طائر بهشتي
آن طائر بهشتي تنها در آشيانه
چون شمع در دل شب مي سوخت عاشقانه
سوزش شرار سينه ذكرش ترانه لب
آهش به اوج افلاك اشكش به رخ روانه
كي ديده زاهدي را وقت عبادت شب
با دست بسته دشمن بيرون كشد زخانه
او با كهولت سن با قامت خميده
اين با قساوت قلب در دست تازيانه
آن زاده پيمبر ارثيه اش ز حيدر
اين بود كز سرايش آتش كشد زبانه
هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت
ديگر نخورد يارش سيلي در آستانه
آن عزت رفيعش آن غريت بقيعش
جز تل خاك نبود از قبر او نشانه