اي مادر




ز بس فرزندت از منصور ديد اي مادر

دل از قيد حيات خويشتن ببريد اي مادر



ستم هائي كه من ديدم ز منصور ستم گستر

به عالم گو كجا كافر ز كافر ديد اي مار



اگر مي خواستي مأموري برد نزدش مرا آن شب

چرا ابن ربيع پست را بگزيد اي مادر



بدو گفتم بده مهلت بخوانم من نمازم را

ولي آن بي حيا حرف مرا نشنيد اي مادر



چو آن جاني بدان صورت مرا از خانه بيرون برد

تن طفلان من چون بيد مي لرزيد اي مادر



مرا بر سر هواي مملكت داري نمي باشد

خود از من بارها اين نكته را بشنيد اي مادر



مرا اي كاش مي كشت او و راحت مي شدم ديگر

چرا هر دم به قتلم مي كند تهديد اي مادر