بازگشت

ابعاد سياسي ـ اجتماعي سيره امام صادق (ع)




با حمد و سپاس به درگاه ايزدمنان كه ما را به دين مقدس اسلام مفتخر و از نعمت عظماي امامت و و ولايت بهرهمند و برخوردار نموده است، نعمتي كه نقش بيبديل آن در حفظ بقاي دين مبين اسلام و مصون نگهداشتن و نجات آن از خطر اضمحلال و نابودي در تمام اعصار و قرون منحصر به فرد بوده و ميباشد.

مسلماً اگر بعد از اتمام دوران رسالت ختمي مرتبت، امامت ائمه معصومين وجود نداشت، امروز سخنگفتن از اسلام ناب محمدي(صلّي الله عليه وآله) ، نيز معنا و مفهومي نداشت. يك نگاه ولو گذرا و اجمالي به گذرگاههاي حساس تاريخ پس از ارتحال رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) اين مدعا را اثبات ميكند كه دوران 250 ساله امامت ائمه اطهار (عليهم السلام) - تا زمان غيبت كبراي امام زمان (عليه السلام) - در حقيقت تداوم دوران نبوت رسولاكرم(صلّي الله عليه وآله) بوده و همان هدف را تعقيب نموده است. مقام معظم رهبري در اين زمينه ميفرمايد:

«امامت براي اين است كه آن هدفي را كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به خاطر آن مبعوث شده تعقيب كند. خود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اگر 250 سال از خدا عمر ميگرفت چه ميكرد؟ هركاري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميكرد در شرايط گوناگون، در اوضاع مختلف، آن كار را ائمه (عليه السلام) انجام دادند. هدف از امامت به طور كلي ايجاد جامعه اسلامي است، ايجاد جامعهاي برمبناي اصول اسلامي، ايجاد جامعهاي كه انسان در آن بتواند به تكامل و تعالي مقدرش، آن تكامل و تعالي كه طبق فطرت و سرشت خدادادي براي او امكان پذير است، برسد.»

ائمه اطهار (عليه السلام) هريك به نوبه خود جهت ايجاد چنين جامعهاي به شيوه متناسب با زمان خود بيوقفه تلاش كردند.

بيشتر ايشان گرچه در زمان خود موفق به تشكيل چنين جامعهاي نشدند، ليكن زمينه فرهنگي و فكري را به طور كامل در شيعيان خود مهيا نموده و آنان را جهت مبارزه با افكار انحرافي و الحادي پرورش داده اند.

امروزه فرهنگ اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) به عنوان فرهنگ اسلام ناب، غنيترين، عميقترين، اصيلترين و نابترين فرهنگ مذهبي و ديني در دنياست و به جرأت ميتوان گفت نقاط قوت و مثبتي كه در فرهنگ ساير فرقهاسلامي، به چشم ميخورد به طور مستقيم يا غيرمستقيم از فيوضات آن معادن علم و حكمت است. چنانكه امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:

«اما انه ليس عند احد من الناس حق و لا صواب الا شيء اخذوه منا اهلالبيت(عليهم السلام)...»

«همانا و محققاً در نزد احدي از مردم، مطلب حق و حرف درستي نيست مگر آنكه آن را از ما اهل بيت گرفتهاند». امامان معصوم (عليه السلام)، در شرايط مختلف به ترويج علوم ومعارف اسلامي وتربيت انديشمنداني در زمينه هاي علوم مختلف ميپرداختند به طوري كه امام صادق (عليه السلام)در حوزه درس خود حدود 4000 دانشمند تربيت نمود كه بعض از آنها مانند جابر بن حيان علم شيمي را وضع كرد.

با اينكه أئمه شرايط دشواري داشتند يكي از آنان بيشتر عمر خود را تحت نظر بود يا در زندان سپري نمود و ديگري ناگزير تا مرحله ولايتعهدي به چنين دستگاهي نزديك شد و... بدينسان در شرايط مختلف، مشعل هدايت را به طور عيني، پيش روي رهروان حق بر افروختند و آنان را به بهرهگيري از اين مشعل پرفروغ دعوت نمودند.

ما در اينجا به پيشواي ششم امام صادق (عليه السلام) و چگونگي مبارزه آن حضرت با خطوط انحرافي و الحادي ميپردازيم.



مذهب جعفري

قرن دوم هجري براي اسلام و جامعه اسلامي قرني پر تلاطم و پرتحول است، بنياميه آن عاملان فتنه براي جهان اسلام، دوره افول و سقوط را ميگذراندند و بنيعباس حكومت ننگين و سياه خود را با شيوه بدتر از بنياميه آغاز ميكردند. در چنين شرايطي مردي از اهلبيت(عليهم السلام) برخاست و با دست قدرت امامت و علم خود; ابرهاي تيره را پس زد و به مردمان غافل فهماند، اسلام آن نيست كه زمامداران خيرهسر، و مبلغان درباري و از خداي بي خبر معرفي ميكنند. او، دلهاي پراكنده ولي آماده شنيدن حق را متوجه خود كرد و به احياي دين و تجديد تعاليم آن پرداخت و قرآن را آنچنان كه نازل شده بود براي مردم تشريح و تفسير كرد.

«خدمتي را كه او براي اسلام انجام داده بود از دو طريق صورت گرفت: يكي از راه آموزش علوم اسلامي و ديگر از راه ساختن مدلها و الگوهاي اسلامي. اينكه مذهب شيعه را مذهب جعفري مينامند به خاطر همين دو مسأله به ويژه مسأله دوم است.

او حقايقي را در جهان آن روز علني كرد كه بالاتر از زمان آن روز بود. فرهنگ و تمدن اسلامي ديروز و امروز بدهكار وضع و شرايط و اقدام امام صادق (عليه السلام) و ترقي و پيشرفت و بيداري مسلمانان، مخصوصاً در قرون 3 و 4 در گرو بيدارسازي آن امام است.

ما نميگوييم كار ائمه قبلي كم بهاتر و كم ارجتر از كار امام صادق(عليه السلام)بود، بلكه ميگوييم شرايط و امكاني كه براي نشر حقايق جهت امامصادق (عليه السلام)پديد آمد براي ديگر امامان ما وجود نداشت و همچنان كه وظيفه و مسئوليت هر امام است او كوشيد از اين فرصت و امكان براي پيشبرد مقاصد اسلامي به وجهي نيكو استفاده كند.

كار برجسته امام صادق (عليه السلام) احياي انديشهي شيعي، و منسجم كردن خطوط مكتب وتنظيم خط فكري تشيع علوي بود و به همين جهت پيش از آنكه اين مكتب عنوان مذهب علوي، حسيني، سجادي و... را بدنبال خود بكشد مذهب جعفري ناميده شد.»



مبارزه با مكتبها و مسلكهاي انحرافي

دوران امامت پيشواي ششم (عليه السلام) دوران تحول فكرها و پيدايش و گسترش فرقههاي گوناگون اسلامي و غيراسلامي بود. برخي از اين فرقهها كه سابقه بيشتري داشتند توانسته بودند تا حدي براي خود چارچوبي تنظيم و افرادي را به تشكيلات خود جذب كنند و نيز جهتگيري عمومي و كلي تمامي فرقهها ضديت با فرقه ناجيه شيعه ومكتب امامت بود. از اين رو امام صادق(عليه السلام) به عنوان پيشواي امت و پاسدار مكتب اسلام نميتوانست در برابر اين فرقههاي نوپا و بياساس بيتفاوت باشد، بلكه بايد در برابر همه آنها به اقتضاي مصالح اسلام موضعبگيرد و نظر قاطع اسلام را ارايه دهد و به شبهات و اشكالات مطرح شده از سوي آنان پاسخ گويد. مكتبها و مسلكهاي انحرافي موجود در دوران امام صادق (عليه السلام) به دو بخش عمده تقسيم ميشدند: اسلامي و غيراسلامي.



الف- فرق اسلامي

در دوران امامت امام صادق (عليه السلام) فرقههاي زيادي به نام اسلام، ليكن منحرف از خط امامت و ولايت، پديد آمده و يا رشد كردند و هركدام عدهاي را به سوي خود جذب كردند مهمترين و مشهورترين اين فرقهها عبارتند از:

1. معتزله: فرقه معتزله در اوايل قرن دوم هجري و در دوران امامت امام باقر (عليه السلام) پديد آمد. معبد جهني، غيلان دمسقي و يونس اسواري نخسنين كساني بودند كه نسبت افعال انسان را به خداوند انكار كردند و گفتند: انسان درانجام افعال خود توانا و مستقل است و خداوند در افعال بندگانش هيچ نقشي ندارد.

اصحاب و ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه هنوز زنده بودند از تفكر غلط آنان بيزاري جسته، به امت اسلامي توصيه ميكردند كه با «قدريه» (كه بعدها معتزله ناميده شدند) رابطه برقرار نكنند. به آنان سلام نگويند، به عبادت بيمارانشان نروند و بر جنازه مردههايشان نماز نگزارند.

پس از كشتهشدن معبد، واصل بن عطا كه از موالي ايراني و از شاگردان حسن بصري بود از استاد كناره گرفت و به تبليغ و نشر آزاد معبد پرداخت. از آن پس پيروان او به نام «معتزله» معروف شدند. امام صادق (عليه السلام) - برغم كشمكشها و اختلاف فكري موجود- موفق شد با تعليمات و راهنماييهاي لازم، پيروان خود را از فروافتادن در دام جريانهاي فكري حفظ كند. آن حضرت درگير و دار جدال فكري بين جبريها و قدريها با بيان جمله:

«لاجبر و لاتفويض و لكن امر بين امرين»

نه جبر درست است و نه تفويض، بلكه امري است ميان آن دو.

هر دو تفكر انحرافي «اشاعره» و «معتزله» را كه يكي قايل به جبر و ديگري قايل به تفويض بود، نفي كرد و با اين رهنمود، پيروان خود را از آشفتگي و حيرت و فرو افتادن در دام هريك رهايي بخشيد.

2. مرجئه: فرقه مرجئه در ابتدا با انگيزهاي سياسي به وجود آمد و امويان در پديد آوردن آن نقش مؤثري داشتند.

آنان ايمان را تنها اعتقاد قلبي ميدانستند و معتقد بودند با وجود ايمان، هيچ گناهي به انسان زيان نميرساند. كسي كه در دل مؤمن به خدا باشد، هرچند با زبان اظهار كفر نمايد يا در عمل بتبپرستند و يا طبقآيين يهود و نصارا رفتار كند، چون از دنيا رود اهل بهشت خواهـد بـود.»[6] همچنان كه آيتالله جعفر سبحاني در ملل و نحل آوردهاند:

«مرجئي يري ان العمل ليس جزءاً من الايمان وانه لا تضر معه معصية كما لا تنفع مع الكفر طاعة.»

مرجئه معتقد بود كه عمل جزيي از ايمان نميباشد و با وجود ايمان معصيت به آن ضرري نميزند همچنانكه با كفر، طاعت پروردگار نفعي نميرساند.

مرجئه با اين اعتقاد سخيف، افراد را در ارتكاب به گناهان جري ميساختند و پشتيبان و ياور ستمگران بودند.

امامان(عليهم السلام) در تعليمات خود، همواره بر اين نكته تأكيد داشتند كه ايمان و اعتقاد قلبي توأم با عمل است و مؤمن واقعي كسي است كه گفتار و كردارش تأييد كننده ايمان او باشد. به عنوان نمونه، از امامصادق (عليه السلام)سؤال شد حقيقت ايمان چيست؟ فرمود:

«ايمان عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد در قلب و عمل به اعضا و جوارح.»

در تأكيد عمل و اينكه حُب به اهل بيت بدون عمل صالح موجب آمرزش نخواهد شد چنين روايت شده است: «در كتاب معاني الاخبار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت ميكنند كه يكي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: ان من مواليكم من يعملون بالمعاصي و يقولون نرجو.

بعضي از دوستان شما اعمال ناشايستي ميكنند و ميگويند اميدواريم به آمرزش. يعني آمرزش را مرهون دوستي اهل بيت ميدانند و مرتكب زشتكاري ميشوند.

آن حضرت فرمود: كذبوا و الله ليسوا من موالينا فان من رجا شيئا عمل له ومن خاف من شيء هرب منه.

حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: «به خدا قسم كه دروغ ميگويند از دوستان ما نيستند. زيرا هر كه چيزي را بخواهد براي به دست آوردن آن مجاهده نمايد و از هر چيز بترسد از او بگريزد و پرهيز كند.» (عليه السلام) فرمود:

«خداوند قدريه را لعنت كند، خداوند حروريه (خوارج) را از رحمت خود دور گرداند. خداوند مرجئه را لعنت كند، خدا مرجئه را لعنت كند.»

راوي پرسيد: قدريه و خوارج را هركدام يك بار لعنت كرديد ولي مرجئه را دوبار. فرمود:

«به خاطر اينكه اينان ميپندارند كشندگان ما مؤمن هستند. بدين جهت لباسهاي آنان تا روز قيامت آغشته به خون ماست.»

3. كيسانيه: مذهب شيعه تا پايان دوران امامت پيشواي سوم انشعابي پيدا نكرد. پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) هرچند اكثريت شيعيان به امامت فرزندش امام سجاد (عليه السلام) قايل شدند و لي اقليتي معروف به «كيسانيه» قائل به امامت «محمدبن حنفيه» فرزند حضرت علي (عليه السلام)شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين جريان منحرف موضع گرفت و با بيانات و سخنان روشنگرانهخود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را كه زمينه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدايت كرد و كوشيد حميري از جمله ايشان بود. حيان سراح، يكي از سران كيسانيه به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام (عليه السلام) از او پرسيد: اي حيان! نظر اصحاب و يارانت درباره محمد حنفيه چيست؟ گفت: ميگويند او زنده است و روزي ميخورد.

فرمود: پدرم براي من نقل كرد كه وي جزء افرادي بوده است كه به هنگام بيماري محمد به عيادتش رفته و چشمهايش را بسته و او را در داخل قبر نهاده است...» .

امام (عليه السلام) در سخني ديگر فرمود: «محمد بن حنفيه نمرده مگر آنكه به امامت علي بن حسين(عليه السلام) اعتراف كرد.»[13]

4. زيديه: فرقه زيديه، دومين گروه منشعب از شيعه است كه در تاريخ اسلام و پس از شهادت امام سجاد (عليه السلام) به وجود آمده است. اين گروه اندك به جاي گرايش به امام باقر (عليه السلام) قائل به امامت فرزند امامسجاد (عليه السلام) زيد گرديدند و به «زيديه» معروف شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين حركت انحرافي نيز به شدت موضعگرفت. درگام نخست، سران آن مانند كثير، سالم بن ابوحنيفه و ابوجارود را افرادي كذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهي دانست. در گام دوم، اصل تشكيلات زيديه را منحرف از خط امامت معرفي كرده يارانش را از هرگونه كمك و همكاري با اين گروه منع ميكرد. عمربن يزيد ميگويد:

از امام صادق (عليه السلام) از صدقهدادن و كمك نمودن به ناصبيها و زيديه پرسيدم. امام (عليه السلام)

5. غلات: در آخر دوران امامت اميرمؤمنان (عليه السلام) و در درون جامعه اسلامي، فرقهاي به نام «غلات» شكل گرفت. اين فرقه در اثر پيشگوييها و معجزاتي كه از آن حضرت ميديدند در دوستي خود نسبت به آن بزرگوار غلو ميكرده، او را به مرتبه خدايي رسانده يا قايل به حلول روح خدايي دراو ميشدند. در دوران امامت امام باقر و امام صادق عليهما السلام كه شرايط براي آزادي نشر انديشههاي مختلف بيش از پيش فراهم شده بود. فعاليتهاي اين گروه نيز افزايش پيداكرد. و كساني همچون مغيره بن سعيد و ابوالخطاب به نشر اين تفكر كفر آميز پرداختند.

تفكر غلات، از سوي امامان معصوم به شدت مورد نفي و انكار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بيزاري خود را از اين فرقه گمراه اعلام كرده، آنان را سزاوار غضب الهي دانستند.

امام صادق (عليه السلام) درباره آنان ميفرمايد:

«سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي من هؤلاء براء، برئ الله منهم و رسوله، ماهؤلاء علي ديني ودين آبائي.»

گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بيزار است. خدا و پيامبرش نيز از ايشان بيزارند. آنان با آيين من و پدرانم رابطهاي ندارند.

پيشواي ششم در سخن ديگري خطاب به شيعيان ميفرمايد:

«جوانان خود را از خطر غلات برحذر داريد تا مبادا ايشان را فاسد كنند. غلات بدترين خلق خدا هستند، بزرگي خدا را كوچك ميشمارند و نسبت به بندگان خدا ادعاي ربوبيت ميكنند، سوگند به خدا، غلات از يهود، نصارا، مجوس و مشركان بدترند.»

«امام صادق (عليه السلام) گاهي افراد خاصي از اين فرقه را نام ميبرد و چهره شيطاني آنان را براي مردم برملا ميساخت. به عنوان نمونه در تفسير آيه شريفه: (هل اُنبئكم علي من تنزل الشياطين * تنزل علي كل افاك اثيم)آيا به شما خبر دهم كه شياطين برچه كسي نازل ميشدند بر آنها بر هر دروغگوي گنهكار فرود ميآيند.

فرمود: آنان هفت نفرند: مغيرة، بيان، صائد، حمزة بن عماره بربري، حارث شامي، عبدالله بن حارث و ابوالخطاب.»

مبارزه امام (عليه السلام) با غلات به اين مقدار كه برشمرديم محدود نميشود. بلكه آن حضرت در موارد زيادي در برخورد خصوصي با افراد، آنان را از خطر اين انديشه كفرآميز برحذر و به صراط مستقيم رهنمود ميساخت.

6. صوفيه: در اوايل قرن دوم هجري در درون جامعهاسلامي افرادي پيدا شدند كه خود را زاهد و صوفي ميناميدند. اين گروه در راستاي اعتقادات باطل و ضد اسلامي خود، در بهرهگيري از نعمتهاي الهي و مواهب طبيعي روش خاصي اتخاذ كردند و چنين وانمود كردند كه روش صحيح و راه دين همان است كه ايشان ميروند.

آنان مدعي بودند كه به طور مطلق و در هر شرايطي بايد از نعمتهاي دنيوي دوري جست مؤمن واقعي كسي است كه از پوشيدن لباس خوب، خوردن غذاي لذيذ و سكونت در خانه وسيع اجتناب ورزد. طبعاً كساني كه اين مواهب را مورد استفاده قرار ميدادند از سوي اين گروه به دنيا دوستي و خروج از مسير ايمان متهم شده مورد تحقير وملامت قرار ميگرفتند.

امام صادق در برابر اين جريان انحرافي نيز موضع گرفت و ضمن تأكيد و توصيه بر تهذيب نفس وتوجه به معنويات و دل بستن به دنيا و مظاهر آن، رهبران اين گروه را افرادي «فاسد العقيده» و دشمن اهلبيت(عليهم السلام) قلمداد كرد. به نقل امام عسكري (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام)درباره ابوهاشم كوفي (بنيانگذار فرقه صوفيه) سوال شد. آن حضرت فرمود:

«او فردي فاسد العقيده بود. او كسي بود كه مذهبي به نام تصوف وضع كرد و آن را، راهفراري براي عقيده ناپاك خود قرار داد.»

يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: اين ايام گروهي پيدا شدهاند به نام «صوفيه» درباره آنان چه ميفرماييد؟

امام (عليه السلام) فرمود: «ايشان دشمنان ما هستند، كساني كه به آنان تمايل پيدا كنند جزء ايشان خواهند بود و با آنان محشور ميشوند. به همين زوديها گروهي كه نسبت به ما اظهار محبت مينمايند، به ايشان تمايل و شباهت پيدا ميكنند و خود را با القاب آنها ملقب ميسازند وسخنان آنها را تأويل مينمايند. كساني كه متمايل به آنان شوند از ما نيستند و ما از ايشان بيزاريم، و آنان كه سخنان ايشان را رد و انكار كنند مانند كساني هستند كه در ركاب پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با كفار نبرد ميكردند.»

امام صادق (عليه السلام) در برخورد حضوري با سران صوفيه ايشان را به اشتباه و انحراف خود متوجه كرده و نصيحت و ارشادشان ميفرمود. نمونه بارز آن گفتگويي است كه ميان آن حضرت و سفيان ثوري در همين رابطـه رخ داد و موجب شكـست و سرافكندگـي وي شده است.»

در اين باره در كتاب مغز متفكر جهان شيعه آمده است:

«جعفرصادق همانطور كه با شدت، نظريه مربوط به سرشت خدايي نسبت به پيغمبر اسلام و ائمه شيعه ( شبيه اعتقاد مسيحيان نسبت به حضرت مسيح) را رد كرد با رهبانيت شيعيان و ساير فرقههاي اسلامي به طور جدي مخالفت نمود.

امام جعفر صادق (عليه السلام) ميدانست كه فكر رهبانيت اگر در مذهب شيعه قوت بگيرد، آن را از بين ميبرند. خاصه آن كه حكومتهاي وقت كه از بنياميه بودند، با شيعيان خصومت داشتند و گاه خصومت خود را علني مينموده و زماني پشت پرده با شيعيان دشمني ميكردند.

نفع بنياميه، در اين بود كه شيعيان، دست از دنيا بشويند و اعتكاف كنند و رابطه خود را با دنياي خارج قطع نمايند و كسي از خارج با آنها مربوط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. آنها ميدانستند بعد از اينكه شيعيان دست از دنيا شستند و تمام عمر خود را در يك دير، به سر برند، بعد از چندي، بخودي خود از بين خواهند رفت.»



ب ـ مكاتب مادي

از جمله محورهاي اساسي فعاليتهاي فرهنگي امام صادق(عليه السلام)مبارزه با افكار الحادي و انديشههاي ماديگري بود كه در دوران امامت آن حضرت به سرعت در حال گسترش بود. فعاليتهاي امام (عليه السلام) در اين زمينه شكلهاي مختلف داشت، از قبيل: بيانات و رهنمودهاي كلي در زمينه مسائل مربوط به توحيد، مباحثات و مناظرات رسمي ميان آن حضرت و سران ماديگرايان مثل ابن ابي العوجاء، ابن مقفع، زنديق مصري بهنام عبدالملك و... ونيز بين اصحاب آن حضرت با اين افراد، و ارشادها و رهنمودهاي موردي آن حضرت در برخورد با افراد مختلف ديده ميشود. امام (عليه السلام) در تمام اين برخوردها و مناظرات، با بياني روشن و منطقي استوار، مباني اعتقادي اسلام را تبيين و تشريح و ادعاي خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف ميكرد. در اينجا به نمونهاي از اين مناظرات اشاره ميكنيم: «عصر امام صادق (عليه السلام) بود، شخصي بهنام جعدبندرهم به بدعت گذاري و مخالفت با اسلام پرداخت و داراي جمعي طرفدار شد و سرانجام در روز عيد قربان اعدام گرديد. او روزي مقداري خاك و آب در ميان شيشهاي ريخت و پساز چند روز حشرات و كرمهايي در ميان آن شيشه توليد شدند. او در ميان مردم آمد و چنين ادعا كرد: «اين حشرات و كرمها را من آفريدم، زيرا من سبب پيدايش آنها شدم، بنابراين آفريدگار و خداي آنها من هستم.» گروهي از مسلمانان اين موضوع را به امام صادق (عليه السلام) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگوييد تعداد آن حشرات چقدر است؟ تعداد نر و ماده آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهيد كه آنها را به شكل ديگري تغيير دهد زيرا كسي كه خالق آنها است توانايي براي تغيير شكل آنها را نيز خواهد داشت.» آن گروه با طرح همين پرسشها با آن شخص، مناظره كردند. او از پاسخ به آن پرسشها فرومـاند، و به ايـن ترتيب نقـشهاش نقش بـر آب گرديد و ترفند و حيلهاش فرو پاشيـد. در كتاب زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام) از علامه سيد محمدتقي مدرسي درباره اين مكاتب و افكار آمده است: «در اينجا، مناسبت دارد كه اجمالاً به موجي الحادي كه در دوران زندگي امام صادق (عليه السلام) بر جامعه اسلامي يورش آورده بود، اشارهاي كنيم. اين موج با حوزهي علمي امام صادق (عليه السلام) نيز برخورد كرد اما آن را سدي استوار و خلل ناپذير يافت كه از عهده پاسخگويي به آن موج برآمد و آن را از حركت باز داشت، و به غباري تبديل كرد. از آنجا كه ما ميكوشيم زندگي امام بزرگ خود را خلاصهوار بررسي كنيم و خطوط ويژه حوزهي علمي آن حضرت را مشخص سازيم بايد مروري گذرا نيز به اين موج فراگير داشته باشيم. پيش از اين گفتيم كه فتوحات اسلامي موجب برخوردهاي نيرومندي ميان مسلمانان و نومسلمانان شد. از آنجا كه بيشتر مسلمانان درك و بينشي شايسته و استوار از اسلام نداشتند، اين برخوردها به نتيجهاي نامطلوب و منفي انجاميد، چرا كه مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرد، گروه اول، محافظهكاران و قشري گراياني بودند كه تنها جنبه ظاهري دين را گرفته و از فهم جوهر و حقيقت و كنه آن بازمانده بودند. اينان عقل و خرد خود و همراهي با آن معيارها را گم كرده بودند. گروه خوارج از پيشتازان اين گرايش بود، چنان كه اشاعره نيز اين گونه بودند. البته باملاحظاتي در طوايف آنها از نظر اختلاف در كميت و كيفيت. گروه دوم، تندروهايي بودند كه شديداً از وضع موجود در جامعه تأثير پذيرفته بودند. اينان معيارها را به كناري افكنده و تنها به آنچه عقلهاي كوته آنها بر حسب اختلاف گرايشها و دگرگوني شرايط، به آنان الهام ميكرد، اكتفا كرده بودند و پيشا پيش اين گروه، ملحدان و پس از آنها با فاصله بسيار معتزله و ديگر فرقه هايي كه بديشان نزديك بودند، جاي داشتند. بنا به طبيعت وضع اجتماعي موجود در آن روزگار كه مرتد بد حالتر از كافر اصيل قلمداد ميشد آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزء اقليت به شمار ميآمدند. اما انديشههايشان را از آبشخور فلسفه يونان سيراب ميكردند.

عربها تا آن روزگار، با انديشههاي يوناني هيچ آشنايي نداشتند. آشنايي آنان هنگامي آغاز شد كه نهضت ترجمه در عصر امام صادق (عليه السلام) و پس از آن صورت پذيرفت. از اين رو تنها شمار اندكي از مسلمانان كه تمام ابعاد فلسفه نظري اسلام را درك كرده و به وجوه متفاوت ميان آنها و ديگر تئوريها پيبرده بودند ميتوانستند با اقامه دليل و برهان اصول فكري اسلام را اثبات كنند و اصول و تئوريهاي ديگر مكاتب را در هم بكوبند. اين عدهي اندك، با كساني برخورد ميكردند، كه معلومات آنها بر مجموعهاي از احاديث ابوهريره و جز او محدود بود و اصلاً به تناقضات فراواني كه در آنها به چشم ميخورد توجه نشان نميدادند. اينان ميپنداشتند كه بر حق هستند از توانايي كافي براي اثبات ادعاي تو خالي و پوچ خود بر خوردارند. از اين رو ميبينيم كه هر كدام از آنها حزبي راه مياندازند. مردم را نهاني فرا ميخواندند. بنابراين بر امام (عليه السلام) اثبات شد كه در برابر اين گروهها به ستيزه برخيزد و اوهام باطل آنها را بشكافند. امام (عليه السلام)براي رسيدن به اين هدف سه طرح خردمندانه ترسيم كرد:

1ـ او قسمتي از حوزهي علمي خود را به كساني اختصاص داد كه از فلسفه يونان بالاخص و ساير فلسفهها بالاعم آگاهي داشتند و به خوبي از نظر اسلام درباره آنها و دلايلي كه آن فلسفهها را نقض ميكرد آگاه بودند. كساني همچون هشامبن حكم، متكلم پرآوازه، و حمران بن اعين وهشام بن سالم و ديگر مشاهير علم و حكمت و كلام، كه به معيارهاي نظري اسلامي نيز آگاه بودند در ميان اين گروه جاي داشتند.

2ـ آن حضرت دستور به نوشتن رسالههايي همچون «توحيد مفضل» و «اهليلجه» و... اقدام كردند.

3ـ رويارويي مشخص باسران انديشههاي الحادي.

در كتاب «در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)» در اين باره آمده است:

«دشواري ديگر امام صادق (عليه السلام) درگيري با مباحث كلامي بود كه از سوي فرقههائي چون مرجئه، اشعريه، جبريون، طبيعيون، يهود، نصاري و حتي زنادقه و ملحدين واديان ديگر مطرح ميشد. افكار مختلف بود و شگفت اين كه هر يك به نحوي سعي داشتند سخن و دعوي خود را به كرسي بنشانند.

دربعد اسلامي قضيه، تحول و انقلاب عقيدهاي بزرگي در علم كلام راجع به جبر و تفويض پيدا شده بود كه خود دامنه يافته و مباحث وسيع ديگري را در بعد افكار و اعمال وارد ميكرد. اينان در زمينه مسايل اعتقادي و جنبههاي اصولي بحث ميكردند، مثلا در مورد صفات خدا، يا قضاء وقدر، جبر و اختيار و.... مهم اين بود كه در دامن زدن به اين بحثها گاهي دست سياست را هم در آن داخل ميبينيم و آنها نيز سعي داشتند فكر سخيفي را كه به نفع آنها بود وارد دين كرده و به صورت يك باور در ميان مردم جا بيندازند. مثلاً در مسأله جبر و اختيار، بنياميه اصرار به توسعه انديشه جبري داشتند و هدفشان در اين زمينه آن بود كه قدرت و حكومت خود را به اسم خواست خدا و جبر بر مردم تحميل كرده و دهان آنها را در اعتراض و انتقاد به دستگاه زمامدار ببندند و مبتكر اين انديشه شخص معاويه بود. در افكار و آراءو در طرز فكر و عقايد مردم شك و ريب، جدلها، بحثها، پديد آمد كه خود دامن زننده به مناقشات بين مردم و درگيري فكري آنان و در نتيجه كينهتوزي و جدايي از يكديگر بود و معاويه دوست داشت از اين طريق موقعيت خود را تثبيت و وحدت جامعه را متزلزل كند و اين خط فكري توسط همه زمامداران بنياميه و بعدها بنيعباس اعمال شد. امروز نيز ما همان خط را نزد گروهي عظيم از مسلمانان اهل سنت ميبينيم.

بدين سان مردم در تاريكي زندگي ميكردند، روشنايي و نوري را ميطلبيدند تا راه را برايشان روشن كند و خط فكري درستي را به آنان نشان دهد. وجود و حضور امام صادق(عليه السلام) و بحثهاي او در اين زمينه، الحق نعمتي براي مردم به حساب ميآمد.

در اينجا به نمونههايي از اين مناظرات مختصراً اشاره ميكنيم:

«از امام صادق (عليه السلام) در باره قضا و قدر پرسشها شده است از جمله آنكه: جميل بن دراج گويد:از ابوعبدالله (عليه السلام) در بارهي قضا و قدر پرسيدم. فرمود: آفريدههاي خدايند و خدا در آفريدهاش چيزي را كه ميخواهد ميافزايد. و در پاسخ ديگري كه از قضا و قدر ميپرسد، ميگويد: چون روز رستاخيز آيد و خدا آفريدگان را فراهم نمايد از آنچه بر آنان عهد بسته است، بپرسد و از آنچه قضاي او بر آن رفته نپرسد.

كسي ديگري ميپرسد: آيا خدا بندگانش را به حال خود واگذارده؟ ميفرمايد: «خدا اجل و اعظم از اين است»! آيا آنان را مجبور ساخته؟ «خدا عادلتر از آنان است كه بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان كند».

آيا ميان اين دو منزلهاي است؟

«آري به وسعت ميان آسمان و زمين. آنكه ميپندارد خدا به بدي و فحشاء امر ميكند بر خدا دروغ بسته است، و آنكه ميگويد، خير و شر به مشيت خدا نيست، خدا را قادر ندانسته و آنكه ميپندارد نافرماني با قدرتي جز قدت خدا سرزده بر خدا دروغ بسته است.»



امام صادق(عليه السلام)و مذاهب فقهي چهارگانه

«امامان مذاهب فقهي، خود از اهل بيت، علم ميآموختند و اين امر براي آنان فخر و سبب پيروزي و موفقيت بود. امام ابوحنيفه از آراء امام علي (عليه السلام)استفاده كرده، تا آنجا كه يكي از امتيازات مذهبش عمل به سخن مشهور نبي اكرم است كه فرمود: «انا مدينة العلم و عليٌ بابها» چنانكه «مقدسي» در احسن التقاسيم گفته است.

ابو حنيفه در مقام افتخار به استفاده علمي از امام صادق گفت: «لولا السنتان لهلك النعمان» مالك بن انس يكي از شاگردان امام صادق بود، شافعي از او علم آموخت و احمدبنحنبل از شافعي. شافعي جز از علي از كس ديگر روايت نكرد، از اين رو به تشيع متهم گرديد، ولي خود به اين اتهام مباهات كرده و ميگويد:

من به دين و آيين شيعي هستم.

در مكه زاده شدم ولي در عقيله زيستم،

زادگاهم پاكترين و مايه فخر بسيار است.

مذهبم نيكوترين و بهترين ناميده شده است.

يحييبنمعين، شافعي را به رافضي بودن متهم كرده و ميگويد: كتابش را در سيره مطالعه كردم و در آن جز ياد علي چيزي نيافتم. خود شافعي در اين ابيات شيعي بودنش را نشان داده است:

اي سوار در محصب مني توقف كن

و به كساني كه در بالاي كوه هنگام سحر نشسته، يا ايستادهاند فريادزن

بر حاجياني كه هنگام حركت به مني

چون آبهاي فرات كه موج برميدارند، متلاطماند

اگر دوستي آل محمد رفض است

اي دو عالم شهادت دهيد كه من رافضيم

و نيز احمدبنحنبل علي را بر ديگر صحابه ترجيح ميداد. يك بار از او سوال شد برترين صحابي پيامبر چه كسي بود؟ او گفت: ابوبكر، بعد عمر و سپس عثمان. كسي گفت: پس علي؟ احمد گفت: شما از اصحاب پيامبر پرسيديد، و حال آنكه علي خود محمد است. سخناني از اينگونه بسيار است، كه نقل جملگي آنها به طول خواهد انجاميد.»

مقام معظم رهبري حضرت آيتا... خامنهاي در كتاب پيشواي صادق درباره تبيين احكام به شيوه خاص شيعي ميفرمايند:

«... از قديمترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد. يكي جريان وابسته به دستگاههاي حكومتهاي غاصب، كه در موارد بسياري حقيقتها را فداي مصلحتهاي آن دستگاهها ساخته و در برابربهاي ناچيز حكم خدا را تحريف ميكردند.

و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي، مقدم نميساخت و قهرا در هر قدم، روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار ميگرفت. و از آن روز در غالب اوقات شكل غيررسمي داشت.

با اين آگاهي، بوضوح ميتوان دانست كه فقه جعفري، در برابر فقه فقهاي رسمي روزگار امام صادق(عليه السلام)، فقط يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود. در عين حال، دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل ميكرد.

نخستين و مهمترين، اثبات بينصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم يعني در واقع عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت» و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقها در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم است. امام صادق (عليه السلام)با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوهاي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا بشمار ميآمد.تخطئه ميكرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبياش تهي دست ميساخت. در اينكه دستگاه حكومت بنياميه تا چه اندازه به مفهوم معارضهآميز بساط علمي و فقهي امام صادق (عليه السلام) توجه داشت، سند روشن و قاطعي در دست نيست. ولي گمان قوي بر آن است كه در زمان بني عباس و مخصوصاً منصور كه از هوش و زيركي وافري برخوردار بود و به خاطر اينكه سراسر عمر پيش از خلافت خود را در محيط مبارزات ضد اموي گذرانيده بود از نكتههاي دقيق در زمينه مبارزات و مبارزان علوي آگاهي داشت، سران دستگاه خلافت به نقش مؤثر اين مبارزه غير مستقيم، توجه داشتند.

از جمله تهديدها و فشارها و سختگيريهاي نامحدود منصور نسبت به فعاليتهاي آموزشي و فقهي امام، ناشي از همين توجه و احساس بوده است. و نيز تأكيد و اصرار فراوان وي بر گردآوردن فقهاي معروف حجاز و عراق در مقر حكومت خود كه باز مضمون چندين روايت تاريخي است از احساس همين نياز نشأت ميگرفتهاست.

در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، عامل «بي نصيبي خلفا از دانش» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده ميشود يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانهاي را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده، صريحاً نيز در ميان ميگذارده است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است: «نحن قوم فرض الله طاعتنا، و انتم تأتمون بمن لا يعذر الناس بجهالته»

(ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است. در حالي كه شما از كساني تبعيت ميكنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند.)

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نا اهل، دچار انحراف گشته، به راهي جز راه خدا رفتهاند، نميتوانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه: «ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند.» زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود كاري خلاف بوده است، پس نميتواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.

اين مفهوم كه: رهبري سياسي در جامعه انقلابي اسلام، همان رهبري انقلابي است، لزوماً با رهبري فكري و ايدئولوژيك همراه است، در آموزشهاي امامان قبل و بعد از امام صادق (عليه السلام) نيز آشكارا وجود داشته است. در روايتي امام علي بن موسي (عليه السلام) از قول جد بزرگوارش امام محمد باقر (عليه السلام) «سلاح» را در سلسله امامت به تابوت درميان اقوام گذشته بني اسرائيل، همانند ميكند.

«سلاح» درميان ما همچون تابوت است درميان بني اسرائيل، كه نزد هركس بود نبوت (و در روايتي: حكومت) از آن او بود. درميان ما نيز سلاح نزد هركس باشد رهبري و زعامت متعلق به اوست. (توجه شود به شكل سمبليك و مفهوم بسيار عميق اين تعبير)، راوي آنگاه ميپرسد: «فيكون السلاح مزايلاً للعلم؟» يعني آيا ممكن است سلاح نزد كسي باشد كه دانش ايدئولوژيك دين در او نيست؟

امام در پاسخ ميگويد: نه. يعني زمامداري جامعه و رهبري انقلابي امت مسلمان در اختيار كسي است كه سلاح و دانش را با هم دارا باشد. پس امام از سويي شرط امامت را، دانش دين و فهم درست قرآن ميداند و از سوي ديگر، با گستردن بساط علمي و گرد آوردن خيل كثيري از مشتاقان دانش دين در پيرامون خود و تعليم اين شيوه مخصوص كه مخالف با روال معمولي فقه و حديث و تفسير و به طور كلي مغاير با دين شناسي رايج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است. عملاً دين شناسي خود و دين نشناسي دستگاه خلافت را با تمامي علماي وابسته و نام ونشاندارش اثبات ميكند. و از اين رهگذر با تعرض مستمر و عميق و آرام به مبارزه. خود بعدي تازه ميبخشد.

نخستين حكمرانان بني عباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در كنار پيروان و ياران آل علي گذرانيده و به بسياري از اسرار و پيچ و خمهاي كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانه اين درس و بحث و حديث و تفسير را بيش از اسلاف اموي خود درك ميكردند گويا به همين خاطر بود كه منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالت آميزش با امام صادق (عليه السلام) مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان و نيز مردم را از رفت و آمد و سئوال از آن حضرت منع كرد. تا آنجا كه به نقل «مفضل بن عمر» چهره درخشان و معروف شيعي، هرگاه مسئلهاي در باب زناشويي و طلاق و امثـال آنـها نيـز بـراي كسي پيش ميآمد، به آساني نميتوانست به پاسخ آن حضرت دست يابد.

علاوه بر اين رهنمودهاي كلي، در خصوص «مرجئه» نيز بيانات صريحي دارند. عمر بن محمد ميگويد: امام صادق فرمود: «هيچگونه كمكي به آنها نكن و چنانچه ميتواني حتي آب نيز به ايشان مده، زيديه همان افراد ناصبي و دشمنان سرسخت ما هستند.»

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم


پاورقي



(1)بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 2، ج 66، ج 37، ج 25.

(2) در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)، دكتر علي قائمي.

(3) الملل و النحل، شهرستاني.

(4) كافي، مرحوم كليني.

(5) زندگاني امام جعفر صادق (عليه السلام)، علي رفيعي.

(6) بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني.

(7) الفرق بين الفرق، عبدالقاهربن طاهر البغدادي.

(8) مجموعه زندگاني چهارده معصوم (عليهم السلام)، حسين عماد زاده.

(9) تفسير عياشي، جلد 1.

(10) رجال كشي، جلد 2.

(11) مغز متفكر جهان شيعه امام صادق (عليه السلام)، مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوري.

(12) زندگاني امام صادق (عليه السلام)، علي رفيعي (نمايدگي ولي فقيه در جهاد سازندگي استان خراسان).

(13) نگاهي به زندگي امام صادق (عليه السلام)، محمد محمدي اشتهاردي.

(14) زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام)، علامه سيد محمدتقي مدرسي، مترجم محمد صادق شريعت.

(15) زندگاني امام صادق جعفر بن محمد (عليه السلام)، سيد جعفر شهيدي.

(16) امام صادق (عليه السلام) و مذاهب چهارگانه، استاد اسد حيدر، ترجمه حسن يوسفي اشكوري.

(17) پيشواي صادق (عليه السلام)، سيد علي خامنهاي.

(18) حديقة الشيعه. معصومه صنميار (تكلو)