بازگشت

پرتوي از سيره و سيماي امام جعفر صادق(ع)


امام صادق(عليه السلام) در روز 17 ربيع الاوّل سال 83 هجري قمري در مدينه متولّد گرديد.

پدر گرامي آن حضرت، امام محمّد باقر(عليه السلام) و مادر ارجمندش امّ فروه، دختر قاسم بن محمّد بن ابيبكر ميباشد.

نام شريفش جعفر ولقب معروفش صادق و كنيه اش ابوعبداللّه ميباشد.

شهادت آن حضرت در 25 شوّال سال 148 هجري قمري، در 65 سالگي، به دستور منصور دوانيقي، خليفه ستمگر عبّاسي، به وسيله سمّي كه به آن بزرگوار خوراندند، در شهر مدينه اتّفاق افتاد، و محلّ دفنش در قبرستان بقيع است.

برنامه امام صادق(عليه السلام)

امام جعفر صادق(عليه السلام) تلاش و كوشش خود را با مساعي علمي سخت كوشانه آغاز و حوزه فكري و ثمربخش خويش را كه بزرگان فقها و متفكّران از آن بيرون آمدند، در صفوف امّت، افتتاح كرد، و با تربيت شاگرداني دانشمند، ذخيره علمي بزرگي براي امّت برجاي گذاشت.

بعضي از شاگردان نامي آن بزرگوار عبارتند از: هشام بن حكم و مؤمن الطّاق و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و غير آنان كه هر يك چهره هاي درخشاني از تربيت شدگان مكتب آن حضرتاند.

حركت علمي او آن سان گسترش يافت كه سراسر مناطق اسلامي را دربر گرفت و مردم از علم او چيزها ميگفتند و شهرتش در همه شهرها پيچيده بود.

جاحظ در مورد امام صادق(عليه السلام) گويد:«امام صادق چشمه هاي دانش و حكمت را در روي زمين شكافت و براي مردم درهايي از دانش گشود كه پيش از او معهود نبود و جهان از دانش وي سرشار گرديد.»هدف امام صادق(عليه السلام) از گسترش برنامه فرهنگي، چاره جهل امّت و تقويت عقيده به مكتب اسلام و نيز ايستادگي در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاي گمراه كننده و حلّ مشكلات ناشي از انحراف حكومت بود.

تلاش آن حضرت از طرفي مقابله با امواج ناشناخته و فاسد اوضاع سياسي عهد امويان و عبّاسيان بود كه انحرافات عقيدتي آن، بيشتر معلولِ ترجمه كتابهاي يوناني و فارسي و هندي و پديدآمدن گروه هاي خطرناك از جمله غُلات و زنديقان و جاعلان حديث و اهل رأي و متصوفّه بود كه زمينه هاي مساعد رشد انحراف را به وجود آورده بودند.



امام(عليه السلام) در برابر تمامي آنها ايستادگي كرد و در سطح علمي، با همه مشاجره و مباحثه كرد و خطّ افكارشان را براي ملّت اسلام افشا نمود و از طرف ديگر، با تلاش هاي خستگي ناپذير، مفاهيم عقيدتي و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهي علمي را پراكند و توده هاي عظيم دانشمندان را به منظور آموزش مسلمانان مجهّز ساخت.

امام صادق(عليه السلام) مسجد پيامبر را در مدينه محلّ تدريس خويش قرار داد و مردم دسته دسته از دور و نزديك به آنجا ميشتافتند و سؤالات گوناگون خود را مطرح و جواب لازم را دريافت مينمودند.

از جمله استفاده كنندگان از محضر آن بزرگوار، مالك بن انس و ابوحنيفه و محمّد بن حسن شيباني و سفيان ثوري و ابن عيينه و يحيي بن سعيد و ايّوب سجستاني و شعبة بن حجّاج و عبدالملك جريح و ديگران بودند.

امام صادق(عليه السلام) به پيروان خود فرمان داد كه به حاكم منحرف پناه نبرند و از داد و ستد و همكاري با او خودداري كنند و به اصحاب و دوستان خود سفارش ميكرد كه در هر كار، مخفيانه عمل كنند و تقيّه را رعايت نمايند و در هر عملي كه انجام ميدهند توجّه كامل داشته باشند كه دشمنان و مخالفانشان متوجّه آن نشوند.

آن حضرت مردم را بر آن ميداشت تا در شورشي كه زيد بن علي بن الحسين(عليه السلام) بر ضدّ دولت امويان كرده بود، پشتيبان زيد باشند.

هنگامي كه خبر قتل زيد به او رسيد بسيار ناراحت شد و اندوهي عميق به او دست داد و از مال خود به خانواده هر يك از ياران زيد كه با او در آن واقعه آسيب ديده بودند هزار دينار داد.

و نيز هنگامي كه جنبش بنيالحسن(عليه السلام) شكست خورد، امام را حزن و اندوه فرا گرفت و سخت بگريست و مردم را مسئول كوتاهي در برابر آن جنبش دانست.

با اين حال، آن حضرت از در دست گرفتن حكومت خودداري فرمود و اين كار را به وقتي موكول كرد كه نقش دگرگون سازي امّت را ايفا كند و در مجراي افكار امّت تأثير گذارد و انحراف هاي گوناگوني را كه واقعيّت سياسي و اجتماعي به وجود آورده بود تصحيح نمايد، آن گاه در داخل امّت عهده دار تجديد بنا شود و امّت را آماده سازد تا در سطحي درآيند كه بتوانند حكومتي را كه خود ميخواهند، تشكيل دهند.

امام صادق در نگاه ديگران

فقها و دانشمندانِ زمان امام صادق(عليه السلام) و همچنين عالمان بعد از او، همگي آن حضرت را به عظمت و برتري علمي و گستردگي دانش ستوده اند.

از آن جمله:1 ـ ابوحنيفه، پيشواي مشهور فرقه حنفي، گفته است:«من دانشمندتر از جعفربن محمّد نديده ام.» و نيز از او نقل شده كه گفته است:

«لَوْ لاالسَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعمْانُ» يعني اگر آن دو سال (شاگردي من نزد او) نبود، نعمان هلاك ميشد.

(اسم ابوحنيفه نعمان بن ثابت بوده است).

2

ـ مالك، پيشواي فرقه مالكي، گفته است:«مدّتي نزد جعفر بن محمّد رفت و آمد ميكردم، او را همواره در يكي از سه حالت ميديدم: يا نماز ميخواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت ميكرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند.»3 ـ ابن حجر هيتمي گفته است:«به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزدِ مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند: يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري، سفيان بن عُيَيْنَه، ابوحنيفه، شعبه و ايّوب سبحستاني از او نقل روايت كرده اند .»4 ـ ابوبحرجاحظ گويد:«جعفربن محمّد كسي است كه علم و دانش او جهان را پركرده است و گفته ميشود كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان اوست، و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است.»5 ـ ابن خلّكان مورّخ مشهور نوشته است:«او يكي از امامانِ دوازده گانه در مذهبِ اماميّه، و از بزرگانِ خاندانِ پيامبر است كه به علّت راستي و درستي گفتار، وي را صادق ميخواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسي جابربن حيّان طرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تأليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را دربرداشت و حاوي پانصد رساله بود.»6 ـ شيخ مفيد مينويسد:«به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علوم و دانش نقل نشده است.»

توفيق فرهنگي در پرتو آشفتگي سياسي

زمان امام صادق(عليه السلام)، زمانِ تزلزل حكومت بني اميّه و فزونيِ قدرت بني عبّاس بود و اين دو گروه مدّتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند.

از زمان هشام بن عبدالملك، تبليغات و مبارزات سياسي عبّاسيان آغاز گرديد و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلّحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد.

بني اميّه در اين مدّت، گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شيعيان را نداشتند.

عبّاسيان نيز چون از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل ميكردند، فشاري از طرف آنان مطرح نبود.

از اينرو، اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبيِ امام صادق(عليه السلام) و شيعيان بود و آن حضرت از اين فرصت استفاده كرده و تلاش فرهنگيِ وسيعي را آغاز كرد.

او آن قدر فقه و دانش اهل بيت را گسترش داد و زمينه ترويج احكام و بسط كلام شيعي را فراهم ساخت كه مذهب شيعه به نام او به عنوان مذهب جعفري شهرت يافت.

امام صادق(عليه السلام) با تمام جريان هاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرده و موضوع اسلام و تشيّع را در برابر آنها روشن ساخته و برتري بينش اسلام شيعي را ثابت كرده است.

امام صادق(عليه السلام) هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مينمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، فقه و كلام، تخصّص پيدا ميكردند.

هشام بن سالم ميگويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق(عليه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. مردي شامي اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشين. آن گاه پرسيد: چه ميخواهي؟ مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ ميگوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره كنم! امام فرمود: در چه موضوعي؟ شامي گفت: درباره كيفيّت قرائت قرآن. امام رو به حمران كرده فرمود: حمران! جواب اين شخص با توست. مرد شامي گفت: من ميخواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محكوم كردي، مرا محكوم كرده اي !مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد، هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلّي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه بحث فرو ماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود: حمران را چگونه ديدي؟ مرد شامي گفت: راستي حمران خيلي زبردست است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته اي پاسخ داد! آن گاه مرد شامي گفت: ميخواهم درباره لغت و ادبيّات عرب با شما بحث كنم. امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نيز راه هرگونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت. مرد شامي گفت: ميخواهم درباره فقه با شما مناظره كنم!امام به زرارة فرمود: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند!شامي گفت: ميخواهم درباره كلام با شما مناظره كنم!امام به مؤمن الطّاق دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مؤمن الطّاق نيز شكست خورد!به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره استطاعت برانجام خير و شرّ، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيّار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان انگيز، از خوشحالي، خنده اي بر لبان امام نقش بست. اينك از ميان سخنانِ فراوانِ آن اسوه علم و فضيلت، چهل حديث برگزيده به دانش طلبان و فضيلت خواهان تقديم ميدارم.

آثار گرانقدر حضرت جعفر بن محمد امام صادق (عليه السلام)

غالب آثار امام (ع) به عادت معهود عصر، كتابت مستقيم خود ايشان نيست و غالبا املاي امام صادق(ع) يا بازنوشت بعدي مجالس ايشان است. بعضي از آثار نيز منصوب است و قطعي الصدور نيست.

1- از آثار مكتوب امام صادق (ع) رساله به عبدالله نجاشي (غير از نجاشي رجالي) است. نجاشي صاحب رجال معتقد است كه تنها تصنيفي كه امام به دست خود نوشته اند همين اثر است.

2- رساله اي كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است شامل مباحث فقه و كلام .

3- كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسي و رد دهريه كه املاء امام صادق(ع) و كتاب مفضل بن عمر جعفي است.

4- كتاب الاهليلجه كه آن نيز روايت مفضل بن عمر است و همانند توحيد مفضل در خداشناسي و اثبات صانع است و تماما در بحارالانوار مندرج است.

5- مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه كه منسوب به امام صادق (ع) و بعضي از محققان شيعه از جمله مجلسي، صاحب وسايل (حرعاملي) و صاحب رياض العلما، صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده اند.

6- رساله اي از امام (ع) خطاب به اصحاب كه كليني در اول روضه كافي به سندش از اسماعيل بن جابر ابي عبدالله نقل كرده است.

7-

رساله اي در باب غنائم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.

8- بعضي رسائل كه جابربن حيان كوفي از امام صادق (ع) نقل كرده است.

9- كلمات القصار كه بعدها به آن نثرالدرد نام داده اند كه تماما در تحف العقول آمده است.

10- چندين فقره از وصاياي حضرت خطاب به فرزندش امام موسي كاظم (ع) سفيان شوري، عبدالله بن جندب، ابي جعفر نعمان احول، عنوان بصري، كه در حليه الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است. همچنين ادعيه امام صادق (عليه السلام) (الصحيفة الصادقية و السادسية الجامعة) ،مجموعه ادعيه معتبري است كه از دو امام بزرگوار حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق (عليهم السلام) در كتب روايي شيعه وارد شده و دانشگاه امام صادق (ع) آن را به مناسبت بيستمين سالگرد تاسيس دانشگاه همزمان با ميلاد مسعود نبي اكرم اسلام(ص) و امام جعفر صادق عليه السلام منتشر كرده است.

حلم و نرمخوئي امام صادق (ع)

امام از اشخاص دور و نزديك بدي مي ديد؛ اما با چشم پوشي و گذشت ، و احياناً با احسان و نكوئي با آنان برخورد مي فرمود.

و اينك فصل كوتاهي ازآن بزرگيها:

گاهي امام مي شنيد كه يكي از خويشاوندان نزديكش او را به بدي ياد كرده و وي را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز مي شد و پس از نماز، دعائي طولاني مي خواند و با اصرار از پروردگار خويش مي خواست كه آن شخص را در برابر عمل ناروايش موأخذه نكند و او را به سبب ستمي كه در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.

آري، امام از حق شخصي خويش مي گذشت و آن مردي را كه به وي ظلم نموده و در حقش جنايت كرده بود، ميبخشيد.1

امام درباره ارحام و خويشاوندانش پا را فراتر مي گذاشت و مي فرمود: خداوند مي داند كه من گردن خويش را براي خدمت به خويشاوندانم خم كردهام و من به اهل بيت و ارحامم پيش از آنكه از من بي نياز شوند احسان و صله ميكنم.2

براستي كه حوادث روزگار همچون سنگ محك هستند كه بدان وسيله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشكار مي شود و از اين راه انسان به تفاوتي كه ميان امام و خويشاوندانش بوده است، پي مي برد. آنان در حق امام جفا ميكردند، بلكه گاهي جسارت نموده و دشنام و ناسزا ميگفتند و احياناً با خنجر به طرف امام حملهور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در اين كار يعني حمله، جفا و دشنام گوئي هيچ عذري نداشتند.

امام صادق (ع) عكس رفتار آنان را مي كرد. آنان از امام مي بريدند ، ولي امام با ايشان پيوند و ارتباط برقرار ميكرد.آنان جفا و بدي ميكردند، ليكن امام نيكي و احسان ميكرد . آنان با خشونت و تندي با امام برخورد ميكردند، اما امام با عطوفت و مهرباني با ايشان روبرو ميشد.

مهرباني و دلسوزي امام براي كسانش آنقدر بود كه به هنگامي كه منصور دوانيقي، بني حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد كه از شدت ناراحتي به گريه افتاد و حالش بد شد، و روزي كه منصور شيوخ و پيرمردان بني حسن را ازمدينه به كوفه منتقل كرد، در عين حاليكه آنان در روز بيعت گيري براي محمد در «ابواء» به امام بد گفته بودند، اما امام از كثرت اندوه براي گرفتاري آنان چند روز تب كرد و افتاد.

حتي محمد و پدرش عبدالله بر اين پندار كه يگانه مانع بر سر راه بيعت براي محمد، وجود امام صادق (ع) است به او بد ميگفتند و روزي كه محمد خود را در مدينه آشكار كرد و كس فرستاد كه امام هم با او بيعت كند و امام از بيعت با محمد خودداري كرد، او شروع به درشت گويي و بدرفتاري نمود.

و چقدر امام از دست بنيعباس وكارگزارانشان دلي پر داشت؛ ليكن عوض انتقام جويي ، براي آنها دعا مي كرد و آن را برندهترين سلاح مي دانست .

اين رفتار نرم و ملاطفت آميز امام منحصر به بني اعمام و خويشاوندانش نبود، بلكه او با ديگر مردم و حتي خادمان و غلامانش نيز اينگونه رفتار ميفرمود.

روزي يكي از خدمتكارانش را براي انجام كاري به جائي فرستاد و چون دير كرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را ديد كه در كنار ديواري خوابيده است . امام بر بالين وي نشست و بوسيله بادبزن او را نوازش فرمود تا بيدار شد. پس از بيدار شدن غلام ، امام تنها چيزي كه به او گفت ، اين بود: چه شده همه شب و روز را ميخوابي؟ شب مال تو است ، اما روزهايت مال ماست . 3

روزي ديگر يكي از غلامانش را كه لكنت زبان داشت براب انجام كاري فرستاد. غلام برگشت و امام پرسيد: چطور شد؟ اما او زبانش مي گرفت و نمي توانست پاسخ درست و قابل فهم بگويد و چندين بار اين وضع تكرار شد؛ ولي زبان غلام باز نمي شد و نمي توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جاي اينكه به خشم آيد، نگاهي به او انداخت و فرمود: اگر لكنت زبان داري ، نفهم و كودن كه نيستي.

سپس فرمود: حيا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمي و كودني - ازآثار ايمان است و فحاشي و بد دهني و زبان درازي از نتايج نفاق . 4

امام صادق (ع) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهي فرموده بود . روزي وارد خانه شد، ديد يكي از كنيزان كه دايه يكي از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا ميرود. تا چشم كنيز بر امام افتاد وحشت كرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمين افتاد و در جا جان سپرد.

امام با رخسار رنگ پريده از خانه بيرون آمد و وقتي علت اضطراب و رنگپريدگي را پرسيدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگراني و ناراحتي من نشد، بلكه رنگباختگي و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسي است كه آن كنيز از من به دل دارد.

امام براي جبران اين معني آن كنيز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصير نداشتهاي . 5

اين بود نرمخوئي و بزرگواري امام صادق (ع) در رابطه با خويشاوندان ، بني اعمام و خدمه و اهل بيتش .

امام با مردمان ديگر نيز رفتاري اينگونه داشته است . روزي يكي از حاجيان و زائران بيت خدا كه در مدينه بسر ميبرد، در جائي خوابش برد. وقتي بيدار شد، پنداشت كه هميان و كيسه زر او را دزديدهاند پس براه افتاد و امام صادق (ع) را ديد كه نماز ميگزارد، ولي نشناخت كه او امام صادق است و با امام درآويخت كه هميان و كيسه پول مرا تو برداشتهاي!

امام كه وضع را چنين ديد، پرسيد : چقدر پول در كيسه داشتي؟

مرد پاسخ داد : هزار دينار توي هميان داشتم.

امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دينار طلا وزن كرد و به او تحويل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا كيسه پول هم پيدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پيش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خودداري فرمود وگفت : چيزي كه از دست ما بيرون رود، دوباره نبايد به دست ما برگردد.

مرد از اطرافيان پرسيد كه اين شخصيت كيست ؟

پاسخ شنيد كه او جعفر بن محمد عليهما السلام است و پس از آنكه امام را شناخت ، گفت : حقاً كه شخصي چون جعفر صادق (ع) رفتاري اينگونه بايد داشته باشد. 6

امام صادق (ع) حتي با سرسختترين دشمنان خود نيز رفتاري ملاطفت آميز داشته است .

هنگامي كه منصور امام را پس از جلب به حيره، مرخص كرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلي رسيد به نام «سالحين» . 7 در اينجا يكي از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حركت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع ميكرد، او امتناع و خودداري مينمود.



از اصحاب امام و از موالي و خدمتكاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض كرد : قربانت گردم! اين سگي است كه به فكر آزار شماست و من بيم آن دارم كه او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نميدانم چه پيش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهيد من و مرازم سر او را ميبريم و آن را به جوي مياندازيم.

امام فرمود: اي مصادف ، دست نگاه دار!

سپس آنقدر از آن مأمور خواهش كرد، تا او رام شد و پس از آنكه پاسي از شب گذشته بود، به امام اجازه حركت داد.

امام فرمود: اي مرازم! اين بهتر بود يا آنچه شما ميگفتيد؟

مرازم عرض كرد: قربانت گردم! آنچه شما كرديد ، بهتر است .

سپس امام فرمود: گاهي يك گرفتاري و ذلت كوچك انسان را به گرفتاري و ذلت بزرگتري مياندازد. 8

به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتاري بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتاري كوچك ، خواهش و تمنا بوده است .

و اين است برخي از رفتارهاي ملاطفت آميز امام و نرمخوئي او كه بدان وسيله تجاوزات و تعدياتي را كه به وي ميشده، چاره سازي ميكرده است .

عطوفت و مهرباني امام صادق (ع)



امام در نيكي و مهرباني به مردم، هيچ فرقي قائل نميشد. همه مردم از اين نظر براي امام يكسان بودهاند چه نزديك و يا دور ؛ زيرا همه كساني كه امام در دل شب به آنها صله و احسان مي كرد و يا از محصول نخلستان «عين زياد» به آنان ميبخشيد، از كساني نبودند كه به امامت او اعتقاد داشته و ولايت و زعامتش را پذيرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا كه امام ميتوانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.

از جمله جرياناتي كه نشانگر دلسوزي امام نسبت به توده مردم است، جرياني است كه در رابطه با مصادف يكي از موالي او رخ داده است .

روزي امام صادق (ع) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ يكهزار دينار به وي داد و فرمود: آماده عزيمت به كشور مصر باش، كه اهل وعيال من زياد شدهاند.

مصادف با آن پول، كالائي تهيه كرد و همراه بازرگانان ، به كشور مصر حركت نمود . كاروان بازرگاني مدينه در نزديكيهاي مصر با كاروان ديگري كه از شهر بيرون آمده بود، روبرو شد و دو كاروان از يكديگر درباره كالاي تجارتي خود كه آيا در شهر هست يا نيست، پرس و جو كردند.

كالا و مال التجاره مصادف كه جزو مايحتاج عمومي مردم بود، از قضا در مصر يافت نميشد. در اينجا افراد كاروان با قيد سوگند تصميم گرفتند كه آن را به دو برابر بفروشند.

پس از آنكه كالا به فروش رفت ومطالباتشان را گرفتند، به سوي مدينه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (ع) شرفياب شد و دو كيسه جلوي امام گذاشت و عرض كرد: قربانت گردم! اين كيسه سرمايه اصلي تان و اين كيسه سود بازرگاني تان.

امام صادق (ع) فرمود: اين سود بسيار زياد است . شما با مال التجاره چه كردهايد؟

مصادف شروع كرد و جريان را به امام توضيح داد كه چگونه هم قسم شدند كه آن را به دو برابر بفروشند.

امام فرمود: سبحان الله ! سوگند مي خوريد كه بر مسلمانان اجحاف كنيد و براي يك دينار، يك دينار سود مي گيريد؟!

آنگاه يكي از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه پرداختي ما . ولي ما را نيازي به آن سود نيست .

سپس خطاب به مصادف فرمود:

مجاَلدةُ السّيوف أهونٌ من طلبِ الحلال.

شمشير زدن وجنگ و پيكار خونين، آسانتر از به دست آوردن روزي حلال است . 9

نگارنده گويد: سودي كه مصادف در اين تجارت به دست آورده ، هر چند كه براساس قواعد اوليه فقهي حرام نبوده است، ليكن امام صادق (ع) ديد گاهي عاليتر دارد. آن حضرت ميخواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبراي همديگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار كنند بويژه در لحظات سختي و روزگار نداري . و اين تصميم و قسم افراد كاروان در مورد كالائي كه در مصر نبوده بر خلاف اين روح اخوت و برادري و اصول جوانمردي است و چنين سود كلاني با روح ارفاق و انصاف سازگار نيست .

امام صادق (ع) آنچنان اين عمل را نكوهيده دانست كه آن را همچون حرام تلقي فرمود و اين در واقع آموزشي است از امام براي مصادف وكليه كساني كه اين سخن امام به گوش آنها ميرسد و چه آموزشي است عالي و درسي است انساني و اخلاقي ! كه در اين مقوله گاهي برخي حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پيش ميرود.

جرياني ديگر: روزي شخصي به نام ابو حنيفه كه مدير كاروان حج هم بود، با دامادش بر سر ميراثي مشاجره و بگو مگو ميكردند . مفضل بن عمر كه وكيل و نماينده امام صادق (ع) در كوفه بود، بر آنها گذر كرد وپس از لحظهاي توقف و مشاهده نزاع و كشمكش ، آنها را به خانهاش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم ميان آنها را آشتي داد . پس از آنكه هر يك ازطرفين ، رسيد تسويه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپنداريد كه اين پول را از دارائي خودم به شما دادم. ابو عبدالله (ع) به من دستور داده است كه هرگاه ميان شيعيان اختلافي رخ داد، از مال ايشان (وجوه شرعي ) كه نزد من هست ،ميانشان اصلاح كنم و اين پول هم از مال ابو عبدالله (ع) است . 10

آري ، اصلاح ذات البين بسيار خوب است و بهتر و با فضيلتتر آنكه انسان با صرف مال و دارائي خود ميان مردم آشتي برقرار كند و عاطفه انساندوستي يعني همين : كه انسان بدين وسيله مهر و محبت نوع انسان را لمس ميكند . و در واقع، عفو امام از خطاي آن دو غلام و آن كنيز تنها از روي حلم و نرمخوئي نبوده، بلكه علاوه بر نرمخوئي ، دلسوزي و مهرباني هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به اين قناعت نميكند كه فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر كند، بلكه با بادبزن غلام نخست را نوازش ميكند، در حاليكه او رهبر و پيشواي امت است و دومي را مورد ستايش قرار ميدهد كه هر چند لكنت زبان داري، ولي الحمدلله كودن و كند ذهن نيستي . و نه فقط از خطاي بزرگ آن كنيز چشم پوشي مي كند، بلكه در حق او احسان را به نهايت ميرساند كه از قيد بندگي آزادش ميفرمايد.

و چقدر دايره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسيار در حق زندانيان دعا فرمود كه استخلاص آنان فراهم شود و همينطور هم شد؛ چنانكه درباره سدير و عبدالرحمان كه از اصحابش و يارانش بودند دعا كرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسني كه فزندش همراه بنيحسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نيايش و روزهاي ياد داد كه در ايام بيض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و اين دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسياري از دعاهاي ديگر.

و چه بسيار، امام براي مريضان و بيماران دعا فرمود و آنان شفا يافتند، چنانكه در حق حبابه والبيّه كه يكي از بانوان بافضيلت و با كمال بوده ، دعا فرمود و نيز براي يونس بن عمار صيرفي كه از مردان و راويان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسيله دعا شفا گرفت و همچنين براي مردي كه ديوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برايش دعا كند و براي زني كه در بازويش برص پيدا شده بود و براي مردي كه به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتاري شديدي داشت، براي همه با دعا و نيايش به درگاه الهي شفا و نجات گرفت .

و چه بسا در حق مردم براي فرج و گشايش دعا كرد و مستجاب شد، چنانكه درباره طرخان نخاس و حمادبن عيسي انجام داد (كه تفصيل اين جريانات در فصل استجابت دعاي امام آمد).

و هيچ جاي تعجب نيست كه امام ابوعبدالله (ع) اينگونه دلش مالامال از عاطفه انساني باشد كه تازه ، اين گوشهاي از احساسات بشر دوستانه امام است .

صلابت و سرسختي امام صادق (ع)



وقتي انسان آنهمه احساسات لطيف عاطفي از امام مشاهده مي كند كه چگونه كوچكترين صحنه، اشك از ديدگان او سرازير و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته مي سازد و خون در چهرهاش ميدواند ، در نظرش سخت شگفت مي نمايد كه آن همه صلابت و سرسختي در مورد ديگر از امام ملاحظه كند، آنگونه كه كوههاي بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختي او نمي توان يافت.

اسماعيل بزرگترين فرزند آنحضرت جواني بوده است آراسته به فضيلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسيار دوست ميداشته ، به اندازهاي كه مردم ميپنداشتند امامت پس از او به اسماعيل خواهد رسيد. وقتي اسماعيل در اثر بيماري از دنيا مي رود، با اينكه امام در موقع بيماري او بسيار افسرده و اندوهگين بوده است، اما مشاهده كردند كه امام پس از درگذشت اسماعيل براي حاضران سفره پهن نمود و بهترين خوراكيها و پاكيزهترين و رنگارنگترين طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت كرد و اصرار به تناول نمود، بطوريكه ديگر آثار غم و اندوه در چهرهاش ديده نميشد. مردم ميپنداشتند كه امام پس از وفات اسماعيل سخت شيون و زاري خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسيدند كه : چرا اينگونه است ؟

در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم ، كه راستگوترين راستگويان فرموده است من و شما همگي ميميريم.

يكبار هم پسركي از فرزندانش در اثر پريدن آب يا غذا به گلويش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده اين وضع گريهاش گرفت و رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ! اگر اين طفل را از من گرفتي، بچههاي ديگرم را زنده و باقي نگاه داشتهاي و اگر در اين مورد ما را گرفتار ساختي ، چه بسيار است موارد ديگر كه به ما عافيت و راحتي دادهاي.

آنگاه بچه را برداشت و در اندروني نزد بانوان برد. آنان با مشاهده اين وضع شيون و زاري سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد كه گريه و زاري نكنند؛ سپس او را براي دفن بيرون برد و ميگفت : منزه و پاكياي خدائي كه بچههاي ما را ميكشي ولي در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر ميشود.

و پس از پايان خاكسپاري فرمود: ما مردمي هستيم كه از خدا در مورد كساني كه دوستشان داريم، پيش آمدهاي دوست داشتني مي خواهيم؛ او هم خواستههاي ما را به ما ميدهد اما اگر خداوند، احياناً آنچه را كه ما درباره دوستانمان دوست ميداريم خوش نداشته باشد، ما هم به رضاي خدا خشنود و راضي هستيم. 11

انسان نميداند از كداميك اظهار شگفتي و تعجب كند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگي دل امام كه در برابر آن مصيبت دردآور ميايستد ، يا از آن احساس لطيف عرفاني كه در برابر خدا براي آن سوگ رنجآور، مرتباً زبان شكر و سپاس دارد، يا از اين همه عشق و محبت به ساحت آفريدگار و خشنودي در مورد هر چه كه او بخواهد ، و يا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حكمت آميز و عالي آن هم در همان لحظه مصيبت و ساعت آشفتگي خاطر و با وجود نگراني؟

آري، اگر امام اين همه ملكات قدسي نداشت و اگر اين حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، ديگر آن يگانه شخصيت عصر خود در خصال و صفات نبود!

در قوت قلب و بزرگي روح امام همين بس كه در جلوي ديدگان او طفل از دست كنيز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتي و رنگپريدگي امام فقط براي اين بوده است كه چرا بايد آن كنيز اينقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام براي مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگريست و شيون و زاري نفرمود.



امام در طول عمر خويش شاهد ناملايمات ، مصائب و دردهاي فراوان از سوي دو حكومت اموي و عباسي بوده است؛ اما تاريخ سراغ ندارد كه امام در برابر آن همه سختيها و ناخوشيها خود را ببازد و تن به پستي و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتواني نشان دهد، بلكه هميشه با صبر و بردباري و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم كرده است .

شكوه و مهابت امام صادق (ع)

معمولاً شكوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طريق ژست بزرگنمائي است كه خود شخص و يا اطرافيان او (نوكران، خدمه، خانواده و ايل و تبار، سپاهيان و حكومت و دولت) ايجاد مي كنند . اينگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدي ندارد؛ زيرا هر كس اين وضع و شرايط را داشته باشد و يا براي خود بوجود بياورد، داراي چنين شكوهي خواده بود، و شايسته آن است كه چنين جلالت و مهابتي را جلالت و مهابت ساختگي نام نهيم.

اما گاهي انسان داراي شكوه ، عظمت شخصيت و مهابت و جلالت است هر چند كه در اطراف او از لشكر، خدمتكار، قوم و خويش ، دولت و حكومت اثري نيست. اينگونه مهابت و جلالت ديگر عاريتي نيست، بلكه آن چيزي است كه خداوند به هر كه از بندگانش بخواهد، مي بخشد و چنين عظمتي با فروتني، خوش اخلاقي ، گشادگي و خندهروئي از بين نميرود. مهابت و جلالتي از اين دست را در جائي توان يافت كه علم و عمل توأماً در آنجا باشد و چنين مهابت و عظمتي در شخصي تحقق مييابد كه از محدوده معصيت الهي خارج و به حريم طاعت خداوند وارد شود. و هر كس خواهان عزت بدون وجود قوم و خويش، و شكوه و مهابت بدون حكومت و سلطنت باشد، بايد لباس ذلت معصيت از تن به در كند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نيز آن مهابت و شكوه را كسي دارد كه جز از خدا نترسد كه هر كس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز ميترساند و وحشت از همه سو او را فرا گيرد. اينگونه مهابت و شكوه را بايد شكوه و مهابت اصيل ناميد.

منصور صاحب آن مهابت و شكوه نخستين، يعني مهابت ساختگي بود؛ زيرا كدام سلطاني حكومت و قدرتش از او نيرومندتر و چه كسي سپاهيان و لشكر يانش از او فزونتر و چه شخصي جرأت و جسارتش از او زيادتر بود؟ اما مع ذلك همين منصور وقتي نگاهش بر امام صادق (ع) كه قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصميم خود منصرف شد.

مفضل بن عمر مي گويد: منصور بيش از يكبار قصد قتل ابي عبدالله (ع) را كرد؛ ولي وقتي كه امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با يك نگاه به سيماي امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. 12

اين شكوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس ميكردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق.

هشام بن حكم كه مذهب «جهمي» داشت، پيش از آنكه به مكتب امام بپيوندد در بيابان حيره با امام ملاقات كرد؛ اما با اينكه بياني رسا و زباني گويا داشت، لحظاتي از شدت مهابت و جلالت امام سكوت كرد و از حرف باز ماند. لذا احساس كرد كه مهابت و شكوه امام همانه چيزي است كه خداوند پيامبران و اوصياي آنان را از آن بهرهمند ميسازد.

همان هيبت و جلالتي كه هشام آن روز كه جهمي مذهب بود در وجود و شخصيت امام احساس كرد، در روزي هم كه دانشمندي شده و در رديف علماي كلامي برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او كه به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبيد به بصره رفته و درباره امامت با وي مناظرهاي جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست كه جريان را تعريف كند و چگونگي بحث و گفتگو را حكايت نمايد؛ اما هشام گفت : اي فرزند رسول خدا! من از شما خجالت مي كشم و شخصيت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما كار نميكند.

ابن ابي العوجاء با اينكه مردي ملحد و خدا نشناس بود،گاهي تحت تأثير هيبت و مهابت امام قرار ميگرفت و از سخن گفتن در ميماند. روزي به نيت بحث با امام نزد او آمد؛ ولي پس از آنكه نشست ، لحظاتي سكوت كرد.

امام صادق : چرا سخن نمي گوئي و حرف نميزني؟

ابن ابي العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصيت شما مرا تحت تأثير قرار داده و زبانم در حضور شما باز نميشود. البته من دانشمندان زيادي ديدهام و با متكلمان و فلاسفه بسياري به بحث و گفتگو نشستهام؛ ليكن هرگز اينگونه كه در حضور شما مرعوب شدهام و تحت تأثير مهابت شما قرار گرفتهام، مرعوب نشدهام. 13

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه امام صادق (ع) در ميان اصحاب و همنشينانش همچون يكي از آنان بود. خود را به سبب اينكه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمي داد . به سادگي با آنان همسخن ميشد و بر سر يك سفره مينشست و ضمن صحبت با ايشان انس ميگرفت و مرتباً به آنها تعارف ميكرد كه غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود كه آنها از تناول غذا بمانند.

ليكن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتي و اصيل بود و مانع از آن ميشد كه مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند ميآمد هر چند كه اطراف او خالي بوده و از نوكر و حاجب و دربان خبري نبوده باشد. صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق (ع) ، ص 312 - 321.

پاورقي

1- اصول كافي، ج 2، باب صله رحم، ص 156.

2- همان كتاب و همان صفحه.

3- روضه كافي، ص 87.

4- بحارالانوار ، ج 47، ص 61.

5- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274.

6- همان كتاب ، ص 274.

7- جائي در چهار فرسنگي بغداد از سمت غرب.

8- روضه كافي، ص 87.

9- بحارالانوار ، ج 47، ص 59.

10- اصول كافي ، ج 2، ص 209.

11- بحارالانوار ، ج 47، ص 49.

12- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.

13- توحيد صدوق ، ص 296.