بازگشت

فجر صادق ع




لباس قيراندود شب، مدينه را در برگرفته و سكوتي مبهم بر شهر سايه افكنده است. در آن شب زني تنها، نگران و شتابان در كوچه پسكوچههايشهر به پيش ميرود. بر در چند خانه ميكوبد و پس از لختي درنگ و رساندن پيام خويش دوباره با همان حال راهش را در پيش ميگيرد.

اينك او ماموريتاش را به پايان رساندهوشتابانبهخانهبرميگردد، خانهاي كه از در و ديوار آن غبار غم ميبارد. در سايه روشن اتاقي محقر بستري به چشم ميخورد. آه خداي من! او جعفربن محمد است كه اين چنين در بستر افتاده است. در تبي شديد ميسوزد و چهرهاش به زردي گراييده است. آن زن به اتاق واردميشودوبهبالينهمسرخويش ميرود. اشكدر چشمانش حلقهزده است. با صدايي بغضآلود رو به همسرش كرده ميگويد: مولاي من همه آنان را كه فرموده بوديد از پيغام شما آگاه كردم.

چند دقيقه بعد فرزندان و نزديكترين ياران امام بر گرد بستر او جمع ميشوند، لحظات بسختي ميگذرند و آرامشي تلخ و جانكاه بر آن محفل حكمفرماست. در اين هنگامامامچشمانتبدارشرابسختي ميگشايدوآخريننگاهش را متوجه جمع ميسازد. همه منتظرند كه آخرين وصاياي امامشان را بشنوند، لبان حضرتش آرامآرام گشوده ميشوند و با آخرين تواني كه برايشان مانده است اين كلام را به زبان جاري ميسازند:

«آنانكهنمازرا كوچك ميشمارند، به شفاعت ما نخواهند رسيد.»

و اين آخرين سخني بود كه از آن امام شنيده شد.

صبحگاه بيست و پنجشوال سال 140 هجري بار ديگر قبرستان بقيع آغوش خود را براي پذيرش يكي ديگر از نوادگان پيامبر اكرم ، صلياللهعليهوآله،ميگشايد و حضرت جعفر بن محمد الصادق، عليه السلام، در كنار جد بزرگوار و پدر و عموي ارجمند خويش به خاك سپرده ميشود.

ششمين امام معصوم در17 ربيعالاول سال83 ق در مدينه منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن علي الباقر، عليهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه»، دختر «قاسم ابن محمد بن ابي بكر»، بود. (1)

نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنيههاي حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسي بود. آن جناب را القاب بسياري بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجستهترند. (2)

امام صادق ،عليه السلام، در دوران حياتجد بزرگوارش حضرت عليبن الحسين، عليهماالسلام، به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيدالساجدين جهان را بدرود ميگفت، صادق آل محمد ، عليه السلام، كودكي دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر ، عليه السلام، رحلت ميكرد، وي 31 سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت34سالامامتوراهبري شيعيان را بر عهده گرفت. (3)

از خصوصيات ظاهري آن حضرت اينكه ايشان متوسطالقامه، ميانهبالا، افروختهرو، داراي بدني سفيد، بيني كشيدهو موهاي سياه و مجعد بوده و برصورتزيبايش خال سياه هاشمي بود كه بر ملاحتش ميافزود. (4)

آن امام چهرهاي جذاب داشت و در نهايت جلالت و هيبتبود چنانكه هر بينندهايرامسحورخويشميساخت.

انتقالامامتبه حضرتصادق، عليه السلام

از آن امام نقل شده است كه:

«در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فروميبست، رو به من كرده فرمود: «چند تن گواه بر بالين من حاضر كن». من نيز چهار نفر از رجال برجستهقريش را كه در ميان ايشان «نافع» غلام «عبدالله بن عمر» نيز بود، پيش او آوردم. سپس فرمود: «بنويس.اين چيزي است كه يعقوب بهپسرانشوصيتكردكهاي پسران من خدا دينشرا براي شما برگزيده، مبادا كه جز بر سبيل اسلام از دنيا برويد».آنگاه رو به من كرده فرمود: «اي جعفر، پس از مرگم تو اقدام به غسل و كفن من نما و با آن جامه كه در آن نماز جمعه ميخواندم، كفنم بپوشان و عمامهام را به سرم ببند و در دل خاك بند كفنم را باز كن. قبرم را چهارگوشه ساز و آن را چهار انگشت از زمين بالا بياور». آنگاه به آن چهارتن گواه فرمود: «به خانههاي خويش بازگرديد. خدايتان رحمت كند».

امام صادق، عليه السلام، ادامه ميدهد:

من گفتم: «پدر جان، چه چيز در اين جريان بود كه لازم بود بر آن گواه گرفته شود؟!» فرمود: پسر جان. ميخواستمهمهبدانند كه پس از من زمام امور به مشيت كيست. دوست نميداشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالي به وجود بيايد». (5)

آري، از آن زمان به بعد، در محيطي پرآشوبودرمياناقيانوسيپرتلاطم، حضرتصادق،عليه السلام، سكاندار كشتي شيعيان آل محمد، صليالله عليهوآله، ميگردد. كشتياي كه از جور زمانه آسيبها ديده و زخمها برداشته بود و اكنون در ميان گرداب حوادث روزگار، راه خويش را به سوي ساحل آرامش ميپوييد.

آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «هشام بن عبدالملك» است. او از سال 105 ق به خلافت رسيده و مردي بسيار زشتروي و زشتخوي بود. (6) در آن زمان سال نهم خلافتش را در اوج رذالت و پستي و در نهايتخشونت و سنگدلي سپري ميكرد. اما در سال 125 ق با به هلاكت رسيدن هشام، دوران خلافت ننگين او كه آكنده از ظلم و جور نسبتبه آل علي ، عليهمالسلام، و فساد و تباهي بودبه پايان رسيد و پس از او زمام امور مسلمين به دستبيكفايت مردي ديگر از بنيمروان يعني «وليد بن يزيد بن عبد الملك» افتاد.

وليد به شرابخواري و بيبند و باري معروف بود، (7) و به نقل مورخين در اواخر عمرش به كيش «ماني» پيامبر دروغين ايراني گرويده و علنا به انكار خدا و رسول خدا ،صليالله عليه و آله و سلم، ميپرداخت و سرانجام به خاطر همين اعتقادات و اعمالش مردم بر او شوريده و او را به قتل رساندند. (8)

با هلاكت «وليد بن يزيد» در سال126 ق دو خليفه ديگر بر مسند خلافت نشستند، اما اوضاع زمانه چنان آشفته و پرآشوب بود كه در مجموع خلافت آنها به هشت ماه هم نرسيد و در سال127 ق، «مروان بن محمد» معروف به «مروان حمار» از استان جزيره به دمشق حمله كرد و خلافت را به دست گرفت. (9)

مروان به قصد تحكيم اساس سلطنتخود و بازگرداندن قدرت و شوكت ازدسترفته دولتبنياميه و بنيمروان، دستبه كشتارها و سختگيريهاي بسيار زد اما بيخبر بود كه دوران اقتدار بنياميه به سر آمده و تاريخ در انتظار روشدن برگ تازهاي از دفتر پرماجراي حكمرانان پسازرسول اكرم،صلياللهعليهوآله، است.

در آن زمان كه «مروان بن محمد» در منطقه جزيره درگير جنگ با خوارج بود، در خراسان غوغايي ديگر برپا بود و سفيران بنيعباس در حال گرفتن بيعت از مردم براي ياري خود بودند و رفتهرفته شعله قيام بالا ميگرفت. (10)

بالاخرهپسازسالهاجنگو خونريزي ميان بنيعباس و بنيمروان در سال 132 ق «مروان حمار» به قتل رسيده و سرش را به نزد «ابوالعباس سفاح» ميبرند و اين پايان حكومت هزارماه بنياميه و بنيمروان و آغاز خلافتبنيعباس بود.

استقرار خلافت عباسيان

با استقرار خلافت عباسي، «ابوالعباس سفاح» بر مسند خلافت تكيه ميزند. او در دوران چهارساله خلافتش به انتقام از آل اميه پرداخته و هر كه از بزرگان آنان باقي مانده بود به قتل ميرساند و سرانجام در سال136 ق به مرض آبله از دنيا رفته و برادرش «ابوجعفر عبدالله» معروف به «منصور دوانيقي» به خلافت ميرسد. (11)

او نيز اگرچه در ابتدا به شيعيان آل علي، عليه السلام،تمايلنشانميدهد، اما پس از مدتي يكباره تغيير روش داده و سيره اسلاف اموي خود را پي ميگيرد تا حدي كه عهد منصور را يكي از پراختناقترين دورههاي تاريخ اسلام برشمردهاند; دوران پروحشتيكهحكومتارعابنفسهاي مردم را در سينهها حبس كرده و ترس و دلهره همه جا را فرا گرفته بود.

امام صادق ،عليه السلام، ده سال از اواخر عمر خود را در دوران خلافت منصور سپري ساخت. در حالي كه جاسوسان و ايادي منصور روابط، ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت مراقبتشديد داشته و هر روز بر اساس گزارشهاي بياساس، آن حضرت را با آن همه شكوه و عظمت و با آن همه قدر و منزلتبه پيش كثيفترين و جلادترين مرد روزگار احضار كرده و مورد بازخواست قرار ميدادند. گاهي به ساحت مقدسش جسارت و اهانت روا داشته و گاه او را تهديد به قتل و كشتار شيعيان مينمودند و بدين وسيله امامرامجبورميساختندكه به خاطر حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است، حقايق را حتي به صورت غيرعلني هم به دوستان خود نرساند و از اين رو پيوسته از ياران و شيعيان خويش ميخواستند كه مواظب جاسوسان و خبرچينان باشند و مطالب مهم را جز به افراد شايسته و مورد اطمينان خود بازگو نكنند.

اين است كه شاعري عرب درباره فجايع بنيعباس ميگويد:

«آرزو ميكنم كه جور و ستم بنيمروان مستدام ميگرديد و آرزو ميكنم كه اي كاش عدالتگستري بنيعباس آتش ميگرفت و از ميان ميرفت».

و براستي كه اين شاعر به گزافه سخن نرانده است، چرا كه تعداد ساداتي كه از نسل حضرت فاطمه ، عليهاالسلام، در زمان منصور به قتل رسيدند در تمام مدت خلافتبنياميه بينظير است. و بالاخره در ماه شوال سال 148 ق منصور برگ ديگري بر دفتر زندگاني ننگين و خيانتبار خود افزود و با مسموم ساختن معصوم هشتم و امام ششم شيعيان، امتي را از فيض آن امام محروم و خود را براي هميشه مشمول لعنت الهي ساخت.

وضعيت اجتماعي، سياسي و فرهنگي امپراطوري اسلام

رژيمبنياميهدرساليان آخر زندگي امام باقر ،عليه السلام و نيز سالهاي آغاز امامت فرزندش امام صادق ، عليه السلام، يكي از پرماجراترين فصول خود را ميگذرانيد. قدرتنماييهاي نظامي در مرزهاي شمال شرقي (تركستان و خراسان)، شمال (آسياي صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا و اندلس و اروپا) از سويي و شورشهاي پي در پي در نواحي عراق عرب، خراسان و شمال آفريقا كه عموما يا به وسيله بوميان ناراضي و زير ستم و گاه به تحريك يا كمك سرداران اموي بهپا ميشد. از سوي ديگر وضع نابسامان و پريشان ملي در همهجا و مخصوصا در عراق، مقر تيولداران بزرگ بنياميه و جايگاه املاك حاصلخيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه يا متعلق بهسراندولت او بود و حيف و ميلهاي افسانهاي هشام و استاندار مقتدرش، خالد بن عبدالله قسري در عراق و بالاخره قحطي و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان و عراق و شام و... حالت عجيبي به كشور گسترده مسلماننشين كه به وسيله رژيم بنياميه و به دستيكي از معروفترين زمامداران آن اداره ميشد، داده بود. بر اين همه بايد مهمترين ضايعهعالماسلام را افزود، ضايعه معنوي، فكري و روحي.

در فضاي پريشان و غمزده كشور اسلامي كه فقر و جنگ و بيماري همچون صاعقه برخاسته از قدرتطلبي و استبداد حكمرانان اموي بر سر مردم بينوا فرود ميآمد،ميسوختوخاكسترميكرد، پرورش نهال فضيلت و تقوي، اخلاق و معنويت چيزي در شمار محالات مينمود. رجال روحاني و قضات و محدثان و مفسران كه ميبايست ملجا و پناه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گرهگشايي نميآمدند، غالبا خود نيز به گونهاي و گاه خطرناكتر از رجال سياست، بر مشكلات مردم ميافزودند.

نامآوران و چهرههاي مشهور فقه، كلام، حديث و تصوف از قبيل «حسن بصري»، «قتاده بن دعامه»، «محمد بن شهاب زهري»، «ابن بشر» و «ابن ابي ليلي» و دهها تن از قبيل آنان در حقيقت مهرههايي در دستگاه عظيم خلافت و يا بازيچههايي در دست اميران و فرمانروايان بودند. تاسفآور است اگر گفته شود كه بررسياحوالاينشخصيتهاي موجه و آبرومند در ذهن مطالعهگر آنان را در چهرهمردانيسردر آخور تمنيات پليد، همچون قدرتطلبي، نامجويي و كامجويي ويا بينوايانيترسو،پستو عافيتطلب يا زاهدانيرياكار و ابله و يا عالمنمايان سرگرم مباحثات خونين كلامي و اعتقادي مجسم ميسازد.

قرآن و حديث كه ميبايست نهال معرفت و خصلتهاي نيك را زنده بدارد،به ابزاري در دست قدرتمندان يا اشتغالي براي عمر بيثمر اين تبهكاران و تبهروزان تبديل شده بود. (12)

اينچنين اوضاع آشفته سياسي - اجتماعي زمينه مناسبي شده بود براي وقوع حركتها و قيامهاي اصلاحطلبانه، اگر چه در اين ميان انگيزهها و اهداف قيام يكسان نبودند ولي در هر حال مردم هر روز شاهد بودند كه در گوشهاي از سرزمين پهناور اسلامي كسي علم مخالفت و مبارزه با نظام حاكم را به دست گرفته و داعيهدار احقاق حقوق مظلومان و ستمديدگان ميشود.

بر همه خصوصيات اين زمان پرآشوب اضافه كنيد ايجاد فرقهها و گروههاي بيشمار با عقايد و انديشههاي گوناگون و متضاد; نحلههاي مختلف كلامي و فقهي. صوفيپيشهها و زاهدنماياني كه براي خود طرحي نو در افكنده بودند. رواج انديشههاي مادي و ضدخدايي و بالاخره سيل بنيانكن افكار و عقايد نويني كه از آن سوي مرزها ايمان فطري مسلمانان را مورد هجوم قرار داده بود.

در اين فضاي مسموم، خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق ، عليه السلام، بار امانت الهي را بر دوش گرفت و براستي چه ضروري و حياتي است امامتبا آن مفهوم مترقي كه در فرهنگ شيعي شناخته و دانستهايم براي امتي سرگشته و فريبخورده، ستمكشيده در چنين روزگار تاريك و پربلا. (13)

اين شمايي كلي بود از وضعيت زمان و سوانح روزگار در آن عصر پرماجرا، اما اينكه در اين ميان امام چه نقشي را بر عهده ميگيرند و چه اهدافي را دنبال ميكنند، خود بحث مفصلي است كه اين مجال را فرصت طرح دقيق و كامل آن نيست و ما تنها اشاراتي گذرا به آن خواهيم داشت ولي پيش از آن لازم ديديم كه در حد يك شناخت اجمالي ساير حركتهايي را كه با اهداف اصلاحطلبانه در آن روزگار وجود داشتند، بررسي نماييم تا هرچه بهتر به صحت تدابير اتخاذشده از سوي امام صادق ، عليه السلام، واقف شويم.

قيامهاوحركتهاياصلاحطلبانه درعصرامامصادقعليه السلام

پيش از اين گفتيم كه نيمه اول قرن دوم هجري شاهد وقوع قيامها و حركتهاي مسلحانه متعددي بر ضد دستگاه اموي بود كه در اين ميان نقش انقلابيون علوي حائز اهميتبسياري است. بسياري از انقلابيون علوي سعي داشتند با فداكاري و نثار خون خود، وجدان خفته جامعه اسلامي را بيدار سازند و جامعه را به طريق صحيح خود كه همانا حاكميت امام معصوم بود برگردانند كه نمونه بارز ايشان امامزادگاني چون «زيد بن علي بن الحسين» و فرزندش «يحيي بن زيد» هستند كه در نهايت اخلاص به حركتي شجاعانه در زمانه سكوت دستيازيدند، اگرچه به دليل نامناسببودن شرايط جامعه براي چنين حركتهايي به نتيجهاي مطلوب دست نيافتند.

قيام زيد بن علي بن الحسين

«زيد بن علي بن الحسين ،عليهم السلام». در زمان «هشام بن عبدالملك» خليفه سفاك اموي به خونخواهي جدش حسين بن علي ، عليهماالسلام، و در اعتراض به سياستها و عملكردهاي ضد اسلامي خلفاي جابر اموي در عراق دستبه قيامي مسلحانه ميزند اما بار ديگر تاريخ تكرار شده و مردم نابكار كوفه او را نيز چون جد بزرگوارش در ميان دشمنان بييار و ياور رها ميسازند.

زيد در سال 120 ق به شهادت ميرسد و پيكر مطهرش را تا مدتهاي مديدي بر دار نگه ميدارند اما يك تن از آن بيوفا مردم به مخالفتبر نميخيزند تا سرانجام به دستور هشام آن پيكر سربدار را به آتش ميكشند و خاكسترش را بر باد ميدهند.

هنگامي كه خبر شهادت زيد بن علي به امام صادق ،عليه السلام، ميرسد، حضرتش را اندوهي عميق فرا ميگيرد و بسيار محزون ميشوند به حدي كه آثار خون و اندوه بوضوح در چهرهاش نمايان ميگردد و آن حضرت دستور ميدهد كه از مال خود، هزار دينار در ميان خاندان كساني كه با زيد كشته شدهاند پخش كنند. (14)

امام صادق، عليه السلام، در وصف جناب «زيد بن علي بن الحسين» ميفرمايد:

«خداوندعمويمزيد را رحمت كند. او مردم را به سوي «رضاي آل محمد» دعوتميكردو اگر پيروز ميگرديد، در پيشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل ميكرد». (15)

قيام يحيي بن زيد

يحيي پسر زيد دنباله فعاليت پدر را گرفت و به منظور نجات و پيروزي هواداران مهاجر كوفي كه «حجاج بن يوسف» و ديگر امراي اموي عراق آنان را به خراسان تبعيد كرده بودند، به اين استان دوردست رفت ولي او نيز به سال 125 ق پس از چند سال مبارزه و تلاش به همان سرنوشت پدر مبتلا گرديد. (16)

اما قيامهاي ديگري هم از سوي علويان واقع ميشد كه به دليل اهداف جاهطلبانه و خودپسندانهاي كه در رهبران اين قيامها وجود داشت، هرگز مورد تاييد و رضايت امام صادق ،عليه السلام، واقع نگرديد. كه از جمله ميتوان به جنبش مسلحانه نوادگان امام حسن مجتبي ، عليه السلام، اشاره نمود:

قيام نوادگان امام حسن مجتبي، عليه السلام

«عبدالله محض» كه پسرزاده امام حسن مجتبي ،عليه السلام، بود، همواره براي به قدرترساندن پسرانش تلاش ميكرد و پسر خود «محمد» معروف به «نفس زكيه» را قائم آل محمد ميخواند، از اين رو در پي فرصتي بود كه به اهداف خود جامه عمل بپوشاند و حتي به دنبال اين بود كه از امام صادق ، عليه السلام، نيز براي پسرش بيعتبگيرد، اما امام در پاسخ او با لحني خيرخواهانه فرمود:

«من ترا اي پسرعمو به پناه خدا ميسپارم و هرگز به مصلحتشما نميدانم كه در اين امر (بهدست گرفتن حكومت) دخالت كنيد، من ميترسم كه با اين اقدام خود و خانوادهات به نابودي كشيده شويد».

عبدالله كه از اين سخنان امام جا خورده بود و انتظار چنين جوابي را نداشتشروع به سخناني در انكار و رد امامت فرزندان حسين بن علي ، عليهماالسلام، نمود. اما سرانجام پس از دقايقي بحث و مجادله با امام با اين پاسخ مواجه شد كه: «مرا اطاعت كن اي ابومحمد! به خداوند متعال خدايي كه جز او خدايديگرينيستقسمميخورمكه من از تو پندها و خيرانديشيهاي خود را دريغ نميدارم. ولي افسوس ميخورم كه تو پند مرا نميپذيري و از آنچه تقدير شده است، راه گريزي نيست. تو نميداني كه پسرت محمد همين محمد در «سده اشجع» در آغوش سيل آن دامنه كشته خواهد شد».

سرانجام در سال 144 ق و در زمان خلافت منصور عباسي فرزندان عبدالله دستبه قيام زدند و حتي در جريان قيام خود براي اينكه امام صادق ،عليه السلام، را به همكاري با خود وادار كنند، به اعمال خشونت پرداختهوحضرتشرا به بند كشيدند. اما همه اين فعاليتها براي آنها ثمري نداشت و آنچنان كه امام پيشبيني نموده بود، «محمد» و «ابراهيم» فرزندان عبدالله محض در سال 145 ق در جنگ با سپاه عباسي به قتل رسيدند. (17)

اين گوشهاي بود از حركتهاي اعتراضآميزي كه گاه به صورت مسلحانه و گاه به صورت قيام مردمي هر چند صباح در جامعه آن روز اتفاق ميافتاد. اما اينك ميپردازيم به بررسي سياست و خطمشياي كه امام صادق، عليه السلام، در آن اوضاع و احوال آشفته در پيش گرفتند:

خط مشي و موقعيت امام صادق، عليه السلام

امام ششم شيعيان، عليه السلام، پس از آنكه واقعيت امت را از لحاظ فكري و عملي فهميد و شرايط سياسي و اجتماعي محيط را دانست و واقعيتسياسي را كه امت در آن ميزيست و قدرت و امكانات او را كه ميتوانستبا آن روبرو شود و مبارزه سياسي را آغاز كند شناخت; قيام به شمشير و پيروزي مسلحانه و فوري را براي بر پاداشتن حكومت اسلامي كافي نديد، چه برپاي داشتن حكومت و نفوذ آن در امتبه مجرد آمادهكردن قوا براي حمله نظامي وابسته نبود، بلكه پيش از آن بايستي سپاهي عقيدتي تهيه ميشد كه به امام و عصمت او ايمان مطلق داشته باشد وهدفهاي بزرگ او را ادراك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيباني كرده و دستآوردهايي را كهبرايامتحاصلميگرديدپاسباني نمايد.

گفتگوي امام صادق ،عليه السلام، با يكي از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشكار ميسازد (18) و اين معني را بخوبي روشن ميسازد كه امام در پي ساختن شيعياني بود كه با درك هدف والاي امام، بتوانند در همه حال ايشان را همراهي نمايند.

از «سدير صيرفي» روايتشده است كه گفت: «بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و گفتم: خداي را چه نشستهاي؟!

فرمود: اي سدير چه اتفاق افتاده است؟

گفتم: از فراواني دوستان و شيعيان و يارانتسخن ميگويم.

فرمود: فكر ميكني چند تن باشند؟

گفتم: يكصدهزار.

فرمود: يكصد هزار؟

گفتم: آري و شايد دويست هزار.

فرمود: دويست هزار؟

گفتم: آري و شايد نيمي از جهان.

صيرفي سخن خود را چنين ادامه ميدهد كه: آنگاه امام خاموش گرديد و سخني نفرمود تا به اتفاق هم به منطقه «ينبع» رفتيم، آن حضرت در آنجا به گلهاي از بزها [كه مشغول چرا بودند] اشاره كرده و فرمود: اي سدير اگر شيعيان ما به تعداد اين بزها رسيده بودند، بر جاي نمينشستم!». (19)

ازگفتگوي امام صادق ،عليه السلام، با سدير در مييابيم كه اگر امام ميتوانستبه ياريدهندگان و به قدرتي تكيه كند كه پس از عمل مسلحانه هدفهاي اسلام را تحقق بخشند، پيوسته آمادگي داشت كه دستبه قيام مسلحانه بزند اما اوضاع و احوال و شرايط زمان مجال نميداد كه امام ،عليه السلام، حتي انديشه اين موضوع را در سر بپروراند كه با سياستحاكم روز وارد كشمكش گردد، زيرا اين كار امري بود كه اگر قطعا با شكست روبرو نميشد باز هم نتايج آن تضمينشده نبود. به عبارت ديگر با آن شرايط موجود اگر هم شكست نميخورد نتيجه مثبت قيام مسلم نبود. (20)

لذا امام ،عليه السلام، با مدنظر قراردادن دو هدف عمده كه وجهه نظر همه ائمه راستين شيعه بوده است، يعني ارائه تفكر درست اسلامي و تبيين و تطبيق و تفسير كتب كه خود متضمن مبارزه با تحريفها و دستكاريهاي جاهلانه و مغرضانه است و آنگاه پيريزي و زمينهسازينظامقسطوحق توحيدي به فعاليتي عميق و ريشهدار دست ميزنند.

امام صادق ،عليه السلام، با درايت و تيزبيني كه حاصل از ارتباط به سرچشمه وحي بود، بامهارت بسيار از حالت فترتي كه در فاصله دوران انتقال از بنياميه به بنيعباس حاصل شده بود بهرهبرداري نموده و در طول دوران 34 ساله مامتخويش كه طولانيترين دوره امامت ائمه شيعه است در راه اهداف يادشده به مبارزهاي مستمر و بيامان پرداختند كه حاصل اين مجاهدتها تقويتبنيانهاي شيعه و آسيبناپذيرشدن اين بنياد مقدس بود به حدي كه امروز ما هر چه داريم از ثمرات آن مجاهدتهاست و چه زيبا فرمود امام راحلمان ، رضواناللهتعاليعليه، كه:

«ما مفتخريم كه مذهب ما جعفري است كه فقه ما كه درياي بيپايان استيكي از آثار اوست و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين ، عليهمصلواتالله، و متعهد به پيروي آنانيم». (21)

با اين اميد كه توانسته باشيم گوشهاي از مظلوميتهاي ائمه راستين شيعه را به تصوير بكشيم و گامي بس ناچيز در راه شناخت، و ارجگذاري مجاهدتها و فداكاريهاي بيدريغي كه آنان براي حفظ يادگار گرانقدر پيامبر اكرم ،صلياللهعليهو آله، و زدودن زنگارهاي جهل و خرافهوتحريفازچهرهنوراني اسلام نمودند، برداريم.

باشد تا معرفتمان نسبتبه اين ذخاير ارزشمند الهي، ما را در پيروي روزافزون از راه و آيين آنان رهنمون شود و به مصداق حديث صادق آل محمد ،صلياللهعليهوآله، زينت ائمه خويش گرديم.

پاورقي



1. المفيد، محمدبن نعمان، الارشاد، ص 526; همچنين ر.ك: الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الوري، ص 266.

2. الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمه في معرفه الائمه، ج 2، ص 155.

3. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4; همچنين ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 399.

4. ابن شهرآشوب، همان، ص 400; همچنين ر.ك: اصفهاني، عمادالدين، زندگاني حضرت امام جعفر صادق، ص 32.

5. مفيد، محمدبن نعمان، همان، ص 527; الاربلي، علي بن عيسي، همان، ص 167.

6. فاضل، جواد، معصوم هفتم، ص 57.

7. همان، ص 62.

8. همان، صص 80-77.

9. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 32.

10. همان، ص 33.

11. همان، صص 65-57.

12. خامنه اي،سيدعلي(آيت الله)، پيشواي صادق، صص 58-55.

13. همان جا.

14. المفيد، محمدبن نعمان، همان، صص 522-521.

15. ممقاني، رجال، ج 1، ص 468، به نقل از پيشواي صادق

16. قمي، شيخ عباس، منتهي الآمال، ج 2، صص 37-36. لازم به تذكر است كه «يحيي بن زيد» همان شخصي است كه حامل صحيفه سجاديه بوده است.

17. فاضل، جواد، همان، صص 101-76.

18. اديب، عادل، زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشري، ص 183.

19. الكليني، محمدبن يعقوب، الكافي، ج 2، ص 242 به نقل از ماخذ فوق، ص 184.

20. همان، ص 185

21. وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام (ره)، صحيفه نور، ج 21