زنده شدن زن جوان
داوود رقي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه جواني وارد شد و گريه مي كرد. او گفت: «نذر كردم كه با همسرم به حج بروم ولي هنگامي كه به مدينه وارد شدم، همسرم مرد.» حضرت فرمود: «برو، او نمرده است.»
جوان گفت: «او مرد و من رويش را كشيدم.»
حضرت فرمود: «او زنده است.»
جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «بر او كه وارد شدم، ديدم نشسته است.»
حضرت فرمود: «اي داوود! آيا ايمان نياوردي؟»
گفتم: «چرا ولي مي خواهم قلبم آرام بگيرد.»
ذيحجه كه رسيد، امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اي داوود! مشتاق زيارت خانه ي پروردگار شده ام.»گفتم: «سرور من! فردا عرفات است.»
حضرت فرمود: «وقتي نماز عشاء را خواندي، شترم را افسار بزن و بياور.»
من هم دستور ايشان را اجرا كردم. پس با حضرت روانه خانه ي خدا شديم. در وقت طلوع آفتاب در خانه ي خدا بوديم كه آن جوان با همسرش از مقابل ما گذشتند. آن زن اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و به شوهرش گفت: «اين شخصي بود كه درباره زندگي من نزد خداوند شفاعت كرد.» [1] .
پاورقي
[1] بحارالانوار ج 47.