بازگشت

سيره زندگاني امام صادق (ع)


زندگاني امام صادق عليه السلام (1)



به مناسبت اينكه امروز روز وفات امام ششم،صادق اهل البيت عليهم السلام است،سخنان من در اطراف آن خصيتبزرگوار و نكاتي از سيرت آن حضرت خواهد بود.



امام صادق عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 83 هجري در زمان خلافت عبد الملك بن مروان اموي به دنيا آمد،و در ماه شوال يا ماه رجب در سال 148 هجري در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسي از دنيا رحلت كرد.در زمان يك خليفه با هوش سفاك اموي به دنيا آمد و در زمان يك خليفه مقتدر با هوش سفاك عباسي از دنيا رحلت كرد،و در آن بين شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودماني به دودمان ديگر بود.



مادر آن حضرت،همان طوري كه در كافي و بحار و ساير كتب ضبط شده،ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبكر ميرسيد و چون قاسم بن محمد بن ابي بكر با دختر عموي خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابي بكر ازدواج كرده بود،بنابر اين مادر آن حضرت،هم از طرف پدر نواده ابو بكر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق ميفرموده:«ولدني ابو بكر مرتين»يعني ابو بكر دو بار مرا به دنيا آورد،از دو راه نسب من به ابو بكر ميرسد.

فرصت طلايي



امام صادق عليه السلام شيخ الائمه است،از همه ائمه ديگر عمر بيشتري نصيب ايشان شد،شصت و پنجساله بود كه از دنيا رحلت فرمود.عمر نسبتا طويل آن حضرت و فتوري كه در دستگاه خلافت رخ داد كه امويان و عباسيان سر گرم زد و خورد با يكديگر بودند فرصتي طلايي براي امام به وجود آورد كه بساط افاضه و تعليم را بگستراند و به تعليم و تربيت و تاسيس حوزه علمي عظيمي بپردازد،جمله«قال الصادق»شعار علم حديث گردد،و به نشر و پخش حقايق اسلام موفق گردد.از آن زمان تا زمان ما هر كس از علما و دانشمندان اعم از شيعي مذهب و غيره كه نام آن حضرت را در كتب و آثار خود ذكر كردهاند با ذكر حوزه و مدرسهاي كه آن حضرت تاسيس كرد و شاگردان زيادي كه تربيت كرد و رونقي كه به بازار علم و فرهنگ اسلامي داد توام ذكر كردهاند،همان طوري كه همه به مقام تقوا و معنويت و عبادت آن حضرت نيز اعتراف كردهاند.



شيخ مفيد از علماي شيعه ميگويد آنقدر آثار علمي از آن حضرت نقل شده كه در همه بلاد منتشر شده.از هيچ كدام از علماي اهل بيت آنقدر كه از آن حضرت نقل شد،نقل نشده.اصحاب حديث نام كساني را كه در خدمت آن حضرت شاگردي كردهاند و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند ضبط كردهاند،چهار هزار نفر بودهاند و در ميان اينها از همه طبقات و صاحبان عقايد و آراء و افكار گوناگون بودهاند.



محمد بن عبد الكريم شهرستاني،از علماي بزرگ اهل تسنن و صاحب كتاب معروف الملل و النحل،درباره آن حضرت ميگويد:«هو ذو علم غزير،و ادب كامل في الحكمة،و زهد في الدنيا،و ورع عن الشهوات.»يعني او،هم داراي علم و حكمت فراوان و هم داراي زهد و ورع و تقواي كامل بود،بعد ميگويد مدتها در مدينه بود،شاگردان و شيعيان خود را تعليم ميكرد،و مدتي هم در عراق اقامت كرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و رياست نشد و سر گرم تعليم و تربيتبود.در آخر كلامش در بيان علت اينكه امام صادق توجهي به جاه و مقام و رياست نداشت اين طور ميگويد:«من غرق في بحر المعرفة لم يقع في شط،و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط.»يعني آن كه در درياي معارف غوطهور استبه خشكي ساحل تن در نميدهد،و كسي كه به قله اعلاي حقيقت رسيده نگران پستي و انحطاط نيست.



كلماتي كه بزرگان اسلامي از هر فرقه و مذهب در تجليل مقام امام صادق صلوات الله عليه گفتهاند زياد است،منظورم نقل آنها نيست،منظورم اشارهاي بود به اينكه هر كس امام صادق عليه السلام را ميشناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسهاي عظيم و پر نفع و ثمر كه آثارش هنوز باقي و زنده است ميشناسد.حوزههاي علميه امروز شيعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.



سخن در اطراف امام صادق سلام الله عليه ميدان وسيعي دارد.در قسمتهاي مختلف ميتوان سخن گفت زيرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاي مختلف مخصوصا در حكمت عملي و موعظه زياد است و شايسته عنوان كردن است،ثانيا در تاريخ زندگي آن حضرت قضاياي جالب و آموزنده فراوان است.بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالي و پر معني با دهريين و ارباب اديان و متكلمان فرق ديگر اسلامي و صاحبان آراء و عقايد مختلف،بسيار دارد كه همه قابل استفاده است.گذشته از همه اينها تاريخ معاصر آن حضرت كه با خود آن حضرت يا شاگردان آن حضرت مرتبط استشنيدني و آموختني است.

سيرت و روش امام



اين بنده امروز عرايض خود را اختصاص ميدهم به مقايسهاي بين سيرت و روشي كه امام صادق عليه السلام در زمان خود انتخاب كرد با سيرت و روشي كه بعضي از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند كه گاهي به ظاهر مخالف يكديگر مينمايد.رمز و سر اين مطلب را عرض ميكنم و از همين جا يك نكته مهم را استفاده ميكنم كه براي امروز ما و براي هميشه بسيار سودمند است.

فايده سيره هاي گوناگون معصومين



ما شيعيان كه به امامت ائمه دوازدهگانه اعتقاد داريم و همه آنها را اوصياء پيغمبر اكرم و مفسر و توضيح دهنده حقايق اسلام ميدانيم و گفتار آنها را گفتار پيغمبر و كردار آنها را كردار پيغمبر و سيرت آنها را سيرت پيغمبر صلي الله عليه و آله ميدانيم،از امكاناتي در شناختحقايق اسلامي بهرهمنديم كه ديگران محرومند،و چون وفات حضرت امام حسن عسكري عليه السلام-كه امام يازدهم است و بعد از ايشان دوره غيبت پيش آمد-در سال 260 واقع شد،از نظر ما شيعيان مثل اين است كه پيغمبر اكرم تا سال 260 هجري زنده بود و در همه اين زمانها با همه تحولات و تغييرات و اختلاف شرايط و اوضاع و مقتضيات حاضر بود.



البته نميخواهم بگويم كه اثر وجود پيغمبر اكرم اگر زنده بود چه بود و آيا اگر فرضا آن حضرت در اين مدت حيات ميداشت چه حوادثي در عالم اسلام[پيش]ميآمد،نه،بلكه مقصودم اين است كه از نظر ما شيعيان كه معتقد به امامت و وصايت هستيم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجيت قطعي گفتار و كردار و سيرت در اين مدت طولاني مثل اين است كه شخص پيغمبر-ولي نه در لباس نبوت و زعامتبلكه در لباس يك فرد مسلمان عامل به وظيفه-وجود داشته باشد و دورههاي مختلفي را كه بر عالم اسلام در آن مدت گذشتشاهد باشد و در هر دورهاي وظيفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.



بديهي است كه با اين فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر ميتوانند وظايف خود را در هر عصر و زماني در يابند و تشخيص دهند.

تعارض ظاهري سيره ها و ضرورت حل آنها



ما در سيرت پيشوايان دين به اموري بر ميخوريم كه به حسب ظاهر با يكديگر تناقض و تعارض دارند،همچنان كه در اخبار و آثاري كه از پيشوايان دين رسيده احيانا همين تعارض و تناقض ديده ميشود.در آن قسمت از اخبار و روايات متعارض كه مربوط به فقه و احكام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمدهاند كه در محل خود مذكور است.در سيرت و روش پيشوايان دين هم همين تعارض و تناقض در بادي امر ديده ميشود،بايد ديد راه حل آن چيست؟



اگر در اخبار متعارض كه در فقه و احكام نقل شده،تعارضها حل نگردد و هر كسي يك خبر و حديثي را مستمسك خود قرار دهد و عمل كند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سيرت و روش پيشوايان دين هم كه با يكديگر به ظاهر اختلاف دارد همين طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي خواهد بود.ممكن است هر كسي به هواي نفس خود يك راهي را پيش بگيرد و بعد آن را با عملي كه در يك مورد معين و يك زمان معين از يكي از ائمه نقل شده توجيه و تفسير كند،باز يك نفر ديگر به هواي خود و مطابق ميل و سليقه خود راهي ديگر ضد آن راه را پيش بگيرد و او هم به يك عملي از يكي از ائمه عليهم السلام كه در مورد معين و زمان معين نقل شده استناد كند و بالاخره هر كسي مطابق ميل و سليقه و هواي نفس خود راهي پيش بگيرد و براي خود مستندي هم پيدا كند.



مثلا ممكن استيك نفر طبعا و سليقتا و تربيتا سختگير باشد و زندگي با قناعت و كم خرجي را بپسندد،همينكه از او بپرسند چرا اينقدر بر خودت و خانوادهات سخت ميگيري بگويد رسول خدا و علي مرتضي همين طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشيدند و غذاي لذيذ نخوردند و مركوب عالي سوار نشدند و مسكن مجلل ننشستند،آنها نان جو ميخوردند و كرباس ميپوشيدند و بر شتر يا الاغ سوار ميشدند و در خانه گلي سكني ميگزيدند.



و باز يك نفر ديگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود كه چرا به كم نميسازي و قناعت نميكني و زهد نميورزي،بگويد چون امام حسن مجتبي و يا امام جعفر صادق اين طور بودند،آنها از غذاي لذيذ پرهيز نداشتند،جامه خوب ميپوشيدند،مركوب عالي سوار ميشدند،مساكن مجلل هم احيانا داشتند.



همچنين ممكن استيك نفر يا افرادي طبعا و مزاجا سر پرشوري داشته باشند و طبعشان سكون و آرامش را نپسندد و براي توجيه عمل خود به سيرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در صدر اسلام يا به نهضتحسيني عليه السلام استدلال كنند،و يك نفر يا افراد ديگر كه بر عكس مزاجا عافيت طلب و گوشهگير و منزوياند و در نفس خود شهامت و جراتي نميبينند،موضوع تقيه و راه و روش امام صادق عليه السلام يا ائمه ديگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن كس كه مثلا طبعا معاشرتي و اجتماعي استبه عمل و سيرت يك امام و آن كس كه طبعا اهل عزلت و تنهايي استبه سيرت يك امام ديگر متوسل شود.



بديهي است در اين صورت نه تنها سيرت و روش پاك و معني دار رسول اكرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نميگيرد، بلكه وسيلهاي خواهد بود براي اينكه هر كسي راه توجيهي براي عمل خود پيدا كند و به دعوت و سخن كسي گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.



واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهري در سيرت ائمه اطهار عليهم السلام ديده ميشود،ميبينيم مثلا حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه صلح ميكند و اما امام حسين عليه السلام قيام ميكند و تسليم نميشود تا شهيد ميگردد، ميبينيم كه رسول خدا و علي مرتضي در زمان خودشان زاهدانه زندگي ميكردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولي ساير ائمه اين طور نبودند.پس بايد اين تعارضها را حل كرد و رمز آنها را دريافت.

درس و تعليم نه تعارض



گفتم بايد اين تعارض را حل كرد و رمز آن را دريافت.بلي بايد رمز آن را دريافت.واقعا رمز و سري دارد.اين تعارض با ساير تعارضها فرق دارد،تعارضي نيست كه روات و ناقلان احاديثبه وجود آورده باشند و وظيفه ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها ميشود،بلكه تعارضي است كه خود اسلام به وجود آورده،يعني روح زنده و سيال تعليمات اسلامي آن را ايجاب ميكند.بنابراين اين تعارضها در واقع درس و تعليم است نه تعارض و تناقض،درس بسيار بزرگ و پر معني و آموزنده.



مطلب را در اطراف همان دو مثالي كه عرض كردم توضيح ميدهم.يكي مثال سختگيري و زندگي زاهدانه،در مقابل زندگي مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگي،و يكي هم مثال قيام و نهضت،در مقابل سكوت و تقيه.همين دو مثال براي نمونه كافي است.اما مثال اول:

فلسفه زهد



به طور مسلم رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام زاهدانه زندگي ميكردند و در زندگي بر خود سخت ميگرفتند. اين عمل را دو نحو ميتوان تفسير كرد.يكي اينكه بگوييم دستور اسلام به طور مطلق براي بشر اين است كه از نعمتها و خيرهاي اين جهان محترز باشد.اسلام همان طوري كه به اخلاص در عمل،و توحيد در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور ميدهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاي دنيا هم دستور ميدهد.همان طوري كه آن امور بالذات براي بشر كمالند و در همه زمانها مردم بايد موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبوني پرهيز داشته باشند،همين طور در همه زمانها و در هر نوع شرايطي لازم است كه از نعمتها و خيرات دنيا احتراز داشته باشند.



تفسير ديگر اينكه بگوييم فرق استبين آن امور كه مربوط به عقيده و يا اخلاق و يا رابطه انسان با خداي خودش است و بين اين امر كه مربوط به انتخاب طرز معيشت است.اينكه رسول خدا و علي مرتضي بر خود در غذا و لباس و مسكن و غيره سخت ميگرفتند نه از اين جهت است كه توسعه در زندگي بالذات زشت و نا پسند است،بلكه مربوط به چيزهاي ديگر بوده،يكي مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه براي عموم مردم وسيله فراهم نبود،فقر عمومي زياد بود.در همچو اوضاعي مواسات و همدردي اقتضا ميكرد كه به كم قناعت كنند و ما بقي را انفاق كنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعيم و پيشوا بودند،وظيفه زعيم و پيشوا كه چشم همه به اوستبا ديگران فرق دارد.



وقتي كه علي عليه السلام در بصره بر مردي به نام علاء بن زياد حارثي وارد شد،او از برادرش شكايت كرد و گفتبرادرم تارك دنيا شده و جامه كهنه پوشيده و زن و فرزند را يكسره ترك كرده.فرمود حاضرش كنيد.وقتي كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت ميگيري و خود را زجر ميدهي؟چرا بر زن و بچهات رحم نميكني؟آيا خداوند كه نعمتهاي پاكيزه دنيا را آفريده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كني؟آيا تو اين طور فكر ميكني كه خداوند دوست نميدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟



عرض كرد:«هذا انت في خشونه ملبسك و جشوبة ماكلك» (2) گفتيا امير المؤمنين!خودت هم كه مثل مني،تو هم كه از جامه خوب و غذاي خوب پرهيز داري.



فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پيشواي امتم،مسؤول زندگي عمومي هستم،بايد در توسعه و رفاه زندگي عمومي تا آن حدي كه مقدور استسعي كنم.آن اندازه كه ميسر نشد و مردمي فقير باقي ماندند،بر من از آن جهت كه در اين مقام هستم لازم است در حد ضعيفترين و فقيرترين مردم زندگي كنم تا فقر و محروميت،فقرا را زياد ناراحت نكند،لا اقل از آلام روحي آنها بكاهم،موجب تسلي خاطر آنها گردم.



اين بود دو نوع تفسيري كه از طرز زندگاني زاهدانه رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام ميتوان كرد.



اگر تفسير اول صحيح ميبود ميبايست همه در همه زمانها خواه آنكه وسيله براي عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنكه مردم در وسعتباشند خواه نباشند آن طور زندگي كنند و البته ساير ائمه عليهم السلام هم در درجه اول از آن طرز زندگي پيروي ميكردند،و اما اگر تفسير دوم صحيح است،نه،لازم نيست همه از آن پيروي كنند،آن طور زندگي مربوط به اوضاعي نظير اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاي غير مشابه با آن زمان،پيروي لازم نيست.



وقتي كه به احوال و زندگي و سخنان امام صادق عليه السلام مراجعه ميكنيم ميبينيم آن حضرت كه ظاهر زندگياش با پيغمبر و علي فرق دارد،به خاطر همين نكته بوده و خود آن حضرت اين نكته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد كرده است.



اينها كه عرض كردم از تعليمات آن حضرت اقتباس شد.



در زمان امام صادق عليه السلام گروهي پيدا شدند كه سيرت رسول اكرم را در زهد و اعراض از دنيا به نحو اول تفسير ميكردند،معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زماني بايد كوشش كند از نعمتهاي دنيا احتراز كند.به اين مسلك و روش خود نام«زهد»ميدادند و خودشان در آن زمان به نام«متصوفه»خوانده ميشدند.سفيان ثوري يكي از آنهاست.سفيان يكي از فقهاي تسنن به شمار ميرود و در كتب فقهي اقوال و آراء او زياد نقل ميشود.اين شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب ميكرده.



در كافي مينويسد روزي سفيان بر آن حضرت وارد شد،ديد امام جامه سفيد و لطيف و زيبايي پوشيده،اعتراض كرد و گفتيا ابن رسول الله سزاوار تو نيست كه خود را به دنيا آلوده سازي،امام به او فرمود:ممكن است اين گمان براي تو از وضع زندگي رسول خدا و صحابه پيدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كردهاي اين يك وظيفهاي است از طرف خداوند مثل ساير وظايف،و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگي كنند.اما بدان كه اين طور نيست.رسول خدا در زماني و جايي زندگي ميكرد كه فقر و تنگدستي مستولي بود،عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگي محروم بودند.اگر در عصري و زماني وسايل و لوازم فراهم شد،ديگر دليلي براي آن طرز زندگي نيست، بلكه سزاوارترين مردم براي استفاده از موهبتهاي الهي،مسلمانان و صالحانند نه ديگران.



اين داستان بسيار مفصل و جامع است و امام در جواب سفيان كه بعد رفقايش هم به او ملحق شدند استدلالات زيادي بر مدعاي خود و بطلان مدعاي آنها كرد كه فعلا مجال نقل همه آنها نيست (3) .

اصول ثابت و اصول متغير



اين اختلاف و تعارض ظاهري سيرت،به كمك بياناتي كه از پيشوايان دين رسيده،براي ما روشن ميكند از نظر اسلام در باب معيشت و لوازم زندگي چيزهايي است كه اصول ثابت و تغيير ناپذير به شمار ميروند و چيزهايي است كه اين طور نيست.



يك اصل ثابت و تغيير ناپذير اين است كه يك نفر مسلمان بايد زندگي خود را از زندگي عمومي جدا نداند،بايد زندگي خود را با زندگي عموم تطبيق دهد.معني ندارد در حالي كه عموم مردم در بدبختي زندگي ميكنند عده ديگر با مستمسك قرار دادن قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (4) در درياي نعمت غوطهور بشوند هر چند فرض كنيم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.



خود امام صادق سلام الله عليه كه به اقتضاي زمان،زندگي را بر خاندان خود توسعه داده بود،يك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقي كرد و قحط و غلا پديد آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخيره موجود داريم؟عرض كرد:زياد داريم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم ديگر نخواهم توانست گندمي تهيه كنم.فرمود لازم نيست،بعد مثل ساير مردم روز به روز از نانوايي تهيه خواهيم كرد،و دستور داد از آن به بعد خادم ناني كه تهيه ميكند نصف جو و نصف گندم باشد،يعني از همان ناني باشد كه اكثر مردم استفاده ميكردند.فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در اين سختي و تنگدستي نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببيند من با مردم مواسات ميكنم.



اصل ثابت و تغيير ناپذير ديگري كه در همه حال و همه زمانها پسنديده است،زهد به معني عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظري است كه انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبتبه امور مادي بي اعتنا باشد،دين را به دنيا،و فضيلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادي به چشم وسيله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.



اما ساير امور كه مربوط به توسعه و تضييق و بود و نبود وسايل زندگي استيك امر ثابت و تغيير ناپذيري نيست.ممكن است در زماني تكليف جوري اقتضا كند و در زماني ديگر جور ديگر،همان طوري كه رسول خدا و علي مرتضي عليهما السلام طوري زندگي كردند و ساير ائمه عليهم السلام طور ديگر.

قيام يا سكوت؟



مثال ديگر كه مثال زدم مساله قيام و سكوت بود.اين مساله هم بسيار قابل بحث است،فرصت نخواهد بود كه در اين جلسه به طور كامل در اطراف اين مطلب بحث كنم.براي نمونه سيد الشهداء سلام الله عليه را از يك طرف،و امام صادق عليه السلام را از طرف ديگر ذكر ميكنم.



امام حسين عليه السلام بدون پروا،با آنكه قرائن و نشانهها حتي گفتههاي خود آن حضرت حكايت ميكرد كه شهيد خواهد شد،قيام كرد.ولي امام صادق عليه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قيام نكرد،ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و تدريس و ارشاد بپردازد.



به ظاهر،تعارض و تناقضي به نظر ميرسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد بلكه در زندگي مطلقا راه تقيه پيش گرفت،و اگر بايد تقيه كرد و وظيفه امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟در اينجا لازم است اشارهاي به اوضاع سياسي زمان حضرت صادق عليه السلام بكنم و بعد به جواب اين سؤال بپردازم.

اوضاع سياسي در عهد امام صادق (عليه السلام)



در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموي به دودمان عباسي منتقل شد.



عباسيان از بني هاشماند و عموزادگان علويين به شمار ميروند.در آخر عهد امويين كه كار مروان بن محمد،آخرين خليفه اموي،به عللي سستشد،گروهي از عباسيين و علويين دستبه كار تبليغ و دعوت شدند.



علويين دو دسته بودند:بني الحسن كه اولاد امام مجتبي بودند،و بني الحسين كه اولاد سيد الشهداء عليهما السلام بودند.غالب بني الحسين كه در راسشان حضرت صادق عليه السلام بود از فعاليت ابا كردند.مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذيرفت.ابتداي امر سخن در اطراف علويين بود.عباسيين به ظاهر به نفع علويين تبليغ ميكردند.سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهيم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن،معروف به«نفس زكيه»بيعت كردند و حتي منصور-كه بعدها قاتل همين محمد شد-در آغاز امر ركاب عبد الله بن حسن را ميگرفت و مانند يك خدمتكار جامه او را روي زين اسب مرتب ميكرد،زيرا عباسيان ميدانستند كه زمينه و محبوبيت از علويين است.عباسيين مردمي نبودند كه دلشان به حال دين سوخته باشد.هدفشان دنيا بود و چيزي جز مقام و رياست و خلافت نميخواستند.حضرت صادق عليه السلام از اول از همكاري با اينها امتناع ورزيد.



بني العباس از همان اول كه دعات و مبلغين را ميفرستادند،به نام شخص معين نميفرستادند،به عنوان«الرضا من آل محمد»يا«الرضي من آل محمد»يعني«يكي از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه شايسته باشد»تبليغ ميكردند و در نهان جاده را براي خود صاف ميكردند.دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند،يكي عرب به نام«ابو سلمه خلال»كه در كوفه مخفي ميزيست و ساير دعات و مبلغين را اداره ميكرد و به او«وزير آل محمد»لقب داده بودند،و اولين بار كلمه«وزير»در اسلام به او گفته شد،و يكي ايراني كه همان سردار معروف،ابو مسلم خراساني است و به او«امير آل محمد»لقب داده بودند.



مطابق نقل مسعودي در مروج الذهب،بعد از كشته شدن ابراهيم امام(برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصي و جانشين خود قرار داده بود)نظر ابو سلمه بر اين شد كه دعوت را از عباسيين به علويين متوجه كند.دو نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله يك نفر فرستاد،يكي براي حضرت صادق عليه السلام كه راس و رئيس بني الحسين بود و يكي براي عبد الله بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بني الحسن بود.امام صادق عليه السلام به آن نامه اعتنايي نكرد و هنگامي كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست،در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامهات اين است.اما عبد الله بن الحسن فريب خورد و خوشحال شد و با اينكه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه فايده ندارد و بني العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد الله قانع نشد،و قبل از آنكه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشتهاند،و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و كشته شدند.اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت.

علت امتناع امام



ابا و امتناع امام صادق تنها به اين علت نبود كه ميدانستبني العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد.اگر ميدانست كه شهادت آن حضرت براي اسلام و مسلمين اثر بهتري دارد شهادت را انتخاب ميكرد همان طوري كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد.در آن عصر-كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد-آن چيزي كه بهتر و مفيدتر بود رهبري يك نهضت علمي و فكري و تربيتي بود كه اثر آن تا امروز هست،همان طوري كه در عصر امام حسين آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقي است.



جان مطلب همين جاست كه در همه اين كارها،از قيام و جهاد و امر به معروف و نهي از منكرها و از سكوت و تقيهها،بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد.اينها اموري نيست كه به شكل يك امر تعبدي از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد.اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاي مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق ميكند.گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافعتر است و گاهي اثر سكوت و تقيه.گاهي شكل و صورت قيام فرق ميكند.همه اينها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز،و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد،اشتباه تشخيص دادن زيانها به اسلام ميرساند.

اوضاع اجتماعي عهد امام



امام صادق عليه السلام در عصر و زماني واقع شد كه علاوه بر حوادث سياسي،يك سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگيها و ابهامهاي فكري و روحي پيدا شده بود،لازمتر اين بود كه امام صادق جهاد خود را در اين جبهه آغاز كند.مقتضيات زمان امام صادق عليه السلام كه در نيمه اول قرن دوم ميزيستبا زمان سيد الشهداء عليه السلام كه در حدود نيمه قرن اول بود خيلي فرق داشت.



در حدود نيمه قرن اول در داخل كشور اسلامي براي مرداني كه ميخواستند به اسلام خدمت كنند يك جبهه بيشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافتبود،ساير جبههها هنوز به وجود نيامده بود و يا اگر به وجود آمده بود اهميتي پيدا نكرده بود،حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافتبود و مردم از لحاظ روحي و فكري هنوز به بساطت و سادگي صدر اول زندگي ميكردند.اما بعدها و در زمانهاي بعد تدريجا به علل مختلف جبهههاي ديگر به وجود آمد،جبهههاي علمي و فكري.يك نهضت علمي و فكري و فرهنگي عظيم در ميان مسلمين آغاز شد.نحلهها و مذهبها در اصول دين و فروع دين پيدا شدند.به قول يكي از مورخين،مسلمانان در اين وقت از ميدان جنگ و لشكر كشي متوجه فتح دروازههاي علم و فرهنگ شدند.علوم اسلامي در حال تدوين بود.در اين زمان يعني در زمان امام صادق عليه السلام از يك طرف زد و خورد امويها و عباسيها فترتي به وجود آورد و مانع بيان حقايق را تا حدي از بين برد،و از طرف ديگر در ميان مسلمانان يك شور و هيجان براي فهميدن و تحقيق پيدا شد،لازم بود شخصي مثل امام صادق عليه السلام اين جبهه را رهبري كند و بساط تعليم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمي در معارف و احكام و اخلاق بپردازد. در زمانهاي قبل همچو زمينهها نبود،همچو استعداد و قابليت و شور و هيجاني در مردم نبود.



در تاريخ زندگي امام صادق عليه السلام يك جا ميبينيم زنادقه و دهرييني از قبيل ابن ابي العوجا و ابو شاكر ديصاني و حتي ابن مقفع ميآيند و با آن حضرت محاجه ميكنند و جوابهاي كافي ميگيرند.احتجاجات بسيار مفصل و طولاني از آن حضرت در اين زمينهها باقي است كه به راستي اعجاب آور است.توحيد مفضل كه رسالهاي است طولاني در اين زمينه، در اثر يك مباحثه بين مفضل از اصحاب آن حضرت و بين يك نفر دهري مسلك و رجوع كردن مفضل به امام صادق عليه السلام پديد آمد.



در جاي ديگر ميبينيم كه اكابر معتزله از قبيل عمرو بن عبيد و واصل بن عطا كه مردمان مفكري بودند ميآمدند و در مسائل الهي يا مسائل اجتماعي سؤال و جواب ميكردند و ميرفتند.



در جاي ديگر فقهاي بزرگ آن عصر را ميبينيم كه يا شاگردان آن حضرتند و يا بعضي از آنها ميآمدند و از آن حضرت سؤالاتي ميكردند.ابو حنيفه و مالك معاصر امام صادقاند و هر دو از محضر امام عليه السلام استفاده كردهاند.شافعي و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند.مالك در مدينه بود و مكرر به حضور امام عليه السلام ميآمد و خود او ميگويد وقتي كه به حضورش ميرسيدم و به من احترام ميكرد خيلي خرسند ميشدم و خدا را شكر ميكردم كه او به من محبت دارد.مالك درباره امام صادق ميگويد:«كان من عظماء العباد و اكابر الزهاد و الذين يخشون الله عز و جل،و كان كثير الحديث،طيب المجالسة،كثير الفوائد.»يعني از بزرگان و اكابر عباد و زهاد بود و از كساني بود كه خوف و خشيت الهي در دلش قرار داشت.او مردي بود كه حديث پيغمبر را زياد ميدانست،خوش محضر بود،مجلسش پر فايده بود.و باز مالك ميگويد:«ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.»يعني چشمي نديده و گوشي نشنيده و به دلي خطور نكرده كسي از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابو حنيفه ميگفت:«ما رايت افقه من جعفر بن محمد»از جعفر بن محمد فقيهتر و داناتر نديدم.ميگويد وقتي كه جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت كه سختترين مسائل را براي سؤال از او تهيه كنم.من چهل مساله اينچنين تهيه كردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفي كرد،امام فرمود او را ميشناسم،پيش ما آمده است.بعد به امر منصور مسائل را طرح كردم.در جواب هر يك فرمود عقيده شما علماي عراق اين است،عقيده فقهاي مدينه اين است،و خودش گاه با ما موافقت ميكرد و گاه با اهل مدينه،گاهي هم نظر سومي ميداد.



در جاي ديگر متصوفه را ميبينيم كه به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب ميكردند كه نمونه مختصري از آن را قبلا عرض كردم.



زمان امام صادق عليه السلام زماني بود كه برخورد افكار و آراء و جنگ عقايد شروع شده بود و ضرورت ايجاب ميكرد كه امام كوشش خود را در اين صحنه و اين جبهه قرار دهد.هميشه بايد در اين گونه امور به اثر كار توجه داشت.سيد الشهداء عليه السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد،قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقي است.امام صادق عليه السلام فرصت را براي تعليم و تاسيس كانون علمي مناسب ديد،به اين كار همت گماشت.بغداد كه كانون جنبش علمي اسلامي صدر اسلام است در زمان امام صادق عليه السلام بنا شد.ظاهرا ايشان آخر عمر سفري به بغداد آمده است.اثر امام صادق عليه السلام است كه ميبينيم شيعه،در مقدم ساير فرق،در علوم اسلامي پيشقدم و مؤسس شد و يا لا اقل دوش به دوش ديگران حركت كرد و در همه رشتهها از ادب و تفسير و فقه و كلام و فلسفه و عرفان و نجوم و رياضي و تاريخ و جغرافي كتابها نوشت و رجال بزرگ بيرون داد،عاليترين و نفيسترين آثار علمي را به جهان تحويل داد.اگر امروز ميبينيم اصلاح طلباني به رسميت مذهب شيعه-بعد از هزار سال-اقرار و اعتراف ميكنند به خاطر اين است كه شيعه يك مكتب واقعي اسلامي است و آثار شيعي در هر رشته نشان ميدهد كه ديگر نميتوان اتهامات سياسي به آن بست.اين آثار مولود ايمان و عقيده است،سياست نميتواند اينچنين فقه يا اخلاق يا فلسفه و عرفان يا تفسير و حديثي به وجود آورد.رسميت امروز شيعه معلول طرز كار و عمل آن روز امام صادق سلام الله عليه است.



مقصود اين است كه ائمه اطهار در هر زماني مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر ميگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير ميكرد خواه و ناخواه همان طور رفتار ميكردند كه مصالح اسلامي اقتضا ميكرد و در هر زمان جبههاي مخصوص و شكلي نو از جهاد به وجود ميآمد و آنها با بصيرت كامل آن جبههها را تشخيص ميدادند.



اين تعارضها نه تنها تعارض واقعي نيست،بلكه بهترين درس آموزنده استبراي كساني كه روح و عقل و فكر مستقيمي داشته باشند،جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زماني را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامي اقتضا ميكند كه يك وقت مثل زمان سيد الشهداء عليه السلام نهضت آنها شكل قيام به سيف به خود بگيرد و يك زمان مثل زمان امام صادق عليه السلام شكل تعليم و ارشاد و توسعه تعليمات عمومي و تقويت مغزها و فكرها پيدا كند و يك قتشكل ديگر. ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد (5)

پاورقي

1- اين سخنراني در 25 شوال 1381 هجري قمري به مناسبت وفات امام صادق عليه السلام ايراد شده است.



2- نهج البلاغه،خطبه 200.



3- به كتاب كافي،ج 5/ص 65 الي 70 و جلد اول داستان راستان تحت عنوان «امام صادق و متصوفه »مراجعه شود.



4- اعراف/32.



5- ق/37.