال است كه آن را در نسل حسين عليه السلام قرار داده است نه در نسل حسن عليه السلام. چون خداوند در كارهاي خود حكيمانه عمل مي كند، از كار او سؤال نمي شود ولي آنان مورد سؤال قرار مي گيرند. [11] .

امام عليه السلام ديدگاه خود را درباره ي وجوب امامت اعلان مي كند. شخص سؤال كننده درباره ي منزلت و جايگاه پيشوايان، از او مي پرسيد و اين كه آنان شبيه به چه كساني هستند؟

امام عليه السلام مي فرمايد: مانند يار موسي و ذي القرنين، كه دو عالم بودند، اما پيامبر [12] نبودند. [13] .



[ صفحه 147]



6. امام عليه السلام درباره ي گفته ي خداي متعال كه فرموده است:

(يمحوا الله ما يشاء و يثبت) [14] .

خدا هر چه خواهد محو كرده و هر چه را خواهد اثبات مي كند؟

مي فرمايد: آيا خداوند جز چيزي را كه ثابت است، محو مي كند؟ و آيا خبر چيزي را كه وجود ندارد، ثابت نگاه مي دارد؟ [15] .

و مي فرمايد: اگر مردم بدانند در زمينه ي گفتار پيرامون بداء چه اندازه اجر و پاداش وجود دارد، از سخن گفتن درباره ي آن آرام نداشتند. [16] .

منظور او، اين است كه خداوند، دعاي بندگان را مستجاب مي گرداند و فرموده ي او: «چيزي مانند بداء، خداوند را بزرگ جلوه نمي دهد» [17] در همين زمينه است.

7. عمرو بن عبيد از او درباره ي گناهان كبيره در قرآن پرسيد، حضرت آن ها را برشمرد و در كنار هر گناه كبيره اي، آيه اي از قرآن را به عنوان شاهد آورد، كه عبارتند از:

شرك:

«ان الله لا يغفر أن يشرك به) [18] .

نااميدي از رحمت خدا:

(لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون) [19] .



[ صفحه 148]



عاق والدين:

(برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا) [20] قتل نفس:

(و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها) [21] .

تهمت به زنان شوهردار:

(ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الآخرة) [22] .

خوردن مال يتيم:

(ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) [23] .

رباخواري:

(الذين يأكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس) [24] .

فرار از جنگ:

(و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال أو متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير) [25] .

سحر:

(و لقد علموا لمن اشتراه ما له في الآخرة من خلاق) [26] .



[ صفحه 149]



زنا:

(و لا تقربوا الزنا انه كان احشة و ساء سبيلا) [27] .

سوگند دروغ:

(ان الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا قليلا أولئك لا خلاق لهم في الآخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم) [28] .

خيانت:

(و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة) [29] .

زكات ندادن:

(و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم) [30] .

كتمان شهادت:

(و من يكتمها فانه آثم قلبه) [31] .

شهادت باطل:

(و الذين لا يشهدون الزور) [32] .

پيمان شكني و قطع صله ي رحم:

(الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون) [33] .



[ صفحه 150]



كفران نعمت:

(و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [34] .

كم فروشي:

(ويل للمطففين) [35] .

ترك نماز... و لواط... سخن بيهوده... و ميگساري... و بدعت... [36] .

8. مسعدة بن صدقه مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم در حالي كه پرسيده شد: آيا امر به معروف و نهي از منكر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خير! به حضرت عرض شد: چرا؟ فرمود: بر كسي واجب است كه توانمند، داراي جايگاه اجتماعي و عالم به معروف و منكر باشد و بر انسان ناتوان واجب نيست. دليل آن قرآن كريم است كه مي فرمايد:

(و لتكن منكم أمة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) [37] .

تعبير «منكم» عده اي خاص را بيان مي كند، نه عموم مردم؛ چنان كه در آيه ي شريفه آمده است:

(و من قوم موسي أمة يهدون بالحق و به يعدلون) [38] .

يعني برخي از قوم موسي به حق هدايت مي كنند و نفرمود:

(و لم يقل علي امة موسي و لا علي كل قومه) [39] .

در اين جا امام عليه السلام به «من» در «منكم» و «من قوم موسي» استدلال كردند كه امر به معروف و نهي از منكر بر همه ي افراد واجب نيست؛ بلكه بر كساني كه توانايي دارند به معروف آگاهند، واجب است.

9. از امام صادق عليه السلام درباره ي گفته خداي سبحان كه فرموده است:



[ صفحه 151]



(وسع كرسيه السموات و الأرض) [40] .

مورد پرسش قرار گرفت، حضرت فرمود: عرش، در يك صورت يعني همه ي آفريده ها و كرسي جايگاه آن هاست به عبارتي ديگر، عرش علمي است كه خداوند، پيامبران و رسل و حجت هاي خود را بر آن آگاه ساخته است و كرسي، علمي است كه خداي سبحان، هيچ يك از پيامبران و رسل و حجت هاي خويش را بر آن آگاه نساخته است. [41] .

10. عبدالأعلي، مولي آل سام، به امام صادق عليه السلام مي گويد: لغزيدم، و در اثر آن ناخنم جدا شد. مرهم و دارويي بر انگشتم قرار دادم، در اين حالت چگونه وضو بگيرم؟ حضرت فرمود:

«يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزوجل، قال الله تعالي: (و ما جعل عليكم في الدين من حرج امسه عليه». [42] .

حكم اين مساله و مشابه آن را مي توان از قرآن استخراج كرد. خداوند مي فرمايد: «در دين شما بر شما حرجي نيست.» در نتيجه با استفاده از آيه (نفي حرج) مي توان مسح روي مرهم يا پارچه اي كه بر زخم (جبيره) مي بندد انجام داد. [43] .


پاورقي

[1] در قرآن مجازهاي فراواني وجود دارد مانند: «عرض الامانة علي السموات والارض» كه بعضي از علما آن را به اطاعت تفسير كرده اند و مانند (يدالله فوق ايديهم) كه برخي آن را به قدرت، تفسير نموده اند. اين استخراج كنندگان از (ان الله ليس كمثله شي ء) آغاز كرده اند و تأويل گران از همان پايه و اساس شروع كرده و سپس به تأويل آيات متشابه قرآن براساس آيات محكمات پرداخته اند مانند فرموده ي خداي سبحان: (الي ربها ناظرة) كه آن را براساس آيه ي شريفه ي (لا تدركه الانصار) تفسير كرده اند كه منظور رضايت و خرسندي از آن است، تأويل گران، تفسيرهاي فراواني دارند، كه تعداد زيادي از آن ها به ويژه تفسيرهاي معتزلي، به وادي فراموشي سپرده شده است. تنها تفسير كشاف از زمخشري و فقيه حنفي باقي مانده است كه از نظر بلاغت جايگاه والايي دارد.

[2] سوره ي مائده، آيه ي 32.

[3] الكافي، ج 2، ص 210؛ أمالي شيخ طوسي، ص 226؛ تفسير الصافي، ج 2، ص 31؛ شرح اصول الكافي، مازندراني، ج 9، ص 105.

[4] سوره ي نساء، آيه ي 3.

[5] سوره ي نساء، آيه ي 129.

[6] تفسير القمي، ج 1، ص 183؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 285 - 279؛ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 207؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 374.

[7] سوره ي بقره، آيه ي 3.

[8] تفسير العياشي، ج 1، ص 26؛ معاني الأخبار، ص 23؛ سفينة البحار، ج 4، ص 130؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 36.

[9] شاطبي در كتاب «اعتصام» خود، مطلبي را روايت مي كند كه نياز همه ي قرن ها به هدايت قرآن را روشن مي سازد. براي اوزاعي (م 157 هـ ق) گفته ي يكي از صحابه را مدتي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زنده شود، هيچ چيزي را از آنچه كه خود و صحابه انجام مي دادند، نمي يابد، مگر نماز. اوزاعي گفت: «پس امروز چگونه است»؟ و اين مطلب در نيمه دوم قرن هجري مطرح شده كه پيروان تابعين وجود داشته اند، بنابراين در قرن هاي بعدي، تكليف روشن است.» (الامام الصادق عليه السلام، جندي، ص 212).

[10] سوره ي زخرف، آيه ي 28.

[11] تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 597؛ تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 375؛ تفسير كنزالدقائق، ج 1، ص 332؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 359؛ معاني الأخبار، ص 126.

[12] امام صادق عليه السلام امامت را در چارچوب تشبيه قرآني كه وجوب آن را تفسير مي كند، قرار مي دهد، هنگامي كه درباره ي حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله «من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية»؛ كسي كه از دنيا برود، در حالي كه امام و پيشوايي ندارد؛ به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. از او پرسيده مي شود كه: آيا منظور از مردن در اين حالت، مردن در حال كفر است؟ حضرت پاسخ مي دهد: «مردن در حالت گمراهي است».

همچنين جدش، امام زين العابدين، معناي عصمت را در چارچوب معناي قرآن بيان كرد. وقتي كه از او درباره ي معصوم سؤال شد، فرمود: او كسي است كه به ريسمان محكم الهي يعني قرآن چنگ بزند. امام تا روز قيامت از قرآن جدا نيست. امام، مردم را به قرآن رهنمون مي شود و قرآن، مردم را به امام، راهنمايي مي كند طبق گفته ي خداي سبحان (ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم).

قابل ملاحظه است كساني كه پيرامون امامت سخن گفته و تفصيل داده و آن را اصل قرار داده اند، شاگردان امام بوده اند. به گفته ي رونالدسن: شايد سخن گفتن پيرامون امامت، در دوران او آغاز شده باشد. اما تعريف هاي رسا و گويا، منسوب به امام رضا عليه السلام نواده ي امام صادق عليه السلام است كه در سال (202) به شهادت رسيد.

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «امامت، جايگاه پيرامون وراثت اوصياست. امامت، جانشيني خدا و رسول خداست، امامت، اساس كار و نظام مسلمان ها و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است.»

ماوردي، يكي از فقهاي اهل سنت، مقصود خود را چنين بيان مي دارد: «امامت براي جانشيني نبوت در نگهباني از دين و سياست دنيا، وضع شده است.» (الامام الصادق عليه السلام، ص 213).

[13] بحارالأنوار، ج 26، ص 74 و ج 12، ص 197، و ج 13، ص 304؛ بصائر الدرجات، ص 107؛ الكافي، ج 1، ص 269؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 330؛ تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 273.

[14] سوره ي رعد، آيه ي 39.

[15] كشف الغمه، ج 2، ص 924؛ تفسير البرهان، ج 5، ص 359؛ تفسير الصافي، ج 1، ص 878؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 118.

[16] الكافي، ج 1، ص 148؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 133؛ تفسير كنز الدقائق، ج 1، ص 359؛ شرح اصول الكافي، مازندراني، ج 4، ص 247.

[17] الكافي، ج 1، ص 146؛ الوافي، ج 1، ص 507 و 508؛ تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 516؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 133.

[18] سوره ي نساء، آيه ي 48.

[19] سوره ي يوسف، آيه ي 87.

[20] سوره ي مريم، آيه ي 32.

[21] سوره ي نساء، آيه ي 93.

[22] سوره ي نور، آيه ي 23.

[23] سوره ي نساء، آيه ي 10.

[24] سوره ي بقره، آيه ي 275.

[25] سوره ي انفال، آيه ي 16.

[26] سوره ي بقره، آيه ي 102.

[27] سوره ي اسراء، آيه ي 32.

[28] سوره ي آل عمران، آيه ي 77.

[29] سوره ي آل عمران، آيه ي 161.

[30] سوره ي توبه، آيه ي 34.

[31] سوره ي بقره، آيه 283.

[32] سوره ي فرقان، آيه ي 72.

[33] سوره ي بقره، آيه ي 27.

[34] سوره ي ابراهيم، آيه ي 7.

[35] سوره ي مطففين، آيه ي 1.

[36] الكافي، ج 2، ص 285 و 286؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 563؛ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 71؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 258؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 375.

[37] سوره ي آل عمران، آيه ي 104.

[38] سوره ي اعراف، آيه ي 159.

[39] آشنايي با تاريخ تفسير و مفسران، ص 141؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 380.

[40] سوره ي بقره، آيه ي 255.

[41] معاني الأخبار، 29؛ تفسير البرهان، ج 2، ص 253.

[42] سوره ي حج، آيه ي 78.

[43] شيخ طوسي، تهذيب الأحكام، ج 1، ص 363.


المذهب الجعفري و الدولة العباسية


كانت سيطرة الطبقة الحاكمة تلجي ء المفكرين إلي كبت الشعور، و تلجم الألسن عن قول الحق، و من التجأ إلي المعارضة فقد عرض نفسه إلي السخط و جعلها هدفا للنقمة، و بذلك ضاعت أكثر الحقائق، و أثرت تلك السيطره علي سير المسلمين و تقدمهم لعدم الحرية في الرأي و العقيدة، و لولا ذلك لما حدثت تلك الحوادث التي أخرت المسلمين.

لقد كان اولئك الحكام يلتجئون دائما إلي خلق مشكلات يفرقون بها كلمة الامة، و يثيرون الشحناء و يشغلون الافكار، لاستخدام الاكثر لمصالحهم الذاتية، و قد أجهدوا أنفسهم بربط العقائد في دستورهم الذي يتمشي مع رغباتهم، و ان أهم مشكلة في تاريخ الإسلام هي مشكلة الخلافة أو الاعتقاد بالامامة بأنه منصب إلهي كالنبوة. فكما ان الله سبحانه يختار من يشاء من عباده للنبوة و الرسالة و يؤيده بالمعجزة التي هي كنص من الله عليه فكذلك يختار للامامة من يشاء و يأمر نبيه بالنص عليه، فالنبي صلي الله عليه و آله و سلم مبلغ عن الله و الامام مبلغ عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم.

و الشيعة تعتقد أن تلك المنزلة لم تحصل إلا لعلي و ولده و الامامة متسلسلة في اثني عشر اماما كما نص النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي ذلك. و لا تري تلك الخلافة الإلهية لغير علي و بنيه عليهم السلام، و لا يسعنا التعرض لبحث الامامة ولكنا فريد الاشارة بهذه العجالة إلي الادوار التاريخية التي سار فيها شيعة آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم في المحافظة علي وصايا النبي صلي الله عليه و آله و سلم من التمسك بالكتاب و العترة.

و قد قام أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم في نشر تلك الدعوة في الصدر الاول و تحملوا ما تحملوا في سبيل ذلك، و مر ذكر الدور الأموي و ما لقي فيه آل محمد



[ صفحه 223]



صلي الله عليه و آله و سلم و شيعتهم من الاضطهاد و المحنة فلا نتعرض للبيان بأكثر من ذلك.

و كان من نتائج تلك الحركة الفكرية الواسعة النطاق و النهضة العلمية التي ازدهرت في عصر الامام الصادق عليه السلام هو انتشار مذهب أهل البيت في الاقطار الاسلامية.

و كانت الدولة العباسية في طفولتها تعارض حركة انتشار المذهب من وراء الستار، إذ ليس في إمكانها التظاهر في المعارضة، لأنهم في حاجة ملحة لاستمالة أعيان أهل البيت و الاستعانة بزعماء الشيعة لتثبيت أركان الدولة.

و لم يكن هناك شهرة لأحد سوي الإمام الصادق عليه السلام و التاريخ يدلنا بوضوح علي ذلك.

أما مالك بن انس فقد كان في حياة الامام الصادق عليه السلام كأحد رجال المدينة، و لم ينتشر ذكره إلا في سنة 148 ه و هي سنة وفاة الامام الصادق، و كان ضربه بالسياط و اهانته في سنة 146 ه أي قبل وفاة الامام الصادق بأقل من سنتين، و بعد سنة 148 ه وجه المنصور نظره نحو مالك و أمره أن يضع كتابا يحمل الناس عليه و يوزع نسخا في الامصار و لا يكون غيره.

و كان غرض المنصور من ذلك هو معارضة انتشار مذهب أهل البيت، لأنه يثقل عليه تخليد ذكر جعفر بن محمد عليه السلام و قيام ولده الأمام موسي بن جعفر عليه السلام بعده و التفاف الناس حوله حتي لقبوه بالعالم و هو هو في زهده و ورعه و علمه.

لم يغب عن مالك مغزي هذا التكليف فاجابه: يا أميرالمؤمنين لا تفعل؛ أما هذا الصقع فقد كفيتكه، و أما الشام ففيه الرجل الذي علمته - يعني الأوزاعي، و أما أهل العراق فهم أهل العراق.

فكان المنصور يشد أزر الأوزاعي و يراسله و يلحظ مالكا و يواصله حتي ازدحم الناس علي باب داره التي أصبحت كأبواب دور الملوك، و بذل جهده بالإنتصار الي أهل الرأي و هو يأمل من وراء ذلك كله تغليب مذهبه علي مبادي ء أهل البيت، و لما أشتد جانب الدولة و قوي ساعدها، أظهر المنصور ما كان يضمره، فاعلن مقاومة أهل البيت و معارضة انتشار مذهبهم، و شدد النكير علي أهله.


صحيح الترمذي


و الترمذي هو: أبوعيسي محمد بن عيسي بن سورة الترمذي المتولد سنة 200 ه و المتوفي سنة 271 ه في أواخر رجب.

سمع الحديث من البخاري، و غيره من علماء بخاري، و كان ضريرا و ألف الصحيح، و عرضه علي علماء الحجاز، و العراق، و خراسان، و سلك طريقة في تأليفه لم يسلكها من قبله، و هو بيانه حول درجة الحديث، و بين الصحيح منه و المعلول، كما ميز المعمول به من المتروك، و ساق الختلاف العلماء و كتابه جليل القدر كثير الفائدة قليل التكرار. و قد فضله بعض الحفاظ علي صحيح البخاري.

و الترمذي لم يتجنب الرواية عن النواصب و الخوارج، كغيره من أصحاب الصحاح، و قد أحصينا عليه جملة منهم، كما أن في رجاله كثير من الضعفاء و الكذابين منهم:

سيف بن عمر البرجمي، و يقال السعدي، و يقال الضبيعي صاحب كتاب الردة و الفتوح، كان يروي الموضوعات عن الإثبات، و أنه يضع الحديث و اتهم بالزندقة. و الشي ء الذي يلفت النظر أن هذا الرجل و هو سيف بن عمر قد اعتمد عليه ابن جرير في تاريخه، فروي عنه بواسطة مكاتبات السري عن شعيب عنه في الحوادث الواقعة من سنة 11 ه إلي سنة 37 ه. و قد ضبط تلك الموضوعات و الأكاذيب - التي توالت عليها السنين، و لم تنلها يد التنقيب - شيخنا فقيه التاريخ العلامة الأميني. [1] فقد ذكر الطبري في ج 2 من تاريخه في حوادث سنة 67 ،11 حديثا عن سيف بن عمر، و أخرج في ج 4 في حوادث سنة 427 ،12 حديثا عن سيف بن عمر، و أورد في ج 4 في حوادث سنة 207 ،23 أحاديث - المجموع 701.

و هذه القائمة العظيمة - التي ذكرها الطبري عن هؤلاء المجاهيل



[ صفحه 560]



و الكذابين - لها تمام الأثر الفعال في تمويه الحقيقة، و مخالفة الحق، و إثارة نار البغضاء بين المسلمين. و لو وسع المجال لأعطينا انموذجا منها. و قد سار علي ذلك المؤرخون من بعد الطبري، كابن الأثير، و ابن كثير، و ابن خلدون بدون تحقيق، بل تقليدا للطبري.

كما أن أسطورة ابن سباء كانت من اختراع سيف بن عمر، رواها الطبري و أخذها عنه المؤرخون و سنشير لذلك في الجزء السادس إن شاء الله.


پاورقي

[1] الغدير ج ص 336.


الاختلاف حول كتاب الأم


وقد ثار الخلاف في مصر حول هذه المسألة، و كثر الجدل فيها، و هو: هل أن كتاب «الأم» ألفه الشافعي أو ألفه البويطي؟

فمنهم: من ينفي تأليف الشافعي لهذا الكتاب، و انه عكف علي كتابته و تأليفه في هذا الموضع النهائي.

و منهم، من يري ان الشافعي أملاه علي تلامذته في حلقة درسه، و قسم آخر يري أن الشافعي أملي مسائل، و كتب مسائل، و تحدث بمسائل، ثم ترك علمه و رسائله و أماليه وديعة في خزائن اصحابه و صدورهم بعد موته، فجاء البويطي فصنف من ذلك كله كتاب الأم و اعطاه الربيع، فزاد فيه و تصرف. و لكل قول مرجحات و مؤيدات.

يقول الدكتور أحمد أمين: «فليس يستطيع أحد أن يقول أن ما بين دفتي الكتاب الذي بين أيدينا هو من تأليف الشافعي، و انه عكف علي كتابته و تأليفه في هذا الموضع النهائي. كما انه لا يستطيع أحد أن ينكر أن في «الأم» مذهب الشافعي بقوله و عبارته، فالظاهر أنها أمال املاها الشافعي في حلقته، و كتبها عنه تلاميذه، و ادخلوا عليها تعليقات من عندهم، و اختلفت رواياتهم بعض الاختلاف» [1] .

و قد كتب الدكتور زكي مبارك رسالة خاصة في هذه المسألة تحت عنوان: «اصلاح أشنع خطأ في تاريخ التشريع الاسلامي، كتاب الأم لم يؤلفه الشافعي، و انما ألفه البويطي و تصرف في الربيع بن سليمان».

يقول في المقدمة: «و ملك الدنيا بأسرها لا يساوي عندي تصحيح هذه الغلطة التي درج عليها الناس منذ أجيال، و هي نسبة كتاب الأم الي الشافعي رحمه الله، مع ان الشافعي لم يؤلف ذلك الكتاب، و لم يعرفه علي الاطلاق لأنه ألف بعد وفاته بسنين».

و يقول: ان الفرق عظيم بين كتاب يؤلفه الشافعي أو يمليه و يرويه عنه أصحابه، و كتاب يؤلف بعد وفاته بسنين، الفرق عظيم جدا بين هذين في التأليف و التصنيف، الا ان تكون الحقائق الأدبية في مصر مما يكال و يوضع في الأعدال.

و يستمر الأستاذ مبارك في مناقشته، و بحثه حول الكتاب، و هو المعروف



[ صفحه 202]



بدقة البحث و سلامة الذوق، و يقيم الأدلة علي ما يدعيه، من اثبات تأليف الكتاب للبويطي، لا للشافعي، و يصف لنا مهاجمة الناس له، و قيام المعركة حول اثارة هذه المسألة، و ان المعركة تنتهي علي أن الشافعي لم يعرف كتاب الأم بصورته، و أنه لا مفر من الاعتراف بأثر أبي يعقوب البويطي، و الربيع ابن سليمان في تأليف ذلك الكتاب.

و يقول: كتب الله لنا النصر في تلك الحرب الشعواء، و اعترف خصومي بأن الشافعي لم يعرف كتاب الأم في حياته، اعترفوا في محادثات شخصية و تلفونية، و سألتهم أن يذيعوا ما اقتنعوا به فلم يفعلوا، لأن الاعتراف بالهزيمة يصعب علي كثير من الناس.

ولكنهم لم يكونوا جميعا في درجة واحدة من المكابرة، فقد تفرد الرجل الفاضل الأستاذ محمد عرفة - وكيل كلية الشريعة - بكلمة وقعت منه قضاء و قدرا، في مثال نشره بالبلاغ في مساء السبت 28 شعبان سنة 1352 ه اذ قال: «الا أنه يحتمل أن يكون الشافعي أملي كتابه الأم كتبا متفرقة و مسائل مجزأة، و الذي جمعه و جعله كتابا مستقلا، و سماه بهذا الاسم هو الربيع ابن سليمان، و نحن نرجح هذا الاحتمال».

هذا كلام وكيل كلية الشريعة بالجامع الأزهر، فماذا ينتظر الناس من الفوز لرأي زكي مبارك، من أن يوافقه وكيل كلية الشريعة من حيث لا يحتسب.

و يختم الأستاذ زكي مبارك رسالته، التي نشرها حول اثارة هذ الموضوع فيقول:

و أظهر ما تكون عقبة التوحيد في الفقه الاسلامي، فقد رأينا كيف يتفق فقهاء الشافعية علي اضافة مؤلفات أصحاب الشافعي الي الشافعي، و مضوا علي ذلك الرأي الموحد الي اليوم، حتي رأينا من فقهاء عصرنا من يضجر و يحزن و يكتئب حين يسمع من يقول: ان للبويطي و الربيع بن سليمان يدا في تأليف كتاب الأم، لأن في ذلك اشراكا بالشافعي رحمه الله!

و لا ننسي ان من فقهاء الشافعية جماعة أنطقت الرسول عليه السلام بمدح الشافعي قبل ان يولد بزمان، فزعمت انه قال: «عالم قريش يملأ طباق الأرض علما» و ان المقصود بهذا الحديث محمد بن ادريس الشافعي. الي أن يقول: لقد مرت أجيال و المسلمون يعتقدون أنه ليس لأحد بعد الأئمة الاربعة ان يجتهد في الشريعة الاسلامية، و الخارج عن المذاهب الأربعة - و هو رأي الجمهور -



[ صفحه 203]



صاحب بدعة، و كل بدعة ضلالة، و كل ضلالة في النار!

و من المؤسف، أن تتغلغل هذه العقيدة في الجماهير الاسلامية. حتي نجد من يسأل عن مذهب رسول الله (ص) أشافعي هو أم مالكي؟! و غفلة العوام فرع عن غفلة الخواص!

فان لم يكن ذلك كذلك - كما كانوا يعبرون - فلم يصرخ بعض الناس فيقول في جريدة يومية: أنه يعز عليه أن ينسب كتاب الأم الي غير الشافعي؟ مع أن في فحول المتقدمين من نسبه الي البويطي و الربيع، مع أن الأدلة تظافرت علي أنه ألف بعد وفاة الشافعي بسنين؟

يقولون، أن أصحاب الشافعي كانوا جميعا عالة عليه، و نحن نقول: لولا أصحاب الشافعي لكان مصيره مصير الليث بن سعد، فقد كان من كبار الأئمة، ولكن قعد عنه أصحابه فضاع. و في عصرنا شاهد لذلك، فلولا رشيد رضا لما كان محمد عبده، و هل استطاع الشيخ محمد عبده أن يظفر بكلمة ثناء! و هل جري في الدنيا أنه الأستاذ الامام و انه (لوثر) هذا الجيل؟ لولا عناية رشيد رضا بطبع مؤلفاته و اذاعة ما وعي عنه محن مختلف الأقوال.

ان التلميذ المخلص شريك أستاذه في الفضل، فلا تغضوا من قيمة أصحاب الشافعي لتصح لكم في الشافعي عقيدة التوحيد، فبعض التوحيد وثنية لو تعلمون انتهي و في الرسالة مباحث قيمة لم يتسع الوقت لاعطاء صورة عنها.

و بهذا ينتهي بحثنا حول شبهة كتاب الأم. و نسبته للشافعي. و للشافعي كتب أخري في علوم مختلفة، كالتفسير و اللغة و غيرهما. كما انهم نسبوا اليه معرفة كثير من العلوم، و التحقيق لا يقر ذلك، و التتبع لا يثبته. فمن ذلك: ان بعض من درسوا الشافعي ينسبون اليه تعلم اليونانية، معتمدين علي ما نقله الرازي عن الشافعي: أنه عندما دخل علي الرشيد بتلك التهمة، سأله الرشيد عن علمه، فكان مما جاء في هذه المحاورة: قال الرشيد فكيف علمك بالطب! قال الشافعي: أعرف ما قالت الروم، مثل ارسطاطاليس. و بقراط، و جالينوس، و قرقوريوس، و أبوقليس، بلغاتها و ما نقله أطباء العرب، و قننه فلاسفة الهند، و نمقته علماء الفرس.

و القصة مكذوبة لا يعتمد عليها، لاشتمالها علي أمور متناقضة و اشياء مكذوبة، و اوضح ما فيها من الكذب أن السؤال من الرشيد كان بمحضر أبي يوسف، مع القطع بأن الشافعي دخل بغداد بعد وفاة أبي يوسف، و لم يجتمع به قط. و كذلك تشتمل القصة علي مناقشات فقهية تخالف مذهب



[ صفحه 204]



الشافعي، قديمه و جديده [2] .

فليس من التحقيق العلمي التمسك بشي ء مما جاء في هذه القصة، لأن راويها كذاب و ضاع، و هو محمد بن عبدالله البلوي، و حاله أشهر من أن يذكر، و لم نجد نسبة تعلمه للطب و اللغة اليونانية الا في هذه الرواية التي لا يعتمد عليها، و نص علي ذلك كثير من المحققين.

و ليس لنا غرض في نفي ذلك عنه، الا الالتزام بشرط الدراسة من التعرض لكثير من الأمور التي هي بعيدة عن الواقع.

أما الكلام حول علم الأصول، و هل كان الشافعي هو الواضع له، أو أنه أول من ألف فيه؟! فذلك ما يستدعي بيانه الاطالة في البحث لاستلزامه الرجوع الي البحث عن تاريخ علم الاصول و نشأته، و هو متأخر عن علم الفقه لأنه ميزان له، فالفقه هو المادة التي توزن و المادة سابقة علي الميزان.

و قد اشرنا في الجزء الثاني في فصل تدوين العلم: أن الامام الباقر (ع) كان هو الواضع الأول لقواعده و أسسه، و قد ألف تلامذته رسائل في مسائله.

و مهما يكن من أمر فلا مجال الي الاعتراف بوضع الشافعي لعلم الأصول، و لا يمكن التمسك بما نقله البعض في ذلك، لبعده عن الحقيقة، و عدم مطابقته للواقع، لانا نجد من كان قبل عصر الشافعي من علماء الاسلام من كان يستعمل في استنباطه للحكم كثيرا من القواعد الأصولية، للوقوف علي حقيقة الحكم الوارد من الشارع.

وكان لكل مذهب اصول و قواعد، و قد ألف أبويوسف كتابا في أصول الفقه، كما أن قواعد أصول الفقه المالكي كانت سابقة علي الشافعي، و قد ألف محمد بن الحسن الشيباني كتابا اسماه أصول الفقه. و تدعي الحنفية أن أول من وضع الكتب في أصول الفقه علي مذهب أبي حنيفة هو أبويسف. [3] .

و ذكر ابن النديم كثيرا من كتب الأصول لمن هو أسبق في التأليف من الشافعي من معاصريه و غيرهم.

و قد تقدم القول بأن الامام الباقر (ع) هو الذي وضع قواعد علم الأصول و فتح أبوابه، و أول من صنف فيه هو هشام بن الحكم المتوفي سنة 179 ه صنف كتاب (الالفاظ و مباحثها) ثم من بعده يونس بن عبدالرحمن



[ صفحه 205]



مولي آل بقطين، و هو مبحث تعارض الحديثين، و مسائل التعادل و التراجيح. و قد ذكر ابن النديم مؤلفات الشيعة في الأصول لمن هو اسبق من الشافعي، و قد مر البحث في ذلك في الجزء الثاني من هذا الكتاب، و نحن لا ننكر أن الشافعي له يد في علم الأصول، و انه وسع الدائرة في بعض المسائل، الا أنه لم يكن واضعا لهذا العلم بل هو مؤلف و له الرسالة المشهورة، و قد تصدي أبوسهل النوبختي، و هو من علماء الشيعة فنقضها و بين أخطاء الشافعي فيما كتب عن علم الأصول.


پاورقي

[1] ضحي الاسلام ج 2 ص 231.

[2] و قد رد ابن القيم هذه الرواية و رفضها ابن حجر و ابن كثير و نص الجميع علي كذبها و قد اوردها الفخر الرازي بدون سند.

[3] مناقب ابي حنيفة للمكي ج 1 ص 245.


الترتيب


و هو البدء بالوجه فاليدين، فالرأس فالرجلين، و قد أجمعت الامامية علي وجوب الترتيب، للآية الكريمة (اذا قمتم الي الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الي المرافق و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم الي الكعبين).

فبدأ تعالي في ايجاب الطهارة بغسل الوجه، ثم عطف باقي الأعضاء علي بعضها بالواو، و كذلك يدل عليه فعل النبي صلي الله عليه و اله و سلم و ما جاء عن أل بيته عليهم السلام فيما روي عن أبي جعفر الباقر عليه السلام انه قال لزرارة: ابدأ بالوضوء كما قال الله تعالي.

ثم قال عليه السلام: ابدأ بالوجه، ثم باليدين ثم امسح الرأس و الرجلين، و لا تقدمن شيئا بين يدي شي ء تخالف ما أمرت به، فان غسلت الذراع قبل الوجه فابدأ بالوجه، ثم أعد علي الرجل، ابدأ بما بدأ الله تعالي به.

و الحنفية لم يشترطوا الترتيب في الوضوء فهو سنة لا فرض، و استدلوا بما رواه أبوداود في سننه ان النبي صلي الله عليه و اله و سلم تيمم فبدأ بذراعيه ثم بوجهه، و الخلاف فيهما واحد... الي أخره. و عندهم أن من بدأ بغسل رجليه و ختم بوجهه فوضوؤه صحيح [1] .

أما الشافعية فقد ذهبوا الي أن الترتيب واجب [2] و كذلك الحنابلة و انه فرض لا سنة [3] .

و قد خالف أبوالخطاب و هو أحد اعيان المذهب الحنبلي، فذهب الي عدم وجوب الترتيب، و انه خرج رواية عن أحمد في ذلك. و وافقه ابن عقيل واتفقا علي تخريجها من رواية سقوط الترتيب بين المضمضة و الاستنشاق، و سائر اعضاء الوضوء [4] و لكن المشهور عندهم خلافه.



[ صفحه 203]



و ذهب مالك: الي أن الترتيب من الشروط. روي علي بن زياد عن مالك أن الترتيب شرط في صحة الطهارة.

و ذهب بعض أصحاب مالك الي أنه ليس بشرط في صحة الطهارة، مستدلين بان العطف بالواو في الآية الكريمة لاعضاء الوضوء بعضها علي بعض، لا يدل علي الترتيب، و انها تقتضي الجمع دون الترتيب [5] .

و قد رد ابن حزم في المحلي علي المالكية لعدم اشتراطهم الترتيب بقوله: و من عجب أن المالكية أجازوا تنكيس الوضوء الذي لم يأت نص من الله تعالي و لا من رسوله فيه، ثم أتوا ما أجاز الله تنكيسه فمنعوا من ذلك، و هو الرمي و الحلق و النحر و الطواف و الذبح!!!... الخ [6] .

و قال الفخر الرازي في رده علي الحنفية لعدم اشتراطهم النية و الترتيب في الوضوء، للمقارنة بين مذهب الشافعي و مذهب أبي حنيفة، و ترجيح مذهب الشافعي.

المسألة الثانية: مذهب الشافعي أنه لا يجوز الوضوء الا مع النية و الترتيب، و قالوا: (أي الحنفية) يجوز.

دليلنا أن وضوء رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم كان منويا مرتبا، فوجب وضوؤنا كذلك.

(بيان الأول): أنه لو كان غير مرتب و لا منوي لوجب علينا كذلك لقوله تعالي: فاتبعوه. و حيث لم يجب ذلك علمنا انه كان منويا مرتبا، و اذ ثبت هذا وجب أن يجب علينا لقوله تعالي: فاتبعوه، و أقصي ما في الباب ان قوله تعالي: فاتبعوه عام مخصوص، لكن العام المخصوص حجة في غير محل الخصوص، و اذا ثبت الوجوب ثبت أنه شرط، لأنه لا قائل بالفرق. ثم نقول: سواء صح هذا المذهب أو فسد، فان العمل به متروك، فانك لا تري أحدا في الدنيا من العوام فضلا عن العلماء أن يأتي بوضوء خال من النية و الترتيب، بل لو رأوا انسانا يأتي بوضوء منكس لتعجبوا منه، فكان مذهبه (أي أبوحنيفة) في هاتين المسألتين متروكا غير معمول به البتة [7] .

و قال ايضا: ان الوضوء شطر الايمان بفتوي النبي صلي الله عليه و اله و سلم و معلوم أنه انما يكون كذلك اذا كان مقرونا بالنية، لأنه علي هذا التقدير يكون الوضوء



[ صفحه 204]



عبادة، فيكون جعل الوضوء شطر الايمان، و علي هذا التقدير فان ايمان أصحابنا أكمل و عبادتهم أشرف، و ان الوضوء العاري عن النية و الترتيب و الموالاة ليس الا اعمال أربعة، و مع هذه الأعمال سبعة و الأكثر أشق، و الأشق أكثر ثوابا، و ان النية عمل بالقلب، و هو أفضل من عمل الجوارح، لقوله تعالي: (و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين) فكان الاخلاص كالروح لجميع الأعمال، فالوضوء مع النية كالجسد مع الروح، و الوضوء بدون النية كالجسد الخالي عن الروح، و العين الخالية عن النور... الخ [8] .


پاورقي

[1] المبسوط للسرخسي ج 1 ص 55 و الهداية ج 1 ص 5 و غيرها.

[2] نهاية المحتاج للرملي ج 1 ص 160 و عمدة الفقه لابن قدامة ص 4.

[3] عمدة الفقه ص 8 و زوائد الكافي و المحرر علي المقنع ص 7.

[4] ذيل طبقات الحنابلة ج 1 ص 271.

[5] المنتقي للباجي ج 1 ص 47.

[6] المحلي لابن حزم ج 2 ص 68.

[7] مناقب الشافعي للرازي ص 148.

[8] المصدر السابق ص 154.


الحارث بن حصيرة


ابوالنعمان الحارث بن حصيرة الكوفي.

خرج حديثه البخاري في الادب المفرد، و النسائي في سننه و خصائص الامام علي عليه السلام.

و روي عنه: عبدالواحد بن زياد، و الثوري، و مالك بن مغول، و عبدالسلام بن حرب، و عبدالله بن نمير، و ابواسرائيل الملائي، و محمد ابن كثير الكوفي، و جعفر بن زياد الأحمر، و علي بن عابس. [1] .

قال يحيي بن معين: الحارث بن حصيرة ليس به بأس. و قال ابوغسان سألت جرير بن عبدالحميد فقلت له الحارث بن حصيرة لقيته؟

فقال نعم شيخ طويل السكوت يصر علي امر عظيم [2] و قال الدارقطني: الحارث بن حصيرة شيخ للشيعة يغلو في التشيع. و قال ابوداود: شيعي صدوق و وثقه العجلي، و ابن نمير و ذكره ابن حبان في الثقات. [3] .

و لما كان الحارث من رجال الشيعة فقد وصفه المتعصبون بانه: زائغ او مذموم و سيي ء المذهب، و يعنون بذلك مذهب التشيع. و معني قول الدارقطني انه يغلو يريد انه يقدم عليا علي الخلفاء الثلاثة كما هو مذهب الشيعة و لهذا وصفوهم بالغلو في الخلافة.



[ صفحه 525]




پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل لابن ابي حاتم 73: 1 - ق 2 و تهذيب التهذيب 140: 2.

[2] شرح صحيح مسلم للنووي 103: 1.

[3] تهذيب التهذيب 140: 2.


ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك


تولي الخلافة في اليوم الذي مات فيه أخوه يزيد.

حكم سبعين يوما فقط، و قيل بل أربعة أشهر، و قيل أنه لم يتم له أمر فكان يسلم عليه جمعة بالخلافة و جمعة بالامرة، و جمعة لا يسلمون عليه بالخلافة و لا بالامرة.

و دارت بينه و بين مروان بن محمد بن مروان الحروب، فهزم، و خلعه مروان، و قيل بل خلع نفسه و هرب من دمشق، و لما ظفر به مروان قتله و صلبه. و روي أنه بقي حيا الي سنة 132 ه فاصيب مع من أصيب من بني أمية [1] .


پاورقي

[1] الطبري ج 7 / 269 - النزاع بين أفراد البيت الأموي 167 مروج الذهب ج 3 / 339 - اليعقوبي ج 2 / 337.


علة الغسل من الجنابة


قال: فما علة الغسل من الجنابة، و انما أتي حلالا، و ليس في الحلال تدنيس؟ [1] .

قال عليه السلام: ان الجنابة بمنزلة الحيض، و ذلك أن النطفة دم لم يستحكم، و لا يكون الجماع الا بحركة شديدة، و شهوة غالبة، فاذا فرغ (الرجل) تنفس البدن، و وجد الرجل من نفسه رائحة كريهة، فوجب الغسل لذلك، و غسل الجنابة مع ذلك أمانة ائتمن الله عليها عبيده، ليختبرهم بها.


پاورقي

[1] «دنس الرجل عرضه: اذا فعل ما يشينه». لسان العرب 88:6.


عبدالملك بن أعين


أبوضريس عبدالملك بن أعين الشيباني مولاهم أخو زرارة و حمران، روي عن الباقر والصادق عليهماالسلام، و مات أيام الصادق، و لما بلغه خبر وفاته و هو بمكة رفع يده و دعا له و اجتهد في الدعاء و ترحم عليه، و لما قدم المدينة زار قبره بالمدينة مع أصحابه، و قال زرارة: قال أبوعبدالله عليه السلام بعد موت عبدالملك: اللهم ان أباالضريس كنا عنده خيرتك من خلقك فصيره في ثقل محمد صلوات الله عليه و آله يوم القيامة، الي غير هذا مما ورد في حقه، و هذا كما تري يرشدك الي علو درجته، و رفيع محله، كما يرشد الي معرفته بأئمته.

و أما ابنه ضريس الذي يكني به فكان من رواة الصادق أيضا و ثقاتهم و روي عنه الثقات، و كانت تحته ابنة عمه حمران.


من كتاب له الي عبدالله بن الحسن


و من ذلك ما في كتاب « اقبال الأعمال » للسيد النقيب جمال العارفين أبي القاسم علي بن موسي بن طاووس العلوي طاب ثراه متصل الاسناد [1] .



[ صفحه 474]



الي اسحاق بن عمار الصيرفي ، أن أباعبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام كتب الي [2] عبدالله بن الحسن - حين حمل هو و أهل بيته - يعزيه عما صار اليه:

« بسم الله الرحمن الرحيم ، الي الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد أخيه و ابن عمه. أما بعد:فلئن كنت قد تفردت أنت و أهل بيتك ممن حمل معك بما أصابكم ، ما انفردت بالحزن و الغيظ و الكآبة و أليم و جع القلب دوني. و لقد نالني من ذلك من الجزع و القلق و حر المصيبة مثل ما نالك ، ولكن رجعت الي ما أمر الله جل و عز به المتقين من الصبر و حسن العزاء ، حين يقول لنبيه صلي الله عليه و آله:( فاصبر لحكم ربك فانك بأعيننا ) [3] ، و حين يقول:« فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت » [4] ، و حين يقول لنبيه صلي الله عليه و آله حين مثل بحمزة:« و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين » [5] ؛ فصبر رسول الله صلي الله عليه و آله و لم يعاقب ، و حين يقول:« و أمر أهلك بالصلاة و اصطبر عليها لا نسألك رزقا نحن نرزقك و العاقبة للتقوي » [6] ، و حين يقول:« الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون » [7] ، و حين يقول:« انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب » [8] ، و حين يقول لقمان لابنه:« و اصبر



[ صفحه 475]



علي ما أصابك ان ذلك من عزم الامور » [9] ، و حين يقول عن موسي:« قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين » [10] ، و حين يقول:« الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر » [11] ، و حين يقول:« ثم كان من الذين آمنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة » [12] ، و حين يقول:« و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين » [13] ، و حين يقول:« و كأين من نبي قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين » [14] ، و حين يقول:« و الصابرين و الصابرات » [15] و حين يقول:« و اصبر حتي يحكم الله و هو خير الحاكمين » [16] ، و أمثال ذلك من القرآن كثير ، و اعلم أي عم و ابن عم أن الله جل و عز لم يبال بضر الدنيا لوليه ساعة قط ، و لا شي ء أحب اليه من الضر و الجهد و البلاء مع الصبر ، و أنه تبارك و تعالي لم يبال بنعيم الدنيا لعدوه ساعة قط ، و لولا ذلك ما كان أعداؤه يقتلون أولياءه



[ صفحه 476]



و يخوفونهم [17] و يمنعونهم ، و أعداؤه آمنون مطمئنون عالون ظاهرون ، و لولا ذلك لما قتل زكريا و يحيي بن زكريا ظلما [18] و عدوانا في بغي من البغايا ، و لولا ذلك ما قتل جدك علي بن أبي طالب عليه السلام لما قام بأمر الله عزوجل ظلما ، و عمك الحسين بن فاطمة صلي الله عليهم اضطهادا و عدوانا ، و لولا ذلك ما قال الله جل و عز في كتابه:« و لو لا أن يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون » [19] ، و لو لا ذلك لما قال في كتابه:« أيحسبون أنما نمدكم به من مال و بنين نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون » [20] ، و لو لا ذلك لما جاء في الحديث:( لولا أن يحزن المؤمن لجعلت للكافر عصابة من حديد فلا يصدع رأسه أبدا ) [21] ، و لو لا ذلك لما جاء في الحديث:( ان الدنيا لا تساوي عند الله جل و عز جناح بعوضة و لو لا ذلك لما سقي كافرا منها شربة من ماء ) ، و لو لا ذلك لما جاء في الحديث:( لو أن مؤمنا علي قلة جبل لابتعث [22] الله له كافرا أو منافقا يؤذيه ) ، و لولا ذلك لما جاء في الحديث أنه:( اذا أحب الله قوما أو أحب عبدا صب عليه البلاء صبا فلا يخرج من غم الا وقع في غم ) ، و لو لا ذلك لما جاء في الحديث:( ما من جرعتين أحب الي الله عزوجل أن يجرعهما عبده المؤمن



[ صفحه 477]



في الدنيا من جرعة غيظ كظم عليها ، و جرعة حزن عند مصيبة صبر عليها بحسن عزاء و احتساب ) ، و لو لا ذلك لما كان أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله يدعون علي من ظلمهم بطول العمر و صحة البدن و كثرة المال و الولد ، و لو لا ذلك ما بلغنا أن رسول الله صلي الله عليه و آله كان اذا خص رجلا بالترحم عليه و الاستغفار استشهد. فعليكم يا عم و ابن عم و بني عمومتي و اخوتي بالصبر و الرضا و التسليم و التفويض الي الله جل و عز ، و الرضا و الصبر علي قضائه ، و التمسك بطاعته ، و النزول عند أمره. أفرغ الله علينا و عليكم الصبر ، و ختم لنا و لكم بالأجر و السعادة ، و أنقذنا و اياكم من كل هلكة بحوله و قوته ، انه سميع قريب ، و صلي الله علي صفوته من خلقه ، محمد النبي و أهل بيته » [23] .

أقول:و مما رويناه في ابتلائهم عليهم السلام بمقاساة الشدائد الواردة عليهم من الطغاة اللئام ما رواه أبان بن فيروز أبي عياش ، قال:قال لي أبوجعفر الباقر عليه السلام:ما لقينا أهل البيت من ظلم قريش و تظاهرهم علينا و قتلهم ايانا ، و ما لقيت شيعتنا و محبونا من الناس أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قبض و قد قام بحقنا و أمر بطاعتنا و فرض ولايتنا و مودتنا و أخبرهم بأنا أولي بهم من أنفسهم و أمر أن يبلغ الشاهد الغائب. فتظاهروا علي علي عليه السلام و احتج عليهم بما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيه و ] ما [ سمعت العامة ، فقالوا:صدقت ، قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله ولكن قد نسخه ! فقال:« انا أهل بيت أكرمنا الله عزوجل و اصطفانا و لم يرض لنا بالدنيا ، و ان الله لا يجمع لنا بالنبوة و الخلافة ». فشهد له بذلك أربعة نفر:عمر ،



[ صفحه 478]



و أبوعبيدة ، و معاذ بن جبل ، و سالم مولي أبي حذيفة. فشبهوا علي العامة ، و صدقوهم و ردوهم علي أدبارهم ، و أخرجوها من معدنها حيث جعلها الله ، و احتجوا علي الأنصار بحقنا [24] فعقدوها لأبي بكر ، قم ردها أبوبكر علي عمر يكافئه بها ، ثم جعلها عمر شوري بين ستة ، ثم جعلها ابن عوف لعثمان علي أن يردها عليه ، فغدر به عثمان و أظهر ابن عوف كفره ، و طعن في حياته [25] ، و زعم ولده أن عثمان سمه فمات ، ثم قام طلحة و الزبير فبايعا عليا عليه السلام طائعين غير مكرهين ، ثم نكثا و غدرا و ذهبا بعائشة معهما الي البصرة. ثم دعا معاوية طغاة أهل الشام الي الطلب بدم عثمان و نصب لنا الحرب ، ثم خالفه أهل حروراء علي أن الحكم [26] بكتاب الله و سنة نبيه ، فلو كانا حكما بما اشترط عليهما لحكما أن عليا أميرالمؤمنين في كتاب الله و علي لسان نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و في سنته ، فخالفه أهل النهروان و قاتلوه. ثم بايعوا الحسن بن علي عليهماالسلام بعد أبيه و عاهدوه ، ثم غدروا به و أسلموه و وثبوا به حتي طعنوه بخنجر في فخذة ، و انتهبوا عسكره ، و عالجوا خلاخيل امهات الأولاد ، فصالح معاوية و حقن دمه و دم أهل بيته و شيعته ، و هم قليل حق قليل ، حين لم يجد أعوانا. ثم بايع الحسين عليه السلام من أهل الكوفة ثمانية عشر ألفا ، ثم غدروا به فخرجوا اليه فقاتلوه حتي قتل عليه السلام. ثم لم نزل أهل البيت مذ قبض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نذل و نقصي [27] و نحرم و نقتل و نطرد ، و نخاف علي دمائنا و كل من يحبنا ، و وجد الكذابون



[ صفحه 479]



لكذبهم موضعا يتقربون الي أوليائهم و قضاتهم و عمالهم في كل بلدة ، يحدثون عدونا و ولاتهم الماضين بالأحاديث الكاذبة الباطلة ، و يحدثون و يروون عنا ما لم نقل تهجينا منهم لنا ، و كذبا منهم علينا ، و تقربنا الي ولاتهم بالزور و الكذب. و كان عظم ذلك و كثرته في زمن معاوية بعد موت الحسن عليه السلام فقتلت الشيعة في كل بلدة و قطعت أيديهم و أرجلهم ، و صلبوهم علي التهمة و الظنة ، و من ذكر حبنا و الانقطاع الينا. ثم لم يزل البلاء الشديد يزداد من زمن ابن زياد بعد قتل الحسين عليه السلام ثم جاء الحجاج فقتلهم بكل قتلة ، و بكل ظنة ، و بكل تهمة ، حتي أن الرجل ليقال له زنديق أو مجوسي كان ذلك أحب اليه من أن يشار اليه بأنه من شيعة الحسين عليه السلام !! و ربما رأيت الرجل يذكر بالخير و لعله أن يكون ورعا صدوقا يحدث بأحاديث عظيمة عجيبة من تفضيل بعض من قد مضي من الولاة لم يخلق الله منها شيئا قط ، و هو يحسب أنها حق لكثرة من سمعها منه ممن لا يعرف بكذب و لا بقلة ورع ، و يروون عن علي عليه السلام أشياء قبيحة ، و عن الحسن و الحسين عليهماالسلام ما يعلم الله أنهم رووا في ذلك الباطل و الكذب و الزور.

قلت له:أصلحك الله ، سم لي من ذلك شيئا. قال:روايتهم:عمر سيد أهل الجنة [28] ، و أن عمر محدث ، و أن الملك يلقنه ، و أن السكينة تنطق علي لسانه ، و عثمان الملائكه تستحيي منه ، و أثبت حراء فما عليك الا نبي و صديق و شهيد ! حتي عدد أبوجعفر عليه السلام أكثر من مئتي رواية يحسبون أنها حق ، فقال:هي و الله كلها كذب و زور.

قلت:أصلحك الله ، لم يكن منها شي ء ؟ قال:منها موضوع ، و منها محرف.



[ صفحه 480]



و أما المحرف فانما عني أن:عليك ] نبي و صديق و شهيد ، يعني عليا عليه السلام و مثله:و كيف لا يبارك لك و قد علاك [ نبي و صديق و شهيد ، يعني عليا عليه السلام ، اللهم اجعل قولي علي [29] قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي قول علي عليه السلام ما اختلف فيه من امة محمد من بعده الي أن يبعث الله المهدي عليه السلام [30] .

و عن المنهال بن عمرو قال:كنت جالسا مع محمد بن علي الباقر عليهماالسلام اذ جاءه رجل فسلم ، فرد عليه السلام ، قال الرجل ، كيف أنتم ؟ فقال له محمد عليه السلام:أو ما آن لكم أن تعلموا كيف نحن ؟! انما مثلنا في هذه الامة مثل بني اسرائيل كان يذبح ابناؤهم و تستحيي نساؤهم. ألا و ان هؤلاء يذبحون أبناءنا و يستحيون نساءنا ! زعمت العرب أن لهم فضلا علي العجم ، فقالت العجم:و بما ذلك ؟ قالوا:كان محمد منا عربيا. قالوا لهم:صدقتم. و زعمت قريش أن لها فضلا علي غيرها من العرب ، فقالت لهم العرب من غيرهم:و بما ذاك ؟ قالوا:كان محمد قرشيا ، قالوا لهم:صدقتم. فان كان القوم صدقوا فلنا فضل علي الناس ، لأنا ذرية محمد و أهل بيته خاصة و عترته ، لا يشركنا في ذلك غيرنا . فقال له الرجل:و الله اني لاحبكم أهل البيت. قال:فاتخذ للبلاء جلبابا ، فو الله انه لأسرع الينا و الي شيعتنا من السيل في الوادي ، و بنا يبدأ [31] البلاء ثم بكم ، بنا يبدأ [32] الرخاء ، ثم بكم [33] .



[ صفحه 481]



و في كتاب «تهذيب الأحكام» لشيخ الطائفة رضي عنه الله بالاسناد [34] عن أبي لصامت عن أبي عبدالله عليه السلام ، قال:أكبر الكبارئر سبع:الشرك بالله العظيم ؛ و قتل النفس التي حرم الله عزوجل الا بالحق ؛ و أكل مال اليتيم [35] ؛ و عقوق الوالدين ؛ و قذف المحصنات ؛ و الفرار من الزحف ؛ و انكار ما أنزل الله عزوجل . فأما الشرك بالله العظيم فقد بلغكم ما أنزل الله فينا و ما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فردوه علي الله و علي رسوله ، و أما قتل النفس الحرام فقتل الحسين عليه السلام و أصحابه ، و أما أكل أموال اليتامي فقد ظلمنا فيئنا و ذهبوا به ، و أما عقوق الوالدين فان الله تعالي قال في كتابه:(النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه امهاتهم) [36] و هو أب لهم ، فعقوه في ذريته و في قرابته ، و أما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة عليهاالسلام علي منابرهم [37] ، و أما الفرار من الزحف فقد أعطوا أميرالمؤمنين عليه السلام البيعة طائعين غير مكرهين ثم فروا عنه و خذلوه ، و أما انكار ما أنزل الله عزوجل فقد أنكروا حقنا و جحدوا له . هذا ما لا يتعاجم فيه أحد ، و الله يقول:(ان تجتنبوا كبائر



[ صفحه 482]



ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما) [38] .

و في كتاب «من لا يحضره الفقيه» ما يقرب منه [39] .

روي عن هشام بن الحكم ، قال:كان رجل من ملوك أهل الجبل يأتي الصادق عليه السلام في حج كل سنة ، فينزله أبوعبدالله عليه السلام في دار من دوره في المدينة ، و طال حجة و نزوله ، فأعطي أباعبدالله عليه السلام عشرة آلاف درهم ليشتري له دارا ، و خرج الي الحج ، فلما انصرف قال:جعلت فداك ، اشتريت لي الدار ؟ قال:نعم ، و أتي بصك فيه:

«بسم الله الرحمن الرحيم . هذا ما اشتري جعفر بن محمد لفلان بن فلان الجبلي ، اشتري له دارا في الفردوس ، حدها الأول رسول الله ، و الحد الثاني أميرالمؤمنين ، و الحد الثالث الحسن بن علي ، و الحد الرابع الحسين بن علي» .

فلما قرأ الرجل ذلك قال:قد رضيت ، جعلني الله فداك . قال:فقال أبوعبدالله عليه السلام:اني أخذت ذلك المال ففرقته في أولاد الحسن و الحسين ، و أرجوا أن يتقبل الله ذلك و يثيبك به الجنة . قال:فانصرف الرجل الي منزله و كان الصك معه ، ثم اعتل علة الموت ، فلما حضرته الوفاة جمع أهله و حلفهم أن يجعلوا الصك معه ، ففعلوا ذلك ، فلما أصبح القوم غدوا الي قبره ، فوجدوا الصك



[ صفحه 483]



علي ظهر القبر مكتوب عليه:وفي لي و الله جعفر بن محمد عليهماالسلام بما قال [40] .


پاورقي

[1] باسناده عن شيخ الطائفة ، عن المفيد ، عن الصدوق ، عن ابن الوليد ، عن الصفار ، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ،عن محمد بن أبي عمير ، عن اسحاق بن عمار ، و رواه أيضا بطريق آخر.

[2] ذكر السيد أن هذا الكتاب كتبه عليه السلام الي بني عمه رضوان الله عليهم لما حبسوا تعزية لهم.

[3] الطور:48 ، و في المصحف « و اصبر » ، و لعل الفاء من سهو النساخ.

[4] القلم:48.

[5] النحل:126.

[6] طه:132.

[7] البقرة:157 - 156.

[8] الزمر:10.

[9] لقمان:17.

[10] الأعراف:128.

[11] العصر:3.

[12] البلد:17.

[13] البقره:155.

[14] آل عمران:146.

[15] الأحزاب:35.

[16] يونس:109.

[17] في المصدر:« و يخيفونهم ».

[18] فيه:« و احتجب يحيي ظلما ».

[19] الزخرف:33.

[20] المؤمنون:56 - 55.

[21] في المصدر:« لا يصدع ... ».

[22] في المصدر:لانبعث ، و هو تصحيف.

[23] الاقبال:578.

[24] في كتاب سليم بن قيس:« بحجتنا ».

[25] فيه:« كفره و جهله و طعن عليه ». و في النسخة المصححة:« في جنانه ». قوله:و طعن عليه في حياته:أي أصابه الطاعون في حياة عثمان.

[26] في كتاب سليم بن قيس:« علي أن يحكم » ، و هو الصواب.

[27] نخزي ( ظ ).

[28] في كتاب سليم:« قال:رووا أن سيدي كهول أهل الجنة أبوبكر و عمر ».

[29] فيه:« و قولي قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قول علي عليه السلام ».

[30] كتاب سليم بن قيس ( طبعة النجف الحديثة ):87 ، و رواه المجلسي في البحار 403:7.

[31] يبدو ( خ ).

[32] يبدو ( خ ).

[33] أمالي الشيخ:95.

[34] قال فيه:«أبوالعباس أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الحافظ الهمداني ، عن أبي جعفر محمد بن المفضل بن ابراهيم الأشعري ، قال:حدثنا الحسن بن علي بن زياد - و هو الوشاء الخزاز - عن عبدالكريم بن عمرو الخثعمي ، عن عبدالله بن أبي يعفور و معلي بن خنيس ، عن أبي الصامت» . و معلي بن خنيس ضعيف جدا لا يعول عليه ، كما في «جش».

[35] في المصدر:«و أكل أموال اليتامي».

[36] الأحزاب:5.

[37] أي كذبوها في مسألة فدك.

[38] التهذيب (طبعة النجف الحديثة( 149:4، و الآية في سورة النساء:31.

[39] عن علي بن حسان الواسطي ، عن عمه عبدالرحمن بن كثير ، عن أبي عبدالله عليه السلام (الفقيه 266:3، طبعة النجف الحديثة) ، و قال النجاشي:عبدالرحمن بن كثير كان ضعيفا غمز أصحابنا عليه و قالوا:كان يضع الحديث.

[40] رواه المجلسي في البحار 134:47 ، و روي نحوه في كشف الغمة:436.


حفص بن سالم


قال النجاشي: [1] حفص بن سالم أبوولاد الحناط مخزومي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، لا بأس به. و قيل انه من موالي جعفي، كوفي.

و قال الشيخ رحمه الله: [2] ثقة، له أصل - رواه عنه عدة من الثقات -. و ذكره



[ صفحه 341]



كذلك في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام [3] قائلا: مولي جعفي كوفي.

و قال ابن عقدة: [4] خرج مع زيد بن علي عليه السلام و ظهر من الصادق عليه السلام تصويبه لذلك.

و ليس تصويبه بمستغرب، و انما كان عليه السلام يدع أمر زيد لئلا ينسب اليه فيكون هدفا لبلاء بني امية، و ذكره العلامة في القسم الأول.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 135، الرقم 347.

[2] فهرست الطوسي: 62، الرقم 235.

[3] رجال الطوسي: 184، الرقم 335.

[4] رجال العلامة: 58، الرقم 1.


دعاؤه عند الفراغ من تلاوة القرآن


وكان الامام الصادق عليه السلام، إذا فرغ، من تلاوة القرآن الكريم، دعا بهذا الدعاء:

«اللهم، إني قرأت، بعض ما قضيت لي، من كتابك، الذي أنزلته علي نبيك، محمد صلواتك عليه، ورحمتك، فلك الحمد ربنا ولك الشكر، والمنة علي ما قدرت ووفقت.

اللهم اجعلني ممن يحلل حلالك، ويحرم حرامك، ويتجنب معاصيك، ويؤمن بمحكمه ومتشابهه، وناسخه ومنسوخه، واجعله لي



[ صفحه 226]



شفاء ورحمة، وحرزا، وذخرا،

اللهم، اجعله أنيسا لي في قبري، وارفع لي، بكل حرف، درسته درجة في أعلي عليين آمين يا رب العالمين.

اللهم، صل علي محمد نبيك وصفيك، ونجيك، ودليلك، والداعي إلي سبيلك، وعلي أمير المؤمنين وليك، وخليفتك، من بعد رسولك، وعلي أوصيائهما المستحفظين دينك، المستوعبين حقك، المسترعين خلقك، وعليهم أجمعين السلام ورحمة الله وبركاته.» [1] .

ودل هذا الدعاء، علي مدي سروره، بتلاوته للقرآن الكريم، فقد حمد الله وشكره، علي ذلك، وسأله أن يجعله، شفاء ورحمة وحرزا له في الدنيا، وأن يجعله أنسا له في قبره يلقي الله.


پاورقي

[1] الاقبال (ص 11).


في الكلام


قال الصادق: الكلام اظهار ما في القلب من الصفاء و الكدر و العلم و الجهل.

و أميرالمؤمنين قال: المرء مخبوء تحت لسانه فزن كلامك و اعرضه علي العقل و المعرفة فان كان لله و في الله فتكلم به، و ان كان غير ذلك فالسكوت خير منه.

و ليس علي الجوارح عبادة أخف مؤنة و أفضل منزلة و أعظم قدرا عند الله من كلام فيه رضي الله عزوجل، و لوجهه و نشر آلاء الله، و نعمائه في عباده. ألا تري ان الله لم يجعل فيما بينه و بين رسله معني يكشف ما أسر اليهم من مكنونات علمه و محزونات وحيه. غير الكلام. و كذلك بين الرسل و بين الأمم، ثبت بهذا أنه أفضل الوسائل، و الطف العبادة، و كذلك لا معصية أثقل علي العبد و أسرع عقوبة عند الله و أشدها ملامة و اعجلها عند الخلق منه. و اللسان ترجمان الضمير و صاحب خبر القلب، و به ينكشف ما في سر الباطن، و عليه يحاسب الخلق يوم القيامة، و الكلام خمر يسكر العقول ما كان منه لغير الله و ليس شي ء أحق بطول السجن من اللسان.

قال بعض الحكماء: احفظ لسانك عن خبيث الكلام و في غيره لا تسكت ان استطعت. فأما السكينة فهي هيئة حسنة رفيعة من الله عزوجل لاهلها، و هم أمناء اسراره في أرضه.



[ صفحه 223]




ابن أبي أيوب


محدث لم يتعرض لذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

روي عنه ابن أبي شعبة الحلبي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 94.


سفيان بن خالد الأسدي


سفيان بن خالد الأسدي، الكوفي.

من حسان محدثي الإمامية، وقيل من المجهولين.

المراجع:

رجال الطوسي 213 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 2: 38. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 150. نقد الرجال 154. جامع الرواة 1: 366. مجمع الرجال 3: 129. أعيان الشيعة 7: 264. منتهي المقال 148. منهج المقال 165. إتقان المقال 193.



[ صفحه 49]




محمد بن الحداد (الكوفي)


محمد بن الحداد، وقيل في اسمه محمد الحداد الكوفي، صاحب المعلي بن خنيس. محدث إمامي حسن الحال، وله كتاب. روي عنه الحكم بن سليمان، ومحمد بن أبي عمير.

المراجع:

رجال الطوسي 305. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 186. رجال النجاشي 254. رجال ابن داود 168. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 88. هداية المحدثين 140. مجمع الرجال 5: 179. منتهي المقال 268. منهج المقال 289. جامع المقال 87. إتقان المقال 224.