دلم هواى بقيع دارد و غم صادق
دلم هواي بقيع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بيرق مشكي به دست دل گيرم
زنم به سينه كه آمد محرم صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق
سلام من به مدينه به غربت صادق
سلام من به مدينه به آستان بقيع
سلام من به بقيع و كبوتران بقيع
سلام من به مزار معطّر صادق
كه مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
سلام من به ششم ماه فاطميّ بقيع
سلام من به گل ياس هاشميّ بقيع
ز غربتش چه بگويم كه سينه ها خون است
براي صادق زهرا مدينه محزون است
دلم دوباره به ياد رئيس مذهب سوخت
كه ذكر غربت ليلي حديث مجنون است
همانكه غربتش از قبر خاكي اش پيداست
امام صادق شيعه سلاله زهراست
ز بسكه كينه و غربت به هم موافق شد
هدف به تير جسارت امام صادق شد
همانكه فاطمه را بين كوچه زد گويا
ز كينه قاتل اين پيرمرد عاشق شد
امام پير و كهنسال شيعه را كشتند
امان كه روح سبكبال شيعه را كشتند
براي فاطمه از بي كسي سخن مي گفت
براي مادرش از غربت وطن مي گفت
بخاك حجره اش از سوز سينه مي غلطيد
پسر به مادر خود از كتك زدن مي گفت
از آن شبي كه زد او را ز كينه اِبْن ربيع
دوانده در پي اش اندر مدينه ابن ربيع
فضاي شهر مدينه بياد او تار است
هنوز سينه آن پير عشق خونبار است
هنور مي كشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدويش دلش به آزار است
هنوز تلخي كامش به حسرت شهدي است
هنوز چشم دلش به رسيدن مهدي است