بازگشت

به سخن آمدن گوشت تذكيه نشده


سعد اسكاف مي گويد: روزي همراه امام صادق عليه السلام بودم كه مردي از اهالي جبل، وارد شد، و هدايايي نيز با خود آورده بود، كه در ميان آنها كيسه اي پر از گوشت خشك، همراه با سبزي خشك بود. حضرت آن را بيرون آورد و فرمود: «اينها را بگير و به سگها بده.»

آن مرد گفت: «چرا؟» حضرت فرمود: «چون تذكيه نشده است.»

آن مرد گفت: «آن را از مرد مسلماني خريده ام كه مي گفت تذكيه شده است.»

امام صادق عليه السلام گوشتها را به كيسه برگرداند و چيزهايي گفت كه نفهميديم. بعد به آن مرد گفت: «برخيز و آن را به اين اطاق ببر و در گوشه اي قرار بده.»آن مرد نيز چنان نمود. ناگهان گوشت به سخن در آمد و گفت «اي ابوعبدالله! امام و فرزندان انبياء مانند مرا نمي خوردند چون من تذكيه نشده ام.»

پس آن مرد، كيسه را برداشت و از اطاق بيرون آمد. آنگاه حضرت پرسيد:

«آن گوشت چه مي گفت؟» او گفت: «آنچه كه شما خبر داده بوديد را بيان كرد و گفت كه تذكيه نشده ام.»

حضرت فرمود: «اي ابوهارون! آيا نمي داني آنچه را كه مردم نمي دانند ما عالم به آن هستيم؟» گفتم: «بلي.»

پس آن مرد گوشت را برداشت و جلو سنگ انداخت: [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 7.