قبر بي چراغ




حسرت گرفته باز حصار مدينه را

غم تيره كرده است ديار مدينه را



مي سوزد از شرار غم و كي كند خموش

باران اشك نيز شرار مدينه را



آثار خون فاطمه و غربت علي

پر كرده است گوشه كنار مدينه را



از غربت بقيع كه غمخانه ي علي است

گلرنگ خون زدند حصار مدينه را



در كوچه هاي شهر چو ماه علي گرفت

رنگي دگر نماند عذار مدينه را



داغ عزاي حضرت صادق فكنده باز

با اشك و آه ما سر و كار مدينه را



تا خاك ريختند بر اندام آن امام

كردند دفن دار و ندار مدينه را



گويا فشانده اند بر آن قبر بي چراغ

غمهاي بي نشانه مزار مدينه را



مي گريم از مصيبت جانسوز او مگر

بر ديده ام زنند غبار مدينه را



در خلوت بقيع بجز اشك مهدي اش

شمعي كجا بود شب تار مدينه را