بازگشت

علباء بن دراع اسدي


علباء به كسر عين.

دراع، سازنده زره و يا فروشنده آن است، و در اين جا نام پدر علباء مي باشد.

مرحوم شيخ طوسي، علباء، را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده است. [1] .

شيخ كشي، از شعيب عقرقوفي، از ابي بصير روايت كرده كه گفت: روزي خدمت امام جعفر صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت از من سؤال فرمود كه آيا به هنگام مرگ علباء حاضر شده بودم؟ عرض كردم: آري، و او مي گفت كه شما برايش بهشت را ضمانت كرده بوديد، و از من خواست كه اين مطلب را يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است... [2] .

شيخ كشي روايت كرده، از ابي بصير، كه علباء اسدي والي بحرين بود، و هفتاد هزار دينار طلا و دواب غلام در آن جا به دست آورد. او تمامي آن ها را به حضرت حضرت صادق (ع) آورد، و عرض كرد: من از جانب بني اميه والي بحرين بوده ام و اين اموال را به دست آورده ام، حال به خدمت شما تقديم مي دارم، به جهت آن كه مي دانم خداوند عزوجل از اين ها سهمي براي بني اميه قرار نداده و تمامي آن ها مال شماست. حضرت فرمود: بياور آن ها را. علباء مال ها را محضر حضرت گذاشت. آن جناب فرمود: قبول كرديم، و به تو بخشيديم، و تو را حلال كرديم، و ضامن شديم براي تو بهشت را بر خدا. [3] .



[ صفحه 285]




پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 129.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 171.

- شيخ كشي شبيه اين روايت، با اين تفاوت كه ابوبصير به محضر امام باقر (ع) شرفياب مي شود، را نيز نقل كرده است (اختيار معرفة الرجال، ص 200).

- به روايت علامه حلي، هر دو امام، براي علباء و ابوبصير ضمانت بهشت را نموده اند (رجال علامه حلي، ص 130).

[3] رجال كشي، ص 176 - 175 - جامع الروات، ج 1، ص 544.

شبيه اين روايت را شيخ طوسي (ره) در باب «زيارات خمس» كتاب تهذيب (ج 4، ص 137) و در باب «ما اباحوه لشيعتهم من الخمس في حال الغيبه» كتاب استبصار (ج 2، باب 32، ص 58) آورده است، با اين تفاوت اساسي كه اولا: آن را به حكم بن علباء (پسر علباء) نسبت مي دهد، ثانيا اموال خدمت امام باقر (ع) آورده مي شود.


تراث الإمام الصادق


إنّ الحقبة الزمنية التي نشط فيها الإمام الصادق(عليه السلام) لإرساء دعائم منهج أهل البيت(عليهم السلام) ورسم خطوطه التفصيلية تبلغ ثلاثة عقود ونصف عقد تقريباً.

وقد تميّزت بأنها كانت تعاصر نهايات الدولة الاُموية وبدايات الدولة العباسية وهي فترة ضعف الدولتين سياسيّاً وبالتالي كانت فرصة متميّزة وفريدة لنشر الوعي والثقافة الإسلامية الأصيلة. وقد عرف أتباع أهل البيت(عليهم السلام)بأنهم أتباع وشيعة جعفر بن محمد الصادق(عليه السلام)، ووسم الشيعي بأنه جعفري; ولهذا الوسام دلالته التأريخية ومغزاه الثقافي.

من هنا نعرف السرّ في عظمة التراث الذي خلّفه لنا الإمام الصادق(عليه السلام) ومدي سعته وثرائه في جانبي الكّم والكيف معاً، الي جانب كثرة من تتلمذ علي يدي الإمام أبي عبدالله الصادق(عليه السلام) ممّن حمل تراثه ورواه الي الأجيال المتعاقبة. وبهذا الصدد ينقل لنا الشيخ المظفر جملة من الاشادات والتصاريح التي أدلي بها كبار رواة أهل السنّة وعلمائهم بفضل الإمام الصادق ورجوع أئمة المذاهب وأهل الحديث إليه، وإليك بيانها.

«كان رواة أبي عبدالله(عليه السلام) أربعة آلاف أو يزيدون كما أشرنا إليه غير



[ صفحه 228]



مرّة، قال الشيخ المفيد طاب ثراه في الإرشاد: فإنّ أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في الآراء والمقامات، فكانوا أربعة آلاف رجل [1] وذكر ابن شهراشوب أن الجامع لهم ابن عقدة وزاد غيره أن ابن عقدة ذكر لكلّ واحد منهم رواية، وأشار الي عددهم الطبرسي في أعلام الوري، والمحقق الحلّي في المعتبر، وذكر اسماءهم الشيخ الطوسي طاب رمسه في كتاب الرجال.

ولا يزيده كثرة الرواة عنه رفعة وجلالة قدر، وإنّما يزداد الرواة فضلاً وعلوّ شأن بالرواية عنه، نعم إنّما يكشف هذا عن علوّ شأنه في العلم وانعقاد الخناصر علي فضله من طلاّب العلم والفضيلة علي اختلافهم في المقالات والنِحل.


پاورقي

[1] الارشاد للمفيد: 271.


الامام الصادق و تربية الأفراد


لقد قام الامام الصادق (عليه السلام) بنشر العلم الصحيح، و الفقه النزيه بين الناس، و حثهم علي طلب العلم و المعرفة، و تشجيعهم علي التفقة في امور الدين، و تربية الخط الموالي له أحسن تربية، حتي كون منهم جماعة ممتازة هم مفخرة التاريخ، و انعكست تلك التربية الممتازة علي تصرفاتهم في مختلف شؤون الحياة. و بلغوا الدرجات العالية في الايمان و التقوي و العبادة و العلم و المعرفة و الحكمة و الطهارة النزاهة و الورع...

و قد تطرقنا الي ذكرهم بالتفصيل في الأجزاء الخاصة بأصحابه (عليه السلام) و الرواة عنه، من موسوعة الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 256]




عبدالله بن سنان


عبدالله بن سنان بن طريف اهل كوفه و از موالي قريش و يا از موالي بني هاشم است. وي يكي از راويان امام صادق عليه السلام است كه به عقيده ي عده اي جزء راويان امام كاظم عليه السلام نيز محسوب مي شده است، و آن بعيد نيست؛ زيرا او معاصر آن حضرت نيز بوده است. عبدالله سنان با وجودي كه منصب خزانه داري منصور دوانيقي و مهدي و هادي و رشيد عباسي را داشت؛ ولي از شيعيان اهل بيت عليهم السلام و از فقها و صلحاي زمان خود بود و در روايات منقول از وي هيچ شك و ترديدي نيست. امام صادق عليه السلام درباره ي او فرمود: «آگاه باشيد كه عبدالله بن سنان در بزرگسالي خير او افزوده مي شود».

او از امام صادق عليه السلام كرامت و معجزه ي بزرگي را مشاهده نمود كه خود نشانگر مقام بزرگ او نزد آن حضرت است. وي نيز از حاملين اسرار آن حضرت و داراي چندين كتاب است كه بزرگان علما به او نسبت داده اند.


پرسش هاي كارشناسي


1. چه عاملي سبب شده بود كه افراد از مكتب ها و فرقه هاي مختلف در مكتب درسي امام صادق عليه السلام حاضر شوند؟

2. با توجه به سخنان علماي بزرگ اهل سنت، جايگاه علمي و معنوي امام صادق عليه السلام را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

3. با توجه به منابع اهل سنت، علت دشمني دستگاه حاكم، به ويژه منصور دوانيقي با امام صادق عليه السلام چه بود؟

4. جايگاه اهل بيت عليهم السلام در قرآن چيست؟

5. چه عبرت ها و درس هايي در زندگي امام صادق عليه السلام در زمينه وحدت شيعه و سني وجود دارد؟

6. سفارش هاي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله درباره اهل بيت چيست؟

7. چرا خداوند به محبت اهل بيت عليهم السلام دستور داده است؟

8. ارتباطات و بهره مندي هاي علمي ائمه چهارگانه مذاهب اهل سنت از امام صادق عليه السلام چگونه بود؟

9. به نظر شما، نقش امام صادق عليه السلام در گسترش اسلام چگونه بود؟

10. به نظر شما، ائمه عليهم السلام در وحدت شيعه و سني چه نقشي مي توانند داشته باشند؟

11. امام صادق عليه السلام و شاگردان آن حضرت در تدوين علوم و معارف اهل بيت چه نقشي داشتند؟

12. چرا امام صادق عليه السلام دعوت سران نهضت ها و قيام ها را نپذيرفت و ديدگاه ايشان درباره قيام هاي عصر خود چه بود؟


موقعيت عترت


از جانب ديگر همان گونه كه توضيح داده شد، فراخواني عباسيان، جهان

اسلام را به سمت و سوي خويش به نام اهل بيت (عليهم السلام) و عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، شاهد ديگري بر اين مدعي مي باشد كه موقعيت عترت بسيار ممتاز و آوازه عترت سرتاسر جهان اسلام را فرا گرفته است.

به همين خاطر حركت هاي سياسي و نظامي و نهضت ها به نام و ياد عترت شكل مي گيرند. گرچه رهبران نهضت و جريان هاي اجتماعي در برخي موارد اهداف ديگري را دنبال مي نمايند؛ ليكن آنان به ويژه سران بني عباس به خوبي به موقعيت عترت آگاهند و مي دانند كه با نام و موقعيت عترت مي توانند نگرها را به سمت و سوي اهداف خويش گردش دهند. به همين خاطر مشاهده مي شود سران حزب عباسيه به اين اهرم فشار بسيار اميدوارند، رهبران و اهداف خويش را زير پوشش الرضا من آل محمد پنهان مي سازند واز اين ابزار بهره فراوان در رسيدن به اهداف خويش مي برند. معلوم مي شود آنچه در جامعه مطرح بوده و آن جرياني كه از همه بيشتر در دل ها نفوذ داشته است، موقعيت عترت و تشكل همسوي عترت بوده است. موقعيت عترت مهم ترين و توان مندترين اهرم اجتماعي مستقر بوده كه نگرها را به سمت و سوي خود معطوف داشته است.


نصيحت را بپذيريد


از علائم خرسندي جوان و هر انساني آن است كه به پند و اندرز گوش فرا دهد و سخن نصيحت كننده را بپذيرد. امام صادق عليه السلام به عنوان آموزش و طرح يك اصل پرورشي فرمود:

«أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي.» [1] .

بهترين دوستان من آن كسي است كه عيبهاي مرا به من بگويد.

آري، بهترين دوست انسان كسي است كه بخواهد انسان از هر عيب و نقصي به دور و به فضائل و كمالات آراسته باشد.

و در اين مورد امام صادق عليه السلام در سخني ديگر، پذيرش نصيحت را بر مؤمن امري لازم مي داند و مي فرمايد:

لا يستغني المؤمن عن خصلة و به الحاجة الي ثلاث خصال: توفيق من الله عزوجل، و واعظ من نفسه و قبول ممن ينصحه. [2] .

هيچ مؤمني از يك خصلت بي نياز نيست و در واقع به سه خصلت احتياج دارد: توفيقي از سوي خداوند بزرگ و واعظ و اندرزگوئي از ناحيه ي خود و پذيرش از نصيحت كننده.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 402.

[2] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 413.


خطبه ي سفاح


سفاح براي اينكه در اوايل حكومت خود مردم را متوجه خويش گرداند، خطبه اي ايراد كرد و به مردم وعده داد كه عدل و مساوات به سوي آنان



[ صفحه 169]



برمي گردد و مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر عمل خواهد كرد [1] مردم از شنيدن خطبه ي او انتظار داشتند به تمام وعده هايي كه مي دهد جامه ي عمل بپوشاند، اما پس از مستحكم شدن پايه هاي حكومت در مقام عمل هيچ اثري از كتاب و سنت پيامبر ديده نشد، بلكه برخلاف قرآن و روش پيامبر عمل كرد كه در اينجا به ذكر يك نمونه از جنايات او اكتفا مي كنيم.


پاورقي

[1] تفصيل اين خطبه در الكامل ابن اثير (ج 5، ص 414 - 411) آمده است.


لزوم شكرگزاري و صبر در برابر نعمت ها و بلايا


رويدادهايي كه در اين عالم پيش مي آيد، از دو حالت خارج نيست: يا دلخواه و مطابق ميل ما هستند و يا بر خلاف طبع و ميل ما. سلامتي، رفاه، راحتي، آسايش، هواي خوب و چيزهايي از اين قبيل كه بر وفق مراد ما هستند، نعمت اند. از سوي ديگر، مريضي، فقر، گرفتاري، قرض و مانند آنها كه موافق ميل ما نيستند، بلا هستند. عالم دنيا سرشار از اين



[ صفحه 163]



دو نوع حادثه است. كسي نيست كه در زندگي هيچ امر خوشايندي نداشته باشد؛ يعني هيچ نعمتي نداشته باشد، هم چنين كسي هم نيست كه هيچ مشكلي نداشته باشد: لقد خلقنا الانسان في كبد؛ [1] زندگي انسان در اين عالم توأم با رنج و سختي است.

آموزه ها و تربيت ناب ديني به ما مي آموزد كه در برابر نعمت ها شكرگزار باشيم، تا نعمت هاي الهي افزون شود، و در برابر بلاها صبر پيشه كنيم تا اجر ما افزون گردد. انسان براي اين كه بتواند راه صحيح را طي كند، بايد اين نكته را در نظر داشته باشد كه اگر مشكلي برايش پيش مي آيد، به دنبال آن راحتي و گشايشي است: فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا. [2] اگر انسان به اين مسأله توجه نداشته باشد، نه راحتي دنيا را دارد نه سعادت آخرت را. كسي كه شكرگزار خدا نباشد، سعادت آخرت را نخواهد داشت، اگر بر بلاها نيز صبر نكند، زندگي را براي خودش سخت تر مي كند؛ يعني نه تنها مشكلات او حل نمي شود، بلكه اين مشكلات مضاعف مي گردد. بنابراين اگر ما راحتي و سعادت دنيا و آخرت را مي خواهيم، بايد در مقابل سختي ها و بلاها صبر كنيم. اگر اين كار را نكنيم، انسان ناتواني هستيم. از همين رو است كه حضرت به عبدالله بن جندب و به همه ي مؤمنان سفارش اكيد كرده و مي فرمايد: و قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا و لكل عسر يسرا؛ عاجز و ناتوان است كسي كه براي هر بلايي صبري مهيا نكند و براي هر نعمتي شكري و براي هر سختي آساني را.


پاورقي

[1] بلد (90)،4.

[2] انشراح (94)،5 - 6.


رازهاي ناگشودني تشكيلات


مسائل و مطالبي پيرامون اسرار جمع تشكيلاتي امام وجود دارد. يك جمع كه با هدفي انقلابي و با ايدئولوژي راهنما، در ميدان مبارزه ي سياسي و فكري گام مي نهد، داراي اسراري است. تاكتيكهاي پيش بيني شده، زمان و مكان اقدامهاي بزرگ، نام و نشان و تكليف مهره هاي مؤثر، منابع مؤثر مالي، خبرها و گزارشها از پاره اي حوادث و وقايع مهم... اينها و مطالبي از اين قبيل، رازهاي ناگشودني تشكيلات است كه جز براي كارگزاران اصلي و شخص رهبر، براي كس ديگري دانستني نيست. اي بسا پس از زماني كوتاه يا دراز، همه ي اين مطالب افشاء شود؛ ولي تا پيش از زماني معين، فقط افراد معيني كه سر و كار اين راز با آنها است، مي توانند آن را بدانند؛ و اين ها همان «رازداران» يا «امانتداران راز» هستند. بازگو



[ صفحه 97]



كردن اين رازها به دوستان و شيعيان، در حكم راهگشايي دشمنان به سوي آنها است؛ و اين خطايي بزرگ و خسارت بخش است؛ خطايي كه گاه عاقبت به انهدام يك جمع منتهي مي شود. كسي كه «سر امام» را برملا كند، در عمل، كار يك دشمن را كرده است. پس به آساني مي توان معني و وجه اين سخن امام را دانست كه «آنكه با ما به پيكار برمي خيزد، بر ما گرانبارتر نيست از آنكه راز ما را افشاء مي كند.» [1] .


پاورقي

[1] رجال كشي، چاپ مصطفوي، ص 380.


نظريه 01


حدود روضه در طرف شرق مسجد، از محدوده بيت رسول خدا آغاز و تا محدوده منبر ادامه مي يابد و عرض آن در طرف بيت محاذي آن و وسيعتر است و هر چه به طرف منبر امتداد پيدا مي كند، از وسعت آن كاسته مي شود تا به حد منبر مي رسد. بنابر اين نظريه روضه داراي مساحتي مثلثي شكل است و رأس آن منبر و قاعده آن را بيت تشكيل مي دهد، اين نظريه گرچه در اوايل مورد قبول عده اي قرار گرفته ولي به تدريج اهميت خود را از دست داده است جز در ميان گروهي خاص.



[ صفحه 137]




دعاؤه اذا أحزنه أمر


و كان عليه السلام يدعو بهذا الدعاء الجليل اذا أحزنه أمر، أو أهمته الخطايا، و هذا نصه:



[ صفحه 164]



«اللهم يا كافي الفرد الضعيف، و واقي الأمر المخوف، أفردتني الخطايا فلا صاحب معي، و ضعفت عن غضبك فلا مؤيد لي، و أشرفت علي خوف لقائك فلا مسكن لروعتي، و من يؤمنني منك، و أنت أخفتني، و من يساعدني و أنت أفردتني، و من يقويني و أنت أضعفتني، لا يجير يا الهي الا رب علي مربوب، و لا يؤمن الا غالب علي مغلوب، و لا يعين الا طالب علي مطلوب، و بيدك يا الهي جميع ذلك السبب، و اليك المفر و المهرب، فصل علي محمد و آله، و أجر هربي، و أنجح مطلبي.

اللهم انك أن صرفت عني وجهك الكريم، أو منعتني فضلك الجسيم، أو حظرت علي رزقك، أو قطعت عني سيبك، لم أجد السبيل الي شي ء من أملي غيرك، و لم أقدر علي ما عندك بمعونة سواك، فاني عبدك وفي قبضتك، ناصيتي بيدك، لا أمر لي مع أمرك، ماض في حكمك، عدل في قضاؤك، و لا قوة لي علي الخروج من سلطانك، و لا استطيع مجاوزة قدرتك، و لا استميل هواك، و لا أبلغ رضاك، و لا أنال ما عندك الا بطاعتك، و بفضل رحمتك، الهي أصبحت و أمسيت عبدا داخرا [1] لك، لا أملك لنفسي نفعا و لا ضرا الا بك، أشهد بذلك علي نفسي، و أعترف بضعف قوتي و قلة حيلتي، فأنجز لي ما وعدتني، و تمم لي ما آتيتني، فاني عبدك المسكين، المستكين [2] الضعيف الضرير [3] الحقير، المهين الفقير، الخائف، المستجير...».

لقد آمن الامام العظيم بالقدرة المطلقة لله تعالي، و أيقن أن جميع مجريات الاحداث انما هي بيده تعالي فهو المالك و القاهر، و الغالب، الذي لا راد لأمره، و قد جرد الامام نفسه من جميع الامكانيات معترفا بعبوديته و عجزه و ضعفه و مسكنته، و عدم استطاعته علي تحقيق أي شي ء الا بمساعدته تعالي، و لنستمع الي بقية هذا الدعاء.



[ صفحه 165]



«اللهم صل علي محمد و آله، و لا تجعلني ناسيا لذكرك في ما أوليتني، و لا غافلا لاحسانك في ما أبليتني [4] و لا آيسا من اجابتك لي، و ان أبطأت عني [5] في سراء كنت أو ضراء، أو شدة أو رخاء أو عافية أو بلاء، أو بؤس أو نعماء، أو جدة [6] أو لأواء [7] أو فقر أو غني.

اللهم صل علي محمد و آله و اجعل ثنائي عليك، أو مدحي اياك و حمدي لك، في كل حالاتي، حتي لا أفرح بما آتيتني من الدنيا، و لا أحزن علي ما منعتني فيها، و اشعر قلبي تقواك، و استعمل بدني في ما تقبله مني، و اشغل بطاعتك نفسي عن كل ما يرد علي حتي لا أحب شيئا من سخطك، و لا اسخط شيئا من رضاك، أللهم صل علي محمد و آله، و فرغ قلبي لمحبتك، و أشغله بذكرك،، و أنعشه بخوفك، و بالوجل منك، و قوة بالرغبة اليك، و أمله الي طاعتك [8] و أجر به في أحب السبل اليك، و ذلله بالرغبة في ما عندك أيام حياتي كلها، و اجعل تقواك من الدنيا زادي، و الي رحمتك رحلتي، و في مرضاتك مدخلي، و اجعل في جنتك مثواي، وهب لي قوة أحتمل بها جميع مرضاتك، و اجعل فراري اليك، و رغبتي في ما عندك، و ألبس قلبي الوحشة من شرار خلقك، و هب لي الأنس بك و بأوليائك، و أهل طاعتك، و لا تجعل لفاجر و لا كافر علي منة، و لا له عندي يدا، و لا بي اليهم حاجة، بل اجعل سكون قلبي، و أنس نفسي و استغنائي و كفايتي بك و بخيار خلقك، اللهم صل علي محمد و آله، و اجعلني لهم قرينا، و اجعلني لهم نصيرا، و امنن علي بشوق اليك، و بالعمل لك بما تحب و ترضي، انك علي كل شي ء قدير و ذلك عليك يسير...» [9] .

أعرب الامام عليه السلام - في هذا المقطع - عن عظيم ثقته و ايمانه



[ صفحه 166]



بالله سائلا اياه أن يجعله لهجا بذكره، و أن لا يغفل عن احسانه و ألطافه عليه، و أن لا يجعله آيسا من اجابته له في جميع شؤونه و أحواله، كما طلب منه أن يجعل ثناءه و مدحه له في جميع أحواله لا يبغي بذلك شيئا غير رضاه، و أن يشغله بطاعته عن كل ما يرد عليه من أحداث هذه الدنيا، كما طلب منه أن يفرغ قلبه لمحبته، و يشغله بذكره، و ينعشه بخوفه، و يسلك به الي أحب السبل اليه، و أن يجعل التقوي زاده في هذه الدنيا الفانية، و أن يجعل الفردوس الأعلي مثواه، و مقره الأخير.

و طلب الامام عليه السلام من الله تعالي أن يملأ قلبه من الوحشة و الكراهية لشرار خلقه، و أن يهب له الأنس بأوليائه و أحبائه و الصالحين من عباده، و أن لا يجعل لفاجر و لا كافر له عليه يدا أو احسانا أوله عندهم حاجة، و انما يجعل جميع شؤونه و أحواله بيده تعالي، فهو الذي يغنيه عن جميع خلقه.


پاورقي

[1] داخرا: أي ذليلا.

[2] المستكين: المتضرع.

[3] الضرير: المصاب في البؤس و الضراء.

[4] ابليتني: أي أامتحنتني.

[5] ابطأت عني: أي تأخرت اجابتك عني.

[6] الجدة: الغني.

[7] أللأواء: الضيق في المعيشة.

[8] وامله الي طاعتك: أي اجعله راغبا ميالا الي طاعتك.

[9] الصحيفة السجادية: الدعاء الواحد و العشرون.


محمود بن وهيب


قال محمود بن وهيب البغدادي: «سمي بالباقر من بقر الارض أي شقها، و أنار مخبئاتها، و مكامنها، فلذلك هو اظهر من مخبآت كنوز المعارف،



[ صفحه 107]



و حقائق الاحكام و الحكمة و اللطائف ما لا يخفي الا علي منطمس البصيرة، و من ثم قيل باقر العلم و جامعه و رافعه، صفا قلبه، و زكا علمه و عمله، و طهرت نفسه، و شرف خلقه، و عمرت أوقاته بطاعة مولاه و له من الرسوم في مقامات العارفين ما تكل عنه السنة الواصفين...» [1] .


پاورقي

[1] جوهرة الكلام في مدح السادة الاعلام (ص 132).


اثر يقين


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شكيبايي برخاسته از يقين است. [1] .


پاورقي

[1] مشكاة الانوار: 20، همان، همان، 22992.


شهوت هاي انباشته و دنياي آكنده از بلا


نفس متشكل از شهوت هاي گوناگون و خواسته هاي دروني فرد است. مؤمن بايد اين خواسته ها را تعديل كند و افسار خود را به دست نفس ندهد.

حملات و خواهش هاي نفس صورت هاي گوناگون دارد. گاهي خواست او فلان امتياز و فلان نعمت است و گاهي در برابر مصيبت هاي دنيوي مؤمن را بي تاب كرده، او را به اعمال خلاف شرع وادار مي كند. بايد دانست، دنيايي كه انسان ها در آن زندگي مي كنند آكنده از بلاهاي نامتناهي و مستمر است و داستان آزمايش كما كان در اين دار فاني تكرار شده است و هم چنان ادامه دارد. اما مؤمن بايد با گوش دادن به كلام وحي و احاديث، تندي و تيزي خواهش ها را در درون خويش آهسته آهسته كم كند. خداوند حكيم دو نيروي متضاد يعني بي تابي و بردباري را توأما در نهاد انسان به وديعه گذاشته و البته اختيار هر دو را نيز در دست انسان نهاده است و انسان است كه بايد با تمرين و تلاش بسيار، سعي خود را معطوف كسب مقام صبر در برابر ناملايمات سازد و اگر از اين مقام برخوردار است خداي را به پاس داشتن چنين نعمتي شكر گزارد.

همان طور كه اشاره شد بلاهاي دنيا نامتناهي است و هيچ گاه انسان خود را از تيرهاي پي در پي بلا آسوده نخواهد ديد، و امام اين حالت را با عبارت «تتابع البلاء في الدنيا» بيان فرموده و شيعيان را به صبر در برابر اين بلايا دعوت كرده است.

در اين گير و دار برخي اختيار خود را به مركب سركش نفس سپرده اند و بعضي عنان در دست عقل دارند و هر دو به سوي آخرت مي روند، ولي منزل مقصود يكي دوزخ دائم و ديگري بهشتي سرشار از نعمت و رحمت است. آنان كه مطيع نفس گشته اند، دست و پا مي زنند تا هر چند با نافرماني از خدا و فريب ديگران خود را از بلايا رهايي بخشند، ولي آنان كه به سر منزل مقصود چشم اميد بسته اند صبر پيشه كرده،



[ صفحه 189]



مصيبت هاي پي در پي را تحمل مي كنند.

مؤمن بايد بداند هيچ بلايي به طور كلي رفع نمي شود، بلكه مجددا و به شكلي ديگر گريبانگير او خواهد شد و اگر بخواهد بر طاعت الهي اصرار ورزد، به تعبير امام دچار سختي و شدت مي شود؛ چرا كه اداي واجبات و ترك محرمات همواره با سختي و مشكلات فراوان عجين است. اين جا است كه ديگر بايد خدا را ولي و مالك خود دانست و خالق را بر تمام مخلوقات مقدم داشت.


دشمن روزه


همچنان كه اشياء مادي آفت دارند و بايد آنها را از آن آفت حفظ كرد،



[ صفحه 87]



عبادات نيز آفت دارند و بايد آنها را از آن آفات دور داشت تا مورد پذيرش خداوند قرار گيرند. آدم روزه دار به واسطه ي خودداري از مشتهيات نفس، مورد لطف و رحمت الهي است، از اين نظر در هر حالي كه باشد براي عبادت محسوب مي شود، به شرط آنكه روزه ي خود را از آفات حفظ كند. يكي از آفات روزه غيبت كردن است كه ناپسند است بخصوص در هنگام روزه داشتن.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند: الصائم في عبادة و ان كان علي فراشه ما لم يغتب مسلما. [1] .

آدم روزه دار در عبادت به سر مي برد، اگر چه در بستر خواب باشد، مادام كه غيبت مسلماني را نكرده است.


پاورقي

[1] وافي. ج 7، ص 6.


توصيه ها و سفارشهاي امام سجاد به فرزندان خود


گروهي در حال بيماري به عيادت امام سجاد عليه السلام رفتند. وقتي كه كنار بستر امام نشستند، سؤال كردند: قربان، امروز در چه حال هستيد؟

حضرت فرمود: در عافيت هستم و خدا را بر آن شكر!

پس از آن از عيادت كنندگان پرسيد: شماها چگونه هستيد؟

عيادت كنندگان گفتند: در حالي هستيم كه شما را دوست داريم وبه شما عشق مي ورزيم.

حضرت فرمود: هر كس ما را براي خدا دوست بدارد خداوند آن روزي كه هيچ سايه اي جز سايه ي او وجود ندارد وي را در سايه ي بسيار بي مانندي جاي مي دهد، هر كس كه ما را براي تلافي به مثل دوست بدارد، خداوند وي را با دادن بهشت به او پاداش مي دهد و هر كس كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد خداوند روزيش را از جايي كه نپندارد مي رساند. [1] .



[ صفحه 511]




پاورقي

[1] فصول المهمه ي ابن صباغ، ص 194، ط دارالاصول.


حديث امام صادق


محمد بن مارد به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد حديثي از شما بر ما نقل شده است كه مي فرماييد: «اذا عرفت فاعمل ما شئت؛ زماني كه شناسايي حاصل كردي هر چه خواستي بكن.» حضرت فرمود: بلي اين چنين گفته ام. محمد گفت هر چند زنا و دزدي و شرب خمر كنند؟ حضرت فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون) به خدا سوگند اين نسبت را از روي انصاف به ما ندادي.

من گفته ام: «اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره؛ زماني كه معرفت حاصل كردي هر چه خواستي از اعمال خير كمتر و بيشتر بجا بياور.» به حضرت عرض كردند. همين حديث از پدر بزرگوارت نيز نقل شده و بعضي از مردم با شنيدن اين حديث تمام محرمات را حلال مي دانند.

حضرت فرمود: خدا بر اين چنين مردم لعنت كند مگر چه شده حضرت فرمود: پدرم فرموده است: «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من الخير يقبل



[ صفحه 164]



منك؛ هر گاه طريق حق را شناختي از كارهاي نيك هر چه خواهي بجا بياور كه از تو پذيرفته خواهد شد.»

انتشار اين حديث بدون شرح حتما از طرف دشمنان اهل بيت بود كه مي گفتند دين عبارت است از شناختن امام و هر گاه كسي امام را شناخت هر كاري كه دلش مي خواهد انجام بدهد بنابراين، امام عليه السلام با شنيدن چنين عبارتي تأثر شديدي در وجود ايشان ظاهر شد و به قدري ناراحت شدند كه از صاحبان اين عقيده اظهار بيزاري كرده و آشكارا آنان را لعن و نفرين مي كردند. حضرت مي فرمود: من گفته ام بدون شناسايي طريق حق هيچ عبادتي از كسي قبول نخواهد شد هر گاه كسي تمام كارهاي خير را انجام داده و همه عمر خود را روزه بگيرد و شب ها را نماز بخواند و تمام ثروت خود را در راه خدا احسان كند و تمام اطاعات خدا را بجا آورد ولي پيغمبر و امام زمان خود را نشناسد اين كارهاي خير و عبادات او بر وي هيچ فايده اي ندارد. به دليل قول خدايتعالي:

(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منشورا؛ آنان را به سوي آنچه انجام داده بودند آورديم و كردارشان را مانند ذره هاي پوچ گردانديم.» [1] .


پاورقي

[1] سوره الفرقان، آيه 23.


انفاقهاي پنهاني


ابن شهرآشوب در مناقب از ابوجعفر خثعمي روايت كرده كه گفت وقتي امام جعفرصادق عليه السلام يك كيسه پول به من داد فرمود اين كيسه درهم را به فلان هاشمي بده ولي نگو از كجا و كي داده است - من آن كيسه را گرفته بردم



[ صفحه 140]



به او رسانيدم آن مرد هاشمي مرا دعاي خير كرد - گفت تو پيوسته به ما چيزي مي رساني كه به آن معيشت كنيم تا سال ديگر ولي جعفرصادق صله رحم به جاي نياورده و با وجود كثرت اموال خود براي ما چيزي نفرستاده است.

اين انفاقهاي سري را ما از همه ائمه ديده ايم امام سجاد و امام باقر نيز همين رويه را داشته اند به كسي چيزي كه مي دادند نمي خواستند بفهمند و تظاهر و ريائي نداشتند - شبانه مخفي - به دست ديگران اداره امور معيشت بسياري از خاندان بني هاشم را عهده دار بودند.


كباير


عمرو بن عبيد كه از شاگردان مخالف بود وارد شد پرسيد كباير كدام است امام صادق عليه السلام فرمود

1- الشرك بالله بدليل ان الله لايغفر ان يشرك به



[ صفحه 166]



خداوند شرك را نمي آمرزد.

2- عقوق و الدين براي آن كه عاق جبار شقي است و نيكوكار به والدين جبار شقي نيست.

3- قتل نفس به دليل و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعدله عذابا عظيما

هر كس مؤمني را عمدا بكشد خداوند را به غضب خود مبتلا نموده و در آتش ابدي مي سوزاند و از نعم خود دور مي سازد.

4- قذف المحصنات به دليل آيه ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم

هر كس زن شوهرداري را بفريبد از نعم معنوي دنيا و آخرت محروم خواهد شد و به عذاب دردناك الهي مبتلا مي گردد.

5- اكل مال يتيم به دليل ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا

هر كس مال يتيم را به ستم بگيرد مثل اين است كه به دست خود آتش در شكم خويش فرونموده باشد و همچنان خواهد سوخت.

6- فرار از زحف به دليل و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير

هر كس از جنگ فرار كند به غصب الهي گرفتار شود و جاي او دركات پست جهنم خواهد بود.

7- اكل الربا بدليل آيه الذين ياكلون الربا لايقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس

هر كس ربا خورد با شيطان هم آغوش شده و از وظيفه قيام به كمال مطلوب باز مي ماند.

8- السحر بدليل آيه و لقد علموا لمن اشتريه ماله في الاخرة من خلاق

هر كس مال خود را به سحر و جادو در معرض عرضه قرار دهد در آخرت زيان مي كند.

9- الزنا بدليل آيه و لاتقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما



[ صفحه 167]



هر كس به زنا تن در دهد به فحشاء رفته بد راهي پيش گرفته و بارگراني از گناه بر دوش مي كشد.

10- اليمين الغموص بدليل آيه ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم في الاخرة و لا يكلمهم الله و لاينظر اليهم يوم القيامه و لايزكيهم و لهم عذاب اليم

هر كس سوگند بي جا به نام خدا ياد كند يا عهد خدا را بشكند روز قيامت محروم از مزاياي سعادات است.

11- الغلول بدليل آيه و من يغلل يأت بماغل يوم القيمه

هر كس دست و پاي ديگري را چه در ترقي مادي يا معنوي ببندد روز قيامت دست و پا بسته وارد صحراي محشر مي گردد.

12- منع الزكاة بدليل آيه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون

هر كس زكوة مال ندهد و معيشت بينوايان را از اين راه به شرط استطاعت تأمين نكند آن سكه ها روز قيامت به آتش اندوده بر پشت و پهلو و پيشاني آن گذاشته مي شود.

13- شهادة الزور بدليل آيه و الذين لايشهدون الزور

هر كس شهادت به زور دهد مرتكب گناه بزرگي شده.

14- كتمان شهاده بدليل آيه و من يكتمها فانه آثم قلبه

هر كس حقيقتي را كتمان كند و به موقع براي رضاي خدا و اثبات حق شهادت ندهد پرده گناه قلبش را مي پوشاند.

15- شرب الخمر بدليل حديث شارب الخمر كعابد الوثن

هر كس مست كننده بنوشد مانند بت پرستان است.

16- ترك الصلوة بدليل حديث و من ترك الصلوة متعمدا فقد بري ء من ذمة الله و رسوله

هر كس نماز را ترك كند عمدا خداوند از او بيزار است.

17- نقص العهد و قطع الرحم بدليل آيه الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون

هر كس نقض عهد با خدا بنمايد يا قطع رحم كند مانند مفسدين في الارض خسران جبران ناپذيري دارند.



[ صفحه 168]



18- قول الزور بدليل آيه و اجتنبوا قول الزور

هر كس از قول زور اجتناب نكند گناه بزرگ كرده.

19- الجرأة علي الله بدليل آيه فأمنوا مكرالله فلا يأمن مكرالله الا القوم الخاسرون

هر كس ايمن از خدا باشد به حيله دست مي زند و زيان مي بيند.

20- كفران نعمت بدليل آيه و لئن كفرتم ان عذابي لشديد

هر كس كفران نعمت كند به عذاب دردناك خدا دچار مي شود.

21- بخس كيل و ميزان بدليل آيه ويل للمطففين

هر كس كم بفروشد واي بر حال اوست.

22- اللواط بدليل آيه و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش

هر كس لواط كند بزرگترين گناه را مرتكب شده.

23- البدعه به دليل حديث من تبسم في وجه مبتدع فقداعان علي هدم دينه

هر كس بدعتي كند بنيان دين را منهدم ساخته است.

چون عمرو بن عبيد اين پاسخ را شنيد گفت قسم به خدا كسي كه با شما به نزاع و غصب حق شما برخيزد هلاك مي گردد هر كس با شما منازعه كند در فضل و علم نابود و مستهلك مي گردد.


علم انفاس و دلالات


در اين علم از راه نفس كشيدن و تعداد ضربات قلب دلالاتي بر حوادث و سوانح نشان مي دهند و قوم هنود از اين فن استفاده بسياري در حدوث وقايع مي نمايد.


عدل


1. چرا خداوند با آن كه قادر بود، همه مخلوقات را مطيع و موحد نگردانيد؟

اگر خداوند همه ي خلق را مطيع مي نمود هرگز ثواب و پاداش براي خلايق معنا نداشت؛ زيرا هر كس كه اطاعت نكند، مستحق ثواب و بهشت هم نمي گردد و هر كس مرتكب معصيت نشود، وارد جهنم هم نمي شود.

وقتي

خداوند مخلوقات را آفريد، آنها را به اطاعت، امر و از معصيت، نهي نمود و با ارسال رسولان و انزال كتاب هايي چون تورات و انجيل و قرآن و... حجت را بر آنها تمام كرد تا هر كس كه خداوند را اطاعت كند،



[ صفحه 205]



مستحق ثواب و هر كس كه معصيت كند، سزاوار عقاب و عذاب گردد. [1] .

2. چرا بعضي ثروتمند و بعضي فقيرند؟

خداوند اغنيا را با عطاي مال امتحان مي نمايد تا ببيند چگونه شكر نعمت هاي الهي را به جاي مي آورند و چگونه احسان مي كنند و نيز فقرا را با كمبود مال آزمايش مي كند تا ببيند آنها چگونه در اين باره صبر مي كنند.

خداوند نسبت به تحمل هر گروهي آگاه است. او برخي از اهل دنيا را كمك كننده به گروه ديگر قرار داد و جمعي را سبب رزق گروهي ديگر ساخت. لذا اين امر هيچ عيب و نقصي در تدبير او نسبت به انسان به شمار نمي آيد. [2] .

3. چرا طفل صغير مستحق امراض گرديده است. در صورتي كه نه گناهي دارد و نه جرمي مرتكب شده تا سزاوار امراض و بيماريها گردد؟

علت بيماري هايي كه در انسان به وجود مي آيد، مختلف است. گاهي بيماري به خاطر امتحان و آزمايش است، گاهي عقوبت گناهان و گاهي علت مرگ فرد است.

اين طور نيست كه هر كس مراقب بدن خود باشد و خوراكي هاي مضر را نخورد، هرگز بيمار نمي شود. هميشه علت بيماري ها از غذاهاي بد و نوشيدني هاي ناگوار نيست و يا علت مادر زادي ندارند؛ چرا كه اگر اين ها علت مرگ و مير و بيماري ها بود، هرگز مرگ به سراغ پزشكان و حكيماني كه از اين مسايل آگاه بودند، نمي آمد. [3] .

4. چرا خداوند موجودات و درندگان موذي و مضري چون مار،



[ صفحه 206]



عقرب، پشه، كرم، حشرات و... را كه مايه ي فساد هستند، آفريد در حالي كه خداوند كار عبث نمي كند؟

اين موجوداتي را كه شما مضر مي پنداريد براي معالجه ي بسياري از بيماري ها سودمند هستند. حضرت با بيان بعضي منافع زهر عقرب و مار، كه زنديق هم آنها را تصديق نمود، اين تفكر را كه خلقت اين دسته از حيوانات عبث بوده است، رد كردند.

حضرت در ادامه فرمودند: خداوند پرندگان را با حشرات ارتزاق مي كند. همچنين خداوند نمرود را به واسطه پشه، كه ضعيف ترين موجود است، عذاب كرد. [4] .

5. آيا كافر بعد از كفرش توانايي قبول ايمان را دارد يا نه؟

خداوند انسان ها را با صفت تكليف و اسلام خلق كرد و آنها را به انجام خير، امر و از شر، نهي فرمود. كفر عبارت از فعل است. هر گاه كسي مرتكب اين فعل شود، كافر ناميده مي شود و اين در حالي است كه خداوند متعال هيچ بنده اي را با اين صفت خلق نكرده است. بر خداوند لازم است كه هر گاه بنده اي به سن بلوغ رسيد، حجت را بر او تمام كند. بنابراين خداوند از طريق ارسال انبيا و رسولان، حق را بر بنده عرضه نموده است و اگر بنده اي از اطاعت خداوند امتناع ورزد به واسطه انكار حق، كافر مطلق مي گردد. [5] .

6. چرا خداوند هر صد سال يكبار، يكي از مردگان را زنده نمي كند تا از او سؤالاتي درباره ي اوضاع و احوال كساني كه در گذشته اند، بپرسيم كه در آن جهان چگونه اند و چگونه با آنها رفتار مي شود؛ چرا كه از اين طريق



[ صفحه 207]



شك و ترديد از دل خلايق برطرف مي شود و به يقين مي رسند؟

جز خداوند متعال و رسولان او، هيچ كس صادق تر در گفتار و اعمال نيست. بسياري از مردگان به دنيا مراجعت نمودند از جمله اصحاب كهف كه خداوند بعد از 309 سال آنها را زنده كرد تا حجت را بر مردمان تمام نمايد و بدانند كه برانگيخته شدن، حق است.

همچنين گروهي كه با موسي عليه السلام به ميقات حضرت حق رفته بودند به موسي گفتند تا خداي را براي ما آشكار ننمايي، ايمان نمي آوريم و به نبوت تو اقرار نمي كنيم. خداوند نيز با صاعقه اي آنها را ميراند و آن گروه را با دعاي حضرت موسي زنده گردانيد. [6] امام صادق در ادامه به داستان زنده شدن حضرت عزير، پيامبر قوم بني اسرائيل نيز اشاره كرده است.

7. چرا خداوند ابليس را بر بندگان خود مسلط نمود تا آنها را به نافرماني از او دعوت نمايد و به اين واسطه او را دشمن خود گردانيد؟

دفع دشمن آن گاه لازم و ضروري است كه از آن، نفع و ضرري متصور باشد. دشمني ابليس هيچ ضرري به خداوند نمي رساند و به قدرت خداوند نقصاني وارد نمي كند همچنان كه اطاعتش نيز هيچ نفعي براي او ندارد و به ولايت خداوند نمي افزايد.

ابليس كه همواره با ملائكه مشغول عبادت و بندگي حق بود به واسطه ي حسد و تكبر، از امر حق و سجده ي بر آدم عليه السلام امتناع ورزيد. خداوند بعد از اظهار عناد و انكار ابليس، او را لعن كرد و از صف ملائكه اخراج نمود. وقتي ابليس فهميد كه به خاطر استنكار و استكبار سجده ي آدم، مردود ابدي شده است، دشمن آدم و اولاد او گرديد و اين دشمني جز از طريق



[ صفحه 208]



وسوسه و دعوت به غير حق امكان ندارد. [7] .

8. اعمالي كه بندگان انجام مي دهند به خاطر ابزاري است كه خداوند در وجود آنها قرار داده است، پس چرا آنها به خاطر انجام بدي، عقاب مي شوند؟

ابزاري كه بنده با آن بدي مي كند، همان است كه با آن عمل نيك انجام مي دهد و اين در حالي است كه خداوند متعال او را از انجام بدي، نهي نموده است. [8] .

9. آيا انسان در انجام آنچه كه خداوند امر و نهي كرده، مجبور است؟

خداوند بندگان خود را از انجام عملي نهي نمي كند مگر اين كه نسبت به توانايي بنده اش بر ترك آن عمل آگاه است، همان طور كه به انجام هيچ كار نيك و خيري امر نكرده است مگر اين كه به قدرت و استطاعت بنده بر انجام آن فعل داناست. بي شك مكلف كردن بندگان به انجام دادن و يا ترك عملي كه در قدرت و توان آنها نباشد، ظلم است و خداوند هيچ ظلم و ستمي را نسبت به بندگان روا نمي دارد. [9] .

10. عذاب منكر خدا به خاطر آن است كه ذات حق را انكار مي كند. اما چرا خداوند انسان موحدي را كه به يگانگي خداوند عارف است، عذاب مي نمايد؟

خداوند منكر ذات و الوهيت خود را به عذاب ابدي گرفتار مي كند، اما عارف موحد به واسطه ي ارتكاب معصيت و ترك واجب، مستحق عذاب الهي است و خداوند نيز به اندازه همان معصيت او را عذاب مي كند و بعد



[ صفحه 209]



از آن او را از آتش بيرون مي آورد و وارد بهشت مي كند؛ چرا كه: «و لا يظلم ربك أحدا [10] ؛ و پروردگارت به هيچ كس ستم روا نمي دارد». [11] .


پاورقي

[1] همان، ص 340.

[2] همان، ص 341.

[3] همان، صص 341 و 342.

[4] همان، ص 342.

[5] همان، ص 341.

[6] همان، ص 343 و 344.

[7] همان، ص 388 و 339.

[8] همان، ص 341.

[9] همان.

[10] كهف / 49.

[11] الاحتجاج، ج 2، ص 349.


قاعدة الامكان


ذكر الفقهاء في باب الحيض قاعدة أسموها قاعدة الامكان، و هي «أن كل ما أمكن أن يكون حيضا فهو حيض». و معني هذا أن الأصل في الدم الذي يخرج من فرج المرأة أن يكون حيضا، حتي نعلم بأنه ليس بحيض. و نعلم ذلك بأمور هي أن تري الدم قبل أن تبلغ التاسعة، أو تراه بعد سن الستين ان كانت قرشية، أو بعد الخمسين ان لم تكنها، أو قبل أن تمضي عشرة أيام من الطهر، أو يتجاوز العشرة، فان ما زاد عنها لا يمكن أن يكون حيضا، أو لا يستمر ثلاثة أيام متوالية، أو يعلم بأنه دم جرح أو بكارة.



[ صفحه 98]



فاذا لم يثبت شي ء من ذلك أمكن أن يكون حيضا، و مجرد الامكان كاف في ثبوت الحيض، أي لو كان الدم تجانس أو اختلف، كما قال العلامة في التذكرة، و صاحب الشرائع، بل قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: يكاد يلحق هذا بالبديهيات لملاحظة الأخبار المتضافرة المتكاثرة الآمرة بترتيب آثار الحيض برؤية الدم من دون اعتبار لسائر الاحتمالات.


مسائل


1- لا يعطي الفقير أقل من صاع - أي ثلاث كيلوغرامات - لقول الامام الصادق عليه السلام: لا تعط أحدا أقل من رأس.

2- تجب في هذه الزكاة نية التقرب الي الله، لأنها عبادة.

3- قال صاحب الجواهر، يستحب اختصاص ذوي القرابة، لقول الامام عليه السلام: لا صدقة، و ذو رحم محتاج، ثم الجيران، لقوله: جيران الصدقة أحق بها. و ينبغي ترجيح أهل الفضل في الدين و العلم، لقوله: اعطهم علي الهجرة في الدين و الفقه و العقل. ثم قال صاحب الجواهر: و المقصود من ذلك أن القرابة و الجوار و الفقه و العقل من المرجحات.



[ صفحه 101]




شروط العوضين


سبق أن البيع يتم بالصيغة المعبرة عن القصد مع تراضي المتعاقدين اللذين هما طرفا الالتزام، و بالعوضين، و هما محل العقد، و فيهما يظهر أثره. و تقدم الكلام عن الصيغة و شروطها، و المتعاقدين، و ما يعتبر فيهما... و ننتقل الآن الي شروط العوضين، أي الثمن و المثمن، و هي، كما جاءت في كتاب المكاسب أربعة شروط:

1- المالية مع جواز الانتفاع بما وقع ثمنا أو مثمنا.

2- السلطة علي العين مع اطلاقها، و عدم حبسها، و عبر كثيرون عن هذا الشرط بالملكية المطلقة.

3- القدرة علي تسليمها.

4- العلم بها صنفا و كما و وصفا.


تنبيه


بقيت مسائل ذكرها الفقهاء في باب القسمة، منها أي الشي ء المقسوم تارة تكون أجزاؤه متساوية، و أخري متفاوتة، و منها قسمة الدار المؤلفة من طابقين أو أكثر، و قسمة البئر و الحمام الي غير ذلك مما هو من اختصاص المهندسين، لاالمتشرعين.. ان وظيفة الفقيه أن يبين أن الشريك اذا طلب القسمة فهل علي شريكه أن يستجيب، أولا؟ و اذا امتنع فهل للحاكم أن يجبره، أولا؟ و ان القسمة هل هي لازمة أو جائزة؟ و ان القاسم هل تعتبر فيه العدالة؟ الي غير ذلك من بيان الأحكام التكليفية و الوضعية، أما موضوعات الأحكام فيرجع فيها الي أهل الخبرة و الاختصاص.. لذلك و خوفا من فوات الأهم تركنا التعرض لها، و من أحب الاطلاع عليها فليرجع الي المجلد السادس من الجواهر، و العاشر من مفتاح الكرامة، باب القضاء.



[ صفحه 121]




الصغير و المجنون


تقدم الكلام عن الحجر علي الصغير و المجنون و السفيه.. و بديهة أنه لا بد لكل محجر عليه في شي ء من ولي أو قيم يرعي ذلك الشي ء نيابة عن صاحبه، فمن هو هذا الولي و القيم؟

تثبت الولاية أولا للأب و الجد له في مرتبة واحدة علي الصغير و المجنون الذي اتصل جنونه بالصغر، بحيث يكون لكل من الأب والجد أن يتصرف مستقلا عن الآخر، و أيهما سبق أخذ بقوله، مع مراعاة ما يجب. و اذا تشاحا يقدم تصرف الجد. و اذا تصرف كل منهما تصرفا يتنافي مع تصرف الآخر أخذ بالمتقدم، و ألغي المتأخر. و مع التقارن في الزمن يقدم الجد. و اذا فقدا معا كانت الولاية علي الصغير و المجنون لوصي أحدهما، و الجد أولي من وصي الأب، فان لم يكن جد، و لا أب، و لا وصي لأحدهما فالولاية للحاكم الشرعي.

قال السيد بحرالعلوم في كتاب بلغة الفقيه: «الولاية ثابتة للاب و الجد له من النسب شرعا، فلا ولاية للاب رضاعا، و لا لمن أولده سفاحا، و ثبوت الولاية لهما بالاشتراك بينهما مورد اتفاق النص و الفتوي، و ان اختص الأب في أكثر



[ صفحه 100]



النصوص الا أن المراد منه ما يشمل الجد.. بل يقدم عقده علي عقد الأب مع المعارضة - ثم قال بعد فاصل طويل - أما الولاية للوصي المنصوب من الوصي قيما علي اطفاله فهي ثابتة بالنص و الاجماع، ولكن بحسب ما هو مجعول له من الموصي من حيث الاطلاق و التقييد. فان اطلق فلا اشكال في نفوذ ما يتولي من مصالحهم في حفظ نفوسهم و أموالهم، و أخذ الحقوق الراجعة اليهم، و غير ذلك من بيع و اجارة و مزارعة و مساقاة، و نحو ذلك - مما يتعلق باصلاح اموالهم، كما لا اشكال في المنع عن فعل بعض ما كان للأب جوازه من حيث الأبوة.. و لعل من ذلك - أي من المنع - تزويج الصغير و الصغيرة، و ان كان قيما».

و سنتعرض لهذه المسألة الهامة، و نبين ما هو الحق فيها في باب الزواج ان شاء الله.


الشهادة في غير الترافع


اذا شهد لك عدلان أن هذه المرأة التي تزوجتها هي أختك من الرضاع، أو أنك استدنت من فلا كذا، و نسيت، أو أن عليك قضاء ايام من رمضان، أو أنك نذرت أو حلفت، أو أن هذا فاسق، أو عادل، أو مجتهد، أو جاهل، و ما الي ذاك فهل يجب عليك أن ترتب الآثار علي ذلك، و ان لم يحكم به حاكم، و يوجد طرف ثان ينازع، و يخاصم؟

ليس من شك و لا خلاف أيضا أنه اذا حصل لك العلم و الاقناع وجب أن ترتب الآثار، حتي و لو كان الشهود غير عدول عندك، بل و لو حصل العلم من شاهد واحد. أما اذا شهد عدلان، و لم يحصل العلم و الاطمئنان ففيه خلاف بين



[ صفحه 108]



الفقهاء، و الأكثر علي وجوب العمل، لأن البينة حجة متبعة في الموضوعات الخارجية. و لا يتوقف العمل بها علي الترافع، و حكم الحاكم، بل قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: «ان ذلك م الأمور المسلمة في الشريعة».. و أخبار أهل البيت عليهم السلام كثيرة في ذلك، منها قول الامام الصادق عليه السلام: «و الأشياء كلها علي ذلك، حتي يستبين لك غيره، أو تقوم به البينة». و منها: «اذا شهد عندك المؤمنون فصدقهم». و هي شاملة لمحل التنازع و غيره. و منها ان الوكيل لا يعزل، حتي يبلغه العزل بثقة، أو مشافهة الأصيل.

و قال الشيخ الهمداني أيضا في آخر باب الطهارة: «ان قبول البينة في مورد الخصومة، و تقديمها علي اليد يدل علي قبولها في غير الخصومة بالأولية القطعية.. بل ان كثيرا من الفقهاء اكتفوا بقول الواحد اذا كان ثقة..».


هذا لبسته للناس و هذا لي


مر سفيان الثوري في المسجد الحرام، فرأي الامام الصادق عليه السلام مرتديا ثيابا قيمة جميلة، فقال: والله لأوبخنه، فاقترب من الامام و قال له:

يابن رسول الله، والله ما هذا لباس رسول الله و لا لباس علي بن أبي طالب و لا أحد من آبائك.

فقال الامام: كان رسول الله صلي الله عليه و آله في زمن فقر، و نحن في زمن غني، و الأبرار أحق من غيرهم بنعم الله، ثم قرأ الامام قوله تعالي: (قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق).

فنحن أحق من أخذ منها ما أعطاه الله، ثم كشف الامام ثوبه فاذا تحته ثوب غليظ خشن، و قال: يا ثوري هذا لبسته للناس، و هذا لي.



[ صفحه 174]




صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق


محمد حسين مظفر (1389- 1312 ق)، ترجمه ي سيد ابراهيم سيد علوي، تهران، انتشارات رسالت قلم، 1368، وزيري، 452 ص.


حيلة الدلفين


و الدلفين يلتمس صيد الطير، فيكون حيلته في ذلك أن يأخذ السمك فيقتله و يسرحه حتي يطفو علي الماء ثم يكمن تحته و يثور الماء الذي عليه حتي لا يتبين شخصه، فطذا وقع الطير علي السمك الطافي وثب إليها فاصطادها.

فانظر إلي هذه الحيلة كيف جعلت طبعا في هذه البهيمة لبعض المصلحة.


قسيم النار و الجنة


علل الشرائع 1 / 163 - 161، ب 130، ح 1: حدثنا أحمد بن الحسن القطان قال: حدثنا أحمد بن يحيي بن زكريا أبوالعباس القطان قال: حدثنا محمد بن اسماعيل البرمكي قال: حدثنا عبدالله بن داهر قال: حدثنا أبي، عن محمد بن سنان،...

عن المفضل بن عمر قال: قلت لأبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام: لم صار أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام قسيم النار و الجنة؟ قال:



[ صفحه 69]



لأن حبه ايمان و بغضه كفر، و انما خلقت الجنة لأهل الايمان و خلقت النار لأهل الكفر، فهو عليه السلام قسيم الجنة و النار، لهذه العلة، فالجنة لا يدخلها الا أهل محبته و النار لا يدخلها الا أهل بغضه.

قال المفضل: فقلت: يابن رسول الله فالأنبياء و الأوصياء عليهم السلام كانوا يحبونه و أعداؤهم كانوا يبغضونه؟

قال: نعم.

قلت: فيكف ذلك؟

قال: أما علمت أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال يوم خيبر: «لأعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله ما يرجع حتي يفتح الله علي يديه» فدفع الراية الي علي عليه السلام ففتح الله عزوجل علي يديه؟

قلت: بلي.

قال: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لما أتي بالطائر المشوي قال: «اللهم ائتني بأحب خلقك اليك و الي، يأكل معي من هذا الطائر» و عني به عليا عليه السلام؟

قلت: بلي.

قال: فهل يجوز أن لا يحب أنبياء الله و رسله و أوصياؤهم عليهم السلام رجلا يجبه الله و رسوله، و يحب الله و رسوله.

فقلت له: لا.

قال: فهل يجوز أن يكون المؤمنون من أممهم لا يحبون حبيب الله و حبيب رسوله و أنبيائه عليهم السلام؟



[ صفحه 70]



قلت: لا.

قال: فقد ثبت أن جميع أنبياء الله و رسله و جميع المؤمنين كانوا لعلي بن أبي طالب عليه السلام محبين، و ثبت أن أعداءهم و المخالفين لهم كانوا لهم و لجميع أهل محبتهم مبغضين.

قلت: نعم.

قال: فلا يدخل الجنة الا من أحبه من الأولين و الآخرين و لا يدخل النار الا من أبغضه من الأولين و الآخرين، فهو اذن قسيم الجنة و النار.

قال المفضل بن عمر: فقلت له: يابن رسول الله فرجت عني فرج الله عنك، فزدني مما علمك الله.

قال: سل يا مفضل.

فقلت له: يابن رسول الله فعلي بن أبي طالب عليه السلام يدخل محبه الجنة و مبغضه النار؟ أو رضوان و مالك؟

فقال: يا مفضل أما علمت أن الله تبارك و تعالي بعث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو روح الي الأنبياء عليهم السلام و هم أرواح قبل خلق الخلق بألفي عام؟

فقلت: بلي.

قال: أما علمت أنه دعاهم الي توحيد الله و طاعته و اتباع أمره و وعدهم الجنة علي ذلك و أوعد من خالف ما أجابوا اليه و أنكره النار؟

قلت: بلي.

قال: أفليس النبي صلي الله عليه و آله و سلم ضامنا لما وعد و أوعد عن ربه عزوجل؟



[ صفحه 71]



قلت: بلي.

قال: أوليس علي بن أبي طالب عليه السلام خليفته و امام أمته؟

قلت: بلي.

قال: أوليس رضوان و مالك من جملة الملائكة و المستغفرين لشيعته الناجين بمحبته؟

قلت: بلي.

قال: فعلي بن أبي طالب عليه السلام اذا قسيم الجنة و النار عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و رضوان و مالك صادران عن أمره بأمر الله تبارك و و تعالي.

يا مفضل خذ هذا فانه من مخزون العلم و مكنونه لا تخرجه الا الي أهله.


المال ودائع


[تفسير العياشي 2 / 13، ح 23: عن أبان بن تغلب قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

أتري الله أعطي من أعطي من كرامته عليه، و منع من منع من هوان به عليه؟ لا، ولكن المال مال الله يضعه عند الرجل ودائع، و جوز لهم أن



[ صفحه 56]



يأكلوا قصدا و يشربوا قصدا و يلبسوا قصدا و ينكحوا قصدا و يركبوا قصدا و يعودوا بما سوي ذلك علي فقراء المؤمنين، ويلموا به شعثهم، فمن فعل ذلك كان ما يأكل حلالا و يشرب حلالا و يركب حلالا و ينكح حلالا، و من عدا ذلك كان عليه حراما.

ثم قال: «و لاتسرفوا انه لايحب المسرفين» [1] أتري الله ائتمن رجلا علي مال خول له أن يشتري فرسا بعشرة آلاف درهم، و يجزيه فرس بعشرين درهما، و يشتري جارية بألف دينار، و يجزيه جارية بعشرين دينارا؟

و قال: «و لاتسرفوا انه لايحب المسرفين».


پاورقي

[1] سورة الأنعام، الآية: 141.


من شروط الاجابة


بحارالأنوار 93 / 321: عن جعفر بن محمد عليه السلام قال:...

اذا أراد أحدكم أن يستجاب له فليطيب كسبه، و ليخرج من مظالم الناس، و ان الله لا يرفع اليه دعاء عبد و في بطنه حرام، أو عنده مظلمة لأحد من خلقه.


التشيع و المذاهب الأخري


أخذ أئمة المذاهب أنفسهم عن أهل البيت و جعلوا ذلك فخرا لهم و سببا لنجاحهم. فأبوحنيفة (80 ه - 150 ه) أخذ بأقوال الامام علي بن أبي طالب عليه السلام حتي جعلوا ذلك من مرجحات مذهبه علي غيره من المذاهب لقول النبي صلي الله عليه و آله و سلم «أنا مدينة العلم و علي بابها» و كان أبوحنيفة يفتخر بالأخذ عن الامام الصادق عليه السلام و يقول: «لولا السنتان لهلك النعمان».

مالك بن أنس (93 ه - 179 ه) هو أيضا أحد تلاميذ الامام الصادق و عنه



[ صفحه 211]



أخذ الشافعي (150 ه - 198 ه) الذي لا يروي الا عن علي بن أبي طالب لذلك اتهموه بالتشيع فافتخر قائلا:



أنا الشيعي في ديني و أصلي

بمكة ثم داري عسقلية



بأطيب مولد و أعز فخر

و أحسن مذهب يسمو البرية [1] .



و كذلك الامام أحمد بن حنبل (164 ه - 241 ه).

كان يفضل الامام علي بن أبي طالب علي الصحابة جميعا، و سئل يوما عن أفضل أصحاب الرسول صلي الله عليه و آله و سلم فقال: أبوبكر ثم عمر ثم عثمان، قيل: فعلي؟ قال: سألتموني عن أصحابه و علي نفس محمد صلي الله عليه و آله و سلم. الي غير ذلك مما يطول ذكره، علي أننا نجد أهل المذاهب متفرقين فيما بينهم كل يذهب الي رجحان مذهبه و بطلان غيره، و يقيم كل فريق أدلته للغلبة و الظهور علي الآخر. في حين أنهم جميعهم قد أخذوا عن الامام الصادق عليه السلام.

لكن الغرض أن أخذ الشيعة عن أهل البيت انما هو لدلالة الكتاب و السنة، و بدون ضرورة للأخذ بأصول الدين و فروعه عنهم: فهم سفينة النجاة و أمان الأمة، و باب رئيس من دخله كان الآمنين، و العروة الوثقي التي لا انفصام لها، و أحد الثقلين لا يضل من تمسك بهما و لا يهتدي من ضل عن أحدهما.

و هنا لا بد لنا من أمن نريد توضيحه:

و هو أن كل المعارضات التي أجهد الساسة أنفسهم في تركيزها و آزرهم علي ذلك جماعة من المرتزقة باعوا ضمائرهم بأبخس الأثمان انما كانت بعيدة كل البعد عن الواقع، و لا نجد من أولئك المتشدقين بذم الشيعة و الحط من كرامة أهل البيت من أقام دليلا منطقيا يستطيع أن يثبت من خلاله ذلك الذم، و انما هم متكسبون مهرجون، و الدين منهم براء.


پاورقي

[1] مناقب الشافعي للفخر الرازي ص 51.


آيا فرمايش خدا: «اي كساني كه ايمان...» شامل منافقين و گمراهان و ابليس نيز هست؟


جميل گويد: طيار به من مي گفت: شيطان كه از فرشتگان نبود، و جز اين نيست كه فرشتگان مأمور به سجده براي آدم - عليه السلام - شدند و شيطان گفت: من سجده نمي كنم، پس چرا شيطان گنهكار شد، آنگاه كه سجده نكرد با اينكه از فرشتگان نبود؟

گويد: من و او خدمت حضرت صادق - عليه السلام - شرفياب شديم به خدا سوگند پرسش خود را به طور نيكوئي طرح كرد و پرسيد: قربانت شوم؛ بگوئيد آنچه خداوند مؤمنين را خوانده است از اينكه فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا.).«اي كساني كه ايمان آورده ايد...» آيا منافقان هم در اين خطاب وارد مي شوند؟

فرمود: آري، و شامل گمراهان نيز مي گردد، و شامل هر كس كه به دعوت



[ صفحه 92]



آشكار (اسلام) اعتراف كرده نيز مي گردد، و شيطان هم از كساني بود كه به دعوت آشكارا با آنان (يعني فرشتگان) اعتراف كرده بود. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 4 ص 139 ح 1.


حديث 104


5 شنبه

افشاء السر سقوط.

بر ملا كردن راز، مايه ي سقوط آدمي است.

تحف، ص 315


علمه بمنطق الطير 04


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد و البرقي، عن النضر بن سويد عن يحيي الحلبي، عن ابن مسكان، عن عبدالله بن فرقد قال: خرجنا مع أبي عبدالله عليه السلام متوجهين الي مكة، حتي اذا كنا بسرف [1] استقبله غراب ينعق في وجهه، فقال: مت جوعا ما تعلم شيئا الا و نحن نعلمه الا أنا أعلم بالله منك، فقلنا: هل كان في وجهه شي ء؟ قال: نعم سقطت ناقة بعرفات [2] .

أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: أخبرني أبوالحسن علي بن هبة الله، عن أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسي، عن أبيه، عن سعد بن عبدالله، عن أبي عبدالله محمد بن خالد البرقي، عن النضر بن سويد، عن يحيي الحلبي، عن ابن مسكان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت معه في طريق الحج فنزل بسرف، فاذا نحن بغراب ينعق في وجهه، فقال له: مت جوعا فبالله ما تعلم شيئا الا نحن نعلمه، و نحن أعلم بالله منك، ثم قال: انه يقول: سقطت ناقة بعرفات [3] .


پاورقي

[1] سرف: ككتف موضع قريب من التنعيم و هو من مكة علي عشرة أميال، و قيل أقل و قيل أكثر.

[2] بصائرالدرجات: ص 323، ج 6، باب 14، ح 21.

[3] دلائل الامامة: ص 135.


از غنا بپرهيزيد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر خدا براي بنده اش خير بخواهد، دلي متوجه به خدا به او مي دهد و توفيق خواستار شدن زوجه ي صالحه و شايسته.

و از عبدالله بن ابي بكر بن محمد در حديثي طولاني نقل مي كند كه گفت:

شنيدم كه كنيز همسايه ام مي خواند و مي زند؛ ساعتي ايستاده و گوش كردم، سپس رفتم. هنگام شب خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم، هنگامي كه با من روبرو شد فرمود: از غنا بپرهيزيد، از غنا بپرهيزيد؛ از گفتار باطل بپرهيزيد. پس من فهميدم كه منظور حضرت من هستم.



[ صفحه 190]




في الكتمان


أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبيه، عن عبد الله بن يحيي، عن حريز، عن معلّي بن خُنَيْس [1] قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: يا مُعَلَّي، اكتُم أمرَنا ولا تُذِعُه، فإنَّهُ مَن كَتَمَ أمرَنا وَلَم يُذِعهُ أعَزَّهُ اللهُ بِهِ فِي الدُّنيا، وَجَعَلَهُ نوراً بَينَ عَينَيهِ في الآخِرَةِ، يَقودُهُ إلي الجَنَّةِ، يا مُعَلَّي مَن أذاعَ أمرَنا وَلَم يَكتِمهُ أذَلَّهُ اللهُ بِهِ في الدُّنيا وَنَزَعَ النّورَ مِن بَينِ عَينَيهِ في الآخِرَةِ، وَجَعَلَهُ ظُلمَةً تَقودُهُ إلي النّارِ، يا مُعَلّي، إنَّ التَّقِيَةَ مِن ديني وَدينِ آبائي، وَلا دينَ لِمَن لا تَقِيَّةَ لَهُ، يا مُعَلّي، إنَّ اللهَ يُحِبُّ أن يُعبَدَ في السِّرِ كَما يُحِبُّ أن يُعبَدَ في العَلانِيَةِ، يا مُعلّي، إنّ المُذيعَ لِأمرِنا كالجاحِدِ لَهُ. [2] .


پاورقي

[1] معلّي بن خُنَيْس: أبو عبد الله، مولي الصّادق عليه السلام، ومن قبله كان مولي بني أسد، كوفيّ، بزاز، وقد نسب إليه الغلوّ، وروي الكشي روايات كثيرة تدلّ علي مدحه، وأنّه من أهل الجنّة، ثمّ روي ما يدلّ علي ذمّه من جهة تقصيره في التّقية، ومن أنّه أزاع سرّ مولاه عليه السلام. (راجع: رجال النجاشي: ج 2 ص 363 الرقم 1115، رجال الكشي: ج 2 ص 675، خلاصة الأقوال: ص 352 و 408).

[2] الكافي: ج2 ص223 ح8، المحاسن: ج1 ص255 ح286، مشكاة الأنوار: ص87.


وصيت 10


عن حريز بن مزارم قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اني أريد العمرة فأوصني. فقال: اتق الله و لا تعجل، فقلت: أوصني، فلم يزدني علي هذا، فخرجت من عنده من المدينه فلقيني رجل شامي يريد مكة فصحبني و كان معي سفرة فأخرجتها و أخرج سفرته و جعلنا نأكل، فذكر اهل البصره فشتمهم، ثم ذكر اهل الكوفه فشتمهم، ثم ذكر الصادق عليه السلام فوقع فيه، فأردت أن ارفع يدي فأهشم أنفه و أحدث نفسي بقتله احيانا فجعلت أتذكر قوله: اتق الله و لا تعجل، و انا اسمع شتمه فلم أعدما أمرني [1] .

حريز بن مزارم مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من عازم عمره هستم؛ وصيتي به من بفرماييد. حضرت



[ صفحه 200]



فرمود: تقواي الهي را پيشه كن و عجله منما. باز گفتم: مرا وصيتي بفرما. بيش از سخن اول چيزي نفرمود.

از خدمت حضرت خارج شده و در مسير مدينه به مكه با مردي از اهالي شام همسفر شدم. (هنگام خوردن غذا) سفره ام را پهن كردم و او نيز چنين كرد؛ مشغول خوردن شديم. وي از مردم بصره ياد نموده و آن ها را سرزنش نمود؛ همچنين از مردم كوفه ياد كرده و از آن ها بدگويي كرد. سپس يادي از امام صادق عليه السلام نموده، به بدگويي پرداخت. تصميم گرفتم وي را مجازات نمايم و نقشه ي قتل وي را كشيدم، اما به ياد سخن امام صادق عليه السلام افتادم كه فرمود: تقوا پيشه كن و عجله منما. من سخن وي را مي شنيدم، ولي به سبب سفارش حضرت، كاري انجام نمي دادم.

در زمان امامان معصوم عليهم السلام، رسم بر اين بود كه شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام قبل از مسافرت و يا بعد از انجام مراسم حج شرفياب محضر ائمه عليهم السلام مي شدند و تقاضاي موعظه و نصيحت و راهنمايي مي كردند. در اين زمان كه امام عصر (روحي له الفداء) در غيبت كبري به سر مي برد، بايد به محضر علما و بزرگان دين و مراجع تقليد (حفظهم الله) رفته، از محضرشان كسب فيض نماييم، زيرا انسان در هر سطحي از معلومات و در هر سني كه باشد، نياز به ارشاد و راهنمايي دارد. باور داشته باشيم كه هرگز از تذكر و يادآوري بي نياز نمي شويم. حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد» .



[ صفحه 201]



شاعر فرزانه ابوالقاسم فردوسي با نظر به اين روايت چنين سروده:



چنين گفت پيغمبر راستگوي

زگهواره تا گور دانش بجوي



در اين وصيت، مي بينيم فردي به نام حريز بن مزارم به محضر مبارك امام صادق عليه السلام رسيده، تقاضاي وصيت و راهنمايي مي كند، كه سرمشقي براي سفر عمره ي او باشد.


پاورقي

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 416.


الحر و البرد و فوائدهما


اعتبر بهذا الحر و البرد كيف يتعاوران [1] العالم، و يتصرفان هذا التصرف في الزيادة و النقصان و الاعتدال، لاقامة هذه الأزمنة الأربعة من السنة و ما فيهما من المصالح، ثم هما بعد دباغ الابدان التي عليها بقاؤها و فيهما صلاحها، فانه لولا الحر و البرد و تداولهما الأبدان لفسدت و اخوت [2] و انتكثت.

فكر في دخول احدهما علي الآخر بهذا التدريج



[ صفحه 117]



و الترسل، فانك تري أحدهما ينقص شيئا بعد شي ء، و الآخر يزيد مثل ذلك، حتي ينتهي كل واحد منهما منتهاه في الزيادة و النقصان، و لو كان دخول احدهما علي الآخر مفاجأة، لأضر ذلك بالابدان و اسقمها. كما أن احدكم لو خرج من حمام حار الي موضع البرودة، لضره ذلك و أسقم بدنه فلم يجعل الله عزوجل هذا الترسل في الحر و البرد، الا للسلامة من ضرر المفاجأة و لم جري الأمر علي ما فيه السلامة من ضرر المفاجأة لولا التدبير في ذلك؟ فان زعم زاعم: أن هذا الترسل في دخول الحر و البرد انما يكون لابطاء مسير الشمس في ارتفاعها و انحطاطها، فان اعتل في الابطاء ببعد ما بين المشرقين سئل عن العلة في ذلك، فلا تزال هذه المسألة ترقي معه الي حيث رقي من هذا القول، حتي استقر عن العمد و التدبير... لولا الحر لما كانت الثمار الجاسية [3] المرة تنضج فتلين و تعذب، حتي يتفكه بها رطبة و يابسة...

و لولا البرد لما كان الزرع يفرخ هكذا، و يريع الريع الكثير الذي يتسع للقوت، و ما يرد في الأرض للبذر... افلا تري ما في الحر و البرد، من عظيم الغناء و المنفعة، وكلاهما مع



[ صفحه 118]



غنائه و المنفعة فيه يؤلم الأبدان و يمضها [4] و في ذلك عبرة لمن فكر، و دلالة علي أنه من تدبير الحكيم، في مصلحة العالم و ما فيه.


پاورقي

[1] يتعاوران: يتداولان.

[2] اخوت: جاعت.

[3] الجاسية: الصلبة.

[4] يمضها: يوجعها و يؤلمها.


تخصص در علوم


عالم سرش را براي قدرداني و تشكر و حتي پشتش را به جهت گرامي داشت و بزرگداشت، جلو كسي كه بشريت در طول تاريخ آن به او مديون است، خم مي كند، بالاتر از مخلوق و پايين تر از خالق است، پس كجاست خورشيد كه شب از او پنهان است يا ماهي كه شب هايي از او ناپديد گشته است، او نيرويي است كه از سيزده قرن پيش تولد يافته است و هميشه پرتو نورش ادامه داشته و هميشه انسانيت يك پارچه از اين



[ صفحه 133]



نوري كه هرگز خاموشي ندارد، استفاده مي كند؛ بلكه هر چه علم بر اسرار پيشرفت مي كند، استفاده از اين نيروي عظيم آشناتر مي شود.

او محدود به يك علم نيست، بلكه مقوله و علمي را رها نكرده است، مگر اين كه در او دريايي است؛ پس اين درياها جمع شده تا اين كه اقيانوسي را تشكيل داده است.

پس علماي عالم كجايند؟ جامع تر از ارسطو كسي كه در فلسفه و طب پيروز شد يا استادش افلاطون كسي كه در فلسفه پيروز شد يا ابن سينا آن كسي كه در طب و غيره پيروز شد.

پس تاريخ مطلقا ذكر نكرده است عالمي را ماهر در همه زمينه ها آن گونه كه امام جعفرصادق عليه السلام بود.

و اين تمحيد يا مدحي نيست كه او امام مذهب جعفري است آن كسي كه ما به دين او هستيم، بلكه به آن علماي، غرب گذشته از علماي شرق به آن اعتراف مي كنند و از او تمحيد مي كنند به طوري كه احدي چنين تمحيدي از قبل يا بعد نكرده است. [1] .

در واقع پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام از بعد او تا امام صادق عليه السلام اگر چه علومشان الهي و موروثي بود، لكن آن ها مكاني يا مجالي را پيدا نكردند كه اين استعداد نهفته را در سينه هايشان بروز دهند، پس آن ها ذاتا مي سوختند براي عدم قدرتشان بر نشر علم اين علوم و آه مي كشيدند، و پاسخي براي نداي آن ها نبود همان طوري كه علي عليه السلام به كميل فرمود: بعد از آن كه نفس عميقي كشيد، اشاره به سينه اش كرد و فرمود: «بدان كه در اين جا دانش فراواني انباشته شده است، اي كاش، كساني را مي يافتم كه مي توانستند آن را بياموزند، آري، تيزهوشاني مي يابم، اما مورد اعتماد نيستند دين را وسيله دنيا قرار داده و با نعمت هاي خدا بر بندگان و با برهان الهي بر دوستان خدا فخر مي فروشند يا گروهي كه تسليم حاملان



[ صفحه 134]



حق مي باشند، اما ژرف انديشي لازم را در شناخت حقيقت ندارند كه با اولين شبهه اي شك و ترديد در دلشان ريشه مي زند، پس نه آن ها و نه اين ها سزاوار آموختن دانش فراوان من نمي باشند». [2] .

اما امام صادق عليه السلام زمينه مناسب براي شرح علومش از سينه اش به زبانش فراهم شد، پس تشنه سيراب شد و عطشان تشكر كرد و حديث امام عليه السلام جاري بر هر زبان و در هر مكان و زمان شد.

اين علوم حضرت صادق عليه السلام شكست قيود فكري را كه قرون گذشته نزد نصاري حاكم بود و آن شك در صومعه ها براي تقرب به معبود بود و اين كه شستن روح اقتضاي عزلت از جامعه است براي فراغت به سوي پاكي روح، و اين ادعاي باطل آن ها كه خداي متعال ما را خلق كرد تا جلال و عظمت او را بشناسيم و اين كه ارتباط روح با خالقش در آميختن آميزش با غير است؛ پس امام عليه السلام اين موازين را دگرگون كرد و شناخت خداي عزوجل و ارتباط با او را در خلال آنچه كه كشف مي كند، از اسرار خلق او قرار داد به بيان جلال و عظمت او عملا براي همه امت نه فقط براي نفس تنها، به قول خداوند متعال:

(سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم) [3] .

ما آيات (قدرت و حكمت) خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان را كاملا هويدا و روشن مي گردانيم. (اين به جز از طريق علم حاصل نمي شود).


پاورقي

[1] الامام الصادق في نظر علماء الغرب، ص 5.

[2] نهج البلاغه، از كلام امام علي عليه السلام به كميل بن زياد نخعي در علم.

[3] سوره ي فصلت، آيه ي 53.


معارضة معاوية


و علي أي حال فقد واجه محبو علي عليه السلام و انصاره في عهد معاوية أنواع الأذي و ضروب المحن، و قد استعمل شتي الوسائل في معاقبتهم و منع الناس من الرواية عن علي عليه السلام فكان المحدثون يكنون عنه بأبي زينب خشية العقوبة من التصريح باسمه عليه السلام.



[ صفحه 217]



و يصور لنا اهتمام معاوية في محو ذكر علي عليه السلام ولاية زياد علي الكوفة، و تتبعه لشيعة علي عليه السلام تحت كل حجر و مدر، حتي حملهم علي البراءة من علي عليه السلام و لنا في قتل حجر بن عدي و اصحابه رحمهم الله اكبر دليل علي مملولة معاوية علي ذلك كما سنبينه قريبا.

و لا نطيل الحديث حول الجهود التي بذلها معاوية في الوصول لتلك الغاية ولكنها اتعاب لم تثمر الفائدة التي كان يسعي لتحصيلها.

فقد انتشر مذهب أهل البيت في عاصمة الامويين علي عهده و ازداد انتشاره علي ممر العصور، و ان أول من نشر المذهب في الديار الشامية هو الصحابي الجليل أبوذر الغفاري، فقد قام بدوره في نشر تعاليم الإسلام، و اظهار الانكار علي معاوية لسوء سيرته، و تصرفه بأمور الامة بما لا يتفق و نظم الإسلام، فاستغاث معاوية بالخليفة عثمان لاخراج ابي ذر من الشام ليصفو له الجو، فكان نصيب أبي ذر التبعيد عن دار الهجرة، و موته وحيدا بالربذة.

و لم يقض معاوية علي تلك الحركة الاصلاحية التي قام بها أبوذر، بل توسعت بصورة أرغمته علي اثارة العصبية بين القبائل، و بث روح التفرقة بين الناس، و بذل كل ما في وسعه في مقابلة علي و انصاره كما تقدم.

و تقف الكوفة - التي هي أهم مراكز الإسلام و يعترف الأمويون بخطرها علي الدولة - موقف المعارضة و الانكار للاوضاع الشاذة التي ارتكبها ولاة الأمر و يترأس المعارضة الصحابي الجليل حجر بن عدي و خلصاء أصحابه، فقاموا يطالبون بالحق، و ينتصرون للعدل، و يتألمون لهجر تعاليم الإسلام و الخروج علي نظامه المقدس، و ينبهون الأمويين علي تلك الأخطاء التي ارتكبوها، و المخالفة لاحكام الاسلام بصورة واضحة بما لا مجال للدفاع عنهم.

فكان موقف امراء الامويين في الكوفة كالمغيرة بن شعبة موقف تريث و تأنيب و استعمال طرق الاقناع لزعماء هذه الحركة عسي أن يتحولوا عن هذا الرأي، و يسالموا معاوية و يكونا في جملة المؤيدين لسياسته، ولكن الأمر يزداد شدة يوما بعد يوم، و يكثر الناقمون و بالاخص عندما أعلن الوالي زياد بن سمية علي المنبر الزام الناس بالبراءة من علي عليه السلام و شتمه، و هم يرون أن علي ابن أبي طالب عليه السلام هو بطل الإسلام و ناشر دعوته، و أنه أقرب الناس إلي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أشدهم تمسكا بسيرته و احياء سنته.

و لما ولي زياد الكوفة استقر رأيه و رأي معاوية علي الوقيعة بهم، فزوروا



[ صفحه 218]



شهودا - و ما اكثرهم في ذلك العهد - من الذين استخدمهم معاوية بصلاته فشهدوا علي حجر [1] و أصحابه بما يستطيعون ان يردوا بعض الانكار عنهم، فكانت خاتمة مطاف حياتهم في مرج عذراء بتلك الصورة المؤلمة.

لقيت الأمة في سبيل الانتصار للحق و الانضمام لجانب أهل البيت و هم أهله، أنواع العذاب.

أما أهل البيت أنفسهم فكانوا في الدور الاموي - دور الارهاب و الظلم - يلاقون المصائب علي ايدي تلك الفئة التي تضمر العداء لآل محمد و تحاول القضاء عليهم بكل وسيلة.

و تزلف الناس اليهم، بالعداء لآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و تطوع آخرون بضرب الأحاديث المكذوبة علي صاحب الرسالة، استجابة لاقتراح معاوية، و اتباعا لاوامره التي أصدرها بلاطه الجائر، فكانت هناك مجموعة أحاديث كلفت بيت المال مئات الآلاف من الدنانير، و قليلا ما يبذلون، فان اولئك الدجالين يبيعونهم دينهم، و انهم يريدون ان يجعلوا من الفارة جملا، و يحاولون ادخال الأسد في البيضة.

يريدون أن يجعلوا ممن حارب الإسلام هو و ابوه من قبل شخصية تعترف الامة الإسلامية بانها شخصية روحانية طاهرة مطهرة، تمنحه الامة ثقتها، و تنقاد له بدافع العقيدة و هذا أمر لا يكون.

انهم يريدون أن يجعلوا لمعاوية حق وراثة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و تولي سلطانه و هو عدوه الألد، انهم يريدون ان يجعلوا من أبي سفيان شخصية إسلامية تتفاني في نصرة الدين، و هو لا يجهل أحد حاله.

و من هذا و ذاك فان قبول مثل هذه الامور تحتاج إلي قوة تسيطر علي العقل، و تطفي ء شعلته، و لا يستبعد ما للمال من عوامل مؤثرة، فهي في الواقع أقوي من السيف، و لذلك أصبحت لتلك المفتريات اثرها، و طابعها الخاص، و إذا بمعاوية تحاك له أحاديث المدح، فيصبح (أمين هذه الامة) و خصما لأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام حتي عد علي عليه السلام من أعظم



[ صفحه 219]



مصائبه فقال: (أنزلني الدهر حتي قبل علي و معاوية)، و أصبح أبوسفيان بمقتضي تلك الاوضاع المقلوبة مسلما صحابيا له مكانته و مناقبه.

و أبوطالب مؤمن قريش و ناصر الإسلام الاول، و حامي دعوته و من بذل جهده لنصرة دعوة الحق، و تفانيه بالدفاع عن محمد صلي الله عليه و آله و سلم بدافع العقيدة و العاطفة و موجات الحق، تردد اناشيده و ترسمها علي لوحة الخلود:



و لقد علمت بأن دين محمد

من خير أديان البرية دينا



وساند النبي صلي الله عليه و آله و سلم في دعوته و بذل أقصي جهده في حمايته، و أعز الله جانبه فيه، و ألجم أعداءه عن مقابلته، كيف يسمي كافرا و لا ينطق بشهادة أن لا إله إلا الله، و تذهب أتعابه سدي و تسند إليه كلمة الكفر؟! و ما ذلك إلا رغبة لنوال من لا رغبة له إلا أن ينال من علي عليه السلام، و يحاول ان يخمل ذكره، و لا ترضي نفس ابن ابي سفيان ان تكون لعلي تلك السلسلة الطاهرة التي لم تنجسها الجاهلية بارجاسها، و هو و الرسول الأعظم ركيضا رحم و رضيعا لبن.

و معاوية نفسه يعلم من هو و ابن من، ولكنه تمكن بمكره و خدعه، و جلب ما استطاع بخيله و رجله، في تركيز هذه الفكرة.

و ما ذنب أبي طالب و لم يبق في كنانته سهما إلا رماه في نصرة الدين، ولكن عليا هو سبب تلك المؤاخذات المفتعلة علي أبي طالب، و ما ذنب علي عليه السلام إلا انه علي الحق و معاوية علي الباطل، فعداء معاوية لعلي (عداوة جوهرية يستحيل تحويلها. هي عداوة الشر للخير و الخبيث للطيب و الباطل للحق و الكفر للايمان).


پاورقي

[1] حجر بن عدي بن معاوية بن جبلة بن الأدبر كان من فضلاء الصحابة و من شيعة علي (ع) و حضر معه حروبه و كان علي كنده يوم صفين، و علي الميسرة يوم النهروان - حمله زياد بامر معاوية في اثني عشر رجلا موثقين في الحديد فقتل معاوية ستة منهم حجر و استحيا ستة و أوصي حجر من حضر من أهله أن لا تطلقوا عني حديدا و لا تغسلوا عني دما فاني ملاق معاوية غدا علي الحادة، و كان قتله في مرج عذراء سنة حدي و خمسين الهجرة.


موطأ مالك


لابد و أن نذكر هنا نبذة يسيرة عن موطأ مالك وفاء بالوعد و إتماما للغرض و قدم تقدم أن المنصور لقي مالكا من قبل في موسم الحج، و فاتح في كثير من المسائل، و اعتذر إليه عما لقي من عامله علي المدينة، و أمره أن يدون كتابا يحمل الناس عليه، ليوحد بذلك نظام التشريع و يحمل الناس علي الجمود علي قول مفت واحد، إلي آخر ما هنالك من أقوال حول تأليف الموطأ، و قد اشترط المنصور عليه أن لا يروي عن علي، فوفي مالك بالشرط، إذ لم يرو عن علي عليه السلام في موطأه.

و قد نال موطأ مالك شهرة حتي قالوا: إنه لا مثيل له و لا كتاب فوقه بعد كتاب الله عزوجل. [1] .

و وضعوا عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم منامات في مدحه و أنه قال: ليس بعد كتاب الله عزوجل و لا سنتي في إجماع المسلمين حديث أصح من الموطأ. [2] .

و قالوا: إن النبي سمي الموطأ بهذا الاسم... إلي غير ذلك.



[ صفحه 556]



و قد روي عن مالك أنه قال: عرضت كتابي هذا علي سبعين فقيها من فقهاء المدينة، فكلهم و اطأني عليه فسميته الموطأ.

و كان قد جمع فيه عشرة آلاف حديث ثم هذبه و نقحه فلم يبق من ذلك العدد إلا ألف و سبعمائة حديث و قيل خمسمائة [3] و قيل أقل و أكثر لاختلاف النسخ زيادة و نقصا و إسنادا و إرسالا.

و اختلفوا في منزلة الموطأ من كتب السنة فمنهم من جعله مقدما علي الصحيحين كابن العربي، و ابن عبد البر و السيوطي.

و قال الحافظ ابن حجر: إن كتاب مالك صحيح عنده و عند من يقلده، علي ما اقتضاه نظره من الاحتجاج بالمرسل و المنقطع [4] و غيرهما.

و جملة ما في الموطأ 1720 حديث، المسند منها 600، و المرسل 228، و الموقوف 613، و من قول التابعين 285. و قد وصلت مراسيله من طرق أخري بواسطة أصحابه. قال ابن حزم: في الموطأ سبعون حديثا قد ترك مالك نفسه العمل بها، و فيه أحاديث ضعيفة قد رواها جمهور العلماء. [5] .

و هكذا نري العلماء يختلفون في صحة كل ما اشتمل عليه الموطأ، لاختلافهم في قبول المرسل و نحوه، فالمالكية إذ يقبلونه يحكمون بأن كل ما في الموطأ صحيح، و غيرهم إذ لا يقبل المرسل إلا بقيود لا يقبلون مرسلاته ولكن بعض المالكية ندب نفسه لوصل ما ليس متصل السند.

و علي كل حال فكتاب الموطأ يعد من أوائل الكتب التي ألفت في الحديث لا أولها. و قد نشره الآخذون عن مالك في الأمصار: كمحمد بن الحسن الشيباني في العراق، و يحيي بن يحيي الليثي في الأندلس، و عبدالله بن وهب، و عبدالرحمن بن القاسم، و أشهب في مصر، و أسد بن الفرات في القيروان.

هذه هي أهم الكتب المدونة في القرن الثاني عند السنة، و أما حركة التدوين عند الشيعة في ذلك القرن، فنشاطها مستمر - كما تقدم - من جميع الوجوه و في جميع العلوم. و في القرن الثالث اتجه الناس إلي التدوين بنشاط ملموس، و حركة قوية، و اتجه رواة الحديث في جمعه إلي طريقة الافراد إذ



[ صفحه 557]



كان قبل ذلك ممزوجا بأقوال الصحابة، و فتاوي التابعين. و أشهر الكتب المؤلفة لأهل السنة هي: صحيح البخاري، و صحيح مسلم، و سنن أبي داود، و سنن النسائي، و صحيح الترمذي، و سنن ابن ماجة. و هذه هي التي يطلق عليها الصحاح الست، و أقدمها و أهمها صحيح مسلم و البخاري، و يطلق عليهما الصحيحان، و علي مؤلفيهما الشيخان. و قد وقع الاختلاف في تفضيل أحدهما علي الآخر و أيهما أصح و أشد قبولا. و لنأخذ عن كل واحد من أصحاب الصحاح نظرة إجمالية.


پاورقي

[1] مقدمة النص لابن عبد البر ص 9.

[2] كشف المغطي في فضل الموطأ ص 2.

[3] شرح الزرقاني علي الموطأ ج 1 ص 7.

[4] المرسل من الحديث ما سقط من مسنده الصحابي بابن يرويه التابعي عن الرسول (ص) مباشرة. و المنقطع ما سقط من اثناء سنده راو أو أكثر مع عدم التوالي فان كان مع التوالي فذلك المعضل.

[5] مفتاح السنة للخولي ص 24.


المصريون


و انتشر مذهب الشافعي في مصر أكثر من غيره، لأن أصحاب الشافعي في مصر قاموا بنشر المذهب، و تأليف الكتب، و قد ساعدت الظروف علي ذلك كما يأتي، فكان للشافعي أصحاب من مصر لهم يد في نشر مذهبه، و له تلامذة كثيرون، كان أشهرهم:



[ صفحه 196]



1- يوسف بن يعقوب البويطي أو يعقوب المصري المتوفي سنة 231 ه في سجن بغداد، لأنه لم يقل في مسألة خلق القرآن.

و كان البويطي من أكبر أصحاب الشافعي، و ناشري مذهبه، و هو خليفته علي حلقة درسه، و كان الشافعي يحيل عليه في الفتيا اذا جاءته مسألة، و يعد في الواقع من أكبر أنصار المذهب و دعاته، فقد كان يدني الغرباء و يقربهم، و يعرفهم فضل الشافعي و كتبه، حتي كثر الطالبون لكتب الشافعي، و كان يقول: كان الشافعي يأمر بذلك، و يقول لي أصبر للغرباء. و غيرهم من التلاميذ حتي كثر اتباعه و قوي انتشار المذهب، فحسده ابن أبي الليث الحنفي قاضي مصر و عاداه، و بسبب ذلك أخرجه أياما المحنة في خلق القرآن، و حمل مع من حمل من أهل مصر، و حبس ببغداد و مات في السجن سنة 231 ه.

2- اسماعيل بن يحيي المزني أبوابراهيم المصري المتوفي سنة 264 ه، كان من أكبر أنصار الشافعي و ناشري مذهبه، حتي قال الشافعي في حقه. المزني ناصر مذهبي. و قال أيضا في وصفه: لو ناظر الشيطان لغلبه [1] .

و له في مذهب الشافعي كتب كثيرة، منها: الجامع الكبير، و الجامع الصغير و المختصر، و المنثور، و المسائل المعتبرة، و الترغيب في العلم، و كتاب الوثائق، و كتاب نهاية الاختصار.

و اشتهر كتاب المختصر بين الناس و امتلأت به البلدان، و كان للناس فيه اعتقاد شديد حتي أن المرأة اذا جهزت للدخول علي زوجها حمل في جهازها مصحف و نسخة مختصر المزني [2] و كان المزني من المجتهدين في المذهب و ممن له حرية الاستنباط. و كان ممن ينهي عن التقليد و الجمود كما جاء في مقدمة المختصر.

3- الربيع بن سليمان بن عبدالجبار بن كامل المرادي المتوفي سنه 270 ه كان من موالي مراد، و مؤذن جامع الفسطاط، و هو راوي كتب الشافعي، و ثقوه في الحديث علي غفلة فيه، و تقدم روايته علي غيره، فلو تعارض هو و المزني في رواية قدم أصحاب الشافعي روايته علي رواية المزني، و قد رحل الناس اليه لتلقي كتب الشافعي، و كان الشافعي يحبه حتي قال له: لو قدرت ان اطعمك العلم لأطعمتك اياه.



[ صفحه 197]



4- الربيع بن سليمان بن داود الجيزي، أبومحمد الأزدي مولاهم المصري المتوفي سنة 256 ه، روي عن الشافعي أحاديثا، و لم يرو كتبه، و كان ضعيفا في الحديث.

و من المصريين أيضا: حرملة بن يحيي بن حرملة، أبوحفص المصري المتوفي سنة 266 ه صحب الشافعي و وري عنه كتبا لم يروها الربيع بن سليمان و منهم:

قحزم بن عبدالله بن قحزم، أبوحنيفة القبطي المتوفي سنة 271 ه صحب الشافعي و أخذ عنه و كتب كثيرا من كتبه، و روي عنه عشرة أجزاء في السنن و الاحكام.

يونس بن عبدالأعلي الصدفي المصري ولد سنة 170 ه و توفي سنة 264 ه و سمع الحديث من ابن عيينه و ابن وهب، و تفقه علي الشافعي، و انتهت اليه رياسة العلم المصري، و فيه يقول الشافعي: ما رأيت بمصر أحدا أعقل من يوسنب بن عبدالأعلي.

محمد بن عبدالله بن الحكم المتوفي سنة 268 ه كان من أصحاب الشافعي، و كان أهل مصر لا يعدلون به أحدا. قال المزني: نظر اليه الشافعي فأتبعه بصره، و قال: «وددت لو ان لي ولدا مثله و علي ألف دينار». و قال أبواسحاق الشيرازي: انتهت اليه رياسة العلم بمصر، و كانت بينه و بين الشافعي مؤاخاة صادقة، و مودة صافية. و لما مرض الشافعي، و أحسن بدنو منيته، و طلب ابيه أصحابه أن يذكر من يخلفه في حلقته أشار الي البويطي، دون ابن عبدالحكم، و كان قد استشرف لها و أرادها، فأغضبه ذلك و ترك مذهب الشافعي، و انتصر لمذهب مالك، و أخذ يرد علي الشافعي، فهو اذا من تلامذة الشافعي و لم يكن من ناشري المذهب.

هؤلاء هم أشهر أصحاب الشافعي، الذين انتشر بهم علمه بما ألفوا و صنفوا.


پاورقي

[1] طبقات الشافعية للسبكي ج 1 ص 238.

[2] مختص المؤمل لأبي شامة ص 35.


المسح علي العمامة


لا يجوز المسح علي العامة و القناع و غيرهما من الحائل عند الشيعة اجماعا، لأن الله تعالي أمر بمسح الرؤوس، و العمامة ليست من الرأس.

و لأن النبي صلي الله عليه و اله و سلم كان يمسح علي ناصيته، و علي رأسه العمامة. قال أنس ابن مالك: رأيت رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم و عليه عمامة قطرية، فأدخل يده تحت العمامة، فمسح بمقدم رأسه، و لم ينقض العمامة [1] .

و سئل جابر بن عبدالله عن المسح علي العمامة فقال: لا حتي يمسح الشعر بالماء. أخرجه مالك.

و سئل الامام الصادق عليه السلام: عن رجل توضأ وهو معتم و ثقل عليه نزع العمامة: فقال ليدخل اصبعه [2] .

و به قال أبوحنيفة، و الشافعي، و مالك. و جوزه الحنابلة بثلاثة شروط:

أحدها كون العمامة علي ذكر، الثاني كونها محنكة (أي ذات حنك) الثالث أن تستر غير ما جرت العادة بكشفه [3] .

و قال ابن قدامة في عمدة الفقه الحنبلي: و يجوز المسح علي العمامة اذا كانت ذات ذوابة ساترة لجميع الرأس، الا ماجرت العادة بكشفه [4] .

فظهر ان الخلاف في هذه المسألة لم يكن الا من الحنابلة، و أما بقية المذاهب فمتفقة علي ما تقول به الشيعة.

قال الكاساني الحنفي: لا يجوز المسح علي العمامة، و القلنسوة، لانهما يمنعان اصابة الماء الشعر [5] .

و قال أبواسحاق الشيرازي الشافعي: و ان كان علي رأسه عمامة (أي المتوضي ء) و لم يرد نزعها مسح بناصيته، و المستحب أن يتمم المسح بالعمامة، لما روي المغيرة: أن النبي صلي الله عليه و اله و سلم توضأ و مسح بناصيته، و علي عمامته



[ صفحه 200]



فان اقتصر علي مسح العمامة لم يجزه، لأنها ليست برأس، و لا تلحق المشقة بايصال الماء اليه [6] .

و سئل مالك عن المسح علي العمامة و الخمار فقال: لا ينبغي أن يمسح الرجل و لا المرأة علي عمامة، و لا خمار، و ليمسحا علي رؤوسهما [7] .

و قال الترمذي: و قال غير واحد من الصحابة لا يمسح علي العمامة، الا أن يمسح علي رأسه مع العمامة، و هو قول سفيان الثوري، و مالك بن أنس، و ابن المبارك، و الشافعي، و اليه أيضا ذهب أبوحنيفة، و احتجوا بأن الله فرض المسح علي الرأس، و الحديث في العمامة محتمل التأويل، فلا يترك المتيقن للمحتمل، و المسح علي العمامة ليس بمسح علي الرأس.

و أما ما ورد من الأخبار في جواز ذلك فهي أخبار أحاد معلولة لا تصلح لاستدلال، كحديث المغيرة بن شعبة الذي أخرجه مسلم في صحيحه، فقد نص ابن عبدالبر علي علته.

و ما روي عن سلمان الفارسي في جواز المسح علي الخف و علي العمامة، فهو غير صحيح لأن في اسناده ابوشريح، و هو مجهول لا يعرف، كما قال البخاري و فيه أيضا أبومسلم مولي زيد، و هو مجهول كذلك.

و اما حديث ثوبان الذي رواه رواه أحمد و ابوداود من أن النبي صلي الله عليه و اله و سلم أمرهم أن يمسحوا علي العصائب، فانه معلول، لأن الراوي عن ثوبان راشد بن سعد، و قد قال فيه أحمد: لا ينبغي أن يكون راشد سمع من ثوبان لأنه مات قديما.


پاورقي

[1] تيسير الوصول ج 3 ص 77.

[2] الخلاف للشيخ الطوسي ص 6.

[3] الروض الندي ص 38.

[4] عمدة الفقه ص 10.

[5] بدائع الصنائع ج 1 ص 5.

[6] المهذب ج 1 ص 18.

[7] المنتقي ج 1 ص 75.


جابر بن يزيد


ابويزيد جابر بن يزيد بن الحارث بن عبد يغوث الجعفي الكوفي المتوفي سنة 128.

خرج حديثه ابوداود، و الترمذي، و ابن ماجة.

و روي عنه: الثوري، و شعبة، و اسرائيل، و الحسن بن حي، و شريك، و مسعر، و معمر، و ابوعوانة، و زهير، و اسرائيل و غيرهم.

و قد تقدمت الاشارة اليه في هذا المجلد ص 411 - 410 في اتهام الذهبي له بالوضع.


هشام بن عبدالملك بن مروان (الملقب بالأحول)


بويع بالخلافة في اليوم الذي مات فيه أخوه في شعبان 105 ه - 125 ه.

و هشام هشم قلوب المؤمنين، اذ أتي علي ما أتي عليه أبوه، و اخوته من قبل، و زاد اجحاقا و قتلا و تعذيبا مما لم يعهد من قبل.

و هذا أول خليفة في عصر امامة الامام الصادق عليه السلام.

و كان هشام أحولا خشنا فظا غليظا، و جمع من الأموال ما لم يجمعه أحد قبله، و مع ذلك ضرب به المثل في البخل، اذ دخل و أصحابه بستانا من الفاكهة، فأكل منه أصحابه، فأوعز الي غلامه أن يقلعها و يزرع بدلها الزيتون [1] .

و اهدي له رجل طائرين، فأعجب بهما، فقال الجائزة يا أميرالمؤمنين. قال: ويلك و ما جائزة طائرين؟ قال له: ما شئت. قال: خذ أحدهما. فقصد الرجل لأحسنها فأخذه، فقال له هشام و تختار أيضا؟ قال: نعم، فقال: دعه، و أمر له بدريهمات.

و قد ترك بعد موته اثني عشر الف قميص، و عشرة آلاف تكة حرير، و حملت كسوته علي سبعمائة بعير، و ترك أحد عشر ألف ألف دينار، و لم تأت دولة بني العباس الا و جميع أولاده فقراء [2] .

أما قتله للطالبيين فحدث و لا حرج، حتي قتله للنساء، فان المرأة كانت تقطع يدها و رجلها و تترك حتي تموت، أو تجلد حتي تموت تحت السياط، لأنها من أنصار زيد.



[ صفحه 367]



فهشام بن الحكم لما أظهر البغض للعلويين، و سب أميرالمؤمنين، و التنكيل بمن ينتمي للبيت الهاشمي، ثار زيد بن علي بن الحسين [3] عليه السلام عليه فقتله، و بعد شهادته صلب جسده عريانا منكوسا، و بقي الجسد مصلوبا أربع سنين، حتي نسجت العنكبوت علي عورته.

أما رأسه فانه صلب علي باب دمشق، ثم أرسل الي المدينة فنصب عند قبر الرسول صلي الله عليه و آله و سلم يوما و ليلة، ثم نصب في مؤخر المسجد علي رمح، و أمر الوالي باجتماع الناس فقام خطباء الأمويين بشتم أهل البيت عليهم السلام و هكذا بقي الرأس سبعة أيام [4] .

ثم أمر هشام بارساله الي حنظلة بن صفوان في مصر، فصلب أيضا و طيف به في شوارعها. و فعل هشام هذا كان لالقاء الذعر و الخوف في قلوب الموالين و المعادين، و أن مصير كل من يتفوه بكلمة وجه سلطانه، هو سد فوهة بركانه، و ان أدي ذلك الي ازهاق أرواح الآلاف من البشر.

و قد خرج بفعله هذا عن جميع الأديان السماوية التي تحرم مثلته هذه.

و صب وابل غيظه، و أطفأ نار حقده، و نفث سم دغيلته، في ذرية فاطمة و علي عليهماالسلام بالخصوص، فقد حمل الامام السجاد عليه السلام مصفدا، حسدا له و حقدا لما رأي اكرام و تبجيل الناس له عند الكعبة المكرمة، و ذلك عندما أراد هشام استلام الحجر الأسود، فلم يستطع فلما جاء الامام زين العابدين عليه السلام انفرجت الناس، فأخال للناس أنه لا يعرفه تحقيرا له و اهانة، فقال: من هذا؟!!.



[ صفحه 368]



فقام الفرزدق قائلا:



هذا الذي تعرف البطحاء وطأته

و البيت يعرفه و الحل و الحرم [5] .



أما مع الامام الباقر عليه السلام فانه اعتقله، ليخفيه عن شيعته، و لما رأي أن خطته لم تنجح دس اليه السم فقتله!.

أما كبرياء هشام، فانه أمر أن يؤتي برجل من الصحابة فقيل له فنوا جميعا، فقال من التابعين. فأتي بطاووس اليماني، فلما دخل عليه خلع نعليه بجنبة البساط، و لم يسلم عليه بأمرة المؤمنين بل قال: السلام عليك يا هشام، كيف أنت؟ و جلس بين يديه، فغضب هشام غضبا شديدا و هم بقتله، فقيل له، أنت في حرم الله و حرم رسوله فلا يمكن ذلك.

فقال يا طاووس ما الذي حملك علي ما صنعت؟ فقال: و ما الذي صنعت؟

فازداد غضبا و غيظا... فقص عليه...

فقال: أما ما خلعت نعلي بحاشية بساطك، فأنا أخلعها بين يدي رب العزة في كل يوم خمس مرات، و لا يعاقبني و لم يغضب علي، و أما قولك لم تقبل يدي فاني سمعت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام يقول: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لا يحل لرجل أن يقبل يد أحد الا امرأته بشهوة أو ولده برحمة. و أما قولك لا تكنني، فان الله سمي أوليائه و قال: يا آدم و يا نوح و يا ابراهيم، و كني أعداءه فقال: تبت يدا أبي لهب، و أما قولك جلست بازائي فاني سمعت أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (رض) يقول: اذا أردت أن تنظر الي رجل من أهل النار، فانظر الي رجل جالس و حوله قوم قيام.



[ صفحه 369]



فسكن غضبه و استحسن صدقه و ورعه.

فقال: عظني. قال: سمعت علي بن أبي طالب عليه السلام يقول: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان في جهنم حيات و عقارب كالبغال تلدغ كل أمير لا يعدل في رعيته ثم قام و هرب [6] فان طاووس قد استدل بكلام أميرالمؤمنين عليه السلام ليغيظه و يبين له أنه ما دمتم تأخذون بقوله فلم تلعنوه؟ ليحرك بذلك ضمير الخليفة، عله يؤوب الي رشده.

ثم انه لجرأته ذكر أميرالمؤمنين، اذ كان الخلفاء يمنعون من الاستدلال بكلامه، بل كان الراوي يوضع في السجن أو يقتل أشد القتل، ولكن طاووس بين الحق و هرب.

ثم ان طاووس أمره بتقوي الله، مع أنه كان يأنف ذلك، اذ أن زيد لما أمره بتقوي الله قال له: أو مثلك يأمرني بتقوي الله [7] ؟! فكان منه ما كان في قتله.

و مع هذه السيرة الملطخة بدماء الأبرياء نجد ابن سعد في طبقاته يقول: ما رأيت أحدا من الخلفاء أكره اليه الدماء و لا أشد عليه من هشام [8] أما الذهبي فق دنقل عن أحمد بن حنبل في ميزان الاعتدال، «ما أقدم عليه أحدا، و ما أراني أدركت مثله» [9] أهذا الاعتدال بربك؟!!.



[ صفحه 370]




پاورقي

[1] اليعقوبي ج 2 / 316 مروج الذهب ج 3 / 216 الطبري ج 7 / 25.

[2] مروج الذهب ج 3 / 317.

[3] سنخصص بحثا لثورة زيد.

[4] انظر ترجمته. مروج الذهب ج 3 / 219 و يروي أن هشاما كتب الي يوسف في دمشق بحرق الرأس فحرقه و ذره في الرياح.

[5] الطبري ج 7 / 189 حوادث سنة 122 - ابن الأثير ج 3 / 383.

[6] تنقيح المقال في علم الرجال ج 3 / 302.

[7] اليعقوبي ج 2 / 328.

[8] انظر ترجمته: اليعقوبي ج 2 / 334 - الطبري ج 7 / 231 - مروج الذهب ج 3 / 226 - الكامل في التاريخ حوادث سنة 125 ج 3 / 392 - النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 133 أسهب الرواة كثيرا في نقل كفره و فسقه.

[9] ميزان الاعتدال ج 4 / 301.


احكام تتعلق بالقضاء و الميراث


و فيه مسألتان:

المسألة الأولي: القضاء باليمين مع الشاهد:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن القضاء باليمين مع الشاهد يصح في



[ صفحه 269]



الدين و لدين المال. نقل ذلك عنه الماوردي و غيره. [1] .

و روي ذلك عن: الخلفاء الراشدين و أبي بن كعب و ابن عمر و الفقهاء السبعة و الحسن و شريح و علي بن الحسين و ابنه محمد الباقر و ربيعة و ابن أبي ليلي و اسحاق و أبي ثور و ابن حزم.

و هو رواية عن عمر بن عبدالعزيز و الزهري. و اليه ذهب مالك و الشافعي و أحمد. [2] .

و الحجة لهم:

1 - ما روي عن عمرو بن دينار عن ابن عباس أن رسول الله صلي الله عليه و سلم «قضي بيمين و شاهد».

و في رواية لأبي داود و قال عمرو (في الحقوق) و في رواية البيهقي قال عمرو (في الأموال). [3] .

2 - ما روي عن عبدالله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: «قضي الله و رسوله في الحق بشاهدين فان جاء بالشاهدين أخذ حقه و ان جاء بواحد حلف مع الشاهد». [4] .

3 - و قد روي القضاء بالشاهد و اليمين عن رسول الله صلي الله عليه و سلم أكثر من عشرين صحابيا.

4 - و روي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جابر «أن النبي صلي الله عليه و سلم قضي



[ صفحه 270]



باليمين مع الشاهد». [5] .

و قال بعض الفقهاء: لا يقضي بالشاهد و اليمين.

و روي ذلك عن: الشعبي و النخعي و عطاء و الثوري و الأوزاعي و زيد بن علي و ابن شبرمة. و غيرهم و اليه ذهب أبوحنيفة. [6] .

المسألة الثانية: ميراث المولي المعتق مع البنت:

مذهب الامام جعفر الصادق: اذا مات رجل و ترك ابنته و مولاه المعتق فللبنت النصف، و ما بقي فللمولي. [7] .

و روي ذلك عن: سيدنا علي و أحمد بن عيسي و محمد بن عبدالله بن الحسن [8] ، و لم أعثر علي دليل لهم.



[ صفحه 271]




پاورقي

[1] الحاوي: 17 / 73 - الروض النضير: 3 / 430، 431.

[2] المصدران السابقان - المغني: 12 / 10 - بداية المجتهد: 2 / 401 - التمهيد: 2 / 153 - القوانين الفقهية: 301 - عمدة القاري: 13 / 247 - الموطأ هامش المنتقي: 5 / 214 - المدونة: 13 / 33 - المهذب: 2 / 352 - مغني المحتاج: 4 / 443.

[3] مسلم بشرح النووي: 12 / 3 - سنن أبي داود: 2 / 277 - السنن الكبري (البيهقي): 3 / 167.

[4] سنن الدارقطني: 4 / 213.

[5] نيل الأوطار: 8 / 284.

[6] الترمذي مع تحفة الأحوذي: 2 / 281 - سنن ابن ماجه: 2 / 793 - نيل الأوطار: 8 / 292.

[7] المصادر السابقة في الرأي الأول - شرح معاني الآثار: 4 / 184 - مختصر الطحاوي: 333 - نيل الأوطار: 8 / 284 - الجوهر النقي هامش السنن الكبري: 10 / 174.

[8] المصدر السابق.


علة تحريم الزنا


قال: فلم حرم الزنا؟

قال عليه السلام: لما فيه من الفساد، و ذهاب المواريث، و انقطاع الأنساب، لا تعلم المرأة في الزنا من أحبلها، و لا المولود يعلم من أبوه، و لا أرحام موصولة، و لا قرابة معروفة.


عبدالله بن مسكان


عبدالله بن مسكان الكوفي مولي، روي عن الصادق والكاظم عليهماالسلام و هو من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه كما مر في أبان بن عثمان، و يعد من أجلة الفقهاء العظام و الرؤساء الأعلام، و المأخوذ عنهم الحلال و الحرام والفتيا والأحكام، الذين لا طريق للطعن عليهم بشي ء، و له كتب عديدة يرويها عنه أجلة الثقات و أعلام الرواة.



[ صفحه 154]




من كتاب له الي رجل


مسعدة بن صدقة ، قال:كتب أبوعبدالله عليه السلام الي رجل:

« بسم الله الرحمن الرحيم ، أما بعد:فان المنافق لا يرغب في ما قد سعد به المؤمنون ، و السعيد يتعظ بموعظة التقوي و ان كان يراد بالموعظة غيره » [1] .


پاورقي

[1] روضة الكافي:150.


الحسن بن عطية الحناط المحاربي الدغشي


قال النجاشي [1] .

الحسن بن عطية الحناط، كوفي، مولي، ثقة، و أخواه أيضا محمد و علي و كلهم رووا عن الامام أبي عبدالله عليه السلام، و هو الحسن بن عطية الدغشي المحاربي «أبوناب»، و من ولده علي بن ابراهيم بن الحسن روي عن أبيه عن جده.

و ذكره البرقي [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.

و كذلك الشيخ [3] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 337]



و ذكره العلامة [4] مثلما ذكره النجاشي باختلاف بسيط.

و ذكره الجزائري في قسم الثقات، كما وثق الرجل في الوجيزة [5] ، و البلغة، و مشتركات الطريحي و الكاظمي.

و هناك توثيقات كثيرة في كتب الرجال أعرضنا عنها روما للاختصار.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 46، الرقم 93.

[2] رجال البرقي: 26.

[3] رجال الطوسي: 167، الرقم 20 و الرقم 21، و 170، الرقم 79.

[4] العلامة: 42، الرقم 21.

[5] الوجيزة للمجلسي: 188، الرقم 490.


من أدعيته عند تلاوته للقرآن وغيره من الادعية الجامعة


ونقل الرواة، مجموعة من أدعية الامام الصادق عليه السلام، يتعلق بعضها، عند تلاوته للقرآن الكريم، وبعضها بعد فراغه، من قراءة القرآن المجيد، كما نقلوا عنه بعض الادعية الجامعة التي حفلت بمهام الامور، والتي تعد من ذخائر التراث الروحي في الاسلام، وفيما يلي ذلك:


في المشي


قال الصادق: ان كنت عاقلا فقدم العزيمة الصحيحة و النية الصادقة في حين قصدك الي أي مكان أردت.

فانه النفس من التخطي الي محذور، و كن متفكرا في مشيئتك و معتبرا بعجايب صنع الله تعالي اينما بلغت.

و لا تكن مستهزئا و لا متبخترا في مشيئتك، و غض بصرك عما لا يليق بالدين و اذكر الله كثيرا. فانه قد جاء في الخبر، أن المواضع التي يذكر الله فيها و عليها تشهد بذلك عند الله يوم القيامة، و تستغفر لهم الي أن يدخلهم الله الجنة.

و لا تكثرن الكلام مع الناس في الطريق فان فيه سوء الأدب، و أكثر الطرق مراصد الشيطان و متجرته فلا تأمن كيده. و اجعل ذهابك و مجيئك في طاعة الله و السعي في رضاه. فان حركاتك مكتوبة في صحيفتك.

قال الله تعالي: «يوم تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم و أرجلهم. بما كانوا يعملون». [1] .

و قال الله عزوجل: «و كل انسان ألزمناه طائره في عنقه». [2] .



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] سورة النور: الآية 24.

[2] سورة الاسراء: الآية 13.


ابراهيم بن هلال


إبراهيم بن هلال بن جابان، وقيل حابان الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 145. تنقيح المقال 1: 42. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال



[ صفحه 70]



الحديث 1: 354. جامع الرواة 1: 38. نقد الرجال 16. مجمع الرجال 1: 81 و 3: 126. أعيان الشيعة 2: 237. توضيح الاشتباه 21. منهج المقال 29. منتهي المقال 27.


سفيان بن إبراهيم بن مزيد (الأزدي)


سفيان بن إبراهيم بن مزيد، وقيل مرثد الأزدي، الجريري بالولاء، الكوفي.

محدث إمامي، روي عنه محمد بن يحيي الخزاز، والحسن بن فضال، وعبد الرحمن بن أبي هاشم وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 213. تنقيح المقال 2: 35. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 148 و 162. نقد الرجال 153. جامع الرواة 1: 365. مجمع الرجال 3: 127. أعيان الشيعة 7: 262. منهج المقال 164. نضد الايضاح 156. لسان الميزان 3: 52. ميزان الاعتدال 2: 164.



[ صفحه 48]




محمد بن الحجاج المدني


محمد بن الحجاج المدني.

إمامي منكر الحديث.

المراجع:

رجال الطوسي 285 وفيه وفاته سنة 181 وهي سنة وفاة محمد بن الحجاج الواسطي. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 98. معجم رجال الحديث 15: 185 وفيه خلط بينه وبين محمد بن الحجاج الواسطي. نقد الرجال 298. جامع الرواة 2: 88. مجمع الرجال 5: 179. منتهي المقال 268. منهج المقال 289. إتقان المقال 342. الوجيزة 46. رجال الأنصاري 155.