بازگشت

اهانت عموي حضرت و متنبه شدن وي


حضرت امام صادق عليه السلام از پدران خود از علي عليه السلام حديث كرده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سه گروه در پيشگاه الهي شفاعت مي كنند و مورد قبول واقع مي شود، پيامبران، پس از آن علماء و سپس شهداء.

وليد بن صبيح روايت مي كند كه شبي در منزل امام جعفر عليه السلام با جمعي از محبان آن حضرت بودم كه ناگهان شخصي در خانه را كوبيد. چون خبر گرفتند، به خدمت آن حضرت عرض كردند كه عمويت عبدالله بن علي بن الحسين است.

حضرت فرمود: بگوييد داخل شود. و به ما فرمود: شما به حجره ديگر برويد. ما اطاعت كرده و به حجره ديگري رفتيم. چون عبدالله داخل شد شروع به سفاهت و اظهار شناعت و زشتي نمود و از كمال درشتي و اهانت نسبت به آن حضرت چيزي فروگذار نكرد. بعد از آن عبدالله به خانه خود رفت و ما باز نزد امام برگشتيم. آن حضرت همه آن چه عبدالله گفته بود به ما باز گفت. بعضي از ميان ما گفتند يابن رسول الله به ما اجازه بده تا عبدالله را نصيحت كنيم. زيرا كه به شما بسيار بي ادبي كرد. آن حضرت فرمود: شما در كار ما دخالت نكنيد و مشاهده كنيد كه چه روي خواهد داد.

چون ساعتي گذشت، باز شخصي در را كوبيد. خادم حضرت گفت: يابن رسول الله عبدالله آمده و اجازه ورود مي خواهد. حضرت فرمود: باز شما به اتاق ديگر برويد. ما به فرموده حضرت عمل نموديم و عبدالله به خدمت آن حضرت آمد و منتهاي فروتني و خاكساري را به جاي آورد و از روي درد ناله هاي جانسوز و گريه هاي غم انگيز مي كرد و مي گفت: اي پسر برادرم گناه مرا عفو كن و خطاي مرا ببخش.

حضرت فرمود: سبب اين همه گريه چيست و ترس تو از كيست؟ گفت: يابن اخي در آن ساعتي كه آن سخنان نالايق و اطوار ناموافق از من سر زد و خاطر مبارك شما از من محزون و متغير گرديد به خانه خود رفتم و در بستر خوابيدم. ناگاه ديدم كه دو مرد سياه با مهابت تمام حاضر شدند و بندهاي سنگين بر دست و پاي من نهادند و به يكديگر گفتند: اين شخص را بايد به دوزخ ببريم، به سبب آن چه امشب از او سر زده است.

سپس مرا با زنجيرها به سوي دوزخ بردند. در راه حضرت رسالت پناه را ديدم، ناله دردناكي كشيدم و گفتم: يارسول الله از آن چه كردم نادم و پشيمانم و از اين مهلكه به جز توجه تو راه خلاصي نيست. حضرت رسالت فرمود: مرا باز گذاشتند و بند از دست و پاي من برداشتند و اكنون درد بند و كوفت زنجير را بر خود مشاهده مي كنم.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي عمو! وصيت كن كه سفر آخرت تو نزديك شده و روز زندگي تو به شب مرگ رسيده است. عبدالله گفت: يابن اخي (اي پسر برادرم) فرزندان زيادي دارم و بي نهايت فقير و بي چيزم. نمي دانم كه بعد از من حال فرزندانم چگونه خواهد شد و قرض هاي مرا چه كسي خواهد داد.

حضرت فرمود: قرض تو را ادا مي كنم و فرزندان تو را محبت كنم و از محافظت آنها روي نگردانم و ايشان را عيال خود دانم. وليد گويد كه هنوز از مدينه به شهر خود باز نگشته بوديم كه عبدالله بن علي فوت شد و آن حضرت خانواده او را به خانواده خود ملحق ساخت و قرض عبدالله را ادا نمود و دخترش را براي پسر خود عقد نمود.