بازگشت

اجابت دعا از ديدگاه امام صادق (ع)


سفيان ثوري (1) كه در مدينه ميزيستبر امام صادق وارد شد.امام را ديد جامهاي سپيد و بسيار لطيف-مانند پرده نازكي كه ميان سفيده تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا ميسازد-پوشيده است.به عنوان اعتراض گفت:«اين جامه سزاوار تو نيست.تو نميبايستخود را به زيورهاي دنيا آلوده سازي.از تو انتظار ميرود كه زهد بورزي و تقوا داشته باشي و خود را از دنيا دور نگه داري.»

امام:«ميخواهم سخني به تو بگويم،خوب گوش كن كه از براي دنيا و آخرت تو مفيد است.اگر راستي اشتباه كردهاي و حقيقت نظر دين اسلام را درباره اين موضوع نميداني،سخن من براي تو بسيار سودمند خواهد بود.اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتي بگذاري و حقايق را منحرف و وارونه سازي،مطلب ديگري است و اين سخنان به تو سودي نخواهد داد.ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان،پيش خود مجسم سازي و فكر كني كه يك نوع تكليف و وظيفهاي براي همه مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگي كنند.اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زماني و محيطي بود كه فقر و سختي و تنگدستي بر آن مستولي بود.عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگي محروم بودند.وضع خاص زندگي رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومي آن روزگار بود.ولي اگر در عصري و روزگاري وسائل زندگي فراهم شد و شرايط بهرهبرداري از موهبتهاي الهي موجود گشت،سزاوارترين مردم براي بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند،نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.

«تو چه چيز را در من عيب شمردي؟!به خدا قسم من در عين اينكه ميبيني كه از نعمتها و موهبتهاي الهي استفاده ميكنم،از زماني كه به حد رشد و بلوغ رسيدهام،شب و روزي بر من نميگذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقي در مالم پيدا شود فورا آن را به موردش برسانم.»

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد،سرافكنده و شكستخورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت.آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعي بيايند و با امام مباحثه كنند.

جمعي به اتفاق آمدند و گفتند:«رفيق ما نتوانستخوب دلائل خودش را ذكر كند،اكنون ما آمدهايم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازيم.»

امام:«دليلهاي شما چيست؟بيان كنيد.»

جمعيت:«دليلهاي ما از قرآن است.»

امام:«چه دليلي بهتر از قرآن؟بيان كنيد،آماده شنيدنم.»

جمعيت:«ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاي خودمان و درستي مسلكي كه اتخاذ كردهايم ميآوريم و همين ما را كافي است.خداوند در قرآن كريم يك جا گروهي از صحابه را اين طور ستايش ميكند:«در عين اينكه خودشان در تنگدستي و زحمتند،ديگران را بر خويش مقدم ميدارند.كساني كه از صفتبخل محفوظ بمانند،آنهايند رستگاران.» (2) در جاي ديگر قرآن ميگويد:«در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند،آن را به فقير و يتيم و اسير ميخورانند.» (3)

همينكه سخنشان به اينجا رسيد،يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش ميداد گفت:«آنچه من تاكنون فهميدهام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد،شما اين حرفها را وسيله قرار دادهايد تا مردم را به مال خودشان بيعلاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهرهمند شويد،لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاي خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.»

امام:«عجالتا اين حرفها را رها كنيد،اينها فايده ندارد.»بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:«اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال ميكنيد،محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمييز ميدهيد يا نه؟!هر كس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحي از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.»

جمعيت:«البته في الجمله اطلاعاتي در اين زمينه داريم ولي كاملا نه.»

امام:«بدبختي شما هم از همين است.احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است،اطلاع و شناسايي كامل لازم دارد.»

«اما آياتي كه از قرآن خوانديد:اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاي الهي دلالت ندارد.اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است.قومي را ستايش ميكند كه در وقت معيني ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالي را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند،و اگر هم نميدادند گناهي و خلافي مرتكب نشده بودند.خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند،و البته در آن وقت نهي هم نكرده بود كه نكنند،آنان به حكم عاطفه و احسان،خود را در تنگدستي و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند.خداوند به آنان پاداش خواهد داد.پس اين آيات با مدعاي شما تطبيق نميكند،زيرا شما مردم را منع ميكنيد و ملامت مينماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايي كه خداوند به آنها ارزاني داشته استفاده كنند.

«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند،ولي بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعي از طرف خداوند رسيد،حدود اين كار را معين كرد.و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست،ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل.

«خداوند براي اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمتخاص خويش،نهي كرد كه شخص،خود و عائله خود را در مضيقه بگذارد و آنچه در كف دارد به ديگران بخشد،زيرا در ميان عائله شخص،ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا ميشوند كه طاقت تحمل ندارند.اگر بنا شود كه من گرده ناني كه در اختيار دارم انفاق كنم،عائله من كه عهدهدار آنها هستم تلف خواهند شد.لهذا رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:«كسي كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد،در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند،و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش،و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش،و در درجه چهارم خيرات و مبرات.»اين چهارمي بعد از همه آنهاست.رسول خدا وقتي كه شنيد مردي از انصار مرده و كودكان صغيري از او باقي مانده و او دارايي مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:«اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد،نميگذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند.او كودكاني باقي ميگذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!!»«پدرم امام باقر براي من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:«هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد،به ترتيب نزديكي،كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.»

«علاوه بر همه اينها،در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهي ميكند،آنجا كه ميفرمايد:

«متقين كساني هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروي ميكنند و نه كندروي،راه اعتدال و ميانه را پيش ميگيرند.» (4)

«در آيات زيادي از قرآن نهي ميكند از اسراف و تند روي در بذل و بخشش،همان طور كه از بخل و خست نهي ميكند. قرآن براي اين كار حد وسط و ميانهروي را تعيين كرده است،نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهيدستبماند،آنگاه دستبه دعا بردارد كه خدايا به من روزي بده.خداوند اينچنين دعايي را هرگز مستجاب نميكند،زيرا پيغمبر اكرم فرمود:«خداوند دعاي چند دسته را مستجاب نميكند:

الف.كسي كه از خداوند بدي براي پدر و مادر خود بخواهد.

ب.كسي كه مالش را به قرض داده،از طرف،شاهد و گواه و سندي نگرفته باشد و او مال را خورده است.حالا اين شخص دستبه دعا برداشته از خداوند چاره ميخواهد.البته دعاي اين آدم مستجاب نميشود،زيرا او به دستخودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.

ج.كسي كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد،زيرا چاره اين كار در دستخود شخص است،او ميتواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.

د.آدمي كه در خانه خود نشسته و دست روي دست گذاشته و از خداوند روزي ميخواهد.خداوند در جواب اين بنده طمعكار جاهل ميگويد:

«بنده من!مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براي تو باز كردهام؟!مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو دادهام؟!به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببيني و بشنوي و فكر كني و حركت نمايي و ستبلند كني.در خلقت همه اينها هدف و مقصودي در كار بوده.شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار واداري. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام برداري و دستور مرا راجع به سعي و جنبش اطاعت كني و بار دوش ديگران نباشي.البته اگر با مشيت كلي من سازگار بود به تو روزي وافر خواهم داد،و اگر هم به علل و مصالحي زندگي تو توسعه پيدا نكرد،البته تو سعي خود را كرده وظيفه خويش را انجام دادهاي و معذور خواهي بود.»

ه.كسي كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاي زياد آنها را از بين برده است و بعد دستبه دعا برداشته كه خدايا به من روزي بده.خداوند در جواب او ميگويد:

«مگر من به تو روزي فراوان ندادم؟چرا ميانه روي نكردي؟!

«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانهروي كرد؟!

«مگر من از بذل و بخششهاي بي حساب نهي نكرده بودم؟»

و.كسي كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزي بخواهد كه مستلزم قطع رحم است(يا كسي كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعي دعا كند).

«خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت،زيرا داستاني واقع شد كه مبلغي طلا پيش پيغمبر بود و او ميخواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشتحتي يك شب آن پول در خانهاش بماند،لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.بامداد ديگر سائلي پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك ميخواست،پيغمبر هم چيزي در دست نداشت كه به سائل بدهد،از اين رو خيلي ناراحت و غمناك شد.اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد،آيه آمد كه:«نه دستهاي خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدستبماني و مورد ملامت فقرا واقع شوي.» (5)

«اينهاست احاديثي كه از پيغمبر رسيده.آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تاييد ميكند،و البته كساني كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

«به ابو بكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتي بكن،گفتيك پنجم مالم انفاق شود و باقي متعلق به ورثه باشد.و يك پنجم كم نيست.ابو بكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند،و اگر ميدانستبهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند،به يك سوم وصيت ميكرد.

«سلمان و ابو ذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد ميشناسيد،سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم.

«سلمان وقتي كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال ميگرفت،به اندازه يك سال مخارج خود-كه او را به سال ديگر برساند-ذخيره ميكرد.به او گفتند:«تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيره سال هستي؟شايد همين امروز يا فردا بميري و به آخر سال نرسي؟»او در جواب گفت:«شايد هم نمردم،چرا شما فقط فرض مردن را صحيح ميدانيد.يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم،و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجي دارم.اي نادانها!شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافي وسيله زندگي نداشته باشد در اطاعتحق كندي و كوتاهي ميكند و نشاط و نيروي خود را در راه حق از دست ميدهد،و همين قدر كه به قدر كافي وسيله فراهم شد آرام ميگيرد.»

«و اما ابو ذر،وي چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده ميكرد و احيانا اگر ميلي در خود به خوردن گوشت ميديد يا مهماني برايش ميرسيد يا ديگران را محتاج ميديد،از گوشت آنها استفاده ميكرد و اگر ميخواستبه ديگران بدهد،براي خودش نيز برابر ديگران سهمي منظور ميكرد.

«چه كسي از اينها زاهدتر بود؟پيغمبر درباره آنان چيزها گفت كه همه ميدانيد.هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايي خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين راهي كه شما امروز پيشنهاد ميكنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختي بگذارند نرفتند.

«من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كردهاند اخطار ميكنم،رسول خدا فرمود:

«عجيبترين چيزها حالي است كه مؤمن پيدا ميكند،كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود،و اگر هم ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.»

«خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدستباشد،خير مؤمن ناشي از روح ايمان و عقيده اوست،زيرا در هر حالي از فقر و تهيدستي يا ثروت و بينيازي واقع شود،ميداند در اين حال وظيفهاي دارد و آن وظيفه را به خوبي انجام ميدهد.اين است كه عجيبترين چيزها حالتي است كه مؤمن به خود ميگيرد،كه همه پيشامدها و سختي و سستيها برايش خير و سعادت ميشود.

«نميدانم همين مقدار كه امروز براي شما گفتم كافي استيا بر آن بيفزايم؟

«هيچ ميدانيد كه در صدر اسلام،آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود،قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگي كند،و اگر ايستادگي نميكرد گناه و جرم و تخلف محسوب ميشد،ولي بعد كه امكانات بيشتري پيدا شد،خداوند به لطف و رحمتخود تخفيف بزرگي داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگي كند نه بيشتر.

«از شما مطلبي راجع به قانون قضا و محاكم قضائي اسلامي سؤال ميكنم:فرض كنيد يكي از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است،و قاضي حكم ميكند كه نفقه زنت را بايد بدهي.در اينجا چه ميكند؟آيا عذر ميآورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كردهام؟!آيا اين عذر موجه است؟!آيا به عقيده شما حكم قاضي به اينكه بايد خرج زنت را بدهي،مطابق حق و عدالت استيا آنكه ظلم و جور است؟اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است،يك دروغ واضح گفتهايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كردهايد،و اگر بگوييد حكم قاضي صحيح است،پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.

«مطلب ديگر:مواردي هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاي واجب يا غير واجب انجام ميدهد،مثلا زكات يا كفاره ميدهد.حالا اگر فرض كنيم معناي زهد اعراض از زندگي و ما يحتاجهاي زندگي است،و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما«زاهد»شدند و از زندگي و ما يحتاج آن روگرداندند،پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه ميشود؟ تكليف زكاتهاي واجب-كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق گيرد-چه ميشود؟مگر نه اين است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگي بهتري پيدا كنند و از مواهب زندگي بهرهمند شوند!اين خود ميرساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگي و بهرهمند شدن از آن است.و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاي تربيت ديني اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگي زندگي كند،پس فقرا به آن هدف عالي رسيدهاند و نميبايستبه آنان چيزي داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.

«اساسا اگر حقيقت اين است كه شما ميگوييد،شايسته نيست كه كسي مالي را در كف نگاه دارد،بايد هر چه به دستش ميرسد همه را ببخشد،و ديگر محلي براي زكات باقي نميماند.

«پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكي را پيش گرفتهايد و به سوي بد مسلكي مردم را دعوت ميكنيد. راهي كه ميرويد و مردم ديگر را هم به آن ميخوانيد،ناشي از جهالتبه قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است.اينها احاديثي نيست كه قابل تشكيك باشد،احاديثي است كه قرآن به صحت آنها گواهي ميدهد. ولي شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد ميكنيد،و اين خود ناداني ديگري است.شما در معاني آيات قرآن و نكتههاي لطيف و شگفتانگيزي كه از آن استفاده ميشود تدبر نميكنيد.فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نميدانيد،امر و نهي را تشخيص نميدهيد.

«جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه،از خداوند ملكي را مسالت كرد كه براي كسي بالاتر از آن ميسر نباشد (6).خداوند هم چنان ملكي به او داد.البته سليمان جز حق نميخواست.نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمني اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكي را در دنيا خواسته.همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود.و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما ميگويد:«خزانهداري را به من بده كه من،هم امينم و هم داناي كار.» (7) بعد كارش به جايي رسيد كه امور كشور داري مصر تا حدود يمن به او سپرده شد،و از اطراف و اكناف-در اثر قحطي كه پيش آمد-ميآمدند و آذوقه ميخريدند و برميگشتند.و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت.همچنين است قصه ذو القرنين كه بندهاي بود كه خدا را دوست ميداشت و خدا نيز او را دوست ميداشت.اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.

«اي گروه!از اين راه ناصواب دستبرداريد و خود را به آداب واقعي اسلام متادب كنيد.از آنچه خدا امر و نهي كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد.در مسائلي كه نميدانيد مداخله نكنيد.علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد.در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد.اين براي شما بهتر و آسانتر و از ناداني دورتر است.جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است،به خلاف دانش كه طرفداران كمي دارد.خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشي دانشمندي است.» (8)



دانشنامه حوزه

پاورقي



1- در حدود اوايل قرن دوم هجري،دسته اي در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفي مي ناميدند.اين دسته روش خاصي در زندگي داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مي كردند و چنين وانمود مي كردند كه راه دين هم همين است.مدعي بودند كه از نعمتهاي دنيا بايد دوري جست،آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد،يا غذاي مطبوع بخورد،يا در مسكن عالي بنشيند.اينها ديگران را كه مي ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مي دهند، سخت تحقير و ملامت مي كردند و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مي خواندند.ايراد سفيان بر امام صادق روي همين طرز تفكر بود.

اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت.در يونان و در هند،بلكه در همه جاي دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته،در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ ديني دادند.اين روش و اين مسلك در نسلهاي بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبي پيدا كرد،و مي توان گفت مكتب مخصوصي در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگي و لا قيدي در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تاخر كشورهاي اسلامي شد.

نفوذ اين مكتب و اين فلسفه،تنها در ميان طبقاتي كه رسما به نام صوفي ناميده شده اند نبوده،شيوع اين طرز تفكر مخصوص-به نام زهد و تقوا و ترك دنيا-در ميان ساير طبقات و گروههاي مذهبي اسلامي كه احيانا خود را ضد صوفي قلمداد كرده و مي كنند كمتر از صوفيه نبوده است.و هم مي توان گفت تمام كساني كه صوفي ناميده شده اند داراي اين طرز تفكر نبوده اند.شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيماري اجتماعي تلقي كرد،يك بيماري خطرناك كه موجب فلج روحي اجتماع مي گردد.و بايد با اين

بيماري مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد.متاسفانه مبارزه هايي كه به اين نام شده و مي شود،هيچ يك مبارزه با اين بيماري يعني با اين طرز تفكر نيست،مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براي ربودن مناصب دنيوي،و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف،خودشان به آن بيماري بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيماري مي باشند.يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان،يك سلسله افكار عالي و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسي به آنها مي رسد مورد حمله قرار مي گيرد.مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيماري و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن،در ضمن بيان امام صادق عليه السلام آمده.بايد با آن مبارزه شود،در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود،به هر نام كه خوانده شود.

به هر حال،بيان امام در اين داستان جامعترين بياني است در رد اين طرز تفكر،كه متاسفانه شيوع عظيمي پيدا كرده،و خوشبختانه اين بيان جامع،در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است.

2- و الذين تبوءو الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاؤلئك هم المفلحون (سوره حشر،آيه 9).

3- و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (سوره دهر،آيه 8).

4- الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان،آيه 67).

5- و لا تجعل يدك مغلوله الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء،آيه 29)..

6- وهب لي ملكا لا ينبغي لاحد من بعدي (سوره ص،آيه 35).

7- قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم (سوره يوسف،آيه 55).

8- تحف العقول،صفحه 348-354،و كافي،جلد 5،باب المعيشه،صفحه 65-71.