بازگشت

تاريخچه بقيع


يكي از پرخاطره ترين مكان هاي مدينه، قبرستان بقيع است; جايي كه آن را پيش از آمدن پيامبر (صلي الله عليه وآله) بقيع الغرقد مي ناميدند. غرقد نوعي درخت است كه در گذشته، داخل اين قبرستان و يا در كنار آن وجود داشته و به تدريج با گسترش قبرستان، آن درخت ها ـ كه به نظر برخي توت بوده ـ از ميان رفته است.

بقيع به عنوان زميني در حاشيه بخش مركزي يثرب پيش از اسلام، گورستان مردم اين شهر بود و پس از اسلام نيز به عنوان مهم ترين گورستان مدينه شناخته شد. اين گورستان با وسعت نسبتاً زياد خود ـ به مانند نوع قبرستان هاي كهن كه در محيطي باز و پراكنده قرار داشته ـ در طول قرون مختلف اسلامي، مدفن صحابه، تابعين و مهم تر از همه، چهار تن از امامان (عليهم السلام) بوده و از اين رو محل زيارت تمامي زائران مدينه منوره است.

بقيع در ناحيه شرقي مسجدالنبي و تقريباً در فاصله يكصد متري آن واقع شده و بارها حدود آن تغيير كرده است. اين قبرستان تا يكصد سال پيش، خارج از حصار قرار داشته، اما اكنون در ميان شهر مدينه واقع شده، از چند سوي در محاصره خيابان هاي ستين، عبدالعزيز و ابوذر قرار گرفته و مبدأ خيابان باب العوالي از بقيع آغاز مي شود.



[ صفحه 323]



بقيع در آغاز دولت اسلاميِ مدينه، مانند پيش از اسلام، به عنوان قبرستان، مورد استفاده قرار گرفت. يكي از نخستين مهاجران كه در بقيع مدفون شد، عثمان بن مظعون بود. وي در مكه به پيامبر (صلي الله عليه وآله) گرويد، سپس به حبشه هجرت كرد و پس از مهاجرت به مدينه در جنگ بدر حضور يافت و آنگاه درگذشت. به نقل از ابن حجر، وقتي عثمان بن مظعون درگذشت، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حالي كه اشك از چشمانش سرازير بود، او را بوسيد. زماني هم كه ابراهيم فرزند پيامبر (صلي الله عليه وآله) درگذشت، حضرت فرمود: او به سلف صالح ما عثمان بن مظعون پيوست. [1] .

پراكندگي قبرستان، از همان زمان مطرح بوده و به همين دليل است كه اكنون برخي از قبور صحابه، در فاصله اي بسيار دورتر از بخش اوليه آن ـ در زمان ما ـ قرار گرفته است. براي نمونه مي توان به فاصله قبر سعدبن معاذ با قبور ائمه اطهار (عليهم السلام) اشاره كرد. از ديگر چهره هاي معروف صحابه كه در دوره حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) درگذشت و در بقيع آرميد، همين سعدبن معاذ است كه در نبرد خندق مجروح شد و چندي بعد به شهادت رسيد.

گفتني است كه محدوده حد فاصل ميان بقيع و حرم پيغمبر (صلي الله عليه وآله) تا چند سال پيش مجموعه اي از خانه ها و كوچه و بازار و كتابخانه عارف حكمت را تشكيل مي داد كه بخش هاي مختلف آن به مرور از ميان رفت و در حال حاضر به صورت يك فضاي سنگفرش باز به عنوان حياط باز مسجد مورد استفاده است. در اين محله كه ميان شيعيان به محله بني هاشم شهرت دارد، خانه اي وجود داشت كه به عنوان خانه امام جعفر صادق (عليه السلام) شهرت داشت و كوچه تنگ مزبور را نيز به عنوان زقاق جعفر مي شناختند. از اين خانه و كوچه كه در حوالي سالهاي 60 تا 63 تخريب شد، تصاويري برجاي مانده است.



[ صفحه 328]




پاورقي

[1] الاصابه، ج 4، ص 462 (تحقيق البجاوي).


پيش گفتار


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در هفدهم ربيع الاول هشتاد و سه هجري در مدينه ي منوره تولد يافت و بيست و پنجم شوال سال صد چهل و هشت هجري در شصت و پنج سالگي در همان شهر به شهادت رسيد.

مزار شريفش در قبرستان غريب «بقيع» است. دوران امامت آن حضرت سي و چهار سال - از سال 114 تا 148 هجري - بود.

حضرت امام صادق عليه السلام از فرصت برخورد دو سلسله ي «بني اميه» و «بني عباس» كه به افول عصر اموي و انتقال قدرت به سلسله ي عباسيان انجاميد، كمال بهره وري و استفاده را كرد و هسته ي مركزي تشيع را درخششي پايدار و ابدي بخشيد. آن امام همام، با نگرشي ژرف به اوضاع عمومي آن روز مسلمانان، آغازگر نهضتي فراگير در ابعاد علمي و فرهنگي معارف اسلامي گرديد و به همين منظور حدود چهار هزار و اندي شاگرد را، كه هر كدام خورشيدي فروزنده در اسلام هستند، تربيت كرد.

بر اثر همين تعليم و تعلم و انقلاب علمي - فرهنگي به زعامت آن حضرت بود كه اسلام راستين از زير پرده هاي حجاب حاكمان ظلم و جور و تزوير، آشكار و دوران تمدن عظيم اسلامي پايه ريزي گرديد.



[ صفحه 12]



منصور دوانيقي (دومين طاغوت عباسي) در دوازدهم ذي حجه ي سال صد و سي شش هجري بر مسند خلافت نشست و پس از بيست و دو سال اميري غاصبانه بر جامعه ي اسلامي سرانجام در ششم ذي حجه ي سال صد و پنجاه و هشت هجري از دنيا رفت.

سال هاي آخر دوران امامت امام صادق عليه السلام حدود دوازده سال در عصر خلافت منصور دوانيقي بود. او طاغوتي بسيار خونخوار بود، براي حفظ حكومت خود، بسياري از سران و برجستگان آل علي عليه السلام و سادات آن خاندان محترم را كشت. عاقبت نيز پس آزارهاي بسيار بر امام صادق عليه السلام حضرتش را مسموم و به شهادت رسانيد.

از آن جا كه آن حضرت، معصوم هشتم و امام ششم شيعيان است، اين مجموعه نيز در هشت فصل و شش موضوع براي دوستداران و شيعيان صادق، گردآوري شده است. اميد آن كه مرضي خاطر فرزند برومندش، حضرت بقيةالله الاعظم - ارواحنا له الفدا - قرار گيرد و ثواب آن را به ارواح پاك امامان معصوم عليهم السلام و پدر بزرگوارم - رحمة الله عليه - تقديم مي كنم. همزباني و همدلي دوستان و استادانم:

حجت الاسلام حاج شيخ رضا اصلاني، حجت الاسلام حميد خيري، سيد محمد سادات اخوي، محمدمهدي عليقلي و محمد مطهر را نيز از هنوز تا هميشه سپاس گزارم.

و السلام علي من اتبع الهدي ربيع الاول /1426

اميرحسن احمدي



[ صفحه 13]




الاهداء: الامام جعفر الصادق


سيدي أباعبدالله الحسين

هذه صفحة غراء من حياة حفيدك الامام أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، ارفعها اليك يا مولايي رمزا للحب و الولاء.

عبدك

علي محمد علي دخيل



[ صفحه 399]




پيشگفتار


عبدالكريم بن ابي العوجا، يكي از افرادي است كه در سده دوم هجري/هشتم ميلادي به زنديق معروف بودند. وي بدون ترس، در مراكز مقدس مسلمانان حاضر شده، به اظهار عقايد خود مي پرداخت. گفت وگوهاي او با امام صادق (عليه السلام) و شاگردان ايشان، شيوه ي استدلال جعفر بن محمد (عليه السلام) را با كساني كه به آفريدگار اعتقاد نداشتند، نشان مي دهد. اين مقاله علاوه بر بيان عقايد و مسلك ابن ابي العوجا، به بررسي گفت وگوهاي او با امام صادق (عليه السلام) مي پردازد.

واژه هاي كليدي: امام صادق (عليه السلام)، عبدالكريم بن ابي العوجا، زنادقه، دهريون، ابن مقفع.


مقدمه


از امام صادق (عليه السلام) و ساير پيشوايان مذهب جعفري عليهم السلام روايات فراواني درباره دلالت نجوم برظهور پيامبران و ائمه عليهم السلام وارد شده است از جمله:

1 - امام محمد باقر (عليه السلام) فرموده است: «نبوت حضرت نوح از طريق علم نجوم به دست آمد» [1] (و مردم از آن خبردار شدند).

2 - امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آزر منجم نمرود بود و جز به فرمان او كاري انجام نمي داد «آزر» شبي اوضاع كواكب را مشاهده كرد، صبحگاهان به نمرود گفت: ديشب امر عجيبي مشاهده كردم، نمرود گفت:

چيست؟ گفت: در زمان ما كودكي به دنيا خواهد آمد كه نابودي ما به دست اوست و به همين زودي مادرش به او آبستن خواهد گشت. نمرود شگفت زده پرسيد آيا مادرش هنوز به او آبستن نشده؟ گفت: نه، نمرود فرمان داد مردها از زنها جدا گردند در همين زمان مادر ابراهيم (عليه السلام) به ابراهيم آبستن شد، نمرود چون از اين امر اطلاع يافت فرمان داد زنان متخصص امر زايمان و جنين شناس، شكم زنان شهر از جمله مادر ابراهيم را معاينه كردند، پس از معاينه مادر ابراهيم (عليه السلام) گفتند:

بچه اي در آن نمي بينيم، ديگربار منجم بشارت داده گفت: آن فرزند (ابراهيم عليه السلام) به آتش خواهد سوخت [خبر از در آتش افتادن ابراهيم دادند] اما از طريق علم نجوم نفهميد كه خداوند او را نجات خواهد داد [2] به گفته ي سيد بن طاووس(ره) اين حديث در تفسير علي بن ابراهيم، در تاريخ طبري، در قصص الانبياء راوندي، در تفسيرثعلبي و ديگران بازگو شده است. سيد مي افزايد: اخترشناسان از نبوت و رسالت حضرت موسي بن عمران (عليه السلام) خبر دادند، همچنين خبر از زاده شدن او دادند، از اين رو فرعون فرمان داد پسران بني اسرائيل را كشتند، چنان كه زمخشري هم در تفسير كشاف به قلم آورده است. اخترشناسان از رسالت حضرت مسيح (عليه السلام) خبر دادند، گروهي به ديدار او شتافتند و به مادرش مژده ي رسالت او را رساندند.


پاورقي

[1] بحارالانوار: ج 58، ص 235، نشر آخوندي.

[2] بحارالانوار: ج 58، ص 237 - 238.


مقدمه


چه بسيار حوادث و رويدادهائي كه امام راجع به آنها سخن گفته و بعداً واقع شده اند و چه جرياناتي كه امام درباره آنها صحبت فرموده و همانگونه شده اند كه امام فرموده بود، چنانكه بطور مكرر پيرامون حكومت و سلطنت عباسيان سخن گفته است پيش از آنكه آنها قدرت را به دست بگيرند. ابومسلم خراساني نزد امام آمد و درگوشي با امام صحبت كرد و اظهار داشت كه مردم را به حكومت ايشان دعوت مي كند و انبوهي از جمعيت هم پاسخ مثبت داده اند. امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: آنچه تو به آن اشاره مي كني نشدني است. حتماً بچه هاي عباس با حكومت بازي خواهند كرد.

ابو مسلم نزد عبدالله بن حسن رفته او را دعوت كرد و عبدالله هم خانواده اش را گرد آورد و قيام كرد و امام صادق (عليه السلام) را نيز براي مشورت فرا خواند. وقتي امام حاضر شد و ميان سفاح و منصور نشست و مورد مشورت قرار گرفت، دست مباركش را بر دوش سفاح گذاشت و فرمود: نه به خدا سوگند! ابتدا اين سلطنت مي كند. - سپس دست خود را بر شانه منصور نهاد و فرمود: - و فرزندان اين با حكومت و سلطنت بازي مي كنند. سپس برخاست و از مجلس بيرون رفت. [1] .

بار ديگر عبدالله بن حسن امام را دعوت كرد تا با پسرش محمد بيعت كند. امام فرمود: به خدا سوگند اين كار نه براي تو است و نه براي فرزندان تو، بلكه به سفاح و سپس به منصور مي رسد و بعد به فرزندان او.

وقتي امام از مجلس خارج شد ابوجعفر منصور به دنبال امام بيرون آمد و پرسيد: آيا مي دانيد چه مي گوئيد؟

امام پاسخ داد: آري، به خدا سوگند مي دانم چه مي گويم و اين كار خواهد شد. [2] .


پاورقي

[1] اثبات الوصيه مسعودي، ص 141.

[2] مقاتل الطالبيين.


شمه اي از اخلاق ، صفات و كرامات جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام)


ابن طلحه مي گويد: (1) وي از بزرگان و سادات اهل بيت است . صاحب علوم كثير، عبادت فراوان ، اوراد دائم زهد آشكار و تلاوت بسيار، معاني قرآن كريم را بدقت بررسي و از اقيانوس قرآن گوهرهاي ارزنده را استخراج مي كرد و نتايج شگفتي به دست مي آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسيم مي كرد به گونه اي كه از خود در آن باره حساب مي كشيد. ديدنش انسان را به ياد آخرت مي انداخت و شنيدن سخنش باعث پارسايي در دنيا مي شد. نتيجه پيروي از رهنمودهايش بهشت بود، نور جمالش ‍ گواهي مي داد كه او از سلاله نبوت است و پاكيزگي اعمالش روشن مي ساخت كه او از دودمان رسالت است . گروهي از بزرگان مذاهب و دانشمندان برجسته آنها مانند يحيي بن سعيد انصاري ، ابن جريح ، مالك بن انس ، ثوري ، ابن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه ، ايوب سجستاني و ديگران از او حديث نقل كرده اند و از دانشش بهره جسته اند.

و اين بهره مندي از او را براي خود منقبتي دانسته و باعث شرف و فضيلت خويش شمرده اند.



مي گويد: او چندين لقب دارد كه مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها صابر، فاضل و طاهر مي باشد.



امّا مناقب و صفات آن حضرت بيش از حد شمار است و عقل و فهم شخص آگاه و بصير درباره انواع مناقبش حيران است تا آن جا كه علوم سرشاري كه به خاطر تقواي زياد بر قلبش جاري بود، همه احكامي را كه علل آنها براي كسي قابل درك نيست و علومي را كه عقول از احاطه به حكم آنها قاصر است به او نسبت داده و از وي روايت

كرده اند.

گويند كتاب جفري كه در مغرب به پسران عبدالمؤ من به ارث رسيده ، از جمله سخنان اوست . براستي كه اين خود منقبتي والا و در مقام فضايل ، مرتبه بلندي است .



1. ابن ابي حازم گويد: من در خدمت جعفر بن محمّد عليه السلام بودم ناگاه دربانش آمد و گفت سفيان ثوري پشت در است ، فرمود: بگو بيايد. سفيان وارد شد، جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: اي سفيان تو كسي هستي كه پادشاه در جستجوي تو است و من از پادشاه بر حذرم ، بلند شو و از منزل محترمانه بيرون برو. سفيان عرض كرد: يك حديث بفرماييد تا بشنوم و برخيزم . جعفر بن محمّد عليه السلام فرمود: ((پدرم از قول جدم براي من نقل كرد كه رسول خدا صلي اللّه عليه و اله فرمود: كسي كه خداوند به او نعمتي داده ، بايد خدا را حمد و سپاس گويد و هر كه ديرتر روزي اش را رساند، بايد از خداوند طلب آمرزشي كند و هر كه به او اندوهي رسيد، بايد بگويد: (( لا حول و لا قوة الا باللّه (العلي العظيم ) )) . همين كه سفيان بلند شد، جعفر بن محمّد فرمود: سفيان اين سه را فراگير كه بسيار مهم است .



2. سفيان مي گويد: بر جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شدم در حالي كه جامه اي از خز سياه بر تن و عبايي از خز بر دوش داشت . با تعجب به آن حضرت نگاه مي كردم ! فرمود: ((اي ثوري ! چه شده است كه به ما نگاه مي كني شايد تو از لباس ما در شگفتي ؟ عرض كردم : يابن رسول اللّه اين لباس شما و پدرانتان نيست ، فرمود: اي ثوري ! آنها در زمان تنگدستي و نيازمندي بودند، به مقدار تنگدستي و نيازمنديشان عمل مي كردند و امروز هنگام فراواني نعمت است . آنگاه آستين جامه را پس زد، زير آن جامه پشمينه سفيدي نمودار شد كه دامن و آستينش از دامن و آستين لباس رويي كوتاهتر بود، فرمود: اي ثوري ! اين لباس زير را براي خداي تعالي و اين لباس ‍ رويي را براي شما پوشيده ايم . آنچه براي خداست پنهان داشته ايم و آنچه براي شماست آشكار كرده ايم .))



3. هياج بن بسطام مي گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام بقدري ديگران را اطعام مي كرد كه براي خانواده خويش چيزي نمي ماند و همواره مي فرمود: ((كار نيك به كمال نمي رسد مگر به سه چيز: تاءخير نينداختن ، كوچك شمردن و پنهان داشتن .))(2)



4. از عمرو بن ابي مقدام نقل شده كه مي گويد: من هر وقت به سيماي جعفر بن محمّد عليه السلام مي نگريستم ، مي فهميدم كه او از دودمان نبوت است .



5. برذون بن شبيب نهدي كه اسم اصلي اش جعفر بود مي گويد: از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: ((درباره ما همان حقي را رعايت كنيد كه عبد صالح - حضرت خضر - درباره يتيمان رعايت كرد كه پدر و مادرشان صالح بودند.))



6. از صالح بن اسود نقل شده كه مي گويد: از جعفر بن محمّد صلي اللّه عليه و اله شنيدم كه مي گفت : ((از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نياييد زيرا هيچ كس بعد از من براي شما چون من حديث نخواهد گفت .))



7. ميان جعفر بن محمّد عليه السلام و عبداللّه بن حسن در اول روز سخني رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتي سخن گفت . بعد كه جدا شدند و راهي مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسيدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمّد عليه السلام رو به عبداللّه بن حسن كرد و فرمود: امروز را چگونه گذراندي اي ابا محمّد؟ وي مثل يك آدم عصباني جواب داد: خوب . فرمود: اي ابا محمّد! آيا مي داني كه صله رحم حساب را سبك مي كند؟ عبداللّه گفت : تو همواره چيزي مي گويي كه من نمي فهمم ! فرمود: بنابراين براي تو قرآن مي خوانم ، گفت : آن را بگو! فرمود: بسيار خوب ، گفت : پس ‍ بگو! اين آيه را تلاوت كرد: (( والذين يصلون مآ امر اللّه به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب )) عبداللّه پس از اين سخنان عرض كرد: پس از اين مرا نخواهي ديد كه قطع رحم كرده باشم .(3)



8. در ارشاد مفيد - رحمه اللّه - آمده است كه امام صادق ، جعفر بن محمّد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام از ميان برادرانش ، جانشين و وصي پدرش بود و پس از وي عهده دار امامت شد و بر همه آنها برتري داشت و از همگي پرآوازه تر و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه والامقام تر بود و مردم بقدري از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه از هر سو به نزد او مي شتافتند و آوازه اش در همه جا پيچيده بود و دانشمندان به قدري كه از آن حضرت روايت كرده اند از هيچ يك از اهل بيت ، روايت نكرده اند و از هيچ يك از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به اندازه امام صادق عليه السلام حديث نقل نشده است تا جايي كه محدثان ، نام راويان مورد وثوقي را كه از آن حضرت روايت كرده اند، بر شمرده و شمار آنان را از اهل آراء و عقايد گوناگون ، چهار هزار تن بر آورد كرده اند. كه اين خود يكي از دلايل روشن امامت آن حضرت است كه عقلها را حيران ساخته و زبان مخالفان را از ايراد شبهات درباره امامتش لال كرده است .(4)



9. حافظ ابونعيم مي گويد: براستي كه ابوعبداللّه ، جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به عبادت و خضوع در پيشگاه خدا رو آورده بود و كناره گيري از دنيا و خشوع را برگزيده و از رياست و اجتماعات گريزان بود.(5)



10. بعضي گفته اند: تصوف ، بهره گرفتن از نسب و ترقي كردن به وسيله اسباب است .(6)



11. ابن جوزي مي گويد: جعفر بن محمّد عليه السلام از حب رياست و روگردان و سرگرم عبادت بود.(7)



12. از ابن حمدون نقل شده است كه منصور دوانيقي در نامه اي به جعفر بن محمّد عليه السلام نوشت : چرا شما مثل ساير مردم نزد ما رفت و آمد نمي كنيد؟ در پاسخ نوشت : نه ما كاري كرده ايم كه به خاطر آن از تو بيم داشته باشيم و نه تو از امور آخرت چيزي داري كه به آن اميد نزد تو آمد و رفت كنيم و نه در نعمتي هستي كه به تو گوارا با بگوييم و نه مصيبتي را مي بينيم كه تو را تسليت بدهيم پس نزد تو بياييم چه كنيم ؟ مي گويد: منصور با شنيدن اين پاسخ ، نوشت ، همراه ما باش تا ما را نصيحت كني ! جواب داد: كسي كه هدفش دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و آن كه هدفش آخرت است ، همراه تو نمي شود.



منصور گفت : به خدا سوگند كه اين سخن ، جايگاه مردمي را كه هدفشان دنياست از مردمي كه طالب آخرتند در نزد ما مشخص كرد و براستي كه جعفر بن محمّد عليه السلام خود طالب آخرت است نه طالب دنيا.(8)

كرامات



1. امّا كرامات امام صادق عليه السلام در (( كشف الغمه )) به نقل از كتاب ابن طلحه (9) آمده است كه مي گويد: عبداللّه بن فضل بن ربيع از پدرش نقل كرده ، مي گويد: منصور، در سال 147 سفر حج كرد و بعد به مدينه رفت و به ربيع گفت : كسي را به دنبال جعفر بن محمّد عليه السلام بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بياورد. خدا مرا بكشد، اگر من او را نكشم ! ربيع چنان وانمود كرد كه فراموش كرده است .



دوباره منصور تكرار كرد و به ربيع گفت : كسي را بفرست تا او را با رنج و عذاب بياورد، باز ربيع خود را به غفلت زد. اين بار منصور نامه تندي به ربيع نوشت و در نامه به ربيع پرخاش كرد و فرمان داد كه كسي را بفرستد تا جعفر بن محمّد عليه السلام را بياورد. ربيع كسي را فرستاد، وقتي كه حضرت را آوردند، ربيع عرض كرد: يا اباعبداللّه به خدا پناه ببر كه منصور به گونه اي دنبال تو فرستاده كه جز خدا كسي شرّ او را دفع نمي كند.



جعفر بن محمّد عليه السلام گفت : (( لا حول و لا قوة الا باللّه ، )) آنگاه ربيع حضور وي را به اطلاع منصور رساند. همين كه امام عليه السلام وارد شد، منصور شروع به تهديد آن حضرت كرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت : اي دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زكات مالشان را براي تو مي فرستند و تو از سلطنت من سرپيچي مي كني و در پي آشوب و غائله هستي ، خدا مرا بكشد كه اگر من تو را نكشم ! امام عليه السلام پس از شنيدن سخنان منصور فرمود: يا اميرالمؤ منين ! به سليمان نعمت داده شد، سپاسگزاري كرد. ايوب مبتلا شد، صبر كرد، به يوسف ستم كردند، او بخشيد و تو از آن قبيل هستي .



چون منصور اين سخنان را شنيد گفت : اي ابوعبداللّه ، جلوتر بيا، ساحت شما در نزد ما از اين چيزها پاك و از هر تهمتي مبراست و شما كم سر صداييد، خداوند به شما از طرف خويشاوندان بهترين پاداش را مرحمت كند! آنگاه دستش را گرفت و با خود روي فرش مخصوص نشاند. سپس ‍ دستور داد عطر بياورند، مخلوطي از مواد خوشبو را آوردند شروع كرد با دست خود محاسن امام را معطر كردن به گونه اي كه در پايان كار قطرات عطر از محاسن شريفش مي چكيد.



سپس گفت در پناه و حمايت خدا برخيزيد. آنگاه به ربيع گفت : جايزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببريد. و رو به امام صادق عليه السلام كرد و گفت : در پناه و حمايت خدا برويد، آن حضرت رفت . ربيع مي گويد: من پشت سر رفتم و عرض كردم : من پيش از شما وضعي را ديدم كه شما نديده بوديد و بعد از شما هم وضعي را ديدم كه شما نديديد. شما موقع ورود چه فرموديد؟ فرمود: گفتم : (( اللهم احرسني بعينك التي لاتنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام ، و اغفرلي بقدرتك علي و لا اهلك و انت رجائي اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بك ادفع في نحره و استعيذ بك من شره ؛ پس خداوند چنان كرد كه ديدي .



2. از جمله داستاني است كه ليث بن سعيد نقل كرده ، مي گويد: در سال 113 به سفر حج رفتم و وارد مكه شدم . چون نماز عصر را خواندم ، بالاي كوه ابوقبيس رفتم ، ناگاه مردي را ديدم ، نشسته و دعا مي خواند، بقدري (( يا ربّ يا ربّ )) گفت كه نفسش قطع شد. باز (( ربّ، ربّ )) گفت تا نفسش بريد. سپس بقدري (( يا اللّه يا اللّه )) گفت تا نفسش قطع شد. باز (( يا حيّ يا حيّ )) گفت تا نفسش بريد. آنگاه (( يا رحيم يا رحيم )) گفت تا نفسش قطع شد. سپس هفت نوبت (( يا ارحم الراحمين )) را بقدري گفت كه نفسش بريد. آنگاه گفت : (( اللهم اني اشتهي من هذا العنب فاطعمنيه ، اللهم برديّ قد اخلقا )) ؛(10) ليث مي گويد: به خدا سوگند هنوز سخن او تمام نشده بود كه سبدي را پر از انگور در نزد وي ديدم در حالي كه آن روز انگوري نبود و دو پارچه نو در برش ديدم ، همين كه خواست انگور ميل كند، گفتم : من هم شريك هستم . فرمود: براي چه ؟ عرض كردم : شما دعا مي كرديد و من آمين مي گفتم . فرمود: بيا و بخور ولي چيزي را پنهان نكن .

رفتم مقداري خوردم و هرگز چنان انگوري نخورده بودم ؛ هيچ دانه نداشت . بقدري خوردم كه سير شدم ولي چيزي از سبد كم نشد. سپس فرمود: يكي از اين دو پارچه را بر تنت كن ! عرض كردم : من نيازي ندارم . فرمود: پس دور شو تا من آنها را بپوشم ، دور شدم ؛ يكي از آنها را به كمر بست و يكي را به شانه انداخت سپس آن دو پارچه اي را كه داشت به دستش گرفت و از كوه به زير آمد من به دنبالش ‍ رفتم تا به محل سعي رسيد، مردي او را ديد و گفت : مرا بپوشان خدا تو را بپوشاند! آن دو پارچه را به او داد. من به آن مرد رسيدم و گفتم : اين شخص ‍ كيست ؟ گفت : جعفر بن محمّد، ليث مي گويد: دنبالش رفتم تا از او حديثي بشنوم ديگر او را نيافتم .(11)



3. علي بن عيسي - رحمه اللّه - مي گويد: حديث ليث مشهور است و گروهي از راويان و ناقلان حديث آن را نقل كرده اند و در داستان امام صادق عليه السلام با منصور نيز همين سخن را گفته ، سپس از ارشاد مفيد، قريب به اين مطلب را با اضافاتي نقل كرده است .



از جمله مي گويد: آورده اند كه داوود بن علي بن عبداللّه ، معلي بن خنيس ‍ غلام جعفر بن محمّد عليه السلام را كشته و مال او را برداشته بود. امام صادق عليه السلام در حالي كه خشمناك بود بر داوود بن علي وارد شد و فرمود: تو غلام مرا مي كشي و مال او را بر مي داري مگر نمي داني كه مرد مصيبت عزيزش را مهم مي شمارد در حالي كه به جنگ و كارزار اهميت نمي دهد. هان به خدا سوگند كه در پيشگاه خدا بر تو نفرين مي كنم . داوود بن علي گفت : مرا به نفرينت تهديد مي كني ؟ اين سخن را از روي تمسخر گفت . امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و تمام آن شب را در قيام و قعود بود تا سحر كه شنيدند در مناجاتش مي گفت : (( يا ذا القوة القوية ، و يا ذا المحال الشديد، و يا ذاالعزة التي كل خلقك لها ذليل ، إ كفني هذا الطاغية ، و اءنتقم لي منه ؛ )) ساعتي نگذشت كه صداي ناله و شيون بلند شد. گفتند: داوود بن علي مرده است .(12)



4. از جمله ابوبصير نقل كرده ، مي گويد: وارد مدينه شدم ، همراهم كنيزكي بود كه با او همبستر شده بودم ، بيرون شدم تا حمام بروم بين راه به گروهي از شيعه برخوردم كه مي خواستند خدمت ابوعبداللّه امام صادق عليه السلام برسند. ترسيدم كه زودتر از من شرفياب شوند و من نتوانم محضر امام را درك كنم . همراه آنها رفتم تا وارد منزل امام شدم ، همين كه با امام صادق عليه السلام روبرو شدم ، نگاهي به من كرد و فرمود: اي ابوبصير! مگر نمي داني كه به خانه پيامبران و پيغمبر زادگان كسي با حال جنايت وارد نمي شود؟ خجالت كشيدم و گفتم : يابن رسول اللّه من شيعيان را ديدم ترسيدم كه نتوانم همراه آنها شرفياب شوم ؛ ديگر هرگز چنين كاري را نخواهم كرد و از خانه آن حضرت بيرون شدم .(13)



5. شيخ مفيد مي گويد: روايات زيادي از آن حضرت نظير كرامات و خبرهاي غيبي كه نقل كرديم كه نقل شده كه شمارش آنها به درازا مي كشد.(14)



6. از كتاب حميري به نقل از عبداللّه بن يحيي كاهلي روايت كرده (15)، مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي كه درنده اي را ببيني چه مي گويي ؟

عرض كردم : نمي دانم ، فرمود: هرگاه درنده را ديدي ، آية الكرسي را در مقابل او بخوان و بعد بگو: (( عزمت عليك بعزيمة اللّه ، و عزيمة محمّد رسول اللّه ، و عزيمة سليمان بن داوود و عزيمة علي اميرالمؤ منين و الائمة من بعده ؛ )) او از تو منصرف خواهد شد.



عبداللّه كاهلي مي گويد: بعدها به كوفه رفتم با پسر عمويم راهي روستايي شديم ناگهان درنده اي پيدا شد و در بين راه مقابل ما قرار گرفت . من آية الكرسي را در برابر او خواندم و گفتم : (( عزمت عليك بعزيمة اللّه و عزيمة محمّد رسول اللّه و عزيمة سليمان بن داوود و عزيمة اميرالمؤ منين و الائمة من بعده الا تنحيت عن طريقنا فلم تؤ ذنا فانا لانؤ ذيك ، )) اين دعا را كه خواندم نگاه كردم ديدم سرش را جلو انداخت و دمش را ميان پاها جا داد و از راه منحرف شد و از راهي كه آمده بود، برگشت .



پسر عمويم گفت : من هرگز سخني زيباتر از سخن تو نشنيده بودم ، گفتم : من هم اين سخن را از جعفر بن محمّد عليه السلام شنيده ام . گفت : براستي گواهي مي دهم كه او امام (( مفترض ‍ الطاعه )) است ، در حالي كه پسر عموي من هيچ از كم و زياد نمي دانست . سال بعد خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و قضيه را به عرض ايشان رساندم . فرمود: آيا تو تصور مي كني كه من شاهد جريان شما نبودم ، اين تصور بدي است ، همانا مرا با هر يك از دوستان ، گوش شنوا، چشم بينا و زبان گويايي است ، سپس رو به من كرد و فرمود: اي عبداللّه بن يحيي ، به خدا سوگند كه من آن درنده را از شما منصرف كردم و نشاني اين مطلب آن كه شما ابتدا كنار رود بوديد و نام پسر عموي تو نزد ما نوشته است و خداوند او را از دنيا نمي برد تا آن كه عارف به امامت ما گردد. عبداللّه مي گويد: چون به كوفه برگشتم سخنان امام صادق عليه السلام را براي پسر عمويم نقل كردم . او خوشحال شد و سخت شادمان گشت و همچنان مستبصر بود تا از دنيا رفت .



7. در همان كتاب به نقل از شعيب عقرقوفي آمده است كه مي گويد: من به اتفاق علي بن ابي حمزه و ابوبصير خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شديم . همراه من سيصد دينار بود. پولها را حضور امام عليه السلام گذاشتم ، امام صادق عليه السلام مشتي از آنها را براي خودش برداشت و بقيه را به من بازگرداند و فرمود: شعيب ! اين صد دينار را از همان جايي كه گرفته اي به همان جا برگردان . شعيب مي گويد: تمام نيازمنديهاي خودمان را برآورديم آن وقت ابوبصير به من گفت : شعيب ! جريان آن پولهايي كه امام عليه السلام به تو برگرداند چگونه است ؟ گفتم : من آنها را از هميان برادرم بدون اطلاع او مخفيانه برداشته بودم . ابوبصير گفت : شعيب ! به خدا قسم امام صادق عليه السلام نشانه امامت را به تو مرحمت كرده . سپس ابوبصير و علي بن حمزه به من گفتند: شعيب ! اين پولها را بشمار! من آنها را شمردم ، ديدم بدون كم و زياد، صد دينار است .(16)



8. از جمله در همان كتاب به نقل از سماعة بن مهران آورده است كه مي گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، بدون مقدمه رو به من كرد و فرمود: سماعه ! آن چه بود كه بين تو و ساربانت در ميان راه اتفاق افتاد؟ زنهار كه تو اهل دشنام ، فرياد و لعن و نفرين باشي ! عرض كردم : به خدا سوگند كه چنان اتفاقي افتاد، به اين خاطر كه او همواره به من ستم مي كرد. فرمود: او هر چند به تو ستم مي كرد امّا تو نسبت به او افزونتر ستم كردي ، براستي كه اين روش ‍ من نيست و شيعيانم را نيز به آن روش وانمي دارم . سپس امام عليه السلام فرمود: سماعه ! از آنچه اتفاق افتاده است طلب آمرزش كن و مبادا كه هرگز آن را تكرار كني . عرض كردم : من طلب آمرزش مي كنم و دوبار چنان كاري از من سر نخواهد زد.(17)



9. همچنين به نقل از ابوبصير آورده است مي گويد: روزي خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم ، ناگهان فرمود: اي ابومحمّد! آيا امام خودت را مي شناسي ؟ عرض كردم : آري به خدايي كه جز او خدايي نيست ، تويي آن امام ، دستم را روي زانوي مقدس آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتي ، مي شناسي ، از او جدا نشو! گفتم : مايلم نشاني امامت را به من مرحمت كني ، فرمود: اي ابومحمّد پس از شناخت ، ديگر نشان لازم نيست . گفتم : براي اين كه به ايمان و يقينم افزوده شود. فرمود: اي ابومحمّد به كوفه كه بر مي گردي خداوند به تو فرزندي به نام عيسي مي دهد و بعد از او پسري به نام محمّد و پس از او دو دختر خواهد داد؛ بدان كه نام پسران تو در نزد ما در صحيفه جامعه با نام شيعيان ما و نام پدران ، مادران ، اجداد و نيكان و فرزندانشان تا روز قيامت نوشته شده است ، پس امام صحيفه را در آورد، ديدم كاغذي زرد رنگ و مكتوب است .(18)



10. از جمله در همان كتاب به نقل از ابوبصير آمده كه مي گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، فرمود: اي ابومحمّد، ابوحمزه ثمالي چه مي كرد؟ عرض كردم : وقت آمدنم او تندرست بود. فرمود: وقتي كه برگشتي سلام مرا به او برسان و به او بگو كه در فلان ماه فلان روز از دنيا مي رود. ابوبصير گفت : مرا با او انسي است و او شيعه شماست . امام فرمود: اي ابومحمّد، راست مي گويي و آنچه نزد ماست براي او خير است ، گفتم : آيا شيعيان شما با شما هستند؟ فرمود: آري ، هرگاه شيعه ، خداترس باشد و در كارهاي خود خدا را در نظر داشته باشد و از گناهان بپرهيزد، با ما در يك مرتبه خواهد بود. ابوبصير مي گويد: همان سال ما برگشتيم ، طولي نكشيد كه ابوحمزه ثمالي از دنيا رفت .(19)



11. از جمله داستاني است از عبدالحميد بن ابي العلاء كه وي دوست محمّد بن عبداللّه بن حسن و از خواص او بوده است ، منصور دوانيقي او را گرفت و مدتي در سياهالي زنداني كرد سپس موسم حج فرا رسيد، چون روز عرفه شد، امام صادق عليه السلام او را در موقف ملاقات كرد، فرمود: محمّد، دوستت عبدالحميد چه شد؟ عرض كرد: او را منصور گرفته است و مدتي است كه در زندان تنگي بازداشت كرده است . امام عليه السلام مدتي دستش را به طرف بالا بلند كرد سپس رو به محمّد بن عبداللّه كرد و فرمود: محمّد به خدا سوگند كه رفيقت از زندان آزاد شد، محمّد مي گويد: پس از مراجعت از عبدالحميد پرسيدم چه وقت منصور را آزاد كرد؟ گفت : روز عرفه ، بعد از عصر بود كه مرا از زندان آزاد كردند.(20)



12. از رزام بن مسلم غلام خالد بن عبداللّه قسري نقل شده مي گويد: منصور به دربانش گفت : هر وقت جعفر بن محمّد عليه السلام وارد شد پيش از اين كه به ما برسد او را بكش ، امام صادق عليه السلام وارد شد و نشست ، منصور به دنبال دربانش فرستاد و او را طلبيد، وي آمد و نگاهي كرد، ديد امام صادق عليه السلام كنار منصور نشسته است . رزام مي گويد: آنگاه منصور به دربان گفت : به جاي خودت برگرد! مي گويد: منصور از ناراحتي دست بر روي دست مي زد، همين كه امام صادق عليه السلام بلند شد و از خانه بيرون رفت ، منصور دربانش را طلبيد و گفت : چه دستوري به تو دادم ؟ جواب داد: به خدا قسم من موقع ورود و خروج او را نديدم فقط ديدم نزد شما نشسته است .(21)



13. از عبدالعزيز قزاز نقل كرده ، مي گويد: به ربوبيت ائمه معصومين عقيده داشتم ، بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، رو به من كرد و گفت : اي عبدالعزيز! براي من آب حاضر كن تا وضو بگيرم ، آب آوردم ، وقتي كه امام وارد شد، با خود گفتم : اين همان كسي است كه من به ربوبيت او معتقد بودم ، اين كه وضو مي گيرد، چون بيرون رفت ، گفت : اي عبدالعزيز روي يك ساختمان بيش از حد، بار نريز كه خراب مي شود، ما بندگان خدا و مخلوق او هستيم .(22)



14. از جمله ، نقل شده است : عبداللّه بن محمّد مي خواست همراه زيد قيام كند، امام صادق عليه السلام او را مانع شد، و اين امر را بزرگ شمرد امّا وي تصميم داشت كه با زيد قيام كند. امام فرمود: به خدا قسم كه گويا تو را مي بينم بعد از زيد همچون زنان نقاب به صورت داري و تو را در كجاوه اي مي برند و همچون زنان با تو رفتار مي كنند. وقتي كه جريان زيد پيش آمد، شيعيان براي عبداللّه بن محمّد مبلغي جمع كردند و مركبي كرايه گرفتند و چون او را بيابان رساندند در حالي كه خود به دنبال او حركت مي كردند، او لبخندي زد. گفتند: چه چيز باعث خنديدن تو شد؟ گفت : به خدا سوگند من از رهبر شما در شگفتم ، به خاطرم آمد كه او مرا از قيام منع كرد ولي من اطاعت نكردم و به من اين جريان را خبر داد و گفت : گويا من تو را مي بينم كه مثل زنان نقاب به صورتت زده اند و در كجاوه اي قرار داده اند! اين خاطره تعجب من شد.(23)



15. از جمله به نقل از ابوحمزه ثمالي مي گويد: در سفري بين مكه و مدينه خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، ناگاه به سمت چپش نگاهي كرد، سگ سياهي را ديد، فرمود: چه كرده اي كه خدا تو را زشت رو گرداند! چقدر شتاب داري ؟ ناگاه سگ به صورت پرنده اي در آمد، فرمود: اين عثم نامه رسان جن است . هم اكنون هشام از دنيا رفته او پرواز مي كند تا خبر مرگ او را به همه جا برساند.(24)



16. از آن جمله به نقل از مرازم مي گويد: امام صادق عليه السلام در مكه به من فرمود: مرازم ! اگر بشنوي كسي مرا دشنام مي دهد، چه مي كني ؟ عرض ‍ كردم : او را مي كشم ، فرمود: مرازم ! اگر شنيدي كسي مرا دشنام مي دهد، كاري به او نداشته باش . مرازم مي گويد: بعد از ظهر روز گرمي بود كه از مكه بيرون شدم ، گرما مرا ناگزير ساخت تا به خيمه اي پناه ببرم كه جمعي آن جا بودند، من هم پياده شدم ، در آن ميان شنيدم كه يكي از آنها امام صادق عليه السلام را دشنام مي دهد، فرمايش امام را به ياد آوردم و چيزي نگفتم ، وگرنه ، او را مي كشتم .(25)



17. از جمله ، ابوبصير مي گويد: من همسايه اي داشتم كه از اطرافيان شاه (خليفه عباسي ) بود. پولي به دستش آمد، چندين غلام خريد و هميشه افرادي را جمع مي كرد و بساط باده گساري مي گسترد و باعث اذيت من مي شد. چند بار به خودش گله كردم ، ولي خودداري نكرد و چون سماجت كردم ، گفت : فلاني ، من مردي هستم گرفتار و تو فرد سالمي هستي . اگر مرا خدمت امامت معرفي كني اميدوارم كه خداوند مرا به وسيله تو از اين گرفتاري نجات دهد. ابوبصير مي گويد: اين سخن در دل من اثر كرد، وقتي كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، جريان آن مرد را نقل كردم ، فرمود: وقتي كه به كوفه برگشتي او نزد تو خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمّد گفت : اگر تو اين كارها را ترك كني من در پيشگاه خدا براي تو بهشت را ضمانت مي كنم .



18. ابوبصير مي گويد: وقتي كه به كوفه برگشتم ، آن مرد با جمعي نزد من آمدند، او را نگاه داشتم تا منزلم خلوت شد. گفتم : فلاني ! من ماجراي تو را خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو: كارهايش را ترك كند، من هم نزد خدا بهشت را براي او ضمانت مي كنم . آن مرد با شنيدن پيام امام گريست ، سپس گفت : شما را به خدا آيا جعفر بن محمّد چنين سخني گفت ؟ ابوبصير مي گويد: من قسم خوردم كه آنچه به تو گفتم سخن آن حضرت بود. گفت : كافي است و از منزل بيرون رفت ، پس از چند روزي به دنبال من فرستاد و مرا طلبيد؛ او را پشت در منزلش برهنه يافتم . گفت : ابوبصير! هيچ چيز در منزلم نمانده است . همه را انفاق كردم ، من مانده ام با اين وضعي كه مي بيني ! پس از آن من نزد بعضي از دوستانم رفتم و مقداري پوشاك براي او جمع كردم ، چند روزي نگذشته بود كه دنبال من فرستاد (و پيام داد) من مريضم بيا! من نزد او رفت و آمد مي كردم و به معالجه اش مي پرداختم تا اين كه اجلش فرا رسيد.



در حال جان دادن نزد او نشسته بودم تا اين كه از هوش رفت ، بعد كه به هوش آمد، گفت : اي ابوبصير! امام تو به قولش وفا كرد، سپس از دنيا رفت . من به مكه رفتم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، اجازه ورود خواستم ، وقتي كه وارد شدم ، هنوز يك پاي من در صحن منزل و پاي ديگر در ايوان منزل بود كه از داخل خانه فرمود: ابوبصير! ما به عهدمان براي همسايه ات وفا كرديم .(26)



19. از جمله به نقل از هشام بن احمر، مي گويد: امام صادق عليه السلام نامه اي نوشته بود تا چيزهايي را كه لازم داشتند خريداري كنم و من همين كه نامه را خواندم ، آن را پاره كردم و لوازم را خريدم ، قطعات نامه را ميان صندوقچه نهادم و با خود گفتم آن را براي تبرّك نگه مي دارم . مي گويد: خدمت امام عليه السلام رفتم ، فرمود: هشام ! لوازم را خريدي ؟ عرض كردم : آري ، فرمود: نامه را پاره كردي ؟ عرض كردم : آن را ميان صندوقچه گذاشتم و بر آن قفل زدم و قصد تبرّك دارم و اين هم كليدش كه به كمربندم بسته ام . مي گويد: امام عليه السلام گوشه جا نمازش را بلند كرد و نامه را از آنجا برداشت و به سمت من انداخت و فرمود: آن را پاره كن ، پس من پاره كردم و برگشتم آمدم صندوقچه را باز كردم چيزي داخل آن نيافتم .(27)



20. از جمله به نقل از اسحاق بن عمار آمده است كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من سرمايه اي دارم ، و با مردم داد و ستد مي كنم و از آن بيم دارم كه اتفاقي بيفتد و سرمايه ام پراكنده شود. فرمود: در ماه ربيع سرمايه ات را جمع آوري كن . علي بن اسماعيل مي گويد: اسحاق بن عمار در ماه ربيع از دنيا رفت .(28)



علي بن عيسي - رحمه اللّه - گويد: اين بود آخرين بخش از كتاب (( الدلائل )) كه مي خواستم نقل كنم و به منظور رعايت اختصار از بسياري از مطالب مشابه گذاشتم زيرا مشت نمونه خروار است .(29)



21. از كتاب راوندي - رحمه اللّه - ضمن معجزات جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام به نقل از مفضل بن عمر آورده است كه مي گويد: همراه امام صادق عليه السلام به مكه - يا به مني - مي رفتم ناگاه به زني رسيديم كه دختر بچه اي همراه داشت و ماده گاو مرده اي در مقابلش افتاده بود و آن دو به خاطر ماده گاو گريه مي كردند، آن حضرت فرمود: قضيه چيست ؟ آن زن عرض كرد: من و بچه هايم با شير اين گاو زندگي مي كرديم ، اكنون مرده است و من نمي دانم چه كنم ! حضرت فرمود: دوست داريد كه خداوند آن را زنده كند؟ عرض كرد: يا مرا با چنين مصيبتي مسخره مي كنيد؟ فرمود: هرگز! من چنين قصدي نداشتم ، سپس دعايي خواند پاي خود را به پيكر بيجان گاو زد و گفت : برخيز! گاو، فورا از جا برخاست آن زن گفت : به پروردگار كعبه سوگند كه اين شخص عيسي بن مريم است ! آنگاه امام صادق عليه السلام به ميان جمعيت رفت و آن زن وي را نشناخت .(30)



22. از جمله علي بن حمزه مي گويد: با امام صادق عليه السلام به سفر حج رفتم ، در بين راه زير درخت خرماي خشكي نشسته بوديم . امام عليه السلام لبهايش را به خواندن دعايي حركت مي داد، من نفهميدم چه مي گفت ، سپس فرمود: اي نخل ما را از آنچه خداوند به عنوان روزي بندگانش در تو قرار داده است ، بخوران ! همين طور كه به درخت خرما نگاه مي كردم ديدم به طرف امام صادق عليه السلام خم شد در حالي كه شاخه هايش خرما داشت . فرمود: نزديك بيا، (( بسم اللّه )) بگو و بخور.



از آن خرما خورديم ، گواراترين و بهترين خرما بود. ناگهان ديدم مرد عربي مي گويد: تاكنون جادويي مهمتر از اين را نديده بودم ! امام صادق عليه السلام فرمود: ما وارثان پيامبرانيم ما اهل سحر و جادو نيستيم ، ما از خدا درخواست مي كنيم و او اجابت مي كند. آيا مايلي دعا كنيم كه خداوند تو را به صورت سگي در آورد، تا به منزلت بروي و بر اهل منزل وارد شوي در حالي كه براي آنها دم مي جنباني ؟ مرد صحرانشين از روي ناداني گفت : آري بكن ! امام عليه السلام دعا كرد، فوري به صورت سگي درآمد و راهش را گرفت و رفت .



امام صادق عليه السلام فرمود: به دنبال او برو، در پي او رفتم تا به محله اش رسيد و داخل منزل خود شد و شروع كرد به دم جنبانيدن براي زن و بچه اش ، آنها چوبي برداشتند و او را بيرون كردند من خدمت امام صادق عليه السلام برگشتم و جريان را به عرضشان رساندم در آن بين كه من قضيه را مي گفتم آن سگ برگشت آمد و مقابل امام عليه السلام ايستاد در حالي كه اشكهايش جاري بود و روي خاك مي غلتيد و زوزه مي كشيد.



امام عليه السلام ترحم كرد و دعا فرمود، مرد عرب دوباره به حال اول برگشت ، امام صادق عليه السلام فرمود: اي اعرابي آيا ايمان آوردي يا نه ؟ عرض كرد: آري هزاران هزار مرتبه .(31)



23. به نقل از يونس بن طبيان ، مي گويد: با گروهي خدمت امام صادق عليه السلام بوديم ، من از اين فرموده خدا، به ابراهيم : ((خذ اربعة من الطير فصوهنّ اليك )) پرسيدم كه آيا چهار پرنده از جنسهاي مختلف بودند يا از يك جنس ؟ فرمود: ايا مايليد كه نظير آن رويداد را به شما نشان دهم ؟ گفتم : آري ، فرمود: اي طاووس ! ناگاه طاووسي به حضور امام پرواز كرد.

فرمود: اي كلاغ ! ناگاه كلاغي در حضور امام مشاهده كرديم . فرمود: اي باز! ناگاه بازي مقابل حضرت حاضر شد. سپس فرمود: اي كبوتر! ناگاه كبوتري جلو حضرت قرار گرفت.

آنگاه دستور داد همه را سر ببرند و قطعه قطعه كرده و پرهايشان را بكنند و درهم مخلوط كند، سرانجام دست برد و سر طاووسي را برداشت ، فرمود: اي طاووس ! ديديم گوشت ، استخوان و پرهايش را از پيكر درهم آميخته پرندگان جدا شد و به سر طاووس چسبيد و زنده شد. آنگاه كلاغ را صدا زد، زنده شد و باز و كبوتر را صدا زد، همچنين به پا خاستند و همگي زنده شدند و در مقابل آن حضرت ايستادند.(32)



24. از جمله ، هشام بن حكم روايت كرده است كه مردي از اهل جبل خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شد و ده هزار درهم عرضه داشت ، عرض ‍ كرد: با اين پول منزلي براي من خريداري كنيد كه پس از مراجعت با خانواده در آنجا فرود آيم .

سپس راهي مكه شد، وقتي اعمال حج را به جا آورد و مراجعت كرد امام صادق عليه السلام او را در منزل خود فرود آورد و فرمود: من براي تو در فردوس اعلي منزلي خريدم كه اولين حدش به (خانه ) رسول خدا صلي اللّه عليه و اله و حد دومش به (خانه ) علي عليه السلام و حد سوم به (خانه ) حسن بن علي عليه السلام و حد چهارمش به (خانه ) امام حسين عليه السلام است و سند آن را با همين حدود نوشته ام ، چون آن مرد سخنان امام عليه السلام را شنيد عرض كرد: من راضي ام .



پس امام صادق عليه السلام آن پولها را بين اولاد امام حسن و امام حسين عليهم السلام تقسيم كرد و آن مرد برگشت ، همين كه به منزلش رسيد، به مرض موت مبتلا شد و چون هنگام وفاتش فرا رسيد تمام اعضاي خانواده اش را جمع كرد و آنها را سوگند داد تا آن سند را به همراه جنازه اش ميان قبر بگذارند.



آنها به وصيت او عمل كردند فرداي آن روز كه كنار قبر وي رفتند ديدند سند روي قبر افتاده است و پشت سند نوشته شده است : ولي خدا جعفر بن محمّد عليه السلام به وعده خود وفا كرد.(33)



25. حماد بن عيسي از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند تا خداوند حج فراوان نصيب او كند و باغ و سرايي خوب و همسري از خانواده هاي سرشناس و فرزندان صالحي به او مرحمت فرمايد.

امام عليه السلام گفت : ((خداوندا به حماد بن عيسي پنجاه حج ، باغ و سرايي خوب و همسري شايسته از خانداني بزرگوار و فرزندان صالح مرحمت كن .)) يكي از حاضران مي گويد: سالي در بصره به منزل حماد بن عيسي وارد شدم ، گفت : آيا به خاطر داري كه امام صادق عليه السلام براي من دعا كرد؟ گفتم : آري گفت : اين منزل من است كه در اين شهر بي نظير است ، و باغي دارم كه بهترين باغها است و همسرم را از فاميل بزرگواري گرفته ام و فرزندانم را هم كه مي شناسي .



تاكنون چهل و هشت مرتبه حج نيز به جا آورده ام . مي گويد: حماد پس از آن دو حج ديگر به جا آورد و چون براي پنجاه و يكمين بار عازم حج شد، به جحفه كه رسيد و خواست لباس ‍ احرام بپوشد، وارد رودخانه شد تا غسل كند، سيل او را برد، غلامانش ‍ دنبال او رفتند، ولي مرده او را از آب گرفتند، از اين رو حمادّ را (( غريق الجحفه )) ناميدند.


پاورقي

1- (( مطالب السؤول ، )) ص 81.

2- تا اين جا در (( كشف الغمه )) ص 223 از (( مطالب السؤ ول )) و بقيه از جنابذي نقل شده است .

3- تا اينجا در (( كشف الغمه )) ص 224 از كتاب جنابذي نقل شده است . آيه مباركه ، رعد، ص 21: و آنها كه پيوندهائي را كه خداوند بدان امر كرده است برقرار مي دارند و از پروردگارشان مي ترسند و از بدي حساب (روز قيامت ) بيم دارند.

4- همان ماءخذ، ص 253.

5- همان ماءخذ، ص 232.

6- همان ماءخذ، همان ص .

7- (( تذكرة الخواص ، )) ص 192 از چاپي كه ضميمه (( مطالب السؤ ول )) است .

8- همان ماءخذ، ص 240.

9- همان ماءخذ، ص 233 و (( مطالب السؤ ول )) ، ص 82.

10- خداوندا من از اين انگور ميل دارم ، به من بخوران و دو پارچه احرامم كهنه است .

11- (( كشف الغمه ، )) ص 224 حديث ليث را محمّد بن طلحه در (( مطالب السؤ ول )) ص 83 و سبط بن جوزي در (( التذكره )) نقل كرده است .

12- ارشاد مفيد، ص 256.

13- ارشاد مفيد، ص 256.

14- همان ماءخذ، ص 256 و 257.

15- (( كشف الغمه ، )) ص 234.

16- همان ماءخذ، همان ص .

17- همان ماءخذ، همان ص .

18- همان ماءخذ، همان ص .

19- همان ماءخذ، همان ص .

20- همان ماءخذ، ص 235.

21- همان ماءخذ، همان ص .

22- همان ماءخذ، همان ص .

23- همان ماءخذ، همان ص .

24- همان ماءخذ، همان ص .

25- همان ماءخذ، همان ص .

26- (( كشف الغمه ، )) ص 236.

27- همان ماءخذ، همان ص .

28- همان ماءخذ، همان ص .

29- در كتاب (( كشف الغمه )) آمده است : (( اين بود آخرين بخشي كه از كتاب (( الدلائل حميري )) مي خواستم اثبات كنم )) بقيه عبارت احتمالا سخن مرحوم فيض باشد، يا در نسخه اي كه نزد ايشان بوده اين اضافات وجود داشته است !.

30- (( خرائج و جرائح )) ص 198 چاپ ضميمه به اربعين علامه مجلسي .

31- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ . ص 198 چاپ ضميمه اربعين علامه مجلسي .

32- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ .

33- (( الخرائج و الجرائح )) ص 200.


مقدمه


در شماره هاي پيشين گفتيم كه نويا در جستجوي مطالعه ي نشأت تفسير نمادي در اسلام به اين نتيجه مي رسد كه اين مطالعه را بايد از سرچشمه ها آغاز كرد. نخستين اين سرچشمه ها تفسير مقاتل بن سليمان است. نويا بر آن است كه اين تفسير البته عرفاني نيست، ولي به كلي تحت الفظي هم نيست، بلكه گشوده به روي قوّه ي خيال است و در بطن خود عناصر استعاري و اسطوره اي فراوان دارد كه راه را براي بسط و پژوهش هاي بعدي تفسير هموار كرده است.

در مقاله اي كه در پي مي آيد، نويا نخست ميان مقاتل و حكيم ترمذي كه هر دو كتابي در وجوه و نظائر قرآن دارند مقايسه اي مي كند و نشان مي دهد كه چگونه تجربه ي روحاني به صورت اصلي در تفسير قرآن در مي آيد و تفسير را از قرائت ظاهري به قرائت استنباطي مي برد كه قديمترين نمونه ي آن را مي توان در تفسير امام جعفر صادق (عليه السلام) يافت. نويا در اينجا تفسير امام صادق (عليه السلام) را به تفصيل بررسي مي كند و با شواهد نشان مي دهد كه چگونه اين تفسير تأثير تعيين كننده اي در تصوف اسلامي و آغاز تكون زبان عرفاني داشته است.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

أحمد الله و أصلي و أسلم علي أحمده المبعوث لا كمال دينه و المرسل الي الناس شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا و علي أهل بيته الأطهرين و أبنائه المعصومين أقلام الحق و ألسنة الصدق الذين أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

و بعد: فهذا قبس مما ورد عن سادس أئمة أهل البيت مظهر الحقائق الامام جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه و علي ابائه و أبنائه المعصومين من خطب و رسائل و حكم، و هو النور الذي انبثق من مطلع النبوة فاستضاء به المسلمون في السير بامور دينهم و دنياهم الي ساحل النجاة و اهتدوا به الي الطريق المستقيم و اقتبسوا منه ما أنار البصائر و كشف حجب الظلمات عن الضمائر، امام المجاهدين في سبيل الله تعالي و قدوة الذابين عن بيضة الاسلام، و الذائدين عن حمي الدين و المدافعين عن شريعة جده سيد المرسلين.

و قد جمعتها من أوثق المصادر بحذف السند علي أن تلك العقود المنضدة شاهدة بذاتها علي اثبات نسبتها اليه لما فيها من الماعة ضوء النبوة و نشرة من عبق الامامة و نفحة من بيت الوحي الآلهي فاهله هم مداره الكلام و البلاغة كما ورد عنهم عليهم السلام نحن أمراء البيان الخ. و لله در القائل:



اليهم و الا لاتشد الركائب

و منهم و الا لا تصح المواهب



و فيهم و الا فالحديث مزخرف

و عنهم والا فالمحدث كاذب



و قد سلكت في ترتيبه علي الطراز الذي اختاره السيد الرضي رضي



[ صفحه 4]



الله عنه في تأليفه نهج البلاغة لخطب الامام أميرالمؤمنين عليه السلام و كتبه و حكمه و ذلك لما رأيت من التشابه و التناسق البين بين كلاميهما، و لا غرو فان المصدر واحد و هذا السنا الوضاح من ذلك السنا و هذا الندي الفياح من ذلك الوادي.

و هذه الثمرات من تلك الشجرة التي لا زال الرسول الاعظم صلي الله عليه و آله يسقيها بشذي الطاقة و يرعاها بنور الهداية فاودع عندها ميرات الأنبياء.

كما ورد النص المتواتر عنه صلي الله عليه و آله انه قال: أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأتها من بابها.

و عن علي عليه السلام: علمني رسول الله صلي الله عليه و آله الف باب من العلم من كل باب يفتح الف باب.

و يقول الصادق عليه السلام: حديثي حديث ابي و حديث ابي حديث جدي و حديث جدي حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين و حديث أميرالمؤمنين حديث رسول الله و حديث رسول الله قول الله.

و قال عليه السلام: من حدث عنا بحديث فنحن مسائلوه عنه يوما، فان صدق علينا فانما يصدق علي الله و علي رسوله، و ان كذب علينا فانما يكذب علي الله و علي رسوله لانا اذا حدثنا لا نقول: قال فلان و قال فلان، انما نقول: قال الله و قال رسوله.

و من الجدير بالذكر اني لم اكن مستقصيا - في هذه الطروس - جميع ما ورد عن الامام ابي عبدالله عليه السلام: من خطب و كتب و حكم و كل ما تطرق عليه السلام اليه من سائر العلوم و الفنون، فان ذلك أمر غير



[ صفحه 5]



مستطاع، و انا اعتقد بقصور الباع و خور الذراع و ضعف اليراع من الاحاطة بما يلزم تدوينه كما لا يخفي علي اللوذعي النزيه.

و قد جمع اصحابه المتقربون اليه و الراوون عنه دروسهم في أربعمائة كتاب و سموها (الأصول الأربعمائة).

و هذا الشيخ المفيد قدس الله نفسه يقول في ارشاده: فان من أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في الآراء و المقالات فكانوا أربعة الاف رجل. و لا يزيده صلوات الله عليه كثرة الراوون عنه رفعة و شأنا و انما يزداد الرواة فضلا و علو شأن بالرواية عنه.

و كانت الشيعة ياخذون عنه الحديث كمن يتلقاه عن سيد الرسل صلي الله عليه و آله لأنهم يعتقدون أن ما عنده عن الرسول من دون تصرف و اجتهاد منه، و لذا كانوا ياخذون منه مسلمين من دون شك و اعتراض و يسألونه عن كل شي ء يحتاجون اليه، فكان حديثه المروي يجمع كل شي ء، و بلغوا من الكثرة ما يفوت حد الاحصاء، حتي أن أباالحسن الوشا قال لبعض أهل الكوفة: أدركت في هذا الجامع - يعني مسجد الكوفة - أربعة آلاف شيخ من أهل الورع والدين كل يقول: حدثني جعفر بن محمد.

ولكني استرسلت ما استطعت - علي حد ما لا يدرك كله لايترك جله و صممت أن أسرد - غالبا - ما كان صدر عنه في ارشاد الامة و توجيههم و ايقاف الملأ الديني علي لاحب السنن من الآداب و الأخلاق ليسعدوا بالملكات الفاضلة و يسلكوا الي فوز الأبد في مهيع الطريق دون ما صدر عنه في الأحكام و سائر العلوم و الفنون. عسي أن



[ صفحه 6]



يستضي ء به هذا الجيل المنحرف و يستيقظ من سباته الاستعماري و تزيل ماطرأ عليه من حلك الالحاد الدامس و من فتك بعضهم بعضا، فقد ورد عنهم عليهم السلام: رحم الله عبدا احيلي أمرنا. فقيل و كيف يحيي أمركم؟ قال يتعلم علومنا و يعلمها الناس، فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا.

و عنهم عليهم السلام: محنة الناس علينا عظيمة ان دعوناهم لم يجيبونا و ان تركناهم لم يهتدوا بغيرنا.

فان في عظاتهم تليينا لشراسة الطباع المردية و ازهاقا لغريزة التطاول و الطغيان تألفها الأفئدة مع كل رغبة و تكهرب الألباب بضوئها اللامع و تجذب القلوب الي صقع القداسة، كلمات محكمات تنفجر الحكمة من نواحيها، و خطب بليغة تبعث الي ميت الأنفس حياة أبدية و رسالة مبشرة تعود مزيجة بالأرواح فتدخل في الأسماع من غير اذن فتخضع اليها المشاعر فترجع الي الملأ الأعلي طاهرة من دنس الرذائل لأن كلامهم حق محض مسند الي جدهم الي الحق جل شأنه و لنعم ما قيل:



اذا شئت أن ترضي لنفسك مذهبا

ينجيك يوم الحشر من لهب النار



فوال اناسا قولهم و حديثهم

روي جدنا عن جبرئيل عن الباري



جير: أن أهل البيت في أقوالهم و أعمالهم لم يكونوا الا رواة عن جدهم الرسول الأكرم، و مبلغون لرسالته، و منفذون لوصيته و مقتفون أثره و سائرون علي منهاجه، و ما أجدرهم بذلك فالاسلام نزل في بيتهم و الرسول جدهم و روحانية الرسول سرت في نفوسهم فحملوا اريجها العطر و نسيمها الندي و نشروا ذلك بكل ما استطاعوا، و تلقوا التضحيات بنفوس مطمئنه و تحملوا العناء بقلوب راضية و طباع هادئة، لا تعرف القلق و لا يخالطها ريب و لا يثنيها خوف و لا يرهبها ما يأتي به الحدثان



[ صفحه 7]



بل كانوا يحرصون الحرص كله علي أن تصوغ الناس نفوسهم علي قوالب تلك الحكم و تتمشي علي تلك الأساليب العملية التي يرون انها اعون علي الحياة و أصلح للبقاء و أضمن للفوز وامس رحما بالحرية و الانسانية و العدل.

و ناهيك عن دار صادق أهل البيت في المدينة و الكوفة و الحيرة و أين ما حل كانت كجامعة كبيرة تموج بالحكماء و أهل العلم و النوابغ يلقي عليهم و يملي من فيض علمه المستقي عن الوحي المحمدي من أحكام التشريع و أسرار الكون من سائر العلوم كالطب و الكيمياء و الرياضيات و الفلك و الطبيعيات و امثال ذلك مما يعسر تعداده، فكانت الشيعة تأخذ منه معتقدين بامامته للنص العام و الخاص الوارد في حقه.

و اما سائر الفرق فتخضع له اعظاما لقدسيته و لما وجدوا عنده من المزايا و المواهب و المؤهلات و المقدرة و الكفاءآت. و اليك شيئا مما قيل فيه (لذكره الشرف):

قال مالك بن انس رئيس مذهب المالكية: (جعفر بن محمد اختلفت اليه زمانا فما كنت اراه الاعلي أحدي ثلاث خصال: اما مصل، و اما صائم، و اما يقرأ القرآن، و مارأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا).

و قال ابوحنيفة رئيس مذهب الحنفية: (ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد) و قال ايضا: (لو لا السنتان لهلك النعمان) يشير الي السنتين اللتين حضر بهما درس الامام.

و قال الشهرستاني في الملل و النحل: (جعفر الصادق هو ذو علم



[ صفحه 8]



غزير في الدين، و ادب كامل في الحكمة، و زهد في الدنيا و ورع تام عن الشهوات، و قد اقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه، و يفيض علي الموالين له في أسرار العلوم).

و قال القرماني في تاريخه: (الامام الصادق كان بين اخوته خليفة ابيه، نقل عنه من العلوم ما لم يقل عن غيره. كان راسا في الحديث).

و قال ابن حيان: جعفر بن محمد كان من سادات أهل البيت فقها و علما و فضلا).

و قال كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي (في مطالب السؤول): جعفر بن محمد هو من علماء أهل البيت و ساداتهم ذو علوم جمة... يتتبع معاني القرآن و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه..: نقل عنه الحديث و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الأمة و أعلامهم مثل يحي بن سعيد الأنصاري و أبن جريح و مالك بن انس و الثوري و ابن عيينة و ايوب السجستاني و غيرهم، و عدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها و فضيلة اكتسبوها.

و قال الجاحظ: (جعفر بن محمد ملأ الدنيا علمه و فقهه).

و قال ابن حجر الهيثمي (جعفر الصادق نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، و انتشر به صيته في جميع البلدان، و روي عنه الأئمة الأكابر كيحي بن سعيد و ابن جريح و مالك و السفيانين و ابي حنيفة و شعبة و ايوب السجستاني).

و قال السويدي في سبائك الذهب: جعفر الصادق كان من بين أخوته خليفة أبيه و وصيه. نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره



[ صفحه 9]



و كان اماما في الحديث مناقبه كثيرة).

و قال السلمي: (جعفر الصادق فاق جميع أقرانه من أهل البيت و هو ذو علم غزير، و زهد بالغ في الدنيا، و ورع تام في الشهوات و أدب كامل في الحكمة).

و أما العلة في نسبة مذهب الشيعة اليه عليه السلام حيث اشتهروا ب (الجعفرية) فمن الثابت الذي لا جدال فيه ان أول من وضع بذرة التشيع في حقل الاسلام - هو نفس صاحب الشريعة الاسلامية - يعني أن بذرة التشيع وضعت مع بذرة الاسلام - جنبا الي جنب وسواء بسواء - و لم يزل غارسها يتعاهدها بالسقي و العناية حتي نمت و ازهرت في حياته ثم اثمرت بعد وفاته، و شاهدي علي ذلك نفس أحاديثه الشريفة لا من طرق الشيعة و رواة الامامية. بل من نفس أحاديث علماء السنة و أعلامهم و من طرقهم الوثيقة التي لا يظن ذو مسكة فيها الكذب و الوضع. روي السيوطي في كتاب (الدر المنثور في تفسير كتاب الله بالمأثور) في تفسير قوله تعالي: (اولئك هم خير البرية) قال: أخرج ابن عساكر عن جابر ابن عبدالله قال: كنا عند النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاقبل علي عليه السلام فقال النبي: و الذي نفسي بيده أن هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة.

و نزلت هذه الاية و هو قوله تعالي: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية). و أخرج ابن عدي عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآية (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات) قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام: هو أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين الي غير ذلك من النصوص الوافرة.



[ صفحه 10]



فالسبب الوحيد لانتساب الشيعة الي الصادق عليه السلام هو أن الفرص لم تسنح لواحد من أئمة الشيعة الاثني عشر عليهم السلام في اظهار ما استودعهم الرسول صلي الله عليه و آله و سلم و ابلاغ ما استحفظهم عليه، كما سنحت للصادق جعفر عليه السلام فظهرت الشيعة في ذلك العصر ظهورا لم يسبق له نظير قيما غيره من ايام ابائه و ابنائه في تحمل الحديث عنه و بلغوا في الكثرة ما يفوت حد الاحصاء كما مر عليك.

و بودي أن اثبت الآن في هذه الصحيفة البيضاء الفتوي الذي اصدره الفقيه العظيم المعاصر شيخنا المبجل الشيخ محمد شلتوت شيخ الجامع الأزهر في حق مذهب الشيعة الامامية و يسرني أن أبشر البشر ببوادر الحب و الوئام و الاتحاد الذي حصل لسائر الفرق الاسلامية و من اعتصام المسلمين بحبل الله تحت ظل علمائهم الصالحين المصلحين رعاهم الله بالنصر. و اليك نص الفتوي مع رسالة الشيخ لسماحة العلامة الثبت الشيخ محمد تقي القمي السكرتير العام لجماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية.

فننقلها عن الصورة الفتوغرافية لنسخة الأصل المزدانة بتوقيع الشيخ سلمه الله الموجودة لدينا:



[ صفحه 11]



بسم الله الرحمن الرحيم

مكتب شيخ الجامع الأزهر

سجل بدار التقريب

نص الفتوي التي أصدرها السيد صاحب الفضيلة الاستاذ الأكبر الشيخ محمود شلتوت شيخ الجامع الأزهر في شأن جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية.

قيل لفضيلته:

ان بعض الناس يري انه يجب علي المسلم لكي تقع عباداته و معاملاته علي وجه صحيح أن يقلد أحد المذاهب الاربعة المعروفة، و ليس من بينها مذهب الشيعة الامامية و لا الشيعة الزيدية فهل توافقون حضرتكم علي هذا الرأي علي اطلاقه فتمنعون تقليد مذهب الشيعة الامامية مثلا؟

فاجاب فضيلته:

1- ان الاسلام لا يوجب علي أحد من أتباعه اتباع مذهب معين بل نقول: أن لكل مسلم الحق في أن يقلد بادي ء ذي بدء أي مذهب من المذاهب المنقولة نقلا صحيحا و المدونة احكامها في كتبها الخاصة، و لمن قلد مذهبا من هذه المذاهب أن ينتقل الي غيره - أي مذهب كان - و لا حرج عليه في شي ء من ذلك.

2- ان مذهب الجعفرية المعروف بمذهب الشيعة الامامية الاثني عشرية مذهب يجوز التعبد به شرعا كسائر مذاهب أهل السنة.

فينبغي للمسلمين أن يعرفوا ذلك، و ان يتخلصوا من العصبية بغير الحق لمذاهب معينة، فما كان دين الله و ما كانت شريعته تابعة لمذهب أو مقصورة علي مذهب فالكل مجتهدون مقبولون عند الله تعالي



[ صفحه 12]



يجوز لمن ليس أهلا للنظر و الاجتهاد تقليدهم و العمل بما يقررونه في فقههم و لا فرق في ذلك بين العبادات و المعاملات.

محمود شلتوت

السيد صاحب السماحة العلامة الجليل الاستاذ محمدتقي القمي السكرتير العام لجماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية سلام الله عليكم و رحمته.

اما بعد فيسرني أن أبعث الي سماحتكم بصورة موقع عليها بامضائي من الفتوي التي اصدرتها في شأن جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية، راجيا أن تجعلوها في سجلات دار التقريب بين المذاهب الاسلامية التي اسهمنا معكم في تأسيسها و وفقنا الله لتحقيق رسالتها.

و السلام عليكم و رحمةالله

شيخ الجامع الأزهر محمود شلتوت

و عند فراغي من تأليف هذا السفر القيم و ترصيف لئالئه الغالية شعرت بعادة المؤلفين اذ يهدون مجهودهم الي ذوات فذة بغية لما يأملون فرأيت حري بي أن أقدم كتابي هذا الي سيدي خلف الامام الصادق و الامام المفترض علي الانام طاعته من بعده الامام الهمام باب الحوائج موسي بن جعفر عليه السلام و أتوسل به الي الله في مهماتي و أملي أن يمن علي بالرضا و القبول.

يا أيها العزيز مسنا و أهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصديق علينا ان الله يجزي المتصدقين.

و أنا الأقل عبد الرسول محمد الجواد الأميني الواعظي



[ صفحه 15]




مقدمه


الحمد لله رب العالمين، الذي ارسل محمدا صلي الله عليه و آله بالهدي و دين الحق و جعل له خلفاء معصومين اتماما للنعمة و اكمالا للدين و اتماما للحجة الي يوم القيامة

به ياد دارم در ايامي كه تازه مدرسه و كتابخانه چهل ستون مسجد جامع را تشكيل داده بودم، دوست صميمي و عزيزي كه بسيار مورد علاقه و ارادت من بود، مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقا محدث زاده، آن فاضل گرانمايه، به مدرسه آمدند و پس از چند دقيقه صحبت گفتند كه با من كاري دارند و اظهار اميدواري كردند كه انجام كارشان را عهده دار شوم. گفتم: اگر تحت اختيار من باشد با كمال اخلاص انجام مي دهم و افتخار دارم كه شما بر من منتي بگذاريد و از من چيزي بخواهيد. ايشان فرمودند: من از اين مؤسسه شما لذت مي برم، و در منزل اين امكانات برايم فراهم نيست، شما يكي از حجرات را در اختيار من بگذاريد تا من وسائل شخصي خود را به اينجا بياورم؛ و ضمنا مي خواهم كتابهايي كه مورد نياز من است همه را به حجره برده پس از رفع نياز به كتابخانه بازگردانم. پرسيدم: مقصود شما از اين كار چيست؟ گفتند: آرزو دارم خداوند به من توفيقي عنايت فرمايد تا بتوانم نسبت به مكتب مقدس امام صادق (ع) و مذهب جعفري عرض ارادتي نموده درباره اين شخصيت عظيم القدري كه جهان تشيع بلكه عالم اسلام در پرتو زحمات و خدمات و تربيت و مكتب او توانسته است قرن ها اسلام را به پيش ببرد، كتابي بنويسم كه هم شخصيت حضرت را بيان كنم، هم در اطراف خدمات برجسته او بحث نمايم، و هم شاگردان او را معرفي نمايم.

من بي اختيار دست به گردن او انداخته و با يك دنيا محبت و اخلاص به ايشان عرضه داشتم: همه تلاش و كوشش من براي همين است. مذهب تشيع آن چنان كه بايد و شايد در دنيا شناخته نشده، و اگر روزي بتوانيم اين مكتب پر ارزش را در سطح وسيعي به جهانيان عرضه بداريم بدون ترديد وضع ديگري خواهيم داشت. من نمي گويم بزرگان ما از صدر اسلام تاكنون



[ صفحه 14]



در اين چهارده قرن زحمتي نكشيده و رنجي نبرده و به خود سختي نداده اند. نه! آنها منتهاي كوشش را كرده اند و حد اعلاي رنج و زحمت را بر خود هموار ساخته اند و با رياضت و توكل به خدا توانسته اند مذهب حقه جعفريه را به دست ما برسانند، ولي امروزه كه دنيا اين گونه پيشرفت كرده و علوم مادي تا اين اندازه چشم و گوش بشر را پر نموده است و همه متوجه علوم مادي شده، و طبعا از دين و معارف اسلامي استقبال كمتري مي شود؛ بايد در مقابل اشخاصي باشند كه زمام كار را به دست گيرند و كوشش كنند تا كلام حق را به مردم برسانند و با بهره گيري از وسائل و امكانات روز به دنيا تحويل دهند.

من خيال مي كنم در اين برهه از زمان ما مي توانيم بيش از اين كار كنيم و مطالب اسلامي را با سطحي گسترده تر و منطقي رساتر به گوش جهانيان برسانيم. يك روز اگر صاحب عبقات روضات الله تعالي عليه براي نگارش كتابش مي بايست رنج سفر، و زيرورو كردن كتابخانه هاي شخصي، پراكنده و كوچك، را بر خود هموار سازد؛ و حتي براي دستيابي به كتابي رنج خدمتگزاري يك عالم سني را در حجاز شش ماه تحمل كند، تا بتواند دست به اداي رسالت خويش زده به بهترين صورت به مرزباني مكتب تشيع پرداخته باشد؛ امروزه با برخورداري از گستردگي وسائل موجود و امكان انجام تحقيقات هر چه بيشتر در زماني كمتر، در پي گيري راه چنين بزرگاني؛ به رجالي عاشق، دلباخته، اهميت مطلب را درك كرده، ايمان به قرآن و اهل بيت (ع) به معناي واقعي آورده، و آشناي با تمام رموز اسلام نياز است كه دست به دست هم دهند و هر كدام در قسمت هاي مختلفي از آثار بزرگاني كه از صدر اسلام تاكنون رنج و زحمت كشيده اند كار و تحقيق كنند و مطالب را طبقه بندي نموده و در خور جوامع مختلف بشري به دانشگاههاي بزرگ جهاني عرضه بدارند.

شما خيال نكنيد اين كار، كار كوچكي است كه شما بدان اقدام مي كنيد. با اخلاصي كه در شما هست اگر خداوند توفيقي عنايت فرمايد، اين بزرگترين خدمتي است كه مي توانيد در اين عصر به مكتب مقدس تشيع بنماييد. در دنياي امروز هر چه پيشرفت در امور مادي بيشتر شود بايد به همان نسبت مكتب داران تشيع سعي كنند فضائل اخلاقي و مواهب الهي را با صورت هاي مختلف و با بيانات گوناگون و رسا به گوش مردم برسانند تا آنان در سايه علم روز و علم دين (مادي و معنوي) به پيش بروند، و جامعه بشريت از وحشي گري و خودخواهي و فساد و تباهي فاصله گيرد؛ و گرنه اين وسايل مادي كه در اختيار بشر روز قرار گرفته خواهي نخواهي آنان را به سر منزل هلاكت رهبري خواهد كرد، و جوامع بشري را به جاي آن كه با عالم انساني آشنا سازد با بهائم و چهارپايان و درندگان هم سلك و هم خو مي كند، و دنيا را به صورت باغ وحشي



[ صفحه 15]



مدرن در مي آورد. گمان نكنيد اين پيشرفتهاي مادي كه مي شود و بشر را از لحاظي مرفه و آسوده مي كند به تنهايي بتواند تمام مشكلات ناشي از ابعاد گوناگون بشر را حل نمايد.

من همه آن چه كه شما مي خواهيد در اختيار شما مي گذارم، و با اينكه طلبه اي اي ناتوان بيش نيستم (و گر چه چند صباحي به نجف رفته و در محضر مقدس اساتيد حوزه نجف اشرف، در كنار قبر مولي الموالي اميرالمؤمنين (ع) تا حد توان خود استفاده نموده ام) ولي آن قدر در اين كار ساعي و عاشق هستم كه آنچه كتاب لازم داشته باشيد در كتابخانه ما هم نباشد تهيه كرده و در اختيار شما قرار مي دهم. و در مدتي كه شما در حجره خود هستيد هيچ كس از شما ملاقات نخواهد كرد، اما هر وقت خسته شديد من را صدا بزنيد تا در كنار شما بنشينم كه اگر بحثي بود استفاده كنم.

ايشان ازاين استقبال ممنون شده بسيار لطف و محبت كردند. من قادر به بازگويي آن همه محبت نيستم، ليكن بايد بگويم: خداست كه دو انسان را آن قدر به هم علاقه مند مي كند كه در اثر داشتن هدفي واحد، يكي گردند، يكجور بينديشند، و يكنواخت گام بردارند. من خودم در يك حجره درس مي گفتم و ايشان هم در حجره ديگر كاملا راحت بود. نمي دانم دقيقا چند سال طول كشيد. ولي همه روزه (غير ازماه محرم و صفر كه به منبر مي رفت) او از صبح تا ظهر يكسره در آن حجره مشغول نگارش بود. اما متأسفانه دست اجل روزگار عمر او را سپري كرد و پس از عاشوراي 1396 (مطابق با 23 ديماه 1354) در سن 56 ساگلي او را به ارباب بزرگوارش ملحق ساخت. او با يك دنيا عشق و علاقه آن چه توانست نوشت و يادداشت نمود تا جان به جان آفرين تسليم كرد.

حقيقت مطلب اين است كه من ديگر اطلاعي از اين نوشتجات نداشتم كه به كجا رسيد و چگونه ضبط گرديد؛ تا اينكه فرزند گرانمايه اش آن جوان برومندي كه بايد گفت: حقا پسر آن پدر است و ثمره آن درخت بارور و نتيجه آن اسوه حسنه، با اينكه به تدريس در مدرسه اشتغال دارد و عهده دار امور خانواده به تمام معني الكلمه مي باشد، ولي عشق و علاقه او و دين و اخلاصش او را ياري مي كند تا اين اثر پرارزش پدر خود را زنده و پاينده به صورتي مطلوب به جامعه تحويل دهد، چند بار به كتابخانه آمدند و از من خواستند كه در اين باره اقدام كنم. من به طور وسيعي در جريان امر قرار گرفتم و دانستم كه كتاب در چهار جلد تنظيم يافته: جلد اول در احوالات و شخصيت امام صادق (ع)؛ جلد دوم درباره اصحاب امام صادق (ع) (همين كتاب)؛ جلد سوم درباره معاصرين امام صادق (ع) از خلفا و علما؛ و جلد چهارم پيرامون خويشاوندان



[ صفحه 16]



امام صادق (ع) مي باشد. لازم بود كه اين كتاب به بهترين صورت طبع شود و در اختيار علاقه مندان قرار گيرد، و من از روي علاقه اي كه داشتم در اين كار تا حد توان خود كوشيدم زيرا كه اين بزرگترين خدمتي است كه مي توان انجام داد، و اميدوارم كه قبل از مرگ خود بتوانم اين اثر را زيارت كنم.

ضمنا از من خواستند كه چند كلمه اي به عنوان مقدمه (بر اين جلد كه به پارهاي ملاحظات تقدم چاپ يافت) بنويسم و من با كمال افتخار اين امر را استقبال نمودم و براي خود موفقيتي بزرگ تلقي كردم؛ چه بهتر از اين كه انسان بتواند براي مكتب مقدس تشيع گامي بردارد هر چند قدمي كوتاه باشد و در حد تن ضعيف و ناتوان؛ من بايد بگويم در مدت عمر خود آرزويم هميشه اين بوده كه در اين راه كاري انجام دهم و در زمره كساني باشم كه خدمتي به اين مكتب نموده اند و گام هاي مؤثري برداشته اند.



حاصل عمر نثار ره ياري كردم

شادم از زندگي خويش كه كاري كردم



اميد است كه خداوند به لطف و كرم خود بپذيرد و ائمه طاهرين (ع) در اين راه مددي كنند تا بتوانم قدمي در خور مكتب بردارم. حال براي اينكه من هم سهمي داشته باشم چند كلمه اي به عنوان يادبود عرض مي كنم:

روزي محدث عالي مقام خاتم المحدثين مرحوم حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليه (پدر مؤلف بزرگوار اين كتاب) كه متجاوز از هشتاد جلد تأليفات ارزنده به عربي و فارسي دارد به يكي از اهل دل فرمود: من خيلي متأثرم كه نتوانتسه اند كاري انجام دهم. او بدون معطلي عرضه داشت: آقاي حاج شيخ! شما چه پر انتظاريد؟ الآن در صحن مقدس آقا عبدالله (ع) ايستاده ايد، نگاه كنيد هركس به حرم مشرف مي شود يك مفاتيح با خود دارد يعني محدث قمي را با خود به حرم مي برد. در اين داستان درست دقت بايد كرد. اشخاصي كه رنجي تحمل مي كنند و رياضتي مي كشند تابه مقامي مي رسند كيانند؟ آن كسي كه كتاب خود را به زهراي اطهر سلام الله عليها تقديم مي دارد بايد به چنين مقامي برسد. خود نگارنده (ره) مي فرمود: يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، من از او پرسيدم: چرا اشك مي باريد؟ فرمود: براي اينكه ديشب نماز شب نخواندم. گفتم: پدر جان! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست، شما كه ترك واجب نكرده ايد و حرامي به جا نياورده ايد، چرا اين طور نگرانيد؟ فرمود: فرزندم! نگراني من از اين قبيل مسائل كه بسيار است. من راجع به خود مرحوم آقاي حاج ميرزا علي محدث زاده مطالبي دارم كه چگونه بر وجوهي كه بابت منبر مي گرفت مواظبت داشت



[ صفحه 17]



و حساب شرعي خود را چگونه نگه مي داشت، و با چه ادبي به منبر مي رفت و چگونه حفظ حدود منبر را مي نمود و به خويشاوندان دور و نزديك و ارحام فقير خود چگونه رسيدگي مي كرد و چه تلاشي مي نمود.

من اين مقدمات را فقط براي يك امر گفتم؛ در زماني كه ما زندگي مي كنيم، و در روزگاري كه ما مي گذرانيم بسيار بسيار جاي افسوس و نگراني است، بسيار وضع ما رقت بار است، چرا؟ چون با كمال تأسف همان جريان مبارزه حق و باطل كه از آغاز خلقت در مقابل هم بود، امروزه جدال باطل در مقابل حق جولان بيشتري پيدا كرده است و به هر طريقي مي كوشد تا حق را از بين ببرد. حق كجاست؟ در روزي كه پيامبر (ص) فرياد مي زند كيست به من كمك كند تا بردار من، وصي من، و خليفه من باشد هيچ كس به او جواب مثبت نمي دهد، در حالي كه در حدود 60 نفر از بزرگان قريش حضور داشتند - در يوم الانذار سال سوم بعثت - ولي اميرالمؤمنين برخاست، يك تنه ايستاد و گفت: «ابايعك علي ما بعثك الله» يا رسول الله من با تو بيعت مي كنم چون تو مبعوث خدا هستي. آنگاه پيامبر (ص) فرمود: «فاسمعو اله و اطيعوا». (كه مشروح آن در تاريخ طبري آمده است). مردي كه براي خدا دست بيعت به پيامبر (ص) مي دهد بايد اطاعت او را نمود و فرمان او را برد. آن دل پاك، اميرالمؤمنين (ع)، يك تنه كنار پيامبر (ص) و در مقابل تمام آن دشمنانش ايستادگي كرد؛ و جمع كوچك پيامبر (ص)، علي (ع)، و خديجه (س) توانست در مدت 23 سال آن قدر پيشرفت كند كه پيامبر (ص) حكومت اسلامي را تشكيل دهد و به دستور پروردگار بنيادي بنا نهد كه تا خدا خدايي مي كند دين اسلام برقرار و پا بر جا بماند. و بعد از او هم خلفاي معصوميتش يكي پس از ديگري، در هر زمان به مقتضاي آن زمان و به مقتضاي آن مقطع، دين خدا را حفظ كردند و هر يك به ديگري بدون كوچكترين لغزش و انحراف و تغييري پيام را سپردند. آنان اصل دين را بيان كردند و مطالب را براي مردم آشكار نمودند و گستردند و ناگفته چيزي را نگذاشتند. آن چه در قرآن آمده بود و پيامبر (ص) به اختصار بيان فرموده بود، علي (ع) آن را توضيح داد و اعمال كرد. سپس نوبت به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضرت سجاد (ع) رسيد، تا دوران حضرت باقر (ع) كه فرصتي پيدا شد. فرصتي كه امام باقر (ع) فورا از آن به نفع اسلام سود جست و از جنگ و اختلاف عباسيان با امويان در جهت پي ريزي دانشگاه شيعي استفاده كرد. امام جعفر صادق (ع) هم به دنبال پدر گام بر مي دارد، و خط پدر را دنبال مي كند، و فرياد و خروش او را فراگير مي سازد؛ قرآن را تفسير مي كند، احاديث را بيان مي نمايد و در آن محيطي كه فرزند امام يعني امام مفترض الطاعه را قطعه قطعه مي كنند و ذراري او را مانند اسراي روم سوق مي دهند، در چنين محيطي براي هميشه مكتبي بنيان مي گذارد و شاگرداني تربيت مي كند كه نمونه اي در تمام اعصار باشند.



[ صفحه 18]



من خيال مي كنم كاري كه در آن عصر انجام گرفته و مذهب ما را به نام مذهب جعفري ساخته اند اين است كه مطالب را از جنبه علمي و از جنبه منطقي براي مردم بيان كرده اند و عالم تشريع را بر طبق عالم تكوين براي بشر توضيح داده اند. آنگاه كه فقط ساعتي ساخته شود و در اختيار جامعه قرار گيرد، تا ساعت كار مي كند استفاده جريان دارد و به محض خراب شدن، ساعت به كناري انداخته مي شود. اما اگر ساعت ساز به جامعه تحويل داده شد، آن هم يك ساعت ساز واقعي؛ و اين ساعت ساز توانست ساعت ساز ديگر و ساعت سازان ديگري را به جامعه تحويل دهد، ساعت ها باقي خواهند ماند و كاركردي صحيح خواهند داشت. آن چه باعث شده است مذهب مامذهب جعفري گردد و در دنياي بشريت، تا روز قيامت، اسلام را نگه داري كند و قرآن را پاسداري كند، و سنت پيامبر (ص) را حفاظت نمايد، و اصول انسانيت را در دنيا نگهبان باشد، آن تربيتي است كه جعفر خداوند محمد سلام الله عليه به كمك پدر خود و بعد هم فرزندانش اعمال داشته اند، و به تربيت افرادي معصوم و غير معصوم كوشيده اند، كه اين مكتب پايدار بماند و با مرگ فردي مكتب از بين نرود و با مرگ ده نفر كلاس تعطيل نگردد و مردم بي بهره نباشند. امام حسين (ع) براي اقامه و احياي دين خدا با يزيد و يزيديان جنگيد و دراين راه از جان و مال و فرزندانش گذشت و خون پاك خود و جوانانش را نثار اسلام كرد. اما بايد كساني باشند كه پس از امام حسين (ع) نگهبان نهضت او بوده، از جانبازي او و از اسارت فرزندانش سخن گويند و معاني اسلام و مفاهيم عاليه قرآن را به صورت گسترده با بياناتي رسا به مردم بياموزند. نبايد گذاشت اين بيان ها از بين برود، نبايد گذاشت اين كتاب ها بي استفاده بماند، نبايد گذاشت اين دستورات به دست فراموشي سپرده شود. امروزه دنيايي كه مي خواهد با شيعه بجنگد مي خواهد اين اساس را از بين ببرد. چون كشتن افراد، يا خريدن افراد، و يا از بين بردن افراد خيلي سهل است، مي توان همه كار كرد؛ ولي اگر مطلب به صورت علمي و جامع و بدون نقص در اختيار قرار گرفت، اگر يك نسل هم از بين برود نسل دوم آن را زنده و احيا مي كند. شما هم اكنون هر لحظه اراده كنيد مي توانيد در كتابخانه ها و در محافل علمي دنيا و در موزه ها آثاري از همان عصر و پس از آن عصر تا زماني كه رشته تربيت باقي مانده و مكتب تشيع به صورت رسمي و گسترده در هر شهر و دياري بر پا بوده بيابيد. الآن اين كتاب ها زنده است و درس مي دهد و همه را آشنا مي سازد. امروزه كساني كه آشنايي با مكتب تشيع ندارند وقتي اين كتاب ها را مي خوانند سر تسليم فرود مي آوردند، و اظهار عجز مي كنند، و اظهار مي نمايند كه ديگران چه ظلمي به جامعه بشريت نموده اند كه از اين مكتب آنها را دور نگاه داشته اند.

آيا سزاوار است در اين موقع هم ساكت بنشينيم؟ آيا ما فقط بايد در مرگ بزرگانمان عزا بر پا كنيم؟ يا به جاي اينكه بنشنيم و گريه كنيم و اشك بريزيم و وفاداري كنيم و قدرداني از



[ صفحه 19]



زحمات آن ها نماييم، بايد مكتب را بزرگ كرد، بايد افراد را تربيت كرد، بايد آن قوه ايمان و توفيق موفقيتي كه براي ديگران بوده است پيدا كرد؛ شاگرد بايد كساني را تربيت كرد كه در مقابل دنياي مادي بايستند و همه زحمات خودشان را در اين راه صرف كنند، آن هم براي خدا. بايد مانند حاج شيخ عباس محدث قمي ها تربيت كرد. اگر مرحوم كليني ها، صدوق ها، طوسي ها، مجلسي ها، و محدث قمي ها و مانند اينها مي خواستند فقط غصه اسلام را بخورند و هيچ كار فرهنگي و تربيتي انجام ندهند مكتب ما امروز وضع ديگري داشت و شايد اثري از آن نبود. آنان با نيت خالص و احساس مسئوليت هر چه تمام تر كار كردند، مطالب علمي را نوشتند و پراكندند، و چه آثار گرانبهايي در دوران عمر با بركت خود آفريدند. آنان با چه قلم هايي مي نوشتند؟ با چه فكرهايي كار مي كردند؟ چه خصائصي داشتند كه خدا اين همه توفيق به آنان عنايت كرده بود. اينها را كه به آساني نمي شود به دست آورد، چه چيزي نيست كه انسان بگويد اگر امروز فلان عالم مرد فردا از خارج وارد مي كنيم و سينه او را مي شكافيم و علوم را در سينه او مي ريزيم.

اي آقايان!اي بزرگان!اي مسلمان ها!اي كساني كه مراجع شيعه هستيد و در كرسي رياست و آقايي برقراريد، مشكل ما اين است كه امروزه در حال از دست دادن كساني هستيم كه از گذشته تا به حال در سايه تقوا و فضيلت و كوشش و رياضت تا حدودي توانسته اند مكتب را حفظ و نگهداري نماييد؛ و متأسفانه ديگر نمي توانيم به جاي آنها رجالي همانند جايگزين نماييم كه از لحاظ علمي و از لحاظ تقوا و از لحاظ كوشش و تلاش در دنيا ممتاز باشند. ما نبايد تحت تأثير عوامل مادي قرار بگيريم. ما بايد همه كوششمان و همه فعاليتمان اين باشد كه افراد را با خدا آشنا كنيم و بگوييم كه اين ماديات فناپذير است؛ آنچه فناناپذير است خداست؛ آنچه فناناپذير است وجه الله است، «كل شيي ء هالك الا وجهه» پس بايد براي رضاي خدا كار كنيم؛ اين گونه انديشيدن را بايد رواج داد، اين گونه بايد تربيت نمود. امام جعفر صادق (ع) كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت كرده براي رضاي خدا، و آنها هم دستورات او را براي رضاي خدا پذيرفته اند، «توفيق من الله و قبول ممن ينصحه»، اين ها اين طور بودند، هم توفيق داشتند و هم پيروي مي كردند آن چه پيشينيان گفته بودند، و آنچه بزرگان و اساتيدشان مي گفتند. خدا مي داند گاه انسان مطالبي را از بزرگان از گذشتگان مي شنود كه اصلا نمي تواند باور كند كه بشر اين قدر در راه رسيدن به حق و حقيقت فعال شود و از همه چيز خود بگذرد؛ درباره مرحوم سيد عبدالله شبر (ره) مي گويند كه جوانان نازدانه اش كه بسيار فاضل بوده فوت مي كند، او صدا مي زند: آيا كسي هست كه ميت را تشييع و تجهيز كند؟ مي گويند: آري. مي گويد: برويد تجهيز كنيد و بگذاريد من به وظائف جاري خود بپردازم. اينها لفظ است كه ما مي گوييم اما عمل آن خيلي



[ صفحه 20]



مشكل است.

الآن وضع صورت ديگر دارد و واقعا رقت بار است. و بدانيد روزي كه شيعه، خداي ناخواسته، در اثر اعمال ناشايست ما، در اثر سوء رفتار ما، در اثر توجه ما به ماديات و هواي نفش، مكتبش تعطيل و يا فريب به تعطيل شود، آن روز ديگر اسلام قيمتي ندارد. هراس هميشگي قدرتمندان و زور مداران از پرورش يافتگان راستين مكتب بوده است نه از اسلام صوري كه خليفه اش در مقابل يهود كرنش مي كند و طاغوت زمان را ستايش مي نمايد. مسلمين را به كشتن مي دهد.

به هر حال امروزه بايستي جوانان را با شاگردان حقيقتي مكتب تشيع آشنا ساخت تا براي آنان كه علوم جديد تحصيل مي كنند الگوهايي از تقوا و فضيلت انساني ترسيم كرده باشيم. مگر نه اين است كه آناني كه پيشرفته هستند و همه وسائل دنياي مادي در اختيارشان مي باشد، به سادگي به كشتن بشر و نابود كردن فضيلت مبادرت مي كنند؛ در نظام آنان از انسانيت خبري نيست. امام صادق (ع) آن كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت و آماده نموده است كه انسان ها بتوانند در دو بعد مادي و معنوي به پيش روند، همان گونه پيامبر (ص) فرمود: «جئتكم بخير الدنيا و الاخرة». او مردم را در اين مكتب آشناي با خدا ساخته است، خدايي كه هستي بخش است، و صحنه هستي را براي انسان ها خلقت فرموده است. امام صادق (ع) براي اين كار آمده و اين كار را گسترش داده است. او هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ عملي و تربيتي مكتب را گشود؛ مكتب كه باز شد: يكي گفت، ديگري نوشت، و سومي به آموزش و تربيت پرداخت، و همين طور انتشار يافت تا امروز به دست ما رسيده حالا امروز ما چه مي كنيم خدا داناست!خدايا به آبروي امام جعفر صادق (ع) كساني را كه در اين راه قدم برداشته و بر مي دارند در پرتو امام زمان (عج) توفيق خدمتگزاري مرحمت بفرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) جهان بشريت را با مكتب تشيع آشنا فرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) ما را با امام زمانمان آنشا بفرما.

خدايا به آبروي امام زمان كساني كه به كشورهاي اسلامي و به مكتب تشيع خيانت مي كنند و با دست آلوده خود مي خواهند كه مكتب الهي و مكتب توحيد را تعطيل نمايند و براي رسيدن به هوي و هوس خود با خدا هم مي جنگند، خدايا ما از دست آنان نجات بخش و جهان بشريت را در آرامش و امنيت قرار ده.

آمين يا رب العالمين.

حسن سعيد



[ صفحه 21]




المقدمة


أهل البيت في القرآن الكريم:

(إنّمـا يـريـد الله ليذهـب عـنكـم الرّجس أهـل البيت ويطهّـركـم تطهيـراً).

الأحزاب: 33 / 33

أهل البيت في الُسنّة النبويّة:

إنّـي تـارك فيكـم الثقليـن كتاب الله وعترتي أهـل بيتـي ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبدا

«الصحاح والمسانيد»



[ صفحه 7]



بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي أعطي كلّ شيء خلقه ثم هدي، ثم الصلاة والسلام علي من اختارهم هداةً لعباده، لا سيما خاتم الأنبياء وسيّد الرسل والأصفياء أبي القاسم المصطفي محمد (صلي الله عليه وآله) وعلي آله الميامين النجباء.

لقد خلق الله الانسان وزوّده بعنصري العقل والإرادة، فبالعقل يبصر ويكتشف الحقّ ويميّزه عن الباطل، وبالإرادة يختار ما يراه صالحاً له ومحقّقاً لأغراضه وأهدافه.

وقد جعل الله العقل المميِّز حجةً له علي خلقه، وأعانه بما أفاض علي العقول من معين هدايته ; فإنّه هو الذي علّم الإنسان ما لم يعلم، وأرشده إلي طريق كماله اللائق به، وعرّفه الغاية التي خلقه من أجلها، وجاء به إلي هذه الحياة الدنيا من أجل تحقيقها.

وأوضح القرآن الحكيم بنصوصه المعجزة معالم الهداية الربّانية وآفاقها ومستلزماتها وطرقها، كما بيّن لنا عللها وأسبابها من جهة، وأسفر عن ثمارها ونتائجها من جهة اُخري.

قال تعالي:



[ صفحه 8]



(قُلْ إنّ هُدي الله هو الهُدي) [الانعام: 6 / 71].

(والله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم) [البقرة: 2 / 213].

(قل الله يهدي للحقّ أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتَّبع)[يونس: 10 / 35].

(والله يقول الحقّ وهو يهدي السبيل) [الاحزاب: 33 / 4].

(ومن أضلّ ممن اتّبع هواه بغير هديً من الله) [القصص: 28 / 50].

(ويري الذين اُوتوا العلم الذي اُنزل اليك من ربّك هو الحقّ ويهدي إلي صراط العزيز الحميد) [سبأ: 34 / 6].

(ومن يعتصم بالله فقد هُدي إلي صراط مستقيم) [آل عمران: 3 / 101].

فالله تعالي هو مصدر الهداية الذي يعلم مَن خلق وكيف خلق ولِمَ خلق. وهدايته هي الهداية الحقيقية التي لا تقبل التمويه والتشويه، وهو الذي يأخذ بيد الانسان إلي الصراط المستقيم وإلي الحقّ القويم، فالتبعيّة له، دون من لا يسترشد بهديه ويستبدّ برأيه المحدود وعقله القاصر عن اكتشاف كُنه الأشياء وحقائق الاُمور وتبعاتها ومصائرها.

وهذه الحقائق هي التي يؤيدها العلم ويخضع لها العلماء بملء وجودهم وبدرك عقولهم، فإنّ العقل رسول الحق، ولا يكمل إلاّ باتّباع الحق.

وكما أودع الله في فطرة الانسان النزوع إلي الكمال والجمال فقد مَنّ عليه بإرشاده إلي الكمال اللائق به، وأسبغ عليه نعمة التعرّف علي طريق الكمال، ومن هنا قال تعالي: (وما خلقتُ الجنَّ والإنسَ إلاّ ليعبدونِ)[الذاريات: 51 / 56]. وحيث لا تتحقّق العبادة الحقيقية من دون المعرفة، كانت المعرفة والعبادة طريقاً منحصراً وهدفاً وغايةً موصلةً إلي قمّة الكمال.

إذن المعرفة بالله طريق ووسيلة لتحقّق العبادة الاختيارية، وعبادة الإنسان لربّه الكامل المطلق، وسببٌ للتزوّد من معين الجمال المطلق الذي ينحصر في الله تعالي ويتميّز عن سائر أنواع الجمال ومراتبه.

وقد زوّد الله الانسان بطاقتي الغضب والشهوة ليوفر له وقود الحركة نحو الكمال، ولهذا لا يؤمَن عليه من سيطرة الهوي الذي يحمله وقود الغضب والشهوة، فمن هنا احتاج الانسان ـبالإضافة إلي عقله وبصره ـ



[ صفحه 9]



ما يضمن له سلامة البصيرة والرؤية; كي تتمّ عليه الحجّة والمنّة، وتكمل نعمة الهداية، وتتوفّر لديه كلّ الأسباب التي تجعله يختار بملء إرادته طريق الخير والسعادة، أو طريق الشرّ والشقاء الذي قد يلتبس عليه أو يُلَبَّس لباس الحقّ والرشاد.

ومن هنا اقتضت سُنّة الهداية الربّانية أن يُسند عقل الانسان عن طريق الوحي الإلهي، والهداة الذين اختارهم الله لتولِّي مسؤولية هداية العباد من خلال تفاصيل المعرفة والارشادات اللازمة لكلّ مرافق الحياة.

وقد حمل الأنبياء وأوصياؤهم مشعل الهداية الربّانية منذ فجر التاريخ وعلي مدي العصور والقرون، ولم يترك الله عباده مهملين دون حجة هادية وعلم مرشد ونور مُضيء، كما أفصحت نصوص الوحي ـ مؤيّدةً لدلائل العقلـ بأنّ الأرض لا تخلو من حجة لله علي خلقه، لئلاّ يكون للناس علي الله حجّة، فالحجّة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق، ولو لم يبق في الأرض إلاّ اثنان لكان أحدهما الحجّة، وصرّح القرآن ـ بشكل لا يقبل الريب ـ قائلاً: (إنّما أنت منذر ولكلّ قوم هاد)[الرعد: 13 / 7].

ويتولّي حجج الله الهُداة وأعلام الهداية المهديِّين مهمّة الهداية بجميع مراتبها، والتي تتلخّص في:

1 ـ تلقِّي الوحي بشكل كامل واستيعاب الرسالة الإلهية، وهذه المرحلة تتطلّب الاستعداد التام لتلقّي الرسالة، ومن هنا يكون الاصطفاء الإلهي لرسله شأناً من شؤونه، كما أفصح عنه الذكر الحكيم قائلاً: (الله أعلم حيث يجعل رسالته) [الانعام: 6 / 124] و (الله يجتبي من رسله من يشاء) [آل عمران: 3 / 179].



[ صفحه 10]



2 ـ إبلاغ الرسالة الإلهية للبشرية ولمن اُرسلوا إليهم، ويتطلّب الإبلاغ الكفاءة التامّة التي تتمثّل في «الاستيعاب والإحاطة التامّة» بتفاصيل الرسالة وأهدافها ومتطلّباتها، و «العصمة» عن الخطأ والانحراف، قال تعالي: (كان الناسُ اُمّةً واحدةً فبعث الله النبيِّين مبشّرين ومنذرين وأنزل معهم الكتابَ والميزانَ ليقوم الناسُ بالقسط) [البقرة: 2 / 213].

3 ـ تكوين اُمة مؤمنة بالرسالة الإلهية، وإعدادها لدعم القيادة الهادية من أجل تحقيق أهدافها وتطبيق قوانينها في الحياة، وقد صرّحت آيات الذكر الحكيم بهذه المهمّة تحت عنواني التزكية والتعليم، قال تعالي: (يزكّيهم ويعلّمهم الكتابَ والحكمة) [الجمعة: 62 / 2] بل إنّ التربية للنفوس البشرية هي الهدف الأهم والأقصي من بعثة الرسل والأنبياء، كما يلوّح من كثير من آيات الذكر الحكيم، وتتطلّب التربية القدوة الصالحة التي تتمتّع بكلّ عناصر الكمال، كما قال تعالي: (لقد كان لكم في رسول الله اُسوة حسنة) [الاحزاب:23 / 21].

4 ـ صيانة الرسالة من الزيغ والتحريف والضياع في الفترة المقرّرة لها، وهذه المهمة أيضاً تتطلّب الكفاءة العلمية والنفسية، والتي تسمّي بالعصمة.

5 ـ الطريق الطبيعيّ لتحقيق أهداف الرسالة المعنوية وتثبيت القيم الأخلاقية في نفوس الأفراد وأركان المجتمعات البشرية هو تنفيذ الاُطروحة الربّانية، وتطبيق قوانين الدين الحنيف علي المجتمع البشري من خلال تأسيس كيان سياسيٍّ يتولّي إدارة شؤون الاُمة علي أساس الرسالة الربّانية للبشرية، ويتطلّب التنفيذ قيادةً حكيمةً، وشجاعةً فائقةً، وصموداً كبيراً، ومعرفةً تامةً بالنفوس وطبقات المجتمع والتيارات الفكرية والسياسية والاجتماعية وقوانين الإدارة والتربية وسنن الحياة، ونلخّصها بالكفاءة العلمية لإدارة دولة عالمية دينية، هذا فضلاً عن العصمة التي تعبّر عن الكفاءة النفسية التي تصون القيادة



[ صفحه 11]



الدينية من كلّ سلوك منحرف أو عمل خاطيً بإمكانه أن يؤثّر علي القيادة وانقياد الاُمة تأثيراً سلبياً يتنافي مع أهداف الرسالة وأغراضها.

وقد سلك الأنبياء وأوصياؤهم المصطفون طريق الهداية الدامي، وسبيل التربية الشاقّ، وتحمّلوا في سبيل أداء المهامّ الرسالية كلّ صعب، وقدّموا في سبيل تحقيق أهداف الرسالات الإلهية كلّ ما يمكن أن يقدّمه الإنسان المتفاني في مبدئه وعقيدته، ولم يتراجعوا لحظة، ولم يتلكّأوا طرفة عين.

وقد توّج الله جهودهم وجهادهم المستمرّ علي مدي العصور برسالة خاتم الأنبياء محمد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) وحمّله الأمانة ومسؤولية الهداية بجميع مراتبها، طالباً منه تحقيق أهدافها، وقد خطا الرسول الأعظم (صلي الله عليه وآله) في هذا الطريق الوعر خطوات مدهشة، ولكنّه لم يكن ليجتاز السنن الإلهية التي أبي الله أن يُجري الاُمور إلاّ بها ومن خلالها، ومن هنا فقد حقّق الرسول الخاتم (صلي الله عليه وآله) في أقصر فترة زمنية أكبر نتاج ممكن في حساب الدعوات التغييرية والرسالات الثورية، وكانت حصيلة جهاده وكدحه ليل نهار خلال عقدين من الزمن ما يلي:

1 ـ تقديم رسالة كاملة للبشرية تحتوي علي عناصر الديمومة والبقاء.

2 ـ تزويدها بعناصر تصونها من الزيغ والانحراف.

3 ـ تكوين اُمة مسلمة تؤمن بالإسلام مبدأً، وبالرسول قائداً، وبالشريعة قانوناً للحياة.

4 ـ تأسيس دولة إسلامية وكيان سياسيٍّ يحمل لواء الإسلام ويطبّق شريعة السماء.

5 ـ تقديم الوجه المشرق للقيادة الربّانية الحكيمة المتمثّلة في قيادته(صلي الله عليه وآله).



[ صفحه 12]



ولتحقيق أهداف الرسالة بشكل كامل كان من الضروري:

أ ـ أن تستمرّ القيادة الكفوءة في تطبيق الرسالة والسهر علي صيانتها من أيدي العابثين الذين يتربّصون بها الدوائر.

ب ـ أن تستمرّ عملية التربية الصحيحة باستمرار الأجيال; وذلك من خلال وجود مربٍّ كفوء علمياً ونفسياً وسلوكياً وأخلاقياً، يستوعب الرسالة ويجسّدها في كل حركاته وسكناته.

فمن هنا كان التخطيط الإلهيّ يحتّم علي الرسول (صلي الله عليه وآله) إعداد الصفوة من أهل بيته، والتصريح بأسمائهم وأدوارهم; لتسلّم زمام التجربة النبويّة الفريدة والثورة الربّانية الخالدة بأمر من الله سبحانه ولصيانة الرسالة الإلهية التي كتب الله لها الخلود من تحريف المحرّفين وكيد الخائنين، ولتربية الأجيال علي أساس الشريعة المباركة التي تولّوا تبيين معالمها وكشف أسرارها وذخائرها علي مرّ العصور، وحتي يرث الله الأرض ومن عليها، كما قال(صلي الله عليه وآله): «إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا، كتاب الله وعترتي، وأنّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض».

وغاية ما استطاع الرسول الأعظم (صلي الله عليه وآله) إنجازه خلال هذه الفترة القصيرة هو تثقيف الاُمة وتوعيتها علي ضرورة استمرار التجربة النبويّة، من خلال القيادة الكفوءة التي ربّاها بنفسه، وأتمّ الحجّة بها علي اُمّته.

وقد شقّ الصفوة من أهل بيته طريقاً وعراً متأرجحاً بين خطط المنافقين وفلول المشركين، فكانت الأشواك في طريقهم تزداد كلّ يوم نموّاً، وتبتعد الاُمة ـ بعد انحراف القيادة السياسية واستلابها من أهلها الأكفاء ـ عن إسلامها العظيم، فكانت المسؤولية خطيرةً بمستوي عمق الأخطار التي كانت تواجهها الرسالة الإسلامية والاُمة المسلمة والدولة النبويّة الفريدة التي بدأت تنحرف إلي مهويً سحيق.

إنّ سيرة الأئمّة الاثني عشر من أهل البيت (عليهم السلام) تمثّل المسيرة الواقعية للاسلام بعد عصر الرسول (صلي الله عليه وآله)، ودراسة حياتهم بشكل مستوعب هو دراسة مستوعبة لحركة الاسلام الأصيل الذي أخذ يشقّ طريقه إلي أعماق الاُمة، بعد أن أخذت طاقتها الحرارية تضمحلّ بعد وفاة الرسول(صلي الله عليه وآله)،



[ صفحه 13]



فأخذ الأئمة(عليهم السلام) يعملون علي توعية الاُمة وتحريك طاقتها نحو الوعي الرساليِّ للشريعة ولحركة الرسول (صلي الله عليه وآله) وثورته المباركة، غير خارجين عن أساس السنن الكونية التي تتحكّم في سلوك القيادة والاُمة جمعاء.

وتبلورت حياة الأئمّة الراشدين في استمرارهم علي نهج الرسول (صلي الله عليه وآله) وانفتاح الاُمة عليهم كأعلام للهداية ومصابيح لإنارة الدرب للسالكين المؤمنين المتقين، فكانوا هم الأدلاّء علي الله وعلي مرضاته، والمستقرّين في أمر الله، والتامّين في محبّته، والذائبين في الشوق اليه، والسابقين إلي تسلّق قمم الكمال الإنسانيّ المنشود.

وقد حفلت حياتهم بأنواع الجهاد والصبر علي طاعة الله وجفاء أهل الجفاء وأشكال الصمود لتنفيذ أحكام الله تعالي، ثم اختيار الشهادة مع العزّ علي الحياة مع الذلّ، والفوز بلقاء الله سبحانه بعد كفاح عظيم وجهاد كبير.

ولا يستطيع المؤرّخون والكتّاب أن يلمّوا بجميع زوايا حياتهم العطرة ويفخروا بدراستها بشكل كامل، ومن هنا كانت محاولتنا هذه تعبّر عن قبسات من حياتهم، ولقطات من سيرتهم وسلوكهم ومواقفهم التي دوّنها المؤرّخون واستطعنا اكتشافها من خلال مصادر الدراسة والتحقيق، عسي الله أن ينفع بها إنّه وليّ التوفيق.

وإن دراستنا للمسيرة التكاملية لحركة أهل البيت (عليهم السلام) الرسالية تبدء برسول الإسلام وخاتم الأنبياء (صلي الله عليه وآله) وتنتهي بخاتم الأوصياء صاحب العصر والزمان عجّل الله تعالي فرجه وسهّل مخرجه.



[ صفحه 14]



ويختص هذا الكتاب بدراسة حياة الإمام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) سادس أئمة أهل البيت (عليهم السلام) الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً وهو المعصوم الثامن من أعلام الهداية الربّانية في دين الاسلام. وكل مذاهب المسلمين مَدينة الي علمه وفقهه كما ان الحضارة الانسانية في عصرنا هذا تري نفسها مستظلة بظلال علومه ومعارفه.

ولا بدَّ لنا من ذكر كلمة شكر لكلّ العاملين الذين بذلوا جهداً في إخراج هذا المشروع، لا سيما لجنة التأليف بإشراف سماحة السيد منذر الحكيم حفظه الله تعالي.

وأخيراً نسأل الله تعالي أن يوفّقنا لإتمام سائر أجزاء هذه الموسوعة المباركة، وهو حسبنا نعم المولي ونعم النصير.

المجمع العالمي لأهل البيت (عليهم السلام)



[ صفحه 17]




توطئة


(1)

للبيان حق الإيضاح والتصوير، وللفكر سلطة النقد والتحليل، وللحق فوق هذا وذاك حكومة عادلة تنير الهدي للبصير، وترغم العادي بالحجة، والكاتب مدين للحق في تفكيره، قبل أن يكون مديناً في تصويره.

للكاتب ان يتفنن في حديثه ما يشاء له الذوق، وأن يتعمق في بحثه ما تسمح به قوة النظر، ولكن عليه قبل ذلك أن يتخذ من الحق دليلاً، ومن العلم الصحيح مرشداً، عند ما يريد ان يعرض علي قرائه عظيما من عظماء الإنسانية، ومعجزة من معجزات القرون، ولاسيما إذا كان هذا العظيم من أمثال جعفر بن محمد الصادق، مثال العقل السامي، والإنسانية الكاملة.

ستعترض الباحث في طريقه أسرار، وستقف أمامه شؤون وألغاز، يقف دون حلها وقفة الحائر ولعله يرجع عنها رجعة الخاسر، إلا أن يسترشد بهدي العلم الصحيح.

أقف عند ملتقي الخطوط من عبقرية الإمام جعفر بن محمد فتتملكني دهشة لم أكن أعهدها لنفسي، ويكاد اليراع ان يكبوا من يدي، وتموت الكلمات علي شفتي. لم يعودني عليه البيان من قبل، ولم يخني في مثله التفكير.

تلك هي مزالق الفكر البشري المحدود إذا أراد ان يسمو إلي آفاق غير محدودة، وحيرة المصور حين يلتقي بأضواء غير متناهية.

بماذا يحيط الفكر المحدود من هذه الآفاق ليخصه بالتحليل، وماذا يعين المصور من هذه الأضواء المتشابكة ليفرده بالتصوير، أي النواحي من الإمام جعفر بن محمد أقدمها للقراء, وأية خاصة منه أتناولها بالبحث، وكل ناحية منه حرية بالبحث وكل خاصة منه جديرة بالتحليل، كل نواحي جعفر بن محمد علم، وكل خواصه إِعجاز..

وبعد أمر وأمر اخترت علم الأخلاق موضوعاً لحديثي عن الإمام الصادق (ع) وليس عليّ أن يرتضي جميع القراء مني هذا الاختيار، مادمت حراً في الإرادة وكانوا أحراراً مثلي، ومادام علم الأخلاق من النفائس النادرة في ميراث الإمام، وكل إرادته واختياره.

الأخلاق هو العلم الذي يبعث الكمال في النفس البشرية, وينمّي القوة والاستقلال في العقل البشري، وهو العلم الذي يساير الإنسانية في اتجاهاتها، ويوجهها عند حيرتها، ويأخذ بيد العقل عند اضطرابه، ويمده بالقوة عند ضعفه، وعلم الأخلاق هو الرسالة العامة التي يجب علي كل حي مدرك ان يبلغها إلي كل حي مدرك، وهو الأمانة الكبيرة التي يجب علي كل كائن عاقل ان يؤديها إلي كل كائن عاقل.

لهذا ولأمثاله اخترت علم الأخلاق موضوعاً لحديثي عن الإمام الصادق (ع) وان لم يكن أجلَّ مميزات الإمام ولا ابرز خواصه، علي أن للإمام عناية خاصة بعلم الأخلاق تكفي الباحث حجة علي هذا الاختيار، ومن أثر هذه العناية أن طابع علم الأخلاق يكاد يظهر علي كل كلمة نقلت عن الإمام وعلي كل أثر نسب إليه.

لم أقصد في بحثي هذا ان أتحدث عن الوجهة الخلقية في نفس الإمام الصادق (ع) فإن هذه الوجهة نفسية تهم الباحث عن عظمة الإمام في شخصيته، أما الذي يبحث عن عظمة الإمام في علمه فعليه أن يتحدث عن علم الأخلاق عنده، وان كانت الوجهة الثانية تكشف عن الأولي في الأكثر.

(2)

لم يعتمد الإمام جعفر بن محمد في أخلاقه علي نظرية استفادها من فيلسوف، ولا قاعدة أخذها من حكيم، ولكنه استقاها من ينبوع الوحي واستفادها من هدي القرآن، نعم إنه لم ينتسب إلي مدارس الفلسفة في أثينا، ولم يخضع لبيوت الحكمة في الهند ولكن الفلسفة بعض ما تخرج فيه من جامعة القرآن، والحكمة بعض الفروع التي تلقاها في مدرسة أبيه محمد، وإن فتي نمت شبيبته في بيت محمد، وكملت نفسيته بإرشاد محمد، وامتزجت بروحه روحانية كتاب محمد جدير أن يكون غنياً عن فلسفة إِفلاطون وحكمة أرسطو والمثالية ومعتصرات العقول ونسائج الأفكار.

ولعل أثر هذه التربية يظهر جلياًَ في أحاديث الإمام (ع) وأحاديث الأئمة من آبائه وأبنائه، فإن الباحث قد يجد الأثر الواحد مروياً عن أكثر من إِمام واحد وإِذا استقصي في بحثه وجد الحديث بلفظه ومعناه مروياً عن جدهم الأكبر(ص) فمنه يقتبسون، وإليه ينتهون، كالأشعة من النور، وكالثمرة من الشجرة.

(3)

الأخلاق إِحدي الجهات الإنسانية التي عني بها دين الإسلام، واهتم بها اهتماماً كبيراً، والذي يستقصي تعاليم الكتاب وإِرشادات السنة يعلم مقدار هذا الاهتمام، ومبلغ هذه العناية، وهذه الظاهرة من الدين الإسلامي إحدي مميزاته عن سائر الأديان، وإحدي مؤهلاته للخلود.

وهي جارية علي ما تفرضه جامعية الدين، وجفاء أخلاق المتدينين، يوم غرس بذرته، وإذا كان شذوذ الأخلاق ناتجا عن تطرف في الغريزة أو إِسفاف في العادة، او قصور في التربية، وإذا كانت أمراض الروح أشد فتكاً في معنويات الأمة، وأعظم أثراً في إِبعادها عن الخير والسعادة، فجدير بالدين الجامع، وجدير بالمصلح المهذب أن يتكفل إِتمام النقص في الأخلاق، ويتبين مواضع الخلل في النفس، ويعالج الخطر في الغريزة الموبوءة لِيُكَوِّن من الفرد عضواً صالحاً لمكانته من الأمة، ويجعل من الأمة مجتمعاً قابلاً للعلم في سبيل الخير.

الإسلام دين فردي اجتماعي وهو في إجتماعية فردي أيضاًَ، ينظر الإسلام في سعادة الفرد كما ينظر في سعادة الأمة، ويسعي لتهذيب الشخص كما يسعي لتنظيم المجتمع، وإذا كان صلاح الأمة مشروطاً بصلاح أفرادها كان اهتمام الدين بسعادة الفرد من ناحيتين:

تهمه سعادة الفرد لأنه ممن يجب إِيصاله إلي الكمال.

وتهمه سعادة الفرد لأنها شرط في سعادة الأمة. وكلتا هاتين الغايتين يدعوا إليهما الدين الجامع. وإذن فلابد للإسلام أن يكون دين أخلاق، ولابد لقادة الدعوة فيه من بث روح الأخلاق، والإمام جعفر بن محمد أحد أولئك القادة. وبعض حملة ذلك المصباح.

كلنا نعلم أن الفلسفة الخلقية جزء من التراث القديم، بحث عنها الإنسان حين بحث عن أحوال الوجود، وحين علم أن النفس البشرية من أهم أفراد هذا الوجود وأن أخلاق هذه النفس من أبرز نواحيها، ومن أظهر خواصها، وقد استنفد هذا البحث كثيراً من جهده، وطويلا من زمانه، حتي أتته النتائج منقادة كما يريد.

ولكن الذي نلاحظه أن العرب في أيامها الأولي لم تكن تسمع عن هذه الفلسفة شيئاً، ولم تلمح منها إلا ظلالا خفيفة أدركتها بغرائزها... نطق بها حكماؤها ونظمها شعراؤها، وان الدين الإسلامي الذي نشأ بين هؤلاء العرب والذي صدع بتعاليمه محمد العربي الأمي قد تعرض لعلم الأخلاق فيما تعرض له من النواحي، فأسس له نظماً وقواعد تتمشي مع أدق الموازين في التطبيق، وأشدها إِحكاماً في القياس، وأكثرها انسجاماً مع الزمان المختلف والبيئات المختلفة.

نعم تعرض الإسلام لعلم الأخلاق بأساليب وجد العربي الأمي فيها ما أدركه بالفطرة، وقرأ فيها الفيلسوف ما أثبته بالبرهان وأكبر الجميع هذا الشرع الجديد الذي يعضد البرهان بالفطرة ويركز الفطرة علي البرهان، ويصلهما جميعاً بوحي السماء ليضمن لهما العصمة في الإنتاج والغزارة في المادة. ولعل الوقت يتسع لنا بعد هذا فنبحث الموضوع كما يقتضي العلم أن يبحث، ولعلنا نحاسب الاُستاذ أحمد أمين عن نظرته إلي الأخلاق في الإسلام، فإن علاقتها باللفظ أشد من علاقتها بالمعني والاُستاذ حين يتسرع بإرسالها يشبه البسطاء الذين يكتفون في معرفة الشيء بظواهره الشكلية.

(4)

علم الأخلاق حق إنساني مشاع، لا يختص بطائفة من البشر دون طائفة,ولا يحتكره فريق دون فريق، وإذا كانت الخاصة هي التي أسست قواعده، وشرعت نظامه، فإن العامة تشابهها في الحاجة، وتشترك معها في الغاية ما دامت للجميع ملكات يجب تعاهدها بالإصلاح، وغرائز يلزم إخضاعها للتوازن، وما دامت لهؤلاء وهؤلاء أعمال يحكم عليها بالخير أو الشر. ولجميعهم حق في السعادة ونصيب من الخير الأعلي.

ولست أذهب بعيداً حين أقول: حاجة العامة إلي علم الأخلاق أكثر فهو بهم اَلصق، لأن الأمراض الخلقية في العامة من الناس أكثر شيوعاً، وأعظم تفشياً وحاجة المريض إلي الطب أشد من حاجة الطبيب.

علم الإمام الصادق بذلك، وعلم ان لهؤلاء العامة إفهاماً لا تقبل المصطلحات الغريبة، ولا تستسيغ العبارات البعيدة. فكان لزاماً عليه ان يوضحها لهم علي حسب ما يدركون، وان يترجمها لهم بما يفهمون، فكان من أبرع من أوضح، أدق من ترجم، علي ان أكثر ما يهتم به المثاليون من قادة الدين هي ناحية التطبيق من علم الأخلاق، لأنها أكثر دخلا في التوجيه الخلقي الذي يهتم به الدين. ولأن الوحي قد كفاهم مؤونة الاستقراء، وأراحهم من عناء البحث والتمحيص.

(5)

لعلماء الحديث من شيعة أهل البيت (ع) حرص شديد علي تدوين ما لأئمتهم من أقوال وإرشّادات، فهم يجمعون منها كل شاردة وواردة ـ ما تعلق منها بالفقه الجعفري، وما تعلق منها بغيره ـ فكان من نتائج هذا الحرص ان دونت جوامع وجمعت دواوين، وكانت أخلاقيات الإمام الصادق (ع) بعض ما دون.

تميزت الشيعة بذلك لا لأن نصائح الأئمة كانت خاصة بهم، بل لأنهم أكثر اهتماماً بآثار أئمتهم، وإذا استثنينا هذه الوجهة فلم تكن الشيعة إِلا بعض من تجب له النصيحة في رأي الإمام (ع) فإن حبه للخير والإصلاح يأبي له ان يمنع النصيحة عن أيَّ أحد ينتفع بها.

لم يبخل الإمام بنصيحة علي مسلم يوماً ما، وتعاليمه الخلقية لسفيان بن سعيد الثوري، وزملائه الآخرين من رؤساء المذاهب بينة واضحة علي هذه الدعوي، وهو القائل: "خير الناس من أنتفع به الناس" والراوي عن أبيه النبي (ص): "من لم يهتم بأمور المسلمين فليس منهم " وكل ما تتميز به الشيعة من ذلك أنهم لتعاليمه أسمع، ولأقواله أحفظ، وان الإمام هو المسؤول عن تهذيبهم، لأنه عميد مذهبهم.

خلف لنا علم ألا ثر ثروة كبيرة من أخلاقيات الأمام الصادق (ع) يجدها الباحث منتشرة في فصول كتب الحديث، ولاسيما الأخلاقية منها، ولكنه لم يحفظ لنا كتاباً يختص بأخلاق الأمام، إذا استثنينا (مصباح الشريعة) الكتاب الذي آثار بعض علماء الحديث عاصفة الريب في نسبته إلي الإمام الصادق، وكان لهم في أمره شكوك وشكوك.

نعم ان علم الحديث لم يحفظ لنا كتاباً يختص بأخلاق الأمام الصادق (ع) ولكنه حفظ أنا بين طيّاته درراً من أخلاقه، وجواهر من عرفانه، لو اعتني الباحثون بجمعها لألفوا مجموعة رائعة في العلم

أما كتاب (مصباح الشريعة) فإن نسبته إلي الإمام جعفر بن محمد أخذت دوراً مهماً كانت فيه حديث أهل النقد من علماء الحديث، وقد انقسموا فيه إلي شطرين، وكل ما أتي به النافون تشكيك وتردد، ولا يهمنا ان نتعرض لا ثبات هذه النسبة أو نفيها، ولا ان نستعرض أدلة المثبتين وشكوك الناقدين، فإن لهذا النوع من البحث كتباً أخري، علي ان أحاديث الأخلاق والسنن لا تحتاج إلي عناية كبيرة في التوثيق، وقد اعتمد علي كتاب (مصباح الشريعة) كثير من علماء الحديث، وصححه جماعة من الأ ثبات، وهذا كاف في صحة الاعتماد عليه.

سماحاً أيها القارئ الكريم: لقد اطلنا بك الوقوف علي المنعرجات، وتشعبت بنا الطرق عن الغاية، ولابد للكلام عن هذه النواحي ان يطول، فلنسر بعد هذا إلي غايتنا وكان الله معنا.


الاهداء


بسم الله الرحمن الرحيم

الي سيدنا و مولانا و امامنا الحجة ابن الحسن المهدي (صلوات الله و سلامه عليه، و عجل الله تعالي فرجه).

اهدي هذا الكتاب الذي هو جهد المقل، و بضاعة مزجاة، و كلي أمل و رجاء ان تقع هذه الخدمة الضئيلة موقع الرضا و القبول من الله تعالي و من أوليائه المقربين.

و ان يكون نبراسا يزداد به المهتدون هدي، و مشعلا وهاجا ينير الدرب لرواد الحق و الحقيقة، و يكشف لهم الغطاء عن الأبصار كي يلتحقوا بركب السعداء، و قوافل المتقين، ان ربي قريب مجيب.

محمدكاظم القزويني



[ صفحه 4]




مقدمه مترجم


بسم الله الرحمن الرحيم

چند قبل كتابي به نام (الامام الصادق عليه السلام) تأليف آقاي رمضان لاوند كه يكي از فضلاي كشور لبنان هستند به دستم رسيد و پس از مطالعه به ترجمه ي آن پرداختم هنوز فصلي از آن باقي مانده بود كه به كتاب الامام جعفر الصادق دسترسي پيدا كردم و چون نظرم را بيشتر جلب كرد به فكر ترجمه ي كتاب دوم برآمده در ظرف چند هفته ترجمه ي آن تمام و حاضر براي چاپ شد

چون مقدمه ي كتاب آقاي لاوند شيرين بود تصميم گرفتم قسمتي از آن را در ضمن مقدمه مختصري كه به نظر خوانندگان مي رسانم بگنجانم اميد است مورد قبول واقع شده و خوانندگان محترم از دعاي خير فراموشم نفرمايند ضمنا بد نيست كه بدانيد اين كتاب پانزدهمين اثري است كه اين حقير ترجمه و تأليف نموده بدون نظر مادي از لحاظ موضوع آن را ذخيره ي معنوي خود دانسته اميد بسيار به فضل و كرم خداي بزرگ و توجه ائمه ي اطهار سلام الله عليهم اجمعين دارم

اينك قسمتي از مقدمه ي آقاي لاوند در كتاب (الامام الصادق)

دوست دارم در مورد هر فردي از رجال تاريخ كه در عالم اسلام شاخصيت و موفقيت بارز داشته اند بحث كنم يعني از افرادي گفتگو كنم كه وجود آنها چون تلهاي مرتفعي است كه در بيابان وسيع و سطح پهناوري قرار گرفته و از هر نقطه ي آن بيابان ديده مي شوند يا به منزله ي چراغ هدايتي هستند كه هر گمراهي با نور تابناك آن هدايت مي گردد و محبوبترين امر قلبي من آنست كه در مورد چنين مرداني كه خداوند آن همه موهبت به آنها داده و ذخائري از علم و افكار عالي و بلندي مقام و احساسات پاك و خوش قلبي و استقامت در



[ صفحه 4]



اخلاق و عظمت عقل و در اكيت در آنها وديعه گذارده زيادتر بحث و تأمل نمايم

البته به طوري كه مي دانيد بيان تاريخ تنها فائده اش اين نيست كه حقايق تاريخي به طور صحيح در دسترس افراد قرار گيرد يا حوادث متفرق گذشته به نام تاريخ جمع شود يا روابط تاريخي و حوادث را معلوم و روشن سازند بلكه مقصود اصلي از ذكر حوادث تاريخي آنست كه در اعماق فضايل انساني گوهرهاي گرانبهائي به دست آورند و استعدادهاي فوق العاده در فداكاري و حقيقت طلبي و خيرخواهي رجال عالي قدر تاريخ و مظاهر كامل انسانيت معلوم و شناخته شود

بنابراين بررسي در تاريخ موضوعي است كه محققين آن را وسيله ي استخراج و حوادث عبرت انگيز و راهنماي جامعه درآينده دانسته تا از ذخاير و ثروتهاي موجوده در نفوس آن دسته از رجال و شخصيتهاي بزرگ تاريخي استفاده نمايند و البته مردم بيدار از زمانهاي پيش به اين حقيقت برخورده بلكه آراء عمومي جوامع بشري نيز در هر ملت و امتي متوجه اين حقيقت شده و به آن رسيده اند

و براي نشان دادن اين امر يعني دانستن آنكه ملتها در شرق عربي به نكته اي كه اشاره كرديم توجه كرده اند بايد تاريخ دوره ي جاهليت ملت عرب را قبل از اسلام مورد مطالعه قرار دهم چنانكه تاريخ جاهليت هر ملتي را هم مي توان به اين منظور بررسي كرد و با بررسي به تاريخ آنها به طور قطع به انبوهي از فضايل درخشنده برمي خوريم كه دامنه و كشش آن تا تاريخ معاصر امتداد داشته و مفاخر بسيار زيبائي به يادگار گذاشته است.

و به طوري كه گفتيم اين امر اختصاص به يك ملت ندارد بلكه تمام ملل و امم



[ صفحه 5]



روي زمين مجموعه اي از فضايل موجوده خود را از دوره هاي تاريك تاريخ خود گرفته اند و اگر چه از جهاتي فضايل موروثي آنها با يكديگر تفاوت دارد ولي همه از آن جهت با هم شركت دارند كه آن مجموعه ها من حيث المجموع در هر ملتي موجد اعمال بزرگ بوده و مستقيم يا غير مستقيم در تكوين موجوديت تاريخي خود آنها مؤثر و به آيندگان افتخاراتي داده است كه بي نهايت زيبا و درخشندگي داشته و موجوداتي فوق العاده بزرگ به صورت رجال آن است به وجود آورده و نشان مي دهد.

و احيانا اين افتخارات به صورت رمز يا افسانه يا مخلوطي از افسانه و حقيقت نشان داده شده كه در هر حال نشانه ي قطعي از وجود فضايل عالي در آن ملت خواهد بود و مقصود از آن افسانه پردازيها آن نيست كه پرده از روي يك حقيقت موضوعي بردارد چنانكه علما تابع مكتب (دكارت) گفته اند بلكه مقصود اصلي از نقل افسانه هاي تاريخي چه به طور ساده و چه به آهنگ مخصوص و چه به شكل قصه و حكايتهاي دلربا و دلچسب اين است كه هموطنان و نسل جديد را داراي اخلاق و فضائلي كند كه در مردان و زنان بزرگ تاريخ آن ملت جمع بوده و روحيه و اخلاقي بسازد كه مردان و زنان بزرگ گذشته آن ملتها داشته اند و بالاخره موضوع تاريخ آن است كه صفات و مزاياي عاليه اخلاقي را در نسل حاضر و آينده رسوخ و نفوذ دهد

بلي افسانه ها همان تاريخ طبيعي ملتهاي ابتدائي است كه هنوز تاريخ خود را با ريختن خون فرزندان خود و با عرق پيشاني نساخته و با كندي و شجاعت و صبر آن را به وجود مي آوردند

و آن را با دقت زايد الوصقي براق و درخشنده مي سازند و استقامت و راستي ديوارهاي بناي تاريخ خود را هم در نظر مي گيرند و وقتي دانه دانه سنگهاي



[ صفحه 6]



اين ساختمان را با دقت به كار خواهند گذارد تا هر چه از زمان بگذرد شكوه و عظمت اين بناي تاريخي از لابلاي روشني سرخ رنگ افق در موقع غروب يا در تاريكيهاي شب و يا در پرتو شعاع فجر صادق و يا در وسط روز روشن چشمها را خيره مي سازد و آن بناي عظيم تاريخي با رنگهاي خيره كننده ي آن خاطره هاي شيرين و تحريك كننده را به ياد مي آورد

و اما توجه مردمان بيدار به اين نكته از اين رو معلوم مي گردد كه در طول زمان مربياني عاليقدر در هر ملتي پيدا شدند كه برنامه ي تاريخي ملت خود را طوري تنظيم كردند كه موجب تكان خوردن و توجه و تحريك ملت خود به طرف پيشرفت و كمال گرديد.

زيرا هنگامي كه محصلي در مدرسه دروس تاريخ در ضمن چند سطر روشن مي خواند و از افتخارات ملي خود آگاه و متوجه مي گردد ملت او در هر عمل انساني بزرگ دست داشته و در هر علمي تحقيقاتي كرده و در هر فني از فنون و هنر وارد بوده و در هر حادثه پهلواني نام او برده شده بر خود مي بالد و يقين مي كند كه صفات عاليه ي انساني در تكوين ملتي سر بلند و برومند كاملا مؤثر است زيرا مي خواند كه چگونه آن اخلاق فاضله و صفات عاليه انساني ديكتاتوران را به مصلحيني عظيم و مجرمين را به انسانهاي كريم و شريف تبديل كرده است و درك مي كند كه آن بزرگيها تمام نقاط تاريك و سياه تاريخ آن امت را پوشانيده و راههاي منحرف را به راه راست تغيير داده و تاريكيها را به نور علم و شجاعت و گذشت و انسانيت روشن نموده است در اين حال شخصيت محصل مزبور با رنگهاي شفاف و نوراني تاريخ ملت خود رنگ آميزي شده و دنبال هدف مربيان عاليقدر خود را مي گيرد و در حالي وارد جامعه ي خود مي شود كه ايمان در ملت او مهبط وحي و الهامات انساني و منشاء اعمالي بزرگ



[ صفحه 7]



بوده و خواهد بود.

آري چنين دانش آموز هنگامي كه از تحصيل فراغت يافت در خود رغبت شديدي بر برگرداندن جلال تاريخي خود مي بيند و در قلب او شعله اي از نور مي تابد كه راه آينده او را نوراني و پرفروغ مي سازد در حالي كه اسباب و لوازم تعمير و مرمت يا تجديد بنا و پايه چيني تاريخي خود در دسترس او است و با اين حال و اين وسائل مشغول كار مي گردد و بر بناي عظيم پر افتخار خود پايه ي جديدي مي گذارد يا آن را زيباتر مي كند و يا يك طبقه ي ديگر از افتخار بر آن مي افزايد و مراقبت مي كند كه اين طبقه ي جديد را با موادي سخت تر و محكم تر كه قابليت بقاء ابدي داشته باشد بالا ببرد آري

وجود مربيان تاريخي با برنامه ي مفيدي كه تنظيم كرده و عملا آثاري از خود به يادگار گذارده اند بزرگترين محرك و مشوق ملتهاي خود برده و بررسي تاريخ آنها وسيله ي پيشرفت ملتهاي آنها مي گردد و ملتها از مطالعه تاريخ آن آثار بزرگ و گرانبها استفاده ي شخصيت مي كنند و متأسفانه از لحاظ منفي هم آثار مهمي دارد به اين معني اگر ملتي تاريخ گذشته خود را كه لا محاله شامل بزرگيها و فضايل بوده فراموش كند يا ديگران به عمد ملتي را از تاريخ خود جدا سازند اين فراموشي و جدائي نيز سلاح برنده اي است كه ريشه ي آن ملت را قطع مي كند و آتش سوزاني است كه موجوديت آن ملت را مي سوزاند و اگر اين سلاح برنده به دست دشمنان ملت و استعمارگران بيفتد كه به طور قطع موجب از بين رفتن روح مليت شده و ديگر اخلاق فاضله و ابتكار در آن ملت به وجود نمي آيد

و همانطور كه وطن در نظر يك ملت مقدس و به منزله ي مادر آن ملت است و همانطور كه تاريخ هر ملت رشته ي مقدسي است كه او را با مادر خود مربوط



[ صفحه 8]



مي سازد گرفتن تاريخ يك ملت از او و جدا كردن او از تاريخ خود نيز براي مستعمرين ملت امر مقدسي است زيرا آنها با تمام قواي خود چه از حيث رجال آزموده و كارشناسان بصير و سپاهيان منظم بسيار و مردان با تدبير بالاتفاق درصدد مي شوند تاريخ ملتي را كه استعمار كرده اند از ياد آن ملت ببرند و ملت را از تاريخ درخشان خود جدا سازند تا آنها را عاجز و بيچاره و سرگردان و بي دست و پا و بدون هدف و خسته نمايند و در نتيجه نااميد و متأسف و بدبخت و مطيع گردند

تاريخ استعمار در كشورهاي شرقي بهترين شاهد اين حقيقت است و شايد بررسي در رفتار فرانسويان با ما در لبنان در دوره ي قيمومت نزديكترين دليل محسوس اين دوره است

من خودم و جمعي از افراد قبيله ي من مصداق اين امتحان و مظهر هدفهاي استعمار شده ام زيرا ما را مجبور كرده بودند تاريخ فرانسه را به زبان فرانسه بخوانيم و آن را با آب و تاب نقل كرده و با جلوه ي مخصوص در بهترين لباس و زيباترين صورت آراسته و فتوحات خود را به وصفي جذاب بما تلقين مي نمودند در حالي كه تدريس تاريخ عربي منحصر به بيان بعضي از حوادث غير قابل توجه و بي اهميت و خالي از حقيقت و عبرت بود و هيچ نوعي تشويقي در آن نبود به طور كاملا سطحي و بي اهميت تدريس مي شد و مهمتر آنكه درس تاريخ عربي از مواد اصلي دروس ما نبود بلكه در درجه دويم قرار داشت

و بنابراين به هيچ وجه تعجبي نداشت اگر محصلين در لبنان گذشته پر افتخار خود را نمي دانستند و هم چنين تعجبي نداشت كه اعصاب محصلين از هم پاشيده شود و روح تبعيت و انقياد نسبت به مستعمرين در وجود آنها ريشه دار كرده و در خود احساس حقارت كنند بلكه اگر مطلب بعكس بود موجب تعجب



[ صفحه 9]



مي گرديد و عجيب تر آن بود كه ملت در اين وضع از خواب عميق خود بيدار شود و از آن سكون و خمود در آمده به حركت درآيد و عقول آنها مشغول فعاليت گرديده و متوجه وضع خود شوند

چنانكه برنامه ي استعماري آنها در الجزاير مثلا دليل ديگري بر اين حقيقت است مردم الجزاير كه گرفتار عذابهاي گوناگون شده اند به خوبي مي دانند و اجمالا آنكه استعمارگران افتخارات موروثي ملتها را از بين برده و مقدسات آنها را بي مقدار به نظر آورده و دخالتهاي ناروا در كار مردم نموده و دروغ مي گويند و نفاق به كار مي برند و باز هم دروغ مي گويند و نفاق مي اندازند و از اين كارها خسته نمي شوند و هر كس را كه نتوانستند بخرند مي كشند

استعمارگران با يك دست شمشير و با دست ديگر پول و زن و سياست اغفال و تحميل را گرفته و پيش مي روند و اگر نتوانستند با وسائل اخير كسي را به دام اندازند شمشير حواله اش مي كنند و او را به هر بهانه اي كه شد نابود و محو مي سازند.

اداره ي استعمار تمام اين كارها را مي كند زيرا مي داند كه اگر تاريخ گذشته مردم به يادشان بيايد يا از آن اطلاع حاصل كنند هيچگاه زير بار مظالم آنها نمي روند و تحت استعمار و سلطه ي آنها درنمي آيند - به هر حال چنانكه گفتيم تاريخ چه از جنبه ي مثبت و چه از جنبه ي منفي در به وجود آوردن ملتي عظيم يا از بين بردن ملت بزرگ بسيار مؤثر است و بالاخره رجال بزرگ تاريخ اسلام و عرب هر يك شمع فروزاني بوده و شاخص بلندي هستند كه در بيابان وسيع و بي انتهاي زمان وسيله ي هدايت و راهنماي جامعه ي خود شده اند و ضمنا مي گويد بسياري از نويسندگان اسلامي امروزه در مقام برآمده اند كه از تاريخ درخشنده ي اسلام پرده برداشته و چهره ي تابناك رجال عظيم الشان اين ملت بزرگ را از زير پرده ي



[ صفحه 10]



فراموشي بيرون بياورند و غبار نسيان را از صفحات درخشان آن پاك سازند و با اسلوب جذاب و محققانه ي خود اين خدمت بزرگ را كه وسيله ي هدايت نسل حاضر و آينده است انجام دهند (در اينجا نويسنده ي محترم نام جمعي از نويسندگان مبرز و محققين در تاريخ اسلام را برده و آنها را ستايش مي كند و با قلم شيواي خود سيره ي رجال بزرگ اسلام را به رشته ي تحرير آورده و به صورتي جذاب و شيرين تاريخ آنها را مي نويسند سپس مي گويد نويسندگان عرب هم از زماني پيش متوجه اين حقيقت شده و سيره ي رجال تاريخي خود را به منظور تشويق ملتهاي خود و تحريك آنها به فضايل به سبك بسيار شيرين مي نويسند و ضمنا تذكر مي دهد كه ملل عرب و اسلامي هم بايد از گذشته ي خود درس عبرت گرفته و هدف خود را در اين امور قرار دهند 1- عمل دائم و مستمر را شيوه ي خود سازند و هميشه بر خود مسلط باشند 2- دائما در فكر فداكاري بوده و از آن دريغ نكنند 3- حقايق موجوده ي در متون تاريخ اسلام را كشف نمايند 4- خود را بشناسند 5- به معني كامل انساني برسند چنانكه در حديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمود (خداوند انسان را به صورت خود آفريده است) (اين تذكرات از نيمه ي صفحه 12 و تمام صفحه 13 و 14 مقدمه مزبور بيان گرديده و سپس از صفحه 15 مي نويسد)

افكار و تاملات من در گذشته اسلام در وقتي به ذهنم آمد كه مجموعه اي از اخبار و روايات متعلق به سيره ي امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام را كه يكي از اعيان و اعلام تاريخ بلكه يكي از حلقات سلسله ي اعلام اسلام و مبرزترين آنها است در برابرم گذاردند در آن حال مردي را به نظر آوردم كه سرآمد بسياري از رجال تاريخي ما مسلمانان است.

و من اين فرصت نيك را غنيمت شمرده و درصدد شدم با خواننده ي عزيز



[ صفحه 11]



از آنچه در ذهنم خلجان كرده و در قلبم ذخيره شده و نزديك است مرا منفجر كند صحبت نمايم و طريق آن را منحصر به نوشتن ديدم و نوشتم

و از آن جهت نوشتم كه به خوانندگان عزيز بگويم اين اخبار حاكي از احوال و ترجمه ي مردي است كه تمام فضايل انساني كه بشر را به تمدن واقعي هدايت مي كنند در او جمع بوده و انساني است كه شوق شديد به معرفت و ميل زياد به حقيقت جزء ذات و خميره ي او بوده است

بديهي است شوق و اضطراب براي حصول معرفت سر لوحه ي زندگي و عنوان پيشرفتهاي انساني است

و همان اضطراب و دلواپسي است كه آدمي را وادار مي كند مسئوليتهاي خود را درك كند و او را تحريك به پيشرفت مي نمايد و همان اضطراب است كه انساني را به پيشگاه لا نهايت نزديك مي سازد و او را قلبا و عقلا به خدا مي رساند و قلب او را با قلوب مردم توأم و به دلها حرارت مي دهد و قدرت اميد و محبت مي بخشد و عقل را در طريق معرفت و حقايق سير مي دهد تا آنچه در كمون طبيعت است استخراج كند

اين قلق و اضطراب همان است كه حديث مشهورا آن را بيان كرده كه فرمود (الدنيا سجن المؤمن) (دنيا زندان مؤمن است) و از آن خارج نمي شود مگر با مرگ و آنچه را كه من از اين حديث مشهور فهميده ام اين است كه وسيله ي خروج از زندان تن از اين راه امكان دارد كه انسان بيشتر اتصال خود را به خداوند بزرگ از طريق تعبد و پرستش برقرار نمايد و طريقه ي تعبد هم اين است كه اولا به خلق خدا محبت و مساعدت كند و سنگيني بار زندگي مردم را سبك نمايد و دنبال كارهاي خير باشد و ثانيا حقيقت دوستي و كشف حقايق وجهه ي همت و نظر انسان گردد و اتصال به حق و خدا از اين



[ صفحه 12]



دو راه ممكن است تا موقع مرگ و خروج از زندان تن به آن حقيقت مطلق اتصال پيدا كند -

و از اينجاست كه مي گوئيم امام صادق عليه السلام مظهر كامل و رمز اين حقيقت بوده و چرا نباشد در حالي كه او شاخه اي از شاخه هاي درخت بارور و برومند نبوت و كسي است كه نسبش در بالاترين درجه ي رفعت بوده و نسبي بالاتر و شريف تر از نسب او نيست -

امام صادق عليه السلام از آن ميراث بزرگ روحي كه اهل بيت و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن را دست به دست داده اند سهم بسياري برده و از خانواده اي است كه هيچگاه از فعاليت در راه ارشاد مردم به حقيقت فروگذار نكرده و از ميزان شرافت عقب نشيني ننموده اند و احساس و ادراك او از بزرگ ترين منبع احساس حقايق سرچشمه گرفته و از كساني ارث برده است كه محققين عالي مقام تا اين تاريخ نتوانسته اند حدي در معرفت آنها به حقايق شناخته و معلوم دارند

امام صادق عليه السلام كسي است كه موجوديت و شخصيت امت اسلام در وجود او ظاهر مي گردد و طبيعت واقعي اين امت بزرگ چه از لحاظ علمي و چه از حيث مبارزه در راه توسعه و بسط خيرات در وجود او جلوه نموده است و در هر رشته از امور مربوط به رهبري و عظمت روحي سرآمد اهل زمان خود بوده و مناسبات موجوده در زمان او موجباتي بوده كه شخصيت اين مرد بزرگ اسلام و مظهر نبوغ علمي و اخلاقي اسلام را نشان داده است.

امام صادق عليه السلام پيشواي فرقه ي ديني بزرگي است كه در تاريخ اسلام بر قله ي شرف و افتخار جا داشته وارث بزرگي از حيث علوم و فنون و سياست و افكار بلند از خود به جا گذارده اند



[ صفحه 13]



علماي بزرگ و شعراي عالي مقام و فلاسفه اي كه موجد مكتب هاي بزرگ علمي بوده اند زير لواي اين شخصيت فوق العاده تاريخ بهره ها برده و بهره ها داده اند - و اگر بگوئيم همان شوق و رغبتي كه در شخص امام عليه السلام در تعقيب از حقايق بود عينا به آنها منتقل گرديده مبالغه نكرده ام

زيرا اين فرقه به تمام معني عواطف عاليه و احساسات شريفه پيشواي بزرگ خود را در خود گرفته و يك انقلاب وسيع علمي و تاريخي بوجود آورده اند.

زيرا تاريخ اسلام در حال تكوين خود هميشه توأم با نزاع و مبارزه دائم حزب معارض (شيعه) به احكام زمان بوده و افراد حزب معارض در هر پيش آمد و در هر علم و هنر و در هر كار واجب و در هر رشته از فنون ادب داراي آراء مستقل و مفيد و با طرفداران هيئت حاكمه و خود آنها در مبارزه بوده اند و در حقيقت سنيان به منزله ي حزب محافظه كار و طرفدار بقاي وضع به حال خود به منظور بقاي وحدت بودند و مي خواستند آنچه هست از بدو خوب و حق و باطل و ظلم و عدل باقي بماند ولي حزب ديناميكي شيعه مي خواست عالم اسلام به طرف پيشرفت و ترقي و وضعي بهتر از آنچه هست سير كند و نتيجه ي آن مبارزه اين شد كه امروزه داراي اين تمدن شده ايم.

بررسي ما در تاريخ مرداني مثل امام جعفر صادق عليه السلام ما را وامي دارد كه در كيفيت معارضه به طور مشروح مطالعه كنيم

حزب معارض مركب از جمع زيادي از علما و ادبا و فضلا و صاحبان فنون و سياستمداران مجرب بود ولي هر دسته ي از آنها هدفهاي معيني را تعقيب مي كردند ولي امام عليه السلام بر قله ي مرتفعي قرار داشت كه سايه اش بر سر تمام آن جمع افتاده و در مركز ستاد آنها قرار گرفته بود و سرتاسر زندگي امام



[ صفحه 14]



عليه السلام نورافشاني دائم و دانش پروري مداوم بوده و از سرچشمه فياض وجودش حب معرفت و خداشناسي اشاعه مي يافت و وجود عزيزش در هر استنتاج منطقي سليم و در هر فكر عميق تأثير داشت و آفتابي بود كه به طور دائم نورافشاني مي كرد.

محبت به نوع سعه ي صدر سخاوت و شجاعت و بزرگي و پاكدلي اموري بود كه از چشمه ي وجود او به مردم تراوش مي نمود مكتب امام صادق عليه السلام مكتب انسانيت كامل و خير محض بوده و دليل اين مطلب فرمايش خود او است مكتب صادق عليه السلام مرداني مثل ابوحنيفه كه هميشه زنده است تربيت مي كرده

امام صادق عليه السلام هنگامي كه از كرامت و فضيلت فقه و فقها بحث مي كند مي فرمايد: (الفقهاء امناء الرسل - فاذا رأيتم الفقهاء قدر ركبوا الي السلاطين فانهموهم) يعني فقها مورد اعتماد و امناي پيغمبران هستند و اگر ديديد كه براي ديدن حكام سوار مي شوند به آنها بد گمان شويد و آنها را متهم بدانيد

و كيست كه اين طبقه ي از فقها را خاصه در آن اوقات نمي شناسد يا متهم نمي كند اين دسته از قانونگزاران در طلب منفعت و دريافت صله و خير دنيا و به اميد رسيدن به مال و مقام بوده اند.

و شايد همه بدانيم و تاريخ به ما گفته است كه بسياري از مقررات و قوانين و تشريفات ديني در اين دوره مقرراتي بوده است كه خلفا به دستياري اين طبقه وضع كرده و مردم را از كردن كاري منع يا امر به انجام كاري داده اند و قضاياي زيادي در تاريخ ثبت شده كه منشأش دخالت همين دسته بوده است - مگر گرفتاري معتزله در زمان مأمون عباسي و معتصم و واثق يكي از مصاديق اين انحرافهاي ديني نبود؟ و يا صدماتي كه از ناحيه ي معتزله به سنيان در ايام متوكل رسيد يكي از مظاهر آن انحراف نيست؟



[ صفحه 15]



به هر حال بسياري از پيش آمدهاي ناگوار كه بر بعضي از طبقات مسلمان وارد مي شد از كارهائي بود كه به طور مصنوعي با موافقت و صوابديد جمعي از اين طبقه به دست خلفاي بني العباس يا به دست مؤسسين دولتهاي اسلامي اعم از بني العباس و امويها و فاطميها و موحدين و مرابطين و غير آنها كه در ايجاد تاريخ اسلام دست داشته اند اتفاق مي افتاد

امام صادق عليه السلام در سالهاي پيش از بروز اين حوادث به اين نكته ي مهم اشاره كرده و فرموده است كه آن انحرافات از كجا سرچشمه مي گيرد و تمام اختلافات و تفرقه بين مسلمانان را متكي به اين امر نموده و فرمود به آن دسته از فقها اعتمادي نداشته باشيد و آنها را متهم بدانيد تا ثابت شود كه چنان نبوده اند -

و خوب است در اين موقع به بعضي از فرمايشات امام عليه السلام و بعضي از اعمال او كه موجب تذكر و تنبه و راهنمائي دوستان او شده و به آنها فهمانيده است كه در عالم اسلام چه وظائفي دارند و چگونه بايد وظايف خود را انجام دهند تا نتيجه ي مطلوبه از برنامه ي اسلام گرفته شود اشاره نمائيم

در كتاب (مطالب السؤل) آمده است مردي از اهل عراق كه غالبا در خدمت امام عليه السلام بود چند روزي غايب شد و نيامد امام عليه السلام از حال او پرسيد

مرد ديگري كه حاضر مجلس بود گفت او نبطي است [1] امام صادق عليه السلام در جواب فرمود اصل و مايه ي ارزش آدمي عقل او و حسبش دين او و احترام و اكرام او بسته به درجه ي تقواي او است زيرا مردم همه از فرزندان آدم و با هم مساوي مي باشند - مرد بدگو از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد



[ صفحه 16]



و آبي در كتاب (نثر الدرر) نوشته است - مردي بر امام صادق عليه السلام گذشت در حالي كه امام مشغول خوردن غذا بود آن مرد سلام نكرد ولي امام عليه السلام او را دعوت به خوردن غذا كرد بعضي از حاضرين به امام گفتند سنت اين است كه عابر بايد سلام كند و بعد دعوت شود و اين مرد عمدا سلام نكرد امام عليه السلام فرمود اين استنباط فقه عراقي است (در فقه لغت به معناي فهم است)

اين دو روايت به خوبي رويه ي امام عليه السلام و نظر و طرز تفكر او را مي رساند كه چگونه مشكلات اخلاقي را كه بر سر راه او مي آمد معالجه مي كرد - رويه ي ساده و بي تكلف امام عليه السلام رويه اي است كه فقط مردمان بزرگ و دريا دل به آن رويه عمل مي نمايند - مردان بزرگ هستند كه در هر حادثه به فوريت راه علاج آن را دريافته و گره كار را با بيان يك يا چند كلمه مي گشايند

امام عليه السلام در روايت اول مردم را به بيان خداي عزوجل كه فرموده است (ما شما را از مرد و زن آفريده ايم تا آنكه مي فرمايد گرامي ترين فرد شما در نزد خدا كسي است كه تقوايش بيشتر است) - متوجه مي سازد و نكته ي قابل توجه اين است كه امام عليه السلام اين فرمايش را هنگامي فرمود كه يك فرد عرب آقاي مشرق و مغرب بود بلكه نزديك بود كه حاكم منحصر به فرد و مطلق دنيا شود امام عليه السلام با فرمايش خود آن غرور ناشي از سلطه و اقتدار و آن عصبيت شديد جاهلانه را كه عربها نسبت به ملل مغلوب خود روا مي داشتند شكست و آن را با بيان شيرين و مختصر درهم كوبيد و فرمود نبطي و غير نبطي فرقي ندارند و مناط در فضيلت اشخاص درجه ي عقل و دينداري و تقواي آنهاست دوم حاكي از نبوغ و اجتهاد ساده و محبت آميز و نرمي دلچسب در تفسير اخلاق شرعي اسلامي است و اگر اصل موضوع يك امر كوچك و ساده و علي الظاهر ارزش زيادي ندارد ولي معرف طرز فكر و روحيه ي عالي ايمان اسلامي مي باشد و



[ صفحه 17]



مي فهماند كه چگونه بايد در اصول تشريعي فكر كرد و چگونه بايد عمل نمود و مي خواهد به آن گوينده بفرمايد كه معني فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود (الاحسان خير من العدل) يعني احسان بهتر از عدالت است در مورد اين سفت (دعوت اشخاص در موقع غذا خوردن پس از سلام سرايت خواهد كرد و شايد دعوت كسي كه سلام نكرده به خوردن غذا از حدود عدالت تجاوز كرده باشد ولي چون مقصد خير و احسان است كار خوبي بوده يعني گذشت از حق در مقام احسان امر پسنديده اي است.

زيرا در احسان محبت و دوستي كه فوق تشريع و فوق وظيفه است نهفته و با احسان و محبت به خلق انسانيت افراد كامل خواهد شد چنانكه خداوند سبحان در كتاب مجيد و شريف خود فرموده است (و ان تعفوا اقرب للتقوي) و اگر گذشت نمائيد تقوي نزديكتر است - و شايد مفهوم آيه ي شريفه مفاد همان فرمايش امام عليه السلام باشد

و خلاصة آنكه امام صادق عليه السلام به روح وحي قرآني عمل مي كرد همان روحي كه حقوق و وظايف و واجبات افراد را نسبت به هم يعني حدود هر فردي را نسبت به هم نوعان خود از يك طرف و نسبت به خداوند از طرف ديگر تعيين نموده است و آن وظايف و حدود همان هائي است كه بايد پايه و اساس عدالت اجتماعي باشد تا دولتها و حكومتها بر آن پايه ها ايستاده و استقامت به خرج دهند

و نكته ي مهمتر اين است كه هدف برنامه ي تربيتي قرآن منحصر به آن نيست كه عدالت را فقط در اجراي تفصيلي قانون و برنامه جستجو كرد بلكه هدف قرآن اين است كه انسان در مرحله ي اول بر نفس و بر غرايز نفساني خود سلطه ي كامل پيدا كند و در تطهير و پاكيزه نگاه داشتن تن و جان خود از



[ صفحه 18]



آلودگيهاي دنيوي همت بگمارد و غرايز حسدي و خلقي خود را سركوب سازد و همين است كه رسول صلي الله عليه و آله و سلم آن را احسان ناميده و آن را فوق عدالت شمرده است و تمدن و فرهنگ صحيح آن است كه انسان را به لباس انسانيت ملبس ساخته و او را به درجه اي بالا ببرد كه با صفات الهي متحد گردد يعني گذشت و بخشندگي و ملايمت و نرمي و ارفاق و محبت به خلق جزء ذات او گردد

و به هر حال تربيت قرآني امام صادق عليه السلام فقط از روي اين دو چيز كه نقل شد معلوم نمي شود و صدها مثال و مورد ديگر كه در كتابهاي سيره ي او نقل شده گواه بر اين معني بوده و اين نكته را به ثبوت مي رساند.

و شايد موضوعي كه ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل نموده است دلالت واضحي بر تمسك امام به تربيت قرآني دارد - ابن شهر آشوب مي نويسد عمرو بن عبيد بر امام صادق عليه السلام وارد شد و اين جمله ي از آيه ي شريفه (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) - از گناهان بزرگ پرهيز نمائيد را خواند و عرض كرد ميل دارم بدانم گناهان بزرگ كه خداوند به آنها اشاره فرموده و در سنت رسول تذكر داده شده چيست - امام عليه السلام فرمود بسيار خوب اي عمرو و شروع كرده يك يك آنها را بيان فرمود [2] .

عمرو بن عبيد كه اين فرمايشات را شنيد از حضور امام عليه السلام مرخص شد در حالي كه گريه و ناله مي كرد و مي گفت يابن رسول الله كساني كه ارث شما را گرفتند و در علم و فضيلت با شما معارضه كردند هلاك شدند

و براي آنكه خواننده ي عزيز ارزش بيانات عمرو بن عبيد را بداند بايد تذكر دهيم كه اين عمرو همان كسي است كه ابوجعفر منصور آن خليفه ي مقتدر



[ صفحه 19]



در مورد او چنين گفته است - كلكم يطلب صيد - غير عمرو بن عبيد - يعني تمام شماها دنبال صيد و شكاري هستيد - غير عمرو بن عبيد - منصور اين بيان را در وقتي كرد كه بين اطرافيان خود و مردمي كه به تملق و چاپلوسي درصدد جلب مال و مقام از او بودند مقايسه مي كرد - و البته شهادت يك حاكم مقتدر و مستبد كه در مردم جز نفاق و دوروئي و كناره گيري از حق و حقيقت چيزي نمي ديده يك شهادت بسيار مهم و قابل توجه است زيرا مي دانست كه آن مردم فقط اتصال به او و رسيدن به مال و منال و جاه و مقام را مي خواهند - منصور در عمرو بن عبيد انساني را مي ديد كه از سايرين متمايز است و وقتي از او ديدن مي كند كه رضاي خدا را در ملاقات با او ببيند و انحرافهاي او را تعديل كند

و به هر حال امام صادق عليه السلام از آن طبقه مردمي بود كه قرآن مجيد در نفوس و روح آنها زنده مانده و اثر آن در گفتار و رفتار و كردار آنها نشان داده مي شد.

بلي امام صادق عليه السلام نوري بود كه در شبهاي تار و در وادي بي انتهائي كه چشم بينندگان نمي ديد و روندگان در آن وادي بي انتها به گمراهي و ضلالت مي افتادند چراغ راه هدايت بود -

ميل داشتم كه شواهد بسياري كه شاهد عظمت فضل اين پيشواي عظيم الشأن است بياورم ولي براي احتراز از تطويل صرف نظر كردم و همين قدر مي گويم كه عمرو بن عبيد آن مرد عادل و آن شخص بزرگوار و پر دل كه افق دانش او وسيع بود هميشه به نزد امام مي آمد و از وجود امام عليه السلام استفاده ها مي كرد و در حقيقت قرآن را به نزد امام عليه السلام تعليم مي گرفت -



[ صفحه 20]



بسيار مايل بودم كه درباره ي اين شخصيت بزرگ اسلامي و مرجع عالي انسانيت و فضيلت بررسي و تحقيق بيشتري به عمل مي آمد و شخصيت او از تمام جهات جدا جدا مورد مطالعه قرار مي گرفت زيرا آن وجود معظم نه به آن پايه از عظمت بود كه بشود او را معرفي كرد و وجود مباركش از حيث افكار عالي و قلب بزرگ و ايمان بي انتها و دست سخاوتمند و گذشت و مهرباني و محبت به خلق در بالاترين درجه ي ممكنه ي افتخار و منبع تمام فضائل و خيرات است و از خدا مي خواهم كه مناسبت خيري پيش بيايد كه بتوانم به خوبي اين شخصيت عظيم و عالي مقام و انواع فعاليتهاي او و نشاطي كه در تمام شئون اجتماعي داشته است به تفصيل در معرض مطالعه ي خوانندگان محترم و مسلمانان جهان قرار دهم

تا اينجا قسمت زيادي از مقدمه ي كتاب (الامام الصادق عليه السلام) به قلم آقاي رمضان لاوند اقتباس شده و اضافه مي نمايد بزرگان علما و دانشمندان اسلامي در هر يك از مذاهب جعفري و بعضي از مذاهب ديگر از قبيل زيديه و اسماعيليه و كيسانيه و فرقه هاي ديگري كه مذاهب آنها مبتني بر جانشيني واقعي اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و حسنين عليهماالسلام را بعد از او جانشين او مي دانند از يك طرف و ساير فرق اسلام كه علي عليه السلام را يكي از خلفاء رسمي و قانوني اسلام شناخته اند همه در شخصيت فوق العاده و فضيلت او از تمام جهات ترديدي ندارند و حتي برخي از علماي بعضي از فرق اسلام به آن جهت كه ظهور امام عليه السلام به مظهر اعلم واتقي و اجمع و اطهر تمام افراد موجود در عهد او قطعي بوده و او را افضل موجودين مي دانستند براي رفع ايراد و توجيه عمل انجام شده معتقد شده يا اظهار كرده اند



[ صفحه 21]



(ترجيح مفضول بر فاضل لمصلحة) جايز است و همچنين بر افضليت دو ريحانه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندان معين آنها از صلب حسين بن علي عليه السلام به خصوص بر تمام مردم حتي بر بني اعمام خود از جهات معين به شرح معتقدات اماميه باز هم ترديدي نيست و به شهادت تاريخ و سيره ي آنها اين معني مسلم مي باشد نهايت آنكه پس از قتل نور چشم و ريحانه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم حسين بن علي عليه السلام هر يك از امامان منصوص از سلسله ي او مأموريتهاي مخصوصي در ارشاد و هدايت مردم و تشويق آنها به كسب معرفت و علوم و خداشناسي داشته اند و از طريق خود در حفظ اصول و مبادي حقه ديانت اسلام كوشيده اند مثلا امام سجاد زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام كه قسمت اعظم عمر خود را بعد از واقعه ي جانسوز كربلا در دوره ي طغات بني اميه گذرانيده و وسيله ي آزادي در ارشاد علني مردم نداشت برنامه ي ارشاد خود را در ضمن ادعيه ي ماثوره از ايشان كه در كتب معتبره ي اسلامي نقل شده است اجرا فرموده كه مجموعه اي از آن به نام صحيفه ي سجاديه در دسترس مسلمانان است و ما به قصد تيمن و تبرك و روشن شدن چشم دوستان خانواده ي رسالت عليه السلام تاريخچه آن را كه بر كرامت و اعجاز امام صادق عليه السلام نيز دلالت دارد به طور اختصار نقل مي نمائيم

سيد اجل نجم الدين بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن ابن احمد بن علي بن محمد بن عمر بن يحيي علوي حسيني رحمه الله براي ما حديث كرد و گفت شيخ سعيد ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهريار خزانه دار بقعه ي مباركه ي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 516 هجري بر او خوانده و من شنيدم و او گفت آن را از شيخ صدوق ابي منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبري معدل رحمه الله شنيدم كه او از ابوالمفضل محمد بن عبدالله بن مطلب شيباني شنيده بود كه او گفت شريف ابو



[ صفحه 22]



عبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي ما گفت كه عبدالله بن عمر زيارت در سال 256 هجري گفت كه دائي من علي بن نعمان اعلم گفت كه عمير بن متوكل ثقفي بلخي از قول پدرش متوكل بن هرون نقل كرد و گفت

يحيي بن زيد بن علي بن الحسين را پس از كشته شدن پدرش زيد ملاقات كردم كه به طرف خراسان مي رفت بر او سلام كردم از من پرسيد از كجا مي آيم گفتم از سفر حج برمي گردم از خانواده و اهل بيت و عموزادگان خود در مدينه پرسيد ولي نام امام جعفر بن محمد عليه السلام را نبرد ولي من از احوال و اوضاع هر يك به او گفتم كه همه بر كشته شدن زيد بن علي پدرش محزون و متألم هستند - يحيي بن زيد به من گفت عمويم محمد بن علي الباقر به پدرم سفارش كرد كه خروج نكند و به او گفت اگر خروج كند چه به سرش خواهد آمد سپس پرسيد در اين سفر با پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام ملاقات كرده اي گفتم آري گفت از او درباره ي من چيزي شنيده اي عرض كردم بلي يحيي گفت درباره ي من چه مي گفت به من بگو عرض كردم فدايت شوم دوست ندارم آنچه درباره ي شما از او شنيده ام بگويم يحيي بن زيد در جوابم گفت مرا از مرگ مي ترساني بگو هر چه شنيده اي گفتم از جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم كه شما كشته مي شويد و بدن شما را دار مي زنند همانطور كه با پدرت كردند - يحيي بن زيد از شنيدن اين حرف رنگش تغيير كرد و گفت (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب) خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد ايجاد مي كند و ام الكتاب در نزد اوست (يعني مقدرات عالم به اراده ي او است) و سپس گفت اي متوكل خداوند متعال اين امر را به وجود ما بر پا نگاه داشته و به ما علم و شمشير داده و اين دو از خصايص ما است ولي عموزادگان من مخصوص به علم شدند و بس به او گفتم فدايت شوم من مي بينم مردم



[ صفحه 23]



به جعفر بن محمد عليه السلام پسر عمت بيشتر مايل هستند تا به شما و به پدر شما - يحيي گفت اي متوكل عمويم محمد بن علي بن الحسين و پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام مردم را به زندگي دعوت مي كنند و ما آنها را به مرگ دعوت مي نمائيم - به طوري كه ملاحظه مي فرمائيد در بيان يحيي بن زيد عليه السلام نكته اي است كه فوق العاده مورد توجه است و ما شيعيان به خصوص بايد به آن بيان عالي دقت زياد و توجه كنيم - (آنها مردم را به زندگاني دعوت مي كنند) يعني آنچه مي گويند و آنچه دستور مي دهند براي حمايت يك جامعه ي سعادتمند ضروري است و جامعه ي زنده جامعه اي است كه تابع هوي و هوس در هر چيز يا تقليد از هر كس نباشد و به اموري پابند گردد كه نفع دنيا و آخرت او تأمين شود

به هر حال متوكل مي گويد از يحيي بن زيد پرسيدم فدايت شوم آنها اعلم از شما هستند؟ يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يحيي بن زيد قدري سر را به پائين انداخت و تأملي كرد و سپس سر را بلند كرده و فرمود همه داراي علم هستيم نهايت آنكه آنها هر چه ما مي دانيم مي دانند ولي ما هر چه آنها مي دانند نمي دانيم و سپس از من پرسيد از پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام چيزي داري كه نوشته باشي گفتم آري فرمود بده ببينم - من هم مطالبي از علوم متفرقه كه امام عليه السلام فرموده و من نوشته بودم به علاوه دعائي را كه امام عليه السلام بر من ديكته كرده بود به او نشان دادم و گفتم جعفر بن محمد عليه السلام درباره ي اين دعا به من فرمود كه پدرش امام باقر بر او ديكته كرده و گفته است اين دعا از دعاهاي علي بن الحسين عليه السلام مي باشد و از جمله ي ادعيه صحيفه ي كامله است يحيي بن زيد عليه السلام همه ي آن را تحت نظر آورد و به من گفت اجازه مي دهي من از روي آن استنساخ كنم به او گفتم يابن رسول الله از من اجازه مي خواهيد در حالي كه اين ها از خود شما است و گفت من هم حالا قسمتي از دعاي كامل را كه پدرم



[ صفحه 24]



آن را از پدرش شنيده و حفظ كرده بود به من وصيت كرده است كه آن را حفظ و نگاهداري كنم و به غير اهل ندهم عمير مي گويد پدرم گفت من برخاسته و سر يحيي بن زيد را بوسيدم و گفتم به خدا قسم اي پسر رسول خدا من از طرف خدا مديون محبت شما خانواده و اطاعت از شما هستم و اميدوارم كه اين محبت مرا در حيات و ممات كمك كند و هميشه بر ولايت شما باشم در اين هنگام صحيفه ي مرا به نوجواني كه با او بود داد و به او گفت اين را با خط خوب و واضح بنويس و به من نشان بده شايد بتوانم آن را حفظ كنم من اين صحيفه را مي خواستم و جعفر بن محمد عليه السلام پسر عمم آن را به من نمي داد - متوكل مي گويد من از عمل خود پشيمان شدم و ندانستم چه كنم ولي چون ابو عبدالله امام صادق به من نفرموده بود به كسي نده قدري آرام گرفتم سپس يحيي بن زيد ظرف مخصوص را خواست و از آن صحيفه اي درآورد كه مهر و موم و قفل بود به مهر آن نگاه كرد و آن را بوسيد سپس قفل آن را گشود و صحيفه را باز كرد و آن را بر چشمان خود گذارد و بر صورت خود چرخانيد و گفت اي متوكل به خدا قسم اگر گفتار پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام را برايم نقل نكرده بودي كه گفت من كشته و مصلوب مي گردم اين صحيفه را به تو نمي دادم و آن را نگاه مي داشتم ولي من مي دانم آنچه پسر عمم گفته حق است و آن را از پدرانش گرفته و به طور قطع به زودي حقيقت خارجي پيدا مي كند و من مي ترسم اين صحيفه و اين علوم به دست بني اميه بيفتد و آن را در خزاين خود براي خود حفظ كنند اين را از من بگير و نزد خود نگاه دار و هنگامي كه كار من با اين قوم يك سره شد و آنچه خدا مقدر فرموده است تحقق يافت اين امانت مرا به دو پسر عمم محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن و الحسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام برسان زيرا آن دو بعد از من قائم به اين امر



[ صفحه 25]



هستند - متوكل مي گويد صحيفه را از يحيي بن زيد گرفتم و چون كشته شد به مدينه رفته و حضور امام صادق عليه السلام رسيده جريان را به ايشان عرض كردم امام عليه السلام گريه كرد و بسيار ناراحت شد و گفت خدا بيامرزد پسر عمم يحيي را و او را به پدران و اجداد گراميش ملحق سازد به خدا قسم آنكه گفت صحيفه را جعفر به من نداد به همان جهت بود كه خودش بر صحيفه ي پدر خود مي ترسيد حالا آن صحيفه كو منهم آن را حضور امام دادم آن را باز كرد و فرمود به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاي جدم علي بن الحسين عليه السلام است سپس به پسرش اسماعيل گفت آن دعائي كه به تو امر كردم نگاهداري كن بياور اسماعيل برخاست و صحيفه اي آورد كه عينا مانند صحيفه اي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود امام آن را گرفت و بوسيد و بر چشم خود گذارد و گفت اين خط پدرم و املاء جدم عليهم السلام است كه من حاضر بودم كه پدرم نوشت من به امام گفتم اجازه مي فرمائيد اين دو را با هم مقايسه كنم امام عليه السلام فرمود مانعي ندارد و تو را شايسته ي اين كار ديدم من هم آن دو را مقابله كردم حتي يك حرف با هم اختلاف نداشت

از امام عليه السلام اجازه گرفتم كه آن را به محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن بن الحسن برسانم امام فرمود: بلي خدا امر كرده است كه امانات مردم را به صاحبانش برسانيد - و چون خواستم برخيزم امام فرمود صبر كن و فرستاد فرزندان عبدالله بن الحسن آمدند و به آنها فرمود اين ميراث پسر عم شما يحيي است كه پدرش به او داده و وصيت كرده است به شما داده شود و به برادران خود نداده و ما با شما يك شرط داريم گفتند بفرمائيد امام عليه السلام فرمود اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد پرسيدند چرا فرمود پسر عم شما در مورد آن از يك چيز مي ترسيد و آن اين بود كه مبادا كشته شود و اين صحيفه به دست بني اميه



[ صفحه 26]



بيفتند گفتند بلي او مي ترسيد كشته شود امام عليه السلام فرمود من هم بر شما از همان مي ترسم و مطمئن نباشيد و سپس فرمود شما هم به زودي قيام خواهيد كرد و مثل او خواهيد شد هر دو پس از شنيدن اين تذكر برخاستند در حالي كه مي گفتند «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

آنها كه رفتند امام عليه السلام به من فرمود اي متوكل مگر يحيي به تو نگفت كه عمويم محمد بن علي عليه السلام و پسرش جعفر بن محمد عليه السلام مردم را به زندگاني دعوت مي كنند و ما آنها را به مرگ دعوت مي كنيم؟ عرض كردم آري به خدا قسم چنين گفت در اين وقت امام صادق عليه السلام به من فرمود پدرم از پدرش و از جدم و از علي بن ابيطالب عليه السلام روايت كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را روزي بر منبر حالت خواب عارض شد و در آن حال ديد جمعي مثل ميمون بر منبر او جست و خيز كرده و مردم را به عقب برمي گردانند يك مرتبه بيدار شده و درست نشست ولي به حالت اندوه و حزن به قسمي كه از بشره اش پيدا بود در اين حال جبرئيل عليه السلام بر او نازل و اين آيه ي شريفه را بر او خواند (و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا و خلاصه ي معناي آن اين است خوابي كه به تو نشان داديم فتنه اي است كه پيش مي آيد الي آخر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد آيا اين جريان در زماني خواهد شد كه من هستم؟

جبرئيل عرض كرد: نه -

از اينجا به بعد امام صادق عليه السلام بياناتي مي فرمايند كه خلاصه اش اين است كه بني اميه هزار ماه سلطنت مي كنند و ما از آنها صدمات بسياري مي بينيم و در كار خود پيش مي روند و مانعي در راه آنها نمي آيد مگر آنكه از بين برمي دارند ولو كوهي باشد آن را رد مي كنند و هيچ يك از ما مأموريت



[ صفحه 27]



قيام نداريم تا روزي كه خاتم ما قيام كند و دنيا را از عدل و داد خود بهره مند سازد و ستمكاران را از روي زمين براندازد و به اين مضامين بياناتي فرمود و در آخر فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين اطلاعات آرام گرديده و از آن حالت خارج شد

اين بود خلاصه اي از تاريخچه ي صحيفه ي سجاديه و اين حديث از طريق ديگري هم تقريبا به همين شرح روايت شده

و بنابراين حديث شريف و آنچه در سطور بالا اشاره كرديم هر يك از ائمه ي اطهار در ارشاد مردم برنامه ي مفيدي داشتند چنانكه سيد سجاد علي بن الحسين عليه السلام از طريق ادعيه ي مأثوره از ايشان ابوابي از علوم را بر مسلمانان و شيعيان باز كرد -

زيرا هر يك از آن دعاها فرازهائي دارد كه پرده از مجهولي برداشته با اشاره به يك مطلب علمي يا اخلاقي است و بعضي از آن مطالب اموري است كه مفاد آن در اين قرن بر مردم روشن شده و يا بعدا روشن مي شود

و همچنين امام باقر عليه السلام فرزند امام سجاد در دوره ي خود مشهور به باقر العلوم شد زيرا در دوره ي معظم له در اثر تعليمات عاليه ي اسلامي و آزادي در بيان عقيده و در اثر رواج علم مسلمانان در پي كسب علوم برآمده و با مردم ساير ممالك كه با كشورهاي اسلامي رفت و آمد مي نمودند يا مسلمانان بر كشورهاي آنها دست يافته بودند اصطكاك پيدا كرده و معلومات و اطلاعات آنها زيادتر شده هر دو با برخورد به علوم و فرهنگ ديگران شبهاتي بر قلب آنها وارد و اشكالاتي به نظرشان مي رسيد كه محتاج به استعلام و رفع شبهه مي شدند يا از طرف معاندين و ملحدين شبهاتي القاء مي گرديد كه بايد جواب آنها داده شود امام عليه السلام در آن دوره يگانه مرجع عالي و منحصر



[ صفحه 28]



به فردي بود كه وجودش محتاج اليه عالم اسلام و حلال مشكلات بود و لقب باقر العلوم لقبي بود كه مردم از لحاظ استحقاق واقعي آن وجود مبارك بر زبان مي آوردند و با آنكه هر يك از ائمه ي اطهار به مناسبت كمي عمر يا عدم اقتضاي زمان در ارشاد مردم و آنكه آزادي عمل نداشتند احيانا ناچار به سكوت يا تقيه بوده اند معذلك دنيائي را از علوم و اخلاق خود منور فرموده اند و در بين آنها خوشبختانه امام صادق عليه السلام در دوره ي خود فرصت مناسبي به دست آورد كه توانست در انتشار علوم اسلامي و معارف ديانت اسلام و رفع شبهات معاندين و ملحدين حداكثر استفاده ممكن را بفرمايد و در اين كتاب تا اندازه اي اين مراتب معلوم مي گردد

و به طوري كه در سطور بالا اشاره كرديم اوضاع و احوال دوره ي امام صادق عليه السلام به اين شرح بود كه مسلمانان عرب با متوليان اديان ديگر اصطكاك زيادي نداشته و به ديانت ملل ديگر اعم از عرب و غيره آشنا نبوده و علوم آنها از سنخ علوم متداوله زمان در جاهاي ديگر دنيا نبود و كلياتي از معارف اسلامي مي دانستند و به علت نفوذ اسلام در بسياري از كشورها و سادگي مقررات اسلام كه موجب جلب مردم دنيا شده بود علماء كشورهاي ديگر به ممالك اسلامي آمده بودند و معارف آنها با معارف اسلامي برخورد مي كرد و مسلمانان در اين برخوردها به شبهه افتاده و تناقضاتي به نظر آنها مي رسيد

و پرسشهاي چندي در اطراف خدا و كيفيت ايمان و در اطراف ذات اقدس الهي و آزادي انسان و بقاي روح و وجود و عدم و حشر و نشر و معاد و بهشت و دوزخ به ذهن آنها مي آمد يا در اثر القاي شبهه از طرف ملحدين اذهان مردم مشوب مي گرديد و در اوائل امر اين پرسشهاي ذهني در لفافهاي غامض و آلوده به ترس و خجالت و ملاحظه پيچيده بود ولي كم كم



[ صفحه 29]



علني مي شد و مفكرين اسلامي هم در غلق و اضطراب رفته و حتي در امور مسلمه هم ترديد كرده و در مقام تجديد نظر مي شدند و بالاخره در آن زمان كساني پيدا شده بودند كه دنبال فلسفه ي يونان و منطق افلاطوني را گرفته و خود را وارث ماترك لاهوتيان مكتب اسكندريه و قنسرين و ساير مدارس شرق ميانه آن تاريخ مي دانستند و كساني پيدا شدند كه منكر وجود خدا شده بودند در اين اوضاع و احوال كه معالم اسلامي با فرهنگ وارده از يونان و رم و مكتبهاي ديگر مخلوط شده بود عده اي براي فرار از مسئوليت قبول عقيده طريق الحاد را انتخاب كردند و زنادقه و دهريان و دشمنان اسلام خاصه متوليان ساير اديان كه از نفوذ اسلام در هراس بوده و بردكان خود مي ترسيدند دائما در حال القاء شبهه بودند مردم را گيج مي كردند لذا جامعه محتاج به كسي شد كه اين اشكالات را رفع نموده و عظمت و جلال خدا و مقام توحيد و مسئوليت بشر را در پيشگاه خداوند بزرگ و معناي خير و شر و عقاب و پاداش را بر مردم متحير و احيانا منحرف روشن كند -

در چنين دوره اي كه از هر طرف صدائي بلند و مسلمانان احتياج شديدي به رفع مشكلات خود داشتند امام صادق عليه السلام يگانه مرجعي بود كه از هر جهت شايستگي در اين امر را داشت و كسي است كه بنابر روايات معتبره ي تاريخي و تصديق مراجع مختلف اسلامي شخص منحصر به فردي بود كه مي توانست از دين جدش دفاع كند و شاگردان او از مشاهير علم كلام و از بزرگان فضيلت بوده اند و رساله هائي از امام عليه السلام در رشته هاي مختلف علوم نقل كرده اند از قبيل جابر بن حيان و مفضل بن عمر و سايرين كه شاهد سلطه و قدرت كلامي امام عليه السلام و احاطه ي او بر انواع علوم روز بوده و در اين كتاب قسمتهائي از آن را ملاحظه مي نمائيد - امام عليه السلام در منطق و كلام



[ صفحه 30]



و فلسفه و حكمت طبيعي و الهي و طب و كيميا و ساير علوم متداوله آن روز استاد مسلم و مرجع اول بود و به طوري كه در كتب معتبره ي اسلامي ثبت است چهار هزار نفر از مردمان موثق و مورد اعتماد از تمام فرق اسلامي روايات امام را نقل مي كردند و چند نفر از مشهورترين آنها را در اينجا نام مي بريم

1- ابوحنيفه - نعمان بن ثابت بن زوطي است كه از مواليان بوده در كوفه به دنيا آمد در آنجا نشو و نما كرد و نزد شيوخ آنجا تلمذ نموده است و يكي از چهار نفر ائمه و پيشوايان مذاهب اهل سنت مي باشد و او از امام صادق عليه السلام نقل حديث كرده و در متن كتاب وضع و محاذات او را با امام عليه السلام خواهيد دانست و راوي بودن او را از امام عليه السلام شبلنجي در كتاب نورالابصار و شيخ سليمان در ينابيع و ابن حجر در صواعق و ديگران نوشته اند

2- مالك بن انس - يكي ديگر از ائمه ي اربعه است كه در مدينه به دنيا آمده و از اهالي آنجا است و راوي بودن او از امام عليه السلام و آنكه از معظم له استفاده ها نموده در متن كتاب به آن اشاره گرديده و ابن حجر در صواعق و ابونعيم در حلية الاولياء و ابن الصباغ در فصول اين معني را تذكر داده اند

3- سفيان ثوري است - اين مرد از اهل كوفه بود و با امام مناظره كرده و از ايشان رواياتي نقل نموده است و ابونعيم در حلية الاولياء و شافعي در مطالب و شيخ سليمان در ينابيع و ديگران اين نكته را نوشته اند

و جمعي ديگر از مشاهير از قبيل يحيي بن سعيد انصاري و ابن جريح و قطان و ايوب سجستاني و محمد بن اسحاق و غيرهم بوده اند كه نام آنها و آنكه از امام عليه السلام روايت كرده اند در ينابيع و مطالب و نورالابصار و صواعق ياد شده است

و اما مشهورترين روات از شيعه - ابان بن تغلب است كه سي هزار



[ صفحه 31]



حديث از امام عليه السلام نقل كرده است اين مرد در حديث در علم كلام تخصص داشت

و اسحاق صوفي كه از خانواده هاي بزرگ شيعه بوده و از امام صادق عليه السلام و از امام موسي الكاظم عليه السلام روايت مي كرده و هم چنين اسماعيل صيرفي و ابوحمزه ي ثمالي و جابر جعفي و بكير بن اعين و جميل بن دراج و خنص بن سالم و حماد بن عثمان و هشام بن الحكم و مفضل بن عمرو و غير اينها بودند كه از مشهورترين روات شيعه مي باشند و نام و ترجمه ي آنها در رجال كشي و رجال شيخ و خلاصه علامه نقل شده است

و چون اين مقدمه گنجايش بيان اين خصوصيات مفصل را ندارد و در متن كتاب نمونه ي از آنها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت به همين جا اكتفا مي نمائيم و متذكر مي شويم كه خصوصيات قابل توجهي در كتاب بيان شده است از قبيل بحث در مسئله ي جبر و تفويض كه يك بحث علمي است و سعي شده است با زبان ساده ترجمه شود و در مسئله ي اختلاف بين فرق اسلامي توضيحات مقتضي ديده مي شود و آنكه اختلاف بين آنها اصولي نبوده و در فروع است چنانكه بين تمام علماي اسلامي تمام فرق از اين جهت اختلاف بسيار ديده مي شود كه منشاء آن نحوه ي استنباط و استخراج حكم از دلائل موجود يا از حجيت دليلي بر دليل ديگر است و دراين قسمت اضافه مي نمائيم كه تمام مسلمانان در اين مسئله اختلاف ندارند كه خلافت رسمي علي عليه السلام بعد از كشته شدن خليفه ي سوم بوده و همچنين در اين قسمت كه علي افضل از تمام صحابه رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده ترديدي نيست و بايد اين نكته را تذكر داد كه مذهب جعفري مثل ساير مذاهب اسلامي كه علاوه از احتياطهاي منظور در احكام و فتاوي غالبا



[ صفحه 32]



متكي به فقه اهل بيت عليهم السلام است و اهل البيت را ادري بما في البيت مي دانند و اختلاف مذهب جعفري با ساير مذاهب اسلامي از قبيل اختلاف بين مذاهب اربعه در فروع است

و موضوع ديگري كه در متن كتاب مورد بحث قرار داده شده مسئله ي متعه است كه در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و زمان ابوبكر صديق و قسمتي از دوره ي فاروق مورد عمل بوده و خليفه ي دوم بنابر اجتهاد خود آن را منع كرد و عمل به آن امروزه در نزد شيعيان رواجي ندارد و بهر حال از لحاظ اركان با ازدواج دائم از حيث ايجاب و قبول و صداق و استفاده ي از ارث در صورت شرط بر زوج و آنكه اولاد آنها مثل اولاد زوجه ي دائم ارث مي برد و فقط داراي مدت است و بذل يا انقضاء مدت در حكم طلاق مي باشد فرقي ندارد و بالاخره اين كتاب از جهات بسياري قابل استفاده ي عموم مسلمانان است و شيعيان بايد در عمل طوري باشند كه امام صادق عليه السلام فرمود اگر چنين و چنان باشيد شما را جعفري مي گويند و براي من موجب سرور است و مفهوم آن بيان اين است كه اگر به وظايف خود عمل نكنيد باز هم به شما جعفري مي گويند و موجب دل شكستگي امام خواهد بود و اميدواريم كه خداوند ما را توفيق پيروي از امام عليه السلام را بدهد و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

مير سيد جعفر غضبان 10 / 3 / 1338 هجري شمسي



[ صفحه 33]




پاورقي

[1] نبطي به مردمي از عجم مي گفتند كه بين عراق عرب و عجم سكونت مي كردند سپس اين كلمه در مورد عوام الناس استعمال گرديد و مقصود مردم بي سواد و جاهل بود.

[2] اين فرمايشات در صفحات 212 تا 214 كتاب بيان شده.


مقدمة


عاش الامام الصادق في زمن التحولات الكبري، و شهد زوال حكم دموي رهيب، و قيام حكم غاشم نهض علي جماجم الضحايا. و كان - عليه السلام - في طليعة الذين صنعوا تلك الحقبة الحساسة من التاريخ الاسلامي.

و اذا عرفنا «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم»، أدركنا عمق الدور الهام الذي اضطلع به الامام الصادق في ايقاف حالة التداعي الفكري التي عصفت بالأمة يومذاك.

ففي عهده عليه السلام استكملت مدرسة أهل البيت ملامحها و بدأت تخرج العلماء و العباقرة الذين تصدوا لمنازلة زعماء العقائد المنحرفة و الضالة؛ و من ثم تجذير الحالة الاسلامية التي كانت تهتز بشدة.

أدرك آلام امته، فانتهج طريقه اللاحب لا يحيد عنه قيد شعرة؛ و تماسك الأمة، و وحدتها تلزمه قاعدة فكرية صلبة، و الصراع الفكري في ذروته، فانطلق الصادق عليه السلام يفجر ينابيع العلم تفجيرا، فسالت أودية علي قدر

كيف نجا الامام عليه السلام من براثن حكم قام علي أشلاء مذبحة عاشوراء؟!

و كيف أمكنه ان يروض حكما قاسيا لا يعرف للرحمة معني؟!

ذلك هو السر في شخصية الامام الصادق عليه السلام.

كانت الأرض تهتز تحت قدميه بعنف... الجيوش القادمة من الشرق تحمل رايات سوداء و تبشر بدولة جديدة... شعارها الرضا من آل محمد، و آلاف المؤامرات و الدسائس تحاك في الظلام. و في عصر قلق لا يعرف الثبات، ثبت الامام الصادق عليه السلام و ظل كما هو يشق طريقه بعيدا عن ألاعيب الساسة و مؤامرات ذوي الطموح. أحرق رسائل الذين دعوه للزعامة السياسية. كانت الوقائع مثيرة... مزلزلة، عاصفة... و كان



[ صفحه 10]



الصادق عليه السلام مطمئنا؛ لأنه كان يعيش في عالم الحقائق لا الوقائع... كان ينظر الي ماوراء الحوادث، و كان همه الدائم الحفاظ علي كيان الأمة. فالأمة تحتاج الي فكر عميق و قاعدة صلبة، فشمر عن ساعديه وراح يرفع القواعد من البيت.

هكذا عاش الصادق... معلما للانسان... حياته حياة الأنبياء، و روحه العظيمة تنطوي علي ذات الأسرار التي انطوت عليها روح محمد و علي و الحسين.

الكتاب الذي بين يديك عزيزي القاري، يمثل - في الحقيقة - رحلة في عمق التاريخ و الانسان، ارتأت (مؤسسة أنصاريان) اعادة طبعه و بحلة جديدة بعد اجراء بعض التصحيحات اللازمة فيما يتعلق ببعض الحوادث التاريخية، اضافة الي التخفيف من حدة الاسلوب التبريري الذي يخدش الذوق المنطقي، خاصة في الحقبة التي استوعبت وقائع صدر الاسلام... و من هنا جاء نشر الكتاب تحت عنوان:

«طبعة جديدة»

كمال السيد



[ صفحه 11]




مقدمه


الحمد لله و كفي و سلام علي عباد الذين اصطفي

قال الله تبارك و تعالي في كتابه (قل لااسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي)

«بگو اي پيامبر من از شما چيزي در برابر دعوتم جز دوستي نزديكانم نمي طلبم»

سپاس و ستايش خداوند يكتا را سزد كه وعده هايش همواره صادق بوده و هست و خواهد بود و سعادت و خوشبختي ابدي را در صداقت صادقان وعده فرموده و درود بر روان پاك و مطهر سرور كائنات حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) كه اصدق الصادقين است و با به ارمغان آوردن صداقت، كذب را از اعماق سينه ها بيرون كشيد و روح انساني را در قالب صدق، با صفا و محبت آشنا ساخت. و درود بر اهلبيت(عليهم السلام) گرانقدرش كه چون ذبيح الله صادقانه راه سعادت و نجات را در مدرسه عشق و وفا و دوستي و محبت و زهد و پارسايي به بشر آموختند.

درطول تاريخ بشر همواره كساني بوده اند كه پس از وفاتشان خلاء نبود آنها كاملاً حس شده است، اما انديشمندان پس از آنها آن خلاء را به نوعي پركرده اند، ولي كم هستند كساني كه پس از حياتشان انديشه خود آنها به كمك جامعه آمده و بر جامعه حاكم شود به گونه اي كه انديشمندان بعد از او پيرامون محور فكري او بينديشند. و امام جعفر صادق(عليه السلام) يكي از معدود كساني است كه خلاء وجودي حضرتش را جز انديشه هاي والا و بلند او نتوانسته است پر كند. لذا او نه چون شمع است كه از سوز و گدازش صحبت شود تا پروانه ها گرد آيند و نه چون خورشيد است كه از تابش نورش حرفي زده شود تا عوام راه جويند كه او اظهر من الشمس است كه پيران طريقت براي شناخت خود نيازمند مصاحبت وجود شريف اويند.

لذا لزوماً براي شناخت بهتر او به دنبال راهروان راه كمال كه از راه پيمودن طريقه ي مقدسه ي سلوك حضرتش به اوج قله سعادت دست يازيده اند و بهره وافر برده اند و در نهايت از بلنداي آن قله عظيم، معرفت و عشق را درك كرده و اعتراف به بزرگي و عظمت شخصيت شريفش نموده اند طي طريق خواهيم نمود و در اين رهگذر از زبان معترف سالكان طريقتش سخن خواهيم گفت. و با استفاده از عنوان «ما قاله الاعلام في فضائل الامام الصادق (عليه السلام)» ثمره نخل بارورش را بر تنگدستان خواهيم بخشيد و با بر تن كردن جامه تقوي چون پاك باختگان، راه عزت و شرافت را خواهيم پيمود و تمام سعي و تلاش خود را در راه خدمت به خلق خدا به خاطر رضاي حق تعالي بكار خواهيم گرفت و در اين آشفته بازار محبت و صداقت را پسنديده و با قلبي مطمئن به مسير آخرت قدم خواهيم گذاشت.

و اما از بزرگان علم و معرفت و محبان اهل بيت (عليهم السلام) زيادند كساني كه از محضر شريف حضرتش مستقيماً و يا غير مستقيم بهره برده اند و درباره ايشان سخنها گفته اند و مقالات با ارزش به رشته تحرير كشيده اند ولي ما در اينجا به اختصار از كتب اهل سنت به طور مستند و مستدل نظر تني چند از اعلام ايشان را درباره ي آن حضرت(عليه السلام) ذكر مي كنيم. يادشان زنده و روحشان شاد باد.


ديباچه


ائمه معصومين عليهم السلام به باور شيعه و سني از اهل بيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم هستند و بر اساس آيات قرآني، محبت به آنان جزو دين است. اين اشتراك، اهميت فراواني دارد و مي تواند در كنار باور به قرآن، عامل مهمي براي وحدت و همدلي همه مسلمانان باشد.

در اين ميان، اختلاف هايي كه جهان اسلام را فراگرفته و چون گردابي مهيب، هويت مسلمانان را در خود فروبرده است، راه را براي تسلط بيگانگان بازمي كند. جا دارد تا با بازنمايي اين اشتراك و پرداختن به جنبه هاي گوناگون زندگاني اين ستارگان هدايت و بيان ديدگاه هاي مشترك مذاهب بزرگ اسلامي در مورد اهل بيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، افزون بر افزايش شناخت مذاهب از باورهاي يكديگر، گامي مهم در راه وحدت مسلمانان برداشته شود.

بر اين اساس، بر آن شديم تا زندگاني ائمه معصومين عليهم السلام را از ديدگاه اهل سنت بررسي كنيم. اين پژوهش، بر اساس كتاب هاي تاريخي، روايي اهل سنت و همچنين آراي عالمان ديني آنان نوشته شده است. در پايان از تلاش پژوهشگر ارجمند حجت الاسلام و المسلمين مهدي لطفي كه پژوهش اين مجموعه را انجام داده است، تشكر و قدرداني مي شود. اميد است مورد استفاده برنامه سازان قرار گيرد.

انه ولي التوفيق

اداره كل پژوهش

مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما



[ صفحه 3]




مقدمه


شخصيت امام صادق (عليه السلام) همچون اجداد بزرگوارش تنها متعلق به شيعه نيست، بلكه مربوط به كل جهان اسلام و بلكه بشريت است.

هر چند خاورشناسان غير مسلمان به مطالعه ابعاد مختلف زندگي و شخصيت اين امام بزرگوار پرداخته اند، ليكن با كمال تأسف، امام را تنها از زاويه ديد محدود مادي نگريسته اند، و كتاب «مغز متفكر جهان اسلام» ثمره همين شناخت هاي ناقص و بررسي هاي سطحي و مادي است كه «مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ» نشر داده است و چون نتوانسته اند امام و شخصيت ملكوتي او را بشناسند، و از طرفي نتوانسته اند آن همه معارف و دانشهاي امام را منكر شوند، دچار لغزش هاي غير قابل گذشت شده اند و او را شاگرد مع الواسطه «بطلميوس» معرفي كرده اند.

اينك، نظراتي كه از دانشمندان و پيشوايان مذاهب اسلامي درباره شخصيت بي مثال ششمين پيشواي معصوم شيعه، امام به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) مي آوريم، بايد توجه داشت كه اين ديدگاه ها منهاي اعتقاد به مقام امامت و عصمت آن حضرت ابراز شده است. و از همين رهگذر ناقص بوده و اين تعبيرات نمي تواند آن طور كه شايسته است سيماي بلند و ملكوتي اين امام همام را ترسيم كند، و گوياي ابعاد وجودي و شخصيت معنوي حضرت امام صادق (عليه السلام) باشند.


مقدمه


درباره ي عظمت امام صادق(ع) نه تنها توسط شيعيان به فراواني سخن گفته شده است، بلكه در اين باره جمع كثيري از دانشوران و بزرگان اهل سنت و جماعت لب به سخن گشوده اند. پيشوايان مذاهب اهل سنت،عالمان نامدار اسلامي و صاحب نظران زبردست درباره ي برجستگي هاي علمي، عملي، اخلاقي، كرامت و عظمت آن امام هدايت، امام جعفر صادق(ع) بسيار سخن گفته اند. اينك در اين نوشتار به طور گذرا به بيان برخي از اين اظهار نظرها و اعترافات مي پردازيم.


عترت رسول الله


عترت الگوي رفتار فردي و اجتماعي مي باشد. امام يعني الگو بودن در زندگي فردي و اجتماعي. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز به همين منظور عترت خويش را يادگار نهاده و دستور پيروي از آنان را صادر نمود.

براي الگو گيري از انديشه و رفتار عترت بايد باورها و رفتار آنان در ابعاد گوناگون فردي، عبادي و اجتماعي تحليل شود. زيرا تحليل موضع گيري هاي اجتماعي عترت از فردي و اعتقادي و عبادي آنان كمتر نيست. بلكه چه بسا اهتمام آن فزون تر نيز باشد. زيرا انگيزه مهم در الگو قرار گرفتن، همان بعد اجتماعي آن است. چرا كه انسان در اين بعد نيز نياز به الگوهاي انديشه و رفتاري دارد.

در گفتار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عترت عدل و همتاي قرآن عنوان شده است. همان گونه كه قرآن صراط اقوم است، عترت نيز صراط اقوم يعني راه استوار و مطمئن مي باشد. نيز همان گونه كه قرآن نياز به تبيين و تحليل و تفسير صحيح دارد، انديشه و رفتار عترت نيز تحقيق و تحليل صحيح مي طلبد. همان گونه كه ده ها نوشتار پيرامون قرآن نگاشته شده و مي شود، سيره عترت نيز هماره نياز به تحقيق و تبيين دارد.



[ صفحه 13]




مقدمه


نام شريفش جعفر، كنيه اش ابوعبدالله و ابواسماعيل و لقبهايش فاضل، قائم، طاهر، كافل، منجي و مشهورترين آنها صادق بود. در روز جمعه هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري قمري هنگام طلوع فجر درمدينه چشم به جهان گشود و در بيست و پنجم شوال سال 148 هجري قمري در سن شصت و پنج سالگي در مدينه چشم از جهان فرو بست و در كنار پدر و جد (امام باقر و امام سجاد(عليه السلام) و عموي جدش (امام حسن مجتبي (ع » در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. پدرش 26 ساله بود كه او زاده شد. دوازده سال از عمر شريفش را در كنار جدش امام سجاد (عليه السلام) و نوزده سال را در كنار پدرش امام باقر(عليه السلام) گذراند. مدت امامت آن گرامي 34 سال بود كه حدود هجده سال آن (132 - 114ه) همزمان با حكومت امويان بود و شانزده سال آن(148-132 ه) همزمان با حكومت عباسيان.

آن حضرت با پنج تن از خلفاي بني اميه هشام بن عبدالملك(125-105 ه)، وليد بن يزيد (126-125ه)،يزيد بن وليد (1267ه)، ابراهيم بن وليد (127ه) و مروان بن محمد ملقب به حمار (132-127ه) و دو تن از خلفاي بني عباس ابوالعباس سفاح (132-136) و ابوجعفر منصور (158-136ه) معاصر بود.

در مدت امامت آن حضرت در قلمرو اسلام حوادث مهمي روي داد. تني چند از علويان عليه حكومت وقت قيام كردند. زيد بن علي بن الحسين پسر امام سجاد(عليه السلام) در سال 121 هجري عليه هشام بن عبدالملك اموي در كوفه قيام كرد و به شهادت رسيد. يحيي پسر زيد نيز چند سال بعد در خراسان قيام كرد و كشته شد. محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه نوه امام حسن مجتبي(عليه السلام) نيز در سال 145 هجري عليه حكومت عباسي عليه منصور دوانيقي در مدينه قيام كرد ولي كارش به جايي نرسيد و كشته شد. برادر اين محمد،ابراهيم بن عبدالله هم در همان سال در بصره عليه منصور قيام كرد و كشته شد. از جمله مهمترين حوادث سياسي اجتماعي دوران امامت امام صادق (عليه السلام) انتقال حكومت از امويان به عباسيان بود.

عباسيان كه از سال 100 هجري يك نهضت فرهنگي پنهاني را بنياد كرده بودند و عليه امويان در خراسان مخفيانه تبليغ مي كردند سرانجام در سال 129 هجري به يك قيام نظامي به رهبري ابومسلم خراساني دست زدند و در سال 132 هجري ابوالعباس سفاح را در كوفه به خلافت رساندند و در همان سال مروان حمار آخرين خليفه اموي در مصر به دست سپاه خراسان كشته شد.

در دوره امامت امام صادق(عليه السلام) مسلمانان بيش از پيش به علم و دانش روي آوردند و در بيشتر شهرهاي قلمرو اسلام به ويژه درمدينه، مكه، كوفه، بصره و... مجالس درس و مناظره هاي علمي داير و از رونق خاصي بر خوردار گرديد. در اين مدت و با استفاده ازفرصت به دست آمده امام صادق(عليه السلام) توانست علوم و معارف اهل بيت را بيان كرده در همه جا منتشر كند. سفرهاي اجباري و اختياري امام به عراق و به شهرهاي حيره، هاشميه و كوفه و مدتي اقامت در كوفه و برخورد با اربابان ديگر مذاهب فقهي و كلامي نقش بسزايي در معرفي علوم اهل بيت و گسترش آن در جامعه داشت. دراين شهرها مدينه، كوفه، حيره، هاشميه و مكه در ايام حج گروههاي مختلف براي فراگيري دانش نزد آن حضرت مي آمدند و از درياي دانش او بهره مي بردند. بزرگان اهل سنت چون مالك بن انس،ابوحنيفه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابن جريح، روح ابن قاسم و... ريزه خوار خوان دانش بيكران او بودند. آن اندازه كه دانشمندان و راويان از او حرف و حديث نقل كرده و از دانش وي بهره برده اند از هيچ يك از ديگر ائمه و ديگر خاندان اهل بيت،آن اندازه نقل نكرده اند. هيچ محدث و فقيهي به اندازه آن حضرت مساله پاسخ نگفته است. بر خورد وي با گروههاي مختلف مردم سبب شد كه آوازه شهرتش در دانش و بينش ديني، علم و تقوي، سخاوت و جود و كرم و... در تمام قلمرو اسلام طنين انداز شود و مردم ازهر سو براي استفاده از دانش بيكران وي رو سوي او كنند.

دانشمندان علم حديث شمار كساني را كه مورد اعتماد بوده اند راويان ثقه و از آن حضرت حديث نقل كرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند.

ظاهراً نخستين بار ابن عقده اين شمارش را انجام داده است. (نك مناقب، 4 / 369 دارالاضواء) شيخ طوسي در كتاب رجال خود سه هزار ودويست و سي و چهارتن از اين راويان از جمله دوازده زن را نام برده است. (نك: رجال طوسي، اصحاب الصادق(ع » در اين دوره علوم و فلسفه ايراني، هندي و يوناني به حوزه اسلامي راه يافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهاي مختلف به زبان عربي گرم و پررونق گرديد. همچنين مكتبهاي كلامي و فرقه هاي مذهبي و فقهي در اين عصر پايه گذاري شد. مناظرات امام صادق(عليه السلام) با اربابان دانشهاي گوناگون چون پزشكان، فقيهان، منجمان، متكلمان، صوفيان و... به ويژه مناظرات وي با ابوحنيفه مشهور و در منابع شيعه وسني ثبت است. (نك مناقب: 4 / 305 - 233، كشف الغمه: 2 / 430 - 367) به عنوان مثال چگونگي گردش خون در بدن و وظائف گلبولها را امام صادق(عليه السلام) دست كم هزار سال پيش از دانشمندان غربي بيان كرده است. (بنگريد: توحيد مفضل).


صوفيگري


از جمله تفكراتي كه در زمان امام صادق (عليه السلام) پيدا شد و كم كم شكل گرفت، جريان خطرناك و انحرافي صوفيگري بود، كه با ظاهري فريبنده دست به عوام فريبي و گمراه كردن مردم زد.

محقق اردبيلي درباره پيدايش صوفيه مي نويسد: به نقل از شيعه و سني، اولين كسي را كه صوفي ناميدند «ابوهاشم كوفي » بود، چون او مانند رهبانان جامه هاي پشمينه درشت مي پوشيد. آن ملعون مثل نصاري قائل به حلول و اتحاد بود. [1] و در كتاب اصول الديانات آمده است كه او در ظاهر اموي و جبري بود و در باطن ملحد و دهري. هدف او نابودي دين اسلام بود. از ائمه معصومين عليهم السلام چند حديث در طعن او وارد شده است. پيروان او را چون صوف «لباس پشمي » مي پوشيدند، صوفيه گفته اند. [2] .

شايد منظور محقق اردبيلي اين است كه اولين كسي كه در اسلام «صوفي » ناميده شد، ابوهاشم كوفي بود و الا به گفته سيد جزايري (ره) اين كلمه نخست بر گروهي از حكماي كج انديش و منحرف اطلاق مي شد، سپس بر گروهي از زنادقه و بي دينان هندو و براهمه استعمال شد و پس از اسلام برگروهي از كژانديشان مثل حسن بصري، سفيان ثوري و ابوهاشم كوفي و همقطارانشان كه از نظر فكر و انديشه در مقابل اهل بيت عصمت و طهارت قرار گرفته بودند، اطلاق شد.

امام صادق (عليه السلام) در برابر انحراف فرهنگي صوفيه موضع گرفت و نخست به هدايت و راهنمايي رهبران آنها پرداخت. اما چون آنان برعقايد انحرافي خود اصرار مي ورزيدند. حضرت به ناچار وارد مرحله شديدتري شد و دست به افشاگري چهره هاي خبيث آنها زد.

سفيان ثوري و گروهي از زاهد نمايان نزد امام صادق (عليه السلام) آمدند و از لباس امام اشكال گرفتند. سفيان به آن حضرت گفت:

«ان هذا ليس من لباسك »; راستي كه اين جامه شما نيست. امام صادق (عليه السلام) فرمود: بشنو و به دل سپار آن چه را به تو مي گويم كه خير دنيا و آخرت همين است; اگر بر سنت و حق بميري و بر عقيده بدعت و ناحق نميري، من به تو خبر مي دهم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در دوران تنگي و سختي بود، و هرگاه دنيا اقبال كند سزاوارترين افراد براي استفاده از نعمت ها نيكانند نه بدكاران، مومنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كفار. اي ثوري! چرا انكار كردي و ناروا شمردي؟ من با اين وضعي كه مي بيني از روزي كه خردمند شدم، شامي بر من نگذشته است كه در مالم حقي باشد كه خدا به من فرموده باشد آن را در مصرفي برسانم; جز آن كه بدان مصرفش رساندم. [3] .

برخي زهد فروشان از پاسخ آن حضرت به سفيان پند گرفته، گفتند: راستي اين رفيق ما از سخن شما آزرده شد، زبانش بند آمد و دليلي به نظرش نيامد. حضرت به آنها فرمود: شما دليل هاي خود را بياوريد. آنها گفتند: دليل ما از قرآن است. امام صادق (عليه السلام) فرمود: آن را حاضر كنيد كه از هر چيزي به پيروي و عمل سزاوارتراست. گفتند: خداي تبارك و تعالي در مقام توصيف ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: ديگران را برخود مقدم مي دارند، گرچه نيازمند باشند. هركه از بخل نفس خود محفوظ بماند جزو رستگاران است. [4] .

نيز خداوند فرمود: غذاي خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مي دهند. [5] ما به همين دو آيه اكتفا مي كنيم.

مردي از حاضران مجلس به آنان گفت: ما شما را نديده ايم كه از خوراك خوب دوري كنيد. با اين حال به مردم فرمان مي دهيد كه از مال خود دست بكشند تا شما از آن بهره مند شويد!

امام صادق (عليه السلام) فرمود: آن چه سودي ندارد، وانهيد. آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را مي دانيد؟ هر كه گمراه شده، از اينجا گمراه شده و هر كه از اين امت هلاك شده، از اين راه هلاك شده است. در پاسخ گفتند: بعضي را نمي دانيم و همه آن را مي دانيم. آن حضرت فرمود: به خاطر اين ناداني است كه گرفتار شديد. احاديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز چنين هستند. (ناسخ و منسوخ ومحكم و متشابه دارند.) اما انفاقي كه در آيه فوق آمده است، براي مسلمانان آن عصر مباح بود، آنان به خاطر آن پاداش مي بردند. ولي آن چه كه آنها عمل مي كردند، به امر خدا نسخ شده است، تا مايه زيان مسلماناني كه افراد ناتوان، كودك و پيران از كار افتاده و سالخورده در خانواده خود دارند كه گرسنگي را نمي توانند تحمل كنند، نشود. بدين خاطر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر كسي مي خواهد مقداري خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار يا چند درهم را به مصرف خير برساند بهتر اين است كه آن ها را به مصرف پدر و مادر خود برساند و در درجه دوم براي خود و عيالش صرف كند و در درجه سوم به خويشاوندان و برادران مومنش و در درجه چهارم به هسمايه هاي مستمندش و در درجه پنجم در راه خدا و جهاد كه اجرش از همه كمتر است، به مصرف برساند.

پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره مردي از انصار كه هنگام مرگش پنج يا شش بنده خود را آزاد كرد و چيزي براي فرزندان خردسالش باقي نگذاشت، فرمود: اگر اين كار او را به من اعلام كرده بوديد، نمي گذاشتم در گورستان مسلمانان به خاك سپاريد. چند كودك خردسال باقي گذاشته است تا از مردم گدايي كنند!

قرآن در رد گفته ي شما مي فرمايد: آن كساني كه چون انفاق مي كنند، اسراف نمي كنند و بخل نمي ورزند. عدالت ميان اين دو بايد رعايت شود. [6] .

آيا نمي بينيد كه خداوند كاري را كه شما بدان دعوت مي كنيد، نكوهش كرده است: خداوند اسراف كنندگان را دوست نمي دارد. [7] .

خداوند مردم را از اسراف نهي كرده و به حد وسط فرمان داده است. مسلمان نبايد هر چه دارد به ديگران بدهد و پس از آن از خدا روزي خواهد، چون دعايش به اجابت نمي رسد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: دعاي چند دسته از امتم به اجابت نمي رسد: مردي كه به پدر و مادرش نفرين مي كند... و مردي كه خداوند به او مال بسياري مي دهد و او همه را انفاق مي كند; سپس به درگاه خداوند دعا مي كند كه پروردگارا، به من روزي بده. خدا مي فرمايد: آيا روزي فراوان به تو ندادم؟! چرا ميانه روي نكردي؟ چرا اسراف كردي...؟ سپس خدا به پيامبرش آموخت كه چگونه انفاق كند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يك «اوقيه طلا» داشت و نمي خواست كه آن را يك شب در نزد خود نگه دارد. بدين خاطر همه آن را صدقه داد. بامدادان سائلي نزد او آمد و آن حضرت چيزي نداشت كه به او بدهد. سائل او را سرزنش كرد و آن حضرت غمناك شد. خدا به پيامبرش فرمود: دست خود را مبند و بيش از حد نيز دست خود را مگشاي كه مورد سرزنش قرار مي گيري و از كار فروماني. [8] .

بسا كه مردمي از تو چيزي بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه داري به ديگران بدهي به زيان مالي دچار شوي. اينها احاديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه قرآن را تصديق دارند و قرآن را هم همه اهل آن كه مؤمنند، درست دانند... اي جماعت! نمي دانم امروز آن چه را براي شما شرح دادم در شما اثر كرد يا...

اگر همه مردم آن طور كه شما مي خواهيد زاهد باشند و نيازي به متاع ديگران نداشته باشند پس كفاره هاي قسم و نذر و صدقه هاي زكات واجب شتر، گوسفند، گاو، طلا، نقره، خرما، كشمش و ديگر چيزها به چه كسي داده شود؟

چه بد است اين عقيده كه شما بدان گراييده ايد و مردم را بدان مي كشانيد!

سليمان بن داود (عليه السلام) از خدا ملكي خواست كه احدي را پس از وي نشايد، و خدا آن را به وي داد. او حق مي گفت و به حق كار مي كرد. ما نيافتيم كه خدا آن را بر وي نكوهش كند و نه يك مومني را. داود (عليه السلام) پيش از وي سلطنت محكمي داشت. يوسف پيامبر (عليه السلام) به پادشاه مصر گفت: مرا كارگزار همه خزائن كن; زيرا من نگهدار و دانا هستم. كارش بدان جا كشيد كه اداره كشور مصر را به دست گرفت و وسعت حكومتش تا يمن رسيد... او نيز حق مي گفت و به حق كار مي كرد و نديديم احدي را كه بر او عيب گيرد.

ذوالقرنين بنده اي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم دوستش داشت و وسايل برايش فراهم كرد و شرق و غرب را در زير نگينش آورد و حق گفت و حق كار كرد و نديديم كسي اين را بر او عيب گيرد. اي جماعت! به همان امر و نهي خدا اكتفا كنيد و رها كنيد آنچه را بر شما اشتباه شده است... علم را به عالم واگذاريد تا اجر ببريد و معذور باشيد... و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد. ناداني را به اهلش وانهيد، زيرا اهل ناداني بسيارند و اهل دانش كم. [9] .


پاورقي

[1] حديقه الشيعه، ص 560.

[2] ذرايع البيان، ج 2، ص 32، به نقل از منهاج البراعه، ج 1، ص 176.

[3] تحف العقول، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، ص 363.

[4] حشر، آيه 9.

[5] انسان، آيه 9.

[6] فرقان، آيه 67.

[7] انعام، آيه 141.

[8] اسرا، آيه 31.

[9] تحف العقول، ص 363.


اولويت هاي فرهنگي امام صادق


يك مكتب جامع و فراگير و فرا زماني مي بايست به گونه اي داراي انعطاف باشد كه در هر شرايط نيازهاي جوامع انساني را برآورده سازد. نيازهاي انساني دو دسته پايدار و ناپايدار هستند، با توجه به شرايط زماني و مكاني دگرگون و پاسخ هاي متنوع و مختلفي را مي طلبند. جامعه انساني از جهت سير كمالي خود هيچ گاه حالت ايستايي ندارد و عوامل و سازه كارهاي متعددي از درون و بيرون بر آن تاثير مي گذارند. ناپايداري ها و بالندگي انسان و جامعه در سويه هاي مختلف، نيازهاي تازه و پاسخ هاي نويني را مي جويد و پديد مي آورد. نيازهاي جدي و پاسخگويي به اين نيازها با توجه به شرايط ناپايدار و بالندگي جامعه و انسان، موجب شد كه پاسخ ها،رويكردها و راهبردهاي كوتاه و يا بلند مدت شايستگي خود را از دست بدهد و افزون بركهنگي دچار بحران هويت و از سويي از يك پديده زيستي به يك پديده آسيب زننده و بيماري زا تبديل و دگرگون گردد. مذاهب، مكاتب و ايدئولوژي هاي بشري و فلسفي و حتي قوانين بشري به جهت همين ناپايداري و ناتواني از گفتمان با وضعيت متغير و نا پايدار، همچنان دستخوش دگرگوني و كهنگي مي گردد و هر ازگاهي راهكار، رويكر، رهيافت بر راهبردهاي زنده و مفيد و سازنده به يك بيماري، دشواري، مشكل و راهزن تبديل مي گردد و نه تنها سازنده نيست بلكه آسيب هاي جدي به حركت و سير تكاملي انسان و جامعه ي انساني وارد مي آورد. تنها مكتب و ايدئولوژيي مي تواند پايدار و پا برجا بماند كه گرفتار روزمرگي و زمان زدگي نشده و به گونه اي نگرش، آموزه ها و راهبردهاي فرا زماني و فرا مكاني داشته كه گرفتار بندهاي هزار لايه زمان و مكان نگردد. اين مكتب تنها ويژگي پايداري را با خود به همراه خواهد داشت و در طول تاريخ بشري مي تواند همگام يا پيشرو با او حركت نموده و انسان ها را ازآموزه ها و گزاره هاي خود بهره مند سازد. بي گمان گردهمايي پايداري و ناپايداري تنها از عهده ي مكتبي برمي آيد كه بر پايه ي فطرت انساني و با شناخت كامل و جامع از ويژگي هاي انسان و جامعه گزاره ها وآموزه هاي خود را ارايه دهد و چون انسان به عنوان فرد بلكه حتي به عنوان نوع ناتوان از شناخت جامع و كامل ازخواسته ها، نيازها، شرايط زماني و مكاني ناپايدار و پيش بيني ويا پيشگويي آينده و نيازهاي آيندگان است نمي تواند چنين بينش،رويكرد و راهبردي جامع، كامل و فراگيري را ارايه دهد. مي بايست يا دست از اين كه پايه گذار چنين مكتبي باشد، بشويد و خود را روزمرگي و زمان و مكان زدگي دچار سازد و براي هر مقطعي برنامه،آموزه بينش راهكار و راهبرد تازه اي ارايه دهد و هميشه گرفتار شرايط زدگي گردد و يا آن كه به مكتبي ايمان آورد كه با نگرش و بينشي فرا زماني و مكاني و با شناخت كامل و جامع به روحيات،خواسته ها و نيازهاي او، آموزه ها و گزاره هاي جاويدان و پايداري را ارايه داده كه با توجه به ناپايداري شرايط و زمان، گزاره هاي پايدار آن او را به جهت و فرجام كمال و نهايي بكشاند و نوع انساني را به كمال نوعي خود برساند.

اسلام با دارا بودن دو ويژگي انعطاف و شناخت كامل و جامع، ميان ناپايداري شرايط و نا ايستايي از سويي، و پايداري آموزه ها، و گزاره هايش از سوي ديگر اين امكان را براي بشر فراهم آورده است تا بتواند، در شرايط ناپايدار و نا ايستا با قوانين، آموزه ها و گزاره هاي پايدار او را به سوي مقصود و هدف نهايي اش رهنمون سازد; به اين معنا كه اسلام به عنوان يك مكتب كه براي راهنمايي و رساندن انسان به كمال و پاسخگويي به همه ي نيازهاي او داراي چنان توانايي و كشش مي باشد كه بتواند به اين نيازها پاسخ هاي مناسب و راستين ارايه دهد; و مناسبات زماني، مكاني و بالندگي جامعه و انسان را در نظر بگيرد و گرفتار بندهاي ايستايي نگردد و پويايي و پايداري را در همان حال در خود گردآورد. اين پويايي و پايداري در و نمايه اي مي تواند بر زمان و مكان، ناپايداري ها ونا ايستايي هاي هر زمان و مكان چيره گردد و هرگز در پاسخ دهي وانماند و همه ي شرايط را برتابد.

جاودانگي اسلام به عنوان يك مكتب فرا بشري كه آموزه ها وگزارهايش تا قيامت پايدار و دستوركار بشر براي رسيدن به خوشبختي دو جهاني است، تنها ازاين رو است كه پويايي و پايداري را در خود آميخته دارد و در ادامه مساله ي وصايت و امامت تاپايان هستي اين جهان نيز تنها از همين جا توجيه پذير خواهد بود.

از ديدگاه شيعه، پايداري هميشگي امامت همچون ديگر آموزه ها و گزاره هاي پايدار و فرا زماني و مكاني اش از اين رو بوده و هست تاپويايي و پايداري، ناايستايي با جاودانگي و پايندگي ميان خواسته ها و شرايط جمع گردد و تعارض و تناقض از ميان برداشته شود. اين امامت و پيشوايي هميشگي و پايدار به آدمي ياري مي رساند تا بهترين پاسخ ها را براي نيازهايش برگزيند. از اين نگرش مي توان به تفاوت ها و حتي تناقض نماها در رفتارها، كنش ها،واكنش ها، رويكردها، راهكارها و راهبردهاي پيشوايان ديني نگريست و آن ها را توجيه كرد و تفسير و توضيح داد. شهيد مطهري در اين باره مي فرمايند: ائمه اطهار عليهم السلام در هر زماني مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مي گرفتند و چون دوره ها و زمان ها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مي كرد، خواه و ناخواه همان طور رفتارمي كردند كه مصالح اسلامي اقتضا مي كرد و در هر زمان جبهه اي مخصوص و شكلي نو از جهاد به وجود مي آمد و آن ها با بصيرت كامل آن جبهه ها را تشخيص مي دادند.

اين تعارض ها، نه تنها تعارض واقعي نيست بلكه بهترين درس آموزنده است براي كساني كه روح و عقل و فكر مستقيمي داشته باشند. جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زماني رادرك كنند كه چگونه مصالح اسلامي اقتضا مي كنند. (بيست گفتار،شهيد مرتضي مطهري، ص 159)

اين تعارض ها و تناقض نماها برخاسته از پويايي و انعطاف پذيري اسلام و هماهنگي و همسازي با شرايط زماني و مكاني در جهت پاسخگويي به نيازهاي ناپايدار و نا ايستاي انسان و جامعه است.

مجموعه اين، آموزه ها، گزاره ها، راهكارها و رهيافت ها و نيز رويكردهاي امامان و پيشوايان ديني اين امكان را به بشر مي دهد تا بتواند براي هر زمان و مكاني با توجه به شرايط پاسخ هاي مناسب را بيابند و در زندگي فردي و اجتماعي خويش از آن بهره گيرند.

تنوع و اختلاف برخوردها، رويكردها و راهبردهاي آنان كه در طول بيش از دو سده در شرايط بسيار مختلف در صحنه هاي اجتماعي و فكري آن اندازه زياد است كه هريك نيازي از نيازهاي آدمي را پاسخ مي دهد و اين افزون بر مجموعه ي كامل آموزه ها و گزاره هاي است كه در قرآن در شرايط بسيار متفاوت و در جوامع مختلف از جهت روحيات، انديشه و بينش درباره پيامبران بيان شده است كه هريك از آنان مي تواند پاسخي درست و راستين براي بكارگيري در زندگي فردي و اجتماعي آدمي تا پايان و فرجام تاريخ و جهان بشري باشد.


مقدمه


بدون ترديد امام صادق (عليه السلام) در ميان ائمه معصومين (عليه السلام) بيشترين نقش و تاثيرگذاري را در تقويت نهضت نرم افزاري و توليد علم داشته و با استفاده از شرايط زماني و مكاني و مقتضيات محيطي دوران بني اميه و بني عباس بيشترين شاگردان عرصه هاي مختلف علمي را تربيت و به عالم انسانيت عرضه نمودند. اينكه امام صادق (عليه السلام) چگونه اين نهضت را شروع كرده و مباني و شاخصه هاي اين حركت تمدن ساز از چه اوصاف و ويژگي هايي برخوردار بوده سلسله مباحثي است كه نگارنده در مقام تحليل و تبيين آنها برآمده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.


مقدمه


وحدت و يكپارچگي مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق كلمه ميان ايشان بلكه ضرورت توحيد كلمه بر محور كلمه توحيد براي همه موحدان و خداپرستان روي زمين، از تعاليم و آموزشهاي اساسي آيين اسلام و از اصول فرهنگ قرآني است.

و بر همين اساس، قرآن كريم يكي از عمده ترين و سازنده ترين اهداف رسالت رسول اكرم صلي الله عليه وآله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاي خصومت و دشمني بيان مي دارد و اگر كسي در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معني را از شاهكارهاي رسالت محمدي صلي الله عليه وآله مي يابد. [1] .

«واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرقوا»; يعني همگي به حبل و رشته خداوندي چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد.

«واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم منها» آل عمران /103; يعني: ياد آوريد نعمت خداوندي را در حق شما كه دشمنان يكديگر بوديد او ميان دلهاي شما جمع كرد و در پرتو نعمت يكتاپرستي، برادران هم شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را نجات و رهايي داد.

بعد از رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام اوصياي معصوم او كوشيدند تا آن وحدت و يكپارچگي را حفظ كنند و از خدشه دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در ازناي تاريخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستين انسانيت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزيه دور بودند و از دامن زدن به آتش خصومت بين مسلمانان، بركنار بودند و هم ديگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.

ما مسلمانان به اين آيه زيباي قرآن، بيشتر بايد بينديشيم: «فتقطعوا امرهم بينهم زبراً كل حزب بمالديهم فرحون » المؤمنون /53; يعني: اهل كتاب و پيروان اديان آسماني و اتباع رسولان الهي، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر يك به آنچه نزد اوست خرسند و شادمان گرديدند.

مرحوم مغنيه مي نويسد: يكي خود را به موسي عليه السلام منسوب داشت و دومي به عيسي عليه السلام منتسب گرديد و ما خود را به محمد صلي الله عليه وآله پيوسته مي دانيم در حالي كه دين و آيين همه پيامبران يكي است و خداي فرستنده و برانگيزنده همه شان هم يكي است. پس اين همه دشمني و عداوت از كجا منشا مي گيرد؟! [2] .

ايشان در تفسير فشرده خود در زمينه آيه ي سابق الذكر نيز نكته هايي ظريف و احياناً تلخ را يادآورده است. او در ذيل آن آيه مي نويسد: آيا اين آيه (نهي از تفرقه و جدايي) شامل ما مسلمانان هم هست و يا اختصاص به امتهاي نخستين و گذشته دارد! در نهج البلاغه علي عليه السلام آمده: «سياتي عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه » يعني: زماني براي شما مسلمانان فرا مي رسد كه در آن، اسلام همچون ظرف پري كه اگر آن را برگردانند خالي مي شود، خالي و تهي مي گردد، يعني مورد عمل واقع نمي شود.

او در دنباله كلامش مي نويسد: مردم قبل از اسلام به سبب كفر و شرك پراكنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صميمي گشتند و امروز به عكس (مع الاسف) مردم در زير لواي كفر متحد و يكپارچه اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داريم اگر چه مدعي اسلاميت هستيم و چگونه ممكن است اين دعوي صادق باشد كه اسلام مايه ي نجات از هلاكت و تباهي است. [3] .

به عقيده نگارنده، غالب دسته بندي ها و انشعابها در زمينه مسايل ديني، مذهبي و عقيدتي و حتي موضوعات سياسي كه احياناً با عنوان اختلاف سليقه، توجيه مي شوند، منشا معقول ندارند و سايقه شيطاني و داعيه اهريمني، آنها را راهبري مي كند. چنان كه امروزه، جهان استكبار براي دستيابي به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنيادگرا و جز آن تقسيم مي كند و يا انقلابيون مسلمان ايران را با القاء عناوين وسوسه انگيز معتدل و تندرو رده بندي كرده و با ايجاد آشفتگيهاي داخلي، احياناً به مقاصد ناميموني دست مي يابد و عده اي شايد ناخواسته به اين اهداف جامه عمل مي پوشانند و آب به آسياي بدخواهان مي ريزند هر چند كه خود نيز طرفي نمي بندند و تنها جامعه خود را از پيشرفت و تعالي مطلوب بازمي دارند.

در حالي كه چه بنيادگرايان و صف مقابل آنان و چه راديكاليست ها و طرف مخالف ايشان يعني رفورميست ها و بالاخره همه تندورها و كندروها، اگر در محيط آرام و تفاهم بنشينند و به بحث و حتي جدال احسن بپردازند و تجربه هاي چندين صد ساله تاريخي را هم آينه عبرت قرار دهند به وحدت نظر مي توانند برسند و يكپارچگي و اتحاد و اتفاق را در حد بالايي حفظ كنند.

يك نمونه عيني از آنچه ادعا كرديم روش اخلاقي و فداكارانه امام علي اميرالمؤمنين عليه السلام است، به هنگامي كه پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب، پيشنهاد بيعت با آن حضرت كردند. و اين در موقعيتي بود كه بيعت براي ابوبكر در سقيفه بني ساعده، پيش آمده و امر خلافت و جانشيني به هر حال، به سبكي خاص و با سرعتي تمام، شكل گرفته و خاتمه يافته بود.

مطابق نص نهج البلاغه، علي عليه السلام از پيشنهاد مزبور استقبال نكرد بلكه به مناسبت آن، مردم را پندي حكيمانه فرمود و از ابتلا و گرفتاري به فتنه و آشوب، برحذر داشت.

«ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طريق المنافرة وضعوا تيجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة يغص بها اكلها و مجتئي الثمرة لغير وقت ابناعها كالزارع بغير ارضه...» [4] يعني: اي مردم! موجهاي فتنه و آشوب را با كشتيهاي نجاتبخش بشكافيد و پيش بتازيد. از راه نفرت و كين روي گردانيد و راه مستقيم مهر و وفا را پيش گيريد. تاجهاي تفاخر و منيت و خودخواهي بر زمين نهيد. رستگار و پيروز شد آن كه با داشتن نيروي صالح و بال و پر، نهضت كرد و يا اگر نيروي چندان نداشت آرام نشست و مردم را نيز آسوده خاطر ساخت. اين حكومت و زمامداري چند روزه دنيايي، آبي تلخ و لقمه ناگواري را ماند كه در گلوي خورنده گير كند و آن كس كه نابهنگام، ميوه را مي چيند همان كسي است كه جز در زمين خود مي كارد.

بدين ترتيب امام عليه السلام دست ابوسفيان را خواند و به پيشنهاد او وقعي ننهاد كه بي ترديد ابوسفيان قصد تفرقه اندازي و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا علي عليه السلام پندي جانانه و نصيحتي مشفقانه فرمود و در نتيجه به حفظ يكپارچگي جامعه مسلمان و پرهيز از عوامل و انگيزه هاي پراكندگي و تشتت تاكيد فرمود. در ادامه همين راه راست و خداپسندانه و وحدت آفرين، امام صادق عليه السلام با اين كه در صلاحيت و كارآيي و در علم و عمل، احدي به پايه او نمي رسيد برخلاف برخي كه خود را به هر قيمت مي خواهند مطرح سازند و به انگيزه نفع شخصي با شيوه هاي گوناگون همچون فرقه گرايي شق عصاي مسلمين مي كنند، دعويي طرح نكرد، چرا كه زمينه را براي چنان كاري مساعد نمي ديد و آن چنان دعوي و اقدام را به گفته جدش اميرالمؤمنين، پريدن بدون بال و پر و كشت و كار در مزرعه غير، مي دانست و در يك محاسبه عاقلانه، مي ديد كه از چنان عملي، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.

نكته جالب توجه آن كه در عصر امام صادق عليه السلام، كه عباسيان به بهاي خون علويان و فاطميان و هواداران ايشان، بر كرسي خلافت دست يافته و همانند اسلاف امويشان براي تحكيم پايه هاي سلطه، باز خون مي ريختند و به همين هدف مي خواستند مردم را به نوعي، مشغول كنند لذا بازار مكتبهاي گوناگون فقهي، كلامي و فلسفي و حتي الحادي را رواج مي دادند و هر كس با گرد آوردن عده اي در اطراف خود با اندك مايه اي، مذهبي مي ساخت و پيرواني به دنبال خود مي كشيد، امام به جهاد فرهنگي پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بيشتر و براندازه تر را گرفت.

به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندي سال با نحله ها و مذهبها و مسلك هاي گوناگون مواجه است. مسلمين به همين سبب، با وجود جمعيتي معتنابه گرفتار ضعفي آشكار شده اند و با داشتن ثروتهاي عمومي در وضعيتي نامطلوب به سر مي برند به طوري كه اين حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخي مصلحان قرار گرفته و به فكر چاره افتاده اند. در گذشته اي نه چندان دور «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه » در مصر تاسيس شد كه آثار با بركت آن در مجموعه رسالت الاسلام به يادگار مانده است و مقالات آن گرامي نامه بيانگر حسن نيت و فراواني دانش و آگاهي گردانندگان آن است. امروزه در شرايط سخت تر و اوضاع بحراني تر مسلمين، در ام القراي انقلابهاي اسلامي، مجمع التقريب با همين هدف تاسيس يافته و اميد است به نتايج مطلوب دست يابد.

اينك به بحث اصلي يعني نقش امام صادق عليه السلام در تقريب مسلمانان مي پردازيم:


پاورقي

[1] ر.ك: به بحثي تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهج البلاغه، ارائه شده به كنگره سوم مجمع التقريب كه توسط آن مجمع تكثير و پخش شده و سپس در مجله ميقات حج شماره 6 به چاپ رسيده است.

[2] ر.ك: محمد جواد مغنيه، التفسير المبين، ص 392.

[3] همان.69.

[4] نهج البلاغه، خطبه پنج، صبحي صالح.


اشاره


نوشتار حاضر، سيري گذرا و اجمالي در سيره علمي امام صادق عليه السلام و گوشه اي از برخوردهاي آن حضرت را در تكريم اصحاب و ياران و شاگردان خود - آنگونه كه در تاريخ ثبت شده است - نشان مي دهد.

اين نوشته را به بهانه ميلاد با سعادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به شاگردان مكتب آن حضرت عليه السلام تقديم مي كنيم.

چهره مقدس و ملكوتي امام جعفر صادق عليه السلام آن قدر روشن و تابناك است كه هرگز نيازي به تعريف و تمجيد ديگران ندارد، بلكه اين ديگران بودند كه با درك محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفيضش به عالي ترين مراتب كمال مي رسيدند.

دوران 34 ساله امامت ايشان فرصتي طلايي بود تا كام تشنگان معارف ناب الهي را از زلال سرچشمه وحي سيراب سازد. از اين رو تمام برخوردهاي وي با افراد و گروهها حتي دگر انديشان خود باخته، آموزنده بود. در اين ميان ياران و شاگردان آن حضرت بيشترين استفاده را بردند و درسهاي ارزنده اي را براي آيندگان به يادگار گذاشتند. او سالها بر كرسي درس و منبر پيامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مكتب خود تربيت كرد.

سلوك علمي امام صادق عليه السلام طي اين سي و چند سال، برخورد شايسته يك استاد را با شاگردان خود به زيباترين وجه ترسيم مي كند.


مقدمه


بدون ترديد، علوم حضرات معصومين عليهم السلام اكتسابي نيست و آن چه از ذهن شفاف و نوراني آن بزرگواران انعكاس مي يابد،اشعه هايي از انوار الهي است كه از پيامبر خاتم(ص) تا معصوم چهاردهم(عج) نسلي بعد از نسل، به يادگار مانده و زمينيان را بهره مند ساخته است. اگر غير از اين بود، مي بايست علوم آن ها مقطعي و زودگذر باشد و جز در عصر خويش كاربردي آن هم در همه زمينه ها، بدون كمترين تخلف نداشته باشد و در برخورد با شخصيت هاي علمي هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.


مقدمه


در راستاي فلسفه وظيفه الهي، ائمه عليهم السلام براي تحقق حكومت اسلامي جديت و تلاش فراواني داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضت علمي و فكري كه در جامعه ايجاد نمود; اهتمام خاصي به نظام رهبري و امامت اصيل اسلامي داشت. حمايت هاي پيدا و پنهان امام صادق(ع) از نهضت هاي اصيل و عدم همكاري آن حضرت با قيام ها نشان دهنده مواضع دقيق و الهي امام در برابر حكومت هاي سياسي زمان است.


مقدمه


يكي از روش هاي عقلايي رايج در ميان ملل و نحل، «تقيه» است. اين شيوه كه به معني خودداري از افتادن به دام خطر و مهلكه مي باشد، در اسلام نيز با عمل عمار بن ياسر و تأييد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم، سپري براي حفظ جان مسلمانان در مواقع خطر شناخته شد و به گفته ائمه معصومين عليهم السلام جزء دين و آيين اسلام واقع شد.

«تقيه» از مهم ترين عواملي است كه باعث شد شيعيان در طول تاريخ خونبار خود به حفظ مكتب و عقايدشان پرداخته و آن را به دست ما برسانند. به همين جهت، يكي از معتقدات كلامي ـ فقهي شيعه و عملكردهاي تاريخي آن براي حفظ موجوديتش در برابر اكثريت غير شيعه يا غير مسلمان محسوب مي گردد.

نكته قابل توجه ديگر، آن است كه تقيه يك رفتار طبيعي بشري است و در عرف اكثر اقوام و ملل در سراسر تاريخ سابقه دارد و مخصوص مذهب شيعه نبوده است؛ بلكه واكنش فرد يا قوم مقهور يا در اقليت است كه توان رويارويي و مبارزه مستقيم را نداشته يا اصولاً چنين مبارزه اي به صلاحشان نبوده و موجوديت آنها را تهديد مي نموده يا مي نمايد. نتيجه آن كه، تقيه سپري است كه عقل در مقام خطرهاي مهلك از آن بهره مي گيرد. و علاوه بر اين كه جواز اجتماعي و عرفي دارد، شرع نيز ـ كه عقل كل است ـ آن را امضا نموده و وظيفه دانسته است.

در اين مقاله ما بر آنيم كه با سيري اجمالي در معناي تقيه، تاريخچه و جايگاه آن در اسلام، برخي پيچيدگي ها و شبهه هاي مربوط به آن را رفع نموده و تقيه را از ديدگاه امام صادق عليه السلام مورد بحث و بررسي قرار دهيم. اميد است كه خدمتي باشد به آستان مقدس اهل بيت عليهم السلام و عرصه علم و دانش. ان شاءالله.


سرآغاز


يكي از بارزترين امتيازهاي جوامع ايده آل، داشتن اقتصادي سالم، پويا و وجود مجريان فعال، متعهد و كاردان در عرصه هاي اقتصادي است. پيامبران الهي نيز براي ايجاد قسط و عدالت در سطح وسيع آن در ميان اقشار مختلف جامعه و تامين نيازهاي مادي مردم و آباداني و آسايش آنان به وسيله توزيع عادلانه امكانات، سرمايه ها، ايجاد زمينه هاي مناسب، اطلاع رساني همگاني و بالاخره ترويج احسان، نيكوكاري و خدمت رساني كوشيده اند تا مردم را به سوي سعادت و نيك بختي سوق دهند. اين تلاشها كه در جهت تحقق بخشيدن به مقاصد الهي و اهداف آسماني اديان توحيدي و پيامبران و فرستادگان از سوي خداوند متعال انجام مي گيرد، به منظور فراهم نمودن زمينه هاي عبوديت و قرب الهي براي عموم انسانهاي سعادت طلب و حقيقت خواه مي باشد.

در اين نوشتار به مناسبت ميلاد حضرت جعفر صادق عليه السلام و ضرورت رفع مشكلات مادي شهروندان به بررسي برخي از انديشه هاي اقتصادي امام صادق عليه السلام در عرصه جامعه اسلامي مي پردازيم.


انقلاب فرهنگي و سياسي در سيره امام صادق


امام صادق (ع) هشتمين ستاره فروزان آسمان عصمت، و ششمين اختر تابان سپهر امامت و ولايت در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه چشم به جهان گشود، و در 25 شوال سال 148 در 65 سالگي به دستور منصور دوانيقي (دومين طاغوت عباسي) مسموم شده و به شهادت رسيد. در زندگي سراسر افتخار او، دو موضوع همچون دو جريان هميشگي با پرتلاش ترين شكل در راس موضوعات ديگر ديده مي شد، كه هر دو در يك صراط قرار داشته و تكميل كننده همديگر بودند كه عبارت اند از: طاغوت زدايي و نشان دادن چهره اسلام ناب; اسلام محمد (ص) و علي (ع).

آن حضرت در وضعيتي قرار گرفت، كه اسلام چهره حقيقي خود را از دست داده بود، واز قرآن و اسلام جز نامي باقي نمانده بود، چرا كه مدتي با امويان و سپس با عباسيان درگير بود كه بر كشور پهناور اسلامي حكومت مي كردند، و همه چيز را با ميل و هوس هاي نفساني خود رتق و فتق مي نمودند، و اسلام را به دنبال اهداف شوم خود مي كشيدند و آن را پلي براي اجراي مقاصد طاغوتي خود قرار داده بودند.

امام صادق (ع) در طول 34 سال امامت خود (114 - 148 ه.ق) با پنج حكمران اموي;

يعني هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد، درگير بود، پس از انقراض آنها با دو خليفه عباسي يعني عبدالله بن محمد، معروف به سفاح و منصور دوانيقي رو به رو گرديد. آن حضرت براي نجات اسلام و مسلمين چاره اي نمي ديد، جز اين كه مانند پدرش امام باقر (ع) دو موضوع را مساله اصلي زندگي خود قرار دهد; يعني همان دو موضوعي كه از كلمه طيبه «لا اله الا الله » نشات مي گرفت، و تحقق عيني چنين كلمه اي كه اساس اسلام محمد (ص) و علي (ع) را تشكيل مي داد، نياز به انقلاب سياسي و نفي طاغوت ها، و انقلاب فرهنگي و آموزش براي رشد و آگاهي بخشي جامعه داشت، تا با اين «نفي » و «اثبات » بتواند اسلام را از زير حجاب هاي جهل و غرور خودكامگان رهايي بخشد، و چهره ناب آن را به عموم نشان دهد. روشن است كه چنين كار بزرگي، بسيار دشوار و طاقت فرسا بود، در عين حال امام صادق (ع) كه خود را وقف اسلام و قرآن نموده بود، با همتي بلند و اراده اي محكم، به اين كار بسيار عميق و بزرگ دست زد، و تا آخر عمر هم چنان با قاطعيت ادامه داد و سرانجام در اين راه شهد شهادت نوشيد.

بنابراين، آن حضرت همه وجودش را در مسير اين نفي و اثبات فدا نمود، و به پيروان خود آموخت كه اصلي ترين كار آنها بايد اين دو كار سياسي و فرهنگي باشد، كه اساس رشد و تكامل همه جانبه در پرتو آن به دست خواهد آمد.


مقدمه




قبله سودازدگان، ابروي سرمه ساي تو

گلبن روضه خبان، خار به ديده آيدم



زاهد زهد پيشه را حور و قصور زانكه من

سايه ي آستانه ات مايه ي فخر و آبروست



در دو جهان اهل دلي نيست كه در طريق عشق

دل ندهم به هفت در، پا ننهم به هشت در



يك شب قدر از آن سبب به زهزار ماه شد

ملك سليمان به نظر پاي ملخ نمايدم



شد زر ناب قلبم از پرتو كيمياي تو

روي تمناي من و دست گره گشاي تو



رشته زندگاني ام صد گره است و يك اميد

قبله نماي عاشقان غمزه غم زداي تو



گر زندم اشارتي نرگس دلرباي تو

از همه بيگانه شدم تا شدم آشناي تو



اي كه هماي آسمان پر زده در هواي تو

پا ننهد به راه تو، سر ندهد براي تو



طالع اگر مدد كند، يك نفسم لقاي تو

طوق غلامي ستد از سلسه دوتاي تو



گر شودم نقش نگين نقطه اي از ولاي تو

پي سپر شافعي ام سخره زور و زر نيام



رشته زندگاني ام صد گره است و يك اميد

رشته زندگاني ام صد گره است و يك اميد



امام مسلم از يزيد بن حيان روايت كرده كه گفت: من و حصين بن سبره و عمرو بن مسلم به نزد زيد بن ارقم رفتيم. هنگامي كه نشستيم، حصين به او گفت: به درستي كه اي زيد خير زيادي به دست آوردي. رسول خدا را ديدي و سخنان وي را شنيدي و با او جهاد نمودي. پشت سر آن حضرت نماز گزاردي. بدون ترديد اين خير زيادي است كه نصيبت گرديده. براي ما آنچه از رسول خدا شنيدي، بازگوي.

گفت: اي پسر برادرم! روزي رسول خدا در كنار آبي به نام خم كه در ميان مكه و مدينه قرار دارد، ايستادند تا براي ما خطبه بخوانند. ايشان پس از ستايش خداوند، اندرزهايي ايراد نمودند و سپس فرمودند: اما بعد اي مردم! جز اين نيست كه من بشري هستم. زود است كه فرستاده پروردگارم در رسد و من دعوت او را اجابت كنم (كنايه از وفات) و من در ميان شما دو چيز گرانبها را باقي گذاشته ام، اول كتاب خداوند كه در آن هدايت و نور است. به اين كتاب تمسك جوييد و بدان چنگ زنيد و دوم اهل بيت من، شما را به ياد خدا مي اندازند. حصين از وي پرسيد: اهل بيت آن حضرت كيست اي زيد؟ آيا زنان ايشان از اهل بيت نيستند؟ گفت: زنان آن حضرت از اهل بيت ايشانند وليك اهل بيت ايشان آناني هستند كه بعد از رسول خدا صدقه بر آنها حرام گشته است. گفت: آنها چه كساني هستند؟! گفت: آنان فرزندان علي اند.

امام فخر رازي، مفسر و دانشمند نامدار جهان اسلام، در ذيل آيه ي 23 سوره ي شوري كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد: بگو اي محمد من از شما در برابر دعوتم، چيزي نمي طلبم جز دوستي نزديكانم. به نقل از علامه جارالله زمخشري، مي نويسد: پيامبر اسلام در مورد اهميت اهلبيت و نزديكان خود فرمودند: هر كس با دوستي آل محمد بميرد، به درستي كه شهيد مرده است. بدان هر آنكه بر دوستي آل محمد بميرد، در حالي مرده كه گناهانش آمرزيده شده. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، در حالي مرده است كه توبه اش پذيرفته شده. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، نخست فرشته مرگ و سپس نكير و منكر وي را مژده بهشت مي دهند. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، او را همانگونه به سوي بهشت مي برند كه عروس را به خانه بخت مي برند. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، به درستي كه بر خط سنت و جماعت مرده است. بدان هر آنكه بر محبت آل محمد بميرد، خداوند قبرش را مزار فرشتگان رحمت قرار دهد. بدان هر آنكه بر بغض آل محمد بميرد، روز قيامت در حالي مي آيد كه در ميان دو چشمش نوشته است: نا اميد از رحمت خداوند. بدان هر آنكه بر بغض آل محمد بميرد، كافر مرده است. بدان هر آنكه بر بغض آل محمد بميرد، بويي از بهشت به مشامش نخواهد رسيد.

در مناقب و اوصاف اهل بيت، احاديث زيادي در كتب اهل سنت ذكر شده، از جمله:

رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«خداوند را به پاس نعمتهايش، و من را به خاطر دوستي خداوند و اهلبيتم را به خاطر دوستي من، دوست بداريد.»


اهل بيت ترجمان قرآن


مرحوم شيخ كليني در اصول كافي بخشي را به مسائل حجت و دليل شيعيان اختصاص داده و در يكي از اخبار آن بخش چنين نقل كرده:

منصوربن حازم گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: خداوند بالاتر از آن است كه به وسيله مخلوقاتش شناخته شود بلكه اين مخلوقاتند كه به وسيله خدا شناخته مي گردند.

امام صادق (ع) فرمود: راست گفتي.

گفتم: كسي كه دانست براي او پروردگاري است، پس سزاوار است كه بداند براي آن پروردگار رضا و سخطي است كه جز از راه وحي و رسول شناخته نمي گردند، پس اگر به كسي وحي نشد سزاوار است كه دست به دامان رسولان خدا شود، پس اگر آنها را ملاقات كرد، خواهد ديد كه آنها حجت هستند و پيروي از ايشان واجب.

آنگاه به امام صادق (ع) مي گويد كه از مردم در مورد حجت بعد از رسول خدا (ص) پرسيدم. آنها گفتند: قرآن، ولي من به آنها تذكر دادم كه قرآن بدون سرپرست و قيم كفايت نمي كند، چرا كه گروههاي مختلف از جمله مرجئه، قدريه و حتي زنادقه كه به قرآن ايمان هم ندارند براي سخن خويش به قرآن استدلال مي كنند و روي همين جهات است كه گفتم قرآن نياز به سرپرستي دارد كه هر چه در مورد آن بفرمايد حق باشد و در اين ميان كساني چون ابن مسعود و عمر و حذيفه به عنوان سرپرست معرفي شدند اما من سوال كردم كه آيا تمام قرآن را مي دانستند؟ در جواب گفتند:

خير، تنها علي بود كه آگاه به تمام قرآن بود. من گفتم: پس شهادت مي دهم كه علي (ع) قيم و سرپرست قرآن است و پيروي از او واجب و پس از رسول خدا (ص) حجت بر مردم است و آنچه در مورد قرآن ابراز عقيده كند حق است.

امام صادق (ع) پس از شنيدن سخنان او و استدلال زيبا و محكم وي او را با گفتن «رحمك الله » ستود و دعايش كرد. [1] .

سخنان جناب منصور را ضميمه كنيد به فرمايش حضرت اميرالمومنين كه مي فرمايد: (ع) «اين قرآن جز خطوطي كه ميان دو جلد نگاشته شده، چيزي نيست، به زبان سخن نمي گويد، ناچار بايد ترجماني داشته باشد.» [2] .

در همين زمينه يكي از اصحاب امام صادق (ع) مي گويد:

شنيدم كه امام صادق (ع) مي فرمود: «نحن ولاة امر الله و خزنة علم الله و عيبة وحي الله.» (ما ولي امر «امامت و خلافت » خدا و گنجينه علم خدا و صندوق وحي خدائيم) [3] .

پدر گرامي آن حضرت، امام باقر نيز (ع) مي فرمايد: نحن تراجمة وحي الله » (ما مترجمان وحي خدائيم.) [4] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 168، حديث.

[2] دارالكتب الاسلاميه تهران.

[3] اصول كافي، ج 1، ص 192، حديث 1.

[4] همان، حديث 3.


ولادته، ووفاته، ومبلغ سنه ووصيته


1 - كا: ولد أبو عبد الله عليه السلام سنة ثلاث وثمانين، ومضي عليه السلام في شوال من سنة ثمان وأربعين ومائة، وله خمس وستون سنة، ودفن بالبقيع، وامه ام فروة بنت القاسم بن محمد، وامها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبي بكر [1] .

2 - وقال الشهيد في الدروس: ولد عليه السلام بالمدينة يوم الاثنين، سابع عشر شهر ربيع الاول، سنة ثلاث وثمانين، وقبض بها في شوال، وقيل في منتصف رجب يوم الاثنين سنة ثمان وأربعين ومائة، عن خمس وستين سنة، امه ام فروة ابنة القاسم بن محمد، وقال الجعفي: اسمها فاطمة، وكنيتها ام فروة. [2] .

3 - وقال في الفصول المهمة: ولد في [سنة] ثمانين من الهجرة، وقيل سنة ثلاث وثمانين والاول أصح، ومات سنة ثمان وأربعين ومائة وله من العمر ثمان وستون سنة، ويقال إنه مات بالسم في أيام المنصور [3] .



[ صفحه 2]



وفي تاريخ الغفاري: أنه ولد في السابع عشر من ربيع الاول.

4 - كف: ولد عليه السلام بالمدينة يوم الاثنين سابع عشر شهر ربيع الاول سنة ثلاث وثمانين، وكانت ولادته في زمن عبد الملك بن مروان، وتوفي عليه السلام يوم الاثنين في النصف من رجب سنة ثمان وأربعين ومائة، مسموما في عنب [4] .

وقال في موضع آخر: ولد عليه السلام في يوم الجمعة غرة شهر رجب [5] .

5 - ثو: ما جيلويه، عن عمه، عن الكوفي، عن ابن فضال، عن الميثمي عن أبي بصير قال: دخلت علي ام حميدة اعزيها بأبي عبد الله عليه السلام فبكت وبكيت لبكائها ثم قالت: يا أبا محمد لو رأيت أبا عبد الله عليه السلام عند الموت لرأيت عجبا فتح عينيه ثم قال: أجمعوا لي كل من بيني وبينه قرابة، قالت: فلم نترك أحدا إلا جمعناه قالت: فنظر إليهم ثم قال: إن شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة [6] .

6 - سن: محمد بن علي وغيره، عن ابن فضال، عن المثني، عن أبي بصير مثله [7] .

7 - غط: جماعة عن البزوفري، عن أحمد بن إدريس، عن ابن عيسي، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح، عن هشام بن أحمر، عن سالمة مولاة أبي عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام قالت: كنت عند أبي عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام حين حضرته الوفاة واغمي عليه، فلما أفاق قال: أعطوا الحسن بن علي بن علي بن الحسين وهو الافطس سبعين دينارا، وأعط فلانا كذا، وفلانا كذا، فقلت: أتعطي رجلا



[ صفحه 3]



حمل عليك بالشفرة، يريد أن يقتلك؟ قال: تريدين أن لا أكون من الذين قال الله عزوجل " والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل ويخشون ربهم ويخافون سوء الحساب " [8] نعم يا سالمة إن الله خلق الله الجنة فطيبها وطيب ريحها وإن ريحها يوجد من مسيرة ألفي عام، ولا يجد ريحها عاق ولا قاطع رحم [9] .

8 - غط: روي أبو أيوب الخوزي قال: بعث إلي أبو جعفر المنصور في جوف الليل، فدخلت عليه وهو جالس علي كرسي، وبين يديه شمعة وفي يده كتاب، فلما سلمت عليه رمي الكتاب إلي وهو يبكي وقال: هذا كتاب محمد بن سليمان، يخبرنا أن جعفر بن محمد قد مات، فإنا لله وإنا إليه راجعون - ثلاثا - وأين مثل جعفر؟ ثم قال لي: اكتب فكتبت صدر الكتاب، ثم قال: اكتب إن كان أوصي إلي رجل بعينه فقدمه واضرب عنقه، قال فرجع الجواب إليه: إنه قد أوصي إلي خمسة أحدهم أبو جعفر المنصور، ومحمد بن سليمان، وعبد الله، وموسي، ابني جعفر، و حميدة فقال المنصور: ليس إلي قتل هؤلاء سبيل [10] .

9 - عم: الكليني، عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد وغيره، عن محمد بن الوليد، عن يونس، عن داود بن زربي، عن أبي أيوب الخوزي مثله [11] .

10 - شا: كان مولد الصادق عليه السلام بالمدينة سنة ثلاث وثمانين، ومضي في شوال من سنة ثمان وأربعين ومائة، وله خمس وستون سنة، ودفن بالبقيع مع أبيه وجده وعمه الحسن عليهم السلام وامه ام فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر، وكانت



[ صفحه 4]



إمامته أربعا وثلاثين سنة [12] .

11 - قب: داود بن كثير الرقي قال: أتي أعرابي إلي أبي حمزة الثمالي فسأله خبرا فقال: توفي جعفر الصادق عليه السلام فشهق شهقة واغمي عليه، فلما أفاق قال: هل أوصي إلي أحد؟ قال: نعم أوصي إلي ابنه عبد الله، وموسي، وأبي جعفر المنصور، فضحك أبو حمزة وقال: الحمد لله الذي هدانا إلي الهدي، وبين لنا عن الكبير ودلنا علي الصغير، وأخفي عن أمر عظيم، فسئل عن قوله فقال: بين عيوب الكبير ودل علي الصغير لاضافته إياه، وكتم الوصية للمنصور لانه لو سأل المنصور عن الوصي لقيل: أنت [13] .

12 - ضه، قب: ولد الصادق عليه السلام بالمدينة، يوم الجمعة، عند طلوع الفجر ويقال: يوم الاثنين، لثلاث عشرة ليلة بقيت من شهر ربيع الاول، سنة ثلاث و ثمانين، وقالوا: سنة ست وثمانين [14] .

13 - قب: فأقام مع جده اثنتي عشرة سنة ومع أبيه تسع عشرة سنة، وبعد أبيه أيام إمامته أربعا وثلاثين سنة، فكان في سني إمامته، ملك إبراهيم بن الوليد ومروان الحمار، ثم صارت المسودة من أرض خراسان مع أبي مسلم، سنة اثنتين وثلاثين ومائة، وانتزعوا الملك من بني امية، وقتلوا مروان الحمار، ثم ملك أبو العباس السفاح أربع سنين وستة أشهر وأياما، ثم ملك أخوه أبو جعفر المنصور إحدي وعشرين سنة وأحد عشر شهرا وأياما، وبعد مضي سنتين من ملكه - [15] .

14 - ضه، قب: قبض في شوال سنة ثمان وأربعين ومائة، وقيل يوم الاثنين النصف من رجب [16] .



[ صفحه 5]



15 - قب: وقال أبو جعفر القمي: سمه المنصور ودفن في البقيع، وقد كمل عمره خمسا وستين سنة، ويقال: كان عمره خمسين سنة، وامه فاطمة بنت القاسم ابن محمد بن أبي بكر [17] .

16 - كشف: قال محمد بن طلحة: أما ولادته فبالمدينة سنة ثمانين من الهجرة وقيل: سنة ثلاث وثمانين، والاول أصح وأما نسبه أبا واما فأبوه أبو جعفر محمد الباقر، وامه أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر [18] .

وأما عمره فإنه مات في سنة ثمان وأربعين ومائة في خلافة المنصور فيكون عمره ثلاث وستين سنة، هذا هو الاظهر، وقيل غير ذلك، وقبره بالمدينة بالبقيع وهو القبر الذي فيه أبوه وجده وعمه.

وقال الحافظ عبد العزيز: امه عليه السلام ام فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر وامها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبي بكر ولد عام الجحاف سنة ثمانين، ومات سنة ثمان وأربعين ومائة [19] .

وقال محمد بن سعيد: لما خرج محمد بن عبد الله بن الحسن، هرب جعفر إلي ماله بالفرع، فلم يزل هناك مقيما حتي قتل محمد فلما قتل محمد واطمأن الناس و أمنوا، رجع إلي المدينة، فلم يزل بها حتي مات لسنة ثمان وأربعين ومائة في خلافة أبي جعفر وهو يومئذ ابن إحدي وسبعين سنة [20] .

وقال ابن الخشاب بالاسناد الاول عن محمد بن سنان: مضي أبو عبد الله عليه السلام و هو ابن خمس وستين سنة، ويقال: ثمان وستين سنة، في سنة مائة وثمان وأربعين، و كان مولده عليه السلام سنة ثلاث وثمانين من الهجرة، وكان مقامه مع جده علي بن الحسين عليه السلام اثني عشرة سنة وأياما، وفي الثانية كان مقامه مع جده خمس عشرة



[ صفحه 6]



سنة، وتوفي أبو جعفر عليه السلام ولابي عبد الله عليه السلام أربع وثلاثون سنة في إحدي الروايتين وأقام بعد أبيه أربعا وثلاثين سنة، وكان عمره عليه السلام في إحدي الروايتين خمسا وستين سنة، وفي الرواية الاخري ثمان وستين سنة، قال لنا الزارع: والاولي هي الصحيحة وامه ام فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر [21] .

17 - عم: ولد عليه السلام بالمدينة لثلاث عشرة ليلة بقيت من شهر ربيع الاول سنة ثلاث وثمانين من الهجرة، ومضي عليه السلام في النصف من رجب، ويقال: في شوال سنة ثمان وأربعين ومائة، وله خمس وستون سنة، أقام فيها مع جده وأبيه اثنتي عشرة سنة، ومع أبيه بعد جده تسع عشرة سنة، وبعد أبيه عليه السلام أيام إمامته عليه السلام أربعا وثلاثين سنة، وكان في أيام إمامته عليه السلام بقية ملك هشام بن عبد الملك وملك الوليد بن يزيد بن عبد الملك، وملك يزيد بن الوليد بن عبد الملك الملقب بالناقص، وملك إبراهيم بن الوليد، وملك مروان بن محمد الحمار، ثم صارت المسودة من أهل خراسان مع أبي مسلم سنة اثنتين وثلاثين ومائة، فملك أبو العباس عبد الله بن محمد بن علي بن عبد الله بن عباس الملقب بالسفاح، أربع سنين وثمانية أشهر، ثم ملك أخوه أبو جعفر عبد الله الملقب بالمنصور، إحدي وعشرين سنة وأحد عشر شهرا، وتوفي الصادق عليه السلام بعد عشر سنين من ملكه، ودفن بالبقيع، مع أبيه وجده وعمه الحسن عليهم السلام [22] .

18 - كا: سعد والحميري معا، عن إبراهيم بن مهزيار، عن أخيه علي، عن الحسين بن سعيد، عن محمد بن سنان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير قال: قبض أبو عبد الله جعفر بن محمد وهو ابن خمس وستين سنة، في عام ثمان وأربعين ومائة وعاش بعد أبي جعفر عليه السلام أربعا وثلاثين سنة [23] .



[ صفحه 7]



19 - كا: سعد، عن محمد بن عمرو بن سعيد، عن يونس بن يعقوب، عن أبي الحسن الاول قال: سمعته يقول: أنا كفنت أبي في ثوبين شطويين كان يحرم فيهما وفي قميص من قمصه وفي عمامة كانت لعلي بن الحسين عليه السلام وفي برد اشتريته بأربعين دينارا [24] .

20 - كا: العدة، عن سهل، عن محمد بن عمرو بن سعيد مثله، وزاد في آخره: لو كان اليوم لساوي أربعمائة دينار [25] .

بيان: شطا اسم قرية بناحية مصر تنسب إليها الثياب الشطوية.

21 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن عبد الله بن أحمد، عن إبراهيم بن الحسن، عن وهب بن حفص، عن إسحاق بن جرير قال: قال أبو عبد الله عليه السلام كان سعيد بن المسيب، والقاسم بن محمد بن أبي بكر، وأبو خالد الكابلي من ثقات علي بن الحسين عليه السلام ثم قال: وكانت امي ممن آمنت واتقت وأحسنت، والله يحب المحسنين [26] .

22 - كا: العدة، عن سهل، عن عثمان بن عيسي، عن عدة من اصحابنا قال: لما قبض أبو جعفر عليه السلام بالسراج في البيت الذي كان يسكنه، حتي قبض أبو عبد الله عليه السلام ثم أمر أبو الحسن عليه السلام بمثل ذلك في بيت أبي عبد الله عليه السلام حتي خرج به إلي العراق، ثم لا أدري ما كان [27] .

23 - كا: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن أبي إسماعيل السراج، عن ابن مسكان، عن أبي بصير قال: قال أبو الحسن الاول



[ صفحه 8]



عليه السلام: إنه لما حضر أبي الوفاة قال لي: يا بني إنه لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة [28] .

24 - قل: في أدعية شهر رمضان، وضاعف العذاب علي من شرك في دمه وهو المنصور [29] .


پاورقي

[1] الكافي ج 1 ص 472.

[2] الدروس للشهيد ص 154 كتاب المزار.

[3] الفصول المهمة ص 208 و 216.

[4] مصباح الكفعمي ص 523 في الجدول.

[5] لم أقف مصباح الكفعمي علي ما نقله الشيخ المجلسي رحمه الله عنه، نعم قال الكفعمي في ص 512 في حوادث شهر رجب: وفي غرته يوم الجمعة ولد الباقر عليه السلام اه‍ ونص في حوادث شهر ربيع الاول ص 511 فقال وفي سابع عشره كان مولد النبي صلي الله عليه وآله ومولد الصادق عليه السلام فلاحظ وتأمل.

[6] ثواب الاعمال ص 205.

[7] المحاسن للبرقي ج 1 ص 80.

[8] سورة الرعد الاية: 21.

[9] غيبة الشيخ الطوسي ص 128.

[10] غيبة الشيخ الطوسي ص 129 وأخرجه الكليني في الكافي ج 1 ص 310 وفيه (النحوي) بدل (الخوزي) كما أخرجه ابن شهر آشوب في المناقب ج 3 ص 434 بتفاوت يسير.

[11] اعلام الوري ص 290 وفيه " الجوزي " بدل " الخوزي ".

[12] الارشاد للشيخ المفيد ص 289.

[13] المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 434.

[14] روضة الواعظين ص 253 والمناقب ج 3 ص 399.

[15] المناقب ج 3 ص 399.

[16] روضة الواعظين ص 253 والمناقب ج 3 ص 399.

[17] المناقب ج 3 ص 399.

[18] كشف الغمة ج 2 ص 369.

[19] نفس المصدر ج 2 ص 378.

[20] المصدر السابق ج 2 ص 379.

[21] كشف الغمة ج 2 ص 415.

[22] اعلام الوري ص 266.

[23] الكافي ج 1 ص 475.

[24] الكافي ج 1 ص 475.

[25] المصدر السابق ج 3 ص 149 وأخرجه الشيخ في التهذيب ج 1 ص 434 والاستبصار ج 1 ص 210.

[26] المصدر السابق ج 3 ص 472 صدر حديث.

[27] المصدر السابق ج 3 ص 251 وأخرج الصدوق في الفقيه ج 1 ص 97 والطوسي في التهذيب ج 1 ص 289.

[28] المصدر السابق ج 3 ص 270.

[29] الاقبال ص 345.


مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

در بررسي و مطالعه وقايع تاريخي نبايد حوادث گذشته ي تاريخي را اتفاقات و حوادثي ناگهاني بدانيم كه وقايع تاريخي هيچگاه رويدادهاي مرده اي نيست كه در گذشته واقع شده و اكنون ديگر بر زندگي ما اثري ندارد. و به تعبيري نبايد وقايع گذشته به صورت تاريخ بي جان و بي روحي تصور كنيم. بلكه بايد تاريخ گذشته را تأثيرگذار بر حال و آينده بدانيم و اين را قبول داشته باشيم كه ممكن است آن وقايع و حوادث، امكان وقوعش و تكرارش در زمان حال و آينده وجود دارد. و به همين علت است كه قرآن مجيد و ائمه ي معصومين عليهم السلام نسبت به تاريخ تأكيد خاصي دارند به طوري كه خداوند در قرآن مجيد در طرح مسائل خود بسيار به تاريخ استناد فرموده است و در ضمن بازگو كردن تاريخ گذشتگان سنت هاي آفرينش را به همراه آن وقايع بيان فرموده است. و بنابر آنچه كه اعتقاد ماست و خود قرآن به آن معترف است كه هميشه قرآن زنده است و تا روز قيامت تر و تازه مي ماند و براي هدايت تمام مردم است و يكي از راههاي هدايت قرآن مجيد همين مسائل تاريخي گذشته است. اگر مسائل تاريخي را منحصرا اتفاقي بدانيم كه در گذشته روي داده است و ارتباطي با حال و آينده ي ما ندارد اين ديدگاه و بينش قرآني در اين مورد منافات دارد. اگر چنانچه قرآن مجيد تاريخ گذشته را بيان فرموده اند براي خاطر سازندگي آينده ي بشريت بوده است.



[ صفحه 8]



قرآن مجيد بيشتر به آن دسته از قوانين اساسي يا سنت هاي جهان خلقت اشاره مي كند كه در پيش راندن نوع انسان به سوي سرمنزل كمال به كار مي آيد. تأكيد و اصرار قرآن مجيد به مطالعه ي حوادث تاريخي به منظور شناخت و پي بردن به علل سقوط تمدنها و انهدام اقوام و ملل و كيفيت بروز انقلابات و تحولات تاريخي و همچنين به منظور عبرت گرفتن و درس گرفتن و به كار بستن قوانين تاريخي و پيروي از سنت هاي تغيير ناپذير آن است.

ما بايد با تجزيه و تحليل تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه از ابتداي ظهور اسلام تا كنون در سرزمينهاي اسلام رخ داده است و يافتن علل شكست مسلمين و علل انحطاط مسلمانها و ناكامي مسلمين در حركات خود بسيار دقت به خرج دهيم و تاريخ را بررسي كنيم. ما بر آن شديم در حد توانايي خود مختصري از تاريخ دوران ائمه ي معصومين عليهم السلام را مورد بررسي قرار دهيم.

و در اين كتاب دوران امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام را مورد بررسي قرار داده ايم اميد است كه رضايت خداوند بزرگ را جلب كرده باشيم و مورد عنايت جانشينش قرار گيريم.

قم - سيد محمد حسن موسوي كاشاني



[ صفحه 9]




مقدمه


حضرت صادق عليه السلام ششمين پيشواي شيعيان جهان در 17 ربيع الاول سال 83 هـ. ق در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت امام محمد باقر عليه السلام و مادر گرامي اش ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر مي باشد. اسم آن حضرت جعفر و كنيه اش ابو عبدالله و ابو اسماعيل و القاب شريفش صادق، صابر، فاضل و طاهر است [1] .

امامت آن حضرت كه همزمان با شهادت پدر ارجمندش از سال 114 شروع شد، با حكومت 5 تن از خلفاي اموي و عباسي به ترتيب هشام بن عبدالملك (نهمين خليفه اموي)، ابراهيم بن وليد (دهمين خليفه اموي) و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي (126- 132) و عبد الله سفاح (اولين خليفه عباسي) و ابوجعفر منصور دوانيقي (دومين خليفه عباسي) مصادف بود. آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 هـ. ق در سن 65 سالگي توسط منصور دوانيقي مسموم شد، در مدينه منوره به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

امام صادق عليه السلام در مدت 34 سال امامت پربركت خويش نقش شايسته اي در گسترش فرهنگ حياتبخش اسلام انجام داد. آن حضرت با استفاده از فرصت بدست آمده در عصر خويش (درگيري و نزاع ميان بني اميه و بني عباس) وسيعترين دانشگاه اسلامي را پي ريزي نمود; در دانشگاه آن حضرت حدود چهار هزار نفر شاگرد پرورش يافتند كه برخي از آنان از رهبران فكري تشيع به شمار مي آيند. هشام بن حكم، عبدالله بن ابي جعفر، هشام بن سالم، محمد بن مسلم، مفضل بن عمر و جابر بن حيان از آن جمله اند.

كوفه يكي از مهم ترين كانون هاي تجمع پرورش يافتگان دانشگاه جعفري عليه السلام بود. حسن بن علي بن زياد وشاء كه از شاگردان امام رضا عليه السلام است نقل مي كند كه: در مسجد كوفه 900 نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد عليه السلام حديث نقل مي كردند. [2] در مكتب آن حضرت نه تنها شيعيان بلكه غير شيعيان نيز حضور مي يافتند. پيشوايان چهارگانه اهل سنت با واسطه يا مستقيما از امام صادق عليه السلام بهره برده اند.

آن حضرت شاگردان خويش را بر اساس ذوق و استعداد آنان تقسيم نموده و در همان رشته تشويق و تعليم مي نمود. و اين گونه بود كه مكتب تشيع در اثر تلاش هاي فرهنگي امام صادق عليه السلام به صورت چشم گيري گسترش يافت و به اكثر قلمروهاي اسلامي رسيد و بسياري از مسلمانان در آن دوران طلايي به مكتب اهل بيت عليهم السلام گرويدند.

آن حضرت با استفاده از وضعيت موجود وكلاي متعددي را در مناطق مختلف مستقر نمود و توسط پرورش يافتگان مكتب خويش دستور العمل هاي فردي، اخلاقي و اجتماعي را به مسلمانان آموزش داد و مكتب اهل بيت عليهم السلام را با زيباترين و محكم ترين دلائل به جهان اسلام معرفي نمود.

رهنمودهاي راهگشاي آن حضرت در زمينه هاي سلوك فردي و اجتماعي، معاشرت با ديگران، برخورد با نسل نو و جوانان، مسائل حقوقي، آداب ازدواج، موضعگيري در مقابل حكومت ها و سياستمداران زمان، آموزه هاي علمي، تربيتي، پزشكي و ده ها موضوع ديگر، زينت بخش صفحات زندگي آن حضرت و برگ زريني در تاريخ شيعه مي باشد. در اين نوشتار گزيده اي از سخنان آن حضرت را در بيان ويژگي هاي مورد انتظار از شيعيان و مؤمنان حقيقي گرد آورده و به علاقمندان حضرتش تقديم مي داريم. بديهي است كه اين ها همه ويژگي ها و صفات پيروان اهل بيت عليهم السلام نيست و بيان همه آن ها نيازمند يك كتاب مستقل مي باشد.


پاورقي

[1] كشف الغمه في معرفة الائمه، ج 2، ص 154.

[2] رجال نجاشي، ص 39.


مقدمه


امام جعفر صادق (عليه السلام) آموزگار بزرگ بشريت، و با فضايل و سجاياي بي مانند، مظهر اعلاي شرف و كمال انساني است. بر اين وجود عظيم و شگرف بشري، در آشفته ترين اعصار تاريخ اسلامي و در هنگامه ي بحرانها و انقلابات سياسي و اختلاف ها و آشفتگي هاي فكري و مذهبي وظيفه اي الهي محول بود وي در بحبوحه ي حوادث گوناگون و عليرغم مشكلات بي شمار، امر مقدسي را كه برعهده داشت چنان پيش برد كه در آن عقل و انديشه به حيرت و شگفتي مي ماند.

در عصري كه از يك سو دروازه هاي قلمرو اسلامي بر روي دانش هاي گوناگون گشوده شده و از سوي ديگر جنجال مكتب داران عقايد و مذهب سازان مختلف بلند بود، مكتب تشيع به آموزگاري «امام جعفر صادق (عليه السلام)» موجوديت و اعتبار بي مانند يافت. رتبه علمي، مقام زهد و پارسايي، بزرگي، وقار و مكارم اخلاق اين پيشواي راستين زبانزد خاص و عام بود و پيوستگي به مكتب فضيلت وي تا به آنجا مايه مباهات و افتخار به شمار مي رفت كه جمعي از بانيان مذاهب و صاحبان مكاتب ديگر نيز اعتبار خويش را به حساب شاگردي و نقل حديث از او مي نهادند.

بسياري از برجستگان علماي عامه و ائمه اهل سنت نيز افتخار شاگردي مكتب او را داشتند. «نعمان بن ثابت ابوحنيفه»، «مالك بن انس»، «شعبة بن حجاج»، «سفيان ثوري»، «ابن جريح»، «عبدالله بن عمرو»، «سفيان بن عيينه»، و «عبد العزيز بن مختار» در زمره اين گروه ياد شده اند.

يكي از برترين وسائل تبليغي در زمان امام صادق (عليه السلام)، تشكيل محافل علمي و مناظره است. در مناظره فردي كه از پاسخ دادن به سئوال طرف مقابل، عاجز شود در برابر گروهي از مردم به عجز استدلال خود، اعتراف نموده و تسليم خصم شود. اين مناظرات تركيبي از بحث هاي تفسيري، روائي، كلامي و فلسفي بود كه به شيوه برهان و جدل منطقي برگزار مي شد.

امام صادق (عليه السلام) ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكري و اعتقادي اعم از ماديين و زنادقه، خوارج يا علماء معتزله و ديگر علماء اهل سنت، از شرايط زمان و مكان برگزاري اين محافل براي تبليغ رسالت الهي خويش سود مي جستند.

امام (عليه السلام) بسياري از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجد الحرام، تشكيل مي دادند كه اين خود يكي از ظرافت هاي اين رسالت مهم الهي است كه مبلغ بايد از زمان و مكان، بهترين استفاده را بنمايد. موسم حج، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامي و حتي غير اسلامي در مكه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر مي شد، هزاران بيننده تحت تأثير قرار مي گرفت.

از سوي ديگر در زمان برگزاري مراسم حج، امام (عليه السلام) و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزاري مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند و اين امر به گستردگي كار كمك مي كرد.

در اين مقاله با عنوان برخي از روشهاي مناظرات امام صادق (عليه السلام) سعي شده است تا مناظرات امام صادق (عليه السلام) كه با گروه هاي مختلف فكري در زمانها و مكانهاي مختلف انجام مي پذيرفت، استخراج شده و ضمن تحليل و بررسي محتواي مناظرات، روشهاي امام صادق (عليه السلام) در اين روش تبليغي شيوه شناسي شود. بنابر اين در اين مقاله دوازده شيوه از روشهاي مناظرات امام صادق (عليه السلام) با ذكر نمونه اي از مناظرات بيان شده است.


مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

بقيع غرقَد، گورستان مدينه منوره است كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله بسياري از صحابه و پس از رحلت ايشان چهار تن از امامان معصوم عليهم السلام و نيز تعدادي از بزرگان تابعين و سادات اهلبيت عصمت و طهارت در آن به خاك سپرده شده اند. از آن زمان تا كنون هزاران نفر از دانشمندان، زاهدان و صالحان، كه در مدينه از دنيا رفته اند، نيز در همين گورستان دفن شده اند. پيامبر صلي الله عليه وآله براي آرميدگان در اين قبرستان احترام خاص قائل بود. يكي از موالي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله گويد: نيمه شبي پيامبر صلي الله عليه وآله مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من فرمان يافته ام تا براي دفن شدگان در بقيع طلب آمرزش كنم، همراه من بيا. و من همراه آن حضرت حركت كردم، وقتي در ميان قبور بقيع قرار گرفت، مدتي طولاني براي مدفونين آن از



[ صفحه 4]



نماي بيروني در بقيع از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كرد؛ فَاسْتَغْفَرَ لاَِهْلِهِ طَويل. پيامبر صلي الله عليه وآله هرگاه از كنار قبرستان بقيع مي گذشت، مي فرمود: السَّلامُ عَلَيْكُمْ مِنْ دِيَارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللهُ بِكُمْ لاحِقُونَ. آن حضرت بسياري اوقات در لحظات پاياني شب، كنار قبرستان بقيع مي آمد و به دفن شدگان آن درود مي فرستاد و برايشان طلب مغفرت مي كرد.



[ صفحه 5]



و نيز برخي شب ها تنها به بقيع آمده و در آن جا به راز و نياز با خدا مي پرداختند. امّ قيس گويد: كنار رسول خدا صلي الله عليه وآله در بقيع ايستاده بودم، آن حضرت فرمود: امّ قيس! از اين قبرها هفتاد هزار نفر برانگيخته شده و بدون حساب وارد بهشت مي شوند. چهره هاي آنان همچون قرص ماه مي درخشد. علت آن كه بقيع را بقيع الغرقد ناميده اند آن است كه نوعي درخت خاردار در اين گورستان مي روييده كه نامش غرقد بوده و از اين رو به بقيع غرقد معروف شده است. اكنون آن درختان از بين رفته اند، ليكن نامشان مانده است. برخي نيز گفته اند: بقيع غرقد به زميني گفته مي شود كه نوعي درخت بلند توت آن را پوشانده باشد. اين گورستان كه در قسمت شرقي مسجد النبي واقع است، در دوره جاهلي اهميت چنداني نداشته، ليكن پس از هجرت رسول خدا صلي الله عليه وآله به مدينه و دفن بسياري از چهره هاي سرشناس مسلمان در آن، از اهميت و قداست ويژه اي برخوردار گرديده است. بقيع تا يك صد سال پيش ديوار و حصاري نداشت، اما هم اكنون با ديواري بلند محصور گشته و از گذشته تا كنون



[ صفحه 6]



قسمتي از فضاي داخلي قبرستان مسلمانان از هر فرقه و مذهب، پس از زيارت رسول خدا صلي الله عليه وآله به اين مكان مي آيند و اهل بيت پيامبرعليهم السلام و ديگر آرميدگان در اين گورستان را زيارت مي كنند. قبور ائمه معصوم عليهم السلام و تعداد ديگري از دفن شدگان در بقيع، پيشتر داراي قبه و سرپناه بود، ليكن اكنون همه آنها تخريب گرديده و اين قبرستان به صورت فضاي باز و ساده اي درآمده و تنها برخي از قبور با ديواره هاي كوتاه مشخص، باقي مانده است.



[ صفحه 7]




درآمدي بر موضوع


بقيع، قطعه زميني رها شده و مقبره اي همچون مقابر عمومي نيست، گنج تاريخ و مخزن اسراري جاودانه است. تاريخي مملو از حادثه و دنيايي از همه ي عظمت ها، اخلاص ها، رشادت ها، كرامت ها، معناها، جان فشاني ها، ايثارها، مظلوميت ها، حماسه ها و فريادهاست؛ فريادهايي در سكوت، گريه هايي در تنهايي، ناله هايي در ظلمت، يادواره اي است از جهادها و پيكارها و از خود گذشتن ها، نمادي است از عظمت يك تاريخ بلند و گسترده، واگويه ي كتاب هاي سترگ است كه بايد به استنطاق درآيد و به مرحله ي كتابت نهاده شود تا نهفته هاي حيات بخش و شور آفرين و الهام بخش خود را باز نمايد و اسراري را كه در خود نهفته، برملا سازد تا درس هاي خود را بي دريغ، فرا روي تشنگان حقيقت و معرفت و انسانيت بازگو نمايد و عبرت هاي خود را به صاحبان بصيرت ارزاني دارد.

بقيع، مجمع اسرار، رازها و رمزهاي سر به مهر است كه دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشايد و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فرا روي انسان هاي سرگشته ي معاصر، نجوي كند.

بقيع، سينه ي سينا است، كه اكنون ساكت و خاموش، منتظر سؤال هاي ذهن هاي كاوشگر و معنا طلب است. بقيع داستان صدها صحابي مخلص و وفادار است كه هرگز سهمي دنيوي از ايثار و اخلاص ها و همگامي هاي خود با نبي رحمت در دنياي ماده، طلب نكرده اند.

داستان امامت شيعي و راستين اسلامي است كه در چهره ي سبط اكبرِ نبي رحمت، حسن مجتبي (عليه السلام) و باقي مانده ي حادثه طف، سجاد امامت (عليه السلام) و باقر علوم (عليه السلام) و صادق آل البيت (عليه السلام) تجلي يافته است.

داستان و غمنامه ي خليفه ي بلافصل پيامبرِ رحمت و دخت مظلومه ي او، سيده ي زنان عالم است. غمنامه ي غربت، انقطاع وحي و سيلي خوردن هاي دردانه ي هستي و گريه هاي ممتد از رجعت امت، پس از پدر خويش و نگين رسالت و نبوت است. معناي آيه ي تطهير و طنين صداي مظلومانه ي كوثر است و فرياد بيت الاخزان فاطمه، نگين هستي است. واگويه ي دختركاني از تتمه ي نبوت است كه با غم هاي سترگ خود، در سينه ي آن غنودند؛ همچون رقيه و زينب و ام كلثوم، بازتابي از كرامت زنان و مادراني بزرگ است كه با دستان خود انسان هايي بزرگ را به تاريخ انسانيت عرضه داشتند و با كعبه نجوي كردند و طفلِ مام هستي را، كه جان جهان است، بر دستان كرامت خويش گذاردند. داستان بانويي است كه كفالت خاتمه ي رسالت و عقل كل هستي را مفتخر شده است.

بانويي بزرگ، فاطمه ي بنت اسد، كه هم مام امير ولايت و عدالت است و هم كفالت گر انسان كامل تاريخ بشريت، ستوده ي خدا، محمد مصطفي.

بقيع، يادمان سعديه اي است كه با شير پستان خويش، كاري همچون فاطمه ي بنت اسد را تداعي كرده است.

بقيع، جايگاه مادران امت، زناني كرامت پيشه؛ همچون جويريه، ام حبيبه، ام سلمه، ماريه و... كه همواره، همچون ام سلمه و ام حبيبه، غم هاي زمانه را از چهره ي تابناك پيامبر ستردند.

غمنامه ي صفيه و عاتكه؛ دو بانوي با شهامت و عمه هاي يتيم عبدالله، پيام آور حقيقت است؛ آنان كه پشتوانه اي براي يادگار رسالت بودند. واگويه اي از گريه هاي خواهري است كه سيل اشكش او را تا اُحد فراخوانده و در غم عم پيامبر، سيد شهيدان اُحد، مويه كرده و خونابه ي دلِ خويش را در رگ هاي تاريخ جاري كرده است.

بقيع، داستانِ فراوانِِ گفته شده ي عدالت علي است، كه عقيلِ برادر را هم از بخششي اضافه دريغ داشته تا عدالت، قرباني خويشاوندي و تبارگرايي نگردد و داستان حديده ي محماتش عالمي را در فراگيري درس عدالت، كفايت كند.

بقيع، داستان مكرر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه اي است كه اميد نبي رحمت بود؛ ابراهيم، ابن رسول خاتم؛ او كه ولادتش موجي از شادي را در مدينة الرسول و مرگش، سايه اي از غم را بر شهر وحي و شهر محبوب پيامبر خدا افكند.

بقيع، غم مادري است كه اشكش را از مدينه تا كربلا روانه كرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثه ي طف را نثار آرمان هاي رسالت كرده، تا فرياد رهايي بخش محمد صلي الله عليه و آله و سلم در سينه ي تاريخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سيد شهيدان طف، تنها نماند. او كه ابوالفضل رشيدش و عون و عبدالله و جعفرش را براي همركابي با جگر گوشه ي فاطمه (سلام الله عليها) و علي (عليه السلام)، همراه او نمود تا در ركابش بسان دسته هاي گل پرپر شوند و به كام مرگي با عزت و كرامت در افتند.

باز هم بنگارم كه بقيع، يادواره ي تشت سرخ خون و يادواره ي تيرهاي نشسته بر پيكري مظلوم است.

فرياد باقي مانده ي حادثه ي طف و رييس بكايين است و صاحب دعاهاي پندآموز معرفت بخش.

بقيع، داستان منصور شيطان است كه با نصرت هاي شيطان، حبل الهي را و رييس احياگر تشيع را به خاك نشاند و علم و كرامت و فضيلتش را از تشنگان معرفت دريغ داشت.

بقيع، غمنامه ي مدينه ي مظلوم، در دوران تاراج گري است كه يزيدش ناميدند تا حره را بيافريند و بيالايد و انسان هاي والا تبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به تاراج گري اش فرمان دهد و اباحه ي اين تطاول را اعلامش نمايد تا كه هر چه مي تواند قساوت كند. ناپاكي نمايد و هزاران تخم حرام را از تيره ي اموي تا امروز بر آن بيفزايد، مؤمنانش را كشته و حرام زادگانش را به دست تاريخ قساوت علم كند، تا كه امروز هم دشنه به دست، آماده ي فشردن گلوهاي عدالت طلب باشند. لهوفي در سينه سوزان است، سينه ي بي كينه ي شيعه. آري، بقيع داستان سراي واقعه اي است كه حره اش ناميدند، نه حره شرقي يا غربي، كه حره ي حرارت كينه و بغض فرزندان عاص، كه پس از گذشت از سي تن، سرها را درو كردند و داستان شجره ي ملعونه را تفسير نمودند.

بقيع، سوگنامه ي شهيدان با فضيلت و بي ادعاي احد است كه پس از سيد شهيدان احد، به صورتي تدريجي از كثرت جراحت، بر خاك بقيع غنودند.

بقيع، نمادي از كينه ي ابوسفيان است؛ آن كه هرگز به خدا ايمان نياورد «ما أسلم و لكن استسلم» او اسلام نياورد و لكن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفيان) ريشه ي درخت ملعونه در قرآن است كه همواره از نسل و ذريه ي سفاكش چه خون ها كه نريخته و چه سرها كه بر نيزه نگرديده تا در سينه ي بقيع نهان گردند و بالأخره بقيع، مطلع غزل حجت آخرين است.

بقيع، فريادي رسا و بغضي در گلوي تاريخ است كه بايد با لبان و نوك قلم انسان هاي داراي نقش و رسالت فرياد شود و به دايرة المعرفت تبديل شود و داستان صحابي و ديگر انسان هاي والا تبار و داستان امامت فخرآفرين شيعه و غم هاي نهفته در دوران او را به تفسير و نمايش بايسته بپردازد.

من بقيع را در چند مقبره ي رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمي دانم. او را فريادي مجسم و بغضي تركيده از گلوي تاريخ مي دانم.

بقيع هم اكنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، همانان كه صهيونيسم را شادمان نموده و سازمان هاي جاسوسي عالم را؛ سازمان هايي كه جاهليت مدرن و پست مدرن را پاس مي دارند، بدون زحمتي به اغراض شيطاني شان رسانده و همان ها و نفّاثات في العُِقد، چنان در شيپورها دميده اند و در گوش ها خوانده اند كه بقيع، بايد در مسير فراموشي فرايندي را طي كند كه ذكرش و يادش نماد شرك است و بدين روي، قبور امامان بقيع، بيت الاحزان و قبه ي ابراهيم بن رسول خاتم و يادمان فاطمه ي بنت اسد و حليمه ي سعديه و مادر چهار پسر از دست داده و... به دست تخريب سپرده شد و چيزي از آن مشهود نيست و هم اكنون دلقك هايي ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدينه و يمن و هر ناكجا آباد ديگر، گردشان آورده اند و با دلارها و ريال ها و تورهاي كشنده ي نامرئي در محفظه ي ذهن شيطاني اش خوانده اند كه دشداشه اي بر تن نما، عبايي بر دوش، تسبيحي بر دست، چفيه اي بر سر و رماني بر فرق بند و داد سخن ده، كه توسل، شرك است، معرفي غنودگان در بقيع، كفر است و....

آري ديروز بقيع، و داستان تاريخ ميانه و تاريخ امروزينش، همه برگ هاي عبرت مي باشند و قابل تذكار و بسط و شرح و تفصيل و پژوهش و تحقيق.


الاهداء


بسم الله الرحمن الرحيم

أهدي هذا الجهد البسيط

الي من لولاه لساخت الأرض بأهلها

الي مولي نعمتنا و عاتق رقابنا من النار

الي منقذ البشرية من البدع و الضلال

الي صاحب العصر و الزمان

الحجة ابن الحسن المنتظر

عجل الله فرجه و سهل مخرجه


مدينه ي منوره و دانشگاه امام صادق


به قلم:

حضرت استاد آيةالله جعفر سبحاني

آفتاب جهانتاب اسلام پس از بيست و سه سال تابش و نورافشاني، توانست حيات معنوي را براي جامعه ي آن روز به ارمغان آورد و از عقب افتاده ترين مردم جهان، امتي پيشرو بسازد كه نه تنها عقب افتادگي خود را جبران كند بلكه پيشرو قافله ي تمدن به شمار آيد. ابراز ترقي و تعالي اين ملت، عمل به كتاب جاوداني قرآن و سنت رسول الله بود.

سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه از طريق گفتار يا كردار و يا تصديق وي در اختيار مردم قرار مي گرفت، مي توانست در تفسير كتاب آسماني و اداره ي كشور و پاسخگويي به نيازهاي نوظهور، بسيار مؤثر باشد، ولي رويداد زيانبار «منع تدوين و مذاكره سنت پيامبر» سبب شد كه اين بخش از اصول حيات بخش اسلام به صورت صحيح و دست نخورده به نسل هاي بعدي نرسد، و حكومت هاي وقت در بازداشتن مردم از نگارش آن تا آنجا پيش رفتند كه ترك نگارش تا پايان سده ي نخست هجري، به صورت يك اصل مقدس درآمد!

خوشبختانه در آن وانفسا - گرچه با تأخير بسيار - ناگهان خليفه ي وقت (عمر ابن عبدالعزيز) كه تا حدي انسان وارسته اي بود، از خسارت عظيمي كه از اين طريق بر جهان اسلام وارد مي شد، آگاه گشت و طي بخشنامه اي از ابوبكر بن حزم، عالم مدينه، خواست كه سنت رسول بار ديگر احيا شود و به صورت



[ صفحه 14]



نوشته اي مدون گردد [1] .

تلاش عالم مدينه چندان ثمربخش نبود، زيرا بر اثر تبليغات گذشته، نگارش حديث حالت مكروهي به خود گرفته بود، چندان كه ترك آن اولي جلوه مي كرد!

مع الاسف ترك تدوين و تحديث حديث در اين مدت - كه خود خسارت عظيمي بود - مقدمه ي زياني عظيم تر شد و آن اين بود كه فضا را براي ورود داستان ها و افسانه هاي امم پيشين آماده ساخت و احبار يهود (كه به ظاهر مسلمان شده بودند) و ديگران در طول اين مدت توانستند محيط اسلامي را با اسرائيليات و مسيحيات و حتي مجوسيات پر كنند؛ چه، اذهان مردم بسان ظرف است كه خلأپذير نيست و حتما بايد با چيزي پر شود.

در اين كشاكش، دو مرد بزرگ از خاندان رسالت (ص) آستين همت بالا زدند و به نشر حديث رسول خدا و پيام هاي او پرداختند و از اين طريق دانشگاهي پديد آوردند كه در احياي سنت و تعاليم اسلام كاملا بي نظير بود. اين دو شخصيت بزرگ عبارتند از امام محمد باقر (114 - 57 هـ ق) و امام جعفر صادق (148 - 80 ه ق) عليهماالسلام. از آنجا كه درصدد معرفي كتابي هستيم كه در اطراف زندگي امام صادق عليه السلام نوشته شده است، قدري درباره ي خدمات علمي آن حضرت سخن مي گوييم.

عصر امام صادق عليه السلام عصر نهضت امت اسلامي بر ضد نظام اموي بود و به سبب اين كشاكش، مقداري از فشارها و محدوديت هاي سياسي برطرف گرديده و آزادي نسبي بر محيط مدينه حاكم شده بود. امام صادق عليه السلام از اين فرصت بهره گرفت و دانشگاه بزرگي را پي افكند كه در آن شخصيت هاي بسياري در علوم گوناگون تفسير و حديث و عقايد اسلامي پرورش يافتند و از ميان آنان محدثاني زبردست، فقيهاني بزرگ و متكلماني انديشمند برخاستند كه هر يك در قلمرو خاصي انجام وظيفه مي نمودند، همچون ابان بن تغلب، زرارة ابن اعين، قيس ماصر، هشام بن حكم، مؤمن الطاق، بريد بن معاويه، ابوحمزه ي ثمالي، حمران بن اعين، جابر بن يزيد جعفي، عبدالله بن ابي يعفور و...

در عظمت مقام علمي آن حضرت كافي است بدانيم كه متجاوز از 160 دانشمند سني از آن حضرت در كتاب هاي خود به عظمت ياد كرده و كلمات و احاديث او را نقل نموده اند [2] .



[ صفحه 15]



از ميان مؤلفان صحاح ششگانه، جز بخاري، همگي از امام صادق عليه السلام نقل حديث كرده اند و احاديث آن حضرت زينت بخش كتب حديثي است مانند: الموطأ نگارش مالك (متوفاي سال 179 ه ق)، صحيح مسلم نگارش مسلم نيشابوري (متوفاي سال 261 ه ق)، مسند احمد حنبل (متوفاي سال 241 ه ق)، سنن ابي داود سجستاني (275 - 202 ه ق)، سنن ترمذي (259 - 209 ه ق) و سنن نسائي (302 - 215 ه ق). اينان كه از بزرگان و پي افكنان علم حديث نزد اهل سنت به شمار مي روند، همگي در اين كتاب ها كه به نام «صحاح» يا «سنن» معروف است، احاديث صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نقل كرده اند. حتي مسلم نيشابوري در كتاب حج، حديث بسيار مفصل و گسترده اي از آن امام همام درباره ي اعمال حج نقل نموده كه امروزه براي همه ي مسلمانان ملاك عمل است.

آري، در اين ميان تنها بخاري در صحيح خود از نقل احاديث آن حضرت خودداري نموده است، و اين در حالي است كه وي از مخالفان خاندان رسالت (ص) مانند مروان بن حكم اموي، عمران به حطان خارجي و عكرمه ي اباضي نقل حديث كرده و اين نشانگر روحيه ي خاصي است كه بر وي حاكم بوده است.

شيخ مفيد مي نويسد: مسلمانان دانش هاي فراواني در ابواب مختلف از آن حضرت نقل كرده اند كه از كسي تا آن حد نقل نشده است. كافي است بدانيد كه محدثان، اسامي راويان از آن حضرت را در يكجا گرد آورده اند كه شمار آن ها به چهار هزار نفر مي رسد [3] .

حسن و شاء مي گويد: من تنها در مسجد كوفه به نهصد راوي بزرگ حديث برخوردم كه همگان مي گفتند: حدثني جعفر بن محمد [4] .

اين فروغ هدايت كه از خورشيد رسالت نور مي گرفت، سي و چهار سال در فراز و نشيب هاي گوناگون و در قلمروهاي مختلف به تعليم و تربيت افراد پرداخت و استوانه هاي علمي فراواني تربيت نمود و بالاتر از همه سنت رسول خدا را در ميان مسلمين زنده كرد. حتي زماني كه بر اثر فشار حكام بني عباس دو سال مدينه را ترك گفت و بالاجبار در حيره - كه شهري بود در نزديكي كوفه - اقامت گزيد، در آنجا نيز مدرسه ي عظيمي را پي ريزي كرد و به تربيت مستعدان پرداخت.



[ صفحه 16]




پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 1 ص 27، باب كتابت علم.

[2] به كتاب موسوعة الأمام الصادق عليه السلام (جلد 1 و 2) مراجعه شود.

[3] ارشاد، ص 289.

[4] رجال نجاشي، ج 1، ص 139، شماره ي ترجمه 79.


اشاره


به اتفاق همه مسلمانان، پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) اهل بيت عصمت و طهارت را هماهنگ با قرآن كريم معرفي كرده است. يكي از آن معصومين (عليهم السلام) با توجه به نصوص و رواياتي كه از پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه پيش از ايشان به ما رسيده - امام صادق (عليه السلام) مي باشند كه ششمين جانشين پيامبر و امام مسلمانان به شمار مي روند. ايشان در نگاه اهل سنت، به عنوان يكي از عترت پيامبر مورد احترام بوده و به عنوان مرجع علمي و ديني شناخته شده مي باشند. گفتار بزرگان اهل سنت پيرامون فضايل و مناقب، جايگاه علمي و كرامات و...ايشان گواه روشني است و به گفته جاحظ يكي از علماي اهل سنت اكتفا كرده كه مي گويد: «جهان از علم و فقه جعفربن محمد سرشار شد.» [1] آراسته بودن امام صادق (عليه السلام) به خلق و خوي روحاني و معنوي سبب مي شد كه مردم در برخورد اوليه با ايشان شيفته و شيداي او شوند. هر كس با ايشان در مجلسي برخورد مي كرد بدون اينكه با آن حضرت به صحبت و گفتگو بپردازد به عظمت و بزرگي آن حضرت پي مي برد. بدين علت است كه بزرگان اهل سنت از عمروبن ابي مقدام نقل كرده اند كه مي گفت: «چون به جعفر صادق (عليه السلام) نظر مي كردم متوجه مي شدم كه آن حضرت از سلاله پيامبران است.» [2] در اين نوشتار سعي داريم به چند مورد از فضايل و مكارم اخلاقي وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) كه- بسيار متعدد مي باشند و - در منابع اهل سنت آمده اشاره كنيم.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 189، ابن ابي الحديد.

[2] يوسف مزي، تهذيب الكمال، ج 3، ص 421.


مقدمه


امام تجلي انسان كامل و مظهر زيباي جلوه هاي متعالي خداست. حركات، نگاه ها، سكوت، همه روايتگر قوانين الهي و حديث شيفتگي و دلدادگي او به خالق هستي است.

جمال معنوي و كرامت اخلاقي امام، ساحل نشين درياي وجودش را غرق در شادي و وجد مي كند و انسان را در افق هاي بيكران معنويت سرخوش از باده ي معرفت مي سازد و امامت جريان مباركي است كه همواره عهده دار هدايت نسل ها بوده و آنان را به سوي پاكي ها و عدالت و نيكي رهنمون مي ساخته است.

صادق آل محمد صلي الله عليه و آله استمراري است بر اين جريان و طلوعي است شكوهمند در منظومه نوراني امامت.

حضرت صادق عليه السلام از سويي غرق درياي بيكران شهود و معرفت الهي است، آن چنان كه در حديث مي خوانيم: به هنگام تلاوت آيات قرآن در نماز بيهوش مي گشت؛ چون علت اين امر را جويا شدند، فرمود:

در اثر تكرار آيات الهي اين حالت برمن عارض شد. «فلم تقم القوة البشرية بمكاشفة الجلالة الالهيه»؛ چون قدرت بشري در برابر مكاشفه و ظهور عظمت الهي تاب نياورد، اين حالت به من دست داد. [1] .



باده از جام تجلي صفاتم دادند

بيخود از شعشه پرتو ذاتم كردند



بيخود از شعشه پرتو ذاتم كردند

بيخود از شعشه پرتو ذاتم كردند



در مكتب شيدائي و محبت الهي، او عاشقي شيفته و دلداده ي حق است. او خود مي فرمايد:

مردم عبادت خداي عزوجل را به سه گونه انجام مي دهند: گروهي براي رغبت و ميل به ثواب عبادت مي كنند؛ اين، عبادت حريصان است. دسته اي ديگر به خاطر ترس از آتش عبادت مي كنند؛ اين، عبادت بندگان است و مولود ترس است «و لكني اعبده حباً له عزوجل»؛ ولي من خدا را براي عشق و محبت به او عبادت مي كنم؛ اين، عبادت عاشقان و بزرگواران و مايه امنيت و آرامش است. چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: «و هم من فزع يومئذٍ آمنون» [2] ، آنها از هول و هراس روز قيامت ايمن مي باشند. [3] .



كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

بعد از اين روي من و آينه و وصف جمال



بعد از اين روي من و آينه و وصف جمال

بعد از اين روي من و آينه و وصف جمال



و اين در حالي است كه قلبي پرشور و روحي حماسي دارد كه تاب ظلم و ستم را برنياورده و خروش و فريادي مي شود كه امنيت ستمگران را سلب مي كند و هيچ گونه هراسي به خود راه نمي دهد. كه در اين گفتار پرتوي از مبارزات آن حضرت را ذكر مي كنيم:

الف ـ اعلام ولايت و برائت حج گزاران در سرزمين مني گرد هم آمده اند، نسيمي روح بخش و جانفزا وزيدن گرفته است. و بارقه ي اميد را به دلها هديه مي كند. او امام جعفر فرزند باقرالعلوم عليه السلام است كه در كنار پدر خويش سرزمين مني را حال و هوايي ديگر بخشيده است و تجسم آرزوي دوستداران حقيقت است كه در سرزمين «مني» و «آرزو» حج ابراهيمي را تفسير مي كند.

در اين سرزمين چشمان حج گزاران به قامتي خيره مي شود كه قيامتي از معرفت و دلربائي است. در اجتماع آنان از ولايت و برائت مي گويد و از خلافت اصيل الهي و حق اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله سخن مي گويد. و چونان جد خويش ابراهيم عليه السلام نمروديان را نفي و طرد مي كند و مردم را نسبت به خاندان اموي كه به ناحق برخلافت اسلامي تكيه زده اند، آگاهي مي بخشد و مي فرمايد:

«سپاس مي گويم خداوندي را كه محمد صلي الله عليه و آله را به حقيقت و راستي به پيامبري فرستاد و ما را به آن حضرت گرامي داشت. پس مائيم برگزيدگان خدا بر خلق او و پسنديدگان خدا از بندگان او و جانشينان خدا در زمين. سعادتمند كسي است كه از ما پيروي كند و شقاوتمند و بدبخت كسي است كه با ما مخالفت و دشمني نمايد.» امام خود عكس العمل اين سخنراني را اين چنين بيان مي دارد: «برادر هشام گزارش آن را به او رسانيد. در مكه مصلحت نديد كه متعرض ما گردد. چون به دمشق رسيد و ما به مدينه برگشتيم، قاصدي به سوي فرماندار مدينه فرستاد و از او خواست كه پدرم و مرا به دمشق بفرستد. چون وارد دمشق شديم، سه روز به ما اجازه ملاقات نداد و روز چهارم ما را طلبيد.» سپس امام عليه السلام به نقل مشروح جريان ديدار و وقايع بعد از آن مي پردازد كه خود حديثي شنيدني دارد. [4] .


پاورقي

[1] فلاح السائل، سيد ابن طاووس، ص 108.

[2] سوره نمل، آيه 89.

[3] وسائل الشيعه، ج 1، ص 46.

[4] منتهي الآمال، حالات فرزندان امام مجتبي (عليه السلام).


مقدمه


در قرن سوم هجري در محافل عرفاني (صوفيان) كوفه و بغداد، احاديث و روايت هاي اخلاقي، با گرايش هاي عرفاني درباره نكات گوناگون مبهم قرآن، شهرت يافت كه به امام جعفر صادق (عليه السلام) (م: 148هـ.ق) نسبت داده شده است. شمار اين روايتها در كتاب چاپ شده فعلي به ضميمه حقايق الت فسير، به 350 حديث مي رسد، كه در محور تفسير معنوي و باطني 310 آيه از قرآن كريم وارد شده است.


پيش گفتار


در مسير تكامل انساني، داشتن مربي و راهنماي آگاه، صادق و دل سوز، شرطي لازم و اساسي است. آن كس كه مي خواهد ديگران را هدايت كند خود بايد ره يافته باشد. علاوه بر آن، بايد با صداقت و دل سوزي، تنها با در نظر گرفتن مصالح واقعي رهرو، او را در نيل به كمال حقيقي هدايت و دست گيري كند.

يافتن چنين استاد، راهبر و راهنمايي، هميشه يكي از دغدغه هاي مهم رهروان راه حقيقت و جويندگان طريقت بوده است. بسيارند كساني كه در اثر گرفتار آمدن در دام راهبران گمراه و شيادان رهزن اين راه، به جاي رسيدن به كمال و سعادت و كاميابي، نصيبي جز سقوط و هلاكت و تلخ كامي عايد ايشان نگرديده است. از اين رو، سالكان حقيقت و عاشقان فضيلت را بايسته است كه در اين مهم، بسيار حساس و موشكاف، و پيوسته مددخواه حق متعال باشند.

در اين ميان، دو ثقل اكبر و اصغر، راهنمايان صادقي هستند كه با تمسك به آنان مي توان امواج سهمگين فتنه ها را پشت سر نهاد و از وادي حيرت و ضلالت به سلامت عبور كرد؛ كه ختم رسالت و سرسلسله پرچم داران هدايت فرمود: اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي كتاب الله و عترتي اهل بيتي.... [1] .

بر اين اساس، قرآن صامت بي همراهي قرآن ناطق هرگز ره به جايي نخواهد برد و چراغ هدايت و ضمانت سلامت از ضلالت نخواهد شد؛ چرا كه فرمود: ما ان تمسكتم «بهما» لن تضلوا.

بدين روي، ما در اين جا رهروان شايق را به همراهي با قرآني ناطق و امامي صادق از سلاله اهل بيت عليهم السلام فرا مي خوانيم و همراه با عبدالله بن جندب خوشه چين اين شجره طيبه مي شويم. آنچه در كتاب حاضر در پي خواهد آمد، درس هاي اخلاق استاد فرزانه، حضرت آيت الله استاد محمدتقي مصباح يزدي است كه در جمع گروهي از طلاب و



[ صفحه 14]



علاقه مندان به مكتب اهل بيت عليهم السلام، در حوزه علميه قم و طي سال هاي 1376 تا 1378 ايراد گرديده است. حضرت استاد، محور اين سلسله از مباحث خود را روايتي از امام صادق عليه السلام قرار داده اند. مخاطب آن حضرت در اين روايت، يكي از اصحاب ايشان به نام عبدالله بن جندب است و حضرت در آن، مطالبي بسيار مفيد و ارزنده را بيان فرموده اند كه قطعا براي كساني كه در مسير خودسازي و سير و سلوك و تقرب الي الله گام بر مي دارند، مي تواند بسيار راه گشا باشد.

لازم مي دانيم از كليه عزيزاني كه ما را در چاپ و انتشار اين اثر ياري رسانده اند، به ويژه جناب حجت الاسلام محمد مهدي نادري كه كار تدوين نهايي و ويرايش آن را انجام داده اند، تقدير و تشكر نموده، مزيد توفيقات ايشان را از خداي متعال درخواست نماييم.

انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله



[ صفحه 15]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 2، باب 14، روايت 59.


رهنمودها


جواني بهار عمر و جوان بهترين و مفيدترين قشر جامعه است. جوانان قشر متحرك، فعال و پرشور و نشاط جامعه را تشكيل مي دهند. آن ها با استعدادهاي فراوان نشاط بسيار راه هاي سخت و ناهموار پيشرفت را مي پيمايند و زمام فرداي جامعه را به دست مي گيرند. بدين جهت تمام نظام ها و حكومت ها روي اين قشر عظيم سرمايه گذاري مي كنند. در اين راستا انبياء و معصومان نيز توجه ويژه اي به جوانان داشته اند. در اين نوشتار پرتوي از سخنان و سيره امام صادق عليه السلام را در زمينه مربوط به جوانان مطرح نماييم.


دو قضاوت درباره ي امام صادق


من المؤمنين رجال صدقوا ما عهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا [1] و جعلنهم أئمة يهدون بأمرنا و أوحينآ اليهم فعل الخيرت و اقام الصلوة و ايتآء الزكوة و كانوا لنا عبدين [2] .

درباره ي امام صادق عليه السلام دو قضاوت در ميان مردم رايج است. اين دو قضاوت از طرف دو دسته از مردم و صاحبان دو گونه طرز فكر ابراز مي شود؛ ولي با كمال تعجب، هم شكل و محتواي اين قضاوتها و هم منشأ آنها به يكديگر نزديك است و حتي مي توان گفت در پاره اي از موارد و مسائل مربوطه، كاملا با يكديگر مشتركند. اين دو قضاوت را من به طور خلاصه مي گويم و خواهيد ديد كه هر دو با ذهن شما بسيار آشنا است و تاكنون با كساني كه اين چنين مي انديشند و اين چنين مي گويند و بر سر گفته ي خود با تعصب فراوان مي ايستند، برخورد كرده ايد.



[ صفحه 2]




پاورقي

[1] قرآن كريم، سوره ي احزاب، آيه ي 23.

[2] قرآن كريم، سوره ي انبياء، آيه ي 73.


چگونگي تأليف


در سال 53 ـ 1352 خورشيدي، براي نخستين بار به حج تمتع و زيارت مدينه منوره مشرف شدم و مانند هر زائر دلسوخته، آنگاه كه در كنار حرم مطهر ائمه هدي و قبور صحابه عظيم الشأن و شهداي اسلام حاضر مي شدم، با ديدن وضع رقت بار قبورشان، متأثر و متأسف شده، خود را در برابر اين پرسش تحيرانگيز مي يافتم كه: در همه جاي دنيا، تلاش بر اين است كه آثار و بناهاي مذهبي و تاريخي را به صورت سمبل افتخار و مايه مباهات حفظ و حراست مي كنند و آنها را به عنوان عزيزترين و ارزشمندترين امانت، به نسل هاي آينده مي سپارند، حال چگونه است كه اين بناهاي با شكوه و اين حرم ها و گنبد و بارگاه هاي با عظمت و داراي قداست معنوي ـ كه مانندش را در هيچ يك از آثار تاريخي جهان نمي توان يافت ـ به اين وضع اسفبار و تأثرانگيز در آمده است؟! بي آنكه مشخص شود كه: اين بناها پيش از ويراني، در چه وضعيتي بوده و در چه تاريخي و به دست چه كساني ساخته شده اند. و به چه انگيزه اي و به دست چه كساني اين چنين به ويرانه مبدل شده اند.

اين تحير و تعجب و اين پرسش معنادار آنگاه تشديد مي شد كه مي ديدم عوامل و عناصر ويراني اين آثار تاريخي ـ مذهبي، با حفظ آثار تاريخي كشورشان آنجا كه جنبه مذهبي ندارد؛ (مانند آثار يهوديان در خيبر) نه تنها مخالفتي ندارند بلكه با صرف هزينه هاي سنگين از آنها پاسداري و حفاظت مي كنند!

در تشرف هاي بعدي، حس كنجكاوي ام مرا واداشت تا به تحقيق و بررسي در اين



[ صفحه 20]



موضوع بپردازم. بدين سان، با استفاده از فرصت هاي تعطيلي، يادداشت هايي تهيه كردم، ليكن با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و آغاز جنگ تحميلي و پذيرفتن مسؤوليت خطير و مقدس امامت جمعه، اين نوع فعاليت ها متوقف گرديد و آن يادداشت ها در ميان پوشه ها نگهداري شد تا در فرصت مناسب تنظيم شود.

سرانجام، انتشار فصلنامه مبارك و علميِ «ميقات حج» توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، با همه مزايا و بركاتش، برايم توفيقي جبري بود و موجب شد پس از گذشت بيش از ده سال، آن نوشته ها احيا و به صورت مقالات متعدد از سال 71 تا 79 منتشر شود و اينك در اثر استقبال و تشويق دوستان و شخصيت هاي بارز و محترم، به ويژه معاونت محترم آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، تصميم بر اين شد كه همين مقالات با تكميل و اصلاحات، به صورت كتاب مستقل در اختيار علاقه مندان قرار گيرد.

از آن معاونت محترم و همه برادران عزيز و دست اندركاران در بخش فرهنگيِ اين بعثه مبارك، كه در انتشار اين مقالات و نشر اين مجموعه همكاري داشتند، صميمانه سپاسگزارم و از خداوند منان براي آنان موفقيت بيش از پيش خواستارم.

تذكر نكته اي را براي محققان و صاحبان قلم؛ به ويژه دست اندركاران مسائل تبليغي، لازم مي دانم و آن اين كه:

ممكن است تصور شود مسأله تخريب و حذف بناها و آثار مذهبي، كه موضوع بحث ما در اين مجموعه مي باشد، در مقطع تاريخيِ خاصي، به وسيله گروه به خصوصي در همان مقطع انجام شده و پايان يافته است و اكنون كه نزديك به يك قرن از اين اقدامات ناروا مي گذرد، چون اين گروه در محو اين آثار به هدف خود دست يافته اند و لذا خود را از ادامه اين سياست بي نياز مي دانند؛ زيرا هنوز يك قرن از اين حادثه نگذشته است كه عامه مسلمانان و حتي بسياري از خواص نيز از پيشينه تاريخي اين حرم ها و از انگيزه و هدف تخريب آنها و نتيجه و ثمره تلخ اعمال اين سياست اطلاع درست و دقيقي ندارند و طبيعي است اين ناآگاهي و دوري از واقعيات، با گذشت زمان و در قرن هاي آينده بيشتر و عميق تر خواهد شد و به نسل هاي آينده منتقل خواهد گرديد. ليكن بايد



[ صفحه 21]



گفت: اين تصور صحيح نيست و قضيه دقيقاً به عكس آن است؛ زيرا كه اين حذف و تخريب، هنوز هم خاتمه نيافته و همچنان در قالب فعاليت هاي فرهنگي ادامه دارد؛ يكي از ابعاد آن را مي توان در تأليفات جديد و متنوعي يافت كه در تاريخ حرمين شريفين و مدينه شناسي، در سطح وسيع و به زبان هاي گونه گون منتشر مي شود و بر خلاف كتاب هاي مدينه شناسي پيشين ـ كه بخش مهمي از آنها اختصاص به ابنيه و آثار مذهبي داشت ـ در اين كتاب ها گزارشي از اين آثار منعكس نشده است، [1] به طوري كه گويي اصلا چنين آثاري وجود خارجي نداشته است! و بدينسان مي خواهند نسل هاي آينده از وجود اين آثار بي اطلاع گرديده و به طور كلي از حوادث و تغيير و تحولي كه در آنها پديد آمده است بيگانه شوند.

اينجاست كه بايد در مقابل اين حقيقت زدايي و حركت منفي، قدم هاي مثبت برداشته شود و با انتشار كتاب و مقاله و از طريق وسايل تبليغي ديگر واقعيت امر به اطلاع مسلمانان برسد و نسل هاي آينده در جريان امر قرار گيرند و از آنچه به وقوع پيوسته آگاه شوند. ان شاء الله.

نكته ديگر اين كه چون هدف از تأليف اين كتاب ضمن معرفي حفظ و ثبت اين آثار در تاريخ است نه مجرد اطلاع رساني مقطعي، لذا در معرفي اين آثار گاهي مطلبي از چند نفر و احياناً مشابه و هم زمان نقل گرديده كه نبايد به تكرار حمل شود بلكه منظور بر تأكيد وجود آن اثر در آن تاريخ مي باشد.

محمد صادق نجمي دي ماه 1380



[ صفحه 22]



بسم الله الرحمن الرحيم

... وَلَوْ أَنَهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَواباً رَحِيماً (نساء: 64)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (المنافقون: 5)

... قالَ الَذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَخِذَنَ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (كهف: 21)

وَ اتَخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًي (بقره: 125)

صدق الله العلي العظيم



[ صفحه 23]




پاورقي

[1] يكي از اين تأليفات كه در سال 1412 ق در مدينه منتشر شده كتابي است به نام «تاريخ المعالم المدينة المنورة قديماً وحديثاً» به قلم سيد احمد ياسين. مؤلف در اين كتاب چهارصد صفحه اي تا آنجا كه توانسته است آثار قديمي و تازه هاي مدينه را از مساجد و قلعه ها و چاه ها و قصرها و بناهاي مهم اداري را با عكس و شرح و تفصيل معرفي نموده ولي از بقيع حساس ترين اثر تاريخي مدينه فقط در هفت سطر و به عنوان گورستان عمومي مردم مدينه ياد نموده است.


قبرستان بقيع و بني سلمه، و دعا در آنجا


280 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز بن عمران، از پدرش، از محمد بن اسحاق، از عبدالله بن عمر بن علي، از عبيدالله بن جبير وابسته حكم بن ابي عاص، از ابن ابي مُوَيْهَبه غلام رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نقل كرد كه گفت: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نيمه شبي مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: «من فرمان يافته ام كه براي مردگان بقيع آمرزش طلبم: با من همراه شو». من با او روانه شدم. چون ميان آنان قرار گرفت فرمود: «درود بر شما اي اهل قبور، بايد وضعي كه در آن هستيد براي شما آسان تر از وضعي باشد كه مردم بدان درآمده اند؛ فتنه ها به سان پاره هاي شبي تاريك روي كرده و يكي در پي ديگر مي رسد، يكي بدتر از ديگري است». سپس مدتي طولاني براي مردگان آمرزش طلبيد. [1] .

281 ـ اسماعيل بن ابي طرفه حراني براي ما نقل كرد و گفت: محمد بن سلمه، از محمد بن اسحاق، از عبدالله بن عمر بن علي، از عبيد بن جبير، وابسته حكم بن ابي عاص، از عبدالله بن عمرو بن عاص، از ابومُوَيْهَبه نقل كرد كه گفته است: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نيمه شبي مرا بيدار كرد و فرمود: اي ابومُوَيْهَبه، من فرمان يافته ام كه براي ساكنان اين بقيع آمرزش بطلبم» من با او روانه شدم و چون كنار قبور آنان قرار گرفت فرمود: «سلام بر شما اي اهل قبور! كاش مي دانستيد خداوند شما را از چه نجات داده است؛ آنچه شما بدان درآمده ايد بايد آسان تر از آن باشد كه مردم بدان درآمده اند؛ فتنه ها چون پاره هاي شب ظلماني روي كرده، يكي در پي ديگري مي رسد و يكي بدتر از ديگري است». سپس براي آنان آمرزش طلبيد و آنگاه فرمود: «اي ابومويهبه، كليدهاي همه گنج هاي دنيا و كليد جاودانگي در دنيا به من داده شده و ميان اين و لقاي پروردگار و سپس بهشت مخير داشته شده ام». گفتم، پدر و مادرم به فدايت! كليدهاي گنج هاي دنيا و ماندگاري را بگير و سپس بهشت را. فرمود: «نه، به خدا سوگند نه، اي ابومويهبه. من لقاي پروردگار خود و سپس



[ صفحه 98]



بهشت را برگزيده ام.»

آنگاه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) بازگشت و از همان هنگام بود كه بيماري رحلت او آغاز شد. [2] .

282 ـ هارون بن معروف براي ما نقل كرد و گفت: عبدالله بن وهب براي ما حديث كرد و گفت: ابن جريج، از عبدالله بن كثير بن مطّلب نقل كرد كه از محمد بن قيس شنيده است كه مي گويد: از عايشه شنيدم كه مي گفت: آيا تو را از آنچه ميان من و رسول خداست گذشت نياگاهانم؟ گفتم: چرا. گفت چون شب نوبت من فرا رسيد رهايي جست. او كفش هاي خود را كنار پاهايش و رداي خويش را نيز در جوار خود گذاشت و كناره اِزار خود بر بستر پهن كرد [و دراز كشيد]. سپس ديري نپاييد كه گمان كرد من خفته ام. آهسته آهسته كفش پوشيد. با آهستگي رداي خود برداشت، سپس به آهستگي در را گشود و آنگاه بيرون رفت و آهسته روانه شد. من رو سري بر سر نهاده و مقنعه پوشيدم و جامه بر ميان بستم و در پي او روانه شدم تا به بقيع رسيد. سه بار دست هاي خود بلند كرد و مدتي طولاني ايستاد. سپس راه خود را به سويي كج كرد و من نيز راه خود را به همان سوي كج كردم، تندتر رفت و من هم نيز تندتر رفتم، هَرْوَلَه كرد و من نيز هروله كردم و آهنگ بازگشت كرد و من نيز راه بازگشت در پيش گرفتم. در راه بر او پيشي گرفتم و خود را به خانه رساندم. هنوز دراز نكشيده بودم كه آن حضرت نيز درآمد. پرسيد: عايشه چه خبر است؟ مي بينم به نفس افتاده اي؟ گفتم: چيزي نيست. فرمود: يا به من مي گويي و يا خداي لطيف و خبير مرا مي آگاهاند. گفتم: اي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) پدر و مادرم به فدايت... و آنگاه ماجرا را برايش باز گفتم. فرمود: پس تو بودي همان سياهيي كه در جلوي خويش ديدم؟ گفتم: آري. پيامبر (صلّي الله عليه و آله) بر سينه ام نواخت، چونان كه درد آن را احساس كردم. فرمود: آيا گمان



[ صفحه 99]



كردي خداوند و پيامبر او بر تو ستمي روا دارند و از تو پنهان كنند؟ عايشه گفت: هر چه مردم بپوشانند خداوند آن را مي داند. فرمود: آري، چنين است. سپس فرمود: هنگامي كه تو ديدي جبريل بر من نازل شد، چون تو جامه فرو نهاده بودي نمي توانست بر من وارد شود. پس مرا بانگ زد و من اين را از تو پنهان داشتم. او را پاسخ گفتم و اين را نيز از تو پنهان داشتم، و گمان بردم تو خفته اي. از همين روي دوست نداشتم تو را بيدار كنم و ترسيدم بر من بترسي. جبريل مرا فرمود تا به نزد اهل بقيع بروم و براي آنان آمرزش بطلم.

عايشه پرسيد: من [براي استغفار] چه بگويم؟ پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: بگو «السلام علي أهل الديار من المؤمنين و المسلمين و يرحم الله المستقدمين منّا و المستأخرين وَاِنّا إن شاءَ الله للاحقون». [3] .

283 ـ قعنبي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز محمد دَراوَردي، از علقمة بن ابي علقمه، از مادرش، از عايشه نقل كرده است كه گفت: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) در حالي كه بر بستر خوابيده بود، بناگاه برخاست و جامه خود بر تن كرد. من كه بيدار بودم كنيز خود بُرَيْرَه را در پي او فرستادم تا بنگرد كه كجا مي رود. عايشه گفت: او به سمت بقيع رفت، بقيع الغَرْقَد. در نزديكي بقيع ايستاد و سپس دست خود به آسمان بلند كرد و آنگاه بازگشت. كنيز به نزد من بازگشت و آنچه را گذشته بود به من خبر داد. من در اين باره سكوت گزيدم و چيزي از آن حضرت نپرسيدم تا هنگامي كه صبح شد. چون صبح فرا رسيد از او پرسيدم: اي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، ديشب كجا رفتي؟ فرمود: به سوي اهل بقيع برانگيخته شدم تا برايشان دعا كنم. [4] .



[ صفحه 100]



284 ـ قَعْنَبي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز، از شريك، از عطاء بن يسار، از عايشه نقل كرد كه گفت: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) هر شب كه نوبت عايشه بود در پايان شب روانه بقيع مي شد و آنجا (خطاب به مردگان) مي فرمود: سلام بر شما اي خفتگان سراي مؤمنان. آنچه وعده داده مي شويد ما و شما را رسيده است و (ما) فردايي را مهلت داريم و به خواست خداوند به شما مي پيونديم. خداوندا! اهل بقيع غرقد را بيامرز.» [5] .

285 ـ ابوغسان براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز بن عمران، از عبدالرحمان بن ابي زناد، از هشام بن عروه، از پدرش، از عايشه نقل كرد كه گفت: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) از نزد من بيرون شد و گمان كردم كه نزديكي ديگر از زنان خود مي رود. از همين روي در پي او رفتم تا آن كه به بقيع غرقد رفت، آنجا بر مردگان درود فرستاد و بر ايشان دعا كرد و سپس بازگشت. از او پرسيدم: كجا بودي؟ فرمود: «فرمان يافته ام كه نزد اهل بقيع بروم، براي آنان دعا كنم و بر آنان درود بفرستم». [6] .

286 ـ عبدالله بن نافع وقعنبي و محمد بن خالد بن عثمه براي ما از مالك بن انس، از علقمة بن ابي علقمه، از مادرش، از عايشه نقل كردند كه گفته است: شبي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) برخاست، جامه خويش برتن كرد و بيرون رفت. من از كنيزم بُرَيره خواستم تا او را تعقيب كند. كنيز او را تعقيب كرد تا آن كه به بقيع رفت. نزديك بقيع ايستاد ـ ابن نافع و قعنبي افزوده اند: قدري كه خدا خواست ـ و سپس بازگشت.

محمد بن خالد گويد: بريره پيش از آن حضرت بازگشت. اما به روايت قعنبي و ابن نافع، كنيز بر او پيشي گرفت و مرا (عايشه) خبر داد. من براي آن حضرت هيچ نگفتم تا آن كه صبح شد. چون صبح فرا رسيد آنچه را گذشته بود يادآور شدم. فرمود: من فرمان يافته ام كه نزد اهل بقيع بروم و بر آنان درود بفرستم. ابن نافع و قعنبي در روايت خود آورده اند: «به سوي اهل بقيع برانگيخته شده ام تا بر آنان درود بفرستم». [7] .

287 ـ محمد بن سنان، از شريك، از عاصم بن عبيدالله، از عبدالله بن عامر، از عايشه



[ صفحه 101]



نقل كرده است كه گفت: شبانگاه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) بيرون رفت و من در پي او روانه شدم به بقيع ـ يا گفت به گورستان ـ رفت و فرمود: «سلام بر شما خفتگان سراي مؤمنان، ما به شما خواهيم پيوست. شما پيش قراولان ماييد. خداوندا! ما را از پاداشي كه به آنان داده اي محروم مدار و پس از آنان ما را به فتنه گرفتار مساز». سپس پيامبر (صلّي الله عليه و آله) روي خود برگرداند و مرا ديد. [8] .

288 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت: ابوعاصم سعد براي ما حديث كرد و گفت: نافع وابسته حمنة دختر شجاع، مرا حديث آورد و گفت: ام قيس دختر محصن برايم نقل كرد: كاش مي ديدي كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) در يكي از كوچه هاي مدينه، جايي كه همه مردم هستند، مرا با خود مي برد تا به بقيع رسيديم. آنجا فرمود: «اي مادر قيس، از اين قبرها هفتاد هزار تن برانگيخته مي شوند و بي حساب به بهشت مي روند؛ گويا كه چهره هايشان ماه شب چارده است». راوي گويد: پس مردي برخاست و پرسيد: اي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، حتي من؟ فرمود: و تو. آنگاه يكي ديگر برخاست و گفت: اي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، و من؟ فرمود: عُكّاشه بر تو پيشي گرفته است.

سعد مي گويد از آن زن (ام قيس) پرسيدم چرا به آن ديگري هم نگفت (تو هم به بهشت روي؟) گفت: گمان مي كنم او منافق بود. [9] .

289 ـ حسن بن عثمان براي ما نقل كرد و گفت: ابوعاصم سعد بن زيد وابسته سليمان ابن علي برايمان حديث كرد و گفت: نافع ـ البته مقصود نافع وابسته ابن عمر نيست ـ حديثي همانند اين برايم نقل كرد، با اين تفاوت كه عبارت اخير ـ يعني از آن زن پرسيدم... در اين روايت نيامده است. [10] .

290 ـ فليح بن محمد يماني براي ما نقل كرد و گفت: محمد بن سعيد مقبري براي ما حديث كرد و گفت: برادرم، از جدش نقل كرده است كه كعب الأحبار گفت: در تورات



[ صفحه 102]



چنين مي يابيم كه در سمت غربي مدينه و بر كنار گذر سيل، قبرستاني است كه از آن هفتاد هزار برانگيخته شوند كه هيچ حسابي بر آنان نيست.

ابوسعيد مقبري به فرزند خود سعيد گفت: اگر من مردم، مرا در مقبره بني سلمه كه درباره اش از كعب شنيده ام به خاك بسپار. [11] .

291 ـ ابوغسان براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز بن عمران، از عبدالعزيز بن مبشر، از مقبري، از پدرش از ابوهريره نقل كرد كه گفته است: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) فرمود: در سمت غرب مدينه گورستاني است كه سيل از سمت چپ آن مي گذرد. از اين گورستان فلان تعداد برانگيخته شوند كه هيچ حسابي بر آنان نباشد.

ابن مبشر مي گويد: من آن عدد را به خاطر ندارم.

292 ـ عبدالعزيز برايم از حماد بن ابي حُميد، از ابن منكدر نقل كرد كه گفته است: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) فرمود: از بقيع هفتاد هزار تن به صورت ماه شب چهارده برانگيخته شوند. آنان كساني هستند كه نه خشم مي كردند و نه فال بد مي زدند و بر پروردگارشان توكل مي كردند [12] .

راوي گفت: پدرم به مامي گفت كه مُصْعب بن زبير در حالي كه ابن رأس الجالوت با او بود، از راه بقيع به مدينه وارد شد. مصعب كه پشت سر او بود شنيد هنگامي كه وي گورستان را ديد مي گويد: اين همان است. مصعب از او مي پرسد: چه مي گويي؟ مي گويد: نشانه اين گورستان را در تورات مي يابيم؛ گورستان ميان دو دشت كه نخل ها آن را در ميان گرفته و نامش «كفته» است. خداوند از اين گورستان هفتاد هزار تن به صورت ماه برمي انگيزاند. [13] .



[ صفحه 103]



293 ـ ابوغسان، از راوي ثقه، از ابن ابي دُرّه سُلمي، از عقبة بن عبدالرحمان بن جابربن عبدالله و از ابن ابي عتيق و ديگر راويان بني حرام، از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نقل مي كند كه فرموده است: گورستاني است غربي و ميان دو سيلگاه. نور آن در روز قيامت از آسمان تا زمين مي درخشد. [14] .

294 ـ عبدالعزيز، از ابومروان بن ابي جبر، از عادل بن علي، از ابورافع وابسته رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) نقل كرد كه (رسول خدا) [15] به بقيع آمد و آنجا ايستاد، دعا كرد و آمرزش طلبيد. [16] .

هودة بن خليفه براي ما نقل كرد و گفت: عوف، از حسن حديث كرد كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در كنار قبور مردگان بقيع ايستاد و فرمود: «درود بر شما اي مؤمنان و مسلمانان ساكن قبرها، كاش مي دانستيد خداوند شما را از چه چيزهايي كه پس از شما رخ خواهد داد رهايي بخشيده است!» سپس در اصحاب خود نگريست و فرمود: اينان از شما بهترند. گفتند: اي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله)، چه چيز آنان را بر ما برتري مي بخشد؟ ما اسلام آورده ايم. آن سان كه آنها اسلام آورده اند، هجرت كرده ايم آن سان كه هجرت كرده اند و انفاق كرده ايم آن سان كه انفاق كرده اند؛ پس چه چيز آنان را برتري مي دهد؟ فرمود: اينان رفته اند و از پاداش اخروي خود هيچ (در اين دنيا) نخورده اند و من نيز بر ايشان گواهي مي دهم. اما شما پس از اينها پاداش خود را خورديد و نمي دانم پس از من چه خواهيد كرد». [17] .

295 ـ ابوداوود براي ما نقل كرد و گفت: مبارك براي ما حديث كرد و گفت: حسن ما را حديث آورده و گفته است: رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) به بقيع غرقد آمد و ايستاد. پس فرمود:



[ صفحه 104]



«سلام بر شما اي اهل قبور ـ سه بار ـ كاش مي دانستيد خداوند چگونه شما را از آنچه پس از شما رخ خواهد داد نجات بخشيده است!». راوي گويد: سپس برگشت و به ما كه پشت سر ايشان بوديم فرمود: اينان از شما بهترند. گفتيم: اي رسول خدا، آنان نيز برادران مايند. ايمان آورده ايم چنان كه ايمان آورده اند، انفاق كرده ايم چنان كه انفاق كرده اند، جهاد كرده ايم چنان كه جهاد كرده اند. اما آنان را زندگي به پايان آمد. و ما در انتظاريم. فرمود: «اينان رفته اند و هيچ از پاداش خود نخورده اند. اما شما پاداش خود را خورده ايد و من نمي دانم كه پس از من چه خواهيد كرد». [18] .

296 ـ احمد بن عيسي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالله بن وهب يعني؛ ابن محمد از عبدالله بن ابي بكر، از پدرش نقل كرده كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) به بقيع مي رفت و براي مردگان دعا مي كرد. عايشه در اين باره از آن حضرت پرسيد. در پاسخ فرمود: من فرمان يافته ام كه برايشان دعا كنم». [19] .

297 ـ موسي بن اسماعيل براي ما نقل كرد و گفت: عبدالرحمان بن ابي رجال ما را حديث كرد و گفت: عماره بن غزيه، از عبدالرحمان بن ابي سعيد خدري برايم نقل كرد كه گفته است: پدرم به من گفت: فرزندم، من پير شده ام و همسالانم رفته اند و براي من هم نزديك شده است. دستم را بگير (تا با هم به جايي روانه شويم). من دست او را گرفتم و با هم به بقيع رفتيم. او را به دورترين نقطه بقيع، جايي كه قبري نبود بردم. مرا گفت: فرزندم، چون مُردم در اينجا برايم قبري بكن، مباد بر من كسي بگريد، مباد بر قبر من خيمه زني، مباد آتشي با من همراه سازي، مباد كس را بيازاري، مرا از كوچه هاي دور و خلوت به گورستان ببر، و آهسته و بي صدا برو.

298 ـ فليح بن محمد براي ما نقل كرد و گفت: حاتم بن اسماعيل ما را حديث كرد و گفت: هشام بن عروه، از پدرش نقل كرد كه گفته است: دوست ندارم در بقيع به خاك سپرده شوم. اگر در جايي ديگر به خاك سپرده شوم برايم دوست داشتني تر است. هر كه در آنجاست بر يكي از اين دو حالت است: يا ستمگر است كه دوست ندارم با او در



[ صفحه 105]



قبرش باشم و يا درستكار است كه دوست ندارم استخوانهاي او براي من برانگيخته شود.

299 ـ واقدي نقل كرد و گفت: عبدالملك بن محمد، از عمارة بن غزيه، از محمد بن عبدالرحمان بن سعد بن زراره نقل كرد كه نخستين مرده انصار در مدينه ابوامامه اسعد بن زراره بود كه در بقيع به خاك سپرده شد؛ پيش از آن بر مردگان نماز خوانده مي شد.

300 ـ سُوَيد بن شعبه براي ما نقل كرد و گفت: ابن ابي رجال، از عمارة بن غزيه، از عبدالرحمان بن ابي سعيد نقل كرد كه گفت: پدرم گفت: فرزندم! من پير شده ام و همسالانم رفته اند و مرگ به من نزديك شده است. سپس بر من تكيه زد و به بقيع رفت، جايي از بقيع كه در آن مرده اي به خاك سپرده نمي شد. پس گفت: چون مُردم مرا در اينجا به خاك بسپار و مرا از كوچه اي دور و خلوت به گورستان ببر. نه بر قبر من خيمه برپا كنيد، نه در پي ام آتشي بفرستيد و نه كسي بر من گريه و شيون كند. جنازه ام را آرام و آهسته ببريد و به سبب من كسي را ميازاريد.

راوي گويد: (پس از آن كه در گذشت) مردم از من پرسيدند: جنازه چه هنگام بيرون مي آيد؟ من به واسطه آنچه او به من گفته بود دوست نداشتم به مردم در اين باره خبر دهم. پس او را در ميانه روز به سمت گورستان بردم و چون به بقيع رسيدم ديدم مالامال از مردم است.

301 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالله بن نافع، از ابوعباده شعيب، از ابوكعب قرَطي نقل كرد كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرمود: «هر كس در اين گورستان ما به خاك سپرده شود براي او شفاعت كنيم ـ يا شهادت دهيم» [20] .

302 ـ محمد بن يحيي براي ما نقل كرد و گفت: عبدالعزيز بن محمد، از ابونَمِر شريك بن عبدالله، از عطاء بن يسار نقل كرد كه گفته است: پيامبر (صلّي الله عليه و آله) به بقيع آمد و (خطاب به مردگان) فرمود: «سلام بر شما اي كساني كه مهلت يافته ايد. آنچه به ما و شما وعده داده شده بود فرا رسيد. خداوندا! اهل بقيع غرقد را بيامرز!» [21] .



[ صفحه 106]




پاورقي

[1] احمد (ج 2، صص 488 ـ 489)، بزار (863) و طبراني در معجم الكبير (ج 23، ص 871) اين حديث را نقل كرده و هيثمي در مجمع (ج 3، ص 59) گفته است: سند احمد و بزار، هر دو ضعيف است.

[2] اين حديث را احمد (ج 3، ص 489) و طبراني در معجم الكبير (ج 22، ص 872) نقل كرده و هيثمي در مجمع (ج 9، ص 24) درباره آن گفته است: احمد و طبراني اين حديث را با دو سند نقل كرده اند و رجال يكي از اين دو ثقه اند البته با اين تفاوت كه سند احمد از عبيد بن حنين، از عبدالله بن عمرو بن عاص، از ابومويهبه، و سند طبراني از عبيد بن حنين، از ابومويهبه است

گفتني است: برخلاف اين اظهار هيثمي در سند احمد، عبيد بن جبير آمده است. حديث احمد را دارمي (79)، دولابي در الكني (57 و 58) و حاكم (ج 3، صص 55 و 56) نقل كرده اند و حاكم آن را بر شرط و شيوه مسلم صحيح دانسته است.

[3] اين حديث را مسلم (974)، نسائي (ج 4، صص 91 و 93 و 94)، همو در عمل اليوم و الليله (1092)، ابن ماجه (1546)، احمد (ج 6، صص 71، 180، 111، 221)، عبدالرزاق (6722)، بيهقي (ج 4، ص 79)، ابن حبان (3172) و ابن سني (596) نقل كرده است.

ترجمه دعا چنين است: «سلام بر مؤمنان و مسلماناني كه در اين خانه هايند. خداوند آناني از ما را كه پيشتر رفته اند و آنان را كه در پي ايشان رفته اند رحمت كناد! ما به خواست خداوند به شما خواهيم پيوست.

[4] اين حديث را مسلم (ص 974، ح 103)، نسائي (ج 7، صص 72 ـ 75 و ج 4، ص 92)، مالك (ج 1، 242) و عبدالرزاق (ج 2، ص 67) نقل كرده و ابن حبان (3748) و حاكم (ج 1، ص 488) آن را صحيح دانسته اند، حاكم گفته: سندش صحيح است؛ و ذهبي نيز با او همرأي شده است.

[5] منابع اين حديث در ذيل شماره 282 گذشت.

[6] سند حديث صحيح است و منابع آن در ذيل شماره 282 گذشت.

[7] سند اين حديث صحيح است. احاديث پيشين را بنگريد.

[8] سند اين حديث صحيح است. احاديث پيشين را بنگريد.

[9] طبراني اين حديث را در معجم الكبير (ج 25، ح 445) نقل كرده و هيثمي در مجمع (ج 4، ص 13) گفته است: سند حديث مشتمل بر راويي است كه او را نمي شناسم.

[10] تكرار حديث پيشين است.

[11] در وفاء الوفا (ج 2، ص 81) به صورت مرسل از مطّلب بن حنطب نقل شده است كه گفت: از گورستان مدينه ـ يعني بقيع ـ هفتاد هزار تن برانگيخته شوند كه بر آنان حسابي نيست و نور سيمايشان خيمه هاي يمن را روشن مي كند.

[12] حديث مرسل و ضعيف است. همچنين سند مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران است و او چنان كه گذشت جاعل حديث است.

[13] بنگريد به: عمدة الاخبار، ص 126؛ وفاء الوفا ج 2، ص 81؛ كفته بر وزن لخته يكي از نام هاي بقيع است و بدان باز مي گردد كه گورستان مردگان را حفظ مي كند. از همين روي از ريشه «ك ف ت» اين نام گرفته شده؛ چرا كه بازداشتن، منع كردن و حفظ كردن است. بنگريد به: معجم البلدان، ذيل همين ماده؛ مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1169.

[14] سند اين حديث ضعيف و در بردارنده راويان مجعول است.

[15] محققان متن عربي اين كلمه را به اقتضاي سياق در متن گنجانده اند.

[16] سند حديث بي اعتبار است؛ چه، مشتمل بر عبدالعزيز بن عمران، جاعل حديث است.

[17] حديث مرسل و ضعيف است؛ به احاديث مرسل حسن بصري استناد نمي شود و همه مراسيل او، چنان كه عالمان حديث و رجال گويند، ضعيف است.

[18] اين همان حديث پيشين است.

[19] احمد (ج 6، ص 252) اين حديث را نقل كرده است.

[20] حديث مرسل و ضعيف است.

[21] سند حديث ضعيف است؛ مشتمل است به شريك بن عبدالله، و البته او چنان كه ابن حجر در تقريب گفته، راويي صدوق است.


قبرستان بقيع


براي بقيع، معاني گوناگون نوشته اند؛ از جمله: به مكاني وسيع گفته مي شود كه در آن درخت و ريشه آن باشد. [1] قبرستان عمومي مدينه را، كه زميني مملو از آن درختان بوده «بقيع الغرقد» ناميده اند. غرقد نام نوعي درخت بوده كه در آنجا مي روييده است. برخي نيز بقيع را از بقعه گرفته اند؛ [2] زيرا قبور آن داراي بقعه بوده است.

شمال غربي اين قبرستان را، كه عمّه هاي پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در آن مدفون اند «بقيع العمّات» نام نهاده اند. اين قسمت، پيشتر به وسيله ديواري، از بقيع جدا بوده و در سال 1373 ق ديوار آن را برداشتند. جنوب شرقي بقيع را، كه محل دفن مردگان يهود و غير مسلمان بوده «حش كوكب» خوانده اند. بعدها در دوران اموي، ديوار آن را خراب و به بقيع ملحق كردند.

بقيع الغرقد تاريخچه اي ديرينه در دل شبه جزيره دارد؛ زيرا تاريخ نگاران پيشينه آن را به دوران جاهلّيت بازگردانده اند. در ابتدا اين مكان قبرستان مردم يثرب بوده و قبل از اسلام اموات خود را در آن به خاك مي سپردند. پس از اسلام، تنها به دفن اموات



[ صفحه 280]



مسلمانان اختصاص يافت و يهوديان و غير مسلمانان را در حش كوكب به خاك مي سپردند. قبرستان بقيع، كه به صورت مستطيل شكل و بسيار كوچك بوده، بيرون از ديوار شهر قرار داشته [3] و مساحت آن 3493 متر مربع بوده است.


پاورقي

[1] ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 2، ص 473.

[2] ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 463؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 462؛ فيروزآبادي، المغانم المطابه في معالم طابه، صص 61 و 62.

[3] دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 463.


ولادت و وفات و مدت زندگاني امام ششم


بسم الله الرحمن الرحيم

كافي ج 1 ص 472 مي نويسد حضرت صادق عليه السلام در سال هشتاد و سه متولد شد و در شوال سال صد و چهل و هشت از دنيا رفت شصت و پنج سال زندگي كرد و در بقيع دفن شد. مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد كه مادر او اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر بود.

شهيد در دروس مي نويسد: امام صادق عليه السلام روز دوشنبه هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه متولد شد و در همان مدينه در ماه شوال بعضي نيمه رجب نوشته اند روز دوشنبه سال صد و چهل و هشت از دنيا رفت در سن شصت و پنج سالگي مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد. جعفي گفته اسمش فاطمه بود و كنيه اش ام فروه [1] در مصباح كفعمي ص 523 مي نويسد روز دوشنبه هفده ربيع الاول سال 83 متولد شد در زمان عبدالملك مروان و در روز دوشنبه نيمه رجب سال 148 به وسيله انگور مسموم از دنيا رفت.

ثواب الاعمال ابوبصير گفت خدمت ام حميده رسيدم كه او را بدرگذشت



[ صفحه 4]



حضرت صادق عليه السلام تسليت بگويم شروع به گريه كرد من نيز از گريه ي او اشكم جاري شد. گفت اگر هنگام درگذشت حضرت صادق مي بودي چيز عجيبي مشاهده مي كردي.

گفت حضرت صادق چشم باز كرد و فرمود هركس با من خويشاوندي دارد بگوئيد بيايد. همه را جمع كرديم. نگاهي به آنها نموده فرمود:« ان شفاعتنا لاتنال مستخفا بالصلاة» به شفاعت ما نخواهد رسيد كسي كه نماز خود را سبك شمارد.

در غيبت شيخ طوسي ص 128 هشام بن احمر از سالمه كنيز حضرت صادق عليه السلام نقل كرد كه گفت من هنگام درگذشت آن جناب حضور داشتم. بيهوش شد همين كه به هوش آمد فرمود به حسن بن علي بن علي بن الحسين كه مشهور به افطس بود هفتاد دينار بدهيد و به فلان كس فلان مبلغ و به فلاني اين قدر.

عرض كردم آقا به كسي پول مي دهي كه با كارد به تو حمله كرد و قصد كشتن شما را داشت؟! فرمود نمي خواهي از كساني باشم كه خداوند درباره آنها فرموده «والذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» [2] بلي سالمه! خداوند بهشت را آفريد و آن را خوشبو كرد كه بوي خوش آن از دو هزار سال راه به مشام مي رسد ولي بوي بهشت را نافرمان پدر و مادر و قطع كننده ي رابطه ي خويشاوندي حس نخواهد كرد.

غيبت طوسي - ابوايوب خوزي گفت منصور دوانيقي نيمه شب از پي من فرستاد وقتي رفتم روي تخت نشسته بود مقابلش شمعي مي سوخت و در دست نامه اي داشت تا سلام كردم نامه را پيش من انداخت و شروع به گريه كرد. گفت اين نامه محمد بن سليمان است نوشته است كه جعفر بن محمد از دنيا رفته - (انا لله و انا اليه راجعون) سه مرتبه اين كلمه را گفت كجا مي توان چون جعفر بن محمد پيدا كرد. به من گفت بنويس. اول نامه را نوشتم، گفت بنويس اگر شخص معيني را وصي



[ صفحه 5]



خود قرار داده گردنش را بزن. جواب نامه آمد. كه پنج نفر را وصي خود قرار داده يكي از آنها خود منصور ابوجعفر است، علي بن سليمان، عبدالله و موسي دو پسرش و حميده. منصور گفت نمي توان اينها را كشت.

مناقب - داود بن كثير رقي گفت: مرد عربي پيش ابوحمزه ثمالي آمده چيزي پرسيد - ابوحمزه گفت حضرت صادق از دنيا رفت. عرب ناله اي زده بيهوش شد. وقتي به هوش آمد پرسيد كي را وصي قرار داده گفت بلي و پسر خود عبدالله و موسي و منصور دوانيقي را وصي خود قرار داده ابوحمزه لبخندي زده گفت الحمدلله كه ما را هدايت نمود و ما را به بزرگتر آشنا كرد و كوچكتر را معرفي نمود و مطلب بزرگي را پنهان داشت.

توضيح خواستند از اين جملات مبهمش گفت عيب هاي پسر بزرگتر را نمود و ما را راهنمائي به فرزند كوچكتر موسي بن جعفر نمود و وصي واقعي را از منصور پنهان كرد اگر او بگويد وصي جعفر بن محمد كيست بگويند خودت.

اعلام الوري ص 266 مي نويسد در هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه هجرت امام صادق عليه السلام متولد شد و در نيمه رجب بعضي در شوال گفته اند سال 148 هجري از دنيا رفت در سن 65 سالگي با جد و پدر خود دوازده سال بود بعد از درگذشت جدش با پدرخود نوزده سال و بعد از پدر ايام امامتش سي و چهار سال بود.

در ايام امامت آن جناب بقيه حكومت هشام بن عبدالملك و حكومت وليد بن يزيد بن عبدالملك و حكومت يزيد بن وليد بن عبدالملك كه مشهور به ناقص بود و حكومت ابراهيم بن وليد و حكومت مروان بن محمد مشهور به حمار و در سال صد و سي و دو ابومسلم خراساني قيام كرد كه در نتيجه سلطنت از بني اميه به بني عباس كه اولين خليفه آنها عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس معروف به سفاح بود منتقل گشت. او چهار سال و هشت ماه حكومت كرد پس از او برادرش ابوجعفر مشهور به منصور دوانيقي بيست و يك سال و ده ماه حكومت را در عهده داشت حضرت صادق عليه السلام در سال دهم حكومت او از دنيا رفت و در بقيع كنار پدر و جد و عموي خود امام حسن مدفون شد.

كافي ج 1 ص 475 - يونس بن يعقوب از حضرت موسي بن جعفر نقل كرد كه فرمود



[ صفحه 6]



من پدرم را در دو پارچه مصري معروف به شطوي كه در آنها احرام بسته بود كفن كردم و يكي از پيراهنهاي خود آن جناب و عمامه اي كه متعلق به علي بن الحسين عليه السلام بود و بردي كه آن را چهل دينار خريدم.

در روايت ديگر از عمرو بن سعيد آخرش اضافه مي نمايد آن برد اگر امروز مي بود چهارصد دينار مي ارزيد.

كافي - اسحاق بن جرير گفت حضرت صادق فرمود سعيد بن مسيب و قاسم ابن محمد ابن ابي بكر و ابوخالد كايكي از اشخاص مورد اعتماد پدرم بودند و مادرم زني باايمان و پرهيزكار و نيكوكار بود خدا نيكوكاران را دوست دارد.

كافي - وقتي حضرت باقر از دنيا رفت حضرت صادق دستور داد در آن خانه اي كه مي نشست چراغ روشن كنند تا وقتي كه حضرت صادق از دنيا رفت موسي بن جعفر عليه السلام نيز همان كار را كرد نسبت به خانه حضرت صادق تا وقتي آن جناب را به طرف بغداد بردند ديگر نفهميدم چه شد.



[ صفحه 7]




پاورقي

[1] در فصول المهمه سال تولد را سال هشتاد هجري مي نويسد در نتيجه عمر آن جناب را شصت و هشت سال مي نويسد كه در زمان منصور مسموم شد.

[2] رعد آيه 21 كساني كه به دستور خدا مراعات حال خويشاوند مي كنند و از خدا و حساب بد بيم دارند.


مقدمه


حضرت صادق عليه السلام، رئيس مكتب جعفري كه نام مباركش «جعفر» و كنيه اش «ابوعبدالله » و پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام و مادر مكرّمه اش «ام فروه» مي باشد، در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري قمري در مدينه منوره چشم به جهان گشود.

آن حضرت در سال 114 هجري به امامت رسيد و دوران امامت آن حضرت با حكومت چند تن از خلفاي اموي و عباسي هم زمان شد كه عبارت اند از:

1. هشام بن عبد الملك (105 ـ 125 ق)؛

2. وليد بن يزيد بن عبدالملك (125 ـ 126 ق)؛

3. يزيد بن وليد بن عبدالملك (126 ق)؛

4. ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70 روز از سال 126 ق)؛

5. مروان بن محمد مشهور به مروان حمار (126 ـ 132 ق)؛

6 ـ عبد الله سفاح (132 ـ 137 ق)؛

7. ابوجعفر منصور دوانيقي (137 ـ 158 ق).

آن حضرت در بيست و پنجم شوال 148 در سن 65 سالگي توسط منصور دوانيقي مسموم و در مدينه به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

آنچه در پيش رو داريد، نگاهي است به اهمّيت و جايگاه اخلاق از ديدگاه رئيس مكتب جعفري، حضرت صادق عليه السلام. اميد است ره توشه اي باشد براي همه كساني كه دوست دارند بر اساس اخلاق اسلامي رفتار كنند و زينت اهل بيت عليهم السلام باشند.


مقدمه


قال رسول الله (صلي الله عليه وآله):

«اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً و انهما لنيفترقا حتي يردا عليّ الحوض»

من ميان شما دو امانت (دو حجت) بسيار با اهميت مي گذارم، كتاب خدا، و عترت من كه اهل بيت (عليهم السلام) منند، مادامي كه به اين دو امانت تمسك كنيد (پيروي نمائيد) گمراه نخواهيد گشت و اين دو امانت از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز قيامت كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

در بامداد طلوع مكتب حيات بخش اسلام، از خورشيد فروزان رسالت عظماي خاتم رسولان (صلّي الله عليه وآله) دو نور بسيار درخشان كه به يك كانون پيوسته بودند در صفحه تاريخ بشريت تابيدن گرفتند يكي از آن دو كتاب الله و دومي عترت طيب و طاهر آن حضرت بود پويندگان راه حقيقت و جويندگان طريق كمال و سعادت كه از اسلام اطلاع لازم و كافي دارند، به خوبي از سه حقيقت ذيل آگاهند:

حقيقت يكم: اينكه پس از پيامبر عظيم الشأن اسلام، اميرالمؤمنين و سيدالوصيين علي بن ابيطالب (عليه السلام)، تجسمي است از قرآن مجيد آن كتاب الهي كه خاتم و جامع همه كتب آسماني است. اينكه «اميرالمؤمنين (عليه السلام)، قرآن ناطق و وجودش تبلوري از آن كتاب آسماني است» از منابع معتبر اسلامي برآمده كه همانند شعاري بس مقدس بر چهره قرون و اعصار مي درخشد.

حقيقت دوم: اينكه روايات و احاديثي متنوع در منابع اوليه اسلام با كمال وضوح اثبات مي كند كه علي (عليه السلام) آن بزرگ بزرگان و آن يگانه نسخه انسان كامل كه پس از وجود نازنين محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله) نظير او به عرصه هستي گام نگذاشته است، با رسولان الهي در امتيازاتي كه خداوند سبحان به آنان عطا فرموده است مساوي بوده و تجلي گاه نمونه همه امتيازات والاي آنان مي باشد.

ملا علي قوشجي كه بي شك يكي از برجسته ترين علماي اهل سنت است در شرح خود بر كتاب «تجريد الاعتقاد» خواجه نصيرالدين طوسي(قدس سره) در صفحه 388 از پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) حديثي را چنين نقل كرده است:

قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): «من اراد ان ينظر الي آدم في علمه و الي نوح في تقواه و الي ابراهيم في حلمه و الي موسي في هيبته و الي عيسي في عبادته فلينظر الي علي بن ابيطالب(عليه السلام)».

«هر كس بخواهد به آدم در عملش و به نوح در تقوايش و به ابراهيم در حلمش و به موسي در هيبتش و به عيسي در عبادتش بنگرد به علي بن ابيطالب (عليه السلام) نگاه كند».

حقيقت سوم: اينكه ائمه معصومين اثناعشر (عليهم السلام) «كلهم نورٌ واحد» مي باشند و سخنان آنان نشأت گرفته از يك سرچشمه است. و در حديث ثقلين همگي آنان عدل و همسنگ و همطرازان قرآن مجيد قرار گرفته اند. و در روايات معتبر به اين معني تصريح شده است از جمله:

1ـ مرحوم كليني در اصول كافي به اسناد خود از جمعي از اصحاب امام صادق (عليه السلام) روايت مي كند كه گفتند از آن حضرت شنيديم مي فرمود: گفتار و حديث من گفتار و حديث پدرم است، و گفتار پدرم گفتار جدم و گفتار جدم گفتار حسين است و گفتار حسين گفتار حسن است و گفتار حسن گفتار اميرالمؤمنين است و گفتار اميرالمؤمنين گفتار رسول خدا است و گفتار رسول الله (صلّي الله عليه وآله) قول الله عز و جل مي باشد. قالوا: سمعنا اباعبدالله (عليه السلام) يقول: حديثي حديث ابي، و حديث ابي حديث جدي، و حديث جدي حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول الله، و حديث رسول الله (صلّي الله عليه وآله) قول الله عز و جل.

2ـ در حديث ديگري از ابوبصير روايت مي كند كه از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا حديثي را كه از شما مي شنوم آن را از پدرت نقل كنم؟ و يا آنچه را كه از پدرت شنيده ام آن را از شما نقل نمايم؟ فرمود: يكسان است ولي اگر احاديث را از پدرم نقل كني براي من محبوبتر است.

3ـ و نيز آن حضرت به جميل فرمود: آنچه را از من شنيدي آن را از پدرم روايت كن.

4ـ و همچنين در نامه امام صادق (عليه السلام) به اصحاب و ياران خود آمده است: «... اي جماعتي كه خدا حافظ آنان و نگهبان كارشان است بر شما باد به پيروي از فرموده ها و سنت رسول خد (صلّي الله عليه وآله) و گفته ها و سنت ائمه هدي از اهل بيت پيغمبر، پس همانا كسي كه پيرو آنان باشد هدايت يافته و كساني كه از آنان روگردان باشند گمراهند زيرا اهلبيت (عليهم السلام) كساني هستند كه خداوند فرمان داده از آنان اطاعت شود و ولايت و رهبري آنان را بر مردم فرض و واجب گردانيده است...» روي الكليني (قدس سره) باسناده عن السراج قال: خرجت هذه الرسالة من ابي عبدالله (عليه السلام) الي اصحابه: ايتها العصابة الحافظ الله لهم امرهم، عليكم بآثار رسول الله (صلّي الله عليه وآله) و سنته و آثار الائمة الهداة من اهل بيت رسول الله (صلّي الله عليه وآله) من بعده و سنتهم فانه من اخذ بذلك فقد اهتدي و من ترك ذلك و رغب عنه ضل لانهم هم الذين امرالله بطاعتهم و ولايتهم...».

5 ـ شيخ مفيد (قدس سره) از امام باقر (عليه السلام) روايت مي كند كه از آن حضرت سؤال شد: هنگامي كه شما حديثي را بدون ذكر سند بيان مي فرمائيد سند شما چيست؟ فرمود: اگر من حديثي را بازگو كنم و سند آن را بيان ننمايم پس سند من در آن حديث: پدرم از جدم (حسين بن علي) و او از پدرش (علي بن ابي طالب) و او از رسول خد (صلّي الله عليه وآله) از جبرئيل از خداي عزّ وجل مي باشد.

قال الشيخ المفيد (قدس سره): وروي عنه (عليه السلام) انّه سُئل عن الحديث يرسله ولا يسنده فقال: إذا حدثت الحديث فلم اسنده فسندي فيه أبي عن جدي عن ابيه عن جده رسول الله (صلّي الله عليه وآله) عن جبرئيل(عليه السلام) عن الله عزّوجل

نتيجه بسيار با اهميتي كه از بيان اين سه حقيقت مي گيريم اين است كه:

اولاً: سخنان اهل بيت (عليهم السلام) بازگو كننده حقايق قرآن و تفسير و توجيه كننده آن كتاب آسماني است، و از زبان اشخاصي صادر شده است كه نفوسشان تجلي گاه امتيازات همه پيامبران و رسولان الهي بوده است.

ثانياً: ابديت سخنان و فرموده هاي اهل بيت عصمت و طهارت است كه بيان كننده رسالت انبياء و حقايق قرآن كريم است.

با نظر به اين دو نتيجه اين واقعيت به خوبي روشن و آشكار خواهد شد كه بدون شناخت اهل بيت (عليهم السلام) و آگاهي از ابعاد متنوع فرموده هاي آنان، تحصيل معارف حقيقي الهي و عمل به آن يا امكانپذير نيست ويا نتيجه اي جز اطلاعي ناقص و محدود نخواهد داشت.

بنابر اين بر تمام مسلمانان لازم و ضروري است كه تفسير كلام وحي و كتاب الله (قرآن كريم) را در سنت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) (گفتار ـ كردار ـ و تقرير آن حضرت) و اهل بيت معصومش(عليهم السلام) جستجو كنند و در عرضه سنت نبوي و تبيين مقام عالي و درجات علمي و عملي و ديگر ويژگيهاي اين بزرگواران نهايت تلاش و كوشش خود را مبذول دارند، زيرا مردم در صورتي به تفسير صحيح حقائق نهفته قرآن كريم آن «ثقل اكبر» خواهند رسيد كه شناخت كافي نسبت به اهل بيت معصومين (عليهم السلام) آن «ثقل اصغر» داشته باشند و بهترين راه براي شناخت صحيح و پيروي از آنان آگاهي از گفتار و كردارشان است چنانكه از امام هشتم حضرت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «امر ما ـ خط فكري و مقام رهبري ما ـ را احيا كنيد، خدا رحمت كند آن كسي را كه احيا كننده امر ما باشد، گفته شد چگونه امر شما را احيا كند؟ فرمود: علوم ما را فرا گيرد سپس آنرا به مردم آموزش دهد، همانا هرگاه مردم بر زيبائيهاي سخنان ما (محتواي عالي آن) آگاه شوند از ما پيروي خواهند كرد.

قال الامام (عليه السلام): «احيوا امرنا رحم الله من احيي امرنا، قيل و كيف يحيي امركم؟ قال: يتعلم علومنا ثم يعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا».

ناگفته نماند كه پيروان واقعي اهل بيت (عليهم السلام) و «ثقل اصغر» در حقيقت پيروان قرآن كريم «ثقل اكبر» مي باشند زيرا پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) در حديث متواتر ثقلين فرموده است «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

و تنها در اين صورت است كه امت اسلامي از هرگونه انحراف و گمراهي مصون خواهند ماند «لن تضلوا بعدي ابداً».

اكنون كه بحمدالله به منظور تجليل از مقام علمي و عملي ششمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت و شناخت هر چه بهتر نسبت به ابعاد شخصيت والاي حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) توسط مجمع جهاني اهل بيت (عليهم السلام) همايشي در بندرعباس برگزار شده است. در اين محفل باشكوه به دو ويژگي از ويژگيها و فضائل بي شمار آن حضرت اشاره مي نمايم.

1ـ مقام علمي امام صادق (عليه السلام).

2ـ التزام عملي آن حضرت به احكام الهي.

اگر ما در كتب تاريخ و سيره اهل بيت (عليهم السلام) دقت كنيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه در طول تاريخ خلفاي جور (بني اميه و بني العباس) پيوسته از اين دو ويژگي ائمه معصومين (عليهم السلام) در رنج و عذاب بودند و با توجه به ضعف علمي و عدم تقيّد عملي آنان به احكام الهي هميشه در برابر وارثان علم رسول الله (صلّي الله عليه وآله) احساس زبوني و حقارت مي كردند و نهايت سعي و تلاش خود را مبذول مي داشتند كه به هر نحو ممكن از مقام علمي و موقعيت اجتماعي ائمه (عليهم السلام) بكاهند. و اين نور الهي را خاموش كنند ولي خداي متعال مي فرمايد.

(يريدون ليطفئوا نورَاللهِ بأفواهِهم و الله متم نوره و لوكَرِهَ الكافرون)

مي خواهند نور خدا را با دهنهايشان خاموش كنند ولي خدا كامل كننده نور خويش است اگر چه كافران را ناخوش آيد.

و از آنجا كه خود آنان قدرت و توان مقابله و معارضه با ائمه معصومين (عليهم السلام) را نداشتند اشخاصي را وا مي داشتند كه حتي اگر شده در يك مسأله بر آنان فائق شوند، و يا در ارتكاب يك گناه صغيره ـ نعوذ بالله ـ بر آنان خورده گيرند ولي چه خوش گفت: شاعر شيرين زبان:



اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري




المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيد الأنبياء و المرسلين محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين. و اللعن الدائم علي اعدائهم أجمعين من الآن الي قيام يوم الدين:

أما بعد: فهذا هو الكتاب المسمي ب:

جزاء اعداء

الامام الصادق - صلوات الله تعالي عليه -

في دار الدنيا

و هو الجزء الرابع عشر من موسوعة:

جزاء الأعمال في دار الدنيا

أسأل الله العلي القدير أن يجعل هذا السعي اليسير و الاقدام الأقل من القليل خالصا لكريم وجهه و احياءا لأمر أهل بيته.

و اقتصاصا لآثارهم و مذاكرة لأحاديثهم (صلواته و سلامه تعالي عليهم).



[ صفحه 10]



و أسأله عزوجل - بحقهم - أن يرزقني البركة و الخير و الثواب عليه.

و ينفعني به - يوم - لا ينفع مال و لا بنون الا من أتي الله بقلب سليم.

و أسأله تعالي أن يشارك - في أجره و ثوابه -: والدي و والدتي و أهلي و اساتذتي و مشائخ اجازتي و من كان له حق علي.

و كذلك: من يساهم في طبع و نشر هذا التراث المنيف و يؤيد المؤلف في استمرار هذا الطريق الشريف.

التنبيه علي امور:

1 - الأحاديث المذكورة في هذا الكتاب انما هي منقولة من () 110 كتابا تعد مصادر موسوعة:

جزاء الأعمال في دار الدنيا

2 - اسم هذا الكتاب الشريف مقتبس من بعض عناوينه المذكورة فيه. و انما هو من قبيل: تسمية الشي ء بأسم بعض اجزاءه.

و هذا لا يعني أن كل من ذكر أسمه في هذا الكتاب - و اصابه من الجزاء ما اصابه - يعد من جملة اعداء الامام الصادق - صلوات الله تعالي عليه -.

اذ تري - أيها القاري ء العزيز - في طوايا هذا الكتاب الشريف اخبارا و احاديث تتعلق ببعض اشخاص مؤمنين - لم يكونوا من جملة اعداء الامام عليه السلام - بل انما اصابهم من الجزاء ما اصابهم. لمخالفتهم أمر الامام عليه السلام و عدم اعتنائهم بما اشار عليه السلام به اليهم.



[ صفحه 11]



و ابائهم عن قبول نصائحه عليه السلام و ارشاداته لهم - فلا تغفل -.

فأمثال هؤلاء الاشخاص - و ان لم يكونوا من جملة اعداء الامام عليه السلام. و لم يعدوا من المعاندين و المخالفين له عليه السلام - و لكنهم لما خالفوا امره عليه السلام و لم يقبلوا نصيحته و ارشاداته عليه السلام اصابهم من الجزاء ما اصابهم.

قال الامام الصادق عليه السلام: ليس منا احد الا و له عدو من اهل بيته [1] .

و قد تري - أيها العزيز - في طوايا هذا الكتاب أحاديث تذكر فيها جزاء بعض المنسوبين الي الذرية الطيبة لما صدر منهم من التجاسر الي ساحة الامام المعصوم - صلوات الله تعالي عليه - و عدم انقيادهم لمقامه الالهي و منصبه الرباني.

و لتمرد بعضهم علي الامام عليه السلام و انتهاكهم لحرمته المقدسة و تجرئهم عليه عليه السلام. - حسدا لمقاماته العالية و حقدا لمراتبه السامية -.

و ادعاء بعضهم الامامة بغير حق و سعاية بعض آخر منهم بالامام - صلوات الله تعالي عليه - الي الحكام و الظلمة و الطغاة. طمعا في حطام الدنيا الدنية و سعيا لأخماد نور شمس الامامة النيرة المشرقة -.

و قال تعالي: (يريدون ليطفؤوا نور الله بأفواههم والله متم نوره...».

و قال تعالي: (و يأبي الله الا أن يتم نوره و لو كره الكافرون).



[ صفحه 12]



و معلوم ان مرارة امثال هذه الظلامات التي صدرت من بعض هؤلاء المنسوبين - كانت اشد و اكثر و اصعب علي الامام - صلوات الله تعالي عليه - مما صدر - أمثال ذلك - من غيرهم. اذ: حسنات الابرار سيئات المقربين.

و قال الامام السجاد - صلوات الله تعالي عليه -:

لمحسننا كفلان من الأجر و لمسيئنا ضعفان من العذاب.

كما جاء في قوله تعالي: يضاعف لها العذاب ضعفين.

و قوله تعالي: انه ليس من أهلك. انه عمل غير صالح.

و جاء في الحديث - في ذيل هذه الآية -:... فأخرجه الله عزوجل أن يكون من أهله - بمعصيته -.

فأذا لا مجاملة و لا مماشاة و لا مسامحة في هذا المجال.

و ان الله تعالي لا يستحي من الحق.

كما جاء في الحديث: عدو محمد صلي الله عليه و آله من عصي الله و ان كان سيدا قرشيا. و ولي محمد صلي الله عليه و آله من اطاع الله و لو كان عبدا حبشيا.

و كما جاء في حديث آخر: من خالف دين الله. فأبرء منه كائنا من كان. من أي قبيلة كان.

و من عادي الله فلا تواله. كائنا من كان. من أي قبيلة كان.

و قال الامام الرضا - صلوات الله تعالي عليه -: من لم يتق الله و لم يراقبه. فليس منا و لسنا منه.

نعم. وردت هناك روايات و أحاديث تومي ء و تشير الي أن كثيرا من أمثال هؤلاء المنسوبين الي الذرية الطيبة. تشملهم حسن العاقبة



[ صفحه 13]



و لا يموتون الا تائبين.

كما جاء في التوقيع الشريف:

و اما سبيل عمي جعفر. فسبيل اخوة يوسف.

و انما تعرضنا لهذا التنبيه - ههنا - دفعا لتوهم بعض الاشخاص و جوابا لشبهة - قد ربما - تتبادر في ذهن بعض الافراد.

و توضيحا لأشكال و اعتراض - قد ربما نواجهه - من قبل بعض من التفت الي اسم الكتاب و عنوانه. ثم اطلع علي محتوياته و مضامينه.

و قد قال اميرالمؤمنين - صلوات الله تعالي عليه -:

الحق لا يعرف بالرجال. فأعراف الحق تعرف أهله.

3 - تسهيلا للعثور علي الجزاء المذكور في الحديث و الخبر و اطلاعا علي المعاقبة التي عوقب بها.

كتبنا ما يتعلق بالجزاء و المعاقبة بخط اوضح. حتي يتميز ذلك من متن الخبر.

4 - نستغفر الله تبارك و تعالي و نستميح ساحة الامام الصادق - صلوات الله تعالي عليه - المقدسة. من نقل بعض التجاسر الذي تجاسر به - بعض الخبثاء من الاعداء - لساحة الامام الصادق - صلوات الله تعلي عليه - المقدسة الألهية المعصومة الطاهرة - و درجها في هذا الكتاب و تكرار الفاظ الجسارة التي تجاسر بها هؤلاء المتجاسرون.

و انما اوردنا تلك الاحاديث و الأخبار كما جاءت في مصادرها و ذكرت في مظانها. من دون تغيير أو تصرف أو تبديل - من قبلنا - فيها.



[ صفحه 14]



5 - لا يدعي مؤلف هذا التأليف بأنه ذكر جميع الأحاديث في الأبواب المناسبة لها. و تحت العناوين التي تليقها و يعترف - بداية - بأنه قد لم يذكر بعض الأحاديث المناسبة لموضوع هذا التأليف في أبوابها - غفلة و سهوا و خطاءا منه - اذ الانسان محل الخطأ و السهو و النسيان.

و العصمة مخصوصة بأهلها - عليهم صلوات الرحمن -.

و هذا لا يكون الا لوسع نطاق هذا الموضوع العزيز و عجز هذا المؤلف الفقير من التتبع الكامل في هذا المجال.

فلذا يدرج في آخر مجلدات هذه الموسوعة باب بعنوان:

- الاستدراكات -

و هو متضمن للأحاديث التي لم تذكر - أحيانا - في أبوابها المناسبة لها. رغم وجودها في المصادر.

- ان شاء الله تعالي - بحق محمد و آله المعصومين - صلوات الله و سلامه تعالي عليهم أجمعين -.

العبد الفقير الي رحمة ربه الغني السيد هاشم الناجي الموسوي الجزائري



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] الاحتجاج: ج2 ص.300.


في البدء


إنها المرة الاولي ان اقدم مخطوطة عمل الي صديق قبل تقديمها الي الطبع و قد دفعني الي ذلك هاجسان: خشيتي من ان هذا الاثر لن يلقي اهتماما من القراء، فقد اكتنف الغموض كثيرا من جوانبه؛ اضافة الي محاولتي في اختبار الرواية لدي اقرب المقربين الي نفسي والذي أبثه - عندما تسنح فرص اللقاء - همومي و ما يموج في صدري.

و هكذا وجدت نفسي اقدم المخطوطة اليه، و بالطبع لم اعرف بعد ذلك ماذا حصل، فقد غاب عني اسابيع ثم فاجأني و معه لفافة اوراق، قدمها صامتا ومضي كعادته في الغروب عندما يبدو حزينا دونما سبب واضح.



[ صفحه 6]



قلبت الصفحات و استغرقت في القراءة فاذا بي اجده يغوص في عمق الرواية ليستخرج منها الغموض كما يستخرج الغواص لآلئه من قاع المحيط، و وجدت في تلك الاوراق المتناثرة دراسة ربما فاقت في اهميتها الرواية، ذلك انها رسمت بوضوح معالم تاريخية عجزت الرواية عن تصويرها.

و عندما التقيته ابديت له حماسي في نشر ما كتبه فقابل ذلك بفتور واصر اصرارا عجيبا في الا اكتب اسمه ابدا. ثم تساهل قليلا فوافق علي ان ارمز لاسمه فقط، و ها أنذا اقدم بكل اعتزاز هذه الرواية داعيا القراء الكرام الي مطالعة ما كتبه «A. H» لهم من وراء حجاب.

كمال السيد



[ صفحه 7]




در ميلاد امام صادق




دسته گلي كز او جهان امشب معطر آمده

لبريز از عطر خدا آغوش دلبر آمده



عطر شقايق مي وزد از يمن صادق اين زمان

در آسمان ديده ها مهري منور آمده



در هفده ماه ربيع آمد امامي بس رفيع

كز نور او جان جهان اينك به پيكر آمده



شد آن امام شيعيان آئينه رويش عيان

دري كه در درياي جان برتر ز گوهر آمده



اي ام فروه غنچه ات گشته شكوفا در برت

خنده زنان اكنون تو را اين غنچه در برآمده



صادق ز آل مصطفي آئينه ايزد نما

فرزند باقر، العلوم يعني كه جعفر آمده



گشته مدينه غرق نور از چهره ي چون ماه او

روشنگر چشم جهان مرآت داور آمده



زيبا گل باغ نبي فرزند دلبند علي

ريحانه اي از گلشن زهراي اطهر آمده



[ صفحه 452]



اي عاشقان اي عاشقان آيد بشارت هر زمان

يك لاله با عطر خدا از نسل حيدر آمده



اكنون بهشت فاطمه روي زمين شد جلوه گر

سر چشمه ي عشق و كمال همرنگ كوثر آمده



در مكتب حق اليقين آن عالم علم مبين

شيخ الائمه صادق آل پيمبر آمده



از سمت حق خورشيد دين تابيده بر روي زمين

بر پيكر هستي ببين روح مطهر آمده



آل علي را عاشقم مست از ولاي صادقم

ساقي به بزم جان من همراه ساغر آمده



در لاله زار احمدي جان را معطر كن از او

زيرا به گلزار دلم سرو و صنوبر آمده



ياسر ببين از آسمان وز جانب افلاكيان

پيك بشارت مي رسد مژده مكرر آمده



محمود تاري ياسر




معصوم هشتم: حضرت امام جعفر صادق - امام ششم


«ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد».

«چشمي نديده و گوشي نشنيده و به دلي خطور نكرده كه كسي از جعفر بن محمد فاضل تر باشد».

مالك رئيس مذهب مالكي



[ صفحه 156]



حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفري (شيعه) در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجري چشم به جهان گشود.

پدرش امام محمد باقر (ع) و مادرش «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر مي باشد.

كنيه ي آن حضرت: «ابوعبدالله» و لقبش «صادق» است. حضرت صادق تا سن 12 سالگي معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه ي او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (ع) از خرمن دانش جدش خوشه چيني كرده است.

پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) زندگي كرد و با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود كه هر يك از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند، و از مبدأ فيض كسب نور مي نمودند گذرانيد.

بنابراين صرف نظر از جنبه ي الهي و افاضات رحماني كه هر امامي آن را دارا مي باشد، بهره مندي از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد كه آن حضرت با استعداد ذاتي و شم علمي و ذكاوت بسيار، به حد كمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد.



[ صفحه 157]



پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34 سال نيز دوره ي امامت او بود كه در اين مدت «مكتب جعفري» را پايه ريزي فرمود، و موجب بازسازي و زنده نگهداشتن شريعت محمدي (ص) گرديد.

زندگي پربار امام جعفر صادق (ع) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بني اميه (هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار) كه هر يك به نحوي موجب تألم و تاثر و كدورت روح بلند امام معصوم (ع) را فراهم مي كرده اند، و دو نفر از خلفاي عباسي (سفاح و منصور) نيز در زمان امام (ع) مسند خلافت را تصاحب كردند و نشان دادند كه در بيداد و ستم بر امويان پيشي گرفته اند. چنانكه امام صادق (ع) در 10 سال آخر عمر شريفش در ناامني و ناراحتي بيشتري به سر مي برد.


پيشگفتار


به نام هستي بخش جهان آفرين

شكر و سپاس بي منتها، خداي بزرگ را، كه ما را از امت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود.

بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالي قدر اسلام صلي الله عليه و آله، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، مخصوصا ششمين خليفه بر حقّش حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام؛ و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت، كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.

نوشتاري كه در اختيار شما خواننده گرامي قرار دارد برگرفته شده است از زندگي سراسر آموزنده هشتمين ستاره فروزنده و پيشواي بشريّت، و حجّت خداوند براي هدايت بندگان.

آن شخصيّت برگزيده حقّ، كه مخزن معارف و اسرار الهي بود و لقب صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم را به خود اختصاص داد.

و مذهب شيعه حقّه؛ و نيز علوم و احكام إلهي توسط آن حضرت، در بين جامعه بشري نشر و گسترش يافت تا جائي كه شيعه به عنوان مذهب جعفري شناخته شد؛ و بلكه رهبران ديگر مذاهب و فرقه ها در مكتب حضرت صادق عليه السلام علوم خود را آموختند؛ و به علل و دلايلي راه ديگري را برگزيدند.

و حضرت ختمي مرتبت، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ضمن بشارت به ولادت؛ و اين كه او ششمين امام و حجّت خدا و خليفه بر حقّ مي باشد، فرمود:

جبرئيل امين مرا خبر داد كه خداوند متعال نطفه او را طيب و مبارك قرار داد، كه از هر جهت تزكيه شده و متعالي مي باشد.

سپس افزود: پروردگار جليل، نام او را جعفر قرار داد تا هدايت گر جامعه بشري؛ و نيز تشريح كننده علوم و معارف براي افراد در همه ابعاد باشد.

و آيات شريفه قرآن، احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم، با سندهاي مختلف وارد شده، كه در كتاب هاي مختلف موجود است.

و اين مختصر ذرّه اي است، از قطره اقيانوس بي كران فضائل و مناقب و كرامات آن امام والامقام و معصوم، كه برگزيده و گلچيني است از ده ها كتاب معتبر [1] ، در جهت هاي گوناگون و مختلف عقيدتي، سياسي، عبادي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي، تربيتي و... خواهد بود.

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و افاده عموم علاقه مندان، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.

و انشاء اللّه تعالي ذخيره اي باشد «لِيَوْمٍ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إلاّ مَنْ اءتيَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ».آمين، يا ربّ العالمين.

مؤ لّف


پاورقي

[1] فهرست نام و مشخصّات بعضي از كتابهائي كه مورد استفاده قرار گرفته است در آخرين قسمت جلد دوّم اين مجموعه نفيسه موجود مي باشد.


مختصري از زندگينامه ي امام جعفرصادق


حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرزند امام محمدباقر عليه السلام نام شريفش جعفر و مشهورترين القاب آن بزرگوار صادق و كنيه ي مشهورش ابوعبدالله است. نام مادرش ام فروه است.

ولادت آن حضرت در طلوع فجر هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه و شهادتش در روز بيست و پنجم شوال صد و چهل و هشت هجري قمري بوده است. مدت عمر آن حضرت شصت و پنج سال و مدت امامتش سي و سه سال و دو ماه است. قاتل او منصور دوانيقي و مدفن آن بزرگوار در مدينه قبرستان بقيع است. [1] .

دوران امامت حضرت صادق عليه السلام دوران شكوفايي علم و دانش بود. مخصوصا از دوره ي امام محمدباقر عليه السلام كه به كثرت علم و دانش شهره ي



[ صفحه 214]



آفاق گشته بود، مجددا چراغ تشيع روشن گشت. آوازه ي امام جعفرصادق عليه السلام در تمام عالم اسلامي پيچيده بود. او دانا به علوم نهان و آشكار بود و علماي بزرگ و دانشمندان بسياري تربيت كرد. از اقطار و اكناف جهان، مسلمانان براي حل مشكلات خود به خدمتش مي رسيدند و از محضرش كسب علم مي كردند. او مانند ابر باران علم مي باريد و زمينهاي دل مردم را از فيض رحمت خود سيراب مي كرد. دوازده هزار شاگرد تربيت كرد كه هر يك از آنها اعجوبه ي علم و عمل بودند. كتب اخبار پر از اخبار و احاديث جعفري است.

امام ششم عليه السلام داراي قواي نفساني و ملكات و سجاياي آسماني مانند سماحت، شجاعت، بلاغت، مراقبت، عبادت و تقوي بود و بر سيره ي جدش و آباء گراميش سير و سلوك مي كرد و قدم جاي مقدم آنها مي گذاشت. [2] .



[ صفحه 215]




پاورقي

[1] منتخب التواريخ، ملا هاشم خراساني، ص 428.

[2] چهارده معصوم، عمادزاده.


ولادت تا شهادت


ابراز عشق و ارادت به ساحت مقدس كوثرولايت، دخت نبوت، همسر امامت، حضرت صديقه طاهره، فاطمه مرضيه - سلام الله عليها نه تنها از ناحيه شيعيان و شيفتگانش واجب است كه هر كدام از معصومين عليهم السلام با سخنان خويش درباره آن بزرگوار اظهار ارادت نموده و نقش به سزايي را ايفا كرده اند و از همه مهم تر، ابراز علاقه رسول الله صلي الله عليه وآله است به حضرت زهراعليها السلام كه فاطمه عليها السلام را فرشته اي در سيماي انسان و پاره تن خود مي دانست و هرگاه نگاهش به او مي افتاد،شادمان و مسرور مي شد.

اين محبت از محبتها جداست حب محبوب خدا، حب خداست.

در اينجا اوج عشق و محبت حضرت امام صادق عليه السلام به مادرش را در كلامش مي خوانيم;لازم به توضيح است كه فقط به ترجمه سخنان حضرت بسنده شده است و منابع روايت آورده شده كه در صورت نياز،خوانندگان مراجعه كنند.


تقديم


الكلام البليغ هو فصيح الكلام مختصره، أو ما أدي المعني بأقرب طريق، و البلاغة في الكلام تشمل كل أبوابه و أصنافه من خطب و نثر و شعر و حكم و وصايا و مواعظ...

و في طليعة الكلام البليغ تصنف الحكم و الوصايا، لأنها وليدة الاختبار و التأمل و الاستنتاج، و هو طور جاوز طفولة الفكر و شبابه الي مرحلة كهولته.

و الامام الصادق عليه السلام هو سليل دوحة النبوة، تلك الدوحة التي من أبرز ثمارها الايمان و العلم و الأخلاق،



[ صفحه 6]



فحكم الامام عليه السلام و وصاياه تشكل عصارة الأفكار الاسلامية العليا التي نادي بها الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

يهدف الامام عليه السلام في حكمه و وصاياه الي حث المسلمين علي التخلق بأخلاق الاسلام و اجتناب محارم الله عزوجل، كما يعلمهم كيفية التعامل مع بعضهم البعض و كيفية اختيار الأصدقاء، و كيفية الاستعداد للقاء الله...

و قد سعينا في هذا الكتاب الي قطف باقة ورد من حديقة غناء، فكانت هذه الصفحات التي تحوي دررا و روائع من حكم و وصايا الامام عليه السلام تنهض دليلا واضحا علي طول باعه في هذا المجال. و هذه الحكم و الروائع هي نصائح و ارشادات للأجيال المسلمة في كل زمان، فهي من روح الاسلام و مبادئه الخالدة علي مر العصور، فعسي أن نهتدي بنورها و هديها... والله من وراء القصد.



[ صفحه 8]




من علوم الامام


بسم الله الرحمن الرحيم

أما علوم الامام عليه السلام فقد كانت امتدادا ذاتيا لعلوم آبائه الذين ورثوا علوم النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و فجروا ينابيع العلم و الحكمة في الأرض، و أناروا الدنيا بعلومهم و معارفهم و قد ورثها الامام زين العابدين عليه السلام، - فكان - فيما أجمع عليه المؤرخون - من أوسع الناس علما، و من أكثرهم دراية لا في علم خاص، و انما في جميع العلوم و الفنون، و مما يدلل علي ذلك أن العلماء و الرواة قد رووا عنه من العلوم ما لا يحصي [1] و نعرض بايجاز - لبعض علومه و معارفه التي كان يلقيها في محاضراته علي الفقهاء و العلماء.


پاورقي

[1] خلاصة تهذيب الكمال (ص 23).


الوليد العظيم


و استقبل أهل البيت (ع) بمزيد من الفرح و السرور الوليد المبارك الذي ازدهرت به الحياة الفكرية و العلمية في الاسلام، و كان ابتهاجهم به كأعظم ما يكون الابتهاج لانه أول مولود التقت به عناصر السبطين و النيرين الحسن و الحسين، و امتزجت به تلك الاصول الكريمة التي أعز الله بها العرب و المسلمين، أما الاصلاب، الكريمة و الارحام المطهرة التي تفرع منها فهي:


مقدمه


ششمين امام معصوم در17 ربيع الاول سال 83 ق در مدينه منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن علي الباقر، عليهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه»، دختر «قاسم ابن محمد بن ابي بكر»، بود. [1] .

نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنيه هاي حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسي بود. آن جناب را القاب بسياري بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجسته ترند. [2] .

امام صادق،عليه السلام، در دوران حيات جد بزرگوارش حضرت علي بن الحسين، عليهماالسلام، به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود مي گفت، صادق آل محمد، عليه السلام، كودكي دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر، عليه السلام، رحلت مي كرد، وي 31 سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت 34سال امامت و رهبري شيعيان را بر عهده گرفت. [3] .

از خصوصيات ظاهري آن حضرت اينكه ايشان متوسط القامة، ميانه بالا، افروخته رو، داراي بدني سفيد، بيني كشيده و موهاي سياه و مجعد بوده و بر صورت زيبايش خال سياه هاشمي بود كه بر ملاحتش مي افزود. [4] .

آن امام چهره اي جذاب داشت و در نهايت جلالت و هيبت بود چنانكه هر بيننده اي را مسحورخويش مي ساخت.


پاورقي

[1] المفيد، محمد بن نعمان، الارشاد، ص 526; همچنين ر.ك: الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري با اعلام الوري، ص 266.

[2] الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 155.

[3] فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4; همچنين ر.ك: ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 399.

[4] ابن شهر آشوب، همان، ص 400; همچنين ر.ك: اصفهاني، عمادالدين، زندگاني حضرت امام جعفر صادق، ص 32.


سخني با خوانندگان


نوجوان عزيز

اگر بذري در زمين مستعدي كاشته، آبياري و مراقبت شود جوانه مي زند رشد مي كند و همزمان با بالندگي ريشه اش مستحكم مي شود و به بركت زحمات باغبان پس از اندك زماني به ثمر مي نشيند. دل، زميني است مستعد و «موعظه و حكمت، بذر اين مزرعه ي وجود است» كه باغبان اين مزرعه (پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام) در نهاد بشر كاشته. آن گاه با دستورهاي الهي و هدايت معصومان، آبياري و ريشه هاي اعتقادي انسان مستحكم مي گردد.

اما علف هاي هرزگناه، پيچك هاي انحراف و كرم هاي تنه خوار، آفت هاي رشد و بالندگي هر درخت زندگي است كه در دستورات و اعمال اولياي خدا به صورت «نبايد» ها و «نهي كردن» ها خود را مي نماياند.

اين مجموعه، جلد سوم كتاب حيات پاكان است كه در بردارنده ي آموزه هايي از حيات پر بركت امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسي كاظم عليهم السلام مي باشد.

اميدوارم با عمل به دستورات و پرهيز از منهيات آنان درخت زندگي تان به ميوه ي كمال آراسته گردد.

مهدي محدثي

قم - تيرماه 81


امام جعفر صادق


نام: جعفر. كنيه: ابوعبدالله. لقب: صادق. پدر: محمد بن علي بن حسين (ع).مادر:ام فروه فاطمه، دختر قاسم بن محمد بن ابوبكر [1] كه به گفته ي ابن سعد در طبقات، (ج 5، ص 189) در مدينه او را يكي از فاضل ترين و محترم ترين محدثين زمان خود مي دانستند. تولد آن حضرت در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه [2] و بنا به نظر برخي سال 80 در مدينه بوده است. [3] وفات وي در شوال 148 در 65 سالگي روي داده و طبق روايات شيعه با تحريك منصور دوانيقي سومين خليفه ي عباسي مسموم و شهيد شد و در قبرستان بقيع در كنار پدرش امام محمد باقر (ع) و جدش امام سجاد (ع) و عموي ايشان، امام حسن مجتبي به خاك سپرده شد. مدت امامت حضرتش 34 سال بوده است. [4] .

امام صادق دوران جواني (15 - 12 سالگي) خود را تحت ارشاد و تربيت جد بزرگوارش امام زين العابدين گذرانده. او در اين مدت حساس، ناظر چشمان پر اشك و زندگي غم بار جد بزرگوارش امام سجاد بوده است.

دوران كودكي و نوجواني آن حضرت با اوج گيري قدرت امويان و ايجاد اختناق و خفقان وحشتناك در جامعه ي اسلامي مقارن بود و مسلمانان عموما و خاندان وحي و شيعيان خصوصا در آتش ستم مي سوختند. در مدت زندگيش كه طولاني ترين عمر را در بين ائمه داشته است، با شش زمامدار خودكامه ي اموي و عباسي معاصر بود: هشام، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن عبدالملك، ابراهيم بن محمد، ملقب به حمار از بني اميه، عبدالله بن سفاح بن محمد بن عباسي كه در روز جمعه 13 ربيع الاول سال 132 با او بيعت نمودند، عبدالله منصور دوانقي كه در ذي الحجه ي 136 بر كرسي خلافت نشست، و سرانجام در سال 158 از دنيا رفت. [5] .



[ صفحه 208]




پاورقي

[1] كافي، ج 2، ص 377، ارشاد، ص 254 و كشف الغمه، ج 2، ص 367.

[2] همان.

[3] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 381.

[4] ارشاد، ص 254 و كافي، ج 2، ص 278.

[5] منتخب التواريخ، ص 445 - 444.


بناء الأمة و صياغة الواعين


بسم الله الرحمن الرحيم

ان عملية صياغة الفئة الواعية ان لم تكن مقدمة علي عملية بناء الأمة الواعية فهي مقارنة لها بلا ريب، ذلك أن الاستعدادات متفاوتة «فسالت أودية بقدرها» [1] و خصوصا في المجال التربوي في اطار بناء انساني متقدم، لأنها تتوقف علي: توفر معرفة يقينية معمقة، و انسجام عاطفي احساسي كامل مع تلك العقيدة، و تلق تعليمي و تربوي حكيم، و كلها أمور لا تتوفر بمستوي واحد للجميع، و ما نراه طبيعيا هو أن تتربي الفئة الواعية عقائديا و عاطفيا و سلوكيا ثم تنتشر كالعافية في أوصال الأمة و عروقها، فتبث فيها ما اكتسبته، و تحفظ الجسم العام من أي تأكل أو مرض بل تضعه علي خط النمو و التكامل.

الا أن القادة و المربين لا يستطيعون التريث حتي تتم عملية تربية الطليعة لأن التربية الأمة وصيانتها حاجة ملحة فعلية قائمة، و من هنا فان من الطبيعي أن يتوازي هذان الخطان ليؤثر كل منهما في الآخر. فجو الأمة المناسب يترك أثره الايجابي علي تربية الطليعة، و تربية الطليعة بدورها لها أكبر الأثر في تحقق الأهداف التربوية العامة.



[ صفحه 280]



و علي أي حال، فاننا نجد القرآن الكريم من خلال ما يحكيه من قصص من أمثال، يركز علي ذلك.

فهو يتحدث عن السابقين السابقين، و المقربين و الحواريين و المؤمنين العابدين الحامدين السائحين. و تصفية النبي موسي لقومه و اختياره مجموعة منتقاة.

و قيام القائد طالوت بامتحان قومه و اختيار الصفوة منهم ليكونوا هم الفئة القليلة التي غلبت فئة كثيرة باذن الله تعالي.

هذا الي جانب قيام الأنبياء و الشرائع بتربية الأمم و هداية الناس جميعا بشكل طبيعي. و علي هذا النسق نجد الأنبياء و القادة الالهيين يعملون علي تحقيق هاتين العمليتين:

و لما كان أهل البيت (ع) قدوة الأمم و تلامذة رسول الله المخلصين و حاملي لواء التربية العقائدية فهم علي هذا الخط سائرون و له عاملون، و ها نحن نركز في ما يلي علي مظاهر ذلك في حياة الامام الصادق (عليه السلام) سادس أئمة أهل البيت (ع)، و أستاذ أئمة المذاهب الأربعة و الصادق القول البار الأمين لهذه الرسالة الخالدة.


پاورقي

[1] الرعد / 7.


14 داستان آموزنده


1. تلخي گوش و شوري آب چشم



ابن ابي ليلي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:



روزي به همراه نعمان كوفي به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم ، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست ؟



عرض كردم : مردي از اهالي كوفه به نام نعمان مي باشد، كه صاحب راءي و داراي نفوذ كلام است .



حضرت فرمود: آيا همان كسي است كه با راءي و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مي كند؟



عرض كردم : بلي .



پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اي نعمان ! آيا مي تواني سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائي ؟



نعمان پاسخ داد: خير.



حضرت فرمود: كار خوبي نمي كني ، و سپس افزود: آيا مي شناسي كلمه اي را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟



جواب گفت : خير.



امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شوري آب چشم و تلخي مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بي مزّه بودن آب دهان شناختي داري ؟



اظهار داشت : خير.



ابن ابي ليلي مي گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم ، شما خود، پاسخ آن ها را براي ما بيان فرما تا بهره مند گرديم .



بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربي آفريده است ؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه ، در آن نمي بود پيه ها زود فاسد مي شد.



و همچنين خاصيّت ديگر آن ، اين است كه اگر چيزي در چشم برود به وسيله شوري آب آن نابود مي شود و آسيبي به چشم نمي رسد؛ و خداوند در گوش ، تلخي قرار داد

تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.



و بي مزّه بودن آب دهان ، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آساني اخلاط سر و سينه خارج مي گردد.



و امّا آن كلمه اي كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مي باشد: جمله ((لا إ له إ لاّ اللّه )) است ، كه اوّل آن ((لا اله )) يعني ؛ هيچ خدائي و خالقي وجود ندارد و آخرش ((الاّ اللّه )) است ، يعني ؛ مگر خداي يكتا و بي همتا.(1)

2. يك جهان در يك جسم



روزي يك نفر نصراني به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤ ال هائي را مطرح كرد؟



امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت :



خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است ، تمام بدن انسان داراي 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مي باشد.



رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مي دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مي دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پي نگه دارنده گوشت ها مي باشند.



سپس امام عليه السلام افزود:



خداوند دست هاي انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو يك قطعه ؛ و شانه نيز داراي سه قطعه استخوان مي باشد.



و همچنين هر يك از دو پا داراي 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران .



و نشيمن گاه نيز داراي دو قطعه استخوان مي باشد.



و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد.



و در هر يك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است ، كه دو طرف 18 عدد مي باشد.



و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست .



و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد.



و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غير از فكّ پائين و بالا، موجود است .



و معمولا انسان ها تا سنين بيست سالگي ، 28 عدد دندان دارند؛ ولي از سنين 20 سالگي به بعد تعداد چهار دندان ديگر كه به نام دندان هاي عقل معروف است ، روئيده مي شود.(2)

3. مرثيّه شاعر و اهميّت گريه



يكي از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:



روزي به همراه عدّه اي در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكي از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اي جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اي ؟



جعفر شاعر پاسخ داد: بلي ، فدايت گردم .



حضرت فرمود: چند بيتي از آن اشعار را برايم بخوان .



همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاي امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدري گريست كه تمام محاسن شريفش خيس ‍ گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اي بسيار كردند.



سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهي در اين مجلس ‍ حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مي شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مي گريند.



آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائي مي كني اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.



بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستي بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خواني و گريه براي جدّم ، حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟



جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلي ، اي سرورم .



حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مي آمرزد و اهل بهشت قرارش ‍ مي دهد.(3)

4. كِشتي در درياي شيرين و سفيد



ابو جعفر طبري به نقل از داود رقّي حكايت كند:



روزي وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم ، حضرت فرمود: چرا گريان هستي ؟



عرض كردم : اي پسر رسول خدا! عدّه اي به ما زخم زبان مي زنند و مي گويند: شما شيعه ها هيچ برتري بر ما نداريد و با ديگران يكسان مي باشيد.



حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مي باشند.



سپس امام عليه السلام از جاي خود برخاست و پاي مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالي ايجاد شو، پس ‍ ناگهان يك كشتي قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّي سفيد رنگ و بر بالاي كشتي پرچمي سبز وجود داشت كه روي آن نوشته بود:



((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ، عليّ وليّ اللّه ، يقتل القائم الا عداء، و يبعث المؤ منون ، ينصره اللّه )) يعني ؛ نيست خدائي جز خداي يكتا، محمّد رسول خدا، عليّ ولي خداست ، قائم آل محمّد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مي گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه ياري مي نمايد.



در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلي درون كشتي وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روي يكي از صندلي ها نشست و دو فرزندش حضرت موسي كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين . چون همگي روي صندلي ها نشستيم ؛ به كشتي خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن .



پس كشتي در ميان آب دريائي كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائي كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اي برخورديم كه وسط آن چندين قبّه و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهي در آن جا تجمّع كرده بودند.



هنگامي كه نزديك آن ها رسيديم با صداي بلند گفتند: ياابن رسول الّله ! خوش آمدي .



بعد از آن ، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمّد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است ، كه هر زمان يكي از آن ها رحلت نمايد، وارد يكي از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدّت زماني را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است :



ثمّرددنالكم الكرّة عليهم واءمددناكم با موال وبنين وجعلناكم اءكثرنفيرا(4) يعني ؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اي ديگر به عالم دنيا باز مي گردانيم ... .



و بعد از آن ، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقداري درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اي داود! چنانچه طالب دنيا هستي اين جواهرات را بگير.



عرضه داشتم : ياابن رسول الله ! من به دنيا رغبت و علاقه اي ندارم ، پس ‍ آن ها را به دريا ريخت و سپس مقداري از شن هاي كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگي ، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت ؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤ منين عليّ بن ابي طالب ، ابو محمّد حسن بن علي ، ابو عبدالله حسين بن عليّ، ابو محمّد عليّ بن الحسين و ابو جعفر محمّد ابن عليّ سلام كنيم .



پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدي در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اي را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤ منين امام عليّ عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم .



سپس وارد قبّه اي ديگر شديم و امام حسن مجتبي عليه السلام را ديديم و سلام كرديم ، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامي حضور داشت تا آخر، كه امام محمّد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم .



بعد از آن ، حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم : ياابن رسول الله ! چطور اين قبّه ها بدون پرده است ؟!



در پاسخ اظهار نمود: اين ها براي من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدي رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختي قرار داشت .



بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمّد عليهم السلام است ؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم ، و كشتي را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن ، پس ناگهان بعد از لحظاتي در همان محلّ قرار گرفتيم .(5)





5. ميهمان خراساني و تنور آتش



ماءمون رقّي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:



در منزل آن حضرت بودم ، كه شخصي به نام سهل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :



ياابن رسول اللّه ! شما بيش از حدّ عطوفت و مهرباني داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمي كنيد و حقّ خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمي گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكاري در ركاب شما هستند؟!



امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به يكي از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن .



همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاي آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراساني خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشين .



سهل خراساني گفت : اي سرور و مولايم ! مرا در آتش ، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده ، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.



در همين لحظات شخص ديگري به نام هارون مكّي - در حالي كه كفش هاي خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد.



حضرت امام صادق سلام اللّه عليه ، پس از جواب سلام ، به او فرمود: اي هارون ! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو درون تنور آتش و بنشين .



هارون مكّي كفش هاي خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اي ، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاي آتش نشست .

آن گاه امام عليه السلام با سهل خراساني مشغول مذاكره و صحبت شد و پيرامون وضعيّت فرهنگي ، اقتصادي ، اجتماعي و ديگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبي را مطرح نمود مثل آن كه مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .



پس از گذشت ساعتي ، حضرت فرمود: اي سهل ! بلند شو، برو ببين در تنور چه خبر است .



همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكّي چهار زانو روي آتش ها نشسته است ، پس از آن امام عليه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور بيرون آمد.



بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراساني كرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع ما مي باشد - پيدا مي شود؟



سهل پاسخ داد: هيچ ، نه به خدا سوگند! حتّي يك نفر هم اين چنين وجود ندارد.



امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي سهل ! ما خود مي دانيم كه در چه زماني خروج و قيام نمائيم ؛ و آن زمان موقعي خواهد بود، كه حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطيع و مخلص ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستيم .(6)

6. آمرزش گناه دوست و مخالف



مرحوم راوندي در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است :



امام محمّد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادق عليهما السلام جهت انجام مراسم حجّ وارد مكّه مكّرمه شدند.



در مسجدالحرام نزديك كعبه الهي نشسته بودند، كه شخصي وارد شد و اظهار داشت : سؤ الي دارم ؟



امام باقر عليه السلام فرمود: از فرزندم ، جعفر سؤ ال كن .



آن مرد خطاب به حضرت صادق عليه السلام كرد و گفت : سؤ الي دارم ؟



حضرت فرمود: آنچه مي خواهي سؤ ال كن .



آن مرد گفت : تكليف كسي كه گناهي بزرگ مرتكب شده است ، چيست ؟



حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان از روي عمد و بدون عذر روزه خواري نموده است ؟



گفت : گناهي بزرگ تر انجام داده است .



حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است ؟



آن مرد اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! گناهي بزرگ تر از آن را مرتكب شده است .



حضرت فرمود: آيا شخص بي گناهي را كشته است ؟



گفت : از آن هم بزرگ تر.



پس از آن صادق آل محمّد عليهم السلام فرمود: چنانچه آن از شيعيان و دوستداران اميرالمؤ منين امام عليّ عليه السلام باشد، بايد به زيارت كعبه الهي برود و توبه نمايد؛ و سپس قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهي نشود؛ ولي اگر از مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براي او نيست .



آن مرد گفت : خداوند، شما فرزندان فاطمه زهراء عليها السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شنيده ام .

بعد از آن ، از محضر مقدّس آن بزرگواران خداحافظي كرد و رفت .



امام محمّد باقر عليه السلام به فرزندش فرمود: همانا اين شخص ، حضرت خضر عليه السلام بود، كه خواست تو را به مردم معرّفي نمايد.(7)

7. عدالت در علاقه و محبّت زنان



روزي ابن ابي العوجاء از هشام بن حكم - كه هر دو از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام هستند، پرسيد: آيا خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است ؟

پاسخ داد: آري ، او حكيم ترين و داناترين حكيمان و عالمان است .



پرسيد: آيه قرآن فانكحوا ماطاب لكم من النّساء مثني و ثلاث و رباع فإ ن خفتم ...(8) كه مي فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مي توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضروري و حتمي است ؟



هشام گفت : بلي ، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن ولن تستطيعوا اءن تعدلوا بين النّساء...(9) كه مي فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟



اگر خداوند، حكيم است ؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضدّ يكديگر در يك موضوع ايراد مي نمايد؟



هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل امام صادق عليه السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر آن حضرت وارد گرديد، امام عليه السلام فرمود: چه عجب ، الا ن كه موقع حجّ نيست ، چطور اين جا آمده اي ؟!



هشام گفت : به جهت يك مشكل علمي كه ابن ابي العوجاء از من سؤ ال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم ، به حضور شما آمدم ؛ و سپس داستان را به طور مشروح براي حضرت تعريف كرد.



حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل ، مقصود مصارف و مخارج زن مي باشد يعني اگر امكانات مالي برايتان فراهم بود و مايل بوديد، مي توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه بيش از يكي حقّ نداريد.



و امّا نسبت به دوّمين آيه قرآن ، مقصود علاقه و محبّت است ، كه امكان ندارد مردي نسبت به تمام همسران خود يك نوع ابراز علاقه و محبّت داشته باشد.

بنابراين در اين جهت ، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف آيه اوّل كه امكان عدالت هست و مي توان براي هر كدام يك نوع لباس ، منزل ، خوراك و... تهيّه و در اختيار آن ها قرار داد.



بعد از آن هشام از حضرت صادق عليه السلام خداحافظي كرد و چون نزد ابن ابي العوجاء آمد و جواب حضرت را بازگو نمود، ابن ابي العوجاء گفت : به خدا قسم ! اين جواب از خودت نمي باشد.(10)





8. اهمّيت ديدار خويشاوندان



مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود حكايت نموده است :



روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامي كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش محلّي در نظر گرفته شده بود - نشست .



پس از آن ، منصور دستور داد تا فرزندش مهدي را بياورند؛ و چون آمدن مهدي مقداري به تاءخير افتاد، منصور با تهديد گفت : چرا مهدي نيامد؟



اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الا ن خواهد آمد.



هنگامي كه مهدي وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به امام صادق عليه السلام كرد و اظهار داشت :



ياابن رسول اللّه ! حديثي را پيرامون ديدار و رسيدگي به خويشان برايم گفته اي ، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائي تا فرزندم ، مهدي نيز بشنود.



حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤ منين عليّ عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنانچه مردي با يكي از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقي نباشد، خداوند متعال آن را به مدّت سي سال طولاني مي نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سي سال از عمرش باقي بود، خداوند آن را سه سال مي گرداند.



منصور گفت : اين حديث خوب بود؛ ولي قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلي ، پدرم از اميرالمؤ منين عليّ عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادي خانه و زندگي است ؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.



منصور گفت : اين خوب بود، ولي منظورم حديث ديگري است .



امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤ منين عليّ عليهم السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي را نقل كرده است ، كه فرمود:



صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مي گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتي ها زنده و شاداب مي نمايد.

در اين هنگام منصور گفت : آري ، منظورم همين حديث بود.(11)

9. فضيلت ميهمان بر ميزبان



محمّد بن قيس حكايت كند:



روزي در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهي از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمي خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مي كنم و مي آيند در منزل ما غذا مي خورند.



امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتي است ، كه تو بر آن ها داري .



اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزي چطور ممكن است ؟!



در حالي كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مي دهم ؛ و پذيرائي و انفاق مي نمايم !!



حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامي كه آن ها بر تو وارد مي شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزي فراوان ميهمان تو مي گردند و زماني كه خواستند بيرون بروند، براي تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .(12)

10. چاره جوئي قبل از حادثه



قتبه اعشي - كه يكي از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است ، گويد:



روزي از روزها يكي از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم ، حضرت را جلوي منزلش اندوهگين و غمناك ديدم .



عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت شوم ، حال فرزندت چگونه است ؟



حضرت فرمود: با همان حالتي كه بوده است ، هنوز مريضي و ناراحتي او بر همان حالت ادامه دارد.



بعد از آن ، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت ؛ و چون ساعتي گذشت از منزل بيرون آمد در حالتي كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمي شد.

فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است ، لذا سؤ ال كردم : اي مولايم ! بفرمائيد حال كودك چگونه است ؟



فرمود: راهي را كه مي بايست برود، رفت .



عرض كردم : قربانت گردم ، در آن هنگامي كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم ؛ ولي اكنون كه او وفات يافت ، شما را در حالتي ديگر مشاهده مي كنم ؟!



حضرت فرمود: اي قتبه ! ما خانواده اي هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشي مي نمائيم ؛ ولي زماني كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهي مي باشيم و راضي به رضاي او هستيم ، بنابر اين ديگر ناراحتي و اندوه معنائي ندارد.(13)



و به دنباله همين روايت آمده است ، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت ، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامي كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حقّ گشته و راضي به مشيّت الهي او هستيم .

11. گناه بي اعتنائي سواره



طبق روايتي كه در كتاب هاي معتبر وارد شده است :



در يكي از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضي از اصحاب و دوستان خود، براي انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوي مكّه معظّمه حركت كردند.



در مسير راه ، جهت استراحت در محلّي فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضي از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بي ارزش ‍ مي كنيد؟



يكي از افراد - كه از اهالي خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت : ياابن رسول اللّه ! به خداوند پناه مي بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بي اعتنائي و توهيني كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم .



حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت يكي از آن اشخاص ‍ هستي .



آن شخص گفت : پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهيني نكرده ام .



حضرت فرمود: واي بر حالت ، در بين راه كه مي آمدي در نزديكي جُحفه ، تو با آن شخصي كه مي گفت : مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردي ؟



و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براي خود كسر شاءن دانستي ؛ و حتّي سر خود را بالا نكردي ؛ و او را سبك شمردي و با حالت بي اعتنائي از كنار او رد شدي .



و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤ من بي اعتنائي و بي حرمتي كند، در حقيقت نسبت به ما بي اعتنائي كرده است ؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است .(14)

12. كنار هر نفر يك نان



مُعلّي بن خُنيس - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:



در شبي تاريك و باراني امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوي محلّه بني ساعده روانه گشت ، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم .



در بين راه ، چيزي از دست آن حضرت روي زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان .



من جلو رفتم و سلام كردم ، حضرت پس از جواب سلام ، اظهار داشت : مُعلّي هستي ؟



عرض كردم : بلي ، فدايت شوم .



فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستي روي زمين بكش ، اگر چيزي پيدا كردي ، آن را بردار و به من بده .



مُعلّي گويد: مقداري تفحّص كردم و روي زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلي را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم : اي مولاي من ! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟



حضرت فرمود: خير، من خودم براي اين امر سزاوارترم ؛ وليكن اگر مايل باشي مي تواني با من همراهي كني .



مُعلّي گفت : من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بني ساعده رسيديم ، افرادي را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.



حضرت به هر يك از آن افراد كه مي رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مي گذاشت ؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم .



در بين راه ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!



فرمود: خير، اگر مي خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مي آوردم ؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه ، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مي گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مي دهد.



پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اي به فقير مي داد، آن را در دست فقير مي گذاشت و دست خود را مي بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت .(15)

13. بخشنده و مخلص گمنام



ابوجعفر خثعمي - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت كند:



روزي حضرت صادق عليه السلام كيسه اي كه مقدار پنجاه دينار پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل فلان سيّد بني هاشم بده ؛ و به او نگو توسّط چه كسي ارسال شده است .



خثعمي گويد: هنگامي كه نزد آن شخص تهي دست رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم ، پرسيد: اين پول از طرف چه كسي براي من فرستاده شده است ؟!

و سپس گفت : خداوند جزاي خيرش دهد. صاحب اين كيسه ، هر چند وقت يك بار، مقدار پولي را براي ما مي فرستد و ما زندگي خود را با آن تاءمين و سپري مي كنيم ؛ وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتي كه دارد، توجّهي به ما ندارد و چيزي براي ما نمي فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست .(16)



(معناي داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است ، كه انسان نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براي خدا شريك قرار دهد).



همچنين آورده اند:

شخصي خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! پسرعمويت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئي مي كند.



پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد، حضرت به كنيز خود فرمود تا اندكي آب ، براي وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت صادق عليه السلام براي پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولي برخلاف تصوّر او، هنگامي كه امام عليه السلام دو ركعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براي پسرعموي خود چنين دعا نمود:



اي پروردگار من ! اين حقّ من است و من او را بخشيدم ؛ و تو جود و كرمت از من بيشتر مي باشد، او را ببخش و به واسطه اين عملش مجازاتش مگردان ، با شنيدن اين دعا تعجّب آن مرد سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگي از جاي خود برخاست و رفت .(17)

14.پيش بيني از فرقه اسماعيليّه



زرارة بن اعين حكايت كند:



روزي به منزل امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم ، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام را در كنارش ديدم و جلوي ايشان جنازه اي - كه روي آن پوشيده بود - قرار داشت .



امام صادق عليه السلام فرمود: داود رقّي ، حمران و ابو بصير را بگو كه نزد من آيند.



در همين بين مفضّل بن عمر - دربان حضرت - وارد شد و من براي انجام ماءموريّت بيرون رفتم ؛ و پس از ساعتي به همراه آن افراد حضور امام عليه السلام بازگشتم و مردم مرتّب به منزل حضرت رفت و آمد مي كردند.



امام صادق عليه السلام جلو آمد و در حضور جمعيّت - كه حدود سي نفر بودند - خطاب به داود رقّي كرد و فرمود: پارچه را از روي صورت فرزندم ، اسماعيل برطرف نما.

سپس اظهار داشت : اي داود! اسماعيل زنده است ، يا مرده ؟



داود پاسخ داد: او مرده است .



بعد از آن ، افراد يكي پس از ديگري مي آمدند و صورت اسماعيل را مي ديدند و حضرت همان سؤ ال را از آنان مي پرسيد؛ و آنان مي گفتند: او مرده و از دنيا رفته است .



آن گاه حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد بر اقرار اين افراد باش ؛ و سپس ‍ دستور داد تا جنازه اسماعيل را غسل داده و كفن نمايند.



و چون فارغ شدند، فرمود: اي مفضّل ! صورتش را باز كن و پس از آن سؤ ال نمود: آيا او مرده است ، يا زنده ؟



و مفضّل گفت : او مرده است ، حضرت اظهار داشت : خداوندا! تو شاهد باش .



و سپس جنازه را جهت دفن حمل كردند؛ و هنگامي كه جنازه را در قبر نهادند، امام عليه السلام جلو آمد و به مفضّل فرمود: صورتش را باز كن تا تمام افراد ببينند كه او زنده است ، يا مرده ؟



و همگي شهادت دادند بر اين كه او مرده است .



آن گاه حضرت همچنين فرمود: خداوندا! تو شاهد بر گفته آن ها باش ، اي افراد حاضر! شاهد و گواه باشيد كه به زودي گروهي به وسيله اسماعيل راه باطل را برگزينند و گويند كه او زنده است ؛ و امام و پيشوا خواهد بود.



آنان بدين وسيله مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و در مقابل خليفه و حجّت خدا يعني ؛ فرزندم ، موسي كاظم موضع بگيرند، وليكن خداوند متعال نور خويش را به اتمام مي رساند، گرچه مشركان و بدخواهان نخواسته باشند.



و همين كه خاك ها را داخل قبر ريختند، حضرت جلو آمد و اظهار داشت : چه كسي درون اين قبر زير خاك پنهان گشت ؟



همگي گفتند: ياابن رسول اللّه ! فرزند شما اسماعيل بود، كه پس از غسل و كفن در اين قبر دفن گرديد.



و در پايان مراسم تدفين ، براي آخرين بار حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد و گواه باش ؛ و سپس دست حضرت موسي كاظم عليه السلام را گرفت و اظهار داشت : اين فرزندم خليفه بر حقّ است ، بدانيد كه حقّ با او و نيز او با حقّ است ؛ و حقّ از نسل او خواهد بود تا هنگامي كه وارث زمين - يعني وليّ عصر، امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف )، آشكار گردد.(18)

پاورقي

1- بحارالا نوار: ج 2، ص 295، ح 14، به نقل از علل الشّرايع .

2- بحارالا نوار: ج 47، ص 218، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب : ج 3، ص 379.

3- اختيار معرفة الرّجال : ص 289، ح 508.

4- سوره اسراء: 6

5- نوادرالمعجزات طبري : ص 146، ح 15، مدينة المعاجز: ج 5، ص 302، ح 1633، دلائل الا مامة : ص 294، ح 249.

6- بحارالا نوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب .

7- بحارالا نوار: ج 47، ص 21، ح 20.

8- سوره نساء: آيه 3.

9- سوره نساء: آيه 129.

10- اعيان الشّيعة : ج 1، ص 662.

11- امالي شيخ طوسي : ص 316، بحارالا نوار: ج 47، ص 163، ح 3.

12- محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.

13- اعيان الشّيعة : ج 1، ص 664، بحارالا نوار: ج 47، ص 268، ح 39، و ص 18، ح 7 با مختصر تفاوت .

14- كافي : ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشّيعة : ج 12، ص 272، ح 1.

15- بحارالا نوار: ج 93، ص 6 125 و ص 8 127 و ج 47، ص 20، ح 17.

16- أ مالي شيخ طوسي : ج 2، ص 290.

17- جامع الا حاديث الشّيعة : ج 7، ص 457، ح 36.

18- بحارالا نوار: ج 48، ص 21، ح 32، غيبة نعماني : ص 179.

نخستين دانشگاه اسلامي


نخستين دانشگاهي كه «تقوا» و «تخصص» را به هم آميخته بود

پيشوايان معصوم در سخت ترين شرايط لحظه اي از روشنگري باز نايستادند و به هر وسيله ممكن به نشر فرهنگ اسلام پرداختند، في المثل امام سجاد (ع) در بحراني ترين روزهاي خفقان و اختناق حاكم زير پوشش نيايش به روشنگري پرداخته كه قسمتي از آنها بصورت «صحيفه ي سجاديه» به دست ما رسيده، كه بعد از قرآن و نهج البلاغه، بزرگترين منبع مطمئني است كه مي تواند در خودسازي مورد استفاده قرار گيرد، بعد از امام سجاد (ع) كه بني اميه رو به ضعف نهاد، فرصتي پيش آمد كه امامان معصوم توانستند نخستين دانشگاه اسلامي و بزرگ ترين آكادمي علمي آن روز را بنياد نهاده، شاگردان مبرزي بر اساس تقوا و تخصص در هم رشته ها تربيت كنند.

تاسيس اين دانشگاه به دست امام باقر (ع) آغاز، و توسط امام صادق (ع) تكميل گرديد، زيرا در عصر وي بني اميه كلاً نابود گرديدند و بني عباس كه خود دشمن خون آشام اهلبيت بودند به جهت تازه كار بودن و نداشتن استقرار سياسي، نتوانستند سد مهمي در برابر آن حضرت ايجاد كنند، از اين رهگذر امام صادق عليه السلام توانست دانشگاه خود را آنچنان بارور سازد كه حتي در قرن بيستم نظير آنرا در جهان تسخير فضا سراغ نداريم، زيرا تعداد رشته هاي علومي كه در آن دانشگاه تدريس مي شد به 500 مي رسيد، درصورتي كه در اين قرن مشعشع طلائي چنين دانشگاهي را در سراسر جهان سراغ نداريم.

شيخ مفيد در «ارشاد»، مرحوم محقق در «معتبر»، شهيد اول، در «ذكري» و طبرسي در «اعلام الوري» تعداد شاگردان آن حضرت را 4000 نفر نوشته اند، و ابن عقده اسامي 4000 نفر فارغ التحصيل اين دانشگاه را در رجال خود آورده است.


پيشگفتار


«اي رسول من، مردم را بسوي خداي خود با حكمت و موعظه ي نيكو دعوت كن و با بهترين راه دعوت، با آنان مناظره كن.» [1] .

«كيست كه گفتارش بهتر و نيكوتر باشد از آن كس، كه مردم را به سوي خدا بخواند، و عمل نيكو كند، و بگويد كه من تسليم پروردگارم.» [2] .

«چون پروردگارم از آنان كه كتاب آسماني به آنها داده شد پيمان گرفت كه: حتما آن را براي مردم بيان و ابلاغ كنند، آنها كتاب را پشت سر انداختند و به قيمتي نازل فروختند، و چه بد معامله اي كردند.» [3] .

حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند:

«جايگاه و منزلت مردم نزد ما را از اندازه ي رواياتي كه از ما نقل مي كنند بشناسيد.» [4] .

حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند:

«خداوند شاداب و خرم گرداند بنده اي را كه گفتار مرا بشنود و آن را بفهمد و سپس از طرف من به ديگران برساند .» [5] .

حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 6]



«همانا حديث و سخن ما دلها را زنده مي كند.» [6] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«با يكديگر مذاكره ي (علمي) و ملاقات كنيد و حديث بگوييد؛ زيرا حديث دلها را صيقل مي دهد. همانا دلها همچون شمشير زنگار مي گيرد و صيقل دهنده ي آنها حديث است.» [7] .

حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:

«در طلب دانش بكوشيد؛ زيرا سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر يك حديث درباره ي حلال و حرام از فردي راستگو فراگيري، بهتر است از دنيا و همه ي زر و سيمي كه داري.» [8] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس دو حديث سودمند براي خود بياموزد يا آنها را به ديگري آموزش دهد كه از آن دو حديث بهره مند شود، بهتر از شصت سال عبادت است.» [9] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس به امت من حديثي رساند كه به سبب آن سنتي برپاي شود يا در بدعتي رخنه افتد (آن را از بين ببرد) بهشت از آن او باشد.» [10] .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

«يك حديث بفهمي بهتر است از آن كه هزار حديث (نفهميده) نقل كني.» [11] .



[ صفحه 7]



حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند:

«آن كه حديث ما را روايت كند و بدان وسيله دلهاي شيعيان ما را قوي و استوار گرداند از هزار عابد برتر است.» [12] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس از امت من چهل حديث حفظ داشته باشد، خداوند در روز رستاخيز او را فقيه و عالم برانگيزد.» [13] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس حديثي از من به او برسد و آن را انكار كند، در روز رستاخيز من بر ضد او دادخواهي كنم. پس هر گاه حديثي از من به شما رسيد كه نمي دانيد از من است يا نه، بگوييد: خدا بهتر مي داند.» [14] .

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس حديثي از من به او رسد و آن را دروغ بشمارد، هر آينه سه كس را تكذيب كرده است: خدا و رسول او و كسي كه حديث را برايش بازگو كرده است.» [15] .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

«هر گاه حديثي را درست فهميدي و معنايش را رساندي هر گونه كه مي خواهي آن را بيان كن.». [16] .



[ صفحه 8]



با توجه به سخنان گهربار اهل بيت عصمت (سلام الله عليهم اجمعين) لازم است به هر صاحب خردي فراگرفتن و حفظ كردن دين، و تبليغ آن به ديگران.

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سه بار فرمودند: «خدايا! جانشينان مرا بيامرز.» عرض شد: اي رسول خدا! جانشينان شما چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند:

«آنان كه حديث و سنت مرا ابلاغ مي كنند و آن را به امت من آموزش مي دهند.» [17] .



[ صفحه 9]




پاورقي

[1] نحل / 125.

[2] سجده / 33.

[3] آل عمران / 187.

[4] بحارالانوار: 2 / 152 / 150: ميزان الحكمه: ج 3، ح 3339.

[5] كنز العمال: 29163، امالي شيخ صدوق: 186 / 13، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3332.

[6] بحارالانوار: 2 / 144 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3333.

[7] كافي: 1 / 41 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3335.

[8] المحاسن: 1 / 356 / 755، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3336.

[9] بحارالانوار: 2 / 152 / 41، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3338.

[10] بحارالانوار: 2 / 152 / 43، ميزان الحكمه، ج 3، ح 3340.

[11] معاني الاخبار: 2 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3351.

[12] بحارالانوار: 2 / 145 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3344.

[13] كنزالعمال: 2 / 145 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3344.

[14] بحارالانوار: 2 / 212 / 114، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3370.

[15] بحارالانوار: 2 / 212 / 116، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3371.

[16] بحارالانوار: 2 / 212 / 18، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3380.

[17] امالي شيخ صدوق: 152 / 4، عيون اخبار الرضا (ع): 2 / 37 / 94، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3343.


پيشگفتار


نامه اي از امام صادق عليه السلام در كتاب هاي كافي [1] ، وافي و بحارالانوار [2] آمده است كه توصيه هاي بسيار مهمي براي شيعيان دربر دارد. مرحوم كليني اين رساله را با سه سند ذكر كرده و علامه مجلسي هر سه سند را معتبر دانسته است.

«عن أبي عبدالله انه كتب بهذه الرسالة الي أصحابه و أمرهم بمدارستها، و النظر فيها، و تعاهدها، و العمل بها».

آن امام همام قبل از پرداختن به متن نامه چهار دستور در مورد اين نامه به شيعيان مي دهند، كه عبارتند از: مدارست، نظر، تعاهد، و عمل.

«مدارست»، يعني براي يكديگر خواندن؛ «نظر» در اين جا به معناي تأمل در يكايك كلمات و انديشيدن در آن است؛ «تعاهد» يعني تكرار و تجديد عهد كردن و معناي «عمل» هم معلوم است.

آري، امام عليه السلام به شيعيان سفارش مي كنند كه مطالب اين رساله را بارها براي خود و ديگران بخوانند و در آن تأمل نمايند و بدان عمل كنند. نكات مذكور در اين نامه ي شريفه به قدري مهم است كه رهبر شيعيان اين چنين بر حفظ و تكرار و خواندن و عمل به آن تأكيد مي كنند. شيعيان آن زمان نيز در برابر اين توصيه ها چنين كردند:

«فكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم، فاذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها؛ رونوشت



[ صفحه 12]



نامه ي امام را در نمازخانه منزل هاي خود قرار مي دادند و وقتي از نماز فارغ مي شدند در مضامين آن تأمل مي كردند».

براساس سفارش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مستحب است كه در خانه جايي به عنوان نمازخانه معين شود. ائمه اطهار اين مسئله را رعايت مي كرده اند؛ به عنوان مثال، در روايات و تاريخ آمده است هنگام ضربت خوردن حضرت امير عليه السلام ايشان را به مصلاي منزلشان انتقال دادند و اين مي رساند كه آن حضرت در خانه خويش، جايي را بدين منظور اختصاص داده بوده اند. در آن روزگار، شيعيان نيز با تأسي به پيشوايان خود، در خانه هايشان جايي را به عنوان نمازخانه تعيين مي كردند. اهميت نامه ي امام صادق عليه السلام براي آنها به اندازه اي بود كه علي رغم كمبود قلم و كاغذ در آن روزگار، نسخه اي از اين نامه را در نمازخانه مي نهادند و بعد از نماز آن را مطالعه مي كردند و اين چنين با دل و جان از امر مولاي خويش اطاعت مي كردند.

اميد است ما هم كه پيرو آن امام همام هستيم بتوانيم به سفارش هاي حضرتش عمل كنيم.



[ صفحه 13]




پاورقي

[1] كافي، ج 8، ص 2.

[2] بحارالانوار، ج 75، ص 210.


اين است ششمين پيشواي ما


قدي متوسط، صورتي درخشان، مويي سياه و مجعد، بيني اي كشيده، دو طرف پيشاني بي مو، بر گونه ي او خالي سياه و بر بدن وي خالهاي قرمز. [1] .

انساني جليل، شخصي با ابهت، به همه ي محامد آداب متصف، از همه ي صفات رذيله بر كنار، آثار زهد و عبادت از سيماي او هويدا، نشانه هاي خلوص و بندگي در وي به حد اعلي، دوست و دشمن به برتري او مقر و به عجز و ناتواني خود معترف. [2] .

چشم اندازي بي پايان، دريايي بيكران، امواجي خروشان علم او، راستي علم او! [3] .

مغزي بزرگ، فكري مستقيم، انديشه اي عميق. از او مي پرسند، همه مي پرسند. مي گويند، مثل او نمي گويند. حمله مي كنند، شكست خورده به عقب بر مي گردند. خطا مي گويند، صواب مي شنوند. مركز اوست. محور اوست. اگر امضا كرد، درست است. اگر رد كرد، نادرست است. تأملي در كار نيست، مگر براي اينكه طرف بيشتر تشنه شود. [4] .

دانايان در مقابل او نادان، استادان در برابر وي شاگرد، هر چه



[ صفحه 12]



ندانند او داند و بياموزد و هر چه نفهمند او درك كند و بفهماند. [5] .

هر كه او را مي شناخت كه مي شناخت. و هر كه او را نمي شناخت از همان دم كه لب مي گشود و سخن آغاز مي كرد، مي گفت: «به يقين اين مرد، عالم اهل بيت، جعفر بن محمد است » .

در حضر، خانه ي او مركز فضيلت و محضر او دانشگاه علوم و خود او براي استفاده هاي علمي انگشت نما بود. هر محققي براي رفع اشكال خود در برابر او زانو مي زد و هر تازه واردي به منظور كسب فيض به سوي او هدايت مي شد. [6] .

هنگامي كه آهنگ سفر مي كرد و به راه مي افتاد، گويي كارواني از دانش و بينش است كه به راه افتاده، و دايرة المعارفي از فنون است كه در وجود يك انسان گرد آمده است.

هر جا كه وارد مي شد، محل تجمع تشنگان علم وادب مي گشت، و هر كجا كه مي نشست دلباختگان معارف و كمالات دور او حلقه مي زدند. جايي نبود كه از پرتو نور دانش او بي فروغ ماند، و عاشق علمي نبود كه از فضيلت او كامياب نشود. [7] .

موقعي كه به مكه مشرف مي شد، از خدا چنان سخن مي گفت كه گويي كعبه ي صامت، براي حاجيان به سخن آمده و خداي ناديده در برابر ديدگان آنان مجسم شده است. [8] فضاي عرفات و مشعر و مني به آواز و بيان او آشنا بودند. و آن بيابانهاي مقدس صداي تكبير و تهليل



[ صفحه 13]



او را تشخيص مي دادند.

پرسشهاي آزمايشي را چنان مفصل و روشن پاسخ مي گفت، كه سؤال كنندگان را شرمنده و از سؤال پشيمانشان مي كرد. [9] سؤال كوچكي را به نحوي شرح و بسط مي داد كه سائل مات و مبهوت مي شد، و با خود مي گفت: «آيا مي شود انسان تا اين اندازه در علوم و فنون مختلف اطلاعاتي دامنه دار داشته باشد؟» [10] .

اشخاصي را كه به خيال خود معلومات داشتند و در مقابل وي خود را كسي مي دانستند، در ميدان سنجش دانش، چنان بر زمين مي كوبيد كه هيچ گاه نمي توانستند در مقابل وي عرض وجود كنند. [11] .

مردم متكبر كه دستورات دين را بازيچه فرض مي كردند و آنها را وسيله ي رهبري و گردآوري مردم عوام مي دانستند و شأن خود را بالاتر از آن مي پنداشتند كه زير بار آن تكاليف بروند، چنان مجاب و قانع مي كرد كه تا آخر عمر روي اعتراض نداشتند، و به فكر ايراد گرفتن و پرسيدن از وي نمي افتادند. [12] .

آري، اين است ششمين پيشواي ما، امام صادق عليه السلام!



[ صفحه 14]




پاورقي

[1] مناقب. ج 3، ص 400.

[2] مناقب. ج 3، ص 372.

[3] مناقب. ج 3، ص 375.

[4] مناقب. ج 3، ص 376.

[5] مناقب. ج 3، ص 386.

[6] اصول كافي. ج 1، ص 348.

[7] اصول كافي. ج 2، ص 161.

[8] ارشاد. ص 263.

[9] مناقب. ج 3، ص 381.

[10] مناقب. ج 3، ص 379.

[11] مناقب. ج 3، ص 379.

[12] فقيه. ج 2، ص 162.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

يسرني غاية السرور و أنا أشارك في هذا الملتقي العظيم المكرس لدراسة الأبعاد الفكرية المترامية الأطراف لأحد الأئمة العظام من عترة الرسول الاكرم صلي الله عليه و آله و سلم، راجيا السماح لي بالدخول في صلب الموضوع:

بالقطع ان سيدنا الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، بعد من الرعيل الأول للحركة و النهضة العلمية في الاسلام، في أوائل القرن الثاني الهجري، و ذلك بعد انتقال الخلافة من بني أمية الي بني العباس، و هومن الوجوه المشرقة التي استقطبت من حولها طبقة العلماء سيما من المحدثين و الفقهاء و أهل الكلام وتفسير القرآن.

و نحن نغور في أعماق شخصية الامام العلمية، تتجلي لنا الكثير من الحقائق المطمورة حول كيفية تنامي وانتشار و تبلور الثقافة و العلوم الاسلامية.



[ صفحه 252]



و كما هو أسلوب هذا الامام العلوي الجليل، في رحاب السياسة، و التربية و التعليم و تأهيل و تخريج العلماء الملتزمين في أيامه الغابرة، فان حياته و سيرته هي الأخري حافلة بالدروس و العظات لجميع العلماء و المفكرين و المصلحين علي توالي العصور.

و من خلال التحقيق و سبر أغوار كتب الحديث و التفسير و السيرة و التاريخ تبرز معالم شخصيته الفذة في جميع مدارج العلم، و حضوره في الأحداث السياسية المختلفة بشكل غير مباشر و قد اغترف من منهله العذب تلامذة كبار من الفقه و التاريخ و التفسير و الكلام وردت أسماؤهم و آثارهم و أحيانا آراؤهم في الكتب. و لئن كان حديثنا مكرسا لدراسة تأثير الامام الصادق (ع) في الحركة العلمية للقرن الثاني الهجري، فاننا و كمدخل للموضوع و توضيح ما يلزم ايضاحه سنحاول و علي قدر الايجاز الأخذ بجوانب هذه الحركة العلمية، كي نأتي بعدئذ علي شرح مهمة الامام الكبير في انضاج ثمار هذه الحركة.


مقدمه ي مترجم


علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام در سال 38 ه. ق قبل از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر مدينه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله در بيت فاطمه ي زهرا سلام الله عليها به دنيا آمد. دو ساله بود كه جدش اميرالمؤمنين عليه السلام با توطئه ي خوارج نهروان شهيد شد. دوازده ساله بود كه عموي بزرگوارش امام مجتبي عليه السلام را شهيد كردند. در واقعه ي كربلا بيست و دو ساله بود كه با چشم خود ديد چگونه پدر و برادر و عموها و بني هاشم و اصحاب پدر را به خاك و خون كشيدند و.... بعد از حادثه ي بسيار ناگوار كربلا سي و پنج سال ديگر زندگي كرد، بنابراين حكومت هاي جائر نامشروع و غير قانوني يزيد بن معاويه، معاوية بن يزيد، مروان حكم، عبدالملك مروان و وليد بن عبدالملك در زمان امامت آن بزرگوار بوده است و سرانجام، پس از مصائب بي اندازه اي كه از دست ستمگران خودخواه زمان كشيد، در سال 95 ه ق در سن پنجاه و هفت سالگي در مدينه به وسيله ي وليد مسموم و شهيد شد.


مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين

در مرداد ماه سال 1362( شوال 1403) به مناسبت سالروز ولادت با سعادت امام ششم (ع)، مؤسسان دانشگاه امام صادق مجلسي برپا كردند. يكي از دوستان بسيار عزيزم كه در آن دانشگاه به افاضت تدريس اشتغال داشت [1] از اين خدمتگزار اهل بيت خواست جزوه اي كه خلاصه ي زندگاني آن امام بزرگوار را دربر داشته باشد بنويسم تا به مهمانان هديه داده شود. درخواست ايشان را انجام ندادن برايم مقدور نبود، به خصوص آن كه انجام دادنش خدمتي به آستان اهل بيت عليهم السلام بود.

جزوه اي در چهل صفحه به قطع كوچك فراهم آوردم و به چاپ رسيد. از آن سال پيوسته در نظر داشتم آن جزوه را تفصيل بيشتري دهم و مطالبي درباره ي زندگاني آن امام همام و تاريخ سياسي و اجتماعي عصر او، نيز اندكي از بسيار فرموده هاي آن حضرت را بر آن بيفزايم. آنچه در اين باره گرد آورده ام امروز در اين كتاب در دسترس شيعيان آن امام بزرگوار قرار مي گيرد. اميدوارم براي آنان سودمند باشد و نويسنده را از دعاي خير فراموش نكنند.

در دو هفته ي گذشته توفيق محضر حضرت آيت الله آقاي سبحاني مد ظلله العالي دست داد: از نگارنده پرسيدند به چه كار مشغولي، گفتم زندگاني امام صادق (ع) را



[ صفحه 2]



براي چاپ آماده مي كنم. پرسيدند موسوعة الامام الصادق (ع) را ديده اي گفتم نه. به لطف ايشان اين مجموعه ي شريف در اختيار اين بي مقدار قرار گرفت. اين مجموعه را دانشمند بزرگوار مرحوم سيد محمد كاظم قزويني مؤلف كتاب (فاطمة الزهرا من المهد الي اللحد) آغاز كرد ولي بيش از يك مجلد را فراهم نكرده دعوت حق را لبيك گفت، بقيه را ارادتمندان آن عالم جليل فراهم آورده اند. موسوعة الامام الصادق مجموعه اي است از روايتهايي كه از امام صادق (ع) در موضوعهاي گوناگون روايت شده است.

پس از بررسي مجموعه معلوم شد آنچه از اخبار گرد آمده در آن مجموعه به كار اين كتاب مي آمده، فراهم است.

كوشش شده است، در تدوين مطالب اين كتاب از مأخذهاي دست اول استفاده شود ولي بدان معني نيست كه مراجعه به كتابهاي متأخران از نظر دور مانده باشد. از خداي بزرگ توفيق خدمت و گذشت از خطا و زلت را خواهانم.

مرداد 1377



[ صفحه 3]




پاورقي

[1] جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ يحيي عابدي دامت بركاته.


دوستي بزرگان


وقتي كه نبرد جمل [1] با كشته شدن عده زيادي از مردم در اثر شمشيرهاي بني هاشم به پايان رسيد و پرچم پرافتخار پيروزي به نام علي بن ابي طالب عليه السلام برافراشته شد منادي علي (ع) خطاب به مردم ندا كرد كه «بدانيد هيچ كس نبايد مجروحين را بيازارد و آن را كه از جنگ روگردانيده دنبال كند و هرگز اسيري را نكشد و آنكه سلاح خويش را به دور افكنده و يا در خانه اش را بسته و ميل ندارد



[ صفحه 10]



در جنگ شركت كند در امن و امان خواهد بود» [2] .

آنگاه علي (ع) متوجه مقتولين گرديد، هر يك از اصحاب و فرزندانشان [3] و كساني را كه در جنگ شركت كرده بودند مي يافت با دست مبارك خود خاك از رويشان برمي داشت و دست محبت و نوازش بر صورتشان مي كشيد و به حال آنها رقت مي كرد و غم و اندوه فراواني بر او چيره مي شد. گويا پيش خود مي گفت: كاش اين جريان پيش نيامده بود و كسي به ميدان جنگ وارد نمي شد.

او همچنان آهسته راه مي رفت. [4] و در حالي كه اشك بر روي مباركش جاري بود مي گفت: «خاطرم را آسوده كردم اما به دست خود بيني ام را بريدم» [5] .



[ صفحه 11]



همين كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام نزديك عايشه رسيد، در حالي كه آثار عظمت و بزرگي در چهره اش آشكار بود و هرگز پيروزي او را مغرور نكرده بود به سخن پرداخت و خطاب به عايشه فرمود:

- چرا از اين كار دست برنمي داري؟

عايشه گفت: اي فرزند ابوطالب چون قدرت يافته اي بايد مدارا كني [6] .

علي (ع) همان طور كه در جاي خود ايستاده بود فرمود:

خداوند تو را عفو كند؛ عايشه گفت و شما را. من غير از اصلاح منظور ديگري نداشتم. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: برو به طرف مدينه و خانه خود، همانجا كه رسول خدا (ص) امر كرد كه بايد در آن مستقر شوي.

عايشه بدون تأمل در جواب حضرت گفت: «اطاعت خواهم كرد» علي عليه السلام دستور داد عايشه را به مدينه



[ صفحه 12]



ببرند و در خانه خويش جاي دهند [7] جمعي سواره از بانوان كه تعداد آنها به چهل الي هفتاد نفر مي رسيد عايشه را به طرف مدينه حركت دادند كه تا آن روز چنين لشگري از زنان در اسلام و در عرب ديده نشده بود، همه از بزرگان و اشراف از جمله دختران عبدالقيس [8] بودند كه لباس مردان بر تن داشتند.

اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد همين كه او را به مدينه رسانده و در خانه اش مستقر نمودند بازگردند.

به اين ترتيب عايشه در خانه خويش جاي گرفت و دستور رسول خدا درباره او اجرا شد.

آنگاه علي بن ابي طالب (ع) محمد بن ابي بكر را كه در جنگ با عايشه همراه او بود پيش خواند و فرمود: «نزد خواهرت برو و از حال او جويا شد و بپرس آيا آسيب و صدمه اي به او رسيده است يا خير» محمد پس از ديدن خواهر خويش بازگشت و گفت: «تنها جراحت مختصري در اثر



[ صفحه 13]



شمشير به دست وي وارد شده است» سپس علي (ع) به محمد دستور داد كه همراه عايشه و لشگر بانوان به مدينه برود و بي درنگ به كوفه نزد وي بازگردد.

محمد گفت اي اميرالمؤمنين مرا معذور داريد. علي عليه السلام فرمود خير چاره اي نيست [9] و حتما بايد بازگردي.

باري عايشه كاملا براي سفر آماده گرديد و دختران عبدالقيس در حالي كه لباس رزم و سپاهي به تن داشتند براي خدمت و محافظتش با او همراه شدند و محمد بن ابي بكر نيز خود را براي راهنمائي و هدايت ايشان مهيا كرد. آنگاه اميرالمؤمنين (ع) در حالي كه فرزندانش از اولاد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و ديگران اطراف او را احاطه كرده بودند براي توديع و خداحافظي [10] با عايشه حضور يافتند.

ابهت و جلالي كه از علي (ع) و اولادش در آن هنگام ديده شد تا آن روز كسي به خاطر نداشت، با اين وصف



[ صفحه 14]



كوچكترين كلمه اي كه حاكي از ملامت و سرزنش باشد از لبان ايشان شنيده نشد و از پيروزي سخني به ميان نياوردند. عايشه در غم و اندوه فراواني فرورفته بود نه به آن دليل كه پيروز نگرديده بود بلكه، از آن جهت كه در راهي غلط و خطا پيش رفته و در فتنه اي عظيم غوطه ور شده بود؛ تا آنجا كه ديگر راه چاره اي براي خود نمي يافت. با اينكه عايشه زني باهوش بود و به علاوه رسول اكرم (ص) او را از نتيجه اين ماجرا خبر داده بود و همين امر كافي بود كه از عقيده و رأي خود دست بكشد و در اين كار پافشاري ننمايد ليكن او همچنان در اين راه غلط پيش رفته و در حال شك و ترديد باقي بود تا بالاخره، مغلوب گرديد، زيرا ميل داشت كه هر چه اراده مي كند اجرا شود، و روي همين اصل بود كه به خانه ي خويش رفت و همانطور كه رسول خدا (ص) دستور داده بود در آنجا مستقر گرديد، و هر وقت يأس و پشيماني بر او چيره مي شد اشك از چشمانش سرازير مي شد و بالاخره اين حالت غم و اندوه همچنان با او همراه بود تا جائي كه از ناراحتي به تنگ آمده و فريادش به شكوه بلند شد و خود را در رديف كساني



[ صفحه 15]



قرار داد كه به نفس خود ظلم و ستم كرده اند.

عقبة بن صهبان گويد رأي عايشه را درباره ي قول خداوند پرسيدم كه در قرآن كريم مي فرمايد [11] : «بعضي به نفس هاي خود ظلم مي كنند و برخي در امور خود ميانه رو هستند و عده اي همواره به كارهاي خير مي پردازند و در اين امر پيش قدم ديگران هستند».

عايشه گفت: اي فرزند، جاي همه در بهشت است. آنها كه در نيكي و خير سبقت گرفتند كساني هستند كه عصر و زمان رسول خدا (ص) را درك كرده و حضرت به آنها مژده بهشت و سعادت و خير داده است، و اما آنها كه ميانه روي را پيشه ي خود ساخته و زندگاني اقتصادي دارند آنان نيز به دستور او رفتار كرده و از او پيروي مي كنند تا در بهشت به ديدارش نائل آيند.

و اما آنها كه به نفس خود ستم روا مي دارند عاقبت مثل من و تو خواهند بود. پس عقبه گفت كه عايشه خود را در



[ صفحه 16]



رديف ما قرار داد. [12] .

عايشه همچنان به سر مي برد تا اينكه كم كم پايان زندگيش نزديك شد و اجل به سراغش آمد و چون هنگام مرگ از او پرسيدند كه آيا اجازه مي دهد او را نزديك رسول خدا (ص) و يارانش دفن كنند، عايشه آنها را از اين امر بازداشت و سفارش كرد كه جسد او را با برادرانش در بقيع به خاك سپارند و اين موضوع پس از رسول خدا (ص) بدعت و امر تازه اي بود.

در همان وقت كه عايشه در بستر مرگ و در حال احتضار بود ابن عباس براي اينكه از وحشت و اضطراب او بكاهد، بر بالينش حاضر شد و به دلداري او پرداخت و همچنان سخن مي گفت تا اينكه عايشه لب به سخن گشود و گفت: ابن عباس، بس است مرا به حال [13] خود بگذار اي كاش مرا فراموش كرده بودند و يا اصلا قدم در اين اجتماع نمي گذاشتم، عجيب است كه در طايفه اي افرادش اين چنين با هم متحد و چون



[ صفحه 17]



حلقه زنجير با يكديگر متصل و مربوط باشند و علي (ع) را هرگز نصرت و پيروزي مغرور نكند و آداب بزرگي و عظمت را از ياد نبرد، عايشه نيز خطا و اشتباه خود را فراموش نكرد و از غفلتي كه مرتكب شده بود تا آخر عمر در حسرت و ندامت باقي بود.

اما محمد بن ابي بكر براي اجراي اوامر علي (ع) و اطاعت از فرمان او حق برادري را درباره ي خواهر خود آن طور كه شايسته بود به انجام نرسانيد ولي پس از چندي تصميم گرفت كه گذشته را جبران كند و حقوق برادري را بجاي آورد.

قبلا بيان كرديم كه اولاد علي (ع) كه همه از فرزندان فاطمه زهرا (ع) بودند چگونه و با چه طرز جالبي براي توديع با دختر ابي بكر حاضر شدند. اما همين عايشه دختر ابي بكر بود كه در وقت مرگ در جواب اين سؤال كه آيا اجازه مي دهي تو را نزديك قبر رسول خدا (ص) و دوستانش به خاك سپاريم گفت: مرا با برادرانم در بقيع دفن كنيد زيرا من پس از رسول خدا (ص) بدعت كرده و امر تازه اي در



[ صفحه 18]



دين او به وجود آوردم و به كاري دست زدم كه پيغمبر (ص) با آن موافق نبود.


پاورقي

[1] كسي كه روز جنگ جمل شتر عايشه را (انكد) به معني سخت خواند ابوالعلاء معري بود كه در قصيده (الجني) در رساله (الغفران) چنين گفته است: جمل انكد را مشاهده كردم كه اين شتر بدسرشت چه بد نتيجه اي ببار آورد.

[2] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 195 الخراج از ابويوسف ص 215.

[3] شذرات الذهب ج 1 ص 43.

[4] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 159.

[5] اصطلاحي است در زبان عربي به معناي ناراحت شدن و رنج بردن (مترجم).

[6] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 160- شذرات الذهب ج 1 ص 42.

[7] يعقوبي ج 2 ص 159.

[8] شذرات الذهب ج 1 ص 42. يعقوبي ج 2 ص 160.

[9] شذرات الذهب ج 1 ص 42.

[10] الاخبار الطوال ص 143.

[11] فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات. (سوره فاطر آيه 30).

[12] طريق الهجرتين، ص 237.

[13] صفة الصفوة ج 2 ص 19.


مقدمه ي مؤلفان


شناخت زندگي، فضيلت ها و عظمت هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام، شناخت اسوه ها، الگوها و چراغ هايي است كه ما را از ظلمت ترديد به روشناي حقيقت و رستگاري مي رساند.

مطالعه ي زندگي اين بزرگان و طرح فضايل و بزرگ منشي هاي آنان از سر عاطفه و احساس نيست، بلكه فرمان پروردگار و فرياد روح انسان است كه به جست وجوي كامل ترين، بهترين و صالح ترين چهره ها بپردازيم و منش، روش و سيرت آنان را مشعل راه زندگي قرار دهيم.

عشق ورزي و ارادت به ساحت انسان هايي كه در دشوارترين و طوفان خيزترين لحظه هاي تاريخ بر ايمان خويش پاي فشردند و صبورانه و عاشقانه رنج ها و سختي ها را به جان خريدند و از درستي و راستي دفاع كردند، گواه سلامت روح و انديشه ي ما و پشتوانه ي حركت ما در نشيب و فراز زندگي است.

چه زيباست كه هر روز، گوشه اي از زندگي اين انسان هاي بزرگ را كه درس آموز و تعالي بخش است بشناسيم و بشناسانيم تا زيستن ما نيز زيباتر، شكوفاتر و بالنده تر شود.

شناخت ائمه ي عزيز و بزرگوار، به ويژه امام زمان بايسته و ضروري است. ما آموخته ايم كه هر كس امام زمان خويش را نشناسد و از دنيا برود در جاهليت مرده است.

كتابي كه مي خوانيد كوششي است در همين جهت. در اين كتاب با زندگي معصوم هشتم «امام جعفر صادق عليه السلام» آشنا مي شويم.

اميدواريم كه همه ي ما جرعه نوش كوثر معرفت و محبت معصومين عليهم السلام باشيم.



[ صفحه 7]




مقدمه


يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فتصدق علينا

اي يوسف خاندان نبوت،

اي عزيز ملك رسالت،

اي هشتمين خورشيد فلك عصمت و طهارت،

اي ششمين ماه تابان آسمان ولايت و امامت،

اي گره گشاي مشكلات و رهنماي علوم انسانيت،

كون و مكان از دانش و ورع و صدق و صفاي تو سخن گويند. مغزهاي متفكر جهان از كرانه هاي درياي دانش تو در حيرتند. عمري است در درياي قصور و تقصير مستغرق و پس از اعتراف به ناتواني خود با سرمايه اندكي به محضرت تقرب جسته، اميد است كه اين ناتوان را با الطاف و احسانات بي پايان خود بنوازي.

العبد الطاغي جواد الحسيني المراغي



[ صفحه 12]




پيشگفتار


بسم الله الرحمن الرحيم

درود بي حد و حصر بر بزرگترين منجي عالم بشريت حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم و تحيت بي شمار بر روان پاك ائمه ي اطهار و عترت پيغمبر خدا كه معلم و مربي جامعه ي بشر عموما و شيعه اماميه اثني عشريه خصوصا بوده اند.

صلوات زاكيات بر مغز متفكر عالم تشيع كاشف علوم و حقايق حضرت امام جعفر بن محمد الصادق عليهم السلام باد كه بساط علوم اسلامي را پي ريزي كرده و سفره ي دانش و بينش را گسترده و به رايگان در اختيار علاقمندان و دانشجويان و دانش پژوهان جهاني قرار داده است.

شكر و سپاس بر استاد و معلم و مربي بزرگ كه در مكتب جعفري شاگرداني تربيت نموده كه هر يك آنان رهبر و راهنما و مربي و معلم بزرگ علوم و فنون متنوع دانشگاه اسلام شدند رحمت و درود بر روان آنان باد كه ابواب علوم و دانش و بينش را به روي مردم دانش طلب دنيا گشودند و عملا فضلي را با فضيلت به مردم دنيا به رايگان آموختند و از اين راه چون هدف خدا بود طرفي از دنيا نبستند.

هزاران ثواب و جزاي نيك و پاداش خير بر روان پاك معلمين و آموزگاران مكتب جعفري باد كه در هر گوشه اي از دنيا و كرانه اي از زمين بشر را به تمدن علمي و مقام رفيع دانش و بينش و مكارم اخلاقي رسانيدند.

و مخازن علم و منابع بينش و دانش و مفاتيح تحقيق و كاوش را در اختيار علاقمندان قرار دادند.

اگر به ديده ي انصاف فرهنگ و دانش و بينش و مكارم اخلاقي مكتب جعفري يعني علوم علوي و تعليمات اهل بيت را از فرهنگ جامعه كنوني بشر جدا كنيم و دانشگاه قرآن و عترت را از فرهنگ كنار بگذاريم خواهيم ديد كه چيزي اقناع كننده براي رشد عقلي و رقاء و ارتقاء علمي آدميان باقي نخواهد ماند. زيرا اين همه علم بناي آخور است و هر روز با تجارب كاشفين دنيا سبك آن و چهره ي آن و تاكتيك علوم دنيا عوض مي گردد جامعيت علوم اسلامي و لذت و نشاط و فرح و انبساط و رضا و تسليم آدمي برابر منطق مسندل روح بخش علوم انساني در هيچ مكتب و فرهنگي مانند مكتب جعفري وجود ندارد.



[ صفحه 1]



اسلام است كه آنچه بشر نيازمند به آن است تعليم مي دهد و تأمين و تضمين مي كند.

بيست سال از چاپ اول اين كتاب مي گذرد كه هر روز خوانندگان و علاقمندان مطالبه مي نمايند و پاسخ اين است كه تمام شده است، در طول اين مدت زندگاني چهارده معصوم كه به سبك نوي نوشته شده و از كشورهاي ديگر اجازه گرفتند و به زبان فرانسه و انگليسي و هندي ترجمه نموده اند و به سبب مشكلاتي تجديد اين كتاب ميسر نشد.

اخيرا آقاي محمد عالمگير مؤسس نشر محمدي كه از علاقمندان مكتب جعفري مي باشند تقاضاي تجديد چاپ آن را نموده كه با تجديد نظر در اختيار مشاراليه گذاشته شد تا تشنه گان وادي علم و دانش را از سرچشمه علوم جعفري سيراب گردانند.

اين كتاب مشحون پرمحتواي علوم مكتب جعفري است كه فشرده از بيش از سه هزار مجلد كتاب است و بدين صورت تقديم خوانندگان مي گردد.

به همان اندازه كه ابعاد امامت و علم گسترده و بي نهايت است فصول و ابعاد اين كتاب نيز بي نهايت است ولي چون كسي قادر نيست همه ي ابعاد امامت و علم را در صفحات كتاب تجلي دهد زير يك بعد آن حال است نه قال لذا اين كتاب به منزله فهرست و مفتاح سخن از عصر امام جعفرصادق روحي فداه مي باشد كه ما لا يدرك كله لا يترك كله.



آب دريا را اگر نتوان كشيد

پس به قدر تشنگي بايد چشيد



نويسنده براي تشحيذ افكار خوانندگان مكتب جعفري به صورت براعت و استهلال مطالبي كه مي توان از درس و بحث و آموزش امام صادق عليه السلام بهره مند شد با جمال و به طور فهرست بيان نموده و كليد فهم سخن را به دست تواناي خوانندگان عزيز مي دهم شايد به قدرت علمي و كاوش و كوشش خود گنجهاي نهفته فراواني را از بيان امامت كشف نمايند و فرا راه مردم دانش پژوه قرار دهند.


پيشگفتار


بسم الله الرحمن الرحيم

و كهفي جعفر الصادق علما افوز من الجنان بحليتين

يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يابن رسول الله (ص) انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله

اي ششمين پيشواي ما از روي حقيقت بعظمت علمي و شخصيت روحاني تو متوسل ميشوم باذن پروردگار شفاعت فرما كه بارقه اي از دانش و علوم آسماني شما بر قلبم بتابد و شمعي از دانش غيبي در خانه دلم برافروخته گردد تا اين راه مخوف زندگي را بسلامت بآخر رسانم و در بيابان بي انتهاي اوهام و افكار اين جهان برهبري شما راه مستقيم را طي كرده شاهد مراد را در آغوش گيرم.

آمين يا رب العالمين

اللهم صل علي جعفر بن محمد الصادق خازن العلم الداعي اليك بالحق النور المبين اللهم و كما جعلته معدن كلامك و وحيك و خازن علمك و لسان توحيدك و ولي امرك و مستحفظ دينك فصل عليه افضل ما صليت علي احد من اصفيائك و حججك انك حميد مجيد

پروردگارا درود تو بر روان پاك جعفر بن محمد امام الصادق باد - او گنجور علم تو بود كه مردم را بسوي تو دعوت مي كرد - او نوري آشكار از علم و دانش تو بود.

پروردگارا همانطور كه او را معدن دانش و سخنگوي دين خود قرار دادي تا آنچه وحي بر پيغمبرت كردي بخلق رساند و او را خزينه دار علم و زبان توحيد و متولي امر و حافظ دين خود قرار دادي بپاس اين خدمت تحيت و درود فراوان بر او فرست بهترين درودي كه شايسته بهترين بندگان تست كه تو درخور ستايشي.



[ صفحه 1]




پيشگفتار


هديه به كتاب بسيار ارجمند زندگاني حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق عليه السلام

نگارش دانشمند محترم جناب آقاي عمادزاده

بسم الله الرحمن الرحيم



مرا فكري به غير از فكر تو در سر نمي باشد

زبانم جز به ذكر خالق اكبر نمي باشد



به جز ذات خداي لم يزل در عرصه ي گيتي

كسي مالك درين دنياي پنهاور نمي باشد



كليدي از براي افتتاح باب انعامش

ز بسم الله الرحمن الرحيم بهتر نمي باشد



حساب خويش روشن كن درين دنيا كه در عقبي

حساب حمله دار او اسكندر نمي باشد



چو انسان كرد خوبي مي برد پاداش آن خوبي

عمل چون بد بود البته بي كيفر نمي باشد



تعاليم رسولش را ز جان و دل اطاعت كن

كه راه بندگي جز راه پيغمبر نمي باشد



حبيب الله محمد رحمة للعالمين احمد

وصي او كسي جز ساقي كوثر نمي باشد



چو مي خواهي شفيعي را بري در پيشگاه حق

شفيعي بهتر از صديقه ي اطهر نمي باشد



پس از شير خدا حيدر علي بن ابي طالب

كسي جز يازده تن حجت داور نمي باشد



به هر دريا اگر باشد فراوان گوهر غلطان

به بحر رحمتش جز چارده گوهر نمي باشد



بزن بر دامن اين چارده تن چنگ و ز آنان جو

متاعي را كه در عقبي تو را باور نمي باشد



يكي ز آنان به حق ناطق امام جعفر صادق

كه ما را بهتر از او هادي و رهبر نمي باشد



ز درياي علوم و دانش آن حجت بر حق

هزار افسوس دنيا هيچ مستحضر نمي باشد





[ صفحه ج]





كسي را نيست قدرت تا دهد شرح كمالاتش

كمالش را به دنيا اول و آخر نمي باشد



بيان قاصر بود از شرح اوصافش خداوندا

قلم در پيشگاهش از بيان كمتر نمي باشد



چگونه من دهم شرح كمالات امامي را

كه دانشگاه او را در جهان همسر نمي باشد



چه خواهد كرد در روز قيامت آن مسلماني

كه مسلم باشد و در مذهب جعفر نمي باشد



عمادالدين حسين بن عماد اصفهاني را

به جز اين چارده تن در جهان ياور نمي باشد



ثناگستر فراوانند در درگاهشان اما

همانند عمادالدين ثناگستر نمي باشد



ز مطلع تا بدينجا كرده ام عرض ادب اينك

به غير از بيت مقطع مطلب ديگر نمي باشد



سرايد پيروي اين نعمه را از جان و دل گويد

كسي در نوكري همچون علي اكبر نمي باشد



مشهد مقدس - شاعر اهل بيت و سراينده ي اشعار مذهبي - كتاب دسته گل محمدي ليله ي هفدهم ربيع الاول 1383 هجري علي اكبر پيروي

اين چكامه را آقاي علي اكبر پيروي شاعر آل محمد (ص) و صاحب ديوان معروف به دسته گل محمدي (ص) در شب مولود حضرت خاتم النبيين (ص) در حرم مطهر حضرت امام رضا عليه آلاف التحية و الثناء به منظور اهداء به كتاب امام جعفر صادق (ع) سروده و ره آورد سفر آورده اند و آقاي حاتمي از روي علاقه به آل محمد (ص) به خط زيباي خود به يادگار نوشته اند با عرض تشكر و امتنان اميد است صله ي اين شعر ترفيع درجات آخرت آنان باشد.

تهران - عمادزاده



[ صفحه د]




مقدمه


نام پيشواي ششم «جعفر»، كنيه اش «ابو عبدالله»، لقبش «صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (ع) و مادرش «ام فروه» مي باشد

او در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگي در سال 148 هجري ديده از جهان فرو بست و در قبرستان معروف «بقيع» در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد


خلقت نور امام جعفرصادق


بسم الله الرحمن الرحيم

محدث قمي در كتاب سفينه، در لغت: شيع از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: موقعي كه خداي توانا حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را آفريد و ملكوت (يعني وسعت و عظمت و پهناوري) آسمانها را به آن بزرگوار نشان داد و آن حضرت بجانب عرش نگاه كرد و نوري را ديد پرسيد: پروردگارا! اين چه نوري است؟!

خطاب رسيد: يا ابراهيم! اين نور حضرت محمد، صفي من است.

حضرت ابراهيم: بار خدايا! نور ديگري را پهلوي آن نور مي بينم؟

خداي عليم: يا ابراهيم! اين نور علي، ناصر دين من است.

حضرت ابراهيم: پروردگارا! پهلوي نور ايشان نور ديگري نيز مشاهده مي كنم؟



[ صفحه 6]



خداي سبحان: يا ابراهيم! اين نور فاطمه است كه پهلوي پدر و شوهر خود جاي دارد، من دوستان اين فاطمه را از آتش نجات داده ام.

حضرت ابراهيم: بار خدايا! دو نور ديگر را مي بينم كه پهلوي آن سه نور قرار دارند؟

خداي عزيز: يا ابراهيم! ايشان حسن و حسين هستند كه پهلوي پدر و جد و مادر خود جاي گزين شده اند.

حضرت ابراهيم: پروردگارا! تعداد نه نور ديگر مي بينم كه به دور اين پنج نور گرد آمده اند؟

خداي رؤف: يا ابراهيم! اينان امام هائي هستند كه از فرزندان اين پنج نفرند.

حضرت ابراهيم: بار خدايا! ايشان را چگونه مي شود شناخت (و نام مباركشان چيست؟)

خداي عليم: يا ابراهيم! اول ايشان: علي بن الحسين 2- محمد بن علي 3- جعفر بن محمد 4- موسي بن جعفر 5- علي بن موسي 6- محمد بن علي 7- علي بن محمد 8- حسن ابن علي 9- م ح م د بن الحسن القائم المهدي.

حضرت ابراهيم: پروردگارا! من نورهاي زيادي در اطراف ايشان مي بينم كه كسي غير از تو شماره ي آنها را نمي داند؟

خداي تعالي: يا ابراهيم! ايشان شيعيان و دوستان محمد و آل محمدند.

حضرت ابراهيم: بار خدايا! شيعيان ايشان را به چه علامتي مي توان شناخت؟



[ صفحه 7]



خداي عليم:

1- پنجاه و يك ركعت نماز (كه هفده ركعت آن واجب است)

2- بسم الله الرحمن الرحيم را با صداي بلند گفتن.

3- قنوت قبل از ركوع (ركعت دوم)

4- سجده ي شكر (كه طريقه ي آن را در رساله هاي فارسي نوشته اند)

5- انگشتر عقيق بدست راست كردن.

در همين موقع بود كه حضرت ابراهيم از خدا خواست و گفت: پرورگارا! مرا نيز از شيعيان و دوستان محمد و آل محمد قرار بده! خطاب رسيد: من تو را از دوستان و شيعيان ايشان قرار دادم.

آيه ي (81) سوره ي والصافات كه اول آن اين است:

و ان من شيعته لابراهيم

اشاره به همين موضوع است.



[ صفحه 8]




مقدمه


سفرهاي معصومين عليهم السلام از مهم ترين فرازهاي درخشان زندگي وتاريخ اهل بيت عليهم السلام است. اين سفرها در بردارنده ي حوادث تاريخي و معارف الهي مهمي هستند. هجرت پيامبر(ص) و اهل بيت ازمكه به مدينه، حجة الوداع رسول خدا(ص)، غدير خم و سفر تاريخي سيدالشهداء به كربلا از سفرهاي پر بار تاريخ اسلام هستند.

اينك به مناسبت ويژه نامه ميلاد صادق آل محمد(ص)، به بررسي سفرهاي آن حضرت مي پردازيم.

امام صادق(ع) در سال 83 ه. ق. تولد يافت و در سال 114 ه. ق به امامت رسيد و در سال 148 شهيد شد. دوران امامت آن حضرت با دوران ضعف امويان (114- 132 ه. ق.) و با ساليان آغازين حكومت عباسيان (132- 148 ه. ق.) همراه بود.

در عصر امويان، سراسر عمر آن حضرت در مدينه سپري شد. آن حضرت در عهد امامت پدرش همراه وي از طرف هشام بن عبدالملك اموي به شام احضار و از مدينه خارج شد.

سفرهاي امام صادق(ع) در دوره عباسيان آغاز مي گردد كه بيانگراوج تحولات سياسي در اين دوره است.

خلفاي عباسي گر چه با شعار اهل بيت عليهم السلام به قدرت رسيدند و در مقايسه با بني اميه، به اهل بيت عليهم السلام و علويان نزديك تر بودند اما در ظلم بر معصومين عليهم السلام و علويان ازامويان جلوتر و يا همانند آن ها بودند. [1] .

يكي از مهم ترين ظلم ها و آزارهاي خلفاي عباسي كه نسبت به ائمه عليهم السلام روا داشتند اجبار ائمه عليهم السلام به سفر ازمدينه به مراكز حكومت، به منظور اذيت آن ها بود.

سفرهاي اجباري ائمه عليهم السلام از عصر امام صادق(ع) شروع شد و تا شهادت امام عسگري(ع) تداوم يافت و زمينه ساز غيبت امام زمان(ع) گرديد.


پاورقي

[1] اگر جنايت عباسيان را با جنايات امويان بدون در نظرگرفتن فاجعه كربلا مقايسه كنيم در بسياري از موارد عباسيان در مرتبه اول قرار دارند، مثلاً شش امام توسط آن ها به شهادت رسيد،در حالي كه امويان تنها 4 امام را شهيد كردند.


ذكر مصيبت معصوم هشتم امام صادق


امام ششم حضرت جعفر صادق در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه متولد شد، و در روز 25 شوال سال 148 هـ . ق در سن 65 سالگي در مدينه به شهادت رسيد، قبر شريفش در قبرستان بقيع كنار قبر امام حسن مجتبي (ع) مي باشد.

دوران امامت او سي و چهار سال (از سال 114 تا 148 هـ . ق) بود، آن حضرت از فرصت جنگ بين بني اميه و بني عباس، كمال استفاده را كرد و حتي حدود چهار هزار شاگرد تربيت نمود و اسلام راستين را از زير پرده هاي حجاب حاكمان ظلم و جور آشكار ساخت.

منصور دوانيقي دومين طاغوت عباسي در 12 ذيحجه سال 136 هـ . ق بر مسند خلافت نشست و در ششم ذيحجه سال 158 هـ . ق از دنيا رفت، بنابراين 22 سال خلافت كرد. [1] سال هاي آخر عصر امامت حضرت صادق (ع) (حدود 12 سال) در عصر خلافت منصور دوانيقي بود، و سرانجام به دستور او مسموم شده و به شهادت رسيد.

منصور جنايتكار، طاغوتي بسيار خونخوار بود، براي حفظ حكومت خود



[ صفحه 83]



مردان و برجستگان بسيار از آل علي (ع) و سادات را كشت، و دستش تا مرفق به خون عزيزان اسلام خواه، آغشته بود. [2] .

منصور چندين بار تصميم گرفت امام صادق (ع) را به قتل رساند، ولي موفق نمي شد تا سرانجام آن حضرت را مسموم نمود، براي توضيح اين مطلب به داستان هاي زير توجه كنيد:


پاورقي

[1] تتمة المنتهي ص 113.

[2] شرح اين مطلب را در تتمة المنتهي از صفحه 127 تا 147 بخوانيد.


التمهيد


منذ ان وجد الانسان علي هذه الأرض. كان للفضائل شأنا كبيرا في نفوس الناس. و منذ ذلك التاريخ و الفاضل يحتل أرفع المنازل بينهم. و سيبقي الحال هكذا الي أن تقوم الساعة. و سيبقي الفاضل موضع اكبار الناس و اجلالهم حتي و ان كانوا بعداء عن الفضيلة. يدفعهم لاجلاله دافع لا يعرفون كنهه أو تفسير أسبابه.

قد يكون الحب واحدا من دواعي الاكبار. الا أنه لا يمكن أن يكون شرطا لذلك. فكثيرا من المبغضين و الحساد يفعلوا ذلك. دون ارادة منهم أو رغبة في اكرام الفاضل و اعزازه. و انما يدفعهم لذلك دافع غير ارادي قد يكون واحدا من أسبابه شعورهم بالنقص و العجز أمام فضائله.

لا تجد بين الناس من لا يرغب في أن يوصف بالفضل. و ينال من الناس الاكبار. حتي لتجد الكثيرين يتفاضلوا من أجل أن يحسبوا علي الفضلاء. الا أنهم لا يخدعون بذلك غير أنفسهم. لأن الانسان بطبيعة حاله لا يمكنه تغطية خصائصه و اخفائها عن الناس فترة طويلة. اذ سرعان ما تكون فلتات من لسان أو طبع يكشف من خلالها أمره و تبان للآخرين حقيقته. سواء كانت خصائصه بارتفاع أو دنو. و كما قال الشاعر:



[ صفحه 238]



و مهما تكن عن امري ء من خليقة

و ان خالها تخفي علي الناس تعلم



هين علي المري ء أن يبلغ أدني مقاييس الفضل. الا أنه ليس من الهين أو اليسير أن يبلغ أعلي مراتب الفضل. بل و ليس من اليسير أن ينتقل المرء من الدنو الي الرفعة. في حين أن العكس ممكن جدا. فمن كان علي قمة جبل فمن اليسير بلوغ السفح. الا أن من كان في السفح لا يصل القمة الا بجهد جهيد.

و هذا الأمر كان قد حصل بين هاشم و أمية. ثم بين عبدالمطلب و حرب. و كذلك بين أبي طالب و أبي سفيان. و بين علي و معاوية. و بين الحسين و يزيد...

هو صراع بين الفضيلة و الضعة. و بين الخير و الشر. و بين الدين و الدنيا. و بين مكارم الأخلاق و مساوئها. و الصراع بين هذه الخصال و تلك دائم دوام الدنيا.

لم نقل ذلك لموالاتنا لآل البيت النبوي الأطهار و حبنا لهم. و انما هو حقيقة اثبتها التاريخ. بشهادة خصال الأسرتين و خصائصهما. و شتان ما بين خصائص أسرة بني هاشم. و خصائص أسرة بني أمية. فهما علي النقيض منذ الوهلة الأولي لوجود هاذين الأصلين.

ما كان كتاب التاريخ و مدونوه قد قصدوا كشف هذه الحقيقة. الا أنها كانت فلتة من فلتان الألسن و الأقلام فرضت نفسها علي صفحات الكتب لينتصر للحق بها. و يعترف بالفضيلة لأهلها.

كان ميل مدوني التاريخ. و أكثر رواة الحديث. الي جانب. كان للسوء أوضح مثال. و للجهل خير عنوان. و للبعد عن الفضيلة أتم صورة. سواء في الفترة الأموية أو العباسية. و مع ذلك فقد بانت



[ صفحه 239]



الأمور علي مثالها و صورها. و ان كان ما أخفاه التاريخ أعظم دون شك. لأسباب هي عند العقلاء وجيهة. والتي منها ميل مدوني التاريخ للحكام في ذلك الزمان. و هم من كان بأيديهم مقاليد الأمور. و بطشهم بآل البيت النبوي معروف و مشهود به. اضافة الي بذلهم الأموال دون حق شرعي لمن كان يذكر لهم منقبة مصاغة بالحروف و الكلمات و الأشعار لعدم توفر الحقيقة لذلك. و حبذا بالنسبة لبني أمية و بني العباس الحط من قدر آل البيت. اضافة لعدم ذكر مناقبهم و فضائلهم. لكي لا تميل الناس اليهم.

و مضي الزمان بأيامه المؤلمة لآل البيت. و بترفه و لهوه للأسرتين اللتين حكمتا المسلمين ردحا من الزمان الطويل.

و استشهد من استشهد في سبيل الحق و الفضيلة. و مات من مات و لم تمتلي ء عينه مع كل ما اغتصب من حقوق. و ما بذر من أموال في غير استحقاقها و محالها. و حمل الكل زاده. و سيعرضون علي حاكم عادل لا يظلم عنده أحد.

و ان كانت الأيام في يوم ما مظهرة لقصور أولئك الحكام و مبرزة اياها شواخص لا مثيل لها. الا أن ذلك لم يكن قد جعل له الدوام. في حين تجلت أضرحة آل البيت النبوي الأطهار شواهد للبشرية جمعاء مؤكدة أن الفضيلة لا تموت. و لا يمكن للزمان أن ينسي الناس كل من كان خيرا فاضلا. و ستبقي شاخصة تعانق السماء علوا و فخرا باحتوائها أجساد أطهار كانوا للفضيلة رمزا و عنوانا. و للدين علما و برهانا. و للناس حججا من الرحمان.

و ليس بالضرورة أن يكون هذا شأن آل البيت النبوي فحسب. و انما هو شأن كل الخيرين علي وجه الأرض. فرسالة الاسلام لم



[ صفحه 240]



تكن للآل فحسب. و انما هي لعبيد الله جميعا. و من يكن منهم عاملا لله تعالي بكل ما شرع من أحكام فهو فائز لا محالة و لهذا نجد كثيرا من الناس الخيرين كانوا و ما زالوا حتي بعد وفاتهم في القمة و الرفعة و المجد. و بالمقابل تجد الآخرين قد استأنسوا بالضعة و الدنو و الخسة. و صاروا بعد وفاتهم مثلا يضرب في مساوي ء الفعال. و سيي ء الخصال.

و ما نحن في هذا الزمان. لا نجد فرقا عن ما مضي من الأزمنة. فالفاضل موجوده و ضده كذلك. و العمل الخير يبقي خيرا علي الدوام. و العمل السيي ء له أهله و فاعليه. و كما كان في الماضي حيث بخس جزاء الخير من الناس. و كوفي ء الدني ء و الدجال. و ضاعت الحقوق و الخصال الحميدة في زحمة الهوي و الأطماع و التبعية فقد حصل كل ذلك في زماننا هذا كما حصل في الأزمان الماضية. و ضاعت فلسطين... ولكن.

كلا... و ألف كلا... لا تضيع ما دام وراءها مطالب. فان ضيعها أفراد شاؤوا لأنفسهم ان يكونوا في جانب الضد من الخير و الفضيلة. فان ملايين من الخيرين لم تزل تطالب بهذا الحق. و لن تسمح لكل من يفرط به أو يساهم في ذلك. ناهيك عن تضييعه. و سوف تلاحق لعنة التاريخ و الأجيال كل من يفعل ذلك.

الكل يعلم أن أرض فلسطين أرض عربية مسلمة. و لن يغير من هذه الحقيقة استعمار أو عميل. و ان قدر للعرب هنا أو هناك أن يحكموا من قبل حكام نصبهم الاستعمار لينفذوا ما يملي عليهم. و يغيروا من التاريخ و الحقيقة شي ء فهذا لا يعني لدي الجماهير العربية سوي الخيانة و التفريط بحقوق الأمة.



[ صفحه 241]



لقد رفضت الجماهير هذه المآمرة منذ اليوم الأول لتنفيذها. و خرجت الي الشوارع معلنة رفضها مما أجبر الحكومات حينها علي ادعاء الرفض و الاستنكار لتهدئة الشارع العربي. و تزايد رفض الشعب العربي يوما بعد آخر معلنين حربهم علي منفذي فكرة تكوين دولة لليهود علي أرض فلسطين. مما جعل من الحكام حينها الي اختيار أمر من اثنين: أما السقوط و أما حرب اسرائيل. فوجدوا أن في الخيار الثاني امكانية لخداع الشعب و التمويه عليه. فأعلنوا الحرب ضد اسرائيل. و كانت حينها أضعف من أن تصمد أمام المقاتل العربي. و مع ذلك فقد كانت النتيجة لصالح اسرائيل. و لا أحد يعلم كيف حدث ذلك سوي القلة من الناس.

و انتهت الحرب الرسمية الا أن الحرب قائمة في ضمائر العرب النجباء. مما أقلق ذلك الاستعمار و الصهيونية. و تزايد الغضب لدي الشعوب و أخذت الحرب بالاشتعال. فنالت من الحكام هنا و هناك من الأقطار و أطيح ببعض الرؤوس العفنة. و ظهرت قيادات تفاءلت الشعوب خيرا من ظهورها. و كبرت الرغبة في ارجاع الأرض السليبة. و قامت حروب بين العرب و اسرائيل. الا أنها ما كانت تدوم سوي أياما. ثم يحصل وقف لاطلاق النار. و بعده تظهر حكايات هنا و هناك تتحدث عن خيانة حصلت كانت سببا في عدم احراز النصر. ثم يضحي بذنب أو أكثر.

و يغرق الشعب العربي في دوامة الحيرة و الألم. و تشوشت أمام ناظريه صورة الحقيقة فترة من الزمن دامت الي أيامنا هذه. ثم ظهرت له حقائق جديدة كانت من دون تفسير. فقد كان يري كيف كانت الحكومات العربية ترصد المبالغ الضخمة بهدف التسليح و الأعداد لخلق قوة عسكرية متقدمة. تستطيع قتال العدو الصهيوني.



[ صفحه 242]



حتي صار تخصيص هذه المبالغ يشكل عبئا ثقيلا علي بعض الأقطار العربية. و لم يحالف العرب يوما الحظ و يسمعوا من ان هذا القطر أو ذاك قد تهيأ للوقوف أمام العدو و دحره عند حدوث المواجهة. و مع كل ذلك تري الجماهير صابرة محتسبة. و هي بين آمل و مصدق. و بين متحسس بحقيقة مرة.

كان في يوم قد بدي في الأفق أمل كبير. حيث حلت بما يشبه المعجزة حين اتفقت الحكومات العربية علي دخول حرب شاملة ضد اسرائيل تكتسح بها الصهيونية من أرض فلسطين. فتظافرت جهود الخيرين. و مدت الأيدي المخلصة بكل الامكانيات. و صار المتخاذلون حينها في موقف شديد الحرج. اضطرهم الي دخول الحرب. و فجأة. و كما هي العادة في دوامها أياما. و وضعت الحرب أوزارها. و اذا بأراض جديدة قد ضاعت. و حينما يتسائل العربي عن الكيفية التي حصل بها ذلك لم يجد جوابا شافيا. و لا تعليلا يمحو ما كان يجول في خاطره من اشكال.

و لم ييأس الشعب العربي رغم كل الذي حصل. فالقضية أكبر من اليأس و أكبر من كل التضحيات. و تنامت الروح الجهادية لدي الشعوب العربية من مشرق الأرض العربية الي مغربها. و بدأ أمل جديد و كبير رغم ما حصل من خيبة كبيرة في عام سبعة و ستين. ثم صار ذلك الأمل هدفا لا بد من تحقيقه. و وجدت قيادات مخلصة تحدثت عن قضية فلسطين بصدق و ايمان. و مما لا شك فيه أن الكلام حينما يصدر من القلب لا يخاطب الأسماع بقدر ما يخاطب القلوب و العقول و الضمائر. فالتف حولها الأوفياء من الأمة. و تضاعف الاستعداد. و سيطر التحدي علي كل المشاعر. و استهجن الخذلان و الخوار و التآمر. مما دفع ذلك بالفلسطينيين من أن يبدأوا



[ صفحه 243]



المقاومة بالحجارة. ثم بالعمليات الفدائية التي عبرت عن الرفض القاطع لأي تفريط في الأرض. أو تهاون في الحقوق. و لا سيادة لأحد يري غير ذلك. و عمل الاستعمار و الصهيونية عمله فاشتري ذمة هذا أو ذاك... و دارت في الساحة العربية أحاديث. و الناس بين آمل خيرا و يائس.

فكشفت هذه الأحداث عن مخططات جديدة. و ظهرت مطالب تدعو لتحرير فلسطين من النهر الي البحر. فراح المواطن العربي يبحث مع نفسه عن تفسير لهذا المصطلح. و لماذا لم يعد يذكر المطلب المركزي الأول. والذي كان يدعو لتحرير فلسطين. تري أيقصد به تحرين فلسطين من نهر الأردن الي البحر المتوسط؟ فان كان هذا تفسيره فما مصير الجزء الجنوبي من فلسطين؟ أتراهم اهدوه لأمريكا و لاسرائيل ليرضوا بذلك أمريكا و اسرائيل؟ أم تراه مطلبا للاعلام فقط. و هل أصبح ثمن الأرض و الكرامة و العزة و الشموخ بهذا الثمن البخس؟ بعد أن كان لا ثمن له. و ان الحياة بجانبه هينة و رخيصة.

تري هل تورط البعض و ساوموا علي حقوق الأمة. لقاء شي ء هو أثمن عندهم من هذه الحقوق. أم تراهم أخلصوا في تنفيذ ما أمرهم به أسيادهم. فان كان الأمر لا هذا و لا ذاك فما هو التفسير اذا. و ما معني ما يجري من اتفاقيات للسلام؟!

لقد أضحي الأمر محزنا مبكي. هو محزن من جراء مطالبة البعض بتكوين دولة للفلسطينيين في الضفة الغربية. و أظن قولهم تحرير فلسطين من النهر الي البحر يعني عندهم ذلك. و كأن فلسطين لم تكن تعني كل أرض فلسطين. و هو مبكي بألم من جراء استهانتهم



[ صفحه 244]



بقضايا الأمة و مقدراتها. و كذلك استهانتهم بمشاعر جماهير الأمة. أي أبناء للأمة هؤلاء الذين يحاولون تضييع الحق؟ و هم فوق كل ذلك يريدون الاعتراف باسرائيل من خلال نسيانهم أجزاء من فلسطين. و أعني به ما كانت اسرائيل محتلة له قبل سبعة و ستين. و كأن قتالهم في سبع و ستين ما كان علي ما أحتل من أراضي و ما سلب من حقوق. و انما كان من أجل استرجاع ما سوف يحتل بعد هذه الحرب. نعم ما سوف يحتل من الأراضي!!

أي استهانة بالعرب هذه؟ و أي استهانة بالشهداء الذين بذلوا أنفسهم من أجل تحرير الأرض. كل الأرض الفلسطينية؟ و أي انتماء للعروبة يحملون في دمهم؟ و أي قادة للعرب هم؟

كانوا يدعون قبل خرسهم هذا أن وراء اسرائيل دولا استعمارية مستعدة لتجنيد كل طاقاتها من أجل حماية اسرائيل. و ان الحرب ضد اسرائيل يعني الحرب ضد هذه الدول. و لو سلمنا أن ذلك حاصل فعلا. فما بالنا لا نجند نحن كل طاقاتنا و امكانياتنا ضدهم ما دامت القناعة حاصلة بكونهم أعداء للأمة. و لماذا نتعامل مع هذا العدو و كأنه صديق. أنسينا حقيقة كان التاريخ في أثبتها ألا و هي: صديق عدوي عدوي. أيريدون بصداقتهم لكل أعداء الأمة أن يؤكدوا عداءهم للأمة. أليس هذا هو عين ما يستنتج من فعالهم؟ فان كان الأمر غير ذلك فما تفسير علاقاتهم دبلماسيا مع اسرائيل. و ما تفسير التعاون التجاري و الاقتصادي مع كيان عنصري غاصب زرعه الاستعمار في قلب الوطن العربي. و علي أرض عربية هجر منها أهلها؟ ثم ما تفسير المعاملة السيئة للجماهير الغاضبة علي ما كان من الصهاينة من معاملة وحشية متخلفة للمدنيين الفلسطينيين و القيادة الفلسطينية. تري أنفسره بالرضا عن الصهاينة علي فعلهم و ارهابيتهم؟ أم ماذا؟؟



[ صفحه 245]



لقد سأم العرب كل هذه الازدواجية من كثير من القياديين. عرب مع العرب. و منفذين لمخططات الاستعمار و الصهيونية في عين الوقت. ما عادت الشعارات مجدية ان لم يرافقها عمل صادق. أكثر من خمسين عاما مضت و الشعارات لم تفعل شيئا. و لو كان يرافق ذلك فعل عربي أصيل لانتهت المأساة. و لكان الحال غير هذا الحال. و الأمل كل الأمل بالفكر الجديد الذي جعل من الانتفاضة الفلسطينية هي الخلاص و هي الحل الأمثل الذي يعيد الحق الي نصابه. و يرغم كل أعداء الأمة الي الاعتراف بكل مطالب الجماهير العربية العادلة.

كان محمد في كل ما كان يفكر فيه جادا و متألما و متفاعلا. و هكذا هو حالة عند التفكير بكل حق عربي مغتصب. و بينما هو كذلك اذ قال له ابنه الأكبر: انظر يا أبي ما عرض في التلفزيون. هذا مخيم جنين قد حوله الصهاينة الي انقاض. و تحت هذه الأنقاض الكثير من الضحايا من أهل فلسطين.

حول محمد ببصره ناحية التلفاز. و حينما شاهد المدينة و هي قد تحولت الي أنقاض قال: الله أكبر. كل هذا يحدث و ما من سامع أو مجيب؟ ثم ردد بيتا من الشعر يقول:



لقد أسمعت لو ناديت حيا

ولكن لا حياة لمن تنادي



فقال الابن الأكبر: من تعني يا أبي؟

فقال الأب: أعني الذين ابتلانا بهم القدر فكانوا عونا للصهيونية علي تحقيق أهدافها.

فقال الابن الأكبر: أتعني الذين لم يحركوا ساكنا لحد الآن؟

فقال الأب: و أي بلاء هو أكبر من هذا يا ولدي. و هل نأمل



[ صفحه 246]



بمن وضع يده بيد عدو الأمة أن يفعل ما فيه صالح الأمة؟ هذا لا يكون أبدا. أما اذا حصل فهو قول دون فعل كما عودونا في الماضي.

الابن الأكبر: أري أن الاستعمار ما زال يتحكم بمقاديرنا كما كان الحال في السابق؟

فقال الأب: نعم يا ولدي. فالاستعمار كالأخطبوط تمتد أذرعه هنا و هناك. و حينما تقطع ذراع فهناك غيرها عاملة. و لا ينتهي الا أن تقطع أذرعه جميعا. و تطهر الأرض العربية منه و من مخططاته التي تبحث عن الخيرات لتنهبها. و كما تعلم. فالأرض العربية قد خصها الله تعالي بكثير من الخيرات الوفيرة.

الابن الأكبر: حدثنا يا أبي عن الكيفية التي دخل الاستعمار بها أرضنا العربية.

الأب: بالتأكيد يا ولدي. سأحدثكم عن ذلك. و سيكون لنا حديثا خاصا بذلك. ولكن ليس اليوم.

الابن الأكبر: و ماذا ستحدثنا اليوم يا أبي؟

الأب: سنبدأ الحديث عن الامام جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام. كما وعدتكم. و سيكون حديثنا هذا اليوم عن ولادته و نسبه و دلائل امامته.

فقال الابن الأكبر: كما تشاء يا أبي.



[ صفحه 247]




هذا الكتاب


بسم الله الرحمن الرحيم

يتناول سيرة سادس أئمة أهل البيت الامام أبي عبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن أميرالمؤمنين عليهم السلام معجزة الدنيا الخالدة، و مفخرة الانسانية الباقية علي مر العصور، و عبر الأجيال و الدهور، لم يشهد العالم له نظيرا، و لم تسمع الدنيا بمثله، جمع الفضائل كلها، و حاز المكارم جميعها، و سبق الدنيا بعلومه و معارفه.

و كيف الحديث عن الامام الصادق عليه السلام، أعن علمه، فهو الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه - كما يقول الجاحظ - أم عن مدرسته التي لم يشهد التاريخ في عصوره و أجياله لها مثيلا؟ و ناهيك بمدرسة يربو طلابها علي أربعة آلاف يدرس



[ صفحه 8]



فيها الفقه [1] ، و الحديث [2] ، و التفسير [3] ، و الأخلاق [4] و الفلسفة [5] ، و الفلك [6] ، و الطب [7] ، والكيمياء [8] ، الي غيرها من العلوم و الفنون .

و ليست جوانب حياته الأخري عليه السلام بأقل منها في حقل العلم، فمن خصائص أهل البيت عليهم الصلاة و السلام اتساع أفقهم، و بعد شأوهم في جميع مجالات الحياة، بينما نجد غيرهم اذا اختص في شي ء فشل في غيره، فالعالم - من غيرهم - بعيد عن الشجاعة، و الشجاع - من غيرهم - بعيد عن الزهادة، أما هم عليهم السلام فقد جمعوا الفضائل والمكارم، و سبقوا الناس الي كل منقبة حسنة، و خصلة خيرة،



[ صفحه 9]



فهم عليهم السلام أحسن الناس سيرة، و أوسعهم أخلاقا، و أكثرهم عبادة، و أعظمهم حلما و أزكاهم عملا، و ابذلهم مالا فهم أكثر أهل الدنيا مناقب، و أجمعهم سوابق.

و في هذه الصفحات اشارة لبعض سيرته و سجاياه، و ذكر القليل من كلامه و مواعظه، ثم الفصل الأخير من الكتاب عرض لكلمات العلماء و العظماء، و كلها اشادة بفضله و اكبار لمقامه الكريم، و تعريف بمكانته السامية في النفوس، و لعمري أن حياة الامام الصادق عليه السلام تستصرخ الأمة الاسلامية للسير علي هداها، و الاقتفاء لأثرها.

(قل هذه سبيلي أدعوا الي الله علي بصيرة أنا و من اتبعني و سبحن الله و ما أنا من المشركين) [9] .



[ صفحه 10]




پاورقي

[1] أنظر (شرح نهج البلاغة) 1 / 6 حيث أرجع ابن أبي الحديد فقه أئمة المذاهب اليه.

[2] روي عنه أبان بن تغلب ثلاثين ألف حديث، و محمد بن مسلم ستة عشر ألف حديث.

[3] لا يخلو تفسير من تفاسير الشيعة من الرواية عنه.

[4] انظر (الأخلاق عند الامام الصادق) للشيخ محمد أمين زين الدين.

[5] انظر (فلسفة الامام الصادق)للشيخ محمد جواد الجزائري.

[6] انظر (الهيئة و الاسلام) للسيد هبة الدين الشهرستاني.

[7] انظر (طب الامام الصادق) للشيخ محمد الخليلي.

[8] انظر (الامام الصادق ملهم الكيمياء) للدكتور محمد يحيي الهاشمي.

[9] يوسف: 108.


شناسنامه صادق آل محمد(عليهم السلام)


اسم : جعفر

لقبها : صادق- مصدق - محقق - كاشف الحقايق - فاضل - طاهر - قائم - منجي - صابر

كنيه : ابوعبدالله - ابواسماعيل - ابوموسي

نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( عليه السلام )

نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر

زمان تولد : هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري

در روز جمعه يا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با ميلاد حضرت رسول . بعضي ولادت ايشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ايشان را نيز برخي سال 80 هجري ذكر كرده اند .

محل تولد : مدينه منوره

عمر شريفش : 65 سال

مدت امامت : 34 سال

زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجري درباره زمان شهادت نيز گروهي ماه شوال و دسته اي ديگر 25 رجب را بيان كردند .

قاتل : منصور دوانيقي بوسيله زهر

محل دفن : قبرستان بقيع

زنان معروف حضرت : حميده دختر صاعد مغربي ، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب( عليهم السلام )

فرزندان پسر : موسي ( عليه السلام ) - اسماعيل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علي

فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما كه اسماعيل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسين بن علي بن حسين ( عليهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسي كاظم (عليه السلام) ، اسحاق و محمد كه مادرشان حميده خاتون مي باشد . وعباس ، علي ، اسماء و فاطمه كه هر يك از مادري به دنيا آمده اند .

نقش روي انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .

اصحاب معروف امام صادق (عليه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- بريد - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالي – حرير بن عبدالله سجستاني زراره بن اعين شيباني - عبدالله بن ابي يعفور-عمران بن عبدالله اشعري قمي .

روز زيارت ايشان : روزهاي سه شنبه مي باشد .

رخسار حضرت : بيشتر شمايل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (عليه السلام) بود . جز آنكه كمي لاغرتر و بلند تر بودند .

مردي ميانه بالا ، سفيد روي ، پيچيده موي و پيوسته صورتشان چون آفتاب مي درخشيد . در جواني موهاي سرشان سياه و در پيري سفيدي موي سرشان بر وقار و هيبتشان افزوده بود . بيني اش كشيده و وسط آن اندكي برآمده بود وبر گونه راستش خال سياه رنگي داشت .

ريش مبارك آن جناب نه زياد پرپشت و نه زياد كم پشت بود . دندانهايش درشت و سفيد بود وميان دو دندان

پيشين آن گرامي فاصله وجود داشت . بسيار لبخند مي زد و چون نام پيامبر برده مي شد رنگ از رخسارش تغيير مي كرد .

امام صادق در يك نگاه


نام: جعفر

نام پدر: امام باقر (عليه السلام)

نام مادر: ام فروه (عليها السلام)

كنيه: ابوعبدالله

القاب: صادق، صابر، فاضل و طاهر

تاريخ و محل ولادت: هفدهم ربيع الاول، سال (83 هـ ق)، مدينه منوره

تاريخ و محل شهادت: پانزدهم شوال، سال (148 هـ ق)، مدينه منوره


تولد، وفات، طول عمر و مدفن ابوعبدالله جعفر صادق ابن محمد باقر بن علي بن حسين بن


تولد، وفات، طول عمر و مدفن ابوعبدالله جعفر صادق ابن محمد باقر بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب

امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه يا دوشنبه هفدهم ربيع الاول و يا غره رجب سال 80 هجري، معروف به سال قحطي، در مدينه ديده به جهان گشود. اما بنا به گفته شيخ مفيد و كليني و شهيد، ولادت آن حضرت در سال 83 هجري اتفاق افتاده است. لكن ابن طلحه روايت نخست را صحيح تر مي داند و ابن خشاب نيز در اين باره گويد: چنان كه ذراع براي ما نقل كرده، روايت نخست، سال 80 هجري، صحيح است.

وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزي از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روايتي نيمه ي ماه رجب سال 148 هجري روي داده است. با اين حساب مي توان عمر آن حضرت را 68 يا 65 سال گفت كه از اين مقدار 12 سال و چند روزي و يا 15 سال با جدش امام زين العابدين (ع) معاصر بوده و 19 سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زيسته است كه همين مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار مي آيد و نيز بقيه مدتي است كه سلطنت هشام بن عبدالملك، و خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك و يزيد بن وليد عبدالملك، ملقب به ناقص، ابراهيم بن وليد و مروان بن محمد ادامه داشته است. وفات امام صادق (ع) پس از گذشت ده سال از خلافت منصور عباسي روي داد و پس از مرگ در آرامگاه بقيع، در جوار پدرش امام باقر و جدش امام زين العابدين و عموي بزرگوارش امام حسن بن علي عليهم السلام به خاك سپرده شد.


مقدمه


امام صادق (ع) در سفارش هاي خود به عبدالله بن جندب پس از هشدار شيعيان به دام هاي شيطان، ويژگي هاي برجسته دوستان حقيقي خود را بر مي شمرد و سپس خصلت هاي ديگر شيعيان را بيان مي كند.


قرآن در نگاه امام صادق عليه السلام


روزي كه رسول خاتم(ص) دو وزنه سنگين و دو ميراث گرانبها (قرآن وعترت) را به مردم معرفي كرد و براي نجات از گمراهي، تمسك به «ثقلين » را توصيه فرمود، اهل بيت خويش را نيز به عنوان قرآن شناسان خبير معرفي كرد، تا پس از او، امت از ائمه الهام بگيرند و شاگردي عترت را با افتخار بپذيرند.



صادق آل محمد(ص)، در باره حبل المتين قرآن و شيوه بهره گيري ازآن و جايگاه كلام الهي، سخنان بسياري دارد كه در اين نوشته به اختصار به برخي از محورهاي تعاليم و توصيه هاي حضرتش اشاره مي كنيم، باشد كه جامعه قرآني و ولايي ما، از حضرت صادق(ع) سرمشق بگيرد و از سرچشمه هدايت قرآني، جان عطشناك خويش را سيراب سازد.



1- قرآن، تجلي گاه خدا



كلام الهي، جلوه اي از قدرت و علم و حكمت خداست و آيات قرآن،هريك نشانه اي از عظمت الهي است. امام صادق(ع) در زمينه جلوه گاه بودن قرآن براي ذات مقدس خدا البته براي چشم هاي بيدار و دلهاي آگاه مي فرمايد:



"لقد تجلي الله لخلقه في كلامه و لكنهم لايبصرون"(1)



خداوند بر خلق خويش در كلام خودش تجلي كرده است، ولي آنان خدا را نمي بينند.



2- گنجينه كامل



معارف قرآن بي پايان است. به تعبير خود قرآن (تبيانا لكل شي ء)است، بيانگر هرچيز. هر پند و حكمت، هر حكم و قانون، هر علم ودانش ريشه در قرآن دارد. حتي براي آگاهي از سرگذشت پيشينيان و سرنوشت آيندگان و دانشهاي آسمان و زمين بايد به قرآن نگريست و به كمك اهل بيت عليهم السلام ، از اين منبع و گنجينه كامل بهره گرفت. امام صادق(ع) مي فرمايد:



«خداوند بي همتا و قدرتمند، كتاب خويش را بر شما نازل فرمود واو راستگو و نيكوكار است. در قرآن، خبر شما و خبر آنان كه پيش از شما بودند و آنان كه پس از شما خواهند آمد، همچنين خبرآسمان و زمين است...»(2)



و در سخن ديگري به جنبه تبيان بودن قرآن چنين اشاره مي فرمايد:



"ان الله انزل في القرآن تبيان كل شي ء، حتي و الله ما ترك شيئا يحتاج العباد اليه الا بينه للناس..." (3)



خداوند در قرآن، بيان هرچيز را نازل كرده است. به خدا قسم هيچ چيزي را كه بندگان به آن نيازمندند، فروگذار نكرده و براي مردم بيان فرموده است.



3- عهدنامه الهي



قرآن، عهدي استوار ميان خدا و مردم است و آيات اين كتاب، متن اين عهدنامه را بيان مي كند. در عهد نامه بايد نگريست، به آن بايد پاي بند بود، مفاد آن را نبايد زير پا گذاشت. امام صادق(ع) درباره اين عهدنامه و لزوم تلاوت بخشي از آن در هرروز، چنين مي فرمايد:



«القرآن عهدالله الي خلقه، فقد ينبغي للمرء المسلم ان ينظر في عهده و ان يقراء منه في كل يوم خمسين آيه. » (4)



قرآن عهد خداوند نسبت به بندگان اوست. سزاوار است كه يك انسان مسلمان در اين عهدنامه الهي بنگرد و هر روز پنجاه آيه از آن رابخواند.



روشن است كه مرور بر مفاد يك عهدنامه، براي يادآوري از آن قرارداد و رعايت آن در عمل است. ميثاق خدا با بندگان برشناختن احكام الهي و عبرت گرفتن از حكايات قرآن و عمل به اوامر او وتدبر در آيات است. جالب است كه امام صادق(ع) وقتي مي خواست قرآن تلاوت كند، قرآن را كه به دست راست خويش مي گرفت، دعايي مي خواند كه به عهد بودن قرآن و تعهدات انسان در قبال اين قرار داد،اشاره دارد. مضمون آن دعا چنين است:



«خداوندا! من عهد و كتاب تو را گشودم. خدايا! نگاهم را در اين كتاب، عبادت قرار بده و قرائتم را تفكر، و تفكرم را عبرت آموزي. خدايا! مرا از آنان قرار بده كه از مواعظ تو در اين كتاب، پند مي گيرند و از نافرماني ات پرهيز مي كنند. وقتي كتاب تورا مي خوانم، بر دل و گوشم مهر مزن و بر ديدگانم پرده ميفكن وقرائت مرا خالي از تدبر مگردان، بلكه مرا چنان قرار بده كه درآيات و احكامش ژرف بنگرم، دستورهاي دين تو را بگيرم و عمل كنم و نگاه مرا در اين كتاب، غافلانه و قرائتم را بيهوده و بي ثمرمساز.» (5)



4-آينه عبرت



درخلال آيات قرآن، سرگذشت اقوامي از گذشته آمده است. چه نيكان وصالحان كه در سايه ايمان و عمل و پيروي از حق، سعادتمند شدند،چه عنودان و لجوجان كه با تكذيب انبياء و انكار خدا و طغيان وفساد، گرفتار عذاب الهي گشتند. قرآن، كتاب قصه و داستان نيست،ولي سرشار از قصص و حكايات افراد و امتهاست و همه بر اساس درس گرفتن و الهام و عبرت و پند.



امام صادق(ع) مي فرمايد:



«عليكم بالقرآن! فما و جدتم آيه نجا بها من كان قبلكم فاعملوا به، و ما وجدتموه هلك من كان قبلكم فاجتنبوه.» (6)



برشما باد قرآن! هر آيه اي را كه يافتيد كه گذشتگان، با عمل به محتواي آن آيه نجات يافتند، شماهم به آن عمل كنيد و هر آيه را ديديد كه بيانگر هلاكت پيشينيان است، شماهم از آن (عامل هلاكت) بپرهيزيد.



اين شيوه برخورد با آيات قرآن، سودمندترين شيوه اي است كه درعمل فردي و اجتماعي مسلمانان اثر مي گذارد و قرآن هدايتگر قاري مي شود.



5- احكام جاودانه



دين خدا و آيات قرآن، حاوي يك سلسله احكام الهي است كه تا دامنه قيامت استمرار مي يابد. آنچه كه حلال الهي و حرام الهي است، مشمول مرور زمان نمي شود و حكم خدا در اثر «جو» يا«شرايط جديد» يا «تمايلات اين و آن » عوض نمي گردد. امام صادق(ع) در تشريح بعثت هاي سلسله نوراني انبيا، به دوره بعثت رسول خاتم(ص) مي رسد و مي فرمايد: «تا آن كه محمد(ص) آمد و قرآن و شريعت و راه و روش قرآن را آورد. پس حلال آن تا روز قيامت حلال است و حرام آن تا روز قيامت حرام مي باشد.»( 7)



و در سخني ديگر، جريان قرآن را در عصرها و زمان ها، همچون جريان شب و روز و ماه و خورشيد مي داند. با بيان امام صادق(ع) راه برانديشه كساني كه احكام خدا را مقطعي و دوره اي مي دانند و عصر حاضر را براي اجراي احكام قرآن مناسب نمي دانند و قوانين وحي را براي تنظيم امور بشريت امروز و جامعه كنوني كافي نمي بينند، بسته مي شود.



6- هميشه زنده و شاداب



غير از احكام قرآن و حلال و حرام آن كه ابدي است، خود اين كتاب ژرف و فصيح و متين نيز با گذشت زمان كهنه نمي شود و پيوسته معارف آن براي همه اقشار در همه زمانها درخشندگي و آموزندگي دارد.



امام صادق(ع) در حديثي به رمز و راز اين جاودانگي و طراوت هميشگي در كلام خدا اشاره دارد. مردي از آن حضرت مي پرسد: چرا قرآن با نشر و درس و بررسي، تازه تر و شاداب تر مي شود و هرگز كهنه نمي شود.؟



امام صادق(ع) در پاسخ مي فرمايد:



«لان الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض الي يوم القيامه.» (8)



براي اين كه خداي متعال آن را براي زماني خاص يا مردمي خاص قرار نداده است. از اين رو قرآن در هر زمان تازه است و نزد هرقومي شاداب است تا روز قيامت.



طراوت و تازگي قرآن براي همه و هميشه، به خاطر آن است كه معجزه جاويد پيامبر(ص) و كلام الهي است و در هر عصري پاسخگوي نيازهاي فكري، هدايتي و اجتماعي مردم است.



7- حفظ، آموزش و عمل



گرچه تلاوت قرآن و حفظ كردن آيات آن ثواب دارد و ارزشمند است، ولي تكليف مسلمانان در اين حد خلاصه نمي شود. حفظ كردن بايد همراه با عمل باشد و ياد دادن و ياد گرفتن به قصد اجراي فرموده هاي خداي متعال. حضرت صادق(ع) فرموده است:



«الحافظ للقرآن، العامل به، مع السفره الكرام البرره. » (9)



كسي كه حافظ قرآن و عمل كننده به آن باشد، همراه با سفيران والامقام و نيكوكار الهي (فرشتگان مقرب) خواهد بود.



ضرورت آموختن قرآن نيز در كلام آن حضرت مطرح است. مي فرمايد:



«ينبغي للمؤمن ان لايموت حتي يتعلم القرآن او يكون في تعلمه .» (10)



سزاوار است كه مؤمن نميرد، تا آن كه قرآن را آموخته باشد، يا در حال و مسير فراگرفتن قرآن باشد.



با اين حال، پاي بندي به احكام قرآن و عمل به آن در تعبير امام صادق(ع) چنين بيان شده است:«واحذر ان تقع من اقامتك حروفه في اضاعه حدوده .» (11)



بپرهيز از اين كه در مسير اقامه حروف، به اضاعه حدود بيفتي.



بسيارند آنان كه در شكل و ظاهر به قرآن مي پردازند و در وراي جلوه هاي ظاهري قرآني، عمل به قرآن مطرح نيست. اين گونه برخورد تشريفاتي و مراسمي و شكلي با قرآن، در شان كلام الهي و منشورآسماني نيست.



8-ادب و آداب تلاوت



خواندن قرآن نيز آدابي دارد، هم آداب ظاهري همچون مسواك، وضو، ترتيل، صوت خوش، رو به قبله بودن، حفظ احترام كلام الله و... وهم آداب باطني و حالت هاي روحي و توجه قلبي و عنايت به كلام خداو پيداكردن حالت خشوع و تذكر و تاثير پذيري ازتلاوت، اين نكات در كلمات امام صادق(ع) بسيار بيان شده است. به برخي از اين رهنمودها اشاره مي شود:



امام صادق(ع) مي فرمايد:



هرگاه نزد تو قرآن تلاوت مي شود، برتولازم است گوش بدهي و سكوت وتوجه داشته باشي:



«اذا قري ء عندك القرآن وجب عليك الانصات و الاستماع. » (12)



اين همان نكته قرآني است كه در آيه 204 سوره اعراف آمده است: « و اذا قري ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا.»



و در سخن ديگري به نقل ازحضرت رسول(ص) مي فرمايد كه: «راه قرآن » را نظيف و پاكيزه كنيد. مي پرسند: راه قرآن چيست؟



مي فرمايد: دهان مي پرسند: چگونه؟ مي فرمايد: با مسواك. (13)



در حديث ديگر، امام صادق(ع) فرموده است:



كسي كه قرآن بخواند، ولي قلبش رقت پيدا نكند و در برابر خداوند خاضع نشود و در درون، حالت حزن و خشيت و هراس نيابد، شان وجايگاه والاي خدا را سبك شمرده است. بنگر كه كتاب پروردگارت را چگونه مي خواني و با منشور خويش چه برخوردي داري و اوامر ونواهي آن را چگونه پاسخ مي دهي و حدود و تكاليف آن را چگونه امتثال و فرمان برداري مي كني؟! در آيه هاي وعد و وعيد، درنگ كن، در امثال و مواعظ قرآن انديشه كن. مبادا اقامه حروف و قرائت ظاهر، تو را در تباه ساختن حدود آن بيندازد!... (14)



تلاوت با حزن و حالتي اندوهناك كه نشان دهنده تاثر روحي قاري از آيات كلام خداست، ادب ديگري از آداب تلاوت است. امام صادق(ع)فرموده است:



«ان القرآن نزل بالحزن فاقرؤه بالحزن .» (15)



قرآن با حزن نازل شده است، شما هم، آن را حزين قرائت كنيد.



9- جوانان و قرآن



انس با قرآن، دلهاي جوانان را روشن و زندگيهاشان را با صفا مي كند و عامل جذب آنان به پاكي و راه خدا مي شود.



امام صادق(ع) مي فرمايد: هرجوان مومني كه قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خون او در مي آميزد و خداوند او را با فرشتگان بزرگوارهمراه مي سازد و قرآن روز قيامت نگهدارنده او (از دوزخ) خواهدبود:



«من قرئي القرآن و هو شاب مؤمن، اختلط القرآن بلحمه و دمه، وجعله الله مع السفره الكرام البرره و كان القرآن حجيزا عنه يوم القيامه.» (16)



بخصوص، خانه هايي كه نواي خوش قرآن از حنجره هاي داوودي از آن ها به گوش مي رسد و صبح و شام، جوانان صاحبدل و روشن ضمير، همدم كتاب خدايي اند و لحظات خويش را با انس با قرآن سپري مي كنند، مشمول رحمت خدا و هدايت قرآني مي شوند. اين گونه خانه هاي نوراني از تلاوت، در آسمانها تابان و فروزان است. امام صادق(ع)مي فرمايد:



خانه اي كه يك فرد مسلمان در آن قرآن تلاوت مي كند، براي اهل آسمان نوراني ديده مي شود، همچنان كه مردم دنيا در آسمان ستاره درخشان را مي بينند. (17)



10- نكته هاي ديگر



همچنان كه ياد شد، در درياي كلمات حضرت صادق(ع) گهرهاي فراواني وجود دارد كه در باره قرآن كريم است. نقل آن ها به طول مي انجامد. عصاره و خلاصه اي از آن مضامين را كه در برخي روايات ديگر آمده است، تقديم مي كنيم.



امام صادق(ع)، قرآن را داراي آيات ناسخ و منسوخ و محكم ومتشابه مي داند و بهره گيري از قرآن را براي كساني روا مي شمرد كه به اين نكات توجه داشته باشند و گرنه گمراه مي شوند و گمراه مي كنند. وي براي فراگيري هر حرف از قرآن، پاداش ده حسنه بيان مي كند و مي فرمايد: قرآني كه خوانده نمي شود و غبار بر آن مي نشيند، روز قيامت به درگاه خدا شكايت مي كند. تلاوت راستين را آن مي داند كه قرآن خوانان، وقتي به آيات بهشت و جهنم مي رسند، مي ايستند و تامل مي كنند. اهل بيت عليهم السلام را وارثان كتاب خدا و برگزيدگان خلق مي شمرد و از اين خاندان به عنوان وجه الله،آيات، بينات و حدودالله ياد مي كند و ولايت ائمه را قطب و محورقرآن و همه كتب آسماني معرفي مي كند و قرآن را «ثقل اكبر» مي نامد و آن را چراغ هدايت و فروغ تاريكي و حيات بخش قلب بينا و گشاينده چشم و دل مي شمارد. از ديدگاه آن حضرت، قرآن «معيار» و ملاك درستي و حقانيت هر حرف و حديث است و مي فرمايد:



هر چه كه از ما براي شما نقل مي شود، در صورتي كه مخالف با قرآن باشد ما نگفته ايم و شما نپذيريد. امام اهل بيت پيامبر(ص) را خزانه داران علم الهي و بازگوكنندكان وحي خدا مي داند و از تفسير به راي نهي مي كند و از آن قاري كه به خاطر خود نمايي يا كسب درآمد، به قرائت مي پردازد، نكوهش مي كند.



اميد است كه در سايه رهنمودهاي حضرت صادق عليه السلام، با چشمه وحي الهي آشناتر شويم و «قرآني » بينديشيم و «قرآني » زندگي كنيم.

پاورقي





1- بحارالانوار، ج 89، (بيروت)، ص 107.



2- كافي، ج 2، ص 599.



3- بحارالانوار، ج 89، ص 81.



4- وسايل الشيعه، ج 4، ص 849.



5- بحارالانوار، ج 95، ص 5.



6- الحياه، ج 2، ص 116.



7- كافي، ج 2، ص 18.



8- بحارالانوار، ج 89، ص 15.



9- الحياه، ج 2، ص ص 152.



10- همان، ص 155.



11- بحارالانوار، ج 82، ص 43.



12- وسائل الشيعه، ج 4، ص 861.



13- الحياه، ج 2، ص 158.



14- بحارالانوار، ج 89، ص 207.



15- وسائل الشيعه، ج 4، ص 857.



16- الحياه، ج 2، ص 164.



17- كافي، ج 2، ص 610.



18- تفسير برهان، ج 4، ص 457; مجمع البيان، ج، 5، ص 481.

شهادت ششمين امام شيعيان


چون امام صادق (ع) به شهادت رسيد و به سوي قبرستان بقيع برده شد، ابو هريره عجلي اين ابيات را سرود:



اقول و قدر احوا به يحملونه علي كاهل من حامليه و عاتق



(مي گويم و حال آنكه او را مي بردند بر دوشهاي كساني كه او را گرفته بودند.)



ا تدرون ماذا تحملون الي الثري! ثبيرا ثوي من راس علياء شاهق



(آيا مي دانيد چه چيزي را به سوي خاك مي بريد!)



غداة حثا الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولي كان فوق المفارق



(صبحگاهي خاك پاشندگان بر بالاي ضريحش خاك ريزند حالي كه و بهتر آن است كه خاك بر سر ريزند.)



شيخ كليني و ديگران از ابو ايوب جوزي نقل مي كنند كه گفت: ابو جعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلي نشسته و روبه رويش شمعي قرار داشت و در دستش نامه اي بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سويم افكند در حالي كه مي گريست گفت: اين نامه محمد بن سليمان، والي مدينه، است كه در آن ما را خبر داده كه جعفر بن محمد به درود حيات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا لله و انا اليه راجعون ». ديگر مانند جعفر كجاست؟آنگاه به من گفت: بنويس. من در جاي كتابت نشستم منصور گفت: بنويس اگر جعفر به كسي بعد از خود وصيت كرد او را پيش آر و گردنش را به شمشير بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصيت كرده است: ابو جعفر منصور، محمد بن سليمان، عبد الله و موسي از فرزندانش و حميدة. منصور با ديدن نام اين افراد گفت: هيچ راهي براي كشتن اينها وجود ندارد.



ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن كثير رقي، نقل كرده است كه گفت: يكي از اعراب نزد ابو حمزه ثمالي آمد. ابو حمزه از او پرسيد: چه خبري دارد؟گفت: جعفر صادق (ع) از دنيا رفت. ابو حمزه فرياد بلندي كشيد و بي هوش افتاد. چون به حال آمد پرسيد: آيا به كسي وصيت كرده است؟پاسخ داد: آري به عبد الله و موسي، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصيت كرده است. پس ابو حمزه خنديد و گفت: سپاس خدايي را كه ما را به هدايت رهنمون شد و بيان كرد براي ما از كبير و راهنمايي كرد ما را بر صغير و امري عظيم را پوشيده داشت. چون از منظور وي پرسش كردند گفت: مقصود بيان كرد عيوب كبير (بزرگ) را و بر صغير (كوچك) دلالت كرد و صغير (موسي) را به اوصيا اضافه كرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصيت به منصور نهان داشت براي آنكه اگر منصور از وصي پرسش كند به او گفته مي شود وصي امام، تو هستي. عبد الله، اگر چه بزرگ ترين فرزند امام صادق (ع) بود، اما عيبي جسماني داشت او افطح بود حال آنكه امام نبايد نقصي و عيبي داشته باشد. معذلك وي نسبت به احكام دين هم آگاهي نداشت.



مسعودي در مروج الذهب نويسد: در سال 148 هجري ده سال از خلافت منصور گذشته بود كه ابو عبد الله جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب وفات يافت وي در قبرستان بقيع و در كنار پدر و جدش به خاك سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده كه او را مسموم كرده بودند. در اين قسمت از بقيع بر قبور آنان سنگ مرمري است كه بر روي آن نوشته شده:



«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله مبيد الامم و محيي الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام ».



در تذكرة الخواص حكايت نوشته روي اين مرمر از واقدي نقل شده است.

مقدمه


عصر امام صادق(ع)، يكي از دورانهاي پرشكوه و طلايي در تاريخ تشيع است. در اين عصر، تشيع گسترش چشمگيري نمود و بر تعدد شيعيان افزوده گشت و در اثر آزادي نسبي روابط شيعيان با امام صادق(ع)، آن حضرت توانست فقه و كلام شيعه را توسعه دهد و اصول ومباني آن را روشن كند. نقش آن حضرت در معرفي مباني شيعه به حدي بود كه مذهب شيعه به نام آن جناب و «مذهب جعفري » شهرت يافت.

بعد از رحلت رسول اكرم(ص)، ديگران در جايگاه آن حضرت نشستند وعلي(ع) در حاشيه ماند. با اين حال تعداد زيادي از بزرگان صحابه تنها آن جناب را امام بر حق مي دانستند; حذيفه بن يمان مي گفت:

«هر كس كه طالب ديدار اميرالمؤمنين برحق است، علي را ملاقات نمايد.» [1] .

عبدالله بن مسعود مي گفت: «در قرآن خلفا چهار تن هستند: آدم،هارون، داوود و علي عليهم السلام» [2] .

اين بزرگان كاملاً با امامشان در ارتباط بودند ولي تشكل جداگانه اي از ساير مسلمانان نداشتند. اما بعد از قتل عثمان وآغاز خلافت علي(ع) همان طور كه طرفداران بني اميه شكل حزبي به خود گرفتند و عثمانيان ناميده شدند، شيعيان نيز صف خويش را ازديگران جدا نمودند و آزادانه تشيع خود را اعلام كردند. ولي اين وضع ديري نپاييد و با حكميت بني اميه، شيعه گري جرمي سنگين به شمار آمد; معاويه طي بخشنامه اي به عمال و فرماندارانش در سراسر كشور نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصي از دوستداران علي و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق ومقرري او را قطع نماييد.» [3] و با وجود حكمراني سفاكاني چون: زياد،ابن زياد و حجاج بن يوسف، ارتباط شيعيان با رهبرانشان به نهايت درجه كاهش يافته بود. لذا اخباري بدين مضمون به چشم مي خورد كه بعد از شهادت امام حسين(ع) تنها چهار تن در كنار امام سجاد(ع) ماندند. [4] و شخصي چون سعيد بن جبير به جرم رابطه داشتن با امام زين العابدين(ع) بالاي دار مي رود. [5] تا اين كه با پايان يافتن قرن اول هجري و شروع دعوت عباسيان و قيامهاي طالبيان، وضع عوض مي شود و توجه بني اميه به جاي ديگرمعطوف مي گردد و شيعيان نفس راحتي مي كشند و توان اين را مي يابند كه با امامانشان رابطه برقرار نمايند كه اين مطلب درعصر امام صادق(ع) به اوج خود رسيد.


پاورقي

[1] بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1394 ه.، ج 3، ص 115.

[2] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، دارالاضواء، بيروت، 1405 ه.، ج 3، ص 77 و 78.

[3] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، داراحياء الكتب العربيه،قاهره، 1961، ج 1، ص 43- 45.

[4] شيخ طوسي، اختيار معرفه الرجال، معروف به رجال كشي، موسسه آل البيت(ع) لاحياء و التراث، قم، 1404، ج 1، ص 332.

[5] همان، ص 335.


مقدمه


نقطه عطف زندگي امام صادق (ع)، مقام شامخ و جايگاه رفيع علمي وي مي باشد و آن حضرت بيشتر با اين ويژگي شناخته مي شود. تأثيرگذاري وي در فقه و معارف شيعي به گونه اي است كه مذهب شيعيان دوازده امامي به «مذهب جعفري» معروف شده است.

يكي از ابعاد علمي امام صادق (ع)، در برخورد با غلوّ و غاليان ظهور مي كند. وي همواره مي كوشيد از راه هاي گوناگون با انحرافات فكري و كژ روي هاي عقيدتي مبارزه كند. از اين رو مبارزه علمي با غلوّ و غاليان، فصل مهمي از زندگي وي را تشكيل مي دهد. به دليل اهميت اين موضوع كه امروزه نيز يكي از مشكلات و آسيب هاي جدّي جامعه ماست، اين بعد علمي امام را مد نظر قرار داده ايم و اميدواريم كه پژوهشگران ارجمند زواياي ديگري از بعد علمي آن بزرگوار را بشكافند و بنمايانند.


مقدمه


تبليغ افكار، عقايد و روشهاي مختلف آن، شيوه اي مرسوم و عقلايي است كه همواره مورد استفاده تمامي مذاهب و مكاتب مادي يا معنوي بوده است.

رسالت بزرگ پيام آوران خدا «ابلاغ» پيام سعادت بخش الهي به انسان ها بوده است. آنان در اين راه هر نوع سختي را تحمل كردند تا با رساترين صدا، فطرت هاي خداجو را بيدار نمايند.

در اديان الهي و مكاتبي كه انبيا ارائه داده اند، تبليغ از ويژگيهاي مشتركي برخوردار است. در اديان آسماني علاوه بر اينكه پيامبران خود بنيانگذار تبليغ و هدايت كننده ي آن بودند، همه ي آنها از يك مبدأ مشترك مأمور ابلاغ رسالت خود بوده و از جهت هدف نيز دچار تشتت نبوده اند؛ يعني همه ي انبيا از آغاز تا پايان پيدايش اديان الهي به دنبال هدايت بشر از ضلالت و جهل به سوي عبوديت خداي سبحان، برقراري عدالت، اصلاح فسادها و رفع ظلم و ستم حاكم بر جوامع بشري بوده اند.

انبياي الهي و همچنين ائمه معصومين عليهم السلام كه ادامه دهندگان رسالت عظيم هدايت مي باشند، در طول زندگاني افتخار آميز خود به منظور



[ صفحه 16]



دعوت الي الله و سوق دادن انسانها به صفات و رفتارهاي نيكو، شيوه هاي متنوعي را به كار گرفته اند كه هر يك در جاي خود تأثير بسزايي بر شخصيت و رفتار انسانها بر جاي نهاده است.

تبليغ به شيوه هاي مختلف انجام مي پذيرد كه بر اساس آيه ي 125 سوره نحل، «جدال احسن» و «مناظرات برهاني دور از مغالطه» يكي از انواع آن است.

مناظره از بنيادهاي استوار دين اسلام است كه قرآن كريم ضمن بيان سرگذشت انبيا، ابعاد و شيوه هاي آن را بيان داشته است. اين شيوه ي تبليغي، اثري عظيم در شناساندن حقانيت شريعت محمدي صلي الله عليه و آله و سلم و تفهيم لزوم پيروي از آن را در پرسشگران بي غرض داشته است.

تأثير مناظره و بحث در تأييد جبهه حق و تضعيف باطل تا پايه اي است كه هارون الرشيد بعد از شنيدن مناظره هشام گفت:

فو الله للسان هذا أبلغ في قلوب الناس من مائة ألف سيف [1] .

به خدا سوگند زبان اين شخص كارسازتر از صد هزار شمشير در قلوب مردم است.

مناظره و جدال احسن در دين اسلام همچون ديگر اديان آسماني، جنبه اي حياتي از دين و وسيله اي كارآمد در ابطال و دفع شبهاتي است كه صاحبان مذاهب و انديشه هاي انحرافي ايجاد مي كنند.

سرسلسله ي مبلغين اسلامي بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، اهل بيت هستند كه با واگذاري مسئوليت امامت و جانشيني رسول خدا، از سوي خداوند متعال به آنان - كه يا مستقيما توسط پيامبر اكرم صورت مي گرفت و يا به وصيت



[ صفحه 17]



و نص امام معصوم عليه السلام - مأموريت ابلاغ رسالت الهي را عهده دار شدند.

مناظره از ابزارهاي مهم رشد فكري، شكوفايي نيروي بيان، اراده و ايمان مي باشد و امام صادق عليه السلام مباحثه و مذاكره را عامل شكوفايي و موجب حيات علم و دانش مي داند.

ائمه اطهار در طول دو قرن حضور پس از رحلت پيامبر اسلام، همواره اسوه و سرمشق مؤمنين بوده اند. مورخين و علما به ويژه شيعيان به جمع آوري و تدوين سيره ي اهل بيت اقدام نموده اند و در اين راستا عده اي به سيره ي نقلي و عده ي ديگر به سيره ي تحليلي آنها پرداخته اند و تاريخ پر فراز و نشيب زندگي اين پيشوايان هدايت را به نگارش در آورده اند.

بعد از رسول اكرم كه اسوه كامل مكتب اسلام و احياگر راستين زيربنايي ترين اصل شرايع الهي يعني توحيد و شرك زدايي است، اهتمام امامان معصوم به مناظره و تشويق و تأييد آنان از شايستگاني همچون «هشام بن حكم»، نشاني گويا از ارزش شيوه مناظره است.

با وجود آنكه ائمه هدي عليهم السلام، حجت خداي تعالي و نور واحدند و هدف مشتركي را دنبال مي نمودند، به واسطه ي شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي دوران زندگي هر يك از آنان كه بر حسب زمان و مكان با يكديگر تفاوت داشته است، داراي خط مشي هاي متفاوت با يكديگر بودند.

با توجه به اين كه سيره ي انبيا و نيز ائمه هدي بايد همواره الگوي ما باشد، لذا بررسي و تحليل زواياي گوناگون سيره ي ايشان ضروري به نظر مي رسد. همچنين به جهت اين كه پرداختن به سيره ي تبليغي و روش هاي مختلف انبيا و ائمه اطهار در راه رسيدن به هدف، يعني پاسداري از مرزهاي مكتب و حفظ و نگهداري آن، داراي اهميت ويژه اي است، به



[ صفحه 18]



مصداق سخن گرانبهاي حضرت علي عليه السلام درباره قرآن كه فرمودند:

ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه ألا ان فيه علم ما يأتي والحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم [2] .

آن كتاب خدا قرآن است پس از آن بخواهيد تا سخن بگويد چرا كه آن هرگز سخن نمي گويد. اما من شما را از آن خبر مي دهم. بدانيد كه در قرآن علم آينده و حديث گذشته است. درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارتان در آن است.

بر آن شدم مناظره و شيوه هاي مختلف آن را در سيره ي انبيا با توجه به آيات قرآن و نيز شيوه هاي مناظرات امام صادق عليه السلام را با استفاده از متون تاريخي و روايي بررسي و تحليل نمايم.

با بررسي هاي مقدماتي مشاهده شد مناظرات و رويارويي هايي از انبياي عظام در قرآن كريم و ائمه ي هدي با دگرانديشان در زمينه هاي مختلف، در منابع روايي و حديثي ما ثبت و ضبط شده و در اين زمينه ميراث جاودانه اي براي رهپويان راه حق و هدايت جويان وجود دارد. از سوي ديگر با توجه به اين كه مناظره همچون ديگر روشهاي تبليغي، اصول و مبادي خاصي دارد كه بايد آداب و موازين آن رعايت شود تا موفقيت حاصل آيد، لذا از راه بررسي و تحليل مناظرات انبياي عظام در قرآن كريم و امام جعفر صادق، راه و روشهاي مناظره استنباط و استخراج گرديد؛ چرا كه فراگيري و آشنايي با سيره انبيا و امامان معصوم و نيز نحوه برخورد ايشان با گروههاي مختلف فكري و اعتقادي در جامعه، جهت اجراي شيوه هاي رفتاري آنان در عصر حاضر، لازم و ضروري است.



[ صفحه 21]




پاورقي

[1] بحارالأنوار، الجامعة لدرر أخبار أئمة الاطهار، مجلسي، محمدباقر، ج 48، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1983 ه، ص 202.

[2] نهج البلاغه، خطبه 158.


اعتبار دفتر


بسم الله الرحمن الرحيم

خداوندا

به نام تو آغاز مي كنم كه بهترين سرآغاز است



[ صفحه 9]



«من خاكي كه ازين در نتوانم برخاست»

«از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند؛»

«حافظ»

قصه ي من در تحرير اين كتاب قصه ي، كودكي را ماننده است كه به كاري بزرگ برخيزد و آن را به شوقي تمام سامان دهد، ليكن ثمره ي اهتمام او، همان كودكانه باشد.

روزگاري به اين اميد بودم تا درباره ي امام بزرگ «جعفر بن محمد (ع)» كتابي بپردازم و امروز كه به آرزوي خويش دست يافته ام، خوبتر مي دانم كه كاري چنان شگرف، به شكلي در خور و شايسته، نه در قدرت دانش و انديشه ي من، كه در حوصله ي فطرت هر انديشه مند سخن آوري نيست.

«جعفر بن محمد (ع)»، معلم كبير بشريت و پيشواي آسماني پايه ي مذهب پرشكوه شيعه ي اماميه، نادره ي خلقت و مفخر تاريخ انسان ها است كه رتبت رفيع وي از اوج انديشه فراتر نشسته است و تصور تصوير سيمايي چنين فاخر و شكوهمند، در حد شايستگي، جز به پنداري بيهوده نمي ماند.

با اين حقيقت، دانسته ام كه هرگاه اين دفتر را معتبر بگيريد، به زيوري است كه از نام بلند «جعفر بن محمد (ع)» گرفته است و من بر هنر خويشتن، هرگز آن گمان نمي بندم كه در اين مطلب، نقشي مطلوب زده باشد.

محمود منشي - تهران



[ صفحه 11]




مقدمه


انسان به طور فطري از نيكي خشنود و از ديدار نيكوكاران خرسند تر مي شود.

رهبران معصوم عليهم السلام تنها كساني هستند كه جز نيكي و زيبايي از ايشان، چيزي به انجام نرسيده است؛ از اين رو مطالعه و تحقيق در رفتار و كردار ايشان دلنواز مي باشد.

قرآن كريم و معصومان عليهم السلام ما را بارها به نيكي ها و تبليغ و فتح جانها با غير زبان دعوت نموده اند؛ پس چه زيباست كه به رفتار و عملكرد رهبران معصوم عليهم السلام به عنوان الگو براي خود و طريقي والا جهت دعوت غير، پرداخته شود.

ما معتقديم كه عمل و تقرير معصوم عليه السلام چون سخنش حجت الهي بر بندگان است؛ پس همانطور كه به جمع آوري و تبويت سخنان ايشان اهتمام مي ورزيم، ضروري است عملكرد و تقرير ايشان را در صحنه هاي مختلف زندگي، تنظيم و وارد صحنه ي استدلال هاي مختلف علمي كنيم.

ما در راستاي زندگي چهارده معصوم عليهم السلام، با لطف و عنايت الهي اين كار را شروع و پس از كتابهاي:



[ صفحه 12]



1. هماي رحمت «قصه هاي زندگي امام علي عليه السلام»

2. جلوه ي عشق «قصه هاي زندگي امام حسين عليه السلام»

3. بدرقه ي يار «قصه هاي زندگي امام رضا عليه السلام»

قصه هاي زندگي امام صادق عليه السلام، صبح صادق، را در اختيار ره پويان عزيز قرار مي دهيم.

از يك سو، عباسيان مردم را در فساد و تباهي غرق كرده و از سوي ديگر، صورت حقيقي دين را محو نمودند؛ از اينرو امام صادق عليه السلام با انحرافات سياسي هيئت حاكمه و همچنين، با ناداني امت از واقعيت دين مواجه بود؛ حضرت با شگرد خاص با تمام اين پديده هاي سياسي و فرهنگي مقابله مي نمود؛ در اين راستا مطالعه ي وقايع اتفاق افتاده در زمان حضرت ما را به آن حقايق رهنمون ساخته و چراغي فراروي ما در اين زمان شعله ور مي نمايد.

سعي ما در اين كتاب بر اين است كه به صورت روان و بدون پرداختن به تحليل وقايع، عملكرد امام صادق عليه السلام را در اختيار خوانندگان گرامي قرار دهيم تا خود به قضاوت بنشينند.

اميد است اين سعي و تلاش با بضاعت مزجاة مورد قبول درگاه ايزد يكتا قرار گيرد.

محمد حسين مهر آئين

بهار 1381 ش 1423 ق



[ صفحه 13]




ولادت امام


- سرورم! لطفا زمان تولد خود را براي پيروانتان بفرماييد.

تولد من در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري قمري همزمان با سالروز ولادت پيامبر عظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم صورت گرفته است.

- پيروان جد بزرگوارتان و شيعيان مكتب حضرت عالي در روز ولادت شما كه همزمان با ولادت جدتان مي باشد چه مي كنند؟

مردم به مباركي اين روز صدقه و خيرات مي دهند، مؤمنين را مسرور



[ صفحه 9]



مي كنند و روزه مي گيرند.

- مولاي خوبان عالم لطفا خودتان را از جهت نام، كنيه و القاب معرفي فرماييد؟

نامم جعفر و كنيه ام ابوعبدالله و القابم صابر، فاضل، طاهر، صادق و مشهورترين القابم صادق مي باشد.

- مولاي من! چرا حضرت عالي را صادق مي نامند؟

از جدم امام زين العابدين سؤال كردند چرا فرزندتان را صادق مي نامند فرمودند: نام او نزد اهل آسمانها صادق است، پرسيدند شما ائمه همه صادق و راستگو هستيد، فرمودند پدرم از پدرش مرا خبر داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: زماني كه فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام متولد شد او را صادق ناميد زيرا يكي از نسل فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و به دروغ از روي افتراء دعوي امامت خواهد كرد و او نزد خدا جعفر كذاب و افترا كننده بر خداست. پس جدم زين العابدين عليه السلام گريست و فرمود: گويا مي بينم جعفر كذاب را كه خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحص امام پنهان يعني صاحب الزمان (عج) برانگيخته است [1] .

- نقش نگين انگشتران حضرت عالي چيست؟



[ صفحه 10]



نقش نگينم: الله ولي و عصمتي من خلقه

الله خالق كل شي ء

انت ثقتي فاعصمني من الناس

ماشاءالله لا قوة الا بالله استغفر الله

- سرورم! نام مبارك مادرتان چيست؟

مادرم فاطمه مسمي به ام فروة بنت قاسم بن محمد بن ابي بكر است.

- جمله اي درباره مادر بزرگوارتان فرموده ايد، خواهش مي كنم بازگو فرمائيد.

كانت امي ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله يحب المحسنين

مادرم از جمله زناني بود كه ايمان آورد و تقوي و پرهيزكاري را اختيار كرد و احسان و نيكوكاري نمود و خدا نيكوكاران را دوست دارد [2] .

- خاله شما معروف به چه بود و همسر چه كسي بود؟

خاله من معروف به ام حكيم همسر اسحق عريضي بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب است.

- سرورم! جناب عالي چند سال از محضر جد و پدر بزرگوارتان استفاده نموديد؟

تا سن 12 سالگي از محضر جد بزرگوارم حضرت سجاد عليه السلام استفاده



[ صفحه 11]



نمودم و از خرمن دانش وي خوشه چيني نمودم پس از رحلت ايشان مدت 19 سال نيز با پدر بزرگوارم اما محمد باقر عليه السلام زندگي كردم كه به اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوارم بوده و از محضر آنان استفاده بردم و بدون واسطه، از مبدأ، كسب فيض نمودم.

- مولاي من! خلفايي كه در طول حيات حضرت عالي با جناب عالي هم عصر بودند چه نام داشتند؟

5 نفر از خلفاي بني اميه به نامهاي هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان و 2 نفر از خلفاي بني عباس به نامهاي سفاح و منصور.



[ صفحه 12]




پاورقي

[1] منتهي الامال، ج 2، ص 234.

[2] منتهي الامال، ج 2، ص 234.


مقدمه


اسلام عزيز، علم و دانش را نور مي داند. نوري كه خدا آن را در قلب هاي مستعد مي پروراند و او را به راه راست و بندگي عاشقانه و عارفانه فرا مي خواند. سعادت و نيك فرجامي آدمي در سايه اين دانش به دست مي آيد. علم، آدمي را از تاريكي و ظلمت مي رهاند و او را به سوي نور و روشنايي رهنمون مي سازد. آدمي چگونه مي تواند از اين منبع درخشان، روي گردان و بي بهره بماند، در حالي كه در آموزه هاي روايي، پي گيري آن حتي در دوردست ترين سرزمين ها كه چين كنايه اي از آن بوده سفارش شده است. اصولاً آدمي براي رسيدن به گوهري ارزشمند، تا اعماق زمين و دره ها را مي كاود و دانش نيز چنين است؛ گوهري ارزشمند و عاقبت آفرين كه هر رنج و زحمتي براي به دست آوردن آن رواست. بايد كوشيد و لباس زيباي دانش را بر تن كرد و خود را به زيور ارزش ها آراست كه اگر چنين شود، منزلت دنيوي و سعادت اخروي نصيب آدمي مي شود. علم ارزشي، مسير زندگي را به درستي مي نماياند و بهترين يار و ياور آدمي در حل مشكلات و آراستن به فضايل اخلاقي است. انسان دانشمند، بسيار دقيق است و هر چيزي را آن گونه كه بايد، ادا مي كند. مقاله حاضر مي كوشد اين ويژگي مهم و صفت پسنديده را در سيره امام صادقان و نيك سيرتان بررسي كند.


الإهداء


لو إقتصد الناس في المطعم لاستقامت أبدانهم.(الإمام الصادق «ع»)

إلي من كونته الإرادة الإلهية فأحسنت إبداعه فيما كونت، فكان مثلاّ أعلي للخلق الإسلامي الرفيع.

إلي من جعله المكون المبدع محلاّ لثقل الإمامة وناموساً من قدرته إلي ينبوع الحكمة الإلهية.

إلي من إستقي علمه من منبع الرسالة عن آبائه الراسخين في العلم إلي من أفاض علي الإنسانية شتي العلوم والمعارف ليجعلها في أرفع درجات السعادة الدنيوية والأخروية.

إلي الإمام (جعفر بن محمد الصادق) عليه وعلي آبائه التحية والسلام أقدم ما يتفق ومقدوري راجياً أن ينال عنده الزلفي فيشملني بشفاعته عند الله يوم لا ينفع مال ولا بنون إلامن أتي الله بقلب سليم.

محمد الخليلي



[ صفحه 4]




مقدمه


شناخت و معرفت چهارده معصوم عليهم السلام، امري واجب و ضروري است و هيچ عذر و بهانه اي در ترك اين امر پذيرفته نيست و هر كسي كه بدون معرفت و شناخت امام از دنيا برود، مرگ او همانند مرگ زمان جاهليت و مرگ گمراهان و كافران و منافقان مي باشد. [1] .

ديدگاه و شناخت شيعيان نسبت به چهارده معصوم عليهم السلام بر دو نوع است:

عده اي از شيعيان، قائل به پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و اله و عصمت حضرت زهرا عليهالسلام و امامت 12 امام مي باشند ولي آنها را انسانهايي مي دانند كه فقط تا حدودي در علم و تقوي از ديگر انسانها برتر هستند و مسائل و احكام شرع مقدس اسلام را همانند فقهاء مي دانند و بيان مي كنند و از لحاظ مقام نيز كمي از مراجع تقليد بالاتر مي باشند.

عده اي ديگر اهل بيت عليهم السلام را اشرف خلايق و مظهر اسماي حسناي الهي و جلوه گاه صفات افعال الهي و محل اراده ي خداوند و فرمانده ي كل جهان هستي به اذن خداوند مي دانند.



[ صفحه 4]



حال ما بايد ببينيم كه كدام يك از اين دو گروه به واقعيت رسيده اند و توانسته به معرفت امام - كه از واجبترين واجبات است - دست يابند.

با كمي كنكاش در آيات و روايات در مي يابيم كه اهل بيت عليهم السلام از نظر مقام و رتبه بسيار بالاتر و برتر از اين هستند كه آنها را (نعوذبالله) مقداري از مرجع تقليد، بالاتر بدانيم. اين گونه اعتقاد به آنها، بي معرفتي و ظلم و ستم به آنها و خود انسان مي باشد. ما بايد بوسيله ي خود اهل بيت عليهم السلام آنها را بشناسيم و با شناخت آنها، خدا را بشناسيم و در سير معرفت و محبت الهي به پيش برويم.

هدف از گرد آوري مجموعه داستانهايي كه در اين سري از كتب آمده اين است كه تا حدودي هر چند ناچيز نسبت به مقام والا و عظيم اهل بيت عليهم السلام آشنا شويم و ديگران را نيز آشنا كنيم و فرياد بر آوريم كه اي مسلمانان!اي شيعيان! امام خود را بشناسيد و بيش از اين در ظلمت بي معرفتي نسبت به مقامات اهل بيت عليهم السلام نمانيد. از اين چاه تاريك و ظلماني بيرون بيايد و با خورشيد و نور آن آشنا بشويد و حقايق را ببينيد و درك كنيد و خود را به وصال و قرب روحي اين حضرات برسانيد.

به اميد ظهور امام زمان عليه السلام



[ صفحه 5]




پاورقي

[1] اصول كافي ج 1 ص 180.


آثار علمي صادق آل محمد (عليهم السلام)






1 - نامه امام به نجاشي والي اهواز كه به نام رساله عبد الله بن نجاشي شهرت دارد.



نجاشي مؤلف رجال گويد كه وي به جز اين رساله، تصنيف ديگري از امام صادق (ع) نديده است. اما مي توان نظر نجاشي را چنين توجيه كرد كه اين تنها اثري است كه به دست امام صادق (ع) تدوين شده و باقي آثار از جمله چيزهايي است كه توسط راويان آن حضرت جمع آوري شده است.



2 - رساله اي از آن حضرت كه صدوق در كتاب خصال آن را ذكر كرده و سندش را از اعمش به امام صادق رسانيده است.



اين نامه حاوي احكام اسلامي از قبيل وضو و غسل و انواع آنها و نماز و اقسام آن و زكات، زكات مال و زكات فطره، و حيض و صيام و حج و جهاد و نكاح و طلاق، صلوات بر پيامبر (ص) و دوستي اولياي خدا و برائت از دشمنان خدا و نيكي به پدر و مادر و حكم متعه ازدواج و حج و احكام اولاد و كردار بندگان و جبر و تفويض و حكم كودكان و عصمت پيامبران و ائمه و مخلوق بودن قرآن و وجوب امر به معروف و نهي از منكر و معناي ايمان و عذاب قبر و بعث و تكبير در عيد فطر و قربان و احكام زني كه وضع حمل كرده و احكام خوردنيها و نوشيدنيها و صيد ماهي و قرباني و گناهان كبيره و مسائلي از اين قبيل، مي باشد.



3 - كتابي در توحيد كه به خاطر نام روايتگر آن توحيد مفضل نام دارد.



اين كتاب در رد دهريون و اثبات خداوند جزو بهترين كتابها به شمار مي رود و تمام آن در ضمن بحار الانوار موجود است. همچنين اين كتاب به صورت جداگانه با چاپ سنگي در مصر به چاپ رسيده است. و بنابر آنچه در مجله المقتبس خوانده ام اين كتاب در استانبول هم به چاپ رسيده كه هنوز آن را نديده ام.



4 - كتاب اهليلجة



اين كتاب هم به وسيله مفضل بن عمر روايت شده و در ضمن بحار الانوار موجود است. در مقدمه بحار آمده است كه سياق كتابهاي توحيد (مفضل) و اهليلجة بر صحت آنها دلالت دارد.



سيد علي بن طاوس در كشف المحجة لثمرة المهجه در آنجا كه فرزندش را سفارش مي كند، گويد: به كتاب مفضل بن عمر كه امام صادق (ع) آن را بر وي املا فرموده بنگر كه درباره آثار و پديده هايي است كه خداوند آفريده است. و نيز كتاب اهليلجة را بخوان كه كتاب بس پرارزشي است.



اما در فهرست ابن نديم آمده است: نويسنده كتاب اهليلجة معلوم نيست و گويند آن را امام صادق (ع) نوشته است اما اين محال است. اما ابن نديم درباره علت محال بودن اين امر هيچ دليلي نياورده است.



5 - كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق (ع) است.



اين كتاب همراه با كتاب جامع الاخبار چاپ شده است. اما مجلسي در مقدمه بحار درباره آن گفته است: در اين كتاب مطالبي آمده كه خواننده خردمند و مطلع را با ترديد مواجه مي كند. اسلوب اين كتاب شبيه ديگر سخنان و آثار ائمه (ع) نيست و الله يعلم. مؤلف كتاب وسايل در پايان كتاب هداية گويد: از جمله كتابهايي كه بر ما ثابت است كه قابل اعتماد نيست و از آنها نقل نكرديم كتاب مصباح الشريعة منسوب به امام صادق (ع) است. زيرا سند آن ثابت شده نيست و در آن سخناني آمده كه مخالف با تواتر است.



صاحب رياض العلما نيز به هنگام ذكر كتابهاي مجهول و ناشناخته مي نويسد: مصباح الشريعة در اخبار و مواعظ كتابي معروف و متداول است. . . . بلكه اين كتاب از تاليفات يكي از صوفيان است. اما ابن طاوس و ظاهر عبارت سيد علي بن طاوس در كتاب امان الاحظار نشان مي دهد كه وي بر اين كتاب اعتماد داشته است. زيرا در آنجا مي گويد: از جمله كتابهايي كه بايد با مسافر همراه باشد كتاب اهليلجة است. اين كتاب حاوي مناظره امام صادق (ع) با طبيبي هندي است كه درباره شناخت خداوند جل جلاله به طرزي عجيب و بديهي استدلال شده به طوري كه آن طبيب هندي پس از اين مناظره به الوهيت و يگانگي خداوند اقرار كرده است. همچنين كتاب مفضل بن عمر كه از امام صادق (ع) روايت كرده و در زمينه وجوه حكمت در خلقت گيتي و آشكار كردن اسرار آن است، بايد همراه مسافر باشد. اين كتاب در نوع خود بسيار شگفت آور است. و نيز كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از امام صادق (ع) بايد با مسافر باشد. اين كتاب درباره سلوك به سوي خداوند و توجه به او و دستيابي به اسراري كه در آن نهفته است، بس لطيف و گرانقدر است.



كفعمي در مجموع الغرائب روايات بسياري را با لفظ قال الصادق از مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نقل كرده است. شهيد ثاني در كشف الريبة و نيز در منية المريد و مسكن الفواد و اسرار الصلاة رواياتي از مصباح الشريعة نقل كرده و آنها را قاطعانه به امام صادق (ع) نسبت داده و در پايان برخي از آنها آورده است: آنچه گفته شد تماما از كلام امام صادق (ع) بود. سيد حسين قزويني در كتاب جامع الشرايع، به هنگام ذكر مآخذ كتاب، گويد: مصباح الشريعة به شهادت شارح فاضل شهيد ثاني و سيد بن طاوس و مولانا محسن كاشاني و عده اي ديگر منسوب به امام صادق (ع) است. بنابراين، پس از تاييد اينان جايي براي تشكيك و ترديد در اين كتاب باقي نمي ماند.



6 - رساله آن حضرت خطاب به يارانش.



كليني اين رساله را در آغاز روضة كافي به سند خود از اسماعيل بن جابر از ابو عبد الله (ع) نقل كرده است: امام صادق (ع) اين رساله را براي اصحاب خود مرقوم داشت و به آنها دستور داد كه آن را به يكديگر درس دهند و در آن نظر كنند و آن را فراموش نكنند و بدان عمل كنند. اصحاب نيز اين رساله را در جايگاه عبادت خود در خانه هاشان گذارده بودند و چون از كار فراغ مي يافتند آن را مي خواندند.



كليني در همان كتاب به سند خود از اسماعيل بن مخلد سراج نقل كرده كه گفت: اين نامه از طرف امام صادق (ع) خطاب به اصحابش ابلاغ گرديد، آغاز اين نامه چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، از پروردگارتان عافيت طلب كنيد». آنگاه تمام نامه را ذكر كرده است. همچنين قسمتي از آغاز اين نامه در تحف العقول تحت عنوان رساله امام به گروهي از پيروان و يارانش، ذكر شده است.



7 - رساله امام به پيروان شيوه راي و قياس.



8 - رساله آن حضرت درباره غنايم و وجوب خمس در آنها.



در تحف العقول اين قسمت و تا بخش شانزدهم از اين رساله، نقل شده است.



9 - سفارش امام صادق (ع) به عبد الله بن جندب.



10 - سفارش آن حضرت به ابو جعفر محمد بن نعمان احول.



11 - رساله اي كه برخي از شيعيان آن را نثر الدرر ناميده اند.



12 - سخنان آن حضرت در وصف محبت اهل بيت و توحيد و ايمان و اسلام و كفر و فسق.



13 - رساله آن حضرت درباره وجوه معيشت و كسب و كار بندگان و وجوه اخراج اموال.



امام (ع) اين نامه را در پاسخ كسي كه از وي درباره جهات معيشت بندگان كه در آنها كسب و كار و معامله بين يكديگر انجام مي دهند و نيز وجوه نفقات پرسيده بود، نوشت.



14 - رساله آن حضرت در احتجاج بر صوفيه كه آن حضرت را از طلب رزق و روزي نهي مي كردند.



15 - گفتار آن حضرت درباره خلقت انسان و تركيب او.



16 - كلمات قصار آن حضرت.



ما برگزيده اي از اين سخنان را كه در تحف العقول نقل شده، در بخش حكم و آداب آن حضرت ذكر خواهيم كرد. در اين باره، كتابهاي ديگري از امام صادق (ع) موجود است كه اصحاب آن حضرت بر اساس آنچه كه از وي روايت شده، گرد آورده اند. از اين رو منتسب ساختن كتب مزبور به امام صادق (ع) صحيح به نظر مي رسد. چرا كه املا خود يكي از طرق تاليف است. نجاشي در كتاب خود، نام پنج كتاب از اين قبيل را ياد مي كند و نحوه دستيابي خود را بدانها تذكر مي دهد. البته بعيد نيست كه برخي از كتابهايي كه نجاشي نام برده با آنچه قبلا ياد شد، تداخل پيدا كند. اين كتابها عبارتند از:



الف: نسخه اي كه نجاشي به هنگام ذكر زندگاني محمد بن ميمون زعفراني از آن ياد كرده است. وي درباره محمد بن ميمون گويد: او از اهل سنت است و فقط يك روايت از امام صادق (ع) نقل كرده است.



ب. روايتي كه فضيل بن عياض از امام صادق (ع) نقل كرده است. نجاشي در شرح زندگاني فضيل گويد: او از مردم بصره و از ثقات اهل سنت بود و از امام صادق (ع) يك روايت نقل كرده است.



ج. نسخه اي كه عبد الله بن ابي اويس بن مالك بن عامر اصبحي همپيمان بني تميم بن مرة بن ابو اويس، از آن حضرت نقل كرده است. نجاشي درباره او گويد: او نسخه اي از امام جعفر بن محمد (ع) روايت كرده است.



د. نسخه اي كه ابراهيم بن رجاء شيباني نقل كرده است. نجاشي گويد: وي از امام جعفر صادق (ع) نسخه اي روايت كرده است.



ه. نسخه اي كه سفيان بن عينية بن ابي عمران هلالي نقل كرده است. نجاشي گويد: او نسخه اي از امام جعفر بن محمد روايت كرده است.



و. كتابي كه جعفر بن بشير بجلي روايت كرده است. شيخ طوسي در الفهرست گويد: جعفر كتابي دارد كه منسوب به امام صادق (ع) به روايت علي بن موسي الرضا (ع) مي باشد.



ز. مجموعه رسايل آن حضرت كه جابر بن حيان كوفي آن را روايت كرده است. يافعي در كتاب مرآة الجنان گويد: امام صادق (ع) در علوم يكتاشناسي و غير آن سخنان ارزشمندي دارد. و شاگرد او، جابر بن حيان، كتابي در هزار برگ تاليف كرده كه رسايل آن حضرت را كه حدود پانصد رساله است، در برمي گيرد.



نگارنده: هيچيك از بزرگان شيعه، كه درباره رجال شيعه و اصحاب ائمه كتابها نوشته اند مانند شيخ طوسي و نجاشي و معاصران و پيشينيان و متاخران از آنها، درباره اينكه جابر بن حيان از شاگردان يا اصحاب امام صادق (ع) بوده است، سخني نگفته اند. حال آنكه اينان در مذهب خود از ديگران آگاهتر هستند. البته در فهرست ابن نديم گفته شده است: شيعيان گويند كه جابر بن حيان يكي از بزرگان شيعه و ابواب آنان بوده است. ابن نديم در ادامه گويد: «شيعيان گمان مي كنند كه جابر از اصحاب امام صادق (ع) بوده است. . . و سپس گفته است: جابر كتابهايي در مذاهب شيعه دارد كه آنها را در جاي خود ياد خواهم كرد». البته تفصيل مطلب به هنگام شرح زندگاني جابر نقل خواهد شد. اين مطلبي بود كه ما در آغاز آن را نوشته بوديم، اما بعدا بر ما ثابت شد كه جابر بن حيان در زمره شاگردان امام صادق (ع) جاي داشته است.



ك. تقسيم الرؤيا، در كشف الظنون است كه تقسيم الرؤيا از تاليفات امام جعفر صادق (ع) است. در الذريعة آمده است كه ما سندي مبني بر اين كه اين كتاب به كس ديگري جز امام صادق (ع) منسوب باشد پيدا نكرديم. اما ظاهرا مي توان گفت كه اين كتاب تاليف يكي از شيعيان به استناد روايات امام صادق (ع) است.



آنچه گفته شد مربوط به كتابهايي بود كه تا كنون تدوين گرديده و به نامهاي خاصي شناخته شده است. وگرنه آنچه دانشمندان از آن حضرت در شاخه هاي گوناگون علمي همچون كلام و توحيد و ساير اصول دين و فقه و اصول فقه و طب و مناظره و حكمت و موعظه و آداب و غيره نقل كردند، آن چنان فراوان و بسيار است كه نمي توان آنها را برشمرد. و براي آگاهي از آنها بايد به كتابهاي حديثي كه متكفل جمع آوري سخنان آن حضرت شده اند، رجوع كرد.




پاورقي

كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 77

مقدمه


بحث پيرامون فرقه غلات و غاليان در طول تاريخ اسلام يكي از مهمترين ابحاثي است كه هنوز بسياري از افق هاي آن ناشناخته باقي مانده است در صورتي كه تحقيق پيرامون كشف آنها مي تواند راهگشاي بسياري از مسايل اعتقادي، سياسي و تاريخي باشد. از نظر تاريخي، اين حقيقت مسلم است كه در زمان امامان معصوم خصوصاً در زمان امام محمد باقر(عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) گروهي براي كسب منافع دنيوي و رسيدن به مطامع سياسي خود، محبت ائمه معصومين را دست مايه ي شگردهاي خود نمودند و در اين راه با استفاده از اذهان ساده مردم تا حد غُلُو و رساندن آن بزرگواران به مقام نبوت و الوهيت پيش رفتند.

اما اين حقيقت نيز غير قابل ترديد است، كه امامان شيعه (عليهم السلام) و رهپويان انديشمند آنان همواره در مقابل اين موج خطرناك ايستادگي كرده و با تلاشهاي مستمر خود توانستند كاري كنند كه پس از گذشت دو قرن، جز نامي از آنها باقي نماند. و به اين ترتيب بيشترين سهم را در نابودي آنان ايفا كردند، و حتي سهمي بيشتر از عباسيان كه سعي داشتند با كشتار غُلات به نابودي آنها بپردازند.

ناگفته نماند كه دشمنان شيعه نيز به تلاش ناجوانمردانه خود در جهت محكوم كردن شيعه و افكار آنان كه منبعث از فرهنگ پاك اهلبيت(عليهم السلام) بود ادامه دادند و اين تلاشهاي خالصانه انديشمندان و امامان شيعه را در جهت غُلُو زدائي از دين ناديده گرفتند و جريان غُلُو را بهانه خوبي براي كوبيدن شيعه يافتند و در طول تاريخ كتابهاي خود را از نسبت غُلات به شيعه و تبليغ در جهت فرقه سازي با گرايشهاي كلامي غالي پر نمودند و بدين ترتيب به محكوم كردن شيعه و اثبات حقانيت خود پرداختند.

در صده هاي اخير مستشرقان بي خبر يا مغرض مثل «گولدزيهر»، «فان فلوتن» و «ولهاوزن» نيز اين گفته را تكرار كرده و با انتساب غُلات به شيعه چهرهاي آلوده از شيعه را به جهانيان عرضه داشتند.

لذا با تحقيقي در مورد غاليان و بررسي عقايد و مواضع فكري آنان و تحليل زير ساختاري عقيدتي ايشان و تقابل آنها با كلمات نوراني اهل بيت روشن خواهد شد به چه ميزان اعتقادات غُلات با شيعيان همسوئي دارد و چگونه دشمنان تشيع با طرح اينگونه مسائل انحرافي اذهان ساده لوحان را به طرف خود جذب مي نمايد.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين، و بعد:

فان هذا الكتاب وضع لمن لا يعرف شيئا من فقه الامام الصادق عليه السلام، و في الوقت نفسه يرغب في معرفته و الالمام به، و لكنه لا يجد السبيل الي هذه المعرفة، لا لعدم المصادر، أو قلتها، و لا لأنها تحوي من الدقائق و المصطلحات الاصولية و الفقهية ما يرتفع عن مستوي اداركه - صح هذا بالقياس الي كثير - بل للعبارة الغامضة، و الاسلوب المعقد، أو لعدم الترتيب و التبويب، و سوء الاخراج، أو للتطويل و الاطناب، و التبسط في نقل الأقوال، و الاختلافات التي هي أبعد شي ء عن تفكيره، و اسلوب ثقافته... الي غير ذلك مما لم يألف و يعتد، و لا يجذب اليه القاري ء «العصري»، و ان أحب و أراد [1] فحاولت جاهدا مستعينا بالله وحده، أن أمهد و أيسر لهذا الرغب المريد طريق المعرفة و الالمام، و اساعده علي تتبع فقه آل البيت الكرام عليهم السلام فتوي و دليلا، بدون مشقة و عناء. و حرصت كل الحرص علي أن يكون الأصل و مرجع الاستنباط النص عن الآل بالذات، لأنه



[ صفحه 4]



أقوم السبل الي التعرف علي أحكام الله سبحانه، و شريعة جدهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بشهادة حديث الثقلين، و الآية الكريمة 83 من سورة النساء: «و لو ردوه الي الرسول و الي أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه».

و اذا لم يسعفني النص الخاص من الكتاب، و آثار الآل لجأت الي أصل أو قاعدة اعتمدها فقهاؤهم، حيث يردون كل أصل و قاعدة الي القرآن الكريم، و الأئمة الأطهار.

و أعرضت عن ذكر الاسانيد المسلسة المعنعنة، لأني قست ثبوت النص باعتماد الفقهاء عليه، و عملهم به، لا بالرواة و الرجال الثقات.. ذلك أن اسم فقه الامام الصادق، أو فقه آل البيت انما يصدق حقيقة علي هذه المبادي ء التي اهتموا بها، و نظروا اليها نظرة الجد فتوي و عملا، و تداولوها مئات السنين. و لا يصدق لا حقيقة، و لا مجازا علي نصوص ميتة، و أن دونت في بطون الكتب، و رواها الصلحاء.. أن النصوص ليست سوي حروف جامدة، لا حياة لها الا بالتطبيق و العمل. أجل، لو افترض أن جيلا جديدا من الفقهاء عمل بالشاذ النادر الذي أهمله المشهور لصحت التسمية.

و أيضا لم أعرض - في الغالب - أقوال الفقهاء القدامي و الجدد، و أناقشها و أحاكمها علي النهج المعروف بين المؤلفين الذين تعمقوا في الشريعة الاسلامية تعمقا ارتفع بها و بهم الي أعلي القمم.. لم أفعل ذلك علي ما فيه من منافع و فوائد، خشية أن يقع القاري ء في مأساة ذهنية، فيزهد في الكتاب، و في الفقه زهد العاجز، أو العابر. مع العلم بأن الهدف الأول لكتابي هذا هو أن يجذب اليه أكثر عدد ممكن من كل نوع، بخاصة الاجانب و الأباعد، و أن يساهم في انتشار هذا الفقه الثمين الأمين.



[ صفحه 5]



و مهما شككت، فاني علي يقين بأن فائدة الكتاب لا تقاس بما فيه من نظريات و جدال، و تكديس أقوال، بل بانتشاره و كثرة قرائه.. ان الكتاب، أي كتاب، ان هو الا قطعة من جماد، و حياته أن يتحرك، و ينتقل من يد الي يد، و يدور ما فيه علي الألسن، و ان تعيه القلوب و الآذان. و لا وسيلة اليوم لشي ء من ذلك الا التيسير و التوضيح.

دخلت مرة كعادتي مكتبة العرفان ببيروت لصاحبها الحاج ابراهيم زين عاصي فرأيت فيها شابا طويلا أشقر، فقال له الحاج: هذا هو.. فأقبل علي الشاب بشوق - و هو مستشرق ألماني - و قال لي فيما قال: ما كنا نعرف أن لدي الشيعة فقها، حتي قرأنا لك كتاب «الفقه علي المذاهب الخمسة». قلت: ان ما كتبته ليس بشي ء يذكر، بالقياس الي فقه الشيعة.. ان فقهاءنا قد استقصوا الشريعة الاسلامية بأصولها و فروعها، و أحاطوا بها و بكنوزها و أسرارها احاطة دقيقة من شتي جهاتها، و تعمقوا بها تعمقا ارتفع بها فوق جميع الشرائع القديمة و الحديثة، و ان لهم من المؤلفات فيها ما لا يبلغه الاحصاء، و هي في متناول كل يد.

فقال: نحن نتعلم اللغة العربية، كلغة أجنبية عنا، فالأسلوب الحديث علي سهولته لا نتفهمه الا بصعوبة، فكيف بالقديم؟.. و قد قرأنا ما كتبت ففهمناه، و منه عرفنا أن للشيعة فقها، كما لغيرهم من المذاهب. [2] .

فصممت منذ اللحظة التي سمعت فيها من هذا المستشرق ما سمعت ان أكتب دورة كاملة في فقه الامام الصادق عليه السلام، العبادات منه و المعاملات، و الأحوال



[ صفحه 6]



الشخصية، و الجنايات علي النهج الذي أشرت، و ان يخرج من المطبعة تباعا في أجزاء ربما بلغت الأربعة أو الخمسة.. و قد وفق الله سبحانه للأول، و هذا هو. و يليه الثاني ان شاء الله.

و قد بذلت جهدا غير قليل في مراجعة المصادر، و بحثها، و عرض ما فيها بأسلوب جلي يجعله قريب المنال قدر المستطاع.

و ربما يظن أن التأليف في الفقه سهل يسير، لأن مادته قائمة، و مصادره كثيرة، و متنوعة.

أجل، و قوي الطبيعة قائمة، و هي كثيرة أيضا، و لكن من الذي يكتشفها، و ينير السبيل اليها؟ و اذا وجد العالم المتخصص بمعرفتها، فهل يستطيع أن يستخرجها، و يكيفها حسب الحاجات بدون آلة و أداة؟.. و فقه آل البيت عليهم السلام تماما كالطبيعة يزخر بالحياة و الهبات، و لكن من الذي يفهمه علي وجهه، و يركز المعاني علي خطوطه العريضة الواضحة بطلاقة تجذب اليها القاري ء، و تشبع شغفه و لهفته!

والله سبحانه المسؤول أن يجعل عملي هذا اسهاما في هذا السبيل، و هو المستعان، و له الحمد في الأول و الآخرة، و الصلاة علي محمد و آله الاطهار.



[ صفحه 7]




پاورقي

[1] حتي الكثير ممن يحملون الكتب الفقهية، و يقتنونها و يتصدون لدراستها في النجف و غير النجف، و يزعمون أنهم من أهلها، حتي الكثير من هؤلاء لا يعرفون منها الا الاسم و الحجم، لأن فهمها وقف خاص علي أرباب الملكات، و من يقرب منهم.

[2] و قد أوحي الي قوله هذا ما ذكرته في باب «الخمس» من هذا الكتاب، و هو أن أفضل مورد يصرف فيه سهم الامام أن يعين به استاذة قديرون، لالقاء الدروس و المحاضرات في فقه أهل البيت عليهم السلام بالجامعات الزمنية الغربية و الشرقية.


معني الصوم


الصوم في اللغة هو الامساك و الكف و الترك، فمن أمسك عن شي ء، و كف عنه فقد صام عنه، و منه الآية 26 من سورة مريم: (فقولي اني نذرت للرحمن صوما فلن أكلم اليوم انسيا).

و في الشرع هو الامساك عن أشياء خاصة، نهي عنها الشرع، كالأكل و الشرب و الجماع في زمن مخصوص، يبتدي ء بطلوع الفجر، و ينتهي بالغروب، علي أن يكون الامساك بنية التقرب الي الله و طاعته و امتثال أمره.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي سيد الكونين محمد و آله الطيبين الطاهرين.

و بعد:

فان الجزء الأول و الثاني من كتاب فقه الامام جعفر الصادق عليه السلام يحتويان علي العبادات بكاملها: الطهارة، و الصلاة، و الصوم، و الزكاة، و الخمس، و الحج، و الجهاد، و الأمر بالمعروف، و قد استقصيت فيهما جميع الفروع و المسائل التي تتصل بهذه الابواب، و عرضتها باختصار و وضوح مع الدليل عليها من أقوال الامام الصادق عليه السلام، و اجماع فقهاء المذهب.

و يبحث هذا الجزء بوجه عام في العقد و محله، و في المتعاقدين و شروطهما، و في القواعد العامة التي هي أصل العمل و التطبيق للعقود و المعاملات الخاصة.

و يبحث بوجه خاص في البيع بشتي اقسامه و فروعه، و ما يتصل به من بحوث، كالفضالة و الخيارات و الربا، و ما الي ذلك.



[ صفحه 4]



و يعزو كل مسألة الي مصدرها من أقوال الامام الصادق عليه السلام، و اجماع فقهاء المذهب الجعفري، و ما تسالموا عليه من الاصول و المبادي ء.

و بالتالي، فان القصد من هذا الكتاب ان تحتوي اجزاؤه علي فقه الامام الصادق عليه السلام من ألفه الي يائه، و ان يكون جديدا علي التاليف فيه من حيث الترتيب و التنسيق، و الوضوح و التيسير علي الراغبين في معرفته.

و قلت في مقدمة الجزء الأول:«ربما بلغت الأجزاء أربعة أو خمسة». و أقول الآن في مقدمة الجزء الثالث:«ربما بلغت ستة أو سبعة»... و لا أدري: هل سأقول في مقدمة الرابع و الخامس: «ربما سبعة أو ثمانية»... الله أعلم... و الذي اعلمه اني كلما توغلت في هذا البحر كلما تكشف لي أنه أعمق و أعظم من أن يقاس بالمساحات، و يقدر بالصفحات و المجلدات، و ان تقديري لم يكن الا مجرد لمحات و تخيلات... علي أن هذا ليس بالشي ء المهم، و كل امنيتي أن يوفقني الله سبحانه في المضي، حتي النهاية.


بين القرض و الدين


يشترك الدين مع القرض في أن كلا منهما يتوقف الانتفاع به علي استهلاكه، و أنه حق ثابت في الذمة، و يفترق القرض عن الدين في أن العين المقترضة تسدد بمثلها في الجنس و الصفات، فاذا استقرضت نقدا ثبت في ذمتك للمقرض نقد مثله، و كذلك اذا استقرضت طعاما أو شرابا، و ما اليه، و علي هذا ينحصر القرض في المثليات دون المقيميات.

أما الدين فيثبت في الذمة بسبب من الأسباب الموجبة له، كالقرض و البيع و الايجار و الزواج و الخلع و الجنابة و النفقة و الحوالة، و ما الي ذاك، و علي هذا يكون الدين أعم من القرض، و يقضي بمثله ان كان مثليا، و بقيمته ان كان قيميا.

و الدائن هو صاحب الدين، و المدين و المديون بمعني واحد، و الغريم يشمل الدائن و المدين، و لا يتعين الا بالقرينة.


معناه


أطال الفقهاء الكلام في تعريف الغصب، و حاول الكثيرون ضبطه طردا و عكسا، و قدمنا أكثر من مرة أن التعاريف الفقهية ان هي الا رسوم و اشارات الي الشي ء ببعض خواصه و آثاره، و مهما يكن، فان الذي نراه أن معني الغصب واحد لغة و عرصا و شرعا، و هو الاستيلاء علي مال الغير دون اذن المالك، سواء أكان المال عينا كمن استولي علي دارك بنية تملكها بالذات، أو كان المال منفعة كمن استولي عليها بنية أن يغتصب السكني دونها.. و السرقة نوع من الغصب، و ان كان أشد من السلب جهرا، و لذا أو جبت الحد علي السارق دون السالب جهرا و عيانا.

و تسأل: ان أخذ الاستيلاء في معني الغصب يستدعي أن الظالم الذي يمنع المالك عن حفظ ماله، و التصرف فيه دون أن يستولي عليه، أن لا يكون غاصبا، و بالتالي أن لا يكون ضامنا.. فالذي منع غيره من امساك دابته، حتي هلكت - مثلا - ينبغي أن لا يضمنها للمالك، حيث لم يضع يده عليها من قريب أو بعيد؟

الجواب: ليس من الضروري اذا لم يكن هذا غاصبا ان لا يكون ضامنا، فان اسباب الضمان لا تنحصر بالغصب، بل ابن الفقهاء اهتموا ببيان أسباب الضمان أي اهتمام، و اعتبروا الغصب من مصاديق هذه الاسباب و افرادها، و يتضح ذلك مما سنعرضه فيما يأتي:

و قد أجمع الفقهاء علي أن الغصب كما يتحقق في الأشياء المنقولة أيضا يتحقق في الثوابت، كالأرض و الدر و البستان خلافا لبعض أئمة المذاهب، حيث



[ صفحه 4]



نفي امكان الغصب بالنسبة للعقار، لعدم امكان ثبوت اليد عليه.


الطلاق


جاء في الحديث الشريف عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: أبغض الحلال الي الله الطلاق.. ان الله يبغض كل ذواق من الرجال، و كل ذواقة من النساء.. و ما من شي ء أحب الي الله من بيت يعمر بالزواج، و ما من شي ء أبغض الي الله من بيت يخرب بالفرقة.

ثم أن للطلاق أربعة أركان: المطلق، و المطلقة، و صيغة الطلاق، و الاشهاد عليه.


مقدمه


روزي كه رسول خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) دو وزنه سنگين و دو ميراث گرانبها (قرآن و عترت) را به مردم معرفي كرد و براي نجات از گمراهي، تمسك به «ثقلين » را توصيه فرمود، اهل بيت خويش را نيز به عنوان قرآن شناسان خبير معرفي كرد، تا پس از او، امت از ائمه الهام بگيرند و شاگردي عترت را با افتخار بپذيرند.

صادق آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، درباره حبل المتين قرآن و شيوه بهره گيري از آن و جايگاه كلام الهي، سخنان نغز بسياري دارد كه در اين نوشته به اختصار به برخي از محورهاي تعاليم و توصيه هاي حضرتش اشاره مي كنيم، باشد كه جامعه قرآني و ولايي ما، از حضرت صادق (عليه السلام) سرمشق بگيرد و از سرچشمه هدايت قرآني، جان عطشناك خويش را سيراب سازد.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي نبي الرحمة محمد و آله الطاهرين.

و بعد:

نشر فضائل أهل البيت صلوات الله عليهم أجمعين و علومهم و معاجزهم و كراماتهم و اخلاقياتهم بصورة واضحة أمام الملأ، من حقوق الأئمة الكرام علينا، فينبغي بل يجب أن لا نقصر بهذا المجال، و ينبغي من علمائنا أعزهم الله أن لا يقصروا مع من يمدح أو يريد مدح اهل البيت عليه السلام و يكتب بحقهم من الناحية المعنوية و المادية، فتشجيعه و الثناء عليه مطلوب و دعمه بالمال و ما يجري مجراه مطلوب أيضا كما كان يفعل أهل البيت عليهم السلام، ليس هذا الأمر لأنفسهم و انما هو من أجل الحفاظ علي شريعة سيد المرسلين و الحق الذي جاء به النبي صلي الله عليه و آله و أنزله الله تعالي.

و أهل البيت عليهم السلام، هم الأئمة الاثنا عشر المعصومون صلوات الله عليهم، دون سواهم.

و من هذا المنطلق قمنا باعداد هذا الكتاب و تأليفه و هو عبارة عن قصص للامام الصادق عليه السلام في امامته الالهية و مدرسته العلمية، و هي مهمة لسائر



[ صفحه 8]



الناس و خصوصا من يريد أن يتعرف علي حياة أهل البيت عليهم السلام بصورة يسيرة من دون تعقيد و دخول في تفاصيل لا تنفعنا في زماننا الحاضر و مستقبلنا المجهول مع تصاعد نشر الفكر الغربي الذي يدعو لمحاربة الاسلام.

نعم نريد ان نوصل الناس بأهل البيت عليهم السلام و بمنهجهم القويم بصورة عملية و ما ذلك الا من خلال نقل صور مشرقة من حياتهم - و كل حياتهم مشرقة - للناس و للقراء علي مختلف انتمآتهم و مذاهبهم و توجهاتهم لعلهم ينهلون من معين أهل البيت بما يخدم حياتهم.

و قبل البدء في سرد القصص الصادقية الجعفرية قمنا بجولة قصيرة في رحاب حياة الامام الصادق عليه السلام لكي نطلع علي جوانب من حياته و مدرسته العلمية و مكانته كأحد قادة المسلمين و حجج الله علي العالمين.

و أيضا بعد سرد القصص ذكرنا جملة من أحاديث و روايات و وصايا و حكم و أعمال الامام الصادق عليه السلام و علاقة الامام الصادق بمرقد أميرالمؤمنين و غير ذلك.

هذا و نسأل الله العلي القدير أن يتقبل منا هذا القليل و يجزنا و أهلنا علي ذلك بما هو أهله انه سميع مجيب. و الصلاة و السلام علي نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين.

محسن النوري الموسوي



[ صفحه 9]





بكائي طويل و الدموع غزيرة

و حزني مديد في الأسي و كثير



أذاقوا الامام الصادق الطهر علقما

و كاسات صبر طمعهن مرير



رأي من هشام ثم منصور شدة

و ليس له ردء بها و نصير



لقد أبعدوه عن مدينة جده

و من جورهم بالرغم منه يسير



أداروا عليه بالجواسيس ضلة

فأصبح بين القوم و هو حسير



و يحضره المنصور ثم يسبه

علي ملأ الأشخاص و هو صبور



و قد قتلوا مولاه بغيا و ماله

لانقاذه منهم قوي و ظهير



كما أضرموا النيران ظلما ببيته

و يلهب في دار الامام سعير





[ صفحه 10]





يري شهداء الفخ من آل بيته

و محضا بأيدي القوم و هو أسير



و بعد مديد العمر يسقيه فاسق

بكأس من السم النقيع تفور



لقد سقطت من آل أحمد شرفة

له كادت السبع الطباق تمور



و تهدم أجلاف الوري منه قبة

رفيع بناء ليس فيه نظير



[ صفحه 13]




پيشگفتار


بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا أبي القاسم المصطفي محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و لعنة الله علي اعدائهم الي يوم الدين.

خواننده گرامي!

با عرض سلام، ادب و احترام به محضر مبارك شما، به استحضار شما مي رسانم، كتابي كه در پيش روي شما است، چهارمين جلد از مجموعه ي چهارده جلدي قصه هاي چهارده معصوم عليهم السلام است كه ما، آن را «قصه هاي حضرت امام حسن عليه السلام» نامگذاري نموده ايم.

لازم به يادآوري است كه ما، مطالب اين كتاب را بر يك مقدمه و چهل قصه و يك خاتمه، تنظيم و تدوين كرده ايم. با اين توضيح كه، در مقدمه ي كتاب، مروري كوتاه بر زندگاني جناب كريم اهل بيت حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام نموده و پس از آن، در متن اصلي كتاب، چهل قصه از قصه هاي امام مجتبي عليه السلام را به زبان ساده بيان نموده و در خاتمه ي كتاب نيز نصايح و مواعظي از حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام را زينت بخش و حسن ختام اين كتاب، قرار داده ايم.



[ صفحه 8]



ما، اين كتاب شريف را - همانند ساير مجلدات آن - به پيشگاه مقدس قطب عالم امكان، بقية الله الأعظم، جناب ولي عصر، حضرت امام زمان، مهدي موعود موجود، عجل الله تعالي فرجه الشريف تقديم مي كنيم، به اين اميد كه مورد قبول خاطر عاطر و مبارك آن حضرت قرار بگيرد، ان شاء الله تعالي.

«و آخر دعوانا أن الحمد الله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

علي اصغري همداني



[ صفحه 11]




مقدمة المجمع


تتميز حياة الأئمة من أهل البيت عليهم السلام باءنها سلسلة مترابطة الحلقات محكمة البناء، وكانت طبيعة المرحلة التي يعيشها كل امام تفرض عليه موقفاً قد يبدو ظاهرياً يختلف اختلافاً جذرياً عن موقف من سبقه أو لحقه، كـما في موقفي الإمامين الحسن والحسين عليهما السلام. وهذا في الحقيقة ليس اختلافاً، بل هو استجابة لما تمليه الظروف، بحيث يكون الموقف حيال هذه الاستجابة مكملاً للدورالذي كان يقوم به الامام السابق، أو هو ممهد للدور الذي سوف يضطلع به الامام اللاحق.

ونتيجة لعدم وضوح الرؤية عند البعض ممن تعرّض لحياة الأئمة بالبحث كانت تظهر نظريات وتطرح آراء لتحليل واقع وطبيعة الدورالذي كان كل إمام يقوم به، وهذه النظريات والآراء ليس منشاءهاالفهمُ الصحيح المدرك لحقيقة الموقف، بل هو التحليل الخاطئوالدراسة الهامشية التي لا تستند إلي اُسس الامامة والعصمة، بل تبتني علي أسس واهية تتعارض كلياً مع الايمان بالقيادة المعصومة التي كان ينتهجها كل امام بناءً علي ما يفهمه الامام نفسه من ظروفه المحيطة به وطبيعة المرحلة التي تكتنفه، وأيضاً بناءً علي كون موقفه ليس موقفاً تتحكم فيه الأهواء الشخصية أو المصالح الذاتية أوالاستجابات الانفعالية وإنما هو موقف حكيم مدروس بعناية ومسددباللطف الالهي.

وهذا التحليل الخاطئ شمل حياة جميع الأئمة، فاءضفي عليهم طابع الاندفاع الانفعالي تارة، كما في موقف الامام الحسين عليه السلام وثورته. أو طابع الركون إلي الهدوء والعزلة عن معترك الحياة السياسية، كما في موقف الامام السجاد عليه السلام. أو طابع الانسجام مع الحكّام الظالمين كما في موقف الامام الصادق عليه السلام.

والكتاب الذي بين أيدينا هو محاضرة ألقاها سماحة ولي أمرالمسلمين السيد الخامنئيدام ظله، قبل قيام الثورة الاسلامية المباركة فيإيران، يتعرض فيها لهذه النظريات الخاطئة ويفنّدها باءدلة علمية وتاريخية متينة، ثم هو يطرح طرحاً واعياً ودقيقاً النظرة الصحيحة التي تفسر الموقف الذي كان يتحرك من خلاله كل إمام ليمهد الطريق للامام الذي يليه، حتي وصل الامر إلي الامام الصادق عليه السلام الذي لم تكن قيادته خاضعة للأهواء أو المصالح أو الخوف من الظالمين، بل كان موقفه ـ كما ذكرنا ـ موقفاً مبدئياً معصوماً، رسمه له اللّه سبحانه ومهّده له آباؤه المعصومون، وطبّقه هو بحنكته السياسية ووعيه الربّاني، ليقود دفّة السفينة الاسلامية إلي شاطئ النجاة والأمان، وليحفظ للمسلمين دينهم وعقيدتهم وفق اسسها المحمدية الصحيحة التي حاولت الأيدي الظالمة علي امتداد التاريخ طمس معالمها وإطفاء نورها.

وانطلاقاً من مسؤولية المجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام فإنه يقوم بطبع هذا الكتاب ونشره ليكون نقطة إضاءة في الفكر الاسلاميوالتاريخ الصحيح، وليكشف للمتطلّعين إلي أهل البيت عليهم السلام الوجه الناصع لمسيرتهم المباركة.

المجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام


الاخلاق عند الامام الصادق


شيخ محمد امين زين الدين، چاپ سوم، بيروت، دار الاضواء، 1409 ق، رقعي، 130ص، (اين كتاب به اردو ترجمه شده است).


مقدمه


سيهلك المرتابون في جعفر [1] .

هر كه در حقانيت امام صادق شك كند فورا هلاك مي شود.

اللهم صل و سلم و زد و بارك علي الصادق الصديق العالم الوثيق الحليم الشفيق، ساقي شيعته من الرحيق و مبلغ اعدائه الي الحريق، الهادي الي الطريق، صاحب الشرف الرفيع و الحسب المنيع و الفضل الجميع المدفون بارض البقيع المهذب المويد الامام الممجد، ابيعبدالله جعفر بن محمد، صلوات الله و سلامه عليه.

الصلوة و السلام عليك يا ابا عبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يابن رسول الله يابن اميرالمؤمنين، يا حجة الله علي خلقه يا سيدنا و مولينا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا في الدنيا و الآخرة.

يا وجيها عند الله، اشفع لنا عند الله، بحقك و بحق جدك و آبآئك و ابنائك الطاهرين.



[ صفحه 9]




پاورقي

[1] سخن خداوند به پيامبر (ص) در مورد امام صادق (ع)، ر. ك كافي، ج 1، ص 528.


ذكر الامام السادس جعفر الصادق بن محمد بن علي بن الحسين ابن علي بن ابي طالب


قال كمال الدين محمد بن طلحة رحمه الله: هو من عظماء أهل البيت و ساداتهم عليهم السلام، ذو علوم جمة و عبادة موفورة، و أوراد متواصلة، و زهادة بينة، و تلاوة كثيرة، يتتبع معاني القرآن الكريم، و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه، و يقسم أوقاته علي أنواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه، رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع كلامه يزهد في الدنيا و الاقتداء بهداه يورث الجنة، نور قسماته شاهد أنه من سلالة النبوة، و طهارة أفعاله تصدع بأنه من ذرية الرسالة، نقل عنه الحديث و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الأئمة و أعلامهم، مثل يحيي بن سعيد الأنصاري، و ابن جريج و مالك بن أنس، و الثوري و ابن عيينة، و أبي حنيفة، و شعبة و أيوب السختياني و غيرهم، و عدوا أخذهم منه منقبة شرفوا بها، و فضيلة اكتسبوها.

أما ولادته فبالمدينة سنة ثمانين من الهجرة، و قيل: سنة ثلاث و ثمانين و الأول أصح.

و أما نسبه أبا و أما؛ فأبوه أبوجعفر محمد الباقر، و قد تقدم بسط نسبه، و أمه أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق رضي الله عنه.

و أما اسمه فجعفر، و كنيته أبوعبدالله، و قيل: أبواسماعيل، و له ألقاب أشهرها الصادق، و منها: الصابر، و الفاضل، و الطاهر.

و أما مناقبه و صفاته فتكاد تفوق عدد الحاصر، و يحار في أنواعها فهم اليقظ الباصر، حتي أن من كثرة علومه المفاضة علي قلبه من سجال التقوي صارت الأحكام التي لا تدرك عللها، و العلوم التي تقصر الأفهام عن الاحاطة بحكمها، تضاف اليه، و تروي عنه، و قد قيل ان كتاب الجفر الذي بالمغرب يتوارثه بنو عبدالمؤمن هو من كلامه عليه السلام، و ان في هذا المنقبة سنية و درجة في مقام الفضايل علية.

قلت: كتاب الجفر [1] مشهور، و فيه أسرارهم و علومهم، و قد ذكره مصرحا



[ صفحه 692]



الامام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام حين عهد اليه عبدالله المأمون، فقال عليه السلام: و الجفر و الجامعة يدلان علي خلاف ذلك، و سأذكر العهد عند ذكره عليه السلام.

و قال كمال الدين رحمه الله: و هذه نبذة يسيرة، و هذه نبذة يسيرة مما نقل عنه عليه السلام.

قال مالك بن أنس: قال جعفر يوما لسفيان الثوري: يا سفيان اذا أنعم الله عليك بنعمة فأحببت بقاءها فأكثر من الحمد و الشكر عليها، فان الله عزوجل قال في كتابه العزيز: (لئن شكرتم لأزيدنكم) و اذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار فان الله عزوجل يقول في كتابه: (و استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - و يمددكم بأموال و بنين) يعني في الدنيا (و يجعل لكم جنات) في الآخرة، يا سفيان اذا حزنك أمر من سلطان أو غيره فأكثر من قول: لا حول و لا قوة الا بالله، فانها مفتاح الفرج و كنز من كنوز الجنة.



[ صفحه 693]



و قال ابن أبي حازم: كنت عند جعفر بن محمد عليهماالسلام اذ جاء آذنه [2] فقال: سفيان الثوري بالباب، فقال: ائذن له، فدخل فقال له جعفر: يا سفيان انك رجل يطلبك السلطان و أنا أتقي السلطان قم فاخرج غير مطرود، فقال سفيان: حدثني حتي أسمع و أقوم فقال جعفر: حدثني أبي عن جدي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: من أنعم الله عليه نعمة فليحمد الله، و من استبطأ الرزق فليستغفر الله، و من حزنه أمر فليقل: لا حول و لا قوة الا بالله، فلما قام سفيان قال جعفر: خذها يا سفيان ثلاثا و أي ثلاث.

و قال سفيان: دخلت علي جعفر بن محمد و عليه جبة خز دكناء [3] و كساء خز، فجعلت أنظر اليه متعجبا، فقال لي: يا ثوري مالك تنظر الينا لعلك تعجب مما تري؟ فقلت له: يابن رسول الله ليس هذا من لباسك و لا لباس آبائك، قال: يا ثوري كان ذلك زمان اقتار و افتقار، و كانوا يعملون علي قدر اقتاره و افتقاره، و هذا زمان قد أسبل كل شي ء عزاليه [4] ، ثم حسر ردن جبته [5] ، فاذا تحتها جبة صوف بيضاء يقصر الذيل عن الذيل و الردن عن الردن، و قال: يا ثوري لبسنا هذا لله تعالي و هذا لكم، فما كان لله أخفيناه، و ما كان لكم أبديناه.

و قال الهياج بن بسطام: كان جعفر بن محمد يطعم حتي لا يبقي لعياله شي ء، و كان يقول عليه السلام: لا يتم المعروف الا بثلاثة: تعجيله، و تصغيره، و ستره.

و سئل عليه السلام لم حرم الله الربا؟ قال: لئلا يتمانع الناس المعروف.

و ذكر بعض أصحابه قال: دخلت علي جعفر و موسي ولده بين يديه و هو يوصيه بهذه الوصية، فكان مما حفظت منه أن قال: يا بني احفظ [6] وصيتي و احفظ مقالتي فانك ان حفظتها تعش سعيدا و تمت حميدا.

يا بني انه من قنع بما قسم له استغني، و من مدعينه الي ما في يد غيره مات فقيرا، و من لم يرض بما قسم الله له عزوجل اتهم الله تعالي في قضائه، و من استصغر زلة نفسه



[ صفحه 694]



استعظم زلة غيره، و من استعظم زلة نفسه استصغر زلة غيره.

يا بني من كشف حجاب غيره انكشفت عورات نفسه، و من سل سيف البغي قتل به، و من حفر لأخيه بئرا سقط فيها، و من داخل السفهاء حقر، و من خالط العلماء وقر، و من دخل مداخل السوء اتهم.

يا بني قل الحق لك و عليك، و اياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال، يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه، فان للجود معادن و للمعادن أصولا، و للأصول فروعا، و للفروع ثمرا، و لا يطيب ثمر الا بفرع و لا فرع الا بأصل و لا أصل الا بمعدن طيب، يا بني اذا زرت فزر الأخيار و لا تزر الفجار، فانهم صخرة لا ينفجر ماؤها، و شجرة لا يخضر ورقها، و أرض لا يظهر عشبها.

قال علي بن موسي عليه السلام: فما ترك أبي هذه الوصية الي أن مات.

و قال أحمد بن عمرو بن المقدام الرازي: وقع الذباب علي المنصور فذبه عنه فعاد، فذبه عنه حتي أضجره، فدخل عليه جعفر بن محمد عليهماالسلام، فقال له المنصور: يا أباعبدالله لم خلق الله تعالي الذباب؟ فقال: ليذل به الجبابرة.

و نقل أنه كان رجل من أهل السواد يلزم جعفرا، ففقده، فسأل عنه، فقال رجل يريد أن يستنقص به - انه نبطي، فقال جعفر عليه السلام: أصل الرجل عقله، و حسبه دينه، و كرمه تقواه، و الناس في آدم مستوون، فاستحي ذلك القائل.

و قال سفيان الثوري: سمعت جعفر الصادق عليه السلام يقول: عزت السلامة حتي لقد خفي مطلبها، فان تكن في شي ء فيوشك أن تكون في الخمول، فان طلبت في الخمول فلم توجد فيوشك أن تكون في الصمت، فان طلبت في الصمت فلم توجد فيوشك أن تكون في التخلي، فان طلبت في التخلي فلم توجد فيوشك أن تكون في كلام السلف الصالح، و السعيد من وجد في نفسه خلوة يشتغل بها.

و حدث عبدالله بن الفضل بن الربيع عن أبيه قال: حج المنصور سنة سبع و أربعين و مائة فقدم المدينة و قال للربيع: ابعث الي جعفر بن محمد من يأتينا به متعبا، قتلني الله ان لم أقتله، فتغافل الربيع عنه لينساه، ثم أعاد ذكره للربيع و قال: ابعث من يأتينا به متعبا، فتغافل عنه، ثم أرسل الي الربيع رسالة قبيحة أغلظ فيها و أمره أن يبعث من يحضر جعفرا ففعل، فلما أتاه قال له الربيع: يا أباعبدالله أذكر الله فانه قد أرسل اليك بما لا دافع له غير الله، فقال جعفر: لا حول و لا قوة الا بالله.



[ صفحه 695]



ثم ان الربيع أعلم المنصور بحضوره، فلما دخل جعفر عليه أوعده و أغلظ له و قال: أي عدو الله اتخذك أهل العراق اماما يجبون اليك زكاة أموالهم و تلحد في سلطاني و تبغيه الغوايل، قتلني الله ان لم أقتلك، فقال له: يا أميرالمؤمنين ان سليمان عليه السلام أعطي فشكر، و ان أيوب ابتلي فصبر، و ان يوسف ظلم فغفر، و أنت من ذلك السنخ، فلما سمع ذلك المنصور منه قال له: الي و عندي يا أباعبدالله، أنت بري ء الساحة، السليم الناحية، القليل الغايلة، جزاك الله من ذي رحم أفضل ما جزي ذوي الأرحام عن أرحامهم، ثم تناول يده فأجلسه معه علي فراشه ثم قال: علي بالطيب، فاتي بالغالية فجعل يغلف لحية جعفر بيده حتي تركها تقطر، ثم قال: قم في حفظ الله وكلاءته، ثم قال: يا ربيع ألحق أباعبدالله جائزته و كسوته، انصرف أباعبدالله في حفظه و كنفه فانصرف.

قال الربيع: و لحقته فقلت له: اني قد رأيت قبلك ما لم تره، و رأيت بعدك ما لا رأيته، فما قلت يا أباعبدالله حين دخلت؟ قال: قلت: اللهم أحرسني بعينك التي لا تنام، و اكنفني بركنك الذي لا يرام، و اغفرلي بقدرتك علي و لا أهلك و أنت رجائي، اللهم أنت أكبر و أجل مما أخاف و أحذر، اللهم بك أدفع في نحره و أستعيذ بك من شره، ففعل الله بي ما رأيت.

قلت: هذه القضية له عليه السلام مع أبي جعفر المنصور مشهورة قد نقلها الرواة، و الدعاء الذي دعا به عليه السلام ذكروه بروايات مختلفة لولا خوف الاطالة لأوردتها، ولكني اكتفيت بما ذكره كمال الدين، و لعله يرد في موضع آخر من أخباره.

و قال: قال الليث بن سعد: حججت سنة ثلاث عشرة و مائة فأتيت مكة، فلما صليت العصر رقيت أباقبيس، و اذا أنا برجل جالس وهو يدعو، فقال: يا رب يا رب حتي انقطع نفسه، ثم قال: رب رب حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا الله يا الله حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا حي يا حي حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا رحيم يا رحيم حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا أرحم الراحمين حتي انقطع نفسه سبع مرات، ثم قال: اللهم اني أشتهي من هذا العنب فأطعمنيه، اللهم و ان بردي قد أخلقا.

قال الليث: فوالله ما استتم كلامه حتي نظرت الي سلة [7] مملوة عنبا و ليس علي



[ صفحه 696]



الأرض يومئذ عنب، و بردين جديدين موضوعين، فأراد أن يأكل، فقلت له: أنا شريكك، فقال لي: و لم؟ فقلت: لأنك كنت تدعو و أنا أؤمن، فقال لي: تقدم فكل و لا تخبي ء شيئا، فتقدمت فأكلت شيئا لم آكل مثله قط، و اذا عنب لا عجم له، فأكلت حتي شبعت و السلة لم تنقص، ثم قال لي: خذ أحد البردين اليك، فقلت: أما البردان فاني غني عنهما، فقال لي: توار عني حتي ألبسهما، فتواريت عنه فاتزر بالواحد و ارتدي بالآخر، ثم أخذ البردين اللذين كانا عليه فجعلهما علي يده و نزل، فأتبعته حتي اذا كان بالمسعي لقيه رجل، فقال: أكسني كساك الله، فدفعهما اليه، فلحقت الرجل فقلت: من هذا؟ قال: هذا جعفر بن محمد. قال الليث: فطلبته لأسمع منه فلم أجده، فيا لهذه الكرامة ما أسناها و يا لهذه المنقبة ما أعظم صورتها و معناها.

قال أفقر عباد الله الي رحمته علي بن عيسي وفقه الله لمراضيه: حديث الليث مشهور و قد ذكره جماعة من الرواة و نقلة الحديث، و أول ما رأيته في كتاب المستغيثين تأليف الفقيه العالم أبي القاسم خلف بن عبدالملك بن مسعود ابن بشكواك، و هذا الكتاب قرأته علي الشيخ العدل رشيد الدين أبي عبدالله محمد بن أبي القاسم بن عمر بن أبي القاسم، و هو قرأه علي الشيخ العالم محي الدين أستاذ دارالخلافة أبي محمد يوسف بن الشيخ أبي الفرج بن الجوزي و هو يرويه عن مؤلفه اجازة، و كانت قراءتي في شعبان من سنة ست و ثمانين و ستمائة بداري المطلة علي دجلة ببغداد عمرها الله تعالي، و قد أورد هذا الحديث جماعة من الأعيان، و ذكره الشيخ الحافظ أبوالفرج بن الجوزي رحمه الله في كتابه صفوة الصفوة، و كلهم يرويه عن الليث و كان ثقة معتبرا.

و قال كمال الدين: و أما أولاده فكانوا سبعة؛ ستة ذكور و بنت واحدة، و قيل أكثر من ذلك، و أسماء أولاده: موسي و هو الكاظم، و اسماعيل، و محمد، و علي، و عبدالله، و اسحاق، و أم فروة.

و أما عمره فانه مات في سنة ثمان و أربعين و مائة، في خلافة أبي جعفر المنصور، و قد تقدم ذكر ولادته في سنة ثمانين، فيكون عمره ثمان و ستين سنة، هذا هو الأظهر و قيل غير ذلك.

و قبره بالمدينة بالبقيع و هو القبر الذي فيه أبوه الباقر و جده زين العابدين و عمه



[ صفحه 697]



الحسن بن علي عليهم السلام، فلله دره من قبر ما أكرمه و أشرفه و أعلي قدره عندالله تعالي (انتهي كلامه).

و قال الحافظ عبدالعزيز بن الأخضر الجنابذي رحمه الله: أبوعبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام الصادق، و أمه أم فروة و اسمها قريبة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق رضي الله عنه، و أمها أسماء بنت عبدالرحمان بن أبي بكر الصديق، و لذلك قال جعفر عليه السلام: و لقد ولدني أبوبكر مرتين، ولد عام الجحاف [8] سنة ثمانين و مات سنة ثمان و أربعين و مائة.

ولد جعفر بن محمد عليهماالسلام: اسماعيل الأعرج و عبدالله و أم فروة و أمهم فاطمة بنت الحسين الأثرم بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام، و موسي بن جعفر الامام و أمه حميدة أم ولد، و اسحاق و محمد و فاطمة تزوجها محمد بن ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس فماتت عنده و أمهم أم ولد، و يحيي و العباس و أسماء و فاطمة الصغري و هم لامهات أولاد شتي.

و قال محمد بن سعيد: لما خرج محمد بن عبدالله بن حسن، هرب جعفر الي ماله بالفرع [9] فلم يزل هناك مقيما حتي قتل محمد، فلما قتل محمد و اطمأن الناس و أمنوا رجع الي المدينة، فلم يزل بها حتي مات سنة ثمان و أربعين و مائة في خلافة أبي جعفر و هو يومئذ ابن احدي و سبعين سنة.

و قال غيره: ولد جعفر عام الجحاف سنة ثمانين و مات سنة ثمان و أربعين و مائة.

و عن أبي عمرو بن المقدام قال: كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبوة.

و قال البرذون بن سيف [10] النهدي و اسمه جعفر قال: سمعت جعفر بن محمد



[ صفحه 698]



يقول: احفظوا فينا ما حفظ العبد الصالح في اليتيمين، قال: (و كان أبوهما صالحا) [11] .

و قال ابراهيم بن مسعود قال: كان رجل من التجار يختلف الي جعفر بن محمد يخالطه و يعرفه بحسن حال، فتغيرت حاله فجعل يشكو الي جعفر عليه السلام، فقال له:



فلا تجزع و ان أعسرت يوما

فقد أيسرت في زمن طويل



فلا تيأس فان اليأس كفر

لعل الله يغني عن قليل



و لا تظنن بربك ظن سوء

فان الله أولي بالجميل



و روي عن جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام أنه قال لمولاه نافذ: اذا كتبت رقعة أو كتابا في حاجة فأردت أن تنجح حاجتك التي تريد فاكتب رأس الرقعة بقلم غير مديد بسم الله الرحمن الرحيم ان الله وعد الصابرين المخرج مما يكرهون و الرزق من حيث لا يحتسبون، جعلنا الله و اياكم من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. قال نافذ: فكنت أفعل ذلك فتنجع حوائجي.

و عن صالح بن الأسود قال: سمعت جعفر بن محمد يقول: سلوني قبل أن تفقدوني فانه لا يحدثكم أحد بعدي بمثل حديثي.

و عنه عليه السلام: (اتقوا الله و كونوا مع الصادقين) قال: محمد و علي.

و عن عبدالله بن أبي يعفور عن جعفر بن محمد قال: بني الانسان علي خصال، فمهما بني عليه فانه لا يبني علي الخيانة و الكذب.

و روي معاوية بن عمار عن جعفر بن محمد قال: من صلي علي محمد و أهل بيته مائة مرة قضي الله تعالي له مائة حاجة.

و عن جعفر بن محمد عن عكرمة عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من قال جزي الله عنا محمدا ما هو أهله، أتعب سبعين كاتبا ألف صباح.

و روي محمد بن محبب عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عليه السلام و رفعه قال: ما من مؤمن أدخل علي قوم سرورا الا خلق الله من ذلك السرور ملكا يعبد الله و يوحده و يمجده، فاذا صار المؤمن في قبره أتاه السرور الذي أدخله عليه، فيقول: أما تعرفني؟ فيقول: و من أنت؟ فيقول: أنا السرور الذي أدخلتني علي فلان، أنا اليوم الذي أونس وحشتك، و ألقنك حجتك و أثبتك بالقول الثابت، و أشهد بك مشاهد القيامة و أشفع



[ صفحه 699]



لك الي ربك، و أريك منزلتك من الجنة.

و عن سليمان بن بلال قال: حدثني جعفر بن محمد عن أبيه قال: سمعت جابر بن عبدالله يقول: كانت خطبة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يوم الجمعة يحمدالله و يثني عليه ثم يقول علي أثر ذلك و قد علا صوته و اشتد غضبه و احمرت و جنتاه كأنه منذر جيش صبحكم أو مساكم، ثم يقول: بعثت و الساعة كهاتين و أشار بالسبابة و الوسطي التي تلي الابهام ثم يقول: ان أفضل الحديث كتاب الله عزوجل، و خير الهدي هدي محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و شر الامور محدثاتها، و كل بدعة ضلالة، فمن ترك مالا فلأهله، و من ترك دينا أو ضياعا [12] فالي.

و وقع بين جعفر بن محمد و عبدالله بن حسن كلام في صدر يوم، فأغلظ له في القول عبدالله بن حسن، ثم افترقا و راحا الي المسجد، فالتقيا علي باب المسجد فقال أبوعبدالله جعفر بن محمد لعبدالله بن حسن: كيف أمسيت يا أبامحمد؟ قال: بخير كما يقول المغضب، فقال: يا أبامحمد أما علمت أن صلة الرحم يخفف الحساب؟ فقال: لا تزال تجي ء بالشي ء لا نعرفه، فقال: اني أتلو عليك به قرآنا، قال: و ذلك أيضا؟ قال: نعم، قال: فهاته، قال: قول الله عزوجل: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) [13] ، قال: فلا تراني بعدها قاطعا رحما.

و عن جميل بن دراج قال: كنت عند أبي عبدالله فدخل عليه بكير بن أعين و هو أرمد، فقال له أبوعبدالله: الظريف يرمد، فقال: و كيف يصنع؟ قال: اذا غسل يده من الغمر [14] مسحها علي عينيه، قال: ففعلت ذلك فلم أرمد.

و عن سعيد بن سليمان عن جعفر بن محمد عن أبيه عن عبدالله بن جعفر أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول: ان الله عزوجل مع المديون حتي يقضي دينه مالم يكن في معصية أو فيما يكره الله عزوجل.

و عنه عن أبيه عن جابر قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للمهاجرين و الأنصار: عليكم بالقرآن فاتخذوه اماما فانه كلام رب العالمين الذي منه بدأ و اليه يعود.



[ صفحه 700]



و عن مالك بن أنس جعفر بن محمد عن أبيه عن جده علي بن أبي طالب عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من قال في كل يوم مائة مرة: لا اله الا الله الملك الحق المبين كان له أمان من الفقر، و أمن من وحشة القبر، و استجلب الغني، وفتحت له أبواب الجنة.

و عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم نهي عن جذاذ الليل و حصاده [15] ، قال جعفر بن محمد: انما كره ذلك لأنه لا يحضره الفقراء و المساكين.

و بالاسناد قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اذا رأيتم الحريق فكبروا فان الله تعالي يطفئه.

و عنه عليه السلام قال: من لم يكن لأخيه كما يكون لنفسه لم يعط الأخوة حقها، ألا تري كيف حكي الله تعالي في كتابه أنه يفر المرء من أبيه و الأخ من أخيه ثم ذكر في ذلك الموقف شفقة الأصدقاء يقول: (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم).

و عنه عليه السلام قال: لما دفعت الي أبي جعفر المنصور انتهرني و كلمني بكلام غليظ ثم قال لي: يا جعفر قد علمت بفعل محمد بن عبدالله الذي تسمونه النفس الزكية و ما نزل به، و انما أنتظر الآن أن يتحرك منكم أحد فألحق الكبير بالصغير، قال: فقلت: يا أميرالمؤمنين حدثني محمد بن علي عن أبيه علي بن الحسين عن الحسين بن علي عن علي بن أبي طالب عليه السلام أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: ان الرجل ليصل رحمه و قد بقي من عمره ثلاث و ثلاثون سنة فيبترها الله تعالي الي ثلاث سنين، قال: فقال لي: و الله لقد سمعت هذا من أبيك؟ قلت: نعم حتي رددها علي ثلاثا ثم قال: انصرف.

و عن جابر بن عون قال: قال رجل لجعفر بن محمد: انه وقع بيني و بين قوم منازعة في أمر، و اني أريد أن أتركه، فيقال لي: ان تركك له ذل، فقال له جعفر بن محمد: ان الذليل هو الظالم.


پاورقي

[1] قد ورد ذكر الجفر في كثير من الروايات التي رواها أئمة الحديث كالكليني و الصدوق و الصفار و غيرهم و قد اختلفت فيه كلمات القوم من العامة و الخاصة. قال ابن خلدون في مقدمته: اعلم أن كتاب الجفر كان أصله أن هارون بن سعيد العجلي و هو أرس الزيدية كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق و فيه علم ما سيقع لأهل البيت علي العموم و لبعض الأشخاص منهم علي الخصوص الي أن قال: و كان مكتوبا عند جعفر في جلد ثور صغير فرواه عنه هارون العجلي و كتبه و سماه الجفر باسم الجلد الذي كتبه منه لأن الجفر في اللغة هو الصغير و صار هذا الاسم علما علي هذا الكتاب عندهم و كان فيه تفسير القرآن و ما في باطنه من غرائب المعاني مروية عن جعفر الصادق. ثم ذكر بعض ما أخبر به عليه السلام قبل وقوعه و نقل بعض هذه الأخبار الفريد الوجدي في كتابه.

و قال الطريحي رحمه الله: في الحديث: أملي رسول الله علي أميرالمؤمنين الجفر و الجامعة و فسرا في الحديث باهاب ماعز و اهاب كبش فيهما جميع العلوم حتي أرش الخدش و الجلد و نصف الجلدة: و نقل عن المحقق الشريف في شرح المواقف أن الجعفر و الجامعة كتابان لعلي عليه السلام قد ذكر فيهما علي طريقة علم الحروف الحوادث الي انقراض العالم و كان الأئمة المعروفون من أولاده يعرفونها و يحكمون بها (انتهي) و يشهد له حديث أبي عبدالله عليه السلام أنه قال: عندي الجفر الأبيض، فقال له زيد بن أبي العلا: و أي شي ء فيه؟ قال: فقال لي: زبور داود و توراة موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم و الحلال و الحرام و مصحف فاطمة عليهاالسلام و فيه ما يحتاج الناس الينا و لا يحتاج الي أحد الي آخر ما ذكره رحمه الله في المجمع.

و نقل غيره عن شارح المواقف أنه قال: و لمشايخ المغاربة نصيب من علم الحروف ينتسبون فيها الي أهل البيت و رأيت بالشام نظما أشير اليه بالرموز الي أحوال ملوك مصر و سمعت أنه مستخرج من ذينك الكتابين و سيأتي أيضا.

ثم انك قد عرفت من مطاوي ما ذكرنا أن كتاب الجفر الذي ذكره ابن طلحة عند بني عبدالمؤمن بالمغرب اما هو هذا الكتاب الذي عند أهل البيت عليهم السلام و قد أملاه الصادق عليه السلام علي بعض أصحابه و اما هو شي ء آخر من بحار علمه سماه جفرا و الله أعلم.

[2] الآذن: الحاجب.

[3] الدكنة - كظلمة -: لون يضرب الي السواد.

[4] أسبل الدمع: أرسله. العزالي جمع العزلاء: مصب الماء من الراوية و نحوها يقال: أرخت السماء عزاليها اشارة الي شدة وقع المطر و استعار عليه السلام لوجوه الأشياء بفم المزادة.

[5] الردن: أصل الكم.

[6] و في بعض النسخ «أقبل».

[7] السلة: الجونة و يقال له بالفارسية «سبد».

[8] ذكر الطبري في أحداث سنة ثمانين أنه جاء في هذه السنة سيل بمكة ذهب بالحجاج فغرقت بيوت مكة فسمي ذلك العام عام الجحاف لأن ذلك السيل جحف كل شي ء مربه (انتهي).

قلت: و أجحف السيل بالشي ء: أي ذهب به.

[9] الفرع: قرية من نواحي المدينة علي طريق مكة.

[10] شبيب خ ل.

[11] الكهف: 82.

[12] و في بعض النسخ «أو عيالا».

[13] الرعد: 21.

[14] الغمر - بالتحريك -: الدسم و الزهومة من اللحم.

[15] الجذاذ: صرام النخل أي أو ان ادراكه.


الكلمة


(بسم الله الرحمن الرحيم (1)

الحمد لله رب العالمين (2) الرحمن الرحيم (3) مالك يوم الدين (4) إياك نعبد و إياك نستعين (5) اهدنا الصراط المستقيم (6) صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضآلين)

بسم الله الرحمن الرحيم

الصدق... هذه أجمل صفة للكلام.

لأن الكلام الصادق هو الكلام المطابق للواقع علي حسب اصطلاح علماء المنطق، فالصدق هو الذي يبين الواقع و يتطابق مع الحق و الحقيقة..

و كلمة الصدق ملازمة للأنبياء و الرسل و الأوصياء و الأولياء و الصالحين الكرام دائما و أبدا...

و كلمة الإمام السادس من أئمة أهل البيت النبوي الخاتم: جعفر بن محمد عليه السلام الذي لقبه جده عن ربه بأنه الصادق، فصارت اسما و علما و له علي مر الأيام و الليالي، و لم يعرف بهذه الصفة الرائعة «الصادق» إلا الإمام جعفر بن محمد عليه السلام، كما أن جده أميرالمؤمنين علي عليه السلام هو الصديق الأكبر و جده الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم هو الصادق الأمين..

فكلمة الصدق صفة رائعة، و «كلمة الإمام الصادق عليه السلام» أروع، فإنها



[ صفحه 8]



بلغت - علي ما جمعه الشهيد الشيرازي رحمةالله - أربع مجلدات من الصدق و المعرفة، و العلم و الحكمة، و الفقه و تفسير القرآن...

و هذه الكلمة التي تشكل ركنا أساسيا من «موسوعة الكلمة» الشيرازية، جاءت ضخمة ضخامة الدور الذي قام به الإمام الصادق عليه السلام في ذلك الزمن السحيق في القدم...

فكلمة الإمام الصادق عليه السلام بهذا الشكل الجميل و هذا التنسيق البديع و هذا الترتيب الجديد هو ضرورة حضارية و علمية و حياتية في وقتنا الحاضر... لأن هذا العصر هو عصر كشف الحقائق، عصر العلم و التكنولوجيا و الفلك و الفضائيات، و عصر الذرة و الإلكترونيات، و الذي أصبحت الدنيا بسببها ما يشبه قرية إلكترونية صغيرة، فالذي يتحدث في الشمال يراه و يسمعه و يفهمه من في الجنوب و الشرق و الغرب و هكذا هي بقية الحالات...

فالعصر الحالي هو عصر الاستثناءات و عصر الحقائق الصادقة... أي المتطابقة مع الواقع... و كل ما هو غير صادق، فقد أصبح في ثرابل التاريخ و زوايا الكتاب المتروكة و رفوف المخازن المندرسة، و ربما نقول إنها أكل عليها الزمان و شرب...

أما الكلمة الصادقة، فقد تبناها العلماء و الحكماء، و راحوا يدرسونها و يقلبونها رأسا علي عقب، ليكتشفوا أدق الدقائق بها و يعطوا للدنيا من علمها و نورها، و مثل هذا العلم يحفظ في الحواسب العملاقة و تتناقله شبكات الإنترنت و البريد الإكتروني في كل أنحاء العالم، هذا أقل ما يجب تجاه تلك الكلمات الصادقة.



[ صفحه 9]



و كلمات الإمام الصادق عليه السلام العظيمة و الدقيقة و حياته الشريفة، بكل معانيها و مبانيها كانت مصدر فخر و اعتزاز للأمة الإسلامية، و كانت محط أنظار يصحبه الكثير من الإعجاب و الإكبار و الانبهار بتلك الشخصية التي عاشت في الجزيرة العربية قبل 1300 سنة، و هي بهذا المستوي من العلم و الحلم...

و هذا ما دعا علماء الغب و منظري البلاد الصناعية الكبري الذين جاوزوا القمر إلي عمق الفضاء حتي المريخ، و ربما الأنظار تتطلع إلي الأعمق و الأبعد... كما أنها غاصت إلي أعماق النفس البشرية حتي و صلوا إلي دراسات الاستنساخ الحديثة، و تعمقوا في المادة حتي و صلوا إلي الذرات، و تجاوزوها إلي أجزائها من النواة و الإلكترونيات و البروتونات... و غيرها...

هؤلاء جميعا وقفوا أمام الإمام الصادق عليه السلام خاشعين خاضعين...

أمام ذاك العملاق العظيم الذي يقال له: جعفر بن محمد الصادق عليه السلام الذي عاش قبل 13 قرنا من عمر الزمن، و في صحراء قاحلة ليس فيها لا طير يطير و لا وحش يسير، و ليس عنده من معلم و لا أستاذ إلا والده الإمام الباقر عليه السلام.

ولكن من تعلم في مدرسة النبوة و الإمامة لا يستغرب منه مثل هذا العلم الغزير، و هذه الأقوال السديدة، و قد كان جده أميرالمؤمنين علي عليه السلام الذي سبقه بقرن من الزمن، يقول و هو يشير إلي صدره: (ههنا علما جما ولكن طلابه يسيرة عن قليل يندمون). [1] .



[ صفحه 10]



و كان عليه السلام يقول: (سلوني قبل أن تفقدوني... هذا سفط العلم... هذا لعاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... هذا ما زقني رسول الله زقا... سلوني فإن عندي علم الأولين و الآخرين). [2] .

و يقول: (سلوني عن طرق السماوات فإني أعلم بها من طرق الأرض). [3] .

فلم يسأله القوم و للأسف الشديد إلا بعض الأسئلة، فلما لم يجد عليه السلام حملة لعلومه فراح يفرغها في حب مهجور، ككتاب الله المجهور في هذه الأمة المنكوبة، حيث قال تعالي: (و قال الرسول يا رب إن قومي اتخذوا هذا القرءان مهجورا). [4] .

و قال الإمام الصادق عليه السلام كما قال جده الأمير عليه السلام إلا أنه استطاع أن يشكل جامعة يربي بها الأجيال و يرسلهم إلي البلاد، لينقذ العباد من المهالك و المفاسد و الهلاك، فكان يحضره أربعة آلاف شخص، و قيل عشرون ألفا.

فكلمات و أحاديث الإمام الصادق عليه السلام كلمات هادفة و مسؤولة عن إنقاذ الأمة الإسلامية من كبوتها، أينما كانت و كيفما كتبت؟ فهي تحتاج إلي دراسة و تطبيق علي أرض الواقع أكثر من مجرد مطالعة و قراءة سريعة، تأدبا أو تبركا أو غير ذلك...

فوفقنا الله جميعا لدراستها و العمل بمضمونها إنه ولي التوفيق.



[ صفحه 11]




پاورقي

[1] علل الشرائع: ص 40.

[2] الأمالي للشيخ الصدوق: ص 341، المجلس 55 ح 1.

[3] كشف الغمة: ج 1 ص 130.

[4] سورة الفرقان، الآية: 30.


امارة النجاة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين. و الصلاة و السلام علي محمد و اله الطيبين الطاهرين. و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين.

بحارالأنوار 2 / 30، ح 17، عن المحاسن: أبي، عن محمد بن سنان، عن المفضل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الحسرة و الندامة و الويل كله لمن لم ينتفع بما أبصر، و من لم يدر الأمر الذي هو عليه مقيم أنفع هو له أم ضرر؟

قال: قلت: فبما يعرف الناجي؟

قال: من كان فعله لقوله موافقا فأثبت له الشهادة بالنجاة، و من لم يكن فعله لقوله موافقا فانما ذلك مستودع.


ردوه الي أئمتكم


[المحاسن 216، ح 104: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عمن حدثه، رفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

انه لايسعكم فيما ينزل بكم مما لاتعلمون الا الكف عنه، و التثبت فيه، و الرد الي أئمة المسلمين حتي يعرفوكم فيه الحق، و يحملوكم فيه علي القصد، قال الله عزوجل: «فسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون». [1] .


پاورقي

[1] سورة النحل، الآية 43.


دعاء الوفاء


علل الشرائع 1 / 37، باب 33، ح 1: أبي رحمته الله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير،...

عن حفص البختري، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (و ابراهيم الذي وفي) [1] قال:

انه كان يقول اذا أصبح و أمسي: «أصبحت و ربي محمود، أصبحت لا أشرك بالله شيئا، و لا أدعو مع الله الها آخر، و لا أتخذ من دونه وليا» فسمي بذلك عبدا شكورا.


پاورقي

[1] سورة النجم، الآية: 37.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

انسانية الفقه الصادقي تنبعث من كل كلمة أطلقها، تطل من قلب التشريعات التي أصدرها، تبرز في كل تعليل لشرائع الأحكام الالهية، تشرق من كل التصرفات و قد حرستها العصمة.

هذه الانسانية تحكيها فصول المجموعة الفقهية التي استنبطها الامام الصادق (ع) من القرآن الكريم، و السنة النبوية، و العلم المعصوم، وتتبدي في مستويات عدة.

1- مستوي التكامل الفقهي:

التكامل من أجل الانسان، آلاف المواد قررها الامام جعفر شاملة المناحي الحياتية في العبادات و المعاملات، منمة عن دستور متسم بزخور التفاعلات التي تزرع في الانسان انسانيته، بعد ما هجرها



[ صفحه 126]



الحكام، بل قتلوها داخل الفرد، بنزع حريته، و تخدير اسلامه.

2- المستوي الانساني:

هو اتجاه مثالي يحنو علي الانسان، و يرفق به، و يصونه في نفسه و أشيائه، انطلاقا من قول الرسول: «أتيتكم بالشريعة السهلة السمحاء» و حرصا علي التناسب مع العقل، و عدم التهاون في أحكام الله.

3- المستوي العلمي:

بذر الامام الصادق، بذور العلوم الكيميائية و الطبيعية، و الطبية و الفلكية، فنمت البذور و أثمرت غرساتها نهضة العلوم الذهبية في العصر العباسي.

4- المستوي السياسي:

قرر نظام الحكم، و فصل أخلاق الفقيه و السلطان، و شرح العلاقة بينهما قال: «الفقهاء أمناء الرسول، فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا الي السلاطين فاتهموهم» [1] .

ركز علي عنصر العدالة لأنها مصدر السعادة، ان مبدأ العدالة أثار لددا بين التيارات الاسلامية: الجبرية و القدرية، الأشاعرة و المعتزلة. و قديما قال سقراط: العدل ميزان الله، و ثبات الأشياء بالعدل، و ينبوع فرح العالم الحاكم العادل، و ينبوع حزن العالم الحاكم الجائر» [2] .

و مع أن الامام الصادق كان صاحب الولايتين: الزمنية و الروحية، تغاضي عن الأولي، و عصم نفسه من توليد الفتنة، و اراقة الدماء. فالنبي أو الامام المعصوم، لا تلغي نبوته أو امامته معارضات الناس و اعراضهم عن تعاليمه، أو عدم الاعتراف بأحقيته. عتا قوم نوح و أخذهم الطوفان، و بقي نوح نبيا.


پاورقي

[1] الأصبهاني، ابونعيم أحمد: حلية الأولياء و طبقات الأصفياء: 3 / 194.

[2] Diogenes,laertins l,32.


شرح حال حضرت صادق


و كان الصادق جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام من بين اخوته خليفة أبيه محمد بن علي عليهماالسلام و وصيه القائم بالامامة من بعده، و برز علي جماعتهم بالفضل، و كان أنبههم ذكرا و أعظمهم قدرا، و أجلهم في العامة و الخاصة، و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، وانتشر ذكره في البلدان و لم ينقل عن أحد من أهل



[ صفحه 253]



بيته العلماء ما نقل عنه، و لا لقي أحد منهم من أهل الآثار و نقلة الأخبار، و لا نقلوا عنهم كما نقلوا عن أبي عبدالله عليه السلام، فان أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء الرواة عنه من الثقاة علي اختلافهم في الآراء و المقالات فكانوا أربعة آلاف رجل.

و كان له عليه السلام من الدلائل الواضحة في امامته ما بهرت القلوب، و أخرست المخالف عن الطعن فيها بالشبهات.

و كان مولده بالمدينة سنة ثلاث و ثمانين.

و مضي عليه السلام في شوال من سنة ثمان و أربعين و مائة، و له خمس و ستون سنة، و دفن بالبقيع مع أبيه و جده و عمه الحسن عليهم السلام.

و أمه أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر.

و كانت امامته عليه السلام أربعا و ثلاثين سنة.



[ صفحه 254]



و وصي اليه أبوه أبو جعفر عليه السلام وصية ظاهرة و نص عليه بالامامة نصا جليا.

1- فروي محمد بن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: لما حضرت أبي الوفاة قال: يا جعفر أوصيك بأصحابي خيرا، قلت: جعلت فداك، و الله لأدعنهم و الرجل منهم يكون في المصر فلا يسأل أحدا.

2- و روي أبان بن عثمان عن أبي الصباح الكناني قال: نظر أبوجعفر عليه السلام الي ابنه أبي عبدالله عليه السلام فقال: تري هذا؟ هذا من الذين قال الله عزوجل: «و نريد أن نمن علي الذين استضعفو في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين.»

3- و روي هشام بن سالم عن جابر بن يزيد الجعفي قال: سئل أبوجعفر عليه السلام عن القائم بعده؟ فضرب بيده علي أبي عبدالله عليه السلام و قال: هذا و الله قائم



[ صفحه 255]



آل محمد عليه السلام.

4- و روي علي بن الحكم عن طاهر - صاحب أبي جعفر عليه السلام - قال: كنت عنده فأقبل جعفر عليه السلام، فقال أبوجعفر عليه السلام: هذا خير البرية.

5- و روي يونس بن عبد الأعلي مولي آل سام عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ان أبي عليه السلام استودعني ما هناك، فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهودا، فدعوت أربعة من قريش فيهم نافع مولي عبدالله بن عمر، فقال: اكتب: هذا ما أوصي به يعقوب بنيه: «يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و أنتم مسلمون» و أوصي محمد بن علي الي جعفر بن محمد و أمره أن يكفنه في برده الذي يصلي فيه الجمعة،



[ صفحه 256]



و أن يعممه بعمامته، و أن يربع قبره و يرفعه أربع أصابع، و أن يحل عنه أطماره عند دفنه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمكم الله، فقلت له: يا أبت ما كان في هذا بأن يشهد عليه؟ فقال: يا بني! كرهت أن تغلب، و أن يقال: لم يوص اليه، فاردت ان تكون لك الحجة.

و أشباه هذا الحديث في معناه كثيرة، و قد جاءت الرواية التي قدمنا ذكرها في خبر اللوح بالنص عليه من الله تعالي بالامامة، ثم الذي قدمناه من دلائل العقول: علي أن الامام لا يكون الا الأفضل، يدل علي امامته عليه السلام، لظهور فضله في العلم و الزهد و العمل علي كافة اخوته و بني عمه و سائر الناس من أهل عصره.

ثم الذي يدل علي فساد امامة من ليس بمعصوم كعصمة الأنبياء عليهم السلام، و ليس



[ صفحه 257]



بكامل في العلم، و ظهور تعري من سواه ممن ادعي له الامامة في وقته عن العصمة، و قصورهم عن الكمال في علم الدين يدل علي امامته عليه السلام، اذ لا بد من امام معصوم في كل زمان حسب ما قدمناه و وصفناه.

و قد روي الناس من آيات الله الظاهرة علي يديه عليه السلام ما يدل علي امامته و حقه، و بطلان مقال من ادعي الامامة لغيرة.

1- فمن ذلك ما رواه نقلة الآثار من خبره عليه السلام مع المنصور لما أمر الربيع باحضار أبي عبدالله عليه السلام، فأحضره، فلما بصر به قال له: قتلني الله ان لم أقتلك أتلحد في سلطاني و تبغيني الغوائل؟ فقال له أبوعبدالله عليه السلام: و الله ما فعلت و لا أردت، و ان كان بلغك فمن كاذب، و لو كنت فعلت فقد ظلم يوسف فغفر، و ابتلي أيوب فصبر،



[ صفحه 258]



و اعطي سليمان فشكر، فهؤلاء أنياء الله و اليهم يرجع نسبك؟ فقال له المنصور: أجل، ارتفع هاهنا فقال له: ان فلان ابن فلان أخبرني عنك بما ذكرت؟ فقال: أحضره يا أميرالمؤمنين، ليواقفني علي ذلك، فأحضر الرجل المذكور فقال له المنصور: أنت سمعت ما حكيت عن جعفر عليه السلام؟ قال: نعم؛ فقال له أبوعبدالله عليه السلام: فاستحلفه علي ذلك، فقال له المنصور: أتحلف؟ قال: نعم و ابتدأ باليمين، فقال له أبوعبدالله عليه السلام: دعني يا أميرالمؤمنين أحلفه أنا؟ فقال له: افعل، فقال أبوعبدالله عليه السلام للساعي: قل برئت من حول الله و قوته، و التجأت الي حولي و قوتي لقد فعل كذا و كذا جعفر و قال كذا و كذا جعفر، فامتنع منها هنيئة ثم حلف بها، فما برح حتي ضرب برجله فقال أبوجعفر: جروا برجله فأخرجوه لعنه الله.



[ صفحه 259]



قال الربيع: و كنت رأيت جعفر بن محمد عليهماالسلام حين دخل علي المنصور يحرك شفتيه، فكلما حر كهما سكن غضب المنصور حتي أدناه منه، و قد رضي عنه، فلما خرج أبوعبدالله من عند أبي جعفر اتبعته فقلت: ان هذا الرجل كان من أشد الناس غضبا عليك، فلما دخلت عليه دخلت و أنت تحرك شفتيك، و كلما حركتهما سكن غضبه. فبأي شي ء كنت تحركهما؟ قال: بدعاء جدي الحسين بن علي عليهماالسلام، قلت: جعلت فداك و ما هذا الدعاء؟ قال: «يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام.»

قال الربيع: فحفظت هذا الدعا فما نزلت بي شدة قط الا دعوت به ففرج عني،قال: و قلت لجعفر بن محمد عليهماالسلام: لم منعت الساعي أن يحلف بالله؟ قال: كرهت أن



[ صفحه 260]



يراه يوحده و يمجده فيحلم عنه و يؤخر عقوبته، فاستحلفته بما سمعت فأخذه الله أخذة رابية.

2- و روي أن داود بن علي بن عبدالله بن عباس قتل المعلي بن خنيس مولي جعفر بن محمد عليهماالسلام، و أخذ ماله، فدخل عليه جعفر عليه السلام و هو يجر ردائه فقال له: قتلت مولاي و أخذت مالي أما علمت أن الرجل ينام علي الثكل، و لا ينام علي الحرب؟ أما و الله لأدعون الله عليك، فقال له داود: أتهددنا بدعائك - كالمستهزء بقوله - فرجع أبوعبدالله عليه السلام الي داره، فلم يزل ليله كله قائما و قاعدا حتي اذا كان السحر سمع و هو يقول في مناجاته: «يا ذا القوة القوية و يا ذا المحال الشديد و يا ذا العزة



[ صفحه 261]



التي كل خلقك لها ذليل اكفني هذه الطاغية و انتقم لي منه» فما كان الا ساعة حتي ارتفعت الأصوات بالصياح، و قيل: قد مات داود بن علي الساعة.

3- و روي أبوبصير قال: دخلت المدينة و كانت معي جويرية لي فأصبت منها، ثم خرجت الي الحمام فلقيت أصحابنا الشيعة و هم متوجهون الي جعفر بن محمد عليهماالسلام، فخفت أن يسبقوني و يفوتني الدخول اليه، فمشيت معهم حتي دخلت الدار، فلما مثلت بين يدي أبي عبدالله عليه السلام نظر الي ثم قال: يا أبابصير أما علمت أن بيوت الأنبياء و أولاد الأنبياء لا يدخلها الجنب؟ فاستحييت و قلت له: يا ابن رسول الله اني لقيت أصحابنا فخشيت أن يفوتني الدخول معهم و لن أعود الي مثلها و خرجت.

و جاءت الرواية عنه مستفيضة بمثل ما ذكرناه من الآيات و الأخبار بالغيوب،



[ صفحه 262]



مما يطول تعداده.

و كان يقول عليه و علي آبائه السلام: علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب، و نقر في الأسماع، و ان عندنا الجفر الأحمر، و الجفر الأبيض، و مصحف فاطمة عليهاالسلام، و ان عندنا الجامعة فيها جميع ما يحتاج الناس اليه.

فسئل عن تفسير هذا الكلام؟ فقال: أما الغابر فالعلم بما يكون، و أما المزبور فالعلم بما كان و أما النكت في القلوب فهو الهام، و النقر في الأسماع حديث الملائكة نسمع كلامهم و لا نري أشخاصهم، و أما الجفر الأحمر فوعاء فيه سلاح رسول الله صلي الله عليه و آله، و لن يخرج حتي يقوم قائمنا أهل البيت، و أما الجفر الأبيض فوعاء فيه توراة موسي و انجيل عيسي و زبور داود، و كتب الله الأولي، و أما الجامعة فهي كتاب طوله سبعون ذراعا املاء رسول الله صلي الله عليه و آله من فلق فيه، و خط علي بن أبي



[ صفحه 263]



طالب عليه السلام بيده، و الله جميع ما يحتاج الناس اليه الي يوم القيمة، حتي ان فيه أرش الخدش و الجلدة ونصف الجلدة.

و كان عليه السلام يقول: حديثي حديث أبي، و حديث أبي حديث جدي، و حديث جدي حديث علي بن أبي طالب أميرالمؤمنين، و حديث علي أميرالمؤمنين حديث رسول الله صلي الله عليه و آله، و حديث رسول الله قول الله عزوجل.

و روي أبوحمزة الثمالي عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: سمعته يقول: ألواح موسي عليه السلام عندنا، و عصا موسي عليه السلام عندنا، و نحت ورثة النبيين.

و روي معاوية بن وهب عن سعيد السمان قال: كنت عند أبي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام، اذ دخل عليه رجلان من الزيدية، فقالا له: أفيكم امام مفترض طاعته، قال: فقال: لا، قال: فقالا له: قد أخبرنا عنك الثقات أنك تقول به و سموا قوما؟



[ صفحه 264]



و قالوا: هم أصحاب ورع و تمييز و هم ممن لا يكذب؟ فغضب أبوعبدالله عليه السلام و قال: ما أمرتهم بهذا، فلما رأيا الغضب في وجهه خرجا، فقال لي: أتعرف هذين؟ قلت: نعم هما من أهل سوقنا و هما من الزيدية، و هما يزعمان أن سيف رسول الله صلي الله عليه و آله عند عبدالله بن الحسن بن الحسن، فقال: كذبا لعنهما الله، و الله ما رآه عبدالله بن الحسن بعينيه، و لا بواحدة من عينيه، و لا رآه أبوه، اللهم الا أن يكون رآه عند علي بن الحسين عليهماالسلام، فان كانا صادقين فما علامة في مقبضه؟ و ما أثر في مضربه؟ فان عندي لسيف رسول الله صلي الله عليه و آله، و ان عندي لدرع رسول الله و ان عندي لراية رسول الله صلي الله عليه و آله و لامته و مغفره، فان كانا صادقين فما علامة في درع رسول الله صلي الله عليه و آله؟ و ان عندي لرأية رسول الله صلي الله عليه و آله المغلبة و ان عندي ألواح موسي و عصاه، و ان



[ صفحه 265]



عندي لخاتم سليمان بن داود، و ان عندي الطست التي كان موسي يقرب فيها القربان، و ان عندي الاسم الذي كان رسول الله صلي الله عليه و آله اذا وضعه بين المسلمين و المشركين لم تصل من المشركين الي المسلمين نشابة، و ان عندي لمثل الذي جاءت به الملائكة، و مثل السلاح فينا كمثل التابوت في بني اسرائيل، كانت بنواسرائيل في أي بيت وجد التابوت علي أبوابهم أوتوا النبوة، و من صار اليه السلاح منا أوتي الامامة، و لقد لبس أبي درع رسول الله صلي الله عليه و آله فخطت عليه الأرض خطيطا و لبستها أنا فكانت و كانت، و قائمنا من اذا لبسها ملأها ان شاء الله.

و روي عبد الأعلي بن أعين قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: عندي سلاح رسول الله صلي الله عليه و آله لا انازع فيه، ثم قال: ان السلاح مدفوع عنه، لو وضع عند شر خلق الله



[ صفحه 266]



كان خيرهم، ثم قال ان هذا الأمر يصير الي من يلوي له الحنك فاذا كانت من الله فيه المشيئة خرج يقول الناس: ما هذا الذي كان؟ و يضع الله يدا علي رأس رعيته.

و روي عمر بن أبان قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عما يتحدث الناس أنه دفع الي ام سلمة - رحمة الله عليها - صحيفة مختومة، فقال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله لما قبض ورث علي عليه السلام علمه و سلاحه و ما هناك، ثم صار الي الحسن عليه السلام، ثم صار الي الحسين عليه السلام، قال: فقلت له: ثم صار الي علي بن الحسين عليهماالسلام، ثم صار الي ابنه ثم انتهي اليك؟ قال: نعم.

و الأخبار في هذا المعني كثيرة، و فيما أثبتناه منها كفاية في الغرض الذي نؤمه، ان شاء الله تعالي.



[ صفحه 252]



در ذكر امام از فرزندان حضرت باقر كه پس از او به امر امامت قيام كرد و تاريخ ولادت، نشانه هاي امامت، مدت عمر و خلافت، زمان وفات، جاي قبر، شماره ي فرزندان و شمه اي از احوال آن جناب

بدانكه حضرت صادق جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليه السلام از ميان برادران خويش جانشين پدرش حضرت باقر عليه السلام بود، و وصي آن جناب بود كه پس از او به امر امامت قيام نمود، و در فضل و دانش سرآمد همه ي برادران گشت، و از همه ي آنان نام آورتر، و در قدر و منزلت بالاتر، و در ميان شيعه و سني مقامش ارجمندتر بود، و مردم تابدانجا از علوم و معارف از آن حضرت نقل كرده اند كه سخنانش توشه ي راه كاروانيان و مسافران و نام ناميش در هر شهر



[ صفحه 253]



و ديار زبانزد مردمان گشته، و از هيچ يك از اين خاندان آن حضرت بدان اندازه كه از آن جناب علماء حديث نقل كرده اند از ديگري نقل نكرده اند، و هيچ يك از اهل آثار و ناقلان اخبار بدان اندازه كه از آن حضرت بهره بردند از ديگران بهره نگرفتند؛ زيرا اصحاب حديث كه نام راويان ثقات آن بزرگوار را جمع كرده اند با اختلاف در عقيده و گفتار، شماره ي آنان به چهار هزار نفر مي رسد.

و دليلهاي روشن درباره ي امامت آن جناب به اندازه اي است كه دلها را حيران كرده و زبان دشمن را از خورده گيري گنگ و لال ساخته است.

و ولادت آن حضرت در شهر مدينه سال هشتاد و سه بود، و در ماه شوال در سال صد و چهل و هشت در سن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت، و در قبرستان بقيع در كنار پدر و جد و عمويش امام حسن عليه السلام به خاك سپرده شد.

مادرش ام فروة دختر قاسم بن محمد بن أبي بكر است.

مدت امامت آن حضرت سي و چهار سال بوده است.



[ صفحه 254]



پدرش حضرت ابوجعفر به طور آشكار به او وصيت كرده و به طور صريح درباره ي امامتش تصريح فرمود.

1- محمد بن ابن عمير از هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت كند كه فرمود: چون هنگام وفات پدرم شد به من فرمود: اي جعفر! درباره ي اصحاب خويش به نيكي كردن به ايشان تو را سفارش مي كنم. من گفتم: قربانت گردم! به خدا! ايشان را چنان واگذارم كه مردي از ايشان در شهر از كسي پرسش نكند (يعني، چندان به ايشان از علوم و معارف و احكام بياموزم كه نيازمند پرسش از ديگران نباشند).

2- و ابان بن عثمان از أبي الصباح كناني روايت كرده كه گفت: امام باقر عليه السلام به فرزندش جعفر عليه السلام نگاه كرده فرمود: اين (پسر) را مي بيني؟ اين از كساني است كه خداي عزوجل درباره شان فرموده: «و خواهيم منت نهيم بر آنان كه ناتوان شمرده شدند در زمين، و بگردانيمشان پيشوايان و امامان و بگردانيمشان ارث برندگان» (سوره قصص، آيه 5).

3- و هشام بن سالم از جابر جعفي روايت كرده كه گفت: از حضرت باقر عليه السلام از امام پس از او پرسش شد؟ پس آن حضرت دست به امام صادق عليه السلام زده فرمود: اين است به خدا!



[ صفحه 255]



قائم آل محمد صلي الله عليه و آله. [1] .

4- علي بن حكم از طاهر - كه از اصحاب امام محمد باقر عليه السلام بود - روايت كرده گفت: نزد آن حضرت عليه السلام بودم كه حضرت صادق عليه السلام وارد شد، پس حضرت باقر عليه السلام فرمود: اين بهترين مردم است.

5- و يونس بن عبدالرحمن از عبدالاعلي غلام آل سام از امام صادق عليه السلام روايت كرده فرمود: پدرم آنچه آنجاست (شايد اشاره به صندوقي فرموده) به من سپرد، چون هنگام مرگش شد فرمود: چند تن گواه پيش من بياور. من چهار نفر از قريش را كه در ميان ايشان نافع غلام عبدالله بن عمر بود پيش او آوردم. پس فرمود: بنويس: اين چيزي است كه يعقوب به پسرانش وصيت كرد: «كه اي پسران من! خدا دين را براي شما برگزيده مبادا بجز اسلام و تسليم از دنيا برويد» و وصيت كرد محمد بن علي به (فرزندش) جعفر بن محمد، و به او دستور داد در آن بردي كه در آن نماز جمعه مي خواند كفنش كند،



[ صفحه 256]



و عمامه او ره به سرش ببندد، و قبرش را چهار گوش كند، و آن را چهار انگشت از زمين بالا آورد، و هنگام دفن بندهاي كفن او را باز كند، سپس به آن چهار تن گواه فرمود: به خانه هاي خويش بازگرديد خدايتان رحمت كند.

(امام صادق عليه السلام فرمايد:) من گفتم: پدر جان! چه چيز در اين جريان بود كه گواه بر آن گرفته شود؟ (و ممكن است لفط «ما» نافيه باشد؛ يعني اين مطلبي نبود كه نيازي به گواه گرفتن داشته باشد؟) فرمود: پسر جان! خوش نداشتم كه ديگران بر تو غلبه كنند و بگويند: به او وصيت نكرده و خواستم تو در اين كارها برهاني داشته باشي.

و مانند اين حديث بسيار است، و حديث لوح را پيش از اين يادآور شديم كه در آن از جانب خداي تعالي نص بر امامت آن جناب رسيده، و گذشته از آن، آنچه پيش از اين گفتيم كه عقول و خرد مردمان دلالت كند بر اينكه امام نمي باشد جز آنكه برتر باشد (آن نيز) دليل بر امامت آن حضرت است؛ زيرا برتري آن جناب در علم و زهد و عمل، به همه ي برادران و پسر عموها و ديگر مردمان آن زمان آشكار شد.

از اينها نيز كه بگذريم دليلهايي كه دلالت بر اينكه امام بايد معصوم از گناه باشد



[ صفحه 257]



مانند عصمت پيغمبران، و نيز بايد كامل در علم و دانش باشد، و چون بنگريم آنان كه در زمان آن حضرت ادعاي امامت درباره شان شده عصمت نداشته، و در علم دين به سر حد كمال نرسيده بودند، و اين خود دليل ديگري بر امامت آن بزرگوار است، زيرا چنانچه سابقا گفتيم به ناچار بايد در هر زماني امامي معصوم در زمين باشد.

و در رواياتي كه مردم در باره ي معجزات و نشانه هاي امامت كه به دست آن بزرگوار آشكار شد روايت كرده دليل ديگري بر امامت و حقانيت او است، و برهاني است بر بطلان گفتار آن كس كه امامت را براي ديگران ادعا كرده اند.

1- و از آن جمله داستاني است كه مورخين در برخورد آن جناب با منصور دوانيقي روايت كرده اند، كه منصور به ربيع حاجب دستور داد آن جناب را حاضر كند، و او طبق دستور، اما را حاضر كرد. همين كه منصور آن حضرت را بديد به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا تو درباره ي سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را بازگرداني، و نقشه براي (به هم زدن خلافت) من مي كشي؟ امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا! من چنين نكرده و نه چنين قصدي داشته ام! و اگر سخني در اين باره به تو رسيده از دروغگويي بوده است (كه به من دروغ بسته) و اگر كرده ام (آنچه گفتي) پس همانا به يوسف ستم شد و او



[ صفحه 258]



بخشيد، و ايوب به بلا دچار شد و صبر كرد، و به سليمان نعمت داده شد و او شكر كرد، و اينان پيغمبران خدا هستند و نژاد تو نيز به آنان رسد؟ منصور گفت: آري بدينجا بالا بيا، حضرت بالا رفت. منصور گفت: فلان پسر فلان اين سخن را درباره ي تو گفت؟ فرمود: او حاضر كن اي اميرالمؤمنين! تا صدق گفتار من روشن شود. منصور آن مرد را حاضر كرده به او گفت: تو خود شنيدي آنچه از جعفر بن محمد براي من گفتي؟ گفت: آري. حضرت صادق عليه السلام به منصور فرمود: او را سوگند ده كه آن را از من شنيده است! منصور به آن مرد گفت: آيا قسم مي خوري؟ گفت: آري؛ و شروع كرد به قسم خوردن. امام صادق عليه السلام به او فرمود: اي اميرالمؤمنين! بگذار من او را سوگند دهم؟ منصور گفت: سوگندش بده. حضرت به آن مرد فرمود: (اينگونه سوگند ياد كن) بگو «از حول و نيروي خدا بيزارم و به حول و نيروي خود پناه برم كه جعفر بن محمد چنين و چنان كرد، و چنين و چنان گفت»؟ آن مرد كمي خودداري كرد سپس به همانگونه قسم خورد، پس از جا برنخاسته بود كه پا به زمين زده و بمرد، منصور گفت: پايش را بكشيد و بيرونش اندازيد خدايش لعنت كند.



[ صفحه 259]



ربيع حاجت گويد: من جعفر بن محمد را هنگام داخل شدن بر منصور ديدم لبانش مي جنبيد و هر اندازه لبانش را مي جنبانيد خشم منصور فرومي نشست تا اينكه منصور آن جناب را نزديك خود نشانيد و از او خوشنود گشت. چون آن حضرت از نزد منصور بيرون آمد به او عرض كردم؛ همانا منصور سخت بر تو خشمناك بود، و چون بر او وارد شدي لبان خود را مي جنباندي، و هرگاه لبانت را مي جنباندي خشم او فرو مي نشت، چه مي گفتي؟ فرمود: دعاي جدم حسين عليه السلام را مي خواندم. عرض كردم: قربانت گردم، آن دعا چيست؟ فرمود: «يا عدتي عند شديت و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام».

ربيع گويد: پس من آن دعا را حفظ كردم، و هرگز پيش آمد دشواري براي من پيش نيامد جز اينكه اين دعا را خواندم و به بركت اين دعا برطرف شد. گويد: به جعفر بن محمد عليهماالسلام گفتم: چرا جلوگيري كردي از آن مردي كه سعايت كرده بود از اينكه به خدا سوگند ياد كند (و به آن ترتيب او را سوگند دادي؟) فرمود: خوش نداشتم خداي تعالي او را ببيند كه به يگانگي او را ياد كند و تمجيدش كند مبادا نسبت به آن مرد حلم ورزد



[ صفحه 260]



و عقوبتش را به تأخير اندازد، پس من او را بدانچه شنيدي قسم دادم و خداوند به سختي او را گرفت.

2- و روايت شده كه داود بن علي (فرماندار مدينه) معلي بن خنيس غلام آن حضرت را كشت و مالش را گرفت، امام صادق عليه السلام بر داود بن علي وارد شد و (از ناراحتي كه داشت) عبايش را به زمين مي كشيد، پس به او فرمود: غلام مرا كشتي و مال مرا گرفتي؟ آيا ندانسته اي كه مرد در مصيبت فرزند و دوست مي خوابد، ولي در مورد ربودن مال خواب نمي رود؟ [2] آگاه باش به خدا! بر تو نفرين خواهيم كرد! داود به ريشخند گفت: آيا ما را به نفرين خود تهديد مي كني (و مي ترساني)؟ پس امام صادق عليه السلام به خانه ي خود بازگشت، و پيوسته آن شب را به دعا و نماز گذراند تا چون هنگام سحر شد شنيدند كه در مناجات خود با خدا مي گويد: «اي كسي كه داراي قوتي توانا هستي، و نيرويي سخت داري، و اي دارنده ي عزتي كه همه ي بندگانت در برابر آن زبون و خوارند شر اين ستمكار را از من



[ صفحه 261]



بازگير و انتقام مرا از او بستان»! پس ساعتي نگذشت كه صداي شيون برخاست و گفتند: داود بن علي مرد.

3- و ابوبصير روايت كند كه من به مدينه رفتم و كنيزكي همراه من بود پس من با او نزديكي كرده سپس از خانه بيرون رفتم كه (براي غسل جنابت) به حمام روم، در كوچه به دوستاني از شيعه برخوردم كه به نزد امام صادق عليه السلام مي رفتند، من ترسيدم كه اينان بر من پيشي گيرند و ديگر نتوانم نزد آن حضرت شرفياب شوم (با همان حال جنابت) به همراه ايشان رفتم تا وارد خانه ي آن حضرت شدم، چون برابر آن حضرت قرار گرفتم به من نگاه كرده فرمود: اي ابابصير! آيا ندانسته اي كه در خانه پيغمبران و فرزندان پيغمبران شخص جنب داخل نمي شود؟ من از آن حضرت شرم كرده عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! من دوستان خود را ديدار كردم و ترسيدم ديگر دسترسي به ديدار شما پيدا نكنم، و از اين پس هرگز چنين كاري نخواهم كرد و بي درنگ از نزد آن حضرت بيرون آمدم.

و روايات بسياري مانند اين معجزات و خبرهاي غيبي از آن حضرت رسيده كه ذكر



[ صفحه 262]



تمامي آنها كتاب را طولاني كند.

و آن حضرت عليه السلام مي فرمود: علم ما «غابر» (راجع به آينده است) است و يا «مزبور»، (نوشته شده)، و يا به صورت افتادن در دلها و تأثير كردن در گوشها است (توضيح آن بيايد) و همانا نزد ما است جفر احمر (سرخ) و جفر ابيض (سفيد) و مصحف فاطمه عليهاالسلام، و همانا در پيش ما است جامعه كه در آن است آنچه مردم بدان محتاجند. پس شرح و توضيح اين سخنان را از آن حضرت پرسيدند؟ فرمود: اما «غابر» علم به آينده است، و اما «مزبور» علم به گذشته است، و اما افتادن در دلها آن الهام است، و اما تأثير در گوش پس آن سخن گفتن فرشتگان است كه سخن ايشان را مي شنويم و خودشان را نمي بينيم، و اما جفر سرخ آن ظرفي است كه در آن است اسلحه ي رسول خدا، و بيرون نخواهد آمد تا قائم ما خانواده به پا خيزد، واما جفر سفيد آن ظرفي است كه در آن است تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود و كتابهاي پيشين خدا، و اما مصحف فاطمه عليهاالسلام پس در آن است آنچه از اين پس پيش آيد و نام هر سلطاني كه تا روز قيامت سلطنت كند، و اما جامعة، آن طوماري است به درازي هفتاد زراع كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را از دو لب مبارك خود املاء فرموده و علي بن



[ صفحه 263]



ابي طالب عليه السلام به دست خود آن را نوشته، در آن است به خدا همه ي آنچه مردم تا روز قيامت بدان محتاجند، تا اينكه حكم جريمه ي خراش و زدن يك تازيانه و نصف تازيانه نيز در آن موجود است.

و آن حضرت عليه السلام مي فرمود: همانا حديثي كه من مي گويم حديث پدرم مي باشد، و حديث پدرم حديث جدم و حديث جدم حديث علي بن ابي طالب عليه السلام و حديث اميرالمؤمنين عليه السلام حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث خداي عزوجل مي باشد.

و ابوحمزه ي ثمالي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: لوحهاي موسي و عصاي عيسي نزد ما است، و ماييم وارث پيغمبران.

و معاوية بن وهب از سعيد سمان روايت كند كه گفت: من شرفياب خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه دو تن از مردمان زيدي مذهب بر آن حضرت در آمدند و به او گفتند: آيا در ميان شما امامي كه پيرويش واجب باشد هست؟ حضرت (تقيه كرده) فرمود: نه. گفتند: مرداني راستگو از جانب تو به ما خبر دادند كه تو چنين مي گويي (و خود را امام مفترض



[ صفحه 264]



الطاعه مي داني)؟

و گروهي را نام بردند - كه اينان چنين سخني گفته اند - و گفتند: اينان مردماني پارسا و خردمندند و تكذيب نشوند (يعني، نسبت دروغگويي به ايشان نتوان داد) پس امام صادق عليه السلام غضبناك شده فرمود: من چنين دستوري به ايشان نداده ام، آن دو نفر چون غضب آن جناب را ديدند از نزدش بيرون رفتند، (سعيد گويد:) پس آن حضرت به من فرمود: آيا اين دو مرد را مي شناسي؟ گفتم: آري، اين دو مرد از اهل بازار ما و در زمره ي زيديه هستند، و اينان چنين پندارند كه شمشير رسول خدا صلي الله عليه و آله در نزد عبدالله بن حسن است (مقصود عبدالله بن حسن بن حسن است كه به عبدالله محض معروف بود و در زمان منصور خروج كرده و كشته شد) فرمود: دروغ گفتند خدايشان لعنت كند، به خدا! آن شمشير را عبدالله بن حسن نه با دو چشم خود ديده و نه با يك چشم و نه پدرش آن را ديده، مگر اينكه نزد علي بن الحسين عليه السلام ديده باشد، و اگر راست مي گويند، پس آن نشانه اي كه در دسته ي آن است چيست؟ و آن نشانه اي كه در تيغه ي آن است كدام است؟ همانا نزد من است شمشير رسول خدا صلي الله عليه و آله، و همانا پيش من است پرچم و جوشن و خود و زره پيغمبر صلي الله عليه و آله اگر اينان راست مي گويند نشانه اي كه در زره ي پيغمبر صلي الله عليه و آله است چيست؟ همانا پرچم ظفر بخش رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد من است، و همانا الواح موسي و عصاي او نزد من



[ صفحه 265]



است، همان انگشتر سليمان بن داود نزد من است، همانا پيش من است آن طشتي كه موسي در آن قرباني مي كرد، همانا نزد من است آن نامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگاه آن نام را ميان مسلمان و مشركين (در جنگ) مي نهاد هيچ چوبه ي تيري از مشركان به مسلمانان نمي رسيد، و همانا نزد من است همان نمونه (يعني، اسلحه هاي پيغمبران گذشته) كه فرشتگان آوردند، و داستان اسلحه در ميان ما همانند تابوت است در ميان بني اسرائيل كه بر در هر خانداني كه تابوت در آن بود نبوت در همان خاندان بود، و به هر كس از ما كه اسلحه به او برسد امامت به او داده شود، و همانا پردم زره رسول خدا صلي الله عليه و آله را پوشيد، دامنش اندكي به زمين مي كشيد، و من نيز آن را پوشيدم همچنان بود، و قائم ما كسي است كه چون آن را بپوشد به اندازه ي قامتش باشد، ان شاء الله.

و عبد الاعلي بن اعين روايت كرده گفت: شنيدم از امام صادق عليه السلام مي فرمود: سلاح رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد من است، كسي نتواند در آن با من نزاع كند، سپس فرمود: همانا سلاح از آسب و دستبرد مصون و محفوظ است، اگر به دست بدترين خلق خدا افتند بهترين ايشان گردد، آنگاه فرمود: همانا اين امر امامت در آخر به كسي رسد كه چانه براي او



[ صفحه 266]



پيچيده شود [3] و چون خواست خدا به آن تعلق گيرد بيرون آيد، مردم گويند: اين چه واقعه و پيش آمدي است؟ و خدا دست نوازش و قدرت او را بر سر رعيتش نهد.

و عمر بن ابان گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم از آنچه مردم گويند كه به ام سلمه طوماري مهر كرده سپرده شد؟ حضرت فرمود: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و علم و سلاح او را و آنچه در آنجا است (كه اشاره به همان طومار مهر خورده يا صندوقي بود) علي عليه السلام از او به ارث برد، سپس آنها به حسن عليه السلام رسيد، و سپس به حسين عليه السلام رسيد. گويد: من به او عرض كردم: سپس به علي بن الحسين عليه السلام رسيد، آنگاه به فرزندش و سپس به شما رسيده است؟ فرمود: آري.

و اخبار در اين باره بسيار است و در آنچه ما نقل كرديم در انجام مقصود كفايت است، ان شاء الله تعالي.



[ صفحه 267]




پاورقي

[1] مترجم گويد: مقصود از قائم، امام است و شاهد اين مطلب است آنچه شيخ كليني (ره) در كافي روايت كرده كه پس از آنكه اين حديث را به همين نحو از جابر روايت كرده دنبال آن چنين گويد: عنبسة گفت: پس از وفات امام باقر عليه السلام خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و اين حديث را براي او گفتم، حضرت فرمود: جابر راست گفته است، سپس فرمود: شايد شما گمان كنيد كه هر امامي قائم پس از امام پيشين نيست؟ (نه چنين است بلكه هر امامي قائم پس از امام قبل از او است).

[2] يعني، گاهي ممكن است انسان مصيبت زده به مرگ فرزند يا دوست، خواب به چشم او بيايد چون خود را به تقديرات و مقدرات الهي دلداري دهد و جبران آن نتواند، ولي مال انسان را كه مي برند خواب را از چشم انسان مي گيرد چون ستمي بر او شده و هموار كردنش دشوار است.

[3] مترجم گويد: جمله ي «يلوي له الحنك» چند احتمال دارد: يكي اينكه «حنك» به فتح حاء و نون باشد كه به معناي چانه است، يعني، براي آن حضرت كه مقصود امام قائم عليه السلام است چانه پيچيده شود و پيچيدن چانه يا كنايه از پيروي و اطاعت از او است چنانچه در جنگها مسلمانان براي آماده شدن چانه ها را مي بستند، و يا كنايه از ريشخند و تمسخر و دهن كجي دشمنان آن بزرگوار است، و ديگر اينكه «حنك» به ضمن حاء و نون به معناي مرد خردمند باشد اين احتمالاتي است كه مجلسي (ره) و ديگران گفته اند و محتمل است «حنك» به معناي تپه هاي كوچك باشد كه آن نيز معناي كنايه اي است.


نسبه


السيد محمد جواد السيد عبدالرؤوف بن السيد نجيب ابن السيد محي الدين بن نصرالله بن محمد بن علي بن يوسف ابن محمد بن فضل الله بن الشريف حسن بن السيد جمال الملة و الدين يوسف بن الحسن بن محمد بن الحسن بن عيسي ابن فاضل بن يحيي بن جوبان بن ذياب بن عبدالله بن محمد ابن يحيي بن محمد بن داود بن ادريس بن داود بن أحمد بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن الحسن المثني بن الامام الحسن بن علي بن أبي طالب (ع) - من أسرة آل فضل الله - المعروفة بالعلم و الأدب.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

ان من يدرس تاريخ الاسلام حتي عام - 260 ه - يجد أن كلا من الأئمة الاثني عشر أهل بيت رسول الله قد أدي دورا بناءا في الحفاظ علي الاسلام. و ترسيخ عظمته و معانيه في القلوب.. فالتاريخ يرينا الامام علي بن أبي طالب قوة فذة... جعلت نورانية الاسلام تمتد علي دنيا الله ناسخة ظلمات وثنية الكفر... و بغي الطقية... و الاستكبار البغيض... و ذلك ببأسه الأشم... و علمه الأنور... ثم يأتي بعده ولده الامام الحسن فيمثل دورا بارزا جليلا في حقن دماء المسلمين... و بقاء الاسلام قوة ماردة قاهرة بما أبرمه مع معاوية بن أبي سفيان من مواثيق لم يكد يجف مدادها حتي نكث معاوية كل ما أبرمه، و فرض نفسه (دكتاتورا) كسرويا علي الناس... ثم نصب ابنه يزيد بحد السيف حاكما فردا علي عالم العروبة و الاسلام... و قد وصف المؤرخون يزيد بأنه: سكير... ماجن... عربيد... خليع... و قد ظهرت هذه الخصال في أفعاله و أقواله بعدما تسلم مقاليد السلطة أفاعي سامة... و أضاف اليها ظلما يسقي مرارته جماهير الشعب نهلا... وعلا...

و يري الامام الحسين كتاب الله يدعوه الي الثورة علي مفاسد يزيد الخلقية... و الدينية...



[ صفحه 392]



و الاجتماعية.. ليعيد للاسلام نضارته الرحمانية... و يعيد للمسلمين صفاء الحياة التي نعموا بمذاقها الشهي أيام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خلفائه الراشدين..

و يلبي الامام الحسين نداء القرآن، و يخرج علي عنفوان يزيد..

و يقدم دمه الطاهر...

و دماء أهله و صحبه الغطاريف، فداء مباركا للاسلام، و عدالة الاسلام... فكان دمه الزكي المسلسل من دم جده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الطاقة الصلبة التي أعادت للاسلام عزته... و زحزحت من كابوس العذاب... عن قلوب جماهير الشعب..

و يقول لنا التاريخ أن عبدالملك بن مروان كان يفتح القرآن الكريم و يتلو بضع آيات منه بين الحين و الحين.. و بينما هو يقلب بصره فيه ذات يوم يأتيه البشير بأنه أصبح للمسلمين حاكما... فيطبق القرآن، و يلقي به جانبا، و يقول له: هذا آخر العهد بك».

و تسري هذه الروح أثناء حكمه في خلايا طبقة المترفين... فتنصرف قلوبهم الي الدنيا... و تتسرب عدوي تلك الروح الي سواد الشعب... و يبصر الامام علي زين العابدين الشهوات الأثمة تستحوذ علي مشاعر الناس.. فيطلع عليهم بأدعيته المكتنزة بنعيم الروح - المستمدة مباهجها الساحرة من أنوار الذكر الحكيم... فما لبثت أن أشعلت في أعصاب الناس الحنين الي الله رب العالمين.. و ما لبثوا ان اتخذوا منها دواء لأوجاع الظلم التي ينفثها في أحاسيسهم الحكام البطرون.. المستهترون... و يجي ء دور الامام الباقر فيري غواشي الجهل بالاسلام تتلبد في قبته الخضراء... فينشي ء مدرسة فقهية لتربية الأجيال الصاعدة علي نهج الاسلام.. و حضارته... فيتقدم في ذلك شوطا راشدا... ثم جاء بعده ولده الامام الصادق في عصر انطفأ فيه الحس الأموي... و أخذ المد العباسي يتسلق الدرجات الأولي مغامرا في صعوده.

و ينعم الصادق النظر في أوضاع المجتمع الاسلامي يدرسها دراسة شاملة من نواحيها: الثقافية... و الاقتصادية... و العمرانية.. و.. و.. فيري تخلفا علميا... و حضاريا... ينكره الاسلام... و يري أن العلم وحده هو مفتاح خزائن: الاقتصاد... و العمران... و التقدم الحضاري... فيعقد العزم علي توسيع مدرسة أبيه حتي يجعل منها جامعة اسلامية عليا..

و يتهيأ له بحزمه الصادق... و اخلاصه... و في ظلال الأوضاع السياسية السائدة حينذاك... أن يحقق ما يصبو اليه و اذا جامعته تستقطب في أعوام قليلة أربعة آلاف طالب... [1] .

و يتحدث الينا الحسن بن علي الوشا الذي جاء بعد الامام الصادق فيقول: «أدركت في هذا المسجد «مسجد الكوفة» تسعمائة شيخ كل يقول: حدثني: جعفر بن محمد... [2] .



[ صفحه 393]



و دروس جامعة الامام الصادق كانت متنوعة كدروس الجامعات أيامنا هذه... فهو امام في.

آ- الفقه و التشريع.

ب - تفسير القرآن و علومه.

ج - الفلسفة - علم الكلام - في منهج قرآني...

د - أصول علم الفقه.

ه - علم الأخلاق.

و - علم الطب.

ز - علم الكيمياء.

ح - علم الفلك.

ط - العلوم الكونية.

ي - علم الأحياء..

و كان يفيض من بحر علومه هذه علي طلاب جامعته كل حسب اختصاصه... و عن علومه هذه يحدثنا أحد علماء الأزهر الشريف و هو الشيخ محمد أبوزهرة فيقول: «ان الامام جعفر الصادق كان قوة فكرية في هذا العصر، لم يكتف بالدراسات الاسلامية، و علوم القرآن، و السنة، و العقيدة، بل اتجه الي دراسة الكون و أسراره، ثم حلق بعقله الجبار في سماء الأفلاك، و مدارات الشمس و القمر و النجوم، ثم علم وحدانية الخالق من ابداع المخلوق، و من تعدد الأشكال و الألوان - و انه و ان كان قد درس الكون، و أصل الكون، و خاض مع الفلاسفة الذين كانوا يشككون الناس في اعتقادهم، متتبعين من سبقهم من مشركي اليونان - قد عني عناية كبري بدارسة النفس الانسانية» [3] .

و كان نتاج جامعة الامام الصادق بعث حركة علمية.. ثقافية.. طورت العالم الاسلامي تطويرا خلاقا، يعطينا السيد مير علي الهندي في كتابه مختصر تاريخ العرب وصفا حيا لذلك البعث فيقول: «لا مشاحة أن انتشار العلم في ذلك الحين قد ساعد علي فك الفكر من عقاله، فأصبحت المناقشات الفلسفية عامة في كل حاضرة من حواضر العالم الاسلامي، و لا يفوتنا أن نشير الي أن الذي تزعم تلك الحركة هو حفيد علي بن أبي طالب المسمي بالامام الصادق».

ثم يفتح لنا صفحة خضراء عن فكره الثاقب... و المامه بالعلوم فيقول: «و هو رجل رحب أفق الفكر، بعيد أغوار العقل، ملم كل الالمام بعلوم عصره».

و ينقلنا الي فردوس جامعته العلمية فيقول: «و يعتبر في الواقع أول من أسس المدارس الفلسفية المشهورة في الاسلام.»

و يطلعنا علي أمر مبهج هو: ان ذكر جامعة الصادق روضة معطار في ألسنة العالم... و أن طلاب



[ صفحه 394]



العلم كانوا يأتونها من كل فج عميق لكي يغنوا عقولهم من ثرواتها العلمية... ثم يعودون الي بلدانهم لينشروا فيها ذلك الغني ثقافة.. و مدنية... و عمرانا... وحبا...

لنصغ اليه يقول: «و لم يكن يحضر حلقاته العلمية أولئك الذين أصبحوا مؤسسي المذاهب الفقهية فحسب، بل كان يحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من الأنحاء القاصية» [4] .

أما أصحاب «منجد الأعلام» فانهم يخبروننا أن جامعة الأمام الصادق كانت امتدادا لمدرسة أبيه الباقر فيقولون: «كانت مدرسة الصادق امتدادا لمدرسة أبيه الباقر».

ثم يذكرون النجاح الرحب الذي أحرزته...

و أنها كانت عشا ذهبيا لطلاب العلوم.

و أنها سعدت بما كانت تنشده من تلقيح الأذهان بسحر البهاء الثقافي... فيقولون: «و نجحت نجاحا كبيرا في نشر الثقافة الاسلامية».

ثم يعرفوننا شأنا خطيرا من شؤون الصادق هو نسغ الحياة العلمية... و الفاعل الحي في تقدمها... و سموها... ألا و هو التأليف و التدوين...

يقول أصحاب المنجد: «من أعظم انجازات الصادق دعوته للتأليف و التدوين... و كان قبله قليل الحدوث..»

و لا مناص لك من أن تأخذ الدهشة بلبك حين يطلعونك علي عدد الكتب التي ألفها تلاميذه في ذلك الزمن هاهم يقولون: «و بلغ ما ألفه تلاميذه أربعمائه كتاب لأربعمائة مؤلف» اه [5] .

و تعال نستمع الي ابن حجر الهيتمي الشافعي المذهب و هو يتحدث عن علوم الامام الصادق و انبساطها في العالم انبساط ضياء الصباح.

قال: «و نقل الناس عن الصادق من العلوم ما سارت به الركبان، و انتشر صيته في جميع البلدان» اه [6] .

و لابد أنك رأيت أمواج البرق تجوز آفاق السماء الي شتي المناحي... هكذا تجاوز الحديث عن جامعة الامام الصادق منابت العروبة والاسلام، الي عالم آخر غير عربي و غير اسلامي يقدر العلم و العلماء حيثما كانوا، و أينما وجدوا في كوكبنا الأرضي، و يقدر عملهم لانارة المجتمع الانساني بسنا المعرفة... و الحكمة... هذا المستشرق المعروف (رونلدسن) يعرض علينا لوحة فيها مشهد تاريخي بارز للامام الصادق، و هو ينثر من درر علومه علي طلابه في أفياء بستانه الأنيق في المدينة المنورة... و نراه يؤكد وجود شبه بين مدرسة الامام، و مدرسة الفيلسوف اليوناني سقراط.

اليك كلماته: «... و من الوصف الذي تقرؤه عن اكرام جعفر الصادق ضيوفه في بستانه الجميل في



[ صفحه 395]



المدينة، و استقباله الناس علي مختلف مذاهبهم، يظهر لنا أنه كانت له مدرسة شبه سقراطية» اه. [7] .

و يخص الأستاذ عبدالحليم الجندي المستشار في المجلس الأعلي للشؤون الاسلامنية في مصر العربية جامعة الامام الصادق بالفصل الرابع من كتابه: جعفر الصادق تحت عنوان «المدرسة الكبري» صدره بقول الامام الشافعي:



يا أهل بيت رسول الله حبكم

فرض من الله، في القرآن أنزله



كفاكم من عظيم القدر أنكم

من لم يصل عليكم لا صلاة له



و يقول في الصفحة - 205 - من هذا الفصل: «الامام جعفر يمثل صميم الاسلام... يجتمع في نسبه النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أبوبكر، و علي... و هو امام في الدين و الفقه... و بحر في العلوم الطبيعية... و هذا البحر أمام يهتدي بهديه و اجتهاده أئمة أهل السنة كافة» اه.

و نري الشيخ محمد أبوزهرة يطل علينا ثانية ليقدم لنا جديدا عن الامام الصادق...

و نراه بما يقدمه يلزمنا باجراء مقارنة بين سقراط الفيلسوف اليوناني... و بين الصادق...

لا جدال أن سقراط أحدث ثورة في الفلسفة بأسلوبه... و فكره.

و الامام الصادق جعل من الفلسفة منهاجا... فخلق ثورة علي الجمود... و أذهل عقول الملحدين... و لكن، هل وقف الامام عند تخوم الفلسفة..؟؟

هذا أبوزهرة يعطينا جوابا علي ذلك فيقول: «و اذا كان تاريخ الفلسفة يقرر: أن سقراط قد أنزل الفلسفة من السماء الي الانسان، فالامام الصادق، قد درس السماء و الأرض و الانسان و شرائع الديان.

و لدراسته للكون و الانسان، فهم الأخلاق الانسانية علي وجهها، و ما يقوم الانسان، و ما يهديه، و فهم أثر الدين فيه، و فهم الطبائع و الغرائز و ما يهذبها...» اه [8] .

هكذا يرينا الفرق واضحا..

فسقراط وقفت ثورته عند حدود الفلسفة...

أما الصادق فقد تجاوز حدود فلسفة: «التوحيد... و الاجتماع... و الاقتصاد... و... و... فدرس الكون ثم نفذ الي أعماق الروح الانسانية فدرسها... و هذه الدراسة يسرت له فهم أخلاق الناس... و هذا الفهم سهل عليه أن يهذب أمزجتهم... و يقوم أخلاقهم... و في ذلك فليتنافس المتنافسون...

و كثيرا ما تجري كلمة العلم علي لسان الصادق، و يخشي الأستاذ عبدالحليم الجندي أن يفسر بعض الناس هذه الكلمة تفسيرا ضيق الجوانب، فيسارع الي توضيح ما يريده الصادق فيقول: «ان الامام الصادق يقصد العلم عموما، و منه: العلوم التطبيقية، و الفلسفات الاجتماعية... و الاقتصادية التي كان لها في مجالس الامام الصادق مكان هو أول مكان تلقاه في حلقة امام للدين في مدارس الاسلام..» [9] .



[ صفحه 396]



و الامام الصادق عبقري بأرهف و أشرف معاني كلمة العبقرية...

عبقري في: أخلاقه - المحمدية... الاسلامية... الانسانية...

عبقري في أصول العلوم... و فروعها...

يقول صاحب كتاب: الامام الصادق علم و عقيدة: «الامام الصادق، موضع للعبقريتين: العلمية و الأخلاقية و يقدم لك النبأ اليقين عن الصادق كيف كان يقضي ساعات حياته الوضيئة بالنسبة للعلماء... و الحياة الاجتماعية... فتتبين من كلماته أنك: كما تهي ء أنت كتابا للنشر و ترتبه..

علي هذا المثال كان الامام يصنع العلماء... و يربيهم...

و كما تتغلغل أشعة الشمس في خلايا الكون فتنعشه... و تنيره..

هكذا كان الصادق يذيع المعرفة في المجتمع... ليشعل أعصابه حب العلم... و التعلم... و صفاء النفس... و المحبة المطلقة... فحياته المقدسة في كل جوانبها الروحية... و المادية...

ضياء... أني سار..

و كيفما اتجه..

و حيثما حل...

و لا يغفل صاحب الكتاب الأستاذ لاوند عن ذكر مدرسة الصادق و من خرجتهم من أقبال العلماء هلم نقرأ معا كلماته بذهن حاضر...

قال: «كانت حياة الامام الصادق اشعاعا لا ينقطع، يصوغ به العلماء، و يشيع به حب المعرفة، كما كانت حياته شعاعا لا ينقطع يصوغ به الحب سخاء في اليد، وسعة في الصدر، و نبلأ في النفس، و نقاء في الضمير، ثم ينتقل الي التحدث عن مدرسة الامام فيقول: «لقد أخرجت مدرسته رجالا خالدين كأبي حنيفة، و هو من نعلم من بين صفوة الرجال» اه [10] .

فنحن نري مدرسة الامام الصادق، و بنطق أخصب وعيا «جامعة» الامام الصادق تطمئن في أريكة الصدارة في تاريخ الاسلام، و دليلنا القاطع علي ذلك، أنه ما من يراعة مؤرخ أو كاتب تبحث أسباب يقظة الفكر العربي - الاسلامي... و انبجاس بحور العلم و تدفقها جداول... جداول في رحاب العالم، فتحضر للحضارة جنات... و يعلو للعمران قباب... و للروح الانسانية سماء... أقول: مامن مؤرخ أو باحث يفعل ذلك، الا و نشاهده يشير باصبع من نور الي جامعة الصادق عليه السلام.

و رأي كلانا - أنت و أنا الصادق دائرة معارف علمية... و ذلك السمو العلمي المتعدد الجوانب جعل كل طالب نابه من طلاب جامعته يتطلع الي التخصص في المادة العلمية التي يتعشقها، فحقق لهم ما أرادوا



[ صفحه 397]



فمنهم من اختص بعلم الفقه... و من أبرز هؤلاء:

أبوحنيفة (النعمان بن ثابت الزوطي) امام المذهب الحنفي.

و مالك بن أنس - امام المذهب المالكي.

و أبوعاصم النبيل شيخ الامام أحمد بن حنبل صاحب المذهب الحنبلي.

و سفيان الثوري و هو من شيوخ الفقهاء.. و امام مذهب.

و منهم من اختص باللغة... و أنبعهم: الكسائي (أبوالحسن علي بن حمزة).

و منهم أبان بن تغلب الذي اختص بالفتيا... و الرواية، و قد روي عن الصادق ثلاثين ألف حديث، و هو القائل: ما سألت جعفر بن محمد عن شي ء الا قال: قال رسول الله، و قد احتج بحديثه مسلم في صحيحه، و أصحاب السنن الأربعة.

و منهم هشام بن الحكم الذي اختص بعلم الكلام، قال عنه ابن النديم في الفهرست: «هو من متكلمي الشيعة ممن فتقوا الكلام في الامامة» [11] .

و قال عنه هارون الرشيد: «ان لسان هشام أوقع في نفوس الناس من ألف سيف»، و عرف بأنه شيخ المتكلمين.

و منهم: ثابت بن دينار (أبوحمزة الثمالي) الذي اختص بالحكمة [12] وصفه الامام علي الرضا فقال: «أبوحمزة في زمانه كلقمان في زمانه».

و منهم: مؤمن الطاق (محمد بن علي بن النعمان الأحول) الذي بلغ من العلم شأوا أنه لا يقوم لخصمه أمامه حجة و وصفه الأستاذ الجندي «بأنه كان مناظرا لا يشق له غبار».

و ممن اختصوا بالرواية أيضا: جابر بن يزيد الجعفي... روي عنه مسلم في صحيحه، و النسائي، و الترمذي، و أبوداؤود.

و اختص السدي الكبير اسماعيل بن عبدالرحمن بتفسير القرآن الكريم.

و اختص هشام بن سالم الجواليقي بالتوحيد...

و حمران بن أعين بالقرآن... و علوم القرآن..

و منهم: جابر بن حيان الذي اختص بعلم الكيمياء..

قال ابن خلكان في الجزء الأول من كتابه «وفيات الأعيان» - ص - 105 - (باب الجيم): «جعفر بن محمد أحد الأئمة الاثني عشر علي مذهب الامامية... تلميذه: ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي، قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق (في الكيمياء) و هي خمسمائة رسالة» اه. الخ.



[ صفحه 398]




پاورقي

[1] راجع الشيخ محمد أبوزهرة: الامام الصادق - صفحة - 113 - طبع دار الفكر بيروت.

ب - منجد الأعلام - مادة يزيد.

ج: عباس محمود العقاد: أبوالشهداء الحسين بن علي صفحة - 44 - 43 - طبع: دار الهلال - مصر.

[2] محمد جواد فضل الله: الامام الصادق - خصائصه مميزاته - ص - 129 - ط - الزهراء - بيروت.

[3] محمد أبوزهرة الامام الصادق - ص - 101 - و 102.

[4] محمد جواد فضل الله: الامام الصادق - ص - 128.

ب - رمضان لاوند: الامام الصادق - ص - 169 - طبع مكتبة دار الحياة - بيروت.

[5] منجد الأعلام - مادة - الصادق.

[6] ابن حجر الهيثمي: الصواعق المحرقة - ص - 201 - طبعة ثانية - 1385 ه.

[7] عبدالحليم الجندي المستشار في المجلس الأعلي للشؤون الاسلامية في مصر العربية:

الامام جعفر الصادق - صفحة - 219 - طبع القاهرة سنة 1397 ه مساوي 1977 م.

[8] الشيخ محمد أبوزهرة: الامام الصادق - ص - 102.

[9] عبدالحليم الجندي: الامام جعفر الصادق - ص - 283 - طبع القاهرة سنة 1977 م.

[10] رمضان لاوند: الامام الصادق - ص - 17.

[11] عبدالحليم الجندي: الامام جعفر الصادق - صفحة - 223 و 224 و 225.

ب - و اقرأ كتاب الامام الصادق ملهم الكيمياء للدكتور محمد يحيي الهاشمي الذي نفي كل شبهة أثيرت حول أخذ جابر علم الكيمياء عن الامام الصادق.

ج - رمضان لاوند: الصادق - ص - 195 و 196 - تحت عنوان: بقية العلوم.

د - محمد الحسين المظفري - الصادق - الجزء - 2 - من صفحة - 144 الي 196 فقد ذكر أسماء مشاهير تلاميذ الصادق الذين أخذوا عنه.

ه - شمس الدين بن طولون الحنفي: الأئمة الاثناء عشر - ص - 81 الي 83 - طبع - بيروت تحقيق الدكتور صلاح الدين المنجد.

و - البستاني: دائرة المعارف - مادة - جعفر.

ز - أحمد أمين: فجر الاسلام - الطبعة العاشرة - ص - 276 - قال: «أخذ أبوحنيفة الفقه عن جعفر بن محمد الصادق من أهل البيت.

[12] الحكمة هي المعرفة.. و التفقه في الدين (الصادق)

قال الصادق: من زعم أن الله من شي ء فقد جعله محدثا، و من زعم أنه في شي ء فقد جعله محصورا، و من زعم أنه علي شي ء فقد جعله محمولا».


مقدمة


الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام علي نبينا محمد المبعوث رحمة للعالمين، وعلي آله الطيبين الطاهرين، والتابعين لهم بإحسان إلي يوم الدين وبعد:

قليل من الناس هم القدوة الحسنة في العلم والعمل، والفكر والورع، والخلق والتدين، فإذا انضم إلي ذلك كون القدوة سليل بيت النبوة، وحفيد شرف الرسالة والاصطفاء، وكان من صحب رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) أو من كبار التابعين لهم، كان هو القدوة الفذ، والمَعْلَم البارز، والجبل الأشم الذي يقتفي أثره، ويتبع منهجه، ويستضيء الجيل بسيرته.

والإمام أبو عبد الله جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين السبط (80-148هـ -699-765م). هو الذي نجد فيه المثل الأعلي لاتباع شرع الله ودينه، ونراه ذلك القدوة الذي وصفناه، والذي حقَّ لنا أن نستنير بسيرته العطرة التي اقتفي فيها سيرة وسنة جده المصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم)، ولم يفرط في شيء من جوانبها الفكرية والعلمية والأدبية والدينية.

لذا لُقِّب بالصادق لصدق اتباعه، وكونه لم يعرف عنه الكذب قط، وكان من أجلاّء التابعين، وسادس الأئمة الإثني عشر عند الشيعة الإمامية، وكان جريئاً في الحق، صدَّاعاً به، مستقيماً علي أمر الله، زاهداً تقياً، ناسكاً متعبداً، أنوفاً لا يرضي بغير شرع الله منهجاً وعملاً واقتفاء واتباعاً.

ويحلو لي أن أبرز معالم شخصية الإمام جعفر الصادق في تدينه وتقواه، وعلمه وفقهه؛ لأننا في عصر أحوج إلي هذا الجانب المتميز؛ إذ قد نجد علماء كثيرين، ولكنهم لم يبلغوا شأواً عالياً في منزلة الأبرار المحسنين، والأتقياء المخلصين، ومعدن الخلق المتين.

هذا بالإضافة إلي مَحبِّتي الخاصة لآل بيت النبوة، وسلالة الرسالة، التزاماً مع توجيه القرآن المجيد لجميع المؤمنين والمسلمين في قول الله تبارك وتعالي: «ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»(الشوري / 23). قال ابن عباس (رضي الله عنهما): معني الآية: إلا أن تودّوني، فتراعوني في قرابتي وتحفظوني فيهم. وقال بهذا المعني في الآية: علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب (رضي الله عنهم)، واستشهد بالآية حين سيق إلي الشام أسيراً، وهو تأويل ابن جبير، وعمرو بن شعيب(تفسير ابن عطية 13 / 162). وذكر الثعلبي والزمخشري أن النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) قال: [من مات علي حبِّ آل محمد، مات شهيداً، ومن مات علي بغضهم لم يشم رائحة الجنة].


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي نبينا محمد المبعوث رحمة للعالمين، و علي آله الطيبين الطاهرين، والتابعين لهم باحسان الي يوم الدين و بعد:

قليل من الناس هم القدوة الحسنة في العلم و العمل، و الفكر و الورع، و الخلق و التدين، فاذا انضم الي ذلك كون القدوة سليل بيت النبوة، و حفيد شرف الرسالة و الاصطفاء، و كان من صحب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أو من كبار التابعين لهم، كان هو القدوة الفذ، و المعلم البارز، و الجبل الأشم الذي يقتفي أثره، و يتبع منهجه، و يستضي ء الجيل بسيرته.



[ صفحه 146]



و الامام أبو عبدالله جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين السبط (148 - 80 ه مساوي 765 - 699 م). هو الذي نجد فيه المثل الأعلي لاتباع شرع الله ودينه، و نراه ذلك القدوة الذي وصفناه، و الذي حق لنا أن نستنير بسيرته العطرة التي اقتفي فيها سيرة و سنة جده المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، و لم يفرط في شي ء من جوانبها الفكرية و العلمية و الأدبية و الدينية.

لذا لقب بالصادق لصدق اتباعه، و كونه لم يعرف عنه الكذب قط، و كان من أجلاء التابعين، و سادس الأئمة الاثني عشر عند الشيعة الامامية، و كان جريئا في الحق، صداعا به، مستقيما علي أمر الله، زاهدا تقيا، ناسكا متعبدا، أنوفا لا يرضي بغير شرع الله منهجا و عملا و اقتفاء و اتباعا.

و يحلو لي أن أبرز معالم شخصية الامام جعفر الصادق في تدينه و تقواه، و علمه وفقهه؛ لأننا في عصر أحوج الي هذا الجانب المتميز؛ اذ قد نجد علماء كثيرين، ولكنهم لم يبلغوا شأوا عاليا في منزلة الأبرار المحسنين، و الأتقياء المخلصين، و معدن الخلق المتين.

هذا بالاضافة الي محبتي الخاصة لآل بيت النبوة، و سلالة الرسالة، التزاما مع توجيه القرآن المجيد لجميع المؤمنين و المسلمين في قول الله تبارك و تعالي: (ذلك الذي يبشر الله عباده الذين آمنوا و عملوا الصالحات، قل: لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي، و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا، ان الله غفور شكور) (الشوري: 23). قال ابن عباس رضي الله عنهما: معني الآية: الا أن تودوني، فتراعوني في قرابتي و تحفظوني فيهم. و قال بهذا المعني في الآية: علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم، و استشهد بالآية حين سيق الي الشام أسيرا، و هو تأويل ابن جبير، و عمرو بن شعيب [1] و ذكر الثعلبي و الزمخشري أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: [من مات علي حب آل محمد، مات شهيدا، و من مات علي بغضهم لم يشم رائحة الجنة].


پاورقي

[1] تفسير ابن عطية 13 / 162.


تقديم


بسم الله الرحمن الرحيم

قال تعالي: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) صدق الله العلي العظيم. [الأحزاب الآية: 33].

العظماء من العلماء قليلون في كل حقبة من حقبات التاريخ، و أقل منهم الذين يتحملون عب ء الرسالات الانسانية، شرحا، و فهما، و جهادا، و كفاحا من أجل ابقاء كلمة الله العليا، و أقل و أقل الذين يخلدون بفضل معطياتهم الجليلة، و أعمالهم النبيلة و علومهم الخيرة الكريمة عبر التاريخ هؤلاء هم صفوة الصفوة، و من هؤلاء العظماء و العباقرة العلماء كان الامام جعفر الصادق عليه سلام الله.

و أبوعبدالله غني عن التعريف فهو ريحانة قريش و عميد آل البيت تهفو اليه القلوب و تشرئب نحوه الأعناق من كل حدب وصوب و كل يريد ان يغترف من بحر علمه ما يحتاج اليه.

و هل يمكنني الاحاطة بالامام جعفر الصادق عليهم السلام و علومه و آثاره و حكمه و موافقه، و هل يمكن افراغ البحر بصدفه؟.

كان الامام الصادق اماما للمسلمين كافة، من كل بقاع الأرض، تشد اليه الرحال من أقاصي البلاد طلبا للعلم و المعرفة، و شرحا لقضايا دينية و علمية و اجتماعية؛ كان يستنبط الأحكام الشرعية من القرآن الكريم، و سنة جده رسول رب العالمين، تلبية لما كانت تطرحه الحياة الاجتماعية بوقائعها و مشاكلها، و لم يكن يرقي الي وضع قواعد مذهب معين لفئة معينة، و انما غايته تقديم العلم و المعرفة



[ صفحه 6]



للطالب مما أخذه عن آبائه الأوصياء الكرام، و عن جده الرسول الأعظم رسول الهدي و الرحمة. و الدليل علي ذلك تلامذته، أصحاب المذاهب الأقصاب أمثال أبي حنيفة و مالك بن أنس و سفيان بن عيينة، و سفيان الثوري و هشام بن الحكم و غيرهم من رؤساء المذاهب الاسلامية المختلفة و جهابذة العلم.

و بعبارة صريحة كان ينشر مذهب رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم، بصيغ متطورة لحاضر سعيد و مستقبل اجتماعي متقدم.

ان الأقوال و النعوت التي تبرز دور الامام الصادق عليهم السلام و تظهر علو مقامه و سمو فضله قد صدرت عن كبار علماء الاسلام من شتي الفرق و المذاهب، و ما زالت آثارها باقية حتي الآن، و الحوزات العلمية اليوم هي امتداد لتلك الحوزة العلمية العظيمة.

و الامام الصادق هو صاحب مدرسة عظيمة جدا مدت جذورها عمق التاريخ و بقيت مباركة طيبة أصلها راسخ في الأرض و فروعها في السماء تؤتي أكلها كل حين باذن ربها.

و صاحب المدرسة هذه وحده موسوعة علمية، تقف وراء طاقاته التكوينية المتينة أسباب جليلة ساهمت جميعها في شحن المعارف الواسعة الي فكره المركز، و ارادته المعتصمة بالمران الأصيل.

لكن كل هذه الطاقات المباركة، و ان تكن متنوعة المواهب، فهي موحدة القصد و المخرج، و تصب كلها في بوتقة واحدة بوتقة بناء مجتمع صالح. لذلك يمكننا اعتبار الامام جعفر الصادق خطا سياسيا قائما بذائه، ولكنه ملون بولائه الامامي في ادارة شؤون الأمة الاسلامية و صيانتها من الضياع و الهدر.

و هنا لا بد لنا من طرح سؤال يتناوله أكثر الناس، و هو تعاطي الامام عليه السلام السياسة؟ و هل نجح في ممارستها؟ و كيف وفق بينها و بين العقيدة؟

هذا و انني قد قسمت الكتاب الي سته فصول، تتضمن سيرته الكريمة، و دعوته الاصلاحية، و دوره في الحياة الاجتماعية، و ادب الامام عليه السلام.



[ صفحه 7]




هذا الكتاب


أصبحت المؤلفات الادبية التي تتناول سير الاعلام في عصرنا هذا، تستأثر بقدر عظيم من اهتمام الباحثين و الادباء و المؤرخين، ان هذا المؤلف الذي يتضمن سيرة أمام كريم من اهل البيت، و حفيد النبي العربي محمد (ص) و سادس ائمة الشيعة، مضافا الي ما سبقه من كتب السيرة، يكون حلقة من سلسلة طويلة عزمت دار مكتبة الحياة علي اخراجها تثقيفا للناشئة و تعريفا لها بالمواطن المجيدة للتاريخ الاسلامي. و اننا اذ نهدي هذا الكتاب الي القاري ء العربي، نري لزاما علينا أن نعد بمتابعة اصدار اجزاء اخري من هذه السلسلة و اتباع «سيرة الامام جعفر الصادق» بسير اخري لكبار رجال الاسلام.

و الله ولي التوفيق...

الناشر



[ صفحه 7]




تمهيد


توافق هذه الليلة - التي اشرع فيها بسرد قضية تاريخية جليلة عن حياة الامام جعفر بن محمد الصادق (ع) - الخامس والعشرين من شهر شوال لسنة 1386 هجرية، حيث يحتفي العالم الجعفري بتجديد ذكري وفاة سادس أئمته ويفتخر بشرف الانتماء إليه مبدءاً ومذهباً.

وإني إذ أقدم أسجي التعازي إلي المسلمين عامة، والجعفريين خاصة، أرجو من الله العلي القدير ان يسددهم في اتخاذ مبادئ صاحب هذه الذكري المفجعة ويهديهم للعمل الجاد بتعاليمه ومناهجه.

وبالتالي فإني أشرِّف قلمي بالكتابة عنه، مشاطرة مني في تجديد الذكري مع الأمة الإسلامية، ولدعم المجتمع الإسلامي بالثقافة الحقة التي شرعها لنا ربّ السماء ورسوله، ومن ثم تأدية لمسؤوليتي تجاه مبدئي والحق الذي يمثله، وليس سداً لثغرة في التاريخ، فهناك عدد من الكتب الحديثة عالجت قضية الإمام الصادق (عليه السلام) ومذهبه ومذهب تابعيه بشتي الأساليب والصور.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

في السابع عشر من ربيع الأول مناسبتان اسلاميتان نيرتان:

أولاهما - ولادة خاتم الأنبياء و سيد الرسل محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم.

و الثانية - ولادة حفيده الامام جعفر الصادق (ع).

و بين النورين نسبة كنسبة نور القمر المكتسب من ضوء الشمس، و ذلك أن الله تبارك و تعالي أرسل رسوله محمدا صلي الله عليه و آله و سلم بالهدي و دين الحق و قال سبحانه و تعالي:

(هو الذي بعث في الأميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين) الجمعة / 2.



[ صفحه 294]



و قال تعالي: (و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم) النحل / 44.

فصدع صلوات الله عليه و آله و سلم بالرسالة، و بلغ من حضره آيات القرآن و سوره متدرجا حتي أتقنوها و جمعوها و حفظوها، و كذلك بين للناس عامة من علوم القرآن ما أوحي اليه لهدايتهم، و خص منهم ابن عمه عليا فأملي عليه ما أوحي اليه منها، فوعاها، و أمره فكتبها. و في هذا الصدد نجد في الروايات مدرسة الخلفاء ما رواه النسائي و ابن ماجه في سننهما، و أحمد في مسنده و اللفظ للأول، عن الامام علي (ع) انه قال:

«كانت لي منزلة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لم تكن لأحد من الخلائق، فكنت آتيه كل سحر فأقول: السلام عليك يا نبي الله، فان تنحنح انصرفت الي أهلي و الا دخلت عليه».

و في رواية: «ان وجدته يصلي تنحنح و ان وجدته فارغا أذن لي» [1] .

و في الطبقات لابن سعد بسنده قال:

«قيل لعلي: مالك أكثر أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حديثا؟ فقال: اني كنت اذا سألته أنبأني، و اذا سكت ابتدأني».

و في رواية قال: «و الله ما نزلت آية الا و قد علمت في ما نزلت، و أين نزلت، و علي من نزلت. ان ربي وهب لي قلبا عقولا، و لسانا طلقا».

و في ثالثة قال: قال علي: «سلوني عن كتاب الله فانه ليس من آية الا و قد عرفت بليل نزلت أم بنهار، في سهل نزلت أم في جبل». [2] .

كان ذلكم بعض ما ورد في هذا الباب في مصادر الدراسات الاسلامية بمدرسة الخلفاء، و ورد في مدرسة أهل البيت (ع) ما يأتي - و أهل البيت أدري بما فيه:

في بصائر الدرجات و آمالي الشيخ الطوسي - و اللفظ بايجاز - عن الامام الباقر عن آبائه (ع) أن رسول صلي الله عليه و آله و سلم قال لعلي (ع): اكتب ما أملي عليك. قال: يا نبي الله! أتخاف علي النسيان؟ قال صلي الله عليه و آله و سلم: لست أخاف عليك النسيان، و قد دعوت الله أن يحفظك و لا ينسيك، و لكن أكتب لشركائك. قال: قلت: و من شركائي يا نبي الله؟ قال: الأئمة من ولدك... و أومي الي الحسن و قال: هذا أولهم، و أومي الي الحسين و قال: الأئمة من ولده. [3] .

و في رواية قال الامام علي (ع):

«كنت اذا سألت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أجابني، و ان فنيت مسائلي ابتدأني، فما نزلت عليه آية



[ صفحه 295]



في ليل و لا نهار، و لا سماء و لا أرض، و لا دنيا و لا آخرة، و لا جنة و لا نار، و لا سهل و لا جبل، و لا ضياء و لا ظلمة؛ ألا أقرأنيها و أملاها علي و كتبتها بيدي، و علمني و تأويلها و تفسيره، و محكمها و متشابهها، و خاصها و عامها، و كيف نزلت، و في من نزلت، الي يوم القيامة، و دعا الله لي أن يعطيني فهما و حفظا، فما نسيت آية من كتاب الله الا أملاه علي» [4] .

و في رواية ما موجزه:

«كان اذا غاب الامام يحفظ عدد الأيام التي غاب فيها، فاذا التقيا قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا علي! نزل علي في يوم كذا؛ كذا و كذا، و في يوم كذا؛ كذا، حتي يعدها عليه الي آخر اليوم الذي وافي فيه» [5] .

كذلك اتم الرسول صلي الله عليه و آله و سلم تبليغ جميع القرآن لجميع من حضره كما أنزل الله، و بين لمن حضر ما يحتاجونه من تفسير الآيات في العقائد و الأحكام و سائر علوم الاسلام. و من بيانه أحاديثه بالاضافة الي سيرته التي كان يجسد فيها الاسلام؛ منها جميعا تكونت سنته.

و الاسلام كله في الكتاب و السنة، و ليس في ما عداهما من كتب بني آدم شي ء من الاسلام. و قد ضمن الله تبارك و تعالي حفظ القرآن و قال:

(انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) (الحجر / 9).

و بقي القرآن جميعه محفوظا كما نزل، و في متناول أيدي الناس جميعا الي أبدالدهر. ولكننا لا نستطيع أن نعمل بأحكام الاسلام دون الرجوع الي بيان الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. لا نستطيع أن نؤدي ركعة واحدة من الصلاة دون الرجوع الي سنة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. فماذا كان من أمر سنة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؟

اذا تدبرنا ما سبق من روايات كتابة الامام علي (ع) ما أملاه عليه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علمنا أن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم كان قد أملي عليه مع القرآن سنته. ضمن تفسيره آيات القرآن له. اذا فقد كانت سنة الرسول مكتوبة عند الامام علي (ع) كاملة، و طبيعي أن يتناولها بعد الامام علي (ع) بنوه، ولكن الامام عليا و بنيه (ع) لم يكونوا وحدهم بحاجة الي سنة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم دون سائر المسلمين، بل ان سنة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم كانت للمسلمين عامة بما فيهم الأئمة من أهل بيت الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

من هنا نعرف الحكمة في قول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم للأمة في حديثه:

«أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت من الباب»

و قوله: [انه وصيه من بعده - الي رفعه أمام اكثر من سبعين ألفا من الحجيج في غديرخم - و قوله:]



[ صفحه 296]



من كنت مولاه فهذا علي مولاه» الي كثير من الأحاديث التي أوردناها في آخر المجلد الأول من (معالم المدرستين).

و كذلك عين المرجع بعد الامام علي (ع) في قوله:

[اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتي، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي، و قد أنبأني اللطيف الخبير أنهما لا يفترقان حتي يردا علي الحوض].

و عين عددهم في حديث تعيين عدد الاثني عشر الذين يأتون بعده و أنه يكون بعدهم فناء الدنيا.

و ان معني التمسك بأهل البيت الي جنب القرآن؛ أخذ الاسلام من القرآن و السنة بواسطة حملة السنة.

فكيف كان أمر نشر الكتاب و السنة بعد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؟


پاورقي

[1] في سنن النسائي (1 / 178) باب التنحنح في الصلاة. و الروايتان في مسند أحمد (1 / 85 و 107 و 80)، و الثانية في سنن ابن ماجة، الحديث (3797).

[2] بصائر الدرجات، تأليف محمد بن الحسن الصفار (ت 290 ه) ط. ايران، عام 1385 ه، ص 167، و الشيخ الطوسي (ت 460 ه) في أماليه، ط. النجف 1384 ه (2 / 56).

[3] بصائر الدرجات تأليف محمد بن الحسن الصفار (290 ه). ط. ايران 1385 ه)، ص 167، و الشيخ الطوسي (ت 460 ه) في أماليه، ط. النجف 1384 ه (2 / 56).

[4] بصائر الدرجات / صفحة 198.

[5] بصائر الدرجات / ص 197.


كلمة الناشر


بسم الله الرحمن الرحيم

احياء لذكر جابر بن حيان، المؤسس الحقيقي للكيمياء عند العرب، و أعظم الذين برزوا في ميدان العلم في القرون الوسطي.

و تقربا من ملهمه، و أستاذه، الامام جعفر الصادق (عليه السلام) الذي كان له السند و الملاذ.

قررت ادارة «دار الأضواء» اصدار طبعة جديدة من كتاب:

«الامام الصادق ملهم الكيمياء» الذي أصدرته سنة 1986 م. فعمدت الي تكليف الدائرة «الدينية و الثقافية في دار الأضواء» لاعادة النظر في تصحيح الكتاب، و تحقيقه، و التعليق عليه، بحيث يقدم للقاري ء الكريم بحلة جديدة، تتماشي مع أهمية محتوي ذلك الأثر القيم، فيجد فيه، القاري ء، سندا و ملاذا في تحمل عب ء الحياة الصعبة.

و الشكر و الحمد لله تعالي علي نعمه، و هو ولي التوفيق.

جعفر الدجيلي

غرة رجب 1413 ه

25 كانون الأول 1992 م

بسم الله الرحمن الرحيم



[ صفحه 5]




المقدمة الأولي


في ساعة من ساعات الفراغ آويت لمكتبتي، أروح النفس من عناء الدراسة الشاقة بمطالعة كتب السير و التاريخ، و كل كتاب تناولته لم أجد فيه بغيتي و رغبت عن مطالعته من دون أن أعرف السبب الحقيقي لذلك، حتي وقعت علي مقدمة ابن خلدون بدون مقدمة، و كأنه كان هو المطلوب دون غيره.

فطالعته و ما كنت مستوفيا أبحاثه من قبل، فراقني أسلوبه و جذبني تعبيره، و لم أستوف الغرض من مطالعته حتي فوجئت بهذه الكلمة القاسية و القول المؤلم: «وشذ أهل البيت في مذاهب ابتدعوها و فقه انفردوا به».

فأخذتني الدهشة استغرابا، انها لجرأة علي مقام أهل البيت، و أصبحت عند ذلك «كالمستجير من الرمضاء بالنار».

و هناك نسيت ترويح نفسي و تجردت عن العوامل التي دعتني الي ملاقاة هذا الرجل و الاجتماع به، و شعرت أن الرجل كان منقادا للعاطفة العمياء في هذه الجرأة، و جعلت أعلل نفسي في البحث عن المذاهب الاسلامية و تكوينها، و بيان مذهب أهل البيت و مكانته في التشريع الاسلامي، و بقيت الفكرة تخامرني و أني لي بتحقيقها، و أنا تحت سلطة شواغل لا تعرف الرحمة، و لا تحلم بالعدل، ولكن اذا اراد الله شيئا هيأ أسبابه، فتسلمت رسالة من صديق فاضل من أهل الموصل هو الاستاذ هاشم بن زين العابدين الصراف الموصلي كنت قد اجتمعت به خارج النجف الأشرف، و اتصلت به اتصالا وثيقا، و دارت بيننا أبحاث يطول ذكرها، و كان يطلب في رسالته أن أذكر له شيئا عن حياة الإمام الصادق، لأنه لا يعرف عنه، إلا انه ابن محمد الباقر أستاذ أبي حنيفة. و هذا ما حفزني علي نشر الحقيقة بالبحث عن حياة الإمام الصادق عليه السلام و بيان مذهب أهل البيت، وفقههم الذي انتشر في عصره، و لا يتسني لي الدخول في هذا المضمار دون ان أتعرض لذكر المذاهب الإسلامية و نشأتها و التعرف علي أئمتها بدراسة حياتهم دراسة تاريخية اظهارا للحقائق، و خدمة للحق، فوضعت هذا الكتاب و قد منحته وقتا من اوقاتي، بالرغم من تلك العراقيل الشائكة التي



[ صفحه 10]



كدستها الظروف في طريق الوصول إلي الغاية، و واجهت المصاعب وجها لوجه، فجاء هذا المؤلف في عدة أجزاء متتالية و موسوعة كبيرة، و قد أعطيت فيها صورة واضحة عن تلك العصور التي لها أثرها في ايجاد عوامل التفرقة بين المسلمين، و التي فسحت المجال لحصومهم في التدخل بين صفوفهم بدافع التشفي و الانتقام لبث روح العداء و التباغض.

و لم أجهد نفسي في ابزار الكتاب مؤنق العبارة رشيق اللفظ، و لئن فاتني التفوق في الإنشاء وسعة الخيال و مهارة الفن في ابرازه فلن يفوتني إخلاص النية، و صدق القول و التثبت في النقل و الاتزان في الرد، فهو بهذا الشكل أتقدم به خدمة لأهل البيت عليهم السلام بما استطعته، و ما توفيقي إلا بالله عليه توكلت و اليه أنيب.

النجف الأشرف

أسد حيدر

1375 هـ

1956 م



[ صفحه 11]




مقدمه ي ناشر


بسم الله الرحمن الرحيم

يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يابن رسول الله، يا حجة الله علي خلقه، يا سيدنا و مولينا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك إلي الله، و قدمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيها عند الله اشفع لنا عندالله.

اي ابوعبدالله اي جعفر فرزند محمد، اي صادق اي فرزند پيامبر خدا، اي حجت خدا بر مخلوقاتش، اي آقاي ما و سرپرست ما، براستي ما رو آورديم و به ميانجيگري خواستيم و متوسل شديم به وسيله ي تو به درگاه خداوند، و جلو انداختيم تو را پيشاپيش درخواستهايمان، اي آبرومند در پيشگاه خداوند، ميانجيگري كن بر ما در پيشگاه خداوند.



[ صفحه 5]



سپاس خداي منان را كه توفيق چاپ و نشر اثري ديگر از آثار پربركت و گرانسنگ ائمه ي هدي - عليهم السلام - را نصيبمان نمود.

كتاب «گنجينه ي نور»، مجموعه پرسش هايي است كه از رئيس مكتب جعفري، حضرت امام صادق عليه السلام به عمل آمده و آن حضرت بدان پاسخ فرموده اند.

شيعيان، اين تربيت يافتگان مكتب برحق امام صادق - عليه السلام - همواره تشنه ي معارف اسلامي بوده و از سرچشمه ي زلال احاديث كه توسط محققان و مؤلفان و راويان حديث ثبت و ضبط گرديده، سيراب مي شوند.

كتاب حاضر با توجه به احاديث و روايات بسياري كه از امام صادق - عليه السلام - در موضوعات علمي، فرهنگي، اخلاقي، عبادي، اعتقادي، تربيتي، فقهي و... در كتب مختلف حديث موجود است و دسترسي به آن براي افراد به خصوص قشر جوان به آساني مقدور نيست گردآوري گرديده است كه مي توان گفت در نوع خود كم نظير است و پاسخ به سؤالات و شبهات بسياري از جوانان در زمينه هاي مختلف خواهد بود.

لازم به ذكر است كه اين كتاب در نوبت اول در دو مجلد به چاپ رسيده بود كه با توجه به جايگاه خاص خود در ميان نسل دانشگاهي و جوان و همچنين پيشنهادات مكرر، در نمايشگاه بين المللي سال 1381 متن عربي احاديث حذف



[ صفحه 6]



گرديد و فقط به ذكر آدرس آن اكتفا شد، تا كتاب را جهت استفاده آسانتر به صورت تك جلدي در چاپ دوم به خوانندگان تقديم كنيم.

اميد است اين كتاب كه توسط عالم و دانشمند محقق، حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ احمد قاضي زاهدي، تدوين و تأليف گرديده و جناب حجة الاسلام و المسلمين خوشنويس با قلمي شيوا نسبت به ترجمه آن اقدام نموده اند، مورد استفاده شيعيان شيفته و دلباخته معارف اسلامي باشد.

در خاتمه اميدواريم چاپ و نشر اين كتاب به عنوان ميراث و گنجينه اي ارزشمند و مرجع، قابل استفاده و استناد قرار گرفته و مرضي حضرت باري تعالي و مشمول عنايات حضرت ولي عصر - ارواحنا فداه - باشد.

- بمنه و كرمه -

18 ذيحجه 1423 عيد سعيد غديرخم

انتشارات گنج عرفان



[ صفحه 9]




مقدمه (حضرت ابي عبدالله امام جعفر الصادق)




و كهفي جعفرالصادق علما

افوز من الجنان بحلتين



يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايهاالصادق يا بن رسول الله (ص) انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله

اللهم صل علي جعفر بن محمد الصادق خازن العلم الداعي اليك بالحق النور المبين اللهم و كما جعلته معدن كلامك و وحيك و خازن علمك و لسان توحيدك و ولي امرك و مستحفظ دينك فصل عليه افضل ما صليت علي احد من اصفيائك و حججك انك حميد مجيد

اي ششمين پيشواي ما از روي حقيقت به عظمت علمي و شخصيت روحاني تو متوسل مي شوم به اذن پروردگار شفاعت فرما كه بارقه ي از دانش و علوم آسماني شما بر قلبم بتابد و شمعي از دانش غيبي در خانه دلم بر افروخته گردد تا اين راه مخوف زندگي را به سلامت به آخر رسانم و در بيابان بي انتهاي اوهام و افكار اين جهان به رهبري شما راه مستقيم را طي كرده شاهد مراد را در آغوش گيرم.

آمين يا رب العالمين



[ صفحه 231]



محيط اجتماع بشري داراي همان تحولي است كه زندگي فردي دارد، حوادث و بلايائي كه بر مزاج و روح آدمي وارد مي شود گاهي انسان را مبتلا به دوار و گيجي كرده خسته و فرسوده مي سازد مزاج عليل و عقل ناسالم و اراده ضعيف و فقر مالي موجب مي شود كه اركان زندگي از هم مي گسلد و قوه مدبره از تدبير حفظ اعضاء بدن عاجز و ناتوان مي ماند محيط جامعه نيز محل همين حوادث و سوانح است گاهي به اوج عزت و رشد ملي رسيده و زماني در حضيض مذلت و خواري مي افتد، وقتي كه در ميان يك امت و ملتي تزاحم و اصطكاك منافع شخصي زياد شد و اختلاف طبقاتي از نظر امور مالي و شئون اجتماعي و از جهت اختلاف افكار و انديشه پديد آمد شيرازه اجتماع از هم پاره مي شود در اين مواقع بايد يك قوه فوق العاده و نيرومند پديد آيد و با سياست و تدبير علمي و قدرت معنوي و كياست فطري حوادث را در درياي حلم و بردباري تحليل ببرد و موانع را برطرف سازد و با نيروي غرائز دماغي خود شروع با صلاحات اجتماعي بنمايد - تا بتواند تاريكيهاي مرگ آسا را از پيش چشم زايل ساخته و نور اميد را از روزنه هاي علم و دانش بر افق انديشه و افكار ملت بتابد و آنچه به نظر مردم دشوار و ناگوار است آسان و سهل و ساده نشان دهد، افكار را به هم نزديك ساخته، دره هاي عميق و فاصله هاي دور را از ميان برداشته با عدالت اجتماعي افراد را كه به منزله ي اعضاء يك بدن هستند به هم مؤتلف و مقرون كرده پيوند نمايند، و مانند قدر جامع كلي سبب تجمع و پيوستگي افراد پراكنده شود.

در سير تطورات زندگي ملل متنوعه كه دقت و مطالعه كنيم خواهيم ديد كه از اين عوامل انحطاط و ارتقاء بسيار بوده و حيات نوين ملت مرهون شخصيت يا علت مبقيه جامعه آن مردماني بوده اند كه داراي نبوغ فكري و عظمت روحي و عمق سياست بوده و با تدبير عاقلانه و دانش حكيمانه خود خط سير جامعه را به راه مستقيم صلاح و سداد انداخته و بسوي يك هدف مستقيم هدايت وارشاد نمايند.

نبايد ناگفته گذشت كه اگر مصلحين بزرگ و منجيان عالم بشريت داراي علم و حيات عقلي نباشند موفق به انجام مقاصد خويش نخواهند شد و اگر علم و دانش آنها در



[ صفحه 232]



سطح علوم و دانش ديگران هم باشد باز توفيق نجات ملت براي آنها كمتر هست مگر آنكه منجي و مصلح بزرگ و زعيم و پيشواي هر ملت خاصه در بحران تطور و انقلاب داراي نبوغ فكري و رشد علمي و رقاء عقلي باشد و از مكتب شديد القواي غيبي سرچشمه گرفته باشد چنين پيشوائي مي تواند كشتي نجات ملت را به ساحل موفقيت برساند و در آغوش صلح و سلم و صلاح و عافيت جاي دهد.

در عصر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه اختلاف آراء و تنوع افكار زياد شد مذاهب قويا در مقام مبارزات خود بودند و عقايد و افكاري متضاد پديد آمده بود و سياست اموي و عباسي هم اصطكاك پيدا كرد نفوذ اسلام هم بيش از دو ثلث جهان بشريت را زير پرچم توحيد اداره مي كرد با تشنج مركز خلافت و پديدار شدن افكار مختلف و اختلاف طبقاتي بين مردم و هواخواهان دو سلسله اموي و عباسي و جولان دادن افكار مرجئه - زندقه - اشعريه - جبريه - صابئه - طبيعيون - تبليغات سوء يهود و نصاري و مسموم ساختن افكار عمومي همه موجب بحران شگرف و عجيب گرديد.

در اين عصر قدرت آسماني ولايت مطلقه امام ششم و نيروي اولي به تصرف حضرت صادق ولي امر دست از آستين امامت بدر آورد.

و حوادث مالي و اقتصادي و سياسي و اجتماعي و علمي را در مقابل اقيانوس مواج علوم و دانش - كياست و سياست - بردباري و شكيبائي - اجراء احكام آسماني - احتجاجات - مناظرات - مباحثات علمي خود همه را تحليل برد و چنان مردم متشنج العقيده را در مكتب تربيتي خود مؤدب و تربيت نمود كه هنوز 12 قرن است نوسان نهضت علمي او ادامه دارد او در خانه دل مردم جاي گرفت و بر قلوب مردم حكومت كرد و با ايجاد يك فكر نو و بيان منطقي و مستدل حركت فكري بوجود آورد و تحولي در افكار و عقيده ايجاد كرد و به تربيت بي سابقه اي شروع فرمود - او در رهائي از علوم و دانش بر روي مردم باز كرد و نفوس مسلمين را تزكيه و تهذيب فرمود و چون از مكتب شديد القواي الهي به وسيله مكتب نبوي و علوم علوي سرچشمه مي گرفت كليه تطورات و انقلابات مهلك و مسموم را به يك آرامش و آسايش خاطر و علم اليقين تبديل فرمود و دانشگاه اسلام را تجديد كرد قريب نيم قرن فعاليت قدرت ولايت را روي نشر احكام دين اسلام و تثبيت حقايق ديني و بيان قوانين قرآن و تشريح تفسير و تنزيل و نقل احاديث نبوي پرداخت و بدين جهت جنبش علمي او و تجديد دانشگاه



[ صفحه 233]



اسلام موجب شد كه مردم هشيار از اطراف كشورهاي اسلامي و قلمرو حكومت اموي به سوي مدينه علم و دانش جعفري و كنار آرامگاه ابدي بزرگترين منجي عالم بشريت گرد آمده و عدد آنها كه دوران كامل دانشگاه را تمام كردند به دوازده هزار رسيد و كساني كه جنبه تخصص در رشته هاي اصول - فقه - كلام - حديث - لغت - تفسير - مجادله - علوم - طبيعي - اخلاقي - فلكي - رياضي و غيره يافتند از چهار هزار نفر گذشته و چهارصد نفر را كه مجتهد و معتمد و موثق شناخت اجازه تأليف كتاب و تصنيف داد و بيش از چهارصد هزار نفر هم در پيرامون اين چهار نفر پروانه صفت از نور دانش آنها استفاده مي كردند و چندين سال گذشت كه صيت شهرت علمي و جنبش ديني امام ششم در اقطار جهان اسلام طنين انداز گرديد و نداي علمي دانشگاه جعفري مورد تعظيم و تكريم مردم مسلمان و علماي غير مسلمان ملل ديگر واقع گرديده همه به اسلام گرويدند و به فاصله نيم قرن كه از عمر مكتب جعفري مي گذشت يعني در زمان مأمون الرشيد نفوذ اسلام به قدري پرتوافكن شد كه خليفه عباسي به ابر خطاب كرد ببار كه هر كجا بباري به كشور اسلام باريده اي و اينك ما اوراق زندگاني پيشواي ششم اماميه و مؤسس مكتب جعفري را ورق مي زنيم تا به اين حقايق واقف شويم [1] .



[ صفحه 234]




پاورقي

[1] از ص 181 تا ص 201 اوضاع عصر جعفري - مروج الذهب مسعودي ج 3.


الامام الصادق في الشعر العربي


بسم الله الرحمن الرحيم

ان مدح أهل البيت (ع) علي ألسنة الشعراء لا يزيد من شأنهم فقد مدحهم الله تعالي في كتابه الكريم.

و لكن مادحيهم تقربوا بهم الي الله تعالي من خلال مدحهم و اظهارا لحبهم الواجب و دفعا لظلم الظالمين لهم.

لهذا نسجل هذه القصائد حفاظا عليها و تهيئتها مبرمجة لكي تدرس دراسة كافية في المستقبل و من خلالها نعرف دور الأدب الاسلامي في حياة الأمة.

و لكننا نبين قبل ذلك موقف الامام الصادق (ع) من الشعر



[ صفحه 116]



و تشجيعه علي قرضه و تكريمه الشعراء و تعريفهم بوظيفتهم و دورهم في حياة الأمة.


مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

سال هاست كه با حديث انس دارم؛ اما نشستن در كلاس درس امام صادق عليه السلام همواره آرزويم بود و چه بسيار زماني كه چشم ها را مي بستم و با پرواز خيال، در مدينه مي نشستم تا شايد نغمه اي دل انگيز از كلام شيرين اهل بيت عليهم السلام را بشنوم، اما تنها لحظه اي بود و لحظه اي... تا آن كه توفيق رفيق راه شد و دوستان عزيزم، طرح گردآوري سخنان كوتاه، پر محتوا و دلنشين امام صادق عليه السلام را با عنوان «مدرسه امام صادق عليه السلام» به بنده پيشنهاد كردند.. اين پيشنهاد را تنها براي دل خودم پذيرفتم و آنچه فراهم آمد، نخست بر دل من نشست و آن گاه بر كاغذ.

گام نخست با مطالعه ي مجموعه هايي كه تنها سخنان امام صادق عليه السلام را فراهم آورده اند، شروع شد. مسند الامام الصادق عليه السلام: عطاردي، موسوعة الامام الصادق عليه السلام: قزويني و بحارالانوار، جلد 75 را ملاحظه كردم و احاديث اعتقادي - اخلاقي را از ميان انبوه سخنان فقهي امام صادق عليه السلام برگزيدم.

در گام دوم به مطالعه ي سخنان امام در كتاب هاي ميزان الحكمة و ساير كتاب هاي مؤسسه علمي فرهنگي دارالحديث پرداختم و از اين مجموعه ها نيز سخنان ارزشمند امام را انتخاب كردم كه جمعاً 594 حديث برگزيده شد.

گام سوم بسيار دشوار بود زيرا بايد 229 حديث را كنار مي نهادم و تنها به 365 گل واژه - به عدد روزهاي سال - بسنده مي كردم. هر يك از اين گل واژه ها



[ صفحه 6]



عطرآگين بود و چشم پوشيدن از آن ها آسان نبود. به هر حال معيارهاي زير براي گزينش احاديث «مدرسه ي امام صادق عليه السلام» تعيين شد:

1. كوتاهي احاديث.

2. داشتن پيام اخلاقي يا اعتقادي براي همگان.

3. تنوع موضوعات مرتبط با زندگي.

در گام چهارم به مصدريابي احاديث انتخابي پرداختم و احاديث را از ميان كتاب هاي كهن آدرس دادم تا بر استواري متن انتخابي گواهي دهد و در مواردي اندك نيز به كتاب هاي معاصر آدرس داده شد.

گام پنجم، ترجمه ي احاديث بود كه در اين زمينه به ترجمه هاي موجود در كتاب هايي مانند ميزان الحكمة و... مراجعه كردم و در اين مرحله انتقال درست مفهوم حديث برايم مهم تر بود و از اين روي در مواردي به الفاظ پاي بند نماندم و با «عطف هايي» كه مفهوم را بهتر منتقل مي كرد، متن عربي را به فارسي بازگرداندم.

و بدينسان 365 گل واژه در كنار هم قرار گرفت و دورنمايي از گلستان امام صادق عليه السلام نمايان شد. گفتني است كه دستورات اجتماعي امام ششم در ميان احاديث اخلاقي آن امام درخشش بيشتري دارد و چنانچه به اندكي از آن عمل شود، جامعه ي امروز ما در اندك زماني، تغييري گسترده خواهد كرد.

اكنون چه زيباست كه با امام جعفر صادق عليه السلام هم پيمان شويم تا هر روز تنها به يكي از سخنان زيبايش دل بنديم و در پايان سال به «شيعه ي جعفري» بودن خويش افتخار كنيم. البته خوانندگان گرامي اين اثر مي توانند با استفاده از كتابچه ي چهل حديث نويسي كه به منظور نگارش احاديث اهل بيت عليهم السلام تهيه شده است، چهل حديثي از حضرت صادق عليه السلام را نيز به يادگاري از مطالعه ي مدرسه ي امام صادق عليه السلام بنويسند.

در پايان از تشويق ها، راهنمايي ها و پيشنهادات دوست فرهيخته و كار دانم، جناب حجة الاسلام غلامرضا حيدري ابهري كه احاديث انتخابي را با



[ صفحه 7]



دقت و وسواس ستودني از آغاز تا انجام خواند و با خرده گيري هاي بسيار ارزنده اش مرا ياري داد و نيز از مدير محترم «نشر جمال» جناب حجة الاسلام سبحاني نسب كه دغدغه ي انتشار معارف اهل بيت عليهم السلام را در سر دارد و اين كتاب با همت و پيگيري ايشان سامان يافت، صميمانه تشكر و از پروردگار دوست داشتني براي هر دو عزيز، گفتار و كرداري «صادق پسند» را آرزو مي كنم.

27 رجب 1429. بعثت پيامبر خوبي ها

9 مرداد 1387

احمد غلامعلي



[ صفحه 8]




بقيع، ديرينه و آثار


واژه و قدمت

ابن فارس به نظريه خليل بن احمد ـ واژه شناس ادب عرب ـ استناد كرده كه:

را فيروزآبادي پذيرفته است؛ ولي در كتاب «المغانم المطابه معالم طابه»، ص 61 آن را: «كل مكان فيه اروم الشجر من ضروب شتي» نگاشته كه:

«به سمي الغرقد، و الغرقد كبار العوسج» و «هو مقبرة أهل المدينة».

ابن منظور در «لسان العرب» غرقد را در رابطه با بقيع:

«شجر له شوك كان ينبت هناك فذهب وبقي الاسم لازماً للموضع» دانسته است.

بكري به گفته الأصْمَعيُّ استناد كرده كه:

«قطعت غرقداتٌ في هذا الموضع، حين دفن عثمان بن مظعون و به مُسمّي بقيع الغرقد و الغرقد: شجر كان ينبت هناك».



[ صفحه 416]



مؤلفان «دائرة المعارف الإسلاميّه»، مادّه بقيع، با يك جمع بندي از تعاريف موجود در منابع لغت عرب گفته اند:

«بقيع: هذا الاسم يدّل علي أرض كانت في الأصل مغطاة بنوع من شجر التوت مرتفع».

قدمت اين گورستان به تاريخي تاريك در عصر جاهليّت باز مي گردد و پژوهندگان مدينه شناس نتوانسته اند اسناد تاريخي اين قدمت را به ما ارائه دهند. شايد هم نخستين بار دو واژه بقيع غرقد را در مرثيه منظوم «عمروبن نعمان بياضي» يافته اند كه از قدمت و اصالت آن در بافت منطقه يثرب، يادي كوتاه است.

ابن اثير ضمن شرح تاريخ عرب در سال هاي طولاني جاهليّت از نبردهاي دو طائفه خزرج به سيادت «عمروبن نعمان بياضي» و اوس به رياست «حُضَيْر بن سِماك الأشهلّي» يادها كرده است.

در اين ماجراها عمروبن نعمان ضمن وصف يكي از نبردها اشعاري سروده است كه فيروزآبادي آن را چنين ثبت كرده است:



خَلسّتِ الديارُ فُسدْتُ غير مُسَوَّدِ

و منَ العناءِ تفرُّدي بالسُّؤدُدِ



أينَ الّذينَ عَهِدْتُهُم في غِطةِ

بين العقيق إلي بقيع الغرقَدِ





[ صفحه 417]



«ابوتمام» متوفاي 226 هـ. ق. صاحب «ديوان الحماسه» كه به اشعار شعراي جاهلي شناخت و توجه دقيق داشته، درباره اين شعر به اظهار نظر پرداخته و آن را به فردي از «بنوخَثعَم» نسبت داده است.


مقدمه


نگارنده اين سطرها، از سر تيمّن و تبرك به نام نامي صادق آل محمد (صلّي الله عليه وآله)، حضرت جعفر بن محمد(عليه السلام)، چكيده اي از زندگي نامه آن بزرگوار را زينت بخش طليعه اين وجيزه مي سازد; باشد كه در تبيين موضوع و ايضاح مطلب مورد بحث، مفيد و مؤثر واقع گردد.


في معاجز الميلاد


بسم الله الرحمن الرحيم

و به نستعين

ذكره المؤلف في كتابه مدينة المعاجز ج 2 ص 231 ط. الأعلمي بيروت. في معاجز الامام زين العابدين عليه السلام و فيه معاجز مولد كل امام.


الامام الصادق


الطاهر الفاضل، العارف الواصل، المؤيد الكامل، الصادق المصدوق، البار العقوق، العالم الوثيق، الحليم الشفيق، الصابر الصبور، الحامد الشكور، صاحب الشرف الرفيع، و الحسب البديع، و الجاه المنيع، و الجود الأعم، و الكرم الأتم، أوحد زمانه و دهره، و أفضل أوانه و عصره، المدفون في أشرف مرقد، بطيبة في بقيع الغرقد، عند أقاربه و ذويه: الحسن و جده و أبيه، الامام الممجد، أبوعبدالله جعفر بن محمد.

قال الحافظ أبونعيم رحمه الله، الامام الناطق، ذوالزمام السابق، أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق، أقبل علي العبادة و الخضوع، و آثر العزلة و الخشوع، و لهي [1] عن الرئاسة و الجموع. [2] .

و روي عن أبيه، و عطاء بن [أبي] رباح، و عكرمة، و عبيد الله بن أبي رافع، و عبدالرحمن بن القاسم، و غيرهم. [3] .

و روي عنه جماعة من التابعين، منهم يحيي بن سعيد الأنصاري و أيوب السجستاني [4] ، و عمرو بن العلاء، و أبان بن تغلب، و يزيد بن عبدالله.



[ صفحه 100]



و حدث عنه من الأئمة الأعلام، مالك بن أنس، و شعبة بن الحجاج، و سفيان الثوري، و غيرهم. [5] .

و أخرج عنه مسلم بن الحجاج في صحيحه محتجا بحديثه. [6] .

ولد رضي الله عنه يوم الاثنين السابع و العشرين من ربيع الأول سنة ثلاث و ثمانين [7] بالمدينة [8] في ولاية عبدالملك بن مروان.

و توفي و هو ابن خمس و ستين في عام ثمانية و أربعين و مائة [9] يوم الجمعة النصف من رجب، و قيل: شوال. [10] .

و قيل: انه ولد يوم ضبط الجحاف [11] سنة ثمانين، فيكون عمره ثمان و ستين سنة [12] ، و هو الأشهر، و الله أعلم.

و دفن عند أبيه وجده بالبقيع. [13] .

لم يقتل، و قيل: انه مات مسموما [14] ، سمه المنصور [15] ، و الله اعلم.



[ صفحه 101]



و امه ام فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر [16] ، واسمها قريبة، و امها أسماء بنت عبدالرحمن بن أبي بكر، فكان قد ولد [ه أبوبكر] مرتين قبل امهاته. [17] .

و كان يقال له عمود الشرف. و اليه ينسب الجعفري؛ لقولهم بامامته.

و كان للصادق عليه السلام أولاد، لم يعقب منهم الا ثلاثة، و يا يصح نسب سواهم اليوم، و هم:

اسماعيل بن جعفر الأثرم، المعروف بالأعرج [18] ، أكبر ولده و أحبهم اليه، مات في حياة أبيه بالعريض، و حمل علي رقاب الناس الي البقيع فدفن فيه. [19] .

و أخوه عبدالله [20] الأفطس [21] ، و اليه ينسب الفطحية [22] ، و قد انقطع نسله بعد الاربعمائة، من انتسب اليه اليوم فهو كاذب مفتر. [23] .

و الامام أبو ابراهيم، و قيل: أبوالحسن، موسي بن جعفر [24] عليه السلام.

و كان نقش خاتمه «الوفاء سجية الكرام».

و قيل: كان نقشه «أنت ثقتي اعصمني من الناس». [25] .

قال عمرو بن المقدام: كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين. [26] .



[ صفحه 102]



و قال الشيخ معمر رحمه الله: جعفر بن محمد الصادق هو الذي دقائق أظهر دقائق العلوم و الاشارات الي حال المتصوفة، و له في علم الحروف و نواطق القرآن كلام عجيب، و في التصوف و شرف الفقر اشارات و حكايات مدونة في كتب العارفين من المتصوفة و الصديقين.

و هو الذي أعز المتصوفة بمجالسته مع الفقراء و المريدين، و أعز علومهم بالظنة بها من غير أهلها، حتي قال: ان الله فضح من بلغ سره و علمه الي غير أهله.

و روي ابوبكر الفرغاني عنه أنه قال: نهينا عن اظهار هذا العلم - يعني علم التصوف - لغير أهله كما نهينا عن الربا، و لا امامة لدين الله الا بهذا العلم.

و قال أبوالعباس أحمد النسوي في تاريخه للصوفية: جعفر بن محمد بن علي [بن] الحسين بن علي بن أبي طالب، أبوعبدالله رضي الله عنه و عن آبائه الطاهرين المعروف بالصادق، صاحب الأخلاق العالية، و السيرة الطاهرة، و اللسان الحسن في فهم القرآن.

و كان مقبولا عند الناس كلهم، نزه نفسه عن الالتفات الي الدنيا، و الاشتغال بها، و ترك الدنيا و اختار الاعتزال عن أهلها، و له في التصوف كلام دقيق، و معني رقيق. و قال الحافظ. أبونعيم: قيل ان التصوف انتفاع بالسبب و ارتفاع بالنسب.


پاورقي

[1] في الحلية: «نهي».

[2] حليةالأولياء 3 / 192.

[3] حليةالأولياء3 / 198؛ صفةالصفوة 2 / 102.

[4] في الحلية والصفوة: و «السختياني».

[5] حليةالأولياء 3 / 199؛ صفةالصفوة 2 / 102؛ تذكرة الخواص لسبط بن الجوزي: 311؛ مطالب السؤول لابن طلحة الشافعي 81، ب 6؛ الصواعق المحرقة: 201، ف 3؛ تهذيب التهذيب 2 / 103؛ تذكرة الحفاظ 1 / 166.

[6] حليةالأولياء 3 / 199.

[7] في الأصل؛ «ثلاث و ثلاثين»، و هو خطأ.

[8] اصول الكافي 1 / 393؛ الارشاد للمفيد: 271؛ اعلام الوري للطبرسي: 271؛ كشف الغمة للاربلي 2 / 155؛ كفاية الطالب للكنجي: 455؛ الفصول المهمة لابن الصباغ: 223، ف 6.

[9] تاريخ الائمه لابن أبي الثلج البغدادي: 10.

[10] الارشاد مفيد: 271؛ اعلام الوري للطبرسي: 271، كشف الغمة للأربلي 2 / 161؛ اصول الكافي 1/ 396 ؛كفاية الطالب للكنجي: 456؛ الفصول المهمة لابن الصباغ: 230، ف 6.

[11] ذكر الطبري في أحداث سنة ثمانين انه جاء في هذه السنة سيل بمكة ذهب بالحجاج فغرقت بيوت مكة، فسمي ذلك العام بعام الجحاف،لان ذلك السيل جحف كل شي ء مر به.

[12] كشف الغمة للأربلي 2 / 161؛ الفصول المهمة لابن الصباغ: 223 و 230، ف 6؛ مطالب السؤول لابن طلحة الشافعي 81؛ تاج المواليد للطبرسي: 119.

[13] الارشاد للمفيد: 271؛ كشف الغمة للأربلي: 2 / 161؛ تاج المواليد للطبرسي: 120؛ كفاية الطالب للكنجي: 456: تذكرة الخواص لسبط ابن الجوزي: 311؛ الفصول المهمة لابن الصباغ: 230، ف 6؛ مطالب السؤول لابن طلحة الشافعي 83.

[14] تذكرة الخواص لسبط ابن الجوزي: 311؛ الصواعق المحرقة: 203، ف 3.

[15] الفصول المهمة لابن الصباغ: 230، ف 6؛ نورالأبصار للشبلنجي 162؛ تاج المواليد للطبرسي: 120.

[16] الصواعق المحرقة: 201، ف 3؛ الارشاد للمفيد: 271؛ كشف الغمة للأربلي 2 / 161؛ تاج المواليد للطبرسي: 119؛ تذكرة الخواص لسبط ابن الجوزي: 307؛ الفصول المهمة لابن الصباغ: 223، ف 6.

[17] كشف الغمة للأربلي 2 / 161؛ تذكرة الحفاظ 1 / 166؛ تهذيب التهذيب 2 / 103.

[18] تذكرة الخواص لسبط ابن الجوزي: 361.

[19] الارشاد للمفيد: 285؛ اعلام الوري للطبرسي: 292.

[20] في الأصل: «ابوعبدالله».

[21] في فرق الشيعة (ص 78 (: «الأفطح»، قال: لانه كان أفطح الرأس، و قال بعضهم: كان أفطح القدمين.

[22] اعلام الوري للطبرسي: 292؛ فرق الشيعة للنوبختي 77 - 78.

[23] المجدي في الأنساب: 96: و انظر عمدة الطالب: 197 و 198.

[24] الارشاد للمفيد: 284.

[25] بحارالأنوار47 / 12، عن الكافي.

[26] حليةالأولياء 3 / 193؛ تهذيب التهذيب2/ 104 .وقال مالك بن انس: ما رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلا علما و عبادة و ورعا. (مناقب آل أبي طالب 3 /372؛ بحارالأنوار47 / 28). و قال مالك: اختلفت اليه زمانا، فما كنت أراه الا علي ثلاث خصال: اما مصل و اما صائم و اما يقرأ القرآن، و مارأيته يحدث الا علي طهارة. (تهذيب التهذيب 2 / 104 - 105).


خلاصه اي از زندگي امام ششم


نام: جعفر

نام پدر: امام باقر عليه السلام

نام مادر: ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر

شهرت: صادق

كنيه: ابوعبدالله

محل تولد: مدينه منوره

زمان تولد: هفدهم ربيع الاول 83 هجري

خلفاي زمان امام: يزيد بن عبدالملك تا مروان حمار از خلفاي اموي، سفاح و منصور دوانيقي از خلفاي عباسي.

زمان شهادت: 25 شوال 148 هجري

محل شهادت: مدينه منوره به دستور منصور دوانيقي مسموم شد.

مزار امام: قبرستان بقيع در مدينه

سير حيات: دوران قبل از امامت 31 سال دوران امامت تا آخر عمر 34 سال

همسران آن حضرت: 3 نفر

فرزندان آن حضرت: 6 پسر و يك دختر



[ صفحه 15]




مقدمه


قرن دوم هجرت با تحولات عظيمي در وضع حكومت اسلام آغاز شده بود.

آل اميه در نتيجه ي فساد و انحراف همچون تخته پاره اي بر امواج حوادث به چپ و راست مي لغزيد.

و اين شجره ي خبيثه پس از هزار ماه برگ و بار نزديك بود از ريشه كنده شود.

به همان ترتيب كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده بود سلسله ي بني اميه دوران فجايع و جنايات خود را سپري ساخته بودند.

اين توپ بازي از دستي به دست ديگر پاس داده مي شد.

بني اميه تخت و منبر خلافت را به بني عباس وا مي گذاشت.

در يك چنين عهد آشفته دو تن از ائمه ي محمد بن علي و جعفر بن محمد صلوات الله و سلامه عليهما در اين دوران مقام امامت را دريافته بودند.

ضعف حكومت ها به امامين اسلام محمد و جعفر فرصت مناسبي داده بود كه به نشر و ترويج دين مبين اماميه اعلي الله كلمتها بپردازند.

امام باقر عليه الصلوات و السلام كه با هشام بن عبدالملك معاصر بود به نسبت امام ما بعد خود چندان آزادي عمل نداشت زيرا بني اميه هنوز قوي بود اما امام صادق كه دوران ملوك بعد از هشام را دريافته بود با منت هاي آزادي به كار خويش پرداخت و به همين جهت مذهب اثني عشري به مذهب جعفري شهرت يافت؛ زيرا اين مذهب مقدس و مهذب را امام ششم ما جعفر بن محمد عليهماالسلام پي ريخته بود.

ما از آنجائي كه در تاريخ زندگي اين دو امام طول و تفصيل زيادي نداده بوديم و هدف ما از نگارش اين كتاب ها تنظيم يادداشت هاي كوچكي از حيات مبارك و مقدس معصومين عليهم السلام است بنابراين شرح سرگذشت اين دو امام را در يك جلد گنجانيده ايم و از درگاه ايزد متعال تعالي اسلام و چيرگي حق و پيروزي مسلمانان را خواستاريم. و توفيق آقاي علي اكبر علمي مؤسس و مدير بنگاه مطبوعاتي علمي را صميمانه مسئلت مي داريم.

2 ارديبهشت 28 - جواد فاضل



[ صفحه 86]




مقام الإمام جعفر الصادق في مدينة الإمام الحسين


الإمام جعفر بن محمّد الصادق (عليه السلام) سادس الأئمة الأطهار من أهل البيت المعصومين الذين نص الرسول (صلي الله عليه وآله) علي خلافتهم من بعده.

ولد في سنة (83) هجرية وترعرع في ظلال جدّه زين العابدين وأبيه محمّد الباقر (عليهم السلام) وعنهما أخذ علوم الشريعة ومعارف الإسلام. فهو يشكّل مع آبائه الطاهرين حلقات نورية متواصلة لا يفصُل بينها غريب أو مجهول، حتَّي تصل إلي رسول الله (صلي الله عليه وآله)، لذا فهو يغترف من معين الوحي ومنبع الحكمة الإلهية.

وبهذا تميزت مدرسة أهل البيت التي أشاد بناءها الأئمة الأطهار ولا سيما الإمام الباقر والإمام الصادق (عليهما السلام) فهي مدرسة الرسالة المحمّدية التي حفظت لنا أصالة الإسلام ونقاءه.

وهكذا تبوّأ الإمام الصادق مركز الإمامة الشرعية بعد آبائه الكرام وبرز إلي قمّة العلم والمعرفة في عصره مرموقاً مهاباً فطأطأت له رؤوس العلماء أجلالا وإكباراً حتَّي عصرنا هذا.

لقد كان عامة المسلمين وعلماؤهم يرون جعفر بن محمّد (عليه السلام) سليل النبوّة وعميد أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرّجس وطهّرهم تطهيراً.

فهو الرمز الشرعي للمعارضة التي قادها أهل بيت الوحي (عليهم السلام) ضد الظلم والطغيان الأُموي والعبَّاسي معاً.

كما كان العلماء يرونه بحراً زاخراً وإماماً لا ينازعه أحد في العلم والمعرفة وأستاذاً فذاً في جميع العلوم التي عرفها أهل عصره والتي لم يعرفوها آنذاك.

لقد عايش الإمام الصادق (عليه السلام) الحكم الأُموي مدة تقارب (أربعة) عقود وشاهد الظلم والإرهاب والقسوة التي كانت لبني أُمية ضد الأُمة الإسلامية بشكل عام وضد أهل بيت الرسول (صلي الله عليه وآله) وشيعتهم بشكل خاص.

وكان من الطبيعي ـ بعد ثورة الإمام الحسين (عليه السلام) ـ أن يكون آل البيت هم الطليعة والقيادة المحبوبة لدي الجماهير المسلمة، ومن هنا بدأت فصائل العباسيين تتحرك باسم أهل البيت وتدعو إلي الرضا من آل محمّد (صلي الله عليه وآله) وخلافة ذرية فاطمة بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله).

لقد انسحب الإمام الصادق (عليه السلام) من المواجهة المكشوفة ولم تنطل عليه الشعارات التي كان يستخدمها بنو العباس للوصول إلي الحكم بعد سقوط بني أُمية بعد أن ازداد ظلمهم وعتوهم وإرهابهم وتعاظمت نقمة الأُمة عليهم.

لقد سقط سلطان بني أُمية سنة (132 هـ)، ثمّ آلت الخلافة إلي بني العباس فعاصر حكم أبي العباس السفّاح وشطراً من حكم المنصور الدوانيقي بما يقرب من عشر سنوات.

لقد انصرف الإمام الصادق (عليه السلام) عن الصراع السياسي المكشوف إلي بناء الأُمة الإسلامية علمياً وفكرياً وعقائدياً وأخلاقياً، بناءاً يضمن سلامة الخط الإسلامي علي المدي البعيد بالرغم من استمرار الانحرافات السياسية والفكرية في أوساط المجتمع الإسلامي.

لقد انتشرت الفرق الإسلامية كالمعتزلة والاشاعرة والخوارج والكيسانية والزيدية في عصره واشتد الصراع بينها، كما بدأت الزندقة تستفحل وتخترق أجواء المجتمع الإسلامي فتصدي الإمام الصادق (عليه السلام) للردّ علي الملاحدة من جهة وتصدي لمحاكمة الفرق المنحرفة من جهة أخري.

لقد اهتمّ الإمام (عليه السلام) ببناء الجماعة الصالحة التي تتحمّل مسؤولية تجذير خط أهل البيت في الأُمة الإسلامية إلي جانب اهتمامه ببناء جامعة أهل البيت الإسلامية وتخريج العلماء في مختلف فنون المعرفة ولا سيما علماء الشريعة الذين يضمنون للأُمة سلامة مسيرتها علي مدي المستقبل القريب والبعيد ويزرعون بذور الثورة ضد الطغيان.

ولم يغفل الإمام (عليه السلام) عن تقوية الخط الثوري والجهادي في أوساط الأُمة من خلال تأييده لمثل ثورة عمه زيد بن علي بن الحسين (عليهم السلام) ومن تلاه من ثوار البيت العلوي الكرام.

ولم يكن الإمام الصادق (عليه السلام) ليسلم من هذه المحنة ـ محنة الثورة علي الظلم العباسي ـ فقد كان المنصور يطارده الخوف من الإمام الصادق (عليه السلام) ويتصور أنَّه اليد التي تحرّك كل ثورة ضد حكمه، مما أدي إلي استدعائه إلي العراق أكثر من مرة وضيّق عليه وأجري عليه محاكمة يجل الإمام عن مثلها ليشعره بالرقابة والمتابعة ثمَّ خلّي سبيله.

بل قد ذكرت بعض المصادر أن المنصور قد نوي قتله أكثر من مرَّة إلا أن الله سبحانه حال بينه وبين ما أراد.

وهكذا عاش الإمام الصادق (عليه السلام) الفترة الأخيرة من حياته ـ وبعد أن استقرت دعائم الحكم العباسي ـ حياة الاضطراب والإرهاب، وفي جوّ مشحون بالعداء والملاحقة، إلاّ انه استطاع أن يؤدي رسالته بحكمة وحنكة وقوّة عزم ويفجّر ينابيع العلم والمعرفة ويبني الأُمة الإسلامية من داخلها ويربّي العلماء والفقهاء الأُمناء علي حلاله وحرامه ويشيد بناء شيعة أهل البيت الذين يمثّلون الجماعة الصالحة التي عليها تتكئ دعائم الخطّ النبوي لتحقيق مهامّه الرسالية بعد أن عصفت الرياح الجاهلية بالرسالة الخاتمة وتصدّي لقيادة الأُمة رجال لم يكونوا مؤهلين لذلك.


المقدمة


في أعقاب انبلاج فجر الإسلام في ربوع شبه جزيرة العرب، وبعدما سطع نوره واتّسع نطاقه إلي ربوع اُخري من المعمورة، وامتدّ زاحفاً إلي أقصي الأرجاء، وتمسّكت به الاُمم ونظرت إليه باعتباره ديناً جاء لينتشل الناس من الظلمات إلي النور. وفي عهد حياة الرسول صلي الله عليه وآله كان الناس يهرعون إليه صلي الله عليه وآله في الملمّات وفي كلّ ما يستعصي عليهم، في شتّي جوانب الحياة؛ يلتمسون عنده جواب ما يجهلون من اُمور دينهم ودنياهم، وأمّا الذين كانوا في مناطق نائية ويتعذّر عليهم الوصول إليه، فقد كانوا يتوجّهون تلقاء أصحابه الذين كان لهم نصيب من علمه، ونخصُّ بالذكر من هؤلاء الأصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، الذي كان علي الدوام ملازماً لرسول الله صلي الله عليه وآله وقد أخذ عنه علم القرآن وَكلَّ معانيه ومعارفه.

وفي أعقاب وفاة الرسول كان أميرُالمؤمنين عليُّ بن أبي طالب عليه السلام هو الملجأ والملاذ والقادر علي حلّ المستعصيات حتّي في عهد الخلفاء. وبعد أن استشهد سلام الله عليه ضيّق أعداؤه الخناق علي أبنائه وأصحابه وشيعته، وحالوا بينهم وبين هداية وإرشاد أبناء الاُمّة. وعلي صعيد آخر هبّ اُولئك الذين باعوا دينهم بدنياهم إلي وضع الأحاديث واختلاق الروايات إرضاءً للحكام، وتنفيذاً لرغباتهم وما يخدم مصالحهم، حتّي التبس سليم الحديث بسقيمه واستعصي - حتّي علي العلماء - التمييز بين الحديث الصحيح والحديث الموضوع. واستشري هناك الفساد، حتي غدت مدينة رسول الله صلي الله عليه وآله بين عام 80 - 65 ه. بؤرة تعجُّ بالمغنّين.

ويمكن القول بأنّه في المدّة بين سنة 40 للهجرة وحتّي نهاية القرن الأوّل كانت هناك ثلّة قليلة من الصّحابة والتابعين قد حفظت وصانت وحملت معارف وفقه آل محمّد صلي الله عليه وآله.

وفي عهد الإمام الباقرعليه السلام شهدت الأوضاع انفراجاً ملحوظاً، وأمّا عهد إمامة الإمام الصادق عليه السلام؛ أي من عام 148 - 114ه فقد كان عصر انتشار معارف وفقه آل محمّد صلي الله عليه وآله، وعصر التعليم والتدريس حيث ظهرت المدينة المنورة عند ذاك بوجه آخر غير الذي كانت عليه من قبل.

منذ عام 83 ه (وهي السنة التي ولد فيها الإمام الصادق عليه السلام) وحتّي عام 148 ه (وهي سنة استشهاده) تناوبَ علي خلافة المسلمين اثنا عشر خليفة من المروانيين والعباسيّين، وكانت مدّة حكم كلّ واحد منهم قصيرة - عدا عبد الملك بن مروان، وهشام بن عبد الملك اللّذان حكم كلُّ واحد منهما عشرين سنة - ومن الطبيعي أنّ انتقال السلطة من حاكم إلي آخر كان يتمخّض عنه اضطراب في الأوضاع السياسية والاجتماعية، خاصّة وأنّ العقدين الأخيرين من حياة الإمام عليه السلام شهدا انتقال السلطة من سلالة إلي اخري، واقترن هذا الانتقال بحالة من الفوضي والمذابح.

إنّ الضعف الذي أصاب الحكم المرواني وانتهي به إلي السقوط، وفّر انفتاحاً في الحريات السياسية، ومهّد السبيل أمام اندلاع الثورات الدينية في بقاع متعدّدة من العالم الإسلامي ضدّ الحكّام، وفسَحَ المجال أمام اتّساع البحوث العلمية والتدريس في مختلف الفروع.

وكان لابدّ في مثل ذلك الظرف الحسّاس من اقتحام الميدان بكلّ قوّة، واعتماد وسائل متعدّدة لبلوغ الغاية المنشودة، وهذا ما فعله الإمام الصّادق عليه السلام، واهتمّ به غاية الاهتمام، حتّي أنّ أحد الأسرار الكامنة وراء نشر المعارف والأحكام كان اهتمامه بالكتابة وتوظيفها في سبيل هذه الغاية علي أحسن وجه. والاهتمام بأمر الكتابة لا يختص به وحده، بل إنّ أوّل من كتب كتاباً في الإسلام - كما ذكر ابن شهر آشوب - هو عليُّ بن أبي طالب عليه السلام، ومن بعده سلمان الفارسي وأبو ذر. وقال السُّيوطي في هذا المجال:

وروي السيوطي: إنّ عليّاً والحسن بن عليّ ممّن أباحوا كتابة العلم بين الصحابة وفعلوها. [1] .

واستمرت الكتابة قليلاً أو كثيراً، إلي أن جاء عهد الإمام الصادق عليه السلام، الذي كان عصر ازدهار المعارف والأحكام الدينية، واستجدّت ظروف منحت الكتابة قيمة وأهمية أكبر، ومن تلك المستجدّات كثرة طلبة العلوم في بقاع شتّي من أرجاء العالم الإسلامي، إضافة إلي بُعدهم الجغرافي عن الإمام وتعذّر وصولهم إليه.

قال الإمام الصادق عليه السلام للمفضّل في وصف أهمية الكتابة: تأمّل - يامُفَضّلُ - ما أنعَمَ اللهُ تقدّسَت أسماؤهُ مِن هذا النُّطقِ الذي يُعبِّرُ بهِ عَمّا في ضَميرِهِ - إلي أن قال - وكذلك الكتابَةُ التي بها تُقَيَّدُ أخبارُ الماضِينَ للباقينَ، وَأخبارُ الباقينَ لِلآتينَ، وَبِها تُخَلَّدُ الكُتُبُ في العُلومِ وَالآدابِ وَغيرِها وَبِها يَحفَظُ الإنسانُ ذِكرَ ما يَجري بَينَهُ وَبَينَ غَيرِهِ مِنَ المُعاملاتِ وَالحِسابِ، وَلَولاهُ لانقَطَعَ أخبارُ بَعضِ الأزمِنَةِ عَن بَعضٍ، وَأخبارُ الغائِبينَ عَن أوطانِهِم وَدَرَسَت العُلومُ وَضاعَت الآدابُ وَعَظُمَ ما يَدخُلُ عَلي الناسِ مِنَ الخَلَلِ في اُمورِهِم وَمُعامَلاتِهِمَ وَما يَحتاجونَ إلي النَّظَرِ فيهِ مِن أمرِ دينِهِم وَما رُوِيَ لَهُم مِمّا لا يَسَعُهُم جَهلُهُ [2] .

وبما أنّ هذا الكتاب يدور حول ما كتبه الصادق عليه السلام من مكاتيب في مختلف الأغراض والمناسبات، ولا يخفي أنّ فعله عليه السلام حجّة علينا، فما أجدرنا بالسّير علي نهجه ونهج آبائه الطّاهرين، وذلك بتدوين العلم وحفظه، الأمرُ الّذي أكّدت عليه العديد من الرّوايات عنهم عليهم السلام.

وها نحن نضع أمام القارئ الكريم هذه الرّوايات الشّريفة؛ ليكون ذلك حافزاً ودافعاً للكتابة وحفظ الآثار والعلوم.


پاورقي

[1] الإمام جعفر الصادق عليه السلام، عبد الحليم الجندي: ص 200.

[2] توحيد المفضّل: ص 39؛ بحار الأنوار: ج 3 ص 81 وج 61 ص 257.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن الي يوم الدين. و بعد:

فهذا بعض ما ورد في سيرة الامام الصادق عليه السلام من الأحاديث الكثيرة المدونة في كتب السيرة، و أرجو من الله سبحانه أن يجعلها تذكرة لي و لاخوتي من المؤمنين، و زادي و ذخيرتي ليوم الدين و قد رتبتها علي فصول:


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الامام الصادق جعفر بن محمد (ع) هو امتداد لحياء آبائه و أجداده الطاهرين حملة الرسالة الاسلامية و لسانها الناطق وصورتها المعبرة بكل معاني الدقة و التعبير.

و مع هذا فقد بات لكل امام سمات عمل و مظاهر تؤشر بعض وجوه التمايز و الاختلاف تبعا للظروف و الاعتبارات الأخري التي لا يمكن تجاهلها عند الدراسة و التقييم.

و مهما كانت تلك السمات و المظاهر فانها لا تؤثر علي وحدة الأهداف، و لا تمس بشكل من الأشكال الثوابت والقواعد الأساسية للسياسة الاسلامية.

و من هنا فانا نري و بكل وضوح أن المنهج السياسي للامام الصادق (ع) رغم كل ما قيل عنه من تغييره في الاستراتيجية السياسية عما نهجه آباؤه (ع) و الثوار من أعمامه و اخوانه و أهل بيته...

و عما قيل من عزوفه في الظاهر عن التحرك السياسي، و عدم تصديه جهارا للثورة و الجهاد و مناهضة الدولتين اللتين عاصرهما الامام الصادق (ع).

الأموية في أخطر مراحل صراعها السياسي و أشرس حالاتها و هي تلفظ أنفسها الأخيرة تحت ضربات جملة ثوار و ثورات حسينية و حسنية و عباسية و غيرها...



[ صفحه 96]



و يومها كانت الدولة الاموية لا تتورع عن ارتكاب أفظع الأعمال وأبشع الجرائم بحق معارضيها من الأفراد و الجماعات و سجلها حافل بالخزي و الجرائم، في مكة و المدينة و العراق و ما جرائم الحجاج و نظائره عنا ببعيد...

و يكفينا نص واحد لمعرفة بعض الواقع المأساوي المرير لحالة الشيعة مع الأمويين، كما يحدثنا بذلك ابن أبي الحديد المعتزلي، حيث يقول الامام الباقر (ع) متحدثا عن بعض مظاهر الحكم الأموي الجائر علي الشيعة.

فيقول و الألم يعتصر قلبه: ثم جاء الحجاج فقتلهم - يعني أهل البيت و شيعتهم - كل قتله و أخذهم بكل ظنة و تهمة، حتي أن الرجل ليقال له زنديق أو كافر أحب اليه من أن يقال له شيعة علي (عليه السلام) [1] .

كما عايش الامام الصادق (ع) الدولة العباسية منذ أيامها الأولي في ضعفها و بدايات كيانها و امتدادا الي أيام طغيانها و عنفوان قوتها، و حين تصدي خط أهل البيت (ع) لمواجهتها و فضحها و تعرية الزيف الذي اعتمدته في اخفاء حقيقتها و تسترها وراء طلب الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم للخلافة أي المرضي المقبول من أهل البيت (ع) بما تستبطن العبارة من غموض و تمويه، ليمرروا خلال ذلك الشعار العام الغائم أهدافهم و مطامعهم الشريرة، و التي لو طرحوها صريحة لما استجابت الأمة و لهم و لما خدع بهم البسطاء و عامة الناس.

عاش الامام الصادق (ع) في مثل هذه الأجواء بكل ما لها من ملابسات و ظروف فكرية و سياسية و بكل ما نجم عنها من بلبلة فكرية بما في ذلك شيوع مدارس الزندقة و الالحاد و ظهور الفرق و المذاهب العقائدية و الفقهية.

من هنا ارتكبت بعض التصورات عن منهجية الامام الصادق (ع) و أسي ء فهم منهجه السياسي حتي من بعض المقربين اليه، حيث اتهم من بعضهم بالقعود عن الجهاد و ترك العمل السياسي...

و اتهم من آخرين بالحسد والنفاسة علي الثوار والناهضين و قراءة سريعة لظرف حياة الامام الصادق (ع) بين ولادته و حياته تكشف الكثير من تلك الملابسات...

فقد ولد الامام الصادق (ع) في عهد عبدالملك بن مروان بن الحكم، ثم عايش الوليد بن عبدالملك، و سليمان بن عبدالملك، و عمر بن عبدالعزيز، و الوليد بن يزيد، و يزيد بن الوليد، و ابراهيم بن الوليد، و مروان (الحمار) حتي سقوط الحكم الأموي سنة 132 ه.

ثم آلت الخلافة الي بني العباس فعاصر من خلفائهم أباالعباس السفاح، و شطرا من خلافه أبي جعفر المنصور تقدر بعشر سنوات تقريبا [2] .



[ صفحه 97]



كما عاش الامام الصادق (ع) أهم الثورات و الأحداث السياسية التي عاشتها الدولتان خلال تلك الفترة بما في ذلك ثورات العلويين في الحجاز و العراق و بقايا الخوارج و أفكارهم السياسية و الضباب الذي نشروه في الفكر الاسلامي، و حركات الانفصال في أطراف الدولتين و ماه صاحب كل ذلك من صراع دام علي مختلف الأصعدة، و كلها عوامل تكرس سوء الفهم و تربك الوضع علي الامام و علي الخط الأصيل لأهل البيت (عليهم السلام)...

فالصراع الفكري كان علي أوجه كما هو معلوم في تلك الفترة نما و انتشر بشكل واضح و بدوافع عديدة و برعاية و مباركة حكومات الجور و الانحراف و لأهداف معروفة لسنا هنا بصدد بيانها... و كذلك الصراع الفقهي بين المدارس الفقهية الاسلامية و الذي هو الآخر نما في تلك الفترة و وجد الجو المناسب و تعاهده الحكام و الحكومات آنذاك.

و كان ذلك من سماته تلك المرحلة من المقطع الزمني، حيث امتد من أوائل القرن الثاني الي منتصف القرن الرابع، و ان من أهم مظاهر هذا الدور اتساع الشقة بين مدرستي الرأي و الحديث اللتين ظهرتا في أواخر عهد الصحابة، حيث تميزت المدرستان بكل وضوح في عهد الامام الصادق (ع) و اتسعت الشقة بينهما الي حد التخاصم و التفكير و تطرف كثير من أتباع المدرستين و خرجوا من جو الخلاف العلمي الموضوعي الي ساحة المهاترات و التمذهب و التكتل المذهبي و ما تبع ذلك من أجواء العداء و تزييف الحقائق و تبادل الاتهامات بالكفر و الزندقة و المروق عن الدين و سوء استغلال متعمد لتلك الأفكار... وكان لمدرسة أهل البيت (ع) بصورة عامة و للامام الصادق خاصة دور بارز و عظيم في حماية الفكر الاسلامي الأصيل و تثبيت أسسه و معالمه و تزييف الانحراف والتجاوز و هو دور عظيم لا يمكن تجاهله، وكان الامام هو المرجع الذي لجأ اليه الفقهاء و العلماء و سائر الأمة لصيانة الفكر الاسلامي من لوثات و بدع و مشاكل تلك المرحلة، و يومها ظهرت مذاهب متعددة منها ما بقي الي اليوم، و منها ما انقرض و لم يبق منه الا الاسم، و كانت كثيرة مثل مذهب سفيان الثوري، و الحسن البصري، و الاوزاعي و ابن جرير الطبري و غيرهم [3] .

و كان موقف الامام الصادق في حماية الفكر الاسلامي خلال تلك الفترة صريحا و حازما بوجه القائلين بما يخالف خط أهل البيت (ع)، و كان من المنكرين علي القياس و الناهين عن العمل به.

و كلها عوامل تكرس سوء الفهم، و تربك الوضع علي الامام و علي الخط الأصيل لأهل البيت (ع)... خاصة ممن تصدوا للثورة و العمل السياسي، و نهاهم الامام الصادق (ع) عن ذلك التصدي، و حذرهم عواقبه و مخاطره فانبري بعضهم بجهل و سوء فهم لاتهام الامام الصادق بالحسد و بالتقصير و القعود عن الجهاد و الثورة...

و تابعهم في سوء الفهم هذا كتاب و مؤلفون بذروا بذور الشك و سقوها من خلفياتهم، فنمت بعض الشبه و ترعرعت في أجواء تسمح حتما بمثل ذلك، و ساعد عليها حالات متعمدة، و أفكار دخيلة علي



[ صفحه 98]



الاسلام و قيمه و احكامه... تسربت من اليهود و اسرائيلياتهم، و من المستشرقين المشبوهين، الا أن الوعاة من الأمة و خاصة من تلامذة الامام و شيعته و لم تلتبس عليهم الأمور، و لم يشكوا طرفة عين في سلامة خط الامام و منهجه الرسالي، ومدرسته السياسية الرائدة، و أدركوا أنهم أمام مدرسة سياسية تعتمد الوسائل العلمية الناجحة و المناسبة لتلك الظروف التي عاشها الامام، و أن خطته ومنهجه السياسي رغم اختلاف الوسائل التي اعتمدها الامام للعمل السياسي في حينه.

فانها امتداد متكامل لمدرسة أهل البيت (ع) السياسية بكافة صورها و وسائلها... و أن من يتهم الامام الصادق (ع) فيتصوره معطلا للعمل السياسي هو مخطي ء في فهمه و اتهامه بكل ما للخطأ من معني، و لا شك أنه كان لمجموع تلك الظروف و الملابسات التي أشرنا لها في حياة الامام و مناهجه تأثير بالغ الخطورة علي سوء فهم الكثيرين و وقوعهم تحت خطأ التقييم، بل و سلوك البعض في القعود عن الجهاد و العمل السياسي و تذرعهم بالصور المشوهة (للتقية) التي هي الأخري وقعت تحت الظلامة من القريب و البعيد و العدو و الصديق في بعض الأحيان...

الا أن الدراسات و التحقيقات العلمية و التاريخية لحياة الامام المليئة بالعلم و العمل، و بقراءة واعية متأنية للنصوص والممارسات التي وصلتنا من سيرة الامام و مناهج عمله تؤكد أنه (ع) كان بعيدا كل البعد عن تلك التهم و الاشكالات و أنه مارس دوره و مهامه السياسية المناسبة بأجل صورها، و بأحرج الظروف فيها.

و أي مظهر و دليل علي العمل السياسي أوضح من أن يتصدي مثل الامام و في تلك الظروف الحرجة فيضع الأسس و الضوابط لما يجب أن يكون عليه الرؤساء و القادة و يجعل ذلك من همومه التي يهتم بها ليل نهار... و يحولها الي مادة لدروسه و محاضراته و وسائله؟...

نعم هذا هو الامام الصادق، و هذه نصوصه صريحة بذلك، أليس هو القائل: (ليس للملوك أن يفرطوا في ثلاثة: حفظ الثغور، و تفقد المظالم، و اختيار الصالحين لأعمالهم...).

و في هذا النص يقف المتأمل المنصف علي حشد من الدروس و المؤشرات التي تؤكد التصدي السياسي الكامل للامام الصادق (ع).

حيث أن الرؤساء و القادة في الأعلم الأغلب اعتادوا أن يروا فيمن يتصدي لتحديد مهامهم، و يطالبهم بأداء حقوق الأمة أن ذلك في قمة العمل السياسي المحظور، و يعرض نفسه لأخطر المشاكل و أشد العقوبات...

و في هذا النص يلج الامام الصادق (ع) السياسة من أوسع أبوابها، فيرسل هذا النص رسالة مفتوحة لكل الحكام والقادة، مذكرا لهم بأهم مهام الدولة و الرئيس، و واضعا يده علي مواطن الداء مما تعانيه الأمة و المجتمع، فطالما فرط حكام و خلفاء الجور من الأمويين و العباسيين بهذه الأهداف جملة و تفصيلا.



[ صفحه 99]



و حيث تعالي الدولة الاسلامية علي أيديهم و ولاتهم و أعوانهم من نقاط قاتلة، لخصها الامام (ع) ب: حفظ الثغور التي باتت نهبا للأعداء، و للتمزق، و التقلص، و التمرد، و الاقتطاع.

و كذلك: تفقد المظالم، حيث عمت المظالم و المفاسد كل مرافق الدولة بفساد القضاة و الاداريين من الحكام و أعوانهم و جلاوزتهم... رادا ذلك كله الي سوء اختيار الرئيس للحكام و القضاة و الولاة و المنفذين... مؤكدا (ع) أن من صميم واجبات الحاكم العادل و من أولويات حقوق الأمة عليه اختياره الصالحين لادارة شؤون الأمة و البلاد.

و هذه المطالب شديدة علي الحكام و أعوانهم، و أنا للحاكم الظالم الفاسد الجاهل أن يؤدي هذه المهام و يفي بهذه الالتزامات؟...

أليس هذا معناه و بكل صراحة اثارة للأمة و تحريك للمظلومين و المستضعفين بوجوب المطالبة و شرعيتها؟..

أليس في ذلك ايقاظ للنيام لملاحقة الحكام و مطالبتهم بأداء حقوق الأمة عليهم؟... و أن من حق الأمة استخلاص هذه الحقوق و صيانة الشريعة بمختلف الوسائل بما في ذلك الثورة و الجهاد و تنحية الحاكم الظالم المقصر مهما كلف الثمن...

ثم أين نحن من صرخة الامام الصادق (ع) عبر آلاف التلامذة و الرواة بنصه الذي يقطر بالغضب و الاثار: (من نكد العيش السلطان الجائر) [4] .

و هل أبقي الامام الصادق بعد هذه النصوص حجة لخانع قانع بالواقع الفاسد؟

و هل ترك للأمة فرصة دون أن تثور للتخلص من نكد العيش و سوء الادارة...؟. و أين نحن من قوله (ع): (من عذر ظالما بظلمه سلط الله عليه من يظلمه، فان دعا لم يستجب له و لم يأجره الله علي ظلامته...)

و قوله (ع): (العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء ثلاثتهم) [5] و من أقواله المشهورة (ع) في محاصرته للظلم و الظالمين قوله لأصحابه: (ما أحب أن أعقد لهم - أي للظلمة - عقدة، أو وكيت لهم وكاء، و لا مدة بقلم، ان الظلمة و أعوان الظلمة يوم القيامة في سرادق من نار حتي يحكم الله بين العباد..) [6] .

- ثورة علي الظلم و الظالمين و دعوة للناس لتمزيق دولة الظلم و الظالمين و للتمرد عليهم...


پاورقي

[1] شرح النهج لابن أبي الحديد المعتزلي ج 3 - ص 15.

[2] الامام جعفر الصادق - سلسلة أهل البيت - البلاغ ص 20.

[3] تاريخ حصر الاجتهاد للشيخ آغابزرگ الطهراني ص 24.

[4] أصول الكافي للكليني ج 2 - ص 334.

[5] أصول الكافي للكليني ج 2 - ص 334.

[6] الامام الصادق للشيخ أسد حيدر - ج 2 - ص 42 و 47.


تمهيد


الهدف من احياء التراث الاسلامي، و اشاعة العقيدة الحقة لمذهب أهل البيت عليهم السلام في أوساط شبابنا الحائر بين تيارات الثقافات الغربية، الغربية، المشبعة بسموم أفكار الصهيونية و الصليبية و الماركسية، بتخطيط من الماسونية العالمية.

و كذلك غزو الآراء الشاذة الضالة، من بعض المذاهب التي تدعي الاسلام زورا و بهتانا، بدفع من الاستعمار و الماسونية العالمية، بهدف التخريب و التفرقة و قطع الجسور الممتدة بين المسلمين كافة، و تكفير مذهب شيعة أهل البيت عليهم السلام خاصة.

و الغرض من تسليح شبابنا الناهض للوقوف بوجه



[ صفحه 4]



تلكم التيارات المنحرفة الضالة، ليدافع عن مبادئه و عقيدته كما دافع عنها سلفنا الصالح و تحمل العنت و العذاب في سبيل ذلك، لا سيما شبابنا الذين قهرتهم الظروف العصيبة و الالتجاء الي أحضان دول الكفر، لسد حاجاتهم البايولوجية، كالمستجير من الرمضاء بالنار.

و الله أسأل أن يسدد خطانا و يهدينا الي سواء السبيل، و هو أرحم الراحمين.

حسين الشاكري



[ صفحه 5]




مناظره پيرامون افضليت پيامبر اسلام(ص)


امام ابوعبدالله (ع ) بياناتي قاطع و حجتهائي رسا دارد كه طي آنها حق را آشكار ساخته و عذر طرف را بريده است و ما در اينجا قسمتهائي از آنها را كه در واقع گوشه ديگري از حيات علمي امام است و مملو از عبرتها و پندها مي باشد و هيچ مسلماني از دانستن آنها بي نياز نيست، مي آوريم .



ابوخنيس كوفي مي گويد: در مجلس امام صادق (ع ) حضور داشتم . عده اي از مسيحيان هم در آنجا بودند . آنان مدعي بودند كه موسي و عيسي عليهما السلام و محمد (ص ) در فضيلت برابرند، چون هر سه داراي شريعت و كتاب آسماني بوده اند.



امام صادق (ع ) فرمود: حضرت محمد (ص ) با فضيلت تر و داناتر است و خداوند آنقدر كه به او علم و دانش داده ، به ديگران نداده است .



آيا در اين مورد آيه اي از قرآن مي توانيد ارائه دهيد؟ بلي ، خداوند مي فرمايد:



(1)<و كتبنا له في الالواح من كل شيء موعظة> (براي او در لوحها راجع به همه چيز اندرزي نوشتيم .)



و درباره عيسي (ع ) مي فرمايد:

(2)<ولاءُ بيّنَ لكم بعض الّذي تختلفون فيه > (من بايد براي آنان برخي از آنچه را كه در آن اختلاف دارند توضيح دهم ).



و در حق حضرت محمد مصطفي (ص ) فرمود:



(3)<و جِئنا بك شهيداً علي هولاء و نَزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلِّ شي ء> (تو را بر اينان گواه آورديم و بر تو كتاب فرو فرستاديم كه بيان و توضيح همه چيز است ).



و همچنين فرمود:



(4)<ليعلم ان قد ابلغوا رسالاتِ ربّهم وأحاط بما لديهم و أحصي كلَّ شيءٍ عدداً > (تا بداند كه آنان رسالتها و پيامهاي پروردگارشان را رساندند و او آمار و رقم همه چيز را دارد.) به خدا سوگند او از موسي و عيسي داناتر و با فضيلت تر بوده و اگر آنان در اينجا حاضر مي بودند و سؤالاتي از من مي كردند پاسخ مي دادم ; اما من هم سؤالاتي مي كردم كه آنان نمي توانستند ، پاسخگو باشند.



(5) پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع ) دروازه دانش رسول خدا مي باشد و فرزندان او هم وارث علوم و دانشهاي اويند. پس امامان جملگي داناترين مردمند و از همه ـ اعم از پيامبران پيشين و ديگران ـ افضل و داناتر.

پاورقي

1 الاعراف 145

2 الزخرف 63

3 النحل 89

4 الجن 28

5 بحار الانوار، ج 10 ص 215 استدلال امام چنين است كه پيامبر اسلام افضل و اعلم از موسي و عيسي و همه پيامبران پيشين بوده و چون ما نيز وارث علوم و دانشهاي او هستيم پس ما نيز از آن انبيا و رسولان اعلم وافضليم .



صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق(ع) ، مظفر

ص 286 - 300






الاستهلال


الحمدلله الذي لم يتخذ ولدا، و لم يكن له شريك في الملك، و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيرا.

اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صليت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد.

و بارك علي محمد و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد.

أما بعد:

فان لأهل بيت النبي صلي الله عليه و سلم حقا وجب لهم من أصل حقه صلي الله عليه و آله و سلم، و الوفاء به، لأجل هذا الأصل، كما روي الامام مسلم في صحيحه و غيره من حديث زيد بن أرقم رضي الله عنه أن حصين بن سبرة قال له: لقد لقيت يا زيد خيرا كثيرا، لقد رأيت رسول الله صلي الله عليه و سلم، و سمعت حديثه، و غزوت معه، و صليت خلفه. لقد لقيت يا زيد خيرا كثيرا، حدثنا يا زيد ما سمعت من رسول الله صلي الله عليه و سلم.

قال يابن أخي: والله لقد كبرت سني، و قدم عهدي، و نسيت بعض



[ صفحه 8]



الذي كنت أعي من رسول الله صلي الله عليه و سلم، فما حدثتكم فاقبلوه، و مالا فلا تكلفونيه، ثم قال:

قام رسول الله صلي الله عليه و سلم يوما فينا خطيبا بماء يدعي خما بين مكة و المدينة.

فحمدالله و أثني عليه، و وعظ و ذكر ثم قال:

«أما بعد: ألا أيها الناس، فانما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربي فأجيب، و أنا تارك فيكم ثقلين، أولهما كتاب الله، فيه الهدي و النور، فخذوا بكتاب الله، و استمسكوا به» فحث علي كتاب الله، و رغب فيه.

ثم قال: «وأهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي».

فقال له حصين: و من أهل بيته يا زيد؟ أليس نساؤه من أهل بيته؟

قال:نساؤه من أهل بيته، و لكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده.

قال: و من هم؟

قال: هم آل علي، و آل عقيل، و آل جعفر، و آل عباس.

قال: كل هؤلاء حرم الصدقة.

فها هو رسول الله صلي الله عليه و سلم قد أوصانا بأهل بيته، بمراقبة الله فيهم.

و من حقوقهم: محبتهم، و اجلالهم، و اعتقاد فضلهم و ولايتهم، و ذكرهم بالجميل، و الدفع عنهم كل أذي و قبيح، من كان منهم يؤمن بالله و اليوم الآخر. فلا يؤذي بالله و اليوم الآخر. فلا يؤذي رسول الله صلي الله عليه و سلم بقذف أهل بيته و الافك عليهم؛



[ صفحه 9]



لأن الله يقول: (ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم).

و قال في آخر الأحزاب:(ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعدلهم عذابا مهينا (57) و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا).

و من حقوقهم أن لهم من الغنيمة، و الفي ء نصيب، من خمس الله و رسوله كما قال سبحانه في آية الأنفال:«واعلموا أنما غنمتم من شي ء فأن الله خمسه و للرسول و الذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما أنزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان و الله علي كل شي ء قدير).

و قال في آية الفي ء من سورة الحشر: (ما أفاء الله علي رسوله من أهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل كي لا يكون دولة بين الأغنياء منكم و ماآتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب).

هذا خمسهم من الغنيمة و الفي ء لا من خمس الزكاة؛ لأن الزكاة مال وضيع لا يجوز أن يعطي لآل بيت النبي صلي الله عليه و سلم و قد شرفهم الله بهذه النسبة فانعقد الاجماع مع دلالة الوحيين علي تحريم الزكاة عليهم.

و من حقوق آل البيت حرمة نساء النبي الذي مات عنهن علي العالمين؛ لأنهن أمهات للمؤمنين و نكاحهن من بعد رسول الله صلي الله عليه و سلم أذية له. قال تعالي في آية الحجاب في آخر الأحزاب:(يا أيها الذين آمنوا لاتدخلوا



[ صفحه 10]



بيوت النبي الا أن يؤذن لكم الي طعام غير ناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستئنسين لحديث ان ذلكم كان يؤذي النبي فيستحيي منكم و الله لا يستحيي من الحق و اذا سألتموهن متاعا فاسألوهن من وراء حجاب ذلكم أطهر لقلوبكم و قلوبهن و ما كان لكم أن تؤذوا رسول الله و لا تنكحوا أزواجه من بعده أبدا ان ذلكم كان عندالله عظيما).

و قال في أول السورة:(النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه أمهاتهم).

و لا شك أن زوجاته صلي الله عليه و آله و سلم من أهل بيته؛ لأن الله خاطبهم أثناء السورة بقوله: (يا أيها النبي قل لأزواجك) و قوله: (يا نساء النبي) مرتين ثم قال لهن:(و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الأولي و أقمن الصلاة و آتين الزكاة و أطعن الله و رسوله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا (33) و اذكرن ما يتلي في بيوتكن من آيات الله و الحكمة ان الله كان لطيفا خبيرا).

كما قال في سارة زوجة الخليل صلي الله عليه و آله و سلم في سورة هود:(قالوا أتعجبين من أمر الله رحمت الله و بركاته عليكم أهل البيت انه حميد مجيد).

هذا من حقوق أهل بيت النبي و واجباتهم علي المؤمنين لمقامهم من رسول الله؛ و لا يعني هذا ألبتة تفضيلهم علي جميع المؤمنين، بل ينزلون منازلهم اللائقة بهم من غير غلو فيهم أو تقصير و تفريط.

و هذه المناظرة التي نحن بصددها في هذا؛ اذ ادعي رجل من شيعة



[ صفحه 11]



علي بن أبي طالب رضي الله عنه و أرضاه، أفضل من أبي بكر الصديق رضي الله عنه و أرضاه عند الامام الصالح العالم جعفر بن محمد بن علي ابن الحسين بن علي بن أبي طالب رضي الله عن الجميع الملقب بالامام الصادق؛ فلما ادعي ذلك انبري له الصادق مبينا له الحق، من غير غلو أو تفريط؛ فلعلي رضي الله عنه فضله، و لكن من فضله أن لا يقدم علي من هو أفضل منه، لا سيما الشيخين أو أحدهما، و أن تفضيلهم عليه لا ينقص من قدره و فضله أبدا، بل كونه يأتي بعدهم هو من فضله و قدره و شرفه. و لذا أثر عنه رضي الله عنه قوله: من سمعته يقدمني علي الشيخين جلدته جلد المفتري.

هذا مع ما انعقد عليه الاجماع في ترتيب الصحابة في الفضل؛ أفضلهم الصديق ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضي الله عنهم أجمعين.

و كان من نتيجة هذه المناظرة أوبة ذلك الرجل و توبته من تقديم أحد علي الصديق.

و جاء هذا التقرير من رجل لا يشك فيه، و في قدره و علمه و حرصه علي منزلة جده علي بن أبي طالب رضي الله عنه، و هو الامام السادس عند الامامية جعفر الصادق رحمة الله عليه.

و لئلا أطيل عليك - أيها القارئ - فاني لما وجدت هذه المناظرة المهمة في بابها، و لم تطبع من قبل أو تخرج الي القراء من المسلمين عوام و علماء، سعيت الي تحقيقها علي أصين خطيين معتبرين و موثقين، و التعليق عليها بما يساعد علي توثيق مسائلها التي وقع فيها التناظر، و قبل



[ صفحه 12]



ذلك قدمت ترجمة موجزة، تعريف بحال المناظر الامام الصادق و فضله و مكانته و موقفه من كبار الصحابة المتمثل في الشيخين أبي بكر و عمر.

و في خاتمة المناظرة لخصت خصائص أبي بكر الصديق رضي الله عنه، التي اختص بها وحده من بقية الأصحاب لمناسبة المقام لها. مع أن لكل واحد من الخلفاء الأربعة رضي الله عنهم خصائص اختص بها عنهم فضلا عن بقية الصحابة، اعتني بذكرها محب الدين الطبري في الرياض النضرة بعد ترجمة كل منهم.

هذا، و ما كان في العمل من صواب فانما هو من توفيق الله و هدايته، و ما كان من خطأ و نقص فمني و من الشيطان، و أستغفر الله منه، و من كل تقصير.

و أسأله أن يجعله لوجه خالصا، و للزلفي به مقربا، و عن عذابه و سخطه مبعدا، و أن يجعلنا لدينه و سنة نبيه متبعين غير مبتدعين أو مبدلين، و أن يرزقنا حبه و حب من يحبه و حب كل عمل يقرب من حبه، و حب آل بيت رسوله صلي الله عليه و آله و سلم تسليما، حقا و صدقا و عدلا، كما يحب ربنا منا و يرضي.

ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما).

و كتب: الفقير الي ربه الأجل

علي بن عبدالعزيز العلي آل شبل

عصر الثلاثاء 28 / 6 / 1416 ه



[ صفحه 15]




مقدمه


جوانان و نوجوانان در هر جامعه اي گنجينه هاي سرشاري هستند كه اگر مربيان و متوليان براي اين قشر عظيم سرمايه گذاري شايسته انجام داده و اين گروه فعال و پرشور را با رفتار حكيمانه و تكريم شخصيت و احترام به نيازها، به اهداف مطلوب و ايده آل خود هدايت نمايند، علاوه بر اين كه آنان را از خطر انحراف و ترديد در هويت و آسيب هاي اجتماعي مصونيت بخشيده اند، قلب هاي پاك و زلال آنان را به سوي خوبي ها، زيبايي ها و اخلاق پسنديده رهنمون شده اند، و جامعه آينده را از نظر سلامتي و حفظ ارزش ها و فرهنگ، بيمه نموده اند. امام صادق عليه السلام در مورد سرمايه گذاري معنوي براي نسل نو و حفاظت نوجوانان از گروه هاي منحرف و كج انديش، مي فرمايد: «با درو احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجعة [1] ؛ نوجوانان خود را با احاديث ما آشنا كنيد قبل از اين كه مرجعه (يكي از گروه هاي منحرف) بر شما پيشي گيرند.


پاورقي

[1] التهذيب، ج 8، ص 111.


جوان و امام صادق


نگاه مهربان امام صادق(ع) به جوانان، همراه با بزرگداشت شخصيت،تكريم استعدادها و صلاحيت ها، احترام به نيازها و توجه به قلب هاي پاك و زلال آنان بود و اقبال جمع جوانان به سوي امام(ع) فرايند عملكرد و رفتار متين، محبت آميز، حكيمانه و سرشار از خلوص و عاطفه آن حضرت بود، بدان حد كه سخنش بر اريكه دل آنان مي نشست،زيرا گرايش جوان به خوبي، نيكي و زيبايي بيشتر و سريعتر از ديگران است. پديده اي كه امام بدان اشاره نموده مي فرمايد:

«انهم اسرع الي كل خير» [1] .

جوانان زودتر از ديگران به خوبيها روي مي آورند.

رفتار و سخن امام صادق(ع) ترجمان حقيقي اين گفته رسول خدا(ص)است كه فرمود:

«اوصيكم بالشبان خيرا، فانهم ارق افئده » سفارش مي كنم شما را كه، با جوانان به خوبي و نيكويي رفتاركنيد، چرا كه آنان نازك دل و عاطفي ترند.

امام ضمن توجه به روح لطيف و احساس آرماني جوانان، ياران و نزديكان خود را نيز به دقت و توجه در اين نكات رهنمون مي ساخت. از جمله، يكي از ياران امام به نام «مؤمن طاق » [2] براي پيام رساني و تبليغ دين، مدتي را در شهر بصره گذراند. وقتي كه به مدينه بازگشت، خدمت امام صادق(ع) رسيد، حضرت از او پرسيد:

به بصره رفته بودي؟

آري!

اقبال مردم را به دين و ولايت چگونه ديدي؟

بخدا اندك است! مي آيند ولي كم!!

جوانان را درياب، زيرا آنان به نيكي و خير از ديگران پيشتازترند. [3] .

گزيده اي از منشور جوان را در انديشه صادق آل محمد(ص) مرورمي نماييم:


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 23، ص 236.

[2] محمد بن علي بن نعمان، معروف به «احول » و «مؤمن طاق » از بزرگان شيعه و از ياران دانشمند امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) بوده است. خاطره مناظرات او با ابوحنيفه زيبا و ماندگار است. همچنين امام صادق(ع) او را دوست مي داشت. (رجال الشيخ، شيخ طوسي، انتشارات جامعه مدرسين، ص 296; منتهي المقال، ابوعلي حائري، انتشارات آل البيت، قم، ج 6، ص 135 و136.).

[3] بحارالانوار، ج 23، ص 236 و237.


في حركية عصر الامام الصادق


بسم الله الرحمن الرحيم

عاش الامام جعفر الصادق (ع) في مرحلة هامة جدا من مراحل الحياة الاسلامية التي كانت تشهد تطورات أساسية في تاريخها. لقد عاصر الامام الحقبة الأخيرة من زمن العصر الأموي، بكل ما تميزت به هذه المرحلة من تنقل سريع في السلطة بين أشخاص الأسرة الأموية الذين كانوا يتهالكون علي منصب الخلافة، و يستهينون في سبيل هذا المنصب بكل أمر. و من جهة ثانية، فقد عاصر الصادق (ع) بدايات تأسيس الحكم العباسي، بكل ما رافق هذا التأسيس من دعوة الي الانقضاض علي الحكم الأموي، و من دعوة الي الرضا من آل البيت، ثم تحول في هذه الدعوة الي بناء خلافة لبني العباس تحكمها قوي سياسية تميل الي العنف و البطش و سفك الدماء مع كل قوة معارضة بما في ذلك آل البيت.

و كما عايش الامام (ع) هذا التنوع السياسي في الحياة الاسلامية، فقد عايش، كذلك، بدايات جديدة في التفتح العقلي في الفكر الاسلامي الذي كان يتعرف علي تيارات عقدية متنوعة متعددة. و كان هذا الفكر الاسلامي علي المحك أمام آراء و نظريات غريبة عنه، أو وافدة اليه من حضارات مختلفة ليس



[ صفحه 236]



أقلها حضارتا اليونان و الفرس بكل ما تخترناه من تراث انساني ممض في عراقته و عمقه.

هذا التنوع الشديد والسريع في حركة العصر، عهد ذاك، دفع بايقاع الحياة لأن يكون خادما للأغراض الدنيوية أكثر منه خادما للأغراض الأخروية. و يبدو أن سرعة حركة العصر قد أنست كثيرا من ناسة ضرورة التروي و الميل الي الهدوء في قياس الأمور، و انستهم، فيما أنستهم، أن للوجود معني آخر يكمن في غير سرعة حركته، و يتجلي في مبادي ء الاسلام الحق. و لذا، فلقد سي كثير من أهل السياسة في ذلك الزمن الي تسخير الدين لدعم مواقفهم أو مواقعهم السياسية. و نظرة علي تاريخ الفرق الدينية و بعض المذاهب زمنذاك تشهد، و علي سبيل المثال، أن كثيرا من الخلفاء الأمويين سعوا الي تسخير جماعة من المتعاطين في شؤون التفسير والحديث لخدمة أغراض الحكم، مما أدي الي كثير من النحل و الي كثير من الروايات و الأحاديث عن أحداث مختلفة أو محورة في الحياة الاسلامية. و لا يظنن الباحث أن الأمر قد اختلف كثيرا مع العباسيين؛ لقد انقسم المسلمون في معظمهم الي فرق سياسية تتوسل المذاهب الدينية لاثبات موقع أو حكم أو رأي. فبات الاسلام في كثير من مجالاته، و مع كثير من رجالاته مسخرا لخدمة أمور السياسة اليومية أو الآنية، بينما الأصح أن تكون السياسة مسخرة لخدمة الدين الذي هو المبدأ العام للحياة الدنيوية و للحياة الأخروية علي حد سواء.

و في هذه المرحلة بالذات شهد المجتمع العربي الاسلامي تغيرا كبيرا أيضا. هذا المجتمع الذي بدأ مع الجيل الأول من المسلمين حياة كد وتعب، حياة تجمع الي جانب قوة الايمان و رحابه الصبر علي ممارسته، صعوبة عيش مادي و شظف حياة تمثل أبرز ما تمثل في سلوك الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم و كثير من صحابته الأجلاء الذين ماذاقوا طعاما طيبا أو ارتدوا لباسا فاخرا في حياتهم أبدا. لقد أصبح العيش في المرحلة التي عاصرها الامام الصادق (ع) يميل الي كثير من بحبوحة ما كانت أيام العهد الأول من الاسلام. فاشتداد القوة السياسية الدولة الاسلامية، و انتشارها الواسع، زاد من قدراتها المالية و المادية، مما ساعد في ميل كثير من الناس الي التنعم بالحياة و التلذذ بطيباتها التي باتت مسيرة لجماعة لا بأس بها منهم. فلقد شهد العصر الأموي، علي سبيل المثال، مجالات كبري من ترف و رفاهية العيش كانت مجرد أحلام لكثير كثير من رجالات الاسلام الأول. و نظام الحياة العربية الاسلامية نفسه قد تغير. فلقد تعرف القوم و قتذاك علي عادات جديدة علي المجتمع العربي، عادات وفدت اليهم من المناطق و البلدان التي فتحوها، ومن أهل الحضارات التي امتزجت بهم ودخل كثير من أهلها الاسلام أو تعاطوا مع أهله معاطاة الند للند، أو الغريم مع الغريم، أو المتفوق الحضاري مع المتخلف، أو المتملق مع الأقوي، لكن، أيا كانت الحال، فهذه الأنواع من التعاطي ساعدت علي تغيرات كثيرة في الحياة الاسلامية عامة. و هي ذي الدراسات الحضارية و الاجتماعية التي بحثت في تلك الفترة من حياة العرب و المسلمين تشهد بهذا، و في طيات صفحاتها أمثلة كثيرة علي ما نذهب اليه؛ بل انها شهادات مفصلة مدعومة بالوثائق و الأدلة، مبنية علي تعمق في الأسباب و المظاهر و كذلك النتائج.



[ صفحه 237]



لقد أدي هذا الأمر الي وضع كثير من الممارسات و القيم التي قام بها أو عاشها رجال الجيل الأول من الاسلام أما امتحان عسير. فهل لهذه الممارسات و لتلك القيم ضرورة البقاء و الصمود أمام تغيرات الزمن، أو أنه لابد لها من قابلية للتطور بما يناسب أحول الأيام، و لكن ضمن ثبات المبدأ الاسلامي الذي انبثقت عنه؟

ان المرحلة الزمنية التي عاش فيها الامام جعفر الصادق (ع) كانت مرحلة حركة سريعة و كبيرة في الحياة الاسلامية. و قد تميزت هذه الحركة، اجمالا، بالخروج عن أمور كثيرة من جوهر ممارسات حياة الجيل الأول من المسلمين. لقد أضحي الدين في كثير من مجالات العيش فيه في خدمة السياسة الآنية، و لم تعد السياسة الآنية في خدمة البعد النهائي للدين الذي هو في صلاح الخلق لتحقيق ارادة الخالق. أما المجتمع الذي فقد تغير، و بات يميل الي الترف و الدعة أكثر من انغماسه في عيش قاس يدعو و انما الي التحدي و الي السعي باتجاه الأفضل من خلال تقوي الله وعبادته. من جهة ثانية، فان الأذهان ما عادت تتلقي الأمور بعفوية، بل مالت الي تعقيد الفكر و الي امتحان الأمور و البحث فيها. بل ان التقيد الفاعلين في الحياة كانوا يشهدون أنه لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله ثم يختلفون فيما عدا ذلك. هي اذن حركية قوية، لكن محور وجودها يعتمد علي الوجود الاسلامي، فما كان لأي حركة أن تكون، يومذاك، لولا الاسلام. ما كان للأمويين أن يكونوا في ذلك الخضم لولا أنهم مسلمون، و ما كان للعباسيين أن يكونوا لولا أنهم كذلك، و ما كان للأغنياء أن يتمتعوا بالبحبوحة لولا أنهم مسلمون. و ما كان لأهل الفكر أن يكونوا ما كانوه لولا اسلامهم، و حتي الزنادقة و أهل الالحاد، ما كان لهم أن يكونوا في الجانب الذي كانوا فيه لولا وجود الاسلام الذي بوجوده فرقهم عن سواهم، و فصل بينهم و بين الآخرين.

حركية انطلاق سريعة تؤدي، الي تناثر في مرات كثيرة، و الي توازن أحيانا، لكن دائما ضمن المحور الثابت، محور الوجود الاسلامي. و من جهة ثانية، فان كادت هذه الحركية تطغي في مرات كثيرة علي حقيقة هذا المحور، بل و كادت أن تستغل هذا المحور لصالحها دون صالحه، فان قوة هذا المحور الهائلة كانت، و بحكم وجودها، تحول أبدا دون ذلك التحول أو هذا الاستغلال. لقد ظل الاسلام الحق، رغم كل ما حدث و ضاء، باقيا، موجودا، محفوظا في كتاب الله عزوجل و من خلال صدور الجماعات التي أسلمت وجهها لله العلي العظيم و تمسكت حقا بوعي الحق و هدي الرسول، فأضحت نبراس الطريق المظلم، و مقياس العمل الاسلامي الصحيح، بل ضمير العصر و وازعه.


نقش امام صادق در تربيت محدثين


پيشواي ششم حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه در 17 ربيع الاول سال 83 هجرت در شهر مدينه منوره دنيا را به ولادت خود منور فرمود. پدرش امام پنجم؛ امام محمد باقر (عليه السلام) و مادرش فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر بود. آن امام همام (عليه السلام) شصت و پنج سال در دنيا عمر كرد و در سال 148 هجرت در 25 ماه رجب رحلت فرمود و در قبرستان تاريخي «بقيع» در مدينه مدفون گرديد، مدت امامتش 34 سال بود.

در زمان حيات آن بزرگوار بني اميه در حال اضمحلال بود و شاهان آن از جامعه بي خبر و فقط به فكر ابقاء خود بودند، از آن طرف بني عباس به فكر رسيدن به خلافت بودند و تمام هم و غمشان بر كوبيدن بني اميه و روي كار آمدن خود بود و از جريان جامعه بي خبر بودند. اين امر به امام صادق (عليه السلام) مجال داد كه بدون مزاحم قيام علمي خود را شروع كند و علوم اسلامي را بيان دارد و محدثان و علماي دين را تربيت كند و نويسندگان را به تأليف حديث و درسهاي خود كه در مسجد النبي تشكيل مي شد وا دارد. اين مقاله تركيبي است از تربيت محدثين و تدوين حديث كه توسط آن بزرگوار انجام شده و جهان اسلامي را با علوم اسلامي پر كرده است.

امام صادق (عليه السلام) براي اين كار از سه راه وارد شد:

اول تشكيل جلسات درس كه در مسجد رسول خد (صلي الله عليه و آله) تشكيل مي شد و ورود به آن براي همه اعم از شيعه و اهل سنت و غير آنان آزاد بود.

دوم تشكيل مجالس خصوصي كه اغلب در منزل آن حضرت انجام مي گرفت و فقط اشخاص خاص در آن شركت مي كردند.

سوم تربيت شاگردان بحاث و مبلغ امثال هشام بن حكم و مؤمن طاق (ابوجعفر احول) و ديگران كه همه جا تبليغ مي كردند و بدعت گذاران و مدعيان زعامت ديني از دستشان خواب راحت نداشتند.

شيخ مفيد (رحمه الله) كه از اساطين شيعه و از اركان فقه و كلام است در كتاب ارشاد مي نويسد: «مردم از شهرها به خدمت امام صادق (عليه السلام) مي آمدند و كسب علم مي كردند، شهرت آن حضرت به همه جا رسيد، از هيچ يك از اهل بيت (عليهم السلام) مانند آن حضرت از علوم و آثار نقل نشده است.»

ارباب حديث نام راويان موثق را كه از سوي حضرت نقل حديث كرده اند به چهار هزار نفر رسانده اند كه همه با اختلاف آراء و نظراتي كه داشتند از آن حضرت نقل روايت كرده اند، عين عبارت ارشاد چنين است:

«و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر ذكره في البلدان ولم ينقل عن احد من اهل بيته... ما نقل عنه... ولانقلوا عنه كما نقلوا عن ابي عبدالله (عليه السلام) فان اصحاب الحديث قدجمعوا اسماء الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في الاراء و المقالات فكانوا اربعه الاف رجل»

ابوالعباس نجاشي در كتاب رجال خود معروف به «رجال النجاشي» در شرح حال حسن بن علي بن زياد الوشا، از احمد بن عيساي اشعري نقل كرده، گويد: «من در طلب علم حديث به كوفه رفتم و در آنجا به خدمت حسن بن علي وشا رسيدم كه از اصحاب امام رضا (عليه السلام) بود، و به او گفتم: كتاب علاء بن زرين و ابان بن عثمان احمر را به من بدهيد تا از روي آنها نسخه برداري كنم؛ او آن دو كتاب را من داد، گفتم: اجازه روايت نيز بدهيد. فرمود: خدا تو را رحمت كند، چقدر عجله داري ببر بنويس؛ سپس بيا براي من بخوان تا بشنوم؛ آنگاه اجازه روايت بدهم.

گفتم: بر خودم از پيشامدهاي زمان خاطر جمع نيستم، حالا كتابها را داديد؛ اجازه روايت نيز بدهيد.

حسن بن وشا گفت: عجب!!! اگر من مي دانستم كه حديث اينگونه مشتري و خواهان دارد، بيشتر از اين جمع مي كردم، من در اين مسجد كوفه 900 (نهصد) شيخ را درك كرده ام كه همه مي گفتند: جعفر بن محمد به من چنين حديث كرد: «لوعلمت ان هذا الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه فاني ادركت في هذا المسجد تسع مأة شيخ كل يقول حدثني جعفر بن محمد».

اين همان سخن است كه مرحوم نجاشي در حالات حسن بن علي بن زياد وشا تحت شماره (80) در رجال خود نقل كرده و واقعا انسان از اين قضيه در حيرت مي افتد كه يك نفر 900 راوي را در طول مدت در يك مسجد ببيند كه همه مي گفتند: «حدثني جعفر بن محمد (عليه السلام)» عالم معروف ابوالعباس احمد بن عقده متوفاي 333 هجري كه زيدي مذهب بود و كتابي نوشته به نام «اسماء الرجال الذين رووا عن الصادق (عليه السلام)» يعني نامهاي آنان كه از امام صادق (عليه السلام) حديث روايت كرده اند و در آن كتاب نام چهار هزار نفر را نقل كرده كه همه از آن حضرت حديث نقل كرده اند، متأسفانه اين كتاب مانند كتابهاي ديگر از بين رفته فقط بزرگان از آن ياد كرده اند.

علامه حلي در قسم دوم رجال خود در باب چهارم فصل همزه در شرح حال ابن عقده گويد: «از جمله كتابهاي او كتاب نامهاي راوياني است كه از امام صادق حديث نقل كرده اند و در آن نام چهار هزار نفر را نقل كرده و هر حديث را كه از آن حضرت نقل كرده اند آورده است.

مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه در كتاب (سيرالائمه، ج 4، ص 34) نقل كرده: حافظ بن عقده زيدي در كتاب رجال خود نام چهار هزار راوي موثق و كتابهاي آنها را ذكر كرده كه همه از جعفر بن محمد (عليه السلام) نقل حديث كرده اند.

مرحوم شيخ طوسي در مقدمه رجال شيخ به كتاب ابن عقده اشاره كرده و فرموده: ابن عقده درباره رجال امام صادق (عليه السلام) آنچه توان داشته به كاربرده است و مرحوم محدث قمي در الكني والالقاب، ج 1، ص 358 در شرح حال ابن عقده از مرحوم شيخ طوسي چنين نقل مي كند: «له كتب... منها اسماء الرجال الذين رووا عن الصادق (عليه السلام) اربعه الاف رجل أخرج فيه لكل رجل الحديث الذي رواه، مات بالكوفه سنة 333 انتهي» يعني از جمله كتابهاي ابن عقده، كتاب نامهاي راويان امام صادق (عليه السلام) است كه چهار هزارنفر بودند و حديث هريك را در آن كتاب آورده است و ابن عقده در سال 333 هجري در كوفه از دنيا رفته است.

گفتيم متأسفانه اين كتاب مانند «مدينه العلم» مرحوم صدوق از بين رفته است و مرحوم شيخ طوسي در رجال خويش در باب كساني كه از امام صادق (عليه السلام) نقل حديث كرده اند نام سه هزار و دويست و چهار (3204) نفر را ذكر كرده است ولي ابن عقده آنها را به چهار هزار نفر رسانده است.

مرحوم محقق حلي در مقدمه كتاب «معتبر» ص 26 فرموده: «از جعفر بن محمد (عليه السلام) علوم چنان گسترش پيدا كرد كه عقول به حيرت مي افتد، حتي گروهي درباره او غلو كرده؛ نسبت الوهيت به او دادند «نعوذبالله» و حدود چهار هزار نفر از آن حضرت حديث روايت كرده اند و عده زيادي از فقهاء بزرگوار را او تربيت فرموده است.

امثال:

1ـ زراره بن اعين

2ـ بكير بن اعين

3ـ حمران بن اعين

4ـ جميل بن دراج

5ـ بريد بن معاويه

6ـ هشام بن حكم

7ـ هشام بن سالم

8ـ ابي بصير

9ـ عبيدالله جلبي

10ـ محمد جلبي

11ـ عمران جلبي

12ـ عبدالله بن سنان

13ـ ابوالصباح كناني و ديگر فقهاء كه همه تربيت شده آن حضرت بودند.

اكنون براي نمونه چهل نفر از راويان آن حضرت را كه علماء اهل سنت نيز از آنها حديث نقل كرده اند از رجال شيخ از ميان (3204) نفر نقل مي كنيم و به منابع اهل سنت اشاره مي نماييم.

1- ابراهيم بن سعد بن عبدالرحمن كه از رجال و راويان صحاح ششگانه اهل سنت است.

2- ابراهيم بن زياد بغدادي كه مسلم و ابو داود و نسايي از او حديث نقل كرده است.

3- ابراهيم بن علي الحسن مدني كه از راويان ابن ماجه است.

4- ابراهيم بن محمد ابي يحيي از راويان شافعي.

5- بسام بن عبدالله كه نسايي از آن حديث نقل كرده است.

6- تليد بن سليمان كه احمد بن حنبل و ترمذي از او نقل حديث كرده اند.

7- جراح بن مليح كوفي كه بخاري و مسلم از او حديث نقل كرده اند.

8- حبيب بن نتمان كه ابو داود و ابن ماجه از او نقل حديث كرده اند.

9- حسن بن عياش كه مسلم و ترمذي و نسايي از او نقل حديث كرده اند.

10- حارث بن عمران جعفري كه از روات بخاري و غير آن است.

11- حميد بن قيس كه از رجال صحاح ششگانه مي باشد.

12- حماد بن عيسي كه ابن ماجه از او نقل حديث كرده است.

13- حارث بن عمران اسدي كه از رجال ابن ماجه است.

14- داود بن زهرقان كه از روات ترمذي و ابن ماجه است.

15- ربيح بن حبيب از رجال ابن ماجه است.

16- رحيل بن معاويه از رجال ابي داود و ترمذي است.

17- ركين بن ربيع از رجال بخاري و مسلم است.

18- زكريا بن اسحاق از رجال صحاح سته است.

19- زياد بن سعد خراساني از رجال صحاح سته است.

20- زيد بن الحسن القرشي از رجال ترمذي است.

21- سعيد بن سالم از رجال ابي داود و نسايي است.

22- سعيد بن عبدالجبار از روات ابن ماجه قزويني است.

23- سعيد بن عبدالرحمن از رجال مسلم و ابوداود و غيره است.

24- سلمه بن كهيل از رجال صحاح سته است.

25- سليمان بن مهران اعمش از رجال صحاح سته است.

26- سليمان بن بلال تيمي از رجال صحاح سته است.

27- سفيان ثوري از رجال صحاح سته است.

28- سنان بن هارون از رجال ترمذي است.

29- سعيد بن ابي خيثم از رجال ترمذي و نسايي است.

30- سعيد بن حسان از رجال مسلم و ابن ماجه و غيره است.

31- سعيد بن سالم از رجال ابوداود و نسايي است.

32- سعيد بن مسلمه از رجال ترمذي و ابن ماجه است.

33- سالم بن عبدالواحد از رجال ترمذي است.

34- شعبة بن الحجاج از رجال صحاح سته است.

35- شعيب بن خالد از رجال ابوداود است.

36- ضحاك بن مخلد از رجال صحاح سته است.

37- طلحة بن زيد قرش از رجال ابن ماجه است.

38- عاصم بن حميد از رجال ابونعيم الطحان است.

39- عاصم بن سليمان از رجال صحاح سته است.

40- عثمان بن فرقد از رجال بخاري و ترمذي است.

اين چهل نفر به عنوان نمونه از رجال شيخ نقل گرديد و اين كه اهل سنت نيز از آنها نقل حديث كرده اند از «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» تأليف اسد حيدر، ج 2، ص 400 به بعد نقل شده است و نام همه آن (3204) نفر را مي توانيد در رجال شيخ باب اصحاب ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) ملاحظه فرماييد.


مقدمه


امام جعفر صادق از شخصيتهاي بارز و برجسته اسلامي است كه در نزد عموم مسلمين از جايگاه و احترام والايي برخوردار است و در واقع شخصيتي فرامذهبي است كه اگر چه به عنوان مؤسس فقه جعفري از او ياد مي شود ولي بايد اذعان نمود كه ائمه و محدثين اهل سنت نيز از درياي شگرف علم او بي بهره نبوده و هر كدام به نحوي تحت تأثير مقام علمي ايشان قرار داشته و به انحاي مختلف از علم و فقه ايشان بهره مند شده اند.

تاريخ نشان مي دهد كه بين امام جعفر صادق و علما و فقها و انديشمندان آن زمان ارتباطي قوي و نزديك وجود داشته كه از لابلاي اين روابط مي توان به شخصيت والاي ايشان و تأثيري كه بر علما و فقهاي آن عصر داشته اند پي برد. مقاله حاضر بر آن است تا گوشه هايي از آن روابط و تأثيرات را به تصوير كشيده و از اين زاويه، نقش مهم و سازنده آن حضرت را در تجديد حيات اسلام بررسي نمايد.


مقدمه


با نهايت مسرت از شركت در اين سمينار عظيم كه ابعاد گسترده ي زندگي يكي از پيشوايان و ائمه ي بزرگ اسلام از خاندان پيغمبر را مورد بحث و بررسي قرار داده است بحث خودم را آغاز مي كنم:

بطور حتم حضرت امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام در طليعه ي حركت و نهضت علمي اسلام، در اوايل قرن دوم هجري، همزمان با انتقال خلافت، از سلسله ي بني اميه به آل عباس، يكي از چهره هاي درخشان و مورد توجه و محل رجوع علماي اسلام بخصوص طبقه ي محدثين، فقها، اهل كلام و مفسران قرآن به شمار مي رفته است.

كاوش و بررسي ابعاد وجودي و علمي آن امام، بسياري از حقايق پنهان، در كيفيت رشد و گسترش و شكل گيري فرهنگ و علوم اسلامي را، روشن مي نمايد. كما اين كه شيوه ي آن امام جليل علوي، در قلمرو سياست، تعليم و تربيت، و پرورش شاگردان عالم و متعهد، در روزگار خود مي تواند براي همه ي علما و متفكران و مصلحان اعصار بعد، درسي آموزنده باشد.

از مطالعه ي كتب حديث، تفسير، فقه، سيره و تاريخ، شخصيت او در همه ي صحنه هاي علمي و حضور او در بسياري از حوادث سياسي به چشم مي خورد.

آن حضرت در زمينه ي فقه، سيره ي نبوي، تفسير و كلام شاگرداني مبرز و آثاري گرانبها از خود باقي گذارده و نام و آثار و روايات و احيانا آراء آنان، در كتابهاي حديث و تفسير و سيره و جز آن، ثبت گرديده است.

آنچه در اين گفتار، مورد بحث ما است، تأثير امام صادق در حركت علمي قرن دوم اسلامي است. ولي از باب مقدمه جهت روشن شدن زمينه ي بحث، لازم است ابتدا مختصري درباره ي اصل اين نهضت علمي، بحث كنيم آنگاه نقش آن امام بزرگوار را در شكوفائي و رشد آن نهضت شرح دهيم.


عنوان بصري و امام صادق


علامه مجلسي در بحارالأنوار مي گويد: اين عبارت را به خط شيخ خود، شيخ بهايي ديده ام:

شيخ شمس الدين محمد بن مكي گفته است: از دست نوشته شيخ احمد فراه اني، از عنوان بصري - كه پيرمردي 94 ساله بود نقل مي كنم كه گفت:

سالها نزد مالك بن انس رفت و آمد داشتم. چون جعفر بن محمد به مدينه آمد، شروع به رفت و آمد نزد وي كردم و دوست مي داشتم همچنان كه از مالك كسب دانش مي كردم، از وي نيز دانشي بياموزم.

او روزي به من گفت: من از طرف حكومت تحت نظر هستم؛ در عين حال، در همه ساعات شب و روز اذكاري دارم؛ پس مرا از اذكار و اوراد خود باز مدار و دانش خود را چون گذشته از مالك بگير و با وي رفت و آمد نما.

من از اين واقعه غمگين شدم، و در حالي كه از نزد وي بيرون مي آمدم با خود مي گفتم: اگر در من خيري ديده بود، از رفت و آمد با خود منعم نمي كرد. پس وارد مسجد پيامبر شده، سلامي داده، بازگشتم. فرداي آن روز به حرم پيامبر رفته، دو ركعت نماز گزاردم و پس از نماز دست به دعا برداشتم و گفتم: خدايا، خداوندا! از تو مي خواهم كه قلب جعفر را با من مهربان كني، و آنقدر از علم وي بهره مندم سازي كه به راه راست هدايت شوم. بعد، غمگين به سوي خانه خود رفتم و به جهت محبتي كه از جعفر در دل داشتم، ديگر نزد مالك نرفتم، و جز براي نماز واجب از خانه بيرون نيامدم. سرانجام صبرم به پايان رسيد و دلم تنگ شد.

در اين وقت - كه بعد از نماز عصر بود - لباس پوشيده، به قصد ديدار جعفر بيرون رفتم. چون به در خانه اش رسيدم، اجازه خواستم. خادمي بيرون آمد و گفت: چه مي خواهي؟ گفتم: عرض سلام بر شريف. گفت: او در محراب خود به نماز ايستاده است. من نيز در مقابل در خانه اش نشستم.

طولي نكشيد كه خادم بيرون آمد و گفت: به بركت خدا، داخل شو. من وارد شده، سلام كردم. او جواب سلام مرا داده، فرمود: «بنشين؛ خدا تو را رحمت كند.» نشستم، و او مدتي سر به زير انداخت، سپس سر برداشت و فرمود: «كنيه ات چيست؟» گفتم: ابوعبداللّه. فرمود: «اي ابو عبداللّه، خداوند تو را بر كنيه ات ثابت كند و تو را توفيق دهد! چه مي خواهي؟» در دل گفتم: اگر در اين سلام و زيارت مرا جز اين دعا بهره اي نباشد، برايم بسيار است.

او دوباره سر برداشت و فرمود: «چه سؤالي داري؟» گفتم: از خدا خواسته ام تا دلت را با من مهربان گرداند و از دانش تو بهره مندم سازد، و اميدوارم كه خداوند دعايم را درباره شما مستجاب كرده باشد. فرمود: «اي ابا عبدالله، دانش با دانشجويي به دست نمي آيد، بلكه نوري است كه خداوند آن را در دل هر كس كه هدايتش را بخواهد قرار مي دهد. پس اگر طالب علم هستي، اول در وجود خود به دنبال حقيقت عبوديت باش، و با به كار بستن علم آن را بجوي، و از خدا طلب فهم كن تا تو را بفهماند.» گفتم: اي شريف، فرمود: «بگو: اي ابا عبداللّه.» گفتم: اي ابا عبداللّه، حقيقت عبوديت چيست؟ فرمود: «سه چيز است: اينكه بنده خدا در آنچه خداوند به او ارزاني داشته، احساس مالكيت نداشته باشد؛ زيرا بندگان ملكيتي ندارند و مال را از آن خدا مي دانند و آن را در جايي كه او فرموده است، به مصرف مي رسانند. ديگر اينكه براي خود تدبير نكند و همه كارهايش در محدوده امر و نهي خداوند باشد.

پس وقتي عبد در آنچه خداوند به وي ارزاني داشته، احساس مالكيت نداشت، انفاق كردن، در آنچه خداوند امر به انفاق آن كرده است، بر او آسان مي شود. و چون تدبير و برنامه ريزي را به خداوند مدبر واگذاشت، بلاها و مصيبتهاي دنيا بر وي آسان مي شود. و چون تمام وقت و همه كارهايش را در محدوده اوامر و نواهي خداوند قرار داد، ديگر فراغتي براي جدال و مباهات بر مردم نخواهد داشت.

هنگامي كه خداوند بنده خود را به اين سه خصلت كرامت داد، امر دنيا و شيطان و مردم دنيا بر وي آسان مي گردد و ديگر در پي زياده خواهي و فخرفروشي در طلب دنيا برنمي آيد و چشمش به دنبال مال مردم نخواهد بود و روزگار را به بطالت نخواهد گذراند، كه اين اولين درجه تقواست. خداوند متعال مي فرمايد: اين سراي آخرت است. آن را براي كساني كه نمي خواهند در روي زمين سركشي و تبهكاري كنند مقرر داشته ايم و سرانجامِ نيك آن (حسن عاقبت) از آن پرهيزكاران است.» [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 1، ص 224 - 226.


كار و تلاش و دستگيري از مستمندان


امام صادق(ع) نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مي كرد، بلكه خود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و... در روزهاي داغ تابستان، در مزرعه اش كار مي كرد. يكي از ياران حضرت مي گويد: آن حضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن برتن و بيل در دست،باغ را آبياري مي كرد و عرق از سر و صورتش مي ريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسي را دارم كه اين كارها را بكند ولي دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزي حلال از گرمي آفتاب آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پي روزي حلال هستم. [1] .

حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت خداوند تاكيد داشت.لذا وقتي كار پرداز او كه با سرمايه ي امام براي تجارت به مصر رفت و با سودي كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آورده اي؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاي ما بودند، ماهم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله!

عليه مسلمانان هم پيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اي مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزي حلال آسانتر است. [2] .

حقيقت اين است كه امام(ع) درنهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمي شد و مي دانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارايي خود با نيازمندان است، حقيقتي كه ما هرگز از عمق جان بدان ايمان عملي نداشته و نداريم. امام خود درباره باغش مي فرمود: وقتي خرماها مي رسد، مي گويم ديوارها رابشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين مي گويم ده ظرف خرما كه بر سرهر يك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تا وقتي ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هر يك، يك مد خرما بخورند. آن گاه مي خواهم براي تمام همسايگان باغ (پيرمرد، پيرزن،مريض، كودك و هركس ديگر كه توان آمدن به باغ را نداشته،) يك مد خرما ببرند. پس مزد باغبان و كارگران و... را مي دهم و باقي مانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم مي كنم و دست آخر از محصول چهار هزار ديناري، چهارصد درهم برايم مي ماند. [3] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 56.

[2] همان، ص 59; «سبحان الله تحلفون علي قوم الا تبيعونهم الابربح الدينار دينارا... ثم قال: يا مصادف! مجالده السيوف اهون من طلب الحلال.».

[3] وسايل الشيعه، ج 16، ص 488.


مقدمه


از امام صادق (عليه السلام) روايات بسيار فراواني در موضوعات مختلف ديني و حتي غير ديني نقل شده است. تعداد اين روايات در مقايسه با روايات منقول از ديگر معصومان (عليهم السلام) از حجم بيش تري برخوردار است. با اين همه، كم تر تأليف مستقل (شييه تأليفات مرسوم ديگران) به ايشان نسبت داده شده است. روشن است كه مجموعه هاي رواياتي كه در موضوعات مختلف و به شيوه هاي گوناگون توسط راويان و محدثان جمع آوري شده است و صورت تأليف و كتاب گرفته است، از تأليفات ائمه (عليهم السلام) محسوب نمي شود. در اين ميان به موارد نادري برمي خوريم كه صورت تأليفي آن به امام منسوب است. دو كتاب «مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقة» و «تفسيرالقرآن» (حقائق التفسير القرآني) اين گونه است. كتاب اول شامل صدباب در زمينه آداب و اخلاق و نكته هايي از حكمت و حقيقت است.

البته تكرار «قال الصادق (عليه السلام)» در اول هر باب و خصوصيت و آغاز كتاب كه نام امام صادق (عليه السلام) را با مدح و اعظام همراه كرده است نشان دهنده اين است كه از آغاز تا پايان كتاب نگارش امام معصوم نيست و حداكثر مجموعه اي است كتاب گونه كه امام صادق (عليه السلام) در يك جلسه يا جلساتي بيان كرده و ديگري آن را نوشته است. گرچه اين كتاب حاوي مضامين اخلاقي بلندي است و شماري از بزرگان چون سيدبن طاووس، شهيدثاني، ابن فهد حلي، فيض كاشاني، بحراني، محقق نراقي، علامه مجلسي و محدث نوري از اين كتاب نقل قول كرده اند و آن را معتبر و قابل استناد يافته اند، اما در استناد آن به امام صادق (عليه السلام) ترديد جدي هست. از نظر سند نيز بعضي از افراد واسطه نقل ضعيف و غيرموثق هستند و در بعضي از قسمت هاي متن نيز قراين عدم صدور از معصوم ديده مي شود. با اين همه به دليل محتواي اخلاقي آن انديشوران به آن استناد كرده اند و مسلمانان از آن استفاده برده اند. اين كتاب نيازمند تحقيقي مستقل است كه در اين نوشته نمي گنجد.

مجموعه ديگري كه به امام صادق (عليه السلام) منسوب است، مجموعه اي تفسيري است كه اين نوشته را براي بررسي آن پي نهاده ايم.

متن چاپ شده اين مجموعه درضمن مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمي (325 - 412ق) به دست آمده است. آقاي نصرالله پور جوادي در جلد اول كتابي كه به مجموعه آثار سلمي اختصاص داده است، تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) را در 42 صفحه (21 - 63) آورده است. اين تفسير بخشي از حقائق التفاسير است كه پل نويا محقق فقيد عرفان اسلامي آن را در سال 1967 م، تصحيح و چاپ كرده است. آقاي پورجوادي خود تصريح كرده كه متن فوق را از آن چه پل نويا تصحيح كرده، گرفته است. دكتر علي زَيعُور نيز كه هر دو كتاب ياد شده را همراه مقدمه اي به چاپ رسانده است، متن مشابهي (با آن چه آقاي پور جوادي آورده) ارائه كرده است، اما مصدر وي نسخه خطي «فاتح» است كه به ادعاي وي يكي از پنج نسخه موجود اين كتاب و بهترين آن هاست.

ابوعبدالرحمن سلمي عارف نامي قرن چهارم خود در آغاز اين مجموعه (حقائق التفاسير) تصريح مي كند كه در حقيقت كار وي گردآوري آثار پراكنده اهل حقيقت در زمينه تفسير و انضمام آن ها به يكديگر و ترتيب بندي آن ها بر حسب سوره ها و آيه هاي قرآن بوده است و خود در اين مجموعه چون مفسر ظاهر نگرديده است.

وي مي نويسد:

هنگامي كه اصحاب علوم قشري و ظاهري را ديدم كه به طرح و تدوين انواع فوايد قرآني سبقت مي جويند [و در موضوعاتي] از جمله قرائات، تفاسير، مشكلات و احكام و اعراب و لغت و مجمل و مبين و ناسخ و منسوخ و..... ولي هيچ كدام در راه حقيقت قرآن تلاشي نمي ورزند جز آيات متفرقي كه [تفسير آن ها] به ابوالعباس بن عطاء نسبت داده شده و از جعفر بن محمد نقل شده (نقل كرده) است؛ آن هم بدون داشتن ترتيب خاص، من نيز از گذشته مطالبي از اهل حقيقت شنيده بودم كه آنان را نيكو مي شماردم. [در نهايت] شايق گرديدم كه اين كلمات را بر گفتار آنان بيفزايم و نظرات مشايخ اهل حقيقت (صوفيه) را نيز بر آن اضافه كنم و برحسب سوره هاي قرآني به مقدار توانم آن ها را مرتب سازم.

مهم ترين چيزي كه سلُمي در حقايق خويش نقل كرده از افرادي چون: جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)، ابن عطاءالله اسكندري، جنيد، فضيل بن عياض و سهل بن عبدالله تستري است. البته چهار مجموعه مستقل از اين تفسير به گونه مجزا و با تحقيق لويي ماسينيون و پل نويا تا كنون چاپ شده است كه به جز تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) تفاسير ديگر از ابن عطاء، ابوالحسن نوري و حسين بن منصور حلاج است و چهار مجموعه فوق را آقاي پورجوادي آورده است.

بدون ترديد حقائق التفاسير يكي از آثار كهن تفسير عرفاني است و مطالب موجود در آن داراي ارزش تاريخي و عرفاني خاصي است حتي اگر انتساب اين مطالب به افراد ذكر شده صحيح نباشد. در صورتي كه با اين ديدگاه به اين مجموعه نگريسته شود، شأن امام صادق (عليه السلام) را در حد يك عارف و در كنار عرفاي ديگري چون حلاج و ابن عربي و... پايين مي آيد و فهم عرفاني و ذوقي آن بزرگان لزوما نمي تواند به عنوان مقصود خداوند در نزد ديگران اعتبار يابد. با اين ديدگاه، كلمات همه مفسران مذكور قابل تحليل، نقد و يا ابطال و تأييد است و تفاوتي ميان امام معصوم (عليه السلام) و غير او نيست. پل نويا كه يك پژوهشگر غير مسلمان و حرفه اي است، در كتاب «تفسير قرآني و زبان عرفاني» با اين ديدگاه به بررسي و تحليل ميراث عرفاني مفسران پرداخته است و به مقايسه سطح عرفاني تفاسير مقاتل بن سليمان، امام جعفرصادق (عليه السلام)، شقيق بلخي، خراز و ابوالحسن نوري دست زده است. تحليل وي به گونه اي است كه بدون توجه به مقام امام صادق (عليه السلام) (يا عدم اعتقاد به اين مقام در ديدگاه مسلمانان و خصوصا شيعيان) تفسيرهاي مذكور را در يكديگر مؤثر دانسته و در پي ساختن حلقه هاي زنجيروار از تكامل زبان عرفاني تفسير بر حسب ترتيب مذكور برآمده است. در نتيجه، تفسير امام صادق (عليه السلام) به گونه اي ارائه شده كه از رهبرد تفسيرمقاتل بن سليمان بهره مند گرديده است.

حال آن كه جدا از علم رباني و غيركسبي امام صادق (عليه السلام) كه زمينه تأثر از انديشه هاي بشري (خصوصا در امور ديني) را نفي مي كند، مقاتل بن سليمان كه در تحليل وي در كنار امام (عليه السلام) و حتي قبل از وي مطرح شده است فردي موثق و مورد اعتماد نبوده است و در كتاب هاي تراجم از مصاديق بارز كذاب و جعال شمرده شده است. اين گونه تحليل و تفسير گرچه درباره آثار غير معصومين رواست اما برخوردي اين گونه با بيانات و فرموده هاي امام صادق (عليه السلام) و ديگر معصومين (برفرض صحت استناد) صحيح نيست و پيش فرض قطعي علم لدني و رباني و حجيت كلمات آنان و عدم امكان قياس انديشه بشري با وحي الهي را ناديده گرفته است.

تحليل پل نويا در كتاب مذكور داراي كاستي هاي فراواني است كه به دليل ناهماهنگي با هدف مقاله از بررسي آن درمي گذريم.

آن چه در اين نوشته مدنظر است، توجه به بخش تفسيري امام صادق (عليه السلام) به عنوان يك امام معصوم و حجت بر خلايق است. بدين ترتيب، بيش از هرچيز دغدغه ما درباره صحت استناد اين تفسير به امام صادق (عليه السلام) است، زيرا اطمينان به صدور اين تفسير و يا هرتفسير ديگري از جانب معصومين (عليهم السلام) با اطمينان به درك مقصود كلام الهي مساوق است؛ خصوصا در تفسيرهاي «اشاري» و رمزي كه برداشت مفسر مبتني بر ظهورات لفظي نيست، شنيدن از مقام عصمت حلاوت ديگري دارد و اطمينان به صدور اين گونه تفاسير از امام صادق (عليه السلام) در دل شوقي ديگر و ايماني فزون تر به دست مي دهد. با توجه به اين مقدمه، بررسي اين تفسير را در دو قسمت انجام مي دهيم.


في ذكر حالات امامنا الصادق و ولادته و احوال والدته و اسمائه و كناه


أمدح أباعبد الاله

فتي البرية في احتماله



سبط النبي محمد

حبل تفرع من حباله



تغثي العيون الناظرات

اذا سمون الي جلاله



عذب الموارد بحره

يروي الخلائق من سجاله



بحر أطل علي البحور

يمدهن ندي بلاله



سقت العباد يمينه

و سقي البلاد ندي شماله



يحكي السحاب يمينه

و الودق بخرج من خلاله



الارض ميراث له

و الناس طرا في عياله



السادس من أعلام الطريقة و الانوار المضيئة القرآن الناطق و الكتاب الصادق الكاشف للحقايق و المبين للدقايق ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه الصلاة و السلام ولد (ع) بالمدينة يوم الاثنين سابع عشر شهر ربيع الاول سنة ثلاث و ثمانين و هو اليوم الذي ولد فيه النبي (ص) و هو يوم شريف عظيم البركة امه (ع) النجيبة الجليلة المكرمة فاطمة المعروفة بأم فروة بنت القاسم بن محمد بن ابي بكر و أمها أسماء بنت عبدالرحمن بن ابي بكر قال ابوعبدالله (ع) كانت امي ممن آمتت و اتقت و احسنت (و الله يحب المحسنين) و كانت من أتقي نساء زمانها و قال المسعودي في (اثبات الوصية) كان ابوها القاسم من ثقات اصحاب علي بن الحسين (ع) و أبوه أبوجعفر محمد ابن علي الباقر (ع) و اسمه الشريف جعفر و كنيته ابوعبدالله و ابواسماعيل و ابوموسي و القابه الصادق و الفاضل و الطاهر و القائم و الكامل و المنجي و اشهر القابه الصادق و بهذا اخبر النبي (ص) و قال اذا ولدا بني جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (ع) فسموه الصادق فان الخامس من



[ صفحه 69]



ولده اسمه جعفر يدعي الامامة افتراء علي الله و كذبا عليه فهو عندالله جعفر الكذاب قال مالك بن انس فقيه أهل السنة ما رأيت أفضل من جعفر بن محمد فضلا و علما و ورعا و زهدا و عبادة و لا يخلو من احدي ثلاث خصال أما صائما و أما قائما و أما ذاكرا و كان من عظماء العباد و أكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل و كان كثير الحديث طيب المجالسة كثير الفوائد فاذا ذكر جده و قال قال رسول الله (ص) اخضر مرة و اصفر أخري حتي ينكره من كان يعرفه و حججت معه فلما استوت راحلته به عند الاحرام كان كلما هم بالتلبية انقطع الصوت في حلقه و كاد ان يخر من راحلته فقلت في ذلك فقال كيف اجسر ان اقول لبيك أللهم لبيك و اخشي ان يقول لا لبيك و لا سعديك و انشأ يقول:



تعصي الاله و انت تظهر حبه

هذا لعمرك في الفعال بديع



لو كان حبك صادقا لأطعته

ان المحب لمن يحب مطيع



و روي انه (ع) كان يتلو القرآن في صلاته فغشي عليه فسئل عن ذلك فقال ما زلت اكرر آيات القرآن حتي بلغت الي حال كأنني سمعتها مشافهة ممن انزلها و اتي بطعام حار فجعل يكرر نستجير بالله من النار نعوذ بالله من النار نحن لا نقوي علي هذا فكيف النار حتي امكنة القصعة.

روي انه كان يأكل الخل و الزيت و يلبس قميصا غليظا خشنا تحت ثيابه و كان يتصدق بالسكر لأنه أحب الاشياء عنده و رأي عليه قميص شبه الكرابيس كأنه مخيط عليه من ضيقه و بيده مسحاة يفتح بها الماء و قال احب ان يتأذي الرجل بحر الشمس في طلب المعيشة و كان يأمر باعطاء اجور العملة قبل ان يجف عرقهم و كان يختضب بالحناء خضابا قانيا و كان



[ صفحه 70]



يحفي شاربه حتي يلصقه بالعسيب أي (منبت الشعر) قيل له علي ماذا بنيت امرك فقال علي اربعة اشياء علمت ان عملي لا يعمله غيري فاجتهدت و علمت ان الله عزوجل مطلع علي فاستحييت و علمت ان رزقي لا يأكله غيري فاطمأننت و علمت ان آخر امري الموت فاستعددت و قال (ع) لفضيل بن عثمان اوصيك بتقوي الله و صدق الحديث و اداء الامانة و حسن الصحابة لمن صحبك و اذا كان قبل طلوع الشمس و قبل الغروب فعليك بالدعاء و اجتهد و لا تمتنع من شي ء تطلبه من ربك و لا تقل هذا ما لا اعطاه و ادع الله فان الله يفعل ما يشاء و قال (ع) لعبد الله بن جندب يابن جندب أقل النوم بالليل و الكلام بالنهار فما في الجسد شي ء اقل شكرا من العين و اللسان فان أم سليمان قالت لسليمان يا بني اياك و النوم فانه يفقرك يوم يحتاج الناس الي اعمالهم و كان روحي فداه هذا شأنه لأنه يسهر ليله و يناجي ربه و يضع علي التراب جبهته و يعفر خده و يقلب كفه و يخاطب نفسه و يتمثل بهذه الابيات:



انت في غفلة و قلبك ساه

نفد العمر و الذنوب كما هي



جمة احصيت عليك جميعا

في كتاب و انت عن ذاك ساهي



لم تبادر بتوبة منك حتي

صرت شيخا و عظمك اليوم واهي



عجبا منك كيف تضحك جهلا

و خطاياك قد بدت لألهي



فتفكر في نفسك اليوم جهدا

و سل عن نفسك الكري يا مناهي



قال ربيع صرت الي باب الصادق (ع) ليلا بامر المنصور فوجدته في دار خلوته فدخلت عليه من غير استيذان فوجدته معفرا خديه مبتهلا بظهر يديه قد أثر التراب في وجهه و خديه و كان (ع) كثيرا يتذكر رسول الله (ص) و يتفكر في حالاته و أفعاله و أطواره و يقول بابي و امي من لم



[ صفحه 71]



ينخل له الطعام و لم يشبع من خبز البر ثلاثة أيام قيل له أهكذا كان ما شبع رسول الله (ص) من خبز برقط قال ما أكل رسول الله (ص) من خبز برقط و لا شبع من خبز شعير قط و اذا ذكر جده أو سمع من أحد اسم جده أو تنطق به كان يعظمه غاية التعظيم و عنده الذخائر لرسول الله (ص) و كان يتبرك ببعض منها جاء ابوحنيفة يوما ليسمع منه فخرج ابوعبدالله الصادق (ع) يتوكأ علي عصاه فقال ابوحنيفة يا ابن رسول الله ما بلغت من السن ما تحتاج معه الي العصا قال هو كذلك ولكن هذا عصا رسول الله (ص) أردت التبرك به فوثب ابوحنيفة و قال اقبلها يابن رسول الله هذا عصا رسول الله (ص) فحسر ابوعبدالله عن ذراعه فقال له و الله لقد علمت ان هذا بشر رسول الله (ص) و ان هذا من شعره فما قبلتها و تقبل عصا و كان ابوحنيفة من تلامذة الصادق (ع) و يحضر عنده و يتعلم منه ولكنه طغي في آخر أمره و قام يفتي الناس برأيه و يقيس في دين الله و كان يقول أنا أعلم من جعفر بن محمد و ما يعلم جعفر بن محمد و أنا أعلم منه لقيت الرجال و سمعت من أفواههم و جعفر بن محمد رجل صحفي أخذ العلم من الكتب دخل ابوحنيفة يوما علي الصادق (ع) فقال يا أباحنيفة بلغني انك تقيس قال نعم يا ابن رسول الله أنان أقيس فقال (ع) ويلك لا تقس ان اول من قاس ابليس قال خلقتني من نار و خلقته من طين قاس ما بين النار و الطين ولو قاس نورية آدم بنور النار عرف فضل ما بين النورين و صفاء احدهما علي الآخر ولكن قس لي رأسك عن جسدك اخبرني عن اذنيك مالهما مرتان و عن عينيك ما لهما مالحتان و عن شفتيك ما لهما عذبتان و عن انفك ماله بارد سائل فقال لا أدري فقال انك لا تحسن ان تقيس رأسك من جسدك



[ صفحه 72]



أتقيس الحلال بالحرام ويلك يا أباحنيفة اتق الله و لا تقس الدين برأيك فقال يا ابن رسول الله اخبرني كيف ذلك فقال (ع) ان الله تبارك و تعالي جعل الاذنين مرتين حجابا للدماغ فليس من دابة تقع في الاذنين الا التمست الخروج و لولا ذلك لهجمت الدواب و أكلت دماغه و لوصلت الي الدماغ و قتلت الدواب ابن آدم و لا يدخلها شي ء الا مات و جعل العينين مالحتين لأنهما شحمتان و لولا ملوحتهما لذابتا و لم يقع فيهما شي ء من القذا الا اذا بتاه و الملوحة تلفظ ما يقع في العينين و جعل الشفتين عذبتين منا من الله علي ابن آدم ليجد طعم الحلو و المر و يجد لذة الطعام و الشراب و جعل الأنف باردا سائلا لئلا يدع في الرأس داءا الا أخرجه و لولا ذلك لثقل الدماغ و تدودو في اخري جعل البرودة في المنخرين حجابا للدماغ و لولا ذلك لسال الدماغ من حرارته و في أخري جعل الماء في المنخرين ليصعد منه النفس و ينزل و يجد منه الريح الطببة من الخببيثة ثم قال (ع) اخبرني عن كلمة اولها شرك و آخرها ايمان قال لا ادري قال (ع) هي كلمة لا اله الا الله لو قال لا اله اشرك و لو قال الا الله لكان ايمانا ثم قال ويحك ايهما اعظم قتل النفس أو الزنا قال قتل النفس قال ان الله عزوجل قد قبل في قتل النفس شاهدين و لم يقبل في الزنا الا اربعة ثم قال أيهما اعظم الصلاة أم الصوم قال الصلاة قال فما بال الحائض تقضي الصيام و لا تقضي الصلاة فكيف يقوم لك الفياس فاتق الله و لا تقس و لما سمعت بعض ما اودع الله في رأسك و جسدك من آثار الحكمة و غرائب القدرة التي لا يعلمها الا الله و الراسخون في العلم و هو الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام و آباؤه و اولاده الكاشفون للحقائق (و لنعلمك من تأويل الاحاديث) ما يزاد



[ صفحه 73]



في معرفتك و بصيرتك و نورد لك حديثا شريفا عن امامك جعفر بن محمد (ع) حتي يتبين لك كاملا ما أودع الله في جسدك من صنائع القدرة و بدائع الحكمة بحيث لو فقد و عدم واحد منها أو وضع علي غير وضعه الموجود لوقع الاختلال العظيم في حيوتك و عيشك و عشرتك من الاعضاء و الجوارح و المجاري و المنافذ و الشعرات و الاظافير و هذا الحديث حديث شريف قد ذكر في (البحار) و (المناقب) لابن شهرآشوب قال الربيع حضر ابوعبدالله (ع) مجلس المنصور يوما و عنده رجل من الهند يقرأ كتب الطب فجعل ابوعبدالله (ع) ينصت لقراءته فلما فرغ الهندي قال يا أباعبدالله اتريد مما معي شيئا قال فان معي ما هو خير مما معك قال و ما هو قال (ع) أرد الامر كله الي الله عزوجل و استعمل ما قال رسول الله (ص) و هو هذا و اعلم ان المعدة بيت الداء و ان الحمية هي الدواء و اعود البدن علي ما اعتاد فقال الهندي و هل الطب الا هذا فقال الصادق (ع) افتراني من كتب الطب اخذت قال نعم قال لا و الله ما اخذت الا عن الله سبحانه فاخبرني أنا اعلم بالطب أم أنت قال الهندي لابل أنا قال الصادق (ع) فانا اسألك عن أشياء قال سل فسأله فلم يعرف فقال لا اعلم فقال الصادق (ع) لكني اعلم قال فاجب فجعل الصادق (ع) يبين ما اودعه الله في الجسد من الصنايع و المصالح التي لا يعلمها الا الله حتي اسلم الهندي.

منها قال الصادق (ع) لم جعل الشعر من فوق الرأس قال لا أعلم قال (ع) ليوصل بوصوله الادهان الي الدماغ و يخرج باطرافه البخار و يرد الحر و البرد الواردين عليه قال لم خلت الجبهة من الشعر قال لا أدري



[ صفحه 74]



قال (ع) لأنها مصب النور الي العينين و جعل الحاجيان من فوق العينين ليوردا عليهما من النور قدر الكفاية و يمنعا عنهما الزيادة ألا تري يا هندي ان من غلبه النور جعل يده علي عينيه ليرد عليهما قدر كفايتهما منه و جعل في الجبهة التخطيط و الاسارير ليحبس العرق الوارد من الرأس عن العينين قدر ما يميطه الانسان عن نفسه كالأنهار في الارض التي تحبس المياه و جعل الأنف بين العينين ليقسم النور قسمين الي كل عين سواء و جعل ثقب الأنف في اسفله لتنزل منه الادواء المنحدرة من الدماغ و تصعد فيه الارياح الي المشام و لو كان في اعلاها لما انزل داء و لا وجدت رائحة و جعل الشارب و الشفة فوق الفم لحبس ما ينزل من الدماغ عن الفم لئلا ينتغص علي الانسان طعامه و شرابه فيميطه عن نفسه و جعل السن حادا لأن به يقطع العض و جعل الضرس عريضا لأن به يقطع الطحن و المضغ و كان الناب طويلا ليشتد الاضراس و الاسنان كالأسطوانة في البناء و خلا الكفان من الشعر لأن بهما يقع اللمس فلو كان بهما شعر ما دري الانسان ما يقابله و يلمسه و خلا الشعر و الظفر من الحيوة لأن طولهما و سخ يقبح و قصهما حسن فلو كان فيهما حيوة لألم الانسان من قصهما و جعل طي الركبة الي خلف الانسان لأن الانسان يمشي الي ما بين يديه فتعتدل الحركات و لولا ذلك اسقط في المشي و جعلت القدم منحصرة لأن الشي ء اذا وقع جميعه علي الارض ثقل ثقل حجر الرحي و اذا كان علي حرفه دفعه الصبي و اذا وقع علي وجهه صعب ثقله علي الرجال فقال الهندي من أين لك هذا العلم فقال (ع) اخذته عن آبائي عن رسول الله [ص] عن جبرئيل عن رب العالمين جل جلاله



[ صفحه 75]



الذي خلق الاجسام و الارواح فقال الهندي صدقت و أنا اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و عبده و انك اعمل أهل زمانك اقول ان هذا الكافر لما سمع من علومه ما سمع و شهد ما شهد بصره الله من العماية و انقذه من الغواية و هداه الله الي الدين القويم و الطريق المستقيم و العجب من ذاك الشقي الملحد الزنديق الذي بمحضره اسلم هذا النصراني و هو بعينه قد رأي من هذا الامام من الآيات و المعجزات و الكرامات ما لا تعد و لا تحصي و هو لم يتبصر و لم يتنبه بل زاده كفرا و عتوا و نفورا و لم يزل يسعي في ايذاء هذا الامام و اهانته و ظلمه و سبه و شتمه حتي قتله بالسم و مات مسموما و اشقي من هذا اللعين يزيد الفاسق الكافر العنيد الذي رأي بعينه من الرأس الشريف آيات عديدة و معجزات باهرة و لم يتبصر و ما رق قلبه القسي و قد رق عليه اليهود و المجوس و النصاري قال في البحار انه كان في مجلس يزيد هذا حبر من أحبار اليهود فقال من هذا الغلام و اشار الي علي بن الحسين فقال هو علي ابن الحسين قال فمن الحسين قال ابن علي بن ابي طالب قال فمن أمه قال فاطمة بنت محمد (ص) قال يا سبحان الله و هذا ابن بنت نبيكم قتلتموه في هذه السرعة بئس ما خلفتموه في ذريته و الله لو ترك فينا موسي بن عمران سبطا من صلبه لظننا انا كنا نعبده من دون ربنا و انكم انما فارق نبيكم بالأمس فوثبتم علي ابنه فقتلتموه سوأة لكم من امة فامر يزيد عليه اللعنة فوجي في حلقه ثلاثا فقام الحبر و هو يقول ان شئتم فاضربوني و ان شئتم فاقتلوني أو فذروني فاني اجد في التوراة من قتل ذرية نبي لا يزال ملعونا ابدا ما بقي فاذا مات يصليه الله نار جهنم و ما أثر في قلبه قال في كامل البهائي ان اللعين أمر برأس الحسين و رؤوس أهل بيته و اصحابه



[ صفحه 76]



ان تصلب علي أبواب البلد و في رواية ان رأس الحسين صلب علي منارة جامع دمشق اربعين يوما و سائر الرؤوس علي ابواب المساجد و ابواب البلد و يوما علي باب يزيد.



رأس ابن بنت محمد و وصيه

للناظرين علي قناة يرفع



و المسلمون بمسمع و بمنظر

لا منكر منهم و لا متفجع




مقدمه ناشر


سلسله ي «هدايتگران راه نور» كه اكنون در دست شما مي باشد، از تأليفات حضرت آيت الله سيد محمد تقي مدرسي، فقيه توانمند و انديشمند فرهيخته و محقق و نويسنده برجسته ي جهان اسلام است. وي داراي تأليفات فراواني است كه با سبك مكتبي روان به رشته ي تحرير در آمده است.

علاوه بر اين سلسله در حدود 150 جلد كتاب از اين فقيه توانا در كشورهاي عربي به چاپ رسيده است، و در رأس تمام نوشته هاي ايشان تفسير كامل قرآن كريم با نام «من هدي القرآن» است كه در 18 جلد در سبكي منحصر به فرد نگاشته و منتشر شده است. اين تفسير گرانقدر از سوي بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي و به دست چهار مترجم گرانمايه، آقايان شادروان استاد احمد آرام، دكتر عبدالمحمد آيتي، استاد پرويز تابكي و دكتر جعفر شعار با عنوان «تفسير هدايت» چاپ و منتشر گرديده است.

همچنين در بخش «قانونگذاري در اسلام» سلسله كتابهايي در 8 جلد با نام «التشريع الاسلامي» از ايشان به چاپ رسيده است كه دو جلد آن به فارسي ترجمه



[ صفحه 4]



و چاپ گرديده است.

و نيز سلسله كتابهاي «الفقه الاسلامي» كه حاوي فتاوي حضرت آيت الله مدرسي مي باشد در 10 جلد به چاپ رسيده است، كتابهاي فقهي ايشان نيز با سبكي جديد نگاشته شده به گونه اي كه هر خواننده اي را به خود جذب خواهد كرد. در اين كتابها براي هر حكمي كه داده شده دلايل آن را از قرآن كريم و احاديث معصومين عليهم السلام ذكر گرديده است.

ايشان داراي تأليفاتي دربار عرفان اسلامي، حكمت، تاريخ اسلامي، استراتژي انقلاب اسلامي و تمدن اسلامي نيز مي باشد.

در پايان لازم به يادآوري است كه سلسله كتابهاي هدايتگران را هنوز تا كنون بيش از 18 بار به زبانهاي عربي، فارسي و تركي آذري در مراكز نشر گوناگون چاپ و منتشر گرديده است.

انتشارات محبان الحسين عليه السلام مفتخر است كه اين سلسله را در چاپهاي پي درپي به دوستداران اهل بيت عليهم السلام تقديم نمايد.

انتشارات محبان الحسين عليه السلام



[ صفحه 5]




مقدمه


چناچه متداول است، مقدمه ي هر كتابي بايد محتواي آن كتاب را معرفي نمايد، تا هنگامي كه خواننده ي محترم در آغاز، آن را مطالعه مي كند، آگاه شود كه اين كتاب در چه زمينه اي بحث مي نمايد، چه مطالبي دارد و خواننده را در چه راهي هدايت مي كند.

كتابي كه در مقابل ديدگان شما قرار دارد، مجموعه اي از وصيت هاي حضرت امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام مي باشد، كه در قالب وصيت، اهداف مقدس مكتب تشيع را بيان كرده، جامعه را در مسير صحيح و درستي تربيت مي نمايد.

كتاب حاضر، خلاصه اي از فرهنگ پرمايه و گسترده ي اخلاقي، سياسي، عقيدتي، اجتماعي و اقتصادي خاندان عترت و طهارت است، كه روش زندگاني سالم اسلامي را به ما مي آموزد. به راستي اگر همه ي پيروان مكتب تشيع، اين وصيت ها را در متن برنامه هاي زندگاني خود قرار دهند و به آن عمل نمايند، به خير دنيا و سعادت



[ صفحه 12]



آخرت نايل خواهند شد، و در ميان پيروان مكاتب ديگر هم مي درخشند؛ همچنين به مكتب خود و رهبران راستين آن افتخار مي كنند و همواره سربلند و سرافراز خواهند بود.

آري؛ اين وصيت ها و سفارش ها، تقواي الهي و حسن خلق و احترام به حقوق ديگران و ساير محاسن تربيتي و ارزش هاي فرهنگ اصيل اسلامي را فرياد نموده، همه را به سرچشمه ي نور گرايش مي دهند، و از تاريكي ها و گمراهي ها و رذايل اخلاقي دور مي كنند.

پس بايد كوشش كنيم با اين كلمات نوراني كه عصاره و فشرده ي سخنان پيامبران است، ولي از زبان وارثان آنان به ما رسيده و بوي وحي الهي مي دهد، آشنا شويم و اين وصيت ها را سرمشقي براي زندگي خود قرار دهيم.

اگر با معرفت، به اين فرمايش ها عمل نماييم، حتما نتيجه خواهيم گرفت؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رحم الله من احيا امرنا؛ خدا رحمت كند كسي را كه راه و روش ما را زنده نگه دارد» ، و با زنده كردن راه و روش امامان معصوم عليهم السلام جامعه ي ما زنده خواهد شد.

نگارنده معتقد است وجود اين كتاب - كه وصاياي گهربار آن بايد با آب طلا نوشته شود - در هر خانه اي لازم است. اين كتاب، شامل وصيت هاي اين دو امام همام است كه مجموعا 32 وصيت است؛ 18 وصيت از امام باقر و 14 وصيت از امام صادق عليهماالسلام. همچنين شامل بررسي كوتاه و ساده اي درباره ي هر وصيت و يادآوري نكاتي است كه اين دو بزرگوار در سخنان خود بيان نموده اند و



[ صفحه 13]



درس هايي كه از اين وصيت ها استفاده مي شود. در پايان هر وصيت، داستاني جالب متناسب با آن موضوع آمده و سپس حديثي شريف از اهل بيت عليهم السلام به عنوان حسن ختام (ختامه مسك) نقل شده است.

شايان ذكر است كه روايات و احاديث و داستان هايي كه در اين مجموعه آمده، در سخنراني هاي اين حقير در طي ساليان دراز بيان شده، و اينك با اين قلم نارسا، آن مطالب و مباحث به رشته ي تحرير درآمده است تا استفاده ي بيش تري از آن بشود، و زندگاني ما بوي اهل بيت عليهم السلام بگيرد و خير دارين را ببينيم.

يادآوري اين مطلب، خالي از لطف نيست كه خاندان عترت و طهارت عليهم السلام، بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شبانه روز كوشش مي نمودند كه مردم را با علم و دانش و مخصوصا با فرمايش هاي پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله آشنا نمايند. در زمان اين دو حجت خدا عليهماالسلام، فرصت قابل توجهي پيدا شد و آن اختلاف و درگيري بين امويان و عباسيان درباره ي خلافت و زمامداري مردم بود، از اين رو يك انقلاب فرهنگي در جامعه به وجود آوردند.

راوي مي گويد: وارد مدينه شدم؛ در حالي كه چهار هزار طالب علم در فنون مختلف پاي درس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام حاضر مي شدند و حتي ديدم مردم عادي كوچه و بازار هم مي گفتند: قال جعفر بن محمد، قال جعفر بن محمد...

ولي غاصبان خلافت و عوامل مزدور آنان مردم را از حديث و هرگونه علم و دانش دور مي كردند، و احاديث و فرمايش هاي پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را آتش مي زدند و همچنين قاهره و كتابخانه ي شيخ طوسي در بغداد و صدها كتاب را سوزاندند و به جاي هيزم در



[ صفحه 14]



حمام ها از كتاب استفاده مي كردند؛ در حقيقت بزرگ ترين لطمه را بر پيكر امت اسلامي زدند و قرن ها مردم را از نور علم و دانش بي نصيب نمودند و بعد از وفات خاتم انبيا صلي الله عليه و آله كسي جرأت نمي كرد بگويد: قال رسول الله كذا و كذا... و اگر كسي مي گفت، به امر خليفه او را تازيانه مي زدند [1] .

اين دعا را هميشه بخوانيم: اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا و غيبت ولينا و قلة عددنا و كثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا [2] .

جا دارد در اين جا براي علما و دانشمندان و بزرگاني كه ساليان دراز عمر شريف و پربركت خود را صرف اين راه مقدس نموده، زحمت هاي فراواني كشيده اند و احاديث جانشينان بر حق پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله را براي ما به ارمغان آورده، حفظ و جمع آوري نموده اند، دعا كنيم و براي آنان طلب رحمت و مغفرت نموده، علو درجاتشان را از خداوند متعال خواستار باشيم. در پايان، از خداوند متعال خواستارم كه همه ي ما را از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظ بفرمايد؛ به حق محمد و آله الطيبين الطاهرين.

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه الطيبين الطاهرين في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا برحمتك يا ارحم الراحمين.

تهران - محمود شريعت زاده خراساني



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] الغدير، ج 6، ص 298.

[2] مفاتيح الجنان، فرازي از دعاي افتتاح.


تقديم للناشر


كان ائمة أهل البيت عليهم السلام يفيضون علي الامة بعلومهم، يجيبون علي أسئلة السائلين، و يفتحون أبواب المعرفة للناهلين.

ان الامام جعفر بن محمد الصادق من هذه الدوحة الباسقة و الشجرة الثابت أصلها، استغل فترة ضعف الدولة الأموية و بداية تأسيس العباسيين لدولتهم، لذا أسس مدرسته الفكرية الشامخة، فقصده طلاب العلم و الحقيقة يغرفون من بحار علومه. و من بين هؤلاء الاصحاب كان المفضل بن عمر الجعفي الذي هاله ما سمعه من بعض الملحدين و الشاكين بقدرة الله تعالي، فتوجه الي الامام عليه السلام يطرح مخاوفه و هواجسه و عدم قدرته علي اجابتهم. فما كان من الامام الصادق عليه السلام الا الطلب من تلميذه أن يأتيه



[ صفحه 6]



و خصص له وقتا لذلك، فصار المفضل يأتي الامام عليه السلام و يدون ما كان يلقيه امامه العظيم من معارف و آفاق تتناول مختلف جوانب الكون فمن جسم الانسان و قواه العقلية و النفسية، الي عالم الحيوان و ما أبدعه الخالق الكريم فيها من بدائع الروعة و عظيم الصنعة، الي ما يحيط بنا من شمس و قمر و اجرام سماوية، و ما تحويه الأرض من معادن...

و قد استمرت هذه الجلسات. و كان من توفيق الله تعالي أن وصلتنا هذه المجالس الصادقية، فسلام الله علي امامنا جعفر الصادق يوم ولد و يوم أعطي أمته من فيض علومه و يوم توفي و يوم يبعث حيا مع الشهداء و الصديقين و حسن اولئك رفيقا.



[ صفحه 7]




مقدمه ناشر


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلي الله علي سيدنا محمد و آله اجمعين سيما الامام المبين الحجة القائم المنتظر المهدي عجل الله تعالي فرجه.

آشنايي با زندگي پيشوايان اسلام به خصوص آن بخش از مواردي كه شامل ويژگي هاي اخلاقي آنان، كه مربوط به ساختار فكري و رفتاري پيروان ولايت و دوستداران اهل بيت عليهم السلام مي باشد، در راه استيلاي اهداف بلند شيعي از ضرورت هاي مهم است. به طوري كه بررسي اين خصائص ائمه عليهم السلام در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام هر چند تلخ و شيرين، در جهت خودسازي و تثبيت مباني اخلاقي، فكري و اقتصادي شيعه شايان توجه بوده و آگاهي از رفتار و سخنان گهربار و ارزشمند اين معصومين بسيار سودمند و آموزنده است.

اما در اين برهه از زمان كه تهاجم فرهنگي به معارف شيعي از هر زمان گسترده تر مي باشد، اشاعه فرهنگ ناب محمدي و عرفي پيشوايان معصومين عليهم السلام به نسل جوان جامعه، باري بس گران سنگ بوده و تلاش مضاعفي را مي طلبد كه براي آيندگان سرمايه گذاري فكري بيشتري را انجام داد. مؤسسه انتشارات نسيم كوثر با استعانت از خداوند متعال و توكل به ذات پاكش و مددخواهي از ائمه هدي عليهم السلام، اميدوار است در مدتي كه پا به عرصه نشر گذشته، با بضاعت اندك خود بتواند در راه پر افتخار خدمت به ائمه معصومين عليهم السلام قدم هايي استوارتر از پيش بردارد.

لذا در اين راستا، با لطف خدا و عنايت ائمه معصومين عليهم السلام و همكاري صميمانه جمعي از اساتيد گرانقدر همچون حضرات، حجةالاسلام جناب آقاي عبدالكريم پاك نيا و حجةالاسلام جناب آقاي حامد فدوي اردستاني



[ صفحه 12]



توانستيم مجموعه ارزشمند «موسوعه خصائص معصومين عليهم السلام» را تحت عناوين اختصاصي هر يك از معصومين، حاوي ويژگي هاي ايشان؛ به صورت مجلدات مستقل؛ به صورت دوره ي كامل، تدوين و به جامعه فرهنگ و انديشه اسلامي ارائه نماييم.

در اين مجموعه ها سعي شده با استفاده از مدارك و منابع معتبر شيعه و اهل سنت، مطالبي را در قالب موضوعاتي چون معجزات، فضايل، مكارم اخلاق و شمه اي از سيره فردي و اجتماعي و نيز قسمتي از گفتار گرانمايه، كلمات قصار و روايات وارده از ايشان را تحت عنوان «ويژگي هاي امام معصوم عليهم السلام» به دوستداران اهل بيت عليهم السلام تقديم نمايد تا خوانندگان محترم به مقام والاي آن امامان همام هر چه بيشتر واقف آمده و از سرچشمه هاي زلال معرفتشان حظ كافي را ببرند.

البته در مورد زندگاني و حالات معصومين مجموعه هاي ارزشمندي با موضوعات و روش هاي تحقيقي متعددي تدوين شده كه در جاي خود مورد تقدير مي باشد. ولي در اين مجال سعي شده با ارائه اين مجموعه، خلائي كه در زمينه ي بيان ويژگيهاي معصومين عليهم السلام بوده است، پر نماييم.

كتاب حاضر با نام «ويژگي هاي امام صادق عليه السلام - الخصائص الصادقية» كه حاصل زحمت دوست فاضل و فرزانه ام حضرت حجةالاسلام جناب آقاي فدوي اردستاني مي باشد، همين هدف ياد شده را دنبال كرده و به روشن كردن برخي از زواياي اخلاقي و ويژگي هاي امام صادق عليه السلام مي پردازد، كه تقديم خوانندگان عزيز مي گردد.

به اميد آنكه اين موسوعه از جانب گروه تحقيق انتشارات نسيم كوثر، مورد قبول درگاه احديت قرار گرفته و اهل فضل و كمال، از كاستي هاي موجود، ما را به ديده بزرگواري بخشيده و در هر چه پربارتر نمودن اين مجموعه از راهنمايي خود بهره مند نمايند.

محمدرضا جعفري نيا



[ صفحه 13]




جانشين امام صادق




از تاريخ نگاران رسيده است كه امام صادق (ع) اسماعيل را بعنوان جانشين خود معرفي كرد اما وقتي دريافت كه اسماعيل شراب نوشيد، نظرش را تغيير داد و امام موسي كاظم را بعنوان جانشين معرفي كرد، اين رفتار و حركت بر چه اساس و پايهاي بوده است؟ (معناي اين عمل چيست؟)

پاسخ:

بهتر است سخن در مورد اسماعيل فرزند امام جعفر صادق (ع) را اينگونه پيش بريم كه آيا امام اصلاً وصيتي به او كرده بود يا نه؟ و آيا او شرب خمر نموده بود يا نه؟ و اصلاً موقف و منزلت او در نزد امام صادق (ع) چگونه بوده است؟ وقتي اين مجموعه روشن شد آنگاه ميشود به حقيقت دست يافت والا با صرف وجود يك روايت كه كسي را مذمت كرده است، نميشود درباره حال او با خبر شد و براي شناخت او به آن روايت، اعتماد نمود.

امام صادق عليه السلام يازده فرزند داشته است و آنان: 1. اسماعيل 2. عبدالله 3. موسي 4. كاظم 5. اسحاق 6. محمد 7. عباس 8. علي 9. ام فروه 10. اسماء 11. فاطمه، ميباشند. از ميان برادران، اسماعيل از همه بزرگتر بوده و امام صادق به او بسيار علاقمند بود و نسبت به او نيكي و دلسوزي فراواني ميكرد ، او در زمان خود امام در منطقه اي به نام “عريض” از دنيا رفت و مردم او را تا مدينه پيش پدر بزرگوارش تشيع نموده و در بقيع دفن كردند.[1]

مرحوم شيخ طوسي او را بعنوان يكي از دوستداران امام صادق (ع)ياد كرده است و تنها اسم او و اسم پدرانش را آورده است و بيش از اين چيزي درباره او نياورده است و گفته: اسماعيل فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي فرزند ابوطالب (عليهم السلام) هاشمي مدني ، مي باشد.[2]

و ابن عنبه گفته است: اما اسماعيل بن جعفر الصادق (ع)كه كنيهاش ابا محمد و مادرش فاطمه دختر حسين اثرم بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام (يعني فرزند نوه پسري امام حسن مجتبي عليه السلام) بوده است و به اسماعيل “اعرج”معروف ميباشد فرزند بزرگ پدر بود و از همه بيشتر مورد محبت امام قرار ميگرفت و در زمان حيات امام (ع) در منطقه “عريض” دارفاني را وداع گفت و بر سر دوش مردم تا بقيع تشيع شد.

ابن خلدون هم گفته است كه: قبل از پدرش وفات يافت، امام جعفر صادق (ع) حاكم مدينه را طلبيد و حاكم مدينه گواهي بر مرگ اسماعيل داد. (تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 39)

مرحوم شيخ مفيد (ره) فرموده است: هنگامي كه اسماعيل وفات نمود امام شديداً گريان و نالان شد و درد و حزن بزرگي او را فراگرفت و به تشيع او با پاي برهنه و بدون رداء، رفت و دستور داد كه بارها قبل از دفنش تابوت او را به زمين بگذارند و صورتش را باز و به او نگاه ميكرد.[3]

هر كس به كتب حديثي رجوع كند ميبيند كه در آنجا رواياتي وارد شده است كه دلالت بر جلالت و عظمت و منزلت اسماعيل در نزد امام صادق (ع) دارد كه شمهاي از آن را نقل ميكنيم:

امام صادق (ع) كساني را اجير ميكرد تا به نيابت جناب اسماعيل حج بجاي آورند.

كليني از عبدالله بن سنان نقل ميكند كه ميگويد: پيش امام صادق (ع) بودم كه مردي بر آن حضرت وارد شد امام به او سي دينار عطا كرد تا براي اسماعيل حج بجاي آورد و چيزي از عمره تا حج را ترك نكند جز اينكه شرط كرد كه سعي را در وادي محسر به جاي آورد.

سپس فرمود: اي فلان هر گاه اين كار را بدين صورت كه گفتم انجام دادي يك حج براي اسماعيل به خاطر آنچه كه از مالش انفاق نموده است و 9 حج براي تو حساب ميشود بعوض آن زحمتي كه كشيدهاي.[4]

امام صادق (ع) جناب اسماعيل را بر حذر ميداشت كه به فاسق اطمينان كند.

كليني از حريز بن عبدالله سجستاني نقل نموده است كه جناب اسماعيل پولي داشت و يك مرد قريشي ميخواست به يمن برود اسماعيل به پدر گفت كه بابا فلاني ميخواهد به يمن برود و من اين مقدر دينار دارم آيا شما صلاح ميدانيد كه اين مال را به ايشان بدهم تا چيزهاي از يمن براي من خريداري كند؟ امام فرمود: اي فرزند دلبندم آيا شنيدهاي كه او شرابخوار است؟

اسماعيل گفت مردم اينطور مي گويند امام فرمود: فرزندم اين كار را نكن... تا آخر حديث.[5] گواهي دادن امام صادق (ع) بر مرگ اسماعيل:

گروهي خيال ميكردند كه حتماً امام بايد فرزند ارشد باشد اما امام بسيار مايل بود كه به شيعيان تفهيم كند كه امامت بر اسماعيل نيست و از ائمه اثني عشر محسوب نميشود و امامت يك امر الهي است و بايد از طرف پيامبر (ص)و خداوند رسيده باشد.

امام هم با گفتار خود و هم با شهادت دادن به مرگ اسماعيل در زمان حيات مبارك خود در حال مبارزه با آن شبههاي بود كه عرض شد (فرزند ارشد بايد امام باشد.)

حال نمونهاي از تلاشهاي امام صادق عليه السلام كه ميخواست اين شبهه را از بين ببرد ميآوريم: 1- تلاشهاي اثباتي يعني امام به صراحت امامت را براي حضرت موسي الكاظم بيان مينمود و با اين تصريح روشن ميشد كه امام بعد از او كيست . بحث اين قسم را به وقت ديگر موكول ميكنيم

2- تلاشها و بيانات سلبي: (بخشي از تلاشها و بيانات سلبي امام براي امامت اسماعيل ):

نعماني از زراره بن اعين نقل ميكند: ميگويد وارد شدم بر امام صادق (ع) در حاليكه در سمت راست ايشان حضرت موسي الكاظم (ع) قرار داشت. به من فرمود كه اي زراره، داوود بن كثير رقي و حمران و ابوبصير را برايم بياور و در اين موقع مفضل بن عمر هم وارد شد پس من بيرون رفتم و آناني را كه فرموده بود آوردم و مردم پيوسته پشت سر هم بر امام وارد ميشدند تا آنجا كه سي نفر در بيت ايشان جمع شده بودند و وقتي مجلس آماده شد، امام فرمود: اي داوود صورت اسماعيل را باز و مكشوف نما او هم صورت اسماعيل را باز كرد بعد امام فرمود: اي داوود او مرده است يا زنده، داوود گفت: اي مولاي من ايشان مرده است پس يكايك آنان را به همين منوال پيش خواند تا آخر كساني كه در آن مجلس بودند و همه ميگفتند: اي مولاي ما او مرده است. سپس امام فرمود: خدايا گواه باش، سپس دستور به غسل و حنوط او داد و دستور داد كه او را در كفنش قرار دهند و آن گاه كه از كار او فارغ شد به مفضل فرمود: از صورتش پرده بردار و چون چنين كرد امام فرمود: زنده است يا مرده عرض كرد: مرده است امام فرمود: خدايا بر آنان گواه باش. سپس او را به سوي قبرش بردند و هنگامي كه او را در لحد گذاشتند امام باز فرمود: اي مفضل صورتش را باز كن و به آن جماعت فرمود: او مرده است يا زنده و ما يك صدا گفتيم كه مرده است فرمود: خداي من، من گواهي دادم و اينان هم گواهي دادند بدرستي كه بزودي راهيان باطل در او ترديد روا ميدارند و ميخواهند كه با دهان خود نور خدا را خاموش كنند و سپس اشاره به حضرت موسي الكاظم (ع) كرد و فرمود:“والله متم نوره ولو كره المشركون“سپس خاك بر او افكنديم دوباره امام همان حرف را بر ما تكرار كرد و فرمود: ميت وحنوط شده و دفن شده در اين لحد كيست؟ ما گفتيم: اسماعيل فرمود خدايا گواهي ميدهم (يا گواه باش) سپس دست حضرت امام موسي (ع) را گرفت و فرمود: او حق است و حق از اوست تا خداوند به ارث ببرد زمين را و هر كس كه بر زمين ميباشد.[6]

شيخ طوسي از ابي كهمس نقل ميكند كه گفت من بر مرگ اسماعيل حاضر بودم و امام صادق (ع) پيش او نشسته بود وقتي كه مرگ، او را گرفت امام فك او را بست و آن را ملحفهاي پيچاند سپس براي تجهيزش دستور دادند و چون از كار آن فارغ شد، كفنش را خواست و در حاشيه كفن او نوشت: اسماعيل گواهي ميدهد كه:لا اله الا الله.

واين روايات حاكي از جلالت و منزلت جناب اسماعيل است و مؤيد اين مطلب آن است كه امام بعد از مرگ اسماعيل او را بوسيد آن هم چندين بار همانطور كه در بعض روايات هم وارد شده است.

بلي چند روايتي داريم كه كشي در ترجمه بعضي، آنها را آورده است كه آن روايات در مذمت جناب اسماعيل است . راوي اين روايات افرادي مثل روايت ابراهيم ابن ابي سمال ـ عبدالرحمن بن سيابه فيض مختار، مي باشند و لذا مرحوم آقاي خوئي در سند اين روايات مناقشه نموده است.[7]

و از جمله همين روايات است كه اشاره به مسئله شرب خمر ميكند.

مرحوم خوئي ميفرمايد: گاهي توهم ميشود كه از بعضي روايات ميتوان مذمت جناب اسماعيل را استفاده نمود و از جمله آن روايات روايت صفوان است كه از كشي نقل شده است كه از ابراهيم بن ابي سمال (343 ـ 344) نقل شده كه مردم بر ابوالحسن امام موسي كاظم (ع) جمع نشدند و پيرامون او گرد نيامدند تا چه رسد به اين اسماعيل، مردم چگونه گرد او جمع آيند در حالي كه اساتيد و بزرگان شما درباره اسماعيل ميگويند كه او را ديدهاند كه شراب مينوشيد و ... سپس ميگويند كه او اجود و بهتر است (تا آخر حديث).

مرحوم خوئي ميگويد: اين روايت اگر چه ظاهراً دلالت بر مذمت اسماعيل دارد الا اينكه در سند آن محمد بن نصير قرار دارد و او ضعيف است و اين غير از آن محمد بن نصير است كه ثقه ميباشد و از مشايخ جناب كشي بوده است همانطور كه ظاهر مطلب همين است (يعني ظاهراً اين مطلب درست است كه اين محمد بن نصير غير از محمد بن نصير ثقه است).[8]

بعضي از علما بر اين باوراند كه مقصود از اسماعيلي كه شراب مينوشيده است اسماعيل بن جعفر نيست بلكه اسماعيل بن موسي الكاظم (ع) است البته به فرض صحت روايات [والا هيچكدام اهل اين كباير نبودهاند].[9]

و خلاصه قول اينكه اولاً: از آنجائيكه حضرت اسماعيل فرزند ارشد امام صادق (ع) بود و از آنجائيكه انسان صالح و درستكاري بود بعضي از اصحاب امام صادق (ع) گمان ميبردند كه اين همان امام بعد از جعفر الصادق (ع)ميباشد و اين به معناي آن نبوده است كه امام صادق او را به امامت نصب كرده چرا كه نصي بر امامت ايشان وارد نشده است.

و ثانياً: ثابت نيست كه العياذبالله جناب اسماعيل شرب خمر كرده باشد.

و ثالثاً: جناب اسماعيل در حالي از دنيا رفت كه در پيش والد بزرگوارش عزيز و محترم و مورد اكرام بود و خود اين دلالت دارد كه جناب ايشان راهش درست بوده است و تا زنده بوده انسان وارسته و راست كرداري بوده است.

پاورقي

[1] الارشاد، شيخ مفيد، ص 248

[2] رجال، شيخ طوسي، ص 149، ش 81

[3] ارشاد، شيخ مفيد، ص 284

[4] وسائل، جزء 8، باب 1 از ابواب انيايه در حج، حديث 1

[5] كافي، ج 5، ص 299

[6] النعماني، الغيبه 327، حديث 8، و بحار الأنوار، ج 48، ص 21/1

[7] بحوث في الملل و النحل، ج 8، ص 72

[8] معجم رجال، حديث جزء سوم

[9] اعيان الشيعه، مجلد سوم،ص 318

زينت اهل بيت


يكي ديگر از مهمترين انتظارات امام صادق(عليه‎السلام) از شيعيانش اين است كه از نظر رفتار، به دنبال انجام كارهاي نيك و شايسته باشند و از نظر اخلاقي برخوردار از اوصاف نيك و پسنديده، و قرين اخلاق زيباي اسلامي باشند. حضرت بر اين انتظار سخت پاي فشرده و با بيان‎هاي مختلفي آن را ابراز فرموده است، در يك جا مي‎فرمايد:



«شيعتنا اهل الهدي و اهل التقي و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر(1)؛ شيعيان ما اهل هدايت و تقوا، اهل خير و نيكي و اهل ايمان و پيروزي و موفقيت مي‎باشند. در جاي ديگر فرمود: به خدا قسم شيعه ما نيست مگر كسي كه عفت شكم را داشته باشد (و از خوردن حرام دوري نمايد) و براي خدا عمل كند و اميد ثواب از او داشته باشد و (تنها) از عقاب او ترس داشته باشد.»(2)



و گاه با بررسي بازتاب اعمال نيك شيعيان و اخلاق برجسته آنها در جامعه، انتظار خويش را با تأكيد بيشتري از پيروان خود اعلام مي‎دارد، از جمله مي‎فرمايد: «به هر كس كه پيرو ما است و به گفته‎هاي ما گوش فرا مي‎دهد سلام مرا ابلاغ كن، و (بگو) من همه شما (شيعيان) را به تقوا، پرهيزكاري در دين، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگويي و امانتداري، و سجده طولاني، و نيكو همسايه‎داري ...، سفارش مي‎كنم، زيرا هرگاه كسي از شما به اين سفارشات من عمل كند مردم مي‎گويند: اين «جعفري مذهب» (و شيعه) است. و من از اين (اثر اجتماعي) و از اعمال شما شادمان مي‎شوم و ساير مردم نيز مي‎گويند: اين است روش ادب و تربيت امام صادق(عليه‎السلام): ولي اگر برخلاف اين (روش صادقانه و مورد انتظار) بوديد، من از عملكرد شما غمگين و شرمنده مي‎گردم!! و مردم نيز (با ناراحتي) خواهند گفت: اين هم اثر تربيتي امام صادق(عليه‎السلام)!! (و اين هم شيعه امام صادق(عليه‎السلام).»(3)

به هر كس كه پيرو ما است و به گفته‎هاي ما گوش فرا مي‎دهد سلام مرا ابلاغ كن، و (بگو) من همه شما(شيعيان) را به تقوا، پرهيزكاري در دين، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگويي و امانتداري، و سجده طولاني، و نيكو همسايه‎داري ...، سفارش مي‎كنم، زيرا هرگاه كسي از شما به اين سفارشات من عمل كند مردم مي‎گويند: اين «جعفري مذهب» (و شيعه) است. و من از اين (اثر اجتماعي) و از اعمال شما شادمان مي‎شوم.

بياييم با اعمال و رفتارمان باعث شرمندگي امامان خود نشويم و آبرو و عظمت آنها را حفظ كنيم.



امام صادق(عليه‎السلام) در جاي ديگري از شيعيان درخواست مي‎كند كه: «كونوا لنا زينا ولا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسنا واحفظوا السنتكم و كفوا عن الفضول و قبح القول(4)؛ (شيعيان) زينت ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و از زياده‎روي و زشت‎گويي بازداريد.



يكي از شيعيان حضرت به نام «شقراني» از تقسيم بيت المال توسط خليفه وقت «منصور دوانيقي» محروم ماند، در كنار خانه خليفه منتظر فرصت بود تا با شفاعت و وساطت كسي حق خود را بگيرد، حضرت صادق(عليه‎السلام) سهم او را گرفت و به وي داد آنگاه فرمود: اي شقراني اعمال نيك از همه نيكو است، ولي از تو نيكوتر است چون به ما نسبت داري (و شيعه ما هستي) و كارهاي زشت از همه زشت است ولي از تو زشت‎تر است(چون كه به ما نسبت داري).»(5)

امام صادق(عليه السلام) فرمود: (شيعيان) زينت ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و از زياده‎روي و زشت‎گويي بازداريد.

لازم به يادآوري است كه شقراني از خدمتگزاران پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بود و عمر طولاني كرده بود و تا زمان امام صادق(عليه‎السلام) زنده بود، ولي گرفتار مشروب بود، لذا امام صادق (عليه‎السلام) به او تذكر داد كه تو با ديگران تفاوت داري، تو به ما اهل بيت نسبت داري لذا احترام اين مقام و موقعيت را حفظ كن، چرا كه شيعه بايد اهل عمل نيك، ورع و پرهيزكاري باشد، چنان كه امام صادق(عليه‎السلام) فرمود: «احق الناس بالورع آل محمد و شيعتهم، كي تقتدي الرعيه بهم(6)؛ سزاوارترين مردم به تقوا و دوري از حرام، آل محمد(صلي الله عليه و آله) و شيعيان آنها هستند، تا ساير مردم نيز به آنان تأسي نمايند.



در اين زمينه امام صادق(عليه‎السلام) فرمود: «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ليرو امنكم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخير فان ذلك داعيه(7)، مردم را با غير زبان خود به كارهاي نيك دعوت كنيد، تا آنان از شما تقوا و ورع و تلاش و كوشش در نماز و كارهاي خير ببينند، و اين راه(عمل) جاذبه بيشتري دارد (و بهتر مردم را به سوي نيكي‎ها جذب مي‎كند.)»

پاورقي

1- اصول كافي، ج2، ص 233 .



2- صفات الشيعه، ص 49 .



3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 389 .



4- ابوالفضل طبري، مشكوة الانوار، ص 173 .



5- شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ج 1، ص 708 / مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 236 .



6- سفينة البحار، ج 2، ص 643 .



7- اصول كافي، ج 2، ص 78 / سفينة البحار، ج 2، ص 643 .

ابعاد سياسي ـ اجتماعي سيره امام صادق (ع)




با حمد و سپاس به درگاه ايزدمنان كه ما را به دين مقدس اسلام مفتخر و از نعمت عظماي امامت و و ولايت بهرهمند و برخوردار نموده است، نعمتي كه نقش بيبديل آن در حفظ بقاي دين مبين اسلام و مصون نگهداشتن و نجات آن از خطر اضمحلال و نابودي در تمام اعصار و قرون منحصر به فرد بوده و ميباشد.

مسلماً اگر بعد از اتمام دوران رسالت ختمي مرتبت، امامت ائمه معصومين وجود نداشت، امروز سخنگفتن از اسلام ناب محمدي(صلّي الله عليه وآله) ، نيز معنا و مفهومي نداشت. يك نگاه ولو گذرا و اجمالي به گذرگاههاي حساس تاريخ پس از ارتحال رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) اين مدعا را اثبات ميكند كه دوران 250 ساله امامت ائمه اطهار (عليهم السلام) - تا زمان غيبت كبراي امام زمان (عليه السلام) - در حقيقت تداوم دوران نبوت رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله) بوده و همان هدف را تعقيب نموده است. مقام معظم رهبري در اين زمينه ميفرمايد:

«امامت براي اين است كه آن هدفي را كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به خاطر آن مبعوث شده تعقيب كند. خود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اگر 250 سال از خدا عمر ميگرفت چه ميكرد؟ هركاري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميكرد در شرايط گوناگون، در اوضاع مختلف، آن كار را ائمه (عليه السلام) انجام دادند. هدف از امامت به طور كلي ايجاد جامعه اسلامي است، ايجاد جامعهاي برمبناي اصول اسلامي، ايجاد جامعهاي كه انسان در آن بتواند به تكامل و تعالي مقدرش، آن تكامل و تعالي كه طبق فطرت و سرشت خدادادي براي او امكان پذير است، برسد.»

ائمه اطهار (عليه السلام) هريك به نوبه خود جهت ايجاد چنين جامعهاي به شيوه متناسب با زمان خود بيوقفه تلاش كردند.

بيشتر ايشان گرچه در زمان خود موفق به تشكيل چنين جامعهاي نشدند، ليكن زمينه فرهنگي و فكري را به طور كامل در شيعيان خود مهيا نموده و آنان را جهت مبارزه با افكار انحرافي و الحادي پرورش داده اند.

امروزه فرهنگ اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) به عنوان فرهنگ اسلام ناب، غنيترين، عميقترين، اصيلترين و نابترين فرهنگ مذهبي و ديني در دنياست و به جرأت ميتوان گفت نقاط قوت و مثبتي كه در فرهنگ ساير فرقهاسلامي، به چشم ميخورد به طور مستقيم يا غيرمستقيم از فيوضات آن معادن علم و حكمت است. چنانكه امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:

«اما انه ليس عند احد من الناس حق و لا صواب الا شيء اخذوه منا اهلالبيت(عليهم السلام)...»

«همانا و محققاً در نزد احدي از مردم، مطلب حق و حرف درستي نيست مگر آنكه آن را از ما اهل بيت گرفتهاند». امامان معصوم (عليه السلام)، در شرايط مختلف به ترويج علوم ومعارف اسلامي وتربيت انديشمنداني در زمينه هاي علوم مختلف ميپرداختند به طوري كه امام صادق (عليه السلام)در حوزه درس خود حدود 4000 دانشمند تربيت نمود كه بعض از آنها مانند جابر بن حيان علم شيمي را وضع كرد.

با اينكه أئمه شرايط دشواري داشتند يكي از آنان بيشتر عمر خود را تحت نظر بود يا در زندان سپري نمود و ديگري ناگزير تا مرحله ولايتعهدي به چنين دستگاهي نزديك شد و... بدينسان در شرايط مختلف، مشعل هدايت را به طور عيني، پيش روي رهروان حق بر افروختند و آنان را به بهرهگيري از اين مشعل پرفروغ دعوت نمودند.

ما در اينجا به پيشواي ششم امام صادق (عليه السلام) و چگونگي مبارزه آن حضرت با خطوط انحرافي و الحادي ميپردازيم.



مذهب جعفري

قرن دوم هجري براي اسلام و جامعه اسلامي قرني پر تلاطم و پرتحول است، بنياميه آن عاملان فتنه براي جهان اسلام، دوره افول و سقوط را ميگذراندند و بنيعباس حكومت ننگين و سياه خود را با شيوه بدتر از بنياميه آغاز ميكردند. در چنين شرايطي مردي از اهلبيت(عليهم السلام) برخاست و با دست قدرت امامت و علم خود; ابرهاي تيره را پس زد و به مردمان غافل فهماند، اسلام آن نيست كه زمامداران خيرهسر، و مبلغان درباري و از خداي بي خبر معرفي ميكنند. او، دلهاي پراكنده ولي آماده شنيدن حق را متوجه خود كرد و به احياي دين و تجديد تعاليم آن پرداخت و قرآن را آنچنان كه نازل شده بود براي مردم تشريح و تفسير كرد.

«خدمتي را كه او براي اسلام انجام داده بود از دو طريق صورت گرفت: يكي از راه آموزش علوم اسلامي و ديگر از راه ساختن مدلها و الگوهاي اسلامي. اينكه مذهب شيعه را مذهب جعفري مينامند به خاطر همين دو مسأله به ويژه مسأله دوم است.

او حقايقي را در جهان آن روز علني كرد كه بالاتر از زمان آن روز بود. فرهنگ و تمدن اسلامي ديروز و امروز بدهكار وضع و شرايط و اقدام امام صادق (عليه السلام) و ترقي و پيشرفت و بيداري مسلمانان، مخصوصاً در قرون 3 و 4 در گرو بيدارسازي آن امام است.

ما نميگوييم كار ائمه قبلي كم بهاتر و كم ارجتر از كار امام صادق(عليه السلام)بود، بلكه ميگوييم شرايط و امكاني كه براي نشر حقايق جهت امامصادق (عليه السلام)پديد آمد براي ديگر امامان ما وجود نداشت و همچنان كه وظيفه و مسئوليت هر امام است او كوشيد از اين فرصت و امكان براي پيشبرد مقاصد اسلامي به وجهي نيكو استفاده كند.

كار برجسته امام صادق (عليه السلام) احياي انديشهي شيعي، و منسجم كردن خطوط مكتب وتنظيم خط فكري تشيع علوي بود و به همين جهت پيش از آنكه اين مكتب عنوان مذهب علوي، حسيني، سجادي و... را بدنبال خود بكشد مذهب جعفري ناميده شد.»



مبارزه با مكتبها و مسلكهاي انحرافي

دوران امامت پيشواي ششم (عليه السلام) دوران تحول فكرها و پيدايش و گسترش فرقههاي گوناگون اسلامي و غيراسلامي بود. برخي از اين فرقهها كه سابقه بيشتري داشتند توانسته بودند تا حدي براي خود چارچوبي تنظيم و افرادي را به تشكيلات خود جذب كنند و نيز جهتگيري عمومي و كلي تمامي فرقهها ضديت با فرقه ناجيه شيعه ومكتب امامت بود. از اين رو امام صادق(عليه السلام) به عنوان پيشواي امت و پاسدار مكتب اسلام نميتوانست در برابر اين فرقههاي نوپا و بياساس بيتفاوت باشد، بلكه بايد در برابر همه آنها به اقتضاي مصالح اسلام موضعبگيرد و نظر قاطع اسلام را ارايه دهد و به شبهات و اشكالات مطرح شده از سوي آنان پاسخ گويد. مكتبها و مسلكهاي انحرافي موجود در دوران امام صادق (عليه السلام) به دو بخش عمده تقسيم ميشدند: اسلامي و غيراسلامي.



الف- فرق اسلامي

در دوران امامت امام صادق (عليه السلام) فرقههاي زيادي به نام اسلام، ليكن منحرف از خط امامت و ولايت، پديد آمده و يا رشد كردند و هركدام عدهاي را به سوي خود جذب كردند مهمترين و مشهورترين اين فرقهها عبارتند از:

1. معتزله: فرقه معتزله در اوايل قرن دوم هجري و در دوران امامت امام باقر (عليه السلام) پديد آمد. معبد جهني، غيلان دمسقي و يونس اسواري نخسنين كساني بودند كه نسبت افعال انسان را به خداوند انكار كردند و گفتند: انسان درانجام افعال خود توانا و مستقل است و خداوند در افعال بندگانش هيچ نقشي ندارد.

اصحاب و ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه هنوز زنده بودند از تفكر غلط آنان بيزاري جسته، به امت اسلامي توصيه ميكردند كه با «قدريه» (كه بعدها معتزله ناميده شدند) رابطه برقرار نكنند. به آنان سلام نگويند، به عبادت بيمارانشان نروند و بر جنازه مردههايشان نماز نگزارند.

پس از كشتهشدن معبد، واصل بن عطا كه از موالي ايراني و از شاگردان حسن بصري بود از استاد كناره گرفت و به تبليغ و نشر آزاد معبد پرداخت. از آن پس پيروان او به نام «معتزله» معروف شدند. امام صادق (عليه السلام) - برغم كشمكشها و اختلاف فكري موجود- موفق شد با تعليمات و راهنماييهاي لازم، پيروان خود را از فروافتادن در دام جريانهاي فكري حفظ كند. آن حضرت درگير و دار جدال فكري بين جبريها و قدريها با بيان جمله:

«لاجبر و لاتفويض و لكن امر بين امرين»

نه جبر درست است و نه تفويض، بلكه امري است ميان آن دو.

هر دو تفكر انحرافي «اشاعره» و «معتزله» را كه يكي قايل به جبر و ديگري قايل به تفويض بود، نفي كرد و با اين رهنمود، پيروان خود را از آشفتگي و حيرت و فرو افتادن در دام هريك رهايي بخشيد.

2. مرجئه: فرقه مرجئه در ابتدا با انگيزهاي سياسي به وجود آمد و امويان در پديد آوردن آن نقش مؤثري داشتند.

آنان ايمان را تنها اعتقاد قلبي ميدانستند و معتقد بودند با وجود ايمان، هيچ گناهي به انسان زيان نميرساند. كسي كه در دل مؤمن به خدا باشد، هرچند با زبان اظهار كفر نمايد يا در عمل بتبپرستند و يا طبقآيين يهود و نصارا رفتار كند، چون از دنيا رود اهل بهشت خواهـد بـود.»[6] همچنان كه آيتالله جعفر سبحاني در ملل و نحل آوردهاند:

«مرجئي يري ان العمل ليس جزءاً من الايمان وانه لا تضر معه معصية كما لا تنفع مع الكفر طاعة.»

مرجئه معتقد بود كه عمل جزيي از ايمان نميباشد و با وجود ايمان معصيت به آن ضرري نميزند همچنانكه با كفر، طاعت پروردگار نفعي نميرساند.

مرجئه با اين اعتقاد سخيف، افراد را در ارتكاب به گناهان جري ميساختند و پشتيبان و ياور ستمگران بودند.

امامان(عليهم السلام) در تعليمات خود، همواره بر اين نكته تأكيد داشتند كه ايمان و اعتقاد قلبي توأم با عمل است و مؤمن واقعي كسي است كه گفتار و كردارش تأييد كننده ايمان او باشد. به عنوان نمونه، از امامصادق (عليه السلام)سؤال شد حقيقت ايمان چيست؟ فرمود:

«ايمان عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد در قلب و عمل به اعضا و جوارح.»

در تأكيد عمل و اينكه حُب به اهل بيت بدون عمل صالح موجب آمرزش نخواهد شد چنين روايت شده است: «در كتاب معاني الاخبار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت ميكنند كه يكي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: ان من مواليكم من يعملون بالمعاصي و يقولون نرجو.

بعضي از دوستان شما اعمال ناشايستي ميكنند و ميگويند اميدواريم به آمرزش. يعني آمرزش را مرهون دوستي اهل بيت ميدانند و مرتكب زشتكاري ميشوند.

آن حضرت فرمود: كذبوا و الله ليسوا من موالينا فان من رجا شيئا عمل له ومن خاف من شيء هرب منه.

حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: «به خدا قسم كه دروغ ميگويند از دوستان ما نيستند. زيرا هر كه چيزي را بخواهد براي به دست آوردن آن مجاهده نمايد و از هر چيز بترسد از او بگريزد و پرهيز كند.» (عليه السلام) فرمود:

«خداوند قدريه را لعنت كند، خداوند حروريه (خوارج) را از رحمت خود دور گرداند. خداوند مرجئه را لعنت كند، خدا مرجئه را لعنت كند.»

راوي پرسيد: قدريه و خوارج را هركدام يك بار لعنت كرديد ولي مرجئه را دوبار. فرمود:

«به خاطر اينكه اينان ميپندارند كشندگان ما مؤمن هستند. بدين جهت لباسهاي آنان تا روز قيامت آغشته به خون ماست.»

3. كيسانيه: مذهب شيعه تا پايان دوران امامت پيشواي سوم انشعابي پيدا نكرد. پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) هرچند اكثريت شيعيان به امامت فرزندش امام سجاد (عليه السلام) قايل شدند و لي اقليتي معروف به «كيسانيه» قائل به امامت «محمدبن حنفيه» فرزند حضرت علي (عليه السلام)شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين جريان منحرف موضع گرفت و با بيانات و سخنان روشنگرانهخود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را كه زمينه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدايت كرد و كوشيد حميري از جمله ايشان بود. حيان سراح، يكي از سران كيسانيه به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام (عليه السلام) از او پرسيد: اي حيان! نظر اصحاب و يارانت درباره محمد حنفيه چيست؟ گفت: ميگويند او زنده است و روزي ميخورد.

فرمود: پدرم براي من نقل كرد كه وي جزء افرادي بوده است كه به هنگام بيماري محمد به عيادتش رفته و چشمهايش را بسته و او را در داخل قبر نهاده است...» .

امام (عليه السلام) در سخني ديگر فرمود: «محمد بن حنفيه نمرده مگر آنكه به امامت علي بن حسين(عليه السلام) اعتراف كرد.»[13]

4. زيديه: فرقه زيديه، دومين گروه منشعب از شيعه است كه در تاريخ اسلام و پس از شهادت امام سجاد (عليه السلام) به وجود آمده است. اين گروه اندك به جاي گرايش به امام باقر (عليه السلام) قائل به امامت فرزند امامسجاد (عليه السلام) زيد گرديدند و به «زيديه» معروف شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين حركت انحرافي نيز به شدت موضعگرفت. درگام نخست، سران آن مانند كثير، سالم بن ابوحنيفه و ابوجارود را افرادي كذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهي دانست. در گام دوم، اصل تشكيلات زيديه را منحرف از خط امامت معرفي كرده يارانش را از هرگونه كمك و همكاري با اين گروه منع ميكرد. عمربن يزيد ميگويد:

از امام صادق (عليه السلام) از صدقهدادن و كمك نمودن به ناصبيها و زيديه پرسيدم. امام (عليه السلام)

5. غلات: در آخر دوران امامت اميرمؤمنان (عليه السلام) و در درون جامعه اسلامي، فرقهاي به نام «غلات» شكل گرفت. اين فرقه در اثر پيشگوييها و معجزاتي كه از آن حضرت ميديدند در دوستي خود نسبت به آن بزرگوار غلو ميكرده، او را به مرتبه خدايي رسانده يا قايل به حلول روح خدايي دراو ميشدند. در دوران امامت امام باقر و امام صادق عليهما السلام كه شرايط براي آزادي نشر انديشههاي مختلف بيش از پيش فراهم شده بود. فعاليتهاي اين گروه نيز افزايش پيداكرد. و كساني همچون مغيره بن سعيد و ابوالخطاب به نشر اين تفكر كفر آميز پرداختند.

تفكر غلات، از سوي امامان معصوم به شدت مورد نفي و انكار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بيزاري خود را از اين فرقه گمراه اعلام كرده، آنان را سزاوار غضب الهي دانستند.

امام صادق (عليه السلام) درباره آنان ميفرمايد:

«سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي من هؤلاء براء، برئ الله منهم و رسوله، ماهؤلاء علي ديني ودين آبائي.»

گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بيزار است. خدا و پيامبرش نيز از ايشان بيزارند. آنان با آيين من و پدرانم رابطهاي ندارند.

پيشواي ششم در سخن ديگري خطاب به شيعيان ميفرمايد:

«جوانان خود را از خطر غلات برحذر داريد تا مبادا ايشان را فاسد كنند. غلات بدترين خلق خدا هستند، بزرگي خدا را كوچك ميشمارند و نسبت به بندگان خدا ادعاي ربوبيت ميكنند، سوگند به خدا، غلات از يهود، نصارا، مجوس و مشركان بدترند.»

«امام صادق (عليه السلام) گاهي افراد خاصي از اين فرقه را نام ميبرد و چهره شيطاني آنان را براي مردم برملا ميساخت. به عنوان نمونه در تفسير آيه شريفه: (هل اُنبئكم علي من تنزل الشياطين * تنزل علي كل افاك اثيم)آيا به شما خبر دهم كه شياطين برچه كسي نازل ميشدند بر آنها بر هر دروغگوي گنهكار فرود ميآيند.

فرمود: آنان هفت نفرند: مغيرة، بيان، صائد، حمزة بن عماره بربري، حارث شامي، عبدالله بن حارث و ابوالخطاب.»

مبارزه امام (عليه السلام) با غلات به اين مقدار كه برشمرديم محدود نميشود. بلكه آن حضرت در موارد زيادي در برخورد خصوصي با افراد، آنان را از خطر اين انديشه كفرآميز برحذر و به صراط مستقيم رهنمود ميساخت.

6. صوفيه: در اوايل قرن دوم هجري در درون جامعهاسلامي افرادي پيدا شدند كه خود را زاهد و صوفي ميناميدند. اين گروه در راستاي اعتقادات باطل و ضد اسلامي خود، در بهرهگيري از نعمتهاي الهي و مواهب طبيعي روش خاصي اتخاذ كردند و چنين وانمود كردند كه روش صحيح و راه دين همان است كه ايشان ميروند.

آنان مدعي بودند كه به طور مطلق و در هر شرايطي بايد از نعمتهاي دنيوي دوري جست مؤمن واقعي كسي است كه از پوشيدن لباس خوب، خوردن غذاي لذيذ و سكونت در خانه وسيع اجتناب ورزد. طبعاً كساني كه اين مواهب را مورد استفاده قرار ميدادند از سوي اين گروه به دنيا دوستي و خروج از مسير ايمان متهم شده مورد تحقير وملامت قرار ميگرفتند.

امام صادق در برابر اين جريان انحرافي نيز موضع گرفت و ضمن تأكيد و توصيه بر تهذيب نفس وتوجه به معنويات و دل بستن به دنيا و مظاهر آن، رهبران اين گروه را افرادي «فاسد العقيده» و دشمن اهلبيت(عليهم السلام) قلمداد كرد. به نقل امام عسكري (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام)درباره ابوهاشم كوفي (بنيانگذار فرقه صوفيه) سوال شد. آن حضرت فرمود:

«او فردي فاسد العقيده بود. او كسي بود كه مذهبي به نام تصوف وضع كرد و آن را، راهفراري براي عقيده ناپاك خود قرار داد.»

يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: اين ايام گروهي پيدا شدهاند به نام «صوفيه» درباره آنان چه ميفرماييد؟

امام (عليه السلام) فرمود: «ايشان دشمنان ما هستند، كساني كه به آنان تمايل پيدا كنند جزء ايشان خواهند بود و با آنان محشور ميشوند. به همين زوديها گروهي كه نسبت به ما اظهار محبت مينمايند، به ايشان تمايل و شباهت پيدا ميكنند و خود را با القاب آنها ملقب ميسازند وسخنان آنها را تأويل مينمايند. كساني كه متمايل به آنان شوند از ما نيستند و ما از ايشان بيزاريم، و آنان كه سخنان ايشان را رد و انكار كنند مانند كساني هستند كه در ركاب پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با كفار نبرد ميكردند.»

امام صادق (عليه السلام) در برخورد حضوري با سران صوفيه ايشان را به اشتباه و انحراف خود متوجه كرده و نصيحت و ارشادشان ميفرمود. نمونه بارز آن گفتگويي است كه ميان آن حضرت و سفيان ثوري در همين رابطـه رخ داد و موجب شكـست و سرافكندگـي وي شده است.»

در اين باره در كتاب مغز متفكر جهان شيعه آمده است:

«جعفرصادق همانطور كه با شدت، نظريه مربوط به سرشت خدايي نسبت به پيغمبر اسلام و ائمه شيعه ( شبيه اعتقاد مسيحيان نسبت به حضرت مسيح) را رد كرد با رهبانيت شيعيان و ساير فرقههاي اسلامي به طور جدي مخالفت نمود.

امام جعفر صادق (عليه السلام) ميدانست كه فكر رهبانيت اگر در مذهب شيعه قوت بگيرد، آن را از بين ميبرند. خاصه آن كه حكومتهاي وقت كه از بنياميه بودند، با شيعيان خصومت داشتند و گاه خصومت خود را علني مينموده و زماني پشت پرده با شيعيان دشمني ميكردند.

نفع بنياميه، در اين بود كه شيعيان، دست از دنيا بشويند و اعتكاف كنند و رابطه خود را با دنياي خارج قطع نمايند و كسي از خارج با آنها مربوط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. آنها ميدانستند بعد از اينكه شيعيان دست از دنيا شستند و تمام عمر خود را در يك دير، به سر برند، بعد از چندي، بخودي خود از بين خواهند رفت.»



ب ـ مكاتب مادي

از جمله محورهاي اساسي فعاليتهاي فرهنگي امام صادق(عليه السلام)مبارزه با افكار الحادي و انديشههاي ماديگري بود كه در دوران امامت آن حضرت به سرعت در حال گسترش بود. فعاليتهاي امام (عليه السلام) در اين زمينه شكلهاي مختلف داشت، از قبيل: بيانات و رهنمودهاي كلي در زمينه مسائل مربوط به توحيد، مباحثات و مناظرات رسمي ميان آن حضرت و سران ماديگرايان مثل ابن ابي العوجاء، ابن مقفع، زنديق مصري بهنام عبدالملك و... ونيز بين اصحاب آن حضرت با اين افراد، و ارشادها و رهنمودهاي موردي آن حضرت در برخورد با افراد مختلف ديده ميشود. امام (عليه السلام) در تمام اين برخوردها و مناظرات، با بياني روشن و منطقي استوار، مباني اعتقادي اسلام را تبيين و تشريح و ادعاي خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف ميكرد. در اينجا به نمونهاي از اين مناظرات اشاره ميكنيم: «عصر امام صادق (عليه السلام) بود، شخصي بهنام جعدبندرهم به بدعت گذاري و مخالفت با اسلام پرداخت و داراي جمعي طرفدار شد و سرانجام در روز عيد قربان اعدام گرديد. او روزي مقداري خاك و آب در ميان شيشهاي ريخت و پساز چند روز حشرات و كرمهايي در ميان آن شيشه توليد شدند. او در ميان مردم آمد و چنين ادعا كرد: «اين حشرات و كرمها را من آفريدم، زيرا من سبب پيدايش آنها شدم، بنابراين آفريدگار و خداي آنها من هستم.» گروهي از مسلمانان اين موضوع را به امام صادق (عليه السلام) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگوييد تعداد آن حشرات چقدر است؟ تعداد نر و ماده آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهيد كه آنها را به شكل ديگري تغيير دهد زيرا كسي كه خالق آنها است توانايي براي تغيير شكل آنها را نيز خواهد داشت.» آن گروه با طرح همين پرسشها با آن شخص، مناظره كردند. او از پاسخ به آن پرسشها فرومـاند، و به ايـن ترتيب نقـشهاش نقش بـر آب گرديد و ترفند و حيلهاش فرو پاشيـد. در كتاب زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام) از علامه سيد محمدتقي مدرسي درباره اين مكاتب و افكار آمده است: «در اينجا، مناسبت دارد كه اجمالاً به موجي الحادي كه در دوران زندگي امام صادق (عليه السلام) بر جامعه اسلامي يورش آورده بود، اشارهاي كنيم. اين موج با حوزهي علمي امام صادق (عليه السلام) نيز برخورد كرد اما آن را سدي استوار و خلل ناپذير يافت كه از عهده پاسخگويي به آن موج برآمد و آن را از حركت باز داشت، و به غباري تبديل كرد. از آنجا كه ما ميكوشيم زندگي امام بزرگ خود را خلاصهوار بررسي كنيم و خطوط ويژه حوزهي علمي آن حضرت را مشخص سازيم بايد مروري گذرا نيز به اين موج فراگير داشته باشيم. پيش از اين گفتيم كه فتوحات اسلامي موجب برخوردهاي نيرومندي ميان مسلمانان و نومسلمانان شد. از آنجا كه بيشتر مسلمانان درك و بينشي شايسته و استوار از اسلام نداشتند، اين برخوردها به نتيجهاي نامطلوب و منفي انجاميد، چرا كه مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرد، گروه اول، محافظهكاران و قشري گراياني بودند كه تنها جنبه ظاهري دين را گرفته و از فهم جوهر و حقيقت و كنه آن بازمانده بودند. اينان عقل و خرد خود و همراهي با آن معيارها را گم كرده بودند. گروه خوارج از پيشتازان اين گرايش بود، چنان كه اشاعره نيز اين گونه بودند. البته باملاحظاتي در طوايف آنها از نظر اختلاف در كميت و كيفيت. گروه دوم، تندروهايي بودند كه شديداً از وضع موجود در جامعه تأثير پذيرفته بودند. اينان معيارها را به كناري افكنده و تنها به آنچه عقلهاي كوته آنها بر حسب اختلاف گرايشها و دگرگوني شرايط، به آنان الهام ميكرد، اكتفا كرده بودند و پيشا پيش اين گروه، ملحدان و پس از آنها با فاصله بسيار معتزله و ديگر فرقه هايي كه بديشان نزديك بودند، جاي داشتند. بنا به طبيعت وضع اجتماعي موجود در آن روزگار كه مرتد بد حالتر از كافر اصيل قلمداد ميشد آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزء اقليت به شمار ميآمدند. اما انديشههايشان را از آبشخور فلسفه يونان سيراب ميكردند.

عربها تا آن روزگار، با انديشههاي يوناني هيچ آشنايي نداشتند. آشنايي آنان هنگامي آغاز شد كه نهضت ترجمه در عصر امام صادق (عليه السلام) و پس از آن صورت پذيرفت. از اين رو تنها شمار اندكي از مسلمانان كه تمام ابعاد فلسفه نظري اسلام را درك كرده و به وجوه متفاوت ميان آنها و ديگر تئوريها پيبرده بودند ميتوانستند با اقامه دليل و برهان اصول فكري اسلام را اثبات كنند و اصول و تئوريهاي ديگر مكاتب را در هم بكوبند. اين عدهي اندك، با كساني برخورد ميكردند، كه معلومات آنها بر مجموعهاي از احاديث ابوهريره و جز او محدود بود و اصلاً به تناقضات فراواني كه در آنها به چشم ميخورد توجه نشان نميدادند. اينان ميپنداشتند كه بر حق هستند از توانايي كافي براي اثبات ادعاي تو خالي و پوچ خود بر خوردارند. از اين رو ميبينيم كه هر كدام از آنها حزبي راه مياندازند. مردم را نهاني فرا ميخواندند. بنابراين بر امام (عليه السلام) اثبات شد كه در برابر اين گروهها به ستيزه برخيزد و اوهام باطل آنها را بشكافند. امام (عليه السلام)براي رسيدن به اين هدف سه طرح خردمندانه ترسيم كرد:

1ـ او قسمتي از حوزهي علمي خود را به كساني اختصاص داد كه از فلسفه يونان بالاخص و ساير فلسفهها بالاعم آگاهي داشتند و به خوبي از نظر اسلام درباره آنها و دلايلي كه آن فلسفهها را نقض ميكرد آگاه بودند. كساني همچون هشامبن حكم، متكلم پرآوازه، و حمران بن اعين وهشام بن سالم و ديگر مشاهير علم و حكمت و كلام، كه به معيارهاي نظري اسلامي نيز آگاه بودند در ميان اين گروه جاي داشتند.

2ـ آن حضرت دستور به نوشتن رسالههايي همچون «توحيد مفضل» و «اهليلجه» و... اقدام كردند.

3ـ رويارويي مشخص باسران انديشههاي الحادي.

در كتاب «در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)» در اين باره آمده است:

«دشواري ديگر امام صادق (عليه السلام) درگيري با مباحث كلامي بود كه از سوي فرقههائي چون مرجئه، اشعريه، جبريون، طبيعيون، يهود، نصاري و حتي زنادقه و ملحدين واديان ديگر مطرح ميشد. افكار مختلف بود و شگفت اين كه هر يك به نحوي سعي داشتند سخن و دعوي خود را به كرسي بنشانند.

دربعد اسلامي قضيه، تحول و انقلاب عقيدهاي بزرگي در علم كلام راجع به جبر و تفويض پيدا شده بود كه خود دامنه يافته و مباحث وسيع ديگري را در بعد افكار و اعمال وارد ميكرد. اينان در زمينه مسايل اعتقادي و جنبههاي اصولي بحث ميكردند، مثلا در مورد صفات خدا، يا قضاء وقدر، جبر و اختيار و.... مهم اين بود كه در دامن زدن به اين بحثها گاهي دست سياست را هم در آن داخل ميبينيم و آنها نيز سعي داشتند فكر سخيفي را كه به نفع آنها بود وارد دين كرده و به صورت يك باور در ميان مردم جا بيندازند. مثلاً در مسأله جبر و اختيار، بنياميه اصرار به توسعه انديشه جبري داشتند و هدفشان در اين زمينه آن بود كه قدرت و حكومت خود را به اسم خواست خدا و جبر بر مردم تحميل كرده و دهان آنها را در اعتراض و انتقاد به دستگاه زمامدار ببندند و مبتكر اين انديشه شخص معاويه بود. در افكار و آراءو در طرز فكر و عقايد مردم شك و ريب، جدلها، بحثها، پديد آمد كه خود دامن زننده به مناقشات بين مردم و درگيري فكري آنان و در نتيجه كينهتوزي و جدايي از يكديگر بود و معاويه دوست داشت از اين طريق موقعيت خود را تثبيت و وحدت جامعه را متزلزل كند و اين خط فكري توسط همه زمامداران بنياميه و بعدها بنيعباس اعمال شد. امروز نيز ما همان خط را نزد گروهي عظيم از مسلمانان اهل سنت ميبينيم.

بدين سان مردم در تاريكي زندگي ميكردند، روشنايي و نوري را ميطلبيدند تا راه را برايشان روشن كند و خط فكري درستي را به آنان نشان دهد. وجود و حضور امام صادق(عليه السلام) و بحثهاي او در اين زمينه، الحق نعمتي براي مردم به حساب ميآمد.

در اينجا به نمونههايي از اين مناظرات مختصراً اشاره ميكنيم:

«از امام صادق (عليه السلام) در باره قضا و قدر پرسشها شده است از جمله آنكه: جميل بن دراج گويد:از ابوعبدالله (عليه السلام) در بارهي قضا و قدر پرسيدم. فرمود: آفريدههاي خدايند و خدا در آفريدهاش چيزي را كه ميخواهد ميافزايد. و در پاسخ ديگري كه از قضا و قدر ميپرسد، ميگويد: چون روز رستاخيز آيد و خدا آفريدگان را فراهم نمايد از آنچه بر آنان عهد بسته است، بپرسد و از آنچه قضاي او بر آن رفته نپرسد.

كسي ديگري ميپرسد: آيا خدا بندگانش را به حال خود واگذارده؟ ميفرمايد: «خدا اجل و اعظم از اين است»! آيا آنان را مجبور ساخته؟ «خدا عادلتر از آنان است كه بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان كند».

آيا ميان اين دو منزلهاي است؟

«آري به وسعت ميان آسمان و زمين. آنكه ميپندارد خدا به بدي و فحشاء امر ميكند بر خدا دروغ بسته است، و آنكه ميگويد، خير و شر به مشيت خدا نيست، خدا را قادر ندانسته و آنكه ميپندارد نافرماني با قدرتي جز قدت خدا سرزده بر خدا دروغ بسته است.»



امام صادق(عليه السلام)و مذاهب فقهي چهارگانه

«امامان مذاهب فقهي، خود از اهل بيت، علم ميآموختند و اين امر براي آنان فخر و سبب پيروزي و موفقيت بود. امام ابوحنيفه از آراء امام علي (عليه السلام)استفاده كرده، تا آنجا كه يكي از امتيازات مذهبش عمل به سخن مشهور نبي اكرم است كه فرمود: «انا مدينة العلم و عليٌ بابها» چنانكه «مقدسي» در احسن التقاسيم گفته است.

ابو حنيفه در مقام افتخار به استفاده علمي از امام صادق گفت: «لولا السنتان لهلك النعمان» مالك بن انس يكي از شاگردان امام صادق بود، شافعي از او علم آموخت و احمدبنحنبل از شافعي. شافعي جز از علي از كس ديگر روايت نكرد، از اين رو به تشيع متهم گرديد، ولي خود به اين اتهام مباهات كرده و ميگويد:

من به دين و آيين شيعي هستم.

در مكه زاده شدم ولي در عقيله زيستم،

زادگاهم پاكترين و مايه فخر بسيار است.

مذهبم نيكوترين و بهترين ناميده شده است.

يحييبنمعين، شافعي را به رافضي بودن متهم كرده و ميگويد: كتابش را در سيره مطالعه كردم و در آن جز ياد علي چيزي نيافتم. خود شافعي در اين ابيات شيعي بودنش را نشان داده است:

اي سوار در محصب مني توقف كن

و به كساني كه در بالاي كوه هنگام سحر نشسته، يا ايستادهاند فريادزن

بر حاجياني كه هنگام حركت به مني

چون آبهاي فرات كه موج برميدارند، متلاطماند

اگر دوستي آل محمد رفض است

اي دو عالم شهادت دهيد كه من رافضيم

و نيز احمدبنحنبل علي را بر ديگر صحابه ترجيح ميداد. يك بار از او سوال شد برترين صحابي پيامبر چه كسي بود؟ او گفت: ابوبكر، بعد عمر و سپس عثمان. كسي گفت: پس علي؟ احمد گفت: شما از اصحاب پيامبر پرسيديد، و حال آنكه علي خود محمد است. سخناني از اينگونه بسيار است، كه نقل جملگي آنها به طول خواهد انجاميد.»

مقام معظم رهبري حضرت آيتا... خامنهاي در كتاب پيشواي صادق درباره تبيين احكام به شيوه خاص شيعي ميفرمايند:

«... از قديمترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد. يكي جريان وابسته به دستگاههاي حكومتهاي غاصب، كه در موارد بسياري حقيقتها را فداي مصلحتهاي آن دستگاهها ساخته و در برابربهاي ناچيز حكم خدا را تحريف ميكردند.

و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي، مقدم نميساخت و قهرا در هر قدم، روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار ميگرفت. و از آن روز در غالب اوقات شكل غيررسمي داشت.

با اين آگاهي، بوضوح ميتوان دانست كه فقه جعفري، در برابر فقه فقهاي رسمي روزگار امام صادق(عليه السلام)، فقط يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود. در عين حال، دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل ميكرد.

نخستين و مهمترين، اثبات بينصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم يعني در واقع عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت» و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقها در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم است. امام صادق (عليه السلام)با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوهاي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا بشمار ميآمد.تخطئه ميكرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبياش تهي دست ميساخت. در اينكه دستگاه حكومت بنياميه تا چه اندازه به مفهوم معارضهآميز بساط علمي و فقهي امام صادق (عليه السلام) توجه داشت، سند روشن و قاطعي در دست نيست. ولي گمان قوي بر آن است كه در زمان بني عباس و مخصوصاً منصور كه از هوش و زيركي وافري برخوردار بود و به خاطر اينكه سراسر عمر پيش از خلافت خود را در محيط مبارزات ضد اموي گذرانيده بود از نكتههاي دقيق در زمينه مبارزات و مبارزان علوي آگاهي داشت، سران دستگاه خلافت به نقش مؤثر اين مبارزه غير مستقيم، توجه داشتند.

از جمله تهديدها و فشارها و سختگيريهاي نامحدود منصور نسبت به فعاليتهاي آموزشي و فقهي امام، ناشي از همين توجه و احساس بوده است. و نيز تأكيد و اصرار فراوان وي بر گردآوردن فقهاي معروف حجاز و عراق در مقر حكومت خود كه باز مضمون چندين روايت تاريخي است از احساس همين نياز نشأت ميگرفتهاست.

در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، عامل «بي نصيبي خلفا از دانش» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده ميشود يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانهاي را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده، صريحاً نيز در ميان ميگذارده است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است: «نحن قوم فرض الله طاعتنا، و انتم تأتمون بمن لا يعذر الناس بجهالته»

(ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است. در حالي كه شما از كساني تبعيت ميكنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند.)

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نا اهل، دچار انحراف گشته، به راهي جز راه خدا رفتهاند، نميتوانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه: «ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند.» زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود كاري خلاف بوده است، پس نميتواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.

اين مفهوم كه: رهبري سياسي در جامعه انقلابي اسلام، همان رهبري انقلابي است، لزوماً با رهبري فكري و ايدئولوژيك همراه است، در آموزشهاي امامان قبل و بعد از امام صادق (عليه السلام) نيز آشكارا وجود داشته است. در روايتي امام علي بن موسي (عليه السلام) از قول جد بزرگوارش امام محمد باقر (عليه السلام) «سلاح» را در سلسله امامت به تابوت درميان اقوام گذشته بني اسرائيل، همانند ميكند.

«سلاح» درميان ما همچون تابوت است درميان بني اسرائيل، كه نزد هركس بود نبوت (و در روايتي: حكومت) از آن او بود. درميان ما نيز سلاح نزد هركس باشد رهبري و زعامت متعلق به اوست. (توجه شود به شكل سمبليك و مفهوم بسيار عميق اين تعبير)، راوي آنگاه ميپرسد: «فيكون السلاح مزايلاً للعلم؟» يعني آيا ممكن است سلاح نزد كسي باشد كه دانش ايدئولوژيك دين در او نيست؟

امام در پاسخ ميگويد: نه. يعني زمامداري جامعه و رهبري انقلابي امت مسلمان در اختيار كسي است كه سلاح و دانش را با هم دارا باشد. پس امام از سويي شرط امامت را، دانش دين و فهم درست قرآن ميداند و از سوي ديگر، با گستردن بساط علمي و گرد آوردن خيل كثيري از مشتاقان دانش دين در پيرامون خود و تعليم اين شيوه مخصوص كه مخالف با روال معمولي فقه و حديث و تفسير و به طور كلي مغاير با دين شناسي رايج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است. عملاً دين شناسي خود و دين نشناسي دستگاه خلافت را با تمامي علماي وابسته و نام ونشاندارش اثبات ميكند. و از اين رهگذر با تعرض مستمر و عميق و آرام به مبارزه. خود بعدي تازه ميبخشد.

نخستين حكمرانان بني عباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در كنار پيروان و ياران آل علي گذرانيده و به بسياري از اسرار و پيچ و خمهاي كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانه اين درس و بحث و حديث و تفسير را بيش از اسلاف اموي خود درك ميكردند گويا به همين خاطر بود كه منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالت آميزش با امام صادق (عليه السلام) مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان و نيز مردم را از رفت و آمد و سئوال از آن حضرت منع كرد. تا آنجا كه به نقل «مفضل بن عمر» چهره درخشان و معروف شيعي، هرگاه مسئلهاي در باب زناشويي و طلاق و امثـال آنـها نيـز بـراي كسي پيش ميآمد، به آساني نميتوانست به پاسخ آن حضرت دست يابد.

علاوه بر اين رهنمودهاي كلي، در خصوص «مرجئه» نيز بيانات صريحي دارند. عمر بن محمد ميگويد: امام صادق فرمود: «هيچگونه كمكي به آنها نكن و چنانچه ميتواني حتي آب نيز به ايشان مده، زيديه همان افراد ناصبي و دشمنان سرسخت ما هستند.»

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم


پاورقي



(1)بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 2، ج 66، ج 37، ج 25.

(2) در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)، دكتر علي قائمي.

(3) الملل و النحل، شهرستاني.

(4) كافي، مرحوم كليني.

(5) زندگاني امام جعفر صادق (عليه السلام)، علي رفيعي.

(6) بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني.

(7) الفرق بين الفرق، عبدالقاهربن طاهر البغدادي.

(8) مجموعه زندگاني چهارده معصوم (عليهم السلام)، حسين عماد زاده.

(9) تفسير عياشي، جلد 1.

(10) رجال كشي، جلد 2.

(11) مغز متفكر جهان شيعه امام صادق (عليه السلام)، مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوري.

(12) زندگاني امام صادق (عليه السلام)، علي رفيعي (نمايدگي ولي فقيه در جهاد سازندگي استان خراسان).

(13) نگاهي به زندگي امام صادق (عليه السلام)، محمد محمدي اشتهاردي.

(14) زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام)، علامه سيد محمدتقي مدرسي، مترجم محمد صادق شريعت.

(15) زندگاني امام صادق جعفر بن محمد (عليه السلام)، سيد جعفر شهيدي.

(16) امام صادق (عليه السلام) و مذاهب چهارگانه، استاد اسد حيدر، ترجمه حسن يوسفي اشكوري.

(17) پيشواي صادق (عليه السلام)، سيد علي خامنهاي.

(18) حديقة الشيعه. معصومه صنميار (تكلو)

ابن ابي العوجا و امام صادق(ع)


عبدالكريم بن ابي العوجا، يكي از افرادي است كه در سده دوم هجري/هشتم ميلادي به زنديق معروف بودند. وي بدون ترس، در مراكز مقدس مسلمانان حاضر شده، به اظهار عقايد خود مي­پرداخت. گفت­وگوهاي او با امام صادق(ع) و شاگردان ايشان، شيوه استدلال جعفر بن محمد(ع) را با كساني كه به آفريدگار اعتقاد نداشتند، نشان مي­دهد. اين مقاله علاوه بر بيان عقايد و مسلك ابن ابي العوجا، به بررسي گفت­وگوهاي او با امام صادق(ع) مي­پردازد.



واژه­هاي كليدي: امام صادق(ع)، عبدالكريم بن ابي العوجا، زنادقه، دهريون، ابن مقفع.

مقدمه

عبدالكريم بن ابي العوجا،[1] از زنديق­هاي مشهور سده دوم هجري بود و در زمره تميم بصره و از قبيله بكربن وائل شمرده مي­شد.[2] پدرش قريظ بن حجاج، پس از آن كه در بين قوم خود به قتل متهم شد، به خراسان رفت و در آن­جا به ابي العوجا مشهور گرديد.[3] وي در زمان فعاليت­هاي ابومسلم، جاسوس دوجانبه بود و با هر دو گروه مروانيان و عباسيان ارتباط برقرار كرد، به همين علت متهم گرديد و به قتل رسيد.[4]



عبدالكريم، شاگرد حسن بصري (د: 110ه/728م) بود، ولي از آن­جا كه در سخنان حسن بصري در باب «جبر و اختيار» تناقض­هايي مشاهده كرد، از او جدا گرديد.[5] وي به شهرهاي مكه، مدينه و سرانجام كوفه سفر كرد. علت رفتن او به كوفه دقيقاً روشن نيست، اما گفته شده است كه چون جوانان و خردسالان را فريب مي­داد، مورد تهديد عمرو بن عبيد، متكلم مشهور، (د: 144ه/761م) قرار گرفت و ناگزير به كوفه گريخت.[6] والي كوفه، ابوجعفر محمد بن سليمان او را دستگير كرد و در سال 155ه/177م به قتل رساند.[7] بلاذري، علت قتل او را بي­احترامي به قرآن، مسخره كردن نماز و به كار بردن كلمات زنديق­ها ذكر كرده است.[8]



سخناني بين امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا رد و بدل گرديد كه در منابع متقدم شيعه، چون اصول كافي از كليني (د: حدود 328ه/939م)، توحيد از شيخ صدوق (د:381ه/991م)، امالي از سيد مرتضي (د: 436ه/1044م)، احتجاج از طبرسي (د:560ه/1164م) و نيز در آثار شيخ مفيد (د: 413ه/1022) و شيخ طوسي (د:460ه/1067م) آمده است.

عقايد ابن ابي العوجا

ابن ابي العوجا در تاريخ، به فردي دهري،[9] ملحد[10] و بيش از همه زنديق،[11] مشهور است. زنديق در گستره زماني، معاني گوناگوني داشته است.[12] اين كلمه، پيش از اسلام در ايران و عربستان رواج داشت و غالباً به پيروان ماني گفته مي­شد. به نظر مي­رسد كه اعراب حيره، سبب آشنايي عرب­ها با زنديق­ها شده بودند. جالب توجه اين­كه اغلب مخالفان پيامبر(ص) در مكه به زندقه منسوب بوده­اند.[13] در سده­هاي نخست اسلامي هم «زنديق» غالباً به پيروان ماني گفته مي­شد. مهدي عباسي (خلافت 169- 158ه/784 - 774م)، مهم­ترين وظيفه خود را مبارزه با زنديق­ها مي­دانست. وي آنان را كساني خوانده است كه مردم را به اموري فريبنده با ظاهري بس آراسته و نيكو دعوت مي­كنند.[14]

در اين زمان، زنديق در دو معناي عام و خاص به كار رفته است:



در پاسخ به اين سؤال كه «ابن ابي العوجا جزء كدام فرقه از زنادقه بوده است؟»، ابن النديم او را از رؤساي مانوي دانسته[16] و مقدسي[17] هم وي را از مانويان شمرده است. زرين­كوب، در يك كتاب، او را از مانويه دانسته كه با زندقه اعراب جاهلي تفاوت بسياري دارند[18] و در كتاب ديگر خود[19] آورده كه ابن ابي العوجا ظاهراً زنديقي از نوع اهل مجون[ مجون و ماجن به كسي گفته مي­شود كه ترسي از كاري كه انجام مي­دهد و آنچه درباره او مي­گويند ندارد. همچنين به كسي كه مرتكب كارهاي فضايح و كارهاي قبيح و ناپسنده مي­شود، كم حيا] بوده است.[20] هر چند بعضي از مؤلفان، وي را به داشتن گرايش­هاي مانوي متهم كرده­اند؛ در واقع، او درباره دين و اخلاق لاابالي بوده كه شيوه زندگي ظرفاي دربار خلفا را نشان مي­دهد.[21]



براساس اين توصيف­ها و نيز آن­چه از احتجاج­هاي او بر مي­آيد، در بعضي موارد، عقايد او با طريقه ثنويه و مانويه مطابقت نداشته و اغلب گرايش­هاي دهري را آشكار مي­كند.[22] يعني او را به عقايد زنادقه نوع دوم كه انديشه­هاي لاابالي­گري و دهري داشته­اند، نزديك مي­كند، زيرا مانويان، جهان را مبتني بر دو اصل ازلي نور و ظلمت مي­پنداشتند، مردم را به ترك دنيا دعوت مي­كردند و به نوعي معاد اعتقاد داشتند؛[23] در حالي كه دهريون، لذات جسماني را توصيه مي­كردند؛ براساس اعتقاد به نوعي اصالت ماده، نفس رامادي و جسماني مي­شمردند و به چيزي جز ماده قائل نبودند و حشر و معاد را نيز انكار مي­كردند.[24] عقايد ابن ابي العوجا، با توجه به بحث­هايي كه با امام صادق(ع) داشته ـ و در ادامه به آن مي­پردازيم ـ به اين گروه نزديك­تر است. شعر بشار بن برد (د: 167ه/783م)، از دوستان ابن ابي العوجا و يكي از زنادقه نيز اين نظر را تأييد مي­كند.

قل لعبد الكريم بابن ابي العو

جاء بعت الاسلام بالكفر مرقا

لاتصلي و لاتصوم فان صمت

فبعض النهار صوماً دقيقا

لاتبالي اذا اصبت من الخمر

عتيقاً الاتكون عتيقا

ليت شعري غداه حيلت

في الجند حنيفا حليت ام زنديقا[25]



عبدالكريم ابن ابي العوجا در گفت­گوها و سخنان متعدد، به رد خداوند و مخلوق بودن انسان معتقد بود. او پيامبر(ص) را قبول نداشت، ولي سؤالاتي درباره آن حضرت مطرح نساخت؛ با آن كه امام صادق(ع) از او خواست كه اگر درباره پيامبر و كار او شك دارد، سؤال كند، جوابي نداد[26] و در واقع عقل او در شخصيت پيامبر(ص) متحير و درمانده بود. وي به خصلت­هاي نيكوي پيامبر اشاره مي­كرد، ولي ترجيح مي­داد كه اين بحث را رها كند و به مطالب ديگر بپردازد.[27] ابن ابي العوجا درصدد بود، كه با جست­وجو در موارد متناقض قرآن، آن را رد كند. وي هم­چنين منتقد حج و قوانين ديگر اسلام بود. علي­رغم اين عقايد، گاه به اسلام تظاهر مي­نمود؛ از اين رو سيد مرتضي امثال او كه با تظاهر به اسلام، در نهان مقاصد باطني خود را اجرا مي­كردند، براي اسلام و مسلمانان خطري بزرگ دانسته است.[28] گفته شده كه گاهي نماز مي­خواند و علت آن را عادت بدن و رسم شهر و نيز ارضاي خانواده و فرزندان مي­دانست،[29] ولي قطعاً به ماوراءالطبيعه اعتقاد نداشت.[30] وي هنگامي كه يقين كرد كشته خواهد شد، اعلام كرد چهارهزار حديث جعل و وارد متون اسلامي كرده؛ به گونه­اي كه حرام را حلال و حلال را حرام جلوه داده است.[31]



ابن ابي العوجا ظاهري آراسته داشت، كلامش فصيح، ولي تند و تيز بود؛ از اين رو مردم از هم­نشيني با او خودداري مي­كردند. طرفداران وي به دفاع از او برخاسته يا او را مدح كرده­اند. ابن مقفع از مداحان وي شمرده شده كه شعري نيز در رثاي او سروده است.[32] البته متن شعر ابن مقفع نشان مي­دهد كه پس از مرگ ابن ابي العوجا سروده شده است، اما با توجه به اين كه ابن مقفع حدود سال 142ه/759م درگذشته است، ممكن نيست كه اين شعر را براي مرگ ابن ابي العوجا (م: حدود 155ه) سروده باشد.[33]



ابن ابي العوجا براي محكوم كردن امام صادق(ع) بارها نزد ايشان مي­آمد و با امام بحث­هايي انجام مي­داد. امام صادق(ع) پس از مباحثات متعدد با او، اعلام كرد كه [وي] نسبت به اسلام، كور دل است و مسلمان نمي­شود.[34] 1. زندقه خاص، همان پيروان ماني بودند كه بي­اعتقادي آنها ناشي از حيرت و ترديد در مبدأ و غايت وجود بود و جنبه­اي عقلي و فلسفي داشت. اين گروه از زنديق­ها تا حدودي تحت نفوذ فلاسفه يونان قرار گرفتند، ابن مقفع، وراق و ابن راوندي در اين دسته قرار گرفته­اند. 2. زندقه به معناي عام، كساني بودند كه اهل ادب و شعر بودند و ظاهراً به دين اسلام علاقه نداشتند. بي­اعتقادي آنها براي رهايي از قيد تكليف شرعي بود كه برخي از خلفاي اموي، چون يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد و نيز بعضي از شاعران اوايل عصر عباسي، مثل ابونواس و بشار بن برد، بدان فكر تمايل داشتند و در حقيقت بازگشت به عقايد دهريه و معطله عهد جاهليت عرب بوده است.[15]

گفت­وگوي امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا

زمان و چگونگي آشنايي امام صادق(ع) با ابن ابي العوجا مشخص نيست. اغلب گفت­وگوهاي امام صادق(ع) با او در مكه بوده؛ بنابراين به نظر مي­رسد كه ابن ابي العوجا در موسم حج به مكه رفته و با امام(ع) سخن گفته است. مواردي نيز وجود دارد كه شاگردان امام صادق(ع) سؤال ابن ابي العوجا را نزد امام مطرح كرده و جواب آن حضرت را به او رسانده­اند.



نخستين و مهم­ترين بحث­هاي او با امام ششم(ع) درباره پروردگار بوده است. در ايام حج، هنگامي كه ابن ابي العوجا، امام صادق(ع)، ابن مقفع و فرد ديگري در مسجدالحرام نشسته بودند و ابن مقفع از دانش امام صادق(ع) سخن گفت، ابن ابي العوجا براي اين كه اثبات كند ابن مقفع نادرست مي­گويد و جعفر بن محمد(ع) داراي آن عظمت علمي كه ابن مقفع مي­پندارد، نيست، تصميم گرفت با امام بحث كند و ايشان را بيازمايد، براي همين به نزد امام آمد و اين صحبت­ها در روزهاي بعد نيز ادامه يافت. سؤال ابن ابي العوجا از امام اين بود كه اگر خدايي هست چرا بي­واسطه، خود را به مردم نشان نمي­دهد و آنها را به پرستش خود نمي­خواند تا حتي دو نفر از مردم با هم اختلاف نكنند؟ امام(ع) با ايراد به اين ديدگاه، فرمودند: قدرت خداوند در طبيعت نمايان است و ابن ابي العوجا با مراجعه به خويش قدرت او را خواهد يافت و در به وجود آمدن، مرگ، پيري، شادي، خشم و حالت­هاي ديگر، وجود او ديده مي­شود.[35]



روز ديگر ابن ابي العوجا به مجلس امام آمد، اين بار امام با تشويق او به سؤال فرمودند: من درِ پرسش را به روي تو باز مي­كنم و از او خواستند كه بيان كند اگر ساخته شده بود، چگونه بود؟ وي با ذكر ويژگي­هاي مصنوعات (ساخته شده­ها)، به ابعاد دراز، پهن، گرد و... اشاره مي­كند. امام مي­فرمايد: اگر براي مصنوع، صفتي جز اين­ها نداني، بايد خودت را هم مصنوع بداني، زيرا همين ويژگي­ها در وجود تو نيز ديده مي­شود.



نكته جالب توجه، روش امام(ع) در بحث است؛ آن­جا كه ابن ابي العوجا مي­گويد كه اين سؤال را هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي بعد از تو هم نخواهد پرسيد. امام مي­فرمايد: فرضاً بداني در گذشته از تو نپرسيده، از كجا مي­داني كه در آينده هم نمي­پرسند. ايشان با اين سخن، كوته فكري­ها و پيش­داوري­هاي نادرست كه بسياري از مردم به آن گرفتارند، محكوم مي­كند. در اين­جا امام(ع) با استفاده از تمثيل در استدلال خود، مطالب را به صورت تجربي تبيين مي­فرمايد: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهري داشته باشي؛ در حالي كه جواهر را نديده و نمي­شناسي و كسي بگويد در كيسه تو اشرفي است و تو بگويي نيست و او بگويد اشرفي را براي من تعريف كن و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو مي­تواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود كه وسعت جهان هستي از كيسه جواهر بزرگ­تر است شايد در اين جهان مصنوعي باشد، تو كه صفت مصنوع و غيرمصنوع را نمي­داني، چگونه مي­تواني وجود آن را انكار كني؟



ادامه بحث در روز سوم مطرح شد. اين بار ابن ابي العوجا از امام پرسيد: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ ظاهراً مقصود او بحث مشهور «حدوث و قِدَم» ماده بود كه بحث­هاي دامنه­داري بين دانشمندان طبيعي و علماي مسلمان به وجود آورده بود. امام(ع) دليل حدوث اجسام را تغيير شكل، بزرگ و كوچك شدن، و انتقال آنها به حالت ديگر ذكر كردند، زيرا اگر جسمي قديم باشد، نابود و متغير نمي­شود و دو صفت ازلي و عدم با حدوث قِدَم با هم در يك چيز جمع نمي­گردد. عبدالكريم فرض را بر اين مي­گذارد كه اگر اجسام همه به كوچكي خود باقي بمانند، چگونه به حدوث آنها استدلال مي­كني؟ امام در اين جا بر توجه به واقعيت تأكيد مي­كنند و اين كه فرض خيالي درست نيست، زيرا بحث ما درباره همين جهان موجود است نه جهان ديگر. اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگري جاي آن بگذاريم، اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن جهان ديگر، دلالت بر حدوث دارد. البته در آن حالت هم امام پاسخ او را مي­دهد.[36]

سال بعد دوباره ابن ابي العوجا به مكه آمد و امام(ع) از او پرسيد: آيا به عقايد قبلي خود باقي است و چون جواب شنيد كه بله، در برابر ابن ابي العوجا كه مي­خواست بحث را شروع كند، فرمود: در حج جدال نيست. امام با اين سخن نشان داد كه او درصدد يافتن حقيقت نيست، بلكه به مجادله مي­پردازد و سخني فرمود كه سال قبل نيز در جلسه اول، بحث با ابن ابي العوجا را با آن سخن شروع كرده بود: «اگر حقيقت و فرجام كار چنان باشد كه تو گويي ـ در صورتي كه چنين نيست ـ ما هر دو در آخرت پيروزيم. اما اگر وضع چنان باشد كه ما مي­گوييم ـ و اين چنين نيز هست ـ آن­گاه ما در سراي ديگر نجات يابيم و تو هلاك شوي».[37]

دكتر زرين­كوب اين سخن حكمت­ آميز را صورتي از بيان معروف پاسكال،[Pascal] دانشمند فرانسوي، دانسته است كه حكماي اروپا «شرطيه پاسكال»[Paride Pascal] خوانده­اند؛ در حالي كه قرن­ها پيش از پاسكال، امام صادق(ع) آن را مطرح كرده و مسلمانان با آن آشنا بوده­اند.[38]

در روايت ديگر آمده است كه در هنگام مراسم حج، ابن ابي العوجا، ابن طالوت، ابن اعمي، ابن مقفع و چند تن از زنديقان در مسجدالحرام گرد آمده بودند، امام صادق(ع) نيز حضور داشتند. آن گروه از ابن ابي العوجا خواستند نزد امام رفته و با بحث­هاي خود او را محكوم و رسوا كند. زمان اين بحث دقيقاً مشخص نيست؛ ممكن است پس از بحث قبلي بوده باشد، زيرا در آن هنگام ابن ابي العوجا چهره امام را نمي­شناخت. آن­چه مشخص است اين كه اين بحث­ها پيش از سال 142ه (تاريخ مرگ ابن مقفع) بوده است. ابن ابي العوجا ابتدا از امام پرسيد: آيا اجازه پرسش به من مي­دهي؟ هر كه عقده­اي در دل دارد بايد بيرون اندازد. امام به او اجازه مي­دهد كه از هرچه مي­خواهد سؤال كند. وي از مسخره و غيرحكيمانه بودن حج و دور خانه خدا گشتن، سخن مي­گويد. امام پس از بيان حكمت حج به خداوند كعبه اشاره مي­كند. ابن ابي العوجا مي­پرسد: چرا خدا غايب است؟ امام جواب مي­دهد: چگونه غايب است كسي كه همراه خلق خود شاهد و گواه است و از رگ گردن به آنها نزديك­تر است.[39]



ابن ابي العوجا كه خداوند را جسم تصور مي­كرد، پرسيد كه چگونه خدا مي­تواند هم در آسمان باشد و هم در زمين. امام در پاسخ فرمود: تو او را مخلوق در نظر گرفتي كه چنين سؤالي مي­كني؛ در حالي كه هيچ جا از خدا خالي نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و هيچ مكاني نزديك­تر از مكان ديگر نيست.[40] بار ديگر درباره بي­نيازي خداوند از امام(ع) سؤال كرد و امام پاسخ او را داد.[41] امام حتي او را به نامش توجه داد و پرسيد كريم كيست كه تو بنده او مي­باشي؟[42] اما اين بحث­ها سبب نشد كه ابن ابي العوجا از عقايد خود دست بردارد؛ وي هم چنان به تكرار سخنان گذشته خود مي­پرداخت. روزي در حالي كه بين محراب و منبر پيامبر در مسجدالنبي نشسته بود و با دوستانش بحث مي­كرد به انكار خداوند پرداخت. در اين هنگام مطالب او به گوش مفضل بن عمرو رسيد و وي نتوانست تحمل كند و به او خطاب كرد كه ملحد شده­اي! در پاسخ او ابن ابي العوجا از شيوه برخورد امام صادق(ع) با خودش ياد مي­كند كه چگونه اين سخنان را شنيده و دشنام نداده و «او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طيش و سفاهت و غضب از جا به در نمي­آورد. گوش مي­دهد سخنان ما را و مي­شنود حجت­هاي ما را تا آن كه ما آنچه در خاطر داريم، مي­گوييم و گمان مي­كنيم كه حجت خود را بر او تمام كرده­ايم». آن گاه با استدلال مختصر و محكم، كلام ما را پاسخ مي­دهد.[43]

پس از اين صحبت­ها، مفضل نزد امام صادق(ع) رفته و امام، شيوه صحيح استدلال كردن را به او آموزش مي­دهند. روش استدلالي امام در اين جلسه­ها، تمثيلي و با تكيه بر عقل و علوم طبيعي بوده است. امام، كساني كه مدبر عالم را تكذيب كرده و وجود آفات و شرور عالم را دست­آويزي براي انكار خالق و تدبير و حكمت او تلقي مي­كنند هم­چون كوراني توصيف كرده كه داخل خانه­اي شده كه در نهايت استحكام و نيكويي بنا شده باشد و در آن فاخرترين فرش­ها گسترده باشد و همه نيازمندي­هاي انسان، از انواع خوردني­ها، نوشيدني­ها، پوشاك و... در آن مهيا كرده باشند و هر چيزي را در محل خود قرار داده باشند، چون آنها وارد آن خانه شده و كورانه پا زنند در برابر ظرفي يا چيزي كه در جاي خود گذاشته شده و آنها ندانند براي چه در آن موضع گذاشته شده و براي چه مهيا شده، به خشم آمده و بنا كننده سرا و سرا را مذمت كنند.[44]

به نظر مي­رسد پافشاري ابن ابي العوجا بر عقايدي كه بارها مورد انتقاد قرار گرفته و پاسخ آن را يافته است، او را در حضيض ذلت روح قرار مي­دهد و اين پستي روح، جايي به نهايت خود مي­رسد كه قدرت خداوندي خود را در توليد كرم و در كثافت خود مي­بيند و گمان مي­كند كه او هم خالق كرم­هاست، امام صادق(ع)، با چند سؤال خداپنداري او را در هم مي­شكند: آيا خالق هر چيزي، مخلوق خود را نمي­شناسد؟ و او مي­گويد: بلي، حال مرد و زن آنها و عمر هر يك را براي ما بازگو.[45]

وي درباره قرآن نيز با امام صادق(ع) گفت­وگو كرده است. او درصدد بود كه جايگاه قرآن را در قلب مردم متزلزل سازد؛ از اين رو با چهار تن از دوستانش درصدد نقض قرآن برآمدند و قرار گذاشتند كه در سال آينده در مكه جمع شوند و ربع قرآن را نقض و باطل سازند و بدين وسيله كل قرآن باطل گردد؛ اما سال بعد كه دور هم جمع شدند، از ناتواني خود صحبت مي­كردند، امام صادق(ع) بر آنها گذشت و آيه «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله» را تلاوت فرمود.[46]

ابن ابي العوجا در خصوص آيه «كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها» (نساء/56) از امام صادق(ع) پرسيد: چه مي­گويي درباره اين آيه كه «هرگاه پوستشان بسوزد، پوستي ديگر بر آنها بپوشانيم تا همواره عذاب را بچشند»، گناه پوست ديگر چيست؟ حضرت فرمود: واي بر تو! آن پوست دوم، همان پوست نخستين است در صورتي كه همان پوست اول نيست. آن گاه امام مثالي مي­زند تا به فهم او نزديك­تر باشد: اگر كسي خشت خامي را بشكند و خاك آن را در قالب بريزد و خشت ديگري بزند، اين خشت دوم همان خشت اول است، ولي خشت اول هم نمي­باشد؛ همين گونه است بدن انسان.[47]

ابن ابي العوجا، سعي مي­كرد كه در قرآن تناقض بيابد. روزي از هشام بن حكم پرسيد آيا خدا حكيم است و چون شنيد بله، گفت: پس از قول «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» (نساء، 3)، خبر بده؛ اگر اين آيه فرض است با آيه «لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم...» (نساء، 129) تناقض دارد. خداوند كه حكيم است اين گونه سخن نمي­گويد. هشام براي به دست آوردن پاسخ امام صادق(ع)، به مدينه رفت و امام فرمود: آيه «فانكحوا ما طاب...»، يعني در نفقه وليكن آيه «ولن تستطيعوا»، يعني در مودت و دوستي.[48]

يكي از سؤالات ابن ابي العوجا از امام(ع) درباره گونه­هاي مختلف مرگ مردم بود. امام(ع) جواب دادند: اگر علت مرگ مردم يكي بود، مردم ايمن بودند تا علت بيايد و خداوند دوست ندارد مؤمن چنين حالتي داشته باشد و از مرگ غافل باشد.[49]

مسئله ديگري كه ابن ابي العوجا مطرح كرد، درباره ارث زن بود كه هنوز نيز مورد سؤال مي­باشد؛ وي پرسيد: چرا زن كه ضعيف است يك سهم دارد و مرد قوي، دو سهم؟ امام فرمودند: زيرا اسلام جهاد و سربازي را از زن برداشته؛ مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است و در بعضي جنايات اشتباهي كه خويشاوندان خاطي بايد ديه بپردازند، زن از مشاركت با ديگران در پرداخت ديه معاف شده است؛ از اين رو، سهم زن در ارث از مرد كمتر است.[50]

نتيجه

ابن ابي العوجا، از زنديق­هاي معاصر با امام صادق(ع) بود. او به ماوراءالطبيعه و معاد اعتقاد نداشت. هم­چنين، وي به لاابالي­گري و دهري­گري گرايش داشت. علي­رغم آن كه ابن ابي العوجا سعي كرده است كه استدلال­هاي فلسفي و كلامي ارائه ­دهد؛ در واقع بحث­هاي او عقلاني و براي يافتن حقيقت نبوده، بلكه از تعصب به عقايد گذشته ناشي مي­شده است. با اين همه، امام صادق(ع) از بحث با او خودداري نكردند؛ به وي آزادي اظهار عقيده، حتي عقايد متعصبانه و غرض آلود را دادند؛ او را به سؤال كردن تشويق و از اين كه گره و نكته­اي در ذهن او مبهم باقي بماند جلوگيري كردند؛ شيوه بحث او (خبر دادن از آينده) و اين كه هيچ كس اين سؤال را نمي­كند، غلط دانستند، زيرا او از آينده خبر ندارد؛ و به جاي بحث­هاي پيچيده و استفاده از اصطلاحات [مشكل علمي]، با آوردن نمونه­هاي تجربي و تمثيلي و نيز ارائه استدلال منطقي به پاسخ پرداختند. اين شيوه، ابن ابي العوجا را به تمجيد از امام واداشت و او به عقل و متانت و سخنان معجزه­آساي آن حضرت اعتراف كرد.


پاورقي



1 . به نام­هاي محمد بن ابي العوجا، ر.ك: اسماعيل بن عمر ابن كثير، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408)، ج 10، ص 121 و هم­چنين به نعمان بن ابي العوجا نيز او را خوانده­اند، ر.ك: ابن النديم، الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميركبير، 1366)، ص 601.

2 . احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998)، ج 3، ص105.

3 . مؤلف نامعلوم، اخبار الدوله العباسيه (بيروت، دارالطليعه، بي­تا)، ص 389.

4 . عبدالحسين زرين­كوب، تاريخ مردم ايران (تهران، اميركبير، 1367)، ص 75.

5 . صدوق، توحيد (قم، جماعه المدرسين، 1378)، ص 753؛ احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م) ج 7، ص 74.

6 . ابن حجرعسقلاني، لسان الميزان (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م)، ج4، ص 52.

7 . محمد بن يعقوب الكليني در اصول كافي (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق) ج 1، ص 78 و صدوق در التوحيد، (قم، جامعه المدرسين، 1404ق) ص 298 نوشته­اند كه پس از صحبت با امام صادق(ع) در هنگام حج دچار دردي در ناحيه شكم گرديد و بعد در گذشت. ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52 تاريخ مرگ او را در سال 160ه ذكر كرده است.

9 . مفضل بن عمرو، توحيد مفضل (تهران، صدر، بي­تا)، ص 9ـ10؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م)، ج 110، ص 343.

10 . محمدبن عمر الرازي، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي­تا)، ج 4، ص 36.

11 . محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي­تا)، ج 6، ص 799؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ (بيروت، داراحياء التراث، 1408ق/1989م)، ج 4، ص 387؛ ابن كثير، پيشين، ج 10، ص 121.

12 . زنديق در اصل كلمه­اي فارسي است كه در سده­هاي دوم تا چهارم/هشتم تا دهم ميلادي، معاني گوناگوني يافت، ر.ك: جواليقي، المعرب (تهران، 1966م)، ص 7ـ166؛ مرتضي عسكري، صد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361)، ص29ـ30؛ حسين عطوان، الزندقه و الشعوبيه (بيروت، دارالجبل، بي­تا)، ص 12ـ13. البته وجود زنادقه دست­آويزي براي سياست­مداران گرديد كه مخالفانشان را به اين نام بخوانند، براي همين نمي­توان همه كساني كه مورد اين اتهام واقع شده­اند «زنديق» دانست.

13 . محمدبن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، (بي­جا، عالم الكتب، بي­تا) ص388؛ عباس زرياب، سيره رسول الله (تهران، سروش، 1370)، ص 136.

14 . طبري، پيشين، ج 6، ص 433.

15 . عبدالحسين زرين­كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1373)، ص 427؛ همو، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369)، ص 104 و نيز ر.ك: عباس زرياب، «ابن مقفع»، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 67.

16 . ابن النديم، پيشين، ص 601.

17 . مطهر بن الطاهر المقدسي، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي­تا)، ج 1، ص90.

18. زرين­كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 104.

19. زرين­كوب، تاريخ مردم ايران كشمكش با قدرتها، (تهران، اميركبير، 1367) ص 530.

20 . ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، (قم، نشر ادب الحوزه، 1405)، ج 13، ص 400. 21 . همان، ص 75.

22 . جلالي «ابن ابي العوجا»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.

23 . ابن النديم، پيشين، ص 9ـ584.

24 . عبدالحسين زرين­كوب، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369)، ص 41.

25 . شريف مرتضي، امالي المرتضي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م)، ص 95ـ96: به عبدالكريم بن ابي العوجا بگو اسلام را به كفر فروختي و از دين خارج شدي؛ نماز نخوان و روزه نگير و اگر روزه گرفتي، اندكي از روز را روزه بدار. اهميت نده هنگامي كه به شراب كهنه دسترسي پيدا كردي، مگر اين كه آزاد نباشي. اي كاش مي­دانستم صبح روزي كه بين سپاه بودي، آيا يكتاپرست بودي و يا زنديق بودي. اين شعر را ابن حجر در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52، به صورت ديگر نوشته است.

26 . شيخ مفيد، الارشاد في حج علي العباد (بي­جا، دارالمفيد، 1413)، ج2، ص 201.

27 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 7ـ 8.

28 . شريف المرتضي، پيشين، ص 88.

29 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.

30 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371)، ص 40.

31 . طبري، پيشين، ج 6، ص 299؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 9؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ه/1992م)، ج 8، ص 184؛ بلاذري، پيشين، ج 3، ص 96؛ شريف المرتضي، پيشين، ج 1، ص 88.

32 . ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م) ج 3، ص 469.

33 . شعر ابن مقفع اين است:

35 . همان، ج 1، ص 96،

36 . همان، ص 7ـ76.

37 . همان، ص 75و78؛ احمدبن علي الطبرسي، الاحتجاج، (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966) ج 2، ص 75.

38 . زرين­كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 102.

39 . در خبر صدوق سخن از ابن مقفع نيست، بلكه فقط نوشته است: «فجلس اليه في جماعه من نظرائه»، صدوق، التوحيد، پيشين، ص 254. همو، من لايحضره الفقيه (قم، جامعه المدرسين، 1404ق)، ج 2، ص 749؛ الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل البيت، 1417)، ج 1، ص 547؛ شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 201؛ محمد بن علي الكراجكي، كنزالفوائد (قم، مكتبه المصطفوي، 1410ق)، ص 220.

40 . كليني، پيشين، ج 1، ص 171؛ صدوق، توحيد، ص 254.

41 . ابوالقاسم الموسوي الخويي، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة (تحقيق لجنه التحقيق) (بي­جا، بي­نا، 1413ق) ج 40، ص 180.

42 . ابن شهرآشوب، مناقب آل­ابي­طالب (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)، ص 780.

43 . مفضل، پيشين، ص 9ـ10؛ عباس القمي، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق)، ص 158.

44 . مفضل، بن عمرو، پيشين، ص 14.

45 . صدوق، توحيد، پيشين، ص 295؛ ابوجعفر محمد الطوسي، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الكشي (قم، آل­البيت، 1404ق)، ج 2، ص 430؛ شيخ طوسي در اين كتاب از قول ابوجعفر احول مؤمن الطاق عنوان كرده كه جواب پرسش را امام(ع) به او دادند. هم­چنين ر.ك: ابوالقاسم موسوي الخويي، پيشين، ج 18، ص 39ـ40.

46 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 6؛ احمد بن علي الطبرسي، پيشين، ج 2، ص 42؛ قطب­الدين الراوندي، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بي­تا)، ج 2، ص 71.

47 . شيخ طوسي، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414ق) ص 581.

48 . همو، تهذيب الاحكام، التحقيق حسن الخرسان (دارالكتب الاسلاميه، 1365)، ج 7، ص 420؛ المحقق البحراني، الحدائق الناضره، (قم، جماعه المدرسين، 1409)، ج 24، ص9ـ58.

49 . ابن شهرآشوب، پيشين، ص 280.

50 . طوسي، تهذيب الاحكام، پيشين، ج 9، ص 274؛ علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمه في معرفه الائمه (بيروت، دارالاضواء، 1405ق/1985م)، ص 217؛ محمد بن الحسن الحرالعاملي، الوسائل الشيعه (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج 24، ص 93. 8 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106. 34 . كليني، پيشين، ج 1، ص 78.



منابع



ـ ابن اثير، عزالدين علي، الكامل في التاريخ، حققه و ضبط اصوله و علق حواشيه علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408ق/1989م).

ـ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي ، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق/1992م).

ـ ابن حجرعسقلاني، شهاب­الدين احمد، لسان الميزان، الطبعه الثانيه (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م).

ـ ابن خلكان، شمس­الدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م).

ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل­ابي­طالب، التحقيق لجنه من اساتذه النجف الاشرف، (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)

ـ ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408).

ـ ابن النديم، محمدبن اسحاق، كتاب الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميركبير، 1366).

ـ الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفه الائمه (بيروت، دارالضواء، 1405ق/1985م).

ـ البحراني، يوسف، الحدائق الناضره في احكام العتره الطاهره، تحقيق محمدتقي الايرواني، (قم، جماعه المدرسين، 1409)

ـ البغدادي، محمدبن حبيب، المنمق في اخبار قريش، صححه و علق عليه خورشيد احمد فاروق، (بي­جا، بي­تا، عالم الكتب).

ـ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق محمود الفردوس العظم (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998).

ـ جلالي مقدم، مسعود، «ابن ابي العوجا»، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 2.

ـ الحرالعاملي، محمد بن الحسن، الوسائل الشيعه، التحقيق محمد الرازي (بيروت، داراحياء التراث العربي، بي­تا)

ـ الرازي، محمدبن عمر، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي­تا).

ـ الراوندي، قطب­الدين، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بي­تا).

ـ زرياب، عباس، «ابن مقفع»، دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 4.

ـ ــــــــــ ، سيره رسول الله، بخش اول: از آغاز تا هجرت (تهران، سروش، 1370).

ـ زرين­كوب، عبدالحسين، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369).

ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ ايران بعد از اسلام (تهران، اميركبير، 1373).

ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ مردم ايران، كمكش با قدرتها (تهران، اميركبير، 1367).

ـ ـــــــــــــــــ ، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369).

ـ شريف مرتضي، امالي المرتضي، التحقيق احمدبن الامين الشنقيطي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م).

ـ صدوق، التوحيد، تحقيق هاشم الحسيني الطهراني (قم، جماعه المدرسين، 1378).

ـ ــــــــ ، من لايحضره الفقيه، التحقيق علي­اكبر غفاري (قم، جامعه المدرسين، 1404ق).

ـ الطبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، التحقيق محمدباقر الخرسان (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م).

ـ الطبرسي، الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل ا­لبيت، 1417ق).

ـ طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي­تا).

ـ طوسي، محمدبن الحسن، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414).

ـ ـــــــــــــــــ ، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الكشي، تصحيح و تعليق محمدباقر الحسيني و مهدي الرجائي (قم، آل­البيت، 1404).

ـ ـــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام، التحقيق حسن الخرسان، الطبعه الرابعه (قم، دارالكتب الاسلاميه، 1365).

ـ عسكري، مرتضي، يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه عطاء محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361).

ـ عطوان، حسين، الزندقه و الشعوبيه في العصر العباسي الاول (بيروت، دارالجبل، بي­تا).

ـ القمي، عباس، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق).

ـ الكراجكي، محمد بن علي، كنزالفوائد، الطبعه الثانيه (قم، مكتبه المصطفوي، 1410).

ـ الكليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، صححه و علّق عليه علي­اكبر الغفاري (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق).

ـ المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، الطبعه الثانيه (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م).

ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371).

ـ مفضل بن عمرو، توحيد مفضل، با مقدمه محمدتقي شوشتري، ترجمه محمدباقر مجلسي (تهران، صدر، بي­تا).

ـ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد في حجج علي العباد، تحقيق مؤسسه آل­البيت لتحقيق التراث (قم، دارالمفيد، 1413).

ـ المقدسي، مطهر بن الطاهر، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي­تا).

ـ الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، تحقيق لجنه التحقيق، الطبعه الخامسه، (بي­جا، بي­نا، 1413ق).

ـ ــــــــــــــــــــ ، اخبار الدوله العباسيه، تحقيق عبدالعزيز الدوري، عبدالجبار المطلبي (بيروت، دارالطليعه، بي­تا).

ابوحنيفه و چرايي جدايي او از استادش امام صادق ع


ابوحًنيفه،نعمان بن ثابت، فقيه ومتكلم نامدار كوفه و پايه گذار مذهب حنفي از مذاهب چهارگانة اهل سنت. حنفيان او را “امام اعظم ” و “سراج االائمه ” لقب داده اند. ابوحنيفه در شهر كوفه نشأت يافته است. پدربزرگ ابوحنيفه از مردمان بلخ بود كه در جريان فتح خراسان به اسارت درآمده به عراق آورده شد و به آيين اسلام گرويده،



از زندگي شخصي ابوحنيفه آگاهي چنداني در دست نيست. براي گذراندن معاش به تجارت خز (نوعي پارچة ابريشمي)مي پرداخته و در جواني با حماد عجرد، شاعر كوفه معاشرت داشته است.از بسياري از عالمان دانش آموخت، ولي استاد ويژة او حمادبن ابي سليمان بود كه وي مدت 18سال در حلقة درسش شركت مي جست و تا هنگام وفات بهره گيري از او را ترك نگفت. او در مدينه از عالماني چون امام محمد باقر(ع) عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولاي ابن عمر، محمد بن منكدر و ابن شهاب زهري نيز بهره برد.

پس از درگذشت استادش به عنوان برجسته ترين شاگرد حلقة او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد و از جايگاه اجتماعي ويژه اي برخوردار گشت.



در جريان قيام زيد بن علي (ع) ابوحنيفه پنهاني او را ياري نمود و مال و جنگ افزار در اختيارش قرارداد. در پي پيروزي عباسيان وبه خلافت رسيدنِ سفاح، ابوحنيفه به كوفه مراجعت كرد ولي با به كار بستن حيله اي لفظي از بيعت كردن با سفاح طفره رفت. مخالفت خاموش ابوحنيفه، زماني آشكار شد كه ابراهيم بن عبدالله حسني از امامان زيدي در بصره بر ضد خلافت منصور قيام كرد و ابوحنيفه نفوذ خود را در تأييد اين قيام به كار گرفت.



او مردم را به ياري ابراهيم ترغيب مي كرد و در نامه اي از ابراهيم دعوت كرد تا به كوفه بيايد و از ياري بيشتر وي برخوردار گردد. با وجود اينكه قيام ابراهيم به زودي سركوب شد و منصور با ياران او به خشونت رفتار كرد ولي رجال پرنفوذ همچون ابوحنيفه از تعرض مصون ماندند.



از جمله رخدادهاي سالهاي پاياني عمر ابوحنيفه، عرضة منصب قضا از طرف منصور به وي و در پي نپذيرفتن آن، پيشنهاد نظارت بر ساختمان شهر بغداد است كه در منابع به گونه هاي مختلف نقل شده است. برپايه روايت هيثم بن عدي، منصور وي را بر پذيرش قضا الزام كرد و چون ابوحنيفه سرسختي نشان داد او را ملزم ساخت تا بر بخشي از كار ساختمان شهر بغداد نظارت نمايد



پافشاري منصور براينكه ابوحنيفه را به امور ديواني بكشاند ممكن است واكنشي در برابر پيشينة سياسي وي بوده باشد. به دنبال قيام حسان بن مجالد خارجي در نزديكي موصل، منصور كه از موصليان به خشم آمده بود، ابوحنيفه و دو فقيه ديگر از كوفيان را احضار كرد تا بر نقض عهدنامة سابق خليفه با موصليان مهر تأييد نهاده، او را در سركوب ايشان بر صواب شمارند ولي ابوحنيفه رأيي برخلاف ميل خليفه ابراز داشت و خليفه ناچار شد كه عهدنامة مزبور را پاي برجا شمارد.



در آخرين روزهاي زندگاني ابوحنيفه، منصور او را به بغداد فراخواند و به حبس افكند و ابوحنيفه پس از روزي چند در حبس درگذشت. زفربن هذيل برآن بود كه ابوحنيفه را در زندان زهر خورانيده اند. پيكر ابوحنيفه، پس از آنكه حسن بن عُمارة بجلي، محدث كوفي بر آن نماز گزارد، در مقبرة خيزران بغداد مدفون گرديد.

مكتب اعتقادي ابوحنيفه



ابوحنيفه بيشتر به عنوان يك فقيه صاحب رأي مطرح بوده و از دير زمان نام او در كنار مالك و شافعي به عنوان يكي از بزرگترين فقيهان اهل سنت ذكر گرديده است. مكتب ابوحنيفه به عنوان مكتبي دوبعدي شناخته شده است، مكتبي كه هم از نظام اعتقادي و هم از نظام فقهي برخوردار است. ابوحنيفه در جواني در محافل اعتقادي كوفه شركتي فعال داشت و در فرصتهايي كه دست مي داد، ضمن سفر به بصره با ديگر گروهها به مناظره مي پرداخت.

در محافل مذهبي برخي مسايل اعتقادي، موضع گيريها و گروه بنديهايي را پديد آورده بود كه آغازي براي شكل گيري فرقه هاو مذاهب كلامي بود.



رئوس اين اختلافات را مسايلي چون «ايمان فاسق»، «قَدَر»، «امامت» تشكيل مي دادند. هر يك از اين مسايل اقتضا داشت كه يك عالم ديني در برابر آ موضعي اتخاذ نمايد. مذاهب كلاميِ مشخص كه نظامي معين از موضع گيريها در قبال تمامي يا بيشتر مسايل اعتقادي ارائه نمايند، در آن دوره پديد نيامده بودند و عناويني كه براي گروههاي مختلف، چون «مرحبة»، «خوارج»، «قدريه» و «شيعه» به كار برده مي شود، بيش از آن كه بيانگر مذهبي نظام يافته باشند،بيانگر نوعي موضع گيري در مسايل خاص و گاه نوعي تشكل سياسي ـ اجتماعي بودند. از اين رو در هنگام سخن گفتن از متفكر و عالمي ديني چون ابوحنيفه؛ جستجوي يك مذهب كلامي نظام يافته كه بتوان آنرا «مذهب ابوحنيفه» بشمار آورد سودي نخواهد داشت بلكه بايد ابتدا موضع گيريهاي بنيادي او را روشن ساخت و براساس آنها نظام فكري او را باز شناخت.



الف ـ مواضع اعتقادي ابوحنيفه:



ايمان و ارجاء: مسألة ايمانِ مرتكب كبيره موضع مختلف پديد آورده بودند: نخست، خوارج كه عمل را آن اندازه در ايمان مؤثر مي دانستند كه معتقد بودند ارتكاب كبيره موجب زوال ايمان و سبب كفر مي گردد؛ دوم، مرجئه كه ارتكاب كبيره را زايل كنندة ايمان نمي دانست كه زيادت و نقصان نمي پذيرد؛ سوم، اصحاب حديث كه در عين پرهيز از تكفيرِ مرتكب كبيره، ايمان را داراي درجات دانسته، با دخيل دانستن عمل در مفهوم ايمان، آن را قابل زيادت و نقصان مي شمردند.



گروه هاي افراطي مرجئه بر اين باور بودند كه با وجود ايمان، هيچ معصيتي زيان بار نخواهد بود وشخص مؤمن با ارتكاب هيچ عصياني مستحق دوزخ نخواهد گشت. به اعتقاد آانان حسنات مؤمنان، پذيرفته و سيئات آنان، آمرزيده خواهد شد.



قَدَر: دربارة مسألة قدر كه يكي از اختلافات مهم اعتقادي به شمار مي رفت در روايات اشاره شده است كه ابوحنيفه موضعي مخالف اصحاب حديث نداشت. ابوحنيفه براي پذيرش فراگير بودن قضا و قدر الهي اين نظريه را مطرح ساخته بود كه «استطاعت با فعل همراه است اما صلاحيت ضدين را دارد



قرآن: بحث دربارة خلق قرآن از مسائلي است كه در روزگار ابوحنيفه بسيار اختلاف انگيز بود. ابوحنيفه خلق قرآن را مردود دانسته و قائل آنرا كافر شمرده است. همچنين رساله اي در تكفير قائلين به خلق قرآن به ابوحنيفه نسبت داده شده است.



ما يَسَعُ جِهْلُه: (آنچه جهل آن قابل پذيرش است) يكي از مسائل كهن در تاريخ عقايد اسلامي بوده است. اساس بحث برآن بود كه “تصديق” ركني از اركان ايمان است و در صورتي تصديق واقع مي گردد كه تصوري تفضيلي يا اجمالي بر آن مسبوق باشد. مدار بحث متفكران براين بود كه حداقل ميزان علم و آگاهي كه بتواند تصديق را قابل پذيرش نمايد و تصديق كننده را سزاوار اطلاق نام «مؤمن» گرداند چيست؟



در تعاليم ابوحنيفه تأكيد بسياري بر لزوم فراگيري علم ديده مي شود. از لزوم تحصيل آگاهي بر علوم ديني و يافتن بينش در تشخيص فرقه ها سخن به ميان آمده و علم با عملِ اندك مفيدتر از جهل با عبادتِ بسيار دانسته شده است. همچنين آگاهي بر مسائل اعتقادي پر ارزشتر از علم به فروع فقهي دانسته شده است. با اين وصف، ابوحنيفه نه به منظور ترويج جهل و ناداني پ، بلكه براي آنكه ناچار نباشد همچون برخي از متفكران افراطي پ، ايمان وداسلام مردم عاصي را مورد ترديد قراردهد، دامنه «ما يسع جهله» را بسيار موسّع مي دانست.

در آن دوره برخي مسائل ظريف در عقايد اسلامي مطرح بوده كه نه تنها مردم عادي، بلكه برخي طالبان علم را نيز ياراي درك آنها نبوده است.



ابوحنيفه درگفتار خود به يوسف بن خالد سمتي ، ضمن نفي تكليف انسان به مالايطاق ، يادآور شده است كه خداوند از بندگان درباره آنچه نمي داند ، پرسش نمي كند و غور آنان را درآنچه نمي دانند ، نيز دوست نمي دارد



اصحاب پيامبر(ص) : درباره اصحاب پيامبر (ص) ابوحنيفه در پاسخ به عطاء بن ابي رباح، خويشتن را از كساني شمرده است كه از «سبّ سلف» اجتناب دارد. او برخي از اصحاب چون ابوحريره و انس بن مالك را از عدول صحابه نمي دانسته است. البته در برخي آثار متأخر منسوب به ابوحنيفه، به اجتناب از هرگونه عيب جويي از تمامي صحابه دعوت شده است.



خوارق عادات : ابوحنيفه عقيده به خوارق عادات را به موارد متيقن آن محدود مي دانسته واز تعميم آنها پرهيز داشته است اما در آثار مكتب حنفي اهل سنت، كرامات اولياء مورد تأييد قرارگرفته است.



نتيجه : بانگاهي تحليلي به مجموع آنچه بعنوان عقايد ابوحنيفه مورد بررسي قرارگرفت ، به نظر مي رسد كه وي از گروشهاي افراطي اجتناب داشته و به دنبال پيشگيري از گسيختگيهاي اجتماعي – ديني بوده است. او در عين اينكه برارزش عمل صالح در زندگي فردي و ارزش عدالت در زندگي اجتماعي تأكيد دارد، دو راه متمايز را دراين مورد پيشنهاد مي كند: در زندگي فردي عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقيقتي به نام ايمان مي شمرد وبدون اينكه به مسلمان عاصي وعده بهشت داده باشد، اورا مؤمن و برادر ديني ديگر افراد جامعه مي شمرد و بدين ترتيب ولايت را جايگزين برائت خوارج مي سازد. در زمينه اجتماعي، ابوحنيفه با كمك به قيام هاي علويان بگونه اي عملي آرمان خود را در پديدآوردن نظامي عدل گستر و مخالفت خويش را با نظام جور مطرح ساخته بود

اجابت دعا از ديدگاه امام صادق (ع)


سفيان ثوري (1) كه در مدينه ميزيستبر امام صادق وارد شد.امام را ديد جامهاي سپيد و بسيار لطيف-مانند پرده نازكي كه ميان سفيده تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا ميسازد-پوشيده است.به عنوان اعتراض گفت:«اين جامه سزاوار تو نيست.تو نميبايستخود را به زيورهاي دنيا آلوده سازي.از تو انتظار ميرود كه زهد بورزي و تقوا داشته باشي و خود را از دنيا دور نگه داري.»

امام:«ميخواهم سخني به تو بگويم،خوب گوش كن كه از براي دنيا و آخرت تو مفيد است.اگر راستي اشتباه كردهاي و حقيقت نظر دين اسلام را درباره اين موضوع نميداني،سخن من براي تو بسيار سودمند خواهد بود.اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتي بگذاري و حقايق را منحرف و وارونه سازي،مطلب ديگري است و اين سخنان به تو سودي نخواهد داد.ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان،پيش خود مجسم سازي و فكر كني كه يك نوع تكليف و وظيفهاي براي همه مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگي كنند.اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زماني و محيطي بود كه فقر و سختي و تنگدستي بر آن مستولي بود.عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگي محروم بودند.وضع خاص زندگي رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومي آن روزگار بود.ولي اگر در عصري و روزگاري وسائل زندگي فراهم شد و شرايط بهرهبرداري از موهبتهاي الهي موجود گشت،سزاوارترين مردم براي بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند،نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.

«تو چه چيز را در من عيب شمردي؟!به خدا قسم من در عين اينكه ميبيني كه از نعمتها و موهبتهاي الهي استفاده ميكنم،از زماني كه به حد رشد و بلوغ رسيدهام،شب و روزي بر من نميگذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقي در مالم پيدا شود فورا آن را به موردش برسانم.»

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد،سرافكنده و شكستخورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت.آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعي بيايند و با امام مباحثه كنند.

جمعي به اتفاق آمدند و گفتند:«رفيق ما نتوانستخوب دلائل خودش را ذكر كند،اكنون ما آمدهايم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازيم.»

امام:«دليلهاي شما چيست؟بيان كنيد.»

جمعيت:«دليلهاي ما از قرآن است.»

امام:«چه دليلي بهتر از قرآن؟بيان كنيد،آماده شنيدنم.»

جمعيت:«ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاي خودمان و درستي مسلكي كه اتخاذ كردهايم ميآوريم و همين ما را كافي است.خداوند در قرآن كريم يك جا گروهي از صحابه را اين طور ستايش ميكند:«در عين اينكه خودشان در تنگدستي و زحمتند،ديگران را بر خويش مقدم ميدارند.كساني كه از صفتبخل محفوظ بمانند،آنهايند رستگاران.» (2) در جاي ديگر قرآن ميگويد:«در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند،آن را به فقير و يتيم و اسير ميخورانند.» (3)

همينكه سخنشان به اينجا رسيد،يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش ميداد گفت:«آنچه من تاكنون فهميدهام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد،شما اين حرفها را وسيله قرار دادهايد تا مردم را به مال خودشان بيعلاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهرهمند شويد،لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاي خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.»

امام:«عجالتا اين حرفها را رها كنيد،اينها فايده ندارد.»بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:«اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال ميكنيد،محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمييز ميدهيد يا نه؟!هر كس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحي از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.»

جمعيت:«البته في الجمله اطلاعاتي در اين زمينه داريم ولي كاملا نه.»

امام:«بدبختي شما هم از همين است.احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است،اطلاع و شناسايي كامل لازم دارد.»

«اما آياتي كه از قرآن خوانديد:اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاي الهي دلالت ندارد.اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است.قومي را ستايش ميكند كه در وقت معيني ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالي را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند،و اگر هم نميدادند گناهي و خلافي مرتكب نشده بودند.خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند،و البته در آن وقت نهي هم نكرده بود كه نكنند،آنان به حكم عاطفه و احسان،خود را در تنگدستي و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند.خداوند به آنان پاداش خواهد داد.پس اين آيات با مدعاي شما تطبيق نميكند،زيرا شما مردم را منع ميكنيد و ملامت مينماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايي كه خداوند به آنها ارزاني داشته استفاده كنند.

«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند،ولي بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعي از طرف خداوند رسيد،حدود اين كار را معين كرد.و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست،ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.

«خداوند براي اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمتخاص خويش،نهي كرد كه شخص،خود و عائله خود را در مضيقه بگذارد و آنچه در كف دارد به ديگران بخشد،زيرا در ميان عائله شخص،ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا ميشوند كه طاقت تحمل ندارند.اگر بنا شود كه من گرده ناني كه در اختيار دارم انفاق كنم،عائله من كه عهدهدار آنها هستم تلف خواهند شد.لهذا رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:«كسي كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد،در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند،و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش،و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش،و در درجه چهارم خيرات و مبرات.»اين چهارمي بعد از همه آنهاست.رسول خدا وقتي كه شنيد مردي از انصار مرده و كودكان صغيري از او باقي مانده و او دارايي مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:«اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد،نميگذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند.او كودكاني باقي ميگذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!!»«پدرم امام باقر براي من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:«هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد،به ترتيب نزديكي،كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.»

«علاوه بر همه اينها،در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهي ميكند،آنجا كه ميفرمايد:

«متقين كساني هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروي ميكنند و نه كندروي،راه اعتدال و ميانه را پيش ميگيرند.» (4)

«در آيات زيادي از قرآن نهي ميكند از اسراف و تند روي در بذل و بخشش،همان طور كه از بخل و خست نهي ميكند. قرآن براي اين كار حد وسط و ميانهروي را تعيين كرده است،نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهيدستبماند،آنگاه دستبه دعا بردارد كه خدايا به من روزي بده.خداوند اينچنين دعايي را هرگز مستجاب نميكند،زيرا پيغمبر اكرم فرمود:«خداوند دعاي چند دسته را مستجاب نميكند:

الف.كسي كه از خداوند بدي براي پدر و مادر خود بخواهد.

ب.كسي كه مالش را به قرض داده،از طرف،شاهد و گواه و سندي نگرفته باشد و او مال را خورده است.حالا اين شخص دستبه دعا برداشته از خداوند چاره ميخواهد.البته دعاي اين آدم مستجاب نميشود،زيرا او به دستخودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.

ج.كسي كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد،زيرا چاره اين كار در دستخود شخص است،او ميتواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.

د.آدمي كه در خانه خود نشسته و دست روي دست گذاشته و از خداوند روزي ميخواهد.خداوند در جواب اين بنده طمعكار جاهل ميگويد:

«بنده من!مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براي تو باز كردهام؟!مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو دادهام؟!به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببيني و بشنوي و فكر كني و حركت نمايي و ستبلند كني.در خلقت همه اينها هدف و مقصودي در كار بوده.شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار واداري. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام برداري و دستور مرا راجع به سعي و جنبش اطاعت كني و بار دوش ديگران نباشي.البته اگر با مشيت كلي من سازگار بود به تو روزي وافر خواهم داد،و اگر هم به علل و مصالحي زندگي تو توسعه پيدا نكرد،البته تو سعي خود را كرده وظيفه خويش را انجام دادهاي و معذور خواهي بود.»

ه.كسي كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاي زياد آنها را از بين برده است و بعد دستبه دعا برداشته كه خدايا به من روزي بده.خداوند در جواب او ميگويد:

«مگر من به تو روزي فراوان ندادم؟چرا ميانه روي نكردي؟!

«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانهروي كرد؟!

«مگر من از بذل و بخششهاي بي حساب نهي نكرده بودم؟»

و.كسي كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزي بخواهد كه مستلزم قطع رحم است(يا كسي كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعي دعا كند).

«خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت،زيرا داستاني واقع شد كه مبلغي طلا پيش پيغمبر بود و او ميخواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشتحتي يك شب آن پول در خانهاش بماند،لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.بامداد ديگر سائلي پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك ميخواست،پيغمبر هم چيزي در دست نداشت كه به سائل بدهد،از اين رو خيلي ناراحت و غمناك شد.اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد،آيه آمد كه:«نه دستهاي خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدستبماني و مورد ملامت فقرا واقع شوي.» (5)

«اينهاست احاديثي كه از پيغمبر رسيده.آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تاييد ميكند،و البته كساني كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

«به ابو بكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتي بكن،گفتيك پنجم مالم انفاق شود و باقي متعلق به ورثه باشد.و يك پنجم كم نيست.ابو بكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند،و اگر ميدانستبهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند،به يك سوم وصيت ميكرد.

«سلمان و ابو ذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد ميشناسيد،سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم.

«سلمان وقتي كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال ميگرفت،به اندازه يك سال مخارج خود-كه او را به سال ديگر برساند-ذخيره ميكرد.به او گفتند:«تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيره سال هستي؟شايد همين امروز يا فردا بميري و به آخر سال نرسي؟»او در جواب گفت:«شايد هم نمردم،چرا شما فقط فرض مردن را صحيح ميدانيد.يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم،و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجي دارم.اي نادانها!شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافي وسيله زندگي نداشته باشد در اطاعتحق كندي و كوتاهي ميكند و نشاط و نيروي خود را در راه حق از دست ميدهد،و همين قدر كه به قدر كافي وسيله فراهم شد آرام ميگيرد.»

«و اما ابو ذر،وي چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده ميكرد و احيانا اگر ميلي در خود به خوردن گوشت ميديد يا مهماني برايش ميرسيد يا ديگران را محتاج ميديد،از گوشت آنها استفاده ميكرد و اگر ميخواستبه ديگران بدهد،براي خودش نيز برابر ديگران سهمي منظور ميكرد.

«چه كسي از اينها زاهدتر بود؟پيغمبر درباره آنان چيزها گفت كه همه ميدانيد.هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايي خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين راهي كه شما امروز پيشنهاد ميكنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختي بگذارند نرفتند.

«من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كردهاند اخطار ميكنم،رسول خدا فرمود:

«عجيبترين چيزها حالي است كه مؤمن پيدا ميكند،كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود،و اگر هم ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.»

«خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدستباشد،خير مؤمن ناشي از روح ايمان و عقيده اوست،زيرا در هر حالي از فقر و تهيدستي يا ثروت و بينيازي واقع شود،ميداند در اين حال وظيفهاي دارد و آن وظيفه را به خوبي انجام ميدهد.اين است كه عجيبترين چيزها حالتي است كه مؤمن به خود ميگيرد،كه همه پيشامدها و سختي و سستيها برايش خير و سعادت ميشود.

«نميدانم همين مقدار كه امروز براي شما گفتم كافي استيا بر آن بيفزايم؟

«هيچ ميدانيد كه در صدر اسلام،آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود،قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگي كند،و اگر ايستادگي نميكرد گناه و جرم و تخلف محسوب ميشد،ولي بعد كه امكانات بيشتري پيدا شد،خداوند به لطف و رحمتخود تخفيف بزرگي داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگي كند نه بيشتر.

«از شما مطلبي راجع به قانون قضا و محاكم قضائي اسلامي سؤال ميكنم:فرض كنيد يكي از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است،و قاضي حكم ميكند كه نفقه زنت را بايد بدهي.در اينجا چه ميكند؟آيا عذر ميآورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كردهام؟!آيا اين عذر موجه است؟!آيا به عقيده شما حكم قاضي به اينكه بايد خرج زنت را بدهي،مطابق حق و عدالت استيا آنكه ظلم و جور است؟اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است،يك دروغ واضح گفتهايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كردهايد،و اگر بگوييد حكم قاضي صحيح است،پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.

«مطلب ديگر:مواردي هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاي واجب يا غير واجب انجام ميدهد،مثلا زكات يا كفاره ميدهد.حالا اگر فرض كنيم معناي زهد اعراض از زندگي و ما يحتاجهاي زندگي است،و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما«زاهد»شدند و از زندگي و ما يحتاج آن روگرداندند،پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه ميشود؟ تكليف زكاتهاي واجب-كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق گيرد-چه ميشود؟مگر نه اين است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگي بهتري پيدا كنند و از مواهب زندگي بهرهمند شوند!اين خود ميرساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگي و بهرهمند شدن از آن است.و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاي تربيت ديني اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگي زندگي كند،پس فقرا به آن هدف عالي رسيدهاند و نميبايستبه آنان چيزي داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.

«اساسا اگر حقيقت اين است كه شما ميگوييد،شايسته نيست كه كسي مالي را در كف نگاه دارد،بايد هر چه به دستش ميرسد همه را ببخشد،و ديگر محلي براي زكات باقي نميماند.

«پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكي را پيش گرفتهايد و به سوي بد مسلكي مردم را دعوت ميكنيد. راهي كه ميرويد و مردم ديگر را هم به آن ميخوانيد،ناشي از جهالتبه قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است.اينها احاديثي نيست كه قابل تشكيك باشد،احاديثي است كه قرآن به صحت آنها گواهي ميدهد. ولي شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد ميكنيد،و اين خود ناداني ديگري است.شما در معاني آيات قرآن و نكتههاي لطيف و شگفتانگيزي كه از آن استفاده ميشود تدبر نميكنيد.فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نميدانيد،امر و نهي را تشخيص نميدهيد.

«جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه،از خداوند ملكي را مسالت كرد كه براي كسي بالاتر از آن ميسر نباشد (6).خداوند هم چنان ملكي به او داد.البته سليمان جز حق نميخواست.نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمني اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكي را در دنيا خواسته.همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود.و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما ميگويد:«خزانهداري را به من بده كه من،هم امينم و هم داناي كار.» (7) بعد كارش به جايي رسيد كه امور كشور داري مصر تا حدود يمن به او سپرده شد،و از اطراف و اكناف-در اثر قحطي كه پيش آمد-ميآمدند و آذوقه ميخريدند و برميگشتند.و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت.همچنين است قصه ذو القرنين كه بندهاي بود كه خدا را دوست ميداشت و خدا نيز او را دوست ميداشت.اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.

«اي گروه!از اين راه ناصواب دستبرداريد و خود را به آداب واقعي اسلام متادب كنيد.از آنچه خدا امر و نهي كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد.در مسائلي كه نميدانيد مداخله نكنيد.علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد.در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد.اين براي شما بهتر و آسانتر و از ناداني دورتر است.جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است،به خلاف دانش كه طرفداران كمي دارد.خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشي دانشمندي است.» (8)



دانشنامه حوزه

پاورقي



1- در حدود اوايل قرن دوم هجري،دسته اي در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفي مي ناميدند.اين دسته روش خاصي در زندگي داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مي كردند و چنين وانمود مي كردند كه راه دين هم همين است.مدعي بودند كه از نعمتهاي دنيا بايد دوري جست،آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد،يا غذاي مطبوع بخورد،يا در مسكن عالي بنشيند.اينها ديگران را كه مي ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مي دهند، سخت تحقير و ملامت مي كردند و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مي خواندند.ايراد سفيان بر امام صادق روي همين طرز تفكر بود.

اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت.در يونان و در هند،بلكه در همه جاي دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته،در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ ديني دادند.اين روش و اين مسلك در نسلهاي بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبي پيدا كرد،و مي توان گفت مكتب مخصوصي در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگي و لا قيدي در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تاخر كشورهاي اسلامي شد.

نفوذ اين مكتب و اين فلسفه،تنها در ميان طبقاتي كه رسما به نام صوفي ناميده شده اند نبوده،شيوع اين طرز تفكر مخصوص-به نام زهد و تقوا و ترك دنيا-در ميان ساير طبقات و گروههاي مذهبي اسلامي كه احيانا خود را ضد صوفي قلمداد كرده و مي كنند كمتر از صوفيه نبوده است.و هم مي توان گفت تمام كساني كه صوفي ناميده شده اند داراي اين طرز تفكر نبوده اند.شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيماري اجتماعي تلقي كرد،يك بيماري خطرناك كه موجب فلج روحي اجتماع مي گردد.و بايد با اين

بيماري مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد.متاسفانه مبارزه هايي كه به اين نام شده و مي شود،هيچ يك مبارزه با اين بيماري يعني با اين طرز تفكر نيست،مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براي ربودن مناصب دنيوي،و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف،خودشان به آن بيماري بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيماري مي باشند.يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان،يك سلسله افكار عالي و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسي به آنها مي رسد مورد حمله قرار مي گيرد.مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيماري و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن،در ضمن بيان امام صادق عليه السلام آمده.بايد با آن مبارزه شود،در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود،به هر نام كه خوانده شود.

به هر حال،بيان امام در اين داستان جامعترين بياني است در رد اين طرز تفكر،كه متاسفانه شيوع عظيمي پيدا كرده،و خوشبختانه اين بيان جامع،در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است.

2- و الذين تبوءو الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاؤلئك هم المفلحون (سوره حشر،آيه 9).

3- و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (سوره دهر،آيه 8).

4- الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان،آيه 67).

5- و لا تجعل يدك مغلوله الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء،آيه 29)..

6- وهب لي ملكا لا ينبغي لاحد من بعدي (سوره ص،آيه 35).

7- قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم (سوره يوسف،آيه 55).

8- تحف العقول،صفحه 348-354،و كافي،جلد 5،باب المعيشه،صفحه 65-71.

احتجاجات


پيش از اين روايتي از كتاب تحف العقول نقل كرديم مبني بر آنكه سفيان ثوري به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبتبه جامه آن حضرت اعتراض كرد. در دنباله اين روايت آمده است:

«سپس مردمي زهد فروش كه همه را دعوت ميكردند تا مانند آنها باشند و به روش ايشان نظافت و خوشگذراني و استفاده از نعمتخدا را ترك گويند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفيان ثوري) از سخن شما دلگير شد و زبانش بند آمد و نتوانست دليلي بياورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلايل خود را بياوريد. گفتند: دليل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگوييد كه به پيروي و عمل از هر دليل ديگري سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعي از ياران پيامبر فرموده است: ديگران را بر خود مقدم ميدارند اگر چه نيازمند باشند و هر كس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند كه رستگارانند (1). پس خدا كردار ايشان را ستوده و در جاي ديگري فرموده است: و خوراك را با آنكه دوستش دارند به مسكين و يتيم و اسير ميخورانند (2) ، ما به همين دو آيه بسنده ميكنيم. پس امام (ع) فرمود: اي جماعتبه من بگوييد آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را ميدانيد كه هر كه گمراه شده از اينجاست و هر كه نابود شده از همين جاست؟پاسخ دادند: برخي از آنها را ميدانيم ولي نه تمام آنها را. فرمود: از همين جاست كه گرفتار شدهايد. احاديث رسول خدا (ص) نيز چنين است. اما آنچه گفتيد كه خداوند در قرآن به كردار نيك ايشان خبر داده است آن روز اين كار براي آنها مباح و جايز بوده و از آن نهي نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارك و تعالي به خلاف آنچه آنها عمل كردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ كار آنها شده و خداوند تبارك و تعالي از مهرورزي به مؤمنان و خيرخواهي آنان از اين كار نهي كرده تا مايه زيان خود و خاندانشان نشوند كه ناتوان و كودك و اطفال و پيران از كار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگي ندارند. اگر من يك قرص نان دارم و نان ديگري ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بين ميروند و از گرسنگي ميميرند از اينجاست كه رسول خدا (ص) فرمود: مقداري خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار و درهمي كه انسان دارد و ميخواهد آنها را به مصرف خير برساند بهتر آن است كه در وهله نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله دوم براي خود و عيالش (3) صرف كند، و در مرتبه سوم به خويشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسايههاي مستمندش، و در وهله پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند كه اين اجرش از همه كمتر است. سپس فرمود: پدرم برايم حديث كرد كه پيامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر كس كه به ترتيب نزديكتر به توست آغاز كن.

از اين گذشته قرآن نيز در رد گفتار شما گوياست و آن را نهي ميكند، خداوند در قرآن ميفرمايد: كساني كه چون انفاق كنند نه زياده روند و نه تنگ گيرند بلكه در احسان ميانهرو باشند (4). آيا نميبينيد كه خداوند كاري كه شما بدان مردم را فرا ميخوانيد سرزنش كرده و مسرفان را نيز در چندين آيه به باد نكوهش گرفته و فرموده استخداوند مسرفان را دوست ندارد؟خدا مردم را از اسراف و نيز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نبايد همه آنچه را كه دارد اسراف كند و پس از آن از خدا بخواهد كه به او روزي برساند، خدا هم دعاي او را اجابت نميكند. زيرا در حديثي از پيامبر (ص) است كه فرمود: «دعاي چند دسته از امتم به اجابت نرسد، مردي كه به پدر و مادرش نفرين كند، مردي كه بدهكاري مالش را برده و او بر وي گواه نگرفته است، مردي كه بر همسرش نفرين كند در حالي كه خداوند طلاقش را به دست او مقرر كرده، و مردي كه در خانه نشسته و ميگويد پروردگارا به من روزي ده و خود به دنبال كسب روزي نميرود. خداوند به او ميگويد: اي بنده من!آيا من راه طلب روزي و سفر را با سلامت تن به روي تو نگشودم؟تو بايد ميان من و خودت خارج از فرمان من عذر بياوري و بار خود را بر دوش خانوادهات نيفكني، تا اگر من خواستم به تو روزي دهم و يا روزي را بر تو تنگ گيرم و تو نزد من معذوري و مردي كه خداوند به او مال بسياري دهد و همه را در راه خدا انفاق كند و سپس به درگاه خدا روي آورد و به دعا گويد: پروردگارا مرا روزي ده. . . خدا به او ميگويد: آيا مگر به تو روزي فراوان نداده بودم ولي آن چنان كه تو را دستور داده بودم ميانهروي پيشه نكردي؟چرا اسراف كردي در حالي كه من آن را بر تو ممنوع كرده بودم و مردي كه در قطع رحم دعا كند».

سپس خداوند به پيامبرش ياد داد كه چگونه انفاق كند. جريان از اين قرار بود كه آن حضرت مقداري طلا داشت و نميخواست كه آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه آن را صدقه داد. بامدادان هيچ نداشت وسائلي نزد او آمد. پيامبر چيزي نداشتبه او بدهد. سائل هم زبان به نكوهش او گشود. پيامبر (ص) هم كه مهربان و دلسوز بود از اين ماجرا اندوهگين شد زيرا چيزي نداشت كه به سائل بدهد. پس خداوند پيامبرش را ادب آموخت و به وي فرمود: دستخود را مبند و آن را بر مگشا، تا نكوهش شده و افسوسخور بنشيني (5). خداوند ميفرمايد: چه بسيار مردمي كه از تو چيزي بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به ديگران بدهي به زيان مالي دچار ميشوي. اين بود احاديث رسول خدا (ص) كه قرآن را تصديق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن كه مؤمناند درست دانند. سپس بعد از پيغمبر كسي كه فضل و زهدش را شما ميدانيد سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان، چون عطاي خود را ميگرفتخرج يك سال خويش را از آن برميداشت تا سررسيد عطاي سال آيندهاش.

به او گفته شد: اي ابو عبد الله تو با اين زهدي كه داري اين كار را ميكني در حالي كه شايد امروز يا فردا از دنيا رفتي؟اما پاسخ وي آن بود كه چرا شما به همان اندازه كه براي مرگم نگرانيد، اميد به ماندنم نداريد؟آيا شما اي گروه نادان!نميدانيد كه وقتي نفس بر صاحبش تنگ گيرد كه زندگي او تامين نباشد و چون زندگي خود را تامين كرد او هم آرام ميشود؟

اما ابوذر، او چند شتر و چند گوسفند داشت كه شير آنها را ميدوشيد و هرگاه خانوادهاش ميل ميكردند يا مهماني به او ميرسيد از آنها سر ميبريد. و اگر ميديد اهل بادي كه با او بودند به فقر و تنگدستي افتادهاند، شتري يا گوسفندي بر ايشان ميكشتبه اندازهاي كه از نظر گوشت آنها را قانع كند و آن را ميان آنها قسمت ميكرد و خود نيز به اندازه يكي از آنان سهمي برميداشت نه بيشتر. از اينان زاهدتر كيست؟رسول خدا (ص) نيز درباره آنان همان را گفت كه گفت. و البته كار آنها بدانجا نرسيد كه هيچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر ميكنيد كه همه كالا و چيزهاي خود را بريزند و ديگران را بر خود و عيالات خويش مقدم دارند. به من بگوييد آيا قاضيها خلاف ميكنند كه بر مردان شما نفقه زنش را واجب ميشمارند هنگامي كه بگويد من زاهدم و چيزي ندارم؟اگر بگوييد خلاف ميكنند پس در حق مسلمانان ستم كرديد و اگر درست و به عدل حكم ميكنند خود را محكوم نموديد. به من پاسخ دهيد اگر همه مردم همانطور كه شما ميخواهيد زاهد باشند و نيازي به متاع ديگران نداشته باشند پس كفارههاي قسم و نذر و صدقههاي زكات واجب، بنابر آنچه شما ميگوييد، سزاوار نيست كه كسي چيزي از متاع دنيا را نگاه دارد و بايد گرچه نياز شديد هم بدانها دارد همه را از كف بنهد. چه بد باوري است آنچه به سوي آن گراييدهايد و مردم را به سوي آن ميكشانيد و اين ناشي از جهل به كتاب خدا عز و جل و سنت پيامبرش و احاديث اوست كه قرآن آنها را تصديق ميكند. شما آنها را از روي ناداني رد ميكنيد و تامل در غرايب قرآن از تفسير را از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهي را از كف ميدهيد.

به من بگوييد آيا شما داناتريد يا سليمان بن داود (ع) كه از خدا ملكي خواست كه احدي را پس از وي نشايد خداوند نيز آن را به او بخشيد. سليمان حق ميگفت و به حق عمل ميكرد. آنگاه ما نيافتيم كه خداوند او و يا مؤمني ديگر را بدان خاطر نكوهش كند. پيش از سليمان نيز داوود سلطنت ميكرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس يوسف پيامبر آمد كه به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاين زمين بگمار كه من نگاهباني دانا هستم. و كارش بدانجا رسيد كه امور كشور مصر و اطراف آن تا يمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطي كه بدان گرفتار شده بودند، از خوراكي كه نزد او بود دريافت ميكردند. يوسف نيز حق ميگفت و حق را به كار ميبست و هيچ كس را نديديم كه به خاطر اين كار بر يوسف عيب گيرد و او را سرزنش كند. سپس ذو القرنين او نيز بندهاي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسايل را برايش فراهم كرد و مشارق و مغارب گيتي را در زير حكومتش درآورد او حق گفت و حق را به كار بست و سپس نديديم كسي بدين خاطر بر او عيب بگيرد.

اي جماعت!به آدابي كه خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شويد و به همان امر و نهي خدا اكتفا كنيد و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را نداريد، از خود دور كنيد و علم آن را به عالم واگذاريد تا اجر بريد و نزد خداوند معذور باشيد در پي علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد و آنچه را كه خداوند در آن حلال كرده، از حرامهايش بازشناسيد. اين براي شما به خداوند نزديكتر و از جهل و ناداني دورتر است و ناداني را به اهلش واگذاريد چرا كه اهل ناداني فراوان و اهل علم اندكند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمي، دانشمندي است. » (6)





سيره معصومان، ج 5، امين، سيد محسن؛

پاورقي

1 - حشر / 9: و يوثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفاحون.

2 - انسان / 8: و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا.

3 - اگر مقصود از عيال، همسر باشد نافي ادعايي است كه ثابت شده زيرا نفقه همسر مقدم بر نفقه خويشان است شايد بتوان گفت كه مقصود در اينجا نفقه غير واجب و مانند آن است كه اين گونه در آن توسع جايز است.

4 - فرقان / 67: الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.

5 - اسراء / 31: فلا تجعل يدك مغلوله الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.

6 - يوسف / 76: و فوق كل ذي علم عليم

اخلاق امام صادق ع


شيخ مفيد در ارشاد مينويسد: اخباري كه در زمينههاي مختلف علم و حكمت و بيان و حجت و زهد و پند و اندرز و شاخههاي گوناگون علمي از آن حضرت نقل شده بسي بيشتر از آن است كه به زبان گفته آيد و يا در كتابي بگنجد. و در آنچه نقل كرديم براي نيل به مقصود، كافي است.

دوم، حلم: حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره مينويسد: در آغاز روزي ميان جعفر بن محمد و عبدالله بن حسن مجادلهاي لفظي صورت گرفت. عبدالله بن حسن در گفتار خود تندي كرد. سپس از يكديگر جدا شده به سوي مسجد رفتند. سپس مجددا يكديگر را بر در مسجد ديدار كردند. پس جعفر بن محمد بن عبدالله بن حسن گفت: چگونهاي اي ابومحمد؟ عبدالله با عصبانيت پاسخ داد: خوبم. امام به او گفت: اي ابومحمد مگر نميداني صله رحم از حساب ميكاهد؟ عبدالله گفت: همواره چيزهايي براي ما ميگويي كه ما آنها را نميشناسيم؟ امام صادق (ع) فرمود: من از قرآن براي تو ميگويم. عبدالله گفت: آيا صله رحم هم از قرآن است؟ امام (ع) فرمود: آري. عبدالله گفت: پس بگو. امام (ع) فرمود: خداوند عزوجل گويد : و كساني كه آنچه را كه خدا امر به پيوند آن كرده اطاعت ميكنند و از خدا ميترسند و از سختي هنگام حساب ميانديشند.(1)عبدالله بن حسن، با شنيدن اين آيه، گفت: از اين پس مرا قاطع رحم نخواهي يافت.



ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب روضه نقل كرده است: روزي سفيان ثوري به نزد امام صادق (ع) رفت. ديد كه سيماي امام متغير است. علت آن را جويا شد. امام (ع) فرمود: من ممنوع كرده بودم كه كسي بر بام خانه رود. اما مشاهده كردم يكي از كنيزانم كه پرستاري يكي از كودكانم را برعهده داشت از نردبان بالا ميرفت و كودك نيز همراه او بود. چون كنيز مرا ديد، لرزيد و در پايين آمدن شتاب جست و كودك از دستش افتاد و در دم جان سپرد . اما چهره من به خاطر مرگ كودك نيست كه چنين تغيير كرده، بلكه به خاطر ترس و لرزي است كه از مشاهده من به آن كنيز راه يافته است. امام صادق (ع) پس از اين ماجرا به آن كنيز، دوبار فرمود: تو به خاطر خدا آزادي و در اين ماجرا بيگناهي.



شيخ كليني در كافي به سند خود روايت كرده است: امام صادق (ع) روزي غلام خود را در پيكاري فرستاد. غلام در بازگشت تأخير نمود، پس امام (ع) به دنبال او روان شد و وي را يافت كه خوابيده است. بالاي سر او نشست و او را باد ميزد تا غلام بيدار شد. چون غلام از خواب بيدار شد امام صادق (ع) به او فرمود: اي فلان! به خدا سوگند اين گونه نيست كه شب و روز متعلق به تو باشد و در آن بخوابي بلكه شب از آن توست و روز از آن ما.



سوم، صبر: شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا به سند خود از ابومحمد از پدرانش از موسي بن جعفر (ع) روايت كرده است كه فرمود: به امام صادق (ع) خبر دادند كه اسماعيل، بزرگترين فرزند وي، در گذشته است. امام در آن لحظه خواست غذا بخورد و نديمان وي در اطرافش گرد آمده بودند. پس امام تبسم كرد و خواستار غذا شد و در كنار نديمانش نشست. آن حضرت از ساير روزها بهتر غذا خورد، با نديمانش سخن بسيار گفت. نديمان وي از اينكه هيچ اثري از حزن و اندوه در سيماي امام نميديدند، به شگفت افتادند. چون امام از خوردن فراغ يافت گفتند: اي فرزند رسول خدا چيزي شگفت ديديم، به مصيبت فقدان چنان پسري دچار آمدي اما اين گونهاي كه ما ميبينيم؟ ! امام فرمود: چرا اين گونه نباشم كه ميبينيد در حالي كه راستگوترين راستگويان مرا خبر داده است كه تو از دنيا ميروي و شما نيز اين دنيا را به درود خواهيد گفت. به راستي مردمي هستند كه مرگ را شناخته و آن را فرا ديد خود قرار دادهاند و منكر نشدهاند كه مرگ كسي از آنان را در ربوده است و به امر پروردگار عزوجل، تسليم گشتهاند. همچنين كليني به سند خود از علاء بن كامل نقل كرده است كه گفت : نزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه ناگاه فريادي از خانه بلند شد. امام با شنيدن فرياد از جا برخاست سپس نشست و استرجاع گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و به گفتار خود بازگشت تا آنكه بحث خود را تمام كرد آنگاه فرمود: ما مايليم كه خود و اولاد و اموال ما در سلامت باشند اما چون قضاي الهي از راه رسد نبايد آنچه را كه خداوند براي ما نپسنديده، دوست بداريم.



در روايت ديگري كه كليني در كافي از قتيبة اعشي نقل كرده، آمده است كه گفت: «خدمت امام صادق (ع) رسيدم تا از فرزند او عيادت كنم. ديدم امام (ع) بر در ايستاده و غمين و اندوهناك است. عرض كردم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: ميبيني كه سخت بيمار است. پس ساعتي درنگ كرد سپس به سوي ما بيرون آمد در حالي كه چهرهاش شاد بود و آثار غم و اندوه از آن رفته بود. گمان كردم كه حال كودك بهبود يافته است گفتم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: او به راه خدا رفت. گفتم: فدايت شوم هنگامي كه كودك زنده بود شما ناراحت و اندوهگين بوديد اما اكنون كه بمرد حالت شما ديگرگون شد، چرا؟ ! فرمود: ما اهل بيت پيش از رسيدن مصيبت غمين و اندوهناكيم اما هنگامي كه مصيبت واقع ميشود به قضاي الهي خشنود ميگرديم و تسليم امر خدا ميشويم.



چهارم، عبادت و كثرت ياد خدا. كليني به سند خود در كافي نقل كرده است كه ذكر امام صادق (ع) را در سجده شمردم، پانصد بار تسبيح ميگفت. و نيز به سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شدم و ذكر او را در ركوع و سجود برشمردم شصت بار تسبيح گفت. راوندي در خرائج از منصور صيقل روايت كرد كه وي امام صادق (ع) را در مسجد پيامبر (ص) به حال سجده ديد. منصور گويد: پس نشستم و مدتي به طول انجاميد آنگاه با خود گفتم تا زماني كه امام در سجده است من نيز تسبيح خدا را ميگويم و شروع كردم به گفتن «سبحان ربي و بحمده استغفر ربي و اتوب اليه» يكبار سيصد مرتبه و بار ديگر شصت و اندي اين ذكر را گرفتم كه امام سر از سجده برداشت.



پنجم، مكارم اخلاقي: زمخشري در ربيع الابرار از شقراني مولاي رسول خدا (ص) نقل كرده است كه گفت: در روزگار خلافت منصور، عطاء ميدادند اما من كسي را نداشتم كه مرا به او معرفي كند در اين حال متحير ايستاده بودم كه ناگهان ديدم جعفر بن محمد (ع) ميآيد. خواسته خود را با او در ميان نهادم امام به درون رفت و پس از مدتي بيرون آمد و ديدم عطاي من در آستين لباس اوست. آن را به من داد و فرمود: كار نيك از هر كسي برازنده است و از تو برازندهتر به خاطر رابطهاي كه با ما داري. و كار زشت از هر كسي كه سرزند زشت است و از تو زشتتر به خاطر رابطهاي كه با ما داري.



سبط بن جوزي گويد: امام (ع) از آن جهت چنين سخني به شقراني گفت زيرا پيبرده بود كه او شراب مينوشد و ميخواست وي را به كنايه موعظه كند و اين از اخلاق پيامبران است.



ششم، كرم و بخشندگي: در حلية الاوليا به سند خود از هياج بن بسطام نقل شده است كه گفت : جعفر بن محمد (ع) آنقدر طعام ميخورانيد كه ديگر براي خانوادهاش چيزي باقي نميماند . و در مطالب السؤول آمده است: امام صادق (ع) ميفرمود: كار نيك تمام نميشود مگر به سه چيز: شتاب در انجام آن و كوچك شمردن و پنهان كردن آن.



هفتم، كثرت صدقات: كليني در كافي به سند خود از هشام بن سالم نقل كرده است كه گفت: امام صادق (ع) همين كه پاسي از شب گذشت انباني پر از نان و گوشت و پول فراهم ميكرد و آن را به دوش ميگرفت و به سوي نيازمندان مدينه رهسپار ميشد و آن را در ميانشان تقسيم ميكرد. ايشان نيز او را نميشناختند تا هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رفت و اين امر متوقف گرديد. آن وقت بود كه دانستند آن شخص امام صادق (ع) بوده است» .



ويژگي هاي قرن دوم در عصر امام صادق عليه السلام



امام صادق (ع) درسال 80 يا 83 هجري به دنيا آمد و در سال 148 هجري به درود حيات گفت . بنابراين 68 سال در اين جهان زيست. وي در طول عمر خود خلافت هشام بن عبدالملك تا افول حكومت بني اميه را شاهد بود و از خلفاي بني عباس، نيز دوران حكومت سفاح و بيست سال از دوره حكومت منصور را درك كرد. از مشخصات اين عصر، انتشار علوم اسلامي همچون تفسير، فقه، حديث، كلام، جدل و علوم ديگر مانند انساب، لغت، شعر، ادب، خط، تاريخ، نجوم و غيره بود .

پاورقي

1 ـ رعد/21: و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب .

اكثريت دليل حقانيت نيست


هشام




يكي از خصوصيات بارز هشام صراحت لهجه و حاضر جوابي بود. او سخنان مخالف و موافق را ميشنيد و پس از بررسي نظر خود را آشكارا بيان ميكرد. روزي ابوعبيده معتزلي به هشام گفت: دليل درستي اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما اين است كه طرفداران ما بسيار و پيروان شما اندكند. هشام بيدرنگ گفت: با اين سخن ما را نكوهش نميكني; بلكه بر حضرت نوح خرده ميگيري. او 950 سال پيامبري كرد و شب و روز قومش را به سوي خدا فراخواند; ولي جز گروهي اندك به وي ايمان نياوردند. بنابراين، اكثريت دليل حقانيت نيست.


خواستگاري




روزي يكي از دوستانش به نام عبدالله بنزيد اباضي، كه از گروه خوارج بود، از دخترش فاطمه خواستگاري كرد و گفت: بين ما هميشه دوستي و محبت برقرار است براي تقويت اين پيوند ميخواهم دخترت فاطمه را خواستگاري كنم. هشام بيدرنگ گفت: او زن باايماني است. عبدالله مراد هشام را دريافت و ديگر تقاضايش را تكرار نكرد. هشام با اين جمله كوتاه به او فهماند كه ازدواج يك زن باايمان با مرد بي ايمان جايز نيست.


هشام ترازوي امامت و الگوي شيعيان




امام صادق(ع) ميفرمود: «هشام بنحكم مراقب و نگهبان حق ما و مؤيد صدق ما و نابودكننده نظرهاي باطل دشمنان ماست. كسي كه از او پيروي كند، از ما پيروي كرده است و كسي كه با او مخالفت كند، با ما مخالفت ورزيده است»


هشام در محضر امام كاظم (ع)




پايههاي اعتقادي و شخصيت والاي علمي هشام در مكتب امام صادق(ع) استوار شد. چون پيشواي ششم به شهادت رسيد، هشام به امام كاظم(ع) روي آورد; از محضر آن معصوم والامقام كامياب شد و در شمار شاگردان و ياران آن حضرت جاي گرفت. او نزد هفتمين امام(ع) چنان جايگاهي يافت كه تاريخ نگاران وي را از كارگزاران مطمئن و مورد عنايتخاص آن حضرت شمردهاند. امام هفتم(ع) به هشام بنحكم توجه خاص داشت و او را متصدي كارهاي شخصياش قرار داده بود. حسن فرزند علي بنيقطين ميگويد: هر گاه حضرت موسي بنجعفر(ع) براي رفع نيازهاي شخصي يا عمومي چيزي لازم داشت، به پدرم (علي بنيقطين) مينوشت: فلان چيز را خريداري يا تهيه كن و بايد متصدي اين كار هشام بنحكم باشد.




هشام ميگويد: امام هفتم براي من پيام فرستاد: در اين ايام كه مهدي (سومين خليفه عباسي) بر سر كار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهيز; زيرا خطر جدي تهديدت ميكند. هشام به فرمان امام عمل كرد و از خطر نجات يافت تا آنكه مهدي عباسي درگذشت و بار ديگر اوضاع به حال عادي برگشت.


مقام علمي هشام بن حكم




شاگرد ممتاز مكتب اهل بيت(ع) نه تنها در علوم نقلي و عقلي سرآمد عصر خويش بود; بلكه هر گاه احساس ميكرد حمايت از اسلام به تحصيل علوم ديگر نياز دارد، با جان و دل در پي آن ميشتافت و دانشي تازه ميآموخت. او در مقام فتوا، يك فقيه پرهيزكار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شيعه يك متكلم ورزيده و در علم حديثيك محدث ممتاز و مورد اعتماد راويان معروف شيعه بود. كتابهاي حديثي مختلف به رشته نگارش كشيد و شاگردان بسيار تربيت كرد.




متكلم مجاهد و خستگيناپذير قرن دوم هجري، علاوه بر فقه و اصول و كلام و فلسفه و علم حديث، در علوم روانشناسي و ساير دانشهاي رايج عصر خويش اطلاعات گستردهاي داشت. عبدالله نعمه مينويسد: يحيي بنخالد برمكي، وزير هارونالرشيد، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهاي علمي و تخصصي برگزار ميكرد. در يكي از نشستها، كه هشام بنحكم نيز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمي، يحيي گفت: درباره «عشق» هم سخن بگوييد. حاضران هر يك در حد معلومات خويش مطالبي بيان كردند و سخنانشان به وسيله منشيان وزير ثبتشد. وقتي نوبتبه هشام بنحكم رسيد، با بياني شيرين مطالبي بيان كرد كه حاضران بياختيار لب به تحسين گشودند

امام از ديدگاه رؤساي مذاهب اربعه و بزرگان اهل سنّت




رسالت امام صادق(عليه السلام) در ميان ائمه اطهار(عليهم السلام) رسالتي است كه با توجه به خصوصيات زماني خويش ميتوان در نوع خود كمنظير دانست. نقش آن امام بزرگوار در ايجاد يك انقلاب فرهنگي در سطح جهان اسلام بگونهاي كه همه مذاهب اسلامي را تحت تأثير خود قرار دهد از نكات قابل توجه در شخصيت و زندگي آن امام بزرگوار است. سيره عملي و علمي امام(عليه السلام) باعث شد كه امام صادق(عليه السلام) در ايفاي نقش خود يعني انقلاب فرهنگي در جهان اسلام موفق نشان دهد. تأثيرپذيري ائمه اربعه اهل سنت از آن شخصيت ارزنده از لابلاي نوشتهها و آثار تاريخي و كلامي و تفسيري اهل سنت بوضوح نمايان است اين مقاله درصدد است تا غور و تعمق در منابع اصيل اهل سنت هم جايگاه و مكانت امام(عليه السلام) را روشن نمايد و هم با اين كار گامي هر چند كوچك در جهت تقريب مذاهب اسلامي و ايجاد بستر مناسب براي پذيرش فقه جعفري در ميان مذاهب اسلامي فراهم نمايد.

علي هذا در دو بخش عملي و علمي شخصيت آن بزرگوار را مورد ارزيابي قرار ميدهيم.



مبارزه منفي با ظلم و ظالم

امام صادق(عليه السلام)همچون سائر اجداد طاهرينش پرچم مبارزه با ظلم را هيچگاه بر زمين نگذاشت و از مظلومين حمايت مينمود اما شكل مبارزه امام صادق(عليه السلام) مبارزه با شمشير نبود، او قلم و زبان خويش را در اين مسير به كار ميگرفت و گاه كه سكوت خود را ميشكست آشكارا خلافت بني عباس را به نقد ميكشيد محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز الذهبي (متوفاي 748 هـ.ق) مينويسد: انّ ابا جعفر المنصور وقع عليه ذباب فذبه عنه فالح فقال لجعفر لم خلق الله الذباب؟ قال ليذل به الجبابرة

تعبير امام(عليه السلام) از منصور دوانيقي به جبابره با توجه به اينكه آن صحنه مربوط به او بود نشان ميدهد كه منصور را طاغوت معرفي نموده و دستگاه خلافت را با يك جمله كوتاه به نقد كشانده است. و يا در حمايت از قيامهاي علويان همچون قيام زيدبن علي بن الحسين براي تجليل و تكريم از رهبر قيام از هر فرصتي استفاده مينمود. امام صادق(عليه السلام) با بينش و دورانديشي منحصر به فرد خود نيك ميدانست كه قيام و انقلاب با شمشير در آن مقطعي كه جامعه با يك خلاء جدي فرهنگي روبرو بود نتيجهاي در بر نخواهد داشت و همه قيامها را محكوم به شكست ميديد تاجائي كه پيش بيني قيام زيد بن علي بن الحسين عموي خود را نيز كرده بود لذا هيچگاه خود وارد اين ميدان نشد. ابن خلدون در مقدمه تاريخش پس از ذكر قيام زيد مينويسد: كان جعفر الصادق اخبرهم بذلك كله و هي معدودة في كراماته

امام صادق(عليه السلام) به زيد بن علي بن الحسين از آينده قيام خبر داد و اين مطلب در زمره كرامات امام صادق(عليه السلام)شمرده شده است.

علل و عوامل اين سكوت امام(عليه السلام) را در چند چيز ميتوان جستجو كرد.

1ـ علم امامت، و اطلاع عميقي كه نسبت به وقايع حال و آينده و گذشته داشتند، و اين علم همان چيزي بود كه از سرچشمههاي صفاي باطني امام(عليه السلام) فوران ميزد ابن خلدون با اذعان به همين حقيقت است كه درباره علم جفر وقتي سخن ميگويد مينويسد: اعلم ان كتاب الجفر كان اصله انّ هارون بن سعيد العجلي و هو راس الزيديه كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق(عليه السلام) و فيه علم ما سيقع لاهل البيت علي العموم و لبعض الاشخاص منهم علي الخصوص وقع ذلك لجعفر و نظائره من رجالاتهم علي طريق الكرامة و الكشف الذي يقع لمثلهم من الاولياء .

بدان كه كتاب جفر متعلق به هارون بن سعيد عجلي از بزرگان زيديه، كتابي است كه او از امام جعفر صادق(عليه السلام) روايت كرده است و در آن كتاب آنچه كه در آينده براي عموم اهلبيت(عليهم السلام) رخ ميدهد ذكر شده است و براي بعضي از اشخاص نيز بطور اختصاصي از وقايع آينده آنان خبر داده شده است. اين علمي است كه از امثال امام جعفر صادق(عليه السلام)ميتواند سر بزند علمي كه به طريق كرامت و كشف از چون او قابل ظهور است.



هدفمند بودن خط امامت

در حركتهاي مكتبي و هدفدار هميشه عقربه به سمت آن هدف نشانه رفته و همه برنامههايشان را با آن ميسنجند. وضعيت اسفبار فرهنگي در جامعه آن روز، فاصله و شكاف عميقي كه با آرمانهاي اصيل مكتب در جامعه ايجاد شده بود از يك سو و از سوي ديگر فقدان يك تحليل و بينش عميق فرهنگي و سياسي، امام را بر آن داشت تا دست به يك انقلاب فرهنگي بزرگي بزند كه محصول آن انقلاب حفظ مكتب اصيل اسلام از اوهام و خرافات و تبيين دائرة المعارف ارجمند فقه اسلام بود حضور فقيهان بزرگي در مذاهب اهلسنت و تشيع در مكتب علمي آن بزرگوار نتيجه همين خلاء فكري و فقهي در جهان اسلام بود. بنابر اين انقلاب فرهنگي را بر انقلاب سياسي مقدم ميپنداشت و جز او كسي نميتوانست دست به اين انقلاب عظيم فرهنگي بزند.



مقابله با انحرافات فكري در جامعه اسلامي

شرايط زماني و موقعيت سياسي عصر امام صادق(عليه السلام) بگونهاي بود كه جامعه اسلامي پس از يك تقابل جدي بين بني اميه و بنيعباس و مشغول بودن حاكميت به مسائل داخلي و حفظ خود در زمان امام باقر(عليه السلام)باعث شد فضاي سياسي جامعه اسلامي را كمي از حالت انقباض خارج نموده و زمينه مباحث فكري، ترجمه كتب از دانشمندان يوناني و گسترش بحث و مناظره ميان افكار نو ظهور الحادي تحت عناوين دهريون و پيدايش نحلههاي مختلف مذهبي در درون جامعه اسلامي فراهم شود اين مهم به نوبه خود موجب گرديد يك تهاجم همه جانبه فكري و عقيدتي عليه اسلام شكل بگيرد. پرواضع است كه امام جعفر صادق(عليه السلام) به عنوان شخصيتي فرهنگي و مذهبي از اولاد رسول خد(صلّي الله عليه وآله) كه امامت امت را به عهده داشت اولي به دفاع در مقابل اين هجوم فرهنگي بود لذا استراتژي خط امامت در اين برهه از تاريخ اسلام امام صادق(عليه السلام) را بر آن داشت تا زمينههاي بسط و گسترش يك مكتب فكري براي تبيين اسلام ناب محمد(صلّي الله عليه وآله) را فراهم نمايد تا هم پاسخگوي شبهات فكري باشد و هم پديد آورنده يك دائرةالمعارف جامع فقهي و حقوقي بر اساس كتاب خدا و سنت نبوي(صلّي الله عليه وآله) . باز بودن اين فضاي فكري و طرح سئولات بصورت آزادانه حتي در مورد خداوند نشان از همين حقيقت است كه توانست شكوفايي كلام اسلامي را بدنبال داشته باشد.

رُوي أنَّ قدرياً دخل علي الصادق جعفر بن محمد(عليهم السلام) فقال له: يا بن بنت رسول الله! تعالي الله عن الفحشاء؟ فقال له جعفر الصادق: يا اعرابي و جل ربنا أن يكون في ملكه ما لايشاء، فقال القدري: يابن بنت رسول الله أيحب ربنا أن يعصي؟ قال: يا أعرابي أفيعصي ربنا قهراً؟ قال... آنقدر سؤال كرد تا اينكه دارد فأفحم القدري و بهت و لم يجد جواباً .

روايت شد كه مردي قدري مسلك بر امام جعفر صادق وارد شد و پرسيد اي پسر دختر پيامبر آيا خداوند از فحشا مبراست؟ فرمود: اي اعرابي منزه است خداي ما در ملكش چيزهايي باشد كه او نخواهد. (اشاره به صفات سلبيه).

مرد قدري مسلك پرسيد: اي پسر دختر پيامبر آياپروردگار ما دوست دارد كه عصيان شود؟ فرمود آيا خداي متعال قهراً مورد عصيان قرار ميگيرد؟ سئولات ديگري تابدانجا كه قدري مبهوت و متحير شد و پاسخي به سخنان جعفر الصادق(عليه السلام) نداشت.

شخصيت علمي آن امام به گونهاي بود كه چون او ميتوانست حلاّل مشكلات و معضلات فكري باشد.

ابوالوفاء (متوفاي 775 هـ.ق) در طبقات الحنفية مينويسد: عن ابي يوسف ان الامام (ابا حنيفه) كان يفتي في المسجد الحرام اذ وقف عليه الامام جعفر الصادق بن محمد بن الباقر رضيالله عنهما و عن آبائهماالكرام فقطن الامام فقام فقال يا ابن رسول الله لو علمت اول ما وقفت لما قعدت و انت قائم فقال(عليه السلام) اجلس و افت الناس علي هذا ادركت آبائي .

ابوالوفاء در كتاب طبقات الحنفية نقل ميكند: از ابويوسف كه امام حنيفه در مسجد الحرام فتوا ميداد كه ناگاه امام جعفر صادق فرزند امام محمد باقر(رضي الله عنه) توقفي در آنجا كرد امام ابوحنيفه از جاي خود بلند شد و ايستاد و گفت: اي پسر پيامبر اگر ميدانستم موقعي كه شما در اينجا توقف كرديد هرگز من نمينشستم در حالي كه تو ايستاده باشي، پس امام صادق(عليه السلام) گفت: بنشين و فتوا بده كه همانا تو پدران مرا درك كردهاي .

اين روايت تاريخي مبين اين معني است كه بزرگاني چون ابوحنيفه در برابر مقام علم و دانش و شخصيت آن بزرگوار تعظيم ميكردند.

امام(عليه السلام) بگونهاي بود كه بعضي از جعال از نام او براي نقل روايات مجعوله سوء استفاده ميكردند و يا اينكه در صدد تخريب شخصيت آن فرزانه دهر بودند صاحب وفيات الاعيان (متوفاي 681 هـ.ق) نقل ميكند: ابوالبختري از شعراي مشهور عصر خود از اهالي بصره و از موالي بني ليث بن بكر است و تفكر معتزلي داشته است اين شخص روايتي را به دروغ به امام صادق(عليه السلام) نسبت ميدهند كه او درباره پيامبر(صلّي الله عليه وآله) چنين گفته است: معافي تميمي لب به اعتراض ميگشايد و ميگويد: ويل وغول لابي البختري***اذا توافي الناس للمحشر من قوله الزور و اعلانه***بالكذب في الناس علي جعفر والله ما جالسه ساعة***للفقه في بدو ولا محضر

ولارآه الناس في دهره***يمّر بين القبر والمنبر

واي و مرگ بر ابوالبختري آن هنگام كه در محشر احضار و بازخواست ميشود از گفتار كذبي كه در ميان مردم به جعفر صادق نسبت داده است شخصيتي كه به خدا قسم لحظهاي براي فقه نشسته و در محضر مردم حاضر نبوده و مردم او را نميديدند جز اينكه بين مرقد مطهر پيامبر(صلّي الله عليه وآله) و منبر در حركت بود...

بعد از اين قتيبه در كتاب معارف نقل ميكند كه: «كان ابوالبختري ضعيفاً في الحديث» و از احمد نيز نقل ميكند كه: ما روي هذا الا ذاك الكذاب ابوالبختري

اين نقل تاريخي نشان ميدهد كه جايگاه شخصيتي امام جعفر صادق(عليه السلام)در موضوعات مهم ديني حاكي از همين جايگاه فكري صادق آل محمد(صلّي الله عليه وآله) است.

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة مينويسد:و قد استفاض عن جعفر الصادق انه سئل عن القرآن خالق هو أم مخلوق؟ فقال: ليس بخالق و لا مخلوق و لكنه كلام الله و هذا مما اقتدي به الامام احمد في المحنه.

فان جعفر بن محمد من ائمة الدين باتفاق اهل السنة .

بطور مستفيض وارد شده از امام صادق كه از آن جناب سئوال شد: آيا قرآن خالق است يا مخلوق؟ امام(عليه السلام)فرمود: نه خالق است و نه مخلوق، و لكن كلام و سخن خداست. و اين نظريهاي است كه امام احمد در المحنه به آن اقتدا كرده است چون جعفر بن محمد از پيشوايان ديني است به اتفاق اهل سنت.

اين حكايت از جايگاه و مكانت امام صادق(عليه السلام) نزد بزرگان اهل سنت است ابن حجر آنجا كه از امام باقر(عليه السلام)سخن ميراند ميگويد: و خلف ستة اولاد افضلهم و اكملهم جعفر الصادق و من ثم كان خليفته و وصيه و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان. و روي عنه الائمه الاكابر كيحيي بن سعيد و ابن جريج و السفيانين و ابيحنيفه و شعبه و ايوب السجستاني .

ابن حجر ميگويد: از امام باقر(عليه السلام) شش فرزند ذكور بجاي ماند كه افضل و كاملترين آنها جعفر صادق(عليه السلام)بود به همين خاطر جانشين پدر و وصيي او بود و مردم علومي را از او نقل و روايت كردهاند كه سواران با آن سير ميكنند و آوازه جبروتش در تمام بلاد پيچيده و از او بزرگاني چون يحيي بن سعيد و ابن جريح و السفيانين و ابوحنيفه و شعبه و ايوب سجستاني نقل روايت كردهاند.

تعبير ابن حجر «انتشر صيته في جميع البلدان» نشان ميدهد كه امام صادق(عليه السلام) تنها در حجاز از شهرت بر خوردار نبوده بلكه آوازه علم دانش و شخصيت او تمام بلاد اسلام را پر كرده بود.

شهرستاني در ملل و نحل ميگويد: «ابيعبدالله جعفر بن محمد الصادق هوذو علم عزيز فيالدين و ادب كامل فيالحكمة» .

«ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق صاحب علم محكمي در دين و داراي تربيت كاملي در حكمت بود».

گستره علوم صادق آل محمد(صلّي الله عليه وآله) بگونهاي بود كه صاحب وفيات الاعيان (متوفاي 681 هـ . ق) دربارهاش چنين مينويسد: «جعفر الصادق احد ائمة الاثني عشر علي مذهب الامامية، و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته، و فضله اشهر من ان يذكر و له كلام في صنعة الكيمياء و الزجر و الفال، و كان تلميذة ابوموسي جابر بن حيان الصرفي الطرسوسي قد الف كتابا يشتمل علي الف ورقه تتضمن رسائل جعفر الصادق و هي خمس مائه رسالة».

امام صادق يكي از ائمه اثني عشر نزد شيعيان است از بزرگان اهلبيت است و بخاطر صداقت در گفتارش به صادق لقب يافت. فضيلت و مقام او بالاتر از آن است كه ذكر شود. او داراي سخناني در علم كيميا و زجر (تفأل به پرندگان) وفال ميباشد شاگردش جابرابن حيان كتابي با هزار صفحه تأليف كرده كه متضمن و در برگيرنده رسالههاي امام صادق است و آن پانصد رساله است.

اشاره اين نويسنده قرن هفتم به رسالههاي «خمسمائة» از امام صادق(عليه السلام) بيانگر وجود رسائل بسياري از امام در موضوعات مختلف و متنوع ميباشد كه معالاسف به مرور زمان و تحت عوامل مختلف سياسي و اجتماعي، جامعه اسلامي از آن گنجينههاي ارزشمند ديني بيبهره مانده است.

چه ميتوان گفت درباره شخصيتي كه وارث همه فضائل و كمالات انبياء الهي بوده حقيقتي كه ابوبكر بن احمد بن محمد بن قاضي شهبه بدان اعتراض نموده و ميگويد سيدالعلماء و وارث خيرالانبياء جعفر الصادق رضيالله عنه

«سرور علماء و وارث بهترين پيامبران امام جعفر صادق رضيالله عنه است».



جامعيت علمي امام صادق(عليه السلام)

بسياري از شخصيتهاي علمي آن عصر را اگر نگاه كنيم در علوم خاصي تبحري داشتهاند چون فقه، تفسير، ادبيات، عقائد و كلام و... اما شخصيت امام صادق(عليه السلام) بگونهاي بود كه در همه علوم سرآمد بود و جامع همه علوم و فنون بود.

در علم كيميا (شيمي)جابر ابن حيان از شاگردان برجسته آن امام همام است. جابر بن حيان از شخصيتهايي است كه طبق نقل ابن نديم برخي او را متخصص در علم فلسفه و منطق و برخي ديگر در علم كيميا ميدانند اما شيعه بيشتر او را از ياران امام صادق(عليه السلام) ميدانند اين اختلافات ناشي از اين است كه امر خود را مكتوم نگه داشته بود و در مسائل عقيدتي كمتر اظهار نظر ميكرد .

اعتراف ابن تيميه و استفاده از تعبير «اقتدا به او» نشان از جايگاه علمي امام صادق(عليه السلام) نزد بزرگان اهل سنت است.

اگر چه تلاشهاي زيادي براي تحقير شخصيت آن امام عظيمالشأن صورت ميگرفت ولي هيچگاه خورشيد وجودش در پس ابرهاي ظلمت و تاريكي پنهان نماند و چه در روزگار خويش و چه امروز هميشه به عنوان مشعلدار دين و مكتب جلوه نمايي نموده است.

دشمن به بهانههاي مختلف مترصد اين هدف شوم بود اما هيچگاه موفق نشد. احمد بن علي بن حجر عسقلاني شافعي مينويسد: حكيم بن عياش كلبي اعور از شعراي بنياميه بوده كه دائماً اشعارش بنيتميم را هجومي كرده است وكميت ابن زيد اشعار او را رد مينموده و پاسخ داده است. اين مرد كسي است كه به بهانههاي مختلف ابزار شعر و ادب را به عنوان اهرمي عليه اهل بيت عصمت و طهارت بكار ميگرفته او مينويسد: روي الكوكبي في فوائده باسناده: انّ رجلا جاء الي جعفر الصادق فقال هذا حكيم بن عياش الكلبي ينشد الناس هجاءكم بالكوفه، فقال(عليه السلام): هل علقت منه بشيء؟ قال: نعم، قال: صلبنا لكم زيداً علي راس نخلة و لم أر مهدياً علي الجذع يصلب .

كوكبي در فوائد با اسناد خود روايت كرده كه مردي به حضور امام صادق(عليه السلام) آمد به او گفتند اين حكيم بن عياش كلبي است كه در ميان مردم كوفه اشعاري عليه شما ميسرايد امام(عليه السلام) فرمودند: آيا بر اشعار آن... تعليقيهاي داري؟ گفت: بله اين شعر را در مقابلش سرودم كه به صليب برديم ما بخاطر شما زيد را بر بالاي چوبه دار برديم ولي من نديدهام كه مهدي(عليه السلام) بر شاخه نخل به صليب كشيده شود.

نمونه ديگر اين تهاجم شخصيتي به اين عالم آل محمد(صلّي الله عليه وآله) را در كتاب تاريخ حلب ميبينيم او چنين نقل ميكند كه: سالم بن علي بن تميم الكفر طابي، نحوي معروفي است كه به ابنالحمامي شهرت داشت نسبت به ادبيات عرب فرد عارف و آشنائي بود «و كان سنّي المذهب» اين مرد با شيعيان حلب در روز عاشورا مشاجرهاي پيدا كرد كه منجر به فتنه و آشوب بين شيعه و سني شد. او تا توانست از ابزار شعر عليه امام صادق(عليه السلام) سود جست، وي مينويسد: والابيات هذا لابن تميم فيالكفر معضلة لم يأتها قبله من البشر لقوله فيالامام جعفر الصادق زين الائمه الزهر بانه كان في امامته يوقع مثل القيان باالوتر لذا برئ الله قبح صورته فاصبحت عبرة من العبر .

اين ابيات ابن تميم در كفر و ضلالت معضلي است كه قبل از آن از بشري سر نزده است بخاطر سخني كه عليه امام جعفر صادق زيور ائمه انور گفته است، و لذا خداوند با زشتي صورتش از او تبري جست و عبرتي براي ديگران شد اين گوشههايي از تهاجم به اين شخصيت والاي جهان اسلام است كه بزرگان علماي اهل سنت با اعتراف به اين حقيقت تلخ با تجليل از شخصيت آن امام به دفاع از او برخاستهاند.



مقام زهد و تقواي امام صادق(عليه السلام)

او چنان مستغرق در درياي معرفت الهي بود كه گرايش او به دنيا قابل تصور نيست. شهرستاني در ملل و نحل به نحو زيبايي مقام زهد و تقواي امام(عليه السلام) را ميستايد و ميگويد: ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق هوذو زهد بالغ في الدنيا و ورع تام عن الشهوات... و يفيض علي الموالين اسرار العلوم... ولا نازع احداً في الخلافه قط و من غرق في بحرالمعرفة لم يطمع في شط و من تعالي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط و قيل من آنس باالله توحش عن الناس و من استأنس بغيرالله نهبه الوسواس .

ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق داراي زهد بالايي در دنيا و ورع و تقواي تام از شهوات است... منازعه با احدي در امر خلافت نكرد و كسي كه به قلههاي حقيقت بالا رفته از بالاي بلندي نميهراسد و گفته شده كه كسي كه با خدا انس گرفت از غير خدا وحشت ميكند و كسي كه به غير خدا انس بگيرد مورد هجوم وسوسهها قرار ميگيرد.

او حقيقتاً مستغرق در درياي عبوديت و بندگي بود بقول عطار نيشابوري در تذكرة الاولياء اين يكي دوازده است و آن دوازده يكي.

كرامات صادره از آن بزرگوار تا بدانجاست كه ابن خلدون درباره كتاب جفر كه به هارون بن سعيد العجلي منسوب است ميگويد: كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق و فيه علم ما سيقع لاهل البيت علي العموم و لبعض الاشخاص منهم علي الخصوص وقع ذلك لجعفر و تطائره في رجالاتهم علي طريق الكرامة و الكشف الذي يقع لمثلهم من الأولياء .

«اين سخن ابن خلدون مبين اين معناست كه شخصيت معنوي و عرفاني امام(عليه السلام) با بينش و بصيرت ولايي تا بدانجا رسيده بود كه وقايع نظام تكوين و حوادث و پديدههاي آن احاطه داشته و به مرحله كشف شهود باطني نائل آمده بود و اين حاكي از اوج مقام تقوا و معنويت او و قدر و منزلت او نزد خداوند است».

و هم او درباره اخبار امام صادق(عليه السلام) از جريان قيام زيد بن علي و عبدالله صاحب نفس زكيه در حجاز ميگويد كان جعفر الصادق اخبرهم بذلك كله و هي معدودة في كراماته .

ظهور كرامات از آن بزرگوار معلول زهد و تقواي آن صادق آل محمد(صلي الله عليه وآله وسلم) بوده كه گوشههايي از آن از لابلاي كتب تاريخي به چشم ميخورد.

ائمه اطهار(عليهم السلام) از نظر بندگي در منتهاي قله رفيع عبوديت و بندگي بودند آنهم عبادتي كه با معرفت همراه بود عبوديت و بندگي آن رادمردان معلول همان چيزي است كه خود امام صادق(عليه السلام) در آن فراز نورانيشان به فضيل بن عياض ميفرمايند كه: العبوديه جوهرة كنهها الربوبية.

اتصال آن حضرت به منبع ربوبي بود كه آثار خضوع و خشوع در حالات بندگي، آنان را هويدا مينمود.

اين حقايق هرچند اندك كه از لابلاي كتب و منابع عامه در خصوص شخصيت ارزنده امام صادق(عليه السلام)صادر شده است گوياي اين واقعيت كه خورشيد نوراني ولايت هرگز در پشت ابرهاي تيره پنهان نميماند و انسانهاي منصفي هستند كه اجازه نميدهند دستهاي ننگين حكام جور و ظلم اين نور را پنهان نمايند.

امام صادق (ع ) از ديدگاه ائمه و اعلام اهل سنت




الحمد لله و كفي و سلام علي عباد الذين اصطفي

قال الله تبارك و تعالي في كتابه (قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي)

«بگو اي پيامبر من از شما چيزي در برابر دعوتم جز دوستي نزديكانم نميطلبم»

سپاس و ستايش خداوند يكتا را سزد كه وعدههايش همواره صادق بوده و هست و خواهد بود و سعادت و خوشبختي ابدي را در صداقت صادقان وعده فرموده و درود بر روان پاك و مطهر سرور كائنات حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله(صلي الله عليه وآله) كه اصدق الصادقين است و با به ارمغان آوردن صداقت، كذب را از اعماق سينهها بيرون كشيد و روح انساني را در قالب صدق، با صفا و محبت آشنا ساخت. و درود بر اهلبيت(عليهم السلام)گرانقدرش كه چون ذبيح الله صادقانه راه سعادت و نجات را در مدرسه عشق و وفا و دوستي و محبت و زهد و پارسايي به بشر آموختند.

درطول تاريخ بشر همواره كساني بودهاند كه پس از وفاتشان خلاء نبود آنها كاملاً حس شده است، اما انديشمندان پس از آنها آن خلاء را بنوعي پركردهاند، ولي كم هستند كساني كه پس از حياتشان انديشه خود آنها به كمك جامعه آمده و بر جامعه حاكم شود بگونهاي كه انديشمندان بعد از او پيرامون محور فكري او بينديشند. و امام جعفر صادق(عليه السلام) يكي از معدود كساني است كه خلاء وجودي حضرتش را جز انديشههاي والا و بلند او نتوانسته است پر كند. لذا او نه چون شمع است كه از سوز و گدازش صحبت شود تا پروانهها گرد آيند و نه چون خورشيد است كه از تابش نورش حرفي زده شود تا عوام راه جويند كه او اظهر من الشمس است كه پيران طريقت براي شناخت خود نيازمند مصاحبت وجود شريف اويند.

لذا لزوماً براي شناخت بهتر او بدنبال راهروان راه كمال كه از راه پيمودن طريقهي مقدسهي سلوك حضرتش به اوج قله سعادت دست يازيدهاند و بهره وافر بردهاند و در نهايت از بلنداي آن قله عظيم، معرفت و عشق را درك كرده و اعتراف به بزرگي و عظمت شخصيت شريفش نمودهاند طي طريق خواهيم نمود و در اين رهگذر از زبان معترف سالكان طريقتش سخن خواهيم گفت. و با استفاده از عنوان «ما قاله الاعلام في فضائل الامام الصادق(عليه السلام)» ثمره نخل بارورش را بر تنگدستان خواهيم بخشيد و با بر تن كردن جامه تقوي چون پاك باختگان، راه عزت و شرافت را خواهيم پيمود و تمام سعي و تلاش خود را در راه خدمت بخلق خدا بخاطر رضاي حق تعالي بكار خواهيم گرفت و در اين آشفته بازار محبت و صداقت را پسنديده و با قلبي مطمئن به مسير آخرت قدم خواهيم گذاشت.

و اما از بزرگان علم و معرفت و محبان اهل بيت(عليهم السلام) زيادند كساني كه از محضر شريف حضرتش مستقيماً و يا غير مستقيم بهره بردهاند و درباره ايشان سخنها گفتهاند و مقالات با ارزش به رشته تحرير كشيدهاند ولي ما در اينجا باختصار از كتب اهل سنت بطور مستند و مستدل نظر تني چند از اعلام ايشان را دربارهي آن حضرت(عليه السلام) ذكر ميكنيم. يادشان زنده و روحشان شاد باد.



امام مالك بن انس

محمد بن زياد ازدي گفت: شنيدم كه مالك بن انس ميگويد بر جعفر بن محمد الصادق(عليه السلام)وارد شدم بگونهاي كه زياد از من قدرشناسي ميكرد و ميفرمود «اي مالك تو را دوست دارم» و من از اين بابت مسرور ميگشتم و خدا را سپاس ميگفتم و هيچگاه نشد كه ايشان را ببينم مگر اينكه يا روزه داشتند و يا نماز ميخواندند و يا مشغول به ذكر خداوند تبارك و تعالي بودند»

و نيز گفتهاند: «هيچگاه نديدم ايشان را مگر بر سه خصلت نيك يا نماز ميخواند و يا روزهدار بود و يا به تلاوت قرآن مشغول بود و هيچگاه ايشان را بيوضو نديدم»



امام ابوحنيفه

و ابوحنيفه فرموده است «فقيهتر از جعفر بن محمد بچشم نديدهام»



امام شافعي

ابن حجر عسقلاني گفته است: اسحاق بن را هويه گفت به شافعي گفتم: جعفر بن محمد نزد تو چگونه است؟ شافعي گفت: «ثقة»

يعني «مورد اعتماد و اطمينان كامل من است»



عمرو بن المقدام

ابونعيم اصفهاني در كتابش بنام حلية الاولياء از عمرو بن المقدام نقل ميكند كه گفت «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبيين»

يعني «چون نگاه به جعفر بن محمد ميكردم ميدانستم كه او از سلاله پيامبران است»



ابن حبان

و باز ابن حجر عسقلاني از قول ابن حبان درباره امام صادق(عليه السلام)ميگويد:

ابن حبان گفته: «وي از سادات اهل بيت است كه فقيه و عليم و فاضل بود و به سخنش نيازمند بوديم»

و در روايت ديگري آمده است كه وي تنها كسي بود كه همه فقها و علما و فضلا محتاج و نيازمند سخنش بودند.



ابوحاتم

و ذهبي در كتاب خود موسوم به تذكرة الحفاظ مينويسد قال ابوحاتم «ثقة لايسأل عن مثله»

يعني «امام صادق آنگونه مورد اطمينان است كه از كسي همانند او سئوال نميشود».



ابن ابي حاتم

و در جاي ديگر ابن حجر عسقلاني در كتاب تهذيب التهذيب از ابن ابي حاتم نقل ميكند كه گفت از قول پدرش: ]جعفر الصادق[ ثقة لايسأل عنه.

يعني: «امام جعفر صادق(عليه السلام) شخصيت مورد اطميناني است كه نياز نيست درباره او از كسي پرسش شود»



شهرستاني

وي در كتاب خود موسوم به الملل و النحل درباره عظمت و بزرگي حضرت صادق(عليه السلام)مينويسد: «وي به جهت شدة محبتي كه به اُنس با خدا داشت، وحشت داشت كه با مردم تماس داشته باشد و همواره از مردم دوري ميگزيد و معتقد بود هر كس با غير از خدا مأنوس شد متوجه وسواس ميشود.»



ابن حجر هيثمي

وي كه يكي ديگر از مؤلفين بنام اهل سنت بشمار ميآيد در كتاب خود موسوم به الصواعق المحرقه موضوعي را در رابطه به اينكه شش فرزند از سلاله پاك محمد بن علي(عليهم السلام) بدنيا آمدند كه افضل و كاملتر از همه آنها امام جعفر صادق(عليه السلام) بودند كه پس از وي خليفه و وصي ايشان شدند و مردم از علوم منتشره ايشان به تمامي شهرها سخن گفتهاند و پيشوايان بزرگي از او حديث روايت كردهاند.



عبدالرحمن بن الجوزي

ابن جوزي كه خود از عرفاء بنام اهل سنت ميباشد و از مؤلفين مشهور جهان اسلام است در كتابش موسوم به صفة الصفوة مينويسد «كان ]جعفر بن محمد[ مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة»

يعني: جعفر بن محمد شخصيتي بود كه مشغوليت فراوانش به عبادت او را از عشق رياست بازداشته و سيراب كرده بود.



شبلنجي

اين عارف بزرگ رباني نيز كه يكي ديگر از مؤلفين مشهور اهل سنت است در كتاب معروفش به اسم نورالابصار نوشته است: «كان جعفر الصادق(رضي الله عنه) مستجابالدعوة و اذا سأل الله شيئاً لم يتم قوله الا و هو بين يديه»

يعني: جعفر صادق(رضي الله عنه) مستجاب الدعوه بود و دعايش هميشه مورد قبول حق تعالي واقع ميشد و چون از خداوند چيزي ميخواست هنوز قولش پايان نيافته بود چيز مورد نظر برايش مهيا بود.



ابن خلكان

اين مؤلف مشهور و بنام اهل سنت نيز در كتاب خود موسوم به وفيات الاعيان اظهار داشته است: «و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته... و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي قدألف كتاباً يشتمل علي ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق وهي خمس مأة رسالة»

يعني: حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) از سادات اهل بيت(عليهم السلام)بشمار ميرود و بدليل راستگويي در گفتارش ملقب به صادق شده است ... و ابوموسي جابر بن حيان يكي از شاگردان اوست كه كتابي مشتمل بر هزار برگ تأليف نموده كه متضمن رسالههاي امام جعفر صادق(عليه السلام)است كه مقدار آنها به پانصد رساله ميرسد.



خير الدين الزركلي

وي يكي ديگر از مؤلفين بنام اهل سنت ميباشد كه تأليفات ارزشمندي را از خود به يادگار گذاشته است او در كتاب الاعلام درباره امام جعفر صادق(عليه السلام) نوشته: «كان من أجلّاء التابعين و له منزلة رفيعة في العلم. أخذ عنه جماعة، منهم الإمامان ابوحنيفة و مالك و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط له اخبار مع الخلفاء من بني العباس و كان جريئاً عليهم صداعاً بالحق»

يعني: امام جعفر صادق(عليه السلام) از بزرگان تابعين بشمار ميرود و در علم و دانش داراي منزلتي رفيع است و جماعت زيادي از او كسب علم كردهاند كه از جمله آنها دو نفر از پيشوايان اهل سنت امام ابوحنيفه و امام مالك هستند و لقبشان صادق است بخاطر اينكه هرگز كسي از او كذب نشنيده است و در خبرهاي مربوط به او آمده است كه وي براي اعتلاء حق پيوسته عليه خلفاي بني عباس در ستيز بوده و به مبارزه پرداخته است.



محمد فريد وجدي

اين نويسنده بنام نيز كه يكي از انديشمندان بزرگ اسلام و صاحب تأليفات متعددي ميباشد در دائرة المعارف مشهور خود از امام جعفر صادق((عليه السلام)) صحبت به ميان آورده و بعنوان يك سني مذهب مينويسد: «ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمدالباقر بن علي زين العابدين ابن الحسين بن علي ابن ابيطالب هو احد الأئمة الأثني عشر علي مذهب الامامية كان من سادات اهل البيت النبوي، لقب الصادق لصدقه في كلامه كان من افاضل الناس»

يعني: ابوعبدالله جعفر الصادق فرزند محمد باقر فرزند علي زين العابدين فرزند حسين فرزند علي فرزند ابيطالب يكي از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه است وي از سادات نبوي(صلي الله عليه وآله) ميباشد و به دليل صداقت در گفتارش به صادق ملقب شده است و يكي از بزرگان زمان خود در ميان مردم است.



ابو زهره

محمد ابوزهره از ديگر نويسندگان جهان اسلام و از انديشمندان بنام در كتابي كه به نام الامام الصادق به رشته تحرير كشيده است درباره حضرت مينويسد:«امام صادق(عليه السلام) در طول مدت زندگي پربركتش هميشه در طلب حق بود و هرگز پردهاي از ريب و شك و ترديد بر قلب او مشاهده نشد و كارهايش به مقتضيات كجانديشي سياستمداران زمانش رنگ نباخت و لذا هنگامي كه رحلت فرمود عالم اسلامي فقدان او را كاملا حس كرد زيرا كه ياد او هر زباني را عطرآگين ميساخت و همه علماء و انديشمندان بر فضل او اجماعاً معترفند»

و اضافه ميكند «علماء اسلام در هيچ مسألهاي آنگونه كه بر فضل امام صادق و دانش او اجماع نمودهاند عليرغم اختلاف طوائفشان در امري به اين شكل اجماع ننمودهاند و تعداد زيادي از ائمه اهل سنت هستند كه معاصر با ايشان بودند و هم عصر با ايشان زيسته و از محضر مباركشان فيض بردهاند و بدين سان وي به پيشوايي علمي زمانش كاملا شايسته بوده همچنانكه اين شايستگي را قبل از او پدر و جدش و نيز عمويش زيد رضي الله عنهم اجمعين داشتهاند.

و همه پيشوايان راه هدايت به آنها اقتداء نموده و از حرفهاي آنها اقتباس نمودهاند»



ابن الصباغ مالكي

اين نويسنده نامدار اهل سنت نيز كه در كتاب خود بنام الفصول المهمة در ارتباط با مناقب امام جعفر صادق(عليه السلام) مطالب قابل توجهي را ذكر نموده است در اين باره مينويسد:«مناقب جعفر الصادق(عليه السلام)فاضلة أو صفاته في الشرف كاملة، و شرفه علي جبهات الأيام سائلة، و أندية المجد و الغر بمفاخره و مآثره آهلة»



عبدالله بن شبرمة

ابونعيم اصفهاني در كتاب معروفش بنام حلية الأولياء بنقل از ابن شبرمة در باب احتجاج امام صادق(عليه السلام)مينويسد: «امام جعفر به هنگامي كه من و ابوحنيفه به محضر ايشان وارد شديم به ابن ابي ليلي فرمودند چه كسي با شماست؟ پس از معرفي ابوحنيفه(رضي الله عنه) بين امام جعفر الصادق(عليه السلام)و ابوحنيفه سؤالاتي رد و بدل شد و در قسمتي از آن سؤالات امام جعفر صادق(عليه السلام) به ابوحنيفه گفت: «كداميك از جهت كيفر و عقاب عظيمتر است؟ آدم كشي يا زنا؟» ابوحنيفه جواب داد: آدم كشي. امام فرمود: «پس به درستي كه خداوند عزّ و جلّ شهادت دو نفر در آدمكشي پذيرفته و در زنا نپذيرفته مگر اينكه چهار نفر باشند، سپس گفت: «كداميك از اين دو عبادت عظيمترند. نماز يا روزه؟» ابوحنيفه جواب داد: نماز. فرمود:«پس چگونه است كه حائض قضاي روزه دارد اما نمازهايش قضا نميشود!» لذا بصراحت ابوحنيفه را از قياس دين با رأي خودش بازداشت و فرمود: «از خدا بترس و دين را به رأيت قياس مكن»

و باز ابونعيم اصفهاني در همين كتاب به نقل از ابن بسطام مينويسد: «كان جعفر بن محمد يطعم حتي لايبقي لعياله شيءٌ»

يعني: جعفر بن محمد به هنگام اطعام، فقيران را به گونهاي طعام ميداد كه چيزي براي خانوادهاش باقي نميگذاشت.

و در جلد سوم اين كتاب در صفحه 198 نوشته است: تعداد زيادي از تابعين از امام صادق(عليه السلام)حديث روايت نمودهاند كه از ميان آنها ميتوان يحيي بن سعيد الأنصاري، و ايوب سختياني و أبان بن تغلب و ابوعمرو بن المعلاء و يزيد بن عبدالله بن بن الهاد را نام برد. مضافاً اينكه ائمه و أعلام اهل سنت مانند مالك بن انس و شعبة بن الحجاج و سفيان ثوري و ابن جريح و عبدالله بن عمر و روح بن القاسم و سفيان بن عيينة و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد و مسلم بن حجاج نيز از ايشان حديث روايت نمودهاند.

وي به گونهاي كه ذهبي در كتاب تذكرة الحفاظ ياد كرده است فرزند محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب(عليهم السلام) است. و از قبيله بنيهاشم است. روز يكشنبه و بنا به روايت ديگري روز دوشنبه در حالي كه سيزده شب از ماه ربيعالاول باقي بود در سال 83 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشود وهمزمان با روز ولادت رسول اعظم حضتر محمد بن عبدالله(صلي الله عليه وآله) ميباشد و در سال 148 هجري در سن 68 سالگي بدست منصور دوانيقي به شهادت رسيده و به ديار باقي شتافتند و در جنة البقيع در كنار قبري كه پدر بزرگوارشان امام باقر(عليه السلام) و جدشان امام علي زين العابدين(عليه السلام) قرار داشتند مدفون گرديدند.

امام صادق (ع ) از نگاه شاگردان


الگوجويي يكي از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوي الگويي براي زندگي است. از اينرو خداوند الگوهايي را معرفي نموده است: «و لكم فيرسول اللّه اسوة حسنة».

بهترين اسوه و برترين الگو براي بشريت، حضرت محمد صلياللهعليهوآله است. پس از پيامبر صلياللهعليهوآله ، امامان معصوم والاترين الگوهاي بشريت هستند. با پيروي از آنان انسان ميتواند بر قلّه سعادت و تكامل گام نهد. سوگمندانه بايد پذيرفت كه هنوز نتوانستهايم الگوهاي اسلامي را به جوانان معرفي كنيم. بدين خاطر جوانان الگوهاي كاذب كه از سوي مطبوعات، تلويزيون، سينما، ماهواره، ويدئو و... مطرح ميشوند، را سرمشق زندگي خود قرار ميدهند.

اينك به معرفي يكي از الگوهاي راستين بشريت، امام جعفر صادق عليه السلام ميپردازيم. و در اين نوشتار به برخي از شيوههاي تربيتي آن حضرت اشاره ميكنيم. قلم را به دست برخي ياران آن حضرت ميسپاريم و خود نيز از گفتار نغز و شيرين آنان بهرهمند ميشويم.

در نگاه ديگران

1 ـ مالك بن انس، فقيه مدينه ميگويد: هرگاه نزد امام صادق عليه السلام ميرفتم، آن حضرت بالش به من ميداد تا برآن تكيه كنم. او ارج و منزلتي برايم قائل بود و ميفرمود: مالك! دوستت دارم. من از اين گفته او خرسند ميگشتم و به اين جهت، حمد و سپاس الهي را به جاي ميآوردم. وي هرگز از سه حال بيرون نبود: يا روزه بود، يا به عبادت خدا ايستاده بود و يا به ذكر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهيزكاران بزرگ و پارسايان والا مقام و خدا ترس بود... مجالسش لذت بخش و سودش به ديگران بسيار بود. هرگاه ميخواست بگويد: «قال رسول اللّه» رنگ مباركش گاهي سبز و گاهي زرد ميشد، به طوري كه ديگر نزد آشنايان خود هم شناخته نميشد.

در يكي از سالها با وي حج گزاردم. هنگامي كه شتر آن حضرت به محل احرام «ميقات» رسيد، هرچه ميخواست بگويد: «لبيك اللهم لبيك» نتوانست. به روي زمين بيفتاد. عرض كردم: آقا! ناچار هستيد از اين كه تلبيه را بگوييد. آن حضرت فرمود: اي ابن ابيعامر! چگونه به خود جرأت دهم و بگويم: «لبيك اللهم لبيك»؛ در حالي كه ميترسم كه پروردگار در جواب بگويد: «لالبيك و لا سعديك».(1)

2 ـ ابن رئاب گويد: امام صادق عليه السلام در سجده چنين ميگفت: «اللهم اغفرلي و لاصحاب ابيفاني اعلم ان فيهم من ينقصّني»؛ خداوندا! مرا و ياران پدرم را بيامرز. ميدانم در ميان آنان كساني هستند كه بدي من را ميگويند.(2)

3 ـ ابن ابييعفور ميگويد: امام صادق عليه السلام در حالي كه سرمبارك خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، چنين ميگفت: «ربَّ لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابداً لا اقل و لااكثر»؛ خداوندا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، به خود وامگذار؛ نه كمتر و نه بيشتر. آنگاه اشكهاي آن حضرت سرازير گشت و به طرف ما روي گرداند و فرمود: اي فرزند يعفور! خداوند يونس بن متّي را كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آنگناه را مرتكب گشت. عرض كردم: آيا به كفر رسيد؟ ـ خداوند كارهاي شما را بهبود بخشد.ـ فرمود: خير، ولي مرگ در آن هنگام، هلاك و نابودي است.(3)

4 ـ مرازم بن حكيم ميگويد: امام صادق عليه السلام دستور داد تا نامهاي براي او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءاللّه را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: چگونه اميدواريد كه اين كار (كه به خاطر آن اين نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالي كه در آن، جمله ان شاءاللّه وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد.(4)

5 ـ ابن ابييعفور ميگويد: شخصي نزد امام صادق عليه السلام ميهمان بود. ميهمان برخاست تا برخي از كارهاي منزل آن حضرت را انجام دهد. وي نپذيرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود: پيامبر صلياللهعليهوآله از به كار گرفتن ميهمان نهي نموده است.(5)

6 ـ يعقوب سراج ميگويد: براي تسليت گفتن همراه امام صادق عليه السلام راهي منزل بعضي از خويشاوندان آن حضرت شدم. در بين راه بند كفش امام صادق عليه السلام پاره شد. آن حضرت كفش خود را به دست گرفت و با پاي برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابييعفور كفش خود را درآورد و تقديم امام صادق عليه السلام كرد. اما آن حضرت نپذيرفت و فرمود: صاحب مصيبت سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق عليه السلام با پاي برهنه به راه خود ادامه داد.(6)

7 ـ حماد بن عثمان ميگويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم. مردي به وي گفت: خداوند كارهاي شما را بهبود بخشد. شما فرموديد كه حضرت علي عليه السلام لباسهاي زبر، با قيمت چهاردرهم و... برتن ميكرد ولي شما لباس نو برتن ميكنيد! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت عليابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زماني ميپوشيد كه ناپسند نبود و پوشيدن آن نزد مردم ناشايسته نبود ولي هركس اكنون آن نوع لباسها را برتن كند، انگشت نما و مشهور ميگردد. پس بهترين و نيكوترين لباسها در هر زمان، لباس اهل آن زمان ميباشد. البته قائم ما، اهلبيتم عليه السلام هرگاه قيام كند لباسهاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ميپوشد و به سيره آن حضرت عمل ميكند.(7)

8 ـ عبدالاعلي ميگويد: در كوچههاي مدينه امام صادق عليه السلام را ملاقات نمودم و عرض كردم: فدايت شوم! با اين (مقام و منزلت) حالي كه نزد خدا و خويشاوندي كه با پيامبر صلياللهعليهوآله داريد، باز تلاش ميكنيد و در چنين روز گرمي خود را در فشار و سختي قرار ميدهيد؟! حضرت در پاسخ فرمود: اي عبدالاعلي! جهت طلب روزي بيرون آمدم تا از افرادي همانند تو بينياز شوم.(8)

9 ـ ابن عمرو شيباني ميگويد: به ديدار امام صادق عليه السلام رفتم. آن حضرت بيلي در دست و روپوشي خشن و ضخيم برتن داشت و در باغ خود مشغول كار كردن بود. عرق از بدن مباركش سرازير بود. عرض كردم: بيل را به من بدهيد تا اين كار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزي خود از گرماي آفتاب آزار ببيند.(9)

10 ـ عبدالرحمن بن حجاج ميگويد: خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. مقداري غذا خورديم. طبقي از برنج آوردند. ما عذر آورديم. حضرت فرمود: شما كار خوبي نكرديد! بدانيد هركه علاقه و محبتّش به ما بيشتر باشد، نزد ما نيكوتر غذا ميخورد. عبدالرحمن ميگويد: پس مقداري از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در اين هنگام شروع كرد براي ما از پيامبر سخن گفتن. فرمود: روزي از سوي انصار طبقي از برنج براي پيامبر صلياللهعليهوآله آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمايند. آنها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما كاري نكرديد. عزيزترين و محبوبترين شما نزد ما كساني هستند كه نزد ما نيكو و خوب غذا بخورند. آنها شروع نمودند به نيكو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت كند و از آنان راضي بگردد و درودش برآنان باد.(10)

11 ـ معلّي بن خنيس ميگويد: امام صادق عليه السلام در شبي باراني از خانه به سوي «ظلّه بني ساعده» رفت. به دنبال او رفتم. گويا چيزي از دست او بر زمين افتاد. حضرت گفت: «بسم اللّه اللهم ردّه علينا»؛ به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزديك آن حضرت رفتم و سلام كردم. فرمود: معلّي، توهستي؟ عرض كردم: آري، فدايت شوم! فرمود: با دست خود زمين را جستجو كن؛ هرچه يافتي آن را به من باز گردان.

معلّي ميگويد: نانهاي خُرد شدهاي روي زمين افتاده بود. هرچه پيدا كردم به آن حضرت ميدادم. انباني از نان نزد آن حضرت بود. عرض كردم: آيا اجازه ميدهيد آن را من بياورم؟ فرمود: خير. من شايسته و سزاوارترم از تو، ولي با من بيا. به «ظلّه بنيساعده» رسيديم. گروهي را ديدم كه در خواب بودند. آن حضرت يك يا دو قرص از آن نانها را زير لباس آنان ميگذاشت. تقسيم نان به آخرين نفر كه تمام شد، بازگشتيم. عرض كردم: فدايت شوم! آيا اينها از حق آگاهي دارند (شيعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمك طعام نيز با آنان مواسات و از خود گذشتگي ميكردم. (نمك نيز به آنان ميدادم.)(11)

پاورقي

1 ـ امالي، شيخ صدوق، ص 169؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16.

11 ـ ثواب الاعمال، ص 129؛ بحارالانوار، ج 47، ص 21.

10 ـ كافي، ج 6، ص 278؛ بحارالانوار، ج 47، ص 40.

2 ـ قرب الاسناد، ص 101؛ بحارالانوار، ج 47، ص 17.

3 ـ الكافي، ج 2، ص 581؛ بحارالانوار، ج 47، ص 47.

4 ـ الكافي، ص 661، بحارالانوار، ج 47، ص 48.

5 ـ همان، ج 6، ص 328؛ بحارالانوار، ج 47، ص 41.

6 - همان، ص 464؛ بحارالانوار، ج 47، ص 41.

7 ـ همان، ص 444؛ بحارالانوار، ج 47، ص 55.

8 ـ همان، ج 5، ص 74؛ بحارالانوار، ج 47، ص 56.

9 ـ همان، ص 76؛ بحارالانوار، ج 47، ص 57.

امام صادق (ع) در انديشه مقام معظم رهبري


امام صادق عليه السلام در انديشه مقام معظم رهبري

در دوران مبارزه با رژيم ستم شاهي و در زماني كه رهبري جامعه; مهمترين مسإله نهضت اسلامي بود ; رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي( دامت بركاته ) چند سخنراني درباره تحليل زندگاني امام ششم (عليه السلام) ايراد كرد كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ; تحت عنوان ( پيشواي صادق(عليه السلام) ) توسط انتشارات سيد جمال و با همكاري واحد ايدئولوژي روزنامه جمهوري اسلامي تنظيم و منتشر گرديد.

تاريخ دقيق انجام سخنراني معلوم نيست وليكن بين سالهاي 45 ـ 50 شمسي بوده است.

كتاب ( پيشواي صادق(عليه السلام) ) دربين سالهاي 58 تا 60 شمسي منتشر شده است. درهر حال; محتواي كتاب هرچند مختصر است ـ 111 صفحه ـ اما يكي ازبهترين تحليل هاي سياسي درباره عملكرد امام صادق(عليه السلام) شمرده مي شود. مباحث اين اثر و زين; با رعايت امانت و براساس ترتيب و نظم كتاب به طور خلاصه عبارت از چند نكته ذيل است:

1- دو قضاوت درباره امام صادق(عليه السلام) دربين مردم وجود دارد كه هردو محل تإمل است.

قضاوت اول حمايت آميز است:

آن امام بزرگ; فرصتي طلايي براي تعليم و تربيت به دست آورد و چنان غرق در نشر علم و دين شد كه نتوانست به فريضه امر به معروف و نهي از منكر عمل كند و ناچار شد در مقابل حكام ظلم و جور به مدح و ستايش و تملق بپردازد!

قضاوت دوم اعتراض آميز است:

او در زماني كه ظلم و جنايت از در و ديوار مي باريد, ره عافيت در پيش گرفت واز رسالت انساني يك رهبر غفلت ورزيد و به درس و بحث دل خوش كرد! در حالي كه شيعيانش گرفتار تعقيب و زندان و شكنجه و تبعيد و قتل و غارت بودند!

2- هيچ يك از آن دو قضاوت; پايه و مايه استوار و صحيحي ندارد. هردو قضاوت براساس چند روايت مجعول شكل گرفته است كه دقت در محتواي آن ؛ ساختگي بودن آن را آشكار مي سازد, زيرا ساحت رفيع امامت بسي پاك تر و والاتر ازآن است كه آلوده به تملق و ستايش بي جا؛ آن هم نسبت به طاغوت ها و ستمگران گردد. علاوه برآن كه برخي از اين روايات, اساسا سند ندارد.

3- در برخي از روايات مذكور كه سندي براي آن ذكر شده ، راوي شخصي است به نام ربيع حاجب. ربيع كيست ؟ ربيع آجودان مخصوص منصور خليفه عباسي ـ و به تعبير آن روز حاجب اوـ بود. او نزديك ترين و مورد اعتمادترين شخص در دستگاه منصور

بود و در سال 153 هجري به مقام وزارت نيز رسيد و تا آخر زندگي منصور (سال 158 هجري) در پست وزارت باقي ماند. شگفت آور است كه عاقلي; سخن نزديك ترين يار خليفه را درباره ذلت و تضرع دشمن خليفه, بي هيچ تحقيق و جستجويي بپذيرد!

4- قضاوت دوم (قضاوت اعتراض آميز) سخني است شبيه داوريهاي شرق شناسان كه غالبا آلوده به غرض يا برخاسته از جهل وبي خبري است ومبتني بربينش مادي والحادي مانند قضاوت خاورشناس يهودي; فيليپ حتي درباره صلح امام حسن(عليه السلام) و قضاوت خاورشناس ماركسيست; پطروشفسكي بعثت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله) .

5- نظريه وداوري صحيح درباره امام صادق(عليه السلام) وساير امامان عليهم السلام , قضاوت سومي است كه با تحقيق درمنابع و مآخذ و دقت در آن به دست ميآيد و آن اين است: امامان شيعه ، همانند خود پيامبر(صلّي الله عليه وآله) هدفي جز اين نداشتند كه نظام عادلانه اسلامي را با همان ويژگي ها و اهدافي كه قرآن روشن كرده ايجاد كنند و يا استمرار بخشند. زيرا امامت ; تداوم نبوت است. براين اساس, برنامه عمومي امامان عليهم السلام دو بخش اساسي و انفكاك ناپذير داشت:

الف) تبيين ايدئولوژي اسلام.

ب) تإمين قدرت اجرايي و اجتماعي.

6- امامت از نظر تاريخي چهار دوره را پيمود:

الف) سكوت.

ب ) قدرت.

ج ) شهادت.

د ) جهادي ديگر.

دوره اول از رحلت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله) شروع شد و با آغاز حكومت اميرالمومنين(عليه السلام) پايان يافت.

دوره دوم; دوره حكومت امام علي(عليه السلام) و امام مجتبي(عليه السلام) است. دوره سوم عبارت از بيست سال ميانه صلح امام حسن(عليه السلام) ( سال 41 هجري) و شهادت امام حسين(عليه السلام) ( سال 61 هجري) است. دوره چهارم ; بعد از شهادت سيدالشهداء(عليه السلام) تا دو قرن بعد و آغاز غيبت است.

7- امام اميرالمومنين علي(عليه السلام) در دوره اول كه بيست وپنج سال به طول انجاميد, براي حفظ اسلام و جلوگيري از اختلاف دست به قيام مسلحانه نزد و در برابر غاصبان حكومت سكوت كرد و بلكه از روي كمال علاقه و دلسوزي نسبت به اسلام و جامعه اسلامي ؛ آنان را ياري كرد و در مسأل سياسي ، نظامي و غيره راهنمايي نمود ؛ چنانچه اين مطلب از نهج البلاغه و كتب تاريخ استفاده مي شود.

8- در دوره دوم; هرچند بسيار كوتاه بود. ـ حدود پنج سال ـ اما يك حكومت صد در صد اسلامي ارأه و حاكم گرديد و عدالت استقرار يافت و ارزشهاي جاهلي رخت بربست.

9- در دوره سوم, تلاش براي بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر(صلّي الله عليه وآله) در فرصت مناسب, شروع شد وشيعه; عملا به كار نيمه مخفي اهتمام ورزيد.

10- دوره چهارم; ادامه دوره سوم و با همان روش و البته به صورت برنامه دراز مدت بود. اين دوره, هرچند پيروزيها و سكست هايي درمراحل مختلف داشت اما در زمينه كار ايدئولوژيك، به پيروزي قطعي رسيد. براي آشنايي با زندگي امام صادق(عليه السلام) بايد اين دوره را بيشتر بررسي كنيم.

11- در دوره چهارم ; امامان شيعه عليهم السلام تلاشي مستمر داشتند تا با فعاليت ايدئولوژيك و مبارزه با تحريف , زمينه احياي حكومت اسلامي و حضور قرآن و سنت را در جامعه فراهم آورند و اين انقلابي بزرگ و اساسي بود, شبيه انقلابي كه رسول الله(صلّي الله عليه وآله)

در جامعه جاهلي پديد آورد و شايد از آن هم مشكل تر; زيرا تجديد يك انقلاب, گاه از ايجاد آن دشوارتر است.

12- در آغاز دوره چهارم, وضعيت شيعه بنابر روايت امام صادق(عليه السلام) چنين بود:

(ارتد الناس بعدالحسين(عليه السلام) الا ثلثه ابوخالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبيربن معطم ثم ان الناس لحقوا وكثروا و كان يحيي بن ام الطويل يدخل مسجد رسول الله(صلّي الله عليه وآله) و يقول: كفرنابكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضإ.) پس ازشهادت امام حسين(عليه السلام) همه منحرف شدند جزسه نفر: ابوخالد كابلي, يحيي بن ام طويل وجبيربن معطم. بعدها ديگران محلق شدند وشيعيان زياد گرديدند. يحيي بن ام طويل به مسجد پيامبر(صلّي الله عليه وآله) در مدينه وارد مي شد وخطاب به مردم مي گفت: ما به شما كافريم و ميان ما و شما خصومت و كينه است.

13- امام سجاد(عليه السلام) نمي توانست به صراحت خود را مستحق خلافت وحكومت اعلام كند. زيرا درآن صورت, خليفه مقتدري چون عبدالملك بن مروان آن حضرت را پيش از آنكه موفق به انجام رسالتش شود به شهادت مي رساند وتشكيلات نوپاي شيعه ويران مي گرديد.

14- البته درموارد نادري امام سجاد(عليه السلام) موضع حقيقي خود را در برابر حاكمان جور آشكار ساخت. اما آنچنان كه خود را روياروي آنان قرار دهد, بلكه تنها براي ثبت درتاريخ; مانند نامه اي كه امام(عليه السلام) براي يكي از رجال ديني وابسته به حكومت بني اميه به نام محمدبن شهاب زهري نوشته اند. نامه روشنگر امام زين العابدين(عليه السلام)در تحف العقول ذكر شده است.

15- امام سجاد(عليه السلام) مي فرمود: درهمه حجاز, دوستداران و علاقمندان ما به بيست نفر نمي رسد. هرچند آن حضرت فعاليتي آرام و مخفي داشت اما گاه گاه خود و يارانش مورد آزار و اذيت حكومت وقت قرار مي گرفتند و خود آن بزرگوار حداقل يك مرتبه با وضعي تإثرانگيز و بسته به غل و زنجير تحت نظر مإموران بسياراز مدينه به شام برده شد و بارها مورد تعرض و شكنجه قرار گرفت و سرانجام در سال 95 هجري به وسيله وليدبن عبدالملك خليفه اموي به شهادت رسيد.

16- امام باقر(عليه السلام) در مراسم حج به حاجيان اشاره كرد و به يار رازدارش , فضيل بن يسار گفت: در جاهليت نيز بدين گونه مي گرديدند! فرمان آن است كه به سوي ما كوچ كنند و پيوستگي و دوستي خود را به ما بگويند و ياري خويش را برما عرضه كنند. قرآن از قول ابراهيم(عليه السلام) مي گويد:

(بارالها!) دلهايي از مردم را مشتاق ايشان كن!

17- يكي از ياران نزديك امام باقر(عليه السلام)به نام جابر جعفي به دستور آن حضرت, كوفي بودن خود را كتمان مي كند و وانمود مي كند كه از مردم مدينه است و نيز به فرمان آن بزرگوار, خود را به ديوانگي زد و حاكم كوفه كه اين وضع را مشاهده كرد گفت: خدا را شكر كه از قتل او معافم ساخت!

18- امام باقر(عليه السلام)در برابر حاكم اموي (هشام بن عبدالملك) خطاب به مردم كرد و فرمود:

(ايهاالناس! اين تذهبون؟ و اين يرادبكم؟ بناهدي الله اولكم و بنا يختم آخركم , فان كان لكم ملك معجل فان لنا ملكا موجل و ليس بعد ملكنا ا ملك, لانا اهل العاقبه يقول الله عزوجل و العاقبه للمتقين) به كجا مي رويد؟ اي مردم! و چه سرانجامي براي شما درنظر گرفته اند؟ به وسيله ما بود كه خدا گذشتگان شما را هدايت كرد و به واسطه ما است كه خدا مهر پايان بر كار شما مي زند.اگر شما را دولتي مستعجل است, ما را دولتي پاينده خواهد بود وپس از دولت ما كسي را دولتي نخواهد بود. چون ما اهل عاقبتيم كه خدا فرمود عاقبت براي اهل تقواست.

19- ابوحمزه ثمالي گويد: از امام باقر(عليه السلام) شنيدم كه مي گفت: خدا براي اين امر ( تشكيل حكومت علوي) سال 70 را معين كرده بود. چون حسين(عليه السلام) كشته شد خدا بر خاكيان خشم گرفت. پس آن را تا سال 140 به تإخير افكند... ما اين موعد را براي شما (شيعيان) گفتيم و شما آن را افشا كرديد. پس خدا ديگر موعدي را معين نكرد. ابوحمزه اين سخن را براي امام صادق (عليه السلام) بيان كرد. آن حضرت فرمود: آري, اين چنين بود.

20- امام باقر(عليه السلام) به فرزندش امام صادق (عليه السلام) دستور داد كه بعد از شهادت ; بخشي از دارأي آن حضرت حضرت (800 درهم) را در مدت ده سال, صرف عزاداري و گريستن برايشان در صحراي مني و در موسم حج بنمايد.

21- خطوط اصلي زندگي امام صادق(عليه السلام) چنين است:

1- تبليغ و تبيين مسإله امامت شيعي.

2- بيان و تبليغ احكام دين و تفسير قرآن به روش اهل بيت عليهم السلام .

3- ايجاد تشكيلات سياسي ـ ايدئولوژيك به صورت مخفي.

4- هدايت پنهاني جنبش هاي نظامي علويان.

5- فعاليت سياسي به صورت بيان توصيه ها, گفتارها ونگارش نامه ها و ذكر شعرهايي خاص.

22- آميختگي سه مفهوم (رهبري سياسي) و (آموزش ديني) و (تهذيب روحي) در امامت; ناشي از آن است كه اسلام در اصل; اين سه جنبه را از يكديگر تفكيك نكرده و به عنوان برنامه اي چند بعدي بر انسان عرضه كرده است و به اين جهت شيعه عقيده دارد كه امام بايد از جانب خدا تعيين شود.

23- كميت; شاعر نامدار و بسيار هنرمند و يكي از معروف ترين چهره هاي شيعي و شهيد گرايشهاي تند علوي; در يكي از چندين قصيده معروف خود درتوصيف أمه اهل بيت عليهم السلام ,آنان را سياستمداراني مي داند كه برخلاف حاكمان مسلط زمان سرپرستي و زمامداري انسانها را با چوپاني گوسفندان و چارپايان, يكسان نمي سازند.

24- سخن اصلي امام صادق(عليه السلام) مانند ديگرامامان شيعه, عبارت ازامامت بود وبراياثبات اين واقعيت تاريخي, قاطعترين مدرك, روايات فراواني است كه در آن; امام صادق(عليه السلام) ادعاي امامت را به روشني و صراحت بيان كرده است.

25- مردي ازاهل كوفه به خراسان رفت ومردم را به ولايت جعفربن محمد(عليه السلام)دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت گفتند واطاعت كردند و گروهي سرباز زدند و منكر شدند و فرقه اي احتياط كردند و دست نگه داشتند ... يكي از احتياط كنندگان به مدينه و ملاقات امام صادق(عليه السلام) رفت. آن حضرت با لحني اعتراض آميز فرمود: اگر تو اهل ورع واحتياط بودي چرا در فلان مكان كه فلان عمل هوس بازانه و شهواني را انجام مي دادي احتياط نكردي؟!

26- فقه جعفري در برابر فقه رسمي آن روزگار, فقط يك اختلاف عقيده ساده نبود, بلكه دو مفهوم انتقادآميز نيز داشت:

نخست آنكه اثبات مي كرد دستگاه حكومت از آگاهي ديني بي بهره است و نمي تواند امور فكري مردم را اداره كند و ديگر آنكه نشان مي داد تحريف هاي بسياري در فقه رسمي براي جلب نظر حكام جور نفوذ كرده است و نيز امام صادق(عليه السلام) با تفسير قرآن به روشي غير از روش عالمان درباري, عملا به معاوضه با حكومت برخاست و تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را تخطئه كرد.

27- وجود تعابيري چون (باب), (وكيل), (صاحب سر), (مستودع سر) در روايات امام صادق(عليه السلام) و نيز در تاريخ, نشان مي دهد كه آن حضرت تشكيلاتي سياسي , ايدئولوژيك را به صورت پنهاني هدايت مي كرد. مثلا محمد بن سنان ( باب) امام صادق (عليه السلام) و زراره و بريد و محمدبن مسلم و ابوبصير, (مستودع سر) آن حضرت و معلي بن خنيس, وكيل آن بزرگوار بود.




امام صادق (ع) و اولويت جهاد فرهنگي




يك مكتب جامع و فراگير و فرازماني ميبايستبه گونهاي دارايانعطاف باشد كه در هر شرايط نيازهاي جوامع انساني را برآوردهسازد. نيازهاي انساني دو دسته پايدار و ناپايدار هستند، باتوجه به شرايط زماني و مكاني دگرگون و پاسخهاي متنوع و مختلفيرا ميطلبند. جامعه انساني از جهتسير كمالي خود هيچ گاه حالتايستايي ندارد و عوامل و سازه كارهاي متعددي از درون و بيرونبرآن تاثير ميگذارند. ناپايداريها و بالندگي انسان و جامعه درسويههاي مختلف، نيازهاي تازه و پاسخهاي نويني را ميجويد و پديدميآورد. نيازهاي جدي و پاسخگويي به اين نيازها با توجه بهشرايط ناپايدار و بالندگي جامعه و انسان، موجب شد كه پاسخها،رويكردها و راهبردهاي كوتاه و يا بلند مدت شايستگي خود را ازدستبدهد و افزون بركهنگي دچار بحران هويت و از سويي از يكپديده زيستي به يك پديده آسيب زننده و بيماريزا تبديل و دگرگونگردد. مذاهب، مكاتب و ايدئولوژيهاي بشري و فلسفي و حتي قوانينبشري به جهت همين ناپايداري و ناتواني از گفتمان با وضعيتمتغير و نا پايدار، همچنان دستخوش دگرگوني و كهنگي ميگردد و هراز گاهي راهكار، رويكر، رهيافتبر راهبردهاي زنده و مفيد وسازنده به يك بيماري، دشواري، مشكل و راهزن تبديل ميگردد و نهتنها سازنده نيستبلكه آسيبهاي جدي به حركت و سير تكاملي انسانو جامعهي انساني وارد ميآورد. تنها مكتب و ايدئولوژيي ميتواندپايدار و پابرجا بماند كه گرفتار روزمرگي و زمان زدگي نشده وبهگونهاي نگرش، آموزهها و راهبردهاي فرازماني و فرا مكاني داشتهكه گرفتار بندهاي هزار لايه زمان و مكان نگردد. اين مكتب تنهاويژگي پايداري را با خود به همراه خواهد داشت و در طول تاريخبشري ميتواند همگام يا پيشرو با او حركت نموده و انسانها را ازآموزهها و گزارههاي خود بهرهمند سازد. بيگمان گردهمايي پايداريو ناپايداري تنها از عهدهي مكتبي برميآيد كه بر پايه فطرتانساني و با شناخت كامل و جامع از ويژگيهاي انسان و جامعهگزارهها وآموزههاي خود را ارايه دهد و چون انسان به عنوان فردبلكه حتي به عنوان نوع ناتوان از شناخت جامع و كامل ازخواستهها، نيازها، شرايط زماني و مكاني ناپايدار و پيش بيني ويا پيشگويي آينده و نيازهاي آيندگان است نميتواند چنين بينش،رويكرد و راهبردي جامع، كامل و فراگيري را ارايه دهد. ميبايستيا دست از اين كه پايه گذار چنين مكتبي باشد، بشويد و خود راروزمرگي و زمان و مكانزدگي دچار سازد و براي هر مقطعي برنامه،آموزه بينش راهكار و راهبرد تازهاي ارايه دهد و هميشه گرفتارشرايط زدگي گردد و يا آن كه به مكتبي ايمان آورد كه بانگرش وبينشي فرا زماني و مكاني و با شناخت كامل و جامع به روحيات،خواستهها و نيازهاي او، آموزهها و گزارههاي جاويدان و پايداريرا ارايه داده كه با توجه به ناپايداري شرايط و زمان، گزارههايپايدار آن او را به جهت و فرجام كمال و نهايي بكشاند و نوعانساني را به كمال نوعي خود برساند.

اسلام با دارابودن دو ويژگي انعطاف و شناخت كامل وجامع، ميانناپايداري شرايط و نا ايستايي از سويي، و پايداري آموزهها، وگزارههايش از سوي ديگر اين امكان را براي بشر فراهم آورده استتا بتواند، در شرايط ناپايدار و نا ايستا با قوانين، آموزهها وگزارههاي پايدار او را به سوي مقصود و هدف نهايياش رهنمونسازد; به اين معنا كه اسلام به عنوان يك مكتب كه براي راهنماييو رساندن انسان به كمال و پاسخگويي به همهي نيازهاي او دارايچنان توانايي و كشش ميباشد كه بتواند به اين نيازها پاسخهايمناسب و راستين ارايه دهد; و مناسبات زماني، مكاني و بالندگيجامعه و انسان را در نظر بگيرد و گرفتار بندهاي ايستايي نگرددو پويايي و پايداري را در همان حال در خود گردآورد. اين پوياييو پايداري درونمايهاي ميتواند بر زمان و مكان، ناپايداريها ونا ايستاييهاي هر زمان و مكان چيره گردد و هرگز در پاسخ دهيوانماند و همهي شرايط را برتابد.

جاودانگي اسلام به عنوان يك مكتب فرا بشري كه آموزهها وگزارهايش تا قيامت پايدار و دستوركار بشر براي رسيدن بهخوشبختي دو جهاني است، تنها ازاين رو است كه پويايي و پايداريرا در خود آميخته دارد و در ادامه مسالهي وصايت و امامت تاپايان هستي اين جهان نيز تنها از همين جا توجيهپذير خواهد بود.

از ديدگاه شيعه، پايداري هميشگي امامت همچون ديگر آموزهها وگزارههاي پايدار و فرازماني و مكانياش از اين رو بوده و هست تاپويايي و پايداري، ناايستايي با جاودانگي و پايندگي ميانخواستهها و شرايط جمع گردد و تعارض و تناقض از ميان برداشتهشود. اين امامت و پيشوايي هميشگي و پايدار به آدمي ياريميرساند تا بهترين پاسخها را براي نيازهايش برگزيند. ازايننگرش ميتوان به تفاوتها و حتي تناقض نماها در رفتارها، كنشها،واكنشها، رويكردها، راهكارها و راهبردهاي پيشوايان ديني نگريستو آنها را توجيه كرد و تفسير و توضيح داد. شهيد مطهري در اينباره ميفرمايند: ائمه اطهار عليهم السلام در هرزماني مصلحت اسلامو مسلمين را در نظر ميگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضياتزمان و مكان تغيير ميكرد، خواه و ناخواه همان طور رفتارميكردند كه مصالح اسلامي اقتضا ميكرد و در هر زمان جبههاي مخصوصو شكلي نو از جهاد به وجود ميآمد و آنها با بصيرت كامل آنجبههها را تشخيص ميدادند.

اين تعارضها، نه تنها تعارض واقعي نيستبلكه بهترين درسآموزنده استبراي كساني كه روح و عقل و فكر مستقيمي داشتهباشند. جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زماني رادرك كنند كه چگونه مصالح اسلامي اقتضا ميكنند. (بيست گفتار،شهيد مرتضي مطهري، ص159)

اين تعارضها و تناقض نماها برخاسته از پويايي و انعطاف پذيرياسلام و هماهنگي و همسازي با شرايط زماني و مكاني در جهتپاسخگويي به نيازهاي ناپايدار و نا ايستاي انسان و جامعه است.

مجموعه اين، آموزهها، گزارهها، راهكارها و رهيافتها و نيزرويكردهاي امامان و پيشوايان ديني اين امكان را به بشر ميدهدتا بتواند براي هر زمان و مكاني با توجه به شرايط پاسخهايمناسب را بيابند و در زندگي فردي و اجتماعي خويش از آنبهرهگيرند.

تنوع و اختلاف برخوردها، رويكردها و راهبردهاي آنان كه در طولبيش از دو سده در شرايط بسيار مختلف در صحنههاي اجتماعي و فكريآناندازه زياد است كه هريك نيازي از نيازهاي آدمي را پاسخميدهد و اين افزون بر مجموعهي كامل آموزهها وگزارههاي است كهدر قرآن در شرايط بسيار متفاوت و در جوامع مختلف از جهتروحيات، انديشه و بينش درباره پيامبران بيان شده است كه هريكاز آنان ميتواند پاسخي درست و راستين براي بكارگيري در زندگيفردي و اجتماعي آدمي تا پايان و فرجام تاريخ و جهان بشري باشد.

رويكرد فكري، آموزشي و پرورشي امام جعفرصادق(ع)

از اين نگاه ميتوان به رويكرد فكري، آموزشي و پرورشي امام جعفرصادق(ع) پرداخت و دانست كه چرا ايشان در دوران بحران سياسي واجتماعي كه جامعه آن روز اسلام و جهان اسلام را فرا گرفته بود وحكومتها دستبه دست ميشد به جنبش و قيام مسلحانه دست نيازيد وخلافت و حكومت اسلامي را كه حق ايشان بود در دست نگرفت و حتي درپاسخ به پارهاي از دعوتها براي در دست گرفتن پيشوايي و رهبريقيام بر ضد حكومت درحال فروپاشي امويان اقدامي نكرد بلكه حتينامهي پيشنهادي را پيش روي فرستاده ابوسلمه معروف به وزيرآلالبيت عليهم السلام را سوزاند. پرسش اين است كه چرا دو گونهرفتار از دو امام به يقين صورت ميپذيرد و يكي قيام ميكند وديگري نامه را ميسوزاند؟ تعارض از كجا ناشي شده است؟

چرا در روش و رويكردهاي پيشوايان ديني به اين امور متعارض ومتناقضنما برخورد ميكنيم؟ آيا اين تعارضها و تناقضها همانندتعارضها و تناقضهايي است كه در مسايل فقه و احكام وجود دارد؟

مشكل اينجاست كه همان گونه كه اگر در اخبار متعارض و متناقضيكه در فقه و احكام نقل شده، تعارضها حل نگردد و هركس به خبر وحديثي تمسك جويد، موجب ميشود كه هرج و مرج در فقه پديد آيد،اگر در اين رويكردها و راهبردهاي مختلف پيشوايان از آن جملهامام حسين و امام حسن عليهم السلام و ديگر امامان و پيشواياندرود خداوند برايشان باد. تعارضها و تناقضها برطرف نگردد،موجب آن خواهد شد كه هرج ومرج اخلاقي و اجتماعي و سياسي پديدآيد و هركس به هوا و هوس خود راهي را پيش بگيرد و بعد آن را باعملي كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكي از امامان وپيشوايان نقل شده توجيه و تفسير كند و فرد ديگري نيز بر پايههوس خود راهي ديگر كه ضد آن است را پيش بگيرد و او نيز آن رابه يكي از امامان و رفتارها، گفتارهاي گزينشي از آنان استنادداده و آن را اصل بگيرد; و اين چنين است كه برخي، باتوجه بهاين تفاوتها، تعارضها و تناقضها بگويند كه اسلام دين آخرت است وآن ديگري بگويد دين حكومت و دنيا است نه دين آخرت. يكي حركتامام حسين(ع) را حركت دنيوي در جهت رسيدن به خلافت و حكومتتوجيه كند و آن ديگري صلح امام حسن(ع)، كنارگيري امام زينالعابدين(ع) و سوزاندن نامه رهبر قيام و جنبشهاي دوره پايانيحكومت اموي توسط امام صادق(ع) را نشان از آخروي بودن اسلام وغير دنياي بودن آن تفسير نمايد.

آن كس كه سري پرشور دارد و طبع و مزاجش با آرامش سرسازش نداردو خاموشي را نپسندد براي توجيه رويكرد و رفتارهايش به شيوهپيامبر(ص) در صدر اسلام و جنبش و قيامهاي شيعيان و به ويژه جنبشو نهضتحسيني استناد كند و آن ديگري كه مزاجي عافيت طلب وگوشهگير موضوع تقيه و راه و روش امام صادق(ع) يا ديگر پيشوايانكه چنين روشي را برگزيدهاند استناد نمايد و به اين صورترويكردها و رفتارها و كنشها و واكنشهاي متفاوت اين پيشوايانتنها ابزاري براي توجيه رويكردها خواهد شد و كسي به سخن كسيگوش فرا نخواهد داد و جامعه و مكتب دچار هرج و مرج و اضطرابميگردد.

با نگاهي دوباره به آن چه در آغاز گفتار گذشت رمز اين تعارضهاو تناقض نماها دانسته خواهد شد و پرده از راز فرو خواهد افتاد.چون پويايي درعين حال پايداري آموزهها و گزارهها و روح زنده وسيال و پوياي تعليمات اسلامي چنين تعارض و تناقض نماهايي راايجاب ميكند. اين تعارضها و تناقضها در واقع آموزش بهرهگيري وبه كارگيري از شرايط و امكانات زمان و بهترين شيوه پاسخگويي بهنيازهاي هر زمان است كه ميتوان از آنها در راستاي تكامل انسانو جامعه انساني بهره گرفت و از آن سود برد. شهيد مطهري دربارهدو رويكرد متفاوت دو امام صادق و امام حسين عليهم السلامميفرمايند: امام حسين(ع) بدون پروا، با آن كه قراين و نشانههاحتي گفتههاي خود آن حضرت حكايت ميكرد كه شهيد خواهد شد، قيامكرد ولي امام صادق(ع) با آن كه به سراغش رفتند، اعتنا ننمود وقيام نكرد، ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم وارشاد بپردازد.

به ظاهر تعارض و تناقض به نظر ميرسد كه اگر در مقابل ظلم بايدقيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد، پس چرا امام صادق(ع) قيامنكرد، بلكه در زندگي مطلقا راه تقيه پيش گرفت و اگر بايد تقيهكرد و وظيفهي امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردمبپردازد، پس چرا امام حسين(ع) اين كار را نكرد؟ (همان، ص153)شهيد مطهري با توجه به اوضاع سياسي عهد امام به اين پرسش پاسخميدهند و بيان ميدارند كه اين رويكرد به ظاهر متناقض و متعارضتنها به هتشرايط ومقتضيات زمان و مكان بود كه درسي آموزندهبراي رهروان راه پيشوايان راستين است تا بدانند كه در شرايطمختلف ميتوانند رويكردهاي متفاوتي داشته باشند. امام صادق(ع)ميدانست كه بنيالعباس مانع آن خواهند شد كه حكومتبه اهلبيتپيامبر(ص) منتقل شود و در صورت پذيرفتن پيشنهاد بدون هيچتاثيرگذاري مثبت آن حضرت را شهيد خواهند كرد. ايشانميفرمايند: امام(ع) اگر ميدانست كه شهادت آن حضرت براي اسلام ومسلمين اثر بهتري دارد، شهادت را انتخاب ميكرد. همان طوري كهامام حسين(ع) به همين دليل شهادت را انتخاب كرد. در آن عصر كهبه خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد، آن چيزي كه بهتر و مفيدتر بودرهبري يك نهضت علمي و فكري و تربيتي بود كه اثر آن تا امروزهست. همان طوري كه در عصر امام حسين(ع) آن نهضت ضرورت داشت وآن نيز آن طور به جا و مناسب بودكه اثرش هنوز باقي است.

جان مطلب همين جا است كه در همهي اين كارها، از قيام و جهاد وامر به معروف و نهي از منكرها و از سكوتها و تقيهها بايد بهاثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد. اينها اموري نيست كه بهشكل يك امر تعبدي از قبيل وضو، غسل، نماز و روزه صورت بگيرد.

اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاي مختلف و اوضاع و شرايطمختلف فرق ميكند. گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافعتر است وگاهي اثر سكوت و تقيه، گاهي شكل و صورت قيام فرق ميكند. همهاينها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز ويك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد، اشتباه تشخيص دادنزيانها به اسلام ميرساند. (همان، ص 155)

اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امام صادق(ع)

امام صادق(ع) در عصر و زماني واقع شد كه افزون بر حوادث ورخدادهاي سياسي يك سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگيها و ابهامهايفكري و روحي پس از ورود فرهنگها و آيينهاي فلسفي و انديشهي ازشاهنشاهيهاي ايران و روم، پيدا شده بود. در اين زمان پاسدارياز سنگرهاي اعتقادي مهمترين امر به شمار ميآمد. مقتضيات زمانامام صادق(ع) كه در نيمه نخستسده دوم هجري ميزيستبا زمانسيدالشهداء(ع) كه در حدود نيمه نخستسده يكم بود، بسيار متفاوتبود.

در حدود نيمه سده نخست در درون كشورهاي اسلامي براي كساني كهميخواستند به اسلام خدمت نمايند تنها مبارزه با دستگاه خلافتبودو ساير جبههها هنوز پديد نيامده بود و اگر هم وجود داشت هنوزآن چنان اهميتي نيافته بود. حوادث عالم و اسلام همه مربوط بهدستگاه خلافتبود و مردم در سادگي سده نخست ميزيستند. اما بعدهااين جبههها متعدد شد كه مهمترين آنها جبهههاي علمي، فكري واعتقادي بود. يك نهضت علمي و فكري و فرهنگي عظيم در ميانمسلمانان آغاز شد. مذهبها و مكتبهايي در اصول دين و فروع دينپيدا شد. در اين شرايط امام صادق(ع) پرچم فرهنگي و علمي اسلامبه ويژه شيعيان را برافراشت و در همه صحنهها پيشگام و پيشروگرديد. زمان امام(ع) زماني بود كه برخورد افكار و آراء و جنگعقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب ميكرد كه امام كوشش خود رادر اين جبهه قرار دهند و اين گونه شد كه شيعه به عنوان يك مكتبفكري، علمي و فقهي و اعتقادي درجهان اسلام جا افتاد به نحوي كهديگر نميتوان اتهامات سياسي به آن بست. اين آثار مولود ايمان وعقيده است و سياست نميتواند چنين فقه، اخلاق، فلسفه، عرفان،تفسير و ديگر علوم و فنون را پديد آورد. پيشگامي امامان باقر وصادق عليهماالسلامموجب شد تا اسلام راستين پايدار بماند و برايهر زماني و مكاني و در شرايط پويا و ناايستاي انسان و جامعهبرنامهها، آموزهها و گزارههايي داشته باشد.





ماهنامه كوثر شماره 40

امام صادق (ع) و عصر رخدادها


اولويت جهاد فرهنگي

يك مكتب جامع و فراگير و فرازماني ميبايست به گونهاي داراي انعطاف باشد كه در هر شرايط نيازهاي جوامع انساني را برآورده سازد. نيازهاي انساني دو دسته پايدار و ناپايدار هستند، با توجه به شرايط زماني و مكاني دگرگون و پاسخهاي متنوع و مختلفي را ميطلبند. جامعه انساني از جهت سير كمالي خود هيچ گاه حالت ايستايي ندارد و عوامل و سازه كارهاي متعددي از درون و بيرون برآن تأثير ميگذارند. ناپايداريها و بالندگي انسان و جامعه در سويههاي مختلف، نيازهاي تازه و پاسخهاي نويني را ميجويد و پديد ميآورد. نيازهاي جدي و پاسخگويي به اين نيازها با توجه به شرايط ناپايدار و بالندگي جامعه و انسان، موجب شد كه پاسخها، رويكردها و راهبردهاي كوتاه و يا بلند مدت شايستگي خود را از دست بدهد و افزون بركهنگي دچار بحران هويت و از سويي از يك پديده زيستي به يك پديده آسيب زننده و بيماريزا تبديل و دگرگون گردد. مذاهب، مكاتب و ايدئولوژيهاي بشري و فلسفي و حتي قوانين بشري به جهت همين ناپايداري و ناتواني از گفتمان با وضعيت متغير و نا پايدار، همچنان دستخوش دگرگوني و كهنگي ميگردد و هر از گاهي راهكار، رويكر، رهيافت بر راهبردهاي زنده و مفيد و سازنده به يك بيماري، دشواري، مشكل و راهزن تبديل ميگردد و نه تنها سازنده نيست بلكه آسيبهاي جدي به حركت و سير تكاملي انسان و جامعهي انساني وارد ميآورد. تنها مكتب و ايدئولوژيي ميتواند پايدار و پابرجا بماند كه گرفتار روزمرّگي و زمان زدگي نشده وبه گونهاي نگرش، آموزهها و راهبردهاي فرازماني و فرا مكاني داشته كه گرفتار بندهاي هزار لايه زمان و مكان نگردد. اين مكتب تنها ويژگي پايداري را با خود به همراه خواهد داشت و در طول تاريخ بشري ميتواند همگام يا پيشرو با او حركت نموده و انسانها را از آموزهها و گزارههاي خود بهرهمند سازد. بيگمان گردهمايي پايداري و ناپايداري تنها از عهدهي مكتبي برميآيد كه بر پايه فطرت انساني و با شناخت كامل و جامع از ويژگيهاي انسان و جامعه گزارهها وآموزههاي خود را ارايه دهد و چون انسان به عنوان فرد بلكه حتي به عنوان نوع ناتوان از شناخت جامع و كامل از خواستهها، نيازها، شرايط زماني و مكاني ناپايدار و پيش بيني و يا پيشگويي آينده و نيازهاي آيندگان است نميتواند چنين بينش، رويكرد و راهبردي جامع، كامل و فراگيري را ارايه دهد. ميبايست يا دست از اين كه پايه گذار چنين مكتبي باشد، بشويد و خود را روزمرّگي و زمان و مكانزدگي دچار سازد و براي هر مقطعي برنامه، آموزه بينش راهكار و راهبرد تازهاي ارايه دهد و هميشه گرفتار شرايط زدگي گردد و يا آن كه به مكتبي ايمان آورد كه بانگرش و بينشي فرا زماني و مكاني و با شناخت كامل و جامع به روحيات، خواستهها و نيازهاي او، آموزهها و گزارههاي جاويدان و پايداري را ارايه داده كه با توجه به ناپايداري شرايط و زمان، گزارههاي پايدار آن او را به جهت و فرجام كمال و نهايي بكشاند و نوع انساني را به كمال نوعي خود برساند.

اسلام با دارابودن دو ويژگي انعطاف و شناخت كامل وجامع، ميان ناپايداري شرايط و نا ايستايي از سويي، و پايداري آموزهها، و گزارههايش از سوي ديگر اين امكان را براي بشر فراهم آورده است تا بتواند، در شرايط ناپايدار و نا ايستا با قوانين، آموزهها و گزارههاي پايدار او را به سوي مقصود و هدف نهايياش رهنمون سازد؛ به اين معنا كه اسلام به عنوان يك مكتب كه براي راهنمايي و رساندن انسان به كمال و پاسخگويي به همهي نيازهاي او داراي چنان توانايي و كشش ميباشد كه بتواند به اين نيازها پاسخهاي مناسب و راستين ارايه دهد؛ و مناسبات زماني، مكاني و بالندگي جامعه و انسان را در نظر بگيرد و گرفتار بندهاي ايستايي نگردد و پويايي و پايداري را در همان حال در خود گردآورد. اين پويايي و پايداري درونمايهاي ميتواند بر زمان و مكان، ناپايداريها و نا ايستاييهاي هر زمان و مكان چيره گردد و هرگز در پاسخ دهي وانماند و همهي شرايط را برتابد.

جاودانگي اسلام به عنوان يك مكتب فرا بشري كه آموزهها و گزارهايش تا قيامت پايدار و دستوركار بشر براي رسيدن به خوشبختي دو جهاني است، تنها ازاين رو است كه پويايي و پايداري را در خود آميخته دارد و در ادامه مسألهي وصايت و امامت تا پايان هستي اين جهان نيز تنها از همين جا توجيهپذير خواهد بود.

از ديدگاه شيعه، پايداري هميشگي امامت همچون ديگر آموزهها و گزارههاي پايدار و فرازماني و مكانياش از اين رو بوده و هست تا پويايي و پايداري، ناايستايي با جاودانگي و پايندگي ميان خواستهها و شرايط جمع گردد و تعارض و تناقض از ميان برداشته شود. اين امامت و پيشوايي هميشگي و پايدار به آدمي ياري ميرساند تا بهترين پاسخها را براي نيازهايش برگزيند. ازاين نگرش ميتوان به تفاوتها و حتي تناقض نماها در رفتارها، كنشها، واكنشها، رويكردها، راهكارها و راهبردهاي پيشوايان ديني نگريست و آنها را توجيه كرد و تفسير و توضيح داد. شهيد مطهري در اين باره ميفرمايند: ائمه اطهار عليهمالسلام در هرزماني مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر ميگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير ميكرد، خواه و ناخواه همان طور رفتار ميكردند كه مصالح اسلامي اقتضا ميكرد و در هر زمان جبههاي مخصوص و شكلي نو از جهاد به وجود ميآمد و آنها با بصيرت كامل آن جبههها را تشخيص ميدادند.

اين تعارضها، نه تنها تعارض واقعي نيست بلكه بهترين درس آموزنده است براي كساني كه روح و عقل و فكر مستقيمي داشته باشند. جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زماني را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامي اقتضا ميكنند. (بيست گفتار، شهيد مرتضي مطهري، ص 159)

اين تعارضها و تناقض نماها برخاسته از پويايي و انعطاف پذيري اسلام و هماهنگي و همسازي با شرايط زماني و مكاني در جهت پاسخگويي به نيازهاي ناپايدار و نا ايستاي انسان و جامعه است. مجموعه اين، آموزهها، گزارهها، راهكارها و رهيافتها و نيز رويكردهاي امامان و پيشوايان ديني اين امكان را به بشر ميدهد تا بتواند براي هر زمان و مكاني با توجه به شرايط پاسخهاي مناسب را بيابند و در زندگي فردي و اجتماعي خويش از آن بهرهگيرند.

تنوّع و اختلاف برخوردها، رويكردها و راهبردهاي آنان كه در طول بيش از دو سده در شرايط بسيار مختلف در صحنههاي اجتماعي و فكري آناندازه زياد است كه هريك نيازي از نيازهاي آدمي را پاسخ ميدهد و اين افزون بر مجموعهي كامل آموزهها وگزارههاي است كه در قرآن در شرايط بسيار متفاوت و در جوامع مختلف از جهت روحيات، انديشه و بينش درباره پيامبران بيان شده است كه هريك از آنان ميتواند پاسخي درست و راستين براي بكارگيري در زندگي فردي و اجتماعي آدمي تا پايان و فرجام تاريخ و جهان بشري باشد.

رويكرد فكري، آموزشي و پرورشي امام جعفرصادق عليه السلام

از اين نگاه ميتوان به رويكرد فكري، آموزشي و پرورشي امام جعفر صادق عليه السلام پرداخت و دانست كه چرا ايشان در دوران بحران سياسي و اجتماعي كه جامعه آن روز اسلام و جهان اسلام را فرا گرفته بود و حكومتها دست به دست ميشد به جنبش و قيام مسلحانه دست نيازيد و خلافت و حكومت اسلامي را كه حق ايشان بود در دست نگرفت و حتي در پاسخ به پارهاي از دعوتها براي در دست گرفتن پيشوايي و رهبري قيام بر ضد حكومت درحال فروپاشي امويان اقدامي نكرد بلكه حتي نامهي پيشنهادي را پيش روي فرستاده ابوسلمه معروف به وزير آلالبيت عليهمالسلام را سوزاند. پرسش اين است كه چرا دو گونه رفتار از دو امام به يقين صورت ميپذيرد و يكي قيام ميكند و ديگري نامه را ميسوزاند؟ تعارض از كجا ناشي شده است؟

چرا در روش و رويكردهاي پيشوايان ديني به اين امور متعارض و متناقضنما برخورد ميكنيم؟ آيا اين تعارضها و تناقضها همانند تعارضها و تناقضهايي است كه در مسايل فقه و احكام وجود دارد؟

مشكل اينجاست كه همان گونه كه اگر در اخبار متعارض و متناقضي كه در فقه و احكام نقل شده، تعارضها حل نگردد و هركس به خبر و حديثي تمسك جويد، موجب ميشود كه هرج و مرج در فقه پديد آيد، اگر در اين رويكردها و راهبردهاي مختلف پيشوايان از آن جمله امام حسين و امام حسن عليهمالسلام و ديگر امامان و پيشوايان ـ درود خداوند برايشان باد.ـ تعارضها و تناقضها برطرف نگردد، موجب آن خواهد شد كه هرج ومرج اخلاقي و اجتماعي و سياسي پديد آيد و هركس به هوا و هوس خود راهي را پيش بگيرد و بعد آن را با عملي كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكي از امامان و پيشوايان نقل شده توجيه و تفسير كند و فرد ديگري نيز بر پايه هوس خود راهي ديگر كه ضد آن است را پيش بگيرد و او نيز آن را به يكي از امامان و رفتارها، گفتارهاي گزينشي از آنان استناد داده و آن را اصل بگيرد؛ و اين چنين است كه برخي، باتوجه به اين تفاوتها، تعارضها و تناقضها بگويند كه اسلام دين آخرت است و آن ديگري بگويد دين حكومت و دنيا است نه دين آخرت. يكي حركت امام حسين عليه السلام را حركت دنيوي در جهت رسيدن به خلافت و حكومت توجيه كند و آن ديگري صلح امام حسن عليه السلام ، كنارگيري امام زين العابدين عليه السلام و سوزاندن نامه رهبر قيام و جنبشهاي دوره پاياني حكومت اموي توسط امام صادق عليه السلام را نشان از آخروي بودن اسلام و غير دنياي بودن آن تفسير نمايد.

آن كس كه سري پرشور دارد و طبع و مزاجش با آرامش سرسازش ندارد و خاموشي را نپسندد براي توجيه رويكرد و رفتارهايش به شيوه پيامبر صلياللهعليهوآله در صدر اسلام و جنبش و قيامهاي شيعيان و به ويژه جنبش و نهضت حسيني استناد كند و آن ديگري كه مزاجي عافيت طلب و گوشهگير موضوع تقيه و راه و روش امام صادق عليه السلام يا ديگر پيشوايان كه چنين روشي را برگزيدهاند استناد نمايد و به اين صورت رويكردها و رفتارها و كنشها و واكنشهاي متفاوت اين پيشوايان تنها ابزاري براي توجيه رويكردها خواهد شد و كسي به سخن كسي گوش فرا نخواهد داد و جامعه و مكتب دچار هرج و مرج و اضطراب ميگردد.

با نگاهي دوباره به آن چه در آغاز گفتار گذشت رمز اين تعارضها و تناقض نماها دانسته خواهد شد و پرده از راز فرو خواهد افتاد. چون پويايي درعين حال پايداري آموزهها و گزارهها و روح زنده و سيال و پوياي تعليمات اسلامي چنين تعارض و تناقض نماهايي را ايجاب ميكند. اين تعارضها و تناقضها در واقع آموزش بهرهگيري و به كارگيري از شرايط و امكانات زمان و بهترين شيوه پاسخگويي به نيازهاي هر زمان است كه ميتوان از آنها در راستاي تكامل انسان و جامعه انساني بهره گرفت و از آن سود برد. شهيد مطهري درباره دو رويكرد متفاوت دو امام صادق و امام حسين عليهمالسلام ميفرمايند: امام حسين عليه السلام بدون پروا، با آن كه قراين و نشانهها حتي گفتههاي خود آن حضرت حكايت ميكرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد ولي امام صادق عليه السلام با آن كه به سراغش رفتند، اعتنا ننمود و قيام نكرد، ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و ارشاد بپردازد.

به ظاهر تعارض و تناقض به نظر ميرسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد، پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد، بلكه در زندگي مطلقا راه تقيه پيش گرفت و اگر بايد تقيه كرد و وظيفهي امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد، پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟ (همان، ص 153)

شهيد مطهري با توجه به اوضاع سياسي عهد امام به اين پرسش پاسخ ميدهند و بيان ميدارند كه اين رويكرد به ظاهر متناقض و متعارض تنها به جهت شرايط ومقتضيات زمان و مكان بود كه درسي آموزنده براي رهروان راه پيشوايان راستين است تا بدانند كه در شرايط مختلف ميتوانند رويكردهاي متفاوتي داشته باشند. امام صادق عليه السلام ميدانست كه بنيالعباس مانع آن خواهند شد كه حكومت به اهلبيت پيامبر صلياللهعليهوآله منتقل شود و در صورت پذيرفتن پيشنهاد بدون هيچ تأثيرگذاري مثبت آن حضرت را شهيد خواهند كرد. ايشان ميفرمايند: امام عليه السلام اگر ميدانست كه شهادت آن حضرت براي اسلام و مسلمين اثر بهتري دارد، شهادت را انتخاب ميكرد. همان طوري كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد. در آن عصر كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد، آن چيزي كه بهتر و مفيدتر بود رهبري يك نهضت علمي و فكري و تربيتي بود كه اثر آن تا امروز هست. همان طوري كه در عصر امام حسين عليه السلام آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آن طور به جا و مناسب بودكه اثرش هنوز باقي است.

جان مطلب همين جا است كه در همهي اين كارها، از قيام و جهاد و امر به معروف و نهي از منكرها و از سكوتها و تقيهها بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد. اينها اموري نيست كه به شكل يك امر تعبدي از قبيل وضو، غسل، نماز و روزه صورت بگيرد. اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاي مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق ميكند. گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافعتر است و گاهي اثر سكوت و تقيه، گاهي شكل و صورت قيام فرق ميكند. همه اينها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد، اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام ميرساند. (همان، ص 155)

اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در عصر و زماني واقع شد كه افزون بر حوادث و رخدادهاي سياسي يك سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگيها و ابهامهاي فكري و روحي پس از ورود فرهنگها و آيينهاي فلسفي و انديشهي از شاهنشاهيهاي ايران و روم، پيدا شده بود. در اين زمان پاسداري از سنگرهاي اعتقادي مهمترين امر به شمار ميآمد. مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام كه در نيمه نخست سده دوم هجري ميزيست با زمان سيدالشهداء عليه السلام كه در حدود نيمه نخست سده يكم بود، بسيار متفاوت بود.

در حدود نيمه سده نخست در درون كشورهاي اسلامي براي كساني كه ميخواستند به اسلام خدمت نمايند تنها مبارزه با دستگاه خلافت بود و ساير جبههها هنوز پديد نيامده بود و اگر هم وجود داشت هنوز آن چنان اهميتي نيافته بود. حوادث عالم و اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم در سادگي سده نخست ميزيستند. اما بعدها اين جبههها متعدد شد كه مهمترين آنها جبهههاي علمي، فكري و اعتقادي بود. يك نهضت علمي و فكري و فرهنگي عظيم در ميان مسلمانان آغاز شد. مذهبها و مكتبهايي در اصول دين و فروع دين پيدا شد. در اين شرايط امام صادق عليه السلام پرچم فرهنگي و علمي اسلام به ويژه شيعيان را برافراشت و در همه صحنهها پيشگام و پيشرو گرديد. زمان امام عليه السلام زماني بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب ميكرد كه امام كوشش خود را در اين جبهه قرار دهند و اين گونه شد كه شيعه به عنوان يك مكتب فكري، علمي و فقهي و اعتقادي درجهان اسلام جا افتاد به نحوي كه ديگر نميتوان اتهامات سياسي به آن بست. اين آثار مولود ايمان و عقيده است و سياست نميتواند چنين فقه، اخلاق، فلسفه، عرفان، تفسير و ديگر علوم و فنون را پديد آورد. پيشگامي امامان باقر و صادق عليهماالسلام موجب شد تا اسلام راستين پايدار بماند و براي هر زماني و مكاني و در شرايط پويا و ناايستاي انسان و جامعه برنامهها، آموزهها و گزارههايي داشته باشد.

امام صادق (ع) و قيام هاي زمان





در راستاي فلسفه وظيفه الهي، ائمه عليهم السلام براي تحقق حكومتاسلامي جديت و تلاش فراواني داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضتعلمي و فكري كه در جامعه ايجاد نمود; اهتمام خاصي به نظامرهبري و امامت اصيل اسلامي داشت. حمايتهاي پيدا و پنهان امامصادق(ع) از نهضتهاي اصيل و عدم همكاري آنحضرت با قيامها نشاندهنده مواضع دقيق و الهي امام در برابر حكومتهاي سياسي زماناست.


الف ) قيام زيد بن علي(ع)


اينك به ارزيابي نقش امام صادق(ع) در برابر قيامهاي معاصر ويميپردازيم.


زيد، فرزند امام زين العابدين(ع) مردي عابد، انساني پرهيزكار،فقيهي شجاع و سخاوتمند بود. (1)


زيد به قصد شكايت از فرماندار مدينه، خالدبن وليد بن عبدالملكبن حرث راهي شام شد. هشام نه تنها به شكايت او توجهي نكرد،بلكه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدينه بازگردانند.


زيد ميگويد: من در مجلس هشام بودم كه به رسول گرامي اسلام اهانتشد. اما هشام هيچ گونه عكس العملي از خود نشان نداد. بدين خاطراگر جز يك نفر همراه نداشته باشم قيام خواهم كرد. (2)


زيد به كوفه برگشت و سپاهي تشكيل داد و با استاندار عراق، يوسفبن عمر ثقفي درگير شد و سرانجام به شهادت رسيد. درباره قيامزيد رواياتي از امام صادق(ع) رسيده است كه بيانگر حمايت آنحضرت از قيام اوست. اينك بخشي از اين روايتها را نقل ميكنيم:


1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا علي اي شي تخرجون لاتقولواخرج زيد فان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الي نفسه وانما دعاكم الي الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفي بما دعاكماليه.»; نگاه كنيد كه با چه هدفي قيام ميكنيد. نگوييد زيدخروج كرد. زيد دانشمند و بسيار راستگو بود و مردم را به سويخويش نميخواند، بلكه به برگزيده آل محمد(ص) دعوت ميكرد و اگرپيروز ميشد به آنچه مردم را بدان دعوت مينمود، وفا ميكرد. (3)


زيد بن علي فرمود: در هرزمان مردي از ما، اهلبيت عليهم السلاموجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج ميكند. حجت اينزمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هركس او را پيروي كندگمراه نميشود و مخالف او هدايت نمييابد. (4)


2- امام رضا(ع) ميگويد: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت كند عمويم زيد را! او به برگزيده آل محمد دعوت مينمود واگر پيروز ميشد به آن وفا ميكرد. او در رابطه با نهضتخويش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر ميخواهي به دار آويخته شويقيام كن. امام رضا(ع) ميگويد: پدرم فرمود: هنگامي كه زيد ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ويل لمن سمع واعيثهفلم يجبه»; واي بركسي كه ندايش را بشنود و ا و را همراهي واجابت نكند. (5)


3- ابن سيابه ميگويد: امام صادق(ع) به من هزار دينار داد وفرمود: اينها را در ميان فرزندان كساني كه همراه زيد به شهادترسيدهاند، تقسيم كن. (6)


4- فضيل، يكي از سپاهيان زيد ميگويد: خدمت امام صادق(ع)رسيدم. حضرت فرمود: آيا تو در جنگ با شاميان همراه عمويم بودي؟


گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را كشتي؟ گفتم: شش نفر.


حضرت فرمود: شايد دچار شك گشتهاي؟ پاسخ دادم: اگر شك داشتم كهآنان را نميكشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خونهاي آنانشريك سازد. به خدا قسم! عمويم زيد و اصحابش جزء شهدا هستند.


مانند عليبن ابيطالب(ع) و اصحاب او. (7)


مرحوم مجلسي مينويسد: اگرچه اخبار درباره زيد مختلف است امابيشترين اخبار بيانگر اين است كه او به خاطر انتقامجويي ازقاتلان امام حسين(ع) و امر به معروف و نهي از منكر قيام نمود وبه برگزيده آل محمد(ص) دعوت مينمود. من دركلام دانشمندان شيعهنظري در مخالفت آنچه گفته شد، نديدم. (8)


ب ) قيام محمد نفس زكيه


سلطنتبنياميه پس از هلاكت وليد بن يزيد بن عبدالملك رو به ضعفگذاشت. عدهاي از بني هاشم و عباسيان مثل منصور دوانيقي وبرادرانش، سفاح و ابراهيم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهيم در «ابواء» جمع شدند و توافق كردند كه فردي را بهعنوان كانديداي خلافتبرگزينند. عبدالله محض از ميان جمع برخاستو از آنها خواست كه با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زكيه»بيعت نمايند. عبدالله محض فرزند حسن مثني نوه امام مجتبي(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسين(ع) است. به همين جهتبه«محض» لقب يافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادتفراوان به «نفس زكيه» شهرت يافته است. چون در ميان شانههاياو خالي سياه بود، براي عدهاي از جمله پدرش اين گمان پيدا شدهبود كه او همان مهدي امت است كه در روايات بدان خبر داده شدهاست. بدين سبب مردم با او بيعت كردند و سپس فردي را راهي خانهامام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور يابد و با محمدنفس زكيه بيعت كند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور يافت و پساز شنيدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فكر ميكني فرزندت مهدياست اين طور نيست. «و ان كنت انما تريد ان تخرجه غضبا لله وليامر بالمعروف و ينه عن المنكر فانا و الله لا تدعك فانتشيخناو نبايع ابنك في هذالامر»; و اگر تصمميم داري كه به خاطر خدا وامر به معروف و نهي از منكر از او بخواهي قيام كند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهيم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستي و بافرزندت بيعت ميكنيم. (9)


در اين روايت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهي بودننهضت نفس زكيه تاكيد ميورزيد و حمايت از آن را به عنوان يكياز اصول سياسي حركتخويش اعلام ميدارد.


پيشنهاد ابومسلم و ابوسلمه


«ابراهيم امام و منصور دوانيقي» ابوالعباس سفاح از نوادگانعباس، عموي پيامبر(ص) است. آنان حركتي سري را بر ضد بنياميهسامان دادند. ابراهيم امام، رهبر قيام ابومسلم را انساني شجاعو كارآمد و با استعداد مييابد و ا و را به خراسان اعزام ميكندو به او توصيه ميكند كه بدون نام بردن از فردي، مردم را به«الرضا لال محمد»; برگزيده آل محمد(ص) دعوت كند. امام صادق(ع)ابوسلمه كه بعد به وزير آل محمد شهرت يافت. را به كوفهفرستاد و خود در ناحيه شامات فعاليت ميكرد. بدين ترتيب آن حضرتنبض حركتهاي ضد اموي را به وسيله كارگزاران خويش در دست گرفتهبود. مدتي بعد، ابراهيم امام توسط مروان زنداني و كشته ميشود ورهبري نهضت طبق وصيت ابراهيم امام، در اختيار سفاح و ديگربرادرانش قرار ميگيرد. (10)


ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامههايي براي امام صادق(ع) وعبدالله محض ميفرستد و به پيكهاي خود دستور ميدهد كه هيچ كداماز آنها از نامهاي كه براي ديگري فرستاده شده است، اطلاع پيدانكند. آن حضرت در آن نامهها حمايتخود را از خلافت آنان اعلامميدارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت ميفرستد و در نامهدوم مينويسد: هزار جنگجو در اختيار من است. به انتظار فرمانتهستيم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخي نميدهد.


سؤال: چرا امام صادق(ع) به اين پيشنهادها جواب مثبت نداد و اززمينههاي خلافت و نيروها استفاده نكرد؟


الف ) عدم صداقت و خلوص پيشنهاد دهندگان.


ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براي عبدالله محض هم نامهنوشت. اين كار او دليل اين است كه وي در دعوت خود صداقت نداشت.


زيرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ايمان و اعتقاد به آنحضرت بود، چگونه از فرد ديگري نيز دعوت كرد؟


جواب امام صادق(ع) روشنگر همين جهت است. وقتي حامل نامه، محمدبنعبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامهاي از طرف شيعه شما،ابوسلمه آوردهام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شيعه لغيري»; مرا با ابو سلمه چه كار؟ او از شيعيانمن نيست. نامه رسان تقاضاي جواب ميكند. امام صادق(ع) نامه راآتش ميزند و ميفرمايد: جواب نامه همين است. سپس آن حضرت شعرياز كميتبن زيد خواند:


ايا موقدا نارا لغرك ضوءها و يا حاطبا في غير حبلك تحطب ايروشن كننده آتشي كه ديگري از نورش استفاده ميبرد! هيزم جمعكردهاي اما روي ريسمان ديگري ريختهاي و ديگري جمع ميكند وميبرد. (12)


شهيد مطهري در اين باره مينويسد: «قدر مسلم اين است كه اينشعر ميخواهد منظرهاي را نشان دهد كه يك نفر زحمت ميكشد واستفادهاش را ديگري ميخواهد ببرد. حال يا منظور اين بود كهايبدبخت ابوسلمه! اين همه زحمت ميكشي استفادهاش را ديگري ميبرد وتو هيچ استفادهاي نخواهي برد و يا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول كند يعني اين دارد ما را به كاري دعوتميكند كه زحمتش را ما بكشيم و استفادهاش را ديگري ببرد.» (13)


ابومسلم در نامهاي به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستياهلبيت پيامبر(ص) دعوت ميكنم. كسي براي خلافتبهتر از شما نيست.


امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالي و لا الزمانزماني»; نه تو از ياران من هستي و نه اين زمان، زمان مناست. (14)


امام صادق(ع) بدين وسيله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبياعتمادي خود را نسبتبه آنان اعلام داشت. در سخن ديگري از آنحضرت نيز همين مطلب آمده است. معلي ابن خنيس ميگويد: در زمانيكه پرچمهاي سياه بر افراشته شده بود و هنوزبني عباس به خلافت نرسيده بود، نامههايي از عبدالسلام ابن نعيم،سرير و تعداد ديگري خدمت امام صادق(ع) بردم. آنها نوشته بودند:


«قدقدرنا ان يول هذالامر اليك فما تري قال فضرب بالكتب اليالارضثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام»; ما موقعيت را براي خلافتشما مساعد ميبينيم. نظر شما چيست؟ امام صادق(ع) نامهها را بهزمين كوبيد و فرمود: زهي تاسف و افسوس! من امام و پيشواي آنهانيستم. (15)


ب ) نداشتن ياران مخلص


وجود ياران وفادار و همراه يكي از شرايط موفقيت رهبران دراجراي برنامههاي خويش است.


امام صادق(ع) شيعيان خود را خوب ميشناخت و ميدانست كه بيشترآنها مرد ميدان خطر نيستند.


مامون رقي ميگويد: خدمت آقايم، امام صادق(ع) بودم كه سهل بنحسن خراساني وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت داريد.


شما اهلبيت(ع) امامت هستيد. چگونه از حق خويش باز ايستادهايد،با اين كه صد هزار شمشيرزن آماده به ركاب در خدمتشما هستند.


آن حضرت فرمود: خراساني! بنشين! سپس به كنيز خود فرمود:


«حنيفه!» تنور را آتش كن. كنيز تنور را گرم كرد. آن گاه امامفرمود: خراساني! برخيز و در تنور بنشين! خراساني گفت: آقاي من!


مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اينحال «هارون مكي» كه كفشهاي خويش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام كرد. امام فرمود: كفشهاي خود را زمين بگذار و داخلتنور بنشين! هارون بدون معطلي وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراساني مشغول صحبتشد. مدتي بعد، امام به اوفرمود: برخيز و به داخل تنور نگاه كن! خراساني ميگويد: برخاستمو به داخل تنور نظر افكندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشستهبود. مدتي بعد او از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امامفرمود: در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟ خراساني گفت: بهخدا قسم! يك نفر هم نيست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فيزمانلا نجد فيه خمسه معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت»; بدان! ماهنگامي كه پنج نفر ياور و پشتيبان نداشته باشيم قيام نميكنيم.


ما نسبتبه زمان قيام داناتريم. (16)


سدير ميگويد: به امام صادق(ع) گفتم: چه چيز شما را از قيام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدير گفت: دوستداران،شيعيان و ياوران شما زياد است. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤمنيناين مقدار ياور داشت كسي طمع در خلافت نميكرد. امام فرمود:


ياوران من چند نفرند؟ سدير گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:


صدهزار! او گفت: بله. بلكه دويست هزار. امام فرمود: دويستهزار! سدير گفت: آري. بلكه نصف دنيا. امام سكوت كرد. سديرگويد: راهي سرزمين «ينبع» شديم. امام در ميان راه چشمش بهجواني افتاد كه چند راس بزغاله را ميچراند. فرمود: اگر تعدادشيعيان من به عدد اين بزغالهها بود از قيام و نهضتباز نميايستادم. سدير ميگويد: بزغالهها را شمارش كردم. بزغالهها هفدهراس بودند. (17)


ابوسلمه از امام صادق(ع) نااميد ميگردد و طبق دستور به خانهعبدالله محض ميرود و نامه دوم را به او ميرساند. عبداللهخوشحال ميشود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) ميرود. عبداللهبه امام صادق(ع) ميگويد: ابوسلمه نوشته است كه همه شيعيان مادر خراسان آماده قيام هستند و از من خواسته است كه خلافت رابپذيرم. امام به عبدالله فرمود: «متي كان اهل خراسان شيعه لكانتبعثت ابامسلم الي خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذين قدموا العراق انت كنتسبب قدومهم... و هل تعرف منهماحدا»; چه زماني اهل خراسان شيعه تو بودند؟! آيا تو ابو مسلمرا به آن جا فرستادي؟! آيا تو به آنها دستور دادي لباس سياهبپوشند؟! آيا اينها كه براي حمايت از بني العباس از خراسانآمدهاند تو آنها را به اين جا آوردهاي؟! آيا كسي از آنان راميشناسي؟ !» (18)


ج )ثمربخش نبودن پيشنهاد


انسانهاي دنيا طلب زماني از رهبران و همكاران خويش روي برميگردانند كه احساس كنند دنيايشان در خطر است. دوستداران بنيعباس و فرماندهان آنها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شدهبودند و ديگر نميخواستند او را در جمع خويش ببينند. ابومسلمچند بار به سفاح سفارش ميكند كه ابو سلمه را از بين ببرد.


ابوسلمه كه بيمهريها را احساس كرده بود، فكر ميكند كه با گرايشبه امام صادق(ع) و يا عبدالله محض، و تغيير خلافتبهتر ميتواندبه اهداف دنيايي خويش دستيابد. او غافل بود از اين كه كاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن كه نامهعبدالله محض به ابوسلمه برسد، ياران سفاح با طرحي كه آمادهكرده بود، ابومسلم در بين راه به او شبيخون ميزنند و او راميكشند. (19)


ابومسلم نيز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار ميشود و به دستسفاح،خليفه عباسي كشته ميشود. تمام فعاليتهاي ابومسلم را ابوسلمه بهوسيله جاسوسان كنترل ميكرد. به همين جهت پيشنهاد و همراهي باآنان نميتوانست تضمين كننده پيروزي بوده باشد. بدين خاطر بودكه امام صادق(ع) حتي از پاسخ كتبي به ابوسلمه خود داري كرد ونامه او را سوزانيد.


سفاك بودن ابومسلم و ابوسلمه


ابراهيم امام، رهبر نهضت عباسيان دروصاياي خويش به ابومسلمميگويد: نسبتبه هركس كه شك كردي و در كار هركس كه شبهه نمودياو را به قتل برسان. اگر توانستي در خراسان يك نفر عرب زبان همباقي نگذاري، چنين كن. (20)


«يافعي» درباره ابومسلم ميگويد: او حجاج زمان خود گرديد و درراه استقرار حكومت عباسيان مردم بيشماري را كشت. (21)


شهيد مطهري نيز مينويسد: البته ابومسلم سردار خيلي لايقي است،به مفهوم سياسي، ولي فوق العاده آدم بدي بوده; يعني يك آدميبوده كه اساسا بويي از انسانيت نبرده بوده است. ابومسلم نظيرحجاج بن يوسف است... ابومسلم را ميگويند: ششصد هزار نفر آدمكشته. به اندك بهانهاي همان دوستبسيار صميمي خودش را ميكشت وهيچ اين حرفها سرش نميشد كه اين ايراني استيا عرب كه بگوييمتعصب ملي در او بوده است. (22)


بنابراين امام صادق(ع) نميتوانستبه ابو مسلم جواب مثبتبدهد واو را يار و همراه خويش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراي حق وعدالت و رعايتحقوق الهي و انساني بود. آن حضرت خواستار حكومتيهمچون جد بزرگوارش، امام علي(ع) بود كه در آن، جايگاهي براياين گونه جنايتكاران نبود.


آنچه در تحليل و بررسي عدم پاسخ گويي امام صادق(ع) به پيشنهادخلافت گفته شد، براساس شرايط و موقعيتهاي اجتماعي آن روز بود.


اما افزون برآنها سخنان امام صادق(ع) است كه از راه علم امامتخويش، از وقوع اين تحولات خبرداده بود. آن حضرت ميدانسته كهخلافتبه «سفاح» عباسي ميرسد. در اين زمينه روايات متعدديوجود دارد. در يكي از آنها آمده است: عبدالله محض ميگويد: پسرمهمان مهدي است. او از مردم ميخواهد كه براي سقوط خلافت اموي بااو بيعت كنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدي نيست. سپس امامبادستخود بهپشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: اين و برادرانش بهخلافتخواهند رسيد. (23)


در روايت ديگري آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤالكرد: آيا خلافتبه من ميرسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلي. آنچه ميگويم به حقيقتخواهد پيوست. (24)


پاورقي

1- ارشاد، مفيد، ص 251.


2- بحارالانوار، ج 46، ص 192.


3- وسائل الشيعه، ج 11، ص 35، باب 13، ابواب جهاد العدو.


4- بحارالانوار، ج 46، ص 173، باب احوال اولاد علي بن الحسين(ع).


5- وسائل الشيعه، ج 11، ص 38، باب 13، ابواب جهاد العدو.


6-بحارالانوار، ج 46، ص 170.


7- همان، ص 171.


8- مرآه العقول، ج 4، ص 118.


9- بحارالانوار، ج 47، ص 278.


10- سيري در سيره ائمه اطهار(ع)، ص 119.


11-مروج الذهب، ج 3، ص 268.


12- همان.


13-سيري در سيره ائمه اطهار(ع)، ص 127.


14- الامام الصادق(ع)، اسدحيدر، ج 1، ص 43.


15- وسائل الشيعه، ج 11، ص 37، باب 13، جهادالعدو.


16- بحارالانوار، ج 47، ص 123.


17- الكافي، ج 2، ص 242، كتاب الايمان و الكفر، في قله عددالمؤمنين.


18- مروج الذهب، ج 3، ص 269.


19- همان، ص 285.


20- سيره پيشوايان، ص 388.


21- همان.


22- سيري در سيره ائمه اطهار(ع)، ص 122.


23- بحارالانوار، ج 47، ص 278.


24- همان، ص 120.

ماهنامه كوثر شماره 40

امام صادق ع از ديدگاه مورخان و محدثان


شخصيت امام صادق (ع) همچون اجداد بزرگوارش اگر چه تنها متعلق به شيعه نبوده بلكه مربوط به كل جهان انسانيت است و خاورشناسان غير مسلمان نيز به مطالعه ابعاد مختلف زندگي و شخصيت اين امام بزرگوار پرداختهاند، ليكن با كمال تأسف آنان زندگاني امام را تنها از زاويه ديد محدود مادي نگريستهاند! شناخت چهره واقعي امام و بررسي حيات پر بار و مملو از اسرار اين پيشواي بر حق در تمام ابعاد آن فقط در صلاحيت علما و دانشمنداني است كه از هرگونه تنگ نظري و غرض ورزي و كوردلي بدورند، و ما در اين فصل شخصيت برجسته امام صادق (ع) را از ديدگاه بعضي مورخان، محدثان، تراجم نگاران مسلمان، حاكمان و سلطه گران وقت و حتي زنادقه و ملاحده عصر، نظاره ميكنيم . هدف از گردآوري و ارائه اين اسناد آن است كه اجمالاً معلوم شود برخي نويسندگان مغرب زمين و همفكران شرقي شان چگونه وقتي امام و شخصيت ملكوتي او را با عينك ماديت صرف نگريستهاند دچار لغزشهاي غير قابل گذشت شده و آنجا كه نتوانستهاند آن همه معارف و دانشهاي امام را منكر شوند او را شاگرد مع الواسطه بطلميوس معرفي كردهاند. 1 اينك نظرات گوناگون برخي دانشمندان و نويسندگان جهان اسلام درباره شخصيت بي مثال ششمين پيشواي معصوم شيعه: «حافظ محمد شمس الدين دمشقي» معروف به ذهبي 673 - 748 ق. در كتاب «ميزان الاعتدال»، ج 1، ص 192: «ابو عبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين هاشمي، امامي بزرگوار و نيكمردي صادق و داراي شأن و مقامي بس والا بوده است.» «حافظ ابوزكريا محي الدين بن شرف الدين نووي» در گذشته به سال 676 ق. در كتاب «تهذيب الاسماء و الصفات»، ج 1، ص 149: «روايان و محدثان مشهوري مانند محمد بن اسحاق، يحيي انصاري، مالك، ابن جريح، شعبه، يحيي قطان و سفيانها و ديگران از امام صادق (ع) روايت كردهاند و جملگي بر امامت، سياست و جلالت شأن او متفق القول بودهاند. عمروبن مقدام ميگفته: من هر وقت به جعفر بن محمد (ع) نظر ميانداختم ميدانستم كه او از نسل و ذريه پيغمبران است.» «احمد بن محمد» مشهور به ابن خلكان متوفي به سال 681 ق. در «وفيات الاعيان»، ج 1، ص 327: «... او يكي از امامان دوازده گانه بر مذهب اماميه است و از سادات اهل بيت بوده و به صادق ملقب گشته است، چون هميشه راستگو بوده است و فضائل و مناقب او مشهورتر از آن است كه ذكر شود. از جمله شاگردان امام، جابربن حيان صوفي طرطوسي است. او كتابي در يكهزار برگ و مشتمل بر پانصد رساله از رسالههاي علمي امامتأليف كرده است . امام صادق (ع) پس از وفات، در گورستان بقيع كنار قبر پدرش حضرت محمد باقر (ع) به خاك سپرده شد؛ همان مقبرهاي كه جدش امام سجاد و عموي جدش سبط اكبر، حسن بن علي عليهم السلام هم در آنجا مدفونند، چه آرامگاه مقدس و شريفي.» «فضائل و صفات پسنديده امام صادق (ع) آن اندازه فراوان است كه تحت هيچ محاسبه عادي در نميآيد و نويسنده هر قدر هوشيار و چيره دست باشد از عهده بررسي و قلمفرسائي درباره آنها بر نميآيد.» «دميري محمد بن موسي» 742 - 808 ق. در كتاب «حيوة الحيوان»، ج 1، ص 279: «ابن قتيبه در ادب الكاتب مينويسد: كتاب جفر كه جعفر بن محمد آن را نوشته، تمام مايحتاج انسانها و همه دانشهاي بشري را تا روز قيامت در بر دارد، «ابوالعلاء» در اشاره به همين كتاب سروده است: لقد عجبوا لآل البيت لما اتاهم علمهم في جلد جفر تريه كل عامرة وقفر مردم در شگفتند كه چگونه دانشهاي اهل بيت در جلد جفر گردآمده است ! آئينه منجم و ستارهشناس با آن حجم كوچكش هر جاي خراب و آباد را به او نشان ميدهد.» «محمد بن علي صبان شافعي» در كتاب» «اسعاف الراغبين» چاپ شده در حاشيه «نورالابصار»، ص 208: «امام جعفر بن محمد (ع) پيشوائي بوده بزرگوار و مستجاب الدعوه. هرگاه از خداوند چيزي درخواست ميكرد، تا سخنش پايان نيافته حاجتش را برآورده ميديد.» «ابوالمواهب عبدالوهاب شافعي مصري» معروف به شعراني در «لواقح الانوار»: «امام صادق (ع) هر موقع به درگاه الهي دست بلند ميكرد و عرض حاجت مينمود و ميگفت: خدايا! من نيازي چنين و چنان دارم، هنوز دعايش به پايان نرسيده، خداوند حاجت او را بر ميآورد.» «سبط ابن جوزي ابومظفر شمس الدين »واعظ مشهور حنفي 582 - 654 ق. در كتاب «تذكرة خواص الامة»: «علماي تاريخ و اهل سيره نوشتهاند: امام صادق (ع) هميشه به عبادت و بندگي خدا و نيايش به درگاه الهي روزگار ميگذرانيد و از جاهطلبي و دنياداري رويگردان بود و از جمله مكارم اخلاق او چيزي است كه «زمخشري» در كتاب «ربيع الابرار» از «شقراوي» نقل كرده است. وي ميگويد: به روزگار منصور عباسي به همه مردم از بيت المال سهم و عطائي ميدادند و من به علت نداشتن واسطه و معرف در كنار خانه امام صادق (ع) نوميدانه ايستاده بودم. وقتي امام از خانه بيرون آمد حاجت خويش به او باز گفتم. امام به خانه برگشت و براي من هديه و عطائي آورد و فرمود: اي شقراوي! كار نيك و عمل نيكو از هر كس سر زند خوب و پسنديده است، ولي از توبهتر؛ چون با ما نسبت و خويشي داري. و كار قبيح و عمل زشت از همه كس زشت و ناپسند است ؛ليكن از تو زشتتر و ناپسندتر، زيرا به ما منسوبي. شقراوي از بستگان امام بوده و متأسفانه اعتياد به ميخوارگي و بدمستي داشته است و ازنشانههاي بزرگواري امام آنكه او را از صله و احسان خويش محروم نساخت و با كنايه به پند و اندرزش پرداخت و راستي كه اين از اخلاق انبيا است.» «محمد بن طلحه شافعي كمال الدين» متوفي به سال 654 ق. در كتاب «مطالب السؤل»، ص 81: «امام صادق (ع) از بزرگان و سروران اهل بيت و داراي دانشهاي بسيار بوده است. هميشه با عبادت ونيايش روزگار ميگذارند و براي اوقات فراغتش اوراد و اذكاري ويژه داشت. او مردي زاهد بود و قرآن بسيار تلاوت ميكرد و به هنگام خواندن قرآن در آيههاي آن دقت و تفكر مينمود و از اقيانوس بيكران دانشهاي آن، گوهرهاي گرانبها و ارزنده بيرون ميكشيد و رازهاي نهان كشف مينمود. امام اوقات خود را تقسيم ميكرد و نفس خود را به محاسبه ميكشيد. رؤيت او انسان را به ياد آخرت ميانداخت و سخنان دلنوازش شنونده را نسبت به دنيا بي رغبت ميكرد. پيروي از راه و روش او آدمي را به بهشت رهنمون ميشد و سيماي نورانياش نشانگر آن بود كه او از ذريه رسول خدا است. كردار و رفتارش با صراحت تمام، دليل بر آن بود كه او از خاندان رسالت است. فضائل و مناقبش فوق العاده و بيش از حد و حصر بوده است و نويسندگان تيزهوش و زبردست هم ازشمارش همه آنها عاجز و ناتوان هستند.» «شهاب الدين احمد هيثمي مكي» معروف به «ابن حجر» در «الصواعق المحرقه»: «مردم آن اندازه از جعفر بن محمد (ع) علم و دانش اندوخته و نقل كردهاند كه آوازه آنها شهرها را پر كرده و محموله كاروانهارا تشكيل ميداده است و محدثان همچون بازرگانان، آن علوم و دانشها را به اينجا و آنجا به ارمغان ميبردهاند.» «سليمان قندوزي» در كتاب «ينابيع الموده»، ص 380: «ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) از ائمه اهل بيت و از سادات و بزرگان ايشان بوده و در «طبقات صوفيه» آمده است: جعفر صادق (ع) در عصر خود بر همه سادات اهل بيت تقدم و پيشي داشته و داراي علم و دانش بيكران بوده است. او نسبت به دنيا بي رغبت و از شهوات و هويها به طور جدي به دور و مردي حكيم و انساني كامل بوده است.» «حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهاني» متوفي به سال 430 ق. در كتاب «حلية الاولياء»: «... و از آن جمله است امام بحق، ناطق و پيشواي برجسته ولايق ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) كه همواره به عبادت و بندگي خدا روزگار ميگذرانيده و داراي مقام خشيت از پروردگار خويش بوده است. او بر كنار از هرگونه قيل و قال بي ثمر و رويگردان از رياستطلبي وجاه پرستي، زندگي ميكرده است...» «نورالدين علي بن محمد» معروف به «ابن صباغ مالكي» 786 - 855 ق. در كتاب «الفصول المهمه»: «امام در ميان برادرانش تنها وصي و جانشين پدر گرديد و به امامت و پيشوائي شيعه رسيد و بر تمام سادات اهل بيت تقدم و پيشي جست. او شرافت نسب و جلالت حسب را يكجا داشت و دانشهاي گوناگوي از وي منقول است و حتي سالهاي سال كالاي (برخي) قافلهها را علوم جعفري تشكيل ميداده و آوازه شهرتش همه نقاط جهان آن روز را فرا گرفته بود و به طور خلاصه فضائل و مناقب ابي عبدالله (ع) فراوان و شكوه و جلالش در حد كمال بوده است و سيل منقبتهايش به هر سو روان و مجالس بزرگان وسرشناسان با ذكر نام و بزرگي وبزرگواريهاي او عطرآگين بوده است». «محمد امين بغدادي سويدي» در «سبائك الذهب»، ص 72: «از امام صادق (ع) وصي و جانشين پدرش امام محمد باقر (ع) علوم و دانشهائي منقول است كه نظير آنها از ديگران نقل نشده است. او در دانش حديث از پيشوايان و امامان ميباشد.» «نسابه» مشهور به «جمال الدين احمد بن علي داودي حسني» متوفي به سال 828 ق. در كتاب «عمدة الطالب»، ص 184: «... او را كانون شرف و منبع فضيلت دانستهاند. مناقب او زبانزد همگان بوده و عوام و خواص به جلالت شأن و ارجمندي مقام او معترف بودهاند منصور دوانيقي چندين بار قصد ريختن خون او كرد، ليكن خداوند امام را از گزند و آسيب آن شخص پست و سفاك نگه داشت.» «ابو الفتح محمد بن ابي القاسم شهرستاني» متوفي به سال 548 ق. در «ملل و نحل»، ج 1، ص 166: «او در حكمت و علوم ادبي و ديني تبحر داشته و فوقالعاده زاهد و پرهيزگار بوده است. در مدينه سكونت داشت و شيعيان و هوادارانش و ديگران از وجود پر فيض او بهره ميبردند و توشه علمي بر ميگرفتند. امام صادق (ع) شاگردان ممتاز و برجستهاي تربيت كرده و علوم و اسراري به آنها تعليم داده است. او بعداً به عراق آمد و مدتها در آنجا بسر برد و هرگز به فكر رياست و حكومت از آنگونه كه طالبان دنيا و شيفتگان مظاهر فريباي جهان گذرا براي رسيدن به آن دست و پا ميشكنند، نيفتاد و در موضوع خلافت و براي به دست آوردن آن (كه به صورت سلطنت و حكومت طاغوتي درآمده بود) با احدي به نبرد برنخاست؛ زيرا آن كس كه در اقيانوس زلال معرفت شناور است كي به جويباري كثيف و گنديده رغبت و علاقه نشان ميدهد؟! و آنكه بر بلنداي قله حقيقت دست يافته چگونه ممكن است به پستي تن در دهد، و كسي كه با پروردگار خويش مأنوس گردد، بي شك از اهل دنيا ميگريزد؛اما آن كس كه با غير خدا انس گيرد و به جز او دل بيندد، نگرانيهاي خاطر، او را از پاي درآورد.» «يافعي ابو محمد عبدالله بن سعد يماني» متوفي به سال 767 ق. در «مرآة الجنان»، ج 1، ص 304: «در اين سال (سنه 148 ق.) مولي و سرور جليل القدر، ذريه پيامبر اطهر، چكيده جوانمردي و خلاصه انسانيت، ابوعبدالله جعفر صادق (ع) رخت از اين جهان بر بست و در آرامگاه بقيع كنار مراقد پدرش، باقرالعلوم و نيايش امام سجاد و عموي جدش حسن مجتبي عليهم السلام به خاك سپرده شد؛ چه آرامگاه مقدس و چه مزار و بارگاه شكوهمندي! او لقب صادق يافت چون هرگز لب به دروغ و خلاف حقيقت نگشود و در دانشهاي توحيدي و غير آن سخناني بس والا و گرانقدر فرمود و از شاگردان بزرگ و معروف او جابربن حيان است. او كتابي هزار برگي نوشته كه محتوي پانصد رساله از رسالههاي علمي امام ميباشد.» «محمد بن علي بن بابويه قمي» مشهور به «شيخ صدوق» متوفي به سال 381 ق. در كتاب «امالي»: «محمد بن زياد گويد: شنيدم كه مالك بن انس ميگفت: من، جعفر بن محمد (ع) را هميشه روزهدار و در حال ذكر خدا ميديدم. براستي كه او از عابدان بزرگ و از زاهدان با حقيقت و با عظمت بود. مدام در خشيت الهي بسر ميبرد و حديث فراوان ميدانست و مردي بود خوش مجلس و جلساتش، پر فايده و سودمند. هرگاه از رسول خدا مطلبي نقل ميكرد، رنگ رخسارش گاهي سبز و گاهي زرد ميشد، طوريكه آن كس كه او را نميشناخت از اين وضع وحشتزده ميشد. من يك سال در خدمت او حج گزاردم؛ هنگامي كه پس از پوشيدن لباس احرام ميخواست تلبيه (لبيك) گويد صدا در گلويش قطع ميشد و حالي پيدا ميكرد كه نزديك ميشد از مركبش پائين افتد. امام صادق (ع): اي ابن عامر (مالك)! چگونه جسارت كنم و بگويم «لبيك اللهم لبيك» و بيم آن دارم كه در پاسخ بشنوم كه نه لبيك و نه سعديك.» «از انس نقل شده كه وي ميگفته است: شخصيتي با فضيلتتر از جعفربن محمد (ع) را هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و از خاطره احدي نگذشته است. او دانش بسيار داشت و فوق العاده عابد و پرستشگر و پرهيزگار و خداترس بود.» «... به خدا سوگند، او هر موقع لب به سخن ميگشود جز راست نميگفت و ابوحنيفه 4 در پاسخ اينكه فقيهترين مردم كيست؟، پاسخ داد: جعفر بن محمد (ع). و ميگفت: هنگامي كه منصور عباسي او را به عراق احضار كرد كسي را نزد من فرستاد و پيغام داد كه ما گرفتار جعفر بن محمد (ع) شدهايم؛ چندين مسئله مشكل از مسائل فقهي آماده كن تا او را بيازمائي. و من چهل مسئله از سختترين مسائل را فراهم كردم و در حيره نزد منصور رفتم. سپس جعفر صادق (ع) را به مجلس آوردند، منصور مرا به او معرفي كرد. امام: او را ميشناسم. منصور خطاب به ابوحنيفه: مسائل خود را مطرح كن و هر چه ميخواهي از ابي عبدالله سؤال كن. ابو حنيفه گويد: من مسئلهها را يكي يكي عنوان ميكردم و امام پاسخ هر يك را بيدرنگ ميفرمود و شرح ميداد كه نظر شما چنين است، نظر فقهاي مدينه چنان است و نظر ما هم اين است؛ گاهي با شما موافقيم و گاهي با فقهاي مدينه و گاهي هم نظر ما مخالف نظر هر دو است . آيا آن كس كه به همه آراء و نظرات فقهي مسلط و از موارد اختلاف كاملاً آگاه است، فقيهترين و دانشمندترين نيست؟!» منصور عباسي اين دشمن سرسخت امام صادق (ع) كه از تمايل و علاقه مردم نسبت به اهل بيت رنج ميبرده و از توجه و گرايش مسلمين به خاندان عصمت و به شخص امام به سبب علم و تقوايش، ناراحت بوده و اين علاقه و توجه را آشوب نام ميگذاشته است، گاهي با اينهمه بغض و كين، حق را به زبان ميآورده و ميگفته است: اين شخصيت بزرگ كه همچون استخواني در گلوي من گير كرده داناترين مردم زمان خويش است . و در مورد يگر گفته است: هميشه در ميان اهل بيت آگاهاني از اسرار و رازهاي غيبي وجود داشتهاند و جعفر بن محمد (عليه السلام) در عصر ما يگانه شخصيتي است از اهل بيت كه از اسرار نهان جهان و رازهاي الهي مطلع و باصطلاح محدث است . روزي در حضور خود امام و درباره شخصيت او چنين اظهار داشت: ما از درياي فضل و دانش لايزال شما جرعه مينوشيم و به مقام والايتان تقرب ميجوئيم و شما چيزهائي را در جهان مشاهد ميكنيد كه ما از ديدن آنها عاجزيم. نور وجود شما تاريكيها و تيرگيها را روشن ساخته و دست و اراده گره گشاي شما، مشكلات را از سر راه انسانها بر ميدارد. ما زير سايه پر بركت شما زندهايم و از اقيانوس ژرف جود و كرم و سخاي شما بهرهور. گفت: چه مصيبتي ؟ گفت: سرور آنان و دانشمندترينشان و بازمانده نيكانشان از دنيا رفت. گفتم: آن كيست؟ گفت: جعفر بن محمد (ع) را ميگويم. گفتم: خداوند به شما صبر عطا كند و بر عمر شما بيفزايد. آنگاه منصور گفت: جعفر صادق (ع) در حقيقت از مصاديق بارز و بر حق اين آيه است: «ثم أَورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا». 7 راستي كه او برگزيده خدا بود و در اعمال خير پيشقدم.» 8 ملاحده و زنادقه عصر امام صادق (ع) نيز با اينكه با اسلام و مسلمين و به طور كلي با دين، دشمني و خصومت آشكار داشتهاند، ولي گاهي در بزرگداشت امام و اقرار به فضل و دانش آن حضرت، ره انصاف پيش ميگرفتند و او را با ملكات قدسي و صفات برجسته روحاني ممتاز دانسته و زبان به ستايش او ميگشودند. روزي «ابن مقفع» با گروهي از همكيشانش در مسجد الحرام دور هم نشسته بودند و امام هم در مسجد حضور داشت. ابن مقفع ضمن اشاره به مردمي كه دور كعبه طواف ميكردند، گفت: «در ميان اين جمعيت، تنها كسي كه شايسته عنوان انسان است همين پير مرد ميباشد(يعني جعفر بن محمد (ع).» «ابن ابي العوجاء»: «او اصلا از سنخ بشر عادي نيست و اگر يك روحاني در دنيا باشد كه هرگاه بخواهد به صورت آدمي در ميآيد و هر موقع كه بخواهد به شكل فرشتگان ظاهر ميگردد، همين مرد است، (يعني جعفر بن محمد (ع).» گاهي ابن ابي العوجاء به عنوان آزمايش و يا ايجاد شك و ترديد در دل مسلمانان ساده و كم اطلاع، سؤالاتي از شيعيان ميپرسيد و آنان از وي مهلت ميخواستند كه پاسخهاي خود را بعداً به او بدهند و وقتي كه جواب تهيه كرده و به او ميگفتند، و او هم پاسخها را ميپسنديد ميگفت: اين جواب از حجاز آمده (يعني از سوي جعفربن محمد (ع).8 اين بود شمهاي از نقطه نظرهاي برخي مورخان، محدثان، اهل سيره، تراجم نگاران و حتي برخي حاكمان و زنادقه عصر كه به منزله قطرهاي است از درياي بيكران فضائل امام صادق (ع). «شبلنجي مؤمن مصري» متولد 1250 ق. در «نورالابصار»، ص 131: فمرآة المنجم و هي صغري مالك بن انس 2: اي فرزند رسول خدا! چرا لبيك نميفرمائيد؟ باز شيخ صدوق 3 از سليمان بن داود معروف به «ابن شاذكوني»، و او از «حفص بن غياث» نقل كرده كه به هنگام روايت ميگفته است: حديث كرد مرا بهترين جعفرها و علي بن غراب نيز ميگفته است: حديث كرد مرا جعفر بن محمد صادق (ع) كه از سوي خدا سخن ميگويد و جز راست و صدق بر زبان نميآورد. «رشيدالدين محمد بن علي مازندراني» معروف به «ابن شهر آشوب»، شيخ الشيعه و فقيه برجسته طايفه جعفريه، شاعر و سخنور و نويسنده در كتاب«مناقب»: شيخ صدوق در مجلس هشتاد و يك از «امالي» چنين اضافه ميكند: يك روز خطاب به پيشكار خود ربيع گفت: حق بني فاطمه را جز نادانان و بي خردان كسي منكر نميشود و نسبت به مقام و منزلت ايشان جز اشخاص پست و بي مقدار كسي بي احترامي نميكند.5 اسماعيل نواده ابن عباس ميگويد: «روزي نزد ابوجعفر منصور آمد، ديدم آنقدر گريسته كه موي ريش از سرشك چشمش خيس شده است و پيش از آنكه من لب به سخن بگشايم گفت: ميداني چه مصيبتي عظيم بر شما خاندان وارد گرديده است؟

پاورقي

1- مراجعه به كتاب مغز متفكر جهان شيعه و بررسي اجمالي صفحات آن اين ادعا را بوضوح تمام ثابت مي كند. 2- مالك بن انس مدني پايه گذار نخستين مذهب از مذاهب چهارگانه اهل سنت است كه به مذهب مالكي معروف مي باشد و بيشتر اهل حجاز بر اين مذهبند. او از جمله شاگردان امام جعفر صادق (ع) مي باشد. 3- شيخ جليل القدر و صاحب تصنيفات گرانبهائي بالغ بر 300 جلد. او در سال 352 ق. وارد بغداد شد و بزرگان شيعه از خرمن دانش او توشه ها گرفتند و روايتها شنيدند. او در ري بدرود حيات گفته است. 4- نعمان بن ثابت مشهور به ابوحنيفه مؤسس دومين مذهب از مذاهب چهارگانه فقهي اهل سنت است. او در جلسات درسي امام صادق (ع) حاضر مي شده و دو سال تمام در نزد امام براي تعلم زانو زده و اين جمله از اوست كه گفته است: »لولا السنتان لهلك النعمان». 5- نگاه كنيد به مناقب، ج 4، ص 255 و 275 ؛ كشف الغمه، ج 2، ص 421؛ اثبات الوصيه مسعودي؛ خرائج و جرائج و اصول كافي، ج 1، ص 475. 6- فاطر /32. 7- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 383، چاپ بيروت. 8- مناقب، ج 4، ص 250

امام صادق ع درعرصه فرهنگ


دوران حيات امام صادق عليه السلام عصر جديدي براي دنياي اسلام بود. مردم پس از گذراندن يك دوره سخت توانستند چشمي به جهان اطراف گشاده دارند. دو گروه قدرتمند باطل با هم درگيري دارند و امام از اين فرصت استفاده كرد و براي ارشاد مسلمين از جاي بر مي خيزد.


ديد امام راجع به كار فرهنگي




او كار فرهنگي را زيربنايي مي دانست و معتقد بود پيش از قيام و انقلاب بايد به پي ريزي مباني آن پرداخت و انقلابي در فكر و انديشه پديدآورد. بسياري از انقلابات اگر پانگرفتند بدان خاطر است كه زيرسازي فكري نداشتند. امام به تلاش فرهنگي پرداخت و به تربيت مغزها پرداخت. ياراني را تربيت كرد كه به تعبير امام حافظان دين بودند. مثل زراره، ابوبصير، محمدبن مسلم، بريد بن معاويه و....


گروههايي را به وجودآورد كه هركدام مهره هايي براي به كارانداختن بخشي از جامعه اي بودندكه در آن روزگار وجود و حضور داشت.




امام در قالب درس و بحث و علم به بيداركردن جامعه اي پرداخت كه مدت يك قرن درخواب فرورفته بودند و اگر تلاش امام باقر و امام صادق عليهم السلام نبود، مردم از كجا مي فهميدند كه اسلام چيست و چه مي گويد؟ ائمه قبلي كه چنين فرصتي را در اختيار نداشتند. دستگاه حاكم را هم كه آگاهي و دلسوزي نسبت به اين مسايل و خطوط فكري نبود.


سفارش به دانش آموزي




ايشان به مدرسه داري و تدريس پرداخت و توصيه داشت كه شاگردان براي پيشرفت اهداف و مقاصد و تأثير در جامعه بايد راه اخلاص و قصد قربت را در پيش گيرند. دعوتش اين بود، اول تزكيه و آنگاه تعليم. در دنياي آن روز تنها فردي بود كه افراد را به مطالعه و دقت درباره خود فرا مي خواند. دوري از اغراض مادي را توصيه مي كرد. توصيه اش اين بود كه در دانش آموزي بايد نيت مخلصانه و راستين مطرح باشد. پيشرفت در عرصه حقايق ديني با تيرگي و آلودگي فكر و اسارت هوس ها سازگار نيست و به رخ كشيدن ها در دانش آموزي نمي تواند كارسازباشد.و براي رعايت اين مقصد بايد با نفس خود مبارزه كرد و از تابعيت هوس خود را بركنار داشت.


رعايت تقوي




او سفارش به تقوي داشت و تقوا را چون سپري براي حفظ شرافت و انسانيت انسان معرفي مي كرد و ازشاگردان مي خواست كه درجنبه خود نگهداري اين مراقبت را داشته باشند كه زبان و چشم و گوش و ديگر اعضاء را مراقبت كنند كه در مخمصه هاي زندگي موجبات گرفتاري آدمي رافراهم نسازند. به زيدالشحام پيام داد به هريك ازشيعيان من كه ديدي سلام برسان و ازقول من به آنها بگو: «شما را به تقوي و روع در دين و تلاش و كوشش فكري براي رضاي خدا و صدق گفتار و اداي امانت و طول سجود و حفظ حق همسايگي سفارش مي كنم و تنها در سايه رعايت چنين اموري است كه آدمي خود را در صف دوستداران محمد و آل او عليهم السلام مي تواند قراردهد.


توجه دادن به فرهنگ قرآن




زمامداران گذشته براي توجيه كاروبرنامه خودبه نوعي فرهنگ زدائي ازمردم پرداخته بودند. وكوشيدند خط قرآن رابگونه اي ديگرعرضه كنند. وردراين راه انديشه هاي جديدي رااختراع كرده وازطريق مبلغان درباري آنرابه خوردمردم داده اند. مثل انديشه جبردرمسأله حكومت كه توسط معاويه طراحي واجراشده بود. ياانديشه مرجئه كه درهمان روزگارپديدآمده وايمد ورجاي خلاف انديشه قرآني راترويج ومردم رادرگناه جري مي كردند.




هم چنين مردم راازبسياري ازنظامات وضوابط حاكم برجهان دورداشته ودرنوعي جهل وبي خبري ازآن وامي داشتند. وامام درشأن رسالت خودمي دانست كه مردم رابه فرهنگ قرآن وسنت بازگرداند ورموزآنرابه آنها بازگويد.




اوگاهي بصورت مستقيم وزماني ازطريق شاگردان خودچون مفضل مردم رابه صفاتي چون بازگرداندن امانت بصاحبش ،رعايت حقوق انساني ،مراقبت درعمل وعكس العمل هشياري دررفتاروگفتار،پاي بندي به سنن اسلامي،پرهيزگاري وورع برخوردخوش باانسانها داشتن انديشه اي نيكووخيرخواهانه . صراحت دررأي ،صداقت درسخن و...اميدداشت . ومي كوشيد مردم رابه طرز فكراسلام نيكو آشنا كرده وآنهارادراين خط وادارد.


تكيه بر اخلاق




خط فكري امام متوجه اين مسأله بود كه اخلاق را در جامعه سامان دهد و تعاليم آنرا در دل و جان مردم مستقرسازد. آنچنان كه اگر مردم دين نداشتند لااقل اخلاق را از دست ندهند (اگرچه اخلاق منهاي دين ضمانت اجراندارد) اخلاق پسنديده در ديد او در ده نكته خلاصه مي شود كه از هر نكته اي مشتقاتي ديگر و شاخه هايي پديد مي آيد و آن ده چيز عبارتند از:




راستگويي و صداقت، صراحت در لهجه و زبان، امانت داري، پيوند باخويشان، مهمان نوازي، اطعام فقير، پاداش دادن به نيكوكار، پناه دادن به بي پناهان، توجه به همسايه و حيا كه از همه مهمتراست.


ايجاد دوستي




در خط فكري امام ايجاد انس و دوستي در نزد مردم بوده. مردم را به دوستي و مهرباني و عاطفه دعوت مي كرد و مي گفت: «در پرتو حيات قرآني بايد در جامعه محبت باشد» مي كوشيد اختلاف و تفرقه را از ميان بردارد و مي فرمود: «هركس بين او و برادرش درباره چيزي اختلاف باشد و برادر ديني خود را دعوت به داوري كند و او از حضور در آن جلسه خودداري ورزد همانند كسي است كه به حق كفران ورزيده و چنين افرادي خيال مي كنند كه ايمان آورده اند، واقعا ًايمان نياورده اند»


طرز فكر در اقتصاد




او مال را مهم و وسيله اي براي تداوم زندگي و تأمين سعادت اخروي مي دانست و به همين خاطر كار و تلاش را امري خداپسندانه و براي انسانها وظيفه ذكر مي كرد آنهم وظيفه اي كه معادل جهاداست. درعين حال سعي براين بودكه مردم را وادارد ت ادرباره پول و ثروت به چشم ابزار بنگرند. مي فرمود كه براي كسب درآمد و ثروت زياد حرص نزنند. تهيدستي عيب نيست بلكه تظاهر، ريا، فريبكاري و تبليغات غلط درباره خود عيب است. اصل اين است آدمي تن به كاردهد و يا آماده كار باشد و اگر در چنين صورت به درآمدي دست نيافت خجالت ندارد. زيرا، تلاش خود را انجام داده است.




او درباره مصرف اين نظر را داشت كه بايد مراقب آن بود. زيرا وقتي نعمت از دست كسي خارج شد كمتر اتفاق مي افتد كه دوباره به او برگردد



پاورقي

منبع: كتاب احياگر تشيع

امام صادق ع را بهتر بشناسيم


بخشش به نيازمندان

امام عليه السلام با آن همه تأكيد و تلاش در به دست آوردن روزي حلال، بسيار بخشنده و كريم بود. ياران و پيروان خود را به بخشش سفارش ميكرد و تأكيد ميفرمود ياور درماندگان و دستگير در راه ماندگان باشند. او خود نيز عملاً چنين بود.(1)پيوسته ميفرمود: «مال با صدقه كم نميشود.»(2)

امام بيتوجهي به مؤمنان نيازمند را كوچك شمردن آنان ميدانست و كوچك شمردن آنها را توهين به اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآله .(3)

حضرت صادق عليه السلام از راههاي مختلف به خويشان و ديگر مردم نيازمند كمك ميكرد. گاه نهاني صدقه ميداد و گاه آشكار؛ گاه توسط كسي ميفرستاد و گاه خود ميبرد. گاهي نيز غذا ميپخت و افراد را به خوردن دعوت ميكرد.(4) شبانگاه، كه تاريكي شب سايه ميگسترد و مردم ميخفتند، امام عليه السلام همچون پدرانش زنبيلهاي نان و گوشت بردوش ميگذارد، كيسههاي درهم و دينار در دست ميگرفت، ناشناس به سراغ نيازمندان ميرفت و غذا و پول را ميان آنها تقسيم ميكرد.(5)

مُعَلّي، يكي از ارادتمندان امام صادق عليه السلام ميگويد: «امام عليه السلام در شبي كه باران نمنم ميباريد از خانه به قصد سقيفه بني ساعده بيرون رفت. من پنهاني دنبالش رفتم. در ميان راه، ناگاه چيزي بر زمين افتاد. فرمود: «بسم اللّه، خدايا به من بازش گردان».

جلو رفتم و سلام كردم، فرمود: معلّي هستي؟

گفتم: آري، فدايت شوم.

فرمود: «با دستانت جستجوكن، آنچه يافتي به من بده».

جستجو كردم، نانهاي پراكندهاي يافتم. وقتي آنها را به امام عليه السلام ميدادم كيسهاي پر از نان بر دوشش ديدم. گفتم: اجازه بفرماييد من آن را بردارم.

فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولي با من بيا.

سپس به سقيفه بني ساعده رفتيم و مردمي را خفته يافتيم. امام عليه السلام كنار هر نفر يك يا دو نان گذاشت و بر گشتيم.»(6)

علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نيازمندان ميداد، گاه به واسطه ديگران نيز اموالي براي آنان ميفرستاد و ميگفت: «به گيرنده نگوييد من دادهام»(7)

بر صدقه پنهاني تأكيد ميكرد و آن را بسيار دوست داشت. فضل بن ابيقرّه ميگويد: «امام كيسههاي پول را به كسي ميداد و ميفرمود: اينها را به فلاني و فلاني از بنيهاشم بده و بگو از عراق برايتان فرستادهاند.»

آن شخص ميبرد و باز ميگشت. امام ميپرسيد: چه گفتند؟

پاسخ ميداد: گفتند: به سبب نيكيات به خويشان پيامبر صلياللهعليهوآله ، خداي پاداش نيكت دهد.»

بخششهاي شبانه امام ادامه داشت و گيرندگان دهنده را نميشناختند؛ تنها پس از در گذشت امام دريافتند كه ياور آنان كه بوده است.(8) افزون بر اين، امام آشكارا نيز از مستمندان دستگيري ميكرد. يك بار چهار صد درهم و يك انگشتري به ارزش ده هزار درهم به فقيري بخشيد.(9)

امام صادق ـ كه درود خدا و فرشتگانش بر او باد ـ در صدقه دادن روشي ويژه داشت؛ اگر گيرنده به آنچه ميگرفت قانع بود و خداي را سپاس ميگفت، امام بيشتر به او ميبخشيد؛ و اگر آن را كم ميدانست يا به جاي شكر خداي از امام تشكر ميكرد، ديگر چيزي به او نميداد. مَسْمَع بن عبدالملك گويد: «روزي خدمت امام صادق عليه السلام بوديم و انگور ميخورديم. نيازمندي آمد و چيزي خواست. امام عليه السلام خوشهاي انگور به وي داد. نيازمند گفت: نيازي به اين ندارم پول بدهيد!

امام چيزي به او نداد و فرمود: خداي روزي ديگران را زياد كند.

نيازمند رفت و دوباره باز آمد و

بخششهاي شبانه امام ادامه داشت و گيرندگان دهنده را نميشناختند؛ تنها پس از در گذشت امام دريافتند كه ياور آنان كه بوده است.

گفت: همان خوشه انگور را بدهيد.

امام چيزي به او نداد و فرمود: خداي روزيات را زياد كند.

سپس نيازمند ديگري آمد. امام عليه السلام سه دانه انگور به وي داد. نيازمند گرفت و گفت: سپاس خداي را كه اين روزيام كرد.

امام فرمود: صبر كن، پس دو دست خود را پر از انگور كرده، به او داد. تهيدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدايي را كه اين روزيام كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: بمان.

سپس پولي كه حدود بيست درهم بود، به او داد. نيازمند گرفت و گفت: خدايا، تو را سپاس. اين تنها از طرف تو است.

امام فرمود: بمان.

سپس پيراهن خود را به او بخشيد و فرمود: اين را بپوش! مرد تهيدست پيراهن را گرفت، پوشيد و گفت: سپاس خدايي كه مرا پوشاند... .

اي اباعبداللّه، خدايت پاداش نيك دهد.

جز اين براي امام دعاي ديگري نكرد و ما گمان كرديم كه اگر امام را دعا نميكرد همچنان به او چيز ميبخشيد.»(10)

امام عليه السلام همچنين از محصول باغهاي خود نيز به نيازمندان، رهگذران و همسايگان ميبخشيد. امام باغي به نام چشمه «ابيزياد» داشت كه سالانه چهار هزار دينار در آمد داشت. آن قدر از آن ميبخشيد كه تنها چهار صد دينار باقي ميماند. اين باغ ماجرايي شگفت دارد. يكي از ياران امام عليه السلام به وي گفت: «شنيدهام در باغ چشمه ابيزياد كاري شگفت ميكني، دوست دارم از زبان شما بشنوم.»

امام فرمود: «آري، چون خرماها ميرسد، فرمان ميدهيم ديوارهاي باغ را سوراخ كنند تا مردم وارد شوند و از ميوه آن بخورند؛» ونيز فرمان ميدهم «ده ظرف خرما، كه بر سر هريك ده نفر ميتوانند بنشينند، آماده كنند و چون ده نفر بخورند، ده تن ديگر بيايند و هر نفر يك مُدّ خرما ميخورند.» سپس فرمان ميدهم به تمام همسايگان باغ، از پيرمرد و پير زن و مريض و كودك و زن و همه كساني كه توانايي آمدن نداشتهاند، يك مُدّ خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و كارگران و سرپرستان باغ را ميدهم و با قيمانده محصول را به مدينه ميآورم و بين نيازمندان و آبرومندان به اندازه نيازشان تقسيم ميكنم؛ و در پايان از چهار هزار دينار، چهار صد دينار برايم باقي ميماند.(11)

امام صادق عليه السلام ، افزون بر اين بخششها، بسيار ميهماني ميداد. شاگردان، پيروان خويشاوندان، غريبان و رهگذران را به ميهماني ميخواند و اطعام ميكرد. خانهاش منزلگاه غريبان و مسافران بود. ميهماني دادن را بسيار دوست داشت. اطعام را از آزاد كردن بنده بهتر ميدانست.(12) او به پيروانش سفارش ميكرد كه خويشان و همسايگان و دوستان خويش را اطعام كنند.(13) امام عليه السلام به اندازهاي ميهماني ميداد كه ميتوان گفت، بيشتر اوقات ميهمان داشت. مردم ميگفتند: «جعفر بن محمد به اندازهاي مردم را اطعام ميكند كه براي خانوادهاش چيزي باقي نميماند.»

امام صادق عليه السلام وقتي نميخواست كسي را به خانه ببرد، تعارف نميكرد. چون ميهمانان بر سر سفره مينشستند، تعارف ميكرد كه بيشتر بخورند و هرچه بيشتر ميخوردند، شادمانتر ميشد.(14)

گاه خود از ميهمانان پذيرايي ميكرد.(15) و كارهاي آنها را انجام ميداد، سر سفره گوشتها را جدا ميكرد و در برابر ميهمانان ميگذاشت.(16) خود براي ميهمانان غذا مينهاد و حتي به دست خود براي آنها لقمه ميگرفت.(17)

بسيار اتفاق ميافتاد كه وقتي مجلس درس و مناظره تمام ميشد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در

مگسي درمانده شد و از وي پرسيد: چرا خداوند مگس را آفريد؟

امام عليه السلام پاسخ داد: «تا جبّاران را خوار كند.»

محفل را نگه ميداشت و با آنها غذا ميخورد. در مقابل ميهمانان بسيار خوشرو و خوشرفتار بود.(18) و فقير و غني را باهم دعوت ميكرد.

گاه به ميهمانان غذاي بسيار لذيذ ميداد و گاه غذاي ساده و معمولي. در پاسخ يكي از ياران در اين مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا ميدهم. چون خداي روزي زياد برساند، طعام نيكو ميدهم؛ و چون روزي كم برسد، با غذاي معمولي اطعام ميكنم.(19) چون ميهماني ميداد غذايش هم خوب بود و هم زياد.(20) ميهمانان را بزرگ ميداشت و از حضور آنها اظهار شادماني ميكرد. به هنگام آمدن ميهمانان، به آنها خوش آمد ميگفت و در بازكردن و وانهادن بارشان به آنها كمك ميكرد. هنگام رفتن ميهمانان، در بستن باروبنه به آنها كمك ميكرد و خدمتكارانش را نيز از كمك كردن به آنها باز ميداشت. چون سبب را ميپرسيدند ميفرمود: ماخانداني هستيم كه ميهمانان را بر رفتن از منزلمان ياري نميدهيم.(21)

شجاعت

امام صادق عليه السلام از نسل علي بود و در شجاعت بينظير. او شجاعت و پايداري را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و اميران از گفتن حق پروا نداشت. روزي منصور، خليفه عباسي، از مگسي درمانده شد و از وي پرسيد: چرا خداوند مگس را آفريد؟

امام عليه السلام پاسخ داد: «تا جبّاران را خوار كند.»

وقتي «داوود بن علي، فرماندار مدينه، در معلّي بن خُنَيس را گشت، شمشير بر گرفته به كاخ امارت رفت؛ حقّش را مطالبه كرد؛ قاتل «مُعلّي» را به قصاص كشت.(22)مأموران حكومت خانهاش را به آتش كشيدند، در ميان شعلههاي آتش قدم ميزد و ميفرمود: «من فرزند ابراهيم خليلم»(23)

وقتي كه فرماندار اموي مدينه در حضور بنيهاشم و در خطبههاي نماز علي عليه السلام را دشنام داد و همه بنيهاشم سكوت كردند، امام عليه السلام چنان پاسخ كوبندهاي به او داد كه فرماندار بيآنكه خطبه را تمام كند راه خانه پيش گرفت.(24)

مهابت، گذشت و بردباري

امام عليه السلام مهابتي خدادادي داشت، چهرهاش نوراني بود و نگاهش نافذ. عبادت بسيار سبب شده بود ابهّتش دلها را جذب كند. عظمت و مهابت وي چنان بود كه ابوحنيفه بر منصور وارد شد و امام عليه السلام حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تأثير هيبت امام عليه السلام قرار گرفت كه مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هيچ بود.(25)

يكي از دانشمندان علم كلام، كه بسيار بر خود ميباليد و خود را براي مناظره با آن حضرت آماده كرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تأثير قرار گرفت كه حيران ماند و زبانش بند آمد.(26)

امام با وجود شجاعت و مهابت و قوّت قلبي كه داشت، در برخورد با مردم و خدمتكارانش بسيار بردبار و با گذشت بود و بدي را با نيكي پاسخ ميداد.(27) رفتارش با ديگران، حتي خدمتكاران بسيار ملايم و مهربانانه بود. خوشرو و خوش رفتار بود و ملايمت و نرمي معيار رفتارش شمرده ميشد. روزي غلامش، كه در پي كاري رفته بود، دير كرد. امام عليه السلام در پياش گشت و او را خوابيده يافت. نه تنها با او درشتي نكرد، بلكه كنارش نشست و او را باد زد تا بيدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشايدهم شب بخوابي هم روز، شب بخواب و روز كار كن.»(28)

گاه حتي بيش از اين گذشت نشان ميداد، به نماز مي ايستاد و براي بد كننده از خدا آمرزش ميطلبيد.(29)

روزي شخصي كه، امام را نميشناخت، او را به دزدي متهم كرد. امام عليه السلام وي را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذر خواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذيرفت.(30)

صبر

امام صادق عليه السلام در برابر سختيها و

امام فرمود: «آيا نشنيدهاي كه صله رحم حسابرسي قيامت را سبك ميكند.»

مصيبتها بسيار پايدار بود. در برابر سختيهايي كه حكومت برايش ايجاد ميكرد و گاه حتي شبانه به منزلش ميريختند و به مرگ تهديدش ميكردند، استوار بود.(31) او در غم از دست دادن فرزندان بسيار صبور بود. روزي با ميهمانانش بر سر سفره بود كه خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعيل را آوردند. با آنكه اسماعيل را بسيار دوست داشت نه تنها بيتابي نكرد، بلكه با ميهمانان نشست، لبخند زد، پيش ميهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشويق كرد و از روزهاي ديگر بهتر غذا خورد. ميهمانان از اين كه او را غمگين نديدند تعجب كردند و سبب را پرسيدند. حضرت فرمود: «چرا چنين نباشم، راستگوترين را ستگويان به من خبر داده است كه من و شما خواهيم مرد.»(32)

چون كودكش مريض شده بود، غمگين بود و چون كودك در گذشت، اندوه را به كناري نهاد و به جمع ياران پيوست. پرسيدند: «تا كودك بيمار بود، غمگين بودي و چون در گذشت، غم از چهره زدودي»؟

فرمود: «ماخانداني هستيم كه پيش از وقوع مصيبت اندوهگين ميشويم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا ميدهيم و تسليم فرمان حق هستيم.(33)

در فراق از دست دادن ياران و خويشاوندان اشك ميريخت، ولي پيوسته راست قامت بود. در شهادت عمويش «زيد بن علي بن الحسين عليه السلام » گريست. در گرفتاري، شكنجهها و شهادت عموزادگانش گريست، ولي همچنان پايدار ايستاد.(34)

تواضع

امام عليه السلام ، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برتري دانشي كه داشت، بسيار متواضع بود و در ميان مردم چون يكي از آنان بود. به دست خويش خرما وزن ميكرد.(35) باغ خود را بيل ميزد؛ آبياري ميكرد.(36) چهارپا سوار ميشد.(37) و اجازه نميداد حمام را برايش قرق كنند.(38) چون بندگان بر زمين مينشست و غذا ميخورد.(39) و خود از ميهمانانش پذيرايي ميكرد. روزي براي دلجويي و ديدار به منزل يكي از بنيهاشم ميرفت كه كفشش پاره شد. كفش پاره را به دست گرفت و با يك پاي برهنه تا مقصد رفت.(40) يتيمان را نوازش و سر پرستي ميكرد.(41)

صله رحم

بر خورد خوب در برابر رفتار بد و مهرباني در مقابل خشونت، معيار رفتارش بود. او ميكوشيد كينهها را از دلها بشويد و پيوندهاي بريده را دو باره بر قرار سازد. از جمله سجاياي اخلاقي امام عليه السلام اين بود كه از خطاكار در ميگذشت و پيوندش را با كسي كه از او بريده بود، بر قرار ميكرد. آنگاه كه بين آن حضرت و «عبداللّه ابن الحسن» نوه امام حسن عليه السلام مشاجرهاي در گرفت؛ عبداللّه با آن حضرت درشتي كرد. وقتي دوباره يكديگر را ديدند، امام حال عبداللّه را پرسيد. وي خشمگينانه گفت: «خوبم».

امام فرمود: «آيا نشنيدهاي كه صله رحم حسابرسي قيامت را سبك ميكند.»(42)

به گاه مرگ وصيت كرد تا به «حسن افطس»، پسر عموي آن حضرت كه به قصد كشتن امام عليه السلام به ايشان حمله كرده بود، هفتاد دينار بدهند.(43)

كمك مالي براي بر قراري صلح و آرامش

او تنها براي بر قراري پيوند و محبّت بين خود و خويشاوندانش تلاش و از خود گذشتگي نميكرد، بلكه براي بر قراري دوستي بين ديگر مردم، بويژه شيعيانش، نيز ميكوشيد. از مال خويش مبلغي به يارانش داده بود تا هرگاه پيروانش باهم به نزاع بر خيزند به آنها بدهند و بينشان آشتي بر قرار سازند.(44)

همدردي با مردم

نه تنها خود را در غم و شادي نزديكان و ياران و پيروانش شريك ميدانست، بلكه با تمام مردم همدردي ميكرد. وقتي در مدينه نرخها بالا رفته بود به وكيل خرجش فرمان داد تا مواد غذايي موجود را بفروشد و مانند ساير مردم روزانه غذا تهيه كند. «مُعَتَّبْ» ميگويد: چون در مدينه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذايي داريم؟

گفتم: «چند ماهي را كفايت ميكند.

فرمود: آنها را بفروش.

گفتم: مواد غذايي در مدينه ناياب است.

فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذايي خريداري كن. اي معتّب، نيمي از خوراك خانوادهام را گندم قرار بده و نيمي را جو؛ خدا ميداند من ميتوانم به آنها نان گندم بدهم ولي دوست دارم خداوند ببيند كه براي اداره زندگيام خوب برنامه ريزي كردهام.(45)

نه تنها دستگير خويشاوندان، شيعيان و عموم مسلمانان بود؛ بلكه نيازمندان غير مسلمان را نيز كمك ميكرد. «معتّب» ميگويد: بين مكه و مدينه همراه امام بودم. به مردي برخورديم كه خود را زير درختي انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برويم، ميترسم تشنگي وي را از پاي در آورده باشد.»

راهمان را كج كرديم و به سوي او رفتيم؛ مردي مسيحي بود با موهاي بلند.

امام عليه السلام از او پرسيد: «تشنهاي؟»

گفت: «آري»

امام فرمود: اي مصادف، آبش بده.

من پياده شدم و سيرابش كردم. سپس سوار شديم و رفتيم. من گفتم: اين مرد مسيحي بود، آيا به مسيحي هم كمك ميكني؟!

فرمود: در چنين حالتي آري.(46)

به هنگام فتنه از مدينه خارج ميشد و به يكي از باغهايش ميرفت و چون شورش فرو مينشست و آرامش بر قرار ميشد، به مدينه باز ميگشت.

پاورقي

1 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 23،38، 54، 61.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

2 ـ الأمام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 3، ص 66.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

3 ـ همان، ج 2، ص 296.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

4 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 16، 62.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

5 ـ همان، ص 23، 54، 61.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

6 ـ همان.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

7 ـ همان.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

8 ـ همان، ص 38؛ كافي، ج 8، ص 164.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

9 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 61.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

10 ـ همان، ص 51؛ كافي، ج 3، ص 564.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

11 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 51؛ كافي، ج 3، ص 596؛ الأمام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 2، ص 296.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

12 ـ وسايل الشيعه، ج 16، ص 423، 437، 451، 479.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

13 ـ همان، ص 463، 476.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

14 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 295؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 273؛ بجار، ج 47، ص 33.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

15 ـ وسايل الشيعه، ج 16، ص 436، 438.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

16 ـ همان، ص 457؛ بحار، ج 47، ص 41.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

17 ـ وسايل الشيعه، ج 17، ص 63.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

18 ـ همان، ج 16، ص 437، 499.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

19 ـ همان، ص 488، 484، 494.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

20 ـ همان، ص 444، 445، 446؛ بحار، ج 47، ص 22.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

21 ـ اصول كافي، ج 2، ص 226.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

22 ـ وسايل الشيعه، ج 16، ص 458.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

23 ـ حلية الأولياء، ج 3، ص 198؛ مناقب، ج 4، ص 272؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 266؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 440.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

24 ـ اصول كافي، ج 4، ص 278؛ رجال كشي، ص 377؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 302، 303؛ مناقب، ج 4، ص 251.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

25 ـ اصول كافي، ج 2، ص 378؛ مناقب، ج 4، ص 257؛ بحار، ج 4، ص 136.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

26 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 165.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

27 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 217؛ مناقب، ج 4، ص 277.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

28 ـ رجال كشي، ص 259.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

29 ـ الأمام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 3، ص 66.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

30 ـ اصول كافي، ج 3، ص 174؛ بحار، ج 47، ص 56؛ مناقب، ج 3، ص 395.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

31 ـ الأمام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 3، ص 66.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

32 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 23.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

33 - در باب مزاحمتهاي حكومت عباسي نسبت به امام(ع) به بحار الانوار، ج 47، ص 212 و 162 مراحعه كنيد.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

34 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 18.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

35 ـ همان، ص 49.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

36 ـ همان، ص 270 و 309.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

37 ـ همان، ص 57.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

38 ـ همان، ص 349 و 372.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

39 ـ همان، ص 47.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

40 ـ وسايل الشيعه، ج 16، ص 417 و 497.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

41 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 46.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

42 ـ همان، ص 20 و 21 و 38.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

43 ـ همان، ص 120؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 381.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

44 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 2 و 3.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

45 ـ مناقب، ج 4، ص 295.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

46 ـ بحار الانوار، ج 47، ص 59 و 60.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

امام صادق ع و انديشه هاي انحرافي


امام صادق عليه السلام مناظراتي طولاني و گفتوگوهاي بسياري با ابن ابيالعوجاء، ابوشاكر ديصاني، زنديق مصري و برخي ديگر از سران زنادقه داشت و به عقايد انحرافي آنها پاسخ ميداد.

دگرانديشان

زنادقه

واژه زنادقه جمع زنديق است. اين كلمه ريشه فارسي دارد و در اصل «زند دين» زن دين بود. مزدكيان(1) خود را زند دين ميناميدند. طريحي در مجمع البحرين مينويسد: زنادقه گروهي از مجوسيان بودند. سپس اين كلمه برهر ملحدي در دين استعمال گرديد.(2)

در بين مردم چنين شهرت يافته كه زنديق كسي است كه به هيچ ديني پاي بند نيست و قائل به دهر است. و درحديث آمده است: زنادقه همان دهريه هستند كه ميگويند: نه خدايي وجود دارد و نه بهشت و جهنّمي. دهر است كه ما را ميميراند.(3) از گفت و گوي امام موسي بن جعفر عليه السلام با هارون الرشيد بر ميآيد كه زنديق به كسي گفته ميشود كه خدا و رسولش را رد كند و به جنگ با آنها بپردازد.(4)

اولين كسي كه ملحد گشته و زنديق شد ابليس بود.(5)

ملحدين و دهريان مناظرات و گفتوگوهايي با پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله داشتند كه علامه طبرسي دركتاب الاحتجاج(6) به بخشي از آنها اشاره كرده است:

امام صادق عليه السلام مناظراتي طولاني و گفتوگوهاي بسياري با ابن ابيالعوجاء، ابوشاكر ديصاني، زنديق مصري و برخي ديگر از سران زنادقه داشت و به عقايد انحرافي آنها پاسخ ميداد. پيش از آن كه به برخي از گفتوگوهاي آن حضرت با زنادقه اشاره كنيم، نگاهي به افكار دو نفر از سران زنادقه ميافكنيم:

رهبران زنادقه

يكي از رهبران زنادقه، عبدالكريم بن أبيالعوجاء است. وي از شاگردان حسن بن ابي الحسن بصري بود و بر اثر افكار انحرافي كه داشت، از دين و توحيد منحرف شد.(7)

ابن ابيالعوجاء با چند نفر از دهريون در مكه پيمان بست تا با قرآن معارضه كنند. او در يكي از سفرهاي خود به مكه، هنگامي كه با عظمت امام صادق عليه السلام در بين مردم مواجه ميشود، از روي كينه و حسد داوطلب ميشود تا به نمايندگي از ابن طالوت، ابن الأعمي و ابن المقفّع؛ امام را در نزد مردم شرمنده كند اما با پاسخ كوبنده امام صادق عليه السلام مواجه و سرافكنده ميشود و مفتضحانه به نزد دوستان خود برميگردد. وي سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار كوفه ـ محمدبن سليمان ـ به زندان افتاد. گروهي نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامهاي به فرماندار، دستور آزادي ابن ابيالعوجاء را صادر كرد. پيش از آن كه نامه به كوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابيالعوجاء را گردن بزنند. ابن ابيالعوجاء هنگام مرگ گفت: اكنون بيمي از كشته شدن ندارم، زيرا من چهارهزار حديث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام و در ماه رمضان شما را به روزه خواري كشاندهام و در روز عيد فطر وادار به روزه گرفتن كردهام.(8)

ابوشاكر يكي ديگر از رهبران زنادقه است كه افكار انحرافياش بسياري از مسلمانان را دچار شبهه و شك و ترديد كرد. وي قائل به خداي نور و خداي ظلمت بود.

ابوشاكر گفتوگوهاي بسياري با ياران امام صادق عليه السلام داشت. او در مدينه با امام صادق عليه السلام مناظره و گفتوگو كرد كه نتيجهاش شكست علمي و رسوايي بود.(9)

مناظره هشام با ابوشاكر ديصاني

هشام بن الحكم ميگويد: روزي ابوشاكر ديصاني به من گفت: آيهاي در قرآن است كه باعث تقويت نظر و انديشه ماست. گفتم: اين آيه كدام هست؟ ابوشاكر گفت: «هوالذي فيالسماء اله و فيالأرضاله»(10)؛ اوست كه در آسمان خداست و در زمين خدا. هشام ميگويد: متحير ماندم كه در جواب او چه پاسخي بدهم. ايام حجّ فرا رسيد و روانه خانه

كسي به تو گويد: در اين كيسه اشرفي هست و تو بگويي نيست، او به تو بگويد اشرفي را براي من تعريف كن و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو ميتواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟

خدا شدم. با امام صادق عليه السلام ملاقات و عرض كردم كه ابوشاكر چنين ميگويد و برداشت او را از آيه بيان كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين سخن، سخن زنديق است. هرگاه نزد او رفتي، از او بپرس: نامت در كوفه چيست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چيست؟ بازهم همان نام را تكرار ميكند. بگو: خداي ما نيز چنين است. خداي ماهم در آسمان «اله» است و هم در زمين «اله».

هشام ميگويد: (به كوفه) برگشتم و بدون هيچ توقّفي، نزد ابوشاكر رفتم. آنچه امام صادق عليه السلام به من گفته بود، از او پرسيدم. ابوشاكر كه در مانده شده بود و جوابي نداشت، گفت: اين سخن (طرز استدلال) از حجاز به اين جا آمده است.(11)

مناظره امام صادق عليه السلام با ابوشاكر ديصاني

هشام بن الحكم ميگويد: روزي ابو شاكر ديصاني نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت: اي جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمايي و دلالت كن. امام صادق عليه السلام فرمودند: بنشين! در اين هنگام كودك خردسالي پيش آمد كه در دستش تخم پرندهاي بود. كودك با تخم بازي ميكرد. امام صادق عليه السلام تخم پرنده را از بچّه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به ديصاني فرمود: اين دژي است پوشيده كه پوست ضخيمي دارد. در زير اين پوست ضخيم، پوست نازكي وجود دارد و زير آن پوست نازك، مايعي طلايي و مايعي نقرهاي در كنار هم، بدون اين كه با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... كسي نميداند كه آن تخم پرنده براي آفرينش نر خلقت شده است يا براي آفرينش ماده. هنگام شكسته شدن تخم پرنده صورتهاي فراوان، چون: طاووس، كبوتر و خروس از آن بيرون ميآيد.آيا فكر نميكني كه براي اين آفرينش مدبّري هست؟!

هشام ميگويد: ديصاني مدتي سرش را به زير انداخت و درفكر فرو رفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لاشريك له و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله و انّك امام و حجة من اللّه علي خلقه و انا تائب ممّا كنت فيه»(12)

شهادت ميدهم كه معبودي جز خدا نيست، خداوند يكتاست و شريك ندارد و شهادت ميدهم كه محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تو رهبر و حجّت از سوي خداوند براي بندگان هستي و من از گذشته خود بازگشت ميكنم.

مناظره امام صادق عليه السلام با ابن ابيالعوجاء

عبدالكريم بن ابيالعوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق عليه السلام گفتوگو كرد.

مرحوم كليني برخي از مناظرات وي با امام صادق عليه السلام را نقل كرده است. اينك يكي از مناظرات را ذكر ميكنيم:

راوي گويد: روز ديگر ابن ابيالعوجاء برگشت و در مجلس امام صادق عليه السلام خاموش نشست و دم نميزد. امام فرمود: گويا آمدهاي كه بعضي از مطالبي را كه در ميان داشتيم تعقيب كني. گفت: همين را خواستم. اي پسر پيغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از اين كه تو خدا را منكري و به اين كه من پسر رسول خدايم گواهي دهي!! گفت: عادت مرا به اين جمله وادار ميكند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نميگويي؟ عرض كرد: از جلال و هيبت شما است كه در برابرتان زبانم به سخن نيايد. من دانشمندان را ديده و با متكلمين مباحثه كردهام؛ ولي مانند هيبتي كه از شما به من دست دهد، هرگز به من روي نداده است. فرمود: چنين باشد ولي من دَرِ پرسش را به رويت باز ميكنم. سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعي يا غير مصنوع؟ عبدالكريم بن ابيالعوجاء گفت: ساخته نشدهام. امام فرمود: براي من بيان كن كه اگر ساخته شده شده بودي، چگونه ميبودي؟ عبدالكريم مدتي سر به گريبان شده، پاسخ نميداد و با چوبي كه در مقابلش بود ور ميرفت و ميگفت: دروازه پهن، گود، كوتاه، متحرك و ساكن همه اينها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براي مصنوع صفتي جز اينها نداني بايد خودت را هم مصنوع بداني؛ زيرا در خود از اين امور حادث شده مييابي. عبدالكريم گفت: از من چيزي پرسيدي كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي بعد از توهم نخواهد پرسيد. امام فرمود: فرضاً بداني در گذشته از تو نپرسيدهاند، از كجا ميداني كه در آينده نميپرسند؟ علاوه براين، سخن و گفتار خود را نقض كردي، زيرا تو معتقدي كه همه چيز از روز اول مساوي و برابر است، پس چگونه چيزي را مقدم و چيزي را مؤخر ميداري؟ اي عبدالكريم! توضيح بيشتري برايت دهم: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهري داشته باشي و كسي به تو گويد: در اين كيسه اشرفي هست و تو بگويي نيست. او به تو بگويد: اشرفي را براي من تعريف كن. و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو ميتواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستي كه درازا و پهنايش از كيسه جواهر بزرگتر است. شايد در اين جهان مصنوعي باشد زيرا كه تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نميدهي. عبدالكريم درماند.... سال بعد، بار ديگر با امام در حرم مكي برخورد. يكي از شيعيان به حضرت عرض كرد: ابن ابيالعوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام كور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابيالعوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اي آقا و مولاي من! امام فرمود: براي چه اينجا آمدي؟ گفت: براي عادت تن و سنت ميهن و براي اين كه ديوانگي و سرتراشي و سنگ پراني مردم را ببينم. امام فرمود: اي عبدالكريم! تو هنوز برسركشي و گمراهيت پا برجايي؟ عبدالكريم رفت سخني بگويد كه امام عليه السلام فرمود: در حج مجادله روانيست و عبايش را تكان داد و فرمود: اگرحقيقت چنان باشد كه توگويي ـ كه چنان نخواهد بود.ـ ما و تو رستگاريم و اگر حقيقت چنان باشد كه ما ميگوييم، ما رستگاريم و تو در هلاكت.(13)

مناظره امام صادق عليه السلام با زنديق مصري

هشام بن الحكم ميگويد: زنديقي از مصر به قصد ديدار با امام صادق عليه السلام رهسپار مدينه شد. زنديق وقتي به مدينه رسيد كه آن حضرت مدينه را به قصد مكه ترك كرده بود. زنديق كه در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق عليه السلام را شنيده بود، شيفته ديدار آن حضرت بود. بدين خاطر با اين كه خسته بود، لحظهاي درنگ نكرد و روانه مكه شد. هشام ميگويد: امام صادق عليه السلام در حال طواف بود كه زنديق مصري نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق عليه السلام بودم. زنديق مصري سلام كرد. حضرت فرمود: نام تو چيست؟ زنديق گفت: عبدالملك. امام پرسيد: كنيهات چيست؟ گفت: ابوعبداللّه. امام فرمود: اين كدام مَلِك و پادشاه است كه تو بنده او هستي؟ آيا از پادشاهان زمين است يا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداي آسمان است يابنده خداي زمين؟ هشام ميگويد: مرد مصري سكوت كرد. امام فرمود: حرف بزن. بازهم او سكوت اختيار كرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بيا.

طواف امام پايان يافت. زنديق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آيا ميداني كه زمين زير و رويي دارد؟ زنديق گفت: آري. امام فرمود: تاكنون به زير زمين رفتهاي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: آيا ميداني در زير زمين چيست؟ زنديق گفت: نميدانم. گمان ميكنم چيزي زير زمين نيست. امام فرمود: گمان چيزي جز عجز و درماندگي است... آيا به سوي آسمان بالا رفتهاي؟ او گفت: نه. امام فرمود: آيا ميداني در آنجا چيست؟ او گفت: نميدانم. امام فرمود: آيا به سوي مشرق و مغرب رفتهاي و ماوراي آنها را زيرنگاهت قرار دادهاي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: بسي جاي تعجب است كه نه به مشرق رفتهاي، نه به مغرب، نه به درون زمين، نه به آسمان بالا و نه خبري از آنجا داري تا بداني در آنجا چيست؟ و در عين حال، تو منكر آن چه كه در اين مكانهاست هستي؟! آيا هيچ عاقلي چيزي را كه نميداند منكر ميشود؟! زنديق مصري گفت: تاكنون هيچ كس با من اين گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از اين جهت در شك و ترديد هستي؟!

زنديق گفت: شايد چنين باشد. امام فرمود: اي مرد! بدان! هيچ گاه آن كه نميداند برآن كه ميداند حجت و دليلي ندارد. هرگز جاهل حجتي برعالم ندارد. اي برادر مصري! گوش كن كه با تو چه ميگويم! آيا نميبيني كه آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآيند؟ اما يكي بر ديگري سبقت نميگيرد. آنها ميروند و بر ميگردند، و در اين رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زيرا جايي جز جاي خودشان ندارند. آنها اگر ميتوانستند كه برنگردند چرا بر ميگردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نميگردد و روز، شب نميشود؟ به خدا سوگند! اي برادر مصري! آنچه را كه شما به آن عقيده داريد و دهر ميناميد اگر آنها را ميبرد پس چرا برميگرداند و اگر آنها بر ميگرداند پس چرا آنها را ميبرد؟! آيا نميبيني كه آسمان برافراشته شده و زمين نهاده شده است، به گونهاي كه نه آسمان به زمين ميافتد و نه زمين بر روي كرات زيرين خود سرازير ميشود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبّر آن ها خداست.

زنديق مصري تحت تأثير استدلالهاي امام صادق عليه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق عليه السلام به هشام دستور داد تا تعاليم اسلام را به او بياموزد.(14)

مناظرهاي ديگر

هشام ميگويد: زنديقي نزد امام صادق عليه السلام آمد و با آن حضرت مناظره كرد. قسمتي از سخنان امام صادق عليه السلام به زنديق اين بود:

اين كه ميگويي خدا دوتاست، از دو حال خارج نيست: يا هردو قديم و قويند و يا هردو ضعيفند و يا يكي نيرومند و ديگري ضعيف است. اگر هردو نيرومندند پس چرا يكي از آنها ديگري را دفع نميكند ـ تا در اداره جهان هستي تنها باشد.ـ قدرت خدا بايد برتر از همه قدرتها باشد. اگر قدرتي در برابر خداوند يافت شود، نشانه عجز و ناتواني خداوند است، و اگر يكي را قوي و ديگري را ضعيف پنداري، گفتار ما ثابت شود كه خدا يكي است، به علت ناتواني و ضعفي كه در ديگري آشكار است. اگر بگويي كه خدا دو تاست، از دو حال خارج نيست: يا هردو در تمام جهات برابرند و يا از تمام جهات مختلف و متمايزند، چون ما امر خلقت را منظم ميبينيم و فلك را درگردش و تدبيرجهان را يكسان؛ و شب و روز و خورشيد و ماه را مرتب. درستي كار و تدبير و هماهنگي آن، دلالت كند كه ناظم يكي است. علاوه برآن، لازم است ميانهاي بين دو خدا قائل شوي تا تمايز بين آنها مشخص شود. بنابراين خداي سومي بايد وجود داشته باشد. و اگر ادعا كني كه سه خدا وجود دارد، برتو لازم ميشود كه خدايان پنج گانه ملتزم شوي، چون بين خدايان سه گانه بايد تمايز باشد. بدين ترتيب شماره خدايان بالا ميرود و به بينهايت ميرسد.(15)

زنادقه همانند ديگر گروههاي كژانديش درباره توحيد و خداشناسي شبهه افكني ميكردند و در سست كردن عقايد ديني مردم و رواج فساد و بيديني در امت اسلامي سعي مينمودند. آنان همواره با عكسالعمل شديد امام صادق عليه السلام و پاسخ كوبندهاش روبهرو ميگشتند.


پاورقي

1 ـ مزدك در ايام پادشاهي قباد مي زيست و كتاب مزدا اثر اوست. (سفينة البحار، ج 1، ص 559.)

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

2 ـ مجمع البحرين، ص 248.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

3 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 559.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

4 ـ تحف العقول، ص 428.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

5 ـ همان.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

6 ـ احتجاج، ج 1، ص 25.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

7 ـ مجمع البحرين، ص 162.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

8 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 285.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

9 ـ همان، ج 1، ص 474.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

10 ـ سوره زخرف، آيه 84.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

11 ـ تفسير الميزان، ج 18، ص 128؛ سفينة البحار، ج 1، ص 474.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

12 ـ احتجاج، ج 2، ص 71.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

13 ـ الكافي، ج 1، ص 97.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

14 ـ احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 75.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

15 ـ كافي، ج 1، ص 1005.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

امام صادق ع و انديشه هاي صوفيان


امام صادق عليه السلام بين ائمّه عليهم السلام بيشترين و بهترين فرصت را براي نشر معارف ناب اسلامي داشت. حضرت در دوران 34 ساله امامت خويش توانست با تربيت شاگرداني شايسته، گامهاي مؤثري در تبيين احكام و فرهنگ اصيل اسلامي بردارد. بيشترين هجوم فرهنگي و اعتقادي دشمنان اسلام نيز در اين عصر بود. شبهات فكري فراواني در اين عصر رايج شد و فرقه هاي منحرفي پديد آمد. امام صادق (ع) نشستهاي علمي فراواني با رهبران فكري فرقه هاي مختلف داشت و به شبهات آنها درباره عقايد اسلامي پاسخ گفت.


در اين نوشتار كوتاه شاهد موضعگيري امام صادق (ع) در برابر كج انديشيهاي مكاتب الحادي و انحرافي، به ويژه صوفيه، غلات، مفوضة، مرجئه و اسماعيليه خواهيم بود.


دگرانديشان


1 ـ صوفيگري


ازجمله تفكراتي كه در زمان امام صادق عليه السلام پيدا شد و كمكم شكل گرفت، جريان خطرناك و انحرافي صوفيگري بود، كه با ظاهري فريبنده دست به عوام فريبي و گمراه كردن مردم زد.


محقق اردبيلي درباره پيدايش صوفيه مينويسد: به نقل از شيعه و سني، اولين كسي را كه صوفي ناميدند «ابوهاشم كوفي» بود، چون او مانند رهبانان جامه هاي پشمينه درشت ميپوشيد. آن ملعون مثل نصاري قائل به حلول و اتحاد بود.(1) و در كتاب اصول الديانات آمده است كه او در ظاهر اموي و جبري بود و در باطن ملحد و دهري. هدف او نابودي دين اسلام بود. از ائمّه معصومين عليهمالسلام چند حديث در طعن او وارد شده است. پيروان او را چون صوف «لباس پشمي» ميپوشيدند، صوفيه گفته اند.(2)


شايد منظور محقق اردبيلي اين است كه اولين كسي كه در اسلام «صوفي» ناميده شد، ابوهاشم كوفي بود و الاّ به گفته سيد جزايري قدسسره اين كلمه نخست برگروهي از حكماي كج انديش و منحرف اطلاق ميشد، سپس برگروهي از زنادقه و بيدينان هندو و براهمه استعمال شد و پس از اسلام برگروهي از كژانديشان مثل حسن بصري، سفيان ثوري و ابوهاشم كوفي و همقطارانشان كه از نظر فكر و انديشه در مقابل اهلبيت عصمت و طهارت فرار گرفته بودند، اطلاق شد.


امام صادق عليه السلام در برابر انحراف فرهنگي صوفيه موضع گرفت و نخست به هدايت و راهنمايي رهبران آنها پرداخت. اما چون آنان برعقايد انحرافي خود اصرار ميورزيدند. حضرت به ناچار وارد مرحله شديدتري شد و دست به افشاگري چهرههاي خبيث آنها زد.


سفيان ثوري و گروهي از زاهد نمايان نزد امام صادق (ع) آمدند و از لباس امام اشكال گرفتند. سفيان به آن حضرت گفت:


«انّ هذا ليس من لباسك»؛ راستي كه اين جامه شما نيست. امام صادق عليه السلام فرمود: بشنو و به دل سپار آنچه را به تو ميگويم كه خير دنيا و آخرت همين است؛ اگر بر سنت و حق بميري و بر عقيده بدعت وناحق نميري، من به تو خبر ميدهم كه رسول خدا (ص) در دوران تنگي وسختي بود، و هرگاه دنيا اقبال كند سزاوارترين افراد براي استفاده از نعمت ها نيكانند نه بدكاران، مؤمنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كفار. اي ثوري! چرا انكار كردي و ناروا شمردي؟! من با اين وضعي كه ميبيني از روزي كه خردمند شدم، شامي بر من نگذشته است كه در مالم حقي باشد كه خدا به من فرموده باشد آن را در مصرفي برسانم؛ جز آن كه بدان مصرفش رساندم.(3)


برخي زهد فروشان از پاسخ آن حضرت به سفيان پندگرفته، گفتند: راستي اين رفيق ما از سخن شما آزرده شد، زبانش بند آمد و دليلي به نظرش نيامد. حضرت به آنها فرمود: شما دليلهاي خود را بياوريد. آنها گفتند: دليل ما از قرآن است. امام صادق عليه السلام فرمود: آن را حاضر كنيد كه از هر چيزي به پيروي و عمل سزاوارتر است. گفتند: خداي تبارك و تعالي در مقام توصيف ياران پيامبر (ص) فرمود: ديگران را برخود مقدم ميدارند، گرچه نيازمند باشند. هركه از بخل نفس خود محفوظ بماند جزو رستگاران است.(4)


نيز خداوند فرمود: غذاي خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير ميدهند.(5) ما به همين دو آيه اكتفا ميكنيم.


مردي از حاضران مجلس به آنان گفت: ما شما را نديدهايم كه از خوراك خوب دوري كنيد. با اين حال به مردم فرمان ميدهيد كه از مال خود دست بكشند تا شما از آن بهرهمند شويد!


امام صادق عليه السلام فرمود: آن چه سودي ندارد، وانهيد. آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه


من والي نيستم. خلافت از ما غصب گرديده است. اگر والي بودم، در اين جهت به آن حضرت اقتدا ميكردم.


قرآن را ميدانيد؟ هركه گمراه شده، از اينجا گمراه شده و هركه از اين امت هلاك شده، از اين راه هلاك شده است. در پاسخ گفتند: بعضي را نميدانيم و همه آن را ميدانيم. آن حضرت فرمود: به خاطر اين ناداني است كه گرفتار شديد. احاديث رسول خدا (ص) نيز چنين هستند. (ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه دارند.) اما انفاقي كه در آيه فوق آمده است، براي مسلمانان آن عصر مباح بود، آنان به خاطر آن پاداش ميبردند. ولي آن چه كه آنها عمل ميكردند، به امر خدا نسخ شده است، تا مايه زيان مسلماناني كه افراد ناتوان، كودك و پيران از كار افتاده و سالخورده در خانواده خود دارند كه گرسنگي را نميتوانند تحمل كنند، نشود. بدين خاطر رسول خدا (ص) فرمود: اگر كسي ميخواهد مقداري خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار يا چند درهم را به مصرف خير برساند بهتر اين است كه آنها را به مصرف پدر و مادر خود برساند و در درجه دوم براي خود و عيالش صرف كند و در درجه سوم به خويشاوندان وبرادران مؤمنش و در درجه چهارم به هسمايههاي مستمندش و در درجه پنجم درراه خدا و جهاد كه اجرش از همه كمتر است، به مصرف برساند.


پيامبر (ص) درباره مردي از انصار كه هنگام مرگش پنج يا شش بنده خود را آزاد كرد و چيزي براي فرزندان خردسالش باقي نگذاشت، فرمود: اگر اين كار او را به من اعلام كرده بوديد، نميگذاشتم در گورستان مسلمانان به خاك سپاريد. چند كودك خردسال باقي گذاشته است تا از مردم گدايي كنند!


قرآن در رد گفته شما ميفرمايد: آن كساني كه چون انفاق ميكنند، اسراف نميكنند و بخل نميورزند. عدالت ميان اين دو بايد رعايت شود.(6)


آيا نميبينيد كه خداوند كاري را كه شما بدان دعوت ميكنيد، نكوهش كرده است: خداوند اسراف كنندگان را دوست نميدارد.(7)


خداوند مردم را از اسراف نهي كرده و به حدّ وسط فرمان داده است. مسلمان نبايد هرچه دارد به ديگران بدهد و پس از آن از خدا روزي خواهد، چون دعايش به اجابت نميرسد. پيامبر (ص) فرمود: دعاي چند دسته از امتم به اجابت نميرسد: مردي كه به پدر و مادرش نفرين ميكند... و مردي كه خداوند به او مال بسياري ميدهد و او همه را انفاق ميكند؛ سپس به درگاه خداوند دعا ميكند كه پروردگارا، به من روزي بده. خدا ميفرمايد: آيا روزي فراوان به تو ندادم؟! چرا ميانه روي نكردي؟ چرا اسراف كردي...؟ سپس خدا به پيامبرش آموخت كه چگونه انفاق كند. پيامبر (ص) يك «اوقيه طلا» داشت و نميخواست كه آن را يك شب در نزد خود نگه دارد. بدين خاطر همه آن را صدقه داد. بامدادان سائلي نزد او آمد و آن حضرت چيزي نداشت كه به او بدهد. سائل او را سرزنش كرد و آن حضرت غمناك شد. خدا به پيامبرش فرمود: دست خود را مبند و بيش از حد نيز دست خود را مگشاي كه مورد سرزنش قرار ميگيري و از كار فروماني.(8)


بسا كه مردمي از تو چيزي بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هرچه داري به ديگران بدهي به زيان مالي دچار شوي. اينها احاديث رسول خدا (ص) است كه قرآن را تصديق دارند و قرآن را هم همه اهل آن كه مؤمنند، درست دانند... اي جماعت! نميدانم امروز آنچه را براي شما شرح دادم در شما اثر كرد يا...


اگر همه مردم آن طور كه شما ميخواهيد زاهد باشند و نيازي به متاع ديگران نداشته باشند پس كفارههاي قسم و نذر و صدقههاي زكات واجب شتر، گوسفند، گاو، طلا، نقره، خرما، كشمش و ديگر چيزها به چه كسي داده شود؟


چه بد است اين عقيده كه شما بدان گراييدهايد و مردم را بدان ميكشانيد!


سليمان بن داود (ع) از خدا ملكي خواست كه احدي را پس از وي نشايد، و خدا آن را به وي داد. او حق ميگفت و به حق كار ميكرد. ما نيافتيم كه خدا آن را بر وي نكوهش كند و نه يك مؤمني را. داود (ع) پيش از وي سلطنت محكمي داشت. يوسف پيامبر (ع) به پادشاه مصر گفت: مرا كارگزار همه خزائن كن؛ زيرا من نگهدار و دانا هستم. كارش بدان جا كشيد كه اداره كشور مصر را به دست گرفت و وسعت حكومتش تا يمن رسيد...او نيز حق ميگفت و به حق كار ميكرد و نديديم احدي را كه بر او عيب گيرد. ذوالقرنين بندهاي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم دوستش داشت و وسايل برايش فراهم كرد و شرق و غرب را در زير نگينش آورد و حق گفت و حق كار كرد و نديديم كسي اين را بر او عيب گيرد. اي جماعت! به همان امر و نهي خدا اكتفا كنيد و رها كنيد آنچه را برشما اشتباه شده است... علم را به عالم واگذاريد تا اجر ببريد و معذور باشيد... و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد. ناداني را به اهلش وانهيد، زيرا اهل ناداني بسيارند و اهل دانش كم.(9)


سفيان ثوري


در انوار نعمانيه آمده است: صوفيان نزد امام صادق (ع) آمدند. سفيان ثوري لباسي پشمينه و زبر به تن كرده و امام لباس نازكي به تن كرده بود. سفيان به امام گفت: به درستي كه اميرمؤمنان هميشه لباسهاي درشتي به تن ميكرد. چرا در اين روش به او اقتدا نميكني؟! امام صادق (ع) پاسخ داد: اميرمؤمنان در زمان تنگدستي مسلمانان زندگي ميكرد. اين گشايش كه امروز در بين مسلمانان به وجود آمده، در آن روز نبوده است. ما قومي هستيم كه اگر خدا بر ماگشايش داد، برخود گشايش ميدهيم و هرگاه برما تنگي گيرد، برخودمان چنان كنيم. خداوند دنيا را براي مؤمن آفريده است، نه براي كافر؛ زيرا او ارزشي نزد خداوند ندارد. اگر اميرمؤمنان علي (ع) در اين زمان به سر ميبرد هرگز آن لباسهايي كه در آن روزگار ميپوشيد را به تن نميكرد، تا نگويند او رياكاري ميكند و لباس شهرت ميپوشد. اميرمؤمنان امام و والي مسلمانان بود و بر والي مسلمانان سزاوار نيست كه از نظر زندگي و معاش بالاتر از فقرا باشد. حضرت علي (ع) در جواب كساني كه به وي گفتند: تو شب را گرسنه ميماني در حالي كه ملك و خلافت از آنِ تو است؛ فرمود: بيم آن دارم كه سير شوم در حالي كه در «يمامه» يك نفر باشكم گرسنه شب را سپري كرده باشد.


من والي نيستم. خلافت از ما غصب گرديده است. اگر والي بودم، در اين جهت به آن حضرت اقتدا ميكردم.


امام صادق (ع) به سفيان ثوري فرمود: نزديك من بيا! او پيش حضرت آمد. حضرت پيراهن پشمي و زبر سفيان را كنار زد و پيراهن ابريشمي را كه سفيان در زير لباسهاي خود به تن كرده بود، به او نشان داد و آن گاه فرمود: سفيان! نگاه كن كه در زير اين پيراهنهاي نازك كه به تن دارم، چه ميبيني؟ سفيان با تعجب ديد كه آن حضرت پيراهن پشمي زبري در زير لباسهاي خود به تن كرده است.


امام فرمود: سفيان! اين لباس زيرين را براي خدا به تن كردهام و پيراهن ديگر را جهت اظهار نعمت پروردگار پوشيدهام.(10)


در اين گفت وگو به نكات فراوان و قابل توجهي ميتوان دست يافت. امام صادق (ع) با اين كه ميدانست. وي فردي رياكار و منحرف است اما در وهله اول، خواست تا با دليل و برهان او را خلع سلاح نمايد و سپس او را رسوا گرداند. امام صادق (ع) با نشان دادن لباس ابريشمي سفيان، به ديگران فهماند كه لباسهاي پشمينه او براي فريب عوام است، نه براي خدا.


دومين گامي كه امام صادق (ع) جهت افشاي چهره اين گروهك منحرف برداشت، رسوا كردن پايه گذاران آن بود. از اين رو ميبينيم وقتي كه از آن حضرت درباره ابوهاشم كوفي سؤال ميشود، در جواب ميفرمايد: او فردي بسيار فاسد العقيده است. وي همان كسي است كه مذهبي را به نام صوفيه پايه گذاري و تأسيس كرد و آن را راه فراري براي عقيده خبيث و فاسد خودش قرار داد.(11)


سومين گام امام صادق (ع) در مقابله با گروه منحرف صوفيه، هشدار امام به مسلمانان بود كه فريب آنها را نخورند و تحت تأثير افكارشان قرار نگيرند. آن حضرت در جواب فردي كه از وي درباره صوفيها سؤال كرده بود، فرمود: آنها دشمنان ما هستند. هركس به آنان ميل پيدا كند جزو آنهاست و همراهشان محشور خواهد شد. زود است گروهي كه مدعي محبت ما ميباشند از آنان پيروي كنند... هان! اگر كسي به سوي اين گروه ميل پيدا بكند از ما نخواهد بود و ما از او بيزار هستيم و هركه آنها را انكار كند همانند كسي است كه به جنگ با كفار و منافقين پرداخته است.(12)


راهزنان امت اسلامي


عقايد فاسد و برخورد رياكارانه و منافقانه صوفيه آن چنان خطرناك بود كه پس از گذشت يك قرن از پيدايش اين گروه انحرافي، امام حسن عسكري (ع) با نقل حديث از امام صادق (ع) دست به يك روشنگري جديد عليه اين گروه زد. امام حسن عسكري (ع) در پايان اين روشنگري ميفرمايد: امام صادق (ع) به ابوهاشم جعفري فرمود: اي ابوهاشم! زود باشد كه زماني فرا رسد كه مردم خندان باشند ودلهايشان سياه و تيره، سنّت در ميان آنها بدعت به حساب آيد و بدعت در ميان آنها سنت، مؤمن در ميان آنها خوار و بيمقدار باشد و فاسق عزيز و صاحب اعتبار، اميران آنها نادان و ستمكار باشند، و عالمانشان راهي دربار ظالمان، توانگران آنها توشه فقيران و درويشان را بدزدند، كوچتكترهاي آنها بر بزرگان پيشي گيرند، هرناداني نزد آنها مرد آگاهي باشد، هر حليتگري درويش باشد، مردم افراد نيك رأي را از افراد فاسد العقيده تمييز ندهند، ميش را از گرگان خونخوار تشخيص ندهند، علماي آنها بر روي زمين بدترين خلق خدا هستند. زيرا ميل به فلسفه و تصوّف ميكنند. به خدا قسم! آنها از حق برگشتهاند و ميل به باطل پيدا كردهاند، در دوستي با مخالفان ما بسيار مبالغه كنند و در گمراه كردن شيعيان و دوستان ما تلاش فراوان كنند. پس اگر بر منصبي دست يابند از رشوه ها سير نگردند... آگاه باشيد كه آنها «راهزنان ايمان» هستند و دعوت كنندگان به كيش ملحدان. پس هركس آنها را دريابد بايد از آنها حذر كند و دين و ايمان خود را حفظ كند.


اي ابوهاشم! اين چيزي است كه پدرم از پدرانش، از جعفربن محمدصادق عليهمالسلام براي من نقل كرده است...(13)

پاورقي

1 ـ حديقة الشيعه، ص 560.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

2 ـ ذرايع البيان، ج 2، ص 32، به نقل از منهاج البراعة، ج 1، ص 176.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

3 ـ تحف العقول، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، ص 363.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

4 ـ حشر، آيه 9.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

5 ـ انسان، آيه 9.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

6 ـ فرقان، آيه 67.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

7 ـ انعام، آيه 141.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

8 ـ اسرا، آيه 31.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

9 ـ تحف العقول، ص 363.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

10 ـ ذرايع البيان، ج 2، ص 48.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

11 ـ حديقة الشيعه، ص 564.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

12 ـ ذرايع البيان، ج 2، ص 41.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

13 ـ حديقة الشيعه، ص 652.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

امام صادق ع و جهاد فرهنگي





شناخت پيشويان الهاي و پيروي از آنان، بدون آشنيي با كارنامي رهبران ديني امكانپذير نيست، از ين رو همي ما دوست داريم از انديشهها، مواضع و اخلاق و سيري آنان آگاه شويم.


راستي امام صادق(ع) به چه آرمانهايي ميانديشيدند؟ چه اهدافي را جستجو ميكردند؟ چه اقداماتي انجام دادند؟ چگونه برنامهريزي ميكردند؟ به چه اموري اولويت ميدادند؟ مخالفان يشان چه كساني بودند؟ چرا با يشان مخالفت ميكردند؟


امام در رابطه با خدا چه حالتي داشتند؟ چه ميگفتند و چه ميكردند؟


در برابر دوستان و هواداران خويش چه اقداماتي داشتند؟ با اقشار گوناگون اجتماعي چگونه رفتار ميكردند؟


نسبت به كفر جهاني و «نظام شرك» چه مواضعي اتخاذ ميكردند؟ در برابر دولتهاي نفاق و ستمگران عصر خويش چگونه مقاومت ميكردند؟ بري دنيي امّت اسلامي چه كردند؟ بري آخرت آنان چه گامهايي برداشتند؟ ين سؤالات، ميتواند «كليد معرفت» نسبت به ساحت قدسي آن بزرگوار باشد. شناخت بهتر پيشويان و هر چهري تاثيرگذار تاريخي بستگي به طرح درست پرسشها و جستجوي دقيق شواهد و نشانههاي باقي مانده از سخن و سيره وي دارد.


امامان معصوم: از آنجا كه حلقههاي يك زنجيري هديتي و چراغهاي فروزان يك نظام مديريتي هستند، شناخت هر كدام از يشان به شناخت بهتر ديگري كمك فراوان ميكند.


اما با توجه به تفاوت شريط اجتماعي، تحولات سياسي، اقتصادي، فرهنگي، عملكرد و روش پيشويان معصوم: متفاوت بوده است. همي رهبران الهاي «مرزبان فرهنگ» توحيداند ولي نقطههاي هجوم و شيوههاي هجوم و ابزارهاي تهاجم متفاوت است.


تمام امامان عترت: «مفسّران قرآن» و وحي الهياند، ولي نياز جامعه هر روز تفسير يهي خاص و زدودن انديشههاي انحرافي منتشر شده در روزگار آنان است.


تمام امامان «نگهبان حدود الهاي» و «حقوق امت» اسلاماند ولي زاويههاي حمله سلاحها و شعارها هر روز تغيير ميكند. در عصر صادق آل محمد(ع) سه مشكل بزرگ جامعه را تهديد ميكرد و بين امت مسلمان و انديشههاي توحيدي و راه و رسم مسلماني فاصله ميانداخت.


1. انحراف عقيدتي


2. انحراف سياسي


3. انحراف اخلاقي


توسعي سياسي و آزاديهاي باصطلاح فرهنگي تا حدّ هرج و مرج اخلاقي، خردگريي بدون تكيه بر وحي الهاي، جعل حديث و فهم نادرست و ناقص سخنان نبوي9 پيديش روش قياس و استحسان در اجتهاد و دين شناسي، ظهور غاليان و صوفيان و خوارج و سير فرق و گسترش تفكّر آنان در اقطار گوناگون بلاد اسلامي، ظهور مدعيان فقاهت و اجتهاد و حميت قدرتمندان از آنان در برابر انديشههاي اصيل قرآني، دامن زدن سياست بازان به مباحث سرگرميآفرين عقيدتي، توفاني از گرد و غبار فرهنگي پديد آورده بود كه شناخت حق از باطل و دين از بيديني را دشوار مينمود.


روشنگريهاي امام صادق(ع) در برابر فرق و مذاهب انحرافي، بر اساس عقل و قرآن و سنت نبوي(ع) و مناظرات علمي آن بزرگوار و ياران پرورش يافته آن حضرت، باران رحمتي بود كه گرد و غبار جهل و غرور و فريب و نيرنگ را از آسمان زندگي امت اسلامي شست و امكان ديدن خورشيد حقيقت را فراهم ساخت.


گهاي طرح مسائل علمي و فلسفي و اجتماعي، تلاشي بري شناخت حقيقت و گشودن گرهاي از مشكلات دنيا و آخرت مردم نيست. نميشگاه قدرت ذهن و زبان فيلسوفان و دانشمندان و ميي سرگرمي جوانان محسوب ميشود، در ين گونه شريط ورود مردم به ين تالارهاي پر زرق و برق علمي و فلسفي و ميادين ورزشي نياز دنيا و آخرت آنان را تأمين نميكند؛ بلكه بر جدال و مراء مطبوعاتي و رسانهي ميافزيد.


امام صادق(ع) با دعوت به سكوت و عدم طرح ين مباحث بري گروههايي كه توان تشخيص لازم ندارند، بازار فضلفروشي را بيرونق ميكرد و از اختلاف و پراكندگي پيروان خويش جلوگيري ميفرمود.


روزي امام صادق(ع) به زراره فرمود:


اعطيك جمله في القضا و القدر؟ قال زراره نعم جعلت فداك. قال له: اذا كان يوم القيامه و جمع الله الخليق سئلهم عمّا عهد اليهم و لم يسئلهم عمّا قضي عليهم.[1]؛ يك جمله درباره قضا و قدر (بحث جنجالي آن روز) بريت بگويم. زراره گفت: آري قربانت گردم. حضرت فرمود: روز قيامت كه خدا همه خلق را گرد ميآورد، از آنچه بدان عهد و پيمان ميپرسد از قضا و قدر خويش درباري آن نميپرسد.


به نظر ين جانب تقسيمبنديهاي جامعه در ميادين ورزشي به طرفداران ين تيم و آن تيم و رقابت كشورها و تيمها نمونهي از ين اقدامات سرگرمساز و اختلاف آفرين است كه نسل جوان را از وظيف الهاي و اجتماعي خويش باز ميدارد، و روز قيامت از تعداد گلها و بازيها و ليگها از ما نخواهند پرسيد؛ ولي در برابر مظلوميت امت اسلامي در عراق و افغانستان و فقر و رنج مسلمانان و انسانهاي بيگناه در جهان بايد پاسخگو باشيم.


امام صادق(ع) شريط را بري به دست گرفتن قدرت سياسي آماده نميديد زيرا رهبري الهاي و معنوي بدون «جهاد فرهنگي» امكانپذير نيست، ستمگران، ممكن است از انقلاب نظامي و كودتا آغاز كنند و اندك اندك مردم را با زور و پول با اهداف دنيوي خويش هماهنگ سازند؛ ولي رهبري الهاي و نظام امامت و توحيد، بر اساس آگهاي و آزادي انسانها بنياد شده است و بدون دعوت فرهنگي و انقلاب فرهنگي نظام امامت و رهبري ديني و دولت اسلامي شكل نميگيرد.


در فرهنگ طاغوتي، هر چه مردم با فضائل انساني فاصله بگيرند و در دو بخش آگهاي و آزادي و روشنبيني و قدرت اراده مسخ شوند، بهتر در اختيار ستمگران قرار ميگيرند و گوش به فرمانتراند.


جهل و بيسوادي، فساد و ابتذال اخلاقي، شرط موفقيت طاغوتها و لازمه اقتدار اجتماعي آنهاست. ولي در نظامهاي الهاي، هر چه آگاهيها افزونتر افق نگاهها بازتر و ارادهها استوارتر و تقوا بيشتر باشد، اركان اقتدار نظام اسلامي پيدارتر است. رهبران نظامهاي الهاي به توحيد، آزادي، آگهاي، جهاد و اتحاد و عدالت جهاني ميانديشند، و رهبران نظامهاي طاغوتي، اخلاق بردگي، بيخبري، تبعيض، تفرقه و رفاه و تنبلي را ترويج ميكنند. امام صادق(ع) همكاري با ين گونه سيستمها را بشدّت تحريم ميكند و درآمد حاصل از همكاري با آنان را «سُحت» و حرام خواري ميداند.


قال ابوعبدالله(ع):


السحت انواع كثيرهُ منها ما اُصيب من اعمال الولاه الظلمي و منها اجور القضاه و اجور الفواجر، و ثمس الخمر و النبيذ المسكر و الرّبا بعد البينه امّا الرشا يا عمّار في الاحكام فان ذالك الكفر بالله العظيم و برسوله؛[2] حرامخواري (سُحت) انواع زيادي دارد. درآمد حاصل از همكاري با حاكمان ظالم، كارمزد قاضيان (ين نظامها) كارمزد بدكارگان، قيمت شراب و نوشابههاي سكرآور و ربا پس از اعلام حكم الهاي هم سحت و حرام است. امّا رشوه ـ ي عمار ـ بري تغيير احكام براستي ين كفر به خدي بزرگوار و رسول اوست.


امام صادق(ع) در اهميت عدم همكاري با نظامهاي طاغوتي به يونس بن يعقوب از اصحاب خويش فرمود: لا تعنهم علي بناء مسجدٍ؛[3] در ساخت مسجدي هم به آنان كمك نكن.


يا در مورد ديگر آن بزرگوار ميفرميد: من سوّد اسمه في ديوان ولد سابع حشره الله خنزيراً؛[4] هر كس در ديوان (بني عباس) نامنويسي كند خدا او را خوك محشور خواهد كرد.


ابعاد جهاد فرهگي


جهاد فرهنگي كاري دشوار و حساستر از جهاد نظامي است و تداوم بيشتر و هماهنگي افزونتر و دانش و هنر بيشتر لازم دارد.


اصلاح انديشههاي جامعه، اصلاح احساسات عمومي، اصلاح اخلاق و روحيات مردم، اصلاح فرهنك و رسوم مردمي، اصلاح برداشتهاي نادرست از قرآن، اصلاح برداشتها از احاديث نبوي9، تكميل و اصلاح اطلاعات جامعه از اوضاع اجتماعي، اصلاح رسانههاي و عناصر تأثيرگذار بر فرهنگ عمومي، اصلاح مواد و متون و مدرسان و استادان نظام آموزشي، اصلاح روشهاي تحقيق و تأليف و تبليغ و تدريس و اطلاع رساني، همه تحولاتي است كه در جهاد فرهنگي بايد مورد توجه قرار گيرد.


امام صادق(ع) در برابر جامعهي قرار داشت كه بازسازي آن در زمينههاي دهگانه فوق ضرورت داشت، تودههاي مردم از يك سو بايد بر اساس انديشههاي الهاي تربيت ميشدند، سردمداران قدرت سياسي بيشترين محدوديتها را بري امام و ياران وي فراهم ميآوردند، سران مذاهب انحرافي و قدرتهاي فرهنگي امام صادق(ع) را رقيب شكستناپذير خويش در عرصه علم و دانش ميديدند، و دنيازدگان و سران اقتصادي جامعه، بيتوجه به حلال و حرام الهاي به رفاه و آسيش خويش ميانديشيدند. در ين شريط امام صادق(ع) با تكيه بر قرآن و رهنمودهاي نبوي9 جهادي بزرگ را آغاز ميكند كه همه را يك جا مورد هجوم قرار داده است.


عبد المومن انصاري از امام صادق نقل كرده كه آن بزرگوار فرمود:


قال رسول الله9:


«انّي لعنت سبعه لعنهم الله و كل نبي مجاب قبلي. فقيل: و من هم يا رسول الله؟ فقال:


1. الزائد في كتاب الله؛


2. و المكذب بقدر الله؛


3. و المخالف لسنَتي ؛


4. والمستحل من عترتي ما حرّم الله؛


5. والمتسلط بالجبريهِ ليعز من اذل الله و يذّل من اعزّ الله؛


6. والمستأثر علي المسلمين بفيئهم مستحلاً له؛


7. والمحرّم ما احّل الله ـ عزّوجل ـ [5]


پيامبر خدا9 فرمود:


هفت گروهاند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوهي قبل از من لعنت كرده است، گفتند: آنان كيانند، حضرت فرمود:


1. كسي كه بر كتاب خدا چيزي بيفزيد. 2. كسي كه برنامهريزي خدا را تكذيب كند. 3. كسي كه با سنت من مخالفت كند. 4. كسي كه تجاوز به حقوق و حرمت عترتم را حلال بشمارد. 5. كسي كه به زور، قدرت را به دست گيرد تا عزيزان الهاي را ذليل و خوارشدگان خدا را عزيز كند. 6. كسي كه اموال عمومي مسلمين را به دارد و دسته خويش اختصاص دهد.7. كسي كه حقوق و ازاديهاي خديي را از مردم سلب كند.


اخلال در منابع فكر و انديشه اسلامي، تكذيب برنامهريزي الهاي در جهان آفرينش، مخالفت با سيره و سنت نبوي در زندگي اجتماعي، تضعيف جايگاه پاسداران قرآن و سنت پيامبر و اهل بيت آن بزرگوار، سلطه استبدادي و عزل و نصبهاي ناهماهنگ با دستورات الهاي، انحصارطلبي در اموال عمومي، تحريم حلالهاي الهاي، عصاري و زير بني تمام انحرافات عقيدتي و اخلاقي و سياسي و اجتماعي است.


جهاد فرهنگي امام صادق(ع) برافراشتن ريت توحيد و عدالت و امامت به طور همزمان بود. كه با كمال تأسف هنوز ابعاد آن ناشناخته است. تا دانشنامه بزرگ امام صادق(ع) و تك تك پيشويان اسلام تدوين نشود و كارنامه عبادي، كارنامه فرهنگي، كارنامه سياسي و كارنامه اقتصادي و كارنامه خدمات اجتماعي و فعاليتهاي نظامي و حتي كارنامي آموزش بهداشت و درمان در زندگي ين پيشوي بزرگ مذهب جعفري تدوين نگردد، غبار مظلوميت بر چهري قدسي آن بزرگوار خواهد بود و حتي در ميان پيروان خويش ناشناخته خواهد ماند. جهل زديي، غفلت زديي، تحريفزديي، دروغزديي و جمودزديي از سيره و سخنان ان بزرگوار، رسالتي است كه بر دوش حوزهها و دانشگاههاي بلاد اسلامي سنگيني ميكند، و مسؤلان فرهنگ جامعه اسلامي با ياري هنرمندان متعهد و دانشوران ين دو نهاد مهم ميتوانند در معرفي صادق آل محمد بكوشند. و به جي ين همه تبليغات ورزشي فرهنگ كار و توليد و دانش و يمان را ترويج كنند. والسلام.

پاورقي

[1] . الارشاد، ج2، ص197، با ترجمه رسولي محلاتي.

[2] . الخصال، ج1، ص160.

[3] . المحجه البيضا، ج3، ص270.

[4] . همان.

[5] . بحارالانوار، ج72، ص339.

امام صادق ع و مساله خلافت


در اين مقاله سعي داريم تا به سوالي پيرامون امام صادق عليه السلام پرداخته و رويكرد حضرت نسبت به حكومت را بررسي كنيم. قبل از طرح سوال، به شرايط دوران حضرت و اندكي قبل از آن اشاره مي كنيم .




در دوران حضرت صادق عليه السلام مخالفين بني اميه چه در ميان اعراب و چه در ميان ايرانيها بسيار زياد شده بودند و اين به دو علت بود:




اول :




علت ديني : همان فسق و فجورهاي زيادي بود كه خلفا علنا مرتكب ميشدند، مردم متدين شناخته بودند كه اينها فاسق و فاجر و نالايقاند به علاوه جناياتي كه نسبت به بزرگان اسلام مرتكب شدند (اين گونه قضايا تدريجا اثر ميگذارد) مخصوصا از زمان شهادت امام حسين عليه السلام اين حس تنفر نسبت به بني اميه در ميان مردم نضج گرفت و بعد كه قيامهايي بپا شد -مثل قيام زيد بن علي بن الحسين و قيام يحيي بن زيد بن علي بن الحسين- وجهه مذهبي اينها به كلي از ميان رفت، كار فسق و فجور آنها هم كه شنيدهايد چگونه بود،


شرابخواري و عياشي كردن وجهه امويان را خيلي ساقط كرد، بنابراين از وجهه ديني، مردم نسبت به آن ها تنفر پيدا كرده بودند.




دوم :




علت دنيايي : از وجهه دنيايي هم حكامشان ظلم ميكردند، مخصوصا بعضي از آنها مثل حجاج بن يوسف در عراق و چند نفر ديگر در خراسان ظلمهاي بسيار زيادي مرتكب شدند، ايرانيها بالخصوص و در ايرانيها بالخصوص خراسانيها ( آن هم خراسان به مفهوم وسيع قديمش) يك جنب و جوشي عليه خلفاي بني اميه پيدا كردند، يك تفكيكي ميان مساله اسلام و مساله دستگاه خلافت به وجود آمد، مخصوصا برخي از قيامهاي علويين فوق العاده در خراسان اثر گذاشت با اينكه خود قيام كنندگان از ميان رفتند ولي از نظر تبليغاتي فوق العاده اثر گذاشت.




بعضي از قيام هاي اين دوره عبارتند از :




قيام زيد : زيد پسر امام زين العابدين عليه السلام در حدود كوفه قيام كرد، مردم كوفه با او عهد و پيمان بستند و بيعت كردند و بعد وفادار نماندند جز عده قليلي و اين مرد به وضع فجيعي در نزديكي كوفه كشته شد و به شكل بسيار جنايتكارانهاي با او رفتار كردند با آنكه دوستانش شبانه نهر آبي را قطع كردند و در بستر آن قبري كندند و بدن او را دفن كردند و دو مرتبه نهر را در مسيرش جاري كردند كه كسي نفهمد قبر او كجاست ولي در عين حال همان حفار گزارش داد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بيرون آوردند و به دار آويختند و مدتها بر دار بود كه روي دار خشكيد.




قيام يحيي : زيد پسري دارد جوان به نام يحيي، او هم قيامي كرد و شكستخورد و رفتبه خراسان، رفتن يحيي به خراسان اثر زيادي در آنجا گذاشت با اينكه خودش در جنگ با بني اميه كشته شد ولي محبوبيت عجيبي پيدا كرد، ظاهرا براي اولين بار براي مردم خراسان قضيه روشن شد كه فرزندان پيغمبر در مقابل دستگاه خلافت اينچنين قيام كردهاند، آن زمانها اخبار حوادث و وقايع به سرعت امروز كه نميرسيد در واقع يحيي بود كه توانست قضيه امام حسين عليه السلام و پدرش زيد و ساير قضايا را تبليغ كند، به طوري كه وقتي كه خراساني ها عليه بني اميه قيام كردند -نوشتهاند- مردم خراسان هفتاد روز عزاي يحيي بن زيد را به پا نمودند (معلوم ميشود انقلاب هايي كه اول به نتيجه نميرسد ولي بعد اثر خودش را ميبخشد، چگونه است) به هر حال در خراسان زمينه يك انقلاب فراهم شده بود البته نه يك انقلاب صد در صد رهبري شده بلكه اجمالا همين مقدار كه يك نارضايتي بسيار شديدي وجود داشت.




خلاصه : با توجه به وجهه خراب بني اميه و آشكار شدن نيات و عمل هاي شوم آنان به واسطه قيام هاي متعدد، زمينه فراهم شد تا حكومتي نو برپا شود.



پاورقي

منبع : مجموعه آثار جلد 18 صفحه 51 استاد شهيد مرتضي مطهري ( با تصرف زياد)

امام صادق(ع) و منجم عراقي


امام صادق(ع) نظراتي پيرامون نور، مقدار شعاع،حركت نور، گردش افلاك ابراز داشته كه امروزه برخي از آنها به اثبات رسيده وبرخي ديگر همچنان در پرده ابهام باقي است. وي در اين راستا با دانشمندانفن نجوم به بحث و مذاكره پرداخته و به نواقصي كه سيستم و مدل هياتبطلميوسي داشته، اشاره كرده است. از جمله:

روزي يك دانشمند فلكي به نام «هشام» از عراق - ظاهرا از شهر واسط - برامام صادق(ع) وارد شده و در اين زمينه به گفتگو پرداخته است. امام صادق(ع)

از او درباره منظومه شمسي، حركت، سيارات و... سوال كرده او پاسخ داده درعراق از من دانشمندتر به علم نجوم وجود ندارد.

امام(ع) ميپرسد گردش فلك نزد شما [عراقيها با توجه به سابقه ديرينهاي كهعلم نجوم در سرزمين عراق و بابل داشته] چگونه است؟

«هشام» گويد: كلاه خويش از سر بر گرفتم و به گردش درآوردم.

امام صادق(ع) ميفرمايد: اگر واقعا چرخش و گردش فلك اينگونه است كه توترسيم كردي، پس چرا بناتالنعش [ دب، ملاقه، خرس] و ستاره جدي [مشهور بهستاره قطبي] و فرقدان [دو ستاره روشن از مجموعه دب اصغر كه در بخش مقدم وسر بناتالنعش صغري قرار گرفتهاند] در هيچ روز از روزگاران، در جانب و سمتقبله [جنوب] ديده نشده گردش كنند؟

گويد گفتم: سوگند به خدا من تاكنون چنين چيزي نشنيده و اهل حساب [منجمان وتقويمنگاران] آن را ذكر نكردهاند.

امام صادق(ع) از اين به بعد سوالهاي شگفتي به عمل آورده كه تا اين زمان وعصر ما هم بسياري از آنها هنوز حل نشده است، از جمله:

آرايش «زهره» نسبتبه نور آن چند درجه است؟

گويد گفتم: به خدا سوگند نه من چنين ستارهاي شنيده و ميشناسم و نه از مردمشنيدهام درباره آن گفتگو كنند.

امام فرمود: سبحانالله بهطور كلي يك كوكب را از حساب ساقط كردهايد پسمحاسبات شما بر چه پايهاي است؟

سخن امام ميرساند كه تا آن زمان «زهره» را به عنوان يكي از سياراتخانواده منظومه شمسي به حساب نميآوردهاند و يا حد اقل اين منجم از وجود آنبيخبر مانده و امام(ع) او را متذكر اين نكته زيبا ساخته است.

امام صادق(ع) سپس سوال ميكند، نور زهره نسبتبه نور ماه چند درجه است؟

گويد گفتم: چنين چيزي را جز خداي عزوجل كسي به آن آگاه نيست.

امام صادق(ع) ميفرمايد: نور ماه نسبتبه نور خورشيد چند درجه است؟

گويد: اين را هم نميدانم. امام(ع) فرمود: راست گفتي.

گفتني است كه امام صادق(ع) تاكنون درباره فيزيك نور ستارگان سيار و مقايسهنور آنها و تفاوت نور آنها، و سنجش نور آنها با خورشيد سخن ميراند. امروزهدر اين باره سخنها زياد گفته شده، و مباحث مفصلي پيرامون نور خورشيد وسيارهها به عمل آمده است كه از حوصله اين مقاله خارج است و بايد در جايديگر به تفصيل بدان پرداخت ولي يك نكته جالب را بايد خاطرنشان كرد. و آناين كه تا آن زمان و حتي زمانهاي بعد كسي درباره سنجش و مقايسه نور،اينگونه سخن نرانده و توجه كافي مبذول نداشته استبا اين كه جدا در خورانديشه و تامل است. امام صادق(ع) در ادامه اين نشست روي سخن را متوجهاحكام نجوم كرده و به راوي حديث (هشام خفاف منجم) فهمانده است كه احكامنجوم از محدوده انديشه منجمان خارج است و آنان تنها از درصد اندكي از آنبهرهمندند و اين پيامبران و اهل بيت و پيشوايان معصوم دين هستند كه عالمبه علم نجوم و احكام نجوم ميباشند از اينرو سوال فرمود: دو لشگر با هم بهپيكار برخاسته در اين لشگر منجم به حساب پرداخته و نتيجه محاسباتش نشانداده پيروزي از آن اوست، در لشگر مقابل هم منجم به حساب نشسته و پيروزي رااز آن خود به حساب ميآورد، سپس به جنگ ميپردازند و در نتيجه، يكي از ايندو لشگر نيروي مقابل را درهم شكسته و وادار به فرار ميسازد، پس علم نجومچه شد و كجا رفت؟ گويد: گفتم به خدا قسم نميدانم. فرمود: راست گفتي اصل وريشه حساب نجوم حق است [احكام نجوم صحيح است] ولي هيچكس جز آنان كه [اشارهبه پيامبر يا امام معصوم] مواليد و زايچههاي خلق را ميدانند از آن آگاهنيست (1).

چند نكته

1 - دانشمند عراقي در توجيه گردش حركت افلاك و گنبد دواراز توانائي شايسته برخوردار نبوده است، زيرا كلاه خود را به عنوان ماكتگردش سپهر به گونهاي چرخانده است كه بر پايه آن طي يك دوره گردش لازم آمده«جدي» به جانب قبله چرخيده و ديده شود، از اينرو امام(ع) اشكال كرد كهچرا ما آن را در سمت قبله نميبينيم؟ بديهي است عرض مدينه منوره يا زيستگاهامام صادق(ع) تقريبا در عرض 25 درجه شمالي واقع است و ستاره «جدي» - برفرض سيستم كلاه هيوي عراقي- بايد 25 درجه ازافق مدينه، ارتفاع به جانبقبله به خود بگيرد. هيوي عراقي اگر در توجيه حركت افلاك ماهر بود، بايد كلاهخويش را به گونهاي به چرخش ميآورد كه ستاره جدي در قطب قرار گيرد تا اشكالامام وارد نباشد و يا لااقل پاسخ دهد كه ستاره جدي در قطب عالم قرار گرفتهو نبايد به جانب قبله حركت كند تا ما آن را ببينيم.

2 - «زهره» يكي از بارزترين سيارات خانواده منظومه شمسي است و اطلاعنداشتن اين منجم از عضوي از اعضاي اين خانواده، سبب شگفتي امام صادق(ع) شدو فرمود: «سبحانالله فاسقطتم نجما باسره فعلي ما تحسبون» يك كوكب رابهطور كلي ساقط ساختيد پس پايه محاسبات شما بر چه چيزي استوار است؟ تعجبامام بيشتر به احكام نجوم ارتباط پيدا ميكند -نه در محاسبات هيوي روز وماه و سال شمسي و يا قمري- و از ديرباز نزد احكاميان نجوم «زهره» نقشزيبا و بسيار تعيين كننده بر عهده داشته است، زيرا ميگويند: همه سرور،خوشي، دوستي، مهر، محبت، الفت، طرب و شادي به زهره منسوب است و منجمي پيدانميشود كه او را از قلم بيندازد. 3 - منجم عراقي در بخش فيزيك كواكب بهويژه در زمينه نور و سنجش آن هيچ اطلاعي نداشته استبا اين كه از نقشسرنوشتساز درخشندگي كواكب و نور آنها كه امام بر آن تاكيد ورزيده، هرگزنميتوان چشمپوشي كرد. دانشمندان فن هيات به ويژه غربيها سخن امام صادق(ع)را بهتر از مسلمانان پيگيري كرده و به نتايجشنيدني دستيازيدهاند ازجمله: درخشش سطحي خورشيد (رخشانكره) در مقايسه با ماه در حالتبدر، 398000 برابر است.

اما زهره «ناهيد» مقدار بزرگي از نوري كه از خورشيد ميگيرد، بازتابميكند. يعني 80%درصد نوري را كه از خورشيد دريافت ميكند، به فضا بازميتابد، از اينرو روشنائي قابل توجهي نسبتبه ساير سيارات دارد،به ويژه كهناهيد هم به زمين نزديك است و هم به خورشيد و اين نزديكي، عامل ديگري برايدرخشندگي اين سياره بامدادي شده است.

ماه از مقدار نوري كه از خورشيد دريافت ميكند، تنها هفت صدم07/0 آن را بهفضا بازتاب ميدهد و ما آن را به شكل مهتاب در شبها خواهيم ديد. افزون براين، ماه همه انرژي جذب شده از خورشيد را به فضا تشعشع مينمايد.

يكي ديگر از ويژگيهاي نوري آن است كه با آن ميتوان فاصله سيارهها،ستارههاي دور و كهكشانهاي بسيار دور را به دست آورد، مثلا اگر يك علامتنوراني به ماه فرستاده شود و توسط سطح آن باز گردد، پس ازمدت زماني كه نورنياز دارد تا دو برابر فاصله زمين و ماه را بپيمايد، به زمين ميرسد. درآزمايشي، انعكاس امواج «رادار» با طول موج 300 سانتيمتر پس از فاصلهزماني تقريبي 56 2 ثانيه دريافت گرديد، بنابراين فاصله زمين تا ماه،فاصلهاي است كه نور با سرعت 105×3 ل ا (سيصدهزار) كليومتر در ثانيه در 1128 ثانيه طي كرده است. يعني 3*10^5*1/28 ح 384000 بنابراين ميتوان گفتشناساييخصيصههاي نور همان كارآمدي را دارد كه از روشهاي مثلثبندي جهت تعيين فاصلهسيارات استفاده ميشود. ميدانيم امروزه اندازهگيري ستارهها از طريق اختلافمنظر (پارالاكس) به وسيله مثلث، در فن هيات و نجوم از اهميت ويژهايبرخوردار است. زيرا بدون دانستن فاصله ستارهها تنها اطلاعات بسيار اندكيدرباره روشنائي، اندازه و توزيع آنها در فضا ميتوان به دست آورد.

فاصله خطي (برحسب كيلومتر) ستارهاي را كه پارالاكس آن معلوم است، به سادگيميتوان پيداكرد، چرا كه پارالاكس يك ستاره، زاويهاي است كه تحت آن «شعاعمدار زمين» از ستاره ديده ميشود، مثلا پارالاكس نزديكترين ستاره قنطورس(آلفا، سنتاوري Centauri ان) 751/0 قوسي است و چون واحد نجومي 1/5*10^8 (يكصد و پنجاه ميليون) كيلومتر است، فاصله ستاره مزبور از نسبت زير به دستميآيد:

قنطورس Pa /(3600*60*60) ح (1.5 *1052) /na

كيلومتر (2*0.751 ح 4.1 *10^13 /( 10^8 × 5.1 × 60 × 60 × 360درجه) a/a ح

همين روش مثلثبندي را وقتي درباره ماه بكار گيريم،نتيجه آن با رقم اول كه در اين باره داده شد، يكي است. يعني انحرافزاويهاي P تصوير و فاصله A به وسيله رابطه

زمين ماه: R/ 2 na ل 360 درجه/ P به يكديگرمربوطند، چنانچه در اين عبارت اختلافنظر، (پارالاكس) زمين مركزي را 57دقيقهيا 95/0 درجه قرار داده و شعاع زمين را 6370 ل ثكيلومتر در نظر بگيريمخواهيم داشت:

درجه )/ 360* Ra درجه 360 ح Ra/2na درجه / P درجه

و اين نتيجه مستقيم، آگاهي از ويژگيهاي نور است كه امام صادق(ع) بر آنتاكيد ورزيده است.

امام صادق(ع) و منجم يمن

يك دانشمند و منجم يمني كه خود را از خاندانيمعرفي كرده كه در علم نجوم صاحبنظرند و خود او نيز از هركس ديگر به اينعلم داناتر به حساب ميرود با امام صادق(ع) ملاقاتي داشته است.

امام صادق(ع) نخست از نسبت درجات نور مشتري به ماه، نور مشتري به عطاردپرسش بعمل آورده و او در پاسخ گفته است: نميدانم.

سپس فرموده است: آن كدام ستاره است كه وقتي طلوع كند شتران آماده جفتگيريميشوند؟ و آن كدام كوكبي است كه وقت طلوع، گاوان نيز بدان منظور آمادهميشوند؟ و آن كدام ستاره است كه طلوع آن با هيجان جفتگيري سگها ارتباطدارد؟ منجم يمني در پاسخ اين پرسشها گفت: نميدانم. امام صادق(ع) سپس ازامور شگفتآوري پرسيده است كه عقل هيچ بشري به پاسخ آن راه نيافته و شرح وتفصيل آن از حوصله اين مقاله و از عهده اين نگارنده خارج است (2).

اميد است در آينده دانش بشر تكامل يابد و از رمز و رموز اينگونه سخنانمعصومين پرده يا پردهها كنار رود، به اميد آن روز

پاورقي

1- محمد بن يعقوب كليني، روضه كافي، ص 351 - نشر آخوندي، تهران،بحار، 58، ص 243.

2- بحارالانوار، ج 58، ص 219.

امام صادق(ع) و انديشه هاي صوفيان


1- صوفيگري




ازجمله تفكراتي كه در زمان امام صادق(ع) پيدا شد و كمكم شكلگرفت، جريان خطرناك و انحرافي صوفيگري بود، كه با ظاهريفريبنده دستبه عوام فريبي و گمراه كردن مردم زد.


محقق اردبيلي درباره پيدايش صوفيه مينويسد: به نقل از شيعه وسني، اولين كسي را كه صوفي ناميدند «ابوهاشم كوفي» بود، چون او مانند رهبانان جامه هاي پشمينه درشت ميپوشيد. آن ملعون مثل نصاري قائل به حلول و اتحاد بود. (1) و در كتاب اصول الديانات آمده است كه او در ظاهر اموي و جبري بود و در باطن ملحد ودهري. هدف او نابودي دين اسلام بود. از ائمه معصومين عليهم السلام چند حديث در طعن او وارد شده است. پيروان او را چون صوف«لباس پشمي» ميپوشيدند، صوفيه گفتهاند. (2)


شايد منظور محقق اردبيلي اين است كه اولين كسي كه در اسلام«صوفي» ناميده شد، ابوهاشم كوفي بود و الا به گفته سيدجزايري(ره) اين كلمه نخست برگروهي از حكماي كج انديش و منحرف اطلاق ميشد، سپس برگروهي از زنادقه و بي دينان هندو و برا همه استعمال شد و پس از اسلام برگروهي از كژانديشان مثل حسن بصري،سفيان ثوري و ابوهاشم كوفي و هم قطارانشان كه از نظر فكر وانديشه در مقابل اهلبيت عصمت و طهارت فرار گرفته بودند، اطلاق شد.


امام صادق(ع) در برابر انحراف فرهنگي صوفيه موضع گرفت و نخست به هدايت و راهنمايي رهبران آنها پرداخت. اما چون آنان برعقايدانحرافي خود اصرار ميورزيدند. حضرت به ناچار وارد مرحله شديدتري شد و دست به افشاگري چهره هاي خبيث آنها زد.


سفيان ثوري و گروهي از زاهد نمايان نزد امام صادق(ع) آمدند واز لباس امام اشكال گرفتند. سفيان به آن حضرت گفت:


«ان هذا ليس من لباسك»; راستي كه اين جامه شما نيست. امام صادق(ع) فرمود: بشنو و به دل سپار آنچه را به تو ميگويم كه خيردنيا و آخرت همين است; اگر بر سنت و حق بميري و بر عقيده بدعت و ناحق نميري، من به تو خبر ميدهم كه رسول خدا(ص) در دوران تنگيوسختي بود، و هرگاه دنيا اقبال كند سزاوارترين افراد براي استفاده از نعمت ها نيكانند نه بدكاران، مومنانند نه منافقان،مسلمانانند نه كفار. اي ثوري! چرا انكار كردي و ناروا شمردي؟من با اين وضعي كه ميبيني از روزي كه خردمند شدم، شامي بر من نگذشته است كه در مالم حقي باشد كه خدا به من فرموده باشد آنرا در مصرفي برسانم; جز آن كه بدان مصرفش رساندم. (3)


برخي زهد فروشان از پاسخ آن حضرت به سفيان پندگرفته، گفتند: راستي اين رفيق ما از سخن شما آزرده شد، زبانش بند آمد و دليلي به نظرش نيامد.حضرت به آنها فرمود: شما دليل هاي خود رابياوريد. آنها گفتند: دليل ما از قرآن است. امام صادق(ع)فرمود: آن را حاضر كنيد كه از هر چيزي به پيروي و عمل سزاوارتراست. گفتند: خداي تبارك و تعالي در مقام توصيف ياران پيامبر(ص)فرمود: ديگران را برخود مقدم ميدارند، گرچه نيازمند باشند. هركه از بخل نفس خود محفوظ بماند جزو رستگاران است. (4)


نيز خداوند فرمود: غذاي خود را با اين كه به آن علاقه و نيازدارند، به مسكين و يتيم و اسير ميدهند. (5) ما به همين دو آيه اكتفا ميكنيم.


مردي از حاضران مجلس به آنان گفت: ما شما را نديدهايم كه ازخوراك خوب دوري كنيد. با اين حال به مردم فرمان ميدهيد كه ازمال خود دست بكشند تا شما از آن بهره مند شويد!


امام صادق(ع) فرمود: آن چه سودي ندارد، وانهيد. آيا ناسخ ومنسوخ و محكم و متشابه قرآن را ميدانيد؟ هركه گمراه شده، ازاينجا گمراه شده و هركه از اين امت هلاك شده، از اين راه هلاك شده است. در پاسخ گفتند: بعضي را نميدانيم و همه آن راميدانيم. آن حضرت فرمود: به خاطر اين ناداني است كه گرفتارشديد. احاديث رسول خدا(ص) نيز چنين هستند. (ناسخ و منسوخ ومحكم و متشابه دارند.) اما انفاقي كه در آيه فوق آمده است،براي مسلمانان آن عصر مباح بود، آنان به خاطر آن پاداش ميبردند. ولي آن چه كه آنها عمل ميكردند، به امر خدا نسخ شده است، تا مايه زيان مسلماناني كه افراد ناتوان، كودك و پيران ازكار افتاده و سالخورده در خانواده خود دارند كه گرسنگي رانمي توانند تحمل كنند، نشود. بدين خاطر رسول خدا(ص) فرمود: اگركسي ميخواهد مقداري خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار يا چنددرهم را به مصرف خير برساند بهتر اين است كه آنها را به مصرف پدر و مادر خود برساند و در درجه دوم براي خود و عيالش صرف كندو در درجه سوم به خويشاوندان وبرادران مومنش و در درجه چهارم به هسمايه هاي مستمندش و در درجه پنجم درراه خدا و جهاد كه اجرشاز همه كمتر است، به مصرف برساند.


پيامبر(ص) درباره مردي از انصار كه هنگام مرگش پنج يا شش بنده خود را آزاد كرد و چيزي براي فرزندان خردسالش باقي نگذاشت،فرمود: اگر اين كار او را به من اعلام كرده بوديد، نميگذاشتم درگورستان مسلمانان به خاك سپاريد. چند كودك خردسال باقي گذاشته است تا از مردم گدايي كنند!


قرآن در رد گفته شما ميفرمايد: آن كساني كه چون انفاق ميكنند،اسراف نميكنند و بخل نميورزند. عدالت ميان اين دو بايد رعايت شود. (6)


آيا نميبينيد كه خداوند كاري را كه شما بدان دعوت ميكنيد،نكوهش كرده است: خداوند اسراف كنندگان را دوست نميدارد. (7)


خداوند مردم را از اسراف نهي كرده و به حد وسط فرمان داده است.مسلمان نبايد هرچه دارد به ديگران بدهد و پس از آن از خدا روزي خواهد، چون دعايش به اجابت نميرسد. پيامبر(ص) فرمود: دعاي چنددسته از امتم به اجابت نميرسد: مردي كه به پدر و مادرش نفرينميكند... و مردي كه خداوند به او مال بسياري ميدهد و او همه راانفاق ميكند; سپس به درگاه خداوند دعا ميكند كه پروردگارا، بهمن روزي بده. خدا ميفرمايد: آيا روزي فراوان به تو ندادم؟! چراميانه روي نكردي؟ چرا اسراف كردي...؟ سپس خدا به پيامبرش آموخت كه چگونه انفاق كند. پيامبر(ص) يك «اوقيه طلا» داشت ونميخواست كه آن را يك شب در نزد خود نگه دارد. بدين خاطر همه آن را صدقه داد. بامدادان سائلي نزد او آمد و آن حضرت چيزي نداشت كه به او بدهد. سائل او را سرزنش كرد و آن حضرت غمناك شد. خدا به پيامبرش فرمود: دست خود را مبند و بيش از حد نيزدست خود را مگشاي كه مورد سرزنش قرار ميگيري و از كارفروماني. (8)


بسا كه مردمي از تو چيزي بخواهند و تو را معذور ندارند و اگرهرچه داري به ديگران بدهي به زيان مالي دچار شوي. اينها احاديث رسول خدا(ص) است كه قرآن را تصديق دارند و قرآن را هم همه اهلآن كه مومنند، درست دانند... اي جماعت! نميدانم امروز آنچه رابراي شما شرح دادم در شما اثر كرد يا...


اگر همه مردم آن طور كه شما ميخواهيد زاهد باشند و نيازي به متاع ديگران نداشته باشند پس كفاره هاي قسم و نذر و صدقه هاي زكات واجب شتر، گوسفند، گاو، طلا، نقره، خرما، كشمش و ديگرچيزها به چه كسي داده شود؟


چه بد است اين عقيده كه شما بدان گراييده ايد و مردم را بدان ميكشانيد!


سليمان بن داود(ع) از خدا ملكي خواست كه احدي را پس از وي نشايد، و خدا آن را به وي داد. او حق ميگفت و به حق كار ميكرد.ما نيافتيم كه خدا آن را بر وي نكوهش كند و نه يك مومني را.داود(ع) پيش از وي سلطنت محكمي داشت. يوسف پيامبر(ع) به پادشاه مصر گفت: مرا كارگزار همه خزائن كن; زيرا من نگهدار و داناهستم. كارش بدان جا كشيد كه اداره كشور مصر را به دست گرفت و وسعت حكومتش تا يمن رسيد...او نيز حق ميگفت و به حق كار ميكرد و نديديم احدي را كه بر او عيب گيرد. ذوالقرنين بنده اي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم دوستش داشت و وسايل برايش فراهم كردو شرق و غرب را در زير نگينش آورد و حق گفت و حق كار كرد ونديديم كسي اين را بر او عيب گيرد. اي جماعت! به همان امر ونهي خدا اكتفا كنيد و رها كنيد آنچه را برشما اشتباه شده است... علم را به عالم واگذاريد تا اجر ببريد و معذور باشيد...و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد. نادانيرا به اهلش وانهيد، زيرا اهل ناداني بسيارند و اهل دانشكم. (9)




سفيان ثوري




در انوار نعمانيه آمده است: صوفيان نزد امام صادق(ع) آمدند.سفيان ثوري لباسي پشمينه و زبر به تن كرده و امام لباس نازكيبه تن كرده بود. سفيان به امام گفت: به درستي كه اميرمومنان هميشه لباس هاي درشتي به تن ميكرد. چرا در اين روش به او اقتدانميكني؟! امام صادق(ع) پاسخ داد: اميرمومنان در زمان تنگدستي مسلمانان زندگي ميكرد. اين گشايش كه امروز در بين مسلمانان به وجود آمده، در آن روز نبوده است. ما قومي هستيم كه اگر خدا برماگشايش داد، برخود گشايش ميدهيم و هرگاه برما تنگي گيرد،برخودمان چنان كنيم. خداوند دنيا را براي مؤمن آفريده است، نه براي كافر; زيرا او ارزشي نزد خداوند ندارد. اگر اميرمومنان علي(ع) در اين زمان به سر ميبرد هرگز آن لباسهايي كه در آنروزگار مي پوشيد را به تن نميكرد، تا نگويند او رياكاري ميكند ولباس شهرت ميپوشد. اميرمومنان امام و والي مسلمانان بود و بروالي مسلمانان سزاوار نيست كه از نظر زندگي و معاش بالاتر ازفقرا باشد. حضرت علي(ع) در جواب كساني كه به وي گفتند: تو شب را گرسنه ميماني در حالي كه ملك و خلافت از آن تو است; فرمود: بيم آن دارم كه سير شوم در حالي كه در «يمامه» يك نفر باشكم گرسنه شب را سپري كرده باشد.


من والي نيستم. خلافت از ما غصب گرديده است. اگر والي بودم، دراين جهت به آن حضرت اقتدا ميكردم.


امام صادق(ع) به سفيان ثوري فرمود: نزديك من بيا! او پيش حضرت آمد. حضرت پيراهن پشمي و زبر سفيان را كنار زد و پيراهن ابريشمي را كه سفيان در زير لباس هاي خود به تن كرده بود، به اونشان داد و آن گاه فرمود: سفيان! نگاه كن كه در زير اين پيراهن هاي نازك كه به تن دارم، چه ميبيني؟ سفيان با تعجب ديدكه آن حضرت پيراهن پشمي زبري در زير لباس هاي خود به تن كرده است.


امام فرمود: سفيان! اين لباس زيرين را براي خدا به تن كرده ام وپيراهن ديگر را جهت اظهار نعمت پروردگار پوشيده ام. (10)


در اين گفت وگو به نكات فراوان و قابل توجهي ميتوان دست يافت.امام صادق(ع) با اين كه ميدانست. وي فردي رياكار و منحرف است اما در وهله اول، خواست تا با دليل و برهان او را خلع سلاح نمايد و سپس او را رسوا گرداند. امام صادق(ع) با نشان دادن لباس ابريشمي سفيان، به ديگران فهماند كه لباس هاي پشمينه اوبراي فريب عوام است، نه براي خدا.


دومين گامي كه امام صادق(ع) جهت افشاي چهره اين گروهك منحرف برداشت، رسوا كردن پايه گذاران آن بود. از اين رو ميبينيم وقتيكه از آن حضرت درباره ابوهاشم كوفي سؤال ميشود، در جواب ميفرمايد: او فردي بسيار فاسد العقيده است. وي همان كسي است كه مذهبي را به نام صوفيه پايه گذاري و تاسيس كرد و آن را راه فراري براي عقيده خبيث و فاسد خودش قرار داد. (11)


سومين گام امام صادق(ع) در مقابله با گروه منحرف صوفيه، هشدارامام به مسلمانان بود كه فريب آنها را نخورند و تحت تاثيرافكارشان قرار نگيرند. آن حضرت در جواب فردي كه از وي درباره صوفي ها سؤال كرده بود، فرمود: آنها دشمنان ما هستند. هركس به آنان ميل پيدا كند جزو آنهاست و همراهشان محشور خواهد شد. زوداست گروهي كه مدعي محبت ما ميباشند از آنان پيروي كنند... هان! اگر كسي به سوي اين گروه ميل پيدا بكند از ما نخواهد بود و مااز او بيزار هستيم و هركه آنها را انكار كند همانند كسي است كه به جنگ با كفار و منافقين پرداخته است. (12)




راهزنان امت اسلامي




عقايد فاسد و برخورد رياكارانه و منافقانه صوفيه آن چنان خطرناك بود كه پس از گذشتيك قرن از پيدايش اين گروه انحرافي،امام حسن عسكري(ع) با نقل حديث از امام صادق(ع) دست به يكروشنگري جديد عليه اين گروه زد. امام حسن عسكري(ع) در پايان اين روشنگري ميفرمايد: امام صادق(ع) به ابوهاشم جعفري فرمود:اي ابوهاشم! زود باشد كه زماني فرا رسد كه مردم خندان باشندودلهايشان سياه و تيره، سنت در ميان آنها بدعت به حساب آيد وبدعت در ميان آنها سنت، مؤمن در ميان آنها خوار و بي مقدار باشدو فاسق عزيز و صاحب اعتبار، اميران آنها نادان و ستمكار باشند،و عالمانشان راهي دربار ظالمان، توانگران آنها توشه فقيران ودرويشان را بدزدند، كوچتكترهاي آنها بر بزرگان پيشي گيرند،هرناداني نزد آنها مرد آگاهي باشد، هر حليتگري درويش باشد،مردم افراد نيك راي را از افراد فاسد العقيده تمييز ندهند،ميش را از گرگان خونخوار تشخيص ندهند، علماي آنها بر روي زمين بدترين خلق خدا هستند. زيرا ميل به فلسفه و تصوف ميكنند. به خدا قسم! آنها از حق برگشته اند و ميل به باطل پيدا كردهاند، دردوستي با مخالفان ما بسيار مبالغه كنند و در گمراه كردن شيعيانو دوستان ما تلاش فراوان كنند. پس اگر بر منصبي دستيابند ازرشوه ها سير نگردند... آگاه باشيد كه آنها «راهزنان ايمان»هستند و دعوت كنندگان به كيش ملحدان. پس هركس آنها را دريابد بايد از آنها حذر كند و دين و ايمان خود را حفظ كند.


اي ابوهاشم! اين چيزي است كه پدرم از پدرانش، از جعفربن محمدصادق عليهم السلام براي من نقل كرده است... (13)

پاورقي

1- حديقه الشيعه، ص 560.

2- ذرايع البيان، ج 2، ص 32، به نقل از منهاج البراعه، ج 1، ص 176.

3- تحف العقول، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، ص 363.

4- حشر، آيه 9.

5- انسان، آيه 9.

6- فرقان، آيه 67.

7- انعام، آيه 141.

8- اسرا، آيه 31.

9- تحف العقول، ص 363.

10- ذرايع البيان، ج 2، ص 48.

11- حديقه الشيعه، ص 564.

12- ذرايع البيان، ج 2، ص 41.

13- حديقه الشيعه، ص 652.

امام صادق(ع) و مسأله تقيّه





يكي از روشهاي عقلايي رايج در ميان ملل و نحل، «تقيّه» است. اين شيوه كه به معني خودداري از افتادن به دام خطر و مهلكه ميباشد، در اسلام نيز با عمل عمّار بن ياسر و تأييد پيامبراسلام (ص) ، سپري براي حفظ جان مسلمانان در مواقع خطر شناخته شد و به گفته ائمه معصومين عليهم السلام جزء دين و آيين اسلام واقع شد.


«تقيّه» ازمهمترين عواملي است كه باعث شد شيعيان در طول تاريخ خونبار خود به حفظ مكتب و عقايدشان پرداخته و آن را به دست ما برسانند. به همين جهت، يكي از معتقدات كلامي ـ فقهي شيعه و عملكردهاي تاريخي آن براي حفظ موجوديّتش در برابر اكثريت غير شيعه يا غير مسلمان محسوب ميگردد.


نكته قابل توجّه ديگر، آن است كه تقيّه يك رفتار طبيعي بشري است و در عرف اكثر اقوام و ملل در سراسر تاريخ سابقه دارد و مخصوص مذهب شيعه نبوده است؛ بلكه واكنش فرد يا قوم مقهور يا در اقليت است كه توان رويارويي و مبارزه مستقيم را نداشته يا اصولاً چنين مبارزهاي به صلاحشان نبوده و موجوديّت آنها را تهديد مينموده يا مينمايد. نتيجه آن كه، تقيّه سپري است كه عقل در مقام خطرهاي مهلك از آن بهره ميگيرد. و علاوه بر اين كه جواز اجتماعي و عرفي دارد، شرع نيز ـ كه عقل كل است ـ آن را امضا نموده و وظيفه دانسته است.


در اين مقاله ما بر آنيم كه با سيري اجمالي در معناي تقيّه، تاريخچه و جايگاه آن در اسلام، برخي پيچيدگيها و شبهه هاي مربوط به آن را رفع نموده و تقيّه را از ديدگاه امام صادق عليه السلام مورد بحث و بررسي قرار دهيم. اميد است كه خدمتي باشد به آستان مقدّس اهلبيت عليهم السلام و عرصه علم و دانش.انشاءاللّه.




سيري در معناي تقيّه




الف) معني لغوي تقيّه


لغت تقيّه از دو جهت مادّه و هيئت، قابل بحث و بررسي است:


از جهت مادّه، حروف اصلي آن «وقي» ميباشد كه واو آن به «تا» تبديل شده است. بنابراين اصل آن «وقيّه» بوده و از اين جهت، هم ريشه با لغت تقوا ميباشد كه اصل آن «وقوي» بوده است.


مصدر ثلاثي مجرّد آن «وقي» و «وقايه» است به معناي «صيانت» و «نگهداري».1


همچنين به معناي حفظ نفس از عذاب و گناه به وسيلهّ عمل صالح ميباشد.2


از جهت هيئت و صيغه، كلمه تقيّه بر وزن فعليه ميباشد و در مصدر يا اسم مصدر بودن آن اختلاف است.3


در هر صورت، ثلاثي مجرّد ميباشد و تاي آن، تاي وحدت است. چون اين نكته را يادآور ميشود كه هميشگي نيست و در موارد خاصّي انجام ميپذيرد.4


ب) معني و تعريف اصطلاحي تقيّه


تقيّه در علوم مختلف همانند تفسير، حديث، فقه، اصول فقه و كلام مورد تعريف اصطلاحي واقع شده است. اما با توجّه به تشابه فراوان اين تعاريف و نيز عدم تصريح مؤلّفان به مورد نظر قرارگرفتن اصطلاح علمي خاص و نيز ورود آن در قرآن و استفاده فراوان آن در روايات، اين نتيجه حاصل ميشود كه تقيّه همانند كلماتي چون صلاه، حقيقتي غير مختص به علمي خاص يافته و شدّت رواج آن در ميان مسلمانان باعث شده كه حقيقتي شرعيّه يا لااقل متشرّعه يابد. پس منظور از معنا و تعريف اصطلاحي آن، تعريف در عرف مسلمانان و به عبارت ديگر، معناي آن در عرف متشرّعه ـ اعم از سنّي و شيعه ـ ميباشد.


برخي آن را مخصوص به علم فقه، اصول و كلام دانسته اند5؛ كه صحيح به نظر نميرسد، زيرا چنان كه ذكر گرديد، در علوم ديگري همانند تفسير و حديث كاربرد داشته و تعريف يا مفهوم ذكر شده براي آن بايد به گونه اي باشد كه در آن علوم نيز كار آمد محسوب گردد.


فقهاي شيعه و اهل سنّت از تقيّه مفاهيم و تعاريف مختلفي ارائه نموده اند كه چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر ميگردد:


1. شيخ مفيد: «تقيّه، پنهان كردن حق و پوشاندن اعتقاد به حق و پنهانكاري با مخالفان حق و پشتيباني كردن از آنان در آنچه ضرر دين و دنيا را در پي دارد. هرگاه به «ضرورت تقيّه» ظنّ قوي پيدا كنيم، تقيّه واجب است و هرگاه ندانيم يا ظنّ قوي نداشته باشيم كه آشكار گرديدن و نمودن حق ضروري است، تقيّه واجب نيست.»6


2. امين الاسلام طبرسي: «تقيّه، عبارت است از: خلاف اعتقاد قلبي را به زبان آوردن به جهت ترس بر جان.»7


تعريف فوق، داراي اشكالهايي است:


1. تقيّه منحصر به زبان نيست، بلكه در عمل نيز ميباشد.


2. حق بودن معتقد و باور قلبي در اين تعريف بيان نشده است.


3. با انحصار تقيّه به ترس، اين تعريف تقيّه مداراتي را در برنميگيرد.


4. در موارد ترس نيز تقيّه منحصر به ترس بر جان نيست، بلكه ترس در مورد برادران ديني و نيز خود دين را هم شامل ميشود.8


3. شيخ مرتضي انصاري: «اسم است براي اتقي ـ يتقي و تاء در آن بدل از واو است. مقصود از آن در فقه، موافقت كردن با ديگري است در كردار و گفتاري كه مخالف با حقّ است، براي نگه داشتن جان خويش از زيان او.»9


4. سيّد حسن بجنوردي: «موافقت كردن با ديگري است در گفتار، كردار يا رها نمودن كاري كه انجام دادن آن واجب است و در باور انسان بر خلاف حق است براي نگهداري خويش يا كسي كه او را دوست دارد، از زيان.»10


5. آلوسي حنبلي: «تقيّه، حفظ جان يا آبرو يا مال از شرّ دشمنان است، دشمناني كه دشمني آنها مبتني بر اختلاف ديني ميباشد؛ مانند كافران و مسلمانان از فرقه هاي ديگر، يا دشمناني كه دشمني آنها به جهت اغراض دنيوي مانند مال و سلطنت ميباشد.»11


4. محمّد رشيد رضا: «تقيّه، گفتار يا كردار مخالف است با حق، به جهت حفظ از ضرر.»12


7. ابن حجر عسقلاني: «تقيّه، پرهيز از اظهار مسائل دروني همانند باورها و غير آن براي ديگري است.»13




تاريخچه تقيّه




الف) تقيّه قبل از اسلام


از نظر روايات شيعه، مسأله تقيّه پيشينه اي بس كهن دارد. زيرا اوّلين مورد آن را به دومين پيامبر الهي؛ يعني شيث (هبه اللّه) فرزند حضرت آدم عليه السلام نسبت ميدهند كه پس از قتل هابيل به دست قابيل، از برادرش قابيل به جهت حفظ جان خود تقيّه نمود.14 پس از آن در بعضي از روايات، تقيّه به عنوان سنّت حضرت ابراهيم عليه السلام مطرح شده است15، كه شايد بتوان از كلمه سنّت مداومت آن نزد آن حضرت را استنباط نمود. چرا كه در سيره آن حضرت در مواردي همچون: برخورد با پرستندگان ستارگان، ماه و خورشيد با گفتن «هذا ربّي»16 و نيز گفتن «انّي سقيم»17 در مقابل دعوت همشهريان او براي خروج از شهر و بالاخره بر زبان راندن جمله «بل فعله كبيرهم»18 در مقابل سؤال بت پرستان از شكننده بتهايشان، گونه هايي از تقيّه و توريّه را ميتوان مشاهده كرد.19


چاره اي كه حضرت يوسف عليه السلام براي نگه داشتن برادرش نزد خود انديشيد، به عنوان شاهدي ديگر براي تقيّه پيامبران در روايات شيعه ذكر شده است.20 در آن مورد ندا دهنده اي از سوي آن حضرت به كاروان برادران يوسف نسبت دزدي داد21 كه طبق بعضي از روايات، مراد يوسف عليه السلام از اين خطاب، دزديدن خود او از سوي برادرانش بوده است، نه دزدي پيمانه پادشاه.22


مأموريت يافتن حضرت موسي و هارون عليهم االسلام به سخن گفتن با نرمش «قولاً ليِّناً» با فرعون23 نيز در روايات به عنوان موردي ديگر براي تقيّه ذكر شده است.24 كه تقيّه اي بودن اين عمل يا به جهت اخفاي بخشي از حقايق و واقعيّات و تكيه بر توحيد تنها و يا از باب تقيّه مداراتي بوده است.


داستان مؤمن آل فرعون؛ يعني حبيب نجّار در زماني كه فرعون ادّعاي خدايي كرده و با خدا پرستان به ستيز برخاسته بود و آنها را به قتل ميرساند، در ظاهر با آداب و رسوم و فرهنگ فرعوني هماهنگ بود اما در باطن، وي خداپرست بود و از موسي عليه السلام حمايت ميكرد و اين امر تا زماني كه فرعون تصميم به قتل موسي عليه السلام گرفت، ادامه داشت؛ از موارد ديگر تقيّه بود كه به وسيله آن، جان و ايمان خود را از تجاوز و تعدّي فرعونيان نجات داد.25 بديهي است كه مؤمن آل فرعون اين سياست را از كسي نياموخته بود، بلكه به اقتضاي عقل و خرد خويش عمل نمود و سياست عملي او به عنوان «تقيّه» به دليل آنكه حكم عقل بود، مورد تأييد «شرع» قرار گرفته و به عنوان رفتاري معقول و پسنديده به صورت وحي بر پيامبر اسلام (ص) نازل گرديد.26


تقيّه اصحاب كهف، در روايات شيعه به عنوان نقطه اوج تقيّه مطرح شده است.27 زيرا آنان بدين جهت، حتّي اظهار شرك نيز مينمودند.28


در حقيقت بايد متذكّر شد كه تقيّه از جمله احكام امضايي شارع در طول تاريخ زندگي عقلا و بشر محسوب ميگردد و اينكه برخي از كمانديشان و معاندان شيعه آن را نوعي دروغ و نفاق تلقّي نموده و از بدعت هاي شيعه دانسته اند و بدين منظور پيروان مكتب امام و ولايت را به دورويي و مصلحت انديشي متّهم كردهاند، نوعي اهانت به شمار آمده و آنها سخت در اشتباهند.29ـ30


ب) تقيّه در اسلام


با ظهور اسلام و تجلّي وحي در جزيره العرب و گرايش افراد به آن، حسّاسيت قريش و گروه هاي ديگر عليه اسلام و پيروان آن برانگيخته شد و سختگيري هاي شديد تا حدّ قتل و كشتار عليه آنها آغاز گرديد، چنان كه ياسر و همسر او سميّه را به جرم پذيرش «اسلام» به قتل رساندند. ولي فرزند ايشان عمّار با درايتي خاص، تنها راه نجات جان خود را در آن ديد كه به ظاهر مطابق ميل آنها سخن بگويد، از اين رو با اظهار تبرّي لفظي از حضرت محمّد (ص) ، از آسيب آنها در امان ماند. اما ياران پيامبر او را متّهم به ارتداد نموده و به رسول خدا (ص) گفتند: عمّار، كافر شده است. حضرت فرمود: «هرگز! وجود عمّار از سر تا پا، پر از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او درآميخته است.»


وقتي عمّار سرافكنده به حضور پيامبر (ص) رسيد و با گريه گفت: يا رسولاللّه! كفّار قريش باعث شدند از تو تبرّي جويم و خدايان آنها را به نيكي ياد كنم. پيامبر اشكهاي او را پاك كرد و فرمود: «اگر بازهم از تو چنين خواستند، مطابق درخواست آنها سخن بگو.»31 سپس اين آيه نازل شد:


«مَنْ كفر باللّه مِن بعد ايمانه الاّ من اكره و قلبه مطمئنّ بالايمان»؛ كسي كه پس از مؤمن شدن كافر شود، مرتد خواهد بود مگر كسي كه مجبور به كفرگويي شود، در حالي كه قلب او به ايمان قرص و محكم باشد.32


با نزول اين آيه و امضاي عملكرد عمّار توسط پيامبر (ص) ، «تقيّه» به عنوان سنّتي عقلايي در جامعه اسلامي و سپري براي نجات جان افراد مسلمان در مواقع خطر قرار گرفت. پس «تقيّه» همان گونه كه از نام آن پيداست، حافظ و نگهبان افراد مبتلا در شرائط دشوار است.


هميشه از تقيّه در مواقع لزوم استفاده ميشده و تاريخ رواج آن از آغاز بعثت رسول اللّه (ص) تا پايان غيبت صغري ميباشد.33


از ديدگاه علماي شيعه و سنّي


هرچند تقيّه شيوهاي عقلايي و فراگير است و هيچ عاقلي با جواز آن براي حفظ جان مخالف نيست، اما در موجبات، اهداف، موارد و احكام آن، ميان علماي شيعه و سنّي اختلاف است.


از نظر اهل سنّت، تقيّه تنها جهت حفظ نفس جايز است، اما از نظر علماي شيعه، تقيّه براي جلوگيري از هر مهلكه و زياني كه مندوحه نداشته باشد، جايز است.34


از جهت مورد و كاربرد، علماي سنّي تقيّه را تنها در برخورد با غير مسلمانانِ خطرناك جايز ميدانند؛ يعني هرگاه مسلماني در جمع غير مسلمانان قرارگرفت و نتوانست به عقيده و آرمان ديني خود عمل كند، براي رهايي از زيان و ضرر آنها ميتواند تقيّه كرده و به ظاهر با آنها هماهنگ شود.35 دليل آنها اين است كه مدرك تقيّه، آيه 106 سوره نحل است.


ولي علماي شيعه به پيروي از ائمّه معصومين عليهم السلام تقيّه را به اقتضاي عقل در تمام مواقعي كه مؤمن در مخاطره قرار ميگيرد، جايز ميدانند، چه اين خطر از ناحيه كفّار باشد يا از ناحيه پيروان مذاهب اسلامي كه با عقيده و مذهب او مخالف هستند.


با نگاهي به تاريخ اسلام در مييابيم كه اوج بحث تقيّه و ملاحظه كاريهاي شيعه، در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و با سفارش و توصيه آن دو امام بزرگوار بوده كه دليل آن نيز شرارتهاي حكومت هاي بنياميّه و بني عباس و حاميان آنها بوده است.


حاكمان اين قوم هرچند به ظاهر مسلمان بودند، اما به دليل اين كه خطر آنها دست كمي از خطر كفّار نداشت، ائمّه معصومين عليهم السلام پيروان خود را توصيه به تقيّه ميكردند. بنابر اين، از نظر علماي شيعه در هرجا كه خطري از ناحيه كافر يا مسلمان، مؤمني را تهديد نمايد، تقيّه لازم است.


اما از نظر حكمي نيز ميان علماي شيعه و سنّي اختلاف است. اهل سنّت، تقيّه را به اين معنا جايز ميدانند كه فرد مسلمان هنگامي كه خود را در خطر مرگ ببيند ميتواند در برابر دشمنِ كافر سرسختانه به عقيده خود عمل كند هرچند به قيمت جان او تمام شود و يا ميتواند تقيّه كند و با دشمن همگام گردد. ابن كثير دمشقي ميگويد: «اتّفق العلماء علي انّ المكره علي الكفر يجوز له ان يوالي ابقاء لمهجته و يجوز له ان يأبي كما فعل بلال رضياللّه عنه؛ تمام علما اتّفاق نظر دارند كه شخص مجبور به كفر گويي ميتواند براي حفظ جان خود با كفّار دوستي كند و نيز ميتواند امتناع نموده و تسليم آنها نشود، چنان كه بلال(رض) در برابر كفّار تسليم نشد.»36


زمخشري ـ از مفسّران اهل سنّت ـ نيز در اين باره ميگويد:


«فان قلت ايّ الامرين افضل، فعل عمّار ام فعل ابويه؟ قلتُ بل فعل ابويه لانّ في ترك التّقيه و الصّبر علي القتل اعزازاً للاسلام؛ اگر بگويي كدام يك از دو عمل بهتر است، كار عمّار يا كار پدر مادر او؟ من ميگويم كار پدر و مادر او بهتر است؛ چون در ترك تقيّه و صبر و تحمّل در برابر كشته شدن، عزّت اسلام نهفته است.»37


بنابراين، حكم تقيّه از نظر علماي سنّي حدّاكثر، ترخيص است نه عزيمت. اما از نظر علماي شيعه به پيروي از ائمّه معصومين عليهم السلام تقيّه براي حفظ نفس از خطر قتل، واجب است. شيخ طوسي در اين باره ميگويد: «والتّقيّه عندنا واجبه عند الخوف عليالنّفس؛ تقيّه در نظر علماي شيعه هنگام ترس از كشته شدن واجب است.»38


تقيّه، عزيمت است نه ترخيص


با توجّه به اين كه عمل به تقيّه و يا ترك آن بستگي به تشخيص فرد گرفتار دارد ديگرجايي براي توهّم باقي نميماند كه گفته شود «تقيّه، ترخيص است نه عزيمت» و حال آن كه اهل سنّت تقيّه را ترخيص ميدانند.39 منشأ اين توهّم آن است كه آنها تقيّه را يك وظيفه و حكم تكليفي نميدانند، بلكه آن را يك عمل مباح تلقّي ميكنند. در صورتي كه حفظ نفس، از اهمّ تكاليف است و مؤمن همان گونه كه وظيفه دارد نماز بخواند، موظّف است خود را از خطر مصون بدارد. امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «ولا تلقوا بايديكم الي التّهلكه»، با دست خود، خويش را به هلاكت نيندازيد40؛ ميفرمايد: اين آيه مربوط به تقيّه است.41


با توجّه به اين كه حكم در آيه، نهي است و نهي از نظر اصولي، ظهور در حرمت دارد. پس تقيّه يك حكم تكليفي است نه اين كه ترخيص و اباحه باشد و اگر افرادي مانند ميثم تمّار و عبد بن حذافه و شخص گرفتار مسيلمه كذّاب به تقيّه عمل نكردند، دليل بر نقض تكليفي تقيّه نيست؛ زيرا تشخيص عمل به تقيّه، مانند هر تكليف ديگري، به علم خود مكلّف مربوط ميشود و آنها وظيفه خود را آن گونه تشخيص دادند كه عمل كردند.42




حدّ نهايي تقيّه




بايد دانست كاربرد تقيّه كه در جهت مصلحت مؤمنان و مسلمانان جعل شده است، داراي حدّي است كه فراتر از آن جايز نخواهد بود؛ به اين معنا كه تقيّه براي حفظ جان، آرمان و عقيده تجويز شده است. حال اگر تقيّه كارايي خود را از دست بدهد و دشمن به گونه اي شرير و ستمكار باشد كه در هر حال قصد نابودي مؤمن را داشته باشد، در آنجا تقيّه جايز نيست، بلكه بايد مقاومت كرد. امام باقر عليه السلام در اين باره ميفرمايد:


«انّما جعل التّقيّه ليحقن بها الدّم فاذا بلغ الدّم فليس تقيّه؛ همانا تقيّه قرار داده شده است براي اينكه خونها مصون بماند، پس هرگاه كار به قتل و خونريزي كشيد، ديگر تقيّه روا نيست.»43


يعني اگر وضعيت به گونه اي باشد كه مؤمن و مسلمان با دشمن مماشات كنند يا نكنند، در هر حال كشته ميشوند، در اين صورت تقيّه جايز نيست و اگر در تاريخ ميخوانيم كه افرادي به رغم حكم تقيّه، با دشمن مدارا نكرده و كشته شدهاند، بر اين اساس است؛ يعني براي آنها ثابت گرديده بود كه دشمن در هر حال آنها را خواهد كشت، از اين رو تقيّه نكرده و در جهاد با دشمن كشته شدهاند. به عنوان نمونه، در ماجراي شهادت امام حسين عليه السلام ، براي آن حضرت ثابت شده بود كه يزيد به هر صورت او را به شهادت خواهد رساند، لذا آن حضرت تقيّه نكرد.




تقيّه در زمان معصومان (عليهم السلام)




محدوده تاريخي تقيّه در زمان معصومان عليهم السلام ، همان گونه كه ذكر گرديد، از ابتداي بعثت پيامبراكرم (ص) تا پايان غيبت صغري ميباشد و به چهار دسته تقسيم ميشود:


1. تقيّه سياسي؛


2. تقيّه اجتماعي؛


3. تقيّه فقهي؛


4. تقيّه كلامي؛


منظور از تقيّه سياسي، تقيّه معصوم عليه السلام در هنگام مواجهه با قدرتهاي حاكم است.


مقصود از تقيّه اجتماعي، تقيّه در هنگام برخورد با عامّه (اهل سنّت) است كه به كيفيت هاي مختلفي همچون: مدارات در هنگام معاشرت با آنها، شركت در اجتماعات آنان و نيز پنهان نمودن حق يا اظهار خلاف آن در مواجهه با آنان ميباشد.


منظور از تقيّه فقهي، تقيّه در موارد احكام فقهي است كه معصوم عليه السلام به جهت تقيّه، حكمي را پنهان نموده و يا خلاف آن را اظهار مينمايد كه به «تقيّه در حكم» نيز معروف است.


مراد از تقيّه كلامي، تقيّه در مسائل مربوط به ولايت و امامت ائمّه عليهم السلام ميباشد.


قابل ذكر است كه منظور از تقسيمات فوق، تقسيم دقيق منطقي نبوده، بلكه به جهت سهولت فهم مطالب به اين امر اقدام نموديم. چرا كه در بسياري از موارد، امكان تداخل آنها در يكديگر نيز وجود دارد؛ مثل آن كه امام عليه السلام در مقابل قدرت حاكم، در حكمي فقهي تقيّه نمايد، كه ميتوان آن را هم در بخش تقيّه سياسي و هم در بخش تقيّه فقهي داخل نمود.


يادآوري


در اين تحقيق به جهت گستردگي بحث و بدين منظور كه اوّلاً موضوع تحقيق ما «بررسي تقيّه از ديدگاه امام صادق عليه السلام و جايگاه آن در عصر ايشان» بوده، ثانياً بيشترين موارد تقيّه و حمل بر تقيّه در روايات، در دوران آن حضرت مشاهده ميشود، ما از پرداختن به ابعاد ديگر خودداري ميكنيم. اما قبل از هر چيز، لازم است كه اين شبهه، پاسخ داده شود:


امام صادق عليه السلام كه در عصر عزّت اسلام ميزيست، چه نيازي به تقيّه و توصيّه به آن داشت؟44


پاسخ: با بررسي دوران امامت امام صادق عليه السلام (114 ـ 148 ق.) در مييابيم كه اين دوران را ميتوان به سه بخش تقسيم نمود:


اوّل: دوره استقرار دولت بني اميه (114 ـ 125 ق.).


دوم: دوره درگيري هاي بني اميه و بني عباس و نيز درگيريهاي بني عباس در آغاز حكومت با مخالفان خود (125ـ145 ق.)


سوم: دوران تثبيت دولت عباسي (145 ـ 148 ق.).


امام صادق عليه السلام از بخشي از دوره اوّل و تمام دوره دوم توانست به خوبي استفاده نموده و به نشر معارف اسلام و شيعه بپردازد. به همين جهت و با توجّه به سهم فراوان آن امام در نشر مذهب شيعه، اين مذهب با نام «جعفري» مشهور گشت. اما در دوره سوم به شدّت تحت فشار حكومت عباسي قرارگرفت كه بيشتر مواردِ تقيّه آن حضرت و نيز روايات سفارش و ذكر فضائل تقيّه، مربوط به اين دوره است. در واقع آن دوره نه دوران عزّت اسلام، بلكه دوره اقتدار بني عباس بود؛ زيرا در حقيقت يكي از تاريكترين دوره هاي اسلام ميباشد، به خصوص با فشار و اختناقي كه منصور دوانيقي در عصر خلافت خود ايجاد كرده بود، به گونه اي كه امام صادق عليه السلام حتّي نتوانست وصيّ خود را با صراحت اعلام كند و «وصيّت» بين پنج نفر مردّد ماند كه يكي از آنها خود منصور بود تا جان وصيّ واقعي در خطر نيفتد.45




امام صادق (عليه السلام) و تقيّه




همان طور كه بيان شد، اكثر روايات فقهي شيعه از زبان امام صادق عليه السلام صادر شده است. هم چنان كه بيشترين موارد تقيّه، به ويژه تقيّه فقهي و نيز حمل بر تقيّه را در روايات آن حضرت مشاهده ميكنيم. همچنين دوره امامت آن حضرت يكي از طولانيترين دورانهاي امامت ائمّه عليهم السلام به شمار ميرود. امام صادق عليه السلام اگرچه در مقطعي از دوره امامت خود ـ به خصوص پس از حكومت هشام تا دهه اوّل حكومت منصور ـ يعني از سال 125 تا 145 ق. توانست آزادانه به نشر حقايق و معارف بپردازد، اما عواملي باعث صدور روايات تقيّهاي از آن حضرت شد؛ همچون:


1. تقيّه از حكومت در دوران هشام و منصور.


2. پراكندگي اصحاب آن حضرت از جهت مذهب كه در مواردي ايشان، طبق مذهب فقهي پرسشگران جواب ميداد.


3. حفظ جان اصحاب خود.


4. شكّاك بودن بعضي از اصحاب. بنابر اظهارات فوق، احتمال تقيّه در روايات آن حضرت حتي اگر ناقل آن، اصحاب خاصّي همانند زراره باشد، فراوان است. همچنين اگر بخواهيم با ترسيم يك منحني روايات تقيّه را بررسي كنيم، باز به اين نتيجه ميرسيم كه دوره امامت امام صادق عليه السلام بلندترين نقطه اين منحني را به خود اختصاص ميدهد. براي روشنتر شدن اين مطلب، ذكر يك نكته كافي است كه 53 روايت از 106 روايات مربوط به تقيّه (با حذف مكرّرات) كه در كتاب بحارالانوار جمعآوري شده، از امام صادق عليه السلام نقل شده است.46 يعني حدود 50 درصد روايات تقيّه را شامل ميشود و اين رقم غير از احاديث مربوط به تقيّه است كه امام صادق عليه السلام از قول امامان پيش از خود نقل ميكند.


علت فراواني اين روايات را تنها در بُعد سياسي، ميتوان معلول فشارهاي سهمگين حكومتهاي مركزي در دوران اوّل و سوم و تا حدودي دوره دوم امامت آن حضرت دانست.


رشد روايات در بخشهاي ديگر را نيز ميتوان در عللي همچون: 1. طولاني بودن دوران امامت ايشان، 2. توفيق فراوان آن حضرت در نشر معارف و احكام اسلام، 3. از سوي ديگر، اختلاف مذهب داشتنِ چهار هزار شاگرد و راوي از آن حضرت، 4. شدّت اختلاط اقليّت شيعيان با اكثريّت سنّي ـ كه افراد متعصّب فراواني را در خود جاي داده بود ـ جست و جو نمود.47


همچنين فعّاليّت شديد غاليان كه در اين دوره به نقطه اوج خود رسيده بودند و بهرهبرداري آنان از شخصيّت و روايات ائمه عليهم السلام را نيز نبايد از نظر دور داشت. اين امر موجب ميشد امام از اصحاب خود بخواهد معارف بلند شيعه را در دسترس همگان قرار ندهند و در بيان آنها تقيّه نمايند.48 اينك به بررسي مواردي از روايات حضرت در اين زمينه ميپردازيم:


1. تقيّه سياسي


مواردي از تقيّه سياسي در سيره امام صادق عليه السلام و يارانش را ميتوان اين گونه برشمرد:


1. پوشيدن لباس سياه در فقه شيعه مكروه است، اما اين لباس در زمان قيام عباسيان و پس از آن، به صورت شعار آنان درآمد و لذا در تاريخ با عنوان «مسوده» (سياه جامگان) معروف شدند. در روايتي آمده است هنگامي كه امام صادق عليه السلام در «حيره» به سر ميبرد، فرستاده ابوالعبّاس سفّاح براي او لباس باراني فرستاد كه يك طرف آن سفيد و طرف ديگر آن سياه بود. امام عليه السلام آن را پوشيد و فرمود: «اما انّي البسه و انا اعلم انّه لباس اهلالنّار49؛ من آن را ميپوشم در حالي كه ميدانم لباس اهل آتش است.» در روايت ديگري به همين مضمون چنين وارد شده است كه امام عليه السلام حتي آستر و پنبه لباس هاي خود را سياه كرده بود.50


2. امام صادق عليه السلام در حديثي ميفرمايند:


«كلّما تقارب هذا الأمر كان أشدّ للتقيّه؛ هرچه به اين امر نزديكتر ميشويم، تقيّه شديدتر ميگردد.»51


علاّمه مجلسي هذاالأمر را به «خروج قائم عليه السلام » تفسير كرده است. اما شايد بتوان آن را به قصد امام عليه السلام براي قيام و نزديك شدن زمان آن نيز تفسير نمود كه البته به علّت دگرگوني شرايط محقّق نشد.


3. با آن كه زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا در آن زمان براي شيعيان خطراتي را دربرداشت، اما به جهت خاموش نشدن اين مشعل فروزان، امام صادق عليه السلام شيعيان را به زيارت بسيار مختصري كه مخصوص حال تقيّه است، توصيه مينمايند. بدين قرار: اين زيارت پس از غسل و پوشيدن لباس تميز، فقط بر سه مرتبه گفتن «صلّي اللّه عليك يا ابا عبداللّه» مشتمل است.52 در روايت ديگري، امام صادق عليه السلام ضمن بيان آداب زيارت، سفارش به تقيّه را يادآور ميشوند و ميفرمايند: «وَ يلزمك التّقيّه الّتي هي قوام دينك بها؛ لازم است تقيّهاي كه قوام دين به آن است را رعايت كني.»53


2. تقيّه اجتماعي


در زمان امام صادق عليه السلام تقيّه اجتماعي نيز ابعاد گستردهتري مييابد و با بررسي سيره امام و اصحاب او، به موارد فراواني از اين نوع تقيّه برخورد ميكنيم. از جمله درباره آن حضرت داستاني بيان شده است، بدين گونه كه: آن حضرت هنگام شنيدن دشنام به علي عليه السلام از بعضي از مخالفان، خود را در پشت ستون مخفي كرده و پس از تمام شدن دشنام، به نزد آن مخالف آمده و به وي سلام كرده و با او مصافحه نمود.54


در روايات فراواني آن حضرت دستور تقيّه اجتماعي را براي اصحاب و ياران خود صادر ميفرمايد كه به چند مورد آن اشاره مينماييم:


1. «كظم الغيظ عن العدو في دولاتهم تقيّه حزم لمن اخذ بها و تحرّز من التعرّض للبلاء فيالدّنيا؛فرو بردن خشم از دشمن در زمان حكومت آنها به جهت تقيّه، احتياط است براي كسي كه آن را عمل كند و دوري جستن از بلا در دنيا ميباشد.»55


2. امام صادق عليه السلام در حديثي ضمن تفسير آيهاي از قرآن چنين ميفرمايد: ««قولوا للنّاس حسناً»56، اي للنّاس كلّهم مؤمنهم و مخالفهم، امّا المؤمنون فيبسط لهم وجهه و امّا المخالفون فيكلّمهم بالمداراه لاجتذابهم الي الايمان فانّه بأيسر من ذلك يكفّ شرورهم عن نفسه و عن اخوانه المؤمنين؛ اين كه خداوند ميفرمايد: «با مردم به نيكويي سخن گوييد.» يعني با همه مردم چه مؤمنان و چه مخالفان. اما با مؤمنان با گشاده رويي برخورد ميكند و با مخالفان با مدارا، تا آنها را به ايمان جذب نمايد، كه به آسانتر از اين ميتوان شرور آنها را از خود و از برادران مؤمنش دفع كند.»57


3. نيز ميفرمايد: «انّ مداراه اعداءاللّه من افضل صدقه المرء علي نفسه و اخوانه؛ مدارا با دشمنان خدا از برترين صدقه هاي انسان براي حفظ خود و برادرانش ميباشد.»58


4. امام در روايت ديگري نتيجه عالي «مدارا» را چنين بيان ميفرمايد: «من كفّ يده عن النّاس فانّما يكفّ عنهم يدا واحده و يكفون عنهم ايادي كثيره؛ كسي كه (با مردم مدارا كند و) از برخورد شديد با مردم دوري گزيند، در حقيقت او تنها يك دست (يك نفر) را از آزار مردم دور داشته، اما دستهاي (افراد) فراواني را از اذيّت و آزار خود باز داشته است.»59


5. امام صادق عليه السلام در روايتي مفصّل، در بيان فرق بين حكومت بنياميه و امامت ائمه عليهم السلام ميفرمايد: «انّ اماره بني اميّه كانت بالسّيف و العسف و الجور و انّ امامتنا بالرّفق و التّألّف و الوقار و التّقيه و حُسن الخلطه والورع و الاجتهاد فرغبوا النّاس في دينكم و فيما انتم فيه؛ حكومت بني اميه با شمشير، ظلم و جور سرپا بود و اما امامت ما با نرمي، الفت با همديگر، وقار، تقيّه، خوش برخوردي، پرهيزكاري و اجتهاد همراه است. پس مردم را در دينتان و در آنچه شما برآنيد (امامت و ولايت)، تشويق كنيد.»60


3. تقيّه فقهي


«فقه شيعه» در دوران 34 ساله امامت امام صادق عليه السلام به نقطه اوج بالندگي و شكوفايي خود رسيد، به گونه اي كه به «فقه جعفري» معروف شد. روايات فقهي تقيّهاي نيز رشد روز افزوني پيدا كرد. گستردگي تقيّه و روايات تقيّه اي به گونه اي بود كه بعضي از ياران در استفتاي مكاتبهاي خود تصريح ميكنند كه مسأله تقيّه در ميان نيست و خواستار بيان حكم در حالت عادي ميشوند؛61 از جمله:


1. ابوبصير از امام صادق عليه السلام درباره جواز سجده بر گليم ميپرسد و امام عليه السلام جواب ميدهد: «اذا كان في تقيّه فلابأس به؛ اگر در حالت تقيّه باشد، اشكالي ندارد.»62


2. امام صادق عليه السلام درباره كيفيت برگزاري نماز خود با اهل سنّت چنين ميفرمايد: «فامّا أنا فاُصَلّي معهم و اريهم انّي اسجد و مااسجد؛ من با آنان نماز ميخوانم و چنين وانمود ميكنم كه سجده مينمايم، در حالي كه سجده نميكنم.»63


3. امام صادق عليه السلام در روايتي سوگند دروغين به جهت تقيّه را مجاز شمرده و براي شكستن آن كفّارهاي قائل نميشوند: «لاحنث و لاكفّاره علي من حلف تقيّه يدفع بذلك ظلماً عن نفسه؛ كسي كه به جهت تقيّه و براي دفع ظلم از خود، سوگند بخورد (و بعد خلاف آن عمل كند) اين سوگند شكسته نميشود و كفّاره اي ندارد.»64


4. تقيّه كلامي


به موازات رشد و بالندگي فقه شيعه به وسيله امام صادق عليه السلام ، كلام و معارف شيعه نيز در اين زمان توسّط آن حضرت به نقطه اوج شكوفايي رسيد و توانست در ميان همه مذاهب كلامي رايج در آن روزگار، راه خود را پيموده و خود را در صدر مذاهب كلامي كه در ضمن مبتني بر اصول و قواعد قطعي بود، قرار دهد. لذا در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام به چهره هاي كلامي متبحّري همانند «هشام بن حَكم» برخورد ميكنيم كه در مبارزات كلامي خود با ديگر مذاهب كلامي، هميشه بر آنها پيروز است؛ به طوري كه امام عليه السلام هشام را با آنكه جوان نورسي است، در صدر مجلس خود جاي ميدهد. با مراجعه به ابواب مختلف كلامي مشاهده ميكنيم كه قسمت عمده روايات كلامي شيعه و همچنين تقيّه كلامي از زبان امام صادق عليه السلام نقل شده است. حال با اين توضيحات، به چند نمونه از تقيّه هاي كلامي امام، اشاره مينماييم:


1. از امام صادق عليه السلام پرسيدند: زده شدن گردنها براي شما محبوبتر است. يا برائت از علي عليه السلام . حضرت فرمود: «رخصت (يعني استفاده از تقيّه) براي من محبوبتر است.» و آنگاه به آيه نازل شده در شأن عمّار استناد نمود.65


2. در روايتي امام صادق عليه السلام چنين ميفرمايد: «ايّا كم و ذكر عليّ و فاطمه عليهماالسلام فانّ النّاس ليس شيء ابغض اليهم من ذكر عليّ و فاطمه عليهماالسلام ؛ از آوردن نام علي و فاطمه عليهماالسلام نزد مردم بپرهيزيد، زيرا آنها يادآوري اين دو را از هرچيز ديگر ناخوشتر ميدارند.»66




* * *




علاوه بر تقسيم بندي مذكور، به حسب استفاده از آيات شريفه و روايات وارده، «تقيّه» داراي تقسيم بندي ديگري نيز ميباشد:67


1. تقيّه اكراهيه: عمل نمودن شخص مجبور هنگام اكراه و اجبار، براي حفظ جان و ساير شئون خود.


2. تقيّه خوفيه: انجام اعمال و عبادات بر طبق فتاواي رؤساي علمي اهل سنّت (در محيط آنها) و احتياط كامل گروه اقليت در روش زندگي و معاشرت باگروه اكثريت، براي حفظ جان و ساير شئون خود و هم مسلكان.


3. تقيّه كتمانيه: كتمان مرام و حفظ مسلك و اختفاي مقدار عدّه و قدرت جمعيّت هم مسلكان و فعّاليت سرّي در پيشبرد اهداف در موقع ضعف و هنگام مهيّا نبودن براي انتشار مرام كه مقابل فعاليّت علني در موقع قدرت و تهيّه قواي كافي است.


4. تقيّه مداراتيه: حُسن معاشرت و زندگي با اهلسنّت (اكثريت جامعه اسلامي) و حضور در مجامع و محافل عبادي و اجتماعي آنان، براي حفظ وحدت، اتّحاد اسلامي و تشكيل يك دولت با قدرت.


اينك به ذكر رواياتي از امام صادق عليه السلام در هريك از انواع تقيّه ميپردازيم:




تقيّه اكراهيه




عمر بن مروان خزاز روايت كرده: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: رسول اكرم (ص) فرمود: چهارچيز از امت من برداشته شده است:


اوّل: امري كه در انجام آن مضطر باشند.


دوم: كاري كه فراموش نمايند.


سوم: امري كه اجبار بر آن شده باشند.


چهارم: فعلي كه فوق طاقت آنهاست.


و فرمود: اين امر از كتاب خدا استفاده ميشود68: «ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ربّنا و لاتحمل علينا اصراً كما حملته علي الذين من قبلنا ربّنا و لاتُحمّلنا ما لا طاقهَ لنا به»69، «الاّ من اكره و قلبه مطمئن بالايمان»70.


در اين روايت شريف حضرت امام صادق عليه السلام از نبيّاكرم (ص) نقل نموده، يكي از امور برداشته شده از اين امت، امري است كه به انجام آن اكراه و اجبار شوند گرچه ترك واجب و فعل حرام باشد. حضرتش ذيل اين حديث به آيهاي كه درباره عمّار نازل شده تمسّك فرمودهاند.


از اطلاق اين روايت چنين استفاده ميشود كه حرمت يا وجوب امرِ مورد اكراه و اجبار، گرچه در نهايت اهمّيت و لزوم براي شخص مورد اكراه و يا براي محيط اسلامياش باشد، برداشته شده و ميتواند در فرض اوّل انجام داده و در فرض دوم ترك نمايد. تقيّه براي افرادي كه قلباً ايمان دارند، در مواقع اضطرار و خطر جاني جايز است و تقيّه اكراهيه، مطابق روش عقلا، براي حفظ هدف و غرض مسلكي و ترجيح اهم بر مهم است.




تقيّه خوفيه




1. حسن بن زيد بن علي از حضرت امام صادق عليه السلام ، از پدرش نقل مينمايد: رسول اكرم (ص) مكرّراً ميفرمود: «لا ايمان لمن لاتقيّه له؛ كسي كه تقيّه نكند، داراي ايمان نيست.» و ميفرمود: خداي تعالي فرموده: «الاّ أن تتّقوا منهم تُقاه»71.


نبياكرم (ص) ذيل كلامش لزوم تقيّه را مطرح نموده و جهت بيان آن، متمسّك به آيه 28 سوره آل عمران شده اند، كه خداوند فرموده: فقط در مورد ترس از محذور و به خاطر دفع ضرر، تقيّه خوفيه نماييد و در ظاهر باكفّار دوستي و همبستگي كنيد.


2. حضرت صادق عليه السلام ميفرمايد: «استعمال التّقيه لصيانه الاخوان فان كان هو يحمي الخائف فهو من اشرف خصال الكرام؛ عمل به تقيّه، براي حفظ برادران ايماني است. و اگر عمل مذكور بيمناكي را از هراس رهانده و حفظ نمايد، شريفترين علائم كرم و بزرگواري است.»72


3. شيخ طوسي مسنداً از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده: «عليكم بالتقيّه فانّه ليس منّا من لم يجعل ها شعاره و دثاره مع من يأمنه لتكون سجيّته مع من يحذره73؛ مواليان ما! هميشه ملازم با تقيّه باشيد. همانا كسي كه در حال ايمني و نزد افراد بيآزار تقيّه را شعار و لباس خود ننمايد تا عادت او شده و در مورد خوف و نزد ستمكار فراموش نكند، از ما نيست.»


در اين روايت، امام صادق عليه السلام شيعيان خود را دستور به تمرين وظيفه تقيّه ميفرمايد تا در مورد خوف و پيش آمد ناگهاني، به طور طبيعي مهيّاي انجام وظيفه باشند.




تقيّه كتمانيه




1. معلّي بن خنيس روايت كرده: حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يا معلّي! اكتم امرنا و لاتذعه فانّه من كتم امرنا و لم يذعه اعزّهاللّه به فيالدّنيا و جعله نوراً بين عينيه فيالآخره يقوده الي الجنّه. يا معلّي! من اذاع امرنا و لم يكتمه اذّلهاللّه به فيالدّنيا و نزع النّور من بين عينيه فيالآخره و...؛ اي معلّي! طريقه ما را مخفي دار (سرّاً ترويج نما) و به طور آشكار منتشر منما، چه هركس امر ما را مكتوم داشته و نزد عامّه مردم آشكار ننمايد، روش او را خدا در دنيا موجب عزّتش نموده و در آخرت به شكل نوري بين دو چشم او ظاهر مينمايد تا او را به سوي بهشت رهسپار كند. اي معلّي! هركس ولايت و امر ما را آشكار نموده و از كتمان و مستوري خارج نمايد، خدا روش او را موجب خواري او در دنيا و برطرف شدن روشنايي بين دو چشمش در آخرت مينمايد و روش او به شكل تاريكي بين دو چشمش در آمده تا او را به سوي آتش رهسپار نمايد. اي معلّي! تقيّه از دين من و دين پدران من است. كسي كه روشش تقيّه نيست، بهرهاي از دين ندارد. اي معلّي! همان طور كه خدا دوست دارد آشكار (هنگامي كه اهل حق واجد اكثريت و قدرتمند هستند) عبادت شود، همچنين دوست دارد (هنگام ضعف و اقليت اهل حق) مخفي و به روش سرّي اطاعت گردد.»74


با تفكّر و دقّت در اين روايت (صدراً و ذيلاً) گفتار ما در باب اين نوع تقيّه نيز روشن شده و اين قسم تقيّه هم به كيّفيّت مذكور استفاده ميشود؛ زيرا در صدر روايت، رئيس مذهب جعفري به گروه خود دستور داده، به طريقه و مسلك او و پدرانش كه در آن زمان در اقليت و ضعف بودند، به طور سرّي عمل نموده و از عامّه مردم (اهل سنّت) مخفي نگه دارند. در اثناي روايت، تقيّه را از دين خود و پدران بزرگوارش معرّفي كرده و در ذيل روايت، از اين عمل به «عبادت سرّي» تعبير فرموده است. اضافه بر اين، از تعبير ايشان از روش مذكور به «روشنايي دو چشم» استفاده ميشود: اين روش، طريق عمل به دين، راهنما و رساننده ما به واقعيّات مذهب است و تقيّه بايد متكفّل عمل به تمام احكام يا مُعْظَم (اكثريت) آن باشد كه اين مقصود، انحصار به تقيّه كتمانيه (اتّخاذ طريق سرّي مطمئن در عمل به تمام احكام و ترويج آن) دارد. لذا ميتوان گفت: تمام رواياتي كه در آن اطلاق دين بر تقيّه شده، دلالت بر تشريع اين نوع و اين نحوه تقيّه دارد.75


2. حضرت صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش، از حضرت اميرمؤمنان عليهم السلام نقل فرموده: «التّقيّه ديني و دين اهلبيتي؛ تقيّه، دين من و دين اهل بيت من است.»76




تقيّه مداراتيه




1. مُدرك از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «رحم اللّه عبداً اجتر مودّه النّاس الي نفسه فحدّثهم بمايعرفون و ترك ما ينكرون؛ خدا بندهاي را رحمت كند كه دوستي مردم را (به واسطه حُسن معاشرت و صحّت روش) به خود جلب نمايد و سپس در حدود فهم و درك آنها نقل احاديث نموده و از نقل اموري كه مورد انكار آنهاست، خودداري كند.»77


2. معاويه بن وهب روايت كرده: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال كردم: وظيفه ما در معاشرت باگروه خود و با فرقه هاي ديگر اسلامي كه در محيط ما هستند و ما با آنها سر و كار و آميزش داريم، چيست و چه نحوه معاشرتي سزاوار ماست؟ فرمود:«تؤدّون الامانه اليهم و تقيمون الشّهاده لهم و عليهم و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم78؛ امانات همه آنان را مسترد داشته، در موقع مخاصمه و ترافع نزد حاكم، بر نفع درستكار و ضرر گناهكار و نادرست، اقامه شهادت نموده، بيمارانشان را عيادت كرده و در مراسم تدفين مردگانشان شركت كنيد.»


دليل بر تشريع «تقيّه مداراتيّه» در روايات مذكور از محضر اهل بيت عليهم السلام ، به ويژه حضرت امام صادق عليه السلام ، مطابق آيات عديده قرآني: دستور به اتّحاد مسلمانان، كنار گذاردن اختلافات و موجبات تفرقه، اجتناب از دوستي حقيقي و همكاري مسلمانان با كفّار و اجانب ميباشد.79


نتيجه


با ذكر نمونهاي چند از احاديث امام صادق عليه السلام در باب انواع تقيّه و جايگاه آن در زمان آن حضرت، به خوبي آشكار ميگردد كه «تقيّه» به معني خودداري و حفظ نفس در مواقع خطر، از شيوه هاي عقلائي است كه در هر زمان براي بشر مطرح بوده است و در دوران امامت امام صادق عليه السلام شديدترين حال خود را داشته است و مهمترين دليل براي كاربرد آن اصولاً حفظ جان و تثبيت اعتقادات ديني و احكام الهي ميباشد. همچنين ذكر گرديد كه تشخيص مورد تقيّه، به اين كه ضرورت و ناچاري باشد، با خود شخص است.80

پاورقي

1. معجم مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهاني، ص 568؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ص 377.

2. لسان العرب، ج 15، ص 378.

3. ر.ك: النحو الوافي، حسن عباسي، ج 3، ص 209 و 210.

4. اين مطلب با استفاده از درس تفسير آيه اللّه جوادي آملي نقل گرديده است. ذيل تفسير آيه 28 سوره آل عمران.

5. القواعد الفقهيّه، ناصرمكارم شيرازي، ج 1، ص 386.

6. شرح عقائد الصدوق، شيخ مفيد، ص 241.

7. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، ج 2، ص 729.

8. جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، نعمت اللّه صفري، ص 47 و 48.

9. مكاسب، رساله التّقيّه، شيخ انصاري، ص 320.

10. القواعد الفقهيّه، سيّد بجنوردي، ج 5، ص 43.

11. روح المعاني، ابوالفضل آلوسي، ج 3، ص 121.

12. المنار، سيدمحمد رشيد رضا، ج 3، ص 280.

13. فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ابن حجر عسقلاني، ج 12، ص 136.

14. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 75، ص 419، ح 74، به نقل از امام صادق(ع).

15. وسائل الشيعه، حرّ عاملي، ج 11، ص 463، ح 16، به نقل از امام صادق(ع).

16. انعام / 76 ـ 79.

17. صافّات / 89.

در بعضي از روايات، اين كلام از باب «توريّه» دانسته شده و توجيهات مختلفي از سوي علامه مجلسي(ره) در ذيل آن بيان شده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 407، ح 4.)

18. انبياء / 62.

19. ر.ك: الكشّاف، ابوالقاسم زمخشري، ج 3، ص 124؛ الميزان، سيد محمدحسين طباطبايي، ج 14، ص 300.

20. بحارالانوار، ج 75، ح 44 و 45؛ وسايل الشيعه، ج 11، ص 464، ح 17 و 18.

21. يوسف / 70.

22. الميزان، ج 11، ص 238.

23. طه / 43 و 44.

24. بحارالانوار، ج 75، ص 396، ح 18.

25. وسائل الشيعه، ج 11، ص 18، ح 8 و ر.ك: مجمع البيان، امين الاسلام طبرسي، ج 8، ص 512.

26. مؤمنون / 28.

27. بحارالانوار، ج 75، ص 429، ح 88.

28. همان، ج 14، ص 425، ح 5.

29. الكشّاف، ص 170.

30. ر.ك: جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، ص 61 ـ 70 و مقاله تقيّه و جايگاه آن در احكام عبادي و حقوقي، سيد هاشم بطحائي، مجلّه مجتمع آموزش عالي قم، ش 12 (ويژه حقوق) سال چهارم، بهار 1381.

31. مجمع البيان، ج 6، ص 389.

32. نحل / 106.

33. ر.ك: جايگاه و نقش تقيّه در استنباط، ص 70 و 71.

34. التفسير الكبير، فخرالدّين رازي، ج 8، ص 12.

35. المنار، ج 3، ص 281.

36. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقي، ج 2، ص 609.

37. الكشّاف، ص 637.

38. التبيان في تفسير القرآن، طوسي، ج 2، ص 435.

39. الكشّاف، ص 637.

40. بقره / 195.

41. وسائل الشيعه، ج 11، ص 467.

42. ر.ك: مقاله تقيّه و جايگاه آن در احكام عبادي و حقوقي.

43. وسائل الشيعه، ج 11، ص 483.

44. ر.ك: مسأله التقريب بين اهل السنه والشيعه، القسم الاوّل، ص 330.

45. براي آشنايي از جنايات منصور دوانيقي، ر.ك: مروج الذّهب، مسعودي، ج 3، ص 301 ـ 317.

46. بحارالانوار، ج 75، ص 393 ـ 443.

47. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 179.

48. ر.ك: غاليان، كاوشي در جريان ها و برآيندها، نعمت اللّه صفري.

49. وسائل الشيعه، ج 3، ص 279، ح 6.

50. همان، ص 280، ح 9.

51. بحارالانوار، ج 75، ص 434، ح 97.

52. وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، ح 3.

53. همان، ص 413، ح 1.

54. بحارالانوار، ج 75، ص 411، ح 61.

55. همان، ص 399، ح 38.

56. بقره / 83.

57. بحارالانوار، ج 75، ص 401، ح 42.

58. همان.

59. همان، ص 419، ح 73.

60. وسائل الشيعه، ج 5، ص 430، ح 9.

61. همان، ج 3، ص 251، ح 4.

62. همان، ص 596، ح 3.

63. همان، ج 5، ص 385، ح 8.

64. بحارالانوار، ج 75، ص 394، ح 10.

65. وسائل الشيعه، ج 11، ص 479، ح 12.

66. همان، ص 486، ح 2.

67. ر.ك: تقيّه در اسلام، علي تهراني، چاپ فيروزيان، مشهد 1354 ش.

68. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 25.

69. بقره / 286.

70. نحل / 106.

71. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 24.

72. همان، باب 28.

73. همان، باب 24.

74. همان، باب 31.

75. تقيّه در اسلام، ص 59 ـ 65.

76. مستدرك الوسائل، ميرزا حاجي نوري، كتاب امر به معروف، باب 23.

77. وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 26. 78. همان، كتاب حجّ، باب 1 از ابواب احكام العشره.

79. ر.ك: تقيّه در اسلام، ص 84 ـ 93؛ رساله اي در تقيّه، عبدالرضا ابراهيمي.

80. ر.ك: ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، ج 14، (ترجمه فارسي)، باب تقيّه؛ مكاسب، شيخ مرتضي انصاري؛ مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4؛ اصول كافي، كليني، ج 2؛ مباني تكمله المنهاج، موسوي خويي، ج 2؛ جواهرالكلام، محمدحسن نجفي، ج 32 و مباني و جايگاه تقيّه در استدلالهاي فقهي، محمدحسين واثقي راد.

امام صادق(ع) و نهضت عظيم علوي


پيشواي ششم شيعيان، حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق عليه السلام، در سپيده دم روز دوشنبه،17 ربيعالاول سال83 ق در مدينه الرسول از دامان پاك - ام فروه - بانوي بزرگ از خانداني شرافتمند، دختر قاسم بن محمد بن ابيبكر از فقهاي هفتگانه مدينه، پا به عرصه وجود نهاد.


معروفترين لقب آن بزرگوار «صادق» است كه به علت متمايز شدن از جعفر كذاب - برادر امام حسن عسكري عليه السلام - انتخاب شده است. صدوق المحدثين ابن بابويه قمي در اين باره به سند خويش از پيامبر اكرم روايت كرده است كه: «هنگامي كه فرزندم جعفر بن محمد بن علي بن الحسين به دنيا آمد، او را «صادق» بناميد. زيرا در نسل او هم نامش به وجود خواهد آمد كه بدون حق ادعاي امامت خواهد كرد و او نزد خدا، جعفر كذاب است.»


امام سجاد عليه السلام پس از نقل اين گفتار پيامبر گريست و فرمود:


گويا ميبينم جعفر كذاب را كه خليفه بناحق زمان خويش را بر جستجوي امام پنهان و بر حق (امام مهدي عليه السلام) برانگيخته است.




مدت زندگي و امامتحضرت




امام صادق(ع) در سن 31 سالگي، پس از شهادت امام باقر(7 ذيحجه الحرام 114 ق) از سوي خداوند به امامت امت و جانشيني پيامبر برگزيده شد و به مدت 34 سال رهبريش به طول انجاميد و سرانجام در سن 65 سالگي به وسيله زهر منصور دوانيقي در 25 شوال 148 ق به شهادت رسيد.


طبرسي در مشكوه الانوار مي نويسد:


يكي از اصحاب آن حضرت در مرض وفاتش بر آن جناب وارد شد، ديد آن حضرت بيش از اندازه لاغر و ضعيف شده است. پس به گريه درآمد، حضرت فرمود: براي چه گريه ميكني؟ گفت: گريه نكنم، با آنكه شما را به اين حال ميبينم؟


حضرت فرمود: چنين مكن، همانا مؤمن چنان است كه هر چه عارض او شود خير اوست و اگر اعضايش بريده شود يا مغرب و مشرق را مالك شود، برايش خير است.


ابوهريره عجلي - از شعراي اهلبيت - به هنگام تشييع پيكر پاك امام صادق چنين سرود:


اتدرون ما ذا تحملون الي الثري بثيرا ثوي من راس علياء شاهق غداه حتي الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولي كان فوق المفارق




نقش امام در زدودن انحراف از چهره دين




پس از آنكه مسير خلافت اسلامي از راه مستقيم خود منحرف گرديد و خاندان پاك پيامبر منزوي و خانه نشين شدند، بيان احكام دين نااهلان و كژانديشان بيافتاد و چهره نوراني اسلام را زنگار جهل و گمراهي و سياهي انحرافات و بدعتها پوشانيد و مردم به جز اندكي بدعت را به جاي سنت صحيح انگاشتند. با شهادت امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا و زين العابدين عليهم السلام ميرفت تا چراغ هدايت يكسره خاموش گردد اما اختلافات سياسي و كشمكش هاي بني اميه و بني عباس نسيم رحمتي بود كه يكباره وزيدن گرفت و باقرالعلوم و پس از او امام صادق - عليهما السلام - با استفاده از موقعيت به دست آمده به ترسيم چهره روشن آيين پرداختند و با بيان اخبار و احاديث فراوان انحرافات را پيراستند و مردم را از گمراهي نجات بخشودند. به گونه اي كه مسلمانان و به ويژه شيعه اماميه در فكر و عقيده بر اين دو امام و خصوصا امام صادق اعتماد كرده، بخش عمدهاي از دانش اهلبيتبه وسيله آنان گسترش يافت. امام صادق با گسترش حوزه علمي خويش دين را زنده كرد و جاني تازه در كالبد بيرمق دين دميد.


شيخ مفيد - عليه الرحمه - مينويسد:


«آنقدر مردمان از دانش حضرت نقل كرده اند كه به تمام شهرها منتشر گشته و كران تا كران جهان را فرا گرفته است و از احدي از علماي اهلبيت اين مقدار احاديث نقل نشده، به اندازهاي كه از آن جناب نقل شده است. اصحاب حديث، راويان آن جناب را با اختلاف آراء و مذاهب شان گردآورده و عددشان به چهار هزار تن رسيده و آنقدر نشانه هاي آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن كرده و زبان مخالفين را از ايراد شبه لال گردانده است.


سيد مؤمن شيلنجي شافعي ميگويد: «مناقب آن حضرت بسيار است، تا آنجا كه شمارشگر حساب ناتوان است. از آن جناب عدهاي از بزرگان اهل سنت چون يحيي بنسعيد، ابن جريح، مالك بنانس، سفيان ثوري، سفيان بن عينيه، ابو ايوب سجستاني نقل حديث كرده اند.


محمد بن حسن شيباني و ابويزيد طيفور سقا و ابراهيم بن ادهم و مالك بندينار نيز از خدمتگزاران حضرت بودهاند.


جاحظ و ابن حجر ميثمي مكي به دانش اندوزي ابوحنيفه نزد امام صادق(ع) تصريح كرده اند.


و خود ابوحنيفه ميگويد: من هرگز فقيه تر از جعفر بن محمد نديده ام و او حتما داناترين امت اسلامي است حسن بن زياد ميگويد: از ابوحنيفه سؤال كردند: كه را ديدي كه از تمام مردم فقاهتش بيشتر باشد؟ گفت: جفعر بن محمد. روزي منصور دوانيقي به من گفت: مردم توجه زيادي به جعفر بن محمد پيدا كرده اند و سيل جمعيت به سوي او سرازير شده است. پرسش هايي دشوار آماده كن و پاسخ هايش را از جعفر بخواه تا از چشم مسلمانان بيافتد.


من چهل مساله دشوار مهيا ساختم ... هنگامي كه وارد مجلس منصور شدم، ديدم امام صادق در جانب راست وي نشسته است. سلام كرده و نشستم، آنگاه منصور به من گفت: پرسش هاي خويش را بر ابوعبدالله عرضه كن. من سؤالات خود را ميپرسيدم و حضرت در جواب ميفرمود: در مورد اين مساله نظر شما چنين است و اهل مدينه چنان ميگويند و فتواي خودش گاهي موافق ما بود و گاهي مخالف و يك يك را جواب داد.


سپس در اشاره به مقام علمي امام صادق گفت:


آگاهترين مردم كسي است كه به فتاوي و نظريات گوناگون دانشمندان احاطه داشته باشد.


مالك بن انس امام ديگر اهل سنت ميگويد: «من بسيار نزد جعفر بن محمد ميرفتم. آن حضرت اهل شوخي بود و تبسم ملايمي همواره بر لبانش نقش ميبست وقتي كه در حضورش نامي از پيامبر خدا برده ميشد، رنگش به سبزي و سپس به زردي ميگراييد آن حضرت را بيرون از سه حالت نديدم. يا نماز ميخواند و يا روزه بود و يا به خواندن قرآن ميپرداخت. هرگز بدون وضو از پيامبر اكرم(ص) سخني نقل نميفرمود، سخني كه سودي نداشتبر زبان نمي آورد. وي از آن دسته مردم بود كه ترس از خداوند سراسر وجودشان را فرا گرفته بود. حضرت كثيرالحديث، خوش مجلس و پرفايده بود. هيچ گاه به خدمتش مشرف نشدم، جز آنكه بالش خود را برايم ميگذاشت.


علماي بزرگ شيعه نيز همه از خوشه چينان خرمن فيض آن بزرگوارند.


امام صادق خود ميفرمايد: ابان بن تغلب سي هزار حديث از من روايت كرده است، پس آنها را از من روايت كنيد. محمد بن مسلم هم شانزده هزار حديث از امام صادق نقل كرده است. حسن بن علي وشا ميگويد: من در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه همه ميگفتند: جعفر بن محمد برايم چنين گفت.




اقدامات علمي و فرهنگي امام صادق(عليه السلام)




امام صادق(ع) در جهت گسترش اسلام اصيل و روشن ساختن حقايق مذهب چند كار ويژه انجام داد:


1 - برخورد شديد باغلات:


كه در تكفير و تكذيب عقايد ايشان و پرهيز دادن شيعيان از دوستي و هم صحبتي و مجالست با آنان رخ مينمايد.


2 - تربيت روايان حديث كه هر يك با فرا گرفتن هزاران حديث در علومي همچون: تفسير، فقه، تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طب و كيميا سدي در برابر انحرافات و بدعت ها بودند. كساني مانند: زراره بناعين، محمد بن مسلم، بريد بن مع ابوه عجلي، ابوبصير ليثبن بختري مرادي، ابان بن تغلب، اسحق بن عمار، هشام بن حكم، مؤمن الطاق محمد بن نعمان، هشام بن سالم، حمزه طيار، حريز بن عبدالله سجستاني، عبدالله بن ابي يعفور، حمران بن اعين، بكير بن اعين، فضيل بن يسار نهدي و جابر بن يزيد جعفي و جابر بن حيان كوفي.


3 - تربيت مبلغان و مناظره كنندگان كه اباطيل و انحرافات كلافي را پاسخ ميدادند و شبهات را از چهره دين ميزدودند كساني چون: هشام بن حكم، هشام بن سالم، قيس الماصر، مؤمن الطاق محمد بن نعمان و حمران بن اعين.


مناظره اي كه در پي ميآيد، نشانگر مهارت شاگردان آن حضرت در دانش هاي گوناگون و موفقيت چشمگير آن حضرت در حفظ كيان تشيع از هجوم مذاهب مختلف كلامي است.


هشام بن سالم گويد: در محضر امام صادق بوديم كه مردي از شاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه ميخواهي؟


گفت: به من خبر داده اند كه شما داناترين مردم به پرسش هاي آنان هستيد، آمده ام با شما مباحثه كنم.


امام فرمود: در باره چه چيز؟


گفت: در قرآن، در حروف مقطعه و در سكون و رفع و نصب و جر آن.


امام فرمود: اي حمران! به اين مرد پاسخ گوي.


مرد شامي گفت: من ميخواهم با شما سخن گويم، نه يا حمران!


امام فرمود: اگر بر او پيروز شدي، بر من پيروز شده اي.


مرد شامي آنقدر از حمران پرسيد تا خودش خسته شد و حمران پي در پي به او پاسخ ميداد. امام(ع) فرمود: مرد شامي او را چگونه يافتي؟ گفت: مرد توانايي است و هر چه سؤال كردم، پاسخ داد.


امام فرمود: حمران تو هم سؤالي از او كن. حمران پرسش كرد و مرد شامي در جواب فرو ماند.


آنگاه خطاب به حضرت گفت: ميخواهم با شما در علم نحو و ادبيات مناظره كنم. حضرت رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او بحث كن. ابان به سخنان او پاسخ داد و او را ناتوان ساخت.


مرد شامي گفت: ميخواهم با شما در علم فقه سخن گويم. امام(ع) به زراره بن اعين فرمود: با او مناظره كن. زراره در مسائل فقهي او را عاجز كرد.


اين بار گفت: پيرامون علم كلام ميخواهم بحث كنم. حضرت به مؤمن الطاق فرمود: با او مناظره كن. مؤمن الطاق محمد بن نعمان احوال با او بحث كرد و مغلوبش ساخت. مرد شامي پيرامون استطاعت درخواست مناظره كرد.


امام صادق به حمزه بن محمد طيار فرمود: با او بحث كن. مرد شامي از مناظره با طيار نيز درمانده شد. و به همين ترتيب در باره توحيد و مسائل مربوط به آن مغلوب هشام شد. در باره امامت هشام بن حكم پيروز شد.


امام صادق با مشاهده اين وضعيت چنان خنديد كه دندان هاي مباركش آشكار شد.


مرد شامي به امام عرض كرد: گويا خواستي به من بفهماني كه در ميان شيعيانت چنين مردمي هستند؟ حضرت فرمود: بلي.


سپس مرد شامي به امامت حضرت اعتراف كرد و در جرگه شيعيان آن حضرت درآمد.


4 - از ديگر اقدامات امام صادق(ع)، ايستادگي در برابر مذهب قياس و اهل راي كه آن روزها دامن گير فقهاي اهل سنت، به علت فقر روايي و عدم وجود جوامع حديثي شده بود، است:


زيرا منشا پيدايش مذهب قياس، مرام ابوحنيفه در عراق بود و شيعيان نيز در آنجا فراوان بودند و با سنيان آميختگي بسيار داشتند و لذا برخورد شيعيان و اصحاب راي دور از انتظار نميبود و از همين رهگذر بود كه امام(ع) با تمام قوا در صدد محو مباني قياس و استحسان برآمد. و گرنه معلوم نبود كه اين مذهب غير مستند به كتاب و حديث چه ضررهايي را متوجه اسلام ميساخت؟


جان كلام آنكه: امام صادق(ع) با پي افكندن انقلاب سترگ علمي، اسلام را از دستبرد منحرفان بازداشت و سيماي زيباي اسلام را در چهره تابناك مكتب تشيع جلوه گر ساخت و اين مذهب از چنان ذخاير علمي برخوردار شد كه تنها پاسخگوي مشكلات فكري جوامع بشري - تا چه رسد به جوامع اسلامي - تا اعصار و قرون متمادي ميباشد.


احكام فقهي مذاهب اسلامي همه به وي برميگردد.


جوامع حديثي شيعه، آكنده از احاديث امام صادق است و هيچ تفسيري از تفاسير اماميه از گفتار تفسيري آن حضرت خالي نيست.


احاديث اخلاقي حضرت در كتاب «الاخلاق عند الامام الصادق» و آراء فلسفي او در كتاب «فلسفه الامام الصادق» و نظرات فلكيي و هيوي ايشان در «الهيئه و الاسلام» و گفتارش در علم كيميا در كتاب «الامام الصادق ملهم الكيميا» و فرمايشاتش در علم طب در «طب الامام الصادق» و ادعيه در كتاب «الصحيفه الصادقيه» و ادعيه الامام الصادق و شمار علم آموختگان و اصحاب و راويان آن حضرت در كتابهاي «الفائق في اصحاب الصادق» و «اصحاب امام صادق» و معرفي كتابهايي كه در باره آن بزرگوار نگاشته شده در «كتابشناسي امام صادق(ع)» گرد آمده است.

امام صادق(ع)از ديدگاه مذاهب اهل سنّت





شخصيت امام صادق(عليه السلام) همچون اجداد بزرگوارش تنها متعلق به شيعه نيست، بلكه مربوط به كل جهان اسلام و بلكه بشريت است.


هر چند خاورشناسان غير مسلمان به مطالعه ابعاد مختلف زندگي و شخصيت اين امام بزرگوار پرداخته اند، ليكن با كمال تأسف، امام را تنها از زاويه ديد محدود مادي نگريسته اند، و كتاب «مغز متفكر جهان اسلام» ثمره همين شناخت هاي ناقص و بررسي هاي سطحي و مادي است كه «مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ» نشر داده است و چون نتوانسته اند امام و شخصيت ملكوتي او را بشناسند، و از طرفي نتوانسته اند آن همه معارف و دانش هاي امام را منكر شوند، دچار لغزش هاي غير قابل گذشت شده اند و او را شاگرد مع الواسطه «بطلميوس» معرفي كردهاند.


اينك، نظراتي كه از دانشمندان و پيشوايان مذاهب اسلامي درباره شخصيت بي مثال ششمين پيشواي معصوم شيعه، امام به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) ميآوريم، بايد توجه داشت كه اين ديدگاه ها منهاي اعتقاد به مقام امامت و عصمت آن حضرت ابراز شده است. و از همين رهگذر ناقص بوده و اين تعبيرات نميتواند آن طور كه شايسته است سيماي بلند و ملكوتي اين امام همام را ترسيم كند، و گوياي ابعاد وجودي و شخصيت معنوي حضرت امام صادق (عليه السلام)باشند.




شاگرداني كه خود پيشوا شدند




نويسنده توانا آقاي عبدالحليم جندي، مشاور رئيس جمهوري مصر، كه از عالمان ديانت و سياست است. تحت عنوان «شاگرداني كه خود پيشوا شدند» آورده است كه: ابو حنيفه و مالك، هردو در خدمت امام صادق(عليه السلام)تلمذ كرده و چه در فقه و چه در سير و سلوك، آن دو تحت تأثير آن حضرت بوده اند. مالك بن انس استاد شافعي بوده و احمد بن حنبل، مدت ده سال در محضر او كسب علم و دانش كرده است. اينان پيشوايان چهارگانه اهل سنت اند كه مستقيم يا غير مستقيم از شاگردان امام صادق(عليه السلام) بوده اند.


جندي، در جاي ديگر از كتابش ميافزايد: «اگر براي مالك افتخار است كه بزرگترين شافعي بوده و يا براي شافعي افتخار است كه از بزرگترين اساتيد حنبل بوده است، و يا اينكه براي هر دو استاد افتخار است كه در نزد اين دو استاد تلمذ نمايند، اما شاگردي نزد امام صادق(عليه السلام) افتخاري است كه مذاهب چهار گانه اهل سنت، همه در آن شريكاند. بزرگواري امام صادق(عليه السلام) فزوني و كاستي نداشت، امام(عليه السلام)علم و دانش جدش (صلّي الله عليه وآله) را به همه مردم منتقل مي ساخت، امامت مقام و مرتبه او بود و شاگردي پيشوايان اهل سنت در نزد او، آراستگي آنان به سبب نزديكي با چنين شخصيتي والا بوده است.


علاوه، محدثان بزرگ ديگري مانند سفيان ثوري كه در ورع و سنن و فقه پيشواي زمان در همه عراق بود و در برخورد با خليفه وقت موضعي استوار داشت، و همچنين بزرگاني مانند عمرو بن عبيد كه فرقه معتزله را به وجود آورد و محمد بن عبد الرحمان و ابن ابي ليلي همتاي ابو حنيفه و سفيان بن عيينه و رجال بزرگ ديگر فقه و حديث اهل سنت، نيز در محضر آن حضرت تلمذ كردند. چنانكه ابن ابي الحديد معتزلي مي نويسد: فقه مذاهب اربعه اهل سنت به فقه الصادق(عليه السلام)برميگردد.


مالك بن انس ميگويد: «و لقد كنت آتي جعفر بن محمد (عليه السلام) و كان كثير المزاح و التبسم، فاذا ذكر عنده النبي (صلّي الله عليه وآله) اخضر و اصفر و لقد اختلفت اليه زماناً و ماكنت اراه الا علي ثلاث خصال: امّا مصلياً و امّا صائماً و اما يقرء القرآن، و ما رأيته قط يحدث عن رسولالله (صلّي الله عليه وآله) الا علي الطهاره و لايتكلم في مالايعنيه و كان من العلما الزهاد الذين يخشون الله، و ما رأيت الايخرج الوساده تحته و يجعلها تحتي»


مدتي خدمت جعفر بن محمد (عليه السلام) مشرف ميشدم او مزاح ميكرد و لبخند بسيار بر لب داشت، هرگاه نام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نزدش برده ميشد چهره اش تغيير ميكرد، ابتدا به سبزي و سپس به زردي ميگرائيد، در مدتي كه به خانه آن حضرت رفت و آمد داشتم، او را داراي سه ويژهگي يافتم، يا در حال نماز بود، و يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت ميكرد، و هرگز بدون وضو از حضرت رسول خد(صلّي الله عليه وآله) نقل حديث نمي فرمود، و سخني به گزاف نميگفت، وي ازعلما و پرستشگران زاهدي بود كه از خداي خويش بيم داشت و هرگاه به ديدارش ميرفتم زيرانداز (يا بالش) خود را اختصاص به من ميداد. مالك در جاي ديگر مي افزايد: «يك سال با حضرت صادق(عليه السلام) حج به جاي آوردم هنگامي كه سوار بر مركب براي احرام مهيا شد هرچه خواست لبيك بگويد: صدا در گلويش قطع شد و نزديك بود از مركبش به زير افتد، بدو گفتم: «اي پسر رسول خد(صلّي الله عليه وآله) ناگزير بايد لبيك بگويي». فرمود: «چگونه جرأت ميكنم لبيك بگويم ميترسم خداي عزّوجل بفرمايد: لا لبيك و لا سعديك»


و خود مالك نيز هرگاه نام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را ميبرد رنگش به زردي ميگراييد و آنگاه كه حاضرين جلسه اش سبب آن را سؤال ميكردند ميگفت: اگر آن چه را كه من ديده ام شما هم ديده بوديد شما هم تصديق ميكرديد و آنگاه، احوالات امام صادق (عليه السلام) را برايشان نقل ميكرد.


آري مالك در بيان ديگر چنين ميگويد: «ما رأت عين و لا سمعت اذن، و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد (عليه السلام) علماً و عباده و ورعاً.»


هيچ چشمي نديده و گوشي نشنيده و به دلي خطور نكرده كه كسي با فضيلت تر از امام صادق (عليه السلام) از نظر علم و عبادت و ورع و تقوا باشد.




ابوحنيفه و عظمت علمي امام صادق (عليه السلام)




«ابوحنيفه» نعمان بن ثابت زوطي، پيشواي مشهور فرقه حنفي، آنگاه كه سر تسليم در پيشگاه عظمت علمي امام صادق (عليه السلام) فرود مي آورد ميگويد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمد (عليه السلام) و انه اعلم الامه»


يعني كسي را داناتر و فقيه تر از جعفربن محمد (عليه السلام) نديده ام، و او به طور مسلم اعلم امت اسلامي است. و اين نيز گفته او است چنانكه آلوسي در «مختصر تحفه اثني عشريه» مي نويسد: اين ابوحنيفه كه مايه فخر و مباهات است با صراحت تمام ميگويد كه اگر آن دوسالي كه از محضر جعفر بن محمد(عليه السلام) استفاده علمي كردم نبود، هلاك شده بودم، «لولاالسنتان لهلك النعمان»


وي در مدينه و كوفه با امام صادق (عليه السلام) ديدارهاي پراكنده اي داشت. اما دوسال متوالي در مدينه بود و از دانش سرشار امام (عليه السلام) بهره مند شد، و همين دوسال است كه وي را از هلاك رهايي بخشيد. منصور، امام صادق (عليه السلام) را از مدينه به عراق آورد و كسي را نزد ابو حنيفه فرستاد و بدو گفت: مردم شيفته و فريفته فضايل امام صادق شده اند براي محكوم ساختن او يك سري مسايل دشوار علمي را تدارك ببين...


ابوحنيفه پس از آن درباره ملاقات خود ميگويد:


ابوجعفر منصور دوانيقي در «حيره» بود كه كسي را نزد من فرستاد و من نزد او رفتم، وقتي وارد شدم، ديدم جعفر بن محمد (عليه السلام) سمت راست او نشسته است. هنگامي كه چشمم به او افتاد ابهت او بيش از منصور مرا گرفت، بر او سلام كردم، به من اشاره كرد نشستم، سپس منصور متوجه امام صادق (عليه السلام) شد و گفت:اي ابا عبدالله (كنيه امامصادق(عليه السلام)) اين شخص ابوحنيفه است.


امام صادق(عليه السلام) فرمود: «او قبلاً هم پيش ما آمده است» و او را ميشناسم. آنگاه منصور متوجه من شد و گفت اي ابوحنيفه، مسائل خود را بر ابوعبدالله صادق (عليه السلام) عرضه بدار، و من مسائل خود را بر او عرضه كردم، و آن حضرت همه مسائل مرا پاسخ داد، و فرمود: شما چنين ميگوييد و مردم مدينه چنين ميگويند، و ما چنين ميگوييم، گاهي گفته آنها را مي پذيرفت، و گاهي با همه مخالفت ميكرد تا اينكه چهل مسأله را بر او عرضه داشتم و همه را پاسخ گفت.


پس از پايان مناظره، ابو حنيفه بي اختيار آخرين سخن خود را با اشاره به امام صادق (عليه السلام) چنين ادا كرد: «ان اعلم الناس،اعلمهم باختلاف الناس»


دانشمندترين مردم كسي است كه به آرا و نظرهاي مختلف علما در مسائل احاطه داشته باشد.


مقصود ابوحنيفه ازدانستن آرا و اقوال مختلف مردم، اجتهاد فقهي براي مقارنه و تطبيق بين مذاهب مجتهدين بوده است و ابوحنيفه پيشواي بزرگ اهل سنت اعتراف دارد كه امام صادق (عليه السلام) آشناترين مردم به اختلاف نظر مردم در مدينه است. چه اينكه آن حضرت محدثان را در مدينه و مجتهدين را در كوفه تعليم داده است، مدينه و كوفه به دست مالك و ابوحنيفه به عاليترين موقعيت خود رسيدند و آن دو و همچنين سفيان ثوري پيشواي ديگر عراق از شاگردان امام صادق هستند.


ابوحنيفه از نظر سن از امام صادق (عليه السلام) بزرگتر بود، چند سال قبل از او متولد شد و پس از او هم از دنيا رفت. ابوحنيفه صرفنظر از عمل كردن او به رأي و قياس، در استدلال فقهي قوي پنجه است كه مالك به قدرت استدلال فقهي او اشاره كرده و ميگويد: «ابوحنيفه اگر بگويد ستون مسجد از طلا است، بر آن دليل اقامه خواهد كرد».


بعد از ابوحنيفه پس از يك صد سال «ابوبحر جاحظ» انتقادگر بزرگ و از دانشمندان قرن سوم ميگويد:


«جعفر بن محمد الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان ابا حنيفه من تلامذته و كذلك سفيان الثوري و حسبك بهما في هذا الباب»


جعفر بن محمد كسي است كه دانش و فقه او دنيا را پر كرده و گفته ميشود كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او هستند، و تلمذ اين دو نزد آن حضرت در عظمت او كافي است. ابن حجر عسقلاني ميگويد: «جعفرالصادق (عليه السلام) نقل الناس عنه ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان»


يعني مردم از آن حضرت علوم مختلف هاي نقل كرده اند كه توسن فكر بشر به آن نرسد. و اين علوم چنان زبانزد مردم گشته كه آوازه آن همه جا پخش شده است. از «عمروبن ابي المقدام» روايت شده است كه ميگويد: «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد (عليه السلام) علمت انه من سلاله النبيين قد رايته واقفاً عند الجمره يقول: سلوني، سلوني»


يعني هرگاه به جعفر بن محمد (عليه السلام) نگاه ميكردم، در مييافتم كه او از نسل پيامبران است، و او را ديدم كه در «جمره» ايستاده بود و ميگفت: از من بپرسيد، از من بپرسيد. و نيز از صالح بن ابي الاسود روايت شده است كه آن حضرت همانند جدّش علي (عليه السلام)ميفرمود: «سلوني قبل أن تفقدوني، فانه لايحدثكم احد بعدي بمثل حديثي»


يعني قبل از آنكه مرا از دست بدهيد مسائل و مشكلات علمي خود را بپرسيد، و بعد از من كسي نيست كه چون من براي شما حديث بگويد.




دانشگاه بزرگ جعفري




امام صادق (عليه السلام) با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود، و با ملاحظه نيازمنديهاي شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدر بزرگوارش حضرت باقرالعلوم (عليه السلام)را گرفت و حوزه وسيع علمي و دانشگاه بزرگ اسلامي به وجود آورد، و مدينه كه مهبط وحي بود مركز دانشگاه خود قرار داد و مسجد پيامبر(صلّي الله عليه وآله) را محل تدريس خويش كرد به طوري كه همه فنون در آن تدريس ميشد در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز شاگردان برجسته اي همچون، هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، زراره، مفضل بن عمر، جابر بن حيان و... تربيت كرد كه از مورخين و علماي علم رجال و تراجم تعدادشاگردان و فارغ التحصيلان دانشگاه جعفري را بالغ بر چهار هزار نوشته اند.


چنانكه شيخ مفيد در «ارشاد» و فتال نيشابوري در «روضه الواعظين» و طبرسي در «اعلام الوري» و ابن شهر آشوب در «مناقب» و محقق در «معتبر» و شهيد اول در «الذكري» و ديگران آوردهاند دانشهايي كه از امام صادق (عليه السلام)نقل شده از هيچ كس ديگري نقل نشده و تعداد شاگردان آن حضرت را چهار هزار تن دانسته اند.


دانشگاه بزرگ امام صادق خود شامل چندين دانشكده مي باشد كه رشته هاي گوناگون،در فقه، اصول، تاريخ، فلسفه، كلام و معارف مختلف اسلامي در آن تدريس ميگرديد، تا آنجا كه وقتي «عبدالله ديصاني» به مدينه وارد ميشود به امام صادق (عليه السلام) چنين ميگويد: آمدهام تا با تو مباحثه كنم.


امام فرمود در چه موضوعي؟


گفت در فقه، امام (عليه السلام) او را به نزد محمد بن مسلم كه از شاگردان فقيه او بود فرستاد، و هنگامي كه با محمدبن مسلم مباحثه كرد و او توانست ديصاني را شكست دهد، سپس خواستار مباحثه در بخش كلام شد، امام صادق (عليه السلام) فرمود: با هشام بن حكم بحث كن، سپس تقاضاي مباحثه در تاريخ را كرد كه امام او را به يكي ديگر از شاگردانش هدايت كرد، و بدين ترتيب عبدالله ديصاني دريافت كه هريك از شاگردان امام دريايي از علوم هستند.


استاد اسد حيدر در اين خصوص ميگويد: اگر حوزه درس امام صادق (عليه السلام) را دانشگاه بناميم گزاف و دور از واقع نگفته ايم. اين دانشگاه ميراث علمي عظيمي برجاي نهاد و عالمان بسياري تربيت كرد، و برجسته ترين متفكران و نخبه ترين فيلسوفان و زبده ترين عالمان را عرضه كرد.


از اين تعداد در حدود چهار هزار نفر شاگردان ورزيده بودند كه معارف جعفري را در اطراف و اكناف جهان اسلام منتشر كرده و در گفتار خود همواره استناد به فرمايش امام و استاد خود ميكردند و ميگفتند «حدثنا جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)».


به عنوان نمونه يكي از شاگردان حضرت صادق(عليه السلام) «جابربن حيان» است كه در تمام علوم و فنون مهارت داشته و بيش از دويست جلد كتاب در زمينه هاي علوم گوناگون به خصوص در رشته هاي علوم عقلي و طبيعي و شيمي (كه آن روز كيميا ناميده ميشد) تصنيف كرده كه به همين خاطر او به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است و به اقرار خود همه را از حضرت صادق (عليه السلام) آموخته است زيرا در آثار و رسائل خود مي نويسد: «قال لي جعفر (عليه السلام)- ]أو [القي علي جعفر (عليه السلام)- حدثني مولاي جعفر- اخذت هذا العلم من جعفر بن محمد (عليه السلام) سيد اهل زمانه.»


جابربن حيان با سوگندي كه به نام امام (عليه السلام) در مقدمه كتاب «الاحجار» ياد كرده است ثابت ميكند كه استاد و راهنماي او امامصادق (عليه السلام) بوده است و دانشي كه از او آموخته است، سبب توفيق او گرديده است.


در باب چهار هزار شاگرد امام صادق (عليه السلام) چند نكته قابل ذكر است.


اول اينكه: مورخان و عالمان تراجم اتفاق دارند كه شاگردان امامصادق (عليه السلام) همه اهل مدينه نبودند، بلكه از شهرها و بلاد مختلف از دور و نزديك كه اكثر آنان از عراق و مصر و خراسان، حمص و شام و حضرموت و غير آن بودند كه رو به سوي مدينه آورده و در دانشگاه جعفري مشغول فراگيري علم و دانش گرديدند.


دوم اينكه: همه دانش پژوهان مكتب جعفري داراي يك عقيده و همه از شيعيان آن حضرت نبودند، بلكه داراي عقايد مختلف و مذاهب متفاوت بودند كه از سرتاسر جهان اسلام آن روز گردآمده بودند.


سوم اينكه: مقصود اين نيست كه همه اين چهار هزار نفر در يك زمان و همه روزه در كلاس درس امام صادق شركت داشته اند و حاضر بوده اند بلكه مقصود كساني است كه در مدت افاضه امام به تناوب و تفريق از آن حضرت علم فراگرفتهاند، و حديث نقل كردهاند.


و در ميان آنان بسياري از شخصيت هاي مهم اهل سنت قرار دارند. چنانكه ذهبي در «سير اعلام النبلاء» نام رواتي كه از امام صادق (عليه السلام)نقل كرده اند، آورده است. و اين درحالي است كه بسياري از محدثان جرأت نقل حديث از امام صادق (عليه السلام) را در عهد بني اميه نداشتند، درباره مالك بن انس آمده است كه:«لم يروعن جعفر بن محمد حتي ظهر امر بني العباس»


از امام صادق (عليه السلام) روايت نكرد تا آنكه بني عباس به حكومت رسيدند. ولي ابوحنيفه از امام صادق (عليه السلام) حديث نقل ميكند، چنانكه روايات او از امام صادق (عليه السلام) در كتاب «آلاثار» وي فراوان ديده ميشود.




وسعت دانشگاه امام صادق (عليه السلام)




بالاخره در وسعت دانشگاه امام صادق (عليه السلام) همين قدر بس كه «حسن بي علي بن زياد وشاء» كه از شاگردان امام رضا (عليه السلام) و از محدثان بزرگ بوده و طبعاً سالها پس از امام صادق (عليه السلام) زندگي ميكرده است ميگويد: «ادركت في مسجد الكوفه تسع مئه شيخ، كل يقول: حدثني جعفر بن محمد (عليه السلام)»


يعني در مسجد كوفه نهصد نفر استاد را مشاهده كردم كه همگي از جعفر ابن محمد (عليه السلام) حديث نقل ميكردند. و به تعبير علامه شهيد مرتضي مطهري: جمله قال الصادق (عليه السلام) شعار علم حديث گرديده است.


اين متفكر جهان اسلام در جايي ديگر ميگويد: «تحقيقاً ميتوان گفت حركت هاي علمي دنياي اسلام اعم از شيعه و سني مربوط به امام صادق (عليه السلام) است. حوزه هاي شيعه كه خيلي واضح است. حوزه هاي سني هم مولود امام صادق (عليه السلام) است. به جهت اينكه: رأس و رييس حوزه هاي سني «جامع ازهر» است كه از هزار سال پيش تشكيل شده، و جامع ازهر را هم شيعيان فاطمي تشكيل داده اند، و تمام حوزه هاي ديگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است و همه اينها مولود استفادهاي است كه امام صادق(عليه السلام) از وضع زمان خويش كرده است.»


و چه زيبا آورده است نويسنده منصف اهل سنت آقاي عبدالحليم جندي، آنجا كه در چند جمله كوتاه موقعيت امام (عليه السلام) را نسبت به اسلام بيان كرده و ميگويد: «امام جعفر صادق (عليه السلام)، به منزله قلب اسلام است. نسب او به رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) و ابوبكر و علي (عليه السلام)ميرسد، او در دين پيشوا، و در علوم طبيعي دريايي بود.»




سخني با امام بخاري




كتاب صحيح بخاري عليرغم اعتباري كه نزد برادران اهل سنت دارد، احاديثي را از افراد ضعيف و غيرموثق و احياناً فاسدالعقيده مانند عمران بن حطان سدوسي كه يكي از سران خوارج است، و ديگر كساني كه از نواصب و خوارج بوده و عداوتشان نسبت به خاندان عصمت و طهارت مسلم است و نيز از كساني كه آشكارا به ساحت مقدس علي (عليه السلام) دشمني داشته اند، و از مخالفان خاندان رسالت به شمار ميروند مانند مروان بن حكم اموي و اكرمه اباضي و همچنين از افرادي حديث نقل و استخراج نموده كه حافظان حديث مانند يحيي بن معين آنان را ضعيف و كذاب دانسته اند.


و اين مطلب مورد اتفاق بسياري از فحول و بزرگان اهل سنت است كه در رجال صحيح بخاري افراد غير موثق و ضعيف زياد وجود دارد و بخاري از آنها حديث نقل كرده است مثلاً از مجموع 5374 حديثي كه از ابو هريره معروف نقل شده، بخاري، در صحيح خود 446 حديث از وي نقل كرده است. ولي در مقابل ميبينيم كه بخاري از امام صادق (عليه السلام) حتي يك حديث هم نقل نكرده، و اين در حالي است كه بخاري از نظر زمان با امام صادق (عليه السلام)نزديك بود، و تقريباً صد سال پس از آن حضرت فوت نموده است.


بخاري 6 سال در حجاز كه مركز نشر علوم امام صادق (عليه السلام) بوده است براي اخذ حديث اقامت نموده و به مركز شيعه در آن روز (بغداد و كوفه) رفت و آمد زيادي داشته است.


ابن حجر از خود بخاري نقل ميكند كه وي ميگفت: من براي اخذ حديث دوبار به شام و مصر و الجزاير و چهار مرتبه به بصره مسافرت نمودم و 6 سال در حجاز رحل اقامت افكندم، و به كوفه و بغداد سفرهاي زيادي نمودم به طوري كه تعداد آنها در نظرم نيست.


البته عدم ذكر حديث امام صادق (عليه السلام) در صحيح بخاري چيزي از شخصيت و عظمت امام صادق (عليه السلام) نمي كاهد، و او كسي است كه تمام امت به صداقتش گواهي داده و به همين دليل او را صادق لقب دادهاند.


شگفت است كه بخاري احاديث شاگردان امام صادق (عليه السلام) را استخراج كرده ولي از آوردن روايات خود امام (عليه السلام) خودداري نموده است.


عدم تخريج احاديث امام صادق (عليه السلام) در صحيح بخاري ربطي به امام صادق (عليه السلام) ندارد، اين فقط مشكل بخاري است. چرا كه نه بخاري و نه كس ديگر نميتواند امام صادق (عليه السلام) را در حديث ضعيف و مجروح بداند.


امام شافعي كه خود وضع كننده قواعد علمي براي قبول روايت است. استخراج و نقل حديث از امام صادق (عليه السلام) را معتبر و مورد اعتبار قرار ميدهد، همچنين دانشمندان جرح و تعديل مانند: يحيي بن معين و ابي حاتم و ذهبي و ابن حنبل و ديگران، روايات آن حضرت را در كتاب هاي خود آورده اند.




شيعه و ارزش احاديث امام صادق




آنكه در اخبار فقه شيعه تتبع كند خواهد ديد كه روايت هاي رسيده از امام صادق (عليه السلام) در مسائل فقهي، كلامي و اخلاقي مجموعه گسترده و متنوعي است و علماي حديث از هيچ يك از اهل بيت رسول خد(صلّي الله عليه وآله) به مقدار آنچه كه از ابوعبدالله (عليه السلام) روايت دارند نقل نكرده اند و روايات هيچ يك از ائمه(عليهم السلام) برابر با روايت هاي رسيده از امام صادق(عليه السلام) نيست.


وقتي كه شمار راويان از آن حضرت چهار هزار نفر باشند، پس رقم روايات مأثوره از آن امام چقدر خواهد شد؟ و آنگاه كه يك راوي مانند ابانبن تغلب حافظ سي هزار حديث، و محمد بن مسلم شانزده هزار حديث را حافظ باشد. مقدار و كميت احاديث آن حضرت و علوم و معارف منسوب به او را ميتوان به دست آورد و به همين دليل است كه مذهب شيعه را «مذهب جعفري» گويند.


در بين چهارهزار شاگرد امام صادق (عليه السلام) كه از وي حديث نقل كرده اند چهارصد نفر نويسنده، آنها را به رشته تحرير درآورده اند و اصول اربعمئه را نوشتند، بدين معني كه احاديث امام را (چه كتبي- چه شفاهي- چه به صورت استفتاء) جمع آوري كرده و به شكل كتاب درآورده اند و اين تصنيفات را «اصل» گويند، و مراد از اصل، آن كتاب مورد وثوق و اعتمادي است كه حديث آن حجت بوده، و راوي آن هم موثق بوده است. و بعضي از آن اصول و تأليفات تا به امروز به همان وضع خود باقي مانده است.


اما محتواي بسياري از اين مصنفات و تأليفات چهارصد گانه توسط علماي شيعه به صورت كتابهاي عمده حديثي تأليف و جمعآوري شده است و مجموعه هاي اوليه حديثي چون محاسن برقي، نوادر الحكمه اشعري، و كتاب جامع بزنطي و كتاب ثلاثين اخوان اهوازي، و مجموعه هاي ثانوي چون كتب اربعه (كافي، تهذيب، استبصار و من لايحضره الفقيه) و مجموعه هاي متأخرين چون «الوافي» فيض كاشاني، «وسائل الشيعه» حر عاملي، و «بحار الانوار» علامه مجلسي و غير آنها گرد آمده و اين مجموعه ها علوم اهل بيت و امام صادق (عليه السلام) را در زمينه هاي مختلف در بر گرفته است.




امام مشايخ روايت ندارد




امام صادق (عليه السلام) روايات خويش را براي شاگردان خود نقل ميكرد و شاگردان او اعم از شيعه و سني، روايات آن حضرت را مي نوشتند با اين تفاوت كه اهل سنت حديث را از امام صادق و از پدرش و او از پدرانش و آنها از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) نقل ميكردند، به عبارت ديگر با ذكر سند ميآوردند.


اما شاگردان شيعه آن حضرت با عنوان «عن ابي عبدالله» بدون ذكر سند نقل ميكردند. زيرا، اعتقاد شيعه به عصمت ائمه و امامت آنها و حجيت قول ايشان، آنها را از ذكر سند بينياز مي ساخت. با اين حال امام تأكيد داشت كه احاديث او همان احاديث رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) است.


«حديثي، حديث ابي، و حديث ابي حديث جدي، و حديث جدي، حديث علي بن ابيطالب و حديث علي، حديث رسول الله و حديث رسولالله، قول الله»


حديث من حديث پدرم، و حديث پدرم حديث جدم، و حديث جدم حديث علي بن ابيطالب و حديث اميرمؤمنان حديث رسول خدا و حديث رسول خدا فرمايش خداوند است.


منبع علم امام صادق (عليه السلام) نه «تابعان» و نه «محدثان» و نه «فقهاي» آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق است نقل ميكرد و آن همان از طريق پدرش امام محمدباقر (عليه السلام) و او از پدرش علي بن الحسين (عليه السلام) و او از پدرش حسين بن علي (عليه السلام) و او از پدرش علي بن ابيطالب (عليه السلام) و او هم از حضرت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) ، كه سلسلهاي از ذهب است. و از همين رهگذر است كه شيعه اعتقاد دارد كه قول و فعل و تقرير ائمه معصومين (عليهم السلام) همانند قول و فعل و تقرير رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) بوده و سنت و حجت است.


اين طريق عالي در صورتي است كه ما با برادران اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گرنه بر طبق مباني اعتقادي شيعه اماميه علوم ائمه اثني عشر (عليهم السلام) علم لدني و از جانب خداست و اين ائمه هدي (عليهم السلام) در مواردي كه روايتي از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهي هستند، و حاجتي به «حدثنا» و نظاير آن ندارند. همين نكته است كه برادران اهل سنت ما از آن غفلت دارند وچون ميبينند بعضي امامان شيعه اماميه حديثي كه از طريقي كه معروف ايشان است، روايت نكرده اند او را در عداد «علما» قرار نداده اند. و حال آنكه براي به دست آوردن احاديثي كه سلسله روات آن همه ثقه و عادل و حافظ باشند، اين حكم به تصديق همه بزرگان اهل سنت، درباره ائمه شيعه صادق است. بنابراين، روايتي كه سند آن منحصراً امامان شيعه باشند، اعلا و اوثق روايات است تا چه رسد به اينكه خود ايشان به جاي «سند» مستند و اصل باشند.


بنابراين حديث امام صادق از طريقي بود كه هيچ يك از محدثان ديگر آن طريق را نداشتند چون «فقه جعفري» بر مبناي علم مستقيم و مستند به وحي است.


زماني كه از احمد بن حنبل درباره اين سند پرسيدند «حدثني موسي بن جعفر عن جعفر بن محمد عن عليبن الحسين و هكذا الي النبي(صلّي الله عليه وآله) » گفت: «هذا اسناد لوقري علي المجنون افاق.»


اين سندي است كه اگر بر ديوانه خوانده شود، عاقل گردد.




عذر غير موجه




با اين وصف ميبينيم برخي از محدثين اهل سنت مانند بخاري از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت نكردهاند، زيرا آنان آنچه را در كتب خوانده، نقل كردهاند.


از ابوبكر بن عياش كه از نخستين اساتيد احمد بن حنبل بود سؤال شد «چرا از جعفر صادق (عليه السلام) استماع حديث نكرده اي؟ و حال آنكه آن حضرت را درك كردهاي؟»


گفت: درباره رواياتي كه امام صادق (عليه السلام) نقل ميكردند، از او پرسيدم كه آيا چيزي از آنها را شنيده است؟ (يعني شيوخ حديثي دارد؟)


امام (عليه السلام) فرمود: خير.(ولكنها روايه رويناها عن آبائنا) ولي اينها رواياتي است كه ما از پدرانمان نقل ميكنيم.


برخي از بزرگان اهل سنت، عذر امام بخاري را در عدم نقل احاديث امام صادق (عليه السلام) در صحيح خود، نداشتن شيخ روايت ذكر نموده اند كه حكايت از عدم شناخت واقعي اين بزرگان از امام صادق (عليه السلام) دارد كه متمسك به اعذار غير موجه گرديده اند.


محمد ابوزهره، براساس همين تفكر تلاش ميكند شيوخ روايتي براي امام صادق (عليه السلام) دست و پا كرده و اتصال آن حضرت را از كانال آنها غير از اجداد طاهرينش به رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) مطرح كند، و ازاين نمونه تنها نام قاسم بن محمد بن ابي بكر راذكر نموده است.


بايد گفت كه اگر بنا بود امام صادق (عليه السلام) همانند محدثان معروف آن زمان چنانكه در «تذكره الحفاظ» ميبينيم كه هريك از آنها دست كم ده نفر را به عنوان مشايخ روايت خود ذكر كرده اند، از طريق مشايخ روايتي غير از اجداد طاهرينش از رسول خدا نقل حديث نمايد مي بايستي مشايخ روايت خود را معرفي كند، در حالي كه ميبينيم او تنها از طريق اجداد طاهرين خود حديث نقل ميكند كه آنها را نيز نميتوان به عنوان شيخ روايت به حساب آورد.




ويژگيهاي فقه جعفري




با توجه به اهميت و ارزش احاديث امام صادق (عليه السلام) از حيث سنديت و اعتبار است كه ارزش تعليمات و آموزه هاي فقهي آن حضرت كه مشهور به فقه جعفري است روشن و ارزيابي ميشود. همان فقه صحيح و اصيل اسلامي است كه از مبدأ وحي به وسيله پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) جهت هدايت بشر نازل گرديده است. چون مكتب امام صادق (عليه السلام)همان مكتب پيامبر است كه دست به دست به وسيله جانشينان آن بزرگوار به دست او رسيده است.


با توجه به اين حقيقت است كه فقه جعفري در برابر فقه فقيهان روزگار امام صادق (عليه السلام) فقط يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را با خود حمل ميكرد.


نخست و مهمتر آنكه، اثبات بينصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم، يعني در واقع عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت».


و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقيهان در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرت هاي حاكم بود.


امام صادق (عليه السلام) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت ها عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود و آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع حكومت خلفا به شمار ميآمد تخطئه ميكرد، و دستگاه حكومت را از بعد مذهبياش تهي ميساخت، و در آموزه هاي امام صادق(عليه السلام) به ياران و نزديكانش بهره گيري از عامل «بي نصيبي خلفا از دانش دين» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام آنان را حق حكومت كردن نيست،به وضوح مشاهده ميشود، يعني اينكه امام صادق (عليه السلام) در حقيقت آن مفهوم سياسي و مضمون معترضانه اي را كه در درس فقه و قرآن دارا بود صريحاً به شاگردان خود مي آموخت.


و در حديثي از آن حضرت چنين آمده است:


«نحن قوم فرضالله طاعتنا و انتم تأتمون بمن لا يعذر الناس بجهالته»


(ما كساني هستيم كه خداوند فرمانبري از آنان را فرض و لازم شناخته است. در حالي كه شما از كسي تبعيت ميكنيد كه مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نيستند) يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نا اهل، دچار انحراف گشته، به راهي جز راه خدا، رفتهاند: نميتوانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند. كه: ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند. زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود، كاري خلاف بوده است، پس نميتواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.




برتري فقه امام صادق (عليه السلام)




برتري فقه اهل بيت(عليهم السلام) مطلبي نيست كه احتياج به دليل داشته باشد، چنانكه در كنگره هاي جهان اسلام فقيهان بزرگ اعتراف دارند كه فقه جعفري بر قوانين فقهي ساير مذاهب برتري دارد.


اعتراف فقيه و عالم جهان تسنن، «استاد شيخ محمود شلتوت» رييس دانشگاه الازهر مصر با كمال صراحت فتواي جواز عمل به فقه جعفري را صادر و اعلام كرد كه اين فقه در بسياري از موارد نسبت به فقه هاي ديگر برتري كامل دارد.


در مجله رساله الاسلام شماره 3 سال 11، مقاله مفصلي راجع به فقه شيعه دارد كه ضمن آن چنين مينويسد:


«ان المذهب الجعفري المعروف بمذهب الشيعه الاماميه الاثني عشريه، مذهب يجوز التعبد به شرعاً كسائر المذاهب اهل السنه».


(يعني مذهب جعفري كه معروف به مذهب شيعه دوازده امامي است. مذهبي است كه جايز است شرعاً مثل ساير مذاهب اهل سنت از آن پيروي شود).


اين فتواي تاريخي به وسيله چنين عالمي كه داراي مقام استادي و رياست دانشگاهي چون الازهر بود، انقلاب عظيمي در جهان تسنن به پا نمود، و سيل اعتراضات و انتقادات از هر طرف به سوي مصر جاري گرديد.


اما استاد شلتوت نه تنها به همه اعتراضات پاسخ قانع كننده داد، بلكه طي مقالات ديگري اعلام داشت و چنين نظر داد: كه فقيه منصف موارد بسياري را در فقه شيعه ميتواند پيدا كند كه از حيث دليل نسبت به پاره از اقوال اهل سنت قوت بيشتري داشته باشد، و ما هدفي جز به دست آوردن حكم صحيح اسلامي از فقه هر يك از مذاهب اسلامي نداريم، و فقط فقه شيعه از اين جهت در صف اول قرار گرفته است.


پس از بيان اين حقيقت توسط مفتي ديار مصر مقرر شد كه كرسي فقه شيعه در دانشگاه الازهر تأسيس و تدريس شود و براي اين منظور، تفسير «مجمع البيان» شيخ طبرسي، و «مختصر النافع» علامه حلي كه در فقه شيعه است، چاپ و منتشر شود و از آن پس، مذاهب، پنج مذهب شد كه در مقام تدريس، ادله همه مذاهب ذكر ميشود، ودانشجو مختار است كه حجت هر مذهبي كه قويتر است بپذيرد.


در شماره 3 و 4 سال 12 مجله «رساله الاسلام»، نامهاي نقل ميكند كه «شيخ بزرگوار شلتوت» در پاسخ پرسش آقاي «ابوالوفامعتمد كردستاني شافعي»، در رد آنهايي كه گمان ميكنند تقليد يكي از مذاهب اربعه واجب است، ميگويد: كه براي هر مسلمان اين حق هست كه ابتدا از هر يك از مذاهب اسلامي تقليد كند، و سپس حق دارد به هر مذهب ديگري از مذاهب اسلامي كه بخواهد منتقل گردد، و معلوم است كه اراده و نظر ما فقط منحصر به مذاهب اربعه اهل سنت نبوده است...


و اما اينكه فتوا دادهايم كه جايز است از مذهب شيعه جعفري پيروي شود اين جايز بودن فقط مربوط به شيعه نيست، بلكه مسلمان سني هم ميتواند از مذهب شيعه جعفري پيروي كند و بالعكس.


سپس ميافزايد: در خاتمه يادآوري ميكنم كه دين و شريعت تابع و محدود به يكي از مذاهب اسلامي نيست. پس همه ائمه مذاهب مجتهد هستند و نزد خداي تعالي مقبول و پذيرفته شده ميباشند، و براي كساني كه اهل فتوي و نظر هستند جايز است كه به مقررات فقهي آنها عمل نمايند. (برادر محمود شلتوت)


آري به تعبير غواص درياي بيكران فقه اهل بيت(عليهم السلام) و جرعه نوش زلال چشمه سار فقه الصادق (عليه السلام) حضرت امام خميني (ره) آنجا كه به عنوان عرض ارادت ميفرمايد:


«و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفري است و فقه ما كه درياي بيپايان است يكي از آثار اوست. و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين عليهم صلوات اللّه و متعهد به پيروي آنانيم.»

امام صادق(ع)و نهي از رجوع به ستمگران




ششمين امام فرقه بزرگ اسلامي كه به اثني عشري مشهور است حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد معروف به امام صادق (عليه السلام) به حدي در گسترش عقايد و فقه اماميه و تربيت شاگردان اين مكتب مؤثر بوده كه دانشمندان از اين مدرسه بزرگ اسلامي به مذهب جعفري تعبير ميكنند كه البته نامگذاري بسيار به جا و دقيق ميباشد. فقهاي اماميه در فتاواي خويش غالباً به احاديث اين رهبر بزرگوار استناد ميكنند و اكثريت مجامع فقهي شيعه مشحون از روايات پربار اين رجل الهي است. در مقالهاي كه پيش روست با اتكاء به چند حديث مشهور و منسوب به امام جعفر صادق(عليه السلام) موضوع «نهي از رجوع به ستمكاران و پرهيز از دادرس قرار دادن ظالمين» از ديدگاه معظم له مورد بررسي قرار گرفته است.

اين روايات به ترتيب عبارتند از:

1 ـ مقبوله عمربن حنظله.

2 ـ روايت ابي خديجه.

3 ـ صحيحه حلبي.

4 ـ روايت سليمان بن خالد.

الف) مقبوله عمربن حنظله

يكي از روايات مشهور بين اماميه در مورد رجوع به حاكمان عدل و عدم رجوع به حكام جور حديثي است كه به مقبوله عمربن حنظله معروف ميباشد. متن اين حديث در بيشتر مجامع روايي شيعه وجود دارد.

به اين صورت كه عمربن حنظله كه در زمان امامصادق(عليه السلام)ميزيسته سئوالي از آن امام به شرح ذيل نموده است:

سألت ابا عبدالله (عليه السلام) عن رجلين من اصحابنا بينهما منازعه في دين او ميراث فتحاكما الي السلطان و الي القضاه، أيحل ذلك؟

قال: من تحاكم اليه في حق او باطل فانما تحاكم الي الطاغوت...

قلت: فكيف يصنعان؟

قال: ينظران من كان منكم قد روي حديثنا ونظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً، فاني قد جعلته عليكم حاكماً. فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما استخف بحكم الله و علينا رده، والراد علينا كالراد علي الله و هو علي حد الشرك بالله.

ترجمه

عمر بن حنظله از امام صادق (عليه السلام) در مورد شيعياني كه بخاطر اختلافي كه (در بدهي يا ارث) با يكديگر دارند و دادرسي را به سلطان و قضات (غير واجد شرايط) ميبرند سئوال ميكند و اين كه آيا كار آنان جايز است يا خير؟

امام ميفرمايد: هر كس چه در حق و يا باطل به آنان رجوع كند به طاغوت مراجعه كرده است.

سئوال ميشود:

پس چه كار كنند؟

ميفرمايد:

مراجعه كنند به افرادي كه حديث مارا روايت ميكنند و در حلال و حرام ما دقت و نظر نموده و داناي به احكام ما شدهاند; مردم به حاكميت آنها رضايت دهند زيرا كه من آنان را حاكم بر شما قرار دادم و اگر چنين اشخاصي بر اساس دستورات ما حكم دهند و طرفين آن را نپذيرند گويا حكم خدا را سبك شمردهاند و ما را مورد ترديد قرار دادهاند و كسي كه در ما ترديد كند گويا در خداوند ترديد كرده و اين كار در حد شرك به خداست.

بررسي سندي حديث

چنانچه گفتيم اين روايت به مقبوله مشهور شده است كه در اصطلاح علم حديث به روايتي اطلاق ميشود كه از نظر راوي يا سند دچار ضعف است ولي چون اصحاب اماميه آن را پذيرفته و به مضمونش عمل ميكنند لقب «مقبوله» را به آن دادهاند.

مهمترين اشكال سندي حديث وجود فردي به نام «عمر بن حنظله» در سلسله روات آن است چرا كه در منابع رجالي شيعه، وي مورد اطمينان و وثوق نيست.

اگر چه عدهاي از محققان به استناد پارهاي از روايات موجود در كتب حديثي وي را موثق دانستهاند.

ولي همانگونه كه گفته شد وجود عدهاي از روات موثق و مورد اعتماد در سلسله راويان آن، ضعف سند را جبران كرده و در نظر اماميه تلقي به قبول يافته است.

بررسي مفاد و دلالتهاي حديث

از اين حديث شريف به دست ميآيد كه:

اولا: رجوع و تحاكم بردن به قضات و حكام جور ممنوع است.

ثانياً: نصب قاضي و حاكم از طرف امام معصوم (عليه السلام) صورت ميگيرد.

ثالثاً: اين نصب، عام است و شخص خاصي را مورد نظر نداشته بلكه هر كسي كه واجد شرايط و فهم و درك حديث و داناي به احكام شريعت باشد حق دادرسي و حكومت دارد.

رابعاً: غير از اين چنين افرادي، ديگران حق حاكميت ندارند و حكمشان نافذ نيست.

خامساً: بعد از صدور حكم توسط چنين افرادي، كسي حق ردّ آن را ندارد و اگر چنين كند گويي حكم امام معصوم را رد كرده و نتيجتاً در حكم رد حكم خداست و اين نوعي شرك به آفريدگار خواهد بود.

بررسي دقيقتر مقبوله عمر بن حنظله

در اين حديث شريف سئوال و جوابهايي به عمل آمده است كه ذيلا بر اساس نقل اصول كافي

به صورت تفصيل بررسي خواهد شد.

سئوال اول: گاهي است كه ميان دو نفر از شيعيان، اختلاف و نزاعي در بدهي يا ارث رخ ميدهد و اينان به سلطان جور يا دادرسان منصوب از جانب آن سلطان رجوع ميكنند آيا اين كار جايز است؟

پاسخ امام (عليه السلام): هر كس نزد اينان تحاكم برد (چه در حق و چه در باطل) هر آينه نزد طاغوت تحاكم برده و آنچه را به وسيله حكم ايشان به دست آورد كاملا حرام است ـ اگر واقعاً حق ثابتي بر ديگري داشته باشد ـ زيرا كه آن مال را به حكم طاغوت به دست آورده و حال آن كه خداي بزرگ امر فرموده است كه طاغوت را در هر صورت بايد رد كنيد هيچ گاه دنبال او نرويد و خداي تعالي فرموده است:

يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به

سئوال دوم: عمر ميپرسد: پس چه كار كنند؟

پاسخ امام (عليه السلام): رجوع كنند به كسي كه از شما (شيعيان) كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما دقت نموده و داناي به احكام ما شده است; آن گاه به دادرسي چنين شخصي رضايت دهند زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام; پس اگر وي بر اساس احكام ما حكم كند و كسي كه آن را قبول نكند هر آينه حكم خدا را رد كرده و چنين كسي در حد مشرك به خدا خواهد بود.

سئوال سوم: اگر هر كدام از طرفين دعوا، كسي از اصحاب را اختيار كردند و اين دو قاضي تصادفاً در دادرسي با يكديگر اختلاف نظر داشتندو در عين حال هر دو نيز به حديث شما استناد كردند (چون روايات مختلفي به مار رسيده) چه بايد بكنند؟

پاسخ امام (عليه السلام): اختيار كنند از ميان اين دو تن، كسي را كه عادلتر و فقيهتر و راستگوتر در حديث و با تقواتر است و حكم ديگري را كنار بگذارند.

سئوال چهارم: هر دو قاضي در يك حد از عدالت بوده و هر دو نيز مورد رضايت و قبول و احترام اصحاب ميباشند به گونهاي كه هيچ كدام بر ديگري ترجيح ندارد. حال چه بايد كرد؟

پاسخ امام (عليه السلام): بنگريد به روايتي كه مدرك دادرسي هر كدام قرار گرفته است. اگر مشاهده كرديد حديثي را كه يكي از اين دو قاضي نقل ميكنند، مشهور و مورد قبول عموم اصحاب است حكم آن قاضي را بپذيرند و حديث واحد و نادر را (كه مدرك دادرسي قاضي ديگر قرار گرفته) رد كنيد و حديثي را كه مورد اتفاق عموم اصحاب باشد نبايد مورد شك و ترديد قرار داد.

امام (عليه السلام) در دنباله پاسخ به سئوال مزبور چنين ميفرمايند:

وانما الامور ثلاثه: امر بين رشده فيتبع، وامر بين غيه فيجتنب، وامر مشكل يرد علمه الي الله والي رسوله، قال رسول الله (صلّي الله عليه وآله) : حلال بين وحرام بين وشبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجي من المحرمات ومن اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات وهلك من حيث لايعلم.

مسائل به سه دسته تقسيم ميشوند:

1 ـ مطلبي كه خوبي و صحت آن براي عموم روشن است بايد بدان عمل كرد.

2 ـ مطلبي كه فساد و بدي آن به خوبي ظاهر است بايد از آن اجتناب نمود.

3 ـ مطلبي كه پيچيده و مشكل است بايد آن را به خدا و رسولش محول كرد (و از خود اظهار نظر ننمود) كه رسول الله (صلّي الله عليه وآله) در همين مورد فرمودهاند:

(موضوعات براي مردم سه گونه است) حلال قطعي، حرام قطعي و موضوعا شبههناك. كسي كه از شبههها دوري ميكند از خطر سقوط در حرامها نجات يافته است و كسي كه در امور مشتبه وارد شود ممكن است در حرام افتد و ندانسته در هلاك واقع گردد.

تذكر

از مجموع كلمات رسول الله (صلّي الله عليه وآله) و امام صادق (عليه السلام) يك اصل كلي بدست ميآيد و آن اينكه، اتفاق مسلمانان متعهد با ايمان و تقوا بر يك مطلب بايد موجب اطمينان ديگران و مجوز عمل بر طبق آن قرار ميگيرد. راوي سؤالهاي ديگري از امام ميكنند كه ما به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري ميكنيم و خوانندگان گرامي را به منبع ذكر شده ارجاع ميدهيم.

ب) دومين روايت حديث مشهوره ابي خديجه است

قال (عليه السلام): ايا كم ان يحاكم بعضكم بعضا الي اهل الجور ولكن انظروا الي رجل منكم يعلم شيئاً من قضايانا فاجعلوه بينكم فاني قد جعلته قاضياً فتحاكموا اليه

امام (عليه السلام) در پاسخ ابي خديجه سالم بن مكرم ميفرمايد:

زنهار! مبادا شما (شيعيان) شكايت از يكديگر را نزد اهل جور و ستم ببريد (تا ميان شما قضاوت كنند) بلكه رجوع كنيد به مردي از خودتان (شيعيان) كه چيزي از احكام ما را بداند پس او را حاكم قرار دهيد زيرا من او را به قضا و دادرسي نصب نمودهام و شما نزد او داد خواهي كنيد.

سند حديث و دلالت آن:

از نظر سندي اين روايت صحيح است زيرا ابي خديجه از نظر علماي رجال، مرد موثقي است.

اگر چه بعضي او را مورد اعتما د قرار ندادهاند

ولي به هر حال به علت شهرتش به مشهوره معروف شده است. لذا در صحت حديث و استناد به آن مشكلي وجود ندارد ولي از حيث آن بين انديشمندان اماميه اختلاف است. بدين صورت كه گروهي عقيده دارند كه اين حديث در صدد بيان نهي كردن شيعه از رجوع به دادرسان حكومت جور است و اينكه لازم است ايشان فقط به قضات مؤمن و عادل مراجعه كنند ولي نسبت به بيان ويژگيهاي حاكم مؤمن و عادل تصريحي ندارد به همين دليل است كه يكي از فقهاي بزرگ اخير با دقت در فحواي اين حديث مينويسد:

اكثر علماي ما فقط درباره اين كه شيعيان مجاز به رجوع به حكام مؤمناند به حديث استناد كردهاند و آن را در مورد خصوصيات اين حكام ساكت ميدانند.

اگرچه پارهاي از متأخرين از اين روايت شرايط حاكم از جمله اجتهاد وي را نيز توسط متداعيين استنباط نمودهاند ولي اكثراً در مورد شرايط حاكم به مقبوله عمر بن حنظله استناد نمودند.

گروهي ديگر از فقهاي اماميه حديث ابي خديجه را به حاكم و دادرس منصوب شده از طرف امام (عليه السلام)مربوط دانسته بلكه آن را خاص قاضي تحكيم ميدانند. به نظر اين عده امام(عليه السلام)فرمان نصب قاضي را پس از فرض انتخاب وي توسط متداعيين صادر نموده، يعني فرمودهاند: چنين قاضي را من هم تأييد ميكنم لذا طبق اين روايت فرمايش «فاني قد جعلته قاضياً» (من او را به عنوان قاضي منصوب كردم) متفرع بر عبارت «فاجعلوه بينكم» (او را بين خود قاضي قرار دهيد) شده و بدين ترتيب نصب امام، متفرع بر انتخاب قبلي وي توسط متداعيين است.

از نظر اين عده از متن حديث، وجود اجتهاد در قاضي نيز به دست نميآيد چرا كه عبارت «يعلم شيئا من قضايانا» كه شرط حاكم قرار دادهشده است دلالت بر لزوم اجتهاد قاضي ندارد چرا كه علم اعم از اجتهادي و تقليدي است و اگر كسي به مسائل قضايي آگاه باشد (ولو از طريق تقليد) عالم بودن به بخشي از علوم اهل بيت بر او صادق است لذا نتيجه ميگيرند كه مراد امام صادق (عليه السلام) از نصب حاكم در اين روايت قاضي تحكيم است.

نقد و بررسي برداشتهاي ياد شده

بادقت در مباحث طرح شده ميتوان چنين ارزيابي كرد كه:

امام صادق (عليه السلام) در اين حديث شريف با ذكر عبارت «فاجعلوه بينكم» دستور دادهاند كسي را كه داناي به احكام ما باشد براي دادرسي انتخاب كنيد و بدين ترتيب اصل انتخاب حاكم را به اختيار طرفين دعوا قرار ندادند و نفرمودند كه «اذا جعلتموه بينكم» بلكه ابتدائاً فرمان به انتخاب گروه خاصي را به عبارت «رجل منكم يعلم شيئاً من قضايانا» را صادر فرمودهاند و از اين سخن به خوبي استنباط ميشود كه افراد خاصي هستند كه مورد نظر امام (عليه السلام) هستند و مردم بايد از ميان اين دسته، حاكم را انتخاب كنند و حق انتخاب ديگري را ندارند و اين به خوبي معناي نصب را ميفهماند. آن گاه امام (عليه السلام) علت اين دستور را اينگونه ميفرمايد كه «من اين گونه افراد را قاضي قرار دادهام» و حرف «ف» در جمله «فاني قد جعلته» (فاء تعليل) است نه (تفريع) يعني علت حكم را بيان ميكند نه اثر و خاصيت انتخاب را بنا بر اين حديث ابي خديجه هم دلالت بر ويژگي عالم بودن قاضي منتخب دارد و هم دليل بر لزوم انتخاب فرد صالح منصوب از طرف امام معصوم(عليه السلام) است.

2 ـ در پاسخ به گفته اين گروه كه علم را شامل علم ناشي از تقليد هم ميدانند بايد گفت كه عرفاً هيچ گاه به شخص مقلد، عالم به احكام گفته نميشود همانگونه كه به كسي كه به امور طبي از طريق شنيدن و نه با عمق و تحصيل كافي مطلع باشد پزشك نميگويند. ممكن است با گذشت زمان و به وجود آمدن مسائل جديد، نياز به توسعه و گسترش مقدمات علمي دانش احكام باشد ولي به هر حال موضوع «علم» و «عالم» به مقلد و كسي كه علمش ناشي از پيروي از ديگري باشد اطلاق نميشود.

نتيجه اين بحث

الف ـ ولايت دادرسي از مناصب رسمي اسلام است.

ب ـ نصب دادرس بايد از طرف حاكم جامعه (ولي امر) باشد و بدون اين نصب، كسي حق دادرسي بين مردم را ندارد.

ج ـ امام معصوم (عليه السلام) به صورت نصب عام، دانشمندان واجد شرايط دادرسي را براي هميشه نصب كرده و نيازي به نصب جديد نيست.

دـ يكي از شرايط مهم دادرس منصوب، علم مبتني بر فهم دقيق احكام است.

ج) روايت حلبي

حلبي كه از روات مورد وثوق است و روايتش به صحيحه

معروف ميباشد از امام صادق (عليه السلام)چنين نقل ميكند:

«قلت لابي عبدالله (عليه السلام): ربما كان بين الرجلين من اصحابنا المنازعه في الشيء فيتراضيان برجل منا؟

فقال: ليس هوذاك. انما هو الذي يجبر الناس علي حكمه بالسيف والسوط.

حلبي ميگويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم كه گاهي اوقات بين دو نفر از شيعيان اختلافي رخ ميدهد طرفين رضايت دارند كه نزد مردي از ما (اماميه) تحاكم آورند، چه صورتي دارد؟

امام (عليه السلام) فرمودند:

دادرسي اين اشخاص مانعي ندارد و آن چه را كه ما منع كردهايم اينگونه افراد نيستند بلكه آنهايي منظورند كه مردم را مجبور ميكنند كه به حكمشان سر فرو آورند و با شمشير و تازيانه مردم را تهديد ميكنند.

بررسي

بسياري از فقها اين روايت را خاص قاضي تحكيم ميدانند كه توسط متخاصمين انتخاب ميشوند و اجتهاد در آن لازم نيست.

ولي به هر حال طي اين روايت امام صادق(عليه السلام) به شيعيان خود دستور دادهاند كه آنان تنها مجازند به قاضي شيعه مراجعه كنند و حق رجوع به قاضي جور و غير معتقد به شيوه ائمه اطهار را ندارند، به عبارت ديگر حضرت (عليه السلام) با ذكر مصاديق قضات جور و ويژگيهاي آنان كه همان ستمگري و عدم رعايت است، را از تحاكم بردن، نزد اين نوع از حكام منع كرده و فقط رجوع به دادرس عادل را اجازه ميدهند.

روايت ديگر

متن اين حديث در جلد 18 صفحه 11 حديث 6 و باب 4 وسائل الشيعه درج شده و طي آن امام صادق (عليه السلام) دادرسان را به چهار دسته تقسيم كرده و سه دسته را اهل دوزخ و يك دسته را اهل نجات دانستهاند و قاضي اهل نجات آن كسي است كه بر اساس مباني حق و عدالت و با علم به حق و دادگرانه بودن حكمش، رأي صادر ميكند.

اين حديث اگر چه سندش ضعيف است ولي به هر ترتيب بيانگر آن است كه مسلماً قاضي غير معتقد به طريقه اماميه و نيز دادرس جور، اهل نجات نيست و در نتيجه حكمش هم باطل بوده و عمل به مفادش نيز جايز نميباشد.

د) روايت سليمان بن خالد

«اتقوا الحكومه، انما هي للامام العالم بالقضاء العادل في المسلمين كنبيّ»

از حكومت و دادرسي بپرهيزيد كه حق امامي است كه به دادرسي عالم بوده و بين مسلمين به عدالت رفتار كند كه پيامبر چنين بود.

بررسي و نتيجه گيري از گفتارهاي امام صادق (عليه السلام)

از مجموع رواياتي كه در زمينه شرايط و حدود حاكم و دادرس از آن امام همام نقل شده چنين بدست ميآيد:

1 ـ از روايت سليمان بن خالد مستفاد است كه حكومت و دادرسي از شئون امامي است كه تالي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) بوده و عادل و عالم به احكام شريعت اسلامي ميباشد. لذا تصدي حاكميت براي غير جانشنيان پيامبر كه متصف به صفت علم و عدالت نميباشند جايز نيست پس پذيرش حاكميت آنان نيز براي ديگران غير قابل قبول است.

2 ـ از روايت مشهوره ابي خديجه كه در آن عبارت «فاني قد جعلته حاكما...» درج شده در مييابيم كه تصدي حاكميت و دادرسي در زماني كه امام معصوم حاضر نيست يا به وي دسترسي نميباشد نياز به نصب و اجازه وي دارد ولو اين اذن به گونه عام و نصب كلي باشد لذا اگر فردي واجد شرايط نصب امام نباشد حق حكومت و دادرسي ندارد و در نتيجه احكام وي نيز غير نافذ و باطل خواهد بود و بدين خاطر است كه عموم علماي ما عقيده دارند كه دادرسي بدون تعيين حكومت شرعي جايز نيست.

دستور اميرمؤمنان علي (عليه السلام)به مالك اشتر نخعي كه والي مصر بوده با عبارت «اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك»

به خوبي لزوم نصب دادرس از طرف حاكم را ميرساند.

3 ـ دادرس و حاكم بايد از اهل جور نباشد و منظور از اهل جور كسانياند كه از طريقه مستقيم و عدل كه همان شيوه دادرسي رسول الله و جانشينان برحقش ميباشد عدول كرده و با پيروي از طريقه اشخاص غير مطمئن و ستمگر احكامي صادر ميكنندكه برخلاف شريعت محمدي و عدالت است. لذا از ديدگاه امام، دادرسي بردن نزد قضات و حكامي كه به شيوهاي غير از شيوه ائمه اطهار كه همان سنت واقعي رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) بوده دادرسي ميكنند جايز نيست. پس يكي از شرايط لازم دادرس «ايمان»يعني پيرو طريقه امامان معصوم بودن است.

4 ـ ترافع به نزد چنين قضاتي نه تنها فاقد اثر قضايي است بلكه متخاصمين در حالت اختيار، مرتكب حرام نيز شدهاند چرا كه امام (عليه السلام)با لفظ «اياكم» كه براي پرهيز دادن است شيعيان را از تحاكم به نزد دادرسان غير عادل نهي كرده و نهي نيز دلالت بر حرمت دارد. بدين ترتيب پيروان ائمه اطهار در مواردي كه با يكديگر در موضوعاتي دچار اختلاف ميشوند بايد به نزد اشخاصي بروند كه واجد شرايط دادرسي مورد اشاره مكتب اماميه باشند.

5 ـ از عبارت «انظروا الي رجل منكم» در مييابيم كه قاضي مورد مراجعه بايد از جمله شيعيان باشد وگرنه رجوع به وي جايز نيست. البته تذكر اين نكته هم لازم است كه در شرايط اضطراري كه رجوع به دادرس عادل و مؤمن، ممكن نيست يا اين كه حكمش اجرا نميشود از باب قاعده «اضطرار»

و «لاحرج»

رجوع به قاضي جور جايز است و البته اين امر به دليل عمل به احكام ثانويه خواهد بود كه موقتاً اجرا ميگردد ولي حكم ابتدايي همان نهي از رجوع به قضات جوراست.

6 ـ از مشهوره ابي خديجه كه د ربعضي از عبارتها در آن آمده كه «اياكم... ان تحاكموا الي احد من هؤلاء الفساق»

بر ميآيد كه رجوع به قاضي جور مثل رجوع به فاسق است و هر فاسقي، ظالم خواهد بود كه طبق آيه شريفه «ولا تركنوا الي الذين ظلموا» رجوع به آنها گناه است.

7 ـ در مقبوله عمر بن حنظله، امام (عليه السلام) رجوع به قضات جور را مانند رجوع به طاغوت دانسته كه هم اثر وضعي دارد و هم اثر تكليفي. اثر تكليفي آن حرمت رجوع به قضات جور و طاغوت است و مراجعه كننده مرتكب معصيت شده و گناهكار خواهد بود و اثر وضعي آن نيز بياثر بودن حكم صادره است چرا كه حكم، زماني نافذ است و همچون حكم خدا تلقي ميشود كه از احكام واجد شرايط و عادل صادر شده باشد وگرنه حكم دادرسان غير اهل; فاقد هر گونه ارزش قضايي و شرعي بوده و اگر كسي با اتكا به آن بخواهد مالي را از ديگري بگيرد در حكم اكل مال به باطل خواهد بود.

8 ـ اگر دادرس، مؤمن باشد ولي ملكه عدالت را واجد نباشد يا عالم به احكام قضا نبوده همانند حكّام جور است. چرا كه نهي امام (عليه السلام)از عدم رجوع به قضات جور و فاسق به خاطر عدم عدالت و نيز عدم حكم بر اساس روايات و سنن ائمه اطهار است كه منجر به صدور حكم غير عادلانه خواهد شد و قاضي مؤمني هم كه فاقد صفت عدالت يا علم كافي باشد به همان شيوه فساق عمل خواهد كرد لذا حكم وي نيز غير نافذ و رجوع به وي نيز حرام است.

پاورقي

اصول كافي: شيخ كليني، تهران دارالكتب الاسلاميه، 1354ش.

انوار الفقاهه: ناصرمكارم شيرازي، قم، مدرسه اميرالمؤمنين ج: 1، 1314 ق.

ترمينولوژي حقوق: محمد جعفر جفعري لنگرودي، تهران، گنج دانش، 1364 ش.

تنقيح المقال: محمد حسن مامقاني، قم، افست چاپ سنگي، 1370 ق.

تهذيب الاحكام في شرح المقنعه للمفيد: شيخ طوسي، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1387 ق.

جواهر الكلام; شيخ محمد حسن نجفي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1398 ق.

روضه المتقين: محمد باقر مجلسي، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1351 ش.

العروه الوثقي: سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي، قم، اسماعيليان، 1363 ش.

كتاب القضاء; محمد حسن آشتياني، تهران چاپ رنگين، 1328 ش.

مباني تكمله المنهاج; سيد ابولقاسم موسوي خويي، نجف، گنج دانش، 1378 ش.

المبسوط; شمس الدين سرخسي، مصر، مطبعه السعاده، بي تاريخ.

من لا يحضره الفقيه; شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش.

وسائل الشيعه; شيخ حر عاملي، بيروت، دارالاحياء، التراث العربي، 1388 ق

امام هدايت





هدايت و تبليغ در گفتار و رفتار امام صادق (ع)


آموزه هاي الهي گوياي اين است كه يگانه رسالت انبياء الهي و جانشينان آنها هدايت مردم به سوي پروردگار است . خداوند متعال به پيامبرش فرمود: «وما ارسلناك الا مبشرا ونذيرا» ; (1) «و ما تو را نفرستاديم مگر به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده .»


و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:


«رحم الله خلفائي، فقيل يا رسول الله من خلفائك؟ قال: الذين يحيون سنتي ويعلمونها عباد الله; (2) خدا جانشينان مرا رحمت كند . سؤال كردند: يا رسول الله! جانشينان شما كيستند؟ فرمود: كساني كه روش مرا احيا ميكنند و به بندگان خدا ياد ميدهند .»


امام صادق عليه السلام كه خود به دليل مقام امامت داراي شان هدايتگري است، همين شان را براي عالمان ديني نيز قائل است و ميفرمايد: «الراويه لحديثنا يشد به قلوب شيعتنا افضل من الف عابد; (3) كسي كه احاديث ما را روايت و دلهاي شيعيان ما را به وسيله آن محكم كند، از هزار عابد بهتر است .»


از اين روي، اينك كه در آستانه شهادت (4) آن امام هدايت قرار گرفته ايم، شايسته است نگاهي گذرا به شيوه هاي هدايتگري آن حضرت بيندازيم; شيوه هايي كه سايه به سايه قرآن كريم پيش رفته و به پيروي از قرآن كريم هدايت را در شكلها و شيوه هاي متناسب به مسلمانان عرضه نموده است .


ناگفته نماند كه شيوه هاي امام در هدايت و تبليغ و تبشير و ارشاد و دعوت و ... كه در راستاي وظائف و شان امامت انجام ميشد، تاثيرات عميقي در جامعه آن روز برجاي گذاشت . به گونه اي كه علي رغم فراهم نبودن امكان براي اقدامات نظامي و براندازي علني، همين دست فعاليت هاي تبليغي و هدايتي حضرت، خلفاي وقت را به شدت هراسان ساخته و اركان حكومت آنان را لرزان كرده بود .


از اين روست كه در مقابل اقدامات اين امام هدايت، خليفه وقت (منصور) ميگويد: «وكان امره وان كان ممن لا يخرج بسيف اغلظ عندي و اهم علي من امر عبدالله ابن الحسن فقد كنت اعلم هذا منه ومن آبائه علي عهد بني اميه; (5) كار جعفر بن محمد اگرچه با شمشير قيام نميكند، اما برايم سختتر و مهمتر است از قيام عبدالله بن الحسن . من اين را از او و پدرانش در زمان بني اميه ميدانم .»


شيوه هاي هدايتگري امام صادق عليه السلام


1 . استفاده از تشكيلات و انسجام و تربيت و تخصص


امام صادق عليه السلام مؤمنان را به انسجام و تبليغ گروهي تشويق ميكرد . آن حضرت مي فرمودند: «رحم الله عبدا اجتمع مع آخر فتذكرا امرنا; (6) خدا رحمت كند بندهاي را كه با ديگري همراه شود تا امر ما را يادآوري (تبليغ) كنند .»


آن حضرت با سازماندهي فكري مكتب، تربيتشاگردان و متخصص كردن آنها در رشته هاي خاص، معرفي خط مشي تشيع، ايجاد تشكلها با هويت شيعي و ... اين انسجام را عمق بخشيد . نمونه اي از اين انسجام و استفاده از متخصصين را به نقل از هشام بن حكم ميخوانيم:


«مردي از اهالي شام وارد شد و به امام صادق عليه السلام گفت: ميخواهم چند سؤال بكنم . پرسيد: درباره چه ميخواهي بپرسي؟ گفت: از قرآن، حروف مقطعه، سكون، رفع، نصب و جر . امام فرمود: اي حمران! تو جواب بده . مرد گفت: ميخواهم با خودتان بحث كنم . امام فرمود: اگر بر او غلبه كردي، بر من پيروز شدهاي . مرد شامي آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايي است . هرچه پرسيدم، جواب داد . آن گاه حمران به اشاره امام سؤالي پرسيد كه او جوابي نداشت .


مرد اين بار تقاضاي پرسش درباره نحو كرد . امام او را به «ابان» حواله داد و در فقه به «زراره بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطاق» و در استطاعت به «حمزه بن محمد» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفي كرد و او در همه مغلوب شد .


امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد . مرد شامي گفت: گويا ميخواستي به من بفهماني كه در ميان شيعيان چنين مردمي داري؟ امام فرمود: همين طور است . آن مرد به جرگه شيعيان پيوست .» (7)


اين رويداد ايجاد انسجام و اقدام گروهي توسط امام صادق عليه السلام را به تصوير ميكشد .


2 . ذكر آثار و نتايج


روش ديگري كه امام صادق عليه السلام در مسير هدايت استفاده ميكند، ذكر آثار و نتايج مثبت و منفي كارها و نعمت ها و ... است . در سيره و سخن امام صادق عليه السلام چنين روشي به روشني ديده ميشود . از جمله، در وصيتش به ابن جندب ميفرمايد: «يا ابن جندب لو ان شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكه ولاظلهم الغمام ولاشرقوا نهارا ولاكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم وما سالوا الله شيئا الا اعطاهم; (8) اي پسر جندب! اگر شيعيان ما استقامت كنند، ملائكه با آنان مصافحه ميكنند و ابرها بر آنان سايه مياندازند و همانند روز روشن ميدرخشند و از بالا و پايين روزي ميخورند و چيزي از خدا نميخواهند، مگر اينكه به آنها عطا ميكند .»


آن حضرت آثار «نيكي به مؤمن و اداي نماز» و اثر منفي ترك آنها را نيز چنين توضيح ميدهد: «يا ابن جندب ان للشيطان مصائد يصطادبها فتحاموا شباكه ومصائده، قلتيابن رسول الله وماهي؟ قال اما مصائده فصد عن بر الاخوان واما شباكه فنوم عن قضاء الصلوات التي فرضها الله . اما انه ما يعبد الله بمثل نقل الاقدام الي بر الاخوان وزيارتهم . ويل للساهين عن الصلوات، النائمين في الخلوات، المستهزئين بالله وآياته في الفترات . اولئك الذين «لا خلاق لهم في الآخره ولا يكلمهم الله يوم القيامه ولا يزكيهم ولهم (10) اي پسر جندب! شيطان مكانهايي براي شكار دارد; پس مواظب دامها و شكارگاه هاي او باشيد . عبدالله ميگويد: پرسيدم: اي پسر رسول خدا، آنها چيست؟ فرمود ابزار شكارش باز داشتن از نيكي به برادران و دام او خفتن از انجام نمازهاي واجب است . آگاه باش! همانا خداوند به چيزي مانند گام برداشتن در راه نيكي به برادران و ديدار آنها بندگي نميشود . واي بر كوتاهي كنندگان بر نمازها، خواب رفتهگان در خلوتها و آنها كه در زمان ضعف دين، خدا و آياتش را مسخره ميكنند . آنها هيچ بهرهاي در آخرت ندارند . خداوند در روز قيامتبا آنها سخن نميگويد و آنها را نميبخشد و براي آنها عذابي دردناك است .»


آن حضرت اثر ترك دنيا محوري را نيز چنين يادآور ميشود: «ان احببت ان تجاور الجليل في داره وتسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا واجعل الموت نصب عينك ولا تدخر شيئا لغد واعلم ان لك ما قدمت وعليك ما اخرت; (11) اگر دوست داري در درگاه الهي با خداوند همنشين شوي و در بهشت در جوار او مسكن گزيني، بايد دنيا در نظرت بيمقدار باشد و مرگ را همواره جلوي چشمت داشته باشي و براي فردا چيزي نيندوزي و بدان، آنچه قبلا تقديم داشتهاي براي توست و به خاطر كارهاي [نيكي] كه به تاخير انداختهاي ضرر خواهي كرد .»


3 . تحريك عواطف انساني


داستاني زيبا از امام صادق عليه السلام را بشنويم كه در آن حضرت از روش تحريك عواطف سود برده است: شقراني فردي شرابخوار بود و نمي توانست به دلائلي از دربار منصور دوانيقي سهم و حقوق خود را بگيرد; اما امام كه براي كاري نزد منصور رفت، سهم او را نيز گرفت و به وي داد و هنگام دادن حقوقش با لحني ملاطفتآميز به او فرمود: «كار خوب از هر كسي خوب است، ولي از تو بهتر و كار بد از هر كسي بد است، ولي از تو به خاطر انتساب به ما زشتتر .»


بعد از آنكه امام از نزد شقراني رفت، او شديدا متاثر شد و خود را ملامت كرد . (12)


در موضعي ديگر امام صادق عليه السلام سعي كرد با نشان دادن عمق نفرت خود از همكاري با بني عباس، يكي از شيعيان را از همكاري با آنان باز دارد; لذا فرمود: «ما احب اني عقدت لهم عقده او وكيت لهم وكاء وان لي ما بين لا بتيها، لا ولا مده بقلم ان اعوان الظلمه يوم القيامه في سرادق من نار حتي يحكم الله بين العباد; (13) من دوست ندارم براي آنها (بني عباس) گرهي بزنم، يا در مشكي را ببندم . هرچند در برابر آن ثروت زيادي به دستم برسد، نه، حتي دوست ندارم قلمي براي آنها بر صفحهاي بكشم . همانا كمك كنندگان به ستمگران در روز قيامت در سراپرده اي از آتش قرار داده ميشوند تا خداوند بين بندگان حكم كند .»


4 . بيدار سازي وجدانها


آموزه هاي الهي نشان ميدهد كه انسان هرچند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، اما از درون هرگز دچار فراموشي حقايق نميشود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرت او ميتوان او را نجات داد و به خود آورد .


خداوند ميفرمايد: اگر از آنها بپرسي چه كسي آسمانها و زمين را خلق كرد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين ميگويند خدا; «ولئن سالتهم من خلق السموات والارض وسخر الشمس والقمر ليقولن الله» ; (14) و نيز اگر بپرسي چه كسي از آسمان آب ميفرستد كه زمين را بعد از مرگش زنده كند، به يقين ميگويند خدا; «ولئن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها ليقولن الله» . (15)


اين روش را در سيره امام صادق عليه السلام هم ميبينيم; روشي كه در آن، امام از مخاطبش ميخواهد خود را در موقعيت فرض شده ببيند و ببيند فطرتش چه ميجويد و چه ميخواهد .


مردي به خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اي زاده رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن . خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شده اند و سرگردانم كرده اند . امام فرمود: «يا عبد الله هل ركبتسفينه قط؟ قال نعم . قال: فهل كسر بك حيث لا سفينه تنجيك ولا سباحه تغنيك؟ قال: نعم، قال: هل تعلق قلبك هنالك ان شيئا من الاشياء قادر علي ان يخلصك من ورطتك؟ قال: نعم . قال: فذالك الشيء هو الله القادر علي الانجاء حيث لا منجي وعلي الاغاثه حيث لا مغيث; (16) اي بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتي شدهاي؟ گفت: آري . فرمود: آيا شده كه كشتي بشكند و كشتي ديگري براي نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشي؟ گفت: آري . فرمود: آيا در چنين حالتي به چيزي كه بتواند از آن گرفتاري نجاتت دهد، دلبسته بودي؟ گفت: آري . فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است; آنجا كه نجات دهنده اي نيست . او فرياد رس است; آنجا كه فريادرسي نيست .»


5 . ارائه الگو و نمونه


قرآن كريم دوبار ابراهيم عليه السلام را به عنوان الگو معرفي ميكند و همچنين درباره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه» ; (17) «رسول خدا براي شما الگوي نيكويي است .» و حتي زن فرعون را نمونه معرفي ميكند: «ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراه فرعون» ; (18) «خدا براي مؤمنين همسر فرعون را مثل ميزند .» و ... اين همه براي آن است كه مخاطبان كلام الهي بتوانند الگويي درك كردني از انسان مطلوب الهي را بشناسند و بفهمند كه آنچه خدا ميخواهد، در عالم واقع و خارج چگونه بايد باشد . امام صادق عليه السلام، قرآن كريم، رسول خدا صلي الله عليه و آله، امام علي عليه السلام و شيعيان واقعي را به عنوان الگو معرفي ميكند .


مثلا ميفرمايد:


«عليكم بالقرآن، فما وجدتم آيه نجابها من كان قبلكم فاعملوا به وما وجدتموه هلك من كان قبلكم فاجتنبوه; (19) بر شما باد قرآن! هر آيهاي را يافتيد كه گذشتگان با [عمل به] آن آيه نجات يافتند، شما هم به آن عمل كنيد و هر آيه را ديديد كه بيانگر هلاكت پيشينيان است، شما هم از آن بپرهيزيد .» ، «الحافظ للقرآن العامل به مع السفره الكرام البرره; (20) كسي كه حافظ قرآن و عمل كننده به آن باشد، همراه با سفيران والا مقام و نيكوكار [الهي] خواهد بود .»


آن حضرت در كلامي ديگر پيرامون راز ماندگاري و جاودانگي و ميثاق عمل بودن قرآن تا قيامت چنين ميفرمايد: «لان الله تبارك وتعالي لم يجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد وعند كل قوم غض الي يوم القيامه; (21) براي اينكه خداي تبارك و تعالي آن را براي زمان يا مردم خاصي قرار نداده است، پس در هر زمان تازه است و نزد هر قومي شاداب است تا روز قيامت .»


درباره الگو معرفي كردن پيامبر صلي الله عليه و آله از زبان امام صادق عليه السلام هم به روايت ابا هارون توجه ميكنيم . وي ميگويد: «به حضور امام شرفياب شدم . فرمود: اي اباهارون! چند روزي است تو را نديده ام . گفتم: خداوند پسري به من عطا كرد . حضرت فرمود: خدا او را براي تو مبارك گرداند . چه نام نهادي؟ گفتم: محمد . امام صورت مباركش را (به نشانه احترام) به زمين خم كرد تاجايي كه نزديك بود به زمين بخورد و زير لب فرمود: محمد، محمد، محمد، جان خودم، فرزندانم، پدرم و جميع اهل زمين فداي رسول خدا باد! او را دشنام مده، كتك مزن، بدي به او نرسان! بدان در روي زمين خانه اي نيست كه در آن نام محمد وجود داشته باشد، مگر اينكه آن خانه در تمام ايام مبارك خواهد بود .» (22)


6 . تشبيه و تمثيل و محسوس كردن معقول


از كاراترين روشهاي هدايت، سود بردن از تشبيه و تمثيل است; زيرا مردم امور محسوس را با حواس ظاهري خود به راحتي درك ميكنند، به خلاف مسائل عقلي كه نياز به زحمت فكري و درك عقلي دارند . از اين روي، خداوند متعال در آيات متعددي از مثل استفاده ميكند و ميفرمايد: «ويضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون» ; (23) «و خدا براي مردم مثالها ميزند . اميد است كه متذكر شوند .» و «ولقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل» ; (24) «در اين قرآن براي مردم از هر مثلي استفاده كرديم .»


از مثالهاي قرآني هم ميتوان به تشبيه «وجود خدا» به «نور» (25) ، «بطلان بخشش با منت» به «از بين رفتن بذري كه روي سنگ كاشته اند» ، (26) و «بخشش و انفاق» به «رويش هفتصد دانه گندم از يك دانه» (27) اشاره كرد . امام صادق عليه السلام به طور متعدد از اين روش استفاده كرده است . ذكر نمونه هايي از آن ما را با كاربرد بيشتر اين روش آشنا ميسازد:


الف . تشبيه براي اثبات مصنوع بودن بشر


امام صادق عليه السلام به ابن ابي العوجاء فرمود: «تو مصنوعي (ساخته شده به دستيك علت) يا غيرمصنوع ؟ گفت: من غيرمصنوع هستم . (كسي مرا به وجود نياورده و خود به خود به وجود آمدهام). امام پرسيد: به من بگو اگر مصنوع بودي; چگونه ميشدي؟ او مدتي سر به زير انداخت، ولي پاسخي نيافت براي همين با چوبي كه فرا رويش بود، ور ميرفت و ميگفت: دراز، پهن، عميق، كوتاه، متحرك، ساكن (همه اينها صفات مصنوع بودن اوست) !


امام فرمود: پس اگر تو ويژگي مصنوع و مخلوق بودن را اينها ميداني، خود را مصنوع قرار بده، همانگونه كه اكنون خود را پديد آمده از آنها مييابي ... بگو بدانم اگر كيسه اي از جواهر باشد و كسي بگويد: آيا در كيسه ديناري هست؟ و تو بگويي: نه . آنگاه او بپرسد كه دينار را تعريف كن، و تو دينار را نشناسي، آيا رواست كه تو نادانسته، بودن دينار در كيسه را نفي كني؟ گفت: نه . امام فرمود: جهان هستي كه بزرگتر و درازتر و پهن تر از كيسه است . شايد در اين جهان هستي صنعتي باشد; زيرا كه تو تعريف صنعت و غيرصنعت را نميداني .


عبدالكريم درمانده شد و عدهاي از يارانش همان جا به اسلام روي آوردند .» (28)


ب . تمثيل براي جواز دو نام براي خدا


هشام بن حكم ميگويد: ابوشاكر ديصاني گفت: در قرآن آيهاي هست كه ديدگاه مارا تقويت ميكند; آيهاي كه ميگويد: «هو الذي في السماء اله وفي الارض اله» (29) ; «اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست .» ، من پاسخش را ندانستم تا آنكه به حج رفتم و امام صادق عليه السلام را از آن آگاه ساختم . فرمود: «اين سخن زنديقي خبيث است . هرگاه به سوي او برگشتي، بگو: نام تو در كوفه چيست؟ ميگويد: فلان، بگو: نامت در بصره چيست؟ ميگويد: فلان . تو بگو: پروردگار ما نيز به اين گونه هم در آسمان «اله» ناميده ميشود و هم در زمين و هم در دريا . او در همه مكانها «اله» ناميده ميشود .»


وقتي نزد ابوشاكر آمدم و جواب را دادم، گفت: اين پاسخ از حجاز به اينجا رسيده است . (30)


ج . تمثيل براي تجديد عذاب انسان


ابن ابي العوجاء به امام صادق عليه السلام گفت: درباره اين آيه چه ميگويي: «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها» ; «هربار پوستهايشان بريان گردد، پوستهاي ديگري جايگزين ميكنيم .» فرض كنيم كه اين پوست ها گناه كرده و عذاب هم بشوند، گناه پوستهاي ديگر چيست؟! امام فرمود: واي برتو! او هم خود آن است و هم غير آن . ابن ابي العوجاء گفت: اين سخن را براي من عقلي (قابل فهم) كن! امام فرمود: بگو بدانم، اگر كسي خشتي را بشكند و بعد به آب آغشته و به گل تبديل كند و دوباره به شكل اول (خشت) برگرداند، آيا او خود آن و غير آن نيست؟ گفت: چرا، خدا عمرت دهد . (31)


7 . برهان، جدل، مناظره


قرآن كريم آكنده از برهان و استدلال و ... است و چنين ميفرمايد: «قل هاتوا برهانكم» ; (32) «بگو برهانتان را بياوريد .» ، «ادع الي سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه» ; (33) «با حكمت و پند نيكو به سوي پروردگارت دعوت كن .» ، «وجادلهم بالتي هي احسن» ; (34) «با چيزي كه بهتر استبا آنان مجادله كن .»


امام صادق عليه السلام علاوه بر آنچه از مناظرات و ... گذشت، در مورد جدال احسن نيز ميفرمود: «مجادله احسن، مانند مطلبي است كه در آخر سوره يس در مورد منكران معاد آمده است . هنگامي كه استخوان پوسيده را در مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله قرار دادند و گفتند: چه كسي قدرت دارد آن را زنده كند؟ فرمود: «يحييها الذي انشاها اول مره» ; (35) «كسي كه اولين بار زنده اش كرد، زنده اش ميكند .»


امام صادق عليه السلام مناظرات علمي فراواني انجام ميداد، در عين حال از مناظرات غيراصولي پرهيز داشت; لذا طيار، يكي از دوستان امام صادق عليه السلام به حضرت گفت: خبردار شده ام كه از مناظره با مخالفان ناخشنوديد! فرمود: اما كسي كه مثل تو باشد، اشكالي ندارد; كساني كه وقتي پرواز ميكنند و اوج ميگيرند، به خوبي ميتوانند بنشينند و هنگامي كه مينشينند، به خوبي ميتوانند پرواز كنند و اوج گيرند . كسي كه چنين باشد ما از مناظره كردن با او ناخشنود نيستيم .» (36)

پاورقي



1) اسرا/105 .

2) الحياه، ج 2، ص 281 .

3) اصول كافي، ج 1، ص 33 .

4) يادآوري مي شود تا كنون 4 مقاله درباره امام صادق عليه السلام در شماره هاي 5 (پاسدار حريم ولايت) ; 12 (غروب آفتاب دانش، حضرت صادق عليه السلام) ; 24 (منشور نسل جوان در سيره امام صادق عليه السلام) و 36 (برخي از ويژگيهاي مورد انتظار از مؤمنان در كلام امام صادق عليه السلام) ماهنامه مبلغان منتشر شده است .

5) بحارالانوار، ج 47، ص 199 .

6) همان، ج 1، ص 200 .

7) تهذيب الكمال، ج 5، ص 79; سيراعلام النبلاء، ج 6، ص 258; بحارالانوار، ج 47، ص 217 .

8) تحف العقول، ص 302، وصيت ابي عبدالله عليه السلام به ابن جندب .

9) آل عمران/77 .

10) تحف العقول، همان .

11) تحف العقول، ص 304 .

12) بحارالانوار، ج 47، ص 349 .

13) وسايل الشيعه، ج 12، ص 129 .

14) عنكبوت/61 .

15) همان/63; ر . ك: نساء/21 .

16) بحارالانوار، ج 3، ص 41; نمونه ديگر: همان، ص 50 .

17) احزاب/21 .

18) تحريم/11; درباره الگوهاي بد، ر . ك: تحريم/10; قلم/48 .

19) الحياه، ج 2، ص 116 .

20) همان، ص 152 .

21) بحارالانوار، ج 89، ص 15 .

22) بحارالانوار، ج 17، ص 30 .

23) ابراهيم/25 .

24) روم/58 .

25) نور/35 .

26) بقره/264 .

27) همان/261 .

28) اصول كافي، ج 1، كتاب توحيد، باب 1، ص 76، ذيل حديث 2 .

29) زخرف/84 .

30) الميزان، ج 18، ص 128; سفينه البحار، ج 1، ص 474 و بحارالانوار، ج 3، ص 323 .

31) بحارالانوار، ج 7، ص 39، ح 7 .

32) بقره/111 .

33) نحل/125; و ر . ك: بقره/258; نساء/34; مائده/91; توبه/103; طه/14 و ... .

34) نحل/125 .

35) تفسير نمونه، ج 16، ص 300 .

36) همان، ج 12، ص 16 تا 20 .

با امام صادق(ع) در سايه قرآن


اهل بيت ترجمان قرآن


مرحوم شيخ كليني در اصول كافي بخشي را به مسائل حجت و دليل شيعيان اختصاص داده و در يكي از اخبار آن بخش چنين نقل كرده:


منصوربن حازم گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: خداوند بالاتراز آن است كه به وسيله مخلوقاتش شناخته شود بلكه اين مخلوقاتند كه به وسيله خدا شناخته ميگردند.


امام صادق(ع) فرمود: راست گفتي.


گفتم: كسي كه دانست براي او پروردگاري است، پس سزاوار است كه بداند براي آن پروردگار رضا و سخطي است كه جز از راه وحي ورسول شناخته نميگردند، پس اگر به كسي وحي نشد سزاوار است كه دستبه دامان رسولان خدا شود، پس اگر آنها را ملاقات كرد، خواهدديد كه آنها حجت هستند و پيروي از ايشان واجب.


آنگاه به امام صادق(ع) ميگويد كه از مردم در مورد حجت بعد ازرسول خدا(ص) پرسيدم. آنها گفتند: قرآن، ولي من به آنها تذكردادم كه قرآن بدون سرپرست و قيم كفايت نميكند، چرا كه گروه هاي مختلف از جمله مرجئه، قدريه و حتي زنادقه كه به قرآن ايمان هم ندارند براي سخن خويش به قرآن استدلال ميكنند و روي همين جهات است كه گفتم قرآن نياز به سرپرستي دارد كه هرچه در مورد آنبفرمايد حق باشد و در اين ميان كساني چون ابن مسعود و عمر وحذيفه به عنوان سرپرست معرفي شدند اما من سوال كردم كه آياتمام قرآن را ميدانستند؟ در جواب گفتند:


خير، تنها علي بود كه آگاه به تمام قرآن بود. من گفتم: پسشهادت ميدهم كه علي(ع) قيم و سرپرست قرآن است و پيروي از اوواجب و پس از رسول خدا(ص) حجتبر مردم است و آنچه در موردقرآن ابراز عقيده كند حق است.


امام صادق(ع) پس از شنيدن سخنان او و استدلال زيبا و محكم وياو را با گفتن «رحمك الله» ستود و دعايش كرد. (1)


سخنان جناب منصور را ضميمه كنيد به فرمايش حضرت اميرالمومنين كه ميفرمايد:(ع) «اين قرآن جز خطوطي كه ميان دو جلد نگاشته شده،چيزي نيست، به زبان سخن نميگويد، ناچار بايد ترجماني داشته باشد» (2)


در همين زمينه يكي از اصحاب امام صادق(ع) ميگويد:


شنيدم كه امام صادق(ع) ميفرمود: «نحن ولاه امر الله و خزنه علم الله و عيبه وحي الله.» (ما ولي امر «امامت و خلافت»خدا و گنجينه علم خدا و صندوق وحي خدائيم) (3)


پدر گرامي آنحضرت، امام باقر(ع)ميفرمايد: نحن تراجمه وحي الله» (مامترجمان وحي خدائيم.) (4)


هرچه ميخواهي در قرآن بجوي


در قرآن ميخوانيم: «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكلشيء...» (5)


امام صادق(ع) ميفرمايد: «خداوند در قرآن هرچيزي را بيان كرده است، به خدا سوگند آنچه كه مورد احتياج مردم بوده را كم نگذارده، تا كسي نگويد اگر فلان مطلب درستبود درقرآن نازل ميشد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاي بشر را خدا در آننازل كردهاست.» (6) آري، قرآن كتاب تربيت و آدم سازي است.


تمام آنچه براي رسيدن به تكامل و قرب الهي لازم است در قرآنآمده، باطن قرآن نيز ژرفائي دارد كه براي رسيدن بدان علم اهل بيت لازم دارد و همچنين جزئيات احكام و مطالب مختلف در قرآناست كه همان علم خاندان وحي را ميطلبد.


امام صادق(ع) ميفرمايد:


«ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل في كتاب الله عزوجلو لكن لا تبلغه عقول الرجال» (هيچ امري نيست كه دو نفر در آناختلاف پيدا كنند مگر آنكه اصل و ضابط هاي در قرآن دارد و ليكنعقول مردم بدان نميرسد.) (7)


در جاي ديگر امام فرمود: معناياين روايت كه «هيچ آيه اي از قرآن نيست مگر آنكه ظهر و بطني دارد»


اين است كه: ظهر قرآن تنزيل آن و بطن آن تاويلش ميباشد كه بخشي از آن سپري گشته و بخش ديگر هنوز نيامده ومانند خورشيد جريان دارد، آنچه از تاويل آمده همان گونه كه شامل مردگان ميگردد، زندگان را نيز شامل ميشود و خداوندميفرمايد:


«تاويل آن را جز راسخان در علم نميدانند» و ما از تاويلآن آگاهيم. (8)


آن امام(ع) همچنين ميفرمايد: من به كتاب خداوندآگاهم و گوئي در كف دستم قرار دارد، در آن خبر آسمان و زمين وخبرهاي آينده و كنوني موجود است، خداوند ميفرمايد: «نزلناعليك الكتاب تبيانا لكل شيء» (9)


اقسام ايمان در قرآن


امام صادق(ع) ميفرمايد: «ايمان» در قرآن چهارگونه مطرح گشتهاست:


1 اقرار زباني:


خداوند ميفرمايد:«يا ايهاالذين آمنوا خذوا حذركم...» (ايكساني كه «ايمان» آورده ايد با كمال دقت مراقب دشمن باشيد(تا غافلگيرنشويد) و در دسته هاي متعدد يا به صورت اجتماع،(براي مبارزه) به راه افتيد، در ميان شما افرادي (منافق) وجوددارند كه هم خودشان سست ميباشند و هم ديگران را به سستي ميكشانند، اگر مصيبتي به شما برسد ميگويند: خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم تا شاهد صحنه هاي دلخراش گرديم. واگر با خبر شوند كه مومنان واقعي پيروز شده اند و طبعا به غنائمي نيز دست پيدا كرده اند، همچون افراد بيگانه اي كه هيچ ارتباطي ميان آنها و مومنان نبوده، از روي حسرت ميگويند: ايكاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگي نصيب ما ميشد. ) (10)


امام ميفرمايد: اگر اهل شرق و غرب اين سخن را بر زبان جاري ميساختند از دايره ايمان بيرون ميرفتند. اما با اين حال چون اقرار زباني كرده بودند خداوند آنها را مومن ناميده و به همين جهت مومنان دعوت ميشوند كه ايمان آورند: «يا ايهاالذين"آمنوا"، "آمنوا" بالله و رسوله» (11) كه خداوند به خاطراقرار زباني آنها را مومن ناميده و به ايشان فرموده ايمانآوريد يعني تصديق هم بنمائيد.


2 تصديق قلبي:


خداوندميفرمايد: «الذين "آمنوا" و كانوا يتقون لهم البشري فيالحياه الدنيا و في الاخره» (آنها "اولياي خدا" كساني هستندكه ايمان آورده و "قلبا تصديق نمودند" و بطور مداوم تقوا وپرهيزكاري را پيشه خود ساخته اند، براي ايشان در زندگي دنيا ودر آخرت بشارت است.) (12)


و همچنين در آنجا كه خداوند از قول بني اسرائيل چنين نقل ميكند كه: «يا موسي لن نومن لك...» (13) يعني اي موسي ما هرگز به تو ايمان نمي آوريم (و تو راقلبا تصديق نميكنيم) مگر آنكه خدا را (با چشم خود) آشكاراببينيم! و همچنين در آيه «يا ايهاالذين آمنوا» كه در قسمتاول گذشت.)


3 انجام واجبات:


خداوند ميفرمايد: «و ما كان الله ليضيع ايمانكم...» وقتيخداوند قبله پيامبرش را به طرف كعبه تغيير جهت داد، اصحاب رسول خدا(ص) گفتند: (واي برما) نمازهايي كه به سوي بيت المقدس اقامه كرديم باطل گشت! خداوند در پاسخ، آيه فوق را نازل كرد وفرمود: «خداوند ايمان (نمازهاي) شما را تباه نخواهدساخت.» (14)


4 تاييد و حمايت:


خداوند ميفرمايد: «لا تجدقوما يومنون بالله و...» هيچ قوم و گروهي را كه ايمان به خداو روز قيامت دارد نمي يابي كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي كنند، هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنهاباشند، ايشان كساني هستند كه خدا ايمان (يعني تاييد و حمايتخود) را بر لوح و صفحه قلوبشان نوشته و با روحي از جانب خودش آنها را تقويت فرموده...» (15)


اقسام كفر در قرآن


امام صادق(ع) ميفرمايد: در قرآن «كفر» به پنج معنا وارد شده است:


1 انكار (كه خود بر دوقسم است):


الف: از روي ناداني:


خداوند ميفرمايد: آنها (كفار نادان) گفتند:


چيزي جز همين زندگاني ما در دنيا چيز ديگري نيست، گروهي از ماميميرند و گروهي زنده ميشوند (و به دنيا ميآيند و جاي آنها راميگيرند) و چيزي جز گذشت زمان ما را هلاك نميكند. «و مايهلكناالا الدهر» در حالي كه آنها (كفار نادان) به اين سخن خود (كه معادي وجود ندارد) يقين نداشته و تنها گماني بي اساس دارند.


«و مالهم بذلك من علم ان هم الا يظنون» (16) و همچنين آنجا كه خداوند ميفرمايد: آنهاي كه (از روي ناداني) كافرگشتند براي آنها تفاوت نميكند كه آيا مرا از عذاب خدا بترساني يا نترساني ايمان نخواهند آورد. (17)


ب از روي آگاهي


خداوند مي فرمايد:


هنگامي كه از طرف خداوند كتابي (قرآن) به آنها (يهود) رسيد كه موافق نشانه هايي بود كه با خود داشتند، با اينكه پيش از اين جريان، خود را به ظهور پيامبر اسلام(ص) دلگرم ميكردند و اميدپيروزي بر دشمنان خود را داشتند، اما با ظهور وي (همه چيز رافراموش كردند و با آگاهي) به او (حضرت محمد«ص») كافر گشتند. (18)


آري، چنين است كه هوا پرستي سبب ميگردد تا ا نساني كه سالها در پي حقيقت بوده، از درك آن باز بماند و جالب است كه در زمان ما نيز عده اي كه پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي دماز ارزش ها ميزدند اكنون وازده و جامعه غرب را به رخ جامع هاسلامي ما ميكشند و از اينكه بوي ادكلن آنها ما را مست نكرده وهمچنان بر اصول خويش پا برجا مانده ايم تاسف ميخورند وغضبناكند و اينجاست كه بايد همان سخن ارزشمند شهيد دين وسياست آيهالله دكتر بهشتي را گفت كه خطاب به ارباب آنهافرمود: «به امريكا بگوئيد از ما عصباني باش و از اين عصبانيت بمير.» «موتوا بغيظكم» (19)


2 بيزاري:


خداوند از قول حضرت ابراهيم(ع) چنين نقل ميكند:


شما غير از خدا براي خود بتهايي انتخاب كرده ايد كه در زندگيدنيا وسيله محبت و دوستي ميان شما گردند، اما بدانيد روزقيامت اين رشته علاقه و محبت گسسته گشته و هريك از شما ازديگري بيزاري ميجويد «يكفر بعضكم ببعض» و يكديگر را لعن ونفرين ميكنند... (20)


3 ترك فرمان خدا:


خداوند ميفرمايد: بر ذمه عموم مردم است كه آهنگ خانه او كنند،آنها كه توانائي رفتن به سوي آن را دارند، حجبركساني كه مستطيع باشند واجب است) و هركس كفر ورزد (و فرمان خدا را ترك گويد و حج بجاي نياورد، تنها به خويشتن ضرر زده، چرا كه)خداوند از همه جهانيان بي نياز است. (21)


4 كفران نعمت:


خداوند از قول سليمان چنين نقل ميكند: «و هركس خداي را شكرگذارد، به سود خويش شكر كرده و هركس كفر ورزد (و كفران نعمت هاي خدا نمايد، فقط به خويش خسارت وارد كرده، چرا كه)پروردگار من بي نياز و كريم است. (22)


رنگ خدايي


خداوند ميفرمايد: رنگ خدائي بپذيريد، و چه رنگي از رنگ خدايي بهتر؟! «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» (23)


امام صادق(ع) فرمودند: مراد از «رنگ خدايي» اسلام است. (24)


آري،اگر مباني و تعاليم آسماني اسلام براي نسل جوان تبيين گرددآنان را شيفته خود كرده و روي از مكاتب ساخته دست بشر وبرآمده از هوا و هوس هايش رهايي مي يابند و اثر جلوه گري هاي سراب گونه و سم كشنده فرهنگ فاسد غرب در قالب خط و خال خوش رنگ از بين خواهد رفت.


معناي خشم و غضب خدا


خداوند (پس از بيان جنايات فرعون و پيروانش و مغالطه كاريهاي آنها در برابر حضرت موسي(ع) و عدم پذيرش ارشادات و مواعظ آنحضرت) ميفرمايد: پس آن هنگام كه ما را به خشم آورند، از ايشان انتقام گرفتيم و همه را غرق نموديم. «فلما آسفونا انتقمنامنهم فاغرقنا هم اجمعين) (25)


امام صادق(ع) ميفرمايد: خداوندمانند ما (انسانها) به خشم در نمي آيد بلكه براي خود، اوليا ودوستاني دارد كه آنها خشمگين و يا راضي ميگردند، و خداوندرضاي آنها را رضاي خود و خشم آنان را خشم خويش قرار داده، چراكه آنان را راهنماي به سوي خود محسوب داشته و فرموده است:


هركس به دوست من اهانت كند، با من به جنگ برخاسته و مرا به جنگ دعوت كرده است و همچنين خداوند فرموده است: كسي كه ازپيامبر(ص) پيروي كند خدا را پيروي كرده است. «من يطع الرسولفقد اطاع الله» (26) همچنين فرموده است: كساني كه با تو بيعت ميكنند، در حقيقت با خدا بيعت نموده اند «ان الذين يبايعونكانما يبايعون الله» (27)


چرا دعاهاي ما مستجاب نميشود؟


خداوند ميفرمايد: اي رسول ما هنگامي كه بندگانم از تو در باره من سوال كنند بگو كه من نزديكم. دعاي دعا كننده را آن هنگام كه مرا ميخواند اجابت ميكنم. پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند وبه من ايمان بياورند تا به سعادت راه يابند. (28) مردي نزدامام صادق(ع) آمد و همين آيه را مطرح نمود و گفت: من خدا راميخوانم ولي دعايم به اجابت نميرسد. چرا؟


امام فرمود: زيرا شما به عهد و پيمان خدا وفا دار نيستيد،خداوند ميفرمايد: به عهد من وفا كنيد تا به عهد شما وفا كنم.


«اوفوا بعهدي اوف بعهدكم.» (29) آنگاه چنين ادامه دادند: به خدا سوگند اگر شما به پيمان تان با خدا وفا دار باشيد (وفرامين او را اطاعت و نواهي او را ترك گوئيد) خدا به پيمان خود با شما وفا ميكند (و دعاهايتان را مستجاب و بهشت رانصيبتان ميگرداند.) (30)


كمترين اهانت به پدر و مادر، ممنوع!


خداوند ميفرمايد: پروردگارت فرمان داده جز او راپرستش مكنيد و به پدر و مادر احسان و نيكي نمائيد، هرگاه يكي از آنها، يا هردو ايشان، نزد تو به سن پيري برسند، به آنها«اف» مگو. (كلمه اهانتآميز به زبان نياور) «فلا تقللهمااف» و بر سر آنها فرياد مزن و گفتار كريمانه (لطيف وسنجيده) نثارشان گردان. امام صادق(ع) ميفرمايد: اگر چيزي كمتراز «اف» وجود داشت، خدا از آن نهي ميكرد و اين (كلمه اف) حداقل مخالفت و بي احترامي نسبت به پدر و مادر ميباشد... (31)


بهره هركس از قرآن، به اندازه خويش


امام صادق(ع) ميفرمايد:


معارف قرآن 4 دسته اند: عبارت، اشارت، لطائف و حقائق.


آري، قرآن ظاهري دارد و باطني.


دسترسي به ظاهر قرآن براي كساني كه با لغت عرب آشنايي دارندميسور است. اما از اين مرحله كه بگذريم يعني اشارات و لطائف وحقائق قرآن در شعاع فكري هركسي نميباشد و تنها عده اي مخصوص ازآنها بهره ميبرند.


هشدار به مدعيان دانش قرآن


امام صادق(ع) ميفرمايد:


بدانيد! خداي رحمتتان كناد! هرگاه كسي از كتاب خدا، ناسخ ومنسوخ، خاص و عام، محكم و متشابه، اسباب نزول،... آشكار وعميق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها،... قطع و وصل،... و سياق كلام و... نداند آگاه به قرآن و اهل آن نيست و اگر كسي چنين ادعايي (بدون دليل) كرد، دروغگو و اهل افترا و تهمت بر خدا ورسولش ميباشد و جايگاه وي جهنم خواهد بود و بد سرانجامي است. (32)

پاورقي



1 اصول كافي، ج 1، ص 168، حديث

2 دارالكتب الاسلاميه تهران.

2 نهج البلاغه خطبه 125.

3 اصول كافي، ج 1، ص 192، حديث 1.

4 همان، حديث 3.

5 نحل، آيه 89.

6 تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 740.

7 همان، ج 3، ص 75.

8 بصائرالدرجات، ص 216.

9 اصول كافي، ج 1، ص 229.

10 نساء، 71 تا73.

11 همان، آيه 136.

12 يونس، آيات 63 و 64.

13 بقره، آيه 55.

14 همان، آيه 143.

15 مجادله، آيه 22. تفسير قمي، ج 1، ص 30، چاپ نجف.

16 جاثيه، آيه 24.

17 بقره، آيه 6.

18 همان، آيه 89.

19 آل عمران، آيه 119.

20 عنكبوت، آيه 25.

21 آل عمران، آيه 97.

22 نمل، آيه 40 و تفسير قمي، ج 1، ص 32، چاپ نجف.

23 بقره، آيه 138.

24 تفسير قمي، ج 1، ص 62.

25 زخرف، آيه 55.

26 نساء، آيه 80.

27 فتح، آيه 10 و توحيد صدوق، ص 168.

28 بقره، آيه 186.

29 همان، آيه 40.

30 تفسير قمي، ج 1، ص 46.

31 جامع السعادات، ج 2، ص 258.

32 همان، ج 93، ص 2 و3.

بخشندگي و جوانمردي امام صادق(ع)


1- سعيد بن بيان گويد: روزي مفضل بن عمر به من و خواهرم برخورد كرد و ما در باره ميراثي مشغول گفتگو و مشاجره بوديم. مفضل ساعتي نزد ما درنگ كرد و آنگاه گفت: بياييد به خانه. ما به خانه او رفتيم و او با پرداخت 400 درهم ميان ما سازش برقرار كرد. وي اين مبلغ را از نزد خود پرداخت و آنگاه كه از هر يك از ما در مورد طرف مقابلش وثيقه گرفت گفت: بدانيد كه اين مبلغ از مال من نبود بلكه ابوعبدالله الصادق مرا فرمود كه هرگاه دو تن از ياران ما با يكديگر به نزاع پرداختند ميان آنان سازش برقرار كنم و از مال او فديه دهم. اين مبلغ از مال ابو عبدالله بود.
2- مردي نزد امام صادق(عليه‎السلام) آمد و عرض كرد: شنيده ام كه تو در عين زياد ''نام قريه امام صادق عليه‎السلام'' كاري ميكني كه دوست دارم از زبان خودت شرح آن را بشنوم.



امام صادق(عليه‎السلام) فرمود:


''آري من دستور داده ام هر گاه كه ميوه ميرسد، ديوارها را خراب كنند تا مردم بيايند و بخورند و فرمان داده ام كه ظرف‎هايي بگذارند و بر سر هر ظرف ده تن بنشينند.(1) هر گاه ده تن خوردند، ده تن ديگر بيايند(و بخورند) و براي هر يك از آنها يك مُدّ خرما گذارده ميشود. و همچنين دستور داده ام براي همسايگان اين زمين از پيرمرد و پيرزن و بيمار و كودك و هر كس كه نميتواند بيايد، يك مُدّ وزن كنند و چون مزد كارگران و وكلا را پرداخت كردم باقيمانده را به مدينه آورده آن را بر ساكنان بيوت و مستحقان، بر حسب استحقاقشان، تقسيم ميكنم و پس از اين براي من 400 دينار باقي ميماند حال آن كه غلّه اين زمين 4000 دينار ميباشد.



اين بيان نشانگر آن است كه امام 910 از محصولات اين زمين را در وجوه خيريه مصرف ميكرده و تنها 110 از آن را براي خود برميداشته است.



3 - هشام بن سالم يكي از ياران برجسته آن امام نقل ميكند: ابوعبدالله را عادت بر اين بود كه چون هوا تاريك ميشد و پاسي از شب ميگذشت كيسه اي برميگرفت كه در آن گوشت و نان و پول بود. آن را بر گردنش ميافكند و به سوي نيازمندان مدينه ميرفت و محتويات كيسه را بين آنان تقسيم ميكرد در حالي كه هيچ يك از آنها حضرت را نمي شناختند.



همين كه آن حضرت از دنيا رفت و نيازمندان ديدند كه از پخش گوشت و نان و پول شبانه خبري نيست، دريافتند آن مرد ابو عبدالله الصادق بوده است.(2)



4- هياج بسطامي در باره بخشندگي امام صادق(عليه‎السلام) ميگويد:



ابو عبدالله آن قدر انفاق ميكرد كه براي خانوادهاش چيزي باقي نميماند.(3)



5- مصادف، دربان امام صادق(عليه‎السلام) ميگويد: در ميان مكّه و مدينه با ابوعبدالله همراه بودم. به مردي كه در زير يك درخت نشسته بود برخورديم.



امام فرمود: راه خود را به طرف اين مرد كج كن. من ميترسم كه او تشنه باشد. ما به طرف آن مرد راه خود را كج كرديم. ديديم كه او مسيحي است و مويي بلند دارد. امام از او پرسيد: آيا تشنه هستي؟ مرد پاسخ داد: آري. امام به من فرمود: فرود آي و سيرابش كن. پس من آمدم و سيرابش كردم و مجدداً سوار شديم و به راه افتاديم. به آن حضرت عرض كردم: آن مرد مسيحي بود آيا براي يك مسيحي كار ميكني؟! فرمود: اگر در چنين حالتي باشند، بله.



6- امام صادق در آن روزي كه اشجع سلمي، شاعر ملهم، نزد وي آمد بيمار بود. اشجع در كنار امام نشست و از احوالش پرسيد. حضرت به او فرمود: از بيماريم بگذر، بگو براي چه آمدهاي؟



شاعر گفت:



ألبسك الله منه العافيه في نومك المعتري وفي ارقك(4)



يخرج من جسمك السقام كما اخرج ذل السؤال من عنقك(5)



پس امام فرمود: اي غلام چقدر نزد توست؟



غلامش گفت: چهار صدتا. ايشان فرمودند: همه را به اشجع بده.



7- امام به وسيله ابوجعفر خشعمي - يكي از راويان مورد اعتمادش - كيسه پولي براي يكي از پسر عموهايش كه از بني هاشم بود فرستاد و به ابوجعفر فرمود: اين راز را نزد خود نگهدار. چون ابوجعفر نزد آن هاشمي رسيد و پول را به وي داد، او گفت: خدا كسي را كه اين پول را فرستاده جزاي نيكو دهد! هر ساله وي چنين مبلغي براي ما ميفرستد و ما تا سال آينده زندگي خود را با آن ميگذارنيم. امّا جعفر (امام صادقعليه‎السلام) با وجود فراواني مالش حتّي يك درهم به من نميرساند.



چون وفات آن حضرت فرا رسيد، فرمود هفتاد دينار به پسر عمويش حسن بن علي افطس بدهند. كسي از آن حضرت پرسيد:



آيا به مردي كه با تيغ بر تو حمله برد تا شما را به قتل رساند مال مي بخشي؟!



امام در پاسخ او فرمود: ''واي بر شما مگر نخوانده ايد:



«وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَالْحِسَابِ»(6)؛ ''كساني كه به پيوند آنچه خداوند فرموده ميكوشند و از پروردگارشان و از بدي حساب ميترسند.''



همانا خداوند بهشت را آفريد و خوش بويش ساخت و بوي آن را معطّر گردانيد تا از هزار سال راه به مشام رسد، امّا اين بو را نه افراد عاق شده و نه كساني كه با خويشان خود قطع رابطه كردهاند، استشمام نخواهند كرد.''(7)

پاورقي

1- الامام الصادق والمذاهب الأربعه، ج 2، ص 53.


2- الامام الصادق - محمّد ابو زهره، ص 81.


3- الامام الصادق والمذاهب الأربعه، ج 4 ، ص 38.


4- خداوند در خواب و بي خوابي ات، جامه سلامت بر تو بپوشاند!


5- خداوند بيماري را از پيكرت برون كند، چنان كه ذلّت خواهش را از گردنت بيرون كرد.


6- سوره رعد، آيه 21.


7- اين روايت و دو روايت پيشين از كتاب الامام الصادق نوشته علّامه مظّفر ص 255- 251 نقل شد.


برگرفته از كتاب هدايتگران راه نور، زندگاني امام جعفر صادق( عليه‎السلام)، نوشته آية الله حاج سيد محمد تقي مدرسي،


مترجم: محمد صادق شريعت

برخي مصائب وارده به امام صادق (ع)


در ابتلا و گرفتاري اهل دين همين بس كه اصولاً ميان دين و دنيا پرستي يك نوع برخورد و تضاد وجود دارد و كمتر ديده شده است كه ميان اين دو الفت و سازگاري بوجود آيد و اگر اين تضاد و برخورد نبود ، تقيه ديگر موردي نداشت و آن همه مصيبت و ناملايمات متوجه اهل بيت نميگرديد.


پس وجود اختلاف و نزاع بين اهل بيت و امويان و عباسيان در واقع امر شگفتي نبوده و نيست؛ زيرا اهل بيت آئينه تمام نماي دين و اينان نمونه بارز و آشكار دنيا پرستي بودهاند.


مروانيان و عباسيان خوب مي دانستند كه برنده نهائي در اين نزاع و كشمكش، سرانجام امام صادق (ع) است و رهبر واقعي مردم هموست ، هر چند كه او سكوت كند و بظاهر پيكار ننمايد؛ زيرا چه بسا كه سكوت امام، خود جنگي بي امان و يا بهترين نوع مبارزه به حساب مي آمد و احياناً سكوت، خود جواب تلقي ميشود كه مثلي گويد: جواب ابلهان خاموشي است .


از اين رو مي بينيم سلاطين در هر فرصتي مزاحمت هاي گوناگوني متوجه امام مي كردند و بر كنار بودن امام، اشتغالش به عبادت خدا و پرداختن به تعليم و تربيت و اشاعه فرهنگ ، مانع از اين نبود كه آنان به امام آزاد و اذيت رسانند؛ زيرا همين اشتغالات سازنده، سلاح برنده اي بود كه مي توانست ريشه دشمن را از بن بركند. چون پديده دين چيزي است كه مردم بطور فطري به آن اقبال دارند و هر چه مقام معنوي امام بالاتر رود، نيروي دين شكوهمندتر ميگردد و هرگاه جبهه دين قويتر شود، شكست اهل دنيا حتمي است .


البته اگر امويان در ميان خود درگيري و كشمكش نميداشتند ، هرگز امام صادق (ع) را زنده نميگذاشتند، چنانكه به حيات پدران آن حضرت خاتمه دادند و گويا فرزندان اميه نوبت را به پسر عموهاي نزديكتر او دادند. به عبارت ديگر آزار و اذيت به اهل بيت مانند ميراثي از بني اميه به بني عباس منتقل گرديد كه : «اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض»!


حكومت سفاح چهار سال طول كشيد و با اينكه اين مدت كافي نبود تا بني اميه ريشه كن شود و پايه هاي حكومت جديد استحكام يابد، مع ذلك او از ايجاد مزاحمت نسبت به امام صادق (ع) فروگذار نميكرد و در عين حال كه از ناحيه بني اميه خاطر جمع نشده و بر سلطنت خود اطمينان حاصل نكرده بود، باز تا فرصتي يافت امام را از مدينه به حيره احضار كرد و قصد داشت او را به قتل برساند؛ ليكن اجل، امام را از آسيب آن ستمگر سفاك حفظ كرد.


چرا وجود امام صادق (ع) يكي از نگراني هاي سفاح بود؟ مگر نه آن است كه امام پسر عموي او و شخصي بود سرگرم عبادت خدا و ارشاد و تعليم مردم ، يعني همان شخصيتي كه به عنوان پيشگوئي از موفقيت عباسيان در دستيابي بر حكومت و سلطنت و عدم موفقيت بني حسن خبر داده بود؛ در حاليكه عرصه بر بني عباس در مبارزه با بني اميه از سوراخ لانه مارمولكي تنگتر و آنان از پر كاهي در وزشگاه تند باد، پريشانتر و مضطربتر بودند؟


سفاح را در ارتباط با امام، به آن رفتار زشت وادار نكرد مگر همان تضاد نور و ظلمت و حق و باطل!


سفاح از آن مي ترسيد كه دل مردم به سوي امام صادق (ع) معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛ بويژه آنكه هنوز طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خليفه بايد داراي دو سلطه مادي و معنوي باشد. آري، هنوز مردم خلافت را سلطنتي جدا از دين نمي دانستند . پس طبعاً مردم، امام صادق را كه مردي مخلص دين است رها نكرده و سراغ ديگري نخواهند رفت كه در صورت برحكم نشستن امام، مردم راحتتر خواهند بود؛ چون بدين وسيله هم بر دين و هم بر دنيايشان خاطر جمع خواهند بود.


آري، به سبب همين واهمه بود كه منصور دوانيقي در كمين امام صادق (ع) نشست و دردها و ناملايمات زيادي از جانب آن سلطان به امام رسيد و دست از آزار و اذيت او نكشيد تا سرانجام بوسيله سم، امام را شهيد كرد.


البته اين رفتار موذيانه منصور با امام ششم امر عجيبي نيست؛ زيرا انسان هر قدر صاحب فضيلت و كرامت بيشتر و در نظر مردم داراي مقام و منزلت والاتري باشد، بيشتر مورد اذيت و حسد بي فضيلتان قرار ميگيرد.


شهادت امام جعفر بن محمد عليهماالسلام پس از گذشت دوازده سال از حكومت سياه منصور عباسي رخ داد و طي اين مدت با اينكه امام دور از عراق مركز حكومت در مدينه ميزيست ، مع ذلك از دست او امان و راحتي نداشت و همچنانكه دوست با ارسال هدايا و يا تحف، خاطره دوستي را تجديد مي كند، منصور هم با متوجه ساختن انواع آزارها و اذيتها دشمني اش را با امام بزرگوار تازه مينمود.


ابوالقاسم علي بن طاووس 1 طاب ثراه در كتاب شريف «مهج الدعوات» فصل «ادعيه امام صادق (ع)» چنين مينويسد : منصور در دوران حكومتش هفت بار امام صادق (ع) را نزد خود احضار كرده است؛ گاهي در مدينه و در ربذه به هنگام عزيمت حج و ديگر بار در كوفه و بغداد ، و در همه اين جريانات تصميم بر قتل امام (ع) داشته است .


بعلاوه در تمام اين جلبها با امام بدرفتاري كرده و با وي سخن ناروا گفته است و اينك تفصيل آن ماجراها.




صحنه نخست:




سيد بن طاووس از ربيع، دربان منصور روايت كرده است كه وي گفت : وقتي منصور به عزم حج حركت كرد و به مدينه رسيد 2، شب را تا صبح نخوابيد . پس مرا فرا خواند و گفت : هم اكنون بدون كوچكترين معطلي و با سرعت هر چه بيشتر و حتي اگر بتواني تنها ، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) را پيش من بياور! به او بگو پسر عمويت به تو سلام ميرساند و ميگويد اگر چه خانهها از يكديگر دور و احوال دگرگون گشته است ،ولي بالاخره ما با هم خويشاونديم و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و از راست به چپ مماستر.


بگو پسر عمويت ميگويد همين الان نزد ما بيا! پس اگر اجابت كرد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذر و يا بهانه آورد، تأكيد بيشتري كن و امر را به او واگذار نما و هرگاه خواست كه با آرامي و ملايمت حركت كند، تو برايش آسان بگير و سخت مگير و عذر او را بپذير و هرگز تندخوئي مكن و سخن درشت و بيحساب مگو.


ربيع ميگويد: به سوي در خانه امام راه افتادم . ديدم او در اندروني خانه خويش است . پس بدون اينكه اجازه بگيرم داخل خانه شدم. ديدم مشغول نماز است . صورتش را بر خاك نهاده و دست به دعا دارد و آثار خاك بر صورت و گونههايش مشهود بود. نتوانستم در آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ايستادم تا امام از نماز و نيايش فارغ گشت و رو به من كرد . من سلام كرد؛امام فرمود: عليك السلام اي برادر من ! چه كاري داشتي؟


من سلام و پيام منصور را به امام ابلاغ كردم .


امام : و يحك يا ربيع ! «الَم يأنِ للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكرِ اللّه و ما نزل من الحق ولا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامَدٌ فقست قلوبهم .» 3


واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نشده است كه دلهاي مؤمنان به ياد خدا به خشيت افتد و به فكر حقيقت باشند؟ و از آنها نباشند كه جلوتر، از سوي خدا به ايشان كتاب آمد و زماني طولاني برايشان بگذشت ؛ پس دلهايشان سخت و تيره گشت.»


و يحك يا ربيع! «أَفأَ مِنَ أهلُ القري أن ياتيهم بأسُنا بَياتاً و هم نائمون ؟ او أمِن اهلُ القري أن يأتيهم بأسُنا ضحيً و هم يَلعبون؟ أفأَمِنُوا مكر اللّه فلا يأ مَنُ مكرَ اللّه اِلاّ القومُ الخاسرون؟»4


واي بر تو اي ربيع! «آيا مردم شهرها و آباديها خاطر جمعند از اينكه عذاب ما شبانگاهان به آنان فرا رسد، در حاليكه آنان مشغول خوابند؟ يا مطمئند كه عذاب ما ظهرگاهان در حاليكه آنان مشغول بازيند، به ايشان نرسد؟ به هر حال آيا آنان از نقشه الهي خاطري آسوده دارند؟ و چه كسي جز مردمان زيانكار از عذاب خداوندي خاطر جمع ميتواند باشد؟» اي ربيع! سلام، رحمت و بركات خدا را به امير برسان.


آنگاه امام رو به نماز كرد و به نيايش با خدا پرداخت. من پرسيدم: آيا جز اسلام فرمايشي ديگر داريد و يا اجابت فرموده با من ميآئيد؟


امام : آري به او بگو:


أَفرايتَ الّذي تولّي واعطي قليلاً واكدي ؟ أَعنده علمُ الغيبِ فهويَري ام لم ينبّأ بما في صُحفِ موسي و ابراهيمَ الّذي وَفّي ألاّ تَزر وازره وِزرأخري و أن ليس للانسانِ الاّ ما سعي و انّ سعيَه سوف يُري . 5


آيا ديدي آنكه را كه روي بگردانيد و اندكي داد و بخل ورزيد؟ آيا او علم غيب ميداند؟ كه پس بدان وسيله ميبيند. آيا او از صحيفههاي موسي و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و ابراهيم كه مسؤوليت را بتمامي انجام داد. كه هيچكس و بال گناه ديگري را به دوش نميگيرد و براي انسان جز نتيجه سعي و كوشش او نيست و البته نتيجه سعي و كوش او ارزيابي خواهد شد. 6


به او بگو: اي امير ! به خدا سوگند آنچنان ما را دچار ترس و وحشت كردهايد كه زنان و خانواده ما نيز در اثر بيم و هراس ما وحشتزده شده و آرام از دست دادهاند و تو اين معني را خوب ميداني و بايد هدفت را از اين كار بيان كني . پس اگر دست از ما كشيدي چه بهتر ، والا ترا در هر روز پنج نوبت در نماز نفرين مي كنيم . و تو خود حديث ميكني از پدرت، از جدت كه رسول خدا فرمود: دعاي چهار تن از درگاه ربوبي مردود نميشود و حتماً به اجابت ميرسد: دعاي پدر براي فرزندش و دعاي برادر ديني در حق برادري از ته دل و دعاي مظلوم و ستمديده و دعاي آدمي مخلص.


ربيع ميگويد: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه گماشته منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخير آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جريان را به او باز گفتم . منصور گريست و گفت : برگرد و پيغام بده كه شما اختيار داريد نزد ما بيائيد يا نيائيد. اما زنان و بانواني كه فرموديد، سلام بر آنها و بفرمائيد نترسند و خاطري آسوده داشته باشند كه خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه از آنها برده است .


ربيع حضور امام برگشته و پيغام منصور را ميرساند و آنگاه امام صادق (ع) نيز پيغامي بدين مضمون به وي ميفرستد: صله رحم كردي كه خداوند جزاي خيرت دهد.


بعد چشمان امام اشكبار شد و قطراتي از آن بر دامن چكيد. آنگاه فرمود: اي ربيع! اين دنيا هر چند ظاهرش لذتبخش و زر و زيورش فريباست، اما پايانش به هر حال همانند آخر بهار است كه آن همه سرسبزي و طراوت تبديل ميشود به خزان و افسردگي ...7


ربيع ميگويد به امام عرض كردم : شما را سوگند ميدهم به آن حقي كه ميان شما و خداوند جل و علا هست، آن دعائي را كه خوانديد و بدان وسيله به نيايش و مناجات پرداختيد و در نتيجه شر و آسيب اين مرد را از خود دور ساختيد به من هم ياد دهيد؛ شايد اين دعاي شما دلشكستهاي را مرهمي و بينوائي را نوائي باشد و به خدا قسم جز خودم را نميگويم.


آنگاه امام دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و رو به سجده گاه نمود ، گوئي دوست نداشت دعائي سرسري و بدون حضور قلب بخواند و چنين گفت : «اللهمّ انّي اسئلك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين ...» 8


در اين بار كه منصور، امام صادق (ع) را نزد خود طلبيده و قصد جلب او را داشته است ، بر حسب ظاهر رفتار ناخوشايندي ديده نميشود؛ پس چرا امام نگراني خاطر داشته است و خانوادهاش هم بيمناك بودهاند و حتي براي نجات و رهائي از شر و آسيب وي ، به دعا و توسل دست برداشته است؟


بيشك امام صادق (ع) از تصميم و رازدل عباسيان آگاهي داشته است و از صحنههاي ديگر كه ذيلاً ميآوريم، سوء قصد منصور نسبت به امام آشكار ميگردد و معلوم ميشود كه منظور او از احضار امام جز قتل آن حضرت نبوده است .




صحنه دوم :




باز ابن طاووس از ربيع روايت كرده كه وي گفت : با ابوجعفر منصور عازم حج شدم. در نيمه راه گفت : اي ربيع! وقتي به مدينه رسيديم ، جعفر بن محمد بن علي بن حسين (ع) را به ياد من آر كه به خدا سوگند او را جز من نكشد. متوجه باش كه فراموش نكني!


ربيع ميگويد: از قضا من در مدينه فراموش كردم كه او را به ياد جعفر صادق بيندازم، تا به مكه رسيديم.


منصور گفت : مگر نگفته بودم، در مدينه جعفر را به ياد من آر؟


ربيع : اي سرور من و اي امير! فراموش كردم.


منصور : در بازگشت حتماً او را به ياد من آر كه ناگزير بايد او را بكشم و اگر اين بار هم فراموش كني، گردن خودت را خواهم زد.


ربيع گويد: گفتم، چشم اي امير! و آنگاه به غلامان وخدمتكاران خودم سفارش كردم كه منزل به منزل امام صادق (ع) را به ياد من آورند ، تا به مدينه وارد شديم . نزد منصور رفتم و گفتم: اي امير! جعفر بن محمد (ع).


منصور خندهاي كرد و گفت: آري ، هم اكنون بروو او را كشان كشان نزد من آر.


ربيع: اطاعت ميكنم اي سرور من و براي خاطر شما اين كار را انجام خواهم داد.


سپس بلند شدم و حالي عجيب داشتم كه چگونه اين جنايت بزرگ را مرتكب شوم و سرانجام راه افتادم وبه منزل امام جعفر صادق (ع) رسيدم. او در ميان اطاق نشسته بود.


ربيع: قربانت گردم، امير شما را احضار كرده است .


امام :بسيار خوب ، همين الان.


آنگاه بلند شد و با ربيع راه افتاد.


ربيع: اي فرزند رسول ! او به من دستور داده كه شما را كشان كشان نزد او ببرم.


امام :هر چه گفته عمل كن.


ربيع مي گويد: آنگاه آستين امام را گرفته و او را كشان كشان مي بردم تا به حضور منصور وارد شديم. او روي تختي نشسته و گرزي آهنين به دست داشت كه مي خواست امام را با آن به قتل برساند و نگاه مي كردم به جعفربن محمد (ص) كه او هم لبهايش را تكان مي دهد. شكي نداشتم كه منصور امام را خواهد كشت و كلماتي را هم كه امام زير لب مي گفت نمي فهميدم . پس، ايستاده به هر دو نگاه مي كردم تا اينكه امام جعفر صادق (ع) كاملاً نزديك منصور رسيد.


منصور : جلوترتشريف بياوريد اي عموزاده! و روي او همچون هلال شده بود. آنگاه او را در كنار خود روي تخت نشانيد و دستور داد مشك و غاليه آوردند وبه دست خود سر و صورت امام را معطر ساخت و سپس گفت استري آوردند و امام را سوار كرد و يك كيسه زر و خلعتي گرانبها داد و او را به منزلش روانه ساخت.


ربيع مي گويد: پس از آنكه امام از مجلس منصور بيرون آمد،من پيشاپيش او را مشايعت مي كردم تا به منزلش رسيد. گفتم :پدر و مادرم فداي تواي فرزند رسول! من ترديدي نداشتم كه منصور قصد كشتن شما را دارد و شما در موقع ورود به مجلس ، لبهايتان تكان مي خورد و زير لب دعائي مي خوانديد ؛ آن دعا چه بود؟


امام : اين دعا بود : «حسبي الرّبُ من المربوبين وحسبي الخالقُ من المخلوقين...»9




صحنه سوم :




ابن طاوس مي نويسد :بار سوم، منصور در سرزمين ربذه 10 امام را احضار كرده است .


مخرمه كندي مي گويد: وقتي ابوجعفر منصور در سرزمين ربذه فرود آمد، اتفاقاً امام جعفر صادق (ع) نيز در آنجا بود . منصور گفت : چه كسي مرا در مورد جعفر صادق (ع) معذور مي دارد؟ او (منظور امام است) يك قدم جلو ميگذارد و يك قدم عقب و ميگويد: از محمد كناره مي گيرم؛ اگر او غلبه يافت كه حكومت حتماً از آن من است و اگر غلبه از آن ديگري بود ، من جان خود را حفظ كردهام نه به خدا سوگند او را خواهم كشت . 11


آنگاه منصور روبه ابراهيم بن جبله كرد و گفت : برخيز و او را دستگير كن و دستار بر گردنش بپيچ و كشان كشان نزد من بياور.


ابراهيم ميگويد: از نزد منصور بيرون آمدم و به سراغ امام صادق (ع) رفتم . او را در منزل نيافتم . پس به قصد او به مسجد ابوذر رفتم و ديدم او در كنار در مسجد است . من شرم داشتم با او آن كنم كه منصور دستور داده بود؛ لذا فقط از آستين او گرفتم و گفتم : امير شما را احضار ميكند.


امام : «انّا للّهِ و انّا اليه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بگزارم . آنگاه بشدّت گريست.


ابراهيم مي گويد: من كه پشت سر او بودم شنيدم كه مي خواند:«اللهم أنت ثِقتي في كلّ كَربٍ و رَجائي في كلّ شدّهٍ...»12 و سپس به من فرمود: هر چه او دستور داده عمل كن!


من گفتم : به خدا سوگند نخواهم كرد، هر چند كه خودم كشته شوم .


به هر حال امام را بردم ولي ترديدي نداشتم كه منصور او را به قتل خواهد رسانيد.


وقتي به در اندروني رسيديم، ديدم امام دعائي بدين منوال مي خواند : «يا اله جبرئيل وميكائيل و اسرافيل واله ابراهيم و اسحق و يعقوب و محمد صلي الله عليه و آله تَولّ في هذا الغداه عافيتي ولا تسلّط علَيّ احداً من خلقك بشيءٍ لاطاقه لي به...»13


ابراهيم بن جبله مي گويد: وقتي امام را به اندرون بردم ، منصور نشست و سخني را كه قبلاً گفته بود تكرار مي كرد و مي گفت : يك پا جلو مي گذاريد و يك پا عقب؛ به خدا تو را مي كشم!


امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: اي امير! من كاري نكردهام؛ با من اينگونه با خشونت برخورد نكن! اندكي بيش ، از عمر باقي نمانده است .


ابوجعفر منصور گفت : بفرمائيد برويد. و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور رو كرد به عيسي بن علي - عموي خويش - و گفت : خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما ؟!


عيسي مي گويد: خودم را به امام صادق (ع) رساندم و گفتم : اي ابا عبدالله منصور مي پرسد كه از عمر كي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما ؟!


امام فرمود: بگو از عمر من.


ابوجعفر گفت : راست، فرمود جعفر بن محمد (عليهما السلام).


ابراهيم مي گويد: از خانه بيرون آمدم ، ديدم امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من سپاسگزاري كند. ديدم حمد و ثناي خدا مي كرد و چنين مي خواند: «الحمدلِلّه الّذي ادعوه فيُجيبني و ان كنت بَطيئاً حين يدعوني ...»14.




صحنه چهارم :




سيد بن طاوس مي نويسد: در اين بار، منصور امام را به كوفه فرا خواند. سيّد پس از آنكه سند حديث را به فضل بن ربيع مي رساند، از قول او روايت مي كند كه منصور ، ابراهيم بن جبله را به مدينه فرستاد تا جعفر بن محمد عليهما السلام را جلب كند. وي مي گويد: وقتي به مدينه رسيدم، به منزل امام رفتم و پيام منصور را ابلاغ كردم. شنيدم اين دعا را مي خواند: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شده...» و پس ازآنكه مركب را آماده كردند و خواست سوار شود چنين مي خواند: «اللهم بك استفتح و بك استنجح...» و وقتي وارد كوفه شديم از مركب پياده شد و دو ركعت نماز گزارد و سپس دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند: «اللهم رب السموات و ما اظلّت و رب الارضين السبع و ما اقلّت ...».


ربيع مي گويد: هنگامي كه خواستيم امام جعفر صادق (ع) را نزد منصور ببريم من قبلاً وارد شدم تا از ورود امام و ابراهيم (مامور جلب امام) او را مطلع سازم.


منصور مسيب بن زهير ضبي (جلاّد) را فرا خواند و شمشير به او داد و گفت : هر وقت من با جعفر بن محمد (عليهما السلام) وارد گفتگو شدم و به تو اشاره كردم فوراً گردن او را بزن و منتظر فرمان من باش.


من از نزد منصور بيرون آمدم و چون با جعفر صادق (ع) دوستي داشتم و در موسم حج، هميشه به ديدار و زيارتش مي شتافتم ، عرض كردم : اي فرزند رسول خدا ! اين مرد ستمكار درباره شما تصميمي دارد . دوست ندارم كه شما را در آن وضع و حال ببينم . اگر فرمايشي يا وصيتي داريد بفرمائيد.


امام فرمود: نگران نباش! اگر داخل شويم و نگاهش به من افتد، عوض ميشود. آنگاه همه پرده را به دست گرفت و اين دعا را خواند: «يا اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل...» و سپس داخل اندروني شد و زير لب دعائي مي خواند كه من نمي فهميدم . من منصور را مي ديدم كه مانند آتشي كه آب سرد روي آن بريزند و خاموش شود، مرتباً خشمش فروكش مي كرد، تا اينكه امام به كنار تخت او رسيد . آنگاه منصور از جا پريد و دست حضرت را گرفت و او را روي تخت خويش نشانيد و گفت : اي ابا عبدالله ! ببخشيد كه اينهمه به شما زحمت دادم. غرض آن است كه شكايت قوم و خويشانت را به تو كنم . آنان با من بدرفتاري مي كنند، در دين من طعنه مي زنند و مردم را بر ضد من مي شورانند واگر كسي غير از من به خلافت مي رسيد كه با آنان نسبت خويشي هم نداشت از او اطاعت مي كردند.


امام در پاسخ فرمود: اي امير! چرا روش گذشتگان صالح را فراموش ميكني؟ همچون ايوب كه گرفتار شد، ولي صبر و شكيبائي پيشه كرد و يوسف مظلوم گرديد، امّا بخشيد و سليمان به ناز و نعمت رسيد، ليكن سپاس و شكر خدا را بجا آورد.


منصور : من هم صبر مي كنم ، مي بخشم و سپاس ميگويم.


آنگاه رو به امام كرد و گفت : حديثي را بفرمائيد كه قبلاً از شما راجع به صله ارحام شنيدهام.


امام : شنيدم پدرم از نياي مان روايت فرمود:


البر و صله الارحام عماره الدّيار و زياده الأَعمار.


نيكي ، صله رحم و پيوند با خويشاوند نزديك موجب آباداني شهرها و زيادي عمرها ميشود.


منصور : منظورم اين حديث نبود.


امام : پدرم از اجدادمان از رسول خدا روايت فرمود:


من أحبّ أن ينسأ في أجله و يعافي بدنه فليَصِل رَحِمَه.


هر كس دوست ميدارد كه اجل و مرگش به تأخير افتد و تندرست بماند، پس بايد صله رحم و پيوند خويشاوند كند.


منصور : اين حديث را نيز نميگويم.


امام : بسيار خوب! حديث كرد مرا پدرم از پدارنش كه رسول خدا (ص) فرمود: مرد نيكوكاري در همسايگي شخصي كه از خويشاوند نزديكش بريده بود، در حال احتضار وجان كندن بود. از سوي خدا به فرشته مرگ خطاب شد كه از عمر آن مرد كه قطع رحم كرده چند سال باقي است ؟ عرض شد : سي سال . خداوند فرمود: آن سي سال را به عمر اين مرد نيكوكار كه صله رحم كرده ، بيفزائيد. 15


در اين موقع ،منصور به غلام و خدمتكارش گفت كه عطر و غاليه بياورند و آنگاه به دست خويش سرو صورت امام را معطر كرد و چهار هزار دينار هم بداد و گفت كه مركب مخصوصش را بياورند و آنقدر نزديك آوردند كه در كنار تخت او نگاه داشتند و در آنجا امام را سوار كردند.


راوي حديث مي گويد: من پيشاپيش امام در حركت بودم و شنيدم آن حضرت اين دعا را مي خواند:«الحمدُ لِلّه الّذي ادعوه فيجيبني ...» عرض كردم : اي فرزند رسول خدا ! اين ستمگر جبار، كمي پيش تهديد به شمشير مي كرد و حتي مسيب را با شمشيري مأمور قتل شما نمود و من ميديدم شما در موقع ورود، لبهايتان را تكان ميداديد و وردي ميخوانديد كه نميفهميدم...


امام صادق (ع) فرمود: حالا وقت اين حرفها نيست .


شب هنگام شرفياب شدم؛ امام رشته سخن را به دست گرفت و فرمود: پدرم از جدمان رسول الله روايت كرده كه چون يهود و قبيله فزاره و غطفان همگي بر ضد پيامبر همداستان شدند - چنانكه در قرآن آمده است : «اذ جاوكم من فوقكم ومن اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون باللّه الظنونا...» 16 (موقعي كه شما از بالا و پائين محاصره شديد و هنگامي كه چشمهاي شما به دوران افتاد و جانهايتان به لب آمد و به خداوند گمانها برديد...) - آن روز براي پيامبر روز سختي بود و دائماً تو ميرفت و بيرون ميآمد و به آسمان مينگريست و ميفرمود: «ضيقي ، تتسعي» (گرفتاري اي ، فرج و گشايشي). سپس پاسي از شب گذشته بيرون آمد؛ شخصي را مشاهد كرد و به حذيفه فرمود: ببين او كيست؟


حذيفه : او علي به ابن طالب (ع) است .


رسول خدا : اي علي ! نترسيدي كه جاسوسي از سوي دشمن در كمين تو باشد.


علي (ع) : من جان خويش را براي خدا و رسولش بخشيدهام . در اين شب خواستم پاسدار مسلمانان باشم.


سخن پيامبر با علي (ع) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل فرود آمد و گفت : اي محمد (ص) ! خداوند سلام فرمود و گفت: ما ميزان فداكاري و از جان گذشتگي علي (ع) را در اين شب ديديم و به او از دانشهاي پوشيده و اسرار نهفته خود كلماتي اهدا كنيم كه آنها را نزد هيچ شيطان تجاوزگر و سلطان ستمگري نخواند و در هيچ آتش سوزي ، غرق ، ويراني، سقوط سقف و ديوار، حمله حيوان درنده و هجوم دزد راهزن بر زبان نياورد مگر آنكه خداوند هرگونه آسيب و خطر را از او دفع كند و او را در امن و امان قرار دهد و آن كلمات اين است : «اللهم احرسنا بعينك التي لا تنام واكنفنا بركنك الذي لايرام...» 17




صحنه پنجم :




در اين صحنه، منصور امام را به بغداد فرا خوانده و آن پيش از قتل محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 18 بوده است .


اين جريان را شريف رضي الدين به سند خود از محمد بن ربيع، حاجب و دربان منصور چنين نقل كرده است:


روزي منصور در كاخ سبز (گنبدسبز) كه پيش از شهادت محمد و ابراهيم، سرخ ناميده ميشد نشسته و آن روز را روز كشتار نام نهاده و جعفر بن محمد عليهما السلام را نيز از مدينه به بغداد آورده بود.


منصور تمام آن روز را در كاخ مزبور گذرانيد و پاسي از شب گذشته پدرم را خواست و گفت: اي ربيع! تو ميداني كه نزد من چه منزلتي داري و چه بسا خبرهائي به من ميرسد كه آنها را حتّي از مادر بچههايم پنهان ميكنم و فقط تو را گرهگشاي آنها ميدانم.


ربيع :اين لطف خدا و مرحمت امير است و بالاتر از من، ناصح و خيرخواهي نيست .


منصور: چنين است! و هم اكنون به سراغ جعفر بن محمد بن فاطمه برو و او را به همان وضع و حالتي كه يافتي نزد من بياور، و نگذار حتي لباسش را عوض كند و وضعش را دگرگون نمايد.


ربيع: «انّا لِلّه و انّا اليه راجعون» اين مأموريت باعث بدبختي من خواهد شد. اگر امام را نزد او بياورم با اين خشمي كه دارد، امام را خواهد كشت و آخرتم تباه خواهد گرديد و اگر به دنبال دستور او نروم و امام را نياورم، خون من و فرزنداننم را خواهد ريخت و دارائيهايم را خواهد گرفت. در اين موقع دنيا و آخرت در جلوي چشمم مشخص گرديد و بالاخره به سوي دنيا رفتم و آن را برگزيدم.


محمد بن ربيع ميگويد: پدرم مرا كه در ميان برادرانم به قساوت و سختدلي شهرت داشتم، صدا كرد و گفت: برو سراغ جعفر بن محمد و از ديوار خانه بالا برو و لازم نيست در خانه را به صدا درآوري تا او خود را آماده كند و وضعش را عوض كند، بلكه به يكباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتي كه هست جلب كن!


من براي انجام اين مأموريت راه افتادم. فقط كمي از شب مانده بود. نردباني گذاشتم و از ديوار بالا رفتم. امام را در حال نماز ديدم كه پيراهني به تن و قطيفهاي به دور كمر داشت. تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امير حركت كنيد.


امام: بگذار دعايم را بخوانم و لباسم را عوض كنم.


محمد بن ربيع: نه، امكان ندارد.


امام: بگذارتنم را بشويم و تجديد وضو كنم.


محمد بن ربيع: اين نيز نميشود، معطل نكنيد! نبايد و نميگذارم وضع سر و صورتتان را عوض نمائيد.


پس امام را با همان پيراهن و قطيفه با پاي برهنه و بدون كفش و در حال خستگي حركت دادم. او متجاوز از هفتاد سال داشت. 19 چون مقداري راه آمديم، پيرمرد دچار ضعف شد. دلم به حالش سوخت؛ گفتم: سوار شويد! و او بر استرشاكري كه در كرايه ما بود، سوار شد. سپس به حضور پدرم راه افتاديم و شنيدم منصور به پدرم ربيع ميگفت: واي به حالت اي ربيع، اينها دير كردند، چرا نيامدند؟


سرانجام وقتي چشم پدرم بر جعفر بن عليهما السلام افتاد و او را در آن حال مشاهده نمود، به گريه افتاد، زيرا او از شيعيان اهل بيت بود.


امام: اي ربيع! ميدانم كه دل تو با ماست؛ بگذار من دو ركعت نماز گزارم و دعا بخوانم.


ربيع: اختيار با شماست؛ هر چه ميخواهيد انجام دهيد.


پسر ربيع گويد: آنگاه امام دو ركعت نمازي سبك گزارد و دعائي طولاني خواند كه من نفهميدم چه بود و منصور در اين فاصله پدرم را بازخواست ميكرد و از علت تأخير ورود امام ميپرسيد، تا اينكه دعاي امام تمام شد و پدرم دست او را گرفت و نزد منصور برد.


وقتي امام به صحن ايوان رسيد ايستاد؛ سپس با تكان دادن لبهايش دعائي خواند كه من ندانستم چه بود؟ بعد او را وارد حضور منصور كردم و امام در جلوي او ايستاد. منصور نگاهي به امام انداخت و (با گستاخي تمام) گفت: اي جعفر! چرا از اين همه حسد، كينه و دشمنيات نسبت به خانواده عباس دست نميكشي و خداوند هر روز بر شدت حسد و ناراحتيات ميافزايد؟!


امام: اي امير! به خدا سوگند من اين كارهائي را كه تو ميگوئي نكردهام. من به بني اميه كه تو ميداني دشمنترين مردم براي ما و شما بودند و خلافت را به ناحق گرفته بودند، ستم نكردم - با اينكه آنها خيلي به ما ستم ميكردند - تا چه رسد به شما كه پسر عمو و خويشاوند نزديك من هستيد و درباره من احسان و نيكي ميكنيد.


منصور كه روي پوستيني نشسته بود و در طرف چيش پشتياي از خزمعاني قرار داشت و در زير پوستين شمشيري را كه هرگاه در كاخ سبز مينشست آن را همراه داشت، آماده نگاه داشته بود، ساعتي بر امام خيره شد؛ سپس گفت: سخن باطل ميگوئي و مرتكب گناه شدهاي! و بعد از زير متكا و پشتي، پروندهاي را بيرون آورد و آن را به طرف امام پرتاب كرد وگفت: اينها نامههاي شماست به مردم خراسان كه آنها را به پيمان شكني و مخالفت با ما دعوت كرده و به اطاعت و پيروي خود فرا خواندهايد.


امام صادق: به خدا سوگند - اي امير! من چنين كاري نكردهام و چنين عملي را روا نميدانم و به چنين چيزي عقيده ندارم و اصولاً معتقدم كه بايد مطيع و فرمانبر شما بود؛ بخصوص كه من پا به سن گذاشتهام و ديگر حال و حوصله اينگونه كارها را ندارم و اگر ناگزير تصميمي درباره من داريد مرا در برخي زندانهاي خود حبس كنيد تا مرگ من فرا رسد كه آن نزديك است .


منصور: نه، هرگز!


سپس چشمانش بر جائي خيره شد و دستش را بر قبضه شمشير برد و به مقدار يك وجب آن را بيرون آورد.


ربيع ميگويد: تا اين وضع را ديدم، گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» به خدا سوگند امام از دست رفت. امّا ديدم منصور شمشير را در غلاف كرد و ادامه داد: اي جعفر! آيا شرم نداري با اين كهنسالي و با اين نسب، خلاف ميگوئي و ميان مسلمانان اختلاف ايجاد ميكني؟ تو ميخواهي خون بريزي و آشوب راه بيندازي و ميان پادشاه و ملت را به هم بزني !


امام: نه به خدا سوگند، اي امير! من نكردهام و اين نامهها از من و به خط و مهر من نيست .


باز منصور دست به قبضه شمشير برد و اين بار به اندازه يك گز آن را از غلاف بيرون آورد.


گفتم: «انا لله و...» امام كشته شد و در دل خود گفتم اگر فرمان دهد كه امام را به قتل برسانم، مخالفت خواهم كرد (چون گمان داشتم شمشير را به دست من دهد و فرمان قتل امام را صادر كند) و تصميم گرفتم كه اگر چنين دستوري دهد، خود منصور را بكشم، هر چند كه خود و فرزندانم و دار و ندارم به خطر افتد و از عمل و كار زشت خود كه قبلاً در دل داشتم توبه كردم.


خلاصه، منصور امام را سرزنش ميكرد و او پوزش ميخواست كه در اين هنگام او همه شمشير جز اندكي را از غلاف بيرون كشيد و اين بار هم گفتم: «انا لله و...» ؛ به خدا قسم امام شهيد شد. اما باز منصور شمشير را غلاف كرد و ساعتي خيره ماند و سپس سربلند كرد و گفت: به گمانم راست ميگوئي. اي ربيع! آن زنبيل را بياور!


آوردم. منصور دست در آن كرد و مقداري عطر و مواد خوشبو از آن بيرون آورد و سر و صورت امام را معطر ساخت و محاسن امام كه سفيد بود از غاليه مشكين شد و آنگاه به من دستور داد كه او را بر اسب ويژهاي كه خود بر آن سوار ميشد، سوار كنم و مبلغ ده هزار درهم نيز به امام بدهم و با كمال احترام امام را تا منزلش مشايعت كنم و به او عرض كنم كه مخير است در بغداد بماند و يا به مدينه برگردد.


ربيع ميگويد: ما از نزد منصور بيرون آمديم و من از سلامت امام شاد و خرسند بودم و در عين حال متعجب از اينكه منصور چه تصميم خطرناكي داشت و چگونه امام به لطف خدا از آسيب او محفوظ ماند و از كارهاي خداي عزوجل هيچ تعجبي نيست .


وقتي به حياط خانه رسيديم، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! البته از كارهاي خداي عزوجل تعجبي نيست و من در شگفت نيستم از آنچه اين مرد درباره شما كرد و خداوند شما را در تحت حمايت خويش قرار داد، ولي ميشنيدم شما پس از آن دور ركعت نماز، دعائي ميخوانديد كه چيزي از آن نفهميدم ؛ فقط اين اندازه ميدانم كه دعائي طولاني بود و ميديدم كه شما در صحن حياط لبهايتان را تكان ميداديد و چيزي ميگفتيد كه من متوجه نشدم .


امام صادق: آري، اما اولي دعاي غم و سختيهاست و من اين دعا را تاكنون بر احدي نخوانده بودم و امروز آن را به جاي دعاي طولانياي كه هر روز پس از نماز ميخواندم خواندم. و اما دعائي كه زير لب ميخواندم دعائي است كه رسول خدا (ص) در روز جنگ احزاب ،وقتي دشمن و مشركان، مدينه را مانند نگين انگشتري محاصره كرده و در ميان گرفته بودند - آنچنانكه در قرآن مجيد آمده است: «واذ جاؤكم من فوقكم...» - خواند.


سپس امام دعا را براي ربيع قرائت فرمود.20


امام: اي ربيع! اگر از آن بيم نداشتم كه منصور را خوش نميآيد همه اين مال (ده هزار درهم) را به تو ميبخشيدم، ولي در عوض آن زميني را كه تو در مدينه از من ميخواستي و حاضر بودي به ده هزار دينار بخري و من نميفروختم، الان آن را به تو دادم .


ربيع: اي فرزند رسول خدا! من به آن دعاهاي علاقمندم. اگر آنها را به من مرحمت كني، احسان و نيكوئي كردهاي و اكنون به آن زمين احتياجي ندارم.


امام: ما اهل بيت اگر چيزي را به كسي بخشيديم، دوباره آن را پس نميگيريم. هم نسخه دعاها را به تو ميدهم و هم سند زمين را به تو تسليم ميكنم. ربيع ميگويد: طبق دستور منصور امام را تا منزل او همراهي كردم و او بدست خويش سند و قباله زمين را براي من نوشت و دعاي حضرت رسول (ص) و دعاي ديگر را كه بعد از نماز خوانده بود، براي من املاء فرمود. آنگاه گفتم: اي فرزند رسول الله! منصور عجله فراوان داشت و مرتب اصرار ميورزيد كه شما را نزد او حاضر كنم، اما شما با صبر و حوصله آن دعاي طولاني را ميخوانديد؛ گويا از او نميترسيديد!؟


امام: آري من دعائي را كه پس از هر نماز صبح ميبايستي بخوانم ميخواندم و آن دو ركعت نماز، نماز صبح بود كه مختصر گزاردم و بعد آن دعا را خواندم .


ربيع: آيا از ابوجعفر (منصور) نميترسيديد كه او نقشهاي براي شما داشت؟


امام: چه نقشهاي؟! بايد از خدا بيم داشت نه از او! خداوند عزوجل در دل من خيلي با عظمتتر است .


ربيع ميگويد: از اين جريان مدتي گذشت و اين معني در دل من بود كه چگونه منصور، نخست نسبت به امام آن گونه خشم گرفته و از دست او ناراحت بود، ولي بعد آنچنان احترامش كرد كه گمان ندارم درباره كسي آن گونه رفتار كند. تا اينكه روز خلوتي پيش آمد و دراندرون، او را سر حال يافتم؛ گفتم: اي امير! كاري عجيب از شما مشاهده كردم .


منصور :چه كار عجيبي ؟


ربيع: شما بر جعفر بن محمد صادق (ع) آنچنان خشم گرفته بوديد كه نسبت به احدي حتي عبدالله بن حسن و ديگران آنگونه عصباني نبوديد، بطوريكه خواستيد او را با شمشير بكشيد و شمشير را هم يك وجب از غلاف بيرون آورديد؛ سپس به سرزنش پرداختيد و باز شمشير را يك ذرع از غلاف بيرون كشيديد و باز (منصرف شديد) و به ملامت و توبيخ پرداختيد و بارسوم بيشترين قسمت شمشير را از غلاف درآورديد و شك نداشتم كه اين بار او را ميكشيد. ولي وضع كاملاً دگرگون شد و آن خشم و غضب جاي خود را به رضا و خشنودي داد و به من فرمان داديد كه عطر آوردم و به دست خود، سروصورت ايشان را معطر كرديد ؛ آن هم با عطر و غاليههائي كه وليعهدتان مهدي و اعمامتان را با آنها معطر نميكرديد و به او مبلغ قابل توجهي صله داديد و فرموديد او را تا خانهاش با احترام تمام مشايعت كنم.


منصور: اين سر و راز را نبايد فاش ساخت. اي ربيع! اين جريان را نبايد با كسي در ميان بگذاري نميخواهم به گوش بني فاطمه برسد و آنان بر من فخر بفروشند! همين (رياست و حكومت) را كه داريم براي ما بس است ؛ليكن اين راز را از تو پنهان نخواهم كرد. ببين گوشه و كنار هر كه هست او را دور كن!


ربيع ميگويد: من همه كساني را كه در اطاقهاي اطراف بودند دور كردم و پيش منصور برگشتم و او دوباره از من خواست كه اطراف را كنترل كنم واحدي را نگذارم در آن حوالي باشد و من چنين كردم. آنگاه منصور رو به من كرد و گفت: در اينجا جز من و تو كس ديگري نيست. اگر اين راز فاش شود، تو و فرزندان و تمام خانوادهات را خواهم كشت و همه دارائيات را خواهم گرفت.


ربيع :خداوند امير را از گزند آفات حفظ كند.


منصور: اي ربيع! من تصميم به قتل جعفر (ع) داشتم و هيچ عذري را از او نميخواستم بپذيرم و به هيچ سخنش نميخواستم گوش فرا دهم. بار اول كه خواستم او را بكشم، رسول خدا در برابر م مجسم شد و در حالتي كه پنجههاي دستش باز و آستينهايش بالا بود و چهرهاي گرفته و عبوس داشت، ميان او و من مانع گرديد؛ من صورت را از او برگرداندم براي بار دوم كه قصد قتل جعفر(ع) كردم و شمشير را بيشتر از بار نخست بيرون كشيدم، باز رسول الله را مشاهد كردم كه فوقالعاده به من نزديك شده و قصد مرا دارد كه اگر من جعفر را ميكشتم، او هم مرا ميكشت؛ لذا دست نگاه داشتم اما مجدداً به خود جسارت و جرأت بخشيدم و گفتم گويا چشمانم سياهي ميرود ومثل جنزدهها شدهام. پس همه شمشير را از غلاف بيرون آوردم؛ باز رسول الله در برابرم مجسم شد، در حالتي كه بازوانش را گشوده، آستين بالا زده، چهره برافروخته، ترشروي و عصباني بود؛ حتي نزديك بود دست روي شانه من گذارد. پس ترسيدم به خدا قسم اگر كاري كنم او نيز كار خود را بكند؛ از اين رو ديدي كه حال من دگرگون شد وخشم خود را فرو خوردم. اي ربيع! حق بني فاطمه را جز مردمان نادان و بي بهره از دين و به دور از شريعت انكار نميكند، ولي تو نيز اين ماجرا را نبايد به كسي بازگو كني.


محمد بن ربيع گويد: پدرم اين جريان را تا منصور زنده بود براي من بازگو نكرده بود، و من نيز لب به آن نگشودم مگر پس از درگذشت مهدي، موسي و هارون و پس از قتل محمد امين .21




صحنه ششم:




رضي الدين بن طاووس مينويسد: اين صحنه هنگامي اتفاق افتاد كه منصور، امام را براي بار دوم پس از به قتل رساندن محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 22 به بغداد جلب كرد.


صفوان بن مهران جمال اين ماجرا را چنين نقل كرده است: مردي از قرشيان مدينه از تيره بني مخزوم، پس ازقتل محمد وابراهيم نزد ابوجعفر منصور درباره امام جعفر صادق (ع) سعايت و سخن چيني كرد و گفت: جعفر صادق (ع) ،معلي بن خنيس را براي جمع آوري پول از شيعيانش ميفرستاده و با اين پولها محمد بن عبدالله را مدد ميرسانده است .


منصور كه پس از شنيدن اين گزارش از شدت خشم انگشتانش را ميخورد، به عمويش داود بن علي 23 - والي مدينه - نوشت كه هر چه زودتر و بدون معطلي امام را به نزد او اعزام كند.


داود نامه منصور را خدمت امام صادق (ع) فرستاد و پيغام داد كه فردا بدون كوچكترين تأخير به سوي بغداد حركت كند.


صفوان گويد: من در اين موقع در مدينه بودم و امام كسي را به سراغم فرستاد و مرا خواست و من حضور امام شرفياب شدم فرمود: مركبي براي ما فراهم كن كه ان شاء الله ميخواهيم فردا به سوي عراق عزيمت كنيم. و همانوقت به پا خاست و من نيز به همراه آن حضرت به طرف مسجد النبي راه افتادم.


وقتي امام وارد مسجد شد، وقت ميان نماز ظهر و عصر بود. امام چند ركعت نماز خواند و دست به دعا و نيايش برداشت و به ياد دارم اين دعا را ميخواند: «يا من ليس له ابتداء ولا انتهاء و يا من ليس له امد و نهايه...»24


فرداي آن روز ناقهاي جهت مسافرت امام فراهم كردم و آن حضرت به سوي عراق عزيمت نمود و پس از ورود به شهر ابوجعفر 25 به طرف خانه منصور به راه افتاد و اجازه ورود خواست. پس اجازه داده شد.


صفوان ميگويد: بعضي از اشخاصي كه امام را نزد ابوجعفر ديده بودند، به من خبر دادند كه وقتي امام جعفر صادق (ع) وارد مجلس شد، منصور او را نزديك خود و در كنارش نشانيد و سپس گزارشي را كه آن مرد قرشي درباره امام داده بود، مطرح كرد و آن را به دست امام داد تا بخواند و امام آن را از اول تا آخر خواند.


منصور: اي جعفر بن محمد! اين چه پولي است كه معلي بن خنيس براي شما جمع آوري ميكند؟


امام: پناه به خدا، چنين چيزي صحت ندارد، اي امير!


منصور: آيا ميتوانيد براي تبرئه خود قسم طلاق و عتق بخوريد؟26


امام: بلي، به خداوند سوگند ياد ميكنم كه چنين چيزي حقيقت ندارد.


منصور: نه، بلكه بايد به طلاق و عتاق قسم بخوريد.


امام: آيا قسم به خداوند كه جز او معبودي نيست شما را خشنود نميكند؟!


منصور: فقه و دانشتان را به رخ من نكشيد!


امام: پس دانش و فقاهتا من كجا رفته است، اي امير!


منصور: اين سخنها را رها كنيد! من هم اكنون شما را با آن مردي كه اين گزارش را آورده است، روبرو ميكنم.


مرد قرشي را حاضر ميكنند و دوباره در حضور امام گزارش مزبور خوانده ميشود و آن مرد گزارش خود را تأييد ميكند و ميگويد: آري ،همين جعفر بن محمد كه اينجا حاضر است اين كار را انجام داده است .


امام: اي مرد، ميتواني سوگند ياد كني كه اين گزارش تو درست است؟


مرد قرشي: آري، قسم به خداوندي كه جز او معبودي نيست و اوست طالب، غالب، حي و قيوم...


امام: در قسم خوردنت شتاب نكن و اينگونه كه من ميگويم، سوگند ياد كن!


منصور: مگر سوگند و قسم او چه عيب داشت؟


امام: خداوند حي و كريم است و شرم دارد از اينكه بندهاش را كه او را ثنا ميگويد، عذاب كند؛ امّا - اي مرد - آنگونه كه من تلقين ميكنم قسم بخور: از حول و قوه الهي برائت ميجويم و به حول و قوه خويشتن پناهندهام كه من در اين سخن خود صادقم و خيرخواه و نيكوكار.


منصور به مرد قرشي: اي مرد! آنگونه كه ابوعبدالله ميفرمايند قسم بخور!


آنگاه مرد قرشي همانگونه كه امام صادق (ع) تلقين فرموده بود، سوگند ياد كرد و هنوز جملهاش به پايان نرسيده بود كه درجا به بيماري پيسي و جذام سخت دچار شد و افتاد و مرد.


منصور كه از مشاهده اين صحنه بشدت دچار ترس و وحشت شده و تنش به لزره افتاده بود، خطاب به امام صادق (ع) گفت: بفرمائيد اگر مايليد، به حرم جدتان رسول الله برگرديد و اگر بخواهيد، نزد ما بمانيد كه در احترام و خدمت شما خواهيم كوشيد. به خدا قسم بعد از اين ،گزارش و سخن احدي را درباره شما نخواهيم پذيرفت. 27




صحنه هفتم :




اين واقعه را محمد بن عبدالله اسكندري روايت كرده و شريف ابوالقاسم (ابن طاووس) آن را در كتاب «مهج الدعوات» آورده است .


اسكندري كه از نديمان، خواص و راز داران ابوجعفر منصور بوده است، ميگويد: روزي وارد شدم، ديدم منصور سخت اندوهگين و مغموم است ونفسهاي سرد ميكشد. گفتم: امير به چه ميانديشند؟


منصور: اي محمد! قريب يكصد تن يا بيشتر از بني فاطمه را كشتهام 28 امّا پيشوا و رهبر آنها هنوز زنده است .


اسكندري:او كيست؟


منصور: جعفر بن محمد صادق .


اسكندري:اي امير! او مردي است كه اشتغال به عبادت وبندگي خدا او را سخت نحيف و ناتوان كرده است و به سبب همين اشتغال، به فكر حكومت و خلافت نيست .


منصور: اي محمد! ميدانم كه تو به او عقيدهمندي و او را امام ميداني؛ اما سلطنت عقيم و نازاست و من سوگند خوردهام كه همين امروز را شب نكنم مگر آنكه كار او را بسازم.


اسكندري گويد: از شنيدن اين سخن دنيا در نظرم تيره و تار شد. سپس او جلاد و شمشير زن را فراخواند وگفت: من ابو عبدالله الصادق را حاضر خواهم كرد و با او به گفتگو خواهم پرداخت؛ هر وقت عرقچين از سر برداشتم، آن رمزي است ميان من و تو كه فوري گردن او را بزني!


وقتي كه امام را حاضر كردند، من او را در صحن خانه مشاهد كردم و ديدم كه لبها (مباركش) تكان ميخورد و دعائي ميخواند. نميدانستم چه ميخواند، اما همينقدر ديدم كاخ همچوم كشتي در اقيانوسي مواج، در تلاطم و حركت است و منصور را ديدم كه پا برهنه و سرباز در حالتي كه تنش ميلزيد و دندانهايش به هم ميخورد و رنگ به رنگ ميشد، بازوي امام صادق (ع) را گرفت و بر روي تخت خويش نشانيد و مانند خدمتكاري در برابر امام زانو زد وگفت: اي فرزند رسول خدا! چرا در اين ساعت به خود زحمت داديد و آمديد؟


امام: من ازفرمان خدا و رسول اطاعت كردم و به دستور امير آمدهام .


منصور: من شما را در اين ساعت نخواسته بودم، نوكر من اشتباه كرده و بد فهميده است. - و بعد به امام عرض كرد: - هر امري داريد، بفرمائيد كه اطاعت ميشود.


امام: تقاضاي من آن است كه بي جهت مزاحم من نباشي و مرا آزار ندهي.


منصور: چشم! چنين ميكنم. فرمايش ديگري نداريد؟!


امام بسرعت تمام از مجلس بيرون آمد و رفت و من خدا را سپاس فراوان گفتم (كه امام از خطر جست). سپس منصور رختخواب خواست و تا پاسي از شب خوابيد. نصف شب بود كه بيدار شد و من بالاي سر او بودم. تا مرا ديد خوشحال شد و گفت: بيرون نرو، تا من نماز را قضا كنم و با تو سخني دارم.


اسكندري ميگويد: پس از آنكه منصور نمازش را قضا كرد جريانات هولانگيز و ترسناكي را كه به هنگام احضار امام صادق (ع) رخ داده و او را ترسانده بود و همان حوادث سبب شد كه از قتل امام صرف نظر كند و در اكرام و احترام او بكوشد، براي من تعريف كرد.


من گفتم: اي امير! اينها كارهاي شگفتي نيست. چون جعفر بن محمد (ع) وارث علوم پيامبر و جدش اميرالمؤمنين (ع) است. اگر اسماء الله و ديگر دعاهائي را كه نزد اوست بر شب تيره و تار بخواند، روز روشن ميشود و روز روشن تبديل به شب ظلماني ميگردد و هرگاه آنها را بر امواج خروشان درياها بخواند، درياها آرام ميگيرند.


اسكندري ميگويد: چند روز بعد، از منصور اجازه خواستم كه به زيارت و ديار امام بروم و او اجازه داد و مانع نشد. وقتي به حضور امام رسيدم سلام گفتم و عرض كردم: اي سرور من! شما را قسم ميدهم به حق جدتان محمد رسول الله (ص)، دعائي را كه به هنگام ورود به مجلس منصور ميخوانديد به من تعليم دهيد.


امام قبول فرمود و آنگاه پس از آنكه شمهاي پيرامون اهميت دعاي مزبور بيان كرد، دعائي را كه بسيار طولاني است، به من تعليم فرمود. 29


اين بود برخي صحنهها و وقايعي كه امام صادق (ع) در آنها، معجزه آسا و بطور خارق العاده از گزند و شر منصور رهائي يافته، و با خواندن دعا و نيايش به درگاه ربوبي از سوء قصد آن سلطان ستمگر نجات پيدا كرده است و سيد بن طاووس دو صحنه ديگر نيز از نوع همين صحنهها آورده كه منصور در آن قصد ريختن خون امام را داشته است.30


برخي از اين وقايع و صحنههاي گرفتاري امام و نجات آن بزرگوار را ازقتل در پرتو دعا و نيايش، عدهاي از مؤلفان و تراجم نگاران ذكر كردهاند، مانند: شبلنجي در «نورالابصار»، سبط بن جوزي در «تذكره»، ابن طلحه و «مطالب السؤل»، ابن صباغ در «فصول مهمه»، ابن حجر در «صواعق محرقه» قندوزي در «ينابيع الموده» كليني در «كافي»، مجلسي در «بحارالانوار» ابن شهر آشوب در «مناقب»، شيخ مفيد در «ارشاد» و ديگر علما و دانشمندان.



پاورقي




1- رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي حسني حلي از خاندان طاووس، جامع صفات برجسته و فضائلي همچون علم، عبادت، زهد، شعر، ادب، بلاغت، انشاء وترسل بوده كه كرامتهاي عاليه اي هم بدو منسوب است و او را زاهدترين و عابدترين مردم زمان خويش دانسته اند. علاوه حلي در «اجازات كبيره»اش مي گويد: رضي الدين علي صاحب كراماتي است كه برخي را خود و برخي ديگر را پدرم رحمه الله عليه براي من روايت نموده اند. نگاه كنيد به «كني والقاب» مرحوم قمي، ج 1، ص .327 «مترجم».


2- منصور عباسي در روزهاي حيات امام صادق (ع) سه بار حج گزارد به سالهاي: 140 و 144 و 147 ق. و پس از شهادت امام نيز دوبار سفر حج كرد. به سالها: 152 و 158 ق. كه در اين آخرين، حج را نتوانست به پايان برساند و به هلاكت رسيد. مراجعه كنيد به تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 364 - 380 ، چاپ بيروت. ظاهراً منصور در هر سه نوبت امام صادق (ع) را احضار كرده و قصد قتل آن حضرت را داشته است .


3- الحديد /15.


4- الاعراف /95 - 97.


5- النجم /33 - 40.


6- امام اين چند آيه قرآني را به عنوان پند و اندرز و اخطار خوانده است ، بلكه منصور بيدار و متوجه زشتكاري خويش شود و بيگناهان را روي وهم و خيال نكشد و بداند كه هر انساني مسؤول اعمال خويش است و به گناه ديگران موأخذه نمي شود.


7- دنباله اين حديث و ماجرا را در بخش مواعظ و اندرزهاي امام بخوانيد.


8- نگاه كنيد به كتاب شريف مهج الدعوات ،ص 177 الي 184 ، افست از چاپ سنگي . ما كليه دعاهائي كه در اين فصل آمده و نيز ديگر دعاهائي كه از امام صادق (ع) به دست ما رسيده است را در كتابي به نام «دعاءالصادق» گرد آورده ام . اين كتاب بالغ بر 400 صفحه رقعي مي شود.


9- مهج الدعوات ،ص 185.


10- همانجائي كه مكه و مدينه واقع است و مسكن ابوذر قبل از سلام و تبعيدگاه او پس از اسلام بوده و در همانجا هم درگذشته و به خاك سپرده شده است .


11- منظور منصور، محمد بن عبدالله بن حسن است كه عليه حكومت عباسيان قيام كرده بود. پس، اين صحنه بايد به سال 144 ق رخ داده باشد كه هنوز محمد در خفا بسر مي برده و خود را آشكار نكرده بود و شايد صحنه هاي اول ودوم در سالهاي 140 و 147 ق. اتفاق افتاده است و بيان ونقل مرحوم سيد بن طاووس به ترتيب سال حادثه نيست، بويژه آنكه او به سال واقعه اشاره ندارد.


12- مهج الدعوات ، ص 187.


13- مهج الدعوات ، ص 187.


14- مهج الدعوات، ص . 188 و اين سخن امام كه فرمود: «از عمر چيزي نمانده» معلوم مي دارد كه اين صحنه نزديكيهاي وفات امام رخ داده و از حوادث سال 147 ق. است و اين حج منصور در سال مزبور بوده، الا اينكه تصريح نخستين او مبني بر عدم خروج محمد مشعر بر آن است كه اين حج به سال 144 ق بوده است و شگفت تر آنكه او سخن امام را در مورد اينكه كداميك اول ، از دنيا خواهند رفت، تصديق مي نمايد ، مع ذلك اينهمه آزار و اذيت متوجه امام مي كند!


15- مقصود منصور بر امام پوشيده نبوده و جز اين نيست كه امام عمداً خواسته است احاديث صله رحم را بر وي بخواند تا بلكه او به وظيفه اش در ارتباط با ارحام وخويشاوندان خود آشناتر گردد.


16- الاحزاب /10.


17- كامل اين دعا را در كتاب شريف «مهج الدعوات » سيد بن طاووس طاب ثراه صفحه 192 بخوانيد و ما اين صحنه ها را با متن كتاب مزبور مطابقت داده ايم . «مترجم».


18- محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن به سال 145 ق. به شهادت رسيده اند و منصور به سال 146 ق. به بغداد منتقل شده است . بنابراين فراخوانده شدن امام به بغداد پيش از شهادت آن سروران ، صحيح به نظر نمي رسد . شايد كوفه صحيح باشد و اشتباه از نويسندگان و ناسخان ويا راوي باشد و اگر بغداد ناگزير صحيح باشد پس، احضار بعد از قتل آنان صورت گرفته است .


19- سن امام از هفتاد متجاوز نبوده، اما چون بدني نحيف و شكسته داشته است، محمد بن ربيع پنداشته كه امام بيشتر از هفتاد سال دارد.


20- متن دعا را در كتاب شريف «مهج الدعوات»، ص 196 بخوانيد.


21- مهج الدعوات ، ص 192 - . 198


22- قتل اين دو امامزاده بزرگوار به سال 145 ق. رخ داد وما درپانويسي صحنه پنجم يادآور شديم كه اين صحنه نمي توانسته است در بغداد روي دهد مگر آنكه پس از شهادت آنان اتفاق افتاده باشد. امام صادق (ع) پس از انتقال منصور به بغداد فقط دو سال زنده ماند و بعيد است كه منصور در عرض دو سال امام را بيش از يكبار به بغداد خواسته باشد.


23- و او همان است كه معلي بن خنيس را به شهادت رساند و اموال او را گرفت و نسبت به امام نيز سوء قصد داشت؛ ليكن در اثر نفرين امام به هلاكت فوري دچار گشت و مرد. اين مطلب در بخش دعاهاي مستجاب امام خواهد آمد.


24- مهج الدعوات، ص 199.


25- منظور شهر بغداد است كه ابوجعفر منصور آن را بنياد نهاد ولذا بدو منسوب است و به سال 146 ق. پايتخت عباسيان به اين شهر منتقل شد وشايد در همين سال، منصور امام را جلب كرد، نه در سال 145 ق. كه در متن كتاب آمده است .


26- در اين نوع قسم، شخص سوگند مي خورد كه زنش مطلقه و بردگانش آزاد باشند اگر چنين و چنان باشد . منصور خوب مي دانسته است كه در فقه اهل بيت اين نوع قسم اعتبار شرعي ندارد و قسم خوردنده هر چند بدروغ قسم ياد كند، نه زنش مطلقه مي شود و نه بردگانش آزاد مي گردند؛ مع ذلك مي خواسته است به امام اهانت كند مقام او را پائين بياورد و عملاً فقه امام صادق (ع) را به رسميت نشاند و اين معني كاملاً از گفتگوي في مابين واضح است.


27- اين كرامت امام جعفر صادق (ع) را جمعي از علماي اهل سنت از آن جمله : شبلنجي در «نورالابصار» سبط بن جوزي در «تذكره»، ابن طلحه در «مطالب السؤول» ابن صباغ مالكي در «الفصول المهمه» ، ابن حجر در «الصواعق المحرقه» و ديگران در مقام ترجمه و شرح حال آن امام والا مقام آورده اند.


28- به نظر مي رسد اين صحنه نيز پس از شهادت محمد و ابراهيم بوده است؛ زيرا جنگ مدينه، با خمرا و زندانهاي هاشميه عده زيادي از علويان را از ميان برده بود علاوه بر كساني كه به قتل صبر، شهيد شده بودند وشايد در اين واقعه نيز امام را به بغداد جلب كرده است .


29- مهج الدعوات ، ص 203 و بعد.


30- مهج الدعوات ، ص 212 و بعد.

صفحاتي اززندگاني امام جعفر صادق (ع) ، محمد حسين مظفر ، ص 165 - 187.

برخي وصيت هاي امام براي شيعيان


1. وصيت امام به زيد شحام:



زيد شحام ميگويد: ابوعبدالله (ع) به من فرمود: به همه كساني كه به نظر تو، مطيع ما هستند و از ما حرف ميشنوند، سلام برسان.



من همه شما را به تقواي الهي و ورع ديني فرا ميخوانم، و اينكه براي خدا كوشش كنيد، راستگو باشيد، اداي امانت كنيد و سجدههاي طولاني داشته باشيد و براي همسايگان خوبي باشيد كه محمد(ص) ، با اين تعاليم و آموزشها آمده است.



امانت و وديعه اشخاصي را كه شما را امين شناختهاند و چيزي را به شما سپردهاند، چه نيكوكار باشند يا بدكار، به ايشان سالم پس دهيد؛ زيرا رسول الله صوات الله عليه دستور دادند كه حتي نخ و سوزن هم تحويل شود.



و به خويشاوندان و اقوام خود صله و احسان كنيد و بر جنازه آنان و در تشييع شان شركت نمائيد و بيمارانشان را عيادت كنيد و حقوق ايشان را ادا نمائيد؛ چون اگر يكي از شما (چنين رفتار كند و) در دين خويش ورع داشته باشد، راست بگويد، اداي امانت كند و با مردم خوش اخلاق و خوشرفتار باشد، گفته ميشود: اين جعفري است و من خوشحال ميشوم و از اين وضع دلشاد ميگردم و گفته ميشود: اينگونه است ادب و تربيت جعفر، اما اگر جز اين باشيد، گرفتاري و ننگ و عار شما بر من است و گفته ميشود: اينگونه است تعليم و تربيت جعفر؟



به خدا سوگند، حديث كرد مرا پدرم كه مردي در ميان قبيله اي از شيعيان علي (ع) شمرده ميشود كه وارسته ترين، امانتدارترين، راستگوترين، و درزمينه قضاوت، عادلترين آنان باشد و وقتي از افراد قبيله راجع به او سؤال شود كه او چگونه مردي است، پاسخ دهند: چه كسي همانند اوست؟ راستي كه او امينترين و صادقترين ماست.





2. وصيت امام به مؤمن الطاق:

اي پسر نعمان! از مراء و لجبازي دور باشد كه عمل تو را تباه ميسازد و از جدال و كشمكش بپرهيز كه تو را هلاك گرداند و از ستيزه جوئيهاي فراوان بپرهيز كه تو را از خدا دور ميكند. مردمي در زمان گذشته وجود داشتهاند كه سكوت را تمرين ميكردند و شما سخن گفتن و حرف زدن را ياد ميگيريد.



جمعي از پيشينيان به قصد عبادت و بندگي، ده سال سكوت ميكردند و خود را بدين وسيله ميآزمودند كه اگر دراين آزمايش سرافراز بيرون ميآمدند، خود را اهل تعبد وبندگي ميدانستند، والا ميگفتند: من كجا و بندگي خدا كجا؟ ميگفتند: كسي نجات پيدا ميكند كه از گناه و لغزش و حرف زشت كاملاً بپرهيزد و سكوت نمايد و در دولت باطل، برآزار و اذيت، شكيبا باشد. اينان برگزيدگان، خالصان و دوستان واقعي خدايند و مؤمنان راستين همينانند. به خدا سوگند، اگر يكي از شما در راه خدا زميني پر از طلا احسان كند اما به برادر ايماني خود حسد ورزد، با همين طلاها بدنش داغ خواهد خورد و كيفر خواهد ديد.



اي پسر نعمان! هر كس از او چيزي سؤال شود و با اينكه (اجمالاً) ميداند ولي بگويد نميدانم، بدون شك با مسائل علمي منصفانه برخورد كرده است. و مؤمن در جائي كه نشسته است، دچار وسوسه حسد ميشود؛ ليكن وقتي بلند شد و رفت، حسد و كينه هم از بين ميرود.



اي پسر نعمان! اگر ميخواهي دوستي برادر ديني تو برايت خالص باشد با او مزاح نكن؛ لجبازي، فخر فروشي و ستيزه نيز منما. دوستت را از همه اسرار و رازهايت آگاه مساز، بلكه به همان اندازه كه اگر دشمن تو آگاه گردد، نتواند ضرر و زياني به تو بزند؛ چون دوست هم ممكن است روزي دشمن شود.



اي پسر نعمان! بلاغت نه با تيز زباني و تندگوئي است و نه با پر حرفي بلكه فقط به معني توجه داشتن و دليل محكم آوردن است.





3. وصيت امام به حمران بن اعين:

اي حمران! در زندگي خود، به اشخاص پائينتر از خود (در مكنت و دارائي) نظر كن و به مردمي كه در توانائي مالي از تو بالاترند نگاه نكن؛ چون در اين صورت است كه به قسمت و بهره خود قانع و راضي خواهي بود و بدين وسيله، به بهره بيشتري از سوي پروردگارت دست خواهي يافت.



و بدان كه عمل و عبادت اندك ولي دائم و پيوسته كه بر مبناي يقين باشد نزد خداوند با ارزشتر از عمل و عبادت زيادي است كه براساس يقين نباشد. و بدان كه هيچ ورع و تقوائي، برتر از اجتناب از حرامهاي الهي و خودداري از آزار مؤمنان و غيبت ايشان نيست. و هيچ زندگي اي گواراتر از خوش اخلاقي و هيچ مالي سودمندتر از قناعت به كفاف، و هيچ جهلي مضرتر از عجب و خودپسندي نميباشد.





4. وصيت امام به مفضل بن عمر:

تو را و خودم را به تقواي الهي و اطاعت از فرمان او سفارش ميكنم؛ زيرا طاعت، ورع، تواضع براي خدا، آرامش، كوشش، عمل به فرمان الهي، خير خواهي براي رسولان او، تلاش در تحصيل رضاي خداوند، و اجتناب از محرمات الهي همگي از آثار و نتايج تقوي است. بدون ترديد آن كس كه تقوي پيشه ميسازد، خود را به خواست خدا از آتش بركنار نگاه داشته و به تمام خير دنيا و آخرت دست يافته است. و هر كس ديگران را به رعايت تقوي و داشتن پروا دعوت و توصيه كند، بهترين موعظه و نصيحت را انجام داده است. خداوند در پرتو لطف و مرحمتش ما را از متقيان و پرواپيشگان قرار دهد.





5. وصيت امام به جميل بن دراج:

بهترين شما ،سخاوتمندان شماست و بدترين شما بخيلان و تنگ نظران شماست. و از عمدهترين كارهاي شايسته، نيكي و احسان به برادران ديني و كوشش در رفع نيازمنديهاي ايشان است كه بدين وسيله دماغ شيطان به خاك ماليده ميشود و انسان از شعله آتش محفوظ ميماند و وارد بهشت ميشود. اي جميل! اين سخن مرا به ياران و اصحاب نيكوكارت برسان.



جميل پرسيد: فدايت شوم، اصحاب نيكوكار من كيستند؟



امام فرمود: آنان كه هم در سختي و هم در رفاه به برادران ديني خود نيكي و احسان ميكنند. اي جميل! انجام چنين كاري براي شخص دارا، آسان است.



خداوند عزوجل شخص نادار را در اين زمينه ستوده است آنجا كه فرمود: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شُحّ نفسه فأولئك هم المفلحون».





6. وصيت امام به معلي بن خنيس:

امام خطاب به معلي موقعي كه عازم سفر بود فرمود: اي معلي! تنها از خداوند عزت بخواه كه تو را عزيز خواهد كرد.



معلي پرسيد: چگونهاي فرزند رسول خدا ؟



امام فرمود: اي معلي! از خدا بترس، همه چيز از تو خواهد ترسيد. اي معلي! با عطا و بخشش، محبت دوستانت رإ؛صظ به سوي خود جلب كن كه خدايتعالي عطا و بخشش را عامل محبت و خودداري و منع را انگيزه عداوت و دشمني قرار داده است.



پس اينكه از من چيزي بخواهيد و من آن را به شما بدهم نزد من دوست داشتنيتر از آن است كه چيزي از من نخواهيد و من هم چيزي به شما ندهم و در نتيجه نسبت به من احساس كينه و عدوات كنيد. و هر چه خداوند عزوجل به دست من به شما ميرساند، در حقيقت، سپاس براي اوست. پس در برابر عطا و بخشش من، سپاسگزار خدا باشيد.





7. وصيت امام به سفيان ثوري :

سفيان ميگويد: صادق، فرزند صادق يعني جعفر بن محمد عليهما السلام را ديدار و عرض كردم: اي فرزند رسول الله! مرا توصيه و سفارش بفرمائيد.



امام: اي سفيان! شخص دروغگو مروت و مردانگي، و آدم بيحال دوستي و رفاقت، و انسان حسود راحتي ندارد، و شخص بد اخلاق، به سيادت و آقائي نميرسد.



سفيان: باز بفرمائيد.



امام: اي سفيان! به خدا اطمينان داشته باش تا مؤمن راستين شوي و به قسمت خدا راضي باش تا بي نياز گردي و با همسايهات به خوبي رفتار كن تا مسلمان شمرده شوي و هرگز با شخص فاجر و نابكار هم صحبت و رفيق مباش كه او فجور و زشتكاري به تو ياد ميدهد و هميشه در مسائل زندگي با كساني كه از خدا خشيت دارند، مشورت كن.



سفيان: باز بفرمائيد.



امام :اي سفيان! هر كس خواهان عزت باشد بدون قوم و خويش، و بي نيازي بخواهد بدون مال و دارائي، و طالب شكوه و عظمت باشد بدون سلطنت و حكومت، بايد از چهار چوب ذلت و خواري معصيت بيرون آيد و به دايره عزت طاعت الهي قدم بگذارد .

يك روز سفيان به امام صادق (ع) عرض كرد: از حضورتان نميروم مگر آنكه مرا حديث بفرمائيد.



امام فرمود: من براي تو حديث بازگو ميكنم، ولي زيادي حديث تو را سود نميبخشد.



اي سفيان! هرگاه خداوند نعمتي به تو عطا كرد و تو دوست داشتي كه آن نعمت براي تو پايدار بماند، پس فراوان حمد و سپاس خدا را به جاي آور كه خداوند عزوجل در قرآن ميفرمايد: «لان شكرتم لازيدنّكم» (اگر سپاس گوئيد بر (نعمت) شما ميافزائيم). و{ ابراهيم 7}



اگر روزي تو اندك شد و دير به تو رسيد، زياد استغفار كن كه در قرآن ميفرمايد: استغفروا ربكم انه كان غفاراً يرسل السماء عليكم مدراراً و يمددكم بأموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم أنهاراً . (از خداوند طلب مغفرت كنيد كه او{ البقره 171} بسيار عفو كننده است. آسمان را براي شما ميباراند و شما را با دارائيها و فرزندان كمك و ياري ميكند و براي شما باغها و بهشتها قرار ميدهد و رودها و چشمهها جاري ميسازد).



اي سفيان! هرگاه از دست سلطان و جباري محزون و دلگير شدي زياد «لاحول ولا قوة الا بالله» بگو كه آن كليد فرج و گشايش و گنجي از گنجهاي بهشتي است .



سفيان پس از شنيدن اين نصايح و وصيتها با حركات دستش ميگفت سه سفارش و چه سفارشهائي !

پاورقي

1- اصول كافي، ج 2، ص .636

2- روضه كافي، ص .288

3- روضه كافي، ص .244

4- بصائر الدرجات،ص .526

5- الحشر /.9 خصال، ص .96

6- مجالس شيخ طوسي، مجلس .11

7- بحار الانوار، ج 78، ص .192

8- همان كتاب، ص 226، حديث .96

برگزيده اي از ساير سفارش ها


- آثار استقامت


«يابن جندب لو ان شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكه و لاظلهمالغمام و لاشرقوا نهارا و لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ولما ساءلوا الله الا اعطاهم».


اگر شيعيان ما استقامت كنند، فرشتگان دست در دست آنهاميگذارند، ابرهاي سفيد(رحمت) برآنها سايه ميافكند، چون روزدرخشنده و تابناك ميشوند، از زمين و آسمان روزي ميخورند و آنچهاز خدا بخواهند، خداوند به آنها عطا ميكند.


- شيوه برخورد با گناهكاران


1- گفتن خوبيها و پرهيز از سخن ناروا


«يابن جندب لاتقل فيالمذنبين من اهل دعوتكم الا خيرا»; اي پسرجندب! به گناهكاران از همكيشان خود جز خوبي و نيكويي چيزي مگو.


در برخورد با گناهكاران بايد با سخنان نيكو و گفتن خوبيهايآنان، اميد مرده در آنها را زنده كرد و از خشونت، گفتارناروا وبازگو نمودن لغزشهاي آنها پرهيز كرد; زيرا چنين برخوردهاييمجرمان را از پيمودن راه درست نااميد و نسبتبه دين و آموزههايآن گريزان ميسازد.


2- در خواست توفيق براي گناهكاران


«واستكينوا الي الله في توفيقهم»; توفيق آنها را خاضعانه ازخداوند بخواهيد.


3- در خواست توبه براي گناهكاران


توبه از حالات سازنده انسان است كه انجام دهنده آن محبوب خداونداست:


«ان الله يحب التوابين»; خداوند كساني كه بسيار توبه ميكنندرا دوست دارد. (1)


توبه روشي است كه امام صادق(ع) براي پاكسازي گناهكار توصيهكرده است. شيعيان واقعي بايد از خدا بخواهند كه گناهكاران ازكردار ناشايستخود پشيمان شوند و به سوي خدا بازگردند، زيراخداوند بسيار توبهپذير و بخشنده است; «اناالله هوالتوابالرحيم» (2)


- راه بهشتي شدن


حضرت امام جعفر صادق(ع) سه راه را فراروي جويندگان بهشت قرارداده است:


1- پيروي از ائمه عليهم السلام .


2- برائت از دشمنان.


3- سخن گفتن آگاهانه و سكوت هنگام نا آگاهي.


«فكل من قصدنا و تولانا و لم يوال عدونا و قال ما يعلم و سكتعما لايعلم او اشكل عليه فهو فيالجنه»


هر كس جويا و پيرو ما باشد و از دشمنان ما پيروي نكند و چيزيكه ميداند، بگويد و از آنچه كه نميداند، يا بر او مشكل (مشتبه)است، سكوت كند، در بهشت است.


- ارزش سكوت


«عليك بالصمت، تعد حليما، جاهلا كنت او عالما، فان الصمت زينلك عندالعلماء و سترلك عندالجهال.»


عالم باشي يا جاهل، خاموشي را برگزين تا بردبار به شمار آيي;زيرا خاموشي نزد دانايان زينت و در پيش نادانان پوشش است.


- دوري جستن از عقايد منحرف


خطر بدعتها، گرايشهاي منحرف و قرائتهاي ناصواب از دين، هميشهمتوجه جوامع شيعي بوده است.


«يابن جندب! بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لاتذهبن بكمالمذاهب»; اي پسر جندب! به شيعيان ما بگو; مبادا را عقايدمنحرف، شما را از مذهب خودتان بيرون برد.


- نشانههاي ناتواني


«قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمه شكرا و لكل عسريسرا»; ناتوان است كسي كه براي هر بلايي صبري، براي هر نعمتيشكري و براي هر سختي آساني آماده نكند.


- كردارهاي برتر


«يابن جندب! صل من قطعك، واعط من حرمك، و احسن الي من اساءاليك، و سلم علي من سبك، و انصف من خاصمك، واعف عمن ظلمك، كماانك تحب ان يعفي عنك، فاعتبر بعفوالله عنك، الاتري ان شمسهاشرقت علي الابرار و الفجار و ان مطره ينزل علي الصالحين والخاطئين.»


اي پسر جندب! با كسي كه از تو بريده، وصل كن; به كسي كه چيزيبه تو نداده، چيز بده; باكسي كه به تو بدي كرده، خوبي كن; بهكسي كه به تو دشنام داده، سلام كن; باكسي كه با تو دشمني كرده،انصاف داشته باش و از كسي كه به تو ظلم كرده، در گذر، همچنانكه دوست داري از تو در گذرند. پس از گذشتخداوند از خودت عبرتبگير. آيا نميبيني خورشيد خداوند برخوبان و بدان ميتابد وبارانش بر صالحان و مجرمان نازل ميشود؟


- اساس اسلام


آخرين جمله از سفارشهاي امام صادق(ع) به ابن جندب درباره اهميتو ارزش محبت اهلبيت عليهم السلام است.


«لكل شييء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت»; هرچيزي را پايه اي است و پايه اسلام، محبت ما اهل بيت عليهم السلام است.





پاورقي

1- بقره، آيه 222.


2- توبه، آيه 118.
ماهنامه كوثر شماره 40

پرتوي از سيره و سيماي امام جعفر صادق(ع)


امام صادق(عليه السلام) در روز 17 ربيع الاوّل سال 83 هجري قمري در مدينه متولّد گرديد.

پدر گرامي آن حضرت، امام محمّد باقر(عليه السلام) و مادر ارجمندش امّ فروه، دختر قاسم بن محمّد بن ابيبكر ميباشد.

نام شريفش جعفر ولقب معروفش صادق و كنيه اش ابوعبداللّه ميباشد.

شهادت آن حضرت در 25 شوّال سال 148 هجري قمري، در 65 سالگي، به دستور منصور دوانيقي، خليفه ستمگر عبّاسي، به وسيله سمّي كه به آن بزرگوار خوراندند، در شهر مدينه اتّفاق افتاد، و محلّ دفنش در قبرستان بقيع است.

برنامه امام صادق(عليه السلام)

امام جعفر صادق(عليه السلام) تلاش و كوشش خود را با مساعي علمي سخت كوشانه آغاز و حوزه فكري و ثمربخش خويش را كه بزرگان فقها و متفكّران از آن بيرون آمدند، در صفوف امّت، افتتاح كرد، و با تربيت شاگرداني دانشمند، ذخيره علمي بزرگي براي امّت برجاي گذاشت.

بعضي از شاگردان نامي آن بزرگوار عبارتند از: هشام بن حكم و مؤمن الطّاق و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و غير آنان كه هر يك چهره هاي درخشاني از تربيت شدگان مكتب آن حضرتاند.

حركت علمي او آن سان گسترش يافت كه سراسر مناطق اسلامي را دربر گرفت و مردم از علم او چيزها ميگفتند و شهرتش در همه شهرها پيچيده بود.

جاحظ در مورد امام صادق(عليه السلام) گويد:«امام صادق چشمه هاي دانش و حكمت را در روي زمين شكافت و براي مردم درهايي از دانش گشود كه پيش از او معهود نبود و جهان از دانش وي سرشار گرديد.»هدف امام صادق(عليه السلام) از گسترش برنامه فرهنگي، چاره جهل امّت و تقويت عقيده به مكتب اسلام و نيز ايستادگي در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاي گمراه كننده و حلّ مشكلات ناشي از انحراف حكومت بود.

تلاش آن حضرت از طرفي مقابله با امواج ناشناخته و فاسد اوضاع سياسي عهد امويان و عبّاسيان بود كه انحرافات عقيدتي آن، بيشتر معلولِ ترجمه كتابهاي يوناني و فارسي و هندي و پديدآمدن گروه هاي خطرناك از جمله غُلات و زنديقان و جاعلان حديث و اهل رأي و متصوفّه بود كه زمينه هاي مساعد رشد انحراف را به وجود آورده بودند.



امام(عليه السلام) در برابر تمامي آنها ايستادگي كرد و در سطح علمي، با همه مشاجره و مباحثه كرد و خطّ افكارشان را براي ملّت اسلام افشا نمود و از طرف ديگر، با تلاش هاي خستگي ناپذير، مفاهيم عقيدتي و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهي علمي را پراكند و توده هاي عظيم دانشمندان را به منظور آموزش مسلمانان مجهّز ساخت.

امام صادق(عليه السلام) مسجد پيامبر را در مدينه محلّ تدريس خويش قرار داد و مردم دسته دسته از دور و نزديك به آنجا ميشتافتند و سؤالات گوناگون خود را مطرح و جواب لازم را دريافت مينمودند.

از جمله استفاده كنندگان از محضر آن بزرگوار، مالك بن انس و ابوحنيفه و محمّد بن حسن شيباني و سفيان ثوري و ابن عيينه و يحيي بن سعيد و ايّوب سجستاني و شعبة بن حجّاج و عبدالملك جريح و ديگران بودند.

امام صادق(عليه السلام) به پيروان خود فرمان داد كه به حاكم منحرف پناه نبرند و از داد و ستد و همكاري با او خودداري كنند و به اصحاب و دوستان خود سفارش ميكرد كه در هر كار، مخفيانه عمل كنند و تقيّه را رعايت نمايند و در هر عملي كه انجام ميدهند توجّه كامل داشته باشند كه دشمنان و مخالفانشان متوجّه آن نشوند.

آن حضرت مردم را بر آن ميداشت تا در شورشي كه زيد بن علي بن الحسين(عليه السلام) بر ضدّ دولت امويان كرده بود، پشتيبان زيد باشند.

هنگامي كه خبر قتل زيد به او رسيد بسيار ناراحت شد و اندوهي عميق به او دست داد و از مال خود به خانواده هر يك از ياران زيد كه با او در آن واقعه آسيب ديده بودند هزار دينار داد.

و نيز هنگامي كه جنبش بنيالحسن(عليه السلام) شكست خورد، امام را حزن و اندوه فرا گرفت و سخت بگريست و مردم را مسئول كوتاهي در برابر آن جنبش دانست.

با اين حال، آن حضرت از در دست گرفتن حكومت خودداري فرمود و اين كار را به وقتي موكول كرد كه نقش دگرگون سازي امّت را ايفا كند و در مجراي افكار امّت تأثير گذارد و انحراف هاي گوناگوني را كه واقعيّت سياسي و اجتماعي به وجود آورده بود تصحيح نمايد، آن گاه در داخل امّت عهده دار تجديد بنا شود و امّت را آماده سازد تا در سطحي درآيند كه بتوانند حكومتي را كه خود ميخواهند، تشكيل دهند.

امام صادق در نگاه ديگران

فقها و دانشمندانِ زمان امام صادق(عليه السلام) و همچنين عالمان بعد از او، همگي آن حضرت را به عظمت و برتري علمي و گستردگي دانش ستوده اند.

از آن جمله:1 ـ ابوحنيفه، پيشواي مشهور فرقه حنفي، گفته است:«من دانشمندتر از جعفربن محمّد نديده ام.» و نيز از او نقل شده كه گفته است:

«لَوْ لاالسَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعمْانُ» يعني اگر آن دو سال (شاگردي من نزد او) نبود، نعمان هلاك ميشد.

(اسم ابوحنيفه نعمان بن ثابت بوده است).

2

ـ مالك، پيشواي فرقه مالكي، گفته است:«مدّتي نزد جعفر بن محمّد رفت و آمد ميكردم، او را همواره در يكي از سه حالت ميديدم: يا نماز ميخواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت ميكرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند.»3 ـ ابن حجر هيتمي گفته است:«به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزدِ مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند: يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري، سفيان بن عُيَيْنَه، ابوحنيفه، شعبه و ايّوب سبحستاني از او نقل روايت كرده اند .»4 ـ ابوبحرجاحظ گويد:«جعفربن محمّد كسي است كه علم و دانش او جهان را پركرده است و گفته ميشود كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان اوست، و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است.»5 ـ ابن خلّكان مورّخ مشهور نوشته است:«او يكي از امامانِ دوازده گانه در مذهبِ اماميّه، و از بزرگانِ خاندانِ پيامبر است كه به علّت راستي و درستي گفتار، وي را صادق ميخواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسي جابربن حيّان طرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تأليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را دربرداشت و حاوي پانصد رساله بود.»6 ـ شيخ مفيد مينويسد:«به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علوم و دانش نقل نشده است.»

توفيق فرهنگي در پرتو آشفتگي سياسي

زمان امام صادق(عليه السلام)، زمانِ تزلزل حكومت بني اميّه و فزونيِ قدرت بني عبّاس بود و اين دو گروه مدّتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند.

از زمان هشام بن عبدالملك، تبليغات و مبارزات سياسي عبّاسيان آغاز گرديد و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلّحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد.

بني اميّه در اين مدّت، گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شيعيان را نداشتند.

عبّاسيان نيز چون از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل ميكردند، فشاري از طرف آنان مطرح نبود.

از اينرو، اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبيِ امام صادق(عليه السلام) و شيعيان بود و آن حضرت از اين فرصت استفاده كرده و تلاش فرهنگيِ وسيعي را آغاز كرد.

او آن قدر فقه و دانش اهل بيت را گسترش داد و زمينه ترويج احكام و بسط كلام شيعي را فراهم ساخت كه مذهب شيعه به نام او به عنوان مذهب جعفري شهرت يافت.

امام صادق(عليه السلام) با تمام جريان هاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرده و موضوع اسلام و تشيّع را در برابر آنها روشن ساخته و برتري بينش اسلام شيعي را ثابت كرده است.

امام صادق(عليه السلام) هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مينمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، فقه و كلام، تخصّص پيدا ميكردند.

هشام بن سالم ميگويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق(عليه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. مردي شامي اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشين. آن گاه پرسيد: چه ميخواهي؟ مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ ميگوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره كنم! امام فرمود: در چه موضوعي؟ شامي گفت: درباره كيفيّت قرائت قرآن. امام رو به حمران كرده فرمود: حمران! جواب اين شخص با توست. مرد شامي گفت: من ميخواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محكوم كردي، مرا محكوم كرده اي !مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد، هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلّي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه بحث فرو ماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود: حمران را چگونه ديدي؟ مرد شامي گفت: راستي حمران خيلي زبردست است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته اي پاسخ داد! آن گاه مرد شامي گفت: ميخواهم درباره لغت و ادبيّات عرب با شما بحث كنم. امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نيز راه هرگونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت. مرد شامي گفت: ميخواهم درباره فقه با شما مناظره كنم!امام به زرارة فرمود: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند!شامي گفت: ميخواهم درباره كلام با شما مناظره كنم!امام به مؤمن الطّاق دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مؤمن الطّاق نيز شكست خورد!به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره استطاعت برانجام خير و شرّ، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيّار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان انگيز، از خوشحالي، خنده اي بر لبان امام نقش بست. اينك از ميان سخنانِ فراوانِ آن اسوه علم و فضيلت، چهل حديث برگزيده به دانش طلبان و فضيلت خواهان تقديم ميدارم.

آثار گرانقدر حضرت جعفر بن محمد امام صادق (عليه السلام)

غالب آثار امام (ع) به عادت معهود عصر، كتابت مستقيم خود ايشان نيست و غالبا املاي امام صادق(ع) يا بازنوشت بعدي مجالس ايشان است. بعضي از آثار نيز منصوب است و قطعي الصدور نيست.

1- از آثار مكتوب امام صادق (ع) رساله به عبدالله نجاشي (غير از نجاشي رجالي) است. نجاشي صاحب رجال معتقد است كه تنها تصنيفي كه امام به دست خود نوشته اند همين اثر است.

2- رساله اي كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است شامل مباحث فقه و كلام .

3- كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسي و رد دهريه كه املاء امام صادق(ع) و كتاب مفضل بن عمر جعفي است.

4- كتاب الاهليلجه كه آن نيز روايت مفضل بن عمر است و همانند توحيد مفضل در خداشناسي و اثبات صانع است و تماما در بحارالانوار مندرج است.

5- مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه كه منسوب به امام صادق (ع) و بعضي از محققان شيعه از جمله مجلسي، صاحب وسايل (حرعاملي) و صاحب رياض العلما، صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده اند.

6- رساله اي از امام (ع) خطاب به اصحاب كه كليني در اول روضه كافي به سندش از اسماعيل بن جابر ابي عبدالله نقل كرده است.

7-

رساله اي در باب غنائم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.

8- بعضي رسائل كه جابربن حيان كوفي از امام صادق (ع) نقل كرده است.

9- كلمات القصار كه بعدها به آن نثرالدرد نام داده اند كه تماما در تحف العقول آمده است.

10- چندين فقره از وصاياي حضرت خطاب به فرزندش امام موسي كاظم (ع) سفيان شوري، عبدالله بن جندب، ابي جعفر نعمان احول، عنوان بصري، كه در حليه الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است. همچنين ادعيه امام صادق (عليه السلام) (الصحيفة الصادقية و السادسية الجامعة) ،مجموعه ادعيه معتبري است كه از دو امام بزرگوار حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق (عليهم السلام) در كتب روايي شيعه وارد شده و دانشگاه امام صادق (ع) آن را به مناسبت بيستمين سالگرد تاسيس دانشگاه همزمان با ميلاد مسعود نبي اكرم اسلام(ص) و امام جعفر صادق عليه السلام منتشر كرده است.

حلم و نرمخوئي امام صادق (ع)

امام از اشخاص دور و نزديك بدي مي ديد؛ اما با چشم پوشي و گذشت ، و احياناً با احسان و نكوئي با آنان برخورد مي فرمود.

و اينك فصل كوتاهي ازآن بزرگيها:

گاهي امام مي شنيد كه يكي از خويشاوندان نزديكش او را به بدي ياد كرده و وي را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز مي شد و پس از نماز، دعائي طولاني مي خواند و با اصرار از پروردگار خويش مي خواست كه آن شخص را در برابر عمل ناروايش موأخذه نكند و او را به سبب ستمي كه در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.

آري، امام از حق شخصي خويش مي گذشت و آن مردي را كه به وي ظلم نموده و در حقش جنايت كرده بود، ميبخشيد.1

امام درباره ارحام و خويشاوندانش پا را فراتر مي گذاشت و مي فرمود: خداوند مي داند كه من گردن خويش را براي خدمت به خويشاوندانم خم كردهام و من به اهل بيت و ارحامم پيش از آنكه از من بي نياز شوند احسان و صله ميكنم.2

براستي كه حوادث روزگار همچون سنگ محك هستند كه بدان وسيله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشكار مي شود و از اين راه انسان به تفاوتي كه ميان امام و خويشاوندانش بوده است، پي مي برد. آنان در حق امام جفا ميكردند، بلكه گاهي جسارت نموده و دشنام و ناسزا ميگفتند و احياناً با خنجر به طرف امام حملهور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در اين كار يعني حمله، جفا و دشنام گوئي هيچ عذري نداشتند.

امام صادق (ع) عكس رفتار آنان را مي كرد. آنان از امام مي بريدند ، ولي امام با ايشان پيوند و ارتباط برقرار ميكرد.آنان جفا و بدي ميكردند، ليكن امام نيكي و احسان ميكرد . آنان با خشونت و تندي با امام برخورد ميكردند، اما امام با عطوفت و مهرباني با ايشان روبرو ميشد.

مهرباني و دلسوزي امام براي كسانش آنقدر بود كه به هنگامي كه منصور دوانيقي، بني حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد كه از شدت ناراحتي به گريه افتاد و حالش بد شد، و روزي كه منصور شيوخ و پيرمردان بني حسن را ازمدينه به كوفه منتقل كرد، در عين حاليكه آنان در روز بيعت گيري براي محمد در «ابواء» به امام بد گفته بودند، اما امام از كثرت اندوه براي گرفتاري آنان چند روز تب كرد و افتاد.

حتي محمد و پدرش عبدالله بر اين پندار كه يگانه مانع بر سر راه بيعت براي محمد، وجود امام صادق (ع) است به او بد ميگفتند و روزي كه محمد خود را در مدينه آشكار كرد و كس فرستاد كه امام هم با او بيعت كند و امام از بيعت با محمد خودداري كرد، او شروع به درشت گويي و بدرفتاري نمود.

و چقدر امام از دست بنيعباس وكارگزارانشان دلي پر داشت؛ ليكن عوض انتقام جويي ، براي آنها دعا مي كرد و آن را برندهترين سلاح مي دانست .

اين رفتار نرم و ملاطفت آميز امام منحصر به بني اعمام و خويشاوندانش نبود، بلكه او با ديگر مردم و حتي خادمان و غلامانش نيز اينگونه رفتار ميفرمود.

روزي يكي از خدمتكارانش را براي انجام كاري به جائي فرستاد و چون دير كرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را ديد كه در كنار ديواري خوابيده است . امام بر بالين وي نشست و بوسيله بادبزن او را نوازش فرمود تا بيدار شد. پس از بيدار شدن غلام ، امام تنها چيزي كه به او گفت ، اين بود: چه شده همه شب و روز را ميخوابي؟ شب مال تو است ، اما روزهايت مال ماست . 3

روزي ديگر يكي از غلامانش را كه لكنت زبان داشت براب انجام كاري فرستاد. غلام برگشت و امام پرسيد: چطور شد؟ اما او زبانش مي گرفت و نمي توانست پاسخ درست و قابل فهم بگويد و چندين بار اين وضع تكرار شد؛ ولي زبان غلام باز نمي شد و نمي توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جاي اينكه به خشم آيد، نگاهي به او انداخت و فرمود: اگر لكنت زبان داري ، نفهم و كودن كه نيستي.

سپس فرمود: حيا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمي و كودني - ازآثار ايمان است و فحاشي و بد دهني و زبان درازي از نتايج نفاق . 4

امام صادق (ع) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهي فرموده بود . روزي وارد خانه شد، ديد يكي از كنيزان كه دايه يكي از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا ميرود. تا چشم كنيز بر امام افتاد وحشت كرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمين افتاد و در جا جان سپرد.

امام با رخسار رنگ پريده از خانه بيرون آمد و وقتي علت اضطراب و رنگپريدگي را پرسيدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگراني و ناراحتي من نشد، بلكه رنگباختگي و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسي است كه آن كنيز از من به دل دارد.

امام براي جبران اين معني آن كنيز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصير نداشتهاي . 5

اين بود نرمخوئي و بزرگواري امام صادق (ع) در رابطه با خويشاوندان ، بني اعمام و خدمه و اهل بيتش .

امام با مردمان ديگر نيز رفتاري اينگونه داشته است . روزي يكي از حاجيان و زائران بيت خدا كه در مدينه بسر ميبرد، در جائي خوابش برد. وقتي بيدار شد، پنداشت كه هميان و كيسه زر او را دزديدهاند پس براه افتاد و امام صادق (ع) را ديد كه نماز ميگزارد، ولي نشناخت كه او امام صادق است و با امام درآويخت كه هميان و كيسه پول مرا تو برداشتهاي!

امام كه وضع را چنين ديد، پرسيد : چقدر پول در كيسه داشتي؟

مرد پاسخ داد : هزار دينار توي هميان داشتم.

امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دينار طلا وزن كرد و به او تحويل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا كيسه پول هم پيدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پيش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خودداري فرمود وگفت : چيزي كه از دست ما بيرون رود، دوباره نبايد به دست ما برگردد.

مرد از اطرافيان پرسيد كه اين شخصيت كيست ؟

پاسخ شنيد كه او جعفر بن محمد عليهما السلام است و پس از آنكه امام را شناخت ، گفت : حقاً كه شخصي چون جعفر صادق (ع) رفتاري اينگونه بايد داشته باشد. 6

امام صادق (ع) حتي با سرسختترين دشمنان خود نيز رفتاري ملاطفت آميز داشته است .

هنگامي كه منصور امام را پس از جلب به حيره، مرخص كرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلي رسيد به نام «سالحين» . 7 در اينجا يكي از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حركت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع ميكرد، او امتناع و خودداري مينمود.



از اصحاب امام و از موالي و خدمتكاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض كرد : قربانت گردم! اين سگي است كه به فكر آزار شماست و من بيم آن دارم كه او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نميدانم چه پيش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهيد من و مرازم سر او را ميبريم و آن را به جوي مياندازيم.

امام فرمود: اي مصادف ، دست نگاه دار!

سپس آنقدر از آن مأمور خواهش كرد، تا او رام شد و پس از آنكه پاسي از شب گذشته بود، به امام اجازه حركت داد.

امام فرمود: اي مرازم! اين بهتر بود يا آنچه شما ميگفتيد؟

مرازم عرض كرد: قربانت گردم! آنچه شما كرديد ، بهتر است .

سپس امام فرمود: گاهي يك گرفتاري و ذلت كوچك انسان را به گرفتاري و ذلت بزرگتري مياندازد. 8

به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتاري بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتاري كوچك ، خواهش و تمنا بوده است .

و اين است برخي از رفتارهاي ملاطفت آميز امام و نرمخوئي او كه بدان وسيله تجاوزات و تعدياتي را كه به وي ميشده، چاره سازي ميكرده است .

عطوفت و مهرباني امام صادق (ع)



امام در نيكي و مهرباني به مردم، هيچ فرقي قائل نميشد. همه مردم از اين نظر براي امام يكسان بودهاند چه نزديك و يا دور ؛ زيرا همه كساني كه امام در دل شب به آنها صله و احسان مي كرد و يا از محصول نخلستان «عين زياد» به آنان ميبخشيد، از كساني نبودند كه به امامت او اعتقاد داشته و ولايت و زعامتش را پذيرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا كه امام ميتوانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.

از جمله جرياناتي كه نشانگر دلسوزي امام نسبت به توده مردم است، جرياني است كه در رابطه با مصادف يكي از موالي او رخ داده است .

روزي امام صادق (ع) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ يكهزار دينار به وي داد و فرمود: آماده عزيمت به كشور مصر باش، كه اهل وعيال من زياد شدهاند.

مصادف با آن پول، كالائي تهيه كرد و همراه بازرگانان ، به كشور مصر حركت نمود . كاروان بازرگاني مدينه در نزديكيهاي مصر با كاروان ديگري كه از شهر بيرون آمده بود، روبرو شد و دو كاروان از يكديگر درباره كالاي تجارتي خود كه آيا در شهر هست يا نيست، پرس و جو كردند.

كالا و مال التجاره مصادف كه جزو مايحتاج عمومي مردم بود، از قضا در مصر يافت نميشد. در اينجا افراد كاروان با قيد سوگند تصميم گرفتند كه آن را به دو برابر بفروشند.

پس از آنكه كالا به فروش رفت ومطالباتشان را گرفتند، به سوي مدينه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (ع) شرفياب شد و دو كيسه جلوي امام گذاشت و عرض كرد: قربانت گردم! اين كيسه سرمايه اصلي تان و اين كيسه سود بازرگاني تان.

امام صادق (ع) فرمود: اين سود بسيار زياد است . شما با مال التجاره چه كردهايد؟

مصادف شروع كرد و جريان را به امام توضيح داد كه چگونه هم قسم شدند كه آن را به دو برابر بفروشند.

امام فرمود: سبحان الله ! سوگند مي خوريد كه بر مسلمانان اجحاف كنيد و براي يك دينار، يك دينار سود مي گيريد؟!

آنگاه يكي از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه پرداختي ما . ولي ما را نيازي به آن سود نيست .

سپس خطاب به مصادف فرمود:

مجاَلدةُ السّيوف أهونٌ من طلبِ الحلال.

شمشير زدن وجنگ و پيكار خونين، آسانتر از به دست آوردن روزي حلال است . 9

نگارنده گويد: سودي كه مصادف در اين تجارت به دست آورده ، هر چند كه براساس قواعد اوليه فقهي حرام نبوده است، ليكن امام صادق (ع) ديد گاهي عاليتر دارد. آن حضرت ميخواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبراي همديگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار كنند بويژه در لحظات سختي و روزگار نداري . و اين تصميم و قسم افراد كاروان در مورد كالائي كه در مصر نبوده بر خلاف اين روح اخوت و برادري و اصول جوانمردي است و چنين سود كلاني با روح ارفاق و انصاف سازگار نيست .

امام صادق (ع) آنچنان اين عمل را نكوهيده دانست كه آن را همچون حرام تلقي فرمود و اين در واقع آموزشي است از امام براي مصادف وكليه كساني كه اين سخن امام به گوش آنها ميرسد و چه آموزشي است عالي و درسي است انساني و اخلاقي ! كه در اين مقوله گاهي برخي حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پيش ميرود.

جرياني ديگر: روزي شخصي به نام ابو حنيفه كه مدير كاروان حج هم بود، با دامادش بر سر ميراثي مشاجره و بگو مگو ميكردند . مفضل بن عمر كه وكيل و نماينده امام صادق (ع) در كوفه بود، بر آنها گذر كرد وپس از لحظهاي توقف و مشاهده نزاع و كشمكش ، آنها را به خانهاش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم ميان آنها را آشتي داد . پس از آنكه هر يك ازطرفين ، رسيد تسويه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپنداريد كه اين پول را از دارائي خودم به شما دادم. ابو عبدالله (ع) به من دستور داده است كه هرگاه ميان شيعيان اختلافي رخ داد، از مال ايشان (وجوه شرعي ) كه نزد من هست ،ميانشان اصلاح كنم و اين پول هم از مال ابو عبدالله (ع) است . 10

آري ، اصلاح ذات البين بسيار خوب است و بهتر و با فضيلتتر آنكه انسان با صرف مال و دارائي خود ميان مردم آشتي برقرار كند و عاطفه انساندوستي يعني همين : كه انسان بدين وسيله مهر و محبت نوع انسان را لمس ميكند . و در واقع، عفو امام از خطاي آن دو غلام و آن كنيز تنها از روي حلم و نرمخوئي نبوده، بلكه علاوه بر نرمخوئي ، دلسوزي و مهرباني هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به اين قناعت نميكند كه فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر كند، بلكه با بادبزن غلام نخست را نوازش ميكند، در حاليكه او رهبر و پيشواي امت است و دومي را مورد ستايش قرار ميدهد كه هر چند لكنت زبان داري، ولي الحمدلله كودن و كند ذهن نيستي . و نه فقط از خطاي بزرگ آن كنيز چشم پوشي مي كند، بلكه در حق او احسان را به نهايت ميرساند كه از قيد بندگي آزادش ميفرمايد.

و چقدر دايره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسيار در حق زندانيان دعا فرمود كه استخلاص آنان فراهم شود و همينطور هم شد؛ چنانكه درباره سدير و عبدالرحمان كه از اصحابش و يارانش بودند دعا كرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسني كه فزندش همراه بنيحسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نيايش و روزهاي ياد داد كه در ايام بيض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و اين دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسياري از دعاهاي ديگر.

و چه بسيار، امام براي مريضان و بيماران دعا فرمود و آنان شفا يافتند، چنانكه در حق حبابه والبيّه كه يكي از بانوان بافضيلت و با كمال بوده ، دعا فرمود و نيز براي يونس بن عمار صيرفي كه از مردان و راويان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسيله دعا شفا گرفت و همچنين براي مردي كه ديوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برايش دعا كند و براي زني كه در بازويش برص پيدا شده بود و براي مردي كه به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتاري شديدي داشت، براي همه با دعا و نيايش به درگاه الهي شفا و نجات گرفت .

و چه بسا در حق مردم براي فرج و گشايش دعا كرد و مستجاب شد، چنانكه درباره طرخان نخاس و حمادبن عيسي انجام داد (كه تفصيل اين جريانات در فصل استجابت دعاي امام آمد).

و هيچ جاي تعجب نيست كه امام ابوعبدالله (ع) اينگونه دلش مالامال از عاطفه انساني باشد كه تازه ، اين گوشهاي از احساسات بشر دوستانه امام است .

صلابت و سرسختي امام صادق (ع)



وقتي انسان آنهمه احساسات لطيف عاطفي از امام مشاهده مي كند كه چگونه كوچكترين صحنه، اشك از ديدگان او سرازير و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته مي سازد و خون در چهرهاش ميدواند ، در نظرش سخت شگفت مي نمايد كه آن همه صلابت و سرسختي در مورد ديگر از امام ملاحظه كند، آنگونه كه كوههاي بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختي او نمي توان يافت.

اسماعيل بزرگترين فرزند آنحضرت جواني بوده است آراسته به فضيلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسيار دوست ميداشته ، به اندازهاي كه مردم ميپنداشتند امامت پس از او به اسماعيل خواهد رسيد. وقتي اسماعيل در اثر بيماري از دنيا مي رود، با اينكه امام در موقع بيماري او بسيار افسرده و اندوهگين بوده است، اما مشاهده كردند كه امام پس از درگذشت اسماعيل براي حاضران سفره پهن نمود و بهترين خوراكيها و پاكيزهترين و رنگارنگترين طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت كرد و اصرار به تناول نمود، بطوريكه ديگر آثار غم و اندوه در چهرهاش ديده نميشد. مردم ميپنداشتند كه امام پس از وفات اسماعيل سخت شيون و زاري خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسيدند كه : چرا اينگونه است ؟

در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم ، كه راستگوترين راستگويان فرموده است من و شما همگي ميميريم.

يكبار هم پسركي از فرزندانش در اثر پريدن آب يا غذا به گلويش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده اين وضع گريهاش گرفت و رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ! اگر اين طفل را از من گرفتي، بچههاي ديگرم را زنده و باقي نگاه داشتهاي و اگر در اين مورد ما را گرفتار ساختي ، چه بسيار است موارد ديگر كه به ما عافيت و راحتي دادهاي.

آنگاه بچه را برداشت و در اندروني نزد بانوان برد. آنان با مشاهده اين وضع شيون و زاري سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد كه گريه و زاري نكنند؛ سپس او را براي دفن بيرون برد و ميگفت : منزه و پاكياي خدائي كه بچههاي ما را ميكشي ولي در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر ميشود.

و پس از پايان خاكسپاري فرمود: ما مردمي هستيم كه از خدا در مورد كساني كه دوستشان داريم، پيش آمدهاي دوست داشتني مي خواهيم؛ او هم خواستههاي ما را به ما ميدهد اما اگر خداوند، احياناً آنچه را كه ما درباره دوستانمان دوست ميداريم خوش نداشته باشد، ما هم به رضاي خدا خشنود و راضي هستيم. 11

انسان نميداند از كداميك اظهار شگفتي و تعجب كند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگي دل امام كه در برابر آن مصيبت دردآور ميايستد ، يا از آن احساس لطيف عرفاني كه در برابر خدا براي آن سوگ رنجآور، مرتباً زبان شكر و سپاس دارد، يا از اين همه عشق و محبت به ساحت آفريدگار و خشنودي در مورد هر چه كه او بخواهد ، و يا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حكمت آميز و عالي آن هم در همان لحظه مصيبت و ساعت آشفتگي خاطر و با وجود نگراني؟

آري، اگر امام اين همه ملكات قدسي نداشت و اگر اين حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، ديگر آن يگانه شخصيت عصر خود در خصال و صفات نبود!

در قوت قلب و بزرگي روح امام همين بس كه در جلوي ديدگان او طفل از دست كنيز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتي و رنگپريدگي امام فقط براي اين بوده است كه چرا بايد آن كنيز اينقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام براي مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگريست و شيون و زاري نفرمود.



امام در طول عمر خويش شاهد ناملايمات ، مصائب و دردهاي فراوان از سوي دو حكومت اموي و عباسي بوده است؛ اما تاريخ سراغ ندارد كه امام در برابر آن همه سختيها و ناخوشيها خود را ببازد و تن به پستي و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتواني نشان دهد، بلكه هميشه با صبر و بردباري و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم كرده است .

شكوه و مهابت امام صادق (ع)

معمولاً شكوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طريق ژست بزرگنمائي است كه خود شخص و يا اطرافيان او (نوكران، خدمه، خانواده و ايل و تبار، سپاهيان و حكومت و دولت) ايجاد مي كنند . اينگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدي ندارد؛ زيرا هر كس اين وضع و شرايط را داشته باشد و يا براي خود بوجود بياورد، داراي چنين شكوهي خواده بود، و شايسته آن است كه چنين جلالت و مهابتي را جلالت و مهابت ساختگي نام نهيم.

اما گاهي انسان داراي شكوه ، عظمت شخصيت و مهابت و جلالت است هر چند كه در اطراف او از لشكر، خدمتكار، قوم و خويش ، دولت و حكومت اثري نيست. اينگونه مهابت و جلالت ديگر عاريتي نيست، بلكه آن چيزي است كه خداوند به هر كه از بندگانش بخواهد، مي بخشد و چنين عظمتي با فروتني، خوش اخلاقي ، گشادگي و خندهروئي از بين نميرود. مهابت و جلالتي از اين دست را در جائي توان يافت كه علم و عمل توأماً در آنجا باشد و چنين مهابت و عظمتي در شخصي تحقق مييابد كه از محدوده معصيت الهي خارج و به حريم طاعت خداوند وارد شود. و هر كس خواهان عزت بدون وجود قوم و خويش، و شكوه و مهابت بدون حكومت و سلطنت باشد، بايد لباس ذلت معصيت از تن به در كند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نيز آن مهابت و شكوه را كسي دارد كه جز از خدا نترسد كه هر كس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز ميترساند و وحشت از همه سو او را فرا گيرد. اينگونه مهابت و شكوه را بايد شكوه و مهابت اصيل ناميد.

منصور صاحب آن مهابت و شكوه نخستين، يعني مهابت ساختگي بود؛ زيرا كدام سلطاني حكومت و قدرتش از او نيرومندتر و چه كسي سپاهيان و لشكر يانش از او فزونتر و چه شخصي جرأت و جسارتش از او زيادتر بود؟ اما مع ذلك همين منصور وقتي نگاهش بر امام صادق (ع) كه قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصميم خود منصرف شد.

مفضل بن عمر مي گويد: منصور بيش از يكبار قصد قتل ابي عبدالله (ع) را كرد؛ ولي وقتي كه امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با يك نگاه به سيماي امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. 12

اين شكوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس ميكردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق.

هشام بن حكم كه مذهب «جهمي» داشت، پيش از آنكه به مكتب امام بپيوندد در بيابان حيره با امام ملاقات كرد؛ اما با اينكه بياني رسا و زباني گويا داشت، لحظاتي از شدت مهابت و جلالت امام سكوت كرد و از حرف باز ماند. لذا احساس كرد كه مهابت و شكوه امام همانه چيزي است كه خداوند پيامبران و اوصياي آنان را از آن بهرهمند ميسازد.

همان هيبت و جلالتي كه هشام آن روز كه جهمي مذهب بود در وجود و شخصيت امام احساس كرد، در روزي هم كه دانشمندي شده و در رديف علماي كلامي برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او كه به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبيد به بصره رفته و درباره امامت با وي مناظرهاي جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست كه جريان را تعريف كند و چگونگي بحث و گفتگو را حكايت نمايد؛ اما هشام گفت : اي فرزند رسول خدا! من از شما خجالت مي كشم و شخصيت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما كار نميكند.

ابن ابي العوجاء با اينكه مردي ملحد و خدا نشناس بود،گاهي تحت تأثير هيبت و مهابت امام قرار ميگرفت و از سخن گفتن در ميماند. روزي به نيت بحث با امام نزد او آمد؛ ولي پس از آنكه نشست ، لحظاتي سكوت كرد.

امام صادق : چرا سخن نمي گوئي و حرف نميزني؟

ابن ابي العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصيت شما مرا تحت تأثير قرار داده و زبانم در حضور شما باز نميشود. البته من دانشمندان زيادي ديدهام و با متكلمان و فلاسفه بسياري به بحث و گفتگو نشستهام؛ ليكن هرگز اينگونه كه در حضور شما مرعوب شدهام و تحت تأثير مهابت شما قرار گرفتهام، مرعوب نشدهام. 13

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه امام صادق (ع) در ميان اصحاب و همنشينانش همچون يكي از آنان بود. خود را به سبب اينكه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمي داد . به سادگي با آنان همسخن ميشد و بر سر يك سفره مينشست و ضمن صحبت با ايشان انس ميگرفت و مرتباً به آنها تعارف ميكرد كه غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود كه آنها از تناول غذا بمانند.

ليكن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتي و اصيل بود و مانع از آن ميشد كه مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند ميآمد هر چند كه اطراف او خالي بوده و از نوكر و حاجب و دربان خبري نبوده باشد. صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق (ع) ، ص 312 - 321.

پاورقي

1- اصول كافي، ج 2، باب صله رحم، ص 156.

2- همان كتاب و همان صفحه.

3- روضه كافي، ص 87.

4- بحارالانوار ، ج 47، ص 61.

5- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274.

6- همان كتاب ، ص 274.

7- جائي در چهار فرسنگي بغداد از سمت غرب.

8- روضه كافي، ص 87.

9- بحارالانوار ، ج 47، ص 59.

10- اصول كافي ، ج 2، ص 209.

11- بحارالانوار ، ج 47، ص 49.

12- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.

13- توحيد صدوق ، ص 296.

تعامل امام صادق (ع) با جريان زيديه


قيام زيد:



در دورا ن حيات امام صادق عليه السلام حوادث سياسي مهمي رخ داد كه از جمله ي آنها جنبش علويان (قيام زيد بن علي در سال 122و قيام محمد بن عبد الله بن حسن و برادرش ابرهيم در سال هاي 145 و146 هجري) وجنبش عباسيان بود كه به دنبال آن حكومت اموي سقوط كرد و عباسيان روي كار آمدند. جدايي عباسيان و علويان نيز كه زمينه هاي آن قبل از رسيدن آل عباس به حكومت آماده شد از جمله حوادثي است كه در زمان آن حضرت به وقوع پيوست.



حركتي كه زيد بن علي بن الحسين عليه السلام آغاز كرد تاكيدي براهميت علويان در ميان مردم عراق بود. زيد بن علي برادر امام باقر عليه السلام بود و با توجه به اهميت زيادي كه امام باقر از لحاظ علمي در جامعه داشت موقعيت چشمگيري براي زيد و حركت انقلابي او به وجود نيامد اگر چه در شمار محدثان بود و به سبب علوي بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.



در برخي روايات شيعه آمده است كه زيد از معتقدان به امامت امامان شيعه از جمله امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده است چنانكه از او نقل شده كه مي گفت: «جعفر امامنا في الحرام والحلال» (كفايه الاثر، ص 327)



و در روايتي از امام صادق عليه السلام در باره زيد آمده است:



«خدا او را رحمت كند مرد مومن و عارف و عالم و راستگويي بود كه اگر پيروز مي شد وفا مي كرد و اگر زمام امور را در دست مي گرفت، مي دانست آن را به دست چه كسي بسپارد» (عيون اخبار رضا، ج1 باب 25)



پس از قيام زيد و به خصوص روي كار آمدن بني عباس، بني الحسن از بني الحسين جدا شدند و به بهانه زيد، فرزندش يحيي را روي كار آوردند. اينها به تدريج گروهي از شيعيان را نيز دور خود جمع كردند كه عنوان زيديه بر آنان اطلاق گرديد. در ميان جعفري ها و زيديه اختلاف شديدي آغاز شد كه در جريان آن زيديها امام صادق عليه السلام را آماج ايراد اتهامات قرار دادند. زيديان امام صادق را متهم مي كردند كه ايشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام اين اتهام را از خود رد كرده فرمود: «ولي من نمي خواهم علم خود را در كنار جهل آنان بگذارم» (تهذيب، ج2، ص43)



روش تعامل امام صادق با سردمداران اموي و عباسي



فشار سياسي بر شيعيان:



در دوران امام صادق عليه السلام تنها در دهه سوم قرن دوم هجري آزادي نسبي وجود داشت كه حتي در همان دهه نيز فعاليتهاي آن حضرت و شيعيان تحت كنترل بود اما پيش از آن در دوران امويان كه در سال 132 سقوط كردند وپس از آن به وسيله منصور عباسي شديدترين فشار ها عليه شيعيان اعمال مي شد به طوري كه جرئت هرگونه ابراز وجودي از آنها سلب شده بود. فشار سياسي بر اهل بيت و شيعيان طوري بود كه مشايخ شيعه حتي مجال نقل حديث ائمه را نداشتند. اصحاب امام به منظور صيانت از گزند منصور مجبور بودند به طور كامل تقيه نموده و مواظب باشند تا كوچكترين بي احتياطي از آنان سر نزند. اين محدوديت سبب مي شد تا علوم اهل بيت و فتاواي فقهي آنان تا حدودي متروك بماند.



تاكيد هاي مكرر امام صادق عليه السلام بر تقيه خود دليل آشكاري بر وجود چنين فشار سياسي بود. خطر هجوم بر شيعه چنان نزديك بود كه امام براي حفظ آنان ترك تقيه را مساوي ترك نماز اعلان فرمود. از جمله امام به معلي بن خنيس فرمود: «اسرار ما را پنهان دار و آن را به همه كس نگو، خداوند كسي را كه اسرار ما را پنهان داشته و آن را برملا نسازد در دنيا عزيز مي دارد» (وسايل الشيعه، ج9،ص465)



آزادي نسبي كه در پايان دوره اموي و ابتداي راه عباسيان ايجاد شد فرصتي بود كه امام صادق عليه السلام نيز همانند پدر بزرگوارشان امام محمد باقر به تربيت شاگرد و نشر دين و حقايق آن بپردازند. امام صادق در اين دوره تا حدودي توانست با توجه به شرايط روز دوران خويش به اهداف خود دست يابد و بتواند بزرگترين دانشگاه اسلامي را در آن روزگار تاسيس كند. با توجه به خلا باز سياسي كه به وجود آمده بود امام دست به مبارزه فرهنگي زدند و مناظره هايي با سران فرق نيز داشتند. با توجه به گسترش عقايد انحرافي امام صادق عليه السلام شاگرداني تربيت كردند و به بلاد اسلامي فرستادند كه اين خود تاثير بسزايي در جلوگيري از گسترش عقايد انحرافي داشت

جايگاه هشام در محضر امام صادق ع


نمونههايي از رفتار امام صادق(ع) با شاگرد ممتازش ميتواند از جايگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد:



1 - اين جوان كيست؟



آن روز يكي از شلوغترين ايام حجبود. امام صادق(ع) با گروهي از يارانش گفتگو ميكرد. در اين هنگام، هشام بنحكم كه تازه به جواني گام نهاده بود، خدمت امام رسيد. پيشواي شيعيان از ديدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و كنار خويش نشاند و گرامي داشت. اين رفتار امام حاضران را كه از شخصيتهاي علمي شمرده ميشدند، شگفتزده ساخت. وقتي امام (ع) آثار شگفتي را در چهره حاضران مشاهده كرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده؛ اين جوان با دل و زبان و دستش ياور ماست» سپس براي اثبات مقام علمي هشام در باره نامهاي خداوند متعال و فروعات آنها از وي پرسيد و هشام همه را پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: «هشام، آيا چنان فهم داري كه با درك و تفكرت دشمنان ما را دفع كني؟» هشام گفت: آري. امام فرمود: «نفعك الله به و ثبتك; خداوند تو را در اين راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد» هشام ميگويد: بعد از اين دعا هرگز در بحثهاي خداشناسي و توحيد شكست نخوردم.



2- روح القدس تو را ياري كند



امام صادق (ع) در يكي از روزها وي را به حضور طلبيد و فرمود: «در باره تو سخني را ميگويم كه رسول خدا (ص) به حسان بنثابت انصاري (شاعر معروف عصر پيامبر كه با شعرش از حريم اسلام حمايت ميكرد) فرمود: تا وقتي كه ما را با زبانت ياري ميكني، پيوسته تو را به وسيله روح القدس تاييد كند»

مناظرههاي علمي



هشام بنحكم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسيع، از قدرت بيان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از اين نعمتهاي ارزشمند الهي با دانشمندان و متفكران در مناظره شركت ميكرد. امام صادق(ع) از شيوه مناظره و بيان وي خشنود بود و همواره او را تحسين ميكرد. ششمين پيشواي معصوم روزي فرمود: «اي هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در ميان شيعيان ما باشد»

نگاهي گذرا به چند نمونه از مناظرههاي هشام براي آشنايي با مقام علمي و شيوه بحث وي سودمند است.



هشام و مناظره با عمرو بنعبيد معتزلي



يونس بنيعقوب، يكي از شاگردان برجسته امام صادق(ع) ميگويد: در يكي از سالهايي كه هشام بنحكم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق(ع) شرفياب شد. حمران بناعين، محمد بننعمان، هشام بنسالم و ديگر بزرگان شيعه نيز در مجلس حاضر بودند. حضرت(ع) به هشام فرمود: آيا نميخواهي داستان مناظره و گفتگوي خود با عمرو بنعبيد را براي ما بيان كني؟ هشام، كه از همه اهل مجلس جوانتر به نظر ميرسيد، گفت: اي فرزند رسول خدا از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خويش نمييابم. امام فرمود: وقتي به شما امر ميكنيم، اطاعت كنيد. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بنعبيد را چنين بيان كرد:



به من خبر دادند كه عمرو بنعبيد روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مينشيند، درباره امامتبحث ميكند و عقيده شيعه درباره امام را بياساس و باطل ميشمارد. اين خبر برايم خيلي ناگوار بود به همين سبب به بصره رفتم. وقتي وارد مسجد جامع بصره شدم، بسياري اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا كردم اجازه دهند تا بتوانم نزديك عمرو بنشينم. وقتي نشستم، به عمرو بنعبيد گفتم: اي مرد دانشمند، من غريبم، اجازه ميدهيد چيزي بپرسم؟ گفت: آري. گفتم: آيا شما چشم داريد؟ گفت: پسرجان اين چه پرسشي است، چرا درباره چيزي كه ميبيني ميپرسي؟ گفتم: استاد عزيز پوزش ميخواهم. پرسشهايم اين گونه است خواهش ميكنم، پاسخ دهيد. گفت: گرچه پرسشهايت احمقانه است ولي آنچه ميخواهي بپرس. گفتم: آيا چشم داريد؟ گفت: آري. پرسيدم: با آن چه ميكني؟ گفت: به وسيله آن رنگها و اشخاص را ميبينم. گفتم: آيا بيني داري؟ گفت: آري. گفتم: از آن چه بهرهاي ميبري؟ گفت: به وسيله آن بوها را استشمام ميكنم. گفتم: آيا زبان داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه ميكني؟ گفت: طعم اشيا را ميچشم. گفتم: آيا شما گوش داريد؟ گفت: آري. گفتم: از آن چه سود ميبري؟ گفت: به آن صداها را ميشنوم. گفتم: بسيار خوب، حالا بفرماييد دل هم داريد؟ گفت: آري. گفتم: دل براي چيست؟ گفت: به وسيله دل (مركز ادراكات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضاي بدنم ميگذرد، تشخيص ميدهم، اشتباههايم را برطرف ميكنم و درست را از نادرست تشخيص ميدهم. گفتم: مگر با وجود اين اعضا از دل بينياز نيستي؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالي كه حواس و اعضاي بدنت سالم است چگونه نياز به دل داري؟ گفت: پسرجان، وقتي اعضاي بدن در چيزي كه با حواس درك ميشود ترديد كند، آن را به دل ارجاع ميدهد تا ترديدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است. گفت: آري. گفتم: پس وجود دل براي رفع حيرت و ترديد ضروري است؟ گفت: آري، چنين است. گفتم: شما ميگوييد خداي تبارك و تعالي اعضاي بدنت را بدون پيشوايي كه هنگام حيرت و شك به او مراجعه كنند نگذاشته است، پس چگونه ممكن است بندگانش را در وادي حيرت و گمراهي رها كرده، براي رفع ترديد و تحيرشان پيشوايي تعيين نفرمايد؟ عمرو بنعبيد پس از لحظهاي تامل و سكوت، سر بلند كرد، به من نگريست و گفت: تو هشام بنحكم هستي؟ گفتم: نه. گفت: از همنشينيان اويي؟ گفتم: نه. پرسيد: اهل كجايي؟ گفتم: كوفه. گفت: تو همان هشامي; سپس مرا در آغوش گرفت; به جاي خود نشانيد و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.



حضرت صادق(ع) از شنيدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، اين گونه استدلال را از كه آموختي؟ هشام گفت: آنچه از شما شنيده بودم، تنظيم و چنين بيان كردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است

جوان در كلام امام صادق(ع)




در مكتب مترقي اهل بيت توجه ويژهاي به جوانان و نوجوانان شده است و هر كدام از امامان معصوم(ع) به نوعي به اين گروه اجتماعي پرداختهاند.

آنچه پيش رو داريد، نگاهي گذرا به جوانان از ديدگاه حضرت صادق(ع) است.

هدايت جوانها

بعد از اينكه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسيان به شهادت رسيد و او دست به قيام زد و مردم را به سوي حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمايي به او فرمود: «يا ابن اخي عليك بالشّباب ودع عنك الشّيوخ؛(1) اي فرزند برادرم! جوانان را درياب و پيران را رها كن!»

امام صادق(ع) در روايات ديگر نيز اين مسئله را بيان نمودهاند كه جوانها زودتر حرف حق را ميپذيرند و به سوي خير و نيكي ميشتابند و آمادگي بيشتري دارند. از جمله، از اسماعيل بن عبدالخالق چنين نقل شده است كه من شنيدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل ميپرسيد: به بصره رفتي؟ گفت: بلي، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به اين مرام چگونه يافتي؟ گفت: به خدا سوگند كه شيعيان اندكاند و تلاشهايي كردهاند، امّا آن هم اندك است.

آنگاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الي كلّ خيرٍ؛(2) بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) كه آنان در (پذيرش) هر نيكي و خيري با شتاب ترند.»

تجربه پيروزي انقلاب اسلامي و حضور جوانان در صحنههاي مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانيت و رهبري انقلاب، و همين طور حضور تمام عيار جوانان در صحنههاي مختلف جنگ تحميلي، دوران سازندگي و پيشرفتهاي علمي، مهر تأييدي است بر مضامين احاديثي كه مطرح گشت.

جوان و كسب دانش

فراگيري دانش در جواني همچون نقشي است بر سنگ كه تا پايان عمر، انسان را همراهي ميكند، از اينرو هر كس هرچه دارد، از جواني دارد، به همين سبب است كه پيشوايان ديني سخت بر اين مسئله سفارش كردهاند كه در جواني دنبال علم و دانش باشيد.

در كلام الهي نيز دوره جواني، دوره منحصر به فردي است. آنجا كه در قرآن كريم ميفرمايد: «و لمّا بلغ أشدّه و استوي آتيناه حكماً و علماً؛(3) چون به حدّ رشد و كمال خويش رسيد، به او علم و حكمت عطا كرديم.»

امام صادق(ع) در تفسير آن فرمودهاند: «اشدّه ثماني عشره سنهٌ و استوي التحي؛(4) اشدّ يعني هجده سالگي و استوي يعني ريش درآورد.»

امام صادق(ع) ميفرمايند: «لست احبّ ان اري الشّابّ منكم الّا غادياً في حالين امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط و ان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار والّذي بعث محمّداً بالحقِّ؛(5) دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببينم: دانشمند يا دانشجو. اگر (جواني) چنين نكند، كوتاهي كرده و اگر كوتاهي كرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه كرده است و اگر گناه كند، سوگند به آنكه محمد(ص) را به حق برانگيخت، دوزخ جايگاه او خواهد شد.»

به همين سبب است كه جوانان بايد از عمر خويش استفاده كافي ببرند تا بعداً پشيمان نگردند.

جوان و عبادت

بهترين دوران براي رشد معنوي و بالندگي روح انسان، دوران جواني است. انبياي بزرگوار كه لياقت دريافت وحي و افتخار رسيدن به نبوت را پيدا كردند، بر اثر عبادتهاي دوران جوانيشان بود.پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: «خداوند بزرگ به جوان عبادت پيشه، نزد فرشتگان افتخار ميكند، در حالي كه ميفرمايد: بندهام را بنگريد! براي من خواستههاي نفس خود را كنار نهاده است.»(6)

حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر تأكيد نموده است، آنجا كه فرمود: «انّ أحبّ الخلائق الي اللّه تعالي شابٌّ حدث السّنّ في صورهٍ حسنهٍ جعل شبابه و ماله في طاعه اللّه تعالي ذاك الّذي يباهي اللّه تعالي به ملائكته فيقول عبدي حقّاً؛(7) به راستي كه دوست داشتنيترين مردم نزد خداوند، جوان كم سال و خوش سيمايي است كه جواني و زيبايياش را در راه فرمانبري از خداوند بزرگ قرار داده است. آنكه خداوند بزرگ به وي نزد فرشتگان افتخار ميكند و ميفرمايد اين بنده حقيقي من است.»

امام صادق(ع) كه بيش از ديگران به سخنان خويش عمل ميكرد، در جواني اهل بيشترين عبادت بود. ايشان ميفرمايند: «اجتهدت في العباده و انا شابٌّ فقال لي أبي يا بنيّ دون ما أراك تصنع فانّ اللّه عزّ وجلّ اذا أحبّ عبداً رضي عنه باليسير؛(8) در جواني بسيار در عبادت ميكوشيدم. پدرم به من فرمود: فرزندم! از آنچه انجام ميدهي، كم كن، زيرا خداوند عزيز و جليل اگر بندهاي را دوست بدارد، با عبادت كم هم از او خشنود ميگردد.»

آثار عبادت در جواني

عبادت در هر سنّ و سالي، آثار گرانسنگي دارد، امّا در جواني آثار و بركات ويژهاي به همراه خواهد داشت.

از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمودند: پيامبر خدا، نماز صبح را با مردم خواند. سپس جواني را در مسجد ديد كه از شدّت بيخوابي سر ميجنباند. رنگش زرد بود، جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. پيامبر(ص) به وي فرمود: جوان! چگونه صبح كردي؟

گفت: اي پيامبر! با يقين صبح كردم.پيامبر(ص) از سخنش شگفت زده شد و فرمود: هر يقيني حقيقتي دارد. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: اي پيامبر! يقين من همان است كه مرا اندوهگين ساخته و شبها بيدار نگاهم داشته و روزها (با روزهداري) تشنهام كرده است. خود را از دنيا و آنچه در آن است، رها ساختم. گويا بر عرش پروردگارم مينگرم كه براي رستاخيز برپا شده، و مردم براي حسابرسي از قبرها سر برآوردهاند و من در ميان آنانم.

پيامبر خدا به يارانش فرمود: او بندهاي است كه خداوند دلش را به نور ايمان روشن ساخته است. سپس فرمود: آنچه داري نگهدار!

جوان گفت: اي رسول خدا!برايم دعا كن كه همراه تو به شهادت نايل آيم!

پيامبر(ص) برايش دعا كرد. چيزي نگذشت كه در يكي از جنگهاي پيامبر شركت جست و پس از به شهادت رسيدن نه نفر، به شهادت رسيد و او دهمين نفر بود.»(9)

همراهي با پدر

از اموري كه حضرت صادق(ع) در مورد جوانان سفارش نمودهاند، اين است كه آنها نبايد همراهي پدر را رها كنند. خصوصاً در اين دوران كه دوستان ناباب و دزدان فكر و ايمان فراواناند كه بر ضرورت اين كار ميافزايد، چرا كه پدر دلسوز هميشه مواظب است كه خطر انحراف جوانش را تهديد نكند.

حضرت صادق(ع) فرمودهاند: «دع ابنك يلعب سبع سنين و يؤدّب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين؛(10) بگذار فرزندت هفت سال بازي كند (و آزاد باشد) و هفت سال تربيت شود و هفت سال او را با خود همراه بدار.»

جوان و خوش اخلاقي

اخلاق نيك براي همه لازم، مفيد و مثمر ثمر است، چنان كه امام صادق(ع) ميفرمايند: «حسن الخلق من الدّين و هو يزيد في الرّزق؛(11) خوش خلقي بخشي از دين است و روزي را افزون ميكند.»

اما اين امر براي جوان زيباتر، مفيدتر و لازمتر است. ايشان در جاي ديگري چنين ميفرمايند كه هرگاه ورقه بن نوفل بر خديجه دختر خويلد وارد ميشد، به وي چنين سفارش ميكرد: «اعلمي أنّ الشّاب الحسن الخلق مفتاحٌ للخير مفلاقٌ للشّر؛(12) بدان كه جوان خوش اخلاق، كليد خوبيها و قفل بديها است...».

جوان و ازدواج

از مهمترين دغدغههاي دوران جواني، مسئله ازدواج است. هر جامعه كه امر ازدواج جوانها را به خوبي و سادگي حل نموده، كمتر دچار انحرافات است. و هر جامعهاي كه نسبت به اين امر بيتفاوت بوده، ضربههاي سختي از ناحيه انحرافات جنسي جوانان خورده است، به همين سبب، پيامبراكرم(ص) و امام معصوم(ع) طرحها و راهكارهاي مفيدي براي اين مسئله انديشيدهاند.

پيامبراكرم(ص) فرمودهاند: «هر جواني كه در سنّ كم ازدواج كند، شيطان فرياد بر ميآورد كه «واي بر من! واي بر من! دو سوّم دينش را از دستبرد من مصون نگه داشت.» پس بنده در يك سوّم باقي مانده، تقواي الهي پيشه سازد.»(13)

حضرت صادق(ع) نيز بر اين امر به عنوان يك راهكار مهم تأكيد دارند، آنجا كه ميفرمايند: «جواني از انصار به نزد پيامبر(ص) آمد و از نيازمندياش نزد ايشان شكوه كرد. پيامبر(ص) به وي فرمود:«ازدواج كن!»

جوان گفت: خجالت ميكشم بار ديگر نزد پيامبر(ص) باز گردم (و بگويم كه با دست خالي چگونه ازدواج كنم؟!) آن گاه مردي از انصار به وي رسيد و گفت: دختري زيبا دارم. پس آن را به ازدواج آن جوان درآورد. از آن به بعد، خداوند در زندگي او گشايشي ايجاد كرد. جوان نزد پيامبر آمد و داستان را باز گفت. آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: اي جوانان! بر شما باد به ازدواج.»(14)

اين دسته از احاديث، اين حقيقت را ثابت ميكند كه در ازدواج، داشتن تمكّن مالي شرط نيست، بلكه حتي ممكن است ازدواج سبب تمكّن مالي نيز شود.

زمينهگاه در جواني

راز اينكه امامان ما اين همه بر امر ازدواج تأكيد داشتهاند، اين است كه با توجه به اينكه شهوت جنسي در دوران جوني در اوج خود قرار دارد، زمينه گناهان ناشي از آن بيشتر است و با عدم ازدواج، احتمال آلودگي به گناهان بيشتر است.

امام صادق(ع) فرمودهاند: «وقتي يوسف با همسر سابق عزيز(مصر) ازدواج كرد، او را باكره يافت. به وي گفت: چه چيزي تو را بر آن كار (زشت كه قبلاً نسبت به من كردي) واداشت؟

گفت: سه خصلت: جواني، ثروت و اينكه همسر نداشتم.(يعني پادشاه ناتواني جنسي داشت)(15) اين حديث نشان ميدهد كه يكي از عوامل انحرافات جنسي، عدم ارضاء صحيح ميل جنسي در دوران جواني است.

حضرت صادق(ع) در جاي ديگر فرمودهاند: «روز قيامت، زني زيبا آورده ميشود كه به خاطر زيبايياش فريب خورده است. زن ميگويد: خدايا! مرا زيبا آفريدي و گرفتار شدم. مريم آورده ميشود و گفته ميشود تو زيباتري يا اين؟او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد. و نيز مرد(جوان و) زيبايي آورده شود كه به خاطر زيبايياش (در دوران جواني) فريفته شده است و ميگويد:پروردگارا! مرا زيبا آفريدي و چنين گرفتار زنان شدم. در اين هنگام يوسف(ع) آورده ميشود و به وي گفته ميشود: تو زيباتري يا اين؟ او را زيبا قرار داديم و فريفته نشد.»

سفارش به جوانان

حضرت صادق(ع) براي اصلاح جوانان توصيههاي مهم و كارسازي دارند كه به نمونه هايي اشاره ميشود:

الف. ايشان در حديثي ميفرمايند:«يا معشر الاحداث اتّقوا اللّه و لاتأتوا الرّؤساء دعوهم حتّي يصيروا أذناباً لاتتّخذوا و الرّجال و لائج من دون اللّه انا و اللّه خيرٌ لكم منهم ثمّ ضرب بيده الي صدره؛(16) اي گروه جوانان! تقوا پيشه كنيد و نزد رئيسان نرويد. رهايشان كنيد تا زماني كه از رياست بيفتند. مردان (شخصيّتهاي برجسته) را به جاي خداوند دوست همراز مگيريد. به خدا سوگند! من برايتان بهتر از آنان هستم. آن گاه با دست بر سينهاش زد(يعني به جاي ما به دنبال رهبران ستمكار نرويد).»

در اين حديث گرانسنگ حضرت به چند نكته اشاره نمودهاند:

1ـ تقوا و پاكي را پيشه سازيد.

2ـ به دنبال رؤسا و مقام داران نباشيد.

3ـ شخصيت زده نشويد.

4ـ ما را در زندگي رها نكنيد كه از هر نظر مصالح شما را تأمين ميكنيم.

ب. آن حضرت در جاي ديگر، سخنان لقمان به فرزند جوانش را به عنوان سفارش به جوانان نقل نموده است. آنجا كه ميفرمايد: «يا بنيّ ايّاك و الضّجر و سوء الخلق و قلّه الصّبر فلايستقيم علي هذه الخصال صاحب و الزم نفسك التّؤده في امورك و صبّر علي مؤونات الاخوان نفسك و حسّن مع جميع النّاس خلقك؛(17) فرزندم! بپرهيز از گرفتگي و بد خُلقي و ناشكيبايي، چرا كه با اين خصلتها، دوستي استوار نميماند. آرامش و وقار را در كارهايت حفظ كن و خود را بر هزينه كردن براي برادران وادار و با تمام مردم اخلاقت را نيكو ساز.»

پاورقي



1. كافي، محمد بن يعقوب كليني، بيروت، دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 362، ح 17.

2. همان، ج 8، ص 93، ح 66.

3. سوره يوسف، آيه 22.

4. معاني الاخبار، ابن بابويه قمي، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1361 ش، چاپ اوّل، ص 226.

5. امالي، طوسي، قم، دارالثقافه للنشر،1414 ق، ص 303، ح 604.

6. ر.ك: كنزالعمّال، متقي هندي، بيروت، مؤسسه الرساله، ج 15، ص 776، ح 43057.

7. اعلام الدين، حسن ديلمي، قم مؤسسه آل البيت، ص 120.

8. اصول كافي، ج 2، ص 87، ح 5.

9. ر.ك: كافي، ج 2، ص 53؛ ترجمه اين حكمت نامه جوان، ص 400 و 401.

10. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، ج 3، ص 492، ح 4743.

11. تحف العقول، علي بن شعبه، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1404 ق، ص 373.

12. الامالي، شيخ طوسي، ص 302، ح 598.

13. ر.ك: بحارالانوار، ج 103، ص 221، ح 34.

14. ر.ك:كافي، ج 5، ص 330، ح 3.

15. ر.ك: بحارالانوار، ج 12، ص 296، ح 79.

16. بحارالانوار،ج 24، ص 246، ح 5؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 83، ح 32.

17. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 373، ح 5762.

جوانان را در يابيد




جواني بهار عمر و جوان بهترين و مفيدترين قشر جامعه است.جوانان قشر متحرك، فعال و پرشور و نشاط جامعه را تشكيل ميدهند.آنها با استعدادهاي فراوان نشاط بسيار راههاي سخت و ناهموارپيشرفت را ميپيمايند و زمام فرداي جامعه را به دست ميگيرند.بدين جهت تمام نظامها و حكومتها روي اين قشر عظيم سرمايه گذاريميكنند. در اين راستا انبياء و معصومان نيز توجه ويژهاي بهجوانان داشتهاند. در اين نوشتار پرتوي از سخنان و سيره امامصادق(ع) را در زمينه مربوط به جوانان مطرح نماييم.

الف- جوانان و دين شناسي

يكي از علل فاصله گرفتن جوانان از دين و مسايل مذهبي نا آگاهيآنها از دين است. جوانان چون بصيرت و آگاهي كافي از دينندارند، تحت تاثير تبليغات سوء دشمنان قرار ميگيرند. امامصادق(ع) به بشير فرمود:

«لاخير في من لا يتفقه من اصحابنا يا بشير ان الرجل منكم اذا لميستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوه في بابضلالتهم و هو يعلم» (1) ; خيري نيست در آن گروه از اصحاب ما كهتفقه در دين نميكنند. اي بشير! اگر يكي از شما به مسايل دينياشآشنا نباشد به ديگران محتاج ميشود و زماني كه به آنها نيازمندشد آنها ناخواسته او را در وادي گمراهي خود وارد ميسازند.

در اين زمان كه همه ابزارها و راههاي انحراف فكري از سويدشمنان دين مهياست از رسانههاي صوتي و تصويري گرفته تامطبوعات و كتابهاي انحرافي و... جوانان با طوفاني از تهاجمفرهنگي مواجهاند و اگر آمادگيهاي لازم ديني را نداشته باشند دربرابر شبهات و القائات فكري مكاتب و فلسفههاي مختلف تسليمميشوند. امام صادق(ع) عنايت ويژهاي به بصيرت و بينش دينيجوانان داشت. آن حضرت فرمود: «لواتيتبشاب من شباب الشيعه لايتفقه لادبته»; اگر به جواني از جوانان شيعه برخورد كنم كه دردين تفقه نميكند او را تاءديب خواهم كرد.

نيز فرمود: «العامل علي غير بصيره كالسائر علي غيرالطريق و لايزيده سرعه السير من الطريق الا بعدا» (2) كسي كه بدون آگاهيو بينش به دين عمل ميكند همانند كسي است كه از بيراهه ميرود وتند روي او جز دوري از راه نميافزايد.

نيز فرمود: «انظر لكل من لا يفيدك منفعه في دينك فلا تعتدن به ولا ترغبن في صحبته فان كل ماسوي الله تبارك و تعالي مضمحل وخيمعاقبته»; هركسي كه مفيد به حال دين تو نيستبه او اعتنا مكن وعلاقهاي به رقابتبا او نشان مده. هر آنچه غير الهي است نابودشدني است و عاقبت ناخوشايندي خواهد داشت. (3)

نيز فرمود:

«بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئه» (4) نوجوانان را با حديث و فرهنگ اهلبيت عليهم السلام آشنا كنيد;قبل از آن كه مرجئه (5) بر شما سبقتبگيرند.

فضيل بن يسار ميگويد: امام صادق(ع) به شيعيان فرمود:

«احذرو علي شبابكم الغلاه لا يفسدو هم فان الغلاه شر خلق يصغرونعظمه الله و يدعون الربوبيه لعبادالله و الله ان الغلاه (6) لشر من اليهود و النصاري والمجوس»;جوانانتان را از غلاتبرحذر داريد.مبادا آنها را فاسد كنند. غلات بدترين خلق خداهستند. آنها عظمتخدا را كوچك به حساب ميآورند و ربوبيت رابرايبندگان نيز اعتقاد دارند. به خدا قسم! غلات از يهود، نصاري ومجوس بدترند.

امام صادق(ع) به يكي از يارانش فرمود:

«يابن جندب! بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب،فوالله لا تنال و لا يتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و موساهالاخوان فيالله» (7) ; اي پسرجندب! به شيعيان ما بگو: مواظبباشيد فرقهها و گروهها شما را منحرف نسازند. به خدا سوگند! هيچكس به جرگه ولايت ما در نميآيد، مگر با رعايت پارسايي و تلاش دردنيا و همياري با برادران ديني.

ب- جوانان و آموزش

امام صادق(ع) فرمود:

«لست احب ان اري الشاب منكم الا غاديا في حالين: اما عالما اومتعلما» (8) ; دوست ندارم يكي از شما جوانان را ببينم; مگر دريكي از دو حال: يا دانا يا در حال يادگيري و دانش اندوزي.

ج- جوانان و ادب آموزي

امام صادق(ع) فرمود:

«ليس منا من لم يوقر كبيرنا و لم يرحم صغيرنا» (9) ; از مانيست كسي كه به بزرگترها احترام و به كوچكترها رحم نكند.

از امام صادق(ع) نقل شده است كه هرگزامام حسين(ع) جلوتر ازامام حسن(ع) حركت نميكرد و اگر آن دو باهم بودند هرگز امامحسين(ع) جلوتر از امام حسن(ع) سخن نميگفت. (10)

امام صادق(ع) فرمود:

«جاء رجلان الي النبي شيخا و شابا فتكلم الشاب قبل الشيخ فقالالنبي الكبير الكبير» (11) ; روزي دو نفر كه يكي پير و ديگريجوان بود به خدمت پيامبر(ص) مشرف شدند. جوان قبل از پيرمردشروع به سخن كرد. پيامبر(ص) فرمود: بزرگ. بزرگ.

د- جوانان و ازدواج

امام صادق(ع) درباره ازدواج فرمود:

«من تزوج احرز نصف دينه فليتق الله فيالنصف الاخر» (12) ; كسيكه ازدواج كند نيمي از دين خود را به دست آورده است. پس بايددر مورد نصف ديگر از خدا بترسد. نيز فرمود:

«ركعتان يصليهماالمتزوج افضل من سبعين ركعه يصليهااعزب» (13) ; دو ركعت نمازي كه متاءهل ميخواند برتر است ازهفتاد ركعت نمازي كه مجرد ميخواند.

امام صادق(ع) فرمود: شخصي نزد پدرم آمد و از او سؤال كرد:

فلاني! زن داري يانه؟او گفت: خير. پدرم فرمود: فلاني! اگر خدادنيا و آنچه كه در دنيا استبه من بدهد و بگويد يك شب بيزنباش، قبول نميكنم. (14) علي بن رعاب ميگويد: زراره به خدمت امام صادق(ع) رسيد. حضرت ازاو سؤال كرد. اي زراره! آيا ازدواج كردهاي؟ زراره پاسخ داد:خير. حضرت فرمود: چه عاملي موجب ترك ازدواج شما شده است؟ زرارهعرض كرد: من نميدانم ازدواج با اينها (مخالفين) خوب استياخير؟ حضرت فرمود: پس چگونه صبر ميكني و خود را حفظ ميكني بااين كه جوان هستي؟ زراره عرض كرد: كنيز ميخرم. حضرت فرمود: چگونه نكاح با كنيزان را خوب ميداني؟ زراره عرض كرد: اگر مشكليبا آنها داشته باشم آنها را ميفروشم. حضرت فرمود: از اين جهتاز تو سؤال نميكنم. سؤال من اين است كه چگونه آنها را براي خودخوب ميداني با اين كه آنها نيز از مخالفين هستند؟ زراره فرمود: آيا امر ميفرماييد ازدواج كنم؟ فرمود: اين مساله به اختيارشماست. (15)

ه- جوانان و تقوا

يكي از خطراتي كه جوانان را تهديد ميكند هوسراني و بيبندوبارياست و تقوا ميتواند سدي در برابر هوسها باشد. لذا امام صادق(ع)فرمود:

«يامعشر الاحداث! اتقواالله» اي گروه جوانان! از خدابترسيد. (16) نيز فرمود: «لاينبغي للمؤمن ان يجلس مجلسا يعصيالله فيه و لا يقدر علي تغييره» (17) ; سزاوار نيستبراي مؤمنكه در مجلسي بنشيند كه در آن معصيت ميشود و نميتواند جلوي آنرا بگيرد.

و جوانان و قرآن

يكي از عواملي كه ميتواند جوانان را از انحرافات گوناگون حفظنمايد ارتباط و انس با قرآن است. امام صادق(ع) در اين بارهفرمود: «من قرء القرآن و هو شاب مؤمن اختلط القرآن بلحمه ودمه» (18) ; جوان مومني كه به قرائت قرآن بپردازد قرآن باگوشت و خونش در ميآميزد.

ز- جوانان و نماز

يكي از عوامل بازدارنده جوانان از هوسها و آلودگيها نماز است.

نماز در كلمات و سيره امام صادق(ع) جايگاه خاصي دارد. رواياتنقل شده از آن حضرت در باره نماز به اندازه يك كتاب قطورميباشد. در اين جا فقط به يك روايتبسنده ميكنيم. امام صادق(ع)فرمود: «اول ما يحاسب به العبد الصلاه فاءن قبلت قبل سائر علمهو ان ردت رد سائر علمه» (19) ; اولين عملي كه در قيامت موردمحاسبه قرار ميگيرد نماز است. اگر نماز قبول شود ساير اعمالقبول ميشود و اگر نماز رد شود ساير اعمال نيز رد خواهد شد.

ح ارتباط با جوانان

امام صادق(ع) توجه خاصي در جذب و تربيت جوانان داشتند. هشامجواني بود كه محضر امام صادق(ع) را درك كرد و به شكوفايي علميرسيد. مفضل ابن عمرو شماري ديگر از جوانان جزو ياران خاص آنحضرت بودند. عدهاي از اهل كوفه براي امام صادق(ع) نامه نوشتندو به آن حضرت گفتند: مفضل ابن عمر كه يكي از ياران شماستباافراد ناباب و كبوترباز نشست و برخاست ميكند و با آنها ارتباطدارد. شايسته است كه شما به او دستور فرماييد تا از آنانكنارهگيري كند. حضرت نامهاي براي مفضل نوشت و زراره، محمدابنمسلم و ابوبصير را مامور رساندن نامه به مفضل كرد. حضرت در آننامه از مفضل خواسته بود تا اشياء و وسايل بسياري را براي آنحضرت تهيه نموده، به خدمتش ارسال نمايد. مفضل پس از خواندننامه، نامه رسانان را از محتواي نامه آگاه ساخت. آنها گفتند:براي ما تهيه آنها مقدور نيست. مفضل آنها را به صبحانه دعوتكرد. آنها مشغول خوردن صبحانه شدند. مفضل افرادي را به سراغياران جوان خود فرستاد. آنها به خدمت مفضل رسيدند. مفضل نامهحضرت را به آنها نشان داد. طولي نكشيد كه آنها همه آنچه را كهامام خواسته بود فراهم ساخته، تقديم مفضل كردند. آن گاه مفضلرو به حاملان نامه كرد و فرمود: آيا شما ميخواهيد من اينها رااز خود دور كنم؟ (20)

پاورقي



1- بحارالانوار، ج 1، ص 22; كافي، ج 1، ص 33.

2- كافي، ج 1، ص 43; تحف العقول، ص 269; بحارالانوار، ج 1، ص 206.

3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 306.

4- اصول كافي، ج 6، ص 47; وسايل الشيعه، ج 15، ص 196; مستدرك،ج 2، ص 353.

5- مرجئه گروه منحرفي در زمان بني اميه بودند كه صرف داشتن اعتقاد را كافي مي دانستند و عمل و تكليف را جزو ايمان به حساب نمي آوردند. (ر.ك: عدل الهي، ص 313; در كتاب الفرق بين الفرق آمده است: مرجئه مبلغاني داشتند كه مردم را به عقايد مرجئه دعوت مي كردند.

6- غلات كساني هستند كه در باره حضرت علي(ع) غلو مي كنند و اورا رب مي دانند و معتقدند كه مصالح جهان به دست او انجام مي گيرد. آن ها براي پنج نفر از ياران آن حضرت چنين ربوبيتي راقائلند. (ر.ك: مجمع البحرين، ص 328.)

7- تحف العقول، ص 33.

8- بحارالانوار، ج 1، ص 17.

9- همان، ج 75، ص 138.

10- مشكاه الانوار، ص 170.

11- همان، ص 168; ينابيع الحكمه، ج 3، ص 230.

12- وسايل الشيعه، ج 20، ص 17.13 همان.

14- اخلاق در خانه، ج 1، ص 54.

15- بحارالانوار، ج 72، ص 166.

16- ميزان الحكمه، ج 4، ص 273; گفتار فلسفي، (جوان)، ج 1، ص 66.

17- وسايل الشيعه، ج 11، ص 503.

18- كافي، ج 4، ص 414; وسايل الشيعه، ج 2، ص 140.

19- وسايل الشيعه، ج 3، ص 22.

20- معجم رجال الحديث، ج 19، ص 325.

مذهب جعفري


فعاليتهاي امام صادق عليه السلام




كاري كه امام انجام داد، بسيار بديع و انديشيده بود. با استفاده از زمينه مناسبي كه امام باقر(ع) فراهم آورد و هسته اوليه علم و تدريس را پايه گذارده بود، شروع به فعاليت فرهنگي كرد، فعاليت هايي راانجام دادكه اهم آنها عبارتند از:


سازماندهي فكري مكتب:




مجلس درس تشكيل داد و در آن به شاگردان فهماند كه ماچه مي گوئيم. نظر ما در دين و مذهب چيست؟ ازآيات قرآن چه برداشتي داريم. در طول حيات پربارش بزرگترين مكتب فقهي را بنا نهاد. تكيه اصلي او بيان انديشه اسلام بود. بخش مهمي ازاحاديث و علوم قرآني را براساس شيوه علمي عرضه كرد و حدفاصل فرقه هاي گوناگون رابرشمرد و نشان داد كه كدام فرقه تا كجا درست و استوار سخن مي گويد و در كجا راه باطل را مي پيمايد.




مذهب شيعه را مذهب جعفري مي خوانند چرا؟




زيرا وابسته به امام صادق(ع) و حاصل تلاش ها و برنامه هاي او بود يعني آنچه را كه امامان پيشين مورد عمل قرارداده بودند او آنها را به ثمر رساند. مذهب جعفري مكتب امام علي (ع) نبود و مكتب علي عليه السلام همان اسلام راستين است و جزحضرت علي (ع) كيست كه اسلام را بهتر و كامل تر از علي بشناسد. او همگام پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و وصي وبرادر او بود. زندگيش سراسر در كنار رسول الله گذشته بود.




او مكتب شيعه را كه همان اسلام راستين است معرفي كرد. خطوط فكري آن راعرضه و شاگردان را تشويق به تدوين كرد. برپايه تشويق او اصول اربعماء تنظيم شدو براساس آن تشيع شكل و سازمان خود را نشان داد. او نشان داد تشيع هم مذهب است و هم حكومت و بين اين دو جدايي نيست. روش شيعه روش اهل بيت ليهم السلام است.


تشكل و وحدت افراد




خدمت ديگر او تربيت شاگرداني بود كه هركدام در رشته اي از علوم صاحب نظر بودند. او كوشيد در عرصه حيات اجتماعي لااقل درسطحي محدود در مرز شاگردان خود اخلاق راحكومت دهد. دست پرورده هاي اوكه بعداً در گوشه و كنار كشور اسلامي به فعاليت پرداخته بودند موقعيت خود و روش حيات اسلامي را دريافته و آن را در جامعه ترويج مي كردند.




او حتي در مواردي بصورت عملي مردم را به وحدت و اخلاق مي خواند و درگيري هاي آنان را از ميان مي برد.


گشودن باب اجتهاد




او تحرك خاصي در دنياي علم و فقه پديدآورد و شاگردان خود را وادار كرد كه شيوه تحقيق و بررسي و استنباط را بكار گيرند و از قياس برحذر باشند. او با پايه گذاري فقاهت و فهم و صورت درسي دادن به مسايل باب مباحثاتي عظيم و پردامنه را گشود و با روشي كه تعليم مي داد از آيات قرآن، احكام و قوانين اسلام را بيرون كشيد. او باب اجتهاد را بازگذاشت و قانون آزادانديشي را ترويج كرد و فرمود: «اگر مجتهد در استنباط و اجتهاد خودبه حق برسد. براي او دو پاداش است و اگر راه استنباط او درست باشد و آنچه كه بدست آورد منطبق باحق عندالله نباشد باز هم براي او اجر استنباط وجود دارد»


توجه دادن به اهل بيت (عليهم السلام)




حق اهل بيت عليهم السلام درهمان روزهاي اوليه وفات پيامبر از دست رفته بود و بتدريج كه از روزگار حكومت زمامداران مي گذشت در سايه القائات و دشمني ها حقوقشان بيش ازبيش فراموش شده و ارزش و اعتبارشان كم رنگتر مي شد. در عصر بني اميه سعي براين شد كه اهل بيت را به فراموشي بسپارند و همين كار را انجام دادند. كار امام صادق(ع) احياي اهل بيت عليهم السلام و توجه دادن عامه به سوي آن بود. در مردم اين درك و انديشه پديد آمدكه تجديد نظري در اين زمينه باشند و اين محصول تلاش امام بود كه دربين جامعه علمي و فقهي آن روز توانست اين برجستگي رابه اثبات رساند و خود بعنوان فردشاخص اهل بيت عليهم السلام در عصر امامت درخشندگي هايي داشت و در نهايت در سايه زحمات امام افكار اسلامي و خط صريح و صحيح آن از نو متجلي گرديد



پاورقي

منبع: كتاب امام صادق عليه السلام

حكومت و سياست در سيره امام صادق(ع)


در زمان امام صادق (ع ) نيز شديدترين فشارها بر شيعيان اعمال مي شد, بطوري كه توان هرگونه ابراز وجود از آن ها سلب شده بود, تا آن جا كه مشايخ شيعه مجال نقل احاديث ائمه (ع ) را نداشتند, و اصحاب امام صادق (ع ) بمنظور صيانت خود از گزند منصور, مجبور بودند بطور كامل تقيه نموده و مواظب باشند كه كوچكترين بي احتياطي از آنان سر نزند, و تأكيدهاي مكرر امام (ع ) بر تقيه , خود دليل آشكاري بر وجود چنين فشار سياسي بود, خطر هجوم بر شيعيان چنان نزديك بود كه امام براي حفظ آنان , ترك تقيه را مساوي با ترك نماز اعلام فرمود.




به معلي ابن خنيس كه بدست حاكمان زمان خود كشته شد, فرمود:




<يا معلي اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله في الدنيا>. <اي معلي كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن , كسي كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد, خداوند او را در دنيا عزيز مي دارد>.




رواياتي وجود دارد حاكي از آن كه شدت فشار به قدري بود كه حتي شيعيان , بدون اعتنا به همديگر از كنار];ك ك همديگر رد مي شدند.




منصور در مدينه جاسوساني داشت كه تجسس مي كردند, و هر كه را مي شناختند از پيروان جعفر ابن محمد (ص ) است گردن مي زدند.




محمد اسقنطوري گويد:




<روزي بر منصور دوانقي وارد شدم , ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است , پرسيدم براي چه ؟ گفت : از ذريه ي فاطمه هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم , ولي سيد وآقاي شان را زنده نگه داشته ام , گفتم : كيست آن ؟ گفت : مي دانم تو به امامت او معتقد هستي , و او امام من و امام تو و امام همه ي مردم است , لكن مرا چاره ي جز كشتن او نيست > .




امام صادق (ع ) شديداً تحت مراقبت منصور بود, با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود, بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد, و مدتي امام (ع ) تحت نظر ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند, و هتك ها نمودند وبالاخره اجازه ي مهاجرت را دادند, حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند. منصور آزارها و كشتارهاي بي رحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وي آنان را دسته دسته مي گرفتند و در قعر زندان هاي تاريك , با شكنجه و آزار به زندگي شان خاتمه مي دادند, جمعي را گردن مي زدند و گروهي را زنده زير خاك پنهان مي كردند, و جمعي را در پي ساختمان ها يا ميان ديوارها گذاشته و روي شان ديوارها را بالا مي بردند.




منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم (ع ) را شنيد, به والي مدينه نوشت كه وصي او را گردن بزند, اما وقتي وصيت نامه ي آن حضرت را خواندند, ديدند كه امام (ع ) پنج نفر ار وصي خود تعيين كرده است : ابي جعفر منصور, محمد ابن سليمان , عبدالله ابن جعفر, موسي ابن جعفر و حميده زوجه اش , موضوع را به منصور خبر دادند, و او گفت : مرا به قتل اين ها راهي نيست .




محمد ابن ربيع دربان مخصوص منصور گويد: زماني كه امام صادق (ع ) را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند, روزي منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادي از شب گذشت , سپس منصور به من گفت كه : محمد مي داني كه نسبت به من چه اندازه قريب و منزلت داري ؟ و اسراري را از من مي داني كه حتي نزديك ترين كس به من يعني مادر فرزندانم نمي داند. گفتم : اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است . گفت : همين ];ّّ الان برو به خانه ي جعفر ابن محمد (ص ) و بي خبرانه داخل خانه شو, و او را به هر وضعي كه مي بيني بدون آن كه تغيير وضع كند, بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم : به خدا قسم اين هلاكت است , او را اگر بياورم دين و آخرت خود را از دست داده ام , اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم , همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم , تا آن كه نفس من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه ي جعفر ابن محمد (ع ) واز پشت سرخانه نردباني گذاشتم و بالاي بام خانه ي او بالا رفتم , و از آن جا پايين شدم و بي خبرانه وارد خانه اش شدم , و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازاري پيچيده است , وقتي سلام نماز را داد, گفتم : بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين , گفت بگذار لباسم را در برنمايم . گفتم : اجازه ندارم , گفت : مي خواهم وضو بگيرم . گفتم : نمي شود و او را به همان حال پيش منصور آوردم .




در چنين جو اختناق آميز سياسي كه هر نفسي درسينه حبس مي شود, امام صادق (ع ) شبكه ي وسيعي را كه كار آن , اشاعه ي امامت آل علي (ع ) و تبيين درست مسئله ي امامت بود, رهبري مي كرد شبكه ي كه در بسياري از نقاط دور دست كشور مسلمان , بويژه در نقاط عراق عرب و خراسان , فعاليت هاي چشمگير و ثمربخشي را درباره ي مسئله ي امامت عهده دار بود.




آنچه از بعضي نصوص و احاديث مفهوم مي گردد, اين است كه امام صادق (ع ) چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه ي با شمشير را براي استحكام پايه هاي حكومت خود كافي نمي دانستند, بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادي را كه به رهبري و عصمت امام معتقد باشند, ضرور مي دانستند, ارتشي كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براي امت تشخيص داده اند, حفاظت نمايند.




شخصي از خراسان خدمت امام صادق (ع ) رسيد و گفت : ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نمي كني ؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولي او امتناع ورزيد, و في الحال ابوبصير رسيد, حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود, او في الفور داخل آتش شد, حضرت رو كرد به شخص خراساني و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام مي كنم . بنابراين آن چه كه ائمه ي معصومين (ع ) و حضرت امام صادق (ع ) بدان اهميت مي دادند, حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب . از آن ها حمايت مي كرد و به رفتار آنان جهت مي داد, شعور و آگاهي آنان را بالا مي برد, و به شيوه هاي گوناگونه به آنان كمك ];ّّ مي رساند, و در صحنه ي گير و دارهاي محنت انگيز و گرفتاري ها, بر مقاومت آن ها مي افزود. شواهد فراواني در حيات ائمه (ع ) داريم كه شيعيان خود را آن چنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصي بين آنان حل شده بود.




درست است كه امام صادق (ع ) چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد (ع ) حكام غاصب دست به قيام مسلحانه نزد, و در آن شرايط, آن را موجب نابودي حزب شيعه و مركز فرماندهي آن مي دانست , حتي انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه ي صحيح استوار نمي دانست . از اين جهت همكاري صريح و علني نداشت ; ولي در عين حال آن ها را خالي از خير و صلاح نمي دانست و مي فرمود: تا زماني كه از آل محمد (ص ) كسي قيام كند, ما و شيعيان ما در راحت هستيم , و دوست دارم از آل محمد (ص ) كسي قيام كند تا خرج عيالش را من بعهده بگيرم , و حدود هزار دينار از مال خود را براي عائله ي كساني كه با زيد به شهادت رسيده بود, تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات , حكام زمان متوجه آنان مي شدند, و براي امام و شيعيانش فرصتي براي سازماندهي پيدا مي شد.




موضوع تشكيلات مخفي در صحنه ي زندگي سياسي امام صادق (ع ) و ساير امامان , از جمله مهمترين و شورانگيزترين , و در عين حال مجهول ترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه ي پر ماجرا است , و براي اثبات وجود چنين سازماني , نمي توان و نمي بايد در انتظار مدارك صريح بود, و اين چيزي نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد, بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزي هم دشمن به وجود تشكل پنهاني امام پي برد, و از خود آن حضرت و يا از يكي يارانش در آن باره چيزي بپرسد, او بكلي وجود چنين چيزي را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگي كار مخفي است .




اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بينندهء عادي را جلب نمي كند, ولي با دقت و تأمل , خبر از جريان هاي پنهاني بسياري مي دهد, اگر به چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه (ع ) نظر شود, وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه (ع ) تقريباً مسلم مي گردد.




منظور از تشكيلات يعني جمعيتي از مردم كه با هدف مشترك , كارها و وظايف گوناگوني را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرمان دهنده , انجام داده و ميان خود نوعي روابط و نيز احساسات نزديك و];ّّ خويشاوندانه داشته باشند.




اين جمع در زمان علي (ع ) در فاصله ي 25سال خانه نشيني او, همان خواص صحابه ي بودند كه عليرغم تظاهرات حق بجانب و عامه پسند دستگاه خلافت , معتقد بودند كه حكومت و خلافت , حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعني علي (ع ) است ; و تصريح پيامبر به جانشيني علي را از ياد نبرده و در نخستين روزهاي پس از سقيفه , نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت , و نيز وفاداري خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگي امام را به سكوت حتي با همكاري با خلفاي نخستين وادار مي ساخت , آنان نيز در روند عادي و معمولي جامعه ي اسلامي قرار گرفته بودند, لكن هيچ گاه رأي و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو علي باقي ماندند و به همين جهت بود كه به حق نام شيعه ي علي يافتند, و به اين جهت گيري فكري و عملي مشهور شدند, و اين ها چهره هاي مشهوري بودند چونان : سلمان , ابوذر, مقداد, حذيفه , ابي ابن كعب و...




شواهد تاريخي تاييد مي كند كه اين جمع , انديشه ي شيعي يعني اعتقاد به لزوم پيروي از امام (ع ) را بمثابه ي پيشواي فكري و رهبر سياسي , همواره ميان مردم اشاعه مي دادند, و تدريجاً بر جمع خود مي افزودند, و اين كاري بود كه براي تشكيل حكومت ائمه (ع ) بمنزله ي مقدمه ي واجب بوده است . بنابراين امام صادق (ع ) هر چند در ظاهر آرام بود, و علناً كاري نمي كرد كه سندي عليه او شود, اما شناختي كه منصور از امام صادق (ع ) داشت , خاطرش ناآسوده و قلبش ناآرام بود و آن حضرت را چون خاري در چشمش مي ديد.




امامان , با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسي , سربلند و آزاد زندگي مي كردند, تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آن ها نمي رفتند, و ياران خود را از همكاري با دستگاه خلافت ممانعت مي نمودند, و به صفت يك معترض معروف بودند, از اين جهت براي خلفاء مايه ي دردسر و اسباب ناراحتي بودند. منصور به امام صادق (ع ) مي گفت : چرا نزد من رفت و آمد نمي كني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم , و از امور آخرت تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم , و در نعمتي هم نيستي كه برايت تهنيت بگويم , پس براي چه بيايم ؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن , امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نمي كند, و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نمي كند.





پاورقي

1 حيات فكري و سياسي امامان شيعه : جعفريان , رسول , ج 1 ص 279به نقل از مستدرك الوسايل : ج 12ص 254ـ 255; وسائل الشيعه : ج 9 ص 465


2 همان , ج 1 ص 279به نقل از مختصر بصائر الدرجات : ص 101 وسائل الشيعة: ج 9 ص 465


3 همان , ج 1 ص 279به نقل از اختيار معرفة الرجال : ص 378; مستدرك الوسائل : ج 12 ص 297ـ 300;وسائل الشيعه : ج 19 ص 32


4 همان , ج 1 ص 280به نقل از الشيعة و الحاكمون : ص 148به نقل از شرح شافيه في مناقب آل الرسول : ص 171


5 همان , ج 1 ص 280به نقل از الشيعه و الحاكمون : ص 148به نقل از شرح شافيه في مناقب آل الرسول : ص 171


6 سيري كوتاه در زندگي ائمه (ع ): طباطبايي , محمد حسين .


7 شذرات سياسيه من حيات الائمه (ع ): شبر, حسن , ص 88به نقل از بحارالانوار: ج 47


8 همان , ص 177به نقل از بحارالانوار: ج 47 ص 195


9 همان , ص 85


10 اهل البيت , تنوع ادوار و وحدة هدف : صدر, محمد باقر, ص 148 دارالتعارف لبنان , بيروت .


11 پيشين , شبر, ص 27


12 همان , ص 260به نقل از سيرهء ائمه (ع ): ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسين .

منبع:انديشه حكومت ديني , ج 1 , ص 531 - 538

خوشه چينان خرمن


صادقيه

شاگردان امام صادق عليه السلام



محدثان، نام راويان موثق آن امام را گرد آوردهاند كه شمار آنان با وجود اختلاف در آرا و گفتار، به چهار هزار تن ميرسد. به غير از اين چهار هزار تن كه ذكر آنان گذشت، شمار بسياري ديگر از دانشمندان برجسته و پيشوايان مذاهب اهل سنت و بزرگان علم از آن حضرت حديث نقل كرده و از بهرهوران مكتب آن حضرت محسوب ميشدهاند.



از غلامان آن حضرت نيز كساني مانند ابويزيد بسطامي و ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار، از مكتب آن حضرت بهرهها بردند. علت انتشار علوم آن حضرت و كثرت كساني كه از محضر وي كسب فيض كردند اين است كه وي اواخر حكومتبني اميه و اوايل حكومتبني عباس را درك كرده بود. آن حضرت حكومت بني اميه را در زماني كه به افول و ضعف گراييده بود درك كرد و توانست با كم شدن فشار و ترس از حكومت علوم پدران گرامياش را انتشار دهد. همچنين زندگي آن حضرت در آغاز حكومت بني عباس كه هنوز خاندان ابوطالب مورد حسد شديد واقع نشده بودند و بني عباس خود را حكومتي برخاسته از نسل هاشم ميپنداشتند و امام صادق(ع) را از مفاخر خود حساب ميكردند، باعث ميشد تا آن حضرت با آزادي بيشتري به تعليم شاگردان و نشر علوم همت گمارد.



در تاريخ و مغازي محمد بن اسحاق بن يسار و در علوم عربي معاذ بن مسلم هراء كوفي واضع علم صرف و در ستارهشناسي خاندان نوبخت و در ميان كتاب، عبد الحميد، يكي از نويسندگان بزرگ جهان و كاتب مروان حمار آخرين خليفه اموي، از آوازه بسيار بهرهمند بودند.



از نويسندگاني كه جزو اصحاب امام صادق (ع) بودند نيز بايد از ابو حامد اسماعيل كاتب كوفي نام برد، و از شاعران و سخنوراني كه در عصر آن حضرت شهرتي به دست آوردند و برخي از آنان نيز در رديف مداحان وي بودند بايد سيد حميري، اشجع سلمي، كميت و پسرش مستهل و برادرش ورد و ابو هريره ابار و ابو هريره عجلي و عبدي و جعفر بن عفان و سليمان بن قته عدوي و سيف و ابراهيم بن هرمه و منصور نمري را نام برد.



محمد بن طلحه شافعي در مطالب السوول گويد: از امام صادق (ع) حديث نقل شده و گروهي از بزرگان پيشوايان و دانشمندان همچون يحيي بن سعيد انصاري و ابن جريح و مالك بن انس و سفيان ثوري و ابن عينيه و ابو حنيفه و شعبه و ايوب سختياني و عدهاي ديگر، از محضر آن حضرت بهرهها برده و آن را شرافت و فضيلتي براي خود محسوب كردهاند. همچنين از ديگر شاگردان آن حضرت بايد جابر بن حيان كوفي را نام برد.



ابو نعيم اصفهاني در حلية الاولياء مينويسد: گروهي از تابعين از جعفر (ع) روايت كردند. از جمله آنان يحيي بن سعيد انصاري و ايوب سختياني و ابان بن تغلب و ابو عمرو بن علاء و يزيد بن عبد الله بن هاد را ميتوان نام برد. و از ائمه و بزرگان مسلمانان، كساني مانند مالك بن انس و شعبة بن حجاج و سفيان ثوري و ابن جريح و عبد الله بن عمر و روح بن قاسم و سفيان بن عينيه و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبد العزيز بن مختار و وهب بن خالد و در طبقه بعد، ابراهيم بن طهمان از مكتب آن حضرت كسب فيض كردهاند.



مسلم بن حجاج نيز در صحيح خود، احاديثي از امام صادق (ع) نقل كرده و به حديث آن حضرت استناد جسته است. سپس حديث ديگري آورده كه در سلسله راويان آن آمده است: جعفر بن محمد از پدرش از جابر اين حديث را نقل كرده است. سپس گويد اين حديث صحيح و ثابت است و مسلم در صحيح خود آن را نقل كرد. سپس احاديث ديگري آورده كه نام جعفر بن محمد (ع) در سلسله اسناد آنها به چشم ميخورد. ما به مناسبتبه برخي از اين احاديث اشاره كردهايم و براي دوري از درازي كلام، از ذكر بسياري از آنها امتناع ورزيدهايم.



مؤلفان صحاح سته در كتاب خود به امام صادق عليه السلام استناد كردهاند.



فرزندان امام صادق (ع) كه از وي روايت كردهاند



روايتشده كه از فرزندان امام صادق (ع) ، موسي، محمد، اسماعيل و اسحاق از آن حضرت روايت ميكردهاند. دربان آن حضرت محمد بن سنان بود و همه بر تصديق شش تن از فقهاي دست پرورده امام صادق (ع) اتفاق كردهاند. آن شش تن عبارتند از: جميل بن دراج، عبد الله بن مسكان، عبد الله بن بكير، حماد بن عيسي، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان و كساني از تابعين كه جزو اصحاب آن حضرت بودند عبارتند از: اسماعيل بن عبد الرحمن كوفي، عبد الله بن حسن بن حسن بن علي. و از خواص اصحاب آن حضرت ميتوان معاوية بن عمار مولاي بني دهن، محلهاي از بجيله، زيد شحام، عبد الله بن ابي يعفور، ابو جعفر محمد بن علي بن نعمان احول، ابو الفضل سدير بن حكيم، عبد السلام بن عبد الرحمن، جابر بن يزيد جعفي، ابو حمزه ثمالي، ثابتبن دينار، مفضل بن قيس بن رمانه، مفضل بن عمر جعفي، نوفل بن حارث بن عبد المطلب، ميسرة بن عبد العزيز، عبد الله بن عجلان، جابر مكفوف، ابو داود مسترق، ابراهيم بن مهزم اسدي، بسام صيرفي، سليمان بن مهران، ابو محمد اسدي آزادشدگان اعمش، ابو خالد قماط، ثعلبه بن ميمون ابو بكر حضرمي، حسن بن زياد، عبد الرحمن بن عبد العزيز انصاري از فرزندان ابو امامه سفيان بن عيينة بن ابي عمران هلالي، عبد العزيز بن ابو حازم، سلمة بن دينار مدني، را ياد كرد. همچنين از آزاد شدگان آن حضرت بايد از معتب، مسلم و مصادف نام برد

ديدگاه امام صادق(ع) به قيام زيدبن علي


زيد فرزند علي(امام چهارم شيعيان) از بزرگان و رجال با فضيلت و عالي‎قدر خاندان نبوت و مردي دانشمند، زاهد و دلير بود. چنان كه از جهت علمي به او لقب عالم آل محمد و فقيه اهل بيت داده‎اند. همچنين به خاطر كثرت انس او با قرآن به "حليف القرآن" مشهور شد و چون اوقات زيادي را در مسجد به عبادت و راز و نياز مي‎پرداخت از او به عنوان ستوني از ستون‎هاي مسجد ياد مي‎كردند.



داستان شهادت او نيز همانند داستان شهادت پدران بزرگوارش مي‎باشد يعني او نيز از بي وفايي و پيمان‎شكني مردم كوفه در امان نماند بدينگونه كه در ابتدا 25 هزار نفر با او بيعت كردند اما در جنگي كه ميان زيد و يوسف بن عمر ثقفي(استاندار عراق) - كه از طرف هشام بن عبدالملك خليفه اموي منصوب شده بود ـ در گرفت تعداد كمي از اين افراد به ياري زيد شتافتند در همين جنگ بود كه تيري به پيشاني زيد برخورد نمود و در آن فرو رفت و سرانجام زيد به شهادت رسيد.



قيام زيد در سال 122 هجري قمري به وقوع پيوست. دقت در چندين روايت كه از ائمه معصومين (عليهم‎السلام) نقل شده مطيع و معتقد بودن زيد به اصل امامت را براي ما ثابت مي‎كند. مانند روايتي كه از او نقل شده كه مي‎گفت: جعفر امام ما؛ در حلال و حرام است.[7] و نيز او مي‎گفت: در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خدا است و حجت زمان ما برادرزاده‎ام، جعفر بن محمد است. هر كس از او پيروي كند گمراه نمي‎شود و هر كس با او مخالفت ورزد هدايت نمي‎يابد. و نيز روايات ديگري كه اين امر را براي ما روشن مي‎سازد.



حال كه اطاعت و فرمانبرداري زيد از مقام امامت براي ما ثابت گشت بايد به اين نكته ظريف توجه كرد كه مطمئنا زيد از امام عصر خود اجازه قيام را گرفته و آن حضرت نيز موافقت نموده‎اند زيرا اگر غير از اين مي‎بود (امام از قيام او راضي نبود) زيد هرگز دست به قيام نمي‎زد.

امام صادق(عليه‎السلام) در روايت ديگري چنين مي‎فرمايد: خدا عمويم زيد را رحمت كند هرگاه پيروز مي‎شد(به قرار خود) وفا مي‎كرد. عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيده‎اي از آل محمد دعوت مي‎كرد و آن شخص منم.



امري كه گفته ما را تأييد مي‎كند روايات بسياري هست كه رضايت ائمه اطهار را از قيام زيد حكايت مي‎كند و اين كه برخي مي‎گويند قيام زيد بدون اذن امام صورت گرفته، گفته‎اي نادرست و بي اساس است زيرا دقت در گفته‎ها و احاديثي كه براي اثبات حرف خود به آن تمسك مي‎جويند ضعيف بودن متن يا سند اينگونه روايات را به ما نشان مي‎دهد.



اولين روايتي كه رضايت امام صادق(عليه‎السلام) را از قيام زيد براي ما روشن مي‎سازد اين روايت است كه امام رضا(عليه‎السلام) از پدر بزرگوارشان امام كاظم(عليه‎السلام) و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان امام جعفر صادق(عليه‎السلام) نقل مي‎كنند كه آن حضرت مي‎فرمود: «زيد براي قيامش با من مشورت كرد» و موقعي كه زيد از حضور امام صادق(عليه‎السلام) بيرون رفت امام فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد.



روايت ديگري از امام صادق(عليه‎السلام) نقل شده كه آن حضرت در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود فرمود: خداوند مرا در اين خون‎ها شريك گرداند به خدا سوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفت. امام صادق(عليه‎السلام) در روايت ديگري چنين مي‎فرمايد: خدا عمويم زيد را رحمت كند هرگاه پيروز مي‎شد(به قرار خود) وفا مي‎كرد. عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيده‎اي از آل محمد دعوت مي‎كرد و آن شخص منم.



در روايتي ديگر آن حضرت چنين فرموده‎اند: «خدا او(زيد) را رحمت كند مرد مومن و عارف و عالم و راستگويي بود. اگر پيروز مي‎شد به عهد خود وفا مي‎كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي‎آورد، مي‎دانست آن را به چه كسي بسپارد.



همچنين از آن حضرت نقل شده هنگامي كه فردي شعري در مذمت زيد بن علي گفته بود و حضرت آن را شنيد او را نفرين كرد.



در نقل ديگري آمده است كه حضرت چنين فرمود: «ستايش كنندگان از زيد در بهشتند و شماتت كنندگان شريك خون او.



در روايت ديگري آن حضرت در برابر كساني از شيعيان كه از زيد تبري مي‎جستند او را تأييد فرموده است.



در روايتي ديگر كه كليني در كافي به نقل از آن حضرت آورده است آن حضرت چنين فرموده است: «نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نمي‎كرد بلكه به سوي رضاي آل محمد(صلّي الله عليه و آله) مي‎خواند و چنانچه غالب مي‎شد، حق را به صاحب حق مي‎داد جز اين نبود كه عليه حاكم جائري كه اسباب قدرتش فراهم شده بود و ظلم مي‎كرد قيام نمود تا قدرتش را در هم شكند.

نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نمي‎كرد بلكه به سوي رضاي آل محمد(صلي الله عليه و آله) مي‎خواند و چنانچه غالب مي‎شد، حق را به صاحب حق مي‎داد جز اين نبود كه عليه حاكم جائري كه اسباب قدرتش فراهم شده بود و ظلم مي‎كرد قيام نمود تا قدرتش را در هم شكند.



خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق(عليه‎السلام) از اين واقعه متاثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق(عليه‎السلام) را فرا گرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان مي‎آمد، بي اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مي‎شد و با جمله‎هاي جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي، خاطره شهادت او را گرامي مي‎داشت.



يكي از دوستان امام ششم نقل مي‎كند زماني كه من به محضر آن حضرت رسيدم و به ايشان گفتم كه از كوفه مي‎آيم، آن حضرت به محض شنيدن نام كوفه به شدت گريه كرد به طوري كه صورت مباركش از اشك خيس شد. وقتي كه من دليل اين گريه شديد را از آن حضرت سئوال كردم، امام فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم و گريه‎ام گرفت. پرسيدم: چه چيزي از او به ياد شما آمد؟ فرمود: قتل و شهادت او. آنگاه امام چگونگي شهادت زيد را براي آن فرد شرح داد.



شخصي ديگر به نام فضيل مي‎گويد: پس از شهادت زيد، خدمت امام صادق(عليه‎السلام) رسيدم. حضرت گريه كرد و فرمود: «خدا زيد را رحمت كند او عالمي درستكار بود.»



قيام زيد حتي مورد تأييد ساير ائمه نيز بوده است. امير مومنان علي(عليه‎السلام)در ضمن خطبه‎اي از قيام زيد خبر داد و فرمود: در اين موقع مردي از خاندان ما قيام مي‎كند. وي را كمك كنيد چون مردم را به سوي حق دعوت مي‎كند.



امام باقر(عليه‎السلام) نيز قيام زيد را مورد تأييد قرار داده چنين فرمود: برادرم زيد بن علي قيام مي‎كند و كشته مي‎شود او بر حق است واي به حال كسي كه او را ياري نكند واي بر كسي كه با او بجنگد و واي بر كسي كه او را بكشد.



امام رضا(عليه‎السلام) درباره قيام زيد چنين فرمود: «زيد از علماي آل محمد(صلّي الله عليه و آله) بود: به خاطر خدا غضب نمود و با دشمنان خدا جهاد كرد تا به شهادت رسيد.



اين دسته از روايات و روايات ديگري رضايت امام صادق(عليه‎السلام) و ائمه ديگر را از قيام زيد نشان مي‎دهد. ولي ظاهرا دليل اصلي عدم تصريح امام به موافقت با قيام زيد اين بوده كه مساله خروج زيد مي‎بايست با رعايت احتياط كامل صورت گيرد و ممكن بود مداخله امام و موافقت صريح او با قيام زيد به گوش دشمن برسد و مشكلاتي بر سر قيام زيد پيش آيد.



البته روايات ديگري نيز كه با مضمون اين روايات تعارض دارد نقل شده است. مانند اين روايت كه از امام صادق(عليه‎السلام) نقل شده كه آن حضرت چنين فرموده‎اند: زيد دروغ مي‎گويد، او آن چه مي‎گويد نيست اگر قيام كند كشته مي‎شود قبل از اين كه قائم اين امت كه وي فرزند بهترين كنيزان است قيام كند.



و رواياتي ديگر كه در ذم و نكوهش زيد و قيام او منسوب به امام جعفر صادق(عليه‎السلام) وارد شده است.



بنابراين مي‎توان گفت كه حضرت امام صادق(عليه‎السلام) با قيام زيد از آن جهت كه قيامي بر ضد ستمگري انجام گرفته موافق بوده است ولي اختلافاتي در اين كه خواسته زيد، امامت سياسي بر مردم بوده است (با توجه به اين كه امامت علمي امام را قبول داشته) و يا اين كه بدون اذن صريح آن حضرت دست به اين قيام زده باشد وجود دارد.

پاورقي

1. نورالله عليدوست، «پرتوي از زندگاني امام صادق(عليه‎السلام)»، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران ـ 1377.



2. رسول جعفريان، «حيات فكري و سياسي امامان شيعه»، چاپ چهارم، انتشارات انصاريان، قم ـ 1380.



3. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، «اعلام الوري باعلام الهدي»، انتشارات دارالكتب، تهران 1390 هـ. ق.



4. اسد حيدر، «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين، اصفهان.



5. محمدبن يعقوب كليني، «الكافي»، تحقيق، علي اكبر غفاري، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران ـ 1388 هـ. ق.



6. محمدبن محمدبن النعمان الشيخ المفيد، «الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد»، انتشارات بصيرتي، قم ـ 1413 هـ. ق.



7. محمدباقر مجلسي، «بحارالانوار»، انتشارات موسسه الوفا، بيروت، 1403، هـ. ق.



8. كاظم ارفع، «سيره عملي اهل بيت»، چاپ اول، انتشارات فيض كاشاني، تهران ـ 1379.



9. محمد محمدي اشتهاردي، «سيره چهارده معصوم»، چاپ دوم، نشر مطهر، تهران ـ 1377.



10. مهدي پيشوايي، «سيره پيشوايان»، چاپ يازدهم، انتشارات مؤسسه امام صادق(عليه‎السلام)، قم- 1379.



11. عباس قمي، «منتهي الامال»، جلد دوم، چاپ سيزدهم، انتشارات هجرت، قم ـ 1378.



12. ابومحمد حسن بن موسي النوبختي، «فرق الشيعة»، انتشارات المكتبه المرتضويه، نجف ـ 1355 هـ. ق.



13. علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي، «كشف الغمّة في معرفة الائمة»، انتشارات دارالمكتب الاسلامية، بيروت.



14. السيد محسن الامام الامين، «اعيان الشيعة»، انتشارات دارالتعاريف للمطبوعات، بيروت 1403 هـ.ق.



15. علي بن محمد بن احمد المالكي، «الفصول المهمة في معرفة الاحوال الائمة(عليهم‎السلام)»، انتشارات دارالقلب التجاريه، نجف.



16. مومن بن حسن الشبلنجي، «نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت.



17. محمد جواد فضل الله، «الامام الصادق»، انتشارات دارالزهرا، بيروت - 1401 هـ.ق.



18. محمد بن علي بن طباطباالمعروف بابن طقطقي، «الفخري»، انتشارات دارصادر، بيروت.



19. ابن انبه، «عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب»، انتشارات مكتبه الحيدريه، نجف، 1380 هـ.ق.



20. سيد علي خان، «رياض السالكين في شرح صحيفة سيدالساجدين»، انتشارات موسسة آل البيت، قم.



21. ابوالفرج اصفهاني، «ترجمة مقاتل الطالبيين»، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، چاپ دوم، انتشارات صدوق، تهران .



22. هاشم معروف الحسني، «جنبش‎هاي شيعي در تاريخ اسلام»، مترجم: سيد محمد صادق عارف، چاپ اول، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1371.



23. احمد بن محمد بن خالد برقي، «المحاسن»، تصحيح: محدث ارموي، تهران، 1370.



24. باقر شريف قريشي، «حياة الامام الباقر»، نجف. ابوالعباس النجاشي؛ «رجال النجاشي»، تصحيح: آيت الله زنجاني، انتشارات موسسة النشر الاسلامي، قم.



26. حسين كريميان، «سيره و قيام زيد بن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ، 1360.



27. محمد بن حسن شيخ طوسي، «اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشي»، تصحيح: مصطفوي، انتشارات دانشگاه، مشهد.



28. شيخ صدوق: «الامالي»، انتشارات اعلمي، بيروت، 1980 ميلادي.



29. الشيخ محمد تقي التستري، «قاموس الرجال»، انتشارات مركز نشر الكتاب، تهران، 1397 هـ.ق.



30. محمدبن علي بن الحسين بن بابويه الشيخ صدوق، «عيون اخبار الرضا»، انتشارات اعلمي، تهران.



31. سيد ابوفاضل اردكاني، «شخصيت و قيام زيدبن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ـ 1361.

راهي به بهشت


بهشت

سيماي شيعه در نگاه امام صادق(ع)



امام صادق (ع) در سفارشهاي خود به عبدالله بن جندب پس از هشدار شيعيان به دامهاي شيطان، ويژگيهاي برجسته دوستان حقيقي خود را بر ميشمرد و سپس خصلتهاي ديگر شيعيان را بيان ميكند. دو ويژگيممتاز شيعيان از نگاه امام صادق(ع) عبارت است از:

1- آخرت



«آخرت در نگاه آن ها بسيار بزرگ است، به اندازهاي كه چيزي را با آن عوض نميكنند و دنيا نزد آنها همانند مارگزنده و دشمن بيزبان است» پيروان حقيقي و دوستان واقعي خاندان نبوت عليهم السلام به چيزيجز آخرت نميانديشند و تمام كردارها و رفتارهاي خود را با نگاه به آخرت ميسنجند. دنيا در نظر مؤمن وسيلهاي است براي رسيدن به هدفي بزرگ كه همان زندگي جاودان آخرت است. دوستان حقيقي اهلبيتعليهم السلام از مواهب دنيوي بهره ميبرند اما هرگز زندگي جاودان را با زندگي گذراي دنيا عوض نميكنند.

2- انس با خدا



«آنها باخدا انس گرفتهاند و از آنچه كه مال اندوزان به آن انسگرفتهاند، در هراسند» مومنان از نعمتهاي الهي بهره ميبرند اما به آنها وابسته نميشوند. وابستگي به مال دنيا موجب بندگي انسان در برابر ماديات خواهد شد. زراندوزان هماره به ثروت خود وابستهاند. شيعيان واقعي با ياد خدا آرامش مييابند.



حضرت صادق(ع) پس از برشمردن اين دو ويژگي مهم، فرمود: «آنها دوستانحقيقي من هستند. به وسيله آنها فتنه شكست ميخورد و گرفتاريها بر طرف ميشود»

حسابرسي خود



«بر هرمسلماني كه ما را ميشناسد، سزاوار است كه كردارش را در هر شبانه روز بر خود عرضه دارد و به محاسبه آنها بپردازد تا اگر كار نيكي در آنها ديد، برآنها بيفزايد و اگر كردار بدي در اعمال خود مشاهده كرد از آنها توبه كند تا دچار ذلت و خواري روز قيامت نگردد»

سخاوت



«همانا شيعيان ما به چند خصلت شناخته ميشوند يكي از آن ها سخاوت و بخشش به برادران است»

خواندن پنجاه ركعت نماز و رعايت وقت نماز



«شيعيان ما در شبانه روز پنجاه ركعت نماز ميخوانند و توجه بهوقت نماز ظهر (خواندن نماز اول وقت) دارند»

آثار استقامت



«اگر شيعيان ما استقامت كنند، فرشتگان دست در دست آنها ميگذارند، ابرهاي رحمت بر آنها سايه ميافكند، چون روز درخشنده و تابناك ميشوند، از زمين و آسمان روزي ميخورند و آنچه از خدا بخواهند خداوند به آنها عطا ميكند»

شيوه برخورد با گناهكاران



1- گفتن خوبيها و پرهيز از سخن ناروا



«به گناهكاران از همكيشان خود جز خوبي و نيكويي چيزي مگو» در برخورد با گناهكاران بايد با سخنان نيكو و گفتن خوبيهاي آنان اميدشان را زنده كرد و از خشونت، گفتار ناروا و بازگو نمودن لغزشهاي آنها پرهيز كرد; زيرا چنين برخوردهايي مجرمان را از پيمودن راه درست نااميد و نسبت به دين و آموزههايآن گريزان ميسازد.



2- در خواست توفيق براي گناهكاران



«توفيق آنها را خاضعانه از خداوند بخواهيد»



3- در خواست توبه براي گناهكاران



توبه از حالات سازنده انسان است كه انجام دهنده آن محبوب خداونداست:



«ان الله يحب التوابين; خداوند كساني كه بسيار توبه ميكنندرا دوست دارد. (بقره/222)



توبه روشي است كه امام صادق(ع) براي پاكسازي گناهكار توصيهكرده است. شيعيان واقعي بايد از خدا بخواهند كه گناهكاران ازكردار ناشايستخود پشيمان شوند و به سوي خدا بازگردند، زيرا خداوند بسيار توبهپذير و بخشنده است.

راه بهشتي شدن



حضرت امام جعفر صادق(ع) سه راه را فراروي جويندگان بهشت قرارداده است:



1- پيروي از ائمه عليهم السلام .



2- برائت از دشمنان.



3- سخن گفتن آگاهانه و سكوت هنگام نا آگاهي.



«هر كس جويا و پيرو ما باشد و از دشمنان ما پيروي نكند و چيزيكه ميداند، بگويد و از آنچه كه نميداند، يا بر او مشكل (مشتبه)است، سكوت كند، در بهشت است»

كردارهاي برتر



«با كسي كه از تو بريده، وصل كن; به كسي كه چيزيبه تو نداده، چيز بده; باكسي كه به تو بدي كرده، خوبي كن; بهكسي كه به تو دشنام داده، سلام كن; باكسي كه با تو دشمني كرده،انصاف داشته باش و از كسي كه به تو ظلم كرده، در گذر، همچنانكه دوست داري از تو در گذرند. پس از گذشتخداوند از خودت عبرتبگير. آيا نميبيني خورشيد خداوند برخوبان و بدان ميتابد وبارانش بر صالحان و مجرمان نازل ميشود؟»

روش و شيوه برخورد


عصر امام صادق(ع) يكي از طوفاني ترين ادوار تاريخ اسلام است كه از يك سو اغتشاشها و انقلابهاي پياپي گروههاي مختلف بويژه از طرف خونخواهان امام حسين(ع) رخ مي داد كه انقلاب ابوسلمه در كوفه و ابومسلم در خراسان و ايران از مهمترين آنها بوده است و از سوي ديگر عصر برخورد مكتبها و ايدئولوژيها و عصر تضاد افكار فلسفي و كلامي مختلف بود كه از برخورد امت اسلام با مردم كشورهاي فتح شده و نيز روابط مراكز اسلامي با دنياي خارج ، به وجود آمده و در مسلمانان نيز شور و هيجاني براي فهميدن و پژوهش پديد آورده بود.



زمان تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس



زمان امام صادق(ع) زمان تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند. پيشواي ششم در چنين دوراني به فكر نجات افكار توده مسلمان از الحاد و بدبيني و كفر و نيز مانع انحراف اصول و معارف اسلامي از مسير راستين بود و از توجيهات غلط و وارونه دستورات دين كه به وسيله خلفاي وقت صورت مي گرفت جلوگيري مي كرد. امام دشواري فراوان در پيش و مسئوليت عظيم بر دوش داشت. در ظلمت بحرانها و آشوبها، دنياي شيعه را به فروغ تعاليم خويش روشني بخشيد و حقيقت اسلام را از آلايش انحرافات حفظ كرد .

او آن قدر دانش اهل بيت را گسترش داد و زمينه ترويج احكام و بسط كلام شيعي را فراهم ساخت كه مذهب شيعه به نام او به عنوان مذهب جعفري شهرت يافت.



طولي نكشيد كه بني عباس پس از تحكيم پايه هاي حكومت و نفوذ خود، همان شيوه ستم و فشار بني اميه را پيش گرفت و حتي از آنان هم گوي سبقت را ربود. وضع به حدي ناگوار شد كه همگي ياران امام را در معرض خطر مرگ قرار مي داد ، چنانچه زبده هايشان جزو ليست سياه مرگ بودند. امام صادق(ع) همواره مبارزي نستوه و خستگي ناپذير و انقلابي بنيادي در ميدان فكر و عمل بود و كاري كه امام حسين (ع) به صورت قيام خونين انجام داد ، وي در لباس تدريس و تأسيس مكتب و انسان سازي انجام داد و جهادي راستين كرد.



رحلت امام را به سبب مسموميت دانسته اند . ارتكاب اين جنايت را كه منصور در توان خود نمي ديد به جعفر بن سليمان پسر عموي خويش و والي وقت مدينه محول كرد. فرزند برومندش امام موسي بن جعفراو را دو جامه سفيد مصري كه در آن احرام مي بست و در پيراهني كه مي پوشيد و درعمامه اي كه از امام زين العابدين(ع) به او رسيده بود ، كفن كود و بر آن نماز خواند و او را در بقيع در كنار قبر پدر بزرگوارش سيد الساجدين(ع) به خاك سپرد .



شخصيت علمي امام صادق (ع)



در دوره امامت امام صادق مسلمانان بيش از پيش به علم و دانش روي آوردند و در بيشتر شهرهاي قلمرو اسلام به ويژه در مدينه، مكه، كوفه و بصره مجالس درس و مناظره هاي علمي داير و از رونق خاصي برخوردار بودند. در اين زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق توانست نهضت علمي فرهنگي پدرش را ادامه داده، علوم و معارف اهل بيت را بيان كرده در همه جا منتشر كند . سفرهاي اجباري و اختياري امام به عراق و به شهرهاي حيره ، هاشميه و كوفه و برخورد با اربابان ديگر مذاهب فقهي و كلامي نقش به سزايي در معرفي علوم اهل بيت و گسترش آن در جامعه داشت .



در اين شهرها گروههاي مختلف براي فراگيري دانش نزد آن حضرت مي آمدند و از درياي دانش او بهره مي بردند . برخورد وي با گروههاي مختلف مردم سبب شد آوازه شهرتش در دانش و بينش ديني ، علم و تقوي ، سخاوت و جود وكرم در تمام قلمرو اسلام طنين انداز شود و مردم از هر سو براي استفاده از دانش بيكران وي به او گرايش يبند . در اين دوره علوم و فلسفه ايراني ، هندي و يوناني به حوزه اسلامي راه يافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهاي مختلف به زبان عربي گرم و پررونق شد.

زيارت عتبات در كلام امام صادق(ع)


بيشتر زيارت‎هاي ائمه(عليهم‎السلام) به ويژه زيارت اميرالمومنين و سيدالشهدا(عليهماالسلام) و روايات بسيار در فضيلت زيارت ايشان از امام صادق(عليه‎السلام) به ما رسيده است.



امام صادق(عليه‎السلام) بارها همراه برخي از اصحاب خاص خود به زيارت مرقد مطهر اميرالمومنين (عليه‎السلام) مشرف شد.



محدث بزرگوار شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان مي‎نويسد: امام صادق(عليه‎السلام) فرمود:



اگر نجف را زيارت كني، مثل اين مي ماند كه حضرت آدم و بدن نوح(عليهماالسلام) و پيكر علي بن ابي طالب(عليه‎السلام) را زيارت كرده‎اي.



زيرا با اين كار، پدران گذشته و حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) خاتم پيغمبران و علي(عليه‎السلام) و بهترين اوصيا را زيارت كرده‎اي.

بيشتر زيارت‎هاي ائمه(عليهم‎السلام) به ويژه زيارت اميرالمومنين و سيدالشهدا(عليهماالسلام) و روايات بسيار در فضيلت زيارت ايشان از امام صادق(عليه‎السلام) به ما رسيده است.



در مفاتيح الجنان آمده است:



سيد بن طاووس مي‎گويد: صفوان جمال روايت كرده است! چون با حضرت صادق(عليه‎السلام) وارد كوفه شديم آنگاه كه آن حضرت نزد منصور دوانيقي مي‎رفتند، فرمود:



اي صفوان شتر را بخوابان كه اينجا نزديك قبر جدم اميرالمومنين(عليه‎السلام) است. پس فرود آمدند و غسل كردند و لباسهايشان را عوض كردند و پاها را برهنه كردند و فرمودند: تو نيز چنين كن.



پس به سمت نجف روانه شدند و فرمودند:



گامها را كوتاه بردار و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو به عدد هر گامي كه بر مي‎داري صدهزار حسنه مي‎نويسد و صد هزار گناه محو مي‎كند و ... .



پس آن حضرت مي‎رفتند و من همراه آن حضرت مي‎رفتم، با آرامش دل و بدن و تسبيح و تنزيه و تهليل خدا. تا رسيديم به تپه‎هاي مورد نظر. پس ايشان به جانب راست و چپ نظر كردند و با چوبي كه در دست داشتند خطي كشيدند.



پس فرمودند: جستجو نما.



پس خاكها را كنار زدم و اثر قبري يافتم. ديدم اشك از ديدگان امام بر روي صورت مباركش جاري شد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون و گفت: السلام عليك ايها الوصي ... سپس خود را به قبر چسبانيده و گفتند: بابي انت و امي يا اميرالمومنين و ... .



پس به سمت نجف روانه شدند و فرمودند:



گامها را كوتاه بردار و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو به عدد هر گامي كه بر مي‎داري صدهزار حسنه مي‎نويسد و صد هزار گناه محو مي‎كند و ... .



سپس برخاست و بالاي سر آن حضرت چند ركعت نماز خواند و فرمود: ... .



صفوان مي‎گويد: به آن حضرت گفتم: اجازه مي‎دهيد اصحاب خود را كه در كوفه هستند را خبر دهم و جاي قبر اميرالمومنين را به آنها نشان دهم.



فرمودند: بلي و مقداري هم پول دادند كه من قبر را مرمت و اصلاح كردم.



همچنين سيف بن عميره مي‎گويد: پس از خروج امام صادق(عليه‎السلام) از حيره به جانب مدينه، همراه صفوان بن مهران و جمعي ديگر از شيعيان به سوي نجف رفتيم. پس از اين كه از زيارت اميرالمومنين(عليه‎السلام) فارغ شديم، صفوان صورت خود را به سمت كربلا برگرداند و گفت: از كنار سر مقدس اميرالمومنين زيارت كنيد امام حسين(عليه‎السلام) را كه امام صادق(عليه‎السلام) اينگونه و با ايما و اشاره ايشان را زيارت كرد.



پس صفوان همان زيارت عاشورا را كه علقمه از امام باقر(عليه‎السلام) روايت كرده بود، با نمازش خواند و سپس با اميرالمومنين(عليه‎السلام) وداع كرد و سپس به جانب قبر امام حسين(عليه‎السلام) اشاره كرد و ايشان را هم وداع كرد با دعاي بعد از زيارت عاشورا.



پس از ختم دعا به صفوان گفتيم: اما علقمه ديگر اين را روايت نكرده بود.



صفوان گفت: هرچه انجام دادم و خواندم چيزي است كه امام صادق(عليه‎السلام) انجام داده بود و مرا به آن سفارش كرده بود.

سالگرد شهادت امام صادق (ع )




پيشواي ششم شيعيان، حضرت ابوعبدالله جعفر بنمحمد صادق عليه السلام، در سپيده دم روز دوشنبه، 17 ربيعالاول سال 83 ق1 در مدينة الرسول از دامان پاك ـ امّ فروه ـ بانوي بزرگ2 از خانداني شرافتمند، دختر قاسم بنمحمد بنابيبكر از فقهاي هفتگانه مدينه، پا به عرصه وجود نهاد.

معروفترين لقب آن بزرگوار «صادق» است كه به علت متمايز شدن از جعفر كذّاب ـ برادر امام حسن عسكري عليه السلام ـ انتخاب شده است. صدوق المحدّثين ابنبابويه قمي در اين باره به سند خويش از پيامبر اكرم روايت كرده است كه: «هنگامي كه فرزندم جعفر بنمحمد بن علي بنالحسين به دنيا آمد، او را «صادق» بناميد. زيرا در نسل او همنامش به وجود خواهد آمد كه بدون حق ادّعاي امامت خواهد كرد و او نزد خدا، جعفر كذّاب است.»

امام سجاد عليه السلام پس از نقل اين گفتار پيامبر گريست و فرمود:

گويا ميبينم جعفر كذاب را كه خليفه بناحق زمان خويش را بر جستجوي امام پنهان و بر حق (امام مهدي عليه السلام) برانگيخته است.3

مدّت زندگي و امامت حضرت

امام صادق(ع) در سن 31 سالگي، پس از شهادت امام باقر(7 ذيحجة الحرام 114 ق) از سوي خداوند به امامت امت و جانشيني پيامبر برگزيده شد و به مدت 34 سال رهبريش به طول انجاميد و سرانجام در سن 65 سالگي به وسيله زهر منصور دوانيقي در 25 شوال 148 ق به شهادت رسيد.

طبرسي در مشكوة الانوار مينويسد:

يكي از اصحاب آن حضرت در مرض وفاتش بر آن جناب وارد شد، ديد آن حضرت بيش از اندازه لاغر و ضعيف شده است. پس به گريه درآمد، حضرت فرمود: براي چه گريه ميكني؟ گفت: گريه نكنم، با آنكه شما را به اين حال ميبينم؟

حضرت فرمود: چنين مكن، همانا مؤمن چنان است كه هر چه عارض او شود خير اوست و اگر اعضايش بريده شود يا مغرب و مشرق را مالك شود، برايش خير است.

ابوهريره عجلي ـ از شعراي اهلبيت ـ به هنگام تشييع پيكر پاك امام صادق چنين سرود:

اتدرون ما ذا تحملون الي الثري

بثيرا ثوي من رأس علياء شاهق

غداه حتي الحاثون فوق ضريحه

ترابا و اولي كان فوق المفارق4

نقش امام در زدودن انحراف از چهره دين

پس از آنكه مسير خلافت اسلامي از راه مستقيم خود منحرف گرديد و خاندان پاك پيامبر منزوي و خانهنشين شدند، بيان احكام دين نااهلان و كژانديشان بيافتاد و چهره نوراني اسلام را زنگار جهل و گمراهي و سياهي انحرافات و بدعتها پوشانيد و مردم به جز اندكي بدعت را به جاي سنّت صحيح انگاشتند. با شهادت امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا و زينالعابدين عليهم السلام ميرفت تا چراغ هدايت يكسره خاموش گردد اما اختلافات سياسي و كشمكشهاي بنياميه و بنيالعباس نسيم رحمتي بود كه يكباره وزيدن گرفت و باقرالعلوم و پس از او امام صادق ـ عليهما السلام ـ با استفاده از موقعيت به دست آمده به ترسيم چهره روشن آيين پرداختند و با بيان اخبار و احاديث فراوان انحرافات را پيراستند و مردم را از گمراهي نجات بخشودند. به گونهاي كه مسلمانان و به ويژه شيعه اماميه در فكر و عقيده بر اين دو امام و خصوصا امام صادق اعتماد كرده، بخش عمدهاي از دانش اهلبيت به وسيله آنان گسترش يافت. امام صادق با گسترش حوزه علمي خويش دين را زنده كرد و جاني تازه در كالبد بيرمق دين دميد.

شيخ مفيد ـ عليه الرحمة ـ مينويسد:

«آنقدر مردمان از دانش حضرت نقل كردهاند كه به تمام شهرها منتشر گشته و كران تا كران جهان را فرا گرفته است و از احدي از علماي اهلبيت اين مقدار احاديث نقل نشده، به اندازهاي كه از آن جناب نقل شده است. اصحاب حديث، راويان آن جناب را با اختلاف آراء و مذاهبشان گردآورده و عددشان به چهار هزار تن رسيده و آنقدر نشانههاي آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن كرده و زبان مخالفين را از ايراد شبه لال گردانده است.5

سيد مؤمن شيلنجي شافعي ميگويد: «مناقب آن حضرت بسيار است، تا آنجا كه شمارشگر حساب ناتوان است. از آن جناب عدهاي از بزرگان اهل سنت چون يحيي بنسعيد، ابن جريح، مالك بنانس، سفيان ثوري، سفيان بنعينيه، ابو ايوب سجستاني نقل حديث كردهاند.6

محمد بنحسن شيباني و ابويزيد طيفور سقا و ابراهيم بن ادهم و مالك بندينار نيز از خدمتگزاران حضرت بودهاند.7

جاحظ و ابنحجر ميثمي مكي به دانشاندوزي ابوحنيفه نزد امام صادق(ع) تصريح كردهاند.8

و خود ابوحنيفه ميگويد: من هرگز فقيهتر از جعفر بنمحمد نديدهام و او حتما داناترين امت اسلامي است9 حسن بنزياد ميگويد: از ابوحنيفه سؤال كردند: كه را ديدي كه از تمام مردم فقاهتش بيشتر باشد؟ گفت: جفعر بنمحمد. روزي منصور دوانيقي به من گفت: مردم توجه زيادي به جعفر بنمحمد پيدا كردهاند و سيل جمعيت به سوي او سرازير شده است. پرسشهايي دشوار آماده كن و پاسخهايش را از جعفر بخواه تا از چشم مسلمانان بيافتد.

من چهل مسأله دشوار مهيا ساختم ... هنگامي كه وارد مجلس منصور شدم، ديدم امام صادق در جانب راست وي نشسته است. سلام كرده و نشستم، آنگاه منصور به من گفت: پرسشهاي خويش را بر ابوعبدالله عرضه كن. من سؤالات خود را ميپرسيدم و حضرت در جواب ميفرمود: در مورد اين مسأله نظر شما چنين است و اهل مدينه چنان ميگويند و فتواي خودش گاهي موافق ما بود و گاهي مخالف و يكيك را جواب داد.

سپس در اشاره به مقام علمي امام صادق گفت:

آگاهترين مردم كسي است كه به فتاوي و نظريات گوناگون دانشمندان احاطه داشته باشد.10

مالك بنانس امام ديگر اهل سنت ميگويد: «من بسيار نزد جعفر بنمحمد ميرفتم. آن حضرت اهل شوخي بود و تبسم ملايمي همواره بر لبانش نقش ميبست وقتي كه در حضورش نامي از پيامبر خدا برده ميشد، رنگش به سبزي و سپس به زردي ميگراييد آن حضرت را بيرون از سه حالت نديدم. يا نماز ميخواند و يا روزه بود و يا به خواندن قرآن ميپرداخت. هرگز بدون وضو از پيامبر اكرم(ص) سخني نقل نميفرمود، سخني كه سودي نداشت بر زبان نميآورد. وي از آن دسته مردم بود كه ترس از خداوند سراسر وجودشان را فرا گرفته بود. حضرت كثيرالحديث، خوش مجلس و پرفايده بود. هيچ گاه به خدمتش مشرف نشدم، جز آنكه بالش خود را برايم ميگذاشت.11

علماي بزرگ شيعه نيز همه از خوشهچينان خرمن فيض آن بزرگوارند.

امام صادق خود ميفرمايد: ابان بنتغلب سي هزار حديث از من روايت كرده است، پس آنها را از من روايت كنيد.12 محمد بنمسلم هم شانزده هزار حديث از امام صادق نقل كرده است.13 حسن بنعلي وشا ميگويد: من در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه همه ميگفتند: جعفر بنمحمد برايم چنين گفت.14

اقدامات علمي و فرهنگي امام صادق

امام صادق(ع) در جهت گسترش اسلام اصيل و روشن ساختن حقايق مذهب چند كار ويژه انجام داد:

1 ـ برخورد شديد باغُلات: كه در تكفير و تكذيب عقايد ايشان و پرهيز دادن شيعيان از دوستي و همصحبتي و مجالست با آنان رخ مينمايد.15

2 ـ تربيت روايان حديث كه هر يك با فرا گرفتن هزاران حديث در علومي همچون: تفسير، فقه، تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طبّ و كيميا سدّي در برابر انحرافات و بدعتها بودند. كساني مانند: زرارة بناعين، محمد بنمسلم، بريد بنمعابوه عجلي، ابوبصير ليث بن بختري مرادي، ابان بنتغلب، اسحق بن عمار، هشام بنحكم، مؤمن الطاق محمد بننعمان، هشام بنسالم، حمزه طيار، حريز بنعبدالله سجستاني، عبدالله بنابييعفور، حمران بناعين، بكير بناعين، فضيل بنيسار نهدي و جابر بنيزيد جعفي و جابر بن حيّان كوفي.

3 ـ تربيت مبلّغان و مناظرهكنندگان كه اباطيل و انحرافات كلافي را پاسخ ميدادند و شبهات را از چهره دين ميزدودند كساني چون: هشام بنحكم، هشام بنسالم، قيس الماصر، مؤمن الطاق محمد بننعمان و حمران بناعين.

مناظرهاي كه در پي ميآيد، نشانگر مهارت شاگردان آن حضرت در دانشهاي گوناگون و موفقيت چشمگير آن حضرت در حفظ كيان تشيع از هجوم مذاهب مختلف كلامي است.

هشام بنسالم گويد: در محضر امام صادق بوديم كه مردي از شاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه ميخواهي؟

گفت: به من خبر دادهاند كه شما داناترين مردم به پرسشهاي آنان هستيد، آمدهام با شما مباحثه كنم.

امام فرمود: در باره چه چيز؟

گفت: در قرآن، در حروف مقطّعه و در سكون و رفع و نصب و جرّ آن.

امام فرمود: اي حمران! به اين مرد پاسخ گوي.

مرد شامي گفت: من ميخواهم با شما سخن گويم، نه يا حمران!

امام فرمود: اگر بر او پيروز شدي، بر من پيروز شدهاي.

مرد شامي آنقدر از حمران پرسيد تا خودش خسته شد و حمران پي در پي به او پاسخ ميداد. امام(ع) فرمود: مرد شامي او را چگونه يافتي؟ گفت: مرد توانايي است و هر چه سؤال كردم، پاسخ داد.

امام فرمود: حمران تو هم سؤالي از او كن. حمران پرسش كرد و مرد شامي در جواب فرو ماند.

آنگاه خطاب به حضرت گفت: ميخواهم با شما در علم نحو و ادبيات مناظره كنم. حضرت رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او بحث كن. ابان به سخنان او پاسخ داد و او را ناتوان ساخت.

مرد شامي گفت: ميخواهم با شما در علم فقه سخن گويم. امام(ع) به زرارة بناعين فرمود: با او مناظره كن. زراره در مسائل فقهي او را عاجز كرد.

اين بار گفت: پيرامون علم كلام ميخواهم بحث كنم. حضرت به مؤمن الطاق فرمود: با او مناظره كن. مؤمن الطاق محمد بننعمان احوال با او بحث كرد و مغلوبش ساخت. مرد شامي پيرامون استطاعت درخواست مناظره كرد.

امام صادق به حمزة بنمحمد طيّار فرمود: با او بحث كن. مرد شامي از مناظره با طيّار نيز درمانده شد. و به همين ترتيب در باره توحيد و مسائل مربوط به آن مغلوب هشام شد. در باره امامت هشام بنحكم پيروز شد.

امام صادق با مشاهده اين وضعيت چنان خنديد كه دندانهاي مباركش آشكار شد.

مرد شامي به امام عرض كرد: گويا خواستي به من بفهماني كه در ميان شيعيانت چنين مردمي هستند؟ حضرت فرمود: بلي.

سپس مرد شامي به امامت حضرت اعتراف كرد و در جرگه شيعيان آن حضرت درآمد.16

4 ـ از ديگر اقدامات امام صادق(ع)، ايستادگي در برابر مذهب قياس و اهل رأي كه آن روزها دامنگير فقهاي اهل سنت، به علت فقر روايي و عدم وجود جوامع حديثي شده بود، است:

زيرا منشأ پيدايش مذهب قياس، مرام ابوحنيفه در عراق بود و شيعيان نيز در آنجا فراوان بودند و با سنّيان آميختگي بسيار داشتند و لذا برخورد شيعيان و اصحاب رأي دور از انتظار نميبود و از همين رهگذر بود كه امام(ع) با تمام قوا در صدد محو مباني قياس و استحسان برآمد. و گرنه معلوم نبود كه اين مذهب غير مستند به كتاب و حديث چه ضررهايي را متوجه اسلام ميساخت؟

جان كلام آنكه: امام صادق(ع) با پي افكندن انقلاب سترگ علمي، اسلام را از دستبرد منحرفان بازداشت و سيماي زيباي اسلام را در چهره تابناك مكتب تشيع جلوهگر ساخت و اين مذهب از چنان ذخاير علمي برخوردار شد كه تنها پاسخگوي مشكلات فكري جوامع بشري ـ تا چه رسد به جوامع اسلامي ـ تا اعصار و قرون متمادي ميباشد.

احكام فقهي مذاهب اسلامي همه به وي برميگردد.17

جوامع حديثي شيعه، آكنده از احاديث امام صادق است و هيچ تفسيري از تفاسير اماميه از گفتار تفسيري آن حضرت خالي نيست.

احاديث اخلاقي حضرت در كتاب «الاخلاق عند الامام الصادق»18 و آراء فلسفي او در كتاب «فلسفة الامام الصادق»19 و نظرات فلكيي و هيوي ايشان در «الهيئة و الاسلام»20 و گفتارش در علم كيميا در كتاب «الامام الصادق ملهم الكيميا»21 و فرمايشاتش در علم طبّ در «طبّ الامام الصادق»22 و ادعيه در كتاب «الصحيفة الصادقية»23 و ادعية الامام الصادق24 و شمار علم آموختگان و اصحاب و راويان آن حضرت در كتابهاي «الفائق في اصحاب الصادق»25 و «اصحاب امام صادق»26 و معرفي كتابهايي كه در باره آن بزرگوار نگاشته شده در «كتابشناسي امام صادق(ع)»27 گرد آمده است.

پاورقي



1 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 279.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

2 ـ منتهي الآمال، ج 1، ص 138. امام صادق در باره مادرش مي فرمود: مادرم از جمله زناني بود كه ايمان آورد و تقوا و پرهيزكاري اختيار كرد و احسان و نيكوكاري كرد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

3 ـ علل الشرايع؛ ص 234 (باب 169) و معاني الاخبار، ص 65.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

4 ـ منتهي الآمال؛ ج 2، ص 176 ـ 177.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

5 ـ ارشاد مفيد؛ ص 254.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

6 ـ منتهي الآمال؛ ج 2، ص 139.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

7 ـ همان كتاب.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

8 ـ رسائل الجاحظ؛ ص 106 و الصواعق المحرقة، ص 120.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

9 ـ جامع المسانيد؛ ص 222 و الامام الصادق، ابوزهره، ص 224.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

10 ـ منتهي الآمال؛ 2/140، الامام الصادق ـ محمد ابوزهره و 27 و 28.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

11 ـ الامام الصاق و المذاهب الاربعه؛ ج 2، ص 53، التوسل و الوسيلة، ابن تميمه، ص 52.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

12 ـ رجال النجاشي؛ ج 1، ص 78 و 79، معجم رجال الحديث، ج 1 (ش 28).

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

13 ـ رجال كشّي؛ ج 1، ص 386.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

14 ـ رجال نجاشي؛ ج 1، ص 138 و 139.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

15 ـ رجال كشّي؛ ج 2، ص 586.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

16 ـ بحارالانوار؛ ج 47، ص 408.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

17 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد؛ ج 1، ص 6.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

18 ـ نوشته: شيخ محمد امين زين الدين.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

19 ـ نوشته: شيخ محمد جواد جزايري.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

20 ـ تأليف: سيد هبة الدين شهرستاني.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

21 ـ نوشته: محمد يحيي هاشمي.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

22 ـ نوشته: شيخ محمد خليلي.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

23 ـ تأليف: باقر شريف قرشي.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

24 ـ تأليف: شيخ محمد حسين مظفر.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

25 ـ نوشته: عبدالحسين شبستري.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

26 ـ نوشته: علي محدّث زاده.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

27 ـ نوشته: ناصرالدين انصاري.

http://www.seraj.ir/images/line01.gif

سخنان امام صادق(ع) با طبيب هندي درباره ي شگفتي هاي خل







ربيع حاجب مي گويد: روزي طبيبي هندي در مجلس منصور كتاب طب مي خواند، در حالي كه امام صادق عليه السّلام در آنجا حضور داشت.


چون از قرائت مسائل طب فراغت يافت، به امام ششم عليه السّلام گفت: دوست داري از دانش خود به تو بياموزم؟ حضرت فرمود: نه، زيرا آنچه من مي دانم از دانش تو بهتر است. طبيب پرسيد: تو از طب چه مي داني؟ فرمود: من حرارت را با سردي، و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشكي، و خشكي را با رطوبت درمان مي كنم، و مسأله تندرستي را به خدا وامي گذارم و براي تندرستي دستور پيامبر را به كار مي برم كه فرمود: «شكم خانه درد است، و پرهيز درمان هر دردي است، و تن را به آنچه خوي گرفته بايد عادت داد».


طبيب گفت: طب جز اين چيزي نيست. امام گفت: مي پنداري كه من اين دستورها را از كتاب هاي بهداشتي ياد گرفته ام؟ گفت: آري، امام فرمود: من اين ها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟ طبيب گفت:البته من. امام عليه السّلام فرمود: اگر اين چنين است من از تو سؤالاتي مي پرسم، تو پاسخ بده. گفت: بپرس.


امام صادق(عليه السّلام) سئوالات زير را از طبيب هندي پرسيدند:


"چرا جمجمه ي سر چند قطعه است؟


چرا موي سر بالاي آن است؟


چرا پيشاني مو ندارد؟


چرا در پيشاني خطوط و چين وجود دارد؟


چرا ابرو بالاي چشم است؟


چرا دو چشم مانند بادام است؟


چرا بيني ميان چشم هاست؟


چرا سوراخ بيني در زير آن است؟


چرا لب و سبيل بالاي دهان است؟


چرا مردان ريش دارند؟


چرا دندان پيشين، تيزتر و دندان آسياب، پهن و دندان بادام شكن بلند است؟


چرا كف دست ها مو ندارد؟


چرا ناخن و مو جان ندارند؟


چرا قلب مانند صنوبر است؟


چرا شُش دو تكه است و در جاي خود حركت مي كند؟


چرا كبد(جگر) خميده است؟


چرا كليه مثل دانه لوبياست؟


چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مي گردند؟


چرا گام هاي پا ميان تهي است؟ "


طبيب هندي در پاسخ به تمامي سئوالات بالا گفت : نمي دانم.


امام فرمود: من علّت اينها را مي دانم. طبيب گفت: بيان كن.


امام فرمود:


*جمجمه به دليل اينكه ميان تهي است، از چند قطعه آفريده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ويران مي شد، لذا چون چند قطعه است، ديرتر مي شكند.


*موي در قسمت بالاي سر است، چون از ريشه ي آن روغن به مغز مي رسد و از سر موها كه سوراخ است، بخارات بيرون مي رود و سرما و گرمايي كه به مغز وارد مي شود، دفع مي شود.


*پيشاني مو ندارد، براي آنكه روشنايي به چشم برسد.


*خط و چين پيشاني نيز عرقي را از سر مي ريزد، نگه مي دارد تا وارد چشم ها نشود و انسان بتواند آن را پاك كند، مانند رودخانه ها كه آب هاي روي زمين را نگهداري مي كنند.


ابروها بالاي دو چشم قرار دارند تا نور به اندازه ي كافي به آنها برسد. اي طبيب، نمي بيني وقتي شدت نور زياد است، دست خود را بالاي چشم ها مي گيري تا روشني به مقدار كافي به چشم هايت برسد و از زيادي آن پيشگيري كند؟!


*بيني بين دو چشم قرار دارد تا روشنايي را بين آنها به طور مساوي تقسيم كند.


*چشم ها شكل بادام هستند تا ميل دوا در آن فرو برود و بيرون آيد. اگر چشم چهار گوش يا گرد بود، ميل در آن به درستي وارد نمي شد و دوا به همه جاي آن نمي رسيد و بيماري چشم درمان نمي شد.


*خداوند سوارخ بيني را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن پايين بيايد و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بيني در بالا بود، نه فضولات از آن پايين مي آمد و نه بوي چيزي را در مي يافت.


*سبيل و لب را بالاي دهان آفريد، تا فضولاتي را كه از مغز پايين مي آيد نگه دارد و خوراك و آشاميدني به آن آلوده نگردد و آدمي بتواند آنها را از پاك كند.


*براي مردان محاسن(ريش) را آفريد تا نيازي به كشف عورت(پوشاندن سر) نداشته باشند و مرد و زن از يكديگر مشخص شوند.


*دندان هاي پيشين را تيز آفريد تا گزيدن آسان گردد، و دندان هاي آسياب را براي خرد كردن غذا پهن آفريد، و دندان نيش را بلند آفريد تا دندان هاي آسياب را مانند ستوني كه در بنا به كار مي رود، استوار كند.


*دو كف دست را بي مو آفريد تا سودن به آنها واقع گردد. اگر كف دست مو داشت، وقتي انسان به چيزي دست مي كشيد به خوبي آن را حس نمي كرد.


*مو و ناخن را بي جان آفريد، چون بلند شدن آنها زشت و كوتاه كردن آنها زيباست. اگر جان داشتند، بريدن آنها همراه با درد زيادي بود.


*قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باريك قرار داد تا در ريه ها در آيد و از باد زدن ريه خنك شود.


*كبد را خميده آفريد تا شكم را سنگين كند و آن را فشار دهد تا بخارهاي آن بيرون رود.


*كليه را مانند دانه لوبيا ساخت، زيرا مني قطره قطره در آن مي ريزد و از آن بيرون مي رود. اگر كليه چهار گوش يا گِرد بود، اولين قطره مي ماند تا قطره دوم در آن بريزد و آدمي از انزال لذت نمي برد. زماني كه مني از محل خود كه در فقرات پشت است، به كليه مي ريزد، كليه چون كرم بسته و باز مي شود و كم كم مني را به مثانه مي رساند.


*خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد، تا انسان به جهت پيش روي خود راه رود، و به همين علت حركات وي ميانه است، و اگر چنين نبود در راه رفتن مي افتاد.


*پا را از سمت زير و دو سوي آن، ميان باريك ساخت، براي آنكه اگر همه پا بر روي زمين قرار مي گرفت، مانند سنگ آسياب سنگين مي شد. سنگ آسياب چون بر سر گردي خود باشد، كودكي آن را بر مي گرداند و هر گاه بر روي زمين بيفتد، مردي قوي به سختي مي تواند آن را بلند كند.


آن طبيب هندي گفت: اين ها را از كجا آموخته اي؟ فرمود: از پدرانم و ايشان از پيامبر و او از جبرئيل، امين وحي و او از پروردگار كه مصالح همه اجسام را داند. طبيب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترين مردم روزگاري.


راستي چه شگفت انگيز است كه حضرت صادق عليه السّلام بدون در دست داشتن ابزار امروزي كه وسيله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه اي از شهر مدينه براي يك طبيب هندي شگفتي هاي خلقت انسان را با دلايل محكم بيان مي فرمايد.



پاورقي

منبع:سايت طعام اسرار

سفرهاي صادق آل محمد ع




سفرهاي معصومين عليهم السلام از مهمترين فرازهاي درخشان زندگي وتاريخ اهل بيت عليهم السلام است. اين سفرها در بردارنده حوادثتاريخي و معارف الهي مهمي هستند. هجرت پيامبر(ص) و اهل بيت ازمكه به مدينه، حجهالوداع رسول خدا(ص)، غدير خم و سفر تاريخيسيدالشهداء به كربلا از سفرهاي پر بار تاريخ اسلام هستند.

اينك به مناسبت ويژه نامه ميلاد صادق آل محمد(ص)، به بررسيسفرهاي آن حضرت ميپردازيم .

امام صادق(ع) در سال83 ه. ق. تولد يافت و در سال 114 ه. ق.

به امامت رسيد و در سال 148 شهيد شد. دوران امامت آن حضرت بادوران ضعف امويان (114 132 ه. ق.) و با ساليان آغازين حكومتعباسيان (132 148 ه. ق.) همراه بود.

در عصر امويان، سراسر عمر آن حضرت در مدينه سپري شد. آن حضرتدر عهد امامت پدرش همراه وي از طرف هشام بن عبدالملك اموي بهشام احضار و از مدينه خارج شد.

سفرهاي امام صادق(ع) در دوره عباسيان آغاز ميگردد كه بيانگراوج تحولات سياسي در اين دوره است.

خلفاي عباسي گر چه با شعار اهل بيت عليهم السلام به قدرت رسيدندو در مقايسه با بني اميه، به اهل بيت عليهم السلام و علوياننزديكتر بودند اما در ظلم بر معصومين عليهم السلام و علويان ازامويان جلوتر و يا همانند آنها بودند. (1)

يكي از مهمترين ظلمها و آزارهاي خلفاي عباسي كه نسبتبه ائمهعليهم السلام روا داشتند اجبار ائمه عليهم السلام به سفر ازمدينه به مراكز حكومت، به منظور اذيت آنها بود.

سفرهاي اجباري ائمه عليهم السلام از عصر امام صادق(ع) شروع شد وتا شهادت امام عسگري(ع) تداوم يافت و زمينه ساز غيبت امامزمان(ع) گرديد.

اهداف سفرها

محمد بن عبدالله اسكندري، از نديمان خاص منصور دوانقي ميگويد:

روزي از منصور كه غرق غم و تفكر بود، پرسيدم چرا ناراحتي؟ اوگفت: از اولاد فاطمه حدود صد نفر و يا بيشتر را كشتم اما هنوزسيد و پيشواي آنان، جعفر بن محمد(ع) زنده است. گفتم: عبادتجعفر بن محمد او را از توجه به خلافت و ملك باز داشته است.

منصور گفت: اما ملك عقيم است و تا از او خلاص نشوم، احساس راحتينميكنم. (2) همين احساس خطر از موقعيت ديني، علمي و اجتماعيامام صادق(ع) باعثشد كه وي بارها به سفرهاي اجباري به مراكزحكومتي برود.گر چه تعداد اين سفرها و احضارها زياد بود ولي ازجزئيات آنها اطلاعات دقيق در دسترس نيست. به ناچار ضمن دو عنوانكلي، به بررسي اين سفرها ميپردازيم.

الف سفرهاي امام صادق(ع) در دوران خلافتسفاح

سفاح اولين خليفه عباسي است كه شهر حيره واقع در نزديكي كوفهرا پايتخت قرار داد. او چهار سال بيشتر حكومت نكرد. سفاحبيشتر دوران حكومتش را به پاكسازي مخالفان و جنگهاي پراكنده باامويان پرداخت. او به شدت از امام صادق(ع) بيم داشت. لذا دراواخر حكومتخود، آن حضرت را به حيره احضار كرد.

كوفه پايگاه تاريخي تشيع بود. حدود 900 راوي حديث در مسجد كوفهسرود حدثني جعفر بن محمد (3) ميسرودند. كوفه پايگاه اصحاب خاصامام صادق(ع) و پدرش بود، پايگاه زراره، جابر جعفي، محمد بنمسلم، ابان بن تغلب و... . امام صادق(ع) هنگام ورود به كوفه بااستقبال عظيممردم مواجه شد. يكي از اصحاب آن حضرت در اين بارهميگويد: به خاطر شدت ازدحام مردم نتوانستم خدمت آن حضرت شرفيابشوم تا اين كه در روز چهارم ورود آن حضرت به كوفه، ايشان مرادر ميان جمعيت ديد و مرا به نزد خود فراخواند. (4)

سفر امام صادق(ع) به درازا كشيد. آن حضرت در آغاز سفر در فضايآزادتري بودند; به گونهاي كه ملاقات مسلمانان با آن حضرت اوضاعرا كاملا به ضرر حكومت نوپاي عباسيان پايان بخشيد. متاسفانهاطلاعاتي از اين سفر به دست ما نرسيده است. منصور در مجلس سفاحاز امام صادق(ع) پرسيد:

اي ابو عبدالله، چرا شيعيان به راحتي در بين مردم شناختهميشوند؟ امام فرمود: به خاطر حلاوت و شيريني ايماني كه درسينههاي آنها ست، آنرا آشكار ساخته، زود شناخته ميشوند. (5) از ويژگيهاي اين سفر اين است كه: امام صادق(ع) در دوره سفاح كهخفقان كمتر بود، نيز در تقيه بسيار شديد قرار داشتند. حضرتفرمود: مرا نزد سفاح در حيره بردند او از من پرسيد: در بارهروزه امروز چه ميگويي؟ گفتم: شما پيشواي جامعه هستيد، اگر روزهبگيري ما هم روزه ميگيريم و اگر افطار كني ما هم افطار ميكنيم.

پس او افطار كرد و من هم مجبور به افطار شدم، با اين كه به خداقسم! ميدانستم آن روز، رمضان بود آن افطار و قضاي آن برايمسهلتر بود از اين كه گردنم زده شود و خدا عبادت نگردد. (6)

سفاح در اواخر حكومتش امام صادق(ع) را تحت نظر شديد قرار داد.

يكي از شيعيان به حيره آمده بود تا پاسخ سوالي شرعي را از آنحضرت بپرسد، اما امام تحت نظر شديد بود. و او در مانده بود كهاز چه راهي نزد آن حضرت برود.ناگهان چشمش به خيار فروش پشمينهپوش افتاد. با مبلغي قابل توجه همه خيارها را خريد و لباسش راامانت گرفت و بدين ترتيب نزد امام صادق(ع) رفت. (7) سرانجامسفاح مجبور شد امام را به مدينه باز گرداند، تا ايشان را ازمركز شيعه دور كند.

امام صادق(ع) و زيارت عتبات

بيشتر زيارتهاي ائمه عليهم السلام به ويژه زيارت اميرالمؤمنين وسيدالشهداء عليمهاالسلام و روايات بسيار در فضيلت زيارت آنها ازامام صادق(ع) نقل شده است. امام صادق(ع) بارها همراه برخي ازاصحاب خاص خود به زيارت مرقد مطهر اميرالمؤمنين مشرف شد. (8) محدث بزرگوار شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان مينويسد: امامصادق(ع) فرمود: «چون زيارت كني جانب نجف را، زيارت كني عظامآدم و بدن نوح عليمهاالسلام و پيكر علي بن ابي طالب(ع) را. زيرابا اين كار زيارت كردهاي پدران گذشته و محمد(ص) خاتم پيغمبرانو علي(ع) و بهترين اوصيا را» (9)

در مفاتيح الجنان آمده است: سيد بن طاووس ميگويد: صفوان جمالروايت كرده است! «چون با حضرت صادق(ع) وارد كوفه شديم آنگاهكه آن حضرت نزد منصور دوانيقي ميرفتند، فرمود كه اي صفوان شتررا بخوابان كه اين نزديك قبر جدم اميرالمؤمنين(ع) است. پس فرودآمدند و غسل كردند و جامه را تغيير دادند و پاها را برهنهكردند و فرمودند: تو نيز چنين كن. پس به جانب نجف روانه شدند وفرمودند كه گامها را كوتاه بردار و سر را به زير انداز كه حقتعالي براي تو به عدد هر گامي كه بر ميداري صدهزار حسنهمينويسد و صدهزار گناه محو ميكند و... پس آن حضرت ميرفتند و منميرفتم همراه آن حضرت، با آرامش دل و بدن و تسبيح و تنزيه وتهليل خدا، تا رسيديم به تلها (تپههاي مورد نظر) پس ايشان بهجانب راست و چپ نظر كردند و با چوبي كه در دست داشتند خطيكشيدند. پس فرمودند: جستجو نما. پس طلب كردم اثر قبري يافتم.

پس آب ديده بر روي مباركش جاري شد و گفت: انا لله و انا اليهراجعون و گفت: السلام عليك ايها الوصي... سپس خود را به قبرچسبانيده و گفتند: بابي انت و امي يا اميرالمؤمنين و... پسبرخاست و بالاي سر آن حضرت چند ركعت نماز خواند و فرمود:....

صفوان ميگويد: به آن حضرت گفتم: اجازه ميدهيد اصحاب خود را خبردهم از اهل كوفه و نشان دهم به آنها اين قبر را. فرمودند: بليو درهمي چند هم دادند كه من قبر را مرمت و اصلاح كردم.

همچنين سيف بن عميره ميگويد: پس از خروج امام صادق(ع) از حيرهبه جانب مدينه، همراه صفوان بن مهران و جمعي ديگر از شيعيان بهسوي نجف رفتيم. پس از اينكه از زيارت اميرالمؤمنين(ع) فارغشديم، صفوان صورت خود را به كربلا برگرداند و گفت: از كنار سرمقدس اميرالمؤمنين زيارت كنيد حسين(ع) را كه اينگونه با ايما واشاره امام صادق زيارت كرد او را. پس صفوان همان زيارت عاشوراءرا كه علقمه از امام باقر(ع) روايت كرده بود، با نمازش خواند وسپس با اميرالمؤمنين(ع) وداع كرد و سپس به جانب قبر حسين(ع)اشاره كرد و ايشان را هم وداع كرد به دعاء بعد از زيارتعاشورا.

پس از ختم دعا به صفوان گفتيم: اما علقمه ديگر اين را روايتنكرده بود. صفوان گفت: هر چه انجام دادم و خواندم چيزي است كهامام صادق(ع) انجام داده بود و مرا به آن سفارش كرده بود. (10)

امام صادق(ع) در خلافت منصور

تعداد ملاقاتهاي امام صادق(ع) با منصور را از هفت تا حدود بيستمرتبه شمردهاند.كه برخي از آنها در سفر حج منصور بود. منصورچند بار امام صادق(ع) را به كوفه و بغداد احضار كرد. اينك چندمورد از آنها را ذكر ميكنيم:

پس از شهادت محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن (عبداللهمحض) مردي قريشي به بغداد رفت و به منصور گفت: جعفر بن محمدغلامش، معلي بن خنيس را براي جمع آوري اموال نزد شيعيانشفرستاده است، تا با آنها به ياري محمد بن عبدالله بشتابد.منصور از شدت غضب، به حاكم مدينه دستور داد كه به سرعت امام رابه مركز بفرستد و هيچ ملاحظه مقام يا نسبت او را نكند. حاكممدينه با تهديد امام را مجبور به سفر كرد. صفوان جمال ميگويد:«امام مرا طلبيده، فرمود: وسايل سفر را آماده كن كه فردا عازمميشويم و همان ساعتبرخاست در حالي كه همراهش بودم بهمسجدالنبي(ص) رفت، چند ركعت نمازخواند و دستبه دعا بلند كردكه: يا من ليس له ابتداء و انقضاء...، و فردايش عازم عراق شديمو...» (11)

امام صادق(ع) درباره اين سفر فرمود: پس از شهادت ابراهيم بنعبدالله بن حسن، تمام افراد بالغ از اهلبيت را مجبور به سفر بهكوفه كردند. آنها را يك ماه آن جا به گونهاي نگه داشتند كه هرروز منتظر قتل خود بودند، تا اين كه روزي به آنها گفتند: دونفر از شما به نمايندگي از بقيه به ديدن خليفه بيايد، پس من(امام صادق(ع» و حسن بن زيد رفتيم و... (12)

دربار منصور

در تمام موارد احضارهاي امام، ماموري در كنار منصور يا درراهروي قصر آماده بودند تا با ديدن علامت منصور و يا قبل ازرسيدن امام به مجلس او، آن حضرت را بكشد. (13) اين نقشه هيچگاهپياده نشد. علت آن را چنين نوشتهاند:

ربيع خادم و مامور منصور ميگويد: روزي منصور مرا مامور آوردنجعفر بن محمد كرد. من نزد آن حضرت رفته، گفتم: اگر وصيتي ياعهدي داري انجام بده. منصور تو را براي قتل طلبيده است. ايشانرا به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصورمشغول ذكر گفتن بود. تا منصور ايشانرا ديد، بلند شد و احترام عجيبي كرد. آن حضرت را كنار خودنشاند و پس از اندكي صحبت، با احترام ايشان را مرخص نمود. دربازگشت از جعفر بن محمد سر اين تحول را پرسيدم او فرمود: دعاييخواندم. از ايشان خواستم كه آن دعا را به من هم بياموزد. آنحضرت هم ياد داد. (14)

آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل ميشدو آن گاه نزد منصور ميرفت. اين توسل يا در خانه، قبل از حركتبه سوي دربار بود و يا در مسير راه و يا در راهرو قصر. در همينزمينه دعاهاي كوتاه و بلند و متنوعي از آن حضرت در دفع بلايا وشرور رسيده است كه يك نمونه از آنها را كه به فرموده جدش، امامحسين(ع) در شدائد خوانده ميشود، نقل ميكنيم:

يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي; احرسني بعينك التيلاتنام و اكفني بركنك الذي لايرام. (15) سيد بن طاووس در مهجالدعوات تمام اين دعاها را آورده است.

منصور بارها امام صادق(ع) را به قصرش احضار كرد و اتهاماتي بهآن حضرت وارد آورد، همانند اينكه غائله و فتنه به پاميكند، (16) از مردم براي خود بيعت ميگيرد تا خروج كند، (17) عليه منصور توطئه چيني ميكند، (18) مدعي است علم غيب ميداندو... (19)

منصور در موارد متعددي افراد گوناگوني كه مامور سعايتياخبرچيني بودند، را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفي ميكرد.

بعضي از آنها مامور رسمي خليفه بودند و برخي نيز براي تقرب بهمنصور خبرچيني ميكردند. امام صادق(ع) هميشه منكر اتهامهاميشدند. امام براي اين كه حق را اظهار كرده وباطل را معرفيكرده باشد، در اين موارد شيوهاي بديع داشتند. امام به مدعي كهقسم خورده بود ميفرمود: اين قسم كافي نيست. در قسم خود ابتداقسم بخور كه بيرون هستي از حول و قوه الهي و متكي هستي به حولو قوه خود، اگر حرفت دروغ باشد.

سعايتگران از قسم خوردن امتناع ميكردند اما با تهديد منصور،مجبور به قسم خوردن ميشدند. پايان قسم پايان عمر طبيعي آنهابود (خود به خود ميمردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهياز امام كه او را ببخشد. (20)

در تمام موارد احضار، منصور سرانجام از قتل امام منصرف ميشد.

تحول طبيعي شخص منصور، (21) ترس ماموران از كشتن امام و دچارشدن به فرجام شوم و نديدن امام (22) كه بر اثر ادعيه كارگشايامام صادق(ع) بود.

منصور پس از شكستشيوههاي فوق به راه ديگر متوسل شد. او يك بار70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حيواني راتصوير و تصور كنند. سپس امام صادق(ع) را دعوت كرد تا او رامسخره و رسوا كند اما امام صادق(ع) تمام سحرها را باطلساخت. (23) منصور يك بار ابوحنيفه، فقيه معروف اهل سنت را دعوتكرد و از او خواست تا سؤالهاي مشكلي را از امام صادق(ع) بپرسد.

ابوحنيفه 40 مسئله مشكل طرح كرده بود، اما در لحظه نخسترويارويي با امام صادق(ع) از هيبت امام برخود لرزيد. منصور بهامام گفت: اي ابوعبدالله! اين مرد ابوحنيفه است. امام گفت: اوگهگاه نزد ما ميآيد. (بدين گونه منصور و ابوحنيفه رسوا شدند.)منصور به ابوحينفه دستور داد تا سوالات را از امام بپرسد. امامبه يكايك آن سؤالها اين گونه جواب ميداد:

شما (اهل سنت عراق) چنين ميگوييد: اهل مدينه (اهل سنتحجاز)چنين ميگويند: و ما چنين ميگوييم. آن حضرت در پايان بهابوحنيفه ميفرمود: آيا از ما نشنيدهاي كه داناترين مردم كسياست كه داناترين فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد. (24)

منصور بارها امام صادق(ع) را مجبور به سفر طولاني به عراق كرد،به او اتهام زد و اذيتها و اهانتها روا داشت اما هيچ گاهنتوانست نور الهي را خاموش كند.

او بارها قصد قتل امام را در سر ميپرورد. اما هيبت امام مانعميشد. او سرانجام سعي كرد كه مردم را از محضر آن بزرگوار دوركند و مجلس درس او را تعطيل نمايد اما باز هم ناموفق بود و بهناچار اجازه تدريس به آن حضرت داد; به شرط اين كه تدريس وي درپايتختحكومت نباشد و فقط براي شيعه باشد (نه جميع فرقهها). (25)

اين سفرهاي امام صادق(ع) را با داستاني از آنچه كه در مسيربازگشت آن حضرت از بغداد به مدينه، در كوفه روي داد به پايانميبريم:

سيد حميري، از شعرا و مديحه سرايان اهلبيت عليهم السلام اماپيرو فرقه كيسانيه (امامت محمدبن حنفيه) بود. او در بستربيماري افتاده زبانش بند آمده، چهرهاش سياه، چشمانش بي فروغو... شده بود. امام صادق(ع) تازه وارد كوفه شده بود و خود رابراي عزيمتبه مدينه آماده ميكرد. يكي از اصحاب امام صادق(ع)شرح حال سيد حميري را به آن حضرت گفت; امام به بالين سيد آمد،در حالي كه جماعتي هم آنجا گرد آمده بودند. امام سيد حميري راصدا زد. سيد چشمانش را باز كرد، اما نتوانست، حرفي بزند، درحالي كه به شدت سيمايش سياه شده بود. حميري گريهاش گرفت.التماس گرايانه به امام صادق(ع) نگاه ميكرد. امام زير لب دعائيميخواند. سيد حميري گفت: خدا مرا فدايتان گرداند. آيا بادوستداران اينگونه رفتار مينمايند؟ امام فرمود: سيد! پيرو حقباش تا خداوند بلا را رفع كند و داخل بهشتي كه به اوليائش وعدهداده است، شوي. او اقرار به ولايت امام صادق(ع) نمود و همانلحظه از بيماري شفا يافت. (26)

پاورقي

1- اگر جنايت عباسيان را با جنايات امويان بدون در نظرگرفتن فاجعه كربلا مقايسه كنيم در بسياري از موارد عباسيان درمرتبه اول قرار دارند، مثلا شش امام توسط آن ها به شهادت رسيد،در حالي كه امويان تنها 4 امام را شهيد كردند.

2- بحارالانوار، ج 47، ص 201.

3- رجال نجاشي، ص 28.

4- موسوعه الامام الصادق(ع)، قزويني، ج 3، ص 231.به نقل ازفرحه الغري، ص 59.

5- بحارالانوار، ج 47، ص 166.

6- كافي، ج 4، ص 82، حديث 7.

7- بحارالانوار، ج 47 ص 171.

8- كافي، ج 6، ص 347.

9- مفاتيح الجنان، باب زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين.

10- همان، زيارت سوم مطلقه اميرالمؤمنين و ذيل زيارت عاشورا.

11- كافي، ج 6، ص 445.

12- مقاتل الطالبين، ص 232.

13- بحارالانوار، ج 47، ص 170.

14- الخرائج، ج 2، ص 763.

15- ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.

16- ارشاد مفيد، ج 2، ص 182.

17- الخرائج، ج 2، ص 763.

18- كافي، ج 2، ص 446.

19- امالي طوسي، ص 461.

20- الخرائج، ج 2، ص 763 و بحارالانوار، ج 47، ص 201 و 164.

21- بحارالانوار، ج 47، ص 162.

22- همان، ص 169.

23- دلائل الامامه، ص 299 و اختصاص، ص 246.

24- تهذيب الكمال، المزي، ج 5، ص 79 و الكامل في ضعفاء الرجال،ج 2، ص 556.

25- بحارالانوار، ج 47، ص 180.

26- همان، ص 327.

سيره زندگاني امام صادق (ع)


زندگاني امام صادق عليه السلام (1)



به مناسبت اينكه امروز روز وفات امام ششم،صادق اهل البيت عليهم السلام است،سخنان من در اطراف آن خصيتبزرگوار و نكاتي از سيرت آن حضرت خواهد بود.



امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجري در زمان خلافت عبد الملك بن مروان اموي به دنيا آمد،و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجري در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسي از دنيا رحلت كرد.در زمان يك خليفه با هوش سفاك اموي به دنيا آمد و در زمان يك خليفه مقتدر با هوش سفاك عباسي از دنيا رحلت كرد،و در آن بين شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودماني به دودمان ديگر بود.



مادر آن حضرت،همان طوري كه در كافي و بحار و ساير كتب ضبط شده،ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبكر ميرسيد و چون قاسم بن محمد بن ابي بكر با دختر عموي خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابي بكر ازدواج كرده بود،بنابر اين مادر آن حضرت،هم از طرف پدر نواده ابو بكر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق ميفرموده:«ولدني ابو بكر مرتين»يعني ابو بكر دو بار مرا به دنيا آورد،از دو راه نسب من به ابو بكر ميرسد.

فرصت طلايي



امام صادق عليه السلام شيخ الائمه است،از همه ائمه ديگر عمر بيشتري نصيب ايشان شد،شصت و پنجساله بود كه از دنيا رحلت فرمود.عمر نسبتا طويل آن حضرت و فتوري كه در دستگاه خلافت رخ داد كه امويان و عباسيان سر گرم زد و خورد با يكديگر بودند فرصتي طلايي براي امام به وجود آورد كه بساط افاضه و تعليم را بگستراند و به تعليم و تربيت و تاسيس حوزه علمي عظيمي بپردازد،جمله«قال الصادق»شعار علم حديث گردد،و به نشر و پخش حقايق اسلام موفق گردد.از آن زمان تا زمان ما هر كس از علما و دانشمندان اعم از شيعي مذهب و غيره كه نام آن حضرت را در كتب و آثار خود ذكر كردهاند با ذكر حوزه و مدرسهاي كه آن حضرت تاسيس كرد و شاگردان زيادي كه تربيت كرد و رونقي كه به بازار علم و فرهنگ اسلامي داد توام ذكر كردهاند،همان طوري كه همه به مقام تقوا و معنويت و عبادت آن حضرت نيز اعتراف كردهاند.



شيخ مفيد از علماي شيعه ميگويد آنقدر آثار علمي از آن حضرت نقل شده كه در همه بلاد منتشر شده.از هيچ كدام از علماي اهل بيت آنقدر كه از آن حضرت نقل شد،نقل نشده.اصحاب حديث نام كساني را كه در خدمت آن حضرت شاگردي كردهاند و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند ضبط كردهاند،چهار هزار نفر بودهاند و در ميان اينها از همه طبقات و صاحبان عقايد و آراء و افكار گوناگون بودهاند.



محمد بن عبد الكريم شهرستاني،از علماي بزرگ اهل تسنن و صاحب كتاب معروف الملل و النحل،درباره آن حضرت ميگويد:«هو ذو علم غزير،و ادب كامل في الحكمة،و زهد في الدنيا،و ورع عن الشهوات.»يعني او،هم داراي علم و حكمت فراوان و هم داراي زهد و ورع و تقواي كامل بود،بعد ميگويد مدتها در مدينه بود،شاگردان و شيعيان خود را تعليم ميكرد،و مدتي هم در عراق اقامت كرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و رياست نشد و سر گرم تعليم و تربيتبود.در آخر كلامش در بيان علت اينكه امام صادق توجهي به جاه و مقام و رياست نداشت اين طور ميگويد:«من غرق في بحر المعرفة لم يقع في شط،و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط.»يعني آن كه در درياي معارف غوطهور استبه خشكي ساحل تن در نميدهد،و كسي كه به قله اعلاي حقيقت رسيده نگران پستي و انحطاط نيست.



كلماتي كه بزرگان اسلامي از هر فرقه و مذهب در تجليل مقام امام صادق صلوات الله عليه گفتهاند زياد است،منظورم نقل آنها نيست،منظورم اشارهاي بود به اينكه هر كس امام صادق عليه السلام را ميشناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسهاي عظيم و پر نفع و ثمر كه آثارش هنوز باقي و زنده است ميشناسد.حوزههاي علميه امروز شيعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.



سخن در اطراف امام صادق سلام الله عليه ميدان وسيعي دارد.در قسمتهاي مختلف ميتوان سخن گفت زيرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاي مختلف مخصوصا در حكمت عملي و موعظه زياد است و شايسته عنوان كردن است،ثانيا در تاريخ زندگي آن حضرت قضاياي جالب و آموزنده فراوان است.بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالي و پر معني با دهريين و ارباب اديان و متكلمان فرق ديگر اسلامي و صاحبان آراء و عقايد مختلف،بسيار دارد كه همه قابل استفاده است.گذشته از همه اينها تاريخ معاصر آن حضرت كه با خود آن حضرت يا شاگردان آن حضرت مرتبط استشنيدني و آموختني است.

سيرت و روش امام



اين بنده امروز عرايض خود را اختصاص ميدهم به مقايسهاي بين سيرت و روشي كه امام صادق عليه السلام در زمان خود انتخاب كرد با سيرت و روشي كه بعضي از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند كه گاهي به ظاهر مخالف يكديگر مينمايد.رمز و سر اين مطلب را عرض ميكنم و از همين جا يك نكته مهم را استفاده ميكنم كه براي امروز ما و براي هميشه بسيار سودمند است.

فايده سيره هاي گوناگون معصومين



ما شيعيان كه به امامت ائمه دوازدهگانه اعتقاد داريم و همه آنها را اوصياء پيغمبر اكرم و مفسر و توضيح دهنده حقايق اسلام ميدانيم و گفتار آنها را گفتار پيغمبر و كردار آنها را كردار پيغمبر و سيرت آنها را سيرت پيغمبر صلي الله عليه و آله ميدانيم،از امكاناتي در شناختحقايق اسلامي بهرهمنديم كه ديگران محرومند،و چون وفات حضرت امام حسن عسكري عليه السلام-كه امام يازدهم است و بعد از ايشان دوره غيبت پيش آمد-در سال 260 واقع شد،از نظر ما شيعيان مثل اين است كه پيغمبر اكرم تا سال 260 هجري زنده بود و در همه اين زمانها با همه تحولات و تغييرات و اختلاف شرايط و اوضاع و مقتضيات حاضر بود.



البته نميخواهم بگويم كه اثر وجود پيغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آيا اگر فرضا آن حضرت در اين مدت حيات ميداشت چه حوادثي در عالم اسلام[پيش]ميآمد،نه،بلكه مقصودم اين است كه از نظر ما شيعيان كه معتقد به امامت و وصايت هستيم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجيت قطعي گفتار و كردار و سيرت در اين مدت طولاني مثل اين است كه شخص پيغمبر-ولي نه در لباس نبوت و زعامتبلكه در لباس يك فرد مسلمان عامل به وظيفه-وجود داشته باشد و دورههاي مختلفي را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشتشاهد باشد و در هر دورهاي وظيفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.



بديهي است كه با اين فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر ميتوانند وظايف خود را در هر عصر و زماني در يابند و تشخيص دهند.

تعارض ظاهري سيره ها و ضرورت حل آنها



ما در سيرت پيشوايان دين به اموري بر ميخوريم كه به حسب ظاهر با يكديگر تناقض و تعارض دارند،همچنان كه در اخبار و آثاري كه از پيشوايان دين رسيده احيانا همين تعارض و تناقض ديده ميشود.در آن قسمت از اخبار و روايات متعارض كه مربوط به فقه و احكام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمدهاند كه در محل خود مذكور است.در سيرت و روش پيشوايان دين هم همين تعارض و تناقض در بادي امر ديده ميشود،بايد ديد راه حل آن چيست؟



اگر در اخبار متعارض كه در فقه و احكام نقل شده،تعارضها حل نگردد و هر كسي يك خبر و حديثي را مستمسك خود قرار دهد و عمل كند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سيرت و روش پيشوايان دين هم كه با يكديگر به ظاهر اختلاف دارد همين طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي خواهد بود.ممكن است هر كسي به هواي نفس خود يك راهي را پيش بگيرد و بعد آن را با عملي كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكي از ائمه نقل شده توجيه و تفسير كند،باز يك نفر ديگر به هواي خود و مطابق ميل و سليقه خود راهي ديگر ضد آن راه را پيش بگيرد و او هم به يك عملي از يكي از ائمه عليهم السلام كه در مورد معين و زمان معين نقل شده استناد كند و بالاخره هر كسي مطابق ميل و سليقه و هواي نفس خود راهي پيش بگيرد و براي خود مستندي هم پيدا كند.



مثلا ممكن استيك نفر طبعا و سليقتا و تربيتا سختگير باشد و زندگي با قناعت و كم خرجي را بپسندد،همينكه از او بپرسند چرا اينقدر بر خودت و خانوادهات سخت ميگيري بگويد رسول خدا و علي مرتضي همين طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشيدند و غذاي لذيذ نخوردند و مركوب عالي سوار نشدند و مسكن مجلل ننشستند،آنها نان جو ميخوردند و كرباس ميپوشيدند و بر شتر يا الاغ سوار ميشدند و در خانه گلي سكني ميگزيدند.



و باز يك نفر ديگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود كه چرا به كم نميسازي و قناعت نميكني و زهد نميورزي،بگويد چون امام حسن مجتبي و يا امام جعفر صادق اين طور بودند،آنها از غذاي لذيذ پرهيز نداشتند،جامه خوب ميپوشيدند،مركوب عالي سوار ميشدند،مساكن مجلل هم احيانا داشتند.



همچنين ممكن استيك نفر يا افرادي طبعا و مزاجا سر پرشوري داشته باشند و طبعشان سكون و آرامش را نپسندد و براي توجيه عمل خود به سيرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در صدر اسلام يا به نهضتحسيني عليه السلام استدلال كنند،و يك نفر يا افراد ديگر كه بر عكس مزاجا عافيت طلب و گوشهگير و منزوياند و در نفس خود شهامت و جراتي نميبينند،موضوع تقيه و راه و روش امام صادق عليه السلام يا ائمه ديگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن كس كه مثلا طبعا معاشرتي و اجتماعي استبه عمل و سيرت يك امام و آن كس كه طبعا اهل عزلت و تنهايي استبه سيرت يك امام ديگر متوسل شود.



بديهي است در اين صورت نه تنها سيرت و روش پاك و معني دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نميگيرد، بلكه وسيلهاي خواهد بود براي اينكه هر كسي راه توجيهي براي عمل خود پيدا كند و به دعوت و سخن كسي گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.



واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهري در سيرت ائمه اطهار عليهم السلام ديده ميشود،ميبينيم مثلا حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح ميكند و اما امام حسين عليه السلام قيام ميكند و تسليم نميشود تا شهيد ميگردد، ميبينيم كه رسول خدا و علي مرتضي در زمان خودشان زاهدانه زندگي ميكردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولي ساير ائمه اين طور نبودند.پس بايد اين تعارضها را حل كرد و رمز آنها را دريافت.

درس و تعليم نه تعارض



گفتم بايد اين تعارض را حل كرد و رمز آن را دريافت.بلي بايد رمز آن را دريافت.واقعا رمز و سري دارد.اين تعارض با ساير تعارضها فرق دارد،تعارضي نيست كه روات و ناقلان احاديثبه وجود آورده باشند و وظيفه ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها ميشود،بلكه تعارضي است كه خود اسلام به وجود آورده،يعني روح زنده و سيال تعليمات اسلامي آن را ايجاب ميكند.بنابراين اين تعارضها در واقع درس و تعليم است نه تعارض و تناقض،درس بسيار بزرگ و پر معني و آموزنده.



مطلب را در اطراف همان دو مثالي كه عرض كردم توضيح ميدهم.يكي مثال سختگيري و زندگي زاهدانه،در مقابل زندگي مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگي،و يكي هم مثال قيام و نهضت،در مقابل سكوت و تقيه.همين دو مثال براي نمونه كافي است.اما مثال اول:

فلسفه زهد



به طور مسلم رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام زاهدانه زندگي ميكردند و در زندگي بر خود سخت ميگرفتند. اين عمل را دو نحو ميتوان تفسير كرد.يكي اينكه بگوييم دستور اسلام به طور مطلق براي بشر اين است كه از نعمتها و خيرهاي اين جهان محترز باشد.اسلام همان طوري كه به اخلاص در عمل،و توحيد در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور ميدهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاي دنيا هم دستور ميدهد.همان طوري كه آن امور بالذات براي بشر كمالند و در همه زمانها مردم بايد موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبوني پرهيز داشته باشند،همين طور در همه زمانها و در هر نوع شرايطي لازم است كه از نعمتها و خيرات دنيا احتراز داشته باشند.



تفسير ديگر اينكه بگوييم فرق استبين آن امور كه مربوط به عقيده و يا اخلاق و يا رابطه انسان با خداي خودش است و بين اين امر كه مربوط به انتخاب طرز معيشت است.اينكه رسول خدا و علي مرتضي بر خود در غذا و لباس و مسكن و غيره سخت ميگرفتند نه از اين جهت است كه توسعه در زندگي بالذات زشت و نا پسند است،بلكه مربوط به چيزهاي ديگر بوده،يكي مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه براي عموم مردم وسيله فراهم نبود،فقر عمومي زياد بود.در همچو اوضاعي مواسات و همدردي اقتضا ميكرد كه به كم قناعت كنند و ما بقي را انفاق كنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعيم و پيشوا بودند،وظيفه زعيم و پيشوا كه چشم همه به اوستبا ديگران فرق دارد.



وقتي كه علي عليه السلام در بصره بر مردي به نام علاء بن زياد حارثي وارد شد،او از برادرش شكايت كرد و گفتبرادرم تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و زن و فرزند را يكسره ترك كرده.فرمود حاضرش كنيد.وقتي كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت ميگيري و خود را زجر ميدهي؟چرا بر زن و بچهات رحم نميكني؟آيا خداوند كه نعمتهاي پاكيزه دنيا را آفريده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كني؟آيا تو اين طور فكر ميكني كه خداوند دوست نميدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟



عرض كرد:«هذا انت في خشونه ملبسك و جشوبة ماكلك» (2) گفتيا امير المؤمنين!خودت هم كه مثل مني،تو هم كه از جامه خوب و غذاي خوب پرهيز داري.



فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پيشواي امتم،مسؤول زندگي عمومي هستم،بايد در توسعه و رفاه زندگي عمومي تا آن حدي كه مقدور استسعي كنم.آن اندازه كه ميسر نشد و مردمي فقير باقي ماندند،بر من از آن جهت كه در اين مقام هستم لازم است در حد ضعيفترين و فقيرترين مردم زندگي كنم تا فقر و محروميت،فقرا را زياد ناراحت نكند،لا اقل از آلام روحي آنها بكاهم،موجب تسلي خاطر آنها گردم.



اين بود دو نوع تفسيري كه از طرز زندگاني زاهدانه رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام ميتوان كرد.



اگر تفسير اول صحيح ميبود ميبايست همه در همه زمانها خواه آنكه وسيله براي عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنكه مردم در وسعتباشند خواه نباشند آن طور زندگي كنند و البته ساير ائمه عليهم السلام هم در درجه اول از آن طرز زندگي پيروي ميكردند،و اما اگر تفسير دوم صحيح است،نه،لازم نيست همه از آن پيروي كنند،آن طور زندگي مربوط به اوضاعي نظير اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاي غير مشابه با آن زمان،پيروي لازم نيست.



وقتي كه به احوال و زندگي و سخنان امام صادق عليه السلام مراجعه ميكنيم ميبينيم آن حضرت كه ظاهر زندگياش با پيغمبر و علي فرق دارد،به خاطر همين نكته بوده و خود آن حضرت اين نكته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد كرده است.



اينها كه عرض كردم از تعليمات آن حضرت اقتباس شد.



در زمان امام صادق عليه السلام گروهي پيدا شدند كه سيرت رسول اكرم را در زهد و اعراض از دنيا به نحو اول تفسير ميكردند،معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زماني بايد كوشش كند از نعمتهاي دنيا احتراز كند.به اين مسلك و روش خود نام«زهد»ميدادند و خودشان در آن زمان به نام«متصوفه»خوانده ميشدند.سفيان ثوري يكي از آنهاست.سفيان يكي از فقهاي تسنن به شمار ميرود و در كتب فقهي اقوال و آراء او زياد نقل ميشود.اين شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب ميكرده.



در كافي مينويسد روزي سفيان بر آن حضرت وارد شد،ديد امام جامه سفيد و لطيف و زيبايي پوشيده،اعتراض كرد و گفتيا ابن رسول الله سزاوار تو نيست كه خود را به دنيا آلوده سازي،امام به او فرمود:ممكن است اين گمان براي تو از وضع زندگي رسول خدا و صحابه پيدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كردهاي اين يك وظيفهاي است از طرف خداوند مثل ساير وظايف،و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگي كنند.اما بدان كه اين طور نيست.رسول خدا در زماني و جايي زندگي ميكرد كه فقر و تنگدستي مستولي بود،عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگي محروم بودند.اگر در عصري و زماني وسايل و لوازم فراهم شد،ديگر دليلي براي آن طرز زندگي نيست، بلكه سزاوارترين مردم براي استفاده از موهبتهاي الهي،مسلمانان و صالحانند نه ديگران.



اين داستان بسيار مفصل و جامع است و امام در جواب سفيان كه بعد رفقايش هم به او ملحق شدند استدلالات زيادي بر مدعاي خود و بطلان مدعاي آنها كرد كه فعلا مجال نقل همه آنها نيست (3) .

اصول ثابت و اصول متغير



اين اختلاف و تعارض ظاهري سيرت،به كمك بياناتي كه از پيشوايان دين رسيده،براي ما روشن ميكند از نظر اسلام در باب معيشت و لوازم زندگي چيزهايي است كه اصول ثابت و تغيير ناپذير به شمار ميروند و چيزهايي است كه اين طور نيست.



يك اصل ثابت و تغيير ناپذير اين است كه يك نفر مسلمان بايد زندگي خود را از زندگي عمومي جدا نداند،بايد زندگي خود را با زندگي عموم تطبيق دهد.معني ندارد در حالي كه عموم مردم در بدبختي زندگي ميكنند عده ديگر با مستمسك قرار دادن قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (4) در درياي نعمت غوطهور بشوند هر چند فرض كنيم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.



خود امام صادق سلام الله عليه كه به اقتضاي زمان،زندگي را بر خاندان خود توسعه داده بود،يك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقي كرد و قحط و غلا پديد آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخيره موجود داريم؟عرض كرد:زياد داريم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم ديگر نخواهم توانست گندمي تهيه كنم.فرمود لازم نيست،بعد مثل ساير مردم روز به روز از نانوايي تهيه خواهيم كرد،و دستور داد از آن به بعد خادم ناني كه تهيه ميكند نصف جو و نصف گندم باشد،يعني از همان ناني باشد كه اكثر مردم استفاده ميكردند.فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در اين سختي و تنگدستي نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببيند من با مردم مواسات ميكنم.



اصل ثابت و تغيير ناپذير ديگري كه در همه حال و همه زمانها پسنديده است،زهد به معني عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظري است كه انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبتبه امور مادي بي اعتنا باشد،دين را به دنيا،و فضيلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادي به چشم وسيله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.



اما ساير امور كه مربوط به توسعه و تضييق و بود و نبود وسايل زندگي استيك امر ثابت و تغيير ناپذيري نيست.ممكن است در زماني تكليف جوري اقتضا كند و در زماني ديگر جور ديگر،همان طوري كه رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام طوري زندگي كردند و ساير ائمه عليهم السلام طور ديگر.

قيام يا سكوت؟



مثال ديگر كه مثال زدم مساله قيام و سكوت بود.اين مساله هم بسيار قابل بحث است،فرصت نخواهد بود كه در اين جلسه به طور كامل در اطراف اين مطلب بحث كنم.براي نمونه سيد الشهداء سلام الله عليه را از يك طرف،و امام صادق عليه السلام را از طرف ديگر ذكر ميكنم.



امام حسين عليه السلام بدون پروا،با آنكه قرائن و نشانهها حتي گفتههاي خود آن حضرت حكايت ميكرد كه شهيد خواهد شد،قيام كرد.ولي امام صادق عليه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قيام نكرد،ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و تدريس و ارشاد بپردازد.



به ظاهر،تعارض و تناقضي به نظر ميرسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد بلكه در زندگي مطلقا راه تقيه پيش گرفت،و اگر بايد تقيه كرد و وظيفه امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟در اينجا لازم است اشارهاي به اوضاع سياسي زمان حضرت صادق عليه السلام بكنم و بعد به جواب اين سؤال بپردازم.

اوضاع سياسي در عهد امام صادق (عليه السلام)



در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموي به دودمان عباسي منتقل شد.



عباسيان از بني هاشماند و عموزادگان علويين به شمار ميروند.در آخر عهد امويين كه كار مروان بن محمد،آخرين خليفه اموي،به عللي سستشد،گروهي از عباسيين و علويين دستبه كار تبليغ و دعوت شدند.



علويين دو دسته بودند:بني الحسن كه اولاد امام مجتبي بودند،و بني الحسين كه اولاد سيد الشهداء عليهما السلام بودند.غالب بني الحسين كه در راسشان حضرت صادق عليه السلام بود از فعاليت ابا كردند.مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذيرفت.ابتداي امر سخن در اطراف علويين بود.عباسيين به ظاهر به نفع علويين تبليغ ميكردند.سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهيم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن،معروف به«نفس زكيه»بيعت كردند و حتي منصور-كه بعدها قاتل همين محمد شد-در آغاز امر ركاب عبد الله بن حسن را ميگرفت و مانند يك خدمتكار جامه او را روي زين اسب مرتب ميكرد،زيرا عباسيان ميدانستند كه زمينه و محبوبيت از علويين است.عباسيين مردمي نبودند كه دلشان به حال دين سوخته باشد.هدفشان دنيا بود و چيزي جز مقام و رياست و خلافت نميخواستند.حضرت صادق عليه السلام از اول از همكاري با اينها امتناع ورزيد.



بني العباس از همان اول كه دعات و مبلغين را ميفرستادند،به نام شخص معين نميفرستادند،به عنوان«الرضا من آل محمد»يا«الرضي من آل محمد»يعني«يكي از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه شايسته باشد»تبليغ ميكردند و در نهان جاده را براي خود صاف ميكردند.دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند،يكي عرب به نام«ابو سلمه خلال»كه در كوفه مخفي ميزيست و ساير دعات و مبلغين را اداره ميكرد و به او«وزير آل محمد»لقب داده بودند،و اولين بار كلمه«وزير»در اسلام به او گفته شد،و يكي ايراني كه همان سردار معروف،ابو مسلم خراساني است و به او«امير آل محمد»لقب داده بودند.



مطابق نقل مسعودي در مروج الذهب،بعد از كشته شدن ابراهيم امام(برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصي و جانشين خود قرار داده بود)نظر ابو سلمه بر اين شد كه دعوت را از عباسيين به علويين متوجه كند.دو نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله يك نفر فرستاد،يكي براي حضرت صادق عليه السلام كه راس و رئيس بني الحسين بود و يكي براي عبد الله بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بني الحسن بود.امام صادق عليه السلام به آن نامه اعتنايي نكرد و هنگامي كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست،در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامهات اين است.اما عبد الله بن الحسن فريب خورد و خوشحال شد و با اينكه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه فايده ندارد و بني العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد الله قانع نشد،و قبل از آنكه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشتهاند،و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و كشته شدند.اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت.

علت امتناع امام



ابا و امتناع امام صادق تنها به اين علت نبود كه ميدانستبني العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد.اگر ميدانست كه شهادت آن حضرت براي اسلام و مسلمين اثر بهتري دارد شهادت را انتخاب ميكرد همان طوري كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد.در آن عصر-كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد-آن چيزي كه بهتر و مفيدتر بود رهبري يك نهضت علمي و فكري و تربيتي بود كه اثر آن تا امروز هست،همان طوري كه در عصر امام حسين آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقي است.



جان مطلب همين جاست كه در همه اين كارها،از قيام و جهاد و امر به معروف و نهي از منكرها و از سكوت و تقيهها،بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد.اينها اموري نيست كه به شكل يك امر تعبدي از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد.اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاي مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق ميكند.گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافعتر است و گاهي اثر سكوت و تقيه.گاهي شكل و صورت قيام فرق ميكند.همه اينها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز،و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد،اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام ميرساند.

اوضاع اجتماعي عهد امام



امام صادق عليه السلام در عصر و زماني واقع شد كه علاوه بر حوادث سياسي،يك سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگيها و ابهامهاي فكري و روحي پيدا شده بود،لازمتر اين بود كه امام صادق جهاد خود را در اين جبهه آغاز كند.مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام كه در نيمه اول قرن دوم ميزيستبا زمان سيد الشهداء عليه السلام كه در حدود نيمه قرن اول بود خيلي فرق داشت.



در حدود نيمه قرن اول در داخل كشور اسلامي براي مرداني كه ميخواستند به اسلام خدمت كنند يك جبهه بيشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافتبود،ساير جبههها هنوز به وجود نيامده بود و يا اگر به وجود آمده بود اهميتي پيدا نكرده بود،حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافتبود و مردم از لحاظ روحي و فكري هنوز به بساطت و سادگي صدر اول زندگي ميكردند.اما بعدها و در زمانهاي بعد تدريجا به علل مختلف جبهههاي ديگر به وجود آمد،جبهههاي علمي و فكري.يك نهضت علمي و فكري و فرهنگي عظيم در ميان مسلمين آغاز شد.نحلهها و مذهبها در اصول دين و فروع دين پيدا شدند.به قول يكي از مورخين،مسلمانان در اين وقت از ميدان جنگ و لشكر كشي متوجه فتح دروازههاي علم و فرهنگ شدند.علوم اسلامي در حال تدوين بود.در اين زمان يعني در زمان امام صادق عليه السلام از يك طرف زد و خورد امويها و عباسيها فترتي به وجود آورد و مانع بيان حقايق را تا حدي از بين برد،و از طرف ديگر در ميان مسلمانان يك شور و هيجان براي فهميدن و تحقيق پيدا شد،لازم بود شخصي مثل امام صادق عليه السلام اين جبهه را رهبري كند و بساط تعليم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمي در معارف و احكام و اخلاق بپردازد. در زمانهاي قبل همچو زمينهها نبود،همچو استعداد و قابليت و شور و هيجاني در مردم نبود.



در تاريخ زندگي امام صادق عليه السلام يك جا ميبينيم زنادقه و دهرييني از قبيل ابن ابي العوجا و ابو شاكر ديصاني و حتي ابن مقفع ميآيند و با آن حضرت محاجه ميكنند و جوابهاي كافي ميگيرند.احتجاجات بسيار مفصل و طولاني از آن حضرت در اين زمينهها باقي است كه به راستي اعجاب آور است.توحيد مفضل كه رسالهاي است طولاني در اين زمينه، در اثر يك مباحثه بين مفضل از اصحاب آن حضرت و بين يك نفر دهري مسلك و رجوع كردن مفضل به امام صادق عليه السلام پديد آمد.



در جاي ديگر ميبينيم كه اكابر معتزله از قبيل عمرو بن عبيد و واصل بن عطا كه مردمان مفكري بودند ميآمدند و در مسائل الهي يا مسائل اجتماعي سؤال و جواب ميكردند و ميرفتند.



در جاي ديگر فقهاي بزرگ آن عصر را ميبينيم كه يا شاگردان آن حضرتند و يا بعضي از آنها ميآمدند و از آن حضرت سؤالاتي ميكردند.ابو حنيفه و مالك معاصر امام صادقاند و هر دو از محضر امام عليه السلام استفاده كردهاند.شافعي و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند.مالك در مدينه بود و مكرر به حضور امام عليه السلام ميآمد و خود او ميگويد وقتي كه به حضورش ميرسيدم و به من احترام ميكرد خيلي خرسند ميشدم و خدا را شكر ميكردم كه او به من محبت دارد.مالك درباره امام صادق ميگويد:«كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد و الذين يخشون الله عز و جل،و كان كثير الحديث،طيب المجالسة،كثير الفوائد.»يعني از بزرگان و اكابر عباد و زهاد بود و از كساني بود كه خوف و خشيت الهي در دلش قرار داشت.او مردي بود كه حديث پيغمبر را زياد ميدانست،خوش محضر بود،مجلسش پر فايده بود.و باز مالك ميگويد:«ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.»يعني چشمي نديده و گوشي نشنيده و به دلي خطور نكرده كسي از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابو حنيفه ميگفت:«ما رايت افقه من جعفر بن محمد»از جعفر بن محمد فقيهتر و داناتر نديدم.ميگويد وقتي كه جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت كه سختترين مسائل را براي سؤال از او تهيه كنم.من چهل مساله اينچنين تهيه كردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفي كرد،امام فرمود او را ميشناسم،پيش ما آمده است.بعد به امر منصور مسائل را طرح كردم.در جواب هر يك فرمود عقيده شما علماي عراق اين است،عقيده فقهاي مدينه اين است،و خودش گاه با ما موافقت ميكرد و گاه با اهل مدينه،گاهي هم نظر سومي ميداد.



در جاي ديگر متصوفه را ميبينيم كه به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب ميكردند كه نمونه مختصري از آن را قبلا عرض كردم.



زمان امام صادق عليه السلام زماني بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب ميكرد كه امام كوشش خود را در اين صحنه و اين جبهه قرار دهد.هميشه بايد در اين گونه امور به اثر كار توجه داشت.سيد الشهداء عليه السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد،قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقي است.امام صادق عليه السلام فرصت را براي تعليم و تاسيس كانون علمي مناسب ديد،به اين كار همت گماشت.بغداد كه كانون جنبش علمي اسلامي صدر اسلام است در زمان امام صادق عليه السلام بنا شد.ظاهرا ايشان آخر عمر سفري به بغداد آمده است.اثر امام صادق عليه السلام است كه ميبينيم شيعه،در مقدم ساير فرق،در علوم اسلامي پيشقدم و مؤسس شد و يا لا اقل دوش به دوش ديگران حركت كرد و در همه رشتهها از ادب و تفسير و فقه و كلام و فلسفه و عرفان و نجوم و رياضي و تاريخ و جغرافي كتابها نوشت و رجال بزرگ بيرون داد،عاليترين و نفيسترين آثار علمي را به جهان تحويل داد.اگر امروز ميبينيم اصلاح طلباني به رسميت مذهب شيعه-بعد از هزار سال-اقرار و اعتراف ميكنند به خاطر اين است كه شيعه يك مكتب واقعي اسلامي است و آثار شيعي در هر رشته نشان ميدهد كه ديگر نميتوان اتهامات سياسي به آن بست.اين آثار مولود ايمان و عقيده است،سياست نميتواند اينچنين فقه يا اخلاق يا فلسفه و عرفان يا تفسير و حديثي به وجود آورد.رسميت امروز شيعه معلول طرز كار و عمل آن روز امام صادق سلام الله عليه است.



مقصود اين است كه ائمه اطهار در هر زماني مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر ميگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير ميكرد خواه و ناخواه همان طور رفتار ميكردند كه مصالح اسلامي اقتضا ميكرد و در هر زمان جبههاي مخصوص و شكلي نو از جهاد به وجود ميآمد و آنها با بصيرت كامل آن جبههها را تشخيص ميدادند.



اين تعارضها نه تنها تعارض واقعي نيست،بلكه بهترين درس آموزنده استبراي كساني كه روح و عقل و فكر مستقيمي داشته باشند،جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زماني را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامي اقتضا ميكند كه يك وقت مثل زمان سيد الشهداء عليه السلام نهضت آنها شكل قيام به سيف به خود بگيرد و يك زمان مثل زمان امام صادق عليه السلام شكل تعليم و ارشاد و توسعه تعليمات عمومي و تقويت مغزها و فكرها پيدا كند و يك قتشكل ديگر. ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد (5)

پاورقي

1- اين سخنراني در 25 شوال 1381 هجري قمري به مناسبت وفات امام صادق عليه السلام ايراد شده است.



2- نهج البلاغه،خطبه 200.



3- به كتاب كافي،ج 5/ص 65 الي 70 و جلد اول داستان راستان تحت عنوان «امام صادق و متصوفه »مراجعه شود.



4- اعراف/32.



5- ق/37.

سيماي شيعه در نگاه امام صادق(ع)




امام صادق(ع) در سفارشهاي خود به عبدالله بن جندب پس از هشدارشيعيان به دامهاي شيطان، ويژگيهاي برجسته دوستان حقيقي خود رابر ميشمرد و سپس خصلتهاي ديگر شيعيان را بيان ميكند. دو ويژگيممتاز شيعيان از نگاه امام صادق(ع) عبارت است از:

1- آخرت

«لقد جلت الاخره في اعينهم حتي ما يريدون بها بدلا... و انماكانت الدنيا عندهم بمنزله الشجاع الارقم و العدو الاعجم»; آخرتدر نگاه آن ها بسيار بزرگ است، به اندازهاي كه چيزي را با آنعوض نميكنند... و دنيا نزد آنها همانند مارگزنده و دشمن بيزباناست.

پيروان حقيقي و دوستان واقعي خاندان نبوت عليهم السلام به چيزيجز آخرت نميانديشند و تمام كردارها و رفتارهاي خود را با نگاهبه آخرت ميسنجند. دنيا در نظر مؤمن وسيلهاي استبراي رسيدن بههدفي بزرگ كه همان زندگي جاودان آخرت است. دوستان حقيقي اهلبيتعليهم السلام از مواهب دنيوي بهره ميبرند، اما هرگز زندگيجاودان را با زندگي گذراي دنيا عوض نميكنند.

2- انس با خدا

«انسوا بالله واستوحشوا مما به استاءنس المترفون»; آنها باخدا انس گرفتهاند و از آنچه كه مال اندوزان به آن انسگرفتهاند، در هراسند.

مومنان از نعمتهاي الهي بهره ميبرند اما به آنها وابستهنميشوند. وابستگي به مال دنيا موجب بندگي انسان در برابرماديات خواهد شد. زراندوزان هماره به ثروت خود وابستهاند.شيعيان واقعي با ياد خدا آرامش مييابند نيستند.

حضرت صادق(ع) پس از برشمردن اين دو ويژگي مهم، فرمود: «اولئكاوليائي حقا بهم تكشف كل فتنه و ترفع كل بليه»; آنها دوستانحقيقي من هستند. به وسيله آنها فتنه شكست ميخورد و هرگرفتاريهابر طرف ميشود.

حسابرسي خود

«حق علي كل مسلم يعرفنا ان يعرف علمه في كل يوم وليله علينفسه فيكون محاسب نفسه فان راي حسنه استزاد منها و ان رايسيئه استغفر منها، لئلايخزي يوم القيمه»; بر هرمسلماني كه مارا ميشناسد، سزاوار است كه كردارش را در هر شبانه روز بر خودعرضه دارد و به محاسبه آنها بپردازد، تا اگر كار نيكي در آنهاديد، برآنها بيفزايد و اگر كردار بدي در اعمال خود مشاهده كرد،از آنها توبه كند، تا دچار ذلت و خواري روز قيامت نگردد.

سخاوت

«يابن جندب! ان شيعتنا يعرفون بخصال شتي: بالسخاء و البذلللاخوان»; اي پسر جندب! همانا شيعيان ما به چند خصلتشناختهميشوند: به سخاوت و بخشش به برادران.

خواندن پنجاه ركعت نماز و رعايت وقت نماز

«وبان يصلوا الخمسين ليلا و نهارا... و يحافظون عليالزوال»;شيعيان ما در شبانه روز پنجاه ركعت نماز ميخوانند و توجه بهوقت نماز ظهر (خواندن نماز اول وقت) دارند.

دوري از پرخاش و داد و فرياد

«لايهرون هريرالكلب»; شيعيان ما همانند سگ وزوزه نميكشند.

دوري از طمع

«ولايطمعون طمع الغراب»; شيعيان ما همانند كلاغ طماع و حريصنيستند.

دوري از دشمنان

«و لايجاورون لنا عدوا و لا يساءلون لنا مبغضاولوماتوا جوعا»;شيعيان ما با دشمنان همسايگي نميكنند و اگر از گرسنگي بميرند،چيزي از آنها نميخواهند.

دقت در خوراك

«شيعتنا لاياءكلون الجري... و لا يشربون مسكرا»; شيعيان مامارماهي نميخورند... و شراب نمينوشند.

برگزيدهاي از ساير سفارشها

آثار استقامت

«يابن جندب لو ان شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكه و لاظلهمالغمام و لاشرقوا نهارا و لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ولما ساءلوا الله الا اعطاهم».

اگر شيعيان ما استقامت كنند، فرشتگان دست در دست آنهاميگذارند، ابرهاي سفيد(رحمت) برآنها سايه ميافكند، چون روزدرخشنده و تابناك ميشوند، از زمين و آسمان روزي ميخورند و آنچهاز خدا بخواهند، خداوند به آنها عطا ميكند.

شيوه برخورد با گناهكاران

1- گفتن خوبيها و پرهيز از سخن ناروا

«يابن جندب لاتقل فيالمذنبين من اهل دعوتكم الا خيرا»; اي پسرجندب! به گناهكاران از همكيشان خود جز خوبي و نيكويي چيزي مگو.

در برخورد با گناهكاران بايد با سخنان نيكو و گفتن خوبيهايآنان، اميد مرده در آنها را زنده كرد و از خشونت، گفتارناروا وبازگو نمودن لغزشهاي آنها پرهيز كرد; زيرا چنين برخوردهاييمجرمان را از پيمودن راه درست نااميد و نسبتبه دين و آموزههايآن گريزان ميسازد.

2- در خواست توفيق براي گناهكاران

«واستكينوا الي الله في توفيقهم»; توفيق آنها را خاضعانه ازخداوند بخواهيد.

3- در خواست توبه براي گناهكاران

توبه از حالات سازنده انسان است كه انجام دهنده آن محبوب خداونداست:

«ان الله يحب التوابين»; خداوند كساني كه بسيار توبه ميكنندرا دوست دارد. (1)

توبه روشي است كه امام صادق(ع) براي پاكسازي گناهكار توصيهكرده است. شيعيان واقعي بايد از خدا بخواهند كه گناهكاران ازكردار ناشايستخود پشيمان شوند و به سوي خدا بازگردند، زيراخداوند بسيار توبهپذير و بخشنده است; «اناالله هوالتوابالرحيم» (2)

راه بهشتي شدن

حضرت امام جعفر صادق(ع) سه راه را فراروي جويندگان بهشت قرارداده است:

1- پيروي از ائمه عليهم السلام .

2- برائت از دشمنان.

3- سخن گفتن آگاهانه و سكوت هنگام نا آگاهي.

«فكل من قصدنا و تولانا و لم يوال عدونا و قال ما يعلم و سكتعما لايعلم او اشكل عليه فهو فيالجنه»

هر كس جويا و پيرو ما باشد و از دشمنان ما پيروي نكند و چيزيكه ميداند، بگويد و از آنچه كه نميداند، يا بر او مشكل (مشتبه)است، سكوت كند، در بهشت است.

ارزش سكوت

«عليك بالصمت، تعد حليما، جاهلا كنت او عالما، فان الصمت زينلك عندالعلماء و سترلك عندالجهال.»

عالم باشي يا جاهل، خاموشي را برگزين تا بردبار به شمار آيي;زيرا خاموشي نزد دانايان زينت و در پيش نادانان پوشش است.

دوري جستن از عقايد منحرف

خطر بدعتها، گرايشهاي منحرف و قرائتهاي ناصواب از دين، هميشهمتوجه جوامع شيعي بوده است.

«يابن جندب! بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لاتذهبن بكمالمذاهب»; اي پسر جندب! به شيعيان ما بگو; مبادا را عقايدمنحرف، شما را از مذهب خودتان بيرون برد.

نشانههاي ناتواني

«قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمه شكرا و لكل عسريسرا»; ناتوان است كسي كه براي هر بلايي صبري، براي هر نعمتيشكري و براي هر سختي آساني آماده نكند.

كردارهاي برتر

«يابن جندب! صل من قطعك، واعط من حرمك، و احسن الي من اساءاليك، و سلم علي من سبك، و انصف من خاصمك، واعف عمن ظلمك، كماانك تحب ان يعفي عنك، فاعتبر بعفوالله عنك، الاتري ان شمسهاشرقت علي الابرار و الفجار و ان مطره ينزل علي الصالحين والخاطئين.»

اي پسر جندب! با كسي كه از تو بريده، وصل كن; به كسي كه چيزيبه تو نداده، چيز بده; باكسي كه به تو بدي كرده، خوبي كن; بهكسي كه به تو دشنام داده، سلام كن; باكسي كه با تو دشمني كرده،انصاف داشته باش و از كسي كه به تو ظلم كرده، در گذر، همچنانكه دوست داري از تو در گذرند. پس از گذشتخداوند از خودت عبرتبگير. آيا نميبيني خورشيد خداوند برخوبان و بدان ميتابد وبارانش بر صالحان و مجرمان نازل ميشود؟

اساس اسلام

آخرين جمله از سفارشهاي امام صادق(ع) به ابن جندب درباره اهميتو ارزش محبت اهلبيت عليهم السلام است.

«لكل شييء اساس و اساس الاسلام حبنا اهلالبيت»; هرچيزي راپايهاي است و پايه اسلام، محبت ما، اهل بيت عليهم السلام است

پاورقي

1- بقره، آيه 222.

2- توبه، آيه 118.

شاگردان مكتب امام


مكتب پربار جعفري و محضر گهربار امام صادق اسلام شناساني بزرگ به جامعه اسلامي هديه كرد. دانشمنداني كه هر يك خود مرجعي مهم در مسايل علمي و مذهبي به شمار ميآيند. دستاوردهاي اين دانشگاه فعال علمي ديني گستردهتر از آن است كه بتوان به تمام آن اشاره كرد.



بسياري از بزرگان فقها و برجستگان پهنه علم و دانش از پرورش يافتگان مكتب امام صادق (ع) بودهاند. از اين عده ميتوان به كساني همچون زرارة بن اعين و دو برادرش بكر و حمران، جميل بن صالح و جميل بن دراج و محمد بن مسلم طائفي و بريد بن معاويه و هشام بن حكم و هشام بن سالم و ابو بصير و عبيد الله و محمد و عمران حلبي و عبد الله بن سنان و ابوالصباح كناني و بسياري ديگر از فضلا اشاره كرد.

شاگردان امام صادق را تا چهار هزار تن نوشتهاند و مقصود كساني است كه در مدت افاضه امام به تناوب از او علم فراگرفتهاند نه آنكه اين چهار هزار تن همه روز در محضر او حاضر بودهاند.



شماري از تابعين از او روايت كردهاند كه از جمله آنان: يحيي بن سعيد انصاري، ايوب سختياني، ابان بن تغلب، ابو عمرو بن العلاء و يزيد بن عبد الله است و از بزرگاني چون مالك بن انس، شعبة بن الحجاج، سفيان ثوري، ابن جريح، عبد الله بن عمرو، روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن جعفر، حاتم بن اسماعيل، عبد العزيز بن مختار، وهب بن خالد و ابراهيم بن طهمان از او روايت دارند.



يكي از كساني كه او را شاگرد امام صادق (ع) شمردهاند، جابر بن حيان كوفي است. در باره جابر سخنان گوناگون گفتهاند و مطالب مختلف نوشتهاند. ابن نديم گويد: جماعتي از اهل علم و بزرگان گويند جابر حقيقت ندارد و بعضي گفتهاند او را كتابي نيست. گروهي گفتهاند او از مردم كوفه بود و از اصحاب امام صادق بود و گفتهاند از فيلسوفان بود. اما شيعه گويد او شاگرد جعفر صادق (ع) بود. ابن خلكان در شرح حال امام صادق نويسد: شاگرد او ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرسوسي است. كتابي در هزار ورق تاليف كرده و رسالههاي صادق (ع) را كه پانصد رساله است در آن فراهم آورده.



شاگردي جابر در محضر امام صادق در كتابهايي چون تاريخ الحكماء قفطي، قاموس الاعلام، روضات الجنات رياض العلما و ديگر كتابها آمده است. دائرة المعارف اسلامي نيز بدان اشارت دارد.



از مجموع آنچه درباره جابر نوشتهاند ميتوان دريافت كه او بر خلاف گفته آنان كه وي را شخصي افسانهاي شمردهاند، وجود داشته و در سده دوم هجري ميزيسته. هر چند مجموع كتابهايي را كه به وي نسبت دادهاند نميتوان از آن او دانست، اما كتابهايي در كيميا (شيمي) نوشته كه به زبان لاتين ترجمه شده است

شخصيت ممتاز علمي


شخصيت علمي امام صادق عليه السلام



در دوره امامت امام صادق عليه السلام مسلمانان بيش از پيش به علم و دانش روي آوردند و در بيشتر شهرهاي اسلام بويژه در مدينه، مكه، كوفه، بصره و ... مجالس درس و مناظره هاي علمي داير و از رونق خاصي برخوردار گرديد.



در اين زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق عليه السلام توانست نهضت علمي فرهنگي پدرش امام باقر عليه السلام را ادامه داده و علوم و معارف اهل بيت را بيان كرده در همه جا منتشر كند. سفرهاي اجباري و اختياري امام به عراق و به شهرهاي حيره ، هاشميه و كوفه و برخورد با اربابان ديگر مذاهب فقهي و كلامي نقش بسزايي در معرفي علوم اهل بيت و گسترش آن در جامعه داشت.



آن حضرت با استفاده از فرصت به بازسازي و نوسازي فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شيفتگان مكتب حق از بصره، كوفه، واسط، يمن و نقاط مختلف به مدينه سرازير شدند و چون پروانگي دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق عليه السلام تجمع كردند. در دانشگاهي كه امام بوجود آورده بود شاگردان بزرگي همچون هشام بن حكم - محمد بن مسلم- ابان بن تغلب - هشام بن سالم - مومن الطاق - مفصل بن عمر - جابر بن حيان و... تربيت كرد كه هر يك از آنها شخصيتهاي بزرگ علمي و چهره هاي درخشاني بودند كه خدمات شاياني انجام دادند.



شاگردان دانشگاه امام منحصر به شيعيان نبوده بلكه پيروان اهل تسنن نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي شدند. بزرگان اهل سنت چون مالك بن انس، ابوحنيفه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابن جريح، روح ابن قاسم و... ريزه خوار خوان دانش بيكران او بودند. شايد نتوان در تاريخ همانند مدرسه امام صادق مدرسهاي فكري يافت كه توانسته باشد نسلهاي متوالي را تحت تأثير خود قرار دهد واصول و افكار خود را بر آنها حاكم سازد و مردمي متمدّن و فرهيخته با موجوديّتي يگانه بنيان نهاده باشد. اشتباه است اگر بخواهيم دستاوردهاي اين مدرسه را فقط محدود به كساني كنيم كه در آن به تحصيل علم پرداخته باشند بلكه دستاوردهاي اين مدرسه در انديشههايي است كه درجامعه ايجاد كرد ودر مردان پرورش يافتهاي كه سيماي تاريخ را دگرگون ساختند و تمدّني را پديد آوردند كه تا قرن هايي دراز پايدار و پا برجا بود.



شمار كساني كه مستقيما از افكار و انديشههاياين دانشگاه سيراب شدهاند به چهار هزار تن ميرسيده است و زمانياهميت اين مسئله براي ما روشن ميشود كه بدانيم اين مدرسه در آگاهي بخشي به مردم مسلمان دوران خود و نيز مسلماناني كه تا امروز از پي آنها آمدهاند، نقش اول داشته و اينكه فرهنگ اصيل اسلامي تنها از اينچشمه فيّاض جريان گرفته است.

جز مكتب امام صادق هيچ مدرسه و مكتب فكري اسلامي باقي نماند كه از كيان و وحدت و اصالت خود در تمام ابعاد زندگي محافظت كند.



پيروان اين مكتب، به اين مدرسه و افكار آن كاملاً اعتماد داشتند و همين اعتماد بود كه آنان را به نگاهبانياز اين مكتب و چهره ويژه آن در طول قرنها وا ميداشت تا آنجا كه آنان رواياتي را كه در اين مدرسه ميشنيدند دهان به دهان بازگو ميكردند و اگرچيزي مينوشتند تا هنگامي كه از كساني كه اين روايات را از امام نقلميكردند اجازه مخصوص نميگرفتند، به نشر آنها همّت نميگماردند.



فرهنگ اسلامي، اعم از شيعي و سُني، بر پيشوايانمعاصر با امام صادقعليه السلام، همچون پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنّتكه مسلمانان تنها بر مذاهب آنان تمسّك كردهاند، تكيّه داشته استو دريابيم كه اكثر اين پيشوايان انديشههاي ديني خود را از اين مكتب بهره گرفتهاند تا آنجا كه ابن ابيالحديد ثابت كرده است كه علم مذاهبچهارگانه اهل سنّت در فقه، به امام صادق بازگشت ميكند و مورّخ مشهور، ابو نعيم اصفهاني در اين باره گفته است: شماري از تابعان از امامصادق روايت نقل كردهاند از جمله: يحيي بن سعيد انصاري، ايوبسختياني، ابان بن تغلب، ابو عمرو بن علاء و يزيد بن عبداللَّه بن هادو همچنين پيشوايان برجسته از او نقل حديث كردهاند. كساني همچون: مالك بن انس، شعبه حجاج، سفيان ثوري، ابن جريح، عبداللَّه بن عمر،روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن جعفر،حاتم بن اسماعيل، عبد العزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بنطهمان ومسلم بن حجاج نيز در صحيح خود به احاديث نقل شده از آن حضرت احتجاج كرده است،اگر ما از تمام اين امور آگاهي يابيم آنگاه به درستي خواهيم دانست كه فرهنگ اصيل اسلامي تنها و تنها به امام صادق و مدرسهاي كه او بنيان گذارد، باز ميگردد

شمه اي از كرامات امام صادق ع


طليعه سخن:

در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه . ق در مدينه منوره فرزندي پاك از سلاله رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ديده به جهان گشود. نام او جعفر و كنيهاش ابا عبدالله بود، پدر ارجمندش امام محمدباقر عليه السلام پيشواي پنجم شيعيان و مادر گرامياش ام فروه ميباشد. (1) ايشان كه بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، سرپرستي و امامتشيعيان را به عهده داشتند، به القابي همچون صادق، صابر، فاضل و طاهر مشهور بودند.

پيشواي ششم شيعيان مدت 31 سال با پدر زندگي كرد و سرانجام در سال 148 ه. ق در سن 65 سالگي ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع در كنار قبور پدرش امام باقر عليه السلام و جدش امام زين العابدين عليه السلام و سبط اكبر رسول خدا امام حسن مجتبي عليه السلام به خاك سپرده شد.

دوران زندگاني آن حضرت با ده نفر از خلفاي اموي و دو نفر از خلفاي عباسي، و مدت 34 سال امامت ايشان با هفت تن از آنان مقارن بوده است كه عبارتند از:

1- هشام به عبدالملك (105- 125 شمهاي از كرامات امام صادق عليه السلام

ه. ق)

2- وليد بن يزيد به عبدالملك (125- 126)

3- يزيد بن وليد بن عبدالملك (126)

4- ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70 روز از سال 126)

5- مروان بن محمد (126- 132)

6- عبدالله بن محمد مشهور بن سفاح (132- 137)

7- ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي (137- 158)

دوران امامت آن حضرت با شرايط خاص و ممتاز سياسي و اجتماعي همراه بود كه زمينه را براي فعاليتهاي علمي و مذهبي فراهم آورده بوده از طرفي بنياميه دوران ضعف و ركود خود را سپري ميكردند و دائما در حال نزاع و كشمكش با بني عباس بودند. لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبتبه امام عليه السلام و شيعيان را نداشتند و از طرف ديگر حكومت نوپاي عباسيان كه با شعار طرفداري از خاندان رسالتبه قدرت رسيده بودند، در صدد آزار و اذيتشيعيان نبودند.

اين موقعيت ممتاز سبب شد كه يك جنبش علمي و فكري در جامعه اسلامي به وجود آيد و امام صادق عليه السلام در راس اين جنبش توانستبه انتشار علوم الهي بپردازد و جهان اسلام را از معارف اسلامي سيراب سازد.

موقعيت علمي ايشان چنان ممتاز بود كه تمام مسلمانان، حتي علماي ديگر مذاهب در مقابل آن سر تعظيم فرود آوردهاند. چنان كه ابوحنيفه (مؤسس مذهب حنفي از مذاهب چهارگانه اهل سنت) ميگويد: «ما رايت افقه من جعفر بن محمد (2) ; من كسي را فقيهتر [و دانشمندتر] از جعفر بن محمد نديدهام.»

اين امور سبب شد كه شاگردان فراواني در حوزه درس ايشان پرورش يابند كه عدد آنان بالغ بر چهار هزار نفر است. (3) شيخ طوسي در رجال خود بيش از سه هزار نفر از آنان را نام برده كه از برجستهترين آنان ميتوان به: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، مفضل بن عمر، ابو حنيفه و جابر بن حيان، اشاره نمود. (4)

كرامات اولياء

همانطور كه پيامبران الهي براي اثبات نبوت خويش افعال خارق العادهاي به عنوان معجزه انجام ميدهند ائمه اطهار و اولياي الهي هم براي اثبات حقانيتخويش، بيدار كردن مردم يا جهات ديگر، كراماتي از خود بروز ميدهند و از طرف خداوند به آنها عنايات ويژهاي ميشود كه باور آنها براي اذهان عمومي خيره كننده و تعجب برانگيز است. هنگامي كه صفحات تاريخ را ورق ميزنيم با نمونههاي بسياري از اين امور مواجه ميشديم كه به دو نمونه از آنها از زبان قرآن اشاره ميكنيم:

1- يكي از كرامات حضرت مريم، نزول طعام آسماني از طرف خداوند براي اوست. قرآن كريم ميفرمايد: «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اني لك هذا قالت هو من عندالله» (5) ; «هرگاه حضرت زكريا بر مريم در محراب وارد ميشد، غذاي مخصوصي نزد او ميديد. (آن حضرت سؤال ميكرد) اي مريم! اين غذا را از كجا آوردهاي (او پاسخ ميداد) : اينها از سوي خداوند است.»

2- نمونه ديگر درباره آصف بن برخيا از ياران حضرت سليمان است كه تختبلقيس را در مدت زمان كمي از مكاني دور حاضر نمود. خداوند متعال ميفرمايد: «قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربي» (6) ; «كسي كه دانشي از كتاب داشت گفت: من آن را پيش از آن كه چشم بر هم زني نزد تو خواهم آورد. پس هنگامي كه [سليمان] آن را نزد خود ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است.»

انجام كرامات به دست اولياي الهي آن قدر روشن و بديهي است كه اكثر مسلمين بر جواز آن اتفاق دارند.

تفتازاني از علماي اهل سنت ميگويد: «ظهور و روشني كرامات اولياي خدا همچون روشني معجزات انبياء است و انكار اين امور توسط اهل بدعت و گمراهان چيز عجيبي نيست، چرا كه آنان خود توان انجام آن را ندارند و درباره حكام خود هم آن را نشنيدهاند، لذا دستبه انكار ميزنند.» و در جاي ديگر ميگويد: «كرامات حضرت علي عليه السلام آن قدر زياد است كه قابل شمارش نيست» . (7)

كرامات امام صادق (ع)

در ذيل برخي از كرامات امام صادق عليه السلام بيان ميگردد.

باطل كردن سحر ساحران

محمد بن سنان ميگويد: منصور دوانيقي هفتاد مرد از شهر كابل را فراخواند و به آنها گفت: واي بر شما كه ادعاي ساحر بودن داريد و بين زن و شوهر او فاصله مياندازيد ... .

او با وعدههاي بسيار آنها را تحريك كرد تا با انجام سحرهاي خود ابا عبدالله را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسي كه منصور فراهم كرده بود رفتند و انواع صورتها از جمله صورتهاي شير را به تصوير كشيدند تا هر بينندهاي را سحر كنند. منصور بر تختخود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان دستور داد كه امام صادق عليه السلام را وارد سازند. وقتي امام ششم وارد شد، نگاهي به آنها كرد و دستبه دعا برداشت و دعايي خواند كه برخي از الفاظ آن شنيده ميشد و قسمتي را هم به طور آهسته خواند، سپس فرمود: واي بر شما به خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. سپس با صداي بلند فرمود: اي شيرها آنها را ببلعيد، پس هر شيري به ساحري كه او را درست كرده بود حمله كرد و او را بلعيد. منصور بهتزده از تختخود بر زمين افتاد و با ترس ميگفت: اي ابا عبدالله! مرا ببخش ديگر چنين كاري نخواهم كرد، حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانيقي از امام عليه السلام درخواست كرد، شيرها ساحراني را كه خورده بودند برگردانند. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر عصاي موسي آنچه را بلعيده بود برميگرداند، اين شيرها نيز چنين ميكردند. (8)

زنده كردن يكي از ياران

محمد بن راشد از جد خود كه يكي از مسلمانان هم عصر امام صادق عليه السلام است نقل ميكند كه روزي به قصد ديدار امام عليه السلام حركت كردم تا از او سؤالي بپرسم، در ميان راه مطلع شدم كه آن حضرت به تشييع جنازه سيد حميري رفته است، پس به طرف قبرستان رفتم و بعد از ملاقات با امام عليه السلام سؤال خود را از ايشان پرسيدم و جواب آن را دريافت كردم.

هنگامي كه خواستم برگردم، مرا به نزد خود خواند و فرمود: شما مردم سرچشمه علم و دانش را رها كردهايد. عرض كردم: آيا شما امام و پيشواي امت در اين زمان هستيد؟ امام فرمود: آري. عرضه داشتم: دليل و آيتي ميخواهم تا يقين پيدا كنم. آن حضرت فرمود: هرچه ميخواهي بپرس، من با اراده الهي جواب تو را خواهم گفت. عرض كردم: برادري داشتم كه از دنيا رفته و او را در اين قبرستان دفن كرديم، از شما ميخواهم او را زنده كنيد، امام فرمود: برادرت انسان خوبي بود و به خاطر او خواسته تو را برآورده ميكنم، گرچه تو سزاوار چنين كاري نيستي، سپس نزديك قبر او شد و او را صدا زد، در اين هنگام قبر شكافته شد و برادرم از آن خارج شد. به خدا قسم كه چنين شد و به من گفت: اي برادر از او (امام صادق عليه السلام) پيروي كن و او را رها مكن. آن گاه به قبر خويش بازگشت. امام عليه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا كسي را از اين موضوع مطلع نسازم. (9)

خبر از شهادت برخي ياران

از ابوبصير نقل شده است: روزي در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه صحبت از «معلي بن خنيس» به ميان آمد، ايشان فرمودند: «ابا محمد! مطلب مهمي را در مورد او به تو ميگويم، آن را از ديگران مخفي نگهدار; او به مقام واقعي خود نميرسد مگر زماني كه از طرف «داود بن علي» مورد تعرض قرار خواهد گرفت.»

پرسيدم: داود با او چه خواهد كرد؟ فرمودند: «او را دعوت كرده، گردنش را ميزند و بدن او را به دار ميآويزد.»

عرض كردم: اين حادثه در چه زماني واقع خواهد شد؟ امام فرمودند: «در سال آينده» .

ابوبصير ميگويد: سال بعد داود والي مدينه شد و معلي را به پيش خود فراخواند و از او خواست كه اسامي ياران امام صادق عليه السلام را برايش بنويسد، معلي از اين كار امتناع ورزيد، داود عصباني شد و گفت: اگر اسامي آنها را كتمان كني تو را خواهم كشت، معلي بن خنيس گفت: آيا مرا به كشته شدن تهديد ميكني!؟ به خدا قسم هرگز چنين كاري نخواهم كرد. داود خشمگين شد و او را به شهادت رساند و جسد مطهرش را به دار آويخت. (10)

آگاهي از غيب

موارد متعددي در تاريخ نقل شده است كه بيانگر آگاهي و اشراف كامل امام صادق عليه السلام بر امور غيبي است و كلامي را كه ايشان فرموده: «نحن ولاه الامر و خزنه علم الله (11) ; ما واليان امر و خازنان علم خداوند هستيم.» در عمل نشان داده و به اثبات رسانده است. در اين نوشتار به ذكر يك نمونه اكتفا ميكنيم:

ابراهيم بن مهزم ميگويد: از محضر امام صادق عليه السلام جدا شدم و به منزل رفتم، شب هنگام بين من و مادرم مشاجرهاي رخ داد، بر سر او فرياد زدم و با تندي با او سخن گفتم، صبح شد، نماز را خواندم و بلافاصله نزد امام آمدم، همين كه داخل شدم فرمود: اي پس مهزم! چرا بر سر مادر خود فرياد زدي؟ آيا نميداني كه او تو را در شكم خود نگهداري كرد و در دامان خود پروراند و با شير خود تو را تغذيه نمود؟ عرض كردم: آري. ايشان فرمودند: پس هيچ وقتبا تندي با او سخن مگو. (12)

آتش در اطاعت امام

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام بنام مامون رقي نقل كرده است كه: در محضر سرور و مولايم امام صادق عليه السلام بودم، سهل بن حسن از شيعيان خراسان وارد شد و سلام كرد و نشست، عرض كرد: اي فرزند رسول خدا كرامت و بزرگي از آن شماست، شما خاندان امامت، چرا بر اين حق خود سكوت كرده و قيام نميكنيد و حال آن كه هزاران نفر از شيعيان شما آماده شمشير زدن در ركاب شما هستند.

امام عليه السلام فرمود: اي خراساني! لحظهاي درنگ كن. پس امر فرمود كه تنور را روشن كنند، هنگامي كه آتش شعلهور شد، به سهل فرمود: داخل تنور شو، سهل گفت: اي پسر رسول خدا مرا از اين كار معاف بدار، در اين هنگام هارون مكي يكي از اصحاب با وفاي امام عليه السلام وارد شد در حالي كه كفشهاي خود را در دست گرفته بود، سلام كرد و جواب شنيد، امام به او فرمود: كفشهاي خود را بر زمين بگذار و داخل تنور شو، او بدون هيچ درنگي وارد تنور شد و در ميان شعلههاي آتش نشست. امام صادق عليه السلام رو به خراساني كرد و از حوادث خراسان براي او گفت، انگار امام عليه السلام در آن جا حاضر بوده است، سپس فرمود: داخل تنور را نگاه كن. مامون رقي ميگويد: من هم جلو رفتم و داخل تنور را مشاهده كردم، هارون مكي در ميان آتش نشسته بود و برخاست و از تنور خارج شد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر مانند او ميشناسي؟ عرض كرد: به خدا قسم احدي را نميشناسم، امام عليه السلام حرف او را تاييد نمود و فرمود: در زماني كه ما حتي پنج نفر از اين گونه ياران نداريم چگونه قيام كنيم؟ (13)

شفا يافتن به دعاي امام

عمار سه فرزند به نامهاي «اسحاق» ، «اسماعيل» و «يونس» داشت، آنها نقل كردهاند كه «يونس» به مرض بدي مبتلا شده بود، به محضر امام صادق عليه السلام رفتيم، امام با مشاهده وضع يونس، دو ركعت نماز خواند و خدا را حمد كرد و بر نبي اكرم صلي الله عليه و آله و آل او درود فرستاد و ذكرهايي بر زبان جاري ساخت و از خداوند چنين خواست: «واصرف عنه شر الدنيا والاخره واصرف عنه ما به فقد غاظني ذلك واحزنني; شر دينا و آخرت را از او دور نما و اين مرض را از او بر طرف ساز كه عارضه او مرا ناراحت و غمگين كرده است.»

آن سه نفر نقل ميكنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيماري او برطرف شد و شفا يافت. (14)

پاورقي



1) ارشاد شيخ مفيد، انتشارات علميه اسلاميه، ج 2، باب 12 و اصول كافي، كليني، دارالاضواء، ج 1، ص 472.

2) الوافي بالوفيات، صلاح الدين الصفدي، ج 11، ص 127; تهذيب الكمال، جمال الدين مزي، مؤسسه الرساله، ج 5، ص 79; الكامل في الضعفاء، جرجاني، دارالفكر، ج 2، ص 132.

3) ارشاد مفيد، همان، ص 173.

4) رجال طوسي، فصل شاگردان امام جعفر عليه السلام.

5) آل عمران/ 37.

6) نمل/ 40.

7) شرح المقاصد، تفتازاني، شريف رضي، ج 5، ص 76.

8) مديند المعاجز، بحراني، مؤسسه معارف اسلامي، ج 5، ص 246; دلائل الامامه، ابن جرير طبري، مؤسسه البعثه، ص 298; اختصاص، شيخ مفيد، جامعه مدرسين، ص 246.

9) الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي، مؤسسه امام مهدي، ج 2، ص 742; مدينه المعاجز، همان، ج 6، ص 78; اثبات الهداه، شيخ حر عاملي، ج 3، ص 121; بحارالانوار، همان، ج 47، ص 118.

10) بحار الانوار، همان، ص 109; الخرائج و الجرائح، همان، ص 647; مدينه المعاجز، همان، ج 5، ص 226; مناقب ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، ج 4، ص 225.

11) اصول كافي، همان، ص 192.

12) بصائر الدرجات، صفار قمي، منشورات مكتبه آيت الله النجفي، ص 243; مدينه المعاجز، همان، ج 5، ص 314; اثبات الهداه، همان، ج 3، ص 102; الخرائج و الجرائح، همان، ج 2، ص 729.

13) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 237; بحارالانوار، همان، ص 123; مدينه المعاجز، همان، ج 6، ص 114.

14) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 232 و مدينه المعاجز، همان، ج 6، ص 109 و بحارالانوار، همان، ص 134.

عزاداري امام حسين ع در محضر امام صادق ع


شيعه اماميه بسياري از احاديث و روايات خود، به ويژه در مسائل فقهي، را از امام ششم، جعفر بن محمّد صادق عليه السلام ، گرفته و بسياري از سنّتها و آداب و رسوم شيعه منسوب به ايشان است، تا آنجا كه مذهب شيعه اماميه را «مذهب جعفري» مينامند. اين مسئله مرهون شرايطي بود: سلسله بنياميّه در سراشيبي سقوط قرار داشتند و خاندان عبّاسي هم هنوز قدرت تثبيتشدهاي نداشتند.


امامت امام صادق عليه السلام از سال 114 تا 148 ق طول كشيد كه دوران نسبتا طولاني 34 ساله را شامل ميشد. از اين مدت، 18 سال در اواخر دوران اموي سپري شد و 16 سال در اوايل دوران خلافت عبّاسي گذشت. امام صادق عليه السلام با استفاده از اين شرايط، نسبت به بسط و گسترش فرهنگ اسلامي و شيعي تلاش وافري نمود و به تدوين و تعميق فقه و مباني و سنن شيعي همّت گمارد و شاگردان زيادي در اين جهت پرورش داد. روايات زيادي از بزرگداشت واقعه كربلا و شهادت حسين بن علي عليه السلام و يارانش توسط اين امام نقل شده است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:


از عبداللّه بن سنان روايت شده است كه در روز عاشورا بر امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم، در حاليكه جمع زيادي اطراف ايشان را فرا گرفته بودند و ايشان چهرهاي اندوهناك و غمگين و اشكبار داشت. عرض كردم: يابن رسول اللّه، از چه ميگرييد؟ خداوند ديده شما را نگرياند. فرمود: آيا تو در بيخبري به سر ميبري؟ مگر نميداني در چنين روزي حسين عليه السلام به شهادت رسيد؟ گريه به او امان نداد تا سخن بيشتري بگويد و همه مردم به گريه افتادند.[1]


چنانچه اين روايت را درست بدانيم، به اوج خفقان عصر اموي و شدت برخورد آنان با سنّتهاي شيعي و به ويژه عزاداري امام حسين عليه السلام پي ميبريم كه حتي ياران نزديك امامان شيعه را نيز در بيخبري نگه ميداشت كه البته جاي تأمّل دارد.


زيد الشحّام نقل ميكند كه روزي نزد امام صادق عليه السلام بوديم. جعفر بن عثمان وارد شد و نزديك امام نشست. امام به او فرمود: شنيدهام كه تو درباره حسين عليه السلام شعر ميگويي. جعفر گفت: آري. با درخواست امام، جعفر اشعاري در رثاي امام حسين عليه السلام خواند و امام و جمع حاضر گريه كردند. اشك بر چهره امام جاري گشت و فرمود: اي جعفر، فرشتگان مقرّب الهي سخن تو را شنيدند و گريه كردند، همچنانكه ما گريه كرديم. سپس فرمود: «كسي كه براي حسين عليه السلام شعر بگويد، خود گريه كند و ديگران را بگرياند، خدا بهشت را بر او واجب ميكند و گناهانش را ميآمرزد.»[2]


محمّد بن سهل ميگويد: در ايام تشريق[3] به همراه كمّيت شاعر، خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيديم. كمّيت به امام عرض كرد: اجازه ميفرماييد: شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان كه اين ايّام روزهاي بزرگي هستند. پس حضرت خانواده خود را گفت كه نزديك آيند و به اشعار كمّيت گوش دهند. كمّيت اشعاري در رثاي امام حسين عليه السلام خواند. امام در حق كميّت دعا كرد و براي او آمرزش طلبيد.[4]


شيخ فخرالدين طريحي در كتاب منتخب روايت كرده است: چون هلال عاشورا پديدار ميشد، حضرت صادق عليه السلام اندوهناك ميگرديد و بر جدّ بزرگوارش سيدالشهداء عليه السلام ميگريست و مردم از هر جانب به خدمت ايشان ميآمدند و با او نوحه و ناله مينمودند و بر آن حضرت تعزيت ميدادند و چون از گريه فارغ ميگشتند، حضرت ميفرمود: «اي مردم، بدانيد كه حسين عليه السلام نزد پروردگار خود زنده و مرزوق است و پيوسته به عزاداران خود نگاه ميكند و بر نامهاي ايشان و پدرانشان و جايگاهي كه در بهشت براي آنها مهيّاست از همه داناتر است.»[5]


همچنين امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام نقل ميكند: «اگر زائر و عزادار من بداند كه خداوند چه اجري به وي عطا خواهد فرمود، هر آينه شادي او از اندوهش بيشتر خواهد بود و زائر امام حسين عليه السلام با اهل خود برنميگردد مگر مسرور، و عزادار من از جاي برنخيزد، مگر آنكه جميع گناهانش آمرزيده ميگردد و مانند روزي ميشود كه از مادر متولّد شده است.»[6]


تأكيد امام صادق عليه السلام به زنده و گواه بودن امام حسين عليه السلام ، اشاره به آياتي از قرآن كريم است كه ويژگيهاي شهيد را بيان ميكند.[7] اين مسئله بيانگر آن است كه امام صادق عليه السلام تلاش ميكردند فضاي مسمومي را كه بنياميّه براي امامان شيعه از جمله امام حسين عليه السلام در جامعه ايجاد كرده بودند و آنها را افرادي طاغي و ياغي نسبت به حاكم اسلامي و اميرالمؤمنين ميدانستند، با برپايي مجالس عزاداري و بيان حقايقي پيرامون شخصيت و قيام امام حسين عليه السلام پاك كنند و مسلمانان را به حقايق آگاه سازند و در اينباره، به قرآن، كه مورد وثوق و اجماع مسلمانان است، متوسّل ميشدند.





پاورقي




[1] شيخ صدوق، امالي، مجلس 27.


[2] سيد شرف الدين، فلسفه شهادت و عزاداري حسين بن علي عليه السلام ، ترجمه علي صحّت، تهران، مرتضوي، 351، ص 68.


[3] روزهاي دهم، يازدهم و دوازدهم ذي حجّه را كه حجّاج در سرزمين «مني» بيتوته مي كنند و حالت اعتكاف دارند، «ايّام تشريق» مي گويند.


[4] ابن قولويه، پيشين، باب 32، ص 112.


[5] فخرالدين طريحي، پيشين، ج 2، ص 483.


[6] همان.


[7] براي مثال، آيه «ولا تحسبنَّ الذين قُتلوا في سبيلِ اللّهِ امواتا بَل احياء عندَ ربِّهم يُرزقون.» (بقره: 155)

منبع:دانشنامه حوزه

عصر شكوفايي نهضت فرهنگي شيعه


در سال 132 هجري بنياميه پس از 91 سال حكومت سرانجام در آستانه سقوط قرار گرفت و با كشته شدن مروان بنمحمد منقرض شد و حكمرانان عباسي حكومت استبدادي خويش را آغاز كردند. در چنين موقعيتي كه كشمكشهاي سياسي بنياميه و بنيعباس به اوج خود رسيده بود، امام صادق(ع) با درايت خاص خويش نهضت علمي، فرهنگي تشيع را طرح ريزي كرد و دانشگاه عالي جعفري را بنيان نهاد. امام با استفاده از فرصتبه دست آمده حوزه علمي با عظمتي تشكيل داد و در مدتي كوتاه علاقهمندان دانش معارف جعفري را پيرامون خود گرد آورد. آنان مشتاقانه به دانشاندوزي پرداختند و از گنجينه علوم آل محمد (ص) بهرهمند شدند. به گفته شيخ مفيد 4000 نفر از حوزه درسي حضرت استفاده كردند.شيخ طوسي شاگردان امام صادق (ع) را3197 مرد و 12 زن ذكر كرده است. امام با توجه به شكوفايي دانش و به وجود آمدن مكتب هاي مختلف و هجوم افكار الحادي، برنامه فرهنگي خويش را در محورهاي مختلف به انجام رساند. پاسخ به شبهههاي گوناگون ضد ديني، تشكيل جلسات مناظره، نشر روايات و تعاليم اسلام، تدريس رشتههاي گوناگون علوم و تربيت شاگردان بخشي از برنامههاي ششمين پيشواي شيعه بود.

هشام بن حكم كيست؟



هشام در اوايل قرن دوم هجري در كوفه ديده به جهان گشود و در شهر واسط رشد كرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها براي تجارت به بغداد آمد و در محله كرخ به بزازي مشغول شد. دانشمندان علم رجال مينويسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حكم، متكلم بود و در بصره ميزيست. دخترش، فاطمه، يكي از زنان با ايمان روزگار بود. هشام همچنين برادري به نام محمد بنحكم داشت كه از راويان حديث بود.

هشام از همان جواني شيفته علوم بود و براي رسيدن به اين هدف علوم زمانه را آموخت. كتب فلسفي دانشمندان يونان را فراگرفت و كتابي در رد يكي از فلاسفه يونان نگاشت.



هشام در مسير تكامل انديشهاش به مكتب هاي گوناگون علمي عصر خويش پيوست; ولي هيچ مكتبي عطش حقيقتجويياش را فروننشاند. سرانجام به وسيله عمويش، عمير بنيزيد كوفي، با امام صادق (ع) آشنا شد و در شمار پيروان آن حضرت قرار گرفت. سير تكاملي انديشه هشام نشان ميدهد كه آگاهانه و براساس برهان عقلي تشيع را پذيرفته است. او به منظور كسب علم، تامين معاش، مناظره، تبليغ معارف اهل بيت (ع) و انجام مناسك حج به شهرهاي بغداد، بصره، مدائن، حجاز و كوفه سفر كرد و با برهان هاي دقيق و منطقي در گسترش فرهنگ اهل بيت (ع) كوشيد.

سفر براي تحصيل دانش



هشام به عنوان يك پژوهشگر شيعي سعي ميكرد پرسش هاي خود را با امام صادق(ع) در ميان نهد و از آن حضرت پاسخ دريافت كند. روزي يكي از دانشمندان مخالف اسلام پرسشي در باره تعدد زوجات مطرح كرد و گفت: قرآن از سويي در آيه سوم سوره نساء ميگويد: «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة؛ با زنان پاك مسلمان ازدواج كنيد، با دو يا سه يا چهار زن و اگر ميترسيد ميان آنها به عدالت رفتار نكنيد، پس به يك همسر بسنده كنيد» از سوي ديگر در آيه 129 همين سوره ميفرمايد: «و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم؛ هرگز نميتوانيد ميان زنان به عدالت رفتار كنيد، هر چند كوشش كنيد» با ضميمه كردن آيه دوم به آيه اول د رمييابيم كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع است زيرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممكن نيست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.



هشام از پاسخ بازماند پس براي گرفتن پاسخ به مدينه شتافت. اين سوال را براي حضرت گفت. امام فرمود: «منظور از عدالت در آيه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و عايت حقوق همسري و طرز رفتار و كردار است و مراد از عدالت در آيه 129 اين سوره عدالت در تمايلات قلبي است. بنابراين تعدد زوجات در اسلام حرام نيست و با شرايطي جايز است»



هشام اين گونه براي كسب علم و معارف اسلام تلاش ميكرد. امام صادق(ع) نيز متقابلا هشام را از كوثر زلال ولايتسيراب ميساخت. امام در برابر پرسشهاي هشام با بردباري پاسخ ميداد و قانعش ميساخت. نمونههايي از اين پرسش و پاسخها در كتابهاي توحيد صدوق و علل الشرايع ديده ميشود

عكس العمل امام صادق (ع) در برابر قيام نفس زكيه


محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن(عليه‎السلام) معروف به نفس زكيه يكي از پسرعموهاي امام صادق(عليه‎السلام) بود از آنجايي كه قيام يحيي بن زيد در خراسان و شهادت او زمينه را براي قيام عباسيان فراهم نمود و عباسيان نيز در مرحله اول زمينه را براي قيام فردي از ميان خود مساعد نمي‎ديدند به همين علت تصميم گرفتند فردي از آل علي(عليه‎السلام) را كه در بين مردم از احترام، شخصيت و وجاهت بيشتري برخوردار است مطرح سازند و بعد كه به هدف رسيدند او را از ميان بردارند در پايان به اين نتيجه رسيدند كه محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن(عليه‎السلام) معروف به نفس زكيه را كه يكي از پسرعموهاي امام صادق(عليه‎السلام) نيز بود به حكومت برسانند.

چون نامش هم نام پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و خال سياهي روي شانه‎اش بود و نيز بسيار زاهد و عابد بود، عبدالله به عنوان مهدي آل محمد( عليه السلام) از مردم براي او بيعت مي‎گرفت.



از طرفي چون نامش هم نام پيامبر (صلّي الله عليه و آله) بود و خال سياهي روي شانه‎اش بود و نيز بسيار زاهد و عابد بود، عبدالله (پدر او) به عنوان مهدي آل محمد(صلّي الله عليه و آله) از مردم براي او بيعت مي‎گرفت. سرانجام او در سال 145 (هـ . ق) قيام كرد ولي اندكي بعد به دست نيروهاي منصور به قتل رسيد.



موضع امام صادق(عليه‎السلام) در برابر قيام نفس زكيه به عنوان مهدي آل محمد(صلّي الله عليه و آله) از همان روز اول مخالفت بود زيرا عبدالله محض يعني پدر نفس زكيه معتقد شده بود كه فرزندش مهدي آل محمد است و سكوت امام مي‎توانست نوعي صحه گذاردن بر ادعاي آنها باشد به همين دليل امام صادق(عليه‎السلام) با اين قيام مخالف بود.



دليل ديگر اين بود كه امام شكست و كشته شدن او را پيش‎بيني مي‎كرد از اين رو است هنگامي كه آنها از امام براي نفس زكيه بيعت مي‎خواستند چنين فرمود: «آن مساله امام مهدي(عج) است كه پيغمبر خبر داده است، حالا وقتش نيست. واي عبدالله اگر تو مي‎پنداري كه اين پسرت(محمد) همان مهدي موعود است، بدان كه او نيست. و نه اكنون زمان خروج مهدي است و اگر مي‎خواهي به محمد (پسرت) دستور خروج دهي به خاطر امر به معروف و نهي از منكر باشد.



شاهد ديگر در تأييد قيام ضد ظلم نفس زكيه اين است در زماني كه محمد و ابراهيم (برادر محمد) و پدرشان عبدالله محض به همراه چند نفر ديگر در زندان منصور به سر مي‎بردند و چند تن از آنها در آن جا با سخت‎ترين وضع به شهادت رسيدند منقول است كه امام صادق(عليه‎السلام) درباره شهادت آنها گريه سختي نمود.



در روايتي ديگر در تأييد قيام نفس زكيه از خلادبن عمير نقل شده كه در محضر امام صادق (عليه‎السلام) بودم و آن حضرت

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «آن مساله امام مهدي(عج) است كه پيغمبر خبر داده است، حالا وقتش نيست. و عبدالله اگر تو مي‎پنداري كه اين پسرت همان مهدي موعود است، بدان كه او نيست. و نه اكنون زمان خروج مهدي است و اگر مي‎خواهي به محمد دستور خروج دهي به خاطر امر به معروف و نهي از منكر باشد.



از آل حسن(عبدالله محض و پسرانش) ياد كرد و بسيار گريست به طوري كه من و حاضران از شدت گريه او گريستيم آنگاه آن حضرت فرمود: پدرم از فاطمه دختر امام حسين نقل كرد كه گفت پدرم امام حسين(عليه‎السلام) فرمود: اي فاطمه چند نفر از فرزندان تو در كنار شط فرات كشته مي‎شوند كه پيشينيان در فضيلت از آنها سبقت نگرفته و آيندگان به درجه آنها نخواهند رسيد. آنگاه خود آن حضرت فرمود: اينك از فرزندان فاطمه(دختر امام حسين) جز اينها (عبدالله و پسرانش) كه در زندان كشته شده‎اند كسي ديگر نيست كه مصداق سخن مذكور امام حسين(عليه‎السلام) باشد.



چنان كه مي‎بينيم امام با قيام نفس زكيه به عنوان قيامي ضد ستمگري (نه به عنوان قيام مهدي آل محمد (صلّي الله عليه وآله) موافق بوده است و هر چند آن حضرت اين انقلاب را مورد پشتيباني قرار نداد ولي در عين حال اقدامي نيز عليه آن به عمل نياورد و اين ثابت مي‎كند كه حضرت با قيام تحت عنوان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهي از منكر موافق بوده است .



در جايي ديگر امام صادق(عليه‎السلام) خطاب به كساني كه از او درباره بيعت با نفس زكيه سؤال مي‎كردند چنينفرمود: از خدا بترسيد زيرا پدرم فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آنها را به سوي خود دعوت كند با اين كه در ميان مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد.

پاورقي

1. نورالله عليدوست، «پرتوي از زندگاني امام صادق(عليه‎السلام)»، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران ـ 1377.



2. رسول جعفريان، «حيات فكري و سياسي امامان شيعه»، چاپ چهارم، انتشارات انصاريان، قم ـ 1380.



3. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، «اعلام الوري باعلام الهدي»، انتشارات دارالكتب، تهران 1390 هـ. ق.



4. اسد حيدر، «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين، اصفهان.



5. محمدبن يعقوب كليني، «الكافي»، تحقيق، علي اكبر غفاري، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران ـ 1388 هـ. ق.



6. محمدبن محمدبن النعمان الشيخ المفيد، «الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد»، انتشارات بصيرتي، قم ـ 1413 هـ. ق.



7. محمدباقر مجلسي، «بحارالانوار»، انتشارات موسسه الوفا، بيروت، 1403، هـ. ق.



8. كاظم ارفع، «سيره عملي اهل بيت»، چاپ اول، انتشارات فيض كاشاني، تهران ـ 1379.



9. محمد محمدي اشتهاردي، «سيره چهارده معصوم»، چاپ دوم، نشر مطهر، تهران ـ 1377.



10. مهدي پيشوايي، «سيره پيشوايان»، چاپ يازدهم، انتشارات مؤسسه امام صادق(عليه‎السلام)، قم- 1379.



11. عباس قمي، «منتهي الامال»، جلد دوم، چاپ سيزدهم، انتشارات هجرت، قم ـ 1378.



12. ابومحمد حسن بن موسي النوبختي، «فرق الشيعة»، انتشارات المكتبه المرتضويه، نجف ـ 1355 هـ. ق.



13. علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي، «كشف الغمّة في معرفة الائمة»، انتشارات دارالمكتب الاسلامية، بيروت.



14. السيد محسن الامام الامين، «اعيان الشيعة»، انتشارات دارالتعاريف للمطبوعات، بيروت 1403 هـ.ق.



15. علي بن محمد بن احمد المالكي، «الفصول المهمة في معرفة الاحوال الائمة(عليهم‎السلام)»، انتشارات دارالقلب التجاريه، نجف.



16. مومن بن حسن الشبلنجي، «نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت.



17. محمد جواد فضل الله، «الامام الصادق»، انتشارات دارالزهرا، بيروت - 1401 هـ.ق.



18. محمد بن علي بن طباطباالمعروف بابن طقطقي، «الفخري»، انتشارات دارصادر، بيروت.



19. ابن انبه، «عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب»، انتشارات مكتبه الحيدريه، نجف، 1380 هـ.ق.



20. سيد علي خان، «رياض السالكين في شرح صحيفة سيدالساجدين»، انتشارات موسسة آل البيت، قم.



21. ابوالفرج اصفهاني، «ترجمة مقاتل الطالبيين»، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، چاپ دوم، انتشارات صدوق، تهران .



22. هاشم معروف الحسني، «جنبش‎هاي شيعي در تاريخ اسلام»، مترجم: سيد محمد صادق عارف، چاپ اول، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1371.



23. احمد بن محمد بن خالد برقي، «المحاسن»، تصحيح: محدث ارموي، تهران، 1370.



24. باقر شريف قريشي، «حياة الامام الباقر»، نجف. ابوالعباس النجاشي؛ «رجال النجاشي»، تصحيح: آيت الله زنجاني، انتشارات موسسة النشر الاسلامي، قم.



26. حسين كريميان، «سيره و قيام زيد بن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ، 1360.



27. محمد بن حسن شيخ طوسي، «اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشي»، تصحيح: مصطفوي، انتشارات دانشگاه، مشهد.



28. شيخ صدوق: «الامالي»، انتشارات اعلمي، بيروت، 1980 ميلادي.



29. الشيخ محمد تقي التستري، «قاموس الرجال»، انتشارات مركز نشر الكتاب، تهران، 1397 هـ.ق.



30. محمدبن علي بن الحسين بن بابويه الشيخ صدوق، «عيون اخبار الرضا»، انتشارات اعلمي، تهران.



31. سيد ابوفاضل اردكاني، «شخصيت و قيام زيدبن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ـ 1361.



32. عبدالله ما مقاني، «تنقيح المقال»، انتشارات جهان، تهران.



33. شيخ عباس قمي، «سفينة البحار»، انتشارات موسسه فراهاني، تهران.



34. عبدالحسين احمد الاميني النجفي، «الغدير»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين، تهران



35. ابوسعيد آبي، «نثر الدرر»، انتشارات الهيئة العامة المصرية للكتب مصر، 1981 ميلادي .



36. تقي الدين المقريزي، «الخطط المقريزيه»، انتشارات دارصادر، بيروت .



37. صلاح الدين الصفدي، «فوات الوفيات»، بيروت ـ 1402 هـ. ق.



38. ابن ابي الحديد، «شرح نهج البلاغه»، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، انتشارات دارالاحياء الكتب العربيه، مصر ـ 1378 هـ. ق.



39. آيت الله خوئي، «معجم رجال الحديث»، انتشارات مدينة العلم، قم.



40. مرتضي مطهري، «سيري در سيره ائمه اطهار»، انتشارات صدرا، تهران ـ چاپ 20 ، 1380.



41. ابوالفرج اصفهاني، «مقاتل الطالبيين»، انتشارات المطبعة الحيدريه، نجف ـ 1965 ميلادي.



42. الطبرسي، «الاحتجاج»، انتشارات دارالنعمان لطباعة والنشر ، نجف ـ 1386 هـ . ق.



43. قندوزي حنفي، «ينابيع المودة»، انتشارات بصيرتي، قم.



44. سميره مختارالليثي، «جهادالشيعه»، انتشارات البطحاء، قم ـ1363.



45. الجشهياري، «الوزراء و الكتاب»، انتشارات مصطفي الحلبي، مصر، 1357 هـ.ق.

غُلات از ديدگاه امام جعفر صادق (ع)




بحث پيرامون فرقه غلات و غاليان در طول تاريخ اسلام يكي از مهمترين ابحاثي است كه هنوز بسياري از افق هاي آن ناشناخته باقي مانده است در صورتي كه تحقيق پيرامون كشف آنها ميتواند راهگشاي بسياري از مسايل اعتقادي ، سياسي و تاريخي باشد. از نظر تاريخي ، اين حقيقت مسلم است كه در زمان امامان معصوم خصوصاً در زمان امام محمد باقر(عليه السلام) و امام جعفر صادق(عليه السلام) گروهي براي كسب منافع دنيوي و رسيدن به مطامع سياسي خود، محبت ائمه معصومين را دست مايه شگردهاي خود نمودند و در اين راه با استفاده از اذهان ساده مردم تا حد غُلُو و رساندن آن بزرگواران به مقام نبوت و الوهيت پيش رفتند.

اما اين حقيقت نيز غير قابل ترديد است، كه امامان شيعه (عليهم السلام) و رهپويان انديشمند آنان همواره در مقابل اين موج خطرناك ايستادگي كرده و با تلاشهاي مستمر خود توانستند كاري كنند كه پس از گذشت دو قرن ، جز نامي از آنها باقي نماند. و به اين ترتيب بيشترين سهم را در نابودي آنان ايفا كردند ، و حتي سهمي بيشتر از عباسيان كه سعي داشتند با كشتار غُلات به نابودي آنها بپردازند.

ناگفته نماند كه دشمنان شيعه نيز به تلاش ناجوانمردانه خود در جهت محكوم كردن شيعه و افكار آنان كه منبعث از فرهنگ پاك اهلبيت(عليهم السلام) بود ادامه دادند و اين تلاشهاي خالصانه انديشمندان و امامان شيعه را در جهت غُلُو زدائي از دين ناديده گرفتند و جريان غُلُو را بهانه خوبي براي كوبيدن شيعه يافتند و در طول تاريخ كتابهاي خود را از نسبت غُلات به شيعه و تبليغ در جهت فرقه سازي با گرايشهاي كلامي غالي پر نمودند و بدين ترتيب به محكوم كردن شيعه و اثبات حقانيت خود پرداختند.

در صده هاي اخير مستشرقان بي خبر يا مغرض مثل «گولدزيهر» ، «فان فلوتن» و «ولهاوزن» نيز اين گفته را تكرار كرده و با انتساب غُلات به شيعه چهرهاي آلوده از شيعه را به جهانيان عرضه داشتند.

لذا با تحقيقي در مورد غاليان و بررسي عقايد و مواضع فكري آنان و تحليل زيرساختاري عقيدتي ايشان و تقابل آنها با كلمات نوراني اهل بيت روشن خواهد شد به چه ميزان اعتقادات غُلات با شيعيان همسوئي دارد و چگونه دشمنان تشيع با طرح اينگونه مسائل انحرافي اذهان ساده لوحان را به طرف خود جذب مينمايد.

غُلُو از ديدگاه اسلام

غُلُو ريشه اصلي دين و محور اساسي آنرا كه توحيد است از بين ميبرد و انسانها را مشرك مينمايد لذا قرآن كريم و پيشوايان ديني در طول تاريخ به شدت با اين انحراف برخورد كرده اند.

در قرآن كريم سوره توبه آيه 30 ميفرمايد: «و قالت اليهود عزير بن الله و قالت النصاري المسيح بن الله» و يا در آيه 31 همين سوره ميفرمايد: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله والمسيح بن مريم» لذا قرآن از هر دو گروه ميخواهد كه غُلُو و شرك را كنار گذاشته و به حقيقت روي آورند و عزير و مسيح را فرستادگان خداوند بدانند.

البته اين انديشه هاي خطرناك مثل يك بيماري واگير در ميان اديان نفوذ كرده است و در ميان مسلمانان تفكر غاليانه بيشتر فعاليت خود را پس از رحلت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) و در زمان فقدان آن حضرت آغاز كرده است گروه محمديه نخستين فرقه گمراه است. مرحوم شيخ مفيد(ره)

در مورد غُلات محمديه مينويسد: «المحمديه، النافيه لموت رسول الله المتيقنه بحياته» آنها گروهي هستند كه مرگ رسول خدا را نفي كرده و اعتقاد به حيات پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) دارند

از قول عمربن خطاب مطلبي را يادآور ميشود كه ميگويد:

«والله لا اسمع احداً يقول مات رسول الله الا قتلته ان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) لم يمت و انماغاب عنّا كما غاب موسي عن قومه اربعين ليله والله ليرجعن رسول الله الي قومه كما رجع موسي الي قومه و ليقطعن ايدي رجال و ارجلهم»

به خدا قسم هر كسي كه بگويد رسول الله مرده است او را ميكشم بلكه او نزد خدا است و فقط از ما پنهان شده است مانند موسي عليه السلام كه چهل شب از قوم خود پنهان بود بخدا سوگند كه رسول الله به قوم خود مراجعت ميكند همانگونه كه موسي بازگشت و دستها و پاهاي مرداني را قطع كرد.

مرحوم علامه اميني قريب به همين مفاهيم را نقل مينمايد و اضافه ميكند كه:

ابوبكر به عمر اعتراض نمود و او را از اظهار اين چنين سخنان نهي كرد و با صداي بلند به مردمي كه در آنجا حضور داشتند اين چنين گفت:

«ايهاالناس من يعبد محمداً فان محمداً قدمات و من كان يعبدالله سبحانه و تعالي فان الله سبحانه حي لايموت و قد نعيـ نبيه الي نفسه و هو بين اظهركم فقال: انك ميت و انهم ميتون»

اي مردم هر كس كه محمد را ميپرستد بداند كه او مرده است و آنكه خدا را عبادت ميكند ، خدا زنده است و نميميرد ، پروردگار عالم پيامبرش را به سوي خود خواند و بدن او نيز هم اكنون در ميان شماست همانگونه كه قرآن فرمود: تو ميميري و آنها نيز ميميرند.

در اينجا عمر كه باچنين پاسخي روبرو شده، در مقام عذرخواهي چنين گفت :«گويي اين آيه از قرآن فراموشم شده بود».

شايد نخستين جرقه غُلُو در تاريخ اسلام از همين جا آغاز شد، سپس غُلات فرقه محمديه به وجود آمدند. گرايش غُلُو در دوره خلافت حضرت علي توسعه بيشتري پيدا نمود و پس از شهادت آن حضرت گروهي از جمله پيروان محمد بن حنفيه به غُلُو گرايش پيدا كردند و در زمان امام محمد باقر رو به رشد نهاد و فرقههاي مختلف در زمان امام جعفر صادق(عليه السلام)بوجود آمدند و تا غيبت صغري و غيبتكبري اين گرايشات همچنان ادامه داشت و امامان شيعه (عليهم السلام)بسان دژي محكم از ابتداي پيدايش اين نوع تفكر به شيوهاي خاص باآنها به مبارزه پرداختند، در بحثهاي آينده ما به شيوه مبارزاتي امامجعفر صادق(عليه السلام) بيشتر خواهيم پرداخت. ان شاءاللّه.

بررسي علل كثرت فرق مختلف غُلات منسوب به شيعه

در اين مقطع از بحث ، لازم ميدانم نظر خوانندگان محترم را به دلايل كثرت و فراواني غُلات منسوب به شيعه جلب نمايم. زيرا تحقيق در اين امور ميتواند يكي از راههاي پيدايش مكتب غُلُو معرفي گردد.

در بررسي علل فراواني فرق مختلف غُلات بايد بگويم كه اكثر اين فرقه ها قبل از آنكه حقيقتي خارجي داشته باشند دست پرورده افكار و ذهنيات دشمنان شيعه در طول تاريخ اسلام بوده است تا بدين وسيله تشيع را يك مكتب انحرافي و ساختگي معرفي نموده و اسلوب و شيوه هاي تربيتي و اخلاقي و فقهي تشيع خالص را در كنار افكار پوچ و غير قابل دفاع آنان كم اهميت جلوه دهند و از تاثيرگذاري افكار اهلبيت(عليهم السلام) بر تشنگان حقيقت بكاهند.

پر واضح است شيعيان، درطول تاريخ و، سامان دهندگان و رهبران قيامهاي مردمي بر عليه حكام جور و ستم بني اميه بني عباس بودهاند و همين امر محبوبيت ويژه اي را براي شيعيان ، در ميان اذهان سايرين ايجاد ميكرد و باعث ميشد كه مردم درمورد تشيع به مطالعه و تحقيق بپردازند. خصوصاً در ميان نسل جوان كه شور و اشتياق بيشتري به كشف حقايق داشتند. لذا اگر دشمن موفق ميشد با اجراي فعاليتهاي غير محسوس و دامن زدن به تبليغات منفي از قبيل شايعهسازي ، فرقهسازي ، انتساب برخي از افعال زشت و ناروا به رهبران شيعه، محبوبيتها را از بين ميبرد يقيناً تمام تلاش خود را در اين مسير تمركز ميداد فرقه هايي مثل: هاشميه (منسوب به ابوهاشم عبدالله محمدبن حنفيه)، جناحيه (منسوب به عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفربن ابيطالب).

مختاريه (منسوب به مختاربن ابي عبيده ثقفي) از جمله اقدامات اوليه فرقه سازي آنان به شمار ميآيد.

البته ويژگيهاي خاص ائمه اطهار (عليهم السلام)، مثل علم و تقوي و شجاعت و ايثار و عدالت و... اينها ـ بدون هيچگونه تبليغاتي ـ مردم را به رهبران معصوم دعوت ميكنند چرا كه پويائي و حيات و عدالت اجتماعي و علم و دانش همگي گمشدههاي انسانهاي انديشمند و وجدانهاي بيدار است كه فقط وفقط در اين مكتب (مكتباهلبيت(عليه السلام)) يافت ميگرديد و بهترين راه براي درهم شكستن اين جايگاه معنوي و عرفاني نسبت دادن غُلُو و شرك به پيشويان معصوم(عليه السلام) است كه توسط دشمنان دوست نما ترويج ميشد تشخيص داده ميشد.

از ديگر دلايل انتساب غُلُو به شيعيان ، برجستگيهاي علمي برخياز اصحابائمه(عليهم السلام) مثل: مفضل ، يونس بنعبدالرحمن، زراره، هشام بن حكم ، هشام ابن سالم ، مومن الطالق، و پيروزي آنها در مناظرات و بحثهاي كلامي بود كه مخالفان را به ستوه ميآورد، و آنان را به چالش جدي ميكشيد و آنها نيز مجبور ميشدند براي رهايي از اينگونه فشارهاي علمي ، جهت استدلالهاي خود، فرقههايي را خلق كرده و عقايد باطلي را به آنان نسبت دهند تا بدينوسيله دلايل خود را بر پايه عقايد آن فرقه استوار نموده و مستند كنند ( معرفي و انتساب فرقه شيطانيه به مومن الطاق از اينگونه اقدامات آنان به حساب ميآيد) و بدينوسيله سعي در تخريب چهره ائمه اطهار بوسيله كوبيدن اصحاب آن بزرگواران مينمودند.

به غير از انگيزه هاي سياسي و جهل و تعصب و دنيا طلبي و يا نيروهاي نفوذي در ميان مسلمانان - جهت تخريب شخصيت ائمهاطهار(عليهم السلام) كه به هر كدام از آنها اشاره شد مرحوم علامه حلي در مورد علل و انگيزه گرايش به غُلُو در ميان مردم،نظري جداگانه دارد. او در كتاب انوارالملكوت (في شرح الياقوت) ميگويد:

«والسبب في غلطهم ما شاهدوا من معجزاته ( و تلك لايدل علي اقوالهم لصدور امثالها من الانبياء المتقدمين كموسي و عيسي (عليه السلام)» .

سبب انحراف غُلات اين است كه آنها كرامات و معجزات اميرالمومنين(عليه السلام) را ديدند (لذا تحمل و ظرفيت لازم را نداشتند) در حالي كه وقوع اين معجزات دليل بر الوهيت نظرات آنان نيست زيرا پيامبران گذشته مانند حضرت موسي و عيسي نيز از معجزه برخوردار بودند.



ابن ابي الحديد معتزلي



نيز همين نظريه را تائيد ميكند او در ذيل فرمايش حضرت امير المؤمنين(عليه السلام):«سلوني قبل ان تفقدوني» پس از بيان برخي از معجزات حضرت گرايش به غُلُو را در ميان برخي از مردم ناشي از عدم ظرفيت آنها ميداند سپس پرسشي را مطرح ميكند كه چرا مردم وقتي اخبار غيبي و معجزات را از حضرت علي(عليه السلام) ديدند و شنيدند او را خدا خواندند ولي در باره پيامبر چنين ادعائي نكردند با اينكه آن حضرت نيز داراي معجزات فراواني بود؟ و بعد خودش به اين سؤال پاسخ ميدهد كه اصحاب رسول خدا كه معجزات را ميديدند از ايمان كامل برخوردار بودند وبهره عقلي بيشتري داشتند ولي غُلات مردمي كم فهم و ضعيف العقل و زود باوراند ; و مجرد ديدن معجزات فكر ميكردندكه جوهره الهي در علي (عليه السلام)حلول كرده است. سپس وضعيت اجتماعي و روحي مردم عراق را در پذيرش تفكر غُلُو مورد عنايت قرار ميدهد معتقد است به اينكه حضرت علي(عليه السلام) بيشتر عمرش را در مدينه و حجاز سپري كرده است ولي غُلات در سرزمين عراق و كوفه بوجود آمده اند!

البته پاسخ ابن ابي الحديد به اين پرسش ، كامل به نظر نمي رسد زيرا همانگونه كه در صدر اين مقاله آمده است ، شايد نخستين فرقه غُلات در حجاز به نام محمديه بوجود آمد; ولي به دليل وجود رسول خدا و رشد سريع اسلام و سطوت و شُكوه و عزت مسلمانان اجازه رشد كافي نيافتند ولي هرچه كه مسلمانان از اسلام راستين پس از رسول خدا فاصله گرفتند زمينه هاي رشد اينگونه فرقه ها بيشتر شد مضافاً بر اينكه دو عامل ديگر در جلوگيري از رشد و پديد آمدن غُلات در زمان رسول خد(صلّي الله عليه وآله) وجود داشتهاند. يكي مسئله وحي در زمان رسول خدا بود كه هرگونه آهنگ مخالفي را به شدت درهم ميكوبيد و طبيعتاً مدعيان غُلُو سركوب ميشدند.و ديگري جايگاه ويژه رسول خدا در ميان مردم و قدرت و موقعيت اجتماعي آن حضرت در جامعه بودكه هيچ كسي به خود اجازه نمي داد بر خلاف سخن رسول خدا حرفي بزند و اصول معيارهاي ارزشي و اجتماعي توسط حضرت تعيين و تبيين ميگرديد لذا فرصت براي طرح مسائل انحرافي در زمان حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله) وجود نداشت، ولي در زمان اميرالمومنين(عليه السلام)اينچنين نبود حتي شرايط ويژهايي كه براي حضرت اميرالمومنين بوجود آمده بود، زمينه را براي رشد جريانات فكري انحرافي مهيا نموده و گروههاي انحرافي توانستند با خلاء بوجود آمده براحتي ابراز وجود نمايند.

نكتهاي كه در اينجا قابل تأمل است اين است كه در كتاب هاي سيره و ملل و نحل به انبوهي از فرقه هاي مختلف غُلات منسوب به شيعه روبرو ميشويم مثلاً مقريزي در كتاب الخطط المقريزيه تعداد فرقه هاي شيعه را 300 فرقه ذكر ميكند، كه فقط پنجاه فرقه را براي خطابيه كه يكي از بزرگترين غُلات است ذكر ميكند و بعد تلاش وسيعي را در جهت تطبيق حديث افتراق امت به هفتاد و سه فرقه ميكند. ولي بايد بگويم كه با مراجعه به منابع تاريخ اسلام يا ساير علوم ديگر مثل تاريخ، رجال و كلام مشاهده مي كنيم كه نويسنده در هر بحث بيشتر از همه چيز به ذكر مستندات خود ميپردازد تا محقق و پژوهشگر بتواندصحت و سقم مطلبي را به وضوح دريابد. ولي در كتب ملل و نحل متأسفانه يا اصلاً سندي ذكر نميشود بلكه فقط به ذكر شنيده ها و مسموعات خود اكتفاء ميكند كه طبعاً يكي از منابع مهم اينگونه مطالب ، شايعات و سخنان گزاف مردم است ، خصوصاً اينكه گاهي از اوقات تكثير فرقهها در اينگونه كتابها جاذبه بيشتري براي مردم پديد ميآورد و يا اگر سندي هم ذكر شده است پس از مراجعه به سند اصلي باز حقيقتي خارجي را معرفي نمي نمايد مگر در مورد اندكي از گروهها و فرقهها.

بنابراين با ديدن كثرت فرقه هاي شيعه و بخصوص غُلات منسوب به شيعه. در اينگونه كتب ، (كه گاهي از اوقات غرضورزي نويسنده نيز سهم بسزايي در تكثر آنها داشته است) را نبايد حاكي از واقعيت دانسته و به دنبال جستجوي تاريخي آنها برويم كه البته اگر به جستجوي آنها بپردازيم به نتيجه اي دست نخواهيم يافت.

البته افراد پست و جاه طلبي كه درمقام بهره برداري از موقعيت و جايگاه ائمه بودهاند افرادي مثل! «سائد نهدي»، «مغيره بن سعيد» ، «ابوالخطاب» ، «بيان بن سمعان» در طول تاريخ تشيع بودند كه براي پيشبرد اهداف خود ، در اوصاف ائمه اطهار غُلُو ميكردند تا از اين راه به منويات پليد خود كه همانا جاه طلبي ، رياست و اباحيگري بود ، دست يابند. و در مقابل، ائمه اطهار خصوصاً وجود مقدس امام صادق(عليه السلام)با شدت با آنان مبارزه ميكردند و در هر فرصتي آنان را طرد ميكردند دراينجا به صورت اجمالي به معرفي مكتب غُلُو و برخي از فرمايشات امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه ميپردازيم.



مفهوم غُلُو



شيخ مفيد در آغاز بحث غُلُو مينويسد:

«الغُلُو في اللغه هوالتجاوز من الحدوالخروج عن القصد قال الله تعالي يا اهل الكتاب لا تغُلُو في دينكم ولاتقولو علي الله الاالحق فنهي عن تجاوز الحدفي المسيح و حذّر من الخروج من القصد في القول و جعل ما ادعته النصاري فيه غُلُواً لتعديه الحد»

غُلُو در لغت گزار از حد و مرز مشخص و بيرون رفتن از ميانه روي است. خداوند متعال ميفرمايد: اي اهل كتاب در دين خود غُلُو نكنيد و به جز گفتار حق كلام ديگري را به خدا نسبت ندهيد و نهي نمود از گذشتن حد و مرز اعتدال و برحذر داشته از بيرون رفتن از حد ميانه و ادعاي مسيحيان را غُلُو دانسته است چرا كه آنان از حد گذشتند.

پس غُلُو شامل اعتقادات غلو آميز واظهارات وگفتارهاي خارج از اعتدال است.

شهرستاني نيز در معرفي غُلات مينويسد:

«هم الذين غُلوا في حق ائمتهم حتي اخرجوهم من حدودالخليقه و حكموا فيهم باحكام الالهيه»

غُلات كساني اند كه در حق پيشوايان خود غُلُو كردند و آنها را از مرز مخلوق بودن گذراندند و احكام خدائي براي ايشان جاري ساختند.

غلات در زمان امام صادق عليه السلام

امامت در ديدگاه كلي در اعتقادات شيعه بعنوان مهمترين دژ و سنگر پاسداري از ارزشها و سُنتهاي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) مورد عنايت و ارزيابي ويژه اي قرار ميگيرد. آنان در برابر هرگونه تندرويها و يا كاستيها به عنوان سكانداران جامعه اسلامي ايفاء نقش ميكنند و با شناخت كاملي كه از شرايط زمان و مكان دارند رسالت خود را كه همان هدايت جامعه بشري است به انجام ميرسانند.

غُلُو كه بعنوان يك پديده شوم اعتقادي در جوامع بشري محسوب ميگردد، در زمانها و دورانهاي مختلف داراي شدت و ضعف عجيبي بوده است.

اين پديده در زمان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) ، وحضرت امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام موسي كاظم و امام محمدتقي(عليهم السلام) بسيار ضعيف بوده ولي در دوران ديگر ائمه خصوصاً در زمان امام صادق(عليه السلام) و امامرض(عليه السلام) به اوج خود رسيد. احتمال قوي ميرود شرايط مساعدي كه براي اين ائمه بوجود آمد، باعث شد تا مسئله غُلُو جنبه سياسي به خود بگيرد و رهبران غُلات با درك جايگاه والاي معصومان در ميان امت اسلامي و تبليغات گسترده خود حركتشان را به ائمه شيعيان نسبت دهند. خطابيه، مهمترين فرقه اي بود كه در زمان امام جعفر صادق(عليه السلام)شكل گرفت سپس توسط شاگردان آنها فرقه هاي ديگري تأسيس شد، و اينك خلاصه وار به معرفي آنها ميپردازيم.



خطابيـه



آنان پيروان ابوالخطاب محمد بن مقلاص ابوزينب بزار اجدع اسدي بودند. شخصيت تاريخي اين فرد بسيار پيچيده و از همه غُلات معروفتر و گزافه گوتر است كُنيه او ابواسماعيل و از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق(عليه السلام) به شمار ميآمد و در ابتدا به جهت ارادتي كه ابراز ميكرد مردم را به امام صادق(عليه السلام) دعوت مينمود و در نهايت قائل به امامت «اسماعيل بن جعفر» شد وبعد از مدتي ادعاي نبوت كرد.

و لذا پس از آنكه دخترش درگذشت و او را به خاك سپردند «يونس بن ظبيان» يكي از پيروان او بر سر قبر دختر ابوالخطاب حاضر شد و به قبر دختر ابوالخطاب اشاره كرد و گفت: «السلام عليك يا بنت رسول الله»



معمريه



عده اي از پيروان ابوالخطاب بودند كه پس از او از معمر تبعيت كردند او قائل به اباحه ، تأويل و تناسخ بود. ايشان حضرت امام صادق(عليه السلام) و ابوالخطاب را دو فرشته بزرگ ميدانست و ادعاي خدائي روي زمين را كرد.



مفضليـه



فرقه اي از خطابيه و پيروان مفضل صيرفي هستند. آنها به دليل اعلام بيزاري امام صادق(عليه السلام) از ابوالخطاب از او كناره گرفتند ولي بعد در اثر انحراف عقايد، امام صادق(عليه السلام) را خدا دانستند.



سريـه



آنها پيروان «سري اقصم»اند سري اقصم را نبي ميدانستند و معتقد به الوهيت امام صادق(عليه السلام) بودند تكاليف و اعمال واجب را براي امام صادق(عليه السلام)انجام ميدادند و به او لبيك ميگفتند.



عميريه



فرقهاي از خطابيه و پيروان «عميربن بيان عجمي» بودند بر خلاف «بزيعيه» اعتقاد داشتند كه انبياء و ائمه ميميرند. آنان امام صادق(عليه السلام) را ميپرستيدند.



بزيعيه



دومين فرقه خطابيه پيروان «بزيع بن موسي حائك» كوفي بودند. آنها اعتقاد به تاويل و اباحه داشتند و امام صادق(عليه السلام) را خدا ميدانستند و ميگفتند كه انبياء و ائمه اطهار نميميرند.



منيريه



پيروان «منيره بن سعيد عجلي» كوفياند. او حضرت علي(عليه السلام) و سائر ائمه تا امام محمدباقر(عليه السلام) را خدا ميدانست. وي سپس ادعاي امامت و نبوت كرد و قائل به تجسم و تأويل بود واز مهمترين فعاليتهايش را جعل حديث دانست و به همين جهت امام جعفر صادق(عليه السلام) او را دروغگو و جعال لقب دادند.



موضع گيري امام جعفر صادق(عليه السلام) برابر غُلات معاصر خود



همه ميدانيم كه نقش امام معصوم(عليهم السلام) در جامعه منحصر به امور عبادي و ديني نمي شود ، لذا محوريت در مسائل فرهنگي ، اساسي ترين فعاليت معصومان(عليهم السلام) (چه در حكومت ظاهري خود و يا در حكومت باطني) را تشكيل ميدهد.

اين حركت اصولي و روشنگر از زمان پيامبراكرم (صلّي الله عليه وآله) تا امامعصر(عج) ادامه داشته است و در هر مناسبتي آن بزرگواران با ارائه نظرات خود، معارف اسلامي را به گوش مشتاقان خود ميرساندند.

امام صادق(عليه السلام) خط بطلان را بر تصورات انحرافي آنها كشيد و جريان فكري غلات را خارج از دين و مصداق فسق و شرك معرفي نمود و مدعيان آنرا فاسقان و مشرك ناميد.

محمدبن شاذان باسناده عن الصادق(عليه السلام) عن ابائه عن علي(عليه السلام) قال قال رسولالله (صلّي الله عليه وآله) يا علي مثلُك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق ، فرقه مؤمنون وهم الحواريون و فرقه عادوه و هم اليهود و فرقه غُلُو فيه فخرجوا عنالايمان و ان امتي ستفرق فيك ثلاث فرق ففرقه شيعتك و همالمؤمنون و فرقه عدوك وهم الشاكون و فرقه تغُلُوا فيك و هم الجاحدون و انت في الجنه يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك و الغالي في النار .

امام جعفر صادق(عليه السلام) از اجداد خود از اميرالمؤمنين نقل ميفرمايند كه رسولخد(صلّي الله عليه وآله) فرمودند: اي علي مثل تو در ميان اُمت من شبيه عيسي بن مريم است كه قومش به سه فرقه تقسيم شدند يك فرقه از آنان ايمان داشتند كه همانا حواريّون بودند و فرقه اي با او به مبارزه برخاستندكه يهود بودند و فرقه اي هم بدليل غُلُو از ايمان خارج شدند و امت من نيز در مورد تو به سه دسته تقسيم ميشوند فرقهاي كه از شيعيان تو هستند كه آنان مؤمنانند و فرقهاي هم كه از دشمنان توأند و آنان افرادي هستند كه در وجود تو شك دارند و گروهي نيز در مورد تو غُلُو ميكنند و آنان منكر (حق) تو هستند و تو و شيعيانت و دوستداران شيعيان تو در بهشت هستند و دشمنان تو و غُلات در آتشجهنم.

سدير يكي از اصحاب امام صادق(عليه السلام) است ميگويد:

«قلت لابي عبدالله ان قوماً يزعمون انكم الهه و يتلون بذلك علينا قرانا ((و هو الذي في السماء اله وفي الارض اله)) فقال يا سدير سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي و شعري من هولاء براء بريء الله منهم. ما هولاء علي ديني و لا علي دين ابائي لا يجمعني الله و اياهم يوم القيمه الا و هو ساخط عليهم».

به امام جعفر صادق(عليه السلام) عرض كردم كه گروهي شما را خدا ميپندارند و استناد به آيه قرآن ميكنند كه: «و هوالذي في السماء اله و في الارض اله» حضرت فرمودند اي سدير گوش و چشم و پوست و گوش و خون و موي من از اينها بيزار است. چنانچه خداوند نيز از آنان بيزار است. اينان نه بر دين و مذهب من هستند و نه بر دين پدران من و خداوند ميان ما و آنان را روز قيامت جمع نمي كند مگر بر اينكه بر اينان غضبناك است.

در ادامه روايت سدير ميگويد كه شما مقام و جايگاه خود را معرفي فرمائيد تا بهتر شما را بشناسيم آنگاه امام جعفر صادق(عليه السلام) فرمودند:

«نحن خزان علم الله ، نحن تراجمه امر الله نحن قوم معصومون امر الله تبارك و تعالي بطاعتنا و نهي عن معصيتنا نحن الحجه البالغه علي من دون السماء و من فوق الارض»

امام پاسخ فرمودند: ما گنجينه هاي علم خداوند هستيم و مفسر فرمان او، ما پاكان و معصوماني هستيم كه خداوند به اطاعت از ما دستور داده و از معصيت و نافرماني ما برحذر داشته است و ما حجت بالغه بر تمامي زمين هستيم (نقل به معني)

در اين دو روايت رابطه عبوديت و بندگي امام صادق در پيشگاه خداوند به وضوح ديده ميشود و حضرت بيزاري كامل خود را از عقايد منحرفين اعلام ميدارد و آنان را مورد غضب و خشم خداوند و خارج از دين خود و اجداد طاهرين خود معرفي ميفرمايد.

به هر صورت امام صادق(عليه السلام)در اينجا جايگاه والاي امامت را براي مردم تبيين ميكند ـ و در بياني ديگر با تمام آثار غُلُو برخورد منفي مينمايد و آنرا مطرود ميشمارد عمران بن علي الحلبي ميگويد كه:

«سمعت الصادق(عليه السلام) يقول لعنالله ابالخطاب و لعن من قتل معه و لعن من بقي منهم و لعن من دخل قلبه رحمه لهم»

شنيدم از امام صادق(عليه السلام) كه ميفرمود خداوند لعنت كند ابالخطاب (رئيس گروه خطابيه) را و لعنت شود هر كسي كه با او كشته شد و از رحمت خدا دور باد هر كسي كه از آنها باقي مانده است و مورد لعنت واقع شود هر كسي كه در دل او رحمت و شفقتي از آنها وجود داشته باشد.

از اين روايت استفاده ميشود كه امام جعفر صادق(عليه السلام) حتي مودّت و محبت و دوستي غلاه را گناه شمردهاند و آنان را موردنفرين قرار دادهاند. سدير صيرفي كوفي جرياني را نقل ميكند كه كشي در رجال خود اينچنين آورده است او ميگويد:

«در سال 138 هجري درخدمت امام جعفر صادق(عليه السلام) بودم و شخصي به نام مُيسر نيز در خدمت امام مشرف بود او در يكي از سخنان خود كلماتي كه حاكي از گذار زندگي و عمر بود بر زبان جاري كرد و با حالتي متأثر گفت در شگفتم بر گروهي كه روزي با ما در اين خانه رفت و آمد داشتند (و اشاره به منزل امام جعفر صادق(عليه السلام) داشت) و الان آثار آنان منقطع و عمر آنان به پايان رسيده است امام جعفر صادق(عليه السلام) از او پرسيد چه كساني باشما در اين خانه رفت و آمد داشتند كه الان عمر آنان به پايان رسيده است؟ مُيسّر جواب داد ابوالخطاب و اصحاب و يارانش».

سدير ميگويد كه تا اينجا امام در حالتي راحت تكيه كرده بودند و به حرفهاي ميسر گوش ميدادند ولي وقتي نام ابوالخطاب را شنيدند بر روي پاهاي خود نشستند و انگشتان خود را به طرف آسمان بلندكردند و فرمودند: «علي بن ابي الخطاب لعنه الله و ملائكته و الناس اجمعين! فاشهد بالله انه كافر فاسق مشرك! و انه يحشر مع فرعون في اشد العذاب غدواً وعشياً»

علي ابن ابي الخطاب! لعنت خدا و ملائكه و تمام مردمان بر او باد. خدا را گواه ميگيرم كه او كافر فاسق و مشرك است و با فرعون در شديدترين عذابهاي صبحگاهي و شامگاهي محشور خواهد گرديد.

حتي در روايتي امام جعفر صادق(عليه السلام) فرمودند:

«من قال باننا انبياء فعليه لعنه الله و من شك في ذلك فعليه لعنه الله» هركسي كه بگويد ما پيامبريم لعنت خدا بر او باد و حتي هر كه در نبوت ما نيز شك كند از رحمت الهي بدور باد.

اينگونه برخوردهاي سخت و غضبناك امام جعفر صادق(عليه السلام) با يكي از عناصر غالي بيانگر حساسيت و هدايتگري امام جعفر صادق(عليه السلام)نسبت به حفظ معيارهاي ارزشي و اعتقادي جامعه است كه حتي جايگاه او را با پليدترين و سرسختترين دشمنان خدا يعني فرعون معرفي مينمايد.

زيرا با پديد آمدن اينگونه ناهنجاري هاي فكري و اجتماعي ، زمينه رشد و توسعه و اباحيگري با برچسب دين و شريعت فراهم ميآيد و معيارهاي ارزشي ديني جاي خود را به اعتقادات نامشروع و بي محتوا با ظاهري ديني عوض ميكند و متاسفانه اين انحراف ميتواند تا جايي پيشرفت كند كه در مكتب غُلات محبت و معرفت امام را جايگزين تمام احكام معرفي نمايد. لذا در يكي از بياناتي كه به امام جعفر صادق(عليه السلام) نسبت دادهاند و مرحوم مجلسي آنرا بشدت رد مينمايد آن است آن حضرت فرموده است:

«معرفه الامام تكفي منالصوم والصلاه»

شناخت امام از نماز و روزه كفايت ميكند.

و يا اينكه صاحب المقالات والفرق ميگويد:

«... كان حمزه بن عماره نكح ابنته و احلّ جميعالمحارم و كان يقول من عرف الامام فليصنع ماشاء فلا اثم عليه».

حمزه بن عماره با دختر خودش ازدواج كرد و تمام حرامها را حلال نمود و ميگفت كه هر كه امام را بشناسد هركاري كه ميخواهد انجام دهد و هيچ گناهي بر او نيست.

ياگروهي از پيروان ابوالخطاب ميگويندكه بر اساس آيه «يريدالله ان يخفف عنكم»

توسط ابوالخطاب از گناهان ما كاسته و زنجيرهاي گران و بارهاي سنگين نماز و روزه و حج را از ما برداشتهاند. پس هر كه پيغمبر و فرستاده خداوند و امام را بشناسند، هركاري كه بخواهد ميتواند انجام دهد!

لذا امام صادق (عليه السلام) افزون بر اينكه ياران خود را از گرايش به اين تفكر باز ميدارد نسبت به جوانان اعلام خطر ميكند در روايتي كه از آن حضرت نقل شده است ميفرمايد:

«احذروا علي شبابكمالغلاه لا يفسدوهم فان الغلاه شرّ خلقالله يصغّرون عظمه الله و يدعون الربوبيه لعباد الله. ثم قال الينا يرجع الغالي فلا نقبله و بنا يلحق المقصر فنقبله فقيل له كيف ذلك يابن رسول الله قال لان الغالي قد اعتاد ترك الصلاه والزكوه والصيام والحج فلا يقدر علي ترك عادته علي الرجوع الي طاعه الله و ان المقصر اذا عرف فاطاع»

جوانانتان را از غُلات برحذر داريد كه آنان را فاسد نكنند. زيرا غُلات بدترين مخلوقات خدايند. چرا كه عظمت الهي را كوچك شمرده و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيت ميكنند. سپس فرمودند غالي به سوي ما ميآيد ولي او را نمي پذيريم و قبول نميكنيم ولي مقصر به ما ميپيوند او را ميپذيريم. سؤال شد چگونه اي فرزند رسول خدا فرمود: چون غالي به ترك نماز وروزه و زكات و حج عادت كرده است و قادر به ترك عادت خود نيست و به راحتي نميتواند به پيروي حضرت حق تن دردهد ولي مقصر زماني كه حق را شناخت بدان عمل مينمايد.

در اين فرمايش محورهاي مهم اعتقادي غُلات و دليل طرد و فسق و شرك آنان از طرف امام صادق(عليه السلام) به وضوح روشن گرديده است كه ميتوان از جمله آنها:

1. كوچك شمردن عظمت خداوند

2. ادعاي ربوبيت مخلوق

3. گرايش به اباحيگري

4. جمود در انديشه و فكر نام برد.

به هر صورت گرايش به اباحيگري يكي ازاصول مشترك و رايج بين فرق مختلف غُلات بوده است و لذا مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه قضيه اي نقل ميكند كه از آن اينچنين استفاده ميشودكه چنانچه متهم به غُلُوّي را در حال عبادت ميديدند ، از او رفع اتهام ميشد و او بوسيله التزام به عبادت و تعبد از زمره غُلات خارج به حساب ميآمد.

شرايط پذيرش روايات از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)

غاليان در زمانهاي مختلف مثل ساير دشمنان اسلام و اهل بيت (عليهم السلام)براي پيشبرد اهداف و افكار انحرافي خود ، برخي از اوقات مجبور ميشدند كه با بهره گيري از نام مقدس ائمه اطهار(عليهم السلام) افكار پليد خود را بعنوان فرمايشات ائمه اطهار جهت جذب بيشتر، مطرح نمايند و لذا همانگونه كه گفته شد حتي گاهي معرفت ومحبت را كافي از نماز و روزه و حج معرفيكردند و آنان چون ميدانستند كه خود هيچ جايگاهي در ميان مردم ندارند و كلمات ائمه اطهار(عليهم السلام) بعنوان فصلالخطاب در ميان مردم ، سخن اول را ميگويد از اين اعتقاد پاك مردمي سوء استفاده كرده و بدينوسيله منويات شوم خود را جامعه عمل ميپوشاندند.

امام جعفر صادق(عليه السلام) ميفرمايند:

«انا اهل البيت صادقون لا نخلوا من كذاّب يكذب علينا فيسقط بكذبه صدقنا عند الناس ... ثم ذكرالسرّي و معمّراً و بشّارالشعيري و صايد النهدي فقال لعنهم الله انا لا نخلوا من كذاب كفانا الله مؤونه كل كذاب و اذاقهم الله الحديد»

ما اهل بيت راستگوياني هستيم كه همواره دروغگوياني بر ما دروغ ميبندند تا با دروغ خود ، صداقت و راستگويي ما را نزد مردم از بين ببرند سپس از (افرادي همچون) سرّي و معمر و بشارالشعيري و صايد النهدي نام بردند و فرمودندكه خداوند لعنت كند آنانرا ، همواره كذابي با ما معاصر بوده است. خداوند كفايت كند ما را از شرّ دروغگويان و بر آنان گرمي آهن ـ جهنم ـ را بچشاند.

بر همين اساس امام جعفر صادق(عليهم السلام) معيارهائي راجهت حفظ و صيانت سُنت رسول خدا و فرمايشات ائمه اطهار از دست اين دروغگويان حديث ساز در اختيار تشنگان حقيقت قرار داده است تا بدينوسيله بتوانند ميراث گرانبهاي ائمه اطهار را از دست اينگونه حوادث انحرافي محافظت نمايد.

هشام بن حكم نقل كرده است كه از امام جعفر صادق(عليهم السلام) شنيدم كه ميفرمود:

« لا تقبلو علينا خلافالقرآن ...»

هيچ كلامي را از قول ما نپذيريد مگر اينكه موافق قرآن باشد و به همراه آن دليل و شاهدي از احاديث قبلي ما باشد. زيرا مغيرهبنسعيد (كه خدا او را لعنت كند) در كتابهاي اصحاب پدرم ، احاديث زيادي را مخلوط كرده است كه پدرم آن احاديث را نفرموده است. بنابراين از خدا بترسيد و آنچه را كه مخالف سخن خدا و سُنت پيامبر است را نپذيريد.

يونس بن عبدالرحمن ميگويد به عراق آمده و به خدمت برخي از اصحاب امام محمد باقر(عليه السلام) و جمع زيادي از اصحاب امام جعفر صادق(عليه السلام)رسيدم و از كتابها و نوشته ها و صحبتهاي آنان استفاده كردم سپس به خدمت امام رض(عليه السلام) رسيدم آن حضرت برخي از احاديثي كه نوشته بودم را منكر شدند و فرمودند: ابالخطاب بر امام صادق(عليه السلام)دروغهاي زيادي نسبت داده است همچنين پيروان ابالخطاب اين كار را ميكردند وآنان همچنان برخي ازاحاديث مجعول رادر ميان روايات امامجعفرصادق(عليه السلام) وارد ميكنند (خدا لعنت كند آنان را) بعد فرمودند:

لا تقبلوا علينا خلافالقرآن فانا ان تحدّثنا ، حدثنا بموافقه القرآن و موافقه السنه انا نحدث عن الله و رسوله و لا نقول قال فلان وفلان فيتناقض كلامنا ان كلام آخرنا مثل كلام اولنا و كلام اولنا مصداق كلام آخرنا فاذا اتاكم من يحدثكم بخلاف ذلك فردوا عليه و قولوا له انت اعلم و ما جئت به فان مع كل قول منا حقيقه و عليه نوراً فما لا حقيقه معه و لا نور عليه فذلك من قول الشيطان.

از ميان كلمات ما آنچه كه خلاف قرآن است آنرا نپذيريد زيرا ما اگر كلامي ميگوئيم ، كلام ما موافق قرآن و سنت (پيامبر(صلّي الله عليه وآله) ) است ما همواره از خدا و رسولش حرف ميزنيم و هيچگاه گفتارهاي ديگر را نميگوئيم كه باعث تناقض در كلمات شود. سخنان آخرين ما مثل سخنان اول ماست (يعني گفتارهاي همه ما ائمه، يكسان و يكنواخت است) و اگر كسي چيزي گفت كه مخالف آن بود آنرا به خود او برگردانيد و به او بگوئيد كه تو خود بهتر ميداني كه چه آوردهاي! همانا با هر گفتاري از كلمات ما حقيقتي است و برآن نورانيتي (خاص) پس آنچه را كه هيچ حقيقت و نوري ندارد ، آن از كلمات شيطان است.

از اين فرمايشات امام جعفر صادق(عليه السلام) بخوبي روشن ميگردد كه معيارهاي پذيرش كلمات ائمه اطهار(عليهم السلام) چه چيزهايي ميباشد و از چه راههائي ميتوان كلمات نوراني آنها را مورد شناسائي قرار داد.

البته پر واضح است كه اين معيارها، با اصالتهائي كه دارد هيچگونه شكي را در پذيرش كلمات نوراني ائمه اطهار(عليهم السلام) نميگذارد و قوت متن اينگونه روايات و اتقان آن بهترين راه براي مبارزه با روايات مجعولي است كه غُلات براي نيل به اهداف شوم خود آنها را نقل مينمايد.

نمونه هايي از برخوردهاي امام جعفر صادق(عليه السلام) با مظاهر غُلُو

اسحاق بن عمار ساباطي نقل ميكند كه شنيدم از امام جعفر صادق(عليه السلام)كه به بشّار الشعيري ميفرمودند:

« اخرج عني! لعنك الله ! لا والله لا يظلنّي و اياك سقف بيت ابداً »

از پيش من برو خداوند تو را لعنت كند! نه بخدا ، من و تو زير سايه يك سقف جمع نخواهيم شد. وقتي كه او از پيش امام رفت حضرت فرمودند:

« ويله الا قال بما قالت اليهود؟! الا قال بما قالت النصاري؟! الا قال بما قالت المجوس؟! ... والله ما صغّرالله تصغير هذا الفاجر احد! انه شيطان ليغوي اصحابي و شيعتي فاحذروه و ليبلغ الشاهد الغائب »

واي بر او مگر نه اين است كه او همان چيزي را ميگويد كه يهوديان و نصرانيان و بُت پرستان ميگويند بخدا قسم هيچ كسي خدا را مثل اين فاسق و گنهكار كوچك نشمرده است او شيطان است كه براي گمراهي اصحاب و شيعيان من تلاش ميكند از او دوري كنيد و كلامم را حاضران به غايبان برسانند.

از امام جعفر صادق(عليهم السلام) رسيده است كه حضرت فرمودند:

« لعنالله الغلاه المفوّضه فانهّم صغّروا عصيانالله و كفروا به واشركوا و ضلّوا و اضلّوا ضرراً من اقامه الفرائض و اداء الحقوق»

خداوند لعنت كند غُلات و مفوضه را ، آنها عصيان و نافرماني خداوند را كوچك شمردند و به او كافر شدند و شرك به خدا ورزيدند و گمراه شدند و گمراه كننده مردمان و نسبت به اقامه واجبات و اداء حقوق كاستي و بي مبالات بودند.

امام جعفر صادق(عليهم السلام) فرمودند:

« لعنالله المغيره بن سعيد انه كان يكذب علي ابي فأذاقه الله حرّالحديد، لعن الله من قال فينا ما لا نقوله في انفسنا و لعن الله من ازالنا عن العبوديه لله الذي خلقنا و اليه معادنا و بيده نواصينا»

خداوند لعنت كند مغيره بن سعيد را او بر پدرم دروغ ميبست و خداوند بر او گرمي آتش را چشانيد. خداوند لعنت كندهركسي را كه كلامي رامي گويد كه ما آنرا نميگوئيم و از رحمت خداوند به دور باد كسي كه ما را از عبوديت و بندگي خداوندي كه ما را خلق كرده است و بازگشت ما به او و جان ما در دست اوست محروم و زائل مينمايد و ما رابه جاي خداوند معرفيكند اينها نمونه هائي كوچك از برخوردهاي جدي امام صادق(عليه السلام)با اين گروه منحرف ميباشد كه از ديدگاه آن حضرت مطرح گرديد و ما اميدواريم كه بتوانيم با الهام از فرمايشات گهربار اين بزرگان ، دين خدا را از ديدگاه آنان بشناسيم همانگونه كه امام هادي(عليه السلام) در دعاي جامعه كبيره فرموده است:

«من ارادالله بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم»

فجر صادق ع




لباس قيراندود شب، مدينه را در برگرفته و سكوتي مبهم بر شهر سايه افكنده است. در آن شب زني تنها، نگران و شتابان در كوچه پسكوچههايشهر به پيش ميرود. بر در چند خانه ميكوبد و پس از لختي درنگ و رساندن پيام خويش دوباره با همان حال راهش را در پيش ميگيرد.

اينك او ماموريتاش را به پايان رساندهوشتابانبهخانهبرميگردد، خانهاي كه از در و ديوار آن غبار غم ميبارد. در سايه روشن اتاقي محقر بستري به چشم ميخورد. آه خداي من! او جعفربن محمد است كه اين چنين در بستر افتاده است. در تبي شديد ميسوزد و چهرهاش به زردي گراييده است. آن زن به اتاق واردميشودوبهبالينهمسرخويش ميرود. اشكدر چشمانش حلقهزده است. با صدايي بغضآلود رو به همسرش كرده ميگويد: مولاي من همه آنان را كه فرموده بوديد از پيغام شما آگاه كردم.

چند دقيقه بعد فرزندان و نزديكترين ياران امام بر گرد بستر او جمع ميشوند، لحظات بسختي ميگذرند و آرامشي تلخ و جانكاه بر آن محفل حكمفرماست. در اين هنگامامامچشمانتبدارشرابسختي ميگشايدوآخريننگاهش را متوجه جمع ميسازد. همه منتظرند كه آخرين وصاياي امامشان را بشنوند، لبان حضرتش آرامآرام گشوده ميشوند و با آخرين تواني كه برايشان مانده است اين كلام را به زبان جاري ميسازند:

«آنانكهنمازرا كوچك ميشمارند، به شفاعت ما نخواهند رسيد.»

و اين آخرين سخني بود كه از آن امام شنيده شد.

صبحگاه بيست و پنجشوال سال 140 هجري بار ديگر قبرستان بقيع آغوش خود را براي پذيرش يكي ديگر از نوادگان پيامبر اكرم ، صلياللهعليهوآله،ميگشايد و حضرت جعفر بن محمد الصادق، عليه السلام، در كنار جد بزرگوار و پدر و عموي ارجمند خويش به خاك سپرده ميشود.

ششمين امام معصوم در17 ربيعالاول سال83 ق در مدينه منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن علي الباقر، عليهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه»، دختر «قاسم ابن محمد بن ابي بكر»، بود. (1)

نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنيههاي حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسي بود. آن جناب را القاب بسياري بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجستهترند. (2)

امام صادق ،عليه السلام، در دوران حياتجد بزرگوارش حضرت عليبن الحسين، عليهماالسلام، به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود ميگفت، صادق آل محمد ، عليه السلام، كودكي دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر ، عليه السلام، رحلت ميكرد، وي 31 سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت34سالامامتوراهبري شيعيان را بر عهده گرفت. (3)

از خصوصيات ظاهري آن حضرت اينكه ايشان متوسطالقامه، ميانهبالا، افروختهرو، داراي بدني سفيد، بيني كشيدهو موهاي سياه و مجعد بوده و برصورتزيبايش خال سياه هاشمي بود كه بر ملاحتش ميافزود. (4)

آن امام چهرهاي جذاب داشت و در نهايت جلالت و هيبتبود چنانكه هر بينندهايرامسحورخويشميساخت.

انتقالامامتبه حضرتصادق، عليه السلام

از آن امام نقل شده است كه:

«در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فروميبست، رو به من كرده فرمود: «چند تن گواه بر بالين من حاضر كن». من نيز چهار نفر از رجال برجستهقريش را كه در ميان ايشان «نافع» غلام «عبدالله بن عمر» نيز بود، پيش او آوردم. سپس فرمود: «بنويس.اين چيزي است كه يعقوب بهپسرانشوصيتكردكهاي پسران من خدا دينشرا براي شما برگزيده، مبادا كه جز بر سبيل اسلام از دنيا برويد».آنگاه رو به من كرده فرمود: «اي جعفر، پس از مرگم تو اقدام به غسل و كفن من نما و با آن جامه كه در آن نماز جمعه ميخواندم، كفنم بپوشان و عمامهام را به سرم ببند و در دل خاك بند كفنم را باز كن. قبرم را چهارگوشه ساز و آن را چهار انگشت از زمين بالا بياور». آنگاه به آن چهارتن گواه فرمود: «به خانههاي خويش بازگرديد. خدايتان رحمت كند».

امام صادق، عليه السلام، ادامه ميدهد:

من گفتم: «پدر جان، چه چيز در اين جريان بود كه لازم بود بر آن گواه گرفته شود؟!» فرمود: پسر جان. ميخواستمهمهبدانند كه پس از من زمام امور به مشيت كيست. دوست نميداشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالي به وجود بيايد». (5)

آري، از آن زمان به بعد، در محيطي پرآشوبودرمياناقيانوسيپرتلاطم، حضرتصادق،عليه السلام، سكاندار كشتي شيعيان آل محمد، صليالله عليهوآله، ميگردد. كشتياي كه از جور زمانه آسيبها ديده و زخمها برداشته بود و اكنون در ميان گرداب حوادث روزگار، راه خويش را به سوي ساحل آرامش ميپوييد.

آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «هشام بن عبدالملك» است. او از سال 105 ق به خلافت رسيده و مردي بسيار زشتروي و زشتخوي بود. (6) در آن زمان سال نهم خلافتش را در اوج رذالت و پستي و در نهايتخشونت و سنگدلي سپري ميكرد. اما در سال 125 ق با به هلاكت رسيدن هشام، دوران خلافت ننگين او كه آكنده از ظلم و جور نسبتبه آل علي ، عليهمالسلام، و فساد و تباهي بودبه پايان رسيد و پس از او زمام امور مسلمين به دستبيكفايت مردي ديگر از بنيمروان يعني «وليد بن يزيد بن عبد الملك» افتاد.

وليد به شرابخواري و بيبند و باري معروف بود، (7) و به نقل مورخين در اواخر عمرش به كيش «ماني» پيامبر دروغين ايراني گرويده و علنا به انكار خدا و رسول خدا ،صليالله عليه و آله و سلم، ميپرداخت و سرانجام به خاطر همين اعتقادات و اعمالش مردم بر او شوريده و او را به قتل رساندند. (8)

با هلاكت «وليد بن يزيد» در سال126 ق دو خليفه ديگر بر مسند خلافت نشستند، اما اوضاع زمانه چنان آشفته و پرآشوب بود كه در مجموع خلافت آنها به هشت ماه هم نرسيد و در سال127 ق، «مروان بن محمد» معروف به «مروان حمار» از استان جزيره به دمشق حمله كرد و خلافت را به دست گرفت. (9)

مروان به قصد تحكيم اساس سلطنتخود و بازگرداندن قدرت و شوكت ازدسترفته دولتبنياميه و بنيمروان، دستبه كشتارها و سختگيريهاي بسيار زد اما بيخبر بود كه دوران اقتدار بنياميه به سر آمده و تاريخ در انتظار روشدن برگ تازهاي از دفتر پرماجراي حكمرانان پسازرسول اكرم،صلياللهعليهوآله، است.

در آن زمان كه «مروان بن محمد» در منطقه جزيره درگير جنگ با خوارج بود، در خراسان غوغايي ديگر برپا بود و سفيران بنيعباس در حال گرفتن بيعت از مردم براي ياري خود بودند و رفتهرفته شعله قيام بالا ميگرفت. (10)

بالاخرهپسازسالهاجنگو خونريزي ميان بنيعباس و بنيمروان در سال 132 ق «مروان حمار» به قتل رسيده و سرش را به نزد «ابوالعباس سفاح» ميبرند و اين پايان حكومت هزارماه بنياميه و بنيمروان و آغاز خلافتبنيعباس بود.

استقرار خلافت عباسيان

با استقرار خلافت عباسي، «ابوالعباس سفاح» بر مسند خلافت تكيه ميزند. او در دوران چهارساله خلافتش به انتقام از آل اميه پرداخته و هر كه از بزرگان آنان باقي مانده بود به قتل ميرساند و سرانجام در سال136 ق به مرض آبله از دنيا رفته و برادرش «ابوجعفر عبدالله» معروف به «منصور دوانيقي» به خلافت ميرسد. (11)

او نيز اگرچه در ابتدا به شيعيان آل علي، عليه السلام،تمايلنشانميدهد، اما پس از مدتي يكباره تغيير روش داده و سيره اسلاف اموي خود را پي ميگيرد تا حدي كه عهد منصور را يكي از پراختناقترين دورههاي تاريخ اسلام برشمردهاند; دوران پروحشتيكهحكومتارعابنفسهاي مردم را در سينهها حبس كرده و ترس و دلهره همه جا را فرا گرفته بود.

امام صادق ،عليه السلام، ده سال از اواخر عمر خود را در دوران خلافت منصور سپري ساخت. در حالي كه جاسوسان و ايادي منصور روابط، ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت مراقبتشديد داشته و هر روز بر اساس گزارشهاي بياساس، آن حضرت را با آن همه شكوه و عظمت و با آن همه قدر و منزلتبه پيش كثيفترين و جلادترين مرد روزگار احضار كرده و مورد بازخواست قرار ميدادند. گاهي به ساحت مقدسش جسارت و اهانت روا داشته و گاه او را تهديد به قتل و كشتار شيعيان مينمودند و بدين وسيله امامرامجبورميساختندكه به خاطر حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است، حقايق را حتي به صورت غيرعلني هم به دوستان خود نرساند و از اين رو پيوسته از ياران و شيعيان خويش ميخواستند كه مواظب جاسوسان و خبرچينان باشند و مطالب مهم را جز به افراد شايسته و مورد اطمينان خود بازگو نكنند.

اين است كه شاعري عرب درباره فجايع بنيعباس ميگويد:

«آرزو ميكنم كه جور و ستم بنيمروان مستدام ميگرديد و آرزو ميكنم كه اي كاش عدالتگستري بنيعباس آتش ميگرفت و از ميان ميرفت».

و براستي كه اين شاعر به گزافه سخن نرانده است، چرا كه تعداد ساداتي كه از نسل حضرت فاطمه ، عليهاالسلام، در زمان منصور به قتل رسيدند در تمام مدت خلافتبنياميه بينظير است. و بالاخره در ماه شوال سال 148 ق منصور برگ ديگري بر دفتر زندگاني ننگين و خيانتبار خود افزود و با مسموم ساختن معصوم هشتم و امام ششم شيعيان، امتي را از فيض آن امام محروم و خود را براي هميشه مشمول لعنت الهي ساخت.

وضعيت اجتماعي، سياسي و فرهنگي امپراطوري اسلام

رژيمبنياميهدرساليان آخر زندگي امام باقر ،عليه السلام و نيز سالهاي آغاز امامت فرزندش امام صادق ، عليه السلام، يكي از پرماجراترين فصول خود را ميگذرانيد. قدرتنماييهاي نظامي در مرزهاي شمال شرقي (تركستان و خراسان)، شمال (آسياي صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا و اندلس و اروپا) از سويي و شورشهاي پي در پي در نواحي عراق عرب، خراسان و شمال آفريقا كه عموما يا به وسيله بوميان ناراضي و زير ستم و گاه به تحريك يا كمك سرداران اموي بهپا ميشد. از سوي ديگر وضع نابسامان و پريشان ملي در همهجا و مخصوصا در عراق، مقر تيولداران بزرگ بنياميه و جايگاه املاك حاصلخيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه يا متعلق بهسراندولت او بود و حيف و ميلهاي افسانهاي هشام و استاندار مقتدرش، خالد بن عبدالله قسري در عراق و بالاخره قحطي و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان و عراق و شام و... حالت عجيبي به كشور گسترده مسلماننشين كه به وسيله رژيم بنياميه و به دستيكي از معروفترين زمامداران آن اداره ميشد، داده بود. بر اين همه بايد مهمترين ضايعهعالماسلام را افزود، ضايعه معنوي، فكري و روحي.

در فضاي پريشان و غمزده كشور اسلامي كه فقر و جنگ و بيماري همچون صاعقه برخاسته از قدرتطلبي و استبداد حكمرانان اموي بر سر مردم بينوا فرود ميآمد،ميسوختوخاكسترميكرد، پرورش نهال فضيلت و تقوي، اخلاق و معنويت چيزي در شمار محالات مينمود. رجال روحاني و قضات و محدثان و مفسران كه ميبايست ملجا و پناه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گرهگشايي نميآمدند، غالبا خود نيز به گونهاي و گاه خطرناكتر از رجال سياست، بر مشكلات مردم ميافزودند.

نامآوران و چهرههاي مشهور فقه، كلام، حديث و تصوف از قبيل «حسن بصري»، «قتاده بن دعامه»، «محمد بن شهاب زهري»، «ابن بشر» و «ابن ابي ليلي» و دهها تن از قبيل آنان در حقيقت مهرههايي در دستگاه عظيم خلافت و يا بازيچههايي در دست اميران و فرمانروايان بودند. تاسفآور است اگر گفته شود كه بررسياحوالاينشخصيتهاي موجه و آبرومند در ذهن مطالعهگر آنان را در چهرهمردانيسردر آخور تمنيات پليد، همچون قدرتطلبي، نامجويي و كامجويي ويا بينوايانيترسو،پستو عافيتطلب يا زاهدانيرياكار و ابله و يا عالمنمايان سرگرم مباحثات خونين كلامي و اعتقادي مجسم ميسازد.

قرآن و حديث كه ميبايست نهال معرفت و خصلتهاي نيك را زنده بدارد،به ابزاري در دست قدرتمندان يا اشتغالي براي عمر بيثمر اين تبهكاران و تبهروزان تبديل شده بود. (12)

اينچنين اوضاع آشفته سياسي - اجتماعي زمينه مناسبي شده بود براي وقوع حركتها و قيامهاي اصلاحطلبانه، اگر چه در اين ميان انگيزهها و اهداف قيام يكسان نبودند ولي در هر حال مردم هر روز شاهد بودند كه در گوشهاي از سرزمين پهناور اسلامي كسي علم مخالفت و مبارزه با نظام حاكم را به دست گرفته و داعيهدار احقاق حقوق مظلومان و ستمديدگان ميشود.

بر همه خصوصيات اين زمان پرآشوب اضافه كنيد ايجاد فرقهها و گروههاي بيشمار با عقايد و انديشههاي گوناگون و متضاد; نحلههاي مختلف كلامي و فقهي. صوفيپيشهها و زاهدنماياني كه براي خود طرحي نو در افكنده بودند. رواج انديشههاي مادي و ضدخدايي و بالاخره سيل بنيانكن افكار و عقايد نويني كه از آن سوي مرزها ايمان فطري مسلمانان را مورد هجوم قرار داده بود.

در اين فضاي مسموم، خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق ، عليه السلام، بار امانت الهي را بر دوش گرفت و براستي چه ضروري و حياتي است امامتبا آن مفهوم مترقي كه در فرهنگ شيعي شناخته و دانستهايم براي امتي سرگشته و فريبخورده، ستمكشيده در چنين روزگار تاريك و پربلا. (13)

اين شمايي كلي بود از وضعيت زمان و سوانح روزگار در آن عصر پرماجرا، اما اينكه در اين ميان امام چه نقشي را بر عهده ميگيرند و چه اهدافي را دنبال ميكنند، خود بحث مفصلي است كه اين مجال را فرصت طرح دقيق و كامل آن نيست و ما تنها اشاراتي گذرا به آن خواهيم داشت ولي پيش از آن لازم ديديم كه در حد يك شناخت اجمالي ساير حركتهايي را كه با اهداف اصلاحطلبانه در آن روزگار وجود داشتند، بررسي نماييم تا هرچه بهتر به صحت تدابير اتخاذشده از سوي امام صادق ، عليه السلام، واقف شويم.

قيامهاوحركتهاياصلاحطلبانه درعصرامامصادقعليه السلام

پيش از اين گفتيم كه نيمه اول قرن دوم هجري شاهد وقوع قيامها و حركتهاي مسلحانه متعددي بر ضد دستگاه اموي بود كه در اين ميان نقش انقلابيون علوي حائز اهميتبسياري است. بسياري از انقلابيون علوي سعي داشتند با فداكاري و نثار خون خود، وجدان خفته جامعه اسلامي را بيدار سازند و جامعه را به طريق صحيح خود كه همانا حاكميت امام معصوم بود برگردانند كه نمونه بارز ايشان امامزادگاني چون «زيد بن علي بن الحسين» و فرزندش «يحيي بن زيد» هستند كه در نهايت اخلاص به حركتي شجاعانه در زمانه سكوت دستيازيدند، اگرچه به دليل نامناسببودن شرايط جامعه براي چنين حركتهايي به نتيجهاي مطلوب دست نيافتند.

قيام زيد بن علي بن الحسين

«زيد بن علي بن الحسين ،عليهم السلام». در زمان «هشام بن عبدالملك» خليفه سفاك اموي به خونخواهي جدش حسين بن علي ، عليهماالسلام، و در اعتراض به سياستها و عملكردهاي ضد اسلامي خلفاي جابر اموي در عراق دستبه قيامي مسلحانه ميزند اما بار ديگر تاريخ تكرار شده و مردم نابكار كوفه او را نيز چون جد بزرگوارش در ميان دشمنان بييار و ياور رها ميسازند.

زيد در سال 120 ق به شهادت ميرسد و پيكر مطهرش را تا مدتهاي مديدي بر دار نگه ميدارند اما يك تن از آن بيوفا مردم به مخالفتبر نميخيزند تا سرانجام به دستور هشام آن پيكر سربدار را به آتش ميكشند و خاكسترش را بر باد ميدهند.

هنگامي كه خبر شهادت زيد بن علي به امام صادق ،عليه السلام، ميرسد، حضرتش را اندوهي عميق فرا ميگيرد و بسيار محزون ميشوند به حدي كه آثار خون و اندوه بوضوح در چهرهاش نمايان ميگردد و آن حضرت دستور ميدهد كه از مال خود، هزار دينار در ميان خاندان كساني كه با زيد كشته شدهاند پخش كنند. (14)

امام صادق، عليه السلام، در وصف جناب «زيد بن علي بن الحسين» ميفرمايد:

«خداوندعمويمزيد را رحمت كند. او مردم را به سوي «رضاي آل محمد» دعوتميكردو اگر پيروز ميگرديد، در پيشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل ميكرد». (15)

قيام يحيي بن زيد

يحيي پسر زيد دنباله فعاليت پدر را گرفت و به منظور نجات و پيروزي هواداران مهاجر كوفي كه «حجاج بن يوسف» و ديگر امراي اموي عراق آنان را به خراسان تبعيد كرده بودند، به اين استان دوردست رفت ولي او نيز به سال 125 ق پس از چند سال مبارزه و تلاش به همان سرنوشت پدر مبتلا گرديد. (16)

اما قيامهاي ديگري هم از سوي علويان واقع ميشد كه به دليل اهداف جاهطلبانه و خودپسندانهاي كه در رهبران اين قيامها وجود داشت، هرگز مورد تاييد و رضايت امام صادق ،عليه السلام، واقع نگرديد. كه از جمله ميتوان به جنبش مسلحانه نوادگان امام حسن مجتبي ، عليه السلام، اشاره نمود:

قيام نوادگان امام حسن مجتبي، عليه السلام

«عبدالله محض» كه پسرزاده امام حسن مجتبي ،عليه السلام، بود، همواره براي به قدرترساندن پسرانش تلاش ميكرد و پسر خود «محمد» معروف به «نفس زكيه» را قائم آل محمد ميخواند، از اين رو در پي فرصتي بود كه به اهداف خود جامه عمل بپوشاند و حتي به دنبال اين بود كه از امام صادق ، عليه السلام، نيز براي پسرش بيعتبگيرد، اما امام در پاسخ او با لحني خيرخواهانه فرمود:

«من ترا اي پسرعمو به پناه خدا ميسپارم و هرگز به مصلحتشما نميدانم كه در اين امر (بهدست گرفتن حكومت) دخالت كنيد، من ميترسم كه با اين اقدام خود و خانوادهات به نابودي كشيده شويد».

عبدالله كه از اين سخنان امام جا خورده بود و انتظار چنين جوابي را نداشتشروع به سخناني در انكار و رد امامت فرزندان حسين بن علي ، عليهماالسلام، نمود. اما سرانجام پس از دقايقي بحث و مجادله با امام با اين پاسخ مواجه شد كه: «مرا اطاعت كن اي ابومحمد! به خداوند متعال خدايي كه جز او خدايديگرينيستقسمميخورمكه من از تو پندها و خيرانديشيهاي خود را دريغ نميدارم. ولي افسوس ميخورم كه تو پند مرا نميپذيري و از آنچه تقدير شده است، راه گريزي نيست. تو نميداني كه پسرت محمد همين محمد در «سده اشجع» در آغوش سيل آن دامنه كشته خواهد شد».

سرانجام در سال 144 ق و در زمان خلافت منصور عباسي فرزندان عبدالله دستبه قيام زدند و حتي در جريان قيام خود براي اينكه امام صادق ،عليه السلام، را به همكاري با خود وادار كنند، به اعمال خشونت پرداختهوحضرتشرا به بند كشيدند. اما همه اين فعاليتها براي آنها ثمري نداشت و آنچنان كه امام پيشبيني نموده بود، «محمد» و «ابراهيم» فرزندان عبدالله محض در سال 145 ق در جنگ با سپاه عباسي به قتل رسيدند. (17)

اين گوشهاي بود از حركتهاي اعتراضآميزي كه گاه به صورت مسلحانه و گاه به صورت قيام مردمي هر چند صباح در جامعه آن روز اتفاق ميافتاد. اما اينك ميپردازيم به بررسي سياست و خطمشياي كه امام صادق، عليه السلام، در آن اوضاع و احوال آشفته در پيش گرفتند:

خط مشي و موقعيت امام صادق، عليه السلام

امام ششم شيعيان، عليه السلام، پس از آنكه واقعيت امت را از لحاظ فكري و عملي فهميد و شرايط سياسي و اجتماعي محيط را دانست و واقعيتسياسي را كه امت در آن ميزيست و قدرت و امكانات او را كه ميتوانستبا آن روبرو شود و مبارزه سياسي را آغاز كند شناخت; قيام به شمشير و پيروزي مسلحانه و فوري را براي بر پاداشتن حكومت اسلامي كافي نديد، چه برپاي داشتن حكومت و نفوذ آن در امتبه مجرد آمادهكردن قوا براي حمله نظامي وابسته نبود، بلكه پيش از آن بايستي سپاهي عقيدتي تهيه ميشد كه به امام و عصمت او ايمان مطلق داشته باشد وهدفهاي بزرگ او را ادراك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيباني كرده و دستآوردهايي را كهبرايامتحاصلميگرديدپاسباني نمايد.

گفتگوي امام صادق ،عليه السلام، با يكي از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشكار ميسازد (18) و اين معني را بخوبي روشن ميسازد كه امام در پي ساختن شيعياني بود كه با درك هدف والاي امام، بتوانند در همه حال ايشان را همراهي نمايند.

از «سدير صيرفي» روايتشده است كه گفت: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و گفتم: خداي را چه نشستهاي؟!

فرمود: اي سدير چه اتفاق افتاده است؟

گفتم: از فراواني دوستان و شيعيان و يارانتسخن ميگويم.

فرمود: فكر ميكني چند تن باشند؟

گفتم: يكصدهزار.

فرمود: يكصد هزار؟

گفتم: آري و شايد دويست هزار.

فرمود: دويست هزار؟

گفتم: آري و شايد نيمي از جهان.

صيرفي سخن خود را چنين ادامه ميدهد كه: آنگاه امام خاموش گرديد و سخني نفرمود تا به اتفاق هم به منطقه «ينبع» رفتيم، آن حضرت در آنجا به گلهاي از بزها [كه مشغول چرا بودند] اشاره كرده و فرمود: اي سدير اگر شيعيان ما به تعداد اين بزها رسيده بودند، بر جاي نمينشستم!». (19)

ازگفتگوي امام صادق ،عليه السلام، با سدير در مييابيم كه اگر امام ميتوانستبه ياريدهندگان و به قدرتي تكيه كند كه پس از عمل مسلحانه هدفهاي اسلام را تحقق بخشند، پيوسته آمادگي داشت كه دستبه قيام مسلحانه بزند اما اوضاع و احوال و شرايط زمان مجال نميداد كه امام ،عليه السلام، حتي انديشه اين موضوع را در سر بپروراند كه با سياستحاكم روز وارد كشمكش گردد، زيرا اين كار امري بود كه اگر قطعا با شكست روبرو نميشد باز هم نتايج آن تضمينشده نبود. به عبارت ديگر با آن شرايط موجود اگر هم شكست نميخورد نتيجه مثبت قيام مسلم نبود. (20)

لذا امام ،عليه السلام، با مدنظر قراردادن دو هدف عمده كه وجهه نظر همه ائمه راستين شيعه بوده است، يعني ارائه تفكر درست اسلامي و تبيين و تطبيق و تفسير كتب كه خود متضمن مبارزه با تحريفها و دستكاريهاي جاهلانه و مغرضانه است و آنگاه پيريزي و زمينهسازينظامقسطوحق توحيدي به فعاليتي عميق و ريشهدار دست ميزنند.

امام صادق ،عليه السلام، با درايت و تيزبيني كه حاصل از ارتباط به سرچشمه وحي بود، بامهارت بسيار از حالت فترتي كه در فاصله دوران انتقال از بنياميه به بنيعباس حاصل شده بود بهرهبرداري نموده و در طول دوران 34 ساله مامتخويش كه طولانيترين دوره امامت ائمه شيعه است در راه اهداف يادشده به مبارزهاي مستمر و بيامان پرداختند كه حاصل اين مجاهدتها تقويتبنيانهاي شيعه و آسيبناپذيرشدن اين بنياد مقدس بود به حدي كه امروز ما هر چه داريم از ثمرات آن مجاهدتهاست و چه زيبا فرمود امام راحلمان ، رضواناللهتعاليعليه، كه:

«ما مفتخريم كه مذهب ما جعفري است كه فقه ما كه درياي بيپايان استيكي از آثار اوست و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين ، عليهمصلواتالله، و متعهد به پيروي آنانيم». (21)

با اين اميد كه توانسته باشيم گوشهاي از مظلوميتهاي ائمه راستين شيعه را به تصوير بكشيم و گامي بس ناچيز در راه شناخت، و ارجگذاري مجاهدتها و فداكاريهاي بيدريغي كه آنان براي حفظ يادگار گرانقدر پيامبر اكرم ،صلياللهعليهو آله، و زدودن زنگارهاي جهل و خرافهوتحريفازچهرهنوراني اسلام نمودند، برداريم.

باشد تا معرفتمان نسبتبه اين ذخاير ارزشمند الهي، ما را در پيروي روزافزون از راه و آيين آنان رهنمون شود و به مصداق حديث صادق آل محمد ،صلياللهعليهوآله، زينت ائمه خويش گرديم.

پاورقي



1. المفيد، محمدبن نعمان، الارشاد، ص 526; همچنين ر.ك: الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الوري، ص 266.

2. الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمه في معرفه الائمه، ج 2، ص 155.

3. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4; همچنين ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 399.

4. ابن شهرآشوب، همان، ص 400; همچنين ر.ك: اصفهاني، عمادالدين، زندگاني حضرت امام جعفر صادق، ص 32.

5. مفيد، محمدبن نعمان، همان، ص 527; الاربلي، علي بن عيسي، همان، ص 167.

6. فاضل، جواد، معصوم هفتم، ص 57.

7. همان، ص 62.

8. همان، صص 80-77.

9. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 32.

10. همان، ص 33.

11. همان، صص 65-57.

12. خامنه اي،سيدعلي(آيت الله)، پيشواي صادق، صص 58-55.

13. همان جا.

14. المفيد، محمدبن نعمان، همان، صص 522-521.

15. ممقاني، رجال، ج 1، ص 468، به نقل از پيشواي صادق

16. قمي، شيخ عباس، منتهي الآمال، ج 2، صص 37-36. لازم به تذكر است كه «يحيي بن زيد» همان شخصي است كه حامل صحيفه سجاديه بوده است.

17. فاضل، جواد، همان، صص 101-76.

18. اديب، عادل، زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشري، ص 183.

19. الكليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج 2، ص 242 به نقل از ماخذ فوق، ص 184.

20. همان، ص 185

21. وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام (ره)، صحيفه نور، ج 21

فضايل امام جعفر صادق(ع)




شخصيت امام صادق(ع) به اندازهاي جامع و برجسته است كه افزون بر شيعيان، عالمان و عارفان اهل تسنن نيز توجهي ويژه به آن حضرت داشته و برتري علمي و شخصيتي ايشان را ستوده و از آن حكايتها نقل كردهاند. در اين گفتار، ابتدا متني كهن از احمد بن حسن استرابادي، عالم شيعه قرن 10 هـ . ق، درباره تولد آن حضرت و شرح برخي فضايل ايشان نقل و سپس دو قطعه متن گزيده و مُنَقَّح شده از عارفان اهل تسنن؛ از شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، عارف قرن 6 و 7 هـ . ق و علي بن عثمان هجويري عارف قرن 5 هـ . ق آورده شده كه نمايانگر ارادت عارفان اهل تسنن به آن بزرگوار است.

ذكر امام بحق ناطقْ، جعفر بن محمد الصادق(ع)

«وي امام ششم است از ائمه اِثناعشر(عليهمالسلام). مادرش امفروه دختر قاسم بن محمد ابابكر بود. آن حضرت خلايق را ارشاد ميفرمود و طريق مستقيم به گمراهان باديه ضلالت مينمود و پيوسته ميفرمود: ما حجت خداييم بر خلقان و احكام حلال و حرام به بندگان ميرسانيم. و اين شيعه علي(ع) كه امروز دست وِلا در دامن آل عبا زدهاند، مذهب و ملت خود را از طريق آن حضرت درست كردهاند و نجات خود را از متابعت ايشان ميدانند. كشف و كرامات آن حضرت بسيار است و خارق عادات بيشمار. از آن جمله است كه:

ميان دو كس نزاع شد، يكي تولا به اهل بيت داشت و ايشان را تفضل مينمود و ديگري به تولاي بنواميه منسوب بود و پيوسته آن گروه مكروه را ميستود. هر دو نزديك ابوحنيفه رفتند و او را در آن دعوي حَكَم كردند.

ابوحنيفه گفت: نزد كسي رويد كه بهترين خلق خداست از روي حسب و نسب و پاكيزهترين اولاد مصطفي است از ممرّ[1] عزت و ادب.

گفتند: آن كس كيست؟ گفت: جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابوطالب(عليهمالسلام). پس هر دو نزد آن حضرت رفتند و مجلس به غايت عالي بود و او مردم را به حلال و حرام تعليم مينمود.

بيآنكه ايشان سؤال كنند و مقصود خود بيان نمايند، آن حضرت رو به ناصبي[2] كرد و گفت: مخالفان اهل بيت را نزد مطيعان خدا مرتبهاي نيست. بعد از آن متوجه شد به مولاي خود و فرمود: «فَريقٌ فِي الْجَنّه[3] دوستان مايند وَ فَريقٌ فِي السّعيرِ[4] اعداي ما».

و از آن جمله است كه بعضي از دوستان به واسطه بسياري مشاهده كرامات و خارق عادات به يكديگر گفتند: اين مرد را از الوهيت نصيبي هست. چون نزد وي رفتيم وضو ميساخت. در ما نگريست و فرمود: دوستي ما به درگاه خدا موجب نجات عقبي است، اما افراط محبت موجب ندامت است، ما بندهايم از بندگان خدا و مخلوقيم از مخلوقات حضرت خداي تعالي.

و از آن جمله است كه آن حضرت فرمود: به لقاي پروردگار خود آرزومندم و در اين ماه رجب يا شوال، به سفر آخرت متوجه ميشوم و از زندانسراي دنيا به فضاي دلگشاي جنه المأوي به اجابت دعوتِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السّلامِ[5] توجه خواهم نمود، بعد از آنكه اَعداي دَغا[6] مرا زهر داده باشند و لباس سعادت شهادت پوشانيده. راوي گويد: والله چنان بود كه آن حضرت فرمود.

گويند عمر آن حضرت شصت و پنج سال بود. در زمان منصور به زهر مقتول گرديد. مردم به جهت موضع قبرش متردد بودند، آوازي شنيدند كه اين بنده صالح را برداريد و به نزديك پدر و جدش به خاك سپاريد».[7]

امام جعفر الصادق(ع) در نگاه عطار نيشابوري

«آن سلطان ملت مصطفوي، آن برهان حجت نبوي، آن عالم صديق، آن عالم تحقيق، آن ميوه دل اوليا، آن گوشه جگر انبيا، آن ناقل علي، آن وارث نبي، آن عارف عاشق، ابومحمد جعفر صادق ـ رضي الله عنه ـ .

و چون از اهل بيت، بيشترِ سخنِ طريقتْ او گفته است، و روايت از او بيش آمده، كلمهاي چند از آن حضرت بيارم، كه ايشان همه يكياند. چون ذكر او كرده آمد، ذكر همه بُوَد. نبيني كه قومي كه مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ يعني يكي دوازده است و دوازده يكي.

و عجب ميدارم از آن قوم كه ايشان را خيال بندد كه اهل سنّت و جماعت را با اهلبيت چيزي در راه است.[8]

چرا كه اهل سنت و جماعت اهلبيتاند به حقيقت. و من آن نميدانم كه كسي در خيال باطل مانده است. آن ميدانم كه هر كه به محمد(ص) ايمان دارد و به فرزندان و يارانش ايمان ندارد، او به محمد(ص) ايمان ندارد».[9]

هيبت امام

حكايت: «نقل است كه منصور خليفه، شبي وزير را گفت: «برو و صادق را بيار، تا بكشيم.» وزير گفت: «او در گوشهاي نشسته است و عزلت گرفته، و به عبادت مشغول شده و دست از ملك كوتاه كرده، و اميرالمؤمنين را از وي رنجي نه. در آزار وي چه فايده بود؟» هر چند گفت، سودي نداشت. وزير برفت. منصور غلامان را گفت: «چون صادق درآيد و من كلاه از سر بردارم، شما او را بكشيد.» وزير، صادق را درآورد. منصور در حالْ برجست و پيش صادق باز دويد و در صدرش بنشاند و به دو زانو پيش او بنشست. غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: «چه حاجت داري؟» گفت: «آنكه مرا پيش خود نخواني و به طاعت خداي ـ عزّوجلّ ـ بازگذاري.» پس دستوري داد و به اعزازي[10] تمام او را روانه كرد. و در حالْ لرزه بر منصور افتاد و سر در كشيد و بيهوش شد، تا سه روز. و به روايتي تا سه نماز از وي فوت شد. چون بازآمد، وزير پرسيد كه: «اين چه حال بود؟» گفت: «چون صادق از در درآمد، اژدهايي ديدم كه لبي به زير صُفّه نهاد، و لبي بر زبر و مرا گفت: اگر او را بيازاري، تو را با اين صفه فرو برم. و من از بيم آن اژدها ندانستم كه چه ميگويم و از او عذر خواستم و بيهوش شدم».[11]

عاقل حقيقي

حكايت: «نقل است كه صادق از ابوحنيفه پرسيد كه: «عاقل كي است؟» گفت: «آنكه تمييز كند ميان خير و شرّ.» صادق گفت: «بهايم نيز تمييز توانند كرد، ميان آنكه او را بزنند يا او را علف دهند.» ابوحنيفه گفت: «به نزديك تو عاقل كي است؟» گفت: «آنكه تمييز كند ميان دو خير و دو شر. تا از دو خير، خيرالخيرين اختيار كند و از دو شر، خيرالشّرين برگزيند».[12]

سخاوت امام

حكايت: «نقل است كه همياني زر از كسي برده بودند. آن كس در صادق آويخت كه «تو بُردهاي» و او را نشناخت. صادق گفت: «چند بود؟» گفت: «هزار دينار.» او را به خانه برد و هزار دينار به وي داد. بعد از آن، آن مرد زر خود بازيافت و زر صادق باز پس آورد و گفت: «غلط كرده بودم.» صادق گفت: «ما هر چه داديم باز نگيريم.» بعد از آن، از كسي پرسيد كه: «او كي است؟» گفتند: «جعفر صادق.» آن مرد خجل بازگرديد».[13]

خُلق امام

حكايت: «نقل است كه روزي تنها در راهي ميرفت و «الله، الله» ميگفت. [دل] سوختهاي بر عقب او ميرفت و «الله، الله» ميگفت. صادق گفت: «الله! جُبّه ندارم، الله! جامه ندارم.» در حالْ دستي جامه حاضر شد. امام جعفر در پوشيد. آن سوخته پيش رفت و گفت: «اي خواجه! در الله گفتن با تو شريك بودم. آن كهنه خود به من ده.» صادق را خوش آمد و آن كهنه به وي داد».[14]

حكمت: «[امام صادق(ع)] گفت: هر آن معصيت كه اول آن ترس بُوَد و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت كه اول آن امن بُوَد و آخر آن عجب، بنده را از حق ـ تعالي ـ دور گرداند. مطيع با عُجب، عاصي است و عاصي با عذر، مطيع».[15]

حكمت: «و از وي پرسيدند كه «درويش صابر فاضلتر يا توانگر شاكر؟» گفت: «درويش صابر، كه توانگر را دل به كيسه بُوَد و درويش [را] با خدا».[16]

جملههاي قصار: «و گفت: «مَكر خداي ـ عزّوجلّ ـ در بنده، نهانتر است از رفتن مورچه در سنگ سياه، به شب تاريك».

و گفت: «از نيكبختي مرد است كه خصم او خردمند است».[17]

حكمت: «و گفت: «از صحبت پنج كس حذر كنيد:

يكي از دروغگوي، كه هميشه با وي در غرور باشي.

دوم از احمق، كه آن وقت كه سود تو خواهد، زيان تو بود و نداند.

سِيُّم بخيل، كه بهترين وقتي از تو ببُرد.

چهارم بددل، كه در وقت حاجت، تو را ضايع كند.

پنجم فاسق كه تو را به يك لقمه بفروشد و به كمتر لقمهاي طمع كند».[18]

حكمت: «گفت: «حق ـ تعالي ـ را در دنيا بهشتي است و دوزخي؛ بهشت، عافيت است و دوزخ، بلاست. عافيت آن است كه كار خود به خداي ـ عزّوجلّ ـ باز گذاري و دوزخ آن است كه كار خداي با نفس خويش گذاري».[19]

امام جعفر صادق(ع) در نگاه علي بن عثمان هجويري

سيف سنت و جمال طريقت و معبر معرفت و مزيِّن صفوت، ابومحمد جعفر بن محمد بن عليبن الحسينبن علي، الصادق، رضوانالله عليهم اجمعين

عالي حال و نيكوسيرت بود. آراسته ظاهر و آبادان باطن. و وي را اشارت جميل است اندر جمله علوم، و مشهور است دقت كلام وي و قوت معاني اندر ميان مشايخ، رضيالله عنهم اجمعين. و وي را كتب معروف است اندر بيان اين طريقت.

روايت: «]از امام صادق(ع)[ روايت آرند كه گفت: «لاتَصِّحُّ العِباده إلّا بالتّوبه، فَقَدِّمِ التَّوْبَه عَلَي العِبادَه، و قال لله، تعالي: «التائبونَ العابدون».[20]

عبادت جز به توبه راست نيايد، تا خداوند ـ تعاليـ مقدم كرد توبه را بر عبادت؛ ازيرا كه توبه بدايت مقامات است و عبوديت نهايت آن. و چون خداوند ـ جلّ جلاله ـ ذكر عاصيان كرد، به توبه فرمود و گفت: «و توبوا الي الله جميعاً».[21]

حكايت: «و اندر حكايات يافتم كه داوود طائي به نزديك وي آمد و گفت: «يا پسر رسول خداي، مرا پندي ده كه دلم سياه شده است.» گفت: «يا ابا سليمان، تو زاهد زمانه خويشي. تو را به پند من چه حاجت؟» گفت: «اي فرزند پيغمبر، شما را بر همه خلايق فضل است و پند دادن تو مر همه خلايق را واجب.» گفت: «يا ابا سليمان، من از آن ميترسم كه به قيامت جدّ من اندر من آويزد كه: چرا حقّ متابعت من نگزاردي؟ و اين كار به نسبت صحيح[22] و سبب قوي نيست. اين كار به معاملت[23] خوب است اندر حضرت حق تعالي.» داوود فرا گريستن آمد و گفت: «بار خدايا، آن كه معجون طينت وي از آب نبوت است و تركيب طبيعت از اصل برهان و حجت، جدش رسول است و مادرش بتول است، وي بدين حيراني است؛ داوود، كه باشد كه به معاملت خود مُعْجَب گردد؟»[24]

پاورقي



[1] . ممرّ: طريق، گذرگاه.

[2] . ناصبي: آن كه دشمن علي(ع) و خاندان اوست.

[3] . نك: شوري: 7. (گروهي در بهشت اند)

[4] . همان. (گروهي در دوزخ اند)

[5] . نك: يونس: 25.

[6]. دغا: حيله گر، فريب كار.

[7] . نك: احمد بن حسن استرآبادي، آثار احمدي (تاريخ زندگي پيامبر اسلام و ائمه اطهار(عليهم السلام)، به كوشش: ميرهاشم محدث، تهران، قبله؛ ميراث مكتوب، 1374، صص 510 ـ 521.

[8] . چيزي در راه دو چيز بودن: بين دو چيز اختلاف بودن، مشكل داشتن دو چيز با هم.

[9]. محمد بن ابراهيم عطار، تذكره الاولياء، تصحيح: محمد استعلامي، تهران، زوار، 1380، چ 12، صص 12 و 13.

[10] . اعزاز: احترام.

[11]. تذكره الاولياء، صص 13 و 14.

[12]. همان، ص 15.

[13]. همان، صص 15 و16.

[14]. همان، ص 16.

[15]. همان، ص 17.

[16]. همان.

[17]. همان، صص 17 و 18.

[18]. همان، ص 18.

[19]. همان، صص 11 ـ 18.

[20]. نك: توبه: 112.

[21]. «همگي به درگاه الهي توبه كنيد». (نور: 31)

[22]. نسبت صحيح: خويشاوندي واقعي.

[23]. معاملت: عبادت.

[24]. ابوالحسن علي بن عثمان هجويري، كشف المحجوب، تصحيح: محمد عابدي، تهران، سروش، 1384، چ 2، صص 116 ـ 118.

قرآن در نگاه امام صادق (ع)


جهاني راز، اندر باي قرآن نباشد گفتهاي همتاي قرآن نشانهاي خدا را ميتوان ديد كه دارد جلوه در سيماي قرآن جمال و قدرت و فيض خدايي تجلي كرده در سيناي قرآن


روزي كه رسول خاتم(ص) دو وزنه سنگين و دو ميراث گرانبها (قرآنو عترت) را به مردم معرفي كرد و براي نجات از گمراهي، تمسك به«ثقلين» را توصيه فرمود، اهلبيتخويش را نيز به عنوان قرآنشناسان خبير معرفي كرد، تا پس از او، امت از ائمه الهام بگيرندو شاگردي عترت را با افتخار بپذيرند.


صادق آل محمد(ص)، در باره حبل المتين قرآن و شيوه بهرهگيري ازآن و جايگاه كلام الهي، سخنان نغز بسياري دارد كه در اين نوشتهبه اختصار به برخي از محورهاي تعاليم و توصيههاي حضرتش اشارهميكنيم، باشد كه جامعه قرآني و ولايي ما، از حضرت صادق(ع) سرمشقبگيرد و از سرچشمه هدايت قرآني، جان عطشناك خويش را سيرابسازد.


1- قرآن، تجليگاه خدا


كلام الهي، جلوهاي از قدرت و علم و حكمتخداست و آيات قرآن،هريك نشانهاي از عظمت الهي است. امام صادق(ع) در زمينه جلوهگاهبودن قرآن براي ذات مقدس خدا البته براي چشمهاي بيدار ودلهاي آگاه ميفرمايد:


(لقد تجلي الله لخلقه في كلامه و لكنهم لايبصرون) (1)


خداوند بر خلق خويش در كلام خودش تجلي كرده است، ولي آنان خدارا نميبينند.


2- گنجينه كامل


معارف قرآن بيپايان است. به تعبير خود قرآن (تبيانا لكل شييء)است; بيانگر هرچيز. هر پند و حكمت، هر حكم و قانون، هر علم ودانش ريشه در قرآن دارد. حتي براي آگاهي از سرگذشت پيشينيان وسرنوشت آيندگان و دانشهاي آسمان و زمين بايد به قرآن نگريست وبه كمك اهلبيت عليهم السلام ، از اين منبع و گنجينه كامل بهرهگرفت. امام صادق(ع) ميفرمايد:


«خداوند بيهمتا و قدرتمند، كتاب خويش را بر شما نازل فرمود واو راستگو و نيكوكار است. در قرآن، خبر شما و خبر آنان كه پيشاز شما بودند و آنان كه پس از شما خواهند آمد، همچنين خبرآسمان و زمين است...»


و در سخن (2) ديگري به جنبه تبيان بودن قرآن چنين اشارهميفرمايد:


(ان الله انزل فيالقرآن تبيان كل شيء، حتي و الله ما ترك شيئايحتاج العباد اليه الا بينه للناس...) (3)


خداوند در قرآن، بيان هرچيز را نازل كرده است. به خدا قسم هيچچيزي را كه بندگان به آن نيازمندند، فروگذار نكرده و براي مردمبيان فرموده است.


3- عهدنامه الهي


قرآن، عهدي استوار ميان خدا و مردم است و آيات اين كتاب، متناين عهدنامه را بيان ميكند. در عهد نامه بايد نگريست، به آنبايد پايبند بود، مفاد آن را نبايد زير پاگذاشت. امام صادق(ع)درباره اين عهدنامه و لزوم تلاوت بخشي از آن در هرروز، چنينميفرمايد:


«القرآن عهدالله الي خلقه، فقد ينبغي للمرء المسلم ان ينظرفيعهده و ان يقراء منه فيكل يوم خمسين آيه» (4)


قرآن عهد خداوند نسبتبه بندگان اوست. سزاوار است كه يك انسانمسلمان در اين عهدنامه الهي بنگرد و هر روز پنجاه آيه از آن رابخواند.


روشن است كه مرور بر مفاد يك عهدنامه، براي يادآوري از آن قرارداد و رعايت آن در عمل است. ميثاق خدا با بندگان برشناختناحكام الهي و عبرت گرفتن از حكايات قرآن و عمل به اوامر او وتدبر در آيات است. جالب است كه امام صادق(ع) وقتي ميخواست قرآنتلاوت كند، قرآن را كه به دست راستخويش ميگرفت، دعايي ميخواندكه به عهد بودن قرآن و تعهدات انسان در قبال اين قرار داد،اشاره دارد. مضمون آن دعا چنين است:


«خداوندا! من عهد و كتاب تو را گشودم. خدايا! نگاهم را در اينكتاب، عبادت قرار بده و قرائتم را تفكر، و تفكرم را عبرتآموزي. خدايا! مرا از آنان قرار بده كه از مواعظ تو در اينكتاب، پند ميگيرند و از نافرمانيات پرهيز ميكنند. وقتي كتاب تورا ميخوانم، بر دل و گوشم مهر مزن و بر ديدگانم پرده ميفكن وقرائت مرا خالي از تدبر مگردان، بلكه مرا چنان قرار بده كه درآيات و احكامش ژرف بنگرم، دستورهاي دين تو را بگيرم و عمل كنمو نگاه مرا در اين كتاب، غافلانه و قرائتم را بيهوده و بيثمرمساز.» (5)


4-آينه عبرت


درخلال آيات قرآن، سرگذشت اقوامي از گذشته آمده است. چه نيكان وصالحان كه در سايه ايمان و عمل و پيروي از حق، سعادتمند شدند،چه عنودان و لجوجان كه با تكذيب انبيا و انكار خدا و طغيان وفساد، گرفتار عذاب الهي گشتند. قرآن، كتاب قصه و داستان نيست،ولي سرشار از قصص و حكايات افراد و امتهاست و همه بر اساس درسگرفتن و الهام و عبرت و پند.


امام صادق(ع) ميفرمايد:


«عليكم بالقرآن! فما و جدتم آيه نجابها من كان قبلكم فاعملوابه، و ما وجدتموه هلك من كان قبلكم فاجتنبوه.» (6)


برشماباد قرآن! هر آيهاي را كه يافتيد كه گذشتگان، با عمل بهمحتواي آن آيه نجات يافتند، شماهم به آن عمل كنيد و هر آيه راديديد كه بيانگر هلاكت پيشينيان است، شماهم از آن (عامل هلاكت)بپرهيزيد.


اين شيوه برخورد با آيات قرآن، سودمندترين شيوهاي است كه درعمل فردي و اجتماعي مسلمانان اثر ميگذارد و قرآن هدايتگر قاريميشود.


5- احكام جاودانه


دين خدا و آيات قرآن، حاوي يك سلسله احكام الهي است كه تادامنه قيامت استمرار مييابد. آنچه كه حلال الهي و حرام الهياست، مشمول مرور زمان نميشود و حكم خدا در اثر «جو» يا«شرايط جديد» يا «تمايلات اين و آن» عوض نميگردد. امامصادق(ع) در تشريح بعثتهاي سلسله نوراني انبيا، به دوره بعثترسول خاتم(ص) ميرسد و ميفرمايد: «تا آن كه محمد(ص) آمد و قرآنرا آورد و شريعت و راه و روش قرآن را. پس حلال آن تا روز قيامتحلال است و حرام آن تا روز قيامتحرام ميباشد.»


و در سخني (7) ديگر، جريان قرآن را در عصرها و زمانها، همچونجريان شب و روز و ماه و خورشيد ميداند. با بيان امام صادق(ع) راهبرانديشه كساني كه احكام خدا را مقطعي و دورهاي ميدانند و عصرحاضر را براي اجراي احكام قرآن مناسب نميدانند و قوانين وحي رابراي تنظيم امور بشريت امروز و جامعه كنوني كافي نميبينند،بسته ميشود.


6- هميشه زنده و شاداب


غير از احكام قرآن و حلال و حرام آن كه ابدي است، خود اين كتابژرف و فصيح و متين نيز با گذشت زمان كهنه نميشود و پيوسته معارف آن براي همه اقشار در همه زمانها درخشندگي و آموزندگيدارد.


امام صادق(ع) در حديثي به رمز و راز اين جاودانگي و طراوت هميشگي در كلام خدا اشاره دارد. مردي از آن حضرت ميپرسد: چراقرآن با نشر و درس و بررسي، تازهتر و شادابتر ميشود و هرگزكهنه نميشود.؟


امام صادق(ع) در پاسخ ميفرمايد:


«لان الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دونناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض الي يوم القيامه.» (8)


براي اين كه خداي متعال آن را براي زماني خاص يا مردمي خاص قرار نداده است. از اين رو قرآن در هر زمان تازه است و نزد هرقومي شاداب است تا روز قيامت.


طراوت و تازگي قرآن براي همه و هميشه، به خاطر آن است كه معجزه جاويد پيامبر(ص) و كلام الهي است و در هر عصري پاسخگوي نيازهاي فكري، هدايتي و اجتماعي مردم است.


7- حفظ، آموزش و عمل


گرچه تلاوت قرآن و حفظ كردن آيات آن ثواب دارد و ارزشمند است،ولي تكليف مسلمانان در اين حد خلاصه نميشود. حفظ كردن بايدهمراه با عمل باشد و ياد دادن و يادگرفتن به قصد اجراي فرموده هاي خداي متعال. حضرت صادق(ع) فرموده است:


«الحافظ للقرآن، العامل به، مع السفرهالكرام البرره» (9)


كسي كه حافظ قرآن و عمل كننده به آن باشد، همراه با سفيرانوالامقام و نيكوكار الهي (فرشتگان مقرب) خواهد بود.


ضرورت آموختن قرآن نيز در كلام آن حضرت مطرح است. ميفرمايد:


«ينبغي للمؤمن ان لايموت حتي يتعلم القرآن او يكون في تعلمه» (10)


سزاوار است كه مؤمن نميرد، تا آن كه قرآن را آموخته باشد، يادر حال و مسير فراگرفتن قرآن باشد.


با اين حال، پاي بندي به احكام قرآن و عمل به آن در تعبير امام صادق(ع) چنين بيان شده است:«واحذر ان تقع من اقامتك حروفه فياضاعه حدوده» (11)


بپرهيز از اين كه در مسير اقامه حروف، به اضاعه حدود بيفتي.


بسيارند آنان كه در شكل و ظاهر به قرآن ميپردازند و در وراي جلوه هاي ظاهري قرآني، عمل به قرآن مطرح نيست. اين گونه برخوردتشريفاتي و مراسمي و شكلي با قرآن، در شان كلام الهي و منشورآسماني نيست.


8-ادب و آداب تلاوت


خواندن قرآن نيز آدابي دارد، هم آداب ظاهري همچون مسواك، وضو،ترتيل، صوت خوش، رو به قبله بودن، حفظ احترام كلام الله و... وهم آداب باطني و حالتهاي روحي و توجه قلبي و عنايتبه كلام خداو پيداكردن حالت خشوع و تذكر و تاثير پذيري ازتلاوت، اين نكاتدر كلمات امام صادق(ع) بسيار بيان شده است. به برخي از اين رهنمودها اشاره ميشود:


امام صادق(ع) ميفرمايد:


هرگاه نزد تو قرآن تلاوت ميشود، برتولازم است گوش بدهي و سكوت وتوجه داشته باشي:


«اذا قريء عندك القرآن وجب عليك الانصات و الاستماع» (12)


اين همان نكته قرآني است كه در آيه 204 سوره اعراف آمده است:


(و اذا قريء القرآن فاستمعوا له و انصتوا).


و در سخن ديگري به نقل ازحضرت رسول(ص) ميفرمايد كه: «راه قرآن» را نظيف و پاكيزه كنيد. ميپرسند: راه قرآن چيست؟


ميفرمايد: دهان هايتان. ميپرسند: چگونه؟ ميفرمايد: بامسواك. (13)


در حديث ديگر، امام صادق(ع) فرموده است:


كسي كه قرآن بخواند، ولي قلبش رقت پيدا نكند و در برابر خداوندخاضع نشود و در درون، حالتحزن و خشيت و هراس نيابد، شان وجايگاه والاي خدا را سبك شمرده است. بنگر كه كتاب پروردگارت راچگونه ميخواني و با منشور لايتخويش چه برخوردي داري و اوامر ونواهي آن را چگونه پاسخ ميدهي و حدود و تكاليف آن را چگونه امتثال و فرمان برداري ميكني؟! در آيه هاي وعد و وعيد، درنگ كن،در امثال و مواعظ قرآن انديشه كن. مبادا اقامه حروف و قرائت ظاهر، تو را در تباه ساختن حدود آن بيندازد!... (14)


تلاوت با حزن و حالتي اندوهناك كه نشان دهنده تاثر روحي قاري از آيات كلام خداست، ادب ديگري از آداب تلاوت است. امام صادق(ع)فرموده است:


«ان القرآن نزل بالحزن فاقروه بالحزن»


قرآن با (15) حزن نازل شده است، شما هم، آن را حزين قرائت كنيد.


9- جوانان و قرآن


موج مقدس و فراگير قرآني كه در كشورمان وجود دارد و اين همه نوجوانان و جوانان را در جلسات ترتيل و قرائت و مسابقات حفظ وخواندن و مفاهيم آيات، برگرد محور نوراني قرآن جذب كرده است،قابل ستايش و مايه شكر و سپاس است. انس با قرآن، دلهاي جوانانرا روشن و زندگيهاشان را با صفا ميكند و عامل جذب آنان به پاكيو راه خدا ميشود.


امام صادق(ع) ميفرمايد: هرجوان مومني كه قرآن بخواند، قرآن باگوشت و خون او در مي آميزد و خداوند او را با فرشتگان بزرگوارهمراه ميسازد و قرآن روز قيامت نگهدارنده او (از دوزخ) خواهدبود:


«من قرئي القرآن و هو شاب مؤمن، اختلط القرآن بلحمه و دمه، وجعله الله مع السفرهالكرام البرره و كان القرآن حجيزا عنه يومالقيامه.» (16)


بخصوص، خانه هايي كه نواي خوش قرآن از حنجره هاي داوودي از آنهابه گوش ميرسد و صبح و شام، جوانان صاحبدل و روشن ضمير، همدم كتاب خدايياند و لحظات خويش را با انس با قرآن سپري ميكنند،مشمول رحمتخدا و هدايت قرآني ميشوند. اين گونه خانه هاي نورانياز تلاوت، در آسمانها تابان و فروزان است. امام صادق(ع)ميفرمايد:


خانه اي كه يك فرد مسلمان در آن قرآن تلاوت ميكند، براي اهل آسمان نوراني ديده ميشود، همچنان كه مردم دنيا در آسمان ستاره درخشان را ميبينند. (17)


10 نكته هاي ديگر


همچنان كه ياد شد، در درياي كلمات حضرت صادق(ع) گهرهاي فراواني وجود دارد كه در باره قرآن كريم است. نقل آن ها به طول مي انجامد. عصاره و خلاصه اي از آن مضامين را كه در برخي روايات ديگر آمده است، تقديم ميكنيم.


امام صادق(ع)، قرآن را داراي آيات ناسخ و منسوخ و محكم ومتشابه ميداند و بهره گيري از قرآن را براي كساني روا ميشمرد كه به اين نكات توجه داشته باشند و گرنه گمراه ميشوند و گمراه ميكنند. وي براي فراگيري هر حرف از قرآن، پاداش ده حسنه بيان ميكند و ميفرمايد: قرآني كه خوانده نميشود و غبار بر آن مينشيند، روز قيامت به درگاه خدا شكايت ميكند. تلاوت راستين راآن ميداند كه قرآن خوانان، وقتي به آيات بهشت و جهنم ميرسند،مي ايستند و تامل ميكنند. اهلبيت عليهم السلام را وارثان كتاب خدا و برگزيدگان خلق ميشمرد و از اين خاندان به عنوان وجه الله،آيات، بينات و حدودالله ياد ميكند و ولايت ائمه را قطب و محورقرآن و همه كتب آسماني معرفي ميكند و قرآن را «ثقل اكبر»مينامد و آن را چراغ هدايت و فروغ تاريكي و حيات بخش قلب بين او گشاينده چشم و دل ميشمارد. از ديدگاه آن حضرت، قرآن«معيار» و ملاك درستي و حقانيت هر حرف و حديث است و ميفرمايد:


هر چه كه از ما براي شمانقل ميشود، در صورتي كه مخالف با قرآن باشد ما نگفته ايم و شما نپذيريد. او اهلبيت پيامبر(ص) را خزانه داران علم الهي و بازگوكنندكان وحي خدا ميداند و از تفسير به راي نهي ميكند و از آن قاري كه كه به خاطر خود نمايي يا كسب درآمد، به قرائت ميپردازد، نكوهش ميكند.


پايان بخش نوشته را حديثي از آن حضرت درباره فضيلت سوره فجر ودعوت به خواندن آن در نمازها تقديم امت شهيد پرور و فجرآفرينان ميشود. امام صادق(ع) ميفرمود:


«اقروا سوره الفجر في فرائضكم و نوافلكم، فانها سوره الحسين بن علي من قراءها كان مع الحسين في درجته من الجنه»سوره فجر (18) را در نمازهاي واجب و مستحب خود بخوانيد، چرا كهآن، سوره حسين بن علي(ع) است. هركس آن را بخواند، در بهشت همراه حسين(ع) و در رتبه و درجه او خواهد بود.


«والفجر» كه سوگند خداي ازلي است روشنگر حقي است كه با آل علياست اين سوره به گفته امام صادق(ع) مشهور به سوره حسين بن علي(ع) است. (19)


اميد است كه در سايه رهنمودهاي حضرت صادق(ع)، با چشمه وحي الهي آشناتر شويم و «قرآني» بينديشيم و «قرآني» زندگي كنيم.

پاورقي

1- بحارالانوار، ج 89، (بيروت)، ص 107.

2- كافي، ج 2، ص 599.

3- بحارالانوار، ج 89، ص 81.

4- وسايل الشيعه، ج 4، ص 849.

5- بحارالانوار، ج 95، ص 5.

6- الحياه، ج 2، ص 116.

7- كافي، ج 2، ص 18.

8- بحارالانوار، ج 89، ص 15.

9- الحياه، ج 2، ص ص 152.

10- همان، ص 155.

11- بحارالانوار، ج 82، ص 43.

12- وسائل الشيعه، ج 4، ص 861.

13- الحياه، ج 2، ص 158.

14- بحارالانوار، ج 89، ص 207.

15- وسائل الشيعه، ج 4، ص 857.

16- الحياه، ج 2، ص 164.

17- كافي، ج 2، ص 610.

18- تفسير برهان، ج 4، ص 457; مجمع البيان، ج، 5، ص 481.

19- از جواد محدثي.

مثل او زاده نشده!


يكي از فرهيختگان سده دوم هجري عبدالملكبن اعين، برادر زرارةبن اعين، راوي معروف است. متأسفانه با آنكه تعريف ها و توصيفات ارزندهاي از وي در لسان شريف امام صادق(ع) و انديشمندان شيعه و سني شده، ولي چهره وي بر برخي از رجاليون پوشيده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثي رجالي نيست اما تا اندازهاي زواياي گوناگون زندگي عبدالملك را بررسي نموده و به علل تضعيف وي از سوي پاره اي رجاليون اهل سنت اشاره كرده و به گونه اي نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعين سخن ميگويد.




عبدالملك، برادر زراره، راوي معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(ع) و از دودمان اعين بود. براي شناخت عبدالملك لازم است اندكي درباره اين خاندان معروف سخن بگوييم:


ويژگيها:




آلاعين بزرگترين خاندان علمي شيعي در شهر كوفه بود. بسياري از افراد اين (خاندان) از اصحاب ائمه و راويان بزرگ و فقها بوده اند و كمتر شخصيتي از آنان است كه ناقل حديث نباشد. راويان اعين بالغ بر شصت تن بوده اند.(1) علامه بحرالعلوم با ذكر اين نكته كه مدايح آلاعين فراوان است، در وجه تمايز آنان با ديگر خاندانهاي كوفه خصايص ذيل را عنوان كرده است: بزرگترين خاندان شيعي؛ عظيمالشأنترين آنها؛ عالمترين خاندان به طوري كه در ميانشان محدّث و فقيه و اديب و قاري فراوان بوده است؛ ديرپاي ترين آنها، چه نخستين افراد اين طايفه در عصر حضرت سجاد(ع) و آخرينشان در اوايل غيبت صغرا ميزيسته اند.




آلاعين علاوه بر ربودن گوي سبقت در ميادين دانش، در جنبه هاي سياسي نيز فعاليت داشتند، به طوري كه قرائن نشان ميدهد خواب خوش را از چشمان حكام اموي و عباسي ربودند. حجاجبن يوسف ثقفي، وقتي براي زمامداري به عراق آمد، نگراني خود را از اين دودمان ابراز نمود: «با وجود يك مرد از آلاعين، حكومت براي ما هموار نميشود.»


نژاد آلاعين




در اين كه اين خاندان از چه نژادي است، اختلاف وجود دارد. برخي ميگويند: جد آنان يعني سُنْسُنْ از قبيله غسّان از نژاد عرب بود، كه در صدر اسلام به روم رفت و در آنجا در مسلك راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندي به نام اعين داشت. ظاهرا در جنگي كه ميان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعين توسط مسلمانان اسير شد، آنگاه يك نفر از قبيله بنيشيبان او را خريداري كرد، سپس تربيت و فرزندخوانده اش نمود. پس از مدتي اعين در سايه تربيت پدرخوانده اش قرآن را حفظ كرد و در ادبيات عرب چيره دست شد. روزي پدرخوانده به او گفت: آيا ميخواهي از نظر نژادي تو را به قبيله خودم ملحق سازم؟ اعين نپذيرفت. زماني كه اعين بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش كرد. عده اي با توجه به گزارشي گويند كه اعين از مردم خطه فارس بود. پس از ديدار اميرالمؤمنين(ع) به دست حضرت اسلام آورد. ميان راه با گروهي از بنيشيبان برخورد كرد. آنان پس از گرفتن پيمان «ولا» او را آزاد كردند.


اسامي خاندان




بر كساني كه از نسل اعين پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامي ذيل اطلاق گرديده است: آلاعين. شَيباني. به سبب ارتباطي كه ميان اعين و قبيله بنيشيبان ايجاد شد، او و خاندانش به اين قبيله منسوب شدند. زراري. زراري يعني منسوب به زارةبن اعين. نخستين بار اين نسبت در كلام امام هادي(ع) خطاب به يكي از نوادگان بكيربن اعين به نام محمدبن سليمان يا پدرش سليمانبن حسنبن جهمبن بكير، جد پدري ابوغالب ديده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعايت تقيه، نام اصليش را نبرد و او را به زراره، عالمترين شخصيت آلاعين منسوب ساخت تا تجليلي از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در اين باره فرمود: زراري را خدا حفظ كند. از آن لحظه بر افراد اين خاندان، زراري اطلاق گرديد. بكريّون پيش از آن كه عنوان زراري بر آلاعين اطلاق گردد، به بكريون مشهور بودند.


فرزندان اعين




در تعداد فرزندان اعين اتفاق نظر وجود ندارد. برخي آنان را هشت تن بدين اسامي ميدانند: عبدالملك، حمران، زراره، بكير، عبدالرحمان، قعنب، مالك و مليك. بعضي به جاي دو نفر آخر، عبدالاعلي، عيسي، ضريس و سميع را ذكر كرده اند. عده اي به جاي عيسي و عبدالاعلي، موسي و مليك را ذكر نمودهاند.


فضيلتهاي عبدالملك




نخستين شيعه آلاعين




سنسن، جد عبدالملك راهب مسيحي بود. طبيعي بود اعين نيز مسيحي باشد. بر اثر جنگي كه ميان مسلمانان و روم رخ داد، اعين توسط مسلمانان اسير شد. سپس يك نفر از قبيله بني شيبان او را خريد و توسط او مسلمان شد. علامه شيخ محمد تستري گفته است اعين سني بود و به تبع او، فرزندانش سني بوده اند، سپس جمعي از آنان شيعه شدند. بنابراين ميتوان به نادرستي خبر علي بن سليمان، عموي پدري ابوغالب زراري مبني بر اينكه اعين از مردم خطه فارس بود كه به قصد زيارت اميرالمؤمنين(ع) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترك كرد،پي برد.




احتمال ديگر اين است كه اعين در آغاز شيعه و جزو دوستداران اميرالمؤمنين(ع) بود، ولي بعدا به واسطه فضاي خفقان آلودي كه خلفا به وجود آوردند، جزو كساني شد كه به حضرت پشت كرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتي ازدواج كرد و داراي اولاد شد، آنان نيز به مسلك اهل تسنن گرايش پيدا كردند، ولي وقتي به رشد كافي رسيدند، بسياري از آنان حقيقت را دريافتند و در مسلك دوستداران و شيعيان اميرالمؤمنين(ع) درآمدند.




طبق برخي اخبار، نخستين شيعه آلاعين، عبدالملك بود. او توسط صالحبن ميثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد كابلي در اين سلك درآمد. طبق گزارشي ديگر، نخستين فرزند اعين كه پيرو آلعلي عليهم السلام شد، امالاسود، خواهر عبدالملك بود. گويند ابوخالد كابلي در اين اقدام مؤثر بود.


جايگاه عبدالملك نزد امام صادق(ع)




برادر عبدالملك به نام زراره كه از فقهاي طراز اوّل شيعه در قرن دوم و سوم هجري بود گويد: امام صادق(ع) بعد از مرگ عبدالملك فرمود: «خداوندا! ما اهل بيت در نظر ابوضريس بهترين خلق تو بوديم. پس او را در روز قيامت در زمره محمد ـ كه صلوات تو به او باد ـ قرار ده!» سپس امام فرمود: آيا او را در خواب ديدهاي؟ عرض كردم: خير. امام فرمود: سبحانالله! مثل ابوضريس كجاست؛ مانند او هنوز به دنيا نيامده است!




ازدعاي فراوان امام صادق(ع) در حق وي و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبني بر قرار دادن عبدالملك در زمره آلمحمد(ص) در روز قيامت و اين كه فرمود: «مثل ابوضريس هنوز به دنيا نيامده است»، استفاده ميكنيم عبدالملك فردي موثق بود، بلكه در اعلا درجه وثاقت بود، زيرا صدور چنين مدايح و واكنشهايي توسط امام در حق كسي كه عادل و موثق و امين نيست، نامعقول ميباشد، زيرا ائمه اطهار عليهمالسلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند.


مقصود امام از اينكه به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملك هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و ديانت و صلاح است كه مورد نظر خدا و رسول و ائمه و ديگر بندگان برگزيده الهي است.




اگر امام(ع) مشابهت خاصي را در نظر داشت، حتما تصريح ميكرد و وجه شباهت را بيان ميفرمود. اين مطلب بر كساني كه داراي ذوق و سليقه درست و مستقيم هستند و لسان اهل بيت رحمت را ميفهمند، پوشيده نيست. اگر به اين سخنان، شهادت علماي بزرگ مبني بر مستقيم و پايدار بودن عبدالملك در دين و مذهب، و گواهي امام باقر(ع) را كه «عبدالملك از نجات يافتگان و سرپرست مردم و خزانه داران در وقت ظهور امام زمان(ع) است،» اضافه كنيم، ترديدي باقي نميماند كه او را در شمار شخصيت هاي عادل و موثق عنوان كنيم

مداح خورشيد


جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، ششمين امام شيعيان، و پنجمين امام از نسل اميرالمؤمنين(ع) كنيه او ابو عبدالله و لقب مشهورش «صادق» است. لقبهاي ديگري نيز دارد از آن جمله صابر، طاهر، فاضل. اما چون فقيهان و محدثان معاصر او كه شيعه وي هم نبودهاند، حضرتش را به درستي حديث و راستگويي در نقل روايت بدين لقب ستودهاند لقب صادق شهرت يافته است و گرنه امامي را كه منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پيش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف كردن است. كه:


مدح تعريف است و در تعريف آفتاب مادح خورشيد، مداح خود است كه دو چشمم روشن و بيناست.




ولادت او ماه ربيع الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) و در هفدهم آن ماه بوده است و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجري به ديدار پروردگار شتافت. مدت زندگاني او شصت و پنجسال بوده است.




از آغاز ولادت تا هنگام رحلت اين امام بزرگوار، ده تن از امويان به نامهاي: عبدالملك پسر مروان، وليد پسر عبدالملك (وليد اول)، سليمان پسر عبدالملك، عمر پسر عبدالعزيز، يزيد پسر عبدالملك (يزيد دوم)، هشام پسر عبدالملك، وليد پسر يزيد(وليد دوم)، يزيد پسر وليد (يزيد سوم)، ابراهيم پسر وليد و مروان پسر محمد و دو تن از عباسيان ابو العباس، عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامي حكومت داشتهاند. آغاز امامت امام با حكومت هشام پسر عبد الملك و پايان آن، با دوازدهمين سال از حكومت ابو جعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانيقي مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقيع است، آنجا كه پدر و جد او به خاك سپرده شدهاند. نام مادر او فاطمه يا قريبه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است و ام فروه كنيت داشته است. مادر ام فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابي بكر است. امام صادق در باره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقي و نيكوكار بود و خدا نيكوكاران را دوست ميدارد.




چنان كه مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند، هفت پسر به نامهاي اسماعيل، عبد الله، موسي، اسحاق، محمد، عباس و علي و سه دختر به نامهاي ام فروه، اسماء و فاطمه.



پاورقي

منبع: كتاب زندگاني امام صادق (ع)، نويسنده: سيد جعفر شهيدي

مذهب شيعه چرا مذهب جعفري ناميده شد؟


چرا ما شيعيان راپيروان مذهب جعفري ميخوانند؟ در ميان امامان دوازدگانه شيعهچرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟




عرصه تئوريها و ديدگاههاي علمي و فرهنگي در ميان دانشمندان و فرهيختگان همواره عرصه ابقاي بهترين انديشهها بوده است. هر نظريهاي آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتواييبهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مكتبهاي فكري بزرگ نيز همواره بايد داراي چنينويژگي باشند تا بتوانند در دل بشر جايي باز كنند. نگاهي بهدستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلي عرب بدان دلبسته بود و مبناي رفتار فردي و اجتماعي خود قرار داده بود ميتواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشههاي جاهلانه نشاندهد. پيامبر(ص) در دعوت خود ضمن پذيرش سنتهاي پسنديده انساني در ميان اعراب آنگاه كه به نفي ضد ارزشها ميپرداخت طرحهاي جايگزين نيز ارائه ميكرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند.




راز بسياري از شكستهاي فردي و اجتماعي مصلحان در طول تاريخ اين بوده كه طرح جايگزين نداشتهاند.




امام در مسير حركت شيعه گام دوم را برداشته بودند يعني پس از آنكه مردم بر اثر مجاهدتهاي امامان پيشين به ناصحيح بودن مذهب رسمي و نيزحركتهاي سياسي مبتني برآن در سالهاي گذشته پي بردند آماده بودند تا طرح جايگزين مكتب اهلبيت را دريافت كنند و امام صادق(ع) همان بزرگواري است كه با توجه به يك موقعيت استثنايي طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگربه شرح و بسط بعضي از ابعاد آن پرداختند.




همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آلمحمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاي نام واقعيامام و رهبر پرهيز ميكردند واژه آل محمد كه عنوان ويژه تيره علوي بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندي ابراهيم امام از وضعيتشهرها نشان از آمادگي ايرانيان براي قيام دارد و نيز علاقه آنان به اهلبيت عليهم السلام يك حركت موازي از سوي بنيعباس مردم را فريفته بود چنان كه بعضي از بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پيبرده بود به جرم هواداري از خلافت علويان اعدام شد.




شايد يكي از علل واقعي مخالفت امام صادق(ع) با قيام زيد بن عليبن الحسين(ع) براساس رواياتي كه مخالفت حضرت را نشانميدهد،پيش از هرچيزي فضاي نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيارمورد سوءاستفاده عباسيان قرار گرفت بگونه اي كه مزار پسرش يحيي در خراسان كه قبلا از سوي ابراهيم امام به عنوان منطقه نفوذ تبليغاتي مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام و خونخواهي پدر از سوي داعيان عباسي احتمالي است كه نميتوان به سادگي از آن گذشت زيرا شهادت يحيي در خراسان به سال 126 هجري درشورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابي شده است.




روي كار آمدن عباسيان امت اسلامي را در تحولي تازه قرارداد وبنيان حكومتي 90 ساله را فرو ريخت و حكومتي پانصد ساله را به قدرت رساند اما آنچه مهم است اين كه عباسيان درشرايط ويژه تاريخي با يك سوءاستفاده بزرگ به قدرت رسيدند. بسيار طبيعي بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسي از سوي نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنان كه در ماجراي قيام محمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره برداري بزرگ ازآن به نفع عباسيان انجام داد.




امام صادق(ع) كه به دقت همه اين تحولات اجتماعي را زير نظر داشتفضاي سياست را هرگز آماده يك قيام علني سياسي نديد. آنچه كهجامعه اسلامي از آن رنج ميبرد زير ساخت فكري بود و الا ايشان به هيچ وجه كمتر از شخصيتي چون ابومسلم نبود اين را از نامه تاريخي ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتش سپرده بودند. ميتوان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايدكرد؟




جد او امام حسين(ع) با قيام خونين خود دلهاي بسياري ازمسلمانان را درگوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهلبيت پيامبر(ص)كرده بود و در زمان امام صادق(ع) حكومتي روي كار آمده بود كه از شعار «الرضا من آل محمد(ص») استفاده و سپس آل محمد واقعيرا كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگوني وتلون در جامعه اسلامي معلول چه عواملي ميتوانستباشد؟




گام دوم در بنيانگذاري يك مكتب را حضرت صادق(ع) برداشت. نشان دادن يك تفسير جامع از خدا، رابطه مردم با او و انسان مورد نظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغه هاي حضرت امام جفعر صادق(ع)بوده است اعتقادات عقلاني، اخلاق بايسته و دستورالعمل هاي فردي واجتماعي (فقه) مهمترين حوزه هايي بود كه امام صادق(ع) در آنهابه طرح و انديشه ديني پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراي شناسنامه رسمي گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد. در ادامه نمونه اي از ديدگاه هاي امام صادق(ع) كه نشان دهنده اسلام ناب محمدي(ص)،است ارائه ميگردد

مواضع سياسي


موضع سياسي امام صادق عليه السلام



برخي بر اين باورند كه عصر امام صادق عليه السلام مناسب ترين و مساعدترين دوران ها بود. اگر امام دست به ايجاد يك انقلاب مي زد، خلافت به كسي كه شايستگي آن را داشت، برمي گشت. چرا كه اين عصر، دوره تحوّل در تاريخ اسلام به حساب مي آمد، امّا واقعيّت غير از اين ادّعاست.

امويّان از هيچ جنايتي در راه خاموش ساختن انقلاب مخالفانشان باك نداشتند در حاليكه آن حضرت هرگز در راه حقّ به باطل پناه نبرد و براي اجراي عدل و داد از ظلم و ستم ياري نجست.



بني عبّاس نه خوش كردارتر از برادران اموي خود بودند و نه براي استحكام بخشيدن به پايه هاي حكومت خود از امويّان در خونريزي و نيرنگ بازي خود دارتر. آنان توانستند حكومت بني اميّه را به سختي در هم بكوبند و حكومت بني اميّه با باطل درهم كوفته شد و ميان اين دو طايفه معاوضه گرديد. بني عبّاس از هر حركتي براي دعوت بني هاشم سود جستند و از نارضايتي عمومي كه بوجود آورده بودند، بهره برداري كردند و پيوسته آرمانهاي بزرگ مردم را در گوش آنان باز مي خواندند. از همين رو برپايي يك انقلاب شيعي امكان پذير نبود بخصوص انقلابي كه در آن از ريختن خونهاي بي گناهان، خودداري شود. يكي از دلايل نبود امكانات قيام در عصر عبّاسيان اين است كه طايفه اي از پسر عموهاي امام چه در عصرايشان و چه بعد از آن، انقلاب كردند، امّا به موفقيّت دست نيافتند و سرنوشت آنان همان سرنوشتي بود كه پدرانشان در عصر امويّان با آن رو به رو گشتند. با وجود اين موارد امام صادق عليه السلام در انديشه استحكام پايه هاي انقلابي فكري بود كه به انقلابي سياسي نيز ختم مي شد.اين مقصود با نشر و گسترش بي پرده و روشن حقايق ديني و تاريخي كه منجر به ايجاد فضايي شايسته براي كاشتن تخم انقلاب فكري و سياسي مي شد، به دست مي آمد، تا آنجا كه مطرح شد امام موسي بن جعفرعليه السلام، فرزند بزرگوارامام صادق، همان قائم آل محمّد است!! اين مسأله در حقيقت تعبيري بود از باز گرداندن حكومت غصب شده وحقّ پايمال شده آل محمّدصلي الله عليه وآله به آنان، زيرا شيعه از رهگذر اين امر از رعايتها و توجّهات گسترده اي كه در دگرگون ساختن اوضاع سياسي تأثيرات بزرگي داشت، بر خوردارگشتند، امّا هوا خواهان و پيروان نهضت شيعي با افشاي اين راز و اين نقشه به نهضت خيانت كردند و نتيجه آن شد كه امام كاظم عليه السلام را دستگيركردند و براي سالهاي بسيار در بند انداختند و بدترين شكنجه هاومصيبتها را در حقّ شيعه روا داشتند.



امّا روح انقلابي كه امام صادق آفريده بود، همچنان تا پس از مرگ هارون الرشيد، در زمان امام رضا نوه امام ششم، روشن و پاينده بود و به اعلان ولايت عهدي آن حضرت كه در واقع راهي مستقيم براي باز گرداندن خلافت به فرزندان علي عليه السلام بود، منجر شد. ولي تقدير آن بود كه امام رضا پيش از مرگ مأمون به شهادت رسد.



امام صادق در سالهايي كه پس از پدرش امامت مسلمين را عهده دار شد، فضايي صالح و آماده براي انقلاب خلق كرد. از اين رو طبيعي بود كه دستگاه حاكم اجازه ندهد كه آن حضرت به آرامي نقشه خود را عملي سازد و راهي را كه مي خواهد طي كند. اگرچه وي هيچگاه مستقيماً با دستگاه حكومت به معارضه بر نمي خواست زيرا قطع روابط امام با عبّاسيان هشداري بد براي آنان و برانگيزنده خشم سرشار و زور و قهر شديد آنان بر وي بود.



يك بار منصور از امام صادق خواست تا همچون ائمه جور با او هم ركاب شود. وي به امام پيغام داد: چرا همچون ديگر مردمان دور و بر مارا نمي گيري؟ امام صادق به او پاسخ داد: «ما چيزي نداريم كه به خاطر آن از تو بترسيم و چيزي نزد تو نيست كه ما را تمنّاي آن باشد و تو نه در نعمتي هستي كه تو را به خاطر آن تهنيت گوييم و نه در مصيبتي كه به خاطر آن تو را تسليّت دهيم. پس ما نزد تو به چه كار آييم؟» منصور به امام نوشت: با ما همراه شو تا نصيحتمان گويي. حضرت به او پاسخ داد: «هر كه دنيا را خواهد تو را نصيحت نمي گويد و هر كه آخرت را خواهد با تو مصاحبت نمي جويد» منصور با خواندن اين پاسخ گفت: به خدا سوگند او تفاوت منازل دنيا خواهان و آخرت جويان را در نزد من بخوبي آشكار ساخت.



اكنون كه از توضيح خطوط گسترده سياست امام صادق در برخورد با حكومت هاي هم عصرش فراغت يافتم، شايسته مي بينم كه برخي از سختيها و فشارهايي كه از ناحيه دستگاه حاكمه بر حضرت يا بر برخي از يارانش، آن هم تنها به جرم حقّ خواهي و حقّ گويي آنان وارد شد اشاره كنم.



سفاح، امام صادق را از مدينه به حيره انتقال داد تا در آنجا بتواند اورا به قتل برساند، امّا خداوند امام را از شر او آسوده ساخت. پس از سفاح، زمان منصور فرا رسيد. او دوازده سال به آزار و اذيت امام عليه السلام پرداخت و او را هفت بار به مدينه و ربذه و كوفه و بغداد انتقال داد، امّا هر بار منصور او را مي طلبيد و براي دلجويي حضرت به ايراد عذر و بهانه مي پرداخت و با خواري مي رفت و امام صادق نيز به خوبي و خوشي باز مي گشت

موضع امام صادق (ع) در برابر قيامهاي عصر خود





در اين مختصر به بررسي موضع حضرت امام صادق (عليه السلام) پيرامون قيام هاي عصر خود مي پردازيم .


اين مقاله شامل پنج بخش است: موضع آن حضرت در برابر قيام 1ـزيدبن علي 2 ـ محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام) (نفس زكيه) 3ـابومسلم خراساني 4 ـ حسين بن علي بن حسن مثلث (شهيد فخ) و 5ـدعوت ابوسلمه خلّال.


موضع امام صادق (عليه السلام)در برابر قيام زيد بن علي


زيد فرزند علي (امام چهارم شيعيان) از بزرگان و رجال با فضيلت و عالي قدر خاندان نبوت و مردي دانشمند، زاهد و دلير بود. چنان كه از جهت علمي به او لقب عالم آل محمد و فقيه اهل بيت داده اند. همچنين به خاطر كثرت انس او با قرآن به حليف القرآن مشهور شد و چون اوقات زيادي را در مسجد به عبادت و راز و نياز مي پرداخت از او به عنوان ستوني از ستون هاي مسجد ياد ميكردند.


داستان شهادت او نيز همانند داستان شهادت پدران بزرگوارش ميباشد يعني او نيز از بي وفايي و پيمان شكني مردم كوفه در امان نماند بدين گونه كه در ابتدا 25 هزار نفر با او بيعت كردند اما در جنگي كه ميان زيد و يوسف بن عمر ثقفي (استاندار عراق)- كه از طرف هشام بن عبدالملك خليفه اموي منصوب شده بود ـ در گرفت تعداد كمي از اين افراد به ياري زيد شتافتند در همين جنگ بود كه تيري به پيشاني زيد برخورد نمود و در آن فرو رفت و سرانجام زيد به شهادت رسيد.


قيام زيد در سال 122 هجري قمري به وقوع پيوست.


دقت در چندين روايت كه از ائمه معصومين(عليه السلام) نقل شده مطيع و معتقد بودن زيد به اصل امامت را براي ما ثابت ميكند. مانند روايتي كه از او نقل شده كه ميگفت: جعفر امام ما; در حلال و حرام است.[7] ونيز او ميگفت: در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خدا است وحجت زمان ما برادرزاده ام، جعفر بن محمد است. هر كس از او پيروي كند گمراه نميشود و هركس با او مخالفت ورزد هدايت نمييابد. و نيز روايات ديگري كه اين امر را براي ما روشن ميسازد.


حال كه اطاعت و فرمانبرداري زيد از مقام امامت براي ما ثابت گشت بايد به اين نكته ظريف توجه كرد كه مطمئنا زيد از امام عصر خود اجازه قيام را گرفته و آن حضرت نيز موافقت نمودهاند زيرا اگر غير از اين ميبود (امام(عليه السلام) از قيام او راضي نبود) زيد هرگز دست به قيام نميزد.


امري كه گفته ما را تأييد ميكند روايات بسياري هست كه رضايت ائمه اطهار را از قيام زيد حكايت ميكند و اين كه برخي ميگويند قيام زيد بدون اذن امام صورت گرفته، گفتهاي نادرست و بياساس است زيرا دقت در گفته ها و احاديثي كه براي اثبات حرف خود به آن تمسك ميجويند ضعيف بودن متن يا سند اينگونه روايات را به ما نشان ميدهد.


اولين روايتي كه رضايت امام صادق(عليه السلام) را از قيام زيد براي ما روشن ميسازد اين روايت است كه امام رضا(عليه السلام) از پدر بزرگوارشان موسي بن جعفر(عليه السلام) و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل ميكنند كه آن حضرت ميفرمود: «زيد براي قيامش با من مشورت كرد من به او گفتم عمو جان اگر دوست داري كه همان شخص به دار آويخته كوي كناسه كوفه باشي راه تو همين است» و موقعي كه زيد از حضور امام صادق(عليه السلام) بيرون رفت امام فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد.


روايت ديگري از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود فرمود: خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند به خدا سوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفت.


امام صادق(عليه السلام) در روايت ديگري چنين ميفرمايد: خدا عمويم زيد را رحمت كند هرگاه پيروز ميشد (به قرار خود) وفا ميكرد. عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيدهاي از آل محمد دعوت ميكرد و آن شخص منم.


در روايتي ديگر آن حضرت چنين فرموده اند: «خدا او(زيد) را رحمت كند مرد مومن و عارف و عالم و راستگويي بود. اگر پيروز ميشد به عهد خود وفا ميكرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد، ميدانست آن را به چه كسي بسپارد.


همچنين از آن حضرت نقل شده هنگامي كه فردي شعري در مذمت زيد بن علي گفته بود و حضرت آن را شنيد او را نفرين كرد.


در نقل ديگري آمده است كه حضرت چنين فرمود: «ستايش كنندگان از زيد در بهشتند و شماتت كنندگان شريك خون او.


در روايت ديگري آن حضرت در برابر كساني از شيعيان كه از زيد تبري ميجستند او را تأييد فرموده است.


در روايتي ديگر كه كليني در كافي به نقل از آن حضرت آورده است آن حضرت چنين فرموده است: «نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نميكرد بلكه به سوي رضاي آل محمد(صلّي الله عليه وآله) ميخواند و چنانچه غالب ميشد، حق را به صاحب حق ميداد جز اين نبود كه عليه حاكم جائري كه اسباب قدرتش فراهم شده بود و ظلم ميكرد قيام نمود تا قدرتش را در هم شكند.


خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق(عليه السلام) از اين واقعه متاثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق(عليه السلام) را فرا گرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان ميآمد، بياختيار اشك از چشمان حضرت سرازير ميشد و با جمله هاي جان سوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي، خاطره شهادت او را گرامي ميداشت.


يكي از دوستان امام ششم نقل ميكند زماني كه من به محضر آن حضرت رسيدم و به ايشان گفتم كه از كوفه ميآيم، آن حضرت به محض شنيدن نام كوفه به شدت گريه كرد به طوري كه صورت مباركش از اشك خيس شد. وقتي كه من دليل اين گريه شديد را از آن حضرت سئوال كردم، امام فرمود: به ياد عمويم زيد و آن چه بر سر او آوردند افتادم و گريهام گرفت. پرسيدم: چه چيزي از او به ياد شما آمد؟ فرمود: قتل و شهادت او. آن گاه امام چگونگي شهادت زيد را براي آن فرد شرح داد.


شخصي ديگر به نام فضيل ميگويد: پس از شهادت زيد، خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيدم. حضرت گريه كرد و فرمود:«خدا زيد را رحمت كند او عالمي درستكار بود».


قيام زيد حتي مورد تأييد ساير ائمه نيز بوده است. امير مومنان علي(عليه السلام)در ضمن خطبه اي از قيام زيد خبر داد و فرمود: در اين موقع مردي از خاندان ما قيام ميكند. وي را كمك كنيد چون مردم را به سوي حق دعوت ميكند.


امام باقر(عليه السلام) نيز قيام زيد را مورد تأييد قرار داده چنين فرمود: برادرم زيد بن علي قيام ميكند و كشته ميشود او بر حق است واي به حال كسي كه او را ياري نكند واي بر كسي كه با او بجنگد و واي بر كسي كه او را بكشد.


امام هشتم (عليه السلام) درباره قيام زيد چنين فرمود: «زيد از علماي آل محمد(صلّي الله عليه وآله) بود: به خاطر خدا غضب نمود و با دشمنان خدا جهاد كرد تا به شهادت رسيد.


اين دسته از روايات و روايات ديگري رضايت امام صادق (عليه السلام) و ائمه ديگر را از قيام زيد نشان ميدهد. ولي ظاهرا دليل اصلي عدم تصريح امام به موافقت با قيام زيد اين بوده كه مساله خروج زيد مي بايست با رعايت احتياط كامل صورت گيرد و ممكن بود مداخله امام (عليه السلام) و موافقت صريح او با قيام زيد به گوش دشمن برسد و مشكلاتي بر سر قيام زيد پيش آيد.


البته روايات ديگري نيز كه با مضمون اين روايات تعارض دارد نقل شده است. مانند اين روايت كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت چنين فرموده اند: زيد دروغ ميگويد او آن چه ميگويد نيست اگر قيام كند كشته ميشود قبل از اينكه قائم اين امت كه وي فرزند بهترين كنيزان است قيام كند.


و رواياتي ديگر كه در ذم و نكوهش زيد و قيام او منسوب به امام جعفر صادق (عليه السلام) وارد شده است.


بنابراين ميتوان گفت كه حضرت امام صادق عليه السلام با قيام زيد از آن جهت كه قيامي بر ضد ستمگري انجام گرفته موافق بوده است ولي اختلافاتي در اين كه خواسته زيد امامت سياسي بر مردم بوده است (باتوجه به اين كه امامت علمي امام را قبول داشته) و يا اينكه بدون اذن صريح آن حضرت دست به اين قيام زده باشد وجود دارد.


موضع امام صادق (عليه السلام)در برابر قيام نفس زكيه


محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام) معروف به نفس زكيه يكي از پسر عموهاي امام صادق (عليه السلام) بود از آنجايي كه قيام يحيي بن زيد در خراسان و شهادت او زمينه را براي قيام عباسيان فراهم نمود و عباسيان نيز در مرحله اول زمينه را براي قيام فردي از ميان خود مساعد نمي ديدند به همين علت تصميم گرفتند فردي از آل علي (عليه السلام) را كه در بين مردم از احترام، شخصيت و وجاهت بيشتري برخوردار است مطرح سازند و بعد كه به هدف رسيدند او را از ميان بردارند در پايان به اين نتيجه رسيدند كه محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام)معروف به نفس زكيه را كه يكي از پسرعموهاي امام صادق (عليه السلام)نيز بود به حكومت برسانند.


از طرفي چون نامش هم نام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بود و خال سياهي روي شانه اش بود و نيز بسيار زاهد و عابد بود، عبدالله (پدراو) به عنوان مهدي آل محمد (صلّي الله عليه وآله) از مردم براي او بيعت ميگرفت سرانجام او در سال 145 (هـ . ق) قيام كرد ولي اندكي بعد به دست نيروهاي منصور به قتل رسيد.


موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام نفس زكيه به عنوان مهدي آل محمد (صلّي الله عليه وآله) از همان روز اول مخالفت بود زيرا عبدالله محض يعني پدر نفس زكيه معتقد شده بود كه فرزندش مهدي آل محمد است و سكوت امام ميتوانست نوعي صحه گذاردن بر ادعاي آن ها باشد به همين دليل امام صادق عليه السلام با اين قيام مخالف بود.


دليل ديگر اين بود كه امام شكست و كشته شدن او را پيش بيني ميكرد از اين رو است هنگامي كه آنها از امام براي نفس زكيه بيعت ميخواستند چنين فرمود: «آن مساله امام مهدي «عج» است كه پيغمبر خبر داده است، حالا وقتش نيست. و اي عبدالله اگر تو ميپنداري كه اين پسرت (محمد) همان مهدي موعود است، بدان كه او نيست. و نه اكنون زمان خروج مهدي است و اگر ميخواهي به محمد (پسرت) دستور خروج دهي به خاطر امر به معروف و نهي از منكر باشد.


شاهد ديگر در تأييد قيام ضد ظلم نفس زكيه اين است در زماني كه محمد و ابراهيم (برادر محمد) و پدرشان عبدالله محض به همراه چند نفر ديگر در زندان منصور به سر ميبردند و چند تن از آنها در آن جا با سخت ترين وضع به شهادت رسيدند منقول است كه امام صادق (عليه السلام)درباره شهادت آنها گريه سختي نمود.


در روايتي ديگر در تأييد قيام نفس زكيه از خلادبن عمير نقل شده كه در محضر امام صادق (عليه السلام) بودم و آن حضرت از آل حسن (عبدالله محض و پسرانش) ياد كرد و بسيار گريست به طوري كه من و حاضران از شدت گريه او گريستيم آن گاه آن حضرت فرمود: پدرم از فاطمه دختر امام حسين نقل كرد كه گفت پدرم امام حسين (عليه السلام) فرمود: اي فاطمه چند نفر از فرزندان تو در كنار شط فرات كشته ميشوند كه پيشينيان در فضيلت از آنها سبقت نگرفته و آيندگان به درجه آن ها نخواهند رسيد. آنگاه خود آن حضرت فرمود: اينك از فرزندان فاطمه (دختر امام حسين) جز اينها (عبدالله و پسرانش) كه در زندان كشته شده اند كسي ديگر نيست كه مصداق سخن مذكور امام حسين(عليه السلام)باشد.


چنان كه ميبينيم امام با قيام نفس زكيه به عنوان قيامي ضد ستمگري (نه به عنوان قيام مهدي آل محمد (صلّي الله عليه وآله) موافق بوده است و هر چند آن حضرت اين انقلاب را مورد پشتيباني قرار نداد ولي در عين حال اقدامي نيز عليه آن به عمل نياورد و اين ثابت ميكند كه حضرت با قيام تحت عنوان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهي از منكر موافق بوده .


در جايي ديگر امام صادق (عليه السلام) خطاب به كساني كه از او درباره بيعت با نفس زكيه سؤال ميكردند چنين فرمود: از خدا بترسيد زيرا پدرم فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آنها را به سوي خود دعوت كند با اين كه در ميان مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد.


موضع امام صادق(عليه السلام)در برابر قيام شهيد فخ


يكي از دلاور مرداني كه با ياران اندك خود قهرمانانه با حكومت هادي عباسي (چهارمين خليفه عباسي) جنگيد و در سرزمين فخ (حدود يك فرسخي مكه) به شهادت رسيد، حسين بن علي بن حسن مثلث است كه شهادت او در ذي حجه سال 169 هجري قمري رخ داد. با اين كه اوچندين سال بعد از رحلت امام صادق (عليه السلام) قيام نمود ولي امامصادق (عليه السلام) قيام او را پيشگويي نمود و آن را در سطح بسيار عالي دانست.


از جمله در روايتي از آن حضرت منقول است در زماني كه به سوي مكه حركت ميكردند در سرزميني به نام فخ از مركب سواري خود پياده شدند و وضو گرفتند و در آن مكان نماز خواندند و دعا نمودند. سپس سوار بر مركب شدند. در اين زمان همراه آن حضرت سوال كرد آيا اين نماز از اعمال حج بود؟ امام چنين فرمود: ولي در اين سرزمين مردي از اهل بيت من همراه گروهي كشته ميشوند كه روح هاي آنها قبل از جسدهايشان به سوي بهشت پيشي ميگيرند.


اين حديث به وضوح دلالت بر اين دارد كه آن حضرت از قيام فخ كه قيامي بر ضد ستمگري و ظالم بود كاملاً راضي و موافق با آن بودهاند.


موضع امام صادق(عليه السلام) در برابر قيام ابو مسلم خراساني


ظلم وستم و فسق و فجور آشكار حكومت بني اميه و نيز قيام يحيي بن زيد در خراسان عوامل مهمي بودند; كه دست به دست هم دادند تا زمينه يك قيام و انقلاب در خراسان فراهم شود. سه نفر به نامهاي ابراهيم امام و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور كه از خاندان بني العباس بودند و نسبت برادري نيز با هم داشتند از اين آمادگي نهايت استفاده را ميبردند و زمينه را براي قيام خود آماده ميكردند تا اين كه ابراهيم امام با جواني به نام ابومسلم آشنا گرديد و او را جواني لايق براي قيام بر ضد حكومت بني اميه يافت به همين دليل او را براي فراهم نمودن مقدمات قيام به خراسان فرستاد.


پس از مرگ ابراهيم امام ابومسلم براي شروع قيام به امام صادق(عليه السلام)چنين نوشت: من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت ميكنم اگر مايل هستيد كسي براي خلافت بهتر از شما نيست. امام در پاسخ نوشت: نه تو مرد مكتب من هستي و نه زمان، زمان من است. سپس ابومسلم به كوفه نزد سفاح رفت و به عنوان خليفه با او بيعت نمود.


در روايتي ديگر شخصي به نام فضل بن كاتب ميگويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) بودم كه نامهاي از ابومسلم خدمت آن حضرت آوردند. آن بزرگوار به كسي كه نامه را آورده بود، فرمود: نامه تو را جوابي نيست از نزد ما بيرون شو.


فردي به نام ابوبكر حضرمي نقل ميكند: زماني كه به محضر امام صادق(عليه السلام) رسيديم هنگامي بود كه پرچم هاي سپاه در خراسان برافراشته بود از آن حضرت اوضاع را سؤال كرديم آن حضرت فرمودند:«در خانه هاي خود بنشينيد هر وقت ديديد ما گرد مردي جمع شده ايم با سلاح به سوي ما بشتابيد».


امام(عليه السلام) در بياني ديگر خطاب به ياران خود چنين فرمود:«زبانهاي خود را نگاه داريد و از خانه هاي خود بيرون نياييد زيرا آن چه به شما اختصاص دارد(حكومت راستين اسلامي) به اين زودي به شما نميرسد».


با دقت و تامل در اين روايات موضع مخالفت امام صادق(عليه السلام) را با اين قيام به وضوح ميبينيم. علت اصلي اين موضعگيري اين بود كه امام صادق(عليه السلام) ميدانست كه رهبران قيام هدفي جز رسيدن به قدرت ندارند و زماني كه به هدف خود برسند، آن حضرت را رها خواهند ساخت و حتي اجازه فعاليت را نيز به او نخواهند داد همچنين آن حضرت ميدانست كه سردادن شعار طرفداري از اهل بيت نيز صرفا به منظور جلب حمايت توده هاي شيفته اهل بيت است و بس.


موضع امام صادق(عليه السلام)در برابر دعوت ابوسلمه خلال


يكي از كساني كه به امام پيشنهاد خلافت داد فردي به نام حفص بن سليمان بن خلال همداني مولي سبيع مشهور به ابوسلمه خلال است. او به همراه ابومسلم خراساني از افرادي بودند كه مبلغ و داعي خلافت عباسي بودند يكي در خراسان و ديگري در كوفه.


پس از مرگ ابراهيم (يكي از برادرهاي سفاح و منصور) يك مرتبه سياست ابوسلمه تغيير ميكند و به فكر ميافتد كه خلافت را از آل عباس به آل ابوطالب برگرداند.


مسعودي علت اين تغيير سياست را آگاه شدن ابوسلمه از قتل ابراهيم امام ميداند. به همين دليل او سه نامه به بزرگان علوي آن روز (امام صادق (عليه السلام) ، عبدالله محض و عمربن زين العابدين) مينويسد او در اين نامه ها از اين سه نفر خواست كه خلافت بر مسلمين را قبول نمايند تا خودش از مردم براي آن ها بيعت بگيرد.


زماني كه نامه ابوسلمه به امام صادق (عليه السلام) رسيد آن حضرت (عليه السلام)فرمود : «ابوسلمه شيعه شخص ديگري است » و زماني كه فرستاده جواب نامه را خواست امام نامه را جلوي چراغ گرفت و او را سوزاند و به فرستاده گفت: «جواب ابوسلمه همين است.»


گواه ديگر بر مخالفت آن حضرت با دعوت ابوسلمه خلال اين است. درزماني كه عبدالله محض شادمان از دريافت نامه ابوسلمه به خدمت آن حضرت آمد و به او گفت كه اكنون شرايط خوبي است تا امر خلافت و امامت بر ما برگردد، آن حضرت مخالفت خود را اظهار نموده و روي خوش به حرف هاي عبدالله محض نشان نداد.


آشكارا روشن است كه موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر اين دعوت مخالفت بوده است دليلش نيز اين است كه ابوسلمه مردي سياسي بوده است نه شيعه و طرفدار امام صادق (عليه السلام) يعني در كار ابوسلمه به هيچ عنوان مسئله خلوص و دين مطرح نبوده است. و هدفش تنها اين بوده كه فردي را ابزار و وسيله براي رسيدن به هدف خويش قرار دهد. و زماني كه به هدف رسيده او را رها كند. و حتي اگر مزاحمش باشد او را از ميان بردارد. يعني هدف اصلي اش اين بود كه خودش خليفه شود نه امام صادق (عليه السلام). به همين دليل آن حضرت جواب منفي به اين دعوت داده و دست رد به سينه ابوسلمه زدند.

پاورقي



1. نورالله عليدوست :«پرتوي از زندگاني امام صادق (عليه السلام) » ، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، تهران ـ 1377.

2. رسول جعفريان : «حيات فكري و سياسي امامان شيعه»، چاپ چهارم ، انتشارا ت انصاريان، قم ـ 1380.

3. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي: «اعلام الوري باعلام الهدي»، انتشارات دارالكتب، تهران 1390 هـ. ق.

4. اسد حيدر:«الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين، اصفهان.

5. محمدبن يعقوب كليني : «الكافي» ، تحقيق، علي اكبر غفاري، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران ـ 1388 هـ. ق.

6. محمدبن محمدبن النعمان الشيخ المفيد : «الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد» ، انتشارات بصيرتي، قم ـ 1413 هـ. ق.

7. محمدباقر مجلسي : «بحارالانوار»، انتشارات موسسه الوفا ، بيروت ، 1403 ، هـ. ق.

8. كاظم ارفع: «سيره عملي اهل بيت» ، چاپ اول، انتشارات فيض كاشاني، تهران ـ 1379.

9. محمد محمدي اشتهاردي : «سيره چهارده معصوم»، چاپ دوم، نشر مطهر، تهران ـ 1377.

10. مهدي پيشوايي: «سيره پيشوايان» چاپ يازدهم، انتشارات مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، قم- 1379.

11. عباس قمي: «منتهي الامال »، جلد دوم، چاپ سيزدهم، انتشارات هجرت ، قم ـ 1378.

12. ابومحمد حسن بن موسي النوبختي: «فرق الشيعه»، انتشارات المكتبه المرتضويه ، نجف ـ 1355 هـ. ق.

13. علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي : «كشف الغمّه في معرفه الائمه»، انتشارات دارالمكتب الاسلاميه ، بيروت.

14. السيد محسن الامام الامين:«اعيان الشيعه»، انتشارات دارالتعاريف للمطبوعات، بيروت 1403 هـ.ق.

15. علي بن محمد بن احمد المالكي:«الفصول المهمه في معرفه الاحوال الائمه(عليه السلام)»، انتشارات دارالقلب التجاريه، نجف.

16. مومن بن حسن الشبلنجي:«نورالابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت.

17. محمد جواد فضل الله:«الامام الصادق»، انتشارات دارالزهرا، بيروت - 1401 هـ.ق.

18. محمد بن علي بن طباطباالمعروف بابن طقطقي :«الفخري»، انتشارات دارصادر، بيروت.

19. ابن انبه:«عمده الطالب في انساب آل ابي طالب»، انتشارات مكتبه الحيدريه، نجف، 1380 هـ.ق.

20. سيد علي خان:«رياض السالكين في شرح صحيفه سيدالساجدين»، انتشارات موسسه آل البيت، قم.

21. ابوالفرج اصفهاني:«ترجمه مقاتل الطالبيين»، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، چاپ دوم، انتشارات صدوق، تهران

22. هاشم معروف الحسني:«جنبش هاي شيعي در تاريخ اسلام»، مترجم: سيد محمد صادق عارف، چاپ اول، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1371

23. احمد بن محمد بن خالد برقي:«المحاسن»، تصحيح: محدث ارموي، تهران، 1370

24. باقر شريف قريشي:«حياه الامام الباقر»، نجف. ابوالعباس النجاشي:«رجال النجاشي»، تصحيح: آيت الله زنجاني، انتشارات موسسه النشر الاسلامي، قم.

26. حسين كريميان: «سيره و قيام زيد بن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ، 1360

27. محمد بن حسن شيخ طوسي:«اختيار معرفه الرجال معروف به رجال الكشي»، تصحيح: مصطفوي، انتشارات دانشگاه ، مشهد.

28. شيخ صدوق: «الامالي»، انتشارات اعلمي، بيروت ، 1980 ميلادي.

29. الشيخ محمد تقي التستري: «قاموس الرجال»، انتشارات مركز نشر الكتاب ، تهران ، 1397 هـ.ق.

30. محمدبن علي بن الحسين بن بابويه الشيخ صدوق : «عيون اخبار الرضا» ، انتشارات اعلمي ، تهران.

31. سيد ابوفاضل اردكاني: «شخصيت و قيام زيدبن علي»، انتشارات علمي و فرهنگي ، تهران ـ 1361.

32. عبدالله ما مقاني : «تنقيح المقال»، انتشارات جهان ، تهران.

33. شيخ عباس قمي: «سفينه البحار»، انتشارات موسسه فراهاني ، تهران.

34. عبدالحسين احمد الاميني النجفي: «الغدير»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين ، تهران

35. ابوسعيد آبي: «نثر الدرر»، انتشارات الهيئه العامه المصريه للكتب مصر، 1981 ميلادي

36. تقي الدين المقريزي : «الخطط المقريزيه» ، انتشارات دارصادر، بيروت

37. صلاح الدين الصفدي: «فوات الوفيات» بيروت ـ 1402 هـ. ق.

38. ابن ابي الحديد : «شرح نهج البلاغه»، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، انتشارات دارالاحياء الكتب العربيه ، مصر ـ 1378 هـ. ق.

39. آيت الله خوئي : «معجم رجال الحديث »، انتشارات مدينه العلم، قم.

40. مرتضي مطهري : «سيري در سيره ائمه اطهار»، انتشارات صدرا، تهران ـ چاپ 20 ، 1380.

41. ابوالفرج اصفهاني: «مقاتل الطالبيين» ، انتشارات المطبعه الحيدريه، نجف ـ 1965 ميلادي.

42. الطبرسي: «الاحتجاج»، انتشارات دارالنعمان لطباعه والنشر ، نجف ـ 1386 هـ. ق.

43. قندوزي حنفي: «ينابيع الموده»، انتشارات بصيرتي، قم.

44. سميره مختارالليثي: «جهادالشيعه»، انتشارات البطحاء، قمـ1363.

45. الجشهياري : «الوزراء و الكتاب»، انتشارات مصطفي الحلبي ، مصر، 1357 هـ.ق.

نحوه شهادت امام صادق ع


توطئه قتل امام صادق عليه السلام




حسادت و كينه منصور و شيوه ها و ترفندهايي كه براي كمرنگ كردن موقعيت امام بكار مي برد مؤثر واقع نمي شد. بدين خاطر شيوه نامردي را در پيش گرفت و مصمم شد كه محرمانه امام رامسموم نمايد.




امام در سالهاي آخر عمر خود ضعيف شده بود. سراسر زندگيش به دشواري و سختي و رنج آفريني گذشته بود و در سالهاي آخر عمر بر ميزان محدوديت و احضار و تهديد او اضافه مي شد كه اين خود بر خستگي و رنجش مي افزود.


تحقير و اتهام




منصور براي شكستن عزت امام، او را تحقير مي كرد و به او مي گفت برخلاف تصوّر عامّه تو داراي چنان شأن و موقعيتي نيستي. مردم درباره تو خيالات واهي دارند و گمان مي كنند تو اول شخصيت دنياي اسلامي ولي اين چنين نيست.




البته امام در برابراو، آنجا كه جاي گفتن حق و اعلام موجوديت بود فرو نمي ماند. فرمود: «من شاخه اي ازشاخه هاي درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان فرشتگانم، مشعلي از مشعلهاي فروزان و ستاره اي درخشان از ستارگان روشني بخش آسمان ولايتم» گاهي او را متهم مي كرد كه تو قصد خريد اسلحه و آشوب عليه من را داري، مي خواهي مردم را عليه من بشوراني، تو درصدد جمع آوري پول براي براندازي من و از بين بردن حكومت مني و براين اساس براي امام شرآفريني مي كرد.


صدمه آفريني ها




منصور در مواقعي از طريق ربيع حاجب (وزير دربار خود) براي امام شرآفريني مي كرد. دستور مي داد شبانه او را از خانه بيرون كشند و او را به سفري دراز به نزد منصور برند و حتي اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد و يا به اهل خانه اش وصيت كند و...


مظلوميت او




او امامي مظلوم بود. مظلومي كه هم از سوي دوستان ستم ديد و هم ازسوي دشمنان، دوستان حق او را نشناختند و به آزارش پرداخته تا حدي كه آن خويشاوند نزديك با خنجر به امام حمله كرد و يا آن ديگري از او روي برتافت كه چرا در خدمت نهضت و قيام مسلحانه اش قرار نمي گيرد و...




اما دشمنان كه جاي خود داشتند. پيري لاغر و ضعيف رانيمه شب، بدون لباس و عمامه با پاي پياده به دنبال خود مي كشاندند. اموالش را مصادره مي كردند، خانه اش را آتش مي زدند، به او اهانت مي كردند...


برنامه قتل امام




سرانجام منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از طريق مسموم كردن تهيه نمود. بني عباس درس مسموم كردن امامان را از بني اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند از عسل لشكرياني دارد و.. كه غرض عسل مسموم بود كه به خورد دشمنان خود مي داد.




منصور توسط والي خود درمدينه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند و بعد حيله گرانه به گريه و زاري و عزاداري پرداخت. اينكه در امر شهادت امام، منصور دست داشته جاي شك يست زيرا كه خود بارها گفته بود كه او چون استخواني در گلويم گير كرده است


پاورقي

منبع: كتاب احياگر تشيع

نسل نو و امام صادق ع





نگاه مهربان امام صادق(ع) به جوانان، همراه با بزرگداشت شخصيت،تكريم استعدادها و صلاحيتها، احترام به نيازها و توجه به قلبهاي پاك و زلال آنان بود و اقبال جمع جوانان به سوي امام(ع) فرايندعملكرد و رفتار متين، محبتآميز، حكيمانه و سرشار از خلوص وعاطفه آن حضرت بود، بدان حد كه سخنش بر اريكه دل آنان مينشست،زيرا گرايش جوان به خوبي، نيكي و زيبايي بيشتر و سريعتر ازديگران است. پديدهاي كه امام بدان اشاره نموده ميفرمايد:


«انهم اسرع الي كل خير» (1)


جوانان زودتر از ديگران به خوبيها روي ميآورند.


رفتار و سخن امام صادق(ع) ترجمان حقيقي اين گفته رسول خدا(ص)است كه فرمود:


«اوصيكم بالشبان خيرا، فانهم ارق افئده» (2)


سفارش ميكنم شما را كه، با جوانان به خوبي و نيكويي رفتاركنيد، چرا كه آنان نازك دل و عاطفيترند.


امام ضمن توجه به روح لطيف و احساس آرماني جوانان، يارانونزديكان خود را نيز به دقت و توجه در اين نكات رهنمون ميساخت. از جمله، يكي از ياران امام به نام «مؤمن طاق» (3) براي پيامرساني و تبليغ دين، مدتي را در شهر بصره گذراند. وقتي كه به مدينه بازگشت، خدمت امام صادق(ع) رسيد، حضرت از او پرسيد:


به بصره رفته بودي؟


آري!


اقبال مردم را به دين و ولايت چگونه ديدي؟


بخدا اندك است! ميآيند ولي كم!!


جوانان را درياب، زيرا آنان به نيكي و خير از ديگرانپيشتازترند. (4)


گزيدهاي از منشور جوان را در انديشه صادق آل محمد(ص) مرورمينماييم:


كوچ عصر


جواني «فرصت نيكو» و «نسيم رحمت» است كه بايد به خوبي ازآن بهره جست و با زيركي، ذكاوت و تيزبيني آن عمتخداداد راپاس داشت; زيرا كه اين فرصت، «ربودني» و «رفتني» است وضايع ساختن آن، چيزي جز غم، اندوه و پشيماني را براي دوران پساز آن به ارث نميگذارد.


زندگي كوتاه است و راه كار دراز و فرصت زودگذر! تنها سرمايه گران بهاي ما وقت است كه بازگشتي ندارد، از اين رو بزرگترين فن بهترزيستن، بهره جستن از فرصتهاي بينظيري است كه برما ميگذرد;اين سخن امام صادق(ع) را بايد جدي گرفت:


«من انتظر عاجله الفرصه مواجله الاستقصاء سلبته الايام فرصته،لان من شان الايام السلب و سبيل الزمن الفوت» (5)


به هركس فرصتي دست دهد و او به انتظار بدست آوردن فرصت كامل آنرا تاخير اندازد، روزگار همان فرصت را نيز از او بربايد، زيراكار ايام، بردن است و روش زمان، از دست رفتن.


رنگ خدا


آدمي با ورود به دوران جواني به دنبال «هويت» جديدي ميگردد;آن احساس نسبتاپايدار از يگانگي خود، از اين كه: «من كه هستمو كه بايد باشم؟» كه دستيابي به آن، به فرد امكان ميدهد كه ارتباطات خود را با خويشتن، خدا، طبيعت و جامعه تنظيم دهد.


در اين مرحله هويت يابي نقش «آگاهي و بينش» بسيار مؤثر وكارساز بوده، بر «رفتار و عمل» پيشي دارد، در اين دوران، ممكن است سرگرداني در هويت سبب گردد كه جوان نسبت به كيستي خودو نقش اجتماعي خود دچار ترديد گردد و اين شك ضمن برهم زدن هماهنگي و تعادل رواني، او را به «بحران هويت» بكشاند،بحراني كه جوان به پيرامون اهداف بلند مدت، انتخاب شغل،الگوهاي رفاقت ، رفتار و تمايل جنسي، تشخيص مذهبي، ارزشهاي اخلافي و تعهد گروهي با ترديد و شك خواهد نگريست.


در شكل دهي هويت، «معرفت ديني» نقش مهمي را ايفا ميكند و درواقع، دين ميتواند تكيه گاه جوان و رهايي دهنده او از اين بحران باشد; البته «دانش»، «كار و تلاش» نيز در ساماندهي هويت او كارساز است. (6)


بنابراين، جوان بايد رنگ خدايي گيرد تا هويتش خدايي گردد،«دين» همان «رنگ خدا» است كه همگان را بدان دعوت ميكنند: (صبغهالله و من احسن من الله صبغه) (7) ; رنگ خدايي (بپذيريد!) وچه رنگي از رنگ خدا بهتر است؟ امام صادق(ع) درباره آيه فوقميفرمايد:


«مقصود از رنگ خدايي همان دين اسلام است.» (8)


دين به انگيزه جوان در بنا و آراستن هويت او پاسخ ميدهد، چراكه آدمي داراي عطشي است كه فقط با پيمودن راه خدا فرومينشنيد (9) ; از اين رو امام صادق(ع)، يادگيري بايدها و نبايدهاو انديشه هاي سبز دين را از ويژگيهاي دوران جواني ميداند. (10) وگاه نسبتبه آن دسته از جواناني كه «علم دين» نميدانند و درپيآن نميروند، رنجيده خاطر ميگردد. (11)


قرائت معتبر دين


دين اسلام، همان روش زندگي است كه ميان زندگي اجتماعي و پرستشخداي متعال پيوند ميدهد و در همه اعمال فردي و اجتماعي برايانسان مسووليت خدايي ايجاد ميكند، كه اين مجموعه عقايد ودستورهاي علمي، اخلاقي، سبب خوشبختي انسان در اين سرا و سعادت جاويد در جهان ديگر ميشود.


فهم از دين چگونه است؟ و جوان دين خود را از كه بجويد؟!


آيا هركس ميتواند به فهمي از دين برسد؟!


آيا هر فهمي از دين، صواب و پسنديده است؟!


آيا «فهم ديني» فهم نسبي است و هيچ فهم ثابتي وجودندارد؟! (12)


و يا آن كه يك تفسير و قرائت رسمي از دين وجود دارد.


پس از رحلت رسول اكرم(ص)، مكتب اهل بيت(ع) به عنوان «ثقل اصغر»در جايگاه عليهم السلام بيين حقيقي دين خوش درخشيد، و ليكنافراد و گروه هايي نيز به عللي!! در برابر اين انديشه قرارگرفته، با طرح «قرائت مختلف از دين» به مقابله با معارف معصومان عليهم السلام پرداختند و مع الاسف تاريخ فرهنگ و معارف اسلامي ما هميشه شاهد عرصه گرداني و فريب افكار عمومي از سوي خالقان ديدگاه هاي ديني بود.


در عصر امام صادق(ع) فراي از رواج مكاتب الحادي و هجوم انديشه هاي يوناني و ايجاد نهضت ترجمه، ديدگاه ها و نظريات گوناگوني در چارچوب «قرائت هاي ديني» طرح گرديد، حتي برخي ازارباب فرق كه خود مدتي در محضر پيشواي ششم شاگردي كرده بودند،به طرح ديدگاه خويش و عنوان ديدگاه برتر و صواب پرداختند و درمقابل منادي، احياگر و متولي قرائت حقيقي دين، امام صادق(ع)،ايستادگي كردند و گروهي را به سمت خود كشاندند.


امام در برخورد با اين ديدگاه ها، خود به افشاي آنها پرداخت واز سويي به تربيت شاگردان همت گمارد تا آنان در عرصه هاي مناظره و گفتگو به بافته هاي ايشان پاسخ گويند.


نكته اي كه بسيار دل امام را مي آزرد، توطئه جذب جوانان از سوياين فرقه هاي منحرف، اما مدعي اسلام بود، به عنوان نمونه، امام صادق(ع) جوانان را از گرايش به دو فرقه مطرح آن عصر، مرجئه (13) و غلاه (14) بر حذر ميداشت. امام ميفرمود:


«برجوانانتان از غلات برحذر باشيد كه آنها را به فساد نكشانند;زيرا غلات پست ترين خلق خدا هستند، اينان عظمت خداي را كوچك ميكنند و ادعاي ربوبيت و خدايي را براي بندگان او قائل هستند.» (15)


امام با اصل قرار دادن پيشگيري، ارائه دقيق دين حقيقي وبرگرفته از مكتب اهلبيت عليهم السلام را به جوانان توصيه ميكردند تا راه را بر رهزنان انديشه جوانان سد نمايند، حضرت ميفرمود:


«جوانان را دريابيد! به آنان حديث و دين بياموزيد، پيش از آنكه مرجئه برشما پيشي گيرند.» (16)


امام صادق(ع) همچنين جوانان را مخاطب خود ساخته ميفرمايد:


«يامعشرالاحداث! اتقواالله و لاتاءتوا الروساء، دعوهم حتييصيروا اذنابا لا تتخذوا الرجال ولائج من دون الله، انا و اللهخير لكم منهم» (17)


اي گروه جوانان! از خدا پروا كنيد و نزد روسا(ي منحرف) نرويد،واگذاريدشان تا (از جايگاه بافتني خود بيفتند و) به دنباله روتبديل شوند، آنان را به جاي خدا همدم خود نگيريد، به خدا سوگندكه من براي شما از ايشان بهترم.


آنگاه با دست خود به سينه اش زد.


رسم رفاقت


دوست خوب يكي از سرمايه هاي بزرگ زندگي و از عوامل خوشبختي آدمي است و انسان در انس با دوست احساس مسرت ميكند و شادماني و نشاط را در گرو همنشين با رفيق ميداند.


«رفيق شايسته»، براي جوان جايگاه خاص خويش را دارد و اهميت آن به گونه اي است كه در شكل دهي شخصيت او نقش بزرگي ايفا كرده،اولين احساسات واقعي نوع دوستي را در وي ايجاد ميكند.


جوان از يك سو به كشش طبيعي و خواهش دل، عاشق دوستي و رفاقت است و به ايجاد عميقترين روابط دوستانه با يك يا چند نفر ازهمسالان خود هست و از طرف ديگر بر اثر احساسات ناسنجيده و عدم نگرش عقلاني ممكن است در دام رفاقت با دوستان نادان و تبهكارافتد (18) ; از اين رو خطر وجود دوستان بد و ناپاك، اين نگراني را در جوان ايجاد ميكند كه «چگونه يك دوست خوب و يكدل راانتخاب كنم؟»


امام صادق(ع) رفقا را سه نوع ميداند:


1- كسي كه مانند غذا به آن نياز هست و آن «رفيق عاقل» است.


2- كسي كه وجود او براي انسان به منزله بيماري مزاحم و رنج آور است و آن «رفيق احمق» است.


3- كسي كه وجودش به منزله داروي شفا بخش است و آن «رفيق روشنبين و اهل خرد» است. (19)


شيوه انتخاب دوست در نگاه پيشواي ششم، اين گونه است:


«رفاقت، حدودي دارد، كسي كه تمام آن حدود را دارانيست، كامل نيست، و آن كس كه داراي هيچ يك از آن حدود نيست، اساسا دوست نيست:


1- ظاهر و باطن رفيق، نسبتبه تو يكسان باشد.


2- زيبايي و آبروي تو را جمال خود بيند و نازيبايي تو را نازيبايي خود بداند.


3- دست يافتن به مال يا رسيدن به مقام، روش دوستانه او رانسبت به تو تغيير ندهد.


4- در زمينه رفاقت، از آنچه در اختيار دارد، نسبت به تومضايقه ننمايد.


5- تو را در مواقع گرفتاري و مصيبت ترك نگويد.» (20)


«دوست آينه تمام نماي دوست» است و دو دوست مثل دو دست اند كه آلايش يكديگر را ميشويند و به فرموده امام صادق(ع): «كسي كه بيند دوستش روش ناپسندي دارد و او را بازنگرداند، با آنكه توانآن را دارد، به او خيانت كرده است.» (21)


امام صادق(ع) ضمن تاكيد فراوان به انتخاب دوست خوب و پايداري در اين دوستي، جوانان را از رفاقت با نادان و احمق پرهيزميدهد:


«كسي كه از رفاقت با احمق پرهيز نكند، تحت تاثير كارهاي احمقانه وي قرار ميگيرد و اخلاقش همانند اخلاق ناپسند اوميشود.» (22)


در فرهنگ نوراني حديثي ما، جوانان را از رفاقت با «بدنامان»برحذر داشته، (23) آنان را به دوري از دوستان خائن و متجاوز وسخن چين ترغيب ميسازند، امام صادق(ع) ميفرمايد:


«از سه طائفه مردم كناره گيري كن و هرگز طرح دوستي و رفاقت با آن مريز; خائن، ستمكار و سخن چين. زيرا كسي كه براي تو به ديگري خيانت كند، روزي نيز به تو خيانت خواهد كرد و كسي كه براي تو به ديگران ظلم و تجاوز كند، به تو نيز ظلم خواهد كرد وكسي كه از ديگران نزد تو سخن چيني كند، عليه تو نيز نزد ديگران سخن چين خواهد نمود.» (24)


راه و «رسم رفاقت» در ثبات و پايداري دوستي مؤثر است، گوشه اي از شيوه آن را در كلام امام صادق(ع) مينگريم:


«كمترين حق آن است كه:


دوست بداري براي او چيزي كه براي خود دوست ميداري. كراهت داشته باشي در حق او، از آنچه براي خود كراهت داري. از خشم اوبپرهيزي، به دنبال رضا وخشنودي او باشي. با جان و مال و زبان ودست و پايت او را كمك كني. مراقب و راهنماي او و آيينه اوباشي. سوگندش را قبول كني، دعوتش را اجابت نمايي، هرگاه بيمارشد، به عيادتش بروي و هرگاه فهميدي حاجتي دارد، قبل از اين كه بگويد، آن را انجام دهي، و وي را ناگزير نكني كه انجام كار رااز تو درخواست كند...» (25)


خاتمه


سخنان و گفته هاي نغز امام صادق(ع) روح و جان را قوت بخشيده،منشور دستورهاي زندگي و سعادتمندي آن است. اميداست جامعه جوانو پرنشاط، هندسه شخصيت و هويت خود را در پرتو معارف اين امام(ع) ترسيم كرده، خود و جامعه را در سيره ومنش، در مسيرتحقق آرمان جامعه ديني و مدينه آرماني اهلبيت عليهم السلام ،سمت و سو بخشند.

پاورقي



1- بحارالانوار، ج 23، ص 236.

3- محمدبن علي بن نعمان، معروف به «احول » و «مؤمن طاق » ازبزرگان شيعه و از ياران دانشمند امام صادق(ع) و امام كاظم(ع)بوده است. خاطره مناظرات اوبا ابوحنيفه زيبا و ماندگار است. همچنين امام صادق(ع) او را دوست مي داشت. (رجال الشيخ، شيخ طوسي، انتشارات جامعه مدرسين، ص 296; منتهي المقال، ابوعلي حائري، انتشارات آل البيت، قم، ج 6، ص 135 و136.)

4- بحارالانوار، ج 23، ص 236 و237.

5- همان، ج 78، ص 268.

6- روانشناسي نوجوان، اسماعيل بيابانگرد، ص 133 و123;روانشناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، دفتر همكاري حوزه ودانشگاه، ج 2، ص 998 992; جوان و رسالت حوزه، تعريف جواني،ميرباقري، كانون انديشه جوان، ص 30.

7- بقره، آيه 138.

8- اصول كافي، ج 2، ص 14.

9- نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، خطبه 124، ص 122.

10- امام صادق(ع) مي فرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين، يتعلم سبع سنين، يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين »; فرزند، در هفت سال نخست بازي نمايد، در هفت سال دوم آموزش يابد و در هفت سال سوم(جواني) حرام و حلال را فراگيرد. (وسايل الشيعه، ج 15، ص 194.)

11- امام مي فرمايد: «لو اتيت بشاب من شاب الشيعه لايتفقه لادبته »; (تحف العقول، حراني، ص 302.

12- امروزه «بحث قرائتهاي مختلف از دين » ريشه در نگاه نسبي گرايي به دين دارد كه همان منشا هر منوتيكي است. يعني بنابراين كه در تفسير متون و يا در كل فهم آدمي به نسبيت قائل شوند; در نتيجه هيچ فهم ثابت وجود نخواهد داشت و هركس بدون ابزار و متد اجتهاد خود را در فهم از دين توانا خواهد دانست!

13- مرجئه در عصر امويان و با كمك آنان شكل گرفت. اين فرقه نيت را اصل شمرده و گفتار و كردار را بي اهميت دانستند، معتقدبودند همان گونه كه عبادت كردن باكفر سودي ندارد، گناه كردن هم چيزي از ايمان نمي كاهد و خليفه را هرچند كه مرتكب گناه كبيره بود، واجب الطاعه مي انگاشتند. (فرهنگ فرق اسلامي، جواد مشكور، ص 406 401)

14- «غلات » فرقه هايي هستند كه در باره ائمه اطهار(ع) گزافه گويي كرده، آنان را به خدايي رسانيده و يا به «حلول » جوهرنوراني الهي در امامان خود قائل شدند و يا به تناسخ و حلول روح خدايي به كالبد ائمه قائل شدند، ائمه اطهار(ع) گزافه گويي اين طايفه شياد را منع و از ايشان بيزاري مي جستند. (همان، ص 344347. )

15- سفينه البحار، ج 2، ص 324.

16- المحاسن، برقي، ص 605.

17- نورالثقلين، حويزي، ج 2، ص 191; بحارالانوار، ج 24، ص 246.

18- رابطه دوستي و محبت، احمد مطهري، ص 58.

19- تحف العقول، ص 223.

20- الامالي، شيخ صدوق، ص 397.

21- سفينه البحار، ج 2، ص 59.

22- مستدرك الوسايل، نوري، ج 2، ص 64.

23- وسايل الشيعه، ج 3، ص 206.

24- تحف العقول، ص 326.

25- اصول كافي، ج 2، ص 169.

نقش امام صادق (ع) در گسترش اسلام


بسم الله الرحمن الرحيم

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي



بينندگان عزيز بحث را در آستانه ي شهادت امام صادق(ع) مي بينيد. براي اينكه اهميت امامت و نبوت را من بگويم، يك مقدمه اي عرض كنم.

خوب فرق بين انسان و حيوان روي عقل و فكرش است. در ماديات كه حيوان ها از ما جلوتر هستند. يعني خوراك،گاو بيشتر مي خورد. راحت تر، پوست كندن ندارد. سرخ كردن ندارد. ظرف شويي ندارد. لباس حيوان ها طبيعي، سالم، دكمه نمي خواهد. وصله نمي خواهد. تجديد نمي خواهد. دوخت نمي خواهد. شستن نمي خواهد. اتو نمي خواهد. جفت گيري حيوان ها دفتر عقد نمي خواهد. مهريه نمي خواهد. چشم حيوان ها، بعضي حيوان ها زير برف را مي بينند. پرواز حيوان ها از خلبان ها، پروازشان راحت تر، بيشتر، مسكنشان، زنبور عسل خانه هاي مسدّس مي سازد كه مهندسين ما بعضي هايشان بعد از سالها به آنجا رسيدند. يعني در خوراك و پوشاك و شهوت و مسكن و اينها حيوان ها از ما خيلي هايشان راحت تر هستند.

1- امتياز بشر بر ديگر موجودات

شرف بشر به عقل و فكر و انتخابش است. پس مي نويسم امتياز انسان به عقل و علم و فكر و تجربه و يا انتخابش. خوب اين عقل و فكر و علم و تجربه كافي است؟ نه! چرا؟ اگر عقل و فكر و تجربه كافي بود، انسان پشيمان نمي شد. ما فرض كنيد شش ميليارد جمعيت داريم. هر آدمي 100 بار پشيمان شده، من اين را مكرر گفتم. هر نفري صد بار پشيمان شود، ششصد ميليارد پشيماني داريم. هرپشيماني كافي است به اينكه عقل ما قد نمي داد. چون اگر عقلمان درست مي فهيمد پشيمان نمي شديم. پس چون پشيمان مي شويم، چون پشيمان مي شويم، پس عقل، علم چه... كافي نيست. چون اگر عقل و علم كافي بود پشيمان نمي شديم. انتخابمان هم درست نيست. چرا؟ تا حالا چقدر طلاق واقع شده است؟ اينكه همسر، همسر را طلاق مي دهد، اين پيداست انتخابش درست نبوده است. بگو: آقا پس عقل و فكر را كنار بگذاريم. نه! عقل لازم است. انتخاب و تجربه و فكر لازم است. لازم هست اما كافي نيست. مثل ترازوي زرگرها! اين مثال را نگوييد من تكرار كردم. مي فهمم تكرار كردم. ولي بنا دارم تكرار كنم. ترازوي زرگري ترازو هست، اما براي خيلي چيزها كافي... براي طلا و نقره خوب است. عقل و فكر مثل ترازوي زرگرها است. طلا فروش ها! حالا كه عقل و فكر كافي نيست ما نياز به امداد الهي داريم. نياز به وحي داريم. نبوت و امامت براي اين است كه امتياز ما را... چون امتياز انسان به عقل و علم و فكر است و چون، و چون عقل و فكر و اينها كافي نيست، چه... نياز به وحي داريم. كه آن كسي كه وحي را به ما مي رساند پيغمبر و امام است. خلاص! چه گفتم؟ دارم اصول دين مي گويم.

سؤال: در خيابان با شما صحبت كردند، انسان چه نيازي به پيغمبر دارد؟ مگر عقل ندارد؟ جواب: بسم الله الرحمن الرحيم، انسان عقل دارد، ولي عقلش كوتاه است. به چه دليل؟ به دليل اينكه پشيمان مي شود. اگر عقلش درست مي فهميد پشيمان... مگر ما خودمان نمي توانيم انتخاب كنيم؟ بسمه تعالي نه! اگر انتخاب شما درست بود، هيچ كس همسرش را طلاق نمي داد. شغلش را عوض نمي كرد. اين دليل است بر اينكه بشر نياز به پيغمبر دارد. قوانين بشري هم كافي نيست. حقوق بشر و اينها هم همه روضه مي خوانند. در روضه ها چيزهاي خوبي است. شعر هم چيز خوبي است. چه مي گويند؟ همينطور حرف مي زنند. حقوق بشر هم از وحي بايد بگيريم. خدا بايد به من بگويد حقوق بشر چيست. آنها كه دين دارند حقوق بشر را مراعات مي كنند. يك قصه از امام صادق بگويم. چون در آستانه شهادت امام صادق هست. امام صادق (ع) مي خواست يك مسئله اي را به كسي ياد بدهد. منتهي با تجربه! به يكي از يارانش گفت: شما به من اجازه بده دست شما را فشار دهم. گفت: آقا خواهش مي كنم دست من در خدمت شما! گفت: اجازه مي دهي؟ امام صادق اجازه گرفت. براي چه؟ براي اينكه مثلاً مي خواست يك كمي دست ايشان را فشار بدهد. بعد كه اجازه گرفت دست ايشان را فشار داد، بعد برداشت. گفت: ببين جاي اين فشار انگشت من ماند؟ گفت: بله ماند. يك كمي جا برداشت. گفت: اگر كسي دست كسي را همين مقدار فشار بدهد، كه جا بردارد بايد ديه بدهد. بايد جريمه بدهد. بايد پول بدهد. يعني يك مسئله را مي خواست با تجربه نشان بدهد، امام صادق از يارش و از شاگردش اجازه گرفت. اين را مي گويند: حقوق بشر!

2- تأكيد اسلام بر رعايت حقوق ديگران

در رساله ي مراجع ببينيد. اگر يك بچه ي دو ساله يك جايي نشسته باشد، بلندش كني. چه آيت الله العظمي، چه رئيس جمهور. هركس جاي يك بچه ي دو ساله نماز بخواند نماز آيت الله و نماز رئيس جمهور هم بگوييد: ... باطل است. چون جايش غصبي است. دزدي است. اين را مي گويند حقوق بشر!

امام آمد در سالن نماز بخواند ديد پشت سالن كفش است. ديد خواسته باشد در سالن برود جماعت بخواند بايد پا بگذارد روي كفش ها. پا روي كفش ها بگذارد. فرمود: بگوييد: نمازشان را فرادي بخوانند. گفتند: شما جماعت نمي آييد؟ گفت: نه! من بايد از روي كفش ها بيايم. گفتند: آقا كفش ها را كنار مي زنيم. فرمود: كفش ها را هم كنار بزني اينها، قاطي مي شود، وقتي برگردند هركسي بايد دنبال لنگه كفشش بگردد. وقت مردم از بين مي رود و من نمي توانم به خاطر نماز جماعت مردم را براي پيدا كردن لنگه كفش معطل كنم. اين را مي گويند: حقوق بشر!

اگر همه ي حاجي ها دوشنبه مكه رسيدند، يك حاجي يك شنبه آمد، اسلام مي گويد: امضايش قابل قبول نيست. چون حيواني كه، انساني كه حيوانش را، انساني كه حيوانش را در راه مكه خسته كند، بدواند كه يك روز زودتر، يك ساعت زودتر برسد، اين معلوم مي شود حقوق حيوان را مراعات نكرده است. و كسي كه حيوان را هم... نه حقوق بشر، حتي حقوق حيوان را مراعات نكند، اين قصاوت قلب دارد، و امضايش از اعتبار مي افتد. اصلاً حقوق بشر، آمريكا چه مي داند حقوق بشر چيست؟ حقوق بشر را ما در عراق و در افغانستان و در جاهاي ديگر ديديم. از آمريكا، از اروپا هم ديديم.

مي گويد: اگر مي خواهي نماز جمعه بروي، از شب جمعه حق نداري پياز بخوري. براي اينكه ممكن است بوي پياز تا فردا ظهر در دهان شما باشد و كسي كه كنار شما نماز بخواند، از بوي پياز اذيت شود. اين را مي گويند حقوق بشر! هيچ كس حرف تازه ندارد. هيچ كس حرف تازه ندارد. حالا، صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)

3- نقش امام صادق(عليه السلام) در گسترش معارف شيعه

راجع به امام صادق (ع) در اين چند دقيقه نكاتي را بگويم. اما دين ما را دين جعفري مي گويند. چرا؟ براي اينكه بيشتر، بيشتر حديث هاي ما از امام باقر و بيشترش از امام صادق است. چون بيشتر روايات ما از امام باقر و صادق است، براي همين دين جعفري يعني دين جعفر بن محمد بن صادق. دين جعفري مي گويند. براي امام صادق رهبران فرقه هاي ديگر، مثلاً ابوحنيفه، رهبر بخشي از اهل سنت است. ابوحنيفه مي گويد: هرچه دارم از آن دو سالي دارم كه شاگرد امام صادق بودم. رهبران فرقه هاي اهل سنت هم شاگرد، چون امام صادق 4000 شاگرد دانه دانه اسمشان را مي برد. نه اينكه، آخر گاهي وقت ها آدم عددي كه مي گويد همينطور مثلاً براي مبالغه مي گويد: چهار هزار تا! ولي نه 4000 شاگرد دانه دانه ثبت شدند. بعضي از اين شاگردها هم معتقد نبودند كه بعد از پيغمبر علي بن ابي طالب، بعضي هايشان معتقد بودند، بعد از پيغمبر خليفه ي اول ابي بكر است. بنابراين شاگرد امام صادق همه هم شيعه نبودند. ولي امام صادق مثل آفتاب بر همه مي تابيد. نمي دانستند چه كنند، حكومت هاي بني عباس چون نمي خواستند امام ها را مثل كربلا بكشند. چون علتي كه بني اميه سقوط كرد، اين ماجراي كربلا و جناياتي كه در مدينه و مكه و يعني ديدند راه يزيد موفق نبود. گفتند: پس ما كوتاه مي آييم. يعني امام صادق هرچه دارد از خون امام حسين دارد. چون اين شهادت امام حسين، بني اميه را رسوا كرد. مردم ولوله شد، حركت هايي، شعارهايي، موج هايي، انقلاب هايي، يك ذره، يك ذره، يك ذره، بني اميه سقوط كرد. بني عباس كه روي كار آمد گفتند: ما ديگر مثل بني اميه انجام نمي دهيم. ما امام ها و اهل بيت را رها مي كنيم. رها كه كردند يك كمي فضا باز شد، امام باقر حوزه ي علميه تشكيل داد. امام صادق (ع) تكميل كرد. يعني علت اينكه امام باقر حوزه ي علميه تأسيس كرد و امام صادق آن را گسترش داد، اين صدق سر خون امام حسين است. چون خون امام حسين بني اميه را سرنگون كرد، بني اميه سرنگون شدند، بني عباس آمد، آنها ديگر چون تجربه تلخ قبلي را ديده بودند، كوتاه آمدند.

4- فعاليت مخالفان در برابر امام صادق(عليه السلام)

گرچه آنها بني عباس، امام كشي شان بيش از بني اميه بود. منتهي آنها ديگر مثل كربلا نبود. بيشتر با سم مي كشتند. كاري كه كردند مكتب تراشي! اصلاً رقيب تراشي خودش يك كاري است.

شاه وقتي يك مرجع بزرگي از دنيا مي رفت، به چند مرجع تلگراف تسليت مي گفت. چون مي گفت: اگر من بعد از فوت اين آقا به يك نفر ديگر تسليت بگويم، مردم خواهند گفت: پس بعد از او آن آقايي كه از دنيا رفته فلاني، به چند نفر تسليت مي گفت كه قدرت يكجا متمركز نشود. براي اينكه قدرت در اهل بيت امام صادق متمركز نشود، مكتب تراشي، رقيب تراشي! پيدايش قرائات به قول مرحوم مطهري، پيدايش مكتب هاي فقهي، كلامي، اينها همه... تازه بد نيست بگويم يكي از رقباي امام صادق ديشب مي خواندم كه با اينكه حكومت پول مي داد به شاگردهايش و كمكش مي كرد، شش شاگرد بيشتر نتوانست درست كند. ولي امام صادق 4000 شاگرد داشت. آنوقت چه شاگردهايي! يكي از شاگردهايش، براي هيچ يك از ائمه ي ما به اندازه امام صادق شاگرد نقل نشده است. اكثر شاگردهايش حدود هزار نفر از كوفه بودند. بقيه ي شاگردهايش هم از شهرهاي ديگر بودند. يعني از بصره بودند. از واسط بودند. از حجاز بودند. از قبايل مختلف، از شهرهاي اسلامي، يك هزار نفرشان از كوفه بودند، باقيشان از شهرهاي مختلف.

5- تربيت تخصصي شاگردان در علوم مختلف

اول بنيانگذار حوزه ي علميه، خوب، شاگردهاي امام صادق تخصصي بود. چيزي كه امروز دنيا به آن رسيده است. اين دندان شما و بنده مي دانيد چند تخصص رويش است؟ بيش از 10 دندانپزشك متخصص براي يك دندان است. يعني يك دندان، ده بيش از ده نوع تخصص دارد. و ما بايدرمز اين را هم كه گاهي كتاب هايمان موفق نيست، اين است كه تخصصي كتاب نمي نويسيم. مسجدها چرا خلوت است؟ بعضي هايش! براي اينكه اگر مسجدها تخصصي شود، يعني نماز جماعت عمومي باشد، بعد از نمار جماعت پيدا باشد بنده در اين مسجد براي بچه ها قصه مي گويم. همه ي بچه هاي محله اينجا بيايند. بفهمند اين مسجد براي بچه ها است. خواهرها آن مسجد بروند. برادرها آن مسجد بروند. چهار تا جلسه نهج البلاغه و تفسير گذاشته مخصوص پزشك ها. 20 تا جلسه گذاشته مخصوص آموزش و پرورشي ها. يعني هركسي مشكل خودش رابگيرد حل كند. بايد يك نگاه اين رقمي به قرآن بكنيم. ببين امام كه دعا مي كند هر عضوي را يك دعا مي كند. دست دزدي مي كند. مي گويد: «ايدينا عن السرقه» خداي دست مرا از سرقت حفظ كن. چشم نگاه بد مي كند. «اعيننا عن الخيانة» زبان غيبت مي كند. «السنتنا عن الغيبة» شكم غذاي حرام مي خورد، «و بطوننا من الحرام و الشبهه» يعني امام براي هر عضوي يك دعا مي كند. دانشكده ي پزشكي يك دين مي خواهد. دانشكده حقوق يك دين مي خواهد. دانشكده ي تعليم و تربيت يك حقوق مي خواهد. رشته ي سياسي يك معارف مي خواهد. بازاري ها هر اصنافش، يك تذكراتي دارند. صنف شيشه برها، صنف زرگرها، صنف نمي دانم لوازم خانگي، صنف چه، صنف چه، اينها را ديگر ما در دنياي تبليغ عقب هستيم. قرآن به حدود 40 زبان ترجمه شده است. انجيل مسيحي ها به حدود 2000 زبان ترجمه شده است. ما در تبليغ عقب هستيم. دانشكده هاي ما معارفش بايد... البته يك 50 درصد مشترك داريم، مثل نماز، مثل عقائد، مشتركات 50 درصد، 50 درصدش بايد تخصصي باشد. هنر امام صادق اين بود، يكي از هنرهايش اين بود كه شاگردهايش را تخصصي مي كرد.

ابان فقيه بود. به او گفت: «اِجلِس فِي المَسجِد وافْتِ الناس» در مسجد بنشين فتوا بده. مومن طاق، علم كلام. مربوط به عقائد. جابربن حيان، چه؟ شيمي! عرض كنم به حضور جناب عالي كه يك كسي آمد به امام صادق گفت: من مي خواهم درباره ي عقائد صحبت كنم. گفت كه شما برو نزد مومن طاق. گفت: مي خواهم درباره ي جبر و اختيار صحبت كنم، فرمود: برو با حمزه ي طيار صحبت كن. گفت: درباره ي توحيد! گفت: برو با هشام صحبت كن. گفت: در امامت، گفت: برو با فلاني صحبت كن. يعني هركسي را ...

غربي ها حسوديشان مي شود كه شاگرد امام صادق پدر شيمي كره ي زمين بشود. ولذا آمدند مرتب نق زدند. گفتند: آخر از كجا از امام صادق باشد؟ آخر از چه؟ از چه؟ از چه؟ از چه؟ مي گويند: بهترين دليل خودش. خود جابربن حيان گفته: من آنچه مي گويم از امام صادق مي گويم. شما ديگر حالا وقتي خودش مي گويد، اقرارها و اعترافات مكرر خودش. ولي خوب روي حسادت است. بد نيست يك خاطره براي شما بگويم.

در يكي از مسابقات بين المللي قرآن بودم در يكي از كشورهاي اسلامي. ايران در حفظ اول شد. در صوت هم اول شد. آن حكومت به داورها فشار آورد كه خاك بر سرتان كند. ايراني كه زبانش عربي نيست، فارس هستند. هم در تلاوت و صوت اول شوند. هم در حفظ! بايد ايران را دوم كني. ما ايران را تحمل نمي كنيم. آمدند گفتند: پس در حفظ اول، در تلاوت ايران دوم. بعد من آنجا بودم كه داور آمد از قاري ايراني عذرخواهي كرد. گفت: حلال كن. من حقت را دزديدم. به خاطر فشار حكومت! من در آن كشور بودم. در همان... يعني حسادت... اصلاً علتي كه به انرژي هسته اي حساس هستند، حسادت است. والا خيلي كشورها دارند چرا ما نداشته باشيم؟ مي گويد: ايراني نبايد داشته باشد.

6- توجه امام علي(عليه السلام) به ايرانيان

ولي قربانش بروم علي بن ابي طالب! خيلي ايراني ها را دوست داشت. در يكي از جبهه ها چند ايراني اسير شدند، يك نفر گفت كه: اينها را، ايراني ها را براي حمالي ببريد. يعني حاجي هايي كه مي خواهند طواف كنند، پير هستند، مريض هستند حال ندارند راه بروند روي كول ايراني ها بياندازيد، ايراني ها تابوت كش شوند. حضرت علي فرمود: ايراني ها شريف هستند. نه من اجازه نمي دهم ايراني تابوت كش شود. تابوت كشي عيبي ندارد. منتهي هم ايراني و هم غير ايراني! اما اينكه بگوييد ايراني ها را مي خواهيد تحقير كنيد، من اجازه نمي دهم.

خوب، عرض كنم به حضور شما كه امام صادق كه شهيد شد، در آستانه ي شهادت بحث را گوش مي دهيد. يك نفر خواست نيش بزند. به يكي از شاگردهاي امام صادق گفت: امامت مرد. مي خواست نيش بزند. گفت: عوضش امام تو تا روز قيامت زنده است. مي دانيد مراد چيست؟ چون شيطان به خدا گفت: عمر مرا تا قيامت طول بده. گفت: «فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ(حجر/37) إِليَ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (حجر/38)» شيطان از خدا خواست تا روز قيامت خدا عمرش بدهد، كه مردم را وسوسه كند. خدا هم گفت: تا مدت طولاني عمر كن. گفت: امامت مرد. گفت: عوضش امام تو زنده است. يعني اين را پاتك زد.

7-توجه به نيازهاي منطقه و مردم

خوب، يك كسي آمد گفت: اي امام صادق! من دلم مي سوزد، خانه ي ما با شما دور است، مي خواهم شما را ببينم نمي توانم. فرمود: شما همان منطقه كار كن، همين كه خدا «فَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قَلْبِكَ وَ جَزَاؤُكَ عَلَيْهِ» (بحارالأنوار/ج46/ص333) گفت: همين كه تو دلت مي خواهد پهلوي من باشي ثواب مي بري. شما به هواي حرم حضرت معصومه قم نايست. نجف اشرف (سلام الله عليه) من مي شود نجف بمانم؟ امام رضا (صلوات الله عليه) يك عده هستند. مي دانند مناطق نياز دارد. ولي در حوزه ها مي ايستند مي خواهند در جوار امام رضا، در جوار حضرت امير، در جوار حضرت معصومه باشند. پهلوي امام آمد. اين نسخه است. ما بايد استفاده ي نسخه اي بكنيم. بگذاريد يك چيزي بگويم. قرآن مي گويد: بسم الله الرحمن الرحيم. اين آيه اي است كه تمام دنيا تقريباً حفظ هستند. بسم الله الرحمن الرحيم. تا من ايستادم شما بعدي را بخوانيد. « لِايلَافِ قُرَيْشٍ(قريش/1) إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ(قريش/2)» مي دانيد چه؟ «الشِّتَاءِ» يعني زمستان، «الصَّيْفِ» يعني تابستان. «رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ» يعني قوم قريش تابستان و زمستان مسافرت مي كردند. خوب كردند كه كردند. به ما چه؟ پيش پدرش كه كردند. حالا ما بعد از 1400 سال بگوييم كه: 1400 سال پيش قريش تابستان ها جايي مي رفتند. زمستان ها جايي مي رفتند. خوب مي رفتند كه مي رفتند. به من چه!بعد هم قرآن گفته: «هذا» يعني اين قرآن«بَيانٌ لِلنَّاسِ» (آل عمران/138) براي بلژيك و مكزيك و ژاپن هم درس است. يعني الآن در خيابان ژاپن برويم، بگوييم كه: مردم ژاپن! 1400 سال پيش قبيله ي قريش تابستان و زمستان اين طرف و آن طرف مي رفتند. خوب مي رفتند كه مي رفتند. اين چه حرفي است؟ چه پيامي است؟ گير ما اين است كه از قرآن پيام نمي گيريم. مي خواهد بگويد: دانشگاه! بندرعباس داغ است، دانشجوها را ملاير ببر. حوزه ي علميه، حوزه قم داغ است. بچه ها را تفرش و آشتيان ببر. « رحلة الشتاء و السيف» اگر به همين كلمه عمل كنند حوزه و دانشگاه 4 ماه تابستان تعطيل نمي شود. وگرنه بگوييم كه 1400 سال پيش قوم قريش راه رفتند. خوب رفتند كه رفتند. هنر اين است كه ما آيات قرآن را براي زندگي مان درس بگيريم. يك چيزي بگويم. به اميرالمومنين گفتند: فلاني را تحويلش نگرفتي، رفت به سمت معاويه، حضرت فرمود: «وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخاشِعينَ» (بقره/45) اين «إِنَّها لَكَبيرَةٌ» براي نماز است. يعني نماز سنگين است، مگر براي افراد خاشع! مي خواست بگويد همينطور كه نماز سنگين است مگر براي افراد خاشع، حكومت من هم سنگين است مگر براي افراد خاشع! منتها از اين آيه كه براي نماز است، براي خودش هم استفاده كرد. قرآن يك آيه دارد كه مي فرمايد: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَه » (توبه/46) اين منافقين قصد جبهه ندارند، اگر قصد جبهه مي داشتند، خودشان را آماده مي كردند و شمشير تيز مي كردند. زره تهيه مي كردند و خودشان را آماده مي كردند. «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوج» يعني اگر اراده خروج به جبهه داشتند، «لَأَعَدُّوا» خودشان را مستعد و آماده مي كردند. خوب اين آيه براي جبهه است ولي حضرت امير به بازار رفت كه لباس احرام براي حج بخرد، گفتند: يا علي! آمده اي لباس حج بخري؟ فرمود: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا»! يعني اميرالمؤمنين آيات جبهه را براي لباس احرام خواند. يعني چه؟ يعني ما بايد از قران استفاده روز بكنيم. «رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ« (قريش/2) را ببريم و بگوييم كه اين نسخه ي تعطيلات تابستاني است. از هر كلمه ي قرآن بايد يك استفاده اي بكنيم. چون قرآن گفته است كه شفاء است. شفاء يعني چه؟ يعني هر كلمه ي قرآن يكي از دردهاي اجتماعي شما را درمان مي كند.آقا چرا آمار طلاق زياد مي شود؟ قرآن آيه دارد! چرا فلاني با فلاني كينه دارد؟ دوايش اين است. چرا فلاني متكبر است؟ چرا فلاني راجع به نماز كاهل است؟ چرا...؟ چرا ...؟ تمام چراهاي شما دوايش در قرآن است. ما قرآن را به قصد دواء و شفاء نمي خوانيم. فوقش يا حفظ مي كنيم و يا تجويد و تواشيح! اين قرآن درس براي ما دارد. درسهايي از قرآن! تدبر در قرآن! نكته برداري از قرآن! منتها البته اين كار هر كسي نيست. اينطور نيست كه حالا هر كسي بنشيند وبگويد من از قرآن استفاده مي كنم. كمتر از ده سال اگر كسي در حوزه درس خوانده باشد، حق استفاده ندارد، جز زير نظر يك كسي! بنده خودم از 20 سالگي در تفسير رفته ام، الان 64 سال دارم، 44 سال است كه در تفسير هستم، در عين حال وقتي مي خواستم تفسير نور را چاپ كنم، يكي شوراي نگهبان، خدا رحمت كند آيت الله آقا سيد مهدي روحاني را، در تفسير خيلي قوي بود، از درجه يك هاي جامعه مدرسين بود، و آيت الله مصباح و آيت الله استادي، گفتم شما نگاه كنيد. البته من نگاه كردن اين ها باز معنايش اين نيست كه آدم غلط نداشته باشد. ممكن است ده نفر مجتهد ببينند و باز هم... ولي بالاخره كارشناس بايد ببيند. ممكن است اگر دكترها هم ببينند باز اين قرص طرف را بكشد، ولي بالاخره همين كه چهار نفر دكتر ديدند، آدم يك اطميناني هست. راننده پايه يك هم ممكن است يك بار تصادف كند. ولي بالاخره سوار هر ماشيني ما نبايد بشويم. بايد لااقل گواهينامه رانندگي داشته باشيم.

امام صادق... يك بحثي داشت هشام كه هارون الرشيد وقتي شنيد گفت: زبان هشام «اَوقَعُ فِي نُفُوسِ النّاس مِنْ الف سيف» بيان هشام از هزار شمشير براي حكومت بني عباس ضررش بيش تر است. بعضي شاگردان امام صادق در قالب تجارت مي رفتند و مكتب اهل بيت را ترويج مي دادند. چون حكومت بني عباس اين ها را در فشار قرار مي داد. به اسم تاجر مي رفتند. جابر جعفي صدهزار حديث حفظ بود. منتها جابر جعفي براي اينكه كور كند چشم بني عباس را نمي گفت امام صادق گفته است، مي گفت كه «حَدَّثَنِي وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَارِثُ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ» (بحارالأنوار/ج46/ص289) مي گفت چه كسي... چه كسي... چه كسي... آخر ما مي گوييم علي گفت. بايد گفت حضرت اميرالمؤمنين وصي رسول الله فرمود! علي گفت. گاهي مثلاً علي ع! امام باقر ع! ع يعني چه؟ خوب بگو عليه السلام! اين فكر مي كند تمام پول هايي كه خرج مي كند و تمام وقتش روي دقت است. فقط عليه السلام دو ثانيه طول مي كشد، براي صرفه جويي، از امام صادق كم مي كند. آن وقت دو ساعت نيم مي نشيند و فيلم بلژيك را مي بيند كه به مكزيك گل زد. يعني دو ساعت نگاه به توپ بلژيك مي كند، آن وقت به عليه السلام كه مي رسد ع! يعني ده ساعت ده ساعت جواني اش در جاي ديگر خرج مي شود، ولي حالا كه به امام مي رسد، عوض عليه السلام مي نويسد ع و مي خواهد صرفه جويي كند. نمي دانيم از كجا سيلي مي خوريم. بعضي از اين سيلي ها را بايد بخوريم.

مادري به پسرش گفت: من را ببر دكتر كه آمپول بزنم، گفت مادر وقت ندارم و گرفتار هستم، اين پول را بگير و خودت با تاكسي تلفني برو! مادر هم يك نگاهي كرد و گفت باشد! پول را گرفت كه با تاكسي تلفني برود. پسره مي گفت سوار ماشين شدم و رفتم و به كسي زدم، ديدم كه در خيابان افتاده است. خودم بغلش كردم و دكتر بردمش! وقتي بردمش دكتر و داشتم وارد بيمارستان مي شدم، ديدم مادرم با تاكسي تلفني آمده است و آمپولش را زده است و دارد برمي گردد. خدا مي خواست بگويد: ها! مادرت را سوار نكردي، حالا جوان مردم را سوار كن! حالا چند ميليون هم ديه بده! چشمت هم كور! به مادرت گفتي ننه وقت ندارم؟ خوب وقت نداشته باش! ما مي گوييم «السلام علكيم و رحمة الله و بركاته» مي دويم. حديث داريم آن هايي كه مي دوند خدا به آن ها مي گويد: كجا مي روي؟ آخر كار دارم، آن وقت مي روي و پشت چراغ قرمز مي ايستي! مي گويي در ترافيك پيرم درآمد! بابا يك سي و چهار بار الله اكبر، 33 بار الحمدلله، 33 بار هم سبحان الله ثواب هزار ركعت نماز را دارد. من ساعت گذاشته ام، يك دقيقه و نيم طول مي كشد. الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر 34، 33، 33! كل تسبيحات حضرت زهراء يك دقيقه و نيم است. اين يك دقيقه و نيم را كه ثواب هزار ركعت نماز است، سرفه جويي مي كنيم و مي رويم و پشت چراغ قرمز مي ايستيم. به مادرش گفت برو كه من كار دارم، رفت آنجا و اينطور شد.

8- پندهاي اخلاقي امام صادق(عليه السلام) به شيعيان

امام صادق يك دو جمله هم براي ايشان بگويم، امام صادق فرمود كه اگر ديديد كه انسان عيب هاي مردم را مي گويد، عيب هاي خودش را فراموش مي كند، اين پيداست كه خدا او را به مكر گرفته است، چون خدا مكر... يعني خدا تدبير مي كند. افرادي هستند در روزنامه ها، بولتن ها، كاريكاتورها... ديگران را هو مي كنند، اما عيب هاي خودشان را فراموش مي كنند، اين خيلي مهم است، سه تا هم خطر فرمود كه در زندگي شما هست. يكي اينكه نعمت هاي خدا براي شما خطر است. چون انسان وقتي غرق در نعمت است، خوابش مي برد. فكر مي كند آدم خوبي است و خدا هم دوستش دارد. يكي هم عيب هايش را خدا لو نمي دهد. يكي هم اينكه مردم مرتب مي گويند به به و چه چه! به به و چه چه مردم، ثناء مردم، يعني تملق و تشكر مردم...

1- پرده پوشي خدا 2- نعمت ها... اين ها باعث مي شود كه انسان خوابش مي برد. امام صادق فرمود: «صِلْ مَنْ قَطَعَك» (الفقيه/ج4/ص177) انتقام نگيريد، او با تو قطع رابطه كرد، تو به خانه اش برو! «اَحسِنْ مَن عَصي اِلَيك» به تو بدي كرد، تو احسان كن! «يُسَلِّم علي مَن سَبَّك» فحشت داد؟ تو به او سلام كن! «اَنصف مَن خاسَمك» او به تو نارو زد؟ تو با او انصاف داشته باش! همينطور كه ... «وَاعفُ عَن مَن ظَلَمَك» به تو ظلم كرد، عفوش كن! شب شهادت امام صادق است، پاي تلويزيون نشسته ايد، بسم الله! با چه كسي قهر هستيد؟ همين الان، همين الان طولش ندهيد، همين الان بگو اي امام صادق! چون در آستانه شب جمعه است و در آستانه شب شهادت تو هستم، تو به ما سفارش كردي، به تو بدي كرد، تو پاتكت را با خوبي بزن! بگذار فلاني به من فحش داد، من به او زنگ بزنم، الو سلام! حال شما خوب است؟ بروي خودت نياور كه به تو فحش داده است، به او سلام كن! قرآن مي فرمايد: «وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» (قصص/54) سيئات را به حسنه تبديل مي كند. « ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن » (مؤمنون/96) اگر با تو بدي كرد، تو خوبي كن! «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ» يك مرتيه همان كسي كه دشمن تو مي شود، «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ» (فصلت/34) انگار دوست جان جاني توست. يك تلفن پاتك بزن! آخر يك قدم به امام صادق نزديك بشويم. لااقل يك قدم! يك قدم به امام صادق نزديك بشويم. فرمود به تو بدي كرد، زنگ بزن و عذرخواهي كن. بي انصافي كرد، تو انصاف بكن! فحشت داد؟ تو به او سلام كن! اين سفارشات امام صادق است. حالا! اگر كسي بدهكار است، به او بگو هر وقت داشتي بده! «مَنْ أَنْظَرَ مُعْسِراً أَظَلَّهُ اللَّهُ بِظِلِّهِ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه » (الكافي/ج8/ص9) اگر كسي بدهكار است و مي گويد آقا من ندارم كه بدهم، شما يك ماه به من مهلت بده، ده روز به من مهلت بده، بيست روز به من مهلت بده، آقا من الان بچه مدرسه اي دارم، من تابستان خانه را خالي مي كنم، مستأجر هستم، به من فرصت بده، بنايي من تمام مي شود، تا جايي را پيدا كنم، اگر كسي به يك بدهكار مهلت داد، خدا روز قيامت كه روز خطرناك است، او را در سايه لطف خودش حفظ مي كند. اما سوء استفاده نكنند. بدهكاران هم اگر مي توانند بدهي شان را بدهند، هر شبي كه ندهند حديث داريم وقتي مي خوابد گناه دزد را پاي او مي نويسند. من يك ميليون از شما مي خواهم، مي تواني بدهي، اگر كسي مي تواند بدهد و نمي دهد، هر شبي كه مي خوابد، گناه دزد يك ميليوني را پاي او مي نويسند. اگر داريد بدهيد و ندهيد، گناه دزد را پاي شما مي نويسند. اگر نداريد و به طرف بگوييد مهلت بده و اگر او مهلت ندهد، آن وقت خدا... بله! مي گويند كه وقت تمام شد! عرض كنم به حضور شما...

امام صادق فرمود: جوري باشيد كه همه بگويند: «هؤلاء جعفريه» فرمود نماز كه... اذان كه مي گويند چنان مسجد بدويد، چنان به نماز اول وقت عنايت كنيد كه بگويند: «هؤلاء جعفريه» اين ها طرفداران امام جعفر صادق هستند. يعني بازار تهران و بازارهاي ايران، چنان اول وقت به سراغ نماز بروند كه بگويند اينها... مي گويند وقتي اينها گفتند كه ياران امام صادق اينطور هستند من لذت مي برم. اما وقتي مي گفتند اين شيعه ها كلاهبرداري كردند، كم فروشي كردند، رشوه گرفتند، من اذيت مي شوم. شما شيعه ي امام صادق هستيد، من را اذيت نكنيد. طوري عمل كنيد كه نگويند... خوب ما گاهي وقت ها متلك مي شنويم... به ما بگويند مهتابي سبز در فلان كشور براي مسجد است، در فلان كشور مهتابي سبز براي سيراب و شيردان است. هر چه مهتابي سبز است، يعني آبگوشت و كله! اين متلك است. به ما بگويند فوتباليست هاي فلان كشور در چمن نماز مي خوانند، فوتباليست هاي ايران مي روند و پشت پايه نماز مي خوانند. مگر مي خواهي ترياك بكشي؟ همينطور كه گلت را در چمن مي زني، نمازت را هم در چمن بخوان! خجالت ندارد. طوري عمل كنيد كه بگويند درود بر امام صادق با اين يارانش!

خدايا... يك سلامي به مدينه بدهيم. السلام عليك يا اباعبدالله – لقب امام صادق مثل امام حسين اباعبدالله است. دو تا اباعبدالله داريم. يكي امام حسين يكي امام صادق - السلام عليك يا اباعبدالله يا جعفربن محمد الصادق! خدايا تو را به حق امام صادق قسمت مي دهيم، رفتار و گفتار و نيات و فكار و كردار ما را، روش و منش ما را طوري قرار بده كه امام صادق از ما لذت ببرد. حضرت مهدي ما را به نوكري خودش بپذيرد. شهادت امام صادق را تسليت مي گوييم. و اينجا بايد يادي از آيت الله كاشاني بكنيم. تعطيل رسمي امام صادق حتي زمان شاه... در زمان طاغوت هم شهادت امام صادق ايران تعطيل رسمي بود، و اين بنيانگذار تعطيل رسمي امام صادق براي آيت الله كاشاني بود.سلام و صلوات خدا بر او و بر امام و بر مدرس و بر همه كساني كه پاسداري از مكتب اهل بيت داشتند.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نهضت علمي جديد


توسعه علمي و فكري




امام صادق عليه السلام حدود 30 سال در مسؤوليت امامت بود. او از درياي قرآن گوهرهاي جديدي استخراج كرده و از شگفتيهاي آن پرده برداري كرده بود و آن ها را دراختيار عاشقان قرار داده بود. در تأويل قرآن سرآمد بود. به احياي سنت رسول الله صلي الله عليه وآله پرداخت و در چهره آن خط فكري اسلام را در عرصه عمل نشان داد و مباني آن را براساس منطق و برهان تبيين كرد. ابواب فقه را در عرصه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي گشود.


اصلاح عقايد




در عصر او عقايد گوناگون و مخالف با اسلام راستين وجود داشتند كه پيروان آنها با هم درگيري داشتند. كساني پيدا شدند كه براي خداوند صورت قايل شدند و بدعتهايي را در دين روا داشتند، امام به اصلاح عقايد پرداخت و در زمينه توحيد، جبر، قدروقضا و مسايل گوناگون تلاش هايي ارزنده داشت.


امام صادق عليه السلام براي تعديل خطوط فكري و جهت دهي آنها و بقاي جامعه اسلامي كوششي هاي فراواني انجام داد.




او با آموزشهاي خود و بحث ها و نقدها، ريشه بسياري از افكار خرافي را زد و نهضتي علمي بوجود آورد. كوشيد بدعت ها را از ميان بردارد. خطوط غيراسلامي رامعرفي كند، انحرافات را به مردم بشناساند.


توسعه افكار




از خدمات مهم امام توسعه فكر و انديشه و آزاد ساختن آن از قيود بود. بحث آزاد و عرضه انديشه ها در محافل علمي را بدون هيچگونه محدوديتي پايه گذاري كرد تا حدي كه يك مادي ملحد هم حق يافت كه آراء و عقايد خود را عرضه بدارد و ديگران نيز در برابر اين ابراز عقيده به تقابل آراء و بحث و بررسي مي پرداختند و در اين تقابل حق از ناحق شناخته مي شد. مسأله بحث آزاد وتعبدي نبودن قبول دين سبب شد كه مردم به سوي مذهبي كه امام پيشواي آن بود روي آورند و توجهات به سوي محضر او معطوف گردد.


توسعه علوم




ايشان به توسعه و گسترش علوم پرداخته و بزرگترين پايگاه علمي را درعرصه خود بنا نهاد. مدينه را سراي هجرت عالمان براي همه علاقمندان ساخت. دانش هاي متعددي را كه بسياري از آنها تا آن تاريخ در جامعه بي سابقه بودند، معرفي و شخصاٌ آنها راتدريس كرد. شريعت پيامبر را گسترش داد. موسس بسياري ازعلوم جديد است. روش هاي جديدي را در تحقيق و بررسي عرضه كرده است. مكتب كلامي پايه گذاري كرد كه در سايه آن ديگران توانسته اند حرف هاي اعتقادي خود سر و سامان دهند و خط روشني را از ديدگاههاي خود بيابند. پاسخ هاي او به سؤالات فقهي در كتبي جمع آوري شده كه منبع استفاده محققان است.


نهضت علمي




اختلافات سياسي بين امويان و عباسيان و انشعاب اسلام به فرقه هاي مختلف و ظهور عقايد مادي و نفوذ فلسفه يونان دراسلام ازطرف ديگر چنين ايجاب مي نمود كه يك نهضت علمي كه پايه هاي آن بر حقايق مسلم استوار باشد بوجود آيد تا هم حقايق ديني را از ميان خرافات بيرون كشد و هم دربرابر مجادلات با نيروي منطق و استدلال مقاومت كرده و آراء آنها را




محكوم سازد. بوجود آوردن چنين نهضت علمي در محيط آشفته آن عصر كار هركسي نبود، فقط كسي شايسته اين مقام بود كه از جانب خداوند پشتيباني شود تا بتواند به نيروي الهام و طهارت نفس وجود خود را به مبدأ كبريايي ارتباط دهد و جواهر گرانبهاي حقايق را از درياي علم الهي به چنگ آورده و در معرض استفاده قرار دهد.




تنها وجود گرامي حضرت صادق(ع) شايسته احراز چنين مقامي بود كه آن حضرت از آغاز امامت خود اين روش ستوده را تعقيب كرد و در نشر معارف و تبليغ احكام و تعليم و تربيت مسلمانان كمر همت برميان بست.




زمان امام دوره تحول علمي و نهضت همگاني براي فراگرفتن علوم بشمار مي رفت و عصر ي بود كه آن حضرت متكلمين و محدثين و فقهاء و دانشمندان عالي مقامي را پرورش داد و مردم رابه خودشناسي و خداشناسي هدايت نموده است.


بسياري از اسرار آفرينش در اثر نورافشاني آن خورشيد هدايت برمردم مكشوف شد و چه دانشمندان عالي مقامي از خرمن آن بزرگوار خوشه چيني كرده اند.




دراين عصر بود كه كلام و حكمت در برابر فلسفه يونان عرض اندام نموده و دنياي اسلام فلاسفه وحكماي بزرگ و متكلمين را تربيت نمود كه جهانيان بوجود آنها افتخار دارند. درست است كه يونانيان مبتكر فلسفه بوده اند و ليكن كلام و حكمت و فلسفه اسلامي آن مطالب را تحت الشعاع خود قرارداده و تدريس عمومي در مسجد و مباحثه علماي دين در مسايل موجب گرديد كه اكثر مردم به فكر تحصيل برآمده جوياي علم و خواهان كمال و دانش گرديدند.




همزمان با نهضت علمي و پيشرفت دانش و كشف حقايق بوسيله حضرت صادق(ع) در مدينه منصور خليفه وقت هم براي تضعيف حوزه علمي مدينه به فكر ايجاد مكتب ديگري افتاد كه هم بتواند دربرابر مكتب جعفري استقلال علمي داشته باشد و هم مردم را سرگرم كرده و از حاضرشدن در محضر امام(ع) مانع شود و اين نقشه منصور در اثر وحشتي بود كه از نفوذ علمي حضرت صادق(ع) در بين مسلمانان بوجود آمده بود، بدين جهت مدرسه اي در محله كرخ بغداد بنا نمود.




مدرسه بغداد در برابر مكتب جعفري نمي توانست برابري كند، مكتب مدينه در كف با كفايت حضرت صادق(ع) قرا رداشت و به منبع دانش الهي متصل بود. امام مسايل فقهي و علمي را كه پراكنده بود، بصورت منظم و كلاسيك درآورد و در هر رشته از علوم شاگردان زيادي تربيت فرمود كه موجب اشاعه معارف اسلامي درجهان شده و افتخار شاگردي خود را نسبت به آن بزرگوار درمجامع عمومي اظهار داشتند



پاورقي

منبع: كتاب حضرت صادق عليه السلام

هوشمندي و كارداني


امام صادق (ع) و سردمداران اموي و عباسي

ربيع دربان منصور، مي گويد: چون منصور حج گزارد و به مدينه رسيد شبي را بيدار ماند. آنگاه مرا طلبيد و گفت: اي ربيع همين الآن به سرعت و از كوتاه ترين راه برو و اگر مي تواني تنها بروي، اين كار را كن تا نزد جعفر بن محمّد برسي. به او بگو كه پسر عمويت به تو سلام مي رساند و از تو مي خواهد كه همين حالا به سويش آيي. پس اگر او اجازه داد كه با تو بيايد، رخ بر زمين نه و اگر با آوردن عذر و بهانه از آمدن خودداري ورزيد در اين باره اختيار را به خود او واگذار و اگر تو را فرمود كه در آمدن به نزد او تأني جويي آسان بگير و كار را سخت مكن و قبول عفو كن و در گفتار و كردار تندي و خشونت به خرج مده.



ربيع گويد: من بر در سراي امام آمدم و آن حضرت را در خلوت خانه اش يافتم و بدون اذن ورود، درون خانه شدم. او را ديدم كه گونه هايش را - به حال سجده - بر خاك گذارده وكف دست خود را به سوي آسمان برده، در حالي كه آثار خاك بر چهره و دستان او نمايان بود. شايسته نديدم كه لب به سخن بگشايم تا آنكه او از نماز و دعا فراغت يافت وچهره اش را برگرداند. گفتم: سلام بر تو اي ابو عبداللَّه. فرمود: سلام بر تو برادرم. چرا اينجا آمدي؟ عرض كردم: پسر عمويت به تو سلام رساند و چنين و چنان گفت. او با شنيدن سخنان منصور فرمود: «آيا هنگام آن فرا نرسيد كه مؤمنان دلهاشان به ياد خدا و آنچه از حقّ فروفرستاده، خاشع گردد و همچون كساني كه پيش از اين كتاب داده شدندنباشند. پس مدّت بر آنان دراز شد و دلهايشان سخت گرديد» به خليفه بگو السلام عليك و رحمة اللَّه وبركاته.



آنگاه دو باره قصد نماز و توجّه كرد. عرض كردم: آيا پس از سلام عذر يا پاسخي هست؟ فرمود: آري. به او بگو: «و ما اي خليفه به خدا سوگند از آزار ما دست بردار و گرنه نام تو را هر روز پنج بار به خداوند عرضه خواهيم كرد» يعني در نمازهاي پنجگانه با اخلاص تمام تو را نفرين مي كنيم و تو خود به واسطه پدرانت از رسول خداصلي الله عليه وآله براي ما حديث نقل كردي كه آن حضرت فرمود:

چهار دعاست كه از خداوند پوشيده نمي ماند دعاي پدر در حقّ فرزندش و دعاي برادر در حقّ برادرش، دعاي نهاني و دعاي خالصانه.



ربيع گويد: هنوز گفتگو تمام نشده بود كه خبرگزاران منصور در پي من آمدند و از وجود من اطلاع يافتند. من نيز بازگشتم و سخنان ابوعبداللَّه را براي منصور باز گفتم. منصور از شنيدن آن سخنان گريست وسپس گفت: به سوي او باز گرد و به او بگو كار ملاقات و نشستن با شما را به شما وا مي گذارم و امّا زناني كه از آنان ياد كردي بر ايشان درود بادوخداوند وحشت آنان را به امن مبدّل سازد واندوه آنان را بزدايد.



ربيع گويد: من به نزد ابو عبداللَّه بازگشتم و او را از گفته منصور آگاه ساختم. پس او گفت: به او بگو صله رحم به جاي آوردي و خداوند تو رابهترين پاداش دهد. سپس چشمانش پر از اشك شد تا آنجا كه چند قطره نيز بر دامانش چكيد.



محمّد بن عبداللَّه اسكندري كه يكي از ياران خاصّ منصور است گفت: روزي نزد منصور وارد شدم. او را ديدم كه اندوهگين نشسته بود و آه سرد مي كشيد. گفتم: به چه مي انديشي؟ پاسخ داد: اي محمّد بيش از يك صد تن از اولاد فاطمه كشته شدند درحالي كه سرور و پيشوايشان بر جاي مانده است! پرسيدم: او كيست؟ گفت: جعفر بن محمّد الصادق.گفتم: او مردي است كه عبادت، پيكرش را فرسوده و لاغر ساخته و به جاي طلب حكومت خود را به خداوند مشغول داشته! منصور گفت: من مي دانم كه تو به او و پيشوايي اش اعتقاد داري امّا بدان كه حكومت، عقيم است و من امشب سوگند ياد كرده ام كه شب را سپري نكنم مگر آنكه از كار او فراغت يافته باشم.



آنگاه منصور، جلّاد را طلبيد و به او گفت: چون ابو عبداللَّه الصادق رااحضار كردم وي را با گفتگو سرگرم مي سازم و چون كلاهم را از سربرداشتم تو گردن او را بزن. منصور، امام صادق را در آن ساعت فرا خواند. او لبهايش را مي جنباند، امّا نفهميدم چه مي خواند. ناگهان ديدم قصر موج مي زند، انگار كه كشتي است در ميان امواج درياها و ديدم كه منصور با پا و سر برهنه و در حالي كه دندانهايش به هم مي خورد و زانوانش مي لرزيد در برابر جعفر بن محمّد قدم مي زد. او يك لحظه سرخ و لحظه اي ديگر زرد مي شد. بازوي ابوعبداللَّه را گرفته بر تخت حكومتش بنشاند و خود همچون بنده اي در برابر آقايش، فراروي آن حضرت نشست و گفت: اي پسر رسول خدا چرا در اين ساعت بدين جاي آمدي؟ امام فرمود: من براي اطاعت از خدا و پيامبرش و اميرالمؤمنين كه سرافرازي اش مستدام باد، به نزد تو آمدم. منصور گفت: من تو را فرانخوانده بودم و فرستاده اشتباه كرده است. آنگاه گفت: هر حاجتي داري بگو؟ آن حضرت پاسخ داد: من از تو مي خواهم كه مرا بي جهت فرانخواني. منصور گفت: هر چه خواهي تو را باد. آنگاه آن حضرت بازگشت و خداي را بسيار سپاسگزاري كرد.



منصور خوابيد و تا نيمه شب از خواب بيدار نشد. چون بيدار شد من در آن هنگام بر بالين او بودم. منصور گفت: مي خواهم سخني با تو بگويم. به من روي كرد و از حوادث ترسناكي كه به هنگام آمدن امام صادق عليه السلام برايش رخ داده بود، سخن گفت همين حوادث موجب شده بود كه منصور از كشتن امام صادق دست باز دارد و آن حضرت را مورد تعظيم و احسان قرار دهد. به منصور گفتم: اين امري شگفت نيست، زيرا ابوعبداللَّه وارث علم پيامبر صلي الله عليه وآله است و اسما و ديگر دعاهايي پيش اوست كه اگر بر شب بخواندشان درخشان خواهد شد و اگر بر روز بخواندشان ديگر تيره و تاريك نخواهد شد و اگر بر امواج درياها بخواندشان، بر جاي خود بي حركت خواهند ايستاد.



بدين سان منصور هراز چند گاه امام را به نزد خود فرا مي خواند تاآنكه بالاخره وي را با دادن زهر به شهادت رساند

ولايت پذيري و ولايت مداري شيعه


يكي ديگر از انتظارات امام صادق(عليه‎السلام) از شيعيان اين است كه نسبت به امامان خويش معرفت و شناخت داشته باشند و بعد از شناخت، با دل و جان، ولايت آنها را بپذيرند و سراپا تسليم فرامين آن بزرگواران باشند، و آن چنان به ولايت اهل بيت دلبسته باشند كه شادي و خزن خود را، خوشي و ناخوشي و تمام لذائذ و شدائد زندگي را با ولايت و محبت ائمه اطهار(عليهم‎السلام) پيوند زنند.



بايد محبت اهل بيت، در دل و جانشان رسوخ كرده باشد چرا كه تمام گفتار و كردار، و عكس العملها را با ولايت و محبت آنها مي‎سنجند.



امام صادق(عليه‎السلام) در اين زمينه مي‎فرمايد: «خداوند شيعيان ما را رحمت كند كه از زيادي سرشت ما آفريده شده‎اند و با آب ولايت ما عجين گشته‎اند، آنان به خاطر اندوه (و غصه‎هاي) ما غمناك مي‎شوند و براي شادي ما شاد مي‎شوند.»(1)



البته هميشه اينگونه بوده و هست كه مدعيان ولايت‎مدار فراوانند ولي ولايت پذيران واقعي كم و اندك مي‎باشند. امام صادق(عليه‎السلام) با تبيين علائم هر يك، صفوف ولايت‎مداران اصلي را از غيرش جدا فرموده است، آنجا كه مي‎فرمايد:



«شيعيان سه دسته‎اند، گروهي به وسيله ما زينت مي‎يابند (و ما را وسيله عزت و آبروي خويش قرار مي‎دهند) و گروهي به وسيله ما مي‎خورند (و ما را وسيله درآمد زندگي دنيايي خويش قرار داده از اين طريق زندگي مي‎كنند و گروهي از ما و به سوي ما هستند با امنيت ما آرامش مي‎يابند و با ترس ما ترسانند، بذر،(هاي كاشته نشده اسرار را) پخش نمي‎كنند و در برابر جفاكاران خودنمايي ندارند، اگر پنهان باشند كسي سراغ آنها را نمي‎گيرد و اگر آشكار باشند به آنها اعتنا نمي‎شود (يعني شهرت گريز و بي نام و نشانند) آنها (بحقيقت) چراغ‎هاي هدايتند(و راهنمايان خلق).



امام صادق(عليه‎السلام) علاوه بر سفارش‎هاي مكرر بر ولايت پذيري و ولايت‎مداري شيعيان خويش، در مكتب تربيتي خويش شيعيان ولايي تربيت نموده و آنان را ولايت مدار بار مي‎آورد، در اين زمينه داستان عبدالله بن يعفور يكي از شيعيان با اخلاص و فداكار كه در پذيرش ولايت ائمه اطهار(عليهم‎السلام) اسوه‎اي كامل و نمونه‎اي بارز براي تمامي شيعيان مي‎باشد، شنيدني است. او با همه عظمت علمي و موقعيت اجتماعي در برابر فرمان امام خويش تسليم محض بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «شيعيان سه دسته‎اند، گروهي به وسيله ما زينت مي‎يابند (و ما را وسيله عزت و آبروي خويش قرار مي‎دهند) و گروهي به وسيله ما مي‎خورند (و ما را وسيله درآمد زندگي دنيايي خويش قرار داده از اين طريق زندگي مي‎كنند و گروهي از ما و به سوي ما هستند با امنيت ما آرامش مي‎يابند و با ترس ما ترسانند، بذر،(هاي كاشته نشده اسرار را) پخش نمي‎كنند و در برابر جفاكاران خودنمايي ندارند، اگر پنهان باشند كسي سراغ آنها را نمي‎گيرد و اگر آشكار باشند به آنها اعتنا نمي‎شود (يعني شهرت گريز و بي نام و نشانند) آنها (بحقيقت) چراغ‎هاي هدايتند(و راهنمايان خلق).

وي روزي در حضور امام ششم نشسته بود و از وجود حضرتش بهره مي‎برد، در اين بين عبدالله ضمن سخناني، كلامي را به امام(عليه‎السلام) اظهار نمود كه مورد عنايت حضرت قرار گرفت، اين سخن كه از ژرفاي جان او و عمق ايمان وي ريشه مي‎گرفت، مي‎تواند درسي فراموش نشدني و الگويي مناسب براي تمام پيروان و دوستداران اهل بيت(عليهم‎السلام) باشد.



عبدالله به امام صادق(عليه‎السلام) عرض كرد: «سوگند به خدا! اگر اناري را از وسط دو نصف كني و بفرمايي كه نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، مطمئنا گواهي خواهم داد كه: آنچه را گفتي حلال و نصف ديگرش حرام است، مطمئنا گواهي خواهم داد كه: آنچه را گفتي حلال، حلال است و آن نصفي را كه فرمودي حرام، حرام است (و هيچگونه اعتراضي نخواهم كرد) پس آن حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند، خدا تو را رحمت كند.»(2)



آري شيعه واقعي سراپا تسليم فرمان امام خويش مي‎باشد و هرگز اهل بيت را رها نخواهد كرد، چنان كه آن حضرت در جاي ديگر فرمود: «كذب من زعم انه من شيعتنا و هو متمسك بعروه غيرنا (3)؛ دروغ پنداشته آن كسي كه خود را شيعه ما مي‎داند ولي به ريسمان (سرپرستي و ولايت) غير ما (اهل بيت) چنگ مي‎زند» چرا كه رستگاري و سعادت ابدي جز در سايه پذيرش امامت امامان معصوم (عليهم‎السلام) ميسر نيست.



امام صادق(عليه‎السلام) فرمود: «بخدا قسم ما (همان) نعمتي هستيم كه خداوند به بندگانش عنايت فرموده و به وسيله ما رستگار شود آن كسي كه رستگار شده است (و به سعادت ابدي دست يافته است) و شيعه واقعي كسي است كه به دنبال امامان خويش باشند و پا جاي پاي آنها گذارند.(4)

امام صادق(عليه‎السلام) فرمود: بخدا قسم ما نعمتي هستيم كه خداوند به بندگانش عنايت فرموده و به وسيله ما رستگار شود آن كسي كه رستگار شده است و شيعه واقعي كسي است كه به دنبال امامان خويش باشند و پا جاي پاي آنها گذارند

به همين دليل امام صادق(عليه‎السلام) فرمود: «شيعه ما نيست كسي كه به زبان بگويد شيعه هستم ولي در عمل با ما مخالفت كند و آثار ما را زير پا گذارد، ولكن شيعه كسي است كه با زبان و دل با ما موافق باشد و آثار ما را پيروي كند و مانند ما رفتار نمايد، چنين كساني شيعه (واقعي) ما هستند.»(5)

پاورقي

1- شيخ محمد مهدي حائري، شجره طوبي(نجف، مكتبه الحيدريه)، ج 1، ص 3 .



2- رجال كشي، ص 249 .



3- ابي جعفر محمدبن بابويه الصدوق، فضائل الشيعه و صفات الشيعه، ص 45 .



4- بحارالانوار، ج 24، ص 51 .



5- وسائل الشيعه ج 11، ص 196.

يك انسان حقيقي


هشام


شاگردان هشام




هشام در پرتو انوار تابناك اهل بيت(ع) شاگردان بسيار تربيت كرد كه بعضي از آنان گوي سبقت از همگان ربودند. محمد بنابي عمير يكي از آنان شمرده ميشود كه مورد اعتماد و احترام علماي بزرگ اماميه قرار گرفته، از چهره هاي درخشان شيعه است. صفوان بن يحيي كوفي، حماد بن عثمان، يونس بنيعقوب، علي بن منصور و يونس بن عبدالرحمن از ديگر شاگردان هشام به شمار ميآيند. يونس بن عبدالرحمن فقيهي نامور و ياور مخصوص امام كاظم(ع) بود. علي بن منصور در علم كلام دانشوري برجسته بود و درس هاي توحيد و امامت را در مجموعه اي با عنوان «تدبير» گرد آورد.


تاليفات هشام




علاوه بر فعاليت هاي گسترده در دانش اندوزي و تبليغ حدود 30 جلد كتاب در موضوعات مختلف علمي به رشته نگارش كشيد. «الامامه» و جبر و اختيار در علم كلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشي از يادگارهاي اوست.


شخصيت ممتاز شيعه در معرض اتهام




موقعيت و لياقت هشام در محضر امام صادق و امام كاظم(ع) چنان بود كه گروهي بدان حسد ورزيدند و شايعات گوناگون عليه او رواج دادند. متاسفانه اين شايعات سودمند واقع شد و حتي بعضي از شيعيان نيز در باره اعتقادات هشام در ترديد فرو رفتند. وقتي اين نسبت هاي ناروا به اوج خود رسيد، موسي مشرقي خدمت امام رضا(ع) حضور يافت و گفت: آيا هشام را دوست بداريم يا از او بيزاري بجوييم؟ امام رضا(ع) فرمود: «هشام را دوست بداريد. وقتي كه به شما چنين گفتم، عمل كنيد. اكنون برو و به شيعيان بگو امام مرا به ولايت و دوستي هشام فرمان داد»


آخرين روزهاي زندگي هشام بنحكم




يحيي برمكي در آغاز به هشام بن حكم اظهار علاقه ميكرد و مدتي نيز وي را دبير مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجيد و اسباب كشتن وي را فراهم كرد. انتقادهاي هشام آراي فلسفي يحيي بنخالد، مغلوب ساختن پيوسته وي در بحثها و نيز هراس وزير از نزديكي هشام به هارون علل اصلي دشمني يحيي با هشام بود. روزي هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شركت كنم; اما نه در حضور ديگران، بلكه در پشت پرده تا حاضران نظرهاي خويش را بي پروا بيان كنند.




يحيي مجلس مناظره ترتيب داد و هشام را نيز دعوت كرد. هارون طبق برنامه قبلي پشت پرده نشست. وزير كه انديشه انتقام در سر مي پروراند با نقشه قبلي هشام را وارد بحث امامت كرد. هشام بعد از گفتگوي بسيار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت ميكنم.» هارون با شنيدن اين جمله، چهره درهم كشيد و گفت: هشام مطلب را آشكار كرد. آيا با زنده بودن وي سلطنت من يك ساعت باقي ميماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان اين مرد در دلهاي مردم از صد هزار شمشير برنده تر و مؤثرتر است.بيدرنگ فرمان داد هشام را دستگير كنند. هشام از گرداب خشم هارون به مدائن گريخت. از آنجا به كوفه رفت، حدود دو ماه بعد جهان مادي را وداع گفت.


حضرت رضا(ع) درباره او فرمود: «خدا او را رحمت كند. بنده اي خيرخواه و دلسوز و يك انسان حقيقي بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش كردند»




سفارش هاي اخلاقي امام هفتم(ع) به هشام بنحكم :




1 - «يا هشام ان العاقل الذي لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره؛ اي هشام، عاقل كسي است كه حلال او را از سپاسگزاري باز ندارد و حرام بر صبرش چيره نشود»




2 - «يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه؛ اي هشام، عاقل دروغ نميگويد، هر چند دلخواهش باشد»




3 - «يا هشام لا دين لمن لا مروة له و لا مروة لمن لا عقل له. ان اعظم الناس قدرا الذي لا يري الدنيا لنفسه خطرا. اما ان ابدانكم ليس لها ثمن الا الجنة فلا تبيعوها بغيرها؛ اي هشام كسي كه جوانمردي ندارد، دين ندارد و كسي كه عقل ندارد، جوانمردي ندارد. با ارزشترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود منزلت و مقام با ارزشي نداند. همانا براي بدنهاي شما بهايي جز بهشت نيست. پس آن را به غير بهشت [و ارزانتر] نفروشيد»




4 - «اي هشام، عاقل به كسي كه ميترسد دروغگويش بخواند، خبر نميدهد و از آنكه نگراني مضايقه دارد، چيزي نميطلبد و به آنچه توانا نيست، وعده نميدهد و به آنچه در اميدوارياش سرزنش شود، اميد نميبندد و به كاري كه ميترسد در آن درماند، اقدام نميكند

يگانه مرجع


مذاهب غير اسلامي




شهرهاي اسلامي ميدان تاخت و تاز ادياني بود كه اربابان آنها درزمان پيامبرصلي الله عليه وآله تسليم اسلام شده بودند. اينك در اثر بي توجهي حكام به مسايل شريعت آنها تحت رهبري مراكز ديني خود درغرب و شرق به نشر مباحث خود و حتي ارتباط با دربار و دادن هديه، شراب و فحشاء به سلاطين آزادانه به تلاش پرداختند.




عصر امام صادق(ع) عصري است كه در قلمرو اسلام فرق متعددي سر برآوردند و متوليان اديان ديگر آزادانه اعلام موجوديت كرده و حتي بامسلمين اصطكاك پيدا كردند. عليه اسلام و منطق آن بحث ها برپا داشتند. دستگاه زمامدار هم ازاين جريان ناراضي نبود زيرا توانسته بود وسيله سرگرمي واشتغال خاطري براي طرفين فراهم كند و خود بدون تشويش و نگراني به تقويت پايه هاي قدرت و عيش و خوش گذراني بپردازد حتي پاره اي از اسناد نشان مي دهد كه آنها خود به اين خط و جريان دامن مي زدند.


بروز افسانه ها و اساطير




بر اثر اين مسامحه و سهل انگاري چه افسانه ها و موهوماتي كه از نو زنده شده و چه خرافاتي كه از نو سر برآوردند. تلاش هايي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله و ائمه هدي بكار برده بودند در معرض پايمال شدن بود. در اثر بي مايگي زمامداران، عدم پاي بندي آنها به اسلام، عدم تعهد آنها، عدم سرمايه گذاري و تلاش در جهت حفظ مباني ديني و تعاليم الهي، بهم ريختگي و آشفتگي فوق العاده اي درجامعه پديد آمد.


علني شدن الحاد




براثر بي توجهي زمامداران به اسلام و عدم پاي بندي آنها به مقدسات و نيز فرار از مسوؤليت خود در امر پاسداري از اسلام، الحاد و زندقه در كشور اسلامي رخ عيان كرد و ترويج شد. سران كفر و زندقه آزادانه به نشر اباطيل پرداخته و شرارتهاي زيادي ازخود بروز مي دادند، زنادقه و ملحدان كه منكر خدا و اساس اديان بودند با آزادي كامل به بيان آراء و نظرات خود مي پرداختند و حتي درمسجد النبي و درمسجد الحرام به دور هم مي نشستند و حرفهاي خود را مطرح مي كردند. در عصر امام(ع) بحث ازماديت بسيار بود. اينان در مسلمين آن عصر القاء شبهه مي كردند و مردم مستضعف را هم توان بحث و اظهار نظر با آنان نبود. دستگاه زمامدار هم كه كاري به كار آنها نداشت درنتيجه آنها بودند و اين همه ميدان داري و عرض وجود در جامعه. ازسوي ديگر مبلغان ديني و واعظان وابسته به دربار و وعاظ السلاطين بودند كه آنها را هم نه سواد و دانشي براي بحث و اظهار نظر بود و نه التفاتي به اينگونه مباحث.


امام تنها مرجعي بود كه شايستگي همه جانبه اي براي دفاع از مقدسات داشت ولي محدود و آزادي او تحت شرايطي خاص بود.


كتب الحادي




صنعت چاپ نبود ولي دست نوشته ها فراوان بودند و ازسوي ملحدان و زنادقه دست به دست مي گشتند. آنها سعي داشتند نظرات خود راترويج كنند. كتب و نوشته ها در اين باب بسيار بود و هر فرقه اي سعي داشت مردم را بسوي اعتقادات خود دعوت كند. به علت خالي بودن ميدان از يك سو و جهل مسلمين از سوي ديگر اربابان اين عقايد الحادي از فرصت استفاده كرده و سعي داشتند مردم را به سوي خود متوجه كنند.




رسوايي كارشان بحدي رسيد كه امام درباره شان فرمود: اينان حتي درخور نام انسانيت نيستند. آري ممكن است فردي رأي و نظر خلاف حقي داشته باشد ولي اگر بتواند براي آن منطقي ارائه كند آن سخن در خور شنيدن است ولي اينان سعي داشتند از راه فريب و با استفاده از بي خبري مردم به پيش روند و در چنين وضعيتي بود كه نياز جامعه به وجود كسي چون امام صادق عليه السلام آشكارتر مي شد.


مواضع بني عباس




بني عباس درآغاز كار راجع به اين خط و برنامه به يك گونه عمل مي كردند و پس از استقرار در زمامداري به گونه اي ديگر. درابتداي كار، بني عباس به دين مردم كاري نداشتند بلكه فقط سعي براين بود از طريق برانگيختن عواطف نسبت به اهل بيت عليهم السلام و فرياد مظلوميت برآوردن و اعلام موضع در قبال رفع ظلم وستم، بني اميه راسركوب و خود را محق جلوه دهند. كيست كه نداند بني عباس به بركت نام اهل بيت عليهم السلام به موقعيت و مقام رسيدند؟ اگرچه اينان نمك خوردند و نمكدان شكستند.




پس از استقرار در مقر زمامداري موضعشان عوض شد و سعي داشتند شبهات و القائات را رواج دهند و غرضشان اين بود اگر زنادقه و ملحدان در بحث و جدال موقعيتي بدست آورند آنها همين را در نزد خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله علم كنند و آنان را به رخ بكشند كه شماها قادر به اثبات حقانيت دين نيستيد و اگر اهل بيت عليهم السلام در بحث موفق شدند اقل مسأله اين است كه آنها سرشان با ملحدان و زنادقه گرم باشد و كاري به كار زمامداران و سياستمداران نباشد و در نتيجه اينان بي دردسر حكم برانند و اين بود معني سياست و زرنگي شان!!




آنها در اجراي اين خط سياسي حتي با زنديقان و ملحدان به اسم آزادي بيان كنار مي آمدند ولي با امام صادق عليه السلام كنار نمي آمدند. دعوت كفرآميز مانوي و مزدكي برايشان سنگين نبود ولي سخن امام صادق عليه السلام براي آنان غيرقابل تحمل بود!!!



پاورقي

منبع: كتاب احياگر تشيع

آيات من سورة آل عمران


بسم الله الرحمن الرحيم

«يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن إلا و أنتم مسلمون - و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم إذا كنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخوانا و كنتم علي شفا حفرة من النار فأنقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون - ولتكن منكم أمة يدعون إلي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و أولئك هم المفلحون - لا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و أولئك لهم عذاب عظيم». [1] .



[ صفحه 337]




پاورقي

[1] آل عمران آية: 105 ،104 ،103 ،102.


عرض و تمهيد


بسم الله الرحمن الرحيم

ان الدين عندالله الاسلام

آل عمران / 19

و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين

آل عمران / 85

اتبعوا ما أنزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه أولياء قليلا ما تذكرون

الأعراف / 3

و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون

المائدة / 56


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

و من أحسن قولا ممن دعا الي الله و عمل صالحا و قال انني من المسلمين، و لا تستوي الحسنة و لا السيئة ادفع بالتي هي أحسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم، و ما يلقاها الا الذين صبروا و ما يلقاها الا ذوحظ عظيم، و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه السميع العليم.

«صدق الله العظيم»



[ صفحه 273]




تقديم


رأينا أن نخصص هذا الجزء - و هو الخامس -: لأهم المسائل الفقهية و نضع أمام القاري ء صورة حية واضحة؛ تكشف لنا عن الخلافات الحاصلة بين الشيعة و السنة، و بين المذاهب السنية أنفسها بل بين المنتسبين للمذهب الواحد، في موافقة رئيس المذهب و مخالفته مما يدل علي حرية الرأي و عدم الالتزام باتباع رئيس المذهب، و ذلك قبل أن يفرض الحجر السياسي في وجوب اتباع أقوال أئمة المذاهب. و ان موضوع الكتاب يتطلب ذلبك من حيث الوقوف علي أهم ناحية يجب أن نأخذ عنها صورة واقعية في دراسة موضوعية، لايضاح ما أحاط بها من غموض، و ما اكتنفها من عقبات و هي مسألة الخلاف بين السنة و الشيعة في الفقه، فقد أصبح من نتائج سوء الفهم بأن يقال: ان السنة و الشيعة يفترقون افتراقا كليا في الفقه، و ان الفقه الاسلامي هو للمذاهب الأربعة فحسب، و كل ذلك نتيجة لعوامل التعصب و الجهل بحقيقة الأمر و ليس أضر علي الدين من العصبية و لا أشد فتكا بالعقول من سوء الفهم.

و لهذا كان أكبر همي الوصول الي دراسة فقه المذاهب لنوضح مدي الخلاف بين المذاهب السنية و بين مذهب الشيعة، و كلما حاولت الاختصار في الدراسة التأريخية حول التعرف علي شخصيات أئمة المذاهب و الوقوف علي عوامل انتشار مذاهبهم دون غيرها أجد الموضوع يتسع أمامي، و الحاجة تدعو الي مزيد من البيان، و قد تركت ورائي أشياء كثيرة لم أتعرض لها، و رميت كثيرا منها في سلة المهملات، لعدم الاهتمام بها و طلبا للاختصار، و لأصل الي الغاية المطلوبة.

و عندما أخذت في اعداد مسودات هذا الجزء، و تقديمها للطبع وصلتني أنباء كتاب: حياة الامام الصادق لمؤلفه الأستاذ محمد أبوزهرة، العالم المصري الشهير، و صاحب المؤلفات القيمة، و الدراسات الواسعة، و بالأخص فيما يتعلق بموضوع المذاهب الأربعة، فقد ألف و نشر حول هذا الموضوع، و اني أكبره و أقدر له أتعابه و جهوده.

و قد قرأت كتابه عن الامام الصادق - بعد مدة من صدوره - قراءة امعان و تدبر، لا قراءة سطحية تبعد بالقاري ء عن هدف المؤلف و أغراضه،



[ صفحه 10]



و قد وقفت فيه علي أمور لا يمكن أن أتخطاها بدون أن أبدي عليها ملاحظاتي.

و حيث كان موضوع الأستاذ أبوزهرة يتصل اتصالا مباشرا في موضوع هذا الكتاب، فلذلك أدخلت تلك الملاحظات في هذا الجزء.

و الذي تجدر الاشارة اليه هو أني لم أذكر هنا كل ما يلزم مناقشته، و ابداء الملاحظة عليه، فهو أكثر من أن يحويه جزء، بل نعتبر ذلك مختصرا بالنسبة لما يستلزمه البحث فيما نختلف فيه أو نتفق عليه كما سيقف القراء علي ذلك قريبا ان شاء الله بعد أن نستمر في تمهيدنا للبحث بما يستلزم الموضوع كما هو نهجنا في جميع الأجزاء و من الله أسأل العون و عليه أتوكل و هو حسبي و نعم الوكيل.



[ صفحه 11]




تقديم


بسم الله الرحمن الرحيم

في آخر الجزء الخامس من هذا الكتاب وعدت القراء بأن نلتقي في هذا الجزء و هو السادس لمواصلة البحث عما يتعلق في بقية أبواب الفقه.

و قد تعرضت هناك - بعرض سريع و بيان موجز - لبعض المسائل من كتاب الطهارة، و مقدمات الصلاة اذ لم يتسع المجال لأكثر من ذلك.

و كنت مصمما علي المضي في اكمال الموضوع بدراسة مستفيضة تكشف عن كثير من الخلافات الحاصلة في أكثر المسائل من حيث الاختلاف في المباني و الآراء.

و حيث كان الموضوع له أهمية فقد توسعت في البحث مما أدي الخروج عن دائرة الاختصار التي نهجتها في أول البحث. و بهذا فان هذا الجزء لم يتسع نطاقه لذكر جميع الأمور التي يلزم ذكرها فنتجاوز حدود سلسلة الكتاب بتعدد أجزائه، أو أن نهمل كثيرا من الأبحاث التي لا يمكن اهمالها.

و لهذا فاني قد ارتأيت بأن أقتصر هنا علي اكمال ما يتعلق بمسائل الصلاة و كيفيتها، و ما يتعلق بها كمسألة القصر و الاتمام، و الجمع و التفريق، لنعرف مدي الخلاف الحاصل في هذه المسائل بين المذاهب بعضها مع بعض، و بينها و بين مذهب الشيعة.

أما بقية أبواب الفقه فاني قررت - بعون الله - بأن أبرز فيها كتابا مستقلا ليعم نفعه و يسهل تناوله.

و نحن نأمل أن نوفق الي ايضاح ما أحاط بهذه الأمور من غموض، و ما اكتنفها من سوء فهم بحقيقة الأمر، مما أدي بالبعض الي حصر الفقه الاسلامي بجهة دون أخري، أو بمذهب دون غيره.

أما ما يتعلق بفقه الشيعة فقد جهلوا حقيقته، و أساءوا فيما و صفوه،



[ صفحه 296]



بما لا يليق به، و ما تقولوه عليه بدون دراية.

و قد أعطينا فيما مضي صورة - موجزة - عن الفقه الشيعي، و مقارنة فقه بقية المذاهب به، من حيث الاتفاق و الافتراق.

و سنعود ان شاءالله بعد اكمال هذه السلسلة الي دراسة واسعة توضح لنا جانبا كبيرا عما أدي اليه سوء الفهم من الحكم علي الشي ء قبل معرفته.

و سنتعرض به الي الحديث و المحدثين، و بيان أثر الشيعة في ذلك، و ذكر رجال الحديث منهم، ممن أصبحوا أئمة في الحديث و مرجعا في الفقه و أساتذة لكبار العلماء و أعيان المحدثين.

كما وأني لم أستوف الغرض في بحثي حول المستشرقين في الجزء الخامس و ما ارتكبوه من جناية في أبحاثم التي يحورون بها الحقائق، و يبدلونها لتلبس تلك القوالب التي يفرضونها فرضا، و هي قوالب أفكار لا تمت الي الواقع بشي ء بل هي تخيلات و همية، ترسم لنا صورة الاندفاع وراء مضللات العاطفة و مرديات التعصب الأعمي.

و قد سلكوا في كثير من أبحائهم ما يكدر الصفو من ابراز الخلافات المذهبية باطارات يروق لهم ابرازها فيها، من حيث التشويه و التهويل كما أنهم خلقوا خلافات أخري.

و لهذا رأيت نفسي مضطرا لأن أعود الي الحديث عن عظيم جنايتهم علي الأمة الاسلامية، بكثير من أبحاثهم التي لم يقصدوا بها الا اثارة الفتنة و خلق عقبات في طريق وحدة الصف، و تأليف القلوب، و جمع الكلمة.

و لم أنفرد بهذا الرأي بل هناك جمع غير قليل من قادة الفكر و رجال الأدب قد استشهدت بأقوالهم، و ان كان أمر أولئك الكتاب من المستشرقين لا يحتاج الي أكثر من مراجعة أقوالهم، و تصفح بحوثهم، فهي تعطي تلك الحقيقة التي نقولها و يقررونها بأقوالهم، فهم مدفوعون بدافع الحقد علي الاسلام ليشفوا غليلهم باثارة الفتن بين ابنائه لتفريق صفوفهم.



[ صفحه 297]




المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي سيد الأنبياء و المرسلين محمد بن عبدالله و علي آله الطيبين الطاهرين و صحبه المنتجبين و من سار علي هديهم الي قيام يوم الدين.

أما بعد.. فقد وفقنا العلي القدير الي طباعة الجزئين السابع و الثامن من كتاب الامام الصادق و المذاهب الأربعة الذي أبدعه يراع الأستاذ المرحوم العلامة المحقق أسد حيدر، بعد الاقبال الكبير الذي شهدته الأجزاء السابقة، و تهافت القراء عليه طلبا للحقيقة الكاملة، حيث ندر أن تناول كاتب واع هذا الموضوع بسعة و تجرد، و ثراء مادة و مصادر. مع الاصرار الشديد الذي بذله المؤلف رغم تدهور صحته في السنوات الأخيرة من عمره و غربته عن وطنه و ضعف بصره و وهن جسده. لكن الارادة الصلبة و الرغبة في اتمام البحث دفعاه الي تحرير هذا المجلد بجزئيه الحاضرين.

نتمني للقاري ء العزيز كمال الاستفادة منه، و الانتهال من معينه، و نسأل المولي عزوجل أن يديم علينا منه، و يوفقنا للاستمرار في نشر الكلمة السواء، التي فيها رضاه و صلاح الدارين لنا و لجميع المسلمين، انه سميع مجيب. و الحمدلله رب العالمين.

الناشر



[ صفحه 7]




مقدمة و تمهيد


بسم الله الرحمن الرحيم

- (الحمدلله الذي أنزل علي عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا)

[الكهف: 1]

- (و قل الحق من ربكم فمن شآء فليؤمن و من شآء فليكفر انا أعتدنا للظالمين نارا)

[الكهف: 29]

- (و من يأته مؤمنا قد عمل الصالحات فأولئك لهم الدرجات العلي)

[طه: 75]

- (و الذين ءامنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين أحد منهم أولئك سوف يؤتيهم أجورهم و كان الله غفورا رحيما)

[النساء: 152]

- (و من يتول الله و رسوله و الذين ءامنوا فان حزب الله هم الغالبون)

[المائدة: 56]



[ صفحه 223]



بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله علي هدايته لدينه، و التوفيق لما دعا اليه من سبيله، و أصلي علي محمد خاتم الأنبياء و خير الخلق، و علي آله الطيبين الطاهرين، و من اتبعه و والاه.

هذا هو الجزء الثامن من كتابنا (الامام الصادق و المذاهب الأربعة) و قد أكملته و أنا في سن ألمت بي الأعراض و الأمراض، و في حال من الغربة يزيد من موانع التواصل بالكتابة و التأليف، ولكني تحاملت علي الأيام، و ناجزتها بقوي واهنة و ذهن مكدود، و أنا مؤمن بأن ضعف البدن و فتور البال يتحولان بالايمان الي طاقة خلاقة، و قد قال الامام الصادق عليه السلام: «ما ضعف بدن عما قويت عليه النية».

و لم يكن الجزء الثامن وحده هو ما انعقدت عليه النية، و انما بين يدي كتبي الأخري التي لم تر النور بعد، و أمامي تنقيح و اضافة بعض الزيادات الي ما طبع منها ككتابنا: (مع الحسين في نهضته). و أنا في ظرف اقتضي أن أتجه فيه الي مهمات الارشاد و واجبات العمل الديني، فقد واجهت صعيدا يستلزم الجهد الذي يضني، و فيه كل ما تضمه القربة الي الله دون بهارج الدنيا و منافع المادة التي تؤثر في قوة العمل.

و اذا ما استراح الذهن من الأفكار التي تلح عليه، تعلق بماضي الأيام حيث كان الوقت مستغرقا في البحث و الكتابة، و ما هي الا أيام تفرغ و فترات تخصص يركض طالب العلم فيها بنهم وراء المعرفة، و يسعي كل يوم للحصول علي المادة التي يحتاجها في بحثه، فان عدمت في داره؛ اتجه الي مجامع الفكر و مؤسسات العلم. فسلام علي مدينة العلم، و تحية مقرونة بآهة و دمعة و حسرة، و صلوات الله علي أميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين، صلوات دائمة حتي يتشرف جسدي بتراب أرضه، فان الأيام تمر، و العوارض تزداد، و العمر الي نفاد، و لم تتحقق بعد أمنية العودة.



[ صفحه 224]



و لقد عانيت كثيرا و أنا أعمل علي اكمال الجزء الثامن من كتاب الامام الصادق فقد رأيت أن ما أكملته من كتب و بحوث - علي شدة حرصي و كثرة متابعتي في انجازها - قد ضمت بعض الأخطاء الاملائية و غيرها التي لا تخل بالسياق. فبذلت جهدي في التصحيح كما حدث في كتابنا المخطوط: (الجريمة بين الشرع و القانون) و كتاب (العلوي الثائر) و قد كنت أتمتع ببقايا البصر، فكيف الآن و قد أصبحت أعاني من (الزرقاء) معاناة شديدة مما اضطرني الي الاعتماد علي الاملاء علي الأحبة و الأصدقاء، و اذا ما أمسكت بالقلم لأكتب، فان القدرة لا تتجاوز بضع كلمات. و قد نظرت فيما لفت نظري من تلك الأخطاء، فوجدتها بسبب النقل و الجمع و التصنيف و نسخها بأكثر من يد. فأرجو مراعاة ما فاق الطاقة و هي في أواخرها، و النظر فيما عجزت عنه القدرة و هي في ضعفها، و الله ولي التوفيق.

و تصبح الكتابة صعبة و شاقة عند التحول الي طريقة الاملاء علي الغير، و البحث في المصادر بواسطة و عون، أضف الي ذلك أن ما معي من الكتب و المصادر قليل جدا، و لم يتيسر في نطاق العلاقات هنا ما يسد الحاجة، فألجأ الي الذهاب الي المكتبات للاستعارة، و لم أجد في هذا المجال ما يقتضي التنويه أو يستحق الشكر الا ما قدم لي من يد في النسخ و الكتابة، أضرع الي الله أن يسدد و يوفق كل من قدم يد العون من الأهل و الأصدقاء.

و القصد، فان هذا الجزء الذي أقدمه الي القراء كان من أكثر الأجزاء تطلبا للجهد و المعاناة، و كنت عندما أجد في نفسي الضعف - بفعل عوامل السن و مقتضيات العمر - اتجه الي الأعمال الأخري، فأبحث فيها، و أدون مادتها، لأن هاجس الأجل و انقضاء العمر يحملاني علي أن أوزع ما استشعره من امكانية علي كتبي، و يعلم الله أني أنظر الي فراقها كما أنظر الي فراق الأهل، و أرجو لها كما أرجو لهم أن أتركها علي حال يمكنها من تحقق الغرض و تحقيق الأمل.

و في الجزء الثامن من (الامام الصادق و المذاهب الأربعة) تناولنا أهم المواضيع التي تتعلق بحياة الامام الصادق، و بحثنا حياة الامام مالك و الامام الشافعي، بعد أن عدنا الي الحديث عن حياة الامام أبي حنيفة و الامام أحمد في الجزء السابع، و تناولنا بعض الأمور التي لم نبحثها عن أئمة المذاهب الأربعة في الأجزاء السابقة من الكتاب.

و لأن امتداد حياة الامام الصادق عليه السلام كان عبر عهدين و نظامين للحكم، فقد كانت حياته غنية بالأحداث و التحولات و المواقف، كما أن حياته عليه السلام قد امتدت



[ صفحه 225]



عبر سيرتين و مرحلتين الامامة و تاريخ أهل البيت النبوي عليهم أفضل الصلاة و السلام. فتعلق جزء منها بحياة جده الامام زين العابدين عليه السلام، كما تعلق شطر منها بحياة أبيه الامام الباقر عليه السلام، فكانت حياته عليه السلام من هذا الجانب زاخرة بالمواقف و الأفعال و المبادي ء، حتي جاءت شخصيته عليه السلام و أفكاره و تعاليمه علي مستوي من التكامل و النضج، و من العمق و الغني، ما جعلها مكافئة للأخطار و المهالك التي تحيط بالامامة و تهدد الأمة و المجتمع الاسلامي، فقد تسلم الزعامة الروحية و تولي الامامة في مرحلة شديدة الصعوبة، و لولا آثار الامام الصادق عليه السلام و ما نتج عن نهجه الفكري و نشاطه العلمي، لكانت آثار النظامين الحاكمين، و نتائج أعمال الطغاة، و ما وجه الي الأمة الاسلامية من ضربات تستهدف عقيدتها و سلوكها من قبل أعداء الدين، قد أسلمت الكيان الاسلامي بكل جوانب وجوده و وجوه بقائه الي أزمة حادة أو مشكلة مستديمة. لكن جهد الامامة، و حكمة استمرار الرسالة في وصاية الولاية، أبقت جذور العقيدة راسخة، و حفظت أركان الدين قائمة برغم انشغال حكام الزمان بحماية سلطانهم، و انتهاجهم البطش و القسوة، حتي كانت صورة المجتمع الاسلامي محاطة من جهة بظلم الحكام و جبروتهم، و من جهة أخري بأعداء الاسلام و أفكارهم، و من جهة ثالثة بألوان ضعف الايمان و البعد عن الدين. و يبرز في قلب هذه الصورة شخصية المصلح الفذ و القائد المخلص، فيحيل ظلمات الجهل الي مشارق أنوار، و يخلق تلك النهضة الفكرية و الحياة العقلية التي نهل منها أئمة المذاهب و علماء المسلمين، و التي حصنت الأمة ضد حركات الأعداء، و حفظت الفكر من تيارات الالحاد و الزندقة.

و قد رأيت أن أبدأ الكتاب بشي ء من سيرته يلخص ما بسطنا به القول في الجزئين الأول و الثاني من الكتاب، و قدمت عرضا للفترة السياسية الزمنية، و أسماء الملوك الحكام الذين عاصرهم الامام الصادق عليه السلام حتي تكون أمام القاري ء الذي لم يتهيأ له قراءة أجزاء الكتاب التي ضمت تفاصيل القول في هذه الفترة الزمنية السياسية، صورة عن الأحداث و التحولات التي عاشها الامام الصادق. ثم سقنا نظرة الي حوادث عصره لتكون عقب الشي ء الذي قدمناه من سيرته متكاملة في اطار الصورة التي نريد.

و لما كنت قد أنهيت كتاب: (حياة الامام الصادق) [1] فقد نهجت في هذا الجزء



[ صفحه 226]



علي عرض المواضيع التي تتصل بابراز شخصية الامام الصادق في اطار المقارنة أو في سياق المرحلة السياسية مما لم يدخل في أغراض الكتابة عن حياة الامام بشكل منفرد. و لهذا ضم الجزء الثامن عرضا لمنهج العمل عند الامام الصادق في مواجهة الطغاة، و المسلك الذي اتبعه عليه السلام في تجنيب الأمة المآسي، و ابعاد أنياب الحكام و مخالبهم عن جسد المجتمع الاسلامي، و الاتجاه الي المستقبل ببناء النفوس و عمارة الأذهان بذكر الله و التمسك بتعاليم الدين، و هو ما ميزه ليس علي صعيد الأمة الاسلامية، بل و في داخل الدوحة المحمدية و الشجرة العلوية، حتي استطاع أن يقيم صرحا فكريا شامخا تمثل في مدرسته التي انتسب اليها علماء الأمة و رجالها، و أن يجعل من (الدعوة الصامتة) التي وضع بذرتها جده الامام زين العابدين عليه السلام منهجا و نظاما.

كما تضمن الجزء الثامن بحثا في (الدعوة الاسماعيلية) و قد كان ذلك مما تفرع عن البحث في أبناء الامام الصادق عليه السلام حيث تناولنا موضوع الامامة بعد الامام الصادق عليه السلام و دلائل النص علي امامة ابنه موسي بن جعفر. الي غيرها من الأمور التي قامت الاسماعيلية علي انكارها، و المواضيع التي تطورت منها، و قد حرصنا علي تجنب الخوض فيما يمكن أن يستغني البحث عنه، و اقتصرنا علي القضايا الأساسية في ابتعاد الدعوة الاسماعيلية عن مذهب الامام جعفر الصادق و عقائد الشيعة الامامية، و لم ندخل في تفاصيل و دقائق ذلك لظرف قدرناه، فأهملنا الكثير، ولكن لم نقف دون ذكر الحقائق أو الاتيان بالوقائع.

و أخيرا، فلابد من كلمة سبق أن نوهت بمعناها في أكثر من مورد في ثنايا البحث عن حياة الامام الصادق، فان شخصية الامام الصادق تبقي حاجة الي مزيد و مزيد من البحوث و التصانيف، و خاصة أفكاره و تعاليمه التي تضمن ثروة كبري.

كما لابد من القول أن سمو منزلته العلمية و علو مكانته الدينية لا تؤثر فيهما دواعي التعصب أو بواعث الاساءة، فلقد عفي التاريخ ما أراد له أعداؤه من صورة، و أتت الأيام علي محاولات الحكام و أنصار الظلمة، و بقيت صورة الامام الصادق التي يجمع العلماء علي اشراقها و نورها. فهو أعلم زمانه، و امام علماء عصره، و سيد أمة جده.

و أرجو من الله أن لا يكون هذا آخر العهد بخدمة أهل البيت عليهم أفضل الصلاة و السلام، و أن يمن علي بالقوة و الطاقة لاكمال المسيرة و تحقيق الآمال، والله من وراء القصد.

الكويت / محرم الحرام / 1404



[ صفحه 227]




پاورقي

[1] سنقدمه للطبع ان شاءالله بعد الفراغ من طبع الجزئين السابع و الثامن من الامام الصادق و المذاهب الأربعة.


مقدمة المجمع


كما أن تراث الاسلام حافل بأسماء لامعة من الكتاب و الباحثين الذين طووا بعض صفحاته باتجاه توثيق عري المحبة و التقارب بين المذاهب الاسلامية، كذلك زخزت مكتبته بكتب جادة و هادفة أخذت موقعها في مظان رفوفها، و احتلت مكانة عند القراء، لمساهمتها الواعية في ضخ هذا التراث بموضوعات علمية و ثقافية و تاريخية من شأنها تعزيز أواصر الاخاء و المودة بين المسلمين.

ذلك لما اتسمت بها من موضوعية في الطرح، و صدق في العبارة، و محاولة التماس الحقيقة من منابعها الأصلية، و التقاط الكلمة المجردة عن كل الأهواء و الميول، نحو رحاب الصدق و الانصاف و الكلمة الطيبة، و هو ترجمة حقيقية لرغبة صادقة في تصعيد الوحدة، و توثيق الصداقة الحقة و التقارب بين طوائف المسلمين.

فليس المهم أن تكون هذه الكتب قد خطتها أقلام عراقية او ايرانية او مصرية أو سعودية أو...، أو أن تكون شيعية أو سنية، بل المهم أن تكون موضوعية و هادفة، تتخذ من «التقريب» منهجا لها، و تساهم مساهمة جادة علي هذا الصعيد.

و من هنا رأي المجمع العالمي للتقريب بين المذاهب الاسلامية أن يخطو الخطوة الأولي في هذا الاتجاه، و هو يتأمل المزيد من باقي الأطراف، فقام مركز التحقيقات و الدراسات العلمية التابع له بتبني بعض من هذه الكتب التي تعني بالسيرة و المناقب، و كانت قد انطوت علي أفكار تقريبية جادة، لغرض طبعها و نشرها بحلة جديدة بعد توثيق مصادرها الواردة علي يد محققين شمروا سواعدهم لهذا الغرض الشريف.

و من أبرز هذه الكتب: هذا الكتاب الماثل بين يديك عزيزنا القاري و الذي يحمل عنوان



[ صفحه 10]



«الامام جعفر الصادق» للمستشار عبد الحليم الجندي الذي لمع اسمه علي هذا الصعيد، بعد ما أتحف المكتبة الاسلامية بمجموعة كتب هادفة، اتسمت بالصدق و الرغبة في تصعيد الوحدة بين فرق المسلمين، فضلا عن أنها اشتملت علي جملة أفكار جديرة بمطالعتها و نشرها في الوسط الثقافي.

و في الوقت الذي نقدم شكرنا و تقديرنا للمحقق الكريم الذي قدم ما بوسعه في هذا السبيل، فاننا نكرر دعوتنا لكافة الأطراف المخلصة الي تبني هكذا مشروع من أجل الوحدة و الاتحاد، و نبذ الفرقة و الاختلاف، و الله الموفق.

مركز التحقيقات و الدراسة العلمية

التابع للمجمع العالمي للتقريب بين المذاهب الاسلامية



[ صفحه 11]




الاهداء


بسم الله الرحمن الرحيم

اليك يا مجدد الدين و مفجر الثورة الاسلامية الحديثة.

اليك يا حافز الأجيال و محرك الأمم.

اليك يا من حول الصحاري الجدباء الي حدائق غناء و يا من أعاد الاسلام مجده و للقرآن دولته و للانسان حياته.

اليك أيها المقدس المجاور لجدك الصادق في مقعد صدق عند مليك مقتدر.

اليك هذا الحديث المقتضب عن جدك الصادق الذي أحيا الشريعة و أدب الشيعة.

اليك أيها الخميني الذي ارتحل الي ربه راضيا مرضيا هادئا مطمئنا لما قدم و عمل و ترك الآثار الصالحة و الأمة الواعية.



[ صفحه 334]



و كل ما نرجو يا سيدي الامام قبول هذه الهدية المتواضعة و المزينة بحديث آبائك و سيرة أجدادك و الذين كانوا و لا يزالون غرة في جبين الدهر، وخالا في وجنات الفخر، و لتطمئن روحك الجياشة السعيدة بلقاء الله، اننا علي العهد و سنتابع الطريق مهما كان مليئا بالصعاب.

ولدك المخلص و الوفي عفيف


المقدمة


ركب حضاري متطور، و فكر انساني متجرد، و رسالة علمية متأصلة، غمرت أشعتها الأفق الاسلامي، و شملت أضواؤها أقاليم الأرض، فكانت الألق الهادي للانسانية جمعاء، و مثلت التراث الموضوعي لأهل البيت عليهم السلام، و هي عالمية الدلالة فكرا و عطاء، تاريخية الرسالة بعدا و أثرا، متفتحة الذهن علي الابداع، و ارفة الظل بكل جديد رائد، تغذي السير نحو الأمثل، و تقطع الطريق بأناة و حكمة و روية، رفعت العلم لواء، و استوعبت الأغناء و الأثراء شمولية، تلك هي مدرسة الامام جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام في استقرائها حياة الفكر و مناخ العقل، و اكتشافها المجهول بحثا و تمحيصا، و اعتمادها الموضوعية نهجا و ابتكارا، و هي تتولي بقيادة الامام زعامة مدرسة أهل البيت تأصيلا، و تفجر ينابيعها الثرائية عمقا و موسوعية، و هذا ما تتبني هذه الأطروحة التأكيد عليه، و تتوخي الكشف عنه بروح رياضية، بعيدة عن التعصب و الأثرة، في عرض جديد و منهج جديد، فالامام الصادق للعالم كله، و حياته ملك لأمته و للبشرية، و مخزونه الثقافي الهائل تراث الانسان الهادف المتحضر.

و كانت طبيعة هذا الكتاب المنهجية أن انتظم في بابين، و انتظم كل باب منه بأربعة فصول، و نهض كل فصل بعدة بحوث.

و كان الباب الأول بعنوان: (الامام الصادق و آفاق عصره) و نهد الفصل الأول فيه الحديث عن (الامام عبقريا في قيادته للأمة).



[ صفحه 6]



تناول: البداية المشرقة لفجر الامام الصادق، و وراثته لمدرسة أهل البيت، و بحث بيئته العلمية و استمع الي صدي الأجيال في تقييم الامام، و ألقي الضوء علي خصائص الامام في معزل عن المنهج التقليدي.

و كان الفصل الثاني بعنوان (الامام في خضم الأحداث السياسية) و قد ركز بالحديث الواعي عن مسيرة الامام السياسية في ظل طواغيت العصر الأموي، و قيادة الانقلاب العباسي، و خلافة أبي العباس السفاح، و ملك أبي جعفر المنصور، و كشف عن النضال السلبي المستميت في سياسة الامام، بما يعتبر فصلا سياسيا تحليليا صادق التأريخ.

و كان الفصل الثالث بعنوان: (الحياة العقلية و ظواهرها الاجتماعية).

و قد ألقي بأضوائه الكاشفة عن العصر، و أبرز مظاهر الثورة المضادة عند الامام في المناخ العقلي، و سلط الضوء علي ظاهرة الغلو و الغلات، و عرض بالتحليل لحركات الزندقة و الالحاد، و تحدث عن المذاهب الكلامية للخوارج و المعتزلة و المرجئة و الأشاعرة و سواها في عصر الامام.

و كان الفصل الرابع بعنوان: (الكفاح الثوري في عهد الامام الصادق عليه السلام).

و تناول بالبحث رؤية المناخ الثوري في منظور الامام، و كشف عن الأسباب و النتائج لثورة الشهيد زيد بن علي، و ثورة محمد ذي النفس الزكية، و ثورة ابراهيم أحمر العينين، و ما رافق تلك الثورات من التداعيات و المؤثرات و المشاهد الدموية، و ما كان من آثارها في القتل و الاضطهاد و الارهاب الدموي، و أكد الفصل علي اكتواء الامام بلهيب هذه الثورات.

و كان الباب الثاني بعنوان: (معالم مدرسة أهل البيت عند الامام الصادق). و قد تكفل ببيان مفردات و موضوعات و أطاريح مدرسة أهل البيت عليهماالسلام بأبرز الفنون و الثقافة المعرفية الشاملة، فكان الفصل الأول متخصصا ب (الأبعاد العلمية



[ صفحه 7]



لدي الامام الصادق) و تناول بالبحث المكثف: موارد علم الامام، و ظواهر علم الامام، و أثر تلامذة الامام في انتشار علم الامام.

و كان الفصل الثاني بعنوان: (علوم الشريعة الغراء). و عرض بعمق و تأصيل بعد التمهيد المنهجي للموضوع لثلاثة معالم تتناول: (أشعة القرآن العظيم) و (رحاب الحديث الشريف) (الفقه و أصول الفقه) و قد اشتمل موضوع القرآن علي جزء مما أفاضه الامام الصادق في توحيد الله و ولاية أهل البيت، و تهذيب النفس الانسانية، و آيات الأحكام في فقه القرآن و قد اشتمل موضوع الحديث الشريف علي ملامح مركزة من اشراف الامام علي حركة تدوين الحديث بعد المنع، و علي مدارسة أحوال رجال الحديث بين الجرح و التعديل، و علي دراسة مشكلة السند، و أختتم باختيار الألفاظ الجارية مجري الأمثال في أحاديث الامام الصادق عليه السلام.

و اشتمل الموضوع الأخير علي مبحثين في الفقه الامامي و أصول الفقه و كان الفصل الثالث بعنوان (العلوم التجريبية) و قد أكد علي أربعة مظاهر رئيسية في حقل العلوم الصرفة هي الكيمياء، و الفيزياء، و علم الطب، و علم الأفلاك و الكواكب، و أشار اليها بضغط مكثف كبير خشية الأطناب.

وفي الكيمياء أكد البحث سبق الامام الي ممارسة علم الكيمياء اكتشافا و ابتكارا في ميادين شتي، تعهدت بدربة تلميذه جابر بن حيان الكوفي علي ذلك.

و حققت القول فيما أبدعه الامام من النظريات السائرة في الموضوع و التي أكدها العلم الحديث ببحوثه التجريبية بعد أن تناولها الامام قبل ثلاثة عشر قرنا.

و كان موضوع علم الفيزياء رحبا في نظريات الامام في نشأة الكون، و قانون الأجسام الصلبة، و نظرية الزمان و المكان تو نسبتيهما، و نظرية الضوء، و نظرية أشعة الليزر، و خلق الانسان و الطبيعة الأرضية، و كان كل أولئك نماذج صالحة لاستدلال يذكرها علي ما لم يذكر.



[ صفحه 8]



و كان (علم الطب) يرتاد ميادين، اكتشاف المجهول من قبل الامام، و آراءه و توصياته و اشاراته في الأمراض الباطنية، و طب الأطفال و الأمراض النفسية، و الطب الوقائي. و أحال علي الموسوعات في استقراء التفصيل و كان الحديث عن علم الأفلاك و الكواكب متناولا لأبرز نظريات الامام في الضوء و المسئافات و جغرافية الفلك، و حركة الأرض، و تكوين الليل و النهار، و حياة الفصول الأربعة، و عوالم النجوم و السيارات بما يعتبر جديدا في عصره.

و كان الفصل الرابع في الانسانيات في مبحثين مهمين:

الأول: مبادي ء الفلسفة و الأدب و النقد التاريخي و التطبيقي.

و تناول بالبحث المركز مشاهد و ظواهر من أفكار الامام في الفلسفة الحقة و مبادي ء الحكمة و الرياضة النفسية و رأي الامام في مواكبة الأدب للعلم في مسيرته، و نظرية الامام المنهجية في النقد التاريخي، و نظريته في النقد التطبيقي وفق ما توصل اليه النقد الحديث في أوروبا.

و كان المبحث الثاني بعنوان (السلوك العرفاني و مجابهة الحياة الاجتماعية) و قد حقق القول المركز في نظرة الامام الي التناقض السلوكي في عصره نتيجة التراكم التاريخي، و الموروث السياسي المتخلف، و أوضح البحث توجه الامام في الدعوة الي تداول الطيبات من الرزق، و ابراز أثرها في التنعم، و أداء حقها بشكرها، و رأي الاسلام في اباحتها من الحلال.

و تناول البحث موقف الامام الصارم و الحاسم من الدعوة الي الفرار من الحياة و التهرب من الواقع الاجتماعي بتوجيه صوفي بعيد عن المحتوي الاسلامي و حياة التقوي و الاندماج في صفوف الأمة.

و عرض البحث الي مشاهد من مظاهر الامام في تجمله و أناقته و العناية بالمظهر العام، و التأكيد علي النظافة و الزينة و الوقار.



[ صفحه 9]



و قارن البحث بين الزهد و حياة العزلة الاجتماعية، و أبان عن مكنون علم الامام و هو الزاهد الحقيقي؛ بمفهوم الزهد و التقشف دون الشطحات الصوفية، و ركب التصنع و الانحراف بذلك.

و أعطي البحث مفهوما عصريا جديدا لعلم العرفان عند الامام رفض فيه الثنائية و التثليث و أكد فيه مبدأ التوحيد الالهي، و هذب من نزعات الغلو و التطرف و الافراط في هذا الاتجاه.

و من ثم كانت خاتمة البحث.

و لا أدعي لهذا الكتاب الكمال و الاحاطة و الاستيعاب، فالكمال لله وحده، و الاحاطة لا يحققها هذا البحث القائم علي النماذج لا الاحصاء، و الاستيعاب لا يدرك أمده مع هذا السيل المتدافع من المخزون الانساني العريض لدي الامام الصادق عليه السلام، و كل أملي أن يشارك هذا البحث في القاء بعض الضوء علي مسيرة الامام العلمية الرائدة، و أن نقتبس منها ذلك الألق المتموج الوهاج الذي يهدينا السبيل الي منهج أهل البيت في الهدي و الأثر و العلم و الاضافة الانسانية في حقول المعرفة.

سائلا المولي عزوجل أن يجعل هذا الجهد المتواضع في ميزان الأعمال الصالحة يوم يقوم الناس لرب العالمين.

و ما توفيقي الا بالله العلي العظيم، عليه توكلت و اليه أنيب، و هو حسبنا و نعم الوكيل.

النجف الأشرف

محمدحسين علي الصغير



[ صفحه 10]



بسم الله الرحمن الرحيم (1)

الحمد لله رب العالمين (2)

الرحمن الرحيم (3)

ملك يوم الدين (4)

اياك نعبد و اياك نستعين (5)

اهدنا الصراط المستقيم (6)

صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين (7)



[ صفحه 15]




المقدمه


بقلم: د. ميشال كعدي

يمر في التاريخ لحظات مضيئة تجدد الانسانية فيها الايمان المطلق في قسامة الدهر، كأنما خلقت لغير دلالة. فهي شريعة، و سلطان قبل التشويه، و وجود بشري قبل الوقوع بضعف ورثناه، و قبل العافية الأولي التي نقرأ عنها في قلوب قبل الخطيئة، فدنو من عظمة النفس، و التحام بمبدا حي، و شهامة محتد، و أرومة أصل.

و في الزمن ذاته وجوه طليعية قادرة، مست بجناح العبقرية و البطولة، زالت عن دروبها ندرة العوائق، فغدت خارج الدهر، و تشارف الأعوام...

ثم يلذ لك أن تتحدث عن أديب كبير، يفتش عن عظماء، جبلوا بالمناقبية و أهل ايمان تألقت عيونهم بالنور.

من قدرته أن يقيم علي ثمانينه الأمانات، و أن يكون ذا أثر موسوعي. مستلهما في خشوع التأمل، و الشأن الأروع، في بيت الرسول العظيم و أهله، كأنه بدأ عمره في الجنة. و من مهماته أن يشد الدنيا الي فوق، صوب أبي عبدالله حيث الرموز العالية المنصوبة علي شعف الانسانية، و سامقات الذري التي أضاءت كربلاء، في سمو الرسالة،



[ صفحه 8]



فتوافرت له القوة من لدن الله، و العدة للوضائع و الأسفار.

الأديب سليمان كتاني.

شال بمعتقد أهل البيت كلهم، علي لمع بصره، و خصهم بالرؤيا الباقية، فسلط آخر أسلاك عينيه علي الامام جعفر الصادق مسك ختامه.

الرجل منزه عن خيانات الذاكرة.

غير مشوب بجفاف الثوابت، ترفده المثالية، و مفاهيم المجد و الغلبة.

انه الشاهد المفضل، و المصدر الراجح.

يتعاطف في أقواله أركان الحكمة، و خطوط الصلاة، و الفقه، و الأدب، و الايمان الجم، و نزاهة المسلك، و التجرد و الهمة الشماء التي لاتعجز لبانه، أما البطولة فهي في ترسيخ، و فداء.

لقد اندفع أديبنا الفذ سليمان كتاني في عدوه الصاعد، فتارة قبلته «محمد شاطي ء و سحاب»، و «فاطمة الزهراء و ترفي غمد» و «الامام الحسن الكوثر المهدور» و «الامام الحسين في حلة البرفير»و «الامام زين العابدين». أما «الامام علي نبراس و متراس» ففي عصب الأمة، علي أن الحديث «يسمع من ثقاته»، و طورا عينه علي الأئمة كافة و الأنساب الشريفة و الشمائل الأحمدية. فالرجل ثقة في أعلي المنازل، و ضمير المعادلات في وسط الدائرة المفتتحة بالعلي، و المختتمة بالمنتظر، و قد تشبثت في مثلث بهي اللقيات: العلي، المنتظر، الصادق.

عظمة الامام جعفر الصادق، ضمير في ذات الأديب العبقري سليمان كتاني...

بلي! هو المعرق، العروف، سليل الأصلاب العالية.

لقد أضاف الي النسب غر الصفات و الترفع، و صفي حياته من



[ صفحه 9]



الأهواء، و نقي نفسه من الضغائن، و تنزه عن الأباطيل، فتوحد في قيمة الجوهر، من دون أقنعة أو مصانعة، و جعل الجوانية في مصافاة مع الرب متلمسا وجهه و نور الحقيقة.

في أي حال، الامام الصادق ركن كبير في الدين، و العلم المنوع و الفكر.

هو نبراس رئيس ولا جدال، و مشعل صلاة، تمجده المهابة، و الروعة، و محاريب القداسة، و حسبه في الاسلام من الشجرة المثلي القائمة علي العدل، و العلم الذي يتجسد في شخصيته التي تجلت معالمها بوضوح في الدين، و في الفقه، و في الفيزياء، و في الكيمياء، و الطب، فهو جامعة قائمة بذاتها، و رسالة و امامة،. تجمع الحرز، و الجوهرة، و الوعد، و الباقر، و كل خطوط الارتباط.

استراح الأديب كتاني قرب امامة الصادق، يناجيه في دخوله و خروجه، و من ثم راح يناجي امامة جده الامام زين العابدين، و امامة الوالد الباقر. أما السنوات فقد مثلت حلم الصغير، الذي لم يدر أحد حين ارتفع صوته بالبكاء، أنه سيكون من العظمة بمكان رائع، والوعد بمكان ملفت، و الصادق بمكان بهي...

لكنما همني الهناءات في المضمون الغني، ينقب عن أطرافها في أمة شغلت الأستاذ كتاني و لما يزل، بيانا، و تاجا، و أنسابا، و جمعا و غير ذلك.

فكيف لا نحسب الأصل، و نحن منه الينابيع، و الندي، فاذا المهاجر غرر في المكارم و أوضاح.

مع الامام الصادق، العلامة، تري الأمة مشدودة الي الانسانية برباط كتاني، و سليماني النهج، فتغدو مع الامامة الكلية وحدة، وريادة مجتمع. ثم تتحول الأهداف التي زرعت في نفس الصادق المؤمن، معالم علم



[ صفحه 10]



يتنوع علي روامه، أما جمع الأئمة فقد أدرك الرسالة، و القيم انفتاحا علي أصالة، و تنوع ثقافة علي مبادي ء مجموعة حول مبدا واحد، برعاية أبوية، متأصلة، و رشيدة من دون اعتداد و كبرياء، من شأن ذلك ربط الأمة و الأخلاق والدين و الثواب، ليدركوا الدرب، ورتاج الايمان الرفيع الذي منه تبدأ معرفتنا بالله، و بالعلوم الأخري كافة.

في كتاب الامام جعفر الصادق.

أكثر من وجدان للمعادلات، و أكثر من مقصود صحيح.

هناك ميزان عدل لا يحيف، و رؤيا في الوصول الي العرض، و كأس صراح لم تشب بمزاج.

و هناك عبق من أولي الثياب الطاهرة، النقية، الذين لهم في الزمن قصد استقامة و فخار، حيث تلقن البلاغة في النهج ليحلو الحصاد، و الصدي في الأنشودة، و العطر الساطع في البال.

فلم الأديب الفذ سليمان كتاني يذكرني بسيد البلغاء الامام علي بن أبي طالب، و بأطروحتي الأولي عنه، يوم أقبلت عليه فأصبت شبعة، و ترويت من سائغه بعد عطش.

كما يذكرني بضرم الشذا، و صدق النجاوي، و طريق الهداية الآتي من نهج، و قرآن كريم، عبر صلاة الغار لأبي الريحانتين. و في أي حال نحوز الرضا جما.

علي درب الامام جعفر الصادق، نتشمم ريح النبوة، و مشعب الحق، و الرأي، و الحصاة، و المناهج النيرة، ثم نعلم الموضع من التقوي، و ليلة الهجرة التي بهرت الكينونة بالشجاعة و الوفاء.

الامام الصادق.

هذا الذي ما أدلي بغير الحجة، عالم نافذ في الأشياء، لا يتعوج



[ صفحه 11]



فيها. فقد صوره الأديب كتاني بطلعته الغراء، و محاسنه، أما القيم فهي زهراء، و برود مفوفة.

يهودك ابداعان.

ابداع الأديب سليمان كتاني، و ابداع الامام جعفر الصادق الآتي من نبوة و مجد. فيأتي اللفظ المقطر جاريا مع الحديث صفاء و نغما، و شجوا سرمديا علي حروف النهج، و اشراقا علي حروف القرآن المنزل كريما.

أي منفسح لآل البيت في الجنان؟

لكم سعينا الي مآدبهم في مجاعات الفكر، و عظمة القول، علي أنهم ينشرون الكلام وافيا للحق في أحكامه، و مرضيا للشهادة، و مدعاة للتأمل، علي منطق رخيم الحواشي، لا هراء و لا نزر.

في أي حال.

بيت الرسول الأعظم، و آله متحف سرمد.

فهذا الامام الصادق، قد فتش مع رهط من الأئمة في مناجم الماس، علي كرههم للمال و الغني المزيف، حتي رصعوا للزمان جبهة زهراوية، و محاريب تزار كلما نهضت للرقاع يراعة.

معهم تتكلم السماء.

و تكشف الأقنعة عن المغلق، و يبطش في العلم بباع واسع و بسيط و يؤخذ في مسالك اليقين، و يحكم بالعدل و الصواب، و توطد الشجاعة و الرأي الحصيف، و العقل الثقيف، و تطرح الأمور بالحزم و المكانة.

أما مع الأديب سليمان كتاني.

فقد جري فن الكتابة علي مدد و فير، فالأداء كان متخيرا، و الصورة مشرقة تعيش في روائها.

وجد مسلكا نهجا الي النور، فسلكه و سعي بكل ما أوتي من قدرة أن



[ صفحه 12]



يزين المعاني باللفظات الوضاء، فكان مصقول الجوهر، مشدودة الي الدعة و الدقة.

من ميزات فنه أنه مباشر يواجه الأشياء بتعاطف و يسر، هدفه الأمة و الاخلاص و الثقات التي تغمر نفسه، ناهيك عن سمو الانسان فيه.

أما كتاب الامام جعفر الصادق، الذي كتب بماء العيون الي الأمة فلعله مكافأة لقوم يضرعون.

د. ميشال كعدي

24 / 3 / 1997



[ صفحه 13]




مقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم و الصلاة و السلام علي أشرف الخلق من الأولين و الآخرين محمد سيد المرسلين و آله الطيبين الطاهرين.

ركع العالم خاشعا، و وقف حيران عاجزا، و انبهرت عيناه ناظرا، الي الامام جعفر بن محمد الصادق، و ريث و حفيد الأمين الصادق.

و بعد حوالي مائة سنة من انتقال الرسول صلي الله عليه و آله و سلم الي الرفيق الأعلي قام الامام الصادق عليه السلام مجددا للدين، فركز دعائم الاسلام، و ثبت أصول التشيع.

نعم فبعد الويلات التي قصف بها الاسلام، و الرياح التي عتت علي معالم شيعة أميرالمؤمنين خاصة، من جراء الاختلاف علي الحكم تارة، و سب أميرالمؤمنين عليه السلام ما يقارب التسعين سنة علي المنابر، و نعته بالزندقة، و ترك الصلاة و... و بعد كثرة الحروب و الثورات، و البزخ و الرفاهية للحكام، و ظلم المحكوم و... فاذا بالعاصفة قد هدأت، و بانت الحقيقة الناصعة، بعد أن كسرت و هدت في طريقها ما أمكنها كسره و هده. في ذلك الحين خوت شجرة بني أمية، و بان عليها العجز، و اضمحلت دعائمها، و اندثر من يرعاها، فحاولت الامساك بنفسها، ولكن الأرض رفضتها، فاذا بها تنهار شيئا فشيئا، و رويدا رويدا.

أما شجرة بني العباس، فبان عليها الاخضرار، و بدأت براعمها تتفتح،



[ صفحه 6]



و أغصانها تشتد، و وجدت الدعامة من هنا و هناك، و الأرضية الصالحة، لتشمخ و تتطاول.

و كان العباسيون بكل قواهم يحافظون علي تلك الشجرة كيما ترسخ جذورها، و يصعب اقتلاعها، ليمكنها أن تضرب بأغصانها، رؤوس معارضيها فتكبح جماحهم، و تفوض عزائمهم.

و بين الدولتين بزغ نور جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، فاذا بالشجرة العجوز لا تقوي علي القيام، فتركته و شأنه، بلا معارض، بل حاولت الاستعانة به، و التقرب اليه، ولكن الامام عليه السلام عرف غدرها من قبل، و المؤمن لا يلدغ من جحر مرتين، فتركها و شأنها.

أما شجرة بني العباس، فصارت تعتز بذاك النور المتوهج، و تنسبه الي نفسها، فنمت و ازدهرت، و قويت دهائمها كما ساعدتها طبيعة الجو حينها، و بين الدولتين الأموية المنهارة، و العباسية المنوارة، قام الامام جعفر الصادق بتأسيس جامعته التي استقطبت الآلاف من العلماء، و كل يفتخر بنفسه قائلا «حدثني جعفر بن محمد».

ولكن ما أن حان جني ثمارها، الا و انهالت الضربات علي شيعة آل بيت الرسول صلي الله عليه و آله و سلم و ذريته و شيعتهم، «و حينها اقسم أبوجعفر المنصور أن لا يبقي منهم قامة سوط».

بل شردهم في كل واد و جبل، و أخافهم حتي تحت الحجر و المدر.

و مع ذلك التشريد، و تلك الضربات، لم يتوان الامام عليه السلام بنشر علومه حتي ملأت الخافقين.

نعم بعد ان وصلت الروح الي حشرجة الصدر، و ضيق الخناق، بدا



[ صفحه 7]



للامام عليه السلام، أن يلين اسلوبه مع الحكام تارة، و يجابه تارة أخري، و يوصي أصحابه بالتقية و...

و انما فعل العباسيون ما فعلوا، بعد انتشار نور العلم و المعرفة في الجنان و علي اللسان، و صار يشار الي الشيعة بالبنان؛ عندئذ راموا اطفاء النور بالرجال الشجعان، فباؤا بالخيبة و الخسران.

و كانوا مصداقا لقوله تعالي (يريدون أن يطفئوا نور الله بأفواههم و يأبي الله الا أن يتم نوره و لو كره الكافرون).

و وفاء للامام الصادق عليه السلام أحببت أن أقدم نبذة من حياته و سيرته، الي الأمة و شيعته بأسلوب سلس شيق، بعيدا عن التعقيد في المعان، أو الاطناب و الاختصار في البيان، ليكون في متناول أيدي العلماء و العوام.

و قد وجدت بعض الثغرات بعد كتابة الكتاب فسعيت جاهدة أن أخرجه بحلة جديدة، فأعدت صياغته تارة أخري، فذهب الزبد جفاء، و ما ينفع الناس مكث في الكتاب، فنسأل الله أن تترقي أرواحنا بقرائته، عسي أن نكمل نهج الامام و خطته، لنفوز بنعيم الله و جنته.

و آخر دعوانا «أن الحمد لله رب العالمين».

عائده طالب العاملية

17 ربيع الأول 1421



[ صفحه 11]




المقدمة


الحمدلله الذي بنعمته تتم الصالحات، و برحمته تهون الملمات، و تذلل الصعوبات و أشهد أن لا اله الا الله قيوم الأرض و السموات، و أشهد أن سيدنا نبينا محمدا رسوله الي الجن و الانس من البريات، و أصلي و أسلم علي أوجه المرسلين عند رب العالمين سيدنا محمد نبي الرحمة، و الشفيع المشفع يوم الدين، أكرم الأصفياء، و الداعي الي سلوك المحجة البيضاء، صلاة معترف بالقصور عن ادراك أقل مراتب الثناء، و علي آله السادة النجباء، و صحابته البررة الأتقياء، و التابعين لهم ما دامت الأرض و السماء.

أما بعد:

لقد اختص الله الأمة الاسلامية بخصائص كثيرة، فمن جملة خصائصها أن حفظ الله دستورها و امامها القرآن الكريم، و حفظ لها سنة نبيها صلي الله عليه و سلم لأن حكمة الله تعالي اقتضت أن تكون شريعة الاسلام خاتمة للشرائع و نبيها صلي الله عليه و سلم خاتما للأنبياء و من عظيم فضل الله تعالي لهذه الشريعة أن هيأ لها رجالا استجابوا لدعوة نبيهم صلي الله عليه و سلم فنذروا أنفسهم لتبليغ الأمانة التي حملوها عن رسول الله صلي الله عليه و سلم، ثم جاء من بعدهم التابعون فأخذوا عن الصحابة الكرام أسرار التشريع و طرق استنباط الأحكام، ثم جاء من بعدهم اتباع المرسلين، فدونوا علوم الشريعة السمحة الغراء، فحفظوا للأمة الاسلامية ثروة فقهية عظيمة، لا يستغني عنها أبدا ما تعاقب الليل و النهار.

و من أشهر هؤلاء الرجال هم الائمة الأربعة الأعلام، أصحاب المذاهب المتبعة و المشهورة، و الذين اعتمد الناس علي فقههم منذ أمد طويل



[ صفحه 4]



في عباداتهم و معاملاتهم فأخذوا بما استنبطوه من الأحكام لجلالة قدرهم وسعة علمهم، و كان سبب توجه الناس اليهم، هو جمع و تدوين علمهم و انتشاره بين الناس، اما بواسطة امام المذهب نفسه، و اما بواسطه تلاميذه من بعده، و مع اجماع الأمة كلها علي جلالة قدر هؤلاء الأئمة الأربعة و علو مكانتهم فانهم اتفقوا أيضا علي أنه قد برز في هذه الأمة من الفقهاء و المجتهدين قبل الأئمة الأربعة و بعدهم من لا يقل عنهم قدرا و علما و فضلا، غير أن آراء هؤلاء الأئمة الأعلام و فقههم لم تجمع في مؤلفات خاصة، و لم تضمها كتب مستقلة، بل بقيت مشتتة و متناثرة في بطون كتب التفسير و الحديث و الأثر و الخلاف، و غيرها.

و لتمهيد الطريق للاستفادة من علمهم فقد اتجهت الي جمع فقه علم من أعلام الفقه الاسلامي لأعرف به و أجمع ما أستطيع جمعه من شتات فقهه، ليسهل الرجوع اليه لمن تروق له الاستفادة منه و الاطلاع عليه.

و عند الاختيار برزت لي شخصية من الشخصيات الفذة، ألا و هو الامام جعفر الصادق ابن محمد الباقر ابن علي زين العابدين ابن الحسين السبط ابن علي بن أبي طالب رضي الله عنه.

امام من أئمة أهل البيت فقها و علما و فضلا، و علم من أعلام التابعين، و الذي يعد من أشهر علماء المدينة في عصره. قال عنه الامام أبوحنيفة (ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد)، لذلك آثرت أن يكون موضوع دراستي في الماجستير، دراسة هذا الامام الجليل ليكون موضوع عناية و دراسة لاظهار فقه و علمه. ولكي أضع أمام الباحثين صورة واضحة عن منهج هذا الامام.

و من البواعث التي دعتني للكتابة عن هذا الامام الجليل زيادة علي ما سبق ذكره.

ما قاله الامام أبوزهرة (أن طائفة من الناس قد غالوا في تقديره، فمنهم من انحرفوا فادعوا له الألوهية، و كثيرون ادعوا أنه في مرتبة قريبة من النبوة، أما



[ صفحه 5]



العلماء الذين عاصروه و الذين جاءوا من بعدهم، فقد وصفوه بأنه في الذروة من العلماء، و شهدوا له بالامامة في الفقه و لم يتجاوز مرتبة العالم الامام و المجتهد الذي يؤخذ عنه، فقد أخذ عنه الأئمة الأعلام، و أضاف بذلك الي شرف النسب و طهارة العرق فضل العلم و الامامة فيه، فاجتمع له الفضلان).

و سوف أدرس شخصية الامام جعفر الصادق علي أساس أنه امام مجتهد صاحب منهاج فقهي قد أخذ عن الذين سقوه من التابعين، و علي أساس أنه تلقي و ألقي، و تفقه و فقه و روي، و روي عنه، كأي مجتهد آخر اتخذ له منهاجا فقهيا.

و علي هذا الأساس فانه سيرفع الي أعلي مراتب العلم الذي يؤخذ بالارادة و بذل المجهود. و ما يؤخذ بالارادة يكون ثمرة القوي الانسانية التي بني عليها الثواب، و بقدرها يكون الفضل و التقدير، أما ما يكون عطية تعطي وهبة توهب من غير جهد، فانه يكون الفضل لمن أعطي و لا مجهود يحمد عليه من أعطي، و لذلك كان بعض سادتنا الصوفية يضرع الي الله تعالي أن يهبه الاستقامة بدل الكرامة، لأن الاستقامة فيها شرف الطاعة، و الكرامة تطالب صاحبها بشكر النعمة، و من ذا الذي يستطيع الشكر علي نعمة الكرامة.


جابر بن حيان


بسم الله الرحمن الرحيم

من المقررات الدراسية التي كانت و لم تزل تلقي علي طلاب المدارس الاعدادية و الثانوية في القطر العربي السوري مقرر تاريخ الدول العربية و الاسلامية و تاريخ حضارتها، و في الكتب المؤلفة للمقرر الأخير يخصص عادة فصل للكلام عن تقدم علم الكيمياء علي يد خالد بن يزيد و جابر بن حيان، و عن المواد الكيميائية التي استطاع جابر أن يحصل عليها.

أما في كلية الطب و الصيدلة، و التي كانت تدعي قبل عام (1946 م) بالمعهد الطبي العربي فقد كان المرحوم الأستاذ عبدالوهاب القنواتي، أستاذ الكيمياء المعدنية و الحيوية، يخصص في كل عام دراسي محاضرة للكلام عن علم السيمياء، و المؤلفات



[ صفحه 78]



و الطرق التي استخدمها جابر بن حيان للحصول علي حجر الفلاسفة أو الأكسير، المستخدم في تحويل المعادن البخسة الي ثمينة.

لقد اطلعت خلال مرحلتي التعليم الثانوي و الجامعي، و بصورة موجزة، علي أعمال و مؤلفات جابر، لكنني لم أطلع علي سيرة حياته و لا علي أسماء أساتذته، كما لم أتصفح أي كتاب من مؤلفاته.

و في عام (1971 م) كلفت بتدريس تاريخ الصيدلة في جامعة دمشق، علما بأنني كنت و لم أزل أستاذا للعقاقير. فاضطررت بحكم علمي الجديد أن أتعمق بدراسة العلاقة الكائنة بين العلوم الطبية و الصيدلية و الكيميائية، معتمدا علي المراجع الأجنبية و العربية، فاطلعت علي أفكار بعض العلماء في سيرة جابر وصلته بالامام جعفر (ع).

و حينما أوفدت الي فرنسا عام (1981 م) متفرغا للبحث العلمي انصرفت كليا لدراسة تاريخ الطب و الصيدلة في البلاد الاسلامية. و قد استفدت كثيرا من المراجع العلمية و المخطوطات الثمينة الموجودة في المكتبة الوطنية بباريس، و كان مما عثرت عليه في تلك المكتبة ثلاثة مخطوطات نادرة أرقامها (3231 - 4121 - 5234) و هي تضم بعض مؤلفات جابر الهامة و هي، كتاب المجردات - كتاب الحديد - كتاب الاحراق، الي جانب مؤلفات أخري لخالد بن يزيد و غيره.

و في مكتبة غونتر، المشهورة ببيع الكتب الأثرية في باريس حصلت علي نسخة من الجزء الأول من كتاب العالم هولمياردHolmyard، و الذي يحوي أحد عشر كتابا من مؤلفات جابر الهامة، و التي قام العالم المذكور بتحقيقها و نشرها عام (1928 م) - و سأذكر بايجاز بعض ما جاء في تلك المؤلفات، و التي تعطي فكرة جيدة عن جابر:

1- كتاب البيان:

قصد به جابر تفهيم الطالب بأسهل الطرق العلمية، و بطريقة تشبه أسلوب أخوان الصفا في رسائلهم، مبادي ء علم السيمياء، و ذكر فيه أنه لا يريد أن يخلط العلم بالفلسفة و الفلسفة بالدين، لكنه لم يتكلم عن أي شي ء يتعلق بالسيمياء عمليا.

2- كتاب الحجر:

و يقصد جابر بالحجر المادة الأساسية للصنعة، و التي يقع عليها التدبير و فيها يحصل التأثير، و هو ما عرف أهل الصنعة بحجر الفلاسفة، و فيه يقول جابر «اعلم أن حجرنا قابل لكل صنعة يوصف بها، لذلك اتسع كلام الناس فيه» و في هذا الكتاب ذكر جار أسماء المراجع التي استفاد منها حينما صنف مؤلفاته، و فيه



[ صفحه 79]



ورد قول الامام علي (ع) الذي قاله في خطبة البيان، حينما سائل هل لعلم الكيمياء وجود؟ - فقال «لعمري ان له وجود، و قد كان، و هو كائن، و سيكون».

3- كتاب النور:

يقول فيه جابر أن أول ما وضع من المؤلفات هو كتاب الرحمة. و في كتاب النور بين جابر ضرورة تنقية المواد الأولية المستعملة للحصول علي الذهب و الفضة.

4- كتاب الايضاح:

و فيه يشرح جابر نظريته الأساسية و هي أنه جمع العناصر أساسها من اتحاد الزئبق بالكبريت.

5- كتاب أسطقس الأس الأول:

ألفه جابر علي رأي الفلاسفة، و صنف فيه المواد الي أجسام و أرواح، وقال ان كل واحد من الأركان الأربعة اسطقس، كما اعتبر حجر الفلاسفة هو اسطقس الأس. (الأسطقس هو العنصر، و العناصر أربعة: الماء و الهواء و التراب و النار).

6- كتاب أسطقس الأس الثاني:

ألفه جابر علي رأي أهل الدين، الذين قالوا: ان الصنعة حق، و أنها لا تتم الا بالصلاة و الطهارة و الطاعة لله، و هي تحصل بالوحي لنبي أو لوصي يأتي من بعده. و أن موسي بن عمران كان أول من ظهر له هذا العلم، و كان يعمله من ثمار أدوية، و أن قارون سرقه منه، و قد أجمعت الأراء أن هذا العلم لا يتم الا لمن اختلي بالفلوات، و صام و أشعل النار و البخور، و قدم القرابين. و في هذا الكتاب تكلم جابر عن بليناس الحكيم، و عما نقش في اللوح و الزمردي الذي كان هرمس يحمله بيده.

7- كتاب أسطقس الأس الثالث:

خصصه جابر للكلام عن رأي أهل الصناعة في الوصول اليه، و قال عن نفسه أنه من أهل الصناعة، أي علي رأيهم. وبين في هذا الكتاب أن الله (ج) جعل الانسان - العالم الأصغر، و هو مماثل بصفاته للعالم الأكبر الذي هو الفلك.كما ذكر أيضا فضل سيده جعفر بن محمد (ر) و معلمه حربي الحميري، و بين بصورة شبه غامضة طريقة الحصول علي الحجر أو الأكسير بالتدابير و المواد الكيميائية.

8- كتاب تفسير كتاب الأسطقس:

يقول جابر الأسطقس في لغة اليونانيين هو الأساس من البنيان. و هذا الكتاب أحد كتبه المائة و أحد عشر، و فيه تفسير لكثير من مصطلحات السيمائيين الغامضة.



[ صفحه 80]



9- كتاب التجريد و كتاب المنفعة:

ألف جابر هذا الكتاب كما يقول بعد فراغه من تأليف كتبه المائة و أحد عشر كتابا، و قال أيضا أنه أطلق اسم المجردات علي الكتاب الأخير من المجموعة المذكور. و فيه جرد لآراء من تقدم من الفلاسفة، و ذكر لمطالبهم في هذه الصناعة.

10- كتاب الرحمة الصغير:

وفيه بين جابر العلاقة الحقيقة الموجودة بينه و بين أستاذه الامام جعفر (ع) الذي فيه يقول له: «يا جابر فقلت لبيك يا سيدي، فقال هذه الكتب التي صنفتها جميعها، و ذكرت فيها الصنعة، و فصلتها فصولا، و ذكرت فيها من المذاهب و آراء الناس، وذكرت الأبواب، و خصصت كل كتاب منها بعمل مخصوص، و فرقت التدابير فيها، فمنها ما هو علي طريق مداواة الأمراض التي لا يفهمها الا عالم وصل، و منها ما هي علي طريق النجوم من المناظرات و المقابلات، و استوعبت الصنعة في العلل في علم الفلك، و بعيد أن يخلص منها شي ء الا الواصل، و الواصل غير محتاج الي كتبك و منها ما هو بطريق الحروف، التي تارة تثبت حقائقها و تارة تفسد. و هذا علم (أي علم الحرف) قد اندرس و باد أهله، وما بقي أحد بعد ليفهم له حقيقة. و منها أيضا ما هو موضوع علي الخواص، ثم يقصد ذلك بالقياس و التخمين، الذي لا يبعد أن تساوي فيه غيرك. ثم وضعت كتبا كثيرة في المعادن و العقاقير فتحير الطلاب و ضيعوا الأموال، ودعتهم الحاجة الي النصب علي أرباب الأموال وغيرهم. و كل ذلك من قبلك و قبل ما وضعت في كتبك.

و الآن يا جابر استغفر الله، و ارشدهم الي عمل قريب سهل، تكفر به ما تقدم لك و أوضح، و ما يأخذه الا من قسم الله له فيه برزق».

ثم يقول جابر «يا سيدي أشر علي أي الباب أذكر؟ فقال ما رأيت لك بابا تاما مفردا الا مرموزا مدغوما في جميع كتبك، مكتوما فيها. فقلت قد ذكرته في (كتاب) السبعين، و أشرت اليه في كتاب النظم، و في كتاب الملك، و في كتاب صنعة الكون، و في كتب كثيرة من المائة و نيف.

فقال: صحيح ما ذكرته من ذلك في أكثر كتبك، و هو في الجمل مذكور، غير أنه مدغم مخلط بغيره، لا يفهمه الا الواصل، و الواصل مستغن عن ذلك. ولكن بحياتي يا جابر أفرد فيه كتابا بالغا بلا رمز. و اختصر كثرة الكلام. و لا تفسد الكلام بما تضيف اليه كعادتك. فاذا تم فاعرضه علي. فقلت السمع و الطاعة. ثم ابتدأت و وضعت هذه الكتاب و سميته كتاب الرحمة الصغير».

ان هذه الفقرة من كلام جابر بن حيان تدل علي عدة أمور:

أولا) كان الامام جعفر الصادق (ع) مطلعا علي جميع أعمال و مؤلفات جابر و يتابعه في عمله خطوة خطوة.

ثانيا) كان الامام معتقدا بنظرية السيمائيين، و التي تقول بامكانية تحويل المعادن الخسيسة الي ثمينة.



[ صفحه 81]



ثالثا) لقد شعر الامام بتأثير مؤلفات جابر في أبناء جيله، و أنها تركت صدي واسعا جعلت كثيرا منهم يحاول تقليده. فكثر الكذب و الخداع و الغش و هو أمر لا يريده الامام.

رابعا) ان كلام جابر يدل علي المحبة و الثقة و التقدير لآراء استاذه، لذلك أسرع الي تنفيذها دون ابطاء؛ ولكنه لم يستطع أن يتخلص تماما من الغموض المحيط بأقواله، و ذلك لكثرة استعماله لمصطلحات السيمائيي. ولكن الباحث المتمرس و العارف لتلك المصطلحات و المبادي ء التي يسير عليها جابر يدرك بسهولة معني أقواله.

11- كتاب الملك:

يقول جابر في مقدمة هذا الكتاب: «الحمدلله الملك، مالك الدنيا و الآخرة، الجواد الكريم. اعلم أيها القاري ء لشي ء من هذه الكتب أننا ضمنا في كتابنا هذا علل الطلسمات و كيف هي، و ان ذلك (عمل) الملك الأعظم، لذلك سميناه كتاب الملك».

و بين جابر في كتابه هذا كيف يتم صنع الطلسمات، التي تنوب عن عمل العلويات، و ذلك أنهم مثلوا الشي ء الذي أرادوا استخدامه بصورة ما، ثم رصدوا أوقات تلك الأشياء التي تعطي فيها قواها، فنصبوا تلك الصور عليها، و استمدوا منها فصارت هذه الطلسمات و الحيل كأولاد العلويات (الكواكب) فهي تراعيها و تحفظها علي طول الأبد». و يقول أيضا «مثال الطلسمات مثال الخواص تراها كثيرا، في الأشياءمن الحيوان و النبات و الحجر». ثم يقول: و يجب أن تفصل بين فعل الطلسم و الخاصية، فانهما قد يشكلان، و لا يفصل بينهما الا الماهر». و بين بعد ذلك طريقة التفريق بينهما، و طرح بعض الأمثلة علي ذلك. و في هذا الكتاب تكلم جابر عما يسمي بعلم التوليد، و أتي علي ذلك بأمثلة منها: يؤخذ جذر القلقاس، و يعجن بالتمر عجنا محكما، و يزرع في أي بلد كان، فتنتج منه شجرة الموز.

و بما أن هذا العلم يتنافي مع مبادي ء الدين الاسلامي الحنيف، لذلك خشي جابر من غصب أستاذه فقال:

«و حق سيدي ان علم الطلسمات قد بطل منذ زمان أفلاطون».

لقد أنكر بعض المؤرخين و المستشرقين وجود أي علاقة بين الامام جعفر الصادق (ع) و بين الكيميائي جابر بن حيان، حتي أن المؤرخ محمد بن اسحق النديم البغدادي، الذي صنف كتاب الفهرست عام (377 ه)، بالرغم من سعة اطلاعه و تشيعه، يقول عن جابر المتوفي عام (180 ه) ما يلي:

«لقد اختلف الناس في أمره، فقالت الشيعة انه من كبارهم و أحد الأبواب. وزعموا أنه كان صاحب جعفر الصادق رضي الله عنه. و زعم قوم من الفلاسفة أنه كان منهم، و له في المنطق و الفلسفة مصنفات. و زعم أهل صناعة الذهب و الفضة أن الرياسة انتهت اليه في عصره، و أن أمره كان مكتوما.»



[ صفحه 82]



ثم قال بعد ذلك «ان جماعة من أهل العلم و أكابر الوراقين يقولون ان هذا الرجل لا أصل له و لا حقيقة، و بعضهم قال انه ما صنف، ان كان له حقيقة، الا كتاب الرحمة. و ان هذه المصنفات صنفها الناس و نحلوه اياها».

لقد ذكر ابن النديم، في كتابه الفهرست، أسماء كثير من مؤلفات جابر بن حيان، الذي جعلها علي شكل مجموعات و هي:

آ- كتب جابر في الصنعة، عددها مائة و اثنا عشر كتابا، منها كتابان أحدهما قدمه الي منصور بن أحمد البرمكي، و عنوانه (تليين الحجارة)، و أهدي الثاني الي جعفر بن يحيي البرمكي و عنوانه (أغراض الصنعة).

ب - و لجابر سبعون كتابا منها أربعون تكلم فيها عن مواضع دينية و فلسفية و اجتماعية، و عشر رسائل في الحجر و مثلها في النبات.

ج - و له عشر مقالات صحح فيها آراء لبعض الفلاسفة اليونان، أمثال فيثاغورس و سقراط و أفلاطون و أرسطو طاليس و أركاغانيس و ديموقريطس.

د - و له عشرون كتابا في مواضيع عامة و عشرة كتب في الطلسمات.

ه - و يقول جابر أنه ألف ثلاثمائة كتاب في الفلسفة، وخمسمائة كتاب في الطب، و خمسمائة كتاب نقضا علي الفلاسفة.

و - و من كتبه: كتاب المنطق علي رأي أرسطو طاليس - كتاب الزيج اللطيف - كتاب شرح اقليدس - كتاب

لقد أنكر بعض المؤرخين و المستشرقين وجود أي علاقة بين الامام جعفر الصادق (ع) و بين الكيميائي جابر بن حيان، حتي أن المؤرخ محمد بن اسحق النديم البغدادي، الذي صنف كتاب الفهرست عام (377 ه)، بالرغم من سعة اطلاعه و تشيعه، يقول عن جابر المتوفي عام (180 ه) ما يلي:

«لقد اختلف الناس في أمره، فقالت الشيعة انه من كبارهم و أحد الأبواب. و زعموا أنه كان صاحب جعفر الصادق رضي الله عنه. و زعم قوم من الفلاسفة أنه كان منهم، و له في المنطق و الفلسفة مصنفات. و زعم أهل الصناعة الذهب و الفضة أن الرياسة انتهت اليه في عصره، و أن أمره كان مكتوما.»

ثم قال بعد ذلك «ان جماعة من أهل العلم و أكابر الوراقين يقولون ان هذا الرجل لا أصل له و لا حقيقة، و بعضهم قال انه ما صنف، ان كان له حقيقة، الا كتاب الرحمة. و ان هذه المصنفات صنفها الناس و نحلوه اياها.»

لقد ذكر ابن النديم، في كتابه الفهرست، أسماء كثير من مؤلفات جابر بن حيان، الذي جعلها علي



[ صفحه 83]



شكل مجموعات و هي:

آ- كتب جابر في الصنعة، عددها مائة و اثنا عشر كتابا، منها كتابان أحدهما قدمه الي منصور بن أحمد البرمكي، و عنوانه (تليين الحجارة)، و أهدي الثاني الي جعفر بن يحيي البرمكي و عنوانه (أغراض الصنعة).

ب - و لجابر سبعون كتابا منها أربعون تكلم فيها عن مواضع دينية و فلسفية و اجتماعية، و عشر رسائل في الحجر و مثلها في النبات.

ج - و له عشر مقالات صحح فيها آراء لبعض الفلاسفة اليونان، أمثال فيثاغورس و سقراط و أفلاطون و أرسطو طاليس و أركاغانيس و ديموقريطس.

د - و له عشرون كتابا في مواضيع عامة و عشرة كتب في الطلسمات.

ه - ويقول جابر أنه ألف ثلاثمائة كتاب في الفلسفة، و خمسمائة كتاب في الطب، و خمسمائة كتاب نقضا علي الفلاسفة.

و - و من كتبه: كتاب المنطق علي رأي أرسطو طاليس - كتاب الزيج اللطيف - كتاب شرح اقليدس - كتاب شرح الماجسطي - كتاب المرايا.

ز - ألف جابر أيضا كتبا في الزهد و المواعظ و الغرائم و النيرنجات و علم الخواص. و يقدر الدكتور أهواني عدد مؤلفاته بثلاثة آلاف بين كتاب و رسالة.

من المعلوم أن ابن النديم كان وراقا، و يقال بأن كثيرا من المؤلفات التي وردت أسماؤها في فهرسته كانت في حوزته، و منها بدون شك بعض مؤلفات جابر، لذلك نجده يقول في الرد علي من يقول بأن مؤلفات جابر كتبها بعضهم و نحلوه اياها: «و أنا أقول ان رجلا فاضلا يجلس و يتعب فيصنف كتابا يحتوي علي ألفي ورقة، يتعب قريحته و فكره باخراجه، و يتعب يده و جسمه. بنسخه، ثم ينحله لغيره، اما موجودا أو معدوما، ضرب من الجهل. و ان ذلك لا يستمر علي أحد، و لا يدخل تحته من تحلي ساعة واحدة بالعلم. و أي فائدة في هذا و أي عائدة؟ - ان هذا الرجل له حقيقة، و أمره أظهر و أشهر، و تصنيفاته أعظم و أكثر. و لهذا الرجل كتب في مذاهب الشيعة أوردناها في مواضعها، و كتب في معان شتي من العلوم، قد ذكرتها في مواضعها من الكتاب. و قد قيل أن أصله من خراسان، و الرازي يقول في كتبه المؤلفة في الصنعة «قال استاذنا أبوموسي جابر بن حيان».

قد يستغرب الانسان لأول وهلة وجود علاقة صداقة و تلمذة بين شخصية الامام جعفر الصادق (ع) و بين جابر بن حيان، لما بينهما من الاختلاف في عدة صفات:

فالامام جعفر، ويدعي أبو عبدالله بن محمد الباقر (ع)، كان أحد أركان الأسرة الهاشمية، لا بل كان



[ صفحه 84]



أبرزها خلال فترة طويلة امتدت بين العصرين الأموي و العباسي، فقد ولد في المدينة بين عام (83 - 80)ه، و توفي في المدينة (148) ه، أي بعد مرور عشر سنوات علي ابتداء حكم أبي جعفر المنصور، الخليفة العباسي.

أما جابر بن حيان فقد اختلف المؤرخون في تعيين تاريخ و مكان ولادته و نسبه. و لما تزل سيرة حياته غامضة لصنعة أصله و فقر أسرته. ويقول الدكتور أهواني في مقالة نشرها في مجلة المجلة، أنه ولد عام (120) ه، توفي عام (190)ه، و هذا يعني أنه حينما توفي الامام الصادق (ع) كان عمر جابر لا يتجاوز (28) عاما.

لقد ذكر ابن النديم أن أصل جابر من خراسان، بينما يصفه ابن خلكان بأنه طرسوسي، و لم يعين أي منهما تاريخ ولادته أو وفاته. أما في كشف الظنون فقد ورد أن وفاته كانت عام (180)ه.

و يقول الدكتور اسماعيل مظهر، في تاريخ الفكر العربي، ان خبر اتصال جابر بالبرامكة، و ما ذكره الجلدكي في كتابه (نهاية الطب) أنه بقي الي زمن المأمون، لأن البرامكة ظلوا متمتعين بثقة الرشيد من عام (170 ه) الي عام (188 ه)، و قد بويع المأمون بالخلافة عام (198 ه)، لذلك يمكن أن يكون هذا التاريخ تاريخ وفاة جابر.

و يعلق المرحوم السيد محسن الأمين، في موسوعته أعيان الشيعة، علي التاريخ الأخير فيقول بما معناه: «اذا صح ذلك، أي بقاء جابر الي زمن المأمون، فليس يعني بقاءه الي زمن خلافته».

و من أقوال الدكتور أهواني أن حيان والد جابر كان من قبيلة الأزد (العربية). و أنه كان خلال الحكم الأموي يعمل عطارا في الكوفة، كما كان عضوا في خلية تعمل لتقويض الحكم الأموي. و لما انكشف أمره فر الي (طوس) بخراسان، حيث ولد له فيها جابر. وان والي خراسان قتل حيان لاتهامه بالتشيع، فأصبح جابر يتيما غريبا، فقدر الله له من أرسله الي أهله الأزديين في الكوفة.

لقد ذكر جابر في أحد مؤلفاته أنه درس في صباه القرآن و الرياضيات و العلوم علي يد رجل عالم اسمه (حربي الحميري)، و كان ذلك غالبا عقب وصوله الي الكوفة. و لكي يتمكن جابر من تعلم اللغة العربية الفصحي رحل الي البادية، حيث خالط أهلها مدة من الزمن، ثم عاد بعدها الي الكوفة ليزاول العمل في المكان الذي كان والده يقوم فيه ببيع الأعشاب و الأدوية.

لقد أطلق علي جابر بن حيان لقب الصوفي، و الصوفية أسم لفئة من المسلمين المتقشفين، ظهرت في العالم الاسلامي كرد فعل علي الترف و الظلم و الاضطهاد الذي ساد في أواخر العصر الأموي و أوائل العصر العباسي. وكان المتصوفون يجتمعون في خلوات سرية لينصرفوا الي العبادة و التأمل. و اعتنق بعضهم كثيرا من أفكار معتقدات أصحاب الأفلاطونية الحديثة، و التي كان لها تأثير عميق في توجيه علم السيمياء في زمن جابر بن حيان، و قد تكلم عن ذلك جابر في كتابه اسطقس الأس الثاني كما مر.



[ صفحه 85]



لم يكن الامام جعفر الصادق (ع) من المتصوفين، بل كان علي العكس من ذلك، فقد روي الكليني بسنده عنه أنه قال: «انه الله عزوجل يحب الجمال و التجمل، و يبغض البؤس والتباؤس». كما روي عنه أيضا أنه قال:

«اذا أنعم الله علي عبده بنعمة أحب أن يراها عليه، لأنه جميل يحب الجمال». و روي الكليني بسنده أن رجلا قال للصادق عليه السلام «أصلحك الله ذكرت أن علي بن أبي طالب (ع) كان يلبس الخشن، يلبس القميص بأربعة دراهم و ما أشبه ذلك، و نري عليك اللباس الجيد: فقال له: «ان علي بن أبي طالب صلوات الله عليه كان يلبس ذلك في زمان لا ينكر (ذلك اللباس). ولو لبس مثل ذلك اليوم لشهربه، فخير لباس كل زمان لباس أهله».

لقد روي عن مالك بن أنس (ر) أنه قال: «ما رأت عيني أفضل من الامام الصادق فضلا و علما و ورعا. وكان لا يخلو من احدي ثلاث خصال: اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا. و كان كثير الحديث طيب المجالسة كثير الفوائد.»

كان عالما و محبا لنشر العلم فقد روي صالح بن الأسود، سمعت جعفر بن محمد (ر) يقول:

«سلوني قبل أن تفقدوني، فانه لا يحدثكم أحد بعدي بمثل حديثي». كان أكثر أئمة أهل البيت رواية للحديث و نطقا بالحكم من الأقوال، و لم ينقل رواة الحديث عن أحد من أهل بيت الرسول صلي الله عليه و آله و سلم كما نقل عنه.

و من أقواله الحكيمة «وجدت علم الناس كلهم في أربع أمور: أولها: أن تعرف ربك، و الثاني: أن تعرف ما صنع بك، والثالث: أن تعرف ما أراد منك، و الرابع: أن تعرف ما يخرجك عن دينك».

لقد عاش الامام جعفر (ع) كما ذكرنا في أواخر الزمن الأمويين و أوائل حكم العباسيين. وكان الحكام في تلك الفترة كثيروا البطش و التنكيل بأعدائهم و منافسيهم و الثائرين علي حكمهم. فالأمويون شعروا بقرب زوال دولتهم، فازدادوا بها تشبثا. و اغتر العباسيون بانتصارهم، و سعوا لتثبيت أقدامهم، فأعملوا السيف في رقاب أعدائهم.

لقد جمع الامام جعفر في نسبه بين الأسرة الهاشمية و أسرة أبي بكر الصديق (ع)، ذلك لأن أباه كان الامام محمد الباقر، وكانت أمه أم فروة، فاطمة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر، كما كانت أمها أسماء بنت عبدالرحمن بن أبي بكر، و هذا يدل علي معني قول الامام جعفر أن أبابكر قد ولدني مرتين.

لقد أطلق عليه اسم الصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب يوما. و قد تحلي بالاضافة الي علمه وورعه بدماثة الأخلاق و حس السياسة. و من أقواله «قولوا للناس أحب ما يقال لكم» و قوله «ان الله عزوجل يبغض اللعان السباب، الطعان الفحاش، و السائل الملحف. و يحب الحيي الحليم، العفيف المتعفف» و لهذا



[ صفحه 86]



السبب هفت اليه قلوب أهل السنة و الشيعة، فأكنوا له المحبة و الاحترام.

كان الامام جعفر (ع) أول من عرضت عليه الخلافة بعد انصرام عهد الأمويين. فقد أرسل اليه أبوسلمة، حفص بن سليمان الهمذاني، كتابا بهذا الخصوص، فأجابه لست بصاحبكم فان صاحبكم بأرض الشراة...» و يذكر المسعودي في كتابه مروج الذهب أن ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن علي بن أبي طالب (ع) قد ثار بالبصرة علي أبي جعفر المنصور في أول رمضان عام 145 ه، و كان يدعو لأخيه محمد النفس الذكية، فقاتل جيش المنصور قتالا شديدا و لكنه هزم و قتل هو و أخوه. و هذا يدل علي بعد نظر الامام جعفر و تقديره لعواقب الأمور.

لقد تأثر الامام الصادق بدون شك لمصرع عدد كبير من أهل بيته و شيعته، فكان يشكو للمنصور سوء حال الشيعة في زمانه، فقال له المنصور يوما «يا أبا عبدالله قد كان ينبغي لك أن تفرح بما أعطانا الله من القوة، و فتح لنا من العز، و لا تخبر الناس أنك أحق بهذا الأمر و أهل بيتك فتغرينا بك و بهم».

مما لا شك فيه أن الخليفة المنصور كان يكن المحبة و الاحترام للامام جعفر، و أكبر دليل علي ذلك أنه بعد حوادث البصرة بثلاث سنوات دخل اسماعيل بن علي بن عبدالله بن عباس (ع) علي المنصور يوما فرآه و قد اخضلت لحيته بالدموع. فسأله عن سبب بكائه فأجابه: أما علمت ما نزل بأهلك؟ - فقال و ما ذلك يا أميرالمؤمنين؟ - فقال: ان سيدهم و عالمهم و بقية الأخيار منهم توفي...» و يقصد بذلك الامام جعفر الصادق رحمه الله.


تمهيد 1


بقلم: الشيخ الدكتور مهدي الغروي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلاة والسلام علي سيدنا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطاهرين و صحبه المنتجبين.

تمتاز كتب الشيخ مرسل نصر عن الموحدين الدروز بالوضوح و الجرأة، خاصة لهجة الهدف من تأليفها، فكتبه ليست كسائر الكتب التي ظهرت عن «الدروز» و التي تراوحت أهدافها ما بين السياسة بتشويه مبادي ء و معتقدات الموحدين و تحريض المذاهب الاسلامية الأخري، أو الكتب التي هدفت في الاثارة عبر اظهار ما وصفته «خفايا المذهب» دون تحليل أو مقارنة، فأساءت بدورها، الي المذهب و أهله، لذلك تأتي كتب سماحته بخلاف تلك واضحة الأهداف و التي من أهم الأفكار التي طرحها تحديد موقع «الموحدين الدروز» داخل المجتمع الاسلامي و الجماعة الاسلامية، و الحض علي وحدتهم و جمع شملهم.

فالموحدون الذين أطلق عليهم خصومهم لقب «الدروز» نسبة الي الداعي التركي نشتكين الدرزي، المرتد عن الدعوة في أيام الحاكم بأمر الله، كما يؤكد الشيخ نصر، هم مسلمون ينتمون الي



[ صفحه 6]



مذهب فقهي، شأنهم في ذلك شأن أصحاب سائر المذاهب الاسلامية الأخري.

و بالكلام الواضح و الصريح هم «يؤمنون بالاسلام دينا، و محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسولا و يشهدون أن لا اله الا الله و أن محمدا عبده و رسوله و يقرون بوجوب الصلاة و الصيام و الزكاة و الحج و الجهاد و الولاية».

و في هذه الشهادة الواضحة، يرد بصورة غير مباشرة علي كل أصحاب الغايات ممن يسعون لزعزعة الوحدة الاسلامية و ايجاد الفرقة و العداوة بين أبناء الدين الواحد.

فضلا عن ذلك، لم يكتف سماحته، بذكر النصوص العامة، بل دخل بجرأة بتحديد واضح لموقف و ممارسات الموحدين «الدروز» من كل ركن من أركان الاسلام و الي تبيان معالم الحلال و الحرام، استنادا الي الكتاب و السنة النبوية الشريفة و روايات أئمة أهل البيت عليهم السلام.

لقد استرعي انتباهي الشيخ نصر من بين رجال الفكر و الافتاء و العلماء لدي طائفة الموحدين الدروز. مع احترامي الكامل و تقديري لهم جميعا. وأهاب بي حافز قوي لكي أعني بكتبه، فانكببت علي قراءتها، فوجدته رجل صريح في مبادئه، شفاف في أفكاره، جري ء في بيان قناعاته، يحاول أن يجتنب المواضيع التي تجلب الفرقة و التشتت و يقترب حول نقاط الجمع و يلتزم القواسم المشتركة في عقائد الأمة قدر المستطاع.

أما كتابه هذا «الامام الصادق و مذهب الموحدين الدروز» فهو



[ صفحه 7]



محاولة جادة و مخلصة تضاف الي محاولات أخري للمؤلف، التي تتوافق مع أفكاره التوحيدية، حيث تكلم عن نشأة الموحدين الدروز و أوضح أن أتباع المدرسة التوحيدية التي نشأت بعد وفاة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم و كان علي رأس هذه المدرسة الامام علي عليه السلام و من أعضائها سلمان الفارسي و المقداد و أبوذر الغفاري و عمار بن ياسر رضي الله عنهم أجمعين.

التركيز علي بداية و نشأة الموحدين في حضن الاسلام و التعاليم الاسلامية، يعتبر من أهم القضايا التي يؤكد عليها سماحته في كتبه. الا أن التماسك بين أنصار أهل البيت عليه السلام بقي مستمرا في ولائهم لآل البيت و انسجاما مع كتاب الله و سنة رسوله، و انتصارا للولاية الحقة في آل البيت، لغاية وفاة الامام جعفر الصادق عليه السلام سنة 148 ه، بعد ذلك انقسم الأتباع، كما يقول سماحته، فأقر بعضهم بولاية ابن الامام الصادق اسماعيل و عرفوا بالاسماعيلية و تمسك الباقون من الشيعة بابنه الامام موسي الكاظم عليه السلام.

هذا و قد أسهب سماحته الحديث عن شخصية الامام الصادق عليه السلام و تطرق الي محطات أساسية في حياة الامام العلمية و الجهادية و الاجتماعية و التربوية.

و في قراءة متأنية للكتاب، نلاحظ مجموعة عناوين أساسية، تستحق أن تكون مواد مفصلية لحوار اسلامي - اسلامي هادي بعيدا عن عناوين المجاملات و المسايرات و بعيدا عن الاتهامات القاسية البعيدة عن التركيز في وعي العمق الفكري للدين أو للمذهب.



[ صفحه 8]



أن موضوع طرح هذه العناوين ليس من باب الترف الفكري أو الثقافي الذي يتغني به البعض من المثقفين و المنظرين، بل يدخل اليوم - الذي نواجه فيه التحديات و الأخطار - في سياق صميم معالجة الواقع الديني و الثقافي المشحون بالتنازعات المذهبية الحادة و الخلافات المعقدة انطلاقا من الخلفيات التاريخية و بفعل بعض التراكمات السياسية و الثقافية و الدينية و التي أصبحت اليوم مع كل أسف مادة دسمة بيد أعداء الأمة الذين ينفخون الأحقاد و يضخمون الخلافات و وجهات النظر الاجتهادية و يصورونها كأنها الخطر الداهم للمذهب و الدين و الطائفة و ذلك من أجل تفتيت عري الوحدة و التفاهم بينهم.

ان أفكار و آراء الشيخ مرسل نصر تبدو أكثر أهمية ودقة و جرأة و ذلك في اطار ما تبين من وجود نزعتين تصارعتا داخل الطائفة منذ عقود و قرون، احداهما تعتبر الطائفة طائفة اسلامية مثلها مثل الطوائف الأخري ضمن الدين الاسلامي، مثل الشيعة الاثني عشرية، و الزيدية و الاسماعيلية و غيرها من الفرق، «وثانيتها تعتبر الطائفة طائفة قائمة بذاتها، أي أنها علي مسافة من الطائفتين المسيحية و الاسلامية، باعتبارها تأثرت فلسفيا وثقافيا بما هو أوسع من محيطها الاسلامي، و انفتحت علي ثقافات متوسطية و هندية قديمة».

أن أهمية أفكار المؤلف في هذا الموضوع، و في سياق بيان الجذور التاريخية و الدينية، هو أنه حسم المسألة بقراءة متأنية للفكر التوحيدي للخيار الأول و أورد شواهد و قرائن تاريخية وفق منهجية واضحة.



[ صفحه 9]



أن المتتبع لأثار سماحته يؤكد تكريس المبدأ القائل بأن «طائفة الموحدين الدروز» جذورهم اسلامية و كانوا في صف واحد خلف مدرسة الامام علي عليه السلام.

أن المجتمع الاسلامي في أشد الحاجة. و هو يواجه اليوم أشرس هجمة من قبل الاستكبار العالمي، الي استنهاض الهمم من اجل المزيد من التقارب و التعارف بين أبناء الدين الواحد ليتسع ميدان التلاقي علي الأفكار و المفاهيم، كما اتسع التلاقي علي الأصل و الفصل و الدم و اللغة و العادات و التقاليد.

أسأل الله تعالي أن يوفق سماحة الشيخ لمزيد من العطاء من اجل توحيد الصفوف و تقريب الأفكار و العمل علي الخير و الهدي و الصلاح.

و السلام علي من اتبع الهدي

القماطية. قضاء عاليه

مهدي الغروي

18 / رجب / 1428 - 1 / آب / 2007



[ صفحه 10]




المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

قبل الكلام عن الامام جعفر الصادق سادس أئمة أهل بيت رسول الله عليه و عليهم أفضل الصلاة و السلام، و ما كانت تزخر به حياته من أمور نواصع و أضواء لوامع، لابد من توضيح نقطة هامة، و هي أن المسلمين - كل المسلمين - هم أتباع القرآن و أنصار محمد عليه السلام.

فالأحناف كالشافعية، و الشافعية كالامامية، و الامامية كالمالكية و الحنبلية. كل أولئك يستقون من المعين العذب، معين القرآن و سنة محمد (ص).

و ما ضاع المسلمون و ذهبت ريحهم الا حينما انسابت عامتهم و خاصتهم وراء سراب خداع، اختلقته أهواء سياسية، و أطماع ترابية، منذ العصر الأموي حتي اليوم.



[ صفحه 384]



و لئن جاز للذين سبقونا في هذه الديار، أن تستنجر بينهم الخلافات، و تقوم فيهم الخصومات، فلا يجوز قط، و نحن في عصر النور، أن نتيح الفرصة للنافثين في اللهب، اللاعبين بمقادير الشعوب، أن يعيدوا تمثيل المأساة، طمعا في مكسب دني ء أو مغنم رخيص، من سيطرة أو سلطان أو رئاسة.

لا يجوز قط أن يتفرق الموحدون و ربهم في عليائه يناديهم:

(ان هذه أمتكم، أمة واحدة، و أنا ربكم فاعبدون).

ان المذاهب الاسلامية، ليست في الحقيقة و الواقع، الا وجهات نظر في زوايا مختلفة.

انها اجتهادات مستمدة من نص واحد و ينبوع واحد، في كلمات الله العلي الأعلي، الذي أرادنا ألا نتفرق كي لا تذهب ريحنا، و من أحاديث رسوله الأعظم محمد (ص) الذي أرادنا كالبنيان المرصوص يشد بعضه بعضا، فلا يتهاوي و لا يتصدع.

و اذا كان الاستعمار - عبر العصور - قد استغل هذا الخصب التشريعي عندنا، ليوقع بين أبناء أمتنا، و ليقيم السدود بين مذاهبنا، فانه كما يؤسفنا في هذا العصر و يؤلمنا، أن تظل سياسة الاستعمار التفريقية متبعة في بعض بلادنا الاسلامية علي الرغم من انحسار ظله البغيض، و جلائه عن أراضينا الي غير رجعة. و من المؤسف أكثر أن تتبني هذه السياسة المزدولة طغمة من تلاميذ المستعمرين الذين نشأوا في كنف الاستعمار و الانتداب، و تنفسوا هواءه الفاسد، ليتاجروا بالناس باسم الدين، و ليغنموا المناصب باسم الدين، و ليملأوا الجيوب باسم الدين، و الدين منهم و من منحازيهم براء.

ان ناس اليوم، في أنحاء الدنيا الأربع، يلمون أنفسهم في جماعات، و يتحدون في أحلاف و أسواق و اتفاقات علي الرغم مما بينهم من تفاوت في العقائد و المبادي ء و النظريات.

أفلا ينبغي لنا - معشر المسلمين - أن نكون أكثر من أولئك حرصا علي رأب الصدع و لم الأهل، و جمع الشمل؟ لا سيما بين الفئتين الشقيقتين - السنية و الشيعية - مادام ربنا واحدا، و نبينا واحدا، و كتابنا واحدا، و قبلتنا واحدة؟ و ما دامت - بالتالي - الخلافات في الفروع الفقهية اجتهادية و محدودة، لدرجة أن ما بين مذهب أبي حنيفة و مذهب جعفر بن محمد - مثلا - من اختلاف في القضايا الجزئية و المسائل الفرعية لا يزيد عن الخلافات الموجودة بين مذهبي أبي حنيفة و الشافعي من مذاهب أهل السنة؟

انني أتطلع - بلهفة و شوق بالغين - الي ذلك اليوم القريب الذي تتوحد فيه الكلمة بين أهل كلمة التوحيد، بادئة بتوحيد القضاء الشرعي عند الفئتين، كخطوة أولي علي طريق الوحدة الشاملة، بعد أن يجتمع العلماء الأعلام من المذاهب الخمسة لعرض وجهات النظر المختلفة علي هدي القرآن و السنة، فيعتمدون منها القول الأصح و الأرجح، من أي مذهب كان، و يخرجون بقانون واحد، لمسائل الأحوال الشخصية، يطبقه القضاة الجعفريون و السنيون علي حد سواء.

و اني لموقن، بأن هذا سيتم - ان عاجلا أو آجلا - و ستعود للمسلمين وحدتهم في كل الميادين الأخري،



[ صفحه 385]



و سيجتمع الاحوان التوأمان - السني و الجعفري - مثلما اجتمع أبوبكر و علي في صدر الدعوة، و أبوحنيفة و جعفر في عصور الاجتهاد (و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله).


مقدمة المؤلف


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين، و اللعن علي أعدائهم أجمعين.

لقد امتاز عصر الامام الصادق عليه السلام بعدة مزايا:

منها: قلة الضغوط السياسية من قبل الحكام، و ذلك لأنه عاش في فترة ضعف كل من حكومتي بني أمية و بني العباس، لانهيار الأولي، و عدم استقرار الثانية، و لقد استفاد الامام عليه السلام من هذه الفرصة الذهبية لأجل بث المعارف الاسلامية الأصيلة.

و منها: تلاقي الحضارات المختلفة، و توارد الآراء الفلسفية، و تضارب الفرق و الأديان و شبهها كالمانوية و المزدكية، مما استوجب طرح بعض الشبهات في الساحة، و نشر أفكار الملحدين و الزنادقة، و بروز الدور الأكبر للامام عليه السلام لمواجهتهم بالسلاح العلمي المتفوق.

و منها: قيام النهضة العلمية في المراكز الدينية، و خاصة في المدينة المنورة، بسبب وجود البقية من صحابة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و بعض علماء التابعين و تابعيهم.



[ صفحه 8]



لقد استفاد الامام جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام من هذه الفرصة كمال الاستفادة، و تمكن من انجاز عدة مشاريع، نذكر بعضها:

1. مجابهة التيار الملحد و مقارعته بالحجج العلمية، و لولا الامام عليه السلام لربما تمكن هؤلاء من اشاعة أجواء الكفر و الالحاد و الزندقة في قلب الاسلام، و الاستيلاء علي بسطاء الناس و جهالهم.

2. مقابلة الانحراف الفكري السائد في المسلمين، كعلماء السلطة و أذنابهم، و لقد تمكن الامام من أن يفرض وجوده، و يهيمن عليهم بفكره، لتفوقه، و بنوره الذي لا يطفأ، اذ أنه تكونت، و أنشئت بذور المذاهب العديدة المختلفة في تلك الظروف، و صار - فيما بعد - لكل مذهب مدرسة خاصة، تمتلك منهجا متمايزا عن غيره.

3. مواجهة الانحراف المتمثل بظاهرة الغلو، و طرد المغالين و ابعادهم عن الوسط الشيعي. [1] .

4. تربية جبل من العلماء في مجالات شتي:

مدرسة الامام الصادق عليه السلام مدرسة العطاء المستمر، و الانتاج الدائم النظري و العملي، في جميع المجالات الفكرية و العقائدية و الفقهية، علي مدي الأعصار و الأزمنة.

نعم، هو المربي الذي قال ابن شهرآشوب قدس سره: «ينقل عنه من العلوم ما لا ينقل عن أحد، و قد جمع أصحاب الحديث أسماء الرواة من الثقات، علي اختلافهم في الآراء و المقالات، و كانوا أربعة آلاف رجل». [2] .

و روي النجاشي باسناده عن الحسن بن علي الوشاء أنه قال: «أدركت في هذا المسجد (يعني مسجد الكوفة) تسعمائة شيخ، كل يقول: حدثني جعفر بن محمد». [3] .



[ صفحه 9]



و كانت مدرسته في داره بالمدينة [4] ، و في المسجد، و أينما وجد، و كان من يرد المدينة من الآفاق في الموسم و غيره يسأله و يأخذ عنه.

و قد تربي علي يديه العلماء و الفقهاء و المتكلمون، و غيرهم، و في جوانب عديدة.

و ما في يدي القارئ الكريم محاولة بسيطة، و دراسة موجزة، عن دور الامام الصادق عليه السلام في بناء الحضارة الاسلامية، كتبناه أداءا لبعض الحقوق الكثيرة المتوجبة علينا، و مزيدا لمعرفة شبابنا بتأريخهم الحافل بالعز و الكرامة، و ذخيرة ليوم لا ينفع فيه مال و لا بنون، الا من أتي الله بقلب سليم.

محمد أمين الأميني الشيرازي

25 شوال المكرم 1422، يوم شهادة الامام الصادق عليه السلام



[ صفحه 11]




پاورقي

[1] انظر ما ورد حول محمد بن أبي زينب مقلاص أبوالخطاب و أصحابه في رجال الكشي: 290 / 509 - 556، و ما ورد في شأن بشار الشعيري فيه أيضا: 398 / 743 - 746، و كذا بالنسبة الي غيرهما، لعنة الله عليهم.

[2] المناقب، 247:4.

[3] رجال النجاشي: 40.

[4] و لقد هدم الوهابيون داره التي كانت تقع بين المسجد النبوي الشريف و البقيع، من دون أن يضعوا لها أية علامة! و كم ذهبت الآثار و المعالم الاسلامية لأجل تحكم هذه العقول الجامدة!.


مقدمة مؤسسه النشر الاسلامي


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين - الرحمن الرحيم - مالك يوم الدين - اياك نعبد و اياك نستعين - اهدنا الصراط المستقيم - صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين - و ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما - و سلام علي آل ياسين.

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين.

لا يخفي علي أي أحد من المسلمين و من رواد العلم و غيرهم منزلة و مكانة الامام أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه أفضل الصلاة و السلام بأنه مشعل الهداية و مصباح الدين الذي انتشر في عصره الاسلام في جميع أرجاء العالم و تشعشعت أضواؤه في أقصي أنحائه و تخرجت من مدارسه الرواة و المحدثون و المتكلمون من العامة و الخاصة، و ليس بامكاننا التعرف علي هذا الشخصية الاسلامية العظيمة حق المعرفة مع هذه الألسنة الكالة و الأقلام العاجزه عن فهمها و معرفتها، فليس لنا الا المرور الخاطف علي حياته عليه السلام.

و لذلك قامت المؤسسة - و لله الحمد - علي طبع كتاب للعلامة المحقق الشيخ محمد الحسين المظفر و هو يدرس حياة الامام الصادق عليه السلام بصورة موجزة مع اشتماله علي كثير من زوايا حياته سلام الله عليه من مدرسته العلمية و تعاليمه و مناظراته و خطبه و أقواله و رواته من العامة و الخاصة.

نسأل الله تعالي ان يوفقنا لنشر الكتب الاسلامية و تقديمها لرواد العلم و الحوزات العلمية، انه ولي التوفيق.

مؤسسه النشر الاسلامي

التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة



[ صفحه 5]




المختار من كلامه


ان كلام أبي عبدالله عليه السلام لا تنزفه الدلاء، و لا تلم به صحائف، و ما اكثر اصوله، و أوفي فروعه، و انما نريد ههنا أن نذكر منه فصولا أربعة، هي: الخطب، و العظات، و الوصايا، و الحكم، فان بها نجعة الرائد و رواء الظمآن، و حياة النفس، اجتهدت في جمعها و اختيارها من خيرة الكتب و صفوة المؤلفات.


في ذكر ولادته


ولد عليه السلام بالمدينة يوم الاثنين سابع عشر من شهر ربيع الأول سنة ثلاث و ثمانين من الهجرة [1] ، و هو اليوم الذي ولد فيه النبي صلي الله عليه وآله و سلم، و هو يوم شريف عظيم البركة، و لم يزل الصالحون من آل محمد عليهم السلام من قديم الأيام يعظمون حقه، و يرعون حرمته، و في صومه فضل كبير و ثواب جزيل، و يستحب فيه الصدقة و زيارة المشاهد المشرفة، و التطوع بالخيرات، و ادخال المسرة علي أهل الايمان [2] .

امه عليه السلام النجيبة الجليلة المكرمة؛ فاطمة المعروفة بأم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر، و امها أسماء بنت عبدالرحمن بن أبي بكر [3] .

قال أبوعبدالله عليه السلام: كانت امي ممن آمنت و اتقت و أحسنت، و الله يحب المحسنين [4] .

و عن عبد الأعلي، قال: رأيت ام فروة تطوف بالكعبة عليها كساء متنكرة،



[ صفحه 150]



فاستلمت الحجر بيدها اليسري، فقال لها رجل: يا أمة الله أخطأت السنة، فقالت: انا لأغنياء عن علمك [5] .

[قال المؤلف:] الذي يظهر من الروايات أن سعيدة المعروفة بالفضل و العبادة كانت مولاة ام فروة و هي التي قال لها الصادق عليه السلام: أسأل الله الذي عرفنيك في الدنيا أن يزوجنيك في الجنة [6] .

أقول: الظاهر أن الرجل كان من فقهاء العامة و كان المعروف بابن خربوذ [7] يعبر عن الصادق عليه السلام بابن المكرمة.

قال المسعودي في اثبات الوصية: و كان أبوها القاسم من ثقات أصحاب علي ابن الحسين عليهماالسلام، و كانت من أتقي نساء زمانها، و روت عن علي بن الحسين عليهماالسلام أحاديث، منها قوله لها: يا ام فروة أني لأدعو لمذنبي شيعتنا في اليوم و الليلة مائة مرة يعني الاستغفار، لأنا نصبر علي ما نعلم، و هم يصبرون علي مالا يعلمون، انتهي [8] .

ولام فروة اخت تعرف بام حكيم كانت زوجة اسحاق العريضي بن عبدالله ابن جعفر بن أبي طالب، ولدت له القاسم و هو رجل جليل كان أميرا علي اليمن، و هو أبو داود بن القاسم المعروف بأبي هاشم الجعفري البغدادي، العالم الورع، الثقة الجليل، الذي أدرك الرضا و بقية الأئمة عليهم السلام، و كان من وكلاء الناحية المقدسة، و لم يكن في آل أبي طالب مثله في علو النسب فانه ينتهي الي عبدالله بن جعفر بن أبي طالب بأبوين، القاسم بن اسحاق، توفي في جمادي الاولي سنة مائتين واحدي و ستين، و كان قبره مشهورا يزار علي ما صرح به المسعودي [9] .



[ صفحه 151]



و لابن عياش كتاب في أخبار أبي هاشم الجعفري، يروي عنه الطبرسي في اعلام الوري [10] .


پاورقي

[1] المناقب لابن شهر آشوب: ج 4 ص 279، و دلائل الامامة: ص 111.

[2] مسار الشيعة: ص 50.

[3] الكافي: ج 1 ص 472 باب مولد أبي عبدالله عليه السلام.

[4] الكافي: ج 1 ص 472 قطعة من ح 1.

[5] الكافي: ج 4 ص 428 ح 6.

[6] الكشي: ص 366 ح 681، و عنه البحار: ج 47 ص 351 ح 56.

[7] كان من أصحاب السجاد و الباقر عليهماالسلام (معجم رجال الحديث: ج 18 ص 228).

[8] اثبات الوصية: ص 154.

[9] مروج الذهب: ج 4 ص 63.

[10] اعلام الوري: ص 333.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

يطيب لي التنويه بجهد المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية الايرانية في دمشق، لعقدها مؤتمرا فكريا حول شخصية الامام جعفر الصادق، و دوره في نشر الفكر الاسلامي، ويطيب لي - في الوقت ذاته - شكر المستشارية الكريمة علي تخصيص دعوة لي للمشاركة باعداد بحث في أحد المحاور التالية:

1- الجانب العلمي و الفكري من شخصية الامام.

2- الجانب الديني و الفقهي من شخصية العظيمة.

3- الجانب الاجتماعي و السياسي من نهجه المتين.

لقد تركت الجانبين الأولين لغيري من الأجلاء الباحثين الذين سأصغي اليهم متمليا من معلوماتهم القيمة المحصورة باختصاصاتهم العلمية و الفكرية و الدينية و الفقهية، ولا أظن بحوثهم تلك الا و ستكون انعكاسا صادقا عن الامام العظيم الذي أعتبره ركنا من أركان الدين، و الفقه، و العلم، و الفكر، و نبراسا



[ صفحه 44]



أساسا في كل روعة يمكننا أن نأخذ منها مبادي ء تركيزية لكل عمل نعتمده لبناء مجتمعنا العظيم.

أما أنا - و حصتي من البحث أرسيتها علي قلمي - فهي الجانب الاجتماعي السياسي، و أني منذ نوطيد العزم شعرت أن العب ء ثقيل علي كاهلي، لأن الاحاطة بعبقري اسمه «الامام جعفر الصادق»، ولو بجانب مجتزي ء من محاورة المتعددة، تتطلب مجهودا معمقا بالادراك.

ان الرجل الملم، و الذي هو الامام الصادق، كان وحده موسوعة علمية، و ان أسبابا و أوتادا جليلة كانت وراء طاقاته التكوينية المتينة، ساهمت في شحن المعارف الوسيعة الي عقله المركز، و ارادته المعتصمة بالمران الأصيل، و نفسيته المبنية من حواشي الفهم المطلق. أشير الي كل ذلك و أنا أحضر نفسي للدخول الي محراب جليل، و في يقيني أن أجعل خشوعي مسعفي، أدفعه أمامي، و أنا علي بوابة المحراب أقول: سبحان الله الذي زين عملاقا من عمالقة خلقه بموهبة بليغة تسورها محيطات الجمال.


الجانب العلمي و الفكري من شخصية الامام الصادق


بسم الله الرحمن الرحيم

لكي ندرك الجانب الفكري و العلمي من شخصية الامام الصادق (ع) لابد لنا من أن نعود قليلا الي ما قبل عصر الصادق، الي عصر أبيه محمد الباقر أولا، ثم الي عصر جده زين العابدين بن علي بن الحسين (ع) ثانيا.

اذ أن حياة الصادق العلمية و الفكرية هي امتداد لحياة أبيه وجده، في هذا الجانب.

فعلي بن الحسين الذي لم تلق شخصيته من الدراسة ما يجب أن تلقاه، و الذي لا يزال دوره في انبعاث العلم الاسلامي في كل نواحي الانبعاث - لا يزال مجهولا.



[ صفحه 178]



ولو كان المجال الآن مجال الحديث عن علي بن الحسين، لأوضحنا الحقيقة كاملة فيما نقوله و لأثبتنا أنه هو أبوالحضارة الاسلامية التي تفجرت علما و فكرا و بحثا و درسا، و كان أساس ذلك كله مدرسته في المدينة، التي أخرجت من أخرجت من رجال العلم، ثم أخرجوا هم من أخرجوا.

و بعد موته تولي أمرها ولده محمد الباقر حتي وصلت الي حفيده جعفر الصادق (ع).

و السبب في أن دور الامام الصادق كان أشهر من دور أبيه و جده، هو أنهما كانا أكثر اضطرارا للابتعاد عن الظهور بسبب ضغط السلطات عليهما ضغطا أدي الي خفاء دورهما، و عدم انطلاقه انطلاقا واسعا في حين أن ظروف الامام الصادق كانت أكثر ملاءمة للبروز و الانطلاق. لأن حياته صادفت ضعف السلطات و انشغالها بنفسها، فالسلطة الأولي كانت ماشية الي الزوال، و السلطة الثانية كانت في بدء التأسيس، فأتاح له ذلك أن يعمل بعيدا عن رقابة السلطة و تضييقها فاتسعت مدرسته وكثر تلاميذه و تنوعت دروسه، و قام لمدرسته بزوغ في غير مقرها في الحجاز لا سيما في العراق.

و من هنا اشتهر دور الصادق أكثر من اشتهار دور أبيه و دور جده، و اني لأدعو جميع محبي الحقيقة الباحثين عنها الي أن يكشفوا عن حياة زين العابدين علي بن الحسين (ع)، و أن يولوا تلك الحياة ما تستحقه من الدراسة، فعند ذلك سيبين لهم فضل مؤسس المدرسة الأول في الاسلام، و سيرون أن سيرته لا تقتصر علي ما هو مشهور منها فقط، و أن تلك السيرة أعمق و أكثر شمولا و أبعد أثرا مما هو معروف.

و قد كان بروز الصادق (ع) ذاك البروز يعود الي تلك القيادة الفكرية التي نصبته علما للفكر و العلم فباشرها علي نطاق واسع مبينا الحقائق العلمية و الاصطلاحات الشرعية و المفاهيم و الأحكام الاسلامية، و هو بهذا يجدد و يبعث الشريعة بعد فترة من الركود الفكري.

و قد اعتزل النشاط السياسي العلني للمستلزمات الظرفية التي عاصرت عهده، في الوقت الذي لم ينفك فيه عن تعضيد الحركات السياسية للثوار الأحرار محاولة منه لا سماع الأمة صوته واظهار سخطه علي الحكم الاستبدادي الفردي، و كشف حقيقته و انحرافه عن القواعد الاسلامية في الحكم و السياسة و التشريع.

لقد استفاد الصادق من ضعف القوي السياسية التي كانت من قبل تضيق عليه و علي الأئمة من آبائه لأن عصره شهد - كما قلنا - ضعف الكيان الأول ثم انهياره، ثم نشاط الكيان الثاني ثم قيامه وسط خضم من المنازعات و الفتن فانشغل الحكام بأمورهم هذه عنه، مما مكنه من فتح أبوابه لطلاب العلم و الحقيقة و جعله علي اتصال مباشر مع الامة يشحنها بمقومات الفكر و الاصلاح و الهداية.

و قد طولب الصادق أن يبايع لبعض بني عمه فأبي فاتهم بالحقد و الحسد فاعتزل و اتخذ مسجد النبي في المدينة مدرسة لم ينشر منها العلم الي جميع الآفاق.



[ صفحه 179]



و أعلنت الثورة العباسية، و الصادق لم يتحول عن رأيه غير أنه تحول الي مسجد أبيه الجامع في الكوفة حيث وجد مجموعة خيرة من طالبي العلم، فاندفع الي نشر المعارف و العلوم فوزع طلابه، بعد أن درس نفسياتهم و اتجاهاتهم و قابلياتهم، فصرف قوما الي الفلسفة و آخرين الي المناظرة، و قوما الي الفقه، و آخرين الي الكيمياء، و هذا الي الطب و ذاك الي رغبته من طلب العلم و الي ما يهوي.

فقد ارتأي الصادق أن السلاح في ذلك الوقت لا يحل مشكلة اجتماعية و لا يرفع ظلامة مظلوم و لا يقلص ظل الزمرة الحاكمة الجائرة.

و قد كان يري أن لا ثورة مع الجهل و لا خنوع مع العلم. و هكذا كان لديه أربعة آلاف طالب، كل يقول درست علي جعفر بن محمد الصادق.

لقد كانت الفترة التي عاشها الصادق فترة مضطربة تتميز بالغليان من ناحية سياسية و اجتماعية، فالي جنب الحركات السياسية المتضاربة، كانت المذاهب العقائدية المختلفة التي ولدت داخل الأمة من أثر الواقع الذي تعيشه آنذاك. فقد كثرت النظريات المنحرفة و اندس بين المسلمين أناس كل هدفهم أن يفسدوا علي المسلمين عقيدتهم و تكاثر الوضاعون من جهة و الغلاة و الملحدون من جهة أخري، و ساهموا جميعا في أبعاد الأمة عن الواقع الاسلامي، و كادت العقيدة الاسلامية و التشريع الاسلامي يضيعان وسط هذه التيارات المتباينة، الي جنب انحراف السلطة و طغيانها.

و قد كان علي الامام الصادق أن يواجه كل ذلك، أن يواجه أسباب الانحراف العقائدي و التشريعي، و أن يواجه الفساد في السلطة، فماذا فعل الصادق؟ و كيف نهض بهذه المسؤولية الضخمة؟

لا شك أن امتلاك الاداة السياسية أمر مهم، و ازالة الأجهزة الفاسدة أمر يسهل انجاز الأهداف الاصلاحية التي يرمي اليها في جميع المجالات، و يضع حدا لكل أنواع الفساد التي ابتليت بها الأمة.

فهل خاض الصادق المعركة السياسية في هذا السبيل؟

و هل استثمر ذلك الظرف في تحقيق هذه الغاية؟

لا لم يفعل ذلك.

فقد ذكر المؤرخون أنه رفض كل العروض التي جاءته من بعض الزعماء السياسيين رفضا باتا شديدا. فقد جاء رسول أبي سلمة الخلال يحمل منه كتابا يذكر فيه للصادق استعداده للدعوة اليه و تخليه عن بني العباس.

فقال الصادق: مالي و لابي سلمة و هو شيعة لغيري، فقال الرجل: اقرأ الكتاب. فقال الصادق أدن السراج مني فادناه، فوضع الكتاب علي النار حتي احترق.

فقال الرسول: ألا تجيبه، قال قد رأيت الجواب، عرف صاحبك بما رأيت.



[ صفحه 180]



و لم يستطع أصحابه أن يحولوا رأيه الي دخول المعركة برغم رغبتهم و الحاحهم فقد كان الوضع الذي عليه الامة من الانقسام السياسي والمذهبي و الاضطراب الفكري الذي يشملها بصورة عامة، يجعل الصادق يجزم مقدما بأن الدخول في معركة كهذه لا يعدو أن يكون مغامرة مؤكدة الفشل، و بالتالي فانه يعرض نفسه و من ثم البقية الباقية من المؤمنين و الفكرة الاسلامية الصحيحة التي يمثلها الي خطر لا حد له و لهذا أبي أن يخوض المعركة بنفسه.

لقد كان الاسلوب و الطريقة التي سلكها الصادق من أدق و أحكم الطرق الاصلاحية، فالصادق ليس من بغاة المغامرة و الظهور، و انما هو مسؤول، و مصلح يريد أن يصل الي الاصلاح، و لهذا رأي علي ضوء الواقع الذي تحياه الأمة، ن يصرف جهده بالدرجة الأولي في عملية ايجابية هامة، رأي أن ينصرف ليقيم الكيان الفكري للاسلام، و لوضع أصول التشريع الاسلامي.

ان الصادق و هو يبني بأحاديثه الشريعة الاسلامية في واقعها النقي الأصيل، و يدلل علي شمولها و استيعابها، و يحملها عددا و يزامن العلماء لم يكتف بذلك بل حرص أيضا علي أن يجعل من مريديه في أقوالهم و أعمالهم و تفكيرهم تجسيدا للفكرة الاسلامية، فقال يخاطبهم: كونوا لنا دعاة صامتين. فقالوا كيف ندعو و نحن صامتون؟ قال تعملون بما أمرناكم به من العمل بطاعة الله، و تعاملون الناس بالصدق و العدل و تؤدون الأمانة و تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر، و ألا يطلع الناس منكم الا علي خير. فاذا رأوا ما أنتم عليه علموا فضل ما عندنا.

و لقد وقف الصادق موقفا شديدا صارما، و باشر بنفسه المعركة الفكرية و عبأ تلاميذه و مريديه في هذا المجال. لقد حارب الخطابية و غيرها من فرق الغلاة حربا لا هوادة فيها و تبرأ من أتباعهم و أنكر غلوهم.

و قد بدأت في عصره تطغي الروح الانهزامية في المجتمع بدعوي الزهد و الايغال في التصوف و الاستغراق فيه لذلك كان الصادق يحث علي الجدية في الحياة و الكفاح من أجل العيش الكريم، فكان من أقواله: «ان الله يحب الجمال و التجمل و يبغض البؤس و التباؤس، فان الله اذا أنعم علي عبده نعمة أحب أن يري أثرها عليه، فقيل له كيف ذلك؟ فقال: ينظف ثوبه و يطيب ريحه و يجصص داره و يكنس اقنيته».

هذا و مرد سلامة الصادق فيما نري الي منهجه البعيد عن العنف في معارضة السلطة، و الي أخذ نفسه بالقصد و الاحتياط التام يدل علي ذلك رده للأموال و رفضه للرسائل التي أمر المنصور بكتابتها اليه و الي غيره من الطالبيين علي لسان أنصارهم لتكون حجة له عليهم.

فالصادق من هذه الناحية منقطع النظير بين الطالبيين. و قد يتوهم متوهم أن منهجه و الحالة هذه كان منهجا سلبيا بالنسبة الي بني عمه الحسن، و الواقع غير ذلك، و من يستبطن أسرار التاريخ و يقف علي روح ذلك العصر يتضح له أن الصادق كان من رابه عقم تلك الثورة علي الدولة العباسية في مرحلة شبابها و عنفوان قوتها و غلبتها، هذا مضافا الي ضعف الطالبيين و أن ثورتهم كانت ثورة محلية في الحجاز و في البصرة



[ صفحه 181]



بعد ذلك، و ان أيدها أهل العلم و الفتوي في العراق و الحجاز.

هذا و بالاضافة الي ما تقدم من توضيح موقف الصادق و شرح منهجه و أنه لم يكن منهجا سلبيا انقطاع الصادق لبث العلم و الأثر النبوي و تأسيس مدرسة أهل البيت في هذا الشأن.

و لعل الميزة الكبري و السمة البارزة لذلك التراث الخالد أنه لم يقتصر علي تفسير القرآن و احكام الفقه و شؤون الدني، بل شمل جوانب متعددة من علوم مختلفة. و أوضح خفايا كثيرة من الحقائق الكونية الغامضة، مما يدل علي أن قصد الصادق كان منهجا نحو قيام حضارة اسلامية متميزة تقوم علي العلم و الفكر فيما تقوم عليه من دعائم و ما تتجه نحوه من أهداف.

و بفضل هذه الكثرة من الروايات و الأمالي و الأحاديث عن الامام الصادق انتشر لدي الناس و في التاريخ اصطلاح المذهب الجعفري و الفقه الجعفري، فكثرة الرواية و كثرة الرواة عن الصادق بالخصوص كانت السبب في هذه النسبة، في حين أن المتحري للحقيقة يعلم أن الفقه هو فقه أهل البيت بأجمعهم.

و تتجلي عظمة الصادق لنا بوضوح حينما نتصور الألوف من المسلمين و هم يفخرون بسماع علمه و حديثه حتي لقد جمع الحفاظ ابن عقدة في كتابه اسماء اربعة آلاف رجل من الثقات رووا عن الصادق.

و كما قال ابن حجر في كتابه (الصواعق): نقل الناس عن جعفر بن محمد من العلوم ما سارت به الركبان وا نتشر في جميع البلدان.

و أول جانب من جوانب المعرفة عني به الامام الصادق هو تفسير القرآن، ثم كان الجانب الثاني من الجوانب التي أوضحها الصادق: علم الفقه و الشريعة، ثم كان جانب الفلسفة ثالث الجوانب التي أولاها الصادق اهتمامه، بالنظر الي ما توارد علي العقل العربي من شبه و شكوك فلسفية نتيجة الاختلاط بالأمم الجديدة الداخلة في الاسلام.

و هناك جانب آخر أولاه الصادق كثيرا من عنايته ألا و هو علم الكيمياء.

يقول الدكتور محمد يحيي الهاشمي فيما يقول في هذا الموضوع: ان أول شبح من أشباح التاريخ الذي يظهر أمامنا في حقل الكيمياء هو جابر بن حيان و يمكننا أن نعد رسائله أول مظهر من مظاهر الكيمياء في المدرسة الاسلامية، و قد اتصل جابر بالامام الصادق و تلقي علم الكيمياء في مدرسته و أصبح هذا الرجل بذلك كيماوي العرب الأول. ثم اعتبر علي مر القرون قمة شامخة في تطور هذا العلم.

و لم يكن جابر هذا استاذ غير الامام الصادق و قد كرر جابر ذكر اسم استاذه في أكثر كتبه و بتعابير مختلفة.

و قد كان مقر مدرسة الصادق في المدينة، و كانت الدروس تلقي في المسجد و أحيانا في بيت الامام. ثم كانت لها فروع في أرجاء العالم الاسلامي. و أهم فرع لها هو فرع العراق في الكوفة، ففي مسجد الكوفة كان



[ صفحه 182]



يحتشد الطلاب و شيوخهم، و لقد حدث أحد الرواة قائلا عن مسجد الكوفة: سمعت في هذا المسجد تسعمائة شيخ، كل يقول: حدثني جعفر بن محمد.

و قد كان الامام يتعهد فرع الكوفة بنفسه فيأتي من المدينة الي الكوفة ليشرف علي سير الدراسة و يشارك في التدريس، و أحاديث زياراته للعراق مستفيضة في كتب التاريخ.

ومن أهم انجازات الصادق في تاريخ الحضارة الاسلامية، هي دعوته الي التأليف، فقد كان التأليف و التدوين حتي عهد الصادق في ركود و همود لأسباب ليس هنا مكان ذكرها.

و من الأنصاف أن نقول أن محاولة قام بها عمر بن عبدالعزيز للدعوة الي التأليف، و قدكان يمكن لهذه الدعوة أن تنجح لولا قصر مدة خلافته.

و بقي الأمر كذلك حتي جاء عهد الصادق فتفرغ لهذا الأمر و دعا تلاميذه و خريجي مدرسته الي التأليف، فكان يقول لأصحابه: اكتبوا فانكم لا تحفظون حتي تكتبوا. و قال للمفضل بن عمر: اكتب و بث علمك في اخوانك فان مت فورث كتبك بنيك. و كان يكرر قوله: احتفظوا بكتبكم فانك سوف تحتاجون اليها.

فأقبل أصحاب الامام علي تدوين العلوم التي تلقوها في مدرسته، فألب ابان بن تغلب في (معاني القرآن) و (كتاب القرآن). و ألف المفضل بن عمر كتاب (التوحيد). و ألف جابر بن حيان في علم الكيمياء. و ألف غيرهم في علوم أخري، و من أشهرهم: زرارة، و أبوبصير، و محمد بن مسلم، و اسماعيل بن أبي خالد، حتي لقد بلغ عدد المؤلفات أربعمائة كتاب لأربعمائة مؤلف.

و المبادي ء الكبري التي اعتمدها الصادق هي:

1- كل ما فيه خير للجميع فهو حلال، و كل من اضطر الي شي ء فهو له مباح، فالجائع الذي تضيق به سبل العيش لا يعاقب علي السرقة. و المدين الذي يعجز عن الوفاء لا يحبس و لا يحجز له ما لابدله منه من مسكن و مأكل و ملبس.

2- لكل بالغ عاقل صفة ذاتية تؤهل للالزام و الالتزام بما له و ما عليه.

و الشرط الرئيسي لصحة الالزام و الالتزام أن يكون العمل حقا للملتزم و سائغا في نفسه لا يستدعي ضررا علي من ألزم أو التزم و لا علي غيرهما. فكل معاهدة تخرج عن اختصاص المتعاهدين أو تضربهما أو بأحدهما أو بغيرهما أو تكون مجهولة الحقيقة فهي تضليل يجب الغاؤها، وكل تجارة أوزراعة أو صناعة فيها شائبة الضرر فهي فاسدة. و كل من نذر أو أقسم أو عاهد الله أن يفعل ما يضربه أو بغيره فنذره و قسمه و عهده لغو.



[ صفحه 183]



3- في الفقه: شدد في الطلاق و اشترط فيه حضور شاهدين عدلين، و أن يجري عند مرجع صالح بصيغة معينة، و ضيق دائرته الي أقصي الحدود بفرضه القيود الصارمة علي المطلق و المطلقة و صيغة الطلاق و شهوده و لم يجز وقوع الطلاق ثلاثا بلفظ واحد.

و في القضايا الأخري لم يأخذ بالقياس و أجاز الوصية لوارث و اعتمد في الارث قاعدة الأقرب فالأقرب فجعل الأولاد و الآباء أولي بالارث من الأخوة و الأجداد. و الأخوة أولي من الأعمام و الأخوال. فالبنت عنده تحجب عمها كما يحجبه الابن من غير فرق وكذلك اعتمد نفس القاعدة في النفقات.

4- الثقة بالانسان. فقد جاء في أقواله: «بني الانسان علي خصال فهما بني عليه فانه لا يبني علي الخيانة و الكذب، كل من يدين بدين يرتب علي أعماله آثار الصحة مادامت موافقة لما يعتقد و ان خالفت الاسلام».

5- شجبه للعصبية العمياء، و تحديده مقياسا لها بقوله الرائع: ليس من العصبية «أن تحب أخاك، ولكن العصبية أن تري شرار قومك خيرا من خيار غيرهم».

و لا يفوتنا في النهاية أن نشير الي تشجيعه للأدب و رعايته للشعر فقد عاش في ظله من الشعراء أمثال: السيد الحميري و أشجع السلمي و الكميت و ابنه المستهل وأخوه الورد و أبوهريرة الأبار و أبوهريرة العجلي و جعفر بن عفان و العبدي وسليمان بن فتة العددي و سديف و ابراهيم بن هرفة و منصور النمري.

علي أنه هو نفسه كان يقول الشعر و من قوله هذا البيت الذي يدل علي الحياة العلمية التي كان يحياها مع تلاميذه بين الاملاء و التدوين و التأليف مما لابد منه يومذاك من وصول المداد الي الأنامل و الأيدي و الملابس:



لا تجزعن من المداد فانه

عطر الرجال و حلية الآداب



ولما مات و حمل الي البقيع أنشد أبوهريرة العجلي:



أقول و قد راحوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتن



أتدرون ماذا تحملون الي الثري

بشيرا ثوي من رأس علياء شاهن



[ صفحه 184]




المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الذي من علينا بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم دون الأمم الماضية و القرون السالفة، و الصلاة و السلام علي محمد أمين الله علي وحيه، و نجيبه من خلقه و صفيه من عباده، امام الرحمة، و قائد الخير و مفتاح البركة [1] و علي آله الطيبين الطاهرين (أزمة الحق، و أعلام الدين، والسنة الصدق) [2] و (شجرة النبوة، و محط الرسالة، و مختلف الملائكة و معادن العلم، و ينابيع الحكم) [3] .

و السلام عليكم أيها سادة المؤتمرون و رحمة الله و بركاته.

و بعد...

فمن خلال المتابعة لسيرة حفيد النبي صلي الله عليه و آله و سلم، الامام أبي عبدالله جعفر ابن محمد الصادق



[ صفحه 208]



عليه السلام تتكشف خطة عمل اصلاحي واسعة، غنية في مضمونها و شكلها، حية في أهدافها غضة في أساليبها و أدوات عملها..

و هي لا تشكل تراثا يأنس المتتبع التاريخي في قراءته و استنطاقه كما يتعامل مع التراث الحضاري أو الأدبي أو ما اليه، و انما تحمل تجربة الامام الصادق عليه السلام بين جوانبها الخير و العطاء و الخصب و تقدم لأجيال المسلمين أطروحة عمل اجتماعي وثقافي و سياسي متكاملة تغني المسيرة و تلهم السائرين و تهدي الصالحين العاملين.

و في هذا البحث الذي أسميته (الحركة التغييرية عند الامام الصادق عليه السلام) التقيت مع معالم راسخة لهذه التجربة الرائدة أوجزها بين أيديكم ايجازا، علي أن هذا البحث قد بسط الحديث في تلك المعالم، و ان لم يدع أنه قد أحاط الا بالجوانب العريضة البارزة من حركة الامام التغييرية:

فما هي تلك المعالم الأساسية للتجربة الاصلاحية الكبري التي انتهجها صادق أهل البيت عليهم السلام؟


پاورقي

[1] فقرات من الدعاء الثاني من أدعية الصحيفة السجادية.

[2] نهج البلاغة خطبة رقم 87.

[3] نهج البلاغة خطبة رقم 109.


السياسية التربوية


بسم الله الرحمن الرحيم

هل ثمة علاقة بين السياسة و التربية؟ و اذا وجدت، ما هي طبيعتها؟ هل هي تفعيلية؟ أم هي علاقة امضائية؟ أم تنموية؟ أم تقاطعية؟ بمعني التلاقي في محور و الافتراق في باق المحاور. أم بيئوية؛ تخضع لعوامل داخلية كليا أو جزيئا في تأهيلها لمنطق الترابط الداخل في تأثيرات البيئة تلك؟ أم تداخلية تقتضيها طبيعة تداخل الحاجات؟ أم تلقيحية انجابية؟.. و اذا صح هذا، كيف نتصور طبيعة هذا المولود و علاقته بأبويه - ان صح التعبير؟ أم أن العلاقة مرحلية بسيطة شفافة و عابرة لا تستحق الاهتمام أو الانتباه؟... و بالتالي فهي هامشية يقتضي اهمالها؟ أم مرحلية أصيلة أو مشاركة في التأصيل و التأهيل؟ لأن المشاركة بهذا المعني تدخل، و التدخل ذو حدين: اما أن يكون بانيا أو هادما، و عليه يقتضي التمحيص حقيقة المتدخل بعدا و عمقا... و لزوم هذا يظهر بعد التدقيق في هويتي: «سياسة» و «تربية». و ماذا عن التدقيق في الهويتين؟.. و بروز النتوءات في هذه الأثناء محبط أم حافز؟ و الاحباط ملزم بالتسليم دون اعتراض؟ أم داع الي الكمون؟... و هل هذا يحمل معني القيمومة لمصلحة المحبط أم المحبط؟ و الحافز في أي حقل ينمو و يتوالد؟... في حقل الذات؟ أم في الحقل العام؟ و في هذه الحال، هل ينشأ صراع بين الذات و غيرها؟



[ صفحه 360]



ماذا ينتج في الحالين؟ هل تدعو الحاجة الي تدخل آخر لبعض المفردات؟ و هل ما يحدث في عالم الناس يحدث في عالم المفردات أيضا؟ و اذا كانت حقا أصيلة، هل هي انصهارية توحيدية الي حد ضياع المعالم في كليهما... بحيث يلغيهما استقلال الجزء؟.. وهب أن التدخل مطلوب؟ فمن الجدير بحمل هذا العب ء؟ واحدة من فئة؟ أم واحدة بفئة؟ أم واحدة مجردة عن المتعلقين و المتعلقات؟ و أي من هذه الواحدات أو تلك هل بامكانها أو من شأنها أن تكون موضوعية تقوم بدورها دون تدخل الذات؟ و في هذه الحال، ما يصدر عنها: لها أم عليها؟ أم لمصلحة الجهة صاحبة الحاجة الي التدخل؟ أم أنها تتحول بفعل تدخلها الي شريك له و عليه؟ و اذا صارت شريكا؟ هل تنزع عنها صفة المتدخل؟ حيال هذا - و هول قليل من كثير - ألا تتشابك الخطوط و تتداخل الألوان تداخلا يصعب معه التمييز فضلا عن الفرز و التوظيب و تحديد الخانات؟ و من هنا مست الحاجة لذوي الخبرة المؤهلة للتعاطي مع الأحداث تعاطيا بانيا و حاميا... و لما قلوا الي حد التلاشي، وقع الخلل، و أطل برأسه زور الادعاء مموها، مطليا، براقا حتي استحكم و تحكم، ثم استشرس... من كرس هذا الواقع: تشابك الخطوط و تداخل الألوان أم موضوعية الحاجة أم لا ذي و لا تلك و انما طبيعة الحركة التي اقتضتها الحاجة الي التوظيب؟ أم أن التماس و الاحتكاك بين فصائل المفردات. انبثق عنه وقع آخر؟ و نظرا لغياب ذوي الخبرة أو ندرتهم وقعت الواقعة؟ و اذا كانت الحاجة موضوعية فهي أساس، و أدعياء البناء هدد البيت، أنذرهم بأن السقف سيخر عليهم من فوقهم... هذه حقيقة أم ادعاء؟ ان كانت هذه حقيقة، فأين مصاديقها؟ أو كانت ادعاء؟ فالادعاء روحه الدليل فأين هو؟ و طبيعة الحركة التي اقتضتها الحاجة الي التوظيب، هل هي حركة ذاتية؟ أم أنها تتحرك بفعل قوة خارجة عنها تماما؟ و ان وجدت هذه القوة. ما هي حدودها و أبعادها و تطلعاتها؟... و سواء علينا اتسعت التساؤلات، ثم امتدت و انتشرت أم تقلصت و قلت ثم تقوقعت، فالنتيجة ربما كانت واحدة، و هي حقا كذلك، و هي أنها؟ (أي الحركة التي اقتضتها الحاجة الي التوظيب) فقدت استقلالها، فهي بالتالي ليست مسؤولة عن النتائج... في هذه الحال، هل هي لومة، لأنها لم تحافظ علي استقلالها؟ أم ملومة لأن تفاعلها أخل بتوازنها فضاع منها الاستقلال؟ أم أنها ليست مسؤولة لأنها لا تملك القدرة علي مواجهة الوافد ان لم نقل الغازي الذي أزال تحصيناتها، و تركها تتقبل كل ما يلقي اليها أو عليها باعتراضات واهمة؟ من هنا يكون ظهور العوارض الوبائية أمرا طبيعيا جدا، لأن صانع الأجواء و المتحكم بالمناخ هوذا. و الهواء الذي يجود به ملوث يتحكم بمؤهلات الجسد الي هنا..

و اذا فقدنا السند الذي يدعم ايجابا أو سلبا كلما مر، أو بعضه، نسأل: هل من مسافة بين السياسة و التربية؟ ما هي حقيقتها؟ امتدادية مزامية معقدة؟ و هل لها آلة قياس؟ و هل بعدهما تقابلي لا لقاء فيه؟ و اذا لم يكن كذلك، هل بالامكان تقريب المسافة و لم الشمل؟ و هل التقريب - ان حصل - يغري بتوحيد البيئتين؟ و العامل في هذا الحقل، مهمته صعبة أم مستحيلة؟ و اذا كانت صعبة ما هي أسباب الصعوبة فيها؟ هل تدرك؟ متي؟ كيف؟ الخ... و حتي لا نضيع في رحاب التساؤلات و هي ولود. نطرق باب اللغة



[ صفحه 361]



عله يسلك بنا طريقا قاصدا. فاللغة ملاذ، و عندها كلمة السر و بيدها المفتاح.. ها هي تفتح لنا الباب علي مصراعيه، لتطلعنا علي:

أ - السوس: الطبع و الخلق و السجية يقال الفصاحة من سوسه أي من طبعه.

ب- السوس: الأصل. ج - السوس: العث.

السوس: مصدر ساس - يساس و يسوس سوسا الطعام اذا وقع فيه السوس.

السوس: الرياسة، يقال ساسوهم اذا رأسوهم. ساس الأمر سياسة اذا قام به سوس الرجل أمور الناس، اذا امتلك أمرهم.

فلان مجرب قد ساس و سيس عليه أي أدب و أدب. يقول الحطيئة:



لقد سوست أمر بنيك حتي

تركتهم أدق من الطحين



السياسة: القيام علي الشي ء بما يصلحه.

السياسة: فعل السائس. يقال هو يسوس الدواب. اذا قام عليها و أراضها. و الوالي يسوس رعيته. سوس فلان لفلان أمرا، أي روضه و ذلله.

أظن هذا كافيا لنري في ضوئه و بدون أدني جهد أن الحوائل بين هذه المفردات و مضامينها المعنوية واهية جدا، ان لم نقل معدومة، ليس من شأنها أن تكون حوائل طبيعية ذات محاور يمكن تسميتها حدودا بين كيانين. اذن لا ترجي لعون أو مدد.

معرفة الأسباب لا تحتاج الي شرح لوضوحها، و عليه فانها تساعد العامل علي التوحيد الوظيفي للمخلوق المتكامل هيكلا و أجهزة... فالآصرة التي تشد ساس الطعام الي ساس الأمر كما يقول الحطيئة:



لقد سوست أمر بنيك حتي

تركتهم أدق من الطحين



تشبه الي حد بعيد أواصر أعضاء الجسد الواحد. فالسوس اذا دخل الخشب مثلا يعمل علي تحويل حقيقته و قلبها الي حقيقة أخري، يصبح الخشب طحينا بالجد و الجهد و الكد و المواظبة، فعمل السوس في المادة كعمل السياسي و السائس اللذين يتجهان الي الطبائع فيحولانها و يغيران حقيقتها متجهين بها الي ما يصلحها. فالسياسة هي القيام علي الشي ء بما يصلحه - كما مر - حتي صار - بفضل السياسة - الجامع أليفا، و الشارد قريبا و معينا و سلسا و منقادا و العذار وفيا، و الرافض متقبلا و مستسيغا.

هذه بعض عطاءات السياسي، فالسياسة بهذا المنظار، و هو الحق - توضع في خانة المقدسات، و السياسي عامل مقدس في هذا الحقل... و ما يؤسف له هو أن تهتك حرمة هذه الكلمة، ثم يعتدي علي عفتها و تبتذل بدل أن تحمي بالغوالي صارت رديفا لمعظم الأوبئة الاجتماعية، و نحن بهذه المناسبة نستثني السياسيين الأفذاذ الذين حافظوا علي شرف السياسة من أن يذال، و صانوا كرامتها بما قدموا و يقدمون.



[ صفحه 362]



السياسيون عاملون مجدون انقلابيون موضوعيون وظيفتهم أن يستأصلوا الشر من نفس الشرير ليجعلوا منه انسانا صالحا، و هذه مهمة عسيرة، من هنا اكتسبت شرفها و الكرامة.

رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) حينما دخل مكة فاتحا. دخلها سياسيا و فاتحا، قوله (ص): [اذهبوا فأنتم الطلقاء] أري من خلال مفرداتها برنامجا سياسيا ضخما يحمله الي كل من ضاع أو التبس عليه الطريق... و الحسين (ع) حينما دخل كربلاء دخلها سياسيا و فاتحا: سياسيا باعتباره الفكرة التي دخل بها رسول الله (ص) مكة المكرة مجسدة. أما أصحابه فهم الذين سموا الي مستوي الفكرة، لذلك ماتوا في سبيلها، أقول ماتوا تجوزا، انهم حقيقة انقلابيون تحولوا عن حقيقتهم الترابية، و حطموا صنم ال «أنا» في ذواتهم فاستحالوا منارات، لأنهم انقلبوا علي حقيقتهم الترابية و سجايا الأنانية و حولوها الي حقيقة أخري مغايرة لذلك سماهم الله أحياء (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون).

و السياسة بهذا المنظار هي القيام علي الشي ء بما يصلحه - كما تقول اللغة - يكون ذلك اذا لم تتنازع السياسي عوامل خارجة عن موضوعية واجبه... هذه العوامل هي أعراض مرضية، و لكنها ذات رسالة بمضامين مدروسة، فان لم تعالج بالسرعة المطلوبة، حولت القاعدة استثناء.

من هنا، وجب أن يكون المبضع بيد الجراح لا الجزار، لأن لكل منهما طبيعة مغايرة، فاختلاف الوظائف و تداخلها يلغي المطلوب و يطمس الحقيقة، و اختلاط الألوان يخلق لونا آخر مخالفا تماما لكل من الألوان الممزوجة، لذلك اختلاط الوظائف القائم علي التداخل الغوغائي، اذن، انه اعتداء... و سنن المعتدي و قوانينه قائمة علي عدم الاعتراف بشي ء سوي الذات. و هذا من قبيل جنون الخلايا، لذا مست الحاجة الي التربية القائمة علي قواعد لم تمسسها ال «أنا» بأذي... و الادعاء القائل بأن البيئة بكل تفصيلاتها، و بكافة حيثياتها هي التي تكون طبيعة الأفراد و الجماعات و توجه سلوكها و تحدد أنماط أهدافها فيه نظر، لأنه قائم علي قواعد مادية بحتة، تغفل الروح و تلغي دورها، بل لا تعترف بها مطلقا. لذا لم تكتب له الحياة بغير المنشطات، فكان تنفسه اصطناعيا يلغي الحياة الطبيعية و لا يمنحها، و هذا ما بدأ يتم فعلا.

و بالعودة الي استدعاء المفردات نستفتيها بعيدا عن أي استطراد، ننظر فيما ورد عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): [أدبني ربي فأحسن تأديبي و ربيت في بني سعد] و فيما استعمله الزجاج في الله - عزوجل - فقال: [ان هذا القرآن مأدبة الله في الأرض، فتعلموا من مأدبته] يعني مدعاته...

«المأدبة من الأدب، و يقال للبعير اذا ذلل أديب و مؤدب. يقول مزاحم العقيلي:



و هن يصرفن النوي بين عالج

و نجران تصريف البعير المذلل



نري أدب - ربي - ساس وسيس عليه - مأدبة الخ... نراها تضامينة فربا الشي ء مثلا زاد و نما يقول مسكين الدارمي:



ثلاثة أملاك ربوا في سجورنا

فهل قائل حقا كمن هو كاذب



[ صفحه 363]



و يقول ابن الأعرابي:



فمن يك سائلا عني فاني

بمكة منزلي و بها ربيت



ينتج عما تقدم:

1- أن الزيادة و النمو في (ربا) ليستا دائما صحيحتين (و ما أوتيتم من ربا ليربوا في أموال الناس لا يربو عند الله) و النمو غير الطبيعي نتائجه معلومة.

2- لا يكون النمو صحيا. الا في اطار التنامي الطبيعي غير العدواني. و لا يتأتي ذلك لا ضمن برنامج ناجح داخل في اطار معد لمصلحة جميع الأفرقاء ان صح التعبير. و ما تراعي فيه خلايا الجسد ينسحب علي الأفراد بنفوسها باعتبارها جميعا خلايا للجسم الاجتماعي الكبير. و العلائق التضامنية التي لاحظناها في ساس وسيس عليه و أدب و مأدبة و ربا من حيث اللغة، و القائمة علي أساس مصلحة الجسم الواحد مدرسة ولكنها مهملة ببرامجها الاصلاحية و تطلعاتها المستقبلية، لذا نري الانسان منذ قابيل و هابيل يبحث عن حتفه بظلفه، و نداءات الاصلاح التي تخرج علينا بين الحين و الآخر منذ فجر التاريخ حتي عصرنا الحاضر خارجة في معظمها من الحناجر فقط لذا لم تكتب لها الحياة، و هي بالتالي غازات سامة تلوث الأجواء و تكم الأفواه و تعمل علي خنق كل الأصوات الأصيلة المجردة من المؤثرات الخارجية، و نزع رداء الأصالة عنها و تحويل حقيقتها للتدخل القائم علي مبدأ الاستحواز و طمس المعالم.

و الصراع القائم بين الأصالة و الزيف وجه من وجوه هذا التدخل الملقي بكلكله علي صدر المجتمع الانساني.

ان الانتفاضات التي نراها تحدث دائما في وجه ذلك الغول دلائل عافية و مواد مشعة ولكنها ليست مميتة للغول ذاك أو مهددة لمشاريعه علي الأقل. و مع هذا فهي لا تكف عن المواجهة بما تملك من امكانات مطوقة ولكنها فاعلة علي محدوديتها، و فاعليتها هذه مهددة دائما من اتحادات القوي العاملة علي ترسيخ أقدام المادة و تتويجها ملكة مالكة يجبي كل شي ء لها و باسمها، و هي صاحبة الحق في التوزيع حسب مقتضيات طبيعتها المادية، حيث يكون التآكل و التنامي بالاستحواذ الفارض كل أشكال الأنانية و أنماطها لحساب الجسد و اهمال كل ما سواه، لأنه بمقتضي ذلك مشدود شدا الي مزاولة تلك المهنة و لعب ذلك الدور باعتبارها أمرا طبيعيا جدا.

و الانهيارات الضخمة و الكوارث الكبري و الأوبئة الفتاكة التي تحدث في أجوائه لا تعنيه بل تغنيه آنيا.

و بما أنه لا يملك باصرة تخوله الرؤية ولو علي مسافة قريبة، فهو فرح محبور... و تجربة قابيل مع هابيل أول أمثلتها. و باكورة مصاديقها... و الأخ الذي ضاق بمرأي أخيه، و قد تحول الي جثة لم يكن الندم باعث ضيقه... الندم الذي تعقبه التوبة... بل لأنه عجز عن تغطية جريمته لأنها شاهد ناطق، لا يحتاج



[ صفحه 364]



معه الادعاء الي شهود الحال... من هنا كانت جريمة قابيل طعنة في مصدر أول مشروع الهي علي الأرض... و ملاحقة خنجر الجريمة للكوادر الالهية أمر طبيعي جدا، لأن الصراع القائم بينهما صراع بين ملتين. لذلك نري أن رسل الله لا تهادن و لا تحمل مشروعا وسطا ترضي بها جنود الشيطان، و ترضي بها نفسها في آن: قل يا أيها الكافرون، لا أعبد ما تعبدون لأن هذا مخالف لطبيعة كل منهما من حيث التنشئة و التأديب، فمن أدبه ربه لا يصغي لمؤدب آخر، و بالتالي فهو لا يصافحه، الا اذا خضع للحجر الصحي و قبل عمل المؤدب الأصيل... مستسلما لمبضع جراح النجاة...

و بالاستماع الي باب علم مدينة رسول الله (ص) محاورا عمرو بن ود: قل: أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله، و عندما رفض عمرو الغرض الأول قال له: ارجع بجيشك عن رسول الله. و يستمر عمرو رافضا. و يكون الأمر الذي لا مفر منه و هو اللجوء الي المبضع... بالاستعماع الي هذا نلاحظ الأسلوب التربوي المتدرج الذي يحمل المبرر في اللجوء الي استعمال آخر الدواء.. انها طبيعة كل رسالي تخرج من مدرسة الهية طابعها و أسلوبها و وسائل ايضاحها و معلومها وحدة منتخبة. و علي (ع) واحد من حملة المشروع الالهي الي الناس و مهندسي بنائه القائم علي تقوي من الله و رضوان (أفمن أسس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خير أم من أسس بنيانه علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم و الله لا يهدي القوم الظالمين - لا يزال بنيانهم الذي بنوا ريبة في قلوبهم الا أن تقطع قلوبهم والله عليم حكيم) (التوبة 110 - 109)

فالبناء في ضوء هذا و الأساس و أساليب اقامته عليه كلها وحدة متراصة و عمل متكامل له غاية و أسلوب مولود من رحم الغاية عينها. و حركة العمل في تأسيسه مشتقة من غاية بنائه أيضا، و لو لم يكن الأمر كذلك لما أمر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بهدم مسجد ضرار مع أنه مسجد من حيث العنوان. و لما انعكس مبرر وجوده وحب هدمه. لا يزال بنيانهم الذي بنوا ريبة في قلوبهم أو تقطع قلوب بناته أي أن تتبدل الغاية الزئبقية فتعدو مع العادين خلف سراب خادع... أو ليست الدنيا سرابا؟ لكن امتلاكها عندهم غاية، و العدو خلفها مموها بالعناوين اللابسة لكل حالة لبوسها واضح... و تتتابع الأدوار و تتلاحق المشاهد فوق خشبة المسرح و الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا. ماتوا أي حيل بينهم و بين ملذات الفانية و ذهب حسهم بالاستمتاع بها ليفتحوا عيونهم علي عالم آخر طالما و عدوا به، و قدمت اليهم عنه صور ناطقة تكاد تلمسها بالحس و تتقراها باللمس، و لما لم تنلها أفواههم بالقضم و الخضم قالوا «ان نفيرا من ألف دين لأجدر» حتي اذا رأوها في أخراهم عضوا يد الندم و تمنوا العودة الي حيث كانوا قال رب أرجعون أعمل صالحا فيما تركت... و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه... انها الطبيعة التي ترعرعت و نمت ثم ربت المشاريع المضادة للمشروع الالهي، تشحذ سيفها علي عنقه بدعوي المحافظة عليه و حفظه. و المعركة كانت و ما زالت و ستبقي و بالرغم من عدم التكافؤ المادي يظل صمود الأصالة متحديا: بدر - كربلاء - فلسطين و سائر



[ صفحه 365]



الأراضي الاسلامية و العربية المحتلة، كذلك بيتي العزيز في الجنوب. كل هذه اسماء متعددة لمسمي واحد هو المشروع الالهي في مواجهة العدوان علي الانسان.

و لم يكن ذلك ليحدث، لو أن للتربية الرائدة دورا في تأصيل الانسان، أيا كان و متي و أني وجد.

و لما كان الانسان هو الغاية و هو الوسيلة في أن تشابهت الصور، و موهت المفاهيم و تحول الحبل الي حبائل، و كاد يضيع كل شي ء لولا قوة الجذب في حقول الأصيلين و استطالة النور و شموليته عند حماة المشروع الالهي للاذ الانسان بالعجز و صار كمن هملا.. و الامام جعفر بن محمد الصادق (ع) مصباح ذاتي التوقد علي مصباح الشك قطعها باليقين يقدم المشروع كاملا واضحا معقما صحيا، فمن الامام الصادق (ع)، بل من أنا؟ نكرة أنا، رأس المعارف هو، المعرفة لا تحتاج الي تعريف، انما تعرف النكرات، و النكرة تعرف باضافتها الي المعرفة، فصلوات الله و سلامه عليك حين جعلتني معروفا بك لا معرفا عليك.

الامام جعفر بن محمد الصادق

أبوه: الامام محمد الباقر خامس أئمة أهل البيت (ع) نهض بأعباء الامامة في ظروف و غير مواتية، بل مستحيلة علي غيره، فالسنوات الأربع التي عاشها مع جده السبط كافية لأن تغري بالناشي ء. لكن الصورة الحقيقة ظلت تكبر و تكبر الي أن تحولت مدارس، كربلاء أبرز معاهدها و وسائل ايضاحها و السجاد أبوه معلمها الأول أعطاه كلمة السر و عهد اليه برعايتها و سلمه مفاتيحها ثم رحل مطمئنا، وحسبك بالباقر (ع) أبا للصادق (ع) و كفي.

أمه: فروة بنت القاسم بن محمد. و يروي صاحب البحار عن الجعفي أن اسمها فاطمة. و أيا تكن فحسبها أن تكون له أما.

ولادته: الشريفة كانت في المدينة المنورة سنة ثمانين أو ثلاث و ثمانين من الهجرة.

وفاته: لحق بالرفيق الأعلي و له من العمر خمس و ستون سنة أو ثمان و ستون... مات مسموما في عنب أيام المنصور.. دفن في البقيع. فسلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حيا.

ظروف ولاته: شهدت البلاد الاسلامية بعد استشهاد الامام الحسين (ع) مخاضا ضاريا و عواصف عاتية أنذرت الحكم الأموي بالاستئصال.. تجلت ارهاصاته بالانتفاضات الدموية التي كانت تحدث في غير مكان... صحيح أن أفواه قيادييها كانت تكم و أصواتهم تخنق و يختم عليها بأبشع وسائل القمع و أفظع أساليب العنف. بيد أنها لم تكن لتجدي أو ترهب. فقد كانت علي قسوتها تحمل بذور فنائها. انها حشرجات محتضر و تخبطات غريق يائس أرعبه عنف الموج و زلزلة صخب التيار.. فهذا معاوية بن يزيد يري الحق و أهله محاربين فيعتزل... و الأيام التي تلت استخلافه لم تحمل عنه اشارة رضي بما عهد اليه



[ صفحه 366]



به... اذ لم يصل بالناس و لم يخرج اليهم الا مرة واحدة ألقي فيها خطبته الشهيرة التي أماط فيها اللثام عن كل شي ء و دل صراحة علي أصحاب الحق، و حدد المغتصبين بالأسماء و بلا مواربة ثم لزم بيته الي أن قضي و هو في ريعان شبابه لم يبلغ الرابعة و العشرين ربيعا... حضر دفنه مروان.

سأل الناس: «أتدرون من دفنتم؟!» نعم، معاوية بن يزيد. ثم يعقب مروان قائلا: «نعم هو أبوليلي الذي يقول فيه الفزاري:



اني أري فتنة تغلي مراجلها

و الملك بعد أبي ليلي لمن غلبا



بدا من سؤاله و تعقيبه أنه يمد عنقه الي الخلافة و يتحلب فمه لمطير ضرعها، و قد تأتي له ذلك، الا أن دخوله في هذا الأتون ما عتم أن صهره... قتلته زوجته أم خالد بن يزيد...

لا شك أن ذهابه لم يحل مشكلة الأمويين، كما أن مجي ء عبداللملك لم يساهم في حلحلتها أيضا، بل زادها تعقيدا.

الأجواء علي تلبدها و الانتقام المتبادل سيد الموقف، و الرعب ملق بثقله علي صدور العباد و البلاد... الأيام حبلي بالأحداث... و كل شي ء وارد و الأمة يدها علي قلبها.. لا تدري الي ما يكون مصيرها تتهيأ للقفز في المجهول... تتلاعب بأعصابها النأمة.. و تقلق و هم اطمئنانها هبة نسيم...

في خضم تلك المرعبات من عهد عبدالملك، ولد الامام الصادق (ع) محاطا بسورين عظيمين من ورثة علم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) علما و أخلاقا و أسلوب عمل... بيته مدرسته و مسجده و محور تحركه، فيه تعلم و علم و صلي و صام.. و هذا الكنف النبوي الحاني من الأبوين الجليلين كاف لتعقيم الأجواء للمولود السعيد... تنفس مل ء رئتيه هواء نقيا مشبعا بالايمان و العلم المحصن.

فالامام زين العابدين (ع) الذي شهد واقعة الطف، وقرأ في ضوئها، حمل مائدته العامرة بشتي الألوان الموروثة و المكتسبة الي الحفيد، يأخذ منها ما غذي نفسه الشريفة و أغني تطلعه لاستشراف الأبعاد... و الجد يعد الحفيد للنهوض بما ينتظره من أعباء، اعدادا مبنيا علي قواعد معصومة أهلت الناشي ء للمهمة الصعبة تأهيلا يستحيل علي غيره.

فكانت السنوات التسع التي عاشها مع أبيه الباقر (ع) مرحلة تخريج من مدرسة النبوة. لتكون المواجهة بحجم المهمة التي تمخر بحر المستحيل بالسلاح الذي ورثه كابرا عن كابر، فالمراحل الصعبة و المسافة الزمنية الطويلة التي ربت علي ثلاث و أربعين سنة منذ عبدالملك حتي يزيد بن الوليد كانت كلها علقما و جحيما و سلاسل تتنفس لهبا، قطعها الامام الصادق (ع) ظافرا مستسهلا صعابها في سبيل ادراك المني و تحقيق الهدف... قطعها بالحكمة و الأناة و الصبر و البصيرة الثاقبة التي اخترقت حجب الزمن ودلت علي ما سيكون...



[ صفحه 367]



مافت في عضده شتم من كان رسول الله (ص) بمنزلة هارون من موسي.. مر الأذي اللاحق بشيعتهم كان قوة و حافزا... مدركا أن القمع وسيلة الخائف و حشرجة المحتضر... فدم السبط الشهيد الذي عبوه ظامئين للمزيد من دماء آل محمد (ص) صار براكين مستأصلة و الخنجر الذي حز وريد النبوة ارتد الي عنق الجزار...

المشاهد تتلاحق علي مسارح الزعامة الغاية.. نشاهدها فصلا فصلا ما أثاره أي منها لأنه عالم به قبل أن يكون، و هو متأكد أنهم بها ينتحرون... متأكد من زوالها لأنها غاية. و هو يخطو نحو الهدف الغاية بوسائل هو أبرز رموزها... خطواته ثابتة... متجذرة... قائمة علي تقوي من الله و رضوان.

هذا هشام بن عبدالملك يقتل زيدا بن علي في الكوفة و الصادق يؤبنه بلسان يختزن النبرة المحمدية... لاعنا قاتله... دالا علي مثالب القتلة الظالمين... واعظا اياهم من مغبة التمادي برعاية الأوبئة و صيانتها... مبرهنا أنها بدع يجب أن تطفأ بالكتاب الكريم و السنة النبوية الشريفة... ارشاداته الصحية تلك كانت تدخل في القلب، لأنها خارجة من القلب... التف الناس حوله... كان يعظهم بسلوكه... قوله فعل... و فعله حركة بناء و هدم... سهل الي حد الاغراء... صعب الي درجة الرهبة المجللة بالفيوضات الالهية الغنية...

الواقف علي أعتاب بيته... واقف علي عتبات صومعة و مسجد و جامعة... عامر الا من الطنافس، و مظاهر الكبر و رشوحات الجبروت... أسباب الخشوع لمن أمه للصلاة مكتوبة بالقلم العريض.. و مظاهر التنسك لمن قصده للتأمل تكثر الرهبان... و فيوضات العلم للمستنيرين تتجلي للعيان عرائس مغرية... ضيق... ضيق.. و واسع... واسع معا. يتسع لحشود الطالبين.. أنت فيه بحاجة الي دليل و الا ضعت... أليس عجيبا أن يتحول الكوخ مسجدا و صومعة و جامعة تنتج أفكارا منحوتة و أبدالا رهبانا... ثوارا باعوا جماجمهم الله.. تأثروا و أثروا ثم استحالوا منارات ذاتية التوهج... تنطفي ء الشمس و هم أحياء... و مع كل هذا فهي مبنية بالطين و الحجارة غير المنحوتة... من هؤلاء الامام الخميني العظيم (قده)... كوخه وليد ذلك البيت العظيم... منه أطل.. و فيه عمل و علم و خطط و نفذ... دك أضخم حصن للاستكبار العالمي في عصرنا الحديث... آه... لو أملك خيالا يدرك بعض حدود ذلك الخيال... قصر المجد ذاك...

و بعد... أليس عجيبا أن يتسع بيت الامام الصادق (ع) لألفي طالب ان لم نقل أربعة آلاف... يخفون اليه من كل صقع... تتسابق القبائل الي ارسال من تتوسم فيه قابلية التلقي من نجباء أبنائها: مخزوم... خثعم... خزاعة... سليم «غطفان» بني ضبة... الأزد و غيرها... و غيرها... لا سيما قريش حتي صار وعن جدارة مؤسس أولي المدارس الفلسفية الاسلامية، بالاضافة الي الاختصاصات الأخري كالرياضيات و الكيمياء و الفقه و غيرها... و لا ننسي أن مؤسسي المذاهب الفقهية لم يغيبوا عن



[ صفحه 368]



حلقات التدريس تلك.. كان هذا و باختصار شديد. باكورة افاضاته العلمية في ظل الدولة الأموية التي ما ان لفظت أنفاسها الأخيرة، حتي أطل السفاح برأسه، من بين جماجم الانتفاضات التي كانت تدعو بمعظمها الي العلويين، و في مقدمها العباسيون... ساير السفاح التيار و ركب الموجة حتي بويع بالخلافة، و كان انشغاله بمطاردة الأمويين فترة سماح للامام العظيم لأن يستمر في مهمته الرائدة، فركز دعائم مدرسته... حيث تسللت أشعة شمس عرفانه فأنارت كل الزوايا المظلمة، و ترقرق ينبوع معرفته فسقي كل النفوس المتعطشة، و لم يثنه هم هذا الانجاز المتفوق عن الرد علي كل من دعاه الي المشاركة في الثورة و تزعمها، فعند أفكارهم بالتأكيد، علي أن لا نصيب له من ريع تلك الحركات الانقلابية، و ان كانت في ظاهرها قامت باسم مظلومية البيت العلوي و تحركت تحت هذا الشعار.

لكن الامام الصادق (ع) قد استشرف المستقبل و قرأه قراءة هادئة مطمئنة، فهو ماثل أمام عينيه... هو فعلا كذلك... يتجلي ذلك في رده علي أبي مسلم الخراساني عند ما كتب اليه أنه يدعو الناس الي موالاة أهل البيت و أن لا مزيد عليه، أي علي الامام الصادق (ع)، فيجيبه صلوات الله عليه: «ما أنت من رجالي و لا من أهل زماني».

لم يقع في الفخ، ظل بعيدا، يعمل بصمت فاعل مخترقا صدر كل السدود. و ظلت حبائل العباسيين المموهة ببراقع الرحمية و الاخلاص تتري و تتلون و لا تقف عند حد. و الامام الصادق (ع) كان يلوي بها دائما ويحل مستعصيات رموزها حتي للسعاة الوشاة، فضلا عن المتزلفين حتي ألجأهم صبره و أناته و نفاذ بصيرته الي كشف زور ادعائهم، أنهم مخلصون موالون، فأماطوا اللثام عن سوء طويتهم و خبث نواياهم، مصرحين بذلك أمام مستشاريهم في أكثر من مناسبة.

فهاهو المنصور الدوانيقي يحج عام 147 ه و يدخل المدينة آمرا الربيع باحضار الصادق (ع) مصرحا أمامه بقوله: «قتلني الله ان لم أقتله...» و يتغافل الربيع... لكن الذئب لم ينم... و أصر علي احضاره فحضر، و كان بينهما كلام لم يخف فيه المنصور نواياه الخبيثة تجاه الامام لكن الصادق (ع) لم يستطع بحسن تدبره أن يفلت من بين مخالب الذئب و ينجو من أحابيله المموهة تهما و افتراءات ما أنزل الله بها من سلطان فحسب، بل أنهي المقابلة بأن أمر الربيع أن يلحق أباعبدالله جائزة و كسوة... الربيع لم يصدق عينيه و لا أذنيه، و توهم، محقا، لو لم يدله الامام علي السفينة التي ركبها و نجا من غضب الكاسر.

انها مفتاح الكرامة و الوسيلة لقطع المسافة بين الأرض و السماء التي كانت جواب المسؤول عن المسافة بينهما و هو الامام (ع) «المسافة بين الأرض و السماء دعوة مستجابة». مفتاح الكرامة الذي لا يحسن استعماله الا المحترفون أصحاب الصنعة و صنائع ربهم.

و يذهل الربيع الدعاء الحصن الذي تلاه علي مسامعه «اللهم احرسني بعينك التي لا تنام، و اكنفني بركنك الذي لا يرام، و اغفر لي بقدرتك علي... لا أهلك و أنت رجائي... اللهم انك أكبر و أجل ممن أخاف



[ صفحه 369]



و أحذر... اللهم بك أدفع في نحره، و أستعيذ بك من شره».

و كان للامام ما أراد، سلم فسلمت معه المدرسة، و تجذرت مفاهيمها، لم يتركها الا و أصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي أكلها كل حين باذن ربها.

شموس هدي و أساطين علم، أثبتوا أن العلم - أي علم - ان لم يكن وسيلة تخدم الانسان دمر. من هذا الباب ندخل الي الامام الصادق (ع) قاصدين فروع السياسة التربوية.

نطل علي هذا الفرع من كوي أربعة... نصف من خلالها مشاهداتنا، ما وسعتنا القدرة و أسعفنا البصر، علنا نحصل المبتغي، و الا فليست محاولتنا أول محاولة فاشلة.


المقدمة


الحمد لله رب العالمين ، باري ء الخلائق أجمعين ، ثم الصلاة و السلام علي الرسول المسدد ، المصطفي الأمجد ، المحمود الأحمد ، أبي القاسم محمد ، الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل ، و المهيمن علي ذلك كله ، و رحمة الله و بركاته ، و علي آله الميامين ، امناء الله علي وحيه ، و عزائم أمره بعد رسوله ، الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. و بعد ...

فان أهل البيت صلوات الله عليهم مفتاح كل خير ، و منهل كل علم ، و مربع كل خلق كريم ، و مأوي كل ضال ، سيرتهم منبع الأخلاق ، و روائع أفعالهم قلائد في الأعناق ، فما من عالم سما بعلمه الا و هو عيال عليهم و هم أساتذته أيا كان ،و في أي فرع درس و نبغ .

و قد جهل العالم قدرهم ، يوم كان الظالم مخيما علي ربوعهم ، و الجهل منتشرا في أجوائهم ، بسبب ضغوط الحكام و جهلهم و سياستهم المقيتة التي مارسوها ضد أئمة أهل البيت عليهم السلام لخنق الحركة الفكرية التي جاء بها الاسلام و تعاليمه و تحريف رسالة السماء عن أهدافها ، و ذلك للحفاظ علي عروشهم الظالمة .

و عندما أزيح ذلك الكابوس بعض الشي ء بسبب الصراع الدموي الدائر



[ صفحه 8]



بين افول الحكم الاموي المنقرض ، و شروق الحكم العباسي المجهول ، كما ازيح هذا الحجاب بعض الشي ء عن أعين بعض الناس و استبصروا بعد عمي و ضلال و عرفوا قدر أهل البيت و ما لهم من مكانة علمية راسخة ، و معارف عالية فريدة .

فكان أئمة أهل البيت عندما سنحت لهم الفرصة لنشر علومهم و معارفهم و جدوا لزاما عليهم ، و ما ادخروا وسعا في تعليم الجاهل ، و ارشاد الضال و تكريم العالم ، و نشر العلوم و المعارف علي كل الأصعدة و الأماكن.

و يكفي فخرا عندما سنحت الفرصة ، و ثنيت للامام الصادق عليه السلام الوسادة مدة و جيزة من عمره الشريف ، أن ملأ الدنيا علوما بشتي فنونها ، حتي ان كل عالم فذ ، و عبقري لوذعي ، في معظم العلوم و الفنون ، في كل بقاع الأرض يفتخر بالانتساب الي مدرسة العالية ، و جامعته الرشيدة ، سواء تتلمذ عليه مباشرة أو غير ذلك .

و منذ أن تأسست جامعة أهل البيت عليهم السلام بعد واقعة الطف ، اتخذت الحياد سياسة و الاستقلال منهجا ، في اسلوب علمي رصين ، و دراسة عميقة ، تحكي بما جاء به الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم في رسالته ، رغم شدة الظروف القاهرة الحرجة التي أشاعها الحكام الظلمة ضد منهاج الأئمة الأطهار لأهل البيت عليهم السلام ، غير أنهم لم تردعهم تلك و سلكوا طريقا بعيدا كل البعد عن مناهجهم غير متأثرين بالضغوط السياسية التي مارسها الحكام ضد أئمة أهل البيت ، متخذين اسلوب السلبية منهجا معهم ، و قد حرموا كل تعامل معهم مهما كان صغيرا و تافها ، حتي قضوا بين قتيل و مسموم مشردين في بقاع الدنيا.



مشردين نفوا عن عقر دورهمو

كأنهم قد جنوا ما ليس يغتفر



و كانوا مصدر خير في كل بقعة يحلون بها ، و بركة علي من يحيطون بهم ،



[ صفحه 9]



و شاء الله أن تتشرف الأرض التي ضمت أجسادهم الزكية ، و يقصدهم المؤمنون بلثم أعتابهم المقدسة .

اليهم يقصد القاصدون ، و من منبع علومهم ينتهل الرائدون ، و بهم يقتدي المهتدون ، و سيبقون الي ماشاء الله منارا للهدي ، ما دامت السماوات و الأرض رغم محاولات كيد الكائدين ، و هدم قبورهم ، و درس معالمهم ، و تشويه علومهم و آثارهم الي أن يأخذ الله الأرض و من عليها ،

( يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ) . [1] .

و الامام الصادق عليه السلام ، السادس من أئمة أهل البيت عليهم السلام ، معين لا ينضب ، بحر عجاج ، متلاطم الأمواج ، لا يسبر غوره ، و لا يدرك ضفافه .

و قد تخرج عليه فطاحل العلماء ، و أساتذة المدارس الفقهية و رؤساء المذاهب ، و قد تتلمذ عليه و نهل من نمير علومه و غزير معارفه الجم الكثير ، أمثال هشام ابن الحكم ، و مؤمن الطاق ، و محمد بن مسلم ، و أبان بن تغلب ، و أبوبصير ، و حمران ابن أعين ، و أبوحنيفة النعمان ، ممن يطول ذكرهم ، و قد ترجمنا لبعض الثقات منهم في فصل الثقات من أصحابه و رواته يربو علي الثلاثمائة و خمسين .

و قد أخذ هؤلاء العلماء عنه علم الحديث و الفقه و الاصول و التفسير ، بالاضافة الي العلوم الاخري التي توسع عليه السلام في تدريسها كالأخلاق و الفلسفة و الطب و الكيمياء و الرياضيات و الفلك و غيرها من العلوم الأنسانية و الحياتية .

و قد اعترف بفضله العلماء ، منهم:أبوحنيفة ، حيث قال:« لولا السنتان لهلك النعمان » ، يريد بذلك السنتين اللتين تتلمذ عليه في الكوفة .



[ صفحه 10]



و من الامور التي لا يختلف فيها اثنان كون شخصيته عليه السلام ذات أبعاد متعددة و جوانب مختلفة ظاهرة كالشمس في رابعة النهار ، اذا فهو الرائد الذي من أتي بعده فهو عيال عليه ، منه أخذ و به اقتدي .

و أما مدرسته التي انتهجها و سار عليها ، فهي امتدادا لمدرسة جده المصطفي و أبيه المرتضي صلوات الله عليهم أجمعين ، و هم الذين أسسوا قواعدها و شيدوا بناءها ، ثم جاء من بعدهم الامام الصادق عليه السلام فأسس مدرسته الكبري في الكوفة بعد مدرسة المدينة المنورة حرم جده ، و أرسي قواعدها يلقي فيها علومه علي تلامذته و طلاب علومه ، حتي بلغ عددهم ما ينيف علي الأربعة آلاف طالب و راوي للحديث عنه .

قال الوشاء:دخلت مسجد الكوفة فوجدت تسعمائة شيخ ، كل منهم يقول:حدثني جعفر بن محمد ( الصادق ) .

و لولا وجود شبح الارهاب السياسي و الارعاب الفكري الضارب أطنابه حين ذاك علي العالم الاسلامي لمنع الحديث رواية و تدوينا بصورة عامة ، و علي مدرسة أهل البيت و من ينتمي اليها بصورة خاصة ، لوجدت علم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم يشع نوره الي عنان السماء ، و يضي ء وجه العالم كله .

لقد نشط أهل الحديث و المفسرون ، و دونت المجاميع الحديثية ، و تطورت الدراسات الفقهية و تركت آثارها و بصماتها علي العلماء حتي نشأت المذاهب الفقهية المتعددة ، و مع كل ذلك فهم يقرون بأعلمية الامام الصادق عليه السلام و يذعنون لآرائه و مرجعيته .

و كان أبوحنيفة يقول:ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد الصادق ، بعد أن سأله عن أربعين مسألة من المسائل المعقدة المختلفة فأجاب عنها كلها بيسر



[ صفحه 11]



و قدرة مبينا مختلف أوجه الآراء فيها ، كما روي تلك المسائل ابن حجر العسقلاني في تهذيب التهذيب .

أما تصدي الامام عليه السلام لحركة الزندقة و الالحاد و الغلو و أهل البدع و الأهواء التي برزت بأعنف صورها في عصر الامام الصادق عليه السلام ، و التي كادت أن تجرف عددا كبيرا من المسلمين ، غير أن تصدي الامام و أصحابه و وقوفهم بوجه تلك التيارات الجارفة ، و مناظراتهم بالأدلة الدامغة و البراهين الساطعة و الحجج الواضحة ، حتي استطاع أن يفوت الفرصة عليهم ، و افهامهم فساد مذاهبهم و بطلان حججهم ، منهم من ذعن و آمن ، و منهم من لج و كفر ، و قد ازدهر في عصره عليه السلام علم الكلام و كان في طليعة تلاميذه و أصحابه هشام بن الحكم و مؤمن الطاق و غيرهم .

كما استقطب الامام الصادق عليه السلام نخبة طيبة من خيار أصحابه و تلاميذه ، و أودعهم علومه و مروياته ، و كانوا علي درجة كبيرة من التقوي و الثقة و الصلاح و الضبط ، و قد ترجمت في القسم الثاني من كتابي هذا ثلاثمائة و خمسين منهم في فصل خاص بعنوان ( الثقات من أصحابه و رواته عليه السلام ) .

استمرت هذه المدرسة بعطائها السخي سنين متمادية حتي لقفتها النجف الأشرف و انتقلت اليها بانتقال العلامة الشيخ أبوجعفر الطوسي ، حيث وجد فيها التربة الصالحة و القاعدة المهيئة و المستعدة لتكون خليفة لمدرسة الكوفة، فوسع رحابها و ثبت أركانها حتي أصبحت عاصمة فقه آل محمد و مدرستهم علي مدي ألف عام .

و بعد وفاة الشيخ الطوسي استمرت المدرسة علي ما كانت عليه من عطاء ، اذ ترأسها ولده العلامة الشيخ محمد الطوسي ، و بعد وفاته بمدة من الزمن انتقلت الي الحلة في زمن الشيخ ابن ادريس و العلامة الحلي .



[ صفحه 12]



و جاء دور المقدس الأردبيلي فاجتهد و وسع مدرسته في النجف الأشرف حتي عادت المرجعية و مدرسة آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم الكبري اليها ، و استمرت النجف في عطائها و تحملت مسؤوليتها و بث اشعاعها العلمي علي خير وجه في الحديث و الفقه و استنباطه من اصوله ، كما توسعت في علم التفسير ، حتي انتقلت الي كربلاء المقدسة في زمن العلامة الشيخ ابن فهد الحلي ، و بعد الحركة الأخبارية و تصدي العلامة المحقق البهبهاني لها انتقلت بعد ذلك مرة ثانية الي النجف الأشرف ، و ازدهرت في زمن السيد محمد مهدي بحر العلوم و العلامة الشيخ صاحب الجواهر و غيرهم من فطاحل العلماء ، و استمرت في عطائها في بث اشعاعها الي جنب مدرسة ري و قم التي أسسها الأشعريون في القرن الثالث الهجري .

و بعد تصدي الحكام الملحدين من البعثيين الظلمة لمدرسة النجف الأشرف ، و قتل العلماء الأعلام كالشهيد السيد محمد باقر الصدر و غيره ، و اختطاف الأجلة من أعلامها و الأساتذه من مدرستها كالعلامة الشيخ محمد تقي الجواهري و غيره ، و تشريد و طرد الوافدين اليها من العلماء الأفاضل و الطلاب من الأقطار الاسلامية ، عند ذاك انتقلت معظم أركانها الي مدرسة قم المقدسة عش آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم في الجمهورية الاسلامية ، في عصرنا هذا ، حتي يقضي الله و رسوله أمرا كان مفعولا و ما هو خير للامة و المسلمين . و قد ذكرنا ذلك مفصلا في باب ( تأريخ الفقه الشيعي ) من كتابنا هذا .

و من الأبعاد التي انتهجها الامام الصادق عليه السلام في سياسته مع حكام الظلم و الجور ، فقد اتخذ السلبية منهجا له ، و محاولة عدم الاصطدام بالسلطة و الحكام الجائرين ، مستفيدا من تجربة ثورة الشهيد بن محمد بن عبدالله بن الحسن ذوالنفس الزكية و أخيه ابراهيم ، و من ثورة عمه الشهيد زيد بن علي . و علي الرغم من منهجه



[ صفحه 13]



السلبي ، فكان يدعم كل ثورة يقوم بها الحسنيين أو الحسينيين و يشجعها ماديا و معنويا ، فكان يتحرك في محوره بصورة لا تلفت النظر ، و بأساليب مختلفة ليوقظ الحس الثوري و السياسي لدي الامة ، و يحذر أصحابه من الركون اليهم و التعاون معهم ، و مقاطعتهم كاسلوب جدي من أساليب السلبية و المقاطعة مع الحكام الظلمة و السلطة الجائرة .

و مع ذلك كله فان أئمة أهل البيت عليهم السلام و حرصا منهم علي مصلحة الاسلام العليا ، كانوا يسارعون في مديد العون للحكام الظلمة و انقاذهم من المواقف الخطرة عندما تحدق بهم من قبل الحكومات الكافرة المحيطة بهم .

كما حصل ذلك للحاكم الاموي عبدالملك بن مروان مع الدولة البيزنطية الرومانية ، في مشكلة منعه ادخال العملة الصليبية الي بلاد الاسلام ، و تهديد الرومان بشن حرب علي البلاد الاسلامية ان تم المنع . فاستنجد الحاكم الاموي بالامام الباقر عليه السلام لانقاذه من هذه الورطة ، عند ذلك علمه الامام كيفية العمل علي صب سكة العملة الاسلامية بدلا من التعامل بالعملة الصليبية .

و قد ذكرنا ذلك مفصلا في كتابنا ( الباقر محمد عليه السلام ) و هو الجزء الثامن من ( موسوعة المصطفي و العترة ) ، فراجع .

و هذا الكتاب الذي بين يديك عزيزي الباحث انما هو نموذج موجز لترجمة حياة كوكب دري و نجم ساطع من كواكب أئمة أهل البيت عليهم السلام و نجومهم الزاهرة ، ألا و هو الامام الناطق أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام ، الذي ثنيت له الوسادة ، و استطاع بث علومه الربانية مقتبسا من علوم آبائه الطاهرين .

و هو في مجلدين من « موسوعة المصطفي و العترة » التاسع و العاشر ، متخذا بذلك نهجا جديدا في البحث ، مضيفا الي فصوله:التفسير العرفاني للقرآن ،



[ صفحه 14]



و المنهج العرفاني في أحاديثه ، و الثقات من أصحابه عليه السلام ، و علم الكيمياء ، و علم نسبة الضوء و الوقت ، و منهجه التربوي ، و فصل في حرية البحث في الاسلام ، و نشوء المذاهب و الفرق الاسلامية ، و تأريخ تدوين الحديث ، و تأريخ الفقه الشيعي ، و التصدي لحركة الزندقة و منهجه السياسي ، و بحث في حديث « من مات و لم يعرف امام زمانه » ... و غيرها من المباحث بطرق عديدة و أسانيد معتبرة ، الي غير ذلك من الفصول .

و قد بذلت في تأليفه و تصنيفه من الجهد المضني ما لا يعلمه الا الله سبحانه و تعالي ، فقد سهرت الليالي في تتبع المصادر و استخراج الأحاديث و الروايات المسندة و الموثوقة من الصحاح ، و المسانيد ، و الموسوعات الحديثية ، و التأريخية ، و الرجالية ، و غصت أعماق البحار حتي استطعت أن أستخرج هذه الدرر النضيدة من فضائل العترة الطاهرة ، اقدمه لك عزيزي في صحن الولاء جواهرا زاهرة و لآلي زاهية .

سائلا المولي القدير ، و رسوله الكريم و آله الطاهرين أن يتقبلوا مني هذا اليسير ليكون ذخرا لي في يوم عز فيه الناصر و عدم فيه الشافع ، الا رحمة الله تعالي ، و شفاعة رسوله صلي الله عليه و آله و سلم و آله الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين ، « فهو حسبي » .

دار الهجرة - قم المشرفة

حسين الشاكري

ذكري ولادته عليه السلام - 17 ربيع الأول عام 1416 ه



[ صفحه 15]




پاورقي

[1] الصف:8.


مقدمة الجزء الثاني


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الذي علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم، و له الشكر علي ما أنعم.

الحمد لله الذي هدانا لهذا، و ما كنا لنتهدي لولا أن هدانا الله.

و الصلاة و السلام علي الخاتم لما سبق، و الفاتح لما استقبل، و المهيمن علي ذلك كله، أبي القاسم محمد المصطفي، و علي آله الأخيار المصطفين الأبرار، الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.



[ صفحه 4]



و بعد.

أفتتح بسم الله و رعاية سيدي منجي البشرية الامام المنتظر الحجة بن الحسن صاحب العصر و الزمان أرواحنا لمقدمه الفداء، القسم الثاني من سيرة امام الأبرار و سيد الأخيار أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام ليتم به البحث الذي سبقه في المجلد التاسع من «موسوعة المصطفي و العترة».

و في هذا المجلد و هو العاشر الذي يضم بين دفتيه:

1- من مات و لم يعرف امام زمانه.

2- مناظراته و محاججاته.

3- تصديه لحركة الزندقة.

4- منهجه السياسي.

5- موافقه من المنصور العباسي.

6- تأريخ تدوين الحديث.

7- تأريخ الفقه الشيعي.

8- الثقات من أصحابه.

9- حكمه و مواعظه.

10- دعاؤه و تهجده.

11- مدحه و رثاؤه.

12 - خاتمة المطاف.

مباحث جليلة و مطالب مفيدة لابد للمتتبع و الباحث عن حياته عليه السلام من الرجوع اليها و ارواء ظمئه من نمير مناهلها.

الامام الصادق عليه السلام بحر عجاج، متلاطم الأمواج، لا يسبر غوره، و لا تدرك ضفافه، قد شمر عن ساعد الجد منذ اللحظة التي قام بها بأعباء الامامة، بعد رحيل أبيه الامام الباقر عليه السلام لتثبيت أركان مدرسته، و تركيز اصوله، و تنمية فروعه، و من ثم خطط لجامعته الكبري جامعة أهل البيت عليهم السلام في تبويب علومها و توسيع معارفها في مجالاتها العلمية كافة، مغتنما فرصة انشغال الحكام العباسيين الجدد في مطاردة خصومهم و تصفية معارضيهم، و تحكيم أركان دولتهم.

تعتبر مدرسة الامام الصادق عليه السلام أكبر و أوسع المدارس الاسلامية كافة



[ صفحه 5]



في عصرها، بل في العصور التي سبقتها، و التي تلتها، فقد زخرت بالعلماء الأعلام في جميع العلوم و الفنون من أصحاب و تلامذة أبيه عليه السلام أو رواة حديثه، بالاضافة الي استقبال جمع كبير من أفذاذ العلماء الذين ضربوا آباط الابل قاصدين اليه و ساعين للتلمذة عليه و الانتهال من نمير علمه.

و قد قام هؤلاء الأعلام و بتوجيه منه عليه السلام بدور كبير بناء في تدوين الحديث الذي كان مندرسا منذ الصدر الأول للاسلام.

و لم تقتصر مدرسة أهل البيت عليهم السلام علي تدوين الحديث و العلوم الخاصة به كالفقه و الاصول فحسب، بل عم العلوم الانسانية و الفلسفة و المنطق و علم الكلام و الطب و الكيمياء و الفلك و الأخلاف و غيره.

أما تفسيره للقرآن الكريم، و الغور في أعماقه، و بيان عامه و خاصه، و محكمه و متشابهه، و ظاهره و باطنه، و ناسخه و منسوخه، فقد سبق الأولين و توسع في بحثه توسعا جعل المفسرين كافة عيالا عليه، منه أخذوا و به اقتدوا، و كانت أقواله واضحة مشهودة، لا سيما في تفسيره العرفاني الذي سبق أن أفردنا له فصلا كاملا في المجلد التاسع من هذه الموسوعة.

و من أبرز صفاته في الأخلاق، تجرده عن كل نزعة مادية أو ذاتية، و كان سلوكه يجسد الاسلام بكل أبعاده، و سيرته تحاكي سيرة جده المصطفي صلي الله عليه و آله بكل مكوناتها و ذاتياتها.

و من نعم الله علي أن وفقني و هداني الي تأليف هذه الموسوعة الميمونة المباركة، حتي دخلت مع قرائي الأعزاء في تأليف المجلد العاشر من «موسوعة المصطفي والعترة»، و هذا هو القسم الثاني من سيرة حياة سيدنا و امامنا الصادق عليه السلام.



[ صفحه 6]



و قد طويت في تأليف هذا السفر الأيام و سهرت الليالي، أشهرا و سنينا باحثا بين أكداس السير و الصحاح و المسانيد و السنن و المصادر التأريخية المعتبرة، متتبعا الأحاديث و الروايات التي تنيف علي عشرات الآلاف.

و اني علي يقين مهما تعمقت في البحث و اجتهدت، فلان أستطيع الوصول الي ما أصبوا اليه، لذا أترك الباب مفتوحا لغيري ليستطيع مواصلة البحث و التنقيب و استخراج الأحاديث و الروايات الصحيحة من مظانها.

أسأله تعالي أن يتقبل مني و ممن آزرني هذا السير، و أن يعفو عنا الكثير، فانه سميع بصير.

و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمين، و الصلاة و السلام علي خير خلقه محمدا و آله الطاهرين.

العبد المنيب

حسين الشاكري

دار الهجرة - قم المشرفة - الأول من محرم الحرام 1417 ه



[ صفحه 7]




المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم (وإذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع إذا دعان) [1] أمن يجيب المضطر إذا دعاه ويكشف السوء (وإذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه أو قاعدا أو قائما) [2] (وإذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا إليه) [3] (وإذا مس الناس ضر دعوا ربهم منيبين إليه) [4] القرآن الكريم



[ صفحه 7]



تقريظ آية الله العظمي السيد عبدالاعلي السبزواري دامت بركاته.

(بسم الله الرحمن الرحيم) الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام علي خير خلقه، محمد وآله الطيبين الطاهرين. وبعد، فإن من قضاء الله تعالي وقدره الحتميين، أنه جل جلاله، يختار في كل قرن رجالا، هم صفوة الناس، بهم، يثير دفائن العقول، ويذكرهم منسي الفطرة إتماما للحجة، وإيضاحا للحجة، وممن اختاره الله تعالي، لهذه الموهبة العظمي، الامام الهمام، ووصي من هو للانبياء شرف وختام جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام)، الذي يروي عن أجداده عن رسول الله (صلي الله عليه واله)، عن جبرائيل، عن الله جلت عظمته، جميع المعارف التكوينية والتشريعية، فهو (عليه السلام)، لسان خاتم النبيين، بل جميع الانبياء وممن أخذ قطرة من هذا البحر، الذي لا ساحل له، علم الاعلام، الحجة قرة المتتبعين العظام، الشيخ باقر شريف القرشي، فانه دامت معاليه، أشار إلي حقيقة، تقصر عن معرفتها إفهام ذوي العقول، وورد ساحة تزل دونها أقدام الفحول، فهو المثل الاعلي، علما وعملا، وصار أهلا لان تكون له هذه «الصحيفة الصادقية» الغراء التي يحق أن يقال فيها أنها من تجليات المدعو في الداعي، وتفاني الداعي في مرضاة المدعو، عند التوجه والثناء، فرفع الله



[ صفحه 8]



تعالي في الدارين شأنه، وجعل أفئدة الناس، تهوي إلي مؤلفاته الشريفة، ونفعهم من ثمرات علمه وعمله، انه سميع مجيب. 9 شعبان عام 1408 ه‍ عبدالاعلي الموسوي السبزواري



[ صفحه 9]




پاورقي

[1] سورة البقرة (آية 186).

[2] سورة يونس - آية 12.

[3] سورة الزمر: آية 8.

[4] سورة الروم - آية 33.


الافتتاح


################

المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله، والصلاة علي رسول الله، وآله آل الله، واللعن الدائم علي أعدائهم أعداء الله إلي يوم لقاء الله. وبعد، فلا يخفي علي ذوي الخبرة والاختصاص ما الامامين الصادقين أبي جعفر محمد بن علي الباقر وأبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليهما من دور كبير في ترسيخ قواعد الشريعة، وتثبيت أسس المذهب، سواء علي صعيد أصول الدين وما يتفرع عليها من المعارف والعلوم، أو علي صعيد فروعه وما تشتمل عليه من أحكام شرعية وبيانات سلوكية وإرشادات أخلاقية، بالشكل الذي أخرج الحقيقة الحقة المنادية بكمال الدين المحمدي، وتمام النعمة الاسلامية من حيز التصور وعالم القوة إلي واقع التصديق وصقع الفعلية. وها هي كتب الحديث والمجاميع الروائية القديم منها والحديث أقوي شاهد علي ذلك، فما من باب من أبواب العلم، ولا حقل من حقول المعرفة إلا ولآل محمد عليهم السلام فيه القول الفصل، والرأي العدل، سيما الامامين الهمامين الباقر والصادق عليهما السلام. إذا عرفت هذا تعرف ما هي منزلة حملة هذه العلوم وحفظة هذه الكنوز ورواة الأحاديث والأخبار عنهم، وكيف أن البعض بلغ إلي مرتبة بحيث يصفهم الإمام عليه السلام نفسه أنه (لولاهم لاندرست آثار النبوة وطمست أنوار الولاية). وهل



[ صفحه 4]



بعد هذا الشرف شرف؟ وهل أعلي من هذا الوسام وسام يمكن نيله لأمثالنا من البشر؟ فطوبي لهم وحسن مآب، مع محمد المصطفي وآله الأطياب، في مقعد صدق عند مليك مقتدر. والكتاب الماثل بين يديك - عزيزنا القارئ - جهد مبارك بذله فضيلة المحقق الحاج عبد الحسين الشبستري دامت تأييداته، جمع فيه كل من روي عن الإمام الصادق عليه السلام مع الإشارة إلي مظان ترجمتهم في كتب الرجال والتراجم القديمة والحديثة، كل ذلك تسهيلا للباحثين والمحققين الذين هم في حاجة مستمرة ودائمة إلي معرفة هؤلاء الرواة، ومدي وثاقتهم وحفظهم، وما ورد في حقهم من مدح أو قدح ونظائر ذلك، بمدخلية ذلك في النتائج المترتبة علي ما رووه اعتقادا وعملا كما لا يخفي. ونحن في الوقت الذي نقدم علي طبع هذا الكتاب ونشره أداء لبعض الحق الذي لهؤلاء الأماجد في أعناقنا، لا يفوتنا أن نتقدم بخالص دعائنا ووافر شكرنا لفضيلة المؤلف، سائلين المولي عز شأنه له ولنا القبول ودوام التوفيق، إنه بالتفضل والاحسان خليق، والحمد لله أولا وآخرا، وظاهرا وباطنا. مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة



[ صفحه 5]




سالم بن الأسد


أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 33. معجم رجال الحديث 8: 19.


مازن القلانسي


مازن القلانسي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 321. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 47. معجم رجال الحديث 14: 153. نقد الرجال 279. جامع الرواة 2: 36. مجمع الرجال 5: 88. خاتمة المستدرك 838. منتهي المقال 250. منهج المقال 271.


المقدمة


بسم الله الرحمن الرحيم

دراسة التجربة السياسية للامام الصادق (ع) واحدة من الدراسات التي سبق و تناولتها الكثير من الأقلام في مختلف العصور السابقة، و طاولت ليس فقط الامام السادس من أئمة أهل البيت (ع) بل مختلف تجارب الأئمة (ع). غير أن ما يميز بعض الكتابات المعاصرة عما سبقها ملاحظتها لخصوصيات التجربة الخاصة في اطار المجري العام لسياسة الأئمة (ع)، فلم تعد الدراسة مجرد سرد حوادثي - وقائعي لتفاصيل حياة كل امام و انما تخطت ذلك الي الدراسة الموضوعية العامة لمسار الخط السياسي الشامل لمختلف الأئمة؛ بحيث يتم تحديد الشكل الخاص من الممارسة في اطار الدراسة العامة و الرؤية الواحدة لمختلف أشكال الفعل السياسي عند الأئمة (ع).



[ صفحه 264]



الا أن الدراسات الموضوعية المعاصرة لم تصل في معالجاتها الي حدود حل الاشكالات الفقهية و السياسية التي لا تزال تفعل فعلها في أذهان شرائح واسعة من فقهائنا و علمائنا و أتباعهم، و بقيت تتحرك في اطار تسجيل مسطح لمختلف الأساليب، و ان كنت أشك في دقة المعالجة و بالتالي صحة النتائج التي ثم التوصل اليها و التي في كل الأحوال تبقي دون المستوي المطلوب.

ان أرضية الخلاف في ما أنجز من دراسات حديثة عن الأئمة (ع) و الامام الصادق (ع) تحديدا، لم تتعد أفق المقارنة العملية بين تجربة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم في مكة و المدينة و مجموع تجارب الأئمة (ع)، فكان تعدد أدوار الرسول صلي الله عليه و آله و سلم تماما كتعدد أدوار الأئمة مجتمعين.

و هذا التقويم الموجز يفترض وجود حالة ضعف في الدراسات المختلفة عن الأئمة (ع)، و يفترض بالتالي ضرورة اعادة النظر بمجمل الدراسات و الانكباب علي المخزون الهائل من الروايات و الكتب التاريخية لدراستها بدقة و شمول لأنه بغير هذا الجهد سبتقي الأحكام السابقة التي أطلقها مختلف الدارسين متزلزلة و غير ثابتة و لا تبعث علي الطمأنينة والارتياح.

ما ذكر، حتي الآن، يطرح جملة تساؤلات حول البعد الزمكاني لبعض المواقف و الممارسات، و فيما اذا كانت التجارب العملية بمثابة قوانين عامة و ثابتة يلزم من استخدامها في ظرف ما و واقع ما تقيم استخدامها، لزوما، في كل الظروف، أم أنها شكل من أشكال الممارسة التي لا تدل علي اللزوم و انما تدل في الحد الأدني علي الاباحة، أي اباحة التصرف سياسيا بشكل ما اذا تشابهت الوقائع و الظروف. ما تقدم بات كافيا ليشكل مقدمة تشرع الباب أمام معالجة تجربة الامام الصادق (ع) السياسية، علي مستوي أفق الدراسة و شكلها المنهجي.

لكن قبل الخوض في خصوص الحياة السياسية للامام السادس (ع)، لابد من اطلالة سريعة جدا علي المراحل السابقة لأنها و كما سيظهر فيما بعد ساهمت الي حد كبير في رسم المسار العام للأئمة (ع) و منهم الامام أبوعبدالله الصادق (ع).

و عندما نذكر المراحل السابقة نقصد تجربة أميرالمؤمنين (ع) و ما تلاها حتي الامام الصادق (ع).

لا شك أن تجربة الامام علي (ع) أرخت بظلها علي مختلف أساليب الأئمة (ع)، باعتبار ما تخللها من معوقات و عوائق حالت دون انتظام أمر الممارسة السياسية و بالتالي أدائها المستقر و السليم، الأمر الذي أضعف من وهج أصالة و عدالة و سلامة اطروحة الامام في السلطة و الحكم، و جعل الأطروحة ملتبسة علي الرأي العام آنذاك و عاصية علي الأفهام، مما حول الرأي العالم الي دمية تتقاذفها أهواء الصالحين و الطامعين بالسلطة و علي رأس هؤلاء معاوية بن أبي سفيان الذي أسعفه الحظ باستشهاد الامام فاندفع بكل قوته لازاحة الامام الحسن (ع) من أمام طموحاته الشخصية غير المحدودة التي لم تكن ترضي بأقل من محو



[ صفحه 265]



اطروحة الأئمة (ع) من ذاكرة الناس و منعها من البقاء كاحدي الأطروحات الاسلامية أمام خيارات الرأي العام.

لقد أدرك الامام الحسن هذه الحقيقة بالكامل عبر أن المعطيات التي بحوزته لم تسمح له بمواجهة هذه السياسة الفظة. و يأتي دس السم للامام (ع) في اطار التوجه نفسه أن لم نقل أنه أحد أبرز تعبيرات السياسة التغييبية لأطروحة آل البيت (ع)، و تنسق الوصية بالولاية ليزيد في الاطار نفسه، بل يمكن القول أن تذليل الطريق أمام وصول يزيد الي السلطة هو أبرز مؤشر أو تعبر عن حقيقة السياسة الأموية التي يشكل السكوت عنها تخليا عمليا عن الأطروحة أو مساهمة كبيرة في تغييب الأطروحة. من هنا كانت ثورة الامام الحسين (ع) بحق ضرورة رسالية و تاريخية و انسانية، لأن تطاول زمن الصبر علي التهميش للأطروحة هو لمصلحة التمييع غير المحدود لرسالة السماء، و أن امكانيات الحد من التغييب ستضعف مستقبلا كلما تأخر زمن التصدي عن وقت الاستحقاق الواقعي للمجابهة.

انطلاقا من هذا الفهم ندرك دقة وخطورة و عظمة و ثورة الامام الحسين (ع)، التي أعادت بهذا الكم الهائل من الدم المقدس الاعتبار لاطروحة آل البيت التي كان قد أوشك غبار الاهمال المتعمد و التعسف في تمييعها علي اخفائها بل و نأي بها بعيدا.

لقد أعاد دم الامام الحسين الروح الي جسم اطروحة آل البيت و التوازن الي الرأي العام الذي أوشك أن يختل بالكامل لمصلحة الأمويين، و في الواقع، كان الدم، وفق المعطي التاريخي ثمنا باهظا لتجربة الامام علي (ع) التي كان مضطرا علي ممارستها في غير زمانها و موقعها في حركة و تطور الممارسة السياسية الاسلامية.

لعل الامام الحسين (ع) أدرك بالكامل أن تأخر تصدي الأطروحة للسلطة السياسية لن يجبره التصدي المتأخر، و هي حقيقة أثبتتها تجربة أميرالمؤمنين و باتت تشكل قناعة ثابتة و مستمرة في مختلف مراحل الأئمة علي امتداد العقود و القرون التي عاشوها، كما أدرك أن الصعوبات التي حالت دون السير الطبيعي لتجربة الامام علي (ع) ستبقي هي نفسها اذا ما كانت الظروف التي أنتجت تلك الصعوبات مستمرة، لهذا لم ير الامام الحسين (ع) مكسبا لثورته أهم من اعادة الاعتبار للأطروحة لتبقي في دائرة الاستقطاب و لتمارس دورها في بلورة الاسلام و تصحيح مسيرة المسلمين و ضبط انحراف الحكام ما أمكن، و هذا يعني أن الامام لم يستهدف أساسا الوصول الي موقع سياسي لأنه في ظل الظروف الخاصة التي كان يعيشها سيصل الي الواقع نفسه الذي وصل اليه الامام علي (ع).

هذا البعد لثورة الامام الحسين (ع) كان في غاية الوضوح عند الأئمة الذين تولوا مسؤولية الامامة من بعده، حيث عمل الامام زين العابدين (ع) تماما وفق معطيات الواقع الموضوعي، فاستثمر و هج دم الحسين (ع) كأفضل ما يكون الاستثمار فأكثر من رواية الأحاديث عن فضل احياء عاشوراء و البكاء علي



[ صفحه 266]



الامام الحسين (ع) و زيارة قبره و غيرها من أشكال التعبير عن الارتباط بأطروحة الامام الحسين (ع). و كان الامام زين العابدين (ع)، يري في احياء عاشوراء و الارتباط العاطفي بثورة الامام حضورا أوليا للأطروحة لابد أن يعقبها خطوة ثانية و هي تثقيف الأمة بالاسلام المحمدي الأصيل وفق أطروحة آل البيت (ع). و هو ما كان من أمر تجربة الامام زين العابدين (ع) العملية حيث أدي دوره كاملا في اطار وظيفتي حفظ حرارة الدم المستتبعة لابقاء الأطروحة حاضرة و وظيفة بلورة الأطروحة نفسها.

و الوظيفة المزدوجة الآنفة الذكر هي نفسها التي طبعت تجربة الامام الباقر (ع)، حيث عمل علي ابقاء حرارة الدم الحسيني في نفوس المسلمين، مشجعا في الخفاء مختلف الحركات الحسينية المسلحة، لأن ذلك يخدم هدف كشف زيف الأمويين و تأجيج حرارة الدم من جهة و يسهم في تحفيز الرأي العام للاطلاع و البحث عن دقائق أطروحة آل البيت، دون أن يعني ذلك التصدي الفعلي و الجذري للسلطة السياسية لأن الأئمة، كما سبقت الاشارة، ليسوا في وارد التصدي لمسؤولية الممارسة السياسية للمحذور الذي ذكرناه، سابقا، و هو الخوف من الوقوع في دوامة صراع شبيه الي حد بعيد الصراع الذي ابتلي به أميرالمؤمنين (ع).

و هذا التحديد يسمح لنا بالحكم جازمين بأن التقية السياسية التي طبعت حياة الأئمة (ع) كانت قد وضعت في حيز التنفيذ مباشرة بعد استشهاد الامام الحسين (ع)، و نعني، تحديدا في عهد الامام زين العابدين (ع)، و الامام الباقر (ع).


مقدمه


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الصادق في قوله و العادل في صنعه و الوفي في وعده، والصلوة و السلام علي من اختاره من خلقه، الرسول المصدق و الامين علي الوحي و الصادع للشرع، و علي أهل بيته الذين اصطفاهم الله لتبليغ احكامه و جعلهم حججا علي عباده، هداة الي دينه، سيما الناطق يحكمته؛ الداعي الي شريعته، و الماضي علي سنته الامام ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق الناشر لعلمه والهادي الي سبيله و اللعن الدائم علي الظالمين لهم و الغاصبين لحقهم والمنكرين لفضائلهم.

و بعد: فهذا المختصر النموزج من بحر فضائله و قطرة من قلزم مناقبه، و هل يمكن لاحد احصاء مكارم اخلاقه، و تعداد محاسن آدابه، و قد اعترفت الاكابر من علماء اهل السنة بالعجز من ذلك.

منهم العلامة الشبلنجي في كتاب «نورالابصار» [1] حيث قال: و مناقبه كثيرة تكاد تفوت عدالحاسب و يحار في انواعها فهم اليقظ



[ صفحه 4]



الكاتب.

و منهم ابن الحجر المكي في «الصواعق» [2] قال: و بلغ الناس عنه من العلوم ماسارت به الركبان و انتشرت صيته في جميع البلدان. و منهم ابن صباغ المالكي في «الفصول المهمة» [3] قال: و نقل الناس عنه من العلوم ماسارت به الركبان و انتشرت صيته و ذكره في سائر البلدان، الي غير ذلك من عبائر القوم. و عن فصل الخطاب للعلامة محمد خواجة پارسا البخاري في الكتاب قال و كان جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) من سادات اهل البيت الي ان قال و اتفقوا علي جلالته و سيادته... الخ حكاه عنه صاحب ينابيع المودة في ص 319 ط اسلامبول.

و سميت الكتاب بالنور الساطع في احوال مولينا الصادق عليه الصلوة والسلام و رتبته علي ابواب تسهيلا للطالب و الرجاء الواثق ممن يراجعه من الاخوان أن لا ينساني من الدعاء.

و هذه بضاعة مزجاة اهديتها الي صاحب الصولة الحيدرية و الهيبة العسكرية و المحيي لاثار الشريعة و القائم به امرالله الحجة بن الحسن العسكري ارواحناه له الفداء و جعلنا الله من أعوانه و انصاره و عجل الله تعالي فرجه و سهل مخرجه،



[ صفحه 9]




پاورقي

[1] ص 135 ط مصر.

[2] ص 120 ط قديم.

[3] ص 204 ط الغري.


مقدمه ي مترجم


مدت ها بود با خود مي انديشيدم كه چه خوب است درباره ي امام صادق عليه السلام رئيس مذهب تشيع كه بسياري از معارف اهل بيت عليهم السلام به زبان مبارك او جاري شده و در ابعاد و موضوعات فراوان و گوناگون سخن گفته و شاگردان زيادي را نيز تربيت نموده است به اندازه ي فهم خود كتابي بنويسم.

از سويي، خود را قابل آن نمي ديدم كه بتوانم در خور شأن آن حضرت مطلبي بنگارم. بعضي از دوستان نيز - بنابر نگارش هاي پيشين - به من مي گفتند: چرا درباره ي رئيس مذهب شيعه چيزي نمي نويسي؟ در اين انديشه بودم تا اين كه به كتاب «الامام الصادق عليه السلام» تأليف علامه مظفر رحمه الله برخورد نمودم و حقا آن را كتاب جامع و زنده اي يافتم. و چون روشن شد كه اين كتاب به فارسي ترجمه نشده است، به حول و قوه ي الهي تصميم گرفتم كه آن را به فارسي روان برگردانم و در معرض استفاده ي برادران و خواهران مسلمان خود قرار دهم. از خداوند درخواست توفيق مي نمايم و از دوستان اهل بيت عليهم السلام تقاضا مي كنم كه اگر در ترجمه ي مطالب كتاب به ابهام و يا نارسايي برخورد نمودند با بزرگواري و ارشاد خود نويسنده را رهين منت خويش سازند.

تلاش مترجم آن بوده كه برگردان فارسي كتاب، روان و ساده و مطابق فهم عموم مردم باشد تا همگان به سهولت از آن استفاده نمايند. به همين منظور از ترجمه ي لفظ به لفظ دوري شد و مفاد عبارات مؤلف به فارسي روان ترجمه گرديد تا خواننده به مطالعه ي آن رغبت بيشتري پيدا نمايد.



[ صفحه 14]



خدا را بر اين توفيق شاكر هستم و اميدوارم به بركت ذكر نام اهل بيت عليهم السلام به ما توفيق خدمت بيشتر و اتصال به آن بزرگواران را مرحمت فرمايد.

خادم اهل البيت عليهم السلام

سيد محمد حسيني بهارانچي



[ صفحه 15]




سخن مترجم


به لطف الهي جلد اول كتاب «الامام الصادق عليه السلام» تأليف عالم جليل القدر و فقيه بزرگوار، مرحوم علامه شيخ محمد حسين مظفر (رضوان الله تعالي عليه) به دست اين بنده ي حقير، سيد محمد حسيني بهارانچي به فارسي برگردانده شد. خداوند را به خاطر چنين توفيقي شاكرم.

يادآور مي شوم كه در جلد دوم اين كتاب موضوعات اخلاقي ارزشمندي بيان شده است كه نياز به برگرداندن به فارسي دارد؛ اما برخي از موضوعات آن مربوط به مسايل حوزوي مي باشد؛ و عموم مردم از آنها بهره مند نمي شوند.

از اين رو، از ترجمه ي آن قسمت صرف نظر كرديم و تنها متن عربي آنها را براي اهل علم ثبت نموديم. از خداوند منان علو درجات مرحوم مؤلف و جميع علما و خادمين شريعت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله و فرزندان پاك ايشان عليهم السلام را خواستاريم.

سيد محمد حسيني بهارانچي

9 / ربيع المولود 1427 ه ق

19 / فروردين 1385 ه. ش



[ صفحه 295]