بازگشت

عمرو بن حريث، ابواحمد صيرفي اسدي


ثقه [1] ، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است [2] او كتابي دارد كه عده اي آن را ذكر كرده اند. [3] .

و او همان است كه دينش را بر امام صادق (ع) عرضه كرد، و عقايد خود را تذكر داد و حضرت او را تصديق نمود:

شيخ كشي، رحمه الله، از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) در منزل برادرش عبدالله بن محمد بود، به خدمتش رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، چه چيز شما را به اين منزل كشاند؟ فرمود: براي تفريح و گردش آمده ام. عرض كردم: فدايت گردم، اجازه مي دهي دينم را به شما عرضه بدارم. فرمود: آري.

عرض كردم: شهادت مي دهم به اينكه شايسته پرستشي، جز خداي يگانه بي شريك، نيست و اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست؛ و روز قيامت آمدني است، و شكي در آن نيست، و اين كه خدا در گورشدگان را برانگيزاند؛ و شهادت مي دهم كه بايد نماز را به پاداشت، و زكات را پرداخت، و ماه رمضان را روزه داشت، و (با شرط استطاعت) حج به جا آورد. و شهادت مي دهم به ولايت حضرت علي بن ابيطالب (ع) بعد از رسول خدا (ص)، و بعد به ولايت حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت علي بن الحسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت محمد بن علي (ع)، و بعد به ولايت شما، پس از پدر بزرگوارت. شما امامان و پيشوايان من هستيد، من بر اين عقيده زنده هستم و بر اين عقيده بميرم و متدين به اين دين مي باشم.

امام صادق (ع) فرمود: اي عمرو! به خدا سوگند، اين دين من و دين پدران من است، و اين همان عقيده اي است كه در پنهان و آشكار بدان معتقديم. (اما بايد كه به همين اكتفاء



[ صفحه 287]



ننمايي، و طريق تقوي و ورع را التزام نمايي) پس از خدا پروا گير و زبانت را، جز از سخن خير، نگه دار. مبادا بگويي من خود وسيله رستگاري ام شده ام، بلكه اين خداوند است كه تو را هدايت فرموده؛ پس شكر نعمت هايي را كه خداي عزوجل به تو داده بگزار. و از كساني مباش كه چون حاضر باشند، روبرو سرزنش شوند، و چون غايب شوند، غيبتشان را نمايند. و مردم را بر دوش خود سوار مكن (آنان را بر خود مسلط مساز و خود را رهينشان قرار مده)؛ زيرا اگر مردم را بر دوش خود سوار كني، استخوان شانه ات به شكستن نزديك شود. [4] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 205.

[2] رجال الطوسي، ص 247.

[3] فهرست طوسي، ص 243 - رجال نجاشي، ص 206.

[4] اصول كافي، ج 2، پايه هاي اسلام، ص 19 - رجال كشي، ص 357 - 356.


مصادر المعرفة و آثارها


1 ـ عن علي بن الحكم، عن هشام، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «لمّا خلق الله العقل استنطقه، ثم قال له: أقبل فأقبل، فقال له: أدبر فأدبر، فقال: وعزّتي وجلالي ما خلقت خلقاً هو أحبُّ إليّ منك، بك آخذ، وبك اعطي وعليك اُثيب» [1] .

2 ـ عن عبدالله بن سنان قال: سألت أبا عبدالله جعفر بن محمد الصادق(عليهما السلام) فقلت: الملائكة أفضل أم بنو آدم؟ فقال: «قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب(عليه السلام): إنّ الله ركّب [2] في الملائكة عقلاً بلا شهوة، وركّب في البهائم شهوة بلا عقل، وركّب في بني آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة ومن غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم» [3] .

3 ـ عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «حجّة الله علي العباد



[ صفحه 234]



النبيّ، والحجّة فيما بين العباد وبين الله العقل» [4] .


پاورقي

[1] المحاسن: 1 / 192، كتاب مصابيح الظلم، باب 1، باب العقل، ح 7.

[2] ركّب: أي خلق.

[3] علل الشرائع: 1 / 4، باب 6.

[4] الكافي: 1 / 25، كتاب العقل والجهل: 22.


الامام الصادق و قوة الشخصية و الصلابة


يمكننا أن ندرس شخصية الامام الصادق (عليه السلام) من خلال آلاف الأحاديث و النصوص التاريخية:

فالامام الصادق (عليه السلام) انسان، قوي الشخصية و الروح و النفس، أبي الضيم، لا يضعف و لا يلين أمام الحوادث، و قور في الزلازل، صبور في المكاره، ثابت في عقيدته و مبدئه ثبوت الجبال الرواسي، مستقيم، في خطه (الصراط المستقيم) لا ينحرف عنه قيد شعرة مهما كلف الأمر.

و ليس معني ذلك الدكتاتورية أو العناد و اللجاج، بل هو الثبات و الاستقامة في العقيدة، المطلوبة من كل أحد.

و من الطبيعي أن الاضطرابات التي تحدث في حياة الانسان تترك آثارا غير مطلوبة في روح الانسان و نفسه، من الضعف و الانهيار، و تغيير الاتجاه، و التلون، و ما شابه ذلك.

و لكن الامام الصادق (عليه السلام) - الذي كان له أوفر نصيب من الايمان بالله تعالي - لم تؤثر في نفسيته تلك العوامل مهما بلغت في الأهمية.



[ صفحه 259]



قوي الايمان بالله (عزوجل) يعتمد علي ربه، و يتوكل عليه في المخاوف و الأخطار التي تهدد حياته، و يستعين بالدعاء و الاستمداد من أقوي مركز للقدرة غير المحدودة، و هي قدرة الله (عزوجل).

و من الناحية الاجتماعية: يشعر بالمسؤولية أمام كل صغيرة و كبيرة، و كل نقص و خلل في المجتمع الاسلامي، فتراه يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر قولا و فعلا، و يعظ الحكام و الولاة و القضاة بكل حكمة و حنكة.

لا تمنعه هيبة السلطان عن اظهار الحق، و ابطال الباطل، و لا يهمه اذا انخدشت عواطف أصحاب السلطة.

و حينما يسأله الطاغوت: منصور الدوانيقي: لماذا خلق الله الذباب؟ يجيبه الامام: ليذل به الجبابرة!!

و حينما يدخل عليه القاضي ابن أبي ليلي و أبوحنيفة ينتهز الامام الفرصة ليذكر كل واحد منهما بخطورة القضاء بين الناس و اصدار الفتاوي علي خلاف الموازين الشرعية.

و حينما يدعي الي مائدة احد قواد المنصور، و يؤتي بالخمر... تراه (عليه السلام) يقوم فورا و يخرج من دار الرجل، معلنا سخطه علي هذا المنكر.. و اليك الحديث:



[ صفحه 260]




عبدالله بن مسكان


عبدالله بن مسكان اهل كوفه و از موالي و راويان امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است. او نيز يكي از آن شش نفر از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه همه ي علماي رجال بر فقاهت و صحت روايات منقول از آنان اتفاق نظر دارند. چنان كه در مورد ابان بن عثمان نيز چنين بود، با اين تفاوت كه علماي رجال، عبدالله بن مسكان را از بزرگ ترين و آگاه ترين فقها دانسته اند. كه بسياري از مسايل حلال و حرام دين و فتواها و احكام الهي از آنان گرفته شده و هيچ شك و شبهه اي بر آنان وارد نيست.

عبدالله مسكان داراي كتاب هاي متعددي است كه بزرگان و علماي رجال آنها را روايت نموده اند.


خيانت ابومسلم


اين موارد به خوبي گواهي مي دهند كه در زمان امام صادق عليه السلام حكومت استبداد بني اميه رو به سقوط بوده و زمينه هاي افول حزب عثمانيه فراهم شده بود. اين زمان بهترين موقعيت اجتماعي براي گردش نهاد رهبري به سمت عترت و امام صادق عليه السلام است. از يك سو نشانه هاي سقوط بني اميه را آشكارا مي بيند، از سوي ديگر نهضت فراگير زيد بن علي پديد آمده و آسيب جدي بر پيكر پوسيده حزب عثمانيه وارد ساخته است. از جانب ديگر فضايل و شايستگي هاي عترت حجاز، عراق، خراسان و تمام بلاد اسلامي را فرا گرفته است. اين زمان بهترين فرصت براي گردش مديريت سياسي به سمت امام صادق عليه السلام به شمار مي رود. امام نيز كه از حركت هاي مردمي و الهي زيد حمايت مي نمود، براي رسيدن به اين هدف است كه مي فرمود: زيد اگر پيروز مي شد به پيمان خويش وفادار بود، لو ظفر لوفي.

وفاداري زيد در جهت استقرار حكومت عترت و امام صادق عليه السلام بوده



[ صفحه 198]



است. اگر افرادي مانند ابوسلمه و بكير بن ماهان اين مقدار براي علم كردن بني عباس تلاش نمي كردند و اگر ابومسلم آن تلاش وسيع را در جهت مطرح ساختن بني عباس انجام نمي داد، و ابومسلم همان گونه كه در شعارش مطرح بود كه به سوي الرضا آل محمد فرا مي خواند، عمل مي كرد، كدام شخص سزاوارتر از امام صادق عليه السلام به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. اگر صادقانه امام صادق عليه السلام مطرح مي شد به طور قطع رهبري به سمت امام صادق عليه السلام گردش مي كرد.

بدين خاطر مي توان گفت اگر خيانت ابو مسلم نبود، زمينه رهبري امام صادق عليه السلام از ميان نمي رفت. اين گونه است كه مي توان گفت اقدام ابومسلم كه آن كشتار وحشتناك را به راه انداخت و بيش از شش صد هزار نفر بي گناه و گناهكار را به قتل رساند تا عباسيان را به اقتدار سياسي رساند، زمينه رهبري و حكومت داري امام صادق عليه السلام را از ميان برد. اين يك خيانت بزرگ از جانب ابومسلم و هم دستان وي به شمار مي رود. اگر اين خيانت از سوي اينان انجام نمي گرفت، اوضاع سياسي به گونه اي ديگر گردش مي نمود.

در هر صورت تأييد قيام زيد بن علي، بزرگ ترين چالشگري سياسي امام صادق عليه السلام در برابر حزب عثمانيه مي باشد. امام همام در عين حال كه فعاليت هاي ديگر اجتماعي و نيز فرهنگي را ساماندهي نموده بودند، از اين حركت بزرگ اجتماعي به حق حمايت نمودند و اين موضع شفاف امام صادق عليه السلام در برابر حاكميت بني اميه مي باشد.



[ صفحه 199]




دوست فراوان داشته باشيد


انسان با دوست فراوان، جماعتي محسوب است. دوستان فراوان در مشكلات زندگي، مددكار و در سختيها ياور و كمك كار و در وحشت تنهائي، مأنوس و در غربت، همدم و در حيرت و سرگرداني، مشاور و در مواقع انحراف و خطر دست گيرنده اند. امام صادق عليه السلام در يك جمله به آثار و فوايد دوست زياد اشاره فرموده اند:

«اكثر من الاصدقاء في الدنيا فانهم ينفعون في الدنيا و الاخره اما الدنيا فحوائج يقومون بها و اما الاخرة فان اهل جهنم قالوا: «ما لنا من شافعين



[ صفحه 142]



و لا صديق حميم». [1] .

در دنيا زياد دوست بگير، چون آنان در دنيا و آخرت سودمندند: در دنيا در رفع نيازهاي دنيوي كمك مي رسانند و در آخرت نيز اين اهل دوزخند كه از نداشتن دوست و صديق گرم، رنج مي برند كه گويند: «براي ما شفاعت نكنند و دوست مهربان، وجود ندارد». [2] .

امكان ندارد انسان دوست بي عيب و نقص به دست آورد و يا رفيقي به دور از هر گونه لغزش پيدا كند. پس كسي كه مي خواهد دوست بيشتر داشته باشد ناگزير بايد در مواقعي كه عيبي از آنها ديد، چشم پوشي كند و برخي بديهاي آنان را ناديده بگيرد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

«أني لك باخيك كله اي الرجال المهذب» [3] .

و در جائي ديگر فرمود: هر كه بخواهد با آدميان صد در صد بي عيب رفاقت كند، دوستش كم خواهد شد.

از شرايط بقاي دوستي و ادامه ي محبت آن است كه انسان درباره ي دوستش خوشبين باشد و درباره ي كارهاي او تجسس نكند كه فرمود: «الاستقصاء فرقة» [4] .

و باز فرمود: زياد تفتيش و جستجو نكن كه بي دوست خواهي ماند. [5] .

امام صادق عليه السلام فرمود: سخت ترين فرائض الهي بر مردم، سه فريضه است: داشتن رفتار منصفانه با مؤمنان به طوري كه انسان براي آنان همان پسندد كه براي خود مي پسندد؟ مواسات و كمك مالي به برادر ايماني؛ ياد خدا در هر حال.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«فانظر ما اصبت فتفقد به علي اخوانك».

نگاه كن هر چه از مال دنيا به دست مي آوري بدان وسيله به ديدار و ملاقات برادرانت بشتاب.



[ صفحه 143]



امام صادق عليه السلام به جميل بن دراج فرمود:

«من خالص الايمان البر بالاخوان و السعي في حوائجهم...» [6] .

از آثار ايمان ناب، نيكي و احسان به برادران و دوستان و كوشش در برآوردن نيازمنديهاي ايشان است.

امام صادق عليه السلام در وصيت خويش به عبدالله جندب فرمود:

خداوند با هيچ عملي مثل قدم برداشتن براي خدمت و نيكي به برادران؛ پرستش نشده است.

اي پسر جندب! شيطان دامهائي دارد كه بدان وسيله به شكار مي پردازد؛ پس خود را از دامهاي او دور نگاه داريد و در آنها نيفتيد.

جندب پرسيد آن دامها كدامند؟!

حضرت صادف عليه السلام فرمود: ممانعت از نيكي و احسان به برادران.


پاورقي

[1] شعراء / 101.

[2] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 407.

[3] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 458.

[4] بحارالأنوار / ج 78 / ص 278.

[5] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 458.

[6] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 415.


مقايسه اي كوتاه بين بني اميه و بني عباس


گرچه بني عباس بيش از بني اميه ستم كردند ولي هر دو گروه در ظلم و ستمگري و ارتكاب جنايات و قساوت قلب و فسق و فجور و انجام كارهاي



[ صفحه 171]



زشت با يكديگر فرقي نداشتند و از اين جهت مساوي بودند، زيرا تمام آنان دنبال هوي و هوس بودند. مردم بيگناه را سر مي بريدند، چوبه هاي دار را برمي افراشتند و خانه ها را بر سر زنده ها خراب مي كردند.

اينكه به طور گذرا مقايسه اي بين جنايات بني اميه و بني عباس مي كنيم و سپس به بررسي دوران امام صادق عليه السلام و مشكلاتي كه آن حضرت با آن ها مواجه بود، مي پردازيم.

بني اميه سه نفر از ائمه (امام حسن مجتبي، امام سجاد و امام باقر عليهم السلام) را به سم شهيد كردند و بني عباس شش نفر از آنان (يعني امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري عليهم السلام) را به وسيله ي سم به شهادت رساندند.

هشام بن عبدالملك امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را به شام احضار كرد تا از اسرار آن ها آگاه شود، اما هنگامي كه وارد شام شدند، به خاطر اينكه مردم شيفته ي آنان مي شدند، چاره اي نديد جز اينكه آن ها را احترام كند و به مدينه بازگرداند. بني عباس هم نگذاشتند هيچ امامي در دوران حكومت آن ها در خانه اش بماند. سفاح دنبال امام صادق عليه السلام فرستاد، منصور هم چندين بار اين كار را انجام داد.

هارون الرشيد امام هفتم عليه السلام را زنداني و سپس آزاد كرد و پس از مدت كوتاهي براي دومين بار ايشان را زنداني كرد و به شهادت رساند.

مأمون امام هشتم عليه السلام را به طوس فراخواند كه ديگر به مدينه برنگشت و در خراسان با سم، آن حضرت را شهيدكرد. همچنين حضرت جوادالائمه عليه السلام را طلبيد، اما بدون اينكه آسيبي به او برساند بازش گرداند.

معتصم هم وقتي زمام حكومت را به دست گرفت، امام جواد عليه السلام را زنداني كرد و آنگاه كه نقشه اي براي كشتن او كشيد، وي را از زندان آزاد كرد و به ام الفضل دختر مأمون و همسر امام جواد عليه السلام دستور داد آن حضرت را مسموم كند.



[ صفحه 172]



متوكل دنبال امام هادي عليه السلام فرستاد و آن بزرگوار هميشه از خلفاي عباسي انواع اذيت ها و آزارها را مشاهده مي كرد. گاهي زندان مي رفت و ديگر بار آزاد مي شد تا اينكه معتز به وسيله ي زهر او را شهيد كرد و فرزند حضرت (ابومحمد الحسن عليه السلام) را در سامراء نگه داشت و اجازه نداد به مدينه برگردد. علاوه بر اين نمي گذاشت در خانه ي خود آرام بماند بلكه گاهي او را زنداني مي كرد و گاهي آزاد مي گذاشت تا به وسيله ي سم معتمد از دنيا رفت.

امويان گروهي از علويان را به وسيله ي سم و زندان كردن و كشتن و به دار آويختن (مانند يحيي و زيد كه شرح حالشان گذشت) از بين بردند و عده ي ديگري را در واقعه ي حره كشتند. با اين همه تعداد كساني كه امويان از بين بردند به اندازه ي كساني كه بني عباس نابود كردند، نيست. كشتار بني عباس در فخ و كساني كه درون زندان ها از بين رفتند، مؤيد اين مطلب است.

افرادي مانند يحيي و عبدالله جعفري و گروه ديگري از ظلم و ستم امويها فرار كردند، اما شمار اين ها هيچگاه با تعداد كساني كه از ترس بني عباس گريختند و مخفي شدند، قابل مقايسه نيست. علاوه بر اين علويان در نقاط دوردست مانند هند و ايران پراكنده نشدند مگر به خاطر رهايي از چنگ بني عباس، و بسياري از آن ها از ترس عمال بني عباس از افشاي نام خويش خودداري مي كردند.

اگر امويها نسبت به برخي از علويان و بني عباس خيانت كردند و به وسيله ي سم آن ها را كشتند، بني عباس نيز به علويان خيانت كردند كه با مراجعه به تاريخ اين مطلب روشن مي شود.

اگر بني اميه در روز عاشورا خيمه هاي فرزندان پيامبر را سوزاندند، بني عباس نيز خانه ي امام صادق عليه السلام را به آتش كشيدند و شعله ي آتش تا دهليز خانه ي آن حضرت سرايت كرد با اينكه آن امام بزرگوار و فرزندان ايشان در خانه بودند، و خود امام ششم عليه السلام آن را خاموش كرد.

اگر امويها در روز عاشورا لباس دختران پيامبر را تاراج كردند،



[ صفحه 173]



هارون الرشيد هم به جلودي [1] دستور داد به مدينه برود و به خانه هاي آل ابي طالب حمله كند و لباس زنان را غارت نمايد. او هم كه دلش از سنگ سخت تر بود، در انجام مأموريت خود كوتاهي نكرد.

اگر هشام بن عبدالملك پس از حادثه ي زيد تمام علويان را از عراق به مدينه فرستاد و براي هر كدام از آن ها ضامن و كفيلي تعيين كرد كه از مدينه خارج نشوند، موسي هادي هم بعد از واقعه ي فخ تمام علويان حتي كودكان خردسال را از مدينه روانه ي بغداد كرد كه به علت ترس و وحشت و ستم و مصيبت ها و ناگواري هايي كه ديدند رنگ آنان به زردي گراييد.



[ صفحه 174]



اگر بنا باشد كارهايي را كه دو حكومت اموي و عباسي انجام دادند بررسي كنيم و جنايات آنان را با يكديگر بسنجيم، به اين نتيجه مي رسيم كه هيچ كار تازه و نوظهوري درباره ي رفتار بد و ظلم و ستم بني اميه نسبت به ائمه عليهم السلام پيدا نمي كنيم جز اينكه بني عباس آن جنايات را دو برابر انجام دادند.

در حقيقت مي توان گفت عباسيان روش امويان را سرمشق خود قرار دادند و مطابق آن رفتار كردند. تنها چيزي كه فقط عباسيان انجام دادند و بني اميه آن را مرتكب نشدند، اين بود كه علويان را در ميان ستون ها و لابلاي ديوارها قرار مي دادند تا آنجا كه منصور پايه هاي بغداد را روي آن ها بنا كرد و هارون الرشيد دستور داد درختي را كه كنار قبر امام حسين عليه السلام بود و زائران آن حضرت از سايه ي آن استفاده مي كردند، قطع كنند.

متوكل قبر امام حسين و منازل و ساختمان هاي اطراف آن را ويران كرد و مردم را از زيارت آن حضرت مانع شد و به خاطر كينه ي شديدي كه نسبت به آل ابي طالب داشت، طوري با آنان رفتار كرد كه هيچ يك از خلفاي ديگر عباسي اين گونه با آن ها رفتار نكردند. وي به شكنجه ي زنده ها اكتفا نكرد بلكه قبرهاي مردگان را مورد بي احترامي قرار داد و فرمان داد قبر امام حسين عليه السلام را خراب نمودند و زمين كربلا را زراعت كاشتند تا قبر سيد الشهداء عليه السلام مخفي بماند و آثار آن از بين برود و سپس دستور داد سر راه ها افراد مسلحي بگمارند تا هر كس به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود، او را بكشند يا آن قدر شكنجه دهند كه بميرد [2] .

خلاصه آن قدر جنايت كردند كه شاعر درباره ي آنان مي گويد:

به خدا سوگند اگر بني اميه فرزند دختر پيغمبر را مظلومانه كشتند، پس پسر عموهاي ايشان (يعني بني عباس) جنايتي همانند كردند. آنان قبر او را ويران ساختند.



[ صفحه 175]



آنان افسوس خوردند كه نتوانستند در قتل حسين بن علي عليه السلام شركت كنند، از اين رو به قبر مطهرش يورش آوردند و او را در آرامگاهش دنبال كردند [3] .

خلاصه، بني عباس دو برابر كساني را كه بني اميه به قتل رسانده بودند، كشتند با اينكه مي دانستند آن هايي را كه به قتل مي رسانند داراي فضيلت اند [4] .


پاورقي

[1] پس از شهادت امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام هارون الرشيد، جلودي را كه يكي از فرماندهان او بود، به مدينه فرستاد و به او دستور داد لباس زنان را غارت كند و براي هر زني فقط يك دست لباس باقي بگذارد. جلودي به همراه لشكر خود نزديك خانه ي حضرت رضا عليه السلام آمد. امام هشتم عليه السلام زن ها را در يك اطاق جمع كرد و جلوي در اطاق ايستاد و نگذاشت جلودي وارد اطاق شود. جلودي گفت: من از طرف هارون مأموريت دارم كه حتما وارد خانه شوم و لباس زن ها را از آن ها بگيرم.

حضرت فرمود: من سوگند ياد مي كنم كه تمام زيورها و لباس زن ها را بياورم و هيچ چيزي را فروگذار نكنم، اما تو از جاي خود حركت مكن.

او نيز پذيرفت. حضرت رضا عليه السلام داخل اطاق شد و طلا و لباس و اثاثيه ي منزل، حتي گوشواره ها را آورد و تحويل داد. جلودي هم تمام اثاثيه را پيش هارون الرشيد آورد. وقتي مأمون به سلطنت رسيد، نسبت به جلودي غضبناك شد و تصميم گرفت او را بكشد. هنگامي كه پيش مأمون آمد، حضرت رضا عليه السلام در آن مجلس حاضر بود، فرمود: جلودي را ببخش!

مأمون گفت: اين همان كسي است كه با دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي چپاول كردن لباس هايشان آن گونه رفتار كرد. چگونه امروز از كشتن او صرف نظر كنم؟

وقتي جلودي ديد كه امام هشتم عليه السلام با مأمون مشغول صحبت است فكر كرد به خاطر جنايتي كه مرتكب شده حضرت از او بدگويي مي كند. به اين جهت به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم و به پاس زحماتي كه براي هارون الرشيد كشيده ام از تو مي خواهم كه سخن اين شخص (حضرت رضا عليه السلام) را درباره ي من نپذيري.

مأمون گفت: به خدا سوگند حرف او را قبول نمي كنم. و دستور داد گردن وي را زدند (اعيان الشيعه، ج 2، ص 25).

[2] مقاتل الطالبيين، ص 597، الكامل ابن اثير، ج 7، ص 55؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 265.

[3]

تا لله ان كانت امية قد اتت

قتل ابن بنت نبيها مظلوما



فلقد اتته بنو ابيه بمثله

فغد العمروك قبره مهدوما



اسفوا علي الا يكونوا شاركوا

في قتله فتتبعوه رميما



(الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 35).

[4] همان مأخذ، ج 1، ص 34-32.


رهايي از مشكلات دنيا در پرتو عمل به آموزه هاي ديني


دين نسخه اي را تجويز مي كند كه انسان مي تواند از طريق عمل به آن از ناملايمات زندگي دنيا رهايي يابد. اگر انسان اين معرفت و بينش را پيدا كند كه نعمت هايي كه در اختيار دارد از آن او نيست، بلكه امانتي است كه خداوند به او عطا كرده، هرگز در صورت از دست دادن آنها ناراحت نمي شود. به راستي اگر يكي از دوستانتان كتابي را براي يك شب به امانت در اختيار شما بگذارد و بعد پس بگيرد، شما غصه دار مي شويد؟ انسان بايد باور كند كه آنچه در اين دنيا است از آن خدا است و به امانت در اختيار او گذاشته شده تا از آنها استفاده كند، هر زمان هم كه حكمت خدا اقتضا كرد آن را پس مي گيرد. بنابراين، درك اين مطلب كه نعمت هاي دنيايي از آن خدا است، موجب راحتي انسان مي شود.



[ صفحه 166]



بديهي است كه فرد ملحد و كسي كه خدا را قبول ندارد، نمي تواند اين اعتقاد را داشته باشد. اين باور و اعتقاد تنها در سايه ي دين تحقق پيدا مي كند و انسان بايد خداشناس باشد تا بتواند از اين دارو، كه همانا معرفت و ايمان است، استفاده نمايد.

نكته ي ديگر اين است كه نعمت هاي خدا بيهوده و عبث در اختيار ما قرار داده نشده است. خداوند براي آزمايش بندگان خود، نعمت هايي را در اختيار آنان قرار داده است تا اولا ببيند آيا قدر اين نعمت هاي الهي را مي دانند، و ثانيا آيا در صورت باز پس گرفتن آنها، صبر پيشه مي سازند يا بي تابي مي كنند.

دين به ما مي آموزد كه اگر صبر كرديد و شكر نعمت الهي را به جا آورديد، سعادت ابدي خواهيد داشت؛ چرا كه انسان با اين كار، موجبات كمال معنوي خود را فراهم مي سازد. كسي كه اين معرفت را داشته باشد، از همه ي حوادث عالم استقبال مي كند؛ زيرا مي داند آنها وسايل رشد و تكامل ابدي او خواهند بود.

امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب و به همه ي شيعيان خودشان مي فرمايند: صبر نفسك عند كل بلية؛ آن گاه كه برايت مشكلي پيش مي آيد، خودت را وادار به صبر كردن كن. انسان خواه ناخواه، در زندگي خود مشكلاتي دارد؛ مثلا يكي از جان سوزترين مشكلات، داغ فرزند است كه انسان را بسيار متأثر مي سازد، هم چنين از دست دادن مال و ثروت نيز براي انسان بسيار گران تمام مي شود؛ زيرا دل بستگي انسان به مال و فرزند بيش از ساير چيزها است. انسان بايد در برابر اين ناملايمات و بلاها صبر پيشه كند. البته ممكن است افرادي هم كه اعتقادي به خدا ندارند توصيه ي به صبر نمايند، اما تفاوتي كه بين آنها و آموزه هاي ديني وجود دارد اين است كه سخن آنها از روي بيچارگي و درماندگي است، در حالي كه دين صبر را شيرين مي كند؛ يعني كاري مي كند كه انسان به راحتي آن را تحمل نمايد. از دست دادن مال و فرزند در صورت موجب ناراحتي انسان مي گردد كه انسان آنها را از آن خود بداند، اما اگر آنها را عاريه و امانتي از جانب خدا بداند، هيچ گاه از فقدان آنها ناشكيبا نمي شود.

هم چنين انسان بايد توجه كند كه خداوند اين عاريه را بي حكمت در اختيار انسان نگذاشته است، بلكه فلسفه نعمت هاي الهي، امتحان و آزمايش انسان است. هدف و فلسفه آزمايش الهي اين است كه انسان بر سر دو راهي قرار گيرد و با اختيار خود يك راه



[ صفحه 167]



را انتخاب كند. خداوند با قرار دادن انسان بر سر دو راهي، او را مي آزمايد كه آيا در مقابل نعمت، شكر به جا مي آورد يا نه، هم چنين وقتي نعمت را از او مي گيرد آيا صبر پيشه مي كند يا خير؟ اين دو آزمايش هم به نفع انسان ها است؛ چرا كه سربلند بيرون آمدن از آنها موجب سعادت ابدي ايشان خواهد شد.

چنين نگرش هايي تنها در سايه اعتقاد به خدا و پذيرش دين به وجود مي آيد. دين گوهر گران بهايي است كه اگر آن را نداشته باشيم، از اين معارف و آسايش و آرامش روحي برخوردار نخواهيم شد.

در اين بخش از روايت، حضرت هم چنين مطلبي را درباره ي «خوف و رجا» نسبت به عذاب و رحمت الهي فرموده اند كه ما چون قبلا در اين باره بحث كرده ايم، توضيح اين جمله را به همان بحث احاله مي دهيم.



[ صفحه 169]




وكيل چه كسي است؟


همين سرنوشت در انتظار «وكيل» نيز هست. حافظ و مباشر جمع آوري و تقسيم اموالي كه در اختيار امام است، بي گمان از اسرار زيادي بايد آگاه باشد كه كمترين و كوچك ترين آنها، نام مؤديان و گيرندگان آن اموال است؛ و اين براي دشمنان تشكيلات امام طعمه ي كوچكي نيست. سرنوشت عبرت انگيز معلي بن خنيس - «وكيل» امام صادق عليه السلام در مدينه - و اظهارات تقيه آميز امام درباره ي مفضل بن عمر، «وكيل» آن حضرت در كوفه، نمونه ي روشن و روشنگري بر اين مدعا است.


نظريه 03


اينكه روضه نه همه مسجد است و نه آن بخش مثلثي شكل، بلكه از طرف شرق، از حجره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شروع و در همان حد و به موازات حجره تا محاذي منبر امتداد پيدا مي كند و در جنوب و شمال، از ديوار محراب پيامبر شروع و تا ستون سوم، در سمت شمال را شامل مي شود.

بنابر اين قول، روضه به شكل مربع است كه در اين محدوده دوازده ستون قرار دارد؛ چهار ستون رديف هم از شرق به غرب و سه ستون از سمت قبله به شمال. و منظور از اين دوازده ستون ستونهاي داخل فضاي مسجد است نه ستونهايي كه در داخل ديوار قبله و محراب و يا در داخل ديوار حجره قرار گرفته اند. و اين مساحت، از شرق به غرب حدود



[ صفحه 138]



بيست و دو متر و از قبله به سمت شمال پانزده متر و در جمع حدود سيصد و سي متر است.

در ميان علماي اهل سنت، اين قول اخير مشهورتر از دو قول پيشين است و لذا اين ستونها از دوران سلطان سليم (متوفاي 926 هـ.) و به دستور وي با نصب مرمر سفيد تا وسط آنها علامت گذاري و مشخص گرديده است و در زمان سلطان عبدالمجيد (متوفاي 1277 هـ.) كه قسمتي از شمال مسجد را توسعه دادند، اين علامت گذاري تجديد و در سال 1404 هـ. براي سومين بار ترميم و تزيين گرديد. [1] .

و بر همين مبني است كه ازدحام حجاج و زائران در اين بخش بيش از ديگر نقاط مسجد است و براي نماز خواندن و دعا و زيارت در اين قسمت اهميت بيشتري مي دهند.


پاورقي

[1] تاريخ المسجد النبوي، ص 116، چاپ مدينه.


دعاؤه اذا سأل الله العافية


و كان من أدعيته الشريفة هذا الدعاء، و كان يدعو به أذا سأل الله العافية و شكرها «اللهم صل علي محمد و آله، و ألبسني عافيتك، و جللني [1] عافيتك، و حصني بعافيتك، و أكرمني بعافيتك، و أغنني بعافيتك، و أفرشني عافيتك و أصلح لي عافيتك، و لا تفرق بيني و بين عافيتك في الدنيا و الآخرة [2] أللهم صل علي محمد و آله و عافني عافية كافية [3] شافية، عالية [4] نامية، عافية تولد في بدني العافية، عافية الدنيا و الآخرة، و امنن علي بالصحة، و الأمن، و السلامة في ديني، و بدني، و البصيرة في قلبي، و النفاذ في أموري، و الخشية لك، و الخوف منك، و القوة علي ما أمرتني به من طاعتك و الاجتناب لما نهيتني عنه من معصيتك.

اللهم و امنن علي بالحج و العمرة، و زيارة قبر رسولك صلواتك عليه، و رحمتك و بركاتك عليه، و علي آله، و آل رسولك عليهم السلام [5] أبدا ما أبقيتني في عامي هذا، و في كل عام، و اجعل ذلك مقبولا، مشكورا مذكورا لديك، مدخورا عندك و أنطق بحمدك و شكرك و ذكرك، وحسن الثناء عليك لساني، و اشرح لمراشد دينك قلبي، و أعذني و ذريتي من الشيطان الرجيم، و من شر السامة [6] و الهامة [7] و العامة [8] و اللامة [9] و من شر كل شيطان



[ صفحه 171]



مريد [10] و من شر كل سلطان عنيد، و من شر كل مترف حفيد [11] و من شر كل ضعيف و شديد، و من شر كل شريف و وضيع، و من شر كل صغير و كبير، و من شر كل قريب و بعيد، و من شر كل من نصب لرسولك و لأهل بيته حربا من الجن و الأنس، و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها أنك علي صراط مستقيم.

أللهم صل علي محمد و آله و من أرادني بسوء فاصرفه عني، و ادحر عني مكره، و ادرأ عني شره، ورد كيده في نحره، و اجعل بين يديه سدا حتي تعمي عني بصره، و تصمم عن ذكري سمعه، و تقفل دون اخطاري قلبه، و تخرس عني لسانه، و تقمع رأسه و تذل عزه، و تكسر جبروته، و تذل رقبته، و تفسخ [12] كبره، و تؤمنني من جميع ضره و شره، و غمزه [13] و همزه [14] و لمزه [15] و حسده، و عداوته، و حبائله، و مصائده، و رجله [16] و خيله، انك عزيز قدير...» [17] .

ان أثمن شي ء في الحياة الدنيا، و أغلاه نعمة العافية، و السلامة من الأسقام و الأمراض، و قد سأل الامام عليه السلام من الله تعالي أن يمتعه بهذه النعمة ليتقوي بها علي طاعته، و أداء فرائضه، و يجتنب بها محرماته و معاصيه، ثم طلب الامام من الله أن يمن عليه بالحج و العمرة، و زيارة قبر النبي العظيم (صلي الله عليه و آله و سلم) و زيارة قبور أبنائه الأئمة الطاهرين الذين هم سفن النجاة، و أمن العباد، ثم تعوذ الامام عليه السلام من شرور الأنس و الجن، و سائر المخلوقات، و طلب منه تعالي أن يحميه منها، و يجعله في أمن و سلام من شرورها.



[ صفحه 172]




پاورقي

[1] جللني: أي غطني.

[2] عافية الآخرة هي الخلاص من العقاب.

[3] كافية: أي تكفيني ما أهمني.

[4] عالية: أي أعلي درجات العافية.

[5] و آل رسولك: معطوف علي زيارة قبر رسولك.

[6] السامة: الدابة التي تسم و لا تقتل.

[7] الهامة: هي الحيوان الذي يسم و يقتل.

[8] العامة: أي عامة الناس.

[9] اللامة: النازلة الشديدة التي تنزل بالانسان.

[10] مريد: هو المارد المؤذي.

[11] المترف الحفيد: هو صاحب المال الذي له حفدة يخدمونه، فانه قد يطغي فيؤذي الناس.

[12] تفسخ كبره: أي تبطل كبره.

[13] الغمز: - في المقام - هو الضغط.

[14] الهمز: الطعن.

[15] اللمز: الكسر.

[16] رجله: هم المشاة من الجيش.

[17] الصحيفة السجادية الدعاء الثالث و العشرون.


السيد كاظم اليماني


قال السيد كاظم اليماني: «الامام الباقر: هو ثاني سبط، و خامس امام معصوم علي رأي من رأي ذلك، و رابع تقي علي رأي الاجماع، و هو المكني أباجعفر...» [1] .


پاورقي

[1] النفحة العنبرية من مخطوطات مكتبة الامام كاشف الغطاء.


راه رفتن روي آب


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روزي حواريون، عيسي عليه السلام را نديدند پس در جستجوي او بيرون رفتند و ديدند كه روي آب راه مي رود. يكي از آنان عرض كرد: اي پيامبر خدا، به طرف تو بيايم؟ حضرت فرمود: آري. آن مرد يك پايش را روي آب گذاشت و رفت تا پاي



[ صفحه 85]



ديگرش را نيز روي آب بگذارد كه زير آب رفت حضرت فرمود: دستت را بده اي كوته ايمان، اگر آدميزاد به وزن دانه اي، ذره اي يقين داشت در آن صورت روي آب راه مي رفت. [1] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] الدر المنثور: 2 / 203، ميزان الحكمه: ج 14، ح 23027.


خانه ي هارون


هارون خانه اي ساخته بود كه كامل ترين خانه ها در آن زمان به شمار مي رفت. اين خانه به قدري كامل بود كه هيچ كس نمي توانست ادعا كند عيبي دارد. همه از خانه ي او تعريف مي كردند و او را براي ساختن چنين خانه اي مي ستودند. اما يك روز رهگذري عيب بزرگي به چشمش خورد و به هارون گفت: اين خانه معيوب است. هارون با تعجب گفت: اين عيب كه مي گويي چيست؟ گفت: يا تو به درون اين خانه مي روي و مي ميري و



[ صفحه 190]



ديگر بيرون نمي آيي، يا از خانه بيرون مي روي و عمرت سر مي آيد و ديگر به اين خانه بر نمي گردي. اگر مي تواني اين عيب را از ميان بردار.


گذشت و صبر


خداوند در قرآن مي فرمايد:

فاصفح الصفح الجميل. [1] .

اي پيغمبر! گذشت نيكو داشته باش.

فاصبر صبرا جميلا. [2] .

اي پيغمبر! صبر نيكو بنما.

البته اين دو دستور در ظاهر براي حضرت پيغمبر (ص) و بالتبع براي همه ي افراد مردم است. اكنون بايد ديد مقصود از «گذشت نيكو» و «صبر نيكو» چيست، تا انسان اگر توفيق يافت به آن دو دستور عمل كند و فرمان خداوند متعال را اجرا نمايد، فيض ببرد و ثوابي نصيب او شود.

الصفح الجميل الا تعاقب علي الذنب. و الصبر الجميل الذي ليس فيه شكوي. [3] .

گذشت نيكو آن است كه به خاطر خطا و گناه (خطاكار را) مجازات (و حتي، سرزنش هم) نكني و صبر نيكو آن است كه گله اي (از خدا) در آن نباشد.



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] سوره حجر. آيه 85.

[2] سوره ي معراج. آيه 5.

[3] تحف. ص 369.


فرزندان امام سجاد


مرحوم شيخ مفيد در ارشاد و طبرسي در اعلام الوري و ابن صباغ در فصول المهمه و شبلنجي در نور الابصار نوشته اند كه امام زين العابدين عليه السلام يازده پسر و چهار دختر داشت:

- امام ابوجعفر باقر عليه السلام، مادرش ام عبدالله دختر امام مجتبي عليه السلام بود.

- زيد و عمر، مادرشان ام ولد بود.

- عبدالله، حسن، حسين اصغر، عبدالرحمن و سليمان مادرشان ام ولد ديگري بود.

- علي اصغر و خديجه مادرشان ام ولد بود.

- محمد اصغر، مادرش ام ولد بود.

- فاطمه، عليه و ام كلثوم مادرشان ام ولد بود.

ابن سعد در طبقات نوشته است كه حسن و حسين نابود شدند و نسلي از آنان به جاي نماند. باقر و عبدالله مادرشان بنت الحسن دختر امام مجتبي عليه السلام بود و عمر، زيد، علي و خديجه از ام ولدي به دنيا آمدند. حسين اصغر و عليه كه به ام علي مشهور بود مادرشان ام ولد بود و كلثوم، سليمان و ملكيه از ام ولد ديگري متولد شدند و قاسم و ام الحسن و



[ صفحه 523]



ام البنين و فاطمه هر كدام مادر جداگانه اي داشتند.

اما كساني كه از فرزندان امام سجاد عليه السلام كه منقرض نشدند و اولادزاده داشتند، عبارتند از: امام باقر عليه السلام، عبدالله، باهر، عمر اشرف، علي اصغر و زيد شهيد. و در كتاب عمدة الطالب حسين اكبر را هم به آنان افزوده است.



[ صفحه 526]




امام صادق مفسر علوم آيات الهي


كليه علوم قرآن از اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام رسيد و به وسيله حضرت به مردم تعليم داده مي شد و تمامي آيات محكم و متشابه و مجمل و مبين و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و



[ صفحه 166]



مطلق و مقيد و غيره از تعليمات حضرت صادق عليه السلام است.

سليمان بن مهران مي گويد از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از آيه شريفه ي (والارض جميعا قبضته) [1] سؤال شد. تمامي زمين ملك خدا است و كسي در مالكيت با وي شريك نيست. وي چنين فرمودند: قبض چهار معني دارد. 1- منع 2- بسط و بخشش 3- گرفتن 4- قبول كردن است چنانكه مي فرمايد: (والله يقبض و يبسط و اليه ترجعون؛ خدايتعالي از افرادي منع مي كند و به افرادي بذل مي كند و بازگشت همگان به سوي او است.» و نيز مي فرمايد: (يا خذ الصدقات؛ صدقات را از اهلش قبول نموده و به آنان پاداش نيك داده خواهد شد.» و باز مي فرمايد: (ان في ذالك لايات للمتوسمين؛ دقت كردن در مخلوقات خدا هر دانشمند مخصوص را نشانه هاي دقيق است.» [2] .

سليمان مي گويد از فرمايشات خدايتعالي (و السموات مطويات بيمينه) [3] پرسيدم؟ حضرت فرمود: يمين در اينجا به معني قدرت است يعني آسمانها به حول و قدرت خدا مي گردند.

ابان بن تعلب از حضرت صادق عليه السلام در تفسير آيه (هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب) روايت مي كند كه فرمودند: ما اهل بيت پيغمبر يعلمون و دشمنان ما لا يعلمون و شيعيان ما اولوالالباب هستند.



[ صفحه 167]



از حضرت راجع آيه (الرحمن علي العرش استوي؛ خدايتعالي بر هر چيزي مستولي است.» [4] سؤال كردند. سپس حضرت فرمود: هر كس گمان كند خدا از چيزي است يا در چيزي يا بر چيزي است به تحقيق كافر شده است.

راوي گفت همين معني را شرح دهيد. حضرت فرمود: هر كس گمان كند خدا از چيزي است خدا را حادث (نو پديده اي) پنداشته است. هر كس گمان كند خدا در داخل چيزي است همانا خدا را محصور (احاطه شده) پنداشته و هر كس گمان كند خدا بر روي چيزي است همانا خدا را محل (بر وي چيزي برداشته شده) پنداشته است.

از حضرت صادق عليه السلام درباره معني آيه (اهدنا الصراط المستقيم) سؤال شد. حضرت فرمود: خدايا ما را هدايت كن به راهي كه رساننده است به سوي محبت و دين تو آن راهي كه جلوگير شده باشد از پيروي هواي نفس خود.


پاورقي

[1] سوره الزمر، آيه 67.

[2] سوره حجر، آيه 75.

[3] الزمر، آيه 67.

[4] سوره طه، آيه 5.


امام صادق و نيروي صبر و ايمان


صفات نفساني در انسان در عمل تعبير به حسن و قبح مي شود مدح و ذم آن در موارد است نه در نفس ماهيت مثلا صفت بخشش اگر از مال ديگران باشد يا از راه دزدي و غير مشروع باشد مذموم و قبيح است ولي اگر از مال حلال و شخصي آن هم بدون اسراف و تبذير باشد ممدوح و مستحسن است - عواطف در موارد انسان بي بضاعت و ايتام و مستمندان و بينوايان پسنديده است نه درباره اعمال شهوات و رقاصان و مطربان و معشوقان - شجاعت حدي دارد كه از افراط و تفريط آن به جبن و تهور تعبير شده و هر دو ناپسند است پس اعمال صفات در ماهيت خود تعريفي ندارد بلكه در موارد و شرايط زمان و مكان و مصداق مدح و ذم مي گردد و اجر و ثواب يا كيفر و پاداش داده در وجود امام عليه السلام كه عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن الي يوم القيمه به اذن الهي است مي داند هر صفتي را تا چه حد و كجا اعمال كند و لذا عواطف و شجاعت صبر و قدرت و قوت به نيروي ايمان او است كه قابل تقدير و تعظيم مي گردد - گريه او از ترس خدا



[ صفحه 141]



يا در تألمات مرگ خويشان براي رضاي خدا و درس فضيلت و اخلاق است تبسم و شادي آنها نيز در راه ارضاي نفس در تعظيم شعائر دين است غضب و خشم آنها براي خاطر خدا در راه حفظ احكام شريعت است و صبر و قوت آنها در مرگ و شهادت نيز از روي ايمان است.

امام جعفرصادق (ع) نيز در اين تألمات روحي مانند سايرين لذت و الم داشت و در اداء وظايف خوشحال مي شد و در مصيبت متأسف و متألم مي گرديد ولي حزن و اندوه او جزع و فزع نداشت يعني دامن صبر را از دست نمي داد و بي طاقتي نمي كرد حلم و عاطفه - صبر و بردباري و شكيبائي او موقر و متين و در عين حال ظاهر و آشكار و آميخته به علم و حلم و ايمان و رضا و تسليم در پيشگاه حق بود.

از مصائبي كه به امام صادق عليه السلام وارد شد و قوت ايمان و صبر او را ساكت و آرام و راضي نگاه داشت اين بود كه بزرگترين فرزندش اسماعيل كه داراي فضايل نفساني و عقل و كياست و ورع و تقوي و عبادت بود و به جهات قوت دين و علم و تقوي مورد نهايت مهر و محبت پدر قرار داشت مريض شد و از دنيا رفت - به قدري اسماعيل مؤدب و متدين و متقي بود كه همه مردم گمان مي كردند او امام پس از پدر خواهد شد ولي چون خداوند تعالي امامت و ولايت را در وجود امام موسي بن جعفر قرار داده بود اسماعيل قبل از پدر درگذشت و امام ششم در مرگ او بسيار محزون و اندوهناك گرديد و دستور داد در مرگ او سفره هاي مجللي گستردند و انواع طعام و غذاي مكيف و رنگارنگي حاضر نمودند و مردم را دعوت به طعام فرمود - كساني كه به مجلس تعزيت مي آمدند امام ششم را مانند يك فرزند مرده نمي ديدند يعني خيلي اثر ناراحتي را در امام نديدند پرسيدند چگونه از دست دادن چنين فرزندي آن قدر متألم نيستي كه يك پدر از جوان مرگ شدن فرزندش بايد متأثر باشد.

فقال لهم و مالي لا اكون كما ترون و قد جاء في خبر اصدق الصادقين اني ميت و اياكم

فرمود اين طور نيست كه شما فكر مي كنيد و مي بينيد بلكه قوت قلب من بر مرگ آرامش به من داده زيرا پيغمبر كه راستگوترين مردم دنيا بود فرمود من مي ميرم شما هم خواهيد مرد و مرگ جزع و فزع ندارد راهي است كه همه بايد بروند و چون آمدن و رفتن اين راه فقط به قدرت الهي است هيچ كس به هيچ نحو در آن دخالت ندارد و معني رضا و تسليم



[ صفحه 142]



اين است كه بايد در تولد و وفات فرزند كمال رضا را داشت نه بدان مسرور شد و نه بدين محزون گرديد البته فرزند پاره جگر است و قهرا به سبب رابطه عضوي حزن انگيز است ولي جزع و فزعي ندارد هر كس صبر كند از خداوند جزاي جزيل خواهد گرفت چنانچه قرآن شاهد اين مدعا است.

نگارنده گويد چون ما در مكتب اسلام در باب صبر آنچه بايد از آيات و حديث جمع كرده و نوشتيم اينجا به تكرار آن نمي پردازيم.

علامه مجلسي مي نويسد: روزي يكي از فرزندان امام صادق عليه السلام كه بسيار شيرين و جذاب بود درگذشت امام صادق عليه السلام گريان شد و گفت - لئن اخذت لقد ابقيت و لئن ابتليت لقد عافيت ثم حمله الي النساء فعرضن حين رأيته فاقسم عليهن الايصرخن ثم اخرجه الي الدفن و هو يقول سبحان من يقتل اولادنا و لا نزداد الاحبا و يقول بعد الدفن انا قوم نسأل الله ما نحب فيمن نحسب فيعطينا فاذا احب ما نكره فيمن نحب رضينا. [1] .

تولدت براي ابقاء بود و ابتلايت براي عافيت اما بقاي ابدي و عافيت سرمدي آنگاه او را به طرف حجره زنان برد آنها ديدند فرزندشان مرده صدا به ناله بلند كردند - آنها را قسم داد كه ناراحتي نكنند و گرفت به طرف قبرستان رفت و مي گفت منزه است آن خدائي كه اولاد را مي دهد و دوستي او را در پدر تشديد مي كند و بعد مي گيرد و ما آن خانداني هستيم كه دوست داريم به هر چه عنايت مي كند و راضي هستيم به هر چه مي گيرد.

اين شكر نعمت اين قوت قلب و شجاعت اين صبر و شكيبائي در مرگ فجأه فرزند جز از امام ديده نشده كه در قبال اين همه مصائب و نوائب رضا و تسليم و خضوع و خشوع و حلم و وقار نشان دهد.

اين ملكات قدسي و اين سجاياي نفساني بود كه ترجمان فضيلت و اخلاق بر اصحابش گرديد نيروي صبر و شكيبائي اين خاندان در هيچ يك از ساير بشر ديده نشده به راستي كه اعجازآميز و اعجاب آور است و حتي فرشتگان آسمان از صبر و تحمل آنها در شگفتي و تعجب هستند.

امام صادق عليه السلام خاندان خود را منع فرمود از رفتن بالاي بام يك روز كنيز او يكي از



[ صفحه 143]



كودكان را كه در تربيت و پرستاري او بود برداشت از نردبان برود بالاي بام او را مشغول كند اتفاقا از قضاي الهي كودك از دست بر روي زمين افتاد و از دنيا رفت كنيزك چنان نعره زد كه امام صادق عليه السلام از حجره بيرون آمد رنگش دگرگون شده بود پرسيدند يابن رسول الله چرا چنين تغيير حال پيدا كرده اي فرمود ما تغيير لوني لموت الصبي و انما تغيير لوني لما ادخلت علي الجاريه من الرعب و كان قد قال لها انت حرة لوجه الله لا باس عليك مرتين. [2] .

فرمود تغيير حالم براي مردن كودك نيست بلكه براي اين است كه كنيز چنان ترسيد كه نعره كشيد و قبل از رسيدن كنيز نزديك فرمود تو را براي خدا آزاد كرم و تو هر كجا مي تواني بروي.

و ديديم كه اين بزرگواري را اجدادش سيدالشهداء و زين العابدين (ع) در حق خدمه خود نمودند و بالاتر از اين نمي توان نشان داد كه فرزندش به دست كسي كشته شود من غيرعمد و او قاتل را ببخشد و او را آزاد كند و حتي به او احسان و نيكوئي نمايد.

اين صفات فاضله و اين مكارم اخلاقي از مختصات امام است كه نظير آن را در هيچ كس نمي توان مشاهده كرد.

آن اميرالمؤمنين بود كه قاتل خود را شريك زندگي خود در خوراك قرار داد و به فرزندش فرمود فقط از جهت نظام اجتماع او را قصاص كنيد - و ساير ائمه دشمنان خود را مورد مهر و محبت و اكرام و انفاق قرار مي دادند.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 11 در احوال حضرت صادق.

[2] المناقب ابن شهرآشوب به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 258.


در فضيلت رئيس مذهب حضرت جعفر صادق امام ششم




دفتر اشعارم اكنون زينت و زيور گرفت

طوطي طبعم در او چون نغمه ي ديگر گرفت



بلبل نطقم چو پر بگشود سوي برج فكر

هفت اقليم تفكر را بزير پر گرفت



مشگ سائي خامه ام تا شد مهيا بر رقم

رشحه ي او راه را بر مشگ و بر عنبر گرفت



فيض قدسي شد نصيبم تا لسانم در مديح

مدحت نور دو چشم احمد و حيدر گرفت



جعفر صادق درخشان ماه افلاك هدي

آن كه دين مصطفي از وي شكوه و فر گرفت



زاده آزاده ي باقر امام پنجمين

آنكه علم باب را چون شير از مادر گرفت



كوه علم و كنز حلم و منبع عز و وقار

كز كمال و فضل خود آفاق را يكسر گرفت



هر چه واجب بود سنت در طريق مصطفي

شرح آن حكم از لب جان بخش آن سرور گرفت



بسكه در ترويج دين كوشيد نامش در جهان

منتشر گرديد وصيتش جمله بحر و بر گرفت



بي سخن در اين جهان و آن جهان شد رستگار

پيرو او شد هر آن كس مذهب جعفر گرفت



جعفري مذهب در عالم همچو زر جعفري

در كف اهل بصيرت رتبه اي برتر گرفت





[ صفحه 171]





صد هزاران بوعلي شاگرد شاگردان او

كمترين خدام آن شه باج از قيصر گرفت



بيكران بحري بدي ذخار در هنگام بحث

قدرت فكرش علوم اول و آخر گرفت



از كلام و منطق و فقه و اصول و علم هنر

فيض بي حد برد هر كس درك آن محضر گرفت



بوبصير و مؤمن الطاق و ابوحمزه ابان

مدرس او اختراني اين چنين در برگرفت



بين هشام بن حكم شاگرد ابجد خوانش را

منطق او هوش عمرو بن عبيد از سر گرفت



حضرتش را تا ز جان هرون مكي شد مطيع

حق ابراهيم بهرش گرمي از آذر گرفت



ملتجي داود رقي شد بر او چون در حجاز

او ز چوب خشك آبي همچنان كوثر گرفت



چون مسيحا پاي زد بر مرده گاوي در مني

مرده گاو از معجزش جاني ز حق ديگر گرفت



مات و مبهوتم چرا با اين همه جاه و جلال

تنگ بر او زندگي منصور بد اختر گرفت



چند باري عزم قتلش كرد اما هر زمان

بس عجائب معجزي زان زاده ي حيدر گرفت



هست مروي آن كه يك شب بود سرمست غرور

قصر حمرايش مكان آن مرتد كافر گرفت



با ربيع حاجب آن مردود گفتي عزم من

امشب از بهر فناي حضرت جعفر گرفت



زود حاضر كن در اين مجلس ورا كز بودنش

فكرتم از بغض گوئي روحم از پيكر گرفت





[ صفحه 172]





شد مهيا از پي احضار شه ابن الربيع

ظلم بي حد كرد تا شه جاي بر استر گرفت



گيسوي صديقه ي اطهر بجنت شد پريش

در بر منصور چون جا سبط پيغمبر گرفت



بر شهنشاهي بداد او نسبت كذب و دروغ

كش گواه صدق خود از خالق اكبر گرفت



بر شه دين ناسزائي داد و بهر قتل او

بر كف خود از غضب شمشير چون خنجر گرفت



ناگهان در مجلسش شد احمد مرسل پديد

از نگاهي تند ره بر آن سگ ابتر گرفت



درگذشت از قتل شه آن شب ولي از جور او

شاه عرشي جاه مأوا توده ي اغبر گرفت



زد شرر زهر جفا بر قلب آن سلطان دين

حجت يزدان مكان اندر بر داور گرفت



در مه شوال چون شب گشت روز شيعيان

چون فلك اين مه عزاي شاه دين پرور گرفت



اي رئيس مذهب اي فرمانرواي عرش و فرش

اي كه اسلام از تو اي مولا سر و افسر گرفت



حميري من نيستم علامه ام از لطف تو

صورت چون قير او ناز از گل احمر گرفت



من سيه رويم گنه كارم پريشانم فقط

با هزار اميد دستم دامنت را برگرفت



ليك اين باشد يقينم هر كه پا بست تو شد

خرم و خوشحال جا در عرصه ي محشر گرفت [1] .



[ صفحه 173]




پاورقي

[1] اثر آقاي محمد علامه مداح طهراني كه براي اين كتاب سروده اند.


علم الخواص


اين علم از خاصيت مواليد ثلاث: جماد - نبات - حيوان بحث مي كند از خواص جواهر و عناصر و احجار و سنگ هاي قيمتي مانند ياقوت - الماس - برليان - عقيق - در - مرجان و غيره اين علم به چند شعبه تقسيم مي شود.


عالم نجوم


1. آيا تدبير اين عالم (مشهود و غير مشهود) از ناحيه ستارگان هفتگانه است؟

هر كس چنين ادعايي دارد بايد براي اثبات دعوي خود دلايل روشن و واضحي را بياورد. هر كدام از ستارگان از جانب خداوند متعال مأمور هستند و به هر كاري كه امر شوند، مشغول مي گردند. اگر خلقت ستارگان قديم و ازلي بودند، نبايد از حالي به حال ديگر تغيير مي كردند. [1] .

2. كرسي بزرگتر است يا عرش؟

همه ي آنچه را كه خداوند آفريده است در درون كرسي است و كرسي در بر گيرنده ي همه ي آن هاست بجز عرش؛ چرا كه عرش بزرگ تر از كرسي است. بنابراين كرسي نمي تواند آن را احاطه كند. [2] .

3. خلقت شب، قديم است يا خلقت روز؟

روز، قبل از شب، آفتاب، قبل از مهتاب و زمين، قبل از آسمان آفريده شده اند. [3] .



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] همان، ص 348.

[2] همان، ص 352.

[3] همان.


الفقهاء


قسم الفقهاء الحائض الي خمسة أقسام:

الأولي: أن تستقيم عادتها وقتا و عددا، كالتي تري الدم مرتين أو أكثر في أول كل شهر خمسة أيام دون زيادة أو نقصان، بحيث لا تراه مرة خمسة، و أخري



[ صفحه 99]



أربعة، و حينا ستة، و لا مرة في أول الشهر، و أخري في آخره، و حينا في وسطه.

و هذه تترك الصلاة بمجرد رؤية الدم بالاتفاق، سواء أكان بصفات الحيض أم لم يكن.

الثانية: أن تستقيم عادتها وقتا لا عددا، كالتي تري الدم في أول كل شهر، لكن مرة يستمر ثلاثة أيام، و حينا أربعة أو أكثر، و تسمي مستقيمة الوقت، مضطربة العدد.

و هذه أيضا تترك الصلاة بمجرد رؤية الدم مطلقا كالاولي.

الثالثة: أن تستقيم عادتها عددا لا وقتا، كالتي تري الدم كل مرة خمسة أيام - مثلا - و لكن مرة تري في أول الشهر، و أخري في آخره، و حينا في وسطه، و تسمي مستقيمة العدد، مضطربة الوقت.

و هذه تترك الصلاة برؤية الدم علي شريطة أن يكون بصفات الحيض، لقول الامام عليه السلام: «فاذا كان للدم حرارة، و دفع، و سواد، فلتدع الصلاة». و اذا لم يكن بصفات الحيض فعليها أن تترك ما تتركه الحائض من دخول المسجد، و ما اليه، و تفعل ما تفعله المستحاضة من الصوم و الصلاة.

الرابعة: أن لا تستقيم لها عادة أبدا وقتا و لا عددا، كالتي تري الدم مرة أربعة أيام في أول الشهر، و أخري خمسة في آخره، و حينا ثلاثة في وسطه، و تسمي مضطربة الوقت و العدد، و حكمها حكم الثالثة، تترك الصلاة ان كان الدم بصفات الحيض، و الا فعليها أن تحتاط.

الخامسة: أن تري الدم لأول مرة، و تسمي مبتدأة، و حكمها كالثالثة و الرابعة تماما، لأن الثلاثة: المضطربة وقتا، و المضطربة وقتا و عددا، و المبتدأة يشملها و يعمها قول الامام عليه السلام: «اذا كان للدم حرارة و دفع و سواد، فلتدع الصلاة».



[ صفحه 100]




الأموال التي يجب فيها الخمس


الأموال التي يجب فيها الخمس سبعة، و هي، غنائم دار الحرب، و المعادن، و الكنوز، و الغوص، و المكاسب، و الأرض التي اشتراها الذمي من مسلم، و الحلال المختلط بالحرام، و الحصر بهذه السبعة استقرائي مستفاد من



[ صفحه 102]



الأدلة الشرعية: و ليس حصرا عقليا مرددا بين السلب و الايجاب.


السلطة علي العين


الشرط الثاني أن يكون للبائع سلطة مطلقة تامة علي المثمن، و للمشتري سلطة مثلها علي الثمن، و أي عاقل يجعل البحار و الانهار ثمنا أو مثمنا... و كذا الاسماك و الطيور و الوحوش، و ما اليها من المباحات قبل حيازتها و الاستيلاء عليها.

و باطلاق العين تخرج المحبوسة بالوقف و الرهن، فان حبس العين بأحدهما يمنع كلا من الموقوف عليه و الراهن من التصرف في العين تصرفا ناقلا، قال الشيخ الانصاري:«ذكر الفاضلان - هما العلامة و المحقق الحليان - و جميع من تأخر عنهما في شروط العوضين بعد الملكية كون العين طلقا، و فرعوا علي ذلك عدم جواز بيع الوقف الا ما استثني، و لا الرهن الا باذن المرتهن».


شرعية الشفعة


الشفعة مشروعة اجماعا و نصا، و منه قول الامام الصادق عليه السلام: قضي رسول الله صلي الله عليه و آله بالشفعة بين الشركاء في الدور و المساكن.



[ صفحه 122]




السفيه


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر، و مفتاح الكرامة علي أن الصبي اذا بلغ رشيدا، ثم حدث السفه بعد الرشد تكون الولاية للحاكم دون الأب و الجد، و اختلفوا فيما اذا اتصل السفه بالصغر، أي بلغ سفيها منذ البداية، فمن قائل بأن الولاية عليه للحاكم أيضا، و قائل بأنها للأب و الجد، و هو الحق، لاستصحاب بقاء ولاية الأب و الجد، و لقول الامام الصادق عليه السلام: «ان احتلم و لم يؤنس منه الرشد، و كان سفيها فليمسك عنه ماله وليه». و ليس من شك أن المراد بوليه هنا من كان وليا قبل البلوغ، و هو الأب و الجد.



[ صفحه 102]




الامامية و اليد


تكلم الامامية عن اليد في كتب الفقه و أصوله، و أطالوا الكلام. و لم أر كتابا - فيما لدي - من كتب المذاهب و القوانين الحديثة تبسط فيها علي هذا النحو الذي رأيته في كتب الامامية.. و مهما يكن، فقد تكلم فقهاؤهم في معني اليد، و تحديد مواردها، و في الدليل علي اعتبارها، و المسوغ للاعتماد عليها، و في معارضتها مع غيرها من الادلة، و في سببتها للضمان، و دلالتها علي التذكية و الطهارة، الي غير ذلك.


اسلام النصراني و أمه


أسلم شاب نصراني و دخل علي الامام الصادق فدعا له و قال له: سل عما شئت يا بني.

فقال الشاب: ان أبي و أمي و أهل بيتي علي النصرانية، و أمي مكفوفة البصر، أنا أعيش معهم و آكل في آنيتهم.

فقال الامام: أيأكلون لخم الخنزير؟



[ صفحه 175]



فقال الشاب: كلا.

فقال الامام: كل معهم، و أوصيك بأمك فلا تقصر في برها، و كن أنت الذي تقوم بشأنها.

و عاد الشاب الي الكوفة، فرأت أمه منه أخلاقا حسنة لم ترها من قبل، فقالت: يا بني ما كنت تصنع بي هذا و أنت علي ديني، فما الذي أري منك منذ هاجرت و دخلت في الحنيفية؟

فقال الشاب: أمرني بهذا رجل من ولد النبي محمد صلي الله عليه و آله.

فقالت أمه: أهو نبي؟

فقال الشاب: لا، و لكنه ابن نبي.

فقالت الأم: دينك خير الأديان اعرضه علي.

فعرض الابن علي أمه دين الاسلام فأسلمت، و علمها الصلاة.



[ صفحه 176]




كتابنامه ي امام صادق


رضا استادي، تهران، جامعة الامام الصادق، 1403 ق، رقعي، 79 ص.


لا نقص في الذرة


قال المفضل: فقلت: قد وصفت لي يا مولاي من أمر البهائم ما فيه معتبر لمن اعتبر، فصف لي الذرة و النملة و الطير، فقال عليه السلام: يا مفضل تأمل وجه الذرة الحقيرة الصغيرة هل تجد فيها نقصا عما فيه صلاحها، فمن أين هذا التقدير و الصواب في خلق الذرة؟ إلا من التدبير القائم في صغير الخلق و كبيره.



[ صفحه 114]




ما الصراط المستقيم؟


بحارالأنوار، 35 / 367، ح 9، عن الروضة: بالأساتيد الي جعفر بن محمد عليه السلام قال:...

أوحي الله تعالي الي نبيه: (فاستمسك بالذي أوحي اليك انك علي صراط مستقيم) [1] .

فقال: الهي ما الصراط المستقيم؟

قال: ولاية علي بن أبي طالب، فعلي هو الصراط المستقيم.


پاورقي

[1] سورة الزخرف، الآية: 43.


السحت و أنواعه


[الخصال 1 / 330 - 329، ح 26: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن محبوب، عن أبي أيوب، عن عمار بن مروان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

السحت أنواع كثيرة منها ما أصيب من أعمال الولاة الظلمة، و منها أجور القضاة، و أجور الفواجر، و ثمن الخمر و النبيذ المسكر، و الربا بعد البينة، فأما الرشا يا عمار في الأحكام فان ذلك الكفر بالله العظيم و برسوله.



[ صفحه 57]




من علامات الاجابة


الخصال 1 / 82-81، الحديث 6: حدثنا أبي، عن محمد بن يحيي العطار، عن الحسين بن اسحاق، عن علي بن مهزيار، عن علي بن حديد، رفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اذا اقشعر جلدك، و دمعت عيناك و وجل قلبك، فدونك دونك، فقد قصد قصدك.


معارضة المنصور و الرشيد للمذهب الجعفري


كان المنصور يأمل بالامام أبي حنيفة عندما رعاه بعنايته و نصره فقدمه علي كثير من الفقهاء ليوجد منه شخصية علمية تقف أمام انتشار المذهب الجعفري. و لكنه سرعان ما خاب أمله، و فشلت خطته. فهذا الامام أبوحنيفة نفسه يصرح للملأ بأنه ما رأي أعلم من جعفر بن محمد عليه السلام و أنه أعلم الأمة [1] .

و سأله رجل يوما عن انسان وقف ماله للامام فمن يكون المستحق؟ فأجاب أبوحنيفة: المستحق هو جعفر الصادق لأنه الامام الحق [2] .

ثم جاء الرشيد و بذل كل ما في وسعه لتحويل أنظار الناس عن آل محمد فأظهر تعظيم مالك بن أنس، و كان يجلس بين يديه تأدبا يتعلم منه العلم، و يأمر خواصه و أولاده باحترامه.

ثم قرب اليه الشافعي و نظر اليه نظرة عطف و حنان لأنه قرشي و أرسله الي مصر بصحبة الوالي و أمره باكرامه و احترامه و أعطاه سهم ذي القربي. و عامل أهل البيت بالقسوة و الشدة و تتبع أنصارهم، و القضاء علي من اتهمه في موالاتهم، حتي أنه ثقل عليه أن يكون علي بن أبي طالب عليه السلام رابع الخلفاء فحاول أن ينفي ذلك و يعاقب من يثبته.



[ صفحه 213]



قال أبومعاوية: دخلت علي هارون الرشيد فقال لي: يا أبامعاوية هممت بمن أثبت خلافة علي فعلت به و فعلت. قال أبومعاوية: يا أميرالمؤمنين. قالت تيم: منا خليفة رسول الله. و قالت عدي: منا خليفة رسول الله. و قالت بنوأمية: منا خليفة الخلفاء، فأين حظكم يا بني هاشم من الخلافة؟ و الله ما حظكم الا ابن أبي طالب [3] و بهذا استطاع أبومعاوية أن يصرف الرشيد عن رأيه.

و مضي في سياسته العمياء التي لا تفرق بين الحق و الباطل محاولا قلع بذرة جبهم التي زرعها الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

و رغم تلك المحاولات الفاشلة بقي المذهب الجعفري ينتشر في العواصم و يتسع في الأقطار حتي كثر أتباعه و شاع بين الناس.

و انتشر المذهب الجعفري في جميع البلاد الاسلامية بقوة مقوماته من دون عوامل الترغيب أو استنادا الي السلطة الحاكمة التي ساندت المذاهب الأخري، و كان أول ظهور الشيعة في الحجاز، و هي أول أرض بذرت فيه بذرة التشيع. و في القرن الرابع الهجري انتشر بصورة ظاهرة في المدينة المنورة.

كما انتشر التشيع في بلاد الشام و كان أبوذر الغفاري رضوان الله عليه هو الذي نشر المذهب هناك، و لا يزال في قرية الصرفند بين صيدا و صور مقام معروف باسم أبي ذر اتخذ مسجدا معمورا. و اليوم يوجد عدد كبير قد شغلوا مناصب مهمة في ادارة البلاد السورية، و منهم العلماء و الأطباء و كبار التجار، و تقام عندهم مآتم عاشوراء علنا في عاصمة الأمويين، و يحضرها الكثير من أهل السنة، و الخطيب يصدح بمخازي معاوية و فضائح يزيد و جرائم بني أمية مستنبطا ذلك من التاريخ الصحيح.

جاء في خطط الشام: «و في دمشق يرجع عهدهم (الشيعة) الي القرن الأول للهجرة، و في أكناف حوران و هم مهاجرة جبل عامل و في شمال لبنان و المتن و البترون و هم مهاجر بعلبك، و لا يقل عدد الشيعة في الشام من الامامية عن مئتي



[ صفحه 214]



ألف نسمة» [4] أما جبل عامل فقد كان بدء التشيع فيه بفضل الجهود التي بذلها المجاهد في سبيل الله أبوذر الغفاري رضوان الله عليه، و انتشر بسبب دعوته. و كانت الحركة العلمية واسعة فيه و ما زالت. و للشيعة في جامعة النجف الأشرف جماعة غفيرة تخرج منها عدد كبير من العلماء و حملة دعوة الاصلاح. و منهم المجتهدون المجاهدون في نصرة الدين و جمع كلمة المسلمين كالعلامة المجاهد محمد باقر الصدر رحمة الله عليه.

و في حمص قري للشيعة خاصة، و في المدينة نفسها جماعات ظاهرة و مستترة، و في أعمال ادلب قري الغوطة و نبل وفوعة و غيرها، و كلها شيعة و فيها الي اليوم بنو زهرة نقباء الأشراف في مدينة حلب، و كل هؤلاء من بقايا زمن الحمدانيين و من فلول شيعة حلب يوم تشتت شملهم [5] يشير بذلك الي الكارثة التي أصابت الشيعة عندما أفتي الشيخ نوح الحنفي بكفر الشيعة و استباحة دمائهم تابوا أم لم يتوبوا، فقتل بسبب هذه الفتوي أربعون ألفا من الشيعة، و نهبت أموالهم و أخرج الباقون الي القري.

و انتشر المذهب الجعفري في حلب بصورة ظاهرة و أصبح لهم قوة لا يستهان بها حيث استطاعوا منع سليمان بن عبدالجبار صاحب حلب عن بناء المدرسة الزجاجية و ذلك حوالي سنة 517 ه.

ثم سري التشيع في أفريقيا بانتشار عظيم الي أن قاومته السلطة، يوم كان أمير أفريقيا المعز بن باديس، فانه فتك بالشيعة فتكا ذريعا و ذلك في عام 407 ه عندما أوقع بهم وقيعة كبري.

و برروا ذلك أنهم سبوا الشيخين و هي مادة كان يطبقهاالولاة علي من يريدون الفتك به من أي الفرق.

و ذلك أن المعز بن باديس مر علي جماعة من الشيعة في القيروان و قد سأل عنهم، فلما أحس الناس من المعز الميل عنهم انصرفت العامة من فورها الي مجتمعات الشيعة، فقتلوا منهم خلقا كثيرا و توجه الجند للنهب، و شجعهم عامل



[ صفحه 215]



القيروان فقتل منهم خلق كثير و أحرقوا بالنار، و نهبت دورهم، و تتبعوهم في جميع أفريقيا، و اجتمع جماعة منهم الي قصر المنصور قرب القيروان فتحصنوا به، فحصرهم العامة وضيقوا عليهم، فاشتد عليهم الجوع فاقبلوا يخرجون و الناس يقتلونهم حتي قتلوا عن آخرهم، و لجأ منهم جماعة الي الجامع في المدينة فقتلوا كلهم [6] .

و هذه احدي النكبات الفظيعة التي لاقاها التشيع و قد ذاقوا مثلها ما هو أمر و أمر. و مع ذلك و مع هذه الاضطهادات، فان التشيع اليوم منتشر في أفريقيا الوسطي و الجنوبية بما يقارب العشرة ملايين نسمة.

و في أندونيسيا ازداد عدد الشيعة فأصبح يقدر بثمانية ملايين نسمة و للعلويين هناك اليد الطولي في نشر المذهب الجعفري، و كان منهم العلامة السيد محمد عقيل صاحب المؤلفات القيمة ك«نصائح الكافية» و «التعب الجميل» و «تقوية الايمان» و «القول الفصل» و كان يقيم في سنغافورة. و كانت لهم أندية أدبية تربط أواصرهم.

أما في مصر فقد انتشر التشيع من انتشار الاسلام بواسطة أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الذين شهدوا فتح مصر، و هم المقداد بن الأسود الكندي و أبوذر الغفاري، و أبورافع، و أبوأيوب الأنصاري، فهؤلاء و أحبابهم كانوا دعاة التشيع و أنصاره.

و لما دخلها عمار بن ياسر أيام عثمان بن عفان دعا الي التشيع و تمثلت الناس به حتي أصبحت البلاد كلها الي جانب الامام علي عليه السلام و أجمعوا علي مقاومة عثمان.

و بعد عمار دخلها قيس بن سعد واليا فأكمل طريق عمار و ركز دعائم التشيع أكثر فتعالت أسهمه و كثرت جنوده، لكن بدخول عمرو بن العاص، المعروف بدهائه و مكره، تأخرت حركة التشيع و استمرت علي هذه الحال من الجمود الي أن زال ملك الأمويين، فأظهر المصريون ما انطوت عليه قلوبهم من الولاء



[ صفحه 216]



لعلي عليه السلام و تنفسوا الصعداء. و لا زال التشيع يظهر في مصر حينا و يختفي حينا آخر حسب العوامل التي تدعو الي اخفائه و ظهوره، و اليوم الذي يزور مصر يلاحظ و يري أن المذهب الجعفري منتشر هناك و تعتنقه جماهيره غفيرة.

و في الهند ظهر التشيع و انتشر بسبب الروابط المتصلة بين العرب و الهنود. و بمساعي المرشدين الذين دخلوا بلاد الهند من الشيعة اعتنق المذهب الجعفري جماعة كبيرة من الوثنيين، و منهم جماعة كثيرة باقون الي اليوم و لهم امارات في جميع الأقطار الهندية، و لايخلو بلد منهم، و هناك بلد تختص بهم و هي: لكنهور، المركز الوحيد للشيعة في الهند و عاصمة مملكة أوده الفانية و منبع علمائها قديما، و تعد اليوم من أكبر البلاد العلمية، و فيها مدارس عربية أهمها: الجامعة السلطانية، و منها مدرسة الواعظين و هي تختص بالتبليغ.

و المدرسة الناظمية التي أسسها العلامة أبوحسن كما أسس الجامعة السلطانية.

و في لكنهور الشي ء الكثير من آثار الشيعة كالمساجد و الحسينيات و من البلدان جانبور، تبن آباد، مظفرآباد، لاهور، بنجاب [7] .

و في تركيا ظهر المذهب الجعفري و انتشر بصورة مكشوفة فكثر أتباعه و تزايد مناصروه، لكن السلطان سليم المتوفي سنة 926 ه قاوم الشيعة و قتل منهم خلقا كثيرا.

يقول ابراهيم الطبيب الأول للجيش التركي: و كان السلطان سليم شديد التعصب علي أهل الشيعة، و لا سيما أنه كان في تلك الأيام قد انتشرت في رعاياه تعاليم شيعية تنافي مذهب أهل السنة، و كان قد تمسك بها جماعة من الأهالي، فأمر السلطان سليم بقتل كل من يدخل في هذه الشيعة، فقتلوا نحو أربعين ألف رجل، و أخرج فتوي شيخ الاسلام بأنه يوافق علي قتل الشيعة و اشهار الحرب ضدهم [8] .



[ صفحه 217]



و مع هذا الاضطهاد فاننا نجد اليوم في تركيا عددا كثيرا منتشرين في أطراف البلاد.

و في السعودية، القطيف و جوارها نجد جماعات شيعية و في الاحساء و قاعدتها (هفوف)، و كذلك في قطر، يوجد كثير من الشيعة، و لا يزال من الاحساء و القطيف في النجف الأشرف مهاجرون لتحصيل العلم الديني، علم أهل البيت. و منهم علماء مبرزون و أدباء معروفون لهم مكانتهم الأدبية.

و في البحرين للتشيع مكانة، و لأهله قوة، و قد برز علماء خدموا الأمة الاسلامية، بمؤلفاتهم القيمة و آثارهم الجليلة، التي تعد الواقع من أفضل التراث الشيعي، و لهم في النجف الأشرف الآن بعثات تتلقي العلوم الدينية و منهم علماء و أدباء و شعراء قاموا بدور عظيم في خدمة المذهب الجعفري. و في الأفغان انتشر التشيع منذ زمن بعيد، و يقدر عددهم اليوم بعشرة ملايين، و يوجد منهم في النجف الأشرف الآن بعثات يقدر عددهم بنحو ثلاثة آلاف نسمة منهم من يدرس الفقه الجعفري، وقد برز منهم علماء مبرزون لهم مكانة علمية عالية. و قبل نصف قرن تقريبا هاجر كثير من الشيعة السوريين و من اللبنانيين (جبل عامل) لتحصيل العيش في أمريكا، فعلموا في التجارة و الزراعة، و هم ذوو شأن و عزة يقيمون هناك شعائر الاسلام، فبنوا مساجد فخمة في الولايات المتحدة و يقدر عددهم بمليون نسمة.

كما دخل المذهب الجعفري الي الصين منذ القرن الرابع و في البلاد الروسية كان للشيعة دور بارز حيث أقاموا الشعائر الدينية بحرية واسعة كبلاد بخاري و القوقاس. و كانوا قبل الحرب العالمية يتواردون بكثرة لزيارة المشاهد المقدسة و يفدون مهاجرين لطلب العلم، و الي اليوم نجد جماعة منهم في النجف الأشرف حالت دون وصولهم لأوطانهم صعوبات كبيرة في ظل هذه السلطة الحاكمة.

أما العراق، و ما أدراك ما العراق، فقد انتشر فيه مذهب أهل البيت في الصدر الأول من عصر الاسلام، و قام بذلك أصحاب الرسول صلي الله عليه و آله و سلم المجاهدون، في



[ صفحه 218]



الكوفة، و المدائن، و البصرة. لكن الكوفة تميزت بصبغتها الاسلامية العلوية، و قام فيها رجال الدعوة في الدفاع عن أهل البيت، و تحملوا في عهد معاوية و ابنه الطاغية المجرم يزيد الكثير من المصائب و البلاء، و يكفي مأساة كربلاء و قتل سيدالشهداء الامام الحسين بن علي عليه السلام ابن بنت رسول الله و أحد السبطين الكريمين.

و في المدائن انتشر التشيع هناك علي يد الصحابيين الجليلين سلمان الفارسي و حذيفة بن اليمان، و كذلك الأمر في البصرة و غيرها من مدن العراق من الشمال الي الجنوب حيث انتشر التشيع بصورة ظاهرة، و العراق اليوم معروف بتشيعه لأهل البيت و ولائهم للعترة الطاهرة في معظم سكانه. فالشيعة هم الأكثرية في العراق، قاوموا ظلم الأتراك بثورات متلاحقة سجلها لهم التاريخ بكل فخر، و قاوموا أيضا الاستعمار الانكليزي بكل ما لديهم من قوة، و ما زالوا حتي اليوم يقاومون و يجاهدون.

و في ايران كانت قم وحدها في القرن الأول شيعية و سار التشيع بخطي ثقيلة ثم انتشر في بلاد ايران بصورة تدريجية علي ممر الأدوار، حتي أصبحت ايران اليوم كلها شيعية حكومة و شعبا، و قامت بخدمة المذهب الجعفري و نشر مآثر أهل البيت و مناصرة المحرومين في جميع البلدان الاسلامية، وفي اليمن يوجد عدد كبير من الشيعة نشروا التشيع في بقاع اليمن منذ صدر الاسلام.

هذه أهم الأصقاع التي تنبسط فيها منابت الشيعة الذين أحدثوا في جميع أصقاع العالم جاليات تعمل علي نشر المذهب الجعفري و شرحه و بيان مضامينه و كانت لهم مواقف مشرفة في مقابلة الظالمين لا أثر فيها للغش والخداع، و لا يشوهها كسب الجوائز و طلب المناصب.

و ما نلفت اليه عند المسلمين تأثرهم بآداب الاسلام و ثقافته، و عنايتهم بالأفكار العميقة و المعاني الدقيقة، و تميزهم بالعواطف الثورية التي كانت سببا في استنهاض الأمة من كبوتها، و ايقاظها من غفلتها. و نقطة هامة أخري يجدر الالتفات اليها و هي أن تاريخ الشيعة الغني جدا بالمآثر لم يدرس دراسة سليمة ترفع الستار الذي يكتنف مبادئهم و تطورهم، اذ أن المصادر التي يستمد منها الباحثون معلوماتهم عن الشيعة مضطربة و لا تصل بهم الي الحقيقة، سواء أكانت عن قصد



[ صفحه 219]



أم عن غير قصد، لأنها مصادر محدودة لم تسلم من سيطرة التعصب الأعمي و تغليب الأهواء الخاصة و التحيز البغيض.

و لا ننسي في هذا المجال كتاب الفرق الذين سلكوا طريق الافتراء و التحامل، فلم يكتبوا للعلم بل كانت معظم كتاباتهم مجردة تجريدا واضحا عن كل ما له صلة بالحقيقة. و هذا ما يجب علينا بيانه و توضيحه. كما يجب علي طلابنا في دراساتهم و أبحاثهم أن يكشفوا الحقائق بكل جلاء و وضوح و يبينوها أمام الملأ العام بأسانيد علمية موضوعية.


پاورقي

[1] جامع أسانيد أبي حنيفة ج 1 ص 222.

[2] تاريخ العلويين محمد أمين غالب ص 140.

[3] تاريخ بغداد ج 244.

[4] خطط الشام لمحمد كر علي ج 6 ص 252.

[5] المصدر نفسه ص 252.

[6] الكامل لابن الأثير ج 9 ص 123.

[7] الامام الصادق و المذاهب الأربعة لأسد حيدر مجلد 1 - 2 ص 243.

[8] المصدر السابق ص 244.


تفسير و معني «لا حول و لا قوة الا بالله» چيست؟


حسين بن علوان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني «لا حول و لا قوة الا بالله» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني چيزي بين ما و معاصي جز خدا حائل و مانع نمي شود، و چيزي جز خدا ما را بر انجام اطاعت و آوردن واجبات توانا نمي سازد. [1] .


پاورقي

[1] المحاسن: ص 42، بحارالأنوار: ج 90 ص 189 ح 24.


حديث 106


شنبه

المسلم أخو المسلم.

مسلمان، برادر مسلمان است.

كافي، ج 2، ص 166


علمه بمنطق الطير 06


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن بكر بن صالح، عن محمد بن أبي حمزة، عن عمر بن محمد الأصبهاني قال: أهديت لاسماعيل بن أبي عبدالله عليه السلام صلصالا، فدخل أبو عبدالله عليه السلام فلما رآه قال: ما هذا الطير المشؤوم أخرجوه فانه يقول: فقدتكم فقدتكم فافقدوه قبل أن يفقدكم [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 323، ج 6، باب 14، ح 22.


از كار تو مسرور شدم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به وسيله ي كمك كردن به برادران ديني به خدا نزديكي جوئيد.

و از داوود رقي نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و حضرت بدون سابقه فرمود: اي داوود! روز پنج شنبه اعمال شما را بر من عرضه داشتند، از جمله در اعمال تو صله و احساني بود كه با پسر عمويت: فلان كرده بودي و از آن مسرور شدم و دانستم كه اين پيوند تو با او زودتر عمرش را كوتاه و فاني مي كند.

داوود گفت: من پسر عمويي داشتم، ناصبي و پليد بود. خبردار شدم كه خود و عائله اش به سختي به سر مي برند؛ قبل از حركت براي مكه، مخارجي براي آنها حواله دادم و چون به مدينه رسيدم، حضرت صادق عليه السلام از آن خبر داد.



[ صفحه 192]




في الحب إلي الإخوان


أبا قتادة، عن صفوّان الجمّال، قال: دخل المعلّي بن خنيس علي أبي عبد الله عليه السلام يودعه وقد أراد سفراً، فلمّا ودعه، قال: يا مُعَلّي، أعزِز بِالله يُعزِزكَ.

قال: بماذا يابن رسول الله؟ قال: يا مُعلّي،خَفِ اللهَ(تَعالي)يَخَف مِنكَ كُلُّ شَي ءٍ. يا مُعلّي، تَحَبَّب إلي إخوانِكَ بِصِلَتِهِم، فإنّ اللهَ جَعَلَ العَطاءَ مَحَبَّةً وَالمَنعَ مَبغَضَةً، فَأنتُم وَالله إن تَسألوني وَاُعطيكُم فَتُحبّوني أحَبُّ إلَيَّ مِن ألّا تَسألوني فَلا اُعطيكُم فَتُبغِضوني، وَمَهما أجري اللهُ عزوجل لَكُم مِن شَي ءٍ علي يَدَيَّ فَالمَحمودُ اللهُ (تعالي)، وَلا تَبعُدونَ مِن شُكرِ ما أجري اللهُ لَكُم علي يَدَيَّ. [1] .


پاورقي

[1] الأمالي للطّوسي: ص304 ح608.


ختامه مسك


قال رسول الله صلي الله عليه و آله من سب نبيا من الأنبياء فاقتلوه، و من سب وصيا فقد سب نبيا [1] .

اگر كسي به پيغمبري از پيغمبران ناسزا گويد، او را بكشيد، و همچنين اگر كسي به وصي پيامبري ناسزا گويد، مثل اين است كه به خود پيامبر ناسزا گفته است (او هم جزايش قتل است) .

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله، و من سب الله اكبه الله علي منخريه في النار [2] .

اگر كسي به علي ناسزا (سب و شتم) بگويد، به من گفته، و هر كس به من سب كند، به خدا سب كرده، و هر كس به خدا سب كند، خدا او را وارد جهنم خواهد كرد.

اللهم العن معاوية بن أبي سفيان الي يوم القيامة.



[ صفحه 206]




پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي، ص 365، مجلس 13، ح 769 / 20.

[2] امالي خميسيه، ص 136، ح 14؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 302، ح 241.


الهواء و الاصوات


و انبئك عن الهواء بخلة أخري، فان الصوت أثر يؤثره اصطكاك الاجسام في الهواء، و الهواء يؤديه الي المسامع و الناس يتكلمون في حوائجهم و معاملاتهم طول نهارهم و بعض ليلهم، فلو كان اثر هذا الكلام يبقي في الهواء، كما



[ صفحه 119]



يبقي الكتاب في القرطاس، لامتلأ العالم منه، فكان يكربهم و يفدحهم، و كانوا يحتاجون في تجديده و الاستبدال به، الي أكثر مما يحتاج اليه في تجديد القراطيس، لأن ما يلفظ من الكلام اكثر مما يكتب، فجعل الخلاق الحكيم جل قدسه هذا الهواء قرطاسا خفيا يحمل الكلام ريثما يبلغ العالم حاجاتهم، ثم يحمي فيعود جديدا نقيا، و يحمل ما حمل أبدا بلا انقطاع، و حسبك بهذا النسيم المسمي هواء عبرة، و ما فيه من المصالح، فانه حياة هذه الأبدان، و الممسك لها من داخل، بما يستنشق منه من خارج بما يباشر من روحه، و فيه تطرد هذه الأصوات فيؤدي البعد البعيد... و هو الحامل لهذه الأرواح ينقلها من موضع الي موضع... ألا تري كيف تأتيك الرائحة من حيث تهب الريح، فكذلك الصوت، و هو القابل لهذا الحر و البرد، اللذين يتعاقبان علي العالم لصلاحه، و منه هذه الريح فالريح تروح عن الاجسام و تزجي السحاب من موضع الي موضع، ليعم نفعه، حتي يستكثف فيمطر، و تفضه حتي يستخف فيتفشي و تلقح الشجر، و تسير السفن، و ترخي الاطعمة، و تبرد الماء، و تشب النار، و تجفف الأشياء الندية، و بالجملة انها تحيي كل ما في



[ صفحه 120]



الأرض... فلولا الريح لذوي النبات، و لمات الحيوان، و حمت الأشياء و فسدت.


علم تفسير


ايشان، جد علي عليه السلام، مي فرمايد: «درباره ي كتاب خدا از من بپرسيد، به خدا سوگند، من مي دانم كه آيه آيه ي قرآن در شب نازل شده است يا در



[ صفحه 142]



روز، در زمين هموار يا در كوهستان.» [1] او پيوسته در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشت. وي دروازه ي شهر علم و دانش بود و امام جعفرصادق عليه السلام از خود اين منبع به وجود آمده است. [2] .

او همانند جدش، علي عليه السلام، همچنين سخن مي گويد: هر يك از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مدت يك ماه يا كمتر، قرآن را ختم مي كردند، قرآن نبايد به سرعت خوانده شود، بلكه آن را با آهنگ مناسب خواند. هر گاه به آيه اي گذشتي كه در آن بهشت ذكر شده بود، در آنجا درنگ نما و (آن را) از خداي سبحان بخواه و زماني كه به آيه اي بر مي خوري كه آتش در آن ذكر شده است، درنگ نما و ما از شر آتش دوزخ به خدا پناه مي بريم. [3] .

قرآن در نزد او نخستين جايگاه و منزلت را حائز بود. از او درباره ي امام جماعتي كه بر مردم نماز مي خواند، سؤال شد، پاسخ داد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: كسي كه قرائتش از بقيه بهتر است، بايد جلو بايستد و اگر همه در قرائت مساوي بودند، آن كسي در هجرت، سابق بر بقيه است و اگر همه در هجرت، مساوي بودند، آن كسي كه سن او از همه بيشتر است و اگر از نظر سن همه مساوي بودند، آن كسي كه به سنت آشناتر از ديگران است و در مسائل ديني از سايرين داناتر است. هيچ كس نبايد بر فردي كه در خانه ي خودش و فرمانروايي كه در مركز قدرتش مي باشد، پيشي گيرد. [4] .

اما امام جعفرصادق عليه السلام از برجسته ترين مفسران قرآن كريم بوده است و دانشمندان تفسير، به طور فراوان به تفسير دلپذير آن حضرت استشهاد كرده اند، و همچنين آن حضرت شاگردان زيادي را در علم تفسير تربيت



[ صفحه 143]



نموده اند؛ زيرا قرآن كتاب هدايت است و مردم را از تاريكي ها نجات داده و به سوي نور راهنمايي مي كند، به همين دليل بايد عالماني باشند تا آنچه بر مردم عادي و مشتاقان معارف قرآن روشن نيست، هويدا كنند تا مردم به سوي مفاهيم نوراني قرآن هدايت شوند. سيره ائمه اطهار عليهم السلام همواره تربيت چنين عالماني بوده است. آنان براي درك و فهم قرآن و نيز استنباط احكام شرعي شاگرداني تربيت كرده و به آنان اجازه مي دادند تا از آيات و روايات، احكام را استنباط كنند؛ چنان كه ابن عباس، تربيت شده مكتب علي عليه السلام بود.

امام صادق عليه السلام نيز شاگردان ويژه اي مانند: زرارة بن اعين و... تربيت كردند.


پاورقي

[1] الاصابة، ج 2، ص 509؛ الاستيعاب، ج 2، ص 463؛ ذخائر العقبي، ص 83؛ كنزالعمال، ج 1، ص 228؛ أنساب الأشراف، ص 99؛ تفسير قرطبي، ج 1، ص 35؛ المناقب خوارزمي، ص 94؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 27؛ ص 100؛ بشارة المصطفي، ص 33؛ امالي طوسي، ص 523؛ الطبقات الكبري ابن سعد، ج 2، ص 338.

[2] عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، ص 210.

[3] تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 447؛ تفسير الميزان، ج 20، ص 71؛ الكافي، ج 2، ص 617.

[4] الكافي، ج 3، ص 376؛ تهذيب الأحكام، ج 3، ص 31؛ مستند الشيعه، ج 8، ص 47؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 419.


اخطاء تاريخية لابن خلدون


و أود هنا أن أعود للاشارة عما تجناه ابن خلدون علي الحقائق التاريخية اذ يصف هذا المذهب بالبدعة حيث يقول في مقدمته: وشذ أهل البيت في مذاهب ابتدعوها، وفقه انفردوا به. [1] .



[ صفحه 221]



و ليس من الغريب صدور مثل هذا القول من رجل كان يحقد علي العرب و يضمر لهم كل سوء، و ليس ببعيد تحامله علي سادة أهل البيت و أئمة المسلمين فهو يتعصب عليهم، و يتجاهل مكانتهم، هذا مع جهله بمذهبهم فانه لم يقرأ كتب المذهب و انما قرأ كتب الخصم، و لم يتصل بزعمائه، و انما اتصل باعدائه، فراق له ما سمع من قالة السوء، و استعذب ما قرأ في كتب المناوئين لآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و شيعتهم.

و لعل هالة الاكبار و التقدير لابن خلدون التي احاطت بشخصيته من قبل بعض الكتاب ابعدتهم عن الوقوف علي شخصية هذا الرجل بواقعها، و التعرف علي ما تضمنته مقدمته من اخطاء و مخالفات للحقيقة.

و لقد رأينا دوما أن ابن خلدون موضع اجلال اكثر الباحثين و الكتاب، سيرا علي طريقة السلف، و نجد برغم ما تضمنته مقدمته من علوم في الاجتماع و العمران. الا أن ذلك لا يبيح لنا أن نتغاضي عن مواقف وقفها تجاه العرب و حضارتهم، فيجردهم من ذلك و يسلبهم فضائلهم فيصفهم بأنهم امة متوحشة، و هم اهل نهب و عبث، بل هم اداة خراب للاوطان التي يتغلبون عليها إلي غير ذلك مما يدلنا بكل وضوح علي تعصبه أو تجاهله كما يصفه لنا الاستاذ موسي سلامة بقوله:

و الخطأ البارز في ابن خلدون: هو تنقصه حضارة العرب، فانه هنا اعمي كامل العمي، لا يري بصيصا من نور...، هذا مع اني احتفظ له بخيانات شخصية و ثقافية، فانه مثلا خان معظم الامراء و الملوك الذين خدمهم ثم انه سرق كل ما كتبه اخوان الصفا و عزاه إلي نفسه.... آه.

و لا ادل علي تجاهله او تحامله من كلمته هذه في مذهب اهل البيت و وصفه لهم بالشذوذ.

و لو كان له قليلا من التأمل لما قال هذا القول الذي لم يتوصل إليه بالنتائج العلمية، و هذا الكلمة هي التي بعثتنا علي خوض غمرات البحث و التعرف علي المذاهب، و عوامل انتشارها، و أسرار نجاح المذاهب الأربعة و اسباب خلودها دون غيرها من مذاهب المسلمين، فاتضح لنا ان ذلك مستند إلي دواعي السلطة، و اغراء المادة، التي من أجلها نسي ابن خلدون نفسه، فجري قلمه بظلم الحق و الحقيقة.

و لا يستبعد ذلك من انسان تربع علي دست قضاء دولة لا ترغب في اظهار فضل آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم اسوة باخواتها التي سارت علي ذلك من قبل، فهو عبد لسلطانه، و أسير لشيطانه.



[ صفحه 222]



و رأي ابن خلدون هذا لا ينبعث إلا عن جهل، أو عقل أعمي لا يبصر الحقائق، فيجهل مواقف آل محمد في الدفاع عن الإسلام، و تفانيهم في نشر تعاليمه و تعليم الناس احكام الاسلام و فرائضه، و محاربة ذوي العقائد الفاسدة، و قيامهم بتعليم الأمة مستمدين من الرسول الاعظم صلي الله عليه و آله و سلم بما لا مجال للشك في ذلك، ولكن ابن خلدون لتحامله نقل كثيرا من الاشياء مبتعدا عن طريق الواقع، و قد صبها في قالب رغباته، و تساهل في ابداء الحقيقة، و جعلها في طيات الخفاء و الكتمان.


پاورقي

[1] مقدمة ابن خلدون: 274.


صحيح مسلم


و هو يعد في الدرجة كصحيح البخاري. و الناس يختلفون في تقديم صحيح البخاري أو مسلم. و كان مسلم من تلامذة البخاري و شاركه في مشايخه.

و مسلم هو ابن الحجاج القشيري النيسابوري و له سنة 204 ه و توفي سنة 261 ه، و كان مخلصا للبخاري، و حصل بينهما فتور آخر أيامه، دعاه لأن ينتقد من طريقة البخاري في مقدمة صحيحه.

و قد انتقده الحفاظ بكثرة روايته عن الضعفاء، و قد طعنوا في مائة و ستين رجلا من رواة مسلم.

و مع ذلك فقد فضلوا كتاب مسلم علي كتاب البخاري من وجوه:

1 - أن مسلما ألف كتابه في بلده بحضور أصوله في حياة شيوخه، أن يتحرز في الألفاظ، و يتحري في السياق.

2 - أن مسلما لا يقطع الحديث كما يفعل البخاري، لأنه يروي جزءا من الحديث بسند، و قد يروي جزءا آخر بسند آخر في مكان آخر، فيصعب علي المحدث معرفة الحديث كاملا بأسانيده المختلفة.

3 - أن البخاري قد يقع له الغلط في أهل الشام و ذلك أنه أخذ كتبهم، فربما ذكر الواحد منهم بكنيته. و يذكره في موضع آخر باسمه، و يتوهم أنهما اثنان. أما مسلم فقلما يقع له الغلط [1] و قال الطبيني: كان من شيوخي من يفضل كتاب مسلم علي كتاب البخاري. [2] .



[ صفحه 559]



و قال أبوعلي النيسابوري: ما تحت أديم السماء أصح من كتاب مسلم ابن الحجاج في علم الحديث.

و عدد أحاديثه 7375 بالمكرر، و من غير المكرر نحو أربعة آلاف، و قد أجمع الحفاظ علي أن البخاري و مسلم لم يستوعبا تخريج الأحاديث الصحاح.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد ج 13 ص 102.

[2] شرح الفية العراقي ج 1 ص 16.


كتاب الأم


لقد وقع الخلاف حول هذا الكتاب، و كثر الجدل في نسبته للشافعي، و أنه أكب علي تأليفه بنفسه، فبعضهم يذهب الي ذلك. و البعض الآخر ينفي ذلك، و يذهب الي عدم نسبته للشافعي.

و اذا نحن أردنا أن نلحظ الكتاب في قراءة موضوعية نجد أننا كثيرا ما نصطدم بعبارات توجب التشكيك في صحة القول بان الشافعي هو مؤلف هذا الكتاب. و لعل من الخير أن نضع بين يدي قرائنا المحتريمن، بعضا من الشواهد علي ذلك:

منها - افتتاح كثير من فصوله بهذه العبارة:

«اخبرنا الربيع، قال: قال الشافعي - كما ورد في مطلع الجزء الأول و كثير من فصول الكتاب، و في كتاب الحيض و الاستحاضة في عدة موارد، و في ص 58 قال: قال الربيع: قال الشافعي، و هو الذي نقول به: ان أقل الحيض يوم و ليلة و أكثره خمسة عشر.

و في كثير من فصول الكتاب، يحكي الربيع بن سليمان أقوال الشافعي و آراءه كما في ص 60 ج 1 و كذلك في ص 67 و 72 و 73 الي غير ذلك.

و ان المؤيدات لنفي دعوي تأليف الشافعي كثيرة لا تحصي، ففي ص 74 في باب الأذان قال الربيع: أخبرنا الشافعي قال: أخبرنا ابراهيم بن محمد [1] .



[ صفحه 199]



و غيره، عن جعفر بن محمد (ع) الي أن يقول قال الشافعي: و بهذا كله نأخذ.

و من أهم المؤيدات، أن الربيع كان ينص في بعض الموارد علي سماعه من الشافعي، و في بعضها انه لم يسمع ذلك منه. و ورد في باب غسل الميت ص 248 أخبرنا الربيع بن سليمان أنه قال: لم أسمع هذا الكتاب من الشافعي، و انما اقرأه علي المعرفة.

و تقع في الكتاب عبارة،: قيل للشافعي فأجاب بكذا. كما تكثر فيه عبارة: «سألت الشافعي بكذا فأجاب بكذا» كما في السؤال عن و لوع الكلب في الاناء ج 7 ص 94 و غيره.

و يأتي أيضا: قلت للشافعي كذا فأجابه بكذا الي آخر ما هنا لك من الشواهد و التعليقات للربيع و للبويطي، كما في ج 5 ص 183 ،145 ،144 ،59 أكبر دليل علي ذلك.

و يجد المتتبع لفصول الكتاب، صراحة في عدم تأليف الشافعي لهذا الكتاب: كما في باب الصلح، و الحوالة، و الوكالة، و الوليمة، واقرار الوارث و غيرها.

و علي أي حال: فان للقول في عدم نسبة الكتاب للشافعي مجالا. و انه لم يؤلفه بنفسه، و لا أكب علي كتابته، و لكن أقرب الاحتمالات: ان الكتاب هو مجموعة آرائه و أقواله دونها تلامذته، كغيره من أئمة المذاهب، مع زيادات في التخريج علي أصول المذهب. و علي الأقل فان القطع بعدم نسبة جميع الكتاب للشافعي لا مجال لانكاره، فهو اما تأليف البويطي أو الربيع بن سليمان. و قد أيد ذلك الغزالي في الاحياء، و أبوطالب المكي في قوت القلوب.

قال أبوحامد الغزالي: كان الشافعي رحمه الله أخي محمد بن عبدالحكم، و كان يقربه و يقبل عليه و يقول: ما يقيمني بمصر غيره، فاعتل محمد فعاده الشافعي رحمه الله فقال:



مرض الحبيب فعدته

فمرضت من حذري عليه



و أتي الحبيب يعودني

فبرأت من نظري اليه



و ظن الناس من صدق مودتهما أنه يفوض أمر حلقته اليه بعد وفاته، فقيل للشافعي في علته التي مات فيها: الي من نجلس بعدك يا أبا عبدالله؟ فاستشرف له محمد بن عبدالحكم و هو عند رأسه ليومي ء اليه، فقال الشافعي سبحان الله! أيشك في هذا! أبويعقوب البويطي. فانكسر لها محمد، و مال أصحابه الي البويطي، مع ان محمدا قد حمل عنه مذهبه كله.



[ صفحه 200]



لكن البويطي كان افضل و أقرب الي الزهد. فنصح الشافعي لله و للمسلمين و ترك المداهنة، و لم يؤثر رضا الخلق علي رضا الله تعالي.

فلما توفي، انقلب محمد بن عبدالحكم عن مذهبه، و رجع الي مذهب أبيه. و درس كتب مالك. و آثر البويطي الزهد و الخمول، و لم يعجبه الجمع و الجلوس في الحلقة، و اشتغل بالعبادة، و صنف كتاب الأم الذي ينسب الآن الي الربيع بن سليمان و يعرف به، و انما صنفه البويطي، ولكن لم يذكر نفسه فيه، و لم ينسبه الي نفسه، فزاد الربيع فيه و تصرف [2] .

هذا هو النص الذي أورده الغزالي، علي نفي نسبة كتاب الأم للشافعي، و انما ألفه البويطي، ثم نسبه الربيع بن سليمان الي نفسه، و زاد فيه و تصرف. و الغزالي هو من أئمة الشافعية، الذين عليهم المعول.

و قال أبوطالب المكي: ان البويطي هو الذي ألف كتاب الأم و أعطاه الربيع، و صار يعرف به لأنه اعتزل الناس بالبويطة من سواد مصر، و نصف كتاب الأم الذي ينسب الآن للربيع بن سليمان و يعرف به، و انما هو جمع البويطي لم يذكر نفسه فيه، و أخرجه الي الربيع فزاد فيه [3] .

و هذا نص صريح في تأكيد المدعي، و قد مرت العصور علي نسبة الكتاب للشافعي، و أنه أكب علي تأليفه، مع وجود هذه النصوص و الشواهد التي يتجلي منها التشكيك في صحة هذه النسبة، لمن يتتبع فصول الكتاب، من وجود تلك العبارات الدالة بصراحة علي نفي تلك النسبة كما قدمناه، و كذلك في بقية الأبواب المسبوقة بعبارة «أخبرنا الربيع بن سليمان قال: أخبرنا الشافعي»، كما في باب الصلح، و الحوالة و الوكالة، و الوليمة و اقرار الوارث و غيرها.

و تسمية هذاالكتاب باسم الأم تسمية جديدة و أحيانا ما يرد ذكره في الكتاب و لعله من فعل الشراح [4] .

و بهذه الامور اصبح التشكيك في نسبة الكتاب للشافعي، بل جزم أكثرهم بأن الشافعي لم يؤلفه.



[ صفحه 201]




پاورقي

[1] ابراهيم بن محمد بن ابي يحيي هو احد تلامذة الامام الصادق (ع) و من أكبر شيوخ الشافعي و قد اكثر الرواية عنه و ستأتي ترجمته.

[2] الاحياء ج 2 ص 190.

[3] قوت القلوب للمكي ج 4 ص 135.

[4] نظرة عامة في تاريخ الفقه الاسلامي ص 255.


الموالاة


و هي التتابع بين الاعضاء في الغسل و المسح بنحو لا يلزم جفاف تمام السابق في الحال المتعارفة، فلا يقدح الجفاف لأجل حرارة الهواء او البدن الخارجة عن المتعارف و هي واجبة عند الامامية.

و الحنابلة يوافقونهم في ذلك، قال في غاية المنتهي: و هي (أي الموالاة) ان لا يؤخر غسل عضو حتي يجف ما قبله بزمن معتدل [1] (أي معتدل الحرارة و البرودة).

و قال في العمدة: و ترتيب الوضوء علي ما ذكرناه أن لا يؤخر غسل عضو حتي ينشف ما قبله [2] .

و للشافعي قولان: ففي القديم أن عدم الموالاة مبطل للطهارة، لأنها عبادة يبطلها الحدث، فأبطلها التفريق كالصلاة.

و في الجديد أن التفريق غير مبطل، لأنها عبادة لا يبطلها التفريق القليل، فلا يبطلها التفريق الكثير كتفرقة الزكاة [3] .

و عند الحنفية أن الموالاة سنة و ليس بفرض [4] و عند مالك هي فرض



[ صفحه 202]



لا سنة [5] و ذكر الشيخ خليل أن فيها خلافا (بين أصحاب مالك).

فظهر مما ذكرناه أن الاتفاق حاصل في وجوب الموالاة في الوضوء الا من الحنفية، فانهم يذهبون الي الاستحباب.


پاورقي

[1] غاية المنتهي ص 25.

[2] عمدة الفقه ص 10.

[3] المهذب لابي اسحق الشيرازي ج 1 ص 19.

[4] غنية المتملي ص 11.

[5] بدائع الصنائع للكاساني ج 1 ص 22.


الحارث الهمداني


ابوزهير الحارث بن عبدالله الاعور الهمداني الخارقي الكوفي المتوفي سنة 65.

خرج حديثه الترمذي، و النسائي، و ابوداود و ابن ماجة و روي عنه الشعبي، و اسحاق السبيعي، و ابوالبختري و الطائي، و عطاء بن ابي رباح، و الضحاك بن مزاحم و غيرهم. [1] .

كان الحارث من اصحاب الامام علي عليه السلام، و من رجال الشيعة، و قد وثقه ابن معين، و النسائي، و احمد بن صالح، و ابن ابي داود و غيرهم.

و كان يحيي بن سعيد القطان يحدث من حديث الحارث، و كان ابواسحاق يصلي خلف الحارث و كان امام قومه و كان ابواسحاق السبيعي يقول: ليس بالكوفة اعلم بفريضة من عبيدة و الحارث. [2] .

و قال محمد بن سيرين: كان من اصحاب ابن مسعود خمسة يؤخذ عنهم فأدركت منهم اربعة، و فاتني الحارث و كان يفضل عليهم.

و قد حمل عليه الشعبي فكذبه بدون حجة الا أنه شيعي كما اشار لذلك الحافظ ابن عبدالبر اذ يقول: و اظن الشعبي عوقب لقوله في الحرث الهمداني: احد الكذابين. و لم يبن من الحرث كذب و انما نقم عليه افراطه في حب علي عليه السلام و تفضيله له علي غيره، و من هنا والله أعلم كذبه الشعبي، لأن الشعبي يذهب الي تفضيل ابي بكر و الي أنه اول من اسلم. و الشعبي كذبه ابراهيم النخعي عندما ذكر عنده، فقال ابراهيم: الشعبي ذاك الكذاب لم يسمع من مسروق [3] .

و من هذا يظهر أن الطعون علي رجال الشيعة لم تكن مفسرة للجرح فيهم، و انما جرحوهم للتشيع فقط.

و الشعبي غير صادق فيما يدعيه من التباعد عن الشيعة، و اظهاره عدم الميل لاهل البيت، لانه كان يخشي الدولة، و يرجو نوالها في آن واحد و هو القائل: ماذا نقول في آل ابي طالب ان احببناهم قتلنا، و ان بغضناهم دخلنا النار.



[ صفحه 524]



لأن حب آل البيت في تلك العصور فيه خطر علي النفس و الاهل و المال.

قال الرياشي: سمعت محمد بن عبدالحميد قال: قلت لابن ابي حفص. الشاعر: ما اغراك ببني علي؟

قال: ما احد احب الي منهم، و لكن لم أجد شيئا أنفع عند القوم منه: اي من بغضهم، و التحامل عليهم [4] .

و كان ابن ابي حفص يهجو آل علي عليه السلام و قد هجاهم بقصيدة فاجازه المهدي العباسي مائة الف دينار لكل بيت الف دينار.


پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل 78: 1 ق 2 و تهذيب التهذيب 145: 2.

[2] طبقات ابن سعد 168: 6 ط 2.

[3] جامع بيان العلم و فضله 154: 1.

[4] العقد الفريد 287: 3.


يزيد بن الوليد بن عبدالملك (الملقب بالناقص)


تولي الخلافة في رجب 126 بعد أن قتل أبيه بخمسة أيام [1] .

و سار علي سيرة آبائه كلهم، بل أضاف علي سيرتهم المشؤمة، أنه نقص في العطاء الذي زاده الوليد من قبل فسمي بالناقص.

و اضطربت البلاد كلها في زمانه، و ثارت الحروب و خاصة في حمص و قتل منهم مقتلة عظيمة، و استسلم البعض بعد أن رشاهم بالأموال و بايع لأخيه بعد ولايته بثلاثة أيام [2] .

و قيل بل لم يبايع لأحد من بعده، و انما مولاه قطن افتعل عهدا علي لسانه لابراهيم [3] و علي أي حال لم يكن يزيد بتلك الشخصية التي ينعقد حولها اجماع البيت الأموي، بعد أن قتل والده، و حبس أخويه [4] .

فلذا أبي الكثير من الولاة و العامة المبايعة له، و منهم مروان بن محمد (الملقب بالحمار).



[ صفحه 373]



و بعد أن قام مروان ثورة عليه، اصطلحا علي أن يوليه ما كان عبدالملك بن مروان، قد ولي أباه محمد، من الجزيرة و أرمينية و الموصل و أذربيجان، فبايعه [5] .

ولكن سرعان ما وافاه المرض فمات بعد توليه الخلافة بخمسة أشهر [6] .


پاورقي

[1] تاريخ اليعقوبي ج 2 / 335 - مروج الذهب ج 2 / 234.

[2] النزاع بين أفراد البيت الأموي / 163.

[3] الامام الصادق و المذاهب الأربعة ج 1 / 131 عن العقد الفريد ج 3 / 194 - الطبري ج 7 / 266.

[4] النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 160 - الطبري ج 7 / 126.

[5] النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 166.

[6] المصادر السابقة. الطبري ج 7 / 298.


ملحق أهل تراجم الأعلام الواردة أسماؤهم في الرسالة


(حرف الألف)

1 - ابراهيم بن خالد الكلبي: أبوثور.

2 - ابراهيم بن يزيد النخعي: أبوعمران، الكوفي، فقيه العراق، و رأس مدرسة الرأي، كان من أكابر العلماء: صلاحا و فقها و حفظا للحديث، و هو ثقة حجة بالاتفاق (46 ه - 96 ه).

انظر ترجمته: تهذيب التهذيب: 1 / 187، طبقات الفقهاء: 62 صفة الصفوة: 3 / 86.

3 - أبي بن كعب: النجاري المدني، من أعيان الصحابة و قضاتهم و سيد قراء الأمة، شهد بيعة العقبة الثانية، و بدرا، و المشاهد كلها، توفي في المدينة في خلافة عمر سنة 19 و قيل: 20 و قيل: توفي في خلافة عثمان سنة 30 و قيل غير ذلك.

انظر الاصابة: 1 / 9، الاستيعاب: 1 / 47.

4 - أحمد بن الحسين بن علي البيهقي: أبوبكر، أحد أعلام الشافعية و امام من أئمة الحديث، و فقه الخلاف، صاحب السنن الكبري (384 ه 458 ه).

انظر: طبقات الاسنوي: 1 / 199، الأعلام: 1 / 113.

5 - أحمد بن الحسين بن هارون العلوي الهاشمي: المؤيد بالله امام من أئمة الزيدية، كان غزير العلم له مصنفات (333 ه 424 ه).

انظر الأعلام: 1 / 116.

6 - أحمد بن عبدالحليم الدمشقي و الحنبلي: أبوالعباس، تقي الدين ابن تيمية، شيخ الاسلام، برع في العلم و المناظرة، و الفتيا و التدريس، و هو دون العشرين (661 ه - 728 ه).

انظر: الدرر الكامنة: 1 / 144، البداية و النهاية: 14 / 135، الأعلام:



[ صفحه 273]



1 / 140.

7 - أحمد بن علي بن محمد الكناني العسقلاني: أبوالفضل، شهاب الدين ابن حجر، شارح البخاري، أحد أعلام الشافعية، و حافظ الاسلام في عصره (773 ه - 852 ه).

انظر طبقات السيوطي: 547، الأعلام: 1 / 173.

8 - أحمد بن محمد بن حنبل الشيباني: أبوعبدالله، المروزي، البغدادي، امام أئمة المحدثين، و أحد الأئمة الأربعة المتبوعين (164 ه - 241 ه).

انظر: طبقات الفقهاء: 75، تهذيب التهذيب: 1 / 75، البداية و النهاية: 10 / 323.

9 - أحمد بن محمد بن سلامة الأزدي الطحاوي: أبوجعفر، من كبار أئمة الحنفية في الحديث و الفقه و الخلاف، و اليه انتهت رئاسة الحنفية بمصر في عصره (229 ه - 321 ه).

انظر البداية و النهاية: 11 / 174، الأعلام: 1 / 97.

10 - أسماء بنت أبي بكر الصديق: ذات النطاقين، صحابية من الفضليات، أخت عائشة لأبيها، و أم عبدالله بن الزبير (ت 73 ه).

انظر الاصابة: 4 / 229 أسد الغابة: 5 / 392، طبقات خليفة: 333.

11 - اسماعيل بن ابراهيم بن مقسم الأسدي البصري: أبوبشر، المعروف بابن علية، امام الحجة جمع بين الحديث و الفقه (110 ه - 193 ه).

انظر تهذيب التهذيب: 1 / 275، التقريب: 33، الأعلام: 1 / 301

12 - اسماعيل بن يحييي المصري المزني: أبوابراهيم، من كبار أصحاب الشافعي و كان معظم بينهم و كان مناظرا قوي الحجة (175 ه - 264 ه).

انظر طبقات الفقهاء: 79 طبقات الاسنوي: 1 / 34، الأعلام: 1 / 327.



[ صفحه 274]



13 - أنس بن مالك بن النضر: الأنصاري النجاري الخزرجي، أبوحمزة، خادم رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 92 ه).

انظر: الاصابة: 1 / 71، أسد الغابة: 1 / 127، طبقات ابن سعد: 7 / 17.

14 - أوس بن معير الجمحي المكي: أبومحذورة، مؤذن رسول الله صلي الله عليه و سلم اشتهر بكنيته (ت 59 ه)

انظر: الاستيعاب: 1 / 8، تهذيب التهذيب: 12 / 220، التقريب: 435.

15 - البراء بن عازب: أبوعمارة الأنصاري، صحابي و ابن صحابي، من قادة الفتح الاسلامي، أسلم صغيرا، و لم يبلغ الحلم حين وقعت بدر (ت 72 ه).

انظر: الاصابة: 1 / 142، الاستيعاب: 1 / 139، تاريخ الاسلام: 3 / 139.

16 - بلال بن رباح الحبشي: أبوعبدالله، و يقال أبوعبدالرحمن، الصحابي الجليل مؤذن رسول الله صلي الله عليه و سلم أسلم قديما، و عذب في الله، و هاجر و شهد المشاهد كلها مع رسول الله صلي الله عليه و سلم ثم خرج بعد وفاته مجاهدا الي أن توفي بالشام سنة (17 ه).

انظر: الاصابة: 165 1، أسد الغابة: 1 / 206، صفة الصفوة: 1 / 434.

17 - جابر بن زيد الأزدي: أبوالشعثاء، البصري، تابعي فقيه، محدث ثقة، و قد شهد له بالفضل و سعة العلم ابن عمر و ابن عباس و كفاه بذلك فضلا (ت 93 - 21 ه).

انظر تهذيب التهذيب: 2 / 42، التقريب: 63، الأعلام: 2 / 92.

18 - جرير بن عبدالله البجلي: أبوعمرو و قيل: عبدالله، الصحابي الجليل، و من قادة الفتح (ت 51 ه).



[ صفحه 275]



انظر: الاصابة: 1 / 232، تهذيب التهذيب: 2 / 73، الاستيعاب: 1 / 232.

19 - حذيفة بن اليمان: حسيل بن جابر العبسي، أبوعبدالله، من كبار الصحابة، و قادة الفاتحين، و صاحب سر رسول الله صلي الله عليه و سلم في المنافقين و فيما كان و ما يكون الي يوم القيامة، توفي بالمدائن (36 ه) و قيل (35 ه).

انظر الاصابة: 1 / 317، الاستيعاب هامش الاصابة: 1 / 277، أسد الغابة: 1 / 290، طبقات خليفة: 48 و 130، تهذيب التهذيب: 2 / 219، طبقات الشعراني: 1 / 22.

20 - الحسن بن أبي الحسن يسار البصري: أبوسعيد، البصري، سيد من سادة التابعين، فقيه محدث، حبر الأمة في زمانه، و امام أهل البصرة (21 ه - 110 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 2 / 236، التقريب، 87، طبقات الفقهاء: 68، حلية العلماء: 2 / 132، الأعلام: 2 / 242.

21 - الحسن بن زياد: أبوعلي، اللؤلؤي، الكوفي، من فضلاء الفقهاء، أخذ الفقه عن أبي حنيفة و سمع منه (ت 204 ه).

انظر: تاج التراجم: 32، الجواهر المضيئة: 1 / 193، الأعلام: 2 / 205.

22 - الحسن بن صالح بن حي: أبوعبدالله، الكوفي، الهمداني، من فقهاء الزيدية المجتهدين، و هو من أقران الثوري، و من رجال الحديث الثقات (100 ه 167 ه) و قيل: 168 و قيل: 169.

انظر: تهذيب التهذيب: 2 / 285، التقريب: 88، طبقات ابن سعد: 6 / 375، الأعلام: 2 / 280.

23 - الحسن بن أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب: أبومحمد، أميرالمؤمنين، خامس الخلفاء الراشدين، و سبط رسول الله صلي الله عليه و سلم (3 و قيل 4 و قيل 5 ه - 49 و قيل 50 ه و قيل غير ذلك).



[ صفحه 276]



انظر الاصابة: 1 / 322، أسد الغابة: 2 / 9، تهذيب التهذيب: 2 / 295، صفة الصفوة: 1 / 758 طبقات الشعراني: 1 / 22 تاريخ الاسلام: 2 / 216.

24 - الحسين بن أحمد بن الحسين السياغي الصنعاني: نشأ بصنعاء وفاق علي أعيان علمائها و شارك الامام الشوكاني في بعض مسموعاته (1180 ه - 1221 ه).انظر: البدر الطالع: 1 / 241.

25 - حفصة بنت عمر بن الخطاب: أم المؤمنين، (18 ق ه 41 ه) و قيل 45.

انظر الاصابة: 4 / 274، الاستيعاب: 4 / 268، أسد الغابة: 5 / 425، طبقات خليفة: 334، صفة الصفوة: 2 / 38، السمط الثمين: 83، حلية العلماء: 2 / 51، الأعلام: 2 / 292.

26 - الحكم بن عتيبة: أبومحمد، و قيل: عبدالله، و قيل: أبوعمر الكوفي، تابعي، ثقة، حجة، و أفقه أهل الكوفة بعد النخعي و الشعبي (50 ه و قيل 103).

انظر: تهذيب التهذيب: 2 / 434، التقريب: 99، طبقات خليفة: 162، المعارف: 464، طبقات ابن سعد: 6 / 331، تاريخ الاسلام: 4 / 242.

27 - أحمد بن يحيي المهدي بن المرتضي بن مثقل بن منصور الحبشي: عالم بالدين و الأدب من أئمة الزيدية في اليمن له مصنفات منها البحر الزخار الجامع... و الأزهار في فقه الأئمة و غيرها من المؤلفات (775 ه - 840 م).

انظر: الأعلام: 1 / 269.

(حرف الخاء)

28 - خالد بن زيد النجاري الخزرجي: أبوأيوب الأنصاري، الصحابي



[ صفحه 277]



الجليل من السابقين الأولين شهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم المشاهد كلها و لزم بعده الجهاد حتي استشهد في غزوة القسطنطينية (52 و قيل 50 و قيل 51 ه) و دفن تحت سورها.

انظر: الاصابة: 1 / 415، الاستيعاب هامش الاصابة: 1 / 403، أسد الغابة: 2 / 80، البداية و النهاية: 8 / 58، تهذيب التهذيب: 3 / 90، التقريب: 108، حلية الأولياء: 1 / 361، الأعلام: 2 / 336.

29 - خلاس بن عمرو الهجري البصري: تابعي، ثقة في الحديث، لكنه كان يرسل.

انظر: تهذيب التهذيب: 3 / 176، التقريب: 115.

(حرف الراء)

30 - رافع بن خديج الأنصاري: قال ابن حجر: الأوسي، و قال عبدالبر: الخزرجي، الصحابي الجليل، شهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم أحد و ما بعدها (12 ه 74 ه و قيل 73 و قيل 59).

انظر: الاصابة: 1 / 495، الاستيعاب: 1 / 495، أسد الغابة: 2 / 151.

31 - ربيعة بن عبدالرحمن: فروخ أبوعثمان، و قيل: أبوعبدالرحمن التميمي، المدني، الملقب، بربيع الرأي، الامام، الفقيه، المجتهد مفتي المدينة، و شيخ مالك (ت 133 ه) و قيل 142 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 3 / 258، التقريب: 122، طبقات خليفة: 268، صفة الصفوة: 2 / 148، طبقات السيوطي: 68.

32 - رجاء بن حيوة بن جرول الكندي أبوالمقدام، و يقال: أبونصر، الفلسطيني، تابعي، فقيه، و محدث، و كان شيخ أهل الشام في عصره، و كان ملازما لعمر بن عبدالعزيز في امارته و خلافته، و هو الذي أشار علي سليمان بتوليته الخلافة، توفي سنة: 112.

انظر: التقريب: 123، تهذيب التهذيب: 3 / 265، حلية الأولياء: 5 / 170، طبقات خليفة: 310 طبقات ابن سعد: 7 / 454.



[ صفحه 278]



33 - رفيع بن مهران أبوالعالية، الرياحي البصري، تابعي، ثقة حجة الا أنه كثير الارسال، أدرك الجاهلية، أسلم بعد وفاة الرسول صلي الله عليه و سلم (ت 90 ه - و قيل: 106).

انظر: التقريب: 124، تهذيب التهذيب: 3 / 284 طبقات خليفة: 202.

34 - رملة بنت أبي سفيان: صخر بن حرب، أم حبيبة، أم المؤمنين، و أخت سيدنا معاوية رضي الله عنه (25 ق. ه - 44 و قيل: 42 ه) و قيل غير ذلك.

انظر الاصابة: 4 / 305، الاستيعاب: 4 / 303 أسد الغابة: 5 / 157

(حرف الزاي)

35 - الزبير بن العوام بن خويلد الأسدي القرشي أبوعبدالله: الصحابي البطل، حواري رسول الله صلي الله عليه و سلم و ابن عمته و أحد المبشرين بالجنة، أسلم و له اثنتي عشر سنة، و قيل: ثمان سنين، وشهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم المشاهد كلها (28 ق. ه - 36 ه).

انظر الاصابة: 1 / 454، الاستيعاب: 1 / 580، أسد الغابة: 2 / 196، طبقات خليفة: 13.

36 - زفر بن الهذيل بن قيس أبوالهذيل، العبري، البصري: من أكابر أصحاب أبي حنيفة، و أبرعهم في القياس، امام من أئمة المسلمين، و علم من أعلامهم، تولي القضاء في البصرة (110 ه 158 ه).

انظر: تاج التراجم: 28، الجواهر المضيئة: 1 / 243، طبقات الفقهاء: 113، طبقات السيوطي: 73.

37 - زكريا بن يحيي بن عبدالرحمن بن محمد بن عدي الساجي: الضبي، مضت ترجمته في التلاميذ.

38 - زيد بن ثابت بن الضحاك الأنصاري الخزرجي أبوخارجة: الصحابي الجليل، كاتب وحي رسول الله صلي الله عليه و سلم و أفرض الصحابة، و من أصحاب



[ صفحه 279]



الفتيا الراسخين في العلم، (11 ق. ه - 45 ه) و قيل: 42 و قيل: غير ذلك.

انظر الاصابة: 1 / 561، الاستيعاب: 1 / 551، أسد الغابة: 2 / 221.

39 - زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب أبوالحسين، المدني الهاشمي: تابعي، ثقة، فقيه، و اليه تنسب الطائفة الزيدية (80 ه - 122 ه) و قيل: 121 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 3 / 419، التقريب: 135، طبقات خليفة: 258.

(حرف السين)

40 - سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب أبوعمر: و قيل: أبوعبدالله: المدني، القرشي، العدوي، حجة، فقيه، زاهد، فاضل، و هو أحد فقهاء المدينة (106 ه) و قيل: غير ذلك.

انظر: تهذيب التهذيب: 3 / 38، التقريب: 137، صفة الصفوة: 2 / 90، طبقات خليفة: 246، تاريخ الاسلام: 4 / 115.

41 - سعد بن مالك بن سنان الأنصاري الخزرجي أبوسعيد الخدري: الصحابي الجليل، و أحد المكثرين من الرواية عن رسول الله صلي الله عليه و سلم (10 ق. ه - 73 ه) و قيل: غير ذلك.

انظر الاصابة: 2 / 35، الاستيعاب هامش الاصابة: 2 / 47، أسد الغابة: 2 / 289.

42 - سعد بن أبي وقاص: مالك بن أهيب أو اسحاق، الزهري، خال رسول الله صلي الله عليه و سلم من كبار الصحابة و قادة الفتح و من السابقين الأولين الي الاسلام، و هو أحد العشرة المبشرة بالجنة، فاتح العراق، أول من رمي بسهم في سبيل الاسلام (23 ق. ه - 55 ه) و قيل: 51 ه و قيل: غير ذلك.

انظر الاصابة: 2 / 33، الاستيعاب هامش الاصابة: 2 / 18، أسد



[ صفحه 280]



الغابة: 2 / 290.

43 - سعيد بن جبير: أبومحمد، و يقال: أبوعبدالله، الكوفي الثقة الامام، الحجة، تابعي من سادات التابعين في الفقه، و العبادة، و الفضل، و الورع و كان ابن عباس اذا أتاه أهل الكوفة يستفتونه يقول: أتسالونني و فيكم ابن أم الدهماء، يعني سعيد بن جبير (45 ه - 95 ه) و قيل: 94 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 4 / 14، التقريب: 143، طبقات خليفة: 280 و فيات الأعيان: 2 / 371، حلية الأولياء: 4 / 272.

44 - سعيد بن المسيب المخزومي: فقيه المدينة و أجل التابعين، أحد فقهاء المدينة، ولد لسنتين مضتا من خلافة عمر (ت 94 ه).

انظر ترجمته في تهذيب التهذيب: 4 / 48، طبقات الفقهاء: 57

45 - سفيان بن سعيد بن مسروق الثوري: مضت ترجمته في التلاميذ.

46 - سفيان بن عيينة بن أبي عمران: ميمون الهلالي: مضت ترجمته في التلاميذ.

47 - سليمان بن خلف بن سعد التجيبي القرطبي: أبوالوليد الباجي: من كبار فقهاء المالكية المحدثين، صاحب المنتقي شرح الموطأ (403 ه - 474 ه).

انظر: الديباج المذهب: 1 / 120، البداية و النهاية: 12 / 122، طبقات السيوطي: 440، معجم الأدباء: 11 / 246، الأعلام: 3 / 186.

48 - سليمان بن يسار: أبوأيوب، و يقال أبوعبدالرحمن، و يقال أبوعبدالله، المدني، مولي ميمونة: أم المؤمنين، محدث، ثقة، عالم من أعلام التابعين، و فقيه من أجل فقهائهم، و هو أحد فقهاء المدينة (34 ه - و قيل غير ذلك - 107 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: طبقات خليفة: 247، التقريب: 160، تهذيب التهذيب: 4، صفة الصفوة: 2 / 82.



[ صفحه 281]



49 - سمرة بن جندب: أبوسليمان، و قيل: أبوعبدالله، الفزاري، صحابي جليل، و من القادة الشجعان، و من المكثرين من الرواية عن الرسول صلي الله عليه و سلم توفي بالبصرة و قيل بالكوفة (58 ه و قيل 59 ه).

انظر: الاستيعاب: 2 / 86، أسد الغابة: 2 / 354، تهذيب التهذيب: 4 / 236.

50 - سهل بن سعد الساعدي الأنصاري الخزرجي: أبوالعباس: صحابي من مشاهير الصحابة (ت 88 ه و قيل 92 ه).

انظر الاصابة: 2 / 88، الاستيعاب هامش الاصابة: 2 / 95، أسد الغابة: 2 / 366، التقريب: 162، تهذيب التهذيب: 4 / 252، طبقات خليفة: 98، الأعلام: 3 / 210.

(حرف الضاد)

51 - الضحاك بن قيس بن خلاد الفهري القرشي: أبوأنيس، أبوأميمة، و يقال: أبوعبدالرحمن، أخو فاطمة بنت قيس، اختلف في صحبته، و كان من الأمراء الشجعان (5 ق. ه 64 و قيل 65 ه).

انظر: أسد الغابة: 3 / 37، التقريب: 179، تهذيب التهذيب: 4 / 449 طبقات حليفة: 29 و 127، البداية و النهاية: 8 / 241، طبقات ابن سعد: 7 / 410، المعارف: 412، الأعلام: 3 / 309.

(حرف الطاء)

52 - طاوس بن كيسان اليماني: أبوعبدالرحمن: من أكابر التابعين في الحديث، و الفقه، و الزهد، و الورع، و الجرأة علي قول الحق عند الأمراء و غيرهم (33 ه - 105 و قيل 106 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 5 / 8، التقريب: 181، صفة الصفوة: 2 / 284، حلية الأولياء: 4 / 4، طبقات ابن سعد: 5 / 537، الأعلام: 3 / 322.



[ صفحه 282]



(حرف العين)

53 - عائشة بنت أبي بكر الصديق: أم المؤمنين: من أفقه الصحابة أعلمهم و أكثرهم رواية (ت 57 و قيل 58 ه).

انظر: الاصابة: 4 / 359، أسد الغابة: 5 / 50 طبقات ابن سعد: 8 / 58.

54 - عامر بن شراحيل بن عبد: و قيل: عامر بن عبدالله بن شراحيل، أبوعمرو، الشعبي، الحميري، الكوفي، من أئمة التابعين و حفاظهم، و كان امام أهل زمانه في الحديث و الفقه و الفتيا، و غير ذلك من فنون العلم (20 و قيل 19 و قيل 31 ه - 109).

انظر: تهذيب التهذيب: 5 / 65، التقريب: 185، طبقات الفقهاء: 61 طبقات الشعراني، 1 / 37، طبقات خليفة: 157.

55 - عامر بن عبدالله بن الجراح القرشي الفهري: أبوعبيدة: من فضلاء الصحابة و مقدميهم، أمين الأمة و أحد العشرة المبشرين بالجنة، أسلم قديما و شهد بدرا و ما بعدها، توفي بالطاعون بالشام سنة 18 و قيل: 17 ه.

انظر: الاصابة: 2 / 252، الاستيعاب: 3 / 2، أسد الغابة: 3 / 84، الرياض النضرة: 2 / 410، تهذيب التهذيب: 5 / 73، التقريب: 186، طبقات الشعراني: 1 / 19، الأعلام: 1 / 24.

56 - عبادة بن الصامت: أبووليد المدني، الأنصاري، الخزرجي، من فضلاء الصحابة و شجعانهم، و أحد النقباء يوم العقبة، شهد بدرا مع رسول الله صلي الله عليه و سلم حفظ القرآن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 34 ه) في فلسطين.

انظر الاصابة: 2 / 268، أسد الغابة: 3 / 106، الجرح و التعديل: 3 / 95، طبقات خليفة: 99 و 302، الأعلام: 4 / 30.

57 - عبدالرحمن بن صخر: أبوهريرة الدوسي، صحابي جليل، و هو أكثر



[ صفحه 283]



الصحابة رواية عن رسول الله صلي الله عليه و سلم و أحفظهم لحديثه (ت 57 و قيل 58 و قيل 59) و هو ابن ثمان و سبعين سنة.

انظر الاصابة: 4 / 202، الاستيعاب: 4 / 202، أسد الغابة: 5 / 315، التقريب: 440، تهذيب التهذيب: 12 / 262، الجواهر المضيئة: 2 / 418، الأعلام: 4 / 80.

58 - عبدالرحمن بن عمرو بن يحمد الأوزاعي: أبوعمرو، فقيه الشام امام من أئمة المسلمين، محدث، حجة، و فقيه مجتهد، و في زمانه انتهت اليه رئاسة العلم في الشام (88 ه - 158 ه) و قيل سنة 151 و 155 و قيل غير ذلك.

انظر: تهذيب التهذيب: 6 / 242، و فيات الأعيان: 3 / 127، طبقات خليفة: 315، طبقات ابن سعد: 7 / 488.

59 - عبدالرحمن بن عوف: أبومحمد، الزهري القرشي، من أكابر الصحابة، و أجوادهم، و شجعانهم، أسلم قديما، و هاجر الهجرتين، و شهد المشاهد كلها، و هو أحد العشرة المبشرين بالجنة (44 ق. ه - 32) و قيل 31 و قيل 33 و قيل غير ذلك.

انظر الاصابة: 2 / 416، الاستيعاب: 2 / 393، أسد الغابة: 3 / 313، الرياض النضرة: 2 / 276،حلية الأولياء: 1 / 97، المعارف: 235، الأعلام: 4 / 95.

60 - عبدالرحمن بن أبي ليلي: أبوعيسي الأنصاري، المدني، الكوفي، من كبار التابعين، ثقة جليل المقدار، حتي أن بعض الصحابة كانوا يحضرون مجلسه و يسمعون حديثه و ينصتون له ولد في خلافة عمر (ت 83 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 6 / 109، التقريب: 236، طبقات خليفة: 150، حلية الأولياء: 4 / 350، طبقات ابن سعد: 6 / 109، طبقات السيوطي: 19.



[ صفحه 284]



61 - عبدالرحمن بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسي: أبومحمد، موفق الدين الحنبلي، من كبار فقهاء الحنابلة، و صاحب كتاب المغني في الفقه الحنبلي (541 ه - 620 ه).

انظر: البداية و النهاية: 13 / 99، فوات الوفيات، 1 / 203، الأعلام: 4 / 192.

62 - عبدالله بن أبي أوفي: علقمة بن خالد الأسلمي، أبوابراهيم، و قيل: أبومعاوية، صحابي جليل، شهد بيعة الرضوان و ما بعدها من المشاهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 87 و قيل 86).

انظر: الاصابة: 4 / 279، الاستيعاب: 2 / 264، أسد الغابة: 3 / 121، تهذيب التهذيب: 5 / 151، التقريب: 193، طبقات ابن سعد: 4 / 301 و 6 / 21، البداية و النهاية: 9 / 75.

63 - عبدالله بن الزبير بن العوام: أميرالمؤمنين، أمه، أسماء بنت أبي بكر الصديق، من شجعان الصحابة و فقهائهم، أحد العبادلة الأربعة، و من خطباء قريش المعدودين ولد عام الهجرة و هو أول مولود ولد للمهاجرين بعد الهجرة (ت 73 ه - و قيل 72).

انظر: الاصابة: 2 / 309، الاستيعاب: 2 / 300، أسد الغابة: 3 / 161، تهذيب التهذيب: 5 / 213، التقريب: 199، صفة الصفوة: 1 / 149، الأعلام: 4 / 218.

64 - عبدالله بن زيد بن ثعلبة: أبومحمد، المدني، الأنصاري، الخزرجي، الصحابي الجليل الذي أري الأذان في النوم، شهد العقبة و بدرا و المشاهد (ت 32 ه) بالمدينة و قيل استشهد بأحد.

انظر: الاصابة: 2 / 302، أسد الغابة: 3 / 165، تهذيب التهذيب: 5 / 223، التقريب: 199.

65 - عبدالله بن زيد بن عمرو: أبوقلابة، الجرمي، البصري، أحد أعلام التابعين في الحديث و الفقه، و النسك و العبادة، أرادوه الي القضاء



[ صفحه 285]



فهرب الي الشام (104 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 5 / 226، التقريب: 199، الأعلام: 4 / 219.

66 - عبدالله بن شبرمة الضبي: أبوشبرمة، الكوفي، القاضي، الفقيه كان عفيفا، حازما عاقلا، فقيها ثقة في الحديث، شاعرا حسن الخلق، جوادا (72 ه - 144 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 5 / 250، التقريب: 202، طبقات ابن سعد: 6 / 350، الجرح و التعديل: 2 ق 2 / 82.

67 - عبدالله بن عباس: أبوالعباس، الهاشمي، الصحابي الجليل، ابن عم رسول الله صلي الله عليه و سلم و حبر هذه الأمة، و أحد العبادلة الأربعة (3 ق. ه - 68) و قيل 69 و قيل 70 ه.

انظر: الاصابة: 2 / 330، الاستيعاب 2 / 350، أسد الغابة: 2 / 192.

68 - عبدالله بن عثمان التيمي: أبوبكر بن قحافة، الصديق الأكبر، خليفة رسول الله صلي الله عليه و سلم و صاحبه في الغار، و رفيقه في المشاهد كلها، مناقبه أكثر من أن تحصر (51 ق. ه - 13 ه).

انظر: أسد الغابة: 3 / 204، تهذيب التهذيب: 5 / 316.

69 - عبدالله بن عمر بن الخطاب: أبوعبدالرحمن، القرشي، العدوي، أحد العبادلة الأربعة، من فقهاء الصحابة، و أحد المكثرين من الرواية، كان زاهدا شديد التمسك بسنة رسول الله صلي الله عليه و سلم ولد سنة 3 من البعثة و توفي 73 و قيل 72 و قيل 74.

انظر: الاصابة: 2 / 347، أسد الغابة: 3 / 227 تهذيب التهذيب: 5 / 328، الأعلام: 4 / 246.

70 - عبدالله بن عمرو بن العاص: أبومحمد، و قيل: أبوعبدالرحمن القرشي السهمي، من عباد الصحابة و نساكهم و علمائهم، و هو أحد العبادلة الأربعة (7 ق. ه 63 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الاصابة: 2 / 351، أسد الغابة: 3 / 223، تهذيب التهذيب: 337 /



[ صفحه 286]



5، التقريب: 209 طبقات ابن سعد: 2 / 373

71 - عبدالله بن قيس بن سليم: أبوموسي الأشعري، صحابي من الشجعان الولاة الفاتحين، و من الفقهاء المكثرين من الرواية عن رسول الله صلي الله عليه و سلم (21 ق. ه - 50 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الاصابة: 2 / 359، أسد الغابة: 5 / 308، الأعلام: 4 / 255.

72 - عبدالله بن المبارك بن واضح الحنظلي التميمي: أبوعبدالرحمن المروزي، أحد الأئمة الأعلام، و القادة الشجعان، محدث حافظ حجة، فقيه، زاهد، ورع، مجاهد (118 ه 181 ه).

انظر: التقريب: 213، تهذيب التهذيب: 5 / 382 الأعلام: 4 / 256.

73 - عبدالله بن مسعود: أبوعبدالرحمن، الهذلي، من كبار الصحابة فضلا، و عقلا، و علما، و ملازمة للرسول صلي الله عليه و سلم و كثرة الرواية عنه، أسلم قديما و هاجر الهجرتين، و شهد المشاهد كلها مع رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 32 ه) و قيل (33 ه).

انظر: الاصابة: 2 / 368، الاستيعاب: 2 / 316، أسد الغابة: 3 / 256.

74 - عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج.

انظر: طبقات خليفة: 283، طبقات ابن سعد: 5 / 491.

75 - عبدالوهاب بن علي بن عبدالكافي السبكي: تاج الدين، أبونصر القاضي (727 ه - 771 ه).

انظر: الأعلام: 4 / 335.

76 - عثمان بن عفان: أميرالمؤمنين، و ثالث الخلفاء الراشدين، ذو النورين، أحد السابقين الي الاسلام، و هو أحد العشرة المبشرين بالجنة، و هو أشهر من أن يذكر، و مناقبه أكثر من أن تحصر (47 ق. ه 35 ه).



[ صفحه 287]



انظر: الاصابة: 2 / 426، أسد الغابة 3 / 376، الأعلام: 371.

77 - عثمان بن مسلم البتي: أبوعمر، البصري، من فقهاء التابعين صدوق في الحديث و ثقه أكثر العلماء، و قال الذهبي: ثقة امام (ت 143 ه).

انظر: ميزان الاعتدال: 3 / 59، تهذيب التهذيب: 7 / 153.

78 - عروة بن الزبير بن العوام: مضت ترجمته في الشيوخ.

79 - عطاء بن أبي رباح بن صفوان: مضت ترجمته في الشيوخ.

80 - عكرمة بن عبدالله البربري: مضت ترجمته في الشيوخ.

81 - علقمة بن قيس بن عبدالله: أبوشبل النخعي الكوافي، فقيه العراق في زمانه و من أكبر أصحاب ابن مسعود، و من كبار التابعين أدرك رسول الله صلي الله عليه و سلم و لم يلقه، ولد في حياة رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 62 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الاصابة: 3 / 110 تهذيب التهذيب: 7 / 176، التقريب: 278.

82 - علي بن أحمد بن مسعود بن حزم: أبومحمد الأندلسي، الظاهري امام من أئمة الظاهرية و عالم الأندلس في عصره و حافظها و فقيهها، كانت له و لأبيه من قبله رئاسة الوزارة فزهد فيها و انصرف الي العلم و التأليف (384 ه - 456 ه).

انظر: البداية و النهاية: 12 / 91، وفيات الأعيان: 3 / 325، مرآة الجنان: 3 / 79.

83 - علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب: مضت ترجمته في الشيوخ.

84 - علي بن أبي طالب: مضت ترجمته في أسرته.

85 - علي بن محمد بن حبيب: أبوالحسن، الماوردي، البصري، من كبار فقهاء الشافعية، و امام من أئمة فقه الخلاف، و من العلماء الباحثين صاحب المؤلفات (364 ه - 450 ه).

انظر: طبقات الشيرازي: 110، طبقات الأسنوي: 2 / 155، الأعلام:



[ صفحه 288]



5 / 146.

86 - عمار بن ياسر: أبويقظان، العنسي، المذحجي، القحطاني، الصحابي الجليل المشهور، من الولاة الشجعان، و السابقين الأولين الذين عذبوا في الله هو و أهل بيته، شهد بدرا و المشاهد كلها مع رسول الله صلي الله عليه و سلم و شهد اليمامة و أبلي فيها و في بدر بلاء حسنا، وقد ولاه عمر امارة الكوفة (57 ق. ه 37 ه).%%%%

انظر الاصابة: 2 / 512، الاستيعاب: 2 / 476، أسد الغابة: 4 / 43.

87 - عمر بن الخطاب: أبوحفص، الفاروق، العدوي، أميرالمؤمنين ثاني الخلفاء الراشدين، أعز الله تعالي باسلامه الدين، و فتح علي يديه البلاد، و هو أحد العشرة المبشرين بالجنة، و مناقبه و فضائله مشهورة كثيرة لا تحصي (40 ق. ه - 23 ه).

انظر الاصابة: 2 / 518، الاستيعاب: 2 / 458، أسد الغابة: 4 / 52 الرياض النضرة: 1 / 245، تهذيب التهذيب: 7 / 438.

88 - عمر بن عبدالعزيز: أبوحفص، الأموي، المدني ثم الدمشقي أميرالمؤمنين خليفة الصالح، و الامام العادل، لقبه الامام سعيد بن المسيب بالمهدي لفضله و حسن سيرته، كان اماما، واسع العلم، ثقة مأمونا، فقيها، عابدا، زاهدا، ورعا (61 ه 101 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 7 / 475، التقريب: 280، طبقات الشعراني: 1 / 29، حلية الأولياء: 5 / 253.

89 - عمرو بن دينار الجمحي: أبومحمد، الأثرم، المكلي، أحد الأعلام، الامام الحجة الثقة الثبت، فقيه مكة و مفتيها (40 ه 126 ه) و قيل 125 ه.

انظر تهذيب التهذيب: 8 / 30، التقريب: 284، طبقات خليفة: 281.

90 - عمرو بن العاص بن وائل: أبوعبدالله، السهمي، صحابي مشهور،



[ صفحه 289]



و من القادة الأمراء الفاتحين و أحد عظماء العرب، و أولي الرأي فيهم، كان من قادة جيوش الجهاد في الشام، فتح مصر، ولي امارة عمان لرسول الله صلي الله عليه و سلم و ولي امارة مصر لعمر و عثمان و معاوية (50 ق. ه - 43) و قيل 42 و قيل 48 و قيل 61 و قيل 63 ه.

انظر الاصابة: 3 / 2، الاستيعاب، 2 / 580، أسد الغابة: 4 / 415.

91 - عويمر الأنصاري: أبوالدرداء، الخزرجي، اشتهر بكنيته، و اختلف في اسم أبيه، فقيل مالك أو زيد أو عامر أو ثعلبة، أبوعبدالله، صحابي جليل مشهور، من قراء الصحابة و حكمائهم، و علمائهم، و قضاتهم، و فرسانهم، حفظ القرآن في عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم (ت 32 ه).

انظر الاصابة: 3 / 44، الاستيعاب: 3 / 15 أسد الغابة 5 / 185.

92 - علي الرضا ابن موسي الكاظم: أبوالحسن الملقب بالرضا، من أجلاء السادة أهل البيت، علي اليه المأمون بالخلافة من بعده، و زوجه ابنته و ضرب اسمه علي الدينار و الدرهم و غير من أجله الذي هو عباسي الزي و هو السواد فجعله أخضر، و كان هذا شعار أهل البيت (ت 203 ه) في حياة المأمون.

انظر: الأعلام: 5 / 178.

(حرف القاف)

93 - القاسم بن سلام: أبوعبيد، البغدادي الهروي، جبل من جبال العلم، امام عابد، حجة ثقة، واسع العلم في الفقه و غيره من العلوم، صاحب كتاب الأموال، (157 ه - 224 ه) و قيل 223 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 8 / 315، التقريب: 303، غاية النهاية: 2 / 17، طبقات ابن سعد: 7 / 355.

94 - القاسم بن محمد: أبومحمد، المعروف بالرسي، من أئمة الزيدية و فقهائهم، (146 ه 169 ه).



[ صفحه 290]



انظر: الأعلام: 6 / 5.

95 - القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق: مضت ترجمته في الشيوخ.

96 - قتادة بن دعامة بن قتادة بن عزيز: أبوالخطاب، الدوسي، البصري، تابعي امام حجة ثقة، و من أحفظ أهل زمانه للحديث، و أعلمهم بالقرآن، و الفقه و اللغة، و الأنساب، و أيام العرب (61 ه - 116 ه) و قيل 117 و قيل 118.

انظر: تهذيب التهذيب: 8 / 351، التقريب: 305، حلية الأولياء: 2 / 333.

(حرف اللام)

97 - الليث بن سعد بن عبدالرحمن: أبوالحارث، الفهري، أحد الأئمة الأعلام المجتهدين، مفتي مصر، و امامها في الحديث و الفقه، و قد فضله الشافعي علي مالك، و كان فقيها ورعا، عالما فاضلا، سخيا (94 ه - 175 ه) و قيل 174 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 8 / 459، التقريب: 311، حلية الأولياء: 7 / 318.

(حرف الميم)

98 - مالك بن أنس: مضت ترجمته في التلاميذ.

99 - مجاهد بن جبر: أبوالحجاج، المكي، علم من أعلام التابعين، و من كبار أصحاب ابن عباس، ثقة حجة في الحديث، امام في التفسير و القراءات، و الفقه و سائر العلوم (21 ه - 100 ه) و قيل 101 ه و قيل غير ذلك.

انظر: تهذيب التهذيب: 10 / 42، التقريب، 346، طبقات الفقهاء: 45، غاية النهاية: 2 / 41.

100 - محمد بن ابراهيم بن المنذر: أبوبكر، النيسابوري، نزيل مكة، أحد أعلام الأمة، امام مجتهد، حافظ، ورع، بلغ مرتبة الاجتهاد المطلق



[ صفحه 291]



(242 ه - 309 ه) أو نسة 310 و قيل 319 ه.

انظر: طبقات الفقهاء: 89، طبقات السبكي: 3 / 102.

101 - محمد بن أحمد بن أبي بكر الأنصاري الخزرجي: أبوعبدالله، القرطبي من أفاضل علماء المالكية، و من كبار المفسرين، صاحب كتاب الجامع لأحكام القرآن (ت 671 ه).

انظر: الديباج المذهب: 317، الأعلام: 6 / 217.

102 - محمد بن أحمد بن محمد: أبوالوليد، ابن رشد الأندلسي، الحفيد الفيلسوف، من فقهاء المالكية، و من العلماء الواسع الاطلاع في شتي العلوم من فقه و فلسفة، و طب، و فلك و غير ذلك و هو صاحب كتاب بداية المجتهد (520 ه 595 ه).

انظر: الديباج المذهب: 284، الأعلام: 6 / 212.

103 - محمد بن ادريس بن العباس بن عثمان بن شافع: أبوعبدالله، الشافعي، المكي، الامام العالم، و أحد المجتهدين الأربعة، ناصر السنة، و سيد الفقهاء في عصره، و مناقبه كثيرة و شهيرة، أفردها العلماء بتصانيف مستقلة و ممن صنف في مناقب الشافعي الامام داود بن علي الظاهري فقد صنف كتابين في ذلك و قد ذكرت ذلك في مدخل الرسالة، ولد بغزة، و قيل في عسقلان (150 ه 204 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 9 / 24، التقريب: 212، طبقات الفقهاء 48.

104 - محمد بن اسحاق بن يسار: مضت ترجمته في التلاميذ.

105 - محمد بن جرير: أبوجعفر، الطبري، الامام المجتهد، هو أحد الأعلام المفسرين و المحدثين (224 ه - 310 ه).

انظر: غاية النهاية: 2 / 106، البداية و النهاية: 11 / 145.

106 - محمد بن حبان بن أحمد بن حبان: التميمي، أبوحاتم البستي، الامام الحافظ الجليل، كان من أوعية العلم في الحديث، الفقه، و اللغة، و الطب، و الفلك، و فنو العلم (ت 354 ه).



[ صفحه 292]



انظر: طبقات الأسنوي 1 / 418، البداية و النهاية: 11 / 259.

107 - محمد بن الحسين بن فرقد الشيباني: أبوعبدالله، صاحب أبي حنيفة، و ناشر فقهه، و كان عالما في الفقه، و علوم العربية، و غاية في الفصاحة، و التمكن في اللغة (131 ه - 189 ه).

انظر: تاج التراجم: 54، الجواهر المضيئة: 2 / 42، البداية و النهاية: 10 / 202.

108 - محمد بن سليم: أبوبكر بن أبي عمرة، البصري، امام عصره، و فقيه دهره، و من أجل علماء التابعين، كان ثقة، مأمونا فقيها، امام ورعا، كثير العلم (33 ه - 110 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 9 / 214، التقريب: 322، حلية الأولياء: 2 / 263.

109 - محمد بن عبدالرحمن بن المغيرة بن الحارث بن أبي ذئب: أبوالحارث المدني، القرشي، العامري، مفتي أهل المدينة، هو أحد أئمتهم في الحديث و الفقه، كان عالما ثقة، ورعا، عابدا، و من أقول أهل زمانه للحق (80 ه 158 ه) و قيل 159 ه.

انظر: تهذيب التهذيب: 9 / 306، التقريب: 329، طبقات خليفة: 273.

110 - محمد بن علي بن الحسين: مضت ترجمته في الشيوخ.

111 - محمد بن علي بن أبي طالب: أبوالقاسم، المعروف بابن الحنفية كان فقيها، واسع العلم، ورعا شجاعا بطلا ولد في خلافة أبوبكر و قيل في خلافة عمر (ت 81 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: تهذيب التهذيب: 9 / 354، التقريب 332، طبقات ابن سعد: 5 / 91.

112 - محمد بن علي بن محمد الشوكاني: من كبار علماء اليمن، فقيه مجتهد، صاحب كتاب نيل الأوطار، و كتاب السيل الجرار (1173 ه -



[ صفحه 293]



1250 ه).

انظر: الأعلام: 7 / 190.

113 - محمد بن مسلم بن عبيدالله بن شهاب: مضت ترجمته في الشيوخ.

114 - محمد بن المنكدر: مضت ترجمته في الشيوخ.

115 - مسلم بن خالد الزنجي: مضت ترجمته في التلاميذ.

116 - مسدد بن مسرهد البصري، مضت ترجمته في الشيوخ.

117 - مسروق بن الأجدع: أبوعائشة، الهمداني، الوداعي، الكوفي، ابن أخت عمرو بن معديكرب الصحابي المشهور أدرك عهد الرسول صلي الله عليه و سلم لكنه لم يلقه فهو من كبار التابعين، و من أجل أصحاب ابن مسعود، ثقة في الحديث، فقيه عابد ورع و اليه انتهت رئاسة العلم في الكوفة و كان يفضل في الفتيا علي شريح (ت 63 ه).

انظر: أسد الغابة: 4 / 354، تهذيب التهذيب: 10 / 109.

118 - معاذ بن جبل: أبوعبدالرحمن، الأنصاري، الخزرجي، الصحابي الجليل، شهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم العقبة و بدرا و المشاهد كلها و كان من أفضل شباب الأنصار حلما و سخاء و قد شهد له رسول الله صلي الله عليه و سلم بأنه أعلم الأمة بالحلال و الحرام و قد حفظ القرآن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم (20 ق. ه - 8 ه) و قيل 7 و قيل 10.

انظر: الاصابة: 3 / 426، الاستيعاب: 3 / 355.

119 - معاوية بن أبي سفيان: صخر بن حرب أميرالمؤمنين، أول خلفاء بني أمية، صحابي جليل، أسلم يوم الفتح و قيل قبل ذلك، و كان أحد كتاب الوحي للرسول صلي الله عليه و سلم و شهد فتح الشام و هو أحد عظماء الفاتحين في الاسلام بلغت الفتوحات في عهده المحيط الأطلسي و هو أول من غزا البحار (20 ق. ه - 56 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الاصابة: 3 / 433، الاستيعاب هامش الاصابة: 3 / 395.

120 - المغيرة بن شعبة: أبوعيسي الثقفي، صحابي جليل شهد الحديبية



[ صفحه 294]



و ما بعدها من المشاهد مع رسول الله صلي الله عليه و سلم و شهد موقع اليمامة و فتح الشام و القادسية، كان سريع البديهة و من ذوي الرأي حتي لقب بمغيرة الرأي (20 ق. ه - 50 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الاصابة: 3 / 452، الاستيعاب: 3 / 389، أسد الغابة: 4 / 406.

121 - المقداد بن عمرو بن ثعلبة: المعرف بالمقداد ابن الأسود الكندي، من أبطال الصحابة و شجعانهم، و من السابقين الأولين الي الاسلام، و كان من أوائل من أظهر الاسلام، شهد بدرا و المشاهد كلها (37 ق. ه - 33 ه).

انظر: الاصابة: 3 / 454، الاستيعاب: 3 / 472، أسد الغابة: 4 / 409.

122 - مكحول بن أبي مسلم: شهراب بن شاذل، أبوعبدالله، الشامي، الدمشقي، امام أهل الشام، تابعي ثقة حجة، فقيه (ت 112 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: تهذيب التهذيب: 10 / 289، التقريب: 363.

123 - موسي الكاظم: الامام القدوة السيد أبوالحسن العلوي والد الامام علي بن موسي الرضا، مدني، نزل بغداد.

انظر: سير أعلام النبلاء: 6 / 270.

(حرف النون)

124 - نافع مولي ابن عمر: مضت ترجمته في الشيوخ.

125 - الناصر بن الحسين بن محمد بن عيسي الحسني الطالبي: أبوالفتح المعروف بالديلمي، و يلقب بالناصر لدين الله، ن أئمة الزيدية و شجعانهم، عالم، فقيه، (ت 444 ه) و قيل غير ذلك.

انظر: الأعلام: 8 / 309.

126 - النعمان بن ثابت مضت ترجمته في التلاميذ.

(حرف الهاء)

127 - هند بنت أمية: حذيفة بن المغيرة، أم المؤمنين أم سلمة، القرشية



[ صفحه 295]



المخزومية، زوجة رسول الله صلي الله عليه و سلم من السابقات الي الاسلام، و كانت من أكمل الناس عقلا و خلقا (28 ق. ه - 61 ه) و قيل 60 ه.

انظر: الاصابة: 4 / 424، 5 / 560.

(حرف الواو)

128 - وهب بن منبه بن كامل: أبوعبدالله، اليماني، الصنعاني، قاضي الصنعاء، تابعي ثقة، و فقيه عابد، و من أعلم الناس بكتب الأقدمين (34 ه - 114 ه).

129 - وكيع بن الجراح بن مليح الرواسي: أبوسفيان، الكوفي، محدث العراق في عصره، حافظ ثبت حجة، فقيه، عابد الدهر، و هو أحد شيوخ الشافعي (128 ه و قيل غير ذلك - 197 ه و قيل غير ذلك).

انظر: حلية الأولياء: 8 / 368، المعارف: 507.

(حرف الياء)

130 - يحيي بن الحسين بن القاسم بن ابراهيم: الهادي الي الحق، الحسني، العلوي، السيد، من أئمة الزيدية، نشأ فقيها عالما ورعا، فيه شجاعة و بطولة (220 ه - 298 ه).

انظر: الأعلام: 9 / 171، طبقات فقهاء اليمن: 79.

131 - يحيي بن الحسين بن هارون بن الحسين: أبوطالب، الهاروني، العلوي، الطالبي، من أئمة الزيدية، يقال له: الناطق بالحق، قام بتصحيح مذهب الهادي، و له تصانيف في التاريخ، و أصول الفقه.

انظر: الأعلام: 9 / 172.

132 - يحيي بن شرف الحازمي: أبوزكريا، محيي الدين النووي، امام من أئمة الدنيا، فاق في العلم جميع أقرانه، شافعي المذهب، كان ورعا زاهدا و قورا آمرا بالمعروف و ناهيا عن المنكر (631 ه -



[ صفحه 296]



676 ه).

انظر: طبقات السبكي: 8 / 395، طبقات الحسيني: 86، جامع كرامات الأولياء: 2 / 519.

133 - يحيي بن عون الغطفاني: أبوزكريا البغدادي، امام مشهور، المحدث الثقة الثبت الحجة، سيد الحفاظ، و امام أهل الجرح و التعديل (158 ه - 233 ه).

انظر: تهذيب التهذيب: 11 / 208، التقريب: 395.

134 - يعقوب بن ابراهيم بن حبيب: أبويوسف الأنصاري، الكوفي البغدادي، صاحب أبي حنيفة و من كبار تلاميذه، امام علامة، ثقة في الحديث، اليه يرجع الفضل في نشر فقه أبي حنيفة، تولي القضاء لأكثر من خليفة عباسي (118 ه - 182 ه) و قيل 181 ه.

انظر: طبقات الفقهاء: 313، طبقات خليفة: 328، طبقات السيوطي: 121.

135 - يوسف بن عبدالله بن محمد بن يسار بن عبدالبر: أبوعمر، النمري القرطبي، المالكي، حافظ المغرب، من كبار فقهاء المالكية، و من حفاظ الحديث المتقنين، مؤرخ، أديب، نساب، واسع الاطلاع في فقه الخلاف (368 ه - 463 ه).

انظر: الديباج المذهب: 357، طبقات السيوطي: 432، الأعلام: 9 / 316.


علة تحريم اتيان البهيمة


قال: فلم حرم اتيان البهيمة؟

قال عليه السلام: كره أن يضيع الرجل ماءه، و يأتي [1] غير شكله، ولو أباح ذلك لربط كل



[ صفحه 77]



رجل أتانا [2] ، يركب ظهرها، و يغشي [3] فرجها، فيكون في ذلك فساد كثير، فأباح ظهورها، و حرم عليهم فروجها، و خلق للرجال النساء ليأنسوا بهن، و يسكنوا اليهن، ويكن موضع شهواتهم، و أمهات أولادهم.


پاورقي

[1] و في نسخة: و يأتي في.

[2] «الحمارة الأنثي خاصة». لسان العرب 6:13.

[3] «الغشاء: الغطاء... غشي المرأة غشيانا: جامعها». لسان العرب 15: 126-127.


عبدالله الكاهلي


عبدالله بن يحيي الكاهلي الكوفي، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام، و كان ابوالحسن يرعاه و يحبه، حتي قال لعلي بن يقطين: اضمن لي الكاهلي أضمن لك الجنة، فضمن للامام ما أراد، حتي أن نعمته كانت تعم الكاهلي و قراباته، و كان يجري عليهم النفقات مستغنين حتي بعد موت الكاهلي.

و قد بشره أبوالحسن عليه السلام بحسن المآل، فقد قال له يوما: اعمل خيرا في سنتك هذه فان أجلك قد دنا، فبكي الكاهلي، فقال له أبوالحسن عليه السلام: ما يبكيك؟ قال له: جعلت فداك نعيت الي نفسي، قال: ابشر فانك من شيعتنا و أنت الي خير، ثم ما لبث بعدها الا يسيرا حتي مات.

فمن هذا و مثله تعرف كرامة الكاهلي عليهم و ارتفاع محله عندهم، و له كتاب



[ صفحه 155]



رواه عنه أعيان الثقات و بعض أهل الاجماع.


من كتابه الي شيعته


في كتاب الشيخ السعيد « ورام بن أبي فراس » المترجم بالمجموع ، عن محمد ابن مسلم ، قال:كتب أبوعبدالله عليه السلام الي الشيعة:

« ليعطفن ذوو السن منكم و النهي و الرأي علي ذوي الجهل و طلاب الرئاسة أو ليصيبنكم لعنتي أجمعين » [1] .


پاورقي

[1] مجموعة ورام 147:2 ، طبعة دارالكتب.


حفص بن البختري البغدادي


قال النجاشي: [1] حفص بن البختري مولي، بغدادي أصله كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله، و أبي الحسن [موسي] عليهماالسلام.

له كتاب يرويه عنه جماعة، منهم محمد بن أبي عمير.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و قال: حفص ابن البختري البغدادي أصله كوفي.

و ذكره العلامة [3] في القسم الأول، و قال مقالة النجاشي، و كذلك ابن داود [4] .

و قد وثقه المجلسي، و عبدالنبي الجزائري [5] ، و الكاظمي، و الطريحي،



[ صفحه 340]



و البحراني في البلغة، الا أن صاحب البلغة قيد توثيقه بقوله: علي المشهور، و عقبه بقوله: و في نفسي منه شي ء.

و قال الوحيد البهبهاني: [6] اعلم أن المتأخرين يحكمون بصحة حديثه من غير توقف، و قال المحقق الشيخ محمد: [7] ان المحقق في المعتبر في مسألة شك الامام مع حفظ المأموم، حكم بضعفه و لعله لما ذكر أي احتمال رجوع ضميره، ذكره الي التوثيق أيضا، و لعدم معلومية كون أبي العباس ابن نوح أو ابن عقده: [في ضعفه].

و قال: علي هذا الاحتمال لا وجه للحكم بالضعف، و قال: ان التوقف في وثاقته خلاف الانصاف، و الله العالم.

و قال الزنجاني: [8] روي عنه محمد بن أبي عمير، و الرجل ثقة في كلام الأكثر.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 134، الرقم 344.

[2] رجال الطوسي: 177، الرقم: 197.

[3] رجال العلامة: 58، الرقم 3.

[4] رجال ابن داود: 82، الرقم 501.

[5] حاوي الأقوال: 61، الرقم 221) مخطوط).

[6] تعليقة الوحيد البهبهاني: 119.

[7] هو ابن صاحب المعالم، صاحب استقصاء الاعتبار في شرح الاستبصار.

[8] جامع المقال1 : 646.


دعاؤه الثاني عند تلاوته للقرآن


وأثر عن الامام الصادق عليه السلام، هذا الدعاء الثاني عند تلاوته للقرآن الحكيم وهذا نصه:

«اللهم، إني أشهد أن هذا كتابك، المنزل من عندك، علي رسولك، محمد بن عبدالله صلي الله عليه وآله، وكتابك الناطق، علي لسان رسولك، وفيه حكمك، وشرائع دينك، أنزلته علي نبيك، وجعلته عهدا منك، إلي خلقك، وحبلا متصلا، فيما بينك وبين عبادك.

اللهم إني نشرت عهدك وكتابك، اللهم فاجعل نظري فيه عبادة، وقراءتي تفكرا، وفكرتي اعتبارا، واجعلني ممن اتعظ، ببيان مواعظك فيه، واجتنب معاصيك، ولا تطبع عند قراءتي كتابك علي قلبي، ولا علي سمعي، ولا تجعل علي بصري غشاوة، ولا تجعل قراءتي، قراءة لا تدبر فيها، بل اجعلني أتدبر آياته، وأحكامه، آخذا بشرائع دينك، ولا



[ صفحه 225]



تجعل نظري فيه غفلة، ولا قراءتي هذرمة [1] إنك أنت الرؤوف الرحيم.» [2] .

لقد كان الامام الصادق عليه السلام، يقرأ القرآن الكريم، بعمق وتأمل، فيستخرج كنوزه، وجواهره، ويفيضها علي تلاميذه، وقد حفلت موسوعات التفسير، بالشئ الكثير من آرائه القيمة، في الكشف عن حقائق الكتاب العظيم.

والشئ الملفت للنظر، في هذا الدعاء، هو قوله عليه السلام:

«اللهم، إني نشرت عهدك وكتابك» فقد أشار عليه السلام، إلي ما قام به من دور ايجابي، في نشر معارف الاسلام، وإذاعة أحكامه وتعاليمه، ويعتبر العقل المبدع الصانع للحضارة الاسلامية.


پاورقي

[1] الهذرمة: السرعة في القرأة.

[2] الاقبال (ص 110) الاختصاص (ص 136).


في حسن المعاشرة


قال الصادق: حسن المعاشرة مع خلق الله تعالي من مزيد فضل الله تعالي علي عبده، و من كان خاضعا لله في السر كان حسن المعاشرة في العلانية.

فعاشر الخلق لله و لا تعاشرهم لنصيبك لأمر الدنيا، و لطلب الجاه و الريا. و السمعة، و لا تسقطن نفسك بسببها عن حدود الشريعة من باب المماثلة و الشهرة، فانهم لا يغنون عنك شيئا، و تفوتك الآخرة بلافائدة.

فاجعل من هو أكبر منك منهم بمنزلة الاب، و الأصغر بمنزلة الولد، و المثل بمنزلة الأخ، و لا تدع ما تعمله يقينا من نفسك بما تشك فيه من غيرك. و كن رفيقا في امرك بالمعروف، و شفيقا في نهيك عن المنكر، و لا تدع النصيحة في كل حال.

قال الله تعالي: «و قولوا للناس حسنا». [1] و اقطع عمن ينسيك وصله ذكر الله تعالي و تشغلك ألفته عن طاعة الله. فان ذلك من أولياء الشيطان و اعوانه.

و لا برهانك الي المداهنة عند الحق، فان في ذلك خسرانا عظيما تفوتك آخره بلافائدة نعوذ بالله..



[ صفحه 221]




پاورقي

[1] سورة البقرة: الآية 83.


ابراهيم بن أبي حبة (المكي)


أبو إسماعيل إبراهيم بن أبي حبة، وقيل أبي حية اليسع بن سعد، وقيل أسعد، وقيل الأشعث، وقيل قيس المكي. من ضعفاء المحدثين، ويقول عنه بعض العامة بأنه كان منكر الحديث. روي عنه قتيبة بن سعيد.

المراجع:

رجال الطوسي 146. معجم رجال الحديث 1: 193. نقد الرجال 6. لسان الميزان: 1: 52 و 124. ميزان الاعتدال 1: 29. المجروحين 1: 103. التاريخ الكبير 1: 283. الضعفاء الكبير 1: 71. الجرح والتعديل 1: 149. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 47. الاكمال 2: 326. الكني والأسماء 1: 96. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 1: 31. موضح أوهام الجمع والتفريق 1: 378. الضعفاء 57. المغني في الضعفاء 1: 30. العقد الثمين 3: 212.


سفيان بن خالد الأزدي


سفيان بن خالد الأزدي، المعني.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 38. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 150. نقد الرجال 154. جامع الرواة 1: 366. مجمع الرجال 3: 128. أعيان الشيعة 7: 264. منتهي المقال 148. منهج المقال 165.


محمد بن حجر بن زائدة الكندي (الحضرمي)


محمد بن حجر بن زائدة الكندي، الحضرمي، التبعي، اليمني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 285. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. خاتمة المستدرك 841. معجم رجال الحديث 15: 185. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 88. مجمع الرجال 5: 179. منهج المقال 289.



[ صفحه 50]