داغ صادق شرر سينه ام افروخته کرد


داغ صادق شرر سينه ام افروخته كرد



جگري سوخته ياد از جگر سوخته كرد



جگري سوخته كز داغ بر افروخته بود



باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود



بر جگر آنكه ولايت به موالي همه داشت



محنت كشتن اولاد بني فاطمه داشت



آن امامي كه لواي شرف افراخته بود



زهر منصور به جانش شرر انداخته بود



آه از آنروز كه بگرفت زطاغوت زمان



آتش از چار طرف خانه او را به ميان



وندر خرمن آتش ولي رب جليل



راه مي رفته و ميگفت منم پور خليل



شعله را چون به در خانه تماشا مي كرد



ياد آتش زدن خانه زهرا مي كرد



آنكه هم ظاهر رو هم باطن ما مي داند



با دلش زهر چه كرده است خدا مي داند



روح دين بود ولي بي تب و بي تابش كردند



شمع كانون وفا بود كه آبش مردند



چارمين قبله عشق است به دامان بقيع



رونق ديگر از او يافت گلستان بقيع