بقيع
يه بار مي شه بقيعت و بيام زيارت آقاجون
كنارِ قبرِ مادر و عرض ارادت آقاجون
سرم پايين، چشماي تو تاج رويِ سرم مي شه
بي سر و سامونت مي شم با يه عبارت آقاجون
مي شه يه روز بگن به من خاكِ بقيع و سرمه كن
خاكِ بقيع و خونِ چشم، تو و نظارت آقاجون
اون روز مي دونم كه ديگه گمشده ام پيدا مي شه
چون تو به من نشون مي دي با يه اشارت آقاجون
عمرم داره مي گذره و هنوز بقيع رو نديدم
آقا به فريادم برس جونم نثارت آقا جون
نذار چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم
نذار با اين همه دعا ، باشم خمارت آقاجون
تو مكتب تشيعت، شيعه شدم رهام نكن
نذار كه دشمنات كنند دلم رو غارت آقاجون