بازگشت

دعاي حضرت براي گرگ


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: من جوان بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا، پدرم به من فرمود: فرزندم از اين كمتر عمل كن، وقتي بنده اي محبوب خدا باشد، خدا با عمل كم، از او راضي مي شود.

روايت شده روزي حضرت امام جعفر عليه السلام با اصحاب خود به مزرعه اي از مزارع خود مي رفت و در اثناي راه گرگي به طرف ايشان آمد. غلامان آن حضرت قصد كشتن گرگ را داشتند. حضرت فرمود: او را به حال خود بگذاريد كه او حاجتي دارد. پس گرگ آمد تا به نزديك آن حضرت رسيد و در خاك افتاد و مي گريست. حضرت سر مبارك پيش گرگ آورد و گرگ سخني با حضرت گفت: كه مردم متوجه نشدند. حضرت نيز مانند او سخني گفت. سپس گرگ باز گرديد. اصحاب گفتند: به ما هم از اين گرگ خبر دهيد. حضرت فرمود: او جفت خود را در پس اين كوه در غاري گذاشته است. جفت او را درد زائيدن بي تاب كرده و براي او مي ترسد. از من تقاضا داشت دعا كنم تا حقتعالي او را از آن درد رهايي بخشد و فرزند پسر او را روزي كند كه دوستدار ما باشد.


من آن را براي او ضامن شدم. پس حضرت به اتفاق اصحاب به مزرعه خود تشريف بردند و چند ماه در آن محل بودند. راوي مي گويد: كه هنگام بازگشت، همان گرگ را با جفت و بچه اش ديدم كه پيش آن حضرت آمدند و روي خود را به پاي مبارك آن حضرت مي ماليدند و با حضرت به زبان خود صحبت مي كردند و حضرت نيز با ايشان صحبت نمود و بعد از آن رفتند. اصحاب از آن حضرت پرسيدند كه گرگ چه مي گفت: حضرت فرمود: مرا و شما را دعا كردند و من نيز به ايشان سفارش نمودم كه دوستان اهل بيت مرا آزار نكنيد و آنها قبول نمودند.