بازگشت

ظاهر شدن نوري درخشنده و صفحه هايي از طلاي سرخ


داود رقي مي گويد: من به خاطر قرضي كه بر عهده داشتم بسيار ناراحت و غمگين بودم. امام صادق عليه السلام به من فرمود: «چه شده است؟! مي بينم رنگت تغيير كرده است.»

گفتم: «قرضي بزرگ بر عهده دارم كه رسوا كننده است و من تصميم گرفته ام كه براي اداء قرضم به كشتي سوار شوم به سند، نزد برادرم بروم.»

حضرت فرمود: «هرگاه خواستي بروي، برو.»

گفتم: «از خطرها و هولهاي دريا مي ترسم.»

حضرت فرمود: «آن خدائي كه ترا در خشكي حفظ مي كند در دريا نيز ترا حفظ مي كند.اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درختها سبز نمي گشت.»

پس من سوار كشتي شدم و سير كرديم و صد و بيست روز در حال حركت بوديم تا اينكه به ساحل رسيديم در همانجائي كه خدا مي خواست.

پس از كشتي بيرون آمدم و اين وقت پيش از زوال جمعه بود و آسمان را ابر گرفته بود. پس ناگهان از آسمان تا روي زمين، نوري درخشنده ظاهر شد، سپس صدائي آهسته به گوشم رسيد كه: «اي داود! اين وقت، زمان قضاي دين تو است، سر بلند كن كه سالم ماندي.»

سر خود را بلند كردم، باز ندائي به من رسيد كه: «به پشت آن پشته ي سرخ برو.»چون به آنجا رفتم، ديدم صفحه هائي از طلاي سرخ در آنجا است كه يك طرفش صاف، و در جانب ديگرش اين آيه ي شريفه نوشته شده است:


«هذا عطاءنا فامنن او امسك بغير حساب.» [1] يعني: اين بخشش ما است به تو، پس عطا كن از آن بر هر كسي كه خواهي با منع كن آن را از هر كسي كه مي خواهي كه حسابي بر تو نيست. پس از آن طلاها برداشتم و قيمت آنها بقدري زياد بود كه به شمار نمي آمد. با خود گفتم: «با آن كاري نمي كنم تا به مدينه بروم.»

پس به مدينه بازگشتم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داود! عطاء ما به تو، آن نوري بود كه برايت درخشيد نه آن طلايي كه آن را يافتي ولكن آن برايت گوارا باد، آن عطائي است براي تو از طرف پروردگار كريم، پس خدا را حمد كن.»

من آن زماني را كه از كشتي بيرون آمدم را به معتب - خادم امام صادق عليه السلام - گفتم و پرسيدم: «آن حضرت در آن وقت كه من از كشتي بيرون آمدم چه مي كرد؟»

او گفت: «آن وقتي كه تو مي گويي، امام صادق عليه السلام، با اصحابش (كه از جمله ي اصحاب ايشان، خيثمه و حمران و عبدالاعلي بودند) به صحبت مشغول بود و مثل آنچه كه ذكر كردي را بيان مي فرمود.»

پس چون وقت نماز شد، حضرت صادق عليه السلام برخاست و با اصحاب، نماز بجاي آورد. من از آن جماعت نيز سؤال كردم و ايشان نيز همين حكايت را برايم نقل كردند. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي ص آيه ي 39.

[2] خرايج.