بازگشت

عبدالملك بن اعين، ابوضريس


از اصحاب امام باقر [1] و صادق [2] عليهماالسلام بوده، و همان است كه حضرت صادق (ع)، بعد از وفات او، با گروهي از اصحاب، بر مزار او رفت، و بر او ترحم و دعا كرد. [3] .

روايت شده كه عبدالملك كه گفت: برخاستم از نزد حضرت باقر (ع) در حالي كه به هنگام برخاستن از فرط ناتواني بر دست خود تكيه كرده بودم؛ پس گريستم. حضرت فرمود: چه مي شود تو را؟ عرض كردم: اميد داشتم كه درك كنم اين امر را، در حالي كه نيرومند باشم.

امام فرمود: آيا راضي نمي شويد كه دشمنان شما بكشند يكديگر را، و شما در خانه هاي خود ايمن باشيد؛ همانا هرگاه وقت رسيدن امر ماشود، عطا مي شود به هر نفري از شما نيروي چهل مرد، و دل هاي شما مانند پاره هاي آهن مي گردد، و چنان باشد كه اگر بر كوه ها حمله كنيد از جاي خود كنده شوند؛ و شما قوام زمين و خزانه داران آن باشيد. [4] .

و روايت شده كه روزي حضرت صادق (ع) به عبدالملك فرمود: چگونه فرزند خود را



[ صفحه 281]



ضريس نام نهادي؟ عرض كرد: چگونه پدر شما اسم شما را جعفر گذاشت؟ حضرت فرمود: زيرا كه جعفر نام نهري است در بهشت، ليكن ضريس اسم شيطان است. [5] .

ابن حجر، در تقريب، از عبدالملك ياد كرده و مي گويد: او شيعه راستگويي است و در صحيحين (بخاري و مسلم) از او حديث نقل شده است. [6] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 128.

[2] رجال الطوسي ص 233.

[3] رجال كشي، ص 156 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 57.

[4] روضه كافي، ح 449، ص 245.

[5] رجال كشي، ص 156.

[6] تقريب، ج 1، ص 517.


ثورة محمد بن عبد الله (ذي النفس الزكية)


إن محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن بن علي الملقّب بذي النفس الزكية قد رشّح باتّفاق الهاشميين للخلافة، وكان المنصور يسير بخدمته ويسوّي عليه ثيابه ويمسك له دابته تقرّباً إليه، وقد بايعه مع أخيه السفّاح مرّتين. وبعد اختلاس العبّاسيين للحكم واستبدادهم وشياع ظلمهم تألّم محمد



[ صفحه 212]



فأخذ يدعو الناس إلي نفسه فاستجاب له الناس وظلّ مختفياً مع أخيه إبراهيم، وقد انتشرت دعاتهم في البلاد الإسلامية داعية المسلمين إلي بيعة محمد هذا.

ولمّا انتهت الأنباء بشهادة عبد الله وسائر السادة الذين كانوا معه الي محمد ; أعلن محمّد ثورته في المدينة وبايعه الناس وحتي الفقهاء منهم وقد استبشروا ببيعته، وحينما انتشر الأمر سارع أهالي اليمن ومكة إلي بيعته وقام خطيباً فيهم فقال:

اما بعد: أيها الناس فإنه كان من أمر هذا الطاغية عدوّ الله أبي جعفر مالم يخف عليكم من بنائه القبّة الخضراء التي بناها معانداً لله في ملكه تصغيراً للكعبة الحرام، وإنما اُخذ فرعون حين قال: أنا ربكم الأعلي، وإن أحق الناس بالقيام بهذا الدين أبناء المهاجرين والأنصار المواسين.

اللّهم إنهم قد أحلّوا حرامك وحرّموا حلالك وآمنوا من أخفت وأخافوا من آمنت، اللّهم فاحصهم عدداً، واقتلهم بدداً ولا تغادر منهم أحداً [1] .

و لمّا علم المنصور بالثورة وجّه جيشاً يقدّر بأربعة آلاف فارس بقيادة عيسي بن موسي، وبعد أن اندلعت الحرب بين الفريقين ـ خارج المدينةـ رغبة من محمد وحفاظاً علي سكّانها من عبث جيش المنصور واُصيب محمد بن عبد الله بجراح خطيرة بسبب تفرّق جنده، وبرك إلي الأرض، فبادر الأثيم حميد بن قحطبة فاحتزّ رأسه الشريف [2] .



[ صفحه 213]




پاورقي

[1] تاريخ الاُمم والملوك: 6 / 188 ـ 189.

[2] اليعقوبي: 2/376 والمسعودي: 3/294 ـ 296 وعن الطبري في الكامل في التاريخ: 5/549.


الامام الصادق و الزهد


و أما الزهد فكان من طبعه و طبيعته، فبالرغم من زعامته و مكانته القيادية كانت حياته المادية بسيطة جدا، فلا سرف و لا ترف و لا بذخ.

و ربما دخل عليه رجل من شيعته فوجد عليه ثوبا مرقعا، أو ثوبا خشنا قد لبسه ملا صقا لجسده المبارك.

و كثيرا ما نجد في حياة أولياء الله الزهد الاختياري، لا الاضطراري، فلا يرغبون الي زخارف الحياة في مأكلهم و ملبسهم و مسكنهم، و غير ذلك من لوازم حياتهم بالرغم من قدرتهم عليها.

و السبب في ذلك - والله العالم - ان الانسان الذي يشعر بالنواقص في نفسه يحاول أن يستر تلك النواقص بمتاع الدنيا، و من هذا الطريق يكون لنفسه شيئا يملأ ذلك الفراغ، و يسد ذلك الخلل، فتري الاناقة و التلون و التزين في الملبس و الأثاث و المسكن، و وسائل المعيشة.

و أما أولياء الله فلا يشعرون بالنقص في نفوسهم، فلا حاجة لهم الي الأبهة، و الفخفخة في لوازم الحياة.

و معني ذلك أنهم يشعرون بالكمال الذي منحهم الله تعالي، فهم -



[ صفحه 238]



من ناحية النسب - فوق كل نسب، و من ناحية الحسب لهم اشرف الحسب، و من ناحية المكانة الاجتماعية هم في القمة.. و يملكون قلوب الناس، و من ناحية العلم هم أعلم أهل الأرض في كل شي ء، و في جميع العلوم، و بجميع اللغات.

و لا يوجد في أجسامهم و جوارحهم و أخلاقهم ما يشينهم.

لهم أعلي مكانة عند الله تعالي، و عندهم الاسم الأعظم الذي يستطيعون به أن يأتوا بالمعجزات، فكل شي ء خاضع لارادتهم.

اذن، فمن الطبيعي أن يشعروا بالاستغناء الذاتي، و أن لا يبالوا بزخارف الحياة، و ان لا يهتموا بالمأكل و الملبس و الأثاث و المتاع، الا بمقدار الحاجة و الكفاية و بمقدار ما يلزم في المعيشة.

و ان كان غيرهم يبذل نشاطه و جهوده في تحصيل ما تشتهيه نفسه، فذلك بسبب الاحساس بالنقص، و ضيق التفكير، و انصراف النفس عن الامور المعنوية، و الركون الي هذه الدنيا الدنية و زخرفها الزائل.

فلقد رأينا الأطفال كيف يفرحون بما يشتري لهم من ألاعيب، و يبكون و يحزنون اذا اخذ ذلك منهم، بينما نري الكبار و العقلاء ينظرون الي تلك الألاعيب بنظر التحقير - بسبب نضوج عقولهم - و يتعجبون من اولئك الأطفال الذين يهتمون بتلك الأشياء التافهة.

فمن الصحيح أن نقول: ان النفس اذا تشبعت بالمعنويات فانها لا ترغب في الماديات.

و بعبارة اخري: اذا توجه الانسان الي الامور الاخروية سقطت عن عينه الامور الدنيوية فأعرض عنها.



[ صفحه 239]




عبدالرحمان بن حجاج


عبدالرحمان بن حجاج بجلي اهل كوفه و از راويان و شاگردان امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است، وي حضرت رضا عليه السلام را نيز ملاقات نمود و از دنيا رفت. او از بزرگان و خواص مورد اعتماد و آگاه به اسرار امام صادق عليه السلام و از فقهاي شايسته ي آن حضرت بود، و از سوي ائمه عليهم السلام نيز تجليل فراواني از او شده است و به او بشارت داده اند كه در مدينه از دنيا خواهد رفت و عاقبت نيكي خواهد داشت. از او چندين كتاب باقي مانده كه علماي اهل حديث كه برخي از آنان از اصحاب اجماع نيز مي باشند از او نقل كرده اند.

عبدالرحمان از رجال علم كلام و صاحب فن مناظره و نيرومند در استدلال بود، به گونه اي كه امام صادق عليه السلام به او مي فرمود: «تو در مسايل كلامي با اهل مدينه مناظره كن، من دوست مي دارم كسي مانند تو در بين رجال شيعه باشد.» در حالي كه امام صادق عليه السلام به هر كسي اجازه ي مناظره نمي داد، جز افرادي مثل ابان بن تغلب و طيار و غيره. و به بعضي از ترس اين كه لغزش پيدا كنند و يا نتوانند مراعات تقيه را بكنند اجازه مناظره نمي داد مگر به كساني كه به قدرت مناظره و حسن ادب آنان اعتماد داشت.


شيخ احمد كفتارو


وي كه مفتي و عالم اهل سنت و رئيس مجلس افتاء الاعلي در سوريه است، مي گويد:

سعادت و شرف به من روي آورد كه در مورد ريحانه و دردانه قريش، ركن خاندان نبوي و استاد علما و فقها و محدثان و سلاله نبوي و نور چشم علي بن ابي طالب... سخن گويم؛ وجودي كه خدا به واسطه او اركان شريعت را استواري بخشيد و معالم دين را روشن ساخت و پس از يك قرن از ظهور اسلام، خدا بار ديگر عظمت اسلام را به وسيله او استوار ساخت... هدف امام صادق عليه السلام با احداث مدرسه فكري در اول قرن دوم ه. ق احياي مدرسه و مكتب جدش رسول الله صلي الله عليه و آله بود... خداي تعالي به واسطه امام صادق عليه السلام به امت اسلامي كرامت بخشيد و اسلام را دوباره احيا كرد.... [1] .


پاورقي

[1] مؤتمر الامام الصادق عليه السلام، الامام جعفر الصادق عليه السلام؛ دراسات و ابحاث، صص 19 - 15.


نهضت زيد شهيد


زيد بن علي بن الحسين (عليهما السلام) از تبار عترت از شخصيت هاي بزرگ اجتماعي زمان خويش مي باشد. زيد در مكتب عترت در دامن سيد الساجدين عليه السلام كه همانند خورشيد پرفروغ به سياهي و ظلمت ستم بني اميه مي تاخت، تربيت يافته است. همان مجاهدي كه در زير غل و زنجير حزب عثمانيه فرياد حق سر داد و پيام خون سالار شهيدان را تا ابديت به گوش فرزانگان رساند.

زيد در دوراني زندگي مي كند كه اوج اقتدار سياسي و رجز خواني حزب عثمانيه است. بعد از نهضت عاشورا و شهادت مظلومانه حسين عليه السلام و يارانش استبداد آن گونه سايه سياه خويش گسترده است كه هر فريادي را در گلوها خفه مي سازد و در تمام بلاد اسلامي ساز فتح و پيروزي مي نوازد. غافل از اين كه اين رجزها و عربده ها پوشالي است. سيل خروشان خون شهيدان، اين خار و خس ها را به زباله دان خواهد ريخت.

بعد از نهضت عاشورا حركت هاي بزرگ و كوچك و سنجيده و نسنجيده بسيار پديدار شده است و هر كدام به سهم خود آسيب جدي بر پيكر بي روح حكومت بني اميه وارد ساخته اند. از جانبي حركت هاي اجتماعي و سياسي و به ويژه فرهنگي عترت در طول دوران حكومت داري بني اميه هماره خطر جدي عليه آنان پديدار ساخته است.

در اين ميان افراد و شاخص هاي برجسته ديني و اجتماعي مانند زيد بن علي بن الحسين كه از تبار عترت است، خطر بزرگي بر آنان به شمار مي آيد. زيرا زيد در انتظار فرصت مناسب است تا با زمينه سازي و يك حركت بزرگ اجتماعي بتواند يك تحول عميق اجتماعي پديدار سازد. هدف



[ صفحه 186]



اصلي زيد از اين حركت گردش حركت سياسي به سوي عترت است. نهضتي كه زيد زمينه ساز آن مي باشد، مشابه قيام مختار و يا شورش عبدالله بن زبير نيست. زيرا آنان گرچه با اقدام خويش تحول بزرگ پديدار ساختند و مختار مدتي در كوفه و عراق حكومت داري نمود (قريب دو سال)، و عبدالله بن زبير نيز قريب يك دهه حاكميت خويش را به مركزيت مكه بر حجاز و برخي ديگر از بلاد اسلامي توسعه داد و در اوج خفقان حكومت حزب عثمانيه به رغم آنان قد برافراشتند، ليكن نهضت زيد تفاوت عمده اي كه با آنان داشت، اين بود كه زيد در صدد گردش سياست به سوي اهل بيت (عليهم السلام) بود؛ ليكن آنان براي خود پرچم افراشته بودند. به همين خاطر بعد از كاميابي نسبي توجهي به اهل بيت (عليهم السلام) و رهبري آنان نداشتند. نه مختار زمام امور را به دست امام سجاد عليه السلام سپرد و نه راه عبدالله بن زبير راه عترت بود. به همين خاطر مورد تأييد عترت نيز نبودند. ليكن قيام زيد بن علي عليه السلام زمينه ساز براي اهداف عترت (عليهم السلام) و با مشاوره و تأييد عترت بود.


احسان و بخشش امام صادق


امام صادق عليه السلام به معلي فرمود: با صله و بخشش، علاقه و محبت مردم را به سوي خود جلب كن، زيرا خداوند عطا و بخشش را رمز مهر و محبت و تنگ نظري و بخل را كليد عداوت و دشمني قرار داده است. به خدا سوگند! اينكه شما چيزي از من بخواهيد و من آن را به شما بدهم، نزد من دوست داشتني تر از آن است كه چيزي از من نخواهيد و من هم چيزي به شما ندهم و در نهايت، نسبت به من احساس كينه و دشمني كنيد. [1] .

روزي مردي به نام اشجع سلمي به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد و ديد امام صادق عليه السلام بيمار است و در رختخواب خوابيده است. اشجع در كنار امام صادق عليه السلام نشست و از علت بيماري سؤال كرد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: از علت بيماري من درگذر! بگو ببينم براي چه كار و مقصدي آمده اي؟

اشجع ضمن دو بيت شعر چنين گفت: خداوند لباس عافيت بر تن شما بپوشاند و چه در خواب و چه در بيداري، شما را سالم و تندرست بدارد. خداوند رنجوري را از شما دور كند، آنگونه كه خواري و ذلت سؤال را از شما دور فرموده است.

امام صادق عليه السلام به خدمتكار خانه فرمود: ببين چقدر پول داريم؟

خدمتكار گفت: چهارصد درهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي آن را به اشجع بده. [2] .

مفضل بن قيس بن رمانه كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام و ياران نيك آن حضرت بود، نزد امام آمد و از گرفتاري و ناداري، زبان به شكوه گشود، امام صادق عليه السلام به كنيز فرمود: كيسه اي را كه ابوجعفر براي ما فرستاده است، بياور!

او كيسه را آورد و امام صادق عليه السلام خطاب به مفضل فرمود: در اين كيسه چهار



[ صفحه 132]



هزار دينار است، هر چه مي خواهي از آن بردار!

مفضل گفت: نه، به خدا سوگند! قربانت گردم، فقط خواستم دعا بفرمائيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: دعا هم خواهم كرد. فقط سعي كن همه ي گرفتاريت را به مردم نگوئي كه در نظر آنان بي مقدار شوي. [3] .

يك روز امام صادق عليه السلام كيسه ي پولي را به ابوجعفر خثعمي كه يكي از شاگردان و اصحاب مورد وثوق او بود داد و دستور فرمود كه آن را به يكي از بني هاشم بدهد و تأكيد فرمود كه اين صله، پنهاني صورت گيرد و او نداند كه از طرف امام است.

هنگامي كه ابوجعفر كيسه ي پول را به آن مرد هاشمي داد، او دست به دعا بلند كرد و گفت: خداوندا، به اين مرد احسان كننده پاداش خير بده كه گاه گاهي پولي براي ما مي فرستد و ما بدين وسيله زندگيمان را سر و سامان مي دهيم، اما جعفر با وجود آن همه ثروت و دارائي كه دارد چيزي براي ما نمي فرستد. [4] .

امام صادق عليه السلام صله ها و عطاها و احسانهايش را حتي از كساني كه با او قطع ارتباط كرده بودند نمي بريد، حتي در ساعت و لحظه ي وفات نيز به فكر خويشاوندانش بود و موقعي كه دستور داد براي همه ي آنان چيزي فرستاده شود، فرمود به حسن بن علي افطس نيز هفتاد دينار بدهند. اين مرد همراه محمد بن عبدالله در مدينه خروج كرد و به دستش يك پرچم سفيد بود پس از آنكه محمد كشته شد، حسن افطس متواري گرديد؛ اما موقعي كه امام صادق عليه السلام وارد عراق شد و با منصور دوانيقي ديدار فرمود، نزد او درباره ي حسن شفاعت كرد و منصور هم از حسن درگذشت و با اين لطف و محبتي كه امام صادق عليه السلام درباره ي حسن كرد و با وصف آن همه احسان و نيكوئي، باز او با خنجر به امام صادق عليه السلام حمله كرد و قصد كشتن آن حضرت را داشت. با اين وضع امام صادق عليه السلام به او احسان مي كرد، لذا به امام صادق عليه السلام عرض شد، آيا به مردي كه با خنجر به شما حمله كرده و مي خواسته



[ صفحه 133]



است شما را بكشد، پول مي دهيد؟!

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمودند: مگر قرآن نمي خوانيد كه مي فرمايد:

والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب. [5] .

و كساني كه پيوند برقرار مي كنند آنجا كه خداوند فرمان پيوند و ارتباط داده و از پروردگارشان مي ترسند و از حسابرسي بيمناكند.

سپس حضرت صادق عليه السلام فرمودند: خداوند بهشت را آفريده و آن را پاكيزه و معطر ساخته است و بوي عطر خوش آن از مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، اما عاق والدين و قطع كننده ي با رحم و خويشاوند نزديك، بوي آن را احساس نمي كند.


پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي / مجلس 31.

[2] اغاني / ج 17 / ص 30.

[3] رجال كشي / ص 161.

[4] مناقب / ابن شهرآشوب / ج 4 / ص 273.

[5] رعد / 21.


شكست انقلاب زيد


بعضي از سران عباسيان نسبت به پيروزي انقلاب زيد اطمينان نداشتند و در مورد عهدشكني مردم كوفه به وي هشدار مي دادند و در اين زمينه به بي وفايي آنان درباره ي اميرمؤمنان عليه السلام و دو فرزند با عظمت او استناد مي كردند، ولي زيد به پيروزي خود اطمينان داشت و معتقد بود كه شرايط سياسي و انقلاب او بهتر از شرايط زمان اميرمؤمنان عليه السلام و پيشواي دوم و سوم است [1] .

اما در هر حال انقلاب زيد با شكست روبرو شد و در ماه صفر سال 122 هجري به شهادت رسيد [2] در مورد علت شكست وي در ميان مورخان اتفاق نظر نيست، برخي نيرومندي حكومت اموي در زمان هشام [3] و گروه ديگر بي وفايي و عدم پشتيباني مردم كوفه را علت شكست انقلاب او معرفي كرده اند [4] .


پاورقي

[1] الامامة و السياسة، ج 2، ص 130.

[2] الاخبار الطوال، ص 345؛ مقاتل الطالبيين، ص 137.

[3] الامامة و السياسة، ج 2، ص 130.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 140؛ مقاتل الطالبيين، ص 137. نظريات ديگري نيز در زمينه ي علت شكست زيد ابراز شده است، رجوع شود به الفرق بين الفرق بغدادي، ص 25؛ الملل و النحل، ج 1، ص 252.


راه رسيدن به مقام قرب خدا


راه اين كه توجه انسان تنها به قرب خدا باشد اين است كه آن چنان معرفت خدا و محبت او در دل ريشه بدواند كه انسان رضوان او را بر هر چيزي مقدم بدارد. لازمه ي رسيدن به چنين مقامي، فراهم نمودن مقدمات آن در همين دنيا است؛ زيرا وقتي انسان از اين دنيا رفت ديگر نمي تواند كاري انجام دهد كه به خدا نزديك شود. به ديگر سخن، همان گونه كه بايد براي نجات از عذاب جهنم و بهره مندي از نعمت هاي بهشتي، در همين دنيا تلاش كرد، كسي هم كه جوار خدا را مي خواهد بايد مقدماتش را در همين دنيا فراهم كند. جاذبه هاي دنيا، هوا و هوس ها و غرايز انساني ممكن است ما را از آن هدف اصلي دور سازد و موجب شود تا براي رسيدن به آن آرمان بلند كم تر تلاش كنيم. ما بسياري از اوقات فراموش مي كنيم كه دنبال چه هستيم و غافل مي شويم كه بايد به كجا و به چه مقامي برسيم. اما كساني نيز داراي همتي بلند هستند به وجود چنين مقامي آگاهند و پيوسته دلشان مي خواهد به آن مقام برسند، اما نمي دانند در اين راه چگونه بايد با



[ صفحه 156]



مشكلات مقابله كنند و موانع را از سر راه بردارند. مشكل آنها اين است كه نمي دانند چه كارهايي بايد انجام دهند تا بهتر و زودتر به اين مقام دست يابند.

مخاطبان حضرت در اين بخش از روايت، افرادي اند كه همتشان ضعيف است و يا در صورت داشتن همت بلند، راه رسيدن به هدف را نمي دانند. حضرت به عبدالله بن جندب مي فرمايند: اگر مي خواهي با خداي صاحب جلالت مجاورت و همسايگي داشته باشي؛ يعني آن قدر اوج بگيري كه در ميان مخلوقات، نسبتت به خدا از همه بيش تر باشد و از مراتب پست حيواني و شيطاني دور شوي و در ميان مؤمنان هم ترقي و تعالي پيدا كني و در مقامي قرار بگيري كه بعد از آن ديگر مقام مخلوقات نيست بلكه مقام خدا است، بايد كاري كني كه دنيا در نظرت خوار باشد: يا بن جندب ان احببت ان تجاور الجليل في داره و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا؛ حضرت در اين فراز از سخنان خود، با بيان يك توصيه ي كلي اخلاقي مي فرمايند، آنچه موجب مي شود كه نتواني اين راه را طي كني اين است كه دنيا در نظرت بزرگ است. وقتي توجهت به دنيا جلب مي شود و دل به آن مي سپاري، ديگر دلت سراغ خدا نمي رود و نمي تواني آن هدف را در دل خودت زنده نگاه داري. هر چه زرق و برق دنيا بيش تر در چشم تو جلوه كند، از آن مقام دورتر مي شوي؛ زيرا توجهت معطوف به آن مي شود. توجه انسان به هر چيزي كه معطوف شد، براي همان كار مي كند و به مسايل ديگر توجه نمي كند.

جاذبه هاي دنيا مانع از تلاش ما براي رسيدن به مقامات عالي ايمان مي شود؛ چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مي كشاند و وقتي دل به سراغ دنيا رفت، ديگر جايي براي محبت خدا در آن باقي نمي ماند.


ابتكار عمل در دست شيعيان


چنان كه از مطالعه ي حوادث تاريخي و نيز از نظرات اين مورخان فهميده مي شود، در حوادث زمان معاويه و همچنين رخدادهاي پس از شهادت امام حسين عليه السلام، تنها ابتكار عمل و طراحي و رهبري اين حوادث، مربوط به شيعيان و در دست آنان بود؛ وگرنه بسيار بودند كساني از مردم معمولي كه به خاطر انگيزه هاي انساني يا نارضايي از دستگاه حكومت اموي و يا انگيزه ها و علل ديگر، عملا با شيعيان همگام گشته و به همراه آنان در ميدانهاي پيكار يا در اقدامهايي كه



[ صفحه 92]



داراي صبغه ي شيعي بود، شركت مي كردند. بنابراين نبايد تصور كرد همه ي كساني كه در ماجراهاي گوناگون آن بخش از تاريخ شركت جسته و در آن نقشي فعال يا عادي داشته اند، در شمار شيعيان - يعني تشكيلات منظم و حساب شده ي ائمه عليهم السلام - بوده اند.


و اما در مورد مدفن فاطمه بنت اسد


بطوري كه اشاره كرديم، چون اصل مدفن فاطمه بنت اسد كه در داخل خانه فرزندش عقيل و حرم ائمه بقيع بود، به عنوان مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام) معرفي و براي تثبيت آن، قرائن و شواهدي هم اقامه گرديده است، طبعاً لازم بود، مدفن ديگري براي فاطمه بنت اسد كه با



[ صفحه 131]



مباشرت شخص رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) وبا تشريفات خاصي دفن گرديده بود، معرفي و مشخص شود و اين برنامه هم عملي و چند محل به عنوان مدفن آن بانو فاطمه بنت اسد معرفي گرديده است.

آري در اين مورد، شاهد اختلاف نظر و تشتت گفتار از سوي مورخان مي باشيم؛ زيرا گاهي مي گويند: «محل دفن فاطمه بنت اسد، مسجد فاطمه (عليها السلام) (بيت الأحزان) است». [1] .

و گاهي مي گويند كه: «پيكر وي در «روحاء» و در كنار قبر ابراهيم و عثمان بن مظعون دفن شده است». [2] .

و آنچه در ميان عده اي از مورخان و در بين مردم اشتهار يافته، اين است كه قبر وي همان است كه در خارج بقيع و در شمال قبر عثمان بن عفان به فاصله 50 متر از قبر وي در كنار قبر ديگري قرار گرفته است. [3] .

سمهودي پس از نقل گفتار بعضي از مورخان كه قبر فاطمه بنت اسد در «روحاء» قرار گرفته و پس از نقل گفتار ابن شبه از عبدالعزيز كه امام مجتبي در كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم و در اول مقابر بني هاشم دفن شده است، مي گويد: «و همه اين مطالب مخالفت صريح و نقض آشكار دارد با آنچه معروف شده است كه قبر وي در نزديكي قبر عثمان و در خارج بقيع واقع گرديده است و اولين كسي كه اين مطلب را مطرح كرد ابن نجار بود و ديگران از وي پيروي نمودند كه او مي گويد من دليلي بر اين نظريه نيافتم و نظريه صحيح در نزد من همان است كه او در كنار قبر امام مجتبي دفن شده است؛ زيرا خيلي بعيد است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از اصل بقيع صرف نظر كند و پيكر بنت اسد را در اين محل دور و در انتهاي كوچه اي كه در بيرون بقيع واقع شده است، به خاك بسپارد.

سمهودي اضافه مي كند: «اصلاً معلوم نيست اين محل جزو بقيع باشد؛ زيرا بطوري كه



[ صفحه 132]



در آينده خواهيم گفت، محل دفن عثمان جزو بقيع نبوده و اين محل كه در انتهاي كوچه اي در قسمت شمالي قبر عثمان قرار گرفته به طريق اولي جزو بقيع نخواهد بود». [4] .

مشابه همين مطلب را احمد عباسي در عمدة الاخبار آورده سپس به كيفيت شهادت و محل دفن سعد بن معاذ اشاره مي كند و مي گويد: «مدفن سعد بن معاذ به مدفني كه در خارج بقيع به فاطمه بنت اسد منسوب است، بيشتر قابل تطبيق است تا خود فاطمه بنت اسد». [5] .

خلاصه: همانگونه كه قبلاً اشاره گرديد، انگيزه اصلي نصب اين كتيبه ها و ترسيم اين قبرها در طول تاريخ و حتي در دوران حكومت سعودي ها همان سياست دفاعي بوده و اين سياست موجب گرديده است كه قبر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) مشخصاً در حرم بقيع و براي فاطمه بنت اسد مدفنهاي مختلفي غير از مدفن اصلي وي معرفي گردد و بطوري كه ملاحظه فرموديد، گذشته از دلائل موجود در منابع حديثي و تاريخي شيعه از نظر عده اي از مدينه شناسان در تاريخ مدينه نيز همه اين موارد مردود و در نهايت، مدفن فاطمه بنت اسد در داخل حرم ائمه بقيع معرفي شده است، نه مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام).


پاورقي

[1] تاريخ المدينه، ج 1، ص 123.

[2] وفاءالوفا، ج 3، ص 895.

[3] اخبار مدينة الرسول، ص 156. اين دو قبر كه در خارج بقيع و داراي گنبد قديمي و جداگانه اي بودند، پس از تخريب گنبدها با احداث ديواري به دور آنها، مشخص و مورد توجه عده اي از زائران بودند ولي در اين چند سال اخير، به علت توسعه بقيع در داخل بقيع قرار گرفتند و اينك اثري از آنها باقي نيست.

[4] وفاء الوفا، ج 3، ص 893.

[5] عمدة الاخبار، ص 153 و 157.


دعاؤه في طلب التوبة


كان عليه السلام يدعو بهذا الدعاء طالبا من الله تعالي أن يمن عليه بالتوبة و المغفرة «اللهم أنه يحجبني عن مسألتك خلال ثلاث، و تحدوني عنها خلة واحدة: يحجبني أمر أمرت به، فأبطأت عنه، و نهي نهيتني عنه، فأسرعت اليه، و نعمة أنعمت بها علي، فقصرت في شكرها، و يحدوني علي مسألتك تفضلك علي من أقبل بوجهه اليك، و وفد بحسن ظنه اليك، اذ جميع احسانك تفضيل، و اذ كل نعمك ابتداء، فها أنا ذا يا الهي واقف بباب عزك وقوف المستسلم الذليل، و سائلك علي الحياء مني سؤال البائس المعيل، مقر لك بأني لم استسلم وقت احسانك الا بالاقلاع عن عصيانك، و لم أخل في الحالات كلها من امتنانك، فهل ينفعني يا الهي اقراري عندك بسوء ما اكتسبت؟ و هل ينجيني منك اعترافي لك بقبيح ما ارتكبت؟



[ صفحه 153]



أم أوجبت لي في مقامي هذا سخطك؟ أم لزمني وقت دعائي مقتك؟، سبحانك لا ايأس منك، و قد فتحت لي باب التوبة اليك، بل أقول: مقال العبد الذليل الظالم لنفسه، المستخف بحرمة ربه الذي عظمت ذنوبه فجلت، و ادبرت أيامه فولت، حتي اذا رأي مدة العمل قد انقضت، و غاية العمر قد انتهت، و أيقن أنه لا محيص له منك، و لا مهرب له عنك، تلقاك بالانابة، و اخلص لك التوبة، فقام اليك بقلب طاهر نقي، ثم دعاك بصوت حائل [1] خفي قد تطأطأ لك، فانحني، و نكس رأسه، فانثني، قد ارعشت خشيته رجليه، و غرقت دموعه خديه، يدعوك بيا ارحم الراحمين، و يا ارحم من انتابه [2] المسترحمون و يا أعطف من أطاف به المستغفرون، و يا من عفوه أكثر من نقمته، و يا من رضاه أوفر من سخطه، و يا من تحمد الي خلقه بحسن التجاوز، و يا من عود عباده قبول الانابة، و يا من استصلح فاسدهم بالتوبة، و يا من رضي من فعلهم باليسير، و يا من كافي قليلهم بالكثير، و يا من ضمن لهم اجابة الدعاء، و يا من وعدهم علي نفسه بتفضله حسن الجزاء، ما أنا بأعصي من عصاك فغفرت له، و ما أنا بالوم من اعتذر اليك فقبلت منه، و ما أنا بأظلم من تاب اليك فعدت عليه، أتوب اليك في مقامي هذا توبة نادم علي ما فرط منه مشفق مما اجتمع عليه، خالص الحياء مما وقع فيه، عالم بأن العفو عن الذنب العظيم لا يتعاظمك، و أن التجاوز عن الاثم الجليل لا يستصعبك، و أن احتمال الجنايات الفاحشة لا يتكأدك [3] و أن أحب عبادك اليك من ترك الاستكبار عليك، و جانب الاصرار [4] و لزم الاستغفار، و أنا ابرأ اليك من أن استكبر، و أعوذ بك من أن أصر، و استغفرك لما قصرت فيه و استعين بك علي ما عجزت عنه.

اللهم صل علي محمد و آله، و هب لي ما يجب علي لك، و عافني مما استوجبه منك، و أجرني مما يخافه أهل الاساءة فانك ملي ء بالعفو، مرجو



[ صفحه 154]



للمغفرة، معروف بالتجاوز، ليس لحاجتي مطلب سواك، و لا لذنبي غافر غيرك، حاشاك و لا أخاف علي نفسي الا اياك، انك أهل التقوي، و أهل المغفرة، صل علي محمد و آل محمد، و اقض حاجتي، و انجح طلبتي، و اغفر ذنبي، و آمن خوف نفسي انك علي كل شي ء قدير، و ذلك عليك يسير، آمين رب العالمين..» [5] .

لقد فتح الامام عليه السلام في هذا الدعاء باب المحاورة مع الله تعالي، و هو باب جديد، لم يكن معهودا و لا معروفا - فيما احسب - في الكلام العربي سوي ما أثر عن الامام أميرالمؤمنين عليه السلام في بعض أدعيته... لقد عرض الامام علي الله تعالي العوامل التي تحجبه عن مسألته، كما عرض الي ما يحفزه الي مسألته، و قد ذكر ذلك بصورة مفصلة و مثيرة طالبا منه تعالي التوبة و العفو، و الرحمة، و قد قال ذلك بلهجة الخائف الذليل المستكين أمام الله تعالي، فقد انحني، و نكس رأسه، و ارتعش، و سالت دموعه، و هو يدعو ضارعا، نادما علي ما فرط في أمره، مستغفرا لما قصر في حقه تعالي، و هو عليه السلام سيد الساجدين، و امام المتقين، و زعيم الموحدين، فأي نفس ملائكية تلك النفس العظيمة التي صغرت، و ذابت اجلالا و تعظيما أمام الخالق العظيم؟!!


پاورقي

[1] الحائل: الضعيف.

[2] انتابه: أي قصده.

[3] لا يتكأدك: أي لا ينتقل عليك.

[4] جانب الاصرار: أي جانب الاصرار علي المعاصي.

[5] الصحيفة السجادية: الدعاء الثاني عشر.


محمد الصبان


قال محمد الصبان: «و أما محمد الباقر فهو صاحب المعارف، و أخو الدقائق و اللطائف، ظهرت كراماته، و كثرت في السلوك اشاراته، و لقب بالباقر لأنه بقر العلم أي شقه فعرف اصله و خفيه....» [1] .


پاورقي

[1] اسعاف الراغبين المطبوع علي هامش نور الابصار (ص 316).


عمل توأم با يقين


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عمل پيوسته و اندك، كه با يقين همراه باشد نزد خداوند برتر از عمل بسيار است كه توأم با يقين نباشد. [1] .



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 57 / 3، همان، همان، 22933.


انكار فضايل ائمه و رضاي خدا


يكي از شروط به دست آوردن رضايت خدا اين است كه: «لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر». بنابراين، براي كسب رضاي خدا، علاوه بر پيروي از خدا و رسول و واليان امر او، نبايد فضايل آنها را منكر شد.

پس، كسي كه از خدا و رسول و واليان امر او پيروي كند، ولي از سوي ديگر بعضي از فضايل آنها را انكار كند نمي تواند به رضاي خدا دست يابد، فرقي نمي كند اين فضيلت بزرگ يا كوچك باشد. گناهان يا صغيره اند يا كبيره، اصرار بر صغيره نيز، كبيره محسوب مي شود، انكار فضايل ائمه عليهم السلام گناه كبيره است ولو اين كه فضيلت كوچكي از فضايل آنان را انكار كند. چرا كه مسئله، كسب رضاي خدا و طاعت است كه در گرو كسب آن سه ويژگي مي باشد. در واقع رضاي خدا محمول و طاعت موضوع است.

خداي متعال مي فرمايد: «و مآ ءاتكم الرسول فخذوه و ما نهكم عنه فانتهوا [1] ؛ آنچه رسول خدا به شما داد برگيريد و از آنچه نهي كرده است خودداري كنيد». براساس اين آيه فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم در حكم آيه قرآن است و «علي مع الحق و الحق مع علي» [2] و «كتاب الله و عترتي أهل بيتي» [3] سخن رسول خدا است. بنابراين، اين سخن ها نيز مانند آيه ي قرآن است.



[ صفحه 183]




پاورقي

[1] حشر، آيه 7.

[2] الغدير، ج 3، ص 177؛ بحارالانوار، ج 10، ص 431.

[3] كافي، ج 2، ص 415.


شفاعت


امام صادق (ع) مي فرمايد: در روز قيامت ما (ائمه) واسطه مي شويم تا خداوند از گناهان كبيره ي پيروان ما درگذرد.»

و در جاي ديگر آن بزرگوار فرموده اند: «كسي كه نماز را سبك شمرد از شفاعت ما (ائمه) بي بهره است.»

شفاعتنا لأهل الكبائر من شيعتنا. و اما التائبون فان الله تعالي يقول: ما علي المحسنين من سبيل. [1] .



[ صفحه 84]



شفاعت ما براي كساني از شيعيان است كه گناهان كبيره به جا آورده (و موفق به توبه نشده اند) . اما خداوند متعال درباره ي توبه كاران مي فرمايد: «راه مؤاخذه بر نيكوكاران (توبه كنندگان) نيست (و آنها رستگارند) .»


پاورقي

[1] وافي. ج 3، ص 185.


امام صادق


در دلائل الامامة طبري (ص 111) و مناقب ابن شهر آشوب (ج 2، ص 349) و رساله ي سيد محمد طباطبائي و ارجوزه ي شيخ فتوني آمده است كه منصور دوانيقي او را مسموم كرد.

در انوار نعمانيه (ص 126) و جدول مصباح كفعمي و جدول شرح ميميه نوشته اند به وسيله ي انگور او را مسموم كردند.

در الاتحاف شبراوي (ص 54) نوشته شده است كه در زمان منصور با سم از دنيا رفت.

در فصول المهمه (ص 243) آمده است كه مي گويند در زمان منصور با زهر از دنيا رفت.

در صواعق محرقه (ص 121) نوشته شده است: آن طور كه نقل كرده اند مسموم شد و از دنيا رفت.

در ارجوزه ي حر عاملي نوشته است: بنابر مشهور با سم او را كشت.


سفرهاي تاريخي حضرت به عراق


سفر وي به عراق از سفرهاي تاريخي است كه در فصل خود ذكر خواهد شد. امام همانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام از حجاز به خاك عراق تشريف فرما شدند و در شهرها و ديگر نقاط جهان متفكرين اهل قلم صحيفه ها را به دست آماده داشتند تا بتوانند قطره اي از تعليمات مخزن علوم الهي را به رشته تحرير درآوردند.



[ صفحه 155]



منصور دوانقي با آن همه عناد و كينه ورزي خود مي گفت: هر كه مي خواهد به سيماي پيغمبران خدا بنگرد به امام جعفرصادق عليه السلام بنگرد. به قول آن علامه به تتبع اعلاي خود رد كتاب مستطاب افق اعلاي بينش و سازندگي حضرت را به عقربك يك قطب نماي كشتي تشبيه كرده است و چه تشبيه عالي و بجايي كه نويسنده اين كتاب نموده است كه او از حديث شريف «مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح» الهام گرفته است. مي گويد حالات امام و هر رهبر الهي در جهت يابي مانند عقربك قطب نما گاهي به اقتضاي مسير جاده هاي دريايي سر عقربك به راست و چپ انعطاف مي يابد و اين انعطاف پذيري هر رهبر دليل بينش و مال انديشي آن رهبر است كه بتواند اين كشتي دين را به ساحل نجات برساند.

امام صادق عليه السلام سؤالات مهم علمي را با كلمات و جملات مفيد و مختصر جواب مي دادند و دانشمندان آن سؤالات و جوابها را در كتابهاي مفصلي جمع آوري مي كردند و به عنوان مثال نمونه اي از آن در باب احتجاجات به تفضيل بيان شده است.

دليل بر وجود و يكتايي خداوند

از حضرت سؤال كردند دليل بر هستي آفريدگار چيست؟

حضرت: قال عليه السلام ما بالناس من حاجه؛ نياز ثابت هميشگي مردم دليل بر هستي آفريدگار است و آفريدگار پنهان پناهگاه همه مخلوقات و بي نياز و واحد است والا سير و نظام عالم مختلف مي شد.

هشام بن حكم از حضرت پرسيد چه دليل نمايانگر يكتايي پروردگار است؟



[ صفحه 156]



حضرت: قال عليه السلام اتصال التدبير و تمام الصنع؛ سير منظم و هم آهنگي عالم دليل بر يگانگي خدا است.


امام صادق و سخاوت


درباره سخاوت و جود و بخشش در كتب سابق و تراجم ائمه قبل از اين گفته شد كه اين فضيلت سرآمد تمام فضايل نفساني است - و بسيار مي شود كه سرپوش رذائل و صفات ذميمه مي گردد مثلا بداخلاق تندخو - و كم صبر - و عجول - سفاك و خونخوار و غيره وقتي داراي صفت جود و بخشش باشد صفات ناپسندش در نظر نيست زير پرده مخفي مي ماند و ظهور و بروزي ندارد و به عكس اگر صفات فاضله اي داشته باشد و نظر تنگ و ممسك بود صفات ممدوحه و خوبش هم از نظر محو مي شود.

اين اثر سخاوت در اجتماع است زيرا بشر بنده احسان است و چون احسان ببيند چشم از ساير معايب مي پوشد و به عكس چون احسان نبيند همه هنرها و محاسن را عيب مي پندارد.



[ صفحه 133]



اما از نظر دين سخاوت درختي است در زير سايه عرش الهي يا بهشت عنبر سرشت است كه هر كس داراي اين صفت باشد دسترس به شاخ درخت سخا مي يابد و به وسيله آن نجات پيدا مي كند لذا گفته اند حاتم طائي هم به سبب كفرش بهشت نمي رود و به جهت سخايش در جهنم نمي سوزد.

سخاوت در ماهيت خود يك غريزه پسنديده اي است در نفس كه نمونه كرامت و عظمت نفس است كه اثر وضعيش جلب مودت و دوستي عمومي است و دوستي جاذبه ي ائتلاف و انس و اتفاق و تحكيم مباني اجتماع است.

و بسيار مي شود كه دوستي موجب رياست و عظمت مقام مي گردد چه اكثر كساني كه در اجتماع به زعامت و رياست عمومي رسيده اند آنها هستند كه دست باز وجود و بخشش و سخاوت داشته هر چه پيدا مي كردند با دوستان و همنشينان با هم صرف مي كردند و نظر به همين حقيقت جاريه بود كه امام صادق عليه السلام به معلي بن خنيس فرمود يا معلي تحسبب الي اخوانك بصلتهم فان الله تعالي جعل العطاء محبة و المنع مبغضة فانتم والله ان تسألوني و اعطيكم احب الي من الاتسألوني فلا اعطيكم فتبغضوني [1] .

يعني صله و سخاوت موجب تحكيم دوستي برادران است و خداوند تبارك و تعالي عطا و بخشش را جاذبه محبت و امساك و قبضيت را موجب بغض و كيد قرار داد فرمود به خدا سوگند اگر سئوال كنيد و من به شما عطا كنم دوستان من هستيد و اگر بطلبيد و ندهم دشمنان من مي شويد و اين يك امر فطري و غريزي است كه خواه و ناخواه هر كس تحت تأثير اين غريزه فطري درمي آيد.

امام صادق عليه السلام به همين منطق آسماني صدقات جاريه داشت و عطاهاي جزيله مي داد و چنان مي بخشيد كه ديگر صاحبش فقير نمي شد - او به قدري به مردم صله و جايزه و انعام و اكرام و اطعام مي فرمود كه به همين جهت خانه اش محفل فقها و شعرا و گويندگان - اهل فضل و كرم واقع بود.

چنانچه نوشته اند هر بار چهارصد درهم نقره و گاهي طلا عطاء مي كرد - و برخي اوقات مي شد كه گيرنده وجه عرض تشكر مي كرد امام عليه السلام به غلامش مي فرمود برگرد اگر موجودي داري بياور او مي گفت يابن رسول الله او سئوال كرد و شما عنايت فرمودي ديگر



[ صفحه 134]



براي چه مي فرمود: قال رسول الله (ص) خير الصدقه ما ابقت غني و انالم نغنك فخذ هذا الخاتم فقد اعطيت فيه عشرة آلاف درهم فاذا حتجت فبعه بهذه القيمه

مي فرمود بهترين صدقه آن است كه سائل را بي نياز كند و من تو را هنوز بي نياز نكردم آنگاه دست برد انگشتر خود را بيرون آورد فرمود اين انگشتر را بفروش ده هزار درهم از تو مي خرند و به غلامش فرمود مگر نشنيده اي قول خداي تعالي را كه فرمود و لئن شكرتم لا زيدنكم هر كه شكر تو را نمود در عطاي خود بيافزا.

يكروز امام صادق عليه السلام سائلي را از سه حبه انگور به سبب شكر نعمت بيست درهم و يك پيراهن بالا برد.

امام صادق عليه السلام بر اشجع سلمي به عيادت وارد شد ديد او عليل است اشجع از شعراء و مداحان اهل بيت بود [2] حضرت پهلوي او نشست و سبب كسالت او را پرسيد او علل مرض را گفت آنگاه اين شعر را مدح و دعاي امام سرود:



البسك الله منه عافية

في نومك المعتري و في ارقك



يخرج من جسمك السقام كما

اخرج ذل السئوال من عنقك



امام عليه السلام به غلامش فرمود چه همراه داري گفت چهارصد درهم فرمود آن را به اشجع ببخش. [3] .

مفضل بن قيس بر امام وارد شد چون احوال او را پرسيد از اوضاع و احوال خود شكايت نمود.

امام صادق عليه السلام كنيز خود را صدا كرد و فرمود: يا جاريه هاتي الكيس الذي وصلنا به ابوجعفر فجائت بكيس فقال هذا كيس فيه اربعمائه دينار فاستعن به [4] .

يعني اي جاريه آن كيسه كه براي پدرم رسيده بود بياور رفت آورد آنگاه فرمود اين كيسه چهارصد دينار دارد بگير و مهمات خود را كفايت كن.

مفضل عرض كرد يابن رسول الله به خدا قسم غرضم از شكايت اين نبود كه شما مرا شرمنده فرمائي - نه نمي گيرم - بلكه غرضم اين بود كه دعا فرمائي خداوند مهمات همه را برآورد فرمود بگير و كسي را از كار خود مطلع مكن كه تو را در كار دنيا خوار و خفيف پندارند.



[ صفحه 135]



از اين گونه بخشش ها و صلات و جوائز بسيار مي داد و نمي خواست مردم در مشكلات خود تحقير شوند و خوار و خفيف گردند - اين گذشت و سجيت و كرم از خصال ذاتي اهل بيت عترت و طهارت است.


پاورقي

[1] نفس المصور مجلسي ص 11 - به نقل الامام الصادق علامه مظفر ص 251 ج 1.

[2] اغاني ابوالفرج اصفاني ص 30 ج 7 - اعيان الشيعه ص 346 ج 13.

[3] مناقب ابن شهرآشوب ص 345 ج 2.

[4] رجال كشي ص 121.


مواردي كه عمر به مخالفت با شريعت اسلام برخاست


بهتر است بگوئيم اجتهاد در مقابل نص كه عمر براي خود آيات را تفسير و يا تأويل مي كرد و فقه اسلام را به صورت ديگري جلوه داد

1- رزية الخميس اين مصيبت در روز پنجم از كسالت پيغمبر در سال 11 هجري رخ داد كه رسول خدا در حال مرض فرمود هلم اكتب لكم كتابا لا تضلوا كاغذ و قلمي بدهيد تا براي شما بنويسم يك مهمي را كه هرگز گمراه نشويد عمر گفت حسبنا كتاب الله - ان النبي قد غلبه عليه الوجع يا ان المرء ليهجر يا ان النبي يهجر و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود قوموا برخيزيد برويد و اين حديث را اكثر علماي سنت نقل كرده اند [1] و اين اولين مخالفتي بود كه عمر در حيات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمود

2- مخالفت با صلح حديبيه در جنگ بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روز دوم ذي قعده سال 6 بقصد عمره حركت كرد و از مهاجر و انصار گروهي با او بودند و از اعراب 1400 نفر در



[ صفحه 139]



ركابش حاضر شدند در ذي حليفه كه رسيد فرمود ما زائر بيت هستيم براي جنگ نيامده ايم و خالد بن وليد در عتميم نزديك مكه رفت نزديك ظهر با مشركين مقابله يافتند قريش اصرار بر جنگ داشت - و اين صلح به نفع مسلمين تمام شد به شرحي كه در كتب اخبار و تواريخ ضبط شده است [2] .

3- مخالفت عمر با نماز پيغمبر بر ابن ابي المنافق بود به شرحي كه بخاري نقل كرده وقتي پيغمبر خاست بر او نماز بخواند عمر سخت بر او برآشفت پيغمبر فرمود استغفر لهم اولا تستغفر لهم و اين نماز موجب اسلام آوردن اكثر عشيره منافقين مي شد. [3] .

4- پيغمبر فرمود بشارت دهيد هر كس توحيد كاملي داشته باشد و خدا را ملاقات كند در حالي كه بهشت خواهد رفت ابي هريره حديث را اين طور روايت كرد هر كس را من اول ببينم بشارت بهشت دهم و او اول عمر را ديد بشارت بهشت داد عمر بر ابوهريره برآشفت آمد نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد يا رسول الله شما فرموديد من لقي الله يشهد ان لا اله الا الله متيقنا بها قلبه بشره بالجنة قال رسول الله (ص) نعم

آري من گفتم هر كس شهادت به يگانگي خدا بدهد و از يقين به ديده بصيرت خدا را ملاقات كند او را بشارت بهشت دهيد.

عمر گفت لا تقل فاني اخشي ان يتكلم الناس عليها اين طور نگو من مي ترسم با مردم چنين بگويم [4] كه مخالفت با گفتار پيغمبر در تربيت نفوس مي كرد و اجتهاد در مقابل نص داشت.

5- تخطي عمر عمل به شورا بود كه از بدعتهاي اوست اگر خلافت به اجماع و جمهوريت بايد باشد چرا خودش به سمت ولايت عهدي منصوب شد و چرا سومي را به شوراي شش نفر با آن قيود قتل برگزار كرد به شرحي كه در تاريخ مفصل اسلام نوشته ام.

6- تصرف در احكام خلافت فقه اسلام بود. يكي متعه حج است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد و عمل مي كرد و نص صريح در قرآن دارد.

قوله تعالي فمن تمتع بالعمره الي الحج فما استيسر من الهدي فمن لم يجد



[ صفحه 140]



فصيام ثلاثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كامله ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام كه شرح مفصل صفت تمتع را در عمره و حج و مناسك آن در كتب فقه اسلام مندرج است و عمر مردم را منحرف نمود و با آنكه اصحاب همه تمتع در حج مي نمودند عمر بالاي منبر رفت و گفت متعتان كانتا علي عهد رسول الله (ص) و انا انهي عنهما و اعاقب عليهما متعة الحج و مستعة النساء. [5] .

اين تصريف بي جا مخالفت با نص و با اهلبيت بوده و فقه اماميه به كلي از اين روش بيزار و منزه از اين چون و چراها مي باشد.

تحريم متعه حج و نساء غوغائي در همان سنوات اوليه براي مردم برپا كرد كه هنوز دنباله آن كشيده مي شود.

7- تحريم متعه نساء بود كه رسول خدا تشريع فرمود و امام فخر رازي گفت اجتهاد در مقابل نص صريح غلطي است فاحش و قرآن در چهار آيه متعه حج و نساء را تصريح فرمود و خود عمر هم اقرار نمود كه زمان پيغمبر حلال بود من حرام كردم و عقاب بر مرتكبين آن مي كنم معلوم نيست با چه مجوزي حلال خدا را حرام نموده و به چه دستوري عقاب مي كند ثواب موعود را.

فيا للعجب كه امروز دنيا با متعه اسلام سر تسليم فرود آورده زيرا شرايط نكاح نصاري و عير اماميه سبب شيوع فحشاء گرديده و نكاح منقطعه اين نقيصه اجتماعي را رفع مي كند.

8- تغيير اذان است يكي از اختلافات اماميه با ساير فرق در فروع اين تغيير اذان است كه در زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اذان به شرحي كه امروز اماميه مي گويند «بدون شهادت بر امامت علي» داده مي شد و عمر در سال دوم خلافت خود دستور داد در اذان صبح به جاي حي علي خير العمل بگويند الصلوة خير من النوم در اينكه اذان اماميه همان اذان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است اخبار متواتري هست و در اينكه عمر تغيير داد روايات زيادي در



[ صفحه 141]



دست است. [6] و دنباله آن اختلافاتي رخ داد.

9- اسقاط حي علي خير العمل يكي از تصرفات نابجاي عمر در فقه اسلام اسقاط كلمه حي علي خير العمل كه يك حقيقت كليه مطلقه الهيه است مورد قبول تمام ملل عالم زيرا هر كس گروگان عمل خودش مي باشد و به عملش زنده است و عمر آن را اسقاط نمود به شرحي كه قوشجي در كتاب خود [7] در اواخر مبحث امامت مي نويسد عمر گفت ثلاث كن علي عهد رسول الله و انا انهي عنهن و احرمهن و اعاقب عليهن - متعة النساء متعة الحج و حي علي خير العمل.

10- سه طلاقه نمودن بود كه عمر بر خلاف فقه اسلام دستور داد با سه بار گفتن سه طلاق حرام مي شود در حاليكه سه طلاق بايد مسبوق بر رجعتين و طلاقين باشد در فقه اماميه كه مستقيم از خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گرفته شد مي فرمايد بايد سه بار طلاق و دو بار رجعت باشد تا بار آخر حرام گردد سه طلاق در يك مجلس خلاف مذهب جعفري و اماميه است زيرا قرآن تصريح دارد كه مي فرمايد الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان و در آيه تشريح فرمود فان طلقها فلا تحل له من بعد حتي تنكح زوجا غيره.

و زمخشري در كشاف لغات را خوب معني و تجزيه و تحليل نمود كه طلاق به معني تطليق مانند سلام كه به معني تسليم است و مرتان يعني تطليق شرعي دوبار پس از هم مانند تفريق دون الجمع و مراد از مرتين منشيه نيست بلكه تكرار پس از تكرار است كرة بعد كرة و بامساك بمعروف يا تسريح باحسان اختيار در نگاهداري يا طلاق ثانويست شايد زن به حسن معاشرت جلب توجه شوهر را بنمايد و اگر باز بدرفتاري نمود طلاق دوم و طلاق سوم با فاصله معين بايد باشد ولي عمر در ايام خلافت خود دستور داد به مردي كه از



[ صفحه 142]



زنش شكاست داشت در يك مجلس سه بار طلاق بده ديگر بر او حرام مي شود - و اين عقوبت و تاديب اوست [8] .

در حالي كه زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تا زمان ابوبكر هم سه طلاق بايد در سه مجلس با مدت معهود باشد.

11- اختلاف ديگري كه عمر ايجاد كرد صلوة تراويح بوده كه دستور داد نمازهاي نافله را به جماعت بخوانند و اين هم خلاف سنت و عمل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تا آخر خلافت ابوبكر بود [9] و عمر سال دوم خلافت خود چنين بدعتي را بجا گذاشت.

تراويح نافله شبهاي رمضان است و از اين جهت تراويح گفتند كه نشسته در حال راحت با خدا مشغول راز و نياز و نماز شود و پس از چهار ركعتي لحظه ي استراحت كند اماميه اين چهار ركعت نافله را مي خوانند ولي به فرادي و بعد استراحت مي كنند و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود صلوا كما رايتموني اصلي نماز بخوانيد همانطور كه مي بينيد من نماز مي خوانم و خودش تراويح را چنين مي خواند ولي عمر در سال 14 هجري به اصحابش گفت تراويح را به جماعت بخوانيد - و به همه شهرها بخشنامه كرد كه چنين كنند.

12- ديگر از اختلافات صلوة الجنائز نماز ميت است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بر جنازه ها پنج تكبير مي فرمود ولي خليفه ثاني دستور داد چهار تكبير بر جنازه ها بگويند [10] .

13- تصرف در ارث برادر و خواهر از موارد تصرف عمر در فقه اسلام اين بود كه گفت خواهر و برادر به شرط نداشتن فرزند بايد مثل هم ارث ببرند - در حالي كه قرآن نص صريح داده.

قوله تعالي يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلاله ان امرؤ هلك ليس له ولد او اخت فلها نصف ما ترك و هو يرثها ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و ان كانوا اخوة رجالا و نساءا فللذكر مثل حظ الانثيين يبين الله ان تضلوا و لله بكل شي ء عليم



[ صفحه 143]



عمر با اين تصريح كه اگر اولاد نداشت خواهر نصف مي برد گفت ولد مخصوص پسر است و خواهر و دختر براي متوفي مثل هم هستند و بايد هر يك نصف ببرند و مذاهب اربعه اين دستور اجتهادي عمر را در مقابل نص صريح عمل مي كنند در حاليكه اماميه به دستور قرآن رأي داده است در كتب فقه اماميه در باب ارث اخبار و احاديث مرويه از خود پيغمبر و ائمه اطهار در تصريح به اين حقيقت كه و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله كاملا رعايت و اجرا مي گردد. [11] .

14 - عول الفرايض از اختلافاتي كه عمر در فقه اسلام ايجاد كرد و در مذاهب اربعه اجراي آن ادامه يافت عول فرايض است عول يعني كسر ازتر كه چون در مقياس تعيين سهام براي هر چيز شش سهم معين كرده اند مانند شش دانگ خانه شش دانگ باغ و غيره در تقسيم اگر كسري آورد براي ورثه آن را عول گويند - و اين عول از حق آخرين طبقه كسر مي شود.

و چون خليفه دوم حساب نمي دانست و طبقات را مانند خواهرها و شوهر و غيره در استحقاق تركه تشخيص نمي داد كه كدام بايد مقدم و كدام موخر باشند دستور داد آن عول و نقص را بايد بين همه تقسيم كرد و از نسبت سهام كسر نمود و اين انحراف مرز عدل بوده زيرا طبقه اول و دوم و سوم به ترتيب ارث خود را مي برند و هر چه دورتر مي شود از ارث محروم تر خواهد بود و لذا عول و كسر سهم آخريست و عمر گفت از سهام همه ممكنست كسر نمايند و در فقه اماميه است كه هر كس مقدم است تمام مي برد تا آنجا كه مؤخر است عول و كسر به او مي رسد - چه هر چه به او بدهند باز يافتي است كه به نسبت خود از ارث مي برد.

قال امام الصادق عليه السلام كان اميرالمؤمنين علي (ع) يقول الذي احصي رمل عالج ليعلم ان السهام لا تعدل علي سته لو يبصرون وجها

فرمود عول از بي سوادي در حساب كردن است اگر بدانند چگونه حساب مي كنند ابدا عولي رخ نخواهد داد درباره 17 شتر تقسيم فرمود و كسري نيامد [12] .

و حاكم در فرايض مي نويسد اول من اعال الفرايض عمر اول كسي كه نقص در تقسيم



[ صفحه 144]



پيدا كرد و نتوانست تقسيم درست كند عمر بود و آن را هم تقسيم به نسبت كرد [13] و اين اشتباه و بدعت جزء احكام شرع در كتب مذاهب اربعه رواج يافت و اماميه كمتر به اين اشتباه و عول برمي خورند.

15- ميراث الجد مع الاخوه يكي ديگر از موارد حساس اختلاف فقه اماميه در ميراث جداست با بودن برادران كه بيهقي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كند كه عمر از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد از ميراث جد با بودن اخوه فقال (ص) له ما سئوالك عن هذا يا عمر فرمود اين سؤال براي چه مي كني گفت اني اظنك تموت قبل تعلمه مي ترسم قبل از مردن تو فرابگيرم.

راوي حديث سعيد بن مسيب است مي گويد عمر مرد و هنوز نمي دانست.

علامه شرف الدين از قول بيهقي مي فرمايد عمر در تمام عمر در اين مسئله مضطرب بود و نمي دانست چه كند هفتاد حكم مختلف را در اين مورد داد [14] .

عبيده سلماني مي گويد در موارد ارث جد بيش از صد مورد را خودم ديدم كه عمر به اختلاف رأي داد و خودش گفت اني قضيت في الجد قضيات لم آل فيها عن الحق و رجع اخيرا في هذه المعضله الي زيد بن ثابت بالاخره نفهميد و نداست و به آراء بي جاي مختلف در تحير مانده و به يزيد بن ثابت ارجاع مي كرد [15] .

طارق بن شهاب زهري گويد عمر بن خطاب در ميراث جد با اخوه قضاياي مختلفي دارد و بيشتر به زيد بن ثابت ارجاع مي كرد و زيد او را در جهلش شماتت مي كرد و ناچار تسليم مي شد و در اين مورد از علي بن ابي طالب مي پرسيدند.

16- فريضه مشتركه معروف (بحماريه) است - حجربه - يميه - عمريه.

جريان اين قضيه اين است كه زني مرد كه شوهر و مادر داشت با دو برادر مادري و دو برادر پدري و مادري هم داشت كه از پدر و مادر بودند آمدند نزد عمر گفت استقصاء كرد خليفه به شوهر ارث فرضيه كه نصف است و به مادرش سدس كه فرض است بدهيد و به برادران مادريش به هر يك ثلث بدهيد اين مال تمام شد باقي ماندند برادران پدري و مادري او كه هيچ از مال باقي نمانده بود.



[ صفحه 145]



يكي از آن برادرها آمد نزد عمر گفت پدر من حمار بوده و ماورثه در مادر شركت داريم حق ما چهار برادر را تقسيم كن. عمر گفت اين قضيه را ديروز حكم دادم همانطور عمل كنيد [16] .

يكي از آنها برخاست گفت اي خليفه فرض كه پدر ما حمار باشد مگر ما همه از يك مادر نيستيم؟ عمر سر بلند كرد گفت راست مي گوئي همه فرزندان يك مادر هستيد بايد در ثلث شركت كنيد چون گفت پدرمان حمار بوده حماريه گفتند چون گفت پدرمان سنگ بوده كه در دريا افتاده حجريه گفتند چون نام دريا برد يميه گفتند چون سبك قضاوت عمر را نشان مي دهد عمريه گفتند كه در مذاهب اربعه به اختلاف مشهور است و خودشان هم مانند خليفه سرگيجه گرفته و نفهميدند چه مي گويند و هر يك از ائمه اربعه با هم نظر خلاف دارند و همه با اماميه مختلف هستند و اما اماميه معتقدند كه ورثه بر حسب مراتب ثلاث طبقه اول مانع طبقه دوم و طبقه دوم مانع طبقه سوم در ارث مي باشند و مادر از طبقه اول است در حالي كه برادران و خواهران از طبقه دوم مي باشند و حكم اين مسئله در فقه اماميه اين است كه زن نصف بنابر فرض مي گيرد و باقي مال مادر است فرضا و برادران و خواهران اگر باشند هيچ سهمي ندارند چنانچه اين مسئله را در فقه به نظم هم آورده و گفته اند:



و ان تجد زوجا و اما ورثا

و اخوه للام حازوا الثلثا



و اخوة ايضا لام و اب

و استغفروا المال بفرض النصب



فاجعلهم كلهم لام

و اجعل اباهم حجرا في اليم



و اقسم علي الاخوة ثلث التركه

فهذه المسأله «المشتركة»



17- نصيب الورثه يكي ديگر از موارد اختلاف فقه اماميه با مذاهب اربعه اين است كه قرآن مي فرمايد: للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون - و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون فما قل منه او كثر نصيبا مفروضا [17] .

و براي مرد يا زن از تركه متوفي سهمي است و در آيه ديگر مي فرمايد:



[ صفحه 146]



و يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين. آيه ي 10 سوره ي نساء

كه نص صريح بر سهم پدر و مادر و خويشان دارد و هر كس مسلمان باشد بايد بر طبق اين نص عمل كند و حضرت امام محمد باقر در صحيح حمران مي فرمايد و الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هو الذي جماعة من الناس من الفرق اسلاميه كلها و به حقنت الدماء و عليه حرث المواريث و جار النكاح و اجتمعوا علي الصلوة و الزكوة و صوم الشهر و حج البيت فخرجوا بذلك عن الكفر و اضيفوا الي الايمان

مي فرمايد مسلمان كسي است كه در قول و فعل مسلمان باشد و نشانه اش اين است كه خون مردم را نريزد ارث را طبق نص قرآن تقسيم كند و نكاح نمايند و بر نماز و زكوة جماعت داشته باشند روزه بگيرند حج خانه ي خدا كند و اينها نمونه خروج از كفر و نشانه مسلماني است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود الاسلام شهادة ان لا اله الا الله و التصديق برسول الله و به حقنت الدماء عليه جرت المناكح و المواريث

اسلام شهادت بر توحيد و رسالت پيغمبر و حفظ خون و جريان نكاح و ارث است و به اين علائم مسلمان شناخته مي شود ولي عمر دستور داد عجم از عرب ارث نبرد مگر آنكه در عرب فرزندي آورد و اين خبر را مالك در موطاء آورده و از سعيد بن مسيب كه راوي ثقه بوده نقل كرده [18] .

18- يكي ديگر از موارد اختلاف فقه اماميه با مذاهب اربعه كه از تصرفات عمر سرچشمه گرفته اين است كه سعيد بن منصور در سنن خود نقل كرده مردي خواهرش شناخت كه در جاهليت با او بوده و پسري داشت كه نمي دانست مال پدر اوست يا نه هر دو را خريد و آزاد كرد آن فرزند مالي داشت كه اتفاقا مرد و به منزله خالو و دائي او مي شد رفت نزد عمر خليفه گفت تو عصبه هستي و ارث نمي بري برگشت نزد ابن مسعود جريان را گفت با هم وارد بر عمر شدند پرسيد اين چه فتوائي بوده دادي؟ عمر گفت: براي اين كه او عصبه بوده و فريضه ي در حق او نبوده نبايد ارث ببرد - ابن مسعود گفت اين رحم اوست و خالو و دائي اوست و ولي نعمت اوست كه آزاد شده او مي باشد به هر حساب باشد بايد ارث ببرد عمر از گفته خود برگشت [19] .

و فتواي ابن مسعود طبق فتاوي... است زيرا مادر غلام قبل از پسرش وفات كرده بود.



[ صفحه 147]



19- عدة حامل يكي ديگر از موارد اختلاف فقه اماميه با مذاهب اربعه عده حامل است كه شوهرش مرده باشد - بيهقي در شعب الايمان نقل مي كند زني از عمر استفتاء كرد كه من پس از وفات شوهرم و قبل از انقضاء عده حامله شده ام دستور بده چه كنم ابي بن كعب حاضر بود گفت عده اش حمل اوست و عمر گفت مباح است كه قبل از انقضاء مدت چهار ماه و ده روز ازدواج كند.

اما در فقه اماميه دو آيه متعارض در عده متوفي دارد يكي اولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن و ديگر والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربصين بانفسهم اربعة اشهرا و عشرا

در آيه اولي چنين مي نمايد كه براي ازدواج شوهرها به وضع حمل مدت كافي است و در آيه ثاني چنان نشان مي دهد بايد مدت بگذرد و در اين آيه متعارض بايد از امام كه راسخ در علم است استفاده كرد - ابن عباس از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مي كند كه فرمود در موارد اختلاف به نصوص ائمه بايد عمل كنيد و جمهور مسلمين اتفاق دارند كه عده وفات چهار ماه و ده روز است كه از مردن شوهر شروع مي شود اما اختلاف در اين است كه زن از مرگ شوهر باخبر باشد يا نباشد.

اما در اين عده ابتداي آن علم زن به وفات شوهر است و هر چه از مردن شوهر بگذرد و علم نداشته باشد در حساب عده نيست و بايد ازدواج نكند تا مدت عده با علم بگذرد در اين صورت براي شوهرها حد تربص محفوظ است.

اين فتواي اماميه با فتاوي مذاهب اربعه اختلاف دارد.

20- تزويج زوجه مفقود يكي ديگر از موارد اختلاف تزويج زن گمشده است كه فاضل دواليبي مي نويسد عمر اجتهاد كرد در زوجه مفقود كه اگر چهار سال از فقدان او گذشت بايد پس از اين مدت عده نگاه دارد و شوهر كند اگر مرگ شوهرش ثابت نشده باشد و اگر علم به مردن شوهر نداشته باشد بايد تمام عمر در حال عده و معلقه باشد.

در اين فتواي اجتهادي عمر - مالك با ابوحنيفه و هر دو با شافعي اختلاف دارند و برخي گفته اند بايد در حال عده باشد تا بميرد و اين اجتهاد در مقابل نص براي آن است كه اعتنائي به فتاوي اهل بيت نمي دهند و نمي دانند چه بايد كرد در حالي كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود لا ضرر و لا ضرار و قرآن مي فرمايد و ما جعل عليكم في الدين من حرج



[ صفحه 148]



اما در فقه اماميه چنين است كه اگر مفقود خبري نداشت واجب است حفظ تربص تا وقتي يكديگر را پيدا كنند يا وفات شوهر ثابت شود تا نظير اين خبر به تقريب و به ظن يقين دست دهد و اگر گم شده نفقه نداشت و بي خبر ماند بايد حاكم شرع مراجعه كند و از آن روزي كه به حاكم شرع مراجعه كرد تا چهار سال اگر خبري نشد او را طلاق شرعي مي دهد يا به يك متولي مي سپارد كه ضامن نفقه او شود و چنانچه خبر از وفات شوهر يافت از همان روز بايد عده را كه چهار ماه و ده روز است نگاهدارد و بعد بخواهد شوهر كند مانعي نيست و اگر مفقود شوهر بوده در عده زن پيدا شد تملك نمايد و اگر پس از عده بود بايد عقد كند [20] .

21- اختلاف ديگر در بيع امهات اولاد است.

از موارد اختلاف فقه اماميه با فقه مذاهب اربعه اين است در مذاهب اربعه به دستور عمر معامله مادران اولاددار حرام است در حالي كه خريد يا فروش كنيزي كه صاحب اولاد باشد در عهد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مباح بوده و عصر ابوبكر هم عمل مي شده حتي اويل خلافت عمر هم معامله مي كردند ولي عمر در سال دوم خلافت خود خريد و فروش كنيز صاحب فرزند را حرام كرد و عبدالله بن عمر از پدرش حديثي آورد كه از رسول خدا شنيدم فرمود ام الولد لاتباع و لا توهب و لا تورث و لا توقف يستمتع بها «اي مالكها» مدت حياته فاذا مات عتقت بموته يعني - كنيز صاحب فرزند فروش و بخشيده و مورث و متوقف نبايد بشود تا زنده است مورد استفاده مالك است و چون مالك مرد او آزاده مي گردد و از ابن عباس نقل كردند كه او گفته پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود ايما امة ولدت من سيدها فهي حرة عن دبره.

اما در فقه اماميه شيخ الطايفه شيخ طوسي مي فرمايد در خلاف احاديثي بر جواز معامله نقل مي فرمايد.

اذا استولد الرجل انه في ملكه ثبت لها حرمة الاستيلاء و لا يجوز بيعها ما دامت حاملا فماذا ولدت لم يزل الملك عنها و لم يجز بيعها ما دام ولدها باقيا الا في ثمن رقبتها فان مات ولدها جاز بيعها علي كل حال. فان مات سيدها جعلت في نصيب ولدها و عتقت عليه فان لم يخلف غيرها عتق منها نصيب ولدها و استسعت لباقي الورثه

مفاد بيان اين است اگر مردي كنيزي داشت و از آن اولادي پيدا كرد تا وقتي كه



[ صفحه 149]



حامله است جايز نيست «نه آنكه حرام باشد» او را بفروشد و اگر وضع حمل كرد تا موقعي آن فرزند باقي است و تكليف بنده بودن آن معين نشده نبايد مادر را بفروشد مگر پس از تعيين تكليف يا مردن او يا مردن آقا كه آزاد مي گردد يا در سهم ورثه درمي آيد و آنها آزادش مي كنند.

ولي در هر حال از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ساير ائمه اجازه معامله در او هست در حاليكه در مذاهب اربعه اجازه معامله نيست و در باب عتق و رقبه بحث مفصلي شده است.

22- وجوب تيمم براي نماز از موارد اختلافي وجوب تيمم براي نماز است به نص قرآن مجيد.

يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الي الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الي الكعبين و ان كنتم جنبا فاظهروا و ان كنتم مرضي او علي سفر او جاء احد منكم من الغائط او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه

در اين آيه شريفه خطاب به مؤمنين است كه چون براي نماز قيام كرديد و دست و صورت را غسل دهيد و دست را تا مرفق بشوئيد و سر و پاها را تا كعبين مسح كنيد و اگر جنب بوديد خود را طاهر كنيد و اگر مريض بوديد يا در سفر بوديد يا محتلم شديد يا مجامعت با زنان كرديد و آبي نيافتيد با خاك تيمم كنيد و تيمم هم به دست ها و صورت بايد باشد.

و در آيه ديگر مي فرياد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكاراي حتي تعلموا ما تقولون و لا جنبا الا عابري سبيل حتي تغتسلوا و ان كنتم مرضي او علي سفر او جاء منكم من الغائط او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان الله كان عفوا غفورا.»

اين همان مدلول است كه در وضو بايد پس از شستن دستها صورت از رستنگاه مو تا زنخ به پهني انگشتان دست از دو طرف غسل داده شود و دستها را از مرفق تا سرانگشتان و بعد مسح سر تا رستنگاه مو و مسح پاهها از سر انگشتان تا كعبين به ترتيب و هيچ اختلافي نيست جز آنكه مشهور است عمر بن خطاب گفت در صورت فقدان آب نماز واجب نيست و بخاري و مسلم و غيره اين روايات را از عمر نقل كرده اند.

مردي آمد نزد عمر گفت من جنب شده ام آب نيست عمر گفت لا تصل عمار بن



[ صفحه 150]



ياسر حاضر بود گفت اي عمر چه گفتي عمر گفت من وقتي آب پيدا نكنم نماز نمي خوانم.

عمار گفت مگر نه پيغمبر فرموده اگر آب نبود تيمم كنيد عمر گفت يا عمار اتق الله [21] در كتاب صحاح چندين روايت درباره اين فتواي اجتهاد در مقابل نص صريح نقل كرده اند كه اكنون اختلاف ظاهر و قوي بين اماميه و مذاهب اربعه در وضو و تيمم است كه از مظاهر بارز اختلاف فروع دين بين مذاهب اسلامي است.

23- نافله عصر يكي ديگر از مظاهر اختلاف اماميه با مذاهب اربعه تطوع ركعتين بعدالعصر است كه مسلم در صحيح خود از عروة بن زبير از عايشه نقل كرده اند كه گفت «ما ترك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ركعتين بعد العصر عندي قط» و باز از عايشه نقل كرده اند كه گفت «صلاتان ما تركها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في بيتي قط سرا و لا علانية ركعتان قبل الفجر و ركعتان بعد العصر [22] .

پيغمبر دو ركعت نماز نافله صبح و عصر را در هيچ حال نه سرا و جهرا ترك نفرمود.

و لكن عمر بن خطاب نهي كرد و هر كس اقامه چنين نمازي را مي كرد او را به تازيانه مي زد و اين خبر را در موطاء مالك از ابن شهاب سائب بن يزيد نقل كرده است كه ديدم عمر سكندر قرشي متوفي سال 80 هجري براي اقامه نماز عصر تازيانه زد و مردم ديگر مي ترسيدند پس از نماز عصر نمازي بخوانند تا غروب شود [23] .

24- تأخير مقام ابراهيم عن موضعه يكي از موارد اختلاف اماميه با مذاهب اربعه عقب بردن مقام ابراهيم از جاي خودش كه آنجا حاجي نماز بايد بخواند چنانچه قرآن تصريح مي فرمايد «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي» كه چون ابراهيم و اسماعيل خانه خدا را ساختند مقام آنها ملصق به كعبه بود ولي اعراب پس از او مقام را خراب كرده عقب بردند و چون پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مبعوث شد مقام را به خانه مصلق فرمود همانطور كه در عبد خود ابراهيم بود ولي چون عمر به خلافت رسيد مقام ابراهيم را عقب برد تا آنجا كه فعلا هست و اين واقعه در سال 17 هجري بود كه فضاي مسجد را وسعت دادند.

25- گريه بر مردگان از غرايز طبيعي است كه انسان بر مردن دوستان خود گريان مي گردد و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شخصا در مصيبت ابراهيم فرزندش و حمزه عمويش و در



[ صفحه 151]



مرگ خديجه گريه كرد ولي عمر از گريه بر مرگ دوستان منع كرد و هر كس گريه بر متوفاي خود مي نمود با عصاي خود او را مي زد و اخبار زيادي براي گريه كردن پيغمبر موارد مختلف بر دوستان و اقوام خود نقل شده و احمد بن حنبل در مسند خود نهي عمر را نقل نموده است [24] .

طبري مي نويسد چون ابوبكر مرد عايشه گريه مي كرد عمر آمد درب خانه او و او را نهي نمود [25] .

26- تصديق حاطب جاسوس اين قضيه را چنين نوشته اند كه در جنگ با كفار قريش پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود مسير ما را محفوظ داريد كه كفار ندانند از چه راهي بر سر آنها خواهيم رفت حاطب يهودي مسلمان نماي منافق نامه ي نوشت به يك زن داد كه برود كفار مكه را از مسير پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر دهد جبرئيل نازل شد جريان را به پيغمبر فرمود آن حضرت اميرالمؤمنين را مأمور كرد تا برود قاصد را برگرداند علي عليه السلام رفت زني را ديد گفت نامه را بده او گفت نزد من نيست براي او شمشير كشيد تا از ترس نامه ي كه در داخل موهاي سرش بسته بود بيرون آورد داد او را دست بسته به مدينه آوردند و حاطب را احضار موضوع را رسيدگي نمودند عمر حاضر بود آن زن گفت اينها توطئه كردند و از اصحاب تو غير از اين شخص كه عمر بوده كسي با آنها نبود او مي دانست نقشه آنها را و مرا مأمور اين كار كردند معذالك عمر گفت: «يا رسول الله قد خان الله و رسوله و المؤمنين و عني فلاضرب عنقه» عمر در اين موضوع حضور خود را در نقشه مخالفين اظهار كرد و در عين حال مي خواست اجازه بگيرد گردن حاطب را بزند و اين حديث را بخاري در صحيح خود از ابي عوان از حصين نقل كرده است به نقل النص و الاجتهاد ص 176 و نظير اين عمل را در چند مورد ديگر عمر از خود نشان داد مالك در موطاء خود در ماده لقمه بر وزن بركه و دميري در حيوات الحيوان نقل كرده اند.

27- تقسيم صدقات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم صدقات را تقسيم فرمود و سهمي براي اهل صفه قرار داد عمر گفت يا رسول الله ديگران از اين اهل صفه احق و اولي هستند «و قال رسول الله انكم تسئلوني بالفحش و تبخلوني و لست بباخل» فرمود تو به فحش مي گيري و اكنون به بخل مرا رهبري مي كني من بخيل نيستم و خود شخصا صدقات را بر دستور الهي تقسيم فرمود.



[ صفحه 152]



اين حديث را احمد به سند خود از سلمان بن ربيعه روايت كرده است [26] .

28- مخالفت با دستور پيغمبر (ص) - به شرحي كه محيي الدين ابن عربي نقل مي كند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وقتي كه عمر اسلام آورد دستور داد «استراسلامك» ولي عمر تا از محضر پيغمبر بيرون آمد اعلان كرد كه من مسلمانم و آن روز پيغمبر از دست قريش تقيه مي كرد تا مسلمين را رنج ندهند ولي عمر كه خود را قهرمان مي دانست اعلان كرد من مسلمان شده ام [27] .

29- حلال ماه صيام را حرام كرد بدين شرح كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از امر به روزه فرمود پس از افطار مسلمان آزاد است كه بخورد و بياشامد و با زنان خود همخوابه شود و ساير مفطرات تا وقت سحر كه باز بر او حرام مي گردد و مردم در حضور پيغمبر به دستور قرآن عمل مي كردند كه مي فرمايد:

احل لكم ليلة الصيام الرفث الي نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من - الفجر ثم اتموا الصيام الي الليل الخ.

يعني خداوند بر شما حلال كرده كه شب ماه رمضان پس از افطار با زنان خود خلوت كنيد و اگر كسي به نفس خود خيانت كند و توبه نمايد خداوند توبه او را قبول فرمايد و مي تواند مباشرت كند و بخورد و بياشامد تا وقتي سحر گردد وقتي سحر هم از تشخيص يك نخ سياه و سفيد معلوم مي گردد آن وقت به روزه شروع كند تا وقت افطار ولي عمر خود و زن و فرزندش را جمع كرد و پس از عشاء غسل كردند و توبه نمودند و از خوردن و آشاميدن و مباشرت با زنان كناره گرفت [28] .

30- در تحريم خمر - خداوند تعالي در تحريم خمر سه آيه نازل فرمود بدين شرح

يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كثير و منافع للناس

يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون از 46 نساء

انما ير الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء في الخمر و الميسر و يصدكم عن



[ صفحه 153]



ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون.

برخي از مسلمين به عادت جاهليت در اوايل اسلام هم شراب مي خوردند تا آنكه آيه تحريم آمد ترك كردند و به شراب خوردن حد زده مي شد پس از آيه دوم بسيار كم بودند كه شراب بخورند و به نقل اخبار اهل سنت عمر بن خطاب از آنها بود كه هنوز شراب مي خورد و با اين و آن درمي آويخت و زد و خورد مي كرد كه به پيغمبر خبر دادند فرمود او را حد بزنيد و آيه سوم نازل شد براي آنها قرائت فرمود آن گاه عمر گفت انتهينا انتهينا [29] .

31- يكي ديگر از موارد اجتهاد در مقابل نص عمر در آيه يوم التقي الجمعان بود بدين شرح كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز جنگ بدر به اصحاب خود سفارش فرمود اگر از بني هاشم كسي بيرون آمد و اسير شد او را نكشيد و مخصوصا نهي در قتل عامه بني هاشم و بالاخص عباس عموي خود نمود.

و به شرحي كه مورخين نوشته اند چون مسلمين غالب شدند و هفتاد اسير از كفار گرفتند كه ميان آنها عباس عموي پيغمبر بود و در دست عمر قرار گرفت و سيلي بر صورت او زد صداي ناله عباس بلند شد پيغمبر از خواب پريد گفتند چرا خواب نبردي فرمود چگونه بخوابم كه صداي ناله عمويم عباس را مي شنوم آن گاه باتفاق انصار عباس را آزاد كردند [30] .

ابن اسحاق و ابن كثير مي نويسد عمر جدي داشت در كشتن بني هاشم مخصوصا عباس و اصحاب از او مؤاخذه مي كردند كه چرا به صورت عموي پيغمبر سيلي زدي گفت اگر نهي نمي كرد آنها را اول وقت مي كشتم زيرا آنها پيغمبر را تكذيب كردند در حالي كه عقيل و عباس و حمزه و پيغمبر را تكذيب نكردند [31] .

32- گرفتن فدا از اسراي جنگ روز بدر بود كه چون مسلمين غالب شدند يوم الفرقان يوم التقي الجمعان اسرا را گرفتند خواستند بكشند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آنها را بخشيد فرمود از آنها فداء بگيريد و آزاد كنيد و عمر رأي داد كه بايد همه آنها را كشت به جرم تكذيب و اذيت كه به مسلمين كردند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود قوله تعالي ان اتبع الا ما يوحي الي اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم و آنها را بخشيد و هيچ كس در قول رسول خدا



[ صفحه 154]



مخالفت نكرد مگر عمر بن خطاب [32] .

33- مخالفت عمر با دستور پيغمبر (ص) - يكي ديگر از موارد اختلاف اين بود كه روز جنگ حنين پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نهي فرمود از قتل اسراء و فرمود اسراي هوازن را نكشيد زيرا پس از آن فتح بزرگي در پيش داريم دستور داد اعلام كنند ان لايقتل اسير من القوم ولي عمر به مردي از اسراء گذشت كه او را مي شناخت به نام ابن اكوع كه دست بسته بود دستور داد او را كشتند علي بن ابيطالب عليه السلام رسيد فرمود مگر پيغمبر دستور نداد از اسرا كسي را نكشيد؟ و چون به رسول خدا خبر دادند سخت غضبناك شد و اين حديث را ابوداود در مسند خود و نسائي و ابن ماجه نقل كرده اند.

34- درباره فرار از جنگ يكي از موارد اختلاف اين است كه قرآن تصريح فرمود كه هر كس از جنگ فرار كند بايد او را كشت - يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفرو ازحفا فلا تولوهم الا دبارومن يولهم يؤمئذ دبره الا متحرفا لقال او متحيزا الي فئة فقد جاء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير

اين دستور قرآن است روز جنگ احد مصعب بن عمر را ابن قمئه كشت به خيال آن كه محمد را كشته و فرياد زد قتل محمد قتل محمد قتله ابن قمئه قشون اسلام از ترس گريختند و پراكنده شدند.

آيه نازل شد اذ تصعدون و لا تلوون علي احد و الرسول يدعوكم في اخريكم فاثابكم غما بغم صعود به معني رفتن و پراكنده شدن است پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه خبردار شد فرياد زد يا عباد الله انا رسول الله من كرفله الجنه هر كس پافشاري كند بهشت خواهد رفت من رسول خدا و زنده هستم.

ابن جرير طبري و ابن اثير جزري مي نويسد از گريخته گان عثمان بن عفان بود - انس بن نصر گفته عمرو طلحه بود بخاري در صحيح خود تصريح كرده در جنگ حنين بود و عمر فرار كرد [33] .

ابي قتاده انصاري روايت كرده در منهزم شدن قشون عمر بن خطاب فرار كرد و كسي كه



[ صفحه 155]



پافشاري كرد علي بن ابيطالب عليه السلام بود كه همه جا از پيغمبر جدا نمي شد بدين حماسه در خيبر مفاخره كرد.



انا الذي سمتني امي حيدره

كليث غابات كريه المنظره



اوخيكم بالصاع كيل السندره [34] .



و موارد ديگر بسيار شده كه عمر با عمروعاص به نزاع برخاستند و به مخالفت پيغمبر پرداخته و حاكم در مستدرك همه را ياد نموده است [35] .

35- درباره منع مذاكره با ابوسفيان در جنگ احد بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روز جنگ احد به اصحاب خود كه هفتصد نفر و دويست نفر آنها سواره بودند و مشركين سه هزار نفر در دامنه كوه بودند و هفتصد نفر آنها سواره بودند و ميان آنها 15 زن بود در اين جنگ طلحه بن عثمان پرچم دار مشركين بود مبارز طلبيد و علي بن ابيطالب دستش را قطع كرد تا جنگي سخت بين كفار و مسلمين شد تا شكستي بر مسلمين وارد شد پيغمبر زخمي گرديد ابوسفيان آمد گفت يا محمد يا محمد پيغمبر فرمود كسي به او پاسخ ندهد ولي عمر رفت گفت محمد سخن تو را مي شنود و پاسخ نمي دهد و اين خبر را مورخ معروف جرير طبري و ابن اثير جزري و ابن سعد در طبقات و حليه و دحلانيه در سيره خود و ابي الفداء در البدايه و النهايه در غزوه احد نوشته اند [36] .

36- نهي از تجسس يكي از موارد اختلاف اين است كه پيغمبر مردم را از تجسس در كار منع نمود و قرآن در اين دستور چنين مي فرمايد يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لايغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهموة و اتقوالله ان الله تواب رحيم.

اي گروهي كه ايمان آورديد از سوء نيت و بد گماني اجتناب كنيد بعضي از گمانها گناه است تجسس در حال يكديگر نكنيد و غيبت هم منمائيد كه غيبت مانند كسي است كه دوست داشته باشد گوشت مرده برادر خود را بخورد از خدا بترسيد و توبه كنيد كه او بخشنده و مهربان است.

در صحيح مسلم روايت كرده كه قال رسول الله (ص) اياكم و الظن فان الطن



[ صفحه 156]



اكذب الحديث و لاتحسسوا و لاتجسسوا و لاتناجشو و لا تحاسدوا و لا تدابروا و لا تباغضوا و كونوا عباد الله اخوانا الخ -

يعني بر شما باد كه سوء ظن برند كه دروغ ترين اخبار است درصدد شنيدن و بدست آوردن از طريق احساس نباشيد جستجو و كاوش نكنيد كسي را بر گفتن اسرار اصرار ننمائيد انديشه بد نكنيد بغض نورزيد بندگان خدا برادر باشيد.

ولي عمر در ايام خلافتش دستور داد تجسس كنيد و جاسوسان برانگيخت تا اطراف مذاكرات مردم درباره خلافت و دولت بررسي و تفتيش نمايند و گزارش دهند - تا مردم شارب الخمر و قمارباز را به تحقيق و تفتيش بشناسند و چون يكي را در اين حال گرفت گفت اي دشمن خدا تو شراب خوردي او پاسخ داداي خليفه من يكبار در پنهاني شراب خوردم تو سه بار در ملاء و علني؟! مگر قرآن نمي فرمايد و لاتجسسوا توبه تجسس برخاستي - مگر قرآن نمي فرمايد و أتو البيوت من ابوابها تو از ديوار خانه من بالا آمدي مگر قرآن نمي فرمايد و اذا دخلتم بيوتا فسلموا و ما سلمت از درب خانه هر كس وارد شديد سلام كنيد و تو سلام نكردي - عمر گفت اكنون مي شود مرا عفو كني پاسخ داد آري نعفا عنه و خرج [37] .

علامه سيد شرف الدين عاملي چندين حكايت نظير آن را در موارد مختلف نقل كرده است [38] .

37- درباره مهر زن از موارد اختلاف فقه اماميه با مذاهب اربعه درباره حد مهر زن است كه شارع اسلام مي فرمايد يجب في المهران يكون مما يملكه المسلم عينا كان ام دينا ام منفعة كه مسلمانان مختارند در ميزان و مقدار و حدود مهر زن از نقدي و جنسي يا منافع مال منقول يا غيرمنقول هر چه تراضي شود آزادند و استحباب در فقه اماميه در اين است كه از مهرالسنه كه حدود پانصد درهم است بيشتر نشود.

عمر در اين باب دستور داد صداق و مهر هيچ كس نبايد بيش از مهر يكي از زوجات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم باشد - زني برخاست پاي منبر خطاب كرد:اي خليفه چه گفتي قرآن مي فرمايد.



[ صفحه 157]



و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احد يهن قنطارا فلا تاخذوا منه شيئا اتاخذونه بهتانا و اثما مبينا - و كيف تأخذونه و قد افضي بعضكم الي بعض و اخذن منكم ميثاقا غليظا.

آيه 26 سوره نساء

يعني اگر خواستيد زن خود را طلاق بدهيد و زن ديگر بگيريد آنچه كابين و مهر اوست كه قرار گذارده ايد پس بگيريد و اگر مديون هستيد بدهيد كه مرتكب گناهي نشده باشيد به چه جهت مال زنان را مي گيريد در حالي كه در قبال آن تمتع برده ايد و بدين شرط پيمان ايجاب و قبول بسته ايد.

عمرتا اين سخن را شنيد از سخن خود برگشت و گفته شد عجب نيست از خليفه ي كه يك مسئله عمومي دين خود را نمي داند و زنان مي دانند خودش گمراه و مردمش گمراه شده و يكي از صحابه به او گفت زنها از تو داناتر هستند در خبري ديگر است كه چون اين آيه را خواند عمر گفت كل الناس افقه من عمر و رجع عن كلمه. [39] .

در حد سارق كه دست او را بايد از انگشت بريد.

38- ابي العلاء معري اشكال كرد كه چرا انسان كه ارزش او هزار دينار است و بايد ديه قطع يدش در دزدي پانصد دينار باشد - بربع دينار حكم دادند و گفت:



يد بخمس مائين عسجد فديت

ما بالها قطعت في ربع دينار



ابي العلاء معري

سيد مرتضي پاسخ داد:



امانت النفس اغلاها و ارخصها

ذل الخيانة فافهم حكمة الباري



سيد مرتضي

آن روز كه ديه دست پانصد دينار مقرر گرديد براي پيوستگي به حكم شرعي و جزئيت با بدن كلي بود ولي چون بذل خيانت آلوده شد آن قيمت تقليل مي يابد تا به ربع دينار برسد و اين حكمت از ذل خيانت است.



[ صفحه 158]



39- تغيير دادن حد شرعي از موارد اختلاف تغيير حد شرعي است كه عمر به رأي شخصي اجتهاد در مقابل نص نموده و آن اين بود دزدي به نام علمة شتري را دزديد و فروخت و بعد كه او را گرفتند نزد عمر بردند اقرار كرد عمر كثير بن صلت را مأمور كرد كه دستهاي او را ببرد در حالي كه بريدن دست دزد پس از بار سوم با عدم اضطرار به نص صريح قرآن كه مي فرمايد فمن اضطر غير باغ و لاعاد فلا اثم عليه آن هم از كجاي دست در صورت عدم قبول صاحب مال ثمن و قيمت مال دزدي را يا عدم استطاعت بر تاديه قيمت و دلايل ديگر كه در فقه اماميه مورد بحث تفصيلي است كه هر يك در شرايط خود حدي دارد و عمر حد شرعي را براي خود صادر كرد: [40] .

40- ديه گرفتن از غير مسئول از موارد اختلاف اين بود كه ديه با شرايطي گرفته شود - ابا خراش هذلي شاعر مردي را از اهل يمن به استقبال حجاج فرستاد او هم مشك آبي برداشت شبانه برود آب كند تا آنها را سيراب نمايد اتفاقا ماري در آب مي رود در نتيجه گوسفندي كه مي كشند از آن آب زهر آلوده به مار در آن مي ريزند آنها مي خورند و مي ميرند خبر به عمر مي رسد دستور مي دهد كه عامل او در يمن ديه مسمومين را از ابا خراش هذلي شاعر بگيرد كه در حالي كه او شرعا مسئول از اين پيش آمد نبوده است و در اين باره گفته:



لقد اهلكت حية بطن واد

علي الاخوان ساقا ذات فضل



فما تركت عدوا بين بصري

الي صنعاء يطلبه بذحل [41] .



41- اقامه حذرنا تغيير حد شرعي ابن سعد در طبقات مي نويسد مردي آمد نزد عمر نامه ي آورد كه در آن چند شعر راجع به زنا كردن زني بود بدين مضمون:



الا ابلغ ابا حفص رسولا

فذالك من اخي ثفه ازاري



تا آن جا كه گويد:



بعقلهين جعدة من سليم

معبدا يبتغي سقط العذار



عمر فرستاد جعده را كه از طايفه بني سليم بود آوردند و دستور داد صد تازيانه به او زدند در حالي كه شعر شاعر روي معاشقه بود و شعر دليل جرم نمي شود و اين حد هيچ



[ صفحه 159]



موردي نداشت [42] و اين اجتهاد در مقابل نص بوده كه جرم ثابت شود آن گاه حد جاري نمايند.

42- منع حد درباره مغيرة بن شعبه اين قضيه از شرحي كه ابن اخلكان در ترجمه مغيرة بن شعبه نقل مي كند با جمال اين است كه روبروي منزل مغيرة امير بصره از طرف عمر منزل زني بود به نام ام جميل بنت عمرو كه شوهرش حجاج بن عتيك بود باد مي وزد پرده اطاق ام جميل بالا مي رود مغيرة بن شعبه او را مي بيند فريفته و عاشق او مي گردد.

ابوبكرة همسايه او مي فهمد كه مغيرة بر اين زن داخل شده و با او زنا كرده جريان را مي بيند و به عمر مي نويسد خليفه او را با شهود مي خواهد اتفاقا همه در حالي كه از همان پرده شاهد جريان بودند شهادت مي دهند و عمر شهود را به جاي زاني حد مي زند و اين حكايت تاريخي را اكثر مورخين نوشته اند [43] .

43- تشدد بر جبلة بمن ايهم يكي از اشتباهات كه عمر در دوران خلافت خود نمود اين بود كه جبلة بن ايهم امير متمول و بزرگ عرب را چنان رنجانيد جبله از پادشاهان عرب و متمكنين در مال و قدرت بود - در حال طواف كه با پانصد سوار زرين تاج طواف مي كرد عمر براي آن كه بلباس يكي از طائفين تماس نمود بر گوش او سيلي زد و جبله از كشور عربي اسلامي عمر بيرون رفت و به سوي قسطنطنيه مهاجرت نمود و اشعاري سرود كه از آن جمله است.



فياليت امي لم تلدني وليتني

رجعت الي القول الذي قال لي عمر [44] .



رفتن جبله و قوم او از اسلام و كشور اسلامي بر ضرر مسلمين و خليفه تمام شد زيرا شرايط آن روز با اين امير عرب ايجاد مي كرد كه مسلمانان را جلب نمايند نه طرد كنند. و از اين اشتباهات سياسي بسيار داشت كه حتي يك روز بر خالد دائي خودش تشدد نمود و موجب اختلال در فرماندهي او گرديد.

موارد مختلفي در كتب اخبار و احاديث از اشتباهات فقهي و سياسي عمر نقل شده



[ صفحه 160]



مانند آن كه عمر امر به رجم زني كرد كه ابن حجر نقل كرده در ترجمه معاذ بن جبل يا زن ديوانه اي را دستور داد رجم داد كه حاكم در مستدرك نقل كرده و چندين مورد كه علامه شرف الدين نقل نموده است [45] .


پاورقي

[1] صحيح بخاري در باب قول المريض ص 118 ج 1 - صحيح احمد بن حنبل ص 325 ج 1 شرح نهج البلاغه ص 20 و 27 ج 2 صحيح مسلم ص 222 ج 1 مسند احمد ص 355 ج 1 - كنز العمال ص 138.

[2] النص و الاجتهاد ص 91 تا ص 107.

[3] بخاري ترمذي مسلم ترمذي ص 247 كنز العمال.

[4] صحيح مسلم در باب من لقي الله بالايمان و هو غير شاك فيه دخل الجنة به نقل النص و الاجتهاد.

[5] تفسير امام فخر رازي در تفسير سوره بقره - در صحيح مسلم - شرح بخاري - سنن ابوداود در حاشيه زرقاني ص 103 و بسياري از منابع ديگر به نقل النص و الاجتهاد مرحوم علامه سيد شرف الدين موسوي عاملي ره ص 121.

[6] سنن موطاء شرح زرقاني ص 25 ج 1 سنن دار قطني - صحيح مسلم در صفت اذان و اكثر صحاح سته و كتب شيعه و غيره اين خبر را نقل كرده اند به نقل النص و الاجتهاد ص 132.

[7] شرح تجريد قوشجي علاء الدين علي بن محمد در كتاب الشقايق النعمانيه كه از علماء سمرقند بوده و به كرمان رفت و از مشاهير متكلمين عصر اخير است - و شرح تجريد خواجه نصيرالدين به همين شرح است كه در سال 879 در قسطنطنيه چاپ شد.

[8] صحيح مسلم باب طلاق ص 575 ج 1 سنن بيهقي ص 336 ج 7 سنن ابي داود در كتاب طلاق قرطبي ص 130 ج 3 و كليه تفاسير سني - سيره ي ابن اسحاق ص 191 ج 2 به نقل النص و الاجتهاد ص 146.

[9] صحيح مسلم و بخاري و ساير صحاح سال 233 در صلوة تراويح ج اول و صحيح مسلم ص 283 ج 1.

[10] تاريخ الخلفا سيوطي روضة المناظر در حاشيه ابن اثير مسند احمد ص 370 و غيره.

[11] مستدرك حاكم ص 339 معاجم اللغه و غيره به نقل النص و الاجتهاد علامه سيد شرف الدين ص 154.

[12] كتاب اميرالمؤمنين تأليف نگارنده مراجعه شود.

[13] كتاب الغرايض ص 340 در صحيح مسلم به نقل النص و الاجتهاد.

[14] كنز العمال ص 15 ج 6.

[15] شعب الايمان بيقهي ص 15 ج 6.

[16] بيهقي و ابن شيبه در سنن خود و عبدالرزاق در اول فرايض كنزالعمال در حديث 110 از احاديث كنز در ص 7 ج 6 نقل كرده است - احمد امين ص 280 فجر الاسلام تاج العروس در ماده شرك فاضل شرقاوي در حاشيه بر تحرير شيخ زكريا انصاري به نقل النص و الاجتهاد علامه شرف الدين عاملي ص 159.

[17] آيه ي 6 سوره ي نساء.

[18] كتاب الفرايض ص 11 ج 2.

[19] اين خبر را صاحب كنز العمال در فرايض مي نويسد ص 8 ج 6.

[20] النص و الاجتهاد علامه شرف الدين ص 164.

[21] صحيح مسلم و بخاري در باب تيمم ص 131 ج 2 در ارشاد الساري در شرح بخاري.

[22] صحيح مسلم ص 309 و موطا ما در ج 1.

[23] النص و الاجتهاد ص 169.

[24] صحاح سته عموما در ابواب الجنائز صحيح بخاري ص 154 صحيح مسلم ص 341 و مسند احمد حنبل ص 255 و صحيح بخاري ص 335 نقل كرده اند.

[25] تاريخ طبري در حوادث سال 13 ج 4.

[26] مسند احمد بن حنبل به نقل النص و الاجتهاد ص 177.

[27] تاريخ فلسفه الاسلام ص 301 محمد لطفي جمعه مصري.

[28] تفسير كشاف در آيه 86 سوره بقره كه واحدي در كتاب اسباب النزول ص 33 نقل كرده است.

[29] المستطرف في كل فمن مستظرف شهاب الدين ابشيهي در باب 74 در تحريم خمر كه زمخشري از او نقل كرده ص 446 تفسير امام فخر رازي - الغدير ج 5 النص و الاجتهاد - فصول المهمه.

[30] كنزالعمال ص 5391 ج 5 به نقل ابن عساكر.

[31] البداية و النهايه ص 285 ج 3.

[32] سيره نبويه و حلاني و سيره حلبيه - البداية و النهايه ابن كثير از صحيح مسلم و مسند ابوداود ص 512 ج 1 به نقل النص و الاجتهاد ص 185.

[33] صحيح بخاري ص 46 به نقل تاريخ ابن كثير دمشقي ص 329 ج 4.

[34] مستدرك حاكم و صحاح مستد.

[35] النص و الاجتهاد ص 191.

[36] النص و الاجتهاد ص 194.

[37] اين روايت را خرائطي در كتاب مكارم الاخلاق در حديث 3696 از احاديث كنز در ص 162 ج 2 و ابن ابي الحديد ص 96 ج 3 شرح نهج البلاغه و غزالي در ص 137 كتاب احياء العلوم نقل كرده اند.

[38] النص و الاجتهاد از ص 195 تا ص 197.

[39] اين خبر را ابن ابي الحديد در احوال عمر در شرح نهج البلاغه ص 96 ج 3 و زمخشري در تفسير اين آيه و امام فخررازي در تفسير آيه ص 175 ج 5 و در تاريخ عمر بن خطاب ابن الفرج بن جوزي در حديث عبدالله بن مصعب و ابوموسي در اواخر كتاب العلم صحيح بخاري ص 19 ج 1 - نقل كرده اند.

[40] اين خبر را در اعلام الموقعين ص 32 ج 3 و فجر الاسلام در ص 287 نوشته اند.

[41] ابن عبدالبر در احوال ابي خراش هذلي در كتاب استيعاب و دميري در حيات الحيوان نوشته است.

[42] طبقات ابن سعد در احوال عمر ص 205 ج 3.

[43] وفيات الاعيان ابن خلكان در حديث مغيرة بن شعبه و شهود بر او در سال 17 هجري و نيز در ترجمه يزيد بن زياد حميري در ج 2 - مستدرك حاكم ص 448 ج 3 در حوادث سال 17.

[44] عقد الفريد ص 187 ج 1- كتاب الدروس العربيه مدارس متوسطه ص 62 ج 1 به نقل از اغاني ابوالفرج اصفهاني - به نقل النص و الاجتهاد ص 206.

[45] النص و الاجتهاد ص 208 تا ص 213.


علم هيمياء


علمي است كه بحث از احوال سيارات و قدرت فاعلي علوي آنها در نيروي قابله سفلي زمين مي نمايد و تسخير روحانيات و عزائم و دعوات و معرفت و شناسايي استخراج اعوان و استمداد از نيروهاي غيرمرئي مي نمايد.

از اين علم انسان به قدرت موجودات عالم و تأثير عوامل غيرمرئي آسماني در اجسام و اجرام زميني پي مي برد.


اهتمام به دليل و برهان


امام صادق عليه السلام اهتمام خاصي به آوردن دليل و برهان داشتند و اين امر در بسياري از مناظراتشان كاملا مشهود است.


مسائل


1- اذا بال، أو خرج منه ريح، و هو يغتسل، و قبل أن ينتهي، فماذا يصنع؟ الجواب:

يتم الغسل و يتوضأ للصلاة، لان المفروض ان ما خرج منه لا يوجب الغسل بل الوضوء، و هنالك رواية عن الامام الرضا الامام الصادق عليهماالسلام دلت



[ صفحه 92]



علي وجوب اعادة الغسل من أوله. و قال صاحب المدارك: اني لم اقف علي سند. هذه الرواية، فالواجب اتمام الغسل، و الوضوء بعده، و أقر السيد الحكيم فتوي صاحب المدارك، و ما قاله في شأن الرواية المزعومة.

2- كل غسل معه وضوء الا غسل الجنابة اجماعا و نصا.

3- لابد من طهارة جميع اجزاء البدن، اما قبل الغسل، و اما أن يباشر بتطهير العضو النجس أثناء الغسل، كأن يطهره أولا، ثم ينوي غسله من الجنابة، و ليس من شك ان التطهير أولا، و قبل المباشرة بالغسل أولي.

و اذا شك في وجود الحاجب الذي يمنع وصول الماء الي البشرة وجب الاجتهاد، حتي يعلم بوصوله، لأن العلم بوجوب الغسل يستدعي العلم بالتأدية و الامتثال علي الوجه المطلوب، كما تقدم في فصل الوضوء.

4- اذا شك في أنه غسل رأسه لأجل الجنابة أو لا؟ فان كان قبل أن يباشر بالجانب الايمن فعليه ان يغسل الرأس، لانه شك قبل الدخول بالغير، و عليه فلا تجري قاعدة التجاوز التي أشرنا اليها في فصل الوضوء.

و ان شك بعد أن باشر بالجانب الأيمن فلا يلتفت، لأنه قد دخل بالغير، فتجري القاعدة المذكورة، و كذلك الحكم اذا شك في الأيمن بالقياس الي الأيسر، و ان شك بالايسر فان كان بعد أن بني علي اتيانه فلا يلتفت، و الا فعليه أن يغسله.

5- اذا صلي، و بعد الفراغ من الصلاة شك و تردد هل كان قد اغتسل للجنابة قبل أن يصلي، أو لا، فماذا يصنع؟

الجواب:

ان صلاته صحيحة، و لا يجب عليه اعادتها، لأنه شك في صحتها بعد فراغه منها، و علي هذا تجري قاعدة الفراغ، و لكن يجب عليه الغسل للاعمال



[ صفحه 93]



الآتية استصحابا لبقاء الجنابة. و لا منافاة هنا بين الاخذ بقاعدة الفراغ التي مؤداها صحة الصلاة، و بين الاخذ بالاستصحاب الذي يؤدي الي بقاء الجنابة، لا منافاة لاختلاف الموضوع، فان موضوع القاعدة صحة الصلاة، و موضوع الاستصحاب الجنابة و بديهة أن المنافاة ترتفع بتعدد الموضوع.

6- قال الامام الصادق عليه السلام: اذا اغتسلت بعد طلوع الفجر اجزأك غسلك ذلك للجنابة و الجمعة و عرفة و النحر و الذبح و الزيارة، و اذا اجتمعت لله عليك حقوق، اجزأك عنها غسل واحد.. و كذلك المرأة يجزيها غسل واحد لجنابتها و احرامها و جمعيتها و حيضها و عيدها.

و قول الامام عليه السلام - كما تري - يشمل جميع الاغسال المجتمعة علي المكلف في آن واحد، مهما كان نوعها واجبة بكاملها، أو مستحبة كذلك، أو واجبة و مستحبة، بينها غسل جنابة، أو لا.

أما قول من قال: الأقوي و الاحوط و الأظهر فهو أعرف بتكليفه.



[ صفحه 95]




الفقهاء 03


الواجب في صدقة الفطر صاع من الحنطة، أو الشعير، أو التمر، أو الزبيب، أو الأقط - هو لبن مجفف لم تنزع زبدته - أو الأرز، أو الذرة، أو غير ذلك مما يصدق عليه القوت. و قال الفقهاء: الأفضل أن تكون من الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، لأن هذه الأربعة ذكرت في النص أكثر من مرة، و غير بعيد انها كانت القوت الغالب في ذلك العهد، و عليه يكون الأفضل صرف الفطرة من كل ما يغلب في أي عصر من العصور، و يشعر به قول الامام عليه السلام: «من كل من اقتات قوتا».

و الصاع حوالي ثلاثة كيلوغرامات، و يجزي ان يدفع بدلا عنها نقدا بمقدار قيمتها السوقية، بل هو أفضل، لأنه أنفع، و يشتري الفقير به ما يريد، كما قال الامام عليه السلام.


تداول الايدي


هذه المسألة تتصل اتصالا وثيقا بمبحث الغاصب و الفضولي، و يسميها الفقهاء مسألة تعاقب الايدي، و صورتها أن ينقل الغاصب العين المغصوبة منه الي غيره، أو يسلم الفضولي المبيع الي المشتري بلا اذن المالك، فيصبح بهذا التصرف غاصبا، ثم يبيع المشتري العين الي مشتر ثان... و الفقهاء تكلموا في مطالبة المالك أصحاب الايدي المتداولة علي ماله، ثم في رجوع أصحاب الايدي بعضهم علي بعض بعد رجوع المالك عليهم كلا أو بعضا. ثم قد تكون العين قائمة عند مطالبة المالك، و قد تكون هالكة... و قبل كل شي ء نود التذكير بهاتين القاعدتين اللتين تسالم عليهما الفقهاء، و هما: قاعدة المغرور يرجع علي من غره، و قاعدة ان كل من استولي علي مال غيره فعليه أن يرده ما دام قائما، أو يرد بدله من المثل أو القيمة ان هلك الا أن تكون يده امانة علي المال، و هلك دون تعد أو تفريط.


معناها


القسمة تمييز أحد النصيبين عن الآخر، و هي قائمة بنفسها، و ليست بيعا و لا صلحا، لأنها لا تفتقر الي الصيغة، و يجب أن يكون كل نصيب بقدر الآخر، دون زيادة، أو نقصان، و قد يجبر الشريك علي القسمة في بعض الحالات، و ليس في البيع شي ء من ذلك، قال صاحب الجواهر: «ليست القسمة بيعا، و لا صلحا، و لا غيرهما، سواء أكان فيها رد، أو لم يكن بلا خلاف، و لا اشكال ضرورة عدم قصد شي ء زائد علي مفهومها في صحتها.. و حينئذ فلا شفعة فيها، و لا خيار مجلس.. و لا غير ذلك».


التحجير


يحجر علي السفيه في خصوص التصرفات المالية، و ان شأنه فيها شأن



[ صفحه 95]



الصبي و المجنون الا اذا اذن له الولي، و له تمام الحرية في التصرفات التي لا تتصل بالمال من قريب أو بعيد، قال صاحب الجواهر: «لا يمضي بيع السفيه، و لا شراؤه، و لا غير ذلك من عقوده و معاملاته، حجر عليه الحاكم، أو لم يحجر علي الخلاف - الآتي - و كذا لو وهب أو أقر بمال، و الضابط المنع من التصرفات المالية بالاجماع، و هو الحجة بعد الاعتضاد بما دل عليه من الكتاب و السنة من غير فرق بين تصرفاته المالية التي تأتي في محلها أولا، و لا بين العين و الذمة، و لا بين الذكر و الأنثي.


البينة و اليد


اذا كانت العين في يد شخص، ثم ادعاها الآخر، فان كانت له بينة حكم له، و مع عدمها يحلف صاحب اليد، و ترد الدعوي، فان نكل عن اليمين فهي للمدعي بعد يمينه، فان نكل سقطت الدعوي.

و ان أقام كل منهما بينة فلفقهاء الامامية آراء و تفاصيل أنهاها صاحب المستند في المجلد الثاني، باب القضاء، الي عشرة أقوال نذكر منها الأربعة التالية:

القول الأول: تقديم بينة الخارج، و هو المدعي علي بينة الداخل، و هو



[ صفحه 101]



صاحب اليد.

الثاني: عكس الأول، أي تقديم بينة الداخل علي بينة الخارج.

الثالث: الرجوع الي عملية الترجيح في العدالة و الأكثرية.

الرابع: اللجوء الي القرعة، فتقدم البينة التي يخرج اسم صاحبها.

و بعد أن نقل صاحب المستند الأقوال و أدلتها اختار القول الأول، أي تقديم بينة الخارج بصورة عامة، و نسبه الي فحول العلماء من المتقدمين و غيرهم، و استدل بأن البينة وظيفة المدعي، و اليمين وظيفة المنكر، و المدعي هنا هو الخارج، و المنكر هو صاحب اليد. فالبينة، اذن، علي الأول، و متي أقامها قبلت، لأنها مطلوبة منه بالأصل، و يرد غيرها، لأنها لم تطلب منه بالأصل.

و جاء في الجواهر أن المشهور بين علماء الامامية شهرة عظيمة أن بينة الخارج مقدمة علي بينة صاحب اليد، ان شهدت البينتان بالملك المطلق - أي دون أن تبينا سبب الملك - علي أن تتساويا بالعدالة و العدد.

وليس من شك أن ذهاب الأكثرية الي ذلك يشعر بأفضلية بينة الخارج علي بينة الداخل.

و المالكية يتفقون مع الامامية علي الترجيح بين البينتين باشتهار العدالة، و كثرة العدد. أما الحنفية، و الشافعية، و الحنابلة، فينفون الترجيح كلية، و لا أثر عندهم لاشتهار العدالة، و كثرة العدد، و يقولون بتساقط البينتين اطلاقا، و تكون الحال كما لو لم تكن لهما بينة بالمرة.



[ صفحه 102]




تب الي الله مما صنعت البارحة


دخل علي الامام رجل فقال له الصادق عليه السلام: تب الي الله مما صنعت البارحة، و كان الرجل نازلا بالمدينة في دار و فيها وصيفة أعجبته، فلما انصرف ليلا ممسيا و استفتح الباب و فتحت له مد يده الي ثديها و قبض عليه. [1] .



[ صفحه 162]




پاورقي

[1] راجع بصائر الدرجات: 5 / 262.


زندگي و سيماي امام جعفر صادق


سيد محمد تقي مدرسي، ترجمه ي محمد صادق شريعت، تهران، مؤسسه ي انصار الحسين عليه السلام، 1370، وزيري، 70 ص.


في القرد عبرة


تأمل خلقة القرد و شبهه بالإنسان في كثير من أعضائه أعني الرأس و الوجه و المنكبين و الصدر، و كذلك أحشاؤه شبيهة أيضا بأحشاء الإنسان



[ صفحه 110]



و خص مع ذلك بالذهن و الفطنة التي بها يفهم عن سائسه ما يومي إليه و يحكي كثيرا مما يري الإنسان يفعله، حتي أنه يقرب من خلق الإنسان و شمائله في التدبير في خلقته علي ما هي عليه، أن يكون عبرة للإنسان في نفسه فيعلم أنه من طينة البهائم و سنخها [1] إذ كان يقرب من خلقها هذا القرب، و أنه لولا فضيلة فضله بها في الذهن و العقل و النطق كان كبعض البهائم علي أن في جسم القرد فضولا أخري تفرق بينه و بين الإنسان كالخطم و الذنب المسدل و الشعر المجلل للجسم كله، و هذا لم يكن مانعا للقرد أن يلحق بالإنسان لو أعطي مثل ذهن الإنسان و عقله و نطقه و الفصل الفاصل بينه و بين الإنسان - في الحقيقة - هو النقص هي العقل و الذهن و النطق.


پاورقي

[1] السنخ، بالكسر: الأصل، و الجمع أسناخ و سنوخ.


المقصود من المولي


بشارةالمصطفي 51: أخبرنا أبوعلي محمد بن علي بن قرواش التميمي قال: أخبرني أبوالحسين محمد بن محمد النقار الحميري، عن الشيخين: أبي طالب محمد بن محمد بن الحسين الصباغ القريشي، و أبوالقاسم الحسن بن زيد بن حمزة البزاز، جمعيا عن علي بن عبدالرحمن بن ماني، عن أبي جعفر محمد بن منصور، عن علي بن الحسن بن عمر بن علي بن الحسين،...

عن ابراهيم بن رجاء الشيباني قال: قيل لجعفر بن محمد عليه السلام ما أراد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بقوله لعلي عليه السلام يوم الغدير: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من ولاه و عاد من عاداه»؟ قال: فاستوي جعفر بن محمد عليه السلام قاعدا ثم قال:

سئل و الله عنها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال: الله مولاي أولي بي من نفسي لا أمر لي معه، و أنا مولي المؤمنين أولي بهم من أنفسهم لا أمر لهم معي، و من كنت مولاه أولي به من نفسه لا أمر له معي فعلي بن أبي



[ صفحه 64]



طالب عليه السلام مولاه أولي به من نفسه لا أمر له معه.


الغيبة و البهتان


[أصول الكافي 2 / 358، ح 7: علي بن ابراهيم، عن محمد بن عيسي، عن يونس بن عبدالرحمن، عن عبدالرحمن بن سيابة قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

الغيبة أن تقول في أخيك ما ستره الله عليه، و أما الأمر الظاهر في مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان أن تقول فيه ما ليس فيه.


الدعاء لماذا؟


دعوات الراوندي 17، الحديث 2، و أصول الكافي 2 / 476: قال الصادق عليه السلام:...

ان الله تبارك و تعالي ليعلم ما يريد العبد اذا دعاه، ولكن يحب أن يبث اليه الحوائج، فاذا دعوت فسم حاجتك و ما من شي ء أحب الي الله سبحانه من أن يسأل.


علم المعصوم


شرح الامام الصادق علم الأئمة المعصومين بقوله: «علمنا نكث في القلوب و نقر في الأسماع» [1] و يعني: تفكر و الهام.

و لا ريب أن علم المعصوم يرفض العلم بالقياس المطلق المبني علي المقدمات المتناقضة.



[ صفحه 200]



هذه الينابيع الأصلية الصافية بقيت عند الامام الصادق عليه السلام تتدفق في تياراتها الالهية خالصة من شوائب المدلسين و المنحرفين الذين يحكمون بغير ما أنزل الله تعالي أحكامه، و استمرت تتألق علي صدر الزمان و تتوهج في ذهن الانسان لما لها من مقدرات انسانية.


پاورقي

[1] المناقب ج 4 ص 236.


مراد از دانه و هسته در فرمايش خدا: «خداوند شكافنده ي دانه و...» چيست؟


مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خدا: (ان الله فالق الحب و النوي) [1] «همانا خداوند شكافنده ي دانه و هسته است» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: دانه يعني مؤمن، و اين قول خدا است: (و ألقيت عليك محبة مني) [2] «و من محبتي از خودم بر تو افكندم».

و هسته يعني كافر است كه از حق فاصله گرفته است، و آن را نپذيرفته است. [3] .

ابن بكير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا مؤمن به جذام و پيسي و امثال آن مبتلا مي شود؟

فرمود: مگر بلا جز براي مؤمن نوشته و ثابت شده است؟

علامه مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايد: مراد از اينكه «آيا بلا جز براي مؤمن نوشته شده» غالب اوقات است نه هميشه. [4] .


پاورقي

[1] سوره ي انعام آيه ي 95.

[2] سوره ي طه آيه ي 39.

[3] تفسير العياشي ج 1: ص 370، بحارالأنوار: ج 24 ص 109 ح 20.

[4] اصول كافي: ج 3 ص 357 ح 27، بحارالأنوار: ج 64 ص 221 ح 27.


حديث 099


شنبه

المؤمن مكفر.

مؤمن با همه ي خوبي هايش مورد ناسپاسي قرار مي گيرد.

كافي، ج 2، ص 251


الجواب قبل السؤال


محمد بن الحسن الصفار: عن النهدي، عن اسماعيل بن مهران، عن



[ صفحه 127]



رجل من أهل بيرما قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فودعته و خرجت حتي بلغت الأعوص ثم ذكرت حاجة لي، فرجعت اليه و البيت غاص بأهله، و كنت أردت أن أسأله عن بيوض ديوك الماء، فقال لي: يابت - يعني البيض - دعانا ميتا - يعني ديوك الماء - بنا حل - يعني لا تأكل - [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 314، ج 6، باب 11، ح 6.


درباره ي امامت بحث كردم


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوشا به حال بنده اي كه طلب آخرت كند و براي آن سراي كوشش نمايد.

و نيز صدوق در كتاب علل از ربيع بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

ميان من و عبدالله بن حسن درباره ي امامت بحثي شد؛ و سخنان را ذكر مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس سخن قطع شد و من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم؛ هنگامي كه مرا ديد، فرمود: اي ربيع! در گفتارت با عبدالله بن حسن خوب سخن گفتي؛ خداوند تو را ثابت بدارد.



[ صفحه 185]




في الشكوي للإخوان


أحمد بن محمّد بن خالد، عن القاسم بن يحيي، عن جدّه الحسن بن راشد [1] قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: يا حَسَنُ، إذا نَزَلَت بِكَ نازِلَةٌ فَلا تَشكُها إلي أحَدٍ مِن أهلِ الخِلافِ، وَلكن اذكُرها لِبَعضِ إخوانِكَ، فَإنَّكَ لَن تَعدَمَ خِصلَةً مِن أربَعِ خِصالٍ: إمّا كفايَةً بِمالٍ، وَإمّا مَعونَةً بِجاهٍ، أو دَعوَةً فَتُستَجابُ، أو مَشورَةً بِرَأيٍ. [2] .


پاورقي

[1] قال الشيخ رحمه الله: الحسن بن راشد مولي بني العباس، كوفيّ، وفي مكان آخر: بغدايّ، وقال ابن الغضائري: الحسن بن راشد مولي المنصور، أبو محمّد، ضعيف، وعدّا من أصحاب الصّادق والكاظم عليهما السلام. والظاهر اتّحادهما. (راجع: رجال الطوسي: ص 181 الرقم 2172، وص 334 الرقم 4973، رجال ابن الغضائري: ص 49 الرقم 28 و ص 132، خلاصة الأقوال: ص 335).

[2] الكافي:ج8 ص170 ح192،تحف العقول:ص379،بحار الأنوار:ج78ص265 ح174وج81 ص207 ح18.


ختامه مسك


شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: چه كاري بهترين كار است؟

فرمود:

الصلاة لوقتها و بر الوالدين والجهاد في سبيل الله عزوجل [1] .

اداي نماز در وقتش، نيكي به پدر و مادر، و جهاد در راه خدا.



[ صفحه 191]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 158، ح 4.


ضوء القمر و ما فيه من المنافع


فكر في انارته في ظلمة الليل و الارب في ذلك فانه مع الحاجة الي الظلمة لهدوء الحيوان و برد الهواء علي النبات لم يكن صلاح في أن يكون الليل ظلمة داجية لا ضياء فيها، فلا يمكن فيه شي ء من العمل، لأنه ربما احتاج الناس الي العمل بالليل، لضيق الوقت عليهم في بعض الأعمال في النهار، و لشدة الحر و افراطه، فيعمل في ضوء القمر اعمالا شتي، كحرث الأرض، و ضرب اللبن، و قطع الخشب، و ما أشبه ذلك، فجعل ضوء القمر معونة للناس علي معائشهم اذا احتاجوا الي ذلك، وانسا للسائرين و جعل طلوعه في بعض الليل دون بعض. و نقص مع ذلك عن نور الشمس و ضيائها، لكيلا ينبسط الناس في العمل انبساطهم بالنهار، و يمتنعوا من الهدوء و القرار، فيهلكهم ذلك، و في تصرف القمر خاصة في مهله و محاقه و زيادته و نقصانه



[ صفحه 110]



و كسوفه، من التنبيه علي قدرة الله تعالي خالقه المصرف له هذا التصريف لصلاح العالم ما يعتبر به المعتبرون.


امام سرچشمه ي علوم و معارف


علوم و معارف چشمه هايي است كه بر نهرهاي عصمت اهل بيت عليهم السلام مي ريزد و آبشارهاي فيض الهي است كه هيچ گاه از آن ها قطع نمي شود، پس آن ها آب جاري هستند كه كم نمي شوند و درختي هستند كه هر گاه بخواهي به اذن خدا از ميوه آن مي خوري و آن جا سه منبع اساسي است كه بر آن متكي هستند براي سرچشمه علومشان آن علومي كه خدا به آن ها بخشيده و آن ها را از بقيه جدا كرده است.


انتشارها في الاقطار الإسلامية


اشتهر الاخذ بالمذاهب الاربعة و انتشر العمل بها في الاقطار الاسلامية، فهي في القرآن الرابع الهجري قد تغلبت علي ما سواها من المذاهب المعمول بها في القرن الثاني و الثالث، ما عدا المذهب الشيعي فانه سار بقوته الروحية رغم العقبات التي وقفت في طريقه، و يحدثنا المقدسي عن انتشار المذاهب في القرن الرابع بما يلي:

سواد صنعاء و نواحيها مع سواد عمان شراة غالية، و بقية الحجاز و أهل الرأي بعمان و جهر و صعده شيعة. و الغالب علي صنعاء أصحاب أبي حنيفة و الجوامع بأيديهم، و في نواحي نجد و اليمن مذهب سفيان. و في العراق الغلبة ببغداد للحنابلة و الشيعة، و به مالكية و اشعرية، و بالكوفة الشيعة إلا الكناسة



[ صفحه 207]



فانها سنة، و أكثر أهل البصرة قدرية و (شيعة) و ثم حنابلة، و ببغداد غالية يفرطون بحب معاوية. و هنا يحدثنا المقدسي عن دخوله جامع واسط و استماعه لقصاص يقص علي الناس حديثا عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله يدني معاوية يوم القيامة فيجلسه إلي جنبه ثم يجلوه علي الخلائق كالعروس، قال المقدسي فقلت له:بماذا؟ بمحاربته عليا رضي الله عنه؟ كذبت يا ضال، فصاح: خذوا هذا الرافضي، فاقبل الناس علي، فعرفني بعض الكتبة فكركرهم عني.

اقليم اقور و هو اليوم شمال العراق - أي الموصل و نواحيها - مذهبهم سنة و جماعة، إلا عانه فانها كثيرة المعتزلة و لا تري في الرأي غير مذهب أبي حنيفة و الشافعي، و فيها حنابلة و جلبة للشيعة، و اقليم الشام مذاهبهم مستقيمة أهل جماعة و سنة، و أهل طبرية و نصف نابلس و اكثر عمان شيعة و لا تري فيه مالكيا، و العمل كان فيه علي مذهب أصحاب الحديث.

اقليم مصر علي مذهب أهل الشام، غير ان اكثر فقهائهم مالكيون ألا تري انهم يصلون قدام الامام و يربون الكلاب؟ و اعلا القصبة شيعة و سائر المذاهب في الفسطاط موجودة ظاهرية.

و اقليم المغرب: فالمذاهب علي ثلاثة أقسام، و اما في الاندلس فمذهب مالك، و قراءة نافع، و هم يقولون لا نعرف إلا كتاب الله و موطأ مالك، فان ظهروا علي حنفي أو شافعي نفوه، و ان عثروا علي معتزلي او شيعي و نحوهما ربما قتلوه، و بسائر المغرب إلي مصر لا يعرفون مذهب الشافعي إلا مذهب أبي حنيفة و مالك، و أصحاب مالك يكرهون الشافعي، يقولون أخذ العلم عن مالك ثم خالفه.

اقليم جانب خراسان للشيعة و المعتزلة و الغلبة لأصحاب أبي حنيفة إلا في كورة الشاش فانهم شوافع، و فيهم قوم علي مذهب عبدالله السرخسي.

و اقليم الرحاب مذاهبهم مستقيمة، إلا أن أهل الحديث حنابلة و الغالب بدبيل مذهب أبي حنيفة.

و اقليم الجبال اما بالري فمذاهبهم مختلفة، فالغلبة للحنفية و هم نجارية، و بالري حنابلة كثيرة، و أهل قم شيعة، و في الدينور جلبة لمذهب سفيان الثوري.

اقليم خوزستان مذاهبهم مختلفة، اكثر أهل الأهواز و رامهرمز و الدورق حنابلة، و نصف الأهواز شيعة، و به من أصحاب أبي حنيفة كثير و لهم فقهاء و بالأهواز مالكيون.



[ صفحه 208]



اقليم فارس، العمل فيه علي اصحاب الحديث، و أصحاب ابي حنيفة، و للداودية دروس و مجالس و غلبة. و يتقلدون القضاء و الأعمال.

اقليم كرمان المذاهب الغالبة للشافعي.

اقليم السند: مذاهبهم اكثرها أصحاب حديث. و رأيت القاضي أبامحمد المنصور داوديا اماما في مذهبه. و أهل الملتان «شيعة يحيعلون في الاذان و يثنون في الاقامة» و لا تخلوا القصبات من فقهاء علي مذهب أبي حنيفة و ليس بهم مالكية، و لا معتزلة، و لا عمل للحنابلة. [1] .


پاورقي

[1] أحسن التقاسيم لشمس الدين محمد بن أحمد المعروف بالشاري طبع سنة 1909 م بمطبعة بريل.


رسالة الحقوق للإمام زين العابدين


و يجب أن لا يغيب عن بالنا ما لرسالة الحقوق التي كتبها الإمام زين العابدين عليه السلام، فهي في الواقع من أعظم الكتب التي دونت في القرن الأول، و هي تحتوي علي خمسين فصلا في بيان أهم الحقوق التي يلزم الإنسان القيام بها، لما في ذلك من صلاح الهيئة الإجتماعية في سياسة الإنسان نفسه، و سيرته مع أبناء جنسه، و ما يلزم علي الحكام في سيرتهم مع الرعية، و ما يجب علي الرعية للحكام، و ما يجب علي العبد من العبودية لله و شكره، و القيام بما يجب عليه إلي غير ذلك من بيان أهم الحقوق و الواجبات كحق الصلاة و حق السلطان، و حق الرعية، و حق الرحم، و حق الوالد، و حق الولد، و حق الجليس و الصاحب، و حق الخصم، و حق الغريب... إلي آخر فصولها القيمة. و هي كبيرة. و قد طبعت في طهران في ضمن كتاب تحف العقول، و شرحها الخطيب السيد حسن القبانجي شرحا وافيا في مجلدين طبعا في النجف الأشرف.


الامام الشافعي في بغداد


قدم الشافعي العراق ثلاث مرات، الأولي سنة 184 ه حمل من اليمن الي بغداد بسبب اتهامه بالميل للعلويين، و الثانية سنة 195 ه بعد أن مات هرون الرشيد، و الثانية سنة 198 ه.

اما الأولي: فكانت بسبب اتهامه بالميل للعلويين، أو أن عامل اليمن تغير عليه و ثقل مقامه هناك، لأن الشافعي كان يعارض ظلم ذلك الوالي و ينبه الناس علي مؤاخذته، و أن الشافعي أحسن ادارة العمل و نال ثناء الناس مما أوجب تغير قلب الوالي عليه، و اتهامه بالميل للعلويين، و ذلك أعظم جرم تعاقب عليه الدولة، و ان كان هذا الاتهام و تلك القضية اشبه شي ء بالاساطير.

و علي أي حال: فقد حمل الشافعي الي بغداد بنهمة المخالفة للدولة و الانضمام لجانب العلويين. و تعرض بتلك التهمة الي خطر شديد، ولكنه دافع عن نفسه، و توسط له الفضل بن الربيع و تشفع له، فنجا بعد ان قتل من كان معه. و سيأتي البحث عن أسباب التشيع و عن ميله للعلويين.

و اذا أردنا البحث عن محنة الشافعي و قدومه لبغداد، و ما قابل به الرشيد عند اجتماعه، و مناظرته مع محمد بن الحسن الشيباني، فالأمر يستدعي اطالة



[ صفحه 183]



البحث و اتساع شقة المناقشة، للمناقضات في تلك الرحلة المروية عن الشافعي. ففي بعضها: انه ناظر أبايوسف [1] و هذا غير صحيح لأن وفاة أبي يوسف كانت سنة 182 ه أي قبل ورود الشافعي بسنتين.

و في بعضها: ان محمد بن الحسن انتصر للشافعي، و اخري انه حرض الرشيد علي قتله و وصفه بأنه يريد الخروج علي الدولة، و ان الرشيد سأل ابايوسف عن صدق هذه الدعوي فأيدها.

و هناك اختلاف في حمله الي العراق، هل كان من اليمن أم من مكة؟ فابن عبدالبر، يروي بسند عن المزني عن الشافعي أنه قال: رفع الي هارون الرشيد أن بمكة قوما من قريش استدعوا رجلا علويا كان باليمن، فاجتمع اليه من قريش فتية جماعة، يريدون ان يبايعوه و يقوموا به، فأمر الرشيد يحيي ابن خالد بن برمك أن يكتب الي عامله بمكة أن يبعث اليه ثلاثمائة رجل كلهم من قريش، مغلولة ايديهم الي أعناقهم. قال الشافعي: فأشخصت فيمن أشخص مغلولا، فلما وردنا العراق أتي بنا الي دار يحيي بن خالد و قال لنا: يا معشر قريش قد رفع عليكم أمر كبير و عسي الله ان ينجيكم من البلاء ان كنتم قد بغي عليكم، و الذي أراه ان تقدموا من انفسكم رجلا يخاطب الرشيد عنكم و عن نفسه، فقالوا كلهم: هذا الشافعي يخاطبه. ثم حكي و عن نفسه دفاعه عنها و عنهم، فكانت النتيجة أن عفي الرشيد عن الجميع و أمر لهم بجائزة. [2] .

و بصورة أخري: انه حمل من الحجاز مع تسعة من العلويين فضربت أعناقهم، و نجا الشافعي و اكرمه الرشيد.

و في الحلية: ان السبب في حمله من اليمن: ان خارجيا خرج علي هارون الرشيد، فارسل الرشيد اليه جيشا فقبض عليه و حمل الي العراق و معه الشافعي، و أحضروا جميعا و أمر بقتلهم فعرض الشافعي عليه قصته مع الخارجي و بين له نسبه، و ذكر كاملا استحسنه الرشيد و طلب اعادته، و قال له: كثر الله في أهل بيتي مثلك [3] و عفي عنه، الي آخر الاختلاف في الصور، و الزمان، و الأسباب.

و مهما يكن من أمر فان الغرض من اتساع هذا الحادث، و ايراده



[ صفحه 184]



بصور مختلفة هو التعصب للشافعي، و وصفه بعلو المنزلة و اتساع العلم و قوة الحجة، و نبوغه علي القرشيين، كما رأيت في الصورة المتقدمة، بأن اولئك القرشيين الذين حملوا معه و كانوا ثلاثمائة رجل كأن الله سلب منهم كل موهبة الدفاع عن النفس، و قوة الحجة، و طلاقة اللسان، و بلاغة البيان و هم أهله، فليس لهم قابلية علي الدفاع، و لم يملكوا من الشجاعة و الجرأة قليلا أو كثيرا لمقابلة الخصم، و ادلاء الحجة و اظهار الحق، فكانوا كجماد أو اشباح لا حراك فيها، و انفرد الشافعي بالجرأة و قوة البيان و ثبات القلب، و هو شاب قد تجاوز الثلاثين من عمره، و حاشا قريشا ان يمثلوا موقفا كهذا الموقف و لكن دائرة الاختراع واسعة، و التقولات لاحد لها. و قد اعترف الشافعي نفسه بقصوره عن ادراك منزلة الطالبيين و احجامه عن الكلام بحضورهم كما يروي: أنه حضر الشافعي مجلسا فيه بعض الطالبيين فقال: لا اتكلم في مجلس أجدهم احق بالكلام مني، و لهم الرياسة و الفضل. [4] .

و قد وضع عبدالله بن محمد البلوي صورة لهذه الرحلة تتضمن أشياء كثيرة لا أصل لها [5] و هي طويلة، ذكر فيها دخول الشافعي علي الرشيد مقيدا بالحديد، و سؤال الرشيد له بمختلف العلوم و الفنون، و جواب الشافعي له، و وعظه، و بكاء الرشيد و من حضر، الي آخر ما فيها من ألأمور المكذوبة التي لاتمت بالواقع و قد نص ابن حجر [6] و ابن القيم الجوزية [7] و غيرهما علي وضعها.

و خلاصة القول: ان مجموع الروايات في محنة الشافعي و حمله لبغداد مضطربة كل الاضطراب، و تشتمل علي أشياء لا صحة لها، كما تشتمل علي ما لا يصح صدوره من الشافعي كما نقلوا عنه في جوابه للرشيد - عند الدفاع عن نفسه من تهمة المبايعة للعلويين - انه قال للرشيد: أأدع من يقول أبي ابن عمه (يعني الرشيد) و أصير الي من يقول اني عبده (يعني العلويين)؟...

ان هذا من التجني علي الحقائق و التهجم علي الواقع بان ينسب العلويين الي اتخاذ المسلمين عبيدا، و انهم يسيرون تحت طغيان الانانية التي لا توضح لهم الا طريق الاستعباد للناس، و الاستعلاء عليهم و الاحتقار لهم، و حاشاهم



[ صفحه 185]



من ذلك و هم ابعد ما يكون عن اتصافهم بما يخالفون ما طبعوا عليه، من اتباع نظم الاسلام، و ان الناس عندهم سواسية لايتفاضلون الا بالاعمال الصالحة، و هم لم يكونوا كغيرهم ممن ولي أمرالمسلمين الذين لا يشعرون الا بوجودهم الخاص، و لا يفكرون الا نحو ما يعود عليهم بالنجاح، و لا يرون الا مصلحة أنفسهم، و لا يقيمون لمصالح الأمة و زنا.

كل هذا لم يكن له أثر عند العلويين، و حاشاهم من ارتكاب ما يخالف نظام الاسلام و احكامه. و صدور مثل هذا القول من الشافعي تقول عليه بالباطل، و لا يصح ذلك عنه. و قد صح عنه انه بايع ليحيي بن عبدالله بن الحسن المثني.

قال ابن العماد: قام يحيي بن عبدالله بن الحسن المثني و بث دعاته في الأرض، و بايعه كثير من أهل الحرمين و اليمن و مصر و العراقين، و بايعه من العلماء محمد بن ادريس الشافعي، و سليمان بن حرير [8] .

و في هذه المحنة التي امتحن بها الشافعي كان له أسوة بمن قبله من أئمة المذاهب، فابو حنيفة قتل مسموما بدعوي أنه لم يقبل القضاء × و مالك بن أنس ضرب بالسياط لفتوي تخالف رأي السلطان، و ليس ببعيد أن مخترع هذه المحنة أراد مساواة الشافعي بمن قبله و بمن بعده، فان أحمد ابن حنبل امتحن في مسألة خلق القرآن، و كذلك قالوا أن الشافعي امتحن باتهامه بالمميل للعلويين و ذكروها بصورة موسعة و الفاظ مختلفة. و هي من تصرف كتاب المناقب و المنتصرين للمذهب.


پاورقي

[1] الحلية ج 9 ص 85.

[2] الانتقاء ص 96.

[3] الحلية ج 9 ص 81.

[4] الفهرست لابن النديم ص 295.

[5] الحلية ج 9 ص 91 - 85 و مناقب الفخر الرازي ص 27 - 23.

[6] مناقب الشافعي لابن حجر ص 71.

[7] مفتاح السعادة ص 565.

[8] شذرات الذهب ج 1 ص 328.


و قال ابراهيم الحلبي


قرأ السبعة بالنصب و الجر، و المشهور أن النصب بالعطف علي وجوهكم و الجر علي الجوار، و الصحيح أن الأرجل معطوفة علي (برؤوسكم) في القراءتين، و نصبها علي المحل، و جرها علي اللفظ، و ذلك لامتناع العطف علي المنصوب للفصل بين العاطف و المعطوف بجملة أجنبية، و الأصل أن لا يفصل بينها بمفرد فضلا عن الجملة، و لم يسمع في الفصيح نحو ضربت زيدا و مررت بعمرو و بكرا، بعطف بكر علي زيد، و أما الجر علي الجوار فانما يكون علي قلة في النعت كقول بعضهم: هذا جحر ضب خرب، بجر خرب و في التأكيد كقول الشاعر:



يا صاح بلغ ذوي الزوجات كلهم

أن ليس وصل اذا انحلت عري الذنب



بجر كلهم علي ما حكاه القراء.

و أما في عطف النسق فلا يكون، لأن العاطف يمنع المجاورة [1] .


پاورقي

[1] هامش غنية المستملي ص 8.


ثوير بن ابي فاختة


ابوالجهم ثوير بن ابي فاختة سعيد بن علاقة الهاشمي ابوالجهم الكوفي مولي ام هاني و قيل مولي زوجها جعدة.

خرج حديثه الترمذي في صحيحه، و روي عنه الاعمش، و الثوري و اسرائيل، و شعبة و حجاج بن ارطاة و غيرهم.

قال يونس بن ابي اسحاق: كان رافضيا و قال ابن معين؛ ليس بشي ء و قال



[ صفحه 518]



ابوحاتم و غيره ضعيف. [1] .

و قد نقموا علي ثوير هذا تشيعه لعلي عليه السلام و روايته عن ابيه ابي فاختة و كان ابوه من كبار التابعين و وثقه جماعة.

و قد روي ثوير عن ابيه - كما حدث عنه ابومريم الانصاري - أنه سمع عليا عليه السلام يقول: لا يحبني كافر و لا ولد زنا. [2] .


پاورقي

[1] ميزان الاعتدال 174: 1.

[2] نفس المصدر.


ملوك عصره قبل امامته


1- عبدالملك بن مروان اما ملوك عصره قبل امامته عليه السلام. كانت البيعة له بالشام في اليوم الذي مات فيه والده مروان و ذلك في شهر رمضان سنة 65 ه - 86 ه.

و قد سار علي سبيل معاوية، فقد لعن علي عليه السلام علي رؤوس الأشهاد، و صهوات المنابر [1] ، و أجحف بالرعية فبعث الي عامله يأمره باعتبار الناس كلهم عمالا له، و أن يجمع ما يجنيه كل انسان في مجموع سنته و يترك له نفقته فقط.



[ صفحه 356]



و كان غدارا ينقض العهود و المواثيق، و يقول ان الملك لا يصلح الا بذلك.

فلما دعا عمر بن سعيد بن العاص لنفسه، و وقعت الحرب بينهما، اصطلحا علي أن تكون الخلافة لابن العاص بعده.

فلما دخل ابن العاص عليه و استوي مجلسه قال له: يا أباأمية اني كنت حلفت في الوقت الذي كان فيه من أمرك ما كان، أني متي ظفرت بك وضعت في عنقك جامعة، وجمعت يديك اليها. فقال: يا أميرالمؤمنين! نشدتك بالله أن تذكر شيئا قد مضي.

فاخرج جامعة من فضة، فوضعها في عنقه و جعل يقول:



أدنيته مني ليسكن روعه

فاصول صولة حازم مستمكن



فقتله و فرق جمعه، و طرح رأسه الي أصحابه [2] .

و كان رجلا بخيلا، مظهرا العداوة لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

و جعل علي العراق الحجاج بن يوسف الثقفي، و قال له: أما بعد يا حجاج، فقد وليتك العراق صدقة، فان قدمت الكوفة فطأها و طأة يتضاءل منها أهل البصرة.

و هذا الذي توفي في سجونه من شدة التعذيب خمسون الف رجل، و ثلاثون ألف امرأة، و عندما كانوا يستغيثون يقول لهم: «اخسئوا فيها و لا تكلمون». و كان يشق القصب الفارسي ثم يشده ببدن السجين، و يأمر بجره عليه حتي يتشقف بدنه [3] و كان يقول: و الله ما أعلم اليوم رجلا علي ظهر



[ صفحه 357]



الأرض هو أجرأ مني علي الدم [4] .

و هكذا أوصي ولده أيضا فقال له: يا وليد اذا أنا مت فشمر واتزر، و ألبس جلد النمر، ثم ادع الناس الي بيعتك، فمن قال برأسه هكذا، فقل بالسيف هكذا [5] .

و لم يعبأ بالظلم حتي و ان كان علي فراش الموت، كأنه لا يؤمن ببعث و لا نشور.

فقد ذكر الدينوري أن عبدالملك أذن لبني أمية و هو في مرضه فدخلوا عليه ليعودوه، و منهم خالد و عبدالله أبناء يزيد بن معاوية، فقال لهما: يا بني يزيد أتحبا أن أقيلكما بيعة الوليد...؟ قالا: معاذ الله يا أميرالمؤمنين.

قال: لو قلتما غير ذلك لأمرت بقتلكما علي حالتي هذه [6] .

فجعل بنوأمية الخلافة فيما بينهم قهرا و عنوة، و مملكة يتداولونها و يتلقفونها تلقف الصبيان للكرة، و مع ذلك يقول: «ما كنت أري أن مثلنا يقال له: من أنتم؟!» [7] .

و لقد كان يعترف عبدالملك بذلك قائلا: ان الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلة و كذلك يفعلون [8] .

و كانت عاقبته الوخيمة، السيرة العقيمة.



[ صفحه 358]



روي بعضهم أن رجلا أتي سعيد بن المسيب فقال: رأيت كأن النبي موسي واقف علي ساحل البحر، آخذ برجل رجل يدوره كما يدور الغسال الثوب، فدوره ثلاثا ثم دحا به الي البحر فقال سعيد: أن صدقت رؤياك مات عبدالملك الي ثلاثة أيام، فلم يمض ثالثه حتي جاء نعيه، فقال لسعيد: من أين قلت هذا؟ قال: لأن موسي غرق فرعون، و لا أعلم فرعون هذا الوقت الا عبدالملك.

و كان عبدالملك قد حمل الامام زين العابدين عليه السلام من المدينة مقيدا مغلولا في أثقل قيود و أغلال [9] .

و قال عنه الذهبي عندما ذكر عبدالملك: «اني له العدالة و قد سفك الدماء، و فعل الأفاعيل؟!!» [10] .

اما ابن سعد فقال عنه: لما سمع بوقعة الحرة و ما حدث فيها لأهل المدينة من استباحة أهلها ثلاثة أيام خرساجد [11] .


پاورقي

[1] معالم المدرستين ج 1 / 375 - ابن أبي الحديد.

[2] اليعقوبي ج 2 / 269.

[3] عصر الامام الصادق للقرشي ج 7 / 29.

[4] المصدر السابق.

[5] اليعقوبي ج 2 / 280.

[6] النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 108 و ذلك لأن الخلافة خرجت من آل أبي سفيان بن أمية بموت يزيد، و استلمها آل الحكم.

[7] الطبري ج 6 / 421.

[8] شرح نهج البلاغة ج 1 / 334.

[9] اسعاف الراغبين في هامش نور الأبصار ص / 219.

[10] ميزان الاعتدال ج 3 / 664.

[11] طبقات ابن سعد ج 5 / 225.


احكام تتعلق بالعدة


و فيه أربعة مسائل:

المسألة الأولي: المراد بالقرء [1] .

اختلف الفقهاء في القرء المعتبر في العدة هل هو الطهر أم الحيض؟

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن المراد بالقرء هو الطهر. نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [2] .

و روي ذلك عن: عائشة و أبان بن عثمان و أبي بكر بن عبدالرحمن و الفقهاء السبعة و عمر بن عبدالعزيز و الباقر و الزهري و داود و ابن حزم. و هو رواية عن: زيد بن ثابت و ابن عباس و ابن عمر و عطاء و قتادة و اليه ذهب مالك و الشافعي و رواية عن أحمد [3] .

الحجة لهم:

1- ما روي عن ابن عمر «أنه طلق امرأته و هي حائض في عهد رسول الله صلي الله عليه و سلم فسأل عمر رسول الله صلي الله عليه و سلم عن ذلك.

فقال له: مره فليراجعها ثم ليتركها حتي تطهر تم تحيض ثم تطهر ثم ان شاء أمسك بعد و ان شاء طلق قبل أن يمس فتلك العدة التي أمر الله عز و جل أن تطلق لها النساء» [4] .



[ صفحه 245]



وجه الدلالة:

أن الرسول صلي الله عليه و سلم ذكر الطهر، ثم بين أن العدة أمر الله أن تطلق لها النساء، فدل ذلك علي: أن القرء المعتبر في العدة هو الطهر لا الحيض [5] .

2- قوله تعالي: «و المطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء» [6] .

و القرء هو الجمع، و اجتماع الدم في الرحم انما يكون في الطهر [7] .

و قال بعض الفقهاء ان المراد بالقرء الحيض. روي ذلك عن الخلفاء الأربعة و ابن مسعود و معاذ بن جبل و أبي بن كعب و أنس و طاووس و سعيد بن جبير و عكرمة و النخعي و مجاهد و الثوري و الأوزاعي و اسحاق و غيرهم و اليه ذهب أبوحنيفة و أحمد في أصح الروايتين [8] .

المسألة الثانية: حكم المعتدة للطلاق اذا انقطع حيضها لعارض غير معلوم:

اختلف الفقهاء فيمن ابتدأت العدة بالاقراء ثم ارتفع حيضها لغير عارض معلوم من مرض أو رضاع أو مجاعة و نحول الجسم أو نحو ذلك.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أنها لا تتربص بل تعتد بالأشهر من فورها [9] .

و روي ذلك عن: سيدنا عمر و الباقر و أحد قولي الناصر [10] .

وجه هذا المذهب:

أن الاعتداد بثلاثة أشهر حق الشرع: فان العدة قد تجب شرعا مع



[ صفحه 246]



التيقن من براءة الرحم [11] .

و قال أبوحنيفة، و الشافعي في الجديد: انها تبقي في عدة حتي تحيض و تعتد بالاقراء أو تبلغ سن اليأس فتعتد بثلاثة أشهر.

و قال مالك و أحمد و الشافعي في القديم: انها تنتظر تسعة أشهر، فان بان بها حمل فعدتها بوضع الحمل، و ان لم يظهر بها حمل اعتدت بعد ذلك بثلاثة أشهر [12] .

المسألة الثالثة: حكم الحيضة التي وقع فيها الطلاق:

اتفق الفقهاء علي: أن الحيضة التي وقع فيها الطلاق لا تحتسب من العدة. [13] .

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الله سبحانه و تعالي أمر باحصاء العدة محاذرة الاضرار بالتطويل حتي لم يتسامح ببقية الحيضة لمن طلق في الحيض لأن تلك المدة زائدة علي الثلاثة أقراء [14] .

و روي ذلك عن: الباقر و أحد قولي الناصر [15] .

و قال الحسن البصري: تحتسب الحيضة التي وقع فيها الطلاق من العدة [16] .



[ صفحه 247]



المسألة الرابعة: عدة أم الولد:

مذهب الام جعفر الصادق: أن عدتها اذا أعتقها سيدها أو مات عنها ثلاث حيضات.

نقل ذلك عنه صاحب الروض النصير [17] .

و روي ذلك عن: سيدنا عمر و علي و ابن مسعود و النخعي و الثوري و عطاء و زيد بن علي و الحسن بن صالح. و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه [18] .

و الحجة لهم:

القياس: و هو أن العدة انما وجبت عليها و هي حرة: و ليست بزوجة فتعتد عدة الوفاة، و لا بأمة فتعتد عدة أمة، فوجب أن تستبرئ رحمها بعدة الحرائر [19] .

و قال بعض الفقهاء: انها تعتد كالحرة أربعة أشهر و عشر ليال.

روي ذلك عن: عمر بن عبدالعزيز و الحسن و ابن سيرين و ابن المسيب و سعيد بن جبير و الزهري و الأوزاعي و اسحاق و مجاهد، و اليه ذهب أحمد في رواية.

و قال بعضهم: انها تعتد بحيضة واحدة.

روي ذلك عن سيدنا عثمان و عائشة و ابن عمر و الشعبي و القاسم بن محمد و عروة و أبي قلابة و مكحول و أبي ثور و الليث و أبي عبيد، و اليه ذهب مالك و الشافعي و أحمد في المشهور من مذهبه.

و قال بعضهم: انها تعتد بشهرين و خمس ليال. روي ذلك عن طاوس و قتادة.



[ صفحه 248]



و قال ابن حزم: لا عدة عليها أصلا [20] .


پاورقي

[1] القرء في اللغة: يطلق علي الحيض و علي الطهر فهو من الأسماء المشتركة. انظر: المحلي: 10 / 257 - المغني: 8 / 210 - النهاية: 4 / 32.

[2] البحر الزخار: 4 / 210.

[3] المصدر السابق - ابن كثير: 1 / 270 - حلية العلماء: كتاب العدد - المغني: 8 / 101 - زادالمعاد: 5 / 106 - الروض النضير: 4 / 371 - رحمة الأمة: 5 / 191 - الأشراف: 2 / 166 - السنن الكبري (البيهقي): 7 / 451 - المحلي: 10 / 257 - المغني: 9 / 83.

[4] البخاري هامش الفتح: 9 / 276 - مسلم هامش النووي: 10 / 61.

[5] المحلي: 10 / 261.

[6] سورة البقرة: 228.

[7] البحر الزخار: 228.

[8] المصدر السابق - القرطبي: 3 / 113 - الهداية: 2 / 21.

[9] البحر الزخار 4 / 212 - الروض النضير: 4 / 107.

[10] المصدران السابقان.

[11] المغني: 9 / 97، 98 - بداية المجتهد: 2 / 97 - الأشراف: 2 / 166.

[12] ينظر المحلي: 10 / 270 - الأشراف: 2 / 166 - السنن الكبري (البيهقي): 7 / 420 - المغني: 9 / 97 - المنتقي: 4 / 108 - الأم: 5 / 195 - البحر الرائق: 4 / 142 - مختصر الطحاوي: 218 - فتح الباري: 9 / 380 - بداية المجتهد: 2 / 96 - مغني المحتاج: 3 / 387 - حليةالعلماء: 7 / 322 - الكافي في فقه أهل المدينة: 293 - الأنصاف: 9 / 285.

[13] بداية المجتهد: 2 / 78.

[14] الروض النضير: 4 / 108.

[15] المصدر السابق.

[16] انظر بداية المجتهد: 2 / 78 - المغني: 9 / 85 - المحلي: 10 / 262 - حاشية ابن عابدين: 2 / 420 - حاشية الدسوقي: 1 / 172 و 2 / 362 - مجموعة رسائل ابن عابدين: 1 / 114 - مغني المحتاج: 3 / 306 - كشاف القناع: 5 / 240.

[17] الروض النضير: 3 / 320.

[18] المصدر السابق - المغني: 8 / 140 - الهداية: 2 / 29.

[19] الروض النضير: 3 / 320.

[20] المصادر السابقة - المحلي: 1 / 304 - معالم السنن: 3 / 291 - المنتقي: 4 / 140 - عون المعبود: 2 / 263 - مغني المحتاج: 3 / 140، تفسير ابن كثير: 1 / 285.


الحكمة في الخلق


قال: فأخبرني هل يعاب شي ء من خلق الله و تدبيره؟

قال عليه السلام: لا.

قال: فان الله خلق خلقه غرلا [1] ، أذلك منه حكمة أم عبث؟



[ صفحه 73]



قال عليه السلام: بل حكمة منه.

قال: غيرتم خلق الله، و جعلتم فعلكم في قطع الغلفة أصوب مما خلق الله لها، و عبتم الأغلف [2] و الله خلقه، و مدحتم الختان و هو فعلكم، أم تقولون ان ذلك من الله كان خطأ غير حكمة؟

قال عليه السلام: ذلك من الله حكمة و صواب، غير أنه سن ذلك و أوجبه علي خلقه، كما أن المولود اذا خرج من بطن أمه وجدنا سرته متصلة بسرة أمه، كذلك خلقها الحكيم، فأمر العباد بقطعها، و في تركها فساد بين للمولود و الأم، و كذلك أظفار الانسان أمر اذا طالت أن تقلم، و كان قادرا يوم دبر خلق الانسان أن يخلقها خلقة لا تطول، و كذلك الشعر من الشارب و الرأس يطول فيجز، و كذلك الثيران خلقها الله فحولة و اخصاؤها أوفق، و ليس في ذلك عيب [3] في تقدير الله عزوجل.


پاورقي

[1] الغرلة: القلفة، رجل أرغل: الأغلف. لسان العرب 490:11.

[2] الذي لم يختتن. غلام أغلف: لم يختتن، كأقلف. لسان العرب 271:9.

[3] و في نسخة: عبث.


عبدالسلام بن عبدالرحمن


عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعيم الأزدي، عده ابن شهر اشوب في المناقب



[ صفحه 151]



من خواص الصادق عليه السلام، و قد سبق في سدير قول الصادق عليه السلام لزيد الشحام و دموعه تجري علي خديه: يا شحام اني طلبت الي الهي في سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن و كانا في السجن فوهبهما لي و خلي سبيلهما، و هذا مما ينبئ عن تقدير أبي عبدالله عليه السلام و حبه لهما، و عطفه عليهما و كفاهما هذا شأنا و علو منزلة.


كتاب آخر له اليه


و من ذلك ما في كتاب « عدة الداعي و نجاح الساعي » للشيخ التقي



[ صفحه 433]



أبي العباس أحمد بن فهد الحلي تغمده الله برحمته ، عن الحسن بن علي بن يقطين ، عن أبيه ، عن جده ، قال:ولي علينا بالأهواز رجل من كتاب يحيي بن خالد ، و كان علي بقايا خراج كان فيها زوال نعمتي و خروجي عن ملكي ، فقيل لي:انه ينتحل هذا الأمر ، فخشيت أن ألقاه مخافة أن لا يكون ما بلغني حقا فيكون فيه خروجي عن ملكي و زوال نعمتي ، فهربت منه الي الله تعالي و أتيت الصادق عليه السلام مستجيرا ، فكتب اليه رقعة صغيرة فيها:

« بسم الله الرحمن الرحيم . ان لله في ظل عرشه ظلالا لا يسكنه الا من نفس عن أخيه كربة ، أو أعانه بنفسه ، أو صنع اليه معروفا ولو بشق تمرة ، و هذا أخوك ، والسلام » .

ثم ختمها و دفعها الي و أمرني أو اوصلها اليه . فلما رجعت الي بلدي صرت ليلا الي منزله ، فاستأذنت عليه [1] و قلت:رسول الصادق عليه السلام بالباب ، فاذا أنا به قد خرج الي حافيا ، و منذ نظر بي سلم علي و قبل ما بين عيني ، ثم قال:يا سيدي ، أنت رسول مولاي ؟ فقلت:نعم ، فقال:قد أعتقتني من النار ان كنت صادقا ؛ فأخذ بيدي و أدخلني منزله و أجلسني في مجلسه و قعد بين يدي ثم قال:يا سيدي ، كيف خلفت مولاي ؟ فقلت:بخير ، فقال:الله ، قلت:الله ، حتي أعادها ثلاثا ، ثم ناولته الرقعة ، فقرأها و قبلها ثم وضعها علي عينيه ، ثم قال:يا أخي ، مر بأمرك ، فقلت:في جريدتك علي كذا و كذا ألف ألف درهم ، و فيه عطبي [2] و هلاكي ، فدعا بالجريدة فمحا عني كل ما كان فيها و أعطاني براءة منها ، ثم دعا بصناديق ماله



[ صفحه 434]



فناصفني عليها ، ثم دعا بدوابه فجعل يأخذ دابة و يعطيني دابة ، ثم دعا بغلمانه فجعل يعطيني غلاما و يأخذ غلاما ، ثم دعا بكسوة فجعل يأخذ ثوبا و يعطيني ثوبا ، حتي تناظر بي [3] جميع ملكه ، و يقول:هل سررتك ؟ و أقول:اي والله ، وزدت [4] في السرور . فلما كان في الموسم قلت:والله ما كان هذا الفرح يقابل شيئا أحب الي الله و رسوله من الخروج الي الحج و الدعاء له. [5] فخرجت الي مكة و جعلت طريق الي مولاي عليه السلام ، فلما دخلت عليه رأيت السرور في وجهه فقال عليه السلام:يا فلان ما كان من خبرك مع الرجل ؟ فجعلت اورد عليه خبري و جعل يتهلل وجهه و يسر السرور . فقلت:يا سيدي ، هل سررت بما كان منه الي سره الله تعالي في جميع اموره ؟ فقال:اي والله ، سرني ، و لقد سر آبائي ، و الله لقد سر أميرالمؤمنين ، والله لقد سر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، لقد سر الله في عرشه. [6] .

وروي الحسين بن محمد [7] قال:سخط ابن هبيرة علي رفيد ، فعاذ بأبي عبدالله عليه السلام فقال له:انصرف اليه و أقرئه مني السلام و قل له:اني آجرت



[ صفحه 435]



عليك مولاك رفيدا فلا تهجه بسوء . فقال:جعلت فداك ، شامي خبيث الرأي ، فقال:اذهب اليه كما أقول لك . فاستقبلني [8] أعرابي ببعض البوادي فقال:أين تذهب ؟ اني أري وجه مقتول ! ثم قال لي:أخرج يدك . ففعلت ، فقال:يد مقتول! [9] ثم قال لي:أخرج لسانك ، ففعلت ، فقال:امض فلا بأس عليك ، فان في لسانك رسالة لو أتيت بها الجبال الرواسي لانقادت لك . قال:فجئت ، فلما دخلت عليه أمر بقتلي ، فقلت:أيها الأمير [10] لم تظفر بي عنوة و انما جئتك من ذات نفسي ، وههنا أمر أذكره لك ، ثم أنت و شأنك . فأمر من حضر فخرجوا فقلت له:مولاك جعفر بن محمد يقرئك السلام و يقول لك:آجرت عليك مولاك رفيدا فلا تهجه بسوء . فقال:الله ! لقد قال لك جعفر هذه المقالة و أقرأني السلام ؟ فحلفت ، فردها علي ثلاثا ، ثم حل كتافي ، ثم قال:لا يقنعني منك حتي تفعل بي ما فعلت بك . قلت:ما تكتف [11] يدي يديك و لا تطيب نفسي . فقال:والله ما يقنعني الا ذلك [12] ، ففعلت كما فعل و أطلقته ، فناولني خاتمه و قال:أمري في يدك ،



[ صفحه 436]



فتدبر [13] فيها ما شئت. [14] .

وروي أن محمد بن سعيد التمس من الصادق عليه السلام رقعة الي محمد بن سمالي في تأخير خراجه ، فقال عليه السلام:قل له:سمعت جعفر بن محمد يقول:من أكرم لنا مواليا فبكرامة الله تعالي بدأ ، و من أهانه فلسخط [15] الله تعرض ، و من أحسن الي شيعتنا فقد أحسن الي أميرالمؤمنين، و من أحسن الي أميرالمؤمنين فقد أحسن الي رسول الله ، و من أحسن الي رسول الله فقد أحسن الي الله ، و من احسن الي الله كان و الله معنا في الرفيع الأعلي [16] ، قال:فأتيته و ذكرته ، فقال:بالله سمعت هذا الحديث من الصادق عليه السلام ؟ فقلت:نعم ، فقال:اجلس ، ثم قال:يا غلام ! ما علي محمد بن سعيد من الخراج ، قال:ستون ألف درهم . قال:امح اسمه من الديوان ، و أعطاني بدرة و جارية و بغلة بسرجها و لجامها ، قال:فأتيت أباعبدالله عليه السلام ، فلما نظري الي تبسم ، فقال:يا أبامحمد ، تحدثني أو احدثك ؟ فقلت:يا ابن رسول الله ، منك أحسن ، فحدثني والله الحديث كأنه حاضر معي. [17] .



[ صفحه 437]



ذكر العلامة المجلسي رحمه الله في بحاره 271:78 ، باب مواعظ الامام الصادق عليه السلام ، قال:روي الشهيد الثاني رحمه الله باسناده ، عن ابن قولويه ، عن أبيه ، عن سعيد ، عن ابن عيسي ، عن عبيدالله بن سليمان النوفلي ، قال:كنت عند جعفر ابن محمد الصادق عليه السلام ، قال:فاذا بمولي لعبد الله النجاشي قد ورد عليه فسلم و أوصل اليه كتابه ، ففضه و قرأه ، فاذا أول سطر فيه:

بسم الله الرحمن الرحيم ، أطال الله بقاء سيدي و جعلني من كل سوء فداه ، و لا أراني فيه مكروها ، فانه ولي ذلك و القادر عليه ، اعلم سيدي و مولاي اني بليت بولاية الأهواز ، فان رأي سيدي أن يحد لي حدا أو يمثل لي مثلا لأستدل به علي ما يقربني الي الله عزوجل و الي رسوله ، و يلخص في كتابه ما يري لي العمل به فيما بذله و ابتذله و أين أضع زكاتي و في من أصرفها ، و بمن آنس ، و الي من أستريح ، و من اتق و آمن و ألجأ اليه في شي ء ؟ فعسي أن يخلصني الله بهدايتك و ولايتك ، فانك حجة الله علي خلقه ، و أمينه في بلاده ، لا زالت نعمته عليك ، ]و السلام عليك و رحمة الله و بركاته [ .

قال عبدالله بن سليمان ، فأجابه أبوعبدالله عليه السلام:

بسم الله الرحمن الرحيم ، جاملك الله بصنعه ، و لطف بك بمنه ، وكلأك برعايته ، فانه ولي ذلك . أما بعد ، فقد جاء الي رسولك بكتابك ، فقرأته و فهمت جميع ما ذكرته ، و سألت عنه ، و زعمت أنك بليت بولاية الأهواز ، فسرني ذلك و ساءني ، و ساخبرك بما ساءني من ذلك و ما سرني ، ان شاء الله تعالي . فأما سروري بولايتك ؛ فقلت:عسي أن يغيث بك ملهوفا خائفا من أولياء آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، و يعزبك ذليلهم ، و يكسوبك عاريهم ، و يقوي بك ضعيفهم ، و يطفي ء بك نار المخالفين



[ صفحه 438]



عنهم . و أما الذي ساءني من ذلك فان أدني ما أخاف عليك أن تعثر بولي لنا فلا تشم حضيرة القدس ، فاني ملخص لك جميع ما سألت عنه ، ان أنت عملت به و لم تجاوزه رجوت أن تسلم ان شاء الله تعالي .

أخبرني - يا عبدالله - أبي ، عن آبائه ، عن علي بن أبي طالب عليهم السلام ، عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال:« من استشاره أخوه المؤمن فلم يمحضه النصيحة سلبه الله لبه » .

و اعلم أني ساشير عليك برأي ان أنت عملت به تخلصت مما أنت متخوفه ، و اعلم أن خلاصك و نجاتك في [18] حقن الدماء ، و كف الأذي من أولياء الله ، و الرفق بالرعية ، و التأني ، و حسن المعاشرة مع لين من غير ضعف ، و شدة من غير عنف ، و مداراة صاحبك و من يرد عليك من رسله ، و ارتق فتق رعيتك [19] بأن توفقهم علي ما وافق الحق و العدل ان شاء الله .

اياك و السعاة و أهل النمائم ، فلا يلتزقن منهم بك أحد ، و لا يراك الله يوما و ليلة و أنت تقبل منهم صرفا و لا عدلا ، فيسخط الله عليك و يهتك سترك ، و احذر مكر خوز الأهواز ، فان أبي أخبرني ، عن آبائه ، عن أميرالمؤمنين عليه السلام أنه قال:« الايمان لا ينبت في قلب يهودي و لا خوزي أبدا » فأما من تأنس به و تستريح اليه و تلجي ء امورك اليه فذلك الرجل الممتحن المستبصر الأمين الموافق لك علي دينك ، و ميز أعوانك و جرب الفريقين ، فان رأيت رشدا فشأنك و اياه .

و أياك أن تعطي درهما أو تخلع ثوبا أو تحمل علي دابة في غير ذات الله



[ صفحه 439]



لشاعر أو مضحك أن متمزح الا أعطيت مثله في ذات الله ، ولتكن جوائزك و عطاياك و خلعك للقواد و الرسل و الأجناد و أصحاب الرسائل و أصحاب الشرط و الأخماس ، و ما أردت أن تصرفه في وجوه البر و النجاح العتق و الصدقة و الحج و الشرب و الكسوة التي تصلي فيها و تصل بها و الهدية التي تهديها الي الله تعالي عزوجل و الي رسوله صلي الله عليه و آله و سلم من أطيب كسبك .

يا عبدالله ، اجهد أن لا تكنز ذهبا و لا فضة فتكون من أهل هذه الآية التي قال الله عزوجل:( الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله ) [20] و لا تستصغرن من حلو أو فضل طعام تصرفه في بطون خالية لتسكن بها غضب الله تبارك و تعالي .

و اعلم أني سمعت من أبي يحدث عن آبائه ، عن أميرالمؤمنين عليه السلام أنه سمع النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقول لأصحابه يوما:« ما آمن بالله و اليوم الآخر من بات شبعان و جاره جائع » ، فقلنا:هلكنا يا رسول الله ، فقال:من فضل طعامكم و من فضل ثمركم و رزقكم و خلقكم و خرقكم تطفئون بها غضب الرب.

و سانبئك بهوان الدنيا و هوان شرفها علي ما مضي من السلف و التابعين ... الي هنا نكتفي روما للاختصار ، و الحديث طويل ذكره العلامة المجلسي كما أشرت الي المصدر في أول الحديث .


پاورقي

[1] « معادن الحكمة »:« اليه ».

[2] العطب:الهلاك.

[3] كذا ، و الصواب:« شاطرني » ، كما في المصدر ، و معناه:انه جعل نصف جميع أمواله لي.

[4] وزدت لي السرور ( خ ).

[5] زاد في المصدر:« و المصير الي مولاي و سيدي الصادق عليه السلام و شكره عنده و أسأله الدعاء له ».

[6] عدة الداعي:136 ، طبعة تبريز.

[7] قال في الكافي:الحسين بن محمد ، عن معلي بن محمد ، عن البرقي ، عن أبيه ، عمن ذكره ، عن رفيد مولي يزيد بن عمرو بن هبيرة ، قال:سخط علي ابن هبيرة و حلف علي ليقتلني ، فهربت منه و عذت بأبي عبدالله عليه السلام.

[8] في الكافي:« فأقبلت فلما كنت في بعض البوادي استقبلني أعرابي ».

[9] « ثم قال لي:أبرز رجلك فأبرزت رجلي ، فقال لي:أبرز جسدك ، ففعلت ، فقال:جسد مقتول ».

[10] فيه:« فجئت حتي وقفت علي باب ابن هبيرة ، فاستأذنت ، فلما دخلت عليه قال:أتتك بخائن رجلاه ، يا غلام ، النطع و السيف ، ثم أمر بي فكتفت و شد رأسي ، و قام علي السياف ليضرب عنقي ، فقلت:أيها الأمير ».

[11] فيه:« ما تنطلق يدي بذاك و لا تطيب به نفسي ».

[12] فيه:« الا ذاك ، ففعلت به كما فعل بي ».

[13] فيه:« اموري في يدك فدبر فيها ما شئت » ، و في النسخة المصححة من الكتاب:« أمري في يدك فدبر ... ».

[14] الكافي 473:1 . مناقب ابن شهرآشوب 253:4.

[15] فبسخط ( خ ).

[16] كذا. و الأصح:في الرفيق الأعلي.

[17] مناقب ابن شهرآشوب 235:4.

[18] في المصدر:من ، و ما أثبتناه هو الصحيح.

[19] الرتق:ضد الفتق ، أي أصلح ذات بينهم.

[20] التوبة:35.


جميل بن دراج


قال النجاشي: جميل بن دراج بن عبدالله أبوعلي [1] النخعي [2] الكوفي، و قال ابن فضال: يكني أبومحمد، شيخنا و وجه الطائفة، ثقة، روي عن أبي عبدالله



[ صفحه 329]



الصادق و أبي الحسن الكاظم عليهماالسلام، و كف بصره آخر عمره، و مات أيام الامام الرضا عليه السلام.

و هو [3] من الستة أصحاب الصادق عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه، و سبق في أبان بن عثمان عدهم و قيل ان جميل كان أفقههم. و قال أبواسحاق الفقيه - يعني ثعلبة بن ميمون -: ان جميلا كان أفقههم.

و ذكره الشيخ في رجاله تارة في أصحاب [4] الصادق عليه السلام و اخري في أصحاب [5] الكاظم عليه السلام و قال: روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

و قال الكشي: [6] دخل الفضل بن شاذان علي محمد بن أبي عمير و هو ساجد فأطال السجود فلما رفع رأسه ذكر له الفضل طول سجوده، فقال: كيف لو رأيت جميل بن دراج، ثم حدثه أنه دخل علي جميل فوجده ساجدا فأطال السجود جدا، فلما رفع رأسه قال له محمد بن أبي عمير: أطلت السجود فقال: كيف لو رأيت معروف بن خربوذ.

و عنه: [7] روي جميل بن دراج عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال لي: يا جميل، لا تحدث أصحابنا لما لم يجمعوا عليه فيكذبوك.



[ صفحه 330]



و عنه: [8] قال ابن أبي عمير: قلت لجميل بن دراج: ما أحسن محضرك و أزين مجلسك! فقال: أي و الله ما كنا حول زرارة بن أعين الا بمنزلة الصبيان في الكتاب حول المعلم.

و قال المامقاني: [9] ان جلالة الرجل و ثقته و كونه ممن أجمعت العصابة عليه من المسلمات بين أهل الفن.

و جاءت فيه مدائح تكشف عن علو في الدرجة، منها أن الصادق عليه السلام تلا هذه الآية: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين» [10] ، ثم أهوي بيده الي جماعة كانوا عنده و فيهم جميل بن دراج، فقالوا: أجل جعلنا الله فداك لا نكفر بها، و كان معروفا بالعبادة و طول السجود.

و قال المامقاني: [11] نقل ثقة عن خبر ثقة أن قبر جميل بن دراج في الطارمية علي نهر دجلة فيما يحاذي ما يسمي الآن سميكة، في غرب العراق، و قبره يسمي قبر الشيخ جميل بن الكاظم و هو قبر جميل بن دراج.

و قال النجاشي: جميل بن دراج شيخنا و وجه من وجوه الطائفة، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و أخذ عن زرارة، له كتاب، رواه عنه جماعة من الناس و طرقه كثيرة.

و له كتاب آخر، اشترك هو و محمد بن حمران فيه، و له كتاب اشترك هو و مرازم بن حكيم فيه.



[ صفحه 331]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 126، الرقم 328.

[2] مولي النخع، رجال البرقي: 41.

[3] رجال الكشي: 375، الرقم 705.

[4] رجال الطوسي: 163، الرقم 39.

[5] رجال الطوسي: 346، الرقم 4.

[6] رجال الكشي، 252، الرقم 469.

[7] رجال الكشي: 251، الرقم 468.

[8] رجال الكشي: 134، الرقم 213.

[9] تنقيح المقال 232 ، 1.

[10] الأنعام: 89.

[11] تنقيح المقال1 : 232.


دعاؤه بعد صلاة المغرب


روي سعيد بن يسار، عن الامام الصادق عليه السلام، أنه قال: إذا صليت المغرب فامرر يديك علي جبهتك، وقل:

«بسم الله الذي لا إله إلا هو، عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم»

وقل ثلاثا:

«اللهم، أذهب عني الهم والحزن.» [1] .

وبهذا الدعاء الموجز، ينتهي بنا الحديث عن بعض أدعيته في الصلاة التي هي من أهم العبادات في الاسلام.



[ صفحه 209]




پاورقي

[1] اصول الكافي 2 / 549.


في العقل و الهوي


قال الصادق: العاقل من كان ذلولا عند اجابة الحق، منصفا بقوله، جموحا عند الباطل خصيما بقوله.

يترك دنياه و لا يترك دينه. و دليل العاقل شيئان: صدق القول و صواب الفعل. و العاقل لا يحدث بما تنكره العقول، و لا يتعرض للتهمة، و لا يدع مداراة من ابتلي به، و يكون العلم دليله في أعماله و الحلم رفيقه في احواله،و المعرفة يقينه في مذاهبه. و الهوي عدو العقل و مخالف الحق و قرين الباطل، و قوة الهوي من الشهوات، و أصل علامات الهوي من أكل الحرام و الغفلة عن الفرائض، و الاستهانة بالسنن و الخوض في الملاهي.



[ صفحه 207]




ابراهيم بن النصر


إبراهيم بن النصر بن القعقاع الجعفي، وقيل البجلي، وقيل الفزاري، الكوفي.

محدث إمامي ثقة، صحيح الحديث، روي كذلك عن الامامين الباقر عليه السلام و روي عنه جعفر بن بشير، والقاسم بن إسماعيل. كان علي قيد الحياة قبل سنة 183.

المراجع:

رجال الطوسي 104 و 145 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 1: 37. رجال النجاشي 15. فهرست الطوسي 9. معالم العلماء 7. رجال ابن داود 34. معجم الثقات 5. معجم رجال الحديث 1: 310 و 311. جامع الرواة 1: 36. رجال الحلي 6. نقد الرجال 15. مجمع الرجال 1: 76. أعيان الشيعة 2: 232. توضيح الاشتباه 20. رجال البرقي 28. منتهي المقال 27. العندبيل 1: 13. منهج المقال 28. جامع المقال 53. ايضاح الاشتباه 3. نضد الايضاح 18. بهجة الآمال 1: 581. وسائل الشيعة 20: 122. إتقان المقال 9. الوجيزة للمجلسي 25. رجال الأنصاري 6 و 16 و 18. تهذيب المقال 1: 302. ثقات الرواة 1: 39 و 40. معجم المصنفين 4: 459. معجم المؤلفين 1: 122.



[ صفحه 68]




سعيد بن يحيي الهمداني (الشاكري)


سعيد بن يحيي الهمداني، الشاكري، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 205. تنقيح المقال 2: 35. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 142. جامع الرواة 1: 364. نقد الرجال 153. مجمع الرجال 3: 126. أعيان الشيعة 7: 261. منتهي المقال 147. منهج المقال 163.


محمد بن الحارث


أكثر كتب الرجال والتراجم خالية من ذكره.



[ صفحه 47]



المراجع:

رجال الطوسي 285 ولا ذكر له في نسخة خطية منه. معجم رجال الحديث 15: 183.